آرشیو دروس خارج فقه آیت الله سبحانی96-95

مشخصات کتاب

سرشناسه:سبحانی تبریزی ، جعفر،1308

عنوان و نام پدیدآور:درس خارج فقه آیت الله جعفر سبحانی سال 96-95/ جعفر سبحانی تبریزی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج فقه

احكام وقوف و صدقات 95/06/15

موضوع: احکام وقوف و صدقات

با عنایت خداوند در سال جاری احکام وقف را طبق کتاب شریف « تحریر الوسیله» ی حضرت امام خمینی (ره) مورد بحث قرار می دهیم

اما بعد

بعد أن فرغنا من تحریر القواعد الفقهیه البالغ عددها ستّة و ثمانین قاعدة، عزمنا علی دراسة أحکام الوقوف و الصدقات الّتی کثر الإبتلاء بها، کما کثر السؤال عنها، معتمدین فی ذلک علی کتاب الوقف من تحریر الوسیلة للسیّد الأستاذ الإمام الخمینی قدّس سرّه.

فنقول: قال (قدّس سرّه الشریف):

و هو تحبیس العین و تسبیل المنفعة، و فیه فضیل کثیر و ثواب جزیل، ففی الصحیح عن أبی عبد الله ع قَالَ: « لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِي حَيَاتِهِ فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ وَ صَدَقَةٌ مَبْتُولَةٌ «2» لَا تُورَثُ أَوْ سُنَّةُ هُدًى يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ أَوْ وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَه» (1)

کتاب الوقف و أخواته

فیه مطالب

مطلب اول

اولین مطلبی که ایشان مطرح می کند، تعریف وقف است و می فرماید: « و هو تحبیس العین و تسبیل المنفعة» عین راحبس کنیم، اما منفعتش را رها کنیم.

ص: 1


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص172، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب1، ح2، ط آل البیت.

البته این تعریف از کلام پیامبر اکرم ص گرفته شده است چون در روایت نیز شبیه این تعریف آمده است، دیگران (مانند ابن سعید) نیز وقف را تعریف کرده اند به اینکه: « الوقف هو تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة»

ظاهراً ین تعریف مال همه وقف است، چون وقف بر سه قسم است، وقف بر شخص، وقف بر ذرّیه، وقف بر شخص است، گاهی وقف بر جهات عامه است، مثل وقف کردن مسجد برای نماز خواندن، پل را وقف می کند برای عبور مردم، به اینها می گویند: وقف بر جهات عامه. گاهی وقف بر عناوین است، مانند وقف بر طلاب، وقف بر فقرا یا وقف بر سادات، بر همه اینها (تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة ) صادق است و تعریف مذکور شامل همه اینها می شود.

بیان استاد سبحانی

به نظر من این تعریفی که ذکر شد، تعریف به لازم است، حقیقت وقف این نیست که تعریف کرده اند، حقیقت وقف عبارت است از:« ایقاف العین من أن یباع و یرهن، وقف این است که عین را نگه داریم و بازش داریم از اینکه فروخته یا رهن داده شود، وقف عبارت است از:« ایقاف العین و منع العین من أن یباع و یرهن»، قهراً اثرش می شود: «حبس العین و تسبیل المنفعة»، این تعریف، بهتر از سایر تعاریفی است که دیگران برای وقف کرده اند.

پس بهترین تعریف برای وقف این است که بگوییم:« هو إیقاف الشیء علی جهة، أو شخص لتدرّ المنافع عنه علیهما (تا اینکه منافع بریزد از آن شیئ، «علیها» یعنی بر آن جهت و شخص)

البته تعریف علما از وقف، تعریف حقیقی نیست بلکه تعریف به رسم است، تمام تعریف فقها، تعریف به اثر است، اثر وقف عبارت است از :« تحبیس العین و تسبیل المنفعة»، اما واقع غیر از این است، واقع وقف این است که عین در حال جریان و سیلان است، ورثه من می خواهند این را ببرند، واقف می خواهد در حال حیات خودش عین را متوقف کند، متوقف کردن واقف عین را، وقف است، وقتی عین را متوقف کرد، خود عین باقی می ماند، اثرش را موقوف علیهم می ببرند.

ص: 2

بنابراین؛ تنها نو آوری که ما در تعریف وقف داریم، همین است ، تعریف آقایان تعریف به اثر است، اما تعریف واقعی همان است که ما ارائه دادیم، و آن اینکه عین را متوقف کنیم، از حالت جریان و سیلان نگه داریم، البته اثرش این است که دیگران از آن منفعت ببرند.

مطلب دوم

بعضی می گویند: کلمه « تسبیل المنفنعة» دلالت بر قصد قربت دارد، تسبیل از سبیل است، یعنی سبیل الله، می خواهند از کلمه «تسبیل» استفاده کنند که وقف از امور عبادی است.بنابراین، واقف باید قصد قربت کند کند. چرا؟ چون در تعریف وقف آمده «هو تسبیل المنفعة» حتی ابن حمزه تعریفی که در کتاب الوسیلة از وقف کرده، کلمه قصد قربت را آورده است و فرموده: «هو تسبیل الأصل و تسبیل المنفعة علی وجه من سبل البرّ» (1) .

در کتاب صحاح اللغة هم آمده است،« سبّل فلان ضیعته، أی جعلها فی سبیل الله تعالی، شهید هم در کتاب خودش فرموده:« الوقف هو الصدقة الجاریة»، بنابراین، برخی می گویند در وقف قصد قربت شرط است، ابن حمزه می گوید شرط است، صحاح اللغه نیز می گوید شرط است.

نظر استاد سبحانی

به نظر من در وقف قصد قربت شرط نیست، العرف ببابک، کسانی که خانه خود را بر اولاد شان وقف می کنند، اصلاً قصد قربت ندارند، خیلی از وقف ها فاقد قصد قربت است، البته اگر کسی قصد قربت کند، خیلی هم خوب است اما مقوّم وقف قصد قربت نیست، دلیلش هم همان بر وقف اولاد و ذریه است، بنابراین، وقف بر ذریه قصد قربت ندارد، قصد قربت کمال وقف است نه اینکه مقوّم وقف باشد.

ص: 3


1-

مطلب سوم

اینکه می گویند وقف صدقه جاریه است، صدقه چیست؟ ما سه قسم صدقه داریم:

الف؛ الصدقة التملیکة، شخصی ده تومان از جیبش بیرون می آورد و به فقیر می دهد، اسم این صدقه، صدقه تملیکیه است، در صدقه تملیکیه فقیر هم «ینتفع بعینها و هم «ینتفع بمنافعها» هم از عین آن بهره می برد و هم از منافعش.

ب؛ یک صدقه هم داریم که فقط از منافعش بهره می برد، نه از عینش، مانند وقف، و اگر به وقف می گوییم: صدقه جاریه است، چون صدقه بر سه قسم است،« صدقة ینتفع بعینها و منافعها» چنین صدقه ای،اسمش صدقه جاریه است، یک صدقه هم داریم که:« ینتفع بمنافعها لا بعینها» نام این صدقه وقف است.

ج؛ یک صدقه سومی هم داریم که اسمش زکات است ولذا قرآن کریم می فرماید: « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ » (1)

زکاتها مخصوص فقرا و مساکين و کارکناني است که براي (جمع آوري) آن زحمت مي کشند، و کساني که براي جلب محبتشان اقدام مي شود، و براي (آزادي) بردگان، و (اداي دين) بدهکاران، و در راه (تقويت آيين) خدا، و واماندگان در راه؛ اين، يک فريضه (مهم) الهي است؛ و خداوند دانا و حکيم است!

این هم یکنوع صدقه است، البته هر موقع صدقه بگوییم، همان صدقه تملیکیه مراد است، حتی اگر وقف را هم صدقه می گوییم، این در لسان پیامبر اکرم است و در کلمات امیر المؤمنان هم آمده است، بر وقف کمتر صدقه به کار برده می شود، البته اطلاق صدقه بر زکات، در اصطلاح حکام است، حکّام کلمه صدقه را به کار می برند ولذا در تاریخ آمده که:« جعل فلاناً امیراً للصدقات، یعنی أمیراً للزکوة»

ص: 4


1- توبه/سوره9، آیه60.

آیا هبه صدقه است؟

آیا هبه هم صدقه است؟ هبه جزء صدقه نیست، بلکه یکنوع عمل محبت آمیز است، اما در صدقه جنبه دلسوزی وجود دارد فلذا ما نباید هبه را با صدقه مخلوط کنیم و آنها را به یک معنی بگیریم، هبه گاهی از عالی به دانی است، گاهی از دانی به عالی است و گاهی از متوسط به متوسط است، هبه جنبه تکریمی دارد، اما صدقه جنبه تکریمی ندارد، بلکه جنبه دلسوزی دارد.

از مجموع بحث های گذشته معلوم شد که ما پنج عنوان داریم:

صدقة تملیکیه، صدقهه جاریه مانند وقف، زکات، یعنی به زکات هم صدقه گفته شده است، هبه، هبه را نباید جزء صدقات بگیریم.

تعریف امام (ره): «و هو تحبیس العین و تسبیل المنفعة، و فیه فضیل کثیر و ثواب جزیل، ففی الصحیح عن أبی عبد الله ع قال: « لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأَجْرِ إِلَّا ثَلَاثُ خِصَالٍ صَدَقَةٌ أَجْرَاهَا فِي حَيَاتِهِ فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ وَ صَدَقَةٌ مَبْتُولَةٌ «2» لَا تُورَثُ أَوْ سُنَّةُ هُدًى يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ أَوْ وَلَدٌ صَالِحٌ يَدْعُو لَه»

من از این حدیث یک چیز دیگر نیز استفاده کردم، وهابی ها می گویند هیچ وقت ثواب عمل کسی، به دیگری نمی رسد، مثلا اگر فرزند برای پدر قرآن بخواند، ثوابش به پدر نمی رسد، ما می گوییم این حدیث بر خلاف شماست، فرزند صالح دعا می کند، دعایش به پدر می رسد، چطور شما می گویید: عمل کسی، برای دیگری نوشته نمی شود؟ این حدیث بهترین دلیل است که عمل خیر یکی، به دیگری می رسد، البته غیر از این روایت، دهها دلیل دیگر بر بطلان عقیده وهابی داریم ، مثلا قرآن می فرماید: « الَّذِينَ يحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيؤْمِنُونَ بِهِ وَيسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ» (1) .

ص: 5


1- غافر/سوره40، آیه7.

فرشتگاني که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف مي کنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مي گويند و به او ايمان دارند و براي مؤمنان استغفار مي کنند (و مي گويند:) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است؛ پس کساني را که توبه کرده و راه تو را پيروي مي کنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار!

احكام وقوف و صدقات 95/06/16

موضوع: احکام وقوف و صدقات

المسألة الأولی: « یعتبر فی الوقف الصیغة، و هی کلّ ما دلّ علی إنشاء المعنی المذکور، مثل: وقفت و حبست و سبّلت، بل و تصدقت» إذا اقترن به ما یدلّ علی إرادته، کقوله: «و صدقة مؤبّدة، لا تباع و لا توهب» و نحو ذلک و کذا مثل: «جعلت أرضی موقوفة أو محبّسة أو مسبّلة علی کذا»، و لا تعتبر فیه العربیة و لا الماضویة، بلا یکفی الجملة الإسمیة، مثل:« هذا وقف» أو «هذه محبّسة أو مسبّلة».

حضرت امام (ره) در مسأله اول، سه فرع را مطرح می کند، اولین فرعش این است که در وقف صیغه لازم است، فرع دوم این است که صیغه خاص لازم نیست ، بلکه هر چیزی که دلالت بر انشاء وقف کند کافی است، فرع سومی که مطرح می کند این است که نه عربیت لازم است و نه ماضویت ، در حقیقت ایشان سه فرع را در مسأله اولی بیان می کند.

پس فرع اول این شد که در وقف صیغه معتبر است، چرا؟ مرحوم جواهر می فرماید:« إنّ الوقف من العقود المعتبر فیها المعنی الارتباطی بین اثین» (1) .

من عبارت صاحب جواهر را توضیح می دهم، چون عبارت ایشان، مختصر است ولذا نیاز به توضیح دارد.

ص: 6


1- جواهر الکلام، شیخ حسن نجفی، ج28، ص7.

توضیح کلام صاحب جواهر

توضیحش این است که:« الوقف من الأمور الإضافیة» وقف از امور اضافی است که قائم به سه طرف می باشد، الواقف، الموقوف علیه، العین الموقوفة، پس وقف از اموری است که قائم به سه طرف است، واقف لازم دارد، موقوف علیه لازم دارد و هکذا عین موقوفه نیز باید باشد، اگر بخواهیم یک چنین معنای اضافی را (که با سه طرف قائم است) در عالم اعتبار ایجاد کنیم، قهراً لفظ و عقد لازم داریم، و لذا امام که می فرماید:« یعتبر فی الوقف الصیغة»، حق با ایشان است، به جهت اینکه یک معنای اعتباری قائم با سه طرف اگر بخواهد در عالم اعتبار ایجاد شود، مسلّماً احتیاج به لفظ دارد.

دلیل دوم

علاوه بر دلیل صاحب جواهر، دو دلیل دیگر هم می شود اقامه نمود، دلیل دوم این است که وقف این است که عین را حبس کنیم تا طرف نفروشد، من اگر بخواهم این مسأله را (لا تباع و لا ترهن) در عالم اعتبار انشاء کنم، احتیاج به صیغه و انشاء دارد.

این غیر از دلیل اول است و آن این است که وقف یک معنای اضافی است و قائم با سه طرف می باشد، مسلماً در عالم اعتبار انشاء می خواهد.

اما دلیل دوم غیر از دلیل اول است، وقف به گونه ای است که بر گردن طرف بگذاریم که حق فروش و رهن و هبه را ندارد، من اگر بخواهم این را قانونی کنم، احتیاج به انشاء دارد.

دلیل سوم

لا فرق بین الوقف و البیع و الطلاق و النکاح، همانطور که آنها عناوین اعتباری هستند و احتیاج به انشاء دارند، وقف نیز احتیاج به انشاء دارد، فرق بین این عنوان و عناوین دیگر نیست، پس ما با دلایل سه گانه ثابت کردیم که:« أنّ الوقف یحتاج إلی الصیغه» یعنی احتیاج به صیغه دارد.

ص: 7

پس با سه دلیل ثابت کردیم که وقف از امور اضافهی است دلیل سه گانه این بود، وقف یک معنای اضافی است، این معنای اضافی را در عالم اعتبار ایجاد کنم، این انشاء است، دلیل دوم این بود که می خواهم بر گردن طرف بگذارم:« لا تباع و لا ترهن» را قانونی کنم.

دلیل سوم این بود که:« لا فرق بین الوقف و سائر العناوین»

فإن قلت: حضرت امام در اینجا می فرماید:« یعتبر فی الوقف الصیغة»، ولی در مسأله آینده می فرماید وقف معاطاتی هم اشکالی ندارد، کسی فرشی را در مسجد بیندازد، و دو رکعت نماز هم بخواند که قبض بشود، این کافی در تحقق وقف است. آیا میان این دو کلام امام (ره) تناقض است؟ خیر! تناقض نیست، دو جور می شود توجیه کرد، توجیه اول این است که بگوییم:« قضیة مشروطة»، اگر بخواهد وقف به صیغه کند، صیغه لازم است، به این می گویند:« قضیه مشروطة المحمول»، بعضی از قضایا داریم که مقید به محمول است، زید القائم، قائم بالضرورة، زید قائم بالإمکان، اما زید القائم، قائم بالضرورة، به این می گویند ضرورت به شرط المحمول، زید موجود بالإمکان، اما زید الموجود، موجود بالضرورة، به این می گویند ضرورت به شرط المحمول، فلذا می گوییم نظر حضرت امام در اینجا نیز ضرورت به شرط المحمول است، یعنی اگر بخواهد وقف به صیغه کند، صیغه لازم است، اما اگر بخواهد از با معاطات انجام بدهد، صیغه لازم ندارد و بدون صیغه هم وقف محقق می شود.

یا به گونه دیگر توجیه کنیم و بگوییم مرادش از عقد، اعم از عقد قولی و فعلی است، چون « العقد علی قسمین»: عقد قولیّ و عقد فعلیّ، آقایان در کتاب مکاسب خوانده اند، شهید اول فرموده که:« الأسباب فعلیّة کالأسباب قولیّة»، بگوییم مرادش از کلمه عقد، اعم از عقد فعلی و عقد قولی است. این فرع اول بود که تمام شد.

ص: 8

الفرع الثانی: الاکتفاء بکلّ ما دلّ علی إنشاء المعنی المذکور

حضرت امام در اینجا روشنفکری کرده، سابقاً علمای دست منشی (انشاء کننده) را مقیّد می کردند و می گفتند حتماً باید عربی باشد و آنهم ماضی باشد، ایشان می فرماید: همین که عرفاً بگویند انشاء وقف است، کفایت می کند، لازم نیست که عربی باشد یا با لفظ ماضی باشد، بلکه عرب با زبان عربی بگوید، فارس هم به زبان فارسی بگوید، ترک هم به زبان ترکی بگوید و هکذا، هر چیزی عرفاً انشاء الوقف صدق کند، در تحقق وقف کفایت می کند. چرا؟ چون فرق است بین عبادات و معاملات، عبادات جنبه تعبدی دارد، انسان می خواهد در مقابل موجودی بایستد که کمال مطلق است، مسلّماً در آنجا شارع الفاظش را معین کرده، نماز را باید با الفاظ عربی بخواند، مسائل عبادی توقیفی است، حتی برخی از مسائل معاملی هم تعبدی است، مانند طلاق، چون طلاق در جامعه مشکل ساز است، مرد می گوید طلاق دادم، زن می گوید طلاق نداده، شارع برای طلاق یک لفظی را معین کرده و فرمود:« إنّما الطلاق أن یقول: أنت طالق»، سائر الفاظ از قبیل أنت خلیّة، أنت بریئة به درد نمی خورد، در آنجا هم شرع مقدس اعمال تعبد کرده چرا؟ چون مسأله زا و مشکل زاست، بنابراین، در کتاب عبادات باید خیلی سخت گیری به عمل بیاوریم، چون مسأله مربوط به ماوراء طبیعت است، در ماوراء طبیعت ما نمی دانیم که چه لفظی صلاحیت دارد، در معاملات هم در یکجا سخت گیری کرده تا زن و مرد اختلاف شان قطع کنند.

اما شارع مقدس در معاملات عرفی است، شرع مقدس در معاملات کاره ای نیست، چون قبل از آنکه پیغمبر اکرم ص متولد بشود، مردم بیع داشتند، نکاح داشتند، وقف داشتند، مزارعه داشتند، شرع مقدس فقط زوایید را حذف کرده و شرائطی را بر آن افزوده و الا پیکر معامله قبل از شرع بوده، چون پیکر معامله قبل از شرع بوده، فلذا شرع مقدس مقید به الفاظ خاصی نکرده است، همین مقداری که عرفاً بگویند وقف است و در محکمه بگویند اقرار است، کافی برای تحقق وقف و اقرار است.

ص: 9

عدم اعتبار عربیت در عقد وقف

آیا عربیت هم معتبر است؟ عربیت معتبر نیست، زیرا « الإسلام دین عالمیّ»، دین عالمی است، دین عالمی نباید مردم را مقید به یک زبان خاص کند، آن هم در زندگی، بله! در عبادات به یک لفظ خاصی مقیّد کرده، چون عبادات مربوط به ماوراء طبیعت است، ولی در اینجا هر کسی به زبان خودش، به تعبیر رسول اکرم:« لکلّ قوم نکاح» هر قومی برای خودش نکاحی دارد، بنابراین، عربیت شرط نیست. چرا؟ چون

اولاً؛ اسلام دین عالمی است، ثانیاً؛ لغات در جهان مختلف است، مردم را نمی شود مقیّد به زبان و لغت خاصی کرد.

عدم شرط بودن ماضویت در وقف

آیا ماضی بودن شرط است؟ بعضی می گویند ماضی بودن شرط است، ولی این نظر صحیح نیست، بلکه ظاهراً هر چیزی که حاکی از انشاء وقف باشد، می خواهد ماضی باشد، می خواهد مضارع باشد، می خواهد جمله اسمیه باشد کفایت می کند.

مرحوم آیت الله حجت در حاشیه عروه نوشته است که جمله اسمیه کافی نیست، یعنی اگر واقف بگوید:« هذا وقف »کافی نیست، باید بگوید وقفت و سبّلت.

من خیلی از ایشان تعجب کردم، با اینکه ایشان هر دو سال کتاب ادبی و سطح را مطالعه می کرد، من یادم است که در کتاب مطول می گوید فعل مضارع ابلغ از فعل ماضی و امر است، یک موقع انسان می گوید:« ولدی صلّ»، گاهی می گوید:« ولد یصلّی» می گوید دومی خیلی ابلغ است، دلیل ابلغ بودنش این است که آنچه را که فکر می کند، در خارج موجود می بیند، به قدری این آ دم عاشق نماز فرزندش است که می گوید:« ولدی یصلّی»، خبر می دهد، یعنی جای شک نیست، بنابراین، جمله اسمیه کمتر از سایر جملات نیست.

ص: 10

خلاصه هر جمله ای که حاکی از انشاء وقف باشد، مانعی ندارد که انسان وقف را با آن انشاء کند.

یک روایت داریم که می شود به عنوان شاهد بیاوریم، امیر المؤمنان ع در دورانی که خانه نشین بود، کارش قنات سازی بود یا در نخلستان بود، واقعاً جای گریه است که شخصیتی مانند ایشان، وقتش صرف یک چنین کارهایی بشود، حضرت مشغول کندن چشمه بود، در آخر خودش برای رفع خستگی کناری نشستند و دیگران مشغول شدند آب فواره کرد و بالا آمد، به حضرت خبر دادند، ایشان فرمودِ : « بَشِّرِ الْوَارِثَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا » ، این خودش یک جمله اسمیه است، بتّاً، یعنی قطعاً، بطنا، صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا، بتّاً، أی قطعاً، بتلا نیز به معنای بتّاً و قطعاً است.

متن روایت روایت

«عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ عَطِيَّةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْفَيْ ءَ فَأَصَابَ عَلِيّاً ع أَرْضٌ فَاحْتَفَرَ فِيهَا عَيْناً فَخَرَجَ مِنْهَا مَاءٌ يَنْبُعُ فِي السَّمَاءِ كَهَيْئَةِ عُنُقِ الْبَعِيرِ فَسَمَّاهَا عَيْنَ يَنْبُعَ فَجَاءَ الْبَشِيرُ يُبَشِّرُهُ فَقَالَ بَشِّرِ الْوَارِثَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا فِي حَجِيجِ بَيْتِ اللَّهِ- وَ عَابِرِ سَبِيلِهِ لَا تُبَاعُ وَ لَا تُوهَبُ وَ لَا تُورَثُ فَمَنْ بَاعَهَا أَوْ وَهَبَهَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا» (1) . بتّاً، یعنی قطعاً، بطنا، صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا، بتّاً، أی قطعاً، بتلا نیز به معنای بتّاً و قطعاً است، من فکر می کنم که بتلا تاکید مهمل است، تاکید مهمل، مانند هرج و مرج، ولی اهل لغت می گویند بتّلا نیز (مانند بتّاً) به معنای قطعاً است، منتها یک لام بر آن اضافه شده است، حضرت در اینجا جمله اسمیه را انتخاب کرده و فرموده: بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا» البته مراد از وارث، وارث نسبی نیست، چون در فراز بعد می فرماید: من این چشمه را بر حجاج بیت الله الحرام و عابر السبیل وقف کردم.

ص: 11


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص186، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح2، ط آل البیت.

و الشاهد قوله: « بَتّاً بَتْلًا »، البتّ هو القطع، یقال: بتّه بتّاً، أی قطعه قطعاً، و أمّا بتلا، فالظاهر أنّه تأکید للسابق «بتّاً» أضیف إلیه اللام حیث یقال: صدقة بتّة بتلة، أی مقطوعة عن صاحبها لا رجعة له فیها، فقوله: «هِيَ صَدَقَةٌ» جملة إسمیة.

وقف زمین برای عبادت، برای مسجد بودن کافی نیست و آثار مسجد بر آن بار نمی شود

کسانی پیدا می شوند که می خواهند زمینی را وقف مسجد کنند، اگر بگوینند:« وقفت هذه الأرض للصلاة» آیا در وقف مسجد کافی است یا نه؟

کافی نیست، بلکه باید بگوید:« وقفت هذه الأرض للمسجد»، بلکه باید عنوان مسجد را در صیغه وقف ذکر کند و بیاورد.

سوال اگر کسی بگوید وقفت هذه الأرض للصلاة، آیا زمین وقف می شود یا وقف نمی شود؟ وقف می شود، بنابراین، در وقف بودن بحث نیست، ولی باید دید که عنوان مسجدیت هم پیدا می کند یا نه؟ اگر وقف بشود برای نماز، نجاستش مانع نیست، ازاله نجاست واجب نیست، اما اگر عنوان مسجدیت باشد، مسلّماً احکام خاص دارد، بنابر این؛ «تظهر الثمرة » در این مسأله که اگر بگوید:« وقفت هذه الأرض للصلاة» ، شکی نیست با این صیغه، وقف تحقق پیدا می کند، زمین از ملک مالکش خارج می شود، اما آیا آثار مسجد را هم دارد یا نه؟ آقایانی که صا حب طبقات هستند بهتر می دانند،در ساختمان چند طبقه ای، یک نقطه ای را نماز خانه قرار می دهند، ساختمان ده طبقه است، یک نقطه ای را به عنوان نماز خانه قرار می دهند، آیا اینکه می گویند این نقطه برای نماز خانه است، حکم مسجد را پیدا می کند یا نه؟ جواب این مسأله را در جلسه آینده می دهیم.

ص: 12

احكام وقوف و صدقات 95/06/17

موضوع: احکام وقوف و صدقات

اگر انسانی می خواهد زمینی را وقف بر مسجد کند، اگر بگوید من این مکان را برای عبادت مؤمنین و مؤمنات وقف کردم، آیا احکام مسجد بر چنین مکانی بار می شود یا نه؟ شکی نیست که با چنین عبارتی، وقف تحقق پیدا می کند و زمین از ملک واقف بیرون می آید، منتها بحث در این است که آیا احکام مسجد هم بر آن مترتب می شود به گونه ای که تنجیس آن حرام و ازاله نجاست از آن واجب بشود، یا اینکه احکام مسجد بر آن مترتب نمی شود. به بیان دیگر آیا این عبارت کافی در تحقق وقف برای مسجد است یانه؟

ایشان (حضرت امام ره) می فرماید چنین عبارتی ظاهر در مسجدیت نیست بلکه ظاهر در این است که این مکان و زمین را برای عبادت وقف کرده است، اما عنوان مسجد بر آن صدق نمی کند، کأنّه عنوان مسجد از عناوین قصدیه است که باید بگوید:« وقفت هذه الأرض للمسجد علی أن یکون مسجداً ».

بیان استاد سبحانی

البته فرمایش ایشان غالباً صحیح است، ولی ما نمی توانیم در این مسائل یک ضابطه کلی بیان کنیم که برای همه مردم دنیا کافی باشد، لعلّ اعراف (عرفیات) مختلف باشد در برخی از مکانها و جاها مردم به همین اکتفا کنند و بگویند این زمین را دادم برای عبادت مؤمنین و مؤمنات، فلذا نمی شود به عنوان یک قانون کلی آن را در همه جا سرایت داد، لعلّ محل به محل فرق کند، مثلاً در ایران ممکن است کافی نباشد به جهت اینکه مصلاها احکام مسجد را ندارند، مصلی وقف است برای عبادت، قابل فروش نیست، از ملک مالک هم بیرون شده، اما احکام مسجد را ندارد تا تنجیس آ ن حرام باشد و ازاله نجاست از آن واجب باشد و هکذا سایر احکام مسجد، در ایران ظاهراً همانطور است که ایشان می فرماید، بنابراین، فعلا اگر بخواهد کسی در ایران زمینی را برای عبادت وقف کند، نباید اکتفا به این جمله کند و بگوید من این محل را برای عبادت مؤمنین و مؤمنات قرار دادم، بلکه باید بگوید جعلته مسجداً، این کافی است، بهترش این است که بگوید:« وقفت هذه الأرض للمسجد، جعلته مسجداً هم کافی است، یا بگوید: «وقفته علی أن یکون مسجداً».

ص: 13

متن تحریر الوسیله

المسألة الثانیة: لابدّ فی وقف المسجد من قصد عنوانیة المسجدیة، فلو وقف مکاناً علی صلاة المصلّین، و عبادة المسلمین صحّ وقفاً، لکن لم یعد به مسجداً ما لم یکن المقصود عنوانه، و الظاهر کفایة قوله: «جعلته مسجداً» و إن لم یذکر ما یدلّ علی وقفه و حبسه، و الأحوط أن یقول: «وقفته مسجداً، أو علی أن یکون مسجداً» (1) .

مسأله سوم

در جلسه گذشته عرض کردیم که در کلام امام (ره) تناقض نیست، ایشان در جلسه گذشته فرمود:« لابد فی الوقف من الصیغة»، معنایش این است که باید در و قف اجرای صیغه کند، ولی در مسأله سوم می فرماید معاطات هم کفایت می کند، این تناقض در کلام ایشان نیست، به دو دلیل رفع تناقض کردیم، اولاً عرض کردیم ا ینکه می فرماید:« لابد فی الوقف من وجود الصیغه»، این از قبیل قضیه بشرط المحمول است، اگر کسی بخواهد وقف به صیغه بکند باید صیغه بخواند، که به آن می گویند ضرورت بشرط محمول، زید الکاتب، کاتب بالضرورة، زید ممکن الوجود است، اما زید الموجود، واجب الوجود است، می گوییم کسانی که می خواهند وقف به صیغه کنند، صیغه باید بخوانند، اما کسانی که می خواهند وقف معاطات یکنند، صیغه لازم نیست.

توجیه دومی که عرض کردیم این بود: مراد از عقد، اعم از قولی و فعلی است، الأسباب علی قسمین، سبب فعلیّ و سبب قولیّ، مراد امام از کلمه عقد اعم از قولی و فعلی است، اینجا می فرماید معاطات در وقف کافی است، البته در اوقاف عامه کافی است.

البته اوقاف عامه بر دو قسم است:گاهی وقف بر مصلحت است مانند پل و مسجد که وقف بر مصلحت اند، گاهی وقف بر عناوین است، مانند وقف بر طلاب، وقف بر علما، فقرا و سادات، هر وقف من گفتم اوقاف عامه، هردو قسم را شامل است، یعنی هم وقف بر مصلحت را شامل است و هم وقف بر عناوین کلیه، حضرت امام می فرماید در اوقاف عامه لفظ لازم نیست، معاطات هم کافی است، غالب علما معامله معاطاتی را کافی می دانند فقط چند نفر است که کافی نمی دانند.

ص: 14


1- حریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص63.

اغلب علما و فقها در معاطات قائل به ملکیت هستند، بنابر اینکه معاطات مفید ملکیت باشد و به تعبیر شهید اول، سبب فعلی قائم مقام سبب قولی می شود (حتی از نظر ما مفید ملکیت لازمه است) هر چند شیخ معتقد به ملکیت متزلزله است، معاطات در اوقاف عامه کافی است، چرا؟ دو دلیل داریم، قبل از دلیل اول به این حدیث توجه کنید، ائمه ع می فرماید: « أُوصِيكُمْ بِالْآخِرَةِ وَ لَسْتُ أُوصِيكُمْ بِالدُّنْيَا فَإِنَّكُمْ بِهَا مُسْتَوْصَوْنَ وَ عَلَيْهَا حَرِيصُونَ وَ بِهَا مُسْتَمْسِكُون » (1) ، دلیل اول اینکه اسلام در امور دنیوی چندان نظری ندارد، اسلام نیامده که امور دنیوی را درست کند، اسلام آمده که امور دنیوی اگر فاسد است، ریشه اش را بزند مانند بیع خمر، و بیع خنزیر، و اگر صحیح است، شرط یا جزئی را اضافه کند، در باب معاملات، نیامده که برای مردم معامله بسازد، بلکه آمده تا معاملاتی که مردم دارند در آن باره سازندگی کند، غایة ما فی الباب اگر صحیح بوده، ریشه اش را می زند و اگر فاسد بوده، گاهی شرطی را اضافه می کند و گاهی جزئی را کم می کند، و ما می بینیم مردم در دنیا وقفیات فراوانی دارند، زمینی را برای مسجد وقف می کنند، مسیحی ها برای کلیسا و هکذا سایر ادیان و مذاهب، خلاصه در میان همه عقلا این مسائل وجود دارد، اسلام ما را به امر دنیوی سفارش نکرده است، بله آنجا که عقد ما غلط است، مچ ما را گرفته و فرموده: لا تبع الخمر، لا تبع الخنزیر. اما آنجا که مشکلی ندارد، آن را به خود مردم واگذار کرده، بنابراین؛ سیره عقلا بر معاطات است، مکانی را برای حمام وقف می کنند، یا باغی را برای طلاب وقف می کننند و هکذا، سابقاً کاروان سرا ها را برای زائران حج و کربلا وقف می کردند.

ص: 15


1- بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج 91، ص90، ط – بيروت.

به بیان دیگر سیره مستمره در میان مسلمین همین بوده، فرقش با اولی این است که اولی سیره عقلا بود بما هم عقلاء، ولی در اینجا، سیره، سیره مسلمین است،یک قطعه زمینی را وقف معاطاتی می کنند برای میت مسلمان ها، بدون اینکه صیغه بخوانند، البته وقف معاطاتی صحیح است به شرط اینکه به قبض طرف برساند، بگوید این زمین وقف مرده مسلمانها، یک نفر هم مرده ای را در آنجا دفن کند، بگوید این زمین مال مسجد، یک نفر هم در آنجا نماز بخواند، خواندن نماز یکنوع قبض است. چون در وقف قبض معتبر است چنانچه خواهد آمد، خلاصه وقف با معاطات هم تحقق پیدا می کند.

إن قلت

ممکن است کسی اشکال کند و بگوید اینکه حضرت امام می فرماید به شرط اینکه یک نفر در آن قبرستان دفن بشود یا یک نفر در آنجا (زمینی که برای مسجد وقف شده) نماز بخواند، جواز صلات بستگی به صحت وقف دارد، جواز دفن بستگی دارد به صحت وقف، و صحت وقف هم بستگی دارد به نماز، و این دور است.

قلت: جواب این اشکال واضح است، صحت وقف متوقف بر نماز است، اما جواز صلات متوقف بر وقف نیست، متوقف بر اذن مالک است، هنوز از ملک مالک در نیامده، از ملک مالک موقعی خارج می شود که مالک بگوید مردم این زمین و این هم شما و ملک شما، کسی هم دو رکعت نماز بخواند تا نماز نخوانده، وقف ناقص است هنوز جناب واقف مالک است، بنابراین، دوری در مسأله نیست.

إن قلت: چرا حضرت امام (ره) بین اوقاف عامه که معاطات را در آنجا کافی می داند ، و بین وقف خاص، مثل اینکه بگوید: پسرم این خانه را برابت وقف کردم، در آنجا می گوید معاطات کافی نیست، کلید باغ را به پسرش بدهد عملاً کافی نیست، در اوقاف خاصه معاطات کافی نیست، بلکه باید بگوید: وقفت هذا البستان لذرّیتی.

ص: 16

قلت: نکته اش این است: آنجا که می گوید این زمین مال شما و قبرستان، یا این زمین مال شما و مسجد، در اینجا بعید است که بگوییم ملکیتش را حفظ کرده است، اما آنجا که به فرزندش می گوید کلید باغ رابگیر، درآمدش مال شما، این معنایش این است که اصلش را نگه داشته، منافعش مال پسرش باشد، در اوقاف خاصه ظهور در انتقال ملک ندارد، بلکه ظهور در انتقال منافع دارد، علت اینکه امام فرق می گذارد، قضاوت عرف است، عرف در اوقاف عامه قضاوت می کند که از این مال صرف نظر کردم، ولی در دومی صرف نظر از ملک نکرده، بلکه صرف نظر از منافع کرده است.

ثمّ إن الظاهر من المصنف کفایة المعاطاة فی الأوقاف العامة فقط، دون الأوقاف الخاصة، کالوقف علی الذریة.

و وجه التفصیل أنّ ظهور الفعل فی الوقف فی الأوقاف العامة أظهر من الفعل فی الوقف علی الذریة، کما إذا وقف بستاناً علی الذریة معاطاة من دون لفظ، فربما یتبادر إلی الأذهان أنّه أباح الانتفاع من ثمراته مع حفظ ملکیة الرقبة لنفسه فله أن یبیع و یرهن و یورث، و لذلک فالأقوی اعتبار اللفظ فی الوقف الخاص حتی یرتفع الابهام.

عنوان مسأله چهارم، مسأله چهارم این است که کسی خانه ای را ساخته و تمام کرده، بعداً دلش می خواهد یک گوشه اش را مسجد کند، معاطاتا می گوید اینجا مسجد باشد، این کافی نیست، اگر از اول که دارد شالوده خانه را می ریزد، قیافه خانه این باشد که می خواهد اینجا را مسجد کند، به تعبیر دیگر اگر رو کرد ساختمان، ساختمان مسجد است، معاطاتش کافی است، اما اگر از اول روکردش این گونه نیست بلکه ساختمان کاملاً ساخته و درست شده، بعداً می خواهد یک گوشه اش را مسجد کند، در این فرض معاطات کافی نیست، بلکه حتماً باید صیغه بخواند.

ص: 17

احكام وقوف و صدقات 95/06/20

موضوع: احکام وقوف و صدقات

بحث در این بود کسی که می خواهد مکانی را به عنوان مسجد وقف کند، فرمودند این خودش دو صورت دارد، یک موقع روکرد و قیافه بنا نشان می دهد که می خواهد آن را مسجد بسازد، معلوم است کسی که می خواهد مسجد بسازد، گل دسته ، گنبد، محراب و امثال را هم در نظر می گیرد. علی ای حال اگر از اول بنائش ساختن مسجد هم است، قیافه بنا و ساختمان نشان می دهد که این بنا مسجد است، حضرت امام می فرماید معاطات در اینجا کافی است، یعنی با معاطات هم وقف تحقق پیدا می کند، دیگر خواندن صیغه لازم نیست به شرط اینکه یک نفر دو رکعت نماز در آنجا بخواند.

اما اگر شخص خانه چند طبقه ای را ساخته که اصلاً قیافه خانه حاکی از مسکونی بودن آن نیست، ولی دلش می خواهد که یک طبقه یا یک واحد آن را مسجد کند، آیا در اینجا معاطات کافی است؟

حضرت امام می فرماید معاطات کافی نیست، حتماً باید صیغه بخواند، مادامی که صیغه نخواند، نمی تواند آنجا را مسجد حساب کند هر چند مردم را دعوت کند که بیایید در این طبقه یا در این واحد نماز بخوانید، معاطات کافی نیست.

پس اگر روکرد و قیافه ساختمان مسجدیت را نشان می دهد، معاطات کافی است، اما اگر روکرد و قیافه ساختمان مسکونی بودن را نشان می دهد نه مسجدیت را، برای مسجدیت معاطات کافی نیست، بلکه عقد می خواهد.

تأمل استاد سبحانی نسبت به بیان حضرت امام (ره)

ولی من در دومی تأمل دارم و آن اینکه ماهیت وقف با چه چیز قائم است، ماهیت وقف چیه؟ علی الظاهر ماهیت وقف قائم با دو شیء است، یکی نیّت، دیگری هم اقباض، اگر واقعاً ماهیت وقف قائم با این دوتاست، حالا من از اول نیّت نکردم، ولی الآن می خواهم این واحد را مسجد کنم، نیّت می کنم و به قبض هم می رسانم، چرا معاطات در اینجا کافی نباشد؟!

ص: 18

البته بحث ما ثبوتی است، یعنی بینی و بین الله آیا وقف محقق می شود یا نه؟ البته حضرت امام می فرماید (در این فرض) وقف با معاطات محقق نمی شود.

ولی ما عرض می کنیم که قوام ماهیت وقف با دو امر است، یکی نیت و دیگری هم اقباض، من در اینجا هم نیت کردم و هم به قبض رساندم و از مردم دعوت به نماز خواندن در آنجا نمودم، با این وجود چرا وقف محقق نشود؟

همان گونه که عرض شد، بحث ما ثبوتی است، اما در عالم اثبات اگر بعداً بگوید من قصد مسجد نداشتم، قولش مقدم است، مثلاً اگر بعد از ده سال پشیمان بشود و بگوید من قصد مسجد نداشتم، دیگر می خواهم این و احد را بفروشم، می تواند بفروشد (1) ، فرق است بین مقام ثبوت و بین مقام اثبات، در مقام ثبوت، یعنی بینه و بین الله کافی است، اگر مردی متدین است چنانچه واقعاً نیت کند و به قبض بدهد، وقف محقق است، فلذا بینه و بین الله بعداً نمی تواند بفروشد.

بله! در مقام اثبات چنانچه یک روزی (به هر دلیلی) پشیمان بشود و بگوید من نیت مسجد نداشتم، می خواهم اینجا را بفروشم، قولش مقدم است و می تواند آن را بفروشد.

بنابراین، ما در این مسأله با حضرت امام موافق نیستیم، بلکه نیت و اقباض را در تحقق وقف معاطاتی در اینجا کافی می دانیم، البته در مقام ثبوت، اما در مقام اثبات - چنانچه بعداً پشیمان بشود و بگوید من قصد مسجد نداشتم- قول او مقدم است.

آیا وقف با وکالت تحقق پیدا می کند؟

المسأله الخامسة: «لا إشکال فی جواز التوکیل فی الوقف، و فی جریان الفضولیة فیه خلاف و إشکال، لا یبعد جریانها فیه، لکن الأحوط خلافه» (2) .

ص: 19


1-
2- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص63.

فروع مسأله

حضرت امام در این مسأله (مسأله پنجم) دو فرع را مطرح می کند:

1: فرع اول این است که آیا در و قف هم وکالت ممکن است یا نه، به این معنی که خودش مستقیماً وقف نکند، بلکه کسی را وکیل کند که او این خانه را وقف کند.

به بیان دیگر آیا همان گونه که بیع وکالت بردار است، وقف هم وکالت بردار است یا وکالت بردار نیست؟

2:فرع دوم این است که آیا وقف فضولی هم ممکن است یا وقف فضولی ممکن نیست؟

بررسی فرع اول

اما در اولی ظاهراً مسأله واضح و روشن است، چه فرق می کند وقف با بیع، چه فرق می کند وقف با اجاره، همانگونه که بیع و اجاره وکالت بردار است، وقف نیز وکالت بردار می باشد، مثلاً یک عوامی، روحانی محله و منطقه را وکیل می کند که فلان زمین را از طرف من وقف کنید.

پرسش

ممکن است کسی بگوید که وقف قصد قربت می خواهد و قصد قربت با توکیل منافات دارد؟

پاسخ

جوابش این است که قصد قربت هیچگونه منافاتی با وکالت و توکیل ندارد، چون یا خود موکّل قصد قربت می کند یا همان روحانی و عالم محل از طرف او قصد قربت می کند، قصد قربت مانع از وکالت نمی شود، غایة ما فی الباب اگر خود موکّل قصد قربت کرد، برای بار دوم لازم نیست که وکیل او هم قصد قربت کند، اگر خودش قصد قربت نکرد به وکیل خود وکالت می دهد که هم صیغه را اجرا کن و هم از طرف او، لله آن را وقف کن، یعنی قصد قربت را هم خودت انجام بده. پس به این نتیجه رسیدیم که وکالت در وقف مشکلی ندارد، قصد قربت هم مانع از وکالت نیست.

ص: 20

بررسی فرع دوم

فرع دوم این است که آیا وقف فضولی هم کافی است یا نه؟ شیخ انصاری برای بیع فضولی یک مقام بلندی را قائل شده است، کسانی که متاجر شیخ را تدریس می کنند یا خوانده اند، چند ماه طول می کشد که انسان بیع فضولی را بخواند، از نظر شیخ انصاری بیع فضولی همه ارکانش کامل است و هیچ نقصی ندارد، فقط اجازه مالک را کم دارد، اگر فرمایش شیخ انصاری درست باشد کما اینکه همه علما تقریباً بیع فضولی را یک بیع کامل می دانند، اگر مطلب از این قرار باشد که بیع فضولی یک بیع کامل عیار است، پس هیچ فرقی بین وقف و بیع نیست (لا فرق بین البیع و الوقف)، ممکن است من خانه کسی را بدون اجازه او وقف کنم، بعداً خودش هم اجازه بدهد.

مرحوم آیت الله حجت می فرمود بیع فضولی فقط یک اسنادش کم است، اسنادش کدام است؟( أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)، الف و لام عوض از مضاف إلیه است، یعنی «أوفوا بعقودکم»با اجازه مالک، کامل می شود.

دیدگاه استاد سبحانی در بیع فضولی

ولی من در بیع فضولی نظری دارم که با سایر انظار متفاوت است، از نظر من بیع فضولی اصلاً مشمول ادله نیست، خلافاً للشیخ الأنصاری که بیع فضولی را مشمول ادله (وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيعَ ) (1) و ( أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) (2) می داند. ولی از نظر من بیع فضولی اصلاً عرفیت ندارد، به چه دلیل کسی بخواهد مال دیگری را بفروشد (3) .

بله! در بعضی از جاها عرفیت هست و آن جایی است که بین مالک و فروشنده یکنوع ارتباط نسبی باشد، مثل اینکه برادر بزرگتر خواهرش را یا دختر برادر کوچکترش را به عقد کسی در بیاورد یا مال برادر کوچکترش را بفروشد، اتفاقا روایاتی که شیخ انصاری بر جواز بیع فضولی استدلال می کند از این قبیل است. مثلاً مردی خودش در سفر رفته، پسر هم از غیاب و دور بودن پدرش سوء استفاده کرده، کنیز پدر را به کسی فروخته، مشتری کنیز را گرفته و از او صاحب اولاد هم شده، پدر از سفر طولانی خودش برگشته، سراغ مشتری رفته، هم کنیز را آورد و هم بچه اش را، مشتری خدمت امام صادق یا امام باقر ع آمده و داستان را نقل کرده، حضرت هم او را راهنمایی کرده و فرموده که تو هم پسر او را زندانی کن تا او بیع را برای تو تنفیذ کند، مشتری نیز طبق راهنمایی امام چنین کرده، مالک سراغ مشتری آمد و گفت بچه مرا رها کن، او در جوابش گفت تو بیع را اجازه بده تا من بچه ات را رها کنم.

ص: 21


1- بقره/سوره2، آیه275.
2- مائده/سوره5، آیه1.
3-

إذا علمت هذا، تازه یک چنین کاری (بیع فضولی) اگر در میان عقلا باشد، فقط در بیع، نکاح و اجاره است، اما در باب وقف، ما اصلاً سراغ نداریم که یک نفر بیاید مال دیگری را بدون اجازه اش وقف کند ولذا حضرت امام می فرماید: « لا إشکال فی جواز التوکیل فی الوقف، و فی جریان الفضولیة فیه خلاف و إشکال لا یبعد جریانها فیه، لکن الأحوط خلافه». باید حضرت امام می فرمود:« لکنّ الأقوی خلافه»، اصلاً وقف فضولی عرفیت ندارد.

بنابراین، باید در معاملات ببینیم که عرف چه می گویند، خصوصاً اگر بگوییم وقف جنبه عبادی دارد، مثل این می ماند که پدر زنده باشد، پسر نمازش را بخواند.

بنابراین، بیع فضولی صحیح است اما در آن چهار چوب، نکاح و اجاره فضولی هم صحیح است، اما در آن چهار چوبی که بیان شد، اما وقف فضولی اصلاً و ابداً صحیح نیست، اصلاً عمومات ادله اینجا را نمی گیرد، الوقوف حسب ما یقفها أهله، آدم بیگانه بخواهد خانه بنده را وقف کند، این بی معنی است.

مسأله ششم

آیا در وقف، قبول هم شرط است یا قبول شرط نیست؟ مثلاً پدر می گوید من فلان خانه یا مغازه و یا چیز دیگر را بر اولاد ذکورم وقف کردم، آیا اولاد ذکور حتما باید بگویند که: قبلت، یا وقف بر جهت عامه می کند، کاروان سرا را وقف بر زائرین حج، نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و خراسان رضوی می کنم، آیا قبول شرط است یا شرط نیست؟ یا وقف بر عناوین می کند، مثل اینکه وقف بر طلاب، فقها، فقرا و سادات کند، آیا در این گونه موارد قبول معتبر است یا نه؟ در مسأله سه نظریه و قول وجود دارد:

ص: 22

1: قول این است قبول شرط و معتبر است (یشترط فیه القبول)، یکی از کسانی که می گویند قبول شرط است، محقق در شرائع است، چون ایشان فرمود که:« الوقف عقد»، هر کس بگوید وقف عقد است، باید لوازمش را هم ملتزم بشود، چون عقد گره است و گره دو طرف می خواهد. پس کسانی که می گویند وقف عقد است، حتما باید بگویند که در وقف قبول شرط و معتبر است و باید موقوف علیه قبول کنند.

2: قول دوم می گوید در وقف قبول شرط نیست. چرا؟ لأنّ الوقف تحریر، وقف آزاد کردن و فکّ ملک است، مانند تحریر و آزاد کردن رقبه است، کسی اگر بخواهد غلامی را آزاد کند، قبول لازم ندارد.

3: قول سوم، مختار حضرت امام است که قائل به تفصیل می باشند و می فرمایند که باید بین وقف خاص و بین وقف عام فرق بگذاریم، در وقف خاص قبول شرط است، وقف خاص مثل وقف بر اولاد، البته طبقه اول که قبول کرد، قبول طبقه بعدی لازم نیست چون طبقه دوم هنوز به دنیا نیامده اند، اما اگر وقف، وقف عام باشد خواه وقف بر جهت باشد یا وقف بر عناوین، در وقف عام قبول شرط نیست.

ولی از نظر ما در وقف مطلقا قبول لازم نیست.چرا؟ بهترین دلیل سیره مسلمین است، مسلمین هر وقت که می خواهند بر اولاد شان وقف کنند، به اولاد نمی گوید که شما قبلت بگویید، همین مقداری که در وصیت نامه بنویسد وقف بر اولادم است کفایت می کند، ما در سیره مسلمین بعداز آنکه وقف کردند ندیدیم که کسی قبلت بگوید.

فإن قلت: الوقف تملیک علی الموقوف علیه، وقف تملیک است و تملیک هم قبول می خواهد.

ص: 23

قلت: وقف تملیک نیست، بلکه ایقاف العین، موقوف و عین را نگه می دارد، اجازه نمی دهد که فروخته یا رهن داده شود، تملیکی در کار نیست، اگر تملیکی هم در کار باشد، ثمره را بعداً تملیک می کنند و الا عین ملک نیست ، عین نه ملک طبقه اول است و نه ملک طبقه دوم و سوم.

بنابراین، من از راه سیره مسلمین ثابت کردم که در وقف مطلقاً قبول شرط نیست و سیره بر عدم شرطیت قبول در وقف است، خصوصاً در اوقاف عامه، فلذا اگر کسی برای فقرا، فقها و سادات وقف می کند، از آنها دعوت نمی کنند که برای قبول حاضر شوند.

کسانی که می گویند وقف عقد است، آنها باید بگویند در وقف قبول شرط است ولی ما وقف را عقد نمی دانیم، ما می گوییم الوقف إیقاف الموقوف، آن را حبس می کنند و نگه می دارند.

آيا در وقف قصد قربت شرط است؟ 95/06/23

موضوع: آیا در وقف قصد قربت شرط است؟

ما باید دو مسأله را از هم جدا کنیم، یک مسأله این است که آیا در «وقف» قبول موقوف علیه شرط است یا شرط نیست؟

مسأله دیگر این است که آیا لازم است که واقف عین موقوفه را در اختیار «موقوف علیه» قرار بدهد یا نه (که از آن تعبیر به قبض می کنند)؟ بنابراین، باید این دو مسأله را از هم جدا کنیم، آیا قبول موقوف علیه شرط است یا شرط نیست، آیا قبض واقف شرط است یا شرط نیست؟

بحث ما فعلاً در اولی است، قبض برای جلسه آینده می ماند، اما بحث ما در این جلسه در قبول است. البته کسانی که معتقدند که وقف عقد است، باید به لوازمش هم ملتزم بشوند چون عقد دو طرف می خواهد، ایجاب و قبول، عجیب این است که مرحوم محقق در عین حالی که می گوید:« الوقف عقد»، ولی در اینجا قبول را ذکر نمی کند، بعضی ها احتمال می دهند که اگر ذکر نکرده بخاطر وضوح و روشن بودنش بوده، غالباً در عقود جایزه قبول را ذکر نمی کنند، مثل عاریه، لعل محقق حلّی بخاطر وضوح مطلب قبول را ذکر نکرده است، اما من که شرائع را نگاه کردم، دیدم که ایشان (محقق) می فرماید قبول در اوقاف عامه شرط نیست، اما در اوقاف خاصه قبول شرط است، معلوم می شود که جناب محقق قائل به تفصیل است، ایشان در اوقاف عامه فرموده قبول لازم نیست، اما در اوقاف خاصه می گوید قبول شرط است.

ص: 24

اقوال مسأله

علی ای حال در مسأله سه قول است

1:قول اول این است که در وقف قبول مطلقا شرط است.

2: قول دوم این است که قبول مطلقا لازم نیست.

3: قول سوم، قائل به تفصیل است، یعنی فقط در اوقاف خاصه شرط است نه در اوقاف عامه.

و حضرت امام هم به این تفصیل معتقد است. یعنی در اوقاف عامه قبول شرط نیست اما در اوقاف خاصه حتماً باید قبول باشد

کسانی که می گویند قبول مطلقا شرط است، چون وقف عقد است و عقد هم مرکب از ایجاب و قبول است.

دیدگاه استاد سبحانی

اما به نظر ما که می گوییم مطلقا شرط نیست، ما دلیل دیگری داریم:

اولاً؛ سیره مستمره مسلمین است، فلذا کسانی که مدرسه و مسجد می سازند، هیچ وقت ندیدیم که موقوف علیه را وادار به قبول کنند، اصلاً توجه به قبول ندارند، سیره مستمره بر عدم قبول است.

احتمال

من یک احتمال می دهم که لعل القبض جانشین قبول است، چون آقایان قبض را بالاتفاق شرط می دانند، آدمی که مسجد می سازد، آن را در اختیار مسلمانان قرار می دهد تا دو رکعت نماز بخوانند، این کار خودش قبض است و قبض هم جانشین قبول میباشد، این حرف معنایش که این است که قبول شرط نیست بلکه قبض کافی از قبول است، پس نتیجه می گیریم که قبول در وقف مطلقا شرط نیست. چرا؟

اولاً؛ سیره مسلمین بر این است.

ثانیاً؛ ما در همان ابتدا وقف را معنی کردیم و گفتیم اینکه از رسول خدا ص است که:« تحبیس العین و تسبیل المنفعة»، این تفسیر به لازم است و الا وقف همان ایقاف است، باز داشتن است، از آنجا که این عین و مال در مسیر بیع، اجاره و امثالش بود، من کاری کردم که از این مسیر بیرون برود، متوقف بشود، یعنی نه من و نه وارث بتوانند آن را به دیگری بفروشند یا به دیگری رهن بدهند، اگر واقعاً حقیقت وقف همان ایقاف است، قبول معنی ندارد چون من متوقف می کنم، در اختیار عموم می گذارم تا نماز بخوانند.

ص: 25

اما وقف بر اولاد، در وقف بر اولاد اگر وقف کردم، آنها رد نکردند، استفاده می کنند، اما اگر رد کردند، رد کردن آنها به معنای باطل کردن وقف است.

بنابراین هیچ نوع دلیلی برای شرط بودن قبول در وقف پیدا نکردیم، اولاً سیره مستمره مسلمین، ثانیاً ماهیت وقف را معنی کردیم و معلوم شد که در ماهیت وقف نه ایجاب خوابیده و نه قبول، وقف همان ایقاف است، غایة ما فی الباب ایقاف در دوتای اول (یعنی وقف بر جهت، وقف بر عناوین) در اختیار آنان گذاشتن است، اما وقف بر اولاد، بعد از من اگر قبول کردند، بهره گرفتند که گرفتند، اما اگر نگرفتند، وقف باطل می شود، بنابراین، ما قبول را شرط نمی دانیم مگر اینکه رد کنند، اگر رد نکنند بدون قبول هم کافی است، و غالباً نود و نه در صد آنان رد نمی کنند و حتما قبول می کنند چون یک درآمد مفت و مجانی است برای آنها.

اما حضرت امام در وقف بر اولاد احتیاط می کنند و می فرماید احتیاط این است که قبول باشد.

المسألة السادسة: الأقوی عدم اعتبار القبول فی الوقف علی الجهات العامة، کالمساجد و المقابر و القناطر و نحوها، و کذا الوقف علی العناوین الکلیّة کالوقف علی الفقراء و الفقهاء و نحوهما، و أمّا الوقف الخاص - کالوقف علی الذرّیة – فالأحوط اعتباره فیه، فیقبله الموقوف علیهم و یکفی قبول الموجودین، و لا یحتاج إلی قبول من سیوجد منهم بعد وجوده، و إن کان الموجودین صغار أو فیهم صغار قام بهم ولیّهم، لکن الأقوی عدم اعتبار القبول فی الوقف الخاص أیضاً، کما أنّ الأحوط رعایة القبول فی الوقف العام أیضاً، و القائم به الحاکم أو المنصوب من قبله (1) .

ص: 26


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص64.

اینها همه از باب احتیاط است و الا در ماهیت «وقف» قبول نخوابیده است.

من در آخر یک کلامی دارم و آن این است : کسانی که می گویند در اولی و دومی قبول لازم نیست، اما در سومی احتیاط کرد، معنایش این است که کلمه « وقفت» دو معنی داشته باشد، در در اولی بشود ایقاع، در دومی بشود عقود، و کسی بر این ملتزم نیست، یعنی کسی ملتزم نیست که بگوید «وقفت» دو معنی دارد، اگر کسی بر جهات عامه وقف کرده، در اینجا وقف به معنای ایقاع است، اما اگر برای اولادش باغ یا خانه ای را وقف کرده، این عقد است و این خیلی بعید است، همه این لوازم ما را وادار کرده که بگوییم قبول شرط نیست، غایة ما فی الباب اینکه آقایان خیال می کنند که ممکن است قبض جانشین قبول باشد، خب! خود این حرف عبارت أخرای این است که بگوییم قبول لازم نیست، این عبارت محترمانه است که می گوییم قبول لازم نیست، بعد از آنکه گفتیم قبض کافی است، یعنی قبول شرط نیست.

اما صادق وقف امیر المؤمنان را نقل کرده، اوقاف فاطمه سلام الله علیها و اوقاف علیه السلام را نقل نموده، یعنی در خاندان اهل بیت عصمت و طهارت ع اینها واقف هستند، وقف نامه اینها را می خوانیم، اصلاً در وقف نامه این بزرگواران، اسمی از قبول در میان نیست، البته اینها را در آینده می خوانیم. « بَشِّرِ الْوَارِثَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا فِي حَجِيجِ بَيْتِ اللَّهِ- وَ عَابِرِ سَبِيلِهِ لَا تُبَاعُ وَ لَا تُوهَبُ وَ لَا تُورَثُ فَمَنْ بَاعَهَا أَوْ وَهَبَهَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا» (1) .

ص: 27


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص186، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح2، ط آل البیت.

پس ادله ما سه تا شد:

الف؛ سیره و سنت مسلمین.

ب؛ ماهیت وقف.

ج؛ً در وقف نامه های ائمه اهل بیت ع هم اسمی از قبول نیست.

المسألة السابعة: الأقوی عدم اعتبار قصد القربة حتّی فی الوقف العامّ، و إن کان الأحوط اعتباره مطلقا (1) .

عدم اعتبار قصد قربت در وقف

فکر حضرت در نجف با فکرش در قم و ایران فرق کرده، در آنجا (نجف) خیلی احتیاط را رعایت می کند، محیط نجف ایجاب کرده که این احتیاط ها را بیاورد، و الا آن اجتهاد مطلق ایشان نباید این همه احتیاط داشته باشد، در هر حال آیا قصد قربت در وقف شرط است یا نه، بگوید من وقف می کنم لله تبارک و تعالی، یا قصد قربت شرط نیست؟

بعضی می گویند در اوقاف عامه قصد قربت شرط است، وقف می کنیم مساجد و مقابر را، یا حتی در عناوین هم می گویند قصد قربت شرط است، یعنی کار برای خدا، اما در ذریه و اولاد، مسأله، مسأله لله نیست بلکه مسأله، مسأله بنوت و ابوت است، و لذا در سومی احتیاط کم رنگ است، اما در دوتای اول احتیاط پر رنگ است، جوابش این است که من یک حدیثی خواندم که حضرت معصومین ع در آنجا می فرماید:

« أُوصِيكُمْ بِالْآخِرَةِ وَ لَسْتُ أُوصِيكُمْ بِالدُّنْيَا فَإِنَّكُمْ بِهَا مُسْتَوْصَوْنَ وَ عَلَيْهَا حَرِيصُونَ وَ بِهَا مُسْتَمْسِكُون » (2) ، عرض کردم که پیغمبر ا کرم ص می فرماید من شما را به دنیا سفارش نمی کنم، چرا؟ چون خودتان دنیا را می فهمید، چیزهایی که عقل شما به آ نها نمی رسد، من شما را نسبت به آنها سفارش می کنم ولذا اسلام در معاملات چندان اهمیت نداده، چرا؟ چون خود بشر می فهمد، فقط آنجایی که به مصلحتش نبوده، قیچی کرده، یا شرط و جزئی را اضافه نموده، و لذا اگر عمر باقی باشد و من معاملات جدید را هم مطالعه و مباحثه کنم، همه آنها را مطابق قواعد می دانیم، اینها جنبه عرفی دارد، حالا که جنبه عرفی دارد، وقف است، وقف تنها مال مسلمان تنها نیست، یهودیها و مسیحی ها نیز وقف دارند، وقف اختصاص به مسلمانها ندارد، بلکه تمام فرق یکنوع وقفی می کنند، آیا آنها قصد قربت می کنند؟ نه خیر! گاهی علاقه است، یکنوع محبتی به هموطن و هم کیش خودش دارد، یکنوع عاطفه ایجاب می کند که بیاید قبرستانی را وقف کنند.

ص: 28


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص64.
2- بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج 91، ص90، ط – بيروت.

بنابراین، اگر بنا باشد که وقف را یک امر جهانی بدانیم، در دنیا وقف قصد قربت ندارد.

إن قلت: در روایات ما از کلمه وقف، تعبیر به صدقه شده است، مسلّماً در ماهیت صدقه هم قصد قربت شرط است.

1: عَنِ الْحَلَبِيِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا سَأَلْنَاهُ عَنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص- وَ صَدَقَةِ فَاطِمَةَ ع- فَقَالَ صَدَقَتُهُمَا لِبَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي الْمُطَّلِبِ» (1) . از وقف تعبیر به صدقه شده و در صدقه قصد قربت معتبر است.

2: عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: « وَ لَا يَرْجِعُ فِي الصَّدَقَةِ إِذَا ابْتَغَى وَجْهَ اللَّه » (2) .

این دو حدیث شاید دست وپای ما ببندد و بگوییم در وقف باید قصد قربت کنیم.

جواب

آیا می شود از این دو حدیث جواب داد؟

ممکن است جواب بدهیم و بگوییم صدقه بر دو قسم است، یک صدقه ای داریم که تملیک العین است و تملیک المنفعة، در آنجا قصد قربت شرط است، اما یک صدقه داریم که تملیک العین نیست، فقط تملیک المنفعة است، در آنجا قصد قربت شرط نیست، می گوییم: الصدقة علی قسمین، صبح انسان از خانه خود بیرون می آید، دست در جیبش می برد، چند تومان به فقیر می دهد، این قصد قربت می خواهد، هم تملیک عین است و هم تملیک منفعت.

اما یک صدقه داریم که تملیک العین است نه تملیک منفعت ، بگوییم در اینجا قصد قربت شرط نیست و شاید همین ها سبب شده که حضرت امام احتیاط کند که باید قصد قربت کند.

ص: 29


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص173، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب1، ح6، ط آل البیت.
2- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص231، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب3، ح2، ط آل البیت.

فإن قلت: ٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « لَا صَدَقَةَ وَ لَا عِتْقَ إِلَّا مَا أُرِيدَ بِهِ وَجْهُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل » (1) .

هذا من جانب و من جانب آخر لم یذکر فیما ورد ممّا أوقوا علیهم السلام إلا بلفظ الصدقة، و من المعلوم اعتبار القربة فیها (صدقه).

از این طرف ائمه ما می گویند صدقه، از طرف دیگر می گویند « لَا صَدَقَةَ وَ لَا عِتْقَ إِلَّا مَا أُرِيدَ بِهِ وَجْهُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل ».

قلت: إنّ لازم ذلک أنّ الوقف علی قسمین: صدقة إذا أرید به وجه الله و غیر صدقة إذا کانت الغایة غیر ذلک، فلا یکون دلیلاً علی شرطیته مطلقاً غایة الأمر، لا یترتّب الثواب إلّا إذا قصد به القربة، بل الظاهر ترتّبه و إن لم ینو القربة کما هو ظاهر الحدیث النبوی المعروف الذی فی صدر الکتاب.

تعبیر ما این است که وقف بر دو قسم است، یک وقفی داریم که صدقه است، یک وقفی هم داریم که صدقه نیست، پس این بیان با بیان خارج من فرق کرد، صدقه دو جور است، یک آدمی است که لله وقف می کند، یک آدمی هم که برای اولادش وقف می کند بخاطر ترحم.

پس وقف بر دو قسم است، یک وقف داریم که صدقه است، یک وقف هم داریم که صدقه نیست اگر لله باشد چنین وقفی صدقه است و اگر لله نباشد صدقه نیست، یعنی وقف است اما صدقه نیست. اگر امام ع می فرماید:« لا صدقة»، آن وقفی را می گوید که صدقه باشد، اما وقفی که صدقه نباشد، آن را شامل نیست.

ص: 30


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص210، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب13، ح2 و 3، ط آل البیت.

نکته: در صدقه نیز در همه جا قصد قربت لازم نیست، کجا؟وَ فِي الْحَدِيثِ عَنْهُ ص « إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ وَ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ وَ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِه » (1) . این ولد و پسر که صالح است «يَدْعُو لَهُ » است ، آیا پدر در کاشتن پسر قصد قربت کرده؟ نه خیر! مگر اینکه کسی بگوید ما صدقه های وجه الله را می گوییم، صدقه بودن این ولد مجازی است نه حقیقی. به بیان دیگر مگر اینکه این گونه بگویید که بحث ما در صدقه هایی است که جنبه وجه الله داشته باشد، صدقه پسر از باب تقریب و من باب مجاز است.

شرطيت يا عدم شرطيت قبض در وقف 95/06/24

موضوع: شرطیت یا عدم شرطیت قبض در وقف

مسأله هشتم در حقیقت چهار محور دارد، محور اول این است که قبض در صحت وقف و لزوم وقف شرط است، یعنی اگر کسی چیزی را وقف کرد، حتما باید آن را به قبض «موقوف علیه» برساند و در اختیارش قرار بدهد.

اقوال مسأله

در اینکه آیا قبض در وقف شرط صحت است یا شرط لزوم، در میان علما اختلاف است، برخی می گویند که قبض موقوف علیه یا اقباض واقف شرط صحت است و برخی می گو یند شرط لزوم است، البته اثرش فرق می کند.

محور دوم این است که قبض باید به اذن و اجازه واقف باشد و الا اگر موقوف علیه آدم قوی و زورمند است، از وقف آگاه شد، عین موقوفه که ممکن است حیوان باشد از خانه واقف بیرون آورد، یا قالیچه را گرفت و با خودش آورد، این کافی نیست بلکه باید به اذن واقف باشد.

ص: 31


1- عوالي اللئالي، ابن جمهور احسائی، ج 1، ص97.

محور سوم این است که قبض در اوقاف عامه چگونه است، فرض کنید که ما مسجد و بیمارستان ساختیم، یا مدرسه ساختیم، وقف عامه یا وقف بر عناوین، قبض آنها چگونه است؟

محور چهارم که آخرین محور می باشد این است که آیا همین مقداری که موقوف علیه می تواند از میوه باغ استفاده کند، این مقدار تصرف برای قبض کافی می باشد یا نه؟ به بیان دیگر آیا استیلاء بر منافع کافی است یا اینکه علاوه بر استیلاء بر منافع، باید استیلاء بر استیلاء بر اعیان هم باشد؟

حضرت امام در این مسأله هشتم، چهار تا محور دارد که ما هر چهار محور را بیان کردیم، محور اول این بود که قبض شرط است یا در صحت یا در لزوم. ثانیاً؛ قبض باید به اذن واقف باشد. ثالثاً؛ کیفیت قبض در اوقاف عامه و خاصه چگونه است؟ رابعاً؛ استیلاء بر منافع کافی نیست، بلکه باید استیلاء بر اعیان هم باشد.

بررسی محور اول

نسبت به محور اول، تقریباً همه فقهای ما می فرمایند که قبض شرط است، اما معلوم نیست که آیا قبض شرط صحت است یا شرط لزوم؟

اما همه شان اتفاق بر این دارند که قبض شرط است و غالباً استدلال عقلی می کنند و حال آنکه ما در این زمینه روایات داریم، خصوصاً علامه در تذکره استدلال عقلی دارد.

محقق در شرائع می فرماید: « و لا یلزم إلّا بالإقباض و إذا تمّ کان لازماً لا یجوز الرّجوع فیه إذا وقع فی زمان الصحّة » (1) . یعنی همین مقداری که به قبض رساند، این وقف (در واقع) می شود وقف لازم، یعنی حق ندارد که وقفش را بر گرداند و بگوید وقف کلا وقف. یعنی عاقل باشد، بالغ باشد، مریض نباشد، چون تصرفات مریض نسبت به ثلث صحیح است نه به اصل.

ص: 32


1- شرائع الإسلام، جعفر بن حسن، معروف به محقق حلی ج2، ص212.

به بیان دیگر اگر جناب واقف شرائط را دارا باشد، چنانچه وقف کند و به قبض برساند، این وقفش لازم است و برو و بر گرد ندارد.

همین مقداری که قبض داد، در واقع این وقف لازم می شود، بعد می گوید واقف حق ندارد که از وقفش بر گردد و بگوید وقف کلا وقف، «إذا وقف فی زمان الصحّة»، یعنی عاقل باشد، بالغ باشد، مریض نباشد چون مریض تصرفاتش در ثلث است نه در اصل، یعنی اگر جناب واقف واقعاً شرائط را دارا باشد، چنانچه وقف کند و به قبض برساند، بعد از آن حق رجوع ندارد و نمی تواند وقفش را بهم بزند.

وقال العلامة: « الوقف یلزم بالعقد و القبض عند علمائنا أجمع، و به قال أحمد فی إحدی الروایتین و محمد بن الحسن، لأنّه تبرّع بمال فلایلزم بمجرّده کالهبة و الوصیة و لأنّ الأصل بقاء الملک علی مالکه، خرج عنه المقبوض فیبقی الباقی علی اصله» (1) .

و قال فی القواعد: « و یشترط تنجیزه و دوامه و إقباضه و إأخراجه عن نفسه و نیّة التقرّب» (2)

و فی جامع المقاصد (فی بیان الشروط) الثالث:« الإقباض و هو عیر القبض الّذی تقدّم اشتراطه لإنّ القبض لایعتدّ به من دون إقباض الواقف و تسلیطه علیه».

و قد أشار فی عبارته إلی کلا الفرعین اللّذین نحن فی اوّلهما.

و فی المسالک :« لا خلاف بین أصحابنا فی أنّ القبض شرط لصحّة الوقف فلاینعقد بدونه کما لا ینعقد بالإیجاب مجرّداً عن القبول أو بالعکس فیکون القبض جزء السبب الناقل للملک» (3) . ناقل تام آن است که هم صیغه را بخواند و هم به قبض طرف برساند و الا اگر وقف کند و قبل از آنکه به قبض موقوف علیه برساند، بمیرد، وقف محقق نمی شود، بلکه این ترکه است.

ص: 33


1- تذکرة الفقهاء، علامه علی، ج2، ص427.
2- قواعد الأحکام، علامه حلی، ج2، ص388.
3- مسالک الأفهام، الشهید الثانی، ج5، ص314.

روایات

إلی غیر ذلک من الکلمات. أمّا یدل علی شرطیة القبض فکالتالی:

1: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى- صفوان بن یحیی در سال: 208، فوت کرده است- عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَقِفُ الضَّيْعَةَ ثُمَّ يَبْدُو لَهُ أَنْ يُحْدِثَ فِي ذَلِكَ شَيْئاً فَقَالَ إِنْ كَانَ وَقَفَهَا لِوُلْدِهِ وَ لِغَيْرِهِمْ ثُمَّ جَعَلَ لَهَا قَيِّماً لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا وَ إِنْ كَانُوا صِغَاراً وَ قَدْ شَرَطَ وَلَايَتَهَا لَهُمْ حَتَّى بَلَغُوا فَيَحُوزُهَا لَهُمْ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا وَ إِنْ كَانُوا كِبَاراً وَ لَمْ يُسَلِّمْهَا إِلَيْهِمْ وَ لَمْ يُخَاصِمُوا حَتَّى يَحُوزُوهَا عَنْهُ فَلَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا لِأَنَّهُمْ لَا يَحُوزُونَهَا عَنْهُ وَ قَدْ بَلَغُوا» (1) .

امام ع در اینجا سه مرحله ای جواب می دهد:

الف: «إِنْ كَانَ وَقَفَهَا لِوُلْدِهِ وَ لِغَيْرِهِمْ ثُمَّ جَعَلَ لَهَا قَيِّماً لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا»، این عبارت حمل می شود بر جایی که به قبض داده باشد، چون قیم برایش قرار داده، شاهد من بر این حمل، فقره سوم است، چون در فقره سوم می گوید اگر قبض نداده باشد، می تواند بر گردد.

بنابراین، این فقره را حمل می کنیم در صورتی که به قبض داده باشد، چرا؟ به قرینه فقره سوم.

ب: «وَ إِنْ كَانُوا صِغَاراً وَ قَدْ شَرَطَ وَلَايَتَهَا لَهُمْ حَتَّى بَلَغُوا فَيَحُوزُهَا لَهُمْ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا»، موقوف علیهم صغارند، صغیر بوده، وقف کرده، تا بالغ بشود، می گوید حق رجوع ندارد، اولی را حمل کردیم در صورت قبض، عرض کردیم که سومی قرینه بر این حمل است، این جا به چه دلیل حمل کنیم؟ در اینجا این آقا که واقف است (وقف کننده) پدر است، قبض پدر جانشین قبض بچه و پسر است لذا احتیاجی به قبض نیست، قبض جدید لازم نیست.

ص: 34


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص180، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح4، ط آل البیت.

ج: « وَ إِنْ كَانُوا كِبَاراً وَ لَمْ يُسَلِّمْهَا إِلَيْهِمْ وَ لَمْ يُخَاصِمُوا حَتَّى يَحُوزُوهَا عَنْهُ فَلَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا لِأَنَّهُمْ لَا يَحُوزُونَهَا عَنْهُ وَ قَدْ بَلَغُوا»، وَ لَمْ يُخَاصِمُوا حَتَّى يَحُوزُوهَا عَنْهُ، پیش واقف نیامدند که بگویند جناب واقف، موقوفه را بده « فَلَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا لِأَنَّهُمْ لَا يَحُوزُونَهَا عَنْهُ وَ قَدْ بَلَغُوا» ، این فقره را قرینه گرفتیم بر فقره اولی، چون در فقره اولی هم موقوف علیه بزرگ است، ولی در اولی تسلیم کرده، اما در اینجا تسلیم نکرده، پس در اولی حق رجوع ندارد، اما در سومی حق رجوع دارد، اما فقره دوم قبض نمی خواهد چون قبض ولی، جانشین قبض بچه و پسر است فلذا قبض در آنجا محقق است.

وجه الدلالة قوله فی الفقرة الثانیة: «وَ إِنْ كَانُوا صِغَاراً وَ قَدْ شَرَطَ وَلَايَتَهَا لَهُمْ حَتَّى بَلَغُوا فَيَحُوزُهَا لَهُمْ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِيهَا»، حیث إنّ قبض الولی کقبض المولّی علیه، و بذلک صار الوقف لازماً.

2: وَ فِي كِتَابِ إِكْمَالِ الدِّينِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِيِّ وَ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الدَّقَّاقِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هِشَامٍ الْمُؤَدِّب ش وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقِ كُلِّهِمْ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيِّ فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرَوِيِّ، عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ ع وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنَ الْوَقْفِ عَلَى نَاحِيَتِنَا وَ مَا يُجْعَلُ لَنَا ثُمَّ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ صَاحِبُهُ فَكُلُّ مَا لَمْ يُسَلَّمْ فَصَاحِبْهُ فِيهِ بِالْخِيَارِ وَ كُلُّ مَا سُلِّمَ فَلَا خِيَارَ فِيهِ لِصَاحِبِهِ احْتَاجَ أَوْ لَمْ يَحْتَجْ افْتَقَرَ إِلَيْهِ أَوِ اسْتَغْنَى عَنْهُ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ أَمْرِ الرَّجُلِ الَّذِي يَجْعَلُ لِنَاحِيَتِنَا ضَيْعَةً وَ يُسَلِّمُهَا مِنْ قَيِّمٍ يَقُومُ فِيهَا وَ يَعْمُرُهَا وَ يُؤَدِّي مِنْ دَخْلِهَا خَرَاجَهَا وَ مَئُونَتَهَا وَ يَجْعَلُ مَا بَقِيَ مِنَ الدَّخْلِ لِنَاحِيَتِنَا فَإِنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ لِمَنْ جَعَلَهُ صَاحِبُ الضَّيْعَةِ قَيِّماً عَلَيْهَا إِنَّمَا لَا يَجُوزُ ذَلِكَ لِغَيْرِه »، (1) .

ص: 35


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص182، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح8، ط آل البیت.

و الشاهد فی قوله:« فَكُلُّ مَا لَمْ يُسَلَّمْ فَصَاحِبْهُ فِيهِ بِالْخِيَارِ»

این دو روایت، بسیار روایات محکم اند، اما از دو روایت استفاده نمی شود که شرط صحت است یا شرط لزوم؟

ممکن است کسی سوال کند که ثمره اش چیست؟ ثمره اش در منافع و نما ظاهر می شود، فرض کنید که من در اول تیر ماه وقف کردم، الآن اول مهر است، چنانچه شرط صحت باشد اگر قبض نکنم، تمام منافع این سه ماه مال واقف است اما اگر بگوییم شرط لزوم است، منافع سه ماه مال موقوف علیه است، منتها ملکیت متزلزل.

نعم الروایتان غیر ظاهرتین فی أحد القولین، و أنّ القبض هل هو شرط الصحّة أو شرط اللزوم فإنّ جواز الرجوع قبل القبض یجتمع مع کلا القولین، و حقیقة القولین هو أنّ القبض علی القول بأنه شرط الصحة من أرکان العقد، فلولاه کان العقد ناقصاً غیر مؤثر أصلا. و العین بعد لم تخرج من ملک الواقف، بخلاف علی القول باللزوم فقد تمّت أرکان العقد و خرجت العین عن ملکه غیر أنّ للواقف أن یرجع عن إنشائه، و تظهر الثمرة فی النماء المتخلل بین العقد و القبض، فعلی الأول فالنماء للواقف، إذ لم یخرج الموقوف عن ملکه فالفرع تابع للأصل، بخلافه علی الثانی فهو للموقوف علیه.

این دو روایت که بر «أحدهما» دلالت نکرد، اگر دلیل دیگری پیدا نکردیم، باید به اصل عملی رجوع کنیم، قانون کلی است که اگر دلیل اجتهادی داریم، فهو المطلوب و اگر دلیل اجتهادی پیدا نکردیم، به اصول عملیه مراجعه می کنیم، فعلا دلیل اجتهادی پیدا نکردیم، چون این دو روایت هم با شرط صحت می سازد و هم با شرط لزوم، اگر دلیل اجتهادی نبود، به اصل عملی رجوع می کنیم، مرجع در اینجا کدام اصل است؟ استصحاب، سابقاً ملک واقف بود، نمی دانیم از ملک واقف بیرون آمده یا نه؟ استصحاب می کنیم ملکیت واقف را و می گوییم هنوز بر ملک واقف باقی است.

ص: 36

و لا دلیل اجتهادی یعیّن أحد الطرفین، نعم الأصل العملی مع القول الأول، إذ الأصل عدم ترتّب الأثر قبل القبض.

تا اینجا از این دو روایت چیزی دستگیر ما نشد. من به شما بشارت می دهم از روایت بعدی به روشنی ثابت می شود که قبض شرط صحت است، یعنی صراحت دارند به اینکه قبض شرط صحت است، چطور؟ چون می گویند اگر آدمی وقف کرد اما موفق به قبض نشد، می گویند:« یکون ملکاً للوارث»، معلوم می شود که شرط صحت بوده که باطل شده، همین مقداری که قبض نداد و مرد، معلوم می شود که شرط صحت بوده، باطل شده، بر گشت ملک وارث شد، این روایاتی که الآن می خوانیم مثل روایات قبلی نیست، چون روایات قبلی ساکت است و با هردو می سازد، اما این روایات آشکارا دلالت دارند بر اینکه شرط صحت است، به گونه ای که اگر موفق نشد که قبض کند و مرد، ملک وارث است:

النصوص الدّالة علی بطلان الصدقة بالموت قبل القبض، کالصحیح محمد بن مسلم:

3: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِي الرَّجُلِ يَتَصَدَّقُ عَلَى وُلْدِهِ أَدْرَكُوا إِذَا لَمْ يَقْبِضُوا حَتَّى يَمُوتَ فَهُوَ مِيرَاثٌ فَإِنْ تَصَدَّقَ عَلَى مَنْ لَمْ يُدْرِكْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جَائِزٌ لِأَنَّ وَالِدَهُ هُوَ الَّذِي يَلِي أَمْرَه » (1) ، چرا گفت: « أَدْرَكُو»؟ چون اگر صغیر باشد، قبض نمی خواهد، « أَدْرَكُو» بخاطر این می گوید که قبض می خواهد.

ص: 37


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص178، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح1، ط آل البیت.

بله، اگر وقف بر اولاد صغیر بوده، چنانچه واقف بعد از وقف و قبل از قبض بمیرد، این وقف است. چرا؟ چون قبض ولی همانند قبض صغیر است، ولذا فرق می گذارد بین کبیری که قبض نکرده (لم یقبض) و بین صغیری که قبض نکرد (لم یقبض)، کبیر اگر قبض نکند باطل است، اما صغیر اگر قبض نکند، صحیح است چون قبض ولی، مثل قبض صغیر است.

فَإِنْ تَصَدَّقَ عَلَى مَنْ لَمْ يُدْرِكْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جَائِزٌ لِأَنَّ وَالِدَهُ هُوَ الَّذِي يَلِي أَمْرَه » جائز در اینجا به معنای نافذ است.

و الشاهد فی قوله: «فهو میراث» إذ هو ظاهر فی البطلان من أوّل الأمر و إنّه لم یخرج عن ترکة المیت، لأجل عدم الإقباض.

روایت دوم هم شاهد بنابراین، اگر دو روایت اول ساکت است، اما خوشبختانه دو روایت دوم گویا هستند، علاوه براین؛ اگر دست ما از ادله اجتهادیه کوتاه شد، اصل اول با قول اول موافق است، یعنی اینکه قبض شرط صحت است، اصل این است که این عین در ملک واقف باقی مانده.

به بیان دیگر اصل عدم ترتب اثر است، قبلاً اثر نداشت، الآن هم اثر ندارد.

عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِي رَجُلٍ تَصَدَّقَ عَلَى وُلْدٍ لَهُ قَدْ أَدْرَكُوا قَالَ إِذَا لَمْ يَقْبِضُوا حَتَّى يَمُوتَ فَهُوَ مِيرَاثٌ فَإِنْ تَصَدَّقَ عَلَى مَنْ لَمْ يُدْرِكْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جَائِزٌ لِأَنَّ الْوَالِدَ هُوَ الَّذِي يَلِي أَمْرَهُ وَ قَالَ لَا يَرْجِعُ فِي الصَّدَقَةِ إِذَا تَصَدَّقَ بِهَا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّه » (1) فَهُوَ جَائِزٌ . کلمه «جَائِزٌ» در جمله « فَهُوَ جَائِزٌ» به معنای «نافذ» است.

ص: 38


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص180، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح5، ط آل البیت.

ممکن است کسی اشکال کند و بگوید از کجا معلوم که مراد از این «صدقه» وقف است، شاید صدقه تملیکیه است، یعنی تملیک العین؟ فرق می گذارد بین أدرکوا و لم یدرکوا؟

جوابش این است که فرق می گذارد بین « أدرکوا و لم یدرکوا» به قرینه سایر روایات مرادش وقف است، و الا اگر صدقه غیر وقفی باشد، این شرائط را ذکر نمی کنند.

آخرین دلیلی که من (غیر از این دو روایتی که به عنوان دلیل ذکر شد) استیناس است، فرق است بین استدلال و استیناس این است که مسأله را به ذهن ما نزدیک می کند،و الا دلیل نیست، آن کدام است؟ مثل اینکه وقف را قیاس کنیم بر هبه و وصیت و بگوییم همان گونه که در وصیت و هبه قبض شرط است،آقایان می گویند اگر قبض ندهد باطل می شود، این هم یکنوع استیناس است.

بنابراین، ما چهار دلیل بر صحت اقامه کردیم:

الف: دو روایت اخیر، محمد بن مسلم و خبر عبید، ب: سوم استصحاب. ج: استیناس.

بحث ما در محور اول به پایان رسید، محور اول این بود که قبض شرط است و شرط صحت هم است، در جلسه آینده محور دوم را مورد بررسی قرار می دهیم، محور دوم این است که قبض باید به اذن واقف باشد.

شرطيت يا عدم شرطيت قبض در وقف 95/06/27

موضوع: شرطیت یا عدم شرطیت قبض در وقف

همان گونه که قبلاً بیان گردید، در اینجا باید در چهار محور بحث کنیم، محور راجع به کیفیت قبض بود، علی الظاهر روایات در این مورد کافی بود ولذا نیازی به استصحاب نداریم.

بررسی محور دوم

الآن در محور دوم هستیم، محور دوم این است که قبض باید به اذن واقف باشد، اینکه «موقوف علیهم» بدون اذن واقف اسب را از طویله بردارند و با خود شان بیاورند و بگویند این اسب بر ما وقف است، این کافی نیست، یعنی «موقوف علیهم» یک چنین حقی را ندارند، بلکه این کار باید به اذن واقف انجام بگیرد، البته مسأله مشهور است، ولی در میان علمای کسانی هستند که این را شرط نمی دانند، مرحوم سبزواری در کتاب ذخیره می گوید دلیل بر شرطیت آن نیست.

ص: 39

ادله کسانی که اذن واقف را در صحت وقف شرط می دانند

بنابراین، باید ببینیم که آیا می توانیم د لیل پیدا کنیم یا نه؟ از دو راه و دو دلیل استفاده کرده اند:

1: اول آن روایاتی که در جلسه گذشته خواندیم که حضرت فرمود: «... فَكُلُّ مَا لَمْ يُسَلَّمْ فَصَاحِبْهُ فِيهِ بِالْخِيَارِ ... »، (1) .

البته این روایت را در قبض خواندیم، اکنون می خواهیم از آن در واقف استفاده کنیم «فَكُلُّ مَا لَمْ يُسَلَّمْ فَصَاحِبْهُ فِيهِ بِالْخِيَارِ » یعنی چیزی را اگر قبض ندهند، صاحبش مختار است که آن را پس بگیرد، از کلمه « لَمْ يُسَلَّمْ » می خواهند اذن واقف را استفاده کنند، کأنّه واقف باید تسلیم بکند، قبلاً گفتیم که این روایت مربوط به محور اول است، در عین حال می خواهند از کلمه « لَمْ يُسَلَّمْ » محور دوم را هم استفاده کنیم.

یلاحظ علیه:

به نظر من استفاده کردن از این حدیث برای محور اول مشکل است. چرا؟ چون این عبارت می خواهد همان محور اول را بگوید، یعنی شرطیت قبض در وقف را بگوید، کلمه «سلّم »و «لم یسلمّ» را که در اینجا به کار برده، مرادش همان قبض است، یعنی نظرش « أقبض، یقبض» است، منتها به جای کلمه « أقبض، یقبض» از کلمه « سلمّ و یسلّم» استفاده کرده و آنها را به کار برده، ظاهراً این حدیث ناظر به محور دوم نیست که حتماً باید اذن واقف باشد، این ناظر به همان مقام اول است که باید به قبض بدهد، منتها کلمه «أقبض و قبض» نگفته، بلکه بجای آن از کلمه «سلّم و یسلّم» استفاده کرده است.

ص: 40


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص182، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح8، ط آل البیت.

1: بعضی ها دلیل دوم آورده اند و آن اینکه اگر «موقوف علیهم» بدون اذن واقف دابه و اسب را از طویله بیرون آوردند و با خود شان بردند، این منهی عنه است و نهی هم دلیل بر فساد می باشد، این دلیل دوم.

یلاحظ علیه:

من فکر می کنم که آقایان نسبت به دلیل دوم هم ایراد و اشکال دارند، اشکالش این است که« النهی علی قسمین»، اگر نهی به مسبب بخورد، چنین نهیی نشانه فساد است،مانند « ثمن عذرة سحت» ک ه به مسبب می خورد، اما اگر نهی به سبب بخورد، حرمت سبب سرایت به مسبب نمی کند، فرض کنید من جنسی را معاطاتاً به شما بفروشم، با یک دابه غصبی جنس را به در خانه شما می رسانم، درست است که سبب در اینجا فاسد است چون غصبی می باشد، ولی غصبی بودن سبب، دلیل بر فساد مسبب نمی شود.

بنابراین؛ فرق است بین تعلقّ النهی بالسبب و بین تعلّقه بالمسبب، نهی از مسبب نتیجه را باطل می کند، اگر نتیجه باطل شد مسلماً عقد فاسد می شود، اما سبب این گونه نیست ، یعنی حرمت سبب و حتی غصبی بودن سبب، سبب بطلان عقد و معامله نمی شود. این دلیل قائلین به شرطیت اذن واقف بود.

ادله قائلین به عدم شرطیت اذن واقف

بعضی بر عکس دلیل آوردند، یعنی دلیل آوردند که اذن واقف شرط نیست، گفته اند در حدیث آمده که «... وَ لَمْ يُخَاصِمُوا حَتَّى يَحُوزُوهَا ...» (1) . یعنی «موقوف علیهم» با واقف در مقام مخاصمه و نزاع بر نیامده اند تا حیازت کنند، معلوم می شود که «موقف علیهم» حق در افتاده دارند، معلوم می شود اذن واقف شرط نیست، به جهت اینکه کلمه « خاصم یخاصم» دارد، معلوم می شود که «موقوف علیهم» حق در افتادن دارند، و این نشان دهنده شرطیت اذن واقف در صحت وقف است ، یعنی نشان می دهد که:« الوقف تامّ» فلذا موقوف علیهم حق مخاصمه دارند و الا اگر اذن واقف شرط باشد، وقف تام نیست تا موقوف علیهم حق مخاصمه داشته باشند.

ص: 41


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص180، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح4، ط آل البیت.

یلاحظ علیه:

این استدلال هم ضعیف است، کلمه « مخاصمه» را در دو مورد می شود به کار برد، یکی در جایی که وقف تمام باشد یا اینکه مقتضی داشته باشد، در آنجا که واقف صیغه خوانده هر چند وقف تام نیست، اما مقتضی هست، مقتضی سبب می شود که طرف حق مخاصمه داشته باشد. بنابراین، ما تا اینجا ادله هردو طرف را بررسی کردیم، اولی دوتا دلیل داشت، دلیل اول کلمه «لم یسلّم» بود.

ما در جواب گفتیم «لم یسلّم» به معنای «لم یقبض » است.

دلیل دومش این بود که نهی دلیل بر فساد است، اگر بدون اجازه واقف عین موقوفه را بگیرد، این منهی عنه است و نهی هم دلیل بر فساد می باشد.

ما در جواب گفتیم نهی اگر به مسبب بخورد، موجب فساد است، اما اگر بر سبب بخورد، موجب فساد عقد نیست، مثل اینکه کسی با ترازوی حرام و غصبی نان را بکشد و بفروشد، سبب منهی عنه است، اما مسبب جائز است و نهی از سبب، موجب فساد مسبب نمی شود.

طرف مقابل آنها، دلیل دیگر آوردند و گفتند اذن واقف شرط نیست چون امام می فرماید:« خاصم یخاصم»، معلوم می شود که «موقوف علیهم» حق دارند که حضرت می فرماید:« خاصم أم لم یخاصم»، معلوم می شود که عقد تمام است.

ما در جواب گفتیم که کلمه «خاصم» در دو مورد به کار می رود، جایی که علت تامه باشد، یعنی در در واقع وقف تمام شده باشد، حتی در دومی هم به کار می رود، یعنی در جایی که مقتضی باشد، اینکه واقف صیغه را خوانده، مقتضی تمام است، در حقیقت نیمه کاره است «موقوف علیهم» حق دارند که به واقف (پدر) بگویند که عین موقوفه را تحویل ما بده، هر چند سبب تمام نیست، اما موقوف علیهم حتی در سبب ناقص هم حق مخاصمه را دارند.

ص: 42

و یستدل علی عدم الشرطیة بقوله فی صحیحة : «وَ لَمْ يُخَاصِمُوا حَتَّى يَحُوزُوهَا» فإنّ ظاهر جواز المخاصمة ثبوت حق للموقوف علیه حتی جاز لهم المخاصمه.

یلاحظ علیه: أنّه یکفی فی جواز المخاصمة وجود المقتضی و هو العقد و هو لا ینافی کون تمامیة العقد، القبض بإذن الواقف، فالظاهر عدم الدلیل الاجتهادی علی الجانبین فتصل النوبة إلی الأصل و هو عدم الأثر بلا إذن الواقف.

پس حالا که دلیل هیچ یکی از طرفین تمام نشد، چه کنیم؟ اگر دست ما از دلیل اجتهادی کوتاه شد، باید سراغ اصل عملی برویم، اصل عملی این است که بدون اذن واقف اثری بر این وقف مترتّب نیست. مراد از این « اصل» استصحاب است.

فالظاهر عدم الدلیل الاجتهادی علی الجانبین فتصل النوبة إلی الأصل و هو عدم الأثر بلا إذن الواقف.

المحور الثالث: کیفیة القبض فی الوقف الخاص و العام

ما باید در سه مورد کیفیت را بحث کنیم:

الف؛ الوقف علی الأشخاص.

ب؛ الوقف علی العناوین.

ج؛الوقف علی المصالح و الجهات.

اما وقف بر اشخاص، فرض کنید کسی بر ذریه خودش وقف می کند، ذریه تا روز قیامت استمرار و ادامه دارند و باقی هستند، من چگونه می توانم به قبض آنها بدهم؟

قهراً معلوم می شود همان طبقه اول که قبض کردند، قبض آنها جانشین قبض طبقات بعدی نیز است.

اگر همان طبقه اول ده تا بچه دارد، پنج تای آنها قبض کردند، یعنی به قبض پنج تای اول داد، اما به قبض پنج تای دیگر نداد و اتفاقاً خود واقف مرد و از دنیا رفت ، چه می شود؟

نسبت به پنج تای اول که قبض داده، وقف صحیح است، اما نسبت به پنج تای دیگر صحیح نیست، و این پنج تا که قبض کرده اند، نمی توانند نماینده پنج تای دیگر باشند که قبض نکرده اند، چون در عرض هم هستند نه طول هم.

ص: 43

وقف بر عناوین یا وقف بر جهات

وقف بر عناوین و جهات، در اینجا سه قول وجود دارد:

1: قول اول، قول محقق است، ایشان ( محقق) می فرماید در وقف بر جهات و یا وقف بر عناوین، باید به قبض متولی بدهند، بالأخرة موقوفات برای خودش یک متولی دارد یا مسجد یک متولی برای خودش دارد، باید به قبض متولی برسانند، اگر احیاناً متولی ندارد، به ناظر بدهند، این نظر ایشان است، یعنی جناب محقق بین وقف بر جهات و بین وقف بر عناوین فرق نمی گذارد.

2: قول دوم، قول حرضت امام (ره) است، ایشان می فرماید اگر متولی دارد، در مرحله اول به متولی بدهد و به قبض او برسانند و اگر متولی نیست، باید به قبض حاکم بدهند نه ناظر. چرا؟ در علم نحو خوانده اید که:« کلّ فعل لم یسمّ فاعله»، ما این را در اینجا به کار می ریم و می گوییم کلّ فعل لم یسّم فاعله فهو للحاکم، یعنی هر چیزی که مسئول معین ندارد، مال حاکم است، پس در درجه اول به متولی بدهند، بله! اگر متولی نباشد، به حاکم بدهند، هر مسؤلیت دینی و اجتماعی که مورد تصدیق اسلام است چنانچه مسئول مشخصی ندارد، مسئولش حاکم است، این فرمایش این خوب است، ایشان (حضرت امام ره) فرق نمی گذارد بین الجهات و بین العناوین، در درجه اول متولی و اگر متولی ندارد به قبض حاکم برساند.

آنگاه ایشان یک کمی تنزل می کند و می فرماید گاهی از اوقاات اگر انسان چیزی را بر عنوانی وقف کند و بگوید این اسب من مال زوّار حسین ع است یا این خانه من مال فقیر است، یک نفر فقیر را اگر در این خانه بنشاند و ساکن کند یا اسب را به یک نفر زائر حسین ع بدهد، این خودش کافی در تحقق وقف است، این کلام آخر حضرت ایشان در واقف یکنوع استثناست که زده است.

ص: 44

متن تحریر الوسیلة

و هل یکفی قبض بعض أفراد ذلک العنوان، بأنّ یقبض فقیر فی الوقف علی الفقراء مثلاً؟ لعلّ الأقوی ذلک فیما إذا سلّم الوقف إلی المستحق لاستیفاءء ما یستحقّ، کما إذا سلّم الدار الموقوفة علی الفقراء للسکنی إلی فقیر فسکنها، أو الدابّة الموقوفة علی الزّوار و الحجّاج للرکوب إلی زائر و حاجّ فرکبها، نعم لا یکفی مجرّد استیفاء المنفعة و الثمرة من دون استیلاء علی العین، فإذا وقف بستاناً علی الفقراء، لا یکفی فی القبض إعطاء شیء من ثمرته لبعض الفقراء مع کون البستان تحت یده، بل لا یکفی ذلک فی الإعطاء لولیّ العام أو الخاص أو الخاصّ أیضاً (1) .

همین که دابه را به زائر و خانه به فقیر بدهند کافی است.

یلاحظ علیه:

عرض می کنیم حضرت چطور شما این را اجازه می دهید، این وقف بر عنوان است، وقف بر عنوان که شد، عنوان مطلق فقیر را شامل است نه فقیر معین را، به این فقیر که می دهید، این فقیر که از جانب فقیر ها ولایت ندارد، این دابه را به این زائر می دهید، این زائر که ولایت ندارد، بله! اگر به شخص این فقیر وقف کرده باشید، مسأله ای است، اما فرض این است که بر عنوان وقف کرده است، باید بر گردید به همان حرف اول، حرف اول بود که یا به متولی بدهد یا به حاکم، متولی نماینده همه موقوف علیهم است، حاکم هم ولایت همگان دارد.

بنابراین، این استثناء ایشان مشکل زاست ولذا اگر کسی زکات داشته باشد، چنانچه همه زکاتش را به یک فقیر بدهد، این کافی نیست، یعنی اگر به بیش از نیازش بدهد کافی نیست، بلکه این فقیر به مقدار نیاز خودش حق دارد که بگیرد، نماینده بقیه فقرا نیست، بقیه باید به اذن حاکم باشد، بنابراین؛همان فرمایش اول حضرت امام (ره) موجه است، یعنی: اما المتولی و إمّا الحاکم، اما در بعضی از موارد اگر وقف بر عنوان کنیم، بعداً به یک نفر بدهیم، این یک نفر نماینده از بقیه فقرا نیست، بنابراین، این یکنفر فقیر قبضش کلا قبض است، اینجا هم باید اول سراغ متولی برویم و اگر نشد،باید سراغ حاکم برویم. تا اینجا اشکالی بود که ما بر حضرت امام کردیم.

ص: 45


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص64.

فالمحقق فرّق بینهما فاشترط فی الأوّل من نصب قیم للقبض دون الآخر، و قال: « و لو وقف علی الفقراء أو علی الفقهاء، فلابدّ من نصب قیّم لقبض الوقف، و لو کان الوقف علی مصحلة، کفی إیقاع الوقف عن اشتراط القبول، و کان القبض إلی الناظر فی تلک المصلحة» (1) .

جناب محقق بین عناوین و بین مصلحت فرق نهاد، در عناوین گفت متولی، اما در مصلجت فرمود ناظر، قول دوم، قول حضرت امام خمینی (ره) است ایشان می فرماید مرحله اول متولی است، مرحله دوم حاکم، بعداً یک استثنا کرد، وقف بر عنوان را استثنا کرد، اما به قبض یک نفر از مصادیق آن عنوان می رساند، این را کافی دانست، ولی ما در اینجا با ایشان مخالفت کردیم و گفتیم این کافی نیست، زیرا یک نفر از طرف سائرین ولایت ندارد.

توجیه کلام حضرت امام خمینی ره

الآن می خواهیم کلام امام را توجیه و تصحیح کنیم و آن اینکه فرق بگذاریم بین الوقف علی الجنس و بین الوقف علی العموم، اگر گفته این خانه را بر فقیر وقف کردم، یعنی جنس فقیر، اگر به قبض یک فقیر هم برساند کافی است، در حقیقت بر جنس وقف کرده، دیگر لازم نیست که او ولایت بر دیگران داشته باشد.

اما اگر بر عموم وقف کند و بگوید«: وقفت للفقراء، أو للعلماء، أو للحجّاج و الزوّار»، در این صورت اشکال وارد است.

بنابراین، فرق بگذاریم بین الوقف علی الجنس و الوقف علی العموم، در وقف بر جنس یکنفر هم کافی است، ولایت نمی خواهد. اگر وقف بر عموم کند و بگوید للفقراء، للعلماء، این نمی تواند نمایندگی از دیگران داشته باشد، بنابراین، ما ذیل فرمایش حضرت امام را اول دربست رد کردیم، اما الآن تا حدی پذیرفتیم، یعنی در وقف بر جنس پذیرفتیم، اما در وقف بر عموم نپذیرفتیم.

ص: 46


1- شرائع الإسلام، جعفر بن حسن، معروف به محقق حلی، ج2، ص217.

نظرنا فی المقام

و یمکن أن یقال: إذا قلنا بوجو القبض فی المصالح و العناین، انّ اللازم التفریق بین الوقف علی الجنس و الوقف علی العموم، ففی الأول یکفی قبض البعض فلو سلّم الواقف إلی المستحق لاستیفاء ما یستحق کما إذا سلّم الدار الموقوفة علی الفقراء للسکنی إلی فقیر فسکنها، أو الدابّة الموقوفة علی الزوّار و الحجاج للرکوب إلی زا ئر أو حاجّ فرکبها. و أما الثانی کما إذا وقف بستاناً علی اللفقراء، أو أرضاً لدفن الموتی فلا یکفی فیه تسلط واحد من الفقراء علی البستان أو دفن واحد منهم، إذ لا ولایة له علی الباقین، فلا محیص هنا إلا بقبض الحاکم الذی قبضه قبض الکل، أو المتولی، فإن قبضه عرفا قبض للمولی علیه جمیعا، و بذلک یظهر حال النقض بالزکاة فإن أخذ فقیر لا یکفی لأنه من قبیل الوقف علی العموم.

بنابراین، در اولی نه متولی می خواهیم و نه حاکم، ولی در دومی حتماً باید همان مرحله را طی کنیم، یعنی اگر متولی دارد باید به قبض متولی برسانیم و اگر متولی نیست باید به دست حاکم بدهیم ولذا وقف مساجد، حسینیه ها و مقابر که الآن رسم است از قسم دوم است، به این معنی که اگر واقف متولی معین کرد که چه بهتر، و اگر متولی معین نکرد، با قبض یک نفر، وقف محقق نمی شود، بلکه باید رجوع به حاکم کند که قبض او، قبض دیگران نیز است.

محور چهارم

محور چهارم این است که آیا استیفاء کافی است یا استیلاء لازم است، فرق این دو تعبیر این است که اگر باغی را وقف کرده ام، کلیدش دست خودم است، آبش هم خودم می دهم، میوه ها را می چینم و به فقراء می دهم این استیفاء است، استیفاء کافی نیست باید استیلاء باشد، یعنی باید کلید را در اختیار متولی یا فقرا بگذارم یا در اختیار حاکم، مجرد استیفاء کافی نیست. قبض با استیفاء محقق نمی شود، بلکه حتماً باید استیلاء باشد «لأنّ القبض هو الاستیلاء».

ص: 47

شرطيت يا عدم شرطيت قبض در وقف 95/06/28

موضوع: شرطیت یا عدم شرطیت قبض در وقف

چنانچه قبلاً یاد آور شدیم اگر وقف بر جنس است، قبض یک نفر (یعنی نماز خواندن یا دفن یک نفر) هم کافی است، اما اگر بر عموم مردم وقف است، نماز یک نفر یا دفن یک نفر کافی نیست. چرا؟ چون یک نفر ولایت از بقیه ندارد.

نظر استاد

نظر ما در مسأله قبلی این شد که باید « بین الوقف علی الجنس و بین الوقف علی العموم» فرق بگذاریم، در وقف بر جنس ممکن است بگوییم همین که زمین را در اختیار نماز گذران گذاشت یا زمین را در معرض دفن اموات گذاشت، همین کافی است، اما گر بر عموم وقف کرده، قبض یکنفر نمی تواند کافی از قبض دیگران باشد، در زکات نیز چنین است ، یعنی اگر یک فقیری بیش از حقی که دارد قبض کند، این کافی نیست، او به مقدار سهم خودش می تواند بردارد، اما نسبت به بقیه فقراء ولایت ندارد، لذا متوقف بر اذن و اجازه حاکم است، در این مورد هم اگر وقف، وقف بر جنس است، نه نیاز به متولی است و نه احتیاج به حاکم، اما اگر وقف بر عموم است -و اتفاقاً مثالهای ایشان از قبیل وقف بر عموم است چون می فرماید:« لو وقف مسجداً أو مقبرة ...» - نماز خواندن یک نفر کافی در قبض نیست، حتماً باید یا متولی قبض کند (اگر متولی داشته باشد) و الا به قبض حاکم برساند.

«لو وقف مسجداً أو مقبرة کفی فی القبض صلاة واحدة فیه أو دفن میت واحد فیها بإذن الواقف و بعنوان التسلیم و القبض» (1) .

ص: 48


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج3، ص112.

البته بشرط أن یکون الوقف علی الجنس، جنس بر یک فرد هم صادق است، أو دفن میت واحد، إذا کان الوقف للعموم.

المسألة العاشرة: «لو وقف الأب علی أولاده الصغار ما کان تحت یده، وکذا کلّ ولیّ إذا وقف علی المولی علیه، ما کان تحت یده – لم یحتج إلی قبض حادث جدید، لکن الأحوط أن یقصد کون قبضه عنه، بل لا یخلو من وجه» (1)

اگر کسی، چیزی را بر اولاد صغارش وقف کرد، اینجا خواهیم گفت که قبض لازم نیست، چون خودش (واقف) ولی است، لو وقف علی أولاده الصغار، قبض لازم نیست، چون در اختیارش است، مسأله دوم «لو کان موقوف بید الموقوف علیه»، اگر وقف در دست موقوف علیه باشد، اینجا هم قبض لازم نیست، یا اگر متولی خود واقف شد، باز هم قبض لازم نیست، چون متولی خود واقف است و ید ولی، ید «مولی علیه» است یعنی جانشین ید اوست.

«لکن الأحوط أن یقصد کون قبضه عنه»، وقتی که وقف کرد ،جناب واقف (که پدر است ) بگوید قبض من از حالا به بعد، نیابتاً از بچه است، «بل لا یخلو عن وجه» حضرت امام (ره) در هر سه مسأله این نوع احتیاط را دارد، ولی ما در هر سه احتیاط ایشان نظر داریم و به ایشان عرض می کنیم که خیلی چیزها قابل قصد نیست، وقتی که من پدر هستم و چیزی را بر فرزندم وقف کردم، من می دانم که قبض من قبض اوست، چه معنی دارد که از حالا به بعد قصد کنم که قبض من نیابتاً از پسر است، این تحصیل حاصل است، یک آدمی متشرع یا آدمی که آگاه است که پدر ولی بچه است، قبضش قبض اوست، مسلّماً تا حال قبض مالک بود، از حالا قبض پسر است، یعنی اصلاً امکان پذیر نیست که بگوید من از حالا قبض می کنم از جانب پسرم است، این کار لغو است اگر ممکن هم باشد لغویت دارد، یعنی آدم وقتی که موضوع را متوجه شد، خواه ناخواه این قصد در درون او پیدا می شود که قبلاً قبض من، قبض مالکانه بود، از حالا قبض من نیابتاً عن الصبی است، این یک چیزی است که خود به خود در ذهن انسان حاصل می شود فلذا احتیاج به گفتن و قصد مجدد ندارد. حضرت امام این احتیاط را در هر سه مسأله می کند، اشکال ما نیز در هر سه مسأله یکی است و آن اینکه این کار تحصیل حاصل است.

ص: 49


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج3، ص113.

المسألة الحادی عشر: « لو کانت العین الموقوف بید الموقوف علیه قبل الوقف، بعنوان الودیعة أو العاریة – مثلاً – لک یحتج إلی قبض جدید، بأنّ یستردها ثم یقبضها. نعم لا بدّ أن یکون بقاؤها فی یده بإذن الواقف، و الأحوط بل الأوجه أن یکون بعنوان الوقفیة » (1) .

اگر «عین موقوفه» قبل از وقف در دست موقوف علیه باشد، مثلاً شخص عبا را از کسی عاریه گرفته بود و با خودش برده بود، معیر دلش به حال طرف سوخت و لذا آن بر او وقف کرد، در اینجا قبض لازم نیست چون تحصیل حاصل است چون فرض این است که عبا بر دوش موقوف علیه است، یا فرشی را که به عنوان عاریه از من گرفته و در خانه خودش پهن کرده بود بر او وقف می کنم، یعنی دلم به حالش می سوزد، می گویم این فرش را برای تو وقف می کنم، قبض در اینجا لازم نیست چون فرش در خانه موقوف علیه پهن است فلذا نیاز به قبض ندارد، حضرت امام (ره) باز در اینجا احتیاط می کند و می گوید موقوف علیه بگوید تا حال قبض من، قبض عاریه ای بود، از حالا قبض من، قبض وقف است، موقوف علیه احتیاط کند و بگوید تا حالا قبض عاریه ای بود، از حالا به بعد قبض من، قبض وقف است یا من تا الآن من مستعیر بودم، از حالا به بعد «موقوف علیه» هستم نه مستعیر.

ما در جواب حضرت ایشان (امام خمینی ره) می گوییم احتیاج به این چیز ها نیست، چون این خود بخود حاصل است، یعنی اگر آن طرف متوجه باشد که مسأله چنین است، در واقع بر او، وقف کردم، می فهمد که تا حال قبضش قبض عاریه ای بوده، از حالا قبضش، قبض وقف و موقوف علیه است، دیگر لازم نیست که قصد قبض کند، چون قبض خود بخود حاصل می شود (2) .

ص: 50


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج3، ص111.
2-

المسألة الثانی عشر: « فیما یعتبر أو یکفی قبض المتولی کالوقف علی الجهات العامّة لو جعل الواقف التولیة لنفسه لا یحتاج إلی قبض آخر، و یکفی ما هو حاصل، و الأحوط بل الأوجه أن یقصد قبضه بما أنّه متولی الوقف» (1)

اگر «واقف» و «متولّی» یکی بودند، در اینجا قبض جدید نمی خواهد، چون طرف هم واقف است و هم متولی، عین هم زیر چنگالش است،

اما باید احتیاط کند، احتیاطش به این است که جناب«واقف» باید نیت و قصدش را عوض کند و بگوید تا کنون من متولی نبودم، قبض من قبض تولیتی نبوده، اما از حالا به بعد، قبض من، قبض تولیتی است.

ما در جواب حضرت امام (ره) عرض می کنیم که به این کار احتیاجی نیست. چرا؟ وقتی من واقف هستم و خودم را متولی کردم، می دانم که قبض من، قبض تولیتی است، قصد این خود بخود حاصل است فلذا نیازی به قصد جدید نیست.

المسألة الثالثة عشر: « لا یشترط فی القبض الفوریة، فلو وقف عیناً فی زمان ثمّ أقبضها فی زمان متأخر، کفی و تمّ الوقف من حین القبض» (2)

این مسأله از مسائلی است که مورد ابتلا می باشد، یعنی کسانی هستند که صیغه وقف را خوانده اند، اما دل شان شور می زند که بدهیم یا ندهیم، آیا صیغه ی «وقف» چنین افرادی باطل است؟ نه خیر! یعنی باطل نیست، بلکه صیغه سر جای خودش باقی است، قبض را فوراً بدهد، اشکالی ندارد، بعد هم بدهد، باز هم اشکالی ندارد، قبض در اینجا مکمل عقد است، اما دلیل بر اتصال و موالات بین صیغه وقف و قبض نیست.

ص: 51


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج3، ص114.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج3، ص114.

البته این مسأله، مسأله استثنائی است، جاهای دیگر که قبض مکمل عقد است، چون بعضی جاها قبض مکمل عقد است، مانند بیع صرف و سلم، بیع صرف و بیع سلم، باید قبضش در مجلس باشد و الا باطل است، اما این مسأله از مسائل استثنائی است، یعنی با اینکه قبض در اینجا جزء مکمل عقد است، در عین حال اگر فوراً انجام نگیرد، عقد باطل نمی شود.

اقسام قبض

به بیان دیگر قبض بر دو قسم است:

الف؛ یک قبض داریم که مکمل عقد است، به این معنی که اگر قبض نباشد، عقد من هیچگونه اثری نخواهد داشت بلکه کأن لم یکن است، مانند بیع صرف، یعنی بیع طلا به طلا یا بیع نقره به نقره یا طلا به نقره، چنانچه متبایعین معامله بکنند و حرف بزنند، ولی چیزی تحویل ندهند، بیع کلی، گندم را سلفاً فروختم، اما پولی نگرفتم، عقد در این دو مورد باطل است، چون در این دو مورد، قبض مکمل عقد است کأنّه یک پایه اش (که قبض باشد) نیست.

اما بعضی از جاها داریم که قبض مکمل نیست، بلکه «قبض» وفا به عقد است، مثلاً من خانه را به جناب زید فروختم و مبغلش را هم تحویل گرفتم، اما خانه را هنوز تحویل ندادم، در اینجا قبض مکمل عقد نیست، بلکه وفا به عقد است، یعنی یک تکلیف است و لذا اگر نداد، معامله صحیح است، ولذا من باید شکایت کنم و بدینوسیله خانه را تحویل بگیرم.

پس معلوم شد که قبض بر دو گونه است، تارتاً مکمل عقد است، در واقع جزء ارکان عقد است به گونه ای که اگر نباشد، عقد کلا عقد است، اما گاهی «قبض» شرط وفا به عقد است، یعنی اگر قبض نکند، به تکلیفش عمل نکرده، » أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) ، می گوید به تکلیفت عمل کن، تویی که خانه را فروختی، پولش را هم گرفتی، باید خانه را تحویل بدهی، در اینجا تحویل دادن جنبه تکلیفی دارد، و در واقع می خواهد به « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» عمل کند.

ص: 52


1- مائده/سوره5، آیه1.

بر خلاف بیع صرف و سلم، چون در بیع صرف و سلم، هنوز عقدی درست نشده، بلکه عقد نیمه کاره است، در باره «وقف» علی الظاهر قبض در وقف مکمل عقد است، اما «علی الظاهر» فاصله اشکالی ندارد. چرا؟ چون روایت دارد، قانوناً اگر قبض نبود، می گفتیم عقد وقف باطل است، چون عرفاً باید ارکان عقد جنب هم و بغل هم باشند، اما در اینجا بغل هم بودن لازم نیست. چرا؟ چون روایات داریم، آن روایت یکی می گفت مردی خانه را وقف کرده، ولی هنوز تحویل نداده، مات قبل القبض ، حضرت فرمود:« یکون میراثاً»، نفرموده وقفش فاسد می شود، معلوم می شود که این آدم فرصت داشت اما از فرصت استفاده نکرد.

بنابراین، ما در اینجا روایات داریم، اگر روایات نبود، عیناً مثل بیع صرف وسبلم بود و مکمل عقد بود، اگر قبض نباشد، ارکانش تمام نیست، منتها در بیع صرف و سلم قبض فی المجلس لازم است، اما در اینجا فی المجلس لازم نیست، حکم همان صرف و سلم را دارد، منتها با این تفاوت که در آنجا فرصت نیست، اما در اینجا فرصت است.

عدم اشتراط الفوریة فی القبض

و فی الجواهر: ثمّ إنّ الظاهر عدم اعتبار الفوریة، لظهور ما دلّ علی اعتباره من خبری عبید بن زرارة و محمد بن مسلم فی ذلک، مؤیّد لعدم الخلاف فیما أجد» (1) و أراد بالخبرین، روایة عبید بن زرارة و صحیحة محمد بن مسلم و سیوافیک فی المسألة التالیة. از روایاتی که در این زمینه است، استفاده می شود که واقف فرصت داشت که هر موقع بخواهد قبض کند، اگر از فرصت استفاده نکرد، وقفش باطل است.

ص: 53


1- جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج28، ص65.

عدم اعتبار فوريت قبض در وقف 95/06/29

موضوع: عدم اعتبار فوریت قبض در وقف

دو مسأله داریم که یک دلیل بیشتر ندارد، مسأله اول این بود که فوریت در قبض لازم نیست، دلیلش در مسأله امروز می آید.

مسأله دوم این است که اگر فردی، چیزی را وقف کرد، اما از دنیا رفت فلذا موفق نشد که عین موقوفه را تسلیم «موقوف علیه» بدهد، امام (ع) می فرماید این بر گردد و ترکه می شود، ورثه می توانند تقسیم کنند، من غیر فرق بین اینکه بگوییم قبض شرط صحت است یا شرط لزوم، اگر شرط صحت باشد که اصلاً معامله محقق نشده است، اما اگر شرط لزوم باشد، هر چند معامله محقق شده، اما با فوت واقف باطل می شود و کار سامان نمی پذیرد، مگر اینکه بگوییم ورثه در این موقع حق دارند که آن معامله تنفیذ کنند یا نه؟ این مسأله مورد اتفاق است و غالباً همه فقهای شیعه این تعبیر ها را دارند.

قال المحقق: «و لو وقف و لم یقبض ثمّ مات کان میراثاً» (1) .

و فی جامع المقاصد: « لبطلان الوقف ببطلان شرطه و قد ورد التصریح به فی روایة عبید بن زرارة عن الصادق علیه السلام، البته دو روایت داریم، یکی مال محمد بن مسلم است، دیگری مال عبید بن زرارة، در هردو روایت این مسأله آمده است.

متن روایت محمد بن مسلم

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِي الرَّجُلِ يَتَصَدَّقُ عَلَى وُلْدِهِ وَ قَد أَدْرَكُوا إِذَا لَمْ يَقْبِضُوا حَتَّى يَمُوتَ فَهُوَ مِيرَاثٌ فَإِنْ تَصَدَّقَ عَلَى مَنْ لَمْ يُدْرِكْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جَائِزٌ لِأَنَّ وَالِدَهُ هُوَ الَّذِي يَلِي أَمْرَه » (2) .

ص: 54


1- شرائع الاسلام، محقق حلی، ج2، ص217.
2- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص180، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح1، ط آل البیت.

مراد از جمله «وَ قَد أَدْرَكُوا» یعنی بالغ هستند، اما اگر بچه ها صغیر باشند، قبض در آنجا حاصل شده است، حتی ا گر واقف هم بمیرد، معامله صحیح است «فَإِنْ تَصَدَّقَ عَلَى مَنْ لَمْ يُدْرِكْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جَائِزٌ لِأَنَّ وَالِدَهُ هُوَ الَّذِي يَلِي أَمْرَه »، این روایت هم می تواند دلیل مسأله قبل باشد که فوریت لازم نیست، و هم می تواند دلیل مسأله کنونی باشد. روایت دوم باز در همین باب است، منتها روایت چهارم باب.

متن روایت عبید بن زرارة

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ- ضمیر «إسناده» به شیخ طوسی بر می گردد، چرا می گوید باسناده؟ چون شیخ طوسی در سال: 460 فوت کرده، حسین بن سعید از اصحاب ائمه ع است و فوت شان هم در قم است، بین شیخ و حسین بن سعید سالها فاصله است فلذا شیخ نمی تواند از او نقل روایت کند، ایشان (شیخ) روایت را از کتاب حسین بن سعید گرفته، سندش را به این کتاب در آخر تهذیب بنام مشیخه آورده و می گوید هر روایتی که من از کتاب حسین بن سعید نقل کرده ام، سندم به این کتاب این است- عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِي رَجُلٍ تَصَدَّقَ عَلَى وُلْدٍ لَهُ قَدْ أَدْرَكُوا قَالَ إِذَا لَمْ يَقْبِضُوا حَتَّى يَمُوتَ فَهُوَ مِيرَاثٌ فَإِنْ تَصَدَّقَ عَلَى مَنْ لَمْ يُدْرِكْ مِنْ وُلْدِهِ فَهُوَ جَائِزٌ لِأَنَّ الْوَالِدَ هُوَ الَّذِي يَلِي أَمْرَهُ وَ قَالَ لَا يَرْجِعُ فِي الصَّدَقَةِ إِذَا تَصَدَّقَ بِهَا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّه » (1) .

ص: 55


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص180، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب4، ح5، ط آل البیت.

دیدگاه شهید ثانی نسبت به روایت عبید بن زرارة

مرحوم شهید ثانی که اهل دقت است، روایت دوم را از کار انداخته، نسبت به روایت اول که محمد بن مسلم باشد حرف ندارد، اما نسبت به روایت عبید بن زراره حرف دارد و می گوید ذیل روایت حاکی از این است که مراد از «صدقه» وقف نیست، بلکه صدقه تملیکی است، انسان به بچه هایی خودش صدقه تملیکی می دهد، اگر مدرک (اسم مفعول) باشند، یعنی قبل از قبض بالغ باشند، میراث است، اما اگر صغیر باشند، مطقا صحیح است، ذیل را از کار انداخته، ذیل را دلیل بر صدر می گیرد « لَا يَرْجِعُ فِي الصَّدَقَةِ إِذَا تَصَدَّقَ بِهَا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّه ».

بیان استاد سبحانی

ما عرض می کنیم که حرف شهید خیلی قطعی نیست، چرا؟ زیرا استعمال «صدقه» در وقف فراوان است اگر کسی کتاب وقف را در کتاب وسائل الشیعه مطالعه کند، غالباً از «وقف» تعبیر به صدقه شده است. بنابراین، ذیل روایت، نمی تواند صدر را مقیّد کند، غایة ما فی الباب صدر روایت هردو را بحث می کند، خواه صدقه تمیلکی باشد یا صدقه غیر تملیکی، ذیل فقط صدقه تملیکی را می گوید، بنابراین، اگر کلمه صدقه در وقف کمتر استعمال شده بود، حق با ایشان (شهید ثانی) بود، ولی این گونه نیست بلکه کلمه صدقه در وقف هم زیاد به کار رفته است، فلذا صدر را نمی توانیم بخاطر ذیل از کار بیندازیم، غایة ما فی الباب می گوییم صدر هردو را می گوید، ذیل فقط تملیکی می گوید، تم الکلام فی هذه المسأله، اتفاقاً در این مسأله مخالف نداریم.

أضف إلی ذلک أنّ الصدقة التملیکة إنّما یعطی بها إلی الأجانب لا إلی الأولاد، و المفروض فی الروایة أنّ الصدقة لولده.

ص: 56

بنابراین؛ شهید ثانی اشکال دیگری هم دارد، صدقه تملیکی در ولد نیست، غالباً صدقه تملیکی مال بیگانه است، و حال آنکه هردو روایت بحثش در وقف بر اولاد است.

المسألة الخامسة عشر:« یشترط فی الوقف الدوام، بمعنی عدم توقیته بمدّة، فلو قال: وقفت هذا البستان علی الفقراء إلی سنة بطل وقفاً، و فی صحّته حبساً، أو بطلانه کذلک أیضاً وجهان: نعم لو قصد به الحبس صحّ» (1) .

فروع مسأله

ما در این مسأله سه فرع داریم:

1: فرع اول این است که در وقف دوام شرط است، البته این عبارت که بگوییم در وقف دوام شرط است، شاید عبارت خوبی نباشد ولذا امام (ره) توجیه می کند و می گوید مراد این است که مؤقت نباشد، بنابراین، اگر آقایان می گویند دوام شرط است، مراد این است که مؤقت نباشد، لازم نیست که بگوید:« وقفت هذ البستان دائماً »، همین مقدار که قید را نیاورد کافی است.

2: فرع دوم این است که اگر این آدم بین کلمه وقف و بین کلمه مدت جمع کرد و گفت:« وقفت هذا البستان علی الفقراء سنة»، اما کلمه «وقف» گفت، و اراده وقف را کرد، در اینجا دو قول است، یک قول این است که باطل است، قول دیگر این است که صحیح است.

3: فرع سوم این است که اگر این آدم از کلمه «وقف» حبس را اراده کند، این غیر از فرع قبلی شد، چون در فرع قبلی این آدم از «وقفت» همان وقف را اراده کرده، عرض کردیم که در اینجا دو قول است: بعضی می گوید: صحیح است. برخی می گویندباطل است.

اما اگر کلمه «وقف» بگوید و از آ ن حبس را اراده کند، ظاهراً صحیح است، حبس این است که انسان یک جنسی را به مدت موقتی برای یک نفر متوقف کند و بگوید:« حبست هذه الدار لزید سنة» یا بگوید:« حبست هذه الدار للسیّد سنتین».

ص: 57


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص65.

بنابراین؛ ما باید سه فرع را از هم جدا کنیم، فرع اول این است که:« یشترط فی الوقف الدوام، بمعنی عدم توقیته».

فرع دوم این است که اگر کسی کلمه «وقف» را بگوید و مدت را هم ذکر کند ( به شرط اینکه اراده وقف کند) در آن دو قول است.

فرع سوم این است که این آدم کلمه «وقف» را گفته، اما از کلمه «وقف»، مجازاً حبس را اراده کند، این اشکال ندارد، بحث ما در جایی است که وقف می گوید و وقف را هم اراده می کند و الا اگر حبس را اراده کند محل بحث نیست.

بررسی فرع اول

دلیل بر اینکه در وقف دوام (بمعنی عدم توقیته) شرط چیست؟

اجماع در درجه اول است، چون اگر از اجماع صرف نظر کنیم، دلیل بر عدم توقیت نداریم، البته علمای ما همه شان می گویند دوام شرط است و توقیت مضر می باشد.

اقوال علما

قال الشیخ فی الخلاف: « إذا قال: وقفت علی فلان سنة، بطل الوقف، و استدلّ بأنّ من شرط صحة الوقف، التأبید، فإذا وقف سنة لم یجعله مؤبّداً، فوجب أن یبطل، ثمّ قال: و علی المسألة إجماع الفرقة و أخباره » (1) .

وقال فی السرائر: «و منها أن یکون الوقف مؤبّداً غیر منقطع، فلو قال: وقفت هذا سنة لم یصحّ»

وفی إصباح الشیعة: «و أن یکون الوقف مؤبّداً غیر منقطع فلو قال: وقفت کذا سنة لم یصحّ» (2)

و قال المحقق: «القسم الرابع فی شرائط الوقف و هی أربعة: الدوا» (3)

ص: 58


1- الخلاف، شیخ طوسی، ج3، ص548، مسأله 16.
2- اصباح الشیعة، قطب الدین بیهقی، ص346.
3- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص217.

و قال صاحب الجواهر: « الإجماع محصلّة و محکیّة فی الغنیة و عن الخلاف و السرائر علیه، و بذلک یخصّ عموم « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ » (1) ، بناء علی أنّ الوقف منها (عقود)، بل و عمومات الوقف أیضاً- عمومات وقف، مانند: الوقف حسب ما یقفها أهلها - إن لم نقل باعتبار ذلک (دوام) فی مفهومه، کما هو ظاهر تعبیره عنه بالشرطیة ».

بنابراین؛ آقایان می گویند در «وقف» دوام شرط است و مدرک اجماع است، اگر اجماع باشد فهو، گردن ما در مقابل اجماع از مو باریک تر است فلذا ما در مقابل اجماع حرفی نمی زنیم، اما اگر اجماع نباشد، چرا ما در وقف موقت اشکال کنیم، چه مانعی دارد که من خانه خودم را إلی یوم القیامة وقف کنم یا خانه خود را ده ساله وقف کنم، به چه دلیل ما می گوییم وقف موقت باطل است، وقف ایقاف است، ایقاف نگه داشتن است، به این معنی که نگذارم که این را بفروشند و نگذارم که این را رهن بگذارند ، اگر در واقع وقف ایقاف است، دیگر فرق نمی کند که ایقاف موقت باشد یا ایقاف دوام،.

مرحوم سید در کتاب ملحقات عروه، همین مطلب را دارد، ایشان در این مسأله با مشهور مخالفت کرده، عرض کردم، اگر اجماع باشد، مسأله ای است، اما اگر اجماع نباشد، هیچ فرقی بین موقت و غیر موقت نیست، حالا برسیم به اینکه برخی می گویند علاوه بر اجماع، روایت هم داریم.

هذا – أی بطلان الوقف المحدّدة بمدّة – إن تمّ اجماعاً فهو، و إلّا فیمکن القول بالصحّة و ذلک لأنّ حقیقة الوقف هو إیقاف الموقوف للموقوف علیه حتّی لا یتصرّف بالنقل و الرهن و المبادلة، فلا مانع من أن یکون غیر محدّد بمدّة أو محدّدة بمدّة، غایة الأمر أنّه إن أطلق أو قیّده بالتأبید مثل قوله:« إلی أن یرث الله سبحانه الأرض و من علیها» یستفاد منه خروج الموقوف عن ملکه، و أمّا لو حدّده بمدّة، یبقی فی ملکه لکن یکون ممنوعاً من عامّة التّصرّفات إلی أن تنقضی المدّة.

ص: 59


1- مائده/سوره5، آیه1.

و علی هذا فلا مانع من الوقف المحدّدة بمدّة، إن لم یتمّ الإجماع.

دیدگاه صاحب عروة الوثقی

مرحوم سید کاظم طباطبائی یزدی در عین حالی که وقف مؤقت را صحیح می داند، با یک روایت هم می خواهد استدلال بر صحت عقد مؤقت کند، اینجاست که ما از ایشان فاصله می گیریم، البته ما با ایشان هردو قائلیم که وقف موقت اشکالی ندارد، فقط گفتیم اگر اجماع باشد، حرفی نیست، اما اگر اجماع نباشد، چه مانعی دارد که وقف علی قسمین باشد، ایشان پا را فرا تر نهاده و می خواهد با یک روایت استدلال بر وقف موقت کند.

ثمّ إنّ السیّد الطباطبائی استدلّ علی صحّة الوقف الموّقت بصحیح ابن مهزیار

متن صحیح ابن مهزیار

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ- مراد شیخ طوسی است- بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ- علی بن مهزیار از اصحاب امام جواد، امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) است، قهراً باید نسبت به ایشان سند ذکر کند ولذا می گوید بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، قَالَ:« قُلْتُ لَهُ رَوَى بَعْضُ مَوَالِيكَ عَنْ آبَائِكَ ع- أَنَّ كُلَّ وَقْفٍ إِلَى وَقْتٍ مَعْلُومٍ فَهُوَ وَاجِبٌ عَلَى الْوَرَثَةِ وَ كُلَّ وَقْفٍ إِلَى غَيْرِ وَقْتٍ جَهْلٍ مَجْهُولٍ فَهُوَ بَاطِلٌ عَلَى الْوَرَثَةِ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِقَوْلِ آبَائِكَ ع- فَكَتَبَ ع هَكَذَا هُوَ عِنْدِي» (1) .

اگر این روایت معنایش همین باشد که شیخ می گوید، درست نقطه مقابل مشهور است، عرض می کند یابن رسول الله از آباء و پدران شما نقل شده که هر وقفی که وقتش معلوم است آن صحیح است، هر وقفی که وقت آن مجهول است آن باطل است، و شما داناتر از همه مردم نسبت به فرمایشات پدران خود هستی، « فَكَتَبَ ع هَكَذَا هُوَ عِنْدِي» من هم همان را می گویم که آباء و پدران من گفته اند، یعنی اگر معین است صحیح است، یعنی اگر وقتش موقت است صحیح است، اگر وقتش مجهول است باطل می باشد.

ص: 60


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص192، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب7، ح1، ط آل البیت.

مرحوم سید با این روایت بر مبنای خودش استدلال می کند، ما در جلسه آینده خواهیم گفت که معنای روایت این نیست، البته ظاهر روایت همان است که مرحوم سید می گوید، یعنی وقف موقت صحیح است، اما مجهول باطل است، اما با توجه با روایات دیگر، معنای حدیث این نیست.وقف موقت یعنی «موقوف علیه» گفته شود، غیر موقت، یعنی «موقوف علیه» گفته نشود، این گونه تعبیرها در آن زمان اصطلاح بوده، هر وقت می گفتند موقت، یعنی «موقوف علیه» ذکر شده، هر موقع می گفتند غیر موقت، یعنی «موقوف علیه» ذکر نشده، اگر معنای حدیث این باشد، استدلال سید صحیح نیست.

عدم اعتبار فوريت قبض در وقف. 95/06/31

موضوع: عدم اعتبار فوریت قبض در وقف.

بحث ما در این بود که آیا وقف موقت صحیح است یا نه؟

مشهور ادعای اجماع کرده اند که وقف موقت صحیح نیست، وقف یا باید مقیّد به دوام باشد یا لا اقل مطلق باشد، اما اگر مقیّد به وقت معین بشود، مانند سنه (یکسال) این باطل است.

ما عرض کردیم دلیل بر بطلان این مسأله نیست، واقعیت «وقف» ایقاف است، ایقاف ممکن است به صورت دائم باشد و ممکن است ایقاف به صورت موقت باشد و دلیلی هم بر بطلان نیست فلذا هیچ مانعی ندارد که کسی خانه خود را موقتاً وقف کند (مانند یکسال یا تا ده سال و بعداً بر گردد).

دیدگاه صاحب عروة الوثقی

مرحوم سید در کتاب ملحقات عروة علاوه براینکه جایز می داند، با یک حدیثی هم استدلال کرده، در آن حدیث از حضرت سوال کرده که آیا بین وقف موقت و غیر موقت فرق است؟

حضرت در مقام جواب فرموده: اگر وقف معین باشد صحیح است، اما اگر وقف معین نباشد باطل است، ایشان با این حدیث بر مدعای خودش استدلال کرده است.

ص: 61

مختار استاد سبحانی

ما با مرحوم سید (صاحب عروه) در اصل مدعا شریک هستیم، یعنی ما هم قبول داریم که وقف موقت صحیح است، اما این روایت دلیل بر مدعای ایشان نیست. چرا؟ زیرا همان گونه که قرآن می فرماید آیات بعضی بعض دیگر را تفسیر می کنند، روایات نیز چنین هستند، یعنی« یفسرّ بعضه بعضاً»، من الآن روایتی را می خوانم (علاوه براینکه شیخ طوسی فرموده اند) که در آن زمان یک اصطلاحی بوده، اصطلاح این بود که اگر می گفتند وقف معین، یعنی (موقوف علیه) ذکر بشود، وقف غیر معین، یعنی (موقوف علیه) ذکر نشود.

بنابراین؛ این روایت نمی تواند دلیل بر مدعای مرحوم سید بشود، سید این روایت را دیده، اما تفسیر این روایت را در روایات دیگر ملاحظه نفرموده، ما الآن آن روایت را می خوانیم، شما خواهید دید که حضرت معین و غیر معین را تفسیر به ذکر« موقف علیه» و عدم ذکر «موقوف علیه» می کند.

یلاحظ علیه: بما ذکره الشیخ بأنّ الظاهر من الوقت المعلوم فی مقابل الوقت المجهول، هو ذکر« الموقوف علیه» و عدم ذکره، فیصحّ فی الأول دون الثانی.

قال الشیخ: معنی هذا إذا کان الموقوف علیه مذکوراً لأنّه إذا لم یذکر فی الوقف، موقوف علیه بطل الوقف و لم یرد بالوقت، الأجل، و کان هذا متعارفاً بینهم کما یأتی» (1) .

در آن زمان این اصطلاح بوده است که وقف معین و موقت، به آن و قفی می گفتند که «موقوف علیه» ذکر نشود، وقف معین و غیر معین یک اصطلاح بوده در ذکر موقوف علیه و عدم ذکر «موقوف علیه».

ولی بحث در آنجا نیست، بلکه بحث ما در محدود و عدم محدود وقف است، وقف معین، یعنی وقف محدود، وقفی که زمانش محدود است، وقف غیر معین، یعنی وقف غیر محدود، این «معنی و مطلب» از این روایت استفاده نمی شود.

ص: 62


1- تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج9، ص132، برقم 561.

و الشاهد علی أنّ المراد من الوقت المعلوم، ذکر الموقوف علیه و من المجهول ترکه.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ قَالَ: «كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع أَسْأَلُهُ عَنِ الْوَقْفِ الَّذِي يَصِحُّ كَيْفَ هُوَ فَقَدْ رُوِيَ أَن الْوَقْفَ إِذَا كَانَ غَيْرَ مُؤَقَّتٍ فَهُوَ بَاطِلٌ مَرْدُودٌ عَلَى الْوَرَثَةِ وَ إِذَا كَانَ مُؤَقَّتاً فَهُوَ صَحِيحٌ مُمْضًى قَالَ قَوْمٌ إِنَّ الْمُؤَقَّتَ هُوَ الَّذِي يُذْكَرُ فِيهِ أَنَّهُ وَقْفٌ عَلَى فُلَانٍ وَ عَقِبِهِ فَإِذَا انْقَرَضُوا فَهُوَ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ إِلَى أَنْ يَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ قَالَ آخَرُونَ هَذَا مُؤَقَّتٌ إِذَا ذُكِرَ أَنَّهُ لِفُلَانٍ وَ عَقِبِهِ مَا بَقُوا وَ لَمْ يُذْكَرْ فِي آخِرِهِ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ إِلَى أَنْ يَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ الَّذِي هُوَ غَيْرُ مُؤَقَّتٍ أَنْ يَقُولَ هَذَا وَقْفٌ وَ لَمْ يَذْكُرْ أَحَداً فَمَا الَّذِي يَصِحُّ مِنْ ذَلِكَ وَ مَا الَّذِي يَبْطُلُ فَوَقَّعَ ع الْوُقُوفُ بِحَسَبِ مَا يُوقِفُهَا إِنْ شَاءَ اللَّه » (1) .

در اولی می گوید خودش و نسلش، و اگر نسلش منقرض شد، علما، دومی می گوید خودش و نسلش، دیگر بعد از نسلش را ذکر نمی کند.

حضرت می فرماید هردو جایز است چون هردو معین است « وَ الَّذِي هُوَ غَيْرُ مُؤَقَّتٍ أَنْ يَقُولَ هَذَا وَقْفٌ وَ لَمْ يَذْكُرْ أَحَداً ».

معلوم شد که مرحوم سید با آن عظمت، روایت اول را دیده اما تفسیر روایت را ندیده، روایت علی بن مهزیار را دیده که معین صحیح است و غیر معین باطل، خیال کرده که مراد وقت است، اما اگر به روایت صفار مراجعه می کرد، برایش معلوم می شد که در آن زمان معین و غیر معین ناظر به وقف نبوده، ناظر به ذکر «موقوف علیه» و عدم ذکر «موقوف علیه» بوده است.

ص: 63


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص192، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب7، ح2، ط آل البیت.

پس این روایت در عین حالی که کمک ما بود، قبول نکردیم، اما دلالتش درست بود. اما از نظر ما وقف موقت هیچ اشکالی ندارد، بنابراین، کسانی که در اوقاف هستند باید این مسأله را بپذیرند، اگر مردی آمد و گفت می خواهم خانه ام را ده سال وقف کنم، به عنوان وقف بپذیرند و صحیح است، لازم نیست که آن را حبسش کنید.

ثمّ إنّ الظاهر من جواب الإمام هو تصحیح الوجهین الأوّلین:

1: المؤقّت مضیّقاً و موسّعاً

2: عدم الصحّة إذا لم یذکر الموقوف علیه أصلاً.

و بما ذکرنا ظهر أنّه لو تمّ الإجماع فهو، و إلّا فالوقف المؤّقت لا دلیل علی بطلانه.

بررسی فرع دوم

لو جمع بین لفظ «وقفت و المدّة» کأن یقول: وقفت سنة

این فرع را چه کسی باید عنوان کند؟ ما حق نداریم که این فرع را عنوان کنیم، چون ما گفتیم وقف إلی مدة صحیح است، این فرع را باید مشهور عنوان کنند که می گویند وقف با مدت سازگار نیست، ولی از نظر ما جمع بین وقف و مدت اشکالی ندارد، ولی آقایانی که می گویند وقف بر مدت باطل است، تکلیف شان چیه، مثل اینکه بگوید:« وقفت سنة»؟

در اینجا سه صورت داریم:

الف؛ اراده وقف کرده.

ب؛ اراده حبس کرده.

ج؛ مجهول است، یعنی نمی دانیم که اراده وقف کرده یا اراده حبس؟

پس مسأله از نظر ثبوت، دارای سه حالت می باشد: أراد الوقف، أراد الحبس، لم یعلم حاله، یعنی نمی دانیم که چه چیز را اراده کرده است.

همان گونه که عرض شد، کسانی باید این بحث را بکنند که وقف مدت را باطل می دانند، اما الأول، یعنی اگر بگوییم اراده وقف را کرده، باید باطل باشد چون وقف علی مدة را جایز ندانستیم، حضرت امام که می فرماید وقف علی مدّة باطل است، اگر این آدم اراده وقف کرده، مسلّماً باطل است، اما اگر اراده حبس کرده باشد و بگوید مراد من از وقفت، »حبست» است، البته در آینده نزدیک خواهیم گفت که چه فرق است بین وقف و حبس،« إنّما الکلام» اگر مراد واقف برای ما معلوم نباشد، مثلاً وقف نامه را آورده اند در آنجا نوشته که من این خانه ره به مدت ده سال وقف بر سید یا بر پسرم کردم، واقف خودش مرده، وقف نامه در اختیار ماست، در اینجا مرحوم مسالک با مرحوم جواهر در افتاده اند، مرحوم مسالک می گوید:« یحمل علی الحبس». چرا؟ چون اینکه می گوید:« إلی سنة»، این قرینه است که مرادش از کلمه «وقفت» همان «حبست» است، شما مگر در دنیا قائل به مجاز نیستید؟ می گویید:« رأیت أسداً فی الحمام»، فی الحمام قرینه است که اسد رجل شجاع است، اینجا هم «إلی مدّة قرینه» است که مراد « حبست» است و صحیح هم است.

ص: 64

صاحب جواهر بی لطفی می کند، می گوید «إلی مدّة» نمی تواند قرینه باشد بر اینکه مرادش از وقفت، «حبست» است، اما دلیل نمی آورد که چرا قرینه نمی شود، و حال آنکه «إلی مدّة» بینی و بین الله قرینه است، اگر ما وقف بر مدت را باطل بدانیم، بعید نیست که بگوییم «إلی مدة» قرینه بر این است که مراد حبس است.

لو جمع بین لفظی « وقفت و المدّة» هم کلمه وقفت بگوید و هم مدت.

لو قال:« وقفت هذا البستان علی الفقراء إلی سنة، فعلی ما قویناه صحّ و أمّا لو قلنا بمقالة المشهور من بطلان الوقف المؤقت فللمسألة صور ثلاث:

الأولی: أراد بقوله: «وقفت إلی عشرین سنّة، الوقف إلی تلک المدّة.

الثانیة: أراد الحبس إلی مدّة معیّنة.

الثالثة: إذا جهل قصده

اولی و دوم تکلیفش روشن است، یعنی اولی باطل است و دوم صحیح ، محل بحث جایی است که واقف مرده و قف نامه را آورده اند.

اما الصورة الأولی: فیحکم بالبطلان و الصحّة عندنا.

و أمّا ا لصورة الثانیة: فیحکم بالصحّة، و لا مانع من استعمال الوقف فی الحبس مجازاً إذا صار مقروناً بالقرینة.

و أمّا الصورة الثالثة: أعنی: إذا لم یعلم ما قصد، فهل یحکم علیه بالصحّة حملاً علی الحبس، أو لا؟

و الأول خیرة الشهید فی المسالک، قال: « لوجود المقتضی و هو الصیغة الصالحة للحبس، لاشتراک الوقف و الحبس فی المعنی، فیمکن إقامة کلّ واحد مقام الآخر، فإذا قرن الوقف بعدم التأبید، کان قرینة علی إرادة الحبس، کما لو اقترن الحبس بالتأبید، فإنّة یکون وقفاً کما مرّ، و هذا هو الأقوی» (1) .

و الثانی خیرة الجواهر قائلاً بعدم صلاحیة ذلک (وقف) صارفاً عن المعنی الحقیقی، و لو بملاحظة أصالة الصحة الّتی لا مدخلیة لها فی الدلالة علی المقصود الشامل للصحیح و الفاسد، بعد ظهور اللفظ فی الحقیقة المقتضیة للفساد» (2) .

ص: 65


1- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص353.
2- جواهر الکلام، شیح محمد حسن نجفی، ج28، ص53.

یلاحظ علیه: ما این مسأله را از ایشان نمی پذیریم، «بینی و بین الله» وقتی مبنای شما مبنای امام است و می گویید وقف بر موقت باطل است، این آدم کلمه «وقفت » بگوید و قرینه هم بیاورد و بگوید:« إلی سنة»، چه مانعی دارد که بگوییم مراد این آدم از کلمه « سنه» که در کلامش آورده، قرینه براین است که مراد از وقفت، «حبست» است، چه اشکالی دارد ؟!، خصوصاً اگر طرف مسأله دان باشد، واقف مسأله دان باشد، یعنی بداند که وقف مؤقت باطل است و در عین حال بگوید:« وقفت إلی سنة». اگر واقف آشنا به مسأله باشد، بعید نیست که این را حمل بر حبس کنیم.

ممکن است کسی سوال بکند که بالأخرة اگر حمل بر وقف کنیم باطل است، اما اگر حمل بر حبس کنیم صحیح است، آنجا که واقف مرده اصلاً نمی دانیم که اراده اش چیه؟ چه فرق می کند که حمل بر وقف کنیم، می گویید باطل است، حمل بر حبس کنیم، می گویید صحیح است، چرا؟ این را در آینده می خوانیم، حضرت امام در آینده یک مسأله ای را دارد که در آنجا می فرماید: اگر انسان وقف کند، اصلاً نمی تواند در آن تصرف کند حتی تصرفاتی که منافی با منافع «موقوف علیه» نیست (فرض کنید در سایه آن بنشیند، ایشان می گوید نمی تواند) اگر حمل بر وقف شد، حتی تصرّفاتی که منافی با منافع «موقوف علیه نیست» را نمی تواند، اما اگر حبس کند، فقط نمی تواند تصرفاتی کند که منافی با منفعت محبّس است، و الا اگر من گاهی از اوقات در آنجا درخت می کارم، جای خالی، یا برای خودم در آنجا سایه بان درست می کنم، در حبس دست حابس باز است، یعنی می تواند از عین محبسه استفاده کند به شرط اینکه مزاحم با منافع او نباشد، از این مسأله گذشتیم.

ص: 66

صحت وعدم صحت وقف موقت 95/07/03

موضوع: صحت وعدم صحت وقف موقت

مسأله ای که اکنون می خوانیم مبنی بر مسأله قبل است، مسأله قبل این بود که آیا وقف مؤقت و محدّد داریم یا نه؟

ما عرض کردیم مانع ندارد که وقف محدود باشد، مثلاً جناب واقف می گوید فلان زمین یا خانه ام را به مدت ده سال وقف کردم، ما این مسأله را (وقف موقت) ثابت کردیم.

پس ما روی مسأله قبلی، این مسأله را مطرح می کنیم، ما در جلسات قبل این مسأله را محققاً ثابت کردیم که الوقف علی قسمین: وقف مطلق، وقف محدود، روی آن مبنا، این مسأله را در این جلسه می خوانیم، اگر کسی خانه یا زمینی را تنها بر زید وقف کرد، یا فقط بر فرزند اولش وقف کرد که در واقع منقرض می شود، این چگونه است؟

در این مسأله چند قول وجود دارد:

1: یک قول این است که این وقف واقع می شود، مبنی بر مسأله هفته قبل است، بنا براینکه وقف محدود صحیح است، این وقف هم صحیح خواهد بود، وقف می کند بر من ینقرض، وقف کردم بر اولادم، اولادم هم خیلی عمر کند صد سال، بعد از صد سال تمام است، چون وقف محدود را تجویز کردیم، اینجا می گویند: یقع وقفاً.

2: قول دوم این است که:« یقع حبساً»، البته فرق وقف را با حبس در جلسات قبل گفتیم و در آینده نیز خواهد آمد.

3: قول سوم می گوید که این وقف باطل است، یعنی اگر انسان بر موجودی که ریشه ندارد و منقرض می شود وقف کند، این وقف باطل می شود.

حال اگر جناب زید منقرض شد، اولادی هم ندارد، تکلیف این وقف چیه؟ من سوال می کنم این مسأله دوم که حضرت امام مستقلاً عنوان نکرده، مال کدام یکی از سه قول است؟ مال قول اول است، یعنی بنابر اینکه یقع وقفاً، اگر موقوف علیه منقرض شد، تکلیف این موقوفه چیست؟ البته در آنجا هم سه قول است که بعداً خواهد آمد.

ص: 67

بنابراین، مسأله سوم مبنی بر قول اول است و الا اگر بگوییم:« یقع حبساً»، معلوم است که به خود واقف بر می گردد، چون در حبس هنگامی که مدت تمام شد، به خود واقف بر می گردد، نسبت به قول سوم نیز همین است، قول سوم می گوید از اول باطل است، قهراً بر می گردد به واقف، بنابراین، قول دوم مبنی بر قول اول در مسأله اول است و الا قول دوم و سوم نسبت به مسأله دوم سالبه به انتفاء موضوع است

حال که این مسأله فهمیده شد که در مقام دو مسأله است:« إذا وقف علی من ینقرض»، سه قول است:

الف؛ یقع وقفاً. ب؛ یقع حبساً. ج؛ یقع باطلاً.

ثمّ علی أنّه یقع وقفاً إذا انقرض، تکلیفش چیست؟ این مسأله دوم، مبنی بر قول اول در مسأله اول است و الا قول دوم و قول سوم، مسأله دوم را بر نمی تابد، معلوم می شود که حبساً بر گردد به حابس، معلوم است که اگر باطل باشد بر می گردد به واقف.

بررسی قول اول

حالا بر می گردیم به قول اول، یعنی «إذا وقف علی من ینقرض»، تکلیف چیست؟ ما معتقدیم که:« یقع وقفاً». چرا؟ در جلسات گذشته گفتیم که در مفهوم وقف ابدیت نخوابیده، نه موقت خوابیده و نه ابدیت، بلکه «وقف» ایقاف الموقوف است، یعنی این موقوفه را نگه دارم، اجازه ندهم که بفروشند و اجازه ندهم که رهن کنند، وقف ایقاف است، ایقاف گاهی گسترده است، کی گسترده است؟ وقتی که مطلق بگذارند و بگویند: «وقفت هذا علی العلماء»، یا قید بیاورد و بگوید:« وقفت هذا علی العلماء إلی أن یرث الله الأرض و من علیها»، اگر مطلق بگذارد یا قید ابدیت بیاورد، معلوم است که مال همه است.

ص: 68

اما اگر قید موقت بیاورد و بگوید:« وقفت هذا سنة»، این اشکالی ندارد، روی این مبنا آنجا می گفتیم سنة، اینجا می گوییم وقفت هذا لولدی فقط، ولد ما هم بعد از صد سال منقرض می شود، بعد از آنکه منقرض شد، وقف تمام است، بنابراین، مقتضی موجود و مانع مفقود، در وقف نه ابدیت خوابیده و نه محدودیت، بستگی دارد که در مقام انشاء چه رقم انشاء کنیم، مطلق بگذاریم، بله. یا قید ابدیت بیاوریم، بله! و الا اگر محدود بیارویم، مانع ندارد، گاهی محدودیت از نظر زمان است، مثل اینکه بگوید:« وقفت هذا إلی سنة»، گاهی محدودیت از نظر موقوف علیه است که مسأله ماست، مسأله قبلی محدودیت از نظر زمان بود، اما در اینجا محدودیت از نظر «موقوف علیه» است، فتوای شیخ مفید همین است، فتوای شیخ طوسی نیز همین است، فتوای مرحوم ابن ادریس نیز همین است، محقق در ابتدا، دو قول نقل می کند، بعد می گوید وقف بودن اشبه است، البته کسانی هستند که با این رأی موافق نیستند.

وفی الوقف علی من ینقرض

إذا وقف علی من ینقرض غالباً، و لم یذکر المصرف بعده کما إذا وقف علی شخص و اقتصر، أو علی بطون من غیر أولاده تنقرض غالباً و لم یذکر المصرف بعد انقراضهم، ففی المسأله أقوال ثلاثة.

1: أنّه یصحّ وقفاً.

2: أنّه یصحّ حبساً.

3: أنّه باطل من رأس.

ثمّ هنا مسألة أخری و هو أنّه لو قلنا بالقول الأول، أی بصحّته وقفاً فإذا انقرضوا فما هو مصیر الموقوف و هنا یرجع إلی:

1: ورثة الواقف. 2: ورثة الموقوف علیهم.3: یصرف فی وجوه البرّ.

ما قول اول را انتخاب خواهیم کرد، فعلاً مسأله دوم را در آب نمک بخوابانیم، بر گردیم همان مسأله اول، آیا وقف بر «من ینقرض» صحیح است یا صحیح نیست؟

ص: 69

و المسألتان فی کلام المصنّف و ردتا تحت عنوان واحد

حضرت امام (ره) دو مسأله نکرده، بلکه آن را یک مسأله کرده است.

إذا علمت هذا فلندخل فی الأقوال:

القول الأول: و هو خیرة المفید فی المقنعة، قال:« لو وقف إنسان شیئاً علی ولده و ولد ولده و لم یذکر شیئاً فیه بعد انقراضهم، یصحّ وقفاً (مسأله اول تمام شد)، مسأله دوم از اینجا شروع می شود: و متی انقرضوا و لم یبق منهم أحد رجع میراثاً علی أقرب الناس من آخر المنقرضین من أرباب الوقف» (1) .- ظاهراً مرادش از «وقف» در اینجا واقف است - و هو أیضاً خیرة الشیخ فی النهایة. قال: و متی وقف الإنسان شیئاً فی وجه من الوجوه أو علی قوم بأعیانهم، ولم یشترط بعد انقراضهم عوده علی شیء یعینه فمتی انقرض أرباب الوقف، رجع الوقف إلی ورثة الواقف» (2) .

قال المحقق: « لو جعله لمن ینقرض غالباً، قیل یبطل الوقف، قیل یجب إجراؤه حتی ینقرض المسمّون و هو الأشبه» (3) ، و هو خیرة القاضی فی المهذّب (4) ، و ابن إدریس فی السرائر» (5) .

وجه الصحّة ما تقدّم أنّ الوقف عبارة عن إیقاف الموقوف للموقوف علیه لینتفع بمنافعه، و أمّا التأبید فلیس داخلاً فی مفهومه و لیس مقوّماً له، غایة الأمر أنّة لو قیّده بالتأبید کما فی صدقات أهل بیت ع، أو أطلق و کان للموقوف علیه استمرار عبر الزمان یستفاد منه التأبید و إلّا یکون المنع محدّداً به مادام الموقوف علیه موجوداً و یؤیّده قوله ع: « الْوُقُوفُ عَلَى حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا » (6) .

ص: 70


1- المقنعة، شیخ مفید، ج1، ص655.
2- النهایة، شیخ طوسی، ص599.و کلامه مثل کلام المفید یشتمل علی مسألتین.
3- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص244.
4- المهذب، ابن براج، ج2، ص91.
5- السرائر، ابن إدریس، ج3، ص165.
6- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص175، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب2، ح1، ط آل البیت.

الإستدلال علی الصحّة بوجوه ثلاثة:

بعضی سه دلیل آورده اند و خواسته اند که ما را یاری کنند، ولی هر سه دلیل علیل و بی پایه است، عمده همان دلیلی بود که ما ارائه کردیم و گفتیم در ماهیت وقف ابدیت نخوابیده فلذا افسارش در دست من است، اگر خواستم مؤقتاً وقف می کنم و اگر خواستم هم مؤبّداً وقف می نمایم.

الدلیل الأول: « ما ذکره العلّامة من أنّ الوقف نوع تملیک و صدقة، فیتّبع اختیار المالک فی التخصیص و غیره» (1)

این بیان، غیر از بیان من است، چون من گفتم:« الوقف إیقاف»، من از راه «إیقاف» وارد شدم، بستگی دارد که این را چه مقدار نگه دارد، اما جناب علامه می فرماید وقف تملیک است، من هم مالکم، دلم اگر خواست یکسال تملیک می کنم، دلم اگر خواست تملیک می کنم برای همیشه، اختیارش دست من است که صاحب مال هستم.

این دلیل علامه علیل است. چرا؟ زیرا شک دارم که آیا مالک حق دارد که یک چنین تمیلک کند یا حق ندارد؟ شما کبری را ثابت کنید که مالک می تواند دو جور تملیک کند، تملیک مؤقت و تملیک مطلق، تازه این خودش اول کلام است، بنابراین، استدلال جناب علامه مبنی بر این است که مالک هر نوع حق تملیک را دارد، از کجا معلوم است که مالک یک چنین حق تملیک را دارد؟ چون آن آدمی که می گوید:« یقع حبساً» عقیده دارد که مالک یک چنین حقی را ندارد.

اگر کسی در اینجا چنین ا ستدلال کند که : «الناس مسلطون علی أموالهم» من نسبت به اموال خود مسلط هستم، خواستم یکماه تملیک می کنم و اگر خواستم صد سال تملیک می کنم، چون هر کس نسبت به اموالش تسلط دارد و هر نوع تصرفی می تواند بکند.

ص: 71


1- مختلف الشیعه، علامه حلی، ج6، ص303.

جوابش این است که ما شک داریم که آیا شما یک چنین تسلطی را دارید یا نه؟ به بیان دیگر شک داریم که آیا شرع مقدس اجازه یک چنین تسلطی را به شما داده یا نه؟ البته انسان نسبت به اموال شان مسلط اند، اما کیفیت تسلط و حدود تصرف با کبری ثابت نمی شود. به بیان سوم هیچ وقت با کبری، صغری ثابت نمی شود، شک در این داریم که آیا شما چنین حق تملیک را دارید یا ندارید؟

آقایان می گویند با شک در صغری، نمی توان با کبری استدلال کرد، در شبهه مصداقیه تمسک به عام مطلقا جایز نیست، شک در این است که آیا شما یک چنین حقی را دارید یا ندارید؟

یلاحظ علیه: أنّ لو کان التأبید شرطاً مقوّماً للوقف فلیس للمالک إلّا تبعیته و کونه مسلّطاً علی ماله لا یکون مشرّعاً.

آقایان می گویند « الناس مسلطون علی أموالهم» مشرّع (اسم فاعل) نیست، شرع می گوید شما نسبت به اموال خود مسلط هستید، اما حد تصرف و تسلط و کیفیت تسلط از این کبری استفاده نمی شود. کراراً در فقه خوانده اید که در شک در صغری، نمی توان به کبری تمسک کرد، درست است که من نسبت به اموال خودم مسلط می باشم، اما حد تسلط و شرائط تسلط من چگونه است؟ این جهتش از کبری استفاده نمی شود.

الدلیل الثانی: «الخبر الوارد فی وصیة فاطمه (سلام الله علیها) حیث جعلت أمر صدقاتها إلی أولادها مع احتمال الانقراض»

دلیل دوم این است که حضرت زهرا (ع) بر اولادش وقف کرد و حال آنکه احتمال انقراضش می رفت، چطور این صحیح است، اما آن صحیح نیست؟

جوابش این است که اولاد حضرت زهرا (ع) إلی یوم القیامة باقی است، یعنی حضرت به بقای نسل خود علم داشت چون قرآن می فرماید:« إِنَّا أَعْطَينَاكَ الْكَوْثَرَ» (1) ذیل سوره دلیل بر این است که مراد از «کوثر» اولاد بیشتر است، مفسرین اشتباه می کنند که کوثر را چند جور معنی می کنند، آخر سوره دلیل بر این است که «ابتر» در مقابل «کوثر» است فلذا نسل حضرت زهرا سلام الله علیها تا روز قیامت باقی است.

ص: 72


1- کوثر/سوره108، آیه1.

أنّ السیّد فاطمة الزهراء (ع) کانت تعلم ببقاء نسلها لأنّ الله تعالی أعطی النّبی ص الکوثر و هو یتجلّی فی کثرة نسلها و بقائها إلی أن یرث الله الأرض و من علیها.

الدلیل الثالث: ما استدل به السید الطباطبائی فی ملحقات العروة بما مرّ من صحیحی علی بن مهزیار و محمد بن الحسن الصفّار، حیث قال ع: عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ: « قُلْتُ لَهُ رَوَى بَعْضُ مَوَالِيكَ عَنْ آبَائِكَ ع- أَنَّ كُلَّ وَقْفٍ إِلَى وَقْتٍ مَعْلُومٍ فَهُوَ وَاجِبٌ عَلَى الْوَرَثَةِ وَ كُلَّ وَقْفٍ إِلَى غَيْرِ وَقْتٍ جَهْلٍ مَجْهُولٍ فَهُوَ بَاطِلٌ عَلَى الْوَرَثَةِ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِقَوْلِ آبَائِكَ ع- فَكَتَبَ ع هَكَذَا هُوَ عِنْدِي » (1) .

دلیل سوم مال سید کاظم طباطبائی یزدی است در کتاب شریف عروة الوثقی، ایشان می فرماید مگر آن حدیث یادتان رفته که می گفت وقف بر وقت محدود صحیح است، وقف بر وقت غیر محدود باطل است.

جواب این استدلال را قبلاً دادیم و گفتیم مراد از وقف محدود، وقف معین و وقف غیر معین، ذکر موقوف علیه و عدم ذکر موقوف علیه است، اصلاً این عبارت در آن زمان اصطلاح بوده، اگر کسی موقوف علیه را می گفت، به آن وقف معین می گفتند، اگر موقوف علیه را ذکر نمی کردند، به چنین وقفی می گفتند: وقف غیر معین.

یلاحظ علیه: بما عرفت من أنّ المراد بالوقت المعلوم و الوقت المجهول، ذکر الموقوف علیه و ترکه، و إنّ هذین اللفظین (مؤقت و غیر مؤقت) کانا مصطلحین عنن بیان الموقوف علیه و عدمه، و قد تقدّم الکلام فیه.

ص: 73


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص192، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب7، ح1 و2، ط آل البیت.

بنابراین، این سه دلیل، هیچ گونه ارتباطی به مسأله ما ندارند.

قول دوم این است که:« یقع حبساً» أی یصحّ حبساً، البته فرق بین وقف و حبس را در جلسات گذشته گفتیم و در آینده خواهد آمد، دلیل قول دوم این است که مقتضی موجود است، مقتضی اینکه کلمه «وقفت» هر چند صریح در وقف است، اما قابلیت حبس را هم دارد، اگر ذیلش قرینه آورد و گفت بر فرزندم، فرزند هم که تا روز قیامت نیست، آن قرینه می شود که مراد از وقف، حبس است، کلمه وقفت هر چند صریح در وقف است، اما قابلیت حمل بر حبس را هم دارد، ما به همین قابلیت حمل می کنیم. چرا؟ چون قرینه دارد، قرینه اش این است که می گوید: ولد من، ولد هم تا روز قیامت نیست.

القول الثانی: أنّه یصحّ حبساً

و هو خیرة العلامه فی التحریر و الشهید فی الدروس مستدلین بوجود المقتضی و هو الصیغة الصالحة للحبس، لأنّ الوقف و الحبس اشترکا فی المعنی، فإذا اقترن الوقف بما یقتضی عدم التأبید، کان حبساً کما لو اقترن الحبس بما یقتضی التأبید، فیکون وقفاً.

یلاحظ علیه: بأنّ المقتضی للوقف موجود و المانع مفقود، أمّا المقتضی فهو ظهور اللفظ فی الوقف، و أمّا عدم المانع فلما عرفت من أنّ التأبید و التوقیت خارجان عن ماهیة الوقف و إنّما یتّبع ما هو التعبیر عن المقصود، و المفروض أنّه عبّر بالوقف و لم یعبّر بالحبس فلا وجه لجعله حبساً. موقت بودن ضرری به وقف بودن نمی رساند.

ما عکس را می گوییم و آن اینکه مقتضی را برای وقف موجود است، فقط مشکل این بود که ابدیت نیست، مقتضی برای وقف است و حتی من عرض کردم که صریح در وقف است، مشکل شما این بود که در آخر یک مو دماغ پیدا کرد، چون گفت: پسرم.

ص: 74

ما عرض کردیم که پسر بودن مشکلی در وقف ایجاد نمی کند. چرا؟ چون در ماهیت وقف ابدیت نخوابیده است.

القول الثالث: أنّه یبطل.

قول سوم می گوید باطل است. چرا باطل است؟ به جهت اینکه در وقف ابدیت خوابیده، شما که گفتید: پسرم، این تناقض است، تناقض صدر و ذیل، چون وقتی گفتی:« وقفت»، معنایش این است که تا روز قیامت، همین که گفتی: لولدی، یعنی تا صد سال، بین اینها تناقض است فلذا باطل می باشد.

جواب این استدلال هم قبلاً گذشت و ما گفتیم چه کسی گفته که در وقف ابدیت خوابیده، در وقف نه ابدیت خوابیده و نه موقت بودن خوابیده، ماهیت و مفهوم وقف مجرد از هردو قید است. پس به این نتیجه رسیدیم که ثبت وقفاً

حكم وقف بر كسي كه منقرض مي شود 95/07/04

موضوع: حکم وقف بر کسی که منقرض می شود

از نظر ما اگر انسان مالی را بر کسی که منقرض می شود وقف کند ، این وقف است، یعنی نه حبس است و نه باطل.

حال اگر «من ینقرض» فوت کرد، تکلیف عین موقوفه چیست؟ این مسأله دوم مبنی بر قول اول است، یعنی کسانی که معتقدند که وقف بر «من ینقرض» وقف صحیح است، این مسأله را دارند، اما کسانی که این حبس است یا معتقدند که وقف باطل است، این مسأله را ندارند، بلکه این مسأله مخصوص کسانی است که معتقدند بر اینکه وقف بر «من ینقرض» وقف صحیح است، حالا اگر جناب «موقوف علیه» فوت کرد و بعد از آن هم کسی را در نظر نگرفته، تکلیف این وقف چیست؟ در اینجا سه قول است:

1: یک قول این است که:« یرجع إلی ورثة الواقف».

ص: 75

2: قول دوم این است که:« یرجع إلی ورثة الموقوف علیه».

3: قول سوم این است که:« یصرف فی وجوه البرّ ».

ما طرفدار قول اول هستیم و از نظر ما این مسأله از مسائلی است که قضایا قیاساتها معها، ما با دو وجه این مسأله را ثابت می کنیم:

اولاً؛ این آدم هر چند این ملک را از مالکیت خود خارج کرده،« أما لم یخرجه علی وجه الإطلاق، بل أخرجه مؤقتاً»،یعنی یکسال، پس بعد از یکسال باید یا به ملک خود واقف بر گردد یا به ملک ورثه واقف، از اول اخراج ملک محدود بوده مانند «ضیق فم الرکیه» است، معنای این ضرب المثل این نیست که از اول دهانه چاه را وسیع بگیر، بعدا تنگش کن، بلکه معنایش این است که از همان اول دهانه چاه را کوچک بگیر، ما نحن فیه هم از قبیل «ضیق فم الرکیّة» است، یعنی جناب واقف از همان اول عین موقوفه را به اندازه یکسال از ملک خود بیرون برده، بعد از یکسال دوباره باید به ملک خودش بر گردد.

ثانیاً؛ باید تمسک کنیم به قاعده: « الْوُقُوفُ عَلَى حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا » (1) .از اول نیت و قصد این آدم یکسال بوده، بعد از یکسال باید دوباره به ملکش بر گردد. ظاهراً این مسأله از چیزهایی است که بسیار واضح و روشن است فلذا نیاز به بحث کردن را ندارد.

البته این دوتا دلیل قریب و نزدیک هم هستند، در دلیل اول، تکیه بر انشاء می کنیم و می گوییم انشاء این آدم از اول مضیّق بوده مانند «ضیّق فم الرکیّة»، در دلیل دوم روی انشاء تکیه نمی کنیم، بلکه روی نیت وقصد واقف تکیه می کنیم و می گوییم واقف از اول به مدت یکسال این را از ملک خود بیرون کرده، بعد از یکسال در ملک خودش باقی خواهد ماند.

ص: 76


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص175، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب2، ح1، ط آل البیت.

أمّا القول الأوّل: فهو قول الأکثر کما علیه فی المسالک (1) ، فیدلّ علیه:

أوّلاً: أن المفروض أنّه لم یخرج عن ملکه بالکلّیة، و إنّما تناول أشخاصاً فلا یتعدّی إلی غیرهم، فالعود إلی الملک بانتهاء سبب النقل کالعود بسبب الفسخ بالاقالة و الخیار الذین لیسا سبب ملک جدید للمال.

ثانیاً: ما مرّ من الضابطة الکلّیة أنّ « الْوُقُوفُ عَلَى حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا »، و المفروض أنّه منع من التصرّف مادام الموقوف علیه موجوداً، فإذا انقرض یرتفع المنع.

أمّا القول الثانی: أی انتقاله إلی ورثة الموقوف علیه، و هو خیرة المفید، قال: ولم یبق منهم أحد، کان راجعاً میراثاً إلی أقرب الناس من آخر المنقرضین من أرباب الوقف» (2) .

واختاره ابن إدریس فی السرائر (3) ، مستدلّاً بانتقال الملک إلی الموقوف علیه قبل الانقراض، فیستصحب.

بعد از انقراض، استصحاب ملکیت می کنیم.

البته استصحاب در جایی است که دلیل اجتهادی نداشته باشیم و حال آنکه ما در اینجا دلیل اجتهادی داریم، با وجود دلیل اجتهادی، نوبت به استصحاب نمی رسد. ما دلیل اجتهادی داریم، چون این آدم مالکیت خودش را یکساله به او (موقوف علیه) داد، نه دائماً و برای همیشه، با وجود چنین دلیل، جای استصحاب نیست .

و به تعبیر دیگر شما نباید در اینجا استصجاب حکم مخصّص کنید، بلکه باید به عموم عام مراجعه کنید و بگویید من سابقاً مالک بودم إلی یوم القیامة، منتها در یک قطعه ای از زمان خارج شد، بعداً به عموم عام مراجعه می کنند.

یلاحظ علیه: أنّ المورّث إنّما ملّکه علی الوجه المزبور (مادام الشخص موجوداً)، فلا یدخل فی ترکة الموقوف علیه حتی تشمله أدلّة الإرث.

ص: 77


1- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج5، ص356.
2- لمقنعه، شیخ مفید، ص655.
3- السرائر، ابن ادریس، ج2، ص165.

در این موارد، من از همان اول به مدت یکسال شما را مالک کرده بودم، نه بیشتر، در چنین موارد، عموم عام مدرک است.

و أمّا القول الثالث: أعنی صرفه فی وجوه البرّ، فهو خیرة ابن زهرة فی الغنیة، قائلاً بخروج الملک عن الواقف فلا یعود إلیه، و عدم تعلّق العقد بورثة الموقوف علیه فلا ینتقل إلیهم، و أقرب الشیء إلی مقصوده وجوه البرّ.

پس این قول، یعنی قول سوم مال ابن زهره است در کتاب شریف غنیه.

ما در جواب ابن زهره عرض می کنیم، از ملک واقف به مدت یکسال در آمده، نه برای همیشه و مطلقاً. عیناً مثل اجاره می ماند که منفعت به مدت عقد اجاره از ملک مالک بیرون شده، نه برای همیشه و دائم، بعد از انقضای عقد اجاره، دوباره منفعت به ملک مالک خانه بر می گردد.

المسألة السابعة عشر: الظاهر أنّ الوقف المؤبد یوجب زوال ملک الواقف، و أما الوقف المنقطع الآخر فکونه کذلک محل تأمل، بخلاف الحبس فانّه باق معه علی ملک الحابس و یورث، و یجوز له التصرفات غیر المنافیة لاستیفاء المحبس علیه المنفعة إلا التصرفات الناقلة فانّها لا تجوز، بل الظاهر عدم جواز رهنه أیضا، لکن بقاء الملک علی ملک الحابس فی بعض الصور محل منع.

فروع مسأله

حضرت امام (ره) در این مسأله (مسأله هفدهم) سه فرع را گفته، ولی حقش بود که قبل از اینها یک فرع دیگری رابگوید، و آن اینکه شما که معتقد شدید که بر ورثه واقف بر می گردد، کدام ورثه، ورثه حین الوقف یا ورثه حین الموت؟ حقش بود که این را بگوید، ایشان این فرع را نفرموده و این مسأله ناقص ماند، ولی ایشان بعداً این فرع را بیان خواهد کرد، منتها حقش این بود که در همین جا بگوید تا مسأله تکمیل بشود.

ص: 78

پس ما در این مسأله هفدهم سه فرع داریم:

1: فرع اول این است که وقف مؤبّد، سبب می شود که نسل واقف از ملک تا دامنه روز قیامت کوتاه بشود، این خیلی فرع محققانه است، موقف المؤبّد هو وقف علی العلماء و الطلاب و الفقراء إلی أن یرث الله الأرض و من علیها، دست جناب واقف از این ملک الی الأبد و برای همیشه کوتاه می شود.

2: فرع دوم این است که حبس چنین نیست، من اگر چیزی را حبس کردم و گفتم:« حبست هذه الدار لتسکن أنت إلی عشرین سنّة»، این از ملک حابس بیرون نمی آید، من می شوم حابس، شما می شوید:« محبّس علیه» -به ضم میم و فتح حاء و به تشدید و فتح باء-، البته ایشان تعبیرش محبّس علیه - به ضم میم و فتح حاء و به تشدید و فتح باء-، محبوس علیه هم درست است، چه بگوییم: محبّس علیه و چه بگوییم: محبوس علیه.

پس فرق بین وقف و حبس این شد که وقف مؤبّد، موجب می شود که مال از ملک واقف برای همیشه و ابد خارج بشود، اما حبس این گونه نیست، حبس شبیه وقف منقرض است، در وقف بر منقرض گفتیم که به مقدار یکسال از ملک واقف در آمده، در واقع وقف منقرض الآخر، حکم حبس را دارد، البته این عناوین را در آینده خواهیم خواند.

3: فرع سوم راجع به این است که وقف «منقطع الآخر» حکمش چیست؟ وقف منقطع الآخر کدام است؟ همان که قبلاً خواندیم و گفتیم اگر بر زید وقف کردم، زید هم مرد، اینجا ایشان می فرماید در خروج ملک تأمل است.

بنابراین، ما باید در این مسأله سه فرع را بخوانیم:

ص: 79

الف: فرع اول این است که وقف مؤبّد خروچ ملک است.

ب؛ فرع دوم اینکه حبس خروج ملک نیست، بلکه تسلیم الملک به « محبّس علیه» تا از آن بهره بگیرد، من مالک خانه هستم، ولی شما هم یکسال در این خانه بنشین و از منافع آن استفاده کن.

ج؛ فرع سوم این است که آیا در وقف «منقطع الآخر» خروج الملک است یا نیست؟ بر می گردد به مسأله قبلی، ما گفتیم خروج ملک است به مدت یکسال، ایشان (حضرت امام خمینی) حتی در این تأمل می کند که منقطع الآخر اصلاً از ملک واقف در نیامده، اگر این قول ایشان را بگیریم، مسأله قبلی می شود کالشمس فی رابعة النهار، وقتی که «موقوف علیه» مرد، ملک مال واقف است و آن دو قول دیگر اصلاً از بین می رود، دو قول دیگر این بود که مال ورثه موقوف علیه است، یا مال ورثه واقف است.

اگر بگوییم وقف «منطقع الآخر»، حکم حبس را دارد که از ملک واقف بیرون نیامده، دیگر مسأله قبلی می شود کالشمس فی رابعة النهار، ما مسأله قبلی را روی مبنای مشهور بحث کردیم که می گویند ملکیت یکساله یا ملکیت ده ساله، اما اگر فرمایش ایشان (حضرت امام) را بگیریم، اصلاً ملک او نشده است، بلکه به ملک واقف باقی است.

الفرع الأول: الوقف المؤبّد یخرج الملک عن ملک الواقف، این مسأله را به چند دلیل می شود گفت،

الأول: ملکیت یک امر اعتباری و عقلائی است، اعتبار عقلا باید اثر شرعی داشته باشد و الا اعتبار عقلائی که اثر شرعی ندارد، لغو است.

مثلاً شما یک انسان صد سری را فرض و اعتبار می کنید، این یک امر اعتباری است، اما عقلائی نیست، چرا؟ چون الأمور الاعتباریة یجب أن یترتّب علیه أثر الشرعی، و الا اگر اثر شرعی بر آن مترتب نشود، می شود اوهام و خیالات (مانند انسان صد سری)، می گوییم اگر جناب « واقف» این خانه را إلی یوم القیامه بر علما و فقها وقف کرده، بعد بگوییم تو مالک هستی، مالکیت او چه اثری دارد، تا روز قیامت من نمی توانم در آن تصرف کنم، این چه مالکیتی است که من حق هیچ گونه تصرف را در آن ندارم؟! به بیان دیگر این چه مالکیتی است که نه بو دارد و نه طعم؟!

ص: 80

بنابراین؛ دلیل اول ما این است که ملکیت وقف مؤبّد، مایه خروج عین موقوفه از ملک واقف است. چرا؟ چون ملکیت یک امر اعتباری است و امر اعتباری اثر عقلائی می خواهد، ولی در اینجا هیچ اثری ندارد، مثل اینکه به ما بگویند شما مالک قمر هستید، این لغو است چون اثری ندارد، مالکیت من نسبت به قمر هیچ اثری ندارد، چون من چه مالک آن باشم یا نباشم، نمی توانم در آن تصرف کنم.

«علی أیّ حال» ملکیت اثر شرعی می خواهد، در وقف مؤبّد بالفرض قائل به ملکیت واقف بشویم، این ملکیت هیچ گونه اثر شرعی ندارد.

الدلیل الثانی: ماذکره السیّد الطباطبائی، هنگامی ینبع و چشمه آبش در آمد، حضرت امیر المؤمنان ع فرمود: « بَشِّرِ الْوَارِثَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِيَ صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا » بتّاً بتلا، به معنای انقطع، انقطاعاً است، قطعاً قطعا یعنی این چشمه از من برید و از ملکیت من خارج شد، بنابراینکه بَتّاً بَتْلًا، به معنای انقطاع باشد .

الدلیل الثالث: دلیل سوم اینکه این مدلول عرفی است، عرفاً اگر چیزی را تا روز قیامت وقف کردند، این دلالت التزامی اش این است که من دندان طمع را از این ملک کشیدم.

بنابراین؛ ما تا اینجا سه دلیل بر مبنا و فتوای حضرت امام (ر9) بیان کردیم که وقف مؤبّد، سبب زوال ملکیت واقف (برای همیشه و ابد) می شود.

اولاً: دلیل اول این بود که ملکیت اعتباری اثر می خواهد، چیزی را که من تا روز قیامت نمی توانم تصرف کنم، اثر ندارد.

ثانیاً: کلام امیر المؤمنین که فرمود: «صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا» .

ثالثاً: دلالت عرفی است، عرفا می گویند که این آدم با این کارش (وقف) دندان طمع را از این ملک کشید.

ص: 81

عبارت خوانی توسط استاد

الدلیل الثانی: ما ذکره السیّد الطباطبائی، قائلاً و یمکن أن یستفاد ذلک من أخبار صدقة الإئمة علیهم السلام، المشتمل علی مثل قوله: «صَدَقَةٌ بَتّاً بَتْلًا »، أی منقطعة عن صاحبها الأول و مبانة عنه، فإنّ البتّ و البتل، بمعنی القطع، بل الظاهر من تلک الأخبار کون الواقف کالأجنبی.

دلیل سوم هم دلالت عرفی بود که بیان شد، عرفاً می گویند این آدم از ملک خودش دندان طمع را برید و آن را وقف بر علما و فقرا کرد.

الثالث: إنّ زوال الملک مدلول التزامیّ للوقف عرفاً، و إن لم یکن مدلولاً مطابقیّاً، لأنّ حقیقة الوقف إیقاف الموقوف للموقوف علیه و معلوم أنّ هذا النوع من الإیقاف المؤبّد، یلازم خروجه عن ملک الواقف.

تمّ الکلام فی الفرع الأول و هو الوقف المؤبّد، یوجب خروج الملک عن ملک الواقف.

الفرع الثانی: الحبس، حبس چنین نیست، البته حبس هم برای خودش انواعی دارد که بعداً به آنها اشاره خواهد شد، حبس بر خلاف وقف مؤبّد است، چون در حبس عین از ملک حابس خارج نشده، گاهی از اوقات پدر (روی علاقه به اهل علم و عالم) می گوید این خانه را بر پسر اهل علم و دانشمندم به مدت ده سال حبس کردم، تا ده سال این خانه مال پسر اهل علم است، بعد از ده سال همه ورثه سراغ این پسر می آیند و آن را بین خود شان تقسیم می کنند، حبس در حقیقت یکنوع انعطاف است از جانب حابس نسبت به برخی.

الحبس لا یوجب زوال الملک الحابس، فلو قال لک:« سکنی هذه الدار لک، ما بقیت أو حییت (صیغه مخاطب) أو ما بقیت أو حییت (متکلم وحده)، فله حق الانتفاع مع بقائها علی ملک الحابس، فإنّ معنی الفقرة المذکورة، أنّه للمالک و المنفعة للمحبّس علیه، الانتفاع بثمرته، فالحبس أشبه بالإجارة، فالعین للمالک و المنفعة للمستأجر، غایة الأمر در اجاره پول در کار است، ولی در حبس پولی در کار نیست.

ص: 82

ما هی الثمرة ببقاء العین فی ملک الحابس؟ چه اثری دارد که در ملک حابس باشد یا در ملک حابس نیست، بالأخرة بعد از آنکه مدت تمام شد، دوباره به ملک حابس بر می گردد، اما در این مدت از ملک او در آمده یا در نیامده، چه اثر دارد؟

من گفتم در آمده، حالا اگر کسی بگوید در نیامده، فقط طرف حق انتفاع دارد، چه اثری بر این مترتب است که بگوییم در این یکسال در آمده یا در این یکسال در نیامده؟ بحثش در جلسه آینده خواهد آمد (انشاء الله)

ثمره بين وقف و حبس 95/07/05

موضوع: ثمره بین وقف و حبس

مطلب باقی مانده این است که ثمره وقف با حبس چیست؟ ثمره اش این است که اگر وقف باشد، جناب «واقف» نمی تواند در «موقوف» کوچکترین تصرف کنند حتی اگر منافی با منافع موقوف علیه نباشد. چرا؟ لأنّه خرج عن ملکه، از ملکش خارج شده، اگر ازملکش خارج شده، نمی تواند حتی یک میخی بر دیوار بزند هر چند منافی با منافع موقوف علیه نباشد، .

اما اگر حبس باشد، فقط آن تصرفاتی را نمی تواند که منافی با منافع محبّس علیه دارد ، یعنی نمی تواند کارهایی را انجام بدهد که منافی و در تضاد با منافع محبوس علیه (محبّس علیه) باشد، اما کارهایی که در تضاد با منافع محبّس علیه نیست اشکال ندارد و می تواند آنها را انجام بدهد.

پس فرق بین وقف و حبس این است که در «وقف» زوال الملک است فلذا واقف بعد از انشاء وقف، هیچ نوع تصرف نمی تواند، اما حبس چون زوال الملک نیست، حابس حق تصرف را دارد، منتهای تصرفاتی که در تضاد و منافی با منافع محبّس علیه نباشد.

ص: 83

آیا تصرفات ناقله در حبس جایز است یا نه؟

حضرت امام (ره) می فرماید اگر انسان چیزی را حبس کرد، حق فروختن آن را ندارد، یعنی نمی تواند آن را بفروشد، همچنین نمی تواند آن را به رهن بگذارد.

به بیان دیگر در حبس هم تصرفات ناقله ممنوع است، چرا؟ چون تصرفات ناقله از قبیل بیع و رهن با منافع محبّس علیه منافات دارد.

بنابراین، در اینکه در وقف اصلاً نمی تواند کاری بکند، جای بحث نیست، در حبس تصرفاتی را که منافات با منافع محبسّ علیه ندارد اجازه داده اند، ولی از تصرفات ناقله جلو گیری می کنند و آن را اجازه نمی دهند.

اشکال استاد سبحانی بر فرمایش حضرت امام (ره)

ولی در اینجا نظر و اشکال است و آن اینکه اگر با منافع بفروشد، البته این منافات با منافع محبّس علیه (محبوس علیه) دارد، اما اگر می فروشد، منتها مسلوبة المنافع، ظاهراً این نوع فروش اشکالی نداشته باشد، و لعلّ نظر حضرت امام که می فرماید حابس نمی تواند بفروشد یا رهن بدهد، مرادش همان صورت اول است (که با منافع بفروشد) نه صورت دوم، اما اگر مسلوبة المنافع بفروشد، بیعش اشکالی ندارد، آقایان نظیر این را در اجاره می گویند، مثلاً من خانه ام را به مدت یکسال به جناب زید اجاره داده ام، ولی می توانم آن را به دیگری بفروشم، اگر با منافع بفروشم، باطل است چون اجاره داده ام، اما اگر مسلوبة المنافع بفروشم، ظاهراً اشکالی ندارد (1)

ما هی الثمرة للقول ببقاء العین فی ملک الحابس؟ - در وقف گفتیم زال، اما اینجا می گوییم لم یزل - إنّ الثمرة واضحة، إذ عندئذ یجوز للحابس التصرّفات غیر المنافیة، لاستیفاء «المحبّس علیه» المنفعة، لأنّه بعد فی ملک الحابس، بخلاف الوقف، چون در وقف عین موقوفه با انشاء وقف، از ملک واقف خارچ می شود فلذا بعد از وقف نمی تواند در آن تصرف کند.

ص: 84


1-

نعم ذکر المصنّف أنّه لا تجوز له التصرّفات الناقلة و لا یجوز رهن العین أیضاً، لأنّ لازم ذلک استیلاء منقول إلیه علی المنافع مع أنّها للموقوف علیه.

یلاحظ علیه: مسأله دو صورت دارد، اگر با منافع بفروشد، باطل است، اما اگر مسلوبة المنافع بفروشد، اشکالی ندارد، مانند اجاره است.

الفرع الثالث: حکم الوقف المنقطع الآخر

اگر متن مسأله را بخوانید، این فرع در کلام امام هست، حضرت امام (ره) فرمود:« فی الوقف زوال الملک»، اما یکجا می خواهد تأمل کند، در عین حالی که معتقد است که:« الوقف یلازم زوال الملک»، در یکجا می خواهد تأمل کند، کجا؟ جایی که منقطع الآخر باشد، مثل اینکه در آنجا زوال الملک عرفیت ندارد، چون کم است، مثلاً یکسال یا ده سال است، معلوم می شود که عرف در چنین جایی زوال الملک را معتقد نیست، کأنّه وقف ملازم با زوال ملک نیست، «وقف مؤبّد» موجب زوال ملک است، اما وقف منقطع و منقطع الآخر ملازم با زوال ملک نیست.

اشکال

در اینجا یک اشکالی به نظر می رسد، در مسأله شانزدهم داشتیم که در وقف بر «من ینقرض» سه قول است:

1؛ وقف.2؛ حبس. 3؛ بطلان.

روی فرمایش امام سه قول نیست بلکه فقط دو قول است، چون در آنجا وقف حکم حبس را پیدا کرد، اگر در اینجا می فرماید که من در وقف منقطع الآخر زوال ملک را تأمل دارم ، پس در مسأله شانزدهم نباید ثلاثی القول باشیم، بلکه باید ثنائی القول باشیم و حال آنکه ایشان در آنجا ثلاثی القول شد و فرمود: وقفاً، أو حبساً، أو باطلاً.و الأقوی الأول، اگر شما وقف گرفتید و اینجا هم گفتید زوال ملک نیست، دیگر با حبس چه فرق می کند، بلکه با حبس یکی می شود.

ص: 85

بنابراین؛ تأملش در اینجا صحیح است، ظاهراً وقف ملازم با زوال الملک نیست، ابدیت ملازم است، این فرمایش حضرت ایشان در اینجا متین است، اما در مسأله شانزدهم نباید ثلاثی القول باشیم بلکه باید ثنائی القول باشیم.

تفصیل بین اقسام وقف

همانطور که حضرت امام فرمود، بعضی از وقف ها مانند منقطع الآخر، زوال الملکش تأمل دارد، یعنی حکم حبس را دارد، از آنطرف هم هست، یعنی بعضی از حبس ها حکم وقف را دارد، یعنی زوال الملک، کی؟ اینکه حبس کند بر کعبه، مثلاً فلان قالی را حبس بر کعبه کرده، یا حبس کرده بر حرم های مطهر، همین که حبس کردم، موقوف علیه قابل زوال نیست، کعبه همیشه هست، حرم همیشه هست، این نوع حبس ها حکم وقف را دارد پس بعضی وقف ها حکم حبس را پیدا می کند، مانند وقف بر منقطع الآخر، بعضی از حبس ها که منقطع الآخر نیست (مانند حبس بر کعبه یا حرم های مطهر)، حکم وقف را پیدا کرد، لأنّ الکعبة قائمة إلی یوم القیامة.

مطلب دوم

مطلب دومی که در مسأله 68 خواهد آمد این است که در وقف گفتیم:« زوال الملک»، اما نگفتیم وارد ملک چه کسی می شود، فقط گفتیم زوال الملک، اما اینکه مالک چه کسی است، آن را بحث نکردیم، مالک چه کسی است؟ این را در مسأله 68 بیان می کنیم.

مطلب سوم

مطلب سوم اینکه در مسأله شانزدهم گفتیم اگر وقف کند بر منقطع الآخر، گفتیم: یصحّ وقفاً، آنگاه گفتیم اگر منقطع الآخر منقرض شد، یرجع إلی الواقف، اگر واقف قبلاً بمیرد، اما من ینقرض هنوز زنده باشد، منقرض هم فوت کرد، آیا یرجع إلی ورثة الواقف حین الموت، أو یرجع إلی ورثة الواقف حین الإنقراض؟ حقش این بود که حضرت امام (ره) این را در مسأله شانزدهم بفرماید، ولی در اینجا مسأله را بیان کرده.

ص: 86

باز تکرار می کنم که در مسأله شانزدهم خواندیم که: منقطع الآخر یصحّ وقفاً، فإذا مات المنقرض یرجع إلی الواقف، حال اگر واقف زنده باشد که مطلب روشن است، اما اگر واقف زودتر از منقطع الآخر مرد، ده سال بعد هم منقرض فوت کرد، آیا عین موقوفه به ورثه واقف بر می گردد، به کدام ورثه واقف بر می گردد، آیا ورثه واقف حین موت الواقف یا ورثه واقف حین الانقراض، مگر این دو با همدیگر فرق می کند؟ بله! گاهی فرق می کند. چطور؟ جناب واقف خودش مرده، اما از او دوتا پسر باقی مانده، اگر هردو پسر بمانند، جای بحث نیست، یعنی هردو پسر وارثند، اما یکی بمیرد و یک بچه داشته باشد، کی بمیرد؟ قبل انقراض المنقطع، پس خود جناب واقف مرد، یکی از فرزندانش هم قبل از انقراض منقطع مرد، اما نوه دارد، در اینجا چه باید کرد؟ بهتر است متن کلام حضرت امام را بخوانیم.

المسألة الثامن عشر: لو انقرض الوقوف علیه و رجع إلی ورثة الواقف، فهل یرجع إلی ورثته حین الموت، أو حین الانقراض؟ قولان، أظهرهما الأول (حین الموت) و تظهر الثمرة فیما لو وقف علی من ینقرض کزید و أولاده، ثمّ مات الواقف عن ولدین و مات بعده أحد الولدین عن ولد قبل الانقراض، ثمّ انقرض، فعلی الثانی (حین الانقراض) یرجع إلی الولد الباقی، و علی الأول (حین الموت) یشارکه ابن أخیه.

پس ثمره در اینجا ظاهر می شود که اگر دوتا پسر دارد، بعد از مردن واقف یکی از پسر ها بمیرد و آن پسر فوت شده، یک بچه داشته باشد، اگر بگوییم میزان حین الموت (موت واقف) است، حین الموت پدر نوه واقف مالک شده، قهراً ارثش به بچه می رسد.

ص: 87

اما اگر بگوییم میزان حین الانقراض است، حین الانقراض فقط یک پسر باقی مانده، نوه در حد این پسر نیست.

پس ثمره روشن شد، چون اگر بگوییم میزان حین الموت است، هردو پسر مالک شده، منتها مانع داشتند، مانع حبس بود، باید صبر کنند تا وقت تمام بشود، وقتی وقت تمام شد، هردو پسر مالک می شوند، ولو یکی از پسر ها مرده، ولی قبلاً مالک شده، پسرش جانشین اوست، چون میزان حین الموت است، اما اگر بگوییم میزان حین الانقراض است، فقط یک نفر وارث دارد، آن ولد حی و زنده است، ولد دیگر که مرده، پسرش (نوه واقف) نمی تواند وارث بشود

دلیل مسأله

دلیل این مسأله خیلی روشن است. چطور؟ زیرا علی القول بالحبس الملک باق فی ملک الحابس، من ولو حبس کرده ام، اما این حبس کردن، بنا شد که به ملک واقف بر گردد، اگر به ملک واقف بر گردد، قهراً از ملک واقف بیرون نرفته است، هنگامی که می میرد، در واقع این آدم مالک است، وقتی مالک شد، «يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ» (1) ، دوتا ورثه دارد، با مردن واقف هردو فرزند مالک شدند، منتها یکی از این دو فرزند قبل از آنکه وقف منقرض بشود از دنیا رفت و مرد، مالک بود، اما مانع داشت، مانع که مرتفع شد، بر می گردد به هردو پسر، چون یکی از پسر ها مرده، قهرا فرزند پسر فوت شده (نوه واقف) جانشین او خواهد شد.

وجه ما تقدّم من أنّ هذا النوع من الوقف (وقف منقطع الآخر)، أشبه بما یکون من الحبس، فالموقوف لم یخرج عن ملک الواقف فقد مات عن عین یملکها، غایة الأمر لیس للورثة منع للموقوف علیه مادام حیّاً، فإذا کانت الحال کذلک فیرثه ولداه، لأنّه مات عن عین یملکها، فیرثه من کان حیّاً و المفروض حیاتهما و إن مات أحدهما بعد موت الواقف و قبل الانقراض.

ص: 88


1- نساء/سوره4، آیه11.

یعنی خودش (واقف) مرده، اما هنگام مردن مالک بود، اگر مالک بود، پس به هردو پسرش رسیده، حالا که یکی از این پسر ها مرد، ولدش (یعنی فرزند پسر فوت شده) جانشین او می شود، یعنی نوه واقف جای پسر واقف می نشیند.

وقف منقطع الآخر 95/07/06

موضوع: وقف منقطع الآخر

همان گونه که بیان گردید وقف گاهی منقطع الآخر است، مثلاً جناب «واقف» عین و مالی را بر زید وقف می کند، زید هم دارای عقب و نسل نیست، یا اصلاً از اول وقف بر زید می کند، به این می گویند:« وقف المنقطع الآخر»، منقطع الآخر بر دو قسم است:

الف: گاهی واقعاً منقطع الآخر است، فرض کنید فقط بر زید وقف می کند، اسمی از دومی نمی برد (یعنی از غیر زید، نام نمی برد، فقط می گوید: وقفت علی زید).

ب؛ گاهی از دومی اسم برده، اما شرعاً وقف بر آن صحیح نیست، این دومی هم حکم منقطع الآخر را دارد، فرض کنید می گوید:« وقفت هذا علی زید، ثمّ علی الکنائس و البیع»، اولی صحیح است، اما دومی باطل می باشد، این هم حکم منقطع الآخر را دارد. چرا؟ لأنّ الکنائس ذکره و عدم ذکره سواسیة، چون وقف بر باطل معنی ندارد.

بنابراین، منقطع الآخر را باید دو قسم کنیم، یا واقعاً منقطنع الآخر است، فقط وقف بر زید است و بس، یا منقطع نیست ، یعنی ذکر شده، اما وجودش کالعدم است، این صحیح است. چرا؟ در علم فقه خوانده اید که:« إذا بایع ما یملک مع ما لا یملک»، مال خودش را با مال دیگری بفروشد، مثلاً قالیچه خود را همراه با قالیچه زید می فروشد، آقایان می گویند این بیع « صحّ فی ما ملک، و بطل فی ما لا یملک» این بیع در ما ملک صحیح و در ما لا یملک باطل است. یا «باع ما یملک مع ما لا یملک» مثل اینکه غنم را با خنزیر بفروشد، اگر مال دیگری باشد، می گویند:« یملک و ما لا یملک»، اما اگر گوسفند را با خنزیر بفروشد، آنجا می گوید: باع ما یملک مع ما لا یملک، صحّ فی ما یملک و بطل فی ما لا یملک». چرا؟ قائل می شوند به انبساط، و به یک معنی انحلال، کأنّه ما دو بیع داریم، یک بیع داریم که روی خنزیر واقع شده، یک بیع هم داریم که روی غنم واقع شده، بیع نسبت به غنم صحیح و نسبت به خنزیر باطل می باشد.

ص: 89

به بیان دیگر؛یک بیع داریم که روی ملک خودم واقع شده، اما بیع دیگر داریم که روی ملک دیگری رفته، ولذا می گویند:« البیع ینحلّ إلی بیعین».

البته این مطلب را شیخ انصاری در کتاب مکاسب فرموده، ولی این یکدانه قید دارد، اینکه آقایان می گویند در اولی صحیح است و در دومی باطل، این یکدانه قید دارد، من عبارت حضرت امام را می خوانم، ببینم که آیا شما به آن قید توجه دارید یا ندارید؟

المسألة التاسعة عشر: «من الوقف المنقطع الآخر ما کان الوقف مبنیّاً علی الدوام، لکن کان الوقف علی من یصحّ الوقف علیه فی اوله دون آخره، کما إذا وقف علی زید و أولاده و بعد انقراضهم علی الکنائس و البیع مثلاً، فیصحّ بالنسبة إلی من یصحّ الوقف علیه دون غیره» (1) .

ولی در اینجا باید یک قیدی بزنیم، قیدش این است: این در صورتی است که تقیّد در کار نباشد، اینکه من بر جناب زید وقف کردم، مقیّد بر این است که وقف بر کنائس هم صحیح باشد، به گونه ای که اگر وقف بر کنائس صحیح نباشد، حاضر نیستم که بر زید وقف کنم، اگر این باشد، هردو باطل است. بنابراین، باید تقیّد در کار نباشد، ولذا من موقع تقریر کلام شیخ انصاری گفتم:«بیع» تحلیل می شود إلی البیعین، بیع للغنم، و بیع للخنزیر، بیع لملکی و بیع لملک الآخر، و الا اگر این آدم لج کند و بگوید من غنم را در صورتی می فروشم که خنزیر را هم بخری و بیع خنزیر هم صحیح باشد و الا اگر بدانم، من نمی فروشم، اگر این باشد، بیع در هردو باطل است.

ص: 90


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص66.

بنابراین، اینکه آقایان می گویند:« صحّ فی ما یملک و بطل فی ما لا یملک»، این در جایی است که تقیّد نباشد، قابل انحلال باشد که بیع منحل بشود إلی البیعین، وقف هم منحل بشود إلی الوقفین، این قید را در مسائل آینده هم در نظر بگیرید.

نعم ما ذکر إنّما یصحّ إذا لم یکن الوقف علی ما یصحّ (که زید باشد مثلاً) مقیّداً بصحته علی ما لا یصحّ، و الا - یعنی اگر تقیّد باشد - فالأظهر بطلان الوقف رأساً.

ولذا آقایان باید بگویند آنجا که انحلال بردار باشد، یعنی بتوانیم بیع را دو بیع کنیم یا وقف را دو وقف کنیم، اگر انحلال بردار باشد، صحیح است، اما گر انحلال بردار نباشد، همه اش باطل است.

المسألة العشرون: « الوقف المنقطع الأول إن کان بجعل الواقف کما إذا وقفه إذا جاء رأس الشهر الکذائ، الأحوط بطلانه، ...» (1)

حضرت امام در مسأله بیستم، وقف منقطع را سه قسمت می کند، البته در ظاهر دو قسمت است اما در باطن سه قسمت است:

1: منقطع الاول.2: منطقع الوسط. 3: منطقع الآخر.

اما حضرت امام (ره) سومی را نفرموده، همان دوتای اول را فرموده، معلوم می شود که سومی هم حکمش از دوتای اول فهمیده می شود.

« منقطع» گاهی اولش منقطع است، گاهی وسط منقطع است و گاهی آخر، اما این منطقع که می گوییم، از قبیل منطقع قسم اول نیست که واقعاً منقطع باشد، بلکه ظاهراً دوام است، اما حکم منطقع را دارد، یعنی همان چیزی که در مسأله نوزدهم خواندیم، این منقطنع که در اینجا بحث می کنیم، منقطع حقیقی نیست، بلکه به حسب ظاهر دوام دارد، یا اولش باطل است، دومی صحیح است، یا اولی صحیح است، وسط باطل است، یا هردو صحیح است، آخری باطل است.

ص: 91


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص66.

بنابراین، این منقطع، منقطع حقیقی نیست بلکه دائمی است، منتها حکم منقطع را دارد، چون حضرت امام منقطع دو قسم کرد، یک منقطع واقعی است و یک منقطع هم است که حکم منقطع را دارد نه اینکه منقطع حقیقی باشد، بلکه به حسب ظاهر دائم است، اما حکم منقطع را دارد.

أمّا المنقطع الأول، ایشان (حضرت امام) منقطع الأول را ایشان دو قسم می کند، می گوید گاهی انقطاع (یعنی بطلان) بخاطر واقف است، یعنی واقف سبب بطلان این شده. چطور؟ چون می گوید: إذا جاء رأس شهر رمضان (مثلاً) وقفت هذا البستان علی العلماء»، فعلا آخر ذیحجه است، می گوید:« وقفت هذا البستان علی العلماء إذا جاء شهر المحرّم»، این منقطع الأول است، انقطاعش (بطلانش) هم بخاطر واقف است، یعنی در واقع جناب واقف سبب بطلان شده. چرا؟ چون عقد را منجز نیاورده، بلکه آن را معلق آورده، آقایان در بیع خواندید که بیع معلّق باطل است، عقد باید منجز باشد زیرا عقد معلّق باطل است، این منقطع الأول است، اما انقطاعش هم به وسیله واقف است، جناب واقف سبب شده که این معامله باطل بشود.

قسم دوم منطقع الأول این است که شرع مقدس این را باطل اعلام کرده نه واقف، مثل اینکه جناب واقف بگوید:« وقفت هذا البستان علی الکنائس سنة، ثمّ علی زید»، حضرت امام در اولی می گوید:« الأحوط البطلان»، احتیاطش احتیاط واجب است، اما دومی را احتیاج مستحب می داند نه احتیاط واجب.

ما الفرق بین الأول و الثانی؟ - البته بحث ما در منقطع الأول هستیم، یعنی هنوز به وسط نرسیدیم- ایشان (حضرت امام) در اولی تقریباً می خواهد بگوید باطل است، می گوید هنگامی که اول ماه محرم فرا رسید، باید دو مرتبه صیغه وقف را بخواند ، صیغه ای که بیست و پنجم ذیحجه خوانده به درد نمی خورد، باید اول ماه محرم تجدید صیغه کند و بگوید این خانه وقف علماست، تقریباً قاطعانه می گوید، حتی می فرماید:«و لا یترک هذا الاحتیاط» اما به دومی که می رسد که بطلان از نظر واقف نیست، بلکه از نظر شارع است، لحنش عوض می شود:

ص: 92

«الوقف المنقطع الأول إن کان بجعل الواقف کما إذا وقفه إذا جاء رأس الشهر الکذائ، فالأحوط بطلانه، به ضرس قاطع می فرماید: فالأحوط بطلانه، فإذا جاء رأس شهر المزبور، فالأحوط تجدید الصیغه، ولا یترک هذا الاحتیاط.

اما دومی چطور؟ بطلانش بخاطر شارع است:« و إن کان بحکم الشرع بأن وقف أولاً علی ما لا یصحّ الوقف علیه - وقف بر کنائس کند - ثمّ علی غیره - اینجا می گوید صحیح است- الظاهر صحته بالنسبة إلی من یصحّ». البته در اینجا هم احتیاط مستحبی دارد.

سوال: چرا حضرت امام در اولی می گوید باطل است، اما در دومی می فرماید صحیح است؟

شاید علتش این باشد که مشهور در میان علما این است که عقد معلّق باطل است، یعنی در واقع علت بطلان دلیلش قوی است، چون همه علما گفته اند که عقد معلق باطل است، اما دومی اشکال دارد، اما نه اشکال بزرگ، اشکالش خیلی کوچک است، اشکالش عبارت است از: وجود الفاصل بین الحق و الباطل، اول بر کنائس وقف کرده و بعداً به زید، آنجا فقط فاصله بین حق و باطل است، و این چندان مهم نیست، مثلاً می گوید:« وقفت هذا علی الکنائس، ثمّ علی زید»، اینجا مثل اولی نیست، در اولی اگر کسی بگوید وقف معلّق صحیح است، حرفش درست نیست چون خلاف نظر مشهور است و خلاف حرف علماست، ولذا احتیاط کرد، اما دومی این گونه نیست، بلکه در دومی فقط فاصله بین حق و باطل افتاده، اولی باطل است، دومی صحیح، این است که حضرت امام در اولی می گوید باطل است، اما دومی را می گوید صحیح است. ولی انشاء الله اگر به مسأله بیست و دوم رسیدیم، ما در آنجا خواهیم گفت که عقد معلّق صحیح است، کجا؟ إذا کان معلّق علیه، قطعی الوجود مانند شهر محرّم یا آمدن ماه رمضان یا طلوع شمس یا آمدن شب، چون این گونه تعلیق ها به ظاهر تعلیق است، ولی در باطن تعلیق نیست، عبارت، عبارت تعلیق است چون می گوید:« إذا جاء شهر المحرم، هذا وقف علی العلماء»، این ظاهراً تعلیق است اما واقعاً و باطناً تعلیق نیست.

ص: 93

بنابراین، اقوی این است که هم در اولی صحیح است و هم در دومی، اما به شرط اینکه معلّق علیه قطعی الوجود باشد. (1)

بله! اگر بگوید:« وقفت هذا البستان علی العلماء إذا جاء الحجاج فی الأول الشهر»، این را ممکن است بگوییم باطل است. چون مشکوک است، اما اگر قطعی باشد، جای شک نیست. ولی در دومی ممکن است بگوییم صحیح است، اما حضرت امام (ره) حتی در مثال دوم هم احتیاط کرده است.( هذا کلّه یرجع إلی القسم الأول، قسم الأول کدام بود؟ منطقع الأول).

قسم دوم:یعنی « المنقطع الوسط» متن عبارت امام (ره) این است:« و کذا فی المنقطع الوسط – اول بر اولادم وقف کردم، بعد وقف کردم بر کنائس، سپس وقف کردم بر علما -، کما إذا کان الموقوف علیه فی الوسط غیر صالح للوقف علیه، بخلافه فی الأول و الآخر، فیصحّ علی الظاهر فی الطرفین، و الأحوط تحدیده عند انقراض الأول فی الاول ، این عبارت به همان قسم دوم قسم اول بر می گردد، « منقطع الاول» اگر به حکم شارع منقطع باشد، گفت صحیح است، بهتر است، هر موقع اولی باطل شد، مثلاً گفت:« وقفت علی الکنائس سنة، ثمّ علی زید»، سر سال باید دو مرتبه صیغه را بخواند. چرا؟ چون گفت:« وقفت علی الکنائس ثمّ زید»، هر وقت که سال تمام شد، برای زید صیغه را تجدید کند.

پس معلوم شد که ایشان در قسم دوم صورت اولی هم احتیاط کرد- و الوسط الثانی، وسط فی الثانی کدام است؟ آنکه در وسط باطل است، مثلاً می گوید:« وقفت علی زید، ثمّ علی الکنائس، ثمّ زید»، اولی خوب است، دومی یکسال صبر کند، هر موقع سال رسید، عقد را تجدید کند، همه اینها در صورتی صحیح است که مقید نباشد، یعنی قابل تحلیل باشد، این آدم در واقع یکدانه وقت انجام نداده، بلکه سه وقف انجام داده، به این می گویند تحلیل، به شرط اینکه وقف ما، وقف واحد نباشد، بلکه اوقافی باشد ولذا آقایان در «ما یملک و ما لا یملک»، این قید را دارند و می گویند به شرطی که تقیّدی در کار نباشد.

ص: 94


1-

بقی هنا صورة ثالثة لم یذکره المصنّف

صورت سومی که مصنّف (حضرت امام) آن را ذکر نکرده عبارت است از:« منقطع الآخر»، اولی درست است، دومی درست است، آ خری که بگوید:« وقفت علی زید بعد موته علی عمرو، بعد موته علی الکنائس»، این منقطع الآخر است، حالا اگر اولی و دومی صحیح شد، عمرو که مرد، سومی باطل است چون به کنائس نمی دهند، پس چه کارش می کنند؟« یعود إلی الوارث»، این صورت را حضرت امام نفرموده. چرا؟ برای اینکه حکمش از اولی و دومی معلوم می شود، ولی باید این را هم مطرح کنیم تا معلوم ب شود که بعد از دوتای اول،« یعود ملکاً للوارث»، این در واقع از ملک خودش در آورده «مقیّدةً» به این دوتا (یعنی زید و عمرو)، اما در سومی، در ملکش باقی است. آنگاه آن مسأله پیش می آید که آیا مراد از وارث، وارث حین الموت است یا وارث حین الانقضاء؟

بحث ما در مسأله بیستم به پایان رسید و تمام شد.

المسألة الحادیة و العشرون: « لو وقف علی جهة، أو غیرها و شرط عوده إلیه عند حاجته صحّ علی الأقوی، و مرجعه إلی کونه وقفاً مادام لم یحتجّ إلیه، و یدخل فی منقطع الآخر، و إذا مات الواقف فان کان بعد طرو الحاجة کان میراثاً، و إلّا بقی علی وقفیته» (1)

افرادی پیدا می شوند که الآن دارا و ثروتمند اند، ولی ممکن است در آینده تنگ دست و فقیر شوند فلذا چیزی را وقف کردند، با شرط می کنند و می گویند: من این باغ را بر طلاب یا فقرا وقف کردم، اما اگر روزی و روزگاری محتاج شدم، دو مرتبه به خودم بر گردد، در واقع می خواهد آینده نگری کند و یک جای پا برای خودش درست کند، در اینجا وقفش صحیح است، اما آ ینده معلوم نیست، چون ممکن است در آینده خودش محتاج بشود، آیا این صحیح است یا صحیح نیست؟ در جلسه آینده بحث می کنیم.

ص: 95


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص67.

مشروط كردن وقف به عدم فقر و احتياج، صحيح است؟ 95/07/07

موضوع: مشروط کردن وقف به عدم فقر و احتیاج، صحیح است؟

بحث ما در مسأله بیست ویکم است و آن اینکه کسانی پیدا می شوند وقتی می خواهند چیزی را وقف کنند، دل نگرانند که مبادا در آینده فقیر، تنگ دست و محتاج بشوند و دوباره به مالی که وقف می کنند احتیاج پیدا کنند، فلذا وقف مشروط می کند و می گویند من این باغ را بر فقرا وقف کردم، تا رزوی که بی نیازم، اما اگر روزی و روزگاری نیازمند و مجتاج شدم، دوباره به ملک خودم بر گردد، آیا این وقف صحیح است یا صحیح نیست؟

اقوال مسأله

در این مسأله سه قول وجود دارد است:

1: قول اول این است که:« یصحّ وقفاً، و شرطاً »، یعنی هم شرطش صحیح است و هم وقفش، ظاهراً قول حضرت امام (ره) و مشهور همین باشد.، قهرا اگر این آدم در حال حیات فقیر و محتاج شد، عین موقوفه دوباره به ملکش بر می گردد، اما چنانچه تا آخر عمر محتاج و فقیر نشد، «یبقی وقفاً » ورثه حق ندارند، چون شرط را فقط در باره خودش کرده بود.

2: قول دوم این است که:« یبطل وقفاً و شرطاً»، درست نقطه مقابل قول اول می باشد، یعنی هم شرطش باطل است و هم وقفش.

3: قول سوم، قول محقق است در کتاب شریف شرائع، ایشان می فرماید:« یصحّ شرطاً لا وقفاً، بل حبساً»، شرطش صحیح است، اما وقف نیست بلکه حبس است.

این قول با قول اول چندان تفاوت ندارد، در واقع همان قول است، همانطور که در قول اول گفتیم اگر خودش فقیر شد، دو مرتبه عین موقوفه به ملکش بر می گردد، اما فقیر نشد، «عین موقوفه» به همان وقفیت خود باقی می ماند، در اینجا هم اگر خودش فقیر شد، دو مرتبه عین موقوفه به ملک خودش بر می گردد و اگر فقیر نشد، «یبقی علی حبسه»، فلذا ورثه حق بهم زدن را ندارند مادامی که مدت تمام نشده است.

ص: 96

خلاصه اینکه تفاوت قول اول با قول سوم خیلی کم واندک است، اگر فقیر شد، طبق هردو قول بر می گردد، اما گر فقیر نشد، یبقی علی وقفیته طبق قول اول، یبقی علی حبسیته (علی القول الثالث).

4: قول چهارم، قول میرزای قمی است که خیلی شاذ است و ما آن را در آخر می خوانیم

متن عبات حضرت امام (ره) در تحریر الوسیلة

المسألة الحادیة و العشرون: « لو وقف علی جهة، أو غیرها و شرط عوده إلیه عند حاجته صحّ علی الأقوی (یعنی صحّ شرطاً و وقفاً)، و مرجعه إلی کونه وقفاً مادام لم یحتجّ إلیه، و یدخل فی منقطع الآخر، و إذا مات الواقف فان کان بعد طرو الحاجة کان میراثاً، و إلّا بقی علی وقفیته» (1) .

از نظر حضرت ایشان (امام ره) در واقع این وقف، حکم وقف منقطع الآخر را دارد، اگر فقیر نشد، منقطع نیست اما گر فقیر شد، منقطع است، در یک صورت منقطع نیست، اما در صورت دیگر منقطع است، «و مرجعه إلی کونه وقفاً مادام لم یحتجّ إلیه، و یدخل فی منقطع الآخر - إذا احتاج-.

در واقع این وقف، حکم وقف منقطع الآخر را دارد، اگر فقیر نشد، منقطع نیست اما گر فقیر شد، منقطع است، در یک صورت منقطع نیست، اما در صورت دیگر منقطع است، و مرجعه إلی کونه وقفاً مادام لم یحتجّ إلیه، و یدخل فی منقطع الآخر (إذا احتاج).

دلیل قول اول

دلیل قول اول چیست؟ آقایان اگر عنایت کنند، می فهمند که در وقف ابدیت لازم نیست، وقف این است که انسان عین را توقیف کند که به فروش و رهن نرود، اما ابدیت در ماهیت وقف داخل نیست، حقیقت وقف، ایقاف و نگهداری است، یعنی اینکه نگذاریم بیع و یا رهن بشود، ابدیت در ماهیت وقف نخوابیده، ابدیت مال جایی است که یا قید ابدیت کند و یا مطلق بگذارد، ابدیت یا از قید است، مثل اینکه بگوید : وقفت هذا البستان ما دامت السموات و الأرض» یا مطلق بگذارد، ما از اطلاقش ابدیت را می فهمیم.

ص: 97


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص67.

بنابر این، مبنای فرمایش حضرت امام این است که در ماهیت وقف ابدیت نخوابیده، ماهیت وقف، نگهداری وقف است از فروش و رهن، اما ابدیت همیشه از خارج فهمیده می شود یا از قید ابدیت و یا از اطلاق.

و یمکن أن یحتجّ علی القول الأول، أی کونه وقفاً صحیحاً و أنّ المورد أشبه بالوقف المنطقع الآخر- البته اگر محتاج بشود، اما اگر محتاج نشود، منقطع نیست- فإنّ مرجع قوله عوده إلیه عند حاجته إلی قوله:« وقفت مادمت غنیّاً، فهو وقف إلی غایة المحتملة الحصول».

حال اگر این غایت حاصل نشد، بلکه فقیر شد، در این صورت وقف نیست و ملک دو مرتبه به ملکش بر می گردد، چرا؟ یک مثلی زدم که عرب می گویند:« ضیّق فم الرکیة، رکیه = چاه، فم = دهان و دهانه»، دهانه چاه را تنگ بگیرد، نه اینکه اول گشادش کن، بعد تنگش کن، بلکه از همان اول دایره را تنگ بگیر، وقف ما هم از اول دایره اش کوتاه بود، چون گفته بود:« وقفت هذا البستان مادمت غنیاً »، فرض این است که ثروتش از بین رفت و این آدم فقیر شد، از این به بعد وقف نیست.

گاهی جناب «واقف» شرطی را در «موقوف علیه» انجام می دهد مثلاً می گوید:« وقفت هذا البستان لأولادی العادلین»، اگر اولادش همگی فاسق شدند، این وقف نیست، همانطور که می تواند در موقوف علیه مقید کند، عین همین کار را می تواند در حق خودش هم انجام بدهد و بگوید:

« وقفت مادمت غنیاً»، اگر روزی غنا و ثروتمندی تبدیل به فقر شد، قهراً وقف نیست، چون از اول دایره مضیق بوده، می گوییم همانطور که می تواند در موقوف علیه دست کاری کند، نسبت به خودش هم می تواند دست کاری کند.

ص: 98

و قد عرفت عدم الدلیل علی التأبید فی صحّة الوقف، کما لا مانع من قوله:« وقفت علی أولادی ماداموا عدولاً، أو إلی أن لا یفسقوا، أو ماداموا فقراء»، اگر اوصاف شان عوض شد، وقف هم از وقفیت بیرون می آید، فلا فرق إلی جعل الغایة وصفاً من أوصاف الموقوف علیه، کما فی هذه الأمثلة، أو وقفاً فی أوصاف الواقف کما فی المقام.

« علی أی حال» زمام وقف در دست واقف است که چه رقم وقف کند، گاهی وقف می کند ابداً، یعنی برای همیشه وقف می کند، گاهی وقف می کند موقتاً، گاهی دایره نسبت به خودش مضیّق می کند و گاهی نسبت به «موقوف علیه» دایره را مضیق می کند.

اگر چنین وقفی در جامعه باشد، آیه: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) آن را گرفته، استدلال با این آیه شریفه، فرع این است که چنین عقدی در جامعه باشد، اگر چنین عقدی در جامعه بوده و هست، « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» آن را شامل می شود.

الف و لام « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ، الف و لام استغراق است، هر نوع عقد عرفی را خواهد گرفت، اما به شرط اینکه چنین وقفی در عصر رسول خدا ص یا بعد ها جریان داشته باشد.

دلیل قول دوم

قول دوم عبارت بود از:«بطلان الوقف و الشرط»، این قول، کاملاً خلاف قول اول است، قول اول می گوید:« یصحّ وقفاً و شرطاً»، این می گوید از بنیاد باطل است، یعنی هم شرطش باطل است و هم وقفش، این آدم چهار تا دلیل دارد، ادله اش چندان مهم نیست.

دلیل اول

استدلّ علی بطلان الشرط و الوقف و کون الموقوف باقیاً علی ملک المالک بوجوه غیر ناهضة:

1: می گوید این قیدی که جناب واقف می کند که اگر محتاج شد، دو مرتبه به ملک خودش بر گردد، این قید بر خلاف مقتضای عقد است و شرط در صورتی صحیح است که خلاف مقتضای عقد نباشد، شرط خلاف مقتضای عقد، مانند: باع بلا ثمن، بیع تویش ثمن خوابیده، باع بلا ثمن یعنی چه؟! آجر بلا أجرة، اجاره بدون اجرت معنی ندارد، اصولاً شرطی که خلاف مقتضای عقد باشد باطل است، و این شرط شما در وقف هم خلاف مقتضای وقف است چون در وقف ابدیت خوابیده است.

ص: 99


1- مائده/سوره5، آیه1.

جواب از دلیل اول

جوابش این است که در وقف نه ابدیت خوابیده و نه موقت بودن خوابید، بلکه بستگی دارد که جناب واقف چه رقم انشاء کند، اگر انشاء کند ابداً، یا اگر گانشاء کند موقتاً،همان است.

یلاحظ علیه: « أنّ التأبید مدلول أحد الأمرین، ولیس مقوّماً للوقف، و هما التقبید به کأن یقول مادمت السموات و الأرض، أو إلی أن یرث الله الأرض و من علیها، أو الإطلاق، و مع وجود الشرط ینتفی الإطلاق و المفروض عدم التقیید»، یعنی نه تنها قید نکرده، بلکه قید بر خلاف کرده است.

دلیل دوم

دلیل دوم اینکه این نوع وقف، وقف معلّق است، معلّق بر غناست، عقد معلّق و وقف معلّق باطل است ( إنّه یوجب التعلیق فإنّه حینذ علّقه علی عدم الحاجة)

یلاحظ علیه: « أنّه لم یعلّقه أصل الوقف علی الشرط، و إنّما علّق بقائه علی الشرط، أی کونه غیر محتاج، مضافاً إلی ما یأتی من جواز التعلیق»

یعنی وقف را مشروط نکرده، بلکه بقاء وقف را شرط کرده است، فرق است بین اینکه که بگوییم اصل وقف را معلّق کرده و بین اینکه بگوییم بقائش معلق است، در اینجا اصل وقفش معلّق نیست، چون الآن غنی است، بلکه بقائش معلق است.

دلیل سوم

دلیل سومش این است که ما روایت داریم بر اینکه اگر چیزی را در راه خدا دادید، حق بر گشت و رجوع نسبت به آن را ندارید ( إنّه مناف لما دلّ علی عدم جواز الرجوع فی الصدقة ففی حدیث إذا جعلها لله فهی للمساکین و ابن السبیل فلیس له أن یرجع فیها ).

جوابش این است که من موقتاً در راه خدا دادم نه دائماً، در واقع رجوع نیست، بلکه فقد المقتضی است، اصلاً مقتضی تمام شد.

ص: 100

یلاحظ علیه: « أنّ الرجوع إنّما یصدق إذا وقف أبداً، أو علی وجه الإطلاق و أمّا إذا وقف محدّداً من أول الأمر فلا یصدق علیه الرجوع، علی أنّ مرجع هذه الروایات، الصدقات الترحیمیة لا الصدقات التکریمیه». علاوه براین، این روایات ناظر به صدقات ترحیمیه است، صدقات ترحیمیه این است که انسان دلش به فقیر می سوزد، فلذا چیزی به عنوان صدقه به او می پردازد، یا برای سلامتی خودش چیزی به فقرا و مساکین می دهد، ولی وقف جزء صدقات تکریمیه است، نه صدقات تکریمیه.

دلیل چهارم

«إنّه یرجع إلی شرط الخیار»، این آخرین دلیلش است، می گوید این شرطی را که شما می کنید، این شرط خیار است و حال آنکه وقف خیار بردار نیست، وقف مانند نکاح می ماند، یعنی همان گونه که نکاح خیار بردار نیست، وقف هم خیار بردار نیست، طلاق خیار بردار نیست، وقف هم خیار بردار نیست.

جواب دلیل چهارم این است، در وقف خیار نیست، بلکه من از اول به همین مقدار وقف کردم، خیار در جایی است که مستمر باشد، من قطعش کنم، ولی اینجا از اول دایره وقف مضیق و کوتاه است.

دلیل پنجم

این چهار دلیلی که ذکر شد، چندان دلیل مهم نیست و همه این چهار دلیلش در واقع یک جواب دارد و آن این است که از اول وقف من، وقف محدود است دلیل پنجمش یک روایت است که شیخ این روایت را در تهذیب نقل کرده، این روایت دو جور هم نقل شده، گاهی اول سوال است و بعداً جواب، گاهی فقط جواب است، با این حدیث استدلا کرده.

متن حدیث

عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَتَصَدَّقُ بِبَعْضِ مَالِهِ فِي حَيَاتِهِ فِي كُلِّ وَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ الْخَيْرِ قَالَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَى شَيْ ءٍ مِنَ الْمَالِ فَأَنَا أَحَقُّ بِهِ تَرَى ذَلِكَ لَهُ وَ قَدْ جَعَلَهُ لِلَّهِ يَكُونُ لَهُ فِي حَيَاتِهِ فَإِذَا هَلَكَ الرَّجُلُ يَرْجِعُ مِيرَاثاً أَوْ يَمْضِي صَدَقَةً قَالَ يَرْجِعُ مِيرَاثاً عَلَى أَهْلِه » (1) می گویند این حدیث دلیل بر این است که چنین وقفی باطل است، البته بحث در جایی است که طرف فقیر و محتاج بشود، و الا اگر فقیر نشود، جای سوال نیست، سوال سائل در جایی است که طرف این قید را کرده و فقیر هم شده، آنگاه از حضرت سوال می کند که: «يَرْجِعُ مِيرَاثاً (إذا کان باطلاً)؟ أَوْ يَمْضِي صَدَقَةً (إذا کان صحیحاً) ؟

ص: 101


1- وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص178، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب3، ح1، ط آل البیت.

حضرت اولی را تایید می کند و می فرماید: « يَرْجِعُ مِيرَاثاً عَلَى أَهْلِه »، معلوم می شود که از اول باطل بوده، یرجع میراثاً، بحث در جایی است که فقیر بشود و الا اگر غنی باقی ماند، جای بحث نیست، یعنی نه مورد سوال سائل است و نه مورد جواب امام ع.

البته این روایت به نحو دیگر هم نقل شده، تفاوتش با این روایت این است که در این روایت اول سوال است، بعداً جواب، ولی در آنجا از اول جواب آمده، ولی در این روایت اول سوال است، یعنی راوی از حضرت سوال می کند که: « فَإِذَا هَلَكَ الرَّجُلُ يَرْجِعُ مِيرَاثاً أَوْ يَمْضِي صَدَقَةً»؟ حضرت در جواب فرمود: « يَرْجِعُ مِيرَاثاً عَلَى أَهْلِه ».

ولی روایت دوم همین روایت است، منتها با این تفاوت که از اول حضرت جواب را فرموده، دیگر سوال جوابی در کار نیست، ما این روایت را چه کنیم، آیا این روایت دلالت بر بطلان چنین وقفی دارد یا ندارد، اگر دلالت ندارد، چرا دلالت ندارد؟ چون حضرت که می فرماید: « يَرْجِعُ مِيرَاثاً»، کلام حضرت این نیست که از اول « يَرْجِعُ مِيرَاثاً»، بلکه بعد از آنکه فقیر و محتاج شد، دوباره به خودش بر می گردد، آنگاه « يَرْجِعُ مِيرَاثاً».

خوب دقت کنید و ببینید یک روایت است، اما دو فقیه آن را دو جور معنی می کند، اولی خیال می کند که « يَرْجِعُ مِيرَاثاً» یعنی از بیخ باطل بوده، این می گوید: « يَرْجِعُ مِيرَاثاً» صحیح بوده، چون فقیر شده، اول به خودش بر می گردد، آن وقت می شود میراث، یصحّ وقفاً و شرطاً.

بهترین دلیل بر اینکه مراد همین است، کلمه « يَرْجِعُ» است، اگر از بیخ باطل بود، نمی فرمود: « يَرْجِعُ»، بلکه می گفت از بیخ باطل است، ولی می فرماید: « يَرْجِعُ»، معلوم می شود مادامی که غنی و داراست، صحیح است، وقتی که فقیر و محتاج شد، « يَرْجِعُ إلی الواقف،ثمّ إلی الوارث» بنابراین، این روایت بر خلاف مقصود مستدل دلالت می کند، مستدل خیال می کند که از اول میراث است، و حال آنکه این گونه نیست، بلکه بعد از آنکه فقیر و محتاج شد، « يَرْجِعُ مِيرَاثاً»، أی یرجع إلی الواقف ثمّ إلی الوارث.بنابراین، دلیل این آدم تمام نیست.

ص: 102

دلیل سوم

الدلیل الثالث: «رجوع الوقف حبساً». مرحوم محقق قول سوم را داشت، قول سوم به قول اول خیلی قریب و نزدیک است، قول اول می گفت: «یصحّ وقفاً و شرطاً»، ولی ایشان (محقق) می گوید:« یصحّ شرطاً و حبساً، لا وقفاً» ایشان این را حبس تلقی کرده. چرا؟ مشکلش همین است که ایشان خیال کرده است که در وقف ابدیت خوابیده، و چون ابدیت در اینجا نیست فلذا باید بگوییم مرادش از این «وقف» حبس است.

جواب از دلیل سوم

جوابش این است که ابدیت جزء ماهیت و ذات وقف نیست، اما هردو قول در نتیجه یکی اند، یعنی لو مات غنیّاً، (علی القول) یمضی وقفاً، لو مات غنیّا، (علی القول الثانی) یمضی حبساً، اما در اینکه اگر فقیر شد، دو مرتبه عین به ملک او بر می گردد، هردو قول در این جهت شریک هستند. یعنی هم محقق می گوید به ملک مالک (واقف) بر می گردد و هم مشهور و حضرت امام.

بنابراین، چون هردو قبول کردیم که یصحّ شرطاً، لو مات غنیّاً، به ورثه نمی رسد، هم علی القول الأول و هم علی القول الثانی، اما لو مات فقیراً، البته یرجع إلی الورثة، غایة ما فی الباب در اولی یبقی وقفاً، در دومی یبقی حبساً. قول محقق قمی را خودتان مطالعه کنید.

آیا در وقف تنجیز معتبر است؟ 95/07/26

موضوع: آیا در وقف تنجیز معتبر است؟

المسألة الثانیة والعشرون: یشترط فی صحة الوقف التنجیز علی الأحوط، فلو علّقه علی شرط متوقع الحصول کمجیء زید، أو علی غیر حاصل یقینی الحصول فیما بعد کما إذا قال:«وقت إذا جاء رأس الشهر» یبطل علی الأحوط، نعم لا بأس بالتعلیق علی شیء حاصل سواء علم حصوله أم لا، کما إذا قال: « وقفت إن کان الیوم جمعة» و کان کذلک» (1)

ص: 103


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص67.

یکی از شرائط صحت وقف این است که وقف منجزاً واقع شود نه معلّقاً، البته این شرط فقط اختصاص به وقف ندارد، بلکه در همه عقود شرط است، یعنی فقهای ما گفته اند که یکی از شرائط عقد تنجیز است، خواه آن عقد بیع باشد یا اجاره، و یا چیز دیگر، در نکاح و طلاق که مسلماً تنجیز معتبر است.

خلاصه اینکه بحث اختصاص به عالم وقف ندارد، بلکه در تمام ابواب فقه (که عقد است) این مسأله می آید، حضرت امام (ره) در متن بیانی دارد که ظاهراً موافق با صاحب جواهر است، و آن این است که اگر چیزی را وقف کنیم و آن را به امر مستقبل معلّق کنیم، این « امر مستقبل» خواه مشکوک الحصول باشد یا قطعی الحصول، می فرماید چنین وقفی باطل است، مستقبل قطعی الحصول مانند آمدن آخر ماه، مثل اینکه بگوید: «و قفت هذا إذا جاء رأس الشهر»، چیزی که جنبه مستقبلی دارد، تعلیق وقف بر امر مستقبل می خواهد قطعی الحصول باشد یا مشکوک الحصول، این سبب بطلان عقد است.

اما امر حالی چطور؟ ایشان امر حالی را دو قسم می کند و می فرماید اگر حالی حاصل است، اشکالی ندارد، مثلاً می گوید:« وقفت هذا إن کان الیوم یوم الجمعة »، واقعاً هم امروز، روز جمعه باشد، اگر حالی واقعاً حاصل است، تنجیزش لازم نیست، یعنی تعلیقش هم اشکال ندارد خواه طرف بداند یا نداند، بلکه همین مقداری که موجود باشد کافی است خواه طرف بداند یا نداند.

بله، اگر حالی باشد منتها مشکوک الحصول، می فرماید باطل است. پس صوری را که حضرت امام (ره) مطرح می کند، چهار صورت است، اگر وقف یا عقد غیر از عقد وقف را بر یک امر مستقبل معلّق کند، آن عقد باطل است خواه قطعی الحصول باشد یا مشکوک الحصول، اما اگر وقف را بر امر حاصل در حال معلّق کند، در یک صورت صحیح است و آن صورتی است که معلّق علیه موجود باشد خواه بداند یا نداند.

ص: 104

اما اگر مشکوک الحصول باشد، در آنجا باطل است، متن تحریر الوسیله حضرت امام (ره) همین را می گوید، عین همین متن را از نظر مضمون صاحب جواهر دارد.

کلام صاحب جواهر

و فی الجواهر فی شرح قول المحقّق قد سمعت غیر مرّة اعتبار التنجیز فی کلّ سبب شرعی إلّا ما خرج و أنّه یبطل لو علّق شیئاً بصفة متوقعة الحصول (یعنی آینده) فیما یأتی أو متیقنة، بلا خلاف و إشکال» (1) ، و حاصل کلامه التفصیل بین الشرط غیر الحاصل فیبطل، سواء کان متیقن الحصول فی المستقبل أو لا، و الشرط الحاصل فیصحّ و علیه المصنّف ولذلک قال (المصنّف): نعم لا بأس بالتعلیق علی شیء حاصل سواء علم بحصوله أم لا،کما إذا قال:« وقفت إن کان الیوم جمعة، و کان کذلک»

خلاصه اینکه صاحب جواهر می فرماید بلا خلاف و لا إشکال همین مقداری که متوقع الحصول است، این سبب بطلان وقف می شود.

ما تا اینجا مسأله را مطرح کردیم، مسأله این شد که تعلیق در وقف مایه بطلان است در امر مستقبل، فرق نمی کند که قطعی الحصول باشد یا مشکوک الحصول،اما امر حاصل فقط در یک صورت مطرح است و آن اینکه موجود باشد،اما اگر موجود نباشد، این گونه نیست؟ این طرح مسأله بود.

حقیقت مطلب این است که آقایان مسأله تنجیز را در همه عقود مطرح کرده اند، یعنی خیلی فقه را با این کارشان توسعه داده اند، در همه این عقود این مسأله را می خوانیم، در نکاح و طلاق، واقعاً باید مسأله را یک طرفه کنیم که آیا تنجیز مبطل است یا مبطل نیست؟

در روایات ما، چیزی بنام تنجیز نداریم که بگوید:« یجب أن یکون العقد منجزاً لا معلّقاً»، این در واقع یک بحث علمای است و الا در روایات خبری از این مسأله نیست.

ص: 105


1- جواهر الکلام، شیح محمد حسن نجفی، ج28، ص55.

اقسام شرط معلق

شرط معلق بر چند قسم است، بعضی از اقسام از محل نزاع خارج است:

الف؛ اگر واقعاً تعلیق در ماهیت عقد خوابیده باشد، مسلّما این تعلیق موجب نیست، مثلاً من می گویم:« إن کان هذا ملکی فقد وقفته»، این مسلما مایه بطلان نیست، چون در ماهیت عقد خوابید «لا وقف إلا فی ملک»، بنابر این اگر شرطی در ماهیت عقد خوابیده باشد، که در واقع عقد بدون این شرط محقق نمی شود، این تعلیق مایه باطل نیست.

ب؛ گاهی «معلق علیه» در ماهیت عقد داخل نیست، بلکه در صحتش داخل است، مثل اینکه بگوید:« إن کان ملکی فقد بعته»، بنابراین، ملکیت در صحت عقد اخذ شده.

این دو صورت از محل بحث ما بیرون است، چون بحث ما در «معلّق علیه»ی است که نه در ماهیت عقد داخل است و نه در صحتش، یعنی نه از قبیل «إن کان هذا ملکی فقد وقفت» است، و نه از قبیل دومی است که شرط صحت باشد،بلکه هیچکدام از اینها نیست، بلکه بحث ما در اینجاست که واقف بگوید:« وقفت هذا إن کان الیوم جمعة»، یا بگوید:« وقفت هذا إن جاء الحجاج»، یا بگوید:« وقفت هذا إن کان أخر الشهر».

پس توجه داشته باشید که دوصورت در تمام عقود از محل بحث بیرون است، اختصاص به وقف ندارد، یکی جایی که معلّق علیه در ماهیت عقد داخل است، دیگر جایی که «معلق علیه» در صحت عقد داخل است، این دو صورت از محل بحث خارج است، بحث در جایی است که « معلّق علیه» نه در ماهیت عقد مدخلیت داشته باشد و نه در صحت آن، من برای این مسأله چند تا شاهد می آورم، که این دو صورت بیرون است، یعنی صورتی که در ماهیت عقد داخل است یا در صحت عقد داخل است، من برای این دو مورد، چهار مثال آورده ام:

ص: 106

1؛« الوصیّة التملیکة کما لو قال: هذا لفلان إن متّ». وصیت در صورتی است که انسان بمیرد، این عبا و قبای بنده را به فلانی بدهید، کی؟ اگر بمیرم، «إن متّ» معلّق علیه است، اما در ماهیت وصیت داخل است،چون وصیت همیشه بعد الموت است نه قبل الموت.

2؛ « فی التدبیر، کما إذا قال: أنت حرّ إن متّ»، اصولاً تدبیر مال بعد الموت است نه بعد الموت، قبل از موت تدبیری نداریم، تدبیر این است که انسان غلام خودش را آزاد کند بعد از مرگ.

3؛ «فی السبق، کما إذا قال: هذه الجائزة لک إن کنت سابقاً، أو یخاطب لجماعة (الفریق الریاضی) و یقول: هذه الجائزة لکم إن فزتم علی الفریق آخر فی المباراة

مثلاً کسی در سبق رمایه می گوید: شما دو نفر در تیر اندازی شرکت کنید، «هذا لمن سبق»، این معلّق است، یعنی تعلیق اصلاً در ماهیت سبق و رمایه خوابید، ماهیت سبق و رمایه این است که سابق ببرد، لاحق نبرد، بنابراین، اگر بگویم:« هذه الجائزة لک إن کنت سابقاً »، اینها جزء معلّق علیه نیست، بلکه داخل است در ماهیت عقد است.

هکذا در جعاله، می گویم:« من وجد عبدی فله کذا»، این معلّق علیه است، هیچ اشکالی ندارد، چرا؟ اصلاً معنای جعاله این است که انسان فرد نا مشخصی را مأمور برای کاری کند که اگر آن کار را انجام داد، مبلغی را به او بدهد، بنابراین، این نوع مسائل یکنوع روشنی برای ما می آورد، که اگر آقایان می گویند تعلیق مایه بطلان است، در این موارد نمی گویند.

البته کسانی ممکن است بگویند که این موارد ماده نقض است، ولی به نظر ما این موارد ماده نقض نیست، اصلاً بحث آقایان در این موراد نیست، بحث آقایان در مواردی است که «معلّق علیه» اصلاً ربطی به عقد نداشته باشد، یعنی نه در ماهیت عقد دخالت دارد و نه در صحت عقد.

ص: 107

بنابراین،مسأله وصیت، تدبیر، جعاله سبق و امثالش از محل بحث ما بیرون است، اصلاً در آنجاها اگر شرط نباشد، موضوع محقق نمی شود، در وصیت اگر شرط نباشد، در تدبیر، در سبق و رمایه و جعاله اگر شرط نباشد، اصلاً موضوع محقق نمی شود، اینها یک خورده مسأله را برای ما روشن می کند که محل بحث در جایی است که «معلّق علیه» هیچ ارتباطی به عقد ندارد،« غایة ما فی الباب» طرف آن را آورده است، اینجاست که آقایان بحث می کنند، گاهی می گویند همه جا مایه بطلان است، گاهی مثل حضرت امام و صاحب جواهر تفصیل می دهند و می گویند در مستقبل باطل است، هم در مشکوکش و هم در متیقنش، اما حالی صحیح است اگر موجود باشد.

أدلّة القائلین ببطلان العقد المعلّق

الأول: الإجماع

حال که این مقدمه دانسته شد، کم کم ادله قائلین به بطلان را مورد بررسی قرار بدهیم و ببینیم که چرا آقایان می گویند باطل است، شما کتاب مفتاح الکرامة را تهیه کنید،این کتاب بسیار کتاب ارزشمند است، صاحب مفتاح الکرامة در این مسأله بیش از ده کتاب را آدرس داده است که علما گفته اند تنجیز شرط است، این کتاب ها را ملاحظه کنید: خلاف شیخ، مبسوط شیخ ،سرائر ابن ادریس، شرائع محقق، نافع محقق، تحریر علامه، ارشاد علامه، لمعه مال شهید اول، تنقیح مال فاضل مقداد، جامع المقاصد مال محقق ثانی، المسالک مال شهید ثانی و الروضة.

ایشان (صاحب مفتاح الکرامة) از دوازده کتاب نقل اجماع می کند بر اینکه تعلیق در عقد مایه بطلان می باشد است، اگر واقعاً در اینجا یک دلیل روشنی بود، آقایان سراغ اجماع نمی رفتند، اولین دلیل اینها اجماع است و این اجماع هم از دوازده کتاب نقل شده است، که می گویند مسأله اجماعی است.

ص: 108

یلاحظ علیه: اولاً، شیخ در کتاب مبسوط به اجماع تمسک نکرده، به قدر متیقن تمسک کرده و فرموده اگر عقد ما مطلق باشد این قطعاً صحیح است، اما اگر عقد ما مقید باشد، این مشکوک است، اصلاً به مسأله اجماع تمسک نکرده، بلکه قدر متیقن را گرفته و گفته اگر عقد ما پیرایه نداشته باشد، قطعاً صحیح است، اما اگر دارای پیرایه باشد، این برای ما مشکوک است.

استدلّ علی لزوم التنجیز فی العقد و بطلان التعلیق بالإجماع، قال الشیخ فی الخلاف: «إن قدم الحاج أو جاء رأس الشهر فقد وکّلتک، فإنّ ذلک لا یصحّ و به قال الشافعی و قال أبو حنیفه یصحّ دلیلنا أنّه لا دلیل علی صحّة هذا العقد و عقد الوکالة یحتاج إلی دلیل» (1) .

معلوم می شود که اجماعی در کار نیست، شیخ طوسی در کتاب خلافش شاید صد ها مورد به اجماع تمسک کرده، غالباً در مسائل به اجماع تمسک می کند، ولی در اینجا به اجماع تمسک نکرده، بلکه به قدر متیقن تمسک نموده و گفته اگر منجز باشد صحیح است، اما اگر منجز نباشد، دلیل بر صحتش نداریم، نگفته بر اینکه دلیل بر بطلانش داریم، ولی در عین حال، سید جواد عاملی از این دوازده کتاب نقل اجماع کرده و حال آنکه شیخ که خودش پایگذار اجماع است، تمسک به اجماع نکرده اما اجماع را از این کتاب ها نقل کرده.

ثانیاً، اشکال دوم ما این است که بعضی از علمای ما مسأله را عنوان کرده اند، اصلاً تنجیز را شرط نکرده اند، هر چند در آن دوازده کتاب آمده که حتماً باید منجز باشد، اما چند کتاب دیگر داریم که اصلاً دم از این شرط نزده اند.

ص: 109


1- خلاف، شیخ طوسی، ج3، ص355، کتاب الوکالة، المسألة33.

و ثانیاً، أنّه لو کان التنجیز شرطاً فی الصحّة، و التعلیق مبطلاً لها، لأشار إلیه المفید فی المقنعة و الطوسی فی النهایة و ابن الصلاح فی الکافی و الدیلمی فی المراسم و ابن حمزه فی الوسیلة و الرواندی فی فقه القرآن و ابن سعید فی الجامع» (1) .

آن دوازده کتاب می گفت تنجیز شرط است، اما این چند نفر اصلاً حرف نزده اند،این چه اجماعی است که از دوازده کتاب اجماع نقل شده، اما این کتاب ها اصلاً حرفی از این شرط نزده اند، پس معلوم می شود که مسأله اجماعی نبوده.

ثالثاً،آخرین اشکالی که ما بر اجماع داریم این اجماع، اجماع مدرکی است و اجماع مدرکی هم به درد نمی خورد، چطور اجماع مدرکی است؟ در آینده می خوانیم که می گویند عقد معلّق تعلیق در انشاء است، و انشاء هم قابل تعلیق نیست. چرا؟ چون «انشاء» یا هست یا نیست، از کجا معلوم کسانی که ادعای اجماع کرده اند، اجماع شان مدرکی نباشد، بلکه ممکن است اجماع شان مدرکی باشد، اجماع مدرکی این است که تمسک کرده اند به دلیل عقلی، در دلیل عقلی می گویند:« انشاء» قابل تعلیق نیست زیرا انشاء از مقوله ایجاد است و ایجاد تعلیق بردار نیست، و الإیجاد لا یقبل التعلیق، من یا درس گفتم یا نگفتم، گفتم علی تعلیق معنی ندارد «الإنشاء من مقولة الإیجاد و الإیجاد لا یقبل التعلیق» بلکه یا هست یا نیست. پس ما اجماع را مخدوش کردیم، من اجماع را از این راه مخدوش می دانم: اولاً، شیخ تمسک به اجماع نکرده، ثانیاً، هفت کتاب از قدما داریم که هیچکدام اسمی از تعلیق نبرده اند، ثالثاً، این اجماع، ممکن است اجماع مدرکی باشد، یعنی تمسک به دلیل عقلی کرده اند و آن دلیل عقلی سبب شده که بگویند: «یشترط فی صحّة الوقف التنجیز لأنّ الإنشاء إیجاد و الإیجاد لا یقبل التعلیق» بلکه امرش دایر بین بود و نبود است یا هست یا نیست، حضرت امام در درسش کلمه لیک موش را زیاد به کار می برد و می فرمود ما لیک موش نداریم، ظاهراً این جمله از آن شعر گرفته شده است که می گوید:

ص: 110


1- مفتاح الکرامه، سید جواد عاملی، ج7، ص526.

گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ .

در حقیقت این تعلیق لیک موش است، هست یا نیست،معنی ندارد که علی فرض هست و علی فرض نیست، پس اجماع شان مدرکی است.

الدلیل الثانی: « ما اعتمد علیه المتأخرون باستلزامه التعلیق فی الإنشاء نقله الشیخ فی المتاجر بقوله: و ربّما یتوهم أنّ الوجه فی اعتبار التنجز هو عدم قابلیة الإنشاء للتعلیق» .

یلاحظ علیه: أنّه خلط بین تعلیق الإنشاء و تعلیق المنشأ، فإذا قال: بعتک هذا المال إن جاء زید فالشرط لا یرجع إلی الإنشاء، بل إلی المنشأ.

در این دلیل یک مغالطه شده بین انشاء و بین منشأ، فرق است بین انشاء و بین منشأ، انشاء عبارت است از استعمال اللفظ فی المعنی، وقفت هذا إن کان هذا یوم الجمعه، انشاء قابل تعلیق نیست « لأن الإنشاء عبارة عن استعمال اللفظ فی إیجاد المعنی»، من هم استعمال کردم، «معلّق» منشأ است، «بعت هذا إن کان هذا یوم الجمعة»، انشاء من تعلیق ندارد، انشاء استعمال اللفظ فی إیجاد المعنی، منشأ معلق است، منشأ همان ملکیت است، یک ملکیت منجزة داریم، یک ملکیت معلّقة داریم، بنابراین، اگر تعلیق هست،تعلیق در انشاء نیست بلکه تعلیق در منشأ است .

إن قلت: ممکن است کسی بگوید شما «کرّ علی ما فرّ» کردید، همانطور که انشاء قابل تعلیق نیست، منشأ هم قابل تعلیق نیست، لأنّ الملکیة أمر متحقق أو غیر متحقق، ملکیت یا هست یا نیست، معنی ندارد که ملکیت علی وجه باشد و علی وجه نباشد همانطور که انشاء قابل تعلیق نیست، یعنی استعمال اللفظ فی المعنی، منشأ هم قابل تعلیق نیست، لأنّ الملکیة من مقولة الوجود، وجود قابل تعلیق نیست. چرا؟ چون یا هست یا نیست، بین الوجود و العدم واسطه نداریم، بنابراین، جوابی را که ما در متن گفته ایم، این جواب کافی نیست. چرا؟ همان اشکالی که در انشاء کردیم همان اشکال هم در ملکیت است. چرا؟ لأنّ الملکیة من قبیل الوجود، وجود یا هست یا نیست، تعلیق معنی ندارد و الا یلزم أن یکون بین الوجود و عدم واسطه باشد و ما بین الوجود و العدم واسطه نداریم، این اشکالی است که من الآن عرض کردم، روی آن مطالعه کنید.

ص: 111

ادله قائلین به اشتراط تنجیز در وقف 95/07/27

موضوع: ادله قائلین به اشتراط تنجیز در وقف

همان گونه که قبلاً بیان گردید، بحث ما در باره تنجیز در وقف است، آقایان می گویند یکی از شرائط صحت «وقف» تنجیز است، یعنی باید منجّزاً وقف کند، نه معلّقاً، چون اگر معلّقاً وقف کند، وقفش باطل است، معلّقاً وقف کند مثلاً بگوید:« هذا وقف إذا جاء الحاج، هذا وقف إذا جاء آخر الشهر»، اینها برای مدعای شان چند دلیل اقامه کرده اند که دوتای آنها در جلسه قبل خواندیم و باز هم به طور اشاره ای و مختصر بیان می کنیم:

الأول: الإجماع علی البطلان

دلیل اول آنها اجماع بود، یعنی ادعا کرده اند براینکه اجماع بر بطلان عقود معلق داریم.

ما در مقام جواب از این اجماع عرض کردیم که این اجماع در دوازده کتاب است، اما چند کتاب دیگر اصلاً این اجماع را عنوان نکرده اند.

ثانیاً، اگر اجماعی هم در کار باشد،این اجماع، اجماع مدرکی است، یعنی ادله ای که الآن می خوانیم، سبب شده شده که بگویند این مسأله اجماعی است و آقایان می دانند که اجماع مدرکی حجت نیست، اجماعی که مدرک آن روشن باشد، ما با آن مجمعین در برابر آن دلیل یکسان هستیم، فلذا اگر بدانیم که دلیل آنها صحیح نبوده، اجماع آنها مفید فایده نخواهد داشت.

اینکه می گویند اجماع مدرکی حجت نیست، نکته اش همین است، اگر آنها اعتماد کرده اند بر یک دلیل، اگر آن دلیل پیش ما غیر مفید باشد، قهراً اجماع آنها فایده ای ندارد، چون اجماع «بما هو اجماع » حجت نیست، حجیتش فقط بخاطر کشف از دلیل است و اگر دلیل آنها پیش ما نا تمام باشد، اجماع شان به درد نمی خورد.

ص: 112

الثانی: ما اعتمد علیه المتأخرون باستلزامه التعلیق فی الإنشاء

در دلیل دوم خود می گویند که انشاء معلّق، تعلیق در انشاء است و انشاء هم قابل تعلیق نیست، چون انشاء از قبیل فعل است، فعل یا هست، یا نیست، فعل معلّق معنی ندارد، من یا حرف می زنم یا حرف نمی زنم، حرف می زنم معلّقاً معنی ندارد.

ما در جواب گفتیم که انشاء معلق نیست، انشاء عبارت است از :« استعمال اللفظ فی المعنی»،یعنی انشاء عبارت از استعمال لفط در معنی،و این معلّق نیست،مثلاً می گوید:« هذا وقف إن کان یوم الجمعة»، با این جمله وقف را انشاء کردم، اگر مراد از انشاء، استعمال لفظ در معنی باشد، مسلّماً انشاء معلّق نیست.

بله، آنکه معلّق است، منشأ (به ضم میم، سکون نون، و فتح شین) است،وقف معلّق است.

اشکال

ما در اینجا یک اشکال کردیم که بنا شد جوابش را شما بیاورید

اشکال این بود: همانطور که انشاء معلّق باطل است، منشأ معلّق نیز باطل است، چون منشأ از مقوله وجود است، وجود یا هست یا نیست، بین الوجود و العدم واسطه نیست، در اول منظومه و همچنین در اول کشف المراد این بحث آمده که:« هل هنا واسطة بین الوجود و العدم أم لا»؟

ما معتقدیم که بین وجود و عدم واسطه نیست، بله! برخی از اشاعره معتقدند، بنابراین،همان دلیلی که می گوید تعلیق در انشاء باطل است، همان دلیل هم می گوید که تعلیق در منشأ نیز باطل است،« لأن المنشأ من مقولة الوجود»، وجود یا هست یا نیست، یعنی وجود امرش دایر بین هست و نیست، لیک موش معنی ندارد.

جواب

جوابش این است که فرق است بین تکوین و اعتبار، در عالم تکوین حق با شماست، چون تکوین تعلیق بردار نیست، وجود در عالم تکوین یا هست یا نیست، معنی ندارد که وجود معلّق باشد، اما ملکیت از قبیل امور تکوینی نیست، ملکیت از امور اعتباریه است، یعنی عقلا آن را اعتبار می کنند، چه مانعی دارد که عقلا دو جور اعتبار کنند، ملکیت منجّزه و ملکیت معلّقه،« و الاعتبار سهل المئونه» ، بسیاری از اشتباهاتی که در کتاب های اصولی و فقهی ما در این دو قرن پیش رخ داده، بخاطر خلط تکوین با اعتبار است، یا از زمان محقق بهبهانی به این طرف، که کم و بیش مسائل اصولی را وارد اصول فقه کرده اند، هر چند کار فی نفسه خوب است ( اهلاً و سهلاً)، اما باید به این نکته نیز توجه داشت که قواعد فلسفی، مال تکوین است، علوم ما، یعنی علوم شریعت علوم اعتباری است،در عالم اعتبار چه مانعی دارد که انسان دو نوع ملکیت تصور کند، ملکیت قطعیه و ملکیت نیم بند، چرا نیم بند است، چون اگر جمعه بیاید کار تمام است، اگر حاجی بیاید کار تمام است، اینکه می گویید نیم بند معنی ندارد، آن در تکوین است.

ص: 113

الثالث: منافاة التعلیق الجزم حال الإنشاء

دلیل سوم شان عبارت است از:« عدم الجزم بالإنشاء»، یا عدم الجزم حال الإنشاء،این غیر از دلیل دوم است،چون دلیل دوم این بود که یا تعلیق در انشاء یا تعلیق در منشأ، این ربطی به آن دلیل دوم ندارد، این می گوید آدمی که انشاء می کند، باید موقع انشاء به منشأ خود یقین داشته باشد، با شک معنی ندارد،« یشترط الجزم حال الإنشاء»، شما که خانه را می فروشید و می گویید:« بعت هذه الدار»،باید جزم در انشاء داشته باشید، و الا اگر شک کنید که این خانه مال توست یا نه و بگویید:« بعت هذه الدار» باطل است.

پس یکی از شرائط صحت عقد،«الجزم حال الإنشاء» است، این غیر از مسأله تعلیق است. البته علامه حلی این شرط را در کتاب تذکره آورده.

اعتمد العلّامة فی التذکرة علی هذه الدلیل و قال: « الخامس من الشروط: الجزم، فلو علّق العقد علی شرط، لم یصحّ، و إن کان الشرط المشیئة - إن شاء الله- للجهل بثبوتها حال العقد و بقائها» (1) . چون نمی دانیم که مشیت خدا بر آن تعلق گرفته یا نه؟

واقعش این است که علامه در اینجا فقط فتوا داده بدون اینکه دلیل اقامه کرده باشد، از کجا می فرماید که یکی از شرائط عقد جزم در انشاء است ،« العرف ببابک»، فرض کنید کسی نسبت به زنی احتمال می دهد که زوجه اش باشد و احتمال هم می دهد که زوجه اش نباشد، این مرد اگر بخواهد این زن را طلاق بده، چه رقم طلاق بدهد، چون جزم به انشاء ندارد، بلکه می گوید:« إن کانت هذه المرأة زوجتی فهی طالق».

ص: 114


1- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج10، ص9.

بنابراین، فتوا برای ما حجت نیست، «العرف ببابک»، بعضی از مواقع عرف یقین دارند و بعضی از مواقع یقین ندارند، یعنی شک در موضوع دارند، بنابراین، ما هیچ دلیلی بر شرطیت جزم در عقد نداریم.

علاوه براین، شما اگر این شرط را بکنید،مکلّف ها را در حرج انداختید، چون در خیلی از موارد مکلّف ها علم به موضوع ندارند، فرض کنید شخصی تاجر است و انواع اشیاء را تجارت می کند، بعضی از اموال را خیال می کند مال خودش نباشد، ولو ید دارد، ولی احتمال می دهد که مال خودش نباشد، در همین جا ها باید بگویید بیع این باطل است و حال آنکه اگر این حرف بزنید، او را به حرج انداختید، پس این دلیل هم باطل شد چون نمی تواند برای ما قانع کننده باشد.

الدلیل الرابع: عدم ترتّب الأثر حال العقد

می گویند عقد علت تامه است، بعد از علت تامه باید معلول موجود باشد (العقد علّة تامة)، علت تامه پشت سرش باید معلول باشد، تیری را که می اندازید،این علت است،اصابت به آن طرف معلول است، العقد علّة تامة، اثرش باید بعد از عقد موجود شود و حال آنکه در عقد معلّق این گونه نیست،یعنی علت است، اما معلول هنوز نیست بلکه باید منتظر بمانیم که شرطش حاصل می شود یا نه، یعنی حاجی از مکه می آید یا نه؟ بنابراین، اثر از مؤثر جدا شده است، مؤثر عقد است که علت تامه است،اثرش پشت سرش نیست ، اثرش بعداً حاصل می شود.

یلاحظ علیه:تارة بالنقض، و أخری بالحلّ .

جواب نقضی

جواب نقضی این است که جناب مستشکل در عهد چه می گوید:« عاهدت الله »که گر بیمار من خوب شد، این گوسفند را برای فقرا ذبح کنم، این خودش انشاء است و حال آنکه اثرش فعلی نیست، یعنی الآن چیزی بر گردن من نیامده، چون هنوز بیمار من خوب نشده، هر موقع بیمار من خوب شد، البته این گوسفند را ذبح می کنم، علت هست، اما معلول به آن معنی الزام نیست، بله! الزام معلّق است، شما در عقد و نذر چه می گویید؟ در عقد و نذر هیچ وقت اثر فوری نیست.گاهی طرف عهد و نذر می کند، حتی یکسال می نشیند که آیا نذرش بر آورده شده یا نه؟ در عهد و نذر، علت هست، اما معلول به معنای وجوب فعلی نیست، بلکه وجوب شأنی است، یعنی اگر بچه ام خوب شد، الزام دارم که این گوسفند را در راه خدا ذبح کنم.

ص: 115

ثانیاً؛« المعلول تابع لکیفیة الإنشاء»، من اگر انشاء منجز کردم، معلول هم به دنبالش حاصل می شود، اما گر انشاء من، انشاء معلّق باشد، معلول هم معلّق است، معلول تابع انشاء من است، تا من چه رقم انشاء کنم،اگر واقعاً جدّاً و تنجیزاً انشاء کردم، معلول هم پشت سرش است، اما اگر انشاء من، انشاء معلّق است، معلولش هم معلول معلّق است، بنابراین،معلول تابع کیفیت انشاء من است، تا انشاء من چه رقم باشد، فقط در باب تکوین است که می گویند معلول از علت جدا نمی شود، «مانحن فیه» هم یکی از مواردی است که آمده اند امور اعتباری را با تکوین یکی گرفته اند، بله، در تکوین، به دنبال آتش که علت است، معلولش که احراق باشد هم حاصل می شود، آتش باشد احراق نباشد معنی ندارد، بلکه معلوم می شود که آتش هم نیست،در عالم تکوین، حق با شما است، یعنی معلول از علت جدا نیست، اما عالم عقود، عالم اعتبار و انشاء است، بستگی دارد که من چه رقم انشاء کنم، گاهی دو پا را تو یک کشف می کنم، یعنی جداً می فروشم، گاهی دو دل هستم، و می گویم: اگر خدا پسرم را شفا داد، فلان چیز بر گردن من، «آجرت هذا إن جاء ولدی».

بنابراین، توقع ما از معلول تابع انشاء ماست،لو کان الإنشاء منجّزاً فالمعلول موجود، اما لو کان معلّقاً، معلول هم به صورت معلّق.

الدلیل الرابع: عدم ترتّب الأثر حال العقد

ما ذکره صاحب الجواهر و هو أنّ ظاهر أدلّة سببیة العقد، هو ترتّب مسبّبه علیه حال وقوعه، فتعلیق أثره بشرط من المتعاقدین دون الشارع معارض لذلک، بل هو شبه إثبات حکم شرعیّ من غیر أهله» (1) .

ص: 116


1- جواهر الکلام، شیح محمد حسن نجفی، ج22، ص253.

ایشان امور اعتباری را با تکوین یکی گرفته، آتش به دنبالش احراق است، عقد هم به دنبالش وقف است، عقد به دنبالش بیع است.

و أجاب عنه الشیخ فی المتاجر بقوله:« إنّ العقد سبب لوقوع مدلوله فیجب الوفاء به علی طبق مدلوله، فلیس مفاد « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) إلّا مفاد « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» فی أنّ العقد کالعهد إذا وقع علی وجه التعلیق، فترقّب تحقّق المعلّق علیه لا یوجب عدم الوفاء بالعهد» .

اگر کسی بگوید من در انتظار معلّق هستم تا معلّق علیه حاصل بشود، نمی گویند شما بر عهدت وفا نکردی، یا اگر بگوید تا بچه ام خوب نشده، من ملزم به ذبح این گوسفند نیستم، نمی گویند تو بر نذرت عمل نکردی، چون در جواب می گوید نذر من از اول نذر معلّق بود.

توضیحه: أنّ الأثر الشرعی یترتّب علی کیفیة المنشأ، فإن کان المنشأ ملکیة فعلیّة فالأثر – أعنی: جواز التصرّف – یترتّب علیه بالفعل، و إن کان المنشأ هو الملکیة المعلّقة فیترتّب علیه الأثر الشرعی علی وجه التعلیق، أی إذا وجد المعلّق علیه یصحّ للمشتری التصرّف فیه.

پس ما به این نتیجه رسیدیم که تعلیق مبطل عقد نیست، مگر اینکه انسان در بعضی از موارد احتیاط کند، مثلاً در نکاح احتیاط کنند، در طلاق احتیاط کنند.اما در سایر موارد، تعلیق و تنجیز هیچ فرقی ندارد.

المسأله الثالثة و العشرون:لو قال:«هو وقف بعد موتی» فإن فهم أنّه صیة بالوقف صحّ، و إلّا بطل (2)

اگر کسی بگوید هو وقف بعد موتی، آیا این صحیح است یا صحیح نیست؟ چرا حضرت امام این مسأله را عنوان کرده؟

ص: 117


1- مائده/سوره5، آیه1.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص67.

چون اگر وصیت باشد، قطعاً صحیح است، اصلاً در وصیت «بعد موتی» خوابیده، اما اگر انشاء وقف کند، و بگوییم تنجیز شرط است، باطل است.

بنابراین، این مسأله، یک مسأله صغروی است، آیا از این عبارت«هو وقف بعد موتی» وصیت فهمیده می شود، هو وقف بعد موتی،یعنی پسر من که وصی من هستی،بعد از من، این مال را وقف کن، صیغه وقف بخوان و انشاء وقف کن، اگر بگوییم این وصیت است، صحیح است، اما اگر بگوییم وصیت نیست، بلکه انشاء وقف است و بگوییم در وقف هم تنجیز شرط است و تعلیق باطل، این باطل خواهد بود.

لو قال: «هو وقف بعد موتی» فإن فهم منه أنّه وصیّة بالوقف صحّ، - چرا صحیح است؟ چون تعلیق در وصیت موجب بطلان نیست، زیرا در ماهیت وصیت، تعلیق خوابیده، وصیت بعد از مرگ است، عیناً مثل تدبیر است، چون در تدبیر هم بعد از مرگ خوابیده، اگر بگوییم وصیت است، صحیح است چون در ماهیت وصیت تعلیق خوابیده. اما اگر بگوییم انشاء وقف است، که بگوید من وقف کردم و کار تمام شد، امام می فرماید «بطل»،یعنی این باطل است. چرا؟ چون تعلیق در انشاء را شرط کرده.

دیدگاه استاد سبحانی

ولی از نظر ما فرق نمی کند، خواه وصیت باشد صحیح است، اگر انشاء وقف هم باشد، باز صحیح است، چرا؟ چون ما تعلیق را مبطل ندانستیم.

آیا با گفتن« هذا وقف بعد موتی» وقف تحقق پیدا می کند؟ 95/07/28

موضوع: آیا با گفتن:« هذا وقف بعد موتی» وقف تحقق پیدا می کند؟

اگر کسی بگوید:« هذا وقف بعد موتی» و ما هم تنجیز را در وقف شرط بدانیم، وقف محقق می شود یانه؟ خیر، یعنی اگر بگوییم این وقف است باطل خواهد بود، اما اگر بگوییم وصیت است، مسلّماً صحیح است.

ص: 118

ممکن است کسی بگوید اولی (یعنی اگر وقف باشد) علی کلّ تقدیر باطل است، .چرا؟ چون دو اشکال دارد، یک اشکالش این است که منجز نیست، بلکه معلق است، اشکال دومش این است که:« لا وقف إلا فی ملک»، این آدم که بعد از موتش مالک نیست، پس چه رقم وقف می کند؟

پس اشکال این است که اولی مطلقاً باطل است، چون علاوه براینکه معلّق است، شرط وقف هم موجود نیست، شرط وقف این است که: «لا وقف إلّا فی ملک»، این آدم (واقف) بعد از موت مالک چیزی نیست، درست است که الآن مالک است، اما بنا شد که وقف بعد از موت باشد، بعد از موت که انسان مالک چیزی نیست، پس چه رقم وقف می کند؟

جوابش این است که اگر ما وقف معلّق را تجویز کردیم، وقف این آدم از حالاست، اما اگر وقف معلق را قبول نکنیم، اشکال وارد است.

اما اگر گفتیم وقف معلّق صحیح است، الآن وقف می کند، اما اثر وقف بعد از موت ظاهر می شود، انشائش از حالاست، منشأ معلّق است، وقف بعد الموت است، اینکه گفته اند:« لا وقف إلّا فی ملک» در صورتی است که مالک باشد حین الإنشاء، نه حین الإجراء. بله، اگر بگوییم حین الإجراء، این آدم حین الإجراء مالک نیست، اما حین الإنشاء مالک است، مالک بودن حین الإنشاء کافی برای تحقق وقف است و فرض این است که این آدم موقع انشاء مالک است.

اما اگر بگوییم این وقف نیست، بلکه وصیت است، یک اشکال هم در وصیت است و آن این است که شرط بر دو قسم است:

الف؛ شرط الفعل. ب؛ شرط النتیجه.

ص: 119

شرط فعل صحیح است، اما شرط نتیجه باطل است، شرط نتیجه این است که «مسبب» بدون سبب حاصل بشود، مثلاً بگویم اگر من از بیماری خوب شدم، این گوسفند من نذر حضرت معصومه باشد، این صحیح نیست بلکه باید بگویم اگر خوب شدم، این گوسفند را نذر می کنم به حضرت معصومه (ع).

خلاصه اینکه آقایان می گویندشرط فعل صحیح است، اما شرط نتیجه باطل می باشد، در باب طلاق آمده که می گویند اگر فلانی سر وقت پول مرا نداد، این معامله منفسخ است، این شرط نتیجه است، باید بگوید من حق فسخ دارم، این صحیح است.

ولی عوام الناس غالباً می نویسند که اگر سر وقت این آدم پولش را نداد، معامله فسخ است، این شرط نتیجه است و حال آنکه شرط نتیجه درست نیست، باید شرط فعل باشد، چرا شرط نتیجه صحیح نیست؟ چون شرط نتیجه می گوید مسبب بدون سبب حاصل بشود و حال آنکه منفسخ سبب می خواهد،نذر سبب می خواهد این آ دم می خواهد منهای سبب نذر بشود، منهای سبب فسخ بشود.

«علی کل حال» این یک اشکال را هم دارد که اگر بگوید:« هذا وقف بعد موتی»،این شرط نتیجه است، بلکه باید بگوید بعد از موت من وقف کنند، نه اینکه وقف است.

جوابش این است که این از قبیل خطا در تطبیق است، این آدم عوام است، اگر در همان حالت به او بگویند این شرط نتیجه است و شرط نتیجه باطل است، می گوید پس چه بگویم؟ به او بگوییم این گونه بگو: بعد از موت من وقف کنند، همان موقع خواهد گفت که بعد از موت من وقف کنند، این از قبیل خطا در تطبیق است، یعنی نظرش این است که من وصیت می کنم که این را بعد از موت من وقف کنند، اما چون اصطلاحش را بلد نیست، فلذا می گوید این وقف است، نمی گوید وقف کنند، این گونه چیز ها را می گویند: خطا در تطبیق. چون گاهی از اوقات طرف مسأله را بلد نیست،اما تابع واقع است، اگر از او بپرسیم، می گوید من واقع را می خواهم، خیال می کند که واقع همان شرط نتیجه است، فلذا در قولنامه ها می نویسند اگر مبلغ را نداد، معامله منفسخ باشد، بنده خدا مسأله را بلد نیست ولذا می گوید منفسخ، اگر در همان حالت به او بگویند که این باطل است، می گوید صحیحش کدام است؟ می گوییم صحیحش این است که بگویی: من حق فسخ را دارم، خواهد گفت که همین عبارت را بنویسید.

ص: 120

بنابراین، این اشکال هم وارد نیست، این را غالباً آقایان می گویند خطا در تطبیق، خیال می کند که این صحیح است، در واقع به دنبال صحیح است، خیال می کند که این صحیح است، این آدم دنبال واقع است، خیال می کند که واقع همین است.

جمع بندی مسأله

اگر این وقف باشد، آقایان می گویند باطل است چون معلّق است، اشکال دوم اینکه حتی اگر معلّق هم نباشد باطل است، چون «لا وقف الا فی ملک» و این این آدم بعد از موت مالک نیست.

ما در مقام جواب گفتیم مالک در حال انشاء است و همین کافی است، یعنی لازم نیست که در حال تحقق و اجراء هم مالک باشد.

مطلب سوم اینکه بعضی ها گفته اند که اگر وصیت هم باشد، باطل است، چون از قبیل شرط نتیجه است، شرط نتیجه این است که مسبب بدون سبب حاصل بشود.

ما در جواب عرض کردیم که این گونه مسائل از قبیل خطا در تطبیق است، یعنی این آدم دنبال واقع است، منتها خیال می کند که واقع همین است، و الا این آدم واقع را در نظر گرفته، منتها خیال کرده که واقع همین است، یعنی واقع را تطبیق بر این کرده پس خطا در تطبیق است.

المسأله الرابعة و العشرون: « من شرائط صحّة العقد، إخراج نفسه عنه، فلو وقف علی نفسه لم یصحّ ...» (1) ، ولو وقف علی نفسه و غیره، فإن کان بنحو الترتیب فإن وقف علی نفسه ثمّ علی غیره.

یکی از شرائط صحت وقف این است که وقف بر غیر باشد، وقف بر نفس باطل است،عیناً مانند نذر، یعنی نذر هم باید برای غیر باشد نه برای نفس.

ص: 121


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص67.

حکایت

یک آقای نذر کرده بود که هر موقع فلان سید صاحب خانه شد، هر زمان که به قم آمد وارد خانه او بشود، این نذر باطل است، چون نذر بر نفس است، نذر باید بر غیر باشد،باید نذر بکنی که هر موقع صاحب خانه شد، هر موقع قم آمدم، مبلغی به او بدهم نه اینکه مبلغی از او بگیرم، همانطور که نذر بر نفس باطل است، وقف بر نفس هم باطل است.

عبارت علما

المعروف بطلان الوقف علی النفس، قال المحقق: « لو وقف علی نفسه لم یصحّ» (1) ..

و قال فی السرائر: و منها أن یکون الموقوف علیه غیر الواقف، فلو وقف علی نفسه لم یصحّ» (2) .

یعنی اگر بگوید من این خانه را وقف کردم که در آمدش برای من روضه خوانی کنند، یا از درآمدش برایم نماز و روزه بگیرند، این وقفش درست نیست.

و قال العلّامه فی التذکرة: «لا یصحّ أن یقف الشخص علی نفسه، و لو وقف علی نفسه ثمّ علی الفقراء و المساکین لم یصحّ وقفه عند علمائنا و أصحّ قولی الشافعی، و به قال مالک، و محمد الحسن.

ثمّ استدلّ بأنّ الوقف إزالة الملک فلم یجز اشتراط نفعه لنفسه کالبیع و الهبة، و لأنّ الوقف تملیک من الواقف و إدخال ملک علی الموقوف علیه و الملک هنا متحقق ثابت لا یعقل إدخاله و تجریده مع ثبوته لعدم قبوله للشدّة و الضعف و عدم تعقّل زواله قبله عنه» (3)

علامه دو دلیل آورده که وقف بر نفس باطل است، آن کدام است؟ در اولی تمسک به کلمه ازاله می کند، ازاله، در دومی تمسک به ادخال می کند، می خواهد بگوید دوتا دلیل با هم فرق دارند، در دلیل اول تمسک به ازاله است، در دلیل دوم تمسک به ادخال است.

ص: 122


1- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص449.
2- السرائر، ابن ادریس، ج3، ص155.
3- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج20، ص136، المسألة 62.

در دلیل اول می گوید وقف ازالة الملک است، این چه وقفی است که ازله کردی و حال آنکه ازاله نشد، چرا؟ چون وقف بر نفس کردی، اگر واقعاً ازاله است، باید خودت از ا و بهره مند نباشی، وقف بر نفس با ازاله ملک نمی سازد.

در دلیل دوم از کلمه ادخال استفاده می کند و می گوید وقف ادخال ملک در ملک موقوف علیه است، شما اگر بر خودتان وقف کنید،معنایش این است که ادخال در ادخال است، بنابراین،هردو دلیل با همدیگر فرق می کند، یعنی در اولی تکیه اش روی کلمه ازاله است، در دومی تکیه اش بر کلمه ادخال است.

بنابراین، وقف زوال ملک است و در وقف بر نفس زوال ملک نیست، وقف ادخال ملک است، من چیزی که دارم،ادخال در ملک معنی ندارد، بلکه تحصیل حاصل است.

هردو دلیل ایشان (علامه) یک جواب دارد، و آن اینکه در وقف نه ازاله خوابیده و نه ادخال، اینها از لوازمش است، و الا وقف ایقاف است، به قول امروزی ها ترمز کردن است، می خواهد این عین را ترمز کنم که فروش و رهن داده نشود، این فرق نمی کند که بر نفس باشد یا بر غیر، تمام استدلال بر این است که لوازم را مدرک قرار داده اند، گفته اند لازمه وقف ازاله است و این آدم ازاله نکرد، لازمه وقف ادخال ست، این تحصیل و حاصل است.

ولی ما می گوییم: در وقف نه ازاله خوابیده و نه ادخال خوابیده،« وقف» ایقاف است، یعنی از همان اول کار جلوش را می گیرند که فروخته نشود و هبه داده نشود، این فرق نمی کند که بر غیر وقف کند یا بر نفس.

ص: 123

بنابراین، ادله علامه حلی وافی بر مسأله نیست.

سپس با دو روایت استدلال کرده اند :

1: عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع: « أَنَّ رَجُلًا تَصَدَّقَ بِدَارٍ لَهُ وَ هُوَ سَاکِنٌ فِیهَا فَقَالَ الْحِینَ اخْرُجْ مِنْهَا» (1) .

ما می گوییم این روایت اصلاً دلالت ندارد. چرا؟ چون این آدم وقف بر غیر کرده، وقتی وقف بر غیر کرده باید بیرون برود، اما بحث ما در وقف بر نفس است.

یلاحظ علیه: « أنّ الأمر بالخروج لأجل أنّه وقفها علی الغیر و لم یدخل نفسه فی الوقف، و الکلام فیما لو أدخل نفسه فیها».

بنابراین، اینکه حضرت می فرماید بیرون برود، حق دارد چون وقف بر غیر است و حال آنکه بحث ما در جایی است که وقف بر نفس باشد.

2: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الرَّزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ رُشَیْدٍ قَالَ: « کَتَبْتُ إِلَیْهِ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ ع- جُعِلْتُ فِدَاکَ لَیْسَ لِی وَلَدٌ وَ لِیَ ضِیَاعٌ وَرِثْتُهَا عَنْ أَبِی وَ بَعْضُهَا اسْتَفَدْتُهَا وَ لَا آمَنُ الْحَدَثَانَ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لِی وَلَدٌ وَ حَدَثَ بِی حَدَثٌ فَمَا تَرَی جُعِلْتُ فِدَاکَ لِی أَنْ أَقِفَ بَعْضَهَا عَلَی فُقَرَاءِ إِخْوَانِی وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ أَوْ أَبِیعَهَا وَ أَتَصَدَّقَ بِثَمَنِهَا عَلَیْهِمْ فِی حَیَاتِی فَإِنِّی أَتَخَوَّفُ أَنْ لَا یَنْفُذَ الْوَقْفُ بَعْدَ مَوْتِی فَإِنْ وَقَفْتُهَا فِی حَیَاتِی فَلِی أَنْ آکُلَ مِنْهَا أَیَّامَ حَیَاتِی أَمْ لَا فَکَتَبَ ع فَهِمْتُ کِتَابَکَ فِی أَمْرِ ضِیَاعِکَ فَلَیْسَ لَکَ أَن تَأْکُلَ مِنْهَا مِنَ الصَّدَقَةِ فَإِنْ أَنْتَ أَکَلْتَ مِنْهَا لَمْ تَنْفُذْ إِنْ کَانَ لَکَ وَرَثَةٌ فَبِعْ وَ تَصَدَّقْ بِبَعْضِ ثَمَنِهَا فِی حَیَاتِکَ وَ إِنْ تَصَدَّقْتَ أَمْسَکْتَ لِنَفْسِکَ مَا یَقُوتُکَ مِثْلَ مَا صَنَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع.» (2) ..

ص: 124


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص178، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب3، ح4، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص178، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب3، ح1، ط آل البیت.

شاهد در این فراز روایت که می گوید: « فَإِنْ وَقَفْتُهَا فِی حَیَاتِی فَلِی أَنْ آکُلَ مِنْهَا أَیَّامَ حَیَاتِی أَمْ لَا؟ فَکَتَبَ ع فَهِمْتُ کِتَابَکَ فِی أَمْرِ ضِیَاعِکَ فَلَیْسَ لَکَ أَن تَأْکُلَ مِنْهَا مِنَ الصَّدَقَةِ» هیچکدام از این دو روایت دلیل بر این نیست که وقف بر نفس باطل است.

بنابراین، اینکه آقایان می گویند وقف بر نفس باطل است، ادله اش این چهار تا نیست، چهار تا کدام بود؟ علامه گفت ازاله ملک است، باز گفت ادخال ملک است، دلیل سوم خبر طلحه است، چهارمی می گوید حق نداری که از میوه بخوری،.

ما در جواب گفتیم این دو روایت در جایی است که وقف بر غیر باشد و ما هم گفتیم که در وقف بر غیر، واقف نمی تواند بخورد، بحث ما در جایی است که وقف بر نفس کند.

دلیل پنجم بر بطلان وقف بر نفس

ولی من یک دلیل پنجمی دارم که وقف بر نفس باطل است، در این دلیل از مبنای خود استفاده می کنیم، مبنای ما عرفیت است، ما معتقدیم که مسائل معاملاتی را باید از طریق عرف مطرح کنیم، وقف در ارتکاز عرف چیه؟ دندان طمع را از آن ملک می کشد، به دیگری می دهد، وقف همین است، اگر از او بپرسند که فلانی مالت را چه کردی؟ می گوید مالم را وقف کردم، یعنی از ملک خودم جدا کردم و در ملکیت دیگری در آوردم، این آدم بر خودش وقف کند،عرف می گوید این تناقض است، وقف بر خود معنی ندارد، وقف معنایش این است که دیگری بخورد، ما از ارتکاز عرف استفاده می کنیم، نه از دو روایت مذکور و نه از دو دلیل علامه، اصلاً در ماهیت وقف از نظر عرف محرومیت واقف است، واقف خودش را محروم می کند، دیگران به نوا می رساند، ولی این آدم بر عکس عمل می کند، یعنی می خواهد خودش را به نوا برساند.

ص: 125

إلی هنا تبیّن أنّه لیس هنا دلیل صالح لبطلان الوقف علی نفسه و بما أنّک عرفت أنّ الإجماع أشبه بالإجماع المدرکی، فالأولی أن یستدلّ بما فی ارتکاز العقلاء، فإنّ الواقف یقطع صلته بالموقوف، خدمة للموقوف علیهم، و جعل الواقف کلّه لنفسه أو شیء منه لنفسه لا ینسجم مع ما علیه ارتکاز العقلاء.

وقف بر نفس 95/08/01

موضوع: وقف بر نفس

بحث ما در باره وقف بر نفس بود و در آن سه مطلب باقی مانده که باید بررسی شود:

1؛ مطلب اول این است که شخص خودش از علماست، مالش را هم بر علما (بما هم العلماء) وقف می کند، آیا این شخص (که خودش هم از علماست) می تواند از منافع وقف بهره بگیرد، یا اینکه این نیز وقف بر نفس شمرده می شود؟

دیدگاه استاد سبحانی

ظاهراً این وقف بر نفس نیست، چون بر علما وقف کرده در طول زمان، منتها خودش هم از علماست، وقف بر نفس این است که انسان مستقیماً بر خودش وقف کند و حال آنکه این آدم مستقیماً بر خودش وقف نکرده، بلکه بر عنوان علما وقف نموده.

البته اگر جناب واقف جزو علما نبود، حتماً شاملش نمی شد، اما اگر جناب واقف خودش هم عالم بود، چرا از آن بهره نگیرد، مردم نمی گویند که این آدم از یک جیبش بیرون کرد و به جیب دیگر داخل کرد، چون این آدم از جیب خودش در آورد، وارد جیب علما کرد، منتها خودش نیز از علماست، فلذا هیچ اشکالی ندارد که خودش هم از آن عین موقوفه بهره بگیرد.

عین همین مسأله در وقف بر فقرا نیز صادق است و جریان دارد، مثلاً من مالم را بر فقرا وقف کردم و خودم حین الوقف غنی بود، ولی چرخش و تحول روز گار مرا دچار فقر کرد، در اینجا من می توانم از این وقف استفاده کنم، زیرا من بر خودم وقف نکرده بودم، بلکه بر فقرا وقف کرده بودم، منتها تحول روزگار مرا هم فقیر کرد فلذا من نیز می توانم از منافع آن عین موقوفه استفاده کنم.

ص: 126

2؛ مطلب دوم این است که جناب علامه از شافعی و غیر شافعی نقل می کند که آنها گفته اند وقف بر نفس صحیح است، دوتا دلیل می آورند:

الف: دلیل اول شان این است که واقف به نظرش می رسد چه بسا فروش نرود، اما از منافعش بهره بگیرد، گاهی واقف نظرش این است که فروش نرود، بلکه به همین حالت بماند،اما از منافعش هم استفاده کند.

ب: دلیل دوم شان این است که آن استدلال شما که وقف خروج از ملک است، وقتی من مالک هستم، دخول در ملک تحصیل و حاصل است، می گویند: بله،من سابقاً مالک بودم به عنوان مالکیت اعتباری، الآن که بر خودم وقف می کنم، مالکیت من، مالکیت وقفی است، مالکیت سابق با وقف کردن از بین رفت، مالکیت وقف جای آن را گرفت و مالکیت من الآن به عنوان وقف است.

اشکال استاد بر دو دلیل ارائه شده

از نظر ما هردو دلیل صحیح نیست، اما دلیل اول صحیح نیست چون خلف فرض است، اینکه می گویید گاهی نظر واقف این است که فروش نرود، اما منافعش را نمی خواهد به دیگران بدهد، این که وقف نشد، این حبس است نه وقف، و حال آنکه بحث ما در وقف است.

البته دلیل دوم شان، دلیل خوبی است، یعنی اینکه می گویند مالکیت این آدم قبلاً به یک عنوان بود، حالا که مالک می شود، مالکیتش به عنوان دیگر است،.

منتها این دلیل دوم شان یک عیب دارد و آن اینکه با اتکاز مسلمین و حتی ارتکاز عقلا سازگار نیست، چون وقف این است که این آدم به طور کلی دندان طمعش را از مالش بکشد، و حال آنکه او با این کارش دو مرتبه دندانش به آن بند می کند، دلیل دوم خوب است، منتها بر خلاف ارتکاز مسلمین است.

ص: 127

کلام علامه در کتاب تذکرة الفقاء

ثمّ إن العلّامة نقل فی التذکرة عن أنّ صحّة الوقف و الشرط قول ثان للشافعی، و به قال أحمد- احمد بن حنبل- و ابن أبی لیلی و ابن شبرمه و أبویوسف و أبو عبد الله الزبیری، مستدلین بوجهین:

1: قد یقصد إنسان حبسه و منع نفسه من التصرّف المزیل للملک (فلا یشمل التصرّف غیر المزیل کالانتفاع من الثمرة)

یلاحظ علیه: بأنّه خلف الفرض، فإنّ محور البحث هو الوقف لا الحبس،و ما ذکره حبس العین من البیع.

2: إنّ استحقاق الشیء وقفاً غیر استحقاقه ملکاً، و کأنّه جواب عن استدلال القائل بالبطلان بأنّ الوقف تملیک و الواقف مالک، فکیف یدخل فی ملکه إن هو إلّا تحصیل للحاصل فأجاب: بأنّ استحقاقه الأول قد زال، و إنّما یستحقّ بعنوان آخر، أعنی الوقف.

أقول: هذا الدلیل لا بأس به لولا أنّه علی خلاف الارتکاز، إذ یعدّ الوقف علی النفس لدی العقلاء أمراً غر وجیه، إذ الغایة من الوقف هو تسبیل المنفعة و الوقف علی النفس تحبیس لها.

ما می گوییم ا ین دلیل خوب است، اما با ارتکاز مسلمین و عقلا سازگار نیست چون وقف این است که انسان دندان طمع را از آن بکشد و دندان طمع کشیدن به این است که آن را در اختیار دیگران قرار بدهد نه اینکه دوباره آن را در اختیارش بگیرد.

حضرت امام بعد از آ نکه وقف بر نفس را باطل دانست، ما نیز با ایشان موافقیم و می گوییم باطل است، منتها نه از روی روایاتی که خواندیم، چون آن روایات دلالت ندارند، اما سه تا صورت دارد: اگر یک آدمی علی نحو التشریک وقف کند، حکمش چیست؟

ص: 128

متن تحریر الوسیلة: «و لو وقف علی نفسه و غیره فإن کان بنحو التشریک بطل بالنسبة إلی نفسه دون غیره»

حضرت امام (ره) چهار مطلب در این چهار خط دارد:

مطلب اول: مطلب اول اینکه طرف بر نفس وقف می کند و می گوید مادامی که زنده هستم، وقف بر من، اگر مردم مال عالم محل باشد، این وقف منقطع الأول، قبلاً گفتیم که وقف بر چند قسم است، گاهی منقطع الأول است گاهی منقطع الوسط، و گاهی هم منقطع الآخر.

مثال برای منقطع الأول: « لو وقف علی نفسه ثمّ علی غیره»، این منقطع الأول است.

مثال برای منقطع الآخر: « لو وقف علی غیره ثمّ وقف علی نفسه»، این منقطع الآخر است.

مثال برای منقطع الوسط: « لو وقف علی نفسه ثمّ علی نفسه ثمّ علی غیره »، این منقطع الوسط است.

بنابراین، همه این صوری که در آنجا عرض کردیم، هیچ اشکالی در آنها نیست.

متن کلام امام (ره) در تحریر الوسیلة

المسألة الرابعة و العشرون: من شرائط صحّة الوقف إخراج نفسه عنه، فلو وقف علی نفسه لم یصحّ، و لو وقف علی نفسه و غیره فإن کان بنحو التشریک بطل بالنسبة إلی نفسه دون غیره، و إن کان بنحو الترتیب فان وقف علی نفسه ثمّ علی غیره فمن المنقطع الأوّل، و إن کان بالعکس فمنقطع الآخر، و إن کان علی غیره ثمّ نفسه ثمّ غیره فمنقطع الوسط، و قد مرّ حکم الصور» (1) .

مسأله بیست و پنجم

فروع مسأله

این مسأله دارای چند فرع است:

فرع اول

فرع اول این است که شخص مال خود را بر اولادش یا بر فقرا وقف می کند و می گوید من این مال را بر شما وقف می کنم به شرط اینکه قرض مرا یا زکات خمسی که بر گردن من است از درآمد این مالم بدهید، گاهی می گوید زندگی مرا تامین کنید، حضرت امام (ره) می فرماید همه اینها باطل است، فرق نمی کند که مقدار دینش را معین بکند یا معین نکند، چون بعضی ها می گویند این فرع از نظر جهل باطل است، ولی ایشان می گوید اگر معین هم بکند باطل است، من غیر فرق که مقدار زکات و خمس را معین بکند یا نه، من غیر فرق که بگوید به مدت یکسال زندگی مرا تامین بکنید یا تا آخر عمر، جهل در اینجا مهم نیست، باز هم فرق نمی کند که اداره زندگی ام چگونه باشد، جهل در اینجا نیز مهم نیست، مهم این است که همه اینها وقف بر نفس است. چون می گوید از درآمد وقف، دین مرا ادا کنید یا زندگی مرا تامین کنید، یعنی از همان اول بخشی از درآمد مالش را وقف می کند بر نفس ( علی النفس).

ص: 129


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص67.

متن تحریر الوسیلة

المسألة الخامسة و العشرون: « لو وقف علی غیره کأولاده أو الفقراء مثلاً و شرط أن یقضی دیونه أو یؤدّی ما علیه من الحقوق المالیة کالزکاة و الخمس، أو ینفق علیه من غلّة الوقف لم یصحّ، و بطل الوقف من غیر فرق بین ما لو أطلق الدین أو عیّن، و کذا بین أن یکون الشرط الانفاق علیه و إدرار مؤونته إلی آخر عمره، أو إلی مدّة معیّنة، و کذا بین تعیین المؤونة و عدمه، هذا کلّه إن رجع الشرط إلی الوقف لنفسه (تا اینجا مربوط به فرع اول بود)، و أمّا إن رجع إلی الشرط علی الموقوف علیهم بأن یؤدّوا ما علیه أو ینفقوا علیه من منافع الوقف الّتی صارت ملکاً لهم، فالأقوی صحّته، کما أنّ الأقوی صحّة استثناء مقدار ما علیه من منافع الوقف، ثمّ إنّ فی صورة بطلان الشرط تختلف الصور، ففی بعضها یمکن أن یقال بالصحّة بالنسبة إلی ما یصحّ کما لو شرک نفسه مع غیره، و فی بعضها یصیر من قبیل منقطع الأوّل، فیصحّ علی الظاهر فیما بعده، لکن الاحتیاط باجراء الصیغة فی مواردها لا ینبغی ترکه» (1) .

فرع دوم

فرع دوم این است که بگوید من این مزرعه خود را بر فقرا وقف کردم به شرط اینکه فقرا بعد از آنکه درآمد مزرعه را مالک شدند، قرضهای مرا از جیب شان بدهند، می فرماید این صحیح است، چه فرق است بینهما؟ فرقش روشن است، در اولی می گوید از درآمد وقف قرضهای مرا ادا کنند، این وقف بر نفس است،اما در دومی می گوید بعد از آنکه درآمد مزرعه را مالک شدید، از ملک خود چیزی به من بدهید، در اولی از درآمد وقف است، اما در دومی از درآمد وقف نیست، بلکه می گوید درآمد وقف از اول تا آخر مال شما باشد، منتها شما هم کمی مردانگی کنید و قرض های مرا ادا کنید، در دومی نمی گوید از درآمد وقف، بلکه درآمد که مالک شدید، شرط می کند که از این ملک خود قرض های مرا ادا کنید.

ص: 130


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص68.

ممکن است کسی بگوید این کار یک حیله شرعیه است و من حیله شرعیه را در فقه قبول ندارم؟

ما در جواب می گوییم که احکام دایر مدار نیات و قصود است، ما تابع نیت هستیم، واقعاً در اولی نیتش این است که از درآمد وقف بدهد، این وقف بر نفس است.

اما در دومی نمی گوید که از درآمد وقف دین مرا ادا کنید، بلکه می گوید درآمد وقف مال شما، ولی همین که درآمد را مالک شدید، قرضهای مرا هم ادا کنید (إنّما الکلام یحلّل و یحرّم)

فرع سوم

فرع سوم این است که می گوید: فلانی، من این مزرعه را به شما وقف کردم، درآمدش هم مال شما، به شرط اینکه از درآمد ملک دیگری خود قرض مرا ادا کنید، این وقف قطعاً صحیح است.

یا می گوید من این مزرعه را بر فقرا وقف کردم مگر یک دهم از درآمد آن را، این هم اشکال ندارد، این مقدار اصلاً وقف نیست بلکه از اول نمی گذارم که وقف بشود، استثنا می کنم مقداری از وقف را،مثل اینکه بگوید:« اکر العلماء إلّا الفساق»، فساق را بیرون می کند، مثل این می ماند که بگوید نه دهمش وقف،یک دهمش مال من باشد.

حکم وقف همراه با شرط 95/08/02

موضوع: حکم وقف همراه با شرط

حضرت امام (ره) در مسأله بیست و پنجم سه فرع را متذکر است، من هم یک فرع را اضافه کردم:

الف؛ فرع اول این است که اگر کسی مالش را با شرط وقف کند و بگوید من با این شرط وقف می کنم که بعد از من بدهکاری های مرا یا خمس و زکاتی که بر گردنم است ادا کنید، ایشان می فرماید چنین وقفی باطل است، امام (ره) خواسته در اینجا بفرماید که جهل مشکل بطلان وقف نیست، بلکه مشکل همان شرطی است که جناب واقف می کند که برگشت آن بر وقف بر نفس است.

ص: 131

ب؛ فرع دوم این است که اگر شرط بر موقوف علیه بر گردد، مثلاً بگوید بعد از آنکه درآمد وقف را مالک شدید، از جیب خود دین مرا بپردازید، ایشان(حضرت امام ره) می فرماید این صحیح است. چرا؟ چون این وقف بر نفس شمرده نمی شود، بلکه شرط بر «موقوف علیه» می باشد، حالا موقوف علیهم اختیار دارند، یعنی اگر خواستند قبول می کنند و اگر هم نخواستند قبول نمی کنند.

ج؛ فرع سوم این است که جناب واقف بگوید: من فلان مزرعه ام را وقف می کنم منها مقداری که باید بابت خمس، زکات و بدهکاری هایم بدهید، از اول دیون خودش را استثنا می کند، حضرت امام (ره) می فرماید این صحیح است.

پس حضرت امام در این مسأله سه فرع را متذکر است، فرع اول شرط بر وقف است، شرط دوم شرط بر موقوف علیهم است، اولی باطل است و دومی صحیح، سومی هم یک قانون کلی است و مشکل گشا می باشد، چون کسانی که می خواهند چیزی را وقف کنند و در عین حال از آینده خود نگران هستند، می توانند به همین فرع سوم عمل کنند، یعنی از اول بگویند که دیون خود را استثنا می کنیم و هکذا مؤونه خود مان را.

د؛ این سه فرعی بود که حضرت امام داشتند، ولی من یک فرعی را بر آنها افزوده ام که آن هم شرط بر موقوف علیهم است، مثلاً واقف بگوید من با این شرط باغم را وقف می کنم که دیون و بدهکاری هایم را از املاک دیگر خود ادا کنید نه از عین موقوفه، این یکی بدون شک صحیح است.

آنگاه حضرت امام در ذیل این مسأله، دو مرتبه بحث های قبلی را تکرار کرده و می فرماید گاهی این بطلان وقف منقطع الأول است، گاهی منقطع الوسط،گاهی منقطع الآخر، اگر بگوید وقف می کنم به شرط اینکه دیون من ادا بشود،بقیه را به فقرا بدهند، این منقطع الأول است، اگر بگوید بر فقرا وقف کردم، دیون بنده را هم بعداً بدهند، این می شود منقطع الوسط، بستگی دارد که فاصل را که همان ادای دین و ادای نفقه است،اول بگوید یا وسط یا آخر.

ص: 132

خلاصه اگر اول خودش را بگوید،بعداً دیگری را بگوید،این منقطع الأول است، اما اگر بالعکس بگوید منقطع الوسط خواهد بود،حضرت امام احتیاط می کند و می گوید حالا که این وقف دستکاری شد، یعنی نصفش درست شد و نصف دیگرش درست نشد، بهتر این است که بعداً صیغه را تجدید کند و بگوید وقف کردم بر فقرا.

المسألة السادسة و العشرون: « لو شرط أکل أضیافه و من یمرّ علیه من ثمرة الوقف جاز، و کذا لو شرط إدرار مؤونة أهله و عیاله و إن کان ممّن یجب نفقته علیه حتّی الزوجة الدائمة إذا لم یکن بعنوان النفقة الواجبة علیه حتی تسقط، و إلّا رجع إلی الوقف علی النفس».

فروع مسأله

1: اگر انسان مالی را وقف کند و ضمناً شرط کند که مهمانش هم حق استفاده از آن را داشته باشند،« وقفت هذا علی العلماء»، به شرط اینکه ضیوف و مهمانهای من ( که عالم و دانشمند نیستند) هم استفاده ببرند.

2: فرع دوم این است که می خواهد خانواده اش (زن و بچه ) را هم در نظر بگیرد، این خودش دو صورت دارد:

الف؛ گاهی از اوقات جنبه نیابتی ندارد،مثلا جناب واقف دارای خانواده است که نفقه اش بر عهده اوست، از این رو می خواهد نقفه را هم بر گردن وقف بگذارد فلذا می گوید من این باغ را وقف می کنم به شرط اینکه نفقه خانواده من ( از قبیل میوه، نان، گوشت و سایر ما یحتاج) نیز تامین بشود، اما نه نیابتاً از من، (لا نیابةً عنّی)، بلکه مستقیما وقف این کار را انجام بدهد، اما هنوز ذمه من مشغول نفقه زن، بچه و اولاد است، اینجا می گوید وقف درست است. چرا؟ چون نخواستم وقف بر نفس کنم، زیرا هنوز ذمه من مشغول است.

ص: 133

ب؛ گاهی جناب واقف می گوید من این باغ را وقف می کنم بشرط اینکه زندگی خانواده مرا نیز به نیابت از من تامین کنید (نیابةً عنّی)، جنبه نیابتی دارد، به گونه ای که ذمه من از نفقه خانوده ساقط بشود، اولی صحیح است و دومی باطل.

فرقش این دو فرع خیلی روشن است، چون در اولی می گوید مخارج خانوده مرا را از ریز و درشتش از این باغ بدهید،اما نه به نیابت از من (لا نیابة عنّی)، بلکه مستقلاً بدهید، در اینجا ذمه من هنوز نبت به نفقه خانواده من مشغول است و باید من به زن و بچه ام مبلغی را به عنوان نفقه بدهم، هر چند موقوف علیهم داده، منتها مستقلاً داده نه نیابتاً، زوجه با اینکه از درآمد وقف به مدت یکماه بهره گرفته، در عین حال نفقه یکماه بر گردن من است.

اما در دومی این گونه نیست، بلکه جنبه نیابتی دارد، به گونه ای که ذمه من ساقط می شود این وقف بر نفس است و باطل.

پس حضرت امام در این مسأله سه فرع را بیان کرد:

اولاً؛ جناب واقف شرط می کند که مهمان من از این موقوفه بخورد.

ثانیاً؛ شرط می کند که نفقه اولاد و خانواده مرا از درآمد این باغ بدهید، اما نه نیابةً عنّی، بلکه همانطور بدهید، حتی اگر موقوف علیهم خانواده او را یکماه اداره کرده، هنوز ذمه من (واقف) به نفقه آنها مشغول است و آنها در صورت ا متناع می توانند دادگاه بروند و هزینه یکماه را از من طلب کنند.

ثالثاً؛ اگر جنبه نیابت داشته باشد، از قبیل وقف بر نفس می شود و باطل خواهد بود.

ص: 134

المسألة السابعة و العشرون:« لو آجر عیناً ثمّ وقفها صحّ، و بقیت الإجاره علی حالها و کان الوقف مسلوب المنفعة فی مدّة الإجارة، فإن انفسخت بالفسخ أو الإقالة بعد تمامیة الوقف، رجعت المنفعة إلی الواقف المؤجر، دون الموقوف علیهم» (1) .

کسی باغ خودش را به مدات ده سال اجاره داده، بعداً وقف بر علما می کند، آیا این صحیح است یا نه؟ ظاهراً صحیح است.

ممکن است کسی بگوید وقف عبارت است از حبس العین و تسبیل المنفعة، و حال آنکه این «عین» الآن برای موقوف علیه منفعت ندارد؟

در جواب می گوییم درست است که الآن منفعت ندارد، اما بعد از ده سال منفعت دارد، همین که در آینده منفعت دارد کافی است که وقف نسبت به آن صحیح واقع شود. مثلاً اگر من باغی را که اجاره بدهم و هنوز در اجاره غیر است، می توانم آن را بفروشم، همه می گویند صحیح است، با این که بیع مسلوب المنفعة است، می فروشم مسلوب المنفعه به مدت ده سال، همانطور که فروختن و بیعش جایز است، وقفش نیز جایز می باشد. ، منتها وقف فعلاً برای موقوف علیه مسلوب المنفعة است، فعلاً منفعت ندارد، بنابراین،در این ده سال درآمد های این باغ را موجر مالک می شود نه موقوف علیهم. چرا؟ چون اول اجاره دادم، فلذا مال الاجاره را موجر مالک است نه موقوف علیهم.

البته انسان در اینجا یک کمی دل چرکین است که از این طرف وقف کردم و از آن طرف هم باید به مدت ده سال مال الاجاره را مالک بشوم، این دوتا با هم سازگار نیست، فلذا بعضی یک راهی را پیشنهاد کرده اند که این دل چرکینی از قلب ما زدوده شود، و آن راه این است که اول اجاره بدهیم، اما حق فسخ داشته باشیم، من باغم را به مدت ده سال اجاره دادم، منتها حق فسخ هم دارم، بعداً همین باغی را که به مدت ده سال اجاره داده وقف نمودم، بعداً از حق فسخ خود استفاده می کنم و اجاره را باطل می کنم، قهراً در آمد این ده سال مال من است. چرا؟ چون ملک شخصی من است.

ص: 135


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص68.

پس اولی یک کمی دل چرکینی داشت، چون اول اجاره می دهم، بعداً وقف می کنم، در حالی که اجاره است، پولش در کیسه من می رود.

ولی در دومی این گونه نیست، بلکه اجاره را باطل می کنم، باغم را اجارم می دهم و درعقد اجاره برای خودم حق فسخ می گذارم، بعداً در محضر می روم و آن را وقف می کنم، البته وقف مسلوب المنفعة، بعداً اجاره را فسخ می کنم تا درآمدش در جیب من بیاید، قهراً مسأله بدون اشکال است. چرا؟ مثل این است که از اول ده سال استثنا کرده باشم، اگر از اول ده سال را استثنا کردم بودم چگونه بود، حالا هم چنین است.

مرحوم سید اصفهانی این راه مستقلاً در ضمن یک مسأله بیان کرده است، امام حضرت امام به صورت یک مسأله مستقل مطرح نفرموده بلکه به صورت ضمنی گفته است. « فإن انفسخت بالفسخ أو الإقالة بعد تمامیة الوقف، رجعت المنفعة إلی الواقف المؤجر، دون الموقوف علیهم»، این فراز از کلام حضرت امام (ره) اشاره به همان راهی دارد که سید اصفهانی به صورت یک مسأله مستقل مطرح کرده است، حضرت امام چون معتقد به حیل شرعی نیست، فلذا آن را مستقلاً عنوان نکرده است،.جمله «« فإن انفسخت بالفسخ أو الإقالة ...» اشاره به همان راه پیشنهادی سید اصفهانی است که می فرمود اول اجاره می دهد و در اجاره شرط فسخ برای خودش می گذارد، بعداً وقف می کند، بعداً هم اجاره را فسخ می کند، می گوید این از اول استثنا شده است، و چون این کار یک نوع حیل شرعی شمرده می شود فلذا حضرت امام آن را به صورت یک مسأله مستقل مطرح نمی کند، بلکه در ضمن دیگری مطرح می کند و می فرماید اگر روزی و روزگاری اجاره را فسخ کرد، درآمدش مال موجر است نه مال موقوف علیهم. چرا؟ چون از اول استثنا کرده است.

ص: 136

واقف در وقف بر جهات، حق انتفاع را دارد؟ 95/08/03

موضوع: واقف در وقف بر جهات، حق انتفاع را دارد؟

بحث ما در این جلسه راجع به مسأله بیست و هشتم می باشد و مسأله بیست و هشتم، دنباله و تتمه وقف بر نفس است، چون گفتیم وقف بر نفس باطل است فلذا این مسأله پیش آمده است و آن این است که ما اوقافی داریم بنام اوقاف عامه، که خودش بر دو قسم است:

الف؛ وقف بر جهت. ب؛ وقف بر عناوین.

اوقافی که وقف بر جهت است مانند مساجد برای نماز و حسینیه برای عزا، به اینها وقف بر جهت می گویند، چون در این نوع از «وقف» اشخاص منظور نیست،مدارس برای درس، قناطر برای عبور، اگر کسی مسجدی را وقف کرد یا قنطره و پولی را وقف کرد، خودش هم می تواند از آنها استفاده کند، چون اینها از قبیل وقف بر نفس نیستند.

البته آقایان در اینجا بیانی دارند و ما بیان دیگر که با هم متفاوتند، آقایان می گویند در اینجا اشخاص منظور نیست، منظور همان جهت است، یعنی صلات، عزا، درس و عبور، اشخاص مطرح نیست تا بگوییم وقف بر نفس، بر خلاف قسم دومی از وقف که وقف بر عناوین باشد مانند فقرا، علما، و سادات که در این نوع از «وقف» اشخاص منطور است، اما در اینجا اشخاص منظور نیست ولذا جناب واقف می تواند خودش هم در مسجد نماز بخواند و در حسینیه برای عزا برود و در مدرسه هم درس بخواند، از قنطره و پول هم عبور کند و مردم هم نمی گویند که وقف بر اشخاص است، خودت چرا استفاده می کنی، چون اشخاص در اینجا منطور نیست، موقوف علیه جهت است نه اشخاص.

ص: 137

بیان استاد سبحانی

ولی من فکر می کنم که این بیان درست نیست، بلکه در همه جا وقف بر اشخاص است،این وقف (وقف بر جهت) با وقف دوم (وقف بر عناوین) فرق نمی کند،مساجد برای مصلّین و نماز گزارهاست، مدارس هم برای دانشجویان و طلبه هاست، قنطره برای عابرین است، این دوتا از این جهت با همدیگر فرق نمی کنند، هم در وقف بر جهت اشخاص منظور است و هم در وقف بر عناوین اشخاص منطور می باشد فلذا اگر از طرف (جناب واقف) سوال شود که مسجد را برای چه کسی ساختی؟ در جواب می گوید برای نماز گزاران، قنطره را برای که ساختی؟ برای مردم که از آن عبور کنند، بنابراین، میزان در اولی این نیست که در اولی اشخاص مطرح نیست، اما در دومی اشخاص مطرح است، بلکه دلیل چیز دیگری است و آن اینکه وقف بر نفس (اگر خاطر تان باشد) دلیل لفظی نداشت ، فقط دلیل لبّی داشت که ارتکاز عقلا بود، یعنی در ارتکاز عقلا دندان طمع را از ملک می کشد و اگر دو مرتبه از آن استفاده کند قبیح است، اما این دلیل لبّی در این جاها منصرف است، یعنی اگر واقف خودش در مسجد نماز بخواند، کسی بر او اشکال نمی گیرد، یا کسی که مدرسه را وقف کرده چنانچه خودش هم در آنجا درس بخواند، کسی اشکال نمی کند، ادله وقف بر نفس، دلیل لبّی است و در دلیل لبی بر قدر متیقن اکتفا می کنند،این موارد را نمی گیرد.

بنابراین،در این موارد استفاده خود واقف، وقف بر نفس نیست، آقایان می گویند وقف بر جهت است، ولی من می گویم در همه جا وقف بر اشخاص است، «غایة ما فی الباب» علت اینکه جایز است، چون وقف بر نفس، دلیلش لبی است و در دلیل لبی قدر متیقن مراد است و عقلا این موارد را مستنکر نمی دانند، بر خلاف جاهای دیگر.

ص: 138

متن تحریر الوسیلة

المسألة الثامنة و العشرون: « لا اشکال فی جواز انتفاع الواقف بالأوقاف علی الجهات العامّة، کالمساجد و ا لمدارس و القناطر و الخانات (خانات، یعنی کاروان سراها) المعدّة لنزول المسافرین و نحوها، و أمّا الوقف علی العناوین العامّة – کالفقراء المحل مثلاً – إذا کان الواقف داخلاً فی العنوان حین الوقف، أو صار داخلاً فیه فیما بعد، فإن کان المراد التوزیع علیهم، فلا إشکال فی عدم جواز أخذ حصّته من المنافع، بل یلزم أن یقصد من العنوان المذکور حین الوقف من عدا نفسه، و یقصد خروجه عنه، و من ذلک ما لو وقف شیئاً علی ذرّیة أبیه أو جدّه إن کان المقصود البسط و التوزیع، کما هو الشائع المتعارف فیه. و إن کان المراد بیان المصرف – کما هو الغالب المتعارف فی الوقف علی الفقراء و الزوّار و الحجّاج و نحوهم – فلا إشکال فی خروجه و عدم جواز الانتفاع به إذا قصد خروجه.

و أمّا لو قصد الإطلاق و العموم بحیث یشمل نفسه، فالأقوی جواز الانتفاع، و الأحوط خلافه، بل یکفی فی جوازه عدم قصد الخروج، و هو(عدم قصد الخروج) أولی به (جواز انتفاع) ممّن قصد الدّخول» (1) .

همه آقایان این جمله را دارند و می گویند گاهی وقف بر جهت است و گاهی وقف بر عناوین، ماند فقرا، علما، طلاب، سادات و دانشجو ها، حضرت امام می فرماید در این موارد، دو صورت داریم،گاهی جناب واقف وقف می کند و در ضمن وقف خودش را به عنوان توزیع داخل می کند، مثلاً می گوید:« وقفت هذا البستان للعلماء» خودش هم یا در آن حالت عالم است یا بعداً درس می خواند و عالم می شود، وقف کردم بر فقرا،ممکن است در همان حال وقف فقیر بوده و ممکن است در آینده فقیر بشود، جنبه،جنبه توزیعی دارد، تقسیم بشود،من هم اگر یک روزی عالم یا فقیر یا طلبه شدم،سهمی داشته باشم، به این می گویند:« التوزیع».

ص: 139


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص68.

پس اگر کسی بر عناوین عامّه وقف کند و خودش یا در آن زمان مصداق است، یعنی عالم، فقیر، طلبه و دانشجو است، یا در آن زمان مصداق نیست،منتها بعداً مصداق می شود، نظرش این است که در آ مد توزیع بشود، خودش هم سهمی داشته باشد، حضرت امام (ره) می فرماید این وقف قطعاً باطل است. چرا؟چون وقف بر نفس است، شما در جلد خود توزیع را مطرح کردید،کأنّه این مملکت صد تا عالم دارد، به هر کدام، نفر یک صد تومان برسد و به من هم یکصد تومان برسد، این همان وقف بر نفس است.

بنابر این، در اوقاف عامه هم که عناوین باشد، اگر نظرش توزیع باشد، وقف بر نفس است و باطل.

مثال: من می گویم این باغم را بر ذریه جدم وقف کردم که خودش هم ذریه جدش هست،یا بر ذریه پدرم که خودش هم است، ذریه جد یا ذریه پدر فرض کنید که ده نفرند،خودش هم یکی از آن ذریه هاست، نظرش این است که تقسیم بشود تا من هم در اینجا سهمی داشته باشم.

اگر واقعاً وقف بر عنوان است و نظرش هم توزیع باشد که خودش هم از آن بهره ببرد،مسلّماً این وقف بر نفس است.

اما اگر نظرش توزیع نیست، بلکه نظرش مصرف است، اولی را می گویند توزیع، دومی را می گویند مصرف، من در واقع ذریه پدر یا ذریه جدم مصرف حساب کردم نه اینکه درآمد را توزیع کنیم، و به اصطلاح در اولی درآمد سر شماری می شود و سپس آن درآمد حسب الرؤوس تقسیم می شود.

ولی در دومی مصرف است،ممکن است به یکی همه را بدهند و این اشکال ندارد، جنبه مصرفی دارد، عرض کردم که اگر همه درآمد را به یک نفر بدهند کافی است، کما اینکه در زکات آقایان می گویند هشت فقره توزیع نیست، که زکات بین هشت مورد تقسیم کنیم، بلکه هشت گروه و طائفه از قبیل مصرف اند، فلذا اگر همه زکات را به فقرا بدهیم کافی است، یا به ابن سبیل بدهیم کافی است،اینجا هم جنبه مصرفی دارد به گونه ای که اگر به یکی از ذریه پدر بدهم کافی است، می فرماید اینجا سه صورت دارد:

ص: 140

الف؛ صورت اول این است که خودش را اخراج می کند و می گوید من وقف کردم بر ذریه پدر و جدم، اما خودم در اینجا سهمی ندارم، اگر خودش را اخراج کند، مسلّماً حق انتفاع ندارد. چرا؟ چون از اول خودش را اخراج کرده است.

ب؛ صورت دوم این است که مطلق بگذارد، حضرت امام می فرماید اگر مطلق بگذارد، خودش می تواند از آن استفاده کند،یعنی مقداری که خودش را اخراج نکند، می تواند استفاده کند، چون وقف جنبه توزیعی ندارد، سر شماری نیست، مصرف است، خودم هم یکی از مصارف هستم، البته به شرط اینکه خودش را اخراج نکند، منتها احوط این است که خودش استفاده نکند، بدتر از این که خودش را داخل کند، در دومی اگر احتیاط مستحب باشد، در سومی احتیاط الزامی است، یعنی اینکه خودش را در مصرف داخل کند.

شرائط واقف 95/08/04

موضوع: شرائط واقف

حضرت امام (ره) نسبت به شرائط واقف می فرماید چهار چیز در واقف شرط است:

1؛ بلوغ. 2؛ عقل. 3؛ اختیار. 4؛ محجور نبودن.

البته محجور نبودن نیز بر دو گونه است:

الف: گاهی شخص مفلّس است، فلذا حاکم امر کرده که این آدم حق فروش اموالش را ندارد.

ب: گاهی محجور بودنش از این جهت است که مالش در رهن دیگری است، مادامی که دین مرتهن را نپرداخته، نسبت به آن محجور است.

بقیه خیلی بحث ندارد، چون معلوم است که دیوانه کارش اعتبار ندارد، مختار نیز چنین است، یعنی اگر «واقف» مسلوب الاختیار شد، حکم فضولی را دارد، یعنی اگر مکروه شد، حکم فضولی را دارد، فلذا دامی که راضی نشده است به درد نمی خورد.

ص: 141

جناب واقف باید محجور هم نباشد،چون محجور نسبت به اموال خودش حق تصرف ندارد، وقف تصرف در مال است.

آیا وقف صبی صحیح است؟

بحث مهم راجع به صبی بحث است که آیا صبی می تواند وقف کند یا نه؟ دو چیز از صبی مورد قبول است:

الف: وصیت صببی، یعنی اگر صبی هنگام مرگش وصیت کند و سنش هم به ده سالگی برسد، روایت داریم که وصیتش مورد قبول است.

ب: صدقه صبی، مورد دوم که باز قول صبی مورد قبول است، صدقه می باشد، یعنی صدقه صبی و صغیر قبول است.

اما مسأله اول که وصیت صبی قبول است، در این باره روایات زیادی داریم که می فرمایند:« إذا کان الصبیّ ذات عشر سنین» وصیتش صحیح است،یعنی اگر وصیت کند،وصیتش شنیده می شود و اشکال ندارد، البته به ثلث مالش می تواند وصیت کند، فلسفه اش هم روشن چون دست این صبی از دنیا کوتاه می شود، لا اقل از ا موالش نسبت به آخرت خود نتیجه ای بگیرد، ولذا شرع مقدس می گوید اگر ده سال دارد،وصیتش مورد قبول است، در واقع یکنوع جبران است، این آدم کارش جبران می شود، دیگران از اموال خود لذت می برند، این آدم (صبی) لذت نمی برد، چون ده سالگی می میرد، حد اقل با این کارش جبران شده.

صدقه صبی نیز بی اشکال است، منتها باید صدقه اش مطابق شأنش باشد نه اینکه همه اموالش را صدقه بدهد.

در هر صورت، در این دو مورد قول صبی مسموع و جایز است،آقایان از این دو مورد می خواهند نتیجه بگیرند و بگویند وقف صبی هم قبول است.

اما دومی (که جواز صدقه صبی باشد) هرگز دلالت ندارد که پس وقفش هم جایز است. چرا؟ چون صدقه اش که جایز است، صدقه در حد شأنش است، یک تومان و دوتومان است، وقف که می خواهد بکند،خانه را می خواهد وقف کند، وقف خانه کجا، صدقه هزار تومان یا دو هزار تومان کجا؟! اگر شرع مقدس می فرماید صبی می تواند صدقه بدهد، صدقه یک امر عرفی است، فلذا ما نمی توانیم بگوییم که چون صدقه دادنش جایز است، پس وقفش هم جایز است.

ص: 142

وصیت صبی را چگونه حل کنیم؟ حضرت امام نسبت به وصیت می خواهد راه درست کند، می فرماید وصیت به وقف کند، البته روایت نسبت به وقف مطلق است و می گوید صبی اگر ده ساله شد، می تواند وصیت کند و وصیتش نافذ است، ما از اطلاق روایت مورد را استفاده بکنیم و بگوییم اگر صبی هم به وقف وصیت کند،مانع ندارد.

ما در اینجا چهار روایت داریم، نسبت به دو روایت ارزش قائلیم، پس می شود وقف صبی را از دو راه درست کرد:

1: چون صدقه دادنش صحیح است، پس وقفش هم جایز است و بین این دوتا ملازمه است.

ما در جواب می گوییم که این راه درست نیست. چرا؟ ملازمه را قبول نداریم، زیرا وقف کثیر، و صدقه قلیل است، بین قلیل و کثیر ملازمه وجود ندارد فلذا صحت صدقه صبی، مستلزم صحت وقفش نیست.

بله، صحت وصیت صبی، می تواند صحت وصیت بر وقفش را درست کند فلذا می گوییم چون وصیتش در حد ثلث جایز است، این آدم می تواند وصیت به وقف کند و بگوید: فلان مالم را برای روضه خوانی وقف کنید یا وقف بر مسجد کنید.

پس ما می توانیم از این دو راه وقف صبی را تصحیح کنیم، البته راه اول پیش ما مورد قبول نیست. چرا؟ « لعدم الملازمة بین جواز الصدقة و جواز الوقف»، اولی اضعف است ،دومی اقوی،جواز اضعف دلیل بر جواز اقوی نمی شود، اما که راه امام در متن است،اشکال ندارد،می گوییم روایات در مورد صبی داریم که می گویند اگر صبی به سن ده سالگی رسید، می تواند وصیت کند،وصیت اطلاق دارد، یعنی وصیت بر وقف در می گیرد. حال اگر صبی وصیت بر وقف کرد، آیا کار تمام است؟ نه، بلکه باید وصی صیغه وقف را بخواند،چون شرط نتیجه غلط است، باید شرط فعل باشد،باید جناب وصی عقد وقف را بخواند و آن را وقف کند.

ص: 143

المسألة ا لتاسعة و العشرون: « یعتبر فی الواقف، البلوغ و العقل و الاختیار و عدم الحجر لفلس أو سفه، فلا یصحّ وقف الصبیّ و إن بلغ عشراً علی الأقوی، نعم حیث إنّ الأقوی صحّة وصیّة من بلغه – کما یأتی – فإن أوصی صحّ وقف الوصیّ عنه» (1) .

وقف صبی ابتداء صحیح نیست، اما اگر گفتیم می تواند صدقه بدهد، پس وقفش هم صحیح است، البته این حرف درست نیست، صدقه کم است، اما اگر بگوییم چون در ده سالگی می تواند وصیت کند، پس وصیت بر وقفش هم صحیح است، این حرف خوبی است و اشکال ندارد، وصیت بر وقف کند نه اینکه وقف کند، یعنی وصی بعد از مرگش انشاء وقف کند.

1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « إِذَا أَتَی عَلَی الْغُلَامِ عَشْرُ سِنِینَ فَإِنَّهُ یَجُوزُ فِی مَالِهِ مَا أَعْتَقَ أَوْ تَصَدَّقَ أَوْ أَوْصَی عَلَی حَدٍّ مَعْرُوفٍ وَ حَقٍّ فَهُوَ جَائِز» (2) .

این روایت از نظر ما شاذ است، چون احدی نگفته که می تواند غلامش را آزاد کند.

2: عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: «یَجُوزُ طَلَاقُ الْغُلَامِ إِذَا کَانَ قَدْ عَقَلَ وَ صَدَقَتُهُ وَ وَصِیَّتُهُ وَ إِنْ لَمْ یَحْتَلِم» (3) . این هم شاذ است،چرا؟ بخاطر طلاق، چون طلاق صبی را کسی نگفته که صحیح است.

ص: 144


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص69.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص212، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب15، ح1، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص212، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب15، ح2، ط آل البیت.

3: عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: یَجُوزُ طَلَاقُ الْغُلَامِ إِذَا کَانَ قَدْ عَقَلَ وَ صَدَقَتُهُ وَ وَصِیَّتُهُ وَ إِنْ لَمْ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی الْمُقْنِعِ عَنِ الْحَلَبِیِّ أَنَّهُ سَأَلَ الصَّادِقَ ع : «عَنْ صَدَقَةِ الْغُلَامِ إِذَا لَمْ یَحْتَلِمْ قَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ بِهِ إِذَا وَضَعَهَا فِی مَوْضِعِ الصَّدَقَةِ» (1) .

این روایت خوب است، اما دلالت بر مطلب ما ندارد،چون صدقه قلیل است، وقف کثیر، قلیل نمی تواند دلیل بر کثیر بشود.

ما اگر بخواهیم استفاده کنیم، باید از روایات وصیت استفاده کنیم و بگوییم از آنجا که وصیت صبی جایز است، وصیت بر وقفش هم درست می باشد، یعنی خودش وقف نکند بلکه وصیت بر وقف کند و بگوید بعد از مرگ من، فلان مالم را وقف کنید.

أقول: ألّذی یمکن الإعتماد علیه هو الحدیث الثالث المختصّ بالصدقة و لکن جواز صدقة الغلام الّتی تکون شیئاً طفیفاً لا یکون دلیلاً علی جواز الوقف فوق شأنه ، و لذلک نری أنّ المحقّق قال:« الأولی المنع»، یعنی نمی تواند وقف کند، البته ما هم می گوییم نمی تواند وقف کند، ولی می تواند وصیت به وقف کند.

و أمّا سائر الروایات فلا یمکن الاعتماد علیها، لأنّها مخالفة للقواعد المسلّمة فی الفقه، یقول الشهید الثانی مثل هذه الأخبار الشاذة المخالفة لأصول المذهب و الاجماع المسلمین، لا تصلح لتأسیس هذا الحکم» (2) .

و فی جامع المقاصد و مثل هذه الأخبار لا تتحقّق معارضاً للتواتر» (3) .

ص: 145


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص212، من أبواب کتاب الوصیا، ب15، ح4، ط آل البیت.
2- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج5، ص323.
3- جامع المقاصد، محقق کرکی، ج9، ص26.

پس جه کنیم؟ باید از راه دیگر وارد بشویم و بگوییم: «اتفقت الفقهاء علی أنّه یجوز وصیّته»، پس این صبی می تواند وصیت بر وقف بکند.

نعم بقی هنا شیء و هو أنّه تضافرت الأخبار علی جواز وصیّة الصّبی، و قد أفتی به المشهور، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع: «یَقُولُ إِنَّ الْغُلَامَ إِذَا حَضَرَهُ الْمَوْتُ فَأَوْصَی وَ لَمْ یُدْرِکْ جَازَتْ وَصِیَّتُهُ لِذَوِی الْأَرْحَامِ وَ لَمْ تَجُزْ لِلْغُرَبَاء» (1) .

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی الْمُرَادِیَّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « إِذَا بَلَغَ الْغُلَامُ عَشْرَ سِنِینَ وَ أَوْصَی بِثُلُثِ مَالِهِ فِی حَقٍّ جَازَتْ وَصِیَّتُهُ وَ إِذَا کَانَ ابْنَ سَبْعِ سِنِینَ فَأَوْصَی مِنْ مَالِهِ بِالْیَسِیرِ فِی حَقٍّ جَازَتْ وَصِیَّتُه» (2) .

و لأجل ذلک أفتی المصنّف و غیره، بأنّة إن أوصی به صحّ وقف الصبیّ عنه، و من المعلوم أنّ مجرد الإیصاء لا یکفی فی الوقف بل علی الوصی إجراء الصیغة.

المسألة الثلاثون: «لا یعتبر فی الوقف أن یکون مسلماً، فیصحّ وقف الکافر فیما یصحّ من المسلم علی الأقوی، و فیما یصحّ منه علی مذهبه إقراراً له علی مذهبه» (3)

آیا واقف حتماً باید مسلمان باشد یا وقف کافر هم صحیح است؟

من در آغاز شروع بحث وقف عرض کردم که وقف از مخترعات اسلام نیست، قبل از اسلام در امم قبلی وقف بوده،حتی بعضی از اوقات بچه های خودش را بر کنائس وقف می کردند، وقف یک امر عرفی و عقلائی در میان مردم بوده، اسلام هم همان را امضا کرده، غایة مافی الباب یا شرطی را اضافه کرده یا شرطی را کم کرده، فلذا در صحت «وقف» مسلمان بودن شرط نیست، کافر هم اگر مال خودش را بر امر مشروع وقف کند صحیح است.

ص: 146


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص361، من أبواب کتاب الوصیا، ب44، ح1، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص361، من أبواب کتاب الوصیا، ب44، ح2، ط آل البیت.
3- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص69.

آیا قصد قربت در وقف معتبر است؟

ممکن است کسی بگوید در وقف قصد قربت شرط است، کافر قصد قربت ندارد؟

ما قبلاً گفتیم که قصد قربت شرط نیست، چون بسیاری از افراد اموال خود را بر اولاد شان وقف می کنند بدون اینکه قصد قربت داشته باشند بلکه محبت اولاد سبب چنین وقفی شده است. علاوه براین،چرا نتوانند قصد قربت بکنند، یهودی و نصرانی معتقد به خدا و آخرت هستند، چه مانع دارد که قصد قربت کنند، نهایت این است که ثواب از این وقف خود نمی برند.

عدم جواز وقف بر محرمات

اما اگر بر محرمات وقف کنند، مثلاً مکانی را برای مرکز فساد وقف کنند یا برای شراب درست کردن وقف کنند و امثالش، وقف بر محرمات جایز نیست. چرا؟ چون وقف بر حرام است، وقف بر حرام، حرام است.

بعضی ها در فرع اول که وقف بر مشروع باشد- البته ما از این راه وقف کافر را درست کردیم که وقف از اول در میان جوامع و ملل قبل از اسلام هم بوده فلذا یهودی و غیر یهودی ندارد، اسلام هم جلوش را نگرفته اند- از اره دیگر پیش آمده اند و آن اینکه:« الکفّار محکومون بالفروع کما أنّهم محکومون بالأصول»، این دلیل هم دلیل خوبی است.

بعضی دلیل سومی آورده اند و آن عبارت است از: «قاعده إلزام»، قاعده الزام می گوید:« ألزموهم بما ألزموا علی أنفسهم»، مثلاً جناب سنّی زن خودش را در مجلس واحد سه طلاقه کرده و از او جدا شده، از نظر ما (شیعه) این طلاق باطل است، اما از نظر آنها (اهل سنت) صحیح می باشد، این هم یکی از راههایی است که مذهب شیعه دارد و خواسته در جامعه یکنوع وحدتی باشد فلذا به اعمال دیگران هم احترام قائل می شود.

ص: 147

پس بعضی ها از این راه صحت وقف کتابی را درست کرده اند، یعنی از راه قاعده الزام، جناب یهودی که مالش را وقف کرد، می گوییم:« ألزموهم بما ألزموا علی أنفسهم».

ولی باید توجه داشت که قاعده الزام فقط مربوط به مخالف (سنّی) است نه مال کفّار و اهل کتاب، مصب این قاعده مخالفین است، اما نسبت به اهل کتاب قاعده الزام نداریم، فلذا ما اگر بخواهیم وقف کتابی را درست کنیم، همان دو راه اول بهتر است، یعنی اینکه بگوییم وقف از اول در میان جامعه بوده، سیره بوده، در زمان پیغمبر هم یهودی ها و نصرانی ها وقف می کردند، در زمان ائمه هم وقف می کردند و حال آنکه پیغمبر و امام ردع نکرده اند، خلاصه یک سیره مستمره تا زمان ائمه و پیغمبر اکرم (علیهم السلام) بوده است.

یا از این طریق (که طریق ماست) وقف کفار را درست می کنیم، یا از این راه که:« الکفّار محکومون بالفروع کما أنّهم محکومون بالأصول».

اما اگر بخواهیم از طریق قاعده الزام وقف کفار را درست کنیم، با قاعده الزام نمی توانیم صحت وقف کفار و کتابی را درست کنیم چون قاعده در رابطه با مخالفین (اهل سنت) است فلذا شامل کتابی نمی شود.

البته وقف یهودی و نصرانی در مشروعات جایز است نه در محرمات، محرمات مثل اینکه تورات و انجیل محرّف را چاپ و تکثیر کنند، یا مرکزی را برای فساد وقف نمایند و هکذا، خلاصه اینکه وقف بر محرمات جایز نیست.

شرائط موقوف 95/08/05

موضوع: شرائط موقوف

همان گونه که قبلاً بیان گردید، وقف از مفاهیم ذات الإضافه می باشد، البته از مقوله اضافه نیست، اما ذات الإضافه است، پس بعضی از چیزها داریم که ذاتش اضافه است مانند ابوّت و بنوّت، اما بعضی از چیزها داریم که ماهیتش ذات الإضافه نیست، یعنی ماهیتش جزء اضافه نیست،اما اضافه بر آن عارض می شود، وقف از این قبیل است، وقف این است که انسان مال را حفظ کند، این یک نسبت به واقف دارد، نسبتی هم به موقوف و موقوف علیهم دارد، شرائط واقف را در جلسات گذشته خواندیم، در جلسه قبل یک چیزی گفتیم که با نوشته ام کمی فرق دارد، عرض کردیم وقف بر کنائس و بیع صحیح نیست. چرا؟ چون وقف بر خلاف شرع است، ولی در نوشته ام گفتیم که جایز است، مثلاً شرع مقدس دین آنها را به رسمیت شناخته است، چون به رسمیت شناخته فلذا طبق اقرار شرع می گوییم وقف بر کنائس و بیع اشکال ندارد.

ص: 148

بله، اگر به رسمیت نشناخته بود،حرف دیروز من درست است، اما چون اسلام دین آنها را به رسمیت شناخته، فلذا وقف یهودی ها و نصرانی ها بر کنائس و بیع اشکالی ندارد، این بیانی است برای کلام امام (ره).

ولی یک چیز دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن اینکه وقف بر کنائس و بیع یکنوع خلاف شرع هم است، مگر اینکه بگوییم شرع مقدس از این خلاف شرع صرف نظر کرده است.

شرائط عین موقوفه

شرائطی که برای موقوف (عین موقوفه) ذکر شده، تقریباً پنج شرط می شود که عبارتند از:

1؛« أن یکون عیناً»، یعنی موقوف باید عین باشد.

2؛« أن تکون مملوکة»، باید مملوک باشد،یعنی مال دیگری نباشد.

3؛ «أن یصحّ الانتفاع به منفعة محلّلة مع بقاء عینها معتدّاً به». یعنی باید با بقای «عینش» قابل انتفاع باشد، یعنی عین باقی است و قابل انتفاع هم هست.

4؛ «غیر متعلّقة بحقّ الغیر المانع من التصرّف»، یعنی عین موقوفه متعلق حق غیر نباشد، پس عین مرهونه را نمی شود وقف کرد، هر چند راهن آن را مالک است اما حق غیر (مرتهن) بر آن تعلق گرفته.

5؛ «و یصحّ إقباضها».

پنج تا شرط در کلام حضرت امام (ره) آمده است که ما آن را ذکر کردیم.

و قال فی التذکرة: «یشترط فی العین الموقوفة، أمور: أن تکون عیناً، معیّنةً، مملوکةً، ینتفع بها انتفاعاً محلّلاً مع بقائها، یصحّ إقباضها، ثمّ رتّب علیه ما لا یصلح» (1)

البته تفاوتی که بین کلام ها وجود دارد این است که در کلام علامه، کلمه معیّنةً آمده، اما در کلام حضرت امام (ره) نیست، ولی در کلام حضرت امام هم یک چیزی است که در کلام علامه نیست، «غیر متعلّقة بحقّ الغیر المانع من التصرف»،این جمله در کلام حضرت امام است، اما در کلام علامه نیست،

ص: 149


1- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج20، ص149.

بنابراین؛ هردو بزرگوار پنج تا شرط کردند، علامه کلمه «معیّنةً» را گفته، در حالی که حضرت آن را نفرموده، حضرت امام «غیر متعلّقة بحقّ الغیر المانع من التصرف» را گفته، و حال آنکه در کلام علامه این جمله نیامده.

البته من حق را به حضرت امام (ره) می دهم. چون کلمه »عین» کافی از کلمه «معیّنة» است فلذا کلام حضرت امام،جامع تر از کلام علامه می باشد.

بررسی شرط اول

شرط اول این بود:« أن یکون عیناً»، خرج الدین، با مقید کردن موقوف را به عین، دین را خارج کرد، مثلاً جناب «واقف» از کسی طلب دارد و می خواهد آن را وقف کند، این معنی ندارد، وقف باید بر عین متعلق باشد نه بر دین، یا یک چیز مبهمی را وقف کند مثلاً بگوید یکی از این قالیچه های من وقف باشد، این معنی ندارد، یا می خواهد منفعت را وقف کند، وقف منفعت معنی ندارد، با کلمه «عین» این سه تا را خارج کرده، یعنی با کلمه«عین» دین را خارج کرده،هکذا با گفتن «عین»، مبهم را خارج کرده، و باز کلمه «عین» منفعت را خارج کرده است.

بنابراین، هیچکدام از اینها صلاحیت وقف شدن را ندارند، پس اگر حضرت امام می فرماید:« عین»،لازم نیست که بگوید:«معیّنة»، چون عین خلاف و ضد مبهم است، عین در مقابل سه چیز به کار می رود، یکی در مقابل دین، ثانیاً در مقابل مبهم، ثالثاً در مقابل منفعت، همین که گفته موقوف عین باشد،معیّنةً هم توش خوابیده، ولذا کلام حضرت امام جامع تر است، اما کلام علامه ناقص است چون مهم (یعنی غیر متعلّقة بحقّ الغیر المانع من التصرف) را نگفته است.

ص: 150

بررسی شرط دوم

شرط دوم این بود :« أن تکون مملوکة» من چیزی را که مالک نیستم (مانند سگ و خنزیر) نمی توانم وقف کنم، یعنی وقف آن معنی ندارد، چیزی که مملوک انسان نیست، قابل هم وقف نیست.

آیا انسان می تواند خودش را وقف کند؟

آیا انسان می تواند خودش را وقف کند؟ نه، چرا؟چون انسان مالک خودش نیست، نمی تواند بگوید من خودم را وقف این مسجد می کنم، به این معنی که زنده هستم منافع من مال مسجد باشد؟ نه، یعنی انسان نمی تواند خودش را وقف کند.

بررسیی شرط سوم

شرط سوم این بود:« یصحّ الانتفاع به منفعة محلّلة مع بقاء عینها معتدّاً به» عینش بماند و از منافعش بهره ببرد، پس انسان طبق این شرط، نمی تواند گل ها را وقف کند، چون گل چند روزی بیشتر بقا ندارد.

اما می شود یک چیز را وقف کرد،گاهی بعضی از چیزها ریشه دارد و هر سال درآمد آنها را می چینند، وقف آنها اشکال ندارد چون بقا دارد.

بررسی شرط چهارم

شرط چهارم این بود: «غیر متعلّقة بحقّ الغیر المانع من التصرّف» با این شرط، عین مرهونه خارج شد،چون عین مرهونه را نمی شود وقف کرد حتی مفلّس، آقای مفلّس هم نمی تواند اموال خودش را وقف کند چرا؟ چون حق غیر بر آن متعلق است، یعنی حق غرما بر آن متعلق است.

بررسی شرط پنجم

شرط پنجم این بود:« یمکن قبضها»، مثلاً اسبش گم شده، می گوید من اسب گم شده ام را وقف کردم، یا شترش گم شده، می گوید: من شترم را وقف کردم، ماشین او را دزد برده که قابل قبض نیست، می گوید ماشین گم شده ام وقف کردم، وقف اینها صحیح نیست، چون باید شرائط خمسه و یا شرائط سته را در موقوف رعایت کنیم.

ص: 151

بقی هنا أمور نذکرهم إتماماً للکلام

در اینجا سه چیز دیگر باقی ماند:

1: وقف لکلّی و أقسامه.

2: وقف الحلیّ،.

3: وقف الإثمان.

باید ما این سه مسأله را هم را بحث کنیم.

بررسی وقف کلّی

ما در این جلسه وقف کلّی را امروز بحث می کنیم، بقیه را موکول به جلسه آینده می نماییم، حضرت امام (ره) می فرماید وقف حلی اشکال ندارد، وقف اثمان، مثلاً شخص سکه داشته باشد یا اسنکاس داشته باشد، اینها را می توانیم وقف کنیم یا نه؟

باید توجه داشت که وقف کلی سه صورت دارد، که از این سه صورت، دوتایش علی الظاهر ممنوع است، وقف کلّی این که جناب واقف بگوید: من ده رأس گوسفند که در ذمه من باشد، آنها را وقف می کنم، که در آینده این ده گوسفند را بخرم و بگویم وقف، هنگامی که وقف می کنم، وقف کلیّ می کنم، یعنی کلّی در ذمه، می گویم:« وقفت عشرة شیاة فی الذمّة لله تبارک و تعالی، علی أن یصرف لبنها فی الأیتام»، چنین وقفی صحیح نخواهد بود. چرا؟ چون عرفیت ندارد، ما باید در مسائل معاملات عرفی باشیم نه عقلانی، عرفاً چنین چیزی تا کنون دیده نشده است، نه در تمدن های پیشن و نه در اسلام، یعنی دیده نشده که یک نفر ده گوسفند را در ذمه خود وقف کند که بعداً بخرد و مردم از آن استفاده کنند.

مالفرق بین البیع و الوقف و بین الصلح و الوقف؟

آقایان می گویند بیع کلی در ذمّه صحیح است، یعنی بیع کلّی صحیح است، صلح کلّی هم صحیح است، اما وقف کلی صحیح نیست؟

قلت: « الفرق هو العرف»، ما در این گونه مسائل نباید دنبال عقلیات برویم، اولی و دومی در میان مردم رایج است، یعنی سلم و سلف رایج است، اصلاً یکی از معاملات رایج در میان مردم همان معامله سلم و سلف است، صلح هم اشکالی ندارد، یک نزاعی بین دو نفر است، نزاع را صلح می کند به یک گوسفند در ذمه اش که بخرد و به او بدهد،اما وقف کلی اصلاً متعارف نیست.

ص: 152

کلّی در معیّن

حال باید کلی در معیّن را بحث کنیم، اولی کلّی در ذمه بود ، اولی کلّی در ذمه بود که بحث کردیم، دومی کلّی در معیّن است، کلی در ذمه این است که طرف بگوید: می فروشم برای تو یک خروار در گندم را در ذمه، پولش را الآن می گیرم تا گندم را سر خرمن تحویل بدهم،این کلی در ذمه است.

کلی در معین این است که طرف گندم فروش است، انبارش هم پر از گندم است، می گوید: ده من از این گندمی که در انبار انباشته شده است را به تو فروختم، به این می گویند: کلی در معیّن، مثلاً من صد تا قالیچه دارم، می گویم یکی از این قالیچه ها را به وقف کردم، فرقش با اولی روشن است، چون اولی کلی در ذمه است، و هیچ نوع تعینی ندارد، فقط ذمه است، یعنی اوهام است.

اما دومی آن گونه نیست، بلکه صد قالیچه دارم که همگی موجودند، می گویم یکی از آنها را وقف کردم، البته همه شان هم یکسان است، عیناً فرشی های ماشینی که در واقع یکسان هستند، می گوید یکی از اینها را وقف کردم، وقف این قسم هم درست نیست. چرا؟ چون عرفیت ندارد.

اما سومی که من تصویر می کنم عرفیت دارد، مثلاً من چند تا کتاب دارم که چاپ های شان مختلف است، چاپ اول، چاپ دوم و سوم، هر کدام هم یک خصوصیتی دارد، می گویم یکی ازاین کتابهایی که در آن خط کذایی است او را وقف کردم، به گونه ای که:« لا ینطبق إلا علی الفرد المعیّن»، می گویم من آن شرع لممعه را وقف کردم که به خط نظام العلماست، و یک نسخه هم بیشتر از آن خط نیست، این ظاهراً اشکالی ندراد. چرا؟ این هر چند به صورت وقف در معین است،اما از آن معین هایی نیست که در واقع معین نباشد، بلکه در واقع معین است.

ص: 153

بنابراین؛کلی در ذمه باطل است، کلی در معین که همه شان یکسان است، باز صحیح نیست، اما اگر متعدد هستند ، منتها هر کدام یک خصوصیت دارد، که دیگری آن خصوصیت را ندارد، من به گونه ای وقف می کنم که «لا ینطبق إلّا علی الفرد المعیّن»، یعنی لمعه ای که در اطرافش اشعار نظام العلماء است.

پس حقش بود آقایانی که می گویند وقف بر کلی صحیح نیست، فرق بگذارند بین القسمین الأولین و بین القسم الثالث، اولی پا در هواست، دومی هر چند پا در هوا نیست،اما مشخص نیست،چون همه شان یکسان است، اما سومی هر چند متعدد است، اما «لا ینطبق إلا علی الفرد المعین».

البته در اینجا دو مسأله دیگر باقی مانده و آن این است که کسی می خواهد زر و زیور را وقف کند، زنی می خواهد دست بند، گوشواره و امثالش را وقف بر ذریه خود کند،آیا وقف اینها صحیح است.

مسأله دوم وقف اثمان است،« أثمان» جمع ثمن است، اما سکه داشته باشد، من اثمان سکه دار را وقف می کنم، آیا صحیح است یا نه؟ سابقاً در کشور ما (ایران) ثمن همه اش سکه بود، یعنی در زمان قاچار همه معامله ها روی نقره بوده و معامله می کردند، الآن بگوییم سکه های بهار آزادی، فرض کنید که من صد سکه بهار آزادی را دارم، آیا می توانم اینها را وقف کنم یا نه؟

ممکن است شما بگویید وقف اینها به درد نمی خورد،چون عبارت است از: تحبیس العین و تسبیل المنفعة»، وقف حلی، یعنی زرّ و زیور چه منفتی دارد؟.

مسأله سوم اسکناس است، من الآن یک میلیارد تومان پول دارم و اگر بخواهم یک ساختمانی بخرم، مشکلاتی دارد، فلذا می خواهم همین اسکناس ها را وقف کنم، وقف آنها جایز است یا نه؟

ص: 154

البته آقایان در اینجا دید شان با دید بنده فرق دارد، من برای همه اینها یک راه شرعی فکر کرده ام، نه حلیه شرعی، پس باید در جلسه آینده سه مسأله را بحث کنیم:وقف الحلیّ، وقف الأثمان که سکه دار باشد، وقف اسکناس.

شرائط موقوف 95/08/09

موضوع: شرائط موقوف

حضرت امام (ره) فرمود اگر کسی حلی را وقف کند، وقف آن اشکال ندارد، یعنی جایز است، طلا و نقره (که حلی شمرده می شوند ) دو گونه اند:

1:گاهی از اوقات به صورت زر و زیور است، یعنی به صورت دستبند، گردنبند و گوشواره است.

2: گاهی به صورت مسکوک است، البته الآن طلا و نقره مسکوکی که رایج باشد نداریم، ولی در قدیم الأیام این مسأله بوده، فعلاً سکه مسکوک داریم، منتها آنها در عرف مردم و در بازار رایج نیست.

پس ما در دو مقام بحث می کنیم، یکی در حلی مانند دستبند، گردنبند، گوشواره و امثالش، آیا می شود اینها را وقف کرد یا نه؟

در مقام دوم، در باره ذهب و فضه مسکوک بحث می کنیم.

وقف حلی و زیور آلات

اما نسبت به مقام اول که حلی باشد، مرحوم علامه می فرماید:« لا اشکال فی وقفهما»، یعنی در وقف حلی خواه به صورت ذهب یا به صورت فضّه باشند اختلافی نیست. چرا؟ چون ضابطه وقف بر آنها منطبق است، ضابطه وقف عبارت است از:« تحبیس العین و تسبیل المنفعة »، کسی مقداری گواشواره، دستبند، گردنبند طلا و امثالش دارد، برای اینکه در خانواده خودش یا غیر خانواده اش (فقرای دیگر)افراد فقیری هستند که توان تهیه آنها را ندارند، گردنبند،دستبند و گوشواره خود را وقف می کند که از آن استفاده کنند، و به تعبیر آقایان اعاره بدهند، که هم اصلش محفوظ است و هم منفعت دارد، این چه مانعی دارد؟ مثلاً الآن مرسوم است که لباس شب عروسی را به جای اینکه بخرند،اجاره می کنند، عروس هم با آن لباس ظاهر می شود، حیثتش محفوظ است و هزینه اش هم کمتر، وقتی اجاره اش صحیح بود، چه مانع دارد که وقف آنها هم صحیح باشد، زنانی هستند که پیر شده اند، طلا و نقره زیادی دارند، آنها را بر اولاد اناثش وقف می کند و یا برای دیگران وقف می کنند که از آنها استفاده کنند، وقف آنها هیچ مانعی ندارد. چرا؟ چون ظابطه بر آن تطبیق می کند، چه فرق می کند که یک نفر کتاب های خودش را وقف می کند، این زن هم زر و زیور خود را وقف می کند تا دختران و اولادش و دیگران به عنوان عاریه از آنها استفاده کنند، اصلش محفوظ است، انتفاع هم دارد، فلذا من ظاهراً در جواز وقف حلی مخالفی ندیدم، یعنی ندیدم که کسی وقف حلی را جایز نداند.

ص: 155

أمّا الأول: فالظاهر من العلامه فی التذکرة:« عدم الخلاف فی جواز وقفهما بین الأصحاب و غیرهم، و إنّما خالف أحمد فی إحدی الروایتین عنه، قال: یصحّ وقف الذهب و الفضّة إذا کان لفائدة اللّبس، و الإجارة و الإعارة، و لأنّه عین یمکن الانتفاع بها مع بقاء عینها دائماً، فصحّ وقفها کالعقار، و بهذا قال الشافعی، و هو إحدی الروایتین عن أحمد» (1) .

مخالف فقط احمد بن حنبل است که ایشان هم فقیه نبوده، بلکه محدث بوده، البته گاهی مطالبی را از ایشان سوال کرده اند و او هم جواب داده، ولذا طبری که کتابی در باره فقها دارد، ایشان در آن کتاب خود احمد بن حنبل را جزو فقها نیاورده، موقعی که طبری فوت کرد،حنابله بغداد جمع شدند و گفتند ما اجازه نمی دهیم که ایشان را تشییع کنید و در فلان جا دفن کنید، چرا؟ گفتند چون امام احمد بن حنبل را جزو فقها نیاورده است.

بنابراین؛ مخالفت احمد حنبل در اینجا بی ارزش است، علاوه براین، از احمد قول دیگر هم نقل شده که در آن قولش وقف حلیّ را جایز می داند.

وقف طلا و نقره مسکوک

آیا می توانیم طلا و نقره مسکوک را وقف کنیم؟ در اینجا سه قول وجود دارد:

1: عدم جواز الوقف

قول اول این است که وقفش جایز نیست. چرا؟ چون ضابطه وقف بر آن تطبیق نمی کند، ضابطه وقف عبارت است از:« تحبیس العین و تسبیل المنفعة»، طلا و نقره مسکوک را چه کنند، مثلاً وقف سکه بهار آزادی چه سود و فایده ای دارد تا آن را وقف کنم، چون منفعت آن با زوال العین همراه است، و الا اگر عین را حفظ کنند، منفعتی ندارد.

ص: 156


1- تذکرة الفقاء، علامه حلی، ج20، صح156.

إن قلت: ممکن است کسی بگوید که می شود از همین سکه بهار آزادی هم به عنوان زینت استفاده کرد؟

قلت: جوابش این است که این خیلی نادر است، اما اینکه از سکه بهار آزادی به عنوان حلیّ و زر و زیور استفاده کنیم،این نادر است، باید منفعتش شایع و گسترده باشد و حال آنکه منفعت سکه مسکوک به عنوان زیور آلات نادرس است مگر اینکه یک گردنبندی درست کنند، یک حلقه های هم بزنند و آن را به صورت گردنبند در بیاورند.

ذهب أکثر علمائنا إلی عدم جواز وقف المسکوک، لعدم انطباق حدّ الوقف علیه – أعنی حبس العین و تسبیل المنفعة -، إذ لا ینتفع بالمسکوک مع بقاء عینه، و إلیک بعض الکلمات:

قال ابن زهرة: «و لا یصحّ وقف الدراهم و الدنانیر بلا خلاف یعتدّ به، لأنّ الموقوف علیه لا ینتفع بهما مع بقاء عینهما فی یده» (1) .

و هذا هو الظاهر من ابن ادریس، و الکیدری، معلّلین عدم ا لجواز بنفس ما ورد فی الغنیة.

و قال العلامة فی القواعد: « منع الشیخ وابن إدریس و ابن البرّاج و أکثر علمائنا من وقف الدراهم و الدنانیر، لأنّه لا نفع یفرض لهما إلّآ مع إتلافهما فأشبهت المأکول و المشروب، و جوّز بعض علمائنا وقفها لإمکان فرض النفع مع بقاء العین، و لهذا صحّت إعارتها» (2)

2:جواز الوقف

قول دوم جواز وقف است،قائل قول به جواز در مرحله شهید اول است در کتاب دروس، به دنبال ایشان محقق ثانی قائل به جواز شده است، منتها یک شرطی هم برای جواز گذاشته، شرطش این است که آن منفعت حکمیه داشته باشند.

ص: 157


1- غنیة النزوع، ابن زهره، ج1، ص298.
2- قواعد الأحکام، علامه حلی، ج2، ص394.

قال الشهید الأول: « و یصحّ وقف الدراهم و الدنانیر إن کان لهما منفعة حکمیة مع بقاء عینهما کالتحلّی بهما، و نقل فی المبسوط الإجماع علی المنع من وقفهما إلّا ممّن شذّ» (1) . یعنی آنها را به صورت زر و زیور کنند و از آنها بهره گیری کنند، این هم قول دوم بود.

و قال المحقق الثانی: و الحقّ أنّه إن کان لهما منفعة مقصودة عرفاً سوی الإنفاق صحّ وقفهما و إلّا فلا» (2) .

و قال الشهید الثانی: و الأقوی الجواز، لأنّ المنافع (التحلّی وتزیین المجلس و الضرب علی سکّتها و نحو ذلک) مقصودة و لا تمنع قوة غیرها علیها. نعم لو انتفت هذه المنافع عادة فی بعض الأزمان و الأمکنة إتّجه القول بالمنع» (3)

البته این قول دوم نزد من ضعیف است. چرا؟ چون این منافع،منافع نادره است، یعنی دیده نشده که زنان به وسیله سکه خودش را آرایش کنند، یا خانه ها را به وسیله سکّه زینت بدهند و آرایش کنند، باید منفعت، یک منفعت معتدّ به و رایجه باشد.

3: التردّد و عدم الجزم بشیء

قول سوم، تردد دارد، یعنی به هیچ طرف جزم ندارد، قائل این تردد هم علامه در کتاب قواعد است، وجه ترددش این است که ضابطه وقف بر دراهم و دنانیر تطبیق نمی کند، باید عینش محفوظ باشد، منافعش را استفاده کنند، و این منافعی را که می گویند حلی باشد، اینها بخاطر ندرتش مجوز وقف نمی شود.

دیدگاه استاد سبحانی

به نظر من می شود درهم و دینار را وقف کرد، اما یک راهی دارد و آن این است که اگر رسول گرامی فرموده:« تحبیس العین و تسبیل المنفعلة »، خب، در آن زمان اعیان وقفی غیر از اینها نبوده، اراضی بوده،اشجار بوده،اعیانی بوده که وقف می کردند، قهراً حضرت فرموده:« تحبیس العین و تسبیل المنفعة»، البته نباید از این گفته من برداشت نادرست بشود، خیال نشود که من می خواهم بگویم احکامی که پیغمبر ص فرموده مخصوص زمان خودش است، بلکه می خواهم این ضابطه را که فرموده، نظر به آن اعیان زمان خودش بوده که غیر از اینها چیز دیگری نبوده، اما اگر ما بخواهیم «تحبیس العین» را معنی کنیم و بگوییم: شخصیتش وقف نیست، مالیتش وقف است، فرق بگذاریم بین شخصیت و بین مالیت، شخصیت وقف نیست، نسل انسان می تواند با این سکه تجارت کند، اما مالیتش وقف است، باید مالیتش محفوظ بماند، فرض کنید الآن ده تا سکه است و الآن مالیت شان صد میلیون تومان است،باید مالیت محفوظ بماند ولو اینکه شخصیت تلف بشود،ولو این مسأله در زمان رسول گرامی نبوده، اما الآن این مسأله قابل عمل است،می شود جاهایی را وقف کنند، که شخصیت وقف نیست، اما مالیت وقف است، مثل کجا؟ شخصیت حقوقی از این قبیل است، الآن هلال احمر یک شخصیت حقوقی دارد، اتاق دارد، میز دارد، کامپیوتر دارد، ابزار و ادوات دارد و همه اینها هم وقف اند ، آیا شخص اینها وقف است؟ نه، بلکه این خانه را می فروشند، خانه دیگر می خرند،این میز را می فروشند، بجایش میز دیگر می خرند، اما مالیت وقف است، یعنی حق ندارند مالیت را از بین ببرند، ولو شخص می تواند تبدیل به دیگری کنند، مدارسی هستند که شخصیت حقوقی دارند، مالیت وقف است، اما شخصیت وقف نیست، شرکت های هستند که برای محرومان درست شده اند،این شرکت ها تجارت می کنند، اما حق ندارند مالیت را از بین ببرند،اما شخصیت را باید حفظ کنند.

ص: 158


1- الدروس، شهید اول، ج2، ص37.
2- جامع المقاصد، محقق ثانی، ج9، ص58.
3- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص321.

پس اگر ما بگوییم: الوقف علی قسمین:

الف؛ « حبس الشخصیة و المالیة»، این همان است که اراضی از این قبیل هستند ، اشجار از این قبیل می باشند،کتاب و سلاح از این قبیل هستند.

ب؛ «تحبیس المالیة و تسبیل المنفعة» اگر این را بگوییم که مالیت را حبس کنیم،اما منفعت را راه بیندازیم، چه مانع دارد که شخصی درهم و دینار خودش را وقف کند و بگوید من اینها را بر خانواده وقف می کنم که با آن تجارت کنند، درآمدش را استفاده کنند و یا به فقرا بدهند، اصلش را حفظ کنند، چون ضابطه وقف هم بر این تطبیق می شود، یعنی تحبیس العین و تسبیل المنفعة، اینکه در زمان رسول خدا چنین چیزی وجود نداشته، دلیل نمی شود که حالا حرام بشود. چرا؟ ما در اول کتاب بیع ده تا بحث داریم، در آنجا ده تا موضوع را بحث کردیم که روایات ما ناظر به آن معاملات محدود به عصر رسالت نیست، اگر قرآن کریم فرموده: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) ، منحصر به آن عقودی که در عصر رسول خدا بوده نیست، بلکه حتی شامل آن عقودی که بعداً پیدا به وجود می آیند هم می شود، اما با یک شرط و آن اینکه:« بشرط أن لا یکون محرّماً لحلال و محلّلاً بحرام»، ولذا ما از این راه و طریق، شرکت های جدیدی که الآن در ایران هم وجود دارند به نحوی تصحیح کردیم.

البته در وقف باید ریشه باشد، منتها می گوییم ریشه را دو جور می شود حفظ کرد:

الف؛ گاهی «بشخصه و مالیته»، کالأشجار و الأراضی. ب؛ گاهی «لا بشخصه، بل بمالیته»، شخصش از بین می رود، اما مالیتش محفوظ باقی می ماند، درآمدش هم مال همه موقوف علیهم خواهد بود.

ص: 159


1- مائده/سوره5، آیه1.

بنابراین؛ چه مانعی دارد که این نوع وقف را تصحیح بکنیم و از شخصیت های حقوقی هم در این زمینه الهام بگیریم، تمام شخصیت های حقوقی، تمام شخصیت های حقوقی می گویند اموال موقوفه قابل ارث نیستند، چون اموال مال همان موضوع است بنام هلال احمر و غیر ذلک، بنام تعلیمات اسلامی یا بنام صندوق مستندان، شخصش را دست کاری می کنند،اما مالیتش محفوظ است،اگر آقایان شخصیت های حقوقی را تصدیق می کنند، چه مانع دارد که ما از آنان الهام بگیریم و از این راه و طریق وقف را هم درست کنیم.

تصحیح وقف الأثمان مع التجارة بها

قد عرفت أنّ المانع المهم، هو لزوم العین و إبقائها فی الوقف، و هذا غیر میسر فی المسکوکین إذا أرید الانتفاع بهما بالمنفعة الرائجة کالتجارة بهما، و مع ذلک یمکن أن یقال: إنّ الضابطة المذکورة و إن وردت فی کلام النبی ص، لکن یحتمل کونها ناظرة إلی ما هو الأغلب آنذاک، حیث إنّ الوقف کان یدور حول الأراضی و البساتین و الآبار و العیون الجاریة إلی غیر ذلک من الأمور الّتی تدرّ نفعاً مع بقاء عینها.

و أمّا إذا أمکن الانتفاع بالتصرّف بالعین مع الحفاظ علی مالیتها، فلا وجه لعدم صحّة الوقف حینئذ، مثلاً إذا وقف سجّادة علی مسجد و شرط أنّها إذا صارت قدیمة تباع و یشتری بثمنها سجادة أخری، فالمنع عن هذا النوع من الوقف بحاجة إلی دلیل.

و علی هذا، فلو وقف الأثمان علی عائلة فقیرة و لکن أجاز لهم التصرّف فی أشخاص الأثمان لغایة التجارة بها، حتّی یعود نفعها للموقوف علیهم بشرط الحفاظ علی المالیة فی عامة المتبدّلات و البیع و الشراء.

البته نه اینکه موقوف علیهم تجارت کنند، هیئت امنا تجارت کنند، نفعش را به موقوف علیهم بدهند.

ص: 160

و علی ضوء ما ذکرنا یکون الموقوف، هو المالیة السیّالة بین المتبدّلات دون الأعیان و علی هذا لا یختصّ الجواز بالذهب و الفضّة المسکوکین، بل یعمّ الأوراق النقدیة الرائجة حالیاً، فلا مانع من أن یقف الواقف مبلغاً مالیاً علی عائلة فقیرة، و لکن رخصّ للمتولّی البیع البیع و الشراء بها طول الزمان حتّی تدرّ نفعاً للموقوف علیهم وتبقی المالیة محفوظة.

حتی در اسکناس هم می شود این حرف را زد، ده میلیون اسکناس دارم، آن را برای فقرا وقف می کنم، متولی هم معین می کنم که با آن تجارت کند، درآمدش را به فقرا بدهند. مالیت محفوظ بماند، درآمد را به فقرا بدهند، لازم نیست که عین باقی بماند،این راهی است که من فکر می کنم، شاهد هم برای این سخن خود دارم که در جلسه آینده بیان خواهم کرد.

شرائط موقوف 95/08/10

موضوع: شرائط موقوف

موضوع بحث ما وقف مسکوک و اسکناس است، از یک طرف می گوییم وقف عبارت است از:« تحبیس العین و تسبیل المنفعة »، و حال آنکه مسکوک یا اسکناس را اگر وقف کنیم، ،چنانچه وقف را به همان معنی بگیریم، مسکوک و اسکناس با بقای عینش قابل استفاده نیست، یعنی عین می ماند بدون اینکه استفاده ای داشته باشد، و اگر بخواهیم بهره گیری کنیم، ناچاریم که عینش را به چیز دیگری تبدیل کنیم و با آن تجارت کنیم.

ولی ما در اینجا یک راه و طریق دیگر را ارائه نمودیم و گفتیم وقف بر دو قسم است:

الف؛ وقف العین، یعنی عین باید به هیچ وجه عوض نشود،مانند اراضی و اشجار.

ب؛ وقف المنفعة، اگر می گوییم عین وقف است، مراد این است که منافع او وقف است، مانند منافع سیّاره، اگر کسی اسکناس و پول را وقف کند، مادامی که این پول در مسیر تجارت است، منافع وقف است، اصل پول و قیمت پول باید ثابت بماند،اما درآمد ها باید بین افراد تقسیم بشود.

ص: 161

إن قلت: ممکن است کسی بگوید که این مطلب با عبارت پیغمبر اکرم ص سازگار نیست، چون در کلام حضرت آمده که وقف عبارت است از:« حبس العین و تسبیل المنفعة».

قلت: ما در جواب گفتیم که کلام پیغمبر ص، ناظر به فرد غالب است، غالباً وقف به همان معنای:«تحبیس العین و تسبیل المنفعة» است، حضرت نظرش به اغلب افراد است نه تمام افراد، نظیر این را جامعه امروز در شرق و غرب پیاده کرده، افرادی بنام جمیعت خیره هستند، اموالی دارند که این اموال محبوس است از نظر منفعت، مالیتاً لاشخصاً، چون اگر شخصش محفوظ باشد، نمی توانند امور خیریه را اداره کنند.

بنابراین، ما نیز یک وقفی بنام وقف المالیة را کشف می کنیم دون الشخص، اگر کسی این راه و طریق را از ما قبول کرد که چه بهتر، و اگر قبول نکرد و گفت چنین وقفی با روح فقه شیعه سازگار نیست، در وقف حتماً باید حبس العین باشد و در اینجا حبس العین نیست، من راه دیگری را پیشنهاد می کنم، آن کدام است؟ می گوییم این یک معامله جدیده است، که اسمش را وقف نمی گذاریم، بلکه یک معامله جدیدی است که در زمان حاضر پیدا شده است، افرادی مبالغی را برای یک امر خیر در نظر می گیرند که با آن تجارت بشود وسودش هم به ایتام و غیر ایتام بر گردد، بگوییم:« هذه معاملة جدیدة»، قرآن اگر می فرماید: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) شامل این معامله جدیده نیز می شود، چون الف و لام «الْعُقُودِ» ،الف و لام عهد نیست تا فقط همان عقود زمان پیغمبر اکرم ص را شامل بشود، بلکه الف و لام استغراق است، فلذا همه نوع قرار داد های عرفی را شامل است،.

ص: 162


1- مائده/سوره5، آیه1.

بنابراین، اگر گفتیم وقف است،باید بفرمایید مالیت وقف است نه شخص، اما اگر کسی بخواهد از خودش سماجت به خرج بدهد و بگوید این نمی تواند وقف باشد، ما این راه و طریق را جلوش می گذاریم و می گوییم این یک معامله جدیده است که «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شاملش می شود، این هم یکنوع شرکت است، به شرط اینکه الف و لام «الْعُقُودِ» الف و لام استغراق بگیریم، و روح اسلام نیز همین است، روح اسلام این نیست که فقط همان عقود عصر رسول خدا را در نظر بگیریم و برای سایر عقود ارزش قائل نشویم، و حال آنکه دین آن حضرت جهانی است و محدود به اقلیم خاص، جغرافیای خاص و زمان خاص نیست، اگر واقعاً دینش مال تمام ازمنه و امکنه است، آیه مبارکه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» نیز همه امکنه و ازمنه را می گیرد، یعنی هر نوع قرار داد عقلایی که حلالی را حرام، و حرامی را حلال نکند شامل می شود.

فلو قلنا بأنّ هذا النوع من تجمید الأموال بمالیتها لا بأعیانها، داخل تحت عمومات الوقف، فیکون محکوما بحکمه (وقف) و إلا یکون عقداً أو إیقاعاً مستقلاً، رائجا بین العقلاء، و لیس فیه ما یخالف الأصول المسلّمة فی باب المعاملات، فیکون نافذاً و لازماً یجب العمل علی وفق ما اتفقوا علیه عند إیجاد الجمعیات الخیریة، و المراکز الثقافیة (فرهنگی) أو غیر ذلک؛ و إذا عجزت الجمعیة عن إدارة الأموال، فإن کانت قد حسبت لهذه الحالة الحرجة حساباً فی قانونهم فیعمل بما اتفقوا علیه، و إلّا فیرجع إلی الحاکم الشرعی فیضعها فی الأقرب فالأقرب من مقاصد الجمعیة و أغراضها. والله العالم.

یعنی اگر خیریه ای را درست کردیم و آن را به مدت صد سال هم اداره کردیم، اما الآن نوه ها و نتیجه های هیأت مدیره، قدرت اداره اش را ندارند، در این صورت چه باید کرد؟ باید ملحق کرد به همان جمعیتی که مشابه این است، اگر چنین جمعیتی است، به آن ملحق می کند و اگر چنین جمعیتی نیست، آن را در اختیار حاکم شرع قرار می دهند، او هر گونه که مصلحت دید آن را تقسیم می کنند.

ص: 163

چنانچه در اساسنامه نوشتند که اگر روزی این جمیعت منحل شد و توانای اداره جمیعت را از دست داد،تمام اموالش را به آموزش و پرورش بدهند، در این صورت باید به آموزش و پرورش بدهند، اما اگر در اساسنامه چنین پیش بینی صورت نگرفته باشد، باید به حاکم شرع بدهند تا به صلاح دید خود عمل کند.

المسألة الثانیة و الثلاثون: « لا یعتبر فی العین الموقوفة کونها ممّا ینتفع بها فعلاً، بل یکفی کونها معرضاً للانتفاع و لو بعد مدّة، فیصحّ وقف الدّابة الصغیرة و الأصول المغروسة الّتی لا تثمر إلّا بعد سنین» (1) .

وقف در جایی صحیح است که عین موقوفه دارای منافع باشد، اما اگر چیزی را وقف کنیم که ابداً هیچ گونه منفعتی ندارد، چنین وقفی معنی ندارد

ولی لازم نیست که در زمان وقف، منفعت داشته باشد،بلکه همین مقدار که استعداد منفعت در آن باشد کفایت می کند، فرض کنید الآن کسی یک باغی دارد که نهال کاری کرده و برای فعلاً نه گردو دارد و نه زردالو و نه میوه دیگر،اما چند سال آینده حتماً میوه خواهد کرد، لازم نیست که بالفعل دارای منافع باشد، بلکه همین مقداری که قادر بر انتفاع باشد و استعداد انتفاع را داشته باشد کافی است.

دلیل مسأله

دلیل این مسأله عرف است، عرفاً فرق نمی کند کسی که باغی را وقف می کند، همان موقع هم ثمر ده باشد یا اینکه بعد از یکسال و دوسال ثمر بدهد، دلیل این مسأله عقلاست، عقلا فرق بین فعلیت منفعت و غیر فعلیت نمی گذارند.

فی الجواهر: « لا یعتبر فعلیة النفع، بل یکفی تاهله (2) ، لجریان السیرة علی وقف البساتین و الدّواب و هی بعد لا ینتفع بها حین الوقف، لحداثها وقلّة عمر أشجارها.

ص: 164


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص69.
2- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج28، ص18.

المسألة الثالثة و الثلاثون: « المنفنعة المقصودة فی الوقف أعمّ من المنفعة المقصودة فی العاریة و الاجارة فتشمل النماءات و الثمرات، فیصحّ وقف الأشجار لثمرها و الشاة لصوفها و لبنها و نتاجها» (1) .

معمولاً منفعت در مقابل عین است، اگر منفعت در مقابل عین باشد، خیلی از چیز ها وقفش باطل است، مثلاً کسی قناتی را وقف می کند، قنات منفعتش عین است،اگر می گویند وقف العین، حبس العین و تسبیل المنفعة، اگر منفعت را در مقابل عین بگیریم، وقف قنات باطل است چون منفعتش زوال عین است، وقف اشجاری که ثمره اش همان چوبش است که از او می گیرند، باید باطل باشد، چون منفعت در آنجا با زوال عین است.

ما در جواب می گوییم:« منفعة کلّ شیء بحسبه»، منفعت درخت زردالو همان میوه اش است، درختش هست، از زردالویش استفاده می کنند.

گاهی منفعت شیء با عین او مرادف است،اما ریشه کن نیست، این «قنات» بن و ریشه دارد، ریشه اش وقف است، آبی که از آن جریان پیدا می کند منفعتش است، درخت تبریزی یا درخت بید وقف است، ریشه اش وقف است، اما اینکه چوب از آن درست می کنند،منفعتش است. بنابراین، للمنفعة اصطلاحان: یک اصطلاح در مقابل عین است، آن مراد نیست، چون اگر آن مراد باشد، وقف قنات باطل است، هکذا وقف اشجاری که میوه ده نیست باطل است.

یک اصطلاح هم این است که:« منفعة کلّ شیء بحسبه»، منفعت قنات همان آبش است، منفعت درختی که ثمر ندارد، همان،چوبش است که از آن استفاده می کنند.

قد تطلق المنفعة، و یراد بها ما یقابل العین و هذا هو المتبادر فی الاجارة و العاریة، مع بقاء العین بحاله و أُخری ما یقصد من الشیء و یکون هو الغرض النهائی و هذا کما فی الانتفاع من النماءات و الثمراات و صوف الشاة و لبنها و نتاجها، و هذا هو المراد فی المقام، فالشاة بنفسها عین و ما یدرّ من الصوف و اللبن منفعة و قد مرّ فی صدر الکتاب أنّه یصحّ وقف القنوات مع زوال العین (الماء الجاری) و بقاء المادّة فی صلب الأرض، فهی تحبیس حسب المادّة و تسبیل حسب ما یجری فی الأرض من الماء.

ص: 165


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص70.

المسألة الرابعة و الثلاثون: ینقسم الوقف باعتبار الموقوف علیه علی قسمین: الوقف الخاصّ، و هو ما کان وقفاً علی شخص أو أشخاص، کالوقف علی أولاده أو علی زید و ذرّیته، و الوقف العامّ، و هو ما کان علی جهة و مصلحة عامّة، کالمساجد و القناطر و الخانات، أو علی عنوان عامّ کالفقراء، و الأیتام و نحوهما» (1) .

اقسام وقف

وقف بر دو قسم: الف؛ وقف عام. ب؛ وقف خاص.

وقف خاص آن است که بر معیّن وقف بشود، البته معیّن لازم نیست که یکنفر باشد، مثلاً بر فرزندان و نوه هایش وقف می کند،.

در مقابل وقف خاص، وقف عام داریم که معیّن نیست. اگر بخاطر داشته باشید،وقف عام از نظر علما دو قسم بود، یکی وقف بر جهت، وقف بر جهت مانند مساجد، قنطره ها و حسینیه، و گاهی وقف بر جهت است، مانند وقف بر فقراء، علما و سادات.

البته ما در وقف بر جهت گفتیم که وقف بر جهت هم بر وقف بر عناوین بر می گردد، مثلاً مسجد را وقف کرده است برای مصلّین برای صلات، حتی وقف بر جهت را هم بر وقف بر عناوین بر گرداندیم.

طرح مسأله سی و پنجم

مسأله بعدی که مسأله سی و پنجم باشد، حضرت امام چهار صورت را مطرح می کند، دوتای اولش را می گوید باطل است، دوتای دوم را می گوید صحیح است، دوتای اول باطل است اگر بر معدوم وقف کند، مثلاً بر اولاد خودش وقف می کند و حال آنکه هنوز ازدواج نکرده است.

صورت دوم که باطل است، وقف بر «من لم یتولّد» است، یعنی بر بچه ای که در شکم زنش هست و هنوز به دینا نیامده وقف می کند، می فرماید اگر ابتداءً باشد باطل است، یعنی وقف بر معدوم اگر ابتداءً باشد باطل است، و هکذا وقف بر حمل ابتداءً باطل است، اما اگر این دوتا تبعاً باشد، یعنی اول بر موجود وقف کند،بعداً بر معلوم، اول بر موجود وقف کند و بعداً بر حمل، در این فرض وقف صحیح است،ابتداءً در هردو باطل است، اما تبعاً اگر باشد، وقفش اشکال ندارد.

ص: 166


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج3، ص122.

وقف خاص 95/08/11

موضوع: وقف خاص

بحث ما فعلا بر وقف بر ذریه است، یعنی وقف خاص است، هنوز وارد وقف عام نشدیم، چهار صورت برای وقف داریم:

1: وقف بر معدوم، صورت اول عبارت است از: وقف بر معدوم «من حیث هو معدوم»، مثلاً هنوز این آقا (زید مثلاً) زن نگرفته، می گوید من این خانه را بر اولاد آینده خودم وقف می کنم.

2: وقف بر حمل، صورت دوم وقف بر حمل است، یعنی این آقا (زید) ازدواج کرده و دارای زن و همسر می باشد، زنش هم دارای حمل است، وقف بر حمل می کند.

حضرت امام می فرماید هردو هم باطل است، البته با این شرط باطل است که معدوم، یا حمل در طبقه اولی باشد، یعنی ابتداء بر معدوم وقف کند یا ابتداءً بر حمل وقف کند که طبقه اولی باشد.

3: وقف بر معدوم می کند، اما معدوم در طبقه اول نیست، بلکه تابع موجود است، مثلاً می گوید: فلان خانه یا فلان زمین وقف می کنم بر این این فزندم که موجود است و مشغول بازی، و بر فرزندی که در آینده متولد خواهد شد و خواهم داشت، در اینجا وقف بر معدوم است، منتها معدوم، به تبع موجود است.

4: وقف بر حمل به تبع موجود، فرض کنید که وقف می کند بر فرزندش که موجود است و حملی که الآن در شکم همسرش هست.

از مجموع این چهار صورت، دو صورت اولش باطل و دو صورت دومش صحیح می باشد.

بنابراین؛ وقف بر معدوم، یا وقف حمل، اگر جنبه ابتدائی پیدا کند، هردو باطل است، اما اگر جنبه تبعی پیدا کند، به این معنی که اول موجودی را در نظر بگیریم و سپس معدوم را بر آن عطف کنیم، یا حمل را بر آن عطف کند، این جایز است.

ص: 167

علت بطلان در دو صورت اول

1: عدم عرفیت، علت اینکه اگر ابتداء بر معدوم وقف کند، وقفش باطل می باشد این است که عرفیت ندارد، فرض کنید که این آدم تزویج هم کرده، ولی هنوز اولادی پیدا نکرده، اگر بگوید این مزرعه را بر ولدم وقف کردم، چنین وقفی عرفیت ندارد.

2: بعضی ها برای بطلان چنین وقفی، از استدلال های عقلی استفاده کرده اند و گفته اند وقف از قبیل تملیک است، تملیک برای خودش موضوع می خواهد، این موضوع ندارد، چون فرض این است که این (موقوف علیه) معدوم ا ست.

3: بعضی ها خیال می کنند که تملیک مانند سواد و بیاض است، عرض برای خودش موضوع می خواهد و در اینجا موضوع معدوم است.

بیان استاد سبحانی

من فکر می کنم که این گونه استدلال ها، استدلالهای دور از فهم است، اینجا باید سراغ عرف برویم و ببینیم که آیا عرف یک چنین وقفی را تجویز می کند، آیا عرف برای چنین وقفی ارزش قائل اند یا اینکه آن را مسخره می کنند و می گویند این آدم که هنوز بچه ای پیدا نکرده، خانه را یا فلان زمین را برایش وقف می کند.

یا برادرش که هنوز بچه پیدا نکرده، خانه خود را برای پسر برادرش که وجود خارجی ندارد وقف می کند، چنین وقفی از نظر عرف صحیح نیست.

خلاصه اینکه ما باید به مسأله جنبه عقلی ندهیم، بلکه جنبه عرفی بدهیم.

بنابراین؛ اگر ما از عرفیت صرف نظر کنیم، آن دو دلیل عقلی (که برای بطلان وقف ارائه شد) صحیح نیست. چرا؟ چون اینکه می گویند وقف از قبیل تملیک است، ما این حرف را منکر هستیم، زیرا وقف تملیک نیست، بلکه «وقف» ایقاف است. بله،لازمه «ایقاف» تملیک است و الا ابتداءً تملیک مفاد وقف نیست، مثلاً اگر کسی بگوید:« وقفت هذا لزید»، أی «ملکته لزید»، این صحیح نیست، یعنی صحیح نیست که «وقفت» را به معنای «ملکت» بگیرد.

ص: 168

اولاً؛ وقف مضمونش تملیک نیست، بلکه تملیک لازمه ایقاف است.

ثانیاً؛ تملیک از امور اعتباریه است، امور اعتباریه موضوع خارجی نمی خواهد،یعنی مانند سواد و بیاض نیست، این مطالبی که تا کنون بیان گردید، مربوط به صورت اول بود.

اما صورت دومی که ابتداءً بر حمل وقف می کند، به نظر من این وقف اشکالی ندارد، هر چند آقایان می گویند باطل است، حضرت امام هم می فرماید باطل است و حال آنکه چنین وقفی عرفیت دارد، فرض کنید یک پیره مردی است که ازدواج کرده و یک بچه هم در رحم همسرش دارد، فلذا برای روز مبادای این حمل، یک زمینی را وقف می کند، این عرفیت دارد و هیچ اشکالی هم ندارد، اشکالاتی که شما کردید، همه آنها مردود است، یعنین اینکه می گویید:« تملیک» موضوع می خواهد. چرا مردود است؟

اولاً؛ «وقف» تملیک نیست. ثانیاً؛ وقف از امور خارجی نیست، بلکه یک امر اعتباری است.

بنابراین، صورت دوم، (ظاهراً) اشکالی نداشته باشد ولو ابتداء باشد، تفاوت ما و حضرت امام در دومی است، ایشان می فرماید باطل است، ا ما از نظر ما عرفیت دارد فلذ می گوییم صورت دوم صحیح است و ادله هم می گیرد.

اما صورت سوم و چهارم، البته سومی و چهارمی همان اولی و دومی است، منتها با یک تفاوت و آن این است که ابتداء بر معدوم وقف نمی کند، یا ابتداء بر حمل وقف نمی کند، بلکه پای یک موجود را به میان می کشد و می گوید:« وقفت علی ولدی هذا، ثمّ ولدی یأتی» یعنی ولدی که در آینده خواهد آمد، حضرت امام می فرماید این چنین وقفی، اشکالی ندارد و عرفیت هم دارد، یا بگوید:« وقفت علی هذا الولد و الحمل» یعنی حملی که در شکم مادر است، پای موجود را در میان بکشیم، بعداً معدوم را یا حمل را عطف کنیم، می فرماید این «وقف» مانع ندارد.

ص: 169

تازه همین صورت سوم و چهارم، خودش بر دو قسم است:

الف؛ گاهی جنبه ترتیبی دارد، یعنی مادامی که موجود است، به آن معدوم ولو متولد هم بشود نخواهند داد، پس گاهی جنبه ترتیبی دارد و می گوید این زمین را برای این فرزندم که موجود است ( یأکل و یشرب) وقف می کنم و سپس بر فرزندی که در آینده خواهم داشت،« وقف هذا البستان لهذا الولد الموجود، ثمّ للمعدوم»، در این قسم، مادامی که فرزند موجود زنده است حتی اگر آن دیگری هم متولد بشود، چیزی به او نخواهد رسید.

ب؛ گاه جنبه ترتیبی ندارد، بلکه جنبه تشریکی دارد، اگر او (معدوم) هم متولد شد، در درآمد با این موجود یکسان خواهد بود.

المسألة الخامسة و الثلاثون:« یعتبر فی الوقف الخاصّ، وجود الموقوف علیه حین الوقف، فلا یصح الوقف ابتداءً علی المعدوم، و من سیوجد بعد، و کذا الحمل قبل أن یولد. و المراد بکونه ابتداء: أن یکون هو - معدوم و حمل - الطبقة الأُولی من دون مشارکة موجود فی تلک الطبقة- در طبقه اولی، یا معدوم را قرار می دهم و یا حمل را، حضرت امام می فرماید هردو باطل است، ما گفتیم اولی باطل است چون عرفیت ندارد، اما دومی عرفیت فلذا صحیح است، زیرا مقتضی موجود است، یعنی بچه در شکم همسر این آدم تکان می خورد و ممکن است چند روز آینده به دنیا بیاید، مقتضی است، مانع برای صحت چنین وقفی هم وجود ندارد - فلو وقف علی المعدوم، أو الحمل تبعا للموجود، بأن یجعل طبقة ثانیةً – یعنی ترتیب باشد و بگوید فلان زمین را وقف می کنم بر این بچه ام که موجود است و نامش حسن آقا می باشد و سپس بر فرزندی که در آینده متولد خواهد شد، یا این بچه ای که فعلاً وجود خارجی دارد و سپس بر حملی که بعداً متولد خواهد شد، گاهی جنبه ترتیبی دارد،گاهی جنبه تشریکی، - أو مساویاً (یعنی تشریک) للموجود فی الطبقة، بحیث شارکه عند وجوده، صحّ بلا إشکال، کما إذا وقف علی أولاده الموجودین، و من سیولد له علی التشریک، أو الترتیب، بل لا یلزم أن یکون فی کلّ زمان، وجود الموقوف علیه و ولادته، فلو وقف علی ولده الموجود و علی ولد ولده بعد، ومات الولد قبل ولادة ولده، فالظاهر صحّته، و یکون الموقوف علیه بعد موته، الحمل، فما لا یصحّ الوقف علیه، هو المعدوم أو الحمل ابتداء بنحو الاستقلال، لا التبعیة.

ص: 170

بنابراین؛ لازم نیست که «موقوف علیه» در هر زمان باشد، اصل وجود موقوف علیه شرط است، اما اینکه همه موقوف علیهم در زمان باشد، این لازم نیست، بچه اولش هست،بچه آینده اش هنوز موجود نیست،همین کافی است، یک بچه اش همین حالا هست و دارد در حیات خانه راه می رود و بازی می کند، حمل آینده هم بعداً متولد خواهد شد، خلاصه مطلب اینکه: لازم نیست جناب «موقوف علیه» در هر زمان باشد، همین که در یکی از زمان ها باشد کفایت می کند، این در واقع عصاره مجموع درس می باشد.

المسألة السادسة و الثلاثون: لا یعتبر فی الوقف علی العنوان العام، وجود مصداقه فی کلّ زمان، بل یکفی إمکان وجوده مع وجوده فعلاً فی بعض الأزمان، فلو وقف بستاناً – مثلاً – علی فقراء البلد و لم یکن فی زمان الوقف فقیر فیه، لکن سیوجد، صحّ الوقف، و لم یکن من منقطع الأوّل، کما أنّه مع فقده بعد وجوده، لم یکن منقطع الوسط، بل هو باق علی وقفیته، فیحفظ غلّته إلی أن یوجد» (1) .

حضرت امام (ره) مسأله سی وششم را به عنوان دفع دخل برای مسأله سی و پنجم آورده است، چون ایشان در وقف خاص فرمود «موقوف علیه» باید در حین وقف موجود باشد، در این مسأله می فرماید آنچه را که من در مسأله سی و پنجم گفتم،مال وقف خاص بود نه وقف عام، اما در وقف عام لازم نیست که «موقوف علیه» فعلا موجود باشد، مثلاً من فعلاً در یک شهری زندگی می کنم که اصلاً فقیری در آنجا نیست، در عین حال خانه ام را بر فقرا وقف می کنم و این وقف هیچ اشکالی هم ندارد، همین مقداری که وقف بر فقرا، یا وقف بر علما می کند کافی است، هر چند فعلاً نه عالمی و نه فقیری در آن منطقه وجود ندارد.

ص: 171


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص70.

پرسش

چه فرق است بین وقف خاص که وجود «موقوف علیه» شرط است و بین وقف عام که وجود «موقوف علیه» شرط نیست، یعنی اگر موقوف علیه هم فعلاً وجود خارجی نداشته باشد، باز هم وقف صحیح است؟

پاسخ

کسانی که کم و بیش آشنایی با علم اصول داشته باشند، متوجه فرق این دوتا می شوند، فرقش این است که در وقف خاص، «موقوف علیه» خارج است که (یمشی و یأکل)، فلذا باید در خارج باشد، یعنی باید «موقوف علیه» وجود خارجی داشته باشد، اما در وقف عام، «موقوف علیه» عنوان است، یعنی «موقوف علیه» عنوان علما یا عنوان فقراست نه خارج، وقف برعنوان علما برای صحت وقف کافی است، یعنی همین مقداری که در طول زمان عالمی یا فقیری باشد کافی است، خواه حالا باشد یا در آینده.

بنابراین؛حضرت امام (ره) این مسأله را به عنوان دفع دخل از مسأله قبلی مطرح می کند و می فرماید اگر من در وقف خاص گفتم که حتماً باید «موقوف علیه» در خارج موجود باشد به گونه ای که یأکل ویمشی، این مال وقف عام نیست. چرا؟ چون در وقف خاص، «موقوف علیه» فرد خارجی است که باید وجود داشته باشد به گونه ای که یأکل و یمشی، اما در وقف عام، «موقوف علیه» عناوین است نه فرد خارجی. نظیر زکات که ملک عناوین است، یعنی عنوان فقرا، عنوان ابن سبیل و ...، لازم نیست که این عناوین فعلاً در خارج وجود داشته باشند، بلکه همین مقداری که در طول زمان فقیر و مسکین موجود می شوند کافی است.

شرائط موقوف علیه 95/08/12

موضوع: شرائط موقوف علیه

المسألة السابعة و الثلاثون: « یشترط فی الموقوف علیه التعیین، فلو وقف علی أحد الشخصین، أو أحد المسجدین، لم یصحّ» (1) .

ص: 172


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص71.

همان گونه که قبلاً بیان گردید، وقف از مفاهیم ذات الإضافه است، یعنی یک نسبتی به واقف دارد، نسبتی هم به موقوف و به موقوف علیه دارد، ولذا ما گاهی در شرائط واقف بحث کردیم،گاهی در شرائط موقوف بحث نمودیم، و الآن هم در شرائط موقوف علیه بحث می نماییم.

مسأله ای که الآن می خوانیم که مسأله سی و هفتم باشد، شرط موقوف علیه را بیان می کند، قبل از این بحث، یک بحثی به این مضمون داشتیم که وقف بر معلوم، وقف بر کلی، یا بر کلی در معین کند، شبیه آن را در موقوف علیهم داریم، فلذا خیال نشود که مسأله تکراری است، آنچه را که قبلاً خواندیم، راجع به موقوف بود، موقوف « أن یکون متعیّناً»، ولذا چند چیز را بیرون کردیم، الآن بحث ما در موقوف نیست، بلکه بحث ما در موقوف علیه است.

به بیان دیگر سابقاً راجع به موقوف گفتیم که مبهم نباشد، یا کلی در ذمه نباشد، حتی کلی در معین را هم اشکال گرفته اند، همه اینها راجع به موقوف بود، الآن بحث ما در شرائط موقوف علیه است،آیا صحیح است که انسان بر احد الشخصین وقف کند یا وقف کند بر احد السیّدین، یا احد المسجدین؟

دیدگاه حضرت امام خمینی (ره) در مسأله

حضرت امام می فرماید شرط موقوف علیه تعیین است، همانطور که موقوف باید معین باشد نه کلی در ذمه و نه کلی در معیّن، حتی موقوف علیه هم نباید مردد باشد، بلکه باید معیّن باشد، مثلاً بگوید: فلان مالم را بر مسجد اعظم وقف کردم، یا بر حضرت معصومه ع، یا وقف کردم بر سید معیّن، نه احد السیّدین.

ص: 173

دلیل عدم صحت انصراف است

حال باید ببینیم که علت مسأله چیست، چون این مسأله منصوص نیست، انصراف ادله است که باید معیّن،یعنی سبک وقف در دنیا این بوده که موقوف علیه را مشخص می کردند، مبهم نمی گذاشتند، اگر این را بگوییم حرف بدی نیست.

اما بعضی ها دلیل دیگری ارائه کرده اند و گفته اند:« الوقف تملیک»،تملیک بر احد الشخصین معنی ندارد.

ولی ما قبلاً گفتیم که وقف تملیک نیست، وقف ترمز کردن و ایقاف است، لا یباع و لا یرهن.

عمده این است که بگوییم دلیل همان انصراف ادله است، یا سیره عقلا در وقف معیّن کردن است، و الا اگر کسی این نظریه را نپسندد، چه مانعی دارد که بگوییم همانطور که وقف کردن بر عنوان مردد باطل است، مانند احد المسجدین، احد الشخصین،این باطل است. چرا؟ چون در خارج مصداق ندارد، خارج ظرف تعیّن است،احد الشخصین معنی ندارد که در خارج باشد، ولذا آقایان می گویند نکره در خارج نیست، نکره به معنای رجل ما است و ما در خارج رجل ما نداریم، بلکه تمام رجل ها معیّن است.

پس اگر می گوید:« وقفت علی احد الشخصین یا احد المسجدین» که عنوان مردد است، البته این قابل عمل نیست، چون خارج ظرف تعین است نه ظرف تردد.

اما اگر احد الشخصین مرآت است، مرآت است به یکی از این دو نفر، احد السیّدین، احد المسجدین،مرآت است، به یکی از این دوتا که در آینده معین خواهم کرد، این چه اشکالی دارد، شما خودتان در وصیت، می گویید: من وصیت کردم که این فرش را به یک سید بدهید، همه می گویند که این وصیت صحیح است، چطور شد که در وصیت می گویید صحیح است، اما اینجا می گویید باطل است، یا می گویید: وصیت می کنم که این فرش را به یک مسجد بدهید یا به یک سید بدهید، البته این هم دو جور است: اگر به عنوان مردد باشد، البته مردد در خارج نیست، چون خارج ظرف تعیّن است.

ص: 174

اما اگر این مرآت خارج است، می گوید به یکی از این مساجدی که هست بدهید، بنابراین، من مسأله را بر دو پایه می گذارم، اگر سیره بر تعین است که هیچ، اما اگر سیره بر تعین را کسی نپذیرد، باید بگوییم للمسألة صورتان: وقف بر مردد باطل است، چون در خارج مردد نداریم.

اما اگر مراد از احد الشخصین یا احد المسجدین، نه بر عنوان مردد،بلکه مرآت است بر این خارج، بعداً جناب واقف یکی را انتخاب می کند و به او می دهد، عرض کردیم که آقایان همگی در وصیت این را تجویز می کنند.

قد مرّ أنّه یشترط فی الموقوف ، التعیین، فخرج أمران:

1: المبهم. 2: الکلّی فی الذّمة.

هذا فی الموقوف، و یشترط نظیر ذلک فی الموقوف علیه، فلو وقف علی أحد الشخصین، أو أحد المسجدین، لم یصحّ لانصراف الأدلّة عن مثله، و ربما یعلّل بعدم معقولیة تملیک أحد الشخصین علی سبیل الابهام و التردید.

یلاحظ علیه: أنّ التملیک لیس مفاداً مطابقیّاً للوقف، إنّما مفاده إیقاف الملک عن التصرّف.

ثمّ إنّ الوقف علی أحد المسجدین علی وجهین:

1: أن یکون الموقوف علیه، عنوان أحد المسجدین علی وجه الابهام و هذا ما قلنا بانصراف الأدلة عنه.

این باطل است، چون نکره در خارج وجود ندارد مگر جنبه اشاره داشته باشد.

2: أن یکون من قبیل الکلّی فی المعیّن کبیع صاع من صبرة، فالظاهر صحّته، فالواقف مختار فی انتخاب أحد الفردین للانتفاع بمنفعة العین، نظیر ما إذا أوصی بأحد الشیئین المتساویین، أو علی أحد الشخصین، فإنّ الوصی مختار فی تعیین أحدهما.

المسألة الثامنة و الثلاثون: «الظاهر صحّة الوقف علی الذمّی و المرتدّ لا عن فطرة، سیّما إذاکان رحماً، و أمّا الکافر الحربی و المرتدّ عن فطرة، فمحل تأمّل» (1) .

ص: 175


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص71.

اگر مسلمانی، به کافر چیزی راوقف کند، آیا صحیح است یا نه؟ در اینجا چهار تا صورت داریم:

1: کافر حربی. 2:کافر ذمی

3: مرتد فطری. 4: مرتد ملی،

حال می خواهیم بر یکی از اینها وقف کنیم، آیا وقف بر اینها جایز است یا نه؟ در مسأله پنج قول است:

قول اول

قول این است که:« لا یقف المسلم علی الحربی، و یقف علی الذمّی»، وقف بر حربی جایز نیست، اما بر ذمی جایز است، حربی به آن کافری است که مشغول جنگ با مسلمانان است و یا آماده جنگ می باشد.

قول دوم

قول دوم می گوید مطلقا جایز نیست، شیخ سلّار همین را گفته است،ابن برّاج فرموده که مطلقا جایز نیست.

قول سوم

قول سوم می گوید اگر ذمی از ذو الارحام و اقاریب است، وقف بر او عیب ندارد، اما اگر بیگانه است، وقف بر او جایز نیست.

قول چهارم

قول چهارم می گوید اگر ذمی پدر و مادر باشد، وقف بر آنها جایز است، اما اگر کافر مرتد، پدر و مادر نباشد، وقف بر او جایز نیست.

قول پنجم

قول پنجم، قول حضرت امام است که می فرماید وقف برذمی و مرتدّ صحیح، منتها باید مرتد،مرتد فطری نباشد، مخصوصاً اگر ذمی یا مرتد از ذوی الارحام باشند، اما اگر «کافر» حربی باشد، وقف بر کافر حربی جایز است و هکذا بر مرتدّ عن فطرة، منتها مرتد فطری محل تامل است.

کافر حربی حکمش معلوم است که نباید بر او چیزی را وقف کنیم. چرا؟ چون آیه کریمه می فرماید:

«لَا تَجِدُ قَوْمًا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ یوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (1)

ص: 176


1- مجادله/سوره58، آیه22.

هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایی از بهشت وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است، جاودانه در آن می مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نیز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب الله»اند؛ بدانید «حزب الله» پیروزان و رستگارانند.

آیه مبارکه می فرماید دوست داشتن کسانی که سر محاربه با خدا و رسولش دارند حرام است، وقف کردن یکنوع اظهار مودت و دوستی با آنهاست فلذا جایز نیست، این مبارکه بهترین دلیل است که نباید بر کافر حربی چیزی را وقف کرد.

بیان سید یزدی طباطبائی

و العجب اینکه مرحوم سید یزدی طباطبائی در ملحقات عروه می فرماید این آیه مبارکه فقط یک صورت را تحریم می کند، کدام صورت را؟ کسی به کافر وقف کند «بما أنّه عدوّ لله»، اما اگر کافر حربی است و عدوّ لله هم می باشد، ولی من از این نظر به او وقف نمی کنم ، بلکه از نظر دیگر می وقف می کنم، مثلاً همسایه است، یا پدر و مادر و امثالش است. در این فرض وقف کردن بر او اشکالی ندارد هر چند کافر حربی و عدوّ لله هم باشد.

یلاحظ علیه: جناب سید! این آیه مبارکه خطاب بر مؤمنین است، آیا در دنیا مؤمنی پیدا می شود که به کافر حربی کمک کند «بما أنّه عدوّ لله و لرسوله» ؟! مؤمن اصلاً چنین کاری را نمی کند تا آیه بگوید این کار را نکن، آنچه را که شما (سیّد) می گویید در خارج مصداق ندارد، مؤمن یک چنین کاری را نمی کند تا خدا از آن نهی کند، نهی در جایی است که در فرد رغبت و میلی باشد، اگر میل و رغبت در کار نباشد، نهی لغو است، این قسمی را که شما می گویید در خارج مصداق ندارد تا خدا نهی کند، آنکه مصداق دارد، این است که وقف کند چون این کافر حربی همسایه است یا پدر و مادر و... است، آیه مبارکه همین موارد را نهی می کند که در خارج مصداق دارند نه موردی را که در خارج مصداق ندارد.

ص: 177

پس بهترین دلیل بر عدم جواز وقف بر کافر حربی، همین آیه مبارکه است، ولی این آیه دلیل بر عدم جواز وقف بر کافر ذمی نیست، فلذا وقف بر کافر ذمی اشکال ندارد. یک آیه ای در سوره ممتحنه است که خداوند وظیفه مسلمانان را با کافران معین کرده و می فرماید:

« لَا ینْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (1) .

خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی کند؛ چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.

«إِنَّمَا ینْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ » (2)

تنها شما را از دوستی و رابطه با کسانی نهی می کند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند یا به بیرون راندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستی داشته باشد ظالم و ستمگر است!

وقف بر مرتد فطری

حضرت امام نسبت به کافر مرتد فطری تأمل می کند، اما در مرتد ملی تامل نمی کند، وجهش چیست؟

چون مرتد ملی با برگشت و ارتدادش، به اسلام چندان توهین نمی کند، چون از اول کافر بوده و نجس، اسلام را اختیار کرد و دوباره بعد از مدتی، به همان ریشه خودش که کفر و نجاست باشد بر گشت، بر گشت او چندان توهین به اسلام شمرده نمی شود.

ص: 178


1- ممتحنه/سوره60، آیه8.
2- ممتحنه/سوره60، آیه9.

اما آدمی که از اول مسلمان بوده و سالها با تسبیح و سجاده، مسجد ومنبر انس داشته، اگر یک مرتبه همه چیز را کنار بگذارد و پشت به اسلام کند، این عملاً توهین به اسلام و سیلی به زدن به اسلام است، فلذا وقف کردن و کمک کردن به چنین آدمی، معلوم نیست که مورد رضایت اسلام و شارع باشد، و شاید به همین خاطر باشد که توبه مرتد فطری پذیرفته نمی شود و حال آنکه توبه مرتد ملی مورد قبول واقع می شود.

شرائط موقوف علیه 95/08/15

موضوع:شرائط موقوف علیه

بحث ما در باره شرائط موقوف علیه می باشد و تا کنون دو شرط از آن شرائط را خواندیم:

1: «موقوف علیه» موجود باشد.

2: «موقوفه علیه» معین باشد.

3: امر محرم نباشد.

پس شرط اول این است که موجود باشد، شرط دوم این بود که معین باشد، حضرت امام و دیگران شرط سومی را اضافه کرده اند و گفته اند امر محرّم هم نباشد، مثل اینکه کسی باغ خود را برای شراء وقف کند. مسلّماً این وقف باطل است.

مثال

مثلاً کسی، باغی را وقف می کند و می گوید درآمدش برای زنا باشد، که مردم به وسیله پول آن، مشغول کار های خلاف عفت بشوند، یا کسانی باغ خود را وقف کند تا با درآمد آن،کتاب های گمراه کننده را چاپ کند، سابقاً می نوشتند، اما الآن چاپ می کنند، خلاصه باید «موقوف علیه» جنبه شرعی داشته باشد، دلیل این مسأله چیست؟ آقایان می گویند این اعانت بر اثم است، البته اینکه این کار، اعانت بر اثم است جای بحث نیست، ولی من فکر می کنم که ما احتیاج به این دلیل خارجی نداریم، البته این دلیل خارجی هم در جای خودش خوب است، اما بهتر از آن، این است که بگوییم ادله وقف منصرف از این کارهاست، وقف این است که کارهای نیک انجام بگیرد، اصلاً در ماهیت وقف (مخصوصاً که قصد قربت هم معتبر باشد) کارهای نیک خوابیده، یعنی هر موقع مردم کلمه وقف را بشنوند، متوجه به کار های نیک می شوند، اما کارهایی که سر تا سر فساد و گمراهی است، ادله وقف از آن منصرف است، خواه کسی با دلیل خارجی توجیه کنید یا با دللی که من عرض کردم،بنده با دلیل داخلی توجیه می کنم که اصلاً وقف در دنیا کارهای نیک است، الآن وقف های معروفی که در اروپاست برای کارهای صلح است یا برای اختراع و امثالش است، حتی غربی ها که مسلمان نیستند و اسلامی فکر نمی کنند، اما در عین حال در نظر شان است که وقف باید در کارهای خیر باشد تا چه رسد به مسلمانها، بنابراین، احتیاجی به دلیل خارجی نیست.

ص: 179

اشکال

در اینجا یک مسأله پیش می آید و آن اینکه مسلمان نمی تواند برای کنائس و بیع وقف کند. بله، کافر می تواند بر کنائس و بیع وقف کند.چرا؟ چون دین شان را به رسمیت شناختیم، اما مسلمان نمی تواند بر بیع و کنائس وقف کند.

ممکن است در اینجا کسی اشکال کند و بگوید: شما می گویید مسلمان نمی تواند بر بیع و کنائس وقف کند، چرا؟ چون از نظر ما، این کار وقف بر فساد است ، اما کافر می تواند بر کنائس و بیع وقف کند، اما در «تحریر الوسیله و کذا در متن تحریر الوسیله» می گوید انسان می تواند بر کافر وقف کند، خصوصاً اگر کافر از ذوی الارحام باشد، چه فرق است بر اینکه می گویید بر کافر می تواند وقف کند، اما بر بیع و کنائس نمی تواند وقف کند،فرقش این دوتا چیست؟

جواب

جوابش واضح و روشن است، در آنجا اصلاً «موقوف علیه» اساسش فساد است، البیع و الکنائس، بروند غیر خدا را بپرستند یا در مقابل مجسمه حضرت مریم و عیسی خضوع کنند، اصل «موقوف علیه» به دلالت مطابقیه فساد است، اما اگر کسی پدر ذمی، یا عشیره ذمی دارد، وقف کردن بر کردن آنها، اساسش فساد نیست، بلکه کمک کردن به زندگی مادی آنهاست.

فإن قلت: ممکن است کسی اشکال کند و بگوید گاهی همان ذمی هم از پول موقوفه شراب می خورد، نسبت به او چه می گویید، یا خنزیر می خورد یا قمار می زند.

قلت: بین این دو مورد، خیلی فرق است، من که بر پدر یا عموی ذمی ام وقف می کنم، نظرم این نیست که با آن شراب بخورد یا گوشت خنزیر بخورد و یا قمار بزند، حالا اگر او از این کار خیر من سوء استفاده می کند، آن حرف دیگری است، مسلمان هم گاهی از عین موقوفه سوء استفاده کند و کارهای فساد انجام بدهد، آن مرتبه دوم است، ولی من قصدم این است که این ذمی با این عین موقوفه زندگی روز مره خود را اداره کند نه اینکه آن را در راه فساد مصرف کند، اما اینکه گاهی آن را در فساد به کار می گیرد، ربطی به من ندارد و مورد نیت من نیست، بلکه اساسش بر صحت است.

ص: 180

پس فرق بین وقف بر بیع و کنائس (که اساسش بر فساد است، یعنی از لحظه اول بر فساد است) و بین اینکه وقف بر ذمی (که اساسش بر فساد نیست) روشن شد، چون اولی اساسش بر فساد است،اما دومی که وقف بر کافر ذمی باشد، اساسش بر فساد نیست، بلکه اساسش بر صحت است، یعنی من با انگیزه وقف کردم که برود با آن زندگی کند، من خانواده دارم که کافر است و خودم مسلمان،دلم به حال آنها می سوزد، باغم را برای آنها وقف می کنم، اما بر فساد نیست، بلکه بر زندگی است.

إن قلت: همین ذمی هم گاهی از در آمد باغ کارهای حرام انجام می دهد، چگونه وقف کردن بر او جایز باشد؟

قلت: در جواب می گوییم:این کارش در مرتبه دوم است که آن را قصد نکرده بودم، اگر این را مبنا برای عدم جواز وقف بر او باشد، پس گاهی مسلمان هم یک چنین استفاده ای را می کند و باید وقف بر او هم جایز نباشد.

بله، اگر «نعوذ بالله» کسی بر ذمی وقف می کند که با آن شراب بخورد،یا بر مسلمان وقف می کند که با آن قمار بزند، این وقف باطل است، ولی من در هیچکدام، آن مرحله دوم را بحث نکردم.

بنابراین، حضرت امام (ره) و سید یزدی طباطبائی در گفتار خود، دچار تناقض نشده اند، چون اگر فرموده اند که وقف بر ذمی جایز است، این منافات ندارد که بگوییم وقف بر کنائس حرام است، فرق است بین وقف بر کنائس و بین وقف بر ذمی،آن اساسش فساد است، این اساسش صحت است، آن همیشه ملازم با فساد است، ولی این گاهی ملازم با فساد است و من هم آن ملازم را قصد نکرده ام، منتها گاهی ذمی به دنبال آن می رود، چنانچه مسلمان هم گاهی می رود، بله! اگر احیاناً غرضش این باشد که ذمی از آن سوء استفاده کند، آنهم باطل است.

ص: 181

المسألة التاسعة و الثلاثون:« لا یصحّ الوقف علی الجهات المحرّمة، و ما فیه إعانة علی المعصیة، کمعونة الزنا و قطع الطریق و کتابة کتب الضلال، و کالوقف علی البیع و الکنائس و بیوت النیران، لجهة عمارتها و خدمتها و فرشها و معلّقاتها و غیرها. نعم، یصحّ وقف الکافر علیها» (1) .

شرح استاد سبحانی بر کلام حضرت امام (ره)

ثمّ إنّ المصنّف عطف علی الأمثلة السابقة قوله: (( لو وقف علی البیع و الکنائس و بیوت النیران لجهة عمارتها و خدمتها و فرشها و معلّقاتها و غیرها)).

و أمّا ما هو الوجه فی ذکرها هنا، لأنّه لما حکم بجواز الوقف علی أهل الذمة، ربما یتبادر منه جواز الوقف علی الکنائس و البیع بحجّة علی أنّ الوقف علیها وقف علی أهل الذّمة و إنّ اختص ببعض مصالحهم، فنبّه المصنّف (مصنّف، یعنی حضرت امام ره) بالفرق بین الجهتین، و هو أنّ الوقف علی أهل الذمة أنفسهم إنّما هو من حیث إنّهم عباد الله، و من جملة بنی آدم المکرّمین، و من حیث یجوز أن یتولّد منهم المسلمون – لا معصیة فیه.- و هذا بخلاف الوقف علی تلک الأُمور، ففیه اعانة علی الضلال.

پس جواب از اشکال اول روشن شد که در یکی وقف بر اساس فساد است و در دیگری بر اساس فساد نیست، فلذا آنجا که بر اساس فساد باشد، وقف باطل استو در دیگری باطل نیست.

فإن قلت: ربما یترتّب علی الوقف علی الذّمی إعانتهم علی المحرّم، کشرب الخمر، و أکل لحم الخنزیر و الذهاب إلی الجهات المحرّمة.

قلت: - اینها در درجه دوم هستند و من آنها را قصد نکرده بودم، من غرض از وقف این بود که طرف زندگی خود را اداره کند، حالا اینکه با آن شراب می خرد و می خورد، ضرر به کار من نمی زند، و الا باید بر مسلمان هم جایز نباشد،چون مسلمان هم گاهی یک چنین کارهایی را انجام می دهد و مرتکب می شود، به قول شاعر: گر حکم شود که مست گیرند*** باید هر آنچه هست در شهر گیرند. - ما ذکرت لیس مقصوداً للواقف، حتّی لو فرض قصده، حکمنا ببطلانه- مثلاً بگوید من بر ذمی وقف می کنم که با آن شراب بخورد، قطعاً باطل است- و مثله الوقف علیهم لکونهم کفّاراً، بل علی فسقة المسلمین من تلک الحیثیة- بگوید وقف می کنم که جوانان مسلمان شراب بخورد، این باطل است- بخلاف ما لو وقف علی المسلم فصرفه فی المعصیة، فإنّه لا یقدح نظراً إلی القصد الأصلی، فکذا هنا. و هذا بخلاف الوقف علی الکنائس و نحوها، فإنّه وقف علی جهة خاصّة من مصالح أهل الذمة لکنّها معصیة محضة، لأنّه إعانة لهم علی الاجتماع إلیها للعبادات المنسوخة و المحرّمة و الکفر، فالمعصیة حاصلة له ابتداء و بالذات فلم یقع الوقف صحیحاً» (2) .

ص: 182


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص71.
2- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص334.

بیان مفاد بعض الألفاظ و العناوین الواقعة علی الموقوف علیه.

المسألة الأربعون:« لو وقف مسلم علی الفقراء أو فقراء البلد انصرف إلی فقراء المسلمین، بل الظاهر أنّه لو کان الواقف شیعیاً انصرف إلی فقراء الشیعة، ولو وقف کافر علی الفقراء انصرف إلی فقراء نحلته، فالیهود إلی الیهود، و النصاری إلی النصاری و هکذا، بل الظاهر أنّه لو کان الواقف مخالفاً انصرف إلی فقراء أهل السنّة. نعم الظاهر أنّه لا یختص بمن یوافقه فی المذهب، فلا انصراف لو وقف الحنفی إلی الحنفی، و الشافعی إلی الشافعی و هکذا» (1) .

از مسأله چهل، تا مسأله پنجاه و هشتم، تمام عنایت ما خواندن وقف نامه،یعنی وقف نامه هایی را نزد علما می آورند که این را معنی کنید، حضرت امام تبعاً للسید الإصفهانی و تبعاً للآخرین، از مسأله چهلم تا مسأله پنجاه و هشتم می خواهند الفاظی را که در وقف نامهاست برای ما معنی کنند.

بنابراین،کسانی که قاضی هستند یا در محل شان مرجع حلال و حرام مردم می باشند، حتماً باید از این عناوین آگاه شوند و اگر روزی وقف نامه ای را آوردند،این وقف نامه را مطابق موازین وقف معنی کنند، مثلاً در بعضی از وقف نامه خا آمده است که:« نسلاً بعد نسل، یا بطناً بعد بطن»، این کلمات مجمل است و لذا نیاز به توضحیح دارد، خانه را به مساحت هفتاد متر این گونه وقف کرده که نسلاً بعد نسل یا بطناً بعد بطن، واقف هم چهار تا بچه داشته و از هر کدام هم ده تا بچه باقی مانده، که مجموعاً چهل نفر می شوند، چهل نفر این خانه هفتاد متری را چه کنند؟

ص: 183


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص71.

مقدمه مسأله چهلم

من یک مقدمه ای دارم که خواندن آن (قبل از وارد شدن در اصل مسأله) لازم است.

اولاً،اگر واقف بر یک عنوانی وقف کرد یا موصوف با یک وصفی وقف کرد،یا نسبت به موصوفی، یک قیدی را عنوان نمود، برای کشف اراده واقف راه چیست؟ چون در وقف نامه ها عناوینی می آید که گاهی موصوف به اوصاف است،گاهی مطلق، مقید به قید می شود، راه معنی کردن این عناوین و این اوصاف چیست؟

هذه المسألة و المسائل التالیة إلی المسألة برقم 58، یدور حول تبیین العناوین الواردة فی کلام الواقف، فیجب بیان ضوابط کلّیة لتبیین معانیها حسب اللغة و العرف و الخاص، و القرائن الموجودة فی عبارة الواقف.

و ما نذکر من الضابطة لا یختصّ بباب الوقف،بل یشمل أبواب الوصیّة و الإقرار و الحلف و النذر، فنقول، هناک صور:

1: إذا علّق الواقف الحکم علی عنوان أو موصوف یوصف أو بقید، یکون المتبع من حیث العموم و الخصوص و غیرهما من الکیفیات ما قصده المتکلّم فی هاتیک الأبواب، فإن عُلم مراده، أُتبع.

2: إذا لم یعلم مراده، فما هو المتّبع فی تفسیر کلامه؟ فهل هو اللغة، أو العرف العام أو العرف الخاص، أو القرائن الموجودة فی کلامه أو الانصراف؟ فالذی یمکن أن یقال إنّ القرائن الموجودة فی کلام المتکلم المفیدة للاطمئنان، مقدّمة علی العرف الخاص، فإن لم تکن موجودة – اگر قرائن در میان نبود - فالمرجع هو العرف الخاص- فرض کنید در میان آن شهر یا قبیله و...، یک عرف خاصی است که بر خلاف عرف عام می باشد و جناب واقف هم اهل همان شهر بوده، در اینجا باید به عرف همان شهر و قبیله مراجعه می شود - فیقدّم علی العرف العام، کما أنّ العرف العام مقدّم علی اللغة.

ص: 184

مثلاً کلمه «ولد» در لغت هم به دختر اطلاق می شود و هم به پسر، ولی عرب ها کلمه ولد را فقط در مورد پسر به کار می برند، اگر می گویند: یا ولدی، یعنی ای پسرم، به «دختر» ولد نمی گویند، حالا اگر در وقف نامه آمده که:« وقفت علی أولادی»، چه کار کنیم،آیا سراغ لغت برویم،یا سراغ قرآن؟ قرآن می فرماید همه اینها ولد است، یعنی هم دختر ولد است و هم پسر، «وصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ» (1) ، یا دنبال عرف برویم، اگر دنبال عرف رفتیم، سراغ عرف عام برویم یا عرف خاص؟

علاوه براین، ولد در قرآن شامل نوه و نتیجه هم می شود، اما در عرف مردم، ولد بلا واسطه را می گویند، ولذا وقف نامه را که گاهی پیش ما می آورند، ما باید خیلی دقت کنیم که مرادش چیست؟

و هکذا کلمه «دابّة» که در عرف عام به اسب می گویند نه کلّ ما یدبّ فی الأرض؟

به نظر من در درجه اول، مرجع قرائن است نه لغت، نه عرف خاص و نه عرف عام. یعنی اول باید ببینیم قرائنی که در کلام این آدم آمده چیست؟ مرادش را از طریق قرائن کشف کنیم.

پس در درجه اول، رجوع به قرائن است، درجه دوم، رجوع به عرف خاص، سپس عرف عام، و در درجه آخر به لغت مراجعه می کنیم.

3: لو وقف علی عنوان و أراد منه مفاده واقعاً، لکن تخیّل خلافه من حیث العموم و الخصوص، کما إذا وقف علی الفقراء واقعا لکن تخیل أنّ الفقیر خصوص من لا یملک قوت یومه و لیلته أو قوت شهره، یکون المتبع هو الواقع لا ما تخیّله – چون ما نحن فیه از قبیل خطا در تطبیق است - بشهادة أنّه لو وقف علی عدم صحة ما زعمه، لرجع.

ص: 185


1- نساء/سوره4، آیه11.

مثال

مثلاً کسی خانه اش را بر فقرا وقف کرده، منتها خیال کرده که فقیر آن کسی که نان شب خود را نداشته باشد و حال آنکه فقیر آن است که مخارج یکسال خود را نداشته باشد. حالا این آدم هم بر فقیر وقف کرده است، در نظرش هم این بوده که فقیر کسی است که نان شب خود را نداشته باشد، اما کسی که نان یک هفته یا یکماه خود را دارد، چنین آدمی فقیر نیست، ما در اینجا چه کنیم؟ ما در اینجا می گوییم که اشتباه این آ دم از قبیل خطا در تطبیق است، این بنده خدا بر فقیر وقف کرده،خیال کرده که فقیر کسی است که نان شب خود را نداشته باشد، اگر در همان حالت به او تذکر داده می شد که این اشتباه است، فقیر کسی است که مخارج یکسال خود را نداشته باشد، حتماً نظرش تغییر و تصدیق می کرد که فقیر کسی است که مخارج یکسال خود را نداشته باشد. بنابراین،تخیل او برای ما ملاک نیست. بلکه از قبیل خطا در تطبیق است، این آدم هم دلش می خواست که بر فقیر بدهد، خیال می کرد که فقیر کسی است که نان شب خود را نداشته باشد. خطا در تطبیق است و اگر کسی در همان حالت او را متوجه می کرد و می گفت فقیر فقط آنکس نیست که نان شب خود را نداشته باشد، بلکه علاوه بر آن، فقیر کسی است که مخارج یکسال خود را نداشته باشد

شرائط موقوف علیه 95/08/16

موضوع: شرائط موقوف علیه

همان گونه که بیان گردیده یک عالم دینی، یا یک قاضی، باید اصطلاحاتی که در وقف نامه ها آمده اند بداند تا اگر احیاناً روزی وقف نامه ای را نزد او آوردند، مراد واقف را از آن وقف نامه به دست بیاورد.

ص: 186

من قبلاً یک مقدمه ای را ارائه دادم و گفتم اگر مقصود واقف معلوم است، جای حرف نیست (فهو المطلوب)، ولی بحث ما در جایی است که مقصود واقف معلوم نباشد، در آنجا عرض کردیم اگر قرائنی در کلام است، میزان همان قرائن است، اما اگر قرائن در کلام نباشد،عرف خاص مقدم است، فرض کنید در شهر کاشان یک عرفی رایج است که در جای دیگر رایج نیست و جناب واقف هم اهل کاشان است، ولی این عرف در نیشابور نیست، ما باید عرف خاص را در نظر بگیریم، اگر عرف خاص در میان نیست، ما در این صورت به عرف عام مراجعه می کنیم، عرف عامی که همه شهر ها را در بر می گیرد، اگر عرف عام هم در بین نباشد، نوبت به لغت می رسد و باید به لغت مراجعه کنیم، این مبنای ماست، و این تدریج هم جنبه عقلی دارد و روشن است، چون قرائن به مقصد واقف نزدیک تر است تا عرف خاص، ممکن است عرف خاصی باشد،اما این «واقف» یک قرائنی را آورده که بر خلاف عرف خاص است و هکذا عرف خاص، مقدم بر عرف عام است، چون عرف خاص،جنبه است و عرف عام جنبه اعم می باشد فلذا روشن است که اخص مقدم بر اعم است، و هچنین عرف مقدم بر لغت است، لغت می گوید یعرب بن قحظان این کلمه را برای این معنی وضع کرده است،اما عرف گاهی آن کلمه را در غیر آن معنی به کار می برد.

خطا در تطبیق

مطلب دیگر: اگر معلوم شد که نظر جناب «واقف» واقع است، منتها خیال کرده که واقع همان است که او خیال می کند، اسم این را خطا در تطبیق می گذارند، نظرش این است که به فقیر واقعی رسید، منتها خیال کرده که فقیر آن است که نان شب خود را نداشته باشد، این خیال اوست، ولی ما در اینجا تابع واقع هستیم.

ص: 187

بهره گیری از روایات باب وصیت در وقف درست نیست

آخرین مطلبی که باید به عرض برسانم این است که ما یک سلسله روایاتی را در باب وصیت داریم که می گویند اگر کسی بگوید جزء از اموال مرا به فلانی بدهید، معنایش این است که عشر از اموالم را به فلانی بدهید، یعنی روایت جزء را تفسیر به عشر کرده است، روایت جزء را حمل بر عشر کرده است.

باید توجه داشت حمل جزء بر عشر، من باب تعبد است ولذا فقط در مورد وصیت به آن عمل می کنیم، اگر در وقف نامه بگوید جزء وقف، به آن عمل نمی کنیم، زیرا این بر خلاف قاعده است که کسی جزء را تفسیر به یک دهم کند، حضرت این را در باب وصیت فرموده، ما نیز به آن در باب وصیت عمل می کنیم بدون اینکه کوچکترین اعتراضی بگیریم (علی الرأس وعلی العین) ،« لو أوصی بجزء ماله»، حضرت فرمود اگر عشر مالش را بدهد کافی است، واگر «أوصی بشیء من ماله»، حضرت تفسیر به ثلث کرده است، اگر گفته سهمی از اموال من را بدهید،حضرت آن را تفسیر به ثلث کرده است، تمام این تفسیر ها «علی الرأس و العین »، منتها همه اینها فقط مال باب وصیت است، فلذا ما نمی توانیم از آن در سایر ابواب فقه استفاده کنیم،چون همه اش تعبد است، و الا هیچ ملازمه ای وجود ندارد که ما جزء را حمل بر عشر کنیم، یا سهم را حمل بر ثلث کنیم، این روایاتی که از ناحیه معصومین به ما رسیده، فقط مربوط به باب وصیت است و لذا ما حق نداریم که در باب وقف هم عمل به این روایات کنیم.

ص: 188

المسألة الأربعون: « لو وقف مسلم علی الفقراء- این حمل می شود بر فقرای مسلم، یعنی شامل فقرای غیر مسلمان نمی شود. چرا؟ چون جناب واقف مسلمان است و این خودش قرینه است که وقف بر مسلمان کرده و ما قبلاً گفتیم که قرینه مقدم بر اطلاق است، اطلاق می گوید وقف علی الفقراء، فقرا فرق نمی کند که مسلمان باشد یا غیر مسلمان، که به این می گویند مناسبت حکم و موضوع،- أو فقراء البلد، انصرف إلی فقراء المسلمین، بل الظاهر أنّه لو کان الواقف شیعیاً، انصرف إلی فقراء الشیعة، ولو وقف کافر علی الفقراء،، انصرف إلی فقراء نحلته، فالیهود إلی الیهود، و النصاری إلی النصاری و هکذا، بل الظاهر أنّه لو کان الواقف مخالفاً (سنّی) انصرف إلی فقراء أهل السنّة.

نعم الظاهر أنّه لا یختصّ بمن یوافقه فی المذهب الفقهی، فلا انصراف لو وقف الحنفی إلی الحنفی، و الشافعی إلی الشافعی و هکذا» (1) .

تمام این فتاوای حضرت امام (ره)، مبنایش همان مقدمه من بود که گفتیم قرینه ای که در کلام بود،یا قرینه لفظیه یا قرینه حالیه،مقدم بر همه چیز است، هم بر عرف خاص و هم بر عرف عام، و هم بر لغت، در همه اینها قرینه است که می گویند مناسبت حکم و موضوع، واقف حالتش حاکی از آن است که طبق اندیشه و مذهب خودش وقف کرده است.

حاشیه استاد سبحانی

من معتقدم اگر جناب «واقف» اعم از شیعی و سنی باشد، یعنی تقریبی، و از رجال تقریب باشد، از آنهایی است که می خواهد جمع بین شیعه و سنی کند و بگوید اختلافات ما یک طرف، مشترکات ما هم یک طرف، در مشترکات با هم هستیم، در مختلفات هم هر کسی طبق مذهب خودش عمل کند،( نحن نتعایش معاً لا نحارب)، اگر تقریبی باشد، بعید نیست که اعم را بگیرد،یعنی اعم از شیعه و سنی، سنی تقریبی اعم را می گیرد، شیعیه تقریبی نیز اعم می گیرد.

ص: 189


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

البته این احتمال، یک احتمال روشنی است،یعنی آدمی که معتقد است به اینکه مسلمانان باید متحد باشند، و همیشه باید متحد بشوند، مشرکات را بگیرند، در اختلافات هر کدام به مذهب خود عمل کند، شاید این قرینه باشد که مراد از فقرا، اعم از مذهب خودش است و غیر مذهب خودش است.

المسألة الحادیه الأربعون:« لو کان أفراد عنوان الموقوف علیه منحصرة فی أفراد محصورة معدودة _ کما لو وقف علی فقراء محلّة أو قریة صغیرة _ توزّع منافع الوقف علی الجمیع- چرا؟ چون قرینه است و جناب واقف می خواهد فقر را از این قریه و محله ریشه کن کند، ظاهرش این است که به همه بدهد نه به یکی، - و إن کاناو غیر محصورین لم یجب الاستیعاب، لکن لا یترک الاحتیاط بمراعاة الاستیعاب العرفی مع کثرة المنفعة، فتوزّع علی جماعة معتدّ بها بحسب مقدار المنفعة» (1) .

حضرت امام در این مسأله چهل و یکم، دو فرع را بیان می کند:

الف؛ وقف بر عنوان، اگر کسی بر عنوانی وقف کند که افرادش معین و محدود است، مثلاً بگوید:« من این مزرعه را بر فقرای محله ام وقف کردم یا بر قریه خودم وقف کردم، فقرای قریه اش هم ده نفرند، مسلّماً در اینجا باید به همه بدهیم، اینجا در حقیقت توسعه لازم است، به جهت اینکه مال بیشتر از افراد است، در اینجا باید به همه داد، یعنی نمی توانیم بگوییم در اینجا فقیر جهت است و با این توجیه فقط به یک نفر بدهیم، چون این توجیه بعید است، اگر واقعاً قریه کوچک است و هکذا محله هم کوچک می باشد و این آدم هم وقف بر فقرای محل کرده و فقرای محله هم «لا یتجاوز عن عدد الأصابع»، ظاهراً قرینه براین است که به همگی بدهد.

ص: 190


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

اگر وقف بر محله کرده، معلوم می شود که خواسته این قریه را آباد کند، فقر را از این محله بکند، فقر را از این آبادی بکند، نه اینکه به یکی بدهد و به دیگری ندهد، قرائن دلالت بر این می کند که نظر این آدم توسعه است، باید به همه داد.

فرع دوم

اگر جناب «واقف» مالی را وقف بر محله و یا بلد کرده و در محله و بلد فقیر هم خیلی زیاد است به گونه ای که رسیدگی به همه آنها امکان ندارد، حضرت امام (ر) در اینجا می فرماید توسعه لازم نیست. چرا؟ چون امکان ندارد،وقتی خیلی زیاد هستند به گونه ای که رسیدگی به همه آنها امکان ندارد، لغو است که بگوییم به همه بدهند، عرفاً بگویند خیلی فراوان است، مثلاً وقف کند بر فقرای تهران، فقرای تهران خیلی زیاد است، قابل جمع نیستند.

بنابراین، در جایی که محصور باشد، قرینه است که به همه بدهد، اما آنجا غیر محصور باشد، چون رسیدگی به همه مشکل، یا محال است، فلذا لغو است که بر همه وقف کند، فلذا در آنجا باید بگوییم که عنوان فقرا مصرف است،موقوف علیه نیست، مصرف است، مصرف که شد، همین که به یک عده ای معتنا به داد کافی است، فرض کنید که ده هزار فقیر است، اگر ما به دو هزار آنها رسیدگی کنیم و بدهیم کافی است.

پس باید بین اولی دومی فرق بگذاریم و بگوییم:« إذا کان محصوراً» به همه باید داد،« اما اذا کان غیر محصور»، وقف بر همه و به همه دادن لغو است چرا؟ چون امکان امتثالش نیست، ولذا در اینجا اگر به یک عده معتنابه دادیم کافی است.

ص: 191

آنگاه حضرت امام یک نکته جالبی را بیان می کند و می فرماید در همین شق دوم، مبادا همه را به ده نفر یا سی نفر بدهیم، چون این خلاف است.

به بیان دیگر، نمی توانیم به بهانه اینکه چون به همه نمی شود داد، به یک جمع قلیلی بدهیم، یعنی به افراد خاص بدهیم و کار را خلاص کنیم، بلکه باید به عده معتنابه بدهیم، نه اینکه به یک عده قلیلی بدهیم،یعنی به نور چشمی ها بدهیم و کار را خلاص کنیم، ایشان می فرماید: این کار درست نیست، بلکه باید به یک عده معتنا بدهید.

پس حضرت امام در این مسأله سه صورت را بیان می کند:

الف؛« لو کان محصوراً»، باید به همه داد.

ب؛ «لو کان غیر محصور»، اگر به یک عده معتنابه بدهیم کافی است، چون به همه دادن ممکن نیست، وقف بر همه لغو است.

ج؛ مبادا از صورت دوم سوء استفاده کنیم و بگوییم: حالا که به همه نمی شود داد، پس به یک عده خاص بدهیم، این خلاف قرینه است.

«و إن کانوا غیر محصورین، لم یجب الاستیعاب، لکن لا یترک الاحتیاط بمراعاة الاستیعاب العرفی مع کثرة المنفعة، فتوزّع علی جماعة معتدّ بها بحسب مقدار المنفعة.

إذا وقف علی فقراء محلة أو قریة صغیرة

فله صورتان:

1: إذا کان الأفراد محصورین، وجب استیعابهم فی منافع الوقف، أخذاً بمقتضی اللغة و العرف.

2: إذا کانوا غیر محصورین، لم یجب الاستیعاب، لأنّ الوقف علی الافراد حینئذ أمر لغو، إذ لا یمکن العمل به فیکون ذلک قرینة علی أنّ الموقوف علیه هو الجهة و من باب بیان المصرف فیکون المراد جنس الجمع، فلذلک لا یجب الاستیعاب. نعم یستثنی من هذه الصورة ( إذا کان أفراد غیر محصورین ) ما إذا کانت المنافع کثیرة، وعدّ صرف المنافع بتمامها علی واحد أو اثنین، أمرا بعیداً، فیکون قرینة علی أنّ المراد الاستیعاب العرفی، فتوزع علی جماعة معتدٌ بها بحسب مقدار المنفعة.

ص: 192

آیا در تقسیم مساوات هم لازم است، یعنی به هر نفر یک کیلو گندم بدهیم یا یک من گندم بدهیم،یا اینکه می توانیم به بعضی یک کیلو بدهیم و بعضی ده کیلو؟ اصل در تقسیم مساوات است، یعنی باید به طور مساوی تقسیم بشود، مگر اینکه واقف بر خلافش تصریح کرده باشد.

و علی کل تقدیر اللازم التقسیم بالمساواة، إلا أن یبیّن الواقف تفضیل طبقة علی طبقة.

المسألة الثانیة و الأربعون:« لو وقف علی فقراء قبیلة – کبنی فلان – و کانون متفرقین لم یقتصر علی الحاضرین، بل یجب تتبّع الغائبین و حفظ حصّتهم للإیصال إلیهم، و لو صعب إحصارهم یجب الاستقصاء بمقدار الإمکان و عدم الحرج علی الأحوط. نعم لو کان عدد فقراء القبیلة غیر محصور – کبنی هاشم – جاز الاقتصار علی الحاضرین، کما أنّ الوقف لو کان علی الجهة جاز اختصاص الحاضرین به، و لا یجب الاستقصاء» (1) .

فرق این مسأله، با مسأله پیشین روشن است چون در اولی محله میزان است، یعنی فقرا محل، همه در یک نقطه ای جمع هستند، اما در دومی محل میزان نیست، قبیله میزان است، قبیله بنی هاشم، قبیله بنی تمیم، قبائلی هستند که متفرق و پراکنده اند، عده ای در مکه و عده ای هم در کوفه می باشند و هکذا. در اولی تواجد شرط است، تواجد،یعنی اجتماع شان در یک منطقه، ولی در دومی مسأله تواجد نیست، بلکه وقف بر بنی هاشم، وقف بر اولاد مرحوم بهبهانی است.

بنابراین، در اولی تواجد شرط است، اما در دومی تواجد شرط نیست.

شرائط موقوف علیه 95/08/18

موضوع: شرائط موقوف علیه

همان گونه که قبلاً بیان شد، ما در اینجا دو مسأله داریم:

ص: 193


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

1: وقف بر فقرای محلّه و بلد.

2: وقف بر قبیله و عشیره.

گاهی جناب «واقف» بر فقرای محلّه و بلد وقف می کند، یعنی در (موقع وقف) منطقه و محله را در نظر می گیرد نه قبیله و عشیره را.

و گاهی منطقه، محله و بلد را د ر نظر نمی گیرد، بلکه قبیله و عشیره را در نظر می گیرد و می گوید: من این مزرعه یا این باغ را بر قبیله بنی تمیم،یا قبیله بنی هاشم وقف کردم، ولذا حکم این مسأله، با حکم مسأله قبلی فرق خواهد کرد، در آنجا می گفتیم باید به کسانی بدهیم که در محله و منطقه زنذگی می کنند نه به کسانی که کوچ کرده اند و رفته اند، یعنی به آنان چیزی ندهید. چرا؟ چون میزان منطقه و محل بود.

اما در اینجا (مسأله دوم) انتساب به قبیله است، یعنی جناب واقف بر قبیله و عشیره وقف نموده، خواه همه افراد قبیله در آن منطقه و محلّه باشند یا اینکه متفرق و پراکنده شده باشند، میزان انتساب به قبیله است.

حضرت امام (ره) مسأله دوم را به دو صورت تقسیم کرده دارد:

الف؛ وقف بر قبیله و عشیره کرده و افراد قبیله هم محدود، معدود و محصورند به گونه ای که عرفاً قابل شمارش می باشند.

ب؛ گاهی افراد قبیله به گونه ای هستند که عرفاً قابل شمارش نیستند، مثل بنی هاشم،بنی هاشم قابل شمارش نیستند، چون تعداد شان خیلی زیاد است، مثلاً من وقتی که در مغرب بودم ، در بسیاری از خانه ها که می رفتم، همه آنها از سادات حسنی بودند، یعنی اولاد حضرت امام حسن مجتبی بودند، بسیاری از مردم مراکش (که بنام مغرب است) حسنی بودند، من به آنها اعتراض کردم که در شما از امام حسن ع فقط اسم و نامش باقی مانده، اما عملی در کار نیست.

ص: 194

خلاصه خیال نشود که بنی هاشم و سادات فقط در ایران، عراق، افغانستان و پاکستان است، بلکه در مراکش،تونس و مغرب نیز بنی هاشم خیلی زیاد ند، ولذا کسانی که اهل بصیرت و تحقیق اند، می گویند تعداد بنی هاشم و به یک معنی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) در دنیا حدود شصت میلیون نفر می باشند.

پس مسأله دوم، خودش دو صورت پیدا کرد، اگر اهل قبیله محصور بودند، باید به همه آنها بدهیم، مثل منطقه نیست، در منطقه باید به تمام کسانی که در منطقه زندگی می کردند می دادیم، اما کسانی که از منطقه کوچ کرده بودند و در جاهای دیگر رفته بودند، به آنها چیزی نمی دادیم.

اما در اینجا انتساب به قبیله مطرح است، قبیله اگر محصورند،باید به همه آنها بدهیم، و اگر محصور بودند و متفرق و پراکنده، یعنی هر کدام در یک گوشه از دنیا زندگی می کنند به گونه ای که پیدا کردن آنان مشکل است، امام می فرماید به مقدار امکان باید پرداخت، بقیه افراد حکمش حالت مال غایب را پیدا می کند و مال غایب را نزد حاکم شرع حفظ می کنند، «هذا کلّه یرجع إلی صورة الأولی إذا کانوا محصورین، معدودین و محدودین». بنابراین، اگر به همه افراد قبیله دسترسی است، باید به همه بدهیم، و اما اگر در عین محصور بودن، در دنیا متفرق و پراکنده هستند، باید به کسانی که در دسترس هستند بدهیم، بقیه را به عنوان مال غائب حفظ کنیم، مال غایب را حفظ کردن چه رقم می شود،حاکم شرع که همیشه زنده نیست، مگر اینکه یک دولت اسلامی باشد، یک شماره حسابی برای این قضیه باشد که مال غایب ها در آنجا حفظ شود، و الا حاکم شرع های متفرق که با مرگ شان بیرونی بسته می شود،این مسأله معنی ندارد، ولذا باید حمل کنیم به جایی که یکنوع حافظ و نگهبانی برای غیّب است(غیّب جمع غائب است).

ص: 195

اما اگر افراد قبیله غیر محصورین و غیر معدودین بودند، در اینجا چه باید کرد، مثلاً بنی هاشم تعداد شان فراوان است؟

می فرماید در اینجا تقسیم لازم نیست. چرا؟ چون عملی نیست و امکان ندارد، هر مقداری که بنی هاشم در اختیار مان است می دهیم، بقیه را کالعدم حساب می کنیم (این یک این صورت که استثنا شده). صورت دیگر را هم استثنا می کند و آن این است که اگر وقف بر بنی هاشم است، اما «بنی هاشم» جنبه جهت دارد، اگر جهت باشد، اصلاً تقسیم لازم نیست، یعنی می شود که انسان به چند نفر آنها بدهد به گونه ای که غرض واقف عملی بشود.

پس مسأله چهار صورت پیدا کرد:

الف؛ « إذا کان محصوراً» در این صورت اگر امکانش است، باید به همه بدهیم.

ب؛ امکان دسترسی به همه قبیله نیست، یعنی با اینکه محصور اند اما متفرق و پراکنده اند، یعنی در یک شهر و در یک کشور نیستند، در اینجا باید به مقدار امکان بدهیم، بقیه به عنوان مال غیّب نزد حاکم شرعی می ماند.

ج؛ إذا کانوا غیر محصورین، یعنی خیلی فراوانند، اینجا می فرماید اصلاً تقسیم لازم نیست، یعنی به هر مقداری که دادی کافی است.

د؛ اگر از قبیل مصرف باشند، بنی هاشم را به عنوان مصرف گفتیم، مانند زکات که « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ» (1) ، اگر من باب مصرف باشد، باز دادن آن به عده محدودی بدون مشکل است.

المسألة الثانیة و الأربعون: « لو وقف علی فقراء قبیلة – کبنی فلان – و کانوا متفرقین لم یقتصر علی الحاضرین، بل یجب تتبّع الغائبین و حفظ حصّتهم للإیصال إلیهم، و لو صعب إحصاؤهم – هر چند از قبیل محصورین هستند، اما بخاطر متفرق بودن و پراکندگی، شمارش آنها سخت است چون جا و مکان شان برای ما مشخص نیست، یعنی نمی دانیم (مثلاً) که جناب زید در کجا زندگی می کند، عمرو در کدام شهر کوچ کرده و هکذا بکر، خالد و ...- یجب الاستقصاء بمقدار الإمکان و عدم الحرج علی الأحوط- پس مسأله در صورتی که محصورند، دو حالت پیدا کرد، اگر امکان دسترسی به همگان است، به همه بدهیم، اگر متفرق و پراکنده اند، به آنهایی که دسترسی ممکن است بدهیم، نسبت به بقیه که دسترسی نداریم، به عنوان مال غیّب باید حفظ کنیم.

ص: 196


1- توبه/سوره9، آیه60.

ولی یکدانه روایت داریم که بر خلاف این فتواست و می گوید اگر متفرق هستند و دسترسی به همه آنها ممکن نیست، حضرت می فرماید به همان موجودین بدهید.

روایت نوفلی

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ النَّوْفَلِیِّ قَالَ: « کَتَبْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی – امام جواد ع- أَسْأَلُهُ عَنْ أَرْضٍ وَقَفَهَا جَدِّی عَلَی الْمُحْتَاجِینَ مِنْ وُلْدِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ وَ هُمْ کَثِیرٌ مُتَفَرِّقُونَ فِی الْبِلَادِ؟ فَأَجَابَ ذَکَرْتَ الْأَرْضَ الَّتِی وَقَفَهَا جَدُّکَ عَلَی فُقَرَاءِ وُلْدِ فُلَانٍ وَ هِیَ لِمَنْ حَضَرَ الْبَلَدَ الَّذِی فِیهِ الْوَقْفُ وَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تُتْبِعَ مَنْ کَانَ غَائِبا» (1)

نظر سید یزدی طباطبائی نسبت به روایت نوفلی

این روایت را چه کنیم؟ مرحوم سید این روایت را حمل بر مصرف می کند و می گوید اگر حصرت می فرماید: لازم نیست تتبع کنید، چون ولد فلان مصرف بوده نه اینکه موقوف علیه باشد.

ولی این حمل جناب سید طباطبائی بر خلاف ظاهر روایت است، ظاهر روایت این است که ولد فلان موقوف علیه است.

دیدگاه استاد سبحانی

من این روایت را بر جایی حمل می کنم که محصور باشند، یعنی این روایت ناظر به صورت اولی نیست، بلکه ناظر به صورت دوم است که غیر محصور باشد مثل بنی هاشم.

لقد أجاب السیّد الطباطبائی عن الاستدلال: بأنّها محمولة علی صورة کون الوقف علی جهة، و کون أولاد فلان مصرفاً له، و من المعلوم أنّه لا یجب الاستیعاب فی المصرف کما هو الحال فی آیة «الزکاة»، لکن ما ذکره خلاف ظاهر الروایة، و الأولی حمل الروایة علی ما إذا صعب تتبعهم بشهادة قوله:« و هم کثیر متفرقون فی البلاد»، فیدخل الروایة فی الصورة الثانیة، یعنی روایت ناظر به غیر محصور می شود.

ص: 197


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص: 193، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب8، ح1، ط آل البیت..

ما در محصور گفتیم که باید تتبع کند و بگردد، اما در غیر محصور به کسانی که در دسترس هستند بدهند و بقیه را کالعدم حساب کنند.

المسألة الثالثة و الأربعون: « لو وقف علی المسلمین کان لمن أقرّ بالشهادتین، إذا کان الواقف ممّن یری أنّ غیر أهل مذهبه أیضاً من المسلمین، و لو وقف الإمامی علی المؤمنین، اختصّ بالأنثی عشریة، و کذا لو وقف علی الشیعة» (1) .

حضرت امام در این مسأله سه فرع را مطرح می کند:

1: « لو وقف علی المسلمین کان لمن أقرّ بالشهادتین، إذا کان الواقف ممّن یری أنّ غیر أهل مذهبه أیضاً من المسلمین»

2:« و لو وقف الإمامی علی المؤمنین اختصّ بالأنثی عشریة».

3: «و کذا لو وقف علی الشیعة»

ما در این جلسه فقط فرع اول را مطرح می کنیم و آن اینکه اگر یک نفر گفت: من این مزرعه و باغ را بر مسلمین وقف می کنم، شیخ طوسی فرموده هر کس کلمه شهادتین را به زبان جاری کند و شهادت به رسالت پیغمبر اکرم بدهد، می تواند از این وقف استفاده کند. چرا؟ چون محور اسلام همان شهادتین است، یعنی شهادت به توحید و یگانگی خداوند و رسالت حضرت محمد ص، البته اعتقاد به معاد هم باید داشته باشد، یعنی اقرار کند که عالم آخرت هم وجود دارد.

بنابراین، اگر کسی کلمه « لا اله الّا الله» را به زبان جاری کند و شهادت به رسالت پیغمبر اکرم ص بدهد و اقرار به معاد هم بکند، هر چند جزء خوارج، مجسّمه، مشبّهه و مجبّره باشد، از این وقف سهم می برد.

ص: 198


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

اعتراض ابن ادریس به گفتار شیخ طوسی

ابن ادریس از این گفتار شیخ طوسی آتش گرفته و می گوید شیخ طوسی که روایت را آورده، أورده إیراداً لا اعتقاداً،خواسته حرف بزند، یعنی معتقد به این روایت نبوده، چرا؟ چون وقف برای قربت است، قصد قربت در خوارج، مجسمه، مشبّهه و مجبّرة نیست، ابن ادریس فتوای اول را می کوبد، این مسأله ای است که تا اینجا آمده.

گفتار استاد سبحانی

ما چه می گوییم؟ ما معتقدیم که در این مسأله باید سه صورت را مطرح کنیم:

1: جناب واقف که می گوید:« وقفت علی المسلمین»، اگر مرادش از مسلمان ها، مسلمانهای واقعی باشد، یعنی نظرش این است که بر مسلمانهای واقعی وقف کند -ولو خیال کند که خوارج، مجسّمه، مشبّهه و مجبّره هم جزء مسلمین اند – در این صورت فقط باید به مسلم واقعی بدهیم، یعنی به عقیده این آدم (واقف) ارزشی قائل نیستیم. چرا؟ چون از قبیل خطا در تطبیق است، این آدم بر مسلم واقعی وقف کرده، اگر مرادش مسلم واقعی شد، دیگر به کسانی که کافرند نمی رسد (کافر مانند: خوارج، مجسّم، مشبّه، و مجبّره، به آنها نمی رسد- البته خطا در تطبیق است، یعنی این آدم خیال می کرد که خوارج، مجسّم، مشبّهه و مجبّره هم از مسلمین است، ما بر این عقیده اش ارزش قائل نیستیم. چرا؟ چون جد این آدم مسلمان واقعی است، خوارج و بقیه از قبیل خطا در تطبیق است فلذا به آن اعتنا نمی کنیم.

2: بر مسلمی که در مذهب خودش مسلمان است وقف کرده، اگر چنین وقف کرده باشد، در این فرض باید به کسانی که جناب «واقف» آنان را مسلمان می داند بدهیم، (وقف علی المسلم فی مذهبه فیتّبع بمذهب)، در این فرض حتی به خوارج،مجسّمه، مشبّهه و مجبّره هم می توان داد.

ص: 199

3: « لم یعلم مراد الواقف»، یعنی نمی دانیم که بر مسلم واقعی وقف کرده یا بر مسلمی که طبق مذهبش مسلم است، اگر ندانیم که مرادش از مسلم چه کسی است، آیا مسلم واقعی را اراده کرده یا مسلم علی مذهب خودش را. در این فرض چه کنیم؟

در اینجا از قواعدی که قبلاً خواندیم استفاده می کنیم، یعنی« یحمل علی المسلم علی وفق مذهبه»، چون قرینه است، زیرا قبلاً گفتیم که در مرحله اول قرائن در وقف نامه مقدم است، این قرینه، قرینه حالیه است نه قرینه مقالیه، این آدم که خودش دارای فلانن عقیده است، ظاهر این است که بر مسلمانی که طبق عقیده خودش می باشد وقف کرده است.

بنابراین، ما حرف شیخ طوسی را نپذیرفتیم ، بلکه مسأله را به سه صورت تقسیم کردیم، در اولی باید به مسلمان واقعی داد، در دومی باید به مسلمانی که طبق مذهبش است داد، در سومی (یعنی اگر مجهول شد) عقیده این آدم قرینه حالیه است که بر مسلمان طبق عقیده خودش وقف کرده است.

فالحق أن یقال:

الف: «لو قصد الواقف المسلم الواقعی فلا یشمل من حکم بکفره من الخوارج، و النواصب و الغلاة و المجسّمة و المرتد و کلّ من أنکر ضروریّاً من ضروریات الدین، من غیر فرق بین الرجال و النساء و الأطفال و المستضعفین».

ب؛ «و لو قصد المسلم علی مذهبه فیتّعه مذهبه، فلو کان هؤلاء عندهم مسلمین فیشملهم، و لأجل ذلک أشار فی المتن إلی القسم الثانی فقط، و قال: إذا کان الواقف ممّن یری أنّ غیر أهل مذهبه أیضاً من المسلمین».

ج؛ « و أمّا إذا لم یعلم أحد الأمرین، و أنّه هل أراد المسلم الواقعی، أو المسلم علی عقیدة الواقف، فیحمل علی الثانی لکونه قرینة علی المراد، و قد مرّ نظیره من أنّة إذا وقف علی الفقراء، یحمل علی الفقیر الّذی علی مذهبه، فلو کان الواقف شیعیاً، یحمل علی الشیعة، و لو کان سنّیاً، یحمل علیه»

ص: 200

شرائط موقوف علیه 95/08/19

موضوع: شرائط موقوف علیه

بحث در این بود که هرگاه جناب «واقف» مالی را بر مسلمین وقف کند، چه باید کرد؟

ما در مقام جواب گفتیم: گروهی می گویند هر کس که کلمه «لا اله إلّا الله» را به زبان جاری کرد و شهادت بر نبوت پیامبر اکرم داد، کافی است که از وقف سهمی داشته باشد.

ولی مرحوم اسکافی بر این نظریه حمله کرده و فرموده این مطلب مورد پذیرش اصحاب ما نیست. چرا؟ زیرا وقف در حقیقت یکنوع تقرب است، دادن وقف به کسانی که دشمن اهل بیت ع هستند معنی ندارد، ولذا ما مسأله را چند صورت کردیم.

1: یک موقع این آدم (واقف) بر مسلمان واقعی وقف کرده- ما کار به عقیده خود واقف نداریم- البته باید به کسانی بدهند که محکوم به کفر نیستند مانند: خوارج، مجسمه، نواصب، غلات و مرتد، هر چند این آدم خیال کند که اینها مسلمان هستند، ولی ما عرض کردیم این خطا در تطبیق است، این آدم بر مسلمان واقعی وقف کرده و ما هم باید بر مسلمان واقعی بدهیم.

2: گاهی می دانیم که این آدم بر کسانی وقف کرده که مذهبش با مذهب او یکی باشد، اگر این گونه باشد، باید به آن مسلمانی بدهیم که مذهبش با مذهب او یکی است، اگر سنی بوده، بر سنی می دهیم، و اگر شیعه بوده بر شیعه می دهیم.

پس اگر بر مسلمان واقعی وقف کرده، ما باید بر مسلمان واقعی بدهیم هر چند عقیده این آدم اعم باشد.

اما اگر این آدم کسی را قصد کرده که مذهبش با او یکی باشد، در این فرض چنانچه خودش سنی باشد، باید به سنی بدهیم و اگر شیعه بوده باید به شیعه بدهیم.

ص: 201

3: اما اگر ندانستیم که این آدم (واقف) بر مسلمان واقعی وقف کرده، یا بر مطابق مذهب خود؟ اینجا باید از آن قواعد استفاده کنیم، یعنی عقیده این آدم قرینه است که بر هم مذهب خود وقف کرده و ما نیز باید به هم مذهبش بدهیم. ما عین این مطلب را در وقف بر فقرا بیان نمودیم و گفتیم اگر بر فقرا وقف کرده، ولی ما نفهمیدیم که بر کدام فقرا وقف کرده، باید حمل بر فقرای هم مذهبش کنیم و بگوییم بر فقرایی هم مذهبش وقف کرده است، منتها گفتیم که مالکی، حنبلی، حنفی و شافعی در اینجا فرق نمی کند، همان گونه که در آنجا گفتیم مراد فقیر هم مذهب است، در اینجا نیز می گوییم مسلمان هم مذهب.

اشکال سید کاظم یزدی طباطبائی

مرحوم سید یزدی در کتاب خودش بر این مطلب اشکال کرده و فرموده: ما نمی توانیم ما نحن فیه را بر مسأله فقرا قیاس کنیم. چرا؟ چون در اینجا مذهب محدود است، مسلمانان محدود اند، یعنی شیعه با همه فرق خودش و هکذا سنی - با همه فرقی که دارد- محدود است.

اما فقرا نا محدود هستند، یعنی فقرا بخاطر تشتت و کثرت شان، نمی شود همه را در نظر گرفت، فرق است بین آنجا و اینجا، در اینجا یکنوع محدودیت است، مذاهب اسلامی محدود است، اما در فقرا از نظر مذهب برای ما نامحدود است، من هر چه خواستم کلام ایشان را به یک صورت روشن تر بیان کنم، نشد، بنده تعجب می کنم که چرا ایشان یک چنین سخنی را گفته با اینکه این دوتا با همدیگر فرقی ندارند، اگر مسلمانان از نظر مذهب محدود هستند، همین محدودیت در فقرا نیز هست، یعنی فقرا هم از نظر مذهب محدود هستند، بله از نظر تعداد نا محدودند، اما از نظر مذهب محدودند، ایشان می فرماید این دوتا قابل قیاس نیست، در اینجا محدودیت است اما در آنجا محدودیت نیست، من می گویم بله، در آنجا از نظر افراد محدودیت نیست، اما از نظر مذهب محدودیت است.

ص: 202

بنابراین، مذهب یکی است، عقیده واقف قرینه بر این است که باید به کسی داد که با او هم مذهب باشد.

نعم استشکل السیّد الطباطبائی علی ما ذکرنا من تنظیر المقام علی ما لو وقف علی الفقراء قائلاً: بأنّه لا یلزم من ثبوته فی لفظ الفقراء ثبوته فی لفظ المسلمین فإنّ ارادة الواقف، الوقف علی جمیع الفقراء علی کثرتهم و اختلاف مذاهبهم و معتقداتهم و تشتّت آرائهم بعید، فلا محالة ینصرف إلی الفقیر علی مذهبه و هذا بخلاف الوقف علی المسلمین، فإنّ ارادة العموم لجمیع فرقهم غیر بعید، لأنّ عدد الفرق لیس فی الکثرة مثل العدد.

در آنجا به همه نمی شود داد، فقط باید به کسی بدهیم که با او هم مذهب بدهد، اما در اینجا باید پخش کنیم بین شیعه و سنی، سنی هم بین چهار مذهب، شیعه نیز همه مذاهب، بنده فکر می کنم که هیچ تفاوتی بین این دو مسأله نیست، تعداد در آنجا زیاد است، اما تعداد از نظر مذهب مثل اینجا محدود است.

بنابراین، اگر بناست که پخش کنیم، باید در همه پخش کنیم، یعنی هم در فقرا و هم در مسلمین، اگر بناست که در آنجا پخش نکنیم، در اینجا نیز نباید پخش نکنیم.

ولی ما معتقدیم که در هردو مسأله، عقیده واقف تعیین کننده موقوف علیه است.

الفرع الثانی: « لو وقف الإمامی علی المؤمنین، اختصّ بالاثنی عشریة»

اگر واقف بگوید من این باغ را بر مومنین وقف کردم، در اینجا نیز باید از همان قبائل استفاده کرد، ظاهر این است که عقیده واقف تعیین کننده موقوف علیه است، یعنی باید به شیعه دوازده امامی بدهیم.

ص: 203

هذا هو المشهور من غیر فرق بین الرّجال و النساء و الأطفال و المستضعفین منهم، و من غیر فرق بین العدول و الفسّاق.

وجهه: القرینة الداخلیة و هی عقیدة الواقف.

قال فی الجواهر: « بل استقرّ المذهب الآن علی ذلک، بل هو المحکی عن التبیان للشیخ قائلاً أنّه کذلک عندنا مشعراً بالاتفاق علیه» (1)

و فی الشرائع: « و قیل انصرف إلی مجتنبی الکبائر و الأول أشبه» (2) .

و فی الجواهر:«القائل بالقول الثانی الشیخ» (3)

در اینجا یک مسأله وجود دارد و آن اینکه بنا شد که ما به شیعه دوازده امامی بدهیم، ولی همه شیعه دوازده امامی، مومن به آن معنی نیستند.

بله، اگر بگوییم:« المؤمن کلّ من آمن بالله و رسوله و الأئمة المعصومین ع»، همه شیعیان دوازده امامی مومن هستند، اما اگر مومن را در مقابل فاسق بگیریم، در این فرض بعضی از این اثنا عشری ها فاسقند،« أفمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً»، در اینجا چه کنیم؟

در علم کلام نسبت به کلمه « مومن» بحثی است، یعنی مومن سه اطلاق دارد:

1: « یطلق المؤمن علی من آمن بالله و رسوله جدّاً» در مقابل منافق، مومن در مقابل منافق است « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» (4) ، اگر کسی جداً به خدا و پیغمبر معتقد باشد، مومن است، اما اگر زباناً باشد نه قلباً، چنین کسی منافق است.

2: «مومن» در مقابل فاسق، آدمی که عامل به شریعت باشد، به او مومن می گویند، آدمی که عمل به شریعت نکند، به او می گویند فاسق، البته این مومن در مقابل عادل است، «مومن» یعنی عادل، در مقابل فاسق، بنابراین، آدمی که غیبت می کند مومن نیست.

ص: 204


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج28، ص39.
2- شرائع الاسلام، محقق حلی، ج2، ص215.
3- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج28، ص39.
4- حجرات/سوره49، آیه14.

3: گاهی مومن در مقابل غیر اثنا عشری است، کسانی که به ائمه اهل بیت معتقدند، مومن شمرده می شوند، غیر اینها غیر مومن می باشند.

پس ما نسبت به کلمه « مومن» سه اصطلاح داریم: مومن در مقابل منافق، مومن در مقابل فاسق، مومن در مقابل غیر اثنی عشری. یعنی کسی که به امامت ائمه اهل بیت معتقد نباشد.

حال اگر جناب واقف بگوید:« وقفت هذا البستان علی المؤمنین»، چه کار کنیم؟ مسلّماً منافق را نمی گیرد، سومی را هم نمی گیرد، یعنی کسانی که معتقد به امامت ائمه اهل بیت نباشند، ناچاریم که بگوییم مومن در اینجا در مقابل فاسق است، اما علما می گویند فرق نمی کند بین مومن و فاسق.

در اینجا چه باید کرد؟ بگوییم مرادش از مومن اثنای عشری است در مقابل غیر اثنا عشری، اما بقیه خواه عمل به شریعت بکند یا نکند، مهم نیست. دوازده امامی در این عنوان داخل است هر چند فاسق هم باشند، مگر اینکه بدانیم پول وقف را می خواهد شراب درست کند که آن یک مسأله جداگانه است، همین مقداری که این آدم معتقد به ائمه اثنا عشر است، همه را می گیرد.

الفرع الثالث: لو وقف الإمامی علی الشیعة، ینصرف إلی الآثنی عشریة

اگر جناب واقف گفت:« وقفت علی الشیعه»،شیعه خودش دارای چندین فرقه است:

الف؛ شیعه چهار امامی. ب؛ شیعه شش امامی. ج؛ شیعه هفت امامی. د؛ شیعه دوازده امامی. بر کدام وقف کنیم؟ باید عقیده واقف را قرینه بگیریم، چون عقیده واقف دوازد امامی است، یطلق بر شیعه ای که دوازده امامی باشد، در همه اینها از آن مقدمه قبلی استفاده کنید، عقیده واقف را تعیین کننده موقوف علیه بگیریم.

ص: 205

مسأله اول این است که:« وقف علی المسلمین»، مسأله دوم:« وقف علی المؤمنین»، مسأله سوم:« وقف علی الشیعه»، هر سه را روشن کردیم، «وقف علی المسلمین» خودش سه صورت دارد، اگر روشن نشد، عقید واقف تعیین کننده است، دومی وقف علی المومنین، مومن هم سه اصطلاح دارد: مومن در مقابل فاسق، مؤمن در مقابل فاسق، مومن در مقابل غیر امامی، ما گفتیم که اولی و سومی بیرون است، امام دومی داخل است، اما گر گفت:« وقفت علی الشیعه»، چون خودش دوازده امامی است،یحمل علی الإمامی (دوازده امامی).

من یک تحقیقی از خارج می گویم، آن را یادداشت کنید، چون در متن نیست و آن این است: کسانی که با کتب رجالی اهل سنت مانوس هستند، آنها شیعه را در سه معنی به کار می برند، مثلاً کتب ذهبی که برای اهل سنت در رجال و غیر رجال مرجع است، کلمه شیعه را در سه معنی به کار می برند.

أقول: للشیعة إطلاقات عبر الزمان، خصوصاً فی القرون الأولی:

1: تطلق و یراد من یحبّ علیّاً ع فی مقابل من یبغضه من الخوارج و النواصب.

شیعه، یعنی محب و دوستدار علی بن ابی طالب ع، البته شیعه به این معنی شامل اهل سنت هم می شود، چون آنها نیز حضرت علی ع را دوست می دارند. فقط نواصب و خوارج خارج می شوند.

2: تطلق علی من یفضّل علیّاً علی عثمان مع القول بخلافة الأولین، فمن قدّمه یقال له: شیعة علیّ و من أخره یقال له عثمانی.

شیعه به معنای دوم، کسی است که خلافت شیخین را پذیرفته،اما در خلیفه سوم، علی ع را بر عثمان مقدم می دارند که به آنها علوی می گویند، به دیگری که عثمان را مقدم بر علی می دارند، عثمانی می گویند. البته این بر خلاف عقیده اهل سنت است،چون آنها می گویند فضیلت به ترتیب است، اول ابوبکر است، دوم عمر، سوم عثمان، علیّ ع را در مرتبه چهارم قرار می دهند. ، اگر کسی از این مقوله شد، این یکنوع ضعف در روایت ولذا ذهبی و غیر مذهبی می گویند:« فیه تشیّع»، با اینکه طرف سنی مذهب است. کسانی که آشنا به اصطلاح شان نیستند، خیال می کنند که این آدم شیعه اثنی عشری است. بعضی ها در کتابهای خود شان از صد نفر نام برده اند که شیعه است و در کتب اهل سنت و در صحاح سته، و حال آنکه انها شیعه به معنای دوم هستند، یعنی «قدّم علیّاً علی عثمان»، اولی را می گویند علوی، دومی را می گویند عثمانی، این را مایه ضعف روایت می دانند، یعنی هر روایتی که در سند آن یک چنین فردی باشد، می گویند:« فیه تشیّع»

ص: 206

3: «تطلق علی من یعتقد بخلافة علیّ ع عن النبیّ ص بعد رحیله بلا فصل و الشیعة بهذا المعنی یفترق إلی زیدی و إسماعیلی و اثنی عشری، خرج منهم الجارودیه من الزیدیة، لأنّهم یعتقدون بخلافة الشیخین أیضا، و بما أنّ الواقف إمامی ینصرف إلی الاثنی عشریة»

اهل سنت به« شیعه» به معنای سوم، می گویند: رافضی، شیعه نمی گویند، به جای کلمه شیعه، از واژه رافضی استفاده می کنند و می گویند رافضی.

المسألة الرابعة و الأربعون: « لو وقف فی سبیل الله، یصرف فی کلّ ما یکون وصلة إلی الثواب، و کذلک لو وقف وجوه البرّ» (1) .

از نظر ما،سبیل الله هر کاری که مورد رضایت خداست، اما برخی مانند ابن حمزه و دیگران گفته اند: مراد از فی سبیل الله، یعنی باید در راه جهاد مصرف کنیم، البته در قرآن کریم، کلمه «فی سبیل الله» در مورد جهاد آمده مانند:

1: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (2) .

کسانی که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آنها امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.

2: «وَ لَا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ» (3) .

و به آنها که در راه خدا کشته می شوند، مرده نگویید! بلکه آنان زنده اند،ولی شما نمی فهمید!

3: « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ینْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَینْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ یحْشَرُونَ» (4) .

ص: 207


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.
2- بقره/سوره2، آیه218.
3- بقره/سوره2، آیه154.
4- انفال/سوره8، آیه36.

آنها که کافر شدند، اموالشان را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا خرج می کنند؛ آنان این اموال را (که برای به دست آوردنش زحمت کشیده اند، در این راه) مصرف می کنند، اما مایه حسرت و اندوهشان خواهد شد؛ و سپس شکست خواهند خورد؛ و (در جهان دیگر) کافران همگی به سوی دوزخ گردآوری خواهند شد.

پس از نظر ما، سبیل الله عبارت است از هر کاری که مورد رضایت خدا باشد، اما برخی از علمای شیعه مانند ابن حمزه و غیره گفته اند: سبیل الله، یعنی جهاد، اگر کسی مالش را وقف بر سبیل الله کرد،باید آن را در راه جهاد مصرف نمود نه در راههای دیگر.

هر چند «فی سبیل الله» در قرآن کریم در مورد جهاد به کار رفته، اما سبیل الله اعم از جهاد و غیر خداست، سبیل الله یعنی هر کاری که انسان در آن انگیزه الهی و خدایی داشته باشد، وقف علی سبیل الله، یعنی اینکه واقف در وقف خودش انگیزه الهی و خدایی داشته باشد، فلذا می شود از آن وقف در تمام کار های خیر بهره گرفت، مثلاً با آن مسجد ساخت، پل ساخت، مدرسه و حسینیه درست کرد و یا به ایتام و مساکین رسیدگی کرد.

المسألة الخامسة و الأربعون: « لو وقف علی أرحامه و أقاربه، فالمرجع العرف، و لو وقف علی الأقرب فالأقرب کان ترتیبیاً علی کیفیة طبقات الإرث» (1) .

حضرت امام در این مسأله دوتا فرع را بیان می کند:

1: اگر بگوید من این مال را وقف می کنم بر ارحام و اقارب خودم، کجا مراجعه کنیم؟ بعضی گفته اند به طبقات ارث مراجعه کنیم، ولی طبقات ارث چه ارتباطی به این مسأله دارد، باید به عرف مراجعه کنیم، در عرف عشیره ای، اقارب خیلی زیاد است، نوه عمو، نوه خاله را هم می گیرد، ولی در جاهایی که تمدن و صنعت آمده، معنای اقارب کمتر از این است.

ص: 208


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

حضرت امام می فرماید: ملاک عرف است، ولی من می گویم باید به عرف خاص مراجعه بشود، به عرف محل و شهر نگاه کنیم، ببینیم که اقارب به چه افرادی می گویند؟

الوقف علی الأرحام و الأقارب بلا ترتیب أو معه

فیه فرعان:

1: إذا وقف علی الأرحام و الأقارب، فالمرجع هو العرف الخاصّ، إذا کان موجودا، أو العام إذا لم یکن فیکون قرینة علی مراد الواقف. و ربما قیل تخصیصه بمن تجب صلته شرعا أو یحرم قطعها کذلک، لا یکون دلیلاً علی کونه مراد الواقف إلّا أن ینوی ذلک.

2: إذا وقف علی الأقرب فالأقرب، فالمرجع طبقات الإرث لکنّه موضع نظر و تأمّل، لأنّ الواقف کثیراً ما یکون غیر واقف علی طبقات الإرث حتی یکون قرینة علی الحمل و ربما یکون الأقرب فالأقرب عرفاً مخالفاً لما فی طبقات الإرث حیث إنّ ابن عم الأبوینی مقدّم علی العمّ الأبی فی الإرث، ولکنّه فی العرف یقدّم العمّ، فلو قلنا المرجع هو العرف، هو الأقرب.

وقف بر ارحام و اقارب 95/08/22

موضوع: وقف بر ارحام و اقارب

المسألة الخامسة و الأربعون: « لو وقف علی أرحامه أو اقاربه، فالمرجع العرف، و لو و قف علی الأقرب فالأقرب کان ترتیباً علی کیفیة طبقات الإرث» (1) .

فروع مسأله

1: فرع اول این است که اگر جناب واقف بگوید:« وقفت علی أرحامی و اقاربی»، موقوف علیه، کلمه ارحام و اقارب باشد، حضرت امام می فرماید: مرجع عرف است، یعنی به عرف مراجعه می کنند، عرف هر کس را اقارب و ارحام شمرد، طبق آن عمل می شود، اینکه امام می فرماید بر عرف مراجعه می کنند. ظاهراً حق نیز همان است که ایشان (حضرت امام ره) فرموده اند، منتها بهتر بود که بفرمایند:« العرف الخاص، لولاه العرف العام»، اگر در آن شهر یک عرف خاصی برای ارحام و اقارب باشد، به همان عرف خاص عمل می شود.

ص: 209


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

مثلاً اگر کسی به پاریس و کشورهای غربی مسافرت کند، آنان ارحام و اقارب را مثل ما، وسیع، گسترده و مفصل نمی دانند، بلکه خیلی کوتاه تر و ضیق تر می دانند، چون عواطف در آنجا ضعیف شده، فلذا اقارب و ارحام دایره اش کوتاه تر و تنگ تر است، بر خلاف جهان اسلام که اقارب و ارحام دایره اش گسترده تر می باشد.

بنابراین، امام (ره) که می فرماید به عرف مراجعه کنند، به نظر من باید بفرمایند اول به عرف خاص مراجعه نمایند (اگر در آن شهر عرف خاصی باشد)، و سپس به عرف عام مراجعه کنند.

اقارب و ارحام چه کسانی هستند؟

بعضی ها گفته اند مراد از اقارب و ارحام کسانی هستند که صله آنها واجب و قطع صله شان حرام می باشد( من تجب صلته و تحرم قطعه)، یعنی اقارب و ارحام کسانی هستند که صله شان واجب و قطع شان حرام می باشد.

ولی این گفته برای خودش دلیلی ندارد، تازه مشکل دوتا شد، چون دارای ابهام است، یعنی ما نمی دانیم که:« من تجب صلته و تحرم قطعه» چه کسانی می باشند؟ شما مشکل را با مشکل دیگر معنی کردید.

«علی ای حال» راه همان است که ما ارائه نمودیم و گفتیم نخست باید به عرف خاص مراجعه شود و با نبودن عرف خاص ، به عرف عام مراجعه کنند، اما اینکه بگوییم ارحام و اقارب کسانی هستند که « تجب صلته و تحرم قطعه» دو اشکال دارد:

اولاً؛ این خودش تفسیر به مبهم است.

ثانیاً؛ دلیلی برای آن نداریم .

پس فرع اول این شد:« لو وقف علی ارحامه أو اقاربه، فالمرجع العرف».

2: فرع دوم این است:« لو وقف علی الأقرب فالأقرب»، مثلا جناب واقف بگوید:« وقفت هذه المزرعة علی الأقرب فالأقرب»، حضرت امام می فرماید در اینجا طبقات ارث مطرح است، طبق اول آباء و اولاد، طبقه دوم خواهران و برادران است، طبقه سوم اعمام و اخوال است، کلام «واقف» بر طبقه ارث حمل می شود، یعنی مادامی که طبقه اول است، نوبت به طبقه دوم نمی رسد و هکذا طبق سوم.

ص: 210

مناقشه استاد سبحانی بر گفتار حضرت امام (ره)

از نظر من این مسأله چندان روشن نیست، چون جناب واقف که می گوید:« الأقرب فالأقرب»، مگر تحصیلات حوزوی یا دانشگاهی دارد که بگوییم : الأقرب فالأقرب» را فهمیده ولذا می گوید:« الأقرب فالأقرب»، اینکه حضرت امام(ره) می گوید یحمل علی طبقات الإرث، اگر روایتی در میان باشد، مسأله ای است، اما اگر روایتی در میان نباشد، این آدم (واقف) طبقات ارث را نخوانده، تا کلام این آدم را حمل بر طبقات ارث کنیم.

علاوه براین، عرف با طبقات ارث مخالف است، کجا؟ عمّ ابی (عموی پدری) از نظر عرف، بر ابن عم ابوینی مقدم است، اگر کسی یک عموی ابی، و یک پسر عموی ابوینی هم داشته باشد، عرفاً عم ابوی به انسان نزدیکتر است تا ابن عم ابوینی، چون این (عم ابی) یک واسطه خورده، آن دیگری (ابن عم أبوینی) دو واسطه، وحال آنکه در طبقات ارث، الأمر علی العکس، یعنی با وجود ابن عم ابوینی، عم ابی ارث نمی برد. بنابراین، باید در اینجا هم بگوییم:« الأقرب فالأقرب، یرجع إلی العرف» نه اینکه بر طبقات ارث حمل بشود.

چون دو اشکال در طبقات ارث است:

الف؛ در دل جناب «واقف» طبقات ارث در کار نیست.

ب؛ الأقرب فالأقرب عند العرف، غیر از الأقرب فالأقرب عند الشرع است.

شرح کلام حضرت امام (ره)

إذا وقف علی الأقرب فالأقرب، فالمرجع عند المصنّف (حضرت امام ره) و غیره طبقات الإرث، لکنّه موضع نظر و تأمّل، لأنّ الواقف کثیراً ما یکون غیر واقف (عالم) علی طبقات الإرث حتّی یکون قرینة علی الحمل، و ربما یکون الأقرب فالأقرب عرفاً مخالفاً لما فی طبقات الإرث، حیث إنّ ابن عم الأبوینی مقدّم علی العمّ الأبی فی الإرث، و لکنّه فی العرف یقدّم العمّ، فلو قلنا المرجع هو العرف، هو الأقرب.

ص: 211

بنابراین، فتوای ما در این مسأله یکی شد.

المسألة السادسة و الأربعون: « لو وقف علی أولاده اشترک الذکر و الأنثی و الخنثی، و تقسّم بینهم علی السواء و لو وقف علی أولاد أولاده، عمّ أولاد البنین و البنات، ذکورهم و إناثهم بالسّویة» (1)

فروع مسأله

حضرت امام (ره) در این مسأله، دو فرع را متذکر است:

1: فرع اول این است:« لو وقف علی أولاده» که همان بطن اول باشد، ایشان می فرماید در این فرع دختر و پسر و هکذا خنثی با هم شریکند،

2: اما اگر گفت: «وقفت علی أولاد أولادی»، هم احفاد را می گیرد و هم اسباط را، به نوه های پسری می گویند:« احفاد»، به نوه های دختری می گویند:« اسباط».

فتوای حضرت امام (ره) در این مسأله این است که در اولی (یعنی بطن اول)، دختر، پسر و خنثی با هم شریکند.

در فرع دوم نیز بین احفاد و بین اسباط فرقی نیست.

مناقشه استاد سبحانی بر گفتار حضرت امام (ره)

ما در این فرمایش امام (ره) نظر داریم و آن اینکه گاهی حضرت امام می خواهد از نظر لغت و قرآن بحث کند، حق با ایشان است چون از نظر لغت و قرآن بین پسر و دختر فرقی نیست، یعنی وقتی که قرآن یا لغت می گوید:« اولاد»، فرق نمی کند بین پسر و دختر. به بیان دیگر کلمه «أولاد» در قرآن و لغت هم بر دختر اطلاق می شود و هم بر پسر، مانند: « یوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ » (2) .

همچنین است فرع دوم، یعنی اگر جناب واقف می گوید:« وقفت علی اولاد أولادی»، فرق نمی کند بین نوه های پسری و بین نوه های دختری، از نظر قرآن و روایات صحیح است. چرا؟ چون حسن و حسن علیهما السلام، الأولاد رسول خدا هستند، حتی جناب «عیسی» از اولاد ابراهیم است و حال آنکه ارتباط حضرت عیسی با ابراهیم، از طریق مادر است، اگر حضرت امام از نظر قرآن وروایات بحث می کند، فتوایش درست است.

ص: 212


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص172.
2- نساء/سوره4، آیه11.

ولی این نکته را باید توجه داشت که جناب« واقف» کار با اصطلاح قرآن و اصطلاح حدیث ندارد، باید در آن شهری که جناب «واقف» زندگی می کند، اولاد به چه کسانی می گویند، و هکذا « اولاد الأولاد» به چه کسانی اطلاق می شود، آن را باید در نظر بگیریم، مثلاً در کشور عراق هر موقع بگویند:« ولد»، مراد شان پسر است، یعنی دختر را ولد نمی گویند، اصطلاح عراقی ها در «ولد »کلمه ذکور است، بنابراین، فتوای اول مشکل پیدا می کند که می فرماید:«لا فرق بین الذکر و الأنثی». بله، از نظر اصطلاح قرآن و حدیث فرق نمی کند، اما ممکن است از نظر عرف فرق کند (مثل عرف کشور عراق)، ولذا مرحوم آیت الله آل یاسین می گوید باید به اصطلاح مراجعه کنیم نه به آیات قرآن و حدیث، ایشان همان نظر بنده را دارند.

همچنین است فرع دوم، مثلاً اگر جناب واقف بگوید:« وقفت علی أولاد اولادی»، از نظر قرآن هم احفاد را شامل است و هم اسباط را، اما در اصطلاح عرب امروز و دیروز، اولادی که از طریق پسر باشد، می گویند بچه ماست، اما اسباط را می گویند بچه ما نیست، می خواهد دختر باشد یا پسر.

بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهنّ أبناء الرجال الأباعد

بنابراین، اگر جناب واقف در یک شهری زندگی می کند که منطقش همین شعر جاهلی است، ما باید طبق عرف آن شهر عمل کنیم نه طبق مصطلح قرآن و حدیث، خیال نشود که ما نسبت به قرآن وحدیث بی مهری می کنیم، ولی بحث در جای دیگر است و آن اینکه: جایی که واقف وقف می کند، ما نمی توانیم بگوییم مصطلح قرآن، باید ببینیم که جناب واقف در چه منطقه و با چه فرهنگی بزرگ شده ولذا استاد ما حضرت آیت الله حجت در حاشیه وسیله می گوید اینها کلیت ندارد، فتوا کلیت ندارد باید به غیر این مراجعه کرد.

ص: 213

بنابراین، باید در «درجه اول» در تفسیر وقف نامه ها، عرف خاص یا عرف عام را در نظر گرفت.

المسأله السابعة و الأربعون: « لو قال: وقفت علی ذرّیتی، عمّ البنین و البنات و أولادهم بلا واسطة و معها ذکوراً و إناثاً، و تشارک الطبقات اللاحقة مع السابقة، و یکون علی الرؤوس بالسویّة، و کذا لو قال: وقفت علی أولادی و أولاد أولادی، فإنّ الظاهر منها التعمیم لجمیع الطبقات أیضاً.

نعم لو قال: نعم لو قال: وقفت علی أولادی، ثمّ علی الفقراء، أو قال وقفت علی أولادی و أولاد آولادی، ثمّ علی الفقراء، فلا یبعد أن یختصّ بالبطن الأول فی الأوّل، و بالبطنین فی الثانی، خصوصاً فی الصورة الأولی» (1) .

فروع مسأله

در این مسأله پنج فرع وجود دارد که یک فرعش از قلم امام افتاده، چون در «وسیلة النجاة» پنج فرع است، اما در تحریر فقط چهار فرع آمده است.

1: لو قال: وقفت علی ذرّیتی.

2: لو قال: وقفت علی أولادی (این فرع از قلم حضرت امام افتاده، و حال آنکه در وسیلة النجاة مرحوم اصفهانی آمده است.

3: لو قال: وقفت علی أولادی و أولاد أولادی.

4: لو قال: وقفت علی أولادی، ثمّ علی الفقراء.

5: لو قال: وقفت علی أولاد أولادی، ثمّ علی الفقراء.

تفسیر فرع اول

در فرع اول جناب واقف می گوید:« وقفت علی ذرّیتی»، من در اینجا با حضرت امام موافق هستم، چون ذریه هم در لغت و هم در عرف،هم بطن اول را می گیرد و هم بطون آینده را، هم اولاد ذکور را می گیرد و هم اولاد اناث را، کلمه «ذریه» غیر از کلمه « ولد» است، چون « ولد» یک اصطلاح خاصی دارد، اما ذرّیه در حقیقت به آن کسانی می گویند که از انسان جدا شده اند، ذریه در اصطلاح هم بطن اول را می گیرد و هم بطن دوم و... را، هم صلبی را می گیرد و هم غیر صلبی را، هم ذکور شامل است و هم اناث را، اصطلاح خاصی در کلمه ذریه نداریم ،اما در کلمه ولد اصطلاح خاص داشتیم.

ص: 214


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص172.

« لو قال: وقفت علی ذرّیتی، فلا شک یعمّ البنین و البنات و أولادهم بلا واسطة بینهما و معها، ذکوراً و إناثاً، و تشارک الطبقات اللاحقة مع السابقة، أخذاً بعموم اللفظ (الذرّیة)، کما أنّ المنفعة تقسّم علی الرؤوس بالسویّة».

ما نسبت به فرع اول، با حضرت امام موفق هستیم.

تفسیر فرع دوم

فرع دوم، لو قال:« وقفت علی أولادی» این فقط صلبی را (که همان طبقه اول باشند) شامل است، یعنی طبقه دومی را شامل نیست، چون گفت:« وقفت علی أولادی»، فقط صلبی ها را شامل است که همان طبقه اول باشند، یعنی غیر طبقه اول را شامل نیست.

اگر طبقه اول از بین رفت، وقف داخل می شود تحت همان قاعده ای که اگر «موقوف علیه» موجود نباشد، تحت نظر حاکم شرع قرار می گیرد.

پس اگر جناب واقف بگوید:« وقفت علی أولادی»، فقط صلبی ها را شامل است، غیر صلبی ها را شامل نیست.

تفسیر فرع سوم

فرع سوم این بود، لو قال:« وقفت علی أولادی و أولاد أولادی»، در این فرع هم یک بحثی هست و آن این است که فقط دو بطن شامل است، البته هم صلبی ها را شامل است و هم غیر صلبی ها را، اولی فقط صلبی را شامل بود، طبقه دوم (غیرصلبی ) را شامل نشد.

ولی این فرع، هم صلبی را شامل است و هم غیر صلبی را، اما بطنین (دو بطن) را شامل است، این یک نظر بود.

پس یک نظر این است که اگر بگوید:« وقفت علی أولادی»، فقط بطن اول را شامل است، به بیان دیگر فقط صلبی ها را شامل است، دومی را شامل نیست.

ص: 215

اما اگر بگوید:« وقفت علی أولاد أولادی»، این هم صلبی را شامل است و هم غیر صلبی را، اما سومی را شامل نیست.

نظر شیخ مفید و دیگران

نظر دوم که نظر شیخ مفید و دیگران است، ایشان (شیخ مفید) می گوید: اگر بگوید: وقفت علی أولادی» یا بگوید:« وقفت علی أولاد أولادی»، جنس اولاد مراد است، هم در اولی صلبی را شامل است و هم غیر صلبی را، در دومی نیز چنین اس_ت، یعنی هم بطنین را شامل است و هم بطن سوم و چهارم را.

دیدگاه استاد سبحانی

ظاهراً حق با مرحوم مفید و ابن برّاج باشد، عرفاً وقف نامه را که می آورند و در آنها نوشته شده است که وقف بر اولاد، هیچ وقت در نظر نمی رسد که فقط صلبی ها را شامل است و غیر صلبی را شامل نیست، هکذا اگر بگوید:« وقفت علی أولاد أولادی»، این نمی رساند که فقط دومی را شامل است، فلذا نظر دوم اقوی است.

تا اینجا سه فرع را خواندیم، وقف علی ذریّته، وقف علی الأولاد، وقف علی أولاد اولاده، دو نظر بود، که ما نظر دوم را تقویت کردیم.

تفسیر فرع چهارم

فرع چهارم: نعم لو قال:« وقفت علی أولادی، ثمّ علی الفقراء» بعید نیست که بگوییم مراد از این اولاد، همان صلبی هاست، یعنی بطن اول باشد، چرا؟ چون اگر بگوید:« وقفت علی أولادی، ثمّ علی الفقراء»، دیگر نوبت به فقرا نمی رسد.أو قال:« وقفت علی أولادی و أولاد آولادی، ثمّ علی الفقراء» فلا یبعد أن یختصّ بالبطن الأول فی الأوّل، و بالبطنین فی الثانی، خصوصاً فی الصورة الأولی.

آیا این کلام واقف« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن» حمل بر تشریک می شود یا ترتیب؟ 95/08/23

ص: 216

موضوع: آیا این کلام واقف:« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن» حمل بر تشریک می شود یا ترتیب؟

المسألة الثامنة و العشرون: « لو قال: وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطنا بعد بطن» فالظاهر المتبادر منه عرفاً أنّه وقف ترتیب، فلا یشارک الولد أباه و لا ابن الأخ عمّه» (1)

اگر در وقف نامه چنین بگوید:« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل و بطنا بعد بطن» مفهوم این جمله، وقف ترتیبی است، معنایش این است مادامی که نسل اولی است، نوبت به نسل دوم نمی رسد، مادامی که پدر هست، نوبت به پسر نمی رسد، اگر پدر فوت کرده، پسری دارد، پسر نمی تواند مزاحم عمو بشود و هکذا نمی تواند مزاحم عمه باشد. چرا؟ چون آنها در طبقه اول قرار دارند، ظاهر از کلمه «نسلاً بعد نسل و بطناً بعد بطن» همین است که بیان شد، یعنی مادامی که طبقه اول هستند، چیزی به طبقه دوم نمی رسد، این فتوای حضرت امام (ره) بود.

حضرت امام (ره) در این کلام خودش روی کلمه «بعد» تکیه کرده و کلمه «بعد» حاکی از این است که تا طبقه قبلی وجود دارد، نوبت به طبقه بعدی نمی رسد.

مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار حضرت امام (ره)

ولی من احتمال می دهم که کلمه «بعد» معنای دیگری هم داشته باشد و آن ابدیت است، یعنی می خواهد ابدیت را برساند،« نسل بعد نسل»، یعنی خیال نشود که بعد از رفتن نسل اول، کار تمام است.

حال باید ببینیم که آیا کلمه «بعد» ظهور در فرمایش حضرت امام دارد که ترتیب است، یا ظهور در معنای دوم دارد و آن این است که این وقف من تا قیام قیامت باید بر پا باشد؟

ص: 217


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص172.

خیلی ها از کلمه «بعد» ابدیت را می فهمند، ولی حضرت امام (ره) می فرماید کلمه «بعد» علامت ترتیب است، اما بنده می گویم کلمه «بعد» علامت ابدیت باشد، پس مسأله می شود مجمل، تا چه رقم حل بشود؟

المسألة التاسعة و الأربعون: « لو علم من الخارج وقفیة شیء علی الذرّیة، و لم یعلم أنّه وقف تشریک أو ترتیب، فالظاهر فیما عدا قسمة الطبقة الأولی، الرجوع إلی القرعة» (1) .

اگر انسان از خارج بداند که فلان شیء وقف بر ذریه است، ولی نمی داند که وقف بر ذریه علی نحو التشریک است، یا علی نحو الترتیب؟

فرض کنید هم طبقه اول موجود است و هم طبقه دوم، یعنی هم آباء هست و هم اولاد، آیا وقف ترتیب است یا وقف تشریک؟

این مسأله در واقع مکمل مسأله قبل است، در مسأله قبل موضوع روشن است، چون می گوید:« نسلاً بعد نسل، بطناً بعد بطن»، از نظر امام این ظاهر در ترتیب است، من عرض کردم ظهور دیگری هم دارد، ولی در این مسأله کلمه «بعد» نیست، از خارج فهمیدیم که جناب واقف گفته:« وقفت علی ذرّیتی» و هردو طبقه هم موجود هستند، یعنی هم طبقه اول موجودند و هم طبقه دوم، آیا این را حمل بر ترتیب کنیم یا حمل بر تشریک؟

حضرت امام می فرماید:« فالظاهر فیما عدا قسمة الطبقة الأولی، الرجوع إلی القرعة»، فرض کنید یک وقفی هست، هم پدر هست و هم پسر، یعنی هم آباء موجودند و هم أبناء، در اینکه «آباء» نصف آن را می برند، جای بحث نیست،بحث در نصف دوم است، علم اجمالی منحل است که این طبقه اولی سهم خود شان را می برند، «إنّما الکلام» در سهم دومی است که آیا آن نصف دیگر هم مال آباء است یا به أبناء می رسد؟ بنابراین، طبقه اولی آن قسمت قطعی اش جای بحث و گفتگو نیست، چون قطعاً نصفش را می برند، «إنّما الکلام» در قسمت دوم است که آیا قسمت دوم را به آباء بدهیم که بشود ترتیب یا به أبناء بدهیم که بشود تشریک؟

ص: 218


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص172.

حضرت امام (ره) می فرماید: در نصف دیگر قرعه می انداریم اگر قرعه بنام طبقه اولی بیرون آمد، همه را به طبقه اولی می دهیم و اگر بنام طبقه دوم بیرون آمد، می شود تشریک (فالرجوع إلی القرعة).

البته ما در قواعد فقهیه گفتیم، اینکه می گویند:« القرعة لکلّ أمر مشکل» صحیح نیست، بلکه «القرعة للتخاصم»، جای قرعه فقط مقام تخاصم است،آنجا که مخاصمه و کشمکش وجود دارد، آنجا جای قرعه می باشد، و اتفاقاً «ما نحن فیه» هم از قبیل تخاصم است، چون «اولاد» ادعا دارند که از قبیل تشریک است، آباء می گویند از قبیل ترتیب است، فلذا اینجا جای قرعه است، شیخ انصاری در فرائد الأصول خیال کرده بود که قاعده قرعه مال همه جاست، و از طرفی هم دیده که همه جا هم به قرعه عمل نمی شود، ولذا گفته بر پیکر قاعده قرعه تخصیص بسیار خورده و این قاعده از ارزش افتاده است، فقط باید جای عمل کنیم که اصحاب عمل کرده باشند، ولی ما گفتیم هیچکدام از اینها صحیح نیست، اصلاً قرعه مال تخاصم است و حتی یکجا هم تخصیص نخورده است. بله، فقط یک مورد داریم که روایت می گوید اگر قطیعه غنمی باشد که در میان آنها موطوء است، حضرت فرموده قرعه بکشند، و الا موارد قرعه، در همه جا مورد تخاصم است. اتفاقاً در ادله قرعه در قرآن نیز همین است.

مثلاً در باره حضرت مریم اختلاف کردند که چه کسی کفالت مریم را به عهده بگیرد، مادر مریم آمد در حالی که پدر مریم مرده، نذر کرده که مال کنیسه باشد ولذا گفت این مال شما، همه احبار گفتند: ما، ما و...، قرار شد که قرعه بکشند و نحوه قرعه هم این باشد که هر کس قلمش روی آب باقی ماند و زیر آن نرفت، او کفالت مریم را به عهده بگیرد، قلم هایی را که با آنها تورات می نوشتند به سمت دریا انداختند، همه قلم ها زیر آب رفتند، فقط قلم زکریا روی آب باقی ماند فلذا حضرت زکریا کفالت او را به عهده گرفت «وَکَفَّلَهَا زَکَرِیا» (1) .

ص: 219


1- آل عمران/سوره3، آیه37.

بنابراین،قرعه فقط مال باب تخاصم است، هم چنین است جریان ذو النون، « وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا » (1) کشتی سنگین است و باید یک نفر را به دریا بیندازند، چه کنند؟ قرعه کشیدند و قرعه بنام ذو النون در آمد.

خلاصه اینکه جای قرعه فقط باب تخاصم است نه جای دیگر.

المسألة الخمسون: « لو قال: وقفت علی أولادی الذکور نسلاً بعد نسل، یختصّ بالذکور من الذکور فی جمیع الطبقات، و لا یشمل الذکور من الإناث» (2) .

حضرت امام می فرماید: اگر چنین وقف کند، فقط احفاد را می گیرد، یعنی بچه های پسر انسان از پسر ها را می گیرد، اما پسرهایی که از دختر انسان به دنیا می آیند را شامل نمی شود، یعنی شامل آنها نمی شود، فقط احفاد را می گیرد، یعنی اسباط را نمی گیرد.

ضمناً توجه کنید که نجل به بچه اول می گویند، نجل فلان آدم، یعنی بچه اول او،حضرت امام (ره) این را از کجا استفاده کرده که می فرماید فقط احفاد را می گیرد، یعنی نوه های پسری که پسر باشند نه نوه های دختری را هر چند ذکور باشند؟ از کلمه ذکور استفاده کرده است، «وقفت علی أولادی الذکور»،این ذکور را قرینه گرفته، پس « نسلاً بعد نسل» هم باید از ذکور باشد،کأنّه جناب واقف چنین گفته:« وقفت علی أولادی نسلاً بعد نسل الذکور»، آیت الله سید ابو الحسن اصفهانی هم ظاهراً همین را گفته است.

ولی از نظر من این جمله، یک چنین ظهوری ندارد، فرض کنید یک آقای فقط نوه دختری دارد، این نوه می گوید من از طرف مادر متصل به زید هستم، اما از طرف پدر متصل به عمرو هستم، فرض کنید شیخ انصاری اولاد ذکور اصلاً ندارد، هر چه دارد اسباط است، حالا دختری اولش یک پسر دارد،پسر می گوید من از طرف مادر فرزند انصاری هستم، اما از طرف پدر، فرزند بهبهانی هستم، علی الظاهر هردو را نسل می گویند، البته موقوف علیه باید ذکور باشد، دختر را شامل نیست، اما ذکور فقط از نسل ذکور باشد، ظاهراً یک چنین ظهور ندارد.

ص: 220


1- انبیاء/سوره21، آیه87.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص72.

ما استظهر المصنّف من اختصاصه بالذکور من الذکور، مبنیّ علی أنّ تقدّم «الذکور» فی العبارة قرینة علی أنّ اختصاص اتصالهم بالواقف من هذه الناحیة، فلا یشمل أولاد البنات حتّی الذکور منهم، إذ لیس اتصالهم منها- زیرا این نوه دختری، از ناحیه ذکر متصل به این آقا نیست، از ناحیه انثی متصل است - لکنّه دقة عقلیة – و ما در فقه به دقایق عقلی معتقد نیستیم - و لعلّ بین بعض الناس من یعدّ ولد البنت الذکر من أولاد أبیها، فیقول: فلان من جانب الأمّ من نسل فلان یسمّی أبا أمّه، و من جانب الأب من نسل فلان و یسمّی أبا ابیه.

دیدگاه صاحب جواهر

ولی مرحوم صاحب جواهر هم تحت تاثیر عرف عراق قرار گرفته، فلذا بین دو عبارت فرق گذاشته و گفته اگر واقف بگوید:« وقفت علی أولادی و علی أولاد أولادی، اشترک أولاد البنین و البنات»، یعنی هم نوه های پسری را می گیرد و هم نوه های دختری را. اما اگر بگوید:« وقفت علی من انتسب إلیّ»، یعنی آنکس به من منسوب باشد، می گوید: این فقط نوه های پسری را می گیرد، چون نوه های پسری منتسب به انسان است نه نوه های دختری، یعنی نوه های دختری منتسب به پدر و طائفه خود شان است.

و ممّا ذکرنا یظهر عدم تمامیة ما ذکره المحقق فی الشرائع، حیث فرّق بین الوقف علی الأولاد و الوقف علی من انتسب إلی الواقف، قال:« إذا وقف علی أولاد أولاده، اشترک أولاد البنین و البنات، ذکورهم و إناثهم من غیر تفضیل، و أمّا لو قال: من انتسب إلیّ منهم لم یدخل أولاد البنات» (1) .

ص: 221


1- شرائع الإسلام، محقق حلّی، ج2، ص219.

ففرّق بین لفظ الأولاد و لفظ الأنساب، فالأول یعمّ الجمیع، بداهة أنّ الأئمة الأحد عشر علیهم السلام من أولاد الرسول ص، و أمّا النسبة فقط منع و لعلّه لعرف بین العشائر حیث لا یعدّون أولاد البنت ممّن ینتسب إلیهم، بل ینتسب إلی عشیرة زوج البنت.

و بالجملة فالمتّبع هو الأعراف الموجود فی عرف الواقف. لعلّ این سخن در عراق صحیح باشد، یعنی اگر کسی در کشور عراق بگوید:« أولاد الأولاد» هردو را می گیرد، اما اگر بگوید: «من انتسب» فقط اولاد ذکور را می گیرد.

هرگاه واقف بگوید«وقفت علی أولادی طبقة بعد طبقة» تقسیم وقف چگونه باید صورت بگیرد؟ 95/08/24

موضوع:هرگاه واقف بگوید:«وقفت علی أولادی طبقة بعد طبقة» تقسیم وقف چگونه باید صورت بگیرد؟

مادامی که یکنفر از طبقه اول و سابقه وجود دارد، نوبت به طبقه لاحقه نمی رسد، اگر یکنفر از طبقه سابقه بمیرد که از او بچه ای بجا مانده، این بچه نمی تواند با عمو شریک بشود، این بچه نمی تواند با عمه یا خاله یا دائی شریک بشود.

خلاصه مطلب اینکه: مادامی که از طبقه اول و سابقه یکنفر حیات دارد و باقی است، نوبت به طبقه دوم نمی رسد، که ما اسم این را می گذاریم: «الوقف الترتیبیّ المطلق»، وقف ترتیبی مطلق است که اصلاً مشارکت در آن نیست.

مطلب دوم این است که از یک نظر ترتیب، و از نظر دیگر مشارکت است، مادامی که پدر حیات دارد، نوبت به پسر نمی رسد، فرض کنید چهارتا برادرند و هر کدام دارای اولاد می باشند،مادامی که این چهار برادر حیات دارند،نوبت به اولاد شان نمی رسد، اما اگر پدر مرد، سهم پدر به پسر می رسد و با عموها و عمّه ها شریک می شود، این از یک نظر ترتیب است و از نظر دیگر تشریک است، از کدام نظر ترتیب است؟ مادامی که پدر حیات دارد، نوبت به پسر نمی رسد، اما اگر پدر مرد و از دنیا رفت، این ولد با عموها و با باقی مانده طبقه اول و سابقه شریک می شود، یعنی سهم پدر را می برد و در مقابل عمو ها، خاله و دائی ها و عمه ها قرار می گیرد.

ص: 222

المسألة الحادیة و الخمسون: « لو کان الوقف ترتیبیّاً کانت الکیفیة تابعة لجعل الواقف.

فتارة: جعل الترتیب بین الطبقة السابقة و اللاحقة و یرعی الأقرب فالأقرب إلی الواقف- که ما اسم این را می گذاریم: الترتیب المطلق، یعنی مادامی که طبقه سابقه موجودند، نوبت به طبقه لاحقه نمی رسد،نتیجه اینکه: فلا یشارک الولد أباه – اگر پدر بمیرد، فرزند برادر با عمو و عمه خود شریک نمی شود- و لا إبن الأخ عمّه و عمّته، و لا إبن الأخت خاله و خالته- البته در اینجا باید قید کنیم که اگر پدر بمیرد، بچه اش با عمو و عمه شریک نمی شود یا پسر خواهر با دائی و خاله خود شریک نمی شود. که اسم این را گذاشتیم: الترتیب المطلق -.

و أخری:- از یک نظر ترتیب است، اما از نظر دیگر تشریک است، مادامی که پدر حیات دارد، نوبت به پسر نمی رسد، اما اگر پدر از دنیا رفت، سهم پدر به پدر منتقل می شود فلذا با عمو ها و عمه ها شریک می شود- و أخری:جعل الترتیب بین خصوص الآباء من کلّ طبقة و أبنائهم، فإذا کانت إخوة و لبعضهم أولاد، لم یکن للأولاد شیء مادام حیاة الأباء، فإذا توفّی الآباء شارک الأولاد أعمامهم، و له أن یجعل الترتیب علی أیّ نحو شاء و یتّبع» (1) .

بنابراین،گاهی ترتیب مطلق است، یعنی تا مادامی که طبقه اول حیات دارند، نوبت به طبقه دوم نمی رسد، و گاهی این گونه نیست، یعنی تا پدر حیات دارد، نوبت به پسر نمی رسد، اما اگر پدر مرد، پسرش می تواند با عموها، عمه ها شریک بشود.

شرح کلام حضرت امام (ره)

لو کان الوقف علی وجه الترتیب ،کانت الکیفیة تابعة لجعل الواقف.

ص: 223


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص74.

فتارة: یجعل الترتیب بین الطبقة السابقة و الطبقة اللاحقة، و یکون معنی ذلک أنّه لو وجد نفر واحد من الطبقة السابقة لا تصل النوبة إلی اللاحقة، و هذا ما یعبّر عنه الأقرب فالأقرب إلی الواقف، و یترتّب علی ذلک الفروع التالی:

1: لا یشارک الولد أباه، لأنّ الأب من الطبقة السابقة و الولد من اللاحقة و الأول أقرب إلی الواقف.

2: لا یشارک إبن الأخ عمّه و عمّته، لأنّهما من السابقة و هو اللاحقة، و هما أقربان إلی الواقف.

3: لا یشارک ابن الأخت خاله و خالته، لأنّ الخال و الخالة من الطبقة السابقة و هو من الطبقة اللاحقة و هما أقربان إلی الواقف.

و أخری: یجعل – از یک نظر ترتیب است و از یک نظر هم مشارکت، تا پدر حیات دارد، نوبت به پسرش نمی رسد، اما اگر پدر مرد، پسرش با عمو ها و عمه ها شریک می شود، یعنی سهم پدر به پسر منتقل می شود، بستگی دارد که وقف نامه را چگونه تنظیم کند- بین خصوص الترتیب بین الآباء من کلّ طبقة و أبنائهم، بمعنی أنّه مادام الأب موجوداً لا یرث الابن، و أمّا أنّ ابنه لا یشارک الآخرین الذین هم فی طبقة الأب فلا یدلّ علیه، بل التّرتیب بین الأب و الولد فقط، و یترتّب علیه الفرع التالی:

إذا کانت أخوة و لبعضهم أولاد، لم یکن للأولاد شیء مادام الآباء علی قید الحیاة، فإذا فرضنا أنّ الآباء توفّوا شارک الأولاد أعمامهم، لما مرّ من أنّ الترتیب، أی التقدّم و التأخّر بین الأب و الولد، لا بین الولد و غیرهم ممّن کانوا فی طبقة الأب، فهو من جانب وقف ترتیبیّ (بین الوالد و الولد) و من جانب آخر وقف مشارکة بین ولد الوالد و عمّه.

ص: 224

و حصیلة الکلام فی الصورتین أنّ لحاظ الترتیب بین الطبقة السابقة و اللاحقة، یمنع مشارکة ما هو فی اللاحقة مع من فی السابقة، و إن بقی منهم (السابقه) شخص واحد، و امّا لحاظ الترتیب، لا بین الطبقات، بل بین الأب و الولد و هذا یمنع مشارکة الولد مع الأب فقط لا مشارکته مع غیره.

بنابراین، بستگی دارد که وقف نامه را چگونه تنظیم کند، گاهی به صورت ترتیب مطلق و گاهی به صورت ترتیب غیر مطلق تنظیم می کند.

ولی ممکن است که جناب واقف بر خلاف طبقات ارث وقف کند، مثلاً بگوید مادامی که پسر وجود دارد، نوبت به دختر نمی رسد، دختر باید بنشیند تا ریشه پسر قطع شود، این بر خلاف قرآن است، چون در قرآن ذکور و إناث با هم ارث می برند، ولی این آدم بر خلاف قرآن وقف کرده و گفته مادامی که ذکور وجود دارد، ذکور، وقتی تخم ذکور از بین رفت، نوبت به إناث می رسد.

و نیز ممکن است که جناب واقف در وقف نامه نوشته باشد بر اینکه ذکور با إناث یکسان بهره ببرند، این گونه وقف هیچ اشکالی ندارد، چون ارث نیست، وقف است،« الناس مسلطون علی أموالهم».

و منه یعلم: أنّ المتّبع ما ورد فی لسان الواقف سواء أوافق مع طبقات الإرث أولا، و لذلک یمکن أن یقف علی أولاد الذکور، و لو انقرضوا فهو للإناث من أولاده، و له أن یفضّل بعض أولاده علی بعض آخر، فالوقوف حسب ما یقفها أهلها.

المسألة الثانیة و الأربعون: « لو قال: وقفت علی أولادی طبقة بعد طبقة، و إذا مات أحدهم و کان له ولد فنصیبه لولده، فلو مات أحدهم و له ولد یکون نصیبه له، و لو تعدّد الولد یقسّم نصیبه بینهم علی الرؤوس، و إذا مات من لا ولده له، فنصیبه لمن کان فی طبقته، و لا یشارکهم الولد الذی أخذ نصیب والده» (1)

ص: 225


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص173.

این مسأله هر چند با مسأله قبلی تا حدودی یکی است، ولی در عین یکی بودن، می خواهد مطالب دیگری را هم بر این مسأله بار کند و آن اینکه اگر پدر مرد، سهمش به بچه اش می رسد، اما اگر یکی از این برادر ها مرد که اولاد ندارد، سهم او به برادر ها می رسد، به ابن الولد نمی رسد.

می گوید اول پدر، اگر پدر مرد، نوبت به پسر می رسد، اما اگر یکی از این برادرها مرد، اما اولاد نداشت،سهمش به کی می رسد؟ سهمش به برادر ها می رسد نه به ابن الأخ. چرا؟ چون ابن الأخ فقط می تواند سهم پدر را بگیرد، و الا در بقیه باید به اطلاق «طبقة بعد طبقة» عمل کنیم.

بنابراین، مقداری از این مسأله، تکرار مسأله قبلی است، اما در عین حال مطلب جدید هم دارد و آن اینکه: شخصی مرده و بیش از یک بچه دارد، یعنی بچه های متعدد دارد، در اینجا پسر ها و دختر ها بالمساوات می برند، چرا؟ چون ارث نیست تا پسر، دو برابر دختر ببرد، مسأله وقف است و در باب وقف باید طبق نیت واقف تقسیم صورت بگیرد.

مطلب جدید دیگر اینکه: یکی مرده که بچه دارد، بعد از شش ماه، دیگری مرد که بچه ندارد، نصیبش مال ابن اخ نیست،نصیبش مال عموهاست، یعنی سهمش مال برادر های متوفاست.

المسألة الثالثة و الخمسون: « لو وقف علی العلماء، انصرف إلی علماء الشریعة، فلا یشمل غیرهم کعلماء الطبّ و النجوم و الحکمة» (1)

حضرت امام در این مسأله می فرماید هر گاه جناب واقف مالی را بر علما وقف کند، انصراف دارد به علمای شریعت، یعنی شامل سایر علما (مانند عالم طبّ، عالم نجوم و ...) نمی شود.

ص: 226


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص173.

حال اگر یک عالم شریعت است مانند مرحوم آقا میرزا علی آقای شیرازی که هم طبیب است و هم عالم شریعت، آیا به او می رسد؟ بله! چرا؟ نه از این نظر که طبیب است، بلکه از این نظر که عالم شریعت است، سابقاً علمای ما، طب را هم می خواندند، مرحوم آیت الله بروجردی یک دوره طب قدیم را خوب بلد بود، وقتی از ایشان سوال می شد، بدن انسان را مانند اطبای قدیم تشریح می کرد، قدیم الأیام طب هم جزء علوم حوزه های ما بود، اخیراً جدا شده است.

آیا وقف بر اهل مشهد و زیارتگاه، شامل زوّار و مترددها می شود؟ 95/08/25

موضوع: آیا وقف بر اهل مشهد و زیارتگاه، شامل زوّار و مترددها می شود؟

المسألة الرابعة و الخمسون: « لو وقف علی أهل مشهد – کالنجف مثلاً – اختصّ بالمتوطّنین و المجاورین، و لا یشمل الزوّار و المتردّدین» (1)

مسأله پنجاه و چهارم در باره این است که اگر کسی بر اهل مشهد و زیارتگاه، مالی را وقف کند، آیا این فقط به ساکنین و مجاورین آنجا اختصاص پیدا می کند یا شامل زوّار و مترددها هم می شود؟

البته مشهد دو اصطلاح دارد:

الف؛ اصطلاح ایرانی ها، ایرانی ها آن را به سر زمینی اطلاق می کنند که امام هشتم در آنجا مدفون است.

ب؛ مشهد به جایی می گویند که شهیدی از آل محمد ص را در آنجا دفن کرده باشند، طبق این اصطلاح، نجف، کربلا، کاظمین و سامراء هم مشهد است، اگر کسی چیزی را بر اهل مشهد وقف کرد، مانند نجف، بهره گیری از این وقف اختصاص پیدا می کند به ساکنین و مجاورین آنجا، یعنی شامل زوّار و متردد ها نمی شود، یعنی به آنها چیزی از وقف را نمی دهند.

ص: 227


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص73.

مناقشه استاد سبحانی به گفتار حضرت امام (ره)

فرمایش حضرت امام نسبت به متوطن ها درست است، و هکذا نسبت به دوتای اخیر هم صحیح است، یعنی نسبت به زوّار و متردد ها.

« إنّما الکلام» در مجاورین است، آیا به مجاور هم اهل مشهد اطلاق می شود، مثلاً کسی در آخر عمر از شهری بلند شده و در یکی از زیارتگاه ها و مشاهد مشرفه آمده، آیا به چنین آدمی می گویند اهل مشهد، اهل قم، اهل نجف، اهل مشهد الرضا؟ بعید است، مگر اینکه اقامتش طولانی باشد، فلذا حقش این بود که مجاور را مقید کند به اینکه اگر اقامتش در آنجا زیاد و طولانی باشد.

المسألة الخامسة و الخمسون: « لو وقف علی المشتغلین فی النجف – مثلاً – من أهل بلد کطهران أو غیره، اختصّ بمن هاجر من بلده إلیه للاشتغال، و لا یشمل من جعله وطناً له معرضاً عن بلده» (1)

اگر جناب واقف بگوید در آمد فلان باغ را به طلابی بدهید که مشغول تحصیل اند، باید به چه کسانی بدهند؟ کسانی که الآن در نجف درس می خوانند و بعد از تحصیل می خواهند به وطن خود بر گرددند، اینها را حتماً شامل است، اما اگر مشغول است ولی قصد بر گشتن را ندارد، یعنی دوست دارد در جوار امیر المؤمنین بمانند، به چنین افرادی نمی گویند: مشتغلین.

امام می فرماید مشتغل کسی است که درس می خواند به نیت بر گشتن به وطن خودش، من در اینجا یک تأملی دارم، اگر واقعاً یک جوانی بیست ساله برای تحصیل علم به نجف رفته، پنج سال هم درس خوانده و بعداً دلش خواسته که در همانجا درس بخواند و درس هم بدهد و در آنجا هم بمیرد، آیا به این مشتغل نمی گویند؟ مشتغل کسی است که مشغول درس خواندن باشد، منتها این مشتغل گاهی قصد بر گشتن را دارد و گاهی قصد برگشتن را ندارد. بنابراین،ما نسبت به این فرمایش حضرت امام حاشیه داریم.

ص: 228


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص73.

پس ما نسبت به هردو مسأله تأمل کردیم،در مسأله اول نسبت به کلمه مجاور تأمل کردیم و گفتیم مجاور یکسال و دو سال کافی نیست، در مسأله دوم هم راجع به کلمه «المشتغل» تأمل نمودیم و گفتیم اگر طلبه ای در آنجا بماند، باز هم به او مشتغل می گویند.

المسألة السادسة و الخمسون: « لو وقف علی مسجد، فمع الإطلاق صرفت منافعه فی تعمیره و ضوئه و فرشته و خادمه، ولو زاد شیء یعطی لإمامه» (1) .

اگر گفتند در آمد فلان مزرعه برای مسجد است،مسجد تعمیر می خواهد، چراغ و فرش می خواهد و هکذا خادم می خواهد و اگر چیزی باقی ماند به امام جماعت هم بدهند، البته ما در این مسأله هم حاشیه داریم، باید به مؤذن هم چیزی بدهند.

اشکال

ممکن است کسی بگوید که پول دادن برای مؤذن حرام است، از جاهایی که نباید مؤذن برای آن پول بگیرد، أذان است، چطور در اینجا پول می دهیم و حال آنکه یکی از مکاسب محرمه اخذ الأجرة علی التأذین و القضاء است، چطور در اینجا پول می دهیم؟

جواب

موضوع فرق می کند، یک موقع مؤذن قرار داد می بندد و می گوید باید برای من ماهیانه این مقدار پول بدهید، این حرام است، ولی گاهی خود مردم چیزی به او می دهند،یا وقف بر مؤذن می کنند، این اشکالی ندارد. بله، مؤذن اگر خودش وارد میدان بشود، این حرام است،اما اگر کسی، زمینی را برای مؤذن وقف کند، این اشکالی ندارد، فرق است بین اینکه مؤذن طرف قرار داد باشد، این حرام است، اما در اینجا مؤذن طرف قرار داد نیست، بلکه خود واقف است که می خواهد به مؤذن هم یک چیزی برسد.

ص: 229


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص73.

شرح کلام امام (ره)

لو وقف شیئاً علی مسجد، صرفت منافعه فی الأمور الأربعة المذکورة فی المتن، و یضاف إلیه مؤذّن المسجد إذا کان معیّناً للتأذین لیل نهار- در مساجد اهل سنت، امام داریم، مؤذن داریم، خادم داریم، همه اینها از دولت حقوق می گیرند،مؤذن شان معین است که باید پنج بار در مسجد أذان بگوید، ولی ما (شیعه) مؤذن معینی نداریم - فإنّ أخذ الأجرة علی الأذان حرام، و لکنّ الوقف علی المؤذّن لا إشکال فیه، و لو زاد شیء یعطی لإمام المسجد، أخذاً بنیّة الواقف إذ هو الأقرب لها، بل یمکن أن یقال أنّه منهم لأنّ عمارة المسجد المعنویة به (ضمیر – به - به امام بر می گردد.

المسألة السابعة و الخمسون: « لو وقف علی مشهد، یصرف فی تعمیره و ضوئه و خدّامه المواظبین لبعض الأشغال اللازمة المتعلقة به» (1)

فرق این مسأله با مسأله قبلی این است که مسأله قبلی وقف بر مسجد بود، این وقف بر مشهد است، یعنی جایی که امامی، یا معصومی و یا قریب به معصومی را در آنجا دفن کرده باشند، البته باید روی حساب باشد، یعنی متولی امینی داشته باشد که واقعاً این وجوه را می گیرد و در همین موارد هم مصرف می کند.

اشکال ادبی: آقایان می دانند تعبیر به تعمیر صحیح نیست،باید عمران بگوییم،عمّر، یعمّر، تعمیراً در طولانی بودن عمر می گویند، یعنی عمر که طولانی شد، می گویند: عمّر، یعمّر و تعمیرا، اما در آبادانی و عمارت می گویند: عمر، یعمر، عمارة.

«علی ای حال» این یک اشتباه ادبی است و مرحوم سید ابو الحسن اصفهانی نیز کلمه تعمیر را به کار برده است.

ص: 230


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص73.

المسألة الثامنة و الخمسون: « لو وقف علی سیّد الشهداء ع، یصرف فی إقامة تعزیته، من أجرة القارئ و ما یتعارف صرفه فی المجلس للمستمعین و غیرهم» (1) .

البته به شرط اینکه متعارف باشد، اگر گفته در آمد این باغ بنده مال سید الشهداء، اولاً باید جلساتی باشد که واعظ مفید باشد، مجلس آماده باشد، و یکنوع پذیرایی متناسب هم صورت بگیرد.

المسألة التاسعة و الخمسون: « لا إشکال فی أنّه بعد تمامیة الوقف، لیس للواقف التغییر فی الموقوف علیه، بإخراج بعض من کان داخلاً أو إدخال من کان خارجاً، إذا لم یشترط ذلک فی ضمن عقد الوقف.

هل یصحّ ذلک إذا شرطه؟ لا یبعد عدم الجواز مطلقاً، لا إدخالاً و لا إخراجاً، فلو شرط ذلک بطل شرطه، بل الوقف علی إشکال، و مثل ذلک لو شرط نقل الوقف من الموقوف علیهم إلی من سیوجد.

نعم لو وقف علی جماعة إلی أن یوجد من سیواجد، و بعد ذلک کان الوقف علی من سیوجد، صحّ بلا إشکال» (2)

مسأله پنجاه و نهم این است که آیا جناب واقف بعد از آنکه مالی را وقف کرد، می تواند در وقف نامه دست ببرد، کم کند یا زیاد کند، بعد از آنکه وقف کرده و موقوف را معین کرده و هکذا موقوف علیه را هم معین کرده، حد و حدود را هم گفت، بعد از یکسال پشیمان می شود و می خواهد کم کند یا زیاد کند؟ نمی تواند، چون بعد از آنکه صیغه وقف را خواند،کار تمام است، حق فسخ هم ندارد، فرع اول خیلی فرع روشن است، حق ندارد که بعد از وقف، تغییراتی را در آن ایجاد کند، این مسأله قضایا قیاساتها معها، این مثل این می ماند که زن و مردی با همدیگر عقد می بندند، می گویند مهریه ما یکصدو چهارده سکه،بعداً زن دبه در می آورد و می گوید باید مهریه را بالا ببری، اگر بالا هم ببرد،مشکلی نیست،ولی آن بالا مهریه نمی شود، مهریه همان است که در ضمن عقد آمده، یا گاهی شوهر ها دبه در می آورند و می گویند این مهریه زیاد است، مهریه همان است که عقد بر آن خوانده شده است، بله، شوهر ببرد بالا یا رایگان بدهد یا همسر از مهریه بگذرد،اشکال ندارد،اما مهریه را نمی شود کم کرد و یا زیاد نمود، وقف نیز چنین است، یعنی اگر انسان چیزی را با شرائظش وقف کرد، نمی تواند در آن تغییراتی ایجاد کند.

ص: 231


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص73.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص73.

اما اگر در وقف نامه شرط کند، سه جور می تواند شرط کند:

الف؛ بگوید من وقف می کنم، اما در آینده مختارم که بعضی از این موقوف علیه ها را بیرون ببرم، این اختیار را داشته باشم، وقف می کند بر جمعی، بعداً در همان وقف نامه شرط می کن که دست من باز باشد و بتوانیم در آینده برخی را اخراج کنم.

ب؛ یا شرط می کند که برخی را ادخال کنم، یعنی در وقف نامه شرط می کند که در آینده دستم باز باشد تا برخی را ادخال کنم.

ج؛ شرط می کند که اگر وقف کردم بر علما، چنانچه رأی و نظرم بر گردد، وقف کنم بر زوّار، دستم باز باشد، آیا این سه شرط صحیح است یا نه؟ پس مسأله دارای چهار فرع شد:

اولی بدون شرط بود، دومی، سومی و چهارمی مع الشرط است، شرط می کند اخراج را، شرط می کند ادخال را، شرط می کند نقل را، اصلاً موقوف علیه را عوض کند، یعنی از علما به زوّار امام حسین علیه السلام.

نسبت به فرع اول، این آدم (واقف) حق هیچگونه دست برد زدن را ندارد، اما در مقابل این فتوا، روایاتی داریم که می گویند متولی یا واقف می تواند در وقف نامه دست ببرد ولو شرط نکرده باشد:

الفرع الأول: تغییر الوقف بعد تمامیة العقد.

لا یجوز تغییر الوقف بالإخراج أو الإدخال أو التشریک أو غیر ذلاک بدون الشرط فی ضمن العقد، لأنّ المفروض أنّ الوقف تمّ بعامّة أجزائه و صار العمل به لازماً، فالإخراج و الإدخال أو التشریک إلغاء للعمل بالوقف، و لکنّ الشیخ قال فی النهایة: فإن وقف علی ولده الموجودین و کانوا صغاراً ثمّ رزق بعد ذلک أولاداً، جاز أن یدخلهم معهم فیه، و لا یجوز له أن ینقله عنهم بالکلیّة إلیهم» (1) .

ص: 232


1- النهایة، شیخ طوسی، ص556.

ظاهراً فرمایش شیخ منافاتی با این قاعده ندارد،چرا؟ شیخ که فرموده:« أولادی»، البته اولاد منطبق شده بر موجودین، ولی از قبیل قضایای حقیقیه است، قضایای حقیقیه در طول زمان مصداق پیدا می کند، ظاهراً عبارت شیخ منافاتی با این اصل ندارد، وقف نامه را بدون شرط نمی شود عوض کرد، این عوض نمی کند، چون دارد:« وقف علی ولده الموجودین و کانوا صغاراً»، این موجودین از قبیل عنوان مشیر است، و الا وقف کرده بر اولاد، اولاد هم در طول زمان مصداق پیدا می کند، شما می دانید که قضایای حقیقیه، قضایایی است که در طول زمان مصداق پیدا می کند، مانند « وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ» (1) این از قبیل قضایای حقیقه است که در طول زمان مصداق پیدا می کند.

عن القاضی:« تقییده بشرط عدم قصره ابتداءً علی الموجودین» .

قاضی ابن برّاج می گوید بچه های بعدی را شامل است به شرط اینکه از اول منحصر به موجودین نکند، ما نیز همین را می گوییم.

أقول: الظاهر أنّ العبارة الموجودة فی النهایة قابلة للتأویل، و هو أنّه وقف علی الأصاغر بصورة عنوان کلّی و طبّقه علی الموجودین فأشاره إلی جواز إشراک من یولد من الأولاد، و بهذا أوّل القاضی. ابن برّاج هم کلام مرحوم شیخ را توجیه کرده است.

و علی کلّ تقدیر لیس للواقف أن یتدخل بعد ما تمّ. نعم ربما یستدلّ بالجواز بجملة من الأخبار، و هی روایات یناهز عددها الخمس.

با این که قاعده می گوید نمی شود در وقف تغییر ایجاد کرد، اما چند روایت داریم که در بدو نظر از آنها استفاده می شود که متولی می تواند در وقف دست ببرد و تغییراتی ایجاد کند، چرا گفتم در بدو نظر؟ چون اگر دقت کنیم، مشکلی نیست.

ص: 233


1- بقره/سوره2، آیه158.

1: عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ عَلَی بَعْضِ وُلْدِهِ بِطَرَفٍ مِنْ مَالِهِ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ أَنْ یُدْخِلَ مَعَهُ غَیْرَهُ مِنْ وُلْدِهِ قَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِک» (1)

2: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یَجْعَلُ لِوُلْدِهِ شَیْئاً وَ هُمْ صِغَارٌ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ أَنْ یَجْعَلَ مَعَهُمْ غَیْرَهُمْ مِنْ وُلْدِهِ قَالَ لَا بَأْسَ » (2)

3: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ عَلَی بَعْضِ وُلْدِهِ بِطَرَفٍ مِنْ مَالِهِ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ أَنْ یُدْخِلَ مَعَهُ غَیْرَهُ مِنْ وُلْدِهِ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ» (3)

اگر کسی به این روایات خوب دقت کند، در می یابد که منافات با آن عرض ما ندارد، ما در جلسه آینده این روایات را توضیح می دهیم.

آیا واقف بعد از تمامیت عقد وقف، حق ایجاد تغییر را دارد؟ 95/08/26

موضوع: آیا واقف بعد از تمامیت عقد وقف، حق ایجاد تغییر را دارد؟

فرع اول این است که آیا واقف می تواند بعد از تمام شدن عقد وقف، در آن ایجاد تغییر کند، به این معنی که گروهی را داخل و گروهی را خارج کند، به شرط اینکه در ضمن عقد چنین اختیاری را شرط نکرده باشد، چون اگر شرط کرده باشد، بحثش بعداً خواهد آمد، فعلاً بحث این است که چیزی را شرط نکرده باشد، آیا می تواند ایجاد تغییرات کند یا نه؟

ص: 234


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص183، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح1، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص184، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح3، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص183، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح2، ط آل البیت.

از نظر قواعد نمی تواند در وقف ایجاد تغییر نماید، چون بعد از آنکه وقف کرد و صیغه وقف را هم خواند وبه قبض موقوف علیه هم رساند، عقد لازم شد، معامله لازم را به هیچ عنوان نمی شود بهم زد.

روایات خلاف قاعده را می رساند

ولی سه روایت داریم که از این روایات، خلاف این مطلب استفاده می شود، البته کسی که با نظر سطحی به این روایات نگاه کند، خواهد گفت که این روایات خلاف قواعد است، اما اگر همه روایات را با دقت و تأمل بخواند، خواهد فهمید که این روایات مخالف قاعده نیست، اولین روایت صحیح علی بن یقطین است.

1: عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ عَلَی بَعْضِ وُلْدِهِ بِطَرَفٍ مِنْ مَالِهِ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ أَنْ یُدْخِلَ مَعَهُ غَیْرَهُ مِنْ وُلْدِهِ قَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِک- البته تا اینجای روایت خلاف قاعده است، ولی ما باید ذیل روایت را هم بخوانیم، از ذیل (بقیه) روایت معلوم می شود که در اینجا وقف کامل نبوده، یعنی صیغه را خوانده، اما به قبض موقوف علیه نرسانده است ، چون ذیل حدیث کلمه «أبان و یبین» دارد - وَ عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ بِبَعْضِ مَالِهِ عَلَی بَعْضِ وُلْدِهِ وَ یُبَیِّنُهُ – تشدید به نظر استاد غلط است، بلکه أبان و یبین است، یعنی می برد و به ایشان می دهد، ابان به معنای جدا کردن است - لَهُمْ أَ لَهُ أَنْ یُدْخِلَ مَعَهُمْ مِنْ وُلْدِهِ غَیْرَهُمْ بَعْدَ أَنْ أَبَانَهُمْ بِصَدَقَةٍ قَالَ لَیْسَ لَهُ ذَلِکَ إِلَّا أَنْ یَشْتَرِطَ أَنَّهُ مَنْ وُلِدَ لَهُ فَهُوَ مِثْلُ مَنْ تَصَدَّقَ عَلَیْهِ فَذَلِکَ لَه» (1)

ص: 235


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص183، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح1، ط آل البیت.

معلوم می شود فقره قبلی که گفت له ذلک، در جایی بود که هنوز قبض نداده بود، ذیل روایت برای ما صدر روایت را معنی می کند، ذیل روایت می گوید: « بَعْدَ أَنْ أَبَانَهُمْ» قبض شان داده، دیگر حق ندارد که یکی را داخل کند، معلوم می شود که صد روایت در جایی است که قبض محقق نشده، عقد کامل نیست و به بیان دیگر هنوز عقد به مرحله لزوم نرسیده است.

صدر روایت خلاف قاعده است، ذیل روایت را که انسان ملاحظه کند، متوجه می شود که نظر حضرت ع در صدر در جایی است که صیغه را خوانده، اما به قبض طرف نرسانده، به قرینه اینکه در ذیل می فرماید: «بَعْدَ أَنْ أَبَانَهُمْ» نمی شود، معلوم می شود آنجا که می گوید می شود، «لم یُبَیِّنُه» قبض شان نداده، استاد نظرش این است که « یُبَیِّنُه» با تشدید غلط است، این فعل از باب تفعیل نیست، از باب أبان یبین» است.

البته این روایت به حسب ظاهر خلاف قاعده است،اما انسان بقیه روایات را بخواند،معلوم می شود که وقف کامل نبوده، صیغه را خوانده، اما قبض نداده است.

2: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یَجْعَلُ لِوُلْدِهِ شَیْئاً وَ هُمْ صِغَارٌ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ أَنْ یَجْعَلَ مَعَهُمْ غَیْرَهُمْ مِنْ وُلْدِهِ قَالَ لَا بَأْسَ » (1) .

این روایت هم خلاف قاعده نیست، چرا؟ چون وقف نیست، بلکه می گوید: «یَجْعَلُ لِوُلْدِهِ شَیْئاً » وصیت کرده، این در وقف نیست کلمه صدقه نیست، بلکه قرار گذاشته که این را به بچه های خودش بدهد، ولی بعداً می خواهد دیگری را هم داخل کند، بنابراین، روایت دوم موضوعاً خارج است، بحث ما در وقف است،اصلاً این وقف نیست.

ص: 236


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص184، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح3، ط آل البیت.

اما روایت سوم، مشکل دارد:

3: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ عَلَی بَعْضِ وُلْدِهِ بِطَرَفٍ مِنْ مَالِهِ ثُمَّ یَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ أَنْ یُدْخِلَ مَعَهُ غَیْرَهُ مِنْ وُلْدِهِ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ» (1) ، این مثل دومی نیست، چون دومی را توانستیم حمل بر هبه یا وصیت کنیم، ولی این را نمی شود بر چنین چیزی حمل کنیم.

منتها این روایت خبر واحد است و ما نمی توانیم با خبر واحد قواعد را بهم بزنیم، مگر اینکه این روایت را هم حمل بر جایی کنیم که هنوز به قبض طرف نداده است، یعنی این روایت سوم را هم مانند روایت اول معنی کنیم، بعید نیست که این روایت هم مثل روایت اول باشد، صیغه را خوانده،اما هنوز به قبض طرف نداده است.

در هر صورت این روایایت برای ما مشکلی را ایجاد نمی کند، ولی یک روایت پنجم داریم که اینجا می خوانیم، ولی جوابش در فرع سوم می آید.

نعم: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی کِتَابِ إِکْمَالِ الدِّینِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْکِنْدِیِّ عَنْ أَبِی طَاهِرٍ الْبِلَالِیِّ قَالَ کَتَبَ جَعْفَرُ بْنُ حَمْدَانَ اسْتَحْلَلْتُ بِجَارِیَةٍ إِلَی أَنْ قَالَ وَ لِی ضَیْعَةٌ قَدْ کُنْتُ قَبْلَ أَنْ تَصِیرَ إِلَیَّ هَذِهِ الْمَرْأَةُ سَبَّلْتُهَا عَلَی وَصَایَایَ وَ عَلَی سَائِرِ وُلْدِی عَلَی أَنَّ الْأَمْرَ فِی الزِّیَادَةِ وَ النُّقْصَانِ مِنْهُ إِلَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی وَ قَدْ أَتَتْ بِهَذَا الْوَلَدِ فَلَمْ أُلْحِقْهُ فِی الْوَقْفِ الْمُتَقَدِّمِ الْمُؤَبَّدِ وَ أَوْصَیْتُ إِنْ حَدَثَ بِی حَدَثُ الْمَوْتِ أَنْ یَجْرِیَ عَلَیْهِ مَا دَامَ صَغِیراً فَإِنْ کَبِرَ أُعْطِیَ مِنْ هَذِهِ الضَّیْعَةِ حَمْلَهُ مِائَتَیْ دِینَارٍ غَیْرَ مُؤَبَّدٍ وَ لَا تَکُونُ لَهُ وَ لَا لِعَقِبِهِ بَعْدَ إِعْطَائِهِ ذَلِکَ فِی الْوَقْفِ شَیْ ءٌ فَرَأْیُکَ أَعَزَّکَ اللَّهُ فَوَرَدَ جَوَابُهَا یَعْنِی مِنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ ع أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی اسْتَحَلَّ بِالْجَارِیَةِ إِلَی أَنْ قَالَ وَ أَمَّا إِعْطَاؤُهُ الْمِائَتَیْ دِینَارٍ وَ إِخْرَاجُهُ مِنَ الْوَقْفِ فَالْمَالُ مَالُهُ فَعَلَ فِیهِ مَا أَرَادَ» (2)

ص: 237


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص183، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح2، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص183، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب5، ح4، ط آل البیت.

البته این روایت مربوط به این فرع (فرع اول) نیست، چون مورد بحث در این فرع جایی است که شرط نکرده باشد، ولی در این روایت شرط کرده است.

پس نتیجه فرع این شد که اگر جناب واقف شرط نکرده باشد، نمی تواند کم کند و هکذا نمی تواند زیاد کند، به بیان دیگر نمی تواند در وقف ایجاد تغییرات کند.

فرع دوم

فرع دوم این است که جناب واقف مثلاً مالی را بر علما وقف کرده، بعداً می خواهد برخی را خارج کند و بگوید علمای که فلسفه یا نحو می خواند، حق استفاده از این وقف را ندارند، برخی را می خواهد اخراج کند، آقایان می گویند جایز نیست، ما نیز می گوییم جایز نیست، ولی ادله آقایان ادله نا تمام است، ادله آقایان این است که وقف بعد از آنکه تمام شد، شرط اخراج «من أراد» بر خلاف مضمون عقد است، آقایان در شروط خوانده اند بر اینکه: هر شرطی که بر خلاف مقتضای عقد باشد باطل است، گاهی می گویند بر خلاف کتاب و سنت، یا بر خلاف مقتضای عقد باشد باطل است، جناب واقف بعد از آنکه وقف کرد و صیغه عقد وقف را هم خواند، بعداً اگر بخواهد گروهی را خارج کند، یعنی اگر شرط کند که دست من باز باشد هر گروهی را که دلم خواست خارج کنم، این بر خلاف مقتضای عقد است.

یلاحظ علیه: معلوم می شود که شما مسأله خلاف مقتضای عقد را درست متوجه نشده اید، شرطی که بر خلاف مقتضای عقد است مثالش این است:« آجرتک بلا أجرة»، این نمی شود،یا بگوید:« بعت بلا ثمن»،این غلط است، « زوجتک بلا استمتاع»، این نمی شود، اینکه می گویند بر خلاف مقتضای عقد است، این گونه موارد را می گویند، یعنی:« آجر بلا أجره و باع بلا ثمن و نکح بلا استمتاع»، ولی این آدم (واقف) می گوید من بر علما وقف می کنم، منتها در آینده دستم باز باشد، هر گروهی را که بخواهم اخراج کنم، بتوانم اخراج کنم، این بر خلاف مقتضای عقد نیست، بلکه یکنوع استثناست.( این دلیل اول شان).

ص: 238

دلیل دوم شان این است که می گوید این جعل خیار است، و عقد وقف خیار بردار نیست، این دلیل شان هم غیر صحیح است، زیرا وقف جعل خیار نیست، بلکه شرط است.

پس هردو دلیل آنها تمام نیست، دلیل اول می گوید اخراج من أراد بر خلاف مقتضای عقد وقف است، درست نیست، بر خلاف مقتضای عقد نیست، یا می گویند جعل خیار است، ما می گوییم جعل خیار نیست.

نظریه استاد سبحانی

ولی ما در عین حالی که دلیل آنها را قبول نکردیم، حق را با آقایان می دهیم، بعد از آنکه شما عقد را تمام کردید، شرط می کنید اخراج را، باید این را برای ما معنی کنید، یک موقع به گونه ای می گوید که خود بخود خارج بشود، یک موقع می خواهد اخراج کند، فرق است بین جایی که خود بخود خارج بشود یا من اخراج کنم، اولی اشکال ندارد، یعنی اگر کاری کنم که خود بخود اخراج بشود،اشکال ندارد، مثلاً چگونه بگوید که خود بخود اخراج بشود؟ بگوید:« هذه الضیعة وقف لأولادی ماداموا فقراء»، وقتی غنی شدند، خود بخود خارج می شوند، این اشکالی ندارد، من اخراج نمی کنم، بلکه خود بخود خارج می شوند، یا می گویند:« هذه الضیعة وقف ماداموا عدولاً، و إذا صاروا فساقاً»، خود بخود خارج می شوند، اگر این گونه وقف کند اشکالی ندارد، اما اگر بگوید: من این باغ را وقف می کنم به شرط اینکه سلطه دست من باشد به گونه ای که هر کس را که دلم خواست داخل کنم و هر کس را که دلم خواست بیرون کنم، اگر این گونه باشد، صحیح نیست. چرا؟ زیرا چنین چیزی در وقف عملی نیست، مانوس نیست در سیره علما و سیره عقلا دیده نشده که واقف مالی را وقف کند و سلطه را هم دست خودش نگه دارد تا هرکس را که بخواهد بیاورد و هر کس را هم که بخواهد خارج کند. این بر خلاف سیره عقلاست.

ص: 239

بنابراین،ما با این فتوای آقایان موافقت کردیم، منتها نه با ادله آقایان، یعنی ادله آقایان درست نیست، چون آقایان گاهی می گویند مخالف مقتضای عقد است و گاهی می گویند جعل خیار است، ما این دو دلیل آنها را قبول نکردیم، بلکه از راه دیگر عدم صحتش را ثابت کردیم و آن اینکه این مسأله عقلایی نیست، بله، اگر کاری بکند که خود بخود اخراج بشود، اشکالی ندارد، اما اگر بخواهد بعد تمامیة العقد، هنوز رتق و فتق آن دستش باشد، این با سیره عقلا سازگار نیست.

الفرع الثانی: لو شرط إخراج من یرید

قال المحقق: « لو شرط إخراج من یرید، بطل الوقف» (1) .

و فی المسالک: «هذا عندنا موضع وفاق (2)

ثمّ استدلّ علیه بما یلی:

1: إنّ وضع الوقف علی اللزوم، و إذا شرط إخراج من یرید من الموقوف علیه، کان منافیاً لمقتضی الوقف.

یعنی شرط بر خلاف مقتضای عقد است، ما گفتیم این دلیل درست نیست، خلاف مقتضای عقد، مثالش مانند:« أجر بلا أجرة و باع بلا ثمن» است، اما اگر بخواهد یک گوشه را قیچی کند، به این نمی گویند بر خلاف مقتضای عقد است.

2: أنّه بمنزلة اشتراط الخیار، و الوقف لا یقبل الخیار.

أقول: أمّا الوجه الأول فیلاحظ علیه، بأنّ مقتضی الوقف، الللزوم حسب ما وقفه الواقف، فإذا احتفظ لشخصه إخراج من یرید، یکون لازماً بهذا الوصف- مانند ضیّق فم الرکیة است، یعنی از اول این وقف را مقید می سازد، نه اینکه مطلق است و بعداً مقیدش می کند - فلو لم یخرج أحداً بقی علی لزومه.

ص: 240


1- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص449.
2- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص368.

و أمّا الوجه الثانی، فیلاحظ علیه، بأنّ شرط الخیار بعید عن لفظ الواقف، إذ لا یرید إبطال الوقف بل یحفظه، غایة الأمر یخرج من یرید من الأفراد، کما أنّ التمسّک بعموم قوله: «الوقوف حسب ما یوقفها أهلها» علی الصحّة غیر مفید من قبیل التمسّک بالعام فی الشبهة المصداقیة، فإنّ الشکّ إنّما هو فی صحّة هذا النوع من الوقف حتّی یشمله العموم.

إذا عرفت ذلک: فالحقّ التفصیل بین الاخراج و الخروج الطبیعی، أمّا الأوّل فبأن یشترط فی متن العقد أنّ بیده إخراج من دخل فی عنوان الموقوف علیهم، إذ معناه أنّ بیده سلطنة الإخراج، فإنّه مخالف للسیرة - من هم با آقایان در اصل مدعا موافقم، منتها ادله آنها را قبول ندارم، ما باید در باب معاملات در خانه عرف را بزنیم، این گونه وقف کردن ها با سیره عقلا و عرف سازگار نیست- و بحاجة إلی دلیل حتّی یشمله قوله:« الوقوف حسب ما یقفها أهلها»، و أمّا الثانی بأن یأخذ فی العقد عنواناً یسبّب خروج بعض الأفراد طبعاً کما إذا قال: وقفت علی أولادی إلی أن یصروا أغنیاء، أو ماداموا فقراء، فإذا صار مثل هذا صحیحاً فیخرج الغنی و هذا من مقولة الخروج الطبیعی لعدم شمول عنوان الأولاد الفقراء علی الأغنیاء منهم، و أمّا الأوّل فهو من قبیل الإخراج، أی إعطاء السلطة للواقف أن یخرج من کان داخلاً، فهو مع کونه بعیداً و مخالفاً للسیرة، یحتاج إلی دلیل.

الفرع الثالث: إدخال من یرید

ادخال من یرید، عیناً مثل اخراج می ماند، همانطور که در اخراج گفتیم بعد از تمامیت وقف اخراج معنی ندارد،در ادخال نیز همان حرف را می زنیم و می گوییم بعد از تمامیت عقد وقف، ادخال معنی ندارد، وقتی جناب واقف بر علما وقف کرد، بعد از مدتی نمی تواند فقرا را هم داخل کند و هکذا نمی تواند تجار را داخل کند.

ص: 241

بله، می تواند کاری بکند که خود بخود اضافه بشود، مثلاً بگوید:« « وقفت هذه الدار علی أولادی الحاضرین و من سیوجد (أو سیولد) مع الموجود»،این اشکالی ندارد، این اخراج نیست، بلکه از قبیل خروج است.

ولی از محقق تعجب است که این شق را در زیادی قبول کرده و گفته زیادی دو جور است، اگر بخواهد خودش اضافه کند، صحیح نیست، اما اگر قالب را به گونه ای بریزد که خود بخود اضافه بشود، صحیح است.

ما به ایشان عرض می کنیم که جناب محقق، عین این بیان را در اخراج هم بفرمایید، اخراج ابتدایی باطل است، اما خروج طبیعی خالی از اشکال است.

ما روایت توقیع را که قبلاً خواندیم بر همین حمل می کنیم و می گوییم این آ دم که می گوید دویست دینار بدهد، نمی خواهد ادخال کند، لابد از اول وقفش به گونه ای بوده که ولد دوم را هم شامل بوده، البته این حمل کمی بعید است،اما چاره نداریم، بگوییم حضرت که فرموده دویست درهم از این وقف را به این بدهید، لابد وقف این آدم (واقف) به گونه ای بوده که خود بخود شامل ولد جدید هم بوده است.

الفرع الرابع: لو شرط النقل عن الموقوف علیهم

قال المحقق: « لو شرط نقله عن الموقوف علیهم إلی من سیوقف لم یجز و بطل الوقف» (1) .

اگر بخواهد موقوف علیه را عوض کند،این هم اگر به گونه ای باشد که خود بخود موقوف علیه عوض بشود، هیچ مانعی ندارد، اما اگر بخواهیم بخواهیم موقوف علیه را عوض کنیم، اگر بخواهم خودم عوض کنم، وقف کردم بر علما، بعداً پشیمان شدم،می خواهم وقف کنم بر سادات،این نمی شود،اما اگر از اول کاری بکنم که خود بخود عوض بشود، این اشکال ندارد،مثلاً بگوید:« وقفت علی العلماء سنة، ثمّ علی الفقراء سنة، ثمّ علی السادة سنة» این گونه وقف کردن اشکالی ندارد.

ص: 242


1- شرائع الإسلام، محقق حلّی، ج2، ص217.

هرگاه عین موقوفه منافع متعدد داشته باشد، موقوف علیهم همه آنها را مالک می شوند 95/09/14

موضوع: هرگاه عین موقوفه منافع متعدد داشته باشد، موقوف علیهم همه آنها را مالک می شوند

بحث ما در مسأله شصتم از کتاب وقف است و این مسأله دارای چند فرع یا چند صورت می باشد:

1؛ فرع اول

فرع اول این است که اگر چیزی وقف بشود، اما مصرف آن معلوم نباشد، مثلاً می دانیم که این باغ وقف است، اما بر چه کسانی وقف است را نمی دانیم، یا از اول نمی دانیم، یا بعداً فراموش کردیم، البته این سخن در وقف های جدید متصور نیست، بلکه راجع به وقف هایی است که سابقه چند صد ساله دارند و از طرفی وقف نامه هم در اختیار نباشد، در چنین فرضی، این مسأله پیش می آید.

پس مسأله شصتم این شد که علم به وقف داریم،اما مصرف را نمی دانیم، یا اینکه مصرف را فراموش کردیم،مسلماً این وقف صحیح است، یعنی جهل ما به مصرف، سبب نمی شود که این وقف باطل باشد، ما باید تلاش کنیم که این وقف را به گونه ای مصرف کنیم که با نیت واقف نزدیک باشد، یعنی یا عین او باشد یا نزدیک.

پس فرع اول این شد که اگر وقفیت یک چیزی روشن است، اما مصرف آن روشن نیست، منتها باید ما تلاش کنیم که مصرف آن را به نوعی معین کنیم، بعداً یاد آور خواهیم شد که مسأله ما چهار صورت یا چهار فرع دارد.

الصورة الأولی: اگر ما مصرف وقف را می دانیم، منتها مردد است بین افرادی که بین آنها قدر متقین است، افرادی هستند می شود آنها را جمع کرد، مثلاً نمی دانیم که آیا این باغ بر فقرا وقف است یا وقف بر علما و فقها؟

ص: 243

اینجا ها می شود بین افراد جمع کرد، چه کنیم؟ مصرف کنیم در علمای فقیر. چرا؟ چون متاصدق هستند نه متباین، یعنی اطراف علم اجمالی متباین نیست، بلکه افراد علم اجمالی متصادق اند، یا وقف است بر فقرا یا وقف است بر علما، اینها متصادق هستند، یعنی بینهما از نسب اربعه عموم و خصوص من وجه است، چون عموم و خصوص من وجه است، ولذا ما می توانیم ماده اجتماع را پیدا کنیم و آن را به عالم فقیر بدهیم نه به عالم غیر فقیر و نه فقیر غیر عالم، بلکه می دهیم به عالمی که فقیر باشد، این در جایی است که بین العنوانین، عموم و خصوص من وجه باشد، که در حقیقت در یکجا قابل تصادق و اجتماع باشند.

الصورة الثانیة: اما اگر بین اطراف علم اجمالی تصادق نیست، اطراف علم اجمالی عام و خاص من وجه نیست، بلکه متباینات هستند، اما شبهه محصوره باشد، از یک نظر متباین هستند، و از یک نظر هم شبهه محصوره است، مثلاً نمی دانیم که آیا این باغ بر حرم حضرت معصومه ع وقف است یا بر مسجد جمکران، اطرافش متباین است، یعنی مثل اولی نیست، چون اولی عام و خاص من وجه بودند، قابل تصادق بودند، اطراف علم اجمالی عامین من وجه بود، ولی در اینجا اطراف علم اجمالی از قبیل متبایناتند، یا وقف است بر حرم حضرت معصومه (علیها السلام» یا وقف است بر مسجد جمکران، اما محصور است، در اینجا چه کنیم؟

در اینجا چند قول است:

1: قول اول (که قول حضرت امام است) می گوید باید قرعه بکشیم، ما از ایشان سوال می کنیم شما خودتان در علم اصول گفتید که قرعه یک جای معینی دارد و آن جایی است که در آنجا یکنوع تخاصم و تداعی باشد، چطور در اینجا فرمودید که قرعه بکشید؟

ص: 244

ایشان در جواب خواهد فرمود که زمینه تخاصم وجود دارد، یعنی متولی حرم با متولی مسجد جمکران یکنوع تداعی و تخاصم دارند، زیرا هر کدام دلش می خواهد که مال او باشد، زمینه تخاصم است، البته تخاصم بالفعل نیست، اما زمینه تخاصم است، ولذا ایشان معتقد است که باید قرعه بکشیم.

مرحوم سید ابو الحسن اصفهانی هم می گوید قرعه بکشیم. پس صورت دوم این شد که اطراف علم اجمالی در اولی عامین من وجه بود، اما در دومی اطراف علم اجمالی از قبیل متباینین هستند، اما محصورند، یعنی یا مسجد جمکران یا حرم مطهره حضرت معصومه ع، در اینجا نظر ایشان این است که باید قرعه بکشیم.

2: ولی در اینجا یک قول دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه به قاعده عدل و انصاف مراجعه کنیم، امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) به قاعده عدل و انصاف عمل کرده اند. در کجا؟ در «ودعی، یعنی امین»،یکنفر از هر جهت امین است، من مثلاً دو دینار نزد او به امانت گذاشتم، دیگری هم یک دینار به امانت گذاشت، اتفاقاً یک دینار از این سه دینار به سرقت رفت، حضرت فرمود یک دینار را به صاحب دو دینار می دهند، دینار باقی مانده را تقسیم می کنند، بین دو دیناری و یک دیناری، بگوییم در اینجا هم قاعده عدل و انصاف جریان دارد، یعنی نصفش را به مسجد جمکران بدهیم، نصف دیگرش را به حرم حضرت معصومه ع بدهیم.

دیدگاه استاد سبحانی

ولی قول اول بهتر است،. چرا؟ چون ما نسبت به اولی، علم اجمالی به مخالفت قطعیه نداریم، بلکه مخالفت احتمالیه است، زیرا یا به جمکران می دهیم یا به حرم حضرت معصومه ع، مخالفت احتمالیه است، اما اگر به قاعده عدل و انصاف عمل کنیم، مخالفت قطعیه لازم می آید، یعنی می دانیم که با وقف مخالفت قطعیه کردیم، ولذا این روایت شاذ است و فقط منحصر به مورد خودش می شود.

ص: 245

بنابراین، ما قول دوم را نپذیرفتیم.

3: اگر امکان تسالم و تصالح است، مثلاً نمی دانیم بر فقرای این ده و روستا وقف کرده یا بر فقرای آن ده و روستا؟ متباینین هستند، اما تسالم و تصالح ممکن است، فقرا جمع بشوند و با همدیگر تصالح و تسالم کنند، یعنی هر کدام همه را بگیرد، نصفش را به دیگری بدهد. البته در صورتی که تصالح و تسالم ممکن باشد.

اما گاهی تصالح و تسالم ممکن نیست، مثل حرم شریف حضرت معصومه ع یا مسجد جمکران، در اینجا تصالح ممکن نیست، زیرا جناب متولی مالک نیست،در آنجا فقرای آن ده یا این ده مالکند، فلذا ممکن است تصالح کنند،اما متولی حرم حضرت معصومه یا متولی مسجد جمکران، مالک نیستند تا تصالح کنند.

تم الکلام فی الصورة الثانیة: إذا کان بین المحتملات، یعنی اطراف علم اجمالی، اگر اطراف علم اجمالی متباینات اند، یعنی مثل اولی نیست که عامین من وجه اند، در اینجا سه قول است:

الف؛ قول اول قرعه است.

ب؛ قول دوم قاعده عدل و انصاف است.

ج؛ قول سوم امکن التصالح، این بهتر است، فقرای این ده با فقرای آن ده مصالحه کنند، اما إذا امکن، اما إذا لم یمکن، همان قرعه است، مسجد جمکران با حرم حضرت معصومه لا یمکن است.

الصورة الثالثة: إذا کان اطراف علم الإ جمالی متباینات بالذات،اما مرددة بین العناوین و أشخاص غیر محصورین، کلمه اشخاص را دقت کنید تا با چهارمی فرق کند، اطراف علم اجمالی افراد و اشخاص هستند، اما غیر محصوره اند. چطور؟ مثلاً نمی دانم که آیا این باغ بر فقرای قم وقف است یا بر فقرای کاشان، یا بر فقرای اصفهان یا بر فقرای شیراز و ...،، آنچنان افراد متشتت باشند که نشود این وقف را بین افراد فقرا تقسیم کنیم، اینجا چه کنیم؟

ص: 246

فرقش با صورت دومی این است که در دومی اطراف علم اجمالی محصوره بود، مسجد، یعنی یا حرم حضرت معصومه یا مسجد جمکران، اما صورت سوم متباینات هستند، ولی دایره اش وسیع است، نمی شود این مبلغ را بین فقرای چندین شهر تقسیم کرد و به همه آنها داد،اینجا چه کنیم که اطراف علم اجمالی غیر محصور است، متاینات بالذات هستند، چکنیم؟

در اینجا مرحوم سید کاظم طباطبائی یزدی و هکذا حضرت امام می فرماید:« یعامل مع الوقف معاملة المجهول المالک»، نمی دانیم مال فقرای شیراز است یا مال فقرای اصفهان و جاهای دیگر است، در حقیقت می شود حکم مجهول المالک را بر آن بار نمود، اگر مجهول المالک شد، ناچاریم که در امور خیریه مصرف کنیم،تا ثوابش بر موقف علیهم بر گردد، آیا این مسأله تعبد است یا روایت هم داریم؟ روایت داریم:

روایت علی بن راشد

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الرَّزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ اشْتَرَیْتُ أَرْضاً إِلَی جَنْبِ ضَیْعَتِی بِأَلْفَیْ دِرْهَمٍ فَلَمَّا وَفَّرْتُ الْمَالَ خُبِّرْتُ أَنَّ الْأَرْضَ وَقْفٌ فَقَالَ لَا یَجُوزُ شِرَاءُ الْوُقُوفِ وَ لَا تُدْخِلِ الْغَلَّةَ فِی مِلْکِکَ ادْفَعْهَا إِلَی مَنْ أُوقِفَتْ عَلَیْهِ قُلْتُ لَا أَعْرِفُ لَهَا رَبّاً قَالَ تَصَدَّقْ بِغَلَّتِهَا» (1) .

إلی هنا تمّ الکلام فی صور ثلاث، در صورت اولی، اطراف علم اجمالی عامین من وجه بود ، مسلّما در آنجا وضع روشن است، چون جمع می کنیم ماده اجتماع را. در صورت دوم بین، اطراف علم اجمالی متباینین بودند ، اما اطراف و افرادش محصور بودند، در آنجا سه قول وجود داشت که از میان آنها، قول اول (که قرعه باشد) اقوی ا ست، صورت سوم همین است، اطراف متباین است،اما به جای محصوره، غیر محصور است،یعنی فقرای چند شهر،در اینجا قهراً می شود مجهول المالک، نمی دانیم فقرای کاشان است یا مال فقرای شهر های دیگر.

ص: 247


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص: 185، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح1، ط آل البیت.

الصورة الرابعة: صورت چهارم، همان صورت سوم است، اطراف علم اجمالی متباین است، غیر محصورند، اما بین آنها فرق است، چون در اولی اشخاص بود، اما در اینجا جهات است، ولذا موقعی که سومی را عرض می کردم، گفتم کلمه اشخاص خاطر تان باشد، اشخاص بود، یعنی فقراء، اما در چهارمی اشخاص نیست، بلکه جهات است ، نمی دانیم که این مزرعه، وقف بر مسجد است یا بر فقراست یا وقف بر بیمارستان است یا بر ایتام، فرق است بین اشخاص و بین جهات. در اینجا چه کنیم؟

عبارت صورت چهارم

إذا کان التردید بین جهات غیر محصور، کما إذا لم یعلم أنّه وقف علی المسجد، أو المشهد أو القناطر أو إعانة الزّوار أو تعزیة سید الشهداء ع و ...، و هکذا، تصرف المنافع فی وجوه البرّ، بشرط عدم الخروج عن مورد المحتملات، فلو صرف فی إعانة الزّوار، أو تعزیة سید الشّهداء، أو واحد منهم لم یخرج عن مورد المحتملات و یکتفی بالامتثال الاحتمالی بدلاً عن القطعی، لعدم إمکانه (امتثال قطعی) و لذلک یقول السید الطباطبائی فی ملحقات العروة:« صرف فی وجوه البرّ غیر الخارج عن أطراف التردید»

در اولی صدقه می دادیم، چون مجهول المالک بود، اما در اینجا صدقه نمی دهیم، بلکه در کارهای خیر مصرف می کنیم.

پرسش

چرا در اولی که مجهول المالک است، گفت:« یتصدّق»، اما اینجا گفت:« فی وجوه البرّ » مصرف می کنیم؟

پاسخ

چون در اولی وقف بر اشخاص بود، ولذا شد مجهول المالک، ولی در اینجا وقف بر اشخاص نیست، بلکه وقف جهات است، مانند مسجد، بیمارستان، پل، راه، چون وقف بر جهات است، قهراً باید در اینجا بر جهات برّ و خیر مصرف کنیم، البته باید از این اطراف علم اجمالی بیرون نرود، یعنی نمی توانیم آن را در میان فقرا تقسیم کنیم، تقسیم در میان فقرا جهات برّ نیست، باید کاری کنیم که جهات برّ باشد.

ص: 248

المسألة الحادیة و الستّون: لو کان للعین الموقوفة منافع متجددة و ثمرات متنوعة، یملک الموقوف علیهم جمیعها مع إطلاق الوقف، ففی الشاة الموقوفة یملکون صوفها (پشمش ) المتجدّدة و لبنها (شیرش) و نتاجها (بچه اش) و غیرها، و فی الشجر و النخل ثمرهما، و منفعة الاستظلال بهما و السعف والأغصان، و الأوراق الیابسة، بل و غیرها ممّا قطعت للإصلاح، و کذا فروخهما (جوجه هایش) و غیر ذلک، و هل یجوز فی الوقف التخصیص ببعض المنافع، حتی یکون الموقوف علیهم بعض المنافع دون بعض؟ الأقوی ذلک.

مسأله شصت و یکم این است که اگر ما زمین یا حیوانی را وقف کردیم که منافع متعدد دارد، مثلاً گوسفند منافع متعدد دارد:

1؛ دارای پشم است.2: شیر دارد.3؛ گوشت دارد. 4: نتاج دارد، یعنی بچه می زاید. 5: از کودش برای زراعت استفاده می شود و هکذا و هکذا.

اگر انسان چیزی را وقف کرد که منافع مختلف دارد، آیا همه اش وقف می شود یا آنکه اثر مشهورش است، مثلاً من گوسفندی را وقف کردم، البته گوسفند یک اثر مشهور دارد و یک اثر غیر مشهور، باغ میوه دارد که اثرش مشهورش است، از چوبش هم می شود استفاده کرد، به عنوان سایبان هم می شود از چوبش استفاد کرد؟

آقایان می فرمایند: اگر انسان چیزی را فوق کرد، همه اش وقف است چرا؟ أخذاً بالإطلاق، مثلاً گفته:« وقفت هذا الغنم»، یا گفته:« وقفت هذا البستان»، این عام است و همه را شامل است، شما اگر برخی را بگویید وقف است و برخی وقف نیست، این دلیل می خواهد.

آیا واقف می تواند بگوید من این گوسفند وقف کردم،اما پشمش مال من است، غیر پشم همه را وقف کردم؟

ص: 249

بله، می تواند با این شرط وقف کند. چرا؟ چون «الناس مسلطون علی أموالهم»، منتها نباید طوری بشود که منافع مشهوره را برای خودش اختصاص بدهد، منافع پیش پا افتاده را برای موقوف علیهم در نظر بگیرد. این درست نیست.

هل للواقف تخصیص الوقف ببعض المنافع حتّی یکون للموقوف علیهم بعض المنافع؟ الظاهر أنّ له ذلک لأنّ «الناس مسلطون علی أموالهم» فی مقدار الوقف و إخراجه عن سلطته.

نعم لو أخرج المنفعة المقصودة من الموقوف ،کالثمرة، فی وقف الأشجار المثمرة؟ الظاهر عدم الجواز، لأنّ مرجعه عدم الوقف.

چون این یکنوع تناقض است، اگر این «مال» وقف است، باید موقوف علیهم یک چیزی گیر شان بیاید،این چه وقفی است که همه منافع مهم را برای خودش نگه می دارد و فقط منافع پیش پا افتاده و ناچیز را برای موقوف علیهم در نظر می گیرد؟!

حکم موقوفات مسجد بعد از خراب شدن مسجد و عدم امید به ساخت مجدد آن 95/09/15

موضوع: حکم موقوفات مسجد بعد از خراب شدن مسجد و عدم امید به ساخت مجدد آن

بحث ما در مسأله شصت و دوم است، اگر زمین یا باغ و امثالش را برای مسجد وقف کند، ولی مسجد خراب شده و دیگر امید به آبادی آن نیست، فرض کنید وقف کرده برای چراغ مسجد، و فعلا مسجدی نیست تا کسی چراغی را در آنجا روشن کند، و یا وقف کرده برای تنقیه چشمه، و فعلاً چشمه خشک شده، فلذا تنقیه معنی ندارد.

فرق این مسأله با مسأله قبلی

فرق این مسأله با مسأله قبلی بسیار روشن است، چون در مسأله قبلی موقوف علیه شناخته شده نبود، یا فراموش کرده بودم یا شناخته شده نبود، اما در اینجا موقوف علیه را می شناسم، اما قابل مصرف نیست، مسجد خراب شده و کسی در آن نماز نمی خواهد تا چراغی بخواهد، چاه یا چشمه خشکیده، این مبلغی که من دادم به درد تنقیه نمی خورد، چه کنیم؟

ص: 250

متن مسأله شصت و دوم

المسألة الثانیة و الستّون: «لو وقف علی مصلحة فبطل رسمها، کما إذا وقف علی مسجد أو مدرسة أو قنطرة فخربت و لم یمکن تعمیرها، أو لم تحتج إلی مصرف، لانقطاع من یصلّی فی المسجد و الطلبة المارّة، و لم یرج العود، و صرف الوقف فی وجوده البرّ و الأحوط صرفه فی مصلحة أخری من جنس تلک المصلحة، و مع التعذّر یراعی الأقرب فالأقرب منها» (1) .

خیال نشود که این تکرار مسأله قبل است، چون در مسأله قبل، »موقوف علیهم» معلوم نبودند، ولی در اینجا «موقوف علیه» معلوم است، یعنی موقوف علیه مسجد است، منتها امکان مصرفش نیست

اقوال مسأله

در اینجا چهار قول وجود دارد:

1: قول صاحب عروة، ایشان می گوید اگر چنانچه ممکن نشود که درآمد عین موقوفه را در چراغ مسجد خرج کرد، چون مسجدی در کار نیست، عین موقوفه دوباره به ملک واقف بر می گردد، و اگر واقف زنده نیست، به ملک ورثه ی واقف بر می گردد:

ما ذکره السید الطباطبائی من رجوعه إلی الواقف، أو ورثته،کما فی خروج العین الموقوفة عن الانتفاع بها، إذ لا فرق فی عدم الانتفاع بین أن یکون بسبب خروج العین عن الانتفاع بها، أو عدم إمکان الصرف علی ما یجب الصرف علیه» .

دلیلش این است که اگر زمین از کار بیفتد به گونه ای که نشود در آن زراعت کرد، همه فقها می گویند زمین به ملک واقف بر می گردد، همانطور اگر نشود در آن زمین کار کرد، می گویید به واقف بر می گردد، ما نحن فیه نیز چنین است، امکان صرفش نیست، یا درآمد ندارد، زمین بایر شده و درآمد ندارد، بر می گردد به واقف، یا در آمد دارد، اما نمیشود آن در آمد را در موقوف علیه مصرف کرد.

ص: 251


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص75.

البته این دلیل ایشان شبیه استحسان است، چون قیاس کرده ما نحن فیه را به جایی که زمین شوره زار بشود که به واقف بر می گردد، در جایی هم که نشود درآمد عین موقوفه را در «موقوف علیه» صرف کرد، باز هم به واقف بر می گردد.

2: قول دوم، مال صاحب مسالک است، البته صاحب مسالک نقل کرده اما انتخاب نکرده، ایشان می گوید من قائل به تفصیل می باشم، به این معنی که در بعضی از موارد به وارث بر می گردد ، اما در برخی از موارد هم در امور خیریه مصرف می کنیم، در موردی بر می گردد به وارث، در مورد دیگر هم به امور خیریه بر می گردد، می گوید این محل وقف موقت بوده، وقف کردم بر این دوتا درخت انار یا دوتا درخت انجیر، درخت انجیر و انار عمر کوتاهی دارند، عمر شان را که کرد و تمام شد، موقوفه بر می گردد به وارث. چرا؟ چون عمر موقوف علیه از اول کوتاه و موقت بوده، وقف کردم بر این درخت انار یا بر این درخت انجیر که عمرش مثلاً سی سال است، معلوم می شود که واقف به طور کلی دندان طمع را از این مالش نکشیده، فقط سی سال وقف کرده، بعد از سی سال مال خودش است.

اما اگر موقوف علیه عمر بلند و زیادی دارد، اما حوادث آمد و این مسجد را از بین برد، اینجا می شود که بگوییم در وجوه بر و خیر مصرف بشود، تمام نظرش دلیلش روی این جهت است که در اولی جناب واقف به طور کلی دندان طمع را نکشیده، اما در دومی دندان طمع را کشیده، غایة ما فی الباب حوادث اجازه نمی دهد که این درآمد در این مسجد مصرف بشود، این هم قول صاحب مسالک، اما خودش قبول نکرده است.

ص: 252

3: قول سوم، مال حضرت امام (ره) است و ایشان یک نظر خوبی دارند و ظاهراً این نظر مال سید اصفهانی هم هست، نظر ما نیز همین است، یعنی وقتی از ما استفتاء می کنند، چنین جواب می دهیم و می گوییم اگر خانه ای را وقف کرده بر چراغ فلان مسجد، اما فعلاً این مسجد نیست، چه کند؟ در مشابهش مصرف کند. چرا؟ لأنّه أقرب إلی غرض الواقف، این مسجد نشد، مسجد دیگر، حالا اگر مسجدی مورد نیاز نیست، اقرب به مسجد حسینیه است، پس در حسینیه مصرف کند و اگر حسینیه هم نیست، به مدارس و امثالش مصرف نماید.

خلاصه اینکه یا باید سراغ مشابهات برویم، یا سراغ الأقرب فالأقرب، مشابهات، یعنی مسجد به مسجد، اقرب، مسجد به حسینیه، یا مسجد به مدارس، ظاهراً این فتوای حضرت امام (ره) فتوای خوبی است. چرا؟ چون باید غرض واقف را در نظر بگیریم، مسلّماً جناب «واقف »که گفته فلان مسجد، عاشق آن مسجد نیست، ولی چون خودش در آن محل زندگی می کرده، فلذا گفته چراغ این مسجد، اگر در همان زمان کسی به او می گفت که این مسجد دو سال دیگر خراب می شود، می گفت مسجد دیگر، اگر می گفتیم در آیند مسجدی در کار نیست؟ می گفت به اقرب به مسجد بدهید که حسینیه باشد، ظاهراً قول حضرت امام بهتر است.

4: قول چهارم، قول مشهور است، مشهور علمای ما گفته اند به وجوه البرّ مصرف شود، وجوه البرّ خیر از صدقه است، چون صدقه مال فقراست، اما وجوه البرّ، ربطی به فقرا ندارد، وجوه البرّ مانند مدرسه ساختن، پل ساختن، حمام درست کردن، اگر واقعاً این وقف قابل اداره نیست، یعنی در آمد آن به درد نمی خورد، یصرف فی وجوه البرّ، یعنی مسجد،، خانه، مدرسه و امثالش بسازیم، خواه این وجوه البرّ به غرض واقف نزدیک باشد یا نباشد.

ص: 253

ما علیه الأصحاب قدیمهم و حدیثهم، قال الشیخ فی النهایة: «و إذا وقف المسلم شیئاً علی مصحلة فبطل رسمها، جعل فی وجوه البرّ» (1)

و قال المحقق:« إذا وقف علی مصلحة، فبطل رسمها، صرف فی وجوه البرّ» (2)

و قال ابن سعید: و إذا وقف علی مصلحة تبقی غالباً، فبطل رسماً صرف فی وجوه البرّ» (3) .

البته مثال هایی که من زدم، مانند باغ، ارتباطی به بحث ما ندارد، بحث ما در جایی است که درآمد دارد، اما مصرف در «موقوف علیهم» ممکن نیست.

دلیل مشهور

مرحوم صاحب جواهر یکدانه غرض را دارد و آن اینکه همیشه می خواهد فتوای مشهور را زنده کند، ایشان در واقع اصالة المشهوری است، صاحب جواهر براین استدلا ل کرده و استدلالش این است که ما دلیل بر قول اول نداریم، قول اول این بود که:« ینتقل إلی الورثة»، ثانیاً، دلیل هم نداریم که بگوید در مشابهش مصرف کنید، پس یبقی أنّه للمسلین، دلیل نداریم که:« ینتقل إلی الوارث»، و نیز دلیل نداریم که:« ینتقل إلی المشابه»، فهو ملک للمسلمین و باید در وجوه البرّ مصرف کنیم.

و استدلّ علی قول المشهور فی الجواهر، بقوله:« إذ لا دلیل علی بطلان الوقف بتعذّر المصرف المعیّن، کما أنّه لیس فیها ما یقتضی الانتقال إلی ما یشابه تلک المصلحة و هو فی الحقیقة وقف علی المسلمین، فلیس ممّا لا یکون له موقوف علیه، فلیس حینئذ إلّا الصّرف فی وجوه البرّ الّتی هی الأصل فی کل مال خرج عن ملک مالکه. (4)

ص: 254


1- النهایة، شیخ طوسی، ص600.
2- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص215.
3- الجامع للشرائع، ابن سعید، ص370.
4- جواهر الکلام، الشیخ محمّدحسن النّجفی، ج28، ص45.

مرحوم صاحب جواهر می گوید:« الأصل فی کلّ مال خرج عن ملک مالکه »، مصرفش وجوه البر است، هر وقفی که مصرفش در موقوف علیه معیّنش امکان پذیر نشد، آن را در وجوه البرّ مصرف می کنند.

البته صاحب جواهر بر این اصل سه تا روایت هم آ ورده است.

اولاً؛ ما خدمت ایشان عرض می کنیم که به چه مناسبت اگر در اینجا مصرف نشد، در وجوه بر مصرف می کنیم، دلیل شما بر این مطلب چیست؟ ایشان بر این مدعای خود دلیل ندارد.

اما این ادعایی که کردید که:« الأصل فی کلّ ما امتنع مصرفه هو وجوه البرّ»، البته این دوتا روایت دارد:

1: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّیَّانِ قَالَ: « کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَنْ إِنْسَانٍ أَوْصَی بِوَصِیَّةٍ فَلَمْ یَحْفَظِ الْوَصِیُّ إِلَّا بَاباً وَاحِداً مِنْهَا کَیْفَ یَصْنَعُ فِی الْبَاقِی فَوَقَّعَ ع الْأَبْوَابُ الْبَاقِیَةُ اجْعَلْهَا فِی الْبِرِّ » (1)

صاحب جواهر ادعا می کند هر چیزی که امکان مصرف ندارد، به وجوه البرّ می بریم، از حضرت سوال می کند که یکنفر وصیت کرده که مال مرا در فلان مورد، مورد دوم و در مورد سوم یا چهارم، همه را فراموش کرده، فقط مورد پنجم یادش است، بقیه را چه کند؟ حضرت می فرماید: بقیه را به وجوه البر و خیر مصرف کند.

جواب صاحب جواهر روشن است و آن اینکه این روایت در باره وصیت است و حال آنکه بحث ما در وقف است، اگر بنا بشود که من نتوانم درآمد این خانه را در چراغ این مسجد مصرف کنم، دلیل نمی شود که در وجوه بر مصرف کنم، و ما اگر به این روایت بالفرض عمل کنیم، در باب وصیت به آن عمل می کنیم.

ص: 255


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص393، من أبواب کتاب الوصیا، ب61، ح1 ط آل البیت.

بنابراین، اگر کسی بپرسد که وصیت نامه گم شده، فقط یکی از آنها به یادم است، اما بقیه یادم نیست، می گوییم آن یکی را عمل کنید، بقیه را در وجوه بر مصرف کنید.

روایت دوم در باب کعبه است، مردم سابقاً مردم کنار کعبه می آمدند، وقف بر کعبه می کردند،هدیه بر کعبه می کردند، گاهی از اوقات گاو را یا شتر را و امثالش، از ائمه سوال می کنند که اینها را چکار کنیم، چون گاو است و شتر، غذا و خرماست؟ حضرت می فرماید:

« رُوِیَ عَنِ الْأَئِمَّةِ ع أَنَّ الْکَعْبَةَ لَا تَأْکُلُ وَ لَا تَشْرَبُ وَ مَا جُعِلَ هَدْیاً لَهَا فَهُوَ لِزُوَّارِهَا » (1) . کعبه که لا یأکل و لا یشرب، مصرفش بر زوارش است، بنابراین، دو روایتی که صاحب جواهر برای مدعای خودش ذکر کرده، یکی مربوط است به باب وصیت و دیگری هم مربوط به کعبه است و ما نمی توانیم از آنها یک قاعده کلی انتزاع کنیم.

نتیجه اینکه فتوای حضرت امام (ره) اقرب به تحقیق است و ما نیز همان نظریه حضرت امام را داریم.

بل المستفاد منها أنّ مرجع الاهداء و نحوه للکعبة هو الصرف علی زوّارها.

علی أنّ هذه الروایات لا تثبت القاعدة الکلیّة حتی تشمل المقام» .

و بذلک تظهر قوّة الوجه الرابع الذی علیه صاحب المسالک و اختاره المصنّف، من صرفه فی مصلحة أخری من جنس تلک المصلحة و مع التعذّر یراعی الأقرب فالأقرب منهما.

حکم موقوفات مسجد بعد از خراب شدن مسجد و عدم امید به ساخت مجدد آن 95/09/16

ص: 256


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 13، ص253، أبواب مقدمات الطواف وما یتبعها، ب22، ح11، ط آل البیت.

موضوع: حکم موقوفات مسجد بعد از خراب شدن مسجد و عدم امید به ساخت مجدد آن

بحث ما در این بود که اگر مسجدی خراب بشود که دارای موقوفات است، یعنی چیزهایی را برای آن مسجد وقف کرده اند، مثلاً بر چراغ مسجد و یا بر تعمیر مسجد وقف کرده اند، ولی فعلاً آن مسجد از بین رفته، در اینجا چه باید کرد؟

گفتیم در اینجا چهار قول است:

1؛ به واقف بر می گردد. 2؛ قائل به تفصیل بود. 3؛ یصرف فی وجوه البرّ.4 ؛ یصرف فی الأقرب إلی الأقرب من أغراض الواقف.

مختار صاحب عروة الوثقی (سید کاظم طباطبائی یزدی)

5؛ قول پنجم، قول صاحب عروة الوثقی است و ما در این جلسه همین قول پنجم را می خوانیم، ایشان می فرماید: باید وضع جناب واقف را وارسی کنیم و ببینیم که وضع واقف و روحیه واقف چگونه بوده است؟ اگر روحیه اش این بود که اگر به او تذکر بدهیم که جناب واقف، اگر این مسجد خراب شد یا این محله خراب شد، این عین موقوفه را که شما وقف کردید، چه کنیم؟ می گوید من دندان طمع را کشیده ام، شما در هر راه خیری که مایل بودید مصرف کنید، اگر جناب واقف یک چنین روحیه ای داشته باشد، این داخل در همان قول مشهور است، و الا اگر دارای چنین روحیه ای نباشد و یا حالش برای روشن نشد، دوباره به ملک واقف بر می گردد.

منافشه بر گفتار صاحب عروة

ما خدمت مرحوم سید عرض می کنیم که این سخن شما یکنوع غیب است و ما این غیب را از کجا بدانیم،چون جناب واقف صد سال قبل فوت کرده است، ما از کجا بدانیم که او دارای یک چنین روحیه ای بوده که من داندان طمع را کشیده ام،حالا که در این مسجد و این محله قابل مصرف نیست، آن را در امور خیر مصرف کنید، این غیب را از کجا بدانیم، کشف این مسأله، از خود مسأله مهم تر است.

ص: 257

ثانیاً، بعداً فرمود: «إن لم یظهر» یعنی اگر واقع برای ما روشن نشد، به ملک واقف بر می گردد. سوال ما از ایشان این است که چرا به ملک واقف بر گردد؟! واقع دو جور است، ممکن است از قبیل قسم اول باشد، و ممکن است از قبیل قسم دوم باشد،مجرد اینکه واقع برای ما روشن نشد، بگوییم دو باره به ملک واقف بر می گردد، این سخن حمل بدون دلیل است، عدم ظهور در عالم اثبات، عالم ثبوت را برای ما مشخص نمی کند، ممکن است از قبیل قسم اول باشد که بگوید: من دندان طمع را این مالم کشیده ام، یا از قبیل قسم دوم باشد که علاقه اش محفوظ بماند.

اکمال

ذکر السیّد الطباطبائی وجهاً خامساً و قال: « و الأقوی أنّه إن کان یظهر من حال الواقف، الإعراض عن المال الذی وقفه أبداً و بالمرّة، بحیث لو سئل: إذا لم یمکن الصّرف فی کذا کیف یصنع به؟ یقول: یصرف فی سائر الخیریّات، فالحکم هو الصرف فی وجوه البرّ الأقرب إلی ذلک فالأقرب، و إن لم یظهر من حاله ذلک، بطل و رجع الواقع إلی الواقف أو إلی وارثه» .

این هم اشکال دارد، چون مجرد اینکه برای ما روشن نشد، چرا قسم دوم باشد، چرا قسم اول نباشد، ممکن است از قبیل قسم اول باشد.

المسألة الثالثة و الستّون: « إذا خرب المسجد لم تخرج عرصته عن المسجدیة، فتجری علیها أحکامها إلّا فی بعض الفروض، و کذا لو خربت القریة الّتی هو فیها بقی المسجد علی صفة المسجدیة» (1) .

فرق این مسأله با مسأله قبلی چیست؟

ص: 258


1- حریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص75.

فرق این مسأله، با مسأله قبلی روشن است، چون در مسأله قبلی بحث در این بود، چیزی را بر مسجد وقف کرده بود، بعداً مسجد خراب شد، وظیفه ما در قبال عین موقوفه چیست؟

اما در این مسأله بحث در این است که مسجد خراب شده، آیا عرصه و زمینش بر وقفیت باقی است یا نه؟

حضرت امام می فرماید: اگر مسجد خراب شد، زمین و عرصه اش بر وقفیت باقی است، الا فی بعض الفروض، آنگاه یک فرع دیگری را مطرح می کند و می گوید اگر قریه خراب شد، اما مسجدش هنوز بر پاست، باز بر وقفیت باقی است، دومی خیلی روشن است، یعنی اگر قریه خراب شد و مسجد سر پا باقی ماند،مسلماً مسجد بر وقفیت باقی است. چرا؟ چون اگر بالفرض اهل قریه از آن مسجد استفاده نکنند، قافله و کاروان هایی که از آنجا عبور می کنند، از آن استفاده می کنند.

پس این مسأله، غیر از مسأله قبلی شد، آیا اگر در و دیوار، و سقف مسجد از بین رفت، یعنی سیل آمد، دیوار و سقف آن را از بین برد،آیا زمین و عرصه اش بر وقفیت باقی است یا نه؟ قبل از آنکه وارد این مسأله بشویم، عبارت محقق را می خوانم.

قال المحقق: «إذا وقف مسجد فخرب، أو خربت القریة، أو المحلّة، لم یعد (مسجد) إلی ملک الواقف، و لا تخرج العرصة عن الوقف، ثمّ إنّه ذکر فرعاً آخر و قال: و لو أخذ السیل میّتاً، فیئس منه،کان الکفن للورثه» (1) .

میتی را غسل می دادند و در همین اثنا سیل آمد، کفنش هم آنجا بود، سیل آمد و این میت را با خودش برد، می گوید کفن مال ورثه است، پرسش این است که چه مناسبت است بین این مسأله و آن مسأله که محقق مطرح نموده است؟

ص: 259


1- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص452.

مسجد خراب شد، زمین و عرصه اش از وقفیت خارج نمی شود، اگر میتی را سیل برد،کفنش مال ورثه است، بین این دو مسأله چه ارتباطی است و حال آنکه باید بین المسألتین ارتباط باشد؟ آقایان اگر از فقه اهل سنت اطلاع داشته باشند، محقق می خواهد در اینجا جواب اهل سنت را بدهد، ارتباطش را خواهم گفت، ولی فعلاً فرع اول را بیان می کنم که اگر مسجد یا قریه و محله خراب شد، عرصه و زمین مسجد بر وقفیت خودش باقی است. چرا باقی است؟

جناب شهید ثانی از این سوال جواب داده و فرموده: جناب واقف، تحریر ملک کرده، خلاصه این ملک را آزاد کرده، همانطور که اگر انسان، غلامی را آزاد کند، غلام را تحریر کرده، «انت حرّ فی سبیل الله»، در اینجا هم تحریر ملک کرده است، یعنی از بند رقیت را از گردن او باز کرده و انداخته، دوباره بر گشتنش به ملک واقف دلیل می خواهد.

و استدلّ علیه فی المسالک بقوله: « لمّا کان الوقف مقتضیاً للتأبید و وقف المسجد فکّاً للملک – کما تقدّم – کتحریر العبد لم یکن خرابه و لا خراب القریة الّتی هو فیها و لا المحلّة موجباً لبطلان وقفه، لعدم منافاة ذلک الوقف استصحاباً لحکم ما ثبت، و لبقاء الغرض المقصود من إعداده للعباد لرجاء عود القریة و صلاة من یمرّ به» (1) .

«لعدم منافاة ذلک الوقف استصحاباً لحکم ما ثبت» ، یعنی منافات ندارد که مسجد خراب بشود، اما وقفیت باقی بماند و لا اقل استصحاب وقفیت می کنیم، یعنی نمی دانیم که با خراب شدن مسجد، وقف از بین رفت یا نرفت؟ استصحاب وقفیت می کنیم.

ص: 260


1- مسالک الأفهام، ج5، 397.

علاوه براین، به درد می خورد، چون شاید در آینده یک دولتی پیدا بشود و مسجد مخروبه را آباد کند،این هم هست، یا کسانی که از این ده کوچ کرده اند، دوباره به آن ده بر گردند (کما یتّفق).

حاصل دلیل شان خوب است، عمده همان دلیل اول است که این آ دم، عین را از ملک خودش در آورد و خارج کرد و آن وقف تأبید کرد، »ما ثبت یدوم» فلذا شما باید دلیل بیاورید که با خراب شدن از وقفیت خارج می شود و دوباره در ملک واقف داخل می شود، تا دلیل نیاورید، بر وقفیت خود باقی است.

عبارت حضرت امام (ره)

اما حضرت امام عبارتش این بود:« إذا خرب المسجد، لم تخرج عرصته عن المسجدیة فتجری علیها أحکامها إلا فی بعض الفروض»، این کدام است؟

من دوتا مثال برایش ذکر می کنم «إلّا فی بعض الفروض»، فرض اول مسجدی هست،الآن خیابان کشی کرده اند، یا اصلاً مسجد از بین رفته و در وسط خیابان قرار گرفته، امید به اینکه دوباره مسجد بشود نیست، مسلّما در اینجا از وقفیت خارج می شود. چرا؟حکم تلف را پیدا می کند، می گویند این تلف شد، امید به بازگشت این محل به مسجد نیست، فرض کنید مسجد وسط بلوار افتاد، امید اینکه کسی بیاید و این بلوا را عوض کند و مسجد را آباد کند نیست.

«علی ای حال» اگر دولت های منصف روی کار بیاید، بهتر است که این مسجد را خراب نکنند و بگذارند تا این مسجد در وسط بماند و از آن بهره گیر کنند، اگر نکردند و مسجد هم خراب شد، قهراً از مسجدیت در می آید،هم تنجیسش حرام نیست و هم ازاله اش واجب نیست، اما در حواشی آیت الله نائینی بر عروة الوثقی، من یک فتوا در کتاب مساجد آمده و گفته تنجیسش حرام است، اما ازاله اش واجب نیست، چرا تنجیسش حرام است، اما ازاله اش واجب نیست؟

ص: 261

روی این مسأله مطالعه کنید و ببینید که دلیل ایشان بر این تفصیل چیست؟

مورد دومی که استثنا شده،مرحوم آیت الله حکیم استثنا کرده است، در کجا؟ در مناطقی که مفتوح العنوة است، مفتتوح العنوه، زمینش مال مسلمین است،حالا اگر زمینی را به یک نفر دادند، یعنی حاکم شرع داد، آنها گفتند ما جمیعتی هستیم، گفت: مسجد بسازید، مسجد را ساختند،این افراد یکنوع حق اختصاص به این زمین (مسجد) دارند، اما اگر یک روزی سیل آمد و تمام دیوار ها را از بین برد، این زمین از اختصاص بیرون می آید و بر می گردد و ملک مسلمین می شود، چون اراضی مفتوح العنوة ملک همه مسلمین است، امام صادق ع می فرماید ملک مسلمین است از حالا تا روز قیامت، منتها موقتاً به افراد اجازه می دهند که خانه بسازند، یکنوع حق اختصاص پیدا می کنند، می توانند بفروشند. چرا؟ به اعبتار اینکه حق اختصاص دارند، حال اگر روزی سیل آمد و این مسجد را خراب کرد، دیگر این مسجد زمین نیست، بلکه به ملک مسلمین بر می گردد، این کلام آیت الله حکیم بود.

مناقشه استاد سبحانی بر گفتار آیت الله حکیم

ولی من نسبت به مسأله تردید دارم، در عراق این گونه نیست چون عراق مفتوحی العنوه است، اگر واقعاً مسجد خراب شد، هیچوقت نمی گویند که این ملک مسلمین شده و دوباره به ملک مسلمین بر می گردد ، دو مرتبه همان جا را آباد می کنید، سنت در عراق بر همین است.

حاصل الاستدلال: الأصل بقاء الأرض علی الوقفیة و یکفی فی ذلک إمکان الانتفاع، نعم یستثنی مورادان:

1: ما امتنع الانتفاع عرفاً کما إذا صار جزءاً للشارع العام، فمثل هذا یحکم بالتلف و لعلّه إلی هذا الفرض یشیر المصنّف بقوله: «إلّا فی بعض الفروض» فالقول بکونه محکوماً بأحکام المسجد، بعید جدّاً. نعم نسب إلی المحقق النائینی من أنّه أفتی فی المسألة بحرمة التنجیس و عدم وجوب إزالة النجاسة و التفصیل فی محلّه.

ص: 262

2: ما أشار إلیه فی المسالک بقوله:« المسجد المبنی فی الأرض المفتتوحة عنوة، حیث یجوز وقفها تبعاً لآثار المتصرّف، فإنّه حینئذ ینبغی بطلان الوقف بزوال الآثار، لزوال المقتضی للاختصاص، و خروجه عن حکم الأصل، و من المعلوم أنّ الأرض المفتوحة عنوة ملک للمسلمین» (1)

مرحوم محقق فرمود اگر مسجد خراب شد، زمین و عرصه اش از مسجدیت خارج نمی شود، به دنبالش این مسأله را گفته است که: اگر میتی را کفن کنند، سیل آمد میت را برد، کفن به ملک ورثه بر می گردد، پرسش این است که چه مناسبت است بین مسأله مسجد و بین این مسأله، و حال آنکه بین دو کلام باید ارتباط باشد؟

مرحوم محقق نظرش ردّ عامه است، عامه گفته اند اگر مسجد خراب شد، زمین و عرصه اش یرجع للواقف، قیاساً بهذه المسأله، کدام مسأله؟

اگر میتی را سیل برد،کفنش مال ورثه است،در ما نحن فیه هم اگر مسجدی را سیل برد، زمین و عرصه اش مال ورثه می باشد، یعنی به ملک واقف و در صورت فوت واقف به ملک ورثه اش بر می گردد. محقق می فرماید میان این دو مسأله تفاوت از زمین تا آسمان است، در مسأله اول زمین و عرصه از ملک واقف خارج شده، دو مرتبه برگشتنش به ملک او (واقف) دلیل می خواهد، اما کفن ملک ورثه است نه ملک میت، بلکه ملک ورثه است، منتها باید این ملک را در میت صرف کنند، کفن ملک ورثه است، اما ملکی است که باید در میت صرف نمایند، حالا اگر صرفش در میت ممکن نشد، یرجع إلی ملک الورثه، بنابراین، قیاس وقف بر مسجد با کفن میت، قیاس مع الفارق است، مرحوم محقق چون محیط بر فقه عامه بوده، این مسأله را مطرح می کند تا رد دلیل آنها باشد. چون آنها (اهل سنت) وقف زمین را برای مسجد، به کفن میت قیاس نموده اند، محقق در جواب آنها می فرماید، این قیاس، قیاس مع الفارق است چون زمین مسجد خرج عن ملک الواقف، برگشتنش دلیل می خواهد،اما کفن ملک ورثه است یجب علیه صرفه فی المیت، حالا اگر صرفش در میت ممکن نشد، قهراً به خود مالک بر می گردد.

ص: 263


1- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص397.

ثمّ إنّ المحقق أردف هذا الفرع بفرع آخر و قال: و لو أخذ السیل میّتاً فیئس منه،کان الکفن للورثة.

و الظاهر أنّه ردّ لما نقل عن بعض العامة من عود المسجد إلی ملک الواقف، قیاساً علی عود الکفن إلی الورثة، و الجامع تعذّر المصرّف فی الموضعین.

و ضعف الاستدلال واضح، فإنّ الکفن الّذی هو من الترکة، کان ملکاً للورثة بموت المیّت، و لم یخرج عن ملکهم، و إن وجب صرفه فی تکفینه فإن زالت الموجب، عاد إلی ما کان، بخلاف المسجد فإنّ أرض المسجد خرجت عن ملک الواقف، فعودها رهن دلیل.

مسأله شصت و چهارم

مسأله شصت و چهارم، خیلی کار برد دارد و راه گشاست، یعنی اگر این مسأله را خوب بخوانیم و در آن دقت کنیم، خیلی از مشکلات وقف حل می شود و آن این است که وقف بر دو قسم است:

الف؛ وقف المنفعة. ب؛ وقف الانتفاع.

وقف منفعت، در آمد زا باشد، من در آمد خانه را وقف بر ایتام کردم، خانه را وقف کردم، یعنی درآمدش را بر ایتام،این وقف منفعت است، اما اگر الآن آن را پاساژ درست کنیم، درآمدش ده برابر می شود، این کار اشکالی ندارد. چرا؟ چون این وقف للمنفعة، می خواهیم برای ایتام منفعت درست کنیم، در آن زمان خانه بود، یا در آن زمان کاروان سرا برای حیوانات بود، اما الآن خانه درآمدش کم است یا کاروان سرا دورانش گذشته، فلذا آن را تغییر می دهم، البته این در صورتی بود که وقف للمنفعة باشد.

اما اگر وقف للانتفاع باشد، مثلاً من این مدرسه برای اسکان طلاب وقف کرده و ساخته ام، نمی توانم مدرسه را تبدیل به پاساژ کنیم. چرا؟ چون مسأله،مسأله انتفاع است، به بیان دیگر غرض این است که در اینجا طلبه بماند و درس بخواند، اگر کسی بخواهد آن را عوض کند، این عوض کردن و تبدیل نمودن با نیت و غرض واقف منافات دارد، حالا آگر آمدیم طلبه ای در کار نیست، آن یک مسأله دیگری است.

ص: 264

بنابراین، مسأله شصت و چهارم، یک مسأله کلیدی است فلذا نسبت به آن باید دقت بیشتری بشود و حضرت امام (ره) برای آن چند فرع را متذکر می شود که در جلسه آینده بیان خواهد شد.

آیا حکم وقف منفعت با وقف انتفاع یکسان است؟ 95/09/17

موضوع: آیا حکم وقف منفعت با وقف انتفاع یکسان است؟

همان گونه که بیان گردید و ما دو قسم وقف داریم، یکی وقف منفعت است و دیگری وقف انتفاع، اگر بگوید جناب واقف بگوید:« وقفت داری، أو وقفت مزرعتی، أو وقفت هذا البستان»، چیزی به دنبالش اضافه نکند، این وقف منفعت است، من (یعنی موقوف علیه) می توانم در این خانه بنشینم و می توانم این خانه را اجاره بدهم، چرا؟ چون وقف منفعت است و در وقف منفعت مباشرت موقوف علیه لازم نیست، به شرط اینکه واقف مطلق بگوید، یعنی بگوید:« وقفت هذه الدار لأولادی» یا بگوید:« وقفت هذه المزرعة»، ممکن است خودم این مزرعه را بکارم و ممکن است به کس دیگر بدهم،مباشرت در وقف منفعت لازم نیست.

اما اگر بگوید:« وقفت هذه الدار لسکان أولادی»، این وقف انتفاع است، موقوف علیه حق ندارد که آن را اجاره بدهد،حتماً باید خودش بنشیند، فرق وقف منفعت با وقف انتفاع در یک کلمه خلاصه می شود، در وقف منفعت مباشرت موقوف علیه لازم نیست، اما در وقف انتفاع مباشرت موقوف علیه لازم است.

اگر وقف منفعت شد، حکمش روشن است، یعنی موقوف علیه می تواند خودش بالمباشرة از منفعت استفاده کند و می تواند آن را به کسی اجاره بدهد، حال چه رقم درآمد را تقسیم کنند؟ بستگی دارد به وقف نامه، ممکن است همه شان بالسویه باشد و ممکن است بالسویه نباشند، یعنی ذکورا و اناثاً فرق کند، ممکن است طبقه بندی بشود.

ص: 265

»علی حال« در وقف منفعت مباشرت لازم نیست،کیفیت تقسیم درآمد، بستگی به وقف نامه دارد، وقف نامه گاهی بالتشریک است و گاهی بالتشریک نیست، بلکه بالترتیب است.

اما قسم دوم که وقف انتفاع باشد و حضرت امام در آنجا فروعی را متذکر می شود:

1: در وقف انتفاع باید بچه ها خود شان بنشینند و از عین موقوفه بهره گیری کنند، یعنی سکنی گزینند، اگر واقعاً این خانه برای همه بچه ها کافی است که چه بهتر، مثلاً ساختمان چند طبقه ای هست، برج ساخته، اولادش هم فراوان است، همه آنها سکنی می گزینند، چون برای همه کافی است و همه شان هم استفاده می کنند.

2: آیا بعضی از بچه ها می تواند، بقیه را منع کند؟ هرگز، یعنی نمی تواند بقیه را منع کند، چون همگی یکسانند.

3: اگر اختلاف پیدا کردند، چون همه طبقات ساختمان یکسان نیست، در اینکه من در فلان طبقه می نیشینم، دیگری می گوید من فلان طبقه را انتخاب می کنم، بین موقوف علیهم یک چنین اختلافی اگر افتاد، چکنیم؟ در اینجا حرف متولی نافذ است، یعنی این کار به عهده متولی است، البته این در صورتی است که در وقف نامه یک چنین حقی را در نظر گرفته باشد، اما اگر در وقف نامه یک چنین حقی را برای متولی قائل نشده ا ست، در این صورت قرعه می اندازند.

حال اگر عین موقوفه برای همه موقوف علیهم کافی است، منتها یک عده در آن نشستند و عده ای هم ننشستند، آیا آن عده که ننشسته اند، می توانند بگویند که پول ما را بدهید؟ نه، یعنی نمی توانند چنین چیزی را مطالبه کنند، حتی اگر ساکنین از حق آنان استفاده کنند، آنهایی که استفاده نمی کنند، حق ندارند از بقیه پول طلب کنند و بگویند شما از حق ما استفاده می کنید، پس پول حق ما را بدهید.حق گرفتن پول را ندارند. چرا؟ چون مانع نیستند.« هذا کلّه إذا کفت الجمیع».

ص: 266

اما اگر یک خانه ای است که چهار تا یا پنج تا اتاق بیشتر دارد و حال آنکه اولاد ش خیلی زیاد است، در اینجا چکنیم؟ در اینجا اگر در وقف نامه برای متولی حقی قائل شده است، حق با اوست (متولی)، او می تواند یکی را مقدم و یکی را محروم نماید، اما اگر یک چنین حقی را در وقف نامه برای او قائل نشده است، باید قرعه بیندازند ( فالقرعة)، چون محل، محل تعارض و تزاحم است، تمام کلمات حضرت امام مستدل است، یعنی قضایا قیاستها معها.

عبارت حضرت امام (ره)

المسألة الرابعة و الستّون: « لو وقف داراً علی أولاده أو علی المحتاجین منهم، فإن أطلق فهو وقف منفعة، کما إذا وقف علیهم قریة أو مزرعة أو خاناً و نحوها یملکون منافعها، فلهم استمناؤها – یعنی از درآمدش استفاده کند -، فیقسّمون بینهم ما حصل منها – بإجارة و غیرها – علی حسب ما قرّره الواقف من الکمّیة و الکیفیّة، و إن لم یقرّر کیفیة فی القسمة یقسّمونه بینهم بالسویة. -تا اینجا کلام ناظر به وقف منفعت بود.-

-از اینجا به بعد ناظر به وقف انفتاع است-: و إن وقفها علیهم لسکناهم فهو وقف انتفاع، و یتعیّن لهم ذلک- یعنی مباشرت - و لیس لهم إجارتها، و حینئذ إن کفت لسکنی الجمیع فلهم أن یسکنوها، و لیس لبعضهم أن یستقلّ به و یمنع غیره.

و إن وقع بینهم تشاحّ فی اختیار الحجر – مثلاً طبقه اول رفت و آمدش زیاد است و شلوغ، اما طبقات بعدی چنین نیست-، فإن جعل الواقف متولّیاً یکون له النظر فی تعیین المسکن للساکن، کان نظره و تعیینه هو المتّبع، و مع عدمه کانت القرعة هی المرجع، و لو سکن بعضهم و لم یسکنها بعض، فلیس له مطالبة الساکن بأجرة حصّته إن لم یکن مانعاً عنه، بل هو لم یسکن باختیاره أو لمانع خارجیّ.

ص: 267

و إن لم تکف لسکنی الجمیع، فإن تسالموا علی المهایاة أو غیرها فهو، و إلّا کان المتّبع نظر المتولّی من قبل الواقف لتعیین الساکن، و مع فقده فالمرجع القرعة، فمن خرج اسمه یسکن، و لیس لمن لم یسکن مطالبته بأجرة حصّته» (1)

مسأله شصت و پنجم

ما قبلاً در مسأله شصت و یکم این مسأله را مطرح کردیم که اگر عین موقوفه منافع مختلفی دارد، گفتیم همه این منافع وقف است،گوسفندی را وقف کرده و این گوسفند، پشم دارد، شیر دارد،از کودش می شود استفاده کرد و گوشت هم دارد، همه این منافع وقف است.

بله، جناب واقف می تواند برخی از این منافع را برای خودش قرار دهد و استنثا کند، این مسأله شصت و پنجم مکمل همان مسأله است، اگر هنگام وقف، ثمره عین موقوفه رسیده است، مثلاً انار رسیده، زردالو یا خرما رسیده است، می گوید:« وقفت هذا البستان»، آیا شامل میوه های موجود هم می شود یا نه ؟

شامل نمی شود، چون می گویند:« الوقف حبس العین و تسبیل المنفعة الآتیة»، تسبیل منفعتی که بعداً می آید، الآن منفعت فعلی را شامل نیست، ظاهر این است که شامل منافع آینده است نه شامل منفعت حین الوقف. پس تسبیل المنفعة، ظهور در منافع آینده دارد، «اللّهم» بعضی از منافع داریم که که حال الوقف موجود است، اما جزء العین شمرده می شود، مانند پشم گوسفتند، پشم گوسفند هرچند منافع موجوده حین الوقف است، اما از منافعی است که جزء العین شمرده می شود، علی الظاهر اگر بگوید:« وقفت هذا الغنم»، پشمش را هم شامل است، مگر اینکه پشم را استثنا کند. باید استثنا کنیم آن منافعی را که حین الوقف هست، اما عرفاً جزء العین شمرده می شود، یا شیری که در پستان دارد، می گوید:« وقفت هذه البقرة» در حالی که در پستانش چهل و پنج کیلو شیر دارد، وقف بقره شامل شیرش هم است چرا؟ چون شیر را عرفاً جزء عین می شمارند، یعنی مثل ثمره درخت نیست. این کلام حضرت امام بود.

ص: 268


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص76.

ولی من معتقدم که در این گونه موارد به عرف مراجعه کنیم، هر کجا که عرف گفت جزء العین است، منفعت را جزء العین شمرد، آن جزء وقف است، هر کجا که عرف آن را جزء حساب نکرد، چنین منفعتی تحت پوشش وقف قرار نمی گیرد.

المسألة الخامسة و الستّون: « الثمر الموجود حال الوقف علی النخل و الشجر لا یکون للموقوف علیهم، بل هو باق علی ملک الواقف، و کذلک الحمل الموجود حال وقف الحامل – گوسفند را وقف می کند و حال آنکه بچه در شکمش است، بچه اش جزء موقوفه نیست -

نعم، فی الصوف علی الشاة و اللبن فی ضرعها إشکال، فلا یترک الاحتیاط- چون عرفاً جزء گوسفند شمرده می شود -» (1)

مسأله شصت و ششم

مسأله شصت و ششم این است که اگر کسی بگوید:« وقفت علی أولادی و علی أولاد أولادی» آیا نوه ها با پسر شریک می شوند یا نوه ها باید صبر کنند تا پدران شان از بین بروند و بمیرند، یعنی طبقه اول از بین بروند، آنوقت نوبت به نوه ها می رسد؟

ظاهر این است که همه شان در یک مرتبه قرار دارند، چون در کلام واقف ترتیب در نظر گرفته نشده، یعنی نگفته:« وقفت علی أولادی، ثمّ علی أولاد أولادی»، چون با «واو» عطف کرده و «واو» عاطفه برای جمع است، یعنی نوه ها را با اولاد با یک چشم می بیند.

مع اشتراط الترتیب، مثلاً بگوید اول پسر ها بعداً نوه ها، أو التشریک، بگوید: همه مساوی هستند، أو المساواة أو التفضیل – بگوید طبقه اول (که پسر ها باشند) دو برابر طبقه دوم که نوه ها باشند ببرند – أو الذکورة أو الأنوثة أو غیر ذلک، یکون هو المتّبع - این در صورتی است که در وقف نامه همه اینها بیاید، یعنی وقف نامه گویا باشد –

ص: 269


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص76.

فی المسألة فرعان:

الفرع الأول: لو قال: وقفت علی أولادی و أولاد أولادی، بحیث عطف أولاد الأولاد علی الأولاد بالواو، فهو ظاهر فی أنّه یشمل جمیع البطون اللاحقة بلا تحدید، و أما الخصوصیات فإن اشترط الترتیب بین البطون، أو اشترط التشریک بینها، أو اشترط المساواة بین الذکور و الإناث، أو اشترط تفضیل أحد الجنسین علی الأخری، أو خصّ الوقف بالذکور دون الإناث، إلی غیر ذلک من القیود، فالمتّبع هو عبارة الواقف. هذا کلّه إذا قیّد.

و أمّا إذا أطلق، فمقتضاه التشریک و الشمول للذکور و الإناث و المساواة و عدم التفضیل، أخذاً بالإطلاق.

و حصیلة الکلام: « أنّه لو عطف أولاد الأولاد علی الأولاد بالواو، فالوقف یشمل جمیع البطون فی عامّة الأزمان، و أمّا الخصوصیة فإن کان فی الکلام قید فیتّبع، و إلّا فیؤخذ بمقتضی الإطلاق الّذی نتیجة المساواة بین أفراد البطون»

الفرع الثانی: لو قال: وقفت علی أولادی، ثمّ علی أولاد أولادی، أفاد الترتیب بین الأولاد و أولاد الأولاد، فلو کان أحد منهم باقیاً، لا تصل النوبة إلی الأحفاد و الأسباط.

إنّما الکلام: فی أنّ الترتیب هل یختصّ بین الأولاد و أولاد الأولاد، أو یعمّ حتّی أولاد الأولاد، فلو بقی من الطبقة الثانیة أحد، فلا تصل النوبة إلی الطبقة الثالثة؟

و الظاهر عدم الدلالة، لتوسط «ثمّ» بین الأولاد و أولاد الأولاد، فیدلّ علی اختصاص الترتیب بالطبقة الأولی دون سائر الطبقات.

پرسش

آیا این ترتیب در نسل دوم و سوم هم هست،یا فقط این ترتیب فقط مخصوص نسل اول و نسل دوم است؟

پاسخ

ظاهر این است که این ترتیب مخصوص نسل اول و نسل دوم است، اما طبقه دوم با سوم یا طبقه سوم با طبقه چهارم، ظاهراً این ترتیب در آنجا محفوظ نباشد.

ص: 270

مگر اینکه قرائنی در میان باشد که حاکی از آن باشد، مادامی که طبقه اول هست،احترام طبقات را حفظ می کنند، در میان عشائر چنین است، یعنی مادامی که در میان طبقه اول ریش سفیدی باقی هست، سراغ طبقه دوم نمی روند.

بله، اگر یک چنین قرائن و فرهنگی بین آنها باشد، مسلماً همان ترتیبی که بین نسل اول و دوم بود، بین نسل دوم و سوم و هکذا بین نسل سوم و چهارم هم حفظ می شود و در نظر گرفته می شود.

با وقف، عین موقوفه از ملک واقف خارج می شود 95/09/20

موضوع: با وقف، عین موقوفه از ملک واقف خارج می شود

بعد از آنکه این مسأله مسلّم شد که «وقف» از ملک واقف خارج می شود و فقط در یک صورت در مالک واقف باقی می ماند و آن عبارت است از:« وقف منقطع الآخر»، فرض کنید وقف کرده بر یک درختی که ده سال عمر می کند، بعداً بر می گردد به ملک واقف، یا وقف کرده است بر زید که پیره مرد است و بیش از ده سال عمر نمی کند.

پس «لا شک » بر اینکه وقف، سبب می شود که عین موقوفه از ملک واقف خارج بشود مگر در وقفی که منقطع الآخر، حال این بحث پیش می آید اگر از ملک واقف بیرون شد، در ملک چه کسی وارد می شود؟ این قسمت را باید بحث کنیم.

بنابراین،ما اولی را بحث نمی کنیم که از ملک واقف درآمد، چون این مطلب مسلّم است مگر در منقطع الآخر.

« إنّما الکلام » کفیت زوال ملک چگونه است؟ حضرت امام (ره) و دیگران در یک قسم می گویند زوال الملک است، فک ملک است، تحریر ملک است، یعنی وارد ملک کسی نمی شود، کدام وقف است که ملک کسی نمی شود؟ وقف بر جهات، نه وقف بر عناوین.

ص: 271

مثال وقف بر جهات، مانند: مساجد، مشاهد، قناطر، مدارس، مقابر و خانات، همه اینها از قبیل فک ملک است، یعنی از ملک واقف بیرون می شود، ملک کسی هم نیست، فک ملک و تحریر است، مثل این است که شما غلامی را آزاد کنید و بگویید:« أنت حرّ فی سبیل الله»، این زوال ملک است، اما ملک کسی نیست.

حضرت امام (ره) در قسم اول به ضرس قاطع می فرماید که فکّ ملک است، تحریر است و در ملک کسی وارد نمی شود.

« إنّما الکلام» در دو قسم دیگر است و آن دو قسم دیگر عبارتند از: وقف بر عناوین ، مثل اینکه بگوید:« وقفت علی العلماء، وقفت علی الفقراء، وقفت علی السادة».

دیگری وقف خاص است، مثل اینکه جناب واقف بر ذریه خودش وقف کند، ذرّیه از قبیل وقف خاص است. در اینجا ایشان تبعاً للسیدّ ابوالحسن الإصفهانی چند قول را نقل می کند:

1: قول اول این است که اینجا را هم عطف کنیم بر جهات، همانطور که در جهات فک ملک و تحریر است، یعنی ملک کسی نمی شود،هکذا جایی که از قبیل وقف بر عناوین است مانند: علما،فقرا، و سادات و وقف بر ذرّیه، اینها ملک کسی نمی شود، سواء کان وقف منفعة، أو وقف انتفاع، چون در وقف منفعت مباشرت شرط نیست، ممکن است اجاره بدهد، اما در وقف انتفاع مباشرت شرط است، مثل اینکه وقف بر اسکان کند، بگوییم همه را با یک چوب برانیم و بگوییم همانطور که در وقف بر جهات تحریر ملک است، فک ملک است، وارد ملک کسی نمی شود، عیناً بگوییم وقف بر عناوین و وقف بر ذریه نیز چنین ا ست، یعنی ملک کسی نمی شود، یعنی از ملک واقف خارج می شود، اما وارد ملک کسی نمی شود، بلکه تحریر است و همگی از قبیل:« أنت حرّ لوجه الله» است.

ص: 272

2: قول دوم این است که موقوف علیه را مالک می شود، اما ملک طلق نیست، یعنی ملک صد درصد نیست ولذا نمی تواند بفروشد، مالک هست، اما ملک طلق نیست.

3: قول سوم این است که باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف منفعت است، موقوف علیه مالک می شود، ولذا گفتیم مباشرت شرط نیست، چون در ملک خودش وارد شده، اما لازم نیست که خودش بکارد، وقف منفعت است، لازم نیست که خودش زراعت بکند.

اما اگر وقف انتفاع باشد، آن از قبیل تحریر است، فرق بگذاریم بین وقف منفعت که در آن مباشرت شرط نیست، و بین وقف انتفاع که مباشرت شرط است، وقف در انتفاع لم یدخل فی ملک موقوف علیه، ولذا نمی تواند خانه ای را که برای اسکان وقف شده به دیگری اجاره بدهد.

4: قول چهارم این است که فرق بگذاریم بین وقف خاص و بین وقف عام، بگوییم وقف خاص وارد ملک ذریه می شود، اما وقف عام وارد ملک وارد موقوف علیهم نمی شود، قهراً و الجهات و العناوین ملک کسی نیست، اما اگر وقف بر ذریه باشد، ملک همه است.

حضرت امام این چهار را قول را در متن ذکر می کند، اما در آخر همه را با یک چوب می راند و می فرماید اصلاً مالکیت موقوف علیه نیست.

المسألة السابعة و الستّون: « لا ینبغی الإشکال فی أنّ الوقف بعد تمامیته- یعنی بعد از به قبض رساندن -، یوجب زوال الملک الواقف عن العین الموقوفة إلّا فی منقطع الآخر الذی مرّ التأمّل فی بعض أقسامه، کما لا ینبغی الریب فی أنّ الوقف علی الجهات العامّة، کالمساجد و المشاهد و القناطر و الخانات و المقابر و المدارس، و کذا أوقاف المساجد و المشاهد و أشیاء ذلک، لا یملکها أحد، بل هو فکّ الملک و تسبیل المنافع علی جهات معیّنة- پس نظر حضرت امام (ره) در جهات عامه این شد که سخن از ملکیت نیست، فقط تحریر و فک ّ ملک است، ایشان این را به ضرس قاطع می گوید، چنانچه مرحوم آیت الله ابوالحسن اصفهانی، شیخ انصاری و نائینی نیز همین را می گویند - و أمّا الوقف الخاصّ کالوقف علی الأولاد، و الوقف العامّ علی العناوین العامّة کالفقراء و العلماء و نحوهما، فهل یکون کالوقف علی الجهات العامّة لا یملک الرقبة أحد، سواء کان وقف منفعة، بأن وقف لیکون منافع الوقف لهم، فیستوفونها بأنفسهم أو بالإجارة أو ببیع الثمرة و غیر ذلک، أو وقف انتفاع کما إذا وقف الدار لسکنی ذرّیته أو الخان لسکنی الفقراء، أو یملک الموقوف علیهم رقبته ملکاً غیر طلق مطلقاً، أو تفصیل بین وقف المنفعة و وقف الانتفاع، فالثانی کالوقف علی الجهات العامّة دون الأوّل، أو بین الوقف الخاصّ فیملک الموقوف علیه ملکاً غیر طلق، و الوقف العامّ فکالوقف علی الجهات؟ وجوه، لا یبعد أن یکون اعتبار الوقف – فی جمیع أقسامه – إیقاف العین لدرّ المنفعة علی الموقوف علیه، فلا تصیر العین ملکاً لهم، و تخرج عن ملک الواقف إلّا فی بعض صور المنقطع الآخر، کما مرّ» (1) .

ص: 273


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص77.

ما در اینجا باید در سه مورد بحث کنیم، مورد اول وقف بر جهات است، ایشان مسلم گرفته اند، نه تنها ایشان بلکه همه علما مسلم گرفته اند، بعداً باید بحث کنیم بر وقف بر عناوین، و سپس باید بحث کنیم بر وقف بر ذریه، با قطع نظر از این اقوال، باید در سه مورد بحث کنیم، قبل از آنکه بحث خود را شروع کنیم، اجازه بدهید که عبارت دو بزرگوار را بخوانیم، یکی عبارت شیخ انصاری،دوم هم عبارت محقق نائینی.

المقام الأول، أعنی الوقف علی الجهات و المصالح.

إنّ القول بأنّه لا یملکها أحد هو مختار المحقق الأنصاری فی المکاسب، و المحقق النائینی فی تقریراته، و السیّد الاصفهانی فی الوسیلة و السیّد الإستاذ فی تحریره، و إلیک کلام هؤلاء الأعلام.

قال الشیخ الأنصاری: « إنّ الوقف علی قسمین أحدهما،أحدهما ما یکون ملکاً للموقوف علیهم، فیملکون منفعته، فلهم إجارته و أخذ أجرته ممّن انتفع به بغیر حقّ». معلوم می شود که شیخ انصاری در وقف در منفعت قائل به ملکیت است.

الثانی: ما لا یکون ملکاً لأحد، فیکون فکّ ملک، نظیر التحریر:« أنت حرّ فی وجه الله» کما فی المساجد و ا لمدارس و الربط (ربط، به ضم راء و و فتح باء،خانات و کاروان سراها را می گویند -، بناء علی القول بعدم دخولها فی ملک المسلمین کما هو مذهب جماعة، و حینئذ فلو خربت المسجد و خربت القریة و انقطعت المارّة عن الطریق الذی فیه المسجد لم یجز بیعه و صرف ثمنه فی إحداث مسجد آخر أو تعمیره - لأنّ البیع فرع الملک و المفروض أنّ الجمیع تحریر کعتق الرقبة فی سبیل الله، - بین دو خط تیره مال استاد سبحانی است. ثم قال:« و الظاهر عدم الخلاف فی ذلک کما اعترف به غیر واحد» (1)

ص: 274


1- المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج2، ص79.

از کلام شیخ انصاری استفاده می شود که وقف بر جهات ملک کسی نیست.

ثمّ إنّ الشیخ الأنصاری ألحق، المشاهد و المقابر و الخانات و المدارس، و القناطر الموقوفة علی الطریقة المعروفة، و الکتب الموقوفة علی المشتغلین، و العبد المحبوس فی خدمة الکعبة و نحوها، و الأشجار الموقوفة لانتفاع المارّة، و البواری الموضوعة لصلاة المصلّین، لأنّ جمیع ذلک صار بالوقف کالمباحات بالأصل، اللازم إبقاؤها علی الاباحة کالطرق العامّة و الأسواق» (1) .

ثمّ إنّ المحقق النائینی وافق الشیخ الأنصاری و منع البیع فی القسمین الواردین فی کلام الشیخ الأنصاری، نشیر إلیهما:

الأول: وقف المشاعر، کالمسجد أو المشهد، قال: و لا یبعد الحاق الحسینیة بهما و هذا هو الذی یقال له تحریر و فکّ، أی إبطال للملکیة و لیس تملیکاً للمسلمین فهو بمنزلة عتق العبد.

الثانی: ما یلحق بالأوّل کوقف الخانات و القناطر و ما یشبه ذلک ممّا یوقف لانتفاع کلّ من سبق إلیه، فإنّه أیضاً تحریر.

و علی هذا فما فی المتن فهو نظریة المحقق الأنصاری و تبعه المحقق النائینی و السیّد الإصفهانی فی الوسیلة و السیّد الأستاذ (قدّس الله أسرارهم) فقد اتفقوا علی أنّ الوقف فی هذه الموارد تحریر و فکّ ملک.

مختار استاد سبحانی

ما تا اینجا کلام این بزرگان را نقل کردیم، حال باید ببینید که من چه می گویم، من در این مسأله متوقفم، اولاً این آقایان می گویند اگر مساجد خراب شد یا حسینیه خراب شد، مدارس خراب شد، اینها را حتی ولایت فقیه هم نمی تواند بفروشد، چرا؟ إذ لا بیع إلّا فی ملک، اینها ملک کسی نیست، ولی من معتقدم که اینها قابل فروشند، اگر واقعاً مسجدی در مسیر خیابان و راه افتاد، می شود انسان این مسجد را بدهد، حسینیه را بدهد و با مبلغش مسجد دیگر یا حسینیه دیگر بخرد. چرا؟ لأنّ البیع رابطة بین المالین، لا رابطة بین الملکین، مسجدی است خراب شده،حسینیه ای است تو راه افتاده، می شود آن را فروخت و مکانی را برای مسجد دیگر ساخت. چرا؟ لأنّ البیع رابطة بین المالین، لا رابطة بین الملکین، اگر بگوییم نمی شود اینها را فروخت،دست شهر داری باز می شود، مسجد ها و مشاهد را روی الزام خراب می کند و چیزی هم در مقابلش نمی دهد، چرا؟ چون ملک کسی نیست، اما طبق نظر ما درست که ملک لازم نیست، ولی مالیت هست.

ص: 275


1- المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج2، ص79.

فرق بین مالیت و ملکیت

آیا می شود بین مالیت و ملکیت جدایی انداخت؟ بله، خیلی از چیزهاست که مالیت دارد،اما ملکیت ندارد، من در ذمه شما یک خروار گندم می فروشم، این مالیت دارد، ذمّه این آدم مالیت دارد، به جهت اینکه پول می دهد، من یک تن شکر به شما فروختم، وجهش را می گیرم، بعد از مدتی هم شکر را تحویل می دهم، مالیت دارد، اما ملکیت ندارد، چون من مالک ذمّه خود نیستم،شیخ در مکاسب می فرماید: «الإنسا لا یملک ذمّته»، پس می شود جایی مالیت باشد اما ملکیت نباشد.

یا مثلاً فقیه جامع شرائط زکات را می فروشد، چون گندم را الآن اگر به فقرا بدهیم، مصرفی ندارند، الآن می فروشد، با اینکه مالک نیست، اما مالیت دارد،بنابر اینکه در بیع همیشه ملکیت باشد، صحیح نیست، بلکه گاهی در بیع ملکیت نیست، اما مالیت هست، زکات را می فروشد،مال هست، اما ملک کسی نیست، هکذا بیع فی الذمّه مال هست، اما ملک نیست.

بنابراین، ما این مسأله را نمی پذیریم که کس دیگر بیاید از بین ببرد و مالک بشود، بعداً بگوید من مبلغی را نمی دهم، این در واقع یک اشکال فرعی ماست، اما اشکال اساسی این نظریه را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.

فرق بین وقف بر جهات و وقف بر عناوین 95/09/21

موضوع: فرق بین وقف بر جهات و وقف بر عناوین

باید به این نکته توجه داشت که ما سه نوع وقف داریم، یکی وقف بر جهات مانند وقف بر مساجد، مقابر، خانات و مقابر، دیگری هم وقف بر عناوین،مانند وقف بر علما، فقرا و طلاب، سومی هم وقف بر اشخاص است که ذرّیه باشد، حضرت به این نتیجه رسیدند که زوال ملک است، اما کسی مالک نیست، مگر یک مورد و آنجایی است که وقف بر ذریه باشد و عمرش کوتاه، که مسلّماً آن وقف نیست بلکه از قبیل حبس است. البته اقوال دیگری هم در اینجا بود که خواندیم.

ص: 276

البته ما با اقوالی که حضرت امام در متن بیان کردند، کار نداریم، بلکه می خواهیم خود مان مسأله را بررسی کنیم، اول وقف بر جهات را بررسی می کنیم، به دنبالش وقف بر عناوین را بحث می کنیم، و در مرحه سوم هم وقف بر اشخاص را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

بررسی وقف بر جهات

در وقف بر جهات آقایان فتوا دادند که اگر مساجد یا خانات یا قناطر خراب شد، نمی شود آنها را فروخت، چون ملک نیست و حال آنکه «لا بیع إلّا فی ملک»، ما به این نظریه اشکال وارد کردیم و گفتیم بیع دایر مدار ملکیت نیست، بلکه دایر مدار مالیت است و لذا انسان ما فی الذمّه را می فروشد، یعنی یک خروار گندم ما فی الذمّه را می فروشد و حال آنکه انسان مالک ذمه خودش نیست، اما مال است.

یا مثلاً حاکم شرع زکات را می فروشد، نقد می کند تا به فقرا بدهد، اینجا بیع هست اما ملک نیست.

پس معلوم شد که بیع دایر مدار ملک نیست، بلکه یدور مدار المالیة و همه اینها مال است، الآن پل، یا مزعه ای خراب شده، می شود اینها را فروخت و در نزدیک ترین غرض واقف مصرف کرد.(این اولاً)

ثانیاً؛ آقایان می گویند وقف بر جهت تحریر ملک است، عیناً مثل عبدی می ماند که انسان آن را آزاد می کند، واقف هم زمین را از ملک خودش آزاد می کند.

ما در جواب عرض می کنیم که این شبیه همان تحریم اعراب است که بعضی از حیوانات را تحریم می کردند، مانند: سائبه یا غیر سائبه، یعنی شتری که شکم زاییده بود، می گفتند نباید دست به این شتر زد، فلذا آن را در بیابان رها می کردند، این شتر سابقاً مالک داشت و مالک به او آب و علف می داد و به او می رسید، الآن که از ملکیت خارج شده در بیابان یله و رها مانده، نه آبی دارد و نه غذای جز علف بیابان ها، ولذا قرآن چنین افرادی را مذمت می کند، این شبیه سائبه است و امثالش، از روح اسلام بعید است که بگوید این زمین ها که خراب شد، نمی شود کاری کرد. چرا؟ چون نتیجه بد این کار این است که از زمان رسول الله ص تا کنون میلیون ها وقف در سر زمین های اسلامی صورت گرفته و قسمت از آنها در طول زمان خراب شده اند،اگر آنها قابل فروش نباشند، باید بخشی از زمین های خدا یله و رها بشوند بدون اینکه از آنها بهره بگیریم، روح اسلام این است که از زمین ها بهره گرفته نشود و حال آنکه قرآن کریم می فرماید: «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ» (1) .

ص: 277


1- هود/سوره11، آیه61.

اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادی آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبید، سپس به سوی او بازگردید، که پروردگارم (به بندگان خود) نزدیک، و اجابت کننده (خواسته های آنها) است!

این فتوا و نظریه معنایش این است که بخشی از زمین های خدا که از ما عمران و آبادی اش را خواسته، بلا تکلیف و بدون استفاده باقی بمانند و این با روح اسلام تطبیق نمی کند.

پس اولاً، بیع دایر مدار ملک نیست، بلکه دایر مدار مالیت است، ثانیاً؛ اگر ما اینها را نفروشیم و تصرف نکنیم،معنایش این است که بخش اعظمی از زمین خدا در سر زمین های اسلامی بلا تکلیف و بدون استفاده بمانند.

آیا عنوان می تواند مالک باشد؟

علاو بر این، ما می توانیم در اینجا مالک پیدا کنیم، چطور؟ هر جا متناسب خودش مالک معین می کنیم، فرض کنید مسجد را وقف کرده، مالکش نماز گزاران و مسلمین است، کما اینکه آقایان در بیع و صومعه ها می گویند مالک خود نصاراها و یهودی ها هستند، چه مانعی دارد که بگوییم مساجد وقف است و مالکش عنوان مسلمین است، مدرسه وقف است، ملک مشتغلین به درس است،خانات هم ملک عابرین است، هر جا به مناسبت عنوان یکنوع مالکی را درست بکند.چه مانع دارد که بگوییم مالک مسلمانان است، مالک طلاب است، مالک عابرین و مسافرین و ماره اند، قناتی را وقف کرده، مالکش اهل قریه است، یعنی کسانی که در آن قریه زندگی می کنند، چه مانع دارد که عنوان مالک اینها باشد، اینها که وقف بر عنوان است ،خود عنوان مالک بشود. لازمه نیست که همیشه مالک انسان باشد، عنوان هم می تواند مالک باشد. در هر عنوانی باید برایش مالک فکر کنیم.

ص: 278

هکذا در وقف بر جهت، مثلاً در وقف بر جهت بگوییم، خود جهت مالک است،همانطور که مسجد مالک فرش است، چراغ ملک مسجد است، چه مانع دارد که مسجد هم مالک این مزرعه باشد، چه اشکالی دارد، ما دنبال آثار شرعیه هستیم، امور عقلائی باید اثر عقلائی بر آن مترتب بشود، همانطور که می گویید فرش ملک مسجد است، چراغ ملک مسجد است منبر ملک مسجد است، بگویید مزرعه هم ملک مسجد است.

بنابراین؛ چهارمی، غیر از سومی است، چون در سومی در هر جایی مالک فرض کردیم بخاطر مناسبت حکم موضوع، اما در اینجا بگوییم خود جهت مالک است.

اشکال پنجم این است که – البته این اشکال به دیگران است نه به حضرت امام (ره - می گفتند در بعضی از جاها وقف مالک دارد، در بعضی از جاها وقف مالک ندارد، در ملک منفعت می گفتند مالک دارد، اما در وقف بر انتفاع مالک ندارد، می گوییم کلمه وقفت چطور شد که دوتا معنی پیدا کرد، در یک مورد ایجاد ملکیت می کند، در مورد دیگر ایجاد ملکیت نمی کند و حال آنکه کلمه واحده و لفظ واحد است یا باید در همه جا ایجاد ملکیت بکند یا در همه جا ایجاد ملکیت نکند.

آخرین عرض من این است آنهایی که وقف بر جهات است، بهتر این است که بگوییم فروش بروند و در اقرب به اغراض واقف مصرف بشود، پول مسجد را بگیریم و در جای دیگر مصرف کنیم، چه مانع دارد که انسان اینها را بفروشد، نظیر اینها را و اقرب به اینها را به صرفش برساند.

و ثانیاً؛ لا معنی لتحریر هذه الأملاک و جعلها کالأنعام السائبة، لا مالک لها و لا راعی و لا ینتفع بها أبداً، إذ یلزم من ذلک ترک الانتفاع بأراضی کثیرة من عصر النبی (ص) إلی یومنا هذا الّتی کانت علی شکل مساجد و مشاهد قد خربت و جرت علیها الریاح، مع أنّ الإنسان خلق لعمارة الأرض، قال سبحانه: « هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ»

ص: 279

و هذا أمر بعید عن روح الإسلام، و النظام، قال الإمام علی(ع): «اتَّقُوا اللَّهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّی عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم» (1)

و ثالثاً؛ أنه یمکن تصویر الملکیة فی الوقف علی جهات المصالح بأحد وجهین:

1: ما تقدّم منّا من أنّ الموقوف علیه یختلف حسب اختلاف الموقوف، فالمساجد وقف للمؤمنین و القنوات وقف لأهل القریة، و المدارس وقف للدارسین، إلی غیر ذلک من العناوین الّتی یمکن أن تکون مالکة لکلّ شیء علی المصلحة.

2: إنّ المساجد و المشاهد و سائر الأُمور من العناوین الدینیّة و الاجتماعیة، لها صلاحیة لتملّک الرقبة أیضا، کصلاحیتها لتملّک ما یتعلّق بها من أثاث و وسائل، و عندئذ یضرب الکلّ بسهم واحد، فالمالک للأراضی هو الجهة و العنوان، فالعناوین التالیة: ( المسجد، المشهد، القنطرة، المقبرة ) یتملکون بالوقف نفس الأراضی کما یتملّکون الأثاث و الوسائل الّتی توقف علیها، و سیوافیک أنّ هذا هو الحقّ فی الوقف علی العناوین و الأولاد.

و رابعاً: إنّ الصیغة الواحدة، أعنی قول الواقف: (( وقفت )) له معنی واحد، فکیف تکون نتیجته مختلفة، ففی المساجد و الحسینیات و المقابر و القناطر، تکون تحریراً و فی الوقف علی العناوین _ کما سیأتی _ کالعلماء و الطلاب تملیکاً کما علیه بعضهم.

و خامسا: إنّ بیع هذه الأراضی و ابتیاع أراضی أُخری لتلک الغایات أقرب إلی غرض الواقف، و معنی ذلک أنّ اللازم أولا و بالذات هو صیانة الوقف بشخصه إذا أمکن، و إلا فبمالیته، و یترتّب علیه شراء أرض و وقفه لما وقف له الأصل.

اگر مسأله در جهات حل شد،عناوین به آسان تر است، مشکل وقف بر جهات است.

ص: 280


1- نهج البلاغه، سید رضی، طبع حسون، خطبه167، ص375.

أمّا المقام الثانی: الوقف علی العناوین العامّة

الوقف علی العناوین الکلّیة، کالعلماء و الفقراء و الطلاب إلی غیر ذلک، فالحقّ أنّه تملیک للعنوان.

مثلاً، زمینی را وقف بر علما کرده اند، ولی الآن این زمین تبدیل به خرابه شده، یعنی سیل آمده و آن را کاملاً خراب کرده به گونه ای که هیچگونه درآمد ندارد، اما می شود آن را واگذار کرد، حضرت امام و بعضی می گویند این تحریر است، فلذا نمی شود آن را فروخت باید رها کرد.

ما می گوییم چه مانع دارد که این هم مالک داشته باشد،مالک خود عنوان است، خود علما به صورت قضیه حقیقیه مالک این زمین باشند، طلاب به صورت قضیه حقیقیه مالک این زمین باشند، عیناً همان جوابی که در جهت گفتیم، در عنوان نیز پیاده کنید، غایة ما فی الباب صاحب عقل نبود، اما در اینجا مالک صاحب عقل هم است، آنجا می گفتیم عنوان مسجد، عنوان قریه، اما در اینجا عاقل است، می گوییم زمین و غیر زمین وقف است بر عاقل، غایة ما فی الباب اغراضش را در نظر می گیریم و می گوییم وقف است، مالکش علماست، مالکش طلاب است، مالکش کسی است که مصرف کننده آن عین موقوفه است، و این یک امر عقلائی است،الآن این مسأله در دنیا جا افتاده، شرکت هایی داریم که مالک را خود شرکت می دانند، نه اعضای شرکت، نامش را می گذارند شرکت های محدود، شرکت های نسبی و شرکت های تضامنی، البته اینها با هم فرق دارند، در واقع خود عنوان شرکت مالک است، ولذا اگر شرکت ورشکسته شد، فقط اموال شرکت را غرما می توانند ببرند،اما اگر اعضای شرکت املاک دیگری داشته باشند، حق ندارند که به آنها تجاوز کنند. چرا؟ چون مالک عنوان شرکت بود، فعلاً اموالش همین است، غرما همان ها را تقسیم می کنند.

ص: 281

توضیح ذلک: أنّ الوقف عمل صالح یقوم به رجال صالحون لأغراض علمیة أو الاجتماعیة أو دینیة، و بذلک تختلف غایات الوقف، حسب اختلاف الدواعی المحرّکة لهذا العمل المثالی، و لما کان الواقف عالماً بأنّه لو کان الموقوف باقیاً فی ملکه أو ملک شخص آخر، بتملیکه إیّاه – لانتفی غرضه و ذهب سدی، لأنّ الأشخاص فی معرض الموت و الفناء، إذ لم یکتب البقاء لفرد حتّی الأنبیاء العظام، فلو ماتوا لصار الملک ترکة تورث فیبتکر فی تأمین غرضه طریقاً و هو تملیک الموقوف لعنوان یکون له استمرار و بقاء ما دام المصادیق موجودة فالعنوان باق، لا یتطرق إلیه الفناء، و من هذه العناوین الّتی یمکن أن تکون هی الموقوف علیه:

1؛ الموحّدون. 2؛ حجّاج بیت الله الحرام. 3؛ المسلمون. 4؛ العلماء. 5؛ الأطبّاء. 6؛ المحقّقون فی قسم من العلوم. 7؛ الفقراء. 8، المساکین. 9؛ المرضی علی وجه الإطلاق أو القسم الخاص بهم. 10؛ الدّولة. 11؛ الدولة الإسلامیة. 12؛ محبّو أهل البیت ع،إلی غیر ذلک من العناوین المتوفّرة حسب توفّر الدواعی للوقف.

چه مانع دارد که بگوییم مالک این عناوین است، وقتی که این عناوین مالک شد، چنانچه یک روزی این زمین به درد نخورد، مالک بالا سرش هست، منتها حاکم شرع در اینجا مداخله کند، چون مصداق عناوین را باید حاکم شرع معین کند، تعیین مصداق مشکل است، حاکم شرع می آید و اینها را رد و بدل می کند.

و هذا البیان یبعثنا إلی القول بأنّه تملیک للعناوین بما لها من مصادیق عبر الزمان فالمالک هو العنوان، و أمّا الفرد فإنّما یتمتّع بالوقف بما أنّه من مصادیق المالک، لا نفسه، و بذلک تندرج الأوقاف العامّة – من غیر فرق بین الوقف علی الجهة و المصلحة و الوقف علی العناوین – تحت ضابطة واحدة، و هو تملیک الجهة و العنوان بما أنّ لها مصادیق عبر الزمان ینتفعون بمنافع الوقف و یستدرّون بها، مادام الوقف موجوداً من غیر فرق بین وقف دون وقف.

ص: 282

نکته

خود صاحب عروة در مسأله 72 می گوید، در زمان رضا شاه خیلی از مدارس انبار بازاریها بود، انبار کسبه بود،در زمان رضا خان،آقایان (مانند صاحب عروه) می گویند اگر کسی آمد و این مدارس و مساجد را انبار قرار داد، حاکم باید از آنان غرامت بگیرد.

ما می گوییم اگر ملک کسی نیست، به چه جهت غرامت بگیرد، این فرمایش شما تناقض دارد، از آن طرف می گویید ملک کسی نیست، از طرف دیگر هم می گویید اگر کسی آنها را غصب کرد، باید غرامت بدهد، این نا خود آگاه می رساند که ملکیت هست، منتها یا مالک جهت است، آنجا که ذی عقل نیست، یا مالک عنوان است، آنجا که ذی عقل است.

وقف سبب خروج مال از ملک واقف می شود 95/09/22

موضوع: وقف سبب خروج مال از ملک واقف می شود

مسأله در این است که اگر مالی را وقف کردند، مسلّماً از ملک واقف خارج می شود، آیا وارد ملک کسی می شود یا نه؟

حضرت امام و شخصیت های دیگر فرمودند: وارد ملک کسی نمی شود مگر در یک مورد و آن جایی است که وقف مقطوع الآخر باشد.

ولی ما به این نتیجه رسیدیم که وقف در همه جا وقف تملیک است، ازاله ملک و تملیک ملک است، غایة ما فی الباب تملیک به شخص نیست، بلکه تملیک است به همان عناوینی که وجود دارد، در وقف بر جهت دو بیان داشتیم،گاهی گفتیم وقف بر جهت، وقف بر آن اشخاصی است که از آن استفاده می کنند، گاهی گفتیم تملیک است بر همان عنوان جهت ( مانند مسجد، مقابر، و امثالش،).

اما در عناوین هم گفتیم تملیک به عناوین است، یعنی عنوان مالک است، منتها افراد هم از این عنوان استفاده می کنند.

ص: 283

بررسی وقف بر ذرّیه و اولاد

وقف بر اولاد دو جور است،گاهی بر اولاد وقف می کنیم، منتها وقف استمرار دارد، مثلاً می گوید: وقفت علی أولادی و أولاد أولادی عبر الزمان»، در اینجا باز همان حرف را می زنیم و می گوییم تملیک عنوان است، مالک عنوان اولاد است و اولاد اولاد است، اما اگر وقف بر ذرّیه مدت و عمرش کوتاه است، مثلاً یک پسرم داشت، بر او وقف کردم که عمرش کوتاه است، در اینجا ممکن است بگوییم بر ملک واقف بر می گردد، اگر واقف زنده باشد، و اگر واقف مرده باشد، به ورثه اش می رسد.

بنابراین، ما باید در مسائل معاملات عرفیات را در نظر بگیریم این فتوای آقایان که می گویند تحریر است و اصلاً مالکی ندارد، این با عرفیات مردم و با ذهنیات مردم تطبیق نمی کند ، بر خلاف جایی که برای اینها یک مالک های عنوانی تصور کنیم که البته ضرر به وقف هم نمی رسد، یا مالک جهت را بدانیم با آن دو بیانی که عرض شد، چون ما در جهت دو بیان داشتیم، یا مالک را عنوان علما بدانیم، یا عنوان اولاد الأولاد، عین مسأله را در زکات قائلیم «ِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ» ، زکات مالک دارد، مالکش فقراست، مساکین است، البته مالکیت فقیر به این معنی نیست که خودش با زور بردارد، چون شخص مالک نیست، بلکه عنوان مالک است، حتماً باید متولی زکات که حاکم شرع است، اینها را حبس کند و بعداً در میان فقرا تقسیم کند،کما اینکه ما این مسأله را در انفال هم قائل هستیم، قرآن می فرماید: «یسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ » (1) ، انفال مال خدا و رسول است، انفال هم بدون مالک نیست، یکنوع مالکیتی دارد برای خدا که احتراماً است، مالکش رسول خداست و اولو الأمر، ما باید در فقه این مسأله را به این نحو تشریح کنیم، هم عرفیت دارد و هم از اشکال خالی است.

ص: 284


1- انفال/سوره8، آیه1.

المقام الثالث: الوقف علی الأولاد

الوقف علی الأولاد علی قسمین: تارة یکون الوقف علی عنوان الأولاد مستمرّاً فی عمود الزمان فحکمه حکم الوقف علی العناوین، فیملکه عنوان الأولاد و یستمرّ التملّک.

و أخری یکون الوقف علی فرد واحد من أولاده، فالمتبادر من الثانی بقاء الموقوف فی ملک الواقف لقصر مدّة الوقف، فإنّ مثل هذا النوع من الوقف أشبه بالحبس، و إن کان یفارقه فی بعض الأحکام.

فخرجنا بالنتیجة التالیة، و هی: أنّ الوقف بعامّة اقسامه یوجب زوال الملک عن الواقف، إلّا فی الوقف علی فرد معیّن له عمر قصیر، ثمّ یکون تملیکاً للجهات و العناوین الکلّیة الّتی تتمتّع بالموقوف من غیر فرق بین الوقف علی الجهة، أو الوقف علی العناوین الکلّیة ، أو الأولاد، و الله العالم، و بما ذکر تستغنی عن البحوث المفصّلة حول الموضوع.

المسألة الثامنة و الستّون: « لا یجوز تغییر الوقف و إبطال رسمه و إزالة عنوانه و لو إلی عنوان آخر، کجعل الدار خاناً أو دکاناً أو بالعکس - این در جایی است که وقف بر انتفاع باشد، حقش این بود که کلمه انتفاع را در اینجا به کار ببرد.-

نعم، لو کان الوقف وقف منفعة، و صار بعنوانه الفعلی مسلوب المنفعة أو قلیلها فی الغایة، لا یبعد تبدیله إلی عنوان آخر ذی منفعة، کما إذا صار البستان من جهة انقطاع الماء عنه أو لعارض آخر لم ینتفع به، بخلاف ما إذا جعل داراً أو خاناً» (1)

این در جایی است که وقف انتفاع باشد، حقش این بود که کلمه انتفاع را در اینجا به کار می برد.

بحث در مسأله شصت و هشتم در این است که آیا ما می توانیم عنوان وقف را عوض کنیم و تغییر بدهیم، مثلاً جناب واقف زمینی را برای اسکان وقف کرده، آیا می توانیم آن را تبدیل به ساختمان تجاری کنیم، یا آن را مغازه و دکان بسازیم؟

ص: 285


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.

ما در اینجا دو مسأله داریم، اگر وقف بر انتفاع باشد، عنوان وقف را اصلاً نمی شود عوض کرد، من خانه را برای اسکان ایتام وقف کردم تا ایتام در آن سکونت کنند، یا وقف کردم بر اسکان علما، شما بگویید الآن اسکان چندان فایده ندارد، آن را تبدیل به ساختمان تجاری یا مغازه و یا هتل بکنید، این جایز نیست. چرا؟ چون نظر واقف این است که کسی در اینجا سکونت کند، اسکان برای او مطرح بوده، و ما اگر بخواهیم آن را تبدیل به ساختمان تجاری یا مغازه و دکان بکنیم، این بر خلاف غرض واقف خواهد بود.

گاهی بعضی از مومنین خانه ای را وقف می کنند که سادات در آن سکونت کند و بنشیند، یعنی وقف بر سادات می کند، نظرش این است که سید در اینجا بنشیند، ما بگوییم اگر این را تجاری کنیم یا مغازه بزنیم، ده برابر اجاره درآمد دارد، درآمدش را به سید می دهیم، این درست نیست، بنابراین، اگر وقف بر انتفاع است، چون نظر واقف حفظ عنوان است، فلذا نمی توانیم آن را تغییر بدهیم و به چیز دیگر تبدیل کنیم.

«إنّما الکلام» اگر وقف بر منفعت باشد، نظر عنوان نیست، بلکه نظر این است که دیگران از اینجا درآمد داشته باشند، حضرت امام در دو جا جایز می داند، یکی در جایی که مسلوب المنفعة باشد، مثلاً زراعت در آنجا مسلوب المنفنعة است یا قلیل المنفعة باشد.

بنابراین، اگر وقف بر منفعت شد، در دوصورت می شود آن را تغییر داد، صورت اول اینکه مسلوب المنفعة بشود، صورت دوم اینکه قلیل منفعة بشود، این فتوای امام است، حضرت امام این دوتا را قائل است، ایشان می فرماید یا باید مسلوب المنفعة بشود تا بتوانیم تبدیل کنیم و تغییر بدهیم یا قلیل المنفعة باشد.

ص: 286

دیدگاه استاد سبحانی

ولی ما عرض می کنیم که این دوتا لازم نیست حتی اگر جایی عنوان عوض کنیم، کثیر المنفعة أعود و أنفع است، اگر ما اینجا را تجاری کنیم ده برابر درآمد دارد و موقوف علیهم بهتر زندگی می کنند، چرا در این گونه موارد تغییر و تبدیل جایز نباشد؟

علت اینکه حضرت امام احتیاط می کنند،چون فقها احتیاط می کنند، وقف را آقایان به گونه ای معنی می کنند که دست متولی بسته است، در واقع می خواهند عین موقوفه محفوظ بماند، برای اینکه عین موقوفه محفوظ بماند، این دو قید را ذکر می کنند و می گویند یا باید مسلوب المنفعة بشود یا قلیل المنفعة.

اما اگر ما مسأله را از افق بالاتر نگاه کنیم ، واقف برای انتفاع وقف نکرده، برای منفعت وقف کرده، نظرش درآمد است، حال باید ببینیم عین موقوفه به همین حالتی که فعلاً هست، منفعت کمی دارد، اما اگر آنجا ساختمان کنیم چند برابر منفعت دارد، کدام اقرب به اغراض واقف است، آیا به همین حالت حفظ کنیم یا اینکه عنوانش را عوض کنیم تا برای موقوف علیهم فایده بیشتری را برسانیم؟ منتها من در این مسأله متفرد هستم.

البته یک موقع می دانیم که اگر عنوان موقوفه را عوض کنیم، موقوفه را می خورند و از بین می برند، آن یک مسأله دیگری است،اما اگر عنوان ثانوی ندارد، موقوفه را نمی خورند و از بین نمی برند، اگر در یک چنین جای موقوفه را به چیزی عوض کنیم که درآمدش بیشتر است، چرا جایز نباشد، اقرب به اغراض واقف عوض کردن است.

الفرع الثانی: ما هو الشرط لجواز التبدیل إذا کان وقف منفعة

إذا کان الوقف، وقف منفعة یجوز تغییر عنوانه إذا کان الوقف بعنوانه الفعلی مسلوب المنفعة أو قلیلها فی الغایة. هذا ما علیه المصنّف و غیره. و لذلک جری التبدیل فی بلادنا من الموقوفات التی قلّ الانتفاع بها بعنوانه الأوّلی، لعلل مختلفة غیر ما ذکر فی المتن کعدم التمکن من حفظ الموقوف بعنوانه کالبساتین الواقعة فی أثناء المدینة و غیرها.

ص: 287

بل الظاهر أنّه یجوز إذا کان التبدیل أعود و إن لم یکن مسلوب المنفعة أو قلیلها، لانّ المفروض أنّ غرض الواقف تعلّق باصلاح حال الذرّیة أو الموقوف علیهم علی وجه الإطلاق و لم یتعلق غرضه بحفظ الموقوف بعنوانه، و علی هذا فالحق جواز التبدیل مطلقا إذا کان الوقف وقف منفعة و بهذا یسهل الأمر فی کثیر من الموقوفات إذا کان التبدیل أعود و أفضل.

بنابراین، در چهار صورت می شود عین موقوفه را تغییر داد: یکی اینکه مسلوب المنفعة بشود، دیگر اینکه قلیل الفائده بشود، سوم اینکه حفظ این موقوفه به این عنوان مشکل شده، چهارم إذا کان التبدیل أعود و افضل. البته این را باید اضافه کنیم که این تبدیل پیامد بدی نداشته باشد،یعنی سبب نشود که موقوفه از حال موقوفه بیرون بیاید.

المسألة التاسعة و الستون: « إذا خرب الوقف و انهدم و زال عنوانه، کالبستان انقلعت أو یبست أشجاره، و الدار تهدّمت حیطانها و عفت آثارها، فإن أمکن تعمیره و إعادة عنوانه و لو بصرف حاصله الحاصل بالإجارة و نحوها لزم، و تعیّن علی الأحوط، و إلّا ففی خروج العرصة عن الوقفیة و عدمه، فیستنمی منها بوجه آخر – و لو بزرع و نحوه – وجهان، بل قولان: أقواهما الثانی، و الأحوط أن تجعل وقفاً و یجعل مصرفه و کیفیاته علی حسب الوقف الأوّل» (1)

این مسأله با مسأله شصت و سه چه فرق می کند؟ فرقش واضح است، چون در مسأله شصت و سه، مسأله مسجد است، یعنی اگر مسجد دیوارش خراب شد، یا قریه خراب شده و مسجد از دایره استفاده خارج شد، اما اینجا بحث ما در مساجد نیست، بحث ما در خانه های وقفی است، البته می شود هردو را با هم وقف کرد،اما راهی که حضرت امام در اینجا بیان می کند، در آنجا عملی نیست، حضرت امام راهی مشخص می کند که این راه مناسب با مساجد نیست، اگر خانه ای است وقفی،اما دیوارش خراب شده و ریخته یا یک باغی است در فلان منطقه که آبش خشک شده و درخت هایش هم خشکیده و از بین رفته، چه کنیم؟

ص: 288


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.

مختار حضرت امام (ره)

حضرت امام می فرماید: اگر امکان دارد این زمین را اجاره بدهند، این زمینی که خانه اش خراب شده،وجه اجاره ها را جمع کنند و دوباره خانه بسازند، خیلی احتیاط می کند، اصولاً علمای ما در کتاب وقف محتاط هستند.

پس اگر واقعاً از طریق اجاره دادن، امکان دارد و می شود عنوان اولی را زنده کنیم و بسازیم،«یتعیّن» یعنی حتماً باید این کار را کرد.

اما اگر این ممکن نیست، می فرماید به هر نحوی که ممکن است از آن استفاده کرد، وجهش را در راه موقوف علیه مصرف کرد.

فتوای حضرت امام (ره) قضایا قیاساتها معها،چرا؟ چون استصحاب وقفیت می کنیم، الآن نمی شود عنوانش را بر گردانیم، اما زمین در وقفیت خودش باقی است، مگر اینکه از حال واقف بدانیم که زمین را من به این عنوان وقف کردم، وقف یا وقف منفعت است یا وقف انتفاع، اگر نمی شود آن حالت اولیه را بر گردانیم، این زمین را اجاره می دهیم، درآمدش در حق موقوف علیه مصرف می کنیم.

وقف سبب خروج مال از ملک واقف می شود 95/09/23

موضوع: وقف سبب خروج مال از ملک واقف می شود

چنانچه قبلاً گفته شد، وقف بر دو قسم است، « وقف بهیئته و مالیته»، و «وقف بمالیته»، الآن که خانه خراب شده، شما دو راه پیشنهاد کردید، در پیشنهاد اول فرمودید که آن را اجاره بدهیم و از وجه الاجاره باز سازی کنیم و اگر بازسازی ممکن نیست، از همان مقدار درآمد عین موقوفه به موقوف علیه کمک کنید.

بیان استاد سبحانی

من می گویم الوقف علی قسمین: وقف بهیئته و مالیته، این ممکن نیست. چرا ممکن نیست؟ چون فرض این است که خراب شده، یک وقف هم داریم «بمالیته »، مالیتش را حفظ کنیم هر چند هیأتش را نمی توانیم حفظ کنیم، چه کنیم؟ همان زمین را بفروشیم، مشابه آن خانه خراب شده را بخریم، چه اصرار است که همان زمین مخروبه را حفظ کنیم.

ص: 289

خلاصه اینکه راه سومی هم وجود دارد و آن اینکه یک وقف داریم که هیأتش امکان پذیر نیست، اما مالیتش امکان پذیر و وقف پذیر است، اگر امکان دارد عرصه را بفروشیم، خانه ای را مانند خانه قبلی (که الآن خراب شده ) بخریم و در اختیار موقوف علیه بگذاریم،که من اسم این را گذاشتم:«وقف لا بهیئته بل بمالیته» چه مانع دارد در همین موردی که خانه موقوفه خراب شده، بگوییم یا با درآمدش آن را از نو بسازیم یا اینکه آن را بفروشیم و خانه مماثل یا کمتر بخریم که جای موقوفه باشد؟ قهراً وقف این خانه و آن خانه « وقف بمالیته لا بهیئته»، البته این نظری است که من عرض می کنم و این نظر به عقیده من، یک نظر علمی خوبی است، و ما در زندگی غرق این گونه مسائل هستیم، تمام اموال دولتی که وجود دارد، وقف اند، منتها وقف لا بهیئته بل بمالیته، که امروزه نامش را می گذارند: شخصیت حقوقی.

و هناک احتمال ثالث: و هو بقاء العرصة علی وقفیتها لکن لا بشخصها بل بمالیتها، فیجوز بیع العرصة و شراء شیء ما بثمنها، ثمّ وقفه خصوصاً إذا علم أنّ غرض الواقف عدم وقوع الذرّیة فی ذلّ الفقر و الحاجة و الاضطرار علی نحو لو کان حین الوقف ملتفتاً إلی هذا النوع من الطوارئ لجوّز (تجویز می کند) لهم بیعه و إقامة مال آخر مکانه.

و علی هذا لا یشترط فیه کون البدل مماثلاً للمبدل، و یکون الوقف هو مالیة الموقوف لا شخصه.

همان گونه که عرض شد، آقایان در کتاب وقف دست همه را بسته اند، خیلی با عصای احتیاط راه رفته اند، البته احتیاط خوب است، اما احتیاطی که به ضرر موقوف علیه نباشد و این گونه احتیاط ها به ضرر موقوف علیه است.

ص: 290

المسأله السبعون: « إذا احتاج الأملاک الموقوفة إلی تعمیر و ترمیم و إصلاح لبقائها و الاستنماء منها، فإن عیّن الواقف لها ما یصرف فیها فهو- اگر واقف خرابی عین موقوفه را پیش بینی نموده و برایش فکری کرده و گفته اگر یک روزی این موقوفه احتیاج به تعمیر پیدا، از فلان اموالم آن را تعمیر کنید، که چه بهتر فهو المطلوب، کور از خدا چه می خواهد؟ دو چشم بینا - و إلّا یصرف فیها من نمائها علی الأحوط مقدّماً علی حقّ الموقوف علیهم، و الأحوط لهم الرضا بذلک، و لو توقّف بقاؤها علی بیع بعضها، جاز» (1)

بحث در مسأله هفتاد در این است که اگر عین موقوفه احتیاج به تعمیر داشت، چکنیم؟ می فرماید اگر می شود که بخشی را اجاره بدهیم و از اجاره آن، بخش خراب شده را آباد کنیم، باید همین کار را کرد، فرض کنید جای بزرگی است که احتیاج به تعمیر دارد، بخشی را اجاره بدهیم و اجاره آن را در آبادی و عمرانش مصرف کنیم.

اما اگر اجاره بخشی، کافی در عمارتش نمی کند، بلکه نیاز دارد که اجاره یکسال و دوسال را صرف تعمیر کنیم، امام می فرماید باید همین کار را کرد، چون حفظ مقدم بر هر چیز دیگر است، اما از طرف دیگر داد موقوف علیه بلند است و درآمد وقف را می خواهد، در جواب موقوف علیه می گوییم وقف تنها مال تو نیست، بلکه مال بطون لاحقه نیز هست، اگر به شما بدهیم، به بطون لاحقه چیزی نمی رسد،حضرت امام احتیاط می کند و می فرماید موقوف علیهم راضی کنند و همه درآمد را در عمران و آبادی مصرف نمایند.

ص: 291


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.

المسألة الحادیة و السبعون: « الأوقاف علی الجهات الّتی مرّ أنها لا یملکها أحد کالمساجد و المشاهد و المدارس و المقابر و القناطر و نحوها، لا یجوز بیعها بلا إشکال فی مثل الأوّلین، و علی الأحوط فی غیره و إن آل إلی ما آل،- ولو برسد به آنچه که برسد – حتّی عند خرابها و اندارسها بحیث لا یرجی الانتفاع بها فی الجهة المقصودة أصلاً، بل تبقی علی حالها، هذا بالنسبة إلی أعیانها.

و أمّا ما یتعلّق بها من الآلات و الفرش و ثیاب الضرائح و أشباه ذلک، فما دام یمکن الانتفاع بها باقیة علی حالها لا یجوز بیعها، و إن أمکن الانتفاع فی المحلّ الذی أعدّت له بغیر ذلک الانتفاع الذی أعدّت له، بقیت علی حالها أیضاً، فالفرش المتعلّقة بمسجد أ مشهد إذا أمکن الافتراش بها فی ذلک المحلّ، بقیت علی حالها فیه، و لو فرض استغناؤه عن الافتراش بالمرّة، لکن یحتاج إلی ستر یقی أهله من الحرّ أو البرد – مثلاً – تجعل ستراً لذلک المحلّ، و لو فرض استغناء المحلّ عنها بالمرّة، بحیث لا یترتّب علی إمساکها و إبقائها فیه إلّا الضیاع و الضرر و التلف، تجعل فی محلّ آخر مماثل له، بأن تجعل ما للمسجد لمسجد آخر، و ما للمشهد لمشهد آخر، فإن لم یکن المماثل، أو استغنی عنها بالمرّة، جعلت فی المصالح العامّة، هذا إذا أمکن الانتفاع بها باقیة علی حالها، و أمّا لو فرض أنّة لا یمکن الانتفاع بها إلّا ببیعها – و کانت بحیث لو بقیت علی حالها ضاعت و تلفت – بیعت، و صرف ثمنها فی ذلک المحلّ إن احتاج إلیه، و إلّا ففی المماثل» (1)

ص: 292


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.

حضرت امام اوقاف را به سه بخش تقسیم کرده است:

الف؛ وقف بر جهات عام « وقف علی الجهات العامّة »، مانند مساجد، مشاهد،مدارس،مقابر و قناطر و امثالش.

ب؛ الأوقاف العامّة، بخش دوم را در آینده ازش تعبیر به:« الأوقاف العامة» می کند، کالفقراء، و العلماء و المساکین و...، حقش بود که ایشان به جای«الأوقاف العامّة» بفرماید:« العناوین العامة»

ج؛ اسباب و آلات مسجد، یعنی بخش سوم مربوط به اسباب و آلات مساجد می باشد، یعنی اسباب و آلاتی که که مال مساجد است.

بنابراین، حضرت امام در این مسأله (مسأله 71) و مسأله بعدی (مسأله 72) می خواهد این مسأله را حلاجی کند که آیا موقوفه را می شود فروخت یا نه؟ این مسأله، بسیار مسأله دقیق است.

ایشان ابتدا جهات عامه را بحث می کند مانند مساجد، مشاهد و مقابر و امثالش، سپس در آلات و ابزار مساجد بحث می کند،مانند فرش مسجد، حصیر مسجد و سایر وسائل و آلاتی که مربوط به مسجد می باشد، بخش سوم که عناوین عامه باشد را در جلسه آینده بحث خواهیم کرد.

خلاصه اینکه حضرت امام (ره) مسأله هفتادو یکم را در سه بخش تقسیم کرده است که یکی پس از دیگری بررسی خواهد شد.

بررسی بخش اول

آیا اگر مسجد بلا استفاده شد، می شود آن را فروخت یا نه؟ ایشان نسبت به فروش آنها سخت گیری می کند و می فرماید ابداً قابل فروش نیست، و لو این مسجد خرابه شود و تبدیل به یک ویرانه بشود. چرا؟ چون « لا یملکها أحد»، یعنی کسی آنها را مالک نیست، و همه آنها از قبیل تحریر و فکّ ملک است، عیناً مثل اینکه اگر غلامی را آزاد کنیم، آیا این غلام آزاده شده قابل فروش است؟ نه، مساجد و مشاهد و امثالش مانند غلام آزاد شده است، حضرت امام فقط یک دلیل برای مدعای خودش دارد و آن اینکه اینها ملک کسی نیست «و لا بیع إلّا فی الملک».

ص: 293

البته اگر احتیاط بکنیم، آن یک مسأله دیگری است، ولی بحث در این است که آیا روح اسلام اجازه می دهد مساجدی که در اندلس، الجزائر، مراکش است و جاهای دیگر خراب شده، به همان حالت تا روز قیامت باقی بماند؟ چه مانعی دارد که ولی فقیه مساجد خراب شده را در آنجا که امکان استفاده اش نیست بفروشد و در جای دیگر مساجد و قناطر بسازد، چون اینها «وقف بهیئتها لا بمالیتها»؟

علی الظاهر قول دوم، اقرب به روح اسلام است.

در جلسه گذشته عرض کردم که قرآن کریم می فرماید: ﴿ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا ﴾ (1) .

اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادی آن را به شما واگذاشت! شما مجمع البیان را نگاه کنید،یکی از معنای ﴿وَاسْتَعْمَرَ﴾ یعنی شما خلیفة الله هستید، باید زمین را آباد کنید،بعضی خیال می کند که خلیفه خدا فقط حضرت آدم است و حال آنکه علی الظاهر حضرت آدم و تمام نسل حضرت آدم، خلیفة الله هستند. فلذا باید به نمایندگی از خدا زمین های خدا را آباد کنند و از آنها بهره گیری کنند.

شرح کلام حضرت امام به قلم استاد سبحانی

حکم ما یتعلّق بالوقف من الأثاث و الآلات

بدأ المصنّف (الإمام الخمینی) من هذه المسألة فی بیان مسوّغات بیع الموقوف، فقسّمه إلی أقسام ثلاثة:

1: الوقف علی الجهات العامّة، و ربما یعبّر عنها الوقف علی المصالح، کالمساجد و المشاهد، و المدارس، و المقابر و القناطر.

2: الأوقاف العامّة، و أرید بها الوقف علی العناوین، کالفقراء و الزّوار.(که بحثش در مسأله هفتادو سه خواهد آمد)

3: ما یتعلّق بها من الآلات و الأثاث.

ص: 294


1- هود/سوره11، آیه61.

أمّا الأوّل: فقد أصرّ المصنّف علی عدم جواز بیعه و إن آل إلی ما آل إلیه، بل تبقی علی حالها، و وجهه ما اختاره فی المسألة 68، من أنّ الجمیع فکّ ملک و تسبیل منفعة، و البیع من شؤون الملک، لکنّک قد عرفت منّا هناک أنّ الحقّ هو خروج الموقوف عن ملک الواقف و دخوله فی العناوین المناسبة لکلّ مورد، کالمصلّین فی المسجد، و الدارسین فی المدارس، و هکذا. فإذا کان الأمر کذلک، فإذا خربت فالمسؤول هو الحاکم الشرعی لکلّ ما لم یکن له مسؤول خاص، فإذا أمکن یعمرها و إلّا فیستنمی منها بأیّ وجه ممکن کإجارتها و بیعها و شرائها یقرب من مقاصد الواقف، و إلّا فترک هذه المراکز من المساجد و المدارس علی حالها إلی عصر الظهور أو یوم القیامة بحجّة أنّه لا مالک لها لا یوافق روح الإسلام.

و الذی یؤیّد ما ذکرنا ما یأتی منه (قدّس سرّه) فی المسألة 72، أنّه لو غصب غاصب المدارس و الخانات و الحمامات تجب علیه أجرة المثل، و هو لا یناسب ما اختاره فی المقام.

هذا کلّه حول أعیانها، و أمّا ما یتعلّق بها من الآلات فقد ذکر المصنّف لها صوراً أصرّ علی حفظها بأیّ صورة یمکن.

عدم جواز بیع جهات عامه 95/09/24

موضوع: عدم جواز بیع جهات عامه

حضرت امام (ره) به این نتیجه رسیدند که جهات عامه را نمی شود فروخت، ما نیز تا حدی با ایشان موافقت کردیم، منتها گفتیم الزامی نیست، یعنی اگر بشود آنها را تبدیل به جای دیگر بکنند، ظاهرا اقرب به غرض واقف است.

ولی اکنون بحث ما در جهات ما نیست، بلکه بحث در باره چیزهایی است که بر جهات عامه وقف شده اند، مثل فرشی که برای فلان مسجد وقف شده یا حصیری که بر مسجدی وقف شده، اما قابل استفاده در مسجدی که برای آن وقف شده اند، نیست، حضرت امام می فرماید اگر از نظر فرشی قابل استفاده نیست ، به عنوان ستر و پرده از آن استفاده نمایید.

ص: 295

اما اگر این مسجد (مثلاً) نه احتیاج به فرش دارد و احتیاج به ستر و پرده، و نه احتیاج به چیز دیگر، آن را در مسجد دیگر ببرید که ازش به عنوان فرش استفاده بشود، اگر آنجا هم از نظر فرشی استفاده نشد، به عنوان ستر و پرده استفاده بشود.

خلاصه حضرت امام (ره) اصرار داردند که اگر چیزی بر یک مسجدی وقف شده، مهما امکن نباید به فروش برود، مگر اینکه هیچ راهی جز فروختن نداشته باشد، ایشان می فرماید در این صورت آن را بفروشند و نظیرش را بخرند، یا مماثل را بخرند یا مشابه را برای همان مسجد (که اینها برای آن وقف شده اند) بخرند. مبنای فرمایش ایشان دو چیز است:

الف؛ استصحاب وقفیت .

یعنی وسائل، ابزار و آلاتی که بر فلان (مسجد اعظم قم مثلاً) مسجد وقف است، استصحاب وقفیتش می کنیم و می گوییم مجرد اینکه در این مسجد به درد نمی خورد، از وقفیت بیرون نمی آید.

ب؛ لزوم رعایت غرض واقف.

شرح کلام حضرت امام (ره)

هذا کلّه حول أعیانها، و أمّا ما یتعلّق بها من الآلات، فقد ذکر المصنّف صوراً أصرّ علی حفظها بأیّ صورة یمکن، فإن أمکن بشخصه، و إلّآ فبمالیته و تبدیله إلی ما یماثله، کلّ ذلک لأجل أمرین:

1:أخذاً بالاستصحاب، أی بقاء هذه التوابع علی الوقفیة

2: لزوم رعایة غرض الواقف مهما أمکن، أی الأقرب فالأقرب.

إذا عرفت ذلک، فإلیک التفصیل ما فی المتن من الصور معتمداً علی الأمرین الماضیین:

الف؛ ما لو أمکن الانتفاع بها علی حالها، فلا یجوز بیعها، لحرمة بیع الوقف.

ب؛ لو أمکن الانتفاع بها فی المحل الّذی اعدّت له، لکن بغیر ذلک الانتفاع الّذی أعدّت له،کالفروش المتعلّقة بالمسجد إذا ستغنی المسجد عنها، لکن أمکن الانتفاع بها بالستر، یبقی أهله من الحرّ و البرد، فلا یجوز بیعها أیضاً.

ص: 296

ج؛ إذا استغنی المحل من الانتفاع بالفرش مطلقاً و لا یترتّب علی امساکها إلّا الضرر، تجعل فی محل آخر مماثل له، بأن یجعل ما للمسجد للمسجد، و ما للمشهد لمشهد آخر.

د؛ إذا لم یوجد المماثل- اگر مسجد دیگری هم نیست - أو استغنی عنها بالمرّة، جعلت فی المصالح العامّة، کلّ هذه التفاصیل إذا أمکن الانتفاع بها بأعینها.

أمّا لو فرض عدم الانتفاع إلّا ببیعها و صرفت فی ذلک المحل إن احتاج إلیه و إلّا فبالمماثل و إلّا بالمصالح.

پس اگر عین موقوفه را نشود استفاده کرد، تبدیل به پول می کنیم، در درجه اول پولش را صرف خود همان مسجد می نماییم و اگر آنهم نشد، در امور عامه مصرف کنیم

خلاصه ایشان در آخرین مرحله بیع را تجویز کردند، که کارد به استخوان می رسد که عین اصلاً قابل استفاده نیست، البته ما نیز در همه اینها موافق ایشان هستم، اختلاف ما در اصل بود.

المسألة الثانیة و السبعون: « لا یجوز بیع تلک الأوقاف، الظاهر أنّه لا یجوز إجارتها، و لو غصبها غاصب و استوفی منها غیر تلک المنافع المقصودة منها – کما إذاجعل المسجد أو المدرسة بیت المسکن – فلا یبعد أن تکون علیه أجرة المثل فی مثل المدارس و الخانات و الحمّامات، دون المساجد و المشاهد و المقابر و القناطر و نحوها،

و لو أتلف أعیانها متلف فالظاهر ضمانه، فیؤخذ منه القیمة، و تصرف فی بدل التالف و مثله» (1) .

در این مسأله باز ایشان می فرماید اوقاف عامه را که مساجد، مشاهد و قناطر و امثالش باشد به هیچ وجه نمی شود آنها را فروخت و هکذا نمی شود آنها را اجاره داد و نمی شود آنها را به منافع دیگر تبدیل کنیم، مثلاً مسجد را مدرسه کنیم، باید به همان جهتی که وقف شده به همان حالت بماند.

ص: 297


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص79.

البته ما نسبت به غاصب با ایشان اختلاف نظر داریم، اگر غاصبی مسجدی را انبار کرد یا مدرسه انبار کرد، در مسجد نمی شود ازش اجاره گرفت، اما در مدارس میفرماید اگر غاصبی غصب کرد، باید وجه اجاره مدرسه را بدهد.

پرسش

من از شما (شاگردان) سوا ل می کنم که چرا در مساجد نمی شود اجاره ازش گرفت، ده سال است که مسجد را انبار کرده، الآن حاکم شرع او را بیرون کرده، چرا نمی شود اجاره گرفت؟

پاسخ

ایشان می فرماید نمی شود از او اجاره گرفت، چون روی مبنای ایشان این مسجد ملک نیست، چون فرمود که اوقاف همه اش فک وتحریر است، و چیزی که فک و تحریر است نمی شود اجاره گرفت، ما خدمت ایشان عرض می کنیم اگر فرمایش شما درست است، پس از مدارس هم نباید اجاره گرفت، ایشان در مدارس احتمال می دهد،اما در مساجد و مشاهد احتمال نمی دهد، ما باید مبنایی باشیم،اگر واقعاً قائل به تحریر و فک هستید و می گویید اصلاً مالکی در کار نیست، نباید از مساجد، مشاهد و قناطر و مدارس و امثالش اجاره بگیریم.

ولی به نظر ما همه اینها ملک مسلمین است، عنوان مسلم اینها را مالک است، از همه اینها می توانیم اجاره بگیریم.

به نظر می رسد که طبق فرمایش حضرت امام(ره) تحریر و فک در مساجد و مشاهد خیلی قوی است، اما در بقیه به این اندازه و به این شدت نیست، یعنی احتمال ملکیت در مدارس و قناطر را می دهد، و الا اگر مبنا واحد باشد،نباید تفصیل قائل بشود، معلوم می شود که در مساجد و مشاهد محکم است، که اینها ملک نیست بلکه تحریر است، اما در بقیه به آن استحکام نیست.

ص: 298

شرح کلام حضرت امام (ره)

لما اختار المصنّف (حضرت امام ره)) فی المسألة السابقة أّنّ الوقف علی الجهات العامّة لا یملکها أحد، و رتّب علیه أموراً:

الأوّل: عدم جواز بیعها، و لا اجارتها، و ذلک لأنّ الإجارة من شؤن الملک و المفروض أنّ الجمیع، تحریر و فکّ ملک.

الثانی: لو غصبها غاصب و استوفی منها غیر تلک المنافع المقصودة کما إذا جعل المسجد أو المدرسة مسکناً، فقال بالتفصیل:

الف؛ عدم أجرة المثل فی المساجد و المشاهد و المقابر و القناطر و نحوها.

ب؛ علیه أجرة المثل فی مثل المدارس و الخانات و الحمّامات.

أمّا الأول: أی عدم أخذ أجرة المثل فی القسم الأول، فهو الموافق لما اختاره من أنّه تحریر و فکّ ملک، فلیس لهذه الأماکن أی مالک شخصی لا لأعیانها و لا لمنافعها.

و أمّا الثانی: فمقتضی القول بأنّ وقف المدارس و الخانات و الحمّآمات، فکّ ملک کما علیه المصنّف (فی المسألة 67) عدم ضمانها لأنّ الضمان من آثار الملک و المفروض أنّه تحریر لا ملک و هذا قرینة علی ضعف مختاره فی المسألة السابقة، فالحقّ ما اختاره هنا، لا فی خصوص المدارس و الخانات و الحمّامات، بل یعمّ المساجد و المشاهد المقابر و القناطر فیؤخذ منه أجرة المثل و یصرف فیما هو أقرب إلی مقصود الواقف.

الثالث: لو أتلفها أعیانها متلف، فالظاهر ضمانه، فیؤخذ منه القیمة و تصرف فی بدل التالف و مثله، و الظاهر من عبارة المصنّف أنّ الضمیر فی قوله: «أعیانها» یرجع إلی الجمیع، فیعمّ الوقف علی المصالح و العناوین و عندئذ یتوجه إلیه الإشکال: کیف حکم بضمان المتلف (اسم مفعول) فی الوقف علی الجهات، مع أنّها لیس ملکاً لأحد، و إنّما هو تحریر.

ص: 299

تا اینجا حضرت امام (ره) جنبه سلبی را بیان کرد، یعنی جاهایی که بیع وقف جایز نیست، اکنون می خواهد جنبه ایجابی را بیان نماید،یعنی اکنون می خواهد مجوزّات بیع را هم بیان نماید، به بیان دیگر از حالا به بعد می خواهد جاهایی که بیع وقف جایز است را هم بیان نماید،فلذا خیال نشود که حضرت امام مطلقاً قائل به عدم جواز بیع وقف است.

ایشان چهار مورد را استثنا کرده است، اما شیخ انصاری در مکاسب تقریباً ده مورد را استنثا نموده است، ولی حضرت امام فقط چهار مورد را استثنا نموده است، شاید در بقیه بعضی را در بعضی ادغام کرده است.

لما تقدّم من المصنّف فی المسألة السابعة و الستّون و الحادیة و السبعون، أنّ الوقف الجهات العامّه کالقناطیر و نحوها لا یملکه أحد ولذلک ترک جواز بیعها فی المقام، و قد صرّح فیما سبق بعدم الجواز، و خصّ جواز بیع الوقف بالموردین التالیین:

1: الأوقاف العامّة علی العناوین کالفقراء.

2: الأوقاف الخاصّة کالوقف علی الأولاد.

بنابراین، حضرت امام (ره) در گذشته که فرموده جایز نیست، ابداً استثنا نمی کند، استنثائش در عناوین ا ست، در جلسه گذشته عرض کردم که ما سه بحث داریم، بحث در وقف بر جهات، وقف بر عناوین را گفتیم بعداً می آید، سومی هم وقف بر اولاد بود، تمام همّ و غم خودش را متمرکز در دوتای اخیر کرده است، کدام؟ یکی عناوین، یعنی وقف بر عناوین، وقف بر فقرا و بر علما، یکی هم وقف بر اولاد، بقیه بحث برای جلسه آینده بماند .

آیا بیع وقف بر جهات خاصه جایز است؟ 95/09/28

موضوع: آیا بیع وقف بر جهات خاصه جایز است؟

ص: 300

همان گونه که می دانید اصل در «وقف» حرمت بیع است، بنابراین، روایاتی که می گویند وقف را نباید فروخت، لزوم به خواندن آنها نیست، چون مسأله روشن است، آنچه مهم می باشد این است که خواندن مجوز هاست.

حضرت امام (ره) در دو مورد می گوید فروختن وقف مشکل ندارد و جایز است:

الف؛ یکی وقف بر عناوین، مانند وقف بر فقرا و وقف بر علما.

ب؛ دیگری هم وقف بر اولاد، ایشان در این دو مورد مجوز بیع هست، یعنی بیع وقف را در این دو مورد جایز می دانند.

پرسش

حال این سوال و پرسش به ذهن انسان می رسد که چرا ایشان (حضرت امام ره) از مورد اول که وقف بر جهات باشد، حرفی به میان نمی آورد و چیزی راجع به آن نمی گوید، یعنی اصلاً از آن بحث نمی کند؟

پاسخ

علت اینکه ایشان راجع به مورد اول چیزی نمی فرمایند و سخنی به میان نمی آورند روشن است، زیرا ایشان فرمودند که در آنجا ملکیت و مالکیت نیست، بلکه از قبیل فک ملک و تحریر است، یعنی آزاد کردن ملک ا ست و بعد از تحریر وارد ملک کسی نمی شود، بیع در آن معنی ندارد ولذا در مساجد، مشاهد، خانات و حمامات اصلاً مسأله را مطرح نمی کند، تمام بحث را متمرکز می کند در دو جا،یکی در جایی که وقف بر عناوین باشد که اسم دیگرش مصالح عامه است، دیگری هم وقف بر اولاد و ذریه.

المسألة الثانیة و السبعون: « الأوقاف الخاصّة کالوقف علی الأولاد، و الأوقاف العامّة الّتی کانت علی العناوین العامّة کالفقراء، لایجوز بیعها و نقلها بأحد النوافل إلّآ لعروض بعض العوارض و طروّ بعض الطوارئ، و هی أمور:

ص: 301

الأول: ما إذا خربت بحیث لا یمکن إعادتها إلی حالها الأولی – مثلاً حیوانی را که ذبح کرده اند، دوباره زنده نمی شود -، و لا الانتفاع بها إلّا بیعها و الانتفاع بثمنها، کالحیوان المذبوح و الجذع البالی – تیر کهنه - و الحصیر الخلق – حصیر کهنه -، فیباع و یشتری بثمنها ما ینتفع به الموقوف علیهم، و الأحوط لو لم یکن الأقوی مراعاة الأقرب فالأقرب إلی العین الموقوفة» (1)

ایشان وقف بر جهت را متذکر نمی شود، چون در وقف بر جهت ملکیت و مالکیت نیست و بیع در جایی ممکن است که ملکیت و مالکیتی در کار باشد، وقف بر جهات از قبیل تحریر و فک ملک است.

البته اینکه ایشان مخصوص می کند، روی مبنای خودش است،اما روی مبنای ما که در همه جا نوعی از ملکیت و مالکیت هست، غایة ما فی الباب مالک ها فرق می کند فلذا از نظر ما لا فرق بین الوقف علی الجهات و الوقف علی العناوین و الوقف علی الأولاد و الذرّیة.

این مسأله مبنایی است، تا مبنا چه مبنایی باشد،اگر قائل به ملکیت شدید (مثل من)، همه در این صور یکسان است و با هم فرق ندارند، اما اگر قائل به تحریر و فک ملکیت شدید، فقط در دو صورت بیع جایز است.

مسوّغات بیع الوقف

1: مجوز اول این است که می فرماید اگر حیوانی را وقف کردند و کسی آمد این حیوان را ذبح کرد، یا ستون و تیر مسجد که الآن کهنه شده و قابل استفاده نیست و به درد مسجد نمی خورد، یا حصیر مسجد کهنه شده، به گونه ای که از دایره استفاده بیرون رفته و به همین حالتش قابل انتفاع نیست، می فرماید می شود این را فروخت و به جایش چیزی را خرید که مشابه قبلی باشد و آنهم وقف بشود، در متن تصریح به وقف نیست، اما دلالت بر وقف دارد.

ص: 302


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص80.

این فتوای حضرت امام بود، حال باید ببینیم که دلیلش چیست؟ مطلب را سه جور می شود بیان کرد و گفت، یکی را شیخ انصاری در متاجر دارد، تقریب دوم مال من است، تقریب سوم هم مال مرحوم محقق اصفهانی می باشد، تقریب چهارم مال آیت الله خوئی است.

پس چهار نوع تقریب برای فتوای حضرت امام وجود دارد.

1: تقریب شیخ انصاری

حاصل فرمایش شیخ انصاری این است که مقتضی موجود است و مانع مفقود،مقتضی برای بیع وجود دارد و هست، مانع هم مفقود می باشد، اما مقتضی موجود است، می فرماید این حیوان را کسی سر بریده، چکنیم؟ سه صورت در آن فرض می شود:

الف؛ صورت اول اینکه آن را به همین حالت بگذاریم تا بگندد و از بین برود و یا طعمه سگ ها و گرگ های درنده و گرسنه بشود.

ب؛ صورت دوم اینکه گوشت این حیوان را بپزند تا موقوف علیهم از آن استفاده کنند و بخورند.

ج؛ صورت سوم اینکه گوشت آن را به قصابی بفروشیم و پولش را از او بگیریم و به جای آن یک حیوان دیگر بخریم.

اما صورت اول، عقلائی نیست، یعنی عقلائی نیست که به همان حالت بگذاریم تا بگندد و از بین برود و یا خوراک سگ ها و گرگ ها و حیوانات درنده بشود.

اما صورت دوم که گوشت این حیوان را بپزند تا موقوف علیهم از آن استفاده کنند، این هم صحیح نیست. چرا؟ چون این کار سبب می شود که بطون بعدی از آن محروم بشوند.

علاوه بر این، اگر موقوف علیهم می توانند آن را با خوردن از بین ببرند، چرا نفروشیم، چون فروختن هم از بین بردن است.

ص: 303

اما صورت سوم که آن را به قصابی بفروشیم، و با پولش یک حیوان دیگر بخریم، من این مثال را انتخاب کردم تا مسأله بهتر روشن بشود و الا در حصیر خلق و تیر کنه، بعید است که انسان این مراحل را طی بکند، مگر اینکه حصیر خیلی زیاد باشد و در مقابل آن یک حصیر کمتری بدهند،این مقتضی بود که گفتیم موجود است.

فقدان موانع بیع وقف

اما اینکه گفتید مانع مفقود است، چطور مانع مفقود می باشد؟

ما می توانیم چند چیز را به عنوان مانع در نظر بگیریم:

1: اجماع، مانع اول عبارت است از اجماع، اجماع داریم که: «الوقف لا یباع و لا یرهن».

ما در جواب این مانع می گوییم که این اجماع در جایی است که انتفاع ممکن باشد، و حال آنکه انتفاع در اینجا ممکن نیست. به بیان دیگر اجماع ناظر به جایی است که انتفاع ممکن باشد و در اینجا انتفاع ممکن نیست.

2: حکم شرعی و روایات، مانع دوم روایات است، چون روایات زیادی داریم که می گویند:« الوقف لا یباع و لا یرهن».

جوابش همان است که بیان شد و آن اینکه روایات ناظر به جایی است که انتفاع از وقف ممکن باشد و بشود از آن استفاده نمود و بهره گرفت، اما در جایی که انتفاع برای موقوف علیهم ممکن نیست «مانند ما نحن فیه» روایات آنجا را نمی گیرد، اجماع هم دلیل لبّی است و در دلیل لبی به قدر متیقن اکتفا می شود، قدر متیقن از اجماع جایی است که مبیع منفعت داشته باشد، همچنین روایاتی که می فرماید:« لا یجوز بیع الوقف»، جایی را می گوید که حالت سود دهی را داشته باشد.

ص: 304

3: «الوقوف حسب ما یقفها أهلها»، مانع سوم این است که وقف را باید به همان صورتی که واقف وقف نموده عمل کنیم، واقف نیت و قصدش این بوده که فروخته نشود، با این وجود اگر ما آن را بفروشیم، فروختن مغایر و مخالف با نیت و قصد واقف خواهد بود.

در جواب این مانع هم می گوییم منظور این است که در وقف عمل به کیفیت کنیم، فروختن جزء کیفیت نیست.

4: استصحاب، مانع چهارم استصحاب است، مانع چهارم استصحاب است، بگوییم سابقاً محرّم البیع بود، حالا هم محرّم البیع است.

در جواب می گوییم که در استصحاب وحدت قضیه مشکوکه با قضیه متیقنه شرط است، اگر می بینید که سابقاً بیع این عین موقوفه جایز نبود، چون سود ده بود،الآن سوده نیست، بنابراین،متیقین غیر از مشکوک است، فلذا نمی توانیم آن را استصحاب کنیم.

عبارت شیخ انصاری در مکاسب

التقریب الأول: ما یستفاده من کلام الشیخ الانصاری بتحریر منّا – عبارت شیخ مفصل است ولذا من آن را با بیان خودم خلاصه کردم - و حاصله وجود المقتضی للبیع و عدم المانع، أمّا المقتضی، فإنّ الأمر دائر بین تعطیله بنفسه و بین انتفاع البطن الموجود به بالاتلاف، و بین تبدیله بما یبقی و ینتفع به الکلّ – بطون موجوده و بطون آینده - أمّا الأوّل، ففیه تضییع مناف لحقّ الله و حقّ الواقف و حقّ الموقوف علیهم.

و أمّا الثانی، فمع منافاته لحقّ سائر البطون یستلزم جواز بیع البطن الأول، إذ لا فرق بین اتلافه و نقله، و الثالث هو المطلوب.

إلی هنا تمّ بیان المقتضی، و أمّا المانع فیمکن أن یکون أحد الأمور الثلاثة:

ص: 305

1: الاجماع، و لکنّه لیس بمانع، لأنّه دلیل لبیّ فاقد للإطلاق، و لا یشمل مورد عدم الانتفاع بالوقف.

2:الحکم الشرعی من عدم جواز شراء الواقف و بیعه، و هو منصرف إلی الحالة الّتی ینتفع فیها بالوقف.

3: قوله: «الوقوف علی حسب ما یقفها أهلها»، و لکنّه أیضاً لیس بمانع، لأنّه ناظر إلی لزوم مراعاة الکیفیة الواردة فی إنشاء الواقف و لیس البیع من الکیفیات، و لو قال الواقف:« لا یباع و لا یرهن»، فإنّما یحکی کلام الشارع،لا أنّه ینشأ حرمة البیع و الرهن.

إلی هنا تمّ بیان المقتضی و عدم المانع، و بقی هنا شیء و هو التمسّک بالاستصحاب قائلاً بأنّ الموقوف کان ممنوع البیع (شرعاً)، و الأصل بقاؤه علی ما کان علیه.

ما در جواب این مانع عرض کردیم که استصحاب در جایی است که قضیه مشکوکه با متیقنه یکی باشند و در اینجا یکی نیست، مشکوکه ما مرده است، متیقنه ما هم زنده، فلذا قضیه مشکوکه با قضیه متیقنه یکی نشدند.

تا اینجا بیان شیخ انصاری بود.

تقریب ثان منّا لجواز البیع

تقریب دوم که مال من این است که:« الوقف تحبیس الأصل و تسبیل الثمرة (أو المنفعة)»، من از اینجا می فهمم که چرا عین را حبس می کنیم، فلسفه حبس عین چیست؟

فلسفه اش تسبیل المنفعة است، یعنی تا مردم از آن بهره بگیرند، معلوم می شود که اساس حبس عین،تسبیل منفعت است، حالا اگر این اساس بهم خورد، یعنی تسبیل المنفعة بهم خورد، به این معنی که عین موقوفه با این حالتی که پیدا کرده منفعتی برایش باقی نمانده، گوسفند را سر بریده، تیر مسجده الآن کهنه شده، حصیر مسجد کنه و فرسوده شده و از دایره انتفاع بیرون رفته، الآن تسبیل المنفعه نیست، خب، اگر تسبیل المنفعة نیست، پس نباید تحبیس الأصل هم باشد، یعنی حبس هم معنی ندارد. چرا؟ علت اگر از بین رفت، قهراً معلول هم از بین می ورد، این بیانی که من ارائه کردم، در اصطلاح امروزی به آن می گویند:« مقاصد الشریعة»، غالباً سنی ها می گویند: مقاصد الشریعه، ما می گوییم: مصالح و مفاسد،در اینجا باید بگوییم:«مقاصد الواقف»، واقف که عین را حبس کرده، قهراً از این حبس عین یک غرضی داشته، غرضش تسبیل الثمرة بوده، اگر تسبیل الثمره امکان نداره، حبس العین هم معنی نداره، پس چکنیم؟ باید عین را تبدیل به عین دیگر کنیم تا تسبیل الثمرة عملی بشود.

ص: 306

حقیقت وقف چیست؟

إنّ حقیقة الوقف هی تسبیل الثمرة، فکأنّ وجود الثمرة هی العلّة المبقیة لبقاء الأصل و حبسه، فإذا امتنع التسبیل و الانتفاع لعدم الثمرة، فلا یکون لبقاء الأصل سبب، و هذا یدلّ علی أنّ إبقاء الأصل و عدمه، یدور مدار إمکان تسبیل الثمرة و عدمه.

و إن شئت قلت: إنّ الأحکام تتضیّق أو تتّسع بضیق غایاتها و سعتها، فهی و إن کانت متأخرة وجوداً، و لکنّها متقدّمة تصوّراً - احکام تابع عللش است، علل اگر کوچک است، احکام هم کوچک می شود، علل هم اگر وسیع است، احکام وسیع می شود، در واقع احکام از حیث سعه و ضیق تابع عللش است، در فلسفه خواندیم که علت غائی وجوداً متاخر است، اما تصورا مقدم است،« العلّة الغائیة متقدّمة تصوّراً و متأخّرة وجوداً »، استاد ما هنگامی که جامی را برای تدریس می کردند،این مثال را می زد و می گفت: نجاری که الآن این کرسی را می سازد، غرضش این است که سلطان روی کرسی بنشیند،این غرض وجوداً متأخر است، اما تصورا مقدم است، چون اول در باره نشستن سلطان فکر می کند و اینکه چگونه تختی بسازد تا او (سلطان) روی آن بنشیند، بعد از فکر کردن و تصور کردن،شروع به ساختن تخت و کرسی می کند.

در باب وقف هم «تسبیل الثمرة» علت غائیه است، فلذا وجوداً مؤخر است، اما فکراً مقدم می باشد، چون جناب واقف هنگامی که می خواهد چیزی را وقف کند، اول تسبیل الثمرة را فکر می کند، سپس آن را وقف می نماید.

پس معلوم می شود که احکام در اطراف علت غائی می گردد، یعنی علت غائی محور است که احکام در اطراف آن می گردد و می چرخد، اگر علت غائی هست،حبس هم هست و اگر علت غائی نیست، حبس هم نیست.

ص: 307

و إن کانت متأخّرة وجوداً، و لکنّها متقدّمة تصوّراً، فإذا کان الداعی لإنشاء حبس العین، هو تثمیرها و درّها، فالحکم ببقاء المنشأ، أعنی حبس العین، مع عدم الغایة، یکون أمراً جزافیاً، و هذا ما یطلق علیه الیوم فی ألسن الأصولین:« بمقاصد الشریعة و أهدافها»، و فی المقام مقاصد الواقف و أهدافه.

و إن شئت فعبّر عن هذا بتعدد المطلوب.

یعنی واقف دو مطلوب دراد، مطلوب اولش این است که از خود همین حیوان (عین موقوفه) استفاده بشود، اگر این حیوان ممکن نشد، چون آن را سر بریدند، در این صورت بدل آن سراغش می آید، که از آن به تعدد مطلوب تعبیر می کنند.

اشکال

این بیان شما می رساند که بیعش جایز است، و حال آنکه علما می گویند بیعش واجب است.

جواب

در مقام جواب عرض می کنیم که بیان ما نیز وجوب را می رساند، چطور؟ ما سوال می کنیم انتفاع موقوف علیه جایز است یا واجب؟ واجب است، یعنی متولی وقف باید کاری بکند که موقوف علیهم بهره ببرند، اگر انتفاع موقوف علیهم واجب است، و ما یتوقف علیه الواجب، واجب، توقفش این است که این گوشت را بفروشیم و حیوان زنده بخریم، مقدمه واجب هم واجب است.

فإن قلت: ما ذکرته یثبت جواز البیع، لا وجوبه، و الکلام فی الثانی.

قلت: إذا کانت الغایة هی تسبیل الثمرة، و فرض إمکان تحقّقه بالتبدیل، یکون بیعه فرضاً (أی واجباً) لا مباحاً، چرا؟ إبقاءً للانتفاع الواجب من غیر فرق بین الأصل و البدل.

خلاصه بهره گیری موقوف علیهم واجب است، مقدمه واجب هم عقلاً واجب می باشد (إبقاءً للانتفاع الواجب، فوجوب ذی المقدمه یلازم وجوب المقدمة)

ما تا اینجا دوتا تقریب را خواندیم، یکی تقریب مرحوم شیخ انصاری بود، تقریب دوم هم مال من بود، دو تقریب دیگر هم باقی مانده، یکی تقریب مرحوم اصفهانی است، دیگری هم تقریب آیت الله خوئی.

ص: 308

مسوغات بیع وقف 95/09/29

موضوع: مسوغات بیع وقف

بحث ما در باره مسوغات بیع وقف است، در اینکه اصل در وقف،حرمت بیع می باشد، جای حرف و سخن نیست، بلکه اصل حرمت بیع یک امر مسلّم و بدیهی است، فلذا نباید روی آن بحث نماییم، بحث را باید روی مستثنا ها متمرکز کنیم.

اولین جایی را که امام مطرح می کند، جایی است که عین موقوفه از حیز انتفاع بیفتد، مثلاً حیوانی را که وقف است ذبح کنند یا اینکه تیر (جذع) یا حصیر مسجد به گونه ای کهنه شود که از دایره انتفاع خارج بشود، ایشان در اینجا می فرماید وقفش جایز است.

در این رابطه شیخ انصاری بیانی داشت، بیانش این بود که مقتضی موجود است و مانع مفقود.

ما نیز در این زمینه بیانی داشتیم و آن این بود که وقف عبارت است از:« تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة »، معلوم می شود اصل را که وقف می کنیم، بخاطر منفعتش است، فلذا اگر عین موقوفه از حیز انتفاع افتاد،دیگر تحبیس الأصل معنی ندارد، که به این می گویند:« مقاصد الشریعة».

تقریب ثالث للمحقق الاصفهانی

تقریب سوم مال محقق اصفهانی می باشد و آن این است که عین موقوفه هر چند از حیز انتفاع افتاده باشد، اما بمالیته از حیز انتفاع نیفتاده، درست است که «بشخصه» نمی شود از این حیوان استفاده کرد، یا از این حصیر یا تیر مسجد «بشخصه» نمی شود استفاده کرد، اما «بمالیته» می شود استفاده کرد، فلذا ما باید مالیت این وقف را حفظ کنیم هر چند حفظ آن با تبدیل کردن به مال دیگر انجام بگیرد.

به بیان دیگر: شخص را نمی توانیم حفظ کنیم،اما مالیت را می توانیم حفظ کنیم، حفظ مالیت به این است که آن را به مال دیگر تبدیل کنیم. بنابراین، اگر آنکه ممکن نیست عملی نشد، باید آن را که ممکن است عملی کنیم، چیزی که ممکن نیست،حفظ شخصیت است، اما حفظ مالیت برای ما ممکن است، فلذا آن به مال دیگر تبدیل می کنیم.

ص: 309

عبارت محقق اصفهانی

« إنّ العین و إن ثبت سقطت عن الوقفیة بنفسها و بشخصها، لکنّها بما هی مال محبوسة، و الانتفاع بها بما هی مالیّ، یتوقف علی تبدیلها و حفظ المالیة الموقوفة فی ضمن البدل».

و حاصله أنّ الساقط عن الوقفیة هو العین، و أمّا المالیة فهی غیر ساقطة، بل باقیة و لو فی ضمن عین آخری.

فرمایش ایشان، فرمایش فکری است، اما آیا جناب واقف که وقف می کند، دو چیز را وقف می کند،دو چیز را وقف می کند، می گوید من هم شخص را وقف کردم و هم مالیت را؟

اگر دو بار صیغه بخواند، مثلاً یکبار بگوید:« وقفت شخصیة العین»، بار دوم بگوید:« وقفت مالیة العین» این حرف درست است، فلذا می گوییم اولی که از کار افتاده،دومی جایش را می گیرد، یعنی دومی هست، ولی حرف اینجاست که جناب واقف بیش از یک صیغه نخوانده و آنهم خواندن صیغه بر شخص باشد. البته مالیت در درونش بوده است، نه اینکه دو صیغه و دو انشاء داشته باشیم تا بگوییم اگر صیغه و انشاء اول باطل شد، خدا به انشاء دوم برکت بدهد، ولی در اینجا بیش از یک انشاء و یک صیغه نیست، معلوم می شود که مالیت هم در ضمن شخصیت ادغام شده، اگر شخصیتش لازم الحفظ نیست، مالیتش هم لازم الحفظ نیست.

یلاحظ علیه: « أنّ هنا انشاءً واحداً متعلّقاً بالعین الشخصیة بما لها مالیة، فإذا صارت العین غیر مثمرة، و امتنع التسبیل، بطلت وقفیة العین، و القول ببقاء مالیتها علی الوقفیة و انتقالها إلی البدل عند تعذّر تسبیل العین، یحتاج إلی إنشاء جدید لم یصدر من المالک».

این آدم دوتا انشاء نکرده. بله، اگر بگوید:« وقفت العین أولاً، و المالیة ثانیاً »، می توانیم بگوییم حالا که خود عین قابل انتفاع نیست، مالیتش سر جای خود باقی است، ولی حرف اینجاست که بیش از یک انشاء و یک صیغه نیست. مالیت هم در ا ین شخص ادغام شده است، با رفتن شخصش،مالیتش هم از بین می رود.

ص: 310

مگر اینکه بگوییم جناب واقف که این عین را وقف کرده است، عاشق عین نبوده، عاشق مالیتش بوده، در ذهنش این بوده که من این عین را که وقف می کنم، در واقع مالیتش را وقف می کنم، فعلاً مالیتش متجسم در این عین است، فردا هم متجسم در عین دیگر هست، مگر اینکه بگوییم در ذهن واقف چنین چیزی بوده باشد که اگر من این عین را وقف می کنم، عاشق این عین نیستم، عاشق مالیتش هستم، اگر اولی (عین) نشد، دومی (مالیتش) کافی است.

اللّهم أن یقال: إنّ وقف العین لیس بما هی هی، بل بما أنّها مال یدرّ مالاً فوقف العین وقف لها بمالیتها، فلا یحتاج إلی إنشاء آخر، و هذا نظیر العین التالفة یضمنها المتلف، فهو مسؤول عنه بما لها من مالیة، فإن أمکن الخروج عن المسؤولیة بردّ العین، فهو، و إلّا فالمثل أو القیمة – یعنی اگر عین باقی است باید عین را بدهد و اگر عین باقی نیست، مالیتش را (که مثل است در مثلی و قیمت است در قیمی) بدهد.

البته این بیان محقق اصفهانی در حاشیه ای (که جناب آخوند خراسانی بر مکاسب شیخ انصاری دارند) آمده، محقق خراسانی حاشیه بر مکاسب دارند که دویست و پنجاه صفحه است، همه اش فکر، نقد و تحقیق است. این فرمایش ایشان (محقق اصفهانی) تقریباً همان فرمایش محقق خراسانی است .

تقریب رابع للمحقق الخوئی

مرحوم آیت الله خوئی یک بیان چهارمی دارد و آن اینکه: جناب واقف که وقف می کند و می گوید:« هذا وقف لا یباع و لا یرهن حتی یرث الله الأرض و ما فیها»، مثلاً واقف می گوید: این گوسفند من وقف است «إلی أن یرث الله الأرض و من علیها» و حال آنکه گوسفند یا قالی یا چیز دیگر تا روز قیامت باقی نمی ماند، پس معلوم می شود نظرش این است که عین ولو باقی نمی ماند، اما مالیتش تا روز قیامت باقی می ماند، مرادش این است که اگر عین باقی نماند و در حال از بین رفتن بود، لا اقل مالیتش را حفظ کنید،یعنی آن را به چیز دیگر تبدیل کنید و هکذا اگر آن چیز دیگر هم رو به نابودی رفت، به چیز سومی تبدیل نمایید.

ص: 311

مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار آیت الله خوئی

بیان ایشان (خوئی) بیان خوبی است، ولی کسانی که وقف می کنند این عبارت را نمی آورند، این عبارت مال علماست.

بله! اگر یک واقفی باشد که این گونه وقف کند، حق با ایشان است، اما همه وقف نامه ها دارای چنین جملاتی نیستند.

تقریب رابع للمحقق الخوئی: إنّ العبارة المقترنة بکلمة الواقف: « حتی یرث الله الأرض و من علیها »،مع کون العین الموقوفة ممّا لا بقاء لها إلی الأبد قطعاً، تدلّ علی أنّ الخصوصیة غیر دخیلة فی العین الموقوفة و أنّ الملحوظة فیها إنّما هو طبیعی المالیة فی ضمن أیّ شخص کان، فمادام یمکن الانتفاع بعینها فبها، و إلّا فیبدلّ بعین أخری من جنسها، أو من غیر جنسها فینتفع بها، فلو وقف ما لا دوام فیه حتّی یرث الله الأرض و من علیها، فلا بدّ أن یکون نظر الواقف إلی طبیعی المال، و إلّا فلا معنی لتبدیل کلامه بهذه العبارة» (1) .

ولی این دلیل ایشان در صورتی است که جناب «واقف» عالم باشد، اما همه مردم که به این مطلب واقف نیستند، یعنی توده مردم نه این آیه می آورند و نه این آیه را می فهمند، ولذا دلیل ایشان نسبت به مدعا کوتاه است، بله اگر واقف عالم باشد، حق با ایشان است.

الفرع الثانی: شراء المماثل للموقوف

آیا لازم است که مماثل را بخرند یا خریدن مماثل لازم نیست، فرض کنید یک باغی است که در وسط شهر واقع شده، دود و سایر آلودگی های شهر آن را از انتفاع افتاده، حالا اینجا را فروختیم، آیا با پولش یک باغ دیگر در بیرون از شهر بخریم یا جایی را بخریم که همین درآمدی که از این باغ به دست می آمد، از آن چیز دیگر در بیاید، مثلاً یک ساختمان چند طبقه ای را می خریم و اجاره می دهیم، آیا حتما باید مماثل باشد یا مماثل لازم نیست، شیخ انصاری از کسانی است که اصرار دارند که خریدن مماثل لازم نیست.

ص: 312


1- مصباح الفقاهة، سید ابو القاسم الخوئی، ج3، ص353.

اختلف کلمتهم فی وجوب شراء المماثل، فذهبت جماعة إلی وجوبه مع الإمکان، لکون المثل أقرب إلی مقصود الواقف، قائلاً بأنّ للعین حالات ثلاث:

1:العین بخصوصیتها الشخصیة.

2: العین بخصوصیتها النوعیة.

3: العین بخصوصیتها المالیة.

یعنی عین ما سه حالت دارد، شخصیت، مالیت و نوعیت، آنکه الآن برای ما قابل حفظ نیست، شخصیت است، بستانی در وسط شهر واقع شده، به درد نمی خورد، شخصیت قابل حفظ نیست، اما مسؤلیت آن دوتا را داریم، یعنی اینکه مالیت را حفظ کنیم، حتی مماثل بودن را هم حفظ کنیم،یعنی این بستان را اگر فروختیم، بجایش بستان دیگر بخریم، نه اینکه بستان را که فروختیم، بجایش یک ساختمان چند طبقه بسازیم ولو در آمدش مساوی با درآمد اینجاست، یک چنین ادعای دارد، می گوید عین موقوفه دارای مراحل سه گانه است،شخصیت دارد،نوعیت دارد در مرحله سوم مالیت دارد، اولی قابل حفظ نیست، اما دومی و سومی قابل حفظ است ( این دلیل این طرف بود).

بیان شیخ انصاری در مکاسب

شیخ انصاری در مکاسب یک بیانی دارد و می گوید فقط حفظ مالیت برای ما کافی است، شخصیت حفظش لازم نیست، چرا؟ می گوید غرض واقف برای ما روشن نیست، آنگاه مثال می زند و می گوید: بستان وباغی است که الآن از حیّز استفاده افتاده، چرا؟ چون قناتش خشک شده و درختهایش هم در حال خشک شدن است، دو جور ممکن است در اینجا غرض واقف باشد، یک موقع ممکن است بگوییم غرض واقف این است که این باغ درآمدی که از ثمره داشت، بستان و باغ دیگر بخریم که همین درآمد را داشته باشد، سابقاً انار این باغ را به یک میلیون می خریدند، ما بجایش باغی بخریم که درآمد انار آن نیز یک میلیون باشد، این یک غرض.

ص: 313

ولی ممکن است غرض واقف باشد منفعتی را که از این باغ بر می داشت، عین همین منفعت را از جای دیگر بر دارد، ولو یک ساختمان چند طبقه بخریم که همان درآمد را داشته باشد،شما از کجا می گویید که حتماً جناب واقف گفته در آمدی که از این باغ انار بود، عین همین درآمد از باغ انار دیگر بیاید؟ این برای ما معلوم نیست، چون ممکن است نظرش این باشد، درآمدی که از اینجا بود، دیگر خصوصیت باغ انار لازم نیست، همین درآمد از جاهای دیگر در بیاوریم و لو از خریدن چند باب منزل یا چند مغازه، نظر واقف درآمد است، درآمد مقید با میوه یا مطلق درآمد، می گوید چون برای ما روشن نیست، نمی توانیم بگوییم حتما مماثل را بخرد.

بله، اگر غرض واقف معلوم باشد درآمدی که از این باغ می آمد، همین درآمد از باغ دیگر و از میوه دیگر در بیاورد، بله اگر این معلوم باشد، حرف خوبی است، ولی این غرض واقف برای ما معلوم و روشن نیست

استدلّ الشیخ الأنصاری علی عدم وجوب شراء المماثل: «مع عدم انضباط غرض الواقف، إذ قد یتعلّق غرضه بکون الموقوف عیناً خاصّة، و قد یتعلّق بکون منفعة الوقف مقداراً معیّناً من دون تعلّق غرض بالعین، وقد یکون الغرض خصوص الانتفاع بثمرته، کما لو وقف بستاناً لینتفعوا بثمرته فبیع، فدار الأمر بین أن یشتری بثمنه بستان فی موضع لا یصل إلیهم إلّا قیمة الثمرة، و بین أن یشتری ملک أخر یصل إلیهم أجرة منفعته، فإنّ الأول و إن کان مماثلاً إلّا أنّه لیس أقرب إلی غرض الواقف» (1) .

ص: 314


1- المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج4، ص67.

خلاصه در اینجا نسبت به غرض واقف سه احتمال وجود دارد، یک احتمال این است که او خصوص عین را می خواهد، احتمال دوم در غرضش این است که در آمدی را می خواهم که از انار و ثمره در می آید، در اینجا حتماً مماثل شرط است، احتمال سوم نسبت به غرضش این است که من این مقدار درآمد را می خواهم و به جهتش کار ندارم که این مقدار در آمد از باغ انار در می آید یا از چیز دیگر. ما باید ببینیم که غرض واقف کدام یکی از این سه احتمال است؟ ممکن است غرضش همان احتمال سوم باشد.

ما به جناب شیخ انصاری عرض می کنیم: جناب شیخ! میزان این است که ببینیم این واقف چه چیز را وقف کرده است، آیا مرادش وقف الانتفاع است یا وقف المنفعة؟ اگر مرادش وقف الانتفاع باشد، باید مماثل باشد، خانه ای را برای اسکان طلبه وقف کرده بود، حالا اسکان ممکن نیست، چون این خانه خراب شده و قابل درست کردن هم نیست، در اینجا باید خانه دیگر بخریم.

اما اگر برای منفعت وقف کرده است، در این فرض لازم نیست که حتماً مماثل بخریم.

مسوّغات بیع وقف 95/09/30

موضوع: مسوّغات بیع وقف

اگر بنا شد که عین موقوفه را بفروشند، آیا خرید مماثل شرط است یا شرط نیست؟

ما در جواب گفتیم اگر از قبیل وقف منفعت است، می تواند حتی غیر مماثل را جایگزین کند و بخرد، اما اگر از قبیل وقف انتفاع است، حتماً باید مماثل باشد، ضمناً باید توجه داشته باشید که اگر من می گویم فرق است بین وقف منفعت و وقف انتفاع، این در صورتی است که مجوّز و مسوّغ بیع در میان باشد، و اما اگر مجوز بیع نباشد، نه در وقف منفعت جایز است و نه در وقف انتفاع.

ص: 315

فروع

ثمّ إنّ هناک فروعاً أخری لم یتعرف لها المصنّف (حضرت امام ره)، و قد ذکرها الشیخ أنصاری فی ذیل الصورة الأولی من مسوّغات بیع الوقف، و نحن نذکرها بإیجاز.

یعنی در این مسأله فروعی وجود دارد که در تحریر الوسیله حضرت امام نیامده، اما در متاجر شیخ انصاری آمده و من برای کامل شدن مسأله، آن فروع را هم متذکر می شوم:

1- عدم اختصاص الثمن بالبطن الموجود

اولین فرع این است که اگر عین موقوفه را فروختیم و پولش را هم گرفتیم، ثمنش یا درهم و دینار است یا تومان و یا چیز دیگر، آیا این ثمن فقط مال بطن موجود است یا مال بطون آینده نیز می باشد؟

دیدگاه شیخ انصاری

شیخ انصاری می فرماید مال بطن موجود نیست، بلکه مال همه بطون می باشد،یعنی همه بطون در آن شریکند.

البته این فرمایش شیخ مسلّم و درست است، ولی عمده دلیل مسأله است که باید دیده شود، چیست؟ شیخ انصاری می فرماید این ثمن ملک بطن موجود است بالفعل، و ملک بالقوه ی بطون بعدی است که هنوز به دنیا نیامده اند، یعنی ملک دو بطن است، منتها نسبت به بطن موجود، ملک فعلی شمرده می شود، اما نسبت به بطون آینده ملک بالقوه می باشد.

البته بیان مرحوم شیخ انصاری در این مسأله به این شکلش جنبه ذوقی دارد،اما جنبه علمی ندارد. چرا؟ « لأنّ الملکیة علقة رابطة بین المالک و المملوک »،رابطه بین موجود و معدوم معقول نیست، این ثمن یک رابطه ای با مالک داشته باشد، اگر مالکش موجود است، رابطه درست است، اما اگر مالکش معدوم است، معنی ندارد که ثمن موجود، رابطه با معدوم داشته باشد،ایجاد رابطه بین موجود و معدوم، امر عقلائی و عقلی نیست، بنابراین، این فرمایش شیخ که بطن موجود بالفعل مالک اند، بطون آینده مالک بالقوه می باشند، با موازین علمی تطبیق نمی کند،« لأنّ الملکیة علقة اعتباریة عقلائیة بین المالک و المملوک» فلذا باید دو طرفش موجود باشد، اما اینکه یک طرفش موجود باشد و طرف دیگرش معدوم، عقلائی نیست، نسبت به بطون آینده یک طرفش موجود است، طرف دیگر موجود نیست. فلذا دلیل شیخ وافی و کافی به مطلب نیست، البته اصل مدعای ایشان درست و صحیح است، منتها دلیلش نمی تواند آن چیزی باشد که ایشان ارائه نمودند.

ص: 316

دلیل استاد سبحانی بر فرع اول

دلیل این است که ما ارائه می دهیم، ما قبلاً گفتیم که وقف ملک است برای عنوان،یعنی عنوان مالک است، عنوان ذریه، عنوان علما، عنوان سادات یا عنوان فقرا مالک است. بنابراین، رابطه بین الموجودین است، از این طرف ثمن است، آن طرف هم عنوان علما، عنوان فقرا، عنوان ذریه و ... است. و این به صورت قضیه حقیقیه است که شامل جمیع افراد در طول زمان می شود.

پس بیان من با بیان شیخ انصاری از زمین تا آسمان فرق کرد، شیخ می خواهد بفرماید که این ثمن رابطه دارد با اشخاصی که موجود نیست، ولی من گفتم این ثمن ارتباط دارد با عناوین کلیه که عقلا گاهی عناوین را مالک می دانند، مسجد مالک است، هلال احمر مالک است، بنیاد شهید مالک ا ست، و هکذا سایر عناوین، فلذا رابطه بین ثمن و بین عنوان فقرا، عنوان علما، و عنوان ذریه و ... بر قرار است، یعنی مهما أمکن که پیدا شدند،تطبیق می کند.

فرق بین قضیه حقیقیه و قضیه خارجیه

ما یک قضیه خارجیه درایم که محدود است، مثل:« قتل من فی العسکر، و نهب ما فی الدار»، اما جمله « إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (1) یک قضیه حقیقه است، یعنی همه انسان ها را شامل است حتی آن کسانی که هنوز به دنیا نیامده اند و در طول زمان إلی یوم القیامة خواهند آمد.

در ما نحن فیه نیز رابطه بین ثمن وقف و بین عنوان علماست، عنوان علما هر جا که پیدا شد، بر مصادیقش تطبیق خواهد شد.

دلیل دوم استاد سبحانی بر فرع اول

دلیل دوم این است که اقرب به غرض واقف این نیست که فقط بطن موجود از آن بهره بگیرد، بلکه اقرب به غرض واقف این است که همه بطون در طول زمان از عین موقوفه بهره بگیرند

ص: 317


1- عصر/سوره103، آیه2.

بنابر این، مدعای جناب شیخ انصاری صحیح است که ثمن فقط مال بطن موجود نیست، بلکه سایر بطون نیز شریکند، منتها استدلال ایشان برای مدعایش کافی نبود، دلیل همان است که ما ارائه کردیم.

یقول الشیخ الأنصاری: « إنّ المبیع إذا کان ملکاً للموجودین بالفعل وللمعدومین بالقوّة، کان الثمن کذلک، فکما أنّ الموجود مالک له فعلاً، مادام موجوداً بتملیک الواقف، فکذلک المعدوم مالک له شأناً بمقتضی تملیک الواقف ، و عدم تعقّل تملیک المعدوم إنّما هو فی التملیک الفعلی لا الشأنی» (1) .

ما عرض کردیم که این مسأله خالی از اشکال نیست، چون رابطه بین موجود و معدوم معنی ندارد، مگر اینکه معدوم را به عنوان بر گردانیم نه به شخص با آن بیانی که ارائه گردید.

2 - عدم الحاجة إلی إجراء صیغة الوقف فی البدل

فرع دوم این است که (بالفرض) جناب متولی این باغ موقوفه را فروخت و بجایش زمین دیگر- یا مماثل یا غیر مماثل- خرید، حال بحث در این است که آیا مجدداً باید صیغه بخواند یا اجرای صیغه جدید لازم نیست؟

البته این فرع، مثل فرع اولی نیست، چون در فرع اولی مسلّم بود که بدل مختص به موجودین نیست، بلکه مال همه بطون می باشد اعم از موجودین و معدومین، منتها اختلاف در طریق استدلال بود.

اما این فرع دوم جای بحث است و آن اینکه اگر «متولی» آن را فروخت و بجایش زمین دیگر (اعم از مماثل و غیر مماثل) خرید، آیا همین خریدش آن را وقف می کند، یا بعد از خریدن باید مجدداً صیغه بخواند؟

مبنای صاحب جواهر

ص: 318


1- المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج4، ص63.

اگر ما مبنای صاحب جواهر را بگیریم، مسلّماً تجدید صیغه لازم ا ست، مبنای صاحب جواهر این است: همین که وقف جایز البیع شد،وقفیتش باطل شد، یعنی همین که آب قنات خشک شد و درختهای باغ هم خشک گردید و شرعاً مجوز بیع برای آن فراهم شد هر چند الآن نفروشیم بلکه یکسال بعد بفروشیم،همین که جواز بیع آمد،وقفیتش هم باطل می شود،اگر این مبنا را بگیریم،حتما اگر آن را فروختیم و باغ دیگر یا خانه دیگر خریدیم، حتما باید صیغه وقف بخوانیم. چرا؟چون وقفیت قبلی باطل شد، یعنی با فروختن، وقفیت مبدل باطل شد و برای وقفیت بدلش باید از نو صیغه خوانده شود.

مبنای استاد سبحانی

اما مبنای ما، غیر از مبنای صاحب جواهر باشد و بگوییم مادامی که نفروخته ایم بر وقفیت خودش باقی است، موقع فروش آن باطل می شود، چون ا گر باطل نشود، مشتری مالک نمی شود، اگر این مبنا را اختیار کردیم، صیغه جدید لازم نیست. چرا؟ تا «بعت و اشتریت» بایع و مشتری تمام نشده، هنوز مبیع در وقفیت خود باقی است، اگر باقی است، این «بدل» جای مبدل می رود، مبدل وصفش وقفیت بود، همان وصف روی بدل هم می آید.

«منوب عنه» وصفش چه بود؟وقفیت، همان وصف هم جای بدل می آید، فلذا از نظر من نیاز به خواندن صیغه جدید نیست. چرا؟ چون تا ایجاب و قبول بایع و مشتری به طور کامل تمام نشده، این مبیع بر وقفیت خود باقی است، وقفیتش موقعی از بین می رود که «قبلت» مشتری تمام بشود، آن وقت بدل جای او می نشیند، رنگ او را می گیرد، رنگ او وقفیت بود، بدل هم رنگ وقفیت به خود می گیرد.

ص: 319

حضرت امام(ره) در نجف اشرف وقف را بحث کرده، در کتاب بیع هم آورده است، ایشان بر این بیانی که عرض کردم یک اشکالی دارد، اول بیان ما را بخوانیم تا بعداً دیده شود که اشکال ایشان چیست؟ ظاهراً ایشان قائل است بر اینکه مجدداً صیغه بخواند.

بیان استاد سبحانی

لو قلنا بأنّ مجرد جواز البیع یخرج العین عن الوقف کما علیه صاحب الجواهر، لما صار البدل وقفاً بمجرّد الشراء، لأنّ المخلوف عنه (مبدل) زال عنه وصف الوقفیة بمجرّد جواز بیعه، فکیف یوصف الخلف بوصفه فهو بحاجة إلی إجراء صیغة الوقف.

و أمّا لو قلنا بأنّ الوقف یبطل بالبیع لا بجوازه، فالظاهر أنّ البدل یصیر وقفاً بالشراء، من دون حاجة إلی إجراء صیغة الوقف، و ذلک لأنّ البدل یخلف مکان المبدل فی عامّة الشؤون، و بما أنّ المبدل وقف، یصیر البدل – أیضاً – وقفاً بلا حاجة إلی إجراء الصیغة.

و إن شئت قلت: إنّه لو لم یکن وقفاً، فإمّا أن یکون ملک الواقف، أو ملک الموقوف علیهم، و الأوّل باطل، فتعیّن الثانی، و هو عبارة أخری عن عدم الحاجة إلی تجدید صیغة الوقف.

البته اینکه می گوییم ملک موقوف علیهم است، ملک طلق نیست، ملک غیر طلق است، یعنی موقوف علیهم حق فروش آن را ندارند و باید وقفیتش برای بطون آینده (إلی الیوم القیامة ) استمرار پیدا کند.

اشکال حضرت امام (ره)

فإن قلت: این «إن قلت» مال حضرت امام ره)، یعنی من مطلب ایشان را به صورت «إن قلت» در آورده ام، حاصل اشکال ایشان این است که موقع فروش از این مبدل وصف وقفیت زائل شد، پس هنگامی که بدل جای آن نشست، مبدل وصف وقفیت نداشت، عند البیع مبدل، وصف وقفیت را از دست داد، بدل جای مبدلی نشست که وصف وقفیت خودش را از دست داده بود.

ص: 320

فإن قلت: « المبدل هو العین المنفکّة عنها الوقفیة، فالمبدل نفس العین، لا العین الموقوفة، و مقتضی البدلیة انتقال العوض بلا وقف» (1)

یعنی «بدل» جای چیزی (مبدل) نشست که وقفیت را از دست داده بود.

جواب استاد سبحانی از اشکال حضرت امام ( ره)

ما در جواب ایشان می گوییم: وقفیت کی زائل می شود؟ بعد از تمام شدن کامل صیغه بیع، یعنی تا مشتری به طور کامل قبول را نگفته، وقفیت باقی است، بعد از تمام شدن کامل قبول مشتری، بدل هم فوراً جای مبدل می نشیند.

قلت: ما ذکره (قدّس سرّه) مبنیّ علی أنّ البدلیة متأخرة عن البیع، و أنّ البیع یتمّ ثمّ تأتی البدلیة، و لکن الظاهر تحققهما معاً، لأنّ البیع مبادلة مال بمال، فما لم یتمّ العقد، فالمبیع علی وصف الوقفیة، و لا تنفکّ عنه و إنّما یزول عنه ذلک الوصف إذا تمّ العقد، و إذاً تمّ تحقق البیع و البدلیة معاً.

3- جواز التصرّف فی البدل لمصلحة

حال اگر این آقا (متولی) باغ موقوفه را فروخت و بدل گیرش آمد، آیا می تواند روی مصلحتی (لمصلحة ) در بدل تصرف کند؟

شیخ انصاری می فرماید: حتماً باید تصرف کند، چرا؟ چون حفظ منافع موقوف علیهم برای ما واجب است.

ذهب الشیخ الأنصاری إلی الجواز، قال: « بل قد یجب إذا کان ترکه یعدّ تضییعاً للحقوق، و لیس مثل الأصل ممنوعاً عن بیعه إلّا لعذر، لأنّ ذلک من أحکام الوقف الابتدائی و بدل الوقف إنّما هو بدل له فی کونه ملکاً للبطون لا فی جمیع الأحکام» (2) .

ص: 321


1- کتاب البیع، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص210.
2- المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج4، ص66.

البته جناب شیخ فقط فتوا داده بدون اینکه دلیلی اقامه کند.

به نظر من باید فرق بگذاریم بین جایی که بدل از قبیل درهم و دینار باشد (که غالباً چنین است)، در اینجا حتماً باید درهم و دینار را عوض کند، چون درهم و دینار برای موقوف علیهم آب و نان نمی شود.

اما اگر بدل چیز دیگر غیر از درهم و دینار است، مثلاً زمین موقوفه را فروختیم، زمین دیگر خریدیم، خانه موقوفه را فروختیم، بجایش خانه دیگر خریدیم، در اینجا بعید است که ما در آن تصرف کنیم، این جای اولی می رود، همانطور که در وقف ابتدائی نمی شود دستکاری کرد، اینجا هم دستکاری مجوز می خواهد، یعنی اینکه بدل را هم دوباره بفروشد،مجوز می خواهد.

به نظر من باید فرق بگذاریم بین اینکه بدل درهم و دینار باشد (حتماً باید عوض کند و جای شک نیست) و بین اینکه بدل زمین یا خانه باشد، عوض کردن مشکل است.

أقول: اللازم هو التفصیل ، فإذا کان البدل الّذی بیع به المبیع، درهماً أو دیناراً أو عملةً رائجة، فلا شکّ فی وجوب تبدیله بالمماثل، لقلّة الانتفاع بهما حیئذ. و أمّا إذا کان البدل عیناً من الأعیان واقتضت المصحلة تبدیل البدل إلی بدل ثالث، فتجویز البیع یحتاج إلی مسوّغ، لأنّ البدلیة تقتضی أن یکون البدل مثل المبدل فی عامّة الشؤون، فما لم یکن هناک مسوّغ لبیع البدل لا یجوز بیعه، و القول بأنّ منع البیع مختصّ بالمبدل، کما تری (یعنی دلیل ندارد).

4 - من هو المتولیّ للبیع؟

حال که عین موقوفه مجوز و مسوّغ برای بیع و فروختن پید، بحث این است که متولی بیع چه کسی است؟ حضرت امام می فرماید اگر متولی این کار در وقف نامه آمده است، یعنی خود واقف در وقف نامه نوشته که اگر روزی و روز گاری نیاز به فروش وقف شد،فلان شخص این کار را انجام بدهد، خب،مسأله روشن است، و اگر شخص معینی در وقف نامه نیامده نشد،حاکم شرع این کار را انجام می دهد.

ص: 322

ولی من قائل به تفصیل هستم و می گویم اگر در وقف نامه آمده که متولی این کار فلان شخص است که چه بهتر، اما اگر هم نیامده، باز هم عهده دار این کار متولی است، با وجود متولی نوبت به حاکم شرع نمی رسد.

مسوّغات بیع وقف 95/10/01

موضوع: مسوّغات بیع وقف

همان گونه که قبلاً بیان گردید، یک سلسله فروعی داریم که در تحریر الوسیله حضرت امام مذکور نیست، اما شیخ انصاری در کتاب مکاسب آنها را در باب احکام عوضین متذکر شده است که ما تا کنون سه فرع آن را تجزیه و تحلیل کردیم.

4- ما هو المتولی للبیع؟

اگر قرار شد که تیر کهنه یا حصیر کهنه مسجد را یا حیوان مذبوح را بفروشیم، متولی بیع کیست، یعنی چه کسی باید این کار را انجام بدهد؟

حضرت امام (ره) در کتابی که بنام بیع دارد می فرماید اگر واقف برای این کار فردی را معین کرده و در وقف نامه پیش بینی شده است که اگر روزی و روز گاری این عین موقوفه نیاز به بیع پیدا کرد، فلان نفر باید بفروشد، خب، در این صورت متولی بیع مشخص است و بحث هم ندارد.

اما سخن در جایی است که جناب وقف یک چنین پیش بینی را در وقف نامه نکرده، در این صورت چه کرد؟ حضرت امام می فرماید حاکم شرع که حافظ منافع عمومی است، باید این کار را انجام بدهد، کأنّه حاکم حافظ آن منافع عمومی است که بر عموم مردم بر می گردد.

البته این فرمایش حضرت امام (ره) تا حدی صحیح است، ولی من در وظائف فقیه و شرائط فقیه یک بحثی دارم و آن این است که شرع مقدس فقیه را برای کارهای گمارده است که مسئول و سرپرست معینی نداشته باشد، و الا فقیه نمی تواند همه کار ها را انجام بدهد، اگر واقعاً کاری مسئول معینی دارد، موضوع ندارد که فقیه در آنجا مداخله کند.

ص: 323

بنابراین، فرمایش اول ایشان صد در صد صحیح است، یعنی اگر جناب واقف در وقف نامه کسی را به عنوان متولی پیش بینی کرده است، حتما او باید عهده دار آن کار بشود، اما اگر پیش بینی نکرده و این موقوفه متولی و مسئول دارد، دیگر جایی برای حاکم نیست، حاکم در جایی است که مسؤلی در بین نباشد. اما جایی که متولی دارد و آنهم واجد تمام شرائط از جمله عدالت می باشد، دیگر نیاز به مسئولیت حاکم نیست.

والظااهر أنّه إذا لم یتعرض الواقف لمتولی الوقف، أنّ القائم به هو المتولی کسائر شؤون الوقف، فإنّ المتیقن من أدلّة ولایة الفقیه، أنّه یتولّی فعل ما لم له مسؤول خاص. و کان القیام بالفعل و اجباً، و أمّا إذا کان هناک مسؤول شرعیّ أو عرفیّ، فلا یصل الدّور إلی ولایة الفقیه، و منه المقام، فإنّ الغایة من تعیین المتولی هی حفظ الواقف و صیانته من الضیاع، و إبقاؤه مهما أمکن، فیکون هو المسؤول عرفاً و شرعاً و إن لم یتعرّض له الواقف فی حقیقة الوقف.

نعم إذا لم یکن للوقف متول و لا ناظر، فهل یکون أمر الوقف بید الموقوف علیهم، أو بید الحاکم؟ الظاهر هو الثانی، لأنّه ولی الأجیال – جمع جیل، نسل های آینده – الآتیة، و مع ذلک، الأولی الجمع بین حقّ الموجودین و حق الأجیال الآتیة بصدور الحاکم عن رضا الموجودین

5- و لو لم یکن شراء البدل

فرع پنجم در باره این است که اگر این وقف را فروختیم و قرار شد که مماثل را بخریم، و از باب اتفاق در بازار مماثل پیدا نشد، این پول ها را چکنیم، متولی عین موقوفه را فروخت از آن طرف شما هم دو پار در یک کفش کردید و گفتید که حتماً باید مماثل خریده شود، البته ما هم گفتیم که در وقف در انتفاع مماثل لازم است، ولی متاسفانه در بازار مماثل نیست تا بخریم، در اینجا چه باید کرد؟ باید این را امانتاً پیش موقوف علیهم بگذاریم و بگوییم این در نزد شما امانت باشد، هر موقع مماثل پیدا شد بخرید، یا نزد امین بگذاریم؟

ص: 324

اگر موقوقف علیهم هم خود شان امین هستند، مسأله ای نیست، احتمال دیگر اینکه خود حاکم آن را در صندوق خود بگذارد، البته بنابراینکه صندوق حاکم قائم به شخص نیست، یعنی یک صندوقی است که اگر احیاناً خودش هم بمیرد، این نظام بر پاست،؟

پس در اینجا سه احتمال وجود دارد:

الف؛ احتمال اول این است اگر مماثل پیدا نشد، آن را نزد موقوف علیهم به امانت بگذارند، ولی این بعید است، چون موقوف علیهم گاهی امین هستد و گاهی امین نیستند.

ب؛ احتمال دوم این است که پیش یک شخص امینی به امانت بگذاریم، امانت دار هم اگر مرگش فرا رسید، نزد امین دیگر بگذارد.

ج؛ احتمال سوم اینکه نزد حاکم بگذاریم، البته به شرط اینکه حاکم کارش قائم بالشخص نباشد که با مردنش دفتر بسته بشود و صندوق هم تکلیفش روشن نباشد، بلکه به نحوی باشد که مرگ حاکم هم سبب تلف شدن عین موقوفه نباشد، اشکالی ندارد.

إذا لم یمکن شراء بدله و لم یکن الثمن ممّا ینتفع به مع بقاء عینه کالنقدین، فهنا احتمالات:

1؛ وضع البدل أمانة عند البطن الموجود.

2؛ وضعه عند أمین بحجّة أنّ البدل کالأصل مشترک بین جمیع البطون فیوضع عند أمین حتّی یتمکّن من شراء ما ینتفع به.

3؛ أن یوضع بید الحاکم بشرط أن یکون الحاکم علی نحو لا یؤثّر فوته فی تلف ثمن الموجود.

الظاهر أنّ الثانی هو المتعیّن، لأنّ المالیة مشترک بین عامّة البطون، فیجب حفظها مهما أمکن، اللّهم إلّا أن یکون البطن الموجود أمیناً معروفاً بالأمانة.

6- جواز البیع الوقف بالنقدین

بعضی شبهه کرده اند که اگر قرار شد وقف را بفروشیم، حق نداریم که آن را به درهم و دینار بفروشیم، چون بدل باید خودش وقف بشود،اگر شما این زمین را در مقابل اسکناس بفروشید، این قابل وقف نیست، کأنّه یک دانه قاعده داریم بنام:« البدل یکون وقفاً»، فلذا باید عین موقوفه را در مقابل جنس بفروشیم و بگوییم این زمین در مقابل آن زمین، این زمین در مقابل آن خانه، و اگر در مقابل درهم و دینار بفروشیم، درهم و دینار می شود وقف، در حالی که این «وقف» ثمره ای نیست، تحبیس الأصل است، اما تسبیل المنفعة نیست، چون منفعتی ندارد.

ص: 325

ولی این گونه طرز تفکر یکنوع تنگ نظری در فقه است، اسلام که از سایر تمدن ها که دور نیست، در دیگر تمدن ها اگر بخواهند وقف را تبدیل به وقف دیگر کنند، همیشه جنس ممکن نیست، فلذا ناچارند که آن را تبدیل به نقد کنند، آنگاه صبر کند تا هر موقع جنس پیدا شد، ثمن را بدهند و جنس را بخرند، آیا قانونی نداریم که: إذا بیع یکون البدل وقفاً؟ نه،ما یک چنین قانونی نداریم نه از کتاب و نه از سنت، إذا بیع الوقف یکون البدل وقفاً،چنین قانونی نداریم.

منتها باید نگاه کرد که تا بدل چه بدلی باشد،اگر قابلیت وقف را داشته باشد که چه بهتر، و اگر قابلیت وقف را ندارد، این زمینه می شود برای خریدن مماثل، به بیان دیگر ما مقاصد واقف را تامین کنیم،مقاصد واقف همه جا ممکن نیست که عین را به عین تبدیل کنیم، مقاصد واقف نود درصد این است که اول نقد کنیم و سپس جنس بخریم.

جواز بیع الوقف بالنقدین:« ربما یقال عدم جواز بیع الوقف بالنقدین، لأنّ الانتفاع به إنّما هو باعدام موضوعه، فکیف یکون وقفاً»

أقول: إنّ الغرض من الوقف هو تحبیس العین و تسبیل المنفعة، و المفروض أنّه لا یتحقق إلّا ببیعه بأحد النقدین، أو بالعملة الورقیة – عمله، پول رایج هر کشور،مانند دلار، تومان و امثالش - ثمّ اشتراء البدل بها، فإنّ بیع الوقف بالعین نادر جدّاً، و علی ذلک فالثمن (سواء أکان نقداً، أو ورقاً) عندئذ لیس وقفاً، بل مقدّمة لتحصیل الوقف.

7- الاتّجار بالبدل

آیا جناب «متولی» می تواند با بدل تجارت کند، یا باید دست نگهدارد تا مماثل پیدا بشود، آیا بین فروش و بین مماثل فرضاً چند ماهی طول کشید و فاصله افتاد، می تواند با نقدین (بدل) تجارت کند؟

ص: 326

باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف برای منفعت باشد، درآمد زیاد بشود تا موقوف علیهم زندگی آبرومندی داشته باشند، نظرش این است که ایتام زندگی مرفهی داشته باشند، خب، بله می شود با آن تجارت کرد.

اما اگر نظرش انتفاع است، یعنی در این خانه ساکن شوند و بنشنیند، یعنی نظرش اسکان است، اگر نظرش اسکان است، باید دست نگهدارد تا مماثل پیدا کند مگر اینکه خطر مانند دزد یا چیز دیگر تهدید کند فلذا ناچار است که آن را در تجارت به کار گیرد تا از خطر محفوظ بماند، و الا تا خطر قطعی این ثمن را تهدید نکند، حق فروش را ندارد.

بنابراین، باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین موقف انتفاع، ضمناً تکرار می کنم که وقف منفعت کاربری را می تواند عوض می کند، اما اصل وقف را عوض نمی کند، اصل وقف باید باشد، «لا یباع و لا یرهن» اما عین موقوفه باغ بود، الآن می خواهیم خانه بخریم تا درآمدش بیشتر بشود، اشکالی ندارد.

بنابراین، وقف منفعت مجوّز و مسوّغ اصل بیع وقف نیست، بلکه مجوّز و مسوّغ تبدیل عنوان وقف است، به قول حضرت امام رسم الوقف و عنوانه.

الاتّجار بالبدل:« ذکر الشیخ أنّه لو رضی الموجود بالاتجار بالبدل و کانت المصلحة فی التجارة، جاز مع المصلحة إلی أن یوجد بالبدل»

8 – حکم الربح الحاصل من التجارة

فرع هشتم این است که اگر ما مجوز پیدا کردیم، و این آ دم با درهم یا دینار تجارت کرد. چرا؟چون وقف از قبیل وقف منفعت بود، وقف انتفاع نبود تا حتماً عنوان وقف محفوظ باشد، آیا این درآمد جزء وقف است یا مال وموقوف علیهم می باشد، فرض کنید یکصد میلیون پول داشت، تجارت کرد و بعد از چند ماه یکصدو ده میلیون شد، آیا آن ده میلیون ربح، جزء موقوفه است تا همه بطون از آن استفاده کند یا آن درآمد و ربح مال موجودین است؟

ص: 327

باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف منفعت است، این مال موجودین است، اما اگر وقف انتفاع است، نظر انتفاع نیست نظر عنوان است،این جزء موقوفه است

إذا جاز الاتّجار و کان المصلحة فی الاتّجار به، فربما یقال: إنّ الرّبح جزء من الوقف، قائلاً بأنّه غیر الثمرة، فإنّ الثمرة عبارة عمّا یتولّد من العین، مع بقائها کثمرة البستان و أجرة الدار ، و أمّا الرّبح الحاصل من الاتّجار فهو و إن کان ثمرة عند العرف، لکنّة ینصرف عنه قول رسول الله ص:« حبّس الأصل و سبّل المنفعة»

یلاحظ علیه: این تفصیل همان تفصیلی است که ایشان فرمودند (اصحاب درس) باید فرق بگذاریم بین وقف بر منفعت، به این معنی که نظر عین نیست، بلکه نظر کمک به ایتام است، این درآمد مال ایتام است، اما نظر به منفعت نیست، بلکه نظر این است که این یتیم ها در این خانه ساکن شوند و بنشینند تا این آدم (واقف) ثواب ببرد، یا این خانه بماند به عنوان ارث نیاکان، در اینجا چون منفعت مطرح نیست، یعنی غرض واقف به منفعت تعلق نگرفته، این بر می گردد جزء موقوفه می شود، نسل های آینده از آن استفاده می کنند.

9- لو خرب بعض الوقف و لم یکن له مصرف

اگر بحشی از این خانه خراب شد، یا بخشی از این زمین از درآمد افتاد، اصلاً قابل علاج نیست، یعنی نه مماثل گیر می آید و نه غیر مماثل، چه کنیم؟

باید غرض واقف را ببینیم، می فروشند و می به موجودین می دهند، فرض کنید یک باغی است که دارای دو چشمه بوده، یک چشمه اش که در شرق باغ واقع شده و دارای آب هم است، یک چشمه هم دارد که در غرب باغ واقع شده و الآن خشکیده، هیچ نوع قابل علاج نیست، اگر بفروشیم نمی توانیم مماثل پیدا کنیم، چه باید کرد ؟

ص: 328

لو خرب بعض الوقف و بیع المخروب ،و لم یکن الثمن کافیاً لاحداث وقف آخر و لم یکن الباقی محتاجاً إلی إعمار، و لم یکن للموقوف علیهم وقف آخر حتّی یصرف فیه، فیتعیّن حینئذ صرف الثمن فی الموجودین، إذ لا مصرف أقرب له منه.

در اینجا فرق بین وقف منفعت و وقف انتفاع، بی جهت است. چرا؟ چون فرض این است که به در نمی خورد، یعنی به قدری کم است،این بخش را که فروختیم ، مبلغش کم است، نه چیزی گیرش می آید تا جانشین کنیم، چه مماثل و چه غیر مماثل، باقی مانده وقف هم احتیاج به آبادی ندارد، «موقوف علیهم» هم وقف دیگری ندارد تا آن را صرف این کنیم، وقتی همه راهها بسته شد، اقرب به غرض واقف این است که به خود موقوف علیهم بدهیم.

10- لو خرب بعض الوقف و بیع بماله مصرف

هذا ما سیأتی فی کلام المصنّف فی المسألة الخامسة و السبعون، فانتظر.

بحث ما نسبت به مسوّغ اول تمام شد.

إلی هنا تمّ الکلام فی المسوّغ الأوّل مع ما یتعلّق به من الفروع و إلیک الکلام فی الثانی منه

مسوّغات بیع وقف 95/10/04

موضوع:مسوّغات بیع وقف

بحث ما در مجوّزات و مسوّغات بیع وقف است، مسوّغ اول این بود که عین موقوفه از حیز انتفاع بیفتد، به گونه ای که به هیچ نحوی نشود از آن استفاده کرد، مثل اینکه حیوان موقوف را ذبح کنند یا جذع و ستونی که بخاطر فرسودگی و کهنگی از کار افتاده باشد و به طور کلی از حیز انتفاع بیرون رفته باشد. قرار شد که بیع و فروش آنها اشکال نداشته باشد.

ص: 329

ولی مورد دوم این است که عین موقوفه از حیز انتفاع نیفتاده، اما منفعت آن در شأن موقوفه نیست، مثلاً باغی را وقف کرده اند، ولی آب این باغ به قدری کم شده که فقط می تواند عشر این باغ را سیراب کند، درآمدی که از عشر این باغ به دست می آید، در شأن این باغ نیست، یا خانه ای را وقف کرده که ا کثرش خراب شده و بیش از چند اتاقی باقی نماند، که در شأن این موقوفه نیست.

بنابراین، باید بین امر اول و بین امر دوم فرق بگذاریم، در امر اول عین موقوفه به طور کلی از حیز انتفاع افتاده، اما در امر دوم کمی قابل انتفاع و استفاده است.

گفتار حضرت امام (ره)

حضرت امام در اینجا مسأله را دو صورت قرار می دهد و می فرماید: اگر ما عین موقوفه را بفروشیم و بجایش ملک دیگر بخریم (خواه آن ملک دیگر مماثل باشد یا غیر مماثل، یعنی مماثل و غیر مماثل فرق نمی کند ) آیا واقعاً منفعت خوبی گیر ما می آید که معتد به باشد؟

می فرماید اگر از فروختن عین موقوفه منفعت خوبی گیر ما بیاید، برای درک غرض واقف آن می فروشیم، اما به شرط اینکه با فروش این باغ،یک ملکی بخریم که منفعت معتدّبه داشته باشد خواه مماثل باشد یا غیر مماثل.

اما اگر آن (عین موقوفه) را بفروشیم، همان گیر ما خواهد که از اولی گیر ما می آمد، اگر هم فرق کند، فرقش جزئی و کوچک است، می فرماید در این صورت نمی توانیم بفروشیم، بلکه باید وقف به همان حالت وقفیت خودش باقی بماند، این متن فرمایش حضرت امام بود که بیان شد.

ص: 330

خلاصه، نخست باید توجه کنیم که فرق است بین مسوغ اول و بین مسوغ دوم، در مسوغ اول عین موقوفه به طور کلی و از بیخ از حیز انتفاع افتاده، اما در دومی از بیخ از حیز انتفاع نیفتاده اما در شأن موقوفه نیست، باز ایشان دومی را هم دو صورت کرده است و می فرماید: اگر بفروشیم، منفعت معتد به گیر موقوفه علیهم می آید، در این صورت آن را می فروشیم، اما اگر با فروختن آن، منفعت معتد به گیر ما نمی آید، بلکه مثل اولی است، ایشان در این صورت می فرماید: باید بگذاریم که عین موقوفه به همان حال وقفیت خود بماند.

عبارت حضرت امام در تحریر الوسیلة

الثانی: أن یسقط بسبب الخراب أو غیره عن الانتفاع المعتدّ به، بحیث کان الانتفاع به بحکم العدم بالنسبة إلی أمثال العین الموقوفة، بشرط أن لا یرجی العود کما مرّ، کما انهدمت الدّار و اندرس البستان، فصار عرصةً، لا یمکن الانتفاع بها إلّا بمقدار جزئی جدّاً، یکون بحکم العدم بالنسبة إلیهما ( الضمیر یرجع إلی الدار و البستان) لکن لو بیعت یمکن أن یشتری بثمنها دار أو بستان آخر، أو ملک آخر تساوی منفعته منفعة الدار ، أو تقرب منها، أو تکون معتدّاً بها.

در این صورت فروختن عین موقوفه اشکالی ندارد.

و لو فرض أنّه علی تقدیر بیعها لا یشتری بثمنها إلّا ما یکون منفعتها کمنفعتها باقیة علی حالها أو قریب منها، لم یجز بیعها، و تبقی علی حالها» (1)

پس باید فرق بگذاریم بین مسوّغ اول و مسوّغ دوم، اولی جایی بود که اصلاً نشود از عین موقوفه استفاده برد، اما دومی انتفاع دارد،اما انتفاعش ناچیز است. این فرمایش حضرت امام بود.

ص: 331


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص80.

مناقشه استاد سبحانی نسبت به بخشی از کلام حضرت امام (ره)

ما در بخشی از فرمایش امام نظر داریم، اما در اولی که می فرماید اگر عین موقوفه را بفروشیم، منفعت معتدّ به گیر مان می آید، این سخن در صورت درست است و آن جایی است که وقف ما، وقف منفعت باشد، یعنی جناب واقف این خانه را وقف کرده که درآمدی داشته باشد تا موقوف علیهم زندگی آبرومندی داشته باشند، اگر واقعاً جناب واقف نظرش از وقف، وقف منفعت باشد، هر سه فرمایش حضرت امام درست است که می توانیم آن را بفروشیم و بجایش ملک دیگر بخریم.

اما اگر نظر جناب واقف از وقف، وقف انتفاع باشد و در واقع می خواهد آن عنوان باقی باشد، یعنی عنوان اسکان یتیم، اسکان فقیر، اسکان طالب العلم محفوظ باشد، در واقع اسکان برایش مطرح است، به قول صاحب جواهر عنوان بستانیت برایش مطرح است، دلش می خواهد بستانی باشد که میوه اش را مردم بخورند و او هم ثوابش را ببرد، اگر نظر جناب واقف این باشد، سومی جایز نیست، بلکه باید حتماً مماثل بخریم.

به نظر من حضرت امام هم که به این سبک گفته، نظرش وقف منفعت بوده، شق دیگر را نگفته است، و الا اگر نظرش هردو بود، مسلّماً مماثل را در شق دومی شرط می کرد و به این صورت نمی گفت:« کالبستان أو دار أو ملک آخر، بلکه می گفت:« إذا کان الوقف وقف منفعة»، نظر به عنوان نیست، بلکه نظر درآمد است.

خلاصه، ما باید ببینیم که عنوان چیست؟ اگر واقعاً نظرش منفعت است، در این صورت می شود آن را فروخت و بجایش هر چیزی که صلاح باشد خرید، خواه آن چیز مماثل باشد یا غیر مماثل، منتها باید درآمد زا باشد.

ص: 332

اما اگر جناب واقف نظرش انتفاع باشد، یعنی در نظرش عنوان ماخوذ باشد، مثلاً عنوان بستانیت مورد نظر باشد، در اینجا حق نداریم که هتل بخریم، چون هتل هدف این آدم را تامین نمی کند.

و إلیک دراسة الصورتین:

الأولی: إذا أمکن اشتراء دار، أو ملک آخر یکون له منفعة معتدّ بها، تقرب من منفعة الأصل، قال الشیخ الأنصاری ففی جواز البیع وجهان:

1: عدم الجواز و هو ظاهر المشهور حیث قیّدوا الخراب المسوّغ للبیع بکونه لا یجدی نفنعاً.

یعنی بعضی ها گفته اند نمی شود فروخت، چرا؟ چون مختصر منفعت دارد، همین که مختصر منفعت داشته باشد، کفایت می کند،شیخ می فرماید:نظر این بود که:« تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة»، مراد از منفعت، منفعت متناسب با عین است، نه منفعت ناچیز و قلیل. فرض این است که الآن آن منفعت قابل اخذ نیست.

2: الجواز، لأنّ النفع المنفی فی کلام المشهور، محمول علی النفع المعتدّ به بحسب حال العین، فإذا خربت الدار ذات الطویل انحصرت منفنعتها بإیجار العرصة، وأین غلّتها من غلّة الدّار و دخلها – غلّه و دخل به معنای درآمد است -. بنابراین، جوازش اشکال ندارد.

ثمّ إنّ الشیخ استظهر دخول هذه الصورة فی إطلاق کلام من سوّغ البیع عند خرابه بحیث لا یجدی نفعاً. چرا؟ گفته منفعت نداشته باشد،یعنی منفعت معتدّ به نداشته باشد.

مختار استاد سبحانی

و الحق التفصیل بین کون الوقف، وقف المنفعة و کونه وقف الانتفاع، و أمّا الأول فبما أنّ الغرض من ابقاء الأصل هو تسبیل الثمرة و إیصال المنفعة إلی الموقوف علیهم حسب حال العین الموقوفة، و کانت الثمرة غیر لائقة بحفظ العین، فیخرج المفروض عن مورد الإنشاء، و ما وقع تحت الإنشاء عبارة عن تحبیس الأصل لغایة تسبیل المنفعة اللائقة بحال الواقف لا ما هو الخارج عن شأنه.

ص: 333

و بما أنّ العرصة أیضاً لا یجوز ترکها بحالها و لا بیعها و تقسیم ثمنها بین الموقوف علیهم، لکونهما علی خلاف غرض الواقف، فلا محیص – لغایة تحقیق غرض الواقف – من بیعها و اشتراء دار أو بستان أو ملک آخر تساوی منفعته منفعة الدار الّتی خربت و لا یشترط فیه المماثلة بین المبدل و البدل.

و أما الثانی: فبما أنّ الوقف وقف الانتفاع، فقد تعلّق غرض الواقف بحفظ العنوان کما لو وقف الدار لسکن الطلاب و الزوّار، فلابدّ من تبدیلها إلی ما یماثل المبدل تحقیقاً لغرض الواقف، فلو أمکن تبدیلها إلی ما یؤمن غرض الواقف و لو بنسبة نازلة کاشتراء دار للسکنی فهو، و إلّا فالقول ببطلان الوقف - کما هو خیرة الجواهر – هو الأقرب.

اما اگر مسأله عکس شد، یعنی به جای وقف منفعت، وقف انتفاع است، حفظ عنوان است، یعنی عنوان برایش مدخلیت دارد، گفته اسکان یتیم، یا گفته بستان، یعنی عنوان بستانیت برایش مهم است و باید آن حفظ بشود، که مردم میوه آن را بخورند، حال اگر متولی آن را بفروشد و بجایش هتل بخرد و لو ده برابر هم درآمد داشته باشد، باز هم غرض واقف را تامین نمی کند، بنابراین، نمی شود آن را فروخت، پس چه باید کرد؟

اگر واقعاً درآمدش خیلی کم است، می فروشند و بین موقوف علیهم تقسیم می کنند، در اینجا وقف خود بخود باطل می شود، چون غرض واقف به هیچ نحو امکان پذیر نیست.

بله، اگر امکان خریدن مماثل وجود داشته باشد که چه بهتر، حتماً باید مماثل بخریم، امااگر امکان خریدن مماثل نیست، نمی توانیم غیر مماثل بخریم، چون با غرض واقف منافات دارد، نگه داشتنش هم که هزینه بردار است و به صلاح نیست، اگر انبار کنیم ، غرض واقف نیست، بهتر این است که بگوییم وقف باطل است، موقوف را می فروشند و قیمتش را به موقوف علیهم می دهند، البته نظر صاحب جواهر نیز همین است، این شق دوم اصلاً در کلام حضرت امام نیامده است، همه اش شق اول است، شق دوم که عنوان مطرح است دو مرحله ای است، مرحله اول اینکه اگر امکانش که مماثل بخرند، حتماً مماثل بخرند، اما گر امکانش نیست، نمی توانیم آن را اجاره بدهیم تا به عنوان پارکینگ و یا به عنوان انبار از آن استفاده کنند، چون بر خلاف غرض واقف است،بهتر این است که آن را بفروشیم، این نظر من است.

ص: 334

و أما الثانی: فما أنّ الوقف وقف الانتفاع، فقد تعلّق غرض الواقف بحفظ العنوان کما لو وقف الدار لسکن الطلاب و الزوّار، فلابدّ من تبدیلها إلی ما یماثل المبدل تحقیقاً لغرض الواقف، فلو أمکن تبدیلها إلی ما یؤمّن غرض الواقف و لو بنسبة نازلة کاشتراء دار للسکنی فهو، و إلّا فالقول ببطلان الوقف - کما هو خیرة الجواهر – هو الأقرب.

و بعبارة أخری، إنّ الغرض الأقصی فی القسم الأول، إیصال النفع إلی الموقوف علیه فیتّبع ذلک الغرض ولو ببیع الموقوف إلی ما هو یغایر الأول، ولکنّ الغرض الأقصی فی القسم الثانی، هو انتفاع الموقوف علیه من شخص الموقوف و عنوانه، لکون الدار دار آبائه و أجداده، فلو بیع بعد الانهدام و اشتری ما یؤمّن غرضه کالانتفاع بالدار فهو، و إلا فیحکم ببطلان الوقف.

و بما أنّ المصنف (حضرت امام ره) فرض المسألة فی الوقف علی المنفعة، لم یفصّل ما ذکرنا من الفرق بین الوقف وقف المنفعة، أو وقف الانتفاع، بل فرض فی الوقف علی المنفعة بأنّه لو بیعت العرصة و أمکن أن یشتری بثمنها دار، أو بستان آخر، أو ملک آخر تساوی منفعته منفعة الأصل، أو تقرب منها أو تکون معتدّاً بها، فأفتی بجواز بیعها، حتی و لو اشتری به ملک آخر لا یماثل الأصل.

تا کنون بحث ما در صورت اولی بود که اگر بفروشیم، می توانیم بجایش یک ملک دیگر بخریم که همان منفعت قبلی را دشته باشد، بحث ما در وقف منفعت است فلذا اگر بفروشیم می تواینم بفروشیم و مماثل هم لازم نیست.

اما اگر بفروشیم، با قبلی چندان فرق نمی کند، در این صورت حق فروش را نداریم، بلکه بگذاریم که به همان حالت باقی بماند و به همان کم و قلیل اکتفا کنیم.

ص: 335

فنحن مع المصنّف فیما إذا کان الوقف، وقف المنفعة فیجوز بیعها بهذا المماثل أیضا، دونما إذا کان الوقف، وقف الانتفاع فلا یجوز إلّا إذا کان العدل مماثلا و إلا فیبطل الوقف.

الصورة الثانیة: لو فرض أنّه علی تقدیر بیعها لا یشتری بثمنها إلّا ما یکون منفعتها کمنفعتها الحالیة باقیة علی حالها أو قریب منها لم یجز بیعها و تبقی علی حالها.

بنابراین، ما در شق اول بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع فرق نهادیم و گفتیم تبدیل وقف منفعت به غیر مماثل جایز است، اما در وقف انتفاع حتماً باید عنوان مماثل حفظ شود.

مسوّغات بیع وقف 95/10/05

موضوع: مسوّغات بیع وقف

بحث ما در قسم ثانی از مسوّغات بیع وقف است، یعنی جایی که (عین موقوفه) درآمد دارد، منتها این درآمد در شأن یک چنین ملکی نیست، حضرت امام (ره) فرمود ما چنانچه بدانیم که اگر اینجا را بفروشیم، می توانیم چیزی را بخریم که دارای درآمد باشد، در این صورت می توانیم آن را بفروشیم و بجایش چیز دیگری بخریم، خواه آن چیز دیگر مماثل باشد یا مماثل نباشد ( این قسم اول بود)

قسم دوم این بود که چنانچه بدانیم که اگر اینجا را بفروشیم، هیچ فرقی با قبل از فروختن نمی کند، در این صورت فرمودند باید وقف به همان حالت خودش باقی بماند و کسی حق فروش آن را ندارد.

باید توجه داشت که قسم دوم از مسوّغات وقف، مثل قسم اولی نیست، چون در قسم اول، عین موقوفه به کلی از ارزش افتاده بود، مثلاً حیوان موقوفه را ذبح کرده بودند، ولی در اینجا آن گونه نیست، بلکه درآمد دارد، اما درآمدش نسبت به عین موقوفه خیلی کم و قلیل می باشد.

ص: 336

ایشان (حضرت امام ره) اینجا را دو صورت کردند و فرمودند اگر بشود آن را بفروشیم و بجایش چیز دیگر بخریم که درآمدش بیشتر باشد، می توانیم بفروشیم.

اما چنانچه بدانیم که اگر بفروشیم، درآمد بدل، عیناً همان در آمد مبدل خواهد بود و اصلاً فرق نخواهد کرد، در این صورت باید عین موقوفه را به همان حالت نگهداریم.

مناقشه استاد سبحای نسبت به فرمایش حضرت امام (ره) در قسم اول

ما نسبت به قسم اول فرمایش ایشان نظر داریم، اگر این عین را بفروشیم درآمد بیشتری دارد، باید فرق بگذرایم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف منفعت شد، می توانیم آن را بفروشیم و بجایش مماثل یا غیر مماثل بخریم، یعنی هم می توانیم بجایش مماثل بخریم و هم می توانیم بجایش غیر مماثل بخریم.

اما اگر «وقف» وقف انتفاع باشد، در اینجا حتماً باید بجایش مماثل بخریم، یعنی حق نداریم که آن (عین موقوفه) را به غیر مماثل بفروشیم. چرا؟ زیرا نظر واقف عنوان است، یعنی اسکان است، اسکان فقیر یا اسکان طلبه، و یا اسکان دانشجوست، اگر کسی آن را بفروشد و بجایش مغازه یا هتل بخرد که درآمد دارد، این غرض واقف را تامین نمی کند.

خلاصه اینکه در وقف منفعت، خریدن مماثل لازم نیست اما در وقف انتفاع، حتماً باید مماثل بخرند، غیر مماثل کفایت نمی کند چون با غرض واقف منافات دارد.

البته این تذکر لازم است که تمام بحث ما تا کنون در قسم اول بود که:« إذا کان البیع اعود و أنفع»

مناقشه استاد سبحانی نسبت به کلام حضرت امام (ره) در قسم دوم

اما قسم دوم، قسم دوم این است که اگر عین موقوفه را بفروشیم، هیچ تفاوتی از نظر درآمد نمی کند، حضرت امام(ره) می فرماید در اینجا صورت باید وقف را به همان حالت خودش نگه داریم، یعنی حق فروختن را نداریم.

ص: 337

ما در اینجا عرض کردیم، باید بگوییم وقف باطل می شود. چرا؟ به جهت اینکه نظر جناب واقف تسبیل المنفعة بود، وقتی منفعتش خیلی کم و قلیل است، غرض واقف در اینجا عملی نیست، فلذا اگر در اینجا بگوییم وقف باطل می شود، خیلی بهتر است.

پس معلوم شد که اختلاف ما با ایشان (حضرت امام ره) در قسم دوم این است که ایشان می فرماید بیع جایز نیست، بلکه باید عین موقوفه را به همان حالت وقفیتش باقی بگذاریم، ولی نظر ما این است که اصلاً وقف باطل می شود، آیا مطلقا باطل می شود یا نه؟

الصورة الثانیة: لو فرض أنّه علی تقدیر بیعها لا یشتری بثمنها إلّا ما یکون منفعتها کمنفعتها الحالیة باقیة علی حالها، أو قریب منها لم یجز بیعها و تبقی علی حالها.

أقول: ما ذکره فی القسم الثانی من أنّه لا یجوز بیعها صحیح، إنّما الکلام فی بقاء العین علی الوقفیة، فما ذکره یصحّ فی الوقف علی المنفعة، و أمّا فی الوقف علی الانتفاع بعنوان الدار، فلا وجه لبقاء العین، أی العرصة علی وقفیتها، مع أنّها خارجة عن انشاء الواقف، بل یبطل الوقف، لعدم إمکان الانتفاع بها حسب غرض الواقف، کالسکن مثلاً.

فرض کنید، جناب واقف خانه ای را وقف کرده بود، زلزله آمد و آن را با خاک یکسان کرد، خانه از بین رفته،اما عرصه اش می تواند پارکینگ ماشین یا انبار اشخاص باشد، ما اینجا نمی توانیم بگوییم این آقا (واقف) اینجا را برای اسکان وقف کرده بود، الآن اسکان ممکن نیست.

بله، اگر وقف منفعت بود، فرق نمی کند چه دار باشد، یا عرصه باشد، اما اگر به عنوان انتفاع وقف کرده بود، ما در اینجا نمی توانیم بگوییم به همین حالت بماند، درآمد داشته باشد، چون اینجا را برای درآمد وقف نکرده، بلکه برای اسکان وقف کرده.

ص: 338

پس مثال را عوض کردیم، جناب واقف، خانه ای را وقف کرده، الآن خانه در اثر زلزله یا حادثه دیگری یکسره خراب شده، فقط عرصه اش باقی مانده، در اینجا حضرت امام می فرماید بر وقفیت خودش باقی می ماند، ولی ما می گوییم این فرمایش ایشان در وقف منفعت درست است، اما فرض این است که وقف بر انتفاع است، بعید نیست که بگوییم وقف باطل باشد، عین همین مطلب را صاحب جواهر فرموده است.

گفتار صاحب جواهر

صاحب جواهر می گوید اگر واقفی، باغی را به عنوان بستان وقف کرده، الآن بستان بودن از بین رفته، آبش خشک شده، الآن بستان نیست، فقط عرصه اش باقی مانده، ایشان (صاحب جواهر) گفته در اینجا وقف باطل می شود. چرا؟ چون در عنوان وقف،عنوان بستانیت اخذ شده، عنوان بستانیت از بین رفته است.

بنابراین، عرض ما مستفاد از کلام صاحب جواهر است و بحث ما هم در قسم دوم است که حضرت امام نظرش این است که باید آن را بر همان وقفیتش باقی بگذاریم، ولی ما گفتیم این حرف در وقف بر منفعت درست است، اما اگر وقف انتفاع باشد، وقف باطل می شود.

عبارت صاحب جواهر

و ما ذکرنا من التفصیل، هو خیرة صاحب الجواهر و قد نقله الشیخ الأنصاری عنه، قال:« قد یقال بالبطلان أیضاً فی انعدام عنوان الوقف فیما لو وقف بستاناً أیضاً ملاحظاً فی عنوان وقفه البستانیة فخربت حتّی خرجت عن قابلیة ذلک، فإنّه و إن لم تبطل منفعتها أصلاً، لإمکان الانتفاع بها – داراً مثلاً – لکن لیس من عنوان الوقف، إلی أن قال: و ربّما یؤیّد ذلک فی الجملة بما ذکروه فی باب الوصیة من أنّة لو أوصی بدار فانهدمت قبل موت الموصی بطلت الوصیة لانتفاء موضوعها - وصیت کرده بود که بعد از من این خانه را به فلان سید بدهید،اما قبل از آنکه بمیرد، خانه در اثر زلزله یا حادثه دیگری خراب شد، آقایان (فقها) می گویند وصیت باطل است، نمی گویند زمین را به او (سید) بدهید. چرا؟ چون عنوان وصیت، عنوان دار بود، الآن عنوان داریت از بین رفته است- نعم لو لم تکن الداریة و البستانیة – مثلاً – عنواناً للوقف و إن قاربت و قفه، بل کان المراد الانتفاع به فی کلّ وقت علی حسب ما یقبله لم یبطل الوقف بتعیّر أحواله» (1)

ص: 339


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج22، ص358 -359.

اشکال شیخ انصاری بر صاحب جواهر

اشکال شیخ بر صاحب جواهر، اشکال نقضی است فلذا گفته: جناب صاحب جواهر، اگر من خانه را برای شما بفروشم و بگویم:« بعتک هذا الدار»، مدت ده سال از فروش خانه گذشت، اتفاقاً زلزله ای آمد و این خانه را از بین برد، شما می گویید:« بطل البیع»، چه فرق می کند بین وقف و بین بیع، اگر بعد از ده سال، خانه خراب شد، می گویید:« بطل البیع»، یعنی جناب مشتری! برو ثمنت را از بایع بگیر، نه خیر، اگر در بیع نمی گویید، پس در وقف هم نگویید بطلان العنوان (این فرمایش شیخ انصاری بود)

مناقشه استاد سبحانی نسبت به اشکال شیخ انصاری

ولی جناب شیخ خلط مبحث نموده، چون فرق است بین کون العنوان مورداً أو عنواناً، گاهی عنوان است و گاهی مورد، دار در آنجا مورد است، «بعت هذا الدار»، مورد است،چون مورد است اگر خراب بشود، بیع باطل نمی شود، اما اگر عنوان باشد و به اصطلاح جنبه موضوعی دارد، نه جنبه طریقی، اگر این باشد، بعید نیست که بگوییم هم وصیت باطل می شود و هم وقف باطل می شود، در صورتی که نشود از اینجا به عنوان بستان استفاده کرد یا به عنوان دار استفاده کرد، فقط باید انبارش کنیم یا پارکینگ، بعید نیست که بگوییم وقف در اینجا باطل می شود.

خلاصه مطلب، در جایی که بشود با عین موقوفه یک ملک آبرومندی را خرید، اینجا باید فرق بگذاریم، در وقف منفعت مماثل شرط نیست، اما در وقف انتفاع مماثل شرط است (این یک اختلاف).

اختلاف دوم،اگر بدانیم چنانچه اینجا را بفروشیم، نمی توانیم یک ملک آبرومندی را بخریم، حضرت امام می فرماید بر وقفیت خودش باقی می ماند، ما فرق گذاشتیم و گفتیم اگر وقف، وقف منفعت باشد،« یبقی» هر چند منفعتش هم کم باشد،اما اگر وقف،وقف عنوان باشد،در این صورت وقف باطل است.

ص: 340

پس ما در هردو مقام با حضرت امام نظر مخالف داریم، در مقام اول در مماثل و غیر مماثل اختلاف داریم،در دومی در بقای عین بر وقفیت اختلاف داریم، ایشان می گوید بر وقفیت خودش باقی می ماند، ولی ما می گوییم اگر وقف، وقف منفعت باشد،«یبقی»، اما اگر وقف، وقف انتفاع باشد، عنوان نیست، پس وقف هم باطل می شود.

جناب شیخ انصاری، به صاحب جواهر اعتراض کرد و گفت: جناب صاحب جواهر، اگر کسی خانه را بفروشد،بعداً خانه ویران بشود، آیا بیع باطل می شود؟ نه، پس اگر خانه هم ویران بشود، وقف باطل نمی شود.

ما می گوییم:« هذا قیاس مع الفارق»، چون این دوتا با هم خیلی فرق دارد، در آنجا دار و خانه مورد است، ولی در اینجا عنوان است، فرق بگذاریم بین المورد و العنوان.

یلاحظ علیه: بأنّ فی کلامه (ره) خلطاً بین کون البستان مورداً للبیع، لا عنواناً له، و بین کونه عنواناً فی الوقف، ففی الأول لا یبطل البیع بخروجه عن البستان، لأنّها مورد للبیع، نظیر ما لو باعه حنطة و جعلها المشتری خبزاً – من گندم فروختم، شما آن را به آرد تبدیل کردید،آیا بیع باطل می شود؟ نه، - أو صوفاً فنسجه ثوباً- یا من به شما پشم فروختم، شما آن را بافتید و لباس درست کردید- و هذا بخلاف کون البستان عنواناً للوقف بحیث أنشأ الوقف علیه بما هو هو، لغایة الانتفاع بهذا العنوان، فلو بطل العنوان بطل الوقف، لکونه خارج عن الإنشاء.

و الأقرب ما ذکرناه فی خصوص الوقف علی الانتفاع بأنّه لو أمکن تبدیل الوقف بما یؤمّن غرض الواقف، ولو بنسبة نازلة فهو، و إلّا فالأقرب بطلان الوقف و یباع و یصرف ثمنه فی الموقوف علیه لعدم التمکّن من العمل بما أنشأه الواقف.

ص: 341

الثالث: ما إذا اشترط الواقف فی وقفه أن یباع عند حدوث أمر مثل قلّة المنفعة، أو کثرة الخراج، أو المخارج، أو وقوع الخلاف بین أربابه، أو حصول ضرورة، أو حاجة لهم، أو غیر ذلک، فلا مانع من بیعه عند حدوث ذلک الأمر علی الأقوی» (1)

سومین جایی که می شود عین موقوفه را فروخت، جایی است که جناب واقف می داند ممکن است روزی و روزگاری موقوف علیهم به جان همدیگر بیفتدند و دعوا راه بیندازند، یا جناب واقف می داند که موقوف علیهم یک روزی فلک زده و محتاج می شوند، از این رو، می گوید اگر روزی بین موقوف علیهم اختلاف پیدا شد،یا آنها به بیع عین موقوفه محتاج شدند، می توانند آن را بفروشند و پولش را بین خود تقسیم کنند، آیا چنین وقف مشروطی صحیح است یا صحیح نیست؟

بعضی ها گفته اند چنین شرطی درست نیست، چون مخالف مقتضای عقد است، باید توجه داشت که شرط مخالف دو گونه است، شرط مخالف با کتاب، شرط مخالف با سنت ( فعلاً این دوتا محل بحث ما نیست ) شرط مخالف با مقتضای عقد، گاهی «شرط» مخالف مقتضای عقد است، مثل اینکه بگوید: باع بلا ثمن، آجر بلا أجرة، می گویند چنین شرطی باطل است،یا انسان زنی را نکاح کند، زن شرط کند که من به شرطی خود را به عقد تو در می آورم که اصلاً به من دست نزنی، این چه عقد نکاحی است که انسان نتواند به منکوحه اش دست بزند.

بعضی از شروط داریم که خلاف مقتضای عقد نیست، بلکه مخالف اطلاق عقد است، اطلاق عقد در بیع اقتضا می کند که ثمن و مثمن نقد باشد، من اگر چیزی را به کسی فروختم، اطلاق بیع این است که هم مثمن باید نقد باشد و هم ثمن، ولی من شرط می کنم و می گویم من جنس را از شما می خرم به شرط اینکه پولش را ده روز بعد می دهم، می گویند شرط خلاف مقتضای عقد باطل است، اما شرط مخالف اطلاق عقد اشکال ندارد.

ص: 342


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص80.

حال باید نگاه کرد، اینکه واقف می گوید اگر روزی موقوف علیهم اختلاف پیدا کردند یا محتاج شدند که بفروشند،این شرط مخالف با مقتضای عقد است تا صحیح نباشد، یا خلاف مقتضای عقد نیست بلکه خلاف اطلاق عقد است؟ این محل بحث است.

المسوّغ الثالث لجواز البیع

إذا اشترط الواقف بیعه عند حدوث أمر من قلّة المنعفة، أو کثرة الخراج أو کون بیعه أعود، أو لأجل اختلاف بین الموقوف علیهم، أو لضرورة، أو حاجة للموقوف علیه و نحو ذلک فهل یجوز اشتراطه و إبطالی بیعه أو لا؟

یظهر الجواز من العلامة فی إرشاده حیث یقول: «و یجری الوقف علی السبل لا المشترطة السائغة (1) .

و فی دلالته (کلام علامه) علی جواز البیع فی المورد محل تأمّل، إذ لم یثبت کون شرط البیع من السبل المشترط السائغة»

نعم یظهر من الشهید الجواز، قال: لو شرط الواقف بیعه عند حاجتهم، أو وقوع الفتنه بینهم فأولی بالجواز» (2)

ولی ما می گوییم: مسأله مبنی بر این است که آیا این شرط مخالف مقتضای عقد است، اگر مخالف مقتضای عقد باشد، این تناقض است، شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، سر از تناقض در می آورد، مثل اینکه بگوید:« بعتک بلا ثمن،آجرتک بلا أجرة». آیا اینکه می گوید اگر «موقوف علیهم» محتاج شدند، می توانند عین موقوفه را بفروشند، با دلالت مطابقی وقف مخالف است؟ اگر با دلالت مطابقی وقف مخالف باشد، حتماً باطل است، اما اگر مخالف مقتضای عقد نیست، بلکه مخالف اطلاقش است، اطلاقش ایجاب می کند که عین موقوفه تا روز قیامت باقی بماند، ولی جناب واقف این اطلاق را مقید کرد و گفت در این موارد (موارد ذکر شده) می تواند بفروشند، منتها باید ثابت کرد که آیا این شرط مخالف مقتضای عقد است یا مخالف اطلاق عقد؟ در جلسه آینده بحث خواهیم نمود.

ص: 343


1- إرشاد الأذهان، علامه حلّی، ج1، ص455.
2- الدروس، شهید اول، ج2، ص272.

مسوّغات بیع وقف 95/10/06

موضوع: مسوّغات بیع وقف

بحث ما در باره مسوّغ و مجوّز سوم بیع وقف است که جناب شیخ انصاری در مکاسب آن را مجوز پنجم قرار داده است، و آن این است که جناب واقف حین الوقف شرط می کند که اگر روزی و روزگاری میان موقوف علیهم اختلاف افتاد، یا آنان نیازمند و محتاج شدند،می توانند آن را بفروشند و ثمنش را بین خود تقسیم کنند.

حال بحث در این است که آیا یک چنین شرطی جایز است یا جایز نیست؟ اگر شرط جایز باشد، قهراً بیع عین موقوفه نیز جایز خواهد بود.

شرط نباید مخالف کتاب و سنت باشد

آقایان در باب شروط می گویند که شرط باید مخالف کتاب و سنت نباشد، و علاوه براین دو، باید مخالف مقتضای عقد هم نباشد، عقد برای خودش به دلالت مطابقی یک مقتضای دارد، مثلاً در باب بیع اگر جناب بایع بگوید:« بعتک بلا ثمن» و در باب اجاره، جناب مجیر بفرماید: «أجرتک بلا أجرة، این سخن یکنوع تناقض و تضاد است، بنابراین، شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، حتماً باطل است. چرا؟ چون تضاد در انشاء است، از آن طرف بگوید: فروختم، یعنی در مقابلش باید ثمن باشد، از طرف دیگر بگوید:«بعتک بلا ثمن»، یعنی در مقابلش ثمن نیست، این سخن یا تناقض و یا تضاد است.

بحث در این است که اگر انسانی بگوید:« وقفت هذا البستان»، اما موقوف علیهم عند الاختلاف أو عند الحاجة می توانند آن را بفروشند، آیا این شرط بر خلاف مقتضای عقد است یا مخالف مقتضای عقد نیست؟

در جلسه گذشته عرض کردیم که گاهی شرط بر خلاف مقتضای عقد است و گاهی شرط بر خلاف اطلاق عقد می باشد نه بر خلاف مقتضای آن، و این دو تعبیر از نظر نتیجه با همدیگر متفاوتند، شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، حتماً باطل است، اما دومی (که مخالف اطلاق عقد می باشد) صحیح است، اگر شرط مخالف مقتضای عقد شد، این تناقض در انشاء است، اما اگر مخالف اطلاق شد، مثلاً بگوید:« بعتک هذا البستان» و سکوت کند، یا بگوید این پارچه را فروختم و سکوت کند، اطلاق این کلام به نقد منصرف است، مگر اینکه مقید کند که شامل نسیه هم بشود. آیا «لا یباع و لا یرهن» در باب وقف از قبیل اولی است، یعنی مطابق مقتضای عقد وقف است، در حقیقت بگوید اگر محتاج شدند، می توانند بفروشند این تناقض در انشاء است، یا اگر وقف را مطلق بگذارند، باید فروش نرود مگر اینکه از اول اجازه فروش را بدهند.

ص: 344

وقتی انسان زنی را می گیرد، مقتضای اطلاق این است که اسکان بر عهده زوج باشد، مگر اینکه مطلق را مقید کند و بگوید به شرط اینکه اسکان به دست زوجه باشد.

آقایان در شروط کتاب خیارات مکاسب این بحث را مفصل خوانده اند که:« هل الشرط شرط مخالف لمقتضی العقد أو مخالف لإطلاق العقد»؟

مثال

کسی، می خواهد زنی را به عقد خودش در بیاورد، زن می گوید من به این شرط به عقد تو می آیم که دخول نکنی، آیا این شرط بر خلاف مقتضای عقد است یا بر خلاف اطلاق است؟ از نظر ما بر خلاف اطلاق است، و الا دخول مقوّم نکاح نیست.

بله، اگر زن بگوید من با تو ازدواج می کنم به شرط اینکه به من اصلاً دست نزنی، این مخالف مقتضای عقد است، چون در ماهیت عقد ازدواج تمتع و لذت جویی خوابیده است، منتها تمتّع برای خودش انواعی دارد، اما اگر زن شرط کند که توالد و تناسل نباشد،این اشکالی ندارد، یعنی می تواند چنین شرطی بکند چون مخالف مقتضای عقد نیست.

نظریه شیخ انصاری

مرحوم شیخ می فرماید: ظاهراً این بر خلاف مقتضای اطلاق است نه اینکه بر خلاف مقتضای وقف باشد، محقق نائینی در اینجا یک فرقی گذارده و گفته اگر بگوید در میان موقوف علیهم اختلاف افتاد، بفروشند و بخورند، می گوید این بر خلاف مقتضای عقد وقف است، اما اگر بگوید بفروشند و بجایش چیز دیگر بخرند که اختلاف درش کمتر است، این اشکالی ندارد. چون در اولی وقف را از بین می برد،اما در دومی وقف را ادامه می دهند.

البته تفصیل محقق نائینی، تفصیل مطابق احتیاط است، ولی از نظر ما ظاهراً فرق نمی کند چه جناب واقف بگوید بفروشند و بخورند، یا بگوید بفروشند و چیز دیگر بخرند، هردو بر خلاف مقتضای اطلاق است،اگر وقف را مطلق بگذارند، نباید بفروشند، مگر اینکه مقید کنند، یعنی اگر مقید کردند، اطلاق از بین می رود.

ص: 345

بنابراین،حق با مرحوم شیخ انصاری است.

و ظاهر المحقق النائینی: التفصیل، و أنّ الشرط مخالف لمقتضی العقد فیما إذا اشترط اتلاف ثمنه و إبطال الوقف بالنسبة إلی البطون اللاحقة، دون ما إذا شرط بیعه و شراء غیره بثمنه.

اتفاقاً این فرقی را که مرحوم نائینی گفته، در مکاسب از بعضی ها نقل شده است.

و قد أشار الشیخ أیضا إلی هذا التفصیل و قال: ثمّ لو سلّمنا المنافاة فإنّما هی فی شرط بیعه للبطن الموجود و أکل ثمنه، و أمّا تبدیله بوقف آخر فلا تنافی بینه و بین مفهوم الوقف. (1)

وجه التفصیل: المتبادر من الوقف، هو التأبید، إمّا شخصیاً و مالیاً کما إذا لم یشترط شیئاً، أو مالیا فقط لا شخصیاً، کما إذا اشترط بیعه و تبدیله إلی وقف آخر، فالمنافی للتأبید هو هدم الوقف من الأساس شخصیّاً و مالیّاً، دون هدمه شخصیاً فقط مع حفظ المالیة. إذا تعلّق الغرض به.

مرحوم نائینی می فرماید باید وقف را نگه اش داریم، یا هردو جنبه را نگه داریم، یعنی هم جنبه شخصی را و هم جنبه مالی را، یا لا اقل اگر شخصش را فروختیم، جنبه مالی اش را نگه داریم.

ما می گوییم فرمایش محقق نائینی مطابق احتیاط است، اما ظاهراً پیچ در دست واقف است و بستگی دارد که چگونه وقف کرده، اگر بگوید چنانچه روزی موقوف علیهم محتاج شدند، می توانند بفروشند، این سبک وقف که اگر محتاج شدند می توانند بفروشند از قبیل منقطع الآخر است، همه آقایان گفته اند که وقف منقطع الآخر صحیح است، وقف می کنم بر زید، زید هم هشتاد سالش است،خیلی عمر کند چند سال دیگر، شما اگر وقف منقطع الآخر را جایز دانستید، این هم از قبیل وقف منقطع الآخر است.

ص: 346


1- کتاب المکاسب، الشیخ مرتضی الأنصاری، ج4، ص86 .

و الظاهر أنّ الحقّ مع الشیخ و أنّه یجوز الشرط مطلقاً، إذ لا تتجاوز الصورة التی لم یجوّزه المحقق النائینی، عن کونه نظیر الوقف، منقطع الآخر، و هو جائز بالاتفاق، إذ لا فرق بین الوقف علی منقطع الآخر ابتداء، أو ما یصیر مثله فی نهایة الأمر.

بحث ما تا حال همه اش روی قواعد بود، باید ببینیم که آیا از روایات هم می شود یک چنین چیزی را استفاده کرد یا نه؟

گاهی آقایان به عموم: « المؤمنون عند شروطهم» تمسک کرده اند، گاهی هم به «الوقوف حسب ما یقفها أهلها» تمسک نموده اند.

سوال من این است که اشکال تمسک به « المؤمنون عند شروطهم» چیست؟ اشکالش این است که این گونه روایات مشرّع نیست، چون « المؤمنون عند شروطهم» آن شروطی را می گوید که قبلاً شرطیت آن ثابت بشود، ولی ما نمی دانیم ثابت شده یا نه؟ این از قبیل تمسک به عام در شبهه مصداقیه است، اصلاً نمی دانیم که این شرط جایز است یا جایز نیست؟

همچنین آقایان به «الوقوف حسب ما یقفها أهلها» هم تمسک کرده اند، ولی این مشرّع نیست، چون باید مشروعیت شرط قبلاً ثابت بشود و ما نمی دانیم چنین شرطی مشروع است یا مشروع نیست؟ ما نمی دانیم این سبک وقف در اختیار واقف هست یا نیست؟ به اینها نمی شود تمسک کرد.

پس اولی همان است که ما عرض کردیم و گفتیم: این گونه شرط ها بر خلاف مقتضای عقد نیست، بلکه بر خلاف اطلاق عقد است، این دو روایت خیلی مهم نیست.

بهتر این است که به بعضی از روایات تمسک کنیم.

حضرت امام کاظم ع صورت وقف نامه حضرت علی ع را برای عبد الرحمان بن الحجّاج فرستاده، معلوم می شود که عبد ا لرحمن بن الحجّاج تأمل داشت که آیا می شود واقف شرط کند که عند الحاجة بفروشند یا نمی شود؟

ص: 347

امام کاظم ع صورت وقف نامه حضرت علی ع را برای ایشان می فرستد و این وقف نامه مربوط به زمینی است که حضرت علی ع در «ینبع» وقف کرده است، «ینبع» یک منطقه ای است در نزدیکی مدینه که عرب های امروزی به آن می گویند:« آبار علیّ ع»، حضرت در آنجا زمینی را وقف می کند و به امام حسن ع اجازه می دهد که اگر روزی خانه شخصی داشته باشی، و یک خانه وقفی هم برای تو باشد، هنگام احتیاج می توانی زمین وقفی را بفروشی، حضرت علی ع در عین حالی که وقف می کند، اجازه فروش هم می دهد.

صحیحه عبد الرحمان بن الحجّاج

1: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَان عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: « بَعَثَ إِلَیَّ بِهَذِهِ الْوَصِیَّةِ أَبُو إِبْرَاهِیمَ ع (موسی بن جعفر) هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ وَ قَضَی فِی مَالِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ لِیُولِجَنِی بِهِ الْجَنَّةَ وَ یَصْرِفَنِی بِهِ عَنِ النَّارِ وَ یَصْرِفَ النَّارَ عَنِّی یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ إِنَّ مَا کَانَ لِی مِنْ مَالٍ بِیَنْبُعَ- مِنْ مَالٍ یُعْرَفُ لِی فِیهَا وَ مَا حَوْلَهَا صَدَقَةٌ وَ رَقِیقَهَا غَیْرَ أَبِی رِیَاحٍ وَ أَبِی نَیْزَرَ وَ جُبَیْرٍ- عُتَقَاءُ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَیْهِمْ سَبِیلٌ فَهُمْ مَوَالِیَّ یَعْمَلُونَ فِی الْمَالِ خَمْسَ حِجَجٍ وَ مِنْهُ نَفَقَتُهُمْ وَ رِزْقُهُمْ وَ رِزْقُ أَهَالِیهِمْ وَ مَعَ ذَلِکَ مَا کَانَ لِی بِوَادِی الْقُرَی کُلُّهُ مَالُ بَنِی فَاطِمَةَ وَ رَقِیقُهَا صَدَقَةٌ وَ مَا کَانَ لِی بِذَعَةَ وَ أَهْلُهَا صَدَقَةٌ غَیْرَ أَنَّ رَقِیقَهَا لَهُمْ مِثْلَ مَا کَتَبْتُ لِأَصْحَابِهِمْ ، وَ مَا کَانَ لِی بِأُذَیْنَةَ وَ أَهْلُهَا صَدَقَةٌ وَ الْقَصِیرَةُ کَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ صَدَقَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ إِنَّ الَّذِی کَتَبْتُ مِنْ أَمْوَالِی هَذِهِ صَدَقَةٌ وَاجِبَةٌ بَتْلَةٌ حَیّاً أَنَا أَوْ مَیِّتاً یُنْفَقُ فِی کُلِّ نَفَقَةٍ ابْتُغِیَ بِهَا وَجْهُ اللَّهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِی الرَّحِمِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِیبِ وَ إِنَّهُ یَقُومُ عَلَی ذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ- یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْفِقُهُ حَیْثُ یُرِیدُ اللَّهُ فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ فَإِنْ أَرَادَ أَنْ یَبِیعَ نَصِیباً مِنَ الْمَالِ فَیَقْضِیَ بِهِ الدَّیْنَ فَلْیَفْعَلْ إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ وَ إِنْ شَاءَ جَعَلَهُ شَرْوَی الْمِلْکِ وَ إِنَّ وُلْدَ عَلِیٍّ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ- وَ إِنْ کَانَ دَارُ الْحَسَنِ غَیْرَ دَارِ الصَّدَقَةِ فَبَدَا لَهُ أَنْ یَبِیعَهَا فَلْیَبِعْهَا إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ وَ إِنْ بَاعَ فَإِنَّهُ یُقَسِّمُهَا ثَلَاثَةَ أَثْلَاثٍ فَیَجْعَلُ ثُلُثاً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ ثُلُثاً فِی بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ- وَ یَجْعَلُ ثُلُثاً فِی آلِ أَبِی طَالِب» (1)

ص: 348


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص: 199، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب10، ح3، ط آل البیت.

مراد از: «نَصِیباً مِنَ الْمَالِ»همان عین موقوفه است،« شَرْوَی الْمِلْکِ»، کلمه « شَرْوَی» به معنای مثل ا ست، یعنی تبدیل به مثل کند.

حضرت علی ع به امام حسن می گوید اگر خانه ای شخصی داشته باشی، و در عین حال یک خانه وقفی هم در اختیار باشد، عند الحاجة می توانی آن خانه وقفی را بفروشی.

ولی نوع علما اجازه چنین شرطی را نمی دهند ولذا اعتراض صاحب عروة بلند و می گوید من نمی دانم که علمای ما (شیعه) چرا این قدر در وقف سخت گیری می کنند؟!

و قد عمل السیّد الطباطبائی بمضمون الروایة و أفتی بجواز شرط البیع فی الوقف المؤبّد، و قال: « الظاهر جواز اشتراط بیعه و أکل ثمنه، أو صرفه فی مصرف آخر من دون أن یشتری بعوضه ملکاً آخر، و تمسّک فی ذکل بالروایة الشریفة المذکورة » .

البته در اینجا یک روایت دیگر هم داریم که ظاهراً دلالتش ضعیف است

و ربما یؤیّد بما رواه مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ حَنَانٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ وَقَفَ غَلَّةً لَهُ عَلَی قَرَابَتِهِ مِنْ أَبِیهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنْ أُمِّهِ وَ أَوْصَی لِرَجُلٍ وَ لِعَقِبِهِ لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ قَرَابَةٌ بِثَلَاثِمِائَةِ دِرْهَمٍ فِی کُلِّ سَنَةٍ وَ یُقْسَمُ الْبَاقِی عَلَی قَرَابَتِهِ مِنْ أَبِیهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنْ أُمِّهِ فَقَالَ جَائِزٌ لِلَّذِی أَوْصَی لَهُ بِذَلِکَ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ لَمْ یَخْرُجْ مِنْ غَلَّةِ الْأَرْضِ الَّتِی وَقَفَهَا إِلَّا خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَقَالَ أَ لَیْسَ فِی وَصِیَّتِهِ أَنْ یُعْطَی الَّذِی أَوْصَی لَهُ مِنَ الْغَلَّةِ ثَلَاثَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ یُقْسَمَ الْبَاقِی عَلَی قَرَابَتِهِ مِنْ أَبِیهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنْ أُمِّهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لَیْسَ لِقَرَابَتِهِ أَنْ یَأْخُذُوا مِنَ الْغَلَّةِ شَیْئاً حَتَّی یُوَفُّوا الْمُوصَی لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ دِرْهَمٍ ثُمَّ لَهُمْ مَا یَبْقَی بَعْدَ ذَلِکَ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ مَاتَ الَّذِی أُوصِیَ لَهُ قَالَ إِنْ مَاتَ کَانَتِ الثَّلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ لِوَرَثَتِهِ یَتَوَارَثُونَهَا بَیْنَهُمْ فَأَمَّا إِذَا انْقَطَعَ وَرَثَتُهُ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ کَانَتِ الثَّلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ لِقَرَابَةِ الْمَیِّتِ یُرَدُّ مَا یَخْرُجُ مِنَ الْوَقْفِ ثُمَّ یُقْسَمُ بَیْنَهُم یَتَوَارَثُونَ ذَلِکَ مَا بَقُوا وَ بَقِیَتِ الْغَلَّةُ قُلْتُ فَلِلْوَرَثَةِ مِنْ قَرَابَةِ الْمَیِّتِ أَنْ یَبِیعُوا الْأَرْضَ إِنِ احْتَاجُوا وَ لَمْ یَکْفِهِمْ مَا یَخْرُجُ مِنَ الْغَلَّةِ قَالَ نَعَمْ إِذَا رَضُوا کُلُّهُمْ وَ کَانَ الْبَیْعُ خَیْراً لَهُمْ بَاعُوا» (1) .

ص: 349


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص: 190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح8، ط آل البیت.

ولی این روایت یک مقدار مشکل دارد، زیرا به محل بحث ما مربوط نمی شود، چون محل بحث ما این است که در خود وقف نامه قید کنند، ولی در اینجا در وقف نامه قید نشده، بعد ها ورثه که محتاج شدند، می خواهند بفروشند، ولی این درست نیست، چون ما اگر گفتیم جایز است، به شرط اینکه موقع عقد وقف این قید را بکنند، این روایت نمی گوید هنگام عقد، بلکه می گوید وقف کرد و سالیان دراز هم مردم استفاده کردند، اما این وقف کافی برای موقوف علیهم نیست،آیا می توانند آن را بفروشند؟ می فرماید: بله، یعنی می توانند آن را بفروشند.

یلاحظ علیه: بأنّ محل البحث فیما إذا جاء الشرط فی صیغة الوقف، دون ما إذا کانت الصیغة مطلقةً و صار الموقوف علیهم ببیعها، فالروایة ناظرة إلی القسم الثانی.

بحث در جایی است که از اول در وقف قید کنند، نه اینکه وقف مطلق باشد و بعداً قید کنند.

و قال السیّد فی موضع آخر: «و لعمری أنّ العلماء بالغوا فی تضییق أمر الوقف، مع أنّه لیس بهذا الضیق، إذ لا یستفاد من الأخبار الدّالة علی عدم جواز بیعه إلّا عدم جواز ذلک بمثل سائر الأملاک، و القدر المتیقّن من الإجماع أیضاً هو ذلک، و غرض الواقف إیصال النفع إلی جمیع الموقوف علیهم» .

مثل سایر املاک نیست که هر موقع دل ما خواست بفروشیم، نه اینکه اصلاً نشود آن را فروخت، مانند سایر املاک نیست که هر جور که دل ما خواست تصرف کنیم.

بقی هنا شیء: و هو أنّ شرط البیع ینافی قوله: لا تباع و لا ترهن.

در باب وقف می گویند:« لا تباع و لا ترهن»، جوابش چیست؟ جوابش این است که اگر واقف این جمله را به زبان جاری کند، ما هم تسلیم هستیم، اما اگر بگوییم: «لا تباع و لا ترهن» جزء کلام واقف نیست، بلکه علما آنها را اضافه می کنند و می گویند:« لا تباع و لا ترهن ...،».

ص: 350

بالفرض که جزء صیغه وقف است، باز هم چیز جدیدی نمی گوید.

و الجواب أنّ المراد أنّه لا تباع و لا ترهن کسائر الأملاک، حیث یتصرّف فیها المالک بلا شرط و لا قید، و هذا غیر المقام حیث یبیع مع الشرط.

این جزء صیغه وقف نیست، بلکه علما آن را اضافه می کنند،.

مسوّغات بیع وقف 95/10/07

موضوع: مسوّغات بیع وقف

همانگونه که بیان گردید،حضرت امام برای تجویز بیع وقف،چهار سبب را ذکر نموده اند که سه تای آنها را خواندیم، الآن بحث ما در باره مسوّغ چهارم است و آن این است که بین موقوف علیهم اختلاف شدید رخ داده که ممکن است منجر به تلف اموال یا انفس بشود، اگر واقعاً یک چنین اختلافی بین موقوف علیهم رخ بدهد،امام می فرماید: بعید نیست که ما قائل به جواز بیع موقوفه بشود، البته مراد از تلف اموال، ظاهراً خود عین موقوفه است، یعنی گاهی اختلاف به جایی می رسد که موقوف علیهم ممکن است موقوفه را از بین ببرند، احتمال هم دارد که این اختلاف سبب تلف اموال شخصی موقوف علیهم بشود، یعنی این اختلاف ممکن است سبب بشود که خانه یا سایر اموال همدیگر را از ببین ببرند، اما آنچه در روایات آمده، مراد خوف تلف عین موقوفه است.

حضرت امام دو صورت را در اینجا ذکر می کند و در صورت اول می فرماید این موقوفه را بفروشیم و ثمنش را در میان موقوف علیهم تقسیم کنیم.

صورت دوم این است که عین موقوفه را بفروشیم و بجایش مماثل بخریم که اسباب دعوا از بین برود، مسلّماً دومی بر اولی مقدم است.

البته در آخر می فرماید: آنکس که قائم به این کار است، حاکم شرع باید این کار را انجام بدهد، بر خلاف چیزی که ما معتقدیم که متولی باید انجام بدهد.

ص: 351

الرابع: ما وقع بین أرباب الوقف اختلاف شدید، لا یؤمن معه من تلف الأموال و النفوس، و لا ینحسم ذلک إلّا ببیعه (بیع موقوفه)، فیباع و یقسّم ثمنه بینهم.

نعم،- اگر واقعاً رفع دعوا به این است که ما بفروشیم و بجایش موقوفه دیگر بخریم که در واقع در آنجا دعوا پیش نمی آید، البته آن مقدم است و باید همان کار را بکنیم - لو فرض أنّه یرتفع الاختلاف ببیعه وصرف الثمن فی شراء عین أخری، أو تبدیل العین الموقوفة بالأخری، تعیّن ذلک فتشتری بالثمن عین أخری أو یبدّل بآخر – این مزرعه را می دهیم، بجایش مزرعه دیگر می گیریم - فیجعل وقفاً و یبقی لسائر البطون، و المتولّی للبیع فی الصّور المذکورة و للتبدیل و لشراء عین أخری، هو الحاکم أو المنصوب من قبله إن لم یکن متولّ من منصوب من قبل الواقف» (1)

اگر در وقف نامه برای وقف متولی پیش بینی نشده، کار های خرید و فروش و تبدیل به چیز دیگر و امثالش به عهده حاکم شرع است، اما اگر از طرف واقف متولی در نظر گرفته شده، همه این کار ها به عهده متولی است که از ناحیه واقف تعیین شده، ولی ما قبلاً گفتیم حتی اگر متولی هم در وقف نامه پیش بینی نشده است، تا مادامی که خلافش ثابت نشده، متولی مقدم بر حاکم شرع است.

بررسی صوریتین

حال می خواهیم هردو صورت را بررسی کنیم، اما صورت اولی،جایی است که بین موقوف علیهم اختلاف و نزاع واقع بشود، و این اختلاف ممکن است که منجر به تلف اموال یا انفس بشود، می فرماید مقتضی برای فروش است و مانع هم مفقود است، اما مقتضی موجود است، چون غرض نهایی از وقف این است که از آن بهره بگیرند ( فلأنّ الغرض الأسمی من الوقف استفادة موقوف علیهم منه) و فرض این است که در مورد اختلاف و نزاع،نه تنها از وقف بهره نمی گیرند، بلکه ممکن است بقاء وقف سبب بشود که آنها تعرض به مال و جان همدیگر کنند.

ص: 352


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص80.

تحدید فعل به وسیله غایت و غرض

ما همیشه و مکرر گفتیم که غرض و غایت فعل را محدد (محدود) می کند، غرض از وقف این است که «موقوف علیهم» به آب و نانی برسند، حال اگر ورق بر گشت و قضیه بر عکس شد، یعنی به جایی آنکه وقف آنان را به نوا و آب و نانی برساند، سبب تلف اموال و انفس آنها بشود، انشاء آنجا را نگرفته است، ولو انشاء وقف کرده، اما انشاء وقف محدّد بحد الغایة و محدّد بحد الغرض، غرض این است که موقوف علیهم به نوا برسند و فرض این است که نه تنها به نوا نمی رسند، بلکه قضیه عکس و ضد نوا می شود .

پس این غرض وقف را مضیّق کرد، کجا؟ جایی را انشاء کرده که بشود از وقف بهره گرفت، اما آنجا نتوانند بهره بگیرند، انشاء وقف نکرده است.

من مالی را وقف کرده ام تا موقوف علیهم از آن بهره بگیرند، انشاء من در این زمینه و با این غرض صورت گرفته، جایی که این زمینه نباشد، اصلاً انشائی در کار نیست، این مقتضی بود، مانع هم مفقود می باشد.

أمّا الصورة الأولی، فیدلّ علیه وجود المقتضی و عدم المانع، و أمّا وجود المقتضی فلأنّ الغرض الأسمی (آخرین غرض) من ا لوقف هو إبقاء الأصل و تسبیل الثمرة و انتفاع الموقوف علیهم بها، فإذا کان بقاء الوقف مؤدیّاً إلی نقض الغرض (تلف الموقوف) فالبیع و تقسیم ثمنه بین الموقوف علیهم أقرب إلی مقاصد الوقف. چون غرض فعل را محدد می کند، فعل را رنگ آمیزی می کند. انشاء واقف، انشاء مطلق نبوده (که همیشه وقف باشد )، بلکه وقف است در این زمینه.کدام زمینه؟ عین موقوفه باقی بماند و موقوف علیهم از آن استفاده کنند و بهره ببرند و اگر غیر این باشد، اصلاً من وقف نکرده ام.

ص: 353

و إن شئت قلت: إنّ الغرض الواقف بما أنّه علّة غائیة یورث ضیّقاً فی إرادة الواقف، و بالتالی یکون إنشاء الوقف منصرفاً عن هذه الصورة الّتی هی علی طرف النقیض من غرضه.

و أمّا عدم ا لمانع، فلانصراف أدلّة المنع عن هذه الصورة، مثل قول أَبِی عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ اشْتَرَیْتُ أَرْضاً إِلَی جَنْبِ ضَیْعَتِی فَلَمَّا وَفَّرْتُ الْمَالَ خُبِّرْتُ أَنَّ الْأَرْضَ وَقْفٌ فَقَالَ لَا یَجُوزُ شِرَاءُ الْوَقْفِ وَ لَا تُدْخِلِ الْغَلَّةَ فِی مَالِکَ ادْفَعْهَا إِلَی مَنْ أُوقِفَتْ عَلَیْهِ قُلْتُ لَا أَعْرِفُ لَهَا رَبّاً قَالَ تَصَدَّقْ بِغَلَّتِهَا» (1) و الإجماع المدّعی فی المقام، فیعمّ إطلاق أدلّة البیع و وجوب الوفاء بالعقد هذه الصور.

پس مانع هم مفقود است، یعنی ادله منصرف از این مورد می باشد، چون ادله ای که می گوید: « لا یباع و لا یرهن» جایی را می گوید که موقوفه بماند و فرض این است که موقوفه در اثر اختلاف موقوف علیهم در معرض تلف و خطر قرار گرفته است.

بنابراین، یک دلیل عقلی اقامه کردیم، تمام دلیل عقلی من بر اساس یک قاعده است و آن اینکه غرض فعل را محدود می کند، انشاء من، انشاء مقید است، یعنی جایی که بشود بهره گیری کرد، و جایی که اصلاً بهره گیری ممکن نیست، من در آنجا اصلاً وقف نکرده ام، این صورت خارج از انشاء وقف من است، یعنی اگر گفته ام:« وقفت»، این صورت را نگفته ام، بلکه صورتی را گفته ام که موقوف علیهم بهره بگیرند.

بعضی ها خواسته اند مطلب را با روایت ثابت کنند، یکی با مکاتبه علی بن مهزیار، ایشان علی بن مهزیار) دوتا مکاتبه به امام جواد ع دارد، در یکی از مکاتبه خودش می نویسد، یکی از شیعیان شما مزرعه ای را وقف کرده و برای شما نیز سهمی را در آن قرار داده است، چه کند، آیا آن را به همان حالت نگه دارد یا سهم شما را بفروشد و برای شما بفرستم؟

ص: 354


1- الإستبصار، محمد بن حسن طوسی، ج 4، ص: 97، ب61، من أبواب أَنَّهُ لَا یَجُوزُ بَیْعُ الْوَقْف.

و یمکن الاستدلال أیضا بمکاتبة علی بن مهزیار قال: « کَتَبْتُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع إِنَّ فُلَاناً ابْتَاعَ ضَیْعَةً فَأَوْقَفَهَا وَ جَعَلَ لَکَ فِی الْوَقْفِ الْخُمُسَ وَ یَسْأَلُ عَنْ رَأْیِکَ فِی بَیْعِ حِصَّتِکَ مِنَ الْأَرْضِ أَوْ تَقْوِیمِهَا عَلَی نَفْسِهِ بِمَا اشْتَرَاهَا أَوْ یَدَعُهَا مُوقَفَةً فَکَتَبَ إِلَیَّ أَعْلِمْ فُلَاناً أَنِّی آمُرُهُ أَنْ یَبِیعَ حَقِّی مِنَ الضَّیْعَةِ وَ إِیصَالَ ثَمَنِ ذَلِکَ إِلَیَّ وَ أَنَّ ذَلِکَ رَأْیِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَوْ یُقَوِّمَهَا عَلَی نَفْسِهِ إِنْ کَانَ ذَلِکَ أَوْفَقَ لَه» (1)

سوال سه گانه از امام ع

الف؛ یابن رسول الله، سهم شما را به دیگری بفروشد و پولش را برای شما بفرستد؟

ب؛ یا خودش بردارد، پولش را به شما بفرستد؟

ج؛ یا به همان حالت بگذارد تا بماند؟

حضرت می فرماید: یا به بیگانه بفروشد، پولش را به من بفرستد ، یا خودش بردارد و قیمتش را برای من ارسال کند.

البته این روایت بر خلاف قواعد است، چطور حضرت می فرماید سهم ما را بفروشد؟ آقایان می گویند:« القرآن یفسّر بعضه بعضه»، روایات نیز چنین است، یعنی یفسّر بعضه بعضه، روایت دوم، اولی را روشن می کند، معلوم می شود که این دستور امام ع در زمینه ای بوده که بین موقوف علیهم اختلاف و نزاع واقع شده، چون نویسنده نامه، علی بن مهزیار است، ایشان یک واقعه را حکایت می کند، دو واقعه را حکایت نمی کند.

2: «وَ کَتَبْتُ إِلَیْه: إِنَّ الرَّجُلَ ذَکَرَ أَنَّ بَیْنَ مَنْ وَقَفَ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الضَّیْعَةَ اخْتِلَافاً شَدِیداً وَ أَنَّهُ لَیْسَ یَأْمَنُوا أَنْ یَتَفَاقَمَ ذَلِکَ بَیْنَهُمْ بَعْدَهُ فَإِنْ کَانَ تَرَی أَنْ یَبِیعَ هَذَا الْوَقْفَ وَ یَدْفَعَ إِلَی کُلِّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ مَا وَقَفَ لَهُ مِنْ ذَلِکَ أَمَرْتَهُ، فَکَتَبَ إِلَیْهِ بِخَطِّهِ وَ أَعْلِمْهُ أَنَّ رَأْیِی لَهُ إِنْ کَانَ قَدْ عَلِمَ الِاخْتِلَافَ مَا بَیْنَ أَصْحَابِ الْوَقْفِ أَنْ یَبِیعَ الْوَقْفَ أَمْثَلُ فَإِنَّهُ رُبَّمَا جَاءَ فِی الِاخْتِلَافِ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ» (2) کلمه « أَمْثَلُ» در این روایت به معنای افضل است.

ص: 355


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص188، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح5، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص188، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح6، ط آل البیت.

بنابر این، ما به وسیله روایت دوم، روایت اول را تفسیر کردیم،چون در روایت اول حضرت ابتداءً نمی فرماید حق مرا بفروش،معلوم می شود که اختلافی در بین بوده که حضرت آن حرف زده است.

بنابراین،آن اشکالی که الآن نسبت به روایت اول خواهیم کرد، منهای جوابی است که عرض کردم.

یلاحظ علی الاستدلال بالأوّل: أوّلاً، بأنّه لیس فیه وجود الاختلاف بین أصحاب الوقف إلّا أن یکون الثانی قرینة علیه – چون در روایت اول، اسمی از اختلاف موقوف علیهم برده نشده است – و ثانیاً؛ أنّ جواز البیع لعدم تحقق بعض شروطه الّتی منها الإقباض و الشاهد علی ذلک أنّه وقف خمس الأرض للإمام ع و هو بعد لم یقبضه، فذلک وکلّه الإمام فی البیع قبل القبض.

پس اشکال دوم، اشکال خوبی است و آن اینکه لعل اینکه حضرت می فرماید بفروشد، چون هنوز شرائط وقف تحقق پیدا نکرده، تا شرائط وقف تحقق پیدا نکرده، بیعش جایز است، شرائط وقف کدام است؟ وقف و إقباض، چون هنوز به قبض امام نداده است، پس اگر امام ع وقتی می فرماید بفروشد، چون هنوز وقف محقق نشده است.

بنابراین، روایت اول دو اشکال پیدا کرد، اشکال اول اینکه اولاً درش اختلاف نیست، ما عرض کردیم این اشکال بی پایه است، چون روایت دوم قرینه است که اختلاف بوده، عمده این است که شرائط این وقف محقق نشده،که یکی از شرائط تحقق وقف قبض و اقباض است، مادامی که به قبض موقوف علیه نداده، جناب واقف می تواند بفروشد.

بنابراین، روات اول از حجیت افتاد، چرا؟ از دو نظر، اولاً در روایت اول سخن از اختلاف نبود، و حال آ نکه اختلاف بوده، عمده این است که شرط وقف محقق نبوده ولذا حضرت فرموده که بفروش.

ص: 356

معلوم می شود که مراد از تلف اموال، تلف موقوفه است و حال آنکه آقایان می گویند مطلقاً، یعنی خواه خوف تلف اموال موقوفه برود، یا خوف تلف اموال دیگر موقوف علیهم برود،روایت فقط اولی را می گوید، یعنی جایی که خوف تلف موقوفه برود، اما جایی که خوف این است که خانه همدیگر را آتش بزند، از این روایت استفاده نمی شود و حال آنکه آقایان مطلق می گوید.

و یلاحظ علی الثانی: بأنّ الظاهر أنّ الاختلاف تلف الأموال کان بین أصحاب الوقف فی نفس الوقف، و هذا یحمل قوله: «فإنّه ربما جاء فی الاختلاف تلف الأموال و النفوس» علی تلف مال الوقف، و کون الوقف مالاً واحداً لا ینافی کونه أموالاً فی لسان الإمام ع، إذ لعلّ الجمع باعتبار أطراف الاختلاف، ففی کلّ طرف احتمال تلف المال.

و علی هذا یصحّ الاستدلال بالروایة فی صورة واحدة، أی فیما کان الاختلاف مؤدّیاً إلی تلف مال الوقف، و أمّا إذا کان الاختلاف مؤدّیاً إلی تلف الأموال الخطیرة غیر الموقوفة، فالصحیحة ساکتة عنها، اللّهم إلّا إذاقلنا بمساعدة العرف علی إلغاء الخصوصیة، بین کون التالف هو الموقوف أو غیره.

بنابراین، این مسأله ما، سه دلیل پیدا کرد، دلیل اول همان دلیل عقلی بود و آن این بود که مقتضی موجود است و مانع هم مفقود می باشد، چرا؟ چون غایت همیشه فعل را محدود می کند، غرض از وقف این است که طرف بهره بگیرد، بهره گرفتن ممکن نیست، پس انشاء من منصرف به جایی است که موقوف علیهم بهره بگیرند، اگر بهره نگیرند،اصلاً من (واقف) انشا ء نکرده ام، این مقتضی است.

مانع هم مفقود می باشد، مانع که روایات باشد و من جمله:« الوقف لا یباع و لا یرهن » این در جایی است که امکان بهره گیری از وقف وجود داشته باشد. ( این دلیل محکم است)

ص: 357

اما استدلال به این دو روایت، تمام اشکالات قابل رفع است الا یک روایت و آن اینکه اصلاً در این گونه موارد، وقف محقق نشده است، نسبت به امام محقق نشده، چون قبض صورت نگرفته،اما نسبت به اطراف دیگر ممکن است بگوییم وقف به وسیله قبض محقق شده باشد، یعنی ممکن است نسبت به دیگران که در دسترس واقف بوده قبض محقق شده باشد.فقط نسبت به مال امام است که قبض محقق نشده، ولذا علمای ما با این دو حدیث استدلال نمی کند،فقط سید طباطبائی در جلد دوم العروة الوثقی با این دو روایت استدلال کرده است، و الا سایر علما به همان دلیل اول (که من آن را پرورش دادم) تکیه نموده اند، نسبت به این دو روایت مشکلاتی را دیده اند که بعضی از آنها قابل رفع است و بعضی قابل رفع نیست، یعنی مسأله قبض قابل رفع نیست، چون در تحقق وقف قبض معتبر است.

علی کل تقدیر،خواه دلیل ما دلیل عقلی باشد یا این دو روایت، مسلّما فروش جایز است.

الصورة الثانی: إذا أمکن فی رفع الفساد بتبدیل العین الموقوفه بالأخری یتعیّن لأنّ فیه جمعاً بین غرض الوقف و حقوق البطون الآتیة

صورت دوم این است که وقف را بفروشیم، بجایش چیز دیگر بخریم، امام می فرماید: صورت دوم مقدم بر صورت اول است، چون در صورت ا ول ابطال وقف است هم شخصیّاً و هم مالیّاً، اما در صورت دوم شخصیّاً وقف باطل می شود اما مالیّاً باطل نمی شود.

ثمّ إنّ المتولی للبیع هو ناظر الوقف أو المتولی له و عند عدمهما، فالحاکم أو المنصوب من قبله لما عرفت من أنّ المتیقن من ولایة الحاکم التصدّی للأمور التی لم یحوّل أمرها إلی شخص خاص شرعاً أو عرفاً.

ص: 358

إلی هنا تمّ الکلام فی المسوّغات الأربعة للبیع، فالمسوّغ فی الأوّل و الثانی و الرابع وجود خصوصیات فی الموقوف و الموقوف علیه الذی یؤدّی صحّة البیع، و أمّا الثالث فالمسوّغ شرط الواقف.

در سومی مشکل از ناحیه واقف است، اما در اولی و دومی و چهارمی یا موقوف مشکل دارد، مثلاً خراب شده است، یا موقوف علیهم مشکل دارند و بین شان نزاع و درگیری است، پس مجوّز گاهی از ناحیه واقف است که شرط کرده، و گاهی مشکل در خود موقوفه است که خراب شده یا مشکل در ناحیه موقوف علیهم است که با همدیگر نزاع دارند،حضرت امام در این چهار مورد، یخه بحث را بسته است.

اما یک صورت پنجمی هم در مسأله وجود دارد که در جلسه آینده مطرح خواهیم کرد هر چند حضرت امام آن را طرح نفرموده است.

مسوّغات بیع وقف 95/10/08

موضوع: مسوّغات بیع وقف

حضرت امام (ره) از میان ده صورت از مجوّزات و مسوّغات بیع وقف، چهار صورت را انتخاب کرده است، اما شش صورت دیگر را مطرح نکرده است، ما از میان آن شش صورت، یک صورت را انتخاب کردیم که باید در آنجا نیز همین فتوا را داد، البته آنچه را که ما در اینجا بیان می کنیم، شیخ انصاری آن را در صورت هفتم قرار داده است، وگاهی در صورت دهم نیز به آن اشاره کرده است، در حقیقت صورت پنجم ما، در مکاسب شیخ، به عنوان صورت هفتم قرار گرفته است هرچند در صورت دهم نیز به آن کمی اشاره شده است، و آن این است که «عین موقوفه» به گونه ای است که اگر الآن آن را نفروشیم به تدریج از بین می رود و اثری از آن باقی نمی ماند، البته الآن سر پاست و تا حدی هم منافعی برای موقوف علیهم دارد، اما شرائط به گونه ای است که اگر ما در آنجا دست به کار نشویم و آن را نفروشیم و چیز دیگر را جایگزینش نکنیم، این بناء بر اثر سستی کم کم فرو می ریزد، و چیزی از وقف باقی نمی ماند، یا مزرعه ای است که اگر الآن آن را نفروشیم، در آینده نزدیک به درد زراعت نمی خورد.

ص: 359

پرسش

فرق این صورتی که من انتخاب کردم، با صورت اولی که خواندیم که:« إذا خرب الوقف» چیست؟

پاسخ

فرقش خیلی روشن است، چون در اولی، خرابی وقف بالفعل است، ولی در اینجا خرابی اش بالفعل نیست، بلکه به تدریج به سوی خرابی پیش می رود و در آینده نزدیک خراب خواهد شد.

إبقاء الوقف مؤدّ للخراب

یعنی اگر وقف را به همین حالت نگه داریم، این در آینده به ویرانی کشیده خواهد شد

توضیح مطلب

آقایان در اول رسائل خوانده اید که گاهی علم و ظن جنبه وسیله ای و طریقی دارد، و گاهی جنبه موضوعی، علم طریقی این است که تمام نظر به واقع است، علم و ظنی که جنبه وسیله ای دارد، عیناً مانند عینکی است که در چشم ماست، این در حقیقت جنبه وسیله ای و طریقی دارد، یعنی تمام نظر چیزهایی است که انسان به وسیله عینک آنها را می بیند بدون اینکه به عینک توجه داشته باشیم، مرحوم آیت الله حجت قطع طریقی و ظن طریقی را با مثال عینک برای ما توضیح می داد.

گاهی علم و ظن، جنبه موضوعی دارد که در حقیقت یکنوع توجه به قطع و توجه به ظن است، آقایان می گویند دو رکعت اول نماز های چهار رکعتی باید مورد قطع انسان باشد، که قطع در آنجا جنبه موضوعی دارد، در اینجا هم که علم یا زظن داریم که آینده این وقف، آینده تاریکی دارد، یعنی رو به خرابی پیش می رود ، علم و ظن ما جنبه طریقی دارد، در واقع این فرض ما، عین فرض اول است، منتها با یک تفاوت، این فرض پنجم ما، عین فرض اولی است، منتها با یک تفاوت و آن اینکه در آنجا ذو الطریق محقق است، اما در اینجا محقق نیست، بلکه در آینده محقق خواهد شد،

ص: 360

به قول عرب های امرزی،علی وشک التحقق می باشد، یعنی در آستانه تحقق است، ولی الآن عین موقوفه سرپاست، بحث در این است که آیا می توانیم آن را بفروشیم یا نه؟ امر ما دایر است بین دو چیز:

الف؛ نفروشیم و بگذاریم که به همان حالت خودش باقی بماند که در آینده این موقوفه هم شخصاً باطل بشود و هم مالاً، اگر دست به کار نشویم، این موقوفه ما باطل خواهد بود، هم شخصاً و هم مالاً.

ب؛ اما اگر بفروشیم، شخصاً باطل می شود، اما مالاً باطل نمی شود.

سوال این است که کدام یکی از این دوتا اقرب به غرض واقف است، آیا واقف اولی را می خواهد یا اینکه جناب واقف دومی را می خواهد، یعنی نظرش این است که وقف در آینده هم سر پا بماند، هر چند با بطلان شخصیتش تمام بشود، یا بفروشیم تا مالیتش باقی بماند هر چند شخصیتش باطل می شود؟

جوابش این است که مسلماً دومی اقرب به نظر واقف است، وقف هر چند شخصاً باطل می شود، اما مالیتش باقی می ماند.

به بیان دیگر، مقتضی بیع در اینجا موجود و مانع هم مفقود می باشد، مقتضی کدام است؟ الوقف تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة، غرض این است که این است که این عمل خیر ادامه پیدا کند، اگر واقعاً غرض واقف تسبیل المنفعه است، تسبیل المنفعة در صورت دوم تحقق پیدا می کند، یعنی اینکه آن را بفروشیم و بجایش چیز دیگر بخریم.

مانع چطور مفقود است؟ البته روایاتی هم داریم که می گویند بیع وقف جایز نیست، ولی آن روایاتی که می گویند بیع وقف جایز نیست، ناظر به این صورت نیست، یعنی روایات را نمی شود به عنوان مانع نسبت به این صورت شمرد. فلذا من بیع وقف را در این صورت جایز می دانم.

ص: 361

به بیان سوم: امر دایر است که بطن موجود بخورند و بخوابند، بدون اینکه به بطن آینده چیزی برسد، یا اینکه بطن موجود دو سال یا سه سال محروم باشند، تا ما دومی را بخریم که همه بطون از آن استفاده کنند؟ مسلّماً دومی بهتر است.

فأقول: فإذا کان العلم بتأدیته إلی الخراب، أو الظن به المعبّر عنه بخوف الخراب، أخذا طریقیّین فتعود هذه الصورة إلی الصورة الأولی، غیر أنّ الخراب فی الصورة الأولی محقق فعلاً و فی هذه الصورة علی وشک التحقق ، و عندئذ یقع الکلام فی أمرین:

1: وجود المتقضی للبیع

2: عدم المانع عنه

أمّا الأوّل، فالدلیل علی جواز البیع فی الصورة الأولی، هو نفس الدلیل فی المقام، و ذلک لأنّ الغرض من عدم البیع عدم انقطاع شخصه، فإذا فرض العلم أو الظن بانقطاع شخصه فیدور الأمر بین انقطاع شخصه و نوعه (إذا لم یبع ) و بین انقطاع شخصه لا نوعه، إذا بیع، یکون الثانی أولی، إذ لیس فیه منافاة لغرض الواقف

و بعبارة أخری: أنّ الغرض الأقصی من الوقف، هو تحبیس الأصل لغایة تسبیل المنفعة الثمرة و المنفنعة.

و المفروض أنّه متوقّف علی بیع الأصل، بحذف الشخصیة و حفظ المالیة کی یتحقق استمرار الثمرة، و المناط فی هذه الصورة و الصورة الأولی واحد، غیر أنّ الأصل خرب و خرج عن الانتفاع رأساً، و فی هذه الصورة کونه علی وشک من الخراب و الخروج عن الانتفاع.

و أمّا الثانی: فلأنّ الأدلّة الدالّة علی عدم جواز البیع، غیر ناهضة علی المنع – فی هذه الصورة – کالإجماع المدّعی فی المقام، أو قوله ع: «لا یجوز شراء الوقف» لانصرافه عنها، هذا و من جهة أخری أنّ المفروض رضا الموقوف علیهم و قیام الناظر العام أو الخاص مقام البطن اللاحق.

ص: 362

روایاتی که می گویند نمی شود وقف را فروخت، ناظر به این صورت نیست و نمی توان آنها را به عنوان مانع بیع نسبت به این صورت شمرد.

فإن قلت: شما در علم اصول گفتید که:« الدّواعی لا یکون مقیّداً للحکم»، دواعی مقیّد نیست، مثلاً زن مدخول بها را اگر طلاق بدهند، باید عده نگه بدارد، چرا؟ لإحتمال الولد فی رحمها، حال اگر زنی را که دو سال است شوهرش مسافرت رفته و با او نزدیکی نکرده، طلاق بدهد یا زنی را که نازاست شوهرش طلاق بدهد، آیا اینها هم باید عده نگه بدارند؟ بله،باید عده نگه بدارند. چرا؟ چون مسأله ولد از قبیل دواعی است، به بیان دیگر از قبیل حکم (حکمت) است، چیزی که از قبیل حکم است، هیچ وقت حکم شرعی را مقید نمی کند، اینجا هم از این قبیل است، تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة از قبیل دواعی است، فلذا نمی تواند حکم را مقید کند تا بتوانیم وقف را بفروشیم، چرا؟ بگوییم غرض واقف تسبیل المنفعة بود، تسبیل المنفنعه در فروختن وقف است نه در حفظ کردن آن،« الدّواعی و الحکم لا یکون مقیّداً للحکم».

قلت: جوابش این است که اینجا از قبیل حکم (حکمت) نیست، بلکه از قبیل جنس و فصل است، تحبیس الأصل در حقیقت جنس ا ست، تسبیل الثمرة و تسبیل الثمرة فصلش است، فلذا ما نمی توانیم این را از قبیل دواعی و حکم بگیریم.

فإن قلت: إنّ الدّواعی و الأغرض لیست من قیود الموضوع فی باب الإنشاء عقلیّاً أو إیقاعیّاً.

قلت: مرّ الکلام فی ذلک و أنّ المقاصد علل غائیة، فهی تضیّق الإرادة الإنسانیة لبّاً، و إن لم تضیّقها لفظاً، و عندئذ تکون سبباً لانصراف الإنشاء عن صورة تخلف المقاصد و الدّواعی.

ص: 363

و بعبارة أخری: فرق بین الحکم و العلل، فالأولی منهما، لا تکون قیداً للموضوع کاستبراء الرحم من الولد فی المطلقة، فإنّه من قبیل الحکم فلا یکون قیداً للمعتدّة، فالمرأة المدخول بها تعتدّ و إن حصل العلم باستبراء رحمها من الولد، لکونها عاقراً، و الثانیة منهما تکون قیداً للحکم کما هو الحال فی المقام حیث إنّ النّبی ص حدّد الوقف به و قال: «حبّس الأصل و سبّل المنفعة» و هذا یعرب عن أنّ تسبیلها من مقوّمات الوقف و قیوده المؤثّرة فیه.

مسأله هفتادو سوم تمام شد، الآن وارد مسأله هفتاد و چهارم می شویم.

المسألة الرابعة و السبعون: « لا إشکال فی جواز إجارة ما وقف وقف منفعة – سواء کان وقفاً خاصّاً أو عامّاً – علی العناوین أو علی الجهات و المصالح العامّة، حیث إنّ المقصود استنماؤها بإجارة و نحوها و وصول نفعها إلی الموقوف علیهم، بخلاف ما کان وقف انتفاع، کالدار الموقوفة علی سکنی الذّریة و کالمدرسة و المقبرة و القنطرة و الخانات الموقوفة لنزول المارّة، فإنّ الظاهر عدم جواز إجارتها فی حال من الأحوال» (1)

بحث در مسأله هفتادو دوم این است که آیا عین موقوفه را می شود اجاره داد و اجاره اش را در موقوف علیهم مصرف کرد یا نمی شود به اجاره داد؟

فرق است بین اینکه وقف بر منفعت باشد یا وقف بر انتفاع، اگر وقف بر منفعت باشد، می شود آن را اجاره داد، چون نظر واقف این است که درآمد آن صرف موقوف علیهم بشود، اما اگر وقف، وقف بر انتفاع باشد، حق اجاره دادن آن را ندارند، چون غرض واقف این است که از عین موقوفه به نحو خاص بهره برداری شود،وقف بر انتفاع مانند وقف کاروان سرا هایی که در زمان قدیم در مسیر راه مسافرین قرار داشتند، یا خانه ای را وقف کرده که سید در آن بنشیند، اینها را نمی شود اجاره داد چون با غرض واقف منافات دارد.

ص: 364


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص81.

بنا براین، باید فرق بگذاریم بین اینکه عین موقوفه، وقف منفعت باشد یا وقف انتفاع، نسبت به اولی اجاره دادن آن صحیح است، اما اگر از قبیل دومی باشد، اجاره داده آن صحیح نمی باشد.

مسوّغات بیع وقف 95/10/11

موضوع: مسوّغات بیع وقف

بحث ما در گذشته این بود که همه موقوفه خراب شده بود، ولی اینک بحث در این است که بعضی از موقوفه به گونه ای خراب شده که بیعش جایز است، ولی نیم دیگرش احتیاج به تعمیر دارد ، ایشان (حضرت امام) در اینجا سه صورت را مطرح می کند:

1: اگر بشود با در آمد قسمتی که آباد است، قسمت خراب شده را آباد کنیم، نوبت به فروش نمی رسد، شما در صورتی می توانید بفروشید که مجوز و مسوّغ بیع داشته باشید،اگر بشود با درآمد قسمت آباد، آن بخشی را (که احتیاج به تعمیر دارد) آباد کرد، باید این کار را بکنیم.

2: نمی شود با درآمد قسمت آباد شده، قسمتی را (که احتیاج به تعمیر دارد) آباد کرد، البته در اینجا می گوید می تواند بخش مخروبه را بفروشد و بجایش چیز دیگر بخرد.

3: آیا امکان دارد که با فروش مخروبه، منافع قسمت آباد را دوبرابر کنیم که به آن می گویند: توفیر؟ می فرماید: مجوز نداریم که مخروبه را بفروشید و درآمد باقی مانده را دو برابر کنید.

پس در اینجا سه فرع وجود دارد:

الف؛ اگر بشود با درآمد قسمت آباد، قسمت مخروبه را آباد کرد، نوبت به بیع نمی رسد و حتماً باید با درآمد قسمت آباد، قسمت مخروبه را آباد کرد.

البته فرض ما در فرع اول این است که نصف عین موقوفه مخروبه است و نصف دیگرش نیمه مخروبه، بحث در جواز و عدم جواز نصف مخروبه نیست، چون فروختن آن حتماً جایز است و باید آن را فروخت و بجایش مثل خرید، بحث در آن نصف دیگر (که نیمه مخروبه است) می باشد که آیا می شود قسمت مخروبه اش را فروخت و قسمت آباد را نگه داشت یا اینکه حق فروختن آن را نداریم، بلکه باید درآمد قسمت آباد را صرف عمارت قسمت مخروبه کرد.

ص: 365

ب؛ اگر با درآمد قسمت آباد، نمی شود قسمت مخروبه را آباد کرد، در این فرض می شود قسمت مخروبه را فروخت و بجایش مماثل خرید.

ج؛ آیا می شود با فروش مخروبه، درآمد آباد را دو برابر کنیم؟ می فرماید: نمی شود. چرا؟ چون در این صورت مسوّغ و مجوّز بیع نداریم.

المسألة الخامسة و السبعون: لو خرب بعض الوقف بحیث جاز بیعه، و احتاج بعضه الآخر إلی التعمیر لحصول المنفعة، فإن أمکن تعمیر ذلک البعض المحتاج من منافعه، فالأحوط تعمیره منها، و صرف ثمن البعض الآخر فی اشتراء مثل الموقوفة.

یعنی با فروش نصف مخروبه، مماثل می خریم، با درآمد نصف دیگرش، آن قسمت را که احتیاج به عمارت دارد، تعمیر می کنیم.

و أمّا جواز صرفه لتعمیره الموجب لتوفیر المنفعة فبعید. نعم، لو لم یکن الثمن بمقدار شراء مثل الموقوفة، یصرف فی التعمیر و لو للتوفیر» (1)

بحث ما در جایی است که نصف عین موقوفه مخروبه، و نصف دیگرش نیمه آباد است، قسمت مخروبه را باید بفروشیم و بجایش مماثل بخریم ، قسمت نیمه آباد را باید با در آمدش آباد کنیم.

أمّا الفرع الأوّل: و هو لزوم شراء مثل الموقوف من البعض الذی بیع، و عمارة البعض الآخر من منفعته، فإنّه الأقرب لغرض الواقف، أضف إلی ذلک أنّ الضرورات تتقدّر بقدرها فإذا أمکن جبر البعض الباقی بمنفعته، فلا ملزم لصرف الثمن فی استنمائه و إعماره، بل یجب صرفه فی شراء موقوف مثله.

نعم جوّز الشیخ الأنصاری صرف ثمنه فی البعض الباقی مشروطاً برضا الکل، قائلاً بأنّ الثمن ملک للبطون، فلهم التصرّف فیه علی ظن المصلحة.

توضیح فرع اول

ص: 366


1- تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص81.

فرع اول این است که نصف عین موقوفه مخروبه است و نصف دیگرش نیمه آباد می باشد، نصف مخروبه را می فروشیم و بجایش مثل آن را می خریم، و قسمت نیمه آباد را هم با درآمد خودش آباد و تعمیر می کنیم با درآمدش نیمه را می سازیم، یعنی حق نداریم که قسمت نیمه آباد را باز بر دو قسم تقسیم کنیم، قسمت خراب و قسمت آباد، و سپس قسمت مخروبه اش را بفروشیم وقسمت آباد باقی بگذاریم، بلکه باید درآمد قسمت آباد را صرف تعمیر بخش آسیب دیده و خراب شده نماییم. چرا؟ چون مهما أمکن باید وقف را حفظ کنیم،جایی که می شود جمع بین الحقین کنیم،یعنی هم این را آباد کنیم و هم جانشین برای آن دیگری فکر کنیم، نوبت نمی رسد که نصف وقف را باطل کنیم.

یلاحظ علیه: بأنّه إذا دار الأمر بین شراء مثل للموقوف أو صرفه فی إعمار البعض الباقی، فالأول أقرب لغرض الواقف من عمارة البعض الباقی.

اگر این کار را انجام بدهیم، وقف را صد درصد حفظ کردیم، اما اگر آن را بفروشیم و این را آباد کنیم، نصف وقف را از بین بردیم.

پس فرع اول این شد که نصف عین موقوفه خراب است، نصف دیگرش نیمه آباد است، باید از درآمد آن قسمت که آباد است، قسمت خراب را آباد کرد، نصف مخروبه را هم باید فروخت و به جایش مثل آن را خرید.

حال این پرسش مطرح است که اگر نصف مخروبه را فروختیم، آیا حتماً باید مثل تهیه کنیم یا نه؟ باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، در وقف منفعت خریدن مثل لازم نیست، اما اگر وقف انتفاع است، حتماً باید مثل خرید.

ص: 367

ثمّ إنّه یجب أن یکون البدل مماثلاً لما باع إذا کان الوقف وقف الانتفاع لا وقف المنفعة، لأنّ الغرض فی الثانی هو رفع حاجات الموقوف علیهم من دون نظر إلی هینیة (هیئة) الموقوف و صورته.

پس فرع اول این شد که موقوفه ای است که نصفش خراب است و نصف دیگرش نیمه آباد، نصف خراب را می فروشیم یا بجایش مثل می خریم (اگر وقف انتفاع باشد) یا غیر مثل می خریم ( اگر وقف منفعت باشد)، و در آمد نصف خراب را صرف آبادانی آن می کنیم هر چند تا مدتی موقوف علیهم از درآمد آن محروم بشوند.

اما اگر نصف نیمه آباد، آنچنان درآمد ندارد که بشود با درآمدش، آن را آباد کنیم، خیلی درآمدش کم است، بلکه اگر درآمدش را جمع کنیم تا آن را آباد کنیم، همان درآمد کم هم از بین می رود. البته در اینجا می شود آن بخش خرابه را بفروشیم و با ثمنش این را آباد کنیم. چرا؟ لأنّه أقرب إلی غرض الواقف.

و أمّا الفرع الثانی: فإذا لم یمکن إعماره من منافعه، فیصرف ثمن المبیع من الوقف فی استمناء البعض الباقی، لأنّه الطریق الموحّد للاستفادة من الوقف إذا المفروض أنّه لو لم یصرف ثمن ما بیع فی إعماره لبطل الوقف أساساً.

و أمّا الفرع الثالث: فإذا دار الأمر بین بین شراء مثل للموقوف أو صرفه لتوفیر منفعة البعض الموجود، فالأوّل هو الأقرب لغرض الواقف، مضافاً إلی عدم الضرورة إلی توفیر المنفعة، بل یکفی وجود المنفعة مثلها عند الوقف. نعم إذا لم یمکن صرف الثمن فی شراء المثل، انحصر صرفه فی العمارة یصرف فیها لأنّه أقرب إلی غرض الواقف، و أمّا صرفه فی حوائج الموجودین من الموقوف علیهم، فبعید عن الوقف و تصرف فی حقّ البطون اللاحقة.

ص: 368

فرض این است که این خرابه را فروختیم، پولش به اندازه کم است که نمی شود با آن چیزی خرید، البته باید در آن دیگری مصرف کنیم که درآمدش دو برابر بشود.

خلاصه در فرع ثالث، امر دایر است که قسمت مخروبه را بفروشیم و با پولش دیگری را آباد کنیم تا درآمدش دو برابر شود، یا اینکه قسمت مخروبه را بفروشیم و بجایش مثل بخریم، این با کدام مناسب تر است؟ با اولی مناسب تر است، اولی بهتر است، امر دایر است که با درآمدش آباد کنیم، آن را هم بفروشیم و بجایش مثل بخریم، یا نه خیر، همان را بفروشیم و این نیمه آباد را چند برابر درآمد زا کنیم؟ می فرماید: إذا دار الأمر که ما مثل تهیه کنیم یا درآمدش را دو برابر کنیم، تهیه مثل مقدم است. چرا؟ لأنّه أقرب إلی غرض الواقف.

پس صورت اول این بود که اگر نصفش خرابه است، نصف دیگرش نیمه آباد است، اما می توانیم نیمه آباد را با درآمدش آباد کنیم، نوبت نمی رسد که آن را بفروشیم و پولش را صرف عمارت دیگری کنیم، بلکه آن را می فروشیم و بجایش مثل می خریم.

صورت دوم، اگر تشخیص دادیم که با درآمد قسمت آباد، قسمت آسیب دیده و خراب شده آباد نمی شود، البته باید آن را فروخت و این را تعمیر کرد، حتی اگر زیاد آمد، یعنی بعد از آنکه تعمیر کردیم، چیزی زیاد آمد،باید آن زیادی را یا مثل و یا غیر مثل بخریم.

صورت سوم این است که آیا می شود در اولی اصلاً نصف خرابه را بفروشیم و با پولش درآمد نصف دیگر را بالا ببریم؟ می فرماید: نه، مهما أمکن باید موقوفه را حفظ کنیم.

ص: 369

بنابراین، تمام این سه فرعی را که خواندیم، مربوط به شق اول است ، یعنی به گونه ای خراب بشود که نشود از آن استفاده کرد، فلذا ارتباطی به مسوّغ دوم، سوم و چهارم ندارد.

فی وقف المشاع

آیا می شود مشاع را وقف کرد یا نه؟ بر فرض اینکه وقفش جایز باشد، تقسیمش چگونه است؟

حضرت امام مسأله اول را نگفته که آیا می شود مشاع را وقف کرد یا نه؟ ما باید در دو مرحله بحث کنیم، مرحله اینکه آیا می شود ملک مشاع را وقف کرد، یک مزرعه ای است بین من و شما مشاع است، من سهم خودم را وقف فقرا می کنم، این مسأله اشکالی ندارد. چرا؟ به جهت اینکه:« لا وقف إلا فی ملک»، من هم مالک هستم، فرض هم این است که قابل قبض هم است، همانطور که من قبض کردم، وکیل فقرا هم قبض می کند، بنابراین، در وقف مشاع مشکلی نیست، مشکل در دومی است، یعنی اگر روزی و روزگاری مشاع را وقف کردیم، چگونه آن را احراز کنیم، علت اینکه این مسأله را مطرح کردیم این است که اهل سنت می گویند وقف مشاع جایز نیست، حتماً باید ملک مفروض را وقف کنیم، مشاع را نمی شود وقف کرد، ولی ائمه اهل بیت ع می فرماید فرق نمی کند چه انسان ملک مفروض را وقف کند یا ملک مشاع را.

البته در این زمینه روایات زیادی هم داریم که می گویند وقف مشاع اشکالی ندارد

1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَن الْحَلَبِیِّ قَالَ:« سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ دَارٍ لَمْ تُقْسَمْ فَتَصَدَّقَ بَعْضُ أَهْلِ الدَّارِ بِنَصِیبِهِ مِنَ الدَّارِ فَقَالَ یَجُوزُ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ إِنْ کَانَ هِبَةً قَالَ یَجُوزُ » (1)

ص: 370


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب9، ح8، ط آل البیت.

2: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ صَدَقَةِ مَا لَمْ یُقْسَمْ وَ لَمْ یُقْبَضْ فَقَالَ جَائِزَةٌ إِنَّمَا أَرَادَ النَّاسُ النُّحْلَ فَأَخْطَئُوا» (1)

در این زمینه روایات دیگر هم وجود دارد که نیاز به خواندش نیست.

بنابراین، در اینکه می شود مشاع را وقف کرد، اشکالی ندارد، «إنّما الکلام» در این است که چطور جدا کنیم که یک تکه اش بشود وقف، تکه دیگرش بشود ملک؟

چند صورت دارد، دو صورتش را می خوانیم، صورت های دیگرش را برای جلسات آینده می گذاریم، فرض کنید مزرعه ای بین جناب زید و بین عمرو مشترک است، یعنی ملک مشاع است، جناب زید سهم خودش را بر اولادش وقف کرده، عمرو هم وقف کرده بر اولادش، این اشکالی ندارد، چرا؟ چون عیناً مثل زمانی می ماند که دوتای شان مالک بودند، الآن بر اولاد شان می گردد، یعنی اولاد شان « موقوف علیه» می شود، إذا تعدد الواقف و الموقوف علیه، زید بر اولادش وقف می کند، عمرو هم بر اولادش وقف می کند، چه اشکالی دارد؟

عیناً مثل آنکه دوتای شان مالک باشند، وقف می کنند بر اولاد شان، آنها (اولاد) موقوف علیه می شود.

صورت دوم این است که واقف یکنفر است، اما «موقوف علیه» فرق می کند، مثلاً جناب زید یکنفر است، بخشی را وقف می کند بر مسجد، بخش دیگر را وقف می کند بر مشهد، این گونه وقف کردن اشکالی ندارد. بنابراین، در این دو صورت هیچ گونه اشکالی نیست.

ص: 371


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب9، ح8، ط آل البیت.

مسوغات بیع وقف 95/10/12

موضوع: مسوغات بیع وقف

همانطور که می دانید در جلسه قبل روایت ابو بصیر را خواندیم و تا حدودی در باره اش بحث هم کردیم، از آنجا که مفهوم آن برای ما چندان روشن نشد، لازم دیدم که مجدداً آن را در اینجا بخوانیم،

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ صَدَقَةِ مَا لَمْ یُقْسَمْ وَ لَمْ یُقْبَضْ فَقَالَ جَائِزَةٌ إِنَّمَا أَرَادَ النَّاسُ النُّحْلَ فَأَخْطَئُوا» (1)

واقع مطلب این است که این حدیث تا حدی مجمل است، آنچه را که بزرگان حدیث شرح کرده اند این است که به کسی ارث رسیده و هنوز میراث را تحویل او نداده اند، یا مبیعی را خریده، ولی هنوز آن را قبض نکرده است، آیا می تواند آن را وقف کند؟

حضرت ع می فرماید: می تواند وقف کند و جایز هم است « جَائِزَةٌ» یعنی لازمة، مراد از جواز در این حدیث، جواز عرفی نیست، بلکه جواز در اینجا به معنای لزوم است .

به بیان دیگر، کلمه « جَائِزَةٌ» و جواز در اینجا جواز تکلیفی نیست، بلکه جواز وضعی است، یعنی آقایان فرق می گذارند بین جواز تکلیفی و جواز وضعی، آنگاه حضرت می فرماید اهل سنت اشتباه کرده اند، در عطیه نمی شود، اگر بخواهی چیزی را که هنوز قبض نکردی، ببخشی نمی شود، یعنی عطیه تحقق پیدا نمی کند، اما اگر وقف کند، مانعی ندارد، مراد از «نحله» در حدیث ابو بصیر همان عطیه است، این حاصل حدیث است که بیان شد.

ولی در اینجا یک اشکالی هست و آن این است که حضرت می فرماید چیزی را که هنوز قبض نکردی، اگر وقفش کنی جایز است، یعنی لازم است، و حال آنکه این دوتا مشکل دارد:

ص: 372


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب9، ح8، ط آل البیت.

اولاً، خودش هنوز آن را قبض نکرده است.

ثانیاً، به قبض موقوف علیه نرسانده است.

با وجود این دو مشکل چگونه میفرماید: « جَائِزَةٌ» یعنی لازمة ، و می فرماید وقفش اشکال ندارد، اما عطیه اش اشکال دارد؟

پس ناچاریم که بگوییم مراد از جایزة، یعنی رجوعش مکروه است، حالا که وقف کردی، رجوعش مکروه است، جایزه را حمل بر کراهت کنیم، اما این مانع از آن نیست که اگر بخواهد درست بشود، دوتا قبض می خواهد، هم قبض خودش و هم قبض موقوف علیه.

بنابراین،پس باید بگوییم که مرادش از « جَائِزَةٌ» یعنی رجوعش از این وقف مکروه است، حالا که آن را در راه خدا دادی،(دوباره از این کار خیرت) بر نگرد.

بله، اگر عطیه کنی و در راه خدا دادی، چنانچه بر گشتی اشکال ندارد، اما چون در راه خدا دادی، بر گشتن شما خوب نیست، یعنی مکروه است، ولی این مانع از آن نیست که صحت یا لزومش وابسته به دو قبض باشد، یعنی هم خودش قبض کند و هم به قبض دیگران برساند، آنچه که از شرح علامه مجلسی در کتاب شریف « مرآة العقول» استفاده می شد، همین است،« ملاذ الأخیار» جناب شیخ نیز ظاهراً همین باشد.

بنابر این، معنای روایت این است که اگر کسی چیزی را هنوز قبض نکرده (منتها آن را مالک شده) چنانچه آن را وقف کند، وقفش جایز است، به این معنی که رجوعش مکروه است، چون آن را در راه خدا داده، مکروه است که به آن بر گردد، اما معنایش این نیست که صحیح است مطلقاً، بلکه باید دو مرحله را رد کند، مرحله اول قبض خودش است، مرحله دوم هم قبض موقوف علیه است، یعنی اولاً باید خودش قبض کند و سپس به قبض موقوف علیهم برساند تا آنها هم قبض کنند.

ص: 373

المسألة السادسة و السبعون: « لا إشکال فی جواز إفراز الوقف عن الملک الطلق فیما إذا کانت العین مشترکة بینهما، فیتصدیه مالک الطلق مع متولی الوقف أو الموقوف علیهم، بل الظاهر جواز قسمة الوقف أیضاً لو تعدد الواقف و الموقوف علیه، کما إذا کانت دار مشترکة بین شخصین فوقف کلّ منهما حصّته المشاعة علی أولاده، بل لا یبعد الجواز فی ما إذا تعدد الوقف و الموقوف علیه مع اتحاد الواقف، کما إذا وقف نصف داره مشاعاً علی مسجد و النصف الآخر علی مشهد، و لا یجوز قسمته بین أربابه إذا اتحد الوقف و الواقف مع کون الموقوف علیهم بطوناً متلاحقة أیضاً، و لو وقع النزاع بین أربابه بما جاز معه بیع الوقف و لا ینحسم إلّا بالقسمة جازت، لکن لا تکون نافذة بالنسبة إلی بطون اللاحقة، و لعلها ترجع إلی قسمة المنافع، و الظاهر جوازها مطلقاً، و أما قسمة العین بحیث تکون نافذة بالنسبة إلی البطون اللاحقة، فالأقوی عدم جوازها مطلقاً» (1)

افراز در لغت به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر است

قبلا بیان کردیم که در اینجا دو مسأله داریم، یک مسأله وقف مشاع است، مسأله دیگر افراز است، وقف مشاع را خواندیم و گفتیم اگر کسی ملک مشاع را وقف کند، اشکالی ندارد، یعنی وقفش صحیح است.

مسأله دوم افراز است – کلمه «افراز» در لغت به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر است - ما سه نوع افراز داریم:

1: واقف دوتاست، موقوف علیه هم دوتاست، اما عین موقوفه یکی است، مثلاً دوبرادرند، مالک وقف هستند، یک برادر سهم خودش را وقف اولادش می کند، برادر دیگر نیز سهمش را وقف اولاد خودش می کند، واقف دوتاست، موقوف علیهم نیز دوتاست،اما عین موقوفه یکی است، چطور دو برادر با هم زندگی کردند، فرزندان شان هم مثل آنها زندگی کنند، او سهم خودش را برای فرزندانش، دیگری نیز سهم خودش را برای فرزندانش وقف می کند.

ص: 374


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص81.

2: واقف یکی است، اما موقوف علیه دوتاست، مثلاً من نصف این خانه را وقف مسجد جمکران می کنم،نصف دیگرش را وقف حرم حضرت معصومه (سلام علیها) می کنم، این اشکالی ندارد،این افراز است، خیال نشود که معنای افراز این است که یک خطی بکشیم و جدا کنیم، بلکه همین اندازه که آنها را سهیم می کنیم، این خودش یکنوع افراز است.

3: صورت سوم این است که جناب واقف بر دو نفر وقف کرده، ولی در حال حیات می خواهد جدا کند و بگوید این بخش مال شما، آن بخش هم مال او، وقف مشاع کرده، اما در مقام بهره برداری می گوید، من این بخش را به تو دادم، آن بخش را هم به آن دیگری دادم، البته در موقع صیغه خواندن این گونه نبوده، بلکه گفته: «وقفته لولدیّ»، بعد از وقف می گوید:سمت راست مال این فرزندم بنام زید، سمت چپ مال فرزند دیگرم بنام عمرو، آیا این صحیح است یا نه؟ صحیح نیست. چرا صحیح نیست؟ چون اگر این گونه تقسیم کنند، ارثی می شود، به این معنی که یک بخش را فرزندان یک برادر می برد، بخش دیگر را هم فرزندان برادر دیگر می برد و حال آنکه «ملک» مشاع است.

بله، ظاهراً اشکال ندارد، یعنی مادامی که این دو برادر زنده اند، اشکال ندارد که بگویند این بخشی از باغ مال تو، آن بخش دیگرش هم مال دیگری، اما هنگامی که این دو برادر مردند، دیگه این تقسیم بهم می خورد، چون اگر این تقسیم پا بر جا بماند، تبدیل به ملک ارثی می شود.

بنابر این، تقسیمش علی الظاهر بی اشکال است، ولی مادامی که اینها موجودند،اما هنگامی که مردند، تقسیم بهم می خورد، چون اگر بگوییم این تقسیم دائمی است، معنایش این است که ارثی بشود و حال آنکه وقف ما، وقف مشاع است.

ص: 375

فرع دیگر اینکه: (بالفرض) من که مال خودم را بر این دو برادر وقف کردم، چنانچه آن را بین آنان تقسیم نکنم، منجر به دعوا و نزاع شان می شود و ممکن است دعوا کنند، در اینجا مانع ندارد که ظاهراً تقسیم کنم،اما این تقسیم،تقسیم ظاهری است نه تقسیم واقعی، یعنی مادامی که این دو برادر زنده اند، اشکال ندارد که هر کدام بخشی را ببرد،اما هنگامی که دو برادر مردند و از بین رفتند، فرزندان آنها مشاع اند، یعنی هیچکدام نمی توانند بگویند آن سهم مال ماست، دیگری بگوید آن دیگری سهم ما می باشد.

إذا اتحد الوقف و الواقف مع کون الموقوف علیهم بطوناً لاحقةً أیضاً، فلا یجوز فیه الاقرار، بأن یقسم البستان إلی آقسام حسب عدد الموجودین، و یستقل کلّ بما أفرز له، لکونه خلاف وضع الوقف، و إن رضی الواقف، فإنّ القسمة الحقیقة بحیث تلزم علی البطون، خلاف حقیقة الوقف، لأنّ المفروض أنّ البطون اللاحقة یملکون ملکاً مشاعاً، فتقسیم الموقوف حسب عدد الموجودین، یلازم اختصاص أولادهم بما ترک لهم آبائهم من دون اشتراک أولاد الآخرین فیما بأیدیهم، و هو خلاف الوقف.

بله، ظاهراً اشکالی ندارد که بگوید مادامی که شما دو برادر زنده اید، سمت راست باغ در اختیار زید باشد و سمت چپ هم در اختیار عمرو، ولی این تقسیم، تقسیم ظاهری است نه تقسیم واقعی.

نعم یجوز التقسیم الظاهری و اختصاص کلّ بمنفعة ما بیده ماداموا موجودین، ثمّ إبطال التقسیم بالنسبة إلی البطون اللاحقة و هذا ممّا لا ماننع له، بشرط أن یقوم المتولّی أو الحاکم الشرعی بإبطال التقسیم.

نعم، لو وقف النزاع بین أرباب الوقف بما جاز معه بیعه، و لا ینحسم إلّا بالقسمة، جاز لدفع الفتنة بحفظ الوقف مهما أمکن و یکون التقسیم ظاهریّاً غیر نافذ إلی البطون اللاحقة، و حقیقته ترجع إلی تقسیم المنافع.

ص: 376

المسألة السابعة و السبعون: « لو أجر الوقف البطن الأوّل، و انقرضوا قبل اانقضاء مدّة الإجارة بطلت بالنسبة إلی بقیّة المدّة إلّا أن یجیز البطن اللاحقة، فتصحّ علی الأقوی، و لو آجره المتولّی فإن لاحظ فیه مصلحة الوقف، صحّت و نفذت بالنسبة إلی البطون اللاحقة، بل الأقوی نفوذها بالنسبة إلیهم لو کانت لأجل مراعاتهم، دون أصل الوقف، و لا تحتاج إلی إجازتهم» (1)

اینک بحث ما در مسأله هفتادو هفتم است و من برای روشن شدن مسأله هفتاد و هفتم، دو مقدمه را بیان کنم، یعنی اگر بخواهیم کلام حضرت امام (ره) در این مسأله هفتادو دوم روشن بشود، باید این مقدمه را بیان کینم:

1: آیا صحیح است که عین موقوفه را به مدت صد سال اجاره بدهیم، یعنی به قدری مدت اجاره طولانی باشد که کم کم وقف از معرضیت وقفیت در بیاید، معمولاً رسم است که می گویند ما اینجا را به مدت نود و نه سال اجاره کردیم، این نوع اجاره ها،یعنی اجاره های نود و نه ساله، پایانش ابطال وقف است چون بعد از نود و نه سال،زاد و ولد زیاد می شود، فرزندان مستأجر ادعا می کنند که ما مالک اینجا هستیم، فلذا اگر ما بخواهیم وقف را اجاره بدهیم، باید مدت را کوتاه کنیم، یعنی اجاره به گونه ای نباشد که طولانی بودن مدتش، سبب ابطال وقف بشود.

البته گاهی من شنیده ام بعضی از موقوفات را نود و نه ساله اجاره می دهند، این گونه اجاره دادن ها دو اشکال دارد:

اولاً، قیمت ها به مرور زمان فرق می کند.

ثانیاً، طولانی مدت سبب می شود که وقف ملک ورثه بشود.

ص: 377


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص82.

2: مقدمه دوم که برای روشن شدن کلام حضرت امام (ره) دارم این است که نباید وقف را به آدم های قالتاغ و زورگو اجاره بدهیم، چون اگر به چنین آدم های اجاره بدهیم، او قوی است و آن وقت کسی حریف او نمی شود.بنابراین، باید در مستأجر این نکته را هم در نظر گرفت، مثلاً مستأجر ریئس قبیله یا خان و کد خدای یک منطقه است، اگر وقف را به چنین افرادی اجاره بدهیم، قهراً وقف پایان خوبی نخواهد داشت.

من این دو مقدمه را برای توضیح کلام حضرت امام آورده ام.

و لإیضاح ما فی المتن نذکر أمرین:

الأوّل: لا یجوز إجارة الوقف مدّة طویلة تکون فی معرض ضیاع الوقف، و ادعاء الملکیة، و المسأله قیاساتها معها، لأنّه علی خلاف غرض الواقف و إنشائه إذا تعلّق غرضه بحفظ العین و تسبیل المنفعة و فیها ضیاع للعین.

الثانی: کما لا تجوز الإجارة من القاهر الذی یظنّ ضیاع الوقف بغصبه و قهره، بنفس الدلیل المذکور، و علی هذا ففرض المصنّف (حضرت امام) فی غیر هاتین الصورتین.

إذا علمت هذا، ولنذکر الفروع الواردة فی المسألة:

الفرع الأوّل: لو آجر البطن الأوّل الوقف و انقرضوا قبل انقضاء مدّة الإجارة، أفتی المصنّف بأنّه تبطل الإجارة بالنسبة إلی بقیة المدّة، لأنّ المفروض أنّهم لا یملکون حق التصرّف فی الموقوف إلّا فی مدّة حیاتهم، فالتصرّف بعد حیاتهم یکون فضولیّاً محتاج إلی إجازة البطون اللاحقة.

مثلاً، بطن اول عین موقوفه را اجاره داد،نه واقف و نه متولی (یعنی واقف و متولی عین موقوفه را اجاره نداد) بلکه بطن اول آن را اجاره داده است و فرض این است که بطن اول یک چنین حقی را داشته است، ومصلحت هم در اجاره دادن بوده، این اجاره تا چه زمانی ادامه دارد و باقی است؟ تا زمانی که بطن اول زنده و در قید حیاتند، همین که بطن اول از دنیا رفتند و مردند، اجاره هم باطل می شود. چرا؟ چون این آدم، بیش از این ولایت نداشت، ولایتش در حدی بود که زنده باشد.

ص: 378

إن قلت: همه آقایان در کتاب اجاره می گویند اگر جناب «مالک»، ملکی را به مدت بیست سال به کسی اجاره داد و از قضا خودش سر ده سال فوت کرد، می گویند اجاره باطل نیست، بلکه اجاره صحیح است و تا مدتش به سر نرسیده همچنان ادامه دارد، چه فرق است بین اجاره مالک، و بین اجاره بطن اول که با مردن بطن اول اجاره باطل می شود اما با مردن مالک، اجاره همچنان به قوت خودش ادامه دارد و باقی است؟

قلت: فرقش این است که جناب مالک، ملکیتش، ملکیت طلق است، اما جناب موقوف علیه، ملکیتش ملکیت طلق نیست، بلکه محدود و معین به زمان حیاتش است ولذا عرض کردم که بطن اول دارای ولایت نیست، پس فرق است بین اینکه مالک اجاره بدهد و بین اینکه بطن اول اجاره بدهد، بطن اول چون ملکیتش طلق نیست، با مردنش، اجاره هم باطل می شود، اما جناب مالک، چون ملکیتش ملکیت طلق است ولذا با مردنش اجاره باطل نمی شود، بلکه تا پایان مدت اجاره به قوت خودش باقی است.

فرع دوم، اگر جناب واقف (روی مصلحت وقف) عین موقوفه را تا دو بطن به اجاره داد، فرض کنید واقف مصلحت دید که اگر بخواهد وقف سر پا بماند، باید آن را تا دو بطن آن را اجاره بدهد، آیا اجاره اش صحیح است یا نه؟

دیدگاه حضرت امام (ره)

حضرت امام می فرماید صحیح است. چرا؟ چون جناب واقف و متولی ولایت دارد، اما به شرط اینکه قید اول را بگذاریم، یعنی اجاره به قدری طولانی نباشد که سبب از بین رفتن وقف بشود، با این شرط اشکال ندارد که جناب واقف این وقف را اجاره بدهد و بطن اول و بطن دوم باید اطاعه کنند، به شرط اینکه مصلحت وقف در این اجاره دادن باشد، منتها نباید اجاره دادن آن قدر طولانی باشد که وقف از بین برود.

ص: 379

فرع سوم، اگر چنانچه مصلحت بطن اول در اجاره دادن است، اولی مصلحت بطن بود، دومی مصلحت وقف است، آنهم اشکالی ندارد.

اما صورت سوم نمی شود، دو صورت اشکال ندارد، یعنی مصلحت بطنین و مصلحت وقف، اما اگر مصلحت بطن ثانی شد، مصلحت بطن دوم اجاره دادن است، اما مصلحت بطن اول اجاره دادن نیست، این اجاره چطور است؟ صحیح نیست، چرا؟ باید مصلحت هردو بطن را در نظر بگیرد. پس مسأله دارای سه فرع شد:

الف؛ مصلحت وقف در اجاره دادن است، اجاره دادنش اشکالی ندارد.

ب؛ مصلحت بطنین در اجاره دادن می باشد، باز اجاره دادن وقف اشکال ندارد.

ج؛ مصلحت بطن اول در اجاره ندادن است، ولی مصلحت بطن دوم در اجاره دادن است، اجاره دادن جایز نیست.

« لو أجر الوقف البطن الأوّل- فاعل آجر، البطن الأول است، لفظ وقف هم مفعولش می باشد - و انقرضوا قبل اانقضاء مدّة الإجارة، بطلت بالنسبة إلی بقیّة المدّة» – اجاره باطل می شود، من در اینجا «إن قلت» زدم و گفتم چه فرق می کند بین بطن اول و بین مالک، اگر مالک ملک خودش را اجاره داد و سپس خودش مرد، ورثه حق بهم زدن را ندارد، اما اگر بطن اول بمیرد، بطن دوم ممکن است آن را رد کند.

در جواب گفتیم بطن اول ملکیتش طلق نیست، اما جناب مالک، ملکیتش طلق است - إلّا أن یجیز البطن اللاحقة، فتصحّ علی الأقوی (تا اینجا مربوط به فرع اول بود).

فرع دوم: « و لو آجره المتولّی، فإن لاحظ فیه مصلحة الوقف، صحّت و نفذت بالنسبة إلی البطون اللاحقة» – هر چند بطن اول بمیرد، باید بطن دوم تبعیت کنند، چرا؟ چون ولایت دارد و فرض این است که مصلحت وقف در اجاره دادن است، یعنی اگر بخواهد این موقوفه سر پا بماند، باید آن را مدتی به اجاره بدهند حتی اگر مدت اجاره دادنش بطن دوم را هم در بر بگیرد-.

ص: 380

فرع سوم: « بل الأقوی نفوذها بالنسبة إلیهم لو کانت لأجل مراعاتهم- اگر مصلحت موقوف علیهم در اجاره دادن باشد نه مصلحت وقف، باز اجاره دادن وقف اشکالی ندارد و نیاز به اجازه بطون دوم هم ندارد - دون أصل الوقف، و لا تحتاج إلی إجازتهم»

آیا واقف می تواند برای وقف متولی قرار بدهد؟ 95/10/13

موضوع:آیا واقف می تواند برای وقف متولی قرار بدهد؟

بحث ما در این جلسه نخست راجع به مسأله هفتاد و هشتم است، قبل از آنکه وارد اصل مسأله بشویم، یک مقدمه لازم می باشد و آن این است که وقف متولّی لازم دارد، اگر کسی، ملکی را وقف کند، چنانچه سر پرست و متولی برای آن معین نکند، در مرور زمان وقف از بین می رود، زیرا هر کس در آینده می آید و نسبت به آن ادعای ملکیت می کند.

در هر صورت برای حفظ وقف یک متولی لازم است. پس در اینکه وقف باید یک متولی داشته باشد، عقل انسانی و عقل اجتماعی بر آن حکومت می کند، البته حضرت امام این مقدمه را نفرموده، چون واضح است.

نحوه تعیین متولی برای وقف

چهار جور می شود متولی معین کرد:

1: من واقف خودم را متولی می کنم مستقلاً، یا به مشارکت کس دیگر، آنهم یا مادام الحیاة یا یک مدت معین، که در واقع خود قسم اول چهار صورت می شود:

الف؛ خودم مستقلاً. ب؛ به مشارکت دیگری. ج؛ مادام الحیاة. د؛ مدت معین.

بنابراین، من می توانم این جور متولی معین کنم، خودم متولی هستم، به مشارکت دیگری متولی هستم، تولیت ما مادام الحیاة است یا تولیت ما مدت معین می باشد

2: من می توانم عین همین برنامه را در باره دیگری اجرا کنم، به این معنی که بگویم:

ص: 381

الف؛ جناب زید متولی است مستقلاً. ب؛ جناب زید متولی است به مشارکت دیگری. ج؛ مادام الحیاة. د؛ یا مدت معین.

پس قسم دوم هم می ت_واند دارای حالت ثالثه باشد.

3: ممکن است وقف کنم و بگویم جناب زید بن ورقا وکیل من است که متولی را معین کند،

4: قسم چهارم این است که من متولی را زید قرار دادم، بعد از ایشان هم متولی کسی که او (زید) معین کند.

البته غالباً آقایان می گویند متولی نسلاً بعد نسل، که حضرت امام (ره) آن را متذکر نشده و حائز اهمیت نیست، چون نسل های آینده روشن نیست.

اما اگر بگویم من فلانی را با این شرائط متولی کردم، او می هم می تواند متولی را با این شرائط معین کند و هکذا سومی و چهارمی.

پس از گفتار ما روشن شد که تعیین متولی أمر عقلانی است، عقل اجتماعی می گوید برای این عین موقوفه (خصوصاً قائل بشویم وقف از قبیل تحریر و فک ملک است، آزاد کردی ) متولی و سرپرست لازم است، یعنی وقف متولی و سر پرست می خواهد، اگر سرپرست نباشد، وقف از بین می رود، سرپرست و متولی را به چهار نحو می شود معین کرد، خودم مستقلاً سر پرستی و تولیت آن را به عهده می گیرم، با مشارکت دیگری سر پرستی و تولیت آن را به عهده می گیریم، تمام العمر، مدت معین، دیگری وکیل کنم که متولی معین کند، مثلا عالم شهر را وکیل می گیرم که متولی معین کند.

آخرین مرحله این است که من کسی را متولی می کنم، علاوه بر آن، تولیت های بعدی را هم به او واگذار می کنم، هر متولی، متولی بعدی را معین کند، اما حضرت امام یک مسأله را امام نفرمودند، یعنی متولی نسلاً بعد نسل .

ص: 382

حال اگر یک وقفی هست که متولی ندارد، چه باید کرد،آیا اینجا رجوع به موقوف علیه کنیم، یا واقف صیغه را خوانده، اما یادش رفته که متولی معین کند، به کدام مراجعه کنیم، آیا به خود واقف مراجعه کنیم که (در هنگام صیغه وقف) متولی را معین نکرده یا اینکه به موقوف علیهم رجوع کنیم؟علی الظاهر باید در اینجا به حاکم شرع مراجعه کنیم، چون (کلّ فعل لم یسمّ فاعله فهو للفقیه )، این قانون کلی است، فلذا اگر جایی باشد که سمّی الفاعل، مسأله معلوم است، امام جایی که «لم یسمّ فاعله» امرش به فقیه است.

المسألة الثامنة و السبعون: « یجوز للواقف أن یجعل تولیة الوقف و نظارته لنفسه دائماً، أو إلی مدّة مستقلاً و مشترکاً مع غیره، و کذا یجوز جعلها للغیر کذلک- در کلمه کذلک، چهار صورت خوابیده، للغیر مستقلاً، أو مع الغیر، مادام الحیاة أو إلی مدّة معیّة -، بل یجوز أن یجعل أمر جعل التولیة بید شخص، فیکون المتولّی من یعیّنه ذلک الشخص، بل یجوز جعل التولیة لشخص، و یجعل أمر تعیین المتولّی بعده بیده، و هکذا یقرّر أنّ کلّ متولّ یعیّن المتولّی بعده» (1)

مقدمه و توضیح کلام حضرت امام (ره)

إنّ إقامة الوقف و استمراره عبر الزمان بحاجة إلی متولّ یتولّی أُمور الوقف و إلا فالوقف بلا متولّ یدیر الأمر یصبح کالإبل السائبة ینهبه کلّ من استولی علیه، فإذا کان کذلک فتعیین المتولی من حقوق الواقف و من شؤونه، فإنّه یملک العین و له أن یقفها حسب ما شاء علی ضوء الشروط السائغة و کیف لا یکون کذلک «و الناس مسلطون علی أموالهم» فله أن یسلّط من شاء علی ملکه و لأجل ذلک یجوز له جعل التولیة بالصور التالیة:

ص: 383


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص82.

1: یجعل تولیة الوقف و نظارته لنفسه مادام علی قید الحیاة، أو إلی مدّة معیّنة من غیر فرق بین أن یکون مستقلا أو یجعل لنفسه شریکاً، و ما ذلک إلّا لأن جعل التولیة من حقوقه.

2: أن یجعلها للغیر مادام علی قید الحیاة، أو إلی مدّة معیّنة، مستقلاً فی التولیة أو شریکاً مع ثالث، لنفس الدلیل.

3: یجوز أن یجعل أمر جعل التولیة بید شخص، فالمتولّی من یعیّنه ذلک الشخص، و ذلک بجعله وکیلاً فی ذلک الأمر.

4: أن یجعل الواقف التولیة لشخص، و یجعل أمر تعیین المتولی بعده، بیده، حتی یعیّن کل متول المتولی بعده.

و لم ینقل أی خلاف فی المسألة إلا عن ابن إدریس.

المسألة التاسعة و السبعون: « إنّما یکون للواقف جعل التولیة لنفسه أو لغیه، حین إیقاع الوقف و فی ضمن عقده، و أمّا بعد تمامیّته فهو أجنبی عن الوقف، فلیس له جعل التولیّة و لا عزل من جعله متولّیاً، إلّا إذا اشترط فی ضمن عقده لنفسه ذلک، بأن جعل التولیّة لشخص و شرط أنّه متی أراد أن یعزله عزله» (1)

مسأله هفتاد و نهم این است که واقف مادامی که وقف نکرده، تمام اختیارات با واقف است، یعنی اختیار دارد که چه کسی را متولی کند و چه کسی را ناظر کند. چرا؟ چون «و الناس مسلطون علی أموالهم» اما اگر صیغه را خواند و گفت:« وقفت هذا الدار لعلماء البلد»، کارش تمام شد، بعد یادش آمد که من متولی را تعیین نکردم، آیا می تواند بعد از اجرای صیغه، متولی را تعیین کند؟ نمی تواند. چرا؟ چون همین که صیغه وقف را خواند صار برّانیّاً، از این وقف جدا شد، همین که تملیک کرد و قبض و اقباض هم حاصل شد، واقف نسبت به وقف مانند سایر افراد می شود فلذا نمی تواند برای آن متولی معین کند،پس قهراً باید در اینجا سراغ حاکم شرع برویم.

ص: 384


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص82.

فرع دوم این است که جناب زید را متولی وقف کردیم و شرائط تولیت هم در آنجا هست، سپس پشیمان شدیم فلذا می خواهیم او را از متولی بودن عزل کنیم، آیا می توانیم او را عزل کنیم؟

حق ندارید متولی قانونی و شرعی را عزل کنید، مگر اینکه جناب واقف یک چنین حقی را برای خودش قائل بشود، مثلاً بگوید من زید بن ورقا متولی کردم، اما مادامی که زنده هستم در عزل و نصب متولی حق دارم، البته اگر چنین شرطی را بکند، حق دارد، چون «المؤمنون عند شروطهم».

المسألة الثمانون: « لا إشکال فی عدم اعبتار العدالة فیما إذا جعل التولیة و النظر لنفسه، و الأقوی عدم اعتبارها لو جعلها لغیره أیضاً، نعم، یعتبر فیه الأمانة و الکفایة، فلا یجوز جعلها – خصوصاً فی الجهات و المصالح العامّة – لمن کان خائناً غیر موثوق به، و کذا من لیس له الکفایة فی تولیة أمور الوقف، و لا یجوز جعل التولیة للمجنون و لا الطفل حتّی الممیّز إن أرید عمل التولیة من إجارة الوقف و أمثالها مباشرة، و أمّا إذا جعل التولیة له حتّی یقوم القیّم بأمرها مادام قاصراً، فالظاهر جوازه و لو کان غیر ممیّز، بل لا یبعد الجواز فی جعلها لمجنون متوقّع برؤه، و یقوم الولی مقامه إلی أن یفیق» (1)

مسأله دیگر این است که آیا در متولی عدالت شرط است یا نه؟ البته دو چیز قبل از عدالت شرط است، یکی امین بودن، دیگری هم کفائت، یعنی قادر بر اداره موقوفه باشد ولذا بچه را نمی شود متولی وقف کرد به شرط اینکه مباشرت شرط باشد، مجنون را نیز نمی توان متولی وقف قرار داد، مگر مجنونی که امید بهبودی و خوب شدنش را داشته باشیم.

ص: 385


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

بنابراین، در این دو شرط جای بحث نیست، یکی امانت و دوم هم کفائت، یعنی بتواند وقف را اداره کند، منتها بحث در این است که آیا علاوه بر امین بودن و کفائت، عدالت هم شرط است یا نه؟

دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر می فرماید عدالت شرط نیست چرا؟ أخذاً بإطلاق الأدلّة، چون در روایات ما، کلمه عدالت نیامده، اما مرحوم شهید ثانی در کتاب مسالک فرموده قدر متیقن این است که متولی عادل باشد، اگر عادل نباشد چه فرق است بین این آدم (زید) و دیگری (عمرو مثلاً)، ایشان می گوید قدر متیقن عدالتش است،اگر عدالت نباشد چه فرق است بین این آدم و بین اجنبی؟

جواب کلام شهید ثانی روشن است و آن اینکه فردی که عادل نیست، حتماً با دیگری فرق دارد، فرقش این است که جناب واقف آن را معین کرده، دیگری را معین نکرده.

اینکه می گوید عادل نباشد، چه فرق است بین آدم و بین اجنبی؟ فرق است، اجنبی را این آدم معین نکرده، ولی این فاسق را معین کرده است، اما فاسقی است که خیانت نمی کند، مثلا غیبت می کند،چشمش حساب و کتاب ندارد. فرقش همین است که واقف این آدم را معین کرده،دیگری را معین نکرده است.

ولی من یک دلیل خوبی دارم که عدالت شرط نیست، آن کدام است؟ اگر عدالت را شرط بدانیم، علی می ماند و حوضش، خیلی از وقف ها باطل می شود.

فی المسألة فروع:

1: عدم اعتبار العدالة فی الواقف إذا جعل التولیة لنفسه.

2: عدم اعتبارها لو جعلها لغیره أیضا.

3: اعتبار الأمانة و الکفایة فی المتولی، فلا یجوز جعل التولیة للخائن و من یفقد الکفایة.

ص: 386

4: بطلان جعل التولیة للمجنون و الطفل ممیزا کان أو غیر ممیز. إذا أُرید تولیة الأخیر مباشرة.

5: حکم جعل التولیة للطفل حتی یقوم القیم بأمرها ماداموا قاصرا.

6: جعل التولیة لمجنون یتوقع برؤه.

أما الفرع الأول: و هو عدم اعتبار العدالة فی الواقف إذا جعل التولیة لنفسه. قال فی الجواهر:« إنه مقتضی الإطلاق نصّاً و فتویَ، بل لم أجد فیه خلافا» (1)

نعم ورد فی المسالک: « إنّ عدم اشتراط عدالة الواقف – إن شرط التولیة لنفسه – قطع به فی التذکرة، مع احتمال اشتراطها مطلقا، أی سواء جعل التولیة لنفسه أو لغیره، لخروجه بالوقف عن الملک و مساواته عن غیره، فلا بد من اعتبار الثقة فی اتولیة کما تعتبر فی غیره»

عدم اشتراط عدالت در متولی وقف 95/10/14

موضوع: عدم اشتراط عدالت در متولی وقف

در مسأله هشتاد، ما حدود شش فرع داریم و غالباً دلایل این فروع واضح و روشن است:

1: فرع اول این است که آیا عدالت در متولی وقف شرط است یا نه؟ در میان علمای ما، فقط شهید ثانی فرموده که عدالت شرط است، ولی ذیل عبارتش می رساند که وثوق شرط است، پس صدر عبارتش می گوید عدالت شرط است، اما ذیل عبارتش می گوید وثوق هم کافی می باشد.

و فی مسالک: « إنّ عدم اشتراط عدالة الواقف – إن شرط التولیة لنفسه – قطع به فی التذکرة، مع احتمال اشتراطها، أی سواء جعل التولیة لنفسه أو لغیره، لخروجه بالوقف عن الملک و مساواته عن غیره، فلا بدّ من اعتبار الثقة فی التولیة کما تعتبر فی غیره» (2)

ص: 387


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج28، ص22.
2- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص325.

ایشان (شهید ثانی) اول ادعای عدالت می کند، یعنی عدالت را در متولی وقف شرط می داند، در آخر به ثقه بودن اکتفا می کند، اگر این گونه باشد، پس نزاع ما لفظی خواهد بود، البته ما هم گفتیم امانت در متولی شرط است، یعنی اگر متولی وقف خائن باشد، تولیت ندارد.

بنابراین، مسأله مورد اتفاق شد، یعنی توانستیم حتی شهید ثانی را نیز با خود همراه کنیم وبگوییم مرادش از عدالت همان وثوق است.

البته ما مسأله را در متولی پیاده کردیم، اما حضرت امام (ره) در هردو پیاده می کند، یعنی هم در واقف و هم در متولی، منتها من که واقف را مطرح نکردم، چون جای بحث نیست، زیرا احدی نگفته که واقف باید عادل باشد، کسانی که عمل صالح انجام می دهند، شرطش این نیست که حتماً عادل باشند، ولی من در دومی پیاده کردم، فلذا اگر می بینید که مسأله ما چند فرع شده، روی این جهت است که خود واقف را به عنوان یک فرع و متولی را هم به عنوان فرع دوم حساب می کنیم.

اما فرع سوم، که امانت و کفایت باشد،این شرط عقلانی است، زیرا غرض از تعیین متولی این است که وقف را اداره کند و اجازه ندهد که این وقف تلف بشود، اگر در واقع نظر اداره و حفظ وقف است، حتماً این دوتا لازم است.کدام؟ امانت، و کفایت.

پرسش

در بعضی از آیات قرآن این دو شرط آمده- البته نه در خصوص متولی بلکه به طور مطلق – پرسش این است که کدام آیات آمده است؟

پاسخ

«إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الْأَمِینُ» (1) ، شعیب دختری دارد، هنگامی که حضرت موسی را به خانه آورد، گفت: پدر جان! این آدم هم قوی است - به معنای کفائت- و هم امین است، دختر شعیب در آن زمان این مسأله را درک کرده است ولذا پدر هم حرف دختر را گوش کرد.

ص: 388


1- قصص/سوره28، آیه26.

آیه دیگر در داستان حضرت یوسف است: « وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِی أَمِینٌ» (1)

آیا می توان مجنون یا طفل را به عنوان متولی وقف منصوب کرد؟

آیا ما می توانیم تولیت را برای مجنون یا برای طفل قرار بدهیم؟ نه، یعنی مستقیماً نمی توانیم این کار را بکنیم، یعنی اگر بخواهیم مجنون یا این طفل از همین ساعت متولی بشود، معنی ندارد. چرا؟ چون دارای شرائط نیستند، یعنی نه امانت شان محرز است و نه کفایت شان محرز می باشد.

بله،مانع ندارد که طفل و صبی را مستمراً متولی قرار بدهیم، منتها مادامی که طفل و صبی است، قیّمش کار تولیت را انجام می دهد.

در مجنون نیز می شود همین حرف را زد، منتها به شرط اینکه امید خوب شدن در مجنون برود، از حالا مجنون را متولی قرار می دهیم، منتها مادامی که مجنون است، کار هایش قیم انجام می دهد، بعد از آنکه خوب شد، خودش انجام می دهد.

المسألة الحادیة و الثمانون: « لو جعل التولیة لشخص لم یجب علیه القبول، سواء کان حاضراً فی مجلس العقد، أو غائباً بلغ إلیه الخبر و لو بعد وفاة الواقف، و لو جعل التولیة لأشخاص علی الترتیب و قبل بعضهم، لم یجب القبول علی من بعده،و مع عدم القبول کان الوقف بلا متولّ منصوب، و لو قبل التولیة فهل یجوز له عزل نفسه کالوکیل أو لا؟ قولان، لا یترک الاحتیاط بعدم العزل، و معه یقوم بوظائفه مع المراجعة إلی الحاکم و نصبه» (2)

فروع مسأله هشتاد و یکم

مسأله هشتاد و یکم، فروعی خوبی دارد،من فروعش را طبق متن بیان می کنم، بعداً آنها را یکی پس از دیگری شرح می کنم:

ص: 389


1- نحل/سوره16، آیه29.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.

1: اولین فرع این است که هر گاه جناب واقف رو به جناب زید کند و بگوید: جناب زید! من شما را به تولیت فلان باغ یا چیز دیگر منصوب کردم و شما بعد از این ساعت از جانب من متولی هستی ، آیا قبول زید لازم است یا نه؟

آقایان می گویند قبول تولیت برای متولی (زید) لازم نیست، سواء أکان فی مجلس عقد الوقف، أو لم یکن فی مجلس العقد، هر چند بعضی ها می خواهند فرق بگذارند و بگویند در مجلس عقد اگر رد نکرد،قبولش واجب است، اما در غیابت (اگر در مجلس عقد نباشد، یعنی غائب باشد) قبول واجب نیست.

البته آقایان می گویند قبول مطلقاً برایش واجب نیست، چه در مجلس عقد سکوت کند و چه غیاباً باشد، مثلاً جناب زید در شهر دیگر به سر می برد، جناب واقف می گوید:« جعلت زیداً متولیّاً للوقف»، می گویند قبولش واجب نیست. چرا؟ زیرا تولیت یکنوع زحمت و کلفت است برای این کار، فلذا لزومی ندارد که انسان زیر بار یک مسؤلیت مالی برود، چون این کار (تولیت) هم مسئولیت دنیوی دارد و هم مسئولیت اخروی.

پرسش، چه فرق است بین باب تولیت و باب وصیت؟

بعضی ها می گویند تولیت با وصیت چه فرق دارد؟ چون اگر وصیت حضوری باشد، وصی می تواند آن را رد کند، اما اگر وصیت غیابی باشد، مثلاً من زید را وصی کنم و حال آنکه او (زید) مطلع نیست که من او را به عنوان وصی قرار دادم، جناب موصی از دنیا رفت، وصیت نامه را آورند و دیدند که جناب زید به عنوان وصی تعیین شده، آقایان در اینجا می گویند جناب وصی (زید) حق رد ندارد، پس باید همان حرف را در باب تولیت هم بزنیم و بگوییم فرق است بین جایی که جناب متولی مطلع بوده، چنین آدمی (متولی) می تواند تولیت را رد کند و قبول نکند.

ص: 390

اما اگر جناب متولی از تولیت خودش مطلع نبوده، خصوصاً اگر واقف هم فوت کند، قبول تولیت برای او واجب است.

پاسخ

جوابش این است که قیاس باب تولیت را به باب وصیت، قیاس مع الفارق است. چرا؟

اولاً؛ در وصیت روایت داریم، حتی اگر در وصیت روایت هم نداشتیم، می توانستیم بگوییم قبول واجب نیست و او می تواند قبول نکند، چون قبول وصیت نیز مسئولیت اخروی و دنیوی دارد، چون همیشه در فکر است که اموال طرف را چه کند، اطفال طرف را چه کند؟

خلاصه در آنجا (در باب وصیت) روایت داریم.

علاوه بر اینکه روایت داریم، خود این کار خلاف قاعده است، زیرا معنی ندارد که یکنفر کاری را بر طرف دیگرش تحمیل کند، وصیت کردن یکنوع تحمیل است، کسی را متولی قرار دادن نیز یکنوع تحمیل می باشد، تحمیل یکنفر را قبول کنیم،دلیل می خواهد، «خرج» از این قاعده، باب وصیت، البته در باب وصیت اگر کسی وصیت کند و طرف (وصی) نداند و غائب باشد، آنجا می توانیم بگوییم لازم است و حق رد کردن را ندارد،اما در مانحن فیه این گونه نیست.

حاصل کلام اینکه فرق است بین باب وصیت و بین باب تولیت، البته هردو مشترک اند در اینکه ایجاد مسئولیت در وصی و ایجاد مسئولیت در متولی، خلاف قاعده است،منتها باب وصیت بخاطر روایت، از تحت این قاعده خارج شده، چون در آنجا روایت داریم، ولی در اینجا (باب تولیت) روایت نداریم.

متن فرع اول: « لو جعل التولیة لشخص لم یجب علیه القبول، سواء کان حاضراً فی مجلس العقد، أو غائباً بلغ إلیه الخبر و لو بعد وفاة الواقف».

ص: 391

بر خلاف باب وصیت، چون در وصیت اگر جناب موصی بمیرد و بعد از مردن او (موصی) خبر به وصی برسد، جناب وصی حق رد را ندارد. چرا که موصی زیر خاک رفته و دستش از همه جا کوتاه شده است، فلذا رد کردن وصیتش بر خلاف عاطفه انسانی است، پس در وصیت دلیل داریم که وصی حق رد را ندارد، اما در باب تولیت دلیل نداریم.

فإن قلت: « یحتمل الفرق بین حضوره فی مجلس إجراء الصیغة فله أن یردّ القبول، دون ما لو کان غائباً فلیس له الردّ و الواقف غافل عن ردّه، نظیر ما ورد فی باب الوصیّة، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « إِذَا أَوْصَی الرَّجُلُ إِلَی أَخِیهِ وَ هُوَ غَائِبٌ فَلَیْسَ لَهُ أَنْ یَرُدَّ عَلَیْهِ وَصِیَّتَهُ لِأَنَّهُ لَوْ کَانَ شَاهِداً فَأَبَی أَنْ یَقْبَلَهَا طَلَبَ غَیْرَه» (1) .

ممکن است کسی بگوید العلّة تعمّم و تخصّص، بگوییم این حدیث هم معمم است و هم مخصّص، معمّم است چه فرق می کند بین واقف و بین غیرش که موصی باشد، البته اگر جناب واقف (همانند موصی) بمیرد، بگوییم هردو در اینجا مشترک است ( و یمکن أن یقال أنّ التعلیل الوارد فی الروایة تکون معمّمة للحکم، لأنّه لو کان شاهداً فأبی المتولی أن یقبلها طلب غیره)

در هر حال ایشان (حضرت امام ره) این نظر را داده اند، شما ببینید که آیا این تعلیل برای ما کافی است یا نه؟ اگر کافی شد، باید فرق بگذاریم بین حیات واقف و بین موت واقف، حیات واقف به شرط اینکه به او بگویند، اما بعد از ممات واقف، حق رد نداشته باشد.

ص: 392


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص: 320، من أبواب الوصایا، ب23، ح3 ط آل البیت.

متن فرع دوم: «و لو جعل التولیة لأشخاص علی الترتیب و قبل بعضهم، لم یجب القبول علی من بعده،»

یعنی اگر جناب واقف گفت: متولی جناب زید است و بعد از زید، جناب عمرو متولی می باشد، اگر جناب زید تولیت را قبول نکرد، آیا برای عمرو قبول لازم است یا نه؟

علی القاعده لازم نیست، وقتی برای زید قبول لازم نشد، برای عمرو به طریق اولی قبول لازم نیست، یعنی آنچنان نیست که رد یکی سبب بشود، وجوب قبول بر دیگری را، آن ملاکی که می گوید رد می تواند بکند، فرق نمی کند بین اولی و دومی.

متن فرع سوم: «و مع عدم القبول کان الوقف بلا متولّ منصوب»

چنانچه جناب «واقف» زید را متولی قرار بدهد، ولی زید می گوید من این تولیت را قبول نمی کنم، همین که زید رد کرد و گفت من تولیت را قبول نمی کنم، دست واقف از وقف کوتاه می شود . چرا؟ چون در جلسه گذشته خواندیم مادامی که واقف صیغه وقف را تمام نکرده، می تواند همه نوع دست کاری کند، این آ دم در صیغه وقف، زید را متولی کرد و متاسفانه زید تولیت را قبول نکرد، زید از صحنه کنار می رود و دست واقف هم از وقف کوتاه می شود. پس در اینجا چه کنیم؟ «کلّ فعل لم یسمّ فاعله، یرجع امره إلی الحاکم»، حاکم در اینجا وارد میدان می شود و برای وقف متولی معین می کند، در جلسه قبل خواندیم اگر واقف وقف کند و متولی معین نکند، دیگر کار از واقف گذشته، باید سراغ حاکم شرع برویم، این از آن قبیل است، فلذا نمی توانیم بگوییم جناب واقف، حالا که او قبول نکرده، شما شخص دیگری را معین کنید، همین که واقف صیغه وقف را خواند، آقایان می گویند وقف از قبیل تحریر است، همین که تحریر کرد و تمام شد، اختیار از دست واقف بیرون رفت.

ص: 393

متن فرع جهارم: «و لو قبل التولیة فهل یجوز له عزل نفسه کالوکیل أو لا؟ قولان، لا یترک الاحتیاط بعدم العزل»

فرع چهارم این است که جناب واقف، شخصی بنام زید را متولی قرار داد و جناب زید هم قبول کرد و به مدت دوسال هم وقف را اداره کرد، آیا بعد قبول تولیت، می تواند تولیت کنار برود و بگوید تولیت کار سختی است فلذا می خواهد استعفا بدهد و خود را عزل کند، آیا می تواند عزل کند یا نه؟

عیناً مثل وکیل، اگر کسی، دیگری را وکیل کند و او هم یکسال کار وکالت را انجام بدهد، بعد می بیند وکالت کار سختی است، آیا می تواند وکالتش را عزل کند؟ بله، یعنی می تواند خود را از وکالت عزل کند.

آیا در ما نحن فیه جناب متولی بعد از قبول تولیت، می تواند خود را عزل کند و تولیت را استمرار ندهد؟

بعضی ها گفته اند می تواند خودش را عزل کند و استمرار ندهد. چرا؟ چون تولیت عیناً مثل وکالت است ( لأنّه کالوکیل)،همانگونه که وکیل در اثنای کار می تواند از استمرار وکالت سر باز بزند چون وکالت از صیع لازمه نیست، بلکه از صیغ جایزه می باشد، متولی هم در اثنای کار می گوید کار تولیت زحمت دارد، من از خیر تولیت گذشتم، من از این به بعد تولیت را استمرار نمی دهم، برو سراغ شخص دیگر یا سراغ حاکم، و من تولیت را ادامه نمی دهم؟

ما می گوییم فرق است بین باب تولیت و بین باب وکالت، تولیت از عقود لازمه است، بعد از آنکه طرف آن را قبول کرد، معنی ندارد که استمرار ندهد و آن را بهم بزند، اگر قرار بود که قبول نکنی، از همان ابتدا قبول نمی کردی، حالا که قبول کردی، حق بهم زدن را نداری، یعنی: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) اینجا را گرفته، بعد از آنکه واقف گفت:« جعلتک متولیّاً، او گفت: قبلت» کار تمام شد،« أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» می گوید حق بهم زدن را نداری،اما وکالت از عقود جایز است نه از عقود لازمه.

ص: 394


1- مائده/سوره5، آیه1.

در هر صورت بین باب تولیت و بین باب وکالت فرق است، در وکالت جناب وکیل (در واقع) کار دیگری را انجام می دهد، اما در تولیت ، جناب متولی کار خودش را انجام می دهد، پس فرق است بین باب تولیت و بین باب وکالت، در وکالت، جناب وکیل کار دیگری را انجام می دهد، می گوید نوکری دوسال بس است،اما متولی نائب مناب واقف نیست، بلکه کار خودش را انجام می دهد.

بنابراین، قیاس باب تولیت به باب وکالت، قیاس مع الفارق است ولذا حضرت امام احتیاط می کند، ولی حقش این بود که احتیاط نکند، چون عرض کردیم فرق است بین باب تولیت و بین باب وکالت، متولی کار خودش را انجام می دهد، به چه دلیل مسئولیت تولیت را پذیرفتید و الآن می خواهید از زیر بار آن شانه خالی کنید، حق شانه خالی کردن را ندارد، اما جناب وکیل، کار موکّل را انجام می دهد فلذا می تواند آن را بهم بزند. علت اینکه حضرت امام احتیاط می کند،خیال می کند که باب وکالت با باب تولیت یکی است، و حال آنکه یکی نیستند، در وکالت جناب وکیل کار دیگری را انجام می دهد، اما تولیت کار خودش است، معنی ندارد مسئولیتی را که پذیرفته از آن سر باز بزند.

متن فرع پنجم: « و معه یقوم بوظائفه مع المراجعة إلی الحاکم و نصبه»

فرع پنجم این است که حضرت امام فرمود خلاف احتیاط است، حالا اگر این آدم عزل کرد، بعداً پشیمان شد،بنا شد که عمل به احتیاط کند، یا پشیمان نشد، عمل به احتیاط کرد، نمی تواند مستقیماً دو مرتبه تولیت را قبول کند، بلکه باید پیش حاکم شرع برود و از حاکم شرع اجازه بگیرد و آنگاه کار های تولیت را انجام بدهد. چرا؟ اگر واقعاً ا عزل این آدم بی اثر بوده، پس بر متولی بودنش باقی است، اگر عزلش صحیح بوده، حاکم شرع دوباره او را معین کرده (دقت شود) .

ص: 395

خلاصه شخصی که خودش را عزل کرده، اگر بنا شد که عمل به احتیاط کند، نمی تواند مستقیماً کار تولیت را به عهده بگیرد، بلکه باید نزد حاکم شرع برود و از او اجازه بگیرد و آنگاه کار تولیت را شروع کند. چرا؟ لأنّه لا یخلو عن حالتین: إمّا متولّ، به شرط اینکه عزلش مؤثر نباشد، و اگر عزلش مؤثر بوده، حاکم شرع او را نصب کند،.

بنابراین، نصب حاکم شرع از باب احتیاط است، چرا؟ چون یا متولی است و عزلش موثر نبوده، فلذا نصب حاکم شرع بی خود است،اما اگر عزلش مؤثر بوده و این آدم فعلاً متولی نیست، پس نصب حاکم شرع مؤثر است.

الفرع الثالث: فنقول، « التولیة لشخص خاص و قبله، فلا یجوز عزل نفسه بعد القبول، لکون الموضوع داخلاً تحت قوله سبحانه: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» .

نعم لو کان منصوباً من قبل المتولی، جاز له عزله متی شاء، لأنّه حینئذ کالوکیل، إذ فرق بین الناظر المعیّن فی صیغة الوقف فلیس للواقف عزله بعد قبوله، للأمر «للوفاء بالعقود» و بین نصب أحد لانجاز الاعمال التی القیت علی عاتق المتولی، فیجوز عزله، إذ لیس داخلاً فی صیغة عقد الوقف.

کسی که از جانب متولی برای بعضی از کارهای تولیت نصب شده، او می تواند خودش را عزل کند، اما متولی نمی تواند خودش را عزل کند.

آیا نصب متولی وقف، کیفیت و کمیت آن از اختیارات واقف است؟ 95/10/15

موضوع: آیا نصب متولی وقف، کیفیت و کمیت آن از اختیارات واقف است؟

بحث در باره جعل متولی وقف است و اینکه جناب واقف می تواند متولی وقف را به صورت های مختلف جعل کند که ما برای بهتر روشن شدن مطلب،آن را در ضمن فروعی متذکر می شویم.

ص: 396

فروع مسأله

1: فرع اول این است که جناب «واقف» دو نفر را به گونه ای متولی قرار بدهد که هر کدام در میدان عمل و مقام تولیت خود مستقل باشند و لازم نباشد که در اعمال تولیت از یکدیگر اجازه بگیرند، البته این مطلب شرعی است، ولی آیا فکر نمی کنید که این گونه جعل تولیت در اداره وقف یکنوع اختلال ایجاد می کند، مگر اینکه آنها در مقام عمل هماهنگ باشند و هماهنگ عمل کنند.

« علی أیّ حال» از نظر شرعی مانع ندارد که دو نفر را متولی قرار بدهد و هر کدام هم در تولیت مستقل باشند به گونه ای که در اعمال تولیت نیاز به مراجعه به یکدیگر نداشته باشند.

2: فرع دوم این است که اگر هردو نفر را مستقلاً متولی کرد، از قضا یکی از آنها فوت کرد و دیگری باقی ماند، آیا تولیت دومی باطل می شود؟ نه، یعنی تولیت دیگری باطل نمی شود. چرا؟ زیرا فرض این است که هردو نفر را مستقلاً متولی کرده بود و نصب هر یکی از آنها برای تولیت، ارتباطی به نصب دیگری نداشته است، از این رو، اگر یکی از آنها فوت کند، تولیت دیگری باطل نخواهد شد.

پس فرع اول این شد که دو نفر را مستتقلاً متولی وقف قرار بدهد، فرع دوم هم این شد که اگر یکی از آن دو فوت کند، هیچ نوع ضرری به تولیت دیگری نمی رساند،چرا؟ چون فرض این است هر کدام از آنها در تولیت استقلال دارند.

3: فرع سوم این است که آن دو نفر را بالمشارکة و هم فکری متولی وقف کرده است، آیا در این صورت هر کدام می توانند مستقلاً اعمال تولیت کنند؟ نه، یعنی هیچکدام نمی تواند مستقلاً عمل کند، بلکه باید در مقام عمل نوعی هم فکری داشته باشند. چرا؟ چون تولیت هر کدام ناقص و نیمه تولیت است و دوتای یک تولیت مستقل را تشکیل می دهند، فلذا اگر هر کدام که بخواهند اعمال تولیت کنند، باید از دیگری اجازه بگیرند و همکاری کنند.

ص: 397

4: فرع چهارم این است که جناب «واقف» دو نفر را متولی وقف قرار داده، اما نگفته بالاشتراک متولی هستند یا بالاستقلال، یعنی از نظر اثبات برای ما مجهول شد، فرع چهارم (در واقع) از قبیل شبهه مصداقیه است، اگر هر کدام را بالاستقلال متولی قرار داده باشد، همفکری لازم نیست، اما اگر آنها را بالمشارکه متولی وقف کرده باشد، حتماً همفکری لازم است. در اینجا چه باید کرد؟

حضرت امام (ره) می فرماید اگر قرائن بر استقلال شهادت داد، می گوییم اینها مستقل هستند اما اگر قرائن بر استقلال شهادت نداد،« یحمل علی الشرکة».

دیدگاه استاد سبحانی در فرع چهارم

من عرض می کنم که در اینجا دو وجه است:

الف: استصحاب جاری است، یعنی ما در اینجا استصحاب تولیت می کنیم و ثمره استصحاب این می شود که باز «یحمل علی الاستقلال».

ب: اما ظاهراً حق با حضرت امام (ره) است، آن کدام است؟ از اینکه هردو نفر را متولی قرار داده، این قرینه براین است که اینها مستقل نیستند، بلکه اینها با هم و بالمشارکة متولی هستند.

بنابراین؛ فرمایش حضرت امام مقدم بر استصحاب است.

5: فرع پنجم این است که اگر یکی از آن دو نفر فوت کرد یا اینکه از اهلیت بیرون شد، مسلّماً آن دیگری نمی تواند دست به کار بشود و در واقع این وقف همانند وقف بدون متولی می شود، یعنی وقفی که متولی ندارد. چه باید کرد؟

در اینجا دو قول است:

الف؛ بعضی می گویند تولیت دیگری هم باطل می شود.

ب؛ تولیت دیگری باطل نمی شود.

ما می گوییم چرا تولیت دیگری باطل بشود، بلکه در اینجا حاکم شرع، شخص دیگری را ضمیمه متولی دیگر می کند.

ص: 398

خلاصه فروع پنجگانه

1: لو جعل التولیة للرجلین مستقلاً، اشکالی ندارد.

2: اگر یکی از آن دو نفر فوت کند، تولیت دیگری باطل نمی شود.

3: اگر هردو نفر را مشترکاً به تولیت نصب کند، حق ندارند هر کدام شان مستقلاً عمل کند.

4: اگر هر کدام برای ما شبهه مصداقیه شد، اگر قرائن دلالت کرد بر استقلال نمود، فنعم المطلوب، و الا یحمل یحمل علی المشارکة. چرا؟ از اینکه جفت آنها را متولی قرا داده،این خودش مشارکت را می رساند نه استقلال را.

5: اگر یکی از آنها فوت کرد یا از اهلیت افتاد، دیگری نمی تواند مستقلاً عمل کند، بلکه باید منتظر بماند تا حاکم شرع شخص دیگر را با او ضمیمه کند و من گفتم در مسأله دو قول است که بیان شد.

المسألة الثانیة و الثمانون: لو جعل التولیة لاثنین، فإن جعل لکلّ منهما مستقلاً استقلّ، و لا یلزم علیه مراجعة الآخر، و إذا مات أحدهما أو خرج عن الأهلیة، انفرد الآخر، و إن جعلهما بالاجتماع لیس لأحدهما الاستقلال، و کذا لو أطلق و لم تکن علی إرادة الاستقلال قرائن الأحوال، فحینئذ لو مات أحدهما أو خرج عن الأهلیة، یضمّ الحاکم إلی الآخر شخصاً آخر علی الأحوط لو لم یکن الأقوی» (1)

«علی ای حال» فروع ما از این قرار شد: الف؛ اگر هر کدام مستقل هستند، فنعم المطلوب، ب؛ اگر مستقلند و یکی فوت کند،دیگری مستقل است. ج؛ اگر بالمشارکة هستند، باید هم دلی کنند. د؛ اگر مطلق بگذارد و قرائن هم دلالت بر استقلال نکند، «یحمل علی المشارکة».

ه؛ چنانچه یکی از آنها فوت کند یا یکی از اهلیت بیفتد، اینجا دو نظر است:

ص: 399


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.

یک نظر این است که تولیت دیگری هم باطل می شود.

قول دیگر این است که تولیت دیگری باطل نیست، منتها حاکم شرع، دیگری را به عنوان متولی به او ضمیمه می کند، چرا؟ چون ظاهر این است که متولی حی و زنده، یک متولی دیگر هم داشته باشد، یعنی نظر واقف این نبوده که با فوت یکی ، تولیت دیگری باطل می شود.

بله، اگر نظر واقف این بوده که اگر یکی از آنها فوت کرد، تولیت دیگری هم باطل می شود، قهراً با فوت یکی،تولیت دیگری باطل خواهد شد. اما اگر نظرش این بوده که این متولی، یک متولی دیگر هم داشته باشد، در این صورت با فوت یکی ، تولیت دیگری باطل نمی شود، منتها حاکم شرع باید یک متولی دیگر ضمیمه متولی حی و زنده کند.

بنابراین، کسانی که می گویند با فوت یکی از آنها، تولیت دیگری هم باطل می شود، معلوم می شود که نظر واقف این بوده که آن دیگری با زید بن ورقا باشد (مثلاً)، حالا که زید بن ورقا فوت کرده، تولیت دیگری هم باطل می شود.

ولی ما گفتیم: ظاهر این است که می خواهد همراه او یک عقل منفصل دیگری کنار او باشد، بنابراین،ضم متولی دیگر کافی استو

« و کذا لو أطلق و لم تکن علی إرادة الاستقلال قرائن الأحوال، فحینئذ لو مات أحدهما أو خرج عن الأهلیة، یضمّ الحاکم إلی الآخر شخصاً آخر علی الأحوط لو لم یکن الأقوی»

علاوه براین، نظرش این است که او هم یک عقل منفصلی داشته باشد، نه اینکه عقل منفصلش همان زیدی باشد که فوت کرده، اگر او باشد، تولیت دیگری هم باطل می شود.

ص: 400

المسألة الثالثة و الثمانون: « لو عیّن الواقف وظیفة المتولی و شغله فهو المتّبع، ولو أطلق کانت وظفیة ما هو المتعارف، من تعمیر الوقف، و إجارته و تحصیل أجرته، و قسمتها علی أربابه، و أداء خراجه، و نحو ذلک، کلّ ذلک علی وجه الاحتیاط و مراعاة الصلاح، و لیس لأحد مزاحمته فیه حتّی الموقوف علیهم، و یجوز أن یجعل الواقف تولیة بعض الأمور لشخص و بعضها لآخر، فجعل أمر تعمیر و تحصیل المنافع – مثلاً – لأحد و أمر حفظها و قسمتها علی أربابها لآخر، أو جعل لواحد أن یکون الوقف بیده و حفظه و للآخر التصرّفات، و لو فوّض إلی واحد أمراً کالتعمیر و تحصیل الفائدة و أهمل باقی الجهات من الحفظ و القسمة و غیرهما، کان الوقف بالنسبة إلی غیر ما فوّض إلیه بلا متولّ منصوب، فیجری علیه حکمه الآتی» (1)

فروع مسأله هشتادو سوم

در مسأله هشتادو سوم، وظائف متولی را معین می کند که در ضمن فروعی بیان می شود:

1: گاهی از اوقات در وقف نامه می نویسند که همه کار های وقف را (از ریز و درشت ) جناب متولی انجام بدهد.

2: گاهی بین دو نفر تقسیم مسئولیت می کند و می گوید فروشش، گرفتن ثمن و پخش ثمن و دادن مالیات و امثالش با جناب زید باشد، اما بقیه کارهایش از قبیل شخم زدن و درو کردن و آب دادن و امثالش با جناب عمرو باشد، این بستگی دارد که در وقف نامه ها چگونه مسئولیت متولی را معین کند.

3: فرع سوم این است که اگر در وقف نامه برخی را اسم ببرد، مثلاً گفته: فروشش با جناب زید، کار های اداری و غیره با عمرو، اما بقیه را اسم نبرد. چه باید کرد؟ قهراً باید در اینجا رجوع به حاکم شرع کنیم، زیرا اولی را معین کرده، اداری را هم معین کرده، اما نسبت به بقیه کارها ساکت است، قهراً باید به حکم شارع مراجعه کنیم . چرا؟ چون باقی متولی ندارد (یصبح الباقی کأنّه لیس له المتولی)

ص: 401


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.

شرح کلام حضرت امام (ره)

«و لو کان المتولی واحداً فوّض إلیه أمران: العمارة و تحصیل الفائدة، و سکت الواقف عن بقیة الأمور، یصبح الوقف بالنسبة إلی غیرها ما فوّض إلیه کوقف بلا متولّ منصوب، و ذلک لأنّ أمر التولیة لما کان قابلا للتقسیم فإذا عیّن الواقف من یقوم ببعض الأمور و سکت عن البقیة، تصبح الموقوف بالنسبة إلیه کوقف بلا متولّ منصوب، لا کلیّاً بل نسبیّاً، فیجری علیه حکمه الآتی»

حضرت امام تا اینجا وظائف متولی را بیان کرد، ولی یک فرع از قلم ایشان افتاده، و آن این است آیا متولی شرعی که تمام امور به او واگذار شده، مزرعه را چید و آماده کرد، آیا موقوف علیهم می توانند از این ثمره استفاده کنند یا نمی توانند؟

اگر «موقوف علیه» یکنفر است، می تواند این کار را بکند، یعنی می تواند بدون اجازه متولی از آن ثمره بردارد و استفاده کند، اما گر موقوف علیه دو نفر است، نباید دست بزند، چون ملک طلق نیست، بلکه مصرف است، او هم شریک این است، باید متولی بیاید و این شرکت را معین کند.

نظر استاد سبحانی

من حتی در آنجا که موقوف علیه یک نفر است، نظر دارم که اجازه متولی شرط است، چرا؟ زیرا چه بسا کارهای جا مانده باشد، که نباید این آدم دست بزند بدون آن کارهای جا مانده.

«نعم لو أشکل الحال یتوقف علی إذن المتولی باحتمال أن یحتاج اختصاص المنافع بالموقوف علیه ببعض الشروط الّتی هو العارف بها دون غیره».

مثلاً جناب متولی هنوز مزد کار گر را نداده، موقوف علیه می خواهد ثمره ببرد و از آن استفاده کند، این صحیح و درست نیست.

ص: 402

بنابراین،در همه جا اذن متولی مطابق احتیاط است.

جواز اخذ اجرت برای متولی به مقدار تعیین شده و أخذ أجرة المثل باعدم تعیین از سوی واقف 95/10/18

موضوع: جواز اخذ اجرت برای متولی به مقدار تعیین شده و أخذ أجرة المثل باعدم تعیین از سوی واقف

بحث ما در این جلسه، راجع به مسأله هشتاد و چهارم است و آن این است که اگر جناب «واقف» کسی را به عنوان متولی معین کرد، گاهی از اوقات این تولی رایگان و قربة إلی الله صورت می گیرد، یعنی اجرتی در مقابلش نیست، مثلاً در متن صیغه وقف می گوید: قبول این تولی قربة إلی الله است، یعنی وجهی در مقابلش نیست.

خب، چنانچه جناب «متولّی» تولیت را به این صورت بپذیرد، حق طلب اجرت را ندارد، اما اگر شخصی را به عنوان متولی معین کرد و در متن صیغه ذکر نشد که این تولیت قربة إلی الله و رایگان است، حتماً باید اجرتی در مقابلش بپردازد. چرا؟ چون متولی نسبت به امر تولیت وقت صرف می کند و زحمت می کشد، حال بحث در این است که چه مقدار اجرت بدهند؟

مسأله از سه حالت خارج نیست، گاهی از اوقات تولیتش رایگان و قربة إلی الله می باشد، خب، این جای بحث ندارد.

اما اگر قبول تولیت از سوی متولی رایگان و قربة إلی الله نباشد، در این صورت اگر در متن صیغه وقف مقدار اجرت معین شده، مثلاً گفته: ده یکم در آمد موقوفه مال متولی است، مسلّماً باید همان ده یکم را بپردازد، اما اگر در متن صیغه معین نشده، چه مقدار باید به او پرداخت شود؟

ص: 403

حضرت امام می فرماید باید اجرة المثل را بپردازند، مانند سایر موارد، مثلاً اگر کسی برای دیگری کار کرد و اجرت را هم معین نکرده بودند، موقع غروب باید اجرة المثل به او بدهند، حتی اگر کسی، زنی را عقد نمود و مهر را معین نکرد، بعداً یرجع إلی الأجرة المثل.

خلاصه یک قانون کلی است که هر جا اجرت معین نشود، باید اجرة المثل به طرف بدهند.

پس مسأله سه صورت پیدا کرد:

الف؛ رایگان و قربة إلی الله است

ب؛ رایگان و قربة إلی الله نیست .

ج؛ یا در متن صیغه وقف بیان شده، باید همان مقدار معین شده را به او بدهند، یا در متن صیغه وقف بیان نشده، باید اجرة المثل را بدهند.

ممکن است کسی بگوید وقتی در متن صیغه وقف برای متولی اجرتی در نظر گرفته نشده، باید همه درآمد وقف مال موقوف علیهم باشد، نه اینکه مقداری را به متولی بدهیم؟

جوابش این است که اتفاقاً عمل متولی جزء مؤونه است، اگر متولی نباشد،موقوفه از بین می رود، فلذا همان گونه که سایز هزینه های موقوفه را از در آمدش داد، اجرت متولی را که جزء مؤونه است باید از در آمد وقف داد.

متن مسأله هشتاد و چهارم

المسألة الرابعة و الثمانون: «لو عیّن الواقف للمتولّی شیئاً من المنافع تعیّن، و کان ذلک أجرة عمله، لیس له أزید منه و إن کان أقلّ من أجرة مثله، و لو لم یعیّن شیئاً فالأقرب أنّ له أجرة المثل» (1)

خلاصه یک قانون کلی است که هر جا اجرت را معین نکنند، بر می گردد به اجرة المثل، یعنی باید به طرف أجرة المثل را بدهند.

ص: 404


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.

فإن قلت: إنّ المنافع الوقف انتقلت إلی الموقوف علیه، فلو ذکرت أجرته فی نفس العقد، یکون المنتقل مقیّداً محدّداً، و أمّا إذا أطلق فالظاهر انتقاله بأکمله إلی الموقوف علیه، و إخراج شیء منها یحتاج إلی دلیل.

قلت: هذا ما استشکله صاحب الحدائق

و لکنّه مدفوع بأنّ حقّ التولیة من مؤن تحصیل المنافع، و هی تخرج من الأصل.

نعم لو لم یعیّن متولیّاً خاصّاً و کان هناک من یتصدّی تبرّعاً، تعیّن تصدّی المتبرع و لا یجوز دفع الأجرة إلی غیر المتبرّع، لأن یتصدّی لأمر الموقف.

المسألة الخامسة و الثمانون: «لیس للمتولی تفویض التولیة إلی غیره حتّی مع عجزه عن التصدّی إلّا إذا جعل الواقف له ذلک عند جعله متولیّاً.

نعم، یجوز له التوکیل فی بعض ما کان تصدّیه وظیفته، إن لم یشترط علیه المباشرة» (1)

اگر جناب «واقف » متولی را معین کرد و گفت جناب زید متولی وقف است، آیا متولی که زید باشد، می تواند بار را از دوش خودش بردارد و دیگری را بجایش متولی قرار بدهد؟ نه، جناب متولی چنین حقی را ندارد، یعنی نمی تواند دیگری را بجای خودش متولی قرار بدهد، مگر اینکه در متن عقد وقف گفته شود، یعنی جناب متولی در متن وقف بگوید اگر روزی نخواست که به کار تولیت ادامه بدهد، این حق را دارد که تولیت را به دیگری واگذار کند، در این صورت اشکال ندارد که دیگری را بجایش دیگری متولی قرار بدهد.

بله، متولی می تواند کسی را وکیل کند که موقوفه را آبیاری کند، یا کسی را وکیل می کند فلان عمل دیگر را انجام بدهد، زیرا چه بسا که متولی یک آدم متشخص باشد، فلذا کارهای فکری را خودش انجام می دهد، برای سایر کارها،دیگری را وکیل می گیرد تا از طرف او انجام بدهد.

ص: 405


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص85.

المسألة السادسة و الثمانون: « یجوز للواقف أن یجعل ناظراً علی المتولّی، فإن أحرز أنّ المقصود مجرّد إطّلاعه علی أعماله لأجل الاستیثاق، فهو مستقلّ فی تصرّفاته، و لا یعتبر إذن الناظر فی صحّتها و نفوذها، و إنّما اللازم علیه إطّلاعه، و إنّ کان المقصود إعمال نظره و تصویبه، لم یجز له التصرّف إلّا بإذنه و تصویبه، و لو لم یحرز مراده فاللازم مراعاة الأمرین» (1)

گاهی جناب «واقف» برای وقف متولّی معین می کند، و گاهی علاوه بر متولی، ناظر هم معین می کند، ناظر چه مقامی دارد؟

حضرت امام در اینجا ناظر را دو قسم می کند، یک ناظری داریم، ناظر استطّلاعی، یعنی همین مقدار که او از کارهای متولی مطلع بشود که اگر لغزشی در کار های متولی دید، آن را تذکر بدهد،به این می گوییم ناظر مطلّع.

گاهی ناظر استصوابی است، به این معنی که متولی هر کاری که می خواهد بکند، باید نظر ناظر را هم جویا شود و جلب کند، آنگاه دست به کار بشود و عمل کند.

حال اگر کسی را ناظر قرار داده، منتها نمی دانیم که ناظر مطّلع است یا ناظر مصوّب؟ در اینجا عمل به احتیاط می کنیم،عمل به احتیاط این است که مصوّب باشد، چون اشتغال یقینی برائت یقینی می خواهد.

المسألة السابعة و الثمانون: « لو لم یعیّن الواقف متولیّاً أصلاً، ففی الأوقاف العامّه یکون الحاکم أو المنصوب من قبله متولّیاً علی الأقوی، و کذا فی الخاصّة فیما یرجع إلی مصلحة الوقف و مراعاة البطون، من تعمیره و حفظ الأصول و إجارته للبطون اللاحقة.

و أمّا بالنسبة إلی تنمیته (درآمدش) و إصلاحاته الجزئیة المتوقف علیها حصول النماء الفعلی- کتنقیّة أنهاره و کریه و هرثه و جمع حاصله و تقسیمه و أمثال ذلک - فأمرها راجع إلی الموقوف علیهم الموجودین» (2)

ص: 406


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص84.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص84.

اگر جناب واقف در متن عقد وقف، متولی را معین نکرد، چه باید کرد؟

در اینجا جهار قول است:

1: قول این است که جناب واقف می تواند حتی بعد از اجرای صیغه عقد هم متولی را معین کند.

ولی این قول، قول سخیف و باطل است. چرا؟ چون جناب واقف بعد از وقفش ملک از ملکیت او خارج می شود و جناب واقف نسبت به آن مال مثل اجنبی می شود، فلذا حق ندارد (که بعد از اجرای صیغه عقد وقف) متولی معین کند.

2: قول دوم این است که رجوع به موقوف علیهم بکنیم، و اتفاقاً جناب محقق در شرائع همین قول را انتخاب کرده است.

و أمّا القول الثانی: فهو خیرة المحقق الثانی فی الشرائع، قال:« و یجوز أن یجعل الواقف النظر لنفسه و لغیره، فإن لم یعیّن الناظر کان النظر إلی الموقوف علیه بناء علی القول بالملک» (1)

می گوید متولی را موقوف علیه معین کند چرا؟ چون موقوف علیه مالک عین موقوفه است.

ولی این حرف صحیح نیست. چرا؟ چون موقوف علیه ملکیت شان، ملکیت طلق نیست.

أقول:« لو صحّ ما ذکره، فإنّما یتمّ فی الوقف الخاصّ، دون الوقف علی المصلحة أو علی العناوین، لأنّها عند المشهور تحریر و فکّ ملک و لیس تملیکاً علی أنّ مالکیة الموقوف علیهم، لیست طلقاً حتّی یترتّب علیه جعل التولیة و یکون نافذاً علی البطون کما سیوافیک بیانه فی القول الرابع».

3: قول سوم این است که متولی را حاکم شرع معین کند، چرا؟ لأنّه کلّ فعل لم یسمّ فاعله و کان مطلوباً فی الشرع فأمره إلی الحاکم من غیر فرق بین وقف الخاص و بین وقف العام.

ص: 407


1- شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص445.

4: قول چهارم (که قول امام می باشد) این است که باید بین وقف خاص و بین وقف عام فرق قائل شویم ، در وقف خاص،متولی را موقوف علیهم معین می کنند، اما در وقف عام، تعیین متولی بر عهده حاکم شرع می باشد، ولی ما قول سوم را انتخاب کردیم.

با عدم تعیین متولی از سوی واقف، تکلیف وقف چه می شود؟ 95/10/19

موضوع: با عدم تعیین متولی از سوی واقف، تکلیف وقف چه می شود؟

اگر جناب واقف موفق نشد که متولی را معین کند، در این صورت امر تولیت با چه کسی است؟

ما گفتیم در مسأله پنج قول وجود دارد:

الف؛ قول اول می گفت نصب متولی وقف با جناب واقف است.

ولی ما این قول را رد نمودیم و گفتیم جناب واقف با خواندن صیغه وقف،نسبت به موقوفه اجنبی می شود.

ب؛ قول دوم می گفت، امر تعیین تولیت از وظائف موقوف علیهم است، یعنی آنان حق دارند که متولی را معین و نصب کنند، محقق اول نیز همین قول و نظر را تایید نموده اند.

ولی ما این قول را قبول نکردیم و گفتیم موقوف علیهم یک چنین حقی را ندارند،چون ملکیت آنان نسبت به عین موقوفه طلق نیست و در این موقوفه بطون آینده هم حق دارند.

ج؛ قول سوم، مختار ما بود که گفتیم تعیین و نصب متولی بر عهده حاکم شرع است، چرا؟ چون قانون کلی است که کلّ شیء یسمّ فاعله و کان مطلوباً للشارع، فأمره إلی الحاکم.

د؛ قول چهارم این بود که باید بین اوقاف خاصه و بین اوقاف عامه فرق بکذاریم و بگوییم تعیین متولی در اوقاف خاصه بر عهده موقوف علیهم است، اما تعیین و نصب متولی در اوقاف عامه بر عهده حاکم شرع می باشد.

ص: 408

ولی باید عرض کنیم که این قول چهارم، شق اولش درست نیست،اما شق دومش درست است،یعنی موقوف علیهم یک چنین حقی را ندارند، زیرا ملکیت آنان نسبت به عین موقوفه، ملکیت طلق نیست.

ه؛ قول پنجم، قول حضرت امام (ره) و سید اصفهانی می باشد و آن این است که در اوقاف عامه، تعیین و نصب متولی با حاکم شرع است، اما اوقاف خاصّه دو جنبه دارد، آن جنبه ای که راجع به خود وقف و بطون آینده است که در واقع ارکان وقف تشکیل می دهند، تعیین و نصب متولی با حاکم شرع است، اما اعمال جزئی مانند پاک کردن جوب ها و چیدن میوه ها و هکذا تقسیم میوه بین موقوف علیهم، در این گونه موارد اشکال ندارد که تعیین و نصب متولی با موقوف علیهم باشد.

البته این نظر،بر خلاف احتیاط است و در عین حال نظر خوبی است ،که در واقع اموری که استخوان بندی وقف را تشکیل می دهد، مربوط به حاکم باشد و جناب حاکم برای آنها متولی تعیین کند، اما امور جزئیه، مربوط به موقوف علیهم باشد که برایش متولی تعیین و نصب کنند.

المسألة الثامنة و الثمانون: « فی الأوقاف الّتی تولیتها للحاکم و منصوبه، مع فقدهما و عدم الوصول إلیهما، تولیتها لعدول المؤمنین» (1)

مسأله هشتاد و هشتم در باره این است: اوقافی که تولیت آنها با حاکم شرع یا منصوب از طرف حاکم شرع می باشد، مطلب روشن است، اما اگر در جای زندگی می کنیم که مجتهد جامع الشرائط و نافذ الکلمه وجود ندارد، یا اگر هم وجود دارد، دسترسی به او مشکل و سخت است، در یک چنین جایی، وظیفه چیست ؟

ص: 409


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

شرع مقدس برای این گونه موارد هم فکری کرده و این نشانه جامعیت دین مبین اسلام است که حتی برای چنین مواردی هم اندیشه و فکر کرده است و فرموده تولیت موقوفه بر عهده عدول مؤمنین است.

البته این مسأله مورد اتفاق ماست، مگر یکنفر که ابن ادریس باشد، البته از عبارت ایشان هم استفاده نمی شود که ایشان مخالف باشد.

منتها باید توجه داشت، عباراتی که من می خوانم مربوط به وقف نیست، بلکه مربوط به وصیت یا وفات است، مثلاً یک نفر می میرد در حالی که بجایش اولاد و اموالی بجا مانده، وصی ندارد، در درجه اول وظیفه حاکم شرع است، اگر دسترسی به حاکم شرعی نیست، عدول مؤمنین به کار های آنها رسیدگی می کنند. ما این مطلب را از عبارات علما استفاده کردیم، اما از روایات و آیات، فقط این آیه را پیدا کردیم:

﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ سَیرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ (1)

مردان و زنان باایمان، ولی (و یار و یاور) یکدیگرند؛ امر به معروف، و نهی از منکر می کنند؛ نماز را برپا می دارند؛ و زکات را می پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت می کنند؛ بزودی خدا آنان را مورد رحمت خویش قرارمی دهد؛ خداوند توانا و حکیم است!

هر چند من در این باره یک روایت مخصوصی ندیدم،اما اگر هم نباشد، این آیه کافی است، همه علمای از زمان شیخ تا عصر و زمان ما، فتوا داده اند که اگر حاکمی نباشد یا دسترسی به حاکم نباشد،عدول مؤمنین رسیدگی می کند،نه تنها در وقف، بلکه در سایر جاها نیز چنین است، یعنی در اموری که مسئول مشخص ندارد، و مطلوب شارع است، چنانچه حاکم شرع نباشد، عدول مؤمنین آن را بر عهده می کیرند.

ص: 410


1- توبه/سوره9، آیه71.

ولایة عدول المؤمنین

لا خلاف بین الأصحاب فی أنّة یجوز لعدول المؤمین، التصدّی فی بعض الأمور الّتی کان الأولیاء کالأب و الجدّ، یتصدّیان لها- کسی مرده، بچه صغیر و اموالی بجایش مانده، پدر ندارد، جد هم ندارد، اینجا عدول مؤمین به کارهای این بچه و اموالش رسیدگی می کنند - و لم یخالف فیه إلّا ابن إدریس و تردّد فیه المحقق، و لنذکر کلماتهم فی المقام:

1: قال الشیخ فی النهایة: إذا مات إنسان من غیر وصیة،کان علی الناظر فی أمر المسلمین أن یقیم له ناظراً ینظر فی مصلحة الورثة، و یبیع لهم و یشتری، و یکون ذلک جائزاً (نافذا) فإن لم یکن السلطان الّذی یتولّی ذلک أو یأمر به، جاز لبعض المؤمنین أن ینظر فی ذلک من قبل نفسه، و یستعمل فیه الأمانة و یؤدّیها من غیر إضرار بالورثة، و یکون ما یفعله صحیحاً ماضیاً» (1)

2:و قال المحقق فی الشرائع: «و کذا لو مات إنسان و لا وصی له، کان للحاکم النظر فی ترکته و لو لم یکن حاکم، جاز أن یتولّاه من المؤمنین من یوثق به، و فی هذا تردّد» (2) .

3: و قال الشهید الثانی: «فإن فُقِد الجمیع، فهل یجوز أن یتولّی النظر فی ترکة المیّت من المؤمنین من یوثقه به أو لا ؟ قولان: أحدهما: المنع، ذهب إلیه ابن إدریس، و الثانی: الجواز، و هو المختار الأکثر تبعاً للشیخ – الجواز لما فیه من المعاونة علی البرّ و التقوی المأمور بها. و لقوله تعالی: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» خرج منه ما أجمع علی عدم ولایتهم فیه، فیبقی الباقی داخلاً فی العموم» (3) .

ص: 411


1- النهایة، شیخ طوسی، ص608.
2- شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص484، کتاب الوصیة.
3- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج6، ص265، کتاب الوصایا.

4: و قال فی الحدائق: «لا خلاف بین الأصحاب فی أنّه لو مات و لم یوص إلی أحد و کان له ترکة و أموال و أطفال، فإنّ النظر فی ترکته للحاکم الشرعی، و إنّما الخلاف فی أنّه لو لم یکن ثمّة حاکم، فهل لعدول المؤمنین تولّی ذلک، أو لا؟ الّذی صرّح به الشیخ و تبعه الأکثر: الأوّل، و قال ابن آدریس بالثانی» (1)

ولی ابن ادریس مطلقاً ولایت عدول مؤمنین را نفی کند، بلکه می گوید عدول مؤمنین در جایی است که حاکم نباشد، اما جایی که حاکم شرع وجود دارد، نوبت به عدول مؤمنین نمی رسد.

5: و قال ابن إدریس الّذی تفرّد بالمنع: «و الّذی یقتضیه المذهب، أنّه إذا لم یکن سلطان یتولّی ذلک، فالأمر فیه إلی فقهاء شیعته ع من ذوی الرأی و الصلاح، فإنّهم (علیهم السلام) قد ولّوهم هذه الأمور، فلا یجوز لمن لیس بفقیه تولّی ذلک بحال، فإن تولّاه فإنّه لا یمضی شیء ممّا یفعله، و لعل کلامه فیما إذا کان الرجوع إلی الفقیه متیسّراً، و علیه فلا مخالف فی المسألة.

فروع ولایت عدول مؤمنین

البته در باره ولایت عدول مؤمنین، چند فرع داریم که این فرع ها در اینجا مذکور نیست، بلکه ما آن را در کتاب بیع بحث کردیم.

1: هل تصدّی المؤمن العادل لبعض الأمور المطلوبة من باب الحسبة و التکلیف الشرعی، أو من باب الولایة أو النیابة من حاکم الشرع؟

اولین فرع این است که آیا عدول مؤمنین که این کار ها را انجام می دهند من باب حسبه است یا از باب تکلیف شرعی است یا ولایت دارند؟

البته شیخ انصاری اینها را در کتاب مکاسب به ترتیب بحث نموده است، آیا از باب حسبه است یا از باب تکلیف شرعی می باشد،یا از باب ولایت؟

ص: 412


1- الحدائق الناظرة، شیخ یوسف بحرانی، ج23، ص589.

2:شرطیة العدالة أو کفایة الوثاقة؟

آیا در عدول مؤمنین عدالت شرط است، یا موثق بودن کافی است؟

3: هل تشترط المصلحة و الغبطة فی مورد التصرّف؟

آیا غبطه در مورد تصرف شرط است یا نه، ممکن است غبطه نباشد، اما به ضرر هم نیست،آیا غبطه شرط است یا عدم ضرر کافی است؟

4: هل یشترط انتخاب الأصلح مضافاً إلی شرطیة المصلحة؟

آیا اگر غبطه شرط است، الصلاح و الأصلح لازم است یا اینکه اصلح مقدم بر صلاح است؟

شیخ انصاری این چهار فرع را در بیع متذکر شده است، ما هم در بیع آوردیم.

أدله مسأله هشتاد و هشتم

خلاصه اینکه: دلیل بر مسأله هشتاد و هشتم، یکی آیه کریمه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» یا آیه مبارکه:« وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾ (1)

علاوه بر آیه مبارکه، مسأله مفتابه نیز هست، و باز علاوه بر همه اینها،بعید است که شرع مقدس برای چنین مواردی فکر نکند، یتمی است که دارای اموالی می باشد، سرپرستی هم ندارد، بگوییم او را رها کنید، این از دأب شرع مقدس خیلی بعید است.

المسألة التاسعة و الثمانون: « لا فرق فیما کان أمره راجعاً إلی الحاکم بین ما إذا لم یعیّن الواقف متولّیاً، و بین ما إذا عیّن و لم یکن أهلاً لها، أو خرج عن الأهلیة، فإذا جعل للعادل من أولاده و لم یکن بینهم عادل أو کان ففسق، کان کأن لم ینصب متولّیاً» (2)

اگر جناب «واقف» متولی را معین کرده، اما این متولی فاقد شرائط شد، مثلاً خائن از کار در آمد، یا گفته عادل باشد، عادل نیست، در واقع اگر متولی از صلاحت خارج شود، این مسأله، در مسأله قبلی داخل می شود،یعنی جایی که متولی نباشد، حاکم شرع مداخله می کند، اگر حاکم شرع نیست، عدول مؤمین این کار را انجام می دهند.

ص: 413


1- مائده/سوره5، آیه2.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

«علی ای حال » اگر جناب واقف، متولی را معین کند و صفاتی را هم برای متولی در نظر بگیرد، اما این متولی از این صفات خالی بشود، وجودش کالعدم است، مثل این می ماند اگر از اول متولی نداشته باشد، در آنجا چه کار می کردیم؟ به حاکم شرع مراجعه می کردیم یا به عدول مؤمنین.

شرح کلام امام (ره)

قد تقدّم فی المسألة السابعة و الثمانون، أنّه لو لم یعیّن الواقف متولّیاً أصلاً، فأمره إلی الحاکم، هذا فیما إذا لم یعیّن أصلاً، إنّما الکلام فیما لو عیّن و لم یکن من عیّنه أهلاً لها، کما إذا کان خائناً أو غیر قادر، أو کان أهلاً فی برهة من الزمان، لکن خرج بعدها عن الأهلیة، فهذا ما لو لم یعیّن المتولی أصلاً، و الفرق بینهما فقدان المتولّی ابتداءً أو فی الأثناء.

و إلی ما ذکرنا یشیر المصنّف بقوله:« لو جعل التولیة للعادل من أولاده و لم یکن بینهم عادل أو کان ففسق، کان ذلک نظیر ما لو یعیّن من بدأ الأمرً»

إذا وصف الموقوف علیه بصفات أو ألزمهم بأعمال

تا کنون بحث ما در باره متولی بوده، حال می خواهیم از متولی پایین تر بیاییم، اگر جناب «واقف» گفته من فلان مزرعه را وقف کردم بر اولادم که عادلند، حالا اگر اولادش از اول عادل نبودند یا عادل بودند و سپس فاسق شدند، آیا از موقوف علیهم خارج می شوند یا نه؟

یا می گوید من این مدرسه را وقف کردم بر آن طلبه هایی که نماز شب بخوانند، یا نوافل را رعایت کنند، فرض کنید طلبه ای است که مدتی را نماز شب می خواند، ولی الآن نمی خواند، یا صفاتی را در موقوف علیهم شرط کند یا اعمالی را در موقوف علیهم شرط نماید.

ص: 414

عرض کردیم که بحث تا کنونن در متولی بود، الآن از متولی، کمی پایین تر می آییم، یعنی در باره موقوف علیهم بحث می کنیم، اگر موقوف علیهم دارای صفاتی بود، ولی الآن از آن صفات بیرون آمده، یعنی فاقد آن صفات شده اند، یا شرائطی را معین کرده و گفته آنکس باید در این مدرسه باشد که نماز شب بخواند یا نوافل را رعایت کند.

خلاصه اینکه، خیلی از واقف ها هستند که شرائطی را قرار می دهند که واقعاً حرجی اند، آیا باید به آنها عمل کنند یا نه؟

شرائط موقوف علیهم از دیدگاه واقف 95/10/22

موضوع: شرائط موقوف علیهم از دیدگاه واقف

بحث در این است که اگر جناب «واقف» شرائطی را برای موقوف علیهم معین کند و بگوید کسانی حق سکونت در این مدرسه دارند که عادل باشند.

گاهی از اوقات انجام فعلی را شرط می کند و می گوید کسانی سکنه ی این مدرسه خواهد بود که نماز شب بخواند، حال اگر طلبه ای عادل نیست، یا موفق به خواندن نماز شب نیست،(بالفرض) طلبه ای است که نماز شب نمی خواند یا عادل نیست، آیا حق سکونت در این مدرسه را دارد یا نه؟

بستگی دارد به اینکه چنین شرطی، از قبیل کدام شرط است، آیا شرط عنوان است یا شرط الزام؟ اگر شرط عنوان باشد، این شرط موقوف علیه است، مثل این است که بگوید: در اینجا عالم بنشیند، فقیر بنشیند، مسلّماً اگر کسی عالم یا فقیر نباشد، حق نشستن را ندارد.

پس باید ببینیم که چنین شرطی، شرط عنوان است یا شرط الزام، یعنی فعل است، شرط عنوان نیست،صلاحیت سکونت را دارد، منتها باید عمل خواسته شده را هم انجام بدهد، کدام یکی است؟

ص: 415

مثلاً وقف نامه را خدمت کسی آورد و در آن نوشته بود:« بشرط أن یکونوا عدولاً، أو بشرط أن یقیموا صلاة اللیل»، آیا این شرط عنوان است یا شرط الزام؟

اگر شرط عنوان باشد، اصلاً حق سکونت را ندارند، اما اگر شرط الزام باشد، سکونت شان اشکال ندارد، نماز شان هم اشکال ندارد، اما گناهکار هستند، مثل این می ماند که شما با کسی معامله می کنید و در ضمن معامله شرط می کنید که یک دست لباس هم برای شما بدوزد، اما لباس را ندوخت، معامله صحیح است، منتها طرف خلاف شرع را مرتکب شده است.

پرسش

اگر شک کردیم که آیا شرط عنوان است یا شرط الزام، چه باید کرد؟

پاسخ

در مقام شک، رجوع به اصل می کنیم، البته در اینجا دو اصل با هم متعارض هستند، یعنی اگر بگوییم اصل این است که شرط عنوان نیست، این اصل معارض است با اصلی که می گوید اصل این است که الزام نیست، قهراً نوبت به احتیاط می رسد و نباید چنین فردی در آنجا سکونت کند.

المسألة التسعون: « لو جعل التولیة لعدلین من أولاده – مثلاً – و لم یکن فیهم عدل واحد، ضمّ الحاکم إلیه عدلاً آخر- دلیلش غرض واقف است - و أمّا لو لم یکن فیهم عدل أصلاً، فهل اللازم علیه نصب عدلین، أو یکفی نصب واحد أمین؟ أحوطهما: الأول، و أقواهما: الثانی» (1)

بحث ما در مسأله نود است و این مسأله دارای دو فرع می باشد:

1؛ فرع در باره این است که جناب واقف در ضمن صیغه وقف گفته دو نفر از اولاد عدول من، متولی وقف باشند، اما فعلاً از اولادش بیش از یک عادل وجود ندارد، در اینجا چکنیم؟

ص: 416


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

در اینجا دو احتمال است:

الف؛ یک احتمال این است که حاکم شرع، یک عادل دیگر را از غیر اولادش ضمیمه اولاد عادلش بکند،چرا؟ حفظاً لغرض الواقف، غرض واقف این است که دو نفر باشند و چون از اولاد خودش فقط یک عادل است، پس باید یک عادل دیگر را از جای دیگر به او ضمیمه کند.

جرا؟ حفظاً لغرض الواقف.

ب؛ احتمال این است که ضمّ عادل دیگر لازم نیست، چون فرق است بین غرض واقف و بین عمل واقف، غرض واقف این است که این وقف سود آور باشد، اگر واقعاً همین یکنفر عادل هم می تواند به امر وقف درست برسد و آن را درآمد زا کند، غرض واقف عملی شده است، اینکه می گویید جناب واقف، دو عادل را معین کرده، این غرض واقف نیست، بلکه عمل واقف است، لازم نیست که حاکم را عمل واقف را عملی کند.

بنابراین، قول اول بین غرض واقف و عمل واقف خلط کرده است، ما یک غرض داریم و یک عمل داریم، غرض این است که این موقوفه سود آور باشد، اگر غرض درآمد است، چنانچه همان یک نفر غرض واقف را عملی کند، نیاز به عادل دیگر نیست چون غرض واقف تامین شده.

2؛ فرع دوم این است که اگر جناب واقف گفته دو نفر از اولاد عادل من، متولی وقف باشند و حال آنکه از اولاد خودش حتی یک نفر هم عادل نیست، فرقش با فرع اول روشن است، چون در اولی دو عادل گفته بود، و فقط یک عادل بود، اما در این فرع دوم، اصلاً در بین اولادش عادلی وجود ندارد، همان کلام گذشته در اینجا هم می آید، یعنی حاکم شرع دو عال نصب کند یا یک عادل هم کفایت می کند؟

ص: 417

اگر در فرع اول گفتیم باید دو عادل باشد، در اینجا هم باید بگوییم دو عادل. چرا؟ چون باید غرض واقف را تامین کرد.

اما اگر گفتیم فرق است بین غرض واقف و بین عمل واقف،اگر واقعاً یکنفر کارآمد است و می تواند وقف را اداره کند، همان یک نفر هم کافی است، اگر بگویید غرض واقف دو نفر بوده، در جواب می گوییم آن غرض واقف نبوده، بلکه عمل واقف بوده و عمل واقف لازم الاتباع نیستو بنابراین، در هردو مسأله کسانی که می گویند حتماً دو نفر باشند، خیال می کنند که عمل واقف، غرض واقف است و حال غرض واقف نیست، غرض واقف استنماء است، به این معنی که این بستان و باغ سود آور باشد، این غرض او (واقف) می باشد، اگر ما به آن غرض با یکنفر می رسیم، دیگر داعی نداریم که دو نفر عادل پیدا کنیم، بلکه همان یکنفر هم کافی است.

نظر استاد سبحانی

ولی من می گویم احتمال دارد که در اینجا یک نظر ثالثی بدهیم و آن این است: آیا نظر این آدم (واقف) از این دو نفر استقلال کلّ منهما است یا مشارکت شان می باشد؟

اگر نظرش از دو نفر – چه در فرع اول و چه در فرع دوم – استقلال باشد، یکنفر کافی است. چرا؟ چون همان یکنفر هم کارهای وقف را انجام می دهد، اما اگر نظرش هم در فرع اول و هم در فرع دوم، استقلال نباشد بلکه همکاری و مشارکت باشد، اگر این نظرش بوده، مسلّماً باید در فرع اول یک عادل دیگر را هم ضمیمه کند، و در فرع دوم هم باید بجای یک عادل، دو نفر عادل پیدا کند.

ص: 418

المسألة الحادیة و التسعون: « لو احتاج الوقف إلی التعمیر و لم یکن ما یصرف فیه یجوز للمتولی أن یقترض له قاصداً أداء ما فی ذمّته بعد ذلک ممّا یرجع إلیه کمنافع أو منافع موقوفاته، فیقترض متولی البستان مثلاً لتعمیر بقصد أن یؤدّی دینه من عائداته، و متولی المسجد أو المشهد أو المقبرة و نحوها بقصد أن یؤدّیه من عائدات موقوفاتها، بل یجوز أن یصرف فی ذلک من ماله بقصد الاستیفاء ممّا ذکره و لو اقترض له و صرفه لا بقصد الأداء منه أو صرف ماله لا بقصد الاستیفاء منه لم یکن له ذلک بعده» (1)

بحث در مسأله نود و یکم در باره این است که اگر وقف نیاز به تعمیر دارد و فعلاً هم در حساب وقفی، پولی نیست، در اینجا جناب متولی چه کند؟

برای حل مسأله جند راه وجود دارد:

1: در ذمه خودش قرض کند، یعنی قرض می کند که خودش ضامن بشود، منتها نیت کند بعداً از درآمد موقوفه دین خودش را ادا کند، این راه خوبی است.

2: برای خودش قرض کرد، منتها نیت و قصدش این نبود که از درآمد موقوفه قرض را ادا کند، در این فرض این آدم نمی تواند از درآمد موقوفه قرضش را ادا کند. چرا؟ چون از اول برای خودش قرض کرده نه به نیت اینکه از درآمد موقوفه قرضش را بدهد.

شرح کلام حضرت امام (ره)

ربما یحتاج الوقف إلی العمارة و لم یکن عند المتولی ما یصرفه فیه، فأمامه (جلوش) أحد الأمرین:

1: أن یقترض بقصد أداء ما فی ذمّته من منافع الوقف أو من منافع موقوفات الوقف – گاهی خود باغ درآمد دارد، از درآمد باغ قرضش را ادا می کند، گاهی یک خانه ای را هم برای باغ وقف کرده اند، یا از منافع خود باغ قرضش را می دهد یا از منافع موقوفات باغ، یعنی از منافع خانه ای که برای عمارت باغ وقف کرده اند – فإنّ ذلک من وجوه البرّ فی حق الوقف و الموقوف علیه بإحسان إلیهما و لا سبیل علی المحسنین، و مسلماً جناب متولی ضامن نیست.

ص: 419


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

2: أن یصرف ماله لا بقصد الاستیفاء منها- خودش پول داشت، پولش را صرف عمارت و آبادانی موقوفه کرد، منتها نه به قصد استیفاء- لا بقصد الاستیفاء منها، فلیس له الاستیفاء من منافع الوقف، لأنّه صرف ماله فی سبیل الله و لا رجوع فیما صرف فی سبیل الله - چیزی را که انسان در راه خدا داد، حق گرفتن را ندارد-.

هذا کلّه حول الوقف علی الأشخاص و العناوین،این دو راهی را که عرض کردیم،جایی است که یا وقف بر اشخاص است یا وقف بر عناوین است مانند فقرا و علما، وقف بر مساجد را چه کنیم که وقف بر جهت است، یا قنطرة و مقابر را که وقف بر جهات است، چه کنیم؟ در آنجا هم باید دید که راه چیست؟

اما إذا احتاج إلی عمارة ما هو وقف للجهة کالمساجد و المشاهد و القناطر و المدارس إلی غیر ذلک و هناک طریق ثالث.

آن کدام است؟

آنجا راه سومی هست و آن اینکه بگوید: من قرض می کنم به ذمه خودم، به شرط اینکه از نذوراتی که برای مساجد یا برای مشاهد می آورند، قرضم را بگیرم، به نیت اینکه از درآمد مساجد و مشاهد اداء کنم، قرض می کنم، این راه خوبی است.

راه چهارم این است که قرض بکند،اما مقترض (قرض گیرنده) خود مساجد و مشاهد باشد، کراراً گفتیم که عناوین حقوقی مالکند، بگوییم این مسجد مال فرشهایی است که با آن فرش شده، یا مالک منبر است یا مالک سایر وسائل و اسباب خودش است، اگر واقعاً مسجد مالک است، حرم مالک است، چه مانع دارد که مسجد و حرم بدهکار هم باشد.

ص: 420

پس اگر برای مساجد،مشاهد و امثالش قرض کردیم، دو راه دارد،یا خود ما مقترض باشیم، منتها به این نیت که بعداً از درآمد آنها قرضم را ادا کنم.

ولی من یک راه چهارمی را هم فکر کرده ام و آن این است که قرض را انجام بدهد، اما مقترض خود مساجد یا مشاهد باشند، چون عناوین حقوقیه خودش یک شخصیت حقوقی هستند، مثلاً فلان مسجد، مالک فرش هایی است که روی آن پهن شده یا مالک سایر وسائل خودش است، مالک اموال خودش است، همانطور که مساجد و مشاهد مالک اند، هیچ اشکالی ندارد که مقترض و بدهکار هم باشند،مسلّماً از درآمد های خود مسجد و حرم آنها را ادا می کند.

فرق اولی با دومی این است که در اولی خود متولی مقترض است، اما در دومی خود متولی مقترض نیست، بلکه خود مساجد و مشاهد و امثالش مقترض می باشند.

و هنا طریق رابع فی هذه الموارد و هو أن یقترض لعمارتها علی عهدة الموقوفات و فی ذمّته نفسه، لا فی ذمّته نفسه و لکن لابدّ من إعلام المقرض أنّ القرض علی المسجد أو علی المدرسه – مثلاً – لا فی ذمّة المقرض.

فإن قلت: کیف یصحّ الاقتراض علی عهدة الموقوفات، چگونه می شود برای حرم به عنوان حرم قرض کنیم، یعنی حرم را یا مسجد را بدهکار کنیم، یا قنطرة و مقابر را بدهکار کنیم؟

در جواب می گوییم همان گونه که حرم مالک اموال و درآمد های خودش است، بدهکار نیز می شود، اگر مالیکت مساجد و مشاهد را پذیرفتیم، باید بدهکاری آنها را نیز بپذیریم .

«علی ای حال» ما باید قبول کنیم که دو نوع مالکیت داریم:

ص: 421

الف؛ مالکیت شخصی

ب؛ مالکیت حقوقی

البته عرب ها از مالکیت حقوقی، تعبیر می کنند به مالکیت معنوی و شخصیت معنوی، بعد آز انکه شخصیت معنوی شد، همان گونه که مالک می شوند، یدهکار نیز می شوند، یعنی هردو جنبه در آنها متصور است

طرق و راههای ثبوت وقفیت 95/10/25

موضوع: طرق و راههای ثبوت وقفیت

بحث ما در مسأله نود و دوم ا ست و حضرت امام در این مسأله در باره ثبوت وقف بحث می کند و اینکه از چه راه و طریقی ثابت می شود که فلان مزرعه وقف است؟

برای وقف بودن آن چیز چهار راه معین می کند، البته ایشان راه چهارم را به صورت مجمل بیان کرده و حال آنکه احتیاج به شرح دارد

1: الشّیاع المفید للعم أو الإطمئنان، و یعبّر عنه فی لسان الفقهاء بالسماع

یکی از راههای ثبوت وقفیت اول شیاع است، البته در اصطلاح عوام شیاع می گویند، چنانچه در اصطلاح علما نیز گاهی به آن شیاع می گویند، و گاهی می گویند استفاضه، یعنی کلمه استفاضه را هم به کار می برند.

اما در کتاب های فقیه م کلمه سماع را به کار می برند و می گویند: السماع، در واقع شیئ واحد است که سه لفظ دارد، تارة یقال الشیاع، و أخری الاستفاضه، و ثالثة یقال السماع، ایشان (حضرت امام ره) هم کلمه شیاع را به کار برده، اما علما گاهی می گویند سماع و گاهی می گویند استفاضه.

در هر حال یکی از طرق و راههای ثبوت وقف این است که وقف بودن آن چیز در میان مردم شایع باشد، البته قید دارد،قیدش این است که یا مفید علم باشد و یا مفید اطمینان، اگر مفید علم باشد، حرفی در آن نیست چون ما بالاتر از علم چیزی نداریم، از نظر من اطمینان نیز حجت است. چرا اطمینان حجت است؟ لأنّه حجّة عقلائیة، حجت عقلائی است، حتی اگر خبر واحد هم می گویند حجت است، گفتیم خبر عادل حجت نیست، بلکه خبر موثوق الصدور حجت است، اگر می گویند خبر عادل حجت است، چون عادل بودن سبب وثوق الصدور است، کسانی که در بحث حجیت خبر واحد بودند، ما به این نتیجه رسیدیم که از ادله استفاده می شود که:»الخبر الموثوق الصدور» حجت است خواه خبر عادل باشد یا خبر غیر عادل، البته عدول بودن از طرق وثوق به صدور است، اطمینان هم حجت عقلائیه است و شرع مقدس نیز این حجت عقلائیه را یا امضا کرده یا لا اقل رد نکرده است.

ص: 422

قال المحقق فی الشرائع: « تثبت ولایة القاضی بالاستفاضه و کذا یثبت بالاستفاضة النسب- یعنی اینکه این آقا، بچه فلانی است- الملک المطلق و الموت و النکاح و الوقف» (1) .

مثلاً در میان مردم شایع است که مالک این ملک فوت کرده، زن بعد از چهار ماه و ده روز می تواند ازدواج کند.

سوال من این است که می فرماید: الملک المطلق، مراد از ملک مطلق چیست؟ شایع است که فلان باغ ملک فلانی است، اما من باب الارث ثابت نمی شود، من باب البیع ثابت نمی شود، من باب الهبه ثابت نمی شود، اسبابش ثابت نمی شود، فقط مسبب ثابت می شود.

بنابراین، اگر اسباب برای خودش آثاری داشته باشد، آن آثار ثابت نمی شود، فرض کنید اگر بگویند این « ملک» مال فلانی است، سببش هبه است، هبه بودن که سبب است ثابت نمی شود، چرا؟ لأنّ الشیاع فاقد للّسان،دلیل لبّی است، دلیل لبی فقط ملک را ثابت می کند، اسبابش را ثابت نمی کند مگر اینکه شیاع به اسباب هم بخورد، یعنی شایع بشود که این ملک مال زید است که از پدرش به ارث رسیده، و آن یک مسأله دیگر است، و الا اسبابش ثابت نمی شود، حتی اگر اسبابش آثاری داشته باشد مترتب نمی شود، مثلاً بیع اثرش چیست؟ البیعان بالخیار ما لم یفترقا، این ثابت نمی شود، هبه چیه؟ مادامی که در موهوب تصرف نکرده، واهب می تواند بر گردد و رجوع نماید،اینها ثابت نمی شود، فقط ماهیت ملک ثابت می شود، دلیلش هم عرض کردم و گفتم:«لأنّ السماع دلیل لبّی» و دلیل لبی لسان ندارد و چیزی که لسان ندارد، آثار دیگرش ثابت نمی شود.

ص: 423


1- شرائع الإسلام، محقق اول، ج4، ص862، ط استقلال.

وقال فی المختصر النافع: « السماع فیثبت النسب و الملک و الوقف و الزوجیة» (1) .

و قال العلامة: «و یثبت بالسماع النسب و الملک المطلق و الوقف و الزوجیة» (2) .

و قال فی الإرشاد: « العلم شرط فی جمیع ما یشهد به إلّآ النسب و الملک المطلق و الموت و النکاح و الوقف و الارث و الولایة فقد اکتفی فی ذلک بالاستفاضة» (3) .

ولایت کدام است؟ مردی از بغداد می آید و می گوید من از طرف خلیفه حاکم هستم، اگر سماع و شیاعی باشد، حرف او حجت است، مراد از «ولایت» حاکم بودن است( فقد اکتفی فی ذلک بالاستفاضة)، عرض کردم دلیلش همین است،یا مفید علم است، العلم حجة عقلیة، یا مفید اطمینان است، اطمینان نیز حجت عقلائی است.

مرحوم محقق یک دلیل دیگر اقامه کرده است و آن این است که اگر ما شیاع را قبول نکنیم، خیلی از اوقاف از بین می رود، چون این وقف هزار ساله است، آنکس که وقف می کند هزار سال قبل مرده و رفته ا، شاهد ها نیز مرده اند و رفته اند، حالا نه واقفی است و نه شاهدی، اگر قرار باشد که بگوییم در هر زمان باید دو نفر شهادت بر وقف بودن بدهد،خیلی از اوقاف از بین می رود ولذا به سماع و شیاع اکتفا کردیم و هکذا به استفاضه اکتفا کردیم.

ربما یستدلّ علی حجیّة الشیاع -به دو دلیل، که اولی را نگفتیم – بمرسل یونس، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَیِّنَةِ إِذَا أُقِیمَتْ عَلَی الْحَقِّ أَ یَحِلُّ لِلْقَاضِی أَنْ یَقْضِیَ بِقَوْلِ الْبَیِّنَةِ (إِذَا لَمْ یَعْرِفْهُمْ مِنْ غَیْرِ مَسْأَلَةٍ)، فَقَالَ: « خَمْسَةُ أَشْیَاءَ یَجِبُ عَلَی النَّاسِ أَنْ یَأْخُذُوا فِیهَا بِظَاهِرِ الْحُکْمِ الْوِلَایَاتُ وَ التَّنَاکُحُ وَ الْمَوَارِیث وَ الذَّبَائِحُ وَ الشَّهَادَاتُ فَإِذَا کَانَ ظَاهِرُهُ ظَاهِراً مَأْمُوناً جَازَتْ شَهَادَتُهُ وَ لَا یُسْأَلُ عَنْ بَاطِنِه» (4)

ص: 424


1- المختصر النافع، محقق اول، ص289، ط مصر.
2- تبصرة المتعلمین، علامه حلی، ص191.
3- الإرشاد، علامه حلی، ج2، ص160.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 27، ص290، من أبواب کیفیة الحکم، ب22، ح1 ط آل البیت.

مراد از کلمه «الحکم» در این حدیث شریف، حکم مردم است.

ثمّ إنّ المحقق علّل ثبوت الوقف بالاستفاضة بما فی قوله: «إنّ الوقف للتأبید، فلو لم تسمع فیه الاستفاضة لبطلت الوقوف مع امتداد الأوقات، و فناء الشهود» (1)

خیلی از وقف ها هستند که هزار سال قبل وقف شده اند و اگر ما استفاضه و شیاع نپذیریم، خیلی از اوقاف از بین می رود.

هذا (عبارت محقق) یدلّ علی وجود خصوصیة فی الوقوف دون سایر الآمور، و أنّه لو لم یسمع لبطلت الوقوف - چون سایر امور موقت است، اما وقف ابدی است.

و ظاهر العبارات کون الاستفاضة بما هی هی حجّة- ولی ما گفتیم مطلقاً حجت نیست، بلکه در صورتی حجت است که یا مفید علم باشد یا مفید اطمینان- و لکنّ القدر المتیقن کونها مفیدةً للإطمئنان کما علیه المتن (مراد از متن، تحریر الوسیله حضرت امام ره است).

بنابراین، شیاع بما هو الشیاع حجت نیست، بلکه بخاطر این حجت است که یا مفید اطمینان است و یا مفید علم، فلذا حجت می باشد.

2: و أمّا الثانی (الطریق الثانی)، أعنی إقرار ذی الید، أو ورثته بعد موته، و دلیله ظاهر، لحجّیة قول ذی الید علی ما تحت یده، من غیر فرق بین کونه ملکاً زید، أو إقراره علی أنّه ملک غیر طلق، لزید، أو لجهة أو لعنوان

می گوید این پیراهن عاریه است، یا این عبا مال دیگری است، می گوید اینکه دست من است،مال موقوف علیه است، قولش حجت است،من غیر فرق بین کونه ملکاً زید أو إقراره علی أنّه ملک زید،اما غیر الطلق، لزید أو لجهة أو لعنوان

ص: 425


1- شرائع الإسلام، محقق اول، ج4، ص919.

عرض کردیم که برای ثبوت وقف چهار راه داریم، راه اول شیاع بود که یا مفید علم است یا مفید اطمینان، (الطریق الثانی إقرار ذی الید أو ورثته) فرض کنید باغی، تحت تصرف انسانی است، می گوید اینجا وقف است، یا پدر می گوید وقف است یا پدر مرده، بچه ها می گویند وقف است، «اقرار العقلاء علی أنفسهم جائز»، اقرارش جایز است و فرض این است که «ید» اماره مالکیت است، جایی که اماره مالکیت است، مالک می گوید من اینجا را وقف کرده ام یا پدرم وقف کرده است.

« علی ای حال» قول ذی الید مسلماً حجت است، مشکلی هم در اینجا نیست.

3: و اما الثالث: أعنی کون الملک فی تصرّف الوقف مدّة مدیدة بلا معارض بمعنی أنّهم کانوا یعاملون معاملة الوقف، فإنّها شهادة عملیة مفیدة للعلم و الإطمئنان علی أنّ ما تحت أیدیهم وقف، و ربما تقترن الشهادة العملیة بالشهادة القولیة أیضاً فتفید العلم أو الإطمئنان و للمسأله ذیل یأتی فی المسألة الرابعة و التسعون.

طریق و راه سوم کدام است؟ طریق سوم را باید از شیاع جدا کنیم، یعنی بین این دو خلط نکنیم، شیاع این است که در میان ده و روستا همه می گویند اینجا وقف است، اما طریق سوم این است که سالیان درازی است کسانی که کارگزاران این مزرعه هستند، سالهای متمادی اینها با این مزرعه عمل وقف را می کنند، مثلاً میوه های باغ را می چینند و به ایتام و یا به علما می دهند، عمل شان عمل وقف است، نه یک سال و دو سال، بلکه پنجاه سال است که دست این افراد است «یعاملون معه معاملة الوقف»

ص: 426

این غیر از شیاع است، چون شیاع زبان مردم است، لسان مردم است، اما اینجا این گونه نیست، کسانی که ذو الید هستند، نمی گویند که این مزرعه وقف است،اما عملاً معامله وقف را با آن می کنند.

بنابراین،هم با اولی فرق پیدا کرد، چون در اولی لسان مردم است،کار هم به اینجا ندارد، با دومی هم فرق کرد،چون در دومی لسان دارد و می گوید اینجا وقف است، سومی لسان ندارد،منتها «یعاملون معه معاملة الوقف»، مسلّماً ثابت می شود که أنّه وقف.

متن کلام حضرت امام (ره) در تحریر الوسیلة

المسألة الثانیة و التسعون: « تثبت الوقفیة: بالشّیاع المفید للعلم أو الإطمئنان، و بإقرار ذی الید أو ورثته بعد موته، و بکونه فی تصرّف الوقف، بأن یعامل المتصرّفون فیه معاملة الوقف بلا معارض، و بالبیّنة» (1)

4: الرابعة: البیّنة الشرعیة، یعنی طریق و راه چهارم برای ثبوت وقفیت یک چیز، بیّنه شرعیه است، منتها کلمه « البیّنة الشرعیه» در کلام حضرت امام مجمل است، چون انسان خیال می کند که دو عادل شرط است و حال آنکه این گونه نیست،کسانی که کتاب شهادت را خوانده اند، در آنجا بحث است و در آنجا آمده که امور مالی با دو عادل ثابت می شود، ثانیاً، با دو زن و یک عادل ثابت می شود و این در قرآن کریم آمده:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَاینْتُمْ بِدَینٍ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَلْیکْتُبْ بَینَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا یأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیکْتُبْ وَلْیمْلِلِ الَّذِی عَلَیهِ الْحَقُّ وَلْیتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا یبْخَسْ مِنْهُ شَیئًا فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لَا یسْتَطِیعُ أَنْ یمِلَّ هُوَ فَلْیمْلِلْ وَلِیهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَینِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یکُونَا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَی وَلَا یأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَی أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَی أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَینَکُمْ فَلَیسَ عَلَیکُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَایعْتُمْ وَلَا یضَارَّ کَاتِبٌ وَلَا شَهِیدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ» (2) .

ص: 427


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص85.
2- بقره/سوره2، آیه282.

پس اینکه می گویند« بیّنه»، مراد شان دو عادل نیست، دو عادل یا یک عادل به ضمیمه دو زن،ثالثاً، آقایان در کتاب شهادت خوانده اند: هر چیزی که جنبه مالی داشته باشد، آن هم با دو عادل ثابت می شود و هم با یک مرد و دو زن، و هم با یک شاهد و یک یمین، این قانون کلی است، آقایان در کتاب شهادات ادعا می کند هر کجا که اموری مالی شد، هر کجا که یک مرد و دو زن قبول می شود، جای آن یک مرد و یک یمین هم می نشیند و کفایت می کند، این قاعده فقهی است، شاهد باشد و خود طرف هم قسم بخورد.

البته جای تفصیل نبوده تا ایشان (حضرت امام) تفصیل بدهد، در کتاب شهادات تفصیل این مسأله آمده، در امور مالی دو عادل حجت است، و هکذا در امور مالی یک عادل و دو زن حجت است، و هر موردی که قول یک عادل و دو زن حجت است، یک عادل و یک یمین هم جانشینش می شود.

فإن قلت: در مورد وقف نمی توانیم سومی را بپذیریم. چرا؟ به جهت اینکه آقایان می گویند مسجد از قبیل تحریر است یا اینکه در عناوین قائل به ملکیت نیستند، تازه در زید هم که وقف خاص است، می گویند ملک طلق نیست.

بنابراین، آقایان گفته اند، هر کجا که قول یک مرد و دو زن پذیرفته می شود، قول یک مرد و یک شاهد و یک یمین هم پذیرفته می شود، و آن جایی است که نزاع جنبه مالی داشته باشد، اینجا مالیتش مسلّم نیست، ملکیتش مسلم نیست،چون مالکیت موقوف علیهم مشکوک است، خیلی از آقایان مالک بودن موقوف علیهم را نپذیرفته اند، حضرت امام که نپذیرفت، فقط در وقف بر ذریه پذیرفت و در آنجا هم گفت ملکیتش ملکیت غیر طلق است.

ص: 428

سید یزدی در تتمه عروة الوثقی می فرماید مراد از امور مالی، ملکیت طلق نیست، بلکه مراد این است که مالی در کار باشد، مسلّما أقلاً منافع این موقوفه ملک موقوف علیه است، بنابراین، نزاع یک نزاع مالی است، حتی اگر در خود عین هم قائل به ملکیت نشویم، در منافع قائل به ملکیت هستیم، مرحوم سید در ملحقات عروه می فرماید لازم نیست که ملکیت باشد، بلکه همین مقدار که بوی مال را بدهد و بوی پول را بدهد، اینجا هم پول و مال را می دهد. چرا؟ چون اقلاً ادعا این است که درآمد این مزرعه مال موقوف علیهم است، سر این نزاع است، پس بحث، بحث مالی است و بحث، بحث ملکی است و لو ملک منافع، پس در آنجا یک یمین و یک شاهد هم حجت است.

و قال فی مفتاح الکرامة فی شرح قول العلامة فی القواعد: « ظاهره دعوی الإجماع علی أنّ الوقف ینتقل إلی الموقوف علیه و هو خیرة المبسوط و السرائر و الأکثر و قد أُدعی علیه الإجماع» (1) .

ما می گوییم خواه ملک موقوف علیه باشد یا نباشد،همین مقداری که نزاع ما، نزاع مالی است و آن اینکه درآمد ملک موقوف علیه است یا نیست؟

أقول: « لا حاجة فی القبول إلی القول بأنّ الملک ینتقل إلی الموقوف علیه، حتی یقال بأنّه قیل ببقائه علی ملک الواقف، کما عن أبی الصلاح، أو بانتقاله إلی الله تعالی کما علیه الشیخ فی الخلاف، بل یکفی ما ذکره العلامة فی عبارته السابقة، و قال: (( کلّ ما کان مالاً، أو المقصود منه المال )) و هذا الشرط محقّق فی الوقف، و إلی ما ذکرنا یشیر السید الطباطبائی( قدس ) فی ملحقاته علی العروة، و یقول: و الأقوی الثبوت، ولو قلنا بعدم الانتقال إلیه، لأنّه یکفی فی کون الدعوی مالیةً، مالکیة الموقوف علیه للمنفعة أو الانتفاع – المنفعة در وقف منفعت است،الانتفاع، در وقف انتفاع است-،مرحوم سید از کلمه «ولکن» به یک مسأله اشاره می کنند، من عبارت را می خوانم، آقایانی (اصحاب درس مراد است) که معنای عبارت می دانند، آن را معنی کنند - و لکن إذ کانوا جماعة لابدّ من حلف جمیعهم و إلّا یثبت بمقدار حصّة الحالف، کما أنّه لا یکفی حلف الموجودین للطبقة المتأخرة، بل لا بدّ لهم من الحلف أیضا کما هو المقرّر من عدم ثبوت الحق بحلف الغیر» .

ص: 429


1- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج20، ص249.

مسأله در کجاست؟ عرض کنم جمعی می گویند که اینجا وقف ماست، البته نمی گویند ارث ماست، بلکه چهار نفر هستندو می گویند اینجا وقف ماست، اگر بخواهند که همه مزرعه وقف آنها بشود، باید همه آن چهار نفر قسم بخورند، و الا اگر یکی از آنها قسم بخورد، سهم او ثابت می شود.

بنابراین، اگر چهار نفر بگویند این مزرعه وقف ماست، باید هر چهار تای شان قسم بخورند تا وقف همه مزرعه ثابت بشود، اما اگر دو نفر شان قسم خورد و دوتای دیگر قسم نخورد، وقف نصف مزرعه ثابت می شود، نصف دیگرش ثابت نمی شود.

ثانیاً: کما أنّه لا یکفی حلف الموجودین للطبقة المتأخرة، این جمله چه می گوید؟ اینها بطن موجودند، اگر بطن موجود قسم خورد، وقفیت برای آنها ثابت می شود، اما برای بطن بعدی ثابت نمی شود، بلکه بطن بعدی هم باید از نو قسم بخورند تا ثابت بشود.

ولی من در این مردد هستم، اگر آنها قسم خوردند، مدارکی در دست شان هست،اما طبقه بعدی که این مدارک دست شان نیست، آیا فکر نمی کنید اگر برای همین طبقه با قسم خوردن ثابت شد، برای هم وقفیت ثابت می شود؟ و الا اگر این جور بگوییم وقف باطل می شود، تا به بطن دهم برسیم، اصلاً بطن دهم نمی توانند قسم بخورند، چون هر چه زمان بگذرد، مسأله کم رنگ می شود، مرحوم سید آدمی بود که در وسط جامعه بوده، این فتوایش که می گوید اینها باید قسم بخورند،بطن هم باید قسم بخورند، اگر این مسأله را بگوییم گاهی از اوقات وقف از بین می رود، چون زمان که بگذرد، قرائن از بین می رود و مسأله کم رنگ می شود، فکر نمی کنید همین که اینها قسم خوردند، حکم ظاهری باشد و برای فرزندان آنها هم حجت باشد، البته من این را ننوشتم، آقایان بنویسند:

ص: 430

و یمکن أن یقال:« أنّ حلف الموجودین من البطن الأوّل، یثبت به حکم ظاهریّ حجّة للبطون اللاحقة و إلّا ربّما یبطل الوقف بمرور الزمان.

مسأله بعدی این است که کسی اول اقرار به وقف بودن یک چیز می کند ،و سپس می گوید من شوخی کردم، آقا این حرف از او قبول می شود یا نه؟ حضرت امام می فرماید: بله، یعنی قبول می شود.

آیا اگر بگوید این مزرعه وقف علماست و آن را به قبض علما هم بدهد، یعنی قبض و اقباض هم صورت بگیرد،تصرفات هم باشد، بعداً از حرف خودش بر گردد و بگوید من شوخی می کردم، آیا این حرف از او قبول می شود؟ حضرت امام می فرماید: این حرف از او قبول نمی شود.

چه فرق است بین اول و بین دوم؟ در جلسه آینده توضیح می دهم و فرقش را بیان می کنم.

آیا انکار وقفیت بعد از اقرار به آن، مسموع است؟ 95/10/26

موضوع: آیا انکار وقفیت بعد از اقرار به آن، مسموع است؟

فروع مسأله نود و سه

بحث در مسأله نود و سه است و حضرت امام در این مسأله سه فرع را مطرح می کند:

1: اگر کسی اعتراف کند که این خانه ام وقف بر ایتام و یا وقف بر حرم است، سپس بگوید اقرار من از روی مصلحت بود، یعنی برای فرار از مالیات گفتم اینجا وقف است تا مامورین دولت از من مالیات نگیرند، آیا این حرف از او مسموع است؟

اگر در مقابلش مدعی نداشته باشیم،حرفش را می شنویم.چرا؟ هر چند اقرار به وقفیت کرده، اما در مقابل مدعی نداشته، فلذا ممکن است اعترافش از روی مصلحت و فرار از مالیات بوده باشد، از این رو، حرف او شنیده و پذیرفته می شود.

ص: 431

2: اما اگر اعتراف کند و بگوید این خانه ی من وقف فلانی (زید) است و مقر له (که زید باشد) هم بیاید و مچش را بگیرد، آنگاه بگوید اعتراف من از روی مصلحت و برای فرار از پرداخت مالیات بوده، آیا کلامش پذیرفته می شود؟ نه،یعنی اینجا به حرفش گوش نمی کنند، بلکه می گویند: «إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز»، این آدم اقرار به وقف بودن خانه اش کرده و باید به اقرارش عمل کند، هر چه داد و فریاد کند که اقرار من جدی نبوده، بلکه از روی مصلحت و شوخی بوده، چنین توجیه و سخنی از او شنینده شنیده نمی شود.

البته در دو فرع گذشته ، طرف اقرار کرده اما هنوز قبض و اقباضی صورت نگرفته است.

3: فرع سوم این است که طرف اقرار به وقفیت کرده، علاوه بر اقرار به وقفیت، قبض و اقباض هم انجام گرفته، بعداً می گوید من شوخی کردم و اقرار من، اقرار واقعی نبوده، در این فرض حتماً قول او مسموع نیست .چرا؟ چون بعد از اقرار و بعد از قبض و اقباض (که در حقیقت هم اقرار لفظی صورت گرفته و هم اقرار عملی، ) چنین سخنی از او پذیرفته و شنیده نمی شود.

بنابراین، مسأله نود و سوم دارای سه فرع شد:

الف؛ اعتراف به وقفیت خانه اش می کند، اما در مقابلش کسی به عنوان مدعی نیست.

ب؛ اعتراف به وقفیت خانه اش می کند، اما در مقابلش مدعی است.

ولی در هردو فرع، قبض و اقباضی رخ نداده است.

د؛ طرف اعتراف بر وقفیت خانه اش کرده، علاوه بر اعتراف، قبض و اقباض هم صورت گرفته است.

در حقیقت این آدم از دو نظر اقرار کرده هم زبانی و هم عملی.

ص: 432

خلاصه اینکه ؛ معقول نیست کسی خانه اش را به شما وقف کند و قبض هم برساند و شما هم اساس کشی کنید، بعداً بگوید من شوخی می کردم، هیچ وقت این حرف را از او نمی شنوند.

بنابراین، حکم فرع سوم روشن است، یعنی حرف طرف که من شوخی می کردم یا وقف من از روی مصلحت و برای فرار از مالیات بوده، پذیرفته نمی شود، فرع اول نیز واضح و روشن است و جای بحث ندارد. چرا؟ چون در مقابلش کسی نیست، اما فرع دوم بینا بین است، به این معنی که اگر ثابت کرد از روی شوخی، یا از روی مصلحت بوده که چه بهتر، اما اگر ثابت نکرد که از روی شوخی یا از روی مصلحت و برای فرار از مالیات بوده، وقفیت ثابت می شود و باید آن را به طرف (موقوف علیه) تحویل بدهد.

پس در فرع دومی لا اقل به حرفش گوش می کنند، اما در سومی اصلاً به حرفش گوش نمی کنند.

متن مسأله

المسألة الثالثة و التسعون: « لو أقرّ بالوقف، ثمّ إدّعی أنّ إقراره کان لمصلحة، یسمع منه، لکن یحتاج إلی الإثبات لو نازعه منازع صالح، بخلاف ما إذا أوقع العقد و حصل القبض، ثمّ إدّعی أنّه لم یکن قاصداً، فإنّة لا یسمع منه أصلاً، کما هو الحال فی جمیع العقود و الإیقاعات» (1)

مسأله نود و چهارم

همانطور که قبلاً بیان کردید، یکی از راه ثبوت وقف تصرف متصرفین است، اگر یک جمیعتی، قریب صد سال با یک باغی معامله وقف را می کنند، عمل شان دلیل بر وقفیت است و باز عرض کردیم که این مسأله یک تتمه دارد، تتمه اش این است: همان گونه که تصرف آنها دلیل بر وقف است، کیفیت تصرف شان هم دلیل بر حقانیت کیفیت است، مثلاً بین دختر و پسر فرق نمی گذاشتند، یا فرق می گذاشتند، علی حال تصرف آنها همان گونه که اصل را ثابت می کند و هکذا کیفیت را هم ثابت می کند. چرا؟ لأنّ الأمارة حجّة فی مفاده و لوازمه، عمل اینها اماره است و اماره هم (مادامی که خلافش ثابت نشده) حجت است، مثلاً اگر می گفتند وقف بر سادات است یا وقف بر علماست، اما ساداتش دو سهم،غیر سادات یک سهم، قولش قبول است.

ص: 433


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص85.

بنابراین، عمل چون اماره است فلذا برای ما هم «فی الفرع» حجت است و هم «فی الأصل»، منتها حضرت امام (ره) در اینجا یک جمله ای دارد و می گوید:« کما أنّ عمل المتصرّفین معاملة الوقفیة دلیل علی أصل الوقفیة ما لم یثبت خلافها»، مگر اینکه دلایل محکم قائم بشود که عمل اینها، عمل خلافی بوده، یعنی وقف نبوده، بلکه ملک شخص دیگری بوده است.

المسألة الرابعة و التسعون: «کما أنّ عمل المتصرّفین معاملة الوقفیة،دلیل علی أصل الوقفیة ما لم یثبت خلافها،کذلک کیفیة عملهم من الترتیب و التشریک و المصرف و غیر ذلک، دلیل علی کیفیته، فیتّبع ما لم یعلم خلافها» (1)

مسأله نود و پنجم

حضرت امام (ره) در مسأله نود و پنجم، دو فرع را بیان می کند ، ولی من یک فرع دیگری هم را اضافه می کنم، مسأله مهم ما همین مسأله نود و پنجم ا ست.

فروع مسأله

1: ملکی در دست انسانی است که نسبت به آن سند هم دارد و طبق سند آن را مالک است، اما سابقاً – صد سال قبل مثلاً -این زمین وقف بوده، منتها الآن این آقا ورقه مالکیت دارد، آیا مجرد اینکه ما علم داریم که سابقاً وقف بوده، سبب می شود که از این آدم را رفع ید کنیم یا نه؟ می فرماید: نه، یعنی نمی شود از او رفع ملکیت کنیم.

پس ملکی الآن دست زید است و جناب زید نسبت به آن سند دارد یا ورقه علما را دارد، منتها معروف و بلکه ثابت است که این ملک در سابق – صد سال قبل - وقف بوده، اما الآن این آدم مدرک ملکیت دارد،آیا می شود از او رفع ملکیت کنیم؟

ص: 434


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص85.

حضرت امام (ره) می فرماید مجرد ملک سابق بودن، دلیل نمی شود که از این آدم رفع ید و رفع ملکیت کنیم.

2: فرع دوم این است: مردی مدعی است که این باغ برای نیاکان و اجداد من نسلاً بعد وقف بوده، اما نمی تواند ثابت کند که الآن هم وقف است ، فرقش با فرع اولی روشن است، چون در اولی شیاع و علم است، یعنی علم داریم که صد سال قبل این باغ وقف حضرت معصومه بوده، اما در دومی علم نیست، بلکه مدعی است و می گوید این باغ بر پدران و نیاکان من وقف بود،الآن که من از نسل آنها هستم، حتماً باید از آن بهره بگیرم، می گویند وقف بود،اما نمی توانند ثابت کنند که الآن هم وقف است ، امام می فرماید در اینجا نمی توانیم رفع ید کنیم.

3: کسی می گوید که این خانه بر پدران و مادران ما وقف بوده، من سکوت کردم و چیزی نگفتم، اما در سومی سکوت نکردم، بلکه گفتم بله، اینجا وقف پدران و مادران شان بود، اما مجوّز و مسوّغ شرعی پیدا کردند و آن را به من فروختند، اینجا گیر افتاد، می گویند سابقاً این آدم مدعی بود، تو منکر بودی، الآن تو مدعی شدی و او منکر شد، پس ثابت کن که قبلاً مسوّغ بوده و شما روی مسوغ آن را خریدید، ما دامی که ثابت نکردی، استصحاب وقفیت در اینجا باقی است، حضرت امام (ره) در اینجا سه فرع را دارد و ما یک فرع دیگری را در آخر اضافه می کنیم که مجموعاً چهار فرع بشوند.

اما فرع اول، سابقاً، یعنی صد سال قبل این باغ وقف حرم بوده، اما بیش از این دلیل نداریم، اما الآن نمی توانیم به این آدم بگوییم از این باغ رفع ید کن و بیرون برو. چرا؟ «لأنّ الید مقدّم علی الاستصحاب،» زیرا ید مقدم بر استصحاب است، صد سال قبل وقف بوده و شما می خواهید استصحاب وقفیت کنید،استصحاب اصل است و ید اماره است و اماره مقدم بر اصل می باشد، البته استصحاب الآن هم می گوید وقف است، اما این استصحاب در مقابل« ید » کاره ای نیست. چرا؟ چون اگر بنا باشد ید را از ارزش بیندازیم، «لم یستقرّ حجر علی الحجر»، مثلاً این عبای من سابقاً ملک کسی بود، اگر ملکیت آن را استصحاب کنیم، دیگر ملکیتی باقی نمی ماند

ص: 435

اگر بنا باشد استصحاب را بر ید مقدم کنیم، نظام مالکیت بشر بهم می خورد.

فرع دوم این بود که من مالک باغی هستم، اما جناب زید می گوید این باغ وقف بر آباء و اجداد من بوده، منتها نمی گوید حالا هم مال من است، باز هم در اینجا ید مقدم استصحاب است. چرا؟ چون این آدم می گوید صد سال قبل که آباء و أجداد من بودند، بر آنها وقف بود، ما می گوییم اشکالی ندارد که هم در آن زمان وقف باشد و هم الآن در ملکیت من باشد. چرا؟ زیرا بین دو زمان فاصله خیلی زیاد است و چون بین دو زمان فاصله خیلی زیاد است، فلذا قول این آدم حجت نیست، مگر بیّنه اقامه کند و آن یک مسأله دیگر است، فقط ادعا کرده این باغ و یا این مزرعه بر پدران و نیاکان من وقف بوده، پس الآن بر ما وقف است، چون ما از نسل آنها هستیم، تا دلیل نیاورد، استصحاب در اینجا حجت نیست، بلکه ید مقدم بر استصحاب است، مگر اینکه بیّنه بیاورد، بیّنه بر ید حاکم و مقدم است.

فرع سوم این است که فردی مدعی است که این باغ وقف بر آبآء و اجداد من بوده، طرف مقابلش می گوید درست است که وقف بر آباء اجدادت بوده، منتها مجوز و مسوغ پیدا شد، آنها فروختند و من خریدم،همین که این را گفت، گیر افتادند، صار المنکر مدعیّاً، و المدعی منکراً.

در اینجا می گویند تحویل آقا بدهید، تا روزی و روزگاری مسوغ بیع پیدا شد و شما خریدید، مادامی که دلیل و بینه نیاوردی، قول شما حجت نیست، این «ید» در اینجا از اماریت افتاد. چرا؟ چون اقرار کردم که قبلاً ملک او بوده.

ص: 436

حضرت امام (ره) در مسجد محمدیه، نظیر این مسأله را برای ما در قاعده ید بحث می کرد، می فرمود: جناب زید می گوید عبایی که روی دوش عمرو می باشد مال من است، عمرو هم یک آدم ساده است، می گوید: زید راست می گوید این عبا مال او بود، منتها من آن را از جناب زید خریدم، همین که گفتم مال او بوده و من خریدم، مچ عمرو را می گیرند و می گویند خودت اقرار کردی که ملک زید بوده و من از ایشان خریدم، عبا را به زید بده،تا مادامی که اثبات نکردی،این عبا مال زید است و ید از اماریت افتاد. چرا؟ چون اقرار کرد که ملک زید بوده، پس ثابت کن که از ملک او به ملک شما منتقل شده است.

4: و هنا فرع آخر (فرع رابع) لم یذکره المصنّف و قد أشاره السیّد فی ملحقات العروة و قال:« لو أدّعی ذو الید أباء أو جدّه شراه و انتقل إلیه بالإرث، فیمکن أن یقال بتقدّم قوله، لأنّ یده و إن سقطت بالإقرار، إلّا أنّ حکم ید أبیه أو جدّه علی فرض ثبوت ذلک یبقی إذ لم یصر أبوه أو جدّه مقرّاً بإقراره، فیحکم بملکیة أبیه و انتقاله إلیه بالإرث»

مرحوم سید کاظم طباطبائی یزدی این فرع را در در ملحقات عروة آورده و آن این است که جناب زید می گوید این باغ وقف پدر و مادر من است، عمرو می گوید این ملک جد من بوده، ملک پدر من بوده، از جد یا پدرم به من منتقل شده،آیا این فرع هم مثل فرع سوم است، چون در فرع سوم می گفت وقف بوده، منتها من خریدم، به مسوّغ، اما اینجا نمی گوید وقف بوده و من با مسوّغ خریدم، چه می گوید؟ می گوید ملک پدر و اجدادم بوده که به ارث به من رسیده، مرحوم سید می گوید این فرع با فرع قبلی فرق می کند، در فرع قبلی می گوید وقف است، می گوید اقرار کرده به وقفیت، پس حالا ثابت کن انتقال را، ولی در اینجا می گوید ملک پدر و مادرم بوده که به ارث به من رسیده، ید من از حجیت افتاد، اما ید پدر و مادر از حجیت نیفتاد،اگر واقعاً ثابت بشود که این ملک، ملک اجداد او بوده، ید آنها حجت است و اثرش این است که این ملک من می شود.

ص: 437

بنابراین،همین مقداری که ثابت شد که پدر یا اجداد مالک بوده اند، سبب می شود که این ملک،ملک من بوده، چرا؟ چون من در اینجا اقرار نکردم که ملک دریگری است، بلکه گفتم ملک پدر و مادر من است، مسلّماً اگر ملک پدر و مادر شد، به که منتقل می شود؟ به ورثه منتقل می شود، فلذا بعید نیست که در اینجا قول این آدم حجت است.

ممهور بودن یک شیئ با مهر وقف، دلیل بر وقفیت آن شیء نمی شود 95/10/27

موضوع: ممهور بودن یک شیئ با مهر وقف، دلیل بر وقفیت آن شیء نمی شود

بحث در مسأله نود و ششم است و آن این است که اگر کسی از بازار کتابی رابخرد و بعداً ببیند که در این کتاب مهر وقف زده شده، یعنی نوشته که هذا الکتاب وقف للمسجد أو المدرسه - وقف بر مسجد است، یا وقف بر مدرسه- در اینجا دو مسأله مطرح است:

1: آیا مجرد این نوشته و ممهور بودن با مهر وقف، وقفیت را ثابت می کند یا وقفیت را ثابت نمی کند؟

2: آیا چنین نوشته ای و ممهور بودن با مهر وقف، یکنوع عیب شمرده می شود تا برای طرف خیار عیب ثابت بشود؟

حضرت امام هردو فرع را در این مسأله مطرح می کند و می فرماید مجرد اینکه پشت این کتاب نوشته وقف است، دلیل بر وقفیت نیست. چرا؟ چون بسیاری از افراد یک چنین چیزی را می نویسند، بعداً که می خواهد به قبض برسانند، موفق به قبض و اقباض نمی شوند.

بله، مجرد وقف نوشتن، انشاء وقف است، ولی بالکتابة، اما نمی دانیم قبض و اقباض هم انجام گرفته یا نه؟

عرض کردیم واقعیت وقف مقدارش با قبض و اقباض است، این نوشته و ممهور بودن با مهر وقف، حد اکثر انشاء وقف است، اما اینکه بگوییم قبض و اقباض هم انجام گرفته، این جهتش معلوم نیست.

ص: 438

آنگاه حضرت امام می فرماید: همین که پشت کتاب نوشته وقف است، این خودش یکنوع نقص است، ولو وقفیت ثابت نیست، اما همین کار سبب دل چرکینی انسان می شود که آیا این کتاب را نگه دارد یا نگه ندارد، فلذا حق فسخ را دارد.

المسألة السادسة و التسعون: « لو کان کتاب أو مصحف أو غیرهما بید شخص و هو یدّعی ملکیته، و کان مکتوباً علیه أنّه وقف، لم یحکم بوقفیته بمجرّده، فیجوز الشراء منه، نعم، الظاهر أنّ وجود مثل ذلک عیب و نقص فی العین، فلو خفی علی المشتری حال البیع، کان له الخیار» (1) .

خیلی از کتابها در بازار وجود دارد که پشت آنها نوشته که این کتاب وقف بر مسجد و وقف بر مدرسه است، به مجرد این کتابت، وقفیت ثابت نمی شود. چرا؟ زیرا کتابت فقط انشاء وقفیت را می رساند اما اینکه قبض و اقباض هم صورت گرفته باشد یا نه؟ معلوم نیست، یعنی این جهت را ثابت نمی کند، و از طرفی هم تا قبض و اقباضی صورت نگیرد، وقفیت ثابت نمی شود.

شرح کلام حضرت امام (ره)

إذا کان کتاب أو مصحف بید شخص مکتوب علی ورقته الأولی، أو سائر أوراقه أنّه وقف وقف، فلا تثبت به الوقفیة، فلو ادّعی أحد ملکیته جاز الشراء منه.

کلّ ذلک لاحتمال أنّه کتب لیجعله وقفاً فبدأ له فی ذلک شیء، أو نسی، مضافاً إلی أنّ صحّة الوقف، رهن القبض و هو بعدُ غیر معلوم و الأصل عدم القبض.

نعم، إذا اشتراه المشتری ثمّ علم أنّه کتب علیه أنّه وقف، یُعدّ عیباً و نقصاً فی العین، فللمشتری خیار الفسخ.

ص: 439


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

المسألة السابعة و التسعون: « لو ظهر فی ترکة المیّت ورقة بخطّه: أ«ّ ملکه الفلانی وقف، و أنّه وقف القبض و الإقباض، لم یحکم بوقفیته بمجرده ما لم یحصل العلم و الإطمئنان به، لاحتمال أنّه کتب لیجعله وقفاً کما یتّفق ذلک کثیراً» (1)

اگر در میان ورثه، یک خطی پیدا بشود، مثلاً جد ما نوشته که فلان خانه را بر اولاد ذکورم وقف کردم ، یا بر سادات جلیل القدر وقف نمودم، آیا مجرد یک چنین دست خطی از جد یا پدر انسان، دلیل بر وقفیت آن شیئ می شود یا نه؟

حضرت امام (ره) می فرماید: این دلیل بر وقفیت نیست. چرا؟ چون ممکن است که این آدم فقط انشاء وقفیت کرده باشد، اما موفق به قبض و اقباض نشده است.

دیدگاه استاد سبحانی

ولی من هم در این مسأله و هم در مسأله قبلی، یک نظر کوچکی دارم و آن این است که گاهی ورقه در باره مزرعه بحث می کند، خانه بزرگی را بحث می کند، در این گونه موارد ممکن است این احتمال را بدهیم که قبض و اقباض صورت نگرفته است.

اما موقوفه یک چیز کوچکی باشد، مثلاً پشت کتاب جواهر نوشته که وقف است به مدرسه آخوند، قبض و اقباض چیزهای کوچک چندان سخت نیست، بعید نیست که در این موارد احتیاط کنیم تا اطمینان پیدا کنیم که:« أنّه وقف»، یک مفاتیح الجنان است که وقف است بر حرم رضوی، و الآن این کتاب را در بازا مشهد در معرض خرید و فروش قرار داده اند، آیا می شود آن را خرید؟ نه، یعنی نمی شود آن را خرید.

ص: 440


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

خلاصه باید فرق بگذاریم بین موقوفه کوچک و بین موقوفه بزرگ، بزرگ مسلّماً قبض و اقباضش مشکلاتی دارد، فلذا علم نداریم که قبض و اقباض انجام گرفته باشد،اما اگر چیز کوچکی باشد، قبض و اقباضش کار آسانی است، یعنی همین که آن را در مسجد بگذارد کار تمام است ، در آن زمان چاپ نبوده،کتابها اکثراً خطی بوده و گران تمام می شده، گاهی از اوقات کتاب های موقوفه را مهر موقوفه بودنش را پاک می کردند و آن را در بازار می فروختند.

همان گونه که حضرت امام می فرماید اطمینان حاصل بشود، در چیز های کوچک اطمینان حاصل می شود که این وقف بوده، بنابراین، نمی شود آن را خرید و بعد از خرید باید در همان محل گذاشت.

مسأله نود و هشتم

مسأله نود و هشتم این است که آیا زکات بر موقوف علیهم واجب است یانه؟ فرض کنید جناب «واقف» انعام ثلاثه را وقف کرده و آنها به حد نصاب هستند، آیا دادن زکات و صدقه بر موقوف علیهم واجب است یا نه؟

به بیان روشن تر، فرض کنید که هزار رأس کوسفند را وقف بر علما و سادات معین کرده است و به مقدار نصاب و بالاتر از نصاب اند، آیا زکات دارند یا نه؟

حضرت امام می فرماید زکات بر آنها تعلق نمی گیرد، یعنی در خود انعام ثلاثه زکات نیست. چرا؟ لأنّه یشترط فی الزکوة کون مورد الزکوة ملکاً طلقاً، یان ملک طلق نیست و حال آنکه یکی زا شرائط زکات این است که ملک طلق باشد، ولی این ملک طلق نیست، چون بعد از این طبقه، طبقه دوم، طبقه سوم و طبقه چهارم هستند فلذا چون مالکیت شان کاستی دارد، در مادرهای شان زکات نیست، در بچه های شان چطور؟ فرض کنید این هزار گوسفند، پانصد تا بچه زاییده اند، آیا بچه هایش اگر به حد نصاب رسیدند زکات دارد یا نه؟ زکات دارد،چون ملک طلق هستند، مادرها وقف هستند نه بچه ها، بچه ها جزء نتائج هستند.

ص: 441

فرع دوم، زکّات در غلّات اربعه، غلّات اربعه عبارتند از:« جو، گندم، انگور و خرما»، فرض کنید زمینی است که جو و گندم آنها را وقف کردیم، یا انگور و خرماست که وقف کردیم، اگر وقف بر ذریه است که وقف خاص است، است، مسلّماً در نتائج زکات است. چرا؟ آقایان در شرح لمعه خوانده اند بر اینکه زکات بر عهده کسی است که گندم در ملک او دانه ببندد و گلش بریزد، یا در خرما گفته اند اصفرار و احمرار در ملک او باشد، فرض این است که هم دانه بستن و هم گل ریختن و هم احمرار در ملک ذریه است و اینها مالک هستند. چرا؟ هر چند درخت ها را مالک نیستند ، زمین را مالک نیستند، اما منافع را مالک هستند، در واقع این فرع ما، شبیه آن فرعی قبلی است که امام نفرمودند، عرض کردیم در اصول زکات نیست، اما در نتائج زکات است، به شرط اینکه نتائج وقف نباشد، اینجا هم شرط وجوب زکات این است که جو و گندم در ملک کسی دانه ببندد، انگور گلش بریزد، خرما هم اصفرار و احمرارش در ملک او باشد، زکات هست، یعنی اگر به حد نصاب برسد، باید زکاتش را بدهد.

اما در وقف عام چطور؟ چون بحث ما در وقف خاص بود، وقف عام چطور؟ من این باغ را بر فقرا وقف کردم، یا بر سادات وقف کردم ، وقتی هم میوه رسید، گندم و جو را هم آماده کردیم و تقسیم نمودیم، ولو صد خروار به یک نفر بدهیم زکات ندارد. چرا؟ چون در وقف خاص دانه بستن، گل ریختن و اصفرار در ملک ذریه است، اما در وقف عام، صاحبی ندارد، میلیون ها نفر سید داریم، میلیون ها نفر فقیر داریم، در ملک کسی دانه نبسته، در ملک کسی گلش نریخته، در ملک کسی احمرار و اصفرار پیدا نکرده است،بلکه بی مالک بوده، یا به تعبیر بند (استاد) عنوان مالک بوده، نه فرد خارجی، چون فقرا و سادات موقع دانه بستن و گل ریختن و احمرار واصفرار مالک نبودند، فلذا زکات بر گردن آنها نیست.

ص: 442

بله، اگر متولی بیاید و بگوید: سادات جلیل القدر و المنزلة، من دانه ها را پاشیدم و همه چیز را برای شما تهیه کردم، اگر متولی در آمد را به آنها تملیک کند، البته در اینجا باید زکاتش را بدهند، چون در ملک آنها دانه بسته و احمرار و اصفرار پیدا کرده است.

المسألة الثامنة و التسعون: « إذا کانت العین الموقوفة من الأعیان الزکویة – کالأنعام الثلاثة – لم یجب علی الموقوف علیهم زکاتها و إن بلغت حصّة کلّ منهم الانتصاب، و أمّا لو کانت نماؤها منها – کالعنب و التمر – ففی الوقف الخاصّ، وجبت الزکوة علی کلّ من بلغت حصّته النصاب من الموقوف علیهم، لأنّها ملک طلق لهم – هر چند درخت خرما یا زمین را مالک نیستند، اما میوه آنها را مالکند و مالکیت شان هم طلق است، به شرط اینکه موقوفه، موقوفه خاص باشد تا بگوییم در ملک او دانه بست یا در ملک او اصفرار یا احمرار پیدا کرد- بخلاف الوقف العامّ حتّی مثل الوقف علی الفقراء، لعدم کونه ملکاً لواحد منهم إلّا بعد قبضه- مگر اینکه ببرند در خانه اش تسلیم کنند و فرض این است موقع دانه بستن، این فقیر مالک نبوده است-

نعم، لو أعطی الفقیر – مثلاً – حصّة من الحاصل علی الشجر قبل وقت تعلّق الزکوة – بتفصیل مرّ فی کتاب الزکوة – وجبت علیه لو بلغت النصاب» (1)

یک زمینی وقف طلاب است، من دانه را پاشیدم، دانه بیرون می آید، ده نفر طلبه را خواستم، گفتم این مزرعه مال شما، تملیک کردم به آنها، مسلّماً اگر به حد نصاب رسید، باید زکات آن را بدهند، چرا؟ چون در ملک آنها دانه بست.

ص: 443


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

المسألة التاسعة و التسعون: «الوقف المتداول بین بعض الطوائف یعمدون إلی نعجة أو بقرة، و یتکلّمون بألفاظ متعارفة بینهم، و یکون المقصود أن تبقی و تذبح أولادها الذکور و تبقی الإناث و هکذا الظاهر بطلانه، لعدم تحقّق شرائط صحّته» (1)

می گویند وقف کردم و مراد شان این است که خودش ذبح نشود، نرش را ذبح کنیم اما انثی را ذبح نکنیم، چون نر زاینده نیست، اما انثی زاینده است.

پرسش این است که آیا مجرد اینکه شیخ قبیله و رئیس قبیله یا آدمی که دارای یک چنین گوسفند و گاو است، اگر یک چنین کلمه ای را بگوید که این وقف است خودش بماند، اولاد ذکورش ذبح کنیم و ماده اش بماند، آیا با این وقف درست می شود یا نه؟ حضرت امام می فرماید با این وقف درست نمی شود، چرا؟ چون شرائط وقف تحقق پیدا نکرده، وقف را باید به قبض طرف برسانند، علی الظاهر این وقف بر نفس است، حقش این بود که حضرت امام بفرماید: این وقف بر نفس است و وقف بر نفس هم باطل می باشد ، وقف باید بر غیر باشد.

البته ممکن است که بقیه شرائط هم نباشد، موقوف علیهم روشن نیستند که چه کسانی هستند ولذا در عشایر عراق و عرب یک چنین چیزهایی بوده که امام فرموده باطل است.

ولی ما باید در میان عشایر بگردیم و ببینیم که مقصود شان چیست، این تعبیر هایی که می گویند، موقوف علیهم کیست، باید ببینیم اینها که وقف می کنند، موقوف علیهم کیست، وقف و اقباض چیست، فلذا باید دست به عصا راه برویم و ببینیم مقصود آنها چیست؟

ص: 444


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

ما ذکر فی المتن کأنّه رائج بین العشائر، فقد حکم المصنّف ببطلان الوقف لعدم توفّر شرائط صحّته، و لکنّه قضاء عن بعید – این یکنوع داوری از دور است -، فاللازم الرجوع إلی الواقف، للوقوف علی کیفیة الوقف و أنّه جامع لشرائطه أوّلاً؟ و الله العالم.

نکته: حضرت امام (ره) تحریر خودش را بر اساس وسیلة النجاة آیت الله اصفهانی نوشته، ایشان (آیت الله اصفهانی) خواسته این کتاب خلاصه باشد، در حالی که پنج مسأله مهم وجود دارد که در شرائع آمده، مرحوم سید آنها را نیاورده و حضرت امام هم نیاورده است، ما هم نیاوردیم، آقایان اگر علاقمند هستند، آن پنج مسأله را در شرائع مطالعه کنند، چون مربوط به وقف است.

عدم بطلان وقف به مجرد عروض مسوّغ بیع 95/10/28

موضوع: عدم بطلان وقف به مجرد عروض مسوّغ بیع

مرحوم محقق حلّی در اینجا چند مسأله را مطرح کرده، ولی ما – بخاطر اینکه حضرت امام مطرح نکرده - مطرح نمی کنیم، منتها در اینجا دو مسأله و مطلب مهم دیگر وجود دارد که باید مطرح کنیم:

1: مطلب اول این است که اگر مجوّز و مسوّغ برای بیع وقف پیدا شد و هنوز وقف را نفروخته اند که آن مجوّز و مسوّغ از بین رفت، آیا مجرد جواز بیع، وقف را باطل می کند، یا اینکه مجرد جواز بیع، وقف را باطل نمی کند، بلکه علاوه بر عروض مجوّز بیع، بیع هم صورت بگیرد تا وقف باطل بشود؟

دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر قول اول را انتخاب کرده و می فرماید موقوفه به مجرد پیدا شدن مجوّز بیع، وقف باطل می شود، خواه بعداً آن را بفروشند یا نفروشند.

ص: 445

نظریه شیخ انصاری

ولی شیخ انصاری در کتاب بیع می فرماید به مجرد پیدا شدن مجوّز و مسوّغ بیع، وقف باطل نمی شود، بلکه وقف تا فروخته نشده است، به همان وقفیت خود باقی می ماند.

ثمره دو نظریه چیست و در کجا ظاهر می شود؟

ثمره این دو نظریه در جایی ظاهر می شو که مسوّغ پیدا شد و هنوز آن را (وقف) نفروخته که محذور بر طرف شد، یعنی عامل تجویز بیع از بین رفت، فرض کنید اختلاف شدید در میان موقوف علیهم پیدا شد و نزدیک بود که به کشت و کشتار برسد، ولی یکباره و به صورت معجزه آسا و بخاطر بعضی از عوامل، بین آنها صلح و آشتی بر قرار گردید، یعنی قبل از آنکه ما وقف را بفروشیم، مسوّغ بیع از بین رفت،در اینجا طبق قول صاحب جواهر وقف باطل است، اما طبق قول شیخ وقف هنوز به وقفیت خودش باقی است.

دلیل صاحب جواهر

اول دلیل صاحب جواهر را می خوانیم که معتقدند: مجرد جواز بیع، مبطل وقف است، ایشان می فرماید چیزی که فصل وقف است، «الوقف تحبیس العین» این جنسش است، فصلش عبارت است از:« لا یجوز بیعه و لا هبته »، فرض این است که این فصل از بین رفت. چرا؟ چون مجوّز بیع پیدا شد، اگر فصل از بین برود، جنس هم از بین خواهد رفت، مثلاً «حیوان» جنس است و صاهل فصلش ، هرگاه صاهل بودن از بین برود، حیوان هم از بین می رود، و هکذا انسان که جنسش حیوان است و فصلش ناطق، هرگاه ناطقیت از بین برود، انسان نیز از بین می رود.

بنابراین، در وقف نیز چنین است، یعنی «تحبیس العین» جنس است، فصلش حرمة البیع و الهبة است، اگر «حرمة البیع» تبدیل به جواز البیع شد، یعنی فصل از بین رفت، حتماً جنس هم از بین خواهد رفت.

ص: 446

البته تعبیر به جنس و فصل، تعبیری است که من برای روشن شدن مطلب کرده ام، یعنی در تعبیر صاحب جواهر جنس و فصل نیست، اما مسأله همین است که در ماهیت و دل وقف، « لا یباع و لا یرهن» خوابیده است، وقتی در دل وقف ،« لا یباع و لا یرهن» خوابیده، هرگاه که «لا یباع و لا یرهن» تبدیل به «یباع و یرهن» شد، معلوم می شود که وقفیت از بین رفته خواه همین الآن بفروشند یا نفروشند، این حاصل فرمایش صاحب جواهر است.

مناقشه شیخ انصاری بر استدلال صاحب جواهر

مرحوم شیخ انصاری بر استدلال صاحب جواهر ایراد می کند و می گوید اینکه شما می فرمایید در ماهیت و دل وقف، « لا یباع و لا یرهن» خوابیده، مراد شما از «لا یباع و لا یرهن» چیست؟ آیا مراد شما از «لا یباع و لا یرهن» این است که واقعیت وقف، «لا یباع و لا یرهن» است؟ اگر مراد شما این باشد، ما این را قبول نداریم، یعنی قبول نداریم که واقعیت وقف، « لا یباع و لا یرهن» است، بلکه «لا یباع و لا یرهن» از آثار وقف است، فهنا فرق که «لا یباع و لا یرهن» فصل باشد و بین اینکه از آثار باشد، یکی از آثار وقف این است که:« لا یباع و لا یرهن».

شیخ انصاری می فرماید از کلام صاحب جواهر استفاده می شود که در واقع وقف خلاصه می شود در «لا یباع و لا یرهن» ، وقتی «لا یباع و لا یرهن» شرعاً از بین رفت، وقف نیز از بین می رود، و حال آنکه مطلب آن گونه که شما می گویید نیست، بلکه «لا یباع و لا یرهن» یک اثری از آثار وقف است ، هرگاه یک از اثر از بین رفت، دلیل نمی شود که مؤثر هم از بیخ از بین رفته است، بلکه ممکن است عین باشد، اما بعضی از آثارش را از بین برود، قیچی کردن یک اثر یا دو اثر، سبب نمی شود که اصل از بین برود.

ص: 447

بعد ایشان (شیخ انصاری) تعبیر بهتر دارد و می فرماید: آیا شرع مقدس که به اجازه بیع وقف را داده، اجازه ابطال را داده یا اینکه ابطال کرده، شرع مقدس ابطال کرده، یا به ما اجازه داده که ابطال کنیم، کدام است؟

دومی است، یعنی اجازه ابطال داده و ما ابطال نکردیم، پس فرق است بین اینکه بگوید باطل کردم و بین اینکه بگوید به شما اجازه ابطال را دادم، اگر بگوید باطل کردم،حق با شماست، اما به دست متولی جواز ابطال را داده، جواز ابطال با خود ابطال فرق دارد.

ظاهراً صاحب جواهر فکر می کند که واقعیت وقف در «لا یباع و لا یرهن» خلاصه می شود، و به تعبیر من، « لا یباع و لا یرهن» فصل است، فصل که از بین برود، نوع هم از بین می رود.

اما نظر شیخ این است که «لا یباع و لا یرهن» جزء مقوّمات وقف نیست ،یعنی ماهیت وقف را تشکیل نمی دهد، بلکه جزء آثار است، پس فرق است بین مقوّم و بین آثار، این «لا یباع» مقوم وقف نیست، بلکه فصل است، چه بسا یک اثر از بین برود، اما واقعیت محفوظ بماند.

شرح مطلب

هل الوقف یبطل بنفس البیع - إذا کان هناک مسوّغ له – أو بجوازه (بیع) و إن لم یتحقّق البیع؟ فولان:

الأول: للشیخ الأنصاری – یعنی وقف با بیع باطل می شود - و الثانی لصاحب الجواهر- وقف با جواز البیع باطل می شود - تبعاً لشیخه کاشف الغطاء علی ما قیل.

وجه الأوّل: - می گوید شرع مقدس به ما جواز الإبطال داده، نه اینکه باطل کرده، بلکه گفته شما در یک چنین شرائط می توانید وقف را باطل کنید، نه اینکه باطل کرده و به دست ما داده - هو أنّ معنی جواز البیع – عند وجود المسوّغ له – هو أنّ الشارع جعل للبطن الموجود حقّ إبطال الوقف یبیعه لأنفسهم، إذا اقتضت المصلحة بیعه و تقسیم ثمنه بین الموجودین من الموقوف علیهم، فإذا لم یبیعوا لم یبطل الوقف، و کم فرق بین حقّ الإبطال و نفس الإبطال، فالمجعول هو الأوّل – به ما اجازه ابطال داده،نه اینکه باطل کرده و به دست ما داده -.

ص: 448

و یؤّید ذلک أنّه لو فر ض اندفاع الضرورة بعد الحکم بجواز البیع و لکن لم یبع،کان الوقف باقیاً علی حاله علی کلا القولین (تا اینجا دلیل شیخ انصاری بود )

دلیل صاحب الجواهر

البته من دلیل صاحب جواهر را به صورت «إن قلت» مطرح کردم، صاحب جواهر می فرماید: «وقف» تحبیس الأصل و العین است، تحبیس العین در واقع جنس است، فصلش لا یباع و لا یرهن می باشد.

فإن قلت: إذا کان قوله ع (اسم کان):«لا تباع و لا توهب» بمعنی لا یجوز بیعه و هبته وصفاً (خبر کان) لنوع الصدقة و لم یکن شرطاً خارجیّاً مأخوذاً فی الشخص – کما مرّ – فکیف یبقی الموضوع بحاله مع الحکم بجواز البیع، إذ لازمه تفکیک النوع عن الفصل؟ (این استدلال صاحب جواهر است)

قلت:- جواب شیخ از استدلال صاحب جواهر - لو کان عدم جواز البیع فصلاً منوّعاً للوقف مثلاً بأن یقال: الصدقة علی نوعین:

1: صدقة تباع و توهب

2: صدقة لا تباع و لا توهب

-فعندئذ – کان لما ذُکر وجه، إذ بانتفاء الفصل ینتفی النوع.

و أمّا إذا کان من آثاره و أحکامه، فلا إشکال فی رفعه (اثر) بالعناوین الثانویة – اختلاف شدید- مع بقاء الموضوع، إذ لیس الموضوع علّة تکوینة بالنسبة إلی الحکم حتّی لا یتعلّق برفعه ید التشریع، فلا مانع من حفظ الموضوع (وقف) مع رفع بعض الآثار فی ظروف خاصّة.

بنابراین، نزاع صاحب جواهر با شیخ این است که صاجب جواهر می گوید وقف، در« لا تباع و لا توهب و لا ترهن» خلاصه می شود، کأنّه واقعیت و ماهیت وقف را «لا تباع و لا توهب ولا ترهن» تشکیل می دهد، وقتی «لا تباع» تبدیل به «تباع» شد، وقف هم از بین می رود، یعنی موضوع هم می رود.

ص: 449

ولی مرحوم شیخ می فرماید واقعیت «وقف» تحبیس است، «لا تباع و لا ترهن» از آثار شرعیه وقف است فلذا مانع ندارد که اثر از بین برود، موضوع سر جای خودش باقی بماند، فقط در عالم تکوین است که اگر موضوع رفت، آثارش هم از بن می رود، حرارت اگر از بین رفت، آتش هم از بین می رود، اما در تشریع مانع ندارد که حکم از بین رود، اما موضوع بماند.

و أمّا وجه الثانی: فما أفاده صاحب الجواهر حیث قال:« و الّذی یقوی فی النظر بعد إمعانه أنّ الوقف الوقف مادام وقفاً لا یجوز بیعه، بل لعلّ جواز بیعه مع کونه وقفاً من المتضادات – از یک طرف بگوییم وقف است، از طرف دیگر بگوییم بیعش جایز است، این یکنوع تضاد است. چرا؟چون لا تباع فصل است و در شکم وقف خوابیده - نعم إذا بطل الوقف اتّجه حینئذ جواب البیع» (1)

و ربما یقال: إنّه تبع فی هذا الرأی شیخه کاشف الغطاء فی شرحه علی القواعد، حیث قال: « إنّ البیع و أضرابه ینافی حقیقة الوقف لأخذ الدوام فیه و أنّ نفی المعاوضات مأخوذ فیه ابتداءً» (2)

أقول: لم یظهر من کلام کاشف الغطاء ما رامه – أی قصد – صاحب الجواهر، بل الظاهر من کلامه أنّ البیع و المعاوضة الخارجیة یبطلان الوقف، لا جوازهما فیکون نظره نفس نظر الشیخ.

و أمّا ما أفاده صاحب الجواهر فقد أورد علیه الشیخ ما هذا خلاصته: « إنّ إرید من بطلان الوقف انتفاء بعض آثاره و هو جواز البیع المسبب عن سقوط حق الموقوف علیه عن شخص العین أو عنها و عن بدلها، فهذا لا یلازم بطلان الوقف لأنّ رفع بعض الآثار لیس بمعنی رفع الموضوع تشریعاً»

ص: 450


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج22، ص358.
2- شرح الشیخ جعفر علی قواعد العلاّمة ابن المطهر، الشیخ کاشف الغطاء، ج1، ص23.

و إن أراد به انتفاء أصل الوقف کما هو ظاهر کلامه حیث جعل المنع من البیع من مقوّمات مفهوم الوقف، فقد عرفت أنّه لیس فصلاً منوّعاً و إنّما هو من أحکامه و لوازمه القابلة للرفع التشریعی .

در بعضی از حواشی و کتابها برای شیخ مؤید ذکر کرده اند و گفته اند جواز بیع، مبطل وقف نیست، جواز رجوع مبطل وقف نیست، کما اینکه اگر من کتابی به شما هبه کردم، مادامی که شما به در آن تصرف نکرده اید، من جواز رجوع دارم، همان گونه که جواز رجوع، هبه را باطل نمی کند، جواز رجوع هم وقف را باطل نمی کند.

ایشان می فرماید میان این دوتا تفاوت از زمین تا آسمان است، تفاوتش این است که جواز الرجوع در هبه، مسلّماً در نظر عرف منافات نیست، من مالی را هبه کرده ام، ولی من می توانم از هبه ام بر گردم، در اینجا نمی گویند: آقا، متناقض می گوید، اما در وقف به این آسانی نیست، یعنی در وقف اگر جناب واقف بگوید: فلانی، من فلان مزرعه ام را وقف کرده ام، ولی دندان طمع را به طور کلی از آن نکشیده ام، بلکه می خواهم دو مرتبه به آن رجوع کنم، در اینجا عرف می گوید این آدم متناقض می گوید.

خلاصه اینکه: بین دو تا فرق است، هر چند حرف صاحب جواهر صد درصد درست نیست، اما مقایسه وقف را به هبه، مقایسه درست نیست، هبه کردم، مادامی که تصرفات مغیّر عین را انجام نداده، می توانم بر گردم، مردم نمی گویند این آقا تناقض گویی کرده، منتها کار خلاف اخلاق است که انسان چیزی را که هبه کرده، دو مرتبه پس بگیرد، اما در وقف به این روشنی نیست، من مردم را جمع کردم و در حضور آنها صیغه وقف را خواندم، فردا بگویم من حق جواز رجوع دارم، این دوتا با هم تنافی دارد، غرض اینکه من نمی گویم حرف صاحب جواهر درست است، اما نمی شود با جواز رجوع در هبه با این مسأله رجوع کرد.

ص: 451

و ربما یؤیّد قول الشیخ بجواز الرجوع فی الهبة مع أنّه لا یوجب البطلان.

یلاحظ علیه: بأنّ جواز الرجوع فیها لا ینافی واقع الهبة، بخلاف الوقف فالقیاس مع الفارق.

هذا ما لدی القوم من الکلمات و مع ذلک فکلام صااحب الجواهر حسب الظاهر لا یخلو من قوّة، و یمکن تقریبه بالبیان الثانی: أنّ الممنوعیة من البیع و الهبه، بل کل نقل مقوّم للوقف عرفاً و شرعاً فإذا جاز بیعه شرعاً، کشف عن بطلان الوقف تحکیماً لحکم الشرع علی إنشاء الواقف.

و بعبارة أخری: أنّ الوقف یتقوّم بممنوعیة التصرّف، و هی تنافی جواز البیع فلا یجتمعان، فلو ثبت الثانی کشف عن ارتفاع الأولی.

البته من حرف جواهر را انتخاب نخواهم کرد، اما به این آسانی که شیخ کلام ایشان را رد کرد، به این آسانی هم نیست، گفت بر اینکه «لا تباع و لا ترهن» تمام اثر نیست، بلکه بعض الأثر است، رفتن بعض الأثر، دلیل بر رفتن موضوع نیست، من می گویم حرف جواهر را می شود چنین گفت، (البته تقریر است نه انتخاب) و آن این است که می گویند آقایان، بیایید سراغ بازار و عرف برویم، مسأله ممنوعیت تصرف واقف کأنّه در دل وقف خوابیده (ممنوعیة تصرّف الواقف للوقف، یا ممنوعیة تصرّف المتولی للوقف» در دل وقف خوابیده، هر موقع انسان بگویند وقف، یک طوق لعنی است که بر گردن انسان آویزان می شود، دیگر نمی شود دست به ترکیبش زد،« ممنوعیة التصرف» را نمی گویم فصل است یا نمی گویم تمام آثار است، تا بگویید تمام آثار نیست، اما یکنوع ممنوعیت توقف در دل وقف خوابیده، وقتی شرع مقدس فرمود:« جائز»، معلوم می شود که ممنوعیت تصرف از بین رفته، ممنوعیت از بین رفته.

ص: 452

بنابراین، حرف جواهر به این بیانی که عرض می کنم، حرف بدی نیست – تا بعداً جوابش را بگوییم - و آن این است که بگوییم در دل وقف ممنوعیة التصرف خوابیده، اصلاً قوام وقف با ممنوعیة التصرّف است، ممنوعیت که از بین رفت، وقف هم از بین می رورد، حضرت امام این استدلال را جواب داده، این استدلالی که من کردم در کتاب البیع از آن جواب داده، اول استدلال خود را بخوانم تا ببینیم جواب حضرت امام چیست؟ می فرماید:« أنّ الممنوعیة من البیع و الهبه، بل کلّ نقل مقوّم للوقف عرفاً و شرعاً، فإذا جاز بیعه شرعاً، کشف عن بطلان الوقف تحکیماً لحکم الشرع علی إنشاء الواقف.

شرع مقدس فرمود ممنوعیت وقف از بین رفته، شرع بر آن انشاء حاکم است.

و بعبارة أخری: أنّ الوقف یتقوّم بممنوعیة التصرّف، و هی تنافی جواز البیع فلا یجتمعان، فلو ثبت الثانی کشف عن ارتفاع الأولی.

البته من نمی گویم که فصل است تا شما بگویید این فلسفه است، باز من نمی گویم که تمام الآثار است، تا شما بگویید بعض الآثار است، تعبیر ها را عوض کردم، اگر می گفتم فصل است، شما می گفتید این فلسفه است، اگر می گفتم تمام الآثار است، شیخ می گوید بعض الآثار است، ولی من می گویم ممنوعیة التصرّف کأنّه ستون وقف است، این ستون را که از بین بردید، وقف هم از بین می رود.

حضرت امام از این استدلال چنین جواب داده، فرموده تضاد در صورتی است که یکنفر از آن طرف بگوید ممنوعیة التصرّف، از آن طرف هم بگوید یجوز البیع، می گویند این آدم تضاد گفته، اما اگر ممنوعیة التصرّف، مال واقف باشد، واقف بگوید ممنوعیة التصرّف، شرع بگوید جواز التصرّف، این تضاد نیست. چرا؟ چون قائل و گوینده دو نفر هستند، اولی واقف است که می گوید أنشأت الوقف هذا وقف، أعنی ممنوعیة الممنوعیة التصرّف من البیع و الهبة، از آن طرف هم شرع مقدس می گوید یجوز بیعه، مانع ندارد، چرا؟ چون در تضاد وحدت شرط است، گوینده «ممنوعیة التصرف» جناب واقف است، اما گوینده جواز وقف، جناب شارع است، پس تناقض و تنافی نیست.

ص: 453

یلاحظ علیه: ما در جواب حضرت امام عرض می کنیم که وقف یک معنی بیشتر ندارد، عرفاً اگر ممنوع التصرّف است، شرع نیز همان را گفته، نه اینکه عرف یک طرف است، شرع طرف دیگر، همان طرف که عرف می گوید ممنوع التصرّف،شرع نیز همان را گفته، اگر شرع مقدس قول واقف را امضا کرده، پس شرع نیز همان طرف است، پس شرع از یک طرف فرموده ممنوعیة التصرّف، از طرف دیگر هم بفرماید جواز التصرّف، می گوییم تضاد است و قابل جمع نیست، پس اولی باطل است.

ایشان (حضرت امام) تصور کرده که یک طرف عرف است، یک طرف شرع است، فلا تضاد پس تضادی نیست، جناب واقف می گوید ممنوع التصرّف، شرع در آنجا حضور ندارد، اما شرع می فرماید: یجوز التصرّف، قهراً بینهما تضاد نیست.

ولی در جواب ایشان عرض می کنیم که وقف بیش از یک معنی ندارد، اگر عرف می گوید ممنوع التصرّف، شرع نیز همان را می گوید، در واقع حرف شرع هم از حلقوم عرف بیرون می آید، لأنّ الشرع و العرف متحدان، پس شرع از یک طرف می گوید ممنوعة التصرّف، از طرف دیگر می گوید یجوز التصرّف، قهراً بینهما تضاد واقع می شود، رفع تضاد به این است که بگوییم بطل الأول و بقی الثانی.

ما تا کنون حرف صاحب جواهر را زنده کردیم، در جلسه آینده ببینیم که حرف ایشان را چگونه باطل می کنیم.

عدم بطلان وقف به مجرد عروض مسوّغ بیع 95/10/29

موضوع: عدم بطلان وقف به مجرد عروض مسوّغ بیع

بحث در این است: آیا به مجرد اینکه شرع مقدس اجازه بیع موقوفه را داد، خود همین تجویز بیع، ابطال وقف است یا نه؟

ص: 454

دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر معتقد است، همین که شرع مقدس فرمود:« جاز بیعه»، معلوم می شود که وقف باطل شده است.

نظریه شیخ انصای

شیخ انصاری می فرماید، تجویز البیع، ملازم با بطلان وقف نیست، بلکه اگر پشت سرش بیع بیاید، آنگاه وقف باطل می شود، اما اگر به دنبالش بیع صورت نگیرد، وقف به همان حالت وقفیت خودش باقی است.

دلیل شیخ انصاری

دلیل شیخ انصاری این است که اگر شرع مقدس جواز بیع می دهد، یعنی جواز ابطال وقف را می دهد نه اینکه با «جواز بیع» وقف را باطل کند، فرق است بین جواز ابطال و بین خود ابطال، شرع مقدس با جواز بیع، وقف باطل نکرده،بلکه به متولی یا مباشر اجازه ابطال را می دهد.

دلیل صاحب جواهر

صاحب جواهر می فرماید از آثار بارز وقف،عدم جواز بیع و عدم جواز رهن است،چگونه می شود که شارع مقدس از یک طرف بفرماید وقف است و از طرف دیگر بفرماید بیعش جایز است، این دوتا با همدیگر قابل جمع نیستند، چون اگر وقف است، بیعش جایز نیست، اگر بیعش جایز است، پس وقف نیست.

جواب شیخ انصاری از دلیل صاحب جواهر

شیخ انصاری جوابش را داد و فرمود،عدم جواز بیع، یکی از آثار وقف است نه اینکه تمام آثارش باشد، یعنی وقف در عدم جواز بیع خلاصه نمی شود، بلکه عدم جواز بیع (در واقع) یکی از آثار وقف است، فلذا مانع ندارد که موضوع باشد، اما برخی از آثارش نباشد، البته اگر همه آثارش سلب بشود، معلوم می شود که وقف نیست، اما اگر یک اثر از آثارش مسلوب بشود، سلب یک اثر منافات با بقای موضوع (وقف) ندارد.

ص: 455

من گفتم می شود صاحب جواهر را از راه دیگر جواب بدهیم، شیخ از راه ممنوعیت جواب داد و گفت وقف ممنوعة التصرّف است، اگر ماهیت وقف ممنوعة التصرّف است، این با جواز بیع سازگار نیست، یعنی نمی شود این دوتا با هم جمع کنیم و بگوییم هم ممنوعة التصرّف است و هم بیعیش جایز است.

جواب حضرت امام (ره) از اشکال تضاد

حضرت امام (ره) از این اشکال جواب می دهد و می فرماید تضاد در جایی است که هردو از جانب یکنفر باشد، ولی در اینجا ممنوعة التصرّف از ناحیه متولی است، جواز البیع مال شارع است، مانع ندارد که یک طرف ممنوعة التصرّف باشد، طرف دیگر جواز البیع.

مناقشه استاد سبحانی بر جواب حضرت امام

ما در جواب حضرت امام عرض کردیم که وقف یک معنی بیشتر ندارد، نه اینکه در میان متولی یک معنی دارد،در شرع معنی دیگر دارد، بلکه شرع و عرف در اینجا وقف را به معنی واحد گرفته اند، جایی که عرف می گوید ممنوعة التصرّف، همانجا شرع هم می گوید ممنوعة التصرّف، نه اینکه عرف بگوید ممنوعة ا لتصرّف، اما شارع ساکت باشد، بلکه شارع نیز در آنجا می گوید ممنوعة التصرّف،« فصار المتکلّم واحداً»، از این طرف شرع بفرماید ممنوعة التصرّف، از آن طرف هم بفرماید یجوز بیعه.

ممکن است کسی بگوید ممنوعة التصرّف با جواز بیع در صورتی ناسازگار است که جواز البیع به دنبالش بیع بیاید، و الآ اگر جواز البیع یک مسأله شأنی است، هنوز بیع محقق نشده، ممکن است بگوییم با ممنوعة التصرّف سازگار نیست، هم ممنوع التصرّف است، هم جواز التصرّف،مادامی که بیع نیامده، این جواز التصرّف با ممنوعیت جمع می شود، بله، اگر پشت سرش بیع آمد، البته اینها ناسازگار است،ولذا بیع که آمد، البته اینها نازساگار است، ولذا بیع که آمد، بطل الأول، دیگر ممنوعة التصرّف باطل می شود.

ص: 456

ما تا کنون در واقع دنبال کلام شیخ بودیم،

بله، ممنوعة التصرّف است، اگر ممنوعة التصرّف باشد و به دنبالش بیع هم باشد، البته که این دو با همدیگر ناسازگارند، اما اگر بگوید ممنوعة التصرّف است، منتها چون فتنه و فسادی در کار است، شما می توانید این را بفروشید، معنایش این است که با حفظ موضوع (وقف) یک چنین چراغ سبزی را برای متولی روشن کردیم که می توانی بفروشی، اما تا نفروخته است، موضوع بر وقفیت خودش باقی است.

دیدگاه محقق ایروانی

مطلب دیگر این است که مرحوم میرزا علی ایروانی در اینجا یک مسأله جدیدی را مطرح کرده است و می گوید اگر ممنوعة التصرّف از طرف شرع جواز بیع پیدا کرد، اما متولی آن را هنوز نفروخته، خوشبختانه سبب بیع هم از بین رفت، مثلاً موقوف علیهم با هم آشتی کردند و اختلاف شان را کنار گذاشتند، ممنوعة التصرّف بود، شرع مقدس هم نسبت به آن حکم جواز بیع را صادر کرد، ولی متولی هنوز وقف را نفروخته که عامل بیع از بین رفت، یعنی میان موقوف علیهم صلح و آشتی بر قرار شد، در اینجا شک می کنیم که آیا جواز بیع باقی است یا باقی نیست؟

محقق ایروانی می گوید استصحاب جواز بیع را می کنیم، یعنی استصحاب حکم مخصّص را می کنیم، چطور؟ چون « لا یجوز بیع الوقف»، این عام است، «إلّا إذا کان هناک مسوّغ» خاص می باشد، مسوّغ بود، جواز بیع هم آمد، اما تا متولی آن را بفروشد، مسوّغ از بین رفت، شک می کنیم که آیا جواز بیع باقی است یا نه؟

محقق ایروانی فرموده که در اینجا استصحاب حکم مخصّص می کنیم و می گوییم الآن هم جواز بیع باقی است.

ص: 457

مناقشه استاد سبحانی بر گفتار محقق ابروانی

ولی به عقیده من اینجا جای استصحاب حکم مخصّص نیست، بلکه جای تمسک به عموم عام است. چرا؟

من در فقه یک ضابطه ای دارم که ظاهراً این ضابطه را قبلاً هم گفته باشم، ضابطه این است که ما دو گونه عام داریم، یک عامی داریم که عام و خاص هستند، مولا فرمود:« اکرم العلماء» بعداً گفت:« لا تکرم زیداً یوم الجمعة إلی الظهر»، بعد از ظهر نمی دانیم، « لا تکرم زیداً» هست یا نیست؟ استصحاب حکم مخصّص می کنیم.

اما یک موضوعاتی داریم که اساسش بر فساد است، «وقف» اساسش بر فساد بیع و عدم جواز بیع است، جواز بیع جنبه استثنایی دارد، چیزهایی که طبیعت اولیه اش بر فساد است، استثنائش جنبه استثنائی دارد، در موارد شک هرگز استصحاب حکم مخصّص را نمی کنند، بلکه به عموم عام رجوع می کنند.

مثال1: شرع مقدس می فرماید: « وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ وَلَا یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یظْهَرُوا عَلَی عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلَا یضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعًا أَیهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (1) .

زنی در آن گوشه مجلس نشسته، نمی دانم محرم من است یا یا محرم من نیست،آیا من می توانم به او نگاه کنم و بگویم شبهه بدویه است،همان گونه اگر شک کنم که فلان مایع خمر است یا آب، برائت جاری می کنم اینجا هم برائت جاری کنم، بگویم این زن محرم است یا نا محرم، برائت جاری کنم و بگویم محرم است، می گوییم اینجا جای برائت نیست. چرا؟ چون اساس نظر به زن، حرمت نظر است، منتها جند موردی – مادر، خواهر، خاله،عمه دختر خواهر، مادر زن و امثالش - از تحت حرمة النظر خارج شده اند، چیزهایی که طبع اولیه اش بر فساد است، در آنجا ها به عموم عام مراجعه می کنند نه به استصحاب حکم مخصص. «وقف» نیز چنین ا ست، یعنی طبع اولیه اش بر فساد بیع است، منتها چند مورد از تحت فساد البیع خارج شده اند، مانند وقوع فتنه بین ارباب وقف.

ص: 458


1- نور/سوره24، آیه31.

حالا که فتنه از بین رفت، باید به عموم «لا یجوز بیع الوقف » مراجعه کنیم، هر چند در اینجا « لا تنقض الیقین بالشک» را هم داریم، ولی «لا تنقض الیقین بالشک» در غیر این موارد است که اساس عام بر فساد است.

مثال2: من یک لحمی (گوشت) را در خارج می بینم، نمی دانم مزکی است یا عدم مزکی، در اینجا آقایان استصحاب عدم مزکی می کنند.

ولی ما می گوییم احتیاج به استصحاب عدم مزکی نیست، بلکه اصل در لحوم حرمت است« إِلَّا مَا ذَکَّیتُمْ » (1) و من نمی دانم که این لحم تزکیه شده یا نه؟

هر چند من می توانم در اینجا استصحاب عدم تزکیه کنم، ولی به آن احتیاج نیست، بلکه اصل در لحوم حرمت است، إلّا ما خرج بالدلیل.

بنابراین، انسان باید در این موارد تشخیص بدهد، عموماتی که طبع اولیه اش بر فساد است، در موارد شک، استصحاب حکم مخصّص نمی شود کرد، بلکه باید به عموم عام رجوع کرد و در اینجا (وقف) چون طبع اولیه اش بر فساد است، به عموم عام مراجعه می کنیم، اگر فتنه و فساد از بین رفت و متولی هنوز آن را نفروخته، هر چند از نظر ضوابط باید استصحاب حکم مخصّص را بکنیم و بگوییم سابقاً بیعش جایز بود، پس الآن هم جایز است، اما چون موارد از مواردی است که طبع اولیه اش بر فساد است، بر حکم مخصّص رجوع نمی کنند، بلکه به عموم عام مراجعه می کنند.

مثال3: یک نفر مال یتیم را می فروشد،اما نمی دانم غبطه درش است یا نه؟ نمی توانم بخرم، خصوصاً اگر فروشنده ولی و قیّم او نباشد. چرا؟

چون اصل در خرید وفروش مال یتیم فساد است، الا موارد خاص.

ص: 459


1- مائده/سوره5، آیه3.

وعلی فرض صحّة الفرع، فالمرجع فیما إذا جاز بیعه و لم یبع، عموم العام الدالّ علی عدم جواز البیع، لا حکم المخصّص، أعنی جواز البیع کما علیه المحقق الإیروانی»

ما با محقق ایروانی موافق نیستیم. چرا؟

لما مرّ غیر مرّة من أنّ الأمور الّتی طبعها المنع و الحرمة – در آنجا به عموم عام مراجعه نمی کنیم - کالنظر إلی الأجنبیة و بیع مال الصغیر، یقتصر فی تخصیصهما بالموارد المعلومة، و أمّا المشکوکة منها، فیرجع إلی الحکم الذاتی للموضوع (یعنی حرمت).

نعم، ذکر المحقق الخوئی وجهاً آخر للتمسک بالعام دون حکم المخصّص فلاحظ» (1) .

تمّ الکلام فی المسألة الأولی، مسأله اولی این بود که آیا مجرد جواز بیع، وقف را باطل می کند یا نه؟ گفتیم باطل نمی کند،حتی اگر شک کردیم، به عموم عام مراجعه می کنیم نه به استصحاب حکم مخصّص.

المسألة الثانیة: وقف المالیة مجرّدة عنی الشخصیة

إنّ الغالب علی الموقوف، هو وقف الشیء بمالیته و شخصیته، بمعنی أنّ العین تکون موقوفة مادامت باقیة، هذا هو الغالب، و هناک قسم آخر و هو أن یتعلّق الوقف بمالیة الشیء من دون نظر إلی تشخّصه بخصوصیة خاصّة.

و بعبارة أخری: یتعلّق الغرض بحفظ المالیة دون الخصوصیة.

مسأله دوم این است که وقف بر دو قسم است:

الف: یک وقف داریم که جناب واقف علاقه دارد که رقبه محفوظ باشد، منتها اگر وقف بر انتفاع است، علاوه براینکه رقبه باید محفوظ باشد، عنوان هم باید محفوظ باشد، اما گاهی حفظ رقبه را لازم می داند،اما حفظ عنوان لازم نیست، امروز اینجا را انباری کرده بودیم، فردا انباری را تبدیل به تجارتخانه می کنیم، چرا؟ چون در هردو رقبه محفوظ است، منتها در اولی وقف بر انتفاع است، حتماً باید عنوان محفوظ باشد کالمدرسه و یتیم خانه، اما گاهی رقبه محفوظ است، اما عنوان را می توانیم عوض کنیم،کالوقف علی المنفعة،

ص: 460


1- مصباح الفقاهة، سید ابو القاسم خوئی، ج3، ص364.

ب: وقف دیگری داریم که نه وقف بر انتفاع است و نه وقف بر منفعت، بلکه جناب واقف اصلاً علاقه ندارد که رقبه محفوظ باشد، وقف مالیت، می گوید من مالیت اینجا را وقف کردم، مالیت محفوظ باشد، دیگر هر بلایی که بر سر آن بیاورید مانع ندارد، اگر مرحوم شیخ مفید گفته اگر بیع وقف اعود باشد، می شود آن را فروخت، به ایشان خیلی حمله کرده اند که: آقای شیخ مفید! مجرد اینکه بیع وقف اعود است، دلیل بر جواز بیع نمی شود.

ما می گوییم نظر شیخ بر اولی و دومی نیست بلکه بر سومی است.پس من وقف را بر سه قسم کردم، در قسم اول و دوم علاقه بر حفظ رقبه است، باید رقبه محفوظ باشد، منتها گاهی عنوان هم باید محفوظ باشد، مانند وقف بر انتفاع، و گاهی اگر عنوان هم محفوظ نباشد،مهم نیست،مانند وقف بر منفعت.

اما در سومی اصرار بر این است که حفظ رقبه برای من مهم نیست، حفظ مالیت برای من مهم است، آیا یک چنین وقفی جایز است یا نه؟

دیدگاه حضرت امام نسبت به وقف مالیت

حضرت امام معتقد است که جایز نیست.

مختار استاد سحانی

ولی من فکر می کنم که وقف مالیت اشکال ندارد، یعنی انسان می تواند مالیت یک شییء را وقف کند، علاقه به حفظ رقبه ندارد، اما علاقه به حفظ مالیت دارد، من این مسأله را از مثال های درست می کنم.

اوّلاً؛ خود شیئ عقلایی است، همین مقداری که عقلایی شد، ادله شاملش می شود. چطور عقلایی است؟ مثلاً هلال احمر که در حقیقت به داد منکوبین می رسد، یعنی کسانی که گرفتار زلزله زدگی و سیل زدگی شده اند، هلال احمر، خیلی ابزار و اداواتی دارد که مردم آنها را وقف کرده اند، ولی گاهی آنها را می فروشند، بجایش چیز دیگر می خرند، عقلا در دنیا هلال احمر را به رسمیت می شناسند، همه اساس و ابزار هلال احمر وقف است، عقلا آنها را انجام داده اند.

ص: 461

البته من نمی گویم عمل عقلا دلیل بر مشروعیت است، عمل عقلا مقتضی است، اگر مانع نداشته باشد، می گوییم اشکال ندارد، بله اگر مانع داشته باشد، عمل عقلا برای ما حجت نیست.

بنابراین، وقف مالیت، غیر از آن دوت وقف قبلی است، من از راه عقلا وقف سوم را تصحیح می کنم، علاوه براین، در شرع مقدس یک مثال هایی برای آن وجود دارد که بیان می کنم.

مثال1: مردی از دنیا می رود، زن از اعیان ارث می برد، تیری که در پشت بام است، ستونی که هست، از اعیان ارث می برد، اگر بخواهد این زن از اعیان ارث ببرد، اگر خانه ای دارای هشت عدد تیر هست، باید یکی را بیرون بکشیم و به زن بدهیم که در این صورت خانه خراب خواهد شد، پس معلوم می شود که زن در آنجا وارث مالیت آنهاست، نه وارث عین آنها، چون اگر وارث عین آنها باشد، معنایش این است که ما باید تیر را به این زن بدهیم هر چند به قیمت خراب شدن خانه تمام بشود. معلوم می شود که ارث به مالیت تعلق گرفته نه اصل عین، البته من اینها را که می گوییم، یکنوع مقرّب است، یعنی در فقه ما یک چیزهایی است که رقبه مطرح نیست، اما مالیتش مطرح است.

مثال2: خمس نیز چنین است،من معتقدم که خمس بر مالیت یک چیز تعلق می گیرد، مثلاً، الآن آخر اسفند ماه است، تاجری می خواهد به اموالش رسیدگی کنند، سادات سراغ تاجر بروند و بگویند سهم ما را از اموالی که خمس بر آنها تعلق گرفته بده، شرع مقدس می فرماید خمس بر مالیت آنها تعلق گرفته، ولذا گر تاجر مبلغش را نقد کند و به سادات بدهد، ذمه اش بری می شود.

ص: 462

البته آقایان (فقها) می گویند شرکت است و سهام، که این خودش مشکلات درست می کند، ولی ما می گوییم بر مالیت تعلق می گیرد، ولذا تاجر می تواند چای را بفروشد و پولش را به سادات بدهد، حتی احتیاج به اجازه مجتهد هم ندارد. چرا؟ «لأنّه تعلّق بمالیة الموجود».

با این نظریه، خیلی از مشکلات حل می شود، چون آقایان می گویند نمازش باطل است، غسلش باطل است، با این نظریه من، خیلی از آن مشکلات حل می شود.

مثال3: زکات نیز چنین است، اتفاقاً در زکات مسلّم است، یعنی معنی ندارد که آقای کشاورز، شتری را پر از بار گندم و جو کند و آن را دم خانه مرجع بیاورد، همه می گویند در آنجا مالیت هم کافی است، البته آقایان می گویند: ما اجازه داده ایم که بفروشند، پولش را برای ما بیاورند.

ولی ما می گوییم اصلاً احتیاج به اجازه ندارد، بلکه مالیت کفایت می کند.

بنابراین، با توجه به این موضوع، شرکتهای خیریه ای که همه آقایان آن را تجویز می کنند، از قبیل وقف مالیت است و اشکالی هم ندارد.

آیا وقف مالیت صحیح است؟ 95/11/02

موضوع: آیا وقف مالیت صحیح است؟

بحث ما ما در باره وقف مالیت بود،عرض کردیم که وقف بر سه قسم است، گاهی از اوقات می گوید وقف می کنم تا هم مالیت محفوظ باشد، هم رقبه محفوظ باشد و هم عنوان رقبه، یعنی هر سه محفوظ باشند، این همان وقف انتفاع است، مثلاً خانه ای را برای سکونت عالم مسجد وقف می کند، این هم وقف رقبه است و هم وقف مالیت، عنوانش هم نباید عوض بشود.

گاهی وقف مالیت است، علاقه به رقبه هم دارد، اما عنوانش مهم نیست، یعنی برایش فرق نمی کند که امروز انبار باشد و روز دیگر تبدیل به تجارتخانه شود، این وقف منفعت است، اما در وقف منفعت فقط عنوان را می شود عوض کرد، ولی رقبه را نمی شود فروخت.

ص: 463

در سومی می خواهد از هر دو صرف نظر کند، یعنی هم می خواهد از رقبه صرف نظر کند و هم از عنوان، مالیت را وقف می کند، آن این است که اینجا را وقف می کند، اما مالیتش را به نحوی اگر در آینده خودم یا متولی تشخیص داد که اینجا را بفروشد، چیز دیگر بجایش بخرد، اشکالی ندارد، این همان است که مرحوم مفید فرمود اگر تشخیص داد چنانچه اینجا را بفروشد، جای دیگر اعود و پر منفعت تر است، اشکالی ندارد.

نسبت به شیخ مفید اشکال گرفته اند که این چه حرفی است که شما بیان کردید، ما عرض کردیم که شاید نظر ایشان ( شیخ مفید) به صورت سوم است.

بنابراین، آقایان باید این سه صورت را از هم جدا کنند، در اولی هر سه محفوظ است، اما در دومی دوتایش محفوظ است، فقط عنوانش محفوظ نیست، ولی در سومی فقط مالیت محفوظ است.

ثمره تقسیم وقف بر سه قسم

ممکن است کسی بپرسد که این تقسیم شما چه ثمره و آثاری دارد؟ جوابش این است که این تقسیم برای خودش آثاری دارد که ذیلاً بیان می شود:

1: اگر وقف مالیت شد،همین که انسان مجوز و مسوّغ پیدا کرد و آن را فروخت- هرچند ما گفتیم بدون مجوّز هم اشکالی ندارد - ثمن وقف است، احتیاج به صیغه مجدد ندارد، بر خلاف کسانی که وقف مالیت را تصحیح نکند، باید صیغه وقف را برای ثمن بخوانند که آنهم مشکل است، باید چیز دیگر که با این ثمن می خرند، لا أقل باید برای عین دوم صیغه بخوانند.

ولی اگر وقف مالیت را قائل شدیم، در صورت فروش و جایگزین کردن چیز دیگر به جای آن، خواندن صیغه لازم نیست، بنابر تصویری که ما ارائه کردیم، همان صیغه اول کافی است، اما طبق نظر کسانی که می گویند وقف مالیت باطل است، باید برای عین دوم صیغه بخوانند.

ص: 464

2: اگر ما بگوییم وقف مالیت صحیح است،شرط بیع مانع ندارد، مثلاً جناب واقف می تواند بگوید اگر تبدیل کردن اعود شد، آن را بفروش و اعود را جایگزینش کن.

اما کسانی که وقف مالیت را صحیح نمی دانند، می گویند شرط بیع باطل است، ولذا به مفید حمله کرد اه اند که این چه فتوایی است که اگر بیعش اعود باشد، می توانند آن را بفروشند.

اما بنا بر صحت وقف مالیت، شرط بیع اشکال ندارد. چرا؟ لأنّ الوقف هو المالیة، مالیت وقف است نه عین.

3: اثر سوم این است که اگر بیع اعود باشد، فروختنش اشکال ندارد، البته در صورتی می تواند بفروشد که دومی اکثر نفعاً باشد، اما اگر اکثر نفعاً نباشد، حق فروختن را ندارد.

بنابراین، سه فایده و ثمره بر این مسأله مترتب است:

الف؛ یجوز اشتراط بیعه، یعنی می تواند بیعش را شرط کند.

ب؛ در صورت فروش، خواندن صیغه برای عین دوم و یا ثمنش لازم نیست.

ج؛ إذا کان البیع أعود، یجوز بیعه، یعنی در صورت اعود بودن،بیعش جایز است.

ما براین مسأله، از سه راه استیناس کردیم، فرق بین استدلال و استیناس این است که استدلال دلیل مسأله است، اما استیناس، استبعاد را رفع می کند.

پس من از سه راه برای این مسأله استیناس کرده ام، یعنی رفع استبعاد کردم:

1: راه اول ارث زن است، همه آقایان می گویند زن از اعیان ارث می برد، اما ورثه باید قیمت رابدهند، از این معلوم می شود که زن وارث قیمت است نه وارث عین، و الا اگر وارث عین باشد، باید بنا را خراب کنند، تیرهای سقف را بیرون بکشند و سهم زن را از آن بدهند و حال آنکه این کار را نمی کنند، پس معلوم می شود که ارث تعلق به قیمت گرفته است.

ص: 465

2: استیناس دوم، تعلق خمس است، آقایان می گویند: یتعلّق بالعین، گاهی می گویند مشاعاً، می گویند سادات مشاعاً شریک اند، البته در این مسأله تقریباً شش قول وجود دارد که یکی از آنها مشاع است، اما این مسأله عرفیت ندارد، اگر واقعاً سادات در آخر سال در خانه فلان تاجر یا فلان فروشگاه برود و بگوید من مشاعاً شریک هستم، این عرفیت ندارد.

ما معتقدیم که خمس «یتعلّق بالعین»، اما به مالیت عین، مالیت عین هم سیّاله است، اگر این عین را بفروشند، بجایش چیز دیگر بخرند، من در آن شریک هستم، اگر پول را تبدیل به چیز دیگر کرد، سادات در آن سهیم، یعنی سادات و علما در مالیت سهیم هستند، البته در مالیت سیّاله، فلذا همه آقایان می گویند صاحب مال می تواند آخر سال مالش را حساب کند و سهم سادات و علما را نقداً به آنان بپردازد، معلوم می شود که متعلق خمس «المالیة السیّالة »در این اعیان است، از اول سال که این آدم نفع کرده، خمس دارد، فقط آقایان برای آسان شدن مسأله،می گویند باید تا آخر سال صبر کند، این خمس در حقیقت به نحو مالیت سیّاله در این اعیان است.

3: استیناس سوم که عرض کردیم، شرکت های خیریه است مانند هلال احمر و غیر هلال احمر، آن چیزی که در آنها وقف است، همان مالیت است، یعنی مالیت وقف است نه عین.

بحث ما در این مسأله تمام شد، هم وقف را بر سه قسم تقسیم کردیم، وقف منفعت، وقف انتفاع، وقف مالیت.

و هم آثار مسأله بیان نمودیم و هم استیناس کردیم، یعنی از سه راه مسأله را آسان تر کردیم و آن استبعادی که در مسأله وجود داشت از بین بردیم.

ص: 466

دیدگاه حضرت امام نسبت به وقف مالیت

ولی حضرت امام در کتاب بیع، وقتی که به مبحث وقف می رسد،این نوع وقف را باطل می داند، ایشان برای این مدعای خود دو دلیل ارائه نموده است و می فرماید وقف فقط همان دوتاست، یعنی وقف منفعت و وقف انتفاع.اما وقف مالیت باطل است،دو دلیل هم برای مدعای خودش اقامه کرده است:

1: دلیل اول ایشان این است که از روز گاری که ما بزرگ شدیم، به ما گفتند وقف العین، یعنی عین را وقف می کنند. چرا؟ تا منفعتش به موقوف علیهم برسد، مالیت که منفعت ندارد، مالیت می شود دنانیر و دراهم، دنانیر و دراهم شیری ندارد که طرف از آن استفاده کند، وقف این است که عین را وقف کن تا موقوف علیهم از درآمد آن استفاده کنند، مالیت مجسم به درهم و دینار می شود و درهم و دینار هم که سودی تا آن را به موقوف علیهم بدهیم.

ثمّ إنّ سیّدنا الأستاذ: أنکر « الوقف المالیة» إذا جرّدت عن وقف الخصوصیة الخارجیة بوجهین:

1: «من شرائط الوقف تعلّقه بالأعیان الّتی لها منفعة محلّلة حتّی تدرّ علی الموقوف علیهم، و المالیة لیست من الأعیان و لا تکون لها منفعة و ثمرة، و المنافع کلّها إنّما هی للأعیان» (1)

ما فکر می کنیم که این اشکال قابل حل است، و آن این است که ما نگفتیم که:« المنفعة المجردة »، بلکه گفتیم:« المالیة المجسمة بفرد ما»، این همیشه منفعت دارد،امروز قائم به این قالی است، فردا که این قالی را فروختیم و بجایش قالی دیگر خریدیم، قائم به قالی دوم است و هکذا. ما نگفتیم:« المنفعة بما هی هی»، به تعبیر بهتر ما نگفتیم مالیت مجردة، بلکه گفتیم:« المالیة المتمثّلة بخصوصیة ما»، مزرعه را بفروش، باغ بخر، باغ را هم بفروش، تجارتخانه بخر، اگر می گفتیم:« المالیة المجرده من کلّ صورة و من کلّ خصوصیة» حق با شما بود و جای این اعتراض و اشکال بود که مالیت درآمدی ندارد، ولی ما اگر می گوییم مالیت، مالیتی را می گوییم که حتماً در یک فردی مجسم است، اما «فرد» معین نیست.

ص: 467


1- کتاب البیع، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص120.

مثال فلسفی: در فلسفه یک بحثی است که می گویند ماده قوامش به صورت است، کدام صورت؟ صورة ما، یعنی صورت مشخص لازم نیست، «المادة تتشخصّ بصورة ما»، روزی ماده صورت آتش را دارد، فردا صورت خاکستر را دارد، پس فردا صورت خاک را دارد، بعداً صورت درخت را دارد و هکذا، همان گونه که در فلسفه می گویند:« المادّة تتشخص بصورة ما»، در اینجا نیز همان حرف را می زنیم و می گوییم:« المالیة تتشخص بصورة ما».

یلاحظ علیه: أنّ ما ذکره مبنی علی أنّ المقصود من وقف المالیة، هی وقفها بماهی مجردّة عن أیّ تشخص حتّی التشخّص فی ضمن فرد من الأفراد، و من المعلوم أنّ المالیة بهذا المعنی لا تضرّ و لا تنفع، بل المقصود منها، المالیة المتمثّلة فی ضمن فرد ما، من دون أن یکون للخصوصیة مدخلیة فی الوقف، علی نحو لو أمکن تمثّل المالیة بنفسها و مجردة عن الخصوصیة لصحّ وقفها، و لذلک یکفی فی الوقف وجود خصوصیة ما.

2: دلیل دوم ایشان این است که اگر مالیت وقف است، پس اگر این آقا وقف را فروخت و عین را داد، مالیت را هم داد، پس وقف باطل شد. چرا؟ من که الآن این مزرعه را می فروشم و شما می گویید مالیتش وقف است، موقع فروش، مالیت قائم با این مزرعه و باغ یا این قالی است، این قالی که الآن با مالیتش وقف است، من قالی را که می فروشم، هم عین را رد می کنم و هم مالیت را، مالیت را هم دادم،یعنی دست من از هردو خالی شد، «فبطل الوقف».

2: «لو فرض الوقف بالمالیة لا تنبغی الشبهة فی البطلان بالبیع أیضا، لأنّ نقل العین، نقل بمالیتها و لا یعقل حفظ مالیة العین مع بیعها» (1) .

ص: 468


1- کتاب البیع، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص120.

یلاحظ علیه: بأنّه مبنی علی أنّ الموقوف، هی المالیة المتمثّلة بالمبیع المشخّص فإذا بیعت العین، یبطل الوقف، إذ لا یعقل حفظ المالیة مع البیع؛ و لکنّ الموقوف هی المالیة السیّالة، غیر المقیّدة بخصوصیة دون خصوصیة فإذا بودلت العیننان- دوتا عین که با هم عوض شد- تخلف العین الثانیة مکان الأُولی ولیس هذا أمراً بدیعاً،.فإنّ الأعیان الزکویة أو ما تعلّق به الخمس، إذا بیعتا ینتقل الفرض إلی بدله و من بدله إلی بدله، و ما هذا إلّا لأنّ الواجب أداء مال یبذل بإزائه الثمن إلی الفقیر و السید، و هذا محقق فی البدل الثانی و الثالث أیضاً.

أضف إلی ذلک: أنّ المسألة عرفیة، و لیست عقلیة. و العرف العام، یوافق هذا النوع من الوقف کما هو الحال فی الشرکات الخیریة و المبرّات العامة التی مرّ الایعاز إلیها، فلاحظ.

علاوه براین، مسأله، یک مسأله عرفی است، شما باید ببینید در عرف یک چنین چیزی هست یا نیست، عرفاً این مسأله هست، در زمان ما تمام شرکت های خیریه از این قبیل است،حتّی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) شخصیت حقوقی دارد، خیلی از چیزهایی که وقف است و قتی دیدند که به درد نمی خورد یا بهترش را می شود خرید، تبدیل می کنند.

بنابراین، اشکالی ندارد و از این راه شما می توانید یک مقداری وقف را آسان کنید، وقف به گونه ای نباشد که اگر کسی، مالی را وقف کرد، دیگر دستش بسته شود، بلکه باید بتواند صورت وقف مالیت کند. تمّ الکلام فی الوقف.

خاتمة

تشتمل علی أمرین: أحدهما فی الحبس و ما یلحق به، ثانیهما فی الصدقة.

القول: فی الحبس و أخواته.

ما یک حبس داریم و یک اخوات حبس داریم، اخوات حبس عبارت است از: رقبی، سکنی، عمری، تعبیر حضرت امام، بهترین و دقیق ترین تعبیر است، عیناً نظیر این تعبیر را صاحب حدائق دارد، صاحب حدائق دارد:« فی الحبس و الرقبی و العمری و السکنی»، حبس جامع است بین این سه تا، و غیر این سه تا.

ص: 469

«سکنی» این است که بگویم در این خانه بنشین، یعنی یک سال یا ده سال سکنای این خانه مال شماست، سکونت را حبس می کند، من این خانه را حبس کردم برای سید، للسکنی، منتها وقتش را مشخص می کند، اما در عمری، می گوید شما از این قالی یا از این خانه مادم العمر استفاده کن. رقبی «و إن اقترنت بمدة معیّنة»، به آن رقبی می گویند.

سکنی سکونتش است، عمری مادام العمر است، رقبی مادام المدّة است، رقبی به معنای رقبه نیست.

سکنی در عین حالی که این سه تا را شامل است، جاهایی را شامل است که طرف اولو العقل نیست، در همه این سه تا اولو العقل است، سکنای سید، عمرای سید، رقبای سید، همسری دارم، می گویم این خانه مال همسر، چه قدر سکنایش، پسری دارم می گویند رقبی، دوستی دارم می گویم عمری، همه اش ذو العقل است، اما حبس گاهی غیر ذو العقل است، مثلا حبس می کنم بر کعبه، حبس می کنم بر حرم.

بنا بر اینکه اینها ذو العقل نیستند، در آنجا حبس را به کار می برند و می گویند این سیاره و ماشین حبس است برای حرم تا زوّار از این سیّاره استفاده کنند، در جلسه آینده بحث ما متمرکز در این سه تا خواهد بود.

فرق بین وقف و حبس چنانچه توجه دارید، ما در جلسه گذشته کلمه حبس را معنی کردیم و گفتیم حبس معنای اعم دارد، کلمه ی سکنی، رقبی و عمری نیز معانی خاص خود شان دارند فلذا آن را تکرار نمی کنیم. 95/11/03

موضوع:فرق بین وقف و حبس چنانچه توجه دارید، ما در جلسه گذشته کلمه حبس را معنی کردیم و گفتیم حبس معنای اعم دارد، کلمه ی سکنی، رقبی و عمری نیز معانی خاص خود شان دارند فلذا آن را تکرار نمی کنیم.

ص: 470

البته حبس هم برای خودش مسائلی دارد که باید یکی پس از دیگری بیان شود، اینک مسأله اول حبس را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم، قبل از ورود به مسأله اول، لازم است فرق وقف با حبس را بیان کنیم و ببینیم که آیا بین آن دو فرقی وجود دارد یا ندارد ؟

فرق بین وقف با حبس این است که در وقف جناب واقف عین را از ملک خود خارج می کند، در حالی که در حبس چنین نیست، یعنی جناب حابس عین را در ملک خود بیرون نمی کند، بلکه مالکیت خودش را بر آن حفظ می کند و لذا در یکی می گویند: حبس، و در دیگری می گویند وقف، پس در وقف اخراج ملک، و در حبس حفظ ملک است، منتها منافعش را به دیگران می دهد.

فروع مسأله حبس

حضرت امام (ره) در این مسأله، پنج فرع را متذکر شده است.

1: اگر کسی مال خودش را بر سبل خیر حبس کرد (نه بر آدمی ) و گفت من این اسب یا ماشین و سیاره خود را بر کعبه یا بر حرم نبوی حبس کردم، یعنی مال خودش را بر سبلی از سبل خیر حبس کرد، این خودش سه حالت دارد:

الف؛ گفت من ماشن خود را حبس کردم بر کعبه دائماً.

ب؛ گفت من این مال خودم را بر کعبه حبس کردم و چیزی به دنبالش نگفت، یعنی قیدی در کلام نیاورد.

در این دو صورت، مالش تا ابد و برای همیشه حبس، یعنی نمی تواند این آدم دو مرتبه مالک آن بشود. چرا؟ به جهت اینکه یا گفته:« حبسته للکعبه دائماً » یا گفته:« حبسته للکعبه) مطلق گفته و قیدی به دنبالش نیاورده است، اگر گفته باشد:« حبسته للکعبه دائماً »، مطلب خیلی روشن است و در اینجا حبس، حکم وقف را دارد، یعنی همان گونه که در وقف عین از ملک مالک خارج می شود، در این دو صورت نیز عین از ملکیت او (حابس) بیرون می شود. چرا؟ زیرا ملکیت یک امر اعتباری است و امر اعتباری حتماً اثر می خواهد، چیزی که من آن را دائماً به کعبه داده ام، دیگر نسبت به من اثری ندارد، ولذا احتمال ملکیت لغو است.

ص: 471

دلیل ما بر اینکه از ملکیت حابس بیرون می آید این است، وقتی که می گوید: «حبسته للکعبه دائماً»، دیگر معنا ندارد که ملک او (حابس) باشد. چرا؟ لأنّ الملکیة أمر اعتباری قائم بالأثر، وقتی من گفتم دائماً حبس است ، و هیچ اثری نسبت به من ندارد، پس قهراً از ملکیت من در آمده.

«إنّما الکلام» در جایی که دائماً نگوید، بلکه بگوید:«حبسته للکعبه» یعنی مطلق بگوید و قیدی به دنبالش نیاورد، آیا حکمش با اولی فرق می کند؟ نه، بلکه حکمش مانند حکم صورت قبلی است. چرا؟ چون در اینجا روایت داریم و امام ع می فرماید: چیزی را که در راه خدا دادی، گرفتن آن مثل این است که انسان چیزی را قی کند و دو مرتبه آن را بخورد، این کار، چقدر کار زشتی است؟ برگشت بر حبس نیز چنین است، یعنی دو مرتبه بر گشتن به چیزی که انسان آن را در راه داده، مثل خوردن قی کرده ای خودش است.

پس صورت اولی برای خودش دلیل شرعی دارد، یعنی همین که آن را دائماً دادم، دو مرتبه اعتبار ملکیت در باره حابس لغو و بدون اثر است.

اما صورت دومی روایت دارد. البته به این نکته باید توجه داشت که این دو صورت مربوط به جایی است که بر غیر آدمی حبس کند، یعنی بر کعبه و حرم نبوی یا حرم حسینی حبس کند، منتها یا به صورت دائم که از ملکیت حابس در می آید (بالبرهان)، یا در صورت مطلق - هر چند برهان ندارد - اما روایت دارد.

متن کلام حضرت امام در تحریر الوسیله

المسألة الأولی: « یجوز للشخص أن یحبس ملکه علی کلّ ما یصحّ الوقف علیه – این یک قاعده است: هر چیزی که وقف بر آن صحیح است، حبس هم بر آن صحیح می باشد، چون وقف اشد است، جایی که اشدش درست شد، اضعفش به طریق اولی درست می شود، در وقف از ملکیت خارج می شود، اما در حبس ملکیت باقی است مگر بعضی از موارد حبس مانند حبس بر کعبه و امثالش- بأن تصرف منافعه فیما عیّنه علی ما عیّنه، فلو حبسه علی سبیل من سبل الخیر و محلّ العبادات – مثل الکعبة المعظّمة و المساجد و المشاهد المشرّفة – فإن کان مطلقاً أو صرّح بالدّوام فلا رجوع بعد قبضه، و لا یعود إلی ملک المالک و لا یورث، و إن کان إلی مدّة فلا رجوع إلی انقضائها، بعده یرجع إلی المالک أو وارثه، و لو حبسه علی شخص فإن عیّن مدّة حیاته لزم الحبس فی تلک المدّة، و لو مات الحابس قبل انقضائها یبقی علی حاله إلی أن تنقضی، و إن أطلق و لم یعیّن وقتاً لزم ما دام حیاة الحابس، فإن مات کان میراثاً، و هکذا الحال لو حبس علی عنوان عامّ کالفقراء، فإن حدّده بوقت لزم إلی انقضائه، و إن لم یوقّت لزم مادام حیاة الحابس» (1) .

ص: 472


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص87.

فی المسألة صور:

الأولی: لو حبس ما یصحّ وقفه علی سبیل من سبل الخیر و محالّ العبادات مثل الکعبة المعظّمة و المساجد و المشاهد المشرّفة، فإن کان مطلقاً أو صرّح بالدوام فلا رجوع بعد قبضه، و لا یعود إلی ملک المالک و لا یورّث، ولذلک قلنا فی السابق إنّ العین لا تخرج عن ملک الحابس لکن غالباً،لا دائماً لأجل هذا المورد فالحبس فی هذه الصورة إخراج للملک، إذ لا معنی أن یبقی علی ملک الحابس و قد حبسه مادامت العین باقیة، و إلی هذه الصورة یشیر المحقق بقوله: « و إذا حبس فرسه فی سبیل الله تعالی أو غلامه فی خدمة البیت أو المسجد، لزم ذلک، و لم یجز تغییره مادامت العین باقیةً» (1) ، فالمفروض فی کلامه هو الإطلاق.

توضیح ما ذکرناه من خروج العین من ملکیة الحابس فی الحبس علی الکعبة و المشاهد هو أنّ الملکیة أمر اعتباریّ عقلائیّ و هو رهن الأثر فإذا لم یجز له التصرّف عبر عمره و بعده کما هو مقتضی الدوام و الإطلاق فلا معنی لاعتبار الملکیة، و لذلک یقول فی الجواهر: « خرج عن ملکه عند أصحابنان بلا خلاف» (2)

أضف إلی ذلک النصوص الواردة فی الصدقة المتضمّنة لعدم جواز الرجوع فی کلّ ما یعطی لله جلّ و علا.

روی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ ثُمَّ یَعُودُ فِی صَدَقَتِهِ فَقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- إِنَّمَا مَثَلُ الَّذِی یَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ ثُمَّ یَعُودُ فِیهَا مَثَلُ الَّذِی یَقِی ءُ ثُمَّ یَعُودُ فِی قَیْئِه» (3)

ص: 473


1- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص456.
2- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج28، 153.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص205، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب11، ح2، ط آل البیت.

الصورة الثانیة: تلک الصورة لکن حبسه إلی مدّة معیّنة، فیکون حکم العین فی تلک المدّة کحکمها فی الصورة الأولی فی عدم رجوع المالک إلیها قبل انقضائها، و أمّا إذا انقضت المدّة ترجع العین إلی المالک أو الوارث بلا حاجة صیغة خاصّة، و وجهه أنّ الحابس احتفظ بملکیة العین، و إنّما سبّل المنفعة فی مدّة معیّنة، فإذا انقضت المدّة انقطع حقّ المحبس علیه عن الانتفاع بالمنافع فترجع العین إلی الحابس.

صورت دوم این است که بگوید من این اسب یا غلام من تا پنج سال در خدمت کعبه باشد، اگر مقید کرد، معنایش این است که از ملکش بیرون نکرده، بلکه منافع را تا پنج سال داده است، بعد تمام شدن پنج سال از حبس بودن بیرون می آید و دو مرتبه به ملک مالک بر می گردد.

در همه این چند صورت حبس بر آدمی نبود، بلکه حبس بر غیر آدمی بود، یعنی حبس بر حرم، مسجد و کعبه بود.

اما صورت سوم، چهارم و پنجم جایی است که بر آدمی حبس می کند.

الصورة الثالثة: لو حبس علی شخص فإن عیّن مدّة أو مدّة حیاته (الحابس) لزم الحبس فی تلک المدّة إذا کان هناک عقد جامع للشرائط الّتی منها القبض، فلو مات الحابس قبل انقضائها تبقی العین علی حالها إلی أن تنقضی المدّة، أخذاً

«و إن أطلق و لم یعیّن وقتاً لزم ما دام حیاة الحابس، فإن مات کان میراثاً» مثلاً بگوید این ماشین یا غلام من در خدمت و حبس فلان شخص، اینجا فرق گذاشته بین اینجا و بین کعبه،در کعبه اگر مطلق می گفت، ملک او بود، اما اگر در اینجا مطلق گذاشت مادامی که حابس زنده است، در خدمت حبس است اما اگر حابس بمیرد «یرجع إلی الورثة » با مردن حابس، به ورثه می رسد.

ص: 474

اینجاست که باید سوال کرد که چه فرق است بین حبس بر کعبه و بین حبس بر آدمی، که در کعبه اگر مطلق بود، قابل بر گشت نبود، مطلق را با دائم یکجا شمرد، اما در اینجا اگر مطلق گذاشت، همین مقداری که حابس مرد و از دنیا رفت، به ورثه بر می گردد، چرا این فرق را می گذارد؟

ما در شرح، وجه این فرق را بیان می کنیم.

«و هکذا الحال لو حبس علی عنوان عامّ کالفقراء، فإن حدّده بوقت لزم إلی انقضائه، و إن لم یوقّت لزم مادام حیاة الحابس»

مادامی که زنده است، این حبس است، اما همین که مرد، به ملک ورثه حابس بر می گردد.

فقط باید دقت کنیم که چرا حضرت امام (ره) فرق قائل شده بین کعبه و بین اینجا، در کعبه می فرماید اگر مطلق شد، حضرت فرمود: «مَثَلُ الَّذِی یَقِی ءُ ثُمَّ یَعُودُ فِی قَیْئِه» یعنی مانند «قیئ» می ماند،اما در اینجا می گوید بر می گردد؟ فرقش روشن است، آنجا صدقه است، یعنی حبس بر کعبه از قبیل صدقه است و چون از قبیل صدقه است فلذا چیزی را که انسان در راه خدا داد، پس گرفتن آن زشت است، اما در اینجا به امام مسجد می دهد، این از قبیل صدقه نیست بلکه از قبیل احسان است، پس گرفتن در اینجا مثل پس گرفتن در آنجا نیست، در آنجا مسأله صدقه است و بر گشت به صدقه زشت است، اما در اینجا از قبیل احسان است و بر گشت به احسان زشت نیست.

پس فرقش این شد که در آنجا صدقه است، هردو لازم است، اما اینجا فقط در یک صورت لازم است که بگوید دائماً، اما اگر مطلق بگذارد، تا زنده است به ملکش بر نمی گردد، وقتی مرد به ملک ورثه بر می گردد.

ص: 475

الصورة الثالثة: لو حبس علی شخص فإن عیّن مدّة أو مدّة حیاته لزم الحبس فی تلک المدّة إذا کان هناک عقد جامع للشرائط الّتی منها القبض، فلو مات الحابس قبل انقضائها تبقی العین علی حالها إلی أن تنقضی المدّة أخذاً بلزوم المعاملة، نظیر ما لو آجر المالک الملک مدّة و مات قبل انقضائها فالإجارة تکون باقیة إلی أن تنقضی مدّته»

مردی خانه خود را به اجاره داد، ولی جناب موجر قبل از انقضای اجل و مدت اجاره از دنیا رفت و مرد، اجاره به حال خودش باقی است تا اینکه مدتش منقضی بشود.

پس تا اینجا سه صورت را خواندیم، صورت اولی راجع به حرم، کعبه و مشاهد مشرفه بود،مطلق و دائم را یک صورت حساب کردیم.

صورت دوم کعبه است، اما موقت است، گفتیم بر می گردد موقت از اول، صورت سوم ، حبس بر آدمی است، اگر مطلق است، مادامی که حابس زنده است، حبس است و در خدمت طرف، همین که حابس مرد، بر می گردد به وارث.

الصورة الرابعة: تلک الصورة و لکن أطلق و لم یعیّن وقتاً- اینجا ست که می گوییم چه فرق است بین این صورت و بین صورت کعبه،- لزم مادامت حیاة الحابس فإن مات یکون میراثاً، لأنّ العین تنتقل بموت الحابس إلی الورثة و المنافع تکون تابعة للعین، فمن ملک العین، یملک المنافع.

دلیل این مسأله چیست؟ دلیل این مسأله این است که در آنجا (کعبه) صدقه بود، برگشت به صدقه در صورت مطلق گذاشتن، زشت است، اما اینجا از قبیل صدقه نیست، بلکه از قبیل خدمت و احسان است، برگشت به آن زشت نیست (این یک دلیل).

ص: 476

علاوه براین، دو روایت ناب هم داریم:

عمیر بن اذینه می گوید من پیش ابن ابی لیلی بودم، ابو لیلی مردی است که از خودش پسری دارد بنام ابن أبی لیلی، در حقیقت این پسر قاضی زمان امام باقر و امام صادق علهیما السلام بوده، در حقیقت لیلی خواهر این قاضی است، عمیر بن أذینه می گوید من پیش او (ابن أبی لیلی) بودم که مردی آمد و گفت:آقا، ما یک بحثی داریم،یک نفر از ما جاریه یا غیر جاریه را بر این خانواده حبس کرده است، و الآن حابس مرده،«محبس علیه» می گویند باید این پیش ما باشد، ولی ورثه حابس قبول نمی کنند و می گویند باید به ما بر گردد، ابن إلی لیلی گفت از نظر من، باید به همان حالت قبلی باقی بماند، حالت قبلی اش حبس بود، بر همان حبس باقی بماند.

عمر بن أذینه می گوید من به ابن أبی لیلی گفتم که علی بن ابی طالب در این مسجد در همین مسأله قضاوت کرد و فرمود:« یرجع إلی الوارث»،گفت عجب، این حرف را از کجا می گویی؟ گفتم ابو جعفر ع امام محمد باقر ع فرمود، محمد بن مسلم می گوید من هم پیش ابن أبی لیلی بودم که یک چنین جریانی پیش آمد، ابن ابی لیلی گفت چون مطلق بود، به همان حال حبس خودش باقی می ماند،محمد بن مسلم می گوید من از امام باقر ع شنیدم عن علیّ ع که « یرجع إلی ورثة الحابس»، گفت دلیل شما چیست؟ گفت من حدیث را نوشتم، ابن أبی لیلی گفت: پس نوشته خود را بیاور، من به او (ابن ابی لیلی) گفتم من کتاب را می آورم، اما به یک شرط که فقط به این حدیث نگاه کنی، معلوم می شود که این طرف کتاب یا آن طرف کتاب یک چیزهایی بوده که با عقاید ابن ابی لیلی تطبیق نمی کرده، ابن ابی لیلی هم گفت: قول می دهم که فقط به همان حدیث نگاه کنم، کتاب را آوردم و او نگاه کرد، و از رأی خودش بر گشت، بنابراین، مطلق اینجا، با مطلق آنجا فرق کرد، آنجا صدقه بود، اینجا صدقه نیست،علاوه بر این، در اینجا دو روایت ناب هم داریم:

ص: 477

1: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ قَالَ: « کُنْتُ شَاهِداً عِنْدَ ابْنِ أَبِی لَیْلَی- وَ قَضَی فِی رَجُلٍ جَعَلَ لِبَعْضِ قَرَابَتِهِ غَلَّةَ دَارِهِ وَ لَمْ یُوَقِّتْ وَقْتاً فَمَاتَ الرَّجُلُ فَحَضَرَ وَرَثَتُهُ ابْنَ أَبِی لَیْلَی- وَ حَضَرَ قَرَابَتُهُ الَّذِی جَعَلَ لَهُ غَلَّةَ الدَّارِ فَقَالَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی أَرَی أَنْ أَدَعَهَا عَلَی مَا تَرَکَهَا صَاحِبُهَا فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیُّ- أَمَا إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع- قَدْ قَضَی فِی هَذَا الْمَسْجِدِ بِخِلَافِ مَا قَضَیْتَ فَقَالَ وَ مَا عِلْمُکَ فَقَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ع یَقُولُ قَضَی عَلِیٌّ ع بِرَدِّ الْحَبِیسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِیثِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِی لَیْلَی هَذَا عِنْدَکَ فِی کِتَابِکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَرْسِلْ وَ ائْتِنِی بِهِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ- عَلَی أَنْ لَا تَنْظُرَ مِنَ الْکِتَابِ إِلَّا فِی ذَلِکَ الْحَدِیثِ قَالَ لَکَ ذَلِکَ قَالَ فَأَحْضَرَ الْکِتَابَ وَ أَرَاهُ الْحَدِیثَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی الْکِتَابِ فَرَدَّ قَضِیَّتَه» (1)

و الشاهد فی قوله « قَضَی عَلِیٌّ ع بِرَدِّ الْحَبِیسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِیثِ »

2: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُعْفِیِّ قَالَ: « کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَی ابْنِ أَبِی لَیْلَی فِی مَوَارِیثَ لَنَا لِیَقْسِمَهَا وَ کَانَ فِیهِ حَبِیسٌ فَکَانَ یُدَافِعُنِی فَلَمَّا طَالَ شَکَوْتُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَ وَ مَا عَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص- أَمَرَ بِرَدِّ الْحَبِیسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِیثِ قَالَ فَأَتَیْتُهُ فَفَعَلَ کَمَا کَانَ یَفْعَلُ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّی شَکَوْتُکَ إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع- فَقَالَ لِی کَیْتَ وَ کَیْتَ قَالَ فَحَلَّفَنِی ابْنُ أَبِی لَیْلَی- أَنَّهُ قَالَ ذَلِکَ فَحَلَفْتُ لَهُ فَقَضَی لِی بِذَلِک» (2)

ص: 478


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص223، من أبواب کتاب السکنی و الحبیس، ب5، ح1، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19 ص224، من أبواب کتاب السکنی و الحبیس، ب5، ح2، ط آل البیت.

رجوع به صدق جایز است یا نه؟ 95/11/04

موضوع: رجوع به صدق جایز است یا نه؟

بحث در این است که اگر کسی چیزی را به کعبه معظمه یا یکی از مشاهد مشرفه حبس کرد، حکمش چگونه است؟

گفتیم این خودش سه حالت دارد:

1: گاهی ازاوقات مقید به قید ابد و دائمی بودن است.

2: گاهی مطلق گفته، یعنی مقید به قیدی نکرده است.

ما گفتیم که در هردو قسم با فوت حابس، حبس از بین نمی رود. چرا؟ چون رسول خدا فرمود اگر کسی چیزی را در راه خدا داد، بر گشتن به آن، مانند خوردن قی کرده ی خودش است «إِنَّمَا مَثَلُ الَّذِی یَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ ثُمَّ یَعُودُ فِیهَا مَثَلُ الَّذِی یَقِی ءُ ثُمَّ یَعُودُ فِی قَیْئِه» (1)

3: از اول مقید کند و بگوید من این ماشین یا غلام من پنج سال حسب بر کعبه یا یکی از مشاهد مشرفه باشد.

بنابراین، اگر کسی، چیزی را بر کعبه یا بر سایر مشاهد مشرفه صدقه یا حبس کرد، در دو صورت قابل رجوع نیست، یکی اینکه مقید به ابد کند،یا مطلق بگذارد، اما اگر از اول مقید کند و بگوید این ماشین یا غلام من پنج سال حسب بر کعبه یا یکی از مشاهد مشرفه حبس باشد، بعد از انقضای مدت قابل بر گشت است.

حبس بر آدمی

اما اگر نسبت به شخص این کار را کرد، یعنی مالش را بر آدمی حبس کرد و گفت این خانه یا ماشین حبس باشد برای عالم محل، اگر مدتش را مقید به قید ابد و دائم کرد، حکمش روشن است، یعنی قابل برگشت ملک حابس نیست.

ص: 479


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19 ص205، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب11، ح2، ط آل البیت.

اما اگر مطلق گذاشت ، این با قبلی فرق می کند، چون قبلی در راه خداست و صدقه در راه خدا از یکنوع شرافت بر خوردار است فلذا بر گشت به آن زشت است.

دومی نیز هر چند در راه خداست، اما مقام کعبه را که ندارد، اگر مطلق گذاشت، با موت حابس، دو مرتبه به ورثه می گردد.

علت و سبب مسأله دوتاست،یعنی دو دلیل برای این مطلب داریم:

یکی همان روایت قبلی بود، دلیل دومی دو روایت دیگر بود که خواندیم، که یکی از آنها روایت ابن ابی لیلی بود که ایشان( ابن ابی لیلی) خیال می کرد که اگر مطلق بگذارد با موت حابس باطل نمی شود، عرض کنیم جناب محمد مسلم گفت امیر المؤمنان در همین مسأله گفت بر می گردد.

اگر نه اولی بود و نه دومی، چون اولی بر غیر آدمی بود، دومی بر شخص بود، سومی این است که بر عنوان کلی حبس کند، عنوان کلی، مانند: الفقراء، ظاهراً حکم سومی، همانند حکم حبس بر شخص است،یعنی می توانیم از آن دو روایت، حکم این فرع را هم استفاده کنیم، مثلاً اگر بگوید این خانه من حبس می شود برای فقرا، مادامی که حابس زنده است، مال فقراست، اما وقتی حابس از دنیا رفت، به ورثه بر می گردد.

1: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ قَالَ: « کُنْتُ شَاهِداً عِنْدَ ابْنِ أَبِی لَیْلَی- وَ قَضَی فِی رَجُلٍ جَعَلَ لِبَعْضِ قَرَابَتِهِ غَلَّةَ دَارِهِ وَ لَمْ یُوَقِّتْ وَقْتاً فَمَاتَ الرَّجُلُ فَحَضَرَ وَرَثَتُهُ ابْنَ أَبِی لَیْلَی- وَ حَضَرَ قَرَابَتُهُ الَّذِی جَعَلَ لَهُ غَلَّةَ الدَّارِ فَقَالَ ابْنُ أَبِی لَیْلَی أَرَی أَنْ أَدَعَهَا عَلَی مَا تَرَکَهَا صَاحِبُهَا فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیُّ- أَمَا إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع- قَدْ قَضَی فِی هَذَا الْمَسْجِدِ بِخِلَافِ مَا قَضَیْتَ فَقَالَ وَ مَا عِلْمُکَ فَقَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ع یَقُولُ قَضَی عَلِیٌّ ع بِرَدِّ الْحَبِیسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِیثِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِی لَیْلَی هَذَا عِنْدَکَ فِی کِتَابِکَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَرْسِلْ وَ ائْتِنِی بِهِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ- عَلَی أَنْ لَا تَنْظُرَ مِنَ الْکِتَابِ إِلَّا فِی ذَلِکَ الْحَدِیثِ قَالَ لَکَ ذَلِکَ قَالَ فَأَحْضَرَ الْکِتَابَ وَ أَرَاهُ الْحَدِیثَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی الْکِتَابِ فَرَدَّ قَضِیَّتَه» (1)

ص: 480


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19 ص223، من أبواب کتاب السکنی و الحبیس، ب5، ح1، ط آل البیت.

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُعْفِیِّ قَالَ: « کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَی ابْنِ أَبِی لَیْلَی فِی مَوَارِیثَ لَنَا لِیَقْسِمَهَا وَ کَانَ فِیهِ حَبِیسٌ فَکَانَ یُدَافِعُنِی فَلَمَّا طَالَ شَکَوْتُهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَ وَ مَا عَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص- أَمَرَ بِرَدِّ الْحَبِیسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِیثِ قَالَ فَأَتَیْتُهُ فَفَعَلَ کَمَا کَانَ یَفْعَلُ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّی شَکَوْتُکَ إِلَی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع- فَقَالَ لِی کَیْتَ وَ کَیْتَ قَالَ فَحَلَّفَنِی ابْنُ أَبِی لَیْلَی- أَنَّهُ قَالَ ذَلِکَ فَحَلَفْتُ لَهُ فَقَضَی لِی بِذَلِک».

الصورة الخامسة: إذا حبس علی عنوان کالفقراء، فإن حدّده بوقت، لزم إلی انقضائه حتّی و إن مات الحابس، للزوم العقد، و إن لم یوقّت لزم مادامت حیاة الحابس، أخذاً بالروایتین السابقتین حیث إنّ الموضوع فیهما، عدم التوقیت، فیدلّ منطوقه و مفهومه علی کلا الحکمین: لزوم الانتظار إذا کان موقتاً حتّی ینقضی أجله، و ردّه إلی الورثه إذا کان غیر موقّت.

بنابراین، اگر انسان خانه اش را بر عالمی حبس کند، چنانچه مدت را معین کند، تا مدت تمام نشده، این حبس به حبسیت خودش باقی است هر چند حابس خودش بمیرد، مثل این می ماند که انسان خانه خودش را به مدت ده سال اجاره بدهد و از قضا جناب موجر (اجاره دهنده) قبل از ده سال بمیرد، اجاره باطل نیست، حبس هم باطل نیست، اما اگر مطلق بگذارد ( کما اینکه محل بحث اینجاست) با موت حابس، به ورثه می گردد.

مسأله دوم

مسأله دوم در واقع یکنوع بیان روشن است نسبت به این سه عنوان، آقایان حتماً توجه دارند که ما سه عنوان داریم:

الف؛ سکنی. ب؛ رقبی. ج؛ عمری.

«سکنی» تابع مسکن است، ولذا سکنی اخص از آن دوتای دیگر است، فقط در جایی است که انسان خانه اش را به دیگری واگذار کند.

ص: 481

بنابراین،»سکنی» خیلی روشن است، اگر خانه ای دارد و آن را به دیگری واگذار کند یا مدت دار یا مطلق؟ به این می گویند:« سکنی».

« إنّما الکلام » در عمری و رقبی است، «عمری» مادام العمر است، یعنی حابس مثلاً می گوید: فلان چیز مادام العمر در اختیار شما باشد، مثلاً می گوید ماشین من دام عمری در اختیار شما باشد، یعنی مادامی که من زنده هستم، این ماشین من در اختیار شما باشد، یا مادامی که شما زنده هستید، این خانه من در اختیار شما باشد و از آن استفاده کنید، حتی خانه را می شود، مثلاً خانه را در اختیار طرف می گذارد و می گوید مادام کنت حیّاً، یعنی مادامی که من زنده هستم یا مادامی که شما زنده هستید، در اینجا سکنی با عمری با هم جمع شده است.

البته سکنی اخص است، عمری اعم است، ولی من مثالی زدم که در آنجا سکنی وعمری جمع شده اند، البته گاهی از اوقات عمری است، اما سکنی نیست، مثلاً حابس می گوید: من این سیاره و ماشین را در اختیار تو می گذارم ما دامی که من زنده هستم یا مادامی که تو زنده هستی، در اینجا عمری است، اما سکنی نیست.

«رقبی» از کلمه «رقیب» مشتق است و آن این است که:« کلّ یراقب الآخر»، به آن می گویند رقبی، رقبی به معنای رقبه نیست که گردن باشد، یا کنایه از عبد باشد، رقبی از رقب یرقب مشتق است،« کأنّ کلّ واحد یراقب عمر الآخر، کأنّ کل واحد یراقب خروج عمل آخر»، از مراقبه است،حضرت امام می خواهد در این مسأله یکنوع تفنن ایجاد کند، گاهی تنها سکنی است ، گاهی سکنی با عمری جمع است، گاهی هم سکنی است و هم عمری است و هم رقبی، البته سکنی اخص است، عمری و رقبی اعم است، هر کجا که عمری و سکنی باشد، قهراً آنها نیز هست، اما ممکن است عمری و رقبی باشد، اما سکنی نباشد.

ص: 482

المسألة الثانیة: « لو جعل لأحد سکنی داره – مثلاً – بأن سلّطه علی إسکانها مع بقائها علی ملکه یقال له: السکنی: سواء أطلق و لم یعیّن مدّة کأن یقول: أسکنتک داری، أو لک سکناها أو قدّره بعمر أحدهما کما إذا قال: لک سکنی داری مدّة حیاتی أو قدّر بالزمان کسنة و سنتین مثلاً، نعم لکلّ من الأخیرین اسم یختصّ به، و هو العمری فی أوّلهما و الرقبی فی الثانی» (1)

ولی من در اینجا یک وجه دیگر (غیر از وجه شیخ) گفته ام، من معتقدم که اصالة الصحّة در جایی که اصل عمل بر فساد است جاری نمی شود، وقف اصلش بر فساد است، بیع مال یتیم اصلش بر فساد است، چیزی که اصلش بر فساد باشد، اصالة الصحة در آنجا جاری نمی شود ، بلکه در آنجا باید بیّنه اقامه بشود، فلذا فرق است بین نماز میت و بین بیع وقف و بیع مال یتیم.

بنابراین،سکنی به اعتبار مسکن است، عمری هم به اعتبار عمر حابس یا محبس علیه است، اما رقبی زمان بندی می شود.

مسأله سوم

مسأله این است که سکنی و عمری و رقبی از عقود لازمه هستند و عقود لازمه مسلّماً احتیاج به ایجاب و قبول دارد، حتما باید ایجاب و قبول باشد تا عقد صفت لزوم به خودش بگیرد و لازم شود، ایجاب از ناحیه حابس، قبول هم از طرف محبس علیه. چرا؟ چون عقود لازمه است، در عقد لازم، ایجاب و قبول معتبر است.

ولی بعضی ها گفته اند ایجاب تنها کافی است، قبول لازم نیست، یعنی همین که جناب حابس گفت:« هذه الدار لک مادام کنت حیّاً»، کافی است. چرا؟ چون غرض إباحة الانتفاع است و این غرض با ایجاب تنها هم درست می شود و طرف می تواند از آن استفاده کند

ص: 483


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

جوابش این است که هر چند انتفاع درست می شود، اما عقدش می شود جایز، و حال آنکه ما می خواهیم این عقد را لازم کنیم تا طرف (حابس) بعد از چند روز پشیمان نشود، فلذا بدون قبول هر چند حلیت انتفاع است، ولی عقد لازم محقق نمی شود، چون عقد لازم حتماً احتیاج به ایجاب و قبول دارد.

مرحوم شیخ انصاری در مکاسب در ایجاب وقبول بحث مفصلّی کرده است، ولی من معتقدم که مسائل عبادی غیر از مسائل معاملاتی است، در عبادات باید گوش به زنگ شارع باشیم، یعنی آنچه را که شارع گفته، باید مو به مو رعایت کنیم (نه یک کلمه کمتر و نه کلمه زیاد تر)، اما باب معاملات عرفی است فلذا آنچه را که عرف بگویند کافی است، برای ما کافی خواهد بود، از این رو، در باب معاملات احتیاج به آن بحث مفصلی (که شیخ در مکاسب مطرح نموده اند) نیست.

متن مسأله سوم

المسألة الثالثة: « یحتاج کلّ من الثلاثة إلی عقد مشتمل علی إیجاب من المالک و قبول من الساکن، فالإیجاب کلّ ما أفاد التسلیط المزبور عرفاً، کأنّ یقول فی السکنی:«أسکنتک هذه الدار، أو لک سکناها و ما أفاد معناهما بأیّ لغة کان، و فی العمری بإضافة مدّة حیاتی أو حیاتک، وفی الرقبی بإضافة سنة أو سنتین مثلاً، و للعمری و الرقبی لفظان آخران، فالأولی: أعمرتک هذه الدار عمرک أو عمری، أو ما بقیتَ أو بقیتٌ، أو ما عشتَ أو عشتُ و نحوها، و للثانیة: أرقبتک مدّة کذکا، و القبول: کلّا مادلّ علی الرضا بالإیجاب» (1)

مسأله چهارم

نکته قابل توجه: باید به این نکته توجه داشت که قبض بر سه قسم است:

ص: 484


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

الف؛ «قبض» مقوّم عقد نیست، خواه به قبض طرف بدهد یا ندهد، معامله تمام، صحیح و لازم است، مانند بیع، در بیع هنگامی که متعاملین عقد را خواندند، معامله صحیح و لازم است، خواه به قبض بدهد یا ندهد.

به بیان دیگر قبض در آنجا (در باب بیع) وفا به تعهد و عمل به تعهد است، ولذا اگر در باب بیع، بایع مبیع را به قبض مشتری ندهد، مشتری می تواند به حاکم شرع شکایت کند و بگوید طرف به تعهد خودش عمل نمی کند.

ب؛ گاهی «قبض» مقوّم عقد است، به این معنی که اگر قبض نباشد، کأنّه عقدی صورت نگرفته است مانند بیع کلّی، وقتی من یک خروار گندم را در مقابل ثمن می فروشم، شما باید در آن محضر ثمن را بدهید، و الا بیع کالی به کالی می شود و باطل، قبض در آنجا جنبه رکنی دارد، یعنی شرط صحت است، در بیع « نقدین» نیز قبض جنبه مقوّمی دارد و رکن عقد شمرده می شود به گونه ای که اگر قبض صورت نگیرد، اصلاً عقدی صورت نگرفته است، فلذا می گویند:« للعقد تأثیر فی صحّة العقد».

ج؛ «قبض» در صحت عقد معتبر نیست، بلکه در لزوم عقد معتبر و مؤثر می باشد، مانند قبض در هبه و قبض در وقف، یعنی قبض در وقف و هبه از قبیل قسم سوم است که در لزوم عقد مؤثر است نه در تحقق عقد، من اگر مالی را هبه کنم و طرف قبول کند، هبه صحیح است، منتها هبه صحیح است، کی لازم می شود؟ وقتی که قبض صورت بگیرد و هکذا در وقف.

پس معلوم شد که قبض بر سه قسم:

ص: 485

اوّلاً؛ قبض تأثیری در صحت بیع ندارد، خواه قبض بکند یا نکند، عقد صحیح است مانند قبض در بیع.

ثانیاً؛ قبض مؤثر در صحت عقد است، به این معنی که اگر قبض صورت نگیرد، اصلاً عقد صحیح نیست، مانند بیع کلی و بیع نقدین (طلا و نقره).

ثانیاً؛ «قبض» در لزوم عقد موثر و معتبر است، نه در صحت عقد، یعنی بدون قبض هم عقد صحیح است.

حال بحث در این است که آیا «قبض» در حبس از قبیل اولی است یا از قبیل دومی و سومی می باشد؟ در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.

المسألة الرابعة: « یشترط فی کلّ من الثلاثة قبض الساکن، هل هو شرط الصحّة أو اللزوم؟ وجهان، لا یبعد أوّلهما، فلو لم یقبض حتّی مات المالک بطلت کالوقف علی الأظهر» (1)

آیا قبض در سکنی،عمری و رقبی، شرط صحت است یا شرط لزوم؟ 95/11/05

موضوع: آیا قبض در سکنی،عمری و رقبی، شرط صحت است یا شرط لزوم؟

در جلسه گذشته عرض کردیم که قبض بر سه قسم است،گاهی از اوقات قبض نه در صحت عقد و نه در لزوم عقد مدخلیت ندارد، مانند عقد بیع و اجاره، هنگامی که انسان ایجاب و قبول را انشاء کرد، عقد تحقق پیدا می کند، خواه به دنبالش قبض و اقباض صورت بگیرد یا صورت نگیرد، یعنی قبض هیچگونه مدخلیتی در صحت و لزوم معامله ندارد، بلکه یکی از واجبات این است که بایع مبیع را به مشتری تحویل بدهد و مشتری هم ثمن را.

به بیان دیگر، قبض در بیع و اجاره وفا به عقد و عمل به تعهد است، متعهد شده که مبیع را بدهد و ثمن را بگیرد، اگر این کار را نکرد، اثری در صحت یا لزوم معامله ندارد، منتها گناه کرده و می تواند از طریق حاکم شرع اقدام به گرفتن مبیع از بایع بکند.

ص: 486


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

گاهی قبض در صحت معامله معتبر است، به این معنی که اگر قبض و اقباض صورت نگیرد، معامله کأن لم یکن است، مانند بیع کلّی و بیع نقدین که قبض در صحت معامله و بیع مؤثر و معتبر است، یعنی اگر قبض نباشد، حتماً معامله باطل است.

گاهی قبض در صحت معامله مدخلیت ندارد، یعنی بدون قبض هم معامله صحیح است، اما در لزوم معامله مدخلیت دارد، مانند وقف، هبه و رهن، که بدون قبض هم وقف، هبه و رهن صحیح اند و با قبض می شوند لازم.

وقتی دانسته شد که قبض بر سه قسم است، حال این پرسش به میان می آید که آیا قبض در عقد سکنی، عمری و رقبی مدخلیت دارد یا مدخلیت ندارد، و اگر مدخلیت دارد، مدخلیتش در چه حد و اندازه می باشد، آیا قبض جزء رکن عقد سکنی، عمری و رقبی است یا اینکه جزء و مقوّم نیست، شرط لزوم می باشد ؟

مسلّماً از قبیل قسم اول (مانند بیع و اجاره) نیست که هیچ نوع مدخلیتی نداشته باشد و فقط یک الزام شرعی و از قبیل وفا به عهد باشد.

آقایان در اینجا اختلاف کرده اند، بعضی گفته اند در «سکنی و رقبی» مدخلیت در صحت دارد و مقوّم عقد می باشد، یعنی اگر خانه را تحویل طرف ندهد، اصلاً معامله صحیح نیست، برخی هم می گویند مدخلیت در لزوم معامله دارد.

ولی ما برای هیچکدام دلیل نداریم، یعنی نه کسانی که می گویند مدخلیت در صحت دارد، دلیل دارند و نه طرف مقابلش برای مدعای خود دلیل دارد،هیچکدام برای مدعای خود دلیل ندارند.

اگر مدخلیت داشته باشد، مدخلیت در لزوم معامله دارد، یعنی معامله فی حد نفسه صحیح است، منتها مادامی که به قبض طرف مقابل نداده، معامله قابل بهم زدن است.

ص: 487

مسأله پنجم

مسأله پنجم این است که عقد سکنی،عمری و رقبی بعد از قبض، لازم می شود و صاحب خانه حق بیرون کردن طرف مقابل را (که محبس علیه) باشد ندارد، منتها باید در چه حد لازم است؟

اگر صاحب خانه برای طرف مدت معین کرده و گفته مادامی که ساکن زنده است می تواند از آن استفاده کند یا بگوید مادامی که من زنده هستم، خانه حبس عالم مسجد باشد، باید عمل شود و طرف حق استفاده تا آن مدت را دارد.

اما اگر مدت را معین نکرده، فقط گفته شما در این خانه بنشینید، زمان را معین نکرده، باید چه مقدار بنشیند؟ باید به مقداری بنشیند که سکنی بر آن صدق بکند. مثلاً یکماه بنشیند تا سکنی صدق بکند.

« و علی الظاهر» شرائط فرق می کند، باید قرائن را ببینیم، گاهی قرائن نشان می دهد که فصل تحصیلی را گفته، طرف محصل است و می خواهد در شهری تحصیل کند، طرف می گوید من این سکنای این خانه ام را در اختیار شما گذاشتم، مدت را معین نکرد، این قرینه می شود که مرادش ایام تحصیل است.

متن مسأله پنجم

المسألة الخامسة: « هذه العقود الثلاثة – سکنی، عمری و رقبی - لازمة و یجب العمل بمقتضاها، و لیس للمالک الرجوع و إخراج الساکن، ففی السکنی المطلقة حیث إنّ الساکن استحقّ مسمّی الإسکان – ولو یوماً – لزم العقد فی هذا المقدار، و لیس للمالک منعه عنه و له الرجوع فی الزائد متی شاء، و فی العمری و الرقبی لزم بمقدار التقدیر، و لیس له إخراجه قبل انقضائه» (1)

بنابراین، حضرت امام در این مسأله حکم هر سه مسأله را گفته و فرموده اگر مطلق گفته و مدت را معین نکرده، اقلش کافی است، یعنی حتی یک روز هم کفایت می کند، اگر عمری باشد، مدتش معلوم است، یعنی یا تا حیات مالک است یا تا زمان حیات ساکن، رقبی نیز زمان بندی دارد، یکسال یا دو سال و یا کمتر و بیشتر.

ص: 488


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

پس مسأله سه صورت پیدا کرد، اگر مطلق گفته باشد، یعنی مدت را معین نکرده باشد، از حضرت امام (ره) حتی یک روز هم کافی است، اما از نظر ما تابع قرائن است و باید نگاه کرد که ساکن چه کسی است، مسافر است یا محصّل یا عالم محل و امثالش، رقبی هم مادام الزمان است.

المسألة السادسة: « لو جعل داره سکنی أو عمری أو رقبی لشخص لم تخرج عن ملکه، و جاز بیعها، و لم تبطل العقود الثلاثة، بل یستحقّ الساکن السکنی علی النحو الذی جعلت له، و کذا لیس للمشتری إبطالها، و لو کان جاهلاً فله الخیار بین فسخ البیع و إمضائه بجمیع الثمن، نعم فی السکنی المطلقة بعد مقدار المسمّی، یبطل العقد و ینفسخ إذا أرید بالبیع فسخه و تسلیط المشتری علی المنافع، فحیئذ لیس للمشتری الخیار» (1)

حضرت امام در این مسأله متعرض چند فرع است و آن این است که اگر کسی خانه خود را سکنی یا عمری یا رقبی کند، دستش بسته نیست، یعنی می تواند آن را بفروشد، سکنی، عمری و رقبی دست مالک را نمی بندد و با این وجود می تواند بفروشد. چرا؟ در حقیقت این بیع، بیع مسلوبة المنافع است، یعنی من که این را به طرف می فروشم، کأنّه مسلوبة المنافع است، یعنی یکسال منفعتش مسلوبه است،عین این مسأله را در اجاره می گویند، مثلاً: اگر من خانه ای را که اجاره داده ام، به دیگری بفروشم،یعنی می توانم به دیگری بفروشم،منتها مبیع در اینجا به مدت اجاره مسلوب المنفعة است.

بنابراین، سکنی،عمری و رقبی دست مالک را نسبت به بیع و فروش نمی بندد و اگر فروخت،حق ندارد که طرف را از آنجا بیرون کند، چون قبلاً یا سکنی کرده یا عمری و رقبی.

ص: 489


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19 ص235، من أبواب کتاب الإجارة، ب24، ح3 ط آل البیت.

همچنین جناب مشتری هم اگر عالم به مسأله بوده، یعنی می دانست که این خانه سکنی یا عمری و رقبی است، حق ندارد آنها را از خانه بیرون کند.

بله، اگر مشتری جاهل به سکنی، عمری و رقبی باشد، یعنی بایع به مشتری نگفته باشد که این خانه من، سکنی، یا عمری و رقبی است، در حقیقت یک نوع تدلیس کرده، بعد از بیع مشتری مطلع شد که عجب کلاهی سرش رفته، چه کند؟ شرع مقدس در اینجا راه برایش درست کرده و آن حق خیار است.

«و لو کان جاهلاً فله الخیار بین فسخ البیع و إمضائه بجمیع الثمن».

ممکن است کسی بپرسد که چرا سراغ ارش نرویم؟ آقایان در معاملات گاهی حکم عبادات را جاری می کنند و می گویند ارش مال دو جاست، یکی جایی که مبیع از نظر کمیت کم باشد، من دو من گندم فروختم، معلوم شد که دو من نبوده، بلکه یک من بیشتر نبوده، دیگری جایی که مبیع صفات صحت را نداشته باشد، یعنی فاقد صفات صحت باشد.

مثلاً اسب خریده که سالم باشد، معلوم شد که یک چشمش کور بوده، یا یک پایش لنگ است، آقایان می گویند: ارش فقط در دو جاست، یکی در قلت کمیت و دیگری در صفات صحت، حتی در صفات کمال هم قائل به ارش نیستند، صفات کمال مثل اینکه کنیزی خریدم با سواد باشد، بعد از خریدن معلوم شد که بی سواد است، کنیزی را خریدم که خیاطی بلد باشد، معلوم شد که بلد نیست، می گویند ارش فقط منحصر به همان دوتاست، حتی در صفات کمال هم جاری نیست.

ولی ما در کتاب خیارات گفتیم مسأله عقلائی است، همانگونه که در کمیت و صفات صحت ارش است، در صفات کمال هم چه اشکال دارد که ارش باشد، فلذا عبدی که قادر به نویسندگی است با عبدی که قیمتش فاقد آن است فرق دارد، در اینجا هم چه مانع دارد که بگوییم مخیر است بین امور ثلاثه: إما الإمضاء بجمیع الثمن، إمّا الفسخ، و إمّا الأرش، به شرط اینکه بایع راضی باشد، چه مانع دارد که یک مبلغی را کم کند در مقابل این مدتی که طرف در آنجا می نشیند.

ص: 490

آقایان در مسأله ارش دست ما را بسته اند، یعنی به زحمت می گویند که در صفات کمال هم ارش است، ولی ما گفتیم در صفات کمال هم ارش است،در این موارد هم چه مانع دارد که ارش باشد.

«نعم فی السکنی المطلقة بعد مقدار المسمّی، یبطل العقد و ینفسخ إذا أرید بالبیع فسخه و تسلیط المشتری علی المنافع، فحیئذ لیس للمشتری الخیار» مثلاً، آنجا که گفتم: جناب طلبه! در این خانه ای من بنشین، فرض این است که قرینه هم دلالت کرد که یک روز و دو روز مرادش است، همین که یک روز یا دو روز نشست، سکنی باطل می شود، ما که گفتیم سکنی باطل نمی شود، در جایی است که عمل مدت داشته باشد.

المشهور بین الأصحاب أنّه لا تبطل السکنی و العمری و الرقبی بالبیع، و قول المصنّف: «لم تبطل العقود الثلاثة» أراد ما ذکرنا.

و یدلّ علیه صحیح ْ حُسَیْنِ بْنِ نُعَیْمٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ جَعَلَ دَاراً سُکْنَی لِرَجُلٍ أَیَّامَ حَیَاتِهِ أَوْ جَعَلَهَا لَهُ وَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ هَلْ هِیَ لَهُ وَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ کَمَا شَرَطَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَهُ فَإِنِ احْتَاجَ یَبِیعُهَا قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَیَنْقُضُ بَیْعُ الدَّارِ السُّکْنَی قَالَ لَا یَنْقُضُ الْبَیْعُ السُّکْنَی کَذَلِکَ سَمِعْتُ أَبِی ع یَقُولُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَا یَنْقُضُ الْبَیْعُ الْإِجَارَةَ وَ لَا السُّکْنَی وَ لَکِنْ تَبِیعُهُ عَلَی أَنَّ الَّذِی اشْتَرَاهُ لَا یَمْلِکُ مَا اشْتَرَی حَتَّی تَنْقَضِیَ السُّکْنَی کَمَا شَرَطَ وَ کَذَا الْإِجَارَةُ قُلْتُ فَإِنْ رَدَّ عَلَی الْمُسْتَأْجِرِ مَالَهُ وَ جَمِیعَ مَا لَزِمَهُ مِنَ النَّفَقَةِ وَ الْعِمَارَةِ فِیمَا اسْتَأْجَرَ قَالَ عَلَی طِیبَةِ النَّفْسِ وَ بِرِضَا الْمُسْتَأْجِرِ بِذَلِکَ لَا بَأْسَ» (1)

ص: 491


1- وسائل الشیعة، العلامة الشیخ حرّ العاملی، ج19، ص135، کتاب الاجارة، ب24، ح3، ط آل البیت.

و استشکل فی المسالک: أوّلاً؛ بأنّ الغرض المقصود من البیع هو المنفعة، و لهذ لا یجوز بیع ما لا منفعة فیه، و ثانیاً، زمان استحقاق المنفعة فی العمری مجهول» (1)

یلاحظ علی الأوّل: بأنّه فرق ما لا منفعة له أصلاً، و بین مسلوب المنفعة فی مدّة محدودة لا مطلقاً، و المقام من قبیل الأوّل (یعنی محدوده، لا مطلقاً).

و یلاحظ علی الثانی: بأنّ الجهالة المدعاة فی العمری مستثاة بالنصّ،کما عرفت.

فإن قلت: إنّ مورد النصّ هو العمری دون الرّقبی، فکیف یمکن الحکم بالصحّة فی الثانیة أیضاً؟

قلت: إذا صحّ فی العمری مع وجود الجهالة، ففی الرقبی الّتی خلت عن الجهالة بطریق أولی، لأنّها محدّدة بوقت معیّن لا جهالة فیه أصلاً، فما فی المسالک من أنّ مورد الروایة السکنی و العمری، دون الرقبی فإنّها لا وجود لها فی الأخبار صحیح، و لکن لا یضرّ بالصحّة فی الرقبی لما ذکرنا من الأولیة.

در است که روایت در مورد عمری داریم که عمری مبطل بیع نیست. جواب قیاس اولولیت است، عمری مادام العمر است،گاهی ممکن است چهل سال طول بکشد، رقبی زمان بندی است،یعنی پنج سال و شش سال، جایی که در عمری جاری شد،به طریق اولی در رقبی هم جاری است.

الفرع الثانی:

لو باع داره الّتی جعلها سکنی أو عمری أو رقبی لشخص، و کان المشتری جاهلاً، صحّ البیع، غایة الأمر یکون للمشتری الخیار بین الفسخ و القبول، و أمّا الأرش فالأصحاب اتّفقوا علی ثبوته فی موردین:

1: فی نقصان المبیع من حیث الکمیّة کما إذا اشتری عشر أطنان، فبان(أی ظهر) تسعة.

2: فی فقد المبیع صفاة الصحّة.

ص: 492


1- الحدائق، شیخ یوسف بحرانی، ج22، ص288.

اسبی خریده بودم، معلوم شد که پایش لنگ است یا چشمش کور است، اما در صفات کمال نگفته اند، در این موارد هم نمی گویند.

و لکنّ المختار عندنا فی محله أنّه أمر عرفیّ یجری فی فقد صفات الکمال کما إذا اشتری عبداً علی أن یکون کاتباًف فبان أمّیّاً، و نظیره المقام – من خانه ای را خریده بودم که کلیدش را به من بدهند و بروم در آن ساکن بشوم، بعداً معلوم شد که من تا دو سال محروم هستم،مسلّماً ارش در اینجا هست،ما نباید در مسأله معاملات، احکام عبادات را جاری کنیم- فلو اشتری مبیعاً ذو منفعة، فبان أنّه مسلوب المنفعة فی مدّة معیّنة فهو أشبه بمبیع یفقد صفات الکمال.

آیا قبض در سکنی،عمری و رقبی، شرط صحت است یا شرط لزوم؟ 95/11/06

موضوع: آیا قبض در سکنی،عمری و رقبی، شرط صحت است یا شرط لزوم؟

همان گونه که می دانید ما در بحث گذشته سه فرع داشتیم، که فرع اول و دوم آن را خواندیم، اما فرع سوم باقی ماند، فرع این بود که اگر انسان خانه خود را سکنی یا عمری و یا رقبی کند، سکنی کردن و عمری کردن مانع از بیع آن نمی شود، یعنی می تواند آن را بفروشد. چرا؟ به مشتری می گوید من این خانه را به مدت یکسال سکنای فلان شخص کرده است، در واقع می شود مثل بیعی که مسلوب المنفعة باشد، منتها نه مسلوب المنفعه بالکلّ، بلکه مسلوب المنفعه ی یکساله.

اما فرع دوم اینکه: من خانه ای را (که به دیگری سکنی کرده ام) فروختم، مشتری هم جاهل بود، حضرت امام می فرماید این آدم (مشتری) حق خیار دارد،می تواند بپذیرد و می تواند فسخ کند؟

ص: 493

ما عرض کردیم احتمال سوم نیز وجود دارد و آن گرفتن ارش است. چرا؟ عرض کردم که علمای ارش را فقط در دو جا قائلند، یکی در جایی که قلّت کمیت باشد، مثلاً یک تن گندم فروخته، بعداً معلوم شد که کمتر است، می گویند ارش بگیرد، دیگری در صفات صحت قائل به ارش می باشند، مثل اینکه اسبی را فروخته، بعداً معلوم می شود که یک پایش لنگ بوده یا یک چشمش کور بوده است، اما در صفات کمال قائل به ارش نیستند، ولی ما در کتاب خیارات حتی در فاقد صفات کمال هم قائل به ارش هستیم،اینجا هم مانع ندارد که ارش بگیرد. چرا؟ چون یا از قبیل صفات صحت است یا از قبیل صفات کمال، خانه ای را تحویل مشتری داده ام که پنج سال سکنایش را به دیگری واگذار کرده ام، این خانه در حقیقت معیوب است فلذا مانع ندارد که در اینجا هم قائل به ارش بشویم.

فرع سوم این است که من خانه ام سکنی کرده ام، اما مدت آن را معین نکرده ام، فقط گفته ام: آقای طلبه، مدتی در این خانه من بنشین، مدت معینی در کار نیست، همین که فروختم، مدت باطل شد، در اینجا مشتری هم حق خیار ندارد. چرا؟ زیرا به مجرد فروش، حق سکنی باطل شد و مشتری هم خانه ای را مالک شد که منفعتش مال اوست.

الفرع الثالث: إبطال البیع السکنی المطلقة

لو باع المالک العین کان فسخاً للسکنی و ذلک فیما لو کانت السکنی مطلقة و قد تسلّط علیها الساکن فی مدّة یصدق علیه أنّه سکن فی الدار فیکون البیع فسخاً للسکنی.

و فی هذه الصورة لیس للمشتری خیار الفسخ إذا لم ینقص من حقّه شیء، فإنّ البیع ملازم للفسخ و فیه تسلّط المشتری علی العین و منافعها.

ص: 494

مسأله هفتم

مسأله هفتم برای خودش فروعی دارد که ذیلاً بیان می شود:

1: فرع اول این است که جناب مالک سکنای خودش را مقید به حیات خودش کرده و گفته: جناب سیّد! مادامی که من زنده هستم، شما در این خانه من سکونت کن، اتفاقاً ساکن که سید باشد قبل از موت مالک مرد، بقیه مدت چه می شود؟ بقیه مدت به ورثه ساکن می رسد. چرا؟ چون گفته ام مادامی که من زنده هستم، شما حق سکونت داری، اتفاقاً ساکن مرد، اما مالک زنده است، حق سکونت به ورثه ساکن منتقل می شود، یعنی ورثه ساکن در آنجا می نشینند تا زمانی که مالک زنده است.

2: فرع دوم این است که مالک خانه، به او (سیّد مثلاً) بگوید: جناب سیّد! مادامی که زنده هستی، در این خانه من ساکن باش، اتفاقاً ساکن زنده است، اما مالک مرد و از دنیا رفت، در اینجا مسأله سکنی چه می شود؟ سید مالک سکنی است، فلذا ورثه مالک حق ندارند که او (سیّد) را بیرون کنند.

3: فرع سوم این است که صاحب خانه به او می گوید: جناب سیّد! سکونت این خانه مادامی که زنده هستی مال شما، و بعد از مردنت ورثه ات هم بنشینند، اینجا اگر ساکن مرد، ورثه اش می توانند بنشینند حتی اگر مالک خانه بمیرد. چرا؟ چون در حال حیات حق را توسعه داد. عقب اول ساکن هم می نشینند، بعد از عقب اول، خانه به ورثه مالک منتقل می شود.

المسألة السابعة: « لو جعلت المدّة فی العمری طول حیاة المالک، و مات الساکن قبله (مالک)، کان لورثته السکنی إلی أن یموت المالک، ولو جعلت (المدّة) طول حیاة الساکن و مات المالک قبله (ساکن)، لیس لورثته إخراج الساکن طول حیاته، و لو مات الساکن لیس لورثته السکنی، إلّا إذا جعل له السکنی مدّة حیاته و لعقبه بعد وفاته، فلهم ذلک، فإذا انقرضوا رجعت إلی المالک أو ورثته» (1) .

ص: 495


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

أمّا الفرع الأوّل: لو قرنت السکنی بطول عمر المالک، ثمّ مات الساکن قبل المالک، فإنّه ینتقل الحقّ إلی ورثته مدّة حیاة المالک کغیره من الحقوق و الأملاک الّتی یرثها الورّاث.

و بعبارة أخری أنّ الساکن منفعة سکنی الدّار مادام المالک حیّاً، فلو مات الساکن ینتقل هذا الحقّ إلی ورثته، و هذا ممّا لا إشکال فیه.

و أمّا الفرع الثانی: لو جعلت المدّة طول حیاة الساکن و مات المالک قبله، فلیس لورثته إخراج الساکن طول حیاته، لأنّ الأصل فی العقد اللزوم و قد استحقّ بالعقد المنفعة مدّة حیاته حیث إنّها قرنت بعمره «و الناس علی شروطهم».

هذا حسب القواعد، و یدلّ علیه ما رواه َ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « سُئِلَ عَنِ السُّکْنَی وَ الْعُمْرَی فَقَالَ إِنْ کَانَ جَعَلَ السُّکْنَی فِی حَیَاتِهِ فَهُوَ کَمَا شَرَطَ وَ إِنْ کَانَ جَعَلَهَا لَهُ وَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ حَتَّی یَفْنَی عَقِبُهُ فَلَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَبِیعُوا وَ لَا یُورِثُوا ثُمَّ تَرْجِعُ الدَّارُ إِلَی صَاحِبِهَا الْأَوَّلِ» (1) .

و الضمیر فی قوله: « فِی حَیَاتِهِ» یرجع إلی الساکن بقرینة قوله بعده: « وَ إِنْ کَانَ جَعَلَهَا لَهُ وَ لِعَقِبِهِ»، و الحدیث مطلق، فیشمل حیاة المالک و موته.

و علی کلّ تقدیر ففی الفرعین یملک ورثة الساکن منفعة الدّار ما لم تنقض المدّة، أو یملک الساکن منفعته هکذا. و المبرّر فی کلا الموردین کون السکنی متقیّدة بمدّة، فمادامت باقیة یملکها الساکن و عقبه، سواء مات الساکن و المدّة باقیة، کما فی الفرع الأوّل، أو مات المالک و بقی الساکن و المدّة غیر منقضیة.

ص: 496


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19 ص220، من أبواب کتاب السکنی و الحبیس، ب3، ح1، ط آل البیت.

و أمّا الفرع الثالث: إذا جعلت المدّة طول عمر الساکن فلا شکّ أنّة تبطل السکنی بموت الساکن و لیس لورثته أیّ شیء، لأنّ السکنی کانت محدّدة بحیاة الساکن، نعم لو جعلت له السکنی مدّة حیاته و لعقبه بعد وفاته، فلهم ذلک، فما دام لم ینقرضوا فلهم حقّ السکنی، فإذا انقرضوا رجعت الدار إلی المالک أو ورثته، و قد مرّ فی حدیث أبی الصلاح الکنانی قوله: « وَ إِنْ کَانَ جَعَلَهَا لَهُ وَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ حَتَّی یَفْنَی عَقِبُهُ فَلَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَبِیعُوا وَ لَا یُورِثُوا ثُمَّ تَرْجِعُ الدَّارُ إِلَی صَاحِبِهَا الْأَوَّلِ» (1)

مسأله هشتم

مسأله هشتم این است که سکنی از چه قبیل است،آیا از قبیل تملیک است، یعنی من که سکنای خانه ام به کسی واگذار کرده ام، معنایش این است که من منفعتش را به او تملک کرده ام و او می تواند اجاره بدهد یا عاریه بدهد، رهن بدهد، خودت بنشینی، دیگری را بجای خودت ساکن کنی، چرا؟ جون مالک منفعت هستی، آیا واقعیت سکنی تملیک منفعت است که در واقع دست ساکن باز است، خودش نمی نشیند، دیگری را ساکن می کند و اجاره اش را می گیرد، اتفاقاً مختار امام در آخر همین است که از قبیل تملیک است یا از قبیل تملیک نیست، بلکه مالک طرف را ملتزم می کند که از این خانه انتفاع ببرد. این دومی با اولی فرق کرد، چون اولی شبیه وقف منفعت است، دومی شبیه وقف انتفاع است، اگر از قبیل انتفاع باشد، ساکن نمی تواند به دیگری اجاره بدهد، یا عاریه بدهد یا رهن بگذارد، فقط می تواند خودش با زن و بچه اش و حد اکثر با غلامش سکونت کنند، یا پدر و مادری که با او زندگی می کنند، اما به دیگری نمی تواند واگذار کند.

ص: 497


1- الکافی، الشیخ الکلینی، ج7، ص34، ط اسلامیة.

احتمال سوم هم وجود دارد و آن اینکه نه تملیک منفعت است، و نه تملیک انتفاع، بلکه از قبیل إباحة الانتفاع است، عیناً مثل عاریه می ماند، مثلاً من امشب می خواهم عروسی بروم، عبای من کهنه است، عبای رفیقم را می گیرم، فقط حق اباحه است، بنده خدا می گوید من امشب استفاده از عبای خودم را برای شما مباح کردم، بگوییم اینجا از قبیل اباحه است.

متن مسألة هشتم

المسألة الثامنة: « هلی مقتضی العقود الثلاثة، تملیک سکنی الدّار، فیرجع إلی تملیک المنفعة الخاصّة، فله استیفاؤها مع الإطلاق بأیّ نحو شاء، من نفسه و غیره مطلقاً و لو أجنبیّاً، و له إجارتها و إعارتها، و تورث لو کانت المدّة عمر المالک و مات الساکن دون المالک، أو مقتضاها الالتزام بسکونة الساکن علی أن یکون له الانتفاع و السکنی ، من غیر أن تنتقل إلیه المنافع، و لازمه عند الإطلاق جواز إسکان من جرت العادة بالسکنی معه، کأهله و أولاده و خادمه و خادمته و مرضعة ولده و ضیوفه، بل کذا دوائبه إن کان الموضع معدّاً لمثلها، و لا یجوز أن یُسکن غیرهم إلّا أن یشترط ذلک، أو رضی المالک، و لا یجوز أن یؤجر المسکن و یعیره، و یورث هذا الحقّ بموت الساکن، أو مقتضاها إباحة لازمة، و لازمه کالاحتمال الثانی إلّا فی التوریث، فإنّ لازمه عدمه؟ و لعلّ الأوّل أقرب، خصوصاً فی مثل ذلک سکنی الدّار» و کذا فی العمری و الرقبی، و مع ذلک لا تخلو المسألة من إشکال» (1) .

متن کلام حضرت امام را خواندیم، دلیلش را در جلسه آینده بیان خواهیم نمود.

آیا سکنی، عمری و رقبی از قبیل تملیک منفعت است یا تملیک انتفاع؟ 95/11/09

ص: 498


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.

موضوع: آیا سکنی، عمری و رقبی از قبیل تملیک منفعت است یا تملیک انتفاع؟

بحث در مسأله هشتم راجع به این بود که آیا سکنی، عمری و رقبی از قبیل تملیک منفعت است که طرف می تواند خودش بنشیند و هکذا می تواند اجاره بدهد و می تواند به دیگری عاریه بدهد یا تملیک انتفاع است که فقط خودش و خانواده اش می تواند استفاده کنند، یا اینکه فقط اباحه است، عیناً مثل عاریه می ماند و تملیکی در کار نیست؟

دیدگاه استاد سبحانی

از نظر بنده سومی بعید است، وقتی من می گویم: آقا سیّد! در این خانه یکسال بنشین که بشود از قبیل رقبی، یا بگویم در این خانه بشنین مادامی زنده هستی یا مادامی که من زنده هستم.

«علی ای حال» سومی خیلی بعید است که از قبیل اباحه باشد و مثل عاریه، یعنی بعید است که مثل عاریه باشد.

بنابراین، یا باید اولی را انتخاب کرد و یا دومی را ، ولی نظر من در اینجا این است که باید قرائن را مطالعه کرد، باید موضوع را مطالعه کرد، اگر کلمه «سکنی» باشد، به نظر من از قبیل انتفاع است و معنایش این است که جناب مالک علاقه دارد که جناب سید در اینجا بنشیند و بهره بگیرد، در حقیقت خودش بنشیند و خانواده اش، اما اگر مسأله خانه نیست، بلکه مسأله اسب یا ماشین است، بعید نیست که آنها از قبیل منفعت باشد، فلذا طرف می تواند اجاره بدهد و می تواند عاریه بدهد.

بنابراین،حضرت امام (ره) میزانی را بیان نفرموده، بلکه مسأله را به صورت سه احتمال مطرح نموده، احتمال سوم خیلی بعید است که از قبیل عاریه و اباحه باشد، پس امر دایر است بین احتمال اول و دوم و، اگر از قبیل سکنی باشد، بعید نیست که انتفاع باشد، یعنی علاقه دارد که جناب سید در خانه اش ساکن بشود و خانه به سکونت او ( سید) متبرک بشود، یا عالم محل در آن خانه بنشیند تا مردم از وجود او در مسجد استفاده کنند.

ص: 499

اما اگر مسأله اسب، ماشین و امثالش باشد، در آنجا ها بعید نیست که رقبی و عمری از قبیل انتفاع نباشد، بلکه از قبیل تملیک منفعت باشد.

المسألة الثامنة: « هل مقتضی العقود الثلاثة – سکنی، عمری و رقبی -، تملیک سکنی الدّار، فیرجع إلی تملیک المنفعة الخاصّة، فله استیفاؤها مع الإطلاق بأیّ نحو شاء، من نفسه و غیره مطلقاً و لو أجنبیّاً، و له إجارتها و إعارتها، و تورث لو کانت المدّة عمر المالک و مات الساکن دون المالک، أو مقتضاها الالتزام بسکونة الساکن علی أن یکون له الانتفاع و السکنی ، من غیر أن تنتقل إلیه المنافع، و لازمه عند الإطلاق جواز إسکان من جرت العادة بالسکنی معه، کأهله و أولاده و خادمه و خادمته و مرضعة ولده و ضیوفه، بل کذا دوائبه إن کان الموضع معدّاً لمثلها، و لا یجوز أن یُسکن غیرهم إلّا أن یشترط ذلک، أو رضی المالک، و لا یجوز أن یؤجر المسکن و یعیره، و یورث هذا الحقّ بموت الساکن- چون انتفاع قائم با ساکن بود، همین که ساکن مرد، کار تمام می شود و شخص دیگر حق انتفاع را ندارد - أو مقتضاها إباحة لازمة، و لازمه کالاحتمال الثانی إلّا فی التوریث- در عمری و رقبی اگر ساکن بمیرد، ارثی می شود، چون مدت دارد، مدتش یا یکسال و دو سال است، فرض این است که هنوز سال تمام نشده،یا مدتش عمر است، عمرش تمام نشده، در عمری و رقبی، یورث، اما در اینجا لا یورث - فإنّ لازمه عدمه؟ و لعلّ الأوّل أقرب، خصوصاً فی مثل ذلک سکنی الدّار» و کذا فی العمری و الرقبی، و مع ذلک لا تخلو المسألة من إشکال» (1) .

ص: 500


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص89.

ما عرض کردیم باید بین سکنی و بین عمری و رقبی فرق بگذاریم، یعنی ببینیم که مسأله سکنی است یا چیز دیگر. به بیان دیگر ببینیم که کجا تملیک منفعت است و کجا تملیک انتفاع؟

ثمّ إنّه (قدّس سرّه) استقرب الوجه الأوّل خصوصاً فی مثل سکنی الدّار، و آخیراً قال: « لا تخلو المسألة من إشکال»، و الظاهر أن یقال: إنّه تختلف الحال حسب اختلاف المقامات و القرائن، فتارةً تشهد علی أنّ غرض صاحب المسکن إیصال المنفعة إلیه، و ایجاد التمکّن له، ففی مثل ذلک یکون القول الأوّل هو المتّجه، و أخری تشهد القرائن علی أنّ غرض صاحب البیت هو انتفاع شخص الساکن، لکونه سیّداً عالماً متقیّاً حتی تتبرّک الدّار بسکونه فیها، و فی مثله یتّجه القول الثانی.

خلاصه باید مورد را ببینیم و غرض مالک را بشناسیم، در خانه مسأله، مسأله سکنی است، اما در اسب، ماشین و امثالش مسأله ایجاد منفعت است.

المسألة التاسعة: « کلّ ما صحّ وقفه، صحّ إعماره فی العقار و الحیوان و الأثاث و غیرها، و الظاهر أنّ الرقبی بحکم العمری، فتصحّ فیما یصحّ الوقف، و أمّا السکنی فتختصّ بالساکن» (1) .

حضرت امام در مسأله نهم یک قاعده کلی را بیان می کند، البته کلمه « رقبی» در روایات ما نیست،اما عمری در روایات ما آمده است، قانون کلّی این است که :«کلّ ما یصحّ وقفه،یصحّ إعماره». چرا؟ زیرا چندان فرقی با هم ندارند، فرقش این است که آن دائم است و این موقت. جایی که شدیدش (یعنی وقف) جایز شد، خفیفش به طریق اولی جایز خواهد بود.

بنابراین،هر کجا که وقف صحیح است، عمری و رقبی نیز صحیح است. چرا؟ جایی که شارع اشد را امضا کرد، اخفش را به طریق اولی امضا می کند، به این می گویند قیاس اولویت، البته عمری روایت دارد،رقبی هم در حقیقت مثل عمری است.

ص: 501


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص89.

تمّ الکلام فی الحبس و السکنی و أختیها

القول فی الصّدقة

پس تا اینجا وقف و حبس را خواندیم و هکذا سکنی، عمری و رقبی را هم مطرح نمودیم، یک بابی باقی مانده بنام باب صدقه، صدقه هم دنباله این بحث است، البته مراد از صدقه در اینجا صدقه مستحبه است نه صدقات واجبه، چون صدقه واجبه همان زکات است، ما فعلاً بحث ما در صدقه مستحبه است، صدقه مستحبه به قدری روایت دارد که مرحوم شیخ حر عاملی چند بابی را به آن اختصاص داده است، من چند روایت را می خوانم، چون روایاتش مشکل دارد. لغت دارد، بخاطر لغت می خوانم.

القول فی الصدقة

قد وردت النصوص الکثیرة علی ندبها و حثّ علیها، خصوصاً فی أوقات مخصوصة، کالجمعة و عرفة و شهر رمضان، و علی طوائف مخصوصه کالجیران، و الأرحام، حتّی ورد فی الخبر ٍ:

1: « وَ لَا صَدَقَةَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» (1) .

2: عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَیَدْفَعُ بِالصَّدَقَةِ الدَّاءَ وَ الدُّبَیْلَةَ وَ الْحَرَقَ وَ الْغَرَقَ وَ الْهَدْمَ وَ الْجُنُونَ وَ عَدَّ ص سَبْعِینَ بَاباً مِنَ السُّوءِ » (2) .

کلمه «الدُّبَیْلَةَ » دو جور معنی شده، گاهی به معنای طاعون است و گاهی به معنای دملی است که در داخل بدن انسان بیرون می آید و او را می کشد که سرطان باشد.

«الدُّبَیْلَةَ » مصغّرة کالجحینة، الطاعون و الدمل یظهر فی الجوف و یقتل صاحبه.

ص: 502


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص380، أبواب الصدقة، ب7، ح2، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص386، أبواب الصدقة، ب9، ح1، ط آل البیت.

و قد ورد:«أنّ الافتتاح بها فی الیوم یدفع نحس یومه، و فی اللّیلة یدفع نحسها»،

3: عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: « إِنَّ صَدَقَةَ النَّهَار تَمِیثُ الْخَطِیئَةَ کَمَا یَمِیثُ الْمَاءُ الْمِلْحَ وَ إِنَّ صَدَقَةَ اللَّیْلِ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ » (1) .

4: «و إنّ صدقة اللیل تطفئ غضب الرب و تمحو الذنب العظیم، و تهون الحساب، و صدقة النهار تنمی المال، و تزید فی العمر»، و لیس شیء أثقل علی الشیطان من الصّدقة علی المؤمن، و هی تقع فی ید الرّب تبارک و تعالی»

5: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ فِی حَدِیثٍ قَالَ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « لَیْسَ شَیْ ءٌ أَثْقَلَ عَلَی الشَّیْطَانِ مِنَ الصَّدَقَةِ عَلَی الْمُؤْمِنِ وَ هِیَ تَقَعُ فِی یَدِ الرَّبِّ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ الْعَبْدِ» (2) .

6: کَانَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ ع: « یُقَبِّلُ یَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّهَا تَقَع فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِل» و نحوه عن غیره ع،

7: عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ عَنْ عَلِیٍّ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: « کُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ إِلَی غَنِیٍّ أَوْ فَقِیرٍ فَتَصَدَّقُوا وَ لَوْ بِشِقِّ التَّمْرَةِ وَ اتَّقُوا النَّارَ وَ لَوْ بِشِقِّ التَّمْرَةِ فَاللَّهُ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهَا کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فَلُوَّهُ أَوْ فَصِیلَهُ حَتَّی یُوَفِّیَهُ إِیَّاهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ حَتَّی یَکُونَ أَعْظَمَ مِنَ الْجَبَلِ الْعَظِیمِ»

کلمه: « فَلُوَّهُ» در این حدیث شریف به بچه اسب می گویند، « فَلُوَّهُ» یعنی بچه اسب،. أَوْ «فَصِیلَهُ»، فصیل، به بچه شتر می گویند.

ص: 503


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص393، ابواب زکاة الفطرة، ب12، ح5، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص393، ابواب زکاة الفطرة، ب12، ح5، ط آل البیت.

البته ما دو رقم صدقه داریم، صدقه واجب، صدقه واجبه همان است که در آیات قرآن آمده که می فرماید:

« إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ » (1)

زکاتها مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانی است که برای (جمع آوری) آن زحمت می کشند، و کسانی که برای جلب محبتشان اقدام می شود، و برای (آزادی) بردگان، و (ادای دین) بدهکاران، و در راه (تقویت آیین) خدا، و واماندگان در راه؛ این، یک فریضه (مهم) الهی است؛ و خداوند دانا و حکیم است!

ولی بحث ما در صدقه واجبه نیست، ولذا مرحوم صاحب وسائل بعد از آنکه زکات را بحث می کند، به دنبالش سراغ صدقه مستحب می رود، حضرت امام نیز - تبعاً لسیّد الإصفهانی-صدقه مستحبه را اینجا آورده است، و حال آنکه در کتاب «وسائل الشیعه) بعد از کات می آورند، ما از اینجا می فهمیم که بحث صدقه منحصر به یک زمان نیست و حاکی از آن است که اسلام نه تنها فقط به زندگی اخروی مردم علاقه دارد، بلکه می خواهد زندگی دنیوی مردم نیز سر و سامان پیدا کند، فلذا امر به صدقه می کند تا فقرا نیز به آب و نانی برسند.

و هذا یدلّ علی أنّ الإسلام ینظّم حیاة الإنسان علی صعیدین – بر دو اساس – صلة بالله سبحانه –پیوند با خدا که نماز، روزه، حج و امثالش است – عن طریق إقامة الفرائض و النوافل و الصیام و الحجّ، و صلة بالمجتمع خصوصاً الطبقة الضعیفة الفقیرة .

المسألة الأولی: « هل یعتبر فی الصدقة قصد القربة، و لا یعتبر فیها العقد المشتمل علی الإیجاب و القبول علی الأقوی، بل یکفی المعاطاة، فتتحقّق بکلّ لفظ أو فعل – من إعطاء أو تسلیط – قصد به التملّک مجّاناً مع نیّة القربة، و یشترط فیها الإقباض و القبض» (2)

ص: 504


1- توبه/سوره9، آیه60.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص90.

آیا در صدقه مستحبه، قصد قربت شرط است یا نه؟ همه علما می گویند در صدقه مستحبه قصد قربت شرط است. چرا؟ للفرق بین الصدقة و الهبه، هبه جنبه صدقه ای ندارد، یعنی صدقه نیست، چون هبه یکنوع جنبه تکریم و تعظیم را دارد، اما در صدقه دلسوزی است، بر خلاف هبه که جنبه تعظیمی و تکریمی دارد ولذا در هبه قصد قربت شرط نیست، اما در صدقه قصد قربت معتبر است.

آیا در لزوم صدقه قبض و اقباض شرط است؟ 95/11/10

موضوع: آیا در لزوم صدقه قبض و اقباض شرط است؟

بحث ما در باره صدقات است و گفتیم: صدقه در صورتی لازم می شود که قبض و اقباضی رخ بدهد، و الا اگر به قبض طرف ندهد، قابل رجوع می باشد، البته قبض در اینجا می تواند دو حالت داشته باشد:

الف؛ از قبیل تکلیف است.

ب؛ از قبیل عمل به مسؤلیت می باشد.

پس قبض گاهی از قبیل تکلیف است، و گاهی از قبیل ایجاد صدقه است، اگر طرفین قبلاً ایجاب و قبول خوانده اند و گفته اند:« سلّمت هذا» دیگری هم گفت:« قبلت»، در اینجا قبض عمل به تکلیف است، عیناً مثل بیع می ماند، ما در بیع گفتیم، قبض و اقباض جنبه تکلیفی دارد، یعنی در بیع بعد از ایجاب و قبول مالکیت مبیع نسبت به مشتری تمام است، مالکیت بایع نیز نسبت به ثمن تمام می باشد، منتها باید هردو نفر مکلّف هستند که به مسؤلیت خود عمل کنند.

اما گاهی قبض جنبه عمل به مسؤلیت نیست، بلکه ماهیت معامله را ایجاد می کند، مانند معاطات، یعنی قبض و اقباض در معاطات ایجاد ماهیت است.

به بیان دیگر: قبض و اقباض در «معاطات» جانشین ایجاب و قبول است، در صدقه نیز اگر قبلاً طرفین ایجاب و قبول خوانده اند، قبض در آنجا عمل به تکلیف و عمل به مسؤلیت است.

ص: 505

اما اگر قبلاً ایجاب و قبولی در کار نبوده، عملاً صدقه می دهد، مسلّماً در اینجا قبض و اقباض مملِّک (اسم فاعل) است، یعنی جانشین ایجاب و قبول می باشند.

المسألة الثانیة: « لا یجوز الرجوع بالصدقة بعد القبض و إن کانت علی الأجنبیّ علی الأصحّ» (1)

اگر انسان ایجاب و قبول را خواند و صدقه را هم به قبض طرف رساند،یا صدقه را معاطاتی انجام داد، یعنی صدقه را به فقیر داد و او هم گرفت و در جیب خودش گذاشت ( بدون اینکه بین طرفین لفظی و کلامی رد و بدل شده باشد)، آیا می تواند مراجعه کند؟ اگر ذی رحم باشد، آقایان می گویند رجوع جایز نیست.

« إنّما الکلام» اجبنی و غیر ذوی الارحام چگونه است؟ از روایات استفاده می شود که مطلقا نمی شود رجوع کرد، خواه طرف ذوی الارحام باشد خواه اجنبی و غیر ذوی الارحام. چرا؟ زیرا چیزی را که انسان در راه خدا داد، زشت است که دو مرتبه به آن مراجعه کند و از دست طرف بگیرد، البته صدقه غیر از هبه است، چون هبه جنبه تکریمی دارد، ولذا بعد القبض هم می تواند مراجعه کند و از طرف بخواهد، به شرط اینکه در عین تصرف مغیّر نکرده باشد، مثلاً یک پارچه قبا را به کسی هبه داده ام، هنوز طرف در آن تصرّف نکرده، یعنی دست خیاط است و خیاط قیچی رویش نگذاشته، اینجا می تواند رجوع کند و آن را از دست طرف بگیرد.

بله، اگر طرف تصرّف مغیّر کرده باشد،مثلاً پارچه را نزد خیاط برده و خیاط هم قیچی زده و آن را تغییر داده است ، در این صورت نمی تواند رجوع کند.

ص: 506


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص90.

البته رجوع در هبه نیز کار خلاف اخلاق و خلاف مروت است، اما خلاف شرع نیست، به خلاف جایی که طرف «لله» صدقه بدهد و سپس آن را دو مرتبه از دست طرف بگیرد، پیغمبر اکرم ص طبق آن روایت مکرر می فرماید این کار بمنزله این است که انسان قی کند و قی کرده خودش را بخورد.

قال المحقق: «و لا یجوز الرجوع فیها بعد القبض علی الأصح، لأنّ المقصود بها الأجر و قد حصل، فهی کالمعوّض عنها» (1)

محقق می فرماید همین که صدقه را به فقیر دادی، ثواب و اجرت را از خدا گرفتی، اجر و ثواب قابل پس دادن نیست، پس عین هم قابل پس دادن نیست، همین که مالت را در راه خدا دادی، خداوند نیز یا درجه ات بالا برد یا مکفرّ سیئات شما شد، یعنی گناهان شما را بخاطر همین صدقه دادن بخشید، همان گونه که خدا اجر و ثوابی که به شما داده، آن را پس نمی گیرد، پس شما حق ندارید که مال را از دست مستحق و فقیر پس بگیرید.

و یدلّ علیه من الروایات ما یلی:

1: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا مَثَلُ الَّذِی یَرْجِعُ فِی صَدَقَتِهِ کَالَّذِی یَرْجِعُ فِی قَیْئِه» (2)

2: عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَن جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِی الرَّجُلِ یَرْتَدُّ فِی الصَّدَقَةِ قَالَ کَالَّذِی یَرْتَدُّ فِی قَیْئِه» (3)

ص: 507


1- شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص454، کتاب عطیه.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص205، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب11، ح4، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص205، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب11، ح5، ط آل البیت.

3: عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ یَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ ثُمَّ یَعُودُ فِی صَدَقَتِهِ فَقَالَ: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- إِنَّمَا مَثَلُ الَّذِی یَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ ثُمَّ یَعُودُ فِیهَا مَثَلُ الَّذِی یَقِی ءُ ثُمَّ یَعُودُ فِی قَیْئِه» (1)

پس ذوی الارحام مسلم است، اجنبی چطور؟ اجنبی با ذوی الارحام فرق نمی کند، چون روایات فرمود که: « فِی الرَّجُلِ یَرْتَدُّ فِی الصَّدَقَةِ قَالَ کَالَّذِی یَرْتَدُّ فِی قَیْئِه»

استدلال به استصحاب

بعضی ها استدلال به استصحاب کرده اند و گفته اند جناب فقیر مالک شد، نمی دانم رجوع من، سبب مالکیت او می شود یا نه؟ استصحاب مالکیت فقیر را می کنم.

ولی ما در جواب می گوییم این استصحاب است، و ما در کنار استصحاب ادله اجتهادیه داریم و با وجود ادله اجتهادیه نوبت به استصحاب نمی رسد، البته استصحاب هم کمک است، منتها نیاز به آن نیست.

قوله: «و إن کانت علی أجنبی» لإطلاق الروایات، سواء کان التصدّق علی الرحم أم علی غیره، و مع هذه النصوص تستغنی عن الاستدلال بالاستصحاب، أی بقاء العین فی ملک المتصدّق له، هذا کلّه فی الصدقة و أ مّا الهبة التکریمیة فلا یجوز الرجوع فی صورتن:

1: إذا کان المتّهب ذارحم

2:إذا تصرّف المتّهب فی العین تصرّفاً متغیّراً لها.

هبه نیز در دو جا قابل رجوع نیست، یکی« متّهب له» از ذوی الارحام باشد، آن قابل برگشت نیست، دیگر اینکه هر چند طرف اجنبی باشد، اما در عین تصرف کند، پارچه را ببرد، در این صورت نیز قابل رجوع و برگشت نیست.

المسألة الثالثة: « تحلّ صدقة الهاشمیة لمثله و لغیره مطلقاً، حتّی الزکاة المفروضة و الفطرة، و أمّا صدقة غیر الهاشمی للهاشمی فتحلّ فی المندوبة، و تحرم فی الزکاة المفروضة و الفطرة، و أمّا غیرهما من المفروضات کالمظالم و الکفّارات و نحوهما فالظاهر أنّها کالمندوبة، و إن کان الأحوط عدم إعطائهم لها و تنزّهم عنها» (2)

ص: 508


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص205، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب11، ح2، ط آل البیت.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص160.

البته هاشمی می تواند زکات خود را هم به هاشمی بدهد و به غیر هاشمی (مراد از صدقه هاشمی،اعم از صدقات واجبه و صدقات مندوبه است)

« إنّما الکلام» عکسش چطور است، یعنی آیا غیر هاشمی هم می تواند صدقه خود را به هاشمی بدهد یا نه؟ آقایان می فرمایند: در صدقه واجب قطعاً جایز نیست، یعنی اگر غیر هاشمی زکاتش را به هاشمی بدهد جایز نیست و هکذا فطره اش را هم غیر هاشمی، نمی تواند به هاشمی بدهد، یعنی این کار جایز نیست. چرا؟ پیغمبر اکرم ص می فرماید زکات:« من أوساخ ید الناس»، چرک است و من نمی خواهم «اوساخ ید الناس» نصیب من و نصیب اولاد من بشود، اینجاست که ممکن است کسی بگوید مگر رسول اکرم قائل به تبعیض نژادی است؟ اگر این وسخ است، پس چرا وسخ را برای خود و برای کل هاشمی حرام کرده، اما بر غیر هاشمی حرام نکرده است، بلکه حلال کرده کرده است؟

جواب این سوال را در آخر درس بیان می کنم.

«إنّما الکلام» صدقات مستحبه چطور، آیا صدقات مستحبه را می شود داد یا نه؟ یا صدقاتی که واجب است اما نه برای همه مردم، بلکه برای صنف از ناس و مردم واجب است، زکات بر همه واجب است، اما یک صدقاتی داریم که بر صنف خاص واجب است، مانند: «هدی ،کفاره نذر، کفاره قسم و امثالش، آیا این گونه صدقات را می شود به هاشمی داد یا نه؟

بعضی ها می گویند اینها جایز است. چرا؟ چون در روایات آمده:«صدقة الناس»،« صدقة الناس» این است که بر همه واجب باشد، اما «هدی روز منا، کفاره رمضان و کفاره ظهار و کفاره قسم و کفاره نذر » بر همه واجب نیست، بلکه بر افرادی واجب است که گناهی را مرتکب بشود و کفاره گناه شان صدقه را می دهند.

ص: 509

ولی انصافاً حرف، حرف بعید است، هر چند در روایت کلمه ناس آمده، اما کلمه ناس دلالت قطعی ندارد، بلکه یکنوع اشعار دارد، ناس را این گونه معنی می کند که بر همه واجب است، ولی اینها بر همه واجب نیست، بلکه بر گناهکاران واجب است، یا بر عمل خاصی واجب است.

ولی کلمه ناس بر این مسأله ضعیف است، بنابراین، مطلقاً نمی شود صدقه واجب را بر هاشمی و سادات داد، چه واجب به عنوان اولی باشد و چه به عنوان ثانوی باشد چون روایت می گوید صدقه بر ما واجب است، این اطلاق دارد، هم شامل می شود صدقاتی را که به عنوان اولی واجب است و هم صدقاتی که بعنوان ثانوی واجب است، فقط آقایانی که مجوز هستند، می گویند در روایات کلمه ناس آمده، ناس مطلق را می گیرد نه مقیّد را، یعنی مقیّد را نمی گیرد، ولی این دلالت ضعیف است.

فی المسألة فروع:

1: تحلّ صدقة الهاشمی لمثله و لغیره مطلقاً، حتی الزکاة و الفطرة.

2: تحرم صدقة غیر الهاشمی للهاشمی فی الزکاة المفروضة و الفطرة

3: تحلّ الصدقة المندوبة لهم من غیر الهاشمی.

4: حکم المظالم و الکفّارات و نحوهما من غیر الهاشمی للهاشمی.

أمّا الفرع الأوّل: تحلّ صدقة الهاشمی لمثله و لغیره.

لا خلاف بین الأصحاب فی جواز أخذ الهاشمی الزکاة من هاشمیّ مثله، و قد تضافرت الروایات علی الجواز نذکره منها ما یلی:

1: عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قُلْتُ لَهُ صَدَقَاتُ بَنِی هَاشِمٍ بَعْضِهِمْ عَلَی بَعْضٍ تَحِلُّ لَهُمْ فَقَالَ نَعَمْ صَدَقَةُ الرَّسُولِ ص تَحِلُّ لِجَمِیعِ النَّاسِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ غَیْرِهِمْ وَ صَدَقَاتُ بَعْضِهِمْ عَلَی بَعْضٍ تَحِلُّ لَهُمْ وَ لَا تَحِلُّ لَهُمْ صَدَقَاتُ إِنْسَانٍ غَرِیبٍ » (1) .

ص: 510


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص275، من أبواب المستحقین للزکاة، ب32، ح6، ط آل البیت.

2: عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ هَلْ تَحِلُّ لِبَنِی هَاشِمٍ الصَّدَقَةُ قَالَ لَا قُلْتُ تَحِلُّ لِمَوَالِیهِمْ قَالَ تَحِلُّ لِمَوَالِیهِمْ وَ لَا تَحِلُّ لَهُمْ إِلَّا صَدَقَاتُ بَعْضِهِمْ عَلَی بَعْضٍ» (1) .

إلی غیر ذلک من الروایات الّتی لا ضرورة بالتطویل فی نقلها مع الاتفاق علی الحکم المذکور.

الفرع الثانی: تحرم صدقة غیر الهاشمی للهاشمی فی الزکاة المفروضة و الفطرة

قال المحقق: «و الصدقة المفروضة محرّمة علی بنی هاشم» (2) .

أقول: لا خلاف فی تحریم الصدقة الواجبة علی بنی هاشم، و قد بسط الفقهاء الکلام فیها فی کتاب الزکاة، و قد عقد فی الوسائل باباً تحت عنوان تحریم الزکاة الواجبة علی بنی هاشم إذا کان الدافع من غیرهم، و نقتصر بذکر بعض ما ورد:

1: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ أَبِی بَصِیرٍ وَ زُرَارَةَ کُلِّهِمْ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالا: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الصَّدَقَةَ أَوْسَاخُ أَیْدِی النَّاسِ وَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَیَّ مِنْهَا وَ مِنْ غَیْرِهَا مَا قَدْ حَرَّمَهُ وَ إِنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ لِبَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِب» (3)

و قد مرّ فی الفرع الأوّل من الروایات ما یدلّ علیه من قوله: « صَدَقَاتُ إِنْسَانٍ غَرِیبٍ» و بما أنّ المسألة من الواضحات فنقتصر بما ذکرنا.

فقط یک سال باقی ماند که چرا تبعیض نژادی شده است، بنی هاشم نمی توانند اوساخ را بخورند، اما غیر بنی هاشم می توانند، چرا؟ تا آخر درس فکر کنید بلکه یک روایت آمده که باید آن را حمل بر صدقه مندوبه کنیم.

ص: 511


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص278، من أبواب المستحقین للزکاة، ب34، ح4، ط آل البیت.
2- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص454، کتاب العطیة.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص268، من أبواب المستحقین للزکاة، ب29، ح2، ط آل البیت.

و أمّا ما دلّ علی الجواز کروایة أبی خدیجة: عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ سَالِمِ بْنِ مُکْرَمٍ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « أَعْطُوا الزَّکَاةَ مَنْ أَرَادَهَا مِنْ بَنِی هَاشِمٍ- فَإِنَّهَا تَحِلُّ لَهُمْ وَ إِنَّمَا تَحْرُمُ عَلَی النَّبِیِّ ص وَ عَلَی الْإِمَامِ الَّذِی مِنْ بَعْدِهِ «4» وَ عَلَی الْأَئِمَّةِ ع» (1) .

این روایت می گوید فقط بر معصوم حرام است نه بر غیر معصوم، ولی این روایت بر خلاف شیعه و سنی است، ولذا محمول علی الضرورة، أو علی الصدقة المندوبة.

الفرع الثالث: حلیّة الصدقة المندوبة.

صدقه مستحبی ظاهراً اشکالی ندارد.

قال المحقق: « و لا بأس بالصدقة المندوبة علیهم» (2)

و ظاهر کلام جملة من الأصحاب، الاتفاق علی جواز أخذ الهاشمی للصدقة المندوبة ،و نسبه العلامة فی المنتهی إلی علمائنا»

و یدلّ علی ذلک من الأخبار:

1: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « لَوْ حَرُمَتْ عَلَیْنَا الصَّدَقَةُ لَمْ یَحِلَّ لَنَا أَنْ نَخْرُجَ إِلَی مَکَّةَ- لِأَنَّ کُلَّ مَاءٍ بَیْنَ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ فَهُوَ صَدَقَة» (3)

2: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْهَاشِمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قُلْتُ لَهُ أَ تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِبَنِی هَاشِمٍ- فَقَالَ إِنَّمَا تِلْکَ الصَّدَقَةُ الْوَاجِبَةُ عَلَی النَّاسِ لَا تَحِلُّ لَنَا فَأَمَّا غَیْرُ ذَلِکَ فَلَیْسَ بِهِ بَأْسٌ وَ لَوْ کَانَ کَذَلِکَ مَا اسْتَطَاعُوا أَن یَخْرُجُوا إِلَی مَکَّةَ- هَذِهِ الْمِیَاهُ عَامَّتُهَا صَدَقَة» (4)

ص: 512


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص269، من أبواب المستحقین للزکاة، ب29، ح5، ط آل البیت.
2- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص454.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص272، من أبواب المستحقین للزکاة، ب31، ح1، ط آل البیت.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص272، من أبواب المستحقین للزکاة، ب31، ح3، ط آل البیت.

امام می فرماید اگر بنا باشد که صدقه مستحبه را نگیریم، باید توی مکه بمانیم و از آنجا بیرون نیاییم، یا در مدینه بمانیم و از آنجا بیرون نیاییم، چرا؟ چون بین مدینه ومکه آبار و چاهایی است که برای حجاج کنده اند، مسلّماً این صدقه مندوبه است، ما هم چه می کنیم؟ این همه راهی که سابقاً ده روز طول می کشید، ناچار بودیم که از این آبار و چاهها استفاده کنیم، اگر بنا بود که صدقه مستحبه بر ما حرام باشد، باید همه ما در مدینه بمانیم و از آنجا بیرون نیاییم.

و أمّا ما روی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: « کُنَّا نَمُرُّ وَ نَحْنُ صِبْیَانٌ فَنَشْرَبُ مِنْ مَاءٍ فِی الْمَسْجِدِ مِنْ مَاءِ الصَّدَقَةِ فَدَعَانَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ یَا بَنِیَّ لَا تَشْرَبُوا مِنْ هَذَا الْمَاءِ وَ اشْرَبُوا مِنْ مَائِی» (1)

عبد الله الجعفری می گوید از مدینه به سوی مکه در حرکت بودیم، یعنی به سوی مکه می رفتیم، بعضی از بچه های امام صادق ع رفتند ( تا از چاههایی در مسیر راه بود) آب بخورند، حضرت منع کردند و فرمودند از آنها نخورید، بیایید از آبی که همراه من هست بخورید، با این حدیث استدلال می کنند که صدقه مستحبه هم حرام است.

جواب از این روایت این است که: این عمل است و عمل دلالت بر چیزی نمی کند، شاید علت منع حضرت بچه هایش را، احتمال آلودگی آب هایی آنجا بوده، یا غصبی بوده اند، عنوانش را بیان نکرده، اما اینکه از آنها نخورید. چرا؟ لأنّه مغصوبة أو لأنّها آلوده بوده.

ص: 513


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج9، ص272، من أبواب المستحقین للزکاة، ب31، ح2، ط آل البیت.

پرسش

پرسش عباس و اولاد عباس پیش پیغمبر آمدند و گفتند همان گونه که این افراد را می فرستی که زکات را جمع کنند، ما را نیز بفرست تا زکات را از مردم جمع کنیم تا چیزی عاید ما نیز بشود، چون عاملین فیها جزء مستحقین زکات هستند، حضرت اجازه نداد، تعلیل می کند و تعلیلش در وسائل آمده است، کسانی که منتسب به پیغمبر اکرم ص هستند، اینها را اگر در رأس اداره امور بگذارند، وسیله تهمت زنی نسبت به پیغمبر اکرم ص می شود ولذا حضرت اجازه نداد، پس معلوم می شود که زکات جنبه مالیات رسمی دارد و حضرت نمی خواهد این مالیات رسمی به گونه ای باشد که بستگان پیغمبر در این مناسب باشند و چه بسا اسباب تهمت و اسباب بگو مگو (در میان مسلمانان) بشود، از این روایت استفاده می شود که علت نهی این بوده، ولذا حضرت با تعبیر «أوساخ الناس» می خواهد میل آنها را کم کند و الا چه فرق است بین زکات و غیر زکات که خمس باشد، فرقش این است که خمس درآمد دولتی نیست، مگر جنبه غنائم، زکات جنبه دولتی داشته ولذا حضرت اجازه نداده است.

بنابراین، لعل مسأله،مسأله مصلحت بوده که منتسبین به پیغمبر اکرم ص از این مالیات محروم بشوند تا سبب اتهام به پیغمبر نشود، ولذا اجازه به فرزندان فضل نداد، روایت را ببینید و اگر مشکل حل نشد، در جلسه آینده توضیح بیشتر می دهیم.

آیا صدقه مندوبه غیر هاشمی بر هاشمی حرام است؟ 95/11/11

موضوع: آیا صدقه مندوبه غیر هاشمی بر هاشمی حرام است؟

بحث ما در صدقات بود و گفتیم صدقات واجبه، مانند زکات بر هاشمی حرام است، اما صدقات مستحبه اشکال نداشت، ولذا حضرت فرمود اگر صدقه مستحبه هم حرام باشد، ما نباید از مدینه بیرون برویم.

ص: 514

ولی بحث در صدقاتی بود که بر بعضی از اصناف مردم واجب است نه بر همه مردم، مانند کفّارات، این گونه صدقات هم بر هاشمی حلال است یا حرام؟

این مسأله قابل بحث است و غالب آقایان می فرمایند این گونه صدقات بر هاشمی حرام نیست. چرا؟ چون متیقن «إنّ الصدقة علینا حرام» همان صدقات قرآن است، « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ » (1)

و اما آنها که جنبه خصوصی دارد، آنها را نمی گیرد، مثلاً کسی قسم خورده و حنث قسم کرده و باید کفاره بدهد، یا زنش را ظهار کرده، باید کفاره بدهد، این گونه صدقات را شامل نیست، یعنی دادن این گونه صدقات بر هاشمی اشکال ندارد و در این زمینه روایت هم داریم:

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْهَاشِمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قُلْتُ لَهُ أَ تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِبَنِی هَاشِمٍ- فَقَالَ إِنَّمَا تِلْکَ الصَّدَقَةُ الْوَاجِبَةُ عَلَی النَّاسِ لَا تَحِلُّ لَنَا فَأَمَّا غَیْرُ ذَلِکَ فَلَیْسَ بِهِ بَأْسٌ وَ لَوْ کَانَ کَذَلِکَ مَا اسْتَطَاعُوا أَن یَخْرُجُوا إِلَی مَکَّةَ- هَذِهِ الْمِیَاهُ عَامَّتُهَا صَدَقَة» (2) . از کلمه « عَلَی النَّاسِ » صدقه عمومی را استفاده کردیم نه صدقه خصوصی را.

البته روایت در این مورد نداریم، فلذا ناچاریم «منّا منّا» کنیم که آیا مراد از صدقاتی که بر بنی هاشم حرام شده، صدقات عامه است یا صدقات خاصه؟ بعضی می گویند مراد صدقات عامه است، چون روایت دارد « عَلَی النَّاسِ » آیا ما می توانیم به همین اشعار تمسک کنیم و بگوییم صدقات خاصه بر بنی هاشم حلال است یا نه؟

ص: 515


1- توبه/سوره9، آیه60.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص272، من أبواب المستحقین للزکاة، ب31، ح3، ط آل البیت.

دلیل ما بر حلیت همان کلمه « عَلَی النَّاسِ » البته هم خودش یکنوع اشعار است نه دلیل.

ولی بهتر است که اطلاق «الصدقة علینا حرام» یا « الصدقة علی بنی هاشم و بنی عبد المطلب حرام» و مقتضای اطلاقات این است که این نوع صدقات نیز بر بنی هاشم و سادات حرام است.

معلوم می شود که بر سادات دو چیز حرام است، یکی صدقات عامه قطعاً، دیگری هم صدقات خاصه بالاحتیاط.

البته نسبت به صدقات خاصه، دلیل قطعی نداریم، فلذا می گوییم بالاحتیاط. تمسک به اطلاقات می کنیمو

البته ممکن است کسی بگوید صدقات ناظر به صدقات عامه است نه صدقات خاصه، چون در مسأله دلیل قطعی نداریم، فلذا می گوییم احتیاط این است که صدقات خاصه را هم به بنی هاشم و سادات ندهید.

الفرع الرابع: حکم المظالم و الکفّارات من غیر الهاشمی للهاشمی

ما تقدّم فی الفرع الثانی من حرمة صدقة غیر الهاشمی للهاشمی کان راجعاً إلی الزکاة المفروضة و الفطرة (که به اینها می گویند:صدقات عامه - و إنّما الکلام فی غیرهما من المفروضات.

فیقع الکلام فی الصدقات الواجبة بالذات (علی قسم من الناس)، کالهدی و الکفّارات و المظالم، فهل تحرم علی الهاشمی أو لا؟ مقتضی القاعدة الجواز، لأنّ المتیقن من الأدلة ما یجب علی الناس، ففی صحیحة الفضلاء: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الصَّدَقَةَ أَوْسَاخُ أَیْدِی النَّاسِ وَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَیَّ مِنْهَا وَ مِنْ غَیْرِهَا مَا قَدْ حَرَّمَهُ وَ إِنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ لِبَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِب» (1)

و فی صحیحة جعفر بن إبراهیم الهاشمی عن أبی عبد الله ع، قال: « قُلْتُ لَهُ أَ تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِبَنِی هَاشِمٍ- فَقَالَ إِنَّمَا تِلْکَ الصَّدَقَةُ الْوَاجِبَةُ عَلَی النَّاسِ لَا تَحِلُّ لَنَا فَأَمَّا غَیْرُ ذَلِکَ فَلَیْسَ بِهِ بَأْسٌ وَ لَوْ کَانَ کَذَلِکَ مَا اسْتَطَاعُوا أَن یَخْرُجُوا إِلَی مَکَّةَ- هَذِهِ الْمِیَاهُ عَامَّتُهَا صَدَقَة» (2) .

ص: 516


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص268، من أبواب المستحقین للزکاة، ب29، ح2، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص272، من أبواب المستحقین للزکاة، ب31، ح3، ط آل البیت.

فعلی هذا خرجت الکفّارات و المظالم و الهدی لعدم وجوبها إلّا علی قسم خاصّ من النّاس الذین صدرت عنهم أسبابها کالکفّاراة الیمین و النذر و الإیلاء و الظهار و کفّارات الحج و الصیام.

و مع ذلک کلّه فالاعتماد علی ذکر ما ذکر بعید، لأنّه لا یخلو عن حدّ الإشعار، و مقتضی الإطلاقات حرمة هذا القسم أیضاً ففی مرفوعة أحمد بن محمد: « لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ وَ لَا الزَّکَاة » (1) .

امیر المؤمنین ع می فرماید در خانه بودم که در خانه زده شد، دیدم که اشعث بن قیس است، اشعث بن قیس آدم منافقی بوده، از یک طرف به حسب ظاهر در سپاه علی بود، اما نفوذی معاویه بود و مسئله تحکیم را هم تا حدی همین آدم خراب کرد، این آدم (اشعث) اختلافی با یک نفر سر آب و ملکی داشت، حلوا پخته بود و شبانه آن را به خانه علی آورد و حضرت قبول نکرد.

و یؤیّده ما فی نهج البلاغة: فإنّ أشعث بن القیس أهدی له نوعا من الحلواء تأنّق فیه و ظنّ الأشعث أنه یستمیله بالمهاداة لغرض دنیویّ کان فی نفس الأشعث یبغض أمیر المؤمنین علیه السّلام فردّ هدیّته و قال:

و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها و معجونة شنئتها کأنّما عجنت بریق حیّة أوقیئها، فقلت: « أصلة؟ أم زکاة؟ أم صدقة؟ فذلک کلّه محرّم علینا أهل البیت»، فقال: لا ذا و لا ذاک و لکنّها هدیّة، فقلت: هبلتک الهبول أعن دین اللَّه أتیتنی لتخدعنی أ مختبط أم ذوجنّة أم تهجر؟ و اللَّه لو اعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها علی أن أعصی اللَّه فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته، و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها ما لعلیّ و نعیم یفنی، و لذّة لا تبقی نعوذ باللَّه من سبات العقل و قبح الزّلل و به نستعین » .

ص: 517


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9 ص515، من أبواب قسمة الخمس، ب1، ح9، ط آل البیت.

شاهد در این حدیث بر سر کلمه صدقه است که هم زکات را می گیرد و هم فطره و مظالم را، مع الوصف ممکن است مراد آن صدقه ای است که برای رد بلا می دهند، چین صدقه ای برای اهل بیت حرام است.

در هر صورت چون مسأله از نظر دلیل روشن نیست، بهتر این است که انسان صدقات و مظالم غیر هاشمی را بر هاشمی ندهد.

المسألة الرابعة: « یعتبر فی المتصدّق، البلوغ و العقل و عدم الحجر لفلس أو سفه، فلا تصحّ صدقة الصّبی حتّی بلغ عشراً» (1)

بعضی از شرائط و ضوابط داریم که در همه جای فقه جاری است، و آن اینکه: جناب عاقد باید بالغ، عاقل و غیر ممنوع التصرّف باشد، یعنی در «عاقد» بلوغ، عقل و (در امور مالی) عدم حجر از تصرّف معتبر است.

عمده این است که آیا صبی می تواند صدقه بدهد یا نه؟ در باب وقف خواندیم که وقف صبی باطل است، یعنی صبی نمی تواند چیزی را وقف کند، چرا؟ چون شرط وقف بلوغ است، در عین حالی که نمی تواند صبی وقف کند، اما روایات متضافر داریم که صبی هر گاه به سن ده سالگی برسد، می تواند وصیت کند، یعنی وصیت صبی صحیح است، راجع به صحت وصیت صبی هم اجماع داریم و هم روایات متضافر.

حضرت امام (ره) می فرماید وصیت صبی جایز است، اما صدقه اش جایز نیست، چرا حضرت امام (ره) صدقه صبی را تجویز نمی کند، چه فرق است بین وصیت صبی و صدقه اش؟

قد تقدّم عن الشرائع فی مبحث الوقف أنّه قال: « و یعتبر فیه البلوغ و کمال العقل و جواز التصرّف، وفی وقف من بلغ عشراً تردّد، و المروی جواز صدقته، و الأولی المنع، لتوقف رفع الحجر علی البلوغ و الرشد» (2) .

ص: 518


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص160.
2- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص15.

و تقدّم عن المصنّف (حضرت امام ره) نظیر هذا الکلام.

و فی الحدائق: «المشهور أنّه یعتبر فیه البلوغ و العقل و جواز التصرّف» (1)

و لا شکّ أنّ الصدقة تصرّف مالیّ یعتبر فیه عدم الحجر، و لذلک رتّب علیه فی المتن قوله: «فلا تصحّ صدقة الصبی حتّی من بلغ عشراً» و مع ذلک فإنّ المصنّف جوّز صحة وصیة من بلغ عشراً، و الفارق هو وجود الروایات فی مورد الوصیّة، و قد مضت روایات الوصیّة فی شرح المسألة 29 من الوقف.

إنّما الکلام فی صدقته إذا بلغ العشر

در اینجا حضرت امام (ره) با وجود روایات جایز نمی داند و حال انکه همان روایاتی که در وصیت هست، در صدقه نیز هست، البته محقق هم با امام همراه است.

روایات

1: عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « إِذَا أَتَی عَلَی الْغُلَامِ عَشْرُ سِنِینَ فَإِنَّهُ یَجُوزُ فِی مَالِهِ مَا أَعْتَقَ أَوْ تَصَدَّقَ أَوْ أَوْصَی عَلَی حَدٍّ مَعْرُوفٍ وَ حَقٍّ فَهُوَ جَائِز» (2)

2: عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: « یَجُوزُ طَلَاقُ الْغُلَامِ إِذَا کَانَ قَدْ عَقَلَ وَ صَدَقَتُهُ وَ وَصِیَّتُهُ وَ إِنْ لَمْ یَحْتَلِمْ» (3)

3: وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «سُئِلَ عَنْ صَدَقَةِ الْغُلَامِ مَا لَمْ یَحْتَلِمْ قَالَ نَعَمْ إِذَا وَضَعَهَا فِی مَوْضِعِ الصَّدَقَةِ» (4)

ص: 519


1- الحدائق الناضرة، شیخ یوسف بحرانی، ج22، ص181.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص211، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب15، ح1، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص212، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب15، ح2، ط آل البیت.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص212، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب15، ح3، ط آل البیت.

حضر امام (ره) با وجود این روایات، صدقه را جایز نمی داند، چرا؟چون در وصیت روایات فراوان است،ولی در صدقه فقط همین سه روایات است، لعلّ اینکه حضرت امام با این وجود این سه روایت، فتوا به جواز نمی دهد بخاطر آن مطلبی است که قبلاً بیان کردم و آن اینکه: چیزی که اساسش بر حرمت است، اگر بخواهیم از این اساس بیرون برویم، خیلی دلیل قاطع می خواهد.

اصل دادن صدقه بر بچه حرام است، چرا؟ چون تصرف محجور است، چیزی که اساسش بر حرمت است، با دو یا سه روایت نمی شود جواز را ثابت کرد.

ولی از نظر من این سه روایت می تواند مجوز باشد، اما به شرط اینکه متناسب با صبی باشد، فرض کنید پدر ده تومان به او داده یا یک تومان داده که آب نبات بخرد، سر کوچه به فقیری می رسد همان ده تومان را به فقیر می دهد، فکر نمی کنم که اسلام جلوش را بگیرد، اگر صدقه در حد معمول و متناسب با شأن صبی باشد، بعید نیست که ما به این روایات عمل کنیم.

المسألة الخامسة: « لا یعتبر فی المتصدّق علیه فی الصدقة المندوبة، الفقر و لا الإیمان و لا الإسلام، فتجوز علی الغنی و علی الذمّی و المخالف و إن کانا أجنبیین، نعم، لا تجوز علی الناصب و لا علی الحربی و إن کانا قریبین» (1)

آقایان می گویند: در صدقات واجبه، فقر شرط است، یعنی اگر بخواهیم زکات را به کسی بدهیم، مال فقیر است، اما در صدقه مستحب فقر شرط نیست، البته ایمان هم شرط نیست، یعنی انسان می تواند به ذمی هم صدقه بدهد، فرق است بین صدقه واجبه و صدقه مستحبه، در صدقه واجبه باید طرف (یعنی کسی که انسان به او صدقه می دهد) مسلمان باشد، شیعه اثنا عشری باشد، اما در صدقات مستحبی حتی ایمان هم شرط نیست، فقط دشمن اهل بیت ع نباشد.

ص: 520


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص223، من أبواب المستحقین للزکاة، ب8، ح8، ط آل البیت.

مسأله روایت دارد که انسان می تواند صدقه مستحبه را بر فقیر بدهد،بر غنی بدهد، بر ذمی بدهد و هکذا بر غیر ذمی بدهد.

بنابراین، اگر روایات می گوید در صدقه مستحبه و مندوبه فقر شرط نیست یعنی به غنی هم می شود صدقه داد، البته مراد صدقاتی است که در قالب میهمانی و امثالش صورت بگیرد به گونه ای که طرف اصلا متوجه نشود که ماکول و مشروبش جزء صدقات است، نه اینکه مراد صدقات دستی باشد که به دماغ غنی بر بخورد و نسبت به او اهانت شمرده شود.

فی المسألة فروع

1: عدم اعتبار الفقر فی المتصدّق علیه

2: عدم اعتبار الإیمان و الإسلام فی المتصدّق علیه و جوازها علی الذمّی.

3: لا تجوز الصدقة علی الناصبی و الحربی.

أمّا الفرع الأوّل: فقد تضافرت الروایات علی أنّ الصدقة لا تحلّ لغنیّ، و عقد صاحب الوسائل باباً فی کتاب الزکاة، أورد فیه أحد عشر حدیثاً عن النبیّ ص أنّه لا: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: « لَا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِیٍّ وَ لَا لِذِی مِرَّةٍ سَوِیٍّ وَ لَا لِمُحْتَرِفٍ وَ لَا لِقَوِیٍّ قُلْنَا مَا مَعْنَی هَذَا قَالَ لَا یَحِلُّ لَهُ أَنْ یَأْخُذَهَا وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَی أَنْ یَکُفَّ نَفْسَهُ عَنْهَا» (1)

لکن هذه الروایات ناظرة إلی الصدقة المفروضة کالزکاة، حیث إنّها تختصّ بالغنی المطلق و أمّا غنیّ من جهة (کالمعاش) و فقیر من جهة أخری لکونه مدیوناً، فلا تشمله الروایات و یجوز له أخذ الزکاه لأجل أداء الدین.

إنّما الکلام فی الصدقة المندوبة.

روایات داریم که صدقات مندوبه را می شود به غنی هم داد و هکذا به مخالف و کافر ذمی هم داد، مراد از این صدقه، صدقات محترمانه است که به طرف بر نخورد.

ص: 521


1- وسائل الشیعة، العلامة الشیخ حرّ العاملی، ج9، ص233، أبواب المستحقین للزکاة، ب8، ح8، ط آل البیت.

نقول: الفرق بین الصدقة و الهبة، اشتراکهما فی تملیک العین للطرف و افتراقهما فی أنّ الهبة مجردة عن قصد التقرّب بخلاف الصدقة، فعلی هذا فلا مانع من تجویز الصدقة للغنی کتجویز الهبة له، غیر أنّ الهبة تتضمّن التکریم و الصدقة، الرحمة.

و یظهر من کتاب المبسوط للسرخسی الذی ألّفه علی نطاق الفقه الحنفی جوازه، قال: «و من الأصحاب من یقول الصدقة علی الغنی و الهبة سواء، إنّما یقصد به العوض دون الثواب، ثمّ استدل بوجوه غیر ناهزة» (1) .

سرحسی یک دلیل هایی را برای مدعای خودش اقامه کرده که به درد ما نمی خورد، به درد همان روایات خود ما می خورد.

الفرع الثانی: عدم اعتبار الإیمان و الإسلام بشهادة أنّه دلّت الروایات علی جواز الصدقة علی الذّمی، و قد مرّ الکلام فیه فی الوقف المسلم علی الذمّی و الحکم فی البابین واحد، فإذا جاز الوقف علی الذمّی، فالأولی جواز الصدقة علیه.

1: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ: « قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أُطْعِمُ سَائِلًا لَا أَعْرِفُهُ مُسْلِماً- قَالَ نَعَمْ أَعْطِ مَنْ لَا تَعْرِفُهُ بِوَلَایَةٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِلْحَقِّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً - وَ لَا تُطْعِمْ مَنْ نَصَبَ لِشَیْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ أَوْ دَعَا إِلَی شَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِل» (2) .

2: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ السَّائِلِ یَسْأَلُ وَ لَا یُدْرَی مَا هُوَ فَقَالَ أَعْطِ مَنْ وَقَعَتْ فِی قَلْبِکَ لَهُ الرَّحْمَةُ «7» فَقَالَ أَعْطِ دُونَ الدِّرْهَمِ قُلْتُ أَکْثَرُ مَا یُعْطَی قَالَ أَرْبَعَةُ دَوَانِیق» (3)

ص: 522


1- المبسوط، سرخسی، ج12، ص92.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص414، من أبواب المستحقین للزکاة، ب21، ح3، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص414، من أبواب المستحقین للزکاة، ب21، ح4، ط آل البیت.

3: عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ: « قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ أَهْلَ الْبَوَادِی یَقْتَحِمُونَ عَلَیْنَا وَ فِیهِمُ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی- وَ الْمَجُوسُ فَنَتَصَدَّقُ عَلَیْهِمْ قَالَ نَعَمْ » (1) .

إلی غیر ذلک من الروایات التی جمعها صاحب الوسائل فی باب احد عشر من أبواب الصدقه.

بنابراین، ما تا اینجا ثابت کردیم که صدقه مندوبه بر غنی و هکذا بر سنی (مخالف) و ذمی جایز است، اما بر کافر حربی و ناصبی نمی شود داد، و مسلّماً هر نوع کمک کردن بر کافر حربی و ناصبی حرام است.

افضلیت پرداخت صدقه مندوبه به طور سرّی، و صدقه واجبه علنی و آشکارا 95/11/12

موضوع: افضلیت پرداخت صدقه مندوبه به طور سرّی، و صدقه واجبه علنی و آشکارا

حضرت امام (ره) در این مسأله ششم سه فرع را مطرح می کند:

1: فرع اول اینکه: بهتر است صدقه مندوبه سرّی و پنهانی باشد نه علنی و آشکارا.

2: فرع دوم اینکه: مستحب است که انسان در کارهای خیر کمک کند، فرض کنید، کسی می خواهد مبلغی را به دیگری بدهد، اما قدرت پرداختش را ندارد، شما وساطت کنید و آن را به اهل خیر برسانید.

3: فرع سوم اینکه:صدقه واجبه (بر عکس صدقه مندوبه) جهراً و علناً مستحب است.

البته همه اینها نکات و فلسفه ای دارد که من اجمالاً اشاره می کنم، اما صدقه مندوبه بهتر است که سری و پنهانی باشد، چون داعی در آنجا باید فقط خدا باشد، اگر انسان واقعاً مایل است که داعی خدا باشد، بهتر است که در آنجا سرّی و مخفی بدهد تا از ریا و سمعه دور باشد.

ص: 523


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص415، من أبواب المستحقین للزکاة، ب21، ح7، ط آل البیت.

اما فرع دوم روشن است، چون قران کریم می فرماید: « وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی» (1) ، اما اینکه صدقه واجبه را بهتر است که علنی و آشکارا داد، به دو جهت:

اولاً؛ اگر آشکارا و علنی ندهیم ممکن است متهم بشویم که ما اهل زکات نیستیم، و نباید این تهمت به ما بچسبد، فلذا بهتر است آشکارا و علنی بدهیم تا مورد اتهام قرار نگیریم.

ثانیاً؛ آشکارا و علنی دادن، سبب می شود که دیگران نیز تشویق بشوند و زکات بدهند، همه احکام اسلام را می شود در یک قواعد علمی و اجتماعی بیان کرد.

المسأله السادسة: « الصدّقة سرّاً أفضل، فقد ورد « صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ وَ تُطْفِئُ الْخَطِیئَةَ کَمَا یُطْفِئُ الْمَاءُ النَّارَ وَ تَدْفَعُ سَبْعِینَ بَاباً مِنَ الْبَلَاءِ» (2) «نعم، لو أنّهم بترک المواساة فأراد دفع التهمة عن نفسه، أو قصد اقتداء غیر به، لا بأس بالإجهار بها و لم یتأکّد إخفاؤها، هذا فی المندوبة، و أمّا الواجبة فالأفضل إظهارها مطلقاً» (3)

فی المسألة فروع ثلاثة:

1: الصدقة المندوبة سرّاً أفضل من الصدقة علانیة.

2: لو أنّةم بترک المواساة أو قصد اقتداء الآخرین به، فلا بأس بالإجهار بها.

3: الأفضل فی الصدقة الواجبة إظهارها مطلقاً.

أمّا الفرع الأوّل: الأفضل فی الصدقة المندوبة أن تکون سرّاً، و یدلّ علیه قوله سبحانه و تعالی: « إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِی وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَیکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیئَاتِکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» (4) ، اگر انفاقها را آشکار کنید، خوب است! و اگر آنها را مخفی ساخته و به نیازمندان بدهید، برای شما بهتر است! و قسمتی از گناهان شما را می پوشاند؛ (و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهید شد.) و خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

ص: 524


1- مائده/سوره5، آیه2.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص398، من أبواب المستحقین للزکاة، ب13، ح10، ط آل البیت.
3- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص160.
4- بقره/سوره2، آیه271.

و یدلّ علیه أیضاً ما َ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ الْوَصَّافِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی» (1)

الفرع الثانی: نعم استثنی من أفضلیته الإسرار بها أن یکون متهماً بترک المواساة، فإنّ إظهارها أفضل دفعاً للتهمة.

و فی المسالک قال: «هذا – سرّ و مخفی - إذا لم یستلزم إخفاؤها اتهام الناس له بترک المواساة و إلّا فإظهارها أفضل، لأنّه لا ینبغی أن یجعل عرضه عرضة للتّهم، فقد تحرّج من ذلک للنبی ص مع بعده عنه، فغیره أولی، و کذا لو قصد بالإظهار متابعة الناس له فی ذلک و اقتدائهم به، لما فیه من التحریک علی نفع الفقراء» (2)

الفرع الثالث: الأفضل فی الصدقة الواجبة إظهارها مطلقاً، قصد به دفع التّهمة أو لا؟

1: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی لَیْثَ بْنَ الْبَخْتَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی قَوْلِهِ تَعَالَی إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ (3) - إِلَی أَنْ قَالَ فَکُلُّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَیْکَ فَإِعْلَانُهُ أَفْضَلُ مِنْ إِسْرَارِهِ وَ کُلُّ مَا کَانَ تَطَوُّعاً فَإِسْرَارُهُ أَفْضَلُ مِنْ إِعْلَانِهِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا یَحْمِلُ زَکَاةَ مَالِهِ عَلَی عَاتِقِهِ فَقَسَمَهَا عَلَانِیَةً کَانَ ذَلِکَ حَسَناً جَمِیلاً» (4) .

2: الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ - قَالَ لَیْسَ ذَلِکَ الزَّکَاةَ وَ لَکِنَّهُ الرَّجُلُ یَتَصَدَّقُ لِنَفْسِهِ الزَّکَاةُ عَلَانِیَةٌ لَیْسَ بِسِرٍّ » (5) .

ص: 525


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص395، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب13، ح1، ط آل البیت.
2- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص413.
3- توبه/سوره9، آیه60.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص309، من أبواب المستحقین للزکاة، ب54، ح1، ط آل البیت.
5- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص311، من أبواب المستحقین للزکاة، ب54، ح9، ط آل البیت.

المسألة السابعة: یستحبّ المساعدة و التوسّط فی إیصال الصدقة، «فعن النبی ص فی خطبة له:« وَ مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ (عَنْ رَجُلٍ إِلَی مِسْکِینٍ) کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ وَ لَوْ تَدَاوَلَهَا أَرْبَعُونَ أَلْفَ إِنْسَانٍ ثُمَّ وَصَلَتْ إِلَی الْمِسْکِینِ کَانَ لَهُمْ أَجْرٌ کَامِلٌ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَی لِلَّذِینَ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُون» (1) .

مستحب است که انسان همدیگر را در کار های خیر کمک کند، خیلی عجیب است که پیغمبر اکرم ص می فرماید: اگر کسی کار خیری انجام می دهد و در این میان چهل نفر دیگر در وسط کمک کنند تا به دست فقیر برسد، همه آنها (چهل نفر واسطه) در پیشگاه خداوند مثاب هستند، یعنی دارای اجر و ثواب عند الله می باشند.

لا شکّ أنّه یستحبّ مواساة المؤمن فی المال، و قد عقد فی الوسائل باباً تحت ها العنوان و نقل روایات، و أحال بعضها إلی مکان آخر و مال أشار إلیه المصنّف فی المتن هو ما رواه الصدوق فی عقاب الأعمال عن رسول الله ص أنّه فی خطبة له ... إلی آخر ما ذکره، إلی غیر ذلک من الروایات.

المسألة الثامنة: « یکره کراهة شدیدة أن یتملّک من الفقیر ما تصدّق به بشراء أو اتّهاب- یا فقیر، به او هبه کند- أو سبب آخر، بل قیل بحرمته، نعم، لا بأس بأن یرجع إلیه بالمیراث» (2)

مسأله هشتم: آیا انسان چیزی را که انسان به فقیر داده (خواه صدقات واجبه باشد یا مستحبه) می تواند آن را دو مرتبه از او بخرد یا نه؟

ص: 526


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص426، من أبواب المستحقین للزکاة، ب26، ح3، ط آل البیت.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص160.

در این جهت بین علما اختلاف است، برخی گفته اند حرام است، یعنی حرام است که انسان چیزی را که به عنوان صدقه به فقیر داده است، دو مرتبه( ولو با قیمت) از او بخرد.

« علی الظاهر» نمی شود بگوییم حرام است، باید بگوییم مکروه است، حال باید ببینیم که چرا حرام است و چرا مکروه است؟

ولی ارث استثنا شده، فرض کنید که پسری به پدرش صدقه داده، بعداً پدر بمیرد و میراثش به پسر برسد، این را استثنا کرده اند، چرا؟چون این جنبه قهری دارد نه جنبه اختیاری، آنکه حرام یا مکروه است، جایی است که جنبه اختیار داشته باشد.

جواز شراء ما تصدّق به؟

هل یجوز شراء ما تصدّق به؟

قال الشیخ فی النهایة: « ما تصدّق به الإنسان لوجه الله لا یجوز أن یعود إلیه بالبیع و الشراء، فإن رجع إلیه بالمیراث کان جائزاً» (1)

و قد رجع إلیه فی الخلاف فی کتاب الزکاة، فقال: «یکره للإنسان أن یشتری ما أخرجه فی الصدقة» (2) .

و قال فی الحدائق: « ظاهر المشهور بین الأصحاب، الجواز علی کراهة و علیه حمل فی المختلف کلام الشیخ، قال: لأنّه یطلق لفظ «لا یجوز» علی المکروه کثیراً» (3)

تا اینجا نقل اقوال بود، ولی ما باید مسأله را بر روایات عرضه کنیم و ببینیم که از روایات چه استفاده می شد، آیا حرمت استفاده می شود یا حلیّت؟

البته اصل اولی حلیت و جواز است، مثلاً نمی دانیم که خریدن آن از فقیر حلال است یانه؟ « کل شیء لک حلال» می گوید حلال است، یا آن روایاتی که می گوید:« حتی تقوم علیه البیّنة» فلذا باید روایت را بخوانیم و ببینیم که از روایات حرمت استفاده می شود یا جواز و حلیت؟

ص: 527


1- النهایة، شیخ طوسی، ص603.
2- الخلاف، شیخ طوسی، ج2، ص116.
3- الحدائق الناظرة، شیخ یوسف بحرانی، ج22، ص267.

ثمّ إن مقتضی القاعدة،هو الجواز، لأنّ الصدقة بانتقالها إلی ملک « المتصدّق علیه» تصیر کسائر أمواله فی بیعه و هبته أو نحو ذلک علی المتصدّق أو غیره، غیر أنّ الظاهر الرّوایات الحرمة، و قد عقد فی الوسائل باباً تحت عنوان أنّه یکره تملک الصدقة بالبیع و الهبة و نحوهما و یجوز بالمیراث و نقل فیه روایات ستّة، منها:

1: عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « إِذَا تَصَدَّقَ الرَّجُلُ بِصَدَقَةٍ لَمْ یَحِلَّ لَهُ أَنْ یَشْتَرِیَهَا وَ لاَ یَسْتَوْهِبَهَا وَ لَا یَسْتَرِدَّهَا إِلَّا فِی مِیرَاثٍ» (1) .

2: مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « إِذَا تَصَدَّقَ الرَّجُلُ عَلَی وُلْدِهِ بِصَدَقَةٍ فَإِنَّهُ یَرِثُهَا فَإِذَا تَصَدَّقَ بِهَا عَلَی وَجْهٍ یَجْعَلُهُ لِلَّهِ فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لَه» (2)

3: عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: « قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَرَدَّهَا عَلَیْهِ الْمِیرَاثُ فَهِیَ لَه» (3)

4: عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « إِذَا تَصَدَّقْتَ بِصَدَقَةٍ لَمْ تَرْجِعْ إِلَیْکَ وَ لَمْ تَشْتَرِهَا إِلَّا أَنْ تُورَثَ» (4) .

این روایات را چه کنیم، چون روایات می گویند حرام است، ولی مشهور می گویند مکروه است، اینجاست که مشهور در مقابل روایات قرار گرفته اند، مشهور در میان علما (غیر از شیخ طوسی است، که برخی می گویند ایشان « لا یجوز» را در کراهت به کار می برد ) همه علما می گویند مکروه است.

ص: 528


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19ص207، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب12، ح1، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19ص208، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب12، ح3، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19ص208، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب12، ح4، ط آل البیت.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19ص208، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب12، ح5، ط آل البیت.

صاحب حدائق سنگینی اش روی حرمت است و می خواهد این مسأله را تقریب ذهن کند و می گوید اگر شما غلامی را آزاد کردید، آیا دو مرتبه می توانی آن را بخرید؟

همچنین چیزی را که از ملک خود به وسیله صدقه خارج کردید و به طرف دادید، دو مرتبه نمی توانید آن را به ملک خود بر گردانید.

مناقشه استاد سبحانی در استدلال صاحب حدائق

ولی این استدلال ایشان درست نیست، چون من که غلام را عتق کردم، غلام به وسیله عتق به کلی از مالیت افتاد، وقتی از مالیت افتاد، پس مال نیست تا دو مرتبه انسان او را به ملک خودش در بیاورد، بر خلاف جایی که انسان یک جفت قالی را به کسی به عنوان صدقه می دهد، قالی مالیتش باقی است و فلذا من می توانم دو مرتبه از او بخرم، بنابراین، قیاس مسأله صدقه به عتق، قیاس مع الفارق است.

«علی ای حال» مشهور یک طرف است و روایات هم در طرف مقابلش، پس چه باید کرد؟

ناچاریم بگوییم لابد اصحاب یک قرائنی در دست شان بوده که به این روایات عمل نکرده اند و یا این روایات را حمل بر کراهت نموده اند و الا ظاهر روایات همان حرمت است.

«غیر أنّ اشتهار الفتوی بین الأصحاب بالجواز، یصدّنا عن الأخذ بظاهر هذه الروایات، فالحمل علی الکراهة الشدیدة أفضل».

پس باید این روایات را حمل بر کراهت کنیم، روی مبنای ما همین است، یعنی شهرت فتوایی از نظر ما حجت است، شهرت فتوایی سبب می شود که این روایات را حمل بر کراهت کنیم.

و أمّا ما أفاده فی الحدائق فی تقریب المنع، لأنّ الصدقة بمنزلة العتق لله سبحانه، فلا یصلح ردّه لمن اعتقه بوجه من الوجوه» (1) فغیر تامّ جدّاً إذ لو تمّ، لمنع الردّ بالمیراث، مع أنّ الروایات علی جوازه کما إذا تصدقّ الإبن علی الأب ثم ورثه - اگر حرف شما درست باشد باید میراثش هم باطل باشد - علی أنّ المعتق (به ضم میم و سکون عین و فتح تاء ) بالعتق خرج عن المالیة، بخلاف المتصدّق به، فإنّه مال علی الإطلاق.

ص: 529


1- الحدائق الناضرة، شیخ یوسف بحرانی، ج22، ص269.

پس ما روایات را حمل بر کراهت کردیم و شهرت فتوایی را مقدم بر روایت داشتیم.

نکته

مردی خدمت امام صادق ع می آید و عرض می کند: یابن رسول الله! مردی مرده است، و یک دختر هم بیشتر ندارد، چه کنیم؟ حضرت فرمود نصفش را به دختر بدهید و نصفش را به عمو، این آدم به کوفه آمد که به این کلام امام ع عمل کند، اصحاب أبی جعفر (امام باقر ع) در آنجا (کوفه) بودند و این کلام امام را به اصحاب آن حضرت هم بیان کرد، اصحاب به این مرد گفتند که حضرت این حرف را از روی تقیه گفته:« إتّقاک»، فتوای ابوجعفر ع این نیست که تو گفتی، بلکه همه را به دختر بده، این آدم متحیر ماند که چه کند، یا به حرف امام عمل کند یا به گفته اصحاب؟

این آدم سال آینده مکه رفت و خدمت امام ع رسید و داستان را نقل کرد که شما این گونه به من فرمودید، ولی اصحاب شما در کوفه چنین می گویند که حضرت:« إتّقاک»، من چه کنم؟ حضرت فرمود:« لم أتّقاک»، إتّقیت علیک، بلکه ترسیدم این عمل و کار به ضرر تو تمام بشود، چون ترسیدم که اگر همه را به دختر بدهی، چنانچه عمو بفهمد، آنوقت ممکن است به نزد حاکم برود و از تو در این باره شکایت کند و تو گرفتار بشوی، چون از نظر اهل سنت نصفش به عمو می رسد، جضرت فرمود: آیا هنوز عمل نکردی؟ گفتم: نه، کسی نمی فهمد؟ نه، فرموده همه را به دختر بده.

معلوم می شود که شهرت فتوایی (حتی بر نصی که از دو لب مبارک امام شنیده) مقدم است، فلذا طرف به کلام امام عمل نمی کند اما به شهرت فتوایی عمل می کند.

ص: 530

در مانحن فیه نیز ما شهرت فتوایی را گرفتیم و این روایات را حمل بر کراهت نمودیم.

المسألة التاسعة: « یکره ردّ السائل و لو مع ظنّ غناه، بل یعطی و لو شیئاً یسیراً» (1)

هر گاه فقیری از انسان چیزی بخواهد، مکروه است که او را رد کند هر چند خیال کند که او فقیر نیست، بلکه بهتر است به او چیزی بدهد هر چند اندک باشد، زیرا ائمه اهل بیت ع سوال کنندگان را می دادند و حال آنکه در میان سائلین کسانی بودند که مستحق نبودند، ولی می فرمودند که اگر ما به اینها ندهیم، به مستحق هم نمی رسد، بنابراین، مکروه است که انسان سائل را رد کند.

«إنّما الکلام» سوال کردن برای سائل چگونه است؟ سائل هم دو حالت دارد، اگر واقعاً محتاج است، سوالش مکروه است، اما اگر غنی است و خودش را به فقر زده و می خواهد از این طریق به سرمایه خودش بیفزاید، ظاهراً سوالش حرام است. چرا؟ چون غنی است و با عملش می رساند که من فقیرم، یکنوع کذب عملی است، بعید نیست که این نوع کذب ها هم حرام باشد.

ولی اجماع بر کراهت هم داریم، هر چند انسان می تواند بگوید حرام است، برخی از روایات هم می رساند که حرام است.

بنابراین، مسأله در دو محور دور می زند، اما تکلیف ما این است که سائل را رد نکنیم هر چند ظن و گمان بر غنایش داشته باشیم.

اما خود سائل اگر محتاج است، سوال کردنش کراهت دارد و عمل مکروه می باشد، اما اگر غنی است، ظاهراً عملش تکذیب واقع است و روایت هم داریم که حرام است، منتها مشهور به این روایت عمل نکرده اند.

ص: 531


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص160.

یستحب للسائل اجابة السائل، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ النَّوْفَلِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا تَقْطَعُوا عَلَی السَّائِلِ مَسْأَلَتَهُ فَلَوْ لَا أَنَّ الْمَسَاکِینَ یَکْذِبُونَ مَا أَفْلَحَ مَنْ رَدَّهُم» (1) .

و قد عقد فی الوسائل باباً أسماه باب کراهة ردّ السائل و لو ظُنّ غناه، بل یعطیه شیئاً و لو یسیراً، أو یعده به – یعنی به فقیر بگوید: الآن من چیزی ندارم، فردا یا پس فردا بیا تا بدهم – فإن لم یجد شیئاً ردّه ردّاً جمیلاً، و قد نقل فیه اثنی عشر روایة.

علی ای حال رد سائل مکروه است، دوازده روایت داریم که هرگاه سائل از شما چیزی خواست، او را رد نکنید.

کراهیة السؤال

قال العلّامة فی المنتهی: و یکره السؤال لأنّ الله تعالی قرن الرزق بالسعی لقوله: « هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَیهِ النُّشُورُ » (2) .

او کسی است که زمین را برای شما رام کرد، بر شانه های آن راه بروید و از روزیهای خداوند بخورید؛ و بازگشت و اجتماع همه به سوی اوست!

و فی السؤال مذلّة عظیمة و منع عن السعی النافع لنوع الإنسان.

ثمّ قال: « و یتأکّد کراهیة السؤال من غیر حاجة لما فیه من المذلّة بغیر ضرورة» (3)

و قد عقد الحرّ العاملی باباً بعنوان باب تحریم السؤال من غیر حاجة، و ذکر فیه حوالی عشر روایات و لسان بعض الروایات هو الحرمة، قال أبو عبد الله ع: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « مَا مِنْ عَبْدٍ یَسْأَلُ مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ فَیَمُوتُ حَتَّی یُحْوِجَهُ اللَّهُ إِلَیْهَا وَ یَکْتُبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا النَّارَ » (4) .

ص: 532


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص418، من أبواب الصدقه، ب22، ح3، ط آل البیت.
2- ملک/سوره67، آیه15.
3- منتهی المطلب، علامه حلی، ج1، ص544، چاپ سنگی.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص436، من أبواب الصدّقه، ب31، ح1، ط آل البیت.

نعم لسان بعضها الکراة، کما فیما روی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:« قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع اتَّبِعُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّهُ قَالَ مَنْ فَتَحَ عَلَی نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ بَابَ فَقْرٍ» (1) .

و مع ذلک فالأحوط – کما علیه المصنّف فی المتن – ترک السؤال، لأنّه بسؤاله هذا یکذب، لأنّ السؤال یدل بالدلالة الالتزامیه علی الفقر و الحاجة و هو غنی.

تمّ الکلام فی بیان أحکام الوقوف و الصدقات

مضاربه 95/11/13

موضوع:مضاربه

بحث ما به لطف و فضل خداوند در باره احکام وقوف و صدقات پایان پذیرفت، بحث جدیدی که برای آقایان انتخاب کردیم که شاید تا آخر سال تمام بشود، کتاب مضاربه است، علت انتخاب کتاب مضاربه، دو چیز می تواند باشد، یکی تقاضای بعضی از اصحاب درس، و دیگر اینکه بحث مضاربه، بحث روز و بسیار مبتلا به می باشد، و بانک های ما مدعی هستند که کار ما، کار مضاربه ای است، فلذا باید اول احکام مضاربه را بخوانیم و آنگاه ببینیم که آیا بانک های ما طبق آن عمل می کنند یا نه؟

اسلام دین جامع و کامل

عجیب این است که اسلام چهارده قرن قبل، همه نیازهای بشر را در نظر گرفته است، و آن این است که در جامعه بشری کسانی هستند که ثروت دارند، اما قدرت استفاده از ثروت شان را ندارند، پول های شان در صندوق ها یا در بانک ها ذخیره می کنند، اما گروهی هستند که قدرت کار و استفاده از ثروت را دارند، اما ثروت ندارند، اسلام برای اینکه این دوتا با همدیگر تعامل کنند، مضاربه را امضا کرده است، خیلی ها خیال کرده اند که شرع مقدس مضاربه را تأسیس کرده و آن را یک امر تعبدی شمرده اند، فلذا در مسائل آینده گیر کرده اند و حال آنکه مسأله مضاربه قبل از اسلام بوده، منتها اسلام آن را امضا نموده، خود بشر هم با همان عقل بشری خود درک کرده است که گاهی ثروت است، اما طرف پیره مرد یا پیره زن است یا آدمی است که توان کار کردن و فکر استفاده از ثروتش را ندارد، اگر ثروتش را راکد بگذارد و از آن استفاده نکند به ضرر خودش و به ضرر جامعه تمام می شود، طرف دیگر فاقد ثروت و دستش خالی است، اما قدرت استفاده از ثروت را دارد، اسلام فرموده ثروت از یکی، کار هم دیگری و ربح هم طبق قرار داد تقسیم شود.

ص: 533


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 9، ص437، من أبواب الصدّقه، ب31، ح3، ط آل البیت.

اسلام با امضای معامله مضاربه ای، جلوی ربا را هم گرفته است، کسانی که ثروت دارند اگر مضاربه ندهند، ناچارند که به مردم قرض بدهند به دنبال قرض هم رباست و در هر کشوری که ربا رواج پیدا کند، آن کشور را نابود می کند. چرا؟ زیرا صاحب پول باید پیوسته سود را بگیرد، خواه طرف سود بکند یا نکند و این کار در جامعه ایجاد شکاف می کند ولذا اسلام برای سد باب ربا، مضاربه را امضا کرده است، که در واقع یکنوع ایجاد تعادل بین صاحب مال و عامل است، کما اینکه با تجویز متعه، جلوی زنا را گرفته: « وَ کَانَ عَلِیٌّ ع یَقُولُ لَوْ لَا مَا سَبَقَنِی بِهِ ابْنُ الْخَطَّابِ مَا زَنَی إِلَّا الشَّقِیُّ قَالَ وَ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَرَی الْمُتْعَة» (1) .

با امضای مضاربه هم جلوی ربا را گرفته است.

فرق بین مضاربه، فرض و بضاعت

البته ممکن است کسی بگوید که مضاربه با ربا فرق نمی کند و در هردو ثروتمند و صاحب پول سود می برد بدون اینکه رنج و زحمت کار را بکشد، و حال آنکه بین این دوتا خیلی فرق است، در ربا وقتی مبلغ را به بدهکار می دهد، به او می گوید خواه کار بکنی یا نکنی، سود بکنی یا سود نکنی، باید این مبلغ را هر ماه به من بدهی.

اما در مضاربه می گوید: جناب عامل! با این پول من کار کن، اگر سود کرد، طبق قرار داد تقسیم می کنیم و اگر سود نکرد، باز هم پای دوتای ما باشد، اگر ضرر کرد، ضررش پای من حساب می شود. با وجود این فرق واضح و آشکار که بین مضاربه و رباست، آیا سزوار است که ما ربا را با مضاربه یکی بگیریم؟!

ص: 534


1- بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج100، ص315، ط دار الحدیث.

بنابراین، یکی از مصالح عالیه اسلام، تجویز مضاربه، مساقات و مزارعة است، اینها (مضاربه، مساقات و مزارعه - همانند سه بردارند، اسلام با امضای این سه تا،هم جلوی را گرفته است و هم جلوی بیکاری را.

باید توجه داشت که ما در اینجا سه عنوان داریم:

الف؛ قرض. ب؛ بضاعت. ج؛ مضاربه.

این سه عنوان در فقه ما معلوم است، قرض این است که من مبلغی را به طرف قربة إلی الله می دهم، سودش مال مقترض است، در مقابل قرض، بضاعت است، بضاعت عکس قرض می باشد، مثلاً افرادی از کار افتاده ای در جامعه بودند یا زنان بی سرپرست بودند که پول داشتند، ولی از پول خود نمی توانستند استفاده کنند، یک آدم های نیک صفت و خیر خواه پیدا می شدند و می گفتند پول خود را به ما بدهید تا با آن برای شما قربة إلی الله کار کنیم، یعنی همه سود مال شما باشد، به این می گویند: بضاعت.

مضاربه این است که طرف پول خودش را به دیگری می دهد تا او با این پول کار کند، ربح و سودش طبق قرار داد بین شان تقسیم بشود.

پس در قرض، همه ربح و سود (صد درصد) مال مقترض است، در بضاعت همه ربح (صد درصد) مال مالک است، کار عامل تبرّعی و قربة إلی الله می باشد.

در مضاربه طرفین در سود شریک اند، مضاربه در حقیقت یکنوع ازدواج بین ثروت و سعی و تلاش است، ثروت از یک طرف است، سعی هم از طرف دیگر که عامل باشد.

مسأله مهم

مسأله ای که الآن عرض می کنم، مسأله مهمی است، یعنی اساس و پایه است برای مسائل آینده، چون در بحث های آینده، من یک نظراتی دارم که با نظرات دیگران فرق می کند، کما اینکه در وقف نیز یک نظرات متفاوت با نظرات دیگران داشتیم، یکی از پایه های نظریات من این است که آقایان خیال کرده اند که مضاربه را شارع تأسیس کرده نموده است فلذا گفته اند اگر در شرائط و موانعش شک کردیم، باید احتیاط کنیم، و حال مضاربه از مخترعات شرع نیست، بلکه شرع آن را امضا کرده نه اینکه تأسیس کرده باشد. به چه دلیل؟

ص: 535

اولاً؛ دلیل اول اینکه پیامبر اکرم ص، اجیر حضرت خدیجه نبود، بلکه عامل خدیجه بود، یعنی مقام پیامبر اکرم ص فوق آن است که اجیر کسی باشد، جناب خدیجه با پیامبر اکرم ص مضاربه کرد، سود خوبی هم گیرش آمد، جنس خوبی هم از شام آورد، از پیامبر خوشش آمد و گفت چه خوب است که من با این جوان ازدواج کنم، پس پیامبر اکرم ص قبل از بعثت با حضرت خدیجه مضاربه کرده و این نشان می دهد که مضاربه قبل از اسلام هم در جزیرة العرب رواج داشته و از مخترعات اسلام نیست.

ثانیاً؛ جناب عباس (عموی پیامبر) ربا خوار بود، ولذا حضرت رسول ص هنگامی که مکه را فتح کرد، فرمود تمام ربا ها را زیر پا می گذارم، حتی ربای عمویم عباس را، ولی در عین حال همین عباس گاهی مضاربه هم می کرد و می گفت من با تو مضاربه می کنم به شرط اینکه سفر دریایی نکنی، بلکه سفر بیابانی کنی، شرائط را عوض می کرد.ما عین همین مسأله در بیع و اجاره می گوییم، بیع و اجاره یک امر عرفی اند، فلذا هر چه را عرف بگوید بیع است، ما هم می گوییم بیع است، مگر اینکه شرع مقدس شرط یا قیدی را اضافه کند یا مانعی را اضافه کند.

دیدگاه آیت الله خوئی و امثال ایشان

ولی نوع محشین عروه، مانند آیت الله خوئی می گویند مضاربه بر خلاف قاعده است و شرع مقدس آن را تأسیس کرده تا جلوی ربا و بی کاری را بگیرد. چرا می گویند مضاربه خلاف قاعده است؟ چون سود تابع رأس المال است، سود باید به مالک بر گردد، اما اینکه بخشی از سود به مالک بر گردد و بخش دیگر به عامل، این خلاف قاعده است، سود زاییده رأس المال است، بچه شتر، مال صاحب شتر است، اینکه می گوییم نصف سود مال صاحب پول و نصف دیگرش مال عامل، این خلاف قاعده است.

ص: 536

مناقشه استاد سبحانی بر گفتار آیت الله خوئی

یلاحظ علیه: ولی این حرف درست نیست، یعنی نمی شود گفت که سود، تابع رأس المال است و از قبیل بچه شتر نسبت به شتر می ماند، یا مانند میوه درخت است نسبت به درخت، بلکه رأس المال جزء العلة و مقتضی است، و الا اگر رأس المال را در صندوق بگذاریم و درش را قفل بزنیم، نمی زاید، رأس المال جزء العلة است، سود مقداری مال رأس المال است و مقداری هم نتیجه سعی و تلاش عامل می باشد، چرا بر خلاف قاعده باشد؟!

من این مسائل را برای این مطرح می کنم که آقایان (فقها) خیلی در مضاربه عمل به احتیاط می کنند، یکی از دلایل احتیاط شان همین است که عرض شد، گاهی می گویند مضاربه از مخترعات شارع و یک امر تعبدی است، گاهی می گویند مضاربه خلاف قاعده است، زیرا ربح و سود مال رأس المال است ولذا تقسیم ربح و سود بین مالک مال و عامل، بر خلاف قاعده می باشد و به این جهت فکر نکرده اند که رأس المال یک نقش دارد، سعی و تلاش عامل هم نقش دیگری در تولید و به وجود آوردن سود دارد، همانطور که رأس المال مؤثر است و سعی و تلاش عامل نیز مؤثر می باشد.

بنابراین، تعلق ربح و سود بخشی به مالک و بخش دیگر به عامل، بر خلاف قاعده نیست بلکه بر طبق قاعده می باشد.

المضاربة تجارة طیّة

المضاربة تجارة طیّة مبارکة، أمضاه الإسلام لإیجاد التعاون بین أصحاب الثروات و العمّال، فصاحب المال یسعی بماله و ثروته، و العامل یسعی بعمله و کدّه، و یکون الربح بینهما حسب ما اتّفا علیه، و لیس کلّ من یملک المال یُحسن التجارة، کما لیس لکلّ من یُحسنها، رأس مال، فاحتجّ إلیها من الجانبین فصارت المضاربة ضرورة اجتماعیة ولأجل ذلک أمضاها الشارع لدفع الجاجتین- نیاز مالک و نیاز عامل - و للقضاء (کوبیدن و نابود کردن ) علی کنز الأموال فی الصنادیق – تا اموال در صندوق ها حبس نشود – و تداولها بین الناس من جانب، و اندفاع العمّال إلی مجال العمل من جانب آخر، و فی الوقت نفسه هو أفضل طریق لسدّ باب أکل الرّباء، فصاحب المال و العامل ینتفعان بعقد المضاربة من الربح الذی یستحصله العامل، فهذا ینتفع بعمله، و ذاک برأس ماله الذی هو أیضاً عمل مغضوط (فشرده)، کما أنّ ما یقوم به العامل عمل مبسط، فما ربما ینقل عن بعض المخدوعین من أنّه لا دور لرأس المال و إنّما الدّور کلّه للعمل، غفلة عن واقع المال،فإنّ صاحبه ربها ناله عن طریق العمل شیئاً فشیئاً حتّی بلغ إلی الحاجة الّتی یستعین به العامل فی تجارته، و لو عمل الناس ما فی المضاربة من الخیر و البرکة، لضربوا عن الربا صفحاً، و المضاربة هو المصداق الواضح لقول الإمام أمیر المؤمنین ع:« شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَی وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ» (1) . و قد کانت الجزیرة العربیة، فی أغلب المناطق ذات أرض قاحله – سر زمین خشک بود – ولم یکن للزراعة فیها نشاط بارز، و کان للتجارة هناک دور هامّ خصوصاً فی أمّ القری و أطرافها و کانت هی الشغل المهم لسکان هذه المنطقة.

ص: 537


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص13، من أبواب الشرکة، ب7، ح1، ط آل البیت.

از کجا می گویم که شغل مهم تجارت بوده؟ چون قرآن می فرماید: « لِإِیلَافِ قُرَیشٍ» (1) ، «إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیفِ»

زمستان به یمن می رفتند، چون یمن گرم بود، تابستان هم به شام می رفتند چون سرد بود، تمام زندگی شان با تجارت می چرخید، در تجارت هم یا خودشان مستقیماً تجارت می کردند یا اینکه سرمایه خود را به دیگری به عنوان عامل می دادند.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « کَانَ لِلْعَبَّاسِ مَالُ مُضَارَبَةٍ فَکَانَ یَشْتَرِطُ أَنْ لَا یَرْکَبُوا بَحْراً وَ لَا یَنْزِلُوا وَادِیاً فَإِنْ فَعَلْتُمْ فَأَنْتُمْ ضَامِنُونَ فَأُبْلِغَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَجَازَ شَرْطَهُ عَلَیْهِم» (2)

و ضاربت السیّدة خدیجة – رضی الله عنها – رسول الله و ضمّت إلیه غلامه «میسر» لیخدمه فی الطریق و یعینه فی العمل، فرجع رسول الله ص من سفره إلی الشام بربح وافر، و اشتری لها أجناساً کانت الرغبة إلیها فی مکّة شدیدة، فأدّی ذلک – و ما رأت السیّدة خدیجة منه من مدیریته فائقة و أمانة محمودة – إلی الخطبة و الزواج کما هو مذکور فی التاریخ» (3) .

آیا مضاربه با قراض یک حقیقت و یک چیزند یا دو چیز و دو حقیقت؟ 95/11/16

موضوع: آیا مضاربه با قراض یک حقیقت و یک چیزند یا دو چیز و دو حقیقت؟

حضرت امام (ره) روزی در درس شان فرمودند که یکی معجزات اسلام،کثرت قوانین آن است، اسلام یک آئینی است که این همه قوانین دارد، آیا ادیان دیگر این همه قوانین دارند یا نه؟ معلوم نیست که داشته باشند.

ص: 538


1- قریش/سوره106، آیه1 و 2.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص18، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح12، ط آل البیت.
3- السیرة النبویة، ابن هشام، ج1، ص199.

یکی از قوانین اسلام، مسأله مضاربه است که جلوی ربا را می گیرد و ایجاد اشتغال می کند، امروز اشتغال در جامعه ما یک مشکل عمده است که باید حل شود، اگر مضاربه، مساقات و مزارعه درست عمل بشود، بسیاری از مشکلات جامعه حل می شود.

اگر مردم به قانون مضاربه تن بدهند، برخی از مشکلات ما حل می شود، مضاربه، مساقات و مزارعه یکی از نقاط قوت اسلام و اقتصاد ا سلامی است، دو طائفه در اینجا غلو کرده اند:

الف؛ کسانی که می گویند سود و در آمد مال سرمایه است، یعنی تمام ارزش را برای سرمایه قائلند، کأنّه سرمایه مادر است و سودر را می زاید، عمل کار گر را نادیده می گیرند.

ب؛ گروهی هستند که تمام ارزش و اثر را مال کار می دانند، مانند اشتراکی ها، همه اثر را مال کار و کارگر می دانند و سرمایه را نادیده می گیرند، در حالی که اسلام نه فقط اولی قائل است و نه فقط دومی را، بلکه برای هردو اصالت قائل شده است ولذا « الربح بینهما»، یعنی سود و درآمد را متعلق به هردو دانسته است.

نظام سرمایه داری قائل به اولی است که تمام ارزش را برای سرمایه می دهد، کمونیست ها و اشتراکی ها دومی را می گویند، یعنی تمام ارزش را به کار و کارگر می دهند و حال آنکه اسلام برای هردو ارزش قائل می باشد.

مباحث چهار گانه

ما در اینجا چهار بحث داریم:

1: بحث اول راجع به اصطلاحات مضاربه است، اصطلاح حجازیها غیر از اصطلاح دیگران است، حجازی ها مضاربه را قراض می گویند، در حالی که عراقی و غیر عراقی ها (یمنی ها) مضاربه می گویند، و هردو اصطلاح درست است، کسانی که از «مضاربه» تعبیر به قراض کرده اند، می گویند، از قرض است و به معنای بریدن، کأنّه سرمایه دار، مقداری از سرمایه خودش را قیچی می کند و در اختیار عامل می گذارد فلذا می گویند: قراض، سرمایه دار می شود: مقارض (اسم فاعل) اما آن طرف دیگر می شود: مقارض (اسم مفعول).

ص: 539

من فکر می کنم علت اینکه می گویند:« قراض»، چون سرمایه را می برد و در اختیار عامل می گذارد.

ولی برخی می گویند علت اینکه قراض می گویند، چون ربح را می برد و در اختیار عامل می گذارد، ظاهرا این درست نباشد، چون اول کار ربحی در کار نیست تا آن را در اختیار عامل بگذارد، آینده را هم خدا می داند، بهتر است این است که بگوییم سرمایه را می برد و در اختیار عامل می گذارد، صاحب سرمایه می شود مقارض (اسم فاعل) عامل می شود مقارض (اسم مفعول).

اما چرا مضاربه می گویند، «مضاربه» دو طرفی است و حال آنکه اینجا یک طرفه است، مضاربه به معنای ضرب در ارض است، آنکس که ضرب در ارض می کند کارگر است و عامل، اما صاحب سرمایه چه بسا پیره زنی باشد یا پیره مردی باشد که در خانه نشسته است و هیچگونه حرکتی نمی کند.

بنابراین؛ اینکه می گویند:«مضارب) یا بگوییم که باب « مفاعله » گاهی در یک طرف به کار می رود، اینکه می گویند باب مفاعله طرفینی است،چندان کلیت ندارد، بلکه گاهی طرفینی است و گاهی یک طرفه، در «مانحن فیه» فقط عامل است که ضرب در ارض می کند و تجارت، مگر اینکه بگوییم سرمایه دار هم یکنوع ضرب در ارض می کند، منتها نه مستقیماً، بلکه به عنوان سبب، البته این خیلی نا مناسب و بعید است. عمده این است که بگوییم گاهی باب مفاعله در یک طرف استعمال می شود، مثل سافر و مسافر که یکنفر است که سفر می کند.

شیخ محمد حسین اصفهانی می فرماید من یکبار همه قرآن را برای یک مطلب مطالعه کردم و آن اینکه آیا مفاعله در همه جا دو طرفه است، یا گاهی یک طرفه هم می شود، ایشان این حرف را در کتاب « لا ضرر و لا ضرار » می گوید،ایشان می فرماید برای اینکه بفهمم که ضرار یکطرفه است یا دو طرفه، قرآن را یکبار برای فهم همین مطلب از اول تا آخر خواندم، و آنگاه فهمیدم که که باب مفاعله لازم نیست که همیشه دو طرفه باشد، بلکه گاهی هم یک طرفه است، اینجا هم بگوییم مضاربه یک طرفه است و الا آن پسره زن را بگوییم مضارب است (به عنوان سبب،) معلوم نیست.

ص: 540

ضمناً باید توجه داشت که «قراض» دوتا اسم دارد، سرمایه دار مقارض (اسم فاعل) است،عامل مقارض (اسم مفعول)، اما در اینجا فقط یک طرف اسم دارد که عامل باشد، عامل مضارب (اسم فاعل) است، اما به سرمایه دار نمی گویند: مضارب.

بنابراین، از ماده مقارضه هردو اسم دارد، مقارض (اسم فاعل) و مقارض (اسم مفعول)، هردو طرف اسم دارد، اما اگر باب «ضرب» بگیریم، فقط یک طرف اسم دارد و آن عامل است که اسم دارد، یعنی طرف دیگر اسم ندارد،.

2: بحث دوم یا مطلب دوم، تعریف مضاربه است، مضاربه را چند جور تعریف کرده اند، اولین تعریف مال علامه در کتاب تذکرة الفقهاء است.

الف؛ تعریف علامه در کتاب التذکرة الفقهاء

«قد عرّفها العلامة فی التذکرة بقوله:« عقد شُرّع لتجارة الإنسان بمال غیره بحصة من الربح» (1)

عقدی است که تشریع شده برای تجارت انسان (عامل) بمال غیره، یعنی به مال مالک،بحصّة من الربح» این جمله « بحصّة من الربح» دو چیز را خارج کرد، یکی قرض را خارج کرد، چون در قرض تمام ربح مال مقترض است، دیگر هم بضاعت را خارج کرد، چون در بضاعت، تمام ربح و درآمد مال مالک است، چون جناب «عامل» تبرّعاً و قربة إلی الله کار می کنند.

پس معلوم شد که ما سه عنوان داریم:مضاربه، قرض و بضاعت و فرق هر سه عنوان هم روشن شد. در این تعریف با کلمه «بحصّة من الربح» هردو را بیرون کرد، هم قرض را بیرون کرد و هم بضاعت را.

اشکال تعریف علامه

اما این تعریف یک اشکالی دارد، چون گفت :« المضاربة عقد» و حال آنکه مضاربه عقد نیست، عقد سبب است، مضاربه مسبب است، ایشان تعریف به سبب کرده است، مثل این می ماند که کسی بگوید:« البیع هو الایجاب و القبول»، همه اشکال می کنیم که «بیع» ایجاب و قبول نیست، ایجاب و قبول سبب است، بنابراین، مرحوم علامه تعریف به سبب کرده:« العقد سبب»، و حال آ نکه «مضاربه» مسبب است نه سبب، یعنی آنکه عقد آن را ایجاد می کند، کما اینکه در تعریف ما نیز خواهد آمد، یعنی ما به مسبب تعریف خواهیم کرد نه به سبب.

ص: 541


1- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج17، ص6.

ب؛ تعریف صاحب جواهر

«عرّفها صاحب الجواهر بقوله:« المضاربة دفع الإنسان إلی غیره مالاً لیعمل فیه بحصّة من ربحه» (1)

مضاربه این است که انسان به دیگری مالی را دفع کند تا با آن کار کند و در ربح شریک شود.

اشکال تعریف صاحب جواهر

همان اشکالی که بر تعریف علامه وارد بود، بر این تعریف نیز وارد است. چرا؟ چون تعریف قبلی (که مال علامه بود) سبب لفظی است، «دفع» سبب فعلی می باشد، آقایان می دانند که ما دو قسم سبب داریم، سبب قولی و سبب فعلی، علامه تعریف کرده به سبب قولی، صاحب جواهر هم تعریف نموده به سبب فعلی (یعنی معاطات)،این معاطات است، «دفع الإنسان مالاً »، این سبب فعلی است، فرق نمی کند که بگویید دفع، یا بگوید عقد، هردو سبب هستند، منتها عقد سبب قولی است، دفع سبب فعلی می باشد (العقد سبب قولیّ و الدفع سبب فعلی)، ولذا سبب یک امر تکوینی است در حالی که معاملات امور اعتباری است، معاملات کلّهم أمور اعتباری است، امور اعتباری جایش در خارج نیست، بلکه جایش در عالم اعتبار است، دفع در عالم خارج است ولذا دفع سبب لهذا الأمر الاعتباری، آن امر اعتباری با این «دفع» ایجاد می شود کما اینکه خواهیم گفت.

بنابراین، این تعریف دو اشکال دارد:

اولاً؛ تعریف بالسبب، یعنی تعریف به سبب است.

ثانیاً؛ تعریف امر اعتباری به امر تکوینی است،.

«الدفع أمر تکوینیّ»، یعنی عمل خارجی است و عمل خارجی معامله نیست،« المعاملات أمور اعتباریة».

ج؛ تعریف ابن قدامه

من قبل از آنکه تعریف خود را بیان کنم، از ابن قدامه یک تعریفی را نقل می کنم، ابن قدامه یک کتابی دارد بنام:« المغنی» ایشان، حنبلی مذهب است، یعنی مذهبش حنبلی است، اما کتابش، کتاب خوبی است، انصافاً در بین کتاب های فقهی اهل سنت،کتاب «المغنی» کتاب خوبی است، ایشان در کتاب خودش گفته مضاربه شرکت است، ثروت از طرف مالک، عمل هم از طرف عامل، کأنّه شرکة بین المال و العمل، مال عمل با هم قاطی می شوند، در «شرکت» اموال با هم قاطی می شوند، یعنی پول من با پول شما، ولی در اینجا پول مالک با عمل عامل قاطی می شود، اینهم یکنوع شرکت جدید است، شرکت اگر همه جا شرکت در اموال است، اما در اینجا از قبیل شرکت بین مال و عمل است،کأنّه می خواهد این را بگوید که عمل با سرمایه مخلوط می شود، در مضاربه عمل با سرمایه، در مساقات عمل با زمین، کسی، باغی دارد، ولی خودش نمی تواند باغبانی کند، اما من باغبانی را بلد هستم و می دانم که چه کار کنم، عمل از من و باغ از او، در مزارعه طرف زمین و تخم دارد،اما نمی تواند بکارد،من انجام می دهم،کأنّه در این سه تا، عمل یک طرف، مال هم یک طرف، مال گاهی درهم و دینار است ، مانند مضاربه، گاهی زمین است در مزارعه، ایشان در واقع همان تعریف جواهر را می گوید، گاهی درهم و دینار می دهد و گاهی زمین و گاهی باغ می دهد.

ص: 542


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج26، ص236.

ولی ما هیچ یک از این تعریف ها را نمی پسندیم، چون همه این تعریف ها، تعریف به سبب است و حال آنکه ما باید تعریف به مسبب بکنیم. علاوه براین، امور اعتباری، غیر از امور تکوینی است.

د؛ تعریف استاد سبحانی

فالأولی أن تعرّف: بأنّها عبارة عن اتفاق شخصین أو أکثر فی تجارة علی أن یکون من أحدهما المال و من الآخر العمل، و یکون سهم من الربح للمال و سهم منه للعمل.

این اتفاق را گاهی با لفظ ایجاد می کنی و می گویی قارضتک و گاهی با عمل، یعنی پول را به طرف می دهی، بنا براین مضاربه مسبب است، یعنی همان اتفاق است، سببش گاهی لفظ است و گاهی عمل است، این تعریف شاید بهتر از همه تعریف ها باشد.

تا اینجا چند مطلب را بیان کردیم و از جمله فرق مضاربه، قرض و بضاعت را هم گفتیم، البته در بضاعت که می گوید همه اش مال مالک باشد، این مطلب باید در لفظ گفته شود و بگوید من با مال تو تجارت می کنم و همه سود و درآمدش مال تو باشد، یا نیت و قصدش تبرع باشد و یا اینکه رو کرد عمل تبرع باشد، مثلاً کسی مسجد را می روبد، یا یک کارهای دیگر انجام می دهد که پول گرفتن برای آن کار زشتی است.

علی ای حال در بضاعت همه سود و درآمد، مال صاحب پول است.

4:کیفیة عقد المضاربة

من در خیلی از جاها با مشهور مخالفم، یکی در همین جا، مشهور آمده اند باب مضاربه و سایر معاملات را اخوی و برادر عبادات قرار داده اند، چطور در عبادات دست ما بسته است، نسبت به شرط، جزء و مانع گوش به زنگ هستیم که رسول خدا و ائمه چه فرموده اند، در معاملات نیز یک چنین چیزی را گفته اند، ولی حضرت امام (ره) ما را راحت کرده و فرموده در مضاربه لفظ خاص لازم نیست، به هر تعبیری که معنی را برساند که سرمایه از یک طرف، درآمد هم مشترک است کافی است، ولذا عبارات متعدد را بیان می کند.

ص: 543

قال السّد االأستاذ: کتاب المضاربة

«و تسمّی قراضا، و هی عقد واقع بین شخصین علی أن یکون رأس المال فی التجارة من أحدهما و العمل من الآخر، و لو حصل ربح یکون بینهما، و لو جعل تمام الربح للمالک یقال له: بضاعة، و حیث إنّها عقد تحتاج إلی الإیجاب من المالک و القبول من العامل، و یکفی فی الإیجاب کلّ لفظ یفید هذا المعنی بالظهور العرفی، کقولک:«ضاربتک» أو «قارضتک أو «عاملتک» علی کذا، و فی القبول: «قبلت» و شبهه» (1) .

بنابر این، ما در معاملات نباید در قید و بند ایجاب و قبول باشیم، اسلام در باب معاملات همین مقدار خواسته که کلام ظهور در معنای مقصود داشته باشد تا باب اختلاف را بسته شود، یعنی مبهم و مجمل نباشد، چون اگر مبهم و مجمل بگوید، بعداً اسباب اختلاف، دعوا و بگو مگو می شود، باید ایجاب و قبول را به گونه ای بگوید که اگر بعداً اختلافی پیش آمد، قاضی ظاهر را بگیرد و بر اساس آن حکم صادر نماید.

خلاصه اینکه:در باب معاملات، ما نوکر ظهور عرفی هستیم و ما نباید در معاملات روی الفاظ خیلی حساسیت داشته باشیم، مرحوم شیخ انصاری در کتاب متاجر یک چیزی را آورده که چندان صحیح نیست و آنکه حتماً ایجاب و قبول به لفظ عربی باشد. چرا؟ لأن غیر العربی لیس بلفظ، این حرف درست نیست، چرا غیر عربی لفظ نباشد، لفظ آن است که مفید معنی باشد، خواه عربی باشد یا غیر عربی. هر لغتی برای خودش معنی دارد.

المسألة الأولی:« یشترط فی المتعاقدین البلوغ و العقل و الاختیار، و فی ربّ المال عدم الحجر لفلس، و فی العامل القدرة علی التجارة برأس المال، فلو کان عاجزاً مطلقاً بطلت، و مع العجز فی بعضه لا تبعد الصحّة بالنسبة علی إشکال.

ص: 544


1- تحریر الوسیله، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص408.

نعم، لو طرأ فی أثناء التجارة تبطل من حین طروّه بالنسبة إلی الجمیع لو عجز مطلقاً، و إلی بعض لو عجز عنه علی الأقوی» (1)

باید به این نکته توجه داشت که یک صفات مشترک است که هم باید ربّ المال دارا باشد و هم عامل، ربّ المال همان مالک و صاحب مال است،اما یک صفاتی هم داریم که فقط در رب المال معتبر است و در عامل معتبر نیست، از طرف دیگر یک صفاتی هم وجود دارد که در عامل معتبر است و در صاحب مال و مالک معتبر نیست.

پس ما سه نوع صفات داریم:

الف؛ صفات مشترکه بین صاحب مال و عامل.

ب؛ صفات مختصه به صاحب مال و مالک.

ج؛ صفات مختصه به عامل و مضارب.

ما صفات مشترکه را در اینجا اجمالاً بحث می کنیم، چون در همه جا بحث شده است، یکی از صفات مشترکه بلوغ است، تا طرف بالغ نباشد، معامله اش نافذ نیست:« رفع القلم عن الثلاثه، عنی الصبی حتّی یحتلم»، اگر دیوانه باشد، باز هم« رفع القلم عن المجنون»، باید طرفین مختار باشند و الا «رفع القلم عما اضطروا إلیه»، این سه را بحث نمی کنیم، فقط صفات مختصه را بحث می کنیم.

شرائط متعاقدین در باب مضاربه 95/11/17

موضوع: شرائط متعاقدین در باب مضاربه

عرض کردیم که در باره شرائط متعاقدین، باید سه مورد را بحث کنیم:

1: شرائط متعاقدین.

2: شرائط مالک.

3:شرائط عامل.

پس گاهی در شرائط مجموع بحث می کنیم (بما أنّهما متعاقدان)، یعنی خواه مالک باشد و خواه عامل، مجموعاً چه شرائطی باید داشته باشند، آنگاه باید ببینیم که در خود مالک (بالخصوص) چه شرائطی لازم است و سپس دید که عامل بالخصوص باید دارای چه شرائطی باشد.

ص: 545


1- تحریر الوسیله، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص408.

بنابراین،گاهی در شرائط مجموع بحث می کنیم ( أی بما أنّهما متعاقدان)، گاهی در خصوص ربّ (صاحب) المال و گاهی هم در خصوص شرائط عامل (بما هو العامل).

اما متعاقدین، باید همان شرائطی را که در سایر معاملات دارند (یعنی شرائط عامه)، در اینجا نیز باشد داشته باشند، یعنی طرفین باید بالغ، عاقل و مختار باشند.

ولی ما در باره شرائط عامه بحث نمی کنیم، چون در همه جا بحث شده و آقایان خوانده اند، تکرارش ملال آور است.

عمده این است که خصوص شرائط رب المال و صاحب سرمایه را بحث کنیم، و سپس شرائط عامل را بیان نماییم و اینکه جناب عامل باید دارای چه شرائطی باشند.

المسأله الأولی: « یشترط فی المتعاقدین البلوغ العقل و الاختیار، و فی ربّ المال عدم الحجر لفلس و فی العامل القدرة علی التجارة برأس المال، فلو کان عاجزاً مطلقاً بطلت، و مع العجز فی بعضه لا تبعد الصحّة بالنسبة علی إشکال،نعم لو طرأ فی أثناء التجارة تبطل من حین طروّه بالنسبة إلی الجمیع لو عجز مطلقاً مطلقاً، و إلی البعض، و إلی البعض لو عزج عنه علی الأقوی» (1)

در خصوص رب المال، حضرت امام (ره) فقط یک چیز را شرط می داند و می فرماید صاحب مال بخاطر مفلسّ بودن، محجور و ممنوع التصرّف نباشد.چرا؟ چون اگر مفلّس باشد و حاکم به فلس آن حکمش کرده باشد، اموالش در گرو غرما و طلبکار هاست، یعنی آنچه را که دارد مال خودش نیست، بلکه مال بازار و طلبکارهاست، حتی آنچه را که دارد نسبت به بازار کافی نیست، مثلاً یک میلیارد بدهکار است و حال آنکه تمام اموالش به بیشتر از پانصد میلیون نمی رسد، بنابراین، این پانصد میلیون محجور است، از این رو، صاحب مال نمی تواند در آن تصرف کند و آن را به عنوان مضاربه به عامل بدهد، چون این مبلغ مال غرما و طلبکار هاست نه مال خودش.

ص: 546


1- تحریر الوسیله، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص608.

شرطی که از قلم حضرت امام (ره) افتاده

اما حضرت امام (ره) باید یک شرط دیگر هم بکند و آنکه رب المال سفیه نباشد، اگر ربّ المال سفیه باشد، این محجور است، سفیه به مقدار زندگی می تواند در اموالش تصرف کند نه بیشتر از آن، اما در معاملات بزرگ نمی تواند در اموالش تصرف کند چون سفیه است.

بنابراین، این شرط از قلم ایشان افتاده چنانچه از قلم آیت الله سید ابو الحسن اصفهانی نیز افتاده است. آن شرط این است که صاحب مال سفیه نباشد، اگر سفیه باشد، از تصرف در مال خودش محجور است، سفیه به مقداری که بتواند زندگی خودش را اداره کند می تواند در مالش تصرف کند نه بیشتر از آن، اما معاملات را نمی تواند انجام بدهد، چون سفیه است، بنابراین، این شرط از قلم ایشان افتاده و باید می گفت:« عدم الحجر لفلس و لسفه».

إن قلت: ممکن است کسی بگوید هر چند جناب مالک سفیه است، ولی اختیار مال خودش را دارد، فلذ می تواند مال خودش را در بیابان بریرزد، یا به دیگری مجانی بدهد.

قلت: درست است که مالکی،اختیار مال خودش را دارد، اما مشرّع نیست، یعنی نمی تواند مضاربه را درست کند، قانون ساز نیست،اما نمی تواند مضاربه کند، قانون ساز نیست، خیلی ها در این مسأله اشتباه می کنند و می گویند هر چند این آدم سفیه است، اما می تواند در مال خودش تصرف کند و یا با کسی مضاربه کند،ممکن است کلاه سرش برود، قطعاً آدم سفیه فوراً فریب می خورد، باشه، مال خودش است و می خواهد در بیابان بریزد.

جوابش اینکه: درست است که سفیه مالک مال خودش است، اما مالک تشریع نیست، یعنی نمی تواند قانون درست کند، شرعاً نمی تواند مضاربه کند، یعنی نمی تواند بگوید من می خواهم مضاربه کنم و مضاربه مرا پیغمبر اکرم ص به رسمیت شناخته است.

ص: 547

یک اشکال هم بر جناب سید ابو الحسن اصفهانی وارد است و آن اینکه جناب سید فرموده:« و فی ربّ المال عدم الحجر لفلس أو جنون»، جنون را هم را به دنبالش گفته، و حال آنکه احتیاج به ذکر جنون نیست، چرا؟ چون جنون را در شرائط متعاقدین ذکردیم و گفتیم متعاقدین باید این سه شرط را دارا باشند،یعنی عقل، بلوغ و اختیار.

پس از قلم امام کلمه «لسفه» افتاده، مرحوم آیت الله اصفهانی هم کلمه جنون را اضافه کرده و حال آنکه جنون قبلاً به وسیله شرائط متعاقدین بیان شده است.

شرائط عامل

شرائط عامل این است که قادر بر تجارت باشد و بتواند با رأس المال خوب تجارت کند و بتواند سرمایه را به گردش بیندازد، اما اگر سکته قلبی کرده یا پیر است و نمی تواند این کار را انجام بدهد، این مضاربه باطل است.

صور مسأله

در مسأله چند صورت وجود دارد ،که ما صورت ها را بیان می کنیم، اما احکام همه را فعلاً نمی خوانیم، در عاجز چند صورت متصور است:

1: مطلقاً عاجز است،« مطلقاً » یعنی بالکلی عاجز است، نه با کل و همه اش می تواند کار کند و نه با بعضش ، مثلاً سکته قلبی یا سکته مغزی کرده یا اینکه پیره مردی است که اصلاً نمی تواند از جایش تکان بخورد، اما اگر کمک بگیرد می تواند انجام بدهد.

حکم این صورت چیست؟

قهراً معامله در این صورت باطل است، چون غرض از مضاربه این است که مالک سودی ببرد، جایی که این آدم اصلاً نمی تواند عمل به تعهد خودش بکند، ادله شاملش نیست، یعنی ادله چنین مضاربه ای را به رسمیت نشناخته است.

ص: 548

پس فعلاً بحث ما در جایی است که مطلقاً عاجز است، اما اگر این آدم زرنگی کرد، یعنی دیگری را استخدام کرد و گفت شما این کار را انجام بدهید و معامله هم سود آور شد، در اینجا تکلیف ما چیست؟

الفرع الأول: إذا کان العامل عاجزاً مطلقاً

خود همین فرع چهار صورت دارد

أقول: الغایة من المضاربة هی التجارة برأس المال، و هی المقوّمة لها، فإذا کان رأس المال بمقدار یعجز العامل عن التجارة به، لاشتراط المباشرة، و هو عاجز عن القیام بها مباشرة، و إن کان قادراً إذا استعان فیها بالغیر، لکن اشتغل بالعمل مع الاستعانة بالغیر، یقع الکلام فی الأمور التالیة:

1: صحّة العقد و بطلانه

2: علی القول بالبطلان هل الربح للمالک أو العامل؟

3: فعلی القول بأنّ الربح للمالک، فهل للعامل أجرة المثل أو لا؟

4: إذا تلف، فهل العامل ضامن أو لا؟

بنابراین، همان فرع اول،خودش چهار صورت دارد که بیان شد.

آیا این معامله صحیح است یا نه؟ مسلّماً این معامله باطل است چرا؟ چون من شرط مباشرت کرده بودم، ولی شما خود تان عمل نکردید، آن را به دیگران دادید، مثل می ماند که در اجاره شرط کنم به شرط اینکه خودت در این خانه بنشینی، شما آن را به دیگری اجاره بدهی، مسلّماً اجاره دوم باطل است، بنابراین،در اولی شکی نیست.

«إنّما الکلام» در فرع دوم است، بنابر اینکه معامله باطل است، حالا این آدم کسی را پیدا کرده و او کار کرد و سود هم آورد، یعنی با اینکه این آدم خودش عاجز است، ولی یک آدم زرنگی را پیدا کرد، و او هم کار کرد و معامله هم سود آورد، این سود مال کیست؟ آیا سود مال رب المال است یا مال عامل؟

ص: 549

آقایان می گویند:« الربح تابع للمال». بحث این است که عقد این آدم با عاجز مطلق باطل است، «إنّما الکلام» این عاجز مطلق، کسی را پیدا کرد و معامله سود آور شد، سود مال کیست؟ از نظر موازین سود مال مالک است. چرا؟ »لأنّ الربح تابع للمال».

البته نگفتیم علت تامه است، اما مقتضی است، این سرمایه این سود را آورده، قهراً معامله ای را که عامل دوم انجام داده، معامله فضولی است چرا؟ چون من اجازه نداده بودم، اگر اجازه دادم، قهراً سود مال رب ّ المال است. چرا؟ چون این معامله ای که این آدم انجام داده، مورد عقد نبوده است،« ما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع»، قهراً معامل فضولی است، اگر معامل فضولی شد، من که آن را اجازه دادم، معامله برای صاحب مال واقع می شود (یقع لرب المال)،این جای بحث نیست.

«إنّما الکلام» آیا عامل دوم که فعالیت کرده، اجرة المثل دارد یا ندارد؟

و علی کلّ تقدیر فإمّا أن یکونا عاملین أو جاهلین، أو المالک عالملاً و العامل جاهلاً أو بالعکس فلنقول: قال المحقق: و إذا أخذ من مال القراض ما یعجز عنه، ضمن»

أقول: أمّا الأوّل، أعنی حکم العقد فیمکن أن یقال: إنّ القدرة علی التجارة بمال المضاربة من مقوّماتها، فإذا کان عاجزاً عن القیام یبطل العقد، لعدم المقوّم کما هو الحال فی الاستئحار و الوصایة، فلو تبیّن عجز الأجیر و الوصیّ یکشف عن بطلانه من غیر فرق بین کونهما عالمین أو جاهلین، أو أحدهما عالماً و الأخر جاهلاً، لأنّ القدرة شرط واقعیّ لصحّة العقد و لیس العلم و الجهل مؤثرین فیهما.

«قدرت» شرط واقعی است، یعنی دانستن یا نداستن، تأثیر ندارد، طرف می گوید من نمی دانستم، نداستنش اثر ندارد، چون شرط واقعی است، مانند طهارت در نماز که شرط واقعی است نه شرط ذکری، شرط واقعی سبب می شود که نمازش باطل بشود. اینجا اگر این آدم عاجز است، خواه بدانم یا ندانم، یا طرف بداند یا نداد، أو بالعکس، اثری در معامله ندارد، یعنی در هردو صورت معامله باطل است.

ص: 550

پس معامله باطل شد، ولی عامل زرنگی کرد و کسی را پیدا کرد که او با این مال تجارت کند، این معامله می شود معامله فضولی.

و أمّا الثانی: فإنّ الربح تابع للأصل فإذا کان المال للمالک یتبعه الربح، من غیر فرق بین کونهما عالمین أو جاهلین أو مختلفین.

و بعبارة أخری، إنّ معاملة الغیر فضولیة فلو أجاز المالک وقع له (مالک).

تا اینجا هردو صورت را رد کردیم و گفتیم: اولاً، معامله باطل است. ثانیاً، اگر عامل زرنگی نمود و کسی را پیدا که و او تجارت کرد و معامله هم سود آور شد، معامله می شود فضولی، چنانچه مالک اجازه بدهد، سود مال مالک خواهد شد.

إنّما الکلام در صورت سوم است و آن اینکه عامل اول یا عامل دوم که تلاش کرده و در نتیجه معامله سود آور شده، آیا مستحق اجرت است یا نه؟ بله، چون عمل مسلم محترم است، منتها به شرط اینکه عالم به فساد نباشد، اما اگر عالم به فساد باشد، مستحق اجرت نیست، چون خودش احترام عمل خودش را هتک کرده و از بین برده است.

و أمّا الثالث: أعنی أجرة المثل للعامل فلأجل احترام عمل المسلم، و لکن ربّما یشترط فی استحقاقها عدم کون العامل عالماً بفساد العقد، سواء کان المالک عالماً أم جاهلاً، فعلم العامل وجهله یؤثران فی استحقاق أجرة المثل و عدمه، و أمّا علم المالک و جهله فلیسا بمؤثرین فی استحقاق أجرة المثل و عدمه، فإذا کان العامل عالماً بفساد العقد و مع ذلک إتّجر بعقد فاسد، فقد سلب احترام عمله و أقدم علی بذل عمله مجاناً.

البته این احتمال، احتمال خوبی است که اگر عامل عالم به فساد باشد، مستحق چیزی نیست، اما اگر جاهل باشد مستحق است، ولی ما یک تفصیل دادیم.

ص: 551

و لکن الحقّ أن یقال: إنّه و إن کان عالماً بفساد العقد لعجزه و النهی عن استعانة بالغیر، لکنّه لم یُقدم علی بذل عمله بالمجال و لم یسلب حرمة عمله، بشهادة أنّه شرط المشارکة فی الربح، فالعلم بفساد العقد لا یلازم سلب حرمة عمله، کما هو الحال فی کل عقد فاسد لم یُقدم الإنسان علی بذل المال أو العمل مجاناً، مثل الإجارة و غیرها، نعم قوّی السید الطباطبائی فی کتاب الإجارة، عدم الضمان فی صورة العلم بالبطلان فقال:

«و کذا فی الإجارة علی الأعمال إذا کانت باطلة، یستحقّ العامل أجرة المثل لعمله دون المسماة إذا کان جاهلاً، و أمّا إذا کان عالماً، فیکون هو المتبرّع بعمله سواء کان بأمر من المستأجر أو لا ، فیجب علیه ردّ أو عوضها و لا یستحقّ أجرة المثل» (1) .

من این احتمال را داده ام، اما آیا روی این احتمال بایستیم یا نه؟ آن این است که عامل عاجز و همچنین آن شخصی که عامل (عامل اول) او را استخدام کرده است هر چند می داند که معامله باطل است، اما نیت شان تبرع نیست، بله، اگر نیت و قصد شان تبرع باشد، حق با شماست، در عین حالی که می دانند معامله فاسد است، تبرعاً این کار را نکرده اند، هم این پیره مرد و هم آن کارگر، برای نون کار کرده اند نه برای خدا، برای خرما کار کرده اند نه برای خدا، بعید نیست که بگوییم در اینجا این آدم مستحق اجرت است، یعنی از نظر معروف بگردیم، چون نظر معروف این است که اگر عالم به فساد عقد باشد، هتک حرمت عمل خودش را کرده، ولی ما (بر خلاف نظر مشهور) بگوییم هتک نکرده، اگر این آ دم تبرعاً این کار را کرده بود، حق با شما بود، اما به نیت و قصد سود این کار را کرده و سود هم آورده.

ص: 552


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج5، ص58، کتاب الإجارة، المسألة 16.

بنابراین، فرق بگذاریم بین اینکه تبرعاً این کار را کرده، یا برای سود؟ بگوییم اگر برای سود این کار را کرده،مستحق اجرت است، اما اگر برای سود این کار را نکرده است، مستحق اجرت نیست.

مرحوم سید (صاحب عروه) بین عالم وجاهل فرق گذاشته، ما هم با ایشان (سیّد) در جاهل با شما موافق هستیم، حتی عالم را هم باید، دو قسم کنیم، عالم هم گاهی تبرعاً این کار را کرده،مثلاً دیده مال یتیم است و خواسته برای یتیم کار کند، اما اگر تبرعاً کار نکرده و معامله فضولی است، تو هم امضا کردی، بعید است که بگوییم عمل این آدم احترام نداشته باشد.

و لکنّ الحق، التفصیل بین ما إذا کان الفساد مستنداً إلی کون الإجارة بلا أجرة فبما أنّ مثل هذا فاسد و مفسد لکونه مخالفاً لمقتضی العقد، فلا یستحقّ الأجرة، عالماً کان بالفساد أو لا، لأنّه هتک حرمة عمله، و مثله ما إذا جعل ما الغیر أجرة العمل مع علم الأجیر له، و أمّا ما سوی ذلک، فالأقوی هو الضمان، لأنّه لم یسلّطه علی المنفعة مجاناً حتّی یکون خارجاً من أدلة الضمانات و لم یهتک حرمة ماله و إن علم فساده شرعاً.

اینجاست که ما با مشهور مخالف هستیم، مشهور می گوید اگر عالم به فساد شد، «هتک حرمة عمله» ، ولی ما می گوییم فرق است فساد با فساد، اگر فساد این باشد که شرط مخالف مقتضای عقد باشد، مثل:« آجرتک بلا أجرة»، یا بگوید:« آجرتک» با پول غصبی، البته موقع مغرب حق ندارد،. چرا؟ چون از اول خوش قبول کرده اینکه بدون اجرت کار کند.

اما اگر فساد مال شرط فاسد است، یعنی عاجز است، بعید نیست که در اینجا قائل بشویم.

ص: 553

الرابع: أعنی ضمان العامل إذا تلف بغیر تفریط، فالظاهر أنّه غیر ضامن، لکونه من مصادیق «ما لا یضمن بصحیحه، لا یضمن بفاسده» فإنّ مال المضاربة غیر مضمون علی العامل فی المضاربة الصحیحة، فلا یکون مضموناً علیه فی الباطلة، ٍ ففی صحیحة الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « صَاحِبُ الْوَدِیعَةِ وَ الْبِضَاعَةِ مُؤْتَمَنَانِ وَ قَالَ لَیْسَ عَلَی مُسْتَعِیرِ عَارِیَّةٍ ضَمَانٌ وَ صَاحِبُ الْعَارِیَّةِ وَ الْوَدِیعَةِ مُؤْتَمَنٌ» (1)

همه این بحث ها در جایی است که:« کان عاجزاً مطلقاً»، یعنی هنوز به فرع دوم نرسیده ایم، حالا اگر عجز مطلق شد و بنده خدا مال را گرفت و با خودش برد،اتفاقاً مال هم تلف شد، آیا آن طرف ضامن است یا ضامن نیست؟

ما باید در اینجا به آن قاعده بر گردیم که می گوید:« ما لا یضمن بصححه، لا یضمن بفاسده»، اگر این معامله صحیح بود و مال بدون تفریط تلف می شد، آیا طرف ضامن بود؟ نه، حال اگر تلف بشود بدون تفریط، اینجا هم ضامن نیست. چرا؟ به آن قاعده عمل کن:« ما لا یضمن بصححه لا یضمن بفاسده».

حکم مضاربه در صورت عجز عامل 95/11/18

موضوع: حکم مضاربه در صورت عجز عامل

بحث در این بود که اگر عامل از به کار انداختن سرمایه عاجز باشد، حکم مضاربه چیست؟ گفتیم این خودش بر چهار قسم است:

1: لو عجز العامل عن العمل علی وجه الإطلاق، بطلت المضاربة

فرع اول این است که جناب عامل مطلقاً از به کار انداختن سرمایه عاجز است، یعنی از به کار انداختن کل سرمایه عاجز است و هم از به کار انداختن بعضش.

ص: 554


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص13، من أبواب کتاب العاریه، ب1، ح1، ط آل البیت.

2: لو عجز عن البعض لا تبعد الصحّة فیه، علی إشکال.

از اول عاجز است نسبت به بعض سرمایه نه به همه سرمایه.

پس صورت اول این شد که از اول نسبت به همه عاجز است، یعنی هم نسبت به کل سرمایه عاجز است و هم نسبت به بعض سرمایه.

3: لو طرأ العجز فی أثناء التجارة بالنسبة للجمیع، أی کلاً و بعضاً، یبطل من حین طرؤه.

4: إذا طرأ العجز عن البعض دون البعض، بطل فیما عجز عنه دون غیره.

بنابراین، گاهی از همان اول عاجز است و گاهی در وسط عاجز می شود، آنجا که از اول عاجز، باز خودش بر دو قسم است، آنجا که در وسط عاجز می شود،نیز بر دو قسم می باشد.

پس گاهی از همان ابتدای عقد مضاربه مطلقاً عاجز است و اصلاً نمی تواند با این سرمایه کاری انجام بدهد، یعنی هم نسب به کل عاجز است و هم نسبت به بعض.

اما گاهی نسبت به کل عاجز است نه نسبت به بعض، یعنی نسبت به بعض عاجز نیست.

بنابراین، اگر اول عاجز است، گاهی عجزش مطلق است و گاهی عجزش نسبی، آنجا که در وسط عاجز می شود، نیز دو جور است، اگر در وسط عاجز شد، گاهی عاجز است بالکل، یعنی اصلاً نمی تواند کار کند، گاهی نسبت به برخی عاجز است اما نسبت به برخ دیگر عاجز نیست.

فلذا باید عنایت داشت که این مسأله ای را که حضرت امام (ره) مطرح نموده، خودش دارای چهار صورت است:

الف: عاجز عن الکل. ب؛ عاجز عن البعض. و کلّ علی قسمین: ج؛ از اول این دو حالت هست. د؛ این دو حالت در وسط پیدا می شود.

ص: 555

ما در جلسه گذشته، فقط اولی را خواندیم، یعنی اینکه جناب عامل از کل عاجز باشد، منتها از شخص دیگری کمک گرفته و کار را انجام داده است.

البته ما در همان قسم اول چهار قسم داشتیم:

1:آیا عقد صحیح است یا نه؟

2: با فرض بطلان عقد، آیا ربح مال مالک است یا مال عامل؟

3:بر فرض اینکه ربح مال مالک باشد، عامل چه باید بگیرد، آیا فرق بگذاریم بین جهل عامل و علم عامل یا فرق نگذاری؟

4: در آخر هم عرض کردیم اگر تلف بشود،عامل ضامن نیست. چرا؟ چون چیزی که صحیحش ضمان ندارد، فاسدش نیز ضمان ندارد.

بنابر این؛ بحث ما در فرع اولی، در چهار صورت تمام شد، اولی این بود که از اول عاجز است نسبت به کل، یعنی نمی تواند اصلاً کاری انجام بدهد، منتها استعانت از غیر می کند و غیر آن کار را انجام می دهد که ما در آنجا چهار صورت داشتیم، آیا عقد صحیح است یا صحیح نیست، و بر فرض بطلان ربح مال کیست؟ و بر فرض اینکه ربح مال مالک باشد، نصیب این عامل چیست؟ و در آخر هم عرض کردیم که اگر تلف شد، جناب عامل ضامن نیست.

فرع دوم

اگر جناب عامل از همان ابتدا و اول عقد مضاربه، نسبت به برخی عاجز است، اما نسبت به برخ دیگر عاجز نیست، فرض کنید که از اول این آدم می تواند با برخی از این سرمایه کار کند و از بخش دیگر عاجز است، یعنی قدرت به کار انداختن بخش دیگر را ندارد، اینجا لازم نیست که استعانت به غیر کند، به جهت اینکه کل نیست، بلکه بعض است و بعض را خودش هم می تواند انجام بدهد، اینجا آیا این مضاربه صحیح است یا نه؟

ص: 556

دیدگاه آیت الله بروجردی

مرحوم آیت الله بروجردی می فرماید اگر از اول نسبت به بعض عاجز است نه به کل، در این فرض مضاربه نسبت به «ما یقدر» صحیح است، اما نسبت به « ما لا یقدر» صحیح نیست، یعنی فاسد است. چرا؟ می فرماید اصل قدرت شرط است و باید عامل قادر بر انجام عمل باشد، اما اگر نسبت به برخی قادر است و نسبت به برخی قادر نیست، عدم قدرت نسبت به برخ دیگر، ضرر به «ما یقدر» نمی رساند، عدم القدرة به برخی، ضرر به این دیگری نمی رساند، چون من نسبت به آن قادر هستم.

مثال

فرض کنید جناب مالک دو میلیون سرمایه را در اختیار عامل قرار داده است، ولی عامل نسبت به یک میلیون اول قادر است،اما نسبت به میلیون دوم قادر نیست، ایشان (برجردی) می فرماید اصل قدرت شرط است اما آنچنان هم نیست که اگر به میلیون دوم قادر نیست، عدم قدرت به دومی، نسبت به میلیون اولی ضرر برساند، بلکه نسبت به نیمه اول قادر است و مضاربه هم نسبت به آن صحیح می باشد.

مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار آیت الله بروجردی

ما نسبت به فرمایش ایشان عرض می کنیم: حضرت آیت الله بروجردی! آیا ما یکدانه مضاربه داریم یا چند مضاربه؟ هل هاهنا مضاربة واحدة أو مضاربات؟ قطعاً یکدانه مضاربه داریم، حال که یکدانه مضاربه بیشتر نداریم، این مضاربه واحده، یا باید نسبت به همه صحیح باشد یا نسبت به همه باطل، تفصیل بین «ما یقدر» و بین «ما لا یقدر» موجّه نیست.

بله؛ اگر ما دو مضاربه داشتیم، نسبت به میلیون اول یک صیغه خوانده بود، و نسبت به میلیون دوم صیغه دیگر،حق با شما بود، اما این آدم واحدة بر کل آنها صیغه خوانده، عامل هم نسبت به بعضی عاجز و نسبت به بعض دیگر عاجز نیست، اینجا عمل واحد و صیغة واحدة و معاملة واحدة است، یا باید همه اش باطل باشد، یا باید همه اش صحیح باشد، مگر اینکه در مسأله قائل به تعدد مطلوب باشیم و بگوییم جناب مالک دو مطلوب دارد، یک مطلوبش مضاربه با دو میلیون است، مطلوب دیگرش مضاربه با یک میلیون .

ص: 557

بله، اگر قرائن دلالت کرده که دو مطلوب دارد، حق با شما است، اما ا گر قرائن در میان نباشد، ما نمی توانیم بگویم نسبت به بعضی صحیح است و نسبت به بعض دیگر صحیح نیست. چرا نمی توانیم این حرف را بزنیم؟ لأنّه معاملة واحدة.

بیان آیت الله خوئی

آیت الله خوئی، همان فرمایش آیت الله بروجردی را گرفته، منتها با بیان دیگر، ایشان می فرماید: رب المال (مالک مال) که با دو میلیون مضاربه می کند « عقد واحد ینحلّ إلی عقود»،نسبت به صد هزاز یک عقد است، نسبت به دویست هزار، یک عقد دیگر است، نسبت به سیصد هزار یک عقد دیگری است، کأنّه در دو میلیون، ما چند عقد داریم، إذا انحل عقد واحد الی عقود، نسبت به «ما یقدر» صحیح می شود و نسبت به « ما لا یقدر» صحیح نمی شود.

پس حرف من باطل شد، چون حرف من این بود که:« إ نّ هاهنا عقد واحد و معاملة واحدة» یا باید همه اش درست باشد یا همه اش باطل.

ولی ایشان (آیت الله خوئی) می فرماید:« هاهنا عقود متعددة»، یک عقد منحل می شود به عقود متعدد، حالا که متعدد شد، «یصحّ فی ما یقدر و یبطل فی ما لا یقدر».

مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار آیت الله خوئی

ما از ایشان ( آیت لله خوئی) سوال می کنیم که دلیل شما بر انحلاف چیست، چون انحلال دلیل می خواهد، انحلال دلیل می خواهد، دلیل شما بر انحلال چیست؟

بله؛ آقایان در اقل و اکثر ارتباطی قائل به انحلال هستند، مثلاً مولا فرموده:« صلّ مع السورة» حال که سوره را نمی تواند بخواند، می گوید حمد را بخواند، البته آنجا مسأله امر است، اما در انشائیات این جوری، چگونه می گویید:« ینحل إلی عقود»؟!، چه بسا غرض مالک معامله با دو میلیون است تا سود آور باشد و الا اگر طرف با پانصد هزار تومان معامله کند که سودش بسیار کم است،این بر خلاف غرض مالک خواهد بود، چون گاهی غرض مالک قائم بر این است که با همه معامله کند نه با برخی.

ص: 558

بنابراین،باید بگوییم اگر جناب عامل از همان ابتدا و اول «مضاربه»، نسبت به بعضی قادر است و نسبت به بعض دیگر قادر نیست، معامله باطل است، اگر معامله باطل شد، آن مسائل قبلی دو مرتبه می آید، یعنی حالا که معامله باطل شد و در عین حال جناب عامل با بعضی معامله کرد، ربحش مال چه کسی است؟

ربحش مال مالک است. چرا؟ چون ربح تابع سرمایه است، یعنی سرمایه مال هر کس باشد، ربح نیز مال اوست، آیا عامل که با بعض سرمایه کرده، اجرت تعلق می گیرد یا نه؟ گفته اند: اجرت تعلق نمی گیرد. چرا؟ چون هتک حرمت عمل خودش را کرده.

ما قبلاً گفتیم اگر عامل جاهل به فساد باشد، اجرت به او تعلق می گیرد، نسبت به جاهل هتک بی معنی است. البته از نظر من حتی اگر عالم هم باشد، نسبت به عالم هم أجرة المثل تعلق می گیرد. چرا؟ هر چند عالم به فساد معامله است، اما فرق است بین فساد با فساد، یک موقع اجیر می شوم بلا اجرت، غروب که شد، به صاحب کار می گویم اجرت و مزد مرا بده، او خواهد که تو از اول گفتی که من بدون اجرت کار می کنم، اما یک فسادی داریم که مال بلا اجرت نیست، مثلاً من می دانستم که معامله فاسد است، اما نفس طماعم مرا کشاند که با این وضع معامله کنم، هر گز برای خدا معامله نکردم، بلکه برای خرما معامله کرده ام، حتی در علم به فساد هم ضامن است، یعنی عامل اجرت دارد.

صورت دیگر این بود که اگر تلف شد، طرف مسلّما ضامن نیست.

«تم الکلام فی القسم الثانی»، قسم ثانی کدام بود؟ قسم ثانی دو صورت داشت:

ص: 559

الف؛ از اول عاجز است نسبت به کل. ب؛ از اول عاجز است نسبت به بعض.

عبارت فرع دوم

الفرع الثانی: لو عجز عن البعض کان الفرع السابق مبنیّا علی العجز المطلق (یعنی هم نسبت به کل عاجز بود و هم نسبت به بعض) لکن قام بالعمل بالاستعانة بالغیر، و أما هذا الفرع فالمفروض کونه عاجزا عن البعض من أول الأمر، فاحتمل المصنّف صحته فیه و هو خیرة سید مشایخنا المحقق البروجردی و حاصله: هو صحة العقد فیما یقدر، و بطلانه فیما لا یقدر، سواء أخذ مال القراض دفعةً أو تدریجاً.

قال( قدس سره ): اعتبار القدرة علی العمل فی تحقق المضاربة عقلا، لتقوّمها بالمال و العمل، و عدمها ( فی المقام ) بالنسبة إلی جمیع المال لکثرته، لا یوجب بطلانها، فیما یقدر علیه و یبذله من العمل فی بعضه، فالأقوی صحّتها بالنسبة إلی ما یقدر علیه، و استحقاق العامل فیما یعمل به، حصتَه من الربح، بل الأمر فی الإجارة أیضا کذلک، و إن کان بینهما فرق من جهة أُخری.

نعم یکون للمستأجر مع جهله خیار التبعّض.

یلاحظ علیه: أنّ هنا معاملة و مضاربة واحدة بالمال المشخّص المعلوم، لا تتکثر و لا تتعدد، فکیف یصحّ التبعیض فی الصحّة فیصحّ فیما یقدر، و یبطل فیما لا یقدر، خصوصا فیما إذا کان ما یقدر أقل بکثیر مما لا یقدر، فهل یمکن هناک استکشاف رضی المالک بالعقد علی الأقل الذی لا ینفع؟

نعم، لو علم من قرینة خارجیة، أنّ هناک مطلوبین متعدّدین، فلا مانع من القول بالتبعیض فی الصحّة و علی ذلک ینقلب الحکم فی المواضع الأربعة فتصحّ المضاربة فیما یستطیع، و یکون الربح بینهما لا لخصوص المالک، و لا تکون للعامل أُجرة المثل، کما لا یکون ضامناً فیما یقدر، لکونه أمینا فیه.

ص: 560

« و منه یظهر النظر فی ما أفاده المحقق الخوئی»، فرمایش آقای خوئی چه بود؟ ایشان می گفت: هذا عقد واحد ینحلّ إلی عقود، عیناً همان انحلالی که در اقل و اکثر ارتباطی قائلند.

جوابش این است که جناب مالک، یک معامله بیشتر نکرده، یک عقد بیشتر نخوانده، ما الدلیل بر اینکه می گویی: «ینحلّ إلی عقود»، تا بگوییم در «ما یقدر» صحیح است، اما در «ما لا یقدر» صحیح نیست.

بنابراین، فرمایش ایشان نیز فرمایش صحیحی نیست، مگر اینکه بدانیم که جناب مالک، تعدد مطلوب دارد، بله، اگر تعدد مطلوب داشته باشد، حق با جنابعالی است، یعنی « یصحّ فیما یقدر و یبطل فیما لا یقدر».

و بذلک یظهر أنّ المیزان استکشاف تعدد الرضا و المطلوب، سواء کان المقدار المقدور متمیّزاً عن غیر المقدور، أو لا، فما أفاده ذلک المحقق فی ذیل کلامه من عدم الریب فی صحة المعاملة بالنسبة إلی المتمیّز المقدور، غیر واضح إذا کان رضاؤه مشروطاً بالمعاملة مع الکلّ و إلّا فتصحّ المعاملة مع الأقل و إن لم یکن متمیّزاً.

تمیز مدخلیت ندارد، می خواهد ما یملک جدا باشد یا با ما لا یملک قاطی باشد،میزان تعدد مطلوب و وحدت مطلوب است.

قول شهید ثانی در مسالک

قول دیگر:این قول را شهید ثانی در مسالک نقل کرده است، ایشان گفته اگر صاحب پول، «ما یقدر» را اول بدهد و با مقداری فاصله میلیون دوم را بدهد، اینجا صحیح است، «ما یقدر» را اول بدهد، «ما لا یقدر» را بعداً بدهد، این همان چیزی است که آیت الله خوئی هم گفت، یعنی متمیز و غیر متمیز.

اما اگر همه را یکجا بدهد، یعنی دو میلیون را یکجا چک بنویسد و به عامل بدهد، عمل هم فقط قادر بر یک میلیون است، اینجا همه اش باطل است، فرق گذاشته بین دفعة واحدة، گفته همه اش باطل است و بین تدیجی، در تدریجی همه اش صحیح است.

ص: 561

و ربما یفصّل بین ما إذا أخذ الجمیع دفعة و ما إذا أخذ ما یقدر أوّلاً و ما لا یقدر ثانیاً، فیحکم بالبطلان إذا أخذ الجمیع دفعة، و بالصحّة إذا أخذ ما یستطیع معه علی التجارة أوّلاً، ثم أخذ ما یعجز عن التجارة ثانیاً، و لکن لم یمزجه بما أخذه أوّلاً، حکاه فی المسالک و قال: و ربّما قیل: إنّه إن أخذ الجمیع دفعة، فالحکم کالأوّل و إن أخذ مقدوره، ثمّ أخذ الزائد و لم یمزجه به، ضمن الزائد خاصّة» (1)

مناقشه استاد سبحانی نسبت به کلام شهید ثانی

این سخن ایشان یک اشکال روشنی دارد و آن اینکه: من از ایشان سوال می کنم عجز از جمیع ، مانع است یا نیست؟

اگر بگویید عجز از جمیع مانع است، پس فرق نمی کند که یکجا بدهد یا تدریجاً، اگر مبنای شما این است که:« العجز عن الجمیع مانع»، این دیگر فرق نمی کند که یکجا بدهد یا تدریجا.

اما گر بگویید عجز از جمیع مانع نیست، همان «ما یقدر» ش کافی است، اگر این را بگویید، دیگر فرق نمی کند که دفعة بدهد یا یکجا بدهد.

آیا عجز از جمیع شرط است یا شرط نیست؟ اگر شرط باشد، پس فرق نمی کند خواه یکجا بدهد یا تدریجا.

اگر بگویید عجز از جمیع مانع نیست، کفایت می کند قدرت بر بعض، دیگر فرق نمی کند که دفعة بدهد یا تدریجاً، دفعه و تدریجا مؤثر در مسأله نیست، خواه یکجا بدهد یا تدریجاً بدهد، اثر ندارد، اثر این است که بگو عجز از جمیع مانع است، فرق نمی کند یکجا بدهد یا دو مرتبه.

ص: 562


1- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج1، ص297.

اما اگر عجز از جمیع مانع نیست،نسبت به «ما لا یقدر» مانع است، اما نسبت به «ما یقدر» مانع نیست، اگر این باشد، دیگر فرق نمی کند که دفعة بدهد یا دریجاً

یلاحظ علیه: بما لوحظ علی الأوّل، فإنّ هناک عقداً واحداً و تعهداً فارداً، فلو کان العجز من التّجارة بتمامه مانعاً عن صحّة أصل المضاربة، فکلّ ما یأخذه من هذا المال دفعة أو تدریجاً مبنیّ علی العقد الفاسد فیکون الأخذ دفعة و تدریجاً علی حدّ سواء، و لو کان مانعاً عن الصحّة بالنسبة إلی الزائد علی القدر المستطاع، فمقتضاه و إن کان هو التفصیل- بین ما یقدر و بین ما لا یقدر) لکن نسبة العجز و القدرة بالنسبة إلی ما أخذه أوّلاً و ما أخذه ثانیاً علی حد سواء، لا ترجیح لأحدهما علی الآخر.

و از اینجا معلوم شد که حرف سید هم در عروة الوثقی صحیح نیست، سید در عروه می فرماید اگر یکجا بگیرد، باطل است، اما اگر تدریجاً بگیرد صحیح است.

ولی ما در جواب عرض کردیم که دفعه و تدریج در مسأله ما مؤثر نیست، اگر عجز مطلقاً مانع بود (هم نسبت به ما یقدر و هم نسبت به ما لا یقدر) این باطل است، اما اگر فقط نسبت به ما لا یقدر مانع است، در این صورت خواه یکجا بدهد یا تدریجاً چندان فرقی نمی کند.

و ما ذکره السیّد الطباطبائی فی تقویة هذا القول بأنّ الأوّل وقع صحیحاً و البطلان مستند إلی الثانی و بسببه، و المفروض عدم المزج، غیر تام و ذلک لأنّ المفروض وحدة المضاربة، فلیس ما أخذه بقدر المقدور متعلّقاً بمضاربة مستقلة، فإذا ضمّ إلیه ما لا یستطیع، تکون نسبة الجمیع إلی العقد علی حدّ سواء.

ص: 563

«تم الکلام فی العجز الأولّ»، یعنی هم عجز از اول نسبت به کل، و هم عجز از اول نسبت به بعض، و عقیده ما این شد که این مضاربه باطل است، وقتی باطل شد، و با این وجود (یعنی با بطلان عقد) اگر این آدم (عامل) با یک میلیون تجارت کرد، ربح مال مالک است. چرا؟ لأنّ الربح تابع للمال ، جناب عامل دستش خالی است؟ نه، چون تبرعاً کار نکرده، اگر عالم به فساد معامله باشد، حکمش چه می شود؟ باز هم دستش خالی نیست. چرا؟ چون فرق است فساد با فساد، یک فسادی است که خودش این آش را توی کاسه خودش بریزد، مثلاً بگوید من اجیرم بلا أجرة، اینجا عامل نمی تواند از مالک چیزی بخواهد، اما یک موقع این آش را خودش تو کاسه خودش نریخته، بلکه برای پول کار کرده، در این فرض هر چند معامله فاسد است، حتماً باید اجرة المثل را به بدهیم، و اگر هم تلف شد، جناب عامل ضامن نیست.

حکم مضاربه در صورت عجز عامل 95/11/19

موضوع: حکم مضاربه در صورت عجز عامل

بحث ما در این شرط بود که سرمایه به قدری باشد که عامل بتواند با آن تجارت کند، اگر فرض کنیم که جناب عامل عاجز شد، چهار صورت داشتیم، دو صورت را خواندیم، صورت اول این بود که از اول نسبت به همه عاجز است، صورت دوم این بود که از اول نسبت به بعض عاجز است نه نسبت به همه، این دو صورت را در جلسه گذشته خواندیم.

صورت سوم

صورت سوم اینکه جناب عامل در وسط عاجز شد، عجز در وسط نیز دو جور است، گاهی در وسط به گونه ای عاجز می شود که اصلاً نمی تواند کار کند، یک موقع در وسط عاجز می شود، ولی عجزش به گونه ای نیست که حتی با بعضش هم نتواند کار کند، بلکه با بعض می تواند کار کند. اگر آقایان صورت اول و دوم را بخاطر داشته باشند، حل صورت سوم و چهارم برای شان آسان خواهد بود.

ص: 564

پس صورت سوم این است که جناب عامل در وسط نسبت به همه عاجز بشود، قهراً در این فرض معامله منفسخ می شود.

البته منفسخ شدن معامله در وسط، نسبت به گذشته ضرر نمی زند، چون هیچ کس از خدا سند نگرفته که تا ابد زنده بماند.

پس اگر جناب عامل در وسط عاجز و ناتوان شد، مثلاً تصادف کرده و تصادفش هم به گونه ای بود که نمی تواند کار کند نه با بعض و نه با کل و همه، معامله در اینجا منفسخ می شود و چنانچه تا زمان فسخ ربح و درآمدی حاصل شده باشد، آن را تقسیم می کنند.

صورت چهارم

صورت چهارم این است که جناب عامل در وسط عاجز شد و لذا با مجموع نمی تواند کار کند، اما با بعض می تواند کار کند، در این فرض اگر این آدم (عامل) با بعض کار کرد، و حال آنکه معامله روی واقع شده رفته بود،در اینجا آن چهار صورت قبلی نیز متصور می باشد، یعنی: آیا معامله اش فضولی است یا نه؟ اگر فضولی شد، آیا جناب عامل ربحی دارد یا نه؟ آیا بین علم و جهل فرق است یا فرق نیست؟ خلاصه اینکه همه آن چهار صورتی که در صورت دوم خواندیم، در اینجا نیز جریان دارد.

الفرع الثالث: لو طرأ العجز فی أثناء التجارة بالنسبة للجمیع- اصلاً نمی تواند کار کند - فلا یقدر علی العمل لا بکلّ رأس المال و لا ببعضه، فلازم ذلک بطلان المضاربة من حین طروء العجز، لأنّ العجز فی الأثناء، کالعجز فی أوّل العقد، و قد عرفت بطلانه.

و أمّا بالنسبة إلی ما سبق، فالظاهر صحّته، بناء علی تعدد المطلوب حیث إنّه لم یکن عقد المضاربة مقیّداً بالقیام بالعمل إلی آخر الأجل، لأنّ الإنسان فی معرض الآفات، و هو یکشف عن تعدد المطلوب.

ص: 565

فرع چهارم این است که جناب عامل در وسط عاجز بشود،اما نه نسبت به جمیع، بلکه نسبت به بعض، یعنی می تواند با نصف سرمایه کار کند.

الفرع الرابع: لو طرأ العجز فی أثناء التجارة، لکن بالنسبة للبعض دون البعض الآخر، فاشتغل بالعمل بالقدر المیسور، فیأتی فیه ما تقدّم فیما لو عجز

عن البعض أوّل العقد من الأمور الأربعة:

الف: علی القول بعدم الصحة، هل الربح للعامل أو للمالک؟

ب: و علی القول للمالک، فهل للعامل أجرة المثل أو لا؟

ج: لوتلف، فهل العامل ضامن أو لاً؟

د: و أنّه، هل یبطل بالنسبة إلیه أو لا؟

همان مسائلی را که آنجا گفتیم، اینجا نیز می آید، یک مسأله ای داشتیم بنام عجز که چهار صورت پیدا کرد، عجز عن الجمیع و عجز عن البعض، فی أوّل الأمر، أو فی وسط الأمر.

فی شروط رأس المال

مضاربه قائم با سه طرف است:

1: ربّ المال (صاحب سرمایه).

2:، جناب عامل.

3:سرمایه.

پس مضاربه قائم با سه طرف شد، یک طرفش ربّ المال (صاحب سرمایه) است، طرف دومش جناب عامل، و طرف سومش هم سرمایه می باشد. البته ما قبلاً شرائط ربّ المال و همچنین شرائط عامل را خواندیم فلذا نیاز به تکرار نیست، اینک بحث ما در شرائط سرمایه است.

شرائط سرمایه

آقایان برای سرمایه چهار شرط قائلند:

1؛ أن یکون عیناً

یکی از شرائط سرمایه این است که سرمایه باید عین باشد، یعنی با دین نمی شود کار کرد، ولذا طلبکار نمی تواند به بدهکار بگوید: جناب بدهکار، بدهی مرا سرمایه کن و به کار بینداز و با آن تجارت کن. چرا؟ چون سرمایه حتماً باید عین باشد و در خارج ملموس باشد و قابل مشاهده باشد تا مالک بتواند آن را به دست عامل بدهد و بگوید با این سرمایه تجارت کن، اما بدهی که به من دارد تا آن را به من ندهد و من آن را تحویل نگریم، نمی شود آن را در مضاربه سرمایه قرار داد.

ص: 566

2؛ أن یکون مسکوکاً

یعنی علاوه براینکه سرمایه باید عین باشد، باید درهم و دینار باشد، یعنی غیر درهم و دینار معنی ندارد، اینجاست که مشکل پیدا می کنیم. چرا؟ چون در زمان ما تمام مضاربه ها با تومان و ریال انجام می گیرد نه با درهم و دینار.

3؛ أن یکون معیّناً

باید سرمایه معین باشد، یعنی مردد نباشد، مثلاً مالک و صاحب سرمایه نگوید: یا با این کار کن یا با آ ن (إمّا بهذا و إمّا بذاک)

4؛ أن یکون معلوماً قدراً و وصفاً.

سرمایه باید از نظر قدر و اندازه و همچنین از نظر وصف معلوم و روشن باشد، باید توجه داشت که شرط چهارم، غیر از شرط سوم است، در شرط سوم می گوید یا با این صد تومان یا با آن صد تومان کار کن، این نمی شود، بلکه باید معین کند، اما شرط چهارم این است که بعد از معین شدن، باید بدانیم که یکصد تومان است یا دویست تومان، یعنی باید اندازه وقدرش معلوم و روشن باشد.

ولی فعلاً بحث ما در شرط اولی است که سرمایه باید عین باشد نه دین، یعنی در باب مضاربه نمی شود دین را به عنوان سرمایه قرار داد.

اتفاقاً نوع علمای ما (علمای شیعه) این کلمه را گفته اند، یعنی اگر کسی اقوال علما را ملاحظه کند، همه آقایان این را قائلند، شاید خیلی شاذ باشد که کسی بگوید دین را هم می شود سرمایه قرار داد، البته دین نیز دو جور است،گاهی در ذمه عامل است و گاهی در ذمه شخص دیگر است، مثلاً مالک به عامل می گوید: فلانی! دینی را (که بر گردن فلانی دارم) بگیر و با آن تجارت کن، با این مضاربه محقق نمی شود، خواه دین بر ذمه عامل باشد یا دین در ذمه شخص دیگر باشد، بلکه باید من آن را به دست بگیرم و ببینم، آن وقت با آن مضاربه کنم.

ص: 567

أمّا الشرط الأوّل: یشترط أن یکون رأس المال عیناً، فرتّبوا علیه أنّه لا یکفی الدین سواء أکان علی العامل أم علی غیره، إلّا أن یقبضه المالک.

و ما ذکره فی المتن هو المشهور بین الأصحاب.

1: قال الشیخ: « و من کان له علی غیره دیناً، لم یجز له أن یجعله شرکة أو مضاربة إلّا بعد أن یقبضه ثمّ یعطیه إیّاه إن شاء» (1)

2: قال المحقق: « و من شرطه أن یکون عیناً» (2)

3: قال العلّامة: « و لا یجوز القراض عل الدیون، و لا نعلم فیه خلافاً، قال ابن المنذر: أجمع کلّ من نحفظ عنه من أهل العلم أنّه لا یجوز أن یجعل الرجل دیناً له مضاربة، و ممّن حفظنا عنه ذلک: عطاء و حمّاد و مالک و الثوری و إسحاق و أبو ثور و أصحاب الرأی، و به قال الشافعی» (3)

مرحوم علامه با یک روایت استدلال کرده، البته حقش نبود که ما روایت را در اینجا بگوییم، چون فعلاً اقوال را می خوانیم، ولی چون علامه ذکر کرده ما نیز ذکر می کنیم.

ثمّ استدلّ بما رواه السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی رَجُلٍ لَهُ عَلَی رَجُلٍ مَالٌ فَیَتَقَاضَاهُ وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُ فَیَقُولُ هُوَ عِنْدَکَ مُضَارَبَةً قَالَ لَا یَصْلُحُ حَتَّی تَقْبِضَهُ مِنْهُ» (4)

و نقل الإجماع فی مفتاح الکرامة، عن المبسوط و النافع و التحریر و المسالک و الروضة و المختلف و التنقیح، و إنّه قال فی الریاض: « لا خلاف فیه و إنّه لم یذکره فی المنفعة و المراسم و الکافی و المهذّب و الوسیلة و الغنیة و السرائر و اللمعة و المفاتیح، و نقل عن الکفایة أنّه قال: و قالوا: «الظاهر التأمّل فی لزوم هذا الشرط» (5) .

ص: 568


1- النهایة، شیخ طوسی، ج1، ص430.
2- شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص383، ط استقلال.
3- تذکرة الفقهاء، علامه حلّی، ج17، ص25.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص23، من أبواب أنّه لا تصلح المضاربه بالدین، ب5، ح1، ط آل البیت.
5- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج7، ص441، ط جماعة المدرسین.

پس معلوم می شود که این شرط را عده ای ذکر کرده اند، عده ای هم ذکر نکرده اند، تامل کنیم که این شرط لازم است یا نه؟ منهای روایت هیچ دلیلی نداریم که حتماً باید بگیرد و بعداً به او بدهند.

چند دلیل آورده اند بر اینکه سرمایه حتماً عین باشد، یعنی دین کافی نیست.

و قد استدلّ علی المنع بوجوه:

الأوّل: الإجماع و هو کما تری، إذ أنّ المجمعین اعتمدوا علی وجوه عقلیة کما هی مذکورة فی کلماتهم، و مثل هذا ا لإجماع المدرکی لا یکون حجّة، کیف و قد خالف جمع من المتأخرین، و لم یذکره جمع من المتقدّمین کما عرفت عن مفتاح الکرامة.

این ادعای اجماع خیلی عجیب است با اینکه بسیاری از اصحاب آن را ذکر نکرده اند، با این وجود ادعای اجماع می کند، علاوه براین، این اجماع مدرکی است، ما دو جور اجماع داریم، یک اجماع داریم که تعبدی است، یعنی بدون اینکه مدرکی برایش باشد، از دوران زراره تا کنون گفته اند، یک اجماع داریم که روی مدرک است، یعنی یک قاعده را دیده اند، روی آن قاعده فتوا داده اند، این اجماع مدرکی به درد نمی خورد. چرا؟ چون ما هم می توانیم روی آن مدرک مطالعه کنیم و ببینیم آن مدرک کافی است یا نه؟ اجماعی باشد که مدرکی نباشد، کشف عن حجة وصل إلیهم و لم یصل إلینا، اما اجماعی که مدرکش روشن است، ما هستیم و آن مدرک، اگر دیدیم که آن مدرک کافی نیست، چنین اجماعی به درد ما نمی خورد.

پس دو مطلب شد، اولاً: عده ای اصلاً در این زمینه فتوا نداده اند، ثانیاً: کسانی که فتوا داده اند، اجماع شان مدرکی است، یعنی روی یک دلیل عقلی فتوا داده اند، آن دلیل عقلی را ما باید مطالعه کنیم، اگر دیدیم که مفید است، هماهنگ می شویم و اگر دیدیم که مفید نیست، اجماع شان به درد نمی خورد، اجماعی به درد می خورد که:« کشف عن حجّة وصل إلیهم (إلی المجمعین) و لم یصل إلینا»، اما اجماعی که روی مدرک باشد، مدرک دست ما نیز هست، همانطور که آنها حق قضاوت دارند، ما نیز حق قضاوت داریم.

ص: 569

فإن قلت: ابن برّاج یک کتابی دارد بنام:« جواهر الفقه»، ایشان در آن کتاب خود ادعای ا جماع کرده است و حال آنکه اشتباه است، ایشان ادعای اجماع به این طرف کرده و گفته اگر عین باشد، اجماعی است، اما اگر عین نباشد، درش اجماع نیست، اجماع بر این طرف کرده و گفته اگر عین باشد، همه بر آن قائلند، اما اگر عین نباشد، گفته در آنجا اجماع نیست، نه اینکه ادعای اجماع کرده بر اینکه حتماً عین باشد و دین نباشد،در باره عین ادعای اجماع کرده و گفته اجماعاً درست است، اما در باره غیر عین گفته، مورد اجماع نیست، بنابراین، عبارت قاضی هم کافی نیست.

دیدگاه آیت الله خوئی

الثانی: حضرت آیت الله خوئی می فرماید حتماً باید عین باشد، دین نمی شود. چرا؟ می گوید اصلاً مضاربه بر خلاف قواعد است، چیزی که بر خلاف قواعد باشد، باید به قدر متقین اکتفا کرد و قدر متقین این است که عین باشد نه دین (أن یکون عیناً لا الدین) ایشان می فرماید اصلاً مضاربه بر خلاف قواعد کلیه است، منتها شرع مقدس امضا کرده فلذا ما هم چیزی نمی گوییم، اما به مقدار قدر متیقن، مشکوکش درست نیست. بعداً ایشان (آیت الله خوئی) سه دلیل اقامه می کند که مضاربه بر خلاف قواعد است:

1:دلیل بر اینکه مضاربه بر خلاف قواعد است، چون جناب مالک معدوم را تملیک می کند و می گوید: نصف ربح مال تو، و حال آ نکه هنوز ربحی در کار نیست، همین که می گوید نصف ربح ما تو (عامل) نصف ربح هم مال من، این آدم (مالک) با این حرفش معدوم را تملیک می کند و تملیک معدوم هم بر خلاف قواعد است، حال که بر خلاف قواعد شد،پس باید به قدر متقین اکتفا کنیم، ربحی هنوز وجود ندارد، به طرف می گوید نصف ربح مال تو، نصف ربح مال من، و حال آنکه مالک چیزی در دستش نیست جز سرمایه، چیزی که در دستش نیست، چطور آن را به دیگری تملیک می کنید؟

ص: 570

یلاحظ علیه: جوابش این است که هر چند ربح فعلاً موجود نیست، اما مقتضی است، یعنی یک سرمایه ای در دستش هست، جناب عامل هم یک آدم کارآمدی است، مقتضی برای ربح است، وجود مقتضی برای ربح کافی است و این را نمی گویند بر خلاف قواعد، در مزارعه و مساقات هم مقتضی است.

همین که مقتضی است، کافی است که مضاربه، مساقات و مزارعه بر طبق قاعده باشد.

جواب دوم: جواب دوم اینکه این قضیه مشروط است و معنایش این است که:« إن ربحت فنصف الربح لی و نصفه الآخر لک»

الوجه الأوّل: « إنّ فی المضاربة، کالمزارعة و المساقات، لا یکون تملیک عن أحد الطرفین ماله للآخر، حیث لا یملّک المالک العامل إلا حصّة من الربح، و هی غیر متحققة بالفعل، لأنّ المالک لا یملک إلّا أصل ماله، فکیف یصحّ تملیکها لغیره؟ فالقاعدة تقتضی بطلان تملیک الحصّة و لا عموم یقتضی صحّته؟» .

یلاحظ علیه أوّلاً و ثانیاً: اولی همان بود که گفتیم مقتضی موجود است، ثانیاً اینکه: تملیک ما، تملیک مطلق نیست، بلکه تملیک مشروط است.

الوحه الثانی: وجه دوم بر اینکه مضاربه بر خلاف قواعد است، می گوید اگر طرف یکصد تومان به جناب عامل داد و عامل هم تجارت کرد و جنسی را خرید و آن را به دویست تومان فروخت، و بنا شد که مضاربه هم علی المناصفه باشد، یعنی پنجاه تومان مال عامل است و پنجاه تومان دیگر مال مالک، ولی عامل فقط پنجاه تومان را دارد، ولی مالک یکصد و پنجاه تومان دارد، چون یکصد تومانش سرمایه است، پنجاه تومان دیگرش ربح، حالا اگر این آدم (عامل) دویست تومان را داد، جنسی را خرید و آن را دوباره به چهار صد تومان فروخت، از نظر قواعد مضاربه چه رقم تقسیم می کنند؟ می گویند یکصد تومانش مال عامل، و یکصد تومان دیگرش هم مال مالک، عامل قبلاً پنجاه تومان داشت، الآن یکصد تومان دیگر هم گیرش آمد، پس الآن یکصدو پنجاه تومان دارد، اما جناب مالک قبلاً یکصد و پنجاه تومان داشت، حالا یکصد تومان دیگر هم رویش آمد، می شود دویست و پنجاه، پس این طرف که عامل باشد یکصد و پنجاه تومان دارد، مالک دویست و پنجاه تومان دارد، می گوید قاعده مضاربه این است، ولی این بر خلاف قواعد اسلام است. چرا؟ می گوید این دویست تومان که گیر این آقا آمد، آیا محصول یکصد و پنجاه تومان مالک است، یا پنجاه تومان عامل هم در این سود مؤثر بود؟

ص: 571

بنابراین، عامل هم باید یک سهمی داشته باشد، زیرا این دویست تومان، نتیجه یکصد و پنجاه تومان مالک نیست، بلکه نتیجه پنجاه تومان جناب عامل هم است، بنابراین، یک چهارم این چهار صد تومان، نتیجه سرمایه عامل است، عامل که پنجاه تومان داشت، مالک هم که یکصد و پنجاه تومان داشت، باید یک چهارم این چهار صد تومان، مال عامل باشد، یعنی یک سهمی باید برای سرمایه عامل باشد، ولی چون قرار است که درآمد ها بالمناصفه باشد، ناچار است که بیست و پنج تومان برای خودش، بیست و پنج هم مال مالک، قهراً جناب عامل یکصد و پنجاه تومان را داشت، بیست و پنج تومان دیگر هم رویش آمد، عامل باید یکصد و پنجاه و پنج تومان داشته باشد، مال مالک هم دو یست و پنجاه بود، بیست و پنج تومان دارا باشد، که بشود دویست و بیست و پنج تومان، و حال آنکه چنین نیست. قاعده ایجاب می کند که برای سهم عامل هم پنجاه تومان سود قائل بشویم، غایة ما فی الباب این سود را باید تقسیم کنیم و بگوییم بیست و پنج مال مالک، بیست و پنج هم مال عامل، وقتی این گونه تقسیم کردیم، مال عامل می شود یکصد و هفتاد و پنج، مال مالک می شود: دو یست و بیست و پنج، و حال آنکه چنین نمی کنند، بلکه می گویند جناب عامل یکصدو پنجاه و جناب مالک هم دویست و پنجاه، و حال آنکه باید بیست و پنج تومان بر مال عامل بیفزایند و بیست و پنج تومان از مال مالک کم کنند. این اشکال ایشان است، جوابی که من نوشته ام به آن توجه نکنید، خود شما یک جوابی تهیه کنید.

ص: 572

آیا در باب مضاربه، دین می تواند سرمایه قرار بگیرد؟ 95/11/20

موضوع: آیا در باب مضاربه، دین می تواند سرمایه قرار بگیرد؟

بحث در این است که آیا در باب مضاربه، دین می تواند سرمایه قرار بگیرد، مثلاً کسی، از دیگری طلب دارد، به او می گوید آن طلبی که از تو دارم، آن را سرمایه قرار بده و با آن کار کن؟

دیدگاه فقها

آقایان می گویند دین را نمی شود سرمایه قرار داد، آیت الله خوئی نیز می فرماید دین را نمی شود سرمایه قرار داد. چرا؟ زیرا مضاربه بر خلاف قواعد است، چیزی که بر خلاف قواعد شد، نمی شود اخذ به اطلاق کرد، بلکه باید قدر متیقن را گرفت و قدر متیقن هم این است که رأس المال عین باشد، یعنی دین را نمی شود رأس المال قرار داد.

چرا مضاربه بر خلاف قواعد کلیه است؟

ایشان ( آیت الله خوئی) برای خلاف قواعد مضاربه، سه وجه و دلیل بیان می کند، اولین مطلب این است که آنچه لازمه مضاربه هست، بر خلاف قاعده عدل و انصاف می باشد.

باید توجه داشت که ما یک قاعده مضاربه داریم و یک قاعده عدل و انصاف، ایشان می فرماید آنچه که مضاربه هست و شرع هم امضا کرده، بر خلاف قاعده عدل و انصاف است.

مثال

اگر یکنفر، مبلغ یکصد درهم به زید بدهد و بگوید: جناب زید! با این یکصد درهم مضاربه کن، زید هم با این یکصد درهم مضاربه کرد و یکصد درهم در اثر مضاربه دویست درهم شد، قهراً نصفش مال مالک سرمایه است و نصف دیگرش مال عامل.

بنابراین، عامل پنجاه درهم دارد، مالک هم یکصد و پنجاه درهم، عامل یک آدم زرنگی بود و با این دویست درهم یک تجارت دیگر انجام داد و دویست درهم را تبدیل به چهار صد درهم نمود، قانون مضاربه این است که یکصد درهم را به عامل بدهند و یکصد درهم دیگر را هم به مالک بدهند، در نیتجه سرمایه عامل می شود: یکصد و پنجاه درهم، چون قبلاً پنجاه درهم داشت، یکصد درهم دیگر هم بر آن افزوده شد، سرمایه عامل شد: یکصدو پنجاه درهم، سرمایه مالک چقدر می شود: قبلاً یکصد و پنجاه درهم داشت، الآن می شود: دویست و پنجاه درهم، می گوید این بر خلاف قاعده عدل و انصاف است، یعنی این رقم تقسیم که از عامل بشود یکصد و پنجاه درهم، و مال مالک بشود: دویست و پنجاه درهم، بر خلاف قاعده عدل و انصاف است.

ص: 573

عمده این است که جناب عامل که دویست درهم را چهار صد درهم کرد، این دویست درهمی که افزایش پیدا کرد، چهار قسمت می شود، یک قسمتش مال سرمایه عامل است که قبلاً یکصد و پنجاه درهم داشت، یک چهارمش مال این پنجاه درهم است، سه چهارمش هم مال صاحب سرمایه است که یکصد و پنجاه درهم داشت، باید از دویست درهم، پنجاه درهمش را به عامل بدهید که با پنجاه درهم قبلی بشود: یکصد درهم، بعداً آن سه چهارم را هم میان دو نفر تقسیم کنیم چون مضاربه است، یعنی یکصد و پنجاه را دو نصف کنیم که می شود: هفتاد و پنج درهم، یعنی به هر کدام از عامل و مالک، هفتاد و پنج درهم بدهیم، قهراً مال عامل می شود: یکصد و هفتاد و پنج، و حال آنکه قبلاً یکصد و پنجاه داشت، اینجا بیست و پنج درهم از کیسه عامل گرفته ایم و به صاحب سرمایه داده ایم، صاحب سرمایه هم باید کمتر بشود، صاحب سرمایه یکصد درهم داشت، پنجاه درهم قبلاً داشت،الآن باید یک هفتاد و پنج درهم بر آن افزوده بشود ،یکصدو پنجاه با هفتاد و پنج، می شود: دویست و بیست و پنج، و حال آنکه قبلاً دویست و پنجاه حساب کرده بودیم، پس عامل باید بیست و پنج درهم سهمش بالا برود،مالک هم بیست و پنج درهم سهمش بیاید پایین.

جواب استاد سبحانی

ما یک جواب دیگر می دهیم و آن اینکه جضرت آیت الله خوئی می فرماید با این دویست درهم، دویست درهم دیگر گیرش آمد، پنجاه درهمش مال پنجاه است، یکصد و پنجاه دیگرش هم مال یکصد و پنجاه است، ما می گوییم در دنیا امکان ندارد که با پنجاه، پنجاه دیگر گیر انسان بیاید، هر گز تنها پنجاه درهم عامل، سبب پنجاه درهم نشده، بلکه به کمک سرمایه مالک جمع شده و دویست درهم گیرش آمده، بنابراین، اگر پنجاه را بابت عامل حساب می کنیم غلط است، باید پنجاه را دو نصف کنید، نصفش را برای سرمایه عامل و نصفش را هم برای سرمایه مالک، آقای خوئی خیال کرده که این پنجاه، پنجاه را آورده، یکصد و پنجاه، یکصد و پنجاه را آورده، و حال آنکه پنجاه تنها در تجارت کارساز نیست تا دو برابر و صد درصد سود بیاورد، مگر اینکه این پنجاه ضمیمه شده به سرمایه مالک، توانسته است که پبنجاه درهم گیرش بیاید بنابراین، اگر همه پنجاه درهم را به عامل بدهیم، نسبت به مالک ظلم است ، پس باید نصف کنیم، بیست و پنج آن را به عامل بدهیم و بیست و پنج دیگرش را به مالک بدهیم، اگر چنین کنیم، نتیجه عین مضاربه خواهد شد، یعنی اگر بیست و پنج را به عامل و بیست و پنج را به مالک بدهیم،این عین مضاربه است، از عامل باید بیست و پنج را کم کنیم، آن وقت مال عامل می شود: یکصد و پنجاه درهم، بر مالک هم باید بیست و پنج را اضافه کنیم تا بشود:دویست و پنجاه، تمام جوابی که در نظر من است، همین بود که بیان کردم.

ص: 574

یلاحظ علیه: أنّ خمسین درهماً لیس أثر خمسین درهم للعامل و إنّما ربح بمؤونة رأس مال المالک، فبضمّ أحدهما بالآخر حصل للعامل خمسون درهماً، فلا بدّ أن یقسّم خمسین درهماً إلی إثنین، نصف للعامل و نصف للمالک و تکون النتیجة واحدة.

جواب محقق اردبیلی از اشکال آیت الله خوئی

محقق اردبیلی کتابی در مضاربه دارد، ایشان در آن کتاب از اشکال آیت الله خوئی به گونه ای دیگر جواب داده و فرموده اصلاً مرتکز در ذهن مردم این است که سرمایه همان یکصد تومان است، هر چه سود کند، جزء سرمایه می شود، یعنی مرتکز در اذهان مردم این است که هر چه سود ها بالا برود، سود ها جزء سرمایه می شود نه اینکه یک سرمایه از مالک باشد و یک سرمایه از عامل، چون اگر این گونه باشد، هردو می شوند در سرمایه شریک و می شود شرکت و حال آنکه بنا شد که شرکة العمل و المال باشد، باید پنجاه درهم عامل را جزء سرمایه قرار بدهیم، نه اینکه بگوییم یک سرمایه عامل دارد و یک سرمایه مالک ، هر چه باشد،همه اش می شود جزء سرمایه مالک، در آخر می نشینند و سود زیان را حساب می کنند، نه اینکه دو دفتر باز کنند، بگوییم یک سرمایه مالک دارد و یک سرمایه دیگر عامل، بلکه هر چه باشد، جزء همان سرمایه حساب می شود.

ما عرض می کنیم این جواب ایشان خوب است، اما اشکال آیت الله خوئی را حل نکرد، چون حضرت آیت الله خوئی می فرماید درست است که مرتکز همان است، اما این مرتکز بر خلاف قاعده عدل و انصاف است، چرا باید شما سود عامل را به عامل ندهید و آن را مشترک بین عامل و مالک قرار دهید.

ص: 575

جواب حقیقی همان بود که ما دادیم که اصلاً عامل نمی تواند پنجاه درهمش، پنجاه درهم بیاورد مگر اینکه به کمک سرمایه او (مالک) باشد و الا سرمایه ضعیف، قادر بر جلب منفعت بیشتر نیست، وقتی ضمیمه سرمایه مالک شد، مقابل پنجاه درهم، تقسیم می شود بین عامل و مالک.

دلیل دوم آیت الله خوئی

آیت الله خوئی وجه دومی را نیز برای خلاف قاعده ارائه کرده و می فرماید قانون کلی این است که مال از هر کجا بیرون برود، درآمد هم به آنجا می رود، از هر کجا که مال خارج بشود، درآمد نیز داخل کیسه او می شود و چون مال از کیسه مالک خارج شده، باید تمام سود هم به کیسه مالک برود و حال آنکه در مضاربه چنین نیست. چرا؟ چون در مضاربه از همان اول نصفش به کیسه مالک می رود و نصف دیگرش به کیسه عامل، و این خلاف قانون است، چون درآمد و سود، بچه و نتیجه سرمایه مالک است، هر چه سود و درآمد حاصل می شود، بچه ونتیجه سرمایه مالک و متعلق به مالک می شود و حال آنکه در مضاربه چنین نیست، بلکه از اول درآمد دو نصف می شود، نصفش به کیسه مالک و نصف دیگرش به کیسه عامل می رود. این رقم تقسیم بر خلاف این قاعده است که می گوید:« الربح تابع للمال»، ربح باید به همانجا برود که مال از آنجا خارج شده است.

یلاحظ علیه: این اشکال هم قابل جواب است، یعنی ما از این اشکال هم جواب می دهیم و می گوییم: ایشان (آیت الله خوئی) خیال کرده درآمده همه اش مال سرمایه است، و حال آنکه سرمایه راکد حتی یک قران هم تولید نمی کند ولذا این درآمد مقدارش نتیجه سرمایه مالک است، مقدارش هم مال سعی و تلاش عامل می باشد ( فللمال سهم و للسعی سهم آخر)، بنا براین، اینکه بگوییم همه سود به کسیه صاحب سرمایه برود،درست نیست.

ص: 576

بله، اگر تنها سرمایه سبب بشود، حق با شماست، مانند بیع، در باب بیع، صاحب مال، مال خودش را می فروشد، همه ثمن هم به کیسه بایع بر می گردد چون در بیع غیر از مالک، شخص دیگری در بین نیست، اما در اینجا که باب مضاربه است، غیر از مالک، پای شخص دیگری هم در میان است و آن جز عامل کس دیگری نیست. بنابراین، از اول باید تقسیم بشود، یعنی نصفش به کیسه مالک برود و نصف دیگر به کیسه عامل برود، ایشان خیال کرده که این درآمد، تنها مولود سرمایه است و حال آنکه مولود دو چیز است، سرمایه من جانب و سعی و تلاش عامل من جانب آخر.

«إنّ الربح بتمامه یتبع رأس المال، فلا بدّ من أن ینتقل کلّه إلی المالک لا أن ینتقل سهم منه إلی المالک و سهم آخر منه إلی العامل، لأنّه لا بدّ فی المعاوضة أن یدخل الثمن فی محلّ یخرج منه المثمن، و کذا الربح یدخل فی الموضع الّذی یخرج منه رأس المال، فدخول بعض الربح فی ملک العامل مخالف لهذه القاعدة، نعم، یمکن أن یقال: إنّ الربح کلّه یدخل فی ملک المالک أوّلاً، ثمّ ینتقل سهم منه إلی ملک العامل قبال عمله، إلّا إنّه خلاف قانون المضاربة»

یلاحظ علیه: ایشان خیال کرده که ربح همه اش مولود و زایده سرمایه است فلذا سعی و تلاش عامل را در نظر نگرفته، و حال آنکه سعی و تلاش عمل خود در تولید سرمایه نقش دارد، بنابراین، از اول باید تقسیم بشود، نه اینکه اول در ملک مالک داخل بشود و سپس از آنجا به ملک عامل هم بر گردد.

ص: 577

بله، در بیع این حرف درست است، یعنی وقتی من چیزی را فروختم، از آنجا که مثمن خارج شد،ثمن در همانجا داخل می شود.

آیا در باب مضاربه، منفعت را می شود سرمایه قرار داد؟ 95/11/26

موضوع: آیا در باب مضاربه، منفعت را می شود سرمایه قرار داد؟

عرض کردیم که حضرت امام (ره) فرمود:« یشترط فی رأس المال أن یکون عیناً» با کلمه «عیناً» دو چیز را بیرون کرد، یکی دین را و دیگری هم منفعت را، دین را خواندیم و لذا نیاز به تکرار نیست، و ما گفتیم از نظر قواعد اشکال ندارد که انسان دین را سرمایه قرار بدهد، فرض کنید جوانی بدهکار من است، من به او می گویم: بدهی مرا سرمایه قرار بده و به کار بینداز و مضاربه کن، از نظر قواعد اشکال ندارد، اینکه می گویند دین مال نیست، یک حرف نگفتنی و عجیب است، چرا دین مال نباشد؟! مگر شما نمی گویید:« بیع الدین علی من هو علیه» صحیح است و از طرف دیگر هم می گویید:« البیع مبادلة مال بمال».

بنابراین، از نظر قواعد هیچ اشکالی ندارد که انسان دین خودش را سرمایه و بدهکار را عامل قرار بدهد تا با آن مضاربه کند، منتها تنها چیزی که مرا از این فتوا باز داشته (با اینکه از نظر قواعد درست است) حدیث سکونی است، حضرت (ع) در حدیث سکونی می فرماید اگر عامل بدهکار شماست، دین خود را سرمایه قرار مده مگر اینکه آن را از بدهکار بگیری، و بعداً تحویلش بدهی، این حدیث جلوی فتوای ما را گرفته و اگر این حدیث نبود، از نظر قواعد هیچ اشکالش نداشت.

مناقشه در حدیث سکونی

ص: 578

اما بعضی ها در این حدیث مناقشه کرده اند، از این رو، لازم است که ما نخست خود حدیث را بخوانیم و سپس ببینیم که مناقشه ای که در آن شده چیست؟

روایت سکونی

ثمّ إنّ الذی یصدّنا عن القول بالصحّة، مارواه الکلینی، عن السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:« قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی رَجُلٍ لَهُ عَلَی رَجُلٍ مَالٌ فَیَتَقَاضَاهُ وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُ فَیَقُولُ هُوَ عِنْدَکَ مُضَارَبَةً قَالَ لَا یَصْلُحُ حَتَّی تَقْبِضَهُ مِنْهُ» (1)

ظاهراً دلالت حدیث خوب است، حضرت می فرماید تا دین خود را از مدیون تحویل نگرفته است، نمی تواند آن را سرمایه قرار بدهد.

بعضی ها استدلال به این حدیث را رد کرده اند و گفته اند مقصود از اینکه: « وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُ» یعنی طرف فقیر است و چیزی ندارد، حضرت می فرماید حالا که مدیون شما چیزی ندارد، صبر کنید تا دارا بشود و آنگاه آن را مضاربه قرار بدهید.

ظاهراً این تفسیر، تفسیر صحیحی نیست، چون اگر مراد این باشد که طرف فقیر است، باید می فرمود: « لا یکون قادراً علی الأداء، لأنّه فقیر و معسر» نه اینکه بگوید: « وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُ»، چون معنای « وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُ» این است که پیشش نیست، یعنی دارد، منتها همراهش نیاورده، شاهد بر اینکه مراد فقیر بودن و معسر بودن نیست، چون به دنبالش می فرماید:« لَا یَصْلُحُ حَتَّی تَقْبِضَهُ مِنْهُ» یعنی فعلاً همراهش نیست، از او بگیرید، نه اینکه فقیر است و ندارد، چون اگر مراد این بود که طرف فقیر است و چیزی ندارد، باید می گفت: «حتی یکون قادراً علی الأداء» بنابراین، ظاهراً اشکال آیت الله خوئی بر این حدیث (که این حدیث شاهد مسأله نیست) وارد نیست.

ص: 579


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص23، من أبواب أحکام المضاربه، ب5، ح1، ط آل البیت.

خلاصه این حدیث جلوی فتوای ما را گرفته، یعنی اگر این حدیث نبود، ما می گفتیم از نظر قواعد هیچ اشکالی ندارد که دین را در باب مضاربه سرمایه قرار داد.

جعل المنفعة رأس المال

آیا در باب مضاربه، منفعت را می شود سرمایه قرار داد یا نمی شود؟

آیت الله خوئی می فرماید منفعت را نمی شود سرمایه قرار داد. چرا؟ زیرا در مضاربه باید مالک مالش را به دست بگیرد و تحویل عامل بدهد و بگوید با این مال من مضاربه کن و آن را در طریق تجارت به کار بینداز، اما منفعت یک امر تدریجی است (المنفعة أمر تدریجیّ)، چیزی که امر تدریجی است، چطور مالک می تواند او را سرمایه قرار بدهد؟

نکته: نقل می کنند: آیت الله خوئی هنگامی که جوان بود و در نجف به سر می برد، می خواست در آب خزینه غسل کند، هی مرتب ابروی خود را (که پر پشت بود) دست می زد و این طرف و آن طرف می کرد، یک شیخی در خزینه بود، رو به آیت الله خوئی کرد و گفت: جوان، چه می کنی، آیت الله خوئی در جوابش گفت: ابروی هایم را پس و پیش می کنم تا آب برود. چرا؟ چون در رساله نوشته:« و رفع الحاجب»، آن شیخ به ایشان گفت:« رفع الحاجب» که در رساله عملیه آمده، به معنای این حاجب (که ابرو باشد) نیست، حاجب، یعنی مانع (مانند گچ، قیر و امثالش)، حاجب به معنای اجرامی است که ممکن است در مواضع غسل و وضو چسبیده باشند و شما موقع غسل یا وضو آنها را بر طرف کنید تا آب به بشره برسد، می گویند ایشان (آیت الله خوئی) وقتی این جواب را از آن شیخ شنید، در همان خزینه گریه کرد و گفت اگر فهم من از روایات این باشد، تکلیف من در آینده چه خواهد شد.

ص: 580

اینجا نیز از همان جاهایی است که ایشان بی لطفی فرموده، اگر می گوییم منفعت را سرمایه قرار بدهد، خود منفعت نیست، بلکه مراد درآمد منفعت است، ممکن است من یک هتلی داشته باشم که یکماه درآمدش می شود ده میلیون، می گویم: درآمد این یکماه را شما سرمایه قرار بدهید، هرگز نمی گوییم که:« المنفعة أمر تدریجیّ»، مراد درآمد منفعت است، یعنی اجاره ای که انسان می گیرد، اگر آن اجاره را در آخر ماه، به عنوان سرمایه قرار بدهد، این هیچ اشکالی ندراد، ما نسبت به دین قبول کردیم که نمی شود آن را سرمایه قرار داد، چون روایت داشتیم، اما در منفعت یک چنین روایتی نداریم، چه مانعی دارد خانه ای را که من اجاره داده ام، درآمد و اجاره آن را سرمایه قرار بدهم.

جعل المنفعة رأس المال

قد تقدمّ فی کلام المصنف قوله: (( و فی رأ س المال أن یکون عیناً فلا تصحّ بالمنفعغة و لا بالدّین )) و نحن قدّمنا الکلام فی الدین، و إلیک الکلام فی المنفعة، و ربما یفرّق بین الدین و المنفعة بأنّ المال المأخوذ فی تعریف المضاربة شامل للمنفعة دون الدین و هو کما تری.

می گویند منفعت مال است، اما دین مال نیست، ما گفتیم این حرف باطل است، چون آقایان یک بحثی دارند و می گویند:« بیع الدین علی من هو علیه».

ثمّ إنّ السید الخوئی ذکر ما هو الوجه فی عدم جعلها (أی جعل المنفعة) رأس المال قائلاً: « بأنّ الظاهر من نصوص المضاربة أنّ موضوعها إعطاء المالک ماله إلی العامل کی یعمل به علی أن یکون رأس المال محفوظاً و الربح بینهما حسب ما یتفقان علیه، و هو (تعریف) لا ینطبق علی المنفعة حیث إنها غیر قابلة للبقاء نظرا إلی أنها تتلف بنفسها» .

ص: 581

لا شکّ أنّ المنفعة أمر تدریجیّ لا یقبل أن یکون رأس المال، فالانتفاع بالسکنی فی البیت شیء تدریجیّ لا یعقل جعله رأس المال.

و یمکن أن یقال إنّ المراد من جعل المنفعة رأس المال هو الأُجرة، مثلاً: لو کان للمالک فندقاً کبیراً (هتل بزرگ) و آجره من العامل أو من شخص آخر، ثمّ یقول: اجعل أُجرة شهر واحد _ إذا کانت کافیة للتجارة _ أو بعد شهور، رأس المال فاتجر به، فعندئذ لا یتوجّه إلیه الإشکال الماضی. فجعل المنفعة رأس المال طریق إلی الأُجرة الحاصلة من مورد الإجارة.

الشرط الثانی: أن یکون رأس المال درهماً و دیناراً

شرط دوم این است که رأس المال باید درهم و دینار باشد، یعنی طلا و نقره مسکوک باشد، این «شرط» خیلی امر عجیب است، چون می خواهد مضاربه را محدود کند به عصر پیامبر اکرم ص، و یا در آن اعصاری که پول رایج آنها درهم و دینار بوده. با کلمه درهم و دینار چند چیز را خارج کردند:

الف؛ درهم و دینار هست، اما سکه ندارد، در واقع ریخته اند، گرد هم است، اما سکه ندارد.

ب؛ والسبائک، شمش طلا و نقره را هم خارج کرد.

ج؛ السلعة، مثلاً هزار دست کت و شلوار دارد، آن را سرمایه قرار می دهد.

این سه را نمی شود در باب مضاربه، سرمایه قرار داد.

قال المصنّف: «و أن یکون درهماً و دیناراً فلا تصحّ بالذهب و الفضّة غیر المسکوکین و السبائک و العروض» عروض،مانند کت و شلوار یا برنج و امثالش.

أقول: هذا هو الشرط الثانی عند أکثر العلماء.

1: قال الشیخ: لا یجوز القراض إلّا بالأثمان الّتی هی الدراهم و الدنانیر، و به قال أبو حنیفه، و مالک و شافعی، و قال الأوزاعی و ابن أبی لیلی: یجوز بکلّ شیء یتموّل، فإن کان ممّا له مثّل کالحبوب و الإذهان، یرجع إلی مثل حین المفاصلة، و الربح بعده بینهما نصفین، و إن کان ممّا لا مثل له کالثیاب و المتاع و الحیوان، کان رأس المال قیمته، و الربح بعد بینهما.

ص: 582

دلیلنا أنّ ما اخترناه مجمع علی جواز القراض به، و لیس علی جواز ما قالوه دلیل.

ثمّ قال: «القراض بالفلوس لا یجوز، و به قال أبو حنیفة و أبو یوسف و الشافعی، و قال محمد (محمد بن حسن شیبانی) هو القیاس إلّا أنّی أجیزه استحساناً، لأنّها ثمن الأشیاء فی بعض البلاد، دلیلنا:(دلیل مال شیخ طوسی است) أنّ ما قلناه مجمع علی جواز القراض به، و ما ذکروه لیس علیه دلیل، و الاستحسان عندنا باطل»

ثمّ قال: لا یجوز القراض بالورق المغشوش سواء کان الغشّ أقل أو أکثر أو سواء، و به قال الشافعی.

و قال أبو حنیفه: «إن کان سواء أو کان الغش ألّ جاز، و إن کان الغش أکثر لم یجز، دلیلنا ما قلناه فی المسألة الأولی سواء» (1) .

2: و قال القاضی: «و القراض من العقود الجائزة، و لیس یجوز القراض إلّا بالأثمان من الدنانیر و الدراهم، و لا یجوز بغیرهما و لا یصحّ بالنقرة (الفضة المذابة أو الذهب المذاب غیر المسکوکین) لأنّها معتبرة بالقیمة کالثیاب و الحیوان» (2)

و قال: لا تکون المضاربة إلّا بالأثمان الّتی هی الدنانیر و الدراهم، و إنّما قلنا هذا لأنّه لا خلاف فی أنّ ما ذکرناه مضاربة صحیحة و لیس کذلک ما یخالفه» (3)

3: و قال ابن ادریس: « و من شرط ذلک أن یکون رأس المال دراهم أو دنانیر معلومة أو مسلّمة إلی العامل، و لا یجوز القراض بغیر الدنانیر و الدراهم من سائر العروض، فعلی هذا لا یجوز القراض بالفلوس و لا بالورق المغشوش » (4) .

ص: 583


1- الخلاف، شیخ طوسی، ج3، ص5، المسألة 1- 3.
2- المهذّب البارع، احمد بن محمد بن فهد اسدی حلّی، معروف به ابن فهد، ج1، ص460.
3- جواهر الفقه، ابن برّاج، ج1، ص124.
4- السرائر، ابن ادریس حلی، ج2، ص407.

4: و قال المحقق: و أنّ یکون دراهم أو دنانیر، و فی القراض بالنقرة تردّد، و لا یصحّ بالفلوس و لا بالورق المغشوش سواء کان الغش أقلّ أو أکثر، و لا یصحّ بالعروض» (1)

5: و قال ابن سعید: «إنّما یصحّ بالأثمان الخالصة من الغش بشرط ذکر حصّة مشاعة من الربح معلومة» (2)

6:و قال العلّامة: «أن تکون من النقدین دراهم و دنانیر مضروبة منقوشة عند علمائنا» (3)

و قال فی الإرشاد: «و لا یصحّ إلّا بالأثمان الموجودة المعلومة القدر المعیّنة» (4)

و قال فی القواعد: «فلا یصحّ القراض بالعروض و لا بالنقرة، و لا بالفلوس و لا بالدراهم المغشوشة» (5)

7: و قال ابن قدامة: و لا خلاف فی أنّه یجوز جعل رأس المال الدراهم و الدنانیر فإنّها قیم الأموال و أثمان الباعات و الناس یتشرکون من لدن النبیّ إلی زمننا من غیر نکیر، فأمّا العروض فلا تجوز الشرکة فیها فی ظاهر المذهب، نصّ علیه أحمد فی روایة أبی طالب و حرب، و حکاه عنه ابن المنذر، و کره ذلک ابن سرین و یحیی بن کثیر و النوری و الشافعی و إسحاق و أبو ثور و أصحاب الرأی» .

بنابراین، اجماعی در کار نیست، ما هستیم و قواعد، قواعد می گوید مضاربه این است که انسان مالی را به دست کسی بدهد تا آن را به گردش بیندازد و با آن مضاربه کند. مال همانطور که بر درهم و دینار صدق می کند، بر سبائک و شمش طلا هم صدق می کند، اتفاقاً زرگر ها هنگامی که می خواهند سرمایه خود را حساب کنند، روی سبائک حساب می کنند نه روی نقش، مثلاً می گویند: ما چند کیلو طلا داریم یا چند کیلو نقره داریم، هیچ وقت روی نقش حساب نمی کنند، حتی سلعه هم مال است، چه مانع دارد که انسان برنج یا هزار دست کت و شوار را در اختیار طرف بگذارد و بگوید با آن معامله کن.

ص: 584


1- شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، المحقق الحلی، ج2، ص139.
2- الجامع للشرائع، یحیی بن سعید، ص314.
3- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج2، ص231.
4- مجمع الفائدة، مقدس اردبیلی، ج10، ص447.
5- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج7، ص440.

بنابراین، این شرط که می گویند:« یجب أن یکون درهماً و دیناراً »، سه تا را خارج می کند، هیچ دلیلی برای این مطلب (جز اجماع) نداریم، اجماع هم در عبارات آقایان به آن طرف است نه به این طرف.

اشکال ابن قدامه و علامه حلی

این دو نفر می گویند سلعه را (یعنی هزار دست کت و شلوار) اگر سرمایه قرار دادی، رأس المال باید برای شما سود بدهد، آخر سال تمام شد، آیا شما که سلعه را سرمایه قرار دادید، آخر سال باید به شما کت و شلوار تحویل بدهد یا آخر سال به شما پول بدهد؟ اگر در آخر سال همان کت و شلوا ها را به شما بدهد، در یکجا ستم لازم می آید، در یکجا لازم می آید که جناب عامل در سرمایه شریک باشد، پس در یکجا ستم لازم می آید و در یکجا هم شرکت عامل در سرمایه لازم می آید.

اما اولی که من یک لنگه برنج یا هزار دست کت و شلوار را سرمایه قرار دادم، موقعی که دادم، قیمتش یک دینار بود، آخر سال که قرار شد معامله مضاربه را بهم بزنیم، باید عامل چه کند؟ کت و شلوار تحویل مالک بدهد، کت و شلوار قیمتش شده دو دینار، در اینجا جناب عامل باید سودی را که به دست آورده، همه را یکجا تحویل جناب مالک بدهد. چطور؟ چون روز اول که من کت و شلوار را به او دادم، قیمتش یک دینار بود، رفتم تجارت کردم، فعلاً شده قیمتش دو دینار، آخر سال من باید سلعه را تحویل او بدهم، ناچارم این دو دیناری که گیرم آمده، به مالک بدهم، در این صورت دست جناب عامل از سود به کلی خالی می شود. موقع مضاربه کت و شلوار قیمتش یک دینار بود، اما آخر سال که می خواهیم با هم حساب کنیم و معامله را بهم بزنیم، قیمت کت و شلوار دو دینار شده، من باید دو دینار در اختیار او (مالک) بگذارم، یعنی همین دو دیناری که در دستم است، از بازار کت و شلوار بخرم و تحویل مالک بدهم، در این فرض چیزی گیر عامل نیامد، تمام زحمات یکساله اش هدر رفت.

ص: 585

در اولی «یلزم» ستم بر عامل،در دومی عکس لازم می آید، یعنی لازم می آید که عامل در سرمایه مالک دخالت کند، کی؟ سلعه قیمتش یک دینار بود، ولی موقعی که خواستیم معامله را بهم بزنیم، بازار تنزل کرده،قیمتش نیم دینار شده، من چه می کنم؟ یک نیم دینار می دهم ویک کت و شلوار می خرم و تحویل مالک می دهم، بنده خدا مالک موقع دادن سلعه، قیمت سلعه یک دینار بود، حالا که تحویل می دهد، قیمتش شده نیم دینار، با نیم دینار کت و شلوار می خرم و تحویل صاحب سرمایه می دهم، قهراً نصف رأس المال مال عامل شده، در اولی جناب عامل ستم زده است، در دومی ظالم است و ستم بر مالک شده، بنابراین،ما نمی توانیم سلعه را رأس المال قرار بدهیم.

در هر صورت، شما هم روی کلام علامه و ابن قدامه خوب فکر کنید.

شرائط مضاربه از نظر رأس المال 95/11/27

موضوع: شرائط مضاربه از نظر رأس المال

بحث در شرائط مضاربه است از حیث رأس المال، آقایان در «رأس المال» خیلی تضییق قائل شده اند و گفته اند حتما باید درهم و دینار باشد و آنهم درهم و دینار مسکوک، حتی درهم و دینار غیر مسکوک هم به درد نمی خورد، و باز از نظر آقایان سبائک نیز فایده ندارد، یعنی نمی شود آن را در مضاربه سرمایه قرار داد.

آیا در باب مضاربه، سلعه را می شود سرمایه قرار داد؟

اینک مورد بحث ما سلعه است، مثلاً مالک می خواهد مقداری برنج را به عنوان سرمایه در اختیار عامل قرار بدهد که با آنها کار کند، ما عرض کردیم که این آقایان هیچ دلیلی برای مدعای شان ندارند، دلیل شان فقط اجماع است، اجماع را هم اگر کسی خوب دقت کند، اجماع در آن طرف مسلّم است، یعنی این طرف مسلّم است، اما آن طرف مسلّم نیست.

ص: 586

ولی از نظر ما، فرقی بین درهم و دینار، مسکوک و غیر مسکوک، سبائک و غیر سبائک وجود ندارد، اما در سلعه که متاع باشد، دو نفر از فقها اشکال کرده اند، یکی ابن قدامه در کتاب:« المغنی» است و دیگری جناب علامه است در کتاب:« تذکرة الفقهاء»، این دو نفر اشکال محاسباتی کرده اند.

گفتار ابن قدامه

ابن قدامه در مغنی می گوید: شما که سلعه را رأس المال قرار می دهید، بسیار خوب، اگر کسی سلعه را میزان قرار داد و به جناب عامل گفت: این ده لنگه برنج به عنوان سرمایه در خدمت شما باشد و با آنها کار کنید، مشکل اینجاست که اگر «یوم المفاصله» برنج گران شد، فرض کنید « یوم العقد» برنج دو دینار بود، اما روزی که بنا بود طرفین (مالک و عامل) محاسبه کنند و تصفیه حساب بکنند، برنج شد چهار دینار، در اینجا جناب عامل باید هم رأس المال و هم درآمد خودش را رویهم بگذارد، سلعه را بخرد و تحویل مالک بدهد، چون سلعه یوم عقد المضاربه و یوم الدفع ارزان بود، اما یوم المحاسبه و یوم المفاصله گران شده و قیمتش بالا رفته است، و قرار هم این بوده که عامل یوم المفاصله به مالک پول ندهد، بلکه سلعه بدهد، سلعه در یوم المفاصله گران است، در این صورت جناب عامل همه را به مالک بدهد و برای خودش چیزی باقی نماند،چون بنا شد روزی که از هم جدا می شوند سلعه به طرف (مالک) بدهد نه پول، سلعه هم روز محاسبه و مفاصله گران شده است، یعنی گران تر از روزی است که از مالک تحویل گرفته بود، روزی که از مالک تحویل گرفته بود، قیمتش دو دینار بود، الآن که یوم المفاصله است، قیمت شده چهار دینار، ولذا باید جناب عامل به چهار دینار سلعه را بخرد و به او (مالک) بدهد، بدون اینکه چیزی برای خودش باقی بماند، یعنی عامل در این صورت چیزی گیرش نیامده است.

ص: 587

و گاهی عکس است، یعنی روزی که جناب مالک برنج (یا چیز دیگر) را به عنوان سرمایه در اختیار عامل قرار داد، قیمتش چهار دینار بود، روزی که می خواهند مفاصله کنند، قیمتش خیلی پایین آمده، یعنی قیمتش شده نیم دینار، در اینجا جناب « عامل» با نیم دینار برنج را می خرد و به مالک می دهد، در اینجا عامل در رأس المال شریک می شود، رأس المال چهار دینار بود، من با نیم دینار در حقیقت نقش چهار دینار را بازی کردم.

در اینجا خوب ملاحظه و دقت بفرمایید: قرار شد که سلعه را بدهیم، سلعه یوم المفاصله یا گران است (که در این صورت عامل می شود مظلوم و متضرر)، یا ارزان است (که در این فرض مالک می شود مظلوم و متضرر، و عامل می شود ظالم).

اگر یوم المفاصله گران تر از آن روزی است که من از مالک تحویل گرفتم، موقع تحویل گرفتن از مالک قیمتش دو دینار بود، الآن که باید سلعه را تحویل مالک بدهم، قیمتش شده چهار دینار، من عامل می شوم مظلوم،اگر عکس باشد، یعنی روزی که سلعه را از مالک تحویل گرفتم،دو دینار بود، اما الآن بازار تنزل کرده، و شده نیم دنیار، من همان سلعه را می دهم، در اینجا من در رأس المال مالک شریک می شوم، این در صورتی است که بنا شد که سلعه را تحویل بدهم.

جناب عامل در اولی می شود مظلوم، در دومی می شوم ظالم، کی مظلوم می شود؟ موقع گرفتن ارزان بوده، موقع پس دادن گران شده.

جناب عامل ،کی ظالم می شود؟ موقع گرفتن گران بوده، موقع تحویل دادن ارزان شده است .

بنابراین، این گونه مشکل را مطرح کرده اند، هم علامه و هم ابن قدامه،تمام این دو شق، مربوط به آن جایی بود که قرار شد جناب عامل سلعه را تحویل بدهد نه قیمت را.

ص: 588

جواب استاد سبحانی از اشکال ابن قدامه و علامه

ما هم از اولی و هم از دومی جواب می دهیم، اما جواب از اولی این است: شما می گویید روزی که گرفتم ارزان بود، روزی که می خواهم تحویل بدهم گران شده است، این در حقیقت من (عامل) صرف الید می شوم.

ما در جواب می گوییم چه اشکالی دارد، چون گاهی از اوقات مضاربه سود نمی کند، وقتی مضاربه سود نکرد، شما چه می خواهید بکنید، جناب عامل می گوید من مظلوم شدم، اگر واقعاً سود نکرده، این مثل آن می ماند که مضاربه سود نکند فلذا ظلم معنی ندارد.

اما مشکل دوم: اگر روز گرفتن گران تر بود، ولی موقع پس دادن ارزان شده، من در رأس المال مدخلیت کردم، رأس المال چه بود؟ برنج بود، من یک لنگه برنج را به قیمت ارزان خریدم و تحویل طرف دادم، کجا تصرّف در رأس المال او کردم، اینکه موقع دادن گران بود و موقع پس دادن ارزان، این سبب نمی شود که من در رأس المال مداخله کنم، رأس المال چیست؟ سلعه است، من هم سلعه را تحویل دادم، اینکه سلعه در آن زمان گران بوده، و الآن ارزان شده، به من ربطی ندارد، من آنچه را که متکفل شده بودم، این بود که سلعه را در خانه اش تحویل بدهم و تحویل هم دادم.

بنابراین، نه در اولی اشکال است و نه در دومی، در اولی فرض می کنیم که معامله اصلاً سود نکرده، در دومی هم می گوییم آنکه رأس المال بود، من بدهم، خواه مفت بخرم یا کسی به من هدیه کند یا از بازار ارزان بخرم و تحویل بدهم، من آن را که متکفل شده بودم، تحویل دادم.

ص: 589

هذا کلّه رأس المال نفس السلعة.

إنّ من استشکل فی جعل السلعة رأس مال، هو ابن قدامه فی المغنی و العلامه فی التذکرة، قالا – ما هذه خلاصته –: إنّهما إن جعلا رأس المال ثوباً فإمّا أن یشترطا ردّ ثوب بتلک الصفات أو ردّ قیمته. یا باید سلعه را بدهد یا قیمت را.

فإن شرطا الأوّل فربما کانت قیمة الثوب فی حال المعاملة تساوی دیناراً، ثمّ إنّ العامل یشتغل بعمله یبیع و یشتری إلی أن حصل عنده دیناران، فلو تمّ الأجل و أراد المالک المفاصلة فهنا فرضان:

1: ارتفاع قیمة الثوب حتّی لا یوجد مثل ذلک إلّا بدینارین، فیحتاج العامل إلی أن یصرف جمیع ما معه إلی تحصیل رأس المال فیذهب الربح فی رأس المال.

2: تنزّل السوق و صیرورة قیمة الثوب نصف دینار، فعندئذ یشتری العامل ثوباً بنصف دینار فیدفعه إلیه، و یبقی نصف دینار، و یأخذه العامل حصّته من النصف المتبقّی، و عندئذ یلزم أن یشارک العامل فی رأس المال.(تا اینجا عبارات ابن قدامه بود)

و قد لخّص العلامة الإشکال فی کلتا الصورتین و قال: لو ارتفعت قیمة الثیاب یحتاج العامل عند المفاصلة – إلی أن یصرف جمیع ما معه إلی تحصیل رأس المال فیذهب الربح فی رأس المال فیتضرر العامل.

و لو انخفضت (قیمت پایین بیاید) حتی یوجد مثله بنصف دینار فیدفعه إلیه بعد الاشتراء فیبقی نصف دینار و یأخذ العامل منه حصّته فیحصل بعض رأس المال (عند العامل).

هذا کلّه إذا جعل السلعة رأس المال، لا القیمة، و سیوافیک القسم الثانی.

من از هردو جواب می دهم، اما اولی: فرض کنید به من یک دینار داد، من هم با یک دینار معامله کردم، یک دینار تبدیل به دو دینار شد، سال سر آمد، مالک می گوید سلعه مرا بیاور، سلعه موقع دادن یک دینار بود،الآن شده دو دینار، ناچارم که دو دینار بدهم و سلعه بخرم و تحویل مالک بدهم، در این فرض دست من عامل از سود خالی می شود، ما می گوییم: این هیچ اشکال ندارد. چرا؟ چون مثل این می ماند که انسان عامل بشود، اما مضاربه سود نکند، اگر مضاربه سود نکند، چه می شود؟ هیچکدام از دیگری چیزی طلب ندارد.اینجا هم قرار شد که شما سلعه تحویل بدهید، سلعه قیمتش هنگام تحویل دادن گران شده، عامل می شود صرف الید، مثل این می ماند که مضاربه سود نکرده است.

ص: 590

أقول: لا إشکال فی الصورة الأولی، إذ هی أشبه بما إذا لم تربح المضاربة، فیأخذ المالک رأس ماله، و یرجع العامل صفر الید.

دومی هم اشکال ندارد، دومی این بود که قیمت سلعه در بازار پایین آمده، موقعی که مالک آن را به من تحویل داد، قیمتش یک دینار بود، حالا در بازار نصف دینار شده، عامل سلعه را با نصف دینار می خرد و تحویل مالک می دهد.

کما أنّه لا إشکال فی الصورة الثانیة، و ما ذکر من أنّ العامل یشارک فی رأس المال، غیر تامّ، لافتراض أنّه اشتری ثوباً بنصف دینار فدفعه إلی المالک، فحصل عنده تمام رأس المال، و لم یشارک العامل فی رأس المال، لأنّه السعلة و قد أخذها المالک بتمامها و تصور أنّه عندما دفع إلیه السلعة، کانت قیمتها دیناراً و صارت الیوم نصف دینار غیر ضائر، لأنّ الضرر جاء من قبل الشرط، حیث شرط أن یرد إلیه نفس السلعة.

هذا کلّها إذا جعلت السلعة هی رأس المال، و هناک قسم آخر، و هو أن تکون القیمة هی رأس المال.

جعل رأس المال قیمة السلعة

این هم دو حالت دارد، این با اولی فرق دارد، در اولی از من مالک کالا را می خواست، بالأخرة من کالا را دادم، در اولی دستم خالی است، در دومی سود کردم، اما در اینجا از من کالا نمی خواهد، بلکه نقد می خواهد، باید دید که نقد کدام روز را می خواهد؟ می گوید من با شما قرار داد می بندم، رأس المال، قیمت جنس روز مفاصله، یعنی قیمت جنس روزی که با هم معامله کردیم، من اولی را می گویم، دومی را به شما واگذار می کنم و شما آن را حل کنید.

ص: 591

دو نفر با هم معامله می کنند، مالک می گوید: فلانی، رأس المال، قیمت سلعة یوم المفاصله باشد، اگر میزان قیمت سلعه یوم المفاصله باشد،

اگر میزان قیمت سلعه یوم المفاصله باشد، همان اشکال اول لازم می آید، کدام؟ عامل صرف الید می شود. چرا؟ فرض کنید موقعی که سلعه را به من داد، قیمت سلعه یک دینار بود، من هم کار کردم و یک دینار تبدیل به دو دینار شد، سال سر آمد، هرد طرف (مالک و عامل) می خواهند تصفیه حساب کنند، قیمت بازار الآن دو دینار است، این آدم (عامل) باید همه دو دینار را تحویل بدهد، اگر میزان قیمت یوم المفاصله باشد، موقع بستن قرار داد، می گوید قیمت یوم المفاصله را بدهید، همان اشکال پیشین لازم می آید، چون موقع بستن معامله یک دینار به من داد، شب و روز کار کردم، یک دینار را به دو دینار رساندم، الآن که یوم المفاصله است، من باید قیمت یوم المفاصله را بدهم که دو دینار است.

شق دوم را به خود شما واگذار می کنم، شق دوم کدام است؟ اگر بگوید میزان قیمت یوم الدفع است.

جواب از اشکال اولی

جواب اولی روشن است، یعنی همانن جوابی را که قبلاً در سلعه دادیم، همان جواب اینجا هم می آید، یک دینار را این آدم (عامل) تبدیل به دو دینار کرد، سال سرآمد و روز محاسبه شد، قیمت یوم المفاصله را باید بدهم، قیمت یک لنگه برنج یا قالی دو دینار شده، دست عامل خالی از سود می ماند، مثل این می ماند که اصلاً مضاربه سود نکرده باشد فلذا هیچ اشکالی ندارد.

«تمّ الکلام»، که از نظر ما اشکال ندارد که سلعه یا قیمت سلعه رأس المال قرار بگیرد. اتفاقاً قسمت اعظم مضاربه ها چنین است، مالک جنس را می خرد و سپس آن را تحویل عامل می دهد و می گوید با این اموال من تجارت کن.

ص: 592

روضه خوانی استاد سبحانی

و ما استقواه هو المتعیّن، لما عرفت من أنّ الإجماع علی الصحّة فی النقدین و فی غیرهما لا إجماع و لا اتفاق، بل هناک خلاف بین الأصحاب، و الحق الجواز مطلقاً، فإنّ المضاربة لم تکن معاملة تأسیسیة من قبل الشارع حتّی نتفحّص عن قیودها و شروطها، بل هی معاملة عرفیة کانت رائجة قبل الإسلام، و إنّما جائت الشریعة لتقویم أودها (أود، به فتح همزه و فتح واو، یعنی کجی، شرعی آمده که کجی های آن را درست کند) ، و العرف لا یفرّق بین الأثمان مثل الدراهم و الدنانیر و السبائک و النقرة و الفلوس إذا کانت المعاملة رائجة بها، حتی المغشوش إذا کان کذلک فإنّ لکلّ ذلک قیمة تکون هی رأس المال حقیقة، و لیست المعاملة أموراً تعبّدیة یتوخّی (أی یطلب) فیها نظر الشارع فی کلّ جزئیّ من جزئیاته، بل یکفی کونها صحیحة عند العرف و عدم مخالفتها للأصول المسلّمة الواردة فی الإسلام، و بذلک تعرف صحّة ما مال إلیه السیّد الطباطبائی و إن عدل عنه فی آخر کلامه، حیث قال:

«تأمّل بعضهم فی الإجماع علی عدم صحّة المضاربة بالفلوس و العروض و هو (تأمل) فی محلّه، لشمول العمومات إلّا أن یتحقّق الإجماع، و لیس ببعید، فلا یترک الاحتیاط» (1)

الشرط الثالث: أن یکون رأس المال معیّناً

هذا هو الشر الثالث حسب تعابیر القوم، و هو أن یکون معیّناً فلا تصحّ بالمبهم کأن یقول: قارضتک بأحد هذین أو بأیّهما شئت.

معین، غیر از معلوم است، مثلاً دوتا کیسه هست و هردو یا هزار درهم است یا هزار دینار، می گویم من با یکی از اینها مضاربه کردم، این نمی شود، مجهول نیست، معین نیست، بلکه هردو کیسه درهم و دینار است و در هر کدام هم هزار دینار یا هزار درهم است، مالک به عامل می گوید:« قارضتک بأحد هذین أو بأیهما شئت» این نمی شود، ما در اینجا عبارات علامه و غیر علامه را آوردیم و همه گفته اند که نمی شود.

ص: 593


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص365، ط جامعه مدرسین.

دلیل قائلین به اشتراط تعیّن رأس المال

قائلین به اشتراط دو دلیل برای مدعای خود اقامه کرده اند ، یک دلیل اول شان این است که مبهم در خارج نیست، به قول فلاسفه نکره در خارج نیست. چرا؟ چون خارج جای تعین است،« الوجود دار التعیّن» وجود دار تعین است، ما در خارج چیز مردد نداریم، مردد فقط در ذهن است،بنابراین، احد الکیسین در خارج نیست و حال آنکه باید رأس المال در خارج باشد.

جواب از دلیل اول قائلین به اشتراط

ما در جواب می گوییم فرق است بین نظر فلسفی و بین نظر عرفی، از نظر فلسفی حق با شماست، یعنی در خارج نکره وجود ندارد، چرا؟ چون «الوجود مدار الوحدة و الماهیات مثار الکثرة»، وجود دار الوحدة است،تعین نباشد معنی ندارد، اما این نظر فلسفی است.

اما از نظر عرفی، مردد هیچ اشکالی ندارد. چرا؟ چون در خارج نکره خیلی زیاد است، مثلاً می گویند:« قال رجل، جاء رجل».

بنابراین، در اینجا فکر فلسفی، بر فکر عرفی غلبه کرده است، حتی صاحب جواهر با اینکه فقیه عظیمی است، می فرماید ما در خارج نکره نداریم.

ما در جواب ایشان عرض می کنیم که بحث در معلومیت نیست، یعنی قدر و اندازه اش معلوم است، اما کیسه ها معین نیست.

دلیل دوم قائلین به اشتراط

قائلین به اشتراط می گویند عقد باید فوراً اثر کند، عقد همانند علت تامه است و باید اثر گذاری اش باید پشت سرهم باشد، و حال آنکه در اینجا طرف می گوید:« قارضتک»، اثر نگذاشت، چون چه بسا طرف مقداری صبر کند، یکی از کیسه ها را بردارد، بین عقد و بین برداشتن، چند دقیقه فاصله می شود،تا این اختیار کند، طول می کشد.

ص: 594

جواب از دلیل دوم قائلین به اشتراط

جواب این دلیل نیز روشن است، چون علل اعتباری مانند علل تکوینی نیست که معلول از علت جدا نشود، حرارت از آتش هر گز جدا نمی شود، اما این علل اعتباری است، چه اشکال دارد که من بگویم:« قارضتک»، باین گفتنم نصف علت را ایجاد کردم، عامل مقداری مکث و درنگ می کند، تا ببیند که کدام کیسه را اختیار کند همان را بر می دارد و سپس گوید:« قبلت»،فاصله چه اشکالی دارد. ما نباید علل اعتباری را به علل تکوینی مقایسه کنیم.

بنابراین، این شرط هم پیش ما از شرطیت افتاد، پس ما آن را که ما قبول نکردیم، فقط دین را قبول نکردیم، آنهم بخاطر روایت سکونی بود و الا دین هم از نظر قواعد اشکال نداشت که سرمایه قرار بگیرد، منتها چون روایت سکونی خلاف قواعد بود، فلذا ما دین را بخاطر روایت سکونی قبول نکردیم، بقیه را قبول کردیم، یعنی منفعت را قبول کردیم، سبائک را هم قبول نمودیم، حتی درهم و دینار بی سکه را هم قبول کردیم، تعین هم لازم نیست، البته تعیّن غیر از مجهول است، چون در تعیّن قدر شان معلوم است.

شرائط مضاربه از نظر رأس المال 95/11/30

موضوع: شرائط مضاربه از نظر رأس المال

آقایان تعجب نکنند که ما این شرائط را نپذیرفتیم ، کسانی که می گویند مضاربه بر خلاف قواعد است، مثل آیت الله خوئی، ناچارند که این شرائط را بپذیرند، چون بر خلاف قاعده می دانند، قهراً به قدر متیقن اکتفا می کنند، طبعاً باید درهم و دینار باشد، مسکوک هم باشد، سبائک هم فایده ندارد، علاوه بر اینها، باید سرمایه معین باشد، یعنی حتماً باید همه شرائط را دارا باشد، چون مضاربه را بر خلاف قاعده می دانند، قهراً این شرائط را پذیرفته اند.

ص: 595

ولی ما چون مضاربه را بر خلاف قاعده نمی دانیم، بلکه عین قاعده است و شرع مقدس هم آن را اختراع نکرده است، زیرا قبل از اسلام هم مضاربه در میان مردم رواج داشته، منتها شرع مقدس آن را امضا نموده است، ولذا اگر عرفاً مضاربه درست باشد و با قواعد عمومی هم مخالف نباشد، ما آن را پذیرفتیم ، از این رو، همه آن شرائط لغو کردیم و گفتیم لازم نیست که این شرائط را داشته باشد، فقط یک شرط را قبول کردیم و گفتیم دین را نمی شود سرمایه قرار داد، آنهم بخاطر روایت سکونی بود.

الشرط الرابع: أن یکون معلوماً قدراً و وصفاً

یکی از شرائط رأس المال و سرمایه این است که از نظر وصف و قدر معلوم باشد، مثلاً معلوم باشد که هزار درهم است یا کمتر و یا بیشتر، وصفش هم روشن باشد، یعنی معلوم باشد که این درهم و دینار چه رقم درهم و دینار است، چون درهم و دینارها گاهی از نظر خلوص و عدم خلوص با هم فرق داشتند و می گویند حتماً باید معین باشد.

اکثر علما می گویند:« أن یکون معلوماً قدراً و وصفاً»، فقط شیخ طوسی در کتاب های خود مخالف است و فرموده لازم نیست که «قدراً و وصفاً» معلوم باشد، مثلاً اگر بگوید:«قارضتک ما فی هذا الکیس» اشکال ندارد، منتها عند الاختلاف بین عامل ومالک، قول عامل مقدم است، چون عامل امین است فلذا لازم نیست که کیسه خالی کنیم و محتوایش را بشماریم، بلکه فله ای هم می شود سرمایه قرار داد، اگر محتوایش مورد اتفاق مالک و عامل بود که چه بهتر، و اگر مورد اتفاق هم نبود، قول عامل پذیرفته می شود.

ص: 596

دیدگاه ابو حنیفه

اتفاقاً ابوحنیفه نیز همین نظر را دارد، ابوحنیفه گفته لازم نیست که قدر و وصفش معین باشد، اگر اختلاف بین مالک و عامل افتاد، قول عامل مقدم است، اما اگر هر یک از مالک و عامل بیّنه اقامه کردند، بیّنه مالک مقدم بر بیّنه عامل است.

علت تقدّم بیّنه مالک بر بیّنه عامل

علت تقدم بیّنه مالک چیست؟ اوّلاً؛ مالک مدعی و عامل منکر است، ثانیاً؛ بیّنه ی داخل بر بیّنه ی خارج مقدم است، بیّنه مالک، بیّنه داخل است، چون کیسه مال او بوده و او (مالک) اعرف بر محتوای کیسه است.

گفتار ابن سعید حلی

عجیب این است (که ابن سعید حلی که عمو زاده محقق است) از اول مسأله را روی جهل آورده، همه علما می گویند:« أن یکون معلوماً قدراً و وصفاً» و اگر مجهول باشد باطل است، اما ابن سعید از همان اول مسأله را روی جهل آورده است.

قال ابن سعید: « فإن دفع إلیه جزافاً صحّ، و القول قول العامل فی قدره مع یمینه، و کذلک ثمن المبیع و السلم و الأجرة، و قیل:لا یصحّ» (1)

علمای ما غالباً اولی را می گویند و این را نادر می شمارند، اما ایشان عکس کرده، یعنی مسلّم گرفته که اگر مجهول شد، اشکالی ندارد، منتها می گوید: و قیل:« لا یصحّ» ، علمای ما بطلان را اصل می دانند، صحت را می گویند:« قیل»، ولی ایشان (ابن سعید حلی) عکس کرده، یعنی صحت را مسلّم گرفته و اصل قرار داده است، بطلان را گفته: و قیل:«لا یصحّ».

پس دو مخالف پیدا کردیم، یک مخالف مرحوم شیخ طوسی است، مخالف دیگر ابن سعید.

ص: 597


1- الجامع للشرائع، یحیی بن سعید، ص314.

من شرائط صحة المضاربة أن لا یکون رأس المال جزافاً بل یکون معلوم القدر.

1: قال الشیخ: «لا یصحّ القراض إذا کان رأس المال جزافاً، و به قال الشافعی، و قال أبو حنیفه: یصحّ القراض و یکون القول العامل حین المفاصلة، و إن کان مع کلّ واحد منهما بیّنة، قدّمت بیّنة رب المال،دلیلنا: أنّ القراض عقد شرعیّ یحتاج إلی دلیل شرعیّ و لیس فی الشرع ما یدلّ علی صحّة هذا القراض، فوجب بطلانه» (1) .

2: و قال القاضی: « إذا دفع الإنسان إلی غیره ثوباً و قال له: بعه، فإذا حصل ثمنه فقد قارضتک علیه، کان باطلاً، لأنّ القراض لا یصحّ بمال مجهول و هذا قراض بمال مجهول لا تعرف قیمته» (2)

3؛ و قال ابن حمزة: « القراض الصحیح: ما اجتمع فیه شروط شروط ثلاثة ... و تعیّن مقدار المال» (3)

4؛ و قال ابن ادریس: « و من شرط صحّة ذلک أن یکون رأس المال دارهم أو دنانیر معلومة مسلّمة إلی العامل» (4)

5؛ قال المحقق: « لا بدّ أن یکون معلوم المقدار، و لا تکفی المشاهدة، و قیل: یصحّ مع الجهالة، و یکون القول قول العامل مع التنازع فی قدره» (5)

6؛ و قال العلّامة: « الثالث أن یکون معلوماً فلا یصحّ علی المجهول قدره، و فی المشاهد إشکال، فإنّ جوّزناه فالقول قول العامل مع یمینه فی قدره» (6) .

ص: 598


1- الخلاف، شیخ طوسی، ج3، ص469، کتاب المضاربة، المسألة17.
2- المهذّب البارع، احمد بن محمد بن فهد اسدی حلّی، معروف به ابن فهد، ج1، ص460.
3- الوسیلة، ابن حمزه، ص264.
4- السرائر، ابن ادریس، ج2، ص407.
5- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص139.
6- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج7، ص445.

«و مع ذلک فلیست المسألة إجماعیاً، بل خالف الشیخ الطوسی فی المبسوط، فصرّح فی آخر کلامه بصحّة القراض بالمال المجهول، و استوجده فی المختلف» (1) .

قال ابن سعید: « فإن دفع إلیه جزافاً صحّ، و القول قول العامل فی قدره مع یمینه، و کذلک ثمن المبیع و السلم و الأجرة، و قیل:لا یصحّ».

اما محقق اردبیلی غالباً با مشهور مخالفت می کند، یعنی با آن تقوای بالای که دارد، ولی در فقه یک آدم حر و آزاد است و غالباً با مشهور مخالف است و می گوید رأس المال باید قدرش معلوم باشد، اگر دلیل داشته باشد، دلیلش اجماع است، دلیل دیگرش این است که این غرر است و خطر، ایشان مسأله را خیلی ساده تلقی کرده و کأنّه در باطن می خواهد بگوید شرط نیست.

وقال الأردبیلی: « و أمّا دلیل عدم الجواز بالمشاهد المجهول، فکأنّه الجهل، ونقل عن الشیخ قولاً بالجواز و أنّه مع الاختلاف و عدم البیّنة، القول قول العامل مع الیمین، بل نقل عنه قولاً بالجواز فی الجزاف و إن لم یکن مشاهداً، و إنّه قوّاه فی المختلف محتجّاً بالأصل و أنّ المؤمنین عند شروطهم و إذ لا اجماع و لا دلیل واضح علی المنع، فالقول به، لعموم الأدلة غیر بعید، و إن کان خلاف المشهور، و الأحوط التعیین» .

پس معلوم شد که در میان علمای سه نفر بر جسته مخالفند، یکی شیخ طوسی که هم در مشاهد گفته جایز است و هم در جزاف،مشاهد تا حدی قابل قبول است، چون آدم هایی که اهل خرمن باشند، می دانند که این کیسه چند من است، اما جزاف یک مقدار مشکل است، مخالف دوم ابن سعید حلی بود، مخالف سوم محقق اردبیلی می باشد.

ص: 599


1- مختلف الشیعة، علامه حلی، ج6، ص253.

تجزیه وتحلیل مسأله

باید توجه داشت که من عقد مضاربه را موافق قاعده می دانم، و الا اگر مخالف قاعده بدانیم باید تسلیم همه این حرف ها بشویم، عرض می کنیم مجهول، یعنی اینکه مالک به طرف می گوید: «این کیسه را بر دار و با آن تجارت کن» این چندد حالت دارد:

1؛ فعلاً مجهول است، اما در آینده معلوم می شود، یعنی« یئول إلی العلم»، آینده اش روشن است، هر چند موقع عقد مضاربه مجهول است، یعنی هیچکدام نمی دانند که در این کیسه چه مقدار است، اما بعد از آنکه عقد را خواندیم و طرف کیسه را فروخت و آمد، معلوم می شود که داخل این کیسه چه مقدار بوده، اگر واقعاً این مجهول از آن مجهول هایی است که:« یئول إلی العلم» اشکالی ندارد، چه کسی گفته که حتماً موقع خواندن صیغه بدانیم که در این کیسه چه مقدار است، البته این غیر از مسأله ربح است، ربح حساس تر است، اما رأس المال آن حساسیت ربح را ندارد، مال مالک است، مالک به کسی می گوید:« این کیسه را بفروش» و پولش را رأس المال قرار بده، حالا روشن نیست، اما وقتی که فروخت و آورد، قشنگ می دانیم که یکصد درهم است یا هزار درهم یا کمتر و بیشتر، اگر واقعاً «یئول إلی العلم» آینده اش روشن می شود، فکر نمی کنم که کسی در آن اشکال کند.

بله، موقع خواندن صیغه مجهول است، اما این جهل دائم نیست، بلکه قابل رفع است، یعنی هنگامی که دست به کار می شود، معلوم می شود که در این صندوق چه مقدار پول است.

2؛ اما اگر در آینده هم معلوم نمی شود، ولی ما جناب عامل را امین می دانیم، عامل می گوید در کیسه این مقدار درهم بوده،« یئول إلی العلم» برای هردو بود، یعنی هم برای مالک روشن بود و هم برای عامل، اگر برای هردو در آینده روشن است، جای شک نیست، اما اگر تنها برای عامل روشن می شود، اما برای مالک روشن نمی شود، اگر واقعاً او(عامل) را امین می داند، فکر می کنم که این قسم هم بر می گردد به قسم اول و می گوییم این قسم هم جایز است. چرا؟ چون جناب عامل امین و مورد اعتماد است.

ص: 600

3؛ حالت سوم اینکه: «لا یئول إلی العلم» نسبت به هردو – یعنی هم نسبت به مالک و هم نسبت به عامل- «لا یئول إلی العلم» تنها نسبت به مالک، اما جناب «مالک» عامل را امین و مورد اعتماد نمی داند، در اینجا من نمی توانم بگویم معامله صحیح است، این معامله،معامله سفهی است نسبت به مالک، مالک می گوید من یک چنین معامله را قبول دارم و می خواهم پول خود را در خطر بیندازم، مالک نمی تواند یک چنین معامله ای را انجام بدهد چون مالک مشرّع نیست ولذا کسی فکر نکند که به دیگران چه ربطی دارد، مالک است هر جوری که دلش خواست معامله می کند، جوابش این است که «مالک» مشرّع و شریعت ساز نیست، این معامله، معامله سفهیه است و ما آن را تجویز نمی کنیم.

پس از مجموع این بیانات روشن شد که ما بین سه صورت فرق نهادیم، کدام سه صورت؟

الف؛ إذا تبیّن لکلا الطرفین، یعنی هم برای مالک معلوم است و هم برای عامل.

ب؛ إذا تبیّن للعامل فقط، اما جناب مالک، عامل را امین و مورد اعتماد می داند.

ج؛ إذا تبیّن للمالک دون المالک، عامل هم امین و مورد اعتماد نیست، این معامله سفهی است.

هذه هی الأقوال و الآراء فی المسألة و ینبغی ذکر صور المسألة، فنقول:

إنّ المجهول علی قسمین: قسم لا یؤول إلی علم، و قسم آخر یؤول إلیه و لو بعد وقوع العقد، و نحوه.

أما الصورة الأُولی، فالموافقة مع الصحّة مشکلة، لأنّ المعاملة سفهیة أولا، و خطریة ثانیاً، فیشملها « وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ بَیْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَیْعِ الْغَرَرِ » (1) الذی هو بمعنی الخطر، و عدم الوقوف علی الربح و الخسران ثالثاً، الذی هو الغایة من المضاربة، من غیر فرق بین المجهول المشاهد و غیره إلا أن یکون المشاهدة کافیاً فی العلم بالمقدار تقریباً، بحیث لا یصدق علیه کون المعاملة سفهیةً، أو کونها مخطورةً، و هو خلف الفرض. و لا یکفی ارتفاع معظم الغرر، لصدق الغرر أیضا بعد ارتفاع المعظم.

ص: 601


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 17، ص448، من أبواب البیع و شروطه، ب40، ح3، ط آل البیت.

أما المجهول الذی یؤول إلی العلم ولو بعد ساعة أو یوم أو شهر، فلا بأس بالقول بالصحة، لکون المعاملة عقلائیة أولاً، و الإطلاقات شاملة لها و لیس الجهل المؤقت مانعاً عن الصحة، لعدم الفرق عند العقلاء بین العلم من بدء الأمر أو العلم بعد مدة، من غیر فرق بین أن یکون المجهول مشاهداً أو غیر مشاهد، فالحق هو التفریق بین المجهول الذی لا یؤول إلی علم أو یؤول إلیه لا التفریق بین المشاهد و غیر المشاهد.

و أما تصحیح المضاربة بمال مجهول مطلقاً – شیخ طوسی گفته من با مال مجهول صحیح می دانم- بما ذکره الشیخ، من کون المرجع هو قول العامل قدراً و ربحاً عند التنازع، فهو فرع کون المعاملة عقلائیة و شمول الإطلاقات لها، علی أنّ المفروض فیما إذا لم یؤل إلی علم، فالاعتماد علی قول العامل إن کان لکونه أمیناً فهو یرجع إلی القسم الثانی الذی یمکن فیه تحصیل العلم، و إلا فالدخول فی هذه المعاملة بحجّة أنّ المرجع هو العامل مع فرض کونه لیس أمیناً فی تعیین المقدار، معاملة سفهیة و غرریة، و لأجل کون المسألة ذات صورتین احتاط السید المحقق الخوئی فی المسألة و قال:« علی الأحوط الأولی، نعم أفتی السید الطباطبائی فی المتن: «الثالث: أن یکون معلوماً قدراً و وصفا و لا تکفی المشاهدة و إن زال به معظم الغرر» (1) .

شیخ طوسی فرموده: من با مال مجهول نیز صحیح می دانم، ما از ایشان سوال می کنم که کدام صورت را صحیح می دانی، آیا آن صورتی که عامل را امین و مورد اعتماد می دانی؟ در این فرض فرمایش شما (شیخ طوسی) صحیح است.

ص: 602


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص365، الشرط الثالث، ط جامعه مدرسین.

اما اگر عامل را امین ومورد اعتماد نمی دانی، بلکه احتمال خیانت در او (عامل) می دهی، درست است که صاحب سرمایه، مالک سرمایه اش و مالش است، اما مالک بودن، اثبات نمی کند که پس مشرّع هم است، نه خیر، مشرّع نیست، شارع فرموده: « الناس مسلطون علی أموالهم»، شارع نفرموده:« الناس مسلطون علی آحکامهم»، بر اموال خود مسلط هستید نه بر احکام شرعیه.

از مجموع بیانات ما روشن شد که فقط در دو صورت صحیح است:

الف؛ إذا یؤول إلی العلم لکلا الطرفین، یعنی هم برای مالک معلوم است و هم برای عامل.

ب؛ إذا یؤول إلی العلم لطرف واحد، مع کون العامل أمیناً.

اما اگر عامل را مورد اعتماد و امین ندانستیم، مسلّماً این معامله باطل خواهد بود.

همان گونه که توجه دارید، تا کنون بحث ما در شرائط رأس المال بود و نیز قبلاً بیان شد که مضاربه قائم با چند چیز است:

1؛ رأس المال

2؛ مالک

3؛ عامل.

شرائط رأس المال و هکذا شرائط مالک و عامل را خواندیم، فقط شرائط ربح باقی مانده که باید مورد بحث قرار بدهیم.

شرائط الربح

برای ربح سه شرط ذکرشده است:

1: أن یکون معلوماً لا مجهولاً

2: أن یکون مشاعاً مقدّراً بأحد الکسور

3: أن یکون الربح مشترکاً بین المالک و العامل لا یشارکهما غیرهما.

شرط سوم این است که ربح باید بین دو نفر باشد، اما اگر بگوییم ربح بین دو نفر باشد، اما بشرط اینکه یک ثمن (یک هشتم) را هم امام مسجد یا به فلان سیّد یا به فلان فقییر بدهیم، این باطل است، یعنی نباید پای شخص ثالث را پیش بکشیم و الا مضاربه باطل می شود.

ص: 603

شرائط ربح در عقد مضاربه 95/12/01

موضوع: شرائط ربح در عقد مضاربه

بحث در شرائط رأس المال تمام شد، تمام شرائطی که آقایان گفته بودند، ما آنها را نپذیرفتیم، البته فقط یک شرط را پذیرفتیم و گفتیم باید رأس المال دین نباشد.

عمده این است که حتی یک دلیل و یک روایت برای این شروط نیست، جز اینکه آقایان قائلند براینکه مضاربه بر خلاف قواعد است و لذا باید قدر متیقن را گرفت.

اینک بحث ما در شرائط ربح است.

عبارت تحریر الوسیلة

«و فی الربح أن یکون معلوماً، فلو قال «إنّ لک مثل ما شرط فلان لعامله، و لم یعلماه بطلت» (1)

گاهی مالک به عامل می گوید آنچه را که فلان شخص (مثلاً زید) به عاملش می دهد، من نیز همان را به تو می دهم، اگر هردو می دانند که عامل زید چند می گیرد، بسیار خوب است ومشکلی ندارد، اما اگر هردو ندانند که جناب« زید» به عاملش چه مقدار می دهد، در این فرض مضاربه باطل است و حق هم با ایشان است.

پرسش

پرسش این است که چرا در رأس المال جهالت اشکال ندارد، به شرط اینکه در آینده روشن بشود، اگر در آینده روشن شد، جهالت فعلی اشکال ندارد، اما در اینجا این حرف را نمی زنیم و می گوییم حتی اگر در آینده هم روشن شود که فلان تاجر به عاملش چه مقدار می دهد، باز هم کافی نیست و مضاربه باطل است، چرا در جهل فعلی در رأس المال مضرّ نیست، اما در اینجا مضرّ است هر چند در آینده روشن شود؟

ص: 604


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص554.

پاسخ

فرق است بین آنجا و اینجا، در آنجا رأس المال است، اگر الآن روشن نشود، در آینده روشن خواهد شد که در این کیسه چه مقدار است، فلذا ضرر به جایی نمی زند، جهل فعلی ضرر نمی زند چون در آینده روشن است، ولی در اینجا ممکن است ضرر داشته باشد، جناب زید ممکن است به عامل خودش مبلغی را می دهد، ولی من یک عاملی هستم که ممکن است ده برابر عامل او (زید) کار بکنم، چگونه من به یک امر مبهم راضی بشوم هر چند در آینده معلوم شود، فلذا چه بسا کلاه سر عامل برود ویا کلاه سر مالک برود، اگر عامل زرنگ و زبر دست است، کلاه سر عامل می رود، و اگر زبر دست نیست، کلاه سر مالک می رود، و لذا نباید خیال شود که اینجا همانند رأس المال است، در رأس المال جهل فعلی مضر نیست چون آینده روشن است، اما در اینجا اگر فعلاً ندانم و در آینده بدانم، چه بسا عامل متضرر بشود و چه بسا ممکن است مالک متضرر بشود، ولذا حضرت امام (ره) می فرماید:

فلو قال «إنّ لک مثل ما شرط فلان لعامله، و لم یعلماه بطلت»

الشرط الأوّل: أن یکون الربح معلوماً، فلو قال: إنّ لک مثل ما شرط فلان لعامله و لم یعلماه، بطلت و یدلّ علیه أنّ الغایة من المضاربة هو تملّک کلّ واحد من المالک و العامل حصّة من الربح، و المملوک یجب أن یکون متعیّناً و المبهم لا یکون مملوکاً.

و علّله الأردبیلی: « بأنّ عدم التعیین مستلزم للجهل الموجب للبطلان» (1)

ص: 605


1- مجمع الفائدة و البرهان، مقدس اردبیلی، ج10، ص250 - 251.

این یک دلیل، دلیل بهتر همان بود که بیان شد، یعنی اگر معیّن و روشن نباشد، سر تا پا غرر است.

پرسش

ممکن است کسی بگوید: چه مانعی دارد که ما یک مضاربه ای بکنیم، منتها به طرف اجرة المثل بدهیم.

پاسخ

جوابش این است که ما می خواهیم مضاربه را صحیح کنیم، أجرة المثل در جایی است که مضاربه باطل باشد.

فإن قلت: « لماذا لا یرجع إلی أجرة المثل؟

قلت: الکلام فی صحّة المضاربة، و الرجوع إلی أجرة المثل عند فساد المضاربة، و نحن یصدد تحدید المضاربة الصحیحة.

«أن یکون الربح مشاعاً مقدّراً بأحد الکسور کالنصف أو الثلث.، فلو قال: علی أنّ لک من الربح مائة و الباقی لی، أو بالعکس، أو لک نصف و عشرة دراهم مثلاً، لم تصحّ» (1) .

شرط دوم در مضاربه این است که ربح مشاع و مشترک باشد، بضاعت خارج شد( خرج البضاعة) چون در بضاعت همه سود و درآمد مال مالک است، قرض نیز خارج شد (خرج القرض) چون در قرض همه سود و درآمد مال مقترض و عامل است.

آنگاه می فرماید اگر کسوری در کار نباشد باطل است ، مثلاً مالک به عامل بگوید: فلانی! من با تو مضاربه می بندم، از مجمود درآمد و سود «مضاربه» صد درهم مال تو، الباقی بین تو و بین من مشترک باشد (الباقی بینی و بینک) یا عامل به مالک می گوید: جناب مالک! من حاضرم با تو مضاربه کنم و اگر درآمد و سودی در میان بود، صد درهم مال تو،( الباقی بینی و بینک) حضرت امام می فرماید این باطل است، حتماً عدد نباید در میان بیاید.

ص: 606


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص554.

آقایان اصرار دارند که در مضاربه باید کسر اعشاری باشد و پای عدد در میان نیاید، چرا این حرف ها را می زنند؟ می گویند ما روایات داریم و از روایات استفاده می شود که باید بالکسور باشد و الا اگر پای عدد به میان بیاید که یکصد درهم مال یکطرف مسلّم گرفته شود و بقیه بین طرفین باشد،این درست نیست و سبب بطلان مضاربه می شود، دلیل شان روایات است، الآن روایات را می خوانیم.

ما در جواب آقایان می گوییم آیا مضاربه مانند نماز و روزه است که همه چیزش را باید از شرع مقدس بگیریم و کوچکترین حق نداریم کلمه ای را اضافه کنیم یا کلمه ای را کم کنیم، در آخرین سجده نماز گاهی ما می خواندیم:« یا لطیف إرحم عبدک الضعیف»، می گویند: در روایات یک چنین تعبیری نیامده ولذا ما نمی خوانیم.

بله؛ اگر عبادات باشد، دست ما بسته است، اما اگر معاملات باشد، معاملات را اگر شرع تأسیس کند و از مخترعات شرع باشد، باز هم حکم عبادات را دارد، اما اگر معاملات از مخترعات شرع نباشد و قبل از شرع هم بوده، به چه دلیل ما این همه قید و بند به آن بزنیم و با این کار دست و پای مردم را ببندیم،ما روایات را می خوانیم، از روایات فقط استفاده می شود که سود باید مشارکت باشد و با کلمه مشارکت و مشاع می خواهند بضاعت و قرض را خارج کنند، کار با کسور ندارد چنانچه آقایان می گویند، روایات می گویند سود و درآمد باید مشارکت باشد، چون اگر مشارکت نباشد یا بضاعت می شود که برنده مالک است و کار عامل قربة إلی الله است یا قرض است که برنده جناب عامل است و مقرض فقط ثواب می برد. تمام روایات ناظر به همین کلمه مشارکت است و اما کیفیت مشارکت حتماً بالکسور باشد، ابداً از روایات چنین چیزی استفاده نمی شود.

ص: 607

خلاصه اینکه اینجا خلاف مشارکت نیست،خلاف مشارکت جایی است که دست یک طرف به کلی خالی باشد و دست دیگری پر، اینجا دست هردو پر است، منتها دست یکی پرتر، چرا ما این کار را می کنیم؟« لإیجاد الرغبة»، چون عامل، عامل کار کشته است، عامل کار کشته قیمت دارد ولذا مالک می خواهد با این کارش او را جذب کند و لذا می گوید: یکصد درهم مال تو،بقیه بین من و تو مشترک باشد.

بنابراین، اگر مشارکت می گویی، همه صور مشارکت دارد، چه من ده درهم ببرم چه نبرم و یکسان باشد.

اشکال

ممکن است کسی اشکال کند که از کجا معلوم که این معامله درآمد زا و سود آور است تا شما بگویید یکصد درهم مال تو، بقیه «بینی و بینک»؟

جواب

جوابش این است که افراد زیرک و کار کشته می دانند که این معامله سود دارد یا سود ندارد، نان دارد یا ندارد؟ نود درصد اطمینان دارد که این معامله سود آور است.

ثانیاً؛ اگر سود هم نداشته باشد،مشروط است، یعنی اگر سود کردیم، یکصد درهم را به شما می دهم بقیه را قسمت می کنیم، بنابراین، ندانستن ضرر به مسأله نمی زند،اگر اشکال شما همین است، این اشکال قابل رفع است. رفعش به این است که افراد کار دان و آینده نگر می تواند پیش بینی کند که آیا این معامله سود آور است یا سود آور نیست.

علاوه براین، اگر سود آور هم نشد، مضاربه مشروط به وجود سود است و این مقدار جهل هم مضرّ نیست، چون مضاربه تا حدی بر اساس ضرر است، یعنی هیچکس علم غیب ندارد که مضاربه سود می آورد یا سود نمی آورد، طرف که وارد مضاربه می شود، با توکل به خدا وارد مضاربه می شود و الا صد درصد یقین به سود آوری ندارد، فلذا ممکن است با دست پر بر گردد یا با دست خالی.

ص: 608

الشرط الثانی: أن یکون الربح مشاعاً مقدّراً بأحد الکسور کالنصف أو الثلث.قال المحقق الثالث فی الربح: « و یلزم الحصة بالشرط دون الأُجرة علی الأصحّ و لا بدّ أن یکون الربح مشاعاً» (1) .

و علّق علیه الشهید الثانی بقوله: « المراد بالمشاع أن یکون بأجمعه مشترکا بینهما، و تخرج به أُمور: الأول: أن یجعل لأحدهما شیئاً معیّناً و الباقی للآخر» (2) .

قال العلامة فی شروط الربح: « الشرط الرابع: أن یکون العلم به من حیث الجزئیة المشاعة، کانصف أو الثلث أو الربع أو غیر ذلک من الأجزاء الشائعة، لا بالتقدیر، فلو قال: قارضتک علی أنّ لک من الربح مائة و الباقی بیننا بالسویة، فسد القراض، لأنّه ربما لا یربح إلّا ذلک القدر، فیلزم أن یختصّ به أحدهما».

و کذا إذا قال: علی أنّ لی من الربح مائة و الباقی بیننا، لم یصحّ القراض.

و کذا لو قال: لک نصف الربح سوی درهم، أو: لک نصف الربح و درهم» (3) .

و قال العلامة فی القواعد: « فلو قال: علیّ أنّ لک من الربح مائة و الباقی لی، أو بالعکس بطل» (4) .

و علله المحقق الثانی فی شرحه علی القواعد بقوله: « إنما لم یصح هنا لأنّه ربما لا یربح إلا ذلک القدر فیلزم أن یختص به أحدهما و هو خلاف مقتضی العقد» (5) .

لا شکّ أنّ ما أفتی المصنّف، هو الموافق لکلمات العلماء، غیر أنّ ما ذکروه تأمّلاً واضحاً:

یعنی آنچه را که حضرت امام (ره) در متن گفته اند، همان چیزی است که تمام علمای ما گفته اند.

ص: 609


1- شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص140.
2- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج4، ص364.
3- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج17، ص56.
4- قواعد الأحکام، علامه حلی، ج2، ص337.
5- جامع المقاصد، محقق ثانی، ج8، ص84.

أوّلاً: أنّ المضاربة لیست من العقود الّتی أسسها الشرع حتّی نتفحّص عن قیودها و شروطها و موانعها، إذ عندئذ تصبح کالعبادات و لکنّها – کما مرّ – کانت معاملة رائجة قبل بعثة النّبی و قد ضاربت السیّدة خدیجة ع مع النبّی ص – کما هو معروف - فعلی هذا فما صحّحه العرف فهو الممضی عند الشّرع، و من المعلوم أنّ هذه القیود لیست فی العرف العام، بل أنّ غایة ما یستفاد من الروایات أنّه لو کان الربح لصاحب المال فهو البضاعة و لو کان الربح للعامل فهو القرض، و ما کان بینهما فهو المضاربة.

و عندئذ یجوز ما ذکر من الصورتین و غیرهما، ما لم یکن هناک منع من الشارع، و أمّا الروایات فهی ترکز علی الأمر الثالث، أی کون الربح بینهما، حذراً من البضاعة و القرض.

1: روی الشیخ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یَعْنِی الْمُرَادِیَّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع: « عَنِ الرَّجُلِ یَقُولُ لِلرَّجُلِ أَبْتَاعُ لَکَ مَتَاعاً وَ الرِّبْحُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ قَالَ لَا بَأْسَ» (1) .

از راویات استفاده می شود که ربح باید بین عامل و مالک مشترک باشد، اما اینکه شکلش چگونه باشد، نصف باشد یا ثلث و یا کمتر و بیشتر، این قسمتش از روایات استفاده نمی شود، از روایات فقط مشارکت فهمیده می شود (که ما هم مشارکت را قبول داریم) منتها این مشارکت برای خودش تجلیاتی دارد، مانند نصف، ثلث و خمس و ...

2: روی الکلینی بسنده عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنِ اتَّجَرَ مَالًا وَ اشْتَرَطَ نِصْفَ الرِّبْحِ فَلَیْسَ عَلَیْهِ ضَمَانٌ » (2)

ص: 610


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص20، من أبواب أحکام المضاربة، ب3، ح1، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص21، من أبواب أحکام المضاربة، ب3، ح2، ط آل البیت.

3: عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « قَضَی عَلِیٌّ ع فِی تَاجِرٍ اتَّجَرَ بِمَالٍ وَ اشْتَرَطَ نِصْفَ الرِّبْحِ فَلَیْسَ عَلَی الْمُضَارَبَةِ ضَمَان» (1)

4: و روی الشیخ فی التهذیب، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنْ مَالِ الْمُضَارَبَةِ قَالَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» (2)

کسی که اهل ذوق باشد، از این روایت بعضی از شرکت ها را استفاده می کند، یک شرکت هایی است که تشکیل می دهند و اگر شرکت ضرر کرد و ورشکست شد، فقط خود همین شرکت ضامن است، حق ندارند طلبکاران سراغ اموال دیگر بروند.

از این روایت هم استفاده می شود که باید دست هردو (عامل و مالک) پر باشد، مشارکت باشد، اما اینکه یکی بر دیگری تمیّز نداشته باشد، استفاده نمی شود.

نعم هنا سؤال و هو: من أین یعلم أنّ المضاربة ستبرح حتّی یشترط فی المثال الأوّل أنّ للعامل مائة، و الباقی للمالک، و فی المثال الثانی بأنّ للعامل النصف مضافاً إلی عشرة دراهم؟

و الجواب: أنّه ربما یحصل الوثوق بالربح للتجارب السابقة، غایة الأمر أنّ هذا القید مشروط بوجود الربح و إلّا لم یؤثّر شیئاً علی العامل.

یعنی، اولاً: افراد کاردان و زرنگ این مطلب را پیش بینی می کنند و ثانیاً: این شرط مبنی علی الوجود است، یعنی به شرط درآمد و سود آوری یک چنین شرطی را می کنند.

ص: 611


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص21، من أبواب أحکام المضاربة، ب3، ح4، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص21، من أبواب أحکام المضاربة، ب3، ح5، ط آل البیت.

نعم، لو کان معناه أنّ علی العامل أن یدفع للمالک هذا المبلغ سواء ربحت التجارة أو لا، فهو شرط باطل.

فإن قلت: ممکن است کسی بگوید که این شرط شما بر خلاف مقتضای عقد است و هر شرطی که بر خلاف مقتضای عقد باشد، حتماً باطل است، چرا بر خلاف مقتضای عقد است؟

چون مقتضای مضاربه این است که هردو مساوی در ربح باشند و هیچکدام سود ویژه نداشته باشند، در اینجا یا عامل سود ویژه دارد یا مالک، و سود ویژه داشتن بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است، بلکه باید از اول بگویند:« بالنصف یا بالثلث أو الربع»، اما اینکه برای یکی سود ویژه قائل بشوند و بعداً بگویند: «بالنصف یا بالثلث أو بالربع»، این بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است، مثل این است که:« باع بلا ثمن، آجر بلا أجرة، نکح بلا تمتّع»،همان گونه که بیع بلا ثمن و اجاره بدون اجرت بر خلاف مقتضای عقد است، سود ویژه هم بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است.

شرائط ربح در عقد مضاربه 95/12/02

موضوع: شرائط ربح در عقد مضاربه

بحث در این است که اگر عامل و مالک اتفاق داشته باشند که در مضاربه مبلغی (مثلاً یکصد درهم) به یکی از آنها اختصاص داشته باشد و الباقی مشترک باشد، حکمش چیست؟ همه آقایان بالاتفاق می گویند جایز نیست، دلیل آنها همان روایاتی بود که خواندیم.

ولی ما عرض کردیم: معنای این روایات این است که ربح بینهما (بین عامل و مالک) باشد، در واقع می خواهند حذر کنند از بضاعت و قرض، یعنی می خواهند بضاعت و قرض را خارج کنند.

خلاصه این روایات با عرض ما مخالفت ندارند، بلکه ناظر بر این هستند که هردو باید سهم داشته باشند، نه اینکه یکی سهم داشته باشد و دیگری سهم نداشته باشد، منتها سهم شان گاهی به صورت نصف است و گاهی به صورت ثلث یا ربع و...، گاهی به یکی از آنها مبلغی را اختصاص می دهند و بقیه بینهما مشترک باشد. روایات همه اینها را می گیرد.

ص: 612

إن قلت: ظاهر روایات این است که مشارکت بالإشاعه باشد، یعنی کنار «بالمشارکة» قید اشاعه را می گذارند، ظاهر این روایات این است که ربح بینهما بالمشارکة علی الوجه الإشاعه باشد، اشاعه این است که هر جزئی را حساب بکنیم، نصفش مال مالک است و نصفش مال عامل، اگر این باشد، آن وقت مبلغی را به یکی از آنها اختصاص دادن، با مقتضای عقد مضاربه سازگار نیست.

قلت: ما باید فرق بگذاریم بین آثاری که اثر مطلق عقد مضاربه است که همه جا باید باشد، یعنی قابل انفکاک نیست، آن کدام اثر است؟ آن این است که هردو باید سهم داشته باشند، این اثر، اثر مطلق عقد مضاربه است، هر کجا عقد مضاربه تحقق پیدا کرد، باید این اثر باشد، یعنی هردو باید سهم داشته باشند و الا یا بضاعت می شود یا قرض.

اما یک آثاری داریم که مال مطلق عقد مضاربه نیست،بلکه مال مضاربه مطلقه است، مضاربه مطلقه این است که مضاربه کنیم و به دنبالش سکوت نماییم، آن اثرش اشاعه است، اما اگر سکوت نکنیم، اثرش اشاعه نیست، اشاعه بودن،اثر مطلق عقد مضاربه نیست، «اشاعه» اثر مضاربه مطلقه است که مضاربه کنیم و دهان را ببندیم و چیزی نگوییم، این می شود اشاعه، اما اگر دهان را نبندیم و بگوییم: مبلغ ده درهم مخصوص مالک یا مخصوص عامل، بقیه مشترک باشد، این اشکالی ندارد.

فإن قلت: اطلاق العقد یقتضی المشارکة بالإشاعة، فتخصیص شیء للعامل أو للمالک ینافی ذینک القیدین، أعنی المشارکة بالإشاعة.

قلت: أمّا القید الأوّل (أعنی المشارکة) فالمفروض أنّ الربح بینهما و لیس للمشارکة معنی سوی کون الربح بینهما، و أمّا القید الثانی (أعنی المشاع) أی اشتراک کلّ من المالک و العامل فی کلّ جزء من أجزاء الربح حتّی لا یصحّ تخصیص شیء بالعامل بأحد الوجهین فهو مقتضی إطلاق العقد – یعنی عقد مضاربه را بخوانیم و سکوت کنیم - و ترفع الید عنه بالقید.

ص: 613

و حاصل الکلام أنّ هنا فرقاً بین کون شیء من آثار مطلق العقد، أی مطلق عقد المضاربة و کونه من آثار العقد المطلق، أی المضاربة المطلقة، فلو کان أثراً للأوّل (مطلق مضاربه) فلا یمکن تغییره، لأنّه یصبح شرطاً منافیاً لمقتضی العقد، و أمّا أنّه لو کان من آثار العقد المطلق فیمکن رفع الید عنه بالتقیید.

إذا تبیّن ذلک فنقول: إنّ الإشاعة بمعنی أنّ کلّاً من المالک و العامل شریکاً فی کلّ جزء، إنّما هو من آثار العقد المطلق، دون مطلق العقد، و الإطلاق ترفع عنه الید بالتقیید.

و بذلک تظهر صحّة المثالین فی کلام المصنّف و هو أن یجعل للعامل النصف مضافاً إلی عشرة دراهم معیّناً و البقیة للآخر، لما عرفت من أنّ الإشاعة بمعنی مشارکة کلّ من المالک و العامل فی جزء من الأرباح من مقتضیات المضاربة المطلقة، لا من مقتضیات مطلق المضاربة، وعلی ذلک فکلّ شرط لم یکن مخالفاً لمقتضی العقد أو حکم الکتاب و السنّة، أو لم یکن غرریّاً و لا ربویّاً و نحوهما، یکون نافذاً بحکم أدلّة الشروط و الإطلاقات وجوب الوفاء بالعقد.

ثمّ إنّ الشرکة و إن کانت مقوّماً للمضاربة حتی یخرج البضاعة و القرض عن حدّها، لکنّها موجودة فی المثالین و غیرهما غایة الأمر صارت الشرکة بالنحو المذکور و أمّا الإشاعة فإن أرید اشتراک کلّ من المالک و العامل فی کلّ جزء، فهذا لا دلیل علی لزومه بل هو مقتضی العقد المطلق لا مطلق العقد، فترفع الید عنه بالتقیّد.

و أمّا کونه بمعنی عدم الإقرار، فهو شرط محقق

فتاوی شاذة للأعلام الأربعة

چهار بززگوار داریم که عبارتند از:

1؛ شیخ مفید. 2؛ شیخ طوسی.

3؛ أبو الصلاح الحلبی. 4؛ سلّار دیلمی.

ص: 614

اینها از اعلام شیعه در قرن چهارم و پنجم هستند، شیخ مفید از علمای قرن چهارم، بقیه هم از علمای قرن پنجم هستند، اینها در مضاربه یک فتوای عجیب می دهند و می گویند اگر کسی مضاربه کرد، ربح مال مالک است و برای عامل باید أجرة المثل داد، حتی ابوالصلاح حلبی می گوید افضل این است که به قرار داد عمل کنند، یعنی ربح مشارکتاً باشد، ولی اگر عمل هم نکنند، اشکال ندارد، عجیب است که این اعلام اربعه چگونه این فتوا را داده اند ،البته این فتاوای شان با سایر فتاوای شان تطبیق نمی کند.

قد عرفت أنّ فتوی المشهور من بطلان عقد المضاربة فی المثالین و غیرهما لا یخلو من تشدید (افراط) و یقابله فی التفریط ما روی عن عدّة من مشایخ الإمامیة:

1:قال المفید: « و إذا دفع الإنسان إلی تاجر مال لیتّجر به علی أنّ الربح بینه و بینه، لم تنعقد بذلک شرکة، و کان له أجرة مثله فی تجارته» (1)

2: قال الشیخ : « و إعطاء المال لیضارب له به، کان للمضارب أجرة المثل، و کان الربح لصاحب المال و الخسران علیه، و قد روی أنّه یکون للمضارب من الربح مقدار ما وقع الشرط علیه من نصف أو ربع، أو أقل أو أکثر، و إن کان خسراناً فعلی صاحب المال» (2)

3: قال أبو الصلاح الحلبی: «و إمضاء شرطها (معاملة و قرار داد) أفضل، فإن تنازعا فللمضارب أجرة مثله» (3)

4: و قال سلّار: « و المضاربة أن یسافر رجل بمال رجل فله أجرة مثله و ل ضمان علیه» (4) .

ص: 615


1- المقنعة، شیخ مفید، ج1، ص632.
2- النهایة، شیخ طوسی، ج1، ص428.
3- الکافی فی الفقه، أبی الصّلاح تقیّ بن نجم الحلبی، ج1، ص347.
4- المراسم، سلار دیلمی، ج1، ص182.

علی ای حال این فتاوا، فتاوای بزرگان است، ما این فتاوا را قبول نداریم و این فتاوا از عظمت آنها هم چیزی کم نمی کند چون آنها مردان بزرگ اند.

الشراط الثالث: أن یکون الربح مشترکاً بین المالک و العامل فقط

عبارت تحریر الوسیلة

«و أن یکون الربح بین المالک و العامل لا یشارکهما الغیر، فلو جعلا جزءاً منه لأجنبی بطلت إلا أن یکون له علم متعلق بالتجارة» (1)

این شرط در واقع مقدمه ی این است که گاهی طرفین می گویند ما مضاربه می کنیم،نصفش مال من و نصفش مال شما، اما یک مبلغی را برای کارگر قرار بدهیم، می گویند برای اجنبی نمی شود حقی قائل بشویم، این از آن شرط هایی است که ما با آن موافقت نخواهیم کرد، می گویند فقط باید بین دو نفر باشد،اما اگر بخواهند برای اجنبی یک حقی قائل بشوند، نمی شود و چنین حقی را ندارند، مثلاً بگویند: یک ثلث مال من (مالک) یک ثلث هم مال تو (عامل) یک ثلث هم مال فلان کارگر، البته در تجارت های امروز، برای کارگران اجرة المثل قائل می شوند، اما برای کسانی که دست اندر کارند، برای آنها هم از ربح سهمی قائل می شوند.

آقایان اصرار دارند که باید بین دو نفر باشد و به شخص ثالثی سرایت نکند، من در این جلسه فقط اقوال را می خوانم، ادله برای جلسه آینده بماند.

عرض می کنم اجنبی بر چند قسم است، گاهی جناب اجنبی، از آن اجنبی هایی است که در این تجارت کار می کند و کمک می کند، مثلاً حسابدار است، چون عامل نمی تواند همه کار ها را انجام بدهد، بالأخره کسانی هستند که در این تجارت نقشی دارند و مؤثرند، گاهی اجنبی کاملاً از مسأله تجارت اجنبی است، مثلاً می گویند برای فلان شخص ثالث (پسر مالک یا پسر عامل) یک سهمی قائل بشویم، اولی را اگر نفی کنیم خیلی بعید است، اولی هر چند اجنبی است، یعنی طرف قرارداد نیست، اما در عین حال در این تجارت نقش دارد به گونه ای که اگر او نباشد، کار تجارت لنگ است، اگر بگوییم به او چیزی ندهیم،این با فکر عقلا و سیره عقلا سازگار نیست.

ص: 616


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص554.

آقای «خرقی» یک متنی دارد که «المغنی» شرح آن است، او گفته اگر آن شخص ثالثی که برای او سهمی قائل می شویم،عبد اینها باشد، اشکال ندارد. چرا؟ «لأنّ العبد لا یملک شیئاً»، این «عبد» اگر عبد عامل است، سهمش به عامل می رسد و اگر عبد مالک است، به مالک می رسد، فلذا اگر شخص ثالث عبد باشد، مشکلی نیست، اما اگر عبد نباشد، پسر یا کارگر یکی از آن دوتا باشد، اگر کمک کار است، می گوید اهل رأی (که ابوحنیفه و امثالش باشد) گفته اند اشکالی ندارد، درست است که اجنبی از عقد است، اما در اینجا سهمی دارد.

اما اگر این شخص ثالث (اجنبی) هیچگونه نقشی در این تجارت ندارد، مثلاً یک سیّدی است که در این محل زندگی می کند، می خواهند یک سهمی هم برای او قائل بشوند، این اقوال را نقل می کند، اما خودش می گوید مطلقا جایز نیست.

دلیل آقای خرقی

ایشان یک دلیل خوبی می آورد که آیت الله خوئی هم در شرح «عروة الوثقی » نا خود آگاه این دلیل را آورده است، مسلّماً ایشان (آیت الله خوئی) کتاب المغنی ابن قدامه را نداده، اما آنچه را که آورده در کتاب «المغنی» هست، دلیلش این است که ربح اثر دو چیز است:

الف؛ سرمایه. ب؛ عمل، این آقای که هیچگونه نقشی در تجارت ندارد، یعنی نه صاحب سرمایه است و نه عامل، به چه دلیل مبلغی را برای او قرار بدهند، البته این دلیلش یک صورت را نمی گیرد، آن صورتی است که عمل هم باشد، یعنی در واقع کمک کار و مساعد عامل است، اگر مساعد و کمک کار نباشد، به چه دلیل سهمی را هم برای او قرار بدهیم؟

ص: 617

جواب این دلیل را در جلسه آینده بیان می کنیم.

شرائط ربح در عقد مضاربه 95/12/03

موضوع: شرائط ربح در عقد مضاربه

عرض کردیم که اجنبی دو قسم است،گاهی این اجنبی کسی است که در خود این معامله فعالیت دارد، هر چند طرف معامله نیست، چون عامل نمی تواند همه کار ها را مباشرتاً انجام بدهد فلذا حسابدار می خواهد، یا کسی می خواهد که جلب مشتری کند و...، خصوصاً اگر دایره تجارت گسترده باشد. اگر چنین باشد، من فکر نمی کنم که کسی بگوید ادله این قسم اجنبی را نمی گیرد، چون بالأخرة این آدم نیز جزء عمل است، عمل دو جور است، یک عمل است که اصل و قائم با عامل است، یک عمل است که تبعی است و قائم به غیر.

ادله قائلین به عدم جواز

«إنّما الکلام» اگر شخص ثالث (اجنبی) به کلی بیگانه از تجارت است، مثلاً فقیری است که در محله ی ما زندگی می کند، می گوییم یک سهمی هم برای او باشد، آقایان می گویند این جایز نیست و برای مدعای خود سه دلیل اقامه کرده اند:

دلیل اول

دلیل اول ما خرقی است که ایشان می گوید بر اینکه ربح مال دو چیز است، یکی عمل، و دیگری سرمایه،این آدم (اجنبی) که در خارج نشسته نه جزء عمل است و نه جزء سرمایه، می گوید ربح زایده این دو چیز است، یکی عمل ودیگری سرمایه، کسی که در خارج نشسته و هیچگونه نقشی در تجارت ندارد، چرا سهمی را برای او قرار بدهیم؟!

جواب استاد سبحانی از دلیل اول قائلین به عدم جواز

ما از این دلیل خرقی دو جواب می دهیم:

اوّلاً؛ این دلیل شما اخص از مدعاست، چون مدعای شما اعم است، یعنی دلیل شما آن بخش را که در عمل مدخلیت دارد نمی گیرد، زیرا مقداری از کارهای تجارت بر دوش اوست و او (اجنبی) هم جزء عمل است، هر چند در قرارداد، رسماً طرف قرارداد نیست، اما در اینجا مؤثر اسا، اگر بگوییم ربح زایده عمل است، عمل او را نیز می گیرد.

ص: 618

اما اینکه می گویید جناب « اجنبی» فقیری است که در محله و همسایگی ما زندگی می کند ولذا یک دهم از ربح را برای او قرار بدهیم، می گوید ربح زایده دو چیز است ، یکی عمل و دیگری سرمایه، این شخص ثالث نه جزء عمل است و نه جزء سرمایه فلذا سهم قائل شدن برای او درست نیست.

ثانیاً؛ ما عرض می کنیم مسأله انحصار ربح بین دو نفر، از آثار مضاربه مطلقه است، نه از آثار مطلق المضاربه، آقایان اگر خیارات شیخ را خوب خوانده باشند، شیخ در آنجا یک تعبیر خوبی دارد و می فرماید: شرط مخالف کتاب و شرط مخالف سنت و شرط مخالف مقتضای عقد، می فرماید بعضی از آثار، آثار مطلق العقد است، و بعضی از آثار، آثار عقد مطلق است، مثلاً در بیع حتماً ثمن لازم است، این از آثار مطلق البیع است، اگر کسی بگوید:« بعت بلا ثمن»، این خلاف مقتضای عقد است و باطل، اما بعضی از چیز ها داریم که از آثار مطلق البیع نیست، بلکه از آثار بیع مطلق است، مثلاً معامله نقد است، نسیه دلیل می خواهد، این از آثار بیع مطلق است، و الا اگر قید بگذاریم چه اشکالی دارد؟ یعنی اشکال ندارد.

در «ما نحن فیه» هم بگوییم انحصار ربح بین این دو نفر، از آثار مطلق مضاربه نیست، بلکه از آثار مضاربه مطلقه است، اگر سکوت کنند، به دیگری نمی رسد، اما اگر قید بیاورند، به دیگری هم می رسد فلذا باید فرق بگذاریم بین اثر مطلق المضاربه و بین اثر مضاربه مطلقه، اگر آثار اولی باشد، نمی شود، اما اگر آثار دومی باشد، با قید مرتفع می شود.

ص: 619

پس دلیل اول این شد که ربح اثر عمل و سرمایه است، شخص ثالث نه در عمل نقش دارد و نه در سرمایه، فلذا سهم قائل شدن برای او صحیح نیست.

ما در جواب گفتیم که این از آثار مطلق مضاربه نیست، بلکه از آثار مضاربه مطلقه است.

دلیل دوم قائلین به عدم جواز

دلیل دوم مال آیت الله خوئی است، ایشان می خواهد بفرماید شما که می خواهید به شخص ثالث (اجنبیی که خارج از عقد مضاربه است) یک سهمی بدهید و چیزی را تملیک به او تملیک بکنید، این تملیک معدوم است، یعنی چیزی که هنوز وجود ندارد، چگونه می خواهید آن را تملیک کنید، چون (هذا تملیک للمعدوم)؟ آنگاه می بیند که اساس مضاربه تملیک معدوم است، در جواب می فرماید: این « بالدلیل» خارج شده است، یعنی درست است که اصل مضاربه هم تملیک معدوم است، منتها این تملیک معدوم با دلیل خارج شده، یعنی دلیل داریم که این تملیک معدوم اشکال ندارد، اما در غیر عامل و مالک، تملیک معدوم معنی ندارد.

جواب استاد سبحانی از دلیل آیت الله خوئی

جوابش این است که در اینجا مقتضی موجود است، یعنی معدوم مطلق نیست، بلکه مقتضی موجود است، سرمایه در خارج موجود است، عامل یک آدم ورزیده و زرنگ می باشد، فلذا مانعی ندارد.

گاهی می گویند ضمان «ما لم یجب» باطل است، ما گفتیم ضمان ما لم یجب جایی که مقتضی باشد اشکال ندارد، مثلاً جناب زید، فرشی را از بازار می خرد، ولی احتمال می دهد که این فرش از مال دزدی و سرقت باشد، یعنی مستحق للغیر باشد، فلذا به بایع می گوید فلانی! من این فرش را از تو می خرم به شرط اینکه کسی ضمانت بکند اگر یک روزی مال مسروقه از آب درآمد، پول مرا بدهی، آقایان می گویند این ضمان ما لم یجب است، چون هنوز مسروقه بودن این فرش ثابت نشده.

ص: 620

ما در جواب می گوییم: مقتضی موجود است، چون چیزی را که در بازار می فروشند، در مظنه سرقت است، همین مقدار کافی است. این استدلال ایشان (آیت الله خوئی) هم صحیح نیست

دلیل سوم قائلین به عدم جواز

دلیل دیگری آیت الله خوئی، ایشان یک استدلال دیگری دارد، من هر چه دقت کردم، دیدم یک استدلال جدیدی نیست، بلکه همان استدلال آقای خرقی است، مسلّماً ایشان کتاب « المغنی» ابن قدامه را ندیده، اما این را از قبیل توارد خاطرین می داند، یعنی هم به ذهن ایشان رسید و هم به ذهن آیت الله خوئی و آن این است که ربح زایده سرمایه و عمل است، کسی که در کنار نشسته نه جزء سرمایه است و نه جزء عمل.

ما در جواب گفتیم که: بله؛ ربح اختصاص ربح به این دوتا از آثار مطلق مضاربه نیست که از آن منفک نشود، اگر از آثار مطلق مضاربه باشد، لا ینفک، اما اگر از آثار مضاربه مطلقه باشد، قابل انفکاک است.

الوجه الثانی: « ما ذکره المحقق الخوئی (ره) من أنّة من قبیل تملیک المعدوم و لیس لدینا عموم أو إطلاق یشمل تملیک ما لا یملک»

یلاحظ علیه: بأنّه لو کان من قبیل تملیک المعدوم، لعمّ الإشکال للعامل، فکیف یملک النصف للعامل مع أنّه غیر موجود؟ و الحلّ أنّ التملیک صحیح، لوجود المقتضی و إن لم یکن الربح موجوداً بالفعل، و إن شئت قلت: إنّه من قبیل التملیک المشروط و لیس أمراً غریباً و کم له من نظیر، و ذلک کما فی نذر النتیجة علی القول بصحته، فإذا قال:« لو أنتجت شاتی (گوسفند من) هذه توأمین فأحدهما وقف لله أو نذر لزوّار ضریح الإمام ع، فالتملیک فعلیّ مع أنّ الممملوک غیر موجود، و یکفی فی التصحیح وجود المقتضی أو الاشتراط: أی إن أنتجت.

ص: 621

مثلاً کسی نذر می کند که اگر گوسفند من دو قلو بزاید، یکی از آنها نذر حضرت معصومه ع باشد، بنابراینکه شرط نتیجه صحیح باشد، این خودش الآن نذر می شود هر چند فعلاً وجود ندارد و این از قبیل تملیک معدوم است، اما مشروط است، چون گفته است: اگر این گوسفند من دو قلو بزاید، یکی از آنها وقف حضرت معصومه ع، یا وقف مسجد جمکران و یا جای دیگر باشد.

الوجه الثالث: أنّ مقتضی القاعدة تبعیة المنافع بأکملها لرأس المال فی الملکیة و إنّما خرجنا عنها فی المضاربة حیث یکون بعض الربح للعامل بالدلیل الخاص، و حیث لا دلیل علی جواز الجعل للأجنبی یکون باطلاً لا محالة، بعد أن لم یکن له شیء من رأس المال أو العمل ، هو أیضاً محتمل کلام الخرقی.

عرض کردیم که دلیل سوم آیت الله خوئی، عین همان دلیل خرقی است که می گوید ربح زایده دو چیز است، یکی عمل و دیگری سرمایه، شخص ثالث جزء هیچکدام از این دوتا نیست، فلذا سهم قائل شدن برای او صحیح نیست.

ما از این دلیل خرقی جواب دادیم ولذا نیاز به تکرار نیست.

المسألة الثانیة: « یشترط أن یکون الاسترباح بالتجارة، فلو دفع إلی الزارع مالاً لیصرفه فی الزراعة و یکون الحاصل بینهما، أو إلی الصانع لیصرفه فی حرقته و یکون الفائدة بینهما، لم یصحّ و لم یقع مضاربة» (1)

مسأله دوم این است طرف دارد فلذا به دیگری می گوید: فلانی! پول از من، با این پول من زراعت کن، سودش هم مشترک باشد، جنبه تجارتی ندارد، بلکه جنبه زراعتی دارد، چون تجارت این است که خرید و فروش کند، اما اینجا پولی می دهد و به طرف می گوید با این پول زراعت کن، درآمد و سودش مشترک، زمین و آب یا مال عامل است یا زمین کسی را اجاره می کند، حضرت امام (ره) می فرماید نمی شود، یعنی این مضاربه نیست، مضاربه حتماً باید جنبه تجارت داشته باشد،تجارت کدام است؟ التقلّب و التصرّف فی المبیع، یعنی در مبیع تصرف کند.

ص: 622


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص554.

یا می گویم: فلانی! این مبلغ را از من بگیر، طلا بخر و آن را تبدیل به گردنبند و دستبند و امثالش بکن و بفروش، ربحش مشترک باشد، این نمی شود. چرا؟ چون تقلب نیست و فقط یک معامله است، نه چند معامله و معاملات.

1: قال الشیخ الطوسی: « إن دفع إلی حائک غزلاً و قال: انسجه ثوباً علی أن یکون الفضل بیننا، فهو قراض فاسد، لأنّ موضوع القراض علی أن یتصرّف العامل فی رقبة المال و یقلّبها و یتّجر فیها، فإذا کان غزلاً فهو نفس المال و عینه، فهو کالطعام و إذا أعطاه لیطحنه و یکون الفضل بینهما، فیکون الکل لربّ المال و للعامل أجرة مثله، و إن أعطاه شبکة و قال: تصطاد بها فما رزق الله من صید بیننا، کان قراضاً فاسداً، لما مضی فإذا اصطاد، کان له، دون صاحب الشبکة، لأنّه صیده» (1)

2؛ قال العلّامة: «الرابع: العمل و هو عوض الربح و شرطه أن یکون تجارة فلا یصحّ علی الطبخ و الخبز و الحرف» (2)

و أقرّه علی ذلک شارح القواعد المحقق الثانی و لم نعثر علی مخالف سوی المحقق الأردبیلی.

3؛ ثمّ إنّ المحقق الأردبیلی بعد ما نقل کلام العلامة فی التذکرة بطوله، علّق علیه بما یلی: « ولیس الحکم باشتراط اختصاص الاسترباح بالتجارة فقط ظاهراً، إلّا أن یکون اجماعیّاً کما یفهم من کلام العلامة، و لیس بواضح. نعم الّذی هو واضح أنّه لا بدّ من التجارة فشرط أمثال ذلک لیحصل به الاسترباح بالتجارة، لا یخرج عن التجارة، فکما أنّه یصحّ بغیر اشتراط فیصحّ مع أیضاً، فهو بمنزلة أن یشترط نوع خاص للاسترباح، فتأمّل» (3)

ص: 623


1- المبسوط، شیخ طوسی، ج3، ص168.
2- قواعد الأحکام، علامه حلی، ج2، ص434.
3- مجمع الفائدة البرهان، مقدس اردبیلی، ج10، ص236.

4؛ و تردّد صاحب العروة و قال: «و لو فرض صحة غیرها (التجارة) للعمومات – ما لا یبعد – لا یکون داخلاً فی عنوان المضاربة» (1)

صاحب عروه می فرماید اگر فرضاً این را صحیح هم بدانیم، صحتش از باب مضاربه نیست، بلکه خارج از عنوان مضاربه می باشد.

بنابراین، معلوم می شود که در مسأله سه قول است:

الف؛ قول بالفساد (که نوعاً گفته اند).

ب؛ قول بالصحّة ( که اردبیلی می گوید).

د؛ لو قلنا بالصحّة فرضاً، لا تکون صحّته من جهة المضاربة، بل من جهة أخری.

ثمره اقوال ثلاثه

ممکن است کسی بگوید اگر صحیح باشد، چه اثری دارد؟

اثرش در ضمان ظاهر می شود، اگر از باب مضاربه باشد، عامل (عند التلف) ضامن نیست، چرا؟ ما لا یضمن بصحیحه لا یضمن بفاسده.

اما اگر از باب غیر مضاربه باشد، باید ببینیم که تحت کدام عنوان داخل است، فلذا خیال نشود که اگر صحیح شد، صحتش فرق نداشته باشد که از چه باب صحیح است، صحتش از نظر اثر فرق می کند، اگر از باب مضاربه صحیح باشد، یک اثر دارد و اگر از باب دیگر صحیح باشد، اثر دیگری دارد.

دیدگاه استاد سبحانی

بیان ما این است که مضاربه چیزی نیست که شرع مقدس آن را تأسیس کرده باشد، مضاربه یک چیزی است که در میان مردم قبل از اسلام هم بوده، منتها رسول خدا آن را امضا کرد و برایش حد و حدودی را معین نمود ، اگر مضاربه قبل از اسلام بوده، اینکه می گویند حتماً باید پول در تجارت باشد و گردش کار باشد، نوعاً این گونه است، چون در زمان عرب جاهلیت، صنعتی نداشتند، زراعتی نداشتند، درآمد شان فقط منحصر به این بود که پول بدهند و با آن تجارت کنند، این دلیل بر انحصار نیست.

ص: 624


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص366، التاسع، ط جامعه مدرسین.

عمده در مضاربه ازدواج سرمایه با عمل است، یعنی عمل یک طرف قضیه قرار داشته باشد و سرمایه هم طرف دیگرش، وقتی این گونه شد، چه فرق می کند که گردش کار باشد یا گردش نباشد، پول بدهم که طرف زراعت بکند، یا پول بدهم که طرف زرگری کند.از نظر عمومات و از نظر قواعد مانعی نیست.

خلاصه مجرد اینکه در زمان پیغمبر اکرم ص مضاربه فقط تجارت بوده، این من باب ضیق خناق است چون در آن زمان مسأله زراعت و زرگری نبوده و اگر هم بوده بسیار نادر بوده، فلذا اینها دلیل نمی شود، آنچه را که ما می فهمیم اسلام می خواهد مردم کار کنند و از راه مشروع درآمد پیدا کنند، یعنی ربا خوار نباشند، فلذا در اینجا یکی پول می دهد و آن دیگری کار می کنند و در سودش شریک می شوند،این چه عیبی دارد؟!

خلاصه ما خود را در چهار چوبی( که آقایان درست کرده اند) قرار نمی دهیم، همین مقداری که خلاف کتاب و سنت نباشد و هکذا خلاف مقتضای عقد نباشد، عقلائی هم باشد کافی است.

مواردی که می شود دین را رأس المال قرار داد 95/12/04

موضوع: مواردی که می شود دین را رأس المال قرار داد

حضرت امام (ره) و دیگران بر این قائل شدند بر اینکه دین نمی تواند رأس المال واقع شود، ما نیز در این مسأله با آنها موافق و هماهنگ بودیم و گفتیم دین نمی تواند در مضاربه رأس المال قرار بگیرد، چون روایت داشتیم، اینک حضرت امام (ره) دو راه نشان می دهد که ما بتوانیم دین را رأس المال قرار بدهیم،.

1: فرض کنید که زید عامل بنده است و عمرو هم بدهکار من است، من به زید می گویم: جناب زید! من شما را وکیل می کنم که دین را از عمرو بگیری و بعداً صیغه مضاربه را بخوان و عامل من باش، این راه بسیار راه خوبی است، چون من در اینجا دین را رأس المال قرار ندادم، بلکه جناب عامل را وکیل گرفتم تادین مرا از عمرو بگیرد و از طرف من صیغه مضاربه بخواند.

ص: 625

2: راه دوم این است که خود جناب زید بدهکار من است، من به زید می گویم تو وکیل من هستی که دین را نقد کن، یعنی آن را درهم و دینار کن، بعداً تو را وکیل می کنم که صیغه مضاربه را از طرف من و از طرف خودت بخوانی. ( راه دوم نیز راه خوب است و ما با مشهور کاملاً موافقیم که دین نمی تواند رأس المال قرار بگیرد، ولی اگر کسی بخواهد دین را رأس المال قرار بدهد، باید اول آن را از حالت دینی بیرون بیاورد و سپس مضاربه را بر آن و اقع کند که ما دو راهکار برایش ارائه نمودیم که با این دو راهکار می شود دین را هم به عنوان رأس المال قرار داد.

آیا عروض را می شود در باب مضاربه رأس المال قرار داد؟

مطلب دیگر اینکه: آقایان گفته اند که عروض (گندم، برنج و حبوبات) را نمی شود رأس المال قرار داد، مثلاً برنج و گندم و امثالش نمی تواند رأس المال واقع شود، اینجا باز حضرت امام (ره) یک راه نشان داده است و فرموده: ما نیز قبول داریم که عروض نمی تواند رأس المال واقع بشود، اما من عامل را وکیل می کنم و می گویم این گندم را بفروش، بعد از آنکه تبدیل به درهم و دینار شد از طرف من وکیل هستی که ایجاب را از طرف من و از طرف خود قبول را بخوانی، این هم راه دیگر.

بنا براین،مجموع آنچه بیان کردیم، یکنوع راهنمایی است، هم در دین و هم در عروض، منتها در دین دو راهکار ارائه نمودند ، اما در اینجا (عروض) یک راه، می گویم همین گندمی که در اختیارت گذاشتم، وکیل هستی که آن را بفروشی، قتی نقد شد، از طرف من ایجاب را از طرف خود قبول را بخوانی.

ص: 626

المسألة الثالثة: «الدراهم المغشوشة إن کانت رائجة مع کونها کذلک تجوز المضاربة بها، و لا یعتبر الخلوص فیها، نعم لو کانت قلباً یجب کسرها و لم تجز المعاملة بها لم تصحّ» (1)

مسأله سوم این است که باید درهم و دینار سالم باشد، یعنی تقلبی و مغشوش نباشد چون درهم و دینار مغشوش و تقلبی نمی تواند در باب مضاربه به عنوان سرمایه و رأس المال قرار بگیرد، حتی حضرت فرمود آن را بشکنید، حضرت امام می فرماید: بله، درهم و دینار باید سالم باشد،اما بعضی از درهم و دیناری داریم که جنبه تقلبی و مغشوش بودنش ضعیف است، یعنی به گونه ای نیست که نشود با آن معامله کرد.

البته در زمان سابق، دار الضربی نبود،دار الضرب در این دویست سال اخیر درست شد، یعنی جایی را معین کردند که درهم و درهم را به اندازه معین ضرب کنند، ولی سابقاً دار الضرب نبود و هر رئیسی برای خودش درهم و دیناری داشت ولذا درهم و دینار ها از نظر خلوص فرق داشتند، حضرت فرمود آنکه متقلب است بشکنید،اما اگر تقلبش کمتر است و مردم با آن معامله می کنند، در این صورت هیچ اشکالی ندارد که انسان با آن معامله کند.

المسألة الرابعة: «لو کان له دین علی شخص یجوز أن یوکل أحداً فی استیفائه ثمّ إیقاع المضاربة علیه موجباً و قابلاً من الطرفین، و کذا لو کان المدیون هو العامل یجوز توکیله فی تعیین ما فی ذمّته فی نقد معین للدائن ثمّ إیقاعها علیه موجباً و قابلاً» (2) .

ص: 627


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص609.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص609.

مسأله چهارم این است که کسی بدهکار من است، عرض کردیم که نمی شود آن را سرمایه و رأس المال قرار داد، ولی دو راهکار ارائه گردید که بشود آن را سرمایه و رأس المال قرار داد، یا بدهکار، غیر از جناب عامل است، در این فرض عامل از طرف من وکیل است که آن را بگیرد و سپس با آن مضاربه کند و اگر بدهکار، خود عامل است، خودش نقد کند و سپس با آن مضاربه کند.

المسألة الخامسة: « لو دفع إلیه عروضاً و قال: بعها و یکون ثمنها مضاربة لم تصحّ إلّا إذا أوقع عقدها بعد ذلک علی ثمنها» (1) .

مسأله پنجم در باره عروض است، عروض عبارت از گندم، جو، برنج و حبوبات، بحث این است که آیا عروض را می شود در باب مضاربه سرمایه و رأس المال قرار داد یا نه؟

آقایان گفته اند که عروض (گندم، برنج و حبوبات) را نمی شود رأس المال قرار داد، مثلاً برنج و گندم و امثالش نمی تواند رأس المال واقع شود، اینجا باز حضرت امام (ره) یک راهکار نشان داده است و فرموده: ما نیز قبول داریم که عروض نمی تواند رأس المال واقع بشود، اما من عامل را وکیل می کنم و می گویم این گندم را بفروش، بعد از آنکه تبدیل به درهم و دینار شد از طرف من وکیل هستی که ایجاب را از طرف من و از طرف خود قبول را بخوانی.

مسأله ششم

مسأله ششم در باره این این است: کسانی هستند که شبکه قوی و پر قیمتی دارند، اما خود شان نمی توانند با آن از دریا ماهی بگیرند ولذا آن را به عنوان رأس المال و سرمایه در اختیار صیادان قرار می دهند که با آن ماهی صید کنند،آیا می شود شبکه (وسیله صید ماهی) را رأس المال و سرمایه قرار داد؟

ص: 628


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص609.

آقایان می گویند: شبکه را نمی شود سرمایه و رأس المال قرار داد، یعنی اگر کسی آن را در باب مضاربه سرمایه و رأس المال قرار بدهد، مضاربه اش باطل است. چرا باطل است؟

از دو نظر باطل است:

الف: اولاً، بنا شد که رأس المال درهم و دینار باشد،شبکه که درهم و دنیا رنیست.

ب: ثانیاً، باید تجارت باشد، تجارت، یعنی گردش کار، صید ماهی گردش کار نیست.

بنابراین، از این نظر که این معامله فاقد دو شرط است، مضاربه با آن باطل است. چرا؟ اولاً؛ رأس المال درهم و دینار نیست. ثانیاً؛ گفتیم باید تجارت باشد و گردش در کار باشد و این تجارت نیست، فلذا این معامله باطل است. چرا باطل است؟ می فرماید اگر بخواهد این معامله صحیح باشد، باید تحت یکی از دو عنوان قرار بگیرد، یا باید مضاربه باشد، ما گفتیم مضاربه نیست، چون فرض این است که از نظر مضاربه باطل است، یا از نظر وکالت صحیح باشد، که بگوییم سهمش مال مالک و سهمی هم مال عامل،این هم نیست، چون وکالت و نیابتی در کار نیست «فما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع»، جناب مالک قصد مضاربه کرده، مضاربه باطل است، اگر بخواهد از بابت وکالت و نیابت صحیح باشد، «نیابت» وکالت می خواهد من من طرف را وکیل نکردم.

بنابراین، جناب صیّاد سهم خودش را مالک است،اما سهم دیگر «یبقی علی الإباحة الأوّلیة الذاتیه»،یعنی جزء مباحات است، هر کس حیازت کند مال او می شود،این حاصل فرمایش ایشان (امام ره) بود.

بنابراین، اگر کسی شبکه دارد، چنانچه با کسی قرار داد ببندد،مضاربه تحقق پیدا نمی کند و معامله هم فاسد و باطل است. اما اینکه مضاربه نیست، چون در مضاربه دو شرط معتبر است و این فاقد آن دو شرط می باشد، اما اینکه معامله دیگر هم نیست، چون اگر وکالت و نیابت باشد، فرض این است که در اینجا صیغه وکالت نخوانده اند، بلکه صیغه مضاربه خوانده اند « ما قصد بطل، و ما صحّ لم یقصد».

ص: 629

المسألة السادسة: « لو دفع إلیه شبکة علی أن یکون ما وقع فیها من السمک بینهما بالتنصیف – مثلاً - لم یکن مضاربة – لعدم رأس المال أوّلاً، أعنی الدرهم و الدینار، و عدم التجارة ثانیاً - بل هی معاملة فاسدة – راه اول که مضاربه بود،باطل شد، راه دوم برای صحت، وکالت بود و فرض این است که مالک شبکه این آدم را وکیل نگرفته است -، فما وقع فیها من الصّید للصائد بمقدار حصّته الّتی قصدها لنفسه، و ما قصده لغیره فمالکیته له محل إشکال – چرا محل اشکال است؟ چون مالک شبکه او را وکیل نگرفته است، راه دیگر اینکه باید ببینیم که آیا مباحات وکالت بردار است یا نه؟ خیلی از فقها می گویند مباحات وکالت بردار نیست، مثلاً اگر کسی به یکنفر پول بدهد که علف های بیابان را در مقابل این پول بیاور، می گویند این معامله باطل است، چون مباحات وکالت و نیابت بردار نیست، فلذا پول را باید به صاحبش بر گرداند و علف ها مال خودش است - و یحتمل بقاؤه علی إباحته، و علیه أجرة مثل الشبکة» (1) .

آقایان عین این مسأله را در غاصب می گویند، مثلاً اگر یکنفر شبکه کسی را غصب کند و با آن ماهی صید نماید، ماهی ها مال خود صائد است و باید برای صاحب شبکه أجرة المثل بدهد.

گفتار استاد سبحانی

ولی ما باید یک کمی در این مسأله دقت کنیم و آن را درست مورد بررسی قرار بدهیم. چطور؟ اوّلاً، فرض کنید که این مضاربه نیست، چون رأس المالی در کار نیست و هکذا تجارت و گردش کار هم نیست فلذا مضاربه نیست.

ص: 630


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص609.

اما چرا معامله ی مستقل نباشد؟ ما معتقدیم تمام معاملات مستقل خواه در عصر رسول خدا بوده یا بعداً پیدا شده، مادامی که با ضوابط شرع مخالف نیست، « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) آن را می گیرد، پس چرا معامله مستقل نباشد، یعنی بر فرض که مضاربه نباشد،اما چرا معامله مستقله نباشد؟ ممکن است کسی بگوید به این جهت معامله مستقل نیست که این آدم قصد معامله مستقل نکرده، اگر قصد کرده بود، وجهی برای معامله مستقل بودنش بود، ولی متأسفانه این آدم (مالک شبکه) قصد معامله مستقل را نکرده تا آن را به عنوان معامله مستقل بشماریم.

ما در جواب می گوییم هر چند قصد معامله مستقل نکرده باشد، ولی این آدم دنبال معامله صحیح است، بنده خدا بی سواد است ولذا خیال می کند که مضاربه صحیح است، و الا اگر به او می گفتند که این مضاربه ی شما صحیح نیست، او قصد معامله مستقل می کرد و می گفت که من قصد معامله مستقل و صحیح را می کنیم، یعنی معامله صحیح را می خواهم، به بیان دیگر این از قبیل خطا در تطبیق است.

بنابراین، چرا معامله مستقل و صحیح نباشد. اینکه حضرت امام (ره) فرمود که این باطل است، چون نه مضاربه است و نه نیابت و و کالت. چرا؟ لعدم استلزام المضاربة، النیابة.

ما به حضرت ایشان (امام) عرض می کنیم که مضاربه نیابت را مستلزم است، عامل که در واقع کار می کند، واقعش این است که می گوید نصفش از طرف خودم است، نصفش هم برای مالک است، چرا در این شبکه قصد نیابت نیست، چرا قصد نیابت نباشد؟

البته نیابت به حمل اولی نیست که بگوید:« أنا نائب عن المالک»، اما نیابت به حمل شایع صناعی است، در واقع می گوید من نصف را برای خودم کار می کنم، نصف هم برای صاحب شبکه کار می کنم. در زمان سابق که دوران ارباب رعیتی بود، رعیت می گفتن نصف برای ما باشد، نصف هم مال ارباب، چون ما خادم ارباب هستیم، چرا وکالت و نیابت نیست، مگر اینکه بگویید مباحات قابل نیابت نیست؟

ص: 631


1- سوره مائده، آیه1.

ولی به نظر ما قابل نیابت است، چون کسانی هستند که نمی توانند علف های بیابان را برای احشام خود جمع کنند، اما کار گرانی هستند که می شود مبلغی را به آنها داد تا علف ها را برای صاحب پول جمع کنند.

عده ای می گویند همین که چنگ زد، مال خودش شد، ولی ما می گوییم صرف چنگ زدن کافی نیست، اگر در این چنگ زدن خودش نیت نکرده که مال دیگری باشد، در اینجا مال خودش است، اما اگر چنگ می زند به عنوان نیابت، چه اشکالی دارد؟ یعنی اشکالی ندارد.

غرض این مسائلی که مسلّم گرفته است، در بسیاری از معاملات، اینها یک نوع باز بینی می خواهد که بحث بشود.

شهید صدر در کتاب «اقتصادنا» در این باره بحث کرده که آیا مباحات قابل نیابت است یا قابل نیابت نیست؟

ما معتقدیم این مسأله را اگر گفتیم مضاربه نیست، باید بگوییم معامله مستقل است و اگر بگوییم نیابت را قصد نکرده، در جواب می گوییم نیابت را قصد کرده، یعنی ضمن مضاربه نیابت هم هست.

عرض کردیم که این مسأله برای لب دریایی ها مطرح است، ولی ما که لب دریا نیستیم، بلکه، دور از دریا زندگی می کنیم، برای ما چه مطرح است؟ مسأله ماشین مطرح است، کسانی هستند که چندین ماشین دارند، آنها را به کسی یا به آژانس می دهد و می گوید ماشین از من،کار هم از شما، در آخر هر چه به دست آوردید، نصف به نصف باشد،این مضاربه نیست، چون درهم و دیناری نیست، اما چرا معامله صحیحه نباشد، یعنی می توانیم بگوییم معامله صحیح است.

هرگاه مالی را به کسی بدهد تا با آن درخت خرما یا گوسفند بخرد و مقصودش این باشد که نتاج آنها بین آن دو باشد، مضاربه نخواهد بود 95/12/07

ص: 632

موضوع: هرگاه مالی را به کسی بدهد تا با آن درخت خرما یا گوسفند بخرد و مقصودش این باشد که نتاج آنها بین آن دو باشد، مضاربه نخواهد بود

مسأله هفتم، تقریباً قرین مسأله ششم است، مسأله ششم در باره این بود که کسی شبکه و تور خودش را در اختیار دیگری قرار می دهد تا با آن ماهی صید کند، مسأله هفتم شبیه آن است، البته با این تفاوت که در اینجا مسأله، مسأله مال است نه مسأله شبکه، مثلاً کسی درهم و دینار خود را در اختیار یکنفر می گذارد که با آن شتر، گوسفند یا گاو بخرد یا نخیل بخرد تا از نمای آنها استفاده کنند، نما در شتر، گوسفند و گاو، شیر و پشم و امثالش است، اما در نخیل نمائش میوه است.

دیدگاه حضرت امام (ره) در مسأله هفتم

حضرت امام می فرماید: این مضاربه، مضاربه باطل است، معامله هم فاسد است، غایة ما فی الباب همه درآمدها و سودی که به دست آمده، مال صاحب پول است، منتها باید به عامل اجرة المثل را بدهد.

مشکل این مسأله این است که می گویند مضاربه یکنوع تجارت است و در تجارت گردش کار است و در اینجا گردش کار نیست، بلکه می خواهند از درآمد موجود استفاده کنند.

متن تحریر الوسیلة

المسألة السابعة: « لو دفع إلیه مالاً لیشتری نخیلاً أو أغناماً علی أن تکون الثمرة و النتاج بینهما، لم یکن مضاربة فهی معاملة فاسدة تکون الثمرة و النتاج لربّ المال، و علیه أجرة مثل عمل العامل» (1)

ما در این مسأله در دو مرحله بحث می کنیم:

ص: 633


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص609.

1: مرحله اول اینکه، آیا این مضاربه هست یا مضاربه نیست؟

2: مرحله دوم اینکه، آیا این می تواند معامله مستقل باشد یا نه؟

اما از نظر اینکه این مضاربه نیست، یعنی علمای ما می گویند این مضاربه نیست

اقوال

قال العلّامة فی القواعد: « الأقرب الفساد، لأنّ مقتضی القراض التصرّف فی رأس المال» (1)

و قال المحقق الثانی فی تعلیل الفساد: «إنّ مقتضی القراض الاسترباح بالتجارة، و لیس موضع النزاع کذلک فلا یصحّ القراض علیه، و هو الأصحّ» (2)

دلیل اینکه علمای ما می گویند این مضاربه نیست فلذا باطل است، چون مضاربه یکنوع تجارت است و این تجارت نیست، ولی این آ دم پول را به طرف می دهد تا نخیل و گوسفند بخرد که از درآمد آنها استفاده کند و این تجارت شمرده نمی شود.

ولی ما در اینجا دو بیان داریم، اول می خواهیم مضاربه کنیم و اگر دیدیم که مضاربه باطل است.

ثانیاً، باید ببینیم که حالا که مضاربه نشد، آیا معامله مستقل شمرده می شود یا نه؟

اما اینکه می گویید مضاربه نیست، چرا مضاربه نباشد، اینکه می گویید در مفهوم مضاربه تجارت خوابیده.

ما در جواب می گوییم این قید غالبی است، چون زمان جاهلیت،مسأله، مسأله تجارت بود (رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیفِ) (3) . یعنی سفرهای زمستانه و تابستانه، یعنی اینکه می رفتند و بر می گشتند، تجارت به این نحو صورت می گرفت.

اگر انسان در مفهوم مضاربه خوب دقت کند، در مضاربه دو چیز رکن است، یکی مال و سرمایه و دیگری عمل، در عمل چه فرق می کند که به چه نحو صورت بگیرد، آقایان در همه جا القای خصوصیت می کنند، اما در باب مضاربه که می رسند، سخت گیری می کنند (این بیان من بود).

ص: 634


1- قواعد الأحکام، علامه حلی، ج2، ص335.
2- جامع المقاصد، محقق ثانی، ج8، ص78.
3- سوره قریش، آیه2.

بیان آیت الله سید محمد کاظم طباطبائی یزدی

مرحوم سید یک بیان دیگر دارد و از آن راه تصحیح می کند و می فرماید بستان،غنم را قیمتش که بالا رفت بفروش، البته اگر این باشد تجارت است، می گوید اگر قیمتش بالا رفت بفروش، اگر این باشد، محل بحث نیست، محل بحث این است که نگه دارد و از درآمد و ثمره اش استفاده کند.

آنکه مرحوم سید می خواهد درست کند این است که می فرماید اگر نظر این است که گندم یا غنم را بخرد و قتی گران شد بفروشد، این مسلّماً مضاربه است.

اما اگر نظر به نتاج باشد، به یک معنی به این می شود گفت مضاربه است و به یک معنی هم می شود گفت که مضاربه نیست، اما مضاربه نیست، معلوم است، چون نتاج مضاربه و گردش کار نیست.

ولی می شود گفت که نتاج هم مضاربه هست،چرا؟ چون این هم از خرید به عمل آمده، طرف نخیل خریده، غنم خریده،از سایه آن خریدن ها این درآمد پیدا شده است، فرع هم تابع اصل است، مرحوم سید از این راه درست می کند، اگر تنها درآمد و گرانی قیمت باشد،این مضاربه هست.

اما اگر نتاج باشد،به یک معنی مضاربه نیست، چون گردش نیست، به یک معنی هم فرع تابع اصل است و من این اصل را خریده ام، خود خریدن تجارت است، چون اصلش تجارت است، بگوییم فرعش هم تجارت است.

أقول: قید سبق منّا أنّ ملاک المضاربة الّتی هی نوع من المشارکة، هو وجود المال من جانب المالک و العمل من جانب العامل، و أمّا الاتّجار فقد کان أمراً غالبیّاً فی الجزیرة العربیة، و کونها ملاکاً تدور حوله المضاربة، فهو أمر بعید عند العرف، فإذا کانت الغایة من إمضاء المضاربة هو إخراج المال من صنادیقه، و حثّ الناس علی العمل و التحرّک فلا فرق عند العرف بین الاتّجار و الإثمار و النتاج، و معه لا حاجة إلی تصحیحها مضاربة إلی ما فی العروة الوثقی حیث قال: « إذا دفع إلیه مالاً و قال له: اشتر به بستاناً أو قطیعاً من الغنم – مثلاً - فإن کان المراد الانتفاع بنمائها بالاشتراک ففی الاشتراک ففی صحته مضاربة وجهان: من أنّ الانتفاع بالنماء لیس من التجارة، فلا یصحّ، و من أنّ حصوله یکون بسبب الشراء فیکون بالتجارة» (1) .

ص: 635


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص369، المسأله3، ط جامعه مدرسین.

بنابر این، در اینکه مضاربه هست، دو بیان وجود دارد ، طبق بیان بنده این گونه مسائل تویش نیست، می گوییم در مضاربه این گونه قیود، قیود غالبی است نه قیود دائمی، بیان ایشان جور دیگر است، ایشان می گوید اگر نظر به زیادی قیمت باشد، مسلّما مضاربه است، اما اگر نظر فقط به شیر و خرما باشد، به یک معنی مضاربه نیست و به یک معنی مضاربه است.

در صورت نپذیرفتن مضاربه بودنش، آیا می توانیم آن را معامله مستقل حساب کنیم؟

حال اگر شما این فرع را قبول کردید که:« أنّه مضاربة» مشکل ما حل است، اما اگر گفتید مضاربه نیست، آیا می توانیم آن را یک معامله مستقل قرار بدهیم یا نه؟

دیدگاه استاد سبحانی

به نظر من چه مانعی دارد که یک معامله مستقل قرار بدهیم، چون اگر بگوییم معاملات همان است که در زمان پیغمبر اکرم ص بوده، معنایش این است که اسلام را از خاتمیت انداخته ایم، چون در مرور زمان بشر طبق نیازهایش معاملاتی را ایجاد می کند، منتها ما باید قواعد عامه را در نظر بگیریم و نگاه کنیم که با آن قواعد مخالفت نداشته باشد، اگر چنانچه با قواعد عامه مخالفت نداشته باشد،« أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» آن را می گیرد ولذا آقایان در بیمه خیلی بحث می کنند و می خواهند بیمه را تحت یکی از معاملات قدیمی داخل کنند و حال آنکه به این مطلب احتیاجی نیست، بلکه می شود خود بیمه را یک معامله مستقل حساب بکنیم.

إن قلت: « ما قصد لم یقع، و ما وقع لم یقصد» اینها قصد مضاربه کرده اند و فرض این است که مضاربه محقق نشد، اینکه شما می گویید معامله مستقل، معامله مستقل را اینها قصد نکرده اند و در نتیجه « فما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد».

ص: 636

قلت: جوابش در جلسه قبل بیان کردیم و گفتیم این مطلب از قبیل از خطا در تطبیق است، یعنی این آقایان دنبال معامله صحیح هستند، یعنی طرفین می خواهند معامله صحیح انجامم بدهند، منتها خیال می کنند که معامله صحیح همان مضاربه است ولذا اگر یکنفر به آنها یاد آوری کند که این مضاربه نیست، ولی می شود آن را یک معامله مستقل حساب کرد، خواهند گفت که ما دنبال معامله صحیح هستیم خواه تحت عنوان مضاربه باشد یا تحت عنوان مستقل، این از قبیل خطا در تطبیق است.

حرف جدیدی که من می خواهم بگویم این است که چه در مسأله شبکه و چه در غیر شبکه، اصلاً کلمه مضاربه به گوش اینها نخورده، اخیراً جمهوری اسلامی پیدا شد و کلمه مضاربه سر زبان مردم افتاد، و الا قبلا از جمهوری اسلامی مردم به همه اینها به عنوان یک معامله مستقل نگاه می کردند نه به عنوان مضاربه.

بنا براین، لازم نیست که از قبیل خطا در تطبیق بگیریم، بلکه می توانیم بگوییم اصلاً از اول نظر اینها معامله مستقل است.

پس اولاً، طبق بیان من و بیان سید می شود مضاربه باشد، و اگر مضاربه نشد، یک معامله مستقل خواهد بود، و اگر قصد مضاربه کرده باشند، باید بگوییم از قبیل خطا در تطبیق است. آخرین کلمه اینکه: این بحث هایی که ما می کنیم در میان مردم نیست، آنها می بینند ربا نیست و هکذا کلاه گذاری نیست، بلکه یک عمل مشروع است، می گوید به جای اینکه من خودم را در خطر بیندازم و داخل دریا بشوم، شما این شبکه مرا بگیرید و با آن ماهی صید کنید، سود و درآمدش هم طبق قرار داد بین من و شما تقسیم شود.

ص: 637

بنابراین،اینکه حضرت امام (ره) به ضرس قاطع می فرماید معامله فاسده است، تحت تاثیر کلمات علما قرار گرفته است و الا اگر دل مردم بشکافیم، در دل مردم معامله مستقل خوابیده نه مضاربه.

گفتار آیت الله خوئی

آیت الله خوئی می فرماید این معامله مستقل نیست. چرا معامله مستقل نیست؟ می فرماید صاحب پول که می گوید من تملیک می کنم شیر گوسفند را نصفش مال من و نصف دیگرش مال تو، پشمش نصفش مال من و نصفش مال تو، و هکذا خرمایی که می چینیم نصفش مال من و نصفش مال تو، چیزی را که می شود تملیک کرد یا باید در خارج باشد یا در ذمّه، کسی بدهکار من است، به بدهکار می گویم بدهی ام را به تو تملیک کردم، در تملیک، مملوک یا باید در خارج باشد یا در ذمّه، اما در اینجا متاسفانه «مملوک» نه در خارج است و نه در ذمه.

بنابراین، تملیک در اینجا اصلاً موضوع ندارد، بعداً متوجه می شود که اگر این حرف درست باشد، پس مزارعه هم باطل است، چون در مزارعه هنوز چیزی وجود ندارد، چه چیز را تملیک کند و هکذا در مساقات. می فرماید: بله، در آنجا هم تملیک معدوم است، منتها «خرج بالدلیل» یعنی در آنجا دلیل داریم که تملیک معدوم اشکال ندارد، یعنی در آنجا روایت داریم و هکذا اجماع داریم فلذا آنجا «خرج بالدلیل» چون بر خلاف قاعده است و در خلاف قاعده «یقتصر بالقدر المتیقن». این حاصل فرمایش ایشان است.

جواب استاد سبحانی از بیان آیت الله خوئی

ما در جواب ایشان می گوییم راه منحصر به آن دوتای نیست که شما فرمودید، بلکه راه سومی هم وجود دارد و آن اینکه: مملوک و عین یا باید در خارج باشد یا در ذمه (این دو راه) ، راه سومی هم وجود دارد و آن وجود مقتضی است، یعنی این پولی که من دادم تا طرف با آن نخیل یا گوسفند یا چیز دیگر بخرد، این در آستانه ی درآمد و سود است، چرا مسأله را عرفی نمی کنید، لازم نیست که مملوک حتماً یا در خارج باشد و یا در ذمّه.

ص: 638

اولاً، اگر تملیک معدوم غیر معقول است، پس شما چطور تملیک معدوم را در دو جا درست کردید،دوجا کدام است؟ یکی در مزارعه و دیگری هم در مساقات، معنی ندارد که غیر معقول درست بشود، آقایان می گویند تخصیص در احکام عقلیه جایز نیست.

ثانیاً، وجود مقتضی کافی است.

نعم، منع المحقق الخوئی عن صحّتها معاملة مستقلة، قائلاً: « بأنّ هذه العمومات لا تصلح لأن تشتمل مثل هذه المعاملات، فإنّ التملیک لابدّ و أن یتعلّق إمّا بشیء خارجی مملوک له بالفعل، و إمّا بشیء فی ذمّته، باعتبار أنّه مسلط علیهما و هما تحت سلطانه، فإذا أنشأ المالک تملیک شیء من هذین، شملته العمومات لا محالة.

و أمّا إذا تعلّق إنشاء التملیک بأمر معدوم لیس بمملوک له فعلاً، فلا یصحّ بأیّ مملّک کان، ولذا لم یلتزموا بصحّته فیما إذا کان ذلک فی ضمن عقد آخر و اشتراط أنّ یکون ملکاً له فی طرفه غیر صحیح أیضاً، إذ الملکیة لا تکون بغیر سبب مملک.

إذن فهذا النحو من المعاملة الّذی یتضمن تملیک أمر معدوم غیر صحیح، و إنّما قلنا بصحّته فی المزارعة و المضاربة و المساقات و الوصیة لأجل الدلیل الخاص، و إلّا فمقتضی القاعدة فیه هو البطلان» (1)

یلاحظ علیه أوّلاً: أنّه إذا کان انشاء التملیک بأمر معدوم لیس بمملوک له فعلاً أمراً غیر معقول، فلماذا صحّ فی المزارعة و المضاربة و المساقاة و الوصیة بالدیل الخاص، و هل الدلیل الخاص یجعل غیر المعقول معقولاً؟

و ثانیاً: قد ذکرنا أنّه فرق بین تملیک أمر معدوم علی وجه الإطلاق، فهذا أمر غیر معقول عند العقلاء، و بین ما کان له مقتضی عرفاً، بحیث یکون المملوک أمراً مترقّباً، وهذا هو الّذی صحّ تملیک المعدوم فی المزارعة والمساقاة و المضاربة، ولذلک لو کان الربح أمراً بعیداً جدّاً فهو خارج عن حیطة العمومات، و علی هذا یجب أن یقول: إنّ العوضین لا بدّ أن یکونا أمرین خارجیین أو ذمّیین، أو علی نحو یکونا خارجیین علی نحو وجود المقتضی، فإنّ اشتراء البستان أو قطیع من الغنم مقتض للربح، کما أنّ صبّ العامل عمله و جهوده مکمّل لهذا المقتضی.

ص: 639


1- المبانی فی شرح العروة الوثقی، سید أبو القاسم الخوئی، ج1، ص35.

فخرجنا بالنتیجة التالیة: أنّ الأقوی صحّة وقوعها مضاربة و علی فرض بطلانها مضاربة، تقع معاملة مستقلة تشملها العمومات من وجوب الوفاء بالعقود و التجارة عن تراض.

مرحوم سید خواست ما نحن فیه را مضاربه قرار بدهد و فرمود اگر تنها بالا رفتن قیمت باشد، این مضاربه است، اما اگر نتاج باشد، گفت در اینجا دو وجه است (فیه وجهان)، نتاج به یک معنی مضاربه نیست،به یک معنی مضاربه است، چون فرع تابع اصل است، چون خریدیم و از راه خریدن این درآمد پیدا شده.

من یک راه دیگری برای این مسأله فکر می کنم که با فرمایش سید فرق می کند، آن کدام است؟ سید دانه دانه فکر کرد و گفت اگر بالا رفتن قیمت باشد،این مضاربه است،اما اگر تنها نتاج باشد، فیه وجهان، ولی من می گویم دوتا را با هم در نظر بگیرید و بگویید بالا رفتن قیمت همراه با نتاج، البته به شرط اینکه نتاج جنبه تبعی داشته باشد، دوتا را با هم جمع کنیم، نگویید که این همان حرف سید است، چون حرف سید را اگر ملاحظه کنید، به صورت تک تک می گفت، و می فرمود تنها بالا رفتن قیمت، تنها نتاج، نتاج را هم گفت فیه وجهان.

ولی من می گویم این دوتا را با هم جمع کن و بگو من مضاربه می کنم و این وجه را به تو می دهم، تو هم برو اینها را بخر، گرانی قیمت همراه با نتاج با هم باشد، به شرط اینکه نتاج جنبه تبعی پیدا کند، این هیچ اشکالی ندارد.

آیا مال مشاع را می شود در باب مضاربه رأس المال و سرمایه قرار داد؟ 95/12/08

موضوع: آیا مال مشاع را می شود در باب مضاربه رأس المال و سرمایه قرار داد؟

ص: 640

مسأله هشتم در باره این است که سرمایه لازم نیست که مفروز باشد، یعنی جدا باشد، حتی اگر سرمایه مشاع هم باشد، می تواند رأس المال قرار بگیرد. چطور؟ این مسأله دو جور و دو گونه تصویر دارد:

الف؛ یک موقع کیسه ای از درهم و دینار بین من و جناب زید مشترک است و من به زید می گویم: جناب زید! سهمی که من دارم، آن را رأس المال قرار دادم و شما با آن تجارت کن، البته این کافی نیست، بلکه باید جدا کنند، یعنی هر کدام باید سهم خود را بگیرد و سپس من سهم خود را به زید بدهم که با آن تجارت کند، ولی در موقع خواندن صیغه لازم نیست که مفروز و جدا باشد، موقع خواندن صیغه همین مقدار که مشاع است کافی در تحقق عقد مضاربه می باشد، منتها بعداً من باید این مشاع را جدا کنیم.

ب؛ صورت دوم این است که کیسه مال من است و هزار دینار هم در داخلش هست، من به جناب زید می گویم: نصف آن را برای تو سرمایه قرار دادم، البته دومی اسهل ا زدومی است، چون در اولی کیسه بین من و زید مشترک است، اما در دومی همه کیسه مال من است، منتها نصفش را رأس المال قرار می دهم.

البته من باید مانند صورت اول عمل کنیم، یعنی همان طور که در اولی باید سهم دیگری را جدا کندم، سهم خودم را بردارم، در اینجا هم که کیسه مال من است، باید نصفش را بردارم، نصف دیگر را به زید بدهم.

دلیل مسأله

ممکن است بپرسد که دلیل مسأله چیست؟ در جواب عرض می کنیم که دلیل مسأله عمومات ، سیره و قطع به مناط است، یعنی فرق نمی کند که از اول مفروز باشد یا از اول مشاع باشد و بعداً مفروز کنند.

ص: 641

المسألة الثامنة: « تصحّ المضاربة بالمشاع کالمفروز، فلو کانت دارهم معلومة مشترکة بین اثنین، فقال أحدهما للعامل: «قارضتک بحصّتی من هذه الدراهم»، صحّ بمقدار حصّته، و کذا لو کان عنده ألف دینار – مثلاً – و قال:«قارضتک بنصف هذه الدنانیر» (1)

مسأله نهم

مسأله نهم در این است که صیغه مضاربه مختلف است، برخی از آنها صریح است و برخی صریح نیست، حضرت امام می فرماید فرق نمی کند که صیغه مضاربه صریح باشد یا صریح نباشد، اما عرفاً مفهوم باشد، ایشان مسأله را در متن سه مرحله ای کرده است.

المسألة التاسعة: « لا فرق بین أن یقول:« خذ هذا المال قراضاً و لکلّ منّا نصف الربح» و أن یقول: «و الربح بیننا» لازمه کلمه «بیننا» نصف است اما صریح در نصف نیست.

أو یقول: «و لک نصف الربح»، در این تصریح به سهم جناب عامل، اما در دومی تصریح نیست. أو یقول:«لی نصف الربح» فی أنّ الظاهر أنّه جعل لکلّ منهما نصف الربح، و کذلک لا فرق بین أن یقول:«خذه قراضاً و لک نصف ربحه»، أو یقول: لک ربح نصفه» فإنّ مفاد الجمیع واحد عرفاً» (2)

شرح کلام امام (ره)

الظاهر أنّ المصنّف بصدد بیان عدم الفرق بین هذه الصور، و إن کان بعضها صریحاً و بعضها الآخر ظاهراً، لأنّ المعتبر هو الفهم العرفی، و لا فرق بین الصریح و غیر الصریح، و یعلم ذلک من جعل الأمثلة مقابل الآخر.

الصریح:

1: قارضتک لکلّ منّا نصف الربح

این خیلی صریح است

2: قارضتک لک نصف الربح

ص: 642


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص610.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص610.

3:قارضتک لک نصف ربحه

غیر الصریح:

الف: قارضتک الربح بیننا

این جندان صریح نیست، چون ممکن است مراد از:« الربح بیننا» ثلث یا ثلثان باشد، منتها متفاهم عرفی نصف است، پس اولی صریح در نصف است، اما این یکی ظاهر در نصف است نه صریح.

ب: قارضتک لی نصف الربح

ج: قارضتک لک ربح نصفه

المسألة العاشر: « یجوز اتّحاد المالک و تعدّد العامل فی مال واحد، مع اشتراط تساویهما فیما یستحقّان من الربح و فضل أحدهما علی الآخر، و إن تساویا فی العمل، و لو قال: «قارضتکما و لکما نصف الربح، کانا فیه سواء» (1)

مسأله دهم این است که مالک واحد است، یعنی مالک یکنفر است و عامل متعدد است، یعنی عامل دو نفر می باشد ، جناب مالک کیسه درهم و دینار را در اختیار دو نفر قرار می دهد و هردو نفر را به عنوان عامل انتخاب می کند، می فرماید: این هیچ اشکالی ندارد، گاهی می گوید اجرت هردو یکی است، یعنی نصف درآمد مال یکی و نصف درآمد مال من و هکذا نصف درآمد مال من و نصف درآمد مال تو.

گاهی عامل ها با هم فرق دارند، یک عاملی داریم که چندان کارمدی خوبی ندارد، یک عامل داریم که ده سال سابقه کار دارد، در اینجا سهم دومی را بیشتر از اولی قرار می دهد، خلاصه هم ممکن است که سهم عامل ها مساوی باشد و هم ممکن است سهم شان متفاوت باشد، هیچ مانعی نخواهد داشت.

شرح کلام امام (ره)

اتّحاد المالک و تعدّد العامل فی مال واحد

ما جعل فی المتن مسألة واحدة، فقد جعل فی العروة الوثقی مسألتین»

ص: 643


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص610.

لو تعدّد العامل مع وحدة المالک خصوصاً فیما إذا کان المال کثیراً لا یقوم بحقّه شخص واحد، یصحّ أن یقول:«ضاربتکما بهذا المال، و لکما النصف»، و الدلیل علی الجواز، السیرة المستمرّة و إطلاق الأدلّة.

ثمّ إن مال کلّ منهما إمّا أن یکون متمیّزاً أو لا، فعلی الأول تکون مضاربتین مستقلّین،و إن کان الإنشاء واحداً، لکّل حکمه، بخلاف ما إذا کان غیر متمیّز، فإنّه مضاربة واحدة قائمة بعاملین، لها حکمها الواحد.

گاهی مال اینها از هم جداست، یعنی پولی را که من (مالک) به این عامل (زید) دادم، غیر از آن پولی است که به دیگری (عمرو) داده ام، اگر چنین باشد، این در واقع دو مضاربه است، یک مضاربه با جناب زید است و یک مضاربه هم با جناب عمرو.

اما اگر من (مالک) پولی را که به این دو نفر (عامل ها) داده ام، مشترک است، یعنی کیسه ای واحده را در اختیار هردو نفر شان قرار دادم و هردو با این کیسه تجارت می کنند، اینجا باید بگوییم یک مضاربه است نه دو مضاربه.

ثمره یک مضاربه بودن با دو مضاربه بودن چیست؟

اگر دو مضاربه باشد، چنانچه یکی از عامل ها سود کرد و دیگری سود نکرد، دیگری که سود نکرده، حق ندارد که در سود و درآمد دیگری شریک باشد. چرا؟ چون دو مضاربه است.

اما اگر مضاربه واحده باشد، پول و سرمایه مشترک است، اما یکی از عامل ها با آن تجارت کرد و سود خوبی هم گیرش آمد، اما دیگری تجارت کرد، منتها تجارتش سود آور نشد، در اینجا دومی که سود نکرده، شریک اولی در سود خواهد شد، یعنی در واقع سود را باید بین سه نفر تقسیم کنیم.

ص: 644

و علی هذا لو اتّفق فسخ المضاربة یفاسخ قهریّ أو اختیاری و کان أحدهما قد عمل و ربح و الآخر بعدُ لم یعمل أو لم یربح، ففیما إذا کان المال متمیّزاً، فالربح بین العامل و المالک و لا صلة له بالعامل الآخر الّذی لم یعمل أو عمل و لم یربح، بخلاف ما إذا کان غیر متمیّز، فلو ربح أحدهما یستحقّ الآخر حصّته، و إن لم یکن له عمل أو ربح، و هذا کما إذا کان متجر کبیر، و یتصدّی أحدهما للحبوب شراءً و بیعاً، و الآخر للألبسة کذلک، فربح أحدهما دون الآخر مع کون رأس المال مشاعاً فیقسّم الربح الحاصل بین العاملین و المالک أثلاثاً مثلاً.

ثمّ أنّه یجوز أن یفضّل المالک أ حدهما علی الآخر، و إن کان عملهما سواء، أو کان مختلفاً، و ذلک واضح فیما إذا کان المال متمیّزاً فیقارض أحدهما بنصف الربح، و الآخر بثلث الربح، و مثله ما إذا کان غیر متمیّز و ذلک للسیرة و إطلاق الأدلّة، لأنّ الرّبح أوّلاً بالذات للمالک فله (مالک) أن یخصّ أحدهما بشیء أزید، خصوصاً إذا کان أحدهما ألیق من الآخر و المضاربة فی صورة عدم تمیّز المال و إن کانت واحدة، لکن لا دلیل علی التسویة فی الربح مع الاستواء أیضاً فی العمل، و ما هو الرکن أن یکون للعامل حصّة من الربح، و أمّا استواء العاملین فی الربح، فلا (دلیل برایش نداریم)، و کون القبول و احداً قائماً بهما لا یستلزم تسویة القابلین فی الربح.

آیا مالک می تواند یکی از عامل ها را بر دیگری از نظر سود و درآمد برتری بدهد، یعنی سود بیشتری را برای او قائل بشود یا نمی تواند؟

ص: 645

بله، یعنی می تواند، مخصوصاً آنجا که کار شان متمایز باشد، یعنی کار یکی راجع به فرش است، کار دیگری مربوط به چیز دیگر می باشد و هر کدام برای خودش جدا گانه کار می کند، اگر متمیّز شد، جای بحث نیست که می تواند یکی را بر دیگری در سود و درآمد ترجیح و برتری بدهد، چون در متمیز دو مضاربه است نه یک مضاربه.

اما اگر متمیز نشد، بلکه هردو در یک فضا کار می کند، آنجا نیز مالک می تواند یکی را بیشتر از دیگری سود بدهد، چون اهلیت ها و شایستگی ها سبب می شود که حقوق و دستمزد تفاوت پیدا کند.

هرگاه مالک متعدد و عامل واحد و یکنفر باشد، حکم مسأله چیست؟ 95/12/09

موضوع: هرگاه مالک متعدد و عامل واحد و یکنفر باشد، حکم مسأله چیست؟

عرض کردم که حضرت امام دو مسأله را یک مسأله کرده، و حال آنکه آیت الله سید کاظم طباطبائی یزدی در کتاب شریف « عروة الوثقی» آن را دو مسأله قرار داده، مسأله اول را در جلسه گذشته خواندیم و آن صورتی بود که مالک واحد و عامل و کارگزار متعدد بود.

مسأله دوم این است که مالک متعدد است، اما عامل و کارگزار واحد و یکنفر می باشد، آیا می شود مالک متعدد و عامل و کارگزار یک نفر باشد و شرکت هم شرکت واحده باشد؟ البته این دو صورت دارد:

الف؛ یکی اینکه اول مال هر دو مالک مشترک بوده، یعنی از اول مخلوط بوده، یعنی کیسه واحده درهم و دینار متعلق به هردوست، از اول مخلوط بوده.

ب؛ از اول مخلوط نبوده، ولی از بعد از آنکه عقد مضاربه را خواندند و هردو مالک، یکنفر را عامل و کارگزار قرار دادند، کیسه های شان را با هم مخلوط می کنند و در اختیار عامل می گذارند،اینهم اشکال ندارد، یا از اول متمیز نباشد یا اگر هم از اول متمیز بود، بعداً مخلوط بشود و الا اگر بعد از خواندن عقد مضاربه، کسیه هر کدام جدا باشد، شرکت معنی ندارد، یعنی این قسم از محل بحث ما بیرون است، محل بحث جایی است که سرمایه از اول مخلوط بوده یا بعداً مخلوط می کنند و الا اگر اصلاً مخلوط نکنند، این شرکت نمی شود، بلکه در واقع عامل و کارگزار می شود برای دو مالک و دو شرکت جداگانه که از محل بحث ما بیرون است.

ص: 646

نکته قابل توجه

ما می خواهیم همان کاری را که در عامل انجام دادیم، در مالک نیز انجام بدهیم، در عامل چه کار کردیم؟ گفتیم عامل ها و کارگزاران را می شود از نظر سهم و مزد مختلف کرد، یعنی یک عامل دو ثلث ببرد، عامل دیگر نصف ببرد، عامل سوم ثلث ببرد. چرا؟ چون گفتیم ممکن است عامل ها و کارگزاران از نظر کار آمدی و لیاقت فرق داشته باشند، یعنی سابقه کار، تجربه و لیاقت ها مؤثر است.

اینک می خواهیم عکس کنیم، یعنی مالک ها را مختلف قرار بدهیم، مثلاً شرکت واحد و یکی است، اما می خواهیم یک مالک نصف ببرد، مالک دیگر ثلث ببرد، آیا این کار می شود یا نه، در حالی که سرمایه شان واحد است، عامل هم واحد است، آیا می شود مالک ها از نظر درآمد و سهم مختلف باشند با اینکه سرمایه و رأس المال شان مساوی و برابر است؟ البته این خودش دو صورت دارد:

1: یک صورتش جای بحث نیست، یعنی امکانش است ، صورت دیگر را بحث کنیم، صورت اول این است که مسأله از ناحیه عامل و کارگزار شروع شود، یعنی اختلاف در عامل و کارگزار سبب بشود که مالک ها مختلف باشد، چطور؟ مثلاً در حین مضاربه یکی از مالک ها به عامل می گوید نصف این رأس المال و سرمایه مال من است، من با تو مضاربه می کنم نصف به نصف،یعنی نصف ربح و سود مال من و نصف دیگرش هم مال تو باشد، مالک دیگر می گوید: جناب عامل! نصف رأس المال و سرمایه مال من است، دو ثلث ربح مال من باشد، یک ثلثش هم مال تو، اختلاف در مالک از کجا شروع شد؟ اختلاف از عامل و کارگزار شروع شد، به این معنی که یکی سهم عامل را زیاد کرد، یعنی سهم عامل را نصف قرار داد، دیگری سهم عامل را ثلث قرار داد، اختلاف در عامل و کارگزار، سبب شد که مالک ها هم اختلاف در ربح پیدا کنند، یعنی یکی نصف ببرد، دیگری دو ثلث ببرد، اگر مطلب این گونه باشد، هیچ اشکالی ندارد. چرا؟ چون مالک ها از اول در باره عامل کار می کنند، یک مالک می گوید: ربح و در آمد سرمایه من، نصفش مال من و نصفش هم مال تو باشد، مالک دیگر می گوید: جناب عامل! دو ثلثش مال من، یک ثلثش مال تو باشد، یعنی از اول این مسأله را سر عامل پیاده می کنند. به این معنی که یکی به عامل کم می دهد و دیگری به عامل بیشتر می دهد، قهراً آنکس که به عامل کمتر می دهد، درآمدش از ربح و سود بیشتر خواهد، مالک دیگر که به عامل بیشتر می دهد، قهراً سهمش از ربح و درآمد کمتر می باشد.

ص: 647

بیان دوم

به بیان دیگر: در واقع دوتا شرکت است، «هذا العقد الواحد ینحلّ إلی العقدین»، یک مالک با عامل به نصف قرار داد می بندد، دیگری قرار داد به ثلث و ثلثان می بندد، چون «ینحل إلی العقدین » و هر کس هم مالک عقد خودش هست، هر چند در ظاهر یک عقد است و در ظاهر یک شرکت است، اما در باطن «ینحلّ إلی العقدین» یکی می گوید من مالک ربح خودم هستم فلذا به عامل نصف ربح و سود را می دهم، دیگری می گوید من نیز مالک مال خود هستم، فلذا به عامل و کارگزار ثلث می دهم.

بنابراین،این بخش و صورت اشکالی ندارد، چون زیادی و نقصان ربح و سود، از ناحیه مالک شروع می شود، مشکل را سر عامل پیاده می کنیم، یعنی اینکه به عامل کمتر بدهیم یا بیشتر، ما به دو بیان گفتیم که این صورت اشکالی ندارد.

متن تحریر الوسیلة

«و کذا یجوز تعدّد المالک و اتّحاد العامل، بأن کان المال مشترکاً بین إثنین فتقارضا واحداً بالنصف – مثلاً – متساویاً بینهما، بأن یکون النصف للعامل و النصف بینهما بالسویة و بالاختلاف، بأن یکون فی حصّة أحدهما بالنصف و فی حصّة الآخر بالثلث مثلاً، فإذا کان الربح إثنی عشر، استحقّ العامل خمسة و أحد الشریکین ثلاثة و الآخر أربعة» (1)

مثلاً، دوازده درهم ربح و سود ماست، از این دوزاده درهم نصفش مال من است و نصفش مال مالک، نصفش مال من است، نصف را به عامل می دهم، نصفش مال اوست (مالک دوم)، قراردادش به ثلث و ثلثان است، قهراً مال من می شود سه تا، چون من به نصف قرارداد بسته بودم ، مال او می شود چهار تا، به جهت اینکه بنا شد که خودش بیشتر بر دارد و به عامل کمتر بدهد. (این صورت اشکالی ندارد)

ص: 648


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص610.

ثمّ إنّ الاختلاف فی تقسیم الربح فی المقام یتصوّر علی وجهین:

1: الاختلاف فی جانب العامل، بأن یضاربه أحد المالکین بالنصف و الآخر بالثلث، و بالتالی یکون سهم المالکین مختلفاً ناشئاً من اختلاف سهم العامل، لا ابتداءً بل نتیجةً، بخلاف الشقّ الثانی فإنّ سهمهما یکون مختلفاً من بدء العقد.

أمّا الأوّل، فلا إشکال فیه، لأنّ لکلّ شریک ولایةً علی حصّته فکأنّ أحد الشریکین قال للعامل:« اتّجر بحصّتی و لک النصف»، و قال الآخر:« إتّجر بحصّتی و لک الثلث»، فإذا کان الربح اثنی عشر، استحقّ العامل خمسة، و ذلک بأخذ النصفّ من سهم أحدهما الّذی هو ستّة و هو ثلاثة، و أخذ الثلث من سهم الآخر الذی ستّة أیضاً و هو إثنان فیکون المجموع خمسة، و بالتالی یختلف سهم الشریکین فمعطی النصف من سهمه یبقی له ثلاثاً، و معطی الثلث من سهمه یبقی له أربعة.

و إن شئت قلت: إنّ العقد الواحد ینحلّ إلی عقدین حکماً، فلکلّ عقد حکمه، و تکون نتیجة ذلک بعد إخراج سهم ربح العامل، و هو تفاضل سهم المالکین، لأنّ النماء بعد اخراج سهم العامل تابع للعین، فنصف الربح راجع إلی ذلک المالک، و النصف الآخر إلی المالک الآخر، غایة الأمر أخرج کلّ عن ملکه ما عیّنه للعامل من الربح، فیؤدّی أحدهما من الربح المختص بماله، النصف للعامل، و الآخر الثلث من الربح المختصّ به، و بالتالی یحصل التفاضل بین المالکین.

قال السیّد الطباطبائی الیزدی: « فإن کان من قصدهما کون ذلک للنقص علی العامل بالنسبة إلی صاحب الزیادة بأن یکون کأنّه اشترط علی العامل فی العمل بماله، أقلّ ممّا شرطه الآخر له کأن اشترط هو للعامل ثلث ربح حصّته، و شرط له صاحب النقیصة نصف ربح حصّته مثلاً مع تساویهما فی المال فهو صحیح (1) فقد تسلّم أنّة لو کان هناک نقص علی العامل، ینتفع به صاحب الشرط، لا الشریکان.

ص: 649


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج5، ص182، ط – جماعة المدرسین.

2: صورت دوم این است که مشکل را سر عامل پیاده نمی کنیم، مستقیماً روی مالک می بریم، این مالک به مالک دیگر می گوید من و تو با هم شریک هستیم، به عامل و کارگزار می گویند نصف درآمد مال تو باشد، من و تو که مالک هستیم، من باید دو ثلث ببرم، تو یک ثلث، عامل را در وسط نمی گذارند، بلکه به عامل می گویند: جناب عامل، تو عامل ما هستی،هر چه درآمد، نصفش مال تو، بعداً خود مالک ها با هم صحبت می کنند و می گویند ما دو مالک با همدیگر شریک هستیم، من باید از تو بیشتر ببرم، یعنی من باید ثلثان ببرم و تو یک ثلث، آیا این جایز است یا نه؟

البته این صورت تقریباً همان صورت اولی است، منتها با این تفاوت که اولی از ناحیه عامل بود، به عامل فشار آوردیم، یعنی سهم عامل یا کم بود و یا زیاد بود،قهراً مالک ها فرق کردند، اما در اینجا فشار بر عامل و کارگزار نیست، بلکه جناب عامل نصفش را می برد، حالا می خواهد این مالک ها سهم شان مساوی باشد یا غیر مساوی، آیا این جایز است یا جایز نیست؟ حضرت امام می فرماید این باطل است.

«نعم،إذا لم یکن اختلاف فی استحقاق العامل بالنسبة إلی حصّة الشریکین، و کان التفاضل فی حصّة الشریکین فقط، کما إذا اشترط أن یکون للعامل النصف و النصف الآخر بینهما بالتفاضل مع تساویهما فی رأس المال، بأن یکون للعامل الستّة من اثنی عشر، و لأحد الشریکین اثنان و للآخر أربعة، ففی صحّته و جهان بل قولان، أقواهما البطلان» (1)

ص: 650


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص611.

حضرت امام می فرماید این (صورت دوم) باطل است، چرا باطل است؟ دوتا وجه برای بطلان بیان می کنند که هردو وجه را امروز مطرح می کنیم، اشکالش برای جلسه آینده بماند.

علت بطلان

ما اول بیان ایشان را می خوانیم، می گوید این معامله باطل است. چرا؟ به دو جهت:

1: اولاً، این بر خلاف تقاضای شرکت است، شرکت یعنی مساوی، مال مساوی است، اگر مال مساوی است، چرا ربح و درآمد مساوی نباشد؟ اقتضای شرکت تساوی است به شرط اینکه در سرمایه مساوی باشند، اگر در سرمایه مساوی اند، اقتضای «شرکت» تساوی است، اینکه سهم یکی بیشتر باشد و سهم دیگری کمتر، بر خلاف مقتضای شرکت است، در واقع می خواهد بفرماید بر خلاف مقتضای عقد است، همان گونه که می دانید چند گونه شرط باطل است:

الف؛ شرطی که بر خلاف کتاب باشد.

ب؛ شرطی که بر خلاف سنت باشد.

ج؛ شرطی که بر خلاف مقتضای عقد باشد.

شرکت لازمه اش مساوی است.

2: ثانیاً، می فرماید این بر خلاف سنت نیز است. چرا؟چون سنت به ما می گوید:« الربح تابع للعین»، اگر «ربح» تابع عین است، باید بینهما تساوی باشد.

بررسی ادله حضرت امام (ره)

اما اینکه می فرماید تفاضل بر خلاف مقتضای شرکت است، ( ظاهراً این سخن در همه جا درست نیست)، بلکه تفاضل آنگاه بر خلاف مقتضای شرکت است که یکی دستش پر و دیگری دستش خالی باشد، این بر خلاف شرکت است.

اما در جایی که یکی بیشتر ببرد و دیگری کمتر، این بر خلاف مقتضای شرکت نیست، بلکه بر خلاف اطلاق عقد است، چون عقد را اگر مطلق بگذارند، مقتضای اطلاق عقد تساوی است، اما اگر مقید کنند و بگویند یکی بیشتر و دیگری کمتر، اشکالی ندارد.

ص: 651

پس اینکه می گویند بر خلاف مقتضای عقد است، در همه جا درست نیست، بلکه آنگاه بر خلاف مقتضای عقد است که تناقض باشد، یعنی شرط شما با عقد متناقض باشد، مانند:« بیع بلا ثمن و اجاره بدون اجرت»، این گونه شرط ها بر خلاف مقتضای عقد است، چون عرف و مردم کوچه و بازار، بیع بلا ثمن و اجاره بدون اجرت را مضحک، خنده آور و یکنوع شوخی می دانند.

خلاصه اینکه: خلاف مقتضای عقد در جایی که شرط نسبت به آن محتوا تناقض پیدا کند، مثل اینکه یکی دستش پر باشد، دیگری دستش خالی باشد، این بر خلاف مقتضای عقد است.

اما اگر یکی از مالک ها دستش پر، و دیگری نیمه پر باشد (کنایه از اینکه یکی سهم بیشتر ببرد و دیگری سهم کمتر،) این بر خلاف مقتضای عقد نیست.

اما اینکه می فرماید بر خلاف سنت است، بر خلاف سنت نیست. چرا مخالف سنت نیست؟ چون سنت می گوید:« ربح» تابع عین است، این بستگی دارد که اگر قید نیاورد، یعنی اگر قید نیاورند، ربح صد درصد تابع عین است ، اما اگر قید آورد، چه مانع دارد که سهم ها متفاوت باشد و صد درصد تابع عین نباشد.

شرح کلام حضرت امام (ره)

قد تبیّن حکم الصورة الأولی و إلیک الکلام فی الصورة الثانیة، أی فیما إذا کان الاختلاف ناشئاً من اتفاق المالکین علی التفاضل فرضیا علی أن یکون النصف الآخر من الربح بینهما أثلاثاً مع تساویهما فی مقدار رأس المال، أو أنصافاً (نصف) مع اختلافهما فیه (أی فی مقدار رأس المال)، و منشأ الإشکال أمران:

1: إنّ التفاضل علی خلاف مقتضی الشرکة، فإنّ مقتضاها عدم التفاضل فی الربح إذا تساویا فی مقدار رأس المال.

ص: 652

2: إنّه علی خلاف مقتضی السنّة، لأنها دلّت علی تبعیة النماء للعین فی الملک، فربح مال کلّ أحد له.

یعنی معنی ندارد که یکی ثلث ببرد و دیگری ثلثان.

یلاحظ علی الأول: وجود الفرق الواضح بین کون أحد الشریکین صفر الید و کونه، أقلّ نصیباً من الآخر، فالأوّل یخالف مقتضی العقد دون الآخر.

شرطی بر خلاف مقتضای عقد است که مفهومش تناقض باشد، مانند:« بعتک بلا ثمن و آجرتک بلا آجرتک بلا أجرة»، در ما نحن فیه هم بگوییم ما با هم شریک بودیم، اما همه اش مال او باشد و من هیچ سهمی نداشته باشم، این غلط است و مخالف مقتضای عقد می باشد، چون این شراکتی است که یکی کاملاً دستش خالی باشد و دیگری دستش پر.

اما اگر هردو شریک بودیم، منتها یکی ربح و سود بیشتر ببرد و دیگری کمتر، به این نمی گویند خلاف مقتضای عقد است، بلکه می گویند: چگونه قرارداد بستی؟ یعنی تابع قرار داد طرفین است نه اینکه بر خلاف مقتضای عقد باشد، بلکه بر خلاف مقتضای اطلاق عقد است، تناقض نیست، بلکه می گویند لابد شرائط ایجاب کرده که یکی بیشتر ببرد، دیگری کمتر.چون گاهی وجود یک مالک خوشنام و نشان، اثر بیشتری در معامله و جذب مشتری می گذارد.

خلاصه اینکه: شرط انگاه مخالف مقتضای عقد است که مفهومش تناقض باشد،مانند:« باع بلا ثمن، آجر بلا أجرة»، ولی ما نحن فیه از این قبیل نیست.

و علی الثانی: إنّ المیزان فی تمییز خلاف المقتضی عن عدمه، ظهور التناقض عند العرف بعد الاشتراط کما إذا قال:« بعت بلا ثمن، آجرت بلا أجرة» و لیس المقام کذلک، فلو قالا: ضاربنا واحداً، و اتفقا علی أن یکون سهم أحدهما من الربح أکثر من سهم الآخر لغرض من الأغراض- مثلاً یکی خوشنام و نشان است - فلا یعدّ مناقضاً.

ص: 653

هرگاه مالک متعدد و عامل واحد و یکنفر باشد، حکم مسأله چیست؟ 95/12/14

موضوع: هرگاه مالک متعدد و عامل واحد و یکنفر باشد، حکم مسأله چیست؟

بحث در این بود که آیا جایز است دو نفر سرمایه گذاری کنند، عامل و کارگزار واحد و مالک متعدد باشد، اما یکی از مالک ها می خواهد ربح و سود بیشتر ببرد، یعنی یکی از دو مالک می گوید دو ثلث ربح مال من باشد، یک ثلث هم مال شما، آیا این جایز است یا نه؟

آقایان می گویند این صورت سه اشکال دارد:

الف؛ اشکال اول این است که این کار بر خلاف مقتضای عقد است، عقد شرکت ایجاب می کند که بین المالکین تساوی باشد، البته در صورتی که رأس المال و سرمایه هم مساوی باشد، اگر رأس المال مساوی است، باید مالک ها در ربح و درآمد مساوی باشند، نه اینکه یکی بیشتر از دیگری ببرد.

ب؛ اشکال دوم اینکه این کار مخالف سنت است، مخالف سنت را هم دو جور معنی می کنیم:

یک: ربح تابع عین است، اگر واقعاً عینین مساوی هستند، باید ربح هم مساوی باشد، معنی ندارد که عنین مساوی باشد، اما ربح مساوی نباشد،.

دو:گاهی می گویند خلاف سنت است، یعنی از قبیل شرط نتیجه است و شرط نتیجه باطل است.

باید توجه داشت که ما یک شرط نتیجه داریم و یک شرط فعل، جایی که سبب خاص می خواهد، شرط آن به صورت نتیجه درست نیست، مثلاً کسی به زنش می گوید اگر من زن گرفتم، تو مطلقه باشی، این باطل است. چرا؟ چون طلاق صیغه خاص می خواهد، یا مرد به همسرش می گوید: من اگر تجدید فراش کردم، تو مطلقه باشی، این باطل است. چرا؟ چون طلاق سبب خاص می خواهد ( اگر بخواهد این طلاق صحیح باشد)، باید بگوید اگر تجدید فراش کردم، تو مختاری که خودت را طلاق بدهی،این صحیح است، ولذا می گویند چیزهایی که سبب خاص می خواهد، وجود آن با شرط درست نمی شود، و «ما نحن فیه» از این قبیل است، چون می گوییم بیشترین ربح و درآمد مال فلان مالک باشد و حال آنکه تملیک ربح و سود، سبب خاص می خواهد با شرط کردن طرف مالک ربح و سود نمی شود.

ص: 654

پس مجموعاً سه اشکال وارد شد، اشکال اول این بود که خلاف مقتضای عقد است، اشکال دوم این بود که مخالف سنت است چون ربح تابع عین است، اشکال سوم این است که این شرط نتیجه است و تملیک با شرط درست نمی شود، تملیک برای خودش سبب می خواهد.

جواب از هر سه اشکال

جواب هر سه اشکال روشن است:

اما اشکال اولی که می گوید تفاضل بر خلاف مقتضای عقد است، جوابش این است که آقایان فرق نگذاشته اند بین شرکت مطلقه و بین مطلق الشرکة، اگر اثر مطلق الشرکة باشد، تفکیک بردار نیست، اما اگر اثر شرکت مطلقه باشد، این با قید درست می شود، یک روز توضیح این مطلب مثال زدم و گفتم گاهی می گویند مطلق المفعول، گاهی می گویند مفعول مطلق، مطلق المفعول هر پنج تا را شامل است، اما مفعول مطلق فقط یکی را شامل است، اگر بگوییم اثر مطلق الشرکة است، قابل تفکیک نیست، یعنی حتی با قید هم قابل تفکیک نیست.

اما اگر بگوییم اثر شرکت مطلقه است، یعنی اگر سکوت کنیم مساوی است، اما اگر قید بیاوریم،مانع ندارد، یعنی طبق قید و شرط باید عمل می شود.

آقایان می گویند بر خلاف مقتضای عقد است، این کجایش خلاف مقتضای عقد است، خلاف مقتضای عقد آن است که بین شرط و مقتضا تضاد باشد، مانند بیع بلا ثمن و اجاره بدون اجرت، این تناقض است، شرط مخالف مقتضای عقد آن است که تناقض باشد، اینجا تناقض نیست، چون اثر مطلق الشرکة نیست، بلکه اثر شرکت مطلقه است که اگر سکوت کنی، مساوی است و الا اگر سکوت نکنی، اشکالی ندارد.

«و من هنا یعلم» جواب اشکال دوم، یعنی اینکه می گویند مخالف سنت است، چون سنت می گفت ربح تابع عین است.

ص: 655

ما در جواب عرض می کنیم که: بله، ربح تابع عین است، اما کی ربح تابع عین است؟ إذا سکت، و اما إذا قیّد، ربح تابع عین نیست، بلکه ممکن است جدا بشود.

اما اینکه گفته اند: این مطلب از قبیل شرط نتیجه است، بله؛ من هم قبول دارم که شرط نتیجه باطل است، ولی در اینجا شرط فعل است نه شرط نتیجه. چطور؟ چون می گوید اگر درآمد و ربح بیشتر شد، من از حالا آن بخشی را که مربوط بمن است به تو تملیک می کنم نه اینکه مال تو باشد، چون اگر بگویم مال تو باشد، می شود شرط نتیجه، اما اگر بگویم تملیک می کنم، یعنی ثمره ای که مال من است به تو تملیک می کنم.

حل مسأله

برای حل مسأله، چند تصویر می شود ارائه داد:

1: تصویر اول اینکه: جناب عامل و کارگزار پا در میانی می کند و می گوید: جناب زید و جناب عمرو (مالکین)! من صورتی عامل شما می شوم که جناب زید ثلثان ببرد و عمرو هم ثلث ببرد، اگر از ناحیه عامل درست بشود. این تصویر، تصویر خوب است، اما خارج از محل نزاع است، چون محل نزاع این است که مالک ها می خواهند این کار را بکنند، یعنی اینکه کدام کمتر ببرد و کدام بیشتر.

به اصطلاح بحث ما در خود مالک هاست، نه در عامل. بله، اگر عامل یک چنین پیشنهادی بکند و بگوید: جناب زید و عمرو، من به شرطی عامل شما می شویم که جناب زید ثلثان ببرد و عمرو ثلث، اگر عامل یک چنین چیزی را بگوید، صحیح است، یعنی اشکال متوجه او نمی شود، اما این خارج از محل بحث ماست، چون محل بحث این است که می خواهیم از ناحیه مالک درست کنیم، و الا از ناحیه عامل اشکالی ندارد.

ص: 656

2: خود مالک ها هنگام بستن عقد مضاربه با عامل، مالک ها به همدیگر بگویند: فلانی،« ضاربتک بشرط أن یکون الثلثان لی و الثلث لک»، عامل سکوت کند، مالک ها به همدیگر شرط کنند که ثلثان مال من، ثلث هم مال تو باشد،عامل سکوت کند، مالک ها با همدیگر شرط کنند که یکی کمتر، دیگری بیشتر ببرد، این باطل است. چرا؟ چون شرط باید بین موجب و قابل باشد نه بین دوتا موجب، مالک ها در اینجا موقعیت شان، موقعیت موجب است، معنی ندارد که یک موجب علیه موجب دیگر شرط کند، در اینجا هردو در موقف موجب هستند،معنی ندارد که یکی از موجب ها علیه موجب دیگر زیادی را شرط کند.

پس تصویر اولی این بود که عامل پا در میانی کند و بگوید من در صورتی قبول می کنم که احدهما بیشتر از دیگری ببرد، این خوب است ولی خارج از محل بحث است.

تصویر دوم این بود که خود مالک ها در عقد مضاربه با عامل قرار داد می بندد که من بیشتر ببرم دیگری کمتر، این باطل است، لأنّ الشرط من الموجب علی القابل، أو من القابل إلی الموجب، ما ندیدیم که موجب بر موجب دیگر شرط کند، اینجا هردو مالک، موضع شان، موضع موجب است.

3: تصویر سوم این است که هردو مالک قبل از آنکه عقد مضاربه ببندند، یکی به دیگری بگوید من وجهه بیشتری دارم، تو وجهه کمتر، بیا با همدیگر عقد ببنیدیم که اگر با دیگری مضاربه کردیم، من بیشتر از تو ببرم و تو کمتر از من، یعنی مالک ها قبلاً یک عقدی با همدیگر ببندند که: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) شاملش بشود، وقتی یک قرار دادی را خارج از عقد مضاربه بستند، بعداً بگویند: جناب عامل،« ضاربتک علی هذا»، اگر این باشد، این بدون اشکال است. چرا؟چون در ضمن مضاربه نیست تا هردو بشوند موجب، بلکه قبلاً یک عقد مستقلی می بندند، یکی می شود موجب، دیگری می شود قابل، هردو یک قرار داد مستقل می بندند که اگر در آینده مضاربه کردیم، مضاربه ما بر این اساس این عقد باشد.

ص: 657


1- سوره مائده، آیه1.

مرحوم بروجردی این راه را در حاشیه کتاب شریف «العروه الوثقی » نشان می دهد و راه بسیار خوبی است.

خلاصه مطالب گذشته

خلاصه اینکه: سه اشکال جلوی روی ما انداخته بودند:

1: این مطلب خلاف مقتضای عقد است.

2: ربح تابع عین است.

3: این مطلب از قبیل شرط نتیجه است.

ما هر سه اشکال را بیان کردیم، عمده این است که از هر سه جواب دادیم و گفتیم خلاف مقتضای عقد آن است که بین شرط و عقد تناقض باشد، یعنی پذیرای عرفی نداشته باشد، مانند بیع بلا ثمن و اجاره بدون اجرت، این جور نیست و گفتیم بعضی از چیز ها آثار مطلق الشرکة است،آن قابل عوض شدن نیست، اما بعضی از چیزها از آثار شرکت مطلقه است، یعنی شرکت ساکته، آن قابل عوض است و اینکه می گویند باید مساوات باشد، از آثار شرکت مطلقه است که سکوت کنند، اما اگر حرف بزند، یعنی مقید کند، مانعی ندارد.

آنگاه سه راه حل معین کردیم:

الف؛ راه اول اینکه عامل پا در میانی کند و بگوید من با این شرط وارد مضاربه می شوم که ربح را تفاضلاً قسمت کنید، گفتیم این مشکلی ندارد، بلکه خوب است، اما خارج از محل بحث ماست، چون محل بحث ما بین المالکین است.

ب؛ راه دوم اینکه مالکین در ضمن عقد مضاربه تفاضل و زیادی را شرط کند، گفتیم این مطلب شدنی نیست، بلکه باطل است. چرا؟ چون شرط شارط می خواهد و مشروط علیه می خواهد، شارط باید موجب باشد، مشروط علیه قابل یا بالعکس،اینجا هردو «مالک» موجب هستند. معنی ندارد که یکی موجب باشد و یکی علیه دیگری شرط کند.

ص: 658

ج؛ راه سوم این بود که مالک ها قبلاً یک عقد و قراردادی را مستقلاً انجام بدهند به گونه ای که یکی بشود موجب و دیگری بشود قابل، بعداً با عامل مضاربه کنند و مضاربه هم بر اساس همان توافق و عقد قبلی واقع بشود، این اشکالی ندارد و راه خوبی است.

و لأجل ذلک لا محیص فی مقام التصحیح من تمهید شرکة عقدیة بین المالکین قبل عقد المضاربة، ثمّ إیقاع المضاربة علیه، بأن یتفقا قبل عقد المضاربة علی أن یضاربا فی المستقبل بشرط أن یملّک أحد المالکین جزءاً من ربحه للمالک الآخر إذا ظهر الربح، و هذا لا إشکال فیه.

و إلی هذا التصحیح یشیر بعض المحشّین علی العروة بقوله: «الظاهر توقّف الصحّة هنا ایضاً علی إیقاع عقد الشرکة أوّلاً بین المالکین، متضمنّاً لما ذکر من شرط التساوی أو التفاضل فی الربح الحاصل لهما، مع إیقاع عقد المضاربة بینهما و العامل، و لا یجوز الاکتفاء بعقد المضاربة و حده، و اشتراط التساوی أو التفاضل المذکور فی ضمنه.

مسأله یازدهم

مسأله یازدهم می گوید عقد مضاربه، عقد جایز است، به این معنی که هر وقت مالک خواست قبل از شروع فی العمل، حین ا لشروع فی العمل وفی الوسط العمل،یعنی هر موقع مالک خواست می توانند عقد مضاربه را بهم بزنند، عامل و کارگزار نیز هر وقت دلش خواست می تواند عقد مضاربه را بهم بزند، ربح و سود خودش را نشان بدهد یا نشان ندهد، سود نقد بشود یا نقد نشود، فی تمام الحالات عقد مضاربه عقد جایز است، متن حضرت امام نیز همین است، ایشان می فرماید مضاربه از عقود اذنیه است، عقود اذنیه به عقودی می گویند که قائم به اذن مالک است، عاریه از عقود اذنیه است، مضاربه نیز از عقود اذنیه است، یعنی مالک اذن می دهد که از مالش در طریق مضاربه استفاده کند، در مقابل، عقود غیر اذنیه داریم که لازم هستند و نمی شود آنها را بهم زد.

ص: 659

متن مسأله یازدهم

المسألة الحادیة العشر: « المضاربة جائزة من الطرفین یجوز لکلّ منهما فسخها قبل الشروع فی العمل و بعده و قبل حصول الربح و بعده، صار المال کلّه نقداً – پارچه ها بشود درهم و دینار - أو کان فیه أجناس لم تنض بعد – نضّ، یعنی نقد شدن، یعنی پارچه ای که هنوز نقد نشده -، بل لو اشتراطا فیها الأجل جاز لکلّ منهما فسخها قبل انقضائه، ولو اشترطا فیها عدم الفسخ فإنّ کان المقصود لزومها بحیث لا تنفسخ بفسخ أحدهما أحدهما بأن جعل ذلک کنایة عن لزومها مع ذکر قرینة دالّة علیه بطل الشرط دون أصل المضاربة علی الأقوی، و إنن کان المقصود التزامهما بأن لا یفسخاها فلا بأس به، و لا یبعد لزوم العمل علیهما، و کذلک لو شرطاه فی ضمن عقد جائز ما لم یفسخ، و أمّا لو جعلا هذا الشرط فی ضمن عقد خارج لازم کالبیع و الصلح و نحوهما فلا إشکال فی لزوم العمل به» (1) .

مضاربه دو جور است، یک مضاربه مطلقه داریم، می شود گفت که آن جایز است، اما یک مضاربه مدت دار داریم، می گوید حتی در آن هم جایز است، فرض کنید دو سال با همدیگر عقد مضاربه بسته اند، هنوز سال به آخر نرسیده، مالک می گوید من بهم می زنم یا عامل می گوید من بهم می زنم، در مضاربه مطلقه من نیز قائلم که جایز است، چون از اول خود شان شل گرفته اند، یعنی محدّد به حد نکردند، اما اگر محدّد به حد کردند، حضرت امام می فرماید باز هم جایز است.

نقل کلام علما و اعلام

قال الشیخ: « و صاحب المال متی أراد أن یأخذ ماله من مضاربه، کان له ذلک و لم یکن لمضارب الامتناع علیه من ذلک، منتها باید گذشته را اجرة المثل بدهد، و کان له أجرة المثل إلی ذلک الوقت» (2)

ص: 660


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص611.
2- النهایة، شیخ طوسی، ص429.

این مدتی که کار کرده، باید اجرة المثل بدهد چون هنوز به ربح نرسیده و ربحی در کار نیست، بله، اگر ربح حاصل شده باشد، ربح را طبق قرار داد بین خود تقسیم می کنند.

و قال ابن البرّاج: « القراض من عقود الجائزة فی الشریعة بغیر خلاف» (1)

و قال ابن حمزة: « هو عقد جائز من الطرفین» (2)

وقال ابن إدریس: «و المضاربة عقد جائزة من الطرفین لکلّ واحد منهما فسخه متی شاء» (3)

و قال المحقق: «و هو حائز من الطرفین لکلّ واحد منهما فسخه سواء نضّ المال أو کان به عروض» (4)

إلی غیر ذلک من العباراة المتقاربة الحاکیة عن اتفاقهم علی الجواز.

و قال ابن الرشد: « أجمع العلماء علی أنّ اللزوم لیس لیس من موجبات عقد القراض، و أنّ لکلّ واحد منهما فسخه ما لم یشرع العامل فی القراض، و اختلفوا إذا شرع العامل، فقال مالک: هو لازم و هو عقد یورث فإن مات – یعنی اگر مالک بمیرد- و کان للمقارض بنون أمناء کانوا فی القراض مثل أبیهم و إن لم یکونوا أمناء کان لهم أن یأتوا بأمین، و قال الشافعی و أبو حنیفه لکلّ واحد منهم الفسخ إذا شاء، و لیس هو عقد یورث، فمالک ألزمه بعد الشروع فی العمل لما فیه من ضرر، و رآه من العقود الموروثة، و الفرقة الثانیة شبّهت الشروع فی العمل بما بعد الشروع فی العمل» .

خاطره: من در سال 1330 شمسی خدمت علامه امینی رسیدم و عرض کردم یک کتابی معرفی کن که آراء اهل سنت را ملخّصاً به ما بگوید، ایشان فرمود کتاب: بدایة المجتهد را بگیرید، من از آن زمان با این کتاب آشنا شدم، یعنی در نجف بودم و آن را خریدم و اخیراً مجمع التقریب بین المذاهب که در تهران است این کتاب را چاب کرده و فتاوای شیعه را هم در پاورقی آورده ولذا کتاب خیلی ارزش پیدا کرده است.

ص: 661


1- المهذّب، ابن برّاج، ج1، ص460.
2- الوسیلة، ابن حمزه، ص264.
3- السرائر، ابن ادریس، ج2، ص409.
4- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص137.

و قال ابن قدامة: « و المضاربة من العقود الجائزة تفسخ بفسخ أحدهما أیّهما کان و بموته و جنونه و الحجر علیه لسفه، لأنّه منصرف فی مال غیره بإذنه فهو کالوکیل و لا فرق بین ما قبل التصرّف و بعده»

ثمّ إنّه ظهر ممّا ذکرنا من کلماتهم معنی الجواز، و هو جواز الفسخ بمعنی أنّه یجوز للمالک الرجوع من الإذن فی التصرّف فی ماله و للعامل الامتناع عن العمل فی أیّ وقت کان، و أمّا ما عیّناه للمال و للعمل من الربح فلا یجوز فسخه و الرجوع إلی أجرة المثل بعد ظهور الربح.

و الحاصل أنّ جواز العقد یسبّب فی عدم بقائه فی المستقبل و لا یؤثر فی هدم ما بنیا علیه.

ولی من در این مسأله با این اجماع موافق نیستم، البته اگر مؤجل نباشد، یعنی مطلق باشد، حق با مجمعین است، اما اگر مؤجل است و در عین مؤجل بودن بگوییم هردو طرف می توانند معامله را بهم بزنند، «لم یستقرّ حجر علی الحجر»، یعنی در این عصر و زمان ما هیچکس حاضر به مضاربه نمی شود، چون هر وقت عامل و کارگزار می خواهد مضاربه را بهم بزند یا هر موقع مالک بخواهد آن را بهم بزند، این چه اجماعی است که آقایان کرده اند و فرق می نهند بین عقود اذنیه و عقود غیر اذنیه؟!

آیا مضاربه عقود جایز است؟ 95/12/15

موضوع: آیا مضاربه عقود جایز است؟

بحث در این بود که از کلمات علمای ما (شیعه) و علمای اهل سنت استفاده می شود که «مضاربه» عقد جایز است، یعنی طرفین مضاربه هر گاه بخواهند می توانند آن را بهم بزنند.

ص: 662

ما از « قدما »،کلام چهار نفر را نقل کردیم که عبارت بودند از: شیخ طوسی، ابن برّاج، ابن ادریس و محقق، و سپس گفتیم متاخرین نیز همگی این مسأله را مسلّم گرفته اند که مضاربه عقد جایز است نه لازم.

علمای اهل سنت کمی با همدیگر اختلاف داشتند، یعنی برخی از آنها می گفتند قبل از شروع جایز است اما بعد از شروع لازم می شود، اما بعضی ها این را نمی گفتند.

أدله قائلین به جواز عقد مضاربه

حال باید ببینیم که دلیل قائلین به جواز چیست؟ نخست باید ادله آنها را بررسی کنیم و آنگاه ببینیم که آیا ما دلیل بر لزوم داریم یا نه؟

آن مقداری که من جست و جو کردم، آنان بیش از دو دلیل ندارند و آنها عبارتند از:

الف؛ اجماع، دلیل اول شان بر جواز اجماع است و می گویند ما اجماع و اتفاق بر جواز مضاربه داریم، یعنی اجماع قائم است بر اینکه مضاربه یک عقد جایز است نه عقد لازم.

ب؛ دلیل دوم شان، دلیلی است که آیت الله خوئی در حاشیه کتاب« العروة الوثقی» بیان نموده و فرموده مضاربه از عقود اذنیه می باشد و قائم با اذن است و هرگز التزامی از طرفین در این مسأله نیست، یعنی نه التزامی از ناحیه مالک است و نه التزامی از ناحیه عامل، غایة ما فی الباب مالک اجازه داده که در مال او تصرف کند، هر وقت خواست اجازه می دهد و هرگاه نخواست، اذن خود را پس می گیرد.

بررسی اجماع

من در باره اجماع چند خدشه دارم:

اولاً؛ اجماعی که نقل کردم، مال همین چند نفر از قدما بود، یعنی همه قدما این مطلب را نگفته اند، مثلاً از شیخ صدوق در این مسأله رأی و نظری نیست، همچنین از دیگر علمایی که معاصر ایشان بودهاند و هکذا از سید مرتضی و سید رضیی در این مسأله چیزی بیان نشده، پس معلوم می شود آن اجماعی که به معنای اتفاق کل باشد به گونه ای که:« یکشف عن دلیل وصل إلیهم و لم یصل إلینا» در این حد نیست و مرحوم آیت الله خوئی نیز به این مطلب توجه پیدا کرده ولذا می گوید دلیل ما اجماع نیست تا کسی بگوید اجماع محقق نیست، همه نگفته اند، بلکه عده ای گفته اند.

ص: 663

ثانیاً؛ ظاهراً اجماع اینها، اجماع بر قاعده است، یعنی این اجماع را از قاعده استنباط کرده اند، خیال کرده اند که باب مضاربه از قبیل وکالت است، البته در وکالت انسان هر وقت خواست می تواند وکیل خود را عزل کند، اجماع بر قاعده است، قاعده وکالت است و این بزرگواران هم خیال کرده اند که مضاربه هم از مصادیق وکالت است و در وکالت انسان هر وقت بخواهد می تواند وکیل خود را عزل کند و در نتیجه در باب مضاربه نیز انسان هر وقت خواست می تواند عقد مضاربه را بهم بزند و عامل را عزل کند.

خلاصه اینکه: اجماع بر اصل مسأله نیست، بلکه اجماع بر یک قاعده کلیه است، چون آن قاعده اجماعی است،« أنّ الوکیل قابل للعزل» این فرع را هم از آن قاعده کلیه استتنباط کرده اند.

پس تا کنون دو خدشه بر این اجماع کردیم وگفتیم:

اولاً، مسأله اجماعی نیست یعنی آنچنان نیست که:« یکشف عن دلیل وصل إلیهم و لم یصل إلینا» در این حد نیست، مثلاً انسان اگر با زنی زنای محصنه کند، دلیل نداریم که این حرام است مگر اجماع، مسلّماً اتفاق علماست که انسان با زنی که زنای محصنه کرده نمی تواند با او ازدواج کند، یعنی زنای محصنه موجب حرمت است، چرا؟ دلیلش اتفاق است، اتفاقی است که:« یکشف عن دلیل وصل إلیهم و لم یصل إلینا»، اما مسأله ما در آن حد نیست.

ثانیاً؛ در باب فقه انسان نباید فریب اجماعات را بخورد، چون برخی از اجماع ها اجماع بر قاعده است، از قاعده حکم را استنباط کرده اند، مرحوم شیخ انصاری در باب اجماع منقول، این نکته را دارد که برخی از اجماعات ما اجماع بر قاعده است، یعنی چون قاعده مجمع علیه است و خیال شده که فلان مسأله هم مصداق آن قاعده است فلذا نسبت به آن مسأله هم ادعای اجماع کرده اند.

ص: 664

ثالثاً؛ به نظر من، اجماع آقایان مربوط است به مضاربه مطلقه، اگر مضاربه مطلقه کردند، البته این جایز است، چون اگر مضاربه مطلقه لازم باشد، معنایش این است که هیچوقت انسان بر مال خود مسلط نباشد، موجل که نیست، مطلق است و اگر این لازم باشد، مضاربه می شود یک طوق لعنتی بر گردن انسان، هزار تومان که به طرف دادم، دیگر اصلاً مالک هزار تومان هم نمی شوم، هیچ وقت نمی بهم بزنم، مگر اینکه یا او بمیرد یا من بمیرم ولذا باید بگوییم این اجماع ها مربوط به مضاربه های مطلقه است که قیدی درش نیست، ما هم قائلیم که:« أنّه جائز»

بررسی دلیل دوم

دلیل دوم مال آیت الله خوئی بود، ایشان فرمود بود که مضاربه از عقود اذنیه است و در عقود اذنیه التزامی نیست، پس در مضاربه هم التزام نیست، فقط یک اذنی است و می گوید در این مال من تصرف کن اگر سودی کرد، سودش بین من و شما تقسیم شود، مثل عاریه می مانند، من چیزی را که بکسی عاریه داده ام، هر وقت دلم خواست آن را پس می گیرم.

مناقشه استاد سبحانی نسبت به دلیل آیت الله خوئی

این حرف از ایشان خیلی بعید است. البته عقود اذنیه خیلی روشن است که از عقود جایزه است، مانند عاریه و مانند ودیعه، اما اینکه در عقد مضاربه التزام نیست، چطور التزام نیست؟ مالک ملتزم می شود که مبلغی را در اختیار عامل بگذارد، عامل نیز متلزم می شود که من با این مبلغ تجارت کنم، آیا این التزام نیست؟! کدام التزام از این التزام بالاتر است؟ من ملتزم می شوم که ثروتم در اختیار تو باشد، عامل نیز ملتزم می شود که عمل در اختیار من، شاهد ببر التزام اینکه: اگر جناب «مالک» مبلغی را در ا ختیار عامل نهاد اما عامل کوتاهی کرد و با آن تجارت نکرد، این عامل خائن شده و لذا ضامن است، و حال آنکه سابقاً ضامن نبود، همین که معطل کند و دنبال تجارت نرود، ضامن است، اگر التزامی در کار نباشد، معنی ضمان چیست؟!

ص: 665

خیلی از ایشان عجیب است با اینکه احاطه ای بر کتاب شریف « العروة الوثقی» دارد، با این وجود راجع به این مسأله می فرماید التزامی در کار نیست و فقط یک اباحه تصرف است. ما از ایشان سوال می کنیم که اگر التزامی در کار نیست، پس چرا ضامن است؟ از اینکه ضامن است، معلوم می شود که قرار دادی استکه من (مالک) مبلغی بدهم و او (عامل) مبلغ را بگیرد، من (مالک) مبلغ را به موقع در اختیار تو بگذارم و تو هم مبلغ را به موقع به کار بیندازی و در مسیر تجارت قرار بدهی و با آن کار کنی، این التزام است ولذا اگر جناب عامل کوتاهی کرد، حتماً ضامن است.

ما تا اینجا ادله طرف را بررسی کردیم که یک دلیل شان اجماع بود، و دلیل دیگر شان این بود که التزامی در کار نیست.

ما نسبت به «اجماع» سه خدشه وارد کردیم:

الف؛ اولاً گفتیم اجماعی در کار نیست.

ثانیاً؛ اجماع بر قاعده است ،یعنی فرع را از قاعده گرفته اند.

ثالثاً؛ این اجماع مربوط به مضاربه های مطلقه است نه مضاربه های مؤجل.

اما دلیل دوم شان که آیت الله خوئی ارائه کرده بود و فرموده التزامی در کار نیست، ما در جواب ایشان عرض کردیم که این دلیل شما بر خلاف آن چیزی است که ما کاوش کردیم و آن اینکه التزام در طرفین هست. چطور؟ به دلیل اینکه اگر جناب عامل کوتاهی کرده ضامن است و اگر التزامی در بین نبود، ضمانت معنی نداشت ( إلی هنا تمّ دراسة أدلة القائلین بعدم اللزوم)

ادله قائلین به لزوم عقد مضاربه

ص: 666

ما از چند راه و طریق مسأله را ثابت می کنیم:

1: دلیل اول اینکه اصل در «عقود» لزوم است، جناب شیخ انصاری در دو جای مکاسب این مسأله را مطرح کرده که:« الأصل فی العقود اللزوم» یکی در اول بیع، و دیگری در اول خیارات، پس « الأصل فی العقود اللزوم» ولذا جواز دلیل می خواهد، آیا مضاربه جزء عقود است یا نه؟ جزء عقود است، بنابراین، « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) آن را شامل است، شما باید دلیل بر جواز بیاورید و الا « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شامل عقد است، البته شما عقد را دو قسمت کردید،یکی عقد اذنی و دیگری عقد غیر اذنی، ولی ما در قرآن کریم این اصطلاح را نداریم، بلکه در قرآن آمده: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ، إلا ما خرج، آنچه که از تحت « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» خارج شده، مانند عاریه، ودیعه و امثالش، اما در غیر اینها اصل در عقود لزوم است، شما باید دلیل بیاورید که این آیه مبارکه ( أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) تخصیص خورده، اگر بگویید دلیل ما اجماع است،ما قبلاً جواب دادیم که این اجماع سه تا مشکل دارد، اولاً اجماعی در کار نیست، ثانیاً، اجماع بر قاعده است، ثالثاً این اجماع مربوط به مضاربه های بی اجل است.

الف؛ أنّ الأصل فی العقود، هو اللزوم کما هو الأصل المحقق فی باب المعاملات، و الجواز یحتاج إلی الدلیل، و أما الاتفاق فالقدر المتیقّن منه، هو ما إذا کان مطلقاً لا مؤجّلاً بأجل، و علی فرض إطلاقه فإنّ الإجماع هنا إجماع علی القاعدة، لأنّهم جعلوها من فروع الوکالة فی التصرّف فی مال الغیر فعطفوها علیها و مثل هذا الإجماع لا یکشف عن دلیل وصل إلیهم و لم یصل إلینا. و ذلک لعدم الدلیل علی الفرعیة، فضلا عن وجود دلیل و صل إلیهم و لم یصل إلینا.

ص: 667


1- سوره مائده، آیه 1.

و تصوّر انّ عقد المضاربة علی خلاف القاعدة، قد عرفت ضعفه فی صدر الکتاب.

2: دلیل دوم اینکه: شرع مقدس برای این مضاربه را تجویز کرده که پول از صندوق ها بیرون بیاید و کارگر هم بی کار نماند، در حقیقیت یکنوع ازدواج بین ثمن و بین عمل است، مصلحت را در نظر بگیریم، البته سنی نیستیم که عمل به مصلحت کنیم، اما مصلحت خودش مقوّم مسأله است، مسأله این است که مردم پول شان را در صندوق ها حفظ و نگهداری نکنند، کارگر هم بی کار نماند و با این عقد مضاربه چرخ اقتصاد جامعه به گردش بیاید.

البته کسی اشکال نکند که این سخن شما یکنوع طرفداری از نظام سرمایه داری است، چون صاحب پول که این پول ها را جمع کرده، از آسمان برایش فرود نیامده، بلکه حاصل تلاش و کار شبانه روزی اش می باشد و در حقیقت این پولی که در صندوق خود نگهداری کرده، نتیجه عمل فشرده اش است، یعنی کار کرده و آن را جمع نموده، و بسیار کم اتفاق می افتد که پدر می میرد و به انسان ارث می رسد و تازه پدر نیز همان پول ها را از طریق عمل و کار به دست آورده ولذا خیال نشود که می خواهیم خون کارگر را در شیشه کنیم.

خلاصه اسلام می خواهد پول در صندوق نماند، اگر کارگر بداند که این معامله جایز است، یعنی هر وقت مالک و صاحب پول دلش خواست آن را بهم می زند، کارگر زیر بار یک چنین عقد و قرار دادی نمی رود و در نتیجه این مضاربه ها معطل می ماند، ولذا مصلحت ایجاب می کند که بگوییم شرع مقدس در اینجا جانب لزوم را گرفته، چون اگر جایز باشد، مضاربه بر زمین می ماند.

ص: 668

إضف إلی ذلک: مال الفرق بین المضاربة و المساقاة و المزارعة؟ و حال آنکه همه آقایان می گویند مساقات و مزارعه لازم است، اما در باب مضاربه می گویید جایز است، این سه تا با همیدگر چه فرق می کنند؟ در هر سه سرمایه از یک طرف، عمل هم از طرف دیگر، در باب مضاربه سرمایه و رأس المال درهم و دینار است، اما در آنجا سرمایه درخت و باغ است، در مزارعه هم سرمایه تخم و زمین است، همه در اختیار کارگر است، چطور در آن دو (مساقات و مزارعه) همه شما می گویید لازم است، اما در باب مضاربه که می رسید، می گویید جایز است؟!

تا اینجا دو دلیل را با یک «أضف إلی ذلک» را بیان کردیم.

3: دلیل سوم اینکه؛ در اول بیع مکاسب، جناب شیخ انصاری اشکال را مطرح می کند و من جوابش را از شما می خواهم، اشکال شیخ این است که: « وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ» (1) بیع شرعی را می گوید، اگر ما شک کردیم که آیا معاطات بیع است یا بیع نیست ؟ این شک در مصداق است، فلذا نمی توانیم به عموم « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» تمسک کنیم. چرا؟ چون تمسک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است.

بنابراین، اگر شک کردیم که معاطات بیع است یا بیع نیست، یا شک کردیم که بیع نسیه بیع است یا بیع نیست، یا شک کردیم که آیا تقدم ایجاب بر قبول لازم است یا نه؟ نمی توانیم بر « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» تمسک کنیم. چرا؟چون این بیع، بیع شرعیه است و ما نمی دانیم که اینها بیع شرعی است یا بیع شرعی نیست، چون شک در مصداق است و در شک در مصداق نمی شود به عام تمسک کرد، مثلاً مولا می فرماید:« اکرم العلماء»، یک آدمی است و یک عمامه هم بر سرش گذاشته، ما نمی دانیم که این عمامه اش همانند عمامه یزیدی هاست که اکثر مردم شان عمامه دارند، یا اینکه عمامه اش، عمامه اهل علم است و واین آدم عالم ا ست، آیا می توانیم به :«اکرم العلماء» تمسک کنیم؟ نه، چرا؟ چون شک در مصداق است.

ص: 669


1- بقره/سوره2، آیه275.

جواب شیخ انصاری از اشکال

مرحوم شیخ از این اشکال به دو وجه جواب داده، ایشان این گونه جواب می دهد و می فرماید شرع مقدس برای بیع شرعی طریق قرار داده و آن طریق بیع عرفی است، «کلّ ما کان بیعاً عرفاً فهو بیع شرعاً إلّا ما خرج بالدلیل»، شرع مقدس که گفته: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ابهام نگذاشته، بلکه طریق و راه معین کرده، راه این است که بیع عرفی را طریق برای بیع شرعی قرار داده است، «کلّما ما کان بیعاً عرفاً فهو بیع شرعاً»، معاطات بیع عرفی است، پس شرعا هم بیع است.

بله، بیع الخنزیر و بیع الکلب بیع عرفاً و لیس بیع شرعاً چون دلیل داریم، ما نیز همین را می گوییم و می گوییم اگر تمام دنیا را بگردید، مضاربه ها از نظر عرف، بیع لازم است، عرفاً که لازم شد، لزوم عرفی دلیل بر لزوم شرعی است، الا ما خرج بالدلیل.

ب: أنّ المصلحة المهمّة المترتّبة علی المضاربة من خروج الأموال من الکنوز و الصنادیق و انجذاب العمّال إلی العمل وصدّ الناس عن الرّبا، لا تتحقق إلا إذا کانت هناک ثقة بین الطرفین، حیث یثق ربّ المال بأنّ العامل یعمل بماله إلی مدّة محدّدة، و یثق العامل بأنّ ربّ المال لا یفسخ العقد، و إلا فلو کان جائزاً فی المدة المحدّدة و کان لکلّ فسخ العقد، فلا تبقی ثقة للطرفین، فلا یقومان بها و یکون تشریع المضاربة تشریعاً عاطلا قلیل الفائدة.

و تصوّر انّ عقد المضاربة علی خلاف القاعدة، قد عرفت ضعفه فی صدر الکتاب.

ج: أنّ المضاربة فی العرف معاملة لازمة و هی تکشف عن کونها کذلک شرعاً، و قد ذکر الشیخ الأنصاری فی المتاجر بعد الفراغ من تعریف البیع بأنّه یستکشف من الصحة العرفیة، الصحة الشرعیة، و علیه یستکشف من اللزوم العرفی، کونها کذلک شرعا، فالأقوی هو کونها عقداً لازماً إذا کان محدّدا. نعم، یجوز للطرفین التفاسخ و الإقاله کما هو شأن کلّ عقد لازم.

ص: 670

آیا مضاربه عقود جایز است؟ 95/12/16

موضوع: آیا مضاربه عقود جایز است؟

آقایان بعد از آنکه قائل شدند که عقد مضاربه، یک عقد جایز است، آنگاه به این فکر افتادند که به نوعی آن را لازم کنند، البته ما احتیاج به این بحث نداریم. چرا؟ چون از نظر ما عقد مضاربه، عقد لازم است و دلایل آن را نیز بیان نمودیم، ولی آقایان دیگر می خواهند آن را از راه دیگر لازم کنند، چه کنند؟ در عقد مضاربه عدم فسخ را شرط کنند، یعنی با هم عقد مضاربه می بندند و در ضمن عقد شرط می کنند مادامی که مدت به پایان نرسیده و اجل به سر نرسیده، نه عامل حق بهم زدن را دارد و نه مالک.

دیدگاه حضرت امام (ره)

حضرت امام (ره) می فرماید شرط عدم فسخ دو جور است:

1: گاهی از اوقات شرط می کنند که هیچکدام از ما دو نفر (مالک و عامل) مالک فسخ نباشیم و قدرت بر فسخ نداشته باشیم، این یک معنی است مالک به عامل بگوید:« ضاربتک» به شرط اینکه تو قدرت بر فسخ را نداشته باشی، عامل هم به مالک بگوید: تو نیز قدرت بر فسخ نداشته باشی، ایشان (حضرت امام ره) می فرماید اگر این گونه شرط کنند،این شرط فاسد است، علت فسادش را بعداً بیان خواهیم کرد.

2: گاهی با همدیگر مضاربه می بندند و می گوید تو اختیار داری که فسخ هم بکنی، اما من با تو شرط می کنم که از این اختیار یک طرف انتخاب کن، یعنی عدم الفسخ را انتخاب کن، دست تو را نمی بندم، اما در عین احتیار، این بخش را اختیار کن، یعنی عدم فسخ را اختیار کن، می فرماید اگر این گونه شرط کنند، این شرط در عقد مضاربه لازم العمل است.پس برای اینکه بتوانیم عقد مضاربه را عقد لازم کنیم،شرط می کنیم عدم فسخ را به احد الوجهین، وجه اول فاسد است، اما وجه دوم فاسد نیست.

ص: 671

«ولو اشتراطا فیها عدم الفسخ، فإن کان المقصود لزومها بحیث لا تنفسخ بفسخ أحدهما – بأن جعل ذلک کنایة عن لزومها، مع ذکر قرینة دالّة علیه – بطل الشرط دون أصل المضاربة علی الأقوی – چرا حضرت امام اقوی می گوید؟ چون دو قول است که عقد فاسد، مفسد است یا مفسد نیست؟ ما می گوییم شرط فاسد، مفسد عقد نیست - و إن کان المقصود التزامهما بأن لا یفسخاها، فلا بأس به،و لا یبعد لزوم العمل علیهما – تا اینجا در ضمن عقد مضاربه شرط می کردیم - و کذلک لو شرطاه فی ضمن عقد جائز ما لم یفسخ» (1)

هم چنین است اگر در ضمن یک عقد جایز شرط کنند، البته عقد جایز در اینجا مضاربه است، منتها یک عقد جایز هم داریم بنام هبه،در ضمن هبه بگوید من این را به شما هبه می کنم به شرط اینکه در عقد مضاربه این بخش را انتخاب کنی، یعنی بخش عدم فسخ را.

و هکذا ممکن است در ضمن عقد لازم چین شرطی را بکند که در جلسه آینده بحث می کنم.

پس سه نحوه شرط می کند، گاهی در ضمن خود عقد مضاربه و گاهی در ضمن عقد جایز دیگر مثل هبه، و گاهی در ضمن عقد لازم دیگر.

اما حضرت امام (ره) اولی را که می فرماید شرط باطل است. چرا باطل است؟ گاهی می گویند علت بطلانش این است که این بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است.

میزان و معیار برای خلاف مقتضای عقد، چیست؟

من یک میزانی را برای خلاف مقتضای عقد بیان می کنم و آن این است: هنگامی که انسان یک عقدی را می شنود، مانند بیع،اجاره،نکاح، اول چیزی که به ذهن انسان تبادر می کند، همان مقتضای عقد است، مثلاً اگر کسی به دیگری بگوید: جناب زید« باع بیته و داره»، یعنی مبادله کرد بین خانه و پول، «آجر نفسه فی عمل»،یعنی قرارداد بست بین یک عمل و پول، اصولاً اوّل ما یتبادر إلی الذهن، مقتضای عقد است، مثلاً اگر گفتند: فلانی زن گرفت، یعنی می خواهد تمتع جنسی ببرد، ولذا اگر بگوید: باع بلا ثمن و أجر بلا أجرة، نکح بلا تمتع»، این بر خلاف مقتضای بیع،اجاره و نکاح است، میزان در شناسای مقتضای عقد از غیر مقتضای عقد، أوّل ما یتبادر إلی ذهن العرف، آن مقتضای عقد است، اگر گفتند مضاربه کرد، در مضاربه خوابیده که حق فسخ داشته باشند، بقیه حواشی است، یعنی نمی توانیم آنها را اثر خود مضاربه بدانیم.

ص: 672


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص610.

بنابراین، اگر بگویند قسم اول باطل است چون خلاف مقتضای عقد است، درست نیست، چون مقتضای عقد آن است که:« ما یتبادر إلی الذهن فی أوّل المرحلة»، هر وقت ما مضاربه را بشنویم، توی ذهن ما جواز و حق الفسخ تبادر نمی کند.

علت اینکه حضرت امام می باید باطل است، نه از این نظر که بر خلاف مقتضای عقد است، بلکه بخاطر اینکه خلاف کتاب و سنت است. چرا؟ چون قرار شد که مضاربه عقد جایز باشد، آقایانی که می گویند عقد جایز است، لابد می گویند:« وصل الیهم دلیل و لم یصل إلینا»، اینکه می گویی حق فسخ نداشته باشی، اعلام مبارزه با قول امام صادق ع است که:« وصل إلیهم و لم یصل إلینا»، می گوییم این بر خلاف کتاب و سنت است، البته بنابر این که مضاربه عقد جایز است، یعنی در قرآن و سنت دلیل بر جوازش است، شما که می آیید دستش را می بندید و می گویید حق فسخ نداشته باشی، این خودش یکنوع مبارزه با قول امام صادق علیه السلام است.

بنابراین، اگر اولی باطل است، نه از این نظر که خلاف مقتضای عقد است، بلکه از این نظر که بر خلاف کتاب و سنت است، البته بنابر اینکه عقد مضاربه عقد جایز است که:« دلّ علیه الکتاب و السنّة و الإجماع».

اما دومی که بگوید تو حق فسخ داری، معامله هم جایز است، من دست به ترکیب معامله نمی زنم، بر خلاف اولی، چون اولی دست به ترکیب می زد، ولی من دست به ترکیب معامله نمی زنم، منتها به من قول بده که این بخش را انتخاب کنی، یعنی عدم فسخ را، مادامی که اجل سر نیامده، معامله را بهم نزنی، طرف هم قبول می کند و می گوید من معامله را بهم نمی زنم، این نه بر خلاف مقتضای عقد است و نه بر خلاف کتاب و سنت.

ص: 673

الأولی: أن یشترط علی المالک أو العامل أن لا یملکا الفسخ، أو لا یکون لهما حق الفسخ، فلا شکّ أنّ هذا النوع من الشرط باطل، إنّما الکلام فی وجه البطلان فربما یقال – کما علیه المحقق فی الشرائع – إنّه مناف لمقتضی العقد (1) ، و تبعه السیّد الطباطبائی فی العروة، و إن عدل عنه بأنّه مناف لإطلاق العقد لا لمقتضاه، و الظاهر أنّه لیس مخالفاً لمقتضاه، فلا حاجة إلی الإجابة عنه بما ذکر، لأنّ مقتضی المضاربة نظیر کون الربح بینهما أو کون المال من أحدهما و العمل من الآخر، فکلّ شرط خالف ذلک فهو مخالف لمقتضی العقد، و نظیره – فی غیر باب المضاربة- ما إذا باع بلا ثمن، أو آجر بلا أجرة أو نکح امرأة بشرط أن لا یتمتع بها أصلاً، فإنّ کلّ ذلک مناف لمقتضی العقد. (2)

یا شاید علت بطلان این باشد که مخالف کتاب و سنت است، چون قائلیم که مضاربه عقد جایز است، لابد مدرک داریم، مدرک ما یا کتاب است یا سنت و یا اجماع، بنابراین، این بخاطر مخالفت کتاب و سنت است، وجه اول رد شد، یعنی وجه اول به دو دلیل رد شد، دلیل این بود که بر خلاف مقتضای عقد است، بعضی ها گفتند خلاف مقتضای عقد است و ما گفتیم خلاف کتاب و سنت است.

الثانیة: أن لا یدخل مجال التشریع و لا یسلب عن الطرفین ملکیة الفسخ، و القدرة علی هدم العقد، بل مع الاعتراف بهذا الحق الشرعی، یشترط علیه أمراً و هو أن لا یفسخ – فی الأجل المضروب – العقد، و بعبارة أخری یلتزم بأن لا یستفید من هذا الحقّ فی المدّة المضروبة أو یأخذ من هذا المباح بأحد الطرفین و هو عدم الفسخ، و هذا النوع من الاشتراط لیس مخالفاً لمقتضی العقد و لا مخالفاً لحکم الشرع، و إلّا فلو کان مثل هذا الشرط علی خلاف الکتاب و السنّة لأصبحت جمیع الشروط کذلک، لأنّ الشرط مباح فی حدّ نفسه و للمشروط علیه فعله و ترکه، و لکنّه بعد الاشتراط لا محیص له عن الإنجاز، فلو باع داره و شرط علی المشتری خیاطة الثوب، تلزم علیه الخیاطة عملاً بالآیة الکریمة « وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ» (3) و لیس لأحد أن یعترض و یقول إنّ هذا الشرط مخالف للشریعة، لأنّه کان فیها مختاراً بین الفعل و الترک و الآن أصبح و هی لازمة علیه. (4)

ص: 674


1- شرائع الإسلام، محقق حلّی، ج2، ص137.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص16.
3- بقره/سوره2، آیه275.
4- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص17.

در اینجا یک سوال مقدّری هست، من آن را مطرح کنم و شما جوابش را بفرمایید، می گوید چرا؟ اگر بگویید این آدم از میان این دوتا، عدم فسخ را انتخاب کند، آزادی را از این آدم سلب کردیم، قبل از آنکه شرط کنیم، چه بود؟ این آدم آزاد بود، حالا که شرط کردیم، در واقع آزادی را از او گرفتیم؟

در جواب عرض می کنیم که اگر این را خلاف کتاب و سنت بدانیم، پس در دنیا نباید شرطی کنیم، چون هر شرطی آزادی را از انسان سلب می کند، مثلاً به کسی می گویم: من این عبا را به شما می فروشم به شرط اینکه یک پیراهن برای من بدوزی، همین که می گوییم به شرط اینکه یک پیراهن بدوزی، آزادی او را سلب می کنیم، سابقاً آزاد بود، می خواست بدوزد یا ندوزد، بعد از آنکه شرط کردیم، باید بدوزد و این باید بدوزد سبب سلب آزادی او می شود.

گفتار آیت الله بروجردی

مرحوم آیت الله بروجردی می فرماید: شما لزوم و عدم فسخ را شرط کنید، شما با این کلمه که می گویید یک طرف را انتخاب کن، در واقع لزوم و عدم فسخ را شرط می کنید، یعنی معنای دوم هم به همان معنای اول بر می گردد. چرا؟ چون شرط می کنید لزوم را و شرط می کنید عدم فسخ را.

جواب استاد سبحانی از گفتار آیت الله بروجردی

ما در جواب ایشان می گوییم این گونه نیست، امام صادق علیه السلام فرمود: « إِنَّمَا یُحَلِّلُ الْکَلَامُ وَ یُحَرِّمُ الْکَلَامُ» (1) ، فرق است که من شرط کنم عدم فسخ را، یا شرط کنم لزوم را، آن معنای اول است، در دومی اصلاً من لزوم را شرط می کنم و نه عدم فسخ را، فقط می گویم عقد آزاد است،تو هم آزادی، اما به من قول بده که از این آزادی، این طرف را اختیار کنی، این غیر از آن است که من لزوم را شرط کنم یا عدم فسخ را شرط کنم.

ص: 675


1- مرآة العقول، محمد باقر مجلسی، ج19، ص221، ح9.

و بذلک یعلم عدم تمامیة ما أفاده السیّد المحقق البروجردی فی تعلیقه علی العروة الوثقی من القول ببطلان الشرط قائلاً بأنّه لیس لزومها و عدم فسخها بأی معنی کان ممّا یقبل الاشتراط، و ذلک لما عرفت من أنّ الهدف لیس اشتراط لزوم عقد المضاربة، بل الغایة شرط فعل علی المشترط علیه المنتهی إلی تحدیده فی مجال فسخ العقد، و أین هذا من اشتراط لزوم عقد المضاربة. (1)

متن را تمام کردیم، حضرت امام (ره) اولی را گفت باطل است، دو وجه برایش بیان کرد،یکی اینکه خلاف مقتضای عقد است، ما قبول نکردیم، گفت خلاف کتاب و سنت است، ما هم قبول کردیم، بنا براینکه عقد مضاربه جایز است.

معنای دوم را حضرت امام پذیرف و ما نیز پذیرفتیم، تدخُّل در شریعت نیست،تدخُّل در عقد هم نیست ازطرف هم قول می گیریم که در این عقد مضاربه ای که تو مختاری، یک طرف را انتخاب کن.

اشکال

اشکال این است که این همه زحمت کشیدید و شرط را برای ما معنی کردید و گفتید اولی باطل است و دومی صحیح، ولی جایگاه این شرط کجاست؟ عقد مضاربه است، عقد مضاربه که جایز است، چیزی که اساسش جایز باشد، شرطش هم جایز خواهد بود، پس این کار شما یک کار لغو است، زحمت می کشید و عدم فسخ را شرط می کنید، اما جایگاهش عقد لازم نیست، بلکه عقد جایز است، اصل معامله سست است تا چه برسد به شرطش، جایی که اصلش جایز است و فرعش به طریق اولی جایز است.

اشتراط عدم الفسخ فی العقد الجائز، غیر مثمر

ص: 676


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص17.

ربما یستشکل علی البیان الثانی: بأنّه لو سلّمنا صحّة الشرط، لکنّه لا ینتج المطلوب، لأنّ الشرط جزء من العقد و لیس له حکم زائد علی العقد نفسه، فإذا کان العقد جائزاً فالشرط (عدم الفسخ) یکون جائزاً.

هذا ما ذکره الشهید الثانی فی المسالک و قال: « القراض من العقود الجائزة لا یلزم الوفاء به فلا یلزم الوفاء بما شرط فی عقده، لأنّ الشرط کالجزء من العقد فلا یزید علیه» . (1)

و بعبارة أخری: أنّ العمل بالشرط إنّما یجب لو کان العقد موجوداً، فإذا رفع العقد بالفسخ فلا متبوع حتّی یجب العمل بالتابع. (2)

و بعبارة ثالثة: الوجوب المشروط لا یقتضی وجود شرطه فینتج: أنّ الشرط فی العقود غیر اللازمة، غیر لازمة الوفاء. (3)

پس تمام زحماتی که کشیدیم،هدر رفت، چه به معنای اول که باطل است و چه به معنای ثانی که صحیح است. چرا؟ چون به بذر را به یک زمینی پاشیدیم که مساعد پرورش این بذر و گل نیست. در جلسه آینده باید ببینیم که جواب ما از این سوال چیست

آیا شرط عدم فسخ در عقد جایز صحیح است؟ 95/12/17

موضوع: آیا شرط عدم فسخ در عقد جایز صحیح است؟

بحث ما در باره اشکال جلسه گذشته است، اشکال این بود که شما در عقد جایز، شرط عدم فسخ کردید، جایی که خود شیء جایز باشد، شرطش هم به طریق اولی جایز است، پس درد شما را دوا نمی کند، شما که در عقد جایز عدم فسخ را شرط می کنید، این در جایی منتج است که عقد (بنفسه) قابل فسخ نباشد، اگر واقعاً عقد مضاربه از اول تا آخر جایز است، تابع آن نیز جایز خواهد بود، بنابراین، با شرط کردن عدم فسخ به نتیجه نمی رسد،نه عامل و نه مالک، ( یعنی با شرط عدم فسخ، نه عامل به نتیجه می رسد و نه مالک).

ص: 677


1- مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، الشهید الثانی، ج4، ص344.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص18.
3- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص18.

ما در دو مقام بحث می کنیم:

1: مقام اول راجع به معنای قاعده است، یعنی در مقام اول باید این قاعده را معنی کنیم، قاعده کدام است؟ قاعده این است که شرط در ضمن عقد جایز، لازم نیست، باید این را معنی کنیم.

پس نخست باید این قاعده را معنی کنیم، آنگاه ببینیم که آیا مشکل را می توانیم حل کنیم یا نه؟

اینکه می گویند: شرط در ضمن عقد جایز، خودش جایز است، معنایش چیست؟ این خودش دو معنی دارد:

الف: یک معنی مال صاحب جواهر است، صاحب جواهر می فرماید هر نوع شرط عدم فسخ در ضمن عقد جایز، اینکه می گویند این شرط جایز است، معنایش این است که « مع حفظ العقد»، عمل به این شرط لازم نیست، عقد را حفظ کن، عمل به شرط نیست، می گوید معنای این قاعده: « الشرط الوارد فی ضمن العقد الجائز» خودش جایز است، معنایش این است که شما می توانید اصل را حفظ کنید،اما شرط را لغو کنید، این معنایی است که ایشان می گوید،بعداً از خودش دفاع می کند و می گوید شما چطور می گویید که اصل را حفظ کنید، اما فرع را لغو کنید، و حال آنکه قرآن می فرماید: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) ؟

در جواب می گوید:ما هم قبول داریم که قرآن کریم می فرماید: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، ولی « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مربوط به عقود لازمه است، که همه اش وجوب وفا داشته باشد، عقد مضاربه اصلش وجوب وفا ندارد، « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مربوط به عقود لازمه است که همه اش یک کاسه واجب الوفاء است، ولی عقد مضاربه چنین نیست، بعد ایشان (صاحب جواهر) از خودش دفاع می کند که: « الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ » (2) چطور که می گویید اصل عقد مضاربه را حفظ کنند، شرط را لغو کنند، این با « الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ » نمی سازد؟

ص: 678


1- مائده/سوره5، آیه1.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 21، ص276، من أبواب أَنَّ مَنْ شَرَطَ لِزَوْجَتِهِ أَنْ لَا یَتَزَوَّجَ عَلَیْهَا، ب20، ح4، ط آل البیت.

می فرماید این حدیث « الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ » مربوط به این است که شروط صحیح است، یعنی شرط شان صحیح است، نه اینکه از اول مومنین به شروط خود شان عمل کنند، این معنای است که صاحب جواهر بر این قاعده دارد.

البته ما عرض کردیم که در دو مرحله بحث می کنیم، مرحله اول مقدمه است، مرحله دوم بعداً می آید، فعلاً فقط می خواهیم معنی این قاعده را روشن کنیم که می گوید شرط جایز در ضمن عقد جایز، خودش جایز است یعنی چه؟ می گوید می توانید شما عقد را حفظ کنید، اصل را حفظ کنید و شرط را لغو کنید.

متن کلام صاحب جواهر

الأّوّل: ما ذکره صاحب الجواهر و هو: «أنّ الشرط الوارد فی ضمن العقد الجائز لا یلزم الوفاء به حتّی مع عدم فسخ العقد، یقول: المراد عدم وجوب الوفاء به، و إن لم یفسخ العقد و أمّا الاستدلال علی الوجوب بقوله سبحانه: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» فغیر تام لظهور الأمر فیها بالوجوب المطلق فیتعیّن حملها علی العقود اللازمة و تخرج منها العقود الجائزة کما أنّ الاستدلال بالنبوی ، أعنی المؤمنون عند شروطهم» غیر تام لأنّ المراد منه بیان صحّة اصل الاشتراط و أمّا اللزوم و عدمه فیتبع العقد الّذی تضمنّ الشرط، فإن کان لازماً وجب الوفاء بالشرط لکونه حینئذ من توابع العقد، و إلّا لم یجب، بل یکون حینئذ شبیه الشرط» (1) (2)

یلاحظ علیه: أنّ الآیة تعمّ العقود الللازمة و الجائزة لکن مادام الموضوع (أعنی العقد ) موجوداً، لأنّ شأن کلّ حکم مطلق، مقیّد بوجود الموضوع لبّاً، فبالنظر إلی وجود الموضوع یجب العمل بالشرط فی ضمنی العقد اللازم و الجائز.

ص: 679


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ص26، ج242.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص18.

و أمّا النبوی فما ذکره فی غایة البعد، بل مفاد الحدیث عدم انفکاک المؤمنین عن شروطهم و أنّ المؤمن و شرطه توأمان لا ینفکان و هذا معنی اللزوم. (1)

یعنی ما راجع به کلام صاحب جوهر عرض می کنیم که: جناب صاحب جواهر، این چه فرمایشی است که شما دارید، معنای اینکه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» هم لازمه را می گیرد و هم جایزه را، غایة ما فی الباب مادامی که عقود جایزه هست، وفا به آن لازم است، اینکه شما می گویید من عقد را حفظ می کنم، اما شرط را لغو می کنم، این درست نیست، مانع ندارد که اصلش جایز باشد، اما وجوب وفاء داشته باشد،یعنی مادامی که عقد است، وفا به آن واجب است.

مثال

کسی نماز نافله می خواند، سجده بر این آدم واجب است یا نه؟ سجده واجب است و حال آنکه اصل نماز مستحب است، معنایش این است، مادامی که نماز هست، سجده هم واجب است.

بله، انسان می تواند نماز نافله نخواند، اما اگر نماز نافله را خواند، سجده بر این آدم واجب خواهد بود. اما اینکه می فرماید: « الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ » به معنای این است که شروط شان صحیح است، احدی این گونه معنی نکرده است، بلکه همه فقها می گویند: «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ » مرد است است و حرفش و شرطش، یعنی ایمان منفک از عمل به شروط نیست.

بنابراین، این تفسیر از این قاعده، تفسیر باطل است، کدام تفسیر؟ عقد را حفظ کن، شرط را لغو کن.

ب؛ معنای دوم، معنای خوب است و آن اینکه هر نوع شرط در ضمن عقد جایز ، معنایش این است مادامی که عقد را حفظ کردی، عمل به شرط هم لازم است، مگر اینکه از بیخ عقد را ببری، البته شرط هم بریده می شود، معنایش این نیست که اصل را بگیر و شاخه را قیچی کن و ببر، بلکه معنایش این است مادامی که این عقد عاریه سرجایش است، مضاربه سرجایش است، عمل به شروط هم لازم است.

ص: 680


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص19.

اما اگر روزی بخواهی از اصل عقد را از بیخ بزنی، شرط هم به دنبال اصل از بین می رود، معنای « الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ » این است: مادامی که عقد محفوظ است، عمل به شرط هم واجب است.

بله، اگر روزی عقد را بهم زدید و فسخ کردید، شرط هم به دنبالش از بین می رود.

الثانی: ما هو المشهور: و هو أنّه یجب الوفاء بالشرط مادام العقد موجوداً، نعم لو فسخها سقط الوجوب، فمع وجود الموضوع یلزم العمل بالشرط إلّا إذا رفع الموضوع، و هذا کقولنا: یجب الوضوء و الرکوع و السجود فی النوافل، أی مادامت الصلاة مفروضة الوجود، فهی لا تنفکّ عنها، و إن کان للمکلّف ترکها من رأس. (1)

پس قاعده را معنی کردیم و قاعده این بود:« إنّ للضابطة المعروفة:« الشروط فی ضمن العقود الجائزة غیر لازمة الوفاء» تفسیرین:

الأّوّل: ما ذکره صاحب الجواهر، کما ذکر.

الثانی: ما هو المشهور: و هو أنّه یجب الوفاء بالشرط مادام العقد موجوداً.

این مقدمه بود و هنوز به مشکل نرسیدیم، مشکل کدام بود:

هذا هو الّذی اختاره المشهور و به صرّح السیّد الطباطبائی فی عروته، هذا هو معنی القاعدة و علی هذا یبقی إشکال المسالک بحاله.

اشکال صاحب مسالک کدام است؟ گفت شما عدم فسخ را شرط می کنید ، این درد شما را دوا نمی کند، چرا؟ چون اصلش دست طرف است، می تواند اصل را بزند و فرع هم برود، بله، این اشکال سر جای خودش باقی است.

جواب از اشکال صاحب مسائلک

ما از این اشکال جواب می دهیم و آن اینکه: این شرطی که شما می کنید در یک سرزمین جایز این شرط را می کنید که طرف می تواند اصلش را بهم بزند، این شرط شما را هم می تواند بهم بزند.

ص: 681


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص19.

جوابش این است که شروط بر دو قسم است:

1: شرطی داریم که یا تابع ثمن است، یا تابع مثمن است، مثلاً من به کسی می گویم: فلانی، من این فرش را به شما می فروشم به شرط اینکه برای من یک پیراهن بدوزی، پیراهن در اینجا جزء ثمن است، گاهی از اوقات شرط جزء مثمن است، مشتری به بایع می گوید من این فرش را از شما می خرم، به شرط اینکه یک دم پای هم به آن اضافه کنی.

پس بعضی از شروط داریم که در حقیقت یا جزء ثمن است یا جزء مثمن، این همان است که می گویند:« هل یقسّط الثمن علی الشروط أو لا»؟ مراد این شروط است که جنبه تبعیت دارد،یعنی یا تبع ثمن است یا تبع مثمن.

2: اما یک شروطی داریم که خودش مستقل است، یعنی نه کار به ثمن دارد و نه کار به مثمن، می خواهد کسب اطمینان کند، می خواهد دست و پای طرف را ببندد، این نوع شروط نه تابع ثمن است و نه تابع مثمن، بلکه خودش استقلال دارد.

مثال

مثلاً زید رو به عمرو می کند و می گوید: جناب عمرو، من این خانه را از شما خریدم، اسباب کشی هم کردم، اگر شما فسخ کنی، باید یک میلیون به من بدهی. چرا من این شرط را می کنم؟ بخاطر اینکه اطمینان پیدا کنم، این خانه را که من خریدم، فردا دو مرتبه این آدم فسخ نکند تا من متضرر بشوم، این نوع شرط نه تابع ثمن است و نه تابع مثمن، بلکه بخاطر جلب اطمینان است که انسان مطمئن بشود که طرفش معامله را فسخ نمی کند، نود درصد اطمینان پیدا می کند، بله ممکن است آن آدم یک میلیون به من بدهد و خانه را فسخ کند، اما این ده درصد است - یک میلیون از باب مثال است-این نوع شروط نه تابع ثمن است و نه تابع مثمن، بلکه خودش جنبه استقلالی دارد، من می خواهم کسب اطمینان کنم و دست طرف را ببندم، صحت این شروط ملازم با لزومش است، معنی ندارد که این شرط صحیح باشد، اما جایز باشد. چرا؟ چون هدف بنده را تامین نمی کند اگر بخواهد هدف بنده را تامین کند، باید لازم باشد. صحت این شروط ملازم با لزومش است، اینکه کسی بگوید این شرط صحیح است، اما لازم نیست، این هدف بنده را تامین نمی کند فلذا برای اینکه من دست طرف را ببندم، یک مبلغی را به عنوان جریمه شرط می کنم که اگر فسخ کرد، این مبلغ را بدهد، این شرط جنبه ثمنی و مثمنی ندارد، بلکه جنبه استقلالی دارد،« لو قلنا بصحّة هذا الشرط یلازم لزومه» و الا اگر بگوییم صحیح است و لازم نیست، هدف بنده را تامین نمی کند.

ص: 682

و هکذا در «ما نحن فیه» که عقد مضاربه است، من با شما مضاربه می کنم و مضاربه هم عقد جایز است – البته از نظر آقایان عقد جایز است، ما که گفتیم لازم است – جناب عامل و کارگزار کارش را رها می کند، می آید مقدمات کار را ایجاد می کند تا مضاربه کند و هردو طرف به یک آب و نانی برسند، برای اینکه مطمئن بشود که مالک در وسط کار فسخ نکند، شرط عدم فسخ می کند و می گوید مادامی که اجل و مدت تمام نشده، حق فسخ نداشته باشد،این نوع شرط نه تابع ثمن است و نه تابع مثمن، - البته اگر تابع ثمن و مثمن شد، آن حساب دیگری دارد- بلکه مستقل است، اگر گفتیم این شرط صحیح است، کما اینکه ما گفتیم صحیح است، صحتش به چه معنی است؟ گفتیم در شریعت تدخل نکنید، بلکه بگویید از این دو طرف، این طرف را انتخاب کنید، اگر واقعاً این شرط صحیح است، صحتش ملازم با لزومش است، اما اگر بگوییم صحیح است و طرف می تواند زیر پا بزند، اینکه طرف می تواند بهم بزند با صحتش منافات دارد و هدف عامل را تامین نمی کند.

حال که معلوم شد بر اینکه شروط بر دو قسم است، قسمی از آن تابع ثمن و مثمن است و قسم دیگر نه تابع ثمن است و نه تابع مثمن، اما الأول همان قاعده درش است، یعنی اگر عقد جایز است، شرط هم جایز است، اگر عقد لازم است، شرط هم لازم است، کدام شرط؟ شرطی که یا جزء ثمن است یا جزء مثمن، اگر جزء ثمن است یا جزء مثمن، آن شعار را می دهیم که:« لو کان العقد جائزاً فالشرط جائز، لو کان العقد لازماً فالشرط لازم»، این همان است، آن ضابطه مال همان قسم اول است.

ص: 683

اما قسم دوم، قسم دوم خاضع و تابع این قاعده نیست، اگر خاضع و تابع این قاعده باشد، شرطش می شود لغو، شرط ما که لغو نیست، یعنی بنا شد که لغو نباشد، بلکه بنا شد که این شرط ما صحیح باشد و ما صحت آن را امضا کردیم و اگر صحت آن را امضا کردیم، این مستقل است، آن موقع این دو مثال حکمش فرق می کند، دوتا مثال کدام است؟ این خانه را اگر فسخ کردی، باید یک میلیون بدهی، آن مثال با نحن فیه، در مضاربه بگوید حق فسخ نداری، این دوتا مشترک دارد، مشترکش کدام است؟ «شرط» نه تابع ثمن است و نه تابع مثمن، اما فرق دارند، فرقش این است که:« لو فسخ بطل العقد دون الشرط»، یعنی عقد باطل می شود، اما شرط باطل نمی شود. چرا؟ چون اگر شرط باطل بشود، هدف و غرض بنده را تامین نمی کند.

اما در دومی که باب مضاربه باشد،« لو فسخ لم یبطل العقد و لم یبطل الشرط»، عقد به قوت خودش باقی است، شرط نیز به قوت خود باقی است. چرا؟ چون «صحت» مستقل است، من دست طرف را بستم، در اولی راه برایش گذاشته بودم، راهش کدام بود؟ راهش یک میلیون دادن بود.

اما در دومی همه راهها را به رویش بستم و گفتم شما حق فسخ کردن را ندارید،« لو فسخ لم یبطل العقد و لم یبطل الشرط»، هم عقد می ماند و هم شرط.

پس ما شروط را دو قسم کردیم: یک شروطی داریم که استقلال ندارند، بلکه تابع ثمن و مثمن و تابع عقد است، اما یک شروطی داریم که خودش جنبه استقلالی دارد، دو مثال نیز ارائه کردیم، در مثال اول «بطل العقد»، اما دون الشرط. چرا؟ چون راه گذاشته بودم، یعنی گفته بودم اگر فسخ کردی، فسخ کن به شرط اینکه یک میلیون به عنوان جریمه بدهی، عقد باطل است، اما شرط باطل نیست.

ص: 684

اما در دومی اصلاً تمام راهها را برویش بسته بودم و گفتم مادامی که اجل و مدت تمام نشده، حق فسخ را نداری.

بنابراین، حتی اگر هم عدم فسخ را در عقد جایز بکنیم، ضرر ندارد، چرا؟ چون طرف حق را ندارد که عقد را فسخ کند.

یک بحث دیگر باقی می ماند و آن اینکه عدم فسخ را در ضمن عقد لازم شرط کند، این را در جلسه آینده مورد بررسی قرار می دهیم.

استثناء هذا النوع من الشروط من الضابطة

قد وقفت علی معنی الضابطة و أنّ الشرط فی العقود الجائزة لازم الوفاء ما لم یفسخ، و لکنّ هنا قسماً من الشروط مستثنی من الضابطة، بل یجب الوفاء به مطلقاً و لیس مقیّداً بعدم الفسخ و توضیحه: (1)

أنّ الشروط المأخوذة فی العقود علی قسمین:

1:ما یرجع إلی طلب فعل من المشروط علیه کخیاطة ثوب أو بناء دار فمثل هذا یرجع فی البیع و الإجارة و أمثالهما إلی کونه تابعاً للثمن أو المثمن أو العین المستأجرة أو أجرتها، و علیه یبتنی النزاع المعروف هل یقسّط الثمن علی الشروط أو لا؟ (2)

2: ما لا یرجع إلی شیء منهما (أی الثمن و المثمن)، و إنّما یرجع إلی تحدید اختیار المشروط علیه من غیر نظر إلی کونه تبعاً لشیء من أرکان العقد کما إذا باع شیئاً مع خیار الفسخ للمشتری و لکن یشترط علیه أنّه لو فسخ یجب علیه دفع ألف دینار إلی البائع، فالغرض من هذا النوع من الشروط، هو تحدید خیار المشتری حتّی لا یبادر بالفسخ إلّا عن فکر و تدبّر فیما یستتبعه الفسخ من الغرامة المعلومة، و لأجل ذلک یتنزّل احتمال إقدامه علی الفسخ إلی درجة نازلة، عکس ما إذا لم تجعل علیه تلک الغرامة.

ص: 685


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص20.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص20.

و مثله المقام، فإنّ اشتراط عدم الفسخ علی المشروط علیه، إنّما هو تحدید خیاره حتّی لا یبادر بالفسخ أثناء المدّة المؤجّلة حتّی یحصل للشارط ثقة بأنّ المشروط علیه یستمرّ علی العهد و العقد. (1)

أمّال الشقّ الأوّل، فهو داخل فی الضابطة المعروفة و أنّه یتلوّن بلون العقد، فلو کان العقد لازماً فیکون الشرط لازم الوفاء مثله، فبما أنّه لا یجوز له نقض العقد، لا یجوز له نقض الشرط و عدم الوفاء به، فالعقد و الشرط یمشیان جنباً إلی جنب و لو کان العقد جائزاً یکون حکمه حکم العقد، فإذا کان أصل العقد کالعاریة جائزاً فالخیاطة التابعة للعقد تکون حائزة. (2)

و أمّا الشقّ الثانی، فهو یستقلّ فی الحکم عن العقد، و ذلک لأنّ صحّة هذا النوع من الشرط تلازم لزومه و عدم تبعیته للعقد، لأنّ صحّة هذا القسم من الشرط لغایة خاصّة لا تتحقّ إلّا بلزومه، و مع ذلک فالنتیجة فی المثالین مختلفة. (3)

مراد از دو مثال چیست؟ مثال اول اینکه خانه را خریده و جناب بایع هم خیار فسخ داشته، مشتری می گوید: جناب بایع! اگر فسخ کنی، باید ده هزار دینار بدهی،در اینجا اگر بایع عقد را فسخ کرد و بهم زد، عقد باطل می شود (بطل العقد دون الشرط) باید ده هزار دینا را به مشتری بدهد.

اما در ما نحن فیه این گونه نیست، چرا؟ چون در اولی من راه را برایش گذاشتم و گفتم اگر ده هزار دینار دادی، فسخ کن، اما در دومی همه راهها را برویش بسته ام و گفته ام به شرط اینکه تا اجل و مدت به سر نرسیده فسخ نکنی، در اینجا هم عقد صحیح است و هم شرط.

ص: 686


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص20.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص20.
3- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص21.

ففی المورد الأوّل (یعنی مثال اول) یصحّ الفسخ و لکن لا یبطل الشرط، فإذا فسخ وجب دفع الغرامة و لیس له أن یعتذر و یقول بأنّ الشرط – دفع الغرامة – تابع للمشروط، أی العقد، فإذا ارتفع بالفسخ و ارتفع العمل به، ارتفع الشرط و وجوب العمل به، و ذلک لأنّه لو کان هذا النوع من الشرط تابعاً فی وجوب الوفاء لوجود العقد تلزم لغویته و عدم حصول الغایة المطلوبة منه، فإنّ الغایة هو إیقاف المشروط علیه عن الإقدام علی الفسخ علی حدّ ممکن، فلو لم یجب العمل به بعد الفسخ بحجّة أنّه لازم العمل مادام العقد موجوداً،لزمت لغویته، و لأجل ذلک یتخذ الشرط لنفسه وجوباً مستقلّاً سواء کان العقد موجوداً أو لا. (1)

و فی المورد الثانی (مثال سوم، مراد مثال دوم است) لا یصحّ الفسخ فضلاً عن بطلان الشرط، فإنّ اشتراط عدم الفسخ لغایة طلب الثقة، و هذا لا یتحقّق إلّا بعد کونه محکوماً باللزوم مستقلّاً غیر تابع للعقد، و إلّا لغی الشرط و ارتفعت الغایة. (2)

در اولی عقد باطل می شود، اما شرط باطل نمی شود، اما در دومی نه عقد باطل می شود و نه شرط.

تا کنون بحث ما در این بود که عدم فسخ را در ضمن مضاربه شرط کردیم (که عقد جایز است)، اما در جلسه آینده حضرت امام (ره) راه دیگر نشان می دهد، یعنی عدم فسخ مضاربه در ضمن بیع که عقد لازم است شرط می کند، مثلاً من قالی را به شما می فروشم به شرط اینکه مضاربه را فسخ نکنی، ببینیم چنین شرطی صحیح است یا نه؟

ص: 687


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص21.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص21.

آیا شرط عدم فسخ در عقد جایز صحیح است؟ 95/12/18

موضوع: آیا شرط عدم فسخ در عقد جایز صحیح است؟

همان گونه که قبلاً گفتم اگر در عقد مضاربه عدم فسخ را شرط کند، این شرط لازم العمل است، یعنی هیچ یک از دو طرف نمی توانند عقد مضاربه را بهم بزنند، این شرط مانند شروط دیگر نیست که تابع عقد باشد (لو کان العقد جائزاً فهو جائز و لو کان لازماً فهو لازم)، این در واقع یک شرطی است که برای حمایت از عقد در نظر گرفته شده، صحت این ملازم با لزومش است.

مرحله بعدی را دیگران فکر می کنند و آن این است که در عقد لازم خارج شرط کنند، فرض کنید من با شما یک معامله فرش می کنم، فرش را می فروشم یا می خرم، در ضمن بیع فرش شرط می کنم که مضاربه قبلی ما یا مضاربه ای که انجام خواهیم داد، لازم باشد.

دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)

حضرت امام می فرماید چنین شرطی اشکال ندارد، حق نیز با ایشان است. چرا؟ چون خود شرط فی حد نفسه صحیح است، عرض کردیم بر خلاف مقتضای عقد نیست، زیرا مقتضای عقد برای خودش نشانه و علامت داشت، نشانه اش عبارت بود از:« أوّل ما یتبادر»، چیزی که أوّل ما یتبادر است، خلاف آن را می گویند خلاف مقتضای عقد، جواز اوّل ما یتبادر نیست، اگر باشد از احکامش است.

ثانیاً؛ خلاف کتاب و سنت هم نیست، زیرا نمی خواهیم در قلمرو شرع مداخله کنیم و بگوییم حق فسخ نداشته باشی، بلکه می گوییم شما حق فسخ داری و کاملاً مختاری ، اما به من قول بده که این طرف را انتخاب کنی.

ص: 688

بنابراین،« الشرط، شرط شرعی لیس مخالفاً لمقتضی العقد و لیس مخالفاً مقتضی الکتاب و السنّة»

چون معامله فرش لازم است، این شرط هم لازم خواهد بود.

اشتراط عدم الفسخ فی ضمن عقد لازم

ثمّ إنّ هناک محاولة أخری و هو اشتراط عدم فسخها فی ضمن عقد آخر (خارج) لازم، و إلی ذلک یشیر إلسیّد الطباطبائی فی العروة الوثقی، و یقول: « لو شرط عدم فسخها فی ضمن عقد لازم آخر فلا إشکال فی صحّة الشرط و لزومه» (1) أمّا الصحّة فلما عرفت من أنّ الشرط لیس جعل الجائز لازماً – نمی خواهیم در قلمروی شرع مداخله کنیم - أو سلب حقّ الفسخ عن المشروط علیه، و إنّما هو طلب فعل شیء أو ترک منه، أی التزامه باختیار أحد طرفی المباح، ولیس مثل هذا مخالفاً للکتاب و السنّة و لا لحکم الشارع بجواز المضاربة. (2)

در زمان ما یک مسأله ای است که هرگاه دختر را عقد می کنند، پدر ومادر دختر می گویند، به شرط اینکه مسکن این دختر در همین محلی باشد که ما زندگی می کنیم و هستیم، از این شهر بیرون نبری، این علی فرض بر خلاف شرع است. چرا؟ چون مسکن در اختیار زوج است، اما می شود این را به این نحو درست کرد و آن اینکه بگوییم: مسکن در اختیار شما (زوج) باشد، یعنی شما می توانید در این شهر نگه داری و می توانی در شهر دیگر ببری، ولی ما از اشما قول می گیریم که از این اختیار و از این دو بخش،این بخش را انتخاب کنی، یعنی اینکه در شهر ما زندگی کنی، شرع اختیا را دست تو داده، منتها شما این قسمت ر انتخاب کن، این خلاف شرع نیست.

ص: 689


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص368، المسأله2.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص49.

مرحوم آیت الله قمی، حاج آقا سید حسین قمی که در تقوی و علمیت او جای بحث نیست، دختری داشت، هنگامی که دخترش را عقد کرد،شرط نمود اگر این بچه دار شد،تا بیست سال حق گرفتن زن دیگر را نداری، اما اگر بچه دار نشد،تا ده سال حق گرفتن زن دیگر را نداری، مسلّماً این به یک معنی خلاف شرع است. چرا؟ چون شرع مقدس فرموده: « فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ» (1) ، ایشان می گوید من نمی گویم که شما حق نداری، بلکه شما حق دارید که همین فردا یک زن دیگر بگیری، این اختیار را شما دارید و این اختیار را شرع مقدس به شما داده،اما من شرط می کنم که از این اختیار خود ، این بخش را انتخاب کن که اگر دختر من نازا شد تا ده سال زن دیگر نگیری و اگر نازا نشد، تا بیست سال دیگر زن نگیری،این اشکال ندارد.

در خیارات مسأله ای است بنام تسرّی، بههره گیری از « إماء» و کنیز را می گفتند تسرّی، خب، کسانی بودند که زن داشتند، منتها تنوع طلب بودند، تسرّی می کردند با اماء و کنیز، در بعضی از روایات می گوید اگر عدم تسرّی را شرط کنند، این شرط خلاف کتاب الله است.

اما در بعض دیگر از روایات این گونه نیست، جمعش این است که: یک موقع می گوید شما حق تسرّی نداری، این خلاف شرع است چون قرآن مجید اختیار را دست شوهر داده، شوهر می تواند تسری کند، اما اگر بگوید: شما حق تسرّی داری و می توانی تسرّی کنی، اما همان گونه که می توانی تسری کنی، می توانی تسرّی نکنی، من این بخش را شرط می کنم که تسرّی نکنی.

ص: 690


1- نساء/سوره4، آیه3.

و أمّا اللزوم فلأنّه – بعد الاشتراط – یکون جزماً من العقد اللازم فیجب الوفاء.

یعنی اگر در عقد خارج لازم شرط کرد، لازم می شود، چرا؟ چون تابع آن شد، جزء معامله فرش شد، معامله فرش که لازم است،قهراً شرط در ضمن آن هم می شود:لازم.

مثال

دوتا مثال در این زمینه ذکر می کند، شما حکمش این مثال ها را بیان کنید.

مثال1: مثال اول این است که در عقد مضاربه شرط می کند، یک مضاربه قبلی کرده ام، الآن مضاربه دیگر می کنم و می گویم فلانی من به شرطی با شما مضاربه می کنم که مضاربه قبلی را فسخ نکنی. این گونه شرط کردن چگونه است؟ در جلسه گذشته گفتیم در مقام بحث می کنیم ، اول ضابطه را معنی می کنیم و در ضابطه معانی جواهر را قبول نکردیم، جواهر می گفت ممکن است عقد را بهم نزند، شرط را بهم بزند.

ما گفتیم: این درست نیست، بلکه مادامی که عقد را بهم نزده، حق ندارد که شرط را بهم بزند،این از آن قبیل است، مادامی که آن مضاربه قبلی را بهم نزند، این مضاربه لازم است، در واقع یکنوع تفریع است بر مسأله قبلی ما، البته بنابر اینکه:« المضاربه عقد جائز». ولی ما احتیاج به این مباحث نداریم، اگر بگوید: فلانی! من با تو مضاربه می کنم به شرط اینکه مضاربه قبلی را بهم نزنی، مادامی که این عقد را بهم نزده ام، حق ندارم که آن عقد قبلی را بهم بزنم، خلافاً لصاحب الجواهر، چون ایشان می گفت ممکن است من هردو را بگیرم، اما شرط را زیر پا بگذارم.

ولی ما در جواب ایشان گفتیم که این کار شما درست نیست، چون معنای قاعده این نیست که شما می گویید، بلکه مادامی که عقد سر جایش است، عمل به شرط لازم است، در جلسه گذشته مثال زدم،مادامی که جناب عالی نماز نافله را می خوانی،حتماً سجودش واجب است،رکوعش هم واجب است، اگر کسی بگوید نماز مستحب است، چطور می شود سجود و رکوعش واجب باشد؟

ص: 691

در جواب می گوییم درست است که نماز مستحب است، منتها مادامی که نماز می خوانید، نماز بدون سجده و بدون رکوع نمی شود.

2: من شرط می کنم که: فلانی، من با تو مضاربه می کنم به شرط اینکه مضاربه دوم را هم با من انجام بدهی، مثالش با اول فرق می کند، در اولی مضاربه را کرده ام، در مضاربه دوم می خواهم مضاربه اول را محکم کاری کنم، اما در مثال دوم یک مضاربه کرده ام، اما شرط می کنم و می گویم به شرط اینکه مضاربه دوم را هم انجام بدهی، حتماً باید انجام بدهد، کی؟ مادامی که عقد مضاربه سر جایش هست، مادامی که عقد مضاربه سر جایش است، حق ندارد آن مضاربه را انجام ندهد.

و منه یظهر لو شرط فی عقد مضاربة، عدم فسخ مضاربة أخری سابقة صحّ و وجب الوفاء به إلّا أن تفسخ هذه المضاربة فیسقط الوجوب و هو داخل تحت الضابطة الّتی تعرّفت علی معناها.

کما أنّه لو اشترط فی مضاربة، مضاربة أخری فی مال أخر أو أخذ بضاعة منه، أو قرض أو عدمه، وجب الوفاء بالشرط مادامت المضاربة باقیة، و إن فسخها سقط الوجوب، أخذاً بما مرّ من أنّ الشروط لازمة الوفاء فی العقود الجائزة مادام العقد باقیاً. (1)

المسألة الثانیة عشر: « الظاهر جریان المعاطاة و الفضولیة فی المضاربة، و فتصحّ بالمعاطاة، و لو وقعت فضولاً من طرف المالک أو العامل تصحّ بإجازتهما» (2)

مسأله دوازدهم در باره معاطات در مضاربه، و همچنین فضولی در مضاربه، اگر کسی معاطات را در بیع صحیح دانست، قهراً در مضاربه نیز جایز خواهد بود، اگر فضولی را در بیع جایز دانست، قهراً در مضاربه هم جایز است، زیرا اگر معاطات علی القاعده است، قاعده لا یعرف مکاناً دون مکان، اگر معاطات درست است، به قول شهید اول:«إنّ الأسباب الفعلیة کالأسباب القولیة»، اگر این درست است، دیگر فرق نمی کند که مضاربه باشد یا بیع باشد، همچنین اگر کسی معامله فضولی را مطابق قاعده دانست، فرق نمی کند بین باب بیع و بین باب مضاربه، ولذا ما اینجا را رد می شویم. چرا؟ چون اگر بخواهیم بحث کنیم،باید از سر سراغ معاطات برویم، بعداً هم سراغ فضولی برویم.

ص: 692


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص22.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص611.

دیدگاه استاد سبحانی در باب معاطات

بنده در معاطات با شیخ انصاری موافق هستم بلکه بالاتر، هر چند شیخ می گوید ملکیت است، اما متزلزله، ولی ما معتقدیم که ملکیت لازمه است قطعاً، ارتکاز عرفی نیز همین است، از ارتکاز عرفی پی می بریم به شرع، یعنی اگر یک مسأله ای در نظر عرف مرتکز است، این طریق است که در نظر شارع نیز چنین است، مگر اینکه دلیل بر بطلان ارتکاز داشته باشیم، من ارتکاز عرفی را طزیق می دانم بر اینکه نظر شرع مقدس نیز چنین است و این تنها حرف من نیست، بلکه حرف شیخ انصاری در اول بیع نیز همین است.

دیدگاه استاد سبحانی در بیع فضولی

اما در فضولی من با شیخ و اکثر علما مخالفم، آن گونه که شیخ انصاری فضولی را شمرده است، کأنّه من می توانم ملک قوام السلطنه را بفروشم تا منتظر بمانم که قوام السلطنة اجازه می دهد یا نه؟ یک چنین چیزی عرفیت ندارد، یعنی چه که من مال دیگری را بفروشم، بعداً او بیاید اجازه بدهد، اگر هم تمسک به روایتی که در باره عروه باقی وارد شده بکنند، عروه بارقی یکنوع تناسبی با رسول خدا داشت، یعنی وکیلش بود و لذا یکنوع تناسب داشت، اما اینکه یک اجنبی بیاید مال دیگری را فضولةً بفروشد، ارتکاز عرفی ندارد، اگر ما فضولی را جایز بدانیم، در جاهایی جایز می دانیم که فضول با مالک یکنوع تناسب داشته باشد، مثل اینکه خاله دختر خواهرش را به عقددیگری در می آورد، این تناسب دارد، یا عمو دختر برادرش را به عقد دیگری در بیاورد، عمو با دختر برادرش یکنوع تناسب دارد، اگر ما به صحت بیع فضولی قائلیم، در این دایره مضیق قائلیم و همه کاره اجازه را می دانیم و مادامی که اجازه نیامده، این عقد یک اسکلیت بدون روح است.

ص: 693

بنابراین، ما در دو مرحله با شیخ و امثال شیخ موافقیم، اولاً: خیال کنیم که همه کس حق دارد مال دیگری را بفروشد و بعداً که طرف اجازه داد اشکال ندارد، چنین چیزی در نه در دنیای شرق است و نه در دنیای غرب، اگر هم باشد، باید بین بایع و بین مالک یکنوع ارتباط و تناسب و علقه ای باشد، ولذا اگر عروه بارقی هم فضولة چیزی را فروخت، چون وکیل پیامبر ص بود که گوسفند بخرد.

ثانیاً: آنگونه که شیخ می فرماید، گویا همه چیزش آماده است، فقط اجازه را کم دارد و حال آنکه این گونه نیست، بلکه اجازه همه کاره است و تا اجازه نیامده، این عقد یک اسکلیت بدون روح است،تمام آثار مال اجازه است.

حکم المعاطاة فی المضاربة کحکمها فی البیع و الإجازة، و قد ثبت فی محلّه أنّ المعاطاة عقد لازم، خلافاً لما هو المشهور بین الأصحاب، و علی هذا فیصحّ إنشاء المضاربة بالمعاطاة کسائر الأبواب، و قد قیل:« إنّ الإسباب الفعلیة کالأسباب القولیة»، و یترتّب علیها ما یترتّب علی البیع إذا نشأ بالمعاطاة من الأحکام.

و أمّا الفضولیة فلو کانت علی وفق القواعد لا فرق بین باب المضاربة و سائر الأبواب، فلما ثبت فی محلّه من أنّ الفضولیة مطابقة للقواعد فی البیع، فنفس الملاک موجود فی المضاربة، و لذلک اقتصرنا الکلام فی الموردین، أعنی المعاطاة و العقد الفضولی فی المضاربة.

المسألة الثالثة عشر: « تبطل المضاربة بموت کلّ من المالک و العامل، و هل یجوز لورثة المالک إجازة العقد فتبقی بحالها بإجازتهم أم لا؟ الأقوی عدم الجواز» (1)

ص: 694


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص611.

مسأله سیزده در باره این است که هر گاه یکی از مالک یا عامل فوت کرد، مضاربه هم باطل می شود، در این مسأله هم اختلاف نمی کنند.

ولی ما عین همان اشکالی را که در جایز بودن عقد مضاربه کردیم، اینجا نیز همان اشکال را داریم، فرض کنید شخص (عامل) کارمند اداره ای بوده، کار خودش را رها کرده و با این صاحب سرمایه عقد مضاربه بسته، جناب مالک ندای حق را لبیک گفت، اگر بگوییم معامله بهم خورد و باطل شد، این شخص (عامل) متضرر می شود و می گوید من کارمند بودم و برای خودم حقوق مستمر داشتم، کارم را رها کردم تا به سودی بیشتر برسم، این آدم مرد و مضاربه بهم خورد، من چه خاک به سرم کنم. اگر بگوییم اجرة المثل را به این آدم بدهد، ولی گاهی اجرة المثل درد این آدم (عامل) را دوا نمی کند ولذا ما می خواهیم در این مسأله تجدید نظر کنیم.

آیا با موت مالک یا عامل، مضاربه باطل می شود؟ 95/12/21

موضوع: آیا با موت مالک یا عامل، مضاربه باطل می شود؟

بحث در این است که اگر احد الطرفین (مالک یا عامل) بمیرند، آیا مضاربه باطل می شود یا نه؟

مشهور در میان فقهای اسلام (اعم از شیعه و سنی) این است که موت و مرگ احدهما سبب بطلان مضاربه می شود.

اقوال علما

1: قال الشیخ: « متی مات أحد الشریکین بطل الشرکة» (1)

2: و قال المحقق: « و بموت کلّ واحد منهما تبطل المضاربة لأنّها فی المعنی وکالة» (2)

معلوم می شود که محقق مضاربه از باب وکالت می داند، اگر از باب وکالت شد، قهراً موت وکیل مایه بطلان وکالت می شود.

ص: 695


1- النهایة، شیخ طوسی، ص427.
2- شرائع الإسلام، محقق حلّی، ج2، ص138.

3:و قال یحیی بن سعید: « و موت کلّ منهما یبطلها» (1)

4: و قال العلّامة: «و ینفسخ بموت أحدهما و جنونه» (2)

5: و قال فی التذکرة: « یعتبر فی العامل و المالک ما یعتبر فی الوکیل و الموکّل ما نعلم خلافاً» (3)

از اینجا باید بدانیم که قدمای ما (شیعه) مضاربه را از باب وکالت می دانند، که اگر ما مخالفت کردیم، مخالفت ما مبنای خواهد بود، چون ما مضاربه را از باب وکالت نمی دانیم

6: و قال فی الإرشاد: « و یبطل بالموت منهما و الخروج عن أهلیّة التصرّف» ، مثلاً مجنون بشود.

7: و نقله السیّد العاملی عن التذکرة و جامع المقاصد و مجمع الفائدة و البرهان و أنّهم زادوا الإغماء و الحجر علیه لسفه – اگر حاکم شرع احد الطرفین را محجور کرد - و زید فی التذکرة و جامع المعاصد الحجر علی المالک المفلّس -، اگر چنانچه مالک مفلّس شد، در واقع مضاربه متوقف می شود- لأنّ الحجر علی العامل للفلس لا یخرجه عن أهلیة التصرّف فی مال غیره بالنیابة لأنّ المالک یخرج بعروض هذه له عن أهلیة الاستنابة» (4)

8: و قال المحقق الأردبیلی فی وجه البطلان: « و قد علم أنّه توکیل فیبطل بموت کلّ منهما کالوکالة - همه آقایان مضاربه از باب وکالت می دانند، مبنا، مبنای وکالت است - و لأنّ بالموت یخرج المال عن ملک المالک و یصیر للورثة فلا یجوز التصرّف بالإذن الذی کان من المورّث» (5) .

ص: 696


1- الجامع للشرائع، ص316.
2- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج2، ص502.
3- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج17، ص133.
4- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج2، ص502.
5- مجمع الفائدة و البرهان، محقق اردبیلی، ج10، ص245.

این بخش مربوط به مالک است.

اگر عامل را بگویند مفلّس است، ضرر به مضاربه نمی زند چون عامل در مضاربه مالی ندارد، مالش جای دیگر است.

کلام ابن قدامه

در اینجا بد نیست که کلام ابن قدامه را نیز نقل کنیم هر چند بحث ابن قدامه جای دیگر است، ولی ما در اینجا از آن استفاده می کنیم، مسأله اش در جایی است که اگر ربّ المال مفلّس شد،می گوید اگر مفلّس شد، ربح عامل را به او (عامل) می دهند، اگر مالک مرد، ربح عامل را می دهند، چون عامل ربح را بالظهور مالک شده، از اینجا می فهمیم که مسأله اش این است که آیا موت رب المال سبب می شود که جناب عامل هم متوقف بشود؟ می فرماید: نه، یعنی موت مالک، سبب توقف ربح عامل نمی شود، زیرا عامل به ظهور ربح مالک شده، پس معلوم می شود که موت سبب توقف مضاربه می شود.

9: قال ابن قدامة: «و إذا مات ربّ المال قدّمت حصّة العامل علی غرمائه- اگر رب المال بمیرد و بدهکار باشد، بدهی هایش را از حصه عامل نمی دهند، بلکه از حصه خود مالک می دهند، حصه عامل را به خود عامل می دهند- و لم یأخذوا شیئاً من نصیب العامل، لأنّ العامل یملک الربح بالظهور فیکون شریکاً فیه و لیس لرب المال شیئ من نصیب العامل و هو کالشریک بماله (1) ،... إلی أن قال:« و إن مات المضارب و لم یعرف مال المضاربة بعینه صار دیناً فی ذمّته» (2) ، معلوم می شود که موت را مبطل مضاربه می دانند، ولذا می گویند اگر مرد و چنانچه غرما دارد، غرما باید سراغ اموال مالک بروند، نه اینکه سراغ مال عامل بروند، یعنی حق ندارند که سراغ اموال عامل بروند.

ص: 697


1- المغنی لابن قدامة، المقدسی، موفق الدین، ج5، ص45.
2- المغنی لابن قدامة، المقدسی، موفق الدین، ج5، ص45.

فهذا النص یکشف عن أنّ المضاربة تبطل بالموت و علیه بنی ما ذکر من الفرع.

قرطبی در بدایة المجتهد می گوید همگی قائل بالبطلان هستند مگر مالک، مالک می گوید: اگر عامل بمیرد مضاربه باطل نمی شود، یعنی اگر پسر عامل امین است، جای پدر می نشیند و اگر او (پسر عامل) امین نباشد، باید یک امینی را پیدا کنند که جانشین عامل بشود، معلوم می شود که جناب مالک قائل به بطلان نیست، البته بحث او در عامل است، اما در ربّ المال بحثی نکرده است.

دلیل بطلان المضاربة بالموت

ما نخست دلیل مشهور را بیان می کنیم، آنگاه باید ببینیم خود ما نظری داریم یا نه؟

دلیل مشهور را در دو مرحله باید بحث کرد، یکی در عامل و دیگری در مالک، اما اگر عامل بمیرد مضاربه باطل می شود، چون طرف قرار داد شخص عامل بود، نه عامل با ورثه اش، وقتی شخص عامل مرد،« مات العقد» عقدش قابل ارث نیست، ملک نیست که قابل ارث باشد.

اما اگر ربّ المال بمیرد، در ربّ المال تعبیر ایشان این است که « ربّ المال» جنبه وکالتی داشته، یعنی طرف را وکیل کرده بود که در اموال من تصرف کن و قانون کلی این است:« إذا مات المؤکّل بطلت الوکالة»، تمام مبنای شان جنبه وکالت است، یعنی خیال می کنند بر اینکه مسأله، مسأله وکالت است، از این رو می گوید:« فإذا مات الموکّل بطلت الوکالة» بیشترین تعبیر ایشان همین است که بیان شد.

توضیح کلام مشهور

ولی من دلیل مشهور را توضیح می دهم و آن اینکه: العقود علی قسمین: عقود إیجادیّ و عقود إذنیّ، عقود ایجادی این است که اگر کسی یک آن و یک لحظه آن را انشاء کرد، إلی یوم القیامة معتبر است، ولو این آدم هفت کفن را در قبر بپوساند، عقود ایجادی از این قبیل است، یعنی همین که این آدم دارای یک موقعیت قانونی و شرعی است، هنگامی که انشاء کرد، منشأ (اسم مفعول) ام اعتباری است و موجود است إلی یوم القیامة، خواه منشی (انشاء کننده) مرده باشد یا زنده باشد، مانند بیع، زید که خانه خودش را به عمرو فروخت، کار زید ایجاد است، انشاء تملیک است، همینکه انشاء تملیک کرد، عمرو مالک خانه می شود، خواه زید زنده باشد یا مرده باشد، عاقل باشد یا مجنون باشد، هر نوع حالاتی که به زید رخ بدهد، ضرری به آن مسأله نمی رسد. چرا؟ چون ایجاد است و قائم با اذن نیست، إذن آنّمائی و لحظه کافی است که جنابعالی منشأ را ایجاد کنی، این منشأ باشد، فرض کنید دختری را برای پسری عقد می کنند، این نکاح جنبه ایجادی دارد، ایجاد علقه است بین الزوج و الزوجة، بعداً اگر این عاقد بمیرد یا نمیرد، اثری ندارد، آنّما و یک لحظه که این آدم مأذون بود که این کار را انجام بدهد و انجام هم داد،علقه تا یوم القیامة هست ولذا اگر بعد از عقد دختر و پسر پشیمان بشود، پشیمانی اثر ندارد مگر اینکه زوج طلاق بدهند.

ص: 698

پس معلوم شد که عقود بر دو قسم است، عقود ایجادی که قائم با انشاء است،قائم با اذن نیست،اذن آنمای کافی است در مقابل عقود ایجادی، عقود اذنیه داریم که قائم با اذن است، یعنی مادامی که اذن هست، عقد نیز هست، مثل عاریه، من عبای خودم را به کسی عاریه دادم که از آن استفاده کند،مادامی که اذن دارم،حق پوشیدن را دارد،هر موقع گفتم بر گردان، باید بر گرداند. چرا؟چون انشاء ملکیت نکردم، بلکه اذن تصرّف دادم، مادامی که اذن هست، تصرفش صحیح است، هر گاه از اذن خود را گرفت، طرف حق پوشیدن و تصرّف کردن را ندارد و هکذا عقود دیگری که جنبه اذنی دارد قائم با اذن است،« فما دام الإذن موجوداً حکم شرعی هست فإذا انتفی الإذن، انتفی».

از نظر فقهای اسلام مضاربه از عقود اذنیه است

از نظر فقهای اسلام مضاربه از قبیل عقود اذنیه است، یعنی من اذن دادم که جنابعالی در مال من تصرف کنی، مادامی که این اذن هست، تصرف هم درست است، وقتی این آدم مرد، اذنش هم می میرد و از بین می رود ولذا این آدم (عامل) حق تصرّف را ندارد، قهراً مضاربه هم باطل می شود.

و أمّا بطلانها بموت العامل فلأنّه هو المجاز و طرف العقد و لیس هو من الحقوق حتّی یرثه وارثه ولیست أمراً وراثیّاً لأولاد الوکیل. (1)

و أمّا إذا مات ربّ المال فإنّ المضاربة فی الحقیقة إعطاء الوکالة للعامل لأن یتصرّف فی ماله و من المعلوم أنّه تبطل بموت الموکّل.

توضیح ذلک: أنّ العقود علی قسمین: إیجادیّ و إذنیّ، ففی الأوّل یکفی الإنشاء و إیجاد الأمر الاعتباری عن اختیار- یک آن و یک لحظه که من مأذون باشم که این کار را انجام بدهم، کار تمام است - و إن ارتفع الإذن و الرضاء بعد الإنشاء، فالإذن آنّما (یک لحظه) مقرون بالإنشاء کاف فی الإباحة المثمن و الثمن للمشتری و البائع، و مثله النکاح و لأجل ذلک قلنا فی محلّه – و لذا آقایان می گویند اگر کسی خانه خود را به مدت دو سال اجاره داد، ولی قبل از آنکه مدت اجاره تمام بشود، جناب موجر (اجاره دهنده) مرد، اجاره باطل نمی شود. چرا؟ چون اجاره از قبیل عقود ایجادی است، من تملیک منفعت را ایجاد کردم، آنّما و یک لحظه که ماذون بودم کافی است ولذا ورثه حق ندارند که آن را بهم بزنند، این مال به ورثه منتقل می شود مسلوبة المنفعة، البته وقتی وقت تمام شد، آن مسأله دیگری است- و لأجل ذلک قلنا فی محلّه إنّ الإجارة لا تبطل بموت الموجر، لأنّها من العقود الإیجادیة الّتی یکفی فیه الإذن آنّما (یک لحظه) لإنشاء تملیک المنفعة فی المدة المعینّة. (2) این عقود ایجادی بود.

ص: 699


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص49.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص49.

و أمّا الثانی- یعنی عقود اذنیه - فهو یتقوّم بالإذن فی التصرّف و یدور مدار وجوده، فمادام الإذن باقیاً فی خلد العاقد (خلد یعنی ملک) فالحکم باق و إن ارتفع یرتفع بارتفاعه و هذا کالعاریة و الأمانة و الوکالة و الهبة إلی غیر ذوی الرحم، فإنّ مقوّم لجواز التصرّف هو الإذن الباطنی و لا یحتاج إلی الإنشاء اللفظی بل یکفی إعلام الرضا بأیّ وسیلة امکنت - (1)

مثلاً، من هم حجر دارم و می دانم که هم حجره من راضی است که عبایش را بپوشم و به عروسی بروم و بر گردم ولذا می پوشم، حتی لازم نیست که از ایشان لفظاً اذن را بشنوم، همین مقداری که علم به اذنش دارم کافی است - فالمضاربة من العقود الإذنیة فمقوّمها الإذن، فإذا مات أو جنّ یرتفع الإذن عن خلده و بارتفاعه یرتفع الحکم من غیر فرق بین موت العامل أو المالک و إن کان الحکم فی الثانی - که مالک باشد - أوضح، لأنّ إذنه فی التصرّف مؤثر فی جواز تصرّف العامل فی المال، (2) و هذا ما یمکن أن یقال فی تبیین نظر المشهور.

دیدگاه استاد سبحانی

ما تا اینجا نظر مشهور را بیان کردیم،الآن خود ما وارد بحث می شویم، در سه مقام باید بحث کنیم:

اوّلاً: بحث کنیم که موت - خواه موت مالک و خواه موت عامل - مبطل عقد است یا نه؟

ثانیاً؛ بنا بر اینکه: مبطل است آیا می شود انشاء جدید کنم، یعنی ورثه مالک با عامل یا ورثه عامل با مالک، انشاء جدید کنند؟

ص: 700


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص49.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص49.

ثالثاً: مقام سوم اینکه: مالک ابقاء کند، یعنی همین که عامل مرد، عقد مضاربه را ابقاء کند، نه اینکه انشاء جدید کند؟

البته محل بحث در مضاربه های مؤجل و مدت دار است نه مضاربه های مطلقه، چون روشن است که در مضاربه های مطلقه با موت یکی از دو طرف، مضاربه باطل می شود ولذا نیاز به بحث ندارد،بحث در مضاربه های مدت دار و مؤجل است، یعنی هنوز مدت تمام نشده که أحد الطرفین ندای حق را لبیک گفت و مرد، آیا با موت أحد الطرفین،مضاربه واقعاً باطل می شود یا نه؟ اگر گفتیم باطل نمی شود، دیگر به مقام دوم و مقام سوم نوبت نمی رسد، اگر می بینید که ما دومی و سومی را کش می دهیم بخاطر قول مشهور است، و الا روی قول ما، نیاز به دومی و سومی نیست.

بحث دوم این است که:« لو قلنّا بالبطلان» آیا می توانید انشاء مجدد کنید؟

بحث سوم، مربوط به ابقاء است، آیا می توانیم همان عقد قبلی را ابقاء کنیم بدون انشاء جدید، آیا می توانیم ابقا کنیم یا نه؟

ما در این جلسه، مقام اول را مورد بررسی قرار می دهیم و می گوییم قبول نداریم که مضاربه از قبیل وکالت باشد، اینکه آقایان می گویند با موت عامل مضاربه باطل می شود، چون طرف قرارداد شخص عامل بوده ولذا وقتی عامل مرد، به ورثه اش نمی رسد.

جواب استاد سبحانی از گفتار مشهور

ما در جواب آنها عرض می کنیم که این حرف شما مربوط به مضاربه های کوچک است که در گذشته رسمی بوده، مثلاً جناب زید مبلغ یکصد تومان به عمرو می داد که با آن تجارت کند،اما امروز این نوع مضاربه اصلاً وجود خارجیه اش ضعیف است، امروز تمام مضاربه ها از قبیل شرکات است، شرکت های بزرگ، چند نفر جمع می شوند و سرمایه گذاری می کنند، هیأت مدیره (هیأت مشرفه) دارد، این هیأت یک عاملی را انتخاب می کند که این عامل شرکت را بگرداند و بچرخاند، با مردن عامل ، اگر بگوییم شرکت باطل می شود، اصلاً شرکت پا نمی گیرد، چون این شرکت ها لا اقل ده سال، دوزاده سال ادامه دارد، ولذا این نوع شرکت ها قائم با مدیر عامل شخصی نیست، قائم به مدیر عامل مّا است، یک مدیر عامل می خواهیم و اگر این مدیر عامل مرد و نبود، هیأت مدیره می آید،یک مدیر عامل دیگر را جای آن می گذارد و شرکت را اداره می کند بنابراین، فرمایش آقایان روی سر من، طرف مضاربه جناب عامل بود شخصاً، این در مضاربه های کوچک -که در گذشته بوده - درست است، اما در زمان ما شرکت های امروز از قبیل همین است، یعنی سرمایه گذاری می کنند، هیأت مدیره را معین می کنند، عاملی را هم برای آن تعیین می کنند،عامل در حقیقت گرداننده این شرکت است، اگر چنانچه عامل بمیرد،تمام شرکت ها مشلول می شوند و از پا در می آیند. چرا؟ چون از اول طرف عامل شخصی نبود، بلکه عامل ما بود، مگر این که شما این نوع شرکت ها را باطل بدانید، اگر این نوع شرکت ها را باطل بدانید، باید با همه مردم ایران مواجه بشوید، چرا باطل باشد، ما کتابی بنام شرکت داریم که در آن کتاب این نوع شرکت ها را با قوانین اسلامی تطبیق کرده ایم، بنابراین، اولین کلام ما در خود عامل است، فرمایش آقایان صحیح است در شرکت های کوچک و محدود که قائم با شخص عامل است.

ص: 701

اما شرکت های بزرگ، قائم با شخص عامل نیست،بلکه قائم با مدیر عامل مّا می باشد، با موت عامل، شخص دیگری را جایش می گذارند.

دیدگاه استاد سبحانی

بنا براین، ما در موت عامل قائل به تفصیل شدیم بین شرکت های کوچک که بموت عامل، شرکت هم باطل می شود، اما اگر شرکت های بزرگ باشد، از اول نظر به عامل خاص نکرده ایم، حتی مدیر عامل را هم هیأت مدیره انتخاب می کند، از اول نظر شان به مدیر عامل خاص نیست، بلکه گفته اند هیأت مدیره حق دارند که از میان خود یک نفر را به عنوان مدیر عامل انتخاب کنند (هذا کلّه یرجع إلی العامل ).

پس اگر از ما سوال شود که آیا موت مدیر عامل موجب بطلان است یا نه؟ در پاسخ می گوییم فرق است بین مضاربه های کوچک که قائم با فرد معین است و بین مضاربه های بزرگ و شرکت های بزرگ، در مضاربه های کوچک با موت عامل، مضاربه باطل می شود اما در مضاربه های بزرگ و کلی با موت عامل، مضاربه باطل نمی شود.

در مضاربه های کلی، در اینجا بحث ما در این است که چرا ما مضاربه را از قبیل وکالت بداینم، اصلاً مضاربه از قبیل وکالت نیست، ما بابی داریم بنام باب وکالت، و بابی هم داریم بنام مضاربه، بلکه می شود گفت که مضاربه از قبیل عقود ایجادیه است، جناب عامل چون مالک مال خودش است، ایجاد می کند جواز تصرّف عامل را در مال خودش، آنمّا (یک لحظه) که این آدم (مالک) حق دارد در مال خودش تصرّف کند،عیناً مثل بیع و اجاره می ماند، اینجا هم که شرع مقدس اجازه داده است، مالک ایجاد می کند که عامل در مال او تصرف کند در مقابل ربحی که بعداً ظاهر خواهد شد، نه اینکه مالک،جناب عامل را وکیل کند که در مالش تصرّف کند، اصلاً اگر مالک به عامل بگوید تو از طرف من وکیل هستی، عامل قبول نمی کند و دنبال کارش می رود، وکیل کاره ای نیست،عامل است که می خواهد همه کار را انجام بدهد. چرا ما مضاربه را از عقود ایجادیه ندانیم، آنّما که این آدم مالک است، تصرّف می کند در مال خودش،تصرّفاً دو سال حتی اگر هم خودش بمیرد،این عقد مضاربه خواهد ماند و این در اسلام مصادیق زیادی دارد، مانند اجاره،بیع و امثالش. من اجاره می دهم خانه ام را به نحوی هستم که صلاحیت من آنمّا (یک لحظه) سبب می شود که من مال خودم را دو سال اجاره بدهم حتی اگر هم بمیرم، ورثه حق بهم زدن را ندارند. چرا؟ لأنّ المال ینتقل إلی الورثة بهذا النحو، ورثه مالک مالی هستند به این نحو، به کدا نحو؟به نحوی که به عامل داده ام تا دو سال کار کند که ربحش را به من بدهد و با موت من به ورثه بدهد.

ص: 702

مصداق دیگرش مساقات است، احدی از آقایان نمی گویند که اگر صاحب باغ بمیرد، مساقات باطل است،همه می گویند عقد لازم است، صاحب «عروة الوثقی» می گوید مساقات عقد لازم است، مزارعة عقد لازم است، چه فرق است بین مساقات و اجاره و مضاربه که شما آنها را لازم می دانید، اما به باب مضاربه که می رسید، خلاف آن را بیان می کنید و ایجاد مشکل می کنید.

بنابراین، ما در همان مرحله اول مسأله را تمام کردیم و گفتیم مضاربه عقد لازم است و با موت احد الطرفین باطل نمی شود، یعنی موت أحد الطرفین در آن اثر ندارد، در عامل در یکجا اثر دارد و آن جایی است که معامله شخصی باشد، اما اگر شرکتی باشد،اثر نمی کند.

اما در مالک فرق نمی کند، خواه مضاربه ی کوچک باشد یا مضاربه بزرگ. چرا؟ چون از عقود ایجادیه است، و به تعبیر دیگر از عقود الزامیه و التزامیه است، من ملتزم می شوم که مال بدهم، او هم ملتزم می شود که کار کند.

بنابراین، مضاربه کجا و وکالت کجا؟! مضاربه یا از عقود ایجادیه است یا از عقود الزامیه و التزامیه است، من یک الزامی دارم، او (عامل) هم یک الزام دیگر، من یک التزامی دارم،او هم یک التزام دیگر دارد.

بنابراین،ما در مرحله اول می گوییم در موت عامل،تفصیل است، اما نسبت به موت «ربّ المال» لیس فی التفصیل. بلکه آنّما که این آدم (مالک) مالک است، حق دراد که ملک خودش را در اختیار طرف بگذارد به صورت انشائی و به صورت الزامی و التزامی، نفع و سودش هم مشترک، البته وقتی اجل و مدت تمام شد، مسلّماً مضاربه هم تمام می شود و عمرش به پایان می رسد.

ص: 703

آیا موت مالک سبب بطلان مضاربه می شود؟ 95/12/22

موضوع: آیا موت مالک سبب بطلان مضاربه می شود؟

بحث در باره موت عامل به پایان رسید، موت عامل خیلی بحث ندارد و گفتیم اگر شخص را عامل قرار دادند مسأله تمام است، یعنی با موت او مضاربه باطل می شود، اما در شرکت های کلیّ هرگز عامل شخصی را عامل قرار نمی دهند، هیأت مدیره یک عاملی را انتخاب می کند، این عامل مشغول کار است، گاهی این عامل را عزل می کند و عامل دیگر را جایگزین او می کنند، اگر تخلفی دیدند، او را از این منصب بر می دارند و اگر هم بمیرد عامل دیگر را جایش می گمارند.

بنابر این؛ در مقام فتوا باید بنویسیم که العامل بر دو قسم است،اگر عامل شخصی است، به موت او مضاربه باطل می شود، اما اگر جنبه حقوقی است و شرکت، به اصطلاح شخصیت حقوقی دارد، در آنجا با موت عامل مضاربه باطل نمی شود.

موت مالک در باب مضاربه

اما باید دید که با موت مالک مضاربه باطل می شود یا نه؟ عرض کردیم در سه مقام باید بحث کرد:

1: مقام اول اینکه اگر مالک فوت کرد، واقعاً مضاربه باطل می شود یا نه؟ ما در اینجا اصرار داریم که معامله سر جای خودش باقی است، یعنی با موت مالک، مضاربه باطل نمی شود، ولی چون آقایان اتفاقاً دارند که با موت مالک باطل می شود، ولذا دو بحث دیگر را اضافه کردیم

2: مقام دوم اینکه انشاء جدید کنند.

3: مقام سوم اینکه همان مضاربه قبلی را ابقاء کنند.

این دو بحث اخیر مبنی بر فتوای آقایان است که می گویند با موت مالک،مضاربه باطل می شود، پس چکنیم؟ یا انشاء جدید کنیم یا اینکه ورثه مالک همان مضاربه قبلی را ابقاء کنند.

ص: 704

بررسی مقام اول

فعلاً بحث ما در همان مقام اولی است، ما از دو راه می خواهیم ثابت کنیم که با موت مالک، مضاربه باطل نمی شود:

الف؛ اما از طریق اول، البته این مربوط به شرکت های کلّی است، چون در شرکت های کلی مالک شخص نیست، مالک عنوان شرکت است، مثلاً گروهی، شرکتی را تشکیل می دهند بنام:« کوثر» که مبارک باشد، هر کدام از اعضای شرکت یکصد میلیون سهم می گذارند، صد ها سهم در آنجا جمع می شود، مالک همان عنوان شرکت است،اما این شخص مالک بالقوه است، مالک بالفعل همان عنوان شرکت است.

بله، هر موقع شرکت منحل بشود، اموال شرکت بر می گردد به مالکین قبلی.

پس ما از دو راه معتقدیم که با موت مالک مضاربه و معامله باطل نمی شود، نه در شرکت های حقوقی که شخصیت حقوقی دارند، و نه در شرکت های جزئی که بعداً می رسیم، اما در شرکت های کلّی، شرکت هایی که الآن در ایران و در همه جهان است، سهام است، یعنی جمعی جمع می شوند و هر کدام مبلغی را می گذارند و یک شرکتی را تشکیل می دهند بنام کوثر (مثلاً)، بعداً می گویند مالک عنوان کوثر است، آن را به ثبت می رسانند و در ثبت هم مالک همان عنوان کوثر است، ولذا تمام مراجعات مردم به همان کوثر است، نه به اشخاص، یعنی به مالک ها مراجعه نمی کند، صاحبان سهام پشت پرده هستند، در خارج همان عنوان کوثر است، بنابراین، مالک از نظر حقوقی همان عنوان کوثر است، و مانع ندارد که عنوان مالک بشود، چون نظیر هم دارد، نظیرش مانند مساجد، مثلاً مسجد اعظم قم الآن مالک این چراغهای خودش است، مسجد مالک فرش هایی است که روی آن پهن شده است.

ص: 705

پرسش

ممکن است کسی بگوید مسجد که عقل و شعور ندارد، پس چطور می تواند مالک بشود؟

پاسخ

در پاسخ می گوییم در مالکیت عقل و شعور معتبر نیست، عقلائیت معتبر است،عنوان مسجد مالک می شود، فرش مال مسجد است، چراغ مال مسجد است، عین همین مسأله در شرکت است، یعنی عنوان کوثر مالک است، ولذا اگر صاحب سهام بمیرد، مالک نمرده است، چون مالک عنوان کوثر است، صاحب سهام مرده ، اما مالک نمرده، در واقع در ظرف دو سال یا سه سال، اموال خود را در اختیار عنوان می گذاریم، عنوان می شود: مالک، تجارت می کنند، هر موقع شرکت منحل شد، سرمایه به صاحبان سهام بر می گردد، این سبک اگر ما بحث کنیم، می گوییم موت مالک مایه بطلان مضاربه نیست. چرا؟ چون این مالک،مالک بالقوه است، فعلاً مالک بالفعل عنوان کوثر است که به او می گویند شخصیت حقوقی، عرب ها به آن می گویند شخصیت معنوی، در ایران می گویند شخصیت حقوقی، آن مالک است کما اینکه شما این مسأله را در مسجد گفته اید، حتی برخی در زکات نیز همین حرف را می زنند و می گویند زکات مالکش عنوان فقراست، این فقیر حق ندارد زکات را بردارد، عنوان مالک است، البته تحت نظارت حاکم شرع بین فقرا تقسیم شود.

ب؛ راه دوم یا بیان دوم، البته راه اول و بیان اول مربوط به شرکت های کلّی است که مالک شخص نیست، بلکه مالک عنوان است، اما اگر مضاربه های جزئی را در نظر بگیریم که فعلاً خیلی کم است.

اشکال

در اینجا یکدانه اشکال وجود دارد و آن اینکه اگر مالک مرد و از دنیا رفت، وقتی مالک مرد کار تمام است. چرا؟ شما که می گویید این باقی است چطور باقی است، انسان می تواند مادام حیّاً در اموالش تصرف کند، اما نمی تواند در اموال خودش بعد از موت هم تصرف کند، چون بعد از موت مالک نیست،مالک اولادش است. پس در مضاربه های جزئی نمی توانیم بگوییم اگر مالک فوت کرد، مضاربه به حال خودش باقی است. چرا؟ چون بقای مضاربه در این است که طرف بتواند حتی بعد از موتش در مال خودش تصرف کند، و حال آنکه انسان نمی تواند بعد الموت در مال خودش تصرف کند، مادام حیّاً می تواند تصرّف کند، اما بعد الموت نمی تواند.

ص: 706

خلاصه اینکه: تمام اشکال آقایان این است که آقا (مالک) فقط می تواند در اموال خودش مادام حیّاً تصرف کند، اگر بگوییم مضاربه باقی است، معنایش این است که بعد الموت هم انسان بتواند در اموال خودش تصرّف کند و حال آنکه بعد الموت خودش مالک نیست،مالک بچه هایش است.

جواب

جوابش این است که فرق است بین اینکه این آقا بگوید این مضاربه من حتی بعد از مرگ من هم باقی باشد، این مسخره است، البته این مسخره است. چرا؟ چون این آدم(مالک) بعد از موت مالک نیست ولذا چه رقم می خواهد بعد از موت هم مضاربه باقی باشد، ولی این آدم نمی گوید بعد الموت، بلکه می گوید من الآن مالک هستم، من در ملک خودم تا دو سال تصرف می کنم « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) هم شاملش می شود، من مالکم و در ملک خود تا دو سال تصرف می کنم و می گویم این مال من در اختیار زید، در مال من تصرف کند ربحش بین من او تقسیم شود، نمی گوید بعد الموت، طرف حی است و مالک مالش هم است در مال خودش تصرف می کند « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» آن را می گیرد، اتفاقاً در اثنا قابض الأرواح جان مالک را می گیرد، این سبب نمی شود که آیه ( أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) بهم بخورد، آیه آمده تا مسأله را روشن کند و گفته: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ما باید به این عقد عمل کنیم، حالا این آدم (مالک) در اثنای سال و مدت مرد، این سبب نمی شود که آیه ( أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) باطل بشود.

فهاهنا فرق بین اینکه بگوید این مضاربه من بعد الموت هم باقی است، این مسخره است و معنی ندارد چون بعد الموت انسان مالک چیزی نیست، اما این آدم نمی گوید بعد الموت باقی باشد، بلکه می گوید من الآن زنده و حی و حاضرم، این مال هم ملک من است، می خواهم در ملک خودم تصرف کنم به شرط اینکه مخالف شرع هم نباشد، این را در اختیار زید می گذارم و درآمدش بین من و او بالمناصفه، قرآن هم می گوید « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ». شما باید دلیل بیاورید که بعد الموت باطل شد، من تمسک می کنم به اطلاق « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شما باید دلیل بیاورید که این مضاربه باطل شد، من تصرف بعد الموت نکردم، اینکه می گویید این تصرف «فی علم الله» تصرف بعد الموت است،« علم الله» موضوع حکم نیست،بله فی علم الله این تصرف بعد الموت است، اما علم الله برای ما موضوع حکم نیست، نه علم خدا و نه علم پیغمبر و نه علم ائمه علیهم السلام،ما هستیم و ظاهر، این آدم که می گوید من مالکم، ولذا ملکم را در اختیار طرف می گذارم تادو سال کار کند و ربحش هم بینی و بین او بالمناصفه . « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» هم او را گرفت، شما که قائل به بطلان هستید،باید دلیل اقامه کنید، اگر بگویید این فی علم الله تصرف بعد الموت است، در جواب گفتم علم الله و علم النبیّ و علم الأئمه موضوع حکم نیست، ما هستیم و این ظواهر و این قواعد.

ص: 707


1- مائده/سوره5، آیه1.

پس تا اینجا روشن شد که مضاربه مطلقاً با موت مالک باطل نمی شود، اما فی الشرکاة الحقوقیة، مالک شخص نیست، مالک عنوان است تا عنوان هست، مالک هم هست، صاحبان سهام پشت پرده قرار دارند، عند الانحلال مالک می شوند، التبه مالک بالقوه هستند نه مالک بالفعل.

چون مالک بالفعل عنوان عنوان کوثر است، ولذا اگر شرکت ورشکست بشود، طلبکاران فقط سراغ شرکت می روند، حق ندارند سراغ سایر اموال صاحبان سهام بروند.

و اما اگر مضاربه ی ما مضاربه جزئی است، اینجا ما دوتا اشکال را مطرح کردیم، در این اشکال اول گفتیم این آقا حق ندارد در مال خودش حتی بعد الموت تصرف کند.

در جواب گفتیم، ما نمی گوییم بعد الموت حق تصرف در اموال خودش را دارد، بلکه می گوید من حیّ و زنده هستم ولذا تا دو سال مال خودم را در اختیار عامل می گذارم، عمل من مصداق « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است،« أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» آن را گرفته، شما باید دلیل بر تخصیص و تقیید بیاورید.

اشکال دوم این بود که «فی علم الله» این آقا یک سال و نیم مالک بود، نه دو سال.

در جواب گفتیم «علم الله» و «علم النبی» موضوع حکم نیست. موضوع حکم ظاهر است، علم الله و علم النبی ربطی به مسأله ما ندارد.

به بیان دیگر: ما نوکر خدا و رسول نیستیم، بلکه نوکر اطلاق دلیل هستیم،« أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» اطلاقش اینجا را گرفته است.

تمام الکلام فی المقام الأوّل.

بررسی مقام دوم

المقام الثانی: « لو قلنا» که مضاربه با موت مالک باطل می شود، آیا می شود انشاء جدید کرد، عامل با پسر مالک دو مرتبه عقد مضاربه ببندد؟

ص: 708

این قضایا قیاساتها معها، یعنی هیچ مانع ندارد که عامل با پسر مالک که وارث است مجدداً عقد مضاربه ببندد، خیلی روشن است.

اشکال

اگر واقعاً مضاربه با عقد جدید درست می شود، مرحله سوم یعنی چه، مرحله سوم اینکه وارث مالک، همان مضاربه پدر را ابقاء کنند، بگوییم عقد بعد الموت فضولی است، پسر بیاید عقد فضولی را ابقاء کند، آن وقت در باره ابقاء بحث کنیم، اشکال این است: جایی که مشکل با اولی (یعنی انشاء جدید) حل می شود،دو مرتبه ابقاء چه معنی ندارد که بگوییم ابقاء این است که این عقد نسبت به بعد از مرگ فضولی است، پسر عقد فضولی را امضا می کند،پدرش شمش ماه دیگر را هم اضافه کرده، پسر آن را امضا کند، جایی که با انشاء جدید مسأله حل می شود، چه نیازی به ابقاء داریم؟

جواب

جوابش این است که اگر انشاء جدید شد، باید تمام آن شرائط باشد،یعنی :« أن یکون عیناً، لا دیناً، أن یکون درهماً و دیناراً، و ...،» انشاء جدید حتماً آن شرائط را می خواهد اما اگر ابقاء باشد، ولو گندم است، ولو دین است، چرا؟ چون أدله منصرف است از ابقاء، یعنی ادله که می گفت باید عین باشد نه دین، درهم و دینار باشد،این ناظر به مضاربه های جدید است، شامل ابقاء نمی شود یعنی از ابقاء منصرف است ولذا چون در مضاربه های جدید مشکلاتی وجود دارد، آقایان سراغ ابقاء رفته اند و الا اگر همان انشاء جدید کار را تمام می کرد، داعی برای رفتن به سوی ابقاء نبود، ولی چون غالباً مالک که می میرد، وسط کار است، بخشی از سرمایه دین است، بخشی از سرمایه عین است، آن موقع دیده اند اگر انشاء جدید بکنند، نمی شود و به مشکل بر می خورند، چون در انشاء جدید شرط که سرمایه عین باشد نه دین، درهم و دینار باشد نه چیز دیگر و هکذا سایر شرائط باید باشد،اما اگر قائل به ابقا شدیم، دیگر این شرائط لازم نیست، چرا؟ چونن ادله ای که می گوید:« أن یکون عیناً لا دیناً،أن یکون درهما و دیناراً» منصرف به انشاء جدید است، یعنی شامل ابقاء نمی شود.

ص: 709

نکته: ابقاء که می کنیم،معنی ابقاء چیست؟ باید بگوییم عقد قبلی اهلیت بقاء را دارد، خلافاً للمحقق،چون ایشان می گوید بالکل باطل است، ولی باید بگوییم عقد قبلی قابلیت بقاء و شأنیت بقاء را دارد، و الا اگر شأنیت را انکار کنیم، مرده را نمی شود زنده کرده، باید بگوییم این عقد نیمه جان است که می شود آن را زنده کرد.

بنابراین، محقق که می گوید به کلی باطل می شود، اهلیت و شأنیت را منکر است ولذا ما معتقدیم که اهلیت باقی است، آیا ورثه می تواند بگویند ما عقد پدر را که فضولة انجام گرفته تنفیذ می کنیم؟

صاحب جواهر می گوید نمی شود، یعنی اینجا جای فضولی نیست، شرائط فضولی در اینجا جمع نیست، صاحب جواهر می گوید اگر اهلیت و شأنیت هم داشته باشد، باز نمی شود، چون صاحب مال که مرد، پسرش نمی تواند باقی مانده را تنفیذ کند. چرا؟ چون شرائط فضولی در اینجا جمع نیست، چون فضولی این است که از طرف مالک بفروشد، پسری که می خواهد اجازه بدهد، مجیز یا باید مالک باشد یا ذو الحق، اینجا پسر که مالک نیست یا مجیز ذو الحق باشد، مانند رهن، اگر کسی عین مرهونه را فروخت، این فضولی است، باید مرتهن اجازه بدهد، مرتهن هر چند مالک نیست، اما ذو الحق است، صاحب جواهر می گوید انشاء جدید می شود، اما ابقا نمی شود. چرا؟ لأنّ المجیز یجب أن یکون إمّا مالکاً أو ذی الحق، این پسر نه موقع «عقد» مالک بود و نه موقع عقد ذی الحق بود، فلذا شرائط فضولی در اینجا موجود نیست، چون فضولی این است که مال کسی را بفروشی، آنکس یا باید مالک باشد یا ذو الحق، و حال آنکه پسر «عند العقد، عقد پدر» نه مالک بوده و نه ذو الحق.

ص: 710

آیا موت مالک، سبب بطلان مضاربه می شود؟ 95/12/23

موضوع: آیا موت مالک، سبب بطلان مضاربه می شود؟

این بحث هایی که ما الآن داریم، بحث های فرضی است، چون ما معتقد شدیم که با مرگ مالک، مضاربه باطل نمی شود، بلکه به قوت خود باقی است، و مسأله مضاربه را از عقود اذنی ندانستیم، بلکه از قبیل الزام و التزام دانستیم، ولذا اگر ما این بحث ها را می کنیم، روی فرض سایر علما وفقهاست، زیرا سایر آقایان معتقدند که با مرگ مالک،مضاربه باطل می شود.

بنابراین، اگر در اثنای بحث، مطالبی را بیان کردیم که با مطالب قبلی به نوعی نا هماهنگی داشته باشد، این نا هماهنگی بخاطر اختلاف مبناست و الا از نظر ما نه نیاز به انشاء جدید است و نه نیاز به ابقاء، اگر احیاناً ما این مراحل را طی می کنیم، روی مبنای سایر علماست، وما مضاربه را از عقود اذنیه ندانستیم، بلکه از قبیل عقود الزامی و التزامی دانستیم، به این معنی که طرفین مضاربه با هم جمع می شوند و با همدیگر الزام و التزام می کنند.

فرق انشاء جدید با ابقاء

حال که این مطلب روشن، باید توجه داشت که انشاء جدید با ابقاء فرق می کند، ممکن است کسی بگوید جایی که انشاء جدید است چه نیازی برای ابقاء است؟

در جواب گفتیم اگر انشاء جدید باشد، باید آن شرائط باب مضاربه موجود باشد، اما اگر ابقاء باشد، نیاز به آن شرائط نیست چون فرض این است که عقد جدیدی در کار نیست، عقد موقع حدوث واجد شرائط بود، دیگر لازم نیست که بقاءً نیز واجد آن شرائط باشد.

گفتار صاحب جواهر

ص: 711

مرحوم صاحب جواهر معتقد است که ابقاء ممکن نیست، چرا؟ می فرماید اگر از مقوله ابقاء باشد، قهراً فضولی خواهد بود و فضولی در اینجا مورد ندارد، زیرا فضولی در جایی است که مجیز (اجازه دهنده) نسبت به مال یکنوع ارتباط و علاقه ای داشته باشد، یعنی یا مالک باشد یا ذو الحق، و حال آنکه این آدم (مجیز) هیچ نوع علاقه ای نداشته است، یعنی نه حین العقد مالک است و نه حین العقد ذو الحق می باشد.

آنگاه صاحب جواهر می فرماید این آقا حق ندارد که بعد از موت تصرف کند، فقط مادامی که حی و زنده هست،حق تصرف را دارد، بعد از موت حق تصرف را ندارد، و سپس دوتا «إن قلت» دارد و می گوید ممکن است کسی اشکال کند اگر کسی حق ندارد که بعد از موت تصرف کند، پس در عین موقوفه چه می گویید، چون گای بطن اول تا پنجاه سال عین موقوفه را اجاره می دهد و حال آنکه بطن اول در سی سال اول می میرد و بیست سال بعدی،مربوط به بطن دوم است، می گویند بطن دوم اجازه می دهد و حال آنکه بطن دوم نه مالک بوده و نه ذو الحق، ولی شما می گویید اجازه در جایی است که مجیز یا مالک باشد یا ذو الحق، و حال آنکه بطن دوم بعد از سی سال که بطن اول می میرد، بطن دوم در آن بیست سال بعدی، حق دارد رد کند و حق دارد اجازه کند، و حال آنکه (حین العقد) نه مالک بوده و نه حین العقد ذو الحق بوده؟

ایشان از این اشکال جواب می دهد و می فرماید: بطن دوم ذو الحق است، همان موقعی که بطن اول عین موقوفه را به مدت پنجاه سال اجاره می دهد، پنجاه سال ذو الحق نیست، بلکه فقط سی سال ذو الحق است، اما نسبت به بیست سال بعدی ذو الحق نیست، ذو الحق نسبت به بیست سال بعدی، بطن دوم است.

ص: 712

به بیان دیگر: بطن دوم (حین العقد) ذو الحق بالفعل نبوده، اما بالقوه ذو الحق بوده.

اشکال دوم

بعداً ایشان «إن قلت» دوم را شروع می کند و می گوید اگر جناب « موصی، وصیت کننده» به بیش از ثلث وصیت کند، شما می گویید وارث می تواند مازاد ثلث را رد کند یا مازاد ثلث را اجازه دهد و حال آنکه این وارث (حین العقد) نه مالک بوده و نه ذو الحق؟

جواب از اشکال دوم

در جواب می گوید وصیت تصرف در بعد الموت است، معنای وصیت تصرف بعد الموت است،من که وصیت می کنم که بیش از ثلث را مصرف کنید، وصیت من در واقع مربوط به بعد الموت است، مسلّماً جناب وارث بعد الموت ذو الحق است.

پس صاحب جواهر با این دو اشکال (إن قلت) فاتحه ابقاء را می خواهند و می گوید ابقاء ممکن نیست.

توضیح ما قال: إنّ العقد الفضولی، إنّما یصحّ بالإجازة إذا کان المجیز مالکاً للمعقود علیه، أو ذا حقّ فیه، و لیس الوارث بالنسبة إلی رأس المال فی حیاة المورّث کذلک، فلیس بمالک و لا ذی حقّ. (1)

بنابر این، بعضی ها که می خواهند ابقاء را از راه فضولی درست کنند، صحیح نیست چون شرط فضولی در اینجا وجود ندارد، شرط فضولی این است که مجیز (اجازه دهنده) یا باید مالک باشد یا ذو الحق.

ثمّ إنّه خاض فی النقض و الإبرام ما هذا توضیحه:

فإن قلت: إذا آجر البطن الأوّل العین الموقوفة مدة زادت علی حیاتهم، فإنّ الإجارة تصحّ بإجازة البطن الثانی، فما الفرق بینه و بین المقام؟

و حال آنکه بطن ثانی و دوم حین العقد نه مالک بوده و نه ذو الحق؟

ص: 713


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص52.

قلت: الفرق واضح بین المقامین، لتعلّق حقّ البطن اللاحق بالعین من جانب الواقف یوم الوقف- می گوید: أنا وقفت هذا إلی ذرّیتی إلی یوم القیامة، همین که می گوید: إلی ذرّیتی، در ذریه بطن دوم هم خوابیده - و لأجل ذلک تکون الإجازة علی المدة الزائدة فی نفس الأمر لهم، و إن لم یعلم بها حال العقد، بخلاف المقام الّذی هو إبتداءُ ملک للوارث بالموت – وارث، حین العقد نه مالک بوده و نه ذو الحق، فقط بچه مالک بوده - و حینئذ فالمدار فی الفضولیة کون المعقود علیه حال العقد للغیر، و لکن الفضولی أجری العقد علیه، بخلاف المقام الّذی هو للمالک و لکن بالموت ینتقل عنه إلی وارثه، فلیس هو (وارث) فی عقده علی ماله فضولیّاً عن الغیر الّذی لا مدخلیة له حال العقد. (1)

فإن قلت: ما الفرق بین المقام و بین تصرّف الموصی فی ماله بأزید من الثلث، فإنّ التنفیذ یتوقّف علی إجازة الوارث، مع أنّ الموصی کان مالکاً لماله و لم یکن للوارث حین الإیصاء حقّ فی ماله؟ (2)

مشکل دیگر این است که اگر مالک مازاد بر ثلث را وصیت کند، همه آقایان می گویند بعد الموت وارث می تواند اجازه کند و می تواند رد کند، و حال آنکه وارث حین الوصیة نه مالک بوده و نه ذو الحق، پس چطور آقایان می گویند جناب وارث حق اجازه و رد را دارد؟

قلت: الفرق هو أنّ الوصیّة تصرّف بعد الموت الّذی هو محل تعلّق حقّ الوارثّ، و هذا بخلاف عقد المضاربة، فإنّه تصرّف فی المال فی حال حیاته» (3)

ص: 714


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص52.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص53.
3- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج26، ص363.

وصیت اصلاّ تصرف بعد الموت است، بنابر این، مالک در چیزی تصرف کرده که کلیدش دست وارث بوده است.

تحلیل کلام صاحب جواهر

الآن می خواهیم کلام صاحب جواهر را تجزیه و تحلیل کنیم و لذا به ایشان عرض می کنیم: جناب صاحب جواهر! همان گونه که شما این دو مورد را به نوعی توجیه کردی، ما نیز اینجا را به نوعی می توانیم توجیه کنیم. چرا؟ به جهت اینکه این آدم عقد را تا دو سال مطلق خوانده و حال آنکه در اثنای سال خواهد مرد، پس به مالی تصرف کرده که در آن مدت متعلق به وارث است، و این خیلی روشن است، چون این آدم تا دو سال عقد مضاربه را خوانده، و حال آنکه سر سال خواهد مرد،این آدم (در واقع) عقد را مطلق خوانده، فی الواقع در آن سال دوم تصرف کرده در مالی که متعلق به وارث است، همانگونه که در وصیت یکنوع تصرف بعد الموت است، در مانحن فیه نیز که باب مضاربه باشد، یکنوع تصرف بعد الموت است، همان جوابی که در وصیت دادید و گفتید یکنوع تصرف بعد الموت است، در اینجا نیز یکنوع تصرف بعد الموت است، همان جوابی را که در وصیت می دهید،در اینجا نیز همان جواب هست و آن اینکه: این آدم هر چند در ظاهر خودش را حی و زنده می داند، اما در واقع چون در اثنای سال می میرد، سال دوم ملک وارث است، در واقع به مالی تصرف کرده که در آن زمان ملک جناب وارث است، همین مقدار کافی است که آن را جزء فضولی قرار بدهیم.

علاوه براینها، باید به این نکته توجه داشت که معاملات از امور عرفی هستند و در امور عرفیی دقت عقلی صحیح نیست، همانطور که آن دوتا را جنابعالی تجویز کردید و گفتید بطن دوم ذی حق است و گفتید وارث نسبت به مال موصی ذی حق است، اینجا نیز از همان قبیل است، این آدم دو سال تمام عقد مضاربه بسته، مالی را که فقط سال اول به او متعلق است و در سال دوم متعلق به ورثه است، همین مقدار کافی است که نسبت به سال اول بشود حقیقی و نسبت به سال دوم بشود فضولی، ولذا اگر ورثه اجازه داد، مضاربه صحیح می شود.

ص: 715

بنابراین، این عرایض بنده با عرض گذشته من مخالف نیست، چون من کار آقایان را توجیه می کنم،چون من قائل به لزوم هستم، شما که قائل به جواز هستید، همین مقداری که تصرف می کند در مالی که در حقیقت سال اول آن را مالک است، سال دوم وارث مالک است نه او، همین مقدار کافی است که این بشود فضولی و اگر چنانچه جناب وارث اجازه داد، این مضاربه به قوت خود باقی بماند.

استنتاج أمور مهمّة

بنابراین، ما تا کنون هر سه مقام را طی کردیم،در مقام اول گفتیم مضاربه لازم است و هیچ گونه تزلزلی ندارد، مگر در ناحیه عامل آنهم در مضاربه های جزئی. اما در مضاربه های کلی، عامل هم مؤثر نیست، اما نسبت به ربّ المال مطلقاً گفتیم مضاربه باطل نمی شود، خواه معامله جزئی باشد یا کلّی، البته عرض کردم اگر معامله شرکتی باشد، مالک همان عنوان است، جزئی هم باشد، گفتیم این از قبیل الزام و التزام است و باز باقی است.

تذکر چند مطلب

1:مطلب این است که فرق است بین انشاء جدید و بین ابقاء، انشاء جدید اگر باشد،حتماً باید آن شرائط را دارا باشد،کدام شرائط؟ شرائطی که ما قائل نشدیم، آقایان قائل شدند و آن شرائط این بود:« أن یکون عیناً لا دیناً»، و هکذا سایر شرائط باید باشد، اگر انشاء جدید است، باید آن شرائط را هم دارا یاشد، اما اگر ابقاء باشد، آن شرائط لازم نیست. چرا؟ چون هیچ وقت مضاربه درهم و دینار نیست، بلکه درهم و دینار تبدیل به پارچه می شود و پارچه هم تبدیل می شود به بدهکار.

بنابراین، اگر می بینید که آقایان می خواهند ابقاء را درست کنند بخاطر این است که انشاء جدید محتاج به شرائط است و چه بسا که این شرائط از بین رفته باشد.

ص: 716

2: مطلب دوم این است اگر آقایان می گویند به موت مالک مضاربه باطل می شود، ما باید این بطلان را معنی کنیم، اگر بگوییم باطل می شود، یعنی کالمعدوم می شود، اگر معدوم شد، دیگر قابل ابقاء نیست، کما اینکه از کلام محقق استفاده می شود که اگر باطل است، یعنی به کلی کالمعدوم است، اگر ما انفساخ مضاربه را به معنی بطلان محض مضاربه بگیریم و «کأن لم یکن شیئاً مذکوراً» بدانیم، در این صورت اصلاً قابل ابقاء نیست، .

اما اگر ما قائل به ابقاء شدیم و گفتیم مراد از انفساخ این است که فعلاً فاقد اثر است، اما اهلیت اثر داری را دارد، باید این گونه معنی کنیم و الا اگر بگوییم «کأن لم یکن شیئاً مذکوراً» است، آن قابل ابقاء نیست، پس آقایانی که قائل به ابقاء هستند، انفساخ را چنین معنی می کنند و می گویند فعلاً از اثر افتاد، فعلیة الأثر نیست، اما اهلیت را دارد که به این صحت تأهّلی می گویند، یعنی اهلیت دارد که دو مرتبه آن را ذو اثر کنیم.

بنابراین، معنی انفساخ «کأن لم یکن شیئاً مذکوراً» نیست، بلکه انفساخ این است که فعلاً از اثر افتاده، مادامی که وارث اجازه ندهد، اگر مالک اجازه داد، دو باره به همان حالت اولی بر می گردد.

3: مطلب سوم اینکه: لازم نیست که جناب مجیز (اجازه دهنده) حین العقد یا مالک باشد یا ذو الحق، بلکه شق سومی هم وجود دارد و آن اینکه مالک در ملکی تصرف کند که فی الواقع و در نیمه سال منتقل به وارث خواهد بود، یعنی عین در حال انتقال است، همین که در حال انتقال به وارث است، این مجوز این است که اجازه او هم نافذ باشد.

ص: 717

إنّ حصر الفضولی بما إذا کان المعقود علیه حال العقد ملکاً للغیر، أو متعلّق حقّ للغیر حین الحدوث، لا وجه له إذ لم یرد فیه نصّ حتّی یقتصر علیه، بل یعمّه، و ما إذا کان ملکاً أو متعلّق حقّ للغیر بقاءً لا حدوثاً، کما فی المقام لأنّ موت المالک موجب لانتقال رأس المال إلی الورثة فصار متعلّقاً للغیر بقاءً لا حدوثاً، فإبقاء المضاربة متوقّف علی إذن صاحبه. (1)

و هذا مثل ما إذا أعار ماله ثمّ باعه، فبقاء عقد العاریة، رهن إذن المشتری، لأنّه صار متعلّقاً للغیر بقاءً و إن لم یکن حدوثاً. (2)

تا اینجا هر سه مطلب روشن شد، مطلب اول این بود که معامله لازم است و احتیاج به این مسائل نیست، مطلب دوم: اگر گفتیم جایز است، انشاء جدید مانعی نیست، اگر انشاء جدید نخواستید، ابقاء هم فضولة کافی است، یعنی اینجا جای فضولی است. چرا؟چون این مال در آینده متعلق حق غیر است، أمّا بقاءً لا حدوثاً.

دیدگاه آیت الله حکیم

مرحوم آیت الله حکیم معتقد است که در اینجا مضاربه ابقائش امکان پذیر نیست، یعنی اینجا جای فضولی نیست، ایشان با سه بیان می خواهد بگوید که اینجا جای فضولی نیست، من نخست بیان اول ایشان مطرح می کنم، دو بیان دیگرش برای جلسه آینده بماند.

بیان اول آیت الله حکیم

بیان اول ایشان این است که: عقد فضولی آن است که عقد از غیر ولی صادر شود، و حال آنکه در اینجا عقد از مالک صادر شده، با این وجود چطور شما می گویید این فضولی است( یشترط فی الفضولی أن یکون العقد صادراً من غیر الولی)، مثل عره بارقی، اما در اینجا عقد از ولی صادر شده (صدر العقد من الولی)، رأس المال مال من بود و من آن را به مدت دو سال مضاربه بستم، اتفاقاً در اثنای سال، من از دنیا رفتم، و حال آنکه: الفضولی عبارة إذا کان العقد صادراً من غیر الولی، اینجا صدر من الولی.

ص: 718


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص54.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص55.

و بذلک یظهر النظر فیما أفاده السیّد الحکیم فقد استقرب عدم الصحّة بوجهین:

1: الإجازة لا تصحّ إلا بشرطین:الأوّل: أن یکون العقد المجاز صادراً من غیر الولی علیه، فلا یصحّ منه إلّا بالإجازة – بعداً می گوید این شرط در اینجا موجود نیست- الثانی: أن یکون للمجیز ولایة علی العقد، فإذا انتفی ذلک لم تصحّ الإجازة، و هذان الشرطان موجودان فی الأمثلة المذکورة فی الجواهر و فی المتن، أمّا فیما نحن فیه فمفقودان معاً، إذ العقد الواقع من المالک صادر من الولی علیه فیصحّ، و لا معنی لاجازته و الإجازة الصادرة من الوارث – سواء کانت صادرةً منه حال حیاة المورّث، أم بعد وفاته – صادرة ممّن لا ولایة له علی العقد. نعم إذا کانت صادرة منه یعد وفاة المورّث فهی ممّن له ولایة علی تجدید العقد لا علی العقد نفسه، فلا معنی لتعلّقها بالعقد» (1) .

پس شرط فضولی دو جیز است و هردو شرط در ما نحن فیه مفقود است، شرط اول اینکه عقد باید از غیر ولی صادر شود و حال آنکه عقد در اینجا از ولی و مالک صادر شده، ثانیاً: مجیز باید حین العقد ولایت داشته باشد و حال آنکه در اینجا مجیز که وارث است حین العقد ولایت ندارد.

بنابراین، ایشان می گوید در اینجا فضولی صحیح نیست، اولاً صدر العقد من الولی، ثانیاً مجیز ولایت حین العقد نداشته است.

آیا موت مالک، سبب بطلان مضاربه می شود؟ 95/12/24

موضوع: آیا موت مالک، سبب بطلان مضاربه می شود؟

مرحوم آیت الله حکیم می فرماید ابقاء عقد مضاربه امکان پذیر نیست، ایشان برای این مدعای خود سه دلیل اقامه می کند که ما هر سه دلیل ایشان را بحث می کنیم.

ص: 719


1- مستمک العروة الوثقی، سید محسن حکیم، ج12، ص320.

دلیل اول

دلیل اول ایشان این است که عقد فضولی برای خودش شرائطی دارد، دو شرط در عقد فضولی وجود دارد که آن دو شرط در اینجا نیست، شرط اول این است که عاقد بیگانه باشد، شرط دوم این است که مجیز (اجازه دهنده) مالک یا ذو الحق باشد، مانند عروه بارقی که عاقد (عروه بارقی) بیگانه بوده، اما مجیز دارای ولایت بوده، اما در «ما نحن فیه» هردو شرط مفقود است. چطور؟ اوّلاً؛ عاقد بیگانه نیست، بلکه عاقد مالک است که مالش را به مدت دو سال اجاره داده، اما مجیز هم می شود گفت ولایت دارد و هم می شود گفت ولایت ندارد، ولایت دارد، اگر انشاء جدید کند، یعنی نسبت به انشاء جدید ولایت دارد، ولایت ندارد، اگر ابقاء کند (یعنی نسبت به ابقاء ولایت ندارد).

بنابراین، هردو شرطی که در عقد فضولی گفته اند، در اینجا مفقود است. پس در عقد فضولی دو شرط باید باشد: اولّاً، عاقد باید بیگانه باشد. ثانیاً، مجیز (اجازه دهنده) هم باید دارای ولایت باشد، ولی اینجا عکس است، چون جناب عاقد ولایت دارد، منتها بیگانه نیست، جناب « مجیز» نسبت به ابقاء ولایت ندارد، بله؛ نسبت به انشاء جدید ولایت دارد چون مالک است.

جواب از دلیل اول

من معتقدم که هردو شرط در اینجا هست. چرا؟ اگر مسأله را حدوثاً مطالعه کنیم، حق با ایشان است ، اما گر عقد را بقاءً مطالعه نماییم، بقاءً جناب مالک ولایت نداشته، بلکه بیگانه بوده، چون از نظر آقایان، عقد، عقد لازم نیست، این به ظاهر دارای ولایت بوده، اما در باطن نسبت به بعد از موت ولایت نداشته، بلکه بیگانه بوده، به ظاهر دارای ولایت بوده، اما در باطن ولایت نداشته.

ص: 720

اما اینکه می گوید جناب «مجیز» فاقد ولایت است، ما این حرف را قبول نداریم، یعنی جناب «مجیز» فاقد ولایت نیست. چرا؟ چون این عقد به تمام معنی باطل نشده، عرض کردیم فقط محقق می گوید باطل شده، و الا اهلیت باقی است، و به یک معنی صحت بالقوه است، اما صحت بالفعل نیست، بنابراین، جناب «مجیز» هم در اینجا بیگانه نیست، بلکه دارای ولایت است، نه تنها ولایت بر انشاء دارد، بلکه ولایت ابقاء هم دارد.

اگر توجه داشته باشید، ما انگشت روی فرمایش ایشان گذاشتیم که می فرماید عاقد باید بیگانه باشد، اینجا عاقد مالک است نه بیگانه، جناب «مجیز» باید دارای ولایت باشد، این آدم ولایت بر انشاء دارد، اما ولایت بر ابقاء ندارد، در تمام این فرمایش ها نظر به حدوث است، اگر بقاء را بعد الموت در نظر بگیریم عکس است، بعد الموت جناب عاقد ولایت ندارد، ظاهراً ولایت داشته، اما بعد الموت ولایت ندارد، اما جناب «مجیز» ولایت دارد، مالک که شد، می تواند آن عقد سابق را ابقاء کند، چون بطلان محض نیست، بلکه بطلان بالفعل است نه بطلان بالقوة.

دلیل دوم

دلیل دوم شان خیلی نارساست، می فرماید ابقاء اصلاً معنی ندارد، این عقد به وسیله موت باطل شده و از بین رفته (فات و مات) فلذا چیزی نیست که آن را ابقاء کنید.

جواب از دلیل دوم

این دلیل هم مورد بحث است، چرا می فرمایید که بطل بالکلّ؟!، بلکه بطل به معنی فعلیت،اما صحت تأهّلی چرا از بین برود.

بله، همین که طرف مرد، متوقف می شود، اما توقف به معنی ابطال ما سبق نیست، بلکه فعلیت را از دست داده، آقایان در رسائل خوانده اند که یک صحت فعلی داریم و یک صحت تأهّلی.

ص: 721

دلیل سوم

دلیل سوم ایشان این است که مضاربه مثل نکاح می ماند، در نکاح زوجین رکن هستند، همین که یکی از زوجین مرد، نکاح باطل می شود، مضاربه مثل نکاح است و قائم است با مالک و عامل، هر کدام از از آنها بمیرد، در واقع رکن از بین رفته و مضاربه باطل می شود، مضاربه را ایشان تشبیه به نکاح کرده است.

جواب از دلیل سوم

جوابش این است که این قیاس شما قیاس مع الفارق است، النکاح قائم بالزوجین، ولذا می گویند:« فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ» (1) ،

به قول استاد ما مرحوم آیت الله حجت که می فرمود:« النکاح رابطة بین الزوجین»، الببیع رابطة بین المالین، اما در مضاربه، المضاربة رابطة بین رأس المال و العمل، رأس المال است و عمل، یعنی مالک مطرح نیست، ولذا ممکن است انسان مالک را نشناسد، مانند جعاله، مثلاً من دیدم که از طریق رسانه ها اعلام شده هر کس با سرمایه من تجارت کند و الربح بینه و بینی، من سرمایه را گرفتم، مالک را اصلاً نشناختم، بنابراین، مضاربه رابطة بین المال و العمل، اگر احیاناً یک روزی مالک هم بمیرد، رأس المالش هست، خلاصه خلط مبحث شده،« النکاح رابطة بین الزوجین، المضاربة رابطة بین رأس المال و العمل» ولذا اگر عامل در معاملات شخصی بمیرد، مضاربه باطل می شود. چرا؟ چون عمل از بین می رورد، چون المضاربة رابطة بین المال و العمل، عمل در اینجا ممکن نیست،.

اما اگر مالک بمیرد، مالک مهم نبود، مهم رأس المال است و رأس المال هم موجود است.

عبارات

وجه النظر: أنّ ما ذکره إنمّا یتمّ إذا لوحظ العقد حدوثاً فی مدّة حیاته، فله الولایة دون الوارث، فالشرطان غیر موجودین، و أمّا إذا لوحظ بقاءً حسب التحدید الوارد فی العقد فلیس للمالک الولایة بقاءً، بل الولایة للوارث. (2)

ص: 722


1- نساء/سوره4، آیه1.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص55.

شرط اول اینکه جناب عاقد بیگانه است، البته بیگانه نسبت به حدوث نیست، بلکه نسبت به بقاء بیگانه است، فالعاقد لیس له الولایة بقاءً، عاقد بیگانه است، اما بقاءً لا حدوثاً، اما مجیز بیگانه نیست، بلکه ولایت دارد.

للوارث الولایة بالنسبة إلی العقد السابق، نسبت به عقد سابق ولایت دارد، عقد هم باطل نشده، صحت فعلی ندارد، اما صحت تأهّلی دارد.

فالعاقد لیس له الولایة بالنسبة إلی البقاء.

مجیز هم ولایت دارد، اما بقاءً لا حدوثاً.

این دلیل اول بود.

دلیل دوم: إنّ الإبقاء متعذّر، لأنّ المفروض بطلانه، فیکف یمکن إبقائه مع أنّه غیر مقصود للمجیز. (1)

می فرماید موت مالک سبب شد که عقد از بین برود،دیگر چیزی در عالم اعتبار نیست تا آن را اجازه بدهد.

یلاحظ علیه: بما عرفت من أنّ الانفساخ فی العقد المطلق یلازم البطلان – این بطلان در یک صورت درست است و آن صورتی است که مضاربه ما مدت نداشته باشد، اما مضاربه ای که مدت دارد، این بطلانش به معنی فعلیت است،اما بالقوه باطل نیست- و لکنّه فی العقد المحدّد بمعنی انتهاء ولایته له و انتقال الولایة للوارث، فإذا انضمّ إلیه إذنه، یکون نافذاً، لعدم القصور فی العقد إلّا من ناحیة إذن الولی و المفروض انضمامه، ثمّ لم یتحقّق لی معنی قوله: مع أنّه غیر مقصود للمجیز، بل مقصوده هو الإبقاء. (2)

دلیل سوم: إنّ المالک رکن فی عقد المضاربة کالعامل، فإذا مات أحدهما بطل العقد ضرورة کما هو فی موت أحد الزوجین فلا یمکن جعل إبقائه.

ص: 723


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص55.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص55.

ایشان در دلیل سوم خودش تشبیه کرده مضاربه را به نکاح، و فرموده همانطور که در نکاح، موت أحد الزوجین سبب بطلان نکاح می شود، در باب مضاربه نیز موت یکی از آنها (مالک یا عامل) سبب بطلان مضاربه می شود.

یلاحظ علیه: أنّ المضاربة علاقة بین عمل العامل و رأس المال، لا العامل و المالک ولذلک یصحّ، و لو لم یعرف المالک کما فی المضاربة جعالة، و لأجل ذلک تبطل المضاربة بهلاک رأس المال، و هذا بخلاف الزوجین فإنّهما رکن، یقول سبحانه: « وَأَنْکِحُوا الْأَیامَی مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ» (1) ، و النکاح علاقة بین الزوجین.

و علی ضوء هذا، یلزم التفصیل بین موت العامل فتبطل المضاربة، و تحویلها لوارث العامل یحتاج إلی عقد مستأنف بخلاف المالک، إذ الرکن هو المال و هو باق و إن تغیّرت إضافته من المالک إلی الورثة فتدبّر. (2)

حکم تقسیم رأس المال و الربح علی القول ببطلان المضاربة

بنا بر اینکه مضاربه با موت مالک باطل می شود، اگر مالک بمیرد و می خواهند قسمت کنند، این خودش پنج صورت دارد:

1: سرمایه نقد است و سود هم دارد.

2: سرمایه نقد است اما سود ندارد.

3: متاع و سلعه است و سود هم دارد.

4: سلعه و متاع است و قطعا سود ندارد.

5: محتمل است دارای سود باشد یا نباشد.

پس موت مالک پنج صورت پیدا کرد: اگر نقد است، ربح دارد، ربح ندارد، این دو صورت بیشتر نیست، اما اگر سرمایه متاع باشد، این سه صورت دارد ، اگر گفتید چرا آن سه صورت است؟ چون در متاع احتمال سود است، اما در نقد یا قطعاً هست یا قطعاً نیست، احتمال ندارد، بلکه درهم و دینار را می شمارند ولذا نقد را دو صورت دارد: یا قطعاً سود دارد یا قطعاً سود ندارد، اما متاع یا قطعاً سود دارد یا قطعاً سود ندارد، یا محتمل السود است.

ص: 724


1- نور/سوره24، آیه32.
2- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص56.

این پنج صورت در ناحیه مالک بود، در ناحیه عامل نیز همین پنج صورت متصور است، یعنی عامل هم اگر بمیرد، یا نقد است سود دارد، یا سود ندارد، متاع است یا سود آور است یا می دانیم سود آور نیست اگر بفروشیم، یا محتمل است، هم این طرف پنج صورت دارد و هم آن طرف پنج صورت دارد، پس در مجموع ده صورت می شود.

بررسی حکم پنج صورت اول

من از مالک شروع می کنم، شما هم از عامل شروع کنید،یعنی پنج صورت اول با من، پنج صوردت دوم با شما.

اما پنج صورت اول، البته بنابر اینکه مضاربه با موت باطل می شود، تمام این بحث های ما، بحث روی مبنای قوم است:

الف؛ اگر جناب مالک مرد، سرمایه هم نقد است، نگاه کردیم و دیدیم که سرمایه یکصد درهم بود و الآن یکصد و پنجاه هست، مسلّماً می گویند سرمایه یکصد درهم است، پنجاه درهم دیگر را قسمت می کنند، نصفش را به وارث مالک می دهند و نصف دیگرش را هم به عامل می دهند.

ب؛ سرمایه را نگاه کردیم و دیدیم نقد است، می بینیم مبلغ یکصد درهم داده بود و الآن هم در حساب بانکی همان یکصد درهم است، در اینجا جناب عامل دست خالی بلند می شود و سراغ کارش می رود. چرا؟ چون غیر از سرمایه چیزی نیست.

ج؛ اگر سرمایه متاع است، متاع را حساب می کنیم، اگر سرمایه یکصد درهم بوده، ولی اگر این متاع را بفروشیم یکصد و پنجاه درهم می شود ، مسلّماً عامل شریک وارث می شود، یعنی شریک می شود با وارث مالک، هر موقع جنس را فروختند، سهم او را می دهند.

د؛ اگر این متاع را بازار ببریم، همان یکصد درهم است، جناب عامل دست خالی بلند می شود و سراغ کارش می رود، یعنی چیزی گیرش نیامده است.

ص: 725

ه؛، سرمایه متاع است، اما بازار وضعش روشن نیست، بلکه نوسان دارد، یعنی ممکن است سود آور باشد و ممکن است سود آور نباشد، من در اینجا قائل به تصالح هستم، یعنی در اینجا ورثه مالک با جناب عامل بنشینند و با همدیگر یکنوع تصالح کنند.

دیدگاه صاحب جواهر

اما صاحب جواهر می گوید حاکم در اینجا یکنفر را نصب می کند که این جنس را بفروشد اگر چنانچه سود دارد، آن را تقسیم کند و اگر سود ندارد، آن را به مالک بدهد.

بررسی حکم پنج صورت دوم

حال اگر جناب «عامل» مرد و سرمایه هم نقد است، اگر سود آور است، سود را بین مالک و ورثه عامل تقسیم می کنند.

اما اگر دیدیم که سرمایه نقد است،همان یکصد درهمی را که گرفته بود، الآن نیز همان یکصد درهم است، یعنی چیزی بر آن افزوده نشده، در اینجا چه می شود؟ ورثه عامل دست خالی است، یعنی چیزی گیر شان نمی آید.

اما اگر سود آور است، سرمایه جنس است، منتها اگر آن را بفروشیم یکصد و پنجاه درهم می شود، اینجا ورثه عامل با مالک شریک می شوند، متاع را می فروشند و سهم ورثه عامل را می دهند.

اما اگر سرمایه سلعه و متاع است، منتها اگر بفروشیم همان یکصد درهم است، یعنی هیچ فرقی نمی کند، چون چیزی بر آن افزوده نشده است، در اینجا ورثه عامل دست خالی می روند.

و اما اگر مرجوّ است، یعنی ممکن است سود داشته باشد یا سود نداشته باشد، من معتقد به تصالح و مصالحه هستم، صاحب جواهر در اینجا فرموده حاکم کسی را نصب می کند تا این جنس را بفروشد و اگر واقعاً سود آور است، طرف سود را به وارث عامل بدهد.

ص: 726

عبارات

ثمّ إنّ المیّت إمّا هو المالک أو العامل و لکلّ صور خمس، لأنّ المال حین الموت إمّا ناضّ (نقد است) أو عروض (جنس است)، و علی تقدیر کونه ناضّاً، إمّا أن یکون فیه ربح أو لا، و علی کونه متاعاً، إمّا أن یکون الربح فیه قطعیّاً أو مرجوّاً أو معلوم العدم، یظهر أحکام جمیع الصور من الإمعان فیما تقدّم و نقول:

و أمّا إذا کان المیّت، هو المالک و کان المال ناضّاً فإن ربح، یقسّم حسب الاتفاق و لیس للغرماء مزاحمة العامل فی حصّته، لما ستعرف من أنّه یملک الربح بالظهور فکان شریکاً للمالک، و إن لم یربح، فالمال کلّه للوارث.

و إن کان المال عروضاً، فإن علم الربح بظهوره، فیشارک العامل، الوارث – کلمه وارث، مفعول یشارک است – فیه حسب سهمه من الربح، و إن علم عدمه فالمال کلّه للوارث، و إن رجی فقد ذهب صاحب المسالک إلی أنّ للعامل بیعه- ولی این درست نیست، یعنی نمی تواند عامل بدون رضایت ورثه مالک تصرّف کند - و هو کما تری مع عدم رضایة الوارث المالک فعلاً، و الأولی التصالح عند رجاء الربح. (1)

ثمّ إنّ ما ذکرناه من الأحکام مبنیّ علی بطلان المضاربة بموت المالک، و أمّا علی ما قوّینا فللعامل الاستمرار فی العمل.

هذه الصور الخمس فیما إذا کان المیّت هو المالک.

و أمّا إذا کان المیّت هو العامل، فتأتی فیه تلک الصور أیضاً، فإن کان المال ناضّاً، رابحاً یدفع سهمه من الربح إلی وارث العامل، و إن لم یربح فالمال کلّه للمالک.

و إن کان المال متاعاً، فإن علم فیه الربح بظهوره یشارکه - ضمیر یشارکه به وارث عامل بر می گردد -، و إن علم عدم یدفع المال إلی المالک، و إن کان الربح مرجوّاً، ففی الجواهر أنّه ینصّب الحاکم أمیناً ببیعه، فإن ظهر فیه ربح، أوصل حصّته إلی الوارث، و إلّا سلّم الثمن للمالک (2) ، و یمکن القول بالتصالح أیضاً.

ص: 727


1- نظام المضاربه فی الشریعه الاسلامیه الغراء، الشیخ جعفر السبحانی، ج1، ص56.
2- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج26، ص356.

عدم ضمان عامل اگر در نگهداری کوتاهی یا زیاده روی نکند 96/01/06

موضوع: عدم ضمان عامل اگر در نگهداری کوتاهی یا زیاده روی نکند

المسألة الرابعة عشر: « العامل أمین، لا ضمان علیه لو تلف المال أو تعیّب تحت یده، إلّا مع التعدّی أو التفریط ...» (1)

یکی از احکام مضاربه این است که اگر جناب مضارب (اسم فاعل) تعدی یا تفریط نکند،مال مضاربه تلف بشود یا عیب ببیند، آقای مضارب ضامن نیست. چرا؟ چون امین است.

البته طبق نظر سید کاظم طباطبائی یزدی سه عنوان داریم، ایشان می گوید خیانت نکند، تعدی نکند، تفریط نکند، بنده فکر می کنم سه عنوان نداریم، بلکه دو عنوان بیشتر نداریم، یا تعدی است یا تفریط، تعدی آن است که از آن قانون تجاوز کند، چیزی را که گفته بود نکن، انجام بدهد و بکند، چیزی را که نباید بکند، بکند و انجام بدهد، به آن می گویند تعدی، تفریط به عکس است، تفریط این است چیزی را که باید بکند،نکند، خیانت هم در یکی از اینها داخل است، یعنی خیانت یا تعدی است یا تفریط، بنابراین، اگر ما این دو کلمه را خوب معنی کنیم، نیاز به کلمه خیانت نیست، سید یزدی کلمه خیانت را هم افزوده، تعدی یعنی چه؟ یعنی کاری را که نباید بکند، بکند، تفریط کاری که باید بکند، نکند، خیانت نیز در یکی از این دو داخل است، مثلاً جناب مالک گفته بود پنبه بخر، طرف (عامل) به جای پنبه، آهن خریده، می فرماید این خیانت است ،این داخل تحت تعدی داخل است، یعنی چیزی را که نباید بکند، کرده است، بنا بود که آهن نخرد، آهن خریده.

ص: 728


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص558.

علی ای حال این مسأله اتفاقی است که جناب مضارب و عامل هیچ نوع ضمانی ندارد، مگر اینکه تفریط کند یا تعدی کند،حتی اگر مال المضاربه عیب ببیند باز هم ضامن نیست، و این یکی از زیبائی هایی مضاربه است، مضارب در عین حالی که زحمت می کشد، نباید همه چیز را به دوش بکشد،مضارب کار خودش را انجام می دهد، منتها اگر موفق نشد و ضرر کرد، عیب و خسارت دید،خسارت به عهده مضارب نیست.

پرسش

ممکن است کسی بگوید همه چیز را بر عهده مالک نهادید، پس مضارب چه کاره است؟

پاسخ

جناب مضارب و عامل هم عمر خودش مصرف کرده، یعنی یکسال تمام دویده، چیزی گیرش نیامده، اگر از آن طرف مالک خسارت دیده، مضارب هم از این طرف ضرر دیده، چون سرمایه عمر را در این راه مصرف کرده، پس هم بر دوش مالک است و هم بر دوش مضارب و عامل، بر دوش مالک خسارت است، اما بر دوش عامل این است که عمری را مصرف کرده و در آخر هم حق ندارد به مالک بگوید به من چیزی بد.

قول شاذ

این قول شاذ است که بعضی ها می گویند اگر مضاربه سود نکرد، باید مالک به جناب مضارب و عامل أجرة المثل بدهد، این قول شاذ است، قول قوی و مشهور این است که اگر ضرر کرد بر عهده مالک است،خسارت دید بر عهده مالک است، البته بر عهده عامل هم است چون در این مدت دویده و زحمت کشیده، و چیزی گیرش نیامده.

مسأله این است، اما باید دید که دلیل مسأله چیست؟

دلیل مسأله

آقایان با بعضی از روایات استدلال کرده اند، مسأله اتفاقی و اجماعی است،دلیلش را هم بعداً می خوانیم، ولی بعضی ها با یک سلسله روایات هم استدلال کرده اند، فلذا ما باید ببینیم که این روایات صلاحیت استدلال را دارند یا نه؟

ص: 729

و ربما یستدل بروایتین:

1: صحیحة ِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ وَدِیعَةِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ قَالَ فَقَالَ کُلُّ مَا کَانَ مِنْ وَدِیعَةٍ وَ لَمْ تَکُنْ مَضْمُونَةً لَا تَلْزَم» (1)

2: مرسة أبان بن عُثْمَانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی حَدِیثٍ قَالَ: «وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الَّذِی یَسْتَبْضِعُ الْمَالَ فَیَهْلِکُ أَوْ یُسْرَقُ أَ عَلَی صَاحِبِهِ ضَمَانٌ فَقَالَ لَیْسَ عَلَیْهِ غُرْمٌ بَعْدَ أَنْ یَکُونَ الرَّجُلُ أَمِینا» (2) آقایان با این دو روایت استدلال کرده اند.

دیدگاه استاد سبحانی

ولی از نظر من این دو روایت نمی تواند شاهد ما نحن فیه باشد، چون مورد این دو روایت ودیعه است، یا ودیعه است یا استبضاع است فلذا با مورد ما فرق دارد، فرقش این است که در ودیعه طرف سود نمی برد، بلکه امانت شما را قربة إلی الله حفظ می کند، اگر بگوییم شما ضامن هستید، این عین بی انصافی است، چون طرف خواهد گفت که من در حفظ این امانت سودی نمی برم، پس چرا ضامن باشم، من قربة إلی الله آن را حفظ کردم، منتها یک حادثه ی پیش آمد و این امانت را از بین برد، در آنجا اگر بگوییم امین ضامن است،خیلی بی انصافی است و هکذا در استبضاع، استبضاع این است که طرف (عامل) قربة إلی الله برای یتیم کار می کند، مال یتیم را داده ایم که کار کند و سودش را به یتیم بدهد، اتفاقاً دزد آمد و آن را با خودش برد، در اینجا اگر بگوییم این آدم ضامن است، عین بی انصافی است، چون خواهد گفت من قربة إلی الله با مال یتیم کار می کردم، منتها سارق آمد آن را به سرقت برد و ما هم می دانیم که این آدم دروغ نمی گوید.

ص: 730


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص79، من أبواب کتاب الودیعة، ب4، ح4ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص80، من أبواب کتاب الودیعة، ب4، ح5ط آل البیت.

بنابر این، در مورد این دو روایت اگر بگوییم ضامن است، بسیار کار بد و زشتی است، یعنی عقلا چنین کاری را نمی پسندد و می گویند این « آدم» طرف سود نبوده، بلکه قربة إلی الله این کار را کرده، با این وجود، اگر بر دوشش یک چیزی بگذاریم، از نظر جامعه بد و زشت است.

بر خلاف مضارب، مضارب طرف سود است، ولذا اگر چنانچه مضاربه سود کند، بخشی از سود مال اوست، بنابراین،ما نمی توانیم از «اضعف» پی به اقولی ببریم، در آنجا اصلاً طرف سود نیست، اگر بگوییم تو ضامن هستی هم با فطرت مخالف است و هم با حکم عقلا، اما جناب مضارب این گونه نیست، بلکه طرف سود است، فلذا ما نمی توانیم از این دو روایت حکم ما نحن فیه را استفاده کنیم.

أقول: فی دلالة الروایتین علی هذا الباب تأمّل....، أمّا الأولی فهی ناظرة إلی الودیعة المطلقة الّتی لیس فیها أی نفع للمستودع – به فتح دال، مستودع، به کسر دال صاحب مال است، طرف مقابل مستودع (به فتح لام) است - و إنّما یقبل الودیعة تبرّعاً، و أمّا الثانیة فلأنّ البضاعة عبارة عما یدفع الإنسان إلی غیره مالاً لیبتاع به متاعاً، و لا حصّة له فی ربحه بخلاف المضاربة (1) ، فالروایتان قاصرتان عن الاستدلال فی المقام، البته باز هم آقایان با روایات ودیعه استدلال می کنند که ما آن را قبول نداریم، چون روایات ودیعه و استبضاع ربطی به مضاربه ندارد. بهترین دلیل این روایت است که در ذیل می آید:

و الأولی أن یستدلّ بما رواه أَبو الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یَعْمَلُ بِالْمَالِ مُضَارَبَةً قَالَ لَهُ الرِّبْحُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَ الْوَضِیعَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ عَنْ شَیْ ءٍ مِمَّا أَمَرَ صَاحِبُ الْمَالِ» (2) .

ص: 731


1- مجمع البحرین، طریحی، ماده «بضع».
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح3، ط آل البیت.

علی ای حال تعدی این است که کاری که نباید بکند، کرده.

و علی هذا لا یضمن علیه لو تلف المال أو تعیّب تحت یده، نعم استثنی فی المتن صورتی التعدّی و التفریط، و دلیله واضح لأنّه بالتعدّی و التفریط یخرج عن کونه أمیناً.

ثمّ إنّ المراد من التعدّی فعل ما ینبغی ترکه،کما أنّ المراد من من الثانی (تفریط) ترک ما ینبغی فعله، و الخیانة جامع بینهما، فما عن السیّد الطباطبائی من جعلها (خیانت) قسیماً معهما لیس بتامّ، قال: قال:«العامل أمین فلا یضمن إلّا بالخیانة - کما لو أکل بعض مال المضاربة ، أو اشتری شیئاً لنفسه و أدّی الثمن من ذلک - قالی را برای خود می خرد، ثمنش را از پول مضاربه می دهد -، أو وطئ الجاریة المشتراة أو نحو ذلک - أو التفریط بترک الحفظ، أو التعدّی بأن خالف ما أمره به و نهاه عنه» (1) .

اشکال ما بر صاحب عروه این است : و ما أسماه خیانةً فهو من مقولة التعدّی حیث فعل ما ینبغی ترکه.

تقیید الضمان بما إذا کان التعدّی سبباً للتلف

من در اینجا غالباً با آقایان مخالفم، یعنی در ذهن ما نسبت به مکاسب چنین فرو کرده اند که اگر مالی در دست انسانی (امینی) بخاطر تعدی و تفریط تلف شد ضامن است، ما هم می گوییم ضامن است، ولی من یک قیدی در متاجر دارم، من تعدی کردم، اما اگر تعدی نمی کردم باز تلف می شد، اینجا باز هم من ضامن هستم یا نه؟ اینجاست که در آن قاعده:« ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، من این قید را گذاشتم، یعنی من قبول دارم:« ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، اما به شرط اینکه من سبب تلف بشوم،تعدی و تفریط من سبب تلف بشود، اما اگر من تعدی کردم، تفریط هم کردم، اما من سبب تلف نشدم، سبب چیز دیگری است. چطور؟ بنا بود که من پنبه بخرم، مولا گفته بود:« اشتر قطناً» من آهن خریدم و کنار گذاشتم، سیلی آمد آهن را با خودش برد، البته من در اینجا ضامن هستم، و حال آنکه اگر پنبه هم خریده بودم، به طریق اولی آن را سیل می برد، سیلی که این آهن های سنگین را با خودش برد، به طریق اولی پبنه را می برد، من این قید را در آنجا هم گذاشتم «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، در صورت تعدی و در صورت تفریط به شرط اینکه تلف مستند به تعدی و تفریط من بشود، و اما اگر من تعدی کردم، خلاف شرع کردم، باید از نظر مولا مورد مواخذه قرار بگیرم، اما من سبب تلف نشدم، سبب تلف بلای آسمانی بوده، در اینجا اگر بگوییم طرف ضامن است، خیلی بعید است.

ص: 732


1- العروة الوثقی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج5، ص204، کتاب المضاربة، المسألة39.

البته آقایان نظرش به غاصب نرود، چون «الغاصب یؤخذ بأشدّ الأحوال»، اگر غاصب مال کسی را غصب کند، چه پول در دست مالک باشد یا در دست غاصب باشد، زلزله بیاید و آن را ببرد، مثلاً غاصب اسب کسی را غصب کند و آن را در طویله خودش ببرد و اتفاقاً زلزله بیاید و این اسب را بکشد، این اسب توسط این زلزله کشته می شد خواه در طویله مالک باشد یا در طویله غاصب، باز هم غاصب ضامن است. چرا؟ چون غاصب مجرد اینکه دستش را روی مال کسی گذاشت، ضمانت بر گردنش آمد، من در آنجا قبول دارم که غاصب ضامن است و اگر غاصب عینی را غصب کرد و بعداً تلف شد، تلف هم بگونه ای است که اگر در دست مالک هم بود تلف می شد و اگر در دست غاصب هم می بود تلف می شد، اما مضاربه این گونه نیست، من بر خلاف نظر مالک بجای پنبه، آهن خریدم، به گونه ای که سیلی آمد آهن را با خودش برد و اگر پنبه هم خریده بودم، باز هم سیل آن را می برد، فلذا ما نمی توانیم در اینجا حکم غاصب را پیاده کنیم.

مرحوم شیخ انصاری در متاجر در قاعده:« ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» مطلقاً می گوید این آدم ضامن است، ما در آنجا این قید را گذاشتیم و گفتیم اگر تلف بشود این آدم ضامن است به شرط اینکه سبب تلف تعدی و افراط این آدم باشد، اما اگر من یک خلافی کردم، اما سبب تلف عامل آسمانی است یا هلکت زمین است، اینجا معلوم نیست که من ضامن باشم، این نظری است من در:« ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» دارم، اینجا هم این نظر را دارم.

ص: 733

تقیید الضمان بما إذا کان التعدّی سبباً للتف

ثمّ لا بدّ من تقیید الضمان بما إذا کان التعدّی سبباً، و لو ناقصاً للتلف و منتهیّاً إلیه، مثل ما إذا کان المال قطناً فأمر ببیعه، فخالف حتّی حدث حریق فی المخزن، فاحترق رأس المال کلّه- اینجا ضامن است. چرا؟ چون من گفته بودم بفروش، این آدم نفروخت تا اینکه به وسیله حریق تلف شد -.

و أمّا إذا لم یکن له أیّ تأثیر کما إذا کان رأس المال حدیداً فأمر بتبدیله قطناً فامتنع، و جاء السیل فذهب بکلّ شیء، فالضمان هنا مشکل جدّاً، لأنّه لو قام بما أمر، لذهب به السیل بسهولة أیضاً.

و الحاصل أنّه یجب فی الحکم بالضمان، أن یکون لتعدّیه أو تفریطه تأثیر فی التلف، فالقول بالضمان مطلقاً عند التعدّی أو التفریط و لو بآفة سماویة أمر مشکل، و إن أطبقت کلماتهم علی الضمان فی المقام، و لیس هو کالغاصب الذی یؤخذ بأشقّ الأحوال، و یحکم بالضمان حتّی یؤدّی العین أو المثل أو القیمة.

آقایان مضارب را با غاصب یکی گرفته اند و حال آنکه غاصب با مضارب فرق می کند، غاصب ضامن است ، چون در غاصب است، اما جناب «مضارب» امین است و فقط یک خلاف دستور را مرتکب شده، بنا بود که پنبه بخرد، بجای پنبه آهن خرید،سیل آمد همه را برد، در اینجا بگوییم آقای مضارب تو ضامن هستی، بازار و عرف و عقلا بر این مسأله می خندند و زیر بار این مسأله نمی روند، البته این به این معنی نیست که فقه را از عرف بگیریم، فقه را از شریعت مقدسه می گیریم، «علی الید» اینجا را نمی گیرد و دلیل بر ضمان این نیست. آن روایتی که خواندیم ناظر به جایی است که تعدی و تفریط دخالت در تلف داشته باشد.

ص: 734

آیا مضارب و عامل، ضامن وضیعه و پایین آمدن قیمت است؟ 96/01/07

موضوع: آیا مضارب و عامل، ضامن وضیعه و پایین آمدن قیمت است؟

همانگونه که توجه دارید، بحث جلسه گذشته در باره تلف رأس المال بود، مثل اینکه رأس المال را سیل با خودش ببرد، یا صاعقه آن را از بین ببرد یا سارق و دزد سرقت کند، اما بحث امروز در باره خسارت است و به اصطلاح اگر معامله ضرر کرد، یعنی رأس المال هست، اما قیمت پایین آمده، به این می گویند: وضیعه.

پس هر موقع ما گفتیم: وضیعه، مراد از وضیعه این است که جنس هست، اما قیمت خیلی پایین است به گونه ای که با رأس المال تطبیق نمی کند، فرض کنید رأس المال هزار دینار بود، الآن این جنس را هفتصد دینار می خرند، جنس موجود است، به این می گویند: وضیعه.

بنابراین، بحث فعلی ما با بحث قبلی موضوعاً فرق می کند، بحث گذشته راجع به تلف بود، دزد و سیل می برد، اما در بحث فعلی، جنس و سرمایه سر جای خودش هست، اما قیمت پایین است.

ما در اینجا عرض می کنیم اگر جناب مضارب و عامل تعدی و یا تفریط نکرده اما قیمت پایین آمده، در اینجا جناب مضارب ضامن نیست.

بنابر این، اگر جنس باقی هست و اما قیمت پایین است به گونه ای که با رأس المال همخوانی ندارد، جناب آقای مضارب و عامل ضامن نیست، این مسأله روشن است. چرا؟ چون فرض این است که این آدم (مضارب و عامل) امین است، مگر اینکه جناب مضارب و عامل، سبب پایین آمدن قیمت شده باشد، یعنی عمل او (مضارب) سبب بشود که قیمت پایین بیاید، همان قیدی را که در جلسه گذشت راجع به تلف بیان کردیم و گفتیم تلف در صورتی مایه ضمان است که عمل این سبب تلف بشود، اما اگر عمل این آدم سبب تلف نشود، هر چند این آدم (عامل) تعدی و تفریط کرده، اما اگر تلف شده،تلف مربوط به این نیست، ما در اینجا گفتم قائل به ضمان نیستیم.

ص: 735

دیدگاه شیخ انصاری

در کتاب متاجر شیخ این مسأله آمده که:« ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» حالا بنده از شما یک جنسی (مثلاً قالی) را خریده ام، پولش را هم پرداخت نموده ام، ولی معلوم شد که معامله ما باطل بوده، من باید ثمن را از بایع بگیرم، بایع هم باید مبیع را از من بگیرد، اگر این مبیع به وسیله زلزله تلف شد، شیخ می گوید جناب مشتری ضامن است و باید قیمت آن را بدهد.

بیان استاد سبحانی

ولی ما می گوییم این حرف در جایی درست است که جناب مشتری سبب تلف بشود، این معامله ما، یک معامل باطلی بوده، «ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده» من باید پولم را از او (عامل) بگیرم، او (عامل) هم باید جنس را از من بگیرد، من هم آماده پرداخت جنس بودم، اما یک بلای آسمانی یا زمینی مانند صاعقه و سیل آمد و این قالی را از بین برد، من مشتری باید قالی بخرم و به او بدهم، این مسأله از نظر ما ثابت نیست و لذا ما در آنجا عرض کردیم که:« ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده»، اگر فاسد مشتری باید قیمت مبیع بپردازد،اگر تلف مستند به خودش است، حتماً ضامن است، اما اگر جناب مشتری هیچ نوع تاثیری در تلف مبیع نداشته، بلکه توسط بلا های آسمانی یا زمینی از بین رفت، در اینجا ضمان مشتری کار مشکل است، عین این بیانی که در آنجا گفتیم،در اینجا نیز عرض می کنیم، یعنی در همین جا نیز آن را مطرح می کنیم و می گوییم پایین آمدن قیمت، دو جور است،گاهی من سبب پایین آمدن قیمت هستم،فرض کنید دارای گوسفندم، گوسفند را در ایام عید اضحی می خرم، من جنس را در موقعش در بازار عرضه نکردم، و حال آنکه من باید گوسفند را در نهم و دهم ماه ذی الحجّه در بازار بیاورم تا مردم آن را بعنوان قربانی بخرند، روز سیزدهم یا چهاردهم ذی الحجه در بازار آوردم که قیمت گوسفندپایین آمده، البته من حتماً در اینجا ضامن وضیعه و پایین آمدن قیمت هستم.

ص: 736

اما اگر من مقصر نباشم، فرض کنید به من گفت: مسافرت نکن، من قالی را به مسافرت بردم، قیمت پایین آمد، به گونه ای که اگر در وطن هم بودم، قیمت باز هم پایین بود، اینجا من ضامن نیستم.

بنا براین، آن ضابطه ای را که در «ما لا یضمن» گفتیم و در تلف هم گفتیم، در وضیعه نیز همان مسأله را می گوییم.

بله، اگر من به مسافرت رفتم و اتفاقاً در مسافرت قیمت پایین بوده، و حال آنکه اگر در محل بودم، قیمت پایین نبود، تا از مسافرت بر گشتم، دیدم که در وطن و محل هم قیمت پایین آمده، البته در اینجا ضامن است.

العامل أمین غیر ضامن للوضعیة

أرید بالوضیعة الخسارة المتوجهة علی التجارة،عند نزول السوق مع بقاء رأس المال بصورة العروض، و بما أنّه أمین لا یضمن الخسارة المتوجهة إلی التجارة إلّا مع التعدّی أو التفریط، و قد مرّ فی روایة أبی الصباح الکنانی قوله ع: « لَهُ الرِّبْحُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَ الْوَضِیعَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ عَنْ شَیْ ءٍ مِمَّا أَمَرَ صَاحِبُ الْمَالِ» (1) .

و یأتی هنا ما تقدّم فی ضمان رأس المال، بأنّه إنّما یضمن إذا کان لتعدیّه أو تفریطه تأثیر فی الوضیعة، و إلیک التأمّل فی الصور التالیة:

1: إذا سافر (مع النهی)، و خسر فی التجارة بحیث لو کان فی البلد لما خسر.

در اینجا قطعاً ضامن است.

2: إذا سافر (مع النهی)، و خسر فی التجارة علی وجه لو بقی فی البلد الّتی سافر عنها، لحصلت تلک الوضیعة أیضاً.

در اینجا ضامن نیست.

ص: 737


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح3ط آل البیت.

3: إذا نزل السوق فی البلد و غیره الّذی سافر إلیه، فسافر فخسر.

مسلّماً در اولی ضامن است، اما در دومی و سومی ضامن نیست.

و من المعلوم أنّ لمخالفته تأثیراً فی الخسارة فی الصورة الأولی، دون الصورتین الأخیرتین.

گفتار آیت الله حکیم

مرحوم آیت الله حکیم تصورش این است که مخالفت امر مالک، سبب بشود بر اینکه جنس قیمتش پایین بیاید، این صورت عامل و مضارب ضامن است.

ولی بنده می گویم لازم نیست که تنها امر مالک باشد، حتی اگر امر مالک نباشد، اما بازار گوسفند روزهای نهم و دهم ذی الحجة رونق دارد ، این آدم بازار(روز نهم و دهم ذی الحجّه) را رها کند و گوسفند را در آن روز ها به میدان نیاورد، بعد از سیزده و چهاردهم ذی الحجّه به میدان بیاورد، در این فرض نیز پایین آمدن قیمت گوسفند را ضامن است، یعنی لازم نیست که حتماً مخالفت امر مالک باشد، حتی اگر موقعیت را هم از دست بدهد، خود از دست داد موقعیت هم سبب وضیعه می شود و این آدم ضامن است.

بنابر این، مرحوم سید یزدی هردو را گفته، یعنی هم امر مالک را گفته و هم اگر موقعیت را از دست بدهد را گفته است.

ثمّ إنّ السیّد الحکیم خصّ ضمان الوضیعة بمخالفة أمر المالک، و لکن التخصیص بلا دلیل، کما إذا ترک التجارة فی یوم تکثر فیه الرغبة، فعرض بعد ذلک الیوم فنزل السوق، فهو ضامن لها و إن لم تکن فیه مخالفة للأمر الشخصی (1) .

مسلّماً باید موقعیت ها را هم از دست ندهد، از دست دادن موقعیت، خودش یکنوع خلاف است، اما مرحوم سید هردو را گفته،هم مخالفت امر مالک را گفته و هم از دست دادن موقعیت ها را.

ص: 738


1- مستمسک، سید محسن حکیم، ج12، ص351.

و ما ذرکرناه هو الظاهر من السیّد الطباطبائی حیث قال: « و لو اقتضت المصلحة بیع الجنس فی زمان و لم یبع ضمن الوضیعة إن حصلت بعد ذلک» (1)

چنانچه که می دانید، مستمک آیت الله حکیم، شرح کتاب شریف: «العروة الوثقی» است، آیت الله حکیم از این طرف می گوید خسارت در جایی است که مخالفت امر مالک بشود، از آن طرف می بیند که در متن (عروة الوثقی) مرحوم سید نمی فرماید حتماً امر مالک، بلکه حتی اگر موقعیت را هم از دست بدهد، این هم کافی در ضمان است، ایشان (ایت الله حکیم) کلام سید را توجیه کرده و گفته مگر این جور بگوییم، عقد بر اساس این بود که موقعیت ها را هم در نظر بگیرد، یعنی عقد مضاربه بر این اساس بود که موقعیت ها را هم در نظر بگیرد و از دست ندهد.

ما می گوییم: جناب آیت الله حکیم، نیازی به این تاویل و توجیه نیست، شما از اول صاف و پوست کنده بگو، یا مخالفت امر مالک یا از دست دادن موقعیت، لازم نیست که منحصر کنی به مخالفت امر مالک، آن موقع بر گردی و این را توجیه کنی و بگویی: بله، اگر عقد مضاربه بر اساس این باشد که جناب مضارب موقعیت ها را هم در نظر بگیرد، این از قبیل شروط «مبنیّ علیه العقد» بوده، یعنی عقد بر این اساس بوده، ما می گوییم این توجیه شما لازم نیست، بلکه از همان اول دایره را مضیق نکن، یعنی منحصر به مخالفت امر مالک نکن تا مجبور به توجیه شوی.

ص: 739


1- العروة الوثقی، سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص386، کتاب المضاربة، المسألة39.

اشتراط ضمان الوضیعة علی العامل

گاهی از اوقات مالک هایی پیدا می شوند که ثروت هنگفت خود را در اختیار عامل می گذارند، منتها دوتا شرط می کنند که حضرت امام (ره) یکی از این دو شرط را بیان کرده،اما دیگری را بیان نکرده است.

الف؛ شرط اول اینکه جناب مالک به عامل بگوید: تو رأس المال را ضامن هستی (امام این را نیاورده). البته به شرط اینکه تعدی و تفریط نکند و الا اگر تعدی و تفریط کند، احتیاج به شرط نیست، شرط در جایی است که اگر تعدی و تفریط هم نکند، بگوید رأس المال را ضامن هستی.

ب؛ شرط دوم اینکه: اگر جنس قیمتش پایین آمد و وضیعه پیدا کرد، شما (عامل) پایین را ضامن هستی، ما هردو را بحث می کنیم، یعنی هم ضمان رأس المال را بحث می کنیم و هم ضمان وضیعه را.

در متن تحریر الوسیلة، فقط شرط دوم آمده نه شرط اول.

«و لو اشترط المالک علی العامل أن یکون شریکاً معه فی الخسارة (خسارت،همان وضیعه است - کما هو شریک فی الربح ففی صحّته وجهان، أقواهما العدم» (1)

من اولی را بحث می کنم و آن اینکه مالک شرط می کند که: جناب عامل، من این مبلغ را در اختیار تو می گذارم و اگر تلف شد، تلفش بر عهده توست و تو نسبت به تلف ضامن هستی هر چند تعدی و تفریط نکرده باشی.

آیا می شود که جناب مالک، یک چنین شرطی را علیه عامل بکند؟

مشهور این است که چنین شرطی را نمی تواند بکند، مشهور این است که نمی شود بر عامل ضمانت رأس المال را تحمیل کند و بگوید: تو ضامن رأس المال هستی، اگر رأس المال تلف شد، هر چند تعدی و تفریط در کار نباشد، تو ضامن هستی، مشهور می گویند مالک حق ندارد یک چنین شرطی را علیه مضارب و عامل بکند. چرا؟ به دو دلیل:

ص: 740


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص612.

1: اوّلاً، می گویند این شرط مخالف مقتضای عقد است، مقتضای عقد این است که اگر جناب عامل تعدی و تفریط نکند، مسؤلیت نداشته باشد، ولی تو (مالک) می گویی حتی اگر تعدی و تفریط هم نکند، باز هم مسؤلیت دارد، این خلاف مقتضای عقد است و آقایان می گویند: شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، هم فاسد است و هم مفسد، البته هر شرط فاسد، مفسد نیست، اما شرطی که مخالف مقتضای عقد است، هم فاسد است و هم مفسد، یعنی دو شرط مسلم است که هم فاسد و هم مفسد، یکی شرطی که مخالف کتاب و سنت باشد و دوم شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، سومی هم اگر سبب جهالت بشود، این را هم اضافه کرده اند، اما بقیه جاها نگفته اند که شرط فاسد، مفسد عقد است، اینجا می گویند مخالف مقتضای عقد است.

تأمل استاد سبحانی

ولی بنده در اینجا تأمل دارم که آیا واقعاً این شرط خلاف مقتضای عقد است یا نیست؟

من قبلاً یک میزان و معیاری را برای مخالف مقتضای عقد ارائه نمودم، اگر آن میزان را بخاطر داشته باشید،خواهید دید که این شرط مخالف مقتضای عقد نیست، مخالف مقتضای عقد این است که هر موقع بگوییم، خلاف این شرط در نظر بیاید، «بعت»، یعنی ثمن درش خوابیده، آجرتک، یعنی اجرت در کار است، فلذا اگر کسی بگوید:« باع بلا ثمن و أجربلا أجرة» این مخالف مقتضای عقد است.

یا مخالف لوازم عرفیه باشد، یعنی با متن عقد مخالف نیست اما با لوازم مخالف است، مانند:« أنکحتک»، اما به شرط اینکه به من دست نزنی، این نمی شود. چرا؟ چون عرفاً نکاح بخاطر لذت جنسی است، «انکحتک» بدون لذت جنسی، این دیگر نکاح نیست.

ص: 741

بنابراین، میزان در شناسای شرط مخالف مقتضای عقد این است که آن شرط، یا با مفهوم عقد سازگار نباشد یا با لوازم عقد.

مثال اولی، مانند:« باع بلا ثمن، آجر بلا أجرة»

مثال دومی (لوازم) مانند:« نکح»، بدون لذت جنسی، و در ما نحن فیه هیچکدامش نیست، یعنی نه مخالف مفهوم عقد است و نه مخالف لوازم عقد، مثلاً مالک به طرف (عامل) می گوید: فلانی، این مبلغ در اختیار شما باشد، اما ضامن رأس المال هستی، این نه مخالف مفهوم عقد است و نه مخالف با لوازم عقد. چرا؟ چون المضاربة عبارة،که عمل از عامل و رأس المال از مالک باشد، بقیه احتیاج به مذاکره دارد.

به بیان دیگر: شرط بر دو قسم است:

الف؛ شرط مطلق العقد.

ب؛ شرط عقد مطلق.

مثلاً در علم نحو یک مطلق المفعول داریم و یک مفعول مطلق، مطلق المفعول، همه مفعول ها را شامل است، مفعول مطلق فقط یک مفعول را شامل است که همان مفعول مطلق باشد، اگر آقایان فرق گذاشته اند بین مطلق المفعول و بین مفعول مطلق، مطلق المفعول هر پنج تا را می گیرد، مفعول مطلق یکی را می گیرد، اگر واقعاً مطلق المفهوم این شرط را نپذیرد، فرق نمی کند بیع، اجاره و سایر عقود، اما اگر شرط مخالف عقد مطلق باشد، شما می گویید:« ضاربتک، و سپس سکوت کنی و چیزی نگویی، در اینجا جناب مضارب ضامن نیست، اما اگر من سکوت را بشکنم و بگویم: این مبلغ را بگیر، اگر تلف شد، شما ضامن هستی، جناب مستدل،« خلط بین مطلق العقد و عقد المطلق»، اگر چیزی مخالف مطلق العقد باشد، در تمام عقود امکان ندارد، اما اگر مخالف عقد مطلق است، در این صورت اگر سکوت کرد، ضامن نیست، اما اگر حرف زد، ضامن است.

ص: 742

إذا اشترط المالک علی العامل أن تکون الخسارة علیهما کالربح، أو اشترط ضمانه لرأس المال، ففی صحة الشرط وجهان، أو قولان.

ثمّ إنّ الکلام یقع تارة فی ضمان رأس المال عند التلف و إن لم یکن مقروناً بالتعدّی و التفریط، و أخری فی ضمان الوضیعة عند نزول السوق مع بقاء رأس المال بصورة العروض، و إلیک الکلام فی الأوّل، و سیوافیک الکلام فی الثانی.

اشتراط ضمان رأس المال

فنقول: استدلّ لبطلان الشرط بوجوه:

1: ما ذکره صاحب جامع المقاصد: « من أنّ الشرط باطل لمنافاته لمقتضی العقد شرعاً، فیبطل العقد بها، لأنّ التراضی المعتبر فیه لم یقع إلّا علی وجه فاسد فیکون باطلاً» (1)

یلاحظ علیه: أنّ المیزان فی کون الشرط منافیاً لمقتضی العقد ظهور المنافاة بین مفهوم العقد و الشرط، أو بین العقد و لوازمه العرفیة، و الأوّل کما فی مثل قوله: «بعتک بلا ثمن، و آجرتک بلا أجرة» و الثانی:« أنکحتک بشرط أن لا أتمتّع منک أبداً»، و أمّا المقام فلیس کذلک إذ لیس عدم الضمان داخلاً فی جوهر المضاربة (أی فی مفهوم عقد المضاربة) و لا یعدّ من اللوازم العرفیة الّتی لا تنفک عنها فإنّها لیست إلّا – عمل العامل بمال المالک علی أن یکون الربح بینهما – علی ما اتّفقا علیه.

و لیس عدم الضمان مأخوذاً فیه بنحو أحد الأمرین فی جوهرها أو لوازمها.

آیا مضارب و عامل، ضامن وضیعه و پایین آمدن قیمت است؟ 96/01/08

موضوع: آیا مضارب و عامل، ضامن وضیعه و پایین آمدن قیمت است؟

همانطور که بیان گردید، در اینجا دو مسأله است که اولی را حضرت امام (ره) مطرح نکرده، فقط دومی را مطرح نموده اند، ولی ما هردو را بحث می کنیم.

ص: 743


1- جامع المقاصد، محقق ثانی، ج8، ص55.

آیا مالک می تواند جناب عامل را نسبت به تلف رأس المال ضامن کند؟

دیدگاه مشهور

خیلی از آقایان (مشهور) قائلند که این تضمین صحیح نیست. چرا؟ برای این مدعای خود دوتا دلیل ارائه نموده اند:

الف؛ گاه می گویند خلاف مقتضای عقد است.

ب؛ گاه می گویند: خلاف سنت است.

اولی را در جلسه گذشته خواندیم و گفتیم آقایان می گویند مقتضای عقد عدم ضمان است، (ما گفتیم) این مقتضای اطلاق عقد است، یعنی اگر عقد را مطلق بگذاریم، جناب عامل ضامن تلف رأس المال و سرمایه نیست، البته به شرط اینکه تعدی و تفریط نکند.

ولی بحث ما در اطلاق عقد نیست، بحث ما در جایی است که عقد را مقیّد کند، بنابراین، منافات ندارد که مقتضای اطلاق عقد عدم ضمان باشد، اما مقتضای تقیید عقد ضمان باشد.

قبلاً گفتم که ما دو قسم آثار داریم، یک آثاری داریم که مال مطلق عقد است، که چنین آثاری قابل تفکیک نیست، اما یک آثاری داریم که آثار مطلق عقد نیست بلکه آثار عقد مطلق است، مثل مفعول مطلق، چیزی که اثر عقد مطلق است، با تقیید از بین می رود.

آقایان خلط کرده اند بین اثر مطلق عقد و بین اثر عقد مطلق، عقد مطلق اثرش عدم ضمان است،اما بحث ما در عقد مقید است.

دلیل دوم مشهور

می گویند این شرط بر خلاف سنت است، روایتی را می خوانیم که ظاهرش این است که جناب عامل ضامن تلف نیست.

صحیح محمد بن قیس

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: « قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنِ اتَّجَرَ مَالًا وَ اشْتَرَطَ نِصْفَ الرِّبْحِ فَلَیْسَ عَلَیْهِ ضَمَان» (1)

ص: 744


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص21، من أبواب کتاب المضاربة، ب3، ح2، ط آل البیت.

این روایت صریحاً می گوید که این آدم ضامن نیست، شما که می گویید من مقید می کنم که عامل ضامن باشد، این شرط شما بر خلاف این روایت است، در مقابل این روایت، چگونه می گویید ضامن است؟!

دیدگاه استاد سبحانی

باید توجه داشت که ما دو نوع ضمان داریم:

1: ضمان یدی.

2: ضمان عقدی.

یعنی یک ضمان یدی داریم، یک ضمان عقدی داریم، این روایت ناظر به ضمان یدی است و آن این است که جناب عامل مثل غاصب نیست، چون غاصب ضمان یدی دارد، یا مثل آن عامل هم نیست که تعدی و یا تفریط کند، آن ضمان یدی دارد، این روایت روایت ناظر به ضمان یدی است و آن این است عامل که سرمایه را گرفت ضامن نیست، بر خلاف غاصب، غاصب که گرفت ضامن است، بر خلاف عاملی که اگر تعدی و تفریط کند ضامن است، روایت در مقام رفع ضمان یدی است، یعنی ید ضمان نمی آورد، ولی بحث ما در ضمان عقدی است، شرط می کنیم که جناب عامل این مبلغی که در اختیار شماست، با این تجارت کنید، ولی ضامن هستید. پس جناب عامل از نظر ید ضامن نیست، اما از نظر عقد ضامن است.

روایت محمد بن قیس از منظر آیت الله حکیم

اتفاقاً آیت الله حکیم به این نکته توجه کرده که این روایت ناظر به ضمان یدی است و حال آنکه بحث ما در ضمان عقدی و ضمان شرطی می باشد:

«و لعلّه یرجع ما ذکره السیّد الحکیم:« أنّ عدم الضمان لعدم المقتضی لا لمقتضی العدم، و مع الاحتمال یبنی علی صحّة الشرط المخالف له، لعدم ثبوت کونه مخالفاً للکتاب».

ص: 745

بنابراین، خلط شده است بین ضمان ید و بین ضمان عقد، این روایت ضمان ید را می گوید و ما نیز ضمان ید را قبول داریم، همین که جناب عامل گرفت، یدش، ید ضمان نیست، اما این مانع ندارد که از جانب دیگر بر گردنش ضمان بگذاریم.

استناد آیت الله خوئی بر این روایت

مرحوم آیت الله خوئی بر این روایت تکیه می کند و می خواهد بگوید شرط شما مخالف این روایت است، روایت این بود: « قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنِ اتَّجَرَ مَالًا وَ اشْتَرَطَ نِصْفَ الرِّبْحِ فَلَیْسَ عَلَیْهِ ضَمَان»

ایشان با این روایت می خواهد بگوید شرط ضمان خلاف این روایت است. چرا؟ می فرماید این روایت اطلاق دارد و می گوید: « فَلَیْسَ عَلَیْهِ ضَمَان» اطلاق دارد، سواء اشترطت أم لم تشترط، اطلاق دارد، این اطلاق دارد و می گوید به کلی این آدم (عامل) ضامن نیست خواه ضمان را شرط بکنی یا شرط نکنی.

بنابراین، اگر شما شرط ضمان کنی، خلاف اطلاق این روایت است.

یلاحظ علیه: در اطلاق باید متکلم در مقام بیان باشد، آیا این روایت در مقام بیان این جهت است؟ در اخذ به اطلاق باید متکلم در مقام بیان این باشد، این روایت در مقام ضمان ید است: « مَنِ اتَّجَرَ مَالًا وَ اشْتَرَطَ نِصْفَ الرِّبْحِ فَلَیْسَ عَلَیْهِ ضَمَان» این روایت ضمان یدی را می گوید،اطلاق ندارد که ضمان عقدی را هم نفی کند، لأنّ شرط الأخذ بالإطلاق کون المتکلم فی مقام البیان، متکلم باید در مقام بیان باشد.

و بذلک یظهر ضعف ما أفاده السیّد الخوئی: « إنّ ذلک من جهة ملاحظة أنّ العامل أمین و مقتضی ما دلّ علی أنّ الأمین لا یضمن و لا سیّما بعض النصوص الواردة فی خصوص المضاربة، هو عدم الضمان فیکون اشتراط الضمان من الشرط المخالف للسنّة حیث إنّ مقتضاه عدم ضمان الأمین سواء اشترط علیه ذلک أم لا یشترط فیبطل لا محالة» (1)

ص: 746


1- مستند العروة، سید ابوقاسم الخوئی، ج3، ص50.

اشکال ما بر گفتار ایشان این است که متکلم در مقام بیان جهات دوم نیست، متکلم در مقام بیان ماهیت مضاربه است، ماهیت مضاربه این است که من عامل پول را گرفتم،امین هم هستم و من حوادث زمینی و آسمانی را ضامن نیستم، اما اگر جناب مالک یک عهد دیگری با من ببندد، یک تعهد دیگری با من ببندد، آن تعهد را هم نمی توانم، روایت ناظر به آن نیست، عرض کردیم که متکلم باید در مقام بیان باشد.تم الکلام فی قسم الأول (که ضمان تلف باشد).

ما ضمان تلف را پذیرفتیم، البته در صورتی که با شرط دیگر شرط کند، مادامی که شرط نکند ضام نیست.

اشتراط ضمان الوضیعة

وضیعه این است که جنس هست، اما قیمتش پایین آمده، معنای وضیعه این است، مثلاً گندم به همان مقدار در انبار هست، قالی هست، منتها قیمتش هزار تومان بود، الآن هشتصد تومان شده، البته اگر تعدی و تفریط کند ضامن است، بحث ما در جایی است که نه تعدی کرده و نه تفریط، ولی من وضیعه را شرط می کنم و می گویم: فلانی، من با تو معامله می کنم، منتها یک دانه شرط دارم و آن اینکه اگر بازار به گونه ای شد که قیمت ها پایین آمد و این جنس نتوانست رأس المال را تامین کند، پایین آمدن قیمت را ضامن هستی، مثلاً رأس المال هزار تومان بوده، این جنسی که الآن در انبار هست، قیمتش هشتصد تومان است، دویست تومانش را ضامن هستی، یا نصفش را من و نصفش را تو، می گوییم چه فرق می کند با مسأله تلف المال، در جایی که ما در تلف گفتیم ضمان یدی نیست، اما ضمان عقدی است، در اینجا نیز می گوییم ضمان یدی نیست، اما ضمان عقدی هست.

ص: 747

اشکال اول

در اینجا دو اشکال مهم گرفته اند، من اشکال را بیان می کنم، جوابش را از شما می خواهم.

إ ن قلت: روایتی که گفت: عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنْ مَالِ الْمُضَارَبَةِ قَالَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» (1)

«إن قلت» می گوید ما از این روایت استفاده می کنیم که خسارت متوجه رأس المال است، إن قلت می گوید ما از این روایت استفاده می کنیم که حکم شرع این است که: «وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» و احکام شرعیه را با عناوین ثانویه نمی شود عوض کرد، این روایت می گوید: « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» این حکم شرعی است و احکام شرعیه با عناوین ثانویه قابل تغییر نیست، عیناً مثل این می ماند که ، عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ: « الطَّلَاقُ بِیَدِ مَنْ أَخَذَ بِالسَّاق» (2) ، شما نمی توانید با شرع عوض کنید و بگویید طلاق در دست زن باشد، از این حدیث استفاده می شود که: «وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» و هذا حکم شرعیّ، احکام شرعیه با عناوین ثانویه مانند شرط عوض نمی شود. این بهترین دلیل شان است.

قلت: جوابش این است که روایت در مقام بیان حکم شرع نیست، بلکه روایت می خواهد مضاربه را تجزیه و تحلیل کند و بگوید ماهیت مضاربه این است که سود بینهما است، ضرر هم بر رأس المال است، ماهیت مضاربه را تجزیه و تحلیل می کند نه اینکه در بیان حکم شرعی باشد،یعنی در بیان حکم شرعی نیست. چرا حضرت در این مقام است؟ چون این بنده خدا تعهد نکرده که من ضامن وضیعه هستم، چون تعهد نکرده ولذا اگر قیمتش پایین آمد ضامن نیست، آیا این روایت که می فرماید: ، « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» در مقام بیان حکم شرعی است یا می خواهد ماهیت مضاربه و کار مالک و عامل را بیان کند که مالک باید سرمایه بدهد، عامل هم کار کند، ربح هم بینهماست، ضرر هم علی المال می باشد، تعهد در همین حد است، این منافات ندارد که یک یک تعهد بالاتر بکنند.

ص: 748


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص22، من أبواب کتاب المضاربة، ب3، ح5، ط آل البیت.
2- مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری، ج15، ص306، ب25، ح18329.

و به بیان دیگر این روایت ناظر به جایی است که طرفین مضاربه کنند و سکوت نمایند « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» ، اما اگر سکوت نکردند، بلکه تکلم کردند، تعهد بالاتری را انجام دادند، این روایت ناظر به آن قسمت نیست.

انسان باید در فهم روایت خیلی دقت کنند، آقایان می گویند این کار بر خلاف روایت و بر خلاف حکم شرع است، «الإحکام الشرعیة لا یتغیر بالعناوین». بله، ما نیز قبول داریم که احکام شرعیه با عناوین ثانویه عوض نمی شود، در کفایه نیز خواندیم که با نذر و یمین نمی شود احکام ثانویه را عوض کرد، فرض کنید من نذر می کنم که اگر در سطح چهار قبول شدم، با آب مضاف وضو بگیرم، آیا این نذر درست است؟ می گویند: نه، چون احکام شرع با عناوین ثانویه عوض نمی شود، آب وضو باید آب مطلق باشد نه آب مضاف، خواه قسم بخوری یا نذر کنی یا یک کار دیگر بکنی، با عناوین ثانویه احکام شرع عوض نمی شود، ولی حضرت در این روایت در مقام بیان احکام شرع نیست، بلکه در مقام بیان ماهیت مضاربه است و می خواهد بفرماید تعهد این آدم در این حد است که مال را بگیرد و تجارت بکند و ربح هم بینهما باشد، اگر تعهد شان به این مقدار است، پس ضامن وضیعه نیست، اما اگر تعهد بالاتر کردند، روایت ناظر به آنجا نیست.

عبارت

و من ذلک یعلم، أنه لا فرق بین تضمینه لرأس المال عند التلف، و تضمینه الوضیعة الناشئة من تنزّل السوق و ما روی: « وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال، أو لیس علیه من الوضیعة شیء إلّا أن یخالف أم صاحب المال»، لا یدلّ علی أنّه حکم شرعی للمضاربة، بحیث لا یجوز مخالفته بالعناوین الثانویة کالشرط و نحوه حتی یصحّ عدم الضمان، ککون الطلاق بید الرجل الذی لا یغیّره العنوان الثانی؛ بل المتبادر من هذه الروایات أنّ مقتضی المضاربة بما هی هی، کون الوضعیة علی المال، و ذلک لأنّ العامل لم یتعهّد سوی الاتّجار بالمال و الاشتراک فی الربح، قلا محالة لا تتوجّه الوضیعة علیه، بل علی نفس المال. و أمّا أنّه حکم شرعیّ حتّی فی صورة التعهّد و قبول جبر الوضیعة بماله، فلا تنفیه الروایات، فیرجع فیها إلی القواعد العامة و إطلاقات الشروط.

ص: 749

پس تا اینجا یکدانه مشکل را حل کردیم، مشکل همان روایت بود که می فرمود: «وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» خیال می کنند که این یک حکم شرعی است و قابل شرعی هم قابل تغییر و رد نیست، ولی ما گفتیم این حکم شرعی نیست، بلکه بیان طبیعت کار است، طبیعت کار این است: «وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» چرا؟ چون بیش از این تعهد نکرده، و این منافات با تعهد بیشتر ندارد، این مسأله و این اشکال را حل کردیم، اما یک اشکال دیگر باقی مانده است. اشکال اول این بود که این روایت در مقام بیان حکم شرعی است و حکم شرعی هم قابل عوض شدن نیست.

ما در جواب گفتیم: روایت در مقام بیان حکم شرعی نیست بلکه در مقام بیان ماهیت مضاربه، عمل و حدود کار است.

اشکال دوم

اما یک روایت دیگر داریم که می گوید اگر کسی به دیگری پول بدهد و شرط ضمان کند،« تنقلب المضاربة إلی القرض»، پس این شرط شما باطل است. چرا؟ شرط در جایی است که با وجود شرط، ماهیت معامله عوض نشود، شما شرط کردید، با شرط شما ماهیت معامله عوض شد و حال آنکه شرط نباید مغیّر ماهیت عمل باشد، ولی اگر شما این شرط را بکنید، شرط صحیح است، اما ماهیت معامله عوض می شود، این اشکال را چگونه حل کنیم؟

فإن قلت: الکلام فیما لو صحّ الشرط یبقی العقد علی حالته الأُولی مع أنّ الظاهر من صحیحة محمد بن قیس عن أبی جعفر(ع) أنّه بالشرط تنقلب المضاربة إلی القرض، فی حدیث عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی حَدِیثٍ أَنَّ عَلِیّاً ع قَالَ: « مَنْ ضَمَّنَ تَاجِراً فَلَیْسَ لَهُ إِلَّا رَأْسُ مَالِهِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الرِّبْحِ شَیْ ءٌ» (1)

ص: 750


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص22، من أبواب کتاب المضاربة، ب4، ح1ط آل البیت.

اگر من مبلغی را دادم و شما را ضامن کردم، این مضاربه نیست،بلکه بر می گردد قرض می شود، در واقع این کلام حضرت ناظر به آن روایت است که پیغمبر فرموده: « الخرج بالضمان» درآمد در مقابل ضمان است، چون این طرف که ضامن شد، درآمد هم مال اوست، البته این روایت را اهل سنت نقل کرده اند که:« الخراج بالضمان»، همین که جناب عالی گفتید ضامن هستید، چون ضمانت کرد،درآمد هم مال اوست.

بنابراین، ماهیت معامله عوض می شود، بحث ما در جایی است که «شرط» ماهیت معامله را عوض نکند.

فکأنّه مضمونه أشبه بما روی عن النبّی: « الخراج بالضمان» (1)

این مشکل هست و البته بعضی ها فتوا داده اند، استاد ما آیت الله حجت در درسش این فتوا را می داد و می فرمود اگر کسی شرط ضمان بکند، «تنقلب المضاربة قرضاً» طبق این روایت، اگر این درست باشد، عمل های ما باطل می شود چون ما می خواهیم مضاربه باشد و شرط هم درست باشد و الا اگر شرط درست باشد، اما مضاربه تبدیل به قرض بشود، این بر خلاف مطلوب ماست.

آیا مالک می تواند با شرط، وضیعه و پایین آمدن قیمت را به گردن مضارب و عامل بیندازد ؟ 96/01/09

موضوع: آیا مالک می تواند با شرط، وضیعه و پایین آمدن قیمت را به گردن مضارب و عامل بیندازد ؟

بحث ما در مسأله دوم است که حضرت امام نیز آن را در متن (تحریر الوسیلة) متذکر شده اند و آن این است که جناب مالک به عامل شرط می کند که اگر وضیعه ای در کار بود، یعنی قیمت جنس پایین آمد، شما ضامن وضعیه هستید؟

ص: 751


1- مسند أحمد، احمد بن حنبل، ج6، 272.

عرض کردیم آقایان (مشهور) قائلند که این شرط صحیح نیست، ولی ما روی مباحثی که در جلسه گذشته ارایه نمودیم، گفتیم چنین شرطی اشکال ندارد، یعنی نه مخالف مقتضای عقد است و نه مخالف سنت.

اشکال

آنگاه اشکالی را مطرح کردیم که جوابش را باید در این جلسه بدهیم، اشکال این بود که اگر شرط صحیح است، به شرط اینکه ماهیت معامله را عوض نکند، شرط ضمان صحیح باشد، ماهیت معامله هم به همان حالت خود باقی بماند، و حال آنکه در روایت امیر المؤمنان این است که اگر کسی شرط کند، شرطش صحیح است، اما معامله تبدیل به قرض می شود، پس این چه فایده دارد؟! بحث ما در جایی است که شرط صحیح باشد و ماهیت معامله را هم بهم نزند، اما از روایت امیر المؤمنان ع خلاف آن استفاده می شود، روایت این است که اگر کسی تاجری را ضامن کرد، این آدم بهره ای از ربح ندارد و تبدیل به قرض می شود « قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنِ اتَّجَرَ مَالًا وَ اشْتَرَطَ نِصْفَ الرِّبْحِ فَلَیْسَ عَلَیْهِ ضَمَان» (1) ، یعنی ینقلب المضاربة قرضاً. این اشکال بود که مطرح کردیم، البته استاد ما مرحوم حجت در مجلس خود به این این فتوا می داد.

جوااب

ولی این روایت مشکل ایجاد می کند. چرا؟ اولاً، این فردی که (مالک) ضمان را شرط می کند، قصدش این است که مضاربه باشد و شرط هم صحیح باشد و آنکه شما می فرمایید:« ینقلب المضاربة قرضاً»، پس این از قبیل «ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد»، من مضاربه را قصد کردم، و شما می گویید، درست است که شما مضاربه را قصد کردید، اما این در واقع قرض است و این بر خلاف قاعده است، نمی شود بر خلاف قاعده یک خبری را قبول کرد. بله، اگر چند روایت باشد، مقدم بر قاعده است، اما اینکه با یک خبر واحد یک قاعده را بهم بزنیم خیلی مشکل است، قاعده می گوید:« العقود: تابعة للقصود»، ولی در اینجا «العقود لیس تابعة للقصود»، طرف قصد مضاربه کرده، اما «رغماً لأنفه» بر می گردد قرض می شود.

ص: 752


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص21، من أبواب کتاب المضاربة، ب3، ح2، ط آل البیت.

ثانیاً، بسیاری از قضاوت هایی حضرت علی ع جنبه قاعده ای ندارد ولذا می گویند:« قضیة فی واقعة»، یعنی لابد امیر المؤمنیان ع یک جهاتی در نظرش بوده و با توجه به آن جهات، یک قضاوت هایی را کرده که مخصوص خودش است، ولذا برخی از قضاوت های آن حضرت میزان وقاعده برای دیگران نیست، خود فقها نیز می گویند:« قضیة فی واقعة» یعنی حضرت از آنجا که معصوم است، ولذا اساس قضاوتش را بهتر می داند، اما آن شرائط در ما جمع نیست و لذا ما نمی توانیم.

بنابراین، این روایت حجت نیست، از این، نباید آقایان این فتوا را بپذیرند که اگر کسی در مضاربه شرط ضمان کرد،« ینقلب المضاربة قرضاً»، ، بلکه این مضاربه هست و مسأله هم صحیح است، این عرض ما بود که بیان شد.

بیان آیت الله خوئی

آیت الله خوئی روایت را توجیه کرده، ما توجیه نکردیم، ما عرض کردیم: اولاً، این روایت مخالف قواعد است، ثانیاً قضاوت های علی ع برخی جنبه شخصی دارد و ممکن است شرائطی بوده که حضرت یک چنین قضاوتی کرده و ما آن شرائط را نداریم، اما مرحوم آیت الله خوئی روایت را معنی کرده و می گوید از اول نظر این آدم قرض دادن بوده،نه اینکه نظرش مضاربه بوده و شرط ضمان کرد و تبدیل به قرض شد، بلکه از اول نظرش قرض بود و در قرض انسان می تواند شرط کند که فلانی تو ضامن هستی که مبلغ را برای من بر گردانی، ولذا مانع ندارد که این روایت را بپذیریم، روایت از اول ناظر به قرض است، نه اینکه از اول مضاربه بوده «رغماً لأنفه» قرضش کردند، نه خیر، بلکه از همان اول قرض بوده و تا آخر هم قرض است.

ص: 753

محاولة لتصحیح الروایة

البته ما روایت روایت را تصحیح نکردیم، بلکه آن (روایت) را از دو نظر رد کردیم:

اولاً؛ گفتیم خلاف قواعد است، چون «العقود تابعة للقصود»، اینجا عقود تابع قصد نیست.

ثانیاً، گفتیم قضایای امیر المؤمنین ع همه اش قواعد کلیه نیست، بلکه برخی از آنها از خصائص آن حضرت است، ما از این دو راه روایت را رد کردیم، ولذا این روایت برای ما حجت نیست، مرحوم آیت الله خوئی از راه دیگر وارد شده، می گوید از اول دهنده پول نظرش قرض بوده نه مضاربه، بنا براین، شرط ضمان در قرض اشکال ندارد.

محاولة لتصحیح الروایة: لما کانت الروایة مخالفة لقواعد، حاول المحقق الخوئی تصحیحها، و قال:« إنّ المقصود کان من أوّل الأمر فقال – بعد بیان الفرق بین البیع و الدّین – هذه الصحیحة لمّا کانت ناظرة إلی الضمان المطلق، أعنی دفع ماله إلی غیره، لیکون من عهدته من أوّل الأمر، کانت الروایة أجنبیة عن محلّ الکلام، فإنّها واردة فی القرض ابتداءً لا فی انقلاب المضاربة إلی القرض بالاشتراط.

فالصحیحة – بناء علی ما ذکرناه – غیر واردة فی المضاربة، و إنّما هی واردة فی التضمین الفعلی، و أنّی ذلک من اشتراط الضمان عند التلف» (1)

ثمّ إنّه نسب ما ذکره من المعنی إلی الوافی و الحدائق.

ایشان می گوید هم وافی این حرف را زده و هم حدائق. بنابراین، این روایت دست کاری شد، من روایت را دست کاری نکردیم، بلکه گفتم روایت صحیح است و در مضاربه اگر شرط ضمان کند« ینقلب قرضاً»، ولی گفتم چون خلاف قواعد است ولذا با خبر واحد نمی شود، بر خلاف قواعد فتوا داد، ثانیاً عرض کردیم:« قضیة فی الواقعة»، اما ایشان می گوید اصلاً این روایت ناظر به مضاربه نیست، بلکه ناظر به قرض است.

ص: 754


1- مستند العروة الوثقی، سید ابو القاسم الخوئی، ج30، ص51.

یلا حظ علیه: اولاً، خدمت حضرت ایشان (خوئی) عرض می کنیم که اگر این روایت را حمل بر قرض کنیم، این از قبیل توضیح واضحات است، چطور؟ چون خیلی واضح و روشن است که اگر کسی قرض داد، تضمین هم کرد، طرف ضامن است، بلکه اصلاً قرض تضمین نمی خواهد، زیرا ضمان در خود قرض خوابیده، اگر واقعاً روایت ناظر به قرض باشد، از قبیل توضحیح واضحات است.

ثانیاً، اگر این روایت ناظر به قرض باشد، کلمه ربح را در روایت چه گونه معنی می کنید « مَنْ ضَمَّنَ تَاجِراً فَلَیْسَ لَهُ إِلَّا رَأْسُ مَالِهِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الرِّبْحِ شَیْ ءٌ» (1) ، معلوم می شود که مسأله، مسأله مضاربه بوده، ولذا می گویند: «وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الرِّبْحِ شَیْ ءٌ» و الا اگر قرض بود، آیا صحیح بود که شما به یک نفر قرض بدهید، سپس به او بگویید: اگر ربح کردی، همه ربح مال خودت باشه، این معلوم است و نیاز گفتن ندارد چون همه می دانند که آنچه در جوی می رود آب است.

بنابراین، این توجیه از دو نظر صحیح نیست، اولاً توجیه این روایت به قرض ابتدائی، از قبیل توضیح واضحات است، ثانیاً، کلمه ربح، می گوید قرض دهنده حقی در این ربح ندارد، معلوم می شود که مسأله، مسأله مضاربه بوده و الا اگر قرض بود، در قرض ربحی مطرح نیست.

یلاحظ علیه بأمور:

1: أنّ حمل الروایة علی القرض یستلزم کون الروایة من قبیل توضیح الواضحات، إذا لا یجهل أحد أنّ المقترض ضامن للمقرض، فلا معنی لاشترط الضمان علیه.

ص: 755


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص22، من أبواب کتاب المضاربة، ب4، ح1، ط آل البیت.

2: أنّ فی الروایة قرینة علی الخلاف، حیث قال: «وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الرِّبْحِ شَیْ ءٌ» فإنّ کلمة الربح قرینة علی أنّ المورد من قبیل عقد المضاربة الّتی یتوقع فیه الربح، دون القرض، فإنّ المقترض ربما یصرفه فی حاجاته و لوازم حیاته من دون أن یرجع إلیه بربح.

ثالثاً، ایشان می گوید آنچه را که من می گویم، ملا محسن فیض هم در وافی گفته، مرحوم صاحب حدائق هم در حدائق گفته، من فکر می کنم که ایشان به این دو کتاب مراجعه نکرده، یک نفر مراجعه کرده، نتیجه را به ایشان گفته، چون من وقتی به وافی و حدائق مراجعه کردم، ابداً حدائق و وافی این حرف را نمی زنند که این از اول قرض است، بلکه همه شان می گویند این مضاربه هست، اگر شرط کند «ینقلب قرضاً».

3: ما نسبه إلی الوافی غیر موجود فیه، و إلیک عبارة الوافی، قال – بعد أن ذکر الروایة -: بیان:« أرید بالحدیثین أنّ فی المضاربة لا ضمان علی العامل فإن اشترط فیها الضمان علیه تصیر قرضاً، فلا ربح حینئذ لصاحب المال» (1) .صاحب وافی (فیض کاشانی) و همچنین علامه مجلسی هرگاه روایت را نقل کنند و روایت مشکل و ابهام داشته باشد، می گویند:بیان،

از کجای این عبارت وافی استفاده می شود که از اول نظرش قرض بوده؟!

و أمّا ما نسبه إلی الحدائق، فهو أیضاً لا ینطبق علی عبارته، حیث إنّه بعد ما نقل روایتی محمد بن قیس – و التی إحداهما روایتنا – قال:

« و التقریب فیهما أنّه بمجرد تضمین المالک للمضارب یصیر المال قرضاً، و یخرج عن المضاربة، و إن لم یتقدم هناک عقد القرض أولا، و هو فی معنی اشتراط الربح للعامل، فإنّ الأمرین من لوازم القرض» (2)

ص: 756


1- الوافی، فیض کاشانی، ج18، ص880.
2- الحدائق الناظرة، شیخ یوسف بحرانی، ج21، ص202.

فخرجنا بالنتیجة التالیة: ما در این نتیجه تالیه یک نکته می گوییم، مرحوم وافی دو روایت را کنار هم آورده، چون هردو را از «تهذیب» نقل کرده، محمد بن قیس دو روایت دارد و هردو در تهذیب است و در کافی هم ا ست، ولی وافی از تهذیب نقل کرده، یکی را مرحوم شیخ به فاصله دو روایت نقل کرده، یکی را نقل کرده، به فاصله دو روایت، یکی دیگر را نقل نموده، هردو را وافی یکجا نقل کرده، خیال نشود که وافی اشتباه کرده. چرا؟ چون هردو در تهذیب است، هردو روایت را جمع کرده است و الا این یک روایت نیست، بلکه دو روایت است و در دو مقام، ایشان در یکجا نقل کرده است.

فخرجنا بالنتیجة التالیة: أنّه لا اشکال فی اشتراط الضمان لرأس المال أو للوضیعة و إن لم یکن عن تعدّ و تفریط، کما ظهر أنّ روایة محمد بن قیس بقرینة روایته الأخری ، من قبیل أقضیة الإمام علی ع و لذلک جمعمها فی الوافی فی موضع واحد، و قال: عن محمد بن قیس، عن أبی جعفر ع، قال:« قضی علی ع فی تاجر اتجر بمال و اشترط نصف الربح فلیس علی المضارب ضمان»، آنگاه این روایت را آورد: «و قال أیضا من ضمن مضاربه فلیس له إلا رأس المال و لیس له من الربح شی ء» (1) .

خیال نشود که این یک روایت است، بلکه دو روایت است، اولی می گوید ضمان نیست، البته اگر شرط نکند، اگر شرط نکند ضمان نیست، دومی می گوید: اگر شرط کند، «ینقلب المضاربة قرضاً».

حضرت امام (ره) می خواهد شرط ضمان را از دو راه درست کند

ص: 757


1- الوافی، فیض کاشانی، ج18، ص880، برقم18483.

ما تا اینجا مسأله را تمام کردیم، حضرت امام ره می خواهد شرط ضمان را درست کند، از دو راه می خواهد درست کند، ما از راه خود وارد شدیم و گفتیم شرط ضمان نه خلاف مقتضای عقد است و نه خلاف سنت، روایاتی که می گوید ضمان نیست، وضیعه بر مال است، این ماهیت مضاربه را می گوید، یعنی اگر طرفین مضاربه (مالک و عامل) سکوت کنند، اما اگر طرفین مضاربه حرف بزنند، دیگر این روایت ناظر به آنجا نیست. روایت امیر المؤمنین را گفتیم فعلاً برای ما حجت نیست، حضرت امام از راه دیگر می خواهد درست کند، دوتا راه در عبارت ایشان هست، آن کدام است؟

1: راه اول، می فرماید اگر بگوییم مضاربه می کنیم به شرط اینکه خسارت از اول متوجه عامل باشد، این نمی شود. چرا؟ چون بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است، از اول لبه تیز را متوجه عامل کنیم و بگوییم جناب عامل، تو زیر بار خسارت بروی، این نمی شود، چون عامل امین است، خطا هم که نکرده ، اگر بخواهیم این بار را از اول بر دوش او بگذاریم این غلط است.

اما اگر مالک می گوید: جناب عامل، اگر خسارت کند و قیمت پایین بیاید، این بر دوش من، اما من شرط می کنم که از طرف من، این را جبران کنید، یک معامله جدیدی می شود، از اول متوجه مالک است، اشکال ندارد، ولی می گویم در عین حالی که متوجه منِ مالک است، شما این را از طرف من جبران کنید،یعنی شرط فعل است، شرط می کنم به شرط اینکه از طرف من آن را جبران کنید، می فرماید این اشکال ندارد، آنکه خلاف بود، این بود که از اول لبه تیز را متوجه عامل کنی، اگر از اول لبه تیز را متوجه عامل کنی، درست نیست، چون خلاف مقتضای عقد، و خلاف سنت است، اما اگر بگوییم: جناب عامل، ذمه تو بری است،همه این وضیعه ها بر گردن منِ مالک است، اما من در این معامله یک شرط می کنم و آن اینکه به شرط اینکه بار بنده را دوباره بر دوش بگیری،این چه اشکال دارد؟ یعنی اشکال ندارد.

ص: 758

«نعم لو کان مرجعه إلی اشتراط أنّه علی تقدیر وقوع الخسارة علی المالک خسر العامل نصفه – مثلاً – من کیسه، لا بأس به، و لزم العمل به لو وقع فی ضمن عقد لازم- یا در خود عقد مضاربه یا در عقد لازم خارج - بل لا یبعد لزوم الوفاء به ولو کان فی ضمن عقد جائز مادام باقیاً.

نعم، لو فسخه و رفع موضوعه- اگر آن عقد جایز را فسخ کرد، اشکالی ندارد، این راه اول بود که بیان شد، از کلمه «کما أنّه» راه دوم شروع می شود -.

2: راه دوم، کما أنّه لا بأس بالشرط – علی وجه غیر بعید – لو کان مرجعه إلی انتقال الخسارة إلی عهدته بعد حصولها فی ملکه، بنحو شرط النتیجة» (1)

راه اول یکدانه اشکال داشت، ایشان می فرماید از اول گناه متوجه مالک باشد، بعداً در ضمن عقد لازم یا در ضمن عقد جایز شرط کنیم بر اینکه فلانی، آن مضاربه ای که با شما کرده ام، اگر خسارت متوجه من شد، تو باید از عهده خسارت من بر بیایی، می گوید اولی خوب ا ست، اولی کدام است؟ فی ضمن عقد لازم خارج، این خوب است، اما دومی که در ضمن عقد جایز باشد، می گوید می تواند عامل زیر این مسأله بزند، یعنی آن عقد جایز را بهم بزند، تا وضیعه متوجه او نشود، این اشکال دارد، اشکال این را قبلاً خواندیم، در ضمن عقد جایز شرط می کند که: فلانی، آن وضیعه بر عهده تو باشد، امام می فرماید مادامی که عقد جایز سر پاست، عامل باید از عهده بیرون بیاید، اما اگر عقد جایز را بهم زد، از عهده خسارت بر نمی آید.

ص: 759


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص558.

لو وقع فی ضمن عقد لازم، بل لا یبعد لزوم الوفاء به ولو کان فی ضمن عقد جائز مادام باقیاً.

اشکال من بر کلمه« نعم» است: نعم، لو فسخه و رفع موضوعه، در این صورت هیچ اشکالی ندارد،دیگر عامل ضامن نیست.

ما در اینجا یک اشکالی کردیم و گفتیم دو شرط داریم، یک شرط هایی داریم که در ضمن عقد است،« مادام الموضوع موجوداً » باید عمل کنیم، یک شرط های حمایتی داریم که حمایت از عقد می کند، این شرط ها ولو در ضمن عقد جایز باشند، لازم الوفاء هستند و الا لزم لغویة الشرط، اگر واقعاً در ضمن عقد جایز شرط کند و شرط را عامل می تواند بهم بزند، پس چنین شرطی چه فایده ای دارد؟ ولذا گفتیم: الشروط علی قسمین، قسمی داریم که در ضمن عقد است و باید به آن عمل کرد (مادام الموضوع موجوداً)، اما یک شروطی داریم که باید به آن شرط عمل کند ولو موضوع از بین برود، این شروط، شروط حمایتی هستند، یعنی از این عقد اول می خواهند حمایت کنند، چون از عقد اول می خواهد حمایت کند، ولذا عمل به این شرط واجب است سواء کان الموضوع باقیاً أو لم یکن الموضوع باقیاً.

یلاحظ علیه: أنّ لازم ذلک لغویة هذا الشرط إذا أمکن رفعه برفع موضوعه، و قد مرّ حقّ الکلام فیه من لزوم الوفاء ببعض الشروط حتّی إذا کانت فی عقد جائز، فلاحظ المسألة الحادیة عشر.

مسأله یازدهم را مطالعه کنید و عرض کردیم که بعضی از شروط جنبه حمایتی دارد، اینها قابل نقض نیست، این یک راه بود که بیان شد.

2: راه دیگری که حضرت امام نشان می دهد که به صورت شرط نتیجه باشد، اولی به صورت شرط فعل است، چون می گویم: فلانی، من با تو مضاربه می کنم، در عقد جایز خارج، شرط فعل می کنم، به شرط اینکه در آن مضاربه، این قالی را می فروشم، یا عقدش عقد خارج لازم است یا عقد جایز است، شرط می کنم: فلانی، اگر در مضاربه خسارت دیدی، باید خسارت را شما جبران کنید، به این می گویند: شرط فعل.

ص: 760

دومی که حضرت امام می فرماید، شرط نتیجه است، مثلاً منِ (مالک) می گویم: فلانی، اگر در عقد مضاربه وضیعه پیش آمد، شما باید خسارت آن بر عهده تو باشد، این می شود شرط نتیجه، در اولی می گویم خسارت را بپردازی، در دومی می گویم خسارت بر عهده تو باشد، این شرط نتیجه است، این صحیح نیست. چرا؟ چون هر امر اعتباری که وجود آن سبب خاص بخواهد با شرط درست نمی شود، مثل اینکه بگویم:من این قالی را از تو می خرم به شرط اینکه دخترت عروس من باشد،این نمی شود. چرا؟ چون عروس بودن عقد می خواهد ولذا امام دومی را به صورت کم رنگ می فرماید:« کما أنّه لا بأس بالشرط – علی وجه غیر بعید – لو کان مرجعه إلی انتقال الخسارة إلی عهدته بعد حصولها فی ملکه، بنحو شرط النتیجة»، عبارت ها فرق می کند، در اولی گفتیم: تو ضامن باشی، تو خسارت را بپردازی،در دومی می گوییم: خسارت بر عهده تو باشد، تو ضامن این خسارت باشی،شرط نتیجه درست نیست. چرا؟ کلّ أمر اعتباریّ یتوقف وجوده علی سبب، این با شرط درست نمی شود، خسارت بر عهده او بودن، سبب می خواهد بدون سبب با شرط درست نمی شود. بحث ما در مسأله چهاردهم به پایان رسید.

آیا عامل می تواند برای کارهایی که معمولاً بر عهده اوست اجرت و مزد بگیرد؟ 96/01/14

موضوع: آیا عامل می تواند برای کارهایی که معمولاً بر عهده اوست اجرت و مزد بگیرد؟

مسأله پانزدهم

مسأله پانزدهم در باره این است که اگر عامل مضاربه را قبول کرد، سه کار در باره او متصور است:

1: کارهایی را که معمولاً باید عامل انجام بدهد و بر عهده او (عامل) است و نباید برای آنها وجه و مزد بگیرد، مانند مقاوله کردن و مذاکره کردن، پول دادن و پول گرفتن، پس کارهایی که معمولاً بر عهده عامل است، عامل حق ندارد که برای انجام دادن آنها وجه و مزد بگیرد.

ص: 761

2: کارهایی که معمولاً بر عهده عامل نیست، البته ایشان مسأله را در مضاربه های معمولی پیاده کرده، مثل اینکه می خواهیم الآن صد خروار گندم بخریم و گندم بفروشیم، مسلّماً صد خروار گندم وزّان و کیّال می خواهد و عامل باید سراغ وزّان و کیّال برود، البته در اینجا باید پول را از رأس المال بپردازد.

پس کارهایی که معمولاً بر عهده عامل است، عامل حق ندارد که در باره آنها وجه بگیرد یا به دیگری واگذار کند، اما کارهایی که معمولاً بر عهده عامل نیست، مانند وزن کردن و کیل کردن، اینها را می تواند به دیگری واگذار کند.

3: کارهایی که معمولاً بر عهده عامل نیست،آیا اگر عامل آنها را انجام داد حق گرفتن وجه و مزد را دارد یا ندارد؟

اگر تبرّعاً انجام داده، نباید وجهی بگیرد، اما اگر تبرّعاً انجام نداده، می توانیم بگوییم از رأس المال چیزی بر دارد، مثلاً جناب عامل از بندر عباس گندم خریده، آوردن آنها از بندر عباس به تهران ماشین می خواهد، خودِ عامل ماشین دارد و به وسیله ماشین خود آنها را منتقل می کند، در اینجا می تواند برای ماشین خود اجرت بگیرد، چون فرق نمی کند که ماشین مال دیگری باشد یا مال خودش.

البته باید در این مسأله به نظر مالک هم توجه شود، زیرا چه بسا نظر مالک این است که این کارها را غیر عامل انجام بدهد نه عامل، یعنی گاهی یک چنین خصوصیاتی هم در مسأله است.

فرع اول

المسألة الخامسة عشر: « یجب علی العامل بعد عقد المضاربة، القیام بوظیفته، من تولّی ما یتولّاه التاجر لنفسه علی المعتاد بالنسبة إلی مثل تلک التجارة فی مثل ذلک المکان و الزمان و مثل ذلک العامل، من عرض القماش – پارچه را بیاورد و نشان مشتری بدهد - و النشر – پارچه را باز کند - و الطیء – پارچه را بپیچد - مثل قبض الثمن – ثمن را بگیرد - و إحرازه فی حرزه – ثمن را در صندوق بگذارد -.

ص: 762

بنابراین، فرع اول قضایاها معها، عامل شریک ربح است در مقابل اعمالی که انجام می دهد، البته ایشان مضاربه را در همان کوچکش در نظر گرفته و مطرح نموده است ولی الآن دایره مضاربه خیلی گسترش پیدا کرده است.

فرع دوم

«و استئجار ما جرت العادة باستئحاره، کالدلّال و الوزّان و الحمّال، و یعطی أجرتهم من أصل المال»

اگر چیزهایی است که کار عامل نیست، مانند وزن کردن و کیل کردن، در اینجا می تواند کارگر بگیرد، یا دلال که جنس را عرضه کند، یا جنس را بیاورد.

فرع سوم

«بل لو باشر مثل هذه الأمور هو بنفسه لا یقصد التبرّع، فالظاهر جواز أخذ الأجرة، نعم، لو استأجر لما یتعارف فیه مباشرة العامل بنفسه کانت علیه الأجرة» (1)

اگر خودِ عامل این کار ها را انجام داد، چه می شود؟ اگر قصد تبرع کند که مسأله روشن است، یعنی نمی تواند در مقابل انجام دادن آنها چیزی از رأس المال به عنوان مزد و اجرت بگیرد، اما اگر قصد تبرع نکند، مانع ندارد که برای انجام دادن آنها وجه و مزد بگیرد.

بله، کاری که بر عهده عامل است، چنانچه برای آنها اجیر بگیرد، اجرت و مزدش بر گردن عامل است.

أمّا الفرع الأوّل: فواضح و غنیّ عن التوضیح، حیث یفرض العامل کأنّه مالک یرید التجارة فکلّ عمل یقوم به التاجر لنفسه مباشرةً أو بغیرها یجب علیه کذلک، و قد جاءت الأمثلة فی المتن.

فرع دوم کارهایی است که بر عهده عامل نیست، خودش هم اگر تاجر بود، صد خروار گندم را نمی توانست حمل کند، وزن کند و کیل نماید، اگر خودش هم تاجر بود، کمک می گرفت.

ص: 763


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص612.

أمّا الفرع الثانی: لو باشر الأمور الّتی لا یقوم بها العامل، بل یقوم غیره، کالوزن و الحمل، فإنّهما عمل الوزّان والحمّال، فلو فرضنا أنّ العامل قام بهما، فإن قام بهما تبرّعاً، لا یستحق الأجرة لقصد التبرع، إنّما الکلام إذا قام بهما بنیّة الأجرة، فقد أفتی المصنّف بقوله:« فالظاهر جواز أخذ الأجرة لأنّه جعل نفسه مکان الحمّال و الوزّان ...، إلّا أن یکون هناک تعارف ینصرف إلیه الإطلاق.

اگر خود عامل گردن کلفت است و قوی، خودش این کار ها را انجام می دهد، اما معمولاً کار عامل نیست بلکه کار کارگر است، اگر خودش انجام داد، باید ببینیم نیت و قصدش چه بود؟ اگر تبرّعا و لله انجام داده، مزدش را از خدا می گیرد، اما بخاطر مزد انجام داده، در این صورت می تواند مزدش را از صندوق بگیرد.

ولی فتوای ما در اینجا یک کمی با فتوای ایشان فرق می کند، ما می گوییم یک کارهایی است که کار عامل نیست، بلکه کار کارگر است، اگر خودِ عامل آنها را انجام داد، امام (ره) می فرماید می تواند از صندوق بردارد، ولی من می گویم باید فرق بگذاریم یک کارهای است که بسیط و جزئی است، ولو وظیفه عامل نیست، بلکه وظیفه کارگر است، اما خودِ عامل آنها را انجام داد، در این موارد نباید از صندوق بگیرد. چرا؟ چون ادله از این گونه موارد بسیط و جزئی منصرف است، اینکه می گویند کار وزّان و کارگر را عامل نباید انجام بدهد، کار های سنگین کار کارگر را می گوید نه کارهای سبک، مختصر و جزئی را.

بنابراین، باید در اینجا فرق بگذاریم بین کارهای کوچک و بین کارهای بزرگ، فرع ما منصرف است به کارهای بزرگ

ص: 764

الظاهر التفریق بین العمل البسیط فأخذ فیه خارج عن منصرف العقد، و أمّا إذا کان أمراً باهظاً کحمل البضاعة الکبیرة بواسطة الناقلات الّتی یملکها العامل، فالظاهر جواز أخذ الأجرة بشرط إذن المالک ولو بالفحوی لتولّی نفسه أیضاً و إلّا فلو عمل بلا إذنه، فلا یستحقّ الأجرة لأنّه هتک احترام عمله.

فرع سوم این است کاری که مال خودش است، اگر آن را به دیگری واگذار کرد، باید پولش را از کسیه خودش بدهد نه اینکه از صندوق و رأس المال بردارد.

أمّاالفرع الثالث: فإذا دفع العمل الّذی یقوم به العامل عرفاً، إلی غیره، فلا یصحّ أخذ الأجرة، بل یجب علیه دفع الأجرة من کیسه لأنّه عمل لنفسه.

مسأله شانزدهم

مسأله شانزدهم در باره این است که جناب مالک گاهی دست عامل را باز می گذارد، یعنی نمی گوید چه بخر، چه بفروش، به که بفروش و از چه کسی بخر، کاملاً دستش را از هر نظر باز می گذارد، هم از جنس و هم از نظر مشتری، هم از نظر بایع و هم از نظر مکان و زمان، البته درست است که کلام مالک مطلق است، اما در حین حال یک قید غیر مذکور در اینجا نهفته است، ولو آن قید را نگفته، اما آن قید هست، دستش از حیث جنس، از حیث مشتری، از حیث بایع، از حیث زمان و مکان باز است، اما همه در اطراف یک قید غیر مذکور می گردد که آن شرط و قید عبارت است از: مصلحت، یعنی «بشرط المصلحة»، دست عامل باز است، اما به شرط اینکه مصلحت را رعایت کند، و الا در زمستان هندوانه و یخ بخرد، هر چند دستش باز است، اما معنای دست باز این نیست که مصلحت را رعایت نکند، می گویند این شرط مبنیّ علیه العقد است، ولو مالک نگفته، اما عقل عامل کجا رفته، بنابراین، مصلحت در اینجا در نظر گرفته شود.

ص: 765

نکته دیگر

نکته دیگر: منِ (مالک) نگفتم که نقد بفروش یا نسیه، اما اگر در بازار تهران رسم این است که طلا فروشان تهران نسیه نمی فروشند، شما هم نباید نسیه بفروشید، بنابراین، اگر من مطلق گذاشتم، اما آن مسأله ای که شایع است مبنی العقد است ولذا طلا فروشان هرگز نسیه نمی فروشند، همه اش نقد است.

بنابراین، اگر جناب مالک مطلق گذاشت، دو قید مبنیّ العقد است، یکی در نظر گرفتن مصلحت، اگر بر خلاف مصلحت شد، فضولی است، دیگری هم ولو مالک نگفته نقد یا نسیه باشد، اما اگر عرفی در آن معامله باشد مثل طلا فروشی، مسلّما باید آن عرف را در نظر بگیرد.

المسألة السادسة عشر: « مع إطلاق عقد المضاربة یجوز للعامل الاتّجار بالمال علی ما یراه من المصلحة، من حیث الجنس المشتری و و البائع و المشتری و غیر ذلک حتّی فی الثمن، فلا یتعیّن علیه أن یبیع بالنقود، بل یجوز أن یبیع الجنس بجنس آخر، إلّا أن یکون هناک تعارف ینصرف إلیه الإطلاق» (1)

اما اگر جناب مالک با عامل شرط کند که حتماً شما معامله گندم بکن، نه معامله جو، ولی این خلاف شرط عمل کرد و جو خرید، تکلیف این معامله چیست؟ یا مالک گفت معامله طلای مسکوک کن، او رفت معامله طلای غیر مسکوک کرد، یا گفت معامله فرش دست باف کن، او (عامل) معامله فرش ماشینی کرد، تکلیف آن چیست؟

دیدگاه مشهور

آقایان در اینجا یک فتوای عجیب و غریبی دارند و می گویند اگر ضرر کرد و رأس المال تلف شد، ضامن است، خسارت کرد ضامن است، تلف غیر از خسارت است، تلف این است که رأس المال از بین برود، خسارت این است که رأس المال قیمتش پایین بیاید، می گویند ضامن است، ولی اگر سود کرد، می گویند با هم شریکند، جمع بین نقیضین کرده اند، از آن طرف می گویند اگر تلف شد، عامل ضامن است، اگر خسارت کرد، عامل ضامن است، اما اگر شانسی نفع و سود کرد، نفع و سود بین مالک و عامل تقسیم می شود، یعنی در نفع و سود هردو شریکند، ولی حرف این جمع بین نقضین است، اگر واقعاً این معامله باطل است کما اینکه می گویید:« لو تلف البائع فهو ضامن، اگر خسارت ببیند، باز عامل ضامن است، پس معلوم می شود که معامله باطل است، از این طرف هم می گویید اگر ربح کند، فالربح بینهما، پس معلوم می شود که معامله صحیح است، فالجمع بینهما جمع بین النقضین، و عجیب این است که این فتوا از زمان شیخ طوسی تا حالا هست، البته بر طبقش روایت هم داریم، اما روایت و فتوا با قواعد سازگر نیست.

ص: 766


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص612.

دلیل، می گویند اگر ضامن است، پس معلوم می شود که مضاربه باطل است چون در مضاربه ضمانی بر عامل نیست،اگر بر عامل ضمان است و شرط هم که نکرده، پس معامله باطل است، و اگر واقعاً ربح است، معلوم می شود که معامله صحیح است، از آن طرف ضمان و از این طرف هم الربح بینهما، مشکل.

«ولو شرط علیه المالک أن یشتری الجنس الفلانی، أو إلّا الجنس الفلانی، أو لا یبیع من الشخص الفلانی، أو الطائفة الفلانی، و غیر ذلک من الشروط، لم یجز له المخالفة، و لو خالف ضمن المال و الخسارة، لکن لو حصل الربح، و کانت التجارة رابحة، شارک المالک فی الربح علی ما قرّراه فی العقد المضاربة» (1) .

باید ببینیم این مطلبی که حضرت امام (ره) می فرماید مفتابه هست یا نه؟ بله، مفتابه است که در ذیل می آید:

1: قال الشیخ: « و متی تعدّی المضارب ما رسمه صاحب المال، مثل أن أمره أن یسیر إلی بلد بعینه فمضی إلی غیره من البلاد، أو أمره أن یشتری متاعاً بعینه فاشتری غیره، أو أمر أن یبیع نقداً فباع نسیئه، کان ضامناً للمال، إن خسر کان علیه، و إن ربح کان بینهما علی ما وقع الشرط علیه» (2)

2: قال ابن حمزة: « و إن عیّن له جهة التصرّف لم یکن له خلافه، و إن خالف و ربح، فإنّ الربح علی ما شرط، و إن خسر أو تلف غرم» (3)

3: قال ابن ادریس: « و إذا لم یأذن فی البیع بالنسیئة أو فی السفر أو أذن فیه إلی بلد معیّن، أو شرط أن لا یتّجر إلّا فی شیء معیّن، و لا یعامل إلّا إنساناً معیّناً فخالف، لزمه الضمان بدلیل إجماع إصحابنا علی جمیع ذلک» (4) ، و هو و إن لم یصرّح بفساد العقد، لکن التصریح بالضمان کنایة عنه.

ص: 767


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص612.
2- النهایة، شیخ طوسی، ص428.
3- الوسیلة، ابن حمزه، ص264.
4- السرائر، ابن ادریس، ج2، ص407.

4: قال المحقق: « و لو أمره بالسفر إلی جهة فسافر إلی غیرهما، أو أمره باتباع شیء معیّن، فاتباع غیره، ضمن. و لو ربح و الحال هذه کان الربح بینهما بموجب الشرط» (1)

إلی غیر ذلک من کلمات فقائنا.

أقول: إنّ الجمع بین الأمرین مخالف للقاعدة.

فلو ضمن المال و الخسارة فیدلّ علی أنّ المعاملة معاملة فاسدة لا صلة لها بالمالک، بل تتعلّق بالعامل، فیضمن المال و الخسارة.

و لو حصل الربح و شارک المالک، العامل فی الربح فهو یدلّ علی صحّة المعاملة و وقوعها للمالک.

و بالجملة الجمع بین کون الضمان و الخسارة علی العامل، و کون الربح بینهما، جمع بین المتنافیین.

ثمّ إنّ الأصحاب استدلوا علی ما ذکره بروایات نظیر:

1: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُعْطَی الْمَالَ مُضَارَبَةً وَ یُنْهَی أَنْ یَخْرُجَ بِهِ فَخَرَجَ قَالَ یَضْمَنُ الْمَالَ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا » (2)

2: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُعْطَی الْمَالَ مُضَارَبَةً وَ یُنْهَی أَنْ یَخْرُجَ بِهِ فَخَرَجَ قَالَ یَضْمَنُ الْمَالَ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا» (3) ،

إلی غیر ذلک من الروایات الّتی ستوافیک فی نهایة المقال.

هرگاه عامل از شروطی که مالک گذاشته تخلف کند 96/01/15

موضوع: هرگاه عامل از شروطی که مالک گذاشته تخلف کند

اشکال

در جلسه گذشته شبهه ای را مطرح کردیم و آن این است که همه فقهای ما معتقدند که اگر عامل خلاف کرد، چنانچه ربح کند، «الربح بینهما» یعنی ربح و درآمدش بین مالک و عامل تقسیم می شود، اما اگر خسارت کرد، جناب عامل ضامن است.

ص: 768


1- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص138.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص15، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح1ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح5ط آل البیت.

ما گفتیم جمع بین این دو مطلب مشکل است، اگر واقعاً «الربح بینهما» است، پس معلوم می شود که معامله و مضاربه صحیح است، و از اینکه می گویید عامل ضامن خسارت است، پس معلوم می شود که مضاربه باطل است، چون در مضاربه صحیح ضمان نیست، « و الجمع بینهما جمع بین المتضادین»، عرض کردیم آقایان (اصحاب درس) در باره این مشکل فکر کنند.

جواب

از این اشکال چند جور جواب داده اند:

1: جواب اول مال صاحب جواهر است که خیلی کم رنگ رد شده، البته ما این جواب را می پسندیم و بعداً آن را توضیح می دهیم، ایشان می گوید هر چند این آدم (مالک) قید کرده که سفر نکن،یا قید کرده که این کار را انجام نده، اما اذنش باقی است، یعنی اذنش مقید به سفر نرفتن و فلان جنس را نخریدن نیست، بلکه اذنش مطلقاً باقی است خواه سفر بکند یا سفر نکند، اما احتیاطاً به ایشان می گوید که سفر نکند، اما احتیاطاً به ایشان (عامل) می گوید سفر نکن، چون ممکن است در مسیر راه سارقین و دزدان مال را از شما بگیرند.

بنا براین، چون اذنش باقی است، از این رو می گویند:« الربح بینهما»، اما اینکه باید ضمانت را به دوش بکشد، به دوش کشیدن ضمانت بخاطر شرط است ،چون این مسأله را شرط می کند، ضمانت نتیجه شرط است که باید ضامن بشود. صاجب جواهر این جواب را داده اما روی آن خیلی مانور نداده ، البته ما آن را بعداً توضیح می دهیم.

2: جواب دوم این است که شرطش صوری بوده نه جدی، اینکه می گوید تجارت کن، اما سفر نکن و یا فلان جنس را نخر، نسبت به آن (سفر نکن) اراده جدی نداشته، اراده اش صوری بوده و چون اراده اش صوری بوده فلذا معامله و مضاربه صحیح است «و الربح بینهما».

ص: 769

نقد جواب دوم

این جواب، جواب صحیح نیست، این معنایش این است که گاهی صوری بوده و گاهی جدی بوده، اگر سود آور بوده، اما اگر ضرر کند، جدی بوده، لازم می آید که شرط واحد گاهی جنبه جدی بخود بگیرد و گاهی جنبه صوری، اگر واقعاً صوری است، پس نباید ضامن باشد، اگر ضامن است، پس معلوم می شود که جدی بوده نه صوری. بنابراین، جواب دوم، جواب درستی نیست.

3: جواب سوم مال سید طباطبائی یزدی است، ایشان می فرماید این روایات بر خلاف قاعده است و ما در خلاف قاعده به همین دو مورد اکتفا می کنیم، یکی این است که سفر نکن، دیگر اینکه این جنس را نخر، ولذا می گوید مرحوم محقق به همین دو مورد اکتفا کرده است، ما در بقیه موارد به این روایات عمل نمی کنیم، یعنی خواهیم گفت که معامله باطل است و همه ربح مال عامل است و جناب عامل فقط ضامن رأس المال می باشد.

نقد جواب سوم

به عقیده من جواب سوم نیز جواب درستی نیست، چون خیلی از روایات مطلق است، یعنی منحصر به این دو مورد (نهی از سفر و نهی از مبیع معین) نیست.

یلاحظ علیه: أنّ قسماً من الرّوایات غیر مقیّد بهائین الصورتین:

1: ففی صحیحة الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یُعْطِی الرَّجُلَ مَالًا مُضَارَبَةً فَیُخَالِفُ مَا شَرَطَ عَلَیْهِ قَالَ هُوَ ضَامِنٌ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا» (1)

2: عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یَعْمَلُ بِالْمَالِ مُضَارَبَةً قَالَ لَهُ الرِّبْحُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَ الْوَضِیعَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ عَنْ شَیْ ءٍ مِمَّا أَمَرَ صَاحِبُ الْمَالِ » (2) .

ص: 770


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح5، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح3، ط آل البیت.

پس تا اینجا سه جواب داده شد، جواب اول این بود که رضا و اذن باقی است، جواب دوم این بود که این شرط، شرط صوری است نه جدی، جواب سوم این بود که ما فقط به این دو مورد اکتفا می کنیم، چون خلاف قاعده است فلذا فقط به همین دو مورد عمل می کنیم و در غیر این دو مورد، به قاعده عمل خواهیم کرد که:« الربح للعامل و العامل ضامن».

دیدگاه استاد سبحانی

به عقیده من از میان این سه جواب، جواب اول (جواب صاحب جواهر) بهتر است.

توضیح جواب صاحب جواهر

توضیح جواب این است که: القیود علی قسمین:

الف؛ قید دخیل فی صمیم المضاربة،صمیم، یعنی جوهر و داخلش، یعنی قیدی است که واقعاً قید مضاربه است، اگر جناب عامل با چنین قیدی مخالفت کرد، آنجا جای این روایات نیست، مثلاً الآن در این شهر کمبود آرد و نان است، من با یک نفر مضاربه بسته ام که آرد بیاورد، چون مردم نیاز شدید به آراد و نان دارند، ولی جناب عامل به جای خریدن آرد، قماش و پارچه خرید، مسلّماً این مضاربه باطل است، دیگر « الربح بینهما» نیست، بلکه از قبیل قاعده:« الخراج بالضمان» است، چنانچه سود داشته باشد،سودش مال عامل است، ضرر هم داشته باشد، ضررش هم بر گردن عامل است. چرا؟ لأنّ القید دخیل فی صمیم المعاملة، یعنی در جوهر مضاربه داخل است، به گونه ای که اگر آن قید نباشد، مضاربه هم نیست.

ب؛ اما بعضی از قیود داریم که داخل در صمیم معامله نیست، بلکه از قبیل قیود حمایتی است، در واقع می خواهد از رأس المال صیانت کند، یعنی دلسوزی می کند و می گوید: فلانی (عامل)، این معامله را بکن، اما به شرط اینکه از شهر بیرون نروی، چرا؟ چون جنبه احتیاطی دارد، که مبادا از شهر بیرون برود و سرمایه در بین راه به یغما برود،این گونه شروط جنبه حمایتی و دلسوزی و احتیاطی دارند، تخلف از چنین شروطی سبب بطلان معامله نمی شوند. فلذا ما روایات را از این راه توجیه می کنیم و می گوییم این شروطی که در اینجا هست، داخل در صمیم معامله نبوده تا مخالفت شرط، سبب بطلان معامله گردد، بلکه جنبه احتیاطی و جنبه دلسوزی دارند، این همان بود که صاحب جواهر فرمود:« الإذن باق»، چرا گفت: الإذن باق؟ چون قید داخل در جوهر معامله نیست و فقط جنبه احتیاطی دارد ولذا معامله و مضاربه صحیح است، اما اینکه جناب عامل، ضمانت را به دوش بکشد، بخاطر این است که مولی و مالک به شرط اخذ می کند و می گوید مگر من به شما نگفته بودم که سفر نکن، حالا که سفر رفتی و خسارت دیدی، باید خسارت را بپردازی. بنابراین، ضمان دلیل بر فساد معامله نیست، چون قید، قید مقوّم نبوده، بلکه قید حمایتی و احیتاطی و آرایشی و زینتی بوده است.

ص: 771

أقول: إنّ شروط المالک فی عقد المضاربة علی قسمین:

1: قسم یکون دخیلاً فی صمیم المضاربة، فلو تخلّی العامل عنها تکون المعاملة فضولیة لا صلة لها بالمالک، کما إذا کان البلد بحاجة شدیدة إلی الحنطة، فضارب العامل بشرط أن یشتری الحنطة من مکان و یأتی بها إلی هذا البلد، فلو أنّ العامل اشتری به قماشاً، فهذه المعاملة لا صلة لها بالمالک، بل هی معاملة فضولیة لو أجازها المالک صحّت و إلّا بطلت، و ذلک لأنّ التخلّف فی صمیم العقد، فما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع.

2: قسم من الشروط لیست لها آیة مدخلیة فی صمیم المضاربة، بل المالک بالنسبة إلیها (شروط) و عدمها فی صمیم نفسه علی السواء – سفر بکند یا نکند برای مالک چندان مهم نیست، منتها این شروط را از باب دلسوزی می کند -، لکن ربما یأمر بها لصیانة رأس المال، لا لعدم الرغبة فی المال المشتری (به صیغه اسم مفعول)، کما کان العباس (عموی پیغمبر) یشترط علی عمّاله «أن لا یهبطوا وادیاً و لا یرکبوا بحراً»، کلّ ذلک صیانة لرأس المال حتّی لا یغرق المال و لا ینهب، فمثل هذه الشروط بما أنّها لیست داخلة فی صمیم المضاربة، فالإذن بالنسبة إلیها و إلی خلافها سواء، فإن ربحت یکون مصداقاً للمضاربة، و إن خسرت فالمالک یعتمد علی شرطه و یضع الوضیعة علی العامل قائلاً بأنّی شرطت علیک بأن لا تفعل کذا و کذا، و أنت فعلته فعلیک الخسارة و علی ما ذکرنا فلیست الروایات علی خلاف القاعدة و لأجل إیضاح المراد نأتی بالروایات فنقول: إنّها علی أصناف:

الصنف الأوّل: ما تعلّق النهی فیه بالخروج عن المحلّ، نظیر:

ص: 772

1: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: « سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یُعْطَی الْمَالَ مُضَارَبَةً وَ یُنْهَی أَنْ یَخْرُجَ بِهِ فَخَرَجَ قَالَ یَضْمَنُ الْمَالَ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا» (1)

2: عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِی الرَّجُل یُعْطِی الْمَالَ فَیَقُولُ لَهُ ائْتِ أَرْضَ کَذَا وَ کَذَا وَ لَا تُجَاوِزْهَا وَ اشْتَرِ مِنْهَا قَالَ فَإِنْ جَاوَزَهَا وَ هَلَکَ الْمَالُ فَهُوَ ضَامِنٌ وَ إِنِ اشْتَرَی مَتَاعاً فَوُضِعَ فِیهِ فَهُوَ عَلَیْهِ وَ إِنْ رَبِحَ فَهُوَ بَیْنَهُمَا» (2)

3: عَنِ الْکِنَانِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع: « عَنِ الْمُضَارَبَةِ یُعْطَی الرَّجُلُ الْمَالَ یَخْرُجُ بِهِ إِلَی الْأَرْضِ وَ یُنْهَی أَنْ یَخْرُجَ بِهِ إِلَی غَیْرِهَا فَعَصَی فَخَرَجَ بِهِ إِلَی أَرْضٍ أُخْرَی فَعَطِبَ الْمَالُ فَقَالَ هُوَ ضَامِنٌ فَإِنْ سَلِمَ فَرَبِحَ فَالرِّبْحُ بَیْنَهُمَا» (3)

کلمه « فَعَطِبَ» به معنای «هلک» است.

4: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یُعْطِی الرَّجُلَ مَالًا مُضَارَبَةً وَ یَنْهَاهُ أَنْ یَخْرُجَ إِلَی أَرْضٍ أُخْرَی فَعَصَاهُ فَقَالَ هُوَ لَهُ ضَامِنٌ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا إِذَا خَالَفَ شَرْطَهُ وَ عَصَاهُ » (4) .

5: عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الْمُضَارَبَةِ إِذَا أَعْطَی الرَّجُلُ الْمَالَ وَ نَهَی أَنْ یَخْرُجَ بِالْمَالِ إِلَی أَرْضٍ أُخْرَی فَعَصَاهُ فَخَرَجَ بِهِ فَقَالَ هُوَ ضَامِنٌ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا » (5) .

ص: 773


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص15، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح1، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص15، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح2، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص17، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح6، ط آل البیت.
4- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص18، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح10، ط آل البیت.
5- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص18، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح11، ط آل البیت.

6: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی فِی نَوَادِرِهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: « قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَانَ لِلْعَبَّاسِ مَالُ مُضَارَبَةٍ فَکَانَ یَشْتَرِطُ أَنْ لَا یَرْکَبُوا بَحْراً وَ لَا یَنْزِلُوا وَادِیاً فَإِنْ فَعَلْتُمْ فَأَنْتُمْ ضَامِنُونَ فَأُبْلِغَ ذَلِکَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَجَازَ شَرْطَهُ عَلَیْهِم» (1)

فهذه الروایات الستّ وردت فی النهی عن الخروج، و من المعلوم أنّ الغرض من النهی هو حفظ رأس المال و صیانته، و لیس قیداً للمضاربة، علی نحو لو خالف لصار المورد خارجاً عنها.

بنابراین،هردو علی القاعده است، اما الربح بینهما، چون رضایت و اذنش در هردو حال است، اما اینکه ضمان بر گردن عامل است، بخاطر شرطش است، نظیر این است که عامل تعدی و تفریط کند که معامله صحیح است، اما عامل ضامن است.

الصنفّ الثانی: ما یدلّ علی مخالفة العامل من دون أن یشیر إلی وجه المخالفة الذی یحتمل أن یکون الوجه هو المنع من الخروج،نظیر:

7: عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یَعْمَلُ بِالْمَالِ مُضَارَبَةً قَالَ لَهُ الرِّبْحُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَ الْوَضِیعَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ عَنْ شَیْ ءٍ مِمَّا أَمَرَ صَاحِبُ الْمَال» (2)

8: عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یَعْمَلُ بِالْمَالِ مُضَارَبَةً قَالَ لَهُ الرِّبْحُ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَ الْوَضِیعَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ عَنْ شَیْ ءٍ مِمَّا أَمَرَ صَاحِبُ الْمَال» (3)

ص: 774


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص18، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح11، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح3، ط آل البیت.
3- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح4، ط آل البیت.

9: عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی الرَّجُلِ یُعْطِی الرَّجُلَ مَالًا مُضَارَبَةً فَیُخَالِفُ مَا شَرَطَ عَلَیْهِ قَالَ هُوَ ضَامِنٌ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا» (1)

این صنف دوم را هم حمل بر صنف اول می کنیم و می گوییم این شرط ها همان بوده که جناب عباس شرط می کرده که یا کشتی سوار نشود و یا داخل وادی و بیابان نشود، بنابراین،هردو صنف را حل کردیم.

هرگاه عامل از شروطی که مالک گذاشته تخلف کند 96/01/16

موضوع: هرگاه عامل از شروطی که مالک گذاشته تخلف کند

بحث ما در باره این است که جناب مالک نسبت به عامل محدودیت قائل شده است، ولی جناب عامل نسبت به این محدودیت التزام ندارد، یعنی کارهایی انجام می دهد که بر خلاف شروط جناب مالک است، در اینجا (علی القاعده) باید بگوییم که معامله و مضاربه باطل است، عملی که عامل انجام داده باطل است.

روایات و فتاوای علما چه می گویند؟

اما روایات و فتاوای علما جمع بین النقیضین کرده اند، چون از یک طرف می گویند عامل ضامن است، از طرف می گویند:« الربح بینهما» است، اگر واقعاً جناب عامل ضامن است، معلوم می شود که مضاربه باطل است، چون در مضاربه صحیح ضمان نیست، از اینکه می گویید ضامن است، پس معلوم می شود که مضاربه باطل است، از آن طرف هم می گویید:« الربح بینهما»، پس معلوم می شود که مضاربه صحیح است، ما در اینجا چند روایت داشتیم که ما آنها را سه قسمت و سه صنف کردیم و دو صنف اول را خواندیم. البته قبلا از خواندن روایت،مقدمه را متذکر شدیم و گفتیم: الشروط علی قسمین، شروطی داریم که قید مضاربه است، و شروطی داریم که قید مضاربه نیست بلکه جنبه حمایتی دارد، اگر شروط از قبیل اولی باشد، مسلّماً مضاربه باطل است، چون «ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد»، اما از قبیل قسم دوم باشد، به قول صاحب جواهر اذن مالک باقی است، حتی در صورتی که مخالفت کند، إذنش باقی است، اما معامله صحیح است، روایات صنف اول قابل حمل بودند و بلکه صریح بودند، فقط شرط می کرد ندکه فلان شهر نروید، معلوم می شود که این جبنه دلسوزی و حمایتی دارد، نه اینکه مضاربه مقید به همین است، قسم دوم مطلق بود، ولی قابل حمل بر قسم اول بود.

ص: 775


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص16، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح5، ط آل البیت.

« إنّما الکلام» در صنف دوم است که در این جلسه می خوانیم، یک روایت مال رفاعه است، روایت دیگر مال جمیل است، روایت سوم هم مال حلبی است، در روایت رفاعه آمده که نسیه نفروش، یعنی نهی می کند از نسیه فروشی، ولی این آدم نسیه فروشی کرده، می فرماید ضامن است « و الربح بینهما»، من روایت رفاعه را بر همان قسم اول حمل می کنم، اینکه می گوید نقد بفروش، نه نسیه، جنبه دلسوزی و حمایتی دارد، در واقع علاقه دارد که معامله انجام بگیرد، اما احتمال می دهد که در نسیئه، مردم بخورند و پولش را ندهند، بنابراین، ما روایت رفاعه را بر صنف اول حمل می کنیم و می گوییم اینکه می گوید نقد بفروشد، نه نسیه، از قبیل صنف اول است که جنبه حمایتی و دلسوزی دارد، و الا رضایت مالک هست، مالک در این صورت واقعاً راضی است.

اما روایت جمیل، یک کمی مشکل است، چون می گوید عبد نخر،این آدم هم رفته و از بازار عبد خریده، اینجا را نمی توانیم بگوییم جنبه حمایتی دارد، بلکه اینکه می گوید عبد نخر، معلوم می شود که مضاربه را مقید می کند به شراء غیر عبد، یعنی برو قالی فروشی و امثال قالی فروش کن، نه عبد فروشی، ولی همین جا می فرماید که : « الربح بینهما و العامل ضامن»، این روایت را چه کنیم؟ روایت سوم (روایت حلبی) از این روشن تر است.

الصنف الثالث: ما یستظهر منه أنّة قید للمضاربة، نظیر:

10: عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی مُضَارِبٍ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ إِنْ أَنْتَ أَدَنْتَهُ أَوْ أَکَلْتَهُ فَأَنْتَ لَهُ ضَامِنٌ قَالَ فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ إِذَا خَالَفَ شَرْطَهُ » (1) .

ص: 776


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص17، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح8، ط آل البیت.

این روایت (رفاعه) از دو نظر آسان است، یکی اینکه کلمه «أَدَنْتَهُ» قید مضاربه نیست، بلکه شرط حمایتی است، ثانیاً، در این روایت مسأله ربح مطرح نیست، فقط می گوید:« هو ضامن»، بنابراین، روایت رفاعه برای ما از دو نظر قابل حل است، أوّلاً معلوم نیست که کلمه »أَدَنْتَهُ» مضاربه باشد،. ثانیاً، ندارد «الربح بینهما»، بلکه می گوید: « فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ »، مشکل در جمیع بینهما است، یعنی اینکه جمع کنیم بینهما، هم بگوییم ضامن است و هم بگوییم:« الربح بینهما». این روایت رفاع، کلمه «ضامن» را دارد، اما «الربح بینهما» را ندارد.

و لعلّ المراد من قوله: أدنته جعلته دیناً و بعته نسیئةً، و لکن الروایة خالیة عن کون الربح بینهما الّذی هو محل البحث، مضافاً إلی أنّ الشرط یمکن ناظراً إلی صیانة رأس المال لا قیداً للمضاربة فإنّ بیع المال نسیئةً تعریض له للهلاک.

11: عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: « فِی رَجُلٍ دَفَعَ إِلَی رَجُلٍ مَالًا یَشْتَرِی بِهِ ضَرْباً مِنَ الْمَتَاعِ مُضَارَبَةً فَذَهَبَ فَاشْتَرَی بِهِ غَیْرَ الَّذِی أَمَرَهُ قَالَ هُوَ ضَامِنٌ وَ الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا عَلَی مَا شَرَطَ » (1) .

12: عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: « فِی الْمَالِ الَّذِی یَعْمَلُ بِهِ مُضَارَبَةً لَهُ مِنَ الرِّبْحِ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَ الْوَضِیعَةِ شَیْ ءٌ إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ أَمْرَ صَاحِبِ الْمَالِ فَإِنَّ الْعَبَّاسَ کَانَ کَثِیرَ الْمَالِ وَ کَانَ یُعْطِی الرِّجَالَ یَعْمَلُونَ بِهِ مُضَارَبَةً وَ یَشْتَرِطُ عَلَیْهِمْ أَنْ لَا یَنْزِلُوا بَطْنَ وَادٍ وَ لَا یَشْتَرُوا ذَا کَبِدٍ رَطْبَةٍ فَإِنْ خَالَفْتَ شَیْئاً مِمَّا أَمَرْتُکَ بِهِ فَأَنْتَ ضَامِنٌ لِلْمَالِ » (2) .

ص: 777


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص18، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح9، ط آل البیت.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص18، من أبواب کتاب المضاربة، ب1، ح7، ط آل البیت.

و أرید من:« ذَا کَبِدٍ رَطْبَةٍ» هو العبد،لأنّ المیّت یجفّ جسمه و کبده.

و هاتان الروایتان یمکن أن یستدل بهما علی خلاف القاعدة و لکن الاستدلال بهما علی خلافها أمر مشکل، علی أنّه یمکن حملهما أیضاً علی صیانة رأس المال، فإن نهی العباس عن اشتراء العبد لأجل أنّه ربما یموت و یتلف به رأس المال.

فخرجنا بالنتیجة التالیة: أنّ الروایات التسع ناظرة قطعاً إلی أنّ الشرط لیس قیدا للمضاربة و إنّما الغایة المحافظة علی رأس المال و الروایة العاشرة قابلة للحمل علی ذلک، بقیت هاتان الروایتان فلا یثبت بهما حکم مخالف للقاعدة، علی أنّه یحتمل حملهما أیضاً علی ما هو الغالب من الشرط.

پس ما می گوییم آنجا که قید مضاربه است، مضاربه باطل است، آنجا که قید مضاربه نیست،مضاربه صحیح است. البته آنجا هم که قید مضاربه است، نمی گوییم که مضاربه و معامله باطل است، بلکه می گوییم معامله فضولی است، اگر مالک اجازه داد، همه ربح مال مالک است، مگر اینکه مضاربه را اجازه بدهد، آن یک مسأله دیگر است.

المسألة السابعة عشر: « لا یجوز للعامل خلط رأس المال بمال آخر لنفسه أو لغیره، إلّا بإذن المالک عموماً أو خصوصاً، فلو خلط ضمن المال و الخسارة، لکن لو اتّجر بالمجموع و حصل ربح فهو بین المالین علی النسبة» (1) .

مسأله هفدهم در باره این است که جناب مالک اگر سرمایه را در دست عامل داد،عامل حق ندارد آن را با سرمایه خودش مخلوط کند یا با سرمایه دیگری مخلوط کند چون اگر مخلوط کند موجب شرکت می شود، به جهت اینکه ثمن ها قابل شناخت نیست، امتزاج می شود نه اختلاط، البته اختلاطی است که نتیجه اش همان امتزاج است، ولذا شرکت خودش عیب است، یکی از چیزهایی که آقایان عیب می دانند، شرکت است ولذا نباید سرمایه مالک را با مال خودش مخلوط کند، و هکذا این سرمایه را با سرمایه دیگری هم مخلوط نکند و اگر مخلوط کرد و تلف شد، ضامن است ( این یک حکم).

ص: 778


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

حکم دیگر: (دو مرتبه به مسأله قبلی بر می گردد) حال اگر یک چنین کار غیری صحیحی را انجام داد،یعنی سرمایه مالک را با سرمایه خودش یا با سرمایه دیگری مخلوط کرد و با آن تجارت نمود و اتفاقاً سود هم کرد، می فرماید:« الربح بینهما»، از آن طرف ضامن هم است.

پس اگر این آدم سرمایه مالک را با مال خودش یا با مال دیگری مخلوط نمود و با مجموع آنها تجارت کرد، اینجا ربح علی النسبة بین المالین است، فرض کنید سرمایه مالک دویست تومان و مال من یکصد تومان بود، ربح را باید بین المالین به نسبت سرمایه تقسیم کنند، صاحب دویست تومان یک ثلث را می برد و صاحب یکصد تومان دو ثلث.

اما آیا به جناب عامل هم چیزی می رسد یا نه؟ امام (ره) متذکر آن نیست.

ممکن است کسی بگوید این مسأله مال زمان سابق است، چون پول در زمان سابق همه اش نقره بود، قدیم الأیام پول رایج نقره بود، افراد ناچار بودند که ثروت خود را در صندوق بگذارند و قفل بکنند، اخیراً که مسأله بانک بوجود آمد و همه حسابها در بانک است و در حساب افراد و اشخاص است، دیگری مسأله خلط و عدم خلط معنی ندارد، این بحث به دوران گذشته مربوط است که پول، طلا و نقره بوده فلذا قابل خلط بود، ولی الآن در تجارت عصر ما اصلاً این مسأله مطرح نیست، یعنی هیچکس نمی آید پول هنگفت را در صندوق قرار بدهد، یعنی مال خودش را در یک صندوق و مال دیگری را در صندوق دیگر، بلکه همه پول ها در بانک است، خلط قهراً حاصل است پس این مسأله ما امروز موضوع پیدا نمی کند.

ص: 779

دیدگاه سایر علما در مسأله

حالا فرض کنید سرمایه ای بود مشخص و من آن را با سرمایه دیگری قاطی کردم، مثلاً اسکانس خود را با اسکانس دیگری ملخوط کردم، اینجا آقایان می فرمایند اگر تلف شد ضامن است.

نظریه استاد سبحانی

ولی ما در اینجا یک قیدی می زنیم و می گوییم به شرط ضامن است که خلط سبب تلف شده باشد و الا اگر من مخلوط کردم، خلط من سبب تلف نیست، مثلاً جدا اگر جدا می گذاشتم سیل آن را می برد و اگر با مال خودم هم قاطی می کردم باز هم سیل آن را می برد، ضمانت باید در جایی باشد که خلط من سبب تلف بشود، و الا اگر خلط می کردم یا نمی کردم، در هردو صورت تلف می شد، یعنی سیل آمد و بنیان خانه را کند و این سرمایه ای که با مال خودش مخلوط شده یکجا برد، ولذا من در این قیود متفردم، یعنی کسی با من در این نظر شریک نیست، ولذا من این قید را در مسأله «ما یضمن بصحیحیه و یضمن بفاسده» هم گفتم، فرض کنید یک معامله ربوی کردیم، معامله باطل شد، منِ (بایع) باید ثمن مشتری را بدهم و مشتری هم باید قالی را بدهد، اما سیل آمد و قالی را با خودش برد، همه آقایان می گویند مشتری باید مثل یا قیمت قالی را بدهد.

ولی ما می گوییم چرا ضامن باشد،این آدم غاصب یا سارق که نیست، این آدم یک معامله کرده به خیال اینکه معامله درست است، بعداً معلوم شد که معامله باطل است، اگر موجود است باید بپردازد، اما اگر موجود نیست و خودش هم در تلف آن دست ندارد، بلکه یک بلای آسمانی آن را از بین برده، چرا ضامن بشود، یعنی ضامن نیست، ما این قید را در تمام مسائل رعایت می کنیم.

ص: 780

و أمّا الفرع الثانی: أنّه لو ضارب و ربح فالربح بینهما بالنسبة، و یأتی فی المقام ما تقدّم فی المسألة السابقة، و هو أنّ الجمع بین الضمان و المشارکة فی الربح، جمع بین أمرین مختلفین، فإنّ الحکم بالضمان یکشف عن کون المعاملة فضولیة، و عندئذ تتوقف صحّتها علی إجازة المالکین، فإنّ أجازا یکون الربح کلّه للمالکین، و إن ردّا بطلت، و لکن الحکم بالمشارکة فی الربح یعرب عن صحّة المعاملة، فلا وجه للضمان.

الجواب، الجواب: بگوییم این فتوایی آقایان در جایی است که خلط نکردن و جدا نگهداشتن، قید مضاربه نباشد، و الا اگر قید مضاربه باشد، معامله فضولی است، اما اگر قید نباشد، همان روایت را می گیریم، بنابراین، ما در این مسأله قائل به تفصیل هستیم، یعنی اگر عدم الخلط، قید مضاربه هست، بر می گردد فضولی می شود، اما اگر گفتیم قید مضاربه نیست، حکمش همان حکم سابق می شود که:« الربح بینهما و الضمان علیه».

هرگاه عامل از شروطی که مالک گذاشته تخلف کند 96/01/19

موضوع: هرگاه عامل از شروطی که مالک گذاشته تخلف کند

اگر جناب مالک با عامل شرط کرده که فلان جنس را نخرد یا با فلان کس معامله نکند، ولی عامل بر خلاف شرط عمل کرد،یعنی جنسی را که مالک از خریدن آن نهی کرده بود خرید یا با کسی معامله نمود که مالک از معامله کردن با او نهی کرده بود، قرار شد که معامله صحیح باشد و عامل هم ضامن باشد و ربح هم طبق روایات «بینهما» باشد.

تفصیل استاد سبحانی

ولی من در اینجا قائل به تفصیل شدم، البته این تفصیل، تفصیلی است که دیگران هم باید قائل بشوند، تفصیل بین جایی که شرط قید مضاربه باشد و بین جایی که شرط جنبه حمایتی دارد، اگر شرط قید مضاربه باشد، معامله باطل است،اما اگر شرط جنبه حمایتی داشته باشد، معامله صحیح است و روایات را هم بر این قسم دوم حمل کردیم.

ص: 781

تفصیل دوم استاد سبحانی

آنگاه یک تفصیل دیگر قائل شدیم و گفتیم اگر این آدم (عامل) با شرط مخالفت کرد و تلف شد، همه آقایان می گویند جناب عامل ضامن است، ولی من عرض کردم ضمانتش در جایی است که خلاف این آدم (عامل) سبب تلف بشود و الا اگر سبب تلف خلاف این آدم نباشد، بلکه جنبه آسمانی باشد، یعنی عوامل طبیعی و آسمانی و زمینی از قبیل صاعقه، سیل و زلزله سبب تلف آن شده باشد، در این صورت این آ دم ضامن نیست.

اشکال

ممکن است کسی بگوید این آدم (عامل) مطلقاً ضامن است. چرا؟ چون همین که خلاف کرد، یدش که یمانی بود، تبدیل به ید ضمانی شد، این آدم با این خلاف ضامن شد، دیگر فرق نمی کند که تلف از جهت تخلف باشد یا از جانب خدا. چرا؟ چون ید این آدم از جنبه یمانی بودن بر گشت، ید ضمانی شد.

جواب

ما در جواب می گوییم درست است که من یکنوع ضمانت کرده ام، و آن این است که اگر تخلف کردم، ضامن بشوم، منتها زمانی که تلف مستند به من بشود، اما تلفی که مستند به من نیست بلکه مستند به خداست، من نسبت به آن ضمانت نکردم.

بنابراین، عامل موقعی که صیغه می خواند، می گوید اگر من تخلف نمودم ضامن هستم، منتها به شرطی ضامن هستم که تلف مستند به من باشد، اما اگر از حیطه من خارج است، من نسبت به آن از اول ضمانت نکردم، بنابراین، اشکال را چنین تقریر می کنم و می گویم:

بله، ید این آدم با تخلف ید ضمانی شد و این آدم قبول کرده که اگر تخلف کردم ضامن هستم، اما ضمانتش حیثی است نه مطلق، یعنی به شرط اینکه تلف مستند به خیانت و عمل من باشد، اما اگر مستند به خیانت من و عمل من نباشد، من نسبت به آن ضمانت نکردم.

ص: 782

المسألة الثامنة عشر: « لا یجوز مع الإطلاق أن یبیع نسیئة، خصوصاً فی بعض الأزمان و علی بعض الأشخاص، إلّا أن یکون متعارفاً بین التجّار – ولو فی ذلک البلد أو الجنس الفلانی – بحیث یتصرّف إلیه الإطلاق، فلو خالف فی غیر مورد الانصراف ضمن، لکن لو استوفاه و حصل ربح کان بینهما» (1)

در مسأله هیجدهم این مطلب بحث می شود که ظاهر معامله این است (جناب عامل) برو معامله نقد کن، اگر این آدم (عامل) نسیه کاری کند، باید از مالک اجازه بگیرد، اگر واقعاً مضاربه مطلق است، اطلاق مضاربه منصرف به نقد است، اگر بخواهد نسیه کاری کند باید از مالک اجازه بگیرد، مگر در مواردی که انصراف بر عکس باشد، یعنی انصراف هم بر نسیه است و هم نقد، حضرت امام (ره) می فرماید: اطلاق عقد متقضی نقد است، نسیه کاری دلیل می خواهد، یا مولا و مالک تصریح کند و یا اینکه یکنوع انصرافی در این کار باشد.

پس فرع اول این شد که اطلاق منصرف به نقد است، نسیه دلیل می خواهد، یا انصرافی باشد یا تعارفی باشد،.

فرع دوم: « فلو خالف فی غیر مورد الانصراف ضمن، لکن لو استوفاه ( یعنی پول را از مشتری گرفت و ربح هم حاصل شد ) و حصل ربح کان بینهما» حال اگر اطلاق منصرف به نقد بود و این آدم خلاف کرد، این قسم داخل است در مسأله هفدهم، یعنی اینکه معامله صحیح است، و العامل ضامن و الربح بینهما، استناداً إلی الروایات الماضیة، یعنی دلیلش همان روایات گذشته است که در مسأله هفدهم خواندیم.

ص: 783


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

بنابراین،این مسأله هیجدهم در واقع تتمه مسأله هفدهم است که خواندیم، یعنی اطلاق معامله منصرف است به نقد، نسیه دلیل می خواهد یا مالک تصریح کند یا تعارفی باشد.

اما آنجا که منصرف به نقد است و چنانچه خلاف کند، معامله صحیح است، عامل ضامن است «و الربح بینهما».

بررسی فرع اول

راجع به فرع اول باید گفت که حق با ایشان (حضرت امام ره) است، چون همه فقها می گویند اطلاق معامله انصراف به نقد دارد.

نقل کلام فقها

1: قال الشیخ المفید: «إذا باع المضارب المتاع بنسیئة، فهو ضامن ثمنه إلّا أن یکون صاحب المال قد أذن له فی ذلک» (1)

2: قال المحقق: « و یقتضی إطلاق الإذن بالبیع نقداً، بثمن المثل من نقد البلد» (2)

یعنی حق ندارد در کشور ایران به نقد عراق بفروشد، بلکه باید نقد خود بلد بفروشد.

3: قال ابن ادریس: «و إذا لم یأذن فی البیع بالنسیئة ... إلی أن قال: فخالف، لزمه الضمان، بدلیل إجماع أصحابنا علی ذلک» (3)

4: و قال المحقق الثانی: « و کذا لیس له أن یبیع نسیئة، و إن کان فیه ربح، لما فیه من التغریر بمال المالک» (4)

و إلی غیر ذلک من الکلمات.

و دلیله واضح لأنّ إطلاق العقد یقتضی البیع نقداً، خصوصاً أنّ فی النسیئة تغیریراً فی المال، نعم یستثنی بعض الموارد من غیر فرق بین البیع و النسیئة أو الشراء کذلک کما هو الحال فی الأمتعة المستوردة من الشرکات الأجنبیة، فإنّها تأخذ بعض الثمن – مثلاً بیست در صد – نقداً و البعض الآخر بعد الوصول إلی المشتری و شهادة الخبراء علی أنّ المبیع صحیح و لیس بمعیب، و لو عکس الأمر و صار العامل مصدراً (به صیغه اسم فاعل، یعنی صادر کننده) فلا محیص له عن البیع نسیئة.

ص: 784


1- المقنعه، شیخ مفید، 634.
2- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص111.
3- السرائر، ابن ادریس، ج2، ص407.
4- جامع المقاصد، ج8، ص86.

اگر کسی بخواهد امروز احکام معاملات را بداند، باید یک مقدار از اوضاع جهان آگاه باشد، معامله در داخل چندان مهم نیست، اما معاملات با خارج مهم است، جنابعالی جنسی را سفارش کردید در خارج، حتماً باید بیست در صد را از طریق بانک نقداً بپردازید، بعد از آنکه بیست در صد را فرستادی، او متاع را می فرستد و کار شناس هم نظر می دهد و می گوید این متاع و جنس مطابق قرارداد است، بقیه را بانک از شما می گیرد و به طرف مقابل می فرستد، که در واقع بانک در وسط حلال مشکلات است، ممکن است کسی یک متاعی را سفارش کند، مبلغی را هم بفرستد، ولی طرف مقابل چیزی را در میان آن متاع جاسازی کند و برای او بفرستد، چطور می شود؟ ولذا عقلا مشکلات را حل کرده اند، بانک بیست درصد یا سی درصد را با ضمانت می گیرد و به طرف می فرستد، طرف مقابل هم جنس را می فرستد، شما هم بعد از آنکه کارشناسان گفتند متاع صحیح است، بقیه را از شما می گیرد و به او رد می کند،این گونه معاملات اصلاً نقدی نمی شود، حتماً برخی باید نسیه باشد و برخی نقد.امروز کار استیراد، یعنی وارد کردن جنس از خارج روالش همین است، کما اینکه اگر شما بخواهید مصدر (صادر کننده) جنس در خارج باشید، باز هم روالش همین است که بیان شد.

بنابراین، این نوع معاملات برخی در نقد است و برخ دیگر در نسیه،

و علی ضوء ذلک فیجب أن یکون المتبّع هو الرائج فی نوع التجارة، فإن کان الرائج هو النقد کما فی بیع الأمتعة الجزئیة کالخبز و الخضروات و منتجات الألبان و غیر ذلک فهو المتّبع، و إن کان الرائج هو الأعم کما فی بیع السجاجید و الأقمشة فکذلک، و إلّا فلیکتف بالبیع نقداً لانصراف الإطلاق إلیه.

ص: 785

بررسی فرع دوم

فرع دوم این است که اگر این آ دم (عامل) خلاف گفته ی مالک عمل کرد، این داخل است در مسأله قبلی، چنانچه در تجارتش ضرر کرد، ضرر بر عهده او(عامل) است و اگر سود کرد، «الربح بینهما» و العامل ضامن.

الإشکال، الإشکال: اشکال این بود که چطور می شود من از یک طرف نفع ببرم، الربح بینهما، یعنی معامله صحیح است و صحت معامله در مضاربه به این معنی است که ضمان نیست، از آن طرف می گویید: ضامن است.

الجواب، الجواب: از این اشکال سه جواب گفته بودند و ما جواب صاحب جواهر را پذیرفتیم و گفتیم: القیود علی قسمین، یک قید داریم که داخل در مقوّم معامله است، آنجا معامله فضولی است، اگر مالک رد کرد، که هیچ! اگر اجازه داد، همه ربح مال مالک است، و للعامل أجرة المثل، اما اگر قید، قید مقوّم معامله نیست، یعنی در صمیم معامله داخل نیست، در واقع قید، قید حمایتی باشد، این فتواست، یعنی «الربح بینهما و العامل ضامن».

پس آقایان مطلقاً می گویند، ولی ما قائل به تفصیل شدیم بین اینکه قید مقوّم باشد، آنجا معامله فضولی است، معامله فضولی این است که اگر مالک رد کرد که هیچ، اگر اجازه داده، همه ربح مال اوست، و للعامل أجرة المثل، اما اگر قید معامله نباشد، این روایات وارد است.

و أمّا الفرع الثانی: أعنی لو خالف تصریح المالک أو انصراف العقد فباع نسیئة، فیجری فیه ما سبق فی المسألة السادسة عشر (مسأله 16،) و ذلک لأنّ ما مرّ من أنّ القیود ترجع إلی صیانة رأس المال، و لیست داخلة فی ماهیة المضاربة و علی هذا فلا فرق بین کون القید مصرّحاً به أو مستفاداً من السیاق، ففی الجمیع یکون المرجع ما تضافرت علیه الروایات، و قد مرّ أنّ مثل هذه القیود خارجة عن مقوّمات المضاربة.

ص: 786

نظریه صاحب سید طباطبائی

جناب سید طباطبائی یزدی در اینجا یک فتوای خاصی دارد و می فرماید اگر نسیه فروخت، پول را گرفت، مالک متوجه شد، معامله صحیح است «و الربح بینهما»، اما اگر مالک موقعی بیدار شد که هنوز تو پول را از طرف نگرفتی، می گوید این معامله فضولی است، اگر مالک رد کرد که هیچ، و اگر اجازه داد، ربح مال مالک است و للعامل أجرة المثل.

«علی ای حال» فرق می گذارد بین اینکه مالک بعد از گرفتن نسیه متوجه بشود، یعنی پول را از مشتری گرفتی، مالک فهمیده که نسیه فروشی کردی، این دیگر هیچ، یعنی همان احکام مسأله شانزده را دارد، اما اگر مالک موقعی متوجه شد که هنوز پول ها را نگرفتی، می گوید این معامله فضولی است، ایشان فرق می گذارد بین بیداری مالک بعد الاستیفاء و بین بیداری مالک قبل الاستیفاء، عبارت سید را بخوانیم تا بفهمیم که اشکالش کجاست.

و بما ذکرنا یظهر أنّ ما أفتی به السیّد الطباطبائی فی العروة الوثقی، غیر تام حیث قال: « ولو خالف فی غیر مورد الانصراف (انصراف به نقد است، ولی عامل نسیه فروخت)، فإن استوفی الثمن قبل اطلاع المالک فهو- این داخل است در مسأله شانزدهم، یعنی الربح بینهما فهو ضامن -، و إن اطلع المالک قبل الاستیفاء- این معامله فضولی است - فإن أمضی فهو، - اگر امضا کرد، همه ربح مال مالک است، عامل فقط مستحق أجرة المثل است - و إلّا فالبیع باطل» (1) .

ما می گوییم این فتوا درست نیست، چون این قید، اگر قید مقوم بود، باید دومی همه جا باشد، اگر این قید، قید حمایتی است، باید اولی باشد، نباید شما فرق بگذارید بعد الاستیفاء و قبل الاستیفاء، ظاهر عبارت ایشان این است که نقد بودن، مقوم معامله بوده، حمایتی نبوده و به اصطلاح خارج از مورد عقد بوده، اگر این بوده، نباید فرق بگذاریم بین بعد الاستیفاء و قبل الاستیفاء، استیفاء نمی تواند معامله را عوض کند، اگر این قید، قید مقوم بوده، در هردو فضولی است و اگر حمایتی بوده در هردو درست است، نباید شما بین قبل الاستیفاء و بعد الاستیفاء فرق بگذارید.

ص: 787


1- العروة الوثقی، سید طباطبائی یزدی، ج2، ص370، ط جامع مدرسین.

و یرد علیه: أنّ الظاهر من کلامه، أنّ المعاملة خارجة عمّا توافق علیه المالک و العامل – خارجة، یعنی مقوم معامله بوده، قرارداد شاملش نبوده -، فعندئذ تکون المعاملة فضولیة فاذن التفریق بین قبل استیفاء الثمن و بعده بلا وجه، لأنّ استیفاء الثمن لا یخرج البیع عن الفضولیة، فحکم المورد قبل الاستیفاء و بعده واحد فإن أجاز صحّ و إلّا بطل.

ثمّ قوله: فإن أمضی فهو، و إلّا فالبیع باطل» مشکل، لأنّ المورد من مصادیق الروایات السابقة، الّتی أوضحنا حالها فی المسألة السادسة.

چرا مشکل است؟ چون این مورد داخل در این روایت است، چون شرط نقد جنبه حمایتی دارد،معامله خارج از طبق قرار داد نبوده، بنابراین،داخل است تحت روایات گذشته که خواندیم.

المسألة التاسعة عشر: « لیس للعامل أن یسافر بالمال – برّاً و بحراً – و الإتّجار به فی بلاد أخر غیر بلد المال، إلّا مع إذن المالک و لو بالانصراف، لأجل التعارف، فلو سافر به ضمن التلف و الخسارة، لکن لو حصل ربح یکون بینهما، و کذا لو أمره بالسفر إلی جهة فسافر إلی غیرها» (1)

مسأله نوزدهم نیز به مسأله هیجدهم بر می گردد، چون در مسأله هیجدهم فرموده بود که نقد بفروشد نه نسیه، در اینجا عامل حق ندارد سفر کند و رأس المال را با خودش ببرد، یعنی می تواند خودش سفر بکند، اما حق ندارد رأس المال را با خودش ببرد. چرا؟ اطلاق عقد اقتضا می کند که این آدم مضاربه را در وطن انجام بدهد و اگر بخواهد سفر کند، دلیل می خواهد، مگر اینکه مالک تصریح کند که سفر اشکال ندارد یا ماهیت معامله به گونه ای است که این آدم رفت و آمد هم بکند، بنابر این، اگر این آ دم مخالفت کرد، قانونش این است که ضامن است، «الربح بینهما» معامله هم صحیح است.

ص: 788


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

فرع دوم: «فلو سافر به ضمن التلف و الخسارة، لکن لو حصل ربح یکون بینهما، و کذا لو أمره بالسفر إلی جهة فسافر إلی غیرها».

این مسأله هم مسأله خاصی نیست، بلکه داخل است تحت همان مسأله شانزدهم، هفدهم و هیجدهم، یعنی در واقع فتوای همه آقایان این است که طرف ضامن است، معامله هم صحیح است، «و الربح بینهما»،ما همه را قبول داریم، منتها یکدانه قید داریم، این در جایی است که قید مقوّم معامله نباشد و الا معامله می شود فضولی و غالباً این موارد از قبیل مقوّم نیست بلکه از قبیل حمایتی است و به قول صاحب جواهر الإذن باق، یعنی اگر دل مولا را بشکافیم، دل مولا می گوید سفر کردن اشکال ندارد، منتها می گوید اینکه من گفتم سفر نکن، یا نسیه نفروش، خواستم دلسوزی کنم، حالا که شما خلاف آن عمل کردی و ربحی هم گیرت آمده، «والربح بینهما»

عامل حق ندارد در حضر و هم چنین در سفری که به اذن مالک نباشد از مال مضاربه خرج کند 96/01/20

موضوع: عامل حق ندارد در حضر و هم چنین در سفری که به اذن مالک نباشد از مال مضاربه خرج کند

المسألة العشرون: « لیس للعامل أن ینفق فی الخصر من مال القراض و إن قلّ حتّی فلوس السقاء، و کذا فی السفر إذا لم یکن بإذن المالک، و أمّا لو کان بإذنه فله الإنفاق من رأس المال، إلّا إذا اشترط المالک أن تکون النفقة علی نفسه (عامل)، و المراد بالنفقة ما یحتاج إلیه، من مأکول و مشروب و ملبوس و مرکوب و آلات و الأدوات – کالقربة و الجوالق – و أجرة السکن، و نحو ذلک مع مراعاة ما یلیق بحاله عادة علی وجه الاقتصاد، فلو أسرف حسب علیه، و لو قتّر علی نفسه، أو لم یحتج إلیها من جهة صیرورته ضیفاً – مثلاً – لم یحسب له، و لا تکون من النفقة هنا جوائزه و عطایاه و ضیافاته و غیر ذلک، فهی علی نفسه إلّا إذ کانت لمصلحة التجارة» (1)

ص: 789


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

ترجمه متن

عامل حق ندارد در حضر از مال مضاربه خرج کند، اگر چه کم باشد، حتی پول خُرد سقّا را.

و هم چنین است در سفر در صورتی که سفر به اذن مالک نباشد، و اما اگر به اذن او باشد، پس حق دارد از سرمایه هزینه کند، مگر این که مالک شرط کرده باشد که نفقه اش به عهده خود او باشد، و مقصود از نفقه چیزی است که به آن احتیاج دارد از (قبیل) خوردنی، آشامیدنی،، پوشیدنی، سواری، و سایر وسائل سفر، مانند مشک و جوال و اجرت مسکن و مانند اینها، با مراعات آنچه بر حسب عادت و به طور اعتدال مناسب حال او می باشد؛ پس اگر اسراف کند به حساب خودش می باشد، و اگر بر خودش سخت گرفت (و خرج کمتری کرد) و یا احتیاج به آن پیدا نکرد به جهت این که مثلاً میهمان شده است، برای او حساب نمی شود.

و جائزه ها و هدیه ها و میهمانیهای عامل از نفقه نیست، پس آنها به حساب خودش است مگر اینکه برای مصلحت تجارت باشد.

وفی المسألة فروع:

1: نفقة العامل فی الحضر.

2: نفقة العامل فی السفر.

3: إذا قتّر هل یحسب له؟

بحث در این است که جناب عامل در زندگی خودش احتیاج به مبلغ و پول دارد، نفقه و هزینه عامل در حضر به عهده کیست و در سفر بر عهده چه کسی می باشد ؟

اما در حضر شکی نیست که بر عهده خودش است، البته مراد از نفقه، مسکن، مطعم، مشرب و ملبس است، یعنی چیزهایی که انسان در زندگی به آنها احتیاج دارد، بنابر این، اگر کسی عامل است، نباید نفقه و هزینه زندگی خودش را از رأس المال بردارد، بلکه در حضر باید از کیسه خودش مصرف کند و بخورد، مثلاً اجاره خانه را خودش بدهد، وجه آب، برق،گاز و تلفن را خودش بدهد، اینها ارتباط به مضاربه ندارد.

ص: 790

به نظر می رسد که این مسأله جای بحث و گفت و گو ندارد که در حضر به عهده خودش است،.

«إنّما الکلام» نفقه عامل در سفر چگونه است؟در اینجا سه قول است:

1: قول مشهور این است که در سفر بر عهده رأس المال است، یعنی جناب عامل وقتی به سفر می رود، مسافر خانه می گیرد و غذا می خورد و سایر نیازمندیهای روز بر عهده رأس المال است. چرا؟ چون کسی که در مضاربه اذن می دهد، قهراً در سفر هم اذن داده، اذن در سفر هم اذن در این است که نفقه را از رأس المال بردارد.

اما در عین حال باید مسأله را به صورت دیگر مطرح کرد، البته معمولا همین را می گویند که هزینه و نفقه عامل در سفر بر رأس المال است، یعنی در حضر از کیسه خودش است، اما در سفر بر رأس المال است، ولی مسأله سه صورت دارد:

الف: گاهی در مالک در مضاربه شرط می کند که هزینه سفر هم بر عهده خودت است، اگر مالک یک چنین شرطی را بکند، قهراً بر عهده عامل است، معلوم می شود اگر بر عهده عامل شد، مسلّماً پایه ربح می رود بالا، اگر بنا باشد که عامل در سفر از کیسه خودش بخورد، قهراً بهره اش از ربح بالا می رود.

ولی اگر عکس را شرط کند و بگوید هزینه نفقه عامل در سفر بر عهده رأس المال است، این جای بحث نیست، پس اگر شرط کنند طبق شرط باید عمل کنند.

اما اگر مطلق گذاشتند،مشهور این ا ست که بر عهده رأس المال است، البته در اینجا دو قول دیگر نیز وجود دارد، منتها به آن دو قول چندان عمل نشده است.

ص: 791

قول دوم: قول دوم این است که جناب عامل تفاوت ما بین سفر و حضر می گیرد، مثلاً این آدم اگر در قم زندگی می کرد، هزینه هر روزه اش چه مقدار بود (فرض کنید دویست تومان هزینه اش بود ) الآن در سفر می شود چهار صد تومان، عامل دویست تومانش را از کیسه خودش حساب بکند، دویست تومان دیگر را از رأس المال

قول سوم: قول دیگر می گوید اگر مطلق بگذارد، هزینه و نفقه سفر بر عهده عامل است، این قول خیلی شاذ است.

پس اگر شرط کند که هزینه و نفقه سفر بر عهده مالک باشد، قهراً به عهده او (مالک) خواهد بود، اگر شرط کند که بر عهده عامل باشد، قطعاً بر عهده عامل می باشد، اگر مطلق بگذارد، سه قول است، قول مشهور این است که بر عهده مالک است، قول دیگر اینکه تفاوت را باید کم کند، مثلاً اگر این آ دم در حضر بود، هزینه اش دویست تومان بود،در سفر هزینه اش چهار صد تومان است، دویست تومانش را از رأس المال حساب کند، دویست تومان دیگرش را از کیسه خود، قول دیگر قول شاذ است و می گوید اگر مطلق بگذارد، بر عهده عامل است.

إذا قتّر هل یحسب له؟

مطلب دیگر اینکه اگر این آدم در سفر بر خودش سخت گرفت، مثلاً به جای این که هتل برود، مسافرخانه رفت، مسلّماً هزینه مسافر خانه کمتر از هتل است یا به جای اینکه کباب برگ بخورد، ارده شیره خورد، آیا می تواند ما زاد را بر دارد؟ نه خیر، تو می توانستی در یک حدی خرج کنی، حالا که خرج نکردی، حق نداری که از رأس المال برداری.

ص: 792

عطایا و جوائزی که در راستای تجارت پرداخت می شود بر عهده کیست؟

کما اینکه اگر این آدم در تجارت احتیاج دارد که بعضی ها را ببیند، جایزه بدهد، جایزه به نویسنده بدهد، آیا جوائزی را که عامل پخش می کند بر عهده عامل است یا بر عهده مالک؟ اگر مؤثر در تجارت است، مسلّماً بر عهده رأس المال است.

بنابراین، ما در این مسأله بیستم چهار فرع را متذکر شدیم:

الف؛ در حضر بر عهده عامل است.

ب؛ فی السفر أقوال، اگر شرط کرده که بر عهده عامل باشد، بر عهده عامل است و اگر شرط کرده که بر عهده مالک باشد، بر عهده مالک است، اگر مطلق گذاشت سه قول است، قول مشهور این است که بر عهده مالک است، قول دوم این است که ما به التفاوت را بر دارد، قول سوم این است که از کیسه خود عامل است که این قول شاذه است.

ج؛ فرع سوم این است که:« لو قتّر علی نفسه»، یعنی جناب عامل اگر در سفر هزینه خود را پایین آورد، حق ندارد ما زاد را برای خودش بردارد.

د؛ عطایا و جوائزی را که جناب عامل در راستای بهتر شدن تجارت می دهد بر عهده کیست؟ اگر اینها در معامله مؤثر است، می تواند همه اینها را پای مالک حساب کند، البته اینها را که ما می خوانیم از نظر فقهی روشن است، اما امروز کوچک و بزرگ، ریز و درشت را در قراردادها می نویسند، ما در حقیقت منهای آن قرارداد ها بحث می کنیم، و الا امروز کسانی که در تجارت وارد هستند، کوچک و بزرگ را در قرار داد می نویسند که آیا بر عهده عامل است یا بر عهده مالک، هزینه سفر، هزینه هواپیما و سایر هزینه ها، همه را در قرار داد ها می نویسند.

ص: 793

ولی ما منهای قرار داد بحث می کنیم و الا در قرار داد هرچه نوشتند، طبق آن عمل می کنند.

المسألة الحادیة و العشرون: « المراد بالسفر المجوّز للإتفاق من المال هو العرفی لا الشرعی، فیشمل ما دون المسافة، کما أنّه یشمل أیّام إقامته عشرة أیّام أو أزید فی بعض البلاد، إذا کانت لأجل عوارض السفر، کما إذا کانت للراحة من التّعب، أو لانتظار الرفقة، أو خوف الطریق، و غیر ذلک، أو لأمور متعلّقة بالتجارة، کدفع العشور و أخذ جواز السفر»

ترجمه متن:

مقصود از سفری که مجوّز خرج کردن از رأس المال و سرمایه است، مسافرت عرفی است نه مسافرت شرعی؛ پس شامل کمتر از مسافت شرعی نیز می شود، کما این که شامل ایام اقامت ده روزه اش یا بیشتر در بعضی از شهرها می شود، در صورتی که اقامه اش یا بخاطر عوارض مسافرت باشد، مثل این که برای خستگی گرفتن یا انتظار رفقا را کشیدن یا ترسناک بودن راه و غیر اینها باشد یا برای اموری که مربوط به تجارت است باشد،مانند پرداخت ده یک (گمرک) و گرفتن گذرنامه.

سوال

سوال این است: اینکه می گویند هزینه سفر عامل بر عهده مالک است، یعنی بر رأس المال است، مراد کدام سفر است؟

جواب

می فرماید: مراد از سفری که ما در اینجا می گوییم سفر شرعی (که هشت فرسخ است) نیست، یعنی ما نمی خواهیم در اینجا حکم نمازش را بحث کنیم، بلکه مراد از سفر، یعنی غیر الحضر، پس مراد ما از سفر، سفر شرعی نیست، مراد از سفر این است که در حضر نباشد هر چند به اندازه مسافت شرعی هم نباشد

خلاصه مطلب این که در حضر تمام هزینه ها به پای خود عامل است، اما در سفر بر عهده مالک است، سفر یعنی در محیط زندگی خودش نباشد، اما لازم نیست حتماً هشت فرسخ باشد، بلکه سه فرسخ کفایت می کند.

ص: 794

آیا اقامت ده روز در باب مضاربه قاطع موضوع سفر است؟

آقایان می گویند اقامت ده روز قاطع موضوع سفر است، یعنی دیگر این آ دم مسافر نیست، آیا در باب مضاربه نیز چنین است؟

جوابش این است که: بله، این آدم (عامل) شرعاً مسافر نیست ،ولی در اینجا مسافر است، یعنی حتی اگر دو ماه در جایی بماند،این آدم در سفر است هر چند قصد اقامه کرده باشد.

البته حضرت امام (ره) که این جمله را مطرح می کند، این جمله اشاره به قول فقهاست که می فرمایند:« اقامه عشره أیّام» قاطع موضوع سفر است.اقامت ده روز در نماز و روزه مؤثر است نه در اینجا.

خلاصه مطلب، هر چیز که لازمه سفر است و من بخاطر سفر هزینه کنم، همه اینها را می توانم از بیت المال بگیرم، در قدیم الایام تنها نمی شد سفر کرد، باید با کاروان می رفتند، من باید پول گمرک را بدهم، و دادن پول گمرک طول می کشد، می فرماید: بروم ویزا بگیرم یا خروجی بگیرم، در کشور های دیگر باید انسان خروجی بگیرد، خلاصه هر کاری که مربوط به تجارت است، هر چه بمانم، باید از رأس المال بر دارم.

و أمّا لو بقی للتفرّج أو لتحصیل مال لنفسه و نحو ذلک، فالظاهر کون نفقته علی نفسه إذا کانت الإقامة لأجل مثل هذه الأغراض بعد تمام العمل و أمّا قبله فإن کان بقاؤه لإتمامه و غرض آخر، فلا یبعد التوزیع بالنسبة إلیهما، و الأحوط احتسابها علی نفسه، و إن لم یتوقّف الإتمام علی البقاء و إنّما بقی لغرض آخر فنفقة البقاء علی نفسه، و نفقة الرجوع علی مال القراض لو سافر للتجارة به، و إن عرض فی الأثناء غرض آ×ر و إن کان الأحوط التوزیع فی هذه الصورة و أحوط منه الاحتساب علی نفسه» (1)

ص: 795


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

ترجمه متن:

اما اگر برای تفریح یا برای تحصیل مال برای خودش و مانند اینها آنجا بماند، ظاهر آن است که نفقه اش به حساب خودش است در صورتی که اقامتش در آنجا بعد از تمام کردن کار بخاطر مانند این اغراض باشد، و اما قبل از تمام شدن کار اگر (هم) بخاطر تمام کردن آن و هم به قصد دیگری مانده است،بعید نیست که نفقه اش بین آنها به نسبت توزیع شود، و ا حتیاط آن است که به حساب خود بگذارد.

اگر تمام کردن کار متوقف بر ماندن نباشد و ماندن او فقط بخاطر غرض دیگری باشد، نفقه ماندن به حساب خودش است و نفقه بر گشتن در صورتی که برای تجارت یا مضاربه سفر کرده باشد بر مال مضاربه است، اگر چه در اثناء غرض دیگری هم پیش آمده باشد، هر چند احتیاط آن است که در این صورت، تقسیم شود و احتیاط بیشتر از آن، این است که به حساب خودش بگذارد.

اگر اعمال تجارت تمام شده و بخواهد برای سایر کارها بماند،مانند تفریح و کار های دیگر، فرض کنید می خواهد در مکه بماند و عمره بجا بیاورد، مثلاً تجارتش در مکه بوده و می خواهد عمره را بجا بیاورد، اینها پای تجارت حساب نیست.

اگر کار تجارت تمام نشده، ولی من ضمن کار تجارت، کارهای شخصی را هم انجام می دهم، فرض کنید شش روز طول می کشد تا کار تجارت به سامان برسد، اما من در این شش روز کار شخصی هم انجام می دهم، اینجا هزینه را چه کنیم؟ اینجا هزینه را باید بالمناصفه بدهیم، یا بگوییم همه اش بر عهده عامل است؟

ص: 796

دیدگاه صاحب عروه

مرحوم سید طباطبائی یزدی می فرماید حتی در همین جا بر عهده مالک است. چرا؟ هر چند من در ضمن این شش روز کار شخصی انجام می دهم، اما بالأخرة انجام بدهم یا انجام ندهم، من بالأخره شش روز در این شهر بمانم، پول مسکن و پول غذا را بدهم، حالا شما کدام را انتخاب می کنید؟

لو أقامه لغرض آخر

لو أقام لغرض آخر فهو علی أقسام ثلاثة:

1: لو أقام لغرض آخر بعد تمام عمل المضاربة، کما لو بقی للتفرّج، أو لتحصیل مال لنفسه و نحو ذلک، فلا شکّ أنّ النفقة علی نفسه، لأنّ الإقامة عندئذ لیس من مقدمات التجارة و لا من متمماتها.

2: لو بقی لهذه الأغراض أیضاً قبل إتمام العمل، لکن کان إتمام العمل متوقفاً علی الإقامة أیضاً، فهناک احتمالات:

الف؛ توزیع النفقة بالنسبة إلیهما، لأجل أنّ کلا من الغرضین علّة تامّة للاقامة، حتی لو لم یکن الغرض الثانی موجوداً، لکان علیه الإقامة لإتمام العمل.

ب؛ احتساب النفقة علی نفسه و هو مقتضی الاحتیاط.

این موافق احتیاط است، آدمّ های با تقوی همین کار را انجام می دهند.

ج: و لکن الأقوی – کما علیه الطباطبائی فی العروة – جواز أخذ تمام النفقة من مال التجارة، لإطلاق الدلیل بعد صدق کون مقامه للتجارة، لأنّ المفروض أنّ کلّا من الغرضین علّة تامّة.

فرمایش سید طباطبائی یزدی مطابق قواعد فقهی است.

3: لو بقی لهذه الأغراض أیضاً، لکن لم یتوقّف الإتمام علی البقاء، فلا شکّ أنّ نفقة البقاء علی نفسه إذ لیس نفقة المضاربة.

اما اگر برای این اغراض ماند، اما موثر در امر تجارت نیست، این مسلّماً بر عهده عامل است.

ص: 797

نفقة الرجوع

تا اینجا تمام بحث ما در رفتن و ماندن بود، بر گشتن چطور؟

بر گشتن بدون خلاف بر عهده مالک است حتی اگر ده روز برای خودم بمانم، باز هم برگشت بر عهده مالک است چون رجوع امر قهری است چه من کار شخصی انجام بدهم یا انجام ندهم، باید بر گردم، پس در مسأله رجوع و برگشتن همه اتفاق دارند که هزینه رجوع و برگشت بر عهده مالک است. چرا؟ چون برگشتن امر قهری است.

هرگاه عامل در یک سفر هم برای خودش و هم برای مالک تجارت کند، نفقه به عهده چه کسی است؟ 96/01/26

موضوع: هرگاه عامل در یک سفر هم برای خودش و هم برای مالک تجارت کند، نفقه به عهده چه کسی است؟

مسأله بیست و دوم راجع به این است که اگر جناب عامل سفر برود و رأس المال را نیز همراه خودش ببرد، فرض کنید چند عدل پارچه همراه خود می برد تا بفروشد، ضمناً خودش هم یک رأس المال دارد که یا پارچه است یا چیز دیگر، یعنی در این سفر هم تجارت خودش را انجام می دهد و هم تجارت مالک را، طبعاً این سفر نفقه می خواهد، نفقه این آدم (عامل) به عهده کیست؟

گاهی این آدم عامل دو نفر است، یعنی برای خودش تجارت نمی کند، بلکه عامل دو نفر است، هم رأس المال زید را می خواهد بفروشد و هم رأس المال عمرو را می خواهد بفروشد، عامل دو نفر است، در اینجا نفقه چگونه است؟

در اینجا دو قول است:

1: یک قول این است که نفقه را حسب المالین محاسبه می کنند، یعنی حسب رأس المال، فرض کنید رأس المال جناب زید صد تومان است ، اما رأس المال جناب عمرو سیصد تومان می باشد، قهراً یک سوم نفقه بر عهده عمرو باشد و دو سوم نفقه هم به عهده زید، خلاصه اینکه نفقه حسب رأس المال حساب می شود.

ص: 798

اما اگر مطلب بر عکس شد، مثلاً رأس المال زید دویست تومان است، اما رأس المال صد تومان می باشد، باز هم نفقه حسب رأس المال حساب می شود. این قول اول بود که اتفاقاً در میان ما قائل نیز دارد.

2: قول دوم این است که در محاسبه میزان رأس المال نیست، بلکه میزان عمل است، مثلاً باید نگاه کرد که جناب عامل چه قدر برای این رأس المال می دود، اگر من برای رأس المال خودم ده روز می دوم، اما برای رأس المال عمرو پنج روز دیدم، قهراً من باید ثلثان باشم و عمرو باید ثلث باشد.

و اگر مسأله بر عکس شد، یعنی اگر من برای خودم پنج روز دویدم تا جنسم به فروش رفت، اما جنس طرف (عمرو) ده روز طول کشید تا فروخته بشود، دو ثلث با اوست و یک ثلث با من. این قول دوم بود، و بیشترین علمای ما همین قول دوم را قائلند و می فرمایند میزان عمل است نه رأس المال.

دیدگاه حضرت امام (ره)

حضرت امام در متن قائل به تفصیل است و می فرماید اگر من هم برای خود عامل هستم و هم برای دیگری، پای خودم در میان است، اینجا اقل الأمرین را حساب بکند، اقل الأمرین،یعنی کمترین باید مال طرف باشد، اکثرش با من باشد، یعنی در حقیقت اگر پای من در میان بود، من باید اقل الأمرین با شریک و اکثر الأمرین را برای خودم در نظر بگیرم، یعنی مراد این است.

اما اگر پای من در کار نیست، بلکه من عامل دو نفر دیگر هستم، حضرت امام (ره) در اینجا یک عبارت مجمل دارد و حاصل عبارتش این است که باید مصالحه کنند، یعنی جناب عامل طرفین رأس المال را ببیند و بگوید من برای هردو دویدم، با هم مصالحه کنید، این حاصل فرمایش متن است.

ص: 799

متن تحریر الوسیلة

المسألة الثانیة و العشرون: « لو کان عاملاً لاثنین أو ازید، أو عاملاً لنفسه و غیره، توزّع النفقة، و هل هو علی نسبة المالین أو نسبة العملین؟ فیه تأمّل و إشکال، فلا یترک الاحتیاط برعایة أقلّ الأمرین، إذا کان عاملاً لنفسه و غیره، و التخلّص بالتصالح بینهما و معهما إذا کان عاملاً لاثنین مثلاً» (1)

اگر عامل دو نفر یا بیشتر،یا عامل برای خودش و دیگری باشد نفقه، تقسیم می شود، و آیا تقسیم آن بر اساس نسبت دو مال است یا نسبت دو کار؟ در آن تأمل اشکال است. پس در صورتی که عامل خود و دیگری است احتیاط به مراعات کمترین آنها ترک نشود و در صورتی که عامل دو نفر مثلاً باشد (احتیاط ترک نشود که) آن دو با هم مصالحه کنند و عامل با آنها مصالحه کند و خلاصی پیدا کنند.

کلام فقها در مسأله

1: قال الشیخ: « فإن کان له فی صحبته مال لنفسه غیر مال القراض، کانت النفقة بقسطه علی قدر المال بالحصص، علی قول من قال: له کمال النفقة، و علی ما قلناه یتفق من مال نفسه خاصّة» (2)

2: و قال المحقق: « و لو کان لنفسه مال غیر مال القراض، فالوجه التقسیط» (3)

3: قال الشهید الثانی: « وجه التقسیط ظاهر، لأنّ السفر لأجلهما فنفقته علیهما» (4)

هذا کلّه فی أصل التقسیط، و إنّما الکلام فی کیفیة التقسیط، فهل هی علی نسبة المالین أو نسبة العملین؟

ص: 800


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.
2- المسبوط، شیخ طوسی، ج3، ص173.
3- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص138.
4- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج4، ص349.

4: قال الشهید الثانی: « وجهان، أجودهما الأوّل، لأنّ استحقاق النفقة فی مال القراض منوط بکونه الباعث علی السفر، و لا نظر إلی العمل فی ذلک» (1)

دیدگاه آیت الله خوئی

5: ثمّ إنّ المحقق الخوئی اختار أنّ التقسیط علی نسبة العملین، فقال: « و ذلک لعدم ملاحظة القیمة و المالیة فی المضاربة عند إخراج نفقات العامل، فإنّه یأخذ نفقات سفره بتمامها و کمالها بإزاء عمله، من غیر فرق بین قلّة مال المضاربة و کثرته، کما لو أرسل کلّ من تاجرین رسولاً إلی بلد لقیامه بعمل معیّن، و کان رأس المال أحدهما أضعاف رأس المال الآخر، فإنّ کلّا منهما سیخسر من النفقات بمقدار ما یخسره الآخر منها إذا تساوت نفقاتهما، و الحال أنّ رأس مال أحدهما أضعاف رأس مال صاحبه، و لیس ذلک إلّا لکون العبرة فی إخراج نفقته من رأس المال، بالعمل و السفر لأجله، دون کثرة مال المضاربة أو قلّتها.

و إذا کان الأمر کذلک فی أصل المطلب، یکون الأمر کذلک عند التوزیع أیضاً، فیلحظ العملین دون المالین.

و الحاصل أنّ سبب استحقاق النفقة، إنّما هو العمل دون المال، فإنّه أجنبی بالمرّة عنه، و لعلّ هذا هو المرتکز فی الأذهان» (2)

حاصل بیان ایشان است که اگر دو تاجر هر کدام یک نفر را بفرستد و نفقه هردو مساوی باشد، هیچ وقت در آنجا سرمایه را در نظر نمی گیرند هر چند سرمایه یکی از آنها زیاد و سرمایه دیگری کم باشد، اصلاً نمی گویند این آدم عامل صد تومان است و دیگری عامل سیصد می باشد، بلکه نظر به کار کرد شان دارند و می گویند هر دو چه قدر کار کرده اند، اگر مسأله در دو عامل مستقل این گونه است، هکذا در عامل مشترک نیز مطلب چنین است، یک عامل، عامل دونفر است، می گویند چه قدر کار کرده است؟ اگر برای هردو مساوی کار کرده، مساوی است و اگر بالتفاوت است، قهراً بالتفاوت خواهد بود. بیان ایشان کافی است.

ص: 801


1- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج4، ص349.
2- المبانی فی شرح العروة، سید ابو القاسم خوئی، ج1، ص54.

ثمّ إنّ الظاهر من العلّامة التفصیل بین ما کان عاملاً لمالکین فتقسّط النفقة علی العملین، و بین ما إذا کان عاملاً لمالک و اصطحب مالا لنفسه، فاحتمل أن تکون النفقة مقسّطاً علی المالین، قال: « لو کان مع العامل مال لنفسه للتجارة و استصحبه معه فی السفر لیعمل فیه، و فی مال القراض قسّطت النفقة علی قدر المالین، لأنّ السفر إنّما کان لماله و مال القراض، فالنفقة اللازمة بالسفر تکون مقسومة علی قدر المال (المالین) و هو قول بعض الشافعیه.

و یحتمل النظر إلی مقدار العمل علی المالین و توزیع النفقة علی أجرة مثلهما، و هو قول بعض الشافعیة» (1)

ما اینجا اقوال علما را نقل کردیم که گاهی می گویند علی المالین است، گاهی می گویند علی العملین است، اما بیان آیت الله خوئی روشن تر است، ایشان می فرماید اگر دو تاجر، دو نفر را بفرستد،هیچ وقت این دو نفر در نفقه، میزان سرمایه دو نفر نیست، بلکه می گویند چه قدر این دو نفر خرج کرده اند هر چند سرمایه یکی صد تومان و سرمایه دیگری سیصد تومان باشد، اگر مسأله در دو نفر چنین است، در یک نفر مشترک نیز مسأله چنین خواهد بود.

گفتار استاد سبحانی

ولی من عرض می کنم که نمی شود میزان واحدی را معیار قرار داد و گفت همه جا میزان عملین است، یا همه جا میزان مالین است، بلکه گاهی از اوقات، «مالین» سبب می شود که تلاش زیاد باشد، اما اگر مال کم باشد، تلاش کم باشد، یعنی قلت مال و کثرت مال در تلاش انسان فرق کند، آنچنان نیست که بگوییم قلت و کثرت مال تاثیر در مسأله ندارد، آدمی که یک میلیارد همراهش است با آدمی که یک میلیون همراهش می باشد، تلاش او با دیگری خیلی فرق می کند، بنابراین، باید روی هم حساب بکنیم و بینیم کدام موثر است، گاهی مالین موثر است، فکر این آدم در اکثر مالاً بیشتر کار می کند تا آدمی که اقل مالاً است.

ص: 802


1- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج17، ص106.

والظاهر أن لا توجد ضابطة کلیّة فربما یکون للمالین دور (نقش) فی طول الإقامة و قصرها، من حیث القلّة و الکثرة،و ربما یکون لنوع المضاربة تأثیر فی قلّة العمل و کثرته، و طول فترة الإقامة و قصرها.

فالظاهر هو التقسیط علی قلّة العمل و کثرته و طول الزمان و قصره، و الأحوط ما ذکره المصنّف من التصالح بین العامل و ربّ المال، أو التصالح بینه و بین مالکی المالین.

هر چند همه اینها موثر است، سرمایه زیاد باشد، عمل بیشتر می خواهد، سرمایه کمتر باشد،عمل کمتر است، اگر نوع عمل روزانه است، عمل کمتر است،اما اگر چیزی باشد که همه مردم آن را نمی خرند، باز بر می گردد به عمل،البته قول عمل،قول ممتاز است،البته اینها را هم باید در نظر گرفت.

حضرت امام قول سوم را قائل است، آقایان می گویند یا حسب المالین یا حسب العملین، ولی ایشان (امام ره) می فرماید اگر خودش است با دیگران، أقل الأمرین، یعنی نفقه را حساب کنند و ببینند حسب المالین کمتر است یا حسب العملین کمتر است، هر کدام کمتر است، آن را قبول کند، البته این مطابق احتیاط است، فرض کنید حسب العمل بیشتر است، اما حسب المالین کمتر است، می فرماید آن را می گیرد، اگر خودش با دیگری است، اقل الأمرین را می گیرد، « فلا یترک الاحتیاط برعایة أقلّ الأمرین، إذا کان عاملاً لنفسه و غیره، و التخلّص بالتصالح بینهما و معهما إذا کان عاملاً لاثنین مثلاً» اگر این آدم عامل دو نفر است، و التخلّص بالتصالح بینهما، یعنی بین الأمرین، و معهما، یعنی مع المالکین.

مسأله بیست و سوم

مسأله بیست و سوم این است که جناب عامل ده قطعه فرش خودم را همراه خود بردم که بفروشم، ولی پولی در جیبم نیست، به منطقه رسیدم، نفقه را از کجا بر دارم؟ می فرماید: نفقه را از رأس المال بردارد، یعنی جنس اول را که فروخت، از همان جنس اول نفقه را بردار هر چند هنوز ربح حاصل نشده، البته نفقه بر ربح است (قانون این است که نفقه بر ربح باشد)، ولی چون اول کار است و این آدم (عامل) هنوز چیزی را نفروخته،اولین جنسی را که فروخت، نفقه اش را از آن بر دارد، اگر در آینده معامله سود کرد، آنچه را که از سود بر داشته، روی رأس المال می گذارد،کسری را روی ربح می آورد.

ص: 803

اما اگر ربح نکرد، مسلّماً این ضرر بر مالک خواهد بود، بنابراین، آدمی که مسافر است و نفقه احتیاج دارد، لازم نیست که منتظر بشود تا معامله سود آور باشد، چون اگر منتظر باشد که معامله سود آور باشد، کار به سامان نمی رسد، زیرا چه بسا ممکن است چند روز طول بکشد تا معامله سود آور باشد، فعلاً این آدم (عامل) از همان مبلغی که فروخته خرج می کند، آینده را نگاه می کند، اگر در آینده سود کرد، آنچه را که برداشته، روی اصل سرمایه می گذارد و از سود کم می کند، اما اگر چنین کاری را نکرد، مسلّما ضرر بر می گردد بر مالک.

البته این مسأله مسلّم نیست، یعنی این مسأله ای که حضرت امام می فرماید هر چند مشهور است، اما قول مخالف هم داریم،قول مخالف قول صاحب ریاض است، ایشان می فرماید اگر سود نکرده، از رأس المال بر دارد، بعداً حق ندارد آنچه را که بر داشته از سود جبران کند،تا سود نکرده، هر چه بخورد، از کیسه عامل است حتی اگر بعداً سود کرد، لازم نیست که سرمایه را ترمیم کند.

نفقه سفر عامل قبل از حصول ربح به عهده کیست؟ 96/01/27

موضوع: نفقه سفر عامل قبل از حصول ربح به عهده کیست؟

مسأله این ا ست که اگر جناب عامل، مال التجارة را با خودش در سفر برده و هنوز ربحی هم ظاهر نشده، نفقه عامل در سفر به عهده کیست؟

در اینجا (طبق تحقیق) سه قول بیشتر نیست:

1: قول اول، قول مشهور است که می گویند نفقه بر ربح است، منتها تا ربح حاصل نشده از رأس المال مصرف می کند که اگر بعداً ربحی پیدا شد به واسطه ربح، رأس المال را پر کند، و اگر احیاناً ربح حاصل نشد، باید از رأس المال کسر شود و این ضرر (بر مالک) اشکال ندارد چون همان گونه که مالک متضرر می شود، عامل نیز متضرر می شود، زیرا یکماه دویده و زحمت کشیده، چیزی گیرش نیامده فقط در سفر شکمش پر شده.

ص: 804

پس قول مشهور این است که نفقه سفر بر ربح است، به این معنی مادامی که ربح حاصل نشده از رأس المال می خورد، وقتی ربح حاصل شد، رأس المال را تکمیل می کند، بقیه ربح بینهما (مالک و عامل) طبق قرار داد تقسیم می شود و چنانچه مضاربه ربح نکرد، این خودش یکنوع خسارت است که باید هردو طرف ( یعنی مالک و عامل) متحمل بشوند، معنی تحمل مالک این است که رأس المالش از بین می رود، جناب عامل هم متحمل می شود چون چند ماه دویده و هنوز چیزی گیریش نیامده است، این قول اول است، قول متن ( حضرت امام ره) و مشهور نیز همین است.

2: قول دوم مال صاحب ریاض است، صاحب ریاض خیلی طرفداری از کارگر کرده است و لذا می فرماید نفقه همیشه از رأس المال است حتی اگر بعداً هم ربح پیدا شد، ما حق نداریم از این ربح رأس المال را تکمیل کنیم، در واقع در اینجا از جناب عامل خیلی طرفداری شده است.

پس قول صاحب ریاض این شد که نفقه عامل در سفر مطلقا بر رأس المال است خواه مضاربه ربح بکند یا ربح نکند(ربح أم لم یربح).

3: قول سوم، قول صاحب جواهر است، ایشان می گوید من قائلی پیدا نکردم،ایشان (به عکس صاحب ریاض) از جناب مالک طرفداری می کند و می فرماید اگر ربح کرد، نفقه عامل از ربح است و اگر ربح نکرد،«فلا نفقة له»، دیگر برای عامل نفقه نیست، عامل باید از جیب خودش بخورد.

دلیل قول اول

دلیل مسلّماً مال اول است، زیرا عقلای عالم بر همین است، جناب عامل در این راه وقت و جان خودش را صرف می کند، مالک هم باید در این راه مال خودش را بگذارد و صرف کند، قانون کلی این است که اگر (مضاربه) ربح کرد، از ربح می خورد، ربح خوردن تنها به ضرر مالک نیست، بلکه به ضرر عامل هم است، چون عامل وقتی از ربح می خورد، پول هتل، غذا و امثالش را می دهد، در واقع از درآمدش کاسته می شود، اگر ربح کرد، ضرر بر هردو متوجه است، اگر ربح هم نکرد، چاره جز این نیست که مالک آن را تامین کند، از مالک مالش کم می شود، عامل هم چند ماه دویده و چیزی گیرش نیامده، خلاصه مقتضای قواعد و عدل و انصاف همین قول اول است.

ص: 805

بررسی قول دوم

قول دوم، یکنوع افراط است، چون در این قول خیلی طرفداری از عامل شده و می گوید عامل مطلقاً از رأس المال بخورد خواه سود بکند یا سود نکند، حق ندارد از ربح بخورد، بلکه ربح بین هردو تقسیم می شود.

بررسی قول سوم

قول سوم (در واقع) یکنوع تفریط است، چون می گوید اگر مضاربه ربح کرد، جناب عامل از آن بخورد و استفاده کند و اگر ربح نیست، یعنی مضاربه ربح نکرد، عامل از کیسه خودش بخورد «فلا نفقة له»، ایشان سفر را به حضر قیاس کرده (قیاساً للسفر علی الحضر) همانطور که جناب عامل در حضر از جیب خودش می خورد، در سفر هم باید از جیب خودش بخورد و حال آنکه بین سفر و حضر بسیار فرق است، در حضر خرج انسان خیلی کم است،اما در سفر خرج انسان خیلی زیاد تر است.

متن تحریر الوسیلة

المسألة الثالثة و العشرون: لا یعتبر ظهور الربح فی استحقاق النفقة، بل یتفق من أصل المال و إن لم یکن ربح، نعم، لو أنفقه و حصل الربح فیما بعد، یجیر ما أنفقه من رأس المال بالربح کسایر الغرامات و الخسارات، فیعطیی المالک تمام رأس ماله، فإن بقی شیء یکون بینهما» (1)

در استحقاق مخارج، داشتن یا پیدا شدن سود معتبر نیست، بلکه از اصل مال خرج می شود اگر چه سودی نباشد، ولی اگر خرج کند و بعداً سود حاصل شود، آنچه را از سرمایه خرج کرده بود با سود جبران می شود، مانند سایر غرامت ها و زیان ها، پس به مالک تمام سرمایه اش داده می شود و سپس اگر چیزی باقی ماند بین آنها می باشد.

ص: 806


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

شرح مسأله

القول الأوّل: ینفق من أصل المال و إن لم یحصل ربح أصلاً، نعم لو حصل الربح بعد هذا تحسب من الربح و یعطی المالک تمام رأس ماله، ثم یقسّم الربح بینهما.

1: قال العلّامة: « و إذا أطلق القراض کان له الانفاق فی السفر بالمعروف من غیر إسراف و تقتیر، و القدر المأخوذ فی النفقة یحسب من الربح، فإن لم یکن هناک ربح فهو خسران لحقّ المال» (1)

2: و قال الشهید الثانی: « و لا یعتبر فی النفقة ثبوت ربح بل ینفق و لو من رأس المال إن لم یکن ربح، و إن قصر المال. نعم لو کان ربح فهی منه مقدّمة علی حقّ العامل» (2)

3: و قال فی الجواهر: « ثمّ إنّ ظاهر النصّ و الفتوی عدم اعتبار ثبوت ربح فی النفقة، بل ینفق و لو من أصل المال إذا لم یکن ربح، لکن لو ربح بعد ذلک أخذت من الربح مقدّمة علی حقّ العامل، ضرورة کون ذلک کالخسارة اللاحقة للمال الّتی یجب جبرها بما یتجدّد من الربح» (3)

القول الثانی: ما یظهر من صاحب الریاض من أنّ النفقة علی رأس المال و لو مع حصول الربح، و إلیک عبارته: « و لا یعتبر فی ثبوتها (نفقه) حصول الربح، بل ینفق و لو من الأصل، لإطلاق الفتوی و النصّ، و مقتضاهما إنفاقها (نفقه) من الأصل و لو مع حصول الربح» (4) .

القول الثالث: ما احتمله صاحب الجواهر حیث قال: « نعم، إن لم یکن إجماع أمکن القول بأنّ النفقة إنّما تکون للعامل، حیث یکون ربح فی المال یحتملها أو بعضها، فتخرج حینئذ منه (ربح) علی المالک و المضارب، و إلّا فلا نفقة له (عامل)، کما أنّ نفقته حال الحضر من نصیبه خاصّة، و لعلّه أوفق بالأصل و النصّ إلّا إنّا لم نجده قولاً لأحد» (5)

ص: 807


1- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج17، ص104، المسألة262.
2- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج4، ص348.
3- جواهر الکلام، شیخ حسن نجفی، ج26، ص346.
4- ریاض المسائل، سید علی طباطبائی، ج9، ص78.
5- جواهر الکلام، شیخ حسن نجفی، ج26، ص347.

دیدگاه استاد سبحانی

والحقّ هو القول الأوّل، لأنّ الإذن فی السفر إذن فی مقدّماته – یعنی اذن در شیء، اذن در لوازمش نیز است، جناب مالک وقتی امر به سفر می کند، باید نفقه سفر را هم بدهد - فلو خسر المالک من محاسبة النفقة علی الأصل عند عدم الربح، فقد خسر العامل أیضاً بصرف سعیه أیّاماً عدیدة من دون ربح.

فالقول الثانی (قول صاحب ریاض) من أنّها من الأصل و لو مع حصول الربح إفراط، کما أنّ القول الثالث – بکون النفقة علی المالک عند حصول الربح و إلّا فلا نفقة للعامل – تفریط فی المسألة، بل یکون خسران العامل أکثر، لأنّ المفروض بقاء رأس المال، فما ذکره الماتن هو الأقرب، و قد علّله بأنّه کسائر الغرامات و الخسارات.

المسألة الرابعة العشرون: « الظاهر أنّه یجوز للعامل الشراء بعین مال المضاربة، بأنّ یعیّن دراهم شخصیة و یشتری بها شیئاً، کما یجوز الشراء بالکلّی فی الذمّة و الدفع و الأداء منه، بأن یشتری جنساً بألف درهم کلّی علی ذمّة المالک، و دفعه بعد ذلک من المال الذی عنده» (1)

ترجمه متن

ظاهر آن است که برای عامل جایز است با عین مال مضاربه خرید کند، به این ترتیب که درهم هایی را معین و مشخص کند و با آنها چیزی را بخرد، کما اینکه خرید به کلی در ذمّه و پرداختن و ادای آن از مال مضاربه جایز است،به این ترتیب که جنسی را به هزار درهم کلی بر ذمّه مالک بخرد و بعد از آن، آن را از پولی که نزد او است بپردازد، و اگر مال مضاربه قبل از اداء (آنچه به ذمه مالک خریده) تلف شود، ادای آن بر مالک از غیر مال مضاربه واجب نیست، زیرا اذن به این صورت نبوده است، و آنچه لازم عقد مضاربه است عبارت از اذن به خرید بطور کلی است که مقیّد به ادای آن از مال مضاربه باشد، زیرا اینگونه خرید هم عرفاً تجارت با مال است.

ص: 808


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.

البته عامل حق دارد که درهم های مشخص را تعیین کند و با آنها بخرد گرچه در معاملات، متعارف نیست، لیکن چنین خریدی (نیز) قطعاً مورد اذن و یکی از مصادیق تجارت به مال است، این در صورت اطلاق عقد است، و اما در صورتی که نحو خاصی را شرط کند پس آنچه شرط شده تبعیت می شود.

مسأله بیست و چهارم در باره این است که اگر مالک کیسه ای را که در آن درهم و دینار است به عامل داد و گفت با این دینار ها و درهم ها مضاربه کن، این سه حالت دارد:

الف؛ با همین دراهم و دنانیر معامله کند.

ب؛ به ذمه مالک بخرد، بعد از این کیسه بپردازد.

ج؛ به ذمه خودش بخرد ( بما أنّه أمین المالک) بعداً از کیسه بپردازد.

پس مسأله سه حالت پیدا کرد، گاهی خود کیسه را همراهش می برد (و در مقابل همین کیسه) جنس می خرد، در واقع معامله شخصیه است.

گاهی کلی و نسیه می خرد به ذمه مالک، به شرط اینکه از کیسه ادا کند، سوم اینکه به ذمه خودش بخرد، اما « بما أنّه عامل للمالک و أمینه»، بعد از این کیسه بپردازد.

علی الظاهر هر سه صورت باید صحیح باشد، یعنی هم اولی و هم دومی و هم سومی، مطلب را هر سه را تجویز می کند.

شرح مسأله

ذکر المصنّف فی المسألة أمرین:

1: أنّه إذا دفع المالک دراهم شخصیة للمضاربة إلی العامل، فهو مختار فی العمل بالنحو المذکور، بأن یشتری بالدراهم الشخصیة.

2: أن یشتری بقصد المالک و فی ذمّته بقصد أداء الثمن من مال المضاربة، و هذا هو المذکور فی المتن.

ص: 809

3: أن یشتری بقصد المالک و یجعل الثمن فی ذمّة نفسه لکن من حیث إنّه عامل و وکیل عن المالک، و مرجع الثالثة إلی الثانیة، و الظاهر صحّة الجمیع لأنّه إتجار بمال المالک، إلّا أن یشترط التجارة بالدراهم الشخصیة.

نعم نقل فی العروة عن المشهور أنّة لا یجوز للعامل أن یشتری فی الذمّة، و قال: المشهور – علی ما قیل – أنّ فی صورة الإطلاق یجب أن یشتری بعین المال، فلا یجوز الشراء فی الذمّة، و بعبارة أخری یجب أن یکون الثمن شخصیّاً من مال المالک لا کلّیّاً فی الذمّة.

و الظاهر أنّه یلحق به الکلّی المعیّن أیضاً.

ثمّ ذکر علل التخصیص بالنحو التالی:

1: أنّه القدر المتیقن.

2: الشراء فی الذمّة قد یؤدّی إلی وجوب دفع غیره، کما إذا تلف رأس المال قبل الوفاء، و لعلّ المالک غیر راض بذلک.

3: إذا اشتری بکلّی فی الذمّة لا یصدق علی الربح أنّه ربح مال المضاربة، ثمّ قال السیّد: و لا یخفی ما فی هذه العلل» (1)

صاحب عروه یک مطالبی را نقل کرده و می گوید مشهور همان اولی است،دومی و سومی باطل است، فقط باید با همان پول مشخص و معین بازار برود و جنس بخرد و بعداً بفروشد، اما دومی و سومی که نسیه بخرد، خواه به ذمه خودش یا به ذمه مالک، این باطل است، سه دلیل هم اقامه کرده است.

دلیل اول اینکه قدر متقین همان دراهم شخصی است، وقتی مالک کیسه را به عامل می دهد، معنایش این است که با همین کیسه مضاربه و معامله کند نه با ذمه مالک و یا ذمه خودش (یعنی ذمه عامل).

ص: 810


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص371، المسألة12، ط جامعه مدرسین.

دلیل دوم: گاهی جناب عامل قالی را به ذمه می خرد،تا بیاید پول قالی را از کیسه بدهد، می بیند که کیسه را سارق و دزد برده، در اینجا جناب مالک ناچار می شود که از پول دیگر، پول قالی را بدهد،قهراً جناب مالک خواهد گفت: جناب عامل! من کی به شما اجازه دادم، عامل که نسیه می خرد و چه بسا جناب مالک به این کار راضی نباشد.

دلیل سوم، اگر جناب عامل به ذمه بخرد هر چند بعداً از این کیسه بدهد، چنانچه ربح هم بکند، به این نمی گویند ربح المضاربه، ربح مضاربه آن است که از همان کیسه بپردازد، مرحوم سید می فرماید: « و لا یخفی ما فی هذه العلل»

مرحوم سید می فرماید این ادله خیلی علیل است، من قبل از آنکه رد ادله را بیان کنم،یک نکته را می گویم، این طرز بحث امروز عملی نیست، چون در زمان و عصر ما، تمام معاملات توسط چک انجام می گیرد، چک هم پولی است در بانک، پول هم در آنجا مشخص نیست، من بگیرم چک جناب مالک را می دهند یا چکی است که با هم امضا کرده ایم، معامله، معامله شخصی نیست.

بله، در قدیم الأیّام چون دایره مضاربه کوچک بوده، این بحث ها بوده، اما الآن که دایره مضاربه بزرگ شده و گسترش پیدا کرده است - البته من طرفدار بانک ها نیستم، مضاربه آنها،مضاربه باطل است،اسمش مضاربه گذاشته اند- بلکه مرادم مضاربه واقعی است، افرادی هستند که سرمایه را در اختیار فردی می گذارند یا شرکتی را تشکیل می دهند، اصلاً این مسائل در آنجا قابل عمل نیست.

اما ادله ای که آورده اند، همه این ادله علیل است، اما دلیل اول که می گوید قدر متیقن، قدر متیقن از کجاست، آنچه که هست از کیسه مالک برود، گاهی از کیسه ا مالک ابتداءً، و گاهی از کیسه مالک ثانیاً، یعنی جناب عامل نسیه می خرد، بعداً کیسه را بر می دارد و به طرف (مالک) می دهد،این قدر متیقن که می فرمایید، از کجا قدر متیقن است؟

ص: 811

عمده این است که جواب دومی را بدهیم و آن است، دلیل دومش این است که من (یعنی عامل) قالی را خریدم، بعد از خریدن قالی آمدم که پولش را از صندوق به طرف بدهم، دیدم صندوق را خالی کرده اند و صندوق به سرقت رفته، مالک ناچار می شود که دو مرتبه از کیسه خودش پول بدهد و حال آنکه راضی نیست.

جوابش این است که اصلاً در اینجا معامله باطل است، وقتی من قالی را خردم و آمدم تا از صندوق پولش را بدهم،دیدم که سارق رأس المال را به سرقت برده، در اینجا معامله باطل است، من هر چند به ذمه خریده بودم، منتها ذمه من مقیّد بود به رأس المال، وقتی رأس المال نیست، معامله باطل است ولذا لازم نیست که جناب مالک دو مرتبه پول از کیسه خودش بدهد، بلکه معامله در این صورت باطل است.

اما دلیل سوم که گفت این ربح مضاربه نیست، جوابش این است که چطور ربح مضاربه نیست، چه فرق می کند ربح ابتداءً باشد یا با واسطه، بنابراین، فرمایش متن، بسیار فرمایش متین و متقن است که هر سه صورت جایز است.

معامله عامل به سه نحو می تواند صورت بگیرد 96/01/28

موضوع: معامله عامل به سه نحو می تواند صورت بگیرد

بحث ما در این بود که جناب عامل می تواند سه جور معامله کند:

الف؛ مبلغ معین را با خود ببرد و با آن معامله کند.

ب؛ به عنوان نماینده مالک به ذمه او ( مالک) نسیه بخرد،اما مقید به اینکه از همین پول بپردازد.

ج؛ عکس دوم ،یعنی « بما أنّه نماینده مالک است» به ذمه خودش و با همین پول مالک می خرد.

ص: 812

خلاصه در همه حالات پای این پول در کار است، مثلاً اگر معامله شخصی کند با همین پول مالک است، اگر ذمه ای باشد ( خواه ذمه مالک و خواه ذمه خودش (عامل)، باز هم مقید به همین مبلغی است که در اختیارش است.

حضرت امام (ره) هر سه را تجویز کردند، البته ایشان دوتا را گفتند، سومی هم که روشن است.

پس هر سه جایز است، خواه مشخصاً با همین پول معامله کند،خواه به ذمه مالک بخرد، منتها مقیّد به این پول، و خواه به ذمه خودش (عامل) بخرد و مقیّد به این پول. هر سه صورت صحیح است.

هر گاه رأس المال قبل از اداء تلف شود، تکلیف چیست؟

آنگاه در اینجا این مسأله پیش می آید که در کلام سید اشاره شد، اما حضرت امام مستقیماً عنوان می کند، آن این است که جناب عامل جنس را ذمه ای خرید، خواه به ذمه مالک و خواه به ذمه خودش، ولی متاسفانه وقتی آمد که مبلغ را بپردازد، دید رأس المال تلف شده، مثلاً رأس المال به سرقت رفته یا سیل آن را با خودش برده، تکلیف در اینجا چیست؟

دیدگاه حضرت امام و سایر فقها

در اینجا ایشان (حضرت امام) و همه علما (جز سید کاظم طباطبائی یزدی) می گویند مالک ملزم نیست که از کیسه دیگر وجه المال را بپردازد و معامله را درست کند، بلکه این معامله خود بخود باطل می شود، تحت آن قانون است که:« إذا تلف العین قبل القبض» معاملة باطل می شود، بنابراین، جناب عامل جنسی را که بر ذمه خود و یا بر ذمه مالک خریده، گسترده نبوده بلکه مقیّد به همین کیسه بود، حال که این کیسه را سارق به سرقت برده یا سیل آن را با خودش برده، پس هیچ نوع تعهدی از ناحیه مالک به پرداخت عوض نیست و در نتیجه این معامله باطل است و وفا به آن ممتنع است و معامله خود بخود باطل می شود.

ص: 813

البته در فقه به این می گویند اعذار عامه، اعذار عامه سبب می شود که معامله باطل بشود، مثلاً من سلم فروخته بودم، اما برف آمد یا نا امنی در آن منطقه حاکم شده به گونه ای که من نمی توانم جنس را از آنجا به اینجا منتقل کنم، به این می گویند اعذار عامه، اعذار عامه سبب می شود که معامله خود بخود باطل بشود. چرا؟ چون تعهد من در حد انسانی من بود،اما قدرت ما فوق انسانی من، مانند سیل، یا از بین رفتن امنیت و امثالش که نتوانم گندم را از آن منطقه منتقل کنم، من به این تعهد نکرده بودم، آقایان در فقه بابی به این عنوان ندارند، اما این اصطلاح را دارند که اعذار عامه سبب بطلان معامله می شود.

دیدگاه صاحب عروه

و العجب از صاحب عروة الوثقی که می فرماید باید مالک از کیسه خودش مبلغ را بپردازد و این معامله را امضا کند، ولی این فرمایش ایشان درست نیست، چون ما از ایشان سوال می کنیم که به چه دلیل ما جناب مالک را ملزم به پرداخت ثمن کنیم، دلیل بر الزام مالک نداریم، الزام در جایی است که از طرف مالک تعهدی باشد و در اینجا تعهد مالک در حد همین کیسه بوده و این الآن عملی نیست و چون عملی نیست، پس ما نحن فیه از قبیل اعذار عامه می شود و اعذار عامه سبب می شود که معامله باطل بشود.

نکته

اگر کسی شرکت های جدید را مطالعه کند، خواهد دید که یکی از آن شرکت ها شرکت توصیه است، شرکت توصیه این است که من ثروت زیاد دارم، مثلاً باغ دارم،پول دارم، ولی چهار نفر جمع می شویم و یک شرکتی را تشکیل می دهیم، می گوییم هر نفر یک میلیارد سرمایه گذاری می کنیم و قرار را بر این می گذاریم که اگر سود کرد، سودش مال این شرکت باشد و اگر ضرر کرد، ضررش نیز مال این شرکت، خلاصه مسؤلیت پای این شرکت است و ما هیچ نوع مسؤلتی نداریم، کأنّه این مبلغ را از خود جدا می کنیم و آنجا گذاشتیم ولذا اگر شرکت ورشکست شد، کسانی که طلبکار هستند، حق ندارند که سراغ اموال دیگر اینها بروند. چرا؟ چون از اول در قانون شرکت نوشتیم که مسئونیت محدود به همین سرمایه است، خیرش مال این است، شرش هم مال این است و اگر هم ضرر کرد، این مسؤل است برای پرداخت ولذا می بینند که شرکت چقدر دارد، به مقدار موجود غرما را رد می کنند، نام این شرکت، شرکت توصیه است که در ایران هم رسم شده و آقایان حقوقدانها نیز آن را به رسمیت شناخته اند.

ص: 814

پس همان گونه که در شرکت توصیه اگر ورشکست شد، غرما و طلبکار ها حق ندارند که سراغ اموال دیگر صاحبان شرکت بروند، چون از اول مسؤلیت محدود است، در «ما نحن فیه» نیز که جناب مالک به عامل اجازه داده که نسیه بخرد، ولی مشروط به اینکه پشتوانه اش همین کیسه باشد، اگر این کیسه در کار نیست و به سرقت رفته، مالک هیچ نوع مسؤلیتی ندارد.

ولی سید کاظم طباطبائی یزدی اصرار دارد که جناب مالک باید از اموال دیگرش بدهد تا معامله جوش بخورد.

إذا تلف رأس المال قبل الأداء

إذ ا اشتری فی الذمة و قبض المبیع، و لکن تلف رأس المال قبل الوفاء، فهل یجب علی المالک الأداء من غیره؟ ذهب المصنّف (حضرت امام ره) إلی عدمه قائلاً: «لعدم الإذن علی هذا الوجه و ما هو لازم عقد المضاربة و هو الإذن بالشراء کلیّاً متقیّداً بالأداء من مال المضاربة، لأنّه من الاتّجار بالمال عرفاً» (1)

و حاصله أنّ تعهّد المالک تعهّد محدود، و الاتّجار بالمال الذی دفعه إلی العامل.

و أمّا الأداء من غیر ماله – عند تلف رأس المال – فهو (مالک) لم یتعهّد بذلک، و إلی ما ذکر یشیر صاحب الجواهر بقوله: « نعم لیس الشراء فی الذمّة علی إرادة الرجوع علیه بغیر مال المضاربة، فإنّه لیس فی الإطلاق ما یشعر بالإذن بذلک، و یمکن إرادة الأصحاب المنع عن هذا بالخصوص لا ما یشمل الأوّل الذی قد یتسامح فی العرف بجعله من الشراء بالعین» (2) .

متن تحریر الوسیلة

و لو تلف مال المضاربة قبل الأداء، لم یجب علی المالک الأداء من غیره، لعدم الإذن علی هذا الوجه، و ما هو لازم عقد المضاربة، هو الإذن بالشراء کلیّاً متقیّداً بالأداء من مال المضاربة، لأنّه من الاتّجار بالمال عرفاً. نعم، للعامل أن یعیّن دراهم شخصیة و یشتری بها، و إن کان غیر متعارف فی المعاملات، لکنّه مأذون فیه قطعاً و أحد مصادیق الاتّجار بالمال. هذا مع الإطلاق، و أمّا مع اشتراط نحو خاصّ فیتّبع ما اشترط علیه» (3) .

ص: 815


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص613.
2- جواهر الکلام، شیخ حسن نجفی، ج26، ص352.
3- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص615.

لکن الظاهر من السیّد الطباطبائی فی العروة أنّه إذا فرض تلف مال المضاربة قبل الوفاء کان فی ذمّة المالک یؤدی من ماله الآخر» (1)

أقول: لا شکّ أنّ ضمان المالک کان محدوداً بما دفعه إلی العامل فإذا اشتری فی الذمّة للمالک و لکن تلف رأس المال قبل الوفاء، فلیس هناک أی دلیل علی لزوم الأداء من ماله خصوصاً فی الشرکات الوسیعة الّتی یکون الضمان الشرکة محدوداً برأس مالها فقط، و لا یکون لغیره أیّ مسؤلیة أمام الغرماء.

هذا کلّه فیما إذا ضارب شخصاً بأموال محدودة و قد عرفت حکم تلف رأس المال، ولک أن نستوضح ما ذکرنا بالشرکات الحدیثة، أعنی شرکة التوصیة الرائجة فی البلاد، و هی الشرکة الّتی تکون أصحاب حصص مالیة، و خارجین عن الأدارة و لا یکونون مسؤلین إلّا فی حدود حصصهم من رأس المال و یسمّون موصین»

و من المعلوم أنّ الشرکة تعیّن مدیراً عاملاً لها، هو یشتری و یبیع، ولو خسرت الشرکة، فأصحاب الحصص غیر مسؤولین إلّا حسب أموالهم و حصصهم هذا من جانب و من جانب آخر أنّ العامل أیضاً لم یضمن إلّا الدفع من مال المالک، فإلزامه بدفع الثمن من ماله الآخر، إلزام غیر صحیح، فاللازم الحکم ببطلان هذه المعاملة، فإنّ الثمن و إن کان کلیّاً فی الذمّة لکنّه لما کان مقیّداً بالدفع من المال الخارجی المعیّن و تعذّر ذلک، کان من مصادیق تلف الثمن قبل قبضه، فیحکم بانفساخ العقد و رجوع مقابله إلی مالکه الأصلی، و لا موجب للحکم بالصحّة مع تحمّل العامل أو المالک للضرر بدفع عوضه من ماله الخاص»

ص: 816


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص371، المسألة12، ط جامعه مدرسین.

مثال دیگر، من نمی دانستم، بلکه خیال می کردم که پول مال خودم است، آن را به یک نفر دادم که با این پول تجارت کند،بعداً معلوم شد که این پول غصبی است، یعنی مال من نیست، عامل هم با همین پول جنس خریده، در اینجا قطعاً باطل است. چرا؟ چون مسؤلیت من در حد این کیسه بود و این کیسه ی پول هم غصبی از آب در آمد، با غصبی نمی شود چیزی خرید، قهراً داخل است تحت آن قاعده که: «کلّ ثمن تلف قبل قبضه» معامله می شود باطل.

مسأله بیست و پنجم

بحث در مسأله بیست و پنجم است، حضرت امام در این مسأله دو بخش دارد، بخش اول را در این جلسه می خوانیم، بخش دوم را برای جلسه آینده عنوان می کنیم.

بخش اول این است اگر ما کسی را به عنوان عامل انتخاب کردیم، عامل نباید تجارت را به دیگری واگذار کند، من تو را عامل قرار دادم نه دیگری را، اما اینکه شما آن را به دیگری واگذار کنید، این حرام است و معامله باطل می شود، ظاهر معامله این است که جناب عامل بشخصه باید معامله را انجام بدهد، یعنی حق ندارد معامله را به دیگری واگذار کند.

بله، بعضی از کار ها را که جنبه دوندگی دارد می تواند به دیگری واگذار کند، کار های جزئی را می تواند واگذار کند، اما کلی و اصل معامله و اسکلیت معامله را حق ندارد به دیگری واگذار کند.

المسألة الخامسة و العشرون: « لا یجوز للعامل أن یوکّل غیره فی الاتّجار – بأن یوکّل إلیه أصل التجارة – من دون إذن المالک. نعم یجوز له التوکیل و الاستئجار فی بعض المقدّمات، بل و فی إیقاع بعض المعاملات التی تعارف إیکالها إلی الدلّال» (1)

ص: 817


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص564.

آنگاه امام این مسأله را مطرح می کند و می فرماید مالک سه نوع می تواند اذن بدهد، اول این است که اذن بدهد که عامل دوم، عامل مالک باشد، یعنی دومی جای اولی بیاید،« أن یکون عامل الثانی مکان عامل الأول»، دومی عامل مالک باشد، معنای این حرف این است که عامل اول کنار برود و جایش را به عامل دوم بدهد، اگر چنین اذنی را بدهد، ظاهراً عامل بودن عامل اول باطل می شود.

گاهی مالک می گوید عامل دوم شریک عامل اول باشد، یعنی من دوتا عامل می خواهم، منتها با هم شریک باشید.

صورت سوم این است که مالک اجازه بدهد که عامل اول، عامل دوم را عامل خودش (یعنی عامل عامل اول) قرار بدهد، یعنی عامل دوم، عامل خود عامل است که در واقع در طول هم هستند، عامل اول،عامل مالک است، عامل دوم، عامل عامل اول است.

حضرت امام (ره) می فرماید مالک می تواند سه جور اذن بدهد:

الف؛ اذن بدهد که عامل دوم نیز عامل مالک باشد.

ب؛ اذن بدهد که هردو عامل شریک باشند.

ج؛ اذن بدهد که عامل دوم، عامل عامل باشد نه عامل مالک.

آیا اینها صحیح است یاباطل؟ در جلسه آینده مورد بررسی قرار می دهیم.

اجازه مالک به عامل ممکن است به سه نحو صورت بگیرد 96/01/29

موضوع: اجازه مالک به عامل ممکن است به سه نحو صورت بگیرد

آیا مالک می تواند به عامل سه نوع اجازه بدهد،یعنی مالک به عامل اجازه بدهد که عامل سه نوع کار کند:

الف؛ مالک بگوید: جناب عامل، شما می توانید (با همین سرمایه ای که در اختیارت نهادم) عامل دیگری را هم انتخاب کنید.

ص: 818

ب؛ یا بگوید: جناب عامل! شما می توانید عامل دیگری را شریک کار خود قرار بدهید.

در اولی، عامل دوم (عیناً مانند عامل اول) عامل مستقل است، اما در صورت دوم، عامل دوم (در مقام عمل) شریک عامل اول است.

ج؛ صورت سوم این است که بگوید: جناب عامل، از طرف من اجازه داری که عاملی برای خود انتخاب کنی، به گونه ای که عامل دوم، عامل عامل اول شمرده می شود نه عامل مالک، در اولی عامل دوم، عامل مالک است، اما در سومی، عامل دوم، عامل عامل اول است.

پس در کلام حضرت امام (ره) مسأله به سه نوع متصور و مطرح است: مالک به عامل اذن دهد که عاملی را انتخاب کند که در عرض او (عامل اول) باشد که در حقیقت هردو در عرض هم عامل مالک است، در دومی هردو شریکند، یعنی هردو نفر در حقیقت حکم یک عامل را دارند، در سومی در طول هم هستند، یعنی عامل اول،عامل مالک است و عامل دوم، عامل اول می باشد.

بنا براین، اگر بخواهیم بین صورت اول و صورت سوم فرق بگذاریم، فرقش به این است که بگوییم در صورت اول، عامل دوم در عرض عامل اول است، اما در صورت سوم در عرض عامل اول نیست، بلکه در طول عامل اول می باشد.

بررسی صورت اول

جناب مالک به عامل اجازه بدهد که در عقد خودش عامل دیگری را برای مالک نسبت به همین سرمایه معین انتخاب کند.

دیدگاه حضرت امام (ره) نسبت به صورت اول

حضرت امام می فرماید در این فرض، مضاربه اول باطل می شود، اگر این آدم واقعاً عامل دیگری را برای مالک انتخاب کند که هردو عامل در عرض هم باشند، سرمایه واحد است، دو عامل در عرض هم عامل این سرمایه باشد، ایشان می فرماید اگر عامل دوم را انتخاب کرد، مضاربه عامل اول باطل می شود.

ص: 819

نظریه آیت الله سید کاظم طباطبائی یزدی

مرحوم سید می فرماید مضاربه عامل اول باطل می شود. حضرت امام نیز می فرماید مضاربه اول باطل می شود، دلیلش را بعداً بیان می کنیم.

دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر در اینجا مخالفت کرده و فرموده چه مانع دارد که جناب مالک به عامل اجازه بدهد که یک عامل دیگر هم برای مالک انتخاب کند، این چه اشکال دارد، مگر شرط شده که مضاربه اول خالی از عامل باشد و ما در روایات دلیل نداریم که مضاربه باید خالی از عامل باشد، اطلاق دارد، می خواهد مضاربه عامل اول داشته باشد یا عامل دوم نداشته باشد، یعنی مقید نیست که عامل اول خالی از عامل دوم باشد تا بگوییم عامل دوم، سبب می شود که معامله اول باطل بشود.

بنابراین، ما تا اینجا نقل اقوال کردیم و گفتیم قول مشهور این است که اگر مالک به عامل بگوید، یک عامل دیگر برای من انتخاب کن که هردو در عرض هم باشند، این معنایش بطلان معامله و مضاربه اول است.

اما صاحب جواهر می فرماید چنین امری مایه بطلان مضاربه اول نمی شود، باید دید که حق با کدام یکی از این دو بزرگوار است؟

بیان استاد سبحانی

به نظر من اگر مبنای ما را قبول کنند، حق با مشهور است، مبنای ما این بود که آقایان معتقدند که:« المضاربة عقد جائز»، و حال آنکه ما خلافش را معتقدیم و در گذشته گفتیم:« المضاربة عقد لازم، لا تنحلّ إلّا بالتقایل» مگر اقاله کنند، عرض کردیم اگر این فتوا (جواز عقد مضاربه) عملی باشد، اصلاً کسی در دنیا سراغ مضاربه نمی رود، فلذا «المضاربه عقد من العقود» که « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (1) اگر مشهور مبنای ما را قبول کنند که:« المضاربة عقد لازم»، حرف شان درست است. چرا؟ چون اگر بخواهد عامل دیگر انتخاب کند، ناچار است که این معامله را بهم بزند و الا مادامی که مضاربه از ناحیه هردو طرف لازم العمل است، یعنی هم باید مالک به آن عمل کند و هم عامل، نمی شود عامل دوم در این کار مداخله کند.

ص: 820


1- مائده/سوره5، آیه1.

پس اگر قائل به لزوم مضاربه شدیم ( که مبنای ماست) حرف مشهور درست است چون عامل دوم را آوردن، معنایش این است که بر عامل اول عمل کردن لازم نیست، می خواهد عمل بکند یا عمل نکند، این نمی شود مگر اینکه معامله اول را فسخ و یا تقایل کنند.

خلاصه جعل عامل دوم در عرض عامل اول، با هم جمع نمی شوند، یعنی نمی شود عقد اول لازم العمل باشد و هم یک عامل دیگر در کار باشد، این دو با هم نمی سازند.

اما متاسفانه مشهور فقها قائلند که:« المضاربة عقد جایزة»، اگر مضاربه را عقد جایز دانستیم (چنانچه مشهور آن را عقد جایز می دانند) اینجا حق با صاحب جواهر است، وقتی مضاربه عقد جایز شد، چه مانعی دارد که یک عامل دیگری هم در کنار عامل اول باشد، غایة ما فی الباب اگر یکی کار کرد، ربح مال اوست، اگر هردو کار کردند، ربح مشترک می شود.

بنابراین، فتوای ما در اینکه:« المضاربة عقد لازمة من الطرفین، لا تنحلّ إلّا بالتقایل» فرمایش متن درست است، جعل عامل دوم، ملازم با بطلان معامله اول است، اما اگر روی مبنای مشهور بخواهیم رفتار کنیم و بگوییم: المضاربة عقد جائزة»، چه مانعی دارد که یک عامل دیگر هم ضمیمه کار آنها باشد.

پس از نظر فتوای مشهور که می گویند: مضاربه عقد جایز است،چه مانعی دارد که در کنار این عامل، عامل دوم هم باشد، و این برای خودش نمونه و نظیر هم دارد، مثلاً من کسی در فروش خانه وکیل کردم، بعداً شخص دیگری را هم وکیل می کنم در فروش همان خانه، هم به این بنگاه وکالت می دهم و هم به آن بنگاه دوم، یعنی به هردو نفر یا به هردو بنگاه وکالت می دهم که خانه مرا بفروشند، آیا وکالت اول مانع از وکالت دوم است؟ نه، اینجا هم مضاربه اول از نظر آقایان، عیناً مثل وکالت می ماند، البته نه از نظر ما،چون ما معتقدیم که مضاربه عقد لازم است و نمی شود دست به ترکیبش زد.

ص: 821

اما کسانی که می گویند مضاربه عقد جایز است، چه مانع دارد، مثل وکالت این کیسه در اختیار هردو باشد، مثال دوم جعاله است، مثلاً من با یک نفر جعاله می بندم و می گویم: فلانی، اگر اسب مرا پیدا بکنی، یک دینار به تو می دهم، به جناب عمرو نیز همین حرف می زنم و می گویم اگر اسب مرا پیدا کنی، یک دینار به تو می دهم،« من ردّ ضالّتی فله دینار»، هرگز جعاله دوم مزاحم جعاله اول نیست.

بنابراین، فتوای مشهور که می فرمایند جایز است، با این مطلب نمی سازد که می گوید مضاربه دوم بطلان است، اگر بخواهد فتوای شان درست باشد،باید آن مبنا را عوض کنند و بگویند:« المضاربة عقد لازمة» و باید طرفین به آن عمل کنند، این معنایش این است که دومی نمی تواند در عرض من (عامل اول) باشد، این بر خلاف لزوم است.

اما متاسفانه از آن طرف می گویند:« المضاربة عقد جائزة»، از این طرف می گویند اگر عامل دوم را در عرض عامل اول آورد، معامله شان باطل است.

الصورة الأولی: أن یجعل العامل الثانی عاملاً للمالک فی نفس المال المشخّص و قد اختار فیه المصنّف بأنّ مرجع هذا الإذن إلی فسخ المضاربة الأولی و ایقاع مضاربة جدیدة بین المالک و عامل آخر.

و بعبارة أخری: أن یجعل العامل، العامل الثانی عاملاً للمالک فی عرض نفسه من دون أن تکون المضاربة الثانیة من شؤون المضاربة الأولی، بل تتوارد المضاربتان علی مال واحد و هذا یلازم بطلان المضاربة الأولی، وفاقاً لصاحب العروة، حیث قال: « فتفسخ مضاربة نفسه علی الأقوی، و احتمال بقائها مع ذلک لعدم المنافاة، کما تری، و یکون الربح مشترکاً بین المالک و العامل الثانی و لیس للعامل الأوّل شیء» (1)

ص: 822


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص379، المسألة39، ط جامعه مدرسین.

اما صاحب جواهر می فرماید چه منافاتی دارد که در عرض عامل اول، یک عامل دیگر هم باشد هر کدام که برنده شدند، ربح هم مال او باشد.

خلافاً لصاحب الجواهر حیث ذهب إلی صحّت_ه، قائلاً: « بأنّ سبق عقد القراض معه، لا ینافی ذلک بل لا یقتضی فساده، لعدم ما یدلّ علی اعتبار خلوّ المال عن وقوع عقد قراض علیه، و فی صحّة الثانی، و إن کان هو لا یستحق شیئاً من الربح لعدم العمل منه، أمّا لو فرض عمل کلّ منهما، صحّ و أخذ کلّ منهما ربح ما عمل به من المال علی حسب ما شرط له» (1)

ولی ما گفتیم حق تفصیل است، یعنی اگر معامله مضاربه عقد لازم است، جعل عامل دوم به معنای تقایل است، معلوم می شود که معامله اول را بهم زده، یعنی لزوم عقد مضاربه با عامل دوم سازگار نیست، چون معنای لزوم مضاربه این است که ترکیب معامله محفوظ باشد، آوردن عامل دوم ترکیب معامله را بهم زدن است، پس معنایش این است که هردو اقاله کرده است.

اما متاسفانه مشهور می گویند:« المضاربة عقد جائزة»، لازم نیست که طرفین ترکیب معامله را بهم نزنند، چه مانع دارد که به جای یک عامل،دو عامل انتخاب کند.

الأقوی: ما اختاره صاحب الجواهر لوجهین:

1: إنّک قد عرفت أنّ المضاربة عقد لازم و فیه الزام و التزام من الطرفین باعطاء المال، و العمل به فلا تصحّ المضاربة الثانیة إلّا بالتقایل، هذا علی المختار.

و أمّا علی مبنی المشهور من کونه عقداً جائزاً، فالظاهر صحّة ما ذکره صاحب الجواهر إذ لا وجه لانفساخ المضاربة الأولی، غایة الأمر إنّ المالک یسلّط کلّ واحد منهما علی ماله، فلکّل منهما الاتّجار بذلک المال، فإن سبق أحدهما و اتّجر به انتفی موضوع المضاربة الثانیة.

ص: 823


1- جواهر الکلام، شیخ حسن نجفی، ج26، ص392.

2: إنّ جعل مضاربین علی مال واحد أشبه بجعل الوکالة لشخصین فی بیع واحد، أو جعل الجعالة لهما فی ردّ مال خاصّ، فأیّهما سبق یکون الربح بینه و بین المالک، و ربما یتّجر أحدهما ببعض المال فیتمکّن الثانی من الاتجار بالباقی أو یطرأ علیه العذر فیقوم الثانی بالاتجار.

روی مبنای «مشهور» عامل دوم، سبب بطلان عامل اول نمی شود چون عقد مضاربه جایز است، معنای جایز این است که می توانیم در ترکیبش دست بزنیم، مسأله ربح چه می شود؟

فإن قلت: علی القول بالصحّة، فما هو مصیر الربح؟

قلت: الربح یکون مشترکاً بین العامل و المالک إذا عمل واحد منهما من غیر فرق بین کون السابق هو الأوّل أو الثانی، أو مشترکاً بین الثلاثة إذا ضارب کلّ قسماً من المال.

یعنی اگر هر دو عامل کار کردند، ربح تقسیم می شود، اگر اولی کار کرد، همه ربح مال اوست و اگر دومی کار کرد، همه ربح مال او می باشد.

بحث در صورت اولی تمام شد و معلوم شد مبنای مشهور که می گویند: یبطل، روی منبای شان درست نیست مگر اینکه مبنای ما را بپذیرند.

صورت دوم این است که جناب مالک به عامل بگوید: یک عامل دیگر هم انتخاب کن و او را شریک کار خود قرار بده، این موجب بطلان مضاربه نیست. چرا؟ چون سابقاً تنها بود، حالا می گوید شما می توانید یک عامل دیگر هم (که در عرض شما باشد) بگیری.

الصورة الثانیة: أن یجعله شریکاً معه فی العمل و الحصّة، یعلم حکمها ما ذکرنا فی الصورة الأولی من غیر فرق بین القول بأنّ المضاربة عقد لازم أو جائز، غایة الأمر یکون الربح مشترکاً بین الثلاثة إذا عمل کلّ من العاملین و أمّا کیفیته فیتّبع حسب ما توافقوا علیه فلو توافقوا علی أنّ المالک النصف، یقسم الباقی بینهما نصفین و ان توافقوا علی أنّ لکلّ ثلثاً فتقسم أثلاثاً.

ص: 824

صورت سوم این است که عامل دوم، عامل اول باشد نه عامل مالک، آقایان می گویند این جایز نیست. چرا؟ می گویند عامل حق ندارد که در ملک مردم تصرف کند، عامل اول می تواند در مال مالک تصرف کند، اما یک عامل دیگری را هم برای خودش بگیرد که در مال مردم تصرف کند، این جایز نیست.

ولی این حرف خیلی بی اساس و بی پایه است چون فرض این است که این کار (تصرف عامل دوم در مال مالک) به اذن مالک است، اگر با اذن مالک شد، هیچ اشکای ندارد

الصورة الثالثة: ما أشاره إلیها فی المتن«و أمّا لو کان المقصود إیقاع مضاربة بین العامل و غیره بأن یکون العامل الثانی عاملاً للعامل الأوّل دون المالک» فقال المصنّف أنّ الأقوی عدم الصحّة، و لعل وجهه أنّ المالک قد عقد المضاربة بینه و بین العامل الأوّل، فلیس له التصرّف فی مال الغیر أن یجعل نفسه عاملاً و یکون هو بمنزلة المالک و الآخر بمنزلة العامل.

یلاحظ علیه: بأنّه إنّما یتمّ إذا لم یأذن المالک لأن یجعل لنفسه عاملاً و أمّا إذا أذن کما هو المفروض، فلو کان للثانی عمل أیضاً فیشارک العامل الأوّل و إلّا فلا.

پس اگر مضاربه را عقد لازم دانستیم، نمی شود به آن دست کاری کرد، اما اگر آن را عقد جایز گرفتیم، همه اینها اشکال ندارد.

بنابراین،همه صور یک جواب دارد و آن اینکه اگر ما قائل به لزوم مضاربه شدیم، نمی شود کاری نمود و آن را دست کاری کرد مگر تقایل کنند، اما اگر مضاربه را عقد جایز دانستیم، در این صورت مانع ندارد که در آن دست کاری کنند چون عقد جایز است.

ص: 825

به بیان دیگر: در اولی (یعنی اگر مضاربه را عقد لازم گرفتیم) نمی توانند بهم بزنند مگر تقایل کنند، فرق است بین بهم زدن و بین تقایل، اگر تقایل کنند، حرف درستی است، اما اگر تقایل نکنند، عقد را نگه دارند، (در این فرض) نه اولی درست است، نه دوم درست است و نه سومی. چون می خواهند هم عقد را نگه دارند و هم دست کاری کنند، این نمی شود.بله، اگر عقد را بهم بزنند، اشکالی ندارد.

ولی اگر عقد مضاربه را جایز دانستیم، عقد را بهم می زنند، این هیچ اشکالی ندارد، تقایل لازم نیست، زمام عقد جایز در دست طرفین عقد است.

پس اگر قائل به لزوم عقد مضاربه شدیم، هیچکدام از این کار ها درست نیست إلا بالتقایل،یعنی نمی توانند بهم بزنند مگر تقایل کنند.

اما اگر عقد مضاربه را عقد جایز دانستیم، چه مانع دارد که عقد جایز را بهم بزنند، عامل دوم بگیرند و شریک درست کنند.

المسألة السادسة و العشرون: « الظاهر أنّه یصحّ أن یشترط أحدهما علی الآخر فی ضمن عقد المضاربة مالاً أو عملاً، کما إذا شرط المالک علی العامل أن یخیط له ثوباً أو یعطیه درهماً و بالعکس» (1)

مسأله بیست و ششم در باره این است که آیا جناب مالک می تواند یک مطلبی را برای عامل تحمیل کند و بگوید این سرمایه را در اختیارت می گذارم و تو با این سرمایه قالی فروشی کن، اما شنیده ام که شما یک خیاط ماهر هم هستی، یک قبا هم برای من بدوز، معامله، معامله قالی است، اما عامل چون یک خیاط خوبی است، می گوید به شرط اینکه یک قبا هم بدوزی، آیا مالک می تواند برای عامل یک عملی را واجب کند یا نه؟

ص: 826


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص566.

آقایان می گویند جایز نیست چرا؟ می گویند عامل نباید بدون مزد کار کند، اینجا اگر بخواهد قبا بدوزد یا آشبزی کنند، در مقابل این کارش پولی نیست و نباید عامل کاری کند که در مقابلش اجرت نباشد.

البته در مسأله سه قول است:

یک قول این است که هم شرط باطل است و هم مضاربه باطل است، قول دوم این است که مضاربه صحیح است، شرط باطل است، قول سوم این است که هم مضاربه درست است و هم شرط.

شرح تحریر الوسیلة

إذا شرط أحد المتعاملین علی الآخر فی ضمن عقد المضاربة مالاً أو عملاً، کأن یقول المالک للعامل: أضاربک علی هذا بشرط أن تخیط لی ثوباً، فهنا أقوال ثلاثة:

1: بطلان العقد و الشرط

2: صحّة العقد و بطلان الشرط.

3: صحّة العقد و الشرط.

و قد أشار المحقق إلی الأقوال الثلاثة بقوله: « إذا دفع مالاً قراضاً، و شرط أن یأخذه له بضاعة، قیل: لأنّ العامل فی القراض لا یعمل ما لا یستحق علیه أجرة، و قیل: یصحّ و یبطل الشرط، ولو قیل بصحّتهما، کان حسناً» (1)

آیا عامل می تواند برای خودش عامل بگیرد؟ 96/01/30

موضوع: آیا عامل می تواند برای خودش عامل بگیرد؟

صورت سوم در باره این بود که آیا جناب عامل می تواند برای خودش عامل انتخاب کند یا نه؟

ما گفتیم اشکال ندارد چون به اذن مالک است، ولی همه محشین وسیله (وسیلة النجاة سید ابو الحسن اصفهانی) و شاید هم عروه می گویند جایز نیست، آیا می شود یک چنین مسأله واضح برای آنها مخفی باشد؟! بعداً حاشیه آیت الله حجت را در وسیله دیدم، ایشان می فرماید وجه عدم جواز صورت سوم ( یعنی اینکه صورت سوم جایز نیست) این است که عامل دوم عملی ندارد و مضاربه هم قائم با عمل است و فرض این است که عمل مال عامل اول است، عامل دوم دستش خالی است وقوام مضاربه هم با وجه (سرمایه) و عمل است، وجه (سرمایه) در اختیار عامل اول است، عامل اول هم کار می کند، عامل دوم دستش خالی است، قهراً معامله و مضاربه باطل است، اللّهم اینکه عامل دوم با عامل اول مشارکت کنند، بله، اگر مشارکت کنند، «یرجع إلی الوجه الثانی» یعنی بر می گردد به وجه و صورت دوم.

ص: 827


1- شرائع الإسلام، محقق حلّی، ج2، ص145.

بنابراین، وجه و صورت سوم «بما هو هو» جایز نیست. چرا؟ چون دست عامل دوم خالی است مگر اینکه به وجه و صورت دوم بر گردد، آن وقت وجه و صورت سوم بی موضوع خواهد شد.

آیا مالک می تواند علاوه بر مضاربه، یک تکلیف دیگر بر گردن عامل بگذارد؟

مسأله این است که آیا مالک می تواند علاوه بر مورد مضاربه، یک تکلیف دیگر هم بر گردنش بگذارد، مثلاً بگوید من شما مضاربه می کنم به شرط اینکه یک پیراهن هم برای من بدوزی؟

اقوال مسأله

در این مسأله سه قول است:

1: هم عقد مضاربه باطل است و هم شرط.

2: عقد صحیح است و شرط باطل.

3: هم عقد صحیح است و هم شرط.

به نظر من این مسأله، یک مسأله عرفی است و من ادله طرفین را می خوانم، چه مانع دارد که مالک به جناب عامل بگوید این مبلغ را بگیر و با آن مضاربه کن، اما چون شما یک خیاط ماهر هستی، فلذا من حاضرم با شما مضاربه کنم بشرط اینکه فلان عمل را هم در خارج برای من انجام بدهی، اگر ما این را به عرف عرضه کنیم، عرف هیچ وقت نمی گویند این کار، کار بدی است، یعنی از نظر عرفی این مسأله کوچکترین اشکالی ندارد.

منتها ما باید به دلایل کسانی که می گویند شرط باطل است رسیدگی کنیم و نتیجه می گیرند که وقتی شرط باطل شد، عقد هم باطل می شود چون شرط که باطل شد، جهالت می آورد، ما اگر ادله اینها را بخوانیم و سپس آنها را رد کنیم، مسأله روشن می شود، آنان چند دلیل برای مدعای خود آورده اند:

ص: 828

الف؛ دلیل اول شان این است که قدر متیقن در مضاربه دو چیز است، عمل از یک طرف، ثمن از جانب دیگر، از یک طرف عمل، از طرف دیگر وجه و سرمایه، قدر متیقن در مضاربه همین دو چیز است نه بیشتر.

جواب صاحب عروه از دلیل اول

مرحوم سید در عروه از این دلیل جواب می دهد و می فرماید: بله، در متعلّق نباید بیش از دو چیز باشد، اما شرط ما جزء متعلق نیست، بلکه شرط ما امر خارج از متعلق است، یعنی ایشان (صاحب عروه) قبول می کند که متعلق باید بسیط باشد، فقط عمل باشد و ثمن، اما خارج از آن مانع ندارد، ایشان چنین جواب داده است، بنابراین، «ٍ وَ الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم » (1) اینجا را می گیرد، مگر اینکه کسی مسأله را منع کند و بگوید چه کسی به جنابعالی گفته که بیش از دو چیز نباشد، یکی ثمن و دیگری عمل، بلکه می تواند چند چیز باشد، شما این قدر متقین را از کجا آوردید؟ قدر متیقن باید یک مصدری داشته باشد، البته مرحوم سید قبول می کند قدر متیقن این است که دو چیز بیشتر نباشد و لذا می گوید شرط یک عمل خارج از مضاربه است (الشرط عمل خارج عن المضاربة).

ولی ما در همان قدر متقین هم بحث داریم و می گوییم چه کسی گفته است که قدر متقین دو چیز بیشتر نیست، بلکه بستگی دارد که رضایت طرفین چگونه باشد،«إن کان بسیطاً فبسیط و إن کان مرکباً فمرکب».

ب؛ دلیل دوم شان دلیل مهم است، دلیل دوم شان مرکب از دو چیز است: اولاً؛ این شرط که یک قبا برای من بدوزی، خلاف مقتضای عقد است، ثانیا؛ اگر خلاف مقتضای عقد شد، می شود باطل، و این سبب می شود ربحی که در مقابل عمل است مجهول باشد. چرا؟ لأنّ للشرط قسطاً من الثمن، وقتی شرط را قیچی کردی، از ثمن و ربح چیزی کم می شود، آن موقع معلوم نمی شود که جناب عامل در مقابل عمل چه قدر خواهد گرفت.

ص: 829


1- عیون اخبار الرضا ع، شیخ صدوق، ج2، ص159.

بنابراین، استدلال ایشان دو اساس دارد: اوّلاً؛ می فرماید خلاف مقتضای عقد است. ثانیاً؛ حالا که خلاف مقتضای عقد شد، چون «لأنّ للشرط قسطاً من الثمن»، یک مقداری از ربح در مقابل این شرط است، شرط وقتی ساقط شد، آن ربح مقابل هم ساقط می شود، قهراً ما نمی دانیم که در مقابل عمل عامل چه مقدار از ربح است.

پس ما در هردو مقدمه بحث می کنیم،اما مقدمه اول که می فرماید خلاف مقتضای عقد است، دلیلش چیه؟ باید نخست دلیلش رسیدگی کنیم که دلیلش چیه، تا بعداً به مقدمه دوم برسیم؟ مقدمه اول می گوید خلاف مقتضای عقد است، قهراً این شرط باطل می شود، می ماند مقدمه دوم، وقتی شرط باطل شد،جهالت در حصه می آید، ما از ایشان سوال می کنیم چرا می گویید که شرط مخالف مقتضای عقد است؟

در جواب می گوید لازمه مضاربه این است که عمل در مقابلش باید اجرت باشد، در مضاربه عمل در مقابلش باید اجرت باشد و حال آنکه در اینجا در مقابل این قبا دوختن اجرت نیست، بلکه ربح در مقابل عمل است، چون قبا دوختن یک شرط خارج از ماهیت مضاربه است، کأنّه مضاربه این است که من هر نوع عملی را که در راستای مضاربه انجام بدهم، باید در مقابلش پول بگیرم، ولی من در اینجا قبا برای مالک می دوزم بدون اینکه در مقابلش چیزی بگیرم و این بر خلاف مقتضای عقد است، چرا مخالف مقتضای عقد است؟ می گوید در مضاربه مادیگری دقیق است، یعنی عمل باید در مقابلش ثمن باشد و حال آنکه در اینجا عمل است (یعنی خیاطی است) اما در مقابلش ثمن نیست، پس این شرط می شود بر خلاف مقتضای عقد (این مقدمه اول بود)، وقتی بر خلاف مقتضای عقد شد، ساقط می شود وقتی ساقط شد، نسبت به حصّه عامل از نظر ربح جهالت می آید. چطور؟ چون این آدم (عامل) قبا را که می دوزد، نظرش این بود که مبلغی را بگیرد، مبلغ که به او نرسید، قهراً حصه عامل از نظر درآمد کمتر می شود، آن وقت ما نمی نفهمیم که این آدم درآمدش در مقابل عمل چه مقدار است و جهالت هم مایه بطلان است، حاصل استدلال ایشان این است، اما خلاف مقتضای عقد است، چون در مضاربه هر حرکت پول می خواهد، عمل بدون اجرت نمی شود، شما در اینجا اجرت به این آقا (عامل) ندادی، و این بر خلاف مقتضای عقد شد، پس شرط را قیچی می کنیم، قیچی کردن شرط هم یک تالی فاسد دارد و آن تالی فاسد این است که سبب می شود تا حصه عامل از نظر ربح دچار جهالت بشود. چرا؟ چون مبلغی در مقابل این شرط بود، این شرط وقتی باطل شد، قهراً حصه عامل کمتر می شود و این برای ما روشن نیست (این حاصل استدلا ل ایشان است)

ص: 830

ما بر می گردیم و مسأله را یکی پس از دیگری مطالعه می کنیم، اما اینکه می فرماید بر خلاف مقتضای عقد است، می گوییم: بله، در مضاربه هر کاری باید در مقابلش اجرت باشد، اما قبا دوختن جزء مضاربه نیست، «ما یکون مضاربة» پول (اجرت) می خواهد، اما دلیل نداریم که عمل خارج هم حتماً در مقابلش پول باشد. بله، هر عملی را که انجام می دهد، مثلاً قالی را که می فروشد، باید در مقابلش پول (اجرت) بگیرد، اما اعمال خارج هم حتماً در مقابلش پول باشد، این را از کجا می گویید؟! یعنی این لازم نیست، مرحوم سید در کتاب «العروة الوثقی» این جواب را داده و فرموده عامل هر عملی را که در راستای مضاربه انجام می دهد، باید به او پول (اجرت) داد، اما در کاری که مربوط به ماهیت مضاربه باشد، اما اینکه در مقابل عمل خارج از مضاربه هم باید پول (اجرت) بگیرد، دلیل برایش نداریم.

جواب استاد سبحانی

من فکر می کنم که جواب دیگر هم می توانیم بدهیم، آن کدام است؟ آن این است که جناب عامل هر عملی را که انجام می دهد، باید در مقابلش پول (اجرت) بگیرد، اینجا نیز اتفاقاً در مقابل عملش پول (اجرت) می گیرد، اما اینکه برای فروختن قالی پول می گیرد، خیلی روشن است، اما برای دوختن قبا هم پول می گیرد. چرا؟ چون دوختن قبا سبب می شود که حصه اش در ربح بالا برود، منهای قبا ممکن است بگوید ربع، با در دوختن قبا ممکن است ربحش ربع نباشد، بلکه ثلث باشد.

بنابراین، سید یک جواب می دهد و ما جواب دیگر می دهیم، مرحوم سید می فرماید در متن معامله پول (اجرت) است، اما عمل خارج از ماهیت مضاربه هم در مقابلش باید پول باشد، لازم نیست، دوختن فلان قبا یک عمل خارجی است، فلذا لازم نیست که در مقابلش پول باشد.

ص: 831

من جواب بهتر از ایشان می دهم و می گویم حتی در اینجا هم هر عملش پول (اجرت) دارد، قالی را می فروشد در مقابلش ربح است، قبا که هم می دوزد، باز هم در مقابلش پول است نه اینکه قربة إلی الله باشد، چرا؟ چون دوختن قبا سبب می شود که حصه اش در ربح بالا برود.

بنابراین، کار عامل همه اش قربة إلی الله نیست، بلکه در مقابلش اجرت است، هم عمل قالی فروشی اش و هم قبا دوختنش.

از این دو جواب، کدام جواب بهتر است، آیا جواب سید را بپذیریم که می گوید در مضاربه نباید کاری مجانی باشد، و این کار اگر می بینید مجانی است، کار مضاربه نیست.

ولی من می گویم در مضاربه کار مجانی نباشد و این کار هم جزء مضاربه است، قهراً در مقابلش وجهی می گیرد، وجهش کدام است؟ سبب می شود که در موقع عقد مضاربه چونه بزند و حصه را بالا ببرد.

إن قلت: اگر قبا را شرط نکند،من می فهمم که در مقابل قالی فروختن حصه من چقدر است، اما علاوه بر فروش قالی، یک چیزی هم بر گردن عامل گذاشت و گفت حتماً یک کت و شلوار یا قبا برای من بدوزی، این سبب می شود که من نفهمم که برای دوختن کت و شلوار یا قبا سهم من چقدر است، برای فروش قالی سهم من چقدر است، این سبب می شود که یکنوع جهالت در حصه صورت بگیرد و من نمی فهمم که چه مبلغ در مقابل قالی فروشی است و چه مبلغ در مقابل قبا دوزی می باشد؟

قلت: ما در جواب می گوییم: لازم نیست که انسان جزءً فجزءً بداند که در فروش قالی چه مبلغی برای او در نظر گرفته شده و در دوختن قبا چه مبلغی برایش در نظر گرفته شده است، همین که مجموع معلوم بشود کافی است، انسان وقتی خانه ای را می خرد، مسلّماً این خانه زمین دارد و ساختمان، در موقع خریدن نمی گوید که زمین قیمتش چقدر است و ساختمان قیمتش چه مقدار است، مجموع که قیمتش روشن باشد برای او کافی است، لازم نیست که در مقابل فروش قالی چه مبلغ قرار گرفته و در مقابل دوختن قبا یا دوختن کت و شلوار چه مبلغی در نظر گرفته شده است، مجموع «من حیث المجموع» اگر معلوم و روشن شد برای انسان کافی است.

ص: 832

خلاصه مطالب گذشته

تا اینجا چند مطلب روشن شد: اوّلاً؛ این آقا مدعی شد که شرط دوختن قبا خلاف مقتضای عقد است، چون در مضاربه هر جزئی ثمن داشته باشد و حال آنکه دوختن قبا ثمن ندارد. ثانیاً؛ حالا که آن باطل شد، جهالت می آید روی حصه، چون آن مبلغ را که مالک معین کرده با در نظر گرفتن دوختن قبا بود، دوختن قبا که قیچی و حذف شد، طبعاً ربح این آدم (عامل) کمتر باشد و آن کمتر برای ما روشن نیست و جهالت مایه بطلان است.

مرحوم سید در مقام جواب گفت باید متن معامله پول (اجرت) داشته باشد، اما قبا دوختن چون متن معامله نیست، مانع ندارد که پول نداشته باشد.

جواب من این بود که هردو پول دارد، اگر قبا نبود، مالک ربح را ربع قرار می داد، حالا که پای قبا دوختن در میان آمده، ربح را از ربع، به ثلث بالا برد، بنابراین، هردو(قالی فروشی و دوختن قبا) مبلغ (اجرت) دارد، یعنی هم قالی فروشی مبلغ دارد و هم دوختن قبا.

بعضی از آقایان می گویند شرط اصولاً داعی است، یعنی در مقابلش ثمنی نیست، من این مطلب را در کتاب خیارات نپذیرفتم و معتقدم که شرط هم یقسمّ علیه الثمن، خواه شرط شرط صحت باشد، خواه شرط،شرط کمال باشد، فقط شیخ انصاری در کتاب ارش می گوید ثمن در مقابل اجزاء است، حتی به شرط صحت که می رسد، می گوید روایت داریم و اگر روایت نداشتیم، هرگز ارش در مقابل شرط صحت نبود، شرط کمال هم که هیچ، مثل اینکه شرط کند عبد کاتب باشد، من گفتم برویم بازار و در بازار در مقابل هر چیزی ثمن است، هم اجزاء و هم شرط صحت، یعنی بینائی و کوری و هم شرط کمال.

ص: 833

بنابراین، در اینجا مطلب این آدم نادرست است که می گوید قبا مجانی است، نه خیر، قبا هم مجانی نیست بلکه در مقابلش ثمن است، در مکاسب ببینید مرحوم شیخ انصاری می فرماید ارش در مقابل اجزاء است،به شرط صحت که می رسد، می گوید در اینجا روایت داریم، و الا در شرط کمال نیست، ولی ما معتقدیم که ثمن در مقابل هر سه است،حتی گاهی انسان اگر مبیع را می خرد بخاطر همان شرط کمال است، این عبد را چرا می خرم؟ چون کاتب است و الا اگر کاتب نبود نمی خریدم.

إن قلت: اگر کسی بگوید حالا که هردو ثمن دارد، حصه ی من در مضاربه روشن نیست و این سبب جهالت می گردد و در نتیجه معامله باطل می شود.

قلت: در جواب گفتیم همین که در مجموع روشن است کافی می باشد هر چند در مضاربه روشن نباشد (تم الکلام فی الدلیل الثانی).

ج: دلیل سوم برای بطلان این شرط این است که این شرط چه اثری دارد، مثلاً شما شرط می کنید که یک دست قبا برای شما بدوزد، این شرط چه اثری دارد؟ اثری ندارد. چرا اثر ندارد؟ لأنّ عقد المضاربة عقد جائز، چیزی که اصلش جائز است،شرطش چه فایده دارد، طرف وقتی می تواند از ریشه زیر این معامله بزند، این شرط شما چه اثری دراد، ممکن است طرف بگوید مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان، از اول زیرش می زند، این شرط چه فایده دارد؟

جواب صاحب عروة الوثقی از دلیل سوم

مرحوم سید از این دلیل دو جواب می دهد و می فرماید اثر دارد، اولاً؛ ما مادامی که عقد است، باید به این شرط عمل کند، البته این جواب، جواب سست و ضعیف است چون ممکن است طرف بگوید من اصل را نمی خواهم.

ص: 834

عمده جواب دوم ایشان است که می فرماید جواز بر دو قسم است، این آدم که عقدش جایز است دو جور است، جواز عقد یک اثر دارد، جواز بخاطر تخلف شرط، یک اثر دیگر دارد، اگر قبا را ندوزد، مالک حق فسخ را دارد و می تواند معامله را بهم بزند، یعنی جناب مالک دو جور می تواند معامله را بهم بزند، یکی بخاطر اینکه این عقد، یک عقد جایز است فلذا آن را بهم می زند، دیگر بخاطر تخلف شرط می تواند بهم بزند، اثر اولی با دومی فرق دارد. چطور؟ چون اگر بخاطر اولی بهم بزند، یعنی بما أنّه عقد جائز، این از حالا بهم زدن است،ما بقی درست است،آینده باطل، ربح موجود را تقسیم می کنند اگر بهم زدنش بخاطر جواز اصل عقد مضاربه باشد، اگر اصل عقد جایز است، مالک می تواند بهم بزند، اگر بهم زد،گذشته صحیح است و آینده باطل.

اما اگر بخاطر تخلف شرط بهم بزند، این معنایش این است که از اول بهم می زند، اگر از اول بهم زد، همه ربح مال مالک خواهد بود (الربح کلّه للمالک و للعامل أجرة المثل). پس این شرط بی اثر نیست، بلکه این شرطی که در ضمن عقد جایز می کنم اثر دارد، زیرا آن جواز، غیر از این جواز است، آن جواز یک جواز است که اگر به آن تمسک کنم، گذشته درست است و آینده باطل، اما اگر به این جواز تمسک کنم، یعنی قبا ندوزد و بخاطر ندوختن قبا عقد را بهم بزند، این معنایش این است که عقد را از ریشه بهم می زند، همه ربح مال مالک می شود و به جناب عامل اجرة المثل را می پردازد. اجرة المثل گاهی به مقدار همان حصه است و گاهی از آن کمتر و گاهی از آن بیشتر می باشد.

ص: 835

به بیان دیگر: آنجا که می گوییم عقد مضاربه جایز است، این جواز، جواز شرعی است، یعنی حکم است فلذا قابل اسقاط نیست و من نمی توانم عقد مضاربه را واجب کنم چون حکم شرعی است، اما آن جوازی که بخاطر تخلف شرط است، آن جواز وضعی است، اولی را نمی توانم بهم بزنم چون حکم شرع است، اما دومی را می توانم بهم بزنم.چرا؟ «لأنّه جواز وضعیّ»، همه این بحث هایی را که کردیم، همه اش بر مبنای این است که عقد مضاربه عقد جایز است، ولی ما که عقد مضاربه لازم می دانیم، این مباحث با هم فرق می کند.

زمان تحقق مالکیت عامل نسبت به ربح 96/02/02

موضوع: زمان تحقق مالکیت عامل نسبت به ربح

مسأله بیست و هفتم

مسأله بیست و هفتم در باب مضاربه این است که جناب عامل ربح را کی مالک می شود؟ مالکیت عامل نسبت به ربح از چه زمانی صورت می گیرد؟ چون روز اول خبری از ربح نیست، بلکه ربح به تدریج پیدا می شود، در مسأله بیست و هفتم تمام فشار روی این است که زمان مالکیت عامل به ربح کی است، یعنی عامل در چه زمانی مالک ربح می شود؟

اقوال مسأله

در این مسأله اقوالی است:

1: ظهور الربح

فرض کنید من یکصد تومان به عامل داده بودم،ایشان هم با آن یک قالی خرید که در بازا آن را به یکصد و ده تومان می خرند، ربح ظاهر شده، می گویند همین که ربح ظاهر شد و ارزش جنس خریده شده بالا رفت، جناب عامل مالک ربح می شود و می تواند مطالبه قسمت کند و خمس بر آن تعلق می گیرد و هکذا و هکذا، قول مشهور در میان علمای شیعه این است موقعی که ربح ظاهر شد، جناب مالک ربح می شود.

ص: 836

2: یملک بالإنضاض

قول دوم این است که:« یملک بالإنضاض» یعنی با انضاض مالک می شود (لا بالظهور)، یعنی طبق قول دوم، جناب عامل با ظهور ربح، ربح را مالک نمی شود بلکه بالإنضاض مالک می شود، کلمه « نضّ و ینضّ» در لغت عرب به معنای نقد است، مثلاً این قالی را در بازار بفروشد تا درهم و دینار بشود، جناب عامل مالک می شود، پس قول اول بالظهور است، قول دوم بالإنضاض است.

3: یملک بالقسمة

قول سوم این است که:« لا یملک إلّا بالقسمة» یعنی مادامی که قسمت نکرده اند، مالک نمی شود.

جناب فخر المحققین در کتاب:« الإیضاح» می فرماید از پدرم شنیدم که در این مسأله سه قول است، و حال آنکه خودش چهار قول نقل می کند

4: إنّ القسمة کاشفة عن ملک العامل

قول چهارم این است که قسمت را کاشف از مالکیت قبلی بدانیم، یعنی همین که الآن قسمت کردند، این کشف می کند که قبلاً مالک شده اند.

قول مشهور

از میان این چهار قول، مشهور همان قول اول است، یعنی همین مقداری که ربح خودش را نشان داد و قالی در بازار به یکصد و ده تومان رسید، عامل مالک ربحش می شود و می تواند مالک را تحت فشار قرار بدهد که ربح مرا بده، حتی اگر سال ازش بگذرد، خمس بر گردن عامل تعلق می گیرد، اگر واقعاً این ربح به مقدار استطاعت باشد، جناب عامل مستطیع خواهد شد، پس قول مشهور ظهور ربح است،حضرت امام نیز در متن همین قول مشهور را انتخاب نموده است.

المسألة السابعة و العشرون: « الظاهر أنّه یملک العامل حصّته من الربح بمجرّد ظهوره، و لا یتوقف علی الإنضاض – بمعنی جعل الجنس نقداً – و لا علی القسمة کما أنّ الظاهر صیرورته شریکاً مع المالک فی نفس العین الموجودة بالنسبة، فیصحّ له مطالبة القسمة، و له التصرّف فی حصّته من البیع و الصلح، و یترتّب علیه جمیع آثار الملکیة، من الإرث و تعلّق الخمس و الزکاة و حصول الاستطاعة و تعلّق حق الغرماء و غیر ذلک» (1)

ص: 837


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص566.

بنابراین، به مجرد اینکه قیمت جنس در بازار بالا رفت و مشتری آن را به قیمت بالاتر می خرد، جناب عامل مالک ربح می شود، همین که مالک ربح شد، تمام آثار ملکیت بر آن بار می شود.

المشهور بین فقهائنا أنّ العامل یملک بالظهور، و قلّ من قال بأنّه یملک بالإنضاض.

ثمّ إنّ المراد من الربح هو المقدار الزائد فی المالیة علی مقدار مالیة رأس المال فلو کان رأس المال مأة درهم فاشتری شیئاً یقوّم فی السوق بمأة و عشرة دراهم فیعدّ العشرة ربحاً.

1: قال الشیخ فی المبسوط: « و إن اتفقا علی قسمة و إفراز رأس المال جاز، لأنّ الربح لهما» (1)

2: قال المحقق: « و العامل یملک حصّته من الربح بظهوره و لا یتوقف علی وجوده ناضّاً فضلاً عن القسمة» (2)

3: قال فی النافع: « و یملک العامل نصیبه من الربح بظهوره و إن لم ینضّ» (3)

4: و قال العلّامة فی القواعد: « و یملک الظهور، لا بالانضاض علی رأی ملکاً غیر مستقر و إنّما یستقرّ بالقسمة أو بالانضاض» (4)

5: و قال فی الإرشاد: « و یملک حصّته بالظهور» (5)

6: و قال الشهید الثانی، تعلیقاً علی قول المحقق: « بل لا یکاد یتحقق فیه مخالف و لا نقل فی کتب الخلاف عن أحد من أصحابنا ما یخالفه» (6)

7: و نقله فی مفتاح الکرامة عن التذکرة و التحریر و التبصرة و إیضاح النافع و جامع المقاصد و الرّوض و الکفایة و المفاتیح و اللمعة و الروضة» (7)

ص: 838


1- المبسوط، شیخ طوسی، ج3، ص196.
2- شرائع الإسلام، محقق حلی، ج2، ص141.
3- المختصر النافع، محقق حلی، ص147، ط مصر.
4- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج7، ص487 (قسم المتن).
5- مجمع الفائدة و البرهان، محقق اردبیلی، ج10، ص254 (قسم المتن).
6- مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج1، ص299.
7- مفتاح الکرامة، سید جواد عاملی، ج7، ص488.

تا اینجا معلوم می شود که در مسأله مخالفی وجود ندارد، اما مرحوم فخر المحققین می گوید: من از پدرم شنیدم که در این مسأله سه قول است، شهید ثانی می فرماید در مسأله مخالفی نیست، ولی فرزند علامه می گوید من از پدرم شنیدم که می فرمود: در این مسأله سه قول است، ولی من وقتی عبارت را دقت کردم، دیدم که چهار قول است.

و مع ذلک فقد نقل الخلاف أیضاً

8: و قال فخر المحققین: « الذی سمعته من والدی المصنّف، أنّ فی هذه المسألة ثلاثة أقوال»

الأوّل: یملک بالظهور، الثانی: یملک بالانضاض، لأنّه قبله غیر موجود خارجاً، بل هو مقدّر موهوم یثبت له بالظهور حقّ مؤکّد فیورث عنه و یضمنه المتلف له، لأنّ الإتلاف کالقسمة. الثالث: إنّه یملک بالقسمة، لأنّه لو ملک قبلها، لکان شریکاً فی المال فیکون النقصان الحادث شائعاً فی المال فلما انحصر فی الربح دلّ علی عدم الملک، لأنّه لو ملکه لاختصّ بربحه. الرابع: إنّ القسمة کاشفة عن ملک العامل، لأنّها لیست بعمل حتّی یملک بها.

بنا براین، در مسأله چهار قول است.

ولی من فکر می کنم که این چهار قول مال شیعه نیست،این چهار قول مال علمای اهل سنت است. چرا؟ چون من وقتی کتاب مغنی ابن قدامه را نگاه کردم، دیدم که همین اقوال در مغنی ابن قدامه است، مرحوم علامه این اقوال را از کتاب مغنی ابن قدامه گرفته است.

بنابراین، این اقوالی که مرحوم علامه نقل کرده درست است، اما این اقوال در میان علمای شیعه نیست، بلکه در میان علمای اهل سنت است.

و الظاهر أنّ بعض هذه الأقوال لغیر الشیعة، إذ لیس منها فی کتبنا عین و لا أثر و لا یعدّ مثل ذلک خلافاً.

ص: 839

و أمّا الأقوال فی أهل السنّة: فقال ابن قدامة: و أمّا ملک العامل لنصیبه من الربح بمجرّد الظهور قبل القسمة، فظاهر المذهب أنّه یثبت هذا الذی ذکره القاضی مذهباً و به قال أبوحنیفة، و حکی أبو الخطاب روایة أخری: أنّه لا یملکه إلّا بالقسمة، و هو مذهب مالک، و للشافعی فیه قولان کالمذهبین، و احتجّ من لم یملکه بأنّه لو ملکه لاختصّ بربحه، و لوجب أن یکون شریکاً لربّ المال کشریکی العنان» .

این اقول مسأله بود، آنچه که برای ما مهم است دلیل مسأله می باشد، در این مسأله اجماع کوچکترین ارزشی ندارد، اجماع در مسائلی ارزش دارد که در زمان ائمه اهل بیت ع مطرح باشد و آنها نظری داشته باشند، این مسائل از مسائل تفریعی است و در مسائل تفریعی البته اجماع سبب قوّت قلب می شود و الا کاشف از دلیل نیست، اجماع در صورتی حجت است که:« کشف عن دلیل وصل إلیهم و لم یصل إلینا»،اما این مسائل بعداً مطرح شده و حتّی قبلاً در کتب شیعه نبوده، پس اجماع فقط قوّت قلب است نه اینکه مدرک باشد، عمده این است که ادله مسأله را بررسی کنیم و ببینیم ادله مسأله چیست؟

ادله مسأله

برای این مسأله چند دلیل اقامه کرده اند:

1: : صدق الربح و إن لم ینضّ، و لأجل ذلک تصحّ للعامل المطالبة بالقسمة.

دلیل اول اینکه ربح صادق است، الآن جناب عامل قالی را بازار برده، صد تومان رأس المال بود، یکصد و ده تومان فروخته، می گویند این معامله سود کرده است ربح بر آن صادق است.

2: سهم العامل مملوک و لیس للمالک و إلّا یلزم أن یکون الربح بأجمعه للمالک، و هو لازم القول بأنّ المالک یملک بالانضاض أو القسمة و الالتزام به بعید غایة البعد، فیکون للعامل.

ص: 840

یعنی اگر این ربح سهم عامل نباشد، سهم مالک هم نیست، چون اگر سهم مالک باشد، معنایش این است که دست عامل خالی است، اگر مال عامل نیست و مال مالک هم نیست، پس ملک بلا مالک است، قهراً این ده تومانی که ربح کرده است، یک مالک باید داشته باشد، اما اینکه نه عامل مالک است و نه صاحب سرمایه، معنایش این است که ملک بلا مالک است.

3: لو اشتری العامل شیئاً برأس المال و هو مأة درهم و یشتری فی السوق بمأة و عشرة دراهم، فلو فرضنا موت المالک، و قلنا ببطلان المضاربة بموت المالک، فلا محالة تکون العشرة بینهما لا للمالک و حده، و هذا دلیل علی أنّ العامل یملک بظهور الربح، من دون توقف علی الإنضاض فضلاً عن القسمة.

جناب عامل قالی را بازار برد، دلال می گوید من این قالی را یکصد و ده تومان می خرم، ولی من ندادم،اتفاقاً مالک مرد و از دنیا رفت، این ربح مال مالک (ورثه مالک) و عامل است و این دلیل است بر اینکه عامل «یملک الربح بظهوره».

این سه دلیل چندان مهم نبود، دلیل مهم روایتی است که می خوانیم، مضمون روایت این است که اگر جناب عامل تجارت انسان کند، مثلاً پدرش را که غلام است برای مالک بخرد،البته تا سود نکرده، عامل مسؤلیت ندارد، یعنی همه غلام مال مالک است، اما اگر سود کرد به مقدار دوازده درهم سود کرد و فرض این است که ثلث ربح مال عامل است، به مقدار ثلث ربح، پدرش (پدر عامل) مالک می شود، چرا؟الإنسان لا یملک أحد العمودین، انسان پدر و مادر خود را مالک نمی شود، همین مقداری که دوازده درهم سود کرد، یک ثلث که سود عامل است، به همان مقدار پدر عامل مالک می شود، پدرش خود بخود آزاد می شود،« یسعی فی بقیة الثمن»، یعنی باید کار کند و بقیه پول مالک را بپردازد، اگر جناب عامل مالک سه درهم نبود، یا مالک چهار درهم نبود، هرگز پدرش آزاد نمی شد، چون آزادی بستگی دارد که جناب عامل یک سوم این پدر را از نظر سود مالک بشود و انسان« لا یملک أحد العمودین»، معلوم می شود لازم نیست انضاض و لازم نیست قسمت، همین که جناب عامل پدرش را خرید و قیمت پدرش بالا رفت، به مقدار ربحی که متعلق به من است، پدر آزاد می شود، بقیه را هم کار کند و ثمن بقیه را به مالک بدهد، معلوم می شود به مجرد ظهور ربح، عامل مالک می شود و الا پدرش آزاد نمی شد. روایت این است، البته روایت علی قول صحیحه است و علی قول صحیحه نیست،عمده دلیل همین روایت است، آن سه دلیل جاده صاف کن بود، یعنی ذهن انسان را آماده می کرد برای این روایت.

ص: 841

4: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُیَسِّرٍ (نسخه بدل، محمد بن قیس) قَالَ: « قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ دَفَعَ إِلَی رَجُلٍ أَلْفَ دِرْهَمٍ مُضَارَبَةً فَاشْتَرَی أَبَاهُ وَ هُوَ لَا یَعْلَم، فَقَالَ یُقَوَّمُ فَإِذَا زَادَ دِرْهَماً وَاحِداً أُعْتِقَ وَ اسْتُسْعِیَ فِی مَالِ الرَّجُل» (1)

و فی بعض النسخ مکان «قیس» : «میسّر، یعنی محمد بن میسّر»، فعلی الثانی الروایة صحیحة، لأنّ محمد بن میسّر ثقة صرّح به النجاشی فی رجاله».

إنّما الکلام فی محمد بن قیس، فاثنان منهما ثقتان، و الثالث ممدوح، و الرابع ضعیف».

اگر در سند محمد بن میسّر باشد، روایت صحیحه است،اما اگر محمد بن قیس باشد، محمد بن قیس مردد است. چرا؟ فاثنان منهما ثقتان، و الثالث ممدوح، و الرابع ضعیف».

اما به قول آیت الله حجت، نفس روایت می رساند که این روایت مال معصوم ع است، نفس روایت و تعبیر روایت و این دقتی که در روایت شده که ولو یک درهم سود کند، که یک دهم آن درهم متعلق به عامل است، پدر به همان اندازه آزاد می شود،بنابراین، روایت معتبره است و مشکلی ندارد.

ثمّ إنّ المراد من قوله: « وَ هُوَ لَا یَعْلَم»، ای لا یعلم الحکم الشرعی و هو أنّه لو اشتری أباه للمالک و کان المعاملة رابحة و له سهم من الربح و لو قلیلاً ینعتق علیه بمقدار الربح، و یسعی فی مال الرجل» و احتمال أنّه لا یعلم أنّه أبوه بعید جدّاً، إذ کیف یتصوّر أنّ الإنسان لا یعرف أباه و بذلک ظهر معنی قوله:« فَإِذَا زَادَ دِرْهَماً وَاحِداً » أی ربح ولو ربحاً قلیلاً فللعامل سهم و عندئذ یملک جزءأً قلیلاً من أبیه، و من ملک أحد العمودین و لو بجزء یسیر ینعتق علیه، فعلی المعتّق السعی فی مال الرجل.

ص: 842


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص25، من أبواب کتاب المضاربة، ب8، ح1، ط آل البیت.

اگر ما می گوییم جناب عامل به مجرد ظهور ربح مالک است، این مالکیت منجز نیست. بله، اگر قسمت کنند، منجز است،اما اگر قسمت نکنند و تا یکسال ادامه بدهند و در آینده ضرر کنند،این ربح مال عامل نیست، این ربح بر می گردد سرمایه را جبران می کند، سابقاً یک عبارتی را خواندیم و گفتیم:« الربح صیانة لرأس المال»، ربح در حقیقت یکنوع سپری است برای سرمایه. بله، اگر الآن قسمت کنند، مسأله روشن است و هرکس به سود خودش رسیده، اما اگر قسمت نکنند و تجارت را ادامه بدهند و در آینده ضرر کنند، این ربح باید جبران ضرر سرمایه را بکنند.

ثمّ إن المراد من مالکیة العامل عند ظهور الربح، مالکیة غیر مستقرّة، بحیث لو استمرّت المضاربة فی العمل و خسرت، یحسب الخسران علی الربح سابقاً و لاحقاً، ولذلک قلنا أنّ مالکیته مالکیة غیر مستقرّة، و سوف یتضح معنی ذلک فی الفرع التالی.

زمان تحقق مالکیت عامل نسبت به ربح 96/02/04

موضوع: زمان تحقق مالکیت عامل نسبت به ربح

بحث در این بود که عامل کی سهم خود را مالک می شود؟ عرض کردیم در این مسأله اقوالی وجود دارد، قول مشهور این بود که:« بالظهور یملک» یعنی جناب عامل با ظهور ربح، مالک آن نمی شود و نوبت به انضاض نمی رسد تا چه رسد به بعد از انضاض قسمت کنند، همین مقدار که قالی را به صد تومان خریده و الآن خریدار به صد و ده تومان می خرد، این آدم مالک ربح خودش (با همان نسبت) است، ادله مسأله را خواندیم و بهترین دلیل همان روایتی بود که جناب عامل پدرش را خریده بود و گران شده بود، حضرت فرمود به همان سهمی که عامل دارد، این عبد آزاد می شود، بقیه را خود عبد سعی و تلاش کند و آن را بپردازد.

ص: 843

دیدگاه صاحب جواهر در مسأله

صاحب جواهر در این مورد نسبت به قول مشهور اظهار تردید می کند، بلکه قول مشهور را رد می نماید و می فرماید اینکه قالی را در بازار به صد و ده تومان می خرند، این یک امر وهمی و ذهنی است ( أمر وهمیّ و ذهنیّ)، یعنی مشت پر کن نیست و حال آنکه ربح باید مشت پر کن باشد، مادامی که به مرحله انضاض نرسد، امر وهمی است و لذا ما نمی توانیم بگوییم این آدم « یملک بالظهور»، تا آن اثاری که حضرت می فرماید مترتب بشود.

دو اشکال بر گفتار صاحب جواهر

آنگاه ایشان (صاحب جواههر) احساس می کند که بر این کلامش دو اشکال وارد است:

الف؛ اشکال اول راجع به دین است، اگر شما بدهکار من باشید، من می توانم بدهکاری خودم را به شما یا به دیگری بفروشم، اگر واقعاً امر وهمی و ذهنی است، چه فرق است بین مقام و بین دین؟

جواب صاحب جواهر از اشکال اول

ایشان نسبت به اشکال اول می گوید بین مقام و بین دین فرق است، چون دین در ذمه آن شخص است، همین که در ذمه آن شخص است یکنوع واقعیت دارد، فلذا نمی توانیم بگوییم: «أمر وهمیّ و ذهنیّ»، بر خلاف اینکه قالی را الآن به صد و ده می خرند، اما نفروختیم و پولش را هم نگرفتیم، این با دین فرق دارد، آن یک امر واقعیّ است، ولی این امر واقعی نیست.

ب؛ اشکال دیگری که احساس می کند بر گفتارش وارد می باشد این است که با روایت چه کند؟

جواب از اشکال دوم

می فرماید نسبت به روایت نیز همان مطلبی را می گویم که در جای دیگر می گویم، و آن این است که مالک، مالک بالفعل نیست بلکه مالک بالقوه است، ایشان یک عبارتی دارد که معمولاً عبارت قدماست، ولی در عبارت امروز می گویند:« مالکیت بالقوه»، می گوییم:« ملک أن یملک» که اگر فروش رفت و نقد شد، مالک ربح خواهد بود، مالکیت بالقوه، یعنی بالقوه مالک است که در واقع اگر این جنس را بفروشند، من ربح را مالک خواهم شد.

ص: 844

به بیان دیگر؛ یک توانی در اینجا است و آن این است که من این توان را دارم که اگر روزی به فروش رفت، من مالک ربح خودم خواهم شد، بر خلاف اینکه ربح ظاهر نشود، در آنجا حتی این توان هم موجود نیست، بعداً می فرماید در عبد و رق نیز مطلب چنین است، معلوم می شود که در انعتاق عبد، مالکیت بالقوه کافی است، معلوم می شود که در آزاد شدن غلام مالکیت بالقوه کافی است، همین که عامل این توان را پیدا کرد که در آینده مالک بشود، این کافی است که مالک بشود و بقیه را خود عبد تحصیل کند، بنابراین، لازم نیست که فعلاً آزاد شده باشد، همین مقداری که من توان پیدا کردم که در آینده دارای ربح بشوم، این کافی در انعتاق عبد است، روایت این است:« فإذا ملکوا عتقوا»، مراد از «ملکوا» همین است نه مالکیت بالفعل، بلکه مالکیت بالقوه، این حاصل فرمایش صاحب جواهر بود.

اشکالات استاد سبحانی بر کلام صاحب جواهر

ما نسبت به کلام ایشان (صاحب جواهر) چند اشکال داریم:

1؛ اشکال اول این است که اگر من عامل مالک نیستم، مالک این هستم که در آینده مالک خواهم بود (مالکیت شأنی)، چون فرق است بین کسانی که این شأن را ندارند و بین کسی که این شأن را دارد، روز اول که گرفتم، این شأنم نیست، چون هنوز خرید و فروشی صورت نگرفته، اما همین که خریدم و این جنس قیمتش صد و ده تومان شده است، این شأن را پیدا کردم که در آینده مالک بشوم، پس لازمه ی فرمایش ایشان این است که همه این ده درهم مال مالک است نه مال عامل، اگر مالک بمیرد، همه این سود مال مالک است، چون من (عامل) مالک نشدم، من توان پیدا کردم، شأنیت این را پیدا کردم که در آینده مالک بشوم، امکان استعدادی پیدا کردم، این امکان را پیدا کردم که در آینده مالک بشوم، پس اگر جناب عامل زنده بماند و مالک بمیرد، باید بگوییم که همه ربح مال ورثه مالک است، آیا کسی به این امر ملتزم می شود؟

ص: 845

2؛ ثانیاً، چطور می فرمایید امر وهمی و ذهنی است، امر وهمی این است که در مقابلش پول نمی دهند، اما چیزی که:« یبذل بإزائه الثمن»، این امر وهمی نیست، آیت الله حجت مالیت را چنین معنی می کرد:« المالیة ما یبذل بإزائه الثمن»، چطور می گویید امر وهمی است با این که اگر این قالی بازار ببریم، جناب دلال فوراً آن را صد و ده درهم می خرد، چطور امر وهمی است.

بیان آیت الله خوئی

در اینجا محقق خوئی یک بیان شیرین تری دارد، ایشان مسأله را تجزیه و تحلیل کرده و فرموده گاهی ارتفاع قیمت وهمی است و گاهی ارتفاع قیمت حقیقی است، آنجا که ارتفاع قیمت وهمی است، مثل اینکه طرف خانه ای را به ده میلیون خریده، در آن خانه نشسته و خانه دیگر هم ندارد، اگر این خانه را بفروشد، الآن به پنجاه میلیون می خرند،این ارتفاع قیمت امر وهمی است، چون اگر این خانه را بفروشد، ممکن است مثل آن را نتواند بخرد، ولذا می گویند انسان خانه ای را که برای سکونت خریده و قیمتش بالا برود و خانه دیگر هم ندارد، این ارتفاع قیمت امر وهمی است.

ولی یک موقع خانه مسکونی نیست، بلکه اجناسی را در مسیر تبدیل و مبادلات خریده، مسلّماً بالا رفتن قیمت آنها امر وهمی نیست، بلکه امر واقعی و حقیقی است. چطور؟ چون اگر آن را به بازار عرضه کنیم در مقابلش پول می دهند.

ولی من در اینجا یک بیان دارم که همان بیان آیت حجت است، و آن این است : هر جایی که در مقابلش پول دادند و من هم در مسیر فروش باشم، مسلّماً ارتفاع قیمت امر وهمی نیست بلکه امر واقعی است.

ص: 846

والذی یحسم مادة النزاع، هو تعریف الربح و هو عبارة عن زیادة مالیة الشیء عمّا اشتری به و هو بصدد المبادلة و التجارة به، و هذا التعریف صادق فی باب المضاربه حتّی قبل الإنضاض و القسمة.

بنابراین، ما کلام صاحب جواهر را از سه نظر رد کردیم:

اولاً، اینکه می گویید امر وهمی است، این واقعاً امر وهمی نیست و هیچ فرقی با دین ندارد، دین هم امر واقعی است، این نیز امر واقعی می باشد. ثانیا،ً گفتیم اگر این فرمایش شما درست باشد، اگر مالک بمیرد، (تبطل المضاربه )، مضاربه باطل می شود، پس همه ربح و سود مال ورثه مالک می شود.

ثالثاً، فرمایش آیت الله خوئی را آوردیم و گفتیم فرق است بین اینکه ارتفاع قیمت که در خانه مسکونی واقع بشود، آن سود نیست،اما جنسی که در مسیر خرید و فروش قرار داده اند، آن سود و ربح واقعی است.

مرحوم صاحب جواهر متوجه شده که اگر این حرفش درست باشد که عامل مالک نیست بلکه توان مالکیت را دارد، پس این عبد نباید آزاد بشود، عبد در صورتی آزاد می شود که یک جزءش آزاد بشود، و آزادی هم فرع مالکیت است چون «فإذا ملکوا عتقوا»، پس این عبد چطور آزاد شده؟

ایشان در جواب می فرماید: در آزادی هم لازم نیست که مالکیت بالفعل باشد، در آزادی هم همین که خریدار که پدر را خریده،توان مالکیت را داشته باشد، این آزاد می شود، توان مالکیت کافی است، یعنی لازم نیست که فعلاً مالک بشود، بلکه توان مالکیت کافی است.

ما می گوییم: جناب صاحب جواهر! این فرمایش شما با حدیث مخالف است چون حدیث این است: «وَ اسْتُسْعِیَ فِی مَالِ الرَّجُل» (1)

ص: 847


1- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص25، من أبواب کتاب المضاربة، ب8، ح1، ط آل البیت.

مراد از «رجل» مالک است، معلوم می شود آن «جزء» مال رجل نیست بلکه مال عامل است، پس عامل مالک بالفعل، نه اینکه توان مالکیت را دارد.

و ثالثاً: یلزم أن یکون حکم الإمام بانعتاقه علی العامل حکماً علی خلاف القاعدة، لأنّ المفروض أن العامل لم یملک شیئاً، فکیف ینعتق علیه.

و بما أنّ صاحب الجواهر استشعر بذلک – به این اشکال متوجه شده - قال: بل لعلّ الوجه فی خبر عتق العبد ذلک أیضاً (أنّه بالظهور ملک العامل أن یملک) بناءً علی الاکتفاء بمثل ذلک فی العتق المبنی علی السرایة.

فإنّ ملک أن یملک جزء الأب أیضاً، موجب کالملک نفسه» (1)

همان گونه که مال بشود آزاد می شود، توان مالکیت هم داشته باشد باز هم آزاد می شود.

یلاحظ علیه: بأنّ ما ذکره علی خلاف ظاهر الصحیحة، فإنّه دالّ علی أنّ العامل صار مالکاً لجزء من أبیه بالشراء بالفعل، و إلّا فلا وجه لانعتاق مال الغیر علی العامل، بل أنّ قوله ع: «وَ اسْتُسْعِیَ فِی مَالِ الرَّجُل» دلیل علی أنّ العتق إنّما بدأ من حصّة العامل و ملکه حیث یعلم من هذا التعبیر أنّ مال الرجل (المالک) غیر المقدار الذی انعتق، و لو کان الجمیع للمالک، لوجب الاستدعاء فی جمیع قیمته لا فی خصوص مال الرجل»

دو نکته

نکته اول، اینکه می گوییم جناب عامل بالظهور مالک می شود،این ملکیت متزلزله است، اگر حالا قسمت کنند، که قسمت کرده اند، اما اگر فعلاً قسمت نکنند و مضاربه را ادامه بدهند، چنانچه در آینده ضرر کنند با ربح قبلی ضرر رأس المال جبران می شود، ولذا مالکیت جناب عامل، مالکیت متزلزله است تا دیده شود در آینده چه می شود؟

ص: 848


1- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج36، ص376.

اگر در آینده ضرر نکرد، مالک می شود، و اگر در آینده ضرر کرد، از « ربح» ضرر رأس المال جبران می شود.

نکته دیگر : اینکه ما نزاع می کنیم، چه فایده دارد، یعنی اینکه می گوییم: عامل باالظهور مالک می شود یا بالانضاض و القسمة؟

حضرت امام می فرماید خیلی اثر دارد، اگر بگوییم بالظهور مالک می شود، خیلی آثار دارد:

1؛ تصحّ له مطالبة القسمة.

یعنی جناب عامل می تواند به مالک بگوید بیا ربح و سود را قسمت کن.

2؛ له التصرّف فی حصّته من البیع و الصلح

عامل می تواند حصه خود را به دیگری بفروشد یا صلح کند

3؛ یترتب علیه جمیع آثار الملکیة من الإرث و تعلّق الخمس و الزکاة، و حصول الاستطاعة، و تعلّق حق الغرماء و غیر ذلک.

یعنی اگر جناب عامل بمیرد، به ورثه اش می رسد و اگر سال از آن بگذرد، خمس به آن تعلق می گیرد، اگر مورد تجارت زکوی باشد، زکات بر آن تعلق می گیرد.

حضرت می فرماید این مسأله بی اثر نیست، آثارش عبارتند از: اولاً، مطالبه قسم می کند. ثانیاً، می تواند سهمش را بفروشد یا صلح کند.

ثالثاً، اگر بمیرد، به ارث می رسد.

ولی برخی از اینها (یعنی آثار و ثمره) از نظر من کافی نیست، اما قسمت، این (قسمت) مبنی بر این است که مضاربه مطلق باشد، یعنی زمان نداشته باشد اما اگر مضاربه مطلق نباشد، بلکه مقیّد باشد، چنانچه فسخ بکند می تواند مضاربه بکند، بنده حتی گفتم فسخ هم جایز نیست، باید تقایل کنند، آقایان می گویند:« المضاربة عقد جائز»، اولاً اینکه گفتید می تواند قسمت کنند،این در جایی است که مضاربه امد و مدت نداشته باشد، یعنی مضاربه مطلقه باشد اما اگر زمان داشته باشد، چناچه قائل بشویم که:« المضاربة عقد جائز»،باید فسخ کند، یعنی تا فسخ نکند حق قسمت را ندارند، اما از نظر ما که مضاربه عقد لازم است، تا مدت نیاید،حق فسخ نیست، البته تقایل است، اما حق فسخ نیست و نمی تواند مطالبه قسمت کند.

ص: 849

بنابراین، اینکه می تواند مطالبه قسمت کند،«یختلف علی اختلاف المبانی»، آیا مضاربه مطلق است؟ آنجا می تواند مطالبه قسمت کند. اما اگر مضاربه مدت دارد،چنانچه قائل به جواز هستید، باید قبلاً فسخ کند و اگر قائل به لزوم هستید چنانچه ما قائل به لزوم هستیم، باید تقایل کنند، و الا حق فسخ را ندارند.

اینکه می فرماید می تواند در حصه خودش تصرف کند، به این معنی که می تواند سهم خود را بفروشد یا صلح کند، این مشکل است، اگر واقعاً مضاربه، یک مضاربه کوچکی باشد، خیلی خوب است، اما اگر شرکت هایی است و یک جمیعتی و دارای خصوصیاتی است، آنها هرگز حاضر نمی شوند که دست اجنبی به این شرکت بند بشود، از اول پیش گیری می کند که اگر بخواهد بفروشد باید به خود این شرکت واگذار کند نه به کس دیگر،حتی از نظر من در آن مضاربه های کوچک هم ممکن است مشکل باشد، چون طرف می خواهد بگوید من با تو حاضرم هم همکاری کنم، اما به دیگری دادی، من نمی دانم که او در چه حدی از امانت و تقوا است.

اینکه گفتید: خمس و زکات به آن تعلق می گیرد،این خیلی تعجب است، چون آقایان در باب خمس می گویند، خمس به ملکیت منجزه تعلق می گیرد، اینجا ملکیت عامل، ملکیت متزلزل است، چون گفتیم:« الربح صیانة لرأس المال»، ربح در واقع سپر رأس المال است، اگر در آینده رأس المال ضرر کرد، ربح جبران کننده رأس المال است، یعنی از ربح باید ضرر را جبران کرد، و حال آقایان می گویند زکات و خمس در ملکیت متزلزله تعلق نمی گیرد و حال آنکه در اینجا ملکیت متزلزل است.

اما حج،حتماً باید ملکیتش ملکیت منجزه باشد تا طرف واجب الحج بشود، ملکیت متزلزله سبب وجوب حج و استطاعت نمی شود، بنابراین،نوع این آثاری که آقایان ارائه نموده اند، از نظر ما مخدوش است، هم طلب القسمة و هم جواز التصرف از قبیل بیع و صلح، و هم تعلق خمس و زکات و استطاعت. خود آقایان می فرمایند باید ملکیتش منجزه باشد تا خمس و زکات به آن تعلق بگیرد و یا سبب استطاعت بشود و اینجا ملکیت عامل منجز نیست.

ص: 850

بنابراین، این بحث ما قلیل الثمرة است، یعنی ثمره اش خیلی زیاد نیست، البته ما قائلیم که:« بالظهور یملک».

دو قاعده در باب مضاربه 96/02/06

موضوع: دو قاعده در باب مضاربه

1؛ الربح وقایة لرأس المال، در باب مضاربه یک قاعده است که می گویند:« الربح وقایة لرأس المال» در آمد، ربح و سود سپری است برای رأس المال، یعنی اگر ما در مضاربه سود کردیم، نباید فریب این سود را بخوریم، بلکه باید صبر کنیم که در آخر چه می شود؟ اگر در آخر کار ربح و سود کرد، البته جناب عامل سود را می برد، و اگر سود نکرد،بلکه ضرر کرد، این سود باید سرمایه را تعمیر و جبران کند، یعنی جناب عامل حق ندارد از این سود چیزی ببرد ولذا می گویند:« الربح وقایة لرأس المال»، درآمد و سود سپری است برای سرمایه، به این معنی که اگر در آینده سود کرد، سود را قسمت می کنند، اما اگر در آینده ضرر کرد و خسارت دید، نباید از این ربح سود ببریم،باید ابتدا سرمایه را تعمیر کنیم، اگر چیزی باقی ماند بین عامل و مالک قسمت می کنیم.

2؛ العامل یملک الربح المستقر، از این قاعده، یک قاعده دیگر استفاده می شود و آن اینکه:« العامل یملک الربح المستقر »، عامل اگر بخواهد از درآمد و سود سهمی داشته باشد، باید این درآمد و سود مستقر باشد نه متزلزل، این قاعده دوم، نتیجه قاعده اول است، قاعده اول این بود:« الربح وقایة لرأس المال»، قاعده دوم این است:« العامل یملک الربح المستقر»، ربح مستقر، یعنی کار تمام بشود، حضرت امام روی این قاعده دوم، مسأله را عنوان کرده که به چه وسیله ربح از حالت تزلزل بیرون می آید و می شود مستقر؟

ص: 851

محل نزاع

بحث و محل نزاع ما در قاعده دوم است که:« العامل یشارک أو یملک الربح المستقر»، ربحی که مستقر بشود و از حالت تزلزل بیرون بیاید، از این رو، بحث در اطراف استقرار پیش می آید که ربح چگونه مستقر می شود و از حالت تزلزل بیرون می آید؟

البته در یک صورت که سه چیز جمع بشود، مسلّماً ربح مستقر است، یعنی ربح از حالت تزلزل بیرون می آید، آن سه تا کدام است؟ آن سه تا عبارت از این است که:

اولاً، مال انضاض پیدا بکند، یعنی نقد بشود، مثلاً قالی و اجناس دیگر بشود درهم و دینار.

ثانیاً، عمل مضاربه هم پایان بپذیرد.

ثالثاً، قسمت نیز بکنند.

اگر این سه چیز جمع شدند، تمام علمای اسلام می گویند:« الربح صار مستقرّاً» یکی اینکه انضاض و نقد بشود،دیگر اینکه مدت مضاربه تمام بشود، یا اقاله کنند، علاوه بر این دو، قسمت هم کنند، کار تمام بشود.

بنابراین، در صورتی که شرائط سه گانه جمع بشود، مسلّماً ربح مستقر می شود (الربح مستقرّ) چرا؟ چون حالت انتظاریه نداریم.

حضرت امام بجای اقاله، از کلمه فسخ استفاده کرده، البته ما از نظر مبنا با ایشان یکی نیستیم، ما گفتیم:« المضاربة عقد لازم لا ینفسخ»، مگر اقاله کنند. - ایشان کلمه فسخ گذاشته اند و ما کلمه اقاله را به کار بردیم-

به بیان دیگر از حالت انتظاریه بیرون بیاید به گونه ای که نه جناب عامل به مالک کاری داشته باشد و نه مالک به عامل، در اینجا ربح می شود مستقر - ایشان کلمه فسخ گذاشته اند و ما کلمه اقاله را به کار بردیم-.

اما بقیه صور محل بحث است، بقیه صور عبارتند از: الإنضاض وحده، القسمة وحدها، الفسخ وحده، الإنضاض مع القسمة، الإنضاض مع الفسخ أو الإقاله، القسمة مع الفسخ أو الإقالة.

ص: 852

این شش صورت محل بحث است.

متن تحریر الوسیلة

«الاستقرار یحصل بعد الإنضاض و فسخ المضاربة و القسمة قطعاً، فلا جبران بعد ذلک، و فی حصوله بدون اجتماع الثلاثة وجوه و أقوال: أقواهما تحقّقه بالفسخ مع القسمة و إن لم یحصل الإنضاض، بل لا یبعد تحقّقه بالفسخ و الإنضاض و إن لم یحصل القسمة، بل تحقّقه بالفسخ فقط، أو بتمام أمدها لو کان لها أمد، لا یخلو من وجه» (1)

بررسی صورت اول

1؛ لإنضاض وحده، جناب عامل جنس را فروخته و تبدیل به درهم و دینار شده، آیا در اینجا ربح مستقر می شود یا نه؟ مستقر نمی شود، چون وقت و أمد مضاربه تمام نشده، یا اقاله نکرده اند و ممکن است دو باره با همین درهم و دینار جنس بخریم و دو مرتبه قالی یا جنس دیگر را بفروشیم و درهم و دینار شود، یعنی پشت سر هم درهم و دینار را به کار بگیریم و تبدیل به جنس کنیم و جنس را هم تبدیل به درهم و دینار نماییم، ولذا مجرد انضاض کافی نیست، چون تا مدت مضاربه پایان نیافته یا طرفین اقاله نکرده اند، هنوز حالت انتظاریه باقی است.

الإنضاض وحد، فلا یحصل معه الاستقرار، مع بقاء عقد المضاربة- چون فرض این است که وقت و أمد مضاربه به پایان نرسیده - فربما یبدّل العروض إلی عروض آخر، ثمّ العروض إلی الإنضاض، فما لم یتمّ أجل العقد، لا یصیر الإنضاض سبباً لاستقرار الملکیة.

ولذا اگر در آینده ضرر کرد، این ربح مال عامل نیست، این ربح مال مالک است. چرا؟ لأنّ الربح وقایة لرأس المال. مادامی که حالت انتظاریه باقی است،این ربح نباید ما را فریب بدهد، بلکه باید صبر کنیم تا ببینیم در آینده چه می شود.

ص: 853


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص566.

پس اولی (که انضاض باشد) به درد نخور، یعنی با انضاض ملکیت مستقر نمی شود. مگر اینکه مطلقه باشد، یعنی اجل و مدت نداشته باشد، و آن محل بحث ما نیست، چون معمولاً مضاربه ها دارای اجل است.

بررسی صورت دوم

2: القسمة وحدها، قالی ها و پارچه ها را قسمت کردند، آیا تنها قسمت سبب می شود که ربح مستقر بشود یا نه؟ در اینجا دو حالت وجود دارد:

الف؛ اگر تنها ربح را قسمت کنند، اما رأس المال را قسمت نکنند، این دلیل بر استقرار نمی شود. چرا؟ چون هنوز عقد مضاربه سر جای خودش باقی است، اگر قسمت به تنها به ربح بخورد و هنوز مضاربه وقتش تمام نشده باشد، این نوع ربح مستقر نیست چون هنوز آینده دارد و ممکن است من در آینده ضرر کنم.

ب؛ (حالت دوم) بله، اگر قسمت هم به ربح خورد و هم به رأس المال، این ربح مستقر است هر چند وقت عقد مضاربه باقی باشد، چرا؟

لأنّ القسمة علامة الإقالة، معلوم می شود که طرفین معامله را بهم زده اند، بنا براین، بیشترین فشار من در این صورت، روی قسمت است، و الا روی انضاض زیاد تکیه نمی کنیم، در قسمت باید همه را قسمت بکنند، یعنی هم ربح را قسمت کنند و هم رأس المال را، حتی اگر وقت مضاربه باقی مانده باشد. چرا؟ لأنّ القسمة علامة الإقالة.

القسمة وحدها، فإن تعلّقت القسمة علی الربح دون أصل المال، فلا یفید الاستقرار مع عدم إنهاء المضاربة، مع التصمیم علی استمرارها کما هو المفروض، غایة الأمر یکون التصرّف فی الحصّه من الربح جائزاً، لکن مع ترقّب العاقبة و الضمان مع الخسران أو عدم الربح - اگر در آینده ضرر کردیم یا ربح دیگری حاصل نشد،من باید این ربح را پس بدهم -.

ص: 854

و أمّا إذا تعلّقت القسمة بالأصل و الربح، فالظاهر أنّ تقسیمهما سواء أکان المال ناضّاً أو لا، إقالة فعلیة للمضاربة، و إنهاء لها، و إلّا فلا داعی لتقسیم الکلّ.

ما تا اینجا (غیر از صورت اول) دو صورت را خواندیم، البته صورت اول جای بحث نیست که همه (یعنی انضاض، قسمت، اقاله) جمع بشوند، بحث در سایر صور است،اما انضاض، گفتیم به درد نمی خورد چون هنوز مدت مضاربه باقی است، اما قسمت دو صورت شد، در یک صورت به درد نخورد، اگر ربح را قسمت کنند،باید آینده نگری کنید، اما اگر همه (یعنی هم ربح و هم رأس المال) را قسمت کنند، این اقاله عملیه است.

بررسی صورت سوم

3: الفسخ وحده، آیا تنها فسخ در استقرار ربح کافی است یا نه؟ روی مبنای ما کافی نیست، ما در اینجا با حضرت امام جدا می شویم، چرا؟ چون ما معتقد شدیم که:« المضاربة عقد لازم»، اگر بازار شهر مقدس قم برویم و بگوییم:« المضاربة عقد جائز»،هیچکس زیر بار مضاربه نمی رود، مضاربه ای که هیچ نوع استقرار و ثباتی در آن نباشد، طرف دیوانه نیست که دوسال یا سه سال قول بدهد، و مالک هر آن و لحظه ای آن را بهم بزند، و لذا فسخ سبب استقرار نمی شود مگر اینکه اقاله باشد، اگر بجای فسخ، اقاله را بگذاریم، حرف درستی است.

حتی اگر فتوای مشهور را هم قبول کنیم و بگوییم فسخ هم جایز است، باز هم کار تمام نشده. چرا؟ چون بالفرض فسخ کردیم، ولی این قالی ها را فلان پیره زن یا پیره مرد (که طرف مضاربه است) چه کار کند، فرض این است که طرف مضاربه ی ما، یک پیره زن یا پیره مرد و یا یک جوانی است که اصلاً آشنایی به کار بازار ندارد، ولذا ولو فسخ هم بکند، باید جناب عامل بقیه مراحل را هم به پایان برساند، چه کند؟ باید نقد کند و سپس قسمت کند، چون تا قسمت نشود، هنوز مضاربه حالت انتظاریه دارد، بنابراین، در فسخ هم به فرض اینکه جایز بدانیم، مشکل ما این نیست که فسخ جایز است یا جایز نیست، بلکه مشکل ما این است که با فسخ کار مضاربه بجایی نمی رسد مادامی که قسمت نکردیم.

ص: 855

پرسش

پرسش این است که آقایان در ارث هم می گویند باید قسمت بشود، چون مادامی که قسمت نشود، مال مشاع است، اینجا هم باید بگوییم قسمت بشود، فرق این قسمت با آن قسمت (قسمتی که در ارث است) چیست؟

پاسخ

فرقش این است که قسمت در ارث، جنبه ممیّزی دارد، یعنی مال این وارث را از وارث دیگر جدا می کند، ولی در اینجا علاوه بر ممیّزی، یک نقش دیگری هم دارد، آن کدام است؟ متمّمِ لعمل المضاربة، تا قسمت نکند، عمل مضاربه ناقص است. چرا؟ چون گاهی جناب مالک اصلاً اهل این کارها نیست، اگر اهل این کار بود، برای خودش عامل نمی گرفت، ولذا بین آن قسمت و این قسمت فرق است، قسمت در باب ارث،« یمیّز مال المشترک عن غیر مال المشترک»، اما در اینجا تمییز اشتراک نیست، بلکه متمّم لعمل المضاربه، بنابراین، اینکه با فسخ درست نمی شود، نه از این جهت که ما فسخ را قائل نیستیم، حتی اگر فسخ را هم قائل بشویم یا اقاله را قائل بشویم، باز هم کار تمام نیست. چرا؟ لأنّ القسمة من متمّمات عمل لمضاربة، این قسمت با آن قسمت فرق می کند.

الفسخ وحده، حسب تعبیر القوم أو الإقالة، فلا یفید ( الفسخ) الاستقرار، و ذلک لعدم وصول المال إلی مالکه، لأنّ القسمة المتلازمة لردّ المال إلی صاحبه، من متممات عمل المضاربة، ولیس من قبیل ممیّزات المشترکات کتقسیم الإرث، بخلاف المقام، فإنّه من محقّقات إنهاء المضاربة و ختمها.

پس ما تا کنون سه صورت را خواندیم، یکی انضاض بود که گفتیم کافی نیست، دومی قسمت بود، گفتیم این خودش دو صورت دارد، یک صورتش کافی است و یک صورتش کافی نیست، صورت سوم فسخ تنها بود که گفتیم باز هم کافی نیست، چرا؟ چون قسمت از متممات عمل مضاربه است.

ص: 856

بررسی صورت چهارم

4: الإنضاض مع القسمة، جنس را هم نقد کردیم و هم قسمت نمودیم، مسلّما استقرار است. چرا؟ ما می گوییم اگر این آدم انضاض کرد و قسمت نمود، دیگر حالت انتظاریه باقی نمی ماند، پس حتماً استقرار حاصل می شود.

الإنضاض مع القسمة، و قد ظهر حکمه ممّا سبق، فلیس للانضاض دور (نقش) فی الاستقرار، و إنّما المؤثّر هو القسمة إذا تعلّقت بکلّ المال لا بمجرد الربح و قد مرّ أنّ القسمة الکلّ إقالة فعلیة لعقد المضاربة.

بررسی صورت پنجم

5: الإنضاض مع الفسخ أو الإقالة، آیا این صورت سبب استقرار می شود یا نه؟ نقد شده و فسخ کردیم (طبق قول امام که فسخ جایز است) یا اقاله کردیم (طبق نظر ما) آیا ربح و سود ملکیتش برای عامل مستقر شد یا نه؟ مستقر نشد. چرا؟ لأنّ القسمة من متمّمات عمل المضاربة، انضاض شد، فسخ یا اقاله کردیم و هنوز قسمت نکردیم، باید قسمت کند، یعنی مال مالک را از مال خودش جدا کند، تا قسمت نکند و در دست مالک ندهد، من اهل این کار نیستم، بنابراین، هیچکدام از اینها به درد نمی خورد، بلکه کالحجر فی جنب الإنسان است، آنکه واقعاً می تواند ربح را مستقر کند، مسأله قسمت است (بکلّه و تمامه)، یعنی قسمت ربح و هم قسمت رأس المال.

الإنضاض مع الفسخ أو الإقالة، و قد تبیّن حکمه، لأنّ الانضاض لا دور (نقش) له و الفسخ أو الإقالة و إن کان من مقدمات الإنهاء، لکنّه لیس عملاً تامّاً فی تحقّق الاستقرار لعدم وصول مال المالک إلی یده مالم ینضمّ إلیه شیء آخر، و التقسیم من متمّمات عقد المضاربة و لیس ممیّزا للمال المشترک.

ص: 857

بررسی صورت ششم

6: القسمة مع الفسخ أو الإقالة،فلا شکّ أنّه یتحقق بهما الاستقرار، لما عرفت من غیر فرق بین کون المال ناضّاً أو عروضاً أو مختلطاً، نعم فصّل السید الطباطبائی فی صورة کون المال غیر ناض، بأنّه لو قلنا بوجوب الانضاض علی العامل فالظاهر عدم الاستقرار و إن قلنا بعدم وجوبه ففیه وجهان، أقواهما الاستقرار.

از نظر ما این صورت قطعاً سبب استقرار ربح است.

دیدگاه صاحب عروة

ما نسبت به صورت ششم گفتیم استقرار ربح حاصل می شود، ولی مرحوم سید یزدی در این ششم یک ایرادی دارد و می گوید قسمت کافی نیست، باید علاوه بر قسمت، نقد هم بکند، چون اگر نقد نکند، این مستقر نیست.

جوابش این است کسی نگفته که انضاض بعد القسمة لازم است. بله، قبل القسمة باید نقد کند، اما بعد القسمة، وقتی من راضی شدم که از ده قالی یکی مال او، و نه تای دیگر مال من ، دیگر بعد از رضایت مسأله نقد مهم نیست.

تذکر و یاد آوری

البته این بحث هایی که ما می کنیم، مال مضاربه های معمولی و کوچک است، اما نسبت به شرکت های بزرگ، باید ببینیم که در شرکت نامه چه نوشته اند، چون ممکن است آنان شرائط دیگری را هم در نظر گرفته باشند، خلاصه آنجا که ما در اینجا گفتیم وحی منزل نیست که قابل تغییر نباشد.

هذا ما لدینا، و أمّا ما لدی المصنّف فالاستقرار یحصل قطعاً بعد الإنضاض و فسخ المضاربة و القسمة، و أمّا حصوله بلا اجتماع الثلاثة، فقال: أقواهما فی الصور التالیة.

الف؛ الفسخ مع القمسة و إن لم یحصل الإنضاض.

ما با ایشان (حضرت امام ره) در این صورت موافق هستیم. چرا؟ قسمت که کرد،دیگر حالت انتظاریه باقی نمی ماند، اگر بعداً قیمت جنس (مثلاً قالی) پایین بیاید و تنزل پیدا کند، مالک حق ندارد یقه ی عامل را بگیرد و بگوید: جناب، عامل! قالی ها قیمتش پایین آمده پس تنزل قیمت را جبران کن، چون عامل خواهد گفت: روزی که من قسمت کردم، قیمت قالی بالا بود.

ص: 858

ب؛ تحقّقه بالفسخ و الإنضاض و إن لم تحصل القسمة.

ما در این صورت دوم (که هم فسخ کردیم و هم نقد هم کردیم، ولی هنوز قسمت نکرده ایم) با حضرت امام موافق نیستیم، چون ایشان می فرماید استقرار حاصل می شود، ولی ما می گوییم تا قسمت نکند و مال طرف را به دست خودش ندهد، هنوز حالت انتظاریه باقی است ولذ استقرار حاصل نمی شود

ج؛ تحقّقه بالفسخ فقط.

د؛ تحقّقه بتمام أمدها لو کان لها أمد.

حضرت امام می فرماید با این چهار تا استقرار حاصل می شود و تحقق پیدا می کند.

بنابراین، ما با ایشان (حضرت امام ره) در این چهار صورت اختلاف نظر داریم، عمده این است که شما آن شش صورت را مطالعه کنید، هر کجا که حالت انتظاریه باقی نیست، ربح مستقر می شود ولذا چنانچه در آینده دچار ضرر بشود، جبرانش بر عامل لازم نیست و هر کجا که حالت انتظاریه باقی باشد، مسلّماً ربح مستقر نمی شود. چرا؟ لأنّ الربح وقایة لرأس المال.

همانگونه که خسارت و ضرر با ربح جبران می شود، تلف نیز با ربح جبران می گردد 96/02/09

موضوع: همانگونه که خسارت و ضرر با ربح جبران می شود، تلف نیز با ربح جبران می گردد

بحث امروز در مسأله بیست و نهم است، مسأله بیست و نهم، فرع مسأله قبلی است، در مسأله قبلی، یک قاعده ای را بیان کردیم و گفتیم: « الرّبح وقایة لرأس المال»، با در نظر گرفتن این قاعده، مسأله بیست و نهم شروع می شود، یعنی وقتی این قاعده را قبول کردیم و گفتیم: « الرّبح وقایة لرأس المال»، پس هر ضرری که متوجه می شود، خواه ضرر قیمتی باشد، خواه ضرر تلفی باشد، گاهی ضرر از نظر قیمت است، مثلاً قیمت جنس در بازار پایین آمده، قهراً جنس ما را نسبت به اصل سرمایه کمتر می خرند، یا جنبه تلفی دارد، ربح باید همه اینها را جبران کند، یعنی هم خسارت و پایین آمدن قیمت را و هم تلف قیمت را، یا زلزله و سیل رأس المال را از بین برده یا همه رأس المال را از بین برده یا بخشی از آن را.

ص: 859

ما نخست تلف بخش را بحث می کنیم و سپس تلف کل را، در همه اینها باید درآمد و ربح، رأس المال را جبران کند، من غیر فرق بین خسارت قیمتی یا تلف، خواه تلف بخشی از رأس المال یا تلف همه رأس المال (سواء کان التلف، تلف البعض أو تلف الکلّ).

اگر رأس المال بعضاً یا کلاً تلف بشود، ربح قبلی یا ربح بعدی، باید آن را جبران کند، عین همین عبارت را مرحوم سید طباطبائی یزدی در کتاب شریف: «العروة الوثقی» دارد، ایشان می فرماید: ربح سابق، ضرر بعدی را جبران می کند، گاهی عکس است، یعنی ضرر قبل است و ربح بعداً حاصل می شود، ربح بعدی، ضرر قبلی را جبران می کند، تمام این مسائل، دایر مدار آن قاعده است که می گوید: « الربح وقایة لرأس المال»، در حقیقت رأس المال یک سپر می خواهد، سپرش همین درآمد و ربح است، خواه تنزل قیمت باشد یا مشتری پول را نداده و رفته، یا بعضی از رأس المال یا همه رأس المال تلف شده است.

لتلف البعض حالات ثلاث

البته «تلف البعض» خودش سه حالت دارد، یعنی اینکه برخی از سرمایه تلف شده، این خودش سه حالت دارد:

الف؛ قبل الشروع بالتجارة. ب؛ بعد الدوران فیها. ج؛ قبل الدوران فیها.

اما تلف کل دو حالت بیشتر ندارد، همه اینها را باید دقت کنیم که چرا تلف البعض سه حالت دارد، اما تلف الکل فقط دو حالت دارد.

متن تحریر الوسیلة

المسألة التاسعة و العشرون: کما یجبر الخسران فی التجارة بالربح، کذلک یجبر به التلف - خسارت درآمدی، مثلاً قیمت جنس پایین آمده، یا مشتری پول را نداده، یک چنین خسارتی پیدا شده، تلف با خسارت یکی است، یعنی ربح و در آمد سپر هر نوع ضرری است که متوجه سرمایه می شود، خواه این ضرر متوجه به سرمایه، از قبیل پایین آمدن قیمت جنس باشد یا اینکه مشتری فرار کرده و قیمت را نداده است یا اینکه سرمایه تلف شده.-، سواء کان بعد الدوران فی التجارة أو قبله أو قبل الشروع فیها، و سواء تلف بعضه أو کلّه، فلو اشتری فی الذمّة بألف، و کان رأس المال ألفاً فتلف (رأس المال تلف شد)، فباع المبیع بألفین فأدّی الألف، بقی الألف، جبراً لرأس المال، نعم لو تلف الکلّ قبل الشروع فی التجارة بطلت المضاربة، إلّا مع التلف بالضمان مع إمکان الوصول» (1) .

ص: 860


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص616.

در «تلف البعض» سه حالت وجود دارد: یا در وسط کار است،یا قبل از شروع است یا قبل از دوران، اما در« تلف الکلّ» دو حالت بیشتر نیست، اگر من شش ماه کار کردم و سود هم گیرم آمد، یعنی ربح و سود هم بردم، بعداً همه رأس المال و سرمایه را سیل یا زلزله از بین برد، آن ربح قبلی، تلف بعدی را جبران می کند، به شرط اینکه ربح و درآمد قبل (از تلف الکل) باشد و تلف بعداً صورت بگیرد. اما اگر عکس باشد، یعنی هنوز من کار نکرده ام و هنوز ربحی حاصل نشده، سرمایه را سیل یا زلزله از بین برد، اینجا دیگر ربحی نیست تا سرمایه و رأس المال را جبران کند فلذا اینجا مضاربه باطل می شود.

در «تلف البعض» چون ادامه کار ممکن است، فلذا سه حالت پیدا کرد، اما در «تلف الکل» چون ادامه کار ممکن نیست، از این رو، در «تلف الکلّ» دو حالت بیشتر نیست، اگر ربح قبل از « تلف الکل» حاصل شده باشد و سپس « تلف الکلّ» شده باشد، ربح می تواند «تلف الکلّ» را جبران کند، اما اگر عکس باشد، ربح و درآمدی نیست تا «تلف الکلّ» را جبران کند.

مثال «تلف الکلّ»

من با رأس المال (به هزار تومان) قالی خریدم، الآن در بازار همین قالی را دو هزار تومان می خرند، سرمایه هم هزار تومان بوده، قبل از آنکه من پول طرف را بدهم، سارق و دزد رأس المال را به سرقت برد، از دو هزار ربح و درآمد، هزار تومانش جانشین سرمایه می شود، هزار تومان دیگرش بین مالک و عامل مشترک است.

ص: 861

«نعم لو تلف الکلّ قبل الشروع فی التجارة بطلت المضاربة- مضاربه باطل می شود. چرا؟ چون درآمد و ربحی در کار نیست تا جبران سرمایه را بکند -، إلّا مع التلف بالضمان مع إمکان الوصول، - مگر اینکه یکنفر قالی را آتش بزند، ومن او را بگیرم و به دادگاه تحویل بدهم، وجه را از او بگیرم، اینجا ادامه ممکن است، منتها خارج از مسأله است، اما اگر سیل یا زلزله همه سرمایه را از بین ببرد، ادامه ممکن نیست. - إلّا مع التلف بالضمان مع إمکان الوصول- یعنی کسی قبل از شروع، اصل سرمایه را از بین ببرد، دادگاه آن را از او بگیرد و به من بدهد، من می توانم کار را ادامه بدهم»

أما الفرع الأوّل، أعنی جبر الخسارة الواردة علی مال المضاربة بالربح، فهو مقتضی المضاربة حیث إنّها مبنیّة علی بقاء رأس المال و عوده إلی المالک و عدم تضرّره فیه، و هو لا یحصل إلّآ بجبر الخسارة فی بعض المعاملات بالربح فی البعض الآخر، و ممّا ذکرنا یظهر معنی قول السیّد الطباطبائی حیث قال: «لا إشکال فی أنّ إلخسارة الواردة علی مال المضاربة تجبر بالربح سواء أکان سابقاً علیها أو لاحقاً » (1) ، فلو ربح فی معاملة و خسر فی معاملة أخری، فهذا هو المراد من قوله:« سابقاً، لو خسر فی معاملة ثمّ فی أخری فهذا ما أرید به: لاحقاً.

أمّا الفرع الثانی: أعنی جبر خسارة التلف بالربح إذا کان التالف هو بعض رأس المال المالک، من غیر فرق بین حالآت ثلاث.

الف؛ قبل الشروع بالتجارة. ب؛ بعد الدوران فیها0 ج؛ قبل الدوران فیها.

ص: 862


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص385، المسألة38، ط جامعه مدرسین.

در هر سه حالت ربح و درآمد، رأس المال را جبران می کند. چرا؟چون همه سرمایه تلف نشده، بلکه بخشی از سرمایه تلف شده، ولذا من ادامه کار می دهم.

و لذلک لوقوع الجمیع بعد إجراء الصیغة بعد الاتفاق علی تقسیم الربح بعد تسلیم رأس المال إلی المالک، فیکون التلف فی الحالات الثلاث منجبراً بالربح، حتّی یتحقق تسلیم رأس المال إلی صاحبه، و هذا من غیر فرق بین کون التلف بآفة سماویة أو باتلاف أجنبیّ، نعم إذا أخذ العوض من الأجنبی یکون من جملة المال.

و أمّا الفرع الثالث: إذا تلف الکلّ، فله حالتان:

الف؛ إذا تلف الکلّ بعد الشروع فی التجارة کما إذا اشتری بالذمّة بألف، و کان رأس المال ألفاً فتلف فباع المبیع بألفین، فأدّی الألف، بقی الألف الثانی جبراً لرأس المال.

ب؛ إذا تلف الکلّ قبل الشروع فی التجارة، فعندئذ تبطل المضاربة، إذ لا یبقی معه مال للتجارة حتی یجبر أو لا یجبر.

نعم لو أتلفه أجنبیّ و أدّی عوضه، تکون المضاربة باقیة.

یعنی اگر ربح قبل باشد و تلف بعداً صورت بگیرد، ربح تلف شده را جبران می کند، اما اگر تلف بعد باشد، سالبه به انتفاء موضوع است.

اشتراط عدم کون الربح جابراً

حضرت امام این مسأله را متعرض نشده است، وحال آنکه شایسته بود که به دنبال این مسأله، این فرع را هم متذکر بشود، آیا عامل می تواند زرنگی کند و بگوید: جناب مالک،من با تو عقد مضاربه می بندم، اما اگر ضرر کرد، ربح جبرانش نخواهد کرد، اگر ربح قبلی باشد، ضرر بعدی را جبران نخواهد کرد، اگر ضرر قبل باشد، ربح بعدی جبران نخواهد کرد، آیا این شرط جایز است یا جایز نیست؟

ص: 863

دیدگاه صاحب عروة

مرحوم سید کاظم طباطبائی یزدی در کتاب شریف:« العروة الوثقی» می فرماید چه مانعی دارد که عامل یک چنین شرطی را علیه مالک بکند چون: «ٍ وَ الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم » (1)

اشکال آیت الله الحکیم بر صاحب عروة

ولی مرحوم آیت الله حکیم در کتاب «مستمک» وقتی این فرع را از سید طباطبائی یزدی عنوان می کند می فرماید این گفتار صاحب عروه صحیح نیست. چرا؟ چون روایت داشتیم: « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» (2) ، «مال» اعم از رأس المال و درآمد است، مال در اینجا فقط رأس المال نیست، این روایت همان گونه که بر رأس المال صدق می کند، هکذا صدق می کند بر درآمد و ربح.

بنابراین، این شرط بر خلاف مقتضای عقد است، چون مقتضای عقد مضاربه این است: « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» .

ولذا مضاربه نمی تواند این شرط را درست کند. بله، ممکن است کسی بگوید مضاربه نتواند این شرط را درست کند، خدا برکت بدهد به: «ٍ وَ الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم ».

جوابش این است که اگر ما به «ٍ وَ الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِم » تمسک کنیم، دیگر مضاربه نمی شود، ما می خواهیم شرطی درست کنیم که در ضمن مضاربه باشد، اما اینکه شما به دلیل خارجی تمسک کنید، آن مضاربه را درست نمی کند، غیر مضاربه را درست می کند.

دیدگاه استاد سبحانی

حق با مرحوم آیت الله حکیم است، زیرا از اطلاق روایت که می فرماید: « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» معلوم می شود که ماهیت مضاربه همین است، یعنی جنس و فصلش همین است، «الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا» این جنس است، « وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» این فصلش است، واقع مضاربه این است، اتفاقاً در بازار نیز همین است، طرف می گوید اصل سرمایه من محفوظ باشد، خب! اگر درآمد و سود کرد بین خود تقسیم می کنیم و اگر درآمد و ربح نکرد، سرمایه من راکد و معطل مانده و در عوض عمر شما هم ضایع شده، این در مقابل آن، ظاهراً فرمایش آیت الله حکیم مطابق روایت است.

ص: 864


1- عیون اخبار الرضا ع، شیخ صدوق، ج2، ص159.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج 19، ص22، من أبواب کتاب المضاربة، ب3، ح5، ط آل البیت.

«اللّهم» من یک راهی را معین کردم، آن این است که اینها یک مضاربه نکنند، بلکه مضاربه های متعدد بکنند، مضاربه اول که سود کرد، این یک مضاربه مستقل شد، بعد به دنبال مضاربه دوم برویم، اگر در آن مضاربه دوم ضرر کرد،ربطی به مضاربه اول ندارد، و اگر سود هم کرد، باز ربطی به مضاربه اول ندارد.

« اللّهم» اینکه مضاربه واحده بر گردد و تبدیل به مضاربها بشود و این خیلی کم است، یعنی من در بازار سراغ ندارم که عامل در کنار مالک و مالک در کنار عامل بنشیند و بگویند اگر سود کرد بگویند کار تمام شد، آنگاه از نو مضاربه دوم را شروع بکنند و مالک بگوید:« ضاربتک، ضرر کرد از نو «ضاربتک،مگر از این راه درست کنیم.

أقول: ما ذکره (أیت الله حکمیم قدّس سرّه) هو الظاهر من الروایة، فإنّ المال فی قوله ع : « الرِّبْحُ بَیْنَهُمَا وَ الْوَضِیعَةُ عَلَی الْمَال» یصدق علی رأس المال و الربح معاً، و علی هذا فالمضاربة تلازم کون الوضیعة علی الربح، هذا إذا کان العقد مطلقاً، أمّا إذا اتفقا علی لحاظ ربح کلّ تجارة بمفردها، فلو خسر فی التجارة الثانیة، فلا یجبر بربح التجارة الأولی و ذلک لاتفاقهما علی لحاظ ربح کلّ تجارة بمفردها.

نعم ذلک فرض قلیل و الغالب فی المضاربة لحاظ مجموع التجارة، تجارة واحدة إلی أن یتمّ الأجل، فعندئذ یکون الربح علی وجه الإطلاق جابراً للخسران.

هرگاه فسخ یا انفساخ در مضاربه حاصل بشود 96/02/11

موضوع: هرگاه فسخ یا انفساخ در مضاربه حاصل بشود

بحث در مسأله سی ام کتاب مضاربه است، چون حضرت امام (ره) در کتاب مضاربه پنجاه مسأله دارد که ما فعلاً در مسأله سی ام هستیم، این مسأله سی ام یک مقدمه ای دارد که در کتاب «وسیلة النجاة» سید اصفهانی نیست، قهراً در تحریر الوسیلة هم نیست، این مقدمه را مرحوم سید کاظم طباطبائی یزدی در کتاب شریف «العروة الوثقی» آورده است، فلذا ما قبل از آنکه وارد مسأله سی ام بشویم، این مقدمه را یاد آور بشویم تا مسأله خوب جا بیفتد.

ص: 865

مقدمه

آقایان معتقدند که:« المضاربة عقد جائز»، البته می گویند می شود در آن شرط لزوم کرد، یا در ضمن عقد مضاربه یا در ضمن عقد لازم، و ضمناً معتقدند که چون مضاربه عقد جایز است، طرفین می توانند آن را فسخ کنند، کما اینکه معتقدند با مرگ مالک یا عامل مضاربه منفسخ می شود، یعنی اگر مالک و یا عامل بمیرد، مضاربه باطل می شود یا مالک دیوانه بشود یا مال التجارة تلف بشود، در هر حال یک چنین عقایدی را در باب مضاربه دارند که عمده همان جایز بودن و محکم نبودن عقد مضاربه است، بعداً یک مسائلی را تحت این عنوان مطرح می کنند که اگر فسخی و یا تفاسخی رخ داد، مسأله چه حکمی پیدا می کند، فسخ در جایی است که بگویند:« فسخت»، تفاسخ در جایی است که جناب مالک بمیرد یا مجنون بشود، اگر فسخ یا تفاسخی رخ داد، به دنبالش یک مشت مسائل و فروعی پیش می آید که آنها را مطرح می کنند.

1: اولین مسأله این است که اگر در اثنا فسخ یا تفاسخی رخ داد، تکلیف جناب عامل از نظر اجرت چیست، مثلاً در وسط کار جناب مالک گفت:« فسخت» ربح هم حاصل شده یا حاصل نشده، تکلیف عامل از نظر اجرت چیست؟

2: اگر مالک فسخ کرد، آیا بر عامل انضاض واجب است یا واجب نیست؟

3: اگر مال عروض شد، آیا واجب است که عروض را تبدیل به انضاض کند یا واجب نیست؟

4: مثلاً، مال در بیرون است، آیا آوردنش بر عامل واجب است یا نه؟

خلاصه اساس مسأله، یک چیز است و آن عبارت است از:« الفسخ و الإنفساخ»، اگر فسخ و یا انفساخی رخ داد، تکلیف این مسائل از نظر اجرت و از نظر انضاض، از نظر جبایة، و از نظر جمع کردن بدهی های مردم، این کاری است که خود آنها سبب شده اند، یعنی مضاربه را فسخ کرده اند، یا انفساخ رخ داده است، ولذا یک چنین مشکلاتی پیش می آید که آیا تکلیف عامل چیست؟ تکلیف انضاض و نقد کردن این اموال چیست؟

ص: 866

و هکذا گرد آوری بدهکاری های شرکت با چه کسی است؟ گرد آوردن و جمع آوری نمودن این بدهکاریها سفر می خواهد، هزینه سفر با چه کسی است؟.

بنابراین، اگر ما این مسأله را بحث می کنیم، روی مبنای آقایان است، و الا ما نه به فسخ معتقدیم و نه به تفاسخ، فقط به اقاله معتقدیم و آن اینکه اقاله کنند و الا معامله و مضاربه لازم است،یعنی فسخ بردار و تفاسخ بردار نیست، حتی مالک هم بمیرد، بمیرد، تا زمانی که مضاربه وقت و أمد دارد، ادامه دارد.

بنابراین، احکامی را که ما در اینجا می خوانیم بر اساس فتاوای آقایان است که به جواز فسخ و تفاسخ معتقدند، آن وقت این بحث ها پیش می آید که اگر مالک در اثنا مضاربه فسخ کرد تکلیف عامل چیست،چون عامل الآن دستش خالی است ولذا در اینجا بعضی ها خواسته اند که مشکل را حل کنند و بگویند اگر مالک در اثنا فسخ کرد، باید اجرة المثل را بپردازد، ولی اگر خودِعامل فسخ کند، حق گرفتن أجرة المثل را ندارد.

خلاصه: سرچشمه تمام این مشکلات این است که می گویند:« المضاربة عقد جائز، قابل للفسخ و التفاسخ»

بنابراین، حضرت امام (ره) در این مسأله هفت صورت را مطرح می کند که بعد از خواندن عبارت مقدمه، متن را می خوانیم و دلایلش را هم در خودِ متن بیان می کنیم.

مقدمه

إنّ هذه المسأله و المسألتین التالیتین تقدیماً (یعنی مقدمه) لما ذکره السید الطباطبائی فی العروة الوثقی، ولم یذکره (تقدیم و مقدمه) السیّد الأستاذ ره و لا السیّد الإصفهانی فی الوسیلة، فلا بأس أن نذکر هذه المقدمة.

قال: قد عرفت أنّ المضاربة من العقود الجائزة و أنّه یجوز لکلّ منهما الفسخ إذا لم یشترط لزومها فی ضمن عقد لازم، أو فی ضمن عقدها أیضاً، ثمّ إنّه قد یحصل الفسخ من أحدهما (مالک یا عامل) و قد یحصل البطلان و الانفساخ لموت أو جنون أو تلف مال التجارة بتمامه، أو لعدم إمکان التجارة لمانع أو نحو ذلک.

ص: 867

فلابدّ من التکلّم فی حکمها:

الف؛ من حیث استحقاق العامل للأجرة و عدمه.

ب؛ و من حیث وجوب الإنضاض علیه و عدمه إذا کان بالمال عروض.

ج؛ و من حیث وجوب الجبایة علیه و عدمه إذا کان به دیون علی الناس.

د؛ و من حیث وجوب الردّ إلی المالک و عدمه.

ه؛ و کون الأجرة علیه أو لا» (1)

تمام این مسائل در ضمن مسأله سی ام و سی و یکم و سی و دوم آمده، تمام این مسائل یک زیر بنا دارد، زیر بنایش کدام است؟ الفسخ و التفاسخ، هر کجا که می خوانیم، باید کلمه فسخ و تفاسخ را در نظر بگیریم.

متن التحریر الوسیلة

المسألة الثلاثون: لو حصل فسخ (از مالک یا از طرف عامل) أو انفساخ فی المضاربة (مثلاً مالک مرد یا دچار جنون گردید) ، فإن کان قبل الشروع فی العمل و مقدّماته فلا إشکال، و لا شیء للعامل و لا علیه، و کذا إن کان بعد تمام العمل و الإنضاض، إ ذ مع حصول الربح یقتسمانه،و مع عدمه یأخذ المالک رأس ماله، و لا شیء للعامل و لا علیه، و إن کان فی الأثناء بعد التشاغل بالعمل، فإن کان قبل حصول الربح لیس للعامل شیء و لا أجرة له لما مضی من عمله، سواء کان الفسخ» (2) .

«و مع عدمه یأخذ المالک رأس ماله، و لا شیء للعامل و لا علیه»، این صورت بین فقها مورد اختلاف است، فرض کنید که «بعد العمل» است، سال به آخر رسید، چرکه آوردیم، حساب بانکی را آوردیم،دیدیم که همان پولی را که اول مالک داده بود همان است و چیزی بر آن افزوده نشده، حضرت امام (ره) می فرماید عامل چیزی طلبکار نیست، اما در اینجا کما اینکه در شرح می خوانیم،بعضی ها فرق گذاشته اند و گفته اند کسی که این آش را تو کاسه اش ریخته، یعنی اگر خود عامل این کار را کرده، بدبختی مال خودش است، چون خودش فسخ کرده.

ص: 868


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص392، المسألة46، ط جامعه مدرسین.
2- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص616.

اما اگر عامل دست به سینه است و می گوید حاضر به کار و عمل هستم، منتها مالک این مضاربه را فسخ کرد، اینجا می گویند باید نسبت به عامل أجرة المثل بدهد. چرا؟ لأنّ عمل المسلم محترم، حضرت امام (ره) چکشی بحث کرده و فرموده حالا که فسخ شد، و دیدند که در حساب بانکی هیچ تغییر به وجود نیامده، چیزی بر عامل نیست «لا له و لا علیه).

ولی آقایان می گویند باید فرق بگذاریم، این بدبختی را اگر خود عامل سبب بشود، چیزی طلبکار نیست، اما اگر این بدبختی را در أثناء جناب مالک به وجود آورده باشد، بیچاره عامل اگر در یکسال دوندگی، چیزی گیرش نیاید، نسبت به او یکنوع ظلم است، این حرف را هم جناب محقق فرموده و هم جناب صاحب حدائق.

الصورة الثانیة: إن کان بعد العمل و الإنضاض، فلو کان هناک ربح یقتسمانه حسب ما اتفقا علیه، و لو لم یکن ربح فلیس للعامل شیء لعدم الربح- مشکل جایی است که مالک یا عامل فسخ کرد و چیزی بر رأس المال و سرمایه افزوده نشده است- و لو کانت خسارة، فهی علی المالک.

نعم لو اشترطا کون الخسارة علیهما و قلنا بصحّة هذا الاشتراط، تکون الخسارة علیهما، أو اشترط العامل علی المالک شیئاً إن لم یحصل ربح، یکون له ما اشترط – یعنی شرط کند که به من أجرة المثل بده -، إذا قلنا بصحّة هذا الشرط.

این بستگی دارد که آیا یک چنین شرطی بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است یا نیست؟ اگر بگوییم بر خلاف مقتضای عقد مضاربه است، این شرط ها باطل است، اما اگر بگوییم بر خلاف مقتضای عقد مضاربه نیست، این شرط ها صحیح است.

ص: 869

دیدگاه استاد سبحانی

«علی الظاهر» این شرط ها صحیح است، چون میزان در شرط مخالف مقتضای عقد عبارت بود از: _تبادر التعارض» به گونه ای که شرط با متن و اصل عقد در تعارض باشد، مثل: آجر بلا أجرة، و باع بلا ثمن».

ولی در اینجا معلوم نیست که تعارض باشد، عامل شرط می کند اگر مضاربه سود آور شد که چه بهتر، و اگر مضاربه سود آور نشد، مالک شرط می کند که خسارت بر هردو باشد، یا عامل می گوید اگر سود آور نشد، برای من أجرة المثل را بده، این ظاهراً مخالف مقتضای عقد مضاربه نیست. چرا؟ چون تعارض نیست، یعنی عرف نمی گویند این دوتا با هم ضد هستند، در أجره بلا أجرة ضد هستند، باع بلا ثمن، ضد هستند، ولی در اینجا چنین حرفی را نمی زنند.

ولی بحث در جایی است که نه عامل زرنگی کرده و نه مالک، یعنی هیچکدام علیه دیگری شرطی نگذاشته اند و با این فرض مضاربه را فسخ کرده اند و حال آنکه مضاربه هیچگونه ربح و سودی نداشته است،حضرت امام (ره) فرمود:«لا له و لا علیه».

محقق ثانی قایل به تفصیل است

و الظاهر من المحقق فی المختصر النافع عند عدم الربح، التفریق بین فسخ العامل إذا کان بعد العمل و الإنضاض فلا شیء علیه و فسخ المالک فعلیه أجرة المثل للعامل قال: « و متی فسخ المالک المضاربة صحّ و کان للعامل أجرته إلی تلک ذلک الوقت» (1)

گفتار علامه حلی در کتاب تذکرة الفقهاء

و ذهب العلّامة فی التذکرة إلی أنّه «إذا صار المال ناضّاً و تبیّن عدم الربح، کان للعامل أجرة عمله إلی ذلک الوقت» (2) و لکنّه تردّد فی القواعد (3)

ص: 870


1- المختصر الناف، محقق ثانی، ص147، کتاب ا لمضاربه، ط مصر.
2- تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج17، ص133، المسألة1.
3- قواعد الأحکام، علامه حلی، ج2، ص345، الفصل الثالث.

عجیب این است که محدث بحرانی فتوای علامه را پذیرفته است.

کلام محدث بحرانی

و یظهر أیضاً ذلک الفرق من المحدّث البحرانی حیث قال: « لو کان الفسخ فی هذه الحال من العامل فلا شیء له لقدومه علی ذلک و عدم صبره إلی أن یحصل الربح، إلخ» (1)

هذا و سیوافیک أنّ هذا التفریق بلا وجه و سوف یظهر ضعفه فی الصورة الثالثة.

متن تحریر الوسیلة

صورت سوم: «و إن کان فی الأثناء بعد التشاغل بالعمل، فإن کان قبل حصول الربح لیس للعامل شیء و لا أجرة له لما مضی من عمله، سواء کان الفسخ منه أو من المالک أو حصل الانفساخ قهراً، کما أنّه لیس علیه شیء حتّی فیما إذا حصل الفسخ منه فی السفر المأذون فیه من المالک، فلا یضمن ما صرفه فی نفقته من رأس المال، ولو کان فی المال عروض لا یجوز للعامل التصرف فیه بدون إذن المالک، کما أنّه لیس للمالک إلزامه بالبیع و الإنضاض و إن کان بعد حصول الربح فقد تمّ، فیقتسمان و یأخذ کلّ منهما حقّه»

صورت سوم این است که اگر فسخ یا انفساخ رخ داد، عرض کردم تمام این هفت صورت، فقط یک زیر بنا دارد، زیر بنایش همان فسخ و تفاسخ است، باید بین صورت دوم و سوم فرق بگذارید، در صورت دوم کار تمام شده بود، نقد هم شده، به قول معروف در حساب بانکی خبری نیست، صورت سوم این است که در اثنا کار است، یعنی هنوز مدت مضاربه به آخر نرسیده.

و إن کان فی الأثناء بعد التشاغل بالعمل، فإن کان قبل حصول الربح لیس للعامل شیء و لا أجرة له لما مضی من عمله، سواء کان الفسخ منه (عامل) أو من المالک أو حصل الانفساخ قهراً (مانند موت و عروض جنون)، کما أنّه لیس علیه شیء».

ص: 871


1- الحدائق الناضرة، شیخ یوسف بحرانی، ج21، ص252.

چرا؟ امام دلیل دارد، دلیلش این است که:« من عشق شیئاً عشق لوازمه، و آثاره»، شما که این آش را تو کاسه خود ریختید و آمدید مضاربه کردید، و می دانید که مضاربه یک عقد متزلزل است، هر موقع مالک بخواهد این را متزلزل کند، خودت (عامل) به این عمل تن دادید و آن را قبول کردید، یعنی خود عامل هتک حرمت از عمل خودش کرده است، فرض این است که مضاربه عقد جایز است، ما روی این فرض بحث می کنیم، عامل وقتی می داند که مضاربه عقد لازم است، نباید تن به این کار می داد، حالا که تن به این مضاربه جایز دادید، باید به لوازمش هم تن بدهد، لوازمش این است که چیزی در اینجا نیست.

بنابراین، فرق نکرد چه بعد العمل باشد و چه در اثنای عمل، فرمایش امام از نظر ما متقن است، البته بنا بر اینکه مضاربه عقد جایز است، چون خود طرفین (مالک و عامل) این کار را پذیرفتند، پس باید آثار و لوازمش را هم بپذیرند، ولذا بین صورت دوم و بین صورت سوم فرق نمی کند.

«حتّی فیما إذا حصل الفسخ منه (عامل) فی السفر المأذون فیه من المالک، فلا یضمن ما صرفه فی نفقته من رأس المال».

این قسمت یا متمم صورت سوم حساب بکنید یا متمم، اگر عامل در سفر است، اتفاقاً هنوز کار ناقص است، مالک مضاربه را فسخ کرد، آیا نفقه سفر را عامل از کیسه خودش بدهد یا اینکه بر گردن مالک است؟ نفقه ها را نمی تواند از رأس المال بر دارد، چون این کاری است که خودش کرده است.

« إنّما الکلام» اگر جناب مالک این کار را کرده باشد، در آنجا باید بگوییم بر عهده مالک است، چرا؟ زیرا قرینه است که این سفر، سفری است که سود آور می باشد.

ص: 872

هرگاه فسخ یا انفساخ در مضاربه حاصل بشود 96/02/12

موضوع: هرگاه فسخ یا انفساخ در مضاربه حاصل بشود

تمام تلاش و همت ما بر این باشد که صور مسأله را به دست بیاوریم و البته در کنار این صور دلایل آنها نیز گفته می شود، حضرت امام در اینجا صوری را مطرح می کند که در جلسه گذشته مقدمه این مسأله را بیان نمودیم.

چنانچه معلوم شد، بحث در جایی است که فسخ و تفاسخ انجام بگیرد، آنگاه این بحث پیش می آید که تکلیف ربح و امثالش چیست؟

حضرت امام (ره) صوری را متذکر شده است:

1: اگر فسخ و انفساخ قبل از شروع عمل باشد، یعنی طرفین عقد مضاربه را انشاء کردند و خواندند و مضاربه نامه را امضا نمودند و بعداً پشیمان شدند، حکم این صورت روشن است. چطور؟ چون رأس المال و سرمایه سرجایش است، ربح و سودی هم صورت نگرفته، عامل هم کاری انجام نداده تا ادعای اجرة المثل کند ( لو حصل فسخ أو انفساخ فی المضاربة ، فإن کان قبل الشروع فی العمل و مقدّماته فلا إشکال، و لا شیء للعامل و لا علیه).

2: صورت دوم این است که فسخ یا انفساخ بعد از عمل رخ می دهد، یعنی مضاربه تمام شده، أمد و مدت مضاربه هم به پایان رسیده،انضاض و نقد نیز صورت گرفته و هیچگونه حالت انتظاریه نیست، این صورت نیز جای بحث نیست. چرا؟ چون ربح را قسمت می کنند و هر کدام سراغ کار شان می رود ( و کذا إن کان بعد تمام العمل و الإنضاض، إ ذ مع حصول الربح یقتسمانه،و مع عدمه یأخذ المالک رأس ماله، و لا شیء للعامل و لا علیه)

ص: 873

3: «و إن کان فی الأثناء بعد التشاغل بالعمل»، این فراز از کلام حضرت امام (ره) صورت سوم را نشان می دهد که خودش دو صورت دارد:

الف؛ «فإن کان قبل حصول الربح لیس للعامل شیء و لا أجرة له لما مضی من عمله، سواء کان الفسخ منه (عامل) أو من المالک أو حصل الانفساخ قهراً»یعنی اگر در اثنا فسخ کنند و حال آنکه هنوز ربح و سودی حاصل نشده است.

دیدگاه حضرت امام (ره) و صاحب جواهر و برخ دیگر نسبت به فرع اول

در اینجا حضرت امام (ره) و دیگران می فرمایند هر کدام از آنها فسخ کند برای عامل چیزی نیست. چرا؟ چون از اول قرار داد این است که از ربح ببرند و فرض این است که در اثنا کار است و از ربح خبری نیست و یکی از آن دو (مالک یا عامل) مضاربه را فسخ می کنند ولذا باید جناب عامل دست خالی بیرون برود و مالک هم سرمایه اش معطل شده بدون اینکه چیزی بر آن افزوده شده باشد.

قول به تفصیل

بعضی در این صورت فرق می گذارند بین اینکه فسخ از ناحیه مالک صورت بگیرد و بین جایی که عامل فسخ می کند، اگر عامل فسخ کند، جا دارد که بگوییم: جناب عامل، خودت فسخ کردی و لذا چیزی طلبکار نیستی، اما اگر فسخ از ناحیه مالک صورت گرفته باشد،یعنی مالک سبب بشود که جناب عامل دستش خالی بماند، در اینجا می گویند مالک باید به عامل اجرة المثل را بدهد، یعنی به مقداری که جناب عامل کار کرده است، باید به او أجرة المثلش را بدهد.

این قول را محقق ثانی و حتی شیخ یوسف بحرانی نقل می کند، و حال آنکه محدث بحرانی دنبال روایت باشد، ولی در اینجا دنبال عقل است و گفته مالک سبب شده که عامل دستش خالی بماند ولذا باید اجرة المثل را به او بدهد.

ص: 874

جواب استاد سبحانی

جوابش این است که:« الالتزام بالشیء التزام بلوازمه»، طرفین می دانند که این (مضاربه) یک معامله ای است که بر اساس جواز فسخ است، عامل می داند که هر لحظه مالک بخواهد آن را فسخ می کند، با این وجود مضاربه را قبول کرده ولذا حق با مرحوم امام و دیگران است که چیزی برای عامل نیست – البته این سخنِ من، روی مبنای کسانی است که مضاربه را از عقود جایزه می دانند و در آن حق فسخ قائلند،روی این مبنا که حق فسخ در آن وجود دارد، برای جناب عامل چیزی نیست -

4: اگر جناب عامل با اذن و اجازه مالک برای تجارت سفر کرده، یعنی با هوا پیما رفته و برگشته، و در اثنای کار خودِ عامل مضاربه را فسخ می کند، آیا مالک حق دارد که به عامل اعتراض کند که چرا فسخ می کنی؟ امام (ره) می فرماید مالک حق اعتراض ندارد و اگر عامل دلش خواست که فسخ کند، می تواند فسخ کند. چرا؟ چون «الالتزام بالشیء التزام بلوازمه»، از اول این دو نفر می دانند که این مضاربه متزلزل است

« و إن کان فی الأثناء بعد التشاغل بالعمل، فإن کان قبل حصول الربح لیس للعامل شیء و لا أجرة له لما مضی من عمله، سواء کان الفسخ منه (عامل) أو من المالک أو حصل الانفساخ قهراً (مانند موت و عروض جنون)، کما أنّه لیس علیه شیء فی السفر المأذون فیه من المالک، فلا یضمن ما صرفه فی نفقته من رأس المال». چون از اول قرار و مدار این است که عامل از ربح ببرد و فرض این است که ربحی در کار نیست. اگر عامل بگوید من دو ماه دویدم بدون اینکه چیزی گیرم آمده باشد، مالک نیز خواهد گفت که من نیز مثل شما هستم،یعنی دو ماه سرمایه ام معطل شد بدون اینکه چیزی عایدم شده باشد.

ص: 875

«کما أنّه لیس علیه (عامل) شیء حتّی فیما إذا حصل الفسخ منه فی السفر المأذون فیه من المالک، فلا یضمن (عامل) ما صرفه فی نفقته من رأس المال»

مثلاً جناب عامل برای مقدمات تجارت با هواپیما به لدن رفت، وقتی از لدن برگشت، دید که این تجارت و مضاربه برایش صرف نمی کند ولذا مضاربه را فسخ کرد، در اینجا مالک حق ندارد به او بگوید که پول هواپیما را بده. چرا؟ چون از اول قرار و مدار بر این بوده که هر آن و لحظه ای که بخواهند، می توانند معامله را بهم بزنند و فسخ کنند، این فرمایش حضرت امام (ره) است.

حاشیه استاد سبحانی بر گفتار حضرت امام (ره)

قبل از آنکه صورت پنجم را بخوانیم، من یک مطلب را به عنوان مقدمه بیان می کنم و آن اینکه همه کار ها را نمی شود چکشی حل کرد. چرا؟ چون انصراف نیز یک چیزی است. بله، جناب مالک اگر به تو (عامل) اجازه داده که بروی مقدمات تجارت را فراهم کنی تا ما هم واردات و صادرات داشته باشیم، این اجازه را به شرطی داده که جناب عامل به کارش ادامه بدهد و الا اگر مالک می دانست که بعد از برگشتن، عامل می خواهد آن را بهم بزند، هر گز اجازه سفر را به او نمی داد.

بنابراین، انصرافِ اذن و اجازه مالک به این بود که بعد از سفر هم کار را ادامه بدهد و این سفر مقدمه تجارت باشد، و الا اگر ادامه تجارت نبود، هر گز یک چنین اجازه را نمی داد، ولذا ما تا صورت سوم با حضرت امام موافق هستیم، ولی در این صورت چهارم با ایشان اختلاف نظر داریم و معتقدیم که باید جناب عامل نفقه سفر را به مالک بر گرداند. کی؟ إذا کان الفسخ من العامل.

ص: 876

البته این مطلب از من نیست، بلکه از حضرت آیت الله بروجردی است، یعنی حضرت ایشان (آیت الله بروجردی) در حاشیه عروه این مطلب را دارد و می فرماید ادله منصرف است، درست است که نفقه سفر بر رأس المال است، اما به شرط اینکه به کار ادامه بدهد.

الصورة الرابعة: لو کان الفسخ من العامل بعد السفر بإذن المالک، و صرف جملة من رأس المال فی نفقته، قال المصنّف (حضرت امام ره):« أنّه لیس علیه (عامل) شیء حتّی ما حصل الفسخ منه (عامل) فی السفر المأذون فیه، فلا یضمن ما صرفه فی نفقته من رأس المال»

و قال السیّد الطباطبائی (صاحب العروة الوثقی): الثالثة:« لو کان الفسخ من العامل بعد السفر بإذن و صرف جملة من رأس المال فی نفقته، فهل للمالک تضمینه مطلقاً أو إذا کان لا لعذر منه؟ وجهان، أقوهما العدم، لما ذکر من جواز المعاملة و جواز الفسخ فی کلّ وقت، فالمالک هو المقدّم علی ضرر نفسه» (1) .

و ظاهر عبارت المصنّف (حضرت امام ره) أنّه لیس للمالک تضمینه مطلقاً حتّی إذا کان الفسخ من العامل لا لعذر، وجهه أنّ المالک أقدم علی معاملة جائزة قابلة للفسخ فی کلّ زمان، فهو المقدم علی ضرر نفسه، هذا من جانب، و من جانب آخر أنّ مقتضی جواز المضاربة أنّ للعامل أن یفسخ حتّی فیما إذا سافر بإذن المالک، و بهذا اتضح مبنی ما فی المتن.

تا اینجا صورت چهارم امام تمام شد، ولی ما نسبت به این صورت چهارم حاشیه داریم، می گوییم نسبت به صورت اول، دوم و سوم با شما موافق هستیم، اما در اینجا با شما موافق نیستیم و آن اینکه معامله ها جنبه عرفی دارند، درست است که منِ یک چنین معامله ای را کردم، اما منِ (مالک) که اذن و اجازه سفر دادم، من عاقل بودم،اذن دادم که جناب عامل سفر برود و بر گردد و کار تجارت را ادامه بدهد، اگر می دانستم که او ادامه نمی دهد، هرگز اجازه سفر را نمی دادم.

ص: 877


1- العروة الوثقی، سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص393، المسألة46، ط جامعه مدرسین..

بنابراین، اگر عامل مضاربه را فسخ کند،باید نفقه سفر را به مالک بر گرداند.

و مع ذلک یمکن تضمین العامل إذا کان الفسخ من جانبه،بیانه: إنّ الإذن بالسفر مشروط – بقرینة الحال – بالقیام بالتجارة بعد السفر، فیکون ضامناً إذا تخلّف، و لولا ذلک لما أجاز المالک السفر، و هذا النوع من الشروط الّتی تدلّ علیه القرائن و العادات من الشروط المبنی علیها العقد الّتی یجب الوفاء بها فلو تخلّف فللمالک تضمینه لما صرف من النفقة. - الشروط المبنیة علی العقد، یک شروطی داریم که لفظی است، یک شروطی هم داریم که لفظی نیست، اما اساس معامله است، شروط مبنی علیه العقد است، هر چند به زبان نیاورده اند، اما بین طرفین امر مسلّم بوده، به این می گویند الشروط المبنیّ علیه العقد – این مطلب از آیت الله بروجردی است نه از من، یعنی از من نیست.

ثمّ إنّ السیّد البروجردی صحّح التضمین بالبیان التالی، قال:« أنّ کون النفقة علی رأس المال ممّا علم من النصّ و لا إطلاق له لهذه الصورة، أی إذا سافر العامل و صرف نفقة ثمّ فسخ بلا عذر».

و یؤیّد ما ذکره، إنصراف النصّ (کون النفقة من رأس المال) إلی ما إذا کان السفر مقدّمة للاشتغال بالتجارة أو استمرارها بعده، فتضمین العامل قول وجیه خلافاً للمتن.

5: «ولو کان فی المال عروض لا یجوز للعامل التصرف فیه بدون إذن المالک – چرا؟ چون فسخ کرده -، کما أنّه لیس للمالک إلزامه (عامل) بالبیع و الإنضاض – فرض این است که فسخ کرده - و إن کان بعد حصول الربح، فإن کان بعد الإنضاض فقد تمّ العمل ، فیقتسمان و یأخذ کلّ منهما حقّه».

ص: 878

این صورت پنجم است، مثلاً در اثنا فسخ کرد و ربحی هم به دست نیامده، اما الآن برنج، گندام، قالی و امثالش است، در اثنای کار یا مالک فسخ می کند یا عامل، و هنوز ربح هم حاصل نشده است، در اینجا آیا مالک می تواند عامل را وادار کند که آنها را بفروش،آیا مالک می تواند به عامل بگوید اجازه بده که من بفروشم؟ نه، همین که فسخ کردند، الزامی نیست، یعنی هیچ یک از مالک و عامل نمی توانند دیگری را الزام کنند، باید منتظر بمانند، یا جنس را به همان صورت قسمت می کنند، بحث در جایی است که هنوز ربحی به دست نیامده و درهم و دینار هم تبدیل به جنس شده ، یعنی تبدیل به گندم، برنج و سایر اجناس شده است.

بنابراین، صورت پنجم خیلی روشن است، یعنی اگر در اثنا فسخ کردند و هنوز ربحی حاصل نشده، اموال در اختیار مالک است، نه مالک حق دارد تصرف کند چون تصرف در مال غیر است و نه عامل می تواند تصرف کند، مالک هم حق ندارد که به عامل بگوید اینها را بفروش و نقد کن.این بخش تمام شد.

ب؛ و إن کان (أی إن کان الفسخ و التفاسخ فی الأثناء) بعد حصول الربح، فإن کان بعد الإنضاض فقد تمّ العمل ، فیقتسمان و یأخذ کلّ منهما حقّه»

در اینجا فروعی داریم، اگر در اثنا فسخ کرد، منتها ربح هم حاصل شده، امام می فرماید اگر ربح حاصل شده و انضاض هم صورت گرفته،یعنی سرمایه و اجناس نقد شده، این حرفی ندارد، یعنی اگر ربحی حاصل شده و در اثنا مالک یا عامل فسخ می کند، اگر انضاض هم شد، دیگر مشکلی در بین نیست. چرا؟ طبق قرار داد قسمت می کنند.

ص: 879

«و إنّما الکلام» در فرع دوم است، یعنی اگر در اثنا فسخ کردند «و إن کان - أی إن کان الفسخ و التفاسخ فی الأثناء - قبل الإنضاض فعلی ما مرّ»، مثلاً هنوز به صورت اجناس است و انضاض و نقد نشده، یعنی هنوز گندم، برنج، قالی و امثالش است، ولی اگر اینها را در بازار بفروشیم، ربح و سود دارند.

«و إن کان (أی إن کان الفسخ و التفاسخ فی الأثناء) بعد حصول الربح، فإن کان بعد الإنضاض فقد تمّ العمل ، فیقتسمان و یأخذ کلّ منهما حقّه».

«و إن کان (أی إن کان الفسخ و التفاسخ فی الأثناء) قبل الإنضاض فعلی ما مرّ»

یعنی اگر جنس نقد نشده، یعنی هنوز به صورت قالی، گندم، برنج و امثالش است، اما اگر آنها را در بازار ببریم و بفروشیم، آنها را به قیمت بیشتری می خرند ولذا سودی عاید مالک می شود و سودی هم عاید عامل.

شما روی این مطالعه کنید، سابقاً این بحث گذشت که مالکیت عامل نسبت به ربح، کی است؟ در آن چند قول بود:

برخی گفته بود: ظهور الربح، بعضی می گفتند: انضاض، برخ دیگر می گفتند: بعد القسمة.

به بیان روشن تر، در مالکیت عامل نسبت به ربح، سه قول بود:

الف؛ همین که در بازار این جنس را بیشتر می خرند، عامل مالک ربح شده.

ب؛ حتماً باید انضاض بشود.

ج؛ بعد از انضاض باید قسمت هم بشود.

این سه مبنا در فروع بعدی فرق خواهد کرد.

هرگاه فسخ یا انفساخ در مضاربه حاصل بشود 96/02/13

موضوع: هرگاه فسخ یا انفساخ در مضاربه حاصل بشود

حضرت امام (ره) کتاب «وسیلة النجاة» مرحوم آیت الله اصفهانی را تحریر کرده و تحریر در لغت عرب به معنای باز نویسی است، یعنی کتاب « وسیلة النجاة» مال سید ابوالحسن اصفهانی است، ایشان این کتاب را تحریر و باز نویسی کرده و فتاوای خودش را در آن وارد نموده است.

ص: 880

ما هم اگر بخواهیم کلام حضرت امام را که در اینجا نوشته اند بهتر بفهمیم و روشن تر بشود، باید آن را تحریر و باز نویسی کنیم، در واقع مسلط بر تمام فروع بشویم، اگر ملاحظه بفرمایید اساس این مسأله را چهار صورت تشکیل می دهد.

1: صورت اول این است که اگر طرفین مضاربه را فسخ کردند و هنوز کاری را انجام نداده اند.

2: فسخ کردند یا تفساخ صورت گرفت، اما عمل به آخر رسیده، یعنی هم ربح حاصل شده و هم انضاض صورت گرفته و هم قسمت شده، این نیز حکمش روشن است ولذا جای بحث نیست.

3: صورت سوم راجع به اثناست، یعنی در اثنا فسخ می کند و حال آنکه ربح و سودی در کار نیستو

4: در صورت چهارم در اثنا فسخ می کنند در حالی که ربح در کار است، بقیه حواشی این کار است.

هزینه سفر عامل برعهده کیست؟

اگر این آدم (عامل) برای تجارت سفر کرده، هزینه سفر از رأس المال کسر می شود یا نه؟ اینجا بود که می گفتیم گاهی فاسخ مالک است و گاهی می گفتیم فاسخ عامل است، ما به این نتیجه رسیدیم که اگر عامل فسخ کند، باید هزینه سفر را بدهد. چرا؟ چون شرط «مبنی علیه العقد» است، یعنی جناب مالک به شرط عامل را اجازه داده که او (عامل) بعد از سفر کار را ادامه بدهد و اگر ادامه نمی داد، هرگز چنین اجازه ای را نمی داد.

تفاوت دو دیدگاه

ما در این صورت با حضرت امام فاصله گرفتیم، چون ایشان می فرمود هزینه سفر بر رأس المال است، ولی ما می گوییم فرق می کند، به این معنی اگر فاسخ مالک باشد، هزنیه سفر بر رأس الما ل است و اما اگر عامل فسخ کند، هزینه سفر با عامل است و باید هزینه را به مالک بر گرداند.

ص: 881

آیا انضاض و نقد بر عامل و اجب است؟

باز می خواهیم با کلام امام فاصله بگیریم، صورت سوم است و در اثنای کار است، ربحی هم در کار نیست، آیا بر عامل واجب است که رأس المال را نقد کند یا نه؟ رأس المال در وسط است، نقد هم نیست، ربح هم حاصل نشده، آیا بر عامل لازم است که آن را نقد کند؟

آقایان گفته اند: نه، یعنی نه عامل حق دارد که در این مال تصرف کند و نه مالک، چون تصرّف بر مال غیر است، بر مالک هم لازم نیست که عامل را مجبور کند که آن را نقد کن. ولی من در اینجا شک دارم، چون یک چیزهایی داریم که از لوازم معامله است، یک پیره مرد یا پیره زنی که سرمایه اش در اختیار کسی گذاشته و او در اثنا فسخ کرد بدون اینکه ربح حاصل شده باشد و حال آنکه سرمایه اش برنج، نخود و لوبیا و امثالش است، این پیره مرد و پیره زن چه کند؟

ولذا من فکر می کنم در اینجا بر جناب عامل لازم است که آنها را نقد کند، یعنی هر چند مضاربه فسخ شده، اما این وظائف همان اول است، روز اول که این آدم (عامل) تن به مضاربه داد، تن به مضاربه دادن، تن دادن به لوازم مضاربه نیز است، باید این اجناس را نقد کند و بیاورد.

دیدگاه آیت الله گلپایگانی در حاشیه « العروة الوثقی»

اتفاقاً دیدم که مرحوم آیت الله گلپایگانی در حاشیه عروه همین نظر را داده و فرموده این از توابع مضاربه است، ولو معامله را قطع کرده اند، اما روز اول که این آدم گفت:« ضاربتک» کأنّه در آنجا این معنی خوابیده که من باید روزی سرمایه را به خودت بر گردانم.

ص: 882

البته در اینجا دلیل من همین است، ولی گاهی در کتاب«العروة الوثقی» دیدم که دلیل دیگر اقامه کرده بنام:« علی الید ما أخذت حتّی تؤدی» می گوید این آدم (عامل) از جناب مالک پول گرفته و با آن برنج،نخود، لوبیا و امثالش خریده و الآن نخود و لوبیاست، باید آنها را نقد کند و به صاحبش بر گرداند، ظاهراً این روایت ناظر به اینجا نیست،این روایت مال غاصب است.

پس عمده دلیل همان است که من عرض کردم، باید آقایان در باب معاملات چکشی نباشند، بلکه یک مقدار انعطاف عرفی داشته باشیم، پیره مردی و پیره زنی که مبلغی را در اختیار کسی می گذارد، ولو او می داند که این عقد، عقد جایز است و طرفین هر موقع خواستند آن را بهم می زنند، این درست است، اما یک لوازمی هم به دنبال دارد، همین که این آدم (عامل) در ابتدای عقد مضاربه گفت:« ضاربتک«، کأنّه تعهد کرد که مال را به صاحبش بر گرداند.

بنابراین، ما با فتوای امام در دو مورد فاصله گرفتیم و از هم جدا شدیم:

الف؛ یکی در مسأله نفقه سفر است که اگر عامل خودش فسخ کند، باید نفقه سفر را به مالک بر گرداند.

ب؛ دوم هم اگر عامل فسخ کند، هرچند سود و ربحی گیرش نیامده، باید مبیع را نقد کند و به صاحبش بر گرداند.

صورت چهارم

عرض کردیم همه مسأله بیش از چهار صورت ندارد، در اثنای مضاربه فسخ کرد و ربح هم حاصل شد، در اینجا چهار مطلب داریم، ما این چهار مطلب را از هم جدا می کنیم:

1، اگر بعد از انضاض فسخ کند، این مشکل ندارد چون آن را قسمت می کنند.

ص: 883

2: در اثنا فسخ می کند، منتها قبل از انضاض، یعنی هنوز نقد نشده که اگر بفروشیم بیش از رأس المال قیمت دارد، پس ربح حاصل شده، در اثنا فسخ می کند و منتها هنوز نقد نکرده، در اینجا دو پایه داریم، به گردیم به مسائل قبل، و آن اینکه آیا مالکیت عامل به ربح بستگی دارد به ظهور ربح یا بستگی دارد به انضاض، آیا ظهور ربح در مالکیت عامل نسبت به ربح کافی است یا ظهور ربح کافی نیست، بلکه علاوه بر آن، انضاض هم بشود؟

اگر گفتیم ظهور ربح کافی است، پس در اینجا ظهور ربح شده، چون فرض این است هر چند به صورت اجناس است، اما اگر آنها را در بازار عرضه کنیم و بفروشیم، بیش از رأس المال است، اگر بگوییم: ملاک در مالکیت عامل نسبت به ربح، ظهور ربح است، اگر این را بگوییم: این آقایان مختارند، اگر مایل باشند، جنس را با هم قسمت می کنند، مقداری را به عامل می دهند، بقیه را به مالک می دهند، اگر راضی به قسمت شدند.

اما اگر راضی به قسمت نشدند، مثلاً مالک گفت من جنس را چه کنم، صبر می کنم هر وقت مال به فروش رفت،ربح مناسب عامل را می دهند، بقیه مال جناب مالک.

پس اگر در اثنا ربح حاصل شد، دو صورتش را گفتیم، اگر انضاض شده، مطلب روشن است، اما اگر عروض است، در اینجا اگر گفتیم مجرد ظهور ربح در مالکیت عامل نسبت به ربح کافی است، عامل با مالک در ربح شریکند، اگر حاضر به قسمت شدند که قسمت می کنند، اگر حاضر به قسمت نشدند، منتظر می مانند که این اجناس به بفروش برود و نقد بشود و بعد از نقد شدن هر کدام سهم خود را می گیرد.

ص: 884

دیدگاه حضرت امام (ره)

آنگاه حضرت امام در اینجا یک حالت چهارم را می گوید و آن اینکه جناب عامل می گوید: جناب مالک، اجازه بده که ما این اجناس را بفروشیم، لازم نیست که مالک گفته عامل را اجابت کند، یا مالک به عامل می گوید این اجناس را بفروش، بر عامل نیز لازم نیست که اجابت کند و می تواند بگوید من بیش از این مسؤلیت ندارم. این فتوا را چگونه توجیه کنیم، یعنی جایی که قائل به این هستیم که مجرد ظهور ربح سبب مالکیت عامل نسبت به ربح می شود، اگر قسمت کردند مشکلی نیست، یا صبر کردند، باز هم مشکلی نیست.

اما اگر صبر نمی کنند، یا مالک به عامل می گوید آن را نقد کن، یا عامل به مالک می گوید صبر کن تا آن را بفروشم، می فرماید بر هیچکدام اجابت لازم نیست.

«و إن کان (أی إن کان الفسخ و التفاسخ فی الأثناء) بعد حصول الربح، فإن کان بعد الإنضاض فقد تمّ العمل ، فیقتسمان و یأخذ کلّ منهما حقّه»

«و إن کان (أی إن کان الفسخ و التفاسخ فی الأثناء) قبل الإنضاض فعلی ما مرّ»، یعنی اگر گفتیم ظهور ربح کافی در مالکیت عامل نسبت به ربح است و لازم نیست که اجناس نقد بشود و انضاض صورت بگیرد، من تملّک العامل حصّته من الربح بمجرد ظهوره، شارک (العامل) المالک فی العین، فإن رضیا بالقسمة علی هذا الحال، أو انتظرا إلی أن تباع العروض و یحصل الإنضاض، کان لهما و لا إشکال، و إن طلب العامل بیعها، لم یجب علی المالک إجابته، و کذا إن طلبه المالک، لم یجب علی العامل إجابته، و إن قلنا بعدم استقرار ملکیته للربح إلّا بعد الإنضاض، غایة الأمر حینئذ لو حصلت خسارة بعد ذلک قبل القسمة، یجب جبرها بالربح، لکن قد مرّ المناط فی استقرار ملک العامل» (1) .

ص: 885


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص617.

دیدگاه استاد سبحانی

بحث این است که صبر نمی کنند و هر کدام به دیگری عرضه فروش می دهند، حضرت امام (ره) می فرماید بر هیچکدام اجابت دیگری لازم نیست، البته در اینجا باید یک قید بگذاریم، اجابت لازم نیست چون مسؤلیت اینها تمام شده، درست است که مسؤلیت اینها تمام شده، منتها اگر این مسأله به همین حالت بماند، جنس تلف می شود.

من در اینجا عرض می کنم باید قسمت کند و به همان قسمت راضی بشوند، چون اگر عامل بخواهد بفروشد، مالک راضی نیست، مالک بخواهد بفروشد، عامل راضی نیست، پس باید در اینجا به همان قسمت راضی بشوند، چون اگر در این حالت باقی بماند، ممکن است اجناس خراب بشوند یا قیمت شان پایین بیاید و تنزل قیمت پیدا کنند ولذا جا داشت که حضرت امام در اینجا این کلمه را اضافه کنند که: بله، بر هیچکدام لازم نیست،« فیتعین العمل بالقسمة».

اگر راضی به قسمت نشوند، باید حاکم شرع مداخله کند و مسأله را فیصله بدهد، اگر به قسمت راضی شدند که شدند و اگر راضی نشدند، حاکم مداخله می کند و مسأله فیصله پیدا می کند.

«فإن رضیا بالقسمة علی هذا الحال، أو انتظرا إلی أن تباع العروض و یحصل الإنضاض، کان لهما و لا إشکال، و إن طلب العامل بیعها لم یجب علی المالک إجابته، و کذا إن طلبه المالک لم یجب علی العامل إجابته».

اما اگر گفتیم مالکیت عامل به مجرد ظهور ربح نیست، باید نقد هم بشود، در این صورت عامل، مالک چیزی نیست، فقط توان و شأنیت مالکیت دارد به گونه ای که اگر در آینده آن را بفروشد و نقد بشود مالک خواهد شد، اگر این را گفتیم، جزا در کلام امام نیست، جزایش این است که این صورت حکم قبلی را دارد، آن کدام است،

ص: 886

« و إن قلنا بعدم استقرار ملکیته للربح إلّا بعد الإنضاض، غایة الأمر حینئذ لو حصلت خسارة بعد ذلک قبل القسمة، یجب جبرها بالربح، لکن قد مرّ المناط فی استقرار ملک العامل».

بله، یک نکته اینجاست و آن اینکه مادامی که نفروخته اند، عامل مالک نیست، فقط توان و شأنیت مالکیت را دارد، اگر قیمت پایین آمد، دست عامل خالی خواهد شد، چون «الربح وقایة لرأس المال».

حضرت امام مبنای دوم را قبول کرد که مادامی که نقد نشده، «عامل» مالک چیزی نیست.

تمام این مسائلی که ما خواندیم،مال این است که سابقاً در مضاربه دقت نمی کردند ولذا علمای ما احکام را گفتند، اما الآن که مضاربه ها حقوقی شده است، تمام اینها را دقیقاً می نویسند و لذا نوبت به این مناقشه های ما نمی رسد.

مسأله سی و یکم

اگر در اثنا فسخ شد و حال آنکه شرکت طلبکار است، مثلاً از فلان بقال طلبکار است، از فلان تاجر طلبکار است، صاحب مال هم آنان نمی شناسد، آیا بر عامل واجب است که این طلب ها را جمع کند یا واجب نیست؟

فرق این مسأله با مسأله قبلی، آن مسأله (قبلی) این بود که جنس را نقد کند، فلذا آقایان فرمودند جنس را نقد کردن لازم نیست، ولی من گفتم از وظائف عامل است، به قول آیت الله گلپایگانی از توابع مضاربه است، اما این (مسأله 31) جنس را نقد کردن نیست، بلکه طلب ها را جمع کردن است، افراد جنس را نسیه برده اند، جناب عامل هم در وسط کار فسخ کرد. آیا بر عامل جمع کردن لازم است یا نه؟

دیدگاه حضرت امام

المسألة الحادیة و الثلاثون: « لو کان فی المال دیون علی الناس، فهل یجب علی العامل أخذها و جمعها بعد الفسخ أو الإنفساخ أم لا؟ الأشبه عدمه، خصوصاً إذا استند الفسخ إلی غیر العامل،لکن لا ینبغی ترک الاحتیاط، خصوصاً مع فسخه و طلب المالک منه» (1)

ص: 887


1- تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج1، ص617.

ولی ما باید کمی مسأله را عرفی کنیم، بله، اگر جناب مالک در وسط فسح کند، ممکن است بگوییم تقصیر خودش و بر عامل جمع کردن دیون واجب نیست، اما اگر عامل در وسط کار فسخ کند و او افراد را نمی شناسد،در اینجا مالک چه کند؟ باید از فرمایش آیت الله گلپایگانی استفاده کنیم و بگوییم از وظایف عامل این است که نسیه ها و دیون را جمع کند به جناب مالک بدهد. حضرت امام نیز در آخر نرمش نشان می دهد و همین نظریه را می پذیرد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109