مراسم بیعت با امام رضا علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : نجفی، علی سعد

عنوان قراردادی : مراسم بیعه الامام الرضا علیه السلام. فارسی

عنوان و نام پدیدآور : مراسم بیعت با امام رضا علیه السلام/علی سعد النجفی ؛ مترجم محمد تقدمی صابری.

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1389.

مشخصات ظاهری : 90 ص.

شابک : 17500 ریال: 978-964-971-227-7

وضعیت فهرست نویسی : فاپا(چاپ دوم).

یادداشت : چاپ اول: 1387(فیپا).

یادداشت : چاپ دوم.

موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق. ولایتعهدی

موضوع : بیعت

شناسه افزوده : تقدمی صابری، محمد، 1352 -، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : DS35/63/ن3م4041 1389

رده بندی دیویی : 956/01092

شماره کتابشناسی ملی : 1223531

ص:1

اشاره

ص:2

فهرست مطالب

پیشگفتار 5

فصل اول - بیعت و خلافت در اسلام. 7

معنی بیعت. 7

حکومت پیش از اسلام. 8

بیعت در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله 10

1 - بیعت اسلام. 11

2 - بیعت وزارت و جانشینی. 13

3 - بیعت جنگ.. 15

4 - بیعت جنگ تا واپسین دم. 17

5 - بیعت خلافت و ولایت. 19

بیعت در قرآن. 24

چگونگی بیعت. 25

خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله 26

مفهوم خلافت نزد مسلمانان. 27

چگونگی بیعت پس از روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله 29

فصل دوم - مراسم بیعت ولایتعهدی امام رضا علیه السلام 33

ص:3

نگاهی گذرا به رویدادها 33

روز ابلاغ بیعت. 37

مأمون و گردآوری دولتمردان. 45

مأمون و نعیم بن حازم. 45

بازتاب بیعت. 48

1 - یاران و پیروان امام رضا علیه السلام 48

2 - عباسیان. 49

آماده شدن برای بیعت. 50

از رسوم خلیفه. 51

روز بیعت صغری. 53

روز بیعت کبری. 55

متن سند ولایتعهدی. 59

دستخط امام رضا علیه السلام بر سند ولایتعهدی. 66

دستخط امام رضا علیه السلام بر پشت سند ولایتعهدی. 67

مجلس پذیرایی و گرامیداشت. 75

برخی رخدادهای مجلس پذیرایی وگرامیداشت.76

پایان مراسم. 77

ص:4

پیشگفتار

پیشگفتار

ستایش خدای راست پروردگار جهانیان و درود و سلام بر سرآمد آفریدگان ، خاتم پیمبران و خاندان نیک و پاک و یاران برگزیده اش.

بیعت ولایتعهدی امام رضا علیه السلام در نگاهی فراگیر از مهمترین و پرداختنی ترین رخدادهای تاریخی عصر اوّل عباسی است ، چه ، باز تابانندة نقطة عطفی مهم در تاریخ خلفای بنی عباس شمرده می شود و با چشمپوشی از اهداف آن روی این رویداد باز این گزاره را دگرگونی مسیر سیاسی بنی عباس در رفتار با دشمنان علوی خود قلمداد می کنیم ، چه ، جنبش های پیاپی علویان ، او رنگِ گردن فرازان عباسی را چنان لرزاند که نزدیک بود افسر ازسرآنان به زیر اندازد . از همین رو ، بیعت با امام رضا علیه السلام را برخاسته از نیکو نهادی مأمون نمی دانیم و در این گفتار نه برآنیم به کندوکاو این رویداد و نیّات نهفته درپسِ آن بپردازیم . آنچه در این جا می خواهیم ، بازگفت این واقعیت است که از کنار چنین رویداد حساسی بزرگوارانه گذشتن نتوان و مباد که دیگر بار به آسانی از کنار ستمهایی بگذریم که در حق خاندان محمد: از سوی حاکمان و نویسندگانی خود فروخته ، روا رفته است؛ نویسندگانی که از درک این رویداد ، خویش به نادانی زدند و تا توانستند از اهمیت آن کاستند ، چه ، آن را نیز

ص:5

چونان دیگر گزاره های ستر گ تاریخ امت اسلام ، چنان که باید نکاویدند .

از این رو تاریخنگاران در تاریخ این بیعت و در ساختار مراسم آن همسخن نیستند و بدین سان جستار سادة این کتاب برآنچه در بیعت و لایتعهدی امام رضا علیه السلام روی داده ، پرتوی می فکند ، بی آنکه اسباب و انگیزه های آن را بر رسد وریشه هایش را با ژرفایی بکاود.

در این کتاب ، فصلی جداگانه در پیرامون بیعت و تاریخ ، دگرگونی ها و چگونگی آن در اسلام پیش داشته ایم تا خوانندة گرامی دربارة این گزاره که پیوندی تنگا تنگ با مفهوم خلافت و امامت دارد ، به فواید فزونتری دست یازد . سپس در فصلی ویژه ، بیعت ولایتعهدی امام رضا علیه السلام و تاریخ ، آیین و روش برگزاری آن را بر می رسیم . خدای را خواهانیم تا ما را در دستیابی به اهداف این کتاب ، کامیاب گرداند .

ص:6

فصل اول: بیعت و خلافت در اسلام

معنی بیعت

ابن منظور در لسان العرب هنگام آوردن ریشة ( ب ی ع ) گوید : «البیعة» به معنای به هم زدن کف دست راستِ دوسوی داد وستد می باشد که نشان دهنده سامان دادن به داد و ستد است نیز به معنای تن دادن به بیعت دوسویه و فرمانبری است . «البیعة» همان مبایعه و طاعت است . «وقد تبایعوا علی الامر» به معنای آن است که در کاری با یکدیگر هم دست شدند. نیز هنگامی که می گوییم : «بایعه علیه مبایعةً» به معنای آن است که با یکدیگر پیمان بستند . «بایعته » به معنای بیع و بیعت آمده است . «التبایع» نیز به همین معناست . در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده است که فرموده: «اَلا تبایعون-ی علی الاسلام؟» در این سخن «تبایع» به معنای قرارداد و پیمان دو سویه است ، گویی هر یک آنچه را که نزد خود دارد ، به دیگری می فروشد و یکرنگی ، فرمانبرداری و روح و روان و حقیقت کار خویش را بد و ارزانی می دارد .

ص:7

ابن خلدون در تعریف بیعت می گوید : بیعت ، مبایعه و طاعت است و به معنای قرار داد دو سویه می باشد ، نیز به معنای پیمان و فرمانبری است. سیره نویسان آورده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در پی بیعت (بیعت نخستین عقبه) فرمود : «ستاندم و دادم» ، بر این بنیان ، بیعت ، دادن وستاندن است، چه ، رسول خدا صلی الله علیه و آله از یثربیان بر یکتا پرستی ، فرمانبری ، امر به معروف و نهی از منکر بیعت ستاند و بهشت را به آنان نوید داد. از این رو اگر بیعت همان قرار داد دو سویه ، پیمان ، فرمانبری و دادن و ستاندن باشد ، بدین معناست که بیعت کننده ، امیر خود را پیمان می دهد در کار خویشتن و کار و بار مسلمانان فرمانش را گردن نهد و با او به ستیز بر نخیزد و در خوشایند و ناخوشایند و سخت و آسان فرمانش برد.(1)

در المنجد فی اللغة آمده است : « المبایعة بالخلافة » بدین معناست که بزرگان

سرزمینی به نشانة پذیرش ، فرمانبرداری و فروتنی دست در دستِ کسی نهند که خلافت را بد و می سپرند.

«عهد» در لغت به معنای میثاق ، سوگند و قراردادهایی است که میان مردمان بسته می شود. نیز کسی را که پس از خلیفة کنونی ، عهده دار خلافت می گردد ولیعهد نام نهاده اند ، چه ، خلیفه پیمان و میثاقی را که به هنگام بیعت از مردم ستانده ، بدو می سپرد.

حکومت پیش از اسلام

تازیان ، پیش از اسلام ، در همسایگی نظامهایی سیاسی همچون

ص:8


1- 1 - مقدمة ابن خلدون ، ص 209 .

امپراتوری پارس ، روم و پادشاهی حبشه بودند ، لیک جدا از دولتهای کوچکی چون مناذرة عراق ، غسانیان شام و پادشاهان یمن ، با نظام سیاسی آشنایی نداشتند. زندگی تازیان تنها بر پایة نظامی قبیله ای استوار بود که قانونی چنین بر آن چیره بود : ( چون مهتری زما بمیرد ، مهتری دیگر جای او بگیرد) . این نظام بر تعصبات قبیله ای بنیان گرفته بود و سازگار با عرفها و عادتهای قبیله ای فرمانروایی می کرد ، چندان که مهتران و بزرگان را گرامی می داشت و چون همسایگانش ستمی می دیدند یا بدانها دست اندازی می شد، به هنگام پیش آمدن نیاز و آسیب های بر خاسته از فقر و ناتوانی ، به یاری آنان بر می خاست.

در نظام قبیله ای ، مهتری، نه موروثی بود و نه بر خاسته از همه پرسی و نبود مگر پشتیبانی از آن که سروری خویش به زور بر دیگران تحمیل کرده بود و توان دفاع از قبیله را داشت و می توانست به پشتیبانی از آن بر خیزد و سنتها و باورهایش را حاکمیت بخشد. این هنجار شماری از قبیله ها ، در قبیله هایی دیگر اما ، کار بردوش مجلس شورا بود که زیرساز نظام اجتماعی قبیله ، قلمداد می شد. این مجلس عهده دار تصمیم سازی در پیرامون موضوع های مهم قبیله همچون گزینش مهتر قبیله بود و در این گزینش ویژگیهایی چند همچون سن و سال ، دلیری ، جوانمردی ، بردباری و تجربه را سنجة کار می دانستند. گاه نیز می شد که فرمانروایی دینی و سیاسی با هم در مهتر قبیله گرد می آمد. این پدیده در قبایلی به چشم می خورد که در سنجش با دیگر قبایل ، زندگیشان نشان بیشتری از تمدن داشت و در شهرها می زیستند. چنانچه ریشه های تاریخی سلطة برخی مهتران قبایل را دنبال کنیم، خواهیم دید سلطة دینی آنان ، که

ص:9

مسؤولیت «بیت» یا «حرم» را بر دوش داشتند ، به سلطة سیاسی دیگرگون شده است. این آیین ها در سرزمین حجاز به ویژه در مکه و مدینه دیگرگونی یافتند تا با محیط مدنی آن شهرها همسازی یابند.

در مکه سلطه از آنِ متنفذان و زور مدارانی (ملأ ) بود که هنگام نیاز در دار الندوه گرد می آمدند و برای ستیز چاره می اندیشیدند یا در پیرامون کارهای تجاری و اداری خویش رأی می زدند . در مدینه نیز مردمان در مکانهایی به نام سقیفه ، که با دارالندوه همانندی داشت ، فراهم می آمدند .

چون سپیدة اسلام از جزیرة العرب سرزد ، پیامبر خدای ، عدالت و حق را مژده داد و پایه های نظامی سیاسی را پی ریخت و بدین روی تازیان جزیره ، یکپار چه گشته ، به آیینی الهی چنگ در زدند که رهبری آسمانی جلودار آن بود . این نظام بر بنیان بیعت بنا شده بود . گرچه اندیشة وجود قدرت حاکمه - مگر قدرت و سلطة قبیله ای - نزد تازیان شناخته نبود ، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را پیش نهاده ، تأکید ورزید نیرویی الهی هست که

پیامبر خدا آن را جلوه گر می سازد و فرمانهایش را روا می دارد و بایسته است مردمان بر این پیامبری با او بیعت کنند .

بیعت در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

چنانکه بیعت در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله را بررسیم ، خواهیم دید این پدیده گونه ها و ساختارهای رنگْ رنگ بسیاری داشته است ، چه ، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بر موضوع های بسیاری ، از امت خویش بیعت ستانده وهر بیعت برگرد محوری می چرخیده است که بر سبیل اختصار برخی از آنها یاد می شود :

ص:10

1 - بیعت اسلام

هرکه به آیین اسلام در می آمد بر او بایسته بود با پیامبر صلی الله علیه و آله بر پیامی که او را رسیده ، بیعت کند . بر بنیان روایات ، نخستین بیعت از این گونه، از آنامام علی علیه السلامو خدیجه کبری3 است. سید بن طاووس; در الطرف، با اسناد خویش از عیسی بن مستفاد آورده که او در الوصیه روایت کرده است : موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: از پدرم جعفر بن محمد علیه السلام در پیرامون آغاز اسلام پرسیدم که علی علیه السلام و خدیجه3 چگونه به اسلام گرویدند ؟ فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله فرایشان خوانده ، فرمود : « ای علی ! و ای خدیجه ! اینک جبرئیل نزد من است و شما را فرا می خواند با اسلام بیعت کنید ، اسلام آورید تا گزند نیابید و فرمان برید تا هدایت یابید » . آنان گفتند: ای رسول خدا ! بیعت کنیم و فرمان بریم . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : جبریل شما را می گوید: اسلام را شرطها ، پیمانها و میثاقهایی است ، آن را با شرطی که پروردگار برای خویش و پیامبرش نهاده ، بیاغازید و آن ، این است که از سر اخلاص بگویید : گواهی می دهیم پروردگاری مگر الله نیست ، یگانه ای که در پادشاهی انبازی ندارد ، هیچ پدری او را نزاده و کسی را به همسری نمی گیرد و گواهی می دهیم که محمد ، بنده و فرستادة اوست که فراپیش رستاخیز بر تمامی مردمان گسیلش داشته است وگواهی می دهیم پروردگار زنده می گرداند و می میراند و آدمیان را بالا می برد یا پایین می آورد ، توانگر می سازد یا تهیدست می گرداند و هرچه خواهد ، کند و آنان را که در گورهایند ، بر می انگیزد . علی علیه السلام و خدیجه3 گفتند : گواهی می دهیم . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود، جبریل می گوید : باید که به هنگام سختی وضویی شاداب و کامل بگیرید و روی و دستان خویش از آرنج تا

ص:11

سر انگشتان بشویید و سر و پا ها را تا بر آمدگی ، مسح کنید و در سرما و گرما بر جنابت غسل کنید و نماز را بر پادارید و زکات را از مال حلال به شایستگانش بپردازید و خانة خدا را حج گزارید و ماه رمضان را روزه بگیرید و در راه پروردگار، پیکار کنید و با پدر و مادر نیکی نمایید و باخویشان پیوند گیرید و در میان مردمان داد ورزید و اموال را در میانشان به برابری پخش کنید و به هنگام پدیدار شدن شبهه ، باز ایستید تا خویش را به امام رسانید که شبهه ای نزد او نیست و پس از من جانشینم را فرمان برید و در زندگی و پس از مرگم ، او و امامان پس از او را یک به یک بشناسید و دوستان خدای را دوست بدارید و دشمنانش را دشمن واز شیطان رانده شده و حزب و پیروانش و نیز از احزاب تیم ، عدی و امیّه و یاران و پیروانشان دوری گزینید و تا به روز رستاخیز بر آیین و سنّت من و آیین جانشینم زندگی کنید و بمیرید و باده نگسارید مردمان را ناسزانگویید . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله ،

خدیجه3 را فرمود: ای خدیجه ! آنچه را که پروردگار برتو پیمان کرد ، دریافتی ؟ خدیجه3 گفت : آری، ایمان آوردم و تصدیق کردم و خرسندی یافته ، پذیرفتم . علی علیه السلام گفت : من نیز چنین . رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : ای علی ! برآنچه با تو پیمان کردم ، بیعت می کنی ؟ علی گفت : آری . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله دست خود گشود و دست علی را در آن نهاد و فرمود : ای علی! با من برآنچه با تو پیمان کردم بیعت کن که آنچه از خود باز می داری از من نیز بازداری . علی علیه السلام گفت : پدر و مادرم به فدایت و نیرو و توانی مگر از سوی خدا نیست . رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : به پروردگار کعبه ره یافتی و رستگار شدی و به کامیابی رسیدی . آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای خدیجه ! خداوند رستگارت سازد ،

ص:12

دست خویش بالای دست علی بنه و با او بیعت کن. خدیجه نیز به سان علی بیعت کرد، مگر اینکه جهاد بر او نبود . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای خدیجه ! علی مولای تو و مولای مؤمنان است و امام آنها پس از من . خدیجه گفت : ای پیامبر خدا ! راست می گویی ، بر گفتة تو با علی بیعت می کنم و خدای و تو را به گواهی می گیرم و برای گواهی و دانایی خدای بس.(1)

2 - بیعت وزارت و جانشینی

بیعت امام علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله را گویند که بر بنیان آن ، علی وزیر، وصی و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله شد . این رویداد پس از فرود آمدن آیة )و انذر عشیرتک الاقربین((2) ؛ روی داد . رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را فرمان داد از بهر خویشان هاشمی اش ، که چهل مرد یا کمتر بودند ، سفره ای گسترد . چون خویشان پیمبر صلی الله علیه و آله از سر سفرة او کنار نشستند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : «ای فرزندان عبد المطلب ! پروردگار مرا برای تمامی آفریدگان و به ویژه برای شما برانگیخت و مرا فرمود : «خویشان نزدیک ات را بیم ده». من شما را به دو سخن که بر زبان ، آسان و در ترازنامة کردار ، گران اند فرا می خوانم، سخنانی که بدان بر عرب و عجم پادشاهی کنید و امتها را فرمانبردار خویش گردانید و به بهشت درآیید و از دوزخ رهایی یابید : گواهی دهید که پروردگاری مگر الله نیست و من فرستادة اویم . هرکه در

ص:13


1- البحار ، ج 65 ، ص 392 ، روایت ( 4 ، با ب 27 )
2- «و خویشان نزدیک ات را بیم ده» شعراء / 214

این کار مرا پاسخ گوید و در برپایی اش یاری ام کند، برادر ، وصی ، وزیر و پس از من خلیفه خواهد بود » . در روایتی دیگر آمده است که پیامبر فرمود : « کدام یک از شما مرا بیعت می دهد که برادر و یار من باشد؟ ».

از میان خویشان پیمبر صلی الله علیه و آله ، مگر امیرالمؤمنین علیه السلام ، کسی او را پاسخ نگفت؛ امام علیه السلام خود می فرماید : « با آنکه عمرم از همه کمتر ، ساق پایم باریکتر و چشمم آشفته تر بود ، از میان آنان برخاستم و گفتم : ای پیمبر خدای ! من تو را بر این کار یاری می کنم . پیمبر صلی الله علیه و آله فرمود : بنشین . سپس دیگر بار سخن خود بر آنان باز گفت و آنان خاموش ماندند و من برخاستم و سخن خود باز گفتم . پیامبر صلی الله علیه و آله برای سومین بار سخن خود باز گفت ، لیک

کسی از آنان سخنی نگفت . من برخاستم و گفتم : ای رسول خدا ! من تو را بر این کار یاری خواهم کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : بنشین که تو برادر ، وصی ، وزیر ، وارث و پس از من خلیفه هستی » . سپس خویشان پیمبر صلی الله علیه و آله برخاستند ، آنان ابوطالب را می گفتند : ای ابوطالب ! امروز تو را شاد باش می گوییم، که به آیین برادرزاده درآمدی و او پسرت را بر تو به امیری نشاند . (1)

3 - بیعت جنگ

این بیعت در عقبة دوم روی داد ، آن هنگام که انصار با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کردند همانگونه که خود را پاس می دارند ، پیمبر و فرزندان او را نیز پاس دارند . سیره نویسان در پیرامون این رویداد آورده اند :

ص:14


1- الارشاد للمفید ، ص 42 ، باب2 ، فصل 7 ، تاریخ طبری ج2 ، ص 477 .

هنگامی که روز به روز - به ویژه پس از وفات حضرت ابوطالب علیه السلام - بر آزار مشرکان افزوده می شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله در کمین کمترین فرصتی بود تا همگان را به اسلام فرا خواند ، از این رو هنگامی که در ماههای حرام مردمان به مکه رهسپار می شدند ، پیامبر صلی الله علیه و آله ، اسلام را بر آنان عرضه می داشت . در چنین روزهایی شش مرد از میان خزرجیان یثرب ( اسعد بن زراره ، عوف بن الحارث بن رفاعه ، رافع بن مالک ، عامر بن عبد حارثه و ..... ) به مکه درآمدند تا از کافران مکه یاری ستانند . آنان در کنار کعبه ، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند که اصول آیین اسلام را با روشنگری بیان می داشت و چون آن حقایق بشنیدند ، ایمان آورده ، امید ورزیدند به برکت پیامبر صلی الله علیه و آله اختلاف سر بر کشیده میان اوسیان و خزرجیان فرونشیند . اینان به یثرب (مدینه) بازگشتند و گستردن دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله ، آغازیدند و خانه ای به یثرب نماند ، مگر اینکه نام نامی محمد صلی الله علیه و آله در آن بر زبان ها رانده می شد . سال بعد، آن شش نفر به همراه شش تن دیگر (اسعد ابن زراره ، عوف ، معاذ و ذکران بن قیس و عبادة بن صامت ..... ) در عقبه، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدار کرده ، با او بیعت کردند . این بیعت به « بیعة النساء» (1) شناخته می شود و بر بنیان آن ، یثربیان ، پیامبر صلی الله علیه و آله را پیمان دادند هیچ چیز را شریک خدا نکنند و ..... آنان پیامبر صلی الله علیه و آله را گفتند : از میان یاران خویش ، کسی را با ما به همراه فرست تا قرآن و احکام اسلاممان آموزد . پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مصعب عمیر را با آنان به همراه فرستاد تا قرآنشان آموزد و اسلام را فرایشان دهد . این بیعت را بیعة الاولی یا بیعةالنساء نامیدند . در

ص:15


1- از آن روکه در این بیعت ، پیامبر ازیثربیان بر جنگ ، پیمان نستاند ، بیعة النساء نامش نهادند- م.

سومین سال پس از اینکه اسلام در میان انصار گسترش یافت، هفتاد و سه مرد و دو زن در موسم حج از مدینه به مکه آمدند و در عقبه و در خانة عبدالمطلب با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کردند .

حافظ بن مردویه در کتاب خویش به سه طریق از حسین بن زید بن علی بن حسین علیه السلام روایت می کند که جعفر بن محمد علیه السلام فرمود : گواهی می دهم که پدرم از

پدرش و او از جدش حسین بن علی علیه السلام روایت کرده که فرمود : هنگامی که انصار در عقبه بر آن شدند تا با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کنند ، پیامبر فرمود : ای علی ! برخیز [و از آنها بیعت ستان ] . علی علیه السلام گفت: ای رسول خدا ! بر چه چیزی از آنان بیعت ستانم ؟ پیامبر صلی الله علیه و آلهفرمود : بر اینکه خدای فرمانبرداری شود و از فرمانش سرپیچی نگردد و همانگونه که خویشتن و فرزندانشان را پاس می دارند، رسول خدا و خاندانش را نیز پاس بدارند و بر برندگی شمشیر ، شکیب ورزند . سپس این علی بود که پیمانی میان آنان نگاشت .(1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان انصار دوازده نقیب برگزید که نه تن آنان از میان خزرجیان از جمله : اسعد بن زراره و براء بن معرور و باقی به نامهای ابوالهیثم بن تیهان ، اسید بن حضیر و سعد بن خثیمه از اوسیان بودند . آنگاه یثربیان به شهر خویش باز گشتند و این بیعت به بیعت عقبة دوم نامبردار شد .(2)

ص:16


1- مجلسی ، البحار ، ج 38 ، ص 217 ، روایت 23.
2- ابن اثیر ، الکامل فی التاریخ ، ج1 ، ص 610 ؛ مجلسی ، البحار، ج 19 ، ص 8 ؛ طبری ، تاریخ طبری ، ج 3 ، ص 499.

4 - بیعت جنگ تا واپسین دم

این بیعت در جایهای بسیاری روی داده است ، از جمله بیعت رضوان در ماه ذیقعدة سال ششم هجری که معروفترین بیعت مرگ و عدم گریز است . هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله با هدف گزاردن عمره و نه جنگ و ستیز، به همراه هزاروسیصد مرد یا - بر اساس اختلاف روایات - بیشتر از مدینه بیرون شد و شترانی با خود به همراه برد ، قرشیان از بیرون شدن کاروان او آگاهی یافتند و با مردان ، زنان و کودکان خویش بیرون آمدند تا مگر از در آمدن به مکه و گزاردن عمره بازش دارند .

قریش پیکی سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله گسیل داشت تا او را از کارش باز پرسد. رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را از گرایش خویش به گزاردن عمره آگاه کرد و عثمان بن عفان را از سوی خود ، نزد آنان فرستاد . درنگ عثمان از اندازه افزون شد ، چندان که نگرانی بسیاری میان مسلمانان جان گرفت و شایع شد که عثمان به قتل رسیده است . این شایعه ، خون مسلمانان را به جوش آورد و آنان برای انتقامجویی از قریش آماده شدند . بدین هنگام بر پیامبر صلی الله علیه و آله وحی فرود آمد و از مسلمانان خواست که بیعت خویش با پیامبر صلی الله علیه و آله نو کنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله در سایة درختی نشست و یارانش یک به یک بر پایداری، پا بر جایی و پیمانداری با او بیعت کردند و سوگند یاد نمودند که نگریزند و او را تنها نگذارند و تادم واپسین قلمرو اسلام را پاس دارند . خدا وند می فرماید : )لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ

فَتْحًا قَرِیبًا((1).

ص:17


1- خداوند از مؤمنان ، آن گاه که در زیر آن درخت با تو پیمان فرمانبرداری می بستند ، خشنود شد . آن چه در دلهاشان بود ، بدانست و بر آنان آرامش فرستاد و به پیروزی ای نزدیک پاداش دادشان . فتح / 18 .

شایان گفتن است قرآن کریم در چندین آیه برای ما بازگفته که شمار بسیاری از مسلمانان بیش از یک بار و در جایهای بسیاری، این بیعت خویش گسستند ؛ خداوند می فرماید : )وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْاَدْبَارَ وَ کَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسُْولاً ٭ قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرَارُ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ اَوِ الْقَتْلِ وَ اِذًا لاَ تُمَتَّعُونَ اِلاَّ قَلیلاً((1) ؛ نیز پروردگار می فرماید: )لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُ-غْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الارْضُ((2).

5 - بیعت خلافت و ولایت

این بیعت به روز غدیر روی داد ، آن هنگام که پروردگار ، پیامبر خویش را فرمان گفت برای خلافت و ولایت علی علیه السلام از مسلمانان بیعت ستاند و بدین بیعت بود که دین کامل و نعمت تمام گردید . سیره نویسان، این رویداد مهم را که پس از واپسین حج پیامبر صلی الله علیه و آله روی داده است ، یاد کرده اند. باری چون پیمبر صلی الله علیه و آله آیین های حج را برجای آورد با مردمان

ص:18


1- با خدا از پیش پیمان بسته بودند که در جنگ پشت [ به دشمن] نکنند و پیمان خدا همواره بازخواست دارد. احزاب/ 16- 15 .
2- هر آینه خداوند در جایهایی بسیار یاری تان کرده است و در روز حنین آن گاه که از بسیاری شمارتان در شگفت شدید و شمارتان سودتان نبخشید و زمین با فراخی اش بر شما تنگ شد و سپس پشت کنان بگر یختید. توبه / 25.

انبوهی به مدینه روی نمود و روز پنجشنبه ، (1) هجدهم ذی حجه به غدیر خم در سرزمین جحفه رسید ، جایی که راه مردمان مدینه ، مصریان و عراقیان از یکدیگر جدا می شد . بدین هنگام جبریل امین فرود آمد و این سخن پروردگار را آورد : ) یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ((2)؛ پروردگار، پیامبر صلی الله علیه و آله را فرمان داد تا علی علیه السلام را در میان مردمان چونان درفشی برافرازد و آنچه را در پیرامون ولایت و فرمانبرداری

همگان از او ، فرود آمده بدیشان برساند. نخستین حاجیان به نزدیکی جحفه رسیده بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد هرکه پیش رفته ، بازگردد و هرکه پس مانده ، خویش برساند . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله مردمان را از فرود آمدن در سایة خاربن های پنجگانة بزرگی که در کنار هم روییده بودند ، باز داشت و آنان بارخویش در جایی دگر بر زمین افکندند . مسلمانان زیر درختان را روفتند و چون بانگ نماز نیمروز سرداده شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله آهنگ درختان کرده، در سایه سار آنها با دیگران نماز گزارد . روزی بود به غایت گرم ، چندان که حاجیان از سوز گرما نیمی از ردای خویش بر سر ونیم دیگر زیر پا می فکندند . برای رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز جامه ای بر خاربنی نهادند تا در سایة آن جای گیرد . پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خویش گزارد ، بر بالای جهاز شتران شد و در میان مردمان به سخن ایستاد و به بانگی بلند آنان را فرمود:

« ستایش خدای را سزاست و از او یاری می خواهیم و بر او توکل

ص:19


1- در سخن براء بن عازب و برخی راویان حدیث غدیر آمده است که این رویداد به روز پنجشنبه بوده است .
2- ای پیامبر ! آن چه را که از پروردگارت بر تو فرود آمده است ، برسان .....مائده / 67.

می کنیم و از بدیهای خویشتن و بدکرداریهای خود ، بدو پناه می بریم . هرکه را خدای ره نماید ، گمراه کننده ای برای او نباشد و هرکه را خدا بی راه دارد ، راهنمایی نخواهد داشت و گواهی می دهم مگرالله ، پروردگاری نیست و محمد بنده و فرستادة اوست.

ای مردم ! همانا مهربان دانا مرا آگهی داده که هر پیمبر ، مگر به اندازة نیمی از عمر پیمبر پیشین خود ، عمر نکند و من نزدیک است که فراخوانده شوم و ( فراخوان پروردگار را ) پاسخ گویم . من همانا مسؤولم و شما نیز هم ، پس چه می گویید ؟ مردمان گفتند: گواهی می دهیم که پیام حق گزاردی و خیرخواهی کردی و کوشیدی ، خداوند پاداش نیکت دهاد . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آیا گواهی نمی دهید پروردگاری مگر الله نیست و محمد بنده و فرستادة اوست و بهشت و دوزخ و مرگ حق است و رستخیز بی گمان می آید و پروردگار مردگان را از گورشان بر می انگیزد ؟ مردمان گفتند : آری، گواهی می دهیم . آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای مردم ! آیا سخن من می شنوید ؟ گفتند : آری، فرمود : من در کنار حوضی که از صنعاء تا بصری پهنه دارد و در آن به شمار اختران، جامهای سیمین نهاده اند، می ایستم و شما بر من در می آ یید، پس آگاه باشید که پس از من با آن دو گرانسنگ ( ثقلین ) چه می کنید . مردی ندا در داد : ای رسول خدا ! آن دو گرانسنگ کدامند ؟ پیمبر صلی الله علیه و آله فرمود : گرانسنگ بزرگتر ، کتاب پروردگار است که یک سوی آن در دستان خدا و سویی در دستان شماست ، پس بدان چنگ در زنید تا گمراه نگردید . گرانسنگ کوچکتر امّا ، عترت من است و خدای مهربان و دانا مرا خبر داده که این دو از یکدیگر جدا نگردند تا بر من در کنار حوض درآیند و من نیز از او چنین

ص:20

خواستم . شما نیز از آن دو پیشی نگیرید و عقب نمانید که به هلاکت در افتید ».

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله دست علی علیه السلام را گرفت و برافراشت ، چندان که سپیدی بازوان آنان نمایان شد و مردمان جملگی علی علیه السلام را شناختند ، آنگاه فرمود : ای مردم ! چه کسی نزد مؤمنان از جانهایشان به ایشان سزاوارتر است؟ گفتند : پروردگار و پیامبرش داناترند ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : پروردگار مولای من ومن مولای مؤمنانم و از جانهایشان به ایشان سزاوارتر، پس هر که من مولای اویم ، علی مولای اوست . پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن آخر خویش سه بار و بر بنیان سخن احمد ، پیشوای حنبلیان ، چهاربار باز گفت و آنگاه فرمود : بار خدایا ! دوست بدار آنکه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنکه او را دشمن بدارد و مهر بورز با مهرورز او و کین بورز با کین ورز او و یاری رسان هرکه او را یاری می رساند و خوارساز هر که او را خوار می سازد و حق را با علی بگردان ، هر جا که او می گردد . هان کسی که اینجا حضور دارد ، پیام مرا به کسی که اینجا نیست ، بر

ساند» .

هنوز مردمان از گرد هم پراکنده نشده بودند که سپرده دار وحی فرود آمد و این سخن پروردگار آورد : )الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَت-ْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی(1)(؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : الله اکبر بر کمال دین و تمام نعمت و خشنودی خداوند از پیامبری من . سپس مردمان ، شادباش گویی به علی علیه السلام را آغازیدند و ابوبکر و عمر نیز در پیشاپیش صحا بیان ، امیرمؤمنان را اینگونه شادباش گفتند : مبارکت باد ای پسر ابوطالب ! به بام

ص:21


1- امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را برایتان تمام گردانیدم.

و شام مولای ما و هر مرد و زن مؤمنی شدی .

ابن عباس گفت : به خدای سوگند [ ولایت علی ] برگردن مردمان ، بایسته شد . حسان گفت : ای رسول خدا ! مرا رخصت گوی دربارة علی چامه ای بسرایم تا آن را گوش فرادهی . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : چامة خویش به برکت خدا برخوان . حسان برخاست و گفت : ای گروه بزرگان قریش ! در پی سروده های خویش ، گواهی رسول خدا دربارة ولایت گذشته را خواهم آورد . آنگاه حسان چنین سرود :

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخمّ فاسمع بالرسول منادیا(1)

به روز غدیر پیمبرشان بانگشان می زند ، در سرزمین خم ، پس بانگ پیمبر صلی الله علیه و آله را گوش فراده .

به نظر می رسد بیعت خلافت و امامت در شمار مهمترین اموری است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر آن تأکید ورزیده و خلافت امیرمؤمنان علی علیه السلام از روزهای آغازین بعثت همراه نبوت بوده است . از این رو با اعلان نبوت و آشکار سازی آن ، خلافت علی علیه السلام نیز اعلان و آشکار شد . این از سویی ، امّا از دیگر سو ، گزارة جانشینی علی علیه السلام به روز غدیر اختصاص ندارد ، بل گویا پس از توحید ، اساس رسالت ، نبوت رسول الله صلی الله علیه و آله و ولایت علی علیه السلام است و پیمبر صلی الله علیه و آله هیچ فرصت یا مناسبتی را از کف نمی داد، مگربه جانشینی امیرمؤمنان اشارتی می فرمود و بدین سان روشن می ساخت خلافت ، گزاره ای است که از اوان بعثت در میان بوده است . پیمبر صلی الله علیه و آله از هر فرصتی سود می جست تا این بایسته الهی را برای مردمان

ص:22


1- امینی ، الغدیر ، ج 1 ، ص 9 .

بگزارد تا به روز غدیر ، در میان انبوه حاضران، لحظة بیعت عمومی فرا رسید . (1)

6 - افزون بر بیعت هایی که یاد کردیم باید به بیعت بر صبر ، بیعت بر جهاد، بیعت بر سخن حق، بیعت بر عدم فریب، بیعت بر امر به معروف و نهی از منکر و ... اشاره کنیم و این گذشته از بیعت های فردی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله از مؤمنان می ستاند و خود چندین گونه و ساختار داشت .

بیعت در قرآن

از بیعت در سوره های قرآنی زیر یادی رفته است :

)إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ((2)؛ )اِنَّ الَّذینَ یُبَایِعُونَکَ اِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ اَیْدیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَاِنَّمَا یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ اَوْفی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتیهِ اَجْرًا عَظیمًا(3)

ص:23


1- شیعه در اسلام، متن گفتگو با هانری کر بن - علامه طباطبایی .
2- در حقیقت ، خدا از مؤمنان ، جان و مالشان را به [بهای] اینکه بهشت برای آنان باشد، خریده است ؛ همان کسانی که در راه خدا می جنگند و می کشند و کشته می شوند . [این] به عنوان وعدة حقی در تورات و انجیل و قرآن بر عهدة اوست . چه کسی از خدا به عهد خویش وفادارتر است . پس به این معامله ای که با او کرد ه اید شادمان باشید و این همان کامیابی بزرگ است. توبه / 111
3- در حقیقت ، کسانی که با تو بیعت می کنند ، جز این نیست که با خدا بیعت می کنند ؛ دست خدا بالای دستهای آنان است . پس هر که پیمان شکنی کند ، تنها به زیان خود پیمان می شکند و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودی خدا پاداش بزرگ به او می بخشد . فتح / 10

(؛ )لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فی قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکینَةَ عَلَیْهِمْ وَ اَثَابَهُمْ فَتْحًا قَریبًا((1)؛ ) یَاأیُّهَا النَّبِیُّ اِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلی اَنْ لاَ یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیًْا وَلاَ یَسْرِقْنَ وَ لاَیَزْنینَ وَلاَیَقْتُلْنَ اَوْلاَدَهُنَّ وَلاَیَاْتینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ اَیْدیهِنَّ وَاَرْجُلِهِنَّ وَلاَیَعْصینَکَ فی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ(2)(.

چگونگی بیعت

بیعت در روزگار پیمبر صلی الله علیه و آله با سخن و دست دادن بود وصحابیان با دست دادن و نهادن دست خویش در دست پیامبر صلی الله علیه و آله، او را بیعت می کردند . امام رضا علیه السلام به هنگام بیعت ولایتعهدی - همانگونه که خواهد

ص:24


1- به راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت می کردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنان پاداش داد . فتح / 18
2- ای پیامبر ، چون زنان با ایمان نزد تو آیند که [ با این شرط ] با تو بیعت کنند که چیزی را با خدا شریک نسازند و دزدی نکنند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و بچه های حرامزاده ای را که پس انداخته اند با بهتان [وحیله] به شوهر نبندند و در [کار] نیک از تو نافرمانی نکنند، با آنان بیعت کن و از خدا برای آنان آمرزش بخواه ، زیرا خداوند آمرزندة مهربان است. ممتحنه / 12

آمد - اشاره داشته است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، دست خویش در دستان صحابیان می نهاد . بیعت مردان با سخن و دست دادن بود ، زنان اما به هنگام بیعت کردن ، تنها سخن بیعت بر زبان می آوردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز به هیچ زنی ، مگر زنان [ و محرمان ] خویش ، دست نداد . هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله، مکّه را گشود با مردان بیعت کرد ، سپس زنان نزد او آمده ، گفتند : ای رسول خدا ! چگونه تو را بیعت کنیم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : من با زنان دست نمی دهم . سپس کاسه ای آب آوردند و پیامبر صلی الله علیه و آله دست خویش در آن فرو برده ، بیرون آورد و فرمود :دست خویش در این آب فرو برید . چون زنی سخن بیعت بر زبان می راند ، پیامبر صلی الله علیه و آله او را می فرمود : با تو بیعت می کنم ، آنگاه زن ، دست خویش را در آب فرو می برد .

خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله

هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله، چشمان خویش بر هم ننهاده بود و به سرای سرمدی، بار سفر نبسته بود که شماری از انصار و گروهی از مهاجران به جلو داری ابوبکر ، عمر و ابو عبیده شتابان به سقیفه شدند و در پیرامون تعیین جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله به گفتگو نشستند. سخن میان گرد آمدگان به درازا کشیده شد ، تا آنکه در پایان ، ابوبکر را برگزیدند و خلافت بدو رسید . بدین هنگام امام علی علیه السلام به همراه شماری از هاشمیان و مسلمانانی ، سرگرم آماده سازی پیکر پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و کفن کردن آن برای خاکسپاری بود . چیزی که شگفتی آدمی را بر می انگیزد و به پرسشش وا می دارد ، این است که چه سان گروهی از مسمانان هنوز پیامبر صلی الله علیه و آلهبه خاک سپرده نشده ، توانستند به سقیفه روی آورند و آنجا گرد هم آیند و

ص:25

در پیرامون موضوع خلافت به گفتگو بنشینند و در پایان بدون اینکه دیگر مسلمانان را آگاه سازند و آنان را در جریان این رویداد نهند ، پیراهن خلافت را بر تن ابوبکر کنند.

از آن هنگام اقلیتی از مسلمان از اکثریتی که به خلافت ابوبکر خرسند بودند ، جدا شد و این جدایی ، سنگ بنای تشیع و پدیدار شدن جریانی شد که علی علیه السلام را پیروی می کرد . بدین روی مسلمانان به دو گروه (شیعیان و اهل سنت) بخش شدند ، که هر کدام دربارة خلافت ، دیدگاه ویژه خود را دارد . (1)

مفهوم خلافت نزد مسلمانان

مفهوم خلافت نزد شیعه ، با مفهومی که اهل سنت از این پدیده در نظر دارند، اختلافی بنیادین دارد. از نگاه شیعه ، خلافت - همچون نبوت - منصبی الهی است که گزین و تعیین مردمان ، بدان راه ندارد ، حتی پیامبر صلی الله علیه و آله خود نیز حق گزین کردن خلیفه را دارا نیست ، چه ، خلافت ، جایگاهی الهی است که از آسمان بدان فرمان داده می شود . بر این بنیان ، در باور شیعه ، خلیفه از سوی حضرت پروردگار تعیین می شود و پیمبر در این میان ، تنها فرمان پروردگار را پیاده می کند . بنابر این باور ، خلیفه باید معصوم باشد و تمامی نیازهای آدمی را بداند و بشناسد . بدین روی شیعیان بر این باور شدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام را به فرمان پروردگار مقام ولایت داد و بر این اساس از مردمان برای او بیعت ستاند .

ص:26


1- شیعه در اسلام ، متن گفتگو با هانری کربن - علامه طباطبایی .

اهل سنت امّا ، دیدگاهی دگر دارند . از نگاه ایشان حکمرانی، جانشینی پیامبر در برپایی دین است بنابراین بر تمامی امت بایسته است از حاکم پیروی کنند (1).

سنیان برای خلافت ویژگیهای خاصی را شرط نمی دانند ، از این رو گفته اند : (حاکم با فسق ، خروج از طاعت پروردگار و ستم برکنار نمی گردد) (2) . اهل سنت به خلافت ، چونان جایگاهی عادی می نگرند ، که هر شخصی چون فرصت یافت می تواند بر آن چیره گردد در پی این پندار، سنیان در کام دو دشواری بزرگ ، فرو افتادند :

1 - ولایت و حکومت اسلامی در دست کسانی افتاد که برای رهبری شایستگی نداشتند و از نگهداری پیمان پروردگار نیز که در قرآن بدان تصریح شده )لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ((3) ؛ بهره ای نداشتند .

2 - مشکل انتقال حکومت از فردی به دیگری و عدم وجود روشی در روزگار خلفای صحابه که همگان بر آن همداستان باشند و پدیدار شدن پادشاهی و آغاز حکومت موروثی که در شمار مهمترین بدعتهای سیاسی است و در روزگار معاویه و امویان به آیین اسلام رخنه کرد و پس از آنها عباسیان نیز چنین بدعتهایی را پی گرفتند . این پدیده به پیدایش دشواریهای بزرگی انجامید که در پی آن اوضاع مسلمانان به نا بسامانی گرایید و سیه روزی ، بهرة آنان شد و بحرانهای سیاسی خطرناک ،

ص:27


1- المواقف ، ص 345 .
2- شرح العقاید النسفیه ، المتن لابی حفص عمر بن محمد النسفی ( م 537 ) ، و الشرح لسعد الدین تفتازانی ( م791 ) ، ص 185 .
3- پیمانم به ستمگران نرسد. بقره / 124

پریشانی های اجتماعی و شورشهای داخلی دامنشان را گرفت و مایة نابودی دولتهای اسلامی شد . تمام این رویدادها از آن رو بود که روش درستی در انتقال قدرت از شخصی به دیگری یافت نمی شد .

این دو پدیده ( نظام پادشاهی و حکومت موروثی ) در دگرگونی هویت اسلامی از تئوری سیاسی کامل و امتی کار آمد به نظامی بی تئوری و نظریه ، اثری مستقیم داشت و تئوری سیاسی این آیین را دیگرگون ساخته ، رهبری شایسته و مشروع

را از نقش خویش دور کرد و بدین روی ، خلافت با واپس گرایی به سوی جاهلیت ناپسند بازگشت و این هنگام از اسلام مگر نامی برجای نماند .

چگونگی بیعت پس از روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله

همانگونه که پیشتر یاد شد ، بیعت در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله با گفتار و دست دادن بود . این گونه بیعت در روزگار خلفای پنجگانة(1) پیامبر تا به روزگار معاویه ادامه یافت . چون یزید بن معاویه بر تخت خلافت تکیه زد صیغة بیعت را دیگرگون ساخت و از مردمان خواست تا بر بنده و برده بودن ، او را بیعت کنند . مسعودی در مروج الذهب می گوید : پس از رویداد دهشتزای حرّه که مردمان بسیاری از بنی هاشم و دیگر تیره های قریش و انصار و دیگران کشته شدند ، مسلمانان با یزید بر بنده و برده

ص:28


1- مرادمان از خلیفة پنجم امام حسن مجتبی علیه السلام که پس از پدر خویش نزدیک به شش ماه حکومت کرد .

بودن خویش بیعت کردند و هر که از این سرباز می زد ، مسرف(1) او را از لبة تیغ می گذراند ، مگر علی بن حسین [ امام سجاد علیه السلام] و علی ابن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب . روزی مردمان ، علی بن حسین را دیدند که به گورستان پناه برده بود و خدای را نیایش می کرد . او را نزد مسرف که بر او خشمگین بود، آوردند. فرماندة اموی از علی بن حسین علیه السلام و پدرانش دوری می جست ، لیک چون امام بر او در آمد و مسرف او را بدید ، لرزه بر پیکرش افتاد و از جای برخاسته ، او را در کنار خویش نشاند و بد و گفت : حاجت چه داری؟ امام نیز رهایی کسانی را خواهان شد که خنجر بر حنجر داشتند ، سپس از او روی گرداند . پس از این رویداد ، امام را پرسیدند : چون با مسرف رو به رو شدی ، لبانت تکان می خورد ، چه می خواندی ؟ امام فرمود این نیایش می خواندم : «اللهم رب السموات السبع و ما اظللن و الارضین السبع و ما اقللن ، رب العرش العظیم رب محمد و آله الطاهرین ، اعوذ بک من شره و أدرأ بک فی نحره ، اسألک ان تؤتینی خیره و تکفینی شره».

بار خدایا ! پروردگار هفت آسمان و آنچه بر آن سایه افکنده اند و پروردگار هفت زمین و آنچه بر خود می کشند ، ای پروردگار اورنگ بزرگ ، ای پروردگار محمد و خاندان پاکش ، از گزند او به تو پناه می برم و به نیروی تو او را دور می دارم و تو را خواهانم تا نیکی او را بهره ام سازی و از گزندش در امانم داری .

ص:29


1- -[2] مراد از مسرف ، مسلم بن عقبه فرمانده سپاهیانی است که به مدینه یورش بردند . او چون در کشتار زیاده روی کرد به مسرف ( زیاده رو ) نام بردار گردید .

مسلم را گفتند : تو این پسر و پدرانش را دشنام می دادی ، لیک هنگامی که او را نزد تو آوردند جایگاهش را والاداشتی ؟ مسلم پاسخ داد : آن دشنام برخاسته از

باورم بود لیک چون او را بدیدم هراس ، درونم را فرا گرفت . (1)

هنگامی که حجاج بن یوسف ثقفی آمد ، بدعتی نهاد که بر بنیان آن عراقیان می بایست سوگندی استوار یاد می کردند که به خلیفة اموی وفادار بمانند و بر او نشورند و اگر پیمان خویش بگسلند زنانشان مطلّقه ، بردگانشان آزاد و ریختن خونهایشان روا خواهد بود. ا بن خلدون بر آن است که ناپسندی و ناخشنودی بر این سوگند چیره بود. این سوگند در سلسله اموی ادامه یافت و عباسیان نیز بر روش و منش ایشان رفتار نمودند. متن بیعتی که ابو مسلم بدان از مردمان بیعت خواست چنین بود: با شما بر کتاب پروردگار و سنت رسول او محمد صلی الله علیه و آله و پیمان او و طلاق زنانتان و آزاد سازی بردگان و کنیزانتان و رفتن به خانه خدا بیعت می کنم و اینکه روزیانه ای نخواهید و چشم داشت نداشته باشید مگر اینکه فرمانروایانتان خود به شما چیزی دهند.(2) این سوگند در روزگار عباسیان ادامه یافت ، چندان که مالک بن انس ، پیشوای مالکیان را بر آن داشت تا به ابطال سوگند همراه با اکراه فتوا دهد . این فتوا بر نفوذ والیان و امیران اثر نهاد و مالک را با آزار و رنج رو به رو ساخت.

بیعت زان پس رنگی دگر یافت و تنها به گفتار بسنده می شد، چندان

ص:30


1- مسعودی ، مروج الذهب ، ج 3 ، ص 70 .
2- جبری ،

که بیعت کننده خلیفه را می گفت: از روی خرسندی تو را بیعت می کنم تا عدالت و انصاف را برپاداری و وظایف پیشوایی را به انجام رسانی. پس از این ، بیعت دیگر بار دگرگونی یافته ، به شادباشی بدل شد و معنایی مجازی به خود گرفت و کرنش در این شادباش و پایبندی به آیین های آن، از لوازم فرمانبرداری گشت و بیعت شونده از دست دادن با مردمان بی نیاز شد.

ص:31

ص:32

فصل دوم: مراسم بیعت ولایتعهدی امام رضا علیه السلام

نگاهی گذرا به رویدادها

پیش از درآمدن به مراسم بیعت ستانی برای ولایتعهدی امام رضا علیه السلام ناگزیر باید نگاهی هر چند گذرا بر روند رویدادها بیفکنیم:

1 - سال 198 ه- . ق : مأمون ، امین ، برادر خویش را به قتل می رساند و از روی سپاس ، در پیشگاه پروردگار سر به خاک می ساید و به کسی که سر برادرش را می آورد ، هزار هزار درهم می پردازد. سپس فرمان می دهد تا آن سر بر تخته ای در صحن سرایش نصب گردد و هر که از او روزیانه می گیرد ، امین را نفرین گوید. در پی این رویداد ، عباسیان از بهر کشتن برادر ، از مأمون رنجیدند(1).

2 - سال 199 ه- . ق : قیام شیعیان در کوفه به رهبری ا بن طباطبای

ص:33


1- وفات الوفیات ، ج 2 ، ص 269. طبری (چاپ دارالقاموس الحدیث) ، ج 10 ، ص 202. البدایه و النهایه، ج 10، ص 243 ، حیاة الحیوان، ج 10، ص 72 . تجارب الامم ، ج 6 ، ص 416 (چاپ شده به همراه العیون و الحدایق).

علوی علیه مأمون که نزدیک به دویست هزار کشته برجای نهاد و شهرهایی چون بصره ، اهواز ، مکه ، مدینه و مدائن به دست شیعیان سقوط کرد .(1)

3 - سال 199 ه- . ق : قیام شیعیان در سرزمین حجاز به رهبری نصر بن شبث

عقیلی .(2)

4 - سال 199 ه- . ق : مأمون در میان مردمان شایعه هایی دروغین در پیرامون علویان می پراکند که مردم ، بندگان ایشانند .

5 - سال 200 ه- . ق : مأمون به سر شماری بنی هاشم و گرد آوری داده هایی دقیق دربارة آنها دست می زند. بر پایه این سرشماری ، شیعیان سی وسه هزار نفر بودند .(3) نتیجة این سر شماری ثابت کرد امام رضا علیه السلام به سببهای بسیار میان محافل مسلمان از شیعه گرفته تا سنی پایگاه مردمی گسترده ای دارد . شماری از این سبب ها عبارت است از:

الف : امام رضا علیه السلام امامی بود که نزد شیعیان فرمانبرداری از او بایسته و واجب بود .

ب : امام رضا علیه السلام شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و همگان

ص:34


1- رویدادهای سال 199 – تاریخ طبری ، تاریخ ا بن اثیر ، تاریخ ا بن کثیر ، المنتظم ا بن جوزی ، مقاتل الطالبیین ، ص . 55 .
2- رویدادهای سال 199 – تاریخ طبری ، تاریخ ا بن اثیر ، تاریخ ا بن کثیر ، المنتظم ا بن جوزی ، مقاتل الطالبیین ، ص . 55 .
3- رویداد های سال 200 - تاریخ طبری ، تاریخ ا بن اثیر، تاریخ ا بن کثیر . یادآوری: در این منابع سرشماری را تنها از آن عباسیان دانسته اند ، لیک دلایل بسیاری در دست است که سرشماری را از آن بنی هاشم می داند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب به سیمای امام می دیدند .(1)

ج : امام رضا علیه السلام در پارسایی و پرهیزکاری از ویژگیهای والایی سود می جست ، چندان که سنیان بدو کنیه ابوبکر داده بودند و او را در پارسایی به خلیفه نخست، مانند می کردند .(2)

تمامی این امور ، مأمون را بر آن داشت تا باور بدارد امام رضا علیه السلام شخصیتی نیرومند دارد که او را شایستگی می بخشد ، رهبری بزرگ باشد و چنانچه شرایط به گونه ای پیش رود که او در اندیشة قیام افتد شیعیان در پیرامون او گرد می آیند . از این رو مأمون در نقشه ای بر آن شد تا از شخصیت امام بکاهد و مردمان را بگوید این دنیاست که از امام کناره گرفته ، نه اینکه امام از دنیا کناره گرفته باشد .

6 - سال 200 ه- . ق : محمد بن ام-ام جعفر صادق علیه السلام(3) در مدینه برضد مأمون قیام می کند و عل-ویان گ-رد او را می گیرند (4).

7 - سال 200 ه- . ق : مأمون از خراسان ، نامه هایی چند سوی امام

ص:35


1- الدر النظیم ، ص 678 .
2- مقاتل الطالبیین ، ص 453 .
3- محمد بن جعفر صادق برادر تنی امام کاظم ، پهلوانی دلیر ، بخشنده و پارسا بود ، چندان که از هر دو روز ، یک روز آن را روزه می گرفت ، سبب قیام او را چنین گفته اند که مردی نامه ای نگاشت و در آن فاطمه زهرا 3 و تمامی اهل بیت را دشنام داد . طالبیان نزد محمد آمدند و نامه را بر او خواندند. محمد بی آنکه آنان را پاسخ گوید به خانه اش درآمده ، زره پوشیده و شمشیر به کمربست و علیه عباسیان ، قیام کرد .
4- رویدادهای سال 200 ، تاریخ طبری ، تاریخ ا بن اثیر ، تاریخ ا بن کثیر ، المنتظم ابن جوزی.

در مدینه می فرستد و از او می خواهد به خراسان روی آورد ، لیک امام نمی پذیرد .(1)

8 - سال 200 ه- . ق : مأمون ، رجاء بن ابی ضحاک و فرناس خادم را برای به انجام رساندن دو کار مهم به حجاز گسیل می دارد :

الف: مجبور کردن امام برای روی آوردن به خراسان ، چه موافقت کند ، چه نکند .

ب : ریشه کن سازی قیام علویان در اطراف مدینه به رهبری محمد ابن امام جعفر صادق علیه السلام معروف به دیباج .(2)

ما در اینجا نه برآنیم چگونگی به انجام رسانی این وظیفة حساس به دست رجاء بن ابی ضحاک را بررسیم ، گرچه این وظیفة حساس بر پایة ترفند استوار مأمون به انجام رسید و امام را بر سفر به خراسان ناگریز ساخت .

9 - دهم جمادی الثانی سال 201 ه- . ق : امام رضا علیه السلام و محمد بن امام جعفر صادق علیه السلام به مرو تختگاه آن روزگار عباسیان رسیدند . (3)

10 - رجب - شعبان سال 201 ه- . ق : تلاشهایی بسیار و چند باره از سوی فضل بن سهل و مأمون صورت می پذیرد تا امام رضا علیه السلام را قانع سازند که ولایتعهدی

را بپذیرد لیک امام از پذیرفتن آن به شدت سرباز می زند .

ص:36


1- عیون اخبار الرضا ، ج 2 ، ص 160 ، ح 21 .
2- تاریخ طبری ، رویدادهای سال 200 ه- . ق .
3- قاضی نعمان ، شرح الاخبار .

11 - روزهای پایانی شعبان سال 201 ه- . ق : مأمون ، امام رضا علیه السلام را تهدید می کند که اگر ولایتعهدی را نپذیرد او را خواهد کشت و امام به شرط اینکه در امور دولت دخالتی نکند ، آن را می پذیرد .

روز ابلاغ بیعت (25 شعبان / 201 ه- . ق - پنجشنبه 18 مارچ / 718م )

قصر مأمون ، شهر مرو ، پایتخت عباسیان

مأمون عباسی با تهدید به قتل ، موافقت امام رضا علیه السلام را برای پذیرش ولایتعهدی به دست آورد . امام نیز به شرط آنکه در امور دولت دخالتی نکند ، با آن موافقت کرد. به دست آوردن این موافقت ، به مثابة نخستین گام مأمون بود. او در گام دیگر باید عباسیان را به تصمیم خویش، خرسند می ساخت. مأمون نیک می دانست که به چه کار خطر سازی دست می زند؛ کاری که بسیاری از مردمان به ویژه خاندان عباسی و دولتمردان، خواص و محرمان و فرماندهان سپاه آن را بر نمی تا بند، از این رو برای اینکه در جریان مراسم بیعت ستانی برای امام رضا علیه السلام با موقعیتی ناپسند رو به رو نگردد، بر آن شد تا دو بیعت بستاند ؛ بیعتی از خاندان عباسی ، دولتمردان و فرماندهان سپاه و بیعتی از عموم مردم . از این رو عباسیانی که در مرو بودند به حضور مأمون فراخوانده شدند تا او خواسته خود را بر آنان عرضه دارد. به محض اینکه عباسیان از خواستة مأمون آگاه شدند غوغایشان به آسمان رفت و قیامتی برپا شد، چه، آنان به نیکی می دانستند خطری حقیقی که دولت و خلافت آنان را تهدید می کند، از سوی

ص:37

عموزادگان علوی آنان است که از شایستگی بهره مند هستند و والاترین ویژگیها و توانها را برای منصب خلافت ، دارا بوده ، به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیکترند. از این رو خطری سترگ در این خاندان نهفته است، پس چگونه مأمون بر آن است تا حکومت را به خاندانی سپرد که نیرومندترین و خطرناکترین رقبای آنان

می باشند؟ این از سویی ، اما از دیگر سو عباسیان برای کاهیدن از جایگاه امام رضا علیه السلام هیچ دستاویزی نداشتند ، مگر اینکه ادعا ورزند او از امور خلافت آگاهی ندارد، بدین سبب از مأمون خواستند امام را فراخواند تا او را بیازمایند و برای خلیفه ، ناآگاهی او را روشن ساخته از جایگاهش بکاهند. مأمون نیک می دانست که ادعای عباسیان صحت ندارد ، چه ، او از جاسوسان خویش که یک سال تمام ، امام را در مدینه مراقبت می کردند ، داده هایی را دریافت کرده بود و آگاه بود در پی این آزمون ، چه بهرة او خواهد شد ، بدین روی امام را خواهان شد تا به حضور رسد. شیخ صدوق آنچه را در این نشست روی داده ، برای ما بازگو می کند : قاسم بن ایوب گوید: هنگامی که مأمون خواست حضرت رضا را به ولایتعهدی منصوب کند بنی هاشم را گرد آورد، آنان را چنین گفت: من برآنم پس از خود، «رضا» را به خلافت بر گزینم. بنی عباس از روی حسادت گفتند : آیا برآنی مردی ناآگاه را که از ادارة

ص:38

خلافت و راهکارهای آن آگاهی ندارد، ولیعهد خویش گردانی؟ کسی را نزد او فرست تا به اینجا بیاید و نمونه هایی از نادانی او را که گواهی نیک برضد او خواهد بود ، درنگری . مأمون نیز حضرت را فرا خواند ، بنی عباس گفتند : ای ابا الحسن ! بر منبر شو و ما را راه بنما تا پروردگار را به گونه ای درست شناخته ، بر بنیان آن پرستش کنیم .

حضرت رضابر منبر شده ، سر به زیر انداخت و بی آنکه سخنی گوید ، مدتی بر همان حالت نشست. سپس از جای برخاسته ، خدای را سپاس گزارده ، ستود و بر پیمبر و دودمان او درود فرستاد ، آنگاه فرمود: گام نخست در پرستش خدای ، شناخت اوست و پایه و بنیان شناخت خداوند منحصر به فرد دانستن اوست و استواری و اساس توحید این است که صفات (زاید بر ذات) را از ذات خداوند منتفی بدانیم، چه، خرد آدمی خود گواهی می دهد هر چیزی که از صفت و موصوفی ترکیب شده باشد، آفریده است و هر آفریده ای نیز خود گواهی می دهد که آفریدگاری دارد که نه صفت است و نه موصوف ، هر صفت و موصوفی هماره باید با هم همراه باشند و همراهی دو چیز با هم ، نشانة حادث بودن آنهاست و حادث بودن هم با ازلی بودن منافات دارد. پس کسی که بخواهد ذات خدای را با همانند کردن او به آفریدگانش بشناسد ، به راستی خدای را نشناخته است و آنکه بخواهد کنه ذات خدای را دریابد، در واقع قایل به توحید نیست و کسی که برای او مثل و مانند قایل شود ، به حقیقت او آگاهی نیافته است و کسی که برای او پایانی انگارد ، او را تصدیق ننموده است و کسی که بخواهد به او اشاره کند در واقع به سوی خدا نرفته است ، بل به سمتی دیگر روی نموده ، به موجودی دیگر اشاره

ص:39

کرده است و هرکس او را تشبیه کند در واقع خداوند را قصد نکرده و هر کس برای خداوند اجزا و ابعاض قایل شود، در واقع در برابر او کرنش و خواری نکرده است و هر کس بخواهد به نیروی اندیشه خویش او را در گمان آورد ، در حقیقت به سراغ خدا نرفته است . هر آنچه به همراه نفس و ذات خویش شناخته شود ، مصنوع و ساخته شده است و هر آنچه در چیز دیگری (یا به چیز دیگری) غیر از خود قائم و پابرجا باشد، معلول است و نیاز به علت دارد . به وسیلة آفریدگان و ساخته های خدا، می توان بر وجود او استدلال کرد و از رهگذر خرد است که معرفت و شناخت او پا می گیرد و به وسیلة فطرت ، حجت بر مردمان تمام می شود، آفرینش آفریدگان به دست پروردگار ، حجابی است میان او و آنها ، دوری و جدایی او از بندگانش ، مکانی و مادی نیست ، بلکه تفاوت وجودی اوست با نحوه وجود آنها و آغاز داشتن آفرینش آفریدگان ، گواهی است برایشان ، بر اینکه خدا آغاز و ابتدا ندارد ، چون هر چیز که آغاز و ابتدا داشته باشد نمی تواند آغازگر چیز دیگری باشد. نیز آلات و ادوات دادن خدا به آنان ، گواهی است بر اینکه در خداوند آلات و ادوات وجود ندارد، چه ، آلات و ادوات ، گواه ناتوانی و ناداری دارنده آنهاست. نامهای او برای عبارت و تعبیر است و افعال و کردار او تنها برای تفهیم است. ذات او حقیقت است و کنهش جدایی او از آفریدگان و بقای او حد و مرز سایر پدیده هاست. هر کس بخواهد اوصاف خدا را دریابد، او را نشناخته است و هر کس بخواهد با اندیشة خود بر او احاطه پیدا کند، در واقع از او گذشته است و او را پشت سر نهاده ، بر چیز دیگری (که ساختة اندیشة

اوست) احاطه پیدا کرده است و هر که بخواهد کنه او را دریابد به خطا

ص:40

رفته است.

هر کس بگوید: چگونه است؟ او را (به آفریدگانش) تشبیه نموده است و هر که بگوید : چرا و از چه راهی هستی یافته است؟ در واقع برای او علت تصویر کرده است و هر کس بگوید: از چه هنگام بوده است؟ برای او وقت و زمان تصور کرده است و هر کس بگوید : در کجا جای گرفته است؟ برای او جا و مکان خیال کرده است و هر که بگوید: حدش تا کجاست؟ برای او نهایتی فرض کرده است و هر کس بگوید تا چه زمانی خواهد بود؟ برای او غایت و انتهایی قرار داده است و هر کس چنین کند میان او و دیگر آفریدگان حد مشترک قرار داده است و هر کس میان او و آفریدگانش حد مشترک قرار دهد برای او اجزا و ابعاض پنداشته است و هر کس او را دارای اجزا تصور کند او را وصف نموده و هر که او را وصف نماید، دربارة خداوند به لغزش دچار شده و کارش به الحاد و کفر می انجامد.

خداوند با دگرگون شدن آفریدگان ، دگرگونی نیابد ، هما نگونه که با حد و حدود آنان ، محدود نمی گردد. اَحد است لیک نه به عنوان عدد(ی در برابر دو ، سه و ...) ، ظاهر و آشکار است لیک نه به این صورت که قابل لمس باشد ، آشکار و هویداست نه به این معنی که دیده شود ، باطن و پنهان است ، لیک نه اینکه از آفریدگان غایب باشد، دور است نه از نظر مسافت، نزدیک است لیک نه از نظر مکانی ، لطیف است لیک نه از نظر جسمانی ، موجود است لیک نه بعد از عدم ، فاعل است و کار انجام می دهد ، لیک نه از روی اجبار ، بلکه با اختیار تام ، می سنجد. تصمیم می گیرد ، لیک نه با نیروی اندیشه، تدبیر می کند ، لیک نه با

ص:41

حرکت، اراده می کند ، لیک نه با قصد ، مشیت و اراده دارد، لیک نه با عزم و تصمیم ، درک می کند ، لیک نه با آلت و وسیلة حس ، می شنود و می بیند ، لیک نه با گوش و چشم یا وسیلة دیگر.

زمان و مکان ندارد، چُرت و خواب او را فرا نمی گیرد ، صفات گوناگون او را محدود نمی سازد ، آلات و ادوات نیز او را مقید و محدود نمی کند. او پیش از زمان بوده است و قبل از عدم وجود داشته است و ازلیتش از هر آغاز و ابتدایی فراتر بوده است . از آفرینش حواس به دست او ، روشن می شود که خود فاقد این حواس می باشد و از ایجاد عناصر معلوم می شود که عنصر ندارد و از آنچه که میان اشیاء ضدیت برقرار کرده، دانسته می شود که خود ، ضد ندارد و با ایجاد مقارنه و هماهنگی میان امور ، دانسته می شود که قرین و هماورد ندارد. میان نور و ظلمت ، آشکاری و گنگی، خشکی و تری و سرما و گرما ضدیت برقرار کرده است. امور نامساعد و دور از هم آنها را به گرد هم فراهم آورده و امور نزدیک را از هم جدا نموده است و پراکندگی اینها و گرد آمدن آنها گواهی است بر وجود پراکنده کننده و گرد آورندة شان و این آیة شریفه اشاره به همین معنی دارد. )وَمِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ((1) میان «قبل» و «بعد» در این آفریده جدایی و فرق می افکند تا همه بدانند او خود، قبل و بعد ندارد. غرایز این آفریدگان نشان می دهد که غریزه دهندة به آنان ، خود غریزه ندارد و تفاوت (نقص) آنان خود گواهی است بر اینکه

تفاوت دهنده به آنان ، نقصی ندارد و تفاوتی در ذاتش نیست. زمان

ص:42


1- از هر چیزی جفت و زوج آفریدیم تا شما متذکر شوید. ، ذاریات / 49.

دار بودن آنان بیان کنندة این واقعیت است که زمان دهنده به آنان ، فاقد زمان و فراتر از آن است . بعضی را از بعض دیگر پنهان کرده تا دانسته شود ، غیر از آن آفریدگان ، حجابی دیگر میان او و آنها نیست.

آن زمان که مَربُوب (و مخلوقی) وجود نداشت ، او رب بود و آن زمان که مملوک و مخلوقی نبود ، او مالک علی الاطلاق و مستولی بر همه چیز بود و آن زمان که هیچ موجودی نبود تا معلوم واقع شود ، او عالم بود و آن زمان که مخلوقی در جهان نبود او خالق بود و نیز آن زمان که مسموعی وجود نداشت ، معنای سمع (شنیدن) درباره او صادق بود. اینگونه نبود که تنها از هنگامی که دست به آفرینش زد ، آفریدگار به شمار آید ، بل پیش از شروع به آفرینش ، آفریدگاری درباره او مصداق داشته است.

چگونه می توان غیر از این را تصور کرد ؟ حال آنکه ابتدا و آغازی ندارد و نمی توان با کلمة «از» که ابتدا و آغاز را نشان می دهد او را در برخی زمانها غایب فرض کرد، بلکه همیشه و در همه اوقات بوده است و کلماتی مثل «قد» (در زبان عربی) که نشان دهندة نزدیکی زمان مورد نظر به زمان دیگری است (مثل فعل ماضی نقلی در فارسی) نمی تواند نشان دهندة نزدیکی زمان او باشد (چون تمام زمانها چه دور و چه نزدیک همه نسبت به او یکسان هستند و کلماتی مثل «لعلَّ» (به معنی شاید) که نشانگر احتمال و عدم قطعیت است و درباره آفریدگان ، خبر از وجود مانع یا موانعی برای حصول کاری می دهد ، دربارة او چنین مفهومی را نمی ساند بلکه امر و ارادة خدا قطعی الوصول است و کلمة «متی» (کی؟ چه زمانی؟) اگر چه دربارة خدا به کار می رود، لیک نشان دهندة وقت معینی برای او

ص:43

نیست و به کار بردن کلمة (زمان) دربارة او به این معنی نیست که خداوند در ظرف زمان و محدودة آن قرار گرفته است و نیز کاربرد کلمة «مع» (به معنی با) دربارة او به این معنی نیست که خداوند با چیزی قرین و همراه است.

ادوات ، امثال خود را محدود می سازد (یعنی در حقتعالی اثری ندارد) و آلات متناسب با امثال و نظایر خویش است و اینها نه در خداوند بلکه در سایر اشیاء مؤثرند . ابتدای زمانی داشتن، باعث شده است که اشیاء و موجودات قدیم نباشند و قرب زمانی داشتن ، آنها را از ازلی بودن باز داشته و فقدان بعضی از حالات و صفات ، آنها را از کمال دور ساخته است. افتراق و جدایی آنها ، گواه و نشانة وجود جدا کننده آنهاست. تباین و تفاوت آنها نشانه وجود تفاوت دهندة آنهاست. آفرینندة اشیاء از رهگذر آنها بر خرد آدمیان جلوه کرده است و به وسیله آنها از چشمها پنهان گردیده است. ملاک استدلال اندیشه ها دربارة خداوند ، همین اشیاء موجودات است ، در اشیاء تغییرات را قرار داده و دلیل شان بر اساس اشیاء است ، اقرار به وحدانیت خود را به سبب وجود این اشیاء به آنها الهام فرموده است. تصدیق و اقرار به خداوند ، از رهگذر خردها صورت می پذیرد و با اقرار به خدا ایمان کامل می گردد. تا معرفت و شناخت نباشد، دیانت کامل نمی شود و تا اخلاص نباشد ، معرفت و شناخت انجام نمی گیرد و با اعتقاد به تشبیه، اخلاصی در میان نخواهد بود و اگر کسی دربارة خداوند به صفاتی زاید بر ذات قایل شود ، تشبیه را نفی نکرده بلکه در واقع قایل به تشبیه شده است. هر چیزی که در مخلوق یافت شود در خالقش وجود نخواهد داشت و هر آنچه دربارة او امکان داشته باشد ،

ص:44

دربارة صانعش محال و ممتنع خواهد بود. دربارة او حرکت و سکون وجود ندارد ، چگونه امکان دارد ، چیزی را که خود ایجاد

کرده، دربارة خود او مصداق یابد؟ یا آنچه را خودش آغاز کرده و به وجود آورده به سوی او بازگردد و دربارة او مصداق پیدا کند؟ اگر چنین بود، نقص و کاستی و کمبود در ذاتش راه می یافت و کنهش از وحدت درآمده، دارای اجزا می شد و ازلی بودن درباره اش محال می گردید و خالق همانند مخلوق می شد.

اگر برای او پشت تصور شود ، مقابل و رو به رو نیز تصور می شود و اگر برای او تمام بودن فرض شود ، نقصان هم فرض می شود کسی که حدوث درباره اش محال نیست، چگونه می تواند ازلی باشد؟ کسی که ایجاد شدن درباره اش محال نباشد چگونه می تواند ایجاد کنندة اشیاء باشد؟ اگر چنین بود نشانة مخلوق و مصنوع بودن در او وجود می داشت و خود ، آیه و نشانه می شد (برای یک موجود ازلی دیگر) نه اینکه موجودات دیگر آیه و نشانه برای او باشند.

قول محال که مخالف حق و حقیقت است حجتی در بر ندارد و پرسش در پیرامون پروردگار ، پاسخ ندارد و در غیر این صورت ، خداوند تعظیم و احترام نشده است و در عقیده به اینکه خداوند به کلی (چه در ذات ، چه در صفات و افعال) با آفریدگان مباینت و غیریت دارد ، ظلم و افترایی نیست. موجود ازلی محال است که مرکب باشد یا دوگانه بودن در او راه یابد و آنچه آغازی ندارد ، محال است آفریده باشد و آغاز و انجامی برایش تصور شود. معبودی نیست ، مگر الله که بزرگ و بلند مرتبه است ، کسانی که خدا را با دیگر موجودات یکسان می دانند ، دروغ گفته اند و به

ص:45

گمراهی بزرگی درافتاده اند و به وضوح و آشکارا زیان نموده اند و درود خدا بر محمد و اهل بیت پاکش.(1)

سخنرانی امام چونان آذرخشی بر سر بنی عباس فرود آمد. آنان وحشت زده شدند و مات و مبهوت از جای خویش تکان نمی خوردند . مأمون از آنان خواست تا به بزرگی امام ، لب بگشایند و پنجشنبة آینده، لباسهای سیاه خود را از تن به در کرده ، لباسهای سبز بپوشند و برای بیعت دادن باز گردند . بنی عباس سر گشته و حیرت زده از درگاه مأمون بیرون شدند.

مأمون و گردآوری دولتمردان

در آن روز مأمون ، دولتمردان خویش از امیران، وزیران ، حاجبان و نویسندگان گرفته تا اهل حل و عقد را گردآورد و چون اینان به حضور رسیدند ، مأمون ، فضل بن سهل را گفت : حاضران را آگاه ساز که امیرمؤمنان (مأمون) بر آن است ، رضا را به ولایتعهدی خویش بر گزیند. سپس مأمون ، عباسیان را فرمان داد تا جامه های سبز بر تن کنند و پنجشنبه آینده برای بیعت بازگردند.(2)

مأمون و نعیم بن حازم

مأمون ، فضل را گفت : شایسته است نعیم بن حازم را فراخوانی و در پیرامون آنچه بر آن شده ایم ، از او نظر خواهی ، چه ، او از آبرومندان

ص:46


1- صدوق ، عیون اخبار الرضا ، ج 1 ، صص 135 – 138.
2- شبلنجی ، نور الابصار ، ص 306.

است و پیشینه ، شکوه و پیشوایی دارد.

فضل ، نعیم را به درگاه مأمون آورد و او را از تصمیم خلیفه آگاه ساخت و بر آن ترغیبش نمود و او را به فرمانبری یاد آور شد. نعیم سرباز زد و خدمات خویش و نیاکانش در یاری رسانی به دولت هاشمی(1) را که مایة عزت ، امنیت ، ثروت و جاه آنان شد ، یادآور گشت و آنان را گفت که چگونه حمایتشان کرده ، روح و زندگی خویش را نثارشان نموده ، با دشمنانشان ستیز کرده است، از این رو او این بی عدالتی را نمی پذیرد و فرمانبردار کسی نمی شود که پیشتر خونش می ریخته و از آنچه می خواسته، دورش می داشته و بر آن با او می جنگیده است.

فضل در پیرامون بیعت ، گاه به نرمی و گاه به درشتی با نعیم سخن گفت . نعیم او را گفت : تو فقط می خواهی پادشاهی را از بنی عباس گرفته ، به فرزندان علی بسپری ، سپس بر آنان نیرنگ سازی و پادشاهی را کسرایی(2) کنی و اگر چنین نمی خواستی جامة سپید علی و فرزندانش را کنار نمی نهادی تا جامه های سبز رنگ کسری و مجوسیان را بر تن بیعت کنندگان کنی . آنگاه نعیم ، مأمون را گفت : خدا را ! خدا را ! ای امیرمؤمنان ! ]این مرد[ تو را در دین و پادشاهی ات فریب ندهد ، چه ، خراسانیان بیعت مردی را پاسخ نمی گویند که خونش از شمشیرهایشان می چکد. مأمون بی آنکه خشمگین شود ، نعیم را فرمان داد تا برود. سپس به فضل روی کرده ، گفت چه نظر داری؟ فضل پاسخ داد : به نظر من

ص:47


1- مراد از دولت هاشمی ، همان دولت عباسی است.
2- کسری: لقب پادشاهان ایران .م.

نعیم باید از خراسان بیرون رود ، چه ، در اینجا ماندن او چیزی نیست . مأمون گفت : او را نکشم؟ فضل پاسخ داد : ای امیرمؤمنان ! تو پیش از این هرثمه را که در میان مردمان جایگاهی داشت ، کشتی و مرگش را آشکار داشتی و مردمان یقین یافتند که تو او را کشته ای. نیز تو یحیی بن عامر را در اسارت کشتی و فرمان دادی عبدالله بن مالک را بیاورند و به سان کودکان بر سرین او تازیانه زدی . از این رو می هراسم چون نعیم را نیز بکشی ، خراسانیان شورش کنند، لیک ما می توانیم او را با سپاهیانی کم شمار به جنگ ا بن شکله گسیل داریم و کارگزاران خویش را فرمان دهیم که چون نعیم بر آنان گذشت ، کاستیهایش را برطرف نسازند و بدو رویی نشان ندهند . مأمون گفت: من خوش نمی دارم که نعیم سوی ا بن شکله رود فضل پاسخ داد: من این راه، آسانتر می دانم . سپس با موافقت مأمون ،

نعیم به سوی ابن شکله گسیل داشته شد و تا آن هنگام که ابراهیم(1) پنهان شد ، با ا بن شکله بماند.

پس از چندی ، نعیم دستگیر شد و او را نزد حسن بن سهل بردند. محمد بن جهم گوید : نعیم سر و پا برهنه به بارعام حسن بن فضل درآمد و در پیشگاه او ایستاد و گفت: گناهم بزرگتر از آسمان است ! گناهم بزرگتر از بادهاست ! گناهم بزرگتر از آبهاست.

حسن او را گفت: آرام ! پیشتر فرمانبردار بوده ای و در فرجام کار نیز توبه می کنی و گناه را میان این دو ، جایگاهی نباشد و گناهت در میان گناهان ، بزرگتر از بخشودن امیر مؤمنان در میان بخشودنها نیست. خداوند

ص:48


1- مراد ، ابراهیم بن مهدی ، عموی مأمون است.

از گناهت در گذرد و برتو ببخشاید(1).

بازتاب بیعت (اواخر ماه شعبان سال 201 ه-. ق – شهر مرو)

اشاره

پس از دیداری که میان مأمون و دولتمردان او ، صورت پذیرفت ، خبر به سان برق در میان مردمان منتشر شد و آنان هر بام و شام در پیرامون آن سخن می راندند . پذیرش این خبر از سوی مردم ، بسته به خواهشها و گرایشهایشان ، گونه گون بود. یکی شادمان و مژده گوی شد، یکی ناشاد و اندوهگین و دیگری به شگفت آمد و نمی دانست آنچه مردمان می گویند، درست است یا شایعه ای چونان دیگر شایعه هاست. آنچه از دیدگاه ما اهمیت دارد، دیدگاه دو گروه از مردم است :

1 - یاران و پیروان امام رضا علیه السلام

یاران امام رضا علیه السلام خبر را همانند مردمان پذیرفتند . گروهی از آنان شادمان و مژده گوی شدند و گمان بردند به زودی خلافت به امام علیه السلام خواهد رسید و او عدالت را برپا خواهد داشت و گشایش، نزدیک شده ، مردم از ستم و سرکش عباسیان رهایی می یابند. لیک اندک گروهی دیگر اندوهگین شدند ، چه، می دانستند این کار مگر با رسیدن به ابعاد و اهداف خطرساز خویش ، پایان نپذیرد و این بیعت ، تنها بر پایة برنامه ای بسیار خبیثانه ، طرح ریزی شده که مراد از آن نابود سازی امام رضا علیه السلام و

ص:49


1- جهشیاری ، الوزرا و الکتاب ، ص 203.

مشروعیت بخشیدن به عباسیان است. محمد بن عرفه ، یکی از برگزیده ترین و نزدیکترین یاران امام ، در شمار این گروه اندک بود. او بر آن شد نزد امام علیه السلام رود و او را از سبب پذیرش ولایتعهدی باز پرسد.

شیخ صدوق به سند خویش از محمد بن عرفه روایت می کند ، که او گفت : به امام رضا علیه السلام عرض کردم : ای فرزند رسول خدا ! چه چیزی تو را بر آن داشت تا

ولایتعهدی را بپذیری ؟ فرمود : همان چیزی که جدم امیر مؤمنان را وا داشت تا در شورا شرکت کند(1).

2 - عباسیان

پس از اینکه امیران بنی عباس از نزد مأمون بیرون آمدند ، نگرانی آنان را فرا گرفت ، چه ، با شنیدن سخنان امام رضا علیه السلام در پیرامون توحید، دانستند او دانا مردی است که از امور آگاهی دارد و به قلة دانش او نرسند و این خطری بزرگ پدید خواهد آورد. از این رو بار دیگر گرد آمدند و دربارة جریان امور پس از ولایتعهدی امام رضا علیه السلام و آیندة خود به گفتگو نشستند . سپس بر آن شدند گروهی را به جلوداری اسحاق بن موسی بن عیسی عباسی نزد امام رضا علیه السلام بفرستند.

شیخ کلینی در کافی به سند خویش از مَروَک بن عبید ، از محمد بن زید طبری روایت می کند که گفت : در خراسان خدمت امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام بودم و گروهی از بنی هاشم(2) از جمله اسحاق بن عباس بن موسی نیز نزد آن حضرت حضور داشتند ، حضرت به اسحاق فرمود :

ص:50


1- عیون اخبار الرضا.
2- مراد بنی عباس است.

اسحاق ! به من گزارش رسیده که شما می گویید ما برآنیم مردم بندة ما هستند(1) ! نه به خویشاوندیم با رسول خدا سوگند ! من هرگز چنین نگفته و از هیچکدام از پدرانم چنین نشنیده ام و از احدی از آنان خبر ندارم که چنین فرموده باشد . لیک ما می گوییم : مردم بندة ما هستند در اطاعت از ما و یاورما هستند در دین ، این مطلب را هر که شنیده ، باید به غایبان برساند.(2)

آماده شدن برای بیعت

اشاره

روزهای آغازین ماه رمضان سال 201 ه- .ق ، مرو، قصر خلافت عباسی.

مردمان همچنان از بیعت ولایتعهدی امام رضا علیه السلام سخن می گفتند و به محض اینکه ماه رمضان فرا رسید ، مأمون جامه های سیاه را ، که نماد نیاکان او بود ، از تن به درآورده ، لباسهای سبز بر تن کرد. دولتمردان او از وزیران و نویسندگان گرفته تا حاجبان و فرماندهان نیز چنین کردند مگر سه تن از فرماندهان او که عبارتند از:

1 - علی بن ابی عمران

2 – ابو یونس

3 – عیسی جلودی

ص:51


1- پیشتر گوشزد کردیم که این ادعا ، شایعه ای بود بر بافتة مأمون ، که آن را رواج داد تا مردمان پس از قیام ا بن طباطبا، گرد علویان را نگیرند.
2- اصول کافی، 1/187، ج 10؛ مفید، امالی، 156(مجلس سی ام) ؛ طوسی ، امالی، 1 / 21.

اینان هارون الرشید را خدمت کرده بودند و از اندیشه سپردن ولایتعهدی مأمون به امام رضا علیه السلام بیزاری می جستند و بدان خشنود نبودند، مأمون نیز آنان را به زندان افکند.(1)

از رسوم خلیفه

مأمون آن گونه بود که چون در مجلسی حضور می یافت ، نباید کسی در لباس پوشیدن و به ویژه دستار بستن ، همانند او می بود. او نوعی کلاه بلند(2) بر سر می نهاد که دستاری گرد آن پیچیده شده بود و این کلاه و دستار ، ویژه خلیفه یا ولیعهد او بود. مأمون همواره بر برادر خود ، قاسم بن رشید(3) سخت می گرفت ، چه ، او هنگامی که در مرو سوار بر اسب

ص:52


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا.
2- نام این کلاه ، رصافیه است ، که کلاهی است با دستانی برگرد آن.
3- قاسم بن رشید : برادر امین و مأمون . او در سال (173 ه- / 790 م) زاده شد. پدرش رشید ، ولایتعهدی را پس از امین و مأمون بدو سپرد و او را (مؤتمن) لقب داد و در سال 186 ه- جزیره ، ثغور و عواصم را به تیول او داد ، در حالیکه نوجوانی بیش نبود و مأمون بر ادارة این سرزمینها اشراف داشت تا اینکه مؤتمن جوانی شده و هارون الرشید به سال 187 ه- او را برای جنگ به سرزمین روم گسیل داشت و در سال 192 ه- بر سرزمین رقه به حکومتش گمارد تا برای حکومت آموزش بیند هنگامی که امین به خلافت رسید در سال 193 ه-. مؤتمن را از حکومت جزیره بر کنار کرد و او را بر قنسرین و عواصم گماشت . چون درگیری میان امین و مأمون شدت گرفت، مؤتمن به خراسان نزد مأمون رفت و مأمون به سال 197ه-. او را به جرجان فرستاد و او آنجا ماندگار شد . سپس مأمون در سال 198 ه- پس از قتل امین او را از ولایتعهدی برکنار کرد و فرمان داد بر روی منبرها برای او دعا نکنند مؤتمن به روزگار مأمون در بغداد بمرد و به خلافت نرسید (الاعلام 5/ 186).

می گشت ، کلاهی همچون مأمون بر سر

می نهاد.

جاحظ می گوید : برخی از یاران ما از حسن بن قریش(1) روایت کرده اند که گفت : هنگامی که قاسم بن رشید مرد ، مأمون پیکی را سوی من فرستاد ، تا نزد او روم . سپس از من دربارة عیال و اموال قاسم پرسید و از او شکایتها کرد و گفت که چنین و چنان می کرد و در لا به لای همین شکایتها بود که گفت : چون به مرو سوار بر اسب می گشت ، کلاهی چون کلاه من بر سر می نهاد.(2)

مأمون پیش از آنکه مردمان بر او درآیند ، وزیر خویش ، فضل ابن سهل یا حاجب خود را از لباسی که بر تن می کرد ، آگاه می ساخت.

جاحظ می گوید: ابو حسان زیادی(3) (پس از یاد کرد فضل و طلب رحمت و مغفرت برای او) مرا گفت: شبی در بستر آرمیده بودم که پیکی نزد من آمد و گفت : ذوالریاستین می گوید: فردا که به قصر خلافت(4) آمدی، کلاهی بر سر مگذار. ابو حسان می گوید: خاموش بر جای خویش ماندم ، چه، نمی دانستم او از این سخن چه مرادی دارد. چون فردا شد،

ص:53


1- حسن بن قریش : از نزدیکان مأمون ، که خلیفه درباره برادرش قاسم با او سخن گفت.
2- مأمون از قاسم بدان سبب گله می گزارد او از روی عمد ، خویش را به مأمون شبیه می ساخت و این بایسته را به جا نمی آورد که نهادن کلاهی همچون کلاه مأمون را ترک گوید ؛ تا مأمون در پایتخت خویش تنها کسی باشد که کلاهی چنین بر سر نهد. ( التاج فی اخلاق الملوک ، 47).
3- از فقیهان بزرگ بغداد که مأمون او را در مسأله خلق قرآن آزمود. او صاحب فتوا و روایت بود و متوکل او را به حکومت ایالت شرقی مصر گمارد. 241 ه-. (المحاسن، النجوم الزاهره ، 1 / 639 و 735) .
4- قصر خلافت در مرو .

مردمان بر پایة طبقه و رتبة خویش در دربار نشسته بودند که حسین(1) بن ابی سعید از در ، در آمد و گفت امیر مؤمنان امروز با کلاهی بر سر ، بر

تخت می نشیند ، دستارها را از سر بردارید(2)!

روز بیعت صغری (پنجشنبه ،3 / رمضان / 201 ه- .ق – 25/ مارچ / 817 م)

چون روز پنجشنبه شد ، فرماندهان ، حاجبان ، قاضیان و دیگر مردمان بر پایة طبقه و جایگاهی که داشتند ، در درگاه مأمون گرد آمده، بر جای خویش نشستند. مأمون بر تخت خلافت نشست و فرمان داد دو بالش بزرگ را چنان انباشته ساختند که به جایگاه و تخت او پیوست . سپس امام رضا علیه السلام آمد و بر آن دو بالش نشست. امام جامه ای سبز رنگ بر تن کرده بود و دستاری بر سر و شمشیری بر کمر بسته بود. پس از این مأمون، عباس پسر خویش را فرمان داد تا به سوی امام رود و به عنوان نخستین کس ، با او بیعت کند آنگاه امام رضا علیه السلام دست خویش بالابرد به گونه ای که پشت دستش به روی خود و کف دستش به روی حاضران بود، سپس مأمون گفت : دست خویش بگشا تا مردمان با تو بیعت کنند . امام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بیعت می کرد و دست خویش بالای دست بیعت دهندگان می نهاد. مأمون گفت: هر گونه می خواهی بیعت

ص:54


1- در برخی نسخه ها: حسن.
2- التاج فی اخلاق الملوک ، 46.

ستان. سپس گروهی از هاشمیان و صحابه با امام بیعت کردند ، در حالی که دست او بالای دست آنان بود.

پس از انجام بیعت ، فضل بن سهل بر مردمان درآمد و پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر پیامبر و دودمان او ، مردمان را به منتی بشارت داد که خداوند به سبب اندیشة خلیفه در بیعت با امام رضا علیه السلام بر آنان نهاده است ، چه ، امام فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام نیز فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله است(1).

شیخ صدوق به سند خویش از حسن بن جهم روایت می کند که گفت : پدرم مرا حدیث کرده ، گفت : هنگامی که مأمون با علی بن موسی الرضا علیه السلام پیمان ولایتعهدی را بست ، بر منبر شده ، گفت: ای مردم ! خبر بیعت با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب: به شما رسید ، به خدا سوگند اگر این نامها را بر کر و گنگ بخوانند به اذن ارادة خداوند عزوجل شفا یابد.(2)

سپس مأمون ، امام رضا علیه السلام را گفت : با مردمان سخن گو . امام نیز پس از حمد و ثنای خداوند ، فرمود : ما به سبب پیامبر بر شما حقی داریم و شما نیز بر ما حقی ، پس اگر شما حق ما را گزاردید ، گزاردن حق شما نیز بر ما واجب می گردد . در آن مجلس از امام ، جز این سخنان سخن

ص:55


1- شیخ مفید، الارشاد ؛ قاضی نعمان ، شرح الاخبار ؛ شبلنجی ، نور الابصار، 206.
2- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا.

دیگری یاد نشده است . سپس مأمون فرمان داد تا

روزیانه یک سال را به مردم بدهند.(1)

روز بیعت کبری (دوشنبه ، 7 رمضان / 201 ه- . ق – 29 / مارچ / 817م)

پس از بیعت صغری ، چند روزی ]از سوم رمضان تا هفتم همان ماه[ در قصر خلافت برای به انجام رساندن بیعت کبری آمادگی حاصل شد ، از این رو به آگاهی مردم رساندند که برای بیعت حضور یا بند و بنی عباس ، فرماندهان ، قاضیان ، حاجبان و دولتمردان نیز فرا خوانده شدند ، تا دیگر بار بیعت کنند. سه تخت نیز برای مأمون بن هارون الرشید ، خلیفه عباسی و امام رضا علیه السلام، ولیعهد و فضل بن سهل(2) وزیر نهاده شد.

چون روز دوشنبه فرا رسید ، بنی هاشم ، فرماندهان ، حاجبان و

ص:56


1- شیخ مفید ، الارشاد ، قاضی نعمان ، شرح الاخبار ، شبلنجی ، نور الابصار ، 206.
2- احتمال دارد ، این تخت که برای فضل بن سهل نهاده شد ، جدا از تختی باشد که همواره بر آن می نشست ، چه، او هنگامی که می خواست نزد مأمون رود ، بر تختی بالدار جای می گرفت که بر دوش مردانی حمل می شد . فضل تا چشم مأمون به او نمی افتاد، همچنان بر تخت خود بود و چون چشم مأمون بر او می افتاد، فضل، از تخت به زیر می آمد و پیاده به سوی مأمون می رفت و تخت را نیز به پیشگاه مأمون می بردند . سپس فضل سلام می کرد و بر تخت خویش می نشست. سعید بن مسلم و یحیی بن معاد نیز همین گونه رفتار می کردند هارون یتیم گوید : فضل بن سهل در این کار از روش دربار ایرانیان پیروی می کرد ، زیرا یکی از وزیران پادشاهان ایران بر تختی می نشست و دوازده مرد که همه امیرزاده بودند او را حمل می کردند. (جهشیاری ، الوزراء و الکتاب).

قاضیان و دیگر مردمان در قصر خلافت گرد آمده ، بر پایة رتبه ای که داشتند در جای خویش قرار گرفتند و مراسم بدین ترتیب جریان یافت:

1- مأمون ، خلیفه عباسی و امام رضا علیه السلام ، ولیعهد و فضل بن سهل ، وزیر او حضور پیدا کردند و چون بر تختهای خویش نشستند ، به مردمان اجازه داده شد که به قصر در آیند (1) .

2 – خلیفة عباسی ، وزیر خویش فضل بن سهل و برادر او حسن بن فضل را

در حضور مردم گرامی می دارد و پس از بیعت در گرامیداشت آنان ، نامه ای به نام (الحباء و الشرط) می نگارد و همگان را بر آن گواه می گیرد .(متن این نامه پس از مباحث مربوط به بیعت امام رضا علیه السلام خواهد آمد).

3 – خلیفة عباسی خطبة ولایتعهدی را در حضور مردمان می خواند و در آن مردم را به بیعت فرمان می دهد . این خطبه را خلیفه ، خود نگاشت و به "سند ولایتعهدی" نامبردار شد، که در برگهای آینده خواهد آمد.

4 - پس از خطبة مأمون، مردمان ، امام رضا علیه السلام را برای ولایتعهدی شاد باش گفتند.

شیخ صدوق به سند خویش از احمد بن محمد بن اسحاق آورده است ، که گفت: پدرم مرا حدیث کرده ، گفت: چون با حضرت به ولایتعهدی بیعت کردند ، مردمان گرد آمده ، او را شاد باش می گفتند پس از گوش فرا دادن به شاد باش های مردم ، امام به آنان اشاره نمود که

ص:57


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا علیه السلام، حدیث ریان بن شبیب .

سکوت کنند، سپس فرمود : بسم الله الرحمن الرحیم ، سپاس پروردگاری را که آنچه بخواهد انجام می دهد و بر حکمش کسی را حق اعتراض نیست و قضایش را احدی رد کردن نتواند: "می داند خطای دیده ها و نهان شدة در دلها را " و درود خداوند بر محمد اولین و آخرین آفریدگان و بر خاندان و فرزندان پاک و پاکیزه اش. آنگاه فرمود : من علی بن موسی ابن جعفر می گویم که امیر مؤمنان (مأمون) - که خداوند در درستکاری او را یاری کند و او را به راه راست موفق دارد – از حقوق ما حقی را شناخت که دیگران آن را نشناختند و رَحِمی را که دیگران قطع کرده بودند ، وصل نمود و جانهایی را که با ترس و وحشت می زیستند ، امان داد و مطمئن ساخت و نیاز مند شان را اگر بود ، بی نیاز کرد. او در همه این امور، در پی خرسندی پروردگار جهانیان بود و جز از نزد او ، پاداشی نمی خواست «و خدا به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهد داد و پاداش نیکوکاران را تباه نخواهد ساخت» . همانا خلیفه ، ولایتعهدی خویش و خلافت بزرگ را - اگر پس از او باشم - به من و انهاده است ، پس هر که گره ای را که پروردگار به حفظ و نگهداری آن فرمان داده ، بگشاید و پیوندی را که پروردگار ، استواری آن را خواسته ، بگسلد حرمت او را نگاه نداشته و حرامش را حلال دانسته است ، چه، بدین کار ، حق پیشوا را تباه ساخته و فرمانش را گردن ننهاده و به اسلام و آیین خداوند بی حرمتی کرده است . چنانکه در گذشته، این کار صورت گرفت ]حرمت وصایت رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه داشته نشد[ و شخص وصی بر آن نابکاریها شکیب ورزید و پس از آن در دوران قدرت ، متعرض آن نشد ، از بیم آنکه مباد در دین ، پراکندگی پدید آید و رشته یکپارچگی مسلمانان بگسلد ، چه ، مردمان به

ص:58

جاهلیت نزدیک بودند و منافقان در کمین فرصتی تا دستاویزی بیا بند و شری به پا کنند و اکنون هم نمی دانم با من یا شما چه خواهد شد؟ «فرمان جز به دست خدا نیست ، که حق را بیان می کند و او بهترین داوران است».(1)

5 - مأمون ، مردمان را رخصت می دهد تا بیعت کردن را آغاز کنند. مردم بدین صورت بیعت می کردند که آن سه تن ( مأمون ، امام رضا علیه السلام، فضل ابن سهل) دست راست خود را پشت به آسمان نگهداشتند و مردم کف دست را رو به بالا به زیر دست آنان از آخر شست ها تا بالای انگشت کوچک می کشید ند و از دیگر در بیرون می شدند ، تا در پایان پس از بیعت همة مردم ، جوانی از انصار پیش آمد و به عکس قبلی ها دست داد (یعنی شست خود را زیر انگشت کوچک امام نهاد و به طرف شست امام کشید). حضرت لبخندی زد و فرمود : همه به صورت فسخ بیعت دست دادند ، لیک این جوان به صورت عقد بیعت رفتار کرد . مأمون پرسید : عمل فسخ چگونه است و عمل عقد چگونه ؟ امام فرمود : عقد بیعت ، دست دادنش از آخر انگشت کوچک تا آخر شست و فسخ بیعت از آخر شست است تا سر انگشت کوچک . چون امام این سخن را فرمود ، سرو صدا برخاست و مردمان به هم بر آمدند و مأمون فرمان داد تا مردمان از نو، آن گونه که امام فرمود ، بیعت کنند . مردمان گفتند : چگونه آنکه رسم بیعت نمی داند، سزاوار خلافت باشد! هر آینه آنکه این رسم می داند ، به خلافت سزاوارتر

ص:59


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا ، 2/146 ، ح 17 ؛ علامه مجلسی ، بحار الانوار، 49/141، ح 17 ؛ عوالم الامام الرضا ، 252

است از آنکه این رسم نمی داند . (1)

متن سند ولایتعهدی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

این نوشته ای است که عبد الله بن هارون الرشید ، امیرمؤمنان، برای علی بن موسی بن جعفر ، ولی عهد خویش نگاشت.

خدای عزّوجلّ ، اسلام را به عنوان دین برگزید و از میان بندگانش، فرستادگانی را گزین کرد تا نشان دهندة راه او و رهنمای مردمان به سوی او باشند. نخستین آنان ، آخرینشان را مژده دادند و آنان که آمدند، پیشینیان خویش را تصدیق کردند تا اینکه پس از پدید آمدن فاصله ای در ظهور پیامبران و نابودی دانش و بریدگی وحی و نزدیک شدن رستاخیز، پیامبری پروردگار به محمد صلی الله علیه و آله رسید.

پس پروردگار به او پیامبران را پایان داد و بر آنان گواه و چیره اش ساخت و استوارْ کتاب خویش ، بر او فرو فرستاد که از پیش روی آن و از پشت سر ، باطل بدان ره نیافته است و وحی ای است از سوی دانایی ستوده که حرام و حلال می کند و مژده ، بیم ، پروا و هشدار می دهد و به نیکی نیز فرمان و از بدی باز می دارد ، تا گواهی روشن بر آفریدگان پروردگار باشدو هر که باید هلاک شود، با دلیلی روشن هلاک گردد و کسی که باید زنده شود با دلیلی واضح زنده بماند و خداست که در

ص:60


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا ، 2/138 ، علامه مجلسی ، بحار الانوار ، 49 / 144 ، ح 21؛ حلیة الابرار 20 / 457 .

حقیقت ، شنوای داناست.

پیامبر صلی الله علیه و آله ، پیام پروردگار گزارد و با حکمت و اندرز نیکو و روش نیکوتر مجادله ، که بدان فرمان یافته بود ، مردمان را به راه خدا فرا خواند، سپس در این راه ، پیکار و سخت گیری را به کار زد تا اینکه پروردگار ، جانش ستاند و آنچه نزد خویش داشت ، برایش گُزید.

چون نبوت به فرجام رسید و پروردگار به محمد صلی الله علیه و آله ، وحی و رسالت را پایان داد، استواری دین و سامان دادن کار و بار مسلمانان را به خلافت و کمال و سربلندی آن و حقی که در آن برپا داشته می شود، وابسته ساخت ؛ این حق با فرمانبرداری خدا که بدان فرایض و حدود اوو شرایع و سنتهای اسلام برقرار و با دشمن خدا پیکار می شود، بر پا می گردد.

پروردگار ، خلفا را بر دین و بندگان خویش نگاهبان و پشتیبان ساخت ، پس آنان باید در این نگاهبانی و پشتیبانی ، خدای را فرمان برند و مسلمانان نیز باید ، خلفای خویش را و برای بر پایی حق و عدالت و امنیت راهها و نگاه داشتن خونها و بهبود روابط و ایجاد دوستی ، یاری شان رسانند که اگر نه چنین ، جمع مسلمانان پریشانی یابد و به هم ریزد و آیینشان ناسازی گیرد و شکست بر دارد و دشمنانشان برتری یا بند و سخنشان به پراکندگی دچار شود و دنیا و آخرت را ببازند.

پس بر آنکه خدای او را در زمین به خلافت گماشته و آفریدگانش را به او سپرده، سزاست که در راه او کوشش کند و در آنچه خدا بدان خرسند است و فرمانبرداری او به شمار می آید، از خود گذشتگی نشان دهد و به آنچه پروردگار بدان خشنود است و از او بازخواست می کند،

ص:61

روی آورد و در آنچه پروردگار بدو سپرده و برگردنش نهاده، به حق حکم راند و با عدالت رفتار کند ، چه ، خداوند به پیامبر خویش، داوود علیه السلام، می فرماید : «ای داوود ، ما تو را در زمین خلیفه ]جانشین[ گرداندیم ؛ پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. در حقیقت کسانی که از راه خدا به در می روند به ]سزای[ آنکه روز حساب را فراموش کرده اند، عذابی سخت خواهند داشت»(1) ، نیز فرمود: «پس سوگند به پروردگارت که از همة آنها خواهیم پرسید . از آنچه انجام می دادند»(2).

نیز به ما رسیده است که عمر بن خطاب گفت : اگر بزُی در کرانة فرات گم شد ، بیم دارم، پروردگار بر آنم باز خواست کند. به خدا سوگند وقتی کسی که تنها مسؤول خویش است و به سبب کرداری که میان او و خدایش گذشته ، باز خواست می شود و در معرض امری گران و خطری بزرگ قرار دارد ، پس حال آن کسی که به سرپرستی امتی گماشته می شود، چگونه تواند بود ؟ و در توفیق و مصون ماندن و استوار ساختن و رهنمایی به آنچه مایة استواری حجّت و نیل به خرسندی و رحمت خدا

می شود ، بر خدا اعتماد می شود و او پناهگاه است.

از جملة آفریدگان خدا بر روی زمین آن کس در کار خویش عاقبت نگرتر و نسبت به دین خدا و حق بندگان او دلسوزتر است که به فرمانبرداری خدا و کتاب او و سنت پیامبرش در روزگار حیات او و پس

ص:62


1- ص / 26.
2- حجر / 92 – 93.

از رحلتش عمل کند و دربارة کسی که ولایتعهدی را به وی وا می گذارد و برای پیشوایی مسلمانان و سرپرستی آنان پس از خود تعیینش می کند و وی را پرچم راهنما ، پناهگاه جمع الفت و پاسدار خونهای ایشان می سازد و به اذن خدا او را مایة ایمنی آنان از تفرقه ، فساد و اختلاف و دور کردن مکر و فریب شیطان از آنان قرار می دهد ، بسیار بیندیشد. پس خدای عزّوجل ، از باب اتمام و اکمال و عزت فزایی اسلام و برای مصلحت مسلمانان ، پس از خلافت ، ولایتعهدی را مقرر داشت و به خلفای خویش الهام نمود که تأکید دارد ، وجود کسی که بعد از خود برای ادای این مهم گزین می کند ، مایة عظمت این نعمت (خلافت) و فراگیری عافیت (امت) باشد و بدین گونه خداوند ، مکر تفرقه افکنان ، دشمنان ، سخن چینان ، جدایی طلبان و فرصت جویان فتنه انگیز را در هم شکست.

از هنگامی که دور خلافت به امیرمؤمنان رسیده است ، وی همواره تلخی طعم ، سنگینی بار و سختی حمل آن را آزموده و آنچه بر متصدی امر خلافت از التزام به فرمانبرداری خدا و مراقبت در وظیفه ای که بر عهده او نهاد شده ، واجب بوده است امیر مؤمنان آن را دانسته و تن خود را رنجه و چشمش را بیدار نگاه داشته است و اندیشه اش را پیوسته در راه سرافرازی دین برانداختن مشرکان ، صلاح امت ، گسترش عدالت و بر پاداشتن اصول کتاب و سنت به کار بسته است و این همه او را از تن آسایی و آسودگی و زندگی مرفّه بازداشت . وی به آنچه خدا از او باز خواست می کند، آگاه بوده با عشق به اینکه در حالی به دیدار خداوند نائل آید که بر دین خدا و بندگان او دلسوز بوده و برای ولیعهدی و سرپرستی امت پس از خود بهترین کسی را که برای او مقدور بوده و از

ص:63

دیدگاه دین و پرهیزگاری و دانش ، سر آمد اقران و برای بر پاداشتن امر و حق خدا از دیگران امید آفرین تر است ، برگزیده و شب و روز به مناجات، از درگاه باری تعالی در این امر طلب خیر نموده و مسألت کرده است که آنچه مایة خرسندی و طاعت اوست به وی الهام فرماید و در جستجوی او (چنین فرد شایسته ای) در میان تمامی افراد دودمان خویش، اعم از فرزندان عبد الله بن عباس و فرزندان علی بن ابی طالب ، اندیشه و بینش خود را به کار بسته است . در خصوص آنان که حال و مذهب ایشان را می دانسته ، به همان علم خویش اکتفا کرده و پیرامون آنان که وضعشان برخود او روشن نبوده از راه پرس و جو و تحقیق ، نهایت کوشش و توان خویش را مبذول داشته است ، تا اینکه بر امور و احوال ایشان به تمام و کمال ، معرفت و یقین یافته و اخبار آنان را به مشاهده آزموده و احوالشان را به عیان سنجیده و آنچه را که از ایشان مکشوف نبوده ، با پرس و جو کشف کرده است. پس برگزیده و بِهْ گزین او ، پس از مسألت خیر از خداوند و رنجی که در ادای حق الهی در مورد بندگان خدا و کشور اسلام در میان افراد هر دو خاندان (علوی و عباسی) تحمل کرد «علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب» است ، زیرا که فضل کامل و دانش سود بخش و پرهیزگاری آشکار و پارسایی ناب و بی اعتنایی به دنیا و مردم پذیری او را به عیان دید و بر وی روشن شد که اخبار نیک دربارة او همواره متواتر و زبان همگان بر (بزرگواری) او متفق و سخن جملگی پیرامون او یکسان و فراگیر است

ص:64

و پیر و جوان و خُرد وکلان به فضل او معترفند. پس

این پیمان را منعقد کرد و خلافت بعد از خود را به او سپرد(1) در حالیکه اطمینان به خیر خدا دارد، زیرا خداوند می داند که وی برای او از خود گذشت و ایثار نمود و به (مصلحت) اسلام و مسلمانان نظر داشت و در صدد جلب سلامت و کسب ثبات حجت و رستگاری در روزی بود که مردم برای حضور در پیشگاه پروردگار جهانیان بر می خیزند. امیر مؤمنان فرزندان و خاندان و نزدیکان و سرداران و خدمتگزارانش را بدین امر فراخواند و آنان شادان و شتابان بیعت کردند، چه، می دانستند که امیر مؤمنان اطاعت خدای را بر علاقه به فرزندان خویش و دیگرانی که در خویشاوندی از او (علی بن موسی الرضا) نزدیک تر هستند ، مقدّم دانسته است ، از آنجا که نزد امیر مؤمنان (محبوب) و رضا بود، او را «الرضا» نامید.

پس شما ای زمرة افراد خاندان امیر مؤمنان و ای سرداران و سپاهیان

ص:65


1- عبد الله بحرانی صاحب کتاب عوالم العالم می گوید : استادم علامه مجلسی گفته است: ما اخبار کشف الغمة را از نسخه ای قدیمی و تصحیح شده گرفته ایم ، که اجازات عالمان گرامی بر آن بود و در این موضع از سند ولایتعهدی، در حاشیة آن نوشته شده بود : امام به قلم شریف خود زیر گفتار مأمون «و خلافت بعد از خود را...» جمله : «بل جعلت فداک = بلکه من فدایت گردم» را نوشته است و زیر نام خود ، این عبارت را مرقوم داشته است «وصلتک رحم و جزیت خیرا = رشته خویشاوند را پیوند دادی و پاداش نیک یافتی » و زیر کلمه «الرضا» به قلم مبارک خویش نوشته است : «رضی الله عنک و ارضاک و احسن فی الدارین جزاک = خدا از تو خرسند باشد و خرسندت بدارد و در هر دو سرا پاداش نیکت دهد» و در زیر ستایشی که مأمون از او کرده به قلم مبارک خود نوشته است : «اثنی الله علیک فاجمل و اجزل لدیک الثواب فاکمل = خدایت ستوده و نیکو داشته و پاداش نیکت بخشیده و کامل فرماید».

و عامّه مسلمانانی که در مدینه هستید، همگی با امیرمؤمنان و پس از او با علی بن موسی الرضا ، به نام و برکت او و برای حسن انجام وظیفة وی در دین خدا و ادای حق بندگان پروردگار بیعت کنید؛ بیعتی که دانسته و فهمیده دست های خود را به سوی آن دراز کنید و آغوش های خود را با دلی گشاده بر آن باز نمایید و به آنچه امیر مؤمنان از این کار اراده نموده واینکه طاعت خدا را ترجیح داده و به مصلحت خود شما در این کار نگریسته است ، دانا باشید و از خداوند بر آنچه در اجرای حق الهی بر ادای سرپرستی و علاقة شدید وی به رشد و خیر و صلاح شما به امیر مؤمنان الهام کرده است ، سپاسگزار باشید و امیدوار که نتیجة آن موجب جمع الفت و پاسداری خونها و پیوستن پراکندگیها و پرکردن رخنه های کارشما و افزایش نیروی دین و در هم

کوفتن دشمنان و استوار ساختن امور شما می گردد.

در فرمانبرداری از خدا و اطاعت از امیر مؤمنان بشتابید که اگر (در بیعت) شتافتید و خدا را سپاس داشتید ، ایمن هستید و - ان شاء الله بهرة خود را در این امر خواهید یافت.

روز دوشنبه هفت روز از ماه رمضان رفته ، سال دویست و یک هجری ، به دست خویش نوشت.

دستخط امام رضا علیه السلام بر سند ولایتعهدی

سپس مأمون به علی بن موسی علیه السلام نزدیک شد و به وی گفت: به

ص:66

خط خود بر پذیرفتن این پیمان چیزی بنویس و حاضران را به آنچه در ادای حق الهی و سرپرستی مسلمانان به انجام می رسانی ، گواه گیر.(1)

دستخط امام رضا علیه السلام بر پشت سند ولایتعهدی

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را که هر آنچه خواهد ، کُنَد و هیچ عامل تأخیر افکنی در برابر فرمان و هیچ سر تا بنده ای پیش قضای او وجود ندارد . هر نگاه دزدانه ای را می بیند و بر آنچه در سینه ها نهان است ، آگهی دارد و درود او بر پیامبر خویش محمد ، خاتم پیمبران و خاندان پاک و نیک نهاد او.

من علی بن موسی الرضا ، می گویم : امیر مؤمنان – که خدایش به استواری کمک کند و به رستگاریش توفیق دهد ، حق ما را که جز او نشناخت ، بشناخت. پس خویشاوندیهایی را که گسیخته بودند، پیوند داد و جانهایی را که نگران بودند ، ایمن ساخت ، بلکه آنان را که از دست رفته بودند ، زنده نمود و پس از آنکه نیازمند شده بودند توانگرشان ساخت ، در حالی که خرسندی پروردگار جهانیان را خواستار بود و پاداشی از دیگری نمی خواست. به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می دهد و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازد.

او (ولایت) عهد خویش و فرمانروایی بزرگ پس از خود را - در صورتی که باقی بمانم - به من وانهاد ، پس کسی که گره ای (پیمانی) را

ص:67


1- مأثر الانافة، 2 / 332.

که خداوند به بستن و محکم کردن آن امر فرموده ، بگشاید و رشته ای که خداوند ، استواری آن را می پسندد ، بگشاید، خداوند (برهم زدن) حریم (امن) او را آزاد ساخته ، تحریم شدة (خون) او را حلال کرده است ، چه، او بدین گونه حق پیشوا را ضایع کرده ، حرمت اسلام را شکسته است . چنانکه در گذشته این کار صورت گرفت (حرمت و صایت رسول خدا نگهداشته نشد) و شخص وصی بر آن نابکاریها و اعمال خلاف ، شکیب ورزید و پس از آن هم در روزگار قدرت، بدان نپرداخت ، از بیم آنکه مباد تفرقه ایجاد شود و

آیین اسلام به سستی روی نهد و رشته وحدت و اتحاد مسلمانان بگسلد. زیرا اندیشه های روزگار جاهلیت در مغز ها باقی بود و بدان نزدیک و قریب العهد بودند و منافقان کمین کرده ، در راه یافتن فرصت نشسته بودند تا دستاویزی بیا بند و شرّی به پا کنند.

من خدا را اگر (مأمون در ظاهر هم) سرپرستی مسلمانان را به من سپرد و خلافت خویش را به عهده ام نهاد ، بر خود گواه می گیرم که میان مردم عموماً و میان فرزندان عباس بن عبد المطلب خصوصاً بر اساس فرمانبرداری خداوند و سنت پیامبر او رفتار کنم ، خونی نریزم و ناموسی و مالی را مباح نشمارم ، مگر آن خونی که حدود خداوند ریختنش را معین کرده و قوانین او آن را مباح شمرده است و اینکه در برگزیدن شایستگان ، نهایت سعی و توان خویش را به کار زنم . من بدین وسیله بر خود عهدی استوار بستم که خدا مرا به سبب آن باز می پرسد ، چه، خدای عزّوجل می فرماید : )وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا(.(1)

ص:68


1- «به عهد {خود} و فا کنید، که از عهد پرسیده خواهد شد». اسراء / 34.

اگر چیزی نو آورم ، یا (آیینی را) تغییر دادم یا (در دین) تبدیلی نمودم سزاوار هلاکت و در معرض عقوبت باشم. از خشم خداوند بدو پناه می برم و در توفیق طاعت و دور ماندن از گناه و عافیت خود و مسلمانان نیز بدو دل بسته ام. (هر چند دو کتاب) جفر و جامعه بر خلاف این (امر) دلالت دارند و من نمی دانم که بر من و شما چه خواهد رفت و حکمی جز حکم خدا نیست که بر حق حکم می راند و خود بهترین جدا کنندة (حق از باطل) است.

لیکن من فرمان امیر مؤمنان را پذیرفتم و خرسندی او را ترجیح دادم و خداوند من و او را مصون نگاه دارد و خدا را در این امر بر خود گواه گرفتم و گواهی خداوند مرا بس.

با حضور امیر مؤمنان - که خدایش پایدار بدارد – و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیی بن اکثم و عبد الله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان در ماه رمضان سال دویست و یک به خط خود نوشتم.

نوشته شاهدان در سمت راست : گواهی داد یحیی بن اکثم بر مضمون پشت و روی این نوشته و او از خدا مسألت دارد به برکت این عهد و پیمان به امیر مؤمنان و عموم مسلمانان خیر دهدو در تاریخی که در پیمان نامه قید شده است به خط خویش ( این گواهی را) نگاشت.

عبد الله بن طاهر بن حسین، گواهی خود را بر این پیمان به تاریخ وقوع آن ثبت کرد. گواهی داد حماد بن نعمان به مضمون پشت و روی این (پیمان نامه) و به تاریخ وقوع آن به خط خود نوشت. بشر بن معتمد نیز به همین گونه شهادت می دهد.

ص:69

نوشتة شاهدان در سمت چپ : امیر مؤمنان - که خدای بقای وجود او را طولانی فرماید - خواندن این صحیفه را که پیمان نامه می باشد، مقرر داشت. امیدواریم که این پیمان نامه - پشت و رویش را - به حرم سرور ما پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) میان روضة منوره و منبر برسانیم ، در حضور تمام حاضران که به رؤیت و گوش بزرگان بنی هاشم و دیگر والیان و لشکریان پس از به جا آوردن شروط

بیعت بر آنان ، برسد که امیر مؤمنان با آن حجت را بر تمام مسلمانان واجب ساخت و شبهه ای را که نادانان به اعتراض عنوان می کردند ، باطل نمود که : «خداوند هرگز مؤمنان را بدین حالت که شما در آنید ، وانگذارد».

فضل بن سهل به فرمان امیرمؤمنان به تاریخی که در آن مرقوم است، نوشت(1).

مأمون نامة (الحباء و الشرط) را برای فضل بن سهل می نویسد، اینک متن آن نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

این نوشته و شرطی است از عبد الله مأمون ، امیر مؤمنان و ولیعهد او

ص:70


1- کشف الغمه ، 2/333 ، بحار الانوار ، 49 / 148 ح 25 ، حلیة الابرار ، 2/ 333 ؛ اثبات الهداة ، 6/ 143 ، ح 163 ؛ اتحاف بحب الاشراف ، 165، الفصول المهمّه ، 239؛ نور الابصار، 172 ؛ وسیلة النجاة ، 387 ، تذکرة الخواص ، 361 ، الفخری ، 161، صبح الاعشی، 9/365 ، التدوین، 4/51 همگی این نویسندگان ، بخشهای پراکنده ای را با اختلافی اندک آورده اند، احقاق الحق نیز این سند را از کتابهای یاد شده آورده است: 12 /355 وصص : 378 – 383 و در جلد 19 / 567 این سند را از اتحاف باز گو کرده است.

علی بن موسی برای ذوالریاستین فضل بن سهل در روز دوشنبه هشتم ماه رمضان سال دویست و یکم (قمری) و آن روزی است که خداوند منّان کار خلافت امیر مؤمنان را تمام و استوار ساخت و پیمان ولایتعهدی را ببست و مردمان را لباس سبز رنگ ، به خلعت پوشانید و به آرزوی خویش در صلاح ولی خود و پیروز شدن بر دشمن رسید.

ما تو را ای فضل بن سهل دعوت کردیم در این روز به چیزی که بعضی از پاداش تو در آن است ، چه ، تو حق پروردگار و فرستادة او ، نیز حق امیرمؤمنان و ولیعهد او علی بن موسی و حق بنی هاشم را گزاردی، که به سبب آن صلاح دین و سلامت از تفرقة مسلمانان امید می رود ، تا اینکه نعمت بر ما و همة مسلمانان ثبات یافت . سبب دیگر آن ، کمک و یاری تو به امیر مؤمنان مأمون در بر پاداشتن دین و سنت و اظهار دعوت دوم و ترجیح بهتر و قلع و قمع شرک و شکستن بتها و از بین بردن یاغیان و گردنکشان است و دیگر کارهایی که از تو در شهرها شهرت یافت ، از جمله : بر کنار کردن امین ، خلیفة مخلوع ، نیز آنکه به اصفر نامیده می شد و کنیه اش ابوالسرایا بود و آن دیگری که او را مهدی می نامیدند که همان محمد بن جعفر بن محمد طالبی نسب است و ترکان خلجی و در طبرستان ، حکام آن سامان تا هرمز بن شروین و در دیلم و والی آنجا و در کابل و سلطانش مهورس و سلطان دیگرش اصفهبذ و برکناری ا بن بَرم و در جبال ، بدار بنده و غرشستان و غور و اصناف آن و در خراسان ، خاقان و ملون صاحب جبل تبت و در کیمان و تغرغر و در ارمینیه و حجاز و یا صاحب سر یر و صاحب خزر و در مغرب و نبردهای دیگر که تفصیل آن در

ادارة تاریخ و وقایع، ثبت شده ، مضبوط است.

ص:71

آن مواجبی که برای تو مقرر داشتیم و تو را به آن دعوت نمودیم که معونة تو باشد ، به مبلغ یکصد هزار درهم است و ده میلیون درهم در آمد از جواهر ، افزون بر آنچه خلیفه به تو از پیش بخشیده بود و البته قیمت یکصد هزار هزار درهم جواهر ، نزد ما اندک تر است از آنچه تو استحقاق آن را داری و تو همانند این اموال را زمانی که امین به تو داده بود و انهادی و خدا و آیین او مقدم داشتی و اینکه تو از امیر مؤمنان و ولیعهدش تشکر و قدر دانی نمودی و از اموال بسیار که اجر و حقوق تو بود ، گذشتی و آن را به مسلمانان و اگذاردی ، تا امور مالی آنان رونق گیرد و بیت المالشان فزونی یابد و دیگران رابر خود مقدم داشتی.

اکنون از ما در خواست خصلتی کردی که ذاتاً بدان راغب بودی و در شأن تو بود (یعنی وزارت) و از بی رغبتی تو به دنیا و کنار جویی تو از این مردمان ، تا آن اندازه که برای آن کس که در کوشش تو تردید داشت که آیا برای دنیاست یا آخرت ، یقیین حاصل شد که به راستی تو زاهدی و همة سعی و کوششت برای آخرت است ، نه دنیا . پس از مانند تویی در هیچ حال بی نیازی نیست و مانند تویی هرگز نباید خواسته اش ا عتنا نگردد و رد شود ، هر چند خواسته ات ما را از بسیاری نعمتها دور دارد، حال آنکه به عکس، خواسته ات ما را به نعمتهای بسیاری می رساند و هزینه های سنگینی را از دوش ما بر می دارد و از آن می کاهد و حجت را بر کسی که می پندارد تو به طمع دنیا آن مقام را خواسته ای نه برای آخرت، تمام می کند.

اینک خواستة تو را اجابت می کنیم و آن همان پُستی است که تو در خواست کرده ای با عهد و میثاق با خدا با این تأکید که دگرگونی و

ص:72

تغییر در آن نیست و نخواهد شد و بدون از دست دادن هیچ زمانی ، امر را به تو تفویض نموده، تو را بدان مقام منصوب کردیم . هر چه را که می خواهی انجام ده ، چه، کسی را یارای آن نیست که تو را از آنچه اراده کرده ای ، باز دارد و یا تو را به آنچه ناپسند می داری ، و ادار نماید . آنچه را که از خود دور می داریم ، از تو نیز دور می داریم و چنانچه برای رفع خستگی چند گاهی بیاسایی ، باز گرامی هستی و پاداش داری و بدنت هم حق آسایش دارد و باید آن را گرامی بداری.

سپس آنچه را که اکنون به تو عطا کردیم و تو آن را به دیگران بخشیدی ، به تو در آن مدت استراحتت ادا خواهیم کرد و همچنین برای برادرت حسن بن سهل ، آن مقدار که حقوق تو مقرر شده بود، ما هیانه قرار دادیم ، با نیمی از حقوقی که قبلاً از ما می گرفت . این (حقوق) یکی به احترام توست و دیگری به سبب آن است که او در مبارزه با سرکشان و طاغیان ، بذل جان نمود و دوبار عراق را فتح و جماعت شیطان صفتان را پرا کنده کرد تا دین قوت گرفت و آتش جنگهای پی در پی فرو نشست و با نفس خود و خاندانش ما و همه فرماندهان و سیاستمدارانی را که از دوستان حق بودند نگاه داشت.

خدا، فرشتگان و شایستگان خلق و همه آن کسان را که با ما بیعت کردند و پیمان وفای به عهد بستند، شاهد می گیریم بر آنچه در این نوشتار و فرمان مرقوم گشته و خدا را بر خود ضامن گرفته ، وفای به عهد را بر خود واجب می شمریم ، بدون استثناء به چیزی که آن را در باطن یا ظاهر نقض کند. مؤمنان ، پایبند قرار دادشان هستند و عهد و پیمان امری است مسؤولیت آور و مورد باز خواست خواهد بودو سزاوارترین مردم در وفای

ص:73

به عهد ، کسانی هستند که خود از مردم خواستار وفای به عهد می باشد و خود توان ادای آنچه را بدان پیمان بسته اند ، دارند.

خداوند تبارک و تعالی می فرماید: )وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا الایْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ((1) ، (2).

مجلس پذیرایی و گرامیداشت (10/ رمضان / 201 ه- .ق ، پنجشنبه 1 / آوریل / 817 م )

قصر خلافت عباسی ، شهر مرو: پس از آن که بیعت پایان پذیرفت و مأمون از پیروزی نقشة خویش مطمئن گردید ، باید فرماندهان بنی عباس و نیز علویان را برای عدم عصیان آنها پاداشی می داد. او وزیر خود، فضل بن سهل را بر آن داشت تا برای گرامیداشت فرماندهان بنی عباس و علویان مجلسی بر پا دارد و شاعران و سخنرانان را برای حضور در آن فرا خواند.

«سپس مأمون پس از چهار روز در جایگاه خویش نشست و مردمان را اجازه داد تا وارد شوند، امام رضا علیه السلام در همان جایی که با او بیعت شد،

ص:74


1- «وچون با خدا پیمان بستید ، به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای [خود را] پس از استوار کردن آنها مشکنید ، با اینکه خدا را بر خود ضامن [و گواه] قرارداده اید ، زیرا خدا آنچه را انجام می دهید می داند» نحل / 91.
2- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا، 2 / 154 ، ح23 ؛ علامه مجلسی ، بحار الانوار ، 4 / 262، ح 10 و 49 / 157 ، ح 1.

نشسته بود و فضل نیز میان مأمون و امام رضا علیه السلام بر صندلی خویش تکیه زده بود. عباس بن مأمون در سمت چپ پدرش بر بالشی تکیه زده بود و محمد بن جعفر در ابتدای صف سمت چپ و عبد الله بن حسن بن عبد الله بن عباس ابن علی بن ابی طالب علیه السلام در سمت راست و پایین تر از اسحاق بن موسی ابن عیسی بن محمد بن علی بن اسماعیل بن عبد الله بن عباسی در کنار عبد الله بن حسن بن فضل نشسته بود و عبد الصمد نیز پس از او جای گرفته بود. سپس باقی طالبیان و عباسیان وارد شدند و پایین تر از ایشان در ایوان ، چسبیده به آنان نشستند.

برای مردمان ، آنگونه که رسم بود، دو سفره گستردند و پولها آوردند و آنها را در همیانها ریخته میان قصر نهادند. سپس سخنرانان ، سخن را ندند و شاعران شعر سرودند و بزرگی خلیفه در اشعاری که دربارة او بود، یاد کردند و بزرگی علی بن ابی طالب را نیز ، بر زبان آوردند.

سپس ابوالعباد در انتهای ایوان از جای بر خاست و از عباس بن مأمون شروع کرد. عباس برخاست و به پدر خویش نزدیک شده، دست او را بوسید ، مأمون نیز به او فرمان داد تا بنشیند سپس ابوالعباد محمد بن جعفر بن محمد را آواز داد ، او بر نمی خاست ، فضل به او اشاره کرد که بر خیز. محمد برخاست و پیش رفت تا اینکه به مأمون نزدیک شد و ایستاد لیک دست او را نبوسید و آنگاه به سوی نگهبان او رفت . رسم آنان چنین بود ، سپس او را گفتند : بر گرد و پاداش خویش را بستان وهنگامی که

به میانة ایوان رسید، مأمون ندا در داد: ای ابو جعفر! به جای خویش بر گرد، او نیز باز گشت.

سپس ابوالعباد ، علویان و عباسیان را یکی پس از دیگری ، فرا

ص:75

می خواند و آنان پاداش خویش را می گرفتند ، تا آنکه مجلس به پایان رسید.(1) محمد بن جعفر ، شصت هزار دینار گرفت و عبد الله بن حسن ، عیسی بن یعقوب، عبد الصمد بن علی ، اسحاق بن موسی و عیسی نیز شصت هزار دینار. علی بن حسن وزیر علوی چهل هزار دینار و اسماعیل بن موسی و دیگر طالبیان هر کدام سی هزار دی-نار گرفتند.(2)

برخی رخدادهای مجلس پذیرایی وگرامیداشت

1 – مدائنی از راویان خویش ، روایت می کند : هنگامی که امام رضا علیه السلام در خلعت ولایتعهدی جلوس کرد ، سخنرانان و شاعران در حضور او به سخنرانی و شعر سرایی پرداختند و پرچمها بر فراز سر او به حرکت در آمدند . یکی از کسانی که در آن مجلس حاضر بود و از نزدیکان امام رضا علیه السلام به شمار می آمد ، می گوید : در آن روز در حضور امام بودم ، او به من نگریست و من از آنچه روی داده بود، شادمان بودم ، امام به من اشاره کرد که نزدیک آی، من نزدیک تر آمدم و او آنگونه که کسی نشنود ، به من فرمود : بدین کار دل خوش مدار و شادمان مشو ، چه، این کار سرانجامی ندارد.

شیخ صدوق به سند خویش از ا بن ابی عبدون ، از پدرش ، روایت می کند : هنگامی که مأمون با امام رضا علیه السلام بر ولایتعدی بیعت کرد ، او را

ص:76


1- طبرسی در اعلام الوری ص321 می گوید : سپس ابو عباد ، علویان و عباسیان را یکی پس از دیگری فرا می خواند و آنان پاداش خویش را می گرفتند ، تا آنکه مجلس به پایان رسید.
2- ارشاد شیخ مفید ، شرح اخبار قاضی نعمان.

در کنار خویش نشاند . سپس عباس خطیب بر خاست و به نیکویی سخن گفت و سخنان خویش را با این بیت به پایان رساند:

لا بد للناس من شمس و من قمر

فأنت شمس و هذا ذلک القمر

مردمان ناگزیر باید که خورشید و ماه داشته باشند ، پس تو آن خورشیدی و این آن ماه است.

پایان مراسم (11/ رمضان / 201 ه- - جمعه 2 / آوریل817م)

مرو – قصر خلافت عباسی: پس از بیعت ، مأمون اموالی را برای بزرگداشت ، به

فرماندهان ، شاعران و سخنرانان بخشید و پس از گذشت یک روز از جشن بزرگداشت ، مأمون از امام رضا علیه السلام خواست پس از نماز جمعه در جایگاه او نشیند . امام علیه السلام روز جمعه ، پس از نماز در جایگاه مأمون نشست و مردمان همانگونه که بر مأمون وارد می شدند ، بر امام نیز وارد شدند(1) ، حال آنکه مأمون بنا به عادتی که هر جمعه داشت ، سراغ باده نوشی رفت.(2)

هنگامی که مجلس امام رضا علیه السلام پایان پذیرفت ، آن حضرت به خانة

ص:77


1- شرح اخبار قاضی نعمان.
2- در کتاب التاج فی اخلاق الملوک ، ص 151 ، آمده است : مأمون در ابتدای خلافت خویش ، سه شنبه ها و پنجشنبه ها باده می نوشید ، سپس از سال 215 که به سوی شام رفت، تا روزی که جان سپرد ، به شر بخواری خو گرفته بود و پیوسته شراب می نوشید.

خویش باز گشت ، در حالیکه عرق کرده بود و غبار بر او نشسته بود. امام رضا علیه السلام دست خویش به آسمان بالا برده ، فرمود : «بارخدایا ! اگر گشایش من از رنجی که در آنم ، به مرگ من است، مرگم را همین ساعت برسان». امام علیه السلام پیوسته اندوهگین و غمزده بود تا اینکه به شهادت رسید.(1)

مأمون فرمان داد قصر را آذین ببندند و به نام امام علیه السلام سکه ضرب کنند نقش درهمهایی که در روزگار امام رضا علیه السلام به فرمان مأمون ضرب شد ، بنابر آنچه صاحب کتاب (مطلع الشمس) آورده و دانشمندان و مجتهدان را بر آن به گواهی گرفته و آنان سخن او را با نوشته های خویش تأ یید مهر کرده اند ، به خط کوفی و نیز به خط نسخ بوده است. نقش سکه ها که به خط نسخ نوشته شده بود ، اینگونه بود که بر یک روی سکه در وسط هفت سطر به این صورت نگاشته شده بود.

الله

محمد رسول الله

المأمون خلیفة الله

مما امر به الامیر الرضا

ص:78


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا ، 2 / 15 ، ح 24؛ حر عاملی ، وسائل الشیعه، 2/ 659 ، ح 3 ؛ مجلسی ، بحار الانوار، 49/ 140 ، ح 13 و 82 / 177 ، ح 17 در شرح این حد یث باید گفت: در بعضی شرایط، آرزوی مرگ جایز است و احتمال دارد این سخن امام برای از میان بردن گمانی است که برخی نادان باشند که می پنداشتند او از نزدیکی ؛ با مأمون شادمان است و به کارهای او خشنود می باشد و توقع و لایتعهدی او را داشته است.

ولی عهد المسلمین علی بن موسی

بن علی بن ابی طالب

ذوالر یاستین

و بر روی دیگر سکه در چهار سطر اینگونه نوشته شده بود

لا اله الّا

الله وحده

لا شریک له

المشرق

و بر یک روی درهم به شکل دایره نوشته شده بود:

«محمد رسول الله هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون»

و در دیگر روی در هم به صورت دو دایره بیرونی و داخلی نوشته شده بود:

بسم الله ضرب هذا الدرهم بمدینة اصفهان سنة اربع و مائتین

و بر دایره بیرونی نوشته شده بود:

فی بضع سنین لله الامر من قبل و من بعد یومئذ یفرح المؤمنون.(1)

ص:79


1- حسن الامین ، الرضا و المأمون و ولایة العهد ، ص 133.

ص:80

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109