سرشناسه : حکیم، محمدباقر، 1939 - 2003م.
عنوان قراردادی : المجتمع الانسانی فی القرآن الکریم . فارسی
عنوان و نام پدیدآور : جامعه انسانی از دیدگاه قرآن کریم/ محمدباقر حکیم؛ ترجمه موسی دانش.
مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1387.
مشخصات ظاهری : 492 ص.
شابک : 49000 ریال 978-964-971-112-6 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. [489] - 492؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : قرآن و اجتماع
موضوع : اسلام و مسائل اجتماعی
شناسه افزوده : دانش، موسی، 1337 - ، مترجم
شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی
رده بندی کنگره : BP103/4/ح8م3041 1387
رده بندی دیویی : 297/159
شماره کتابشناسی ملی : 1134540
ص:1
ص:2
پیشگفتار مترجم··· 9
شهید سید محمد باقر حکیم··· 10
مقدمه ناشر (متن عربی)··· 15
پیش درآمد··· 17
باب اوّل: جانشینی انسان
پیش درآمد··· 37
فصل اول: معنای جانشینی و دلایل آن··· 42
فصل دوم: روند جانشینی از آفرینش تا هبوط··· 75
باب دوم: جامعه انسانی و پیدایش آن
فصل بندی پژوهش··· 93
تعریف جامعه··· 93
شعب و قبیله··· 96
تفاوت میان واژه های امت و قوم··· 101
واژه ترجیحی··· 101
فصل اول: عناصر جامعه انسانی··· 102
فصل دوم: وحدت فطری و اختلاف ابتدایی··· 109
دیدگاههای مطرح در تفسیر مرحله یکپارچگی··· 110
مسؤولیت، رابطه ای است که دو مرز دارد:··· 117
اسلام و دموکراسی··· 117
ص:3
انتقادهایی بر اندیشه علاّمه··· 124
نظریه های وحدت و اختلاف··· 125
وجود دین در دو سطح··· 127
نتیجه··· 128
تعادل و رحمت الهی··· 134
هوس عامل اصلی اختلاف··· 135
باب سوم: اثر گذاری هوس و دین بر جامعه
فصل اول: هوس و تأثیر آن بر پیدایش اختلاف··· 139
اثر گذاری هوس بر عناصر وحدت··· 140
اثرگذاری هوس بر عناصر وحدت··· 142
دخالت وحی الهی برای درمان حالت شرک··· 151
پدیده های شرک اجتماعی··· 153
نمادهای بی مسؤولیتی··· 182
تصویر قرآنی از ابعاد ستمگری··· 198
نظریه شهید صدر··· 206
فصل دوم: درمان اختلاف از طریق دین و شریعت··· 210
پیش درآمد··· 210
جستار نخست: رشد اختلاف اجتماعی··· 214
ضرورت انقلاب··· 222
مقایسه میان دو پایه اول و دوم··· 228
جستار دوم : شریعت و رهبری··· 229
رسالت و رسول··· 229
ضرورت عصمت··· 231
عوامل انقلاب دینی··· 232
چکیده ارکان انقلاب دینی··· 234
باب چهارم: نظریه قرآن درباره حرکت تاریخ
فصل اول: عوامل اثر گذار در حرکت تاریخ··· 239
پیش درآمد··· 239
ص:4
عوامل اثرگذار در تاریخ··· 239
آینده عامل حرکت در تاریخ··· 240
محتوای درونی انسان: اندیشه و اراده··· 241
محتوای درونی انسان و اثرگذاری آن بر روبنا··· 242
جدایی ناپذیری محتوای درونی و برونی از یکدیگر··· 244
آغاز از محتوای درونی··· 248
خدا و آرمان··· 252
فصل دوم: انواع آرمان··· 255
نوع اول: آرمان تکراری··· 255
سلطه شهوت، عاملی دیگر··· 261
آرمان تکراری عامل چند دستگی··· 262
اقدامهای تاریخ درباره جامعه پراکنده··· 265
نوع دوم: آرمان محدود··· 268
خطا در گزینش آرمان محدود··· 270
خطای گسترش افقی··· 270
خطای گسترش عمودی··· 271
رابطه آرمان تکراری و محدود··· 274
مراحل تحوّل یافتن آرمان محدود به تکراری··· 275
نوع سوم: آرمان نامحدود··· 280
عصمت و پایداری پیامبران··· 285
اصول پنجگانه دین··· 288
باب پنجم:دین و روابط اجتماعی
سرآغاز··· 293
فصل اول:دین و رابطه انسان با طبیعت··· 294
فصل دوم:دین و رابطه انسان با انسان··· 302
مشکل کشمکش میان توانمند و ناتوان··· 302
زمینه روابط جنسی و خانوادگی··· 303
زمینه اقتدار و جایگاه اجتماعی··· 305
حلّ مشکل درگیری میان توانمند و ناتوان··· 307
ص:5
راه حلهای مادّی و بشری برای درگیری توانمند و ناتوان··· 310
نقد راه حل مارکسیستی··· 311
نقد راه حل سرمایه داری··· 316
فصل سوم:دین و روابط متقابل اجتماعی··· 319
تأثیر متقابل انسان با انسان و انسان با طبیعت··· 319
تفسیر غیبی و تفسیر ارادی رابطه متقابل··· 323
نشانه های چند دستگی در جامعه فرعونی··· 325
چکیده··· 333
باب ششم:وحدت نهایی دینی
پیش درآمد··· 337
مراحل تاریخ جامعه انسانی··· 337
فصل اول:پایه های وحدت الهی··· 342
وحدت و اصل حق و عدالت··· 351
حق··· 351
قسط و عدالت··· 353
ضمانتهای اجرایی··· 354
امتیازات شریعت اسلامی··· 357
وحدت امت و جامعه··· 362
منظره هایی از وحدت امت··· 365
مسؤولیتهای نبوت و امامت··· 369
تفاوت میان نبوت و امامت··· 370
فصل دوم:حکومت اسلامی··· 376
فصل بندی جُستار··· 376
جستار نخست··· 376
رکن نخست: درونمایه حکومت اسلامی··· 378
مقام قانونگذاری··· 378
احکام حکومتی··· 379
مکانیسم قانونگذاری··· 381
ضمانتهای اجرایی··· 382
ص:6
مقام اجرایی··· 383
مقام قضایی··· 385
رکن دوم: ویژگیهای فرمانروای اسلامی··· 386
فرمانروایی یا امامت··· 388
سختگیری در ویژگیهای رهبری··· 389
ویژگیهای فرمانروا··· 390
رکن سوم: نقش امّت در حکومت··· 400
جستار دوم: نقش حکومت اسلامی در جامعه انسانی··· 404
نقش حکومت اثر گذاری است نه اثرپذیری··· 407
مسؤولیت حکومت در برابر تکامل انسانی··· 409
تجربه و نقش حکومت در تغییر اجتماعی··· 410
پیامد دادن نقش سترگ به حکومت··· 411
جستار سوم: ویژگیهای حکومت اسلامی··· 413
نیاز به آیین الهی··· 424
تأکید قرآن بر شریعت··· 426
مصداقهای اجرای شریعت··· 432
فصل سوم:شیوه تحقق بخشیدن وحدت جامعه··· 434
پایه های تحقق بخشیدن وحدت··· 435
ابزار تحقق یافتن وحدت··· 436
فصل چهارم:دستاوردها و آثار··· 463
روابط اجتماعی··· 466
یگانگی خدا و پرستش او··· 473
شناخت و حقیقت··· 476
ارزشها و روح معنوی··· 480
نظام و قانون··· 482
حکومت اسلامی و حفظ نظام··· 483
نظارت امت و حفظ نظام··· 485
فهرست منابع··· 489
ص:7
ص:8
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
تاریخ بشر همواره صحنه نبرد حق بر باطل و ستیز رهروان خط سرخ هابیل با پیروان قابیل بوده و بدین سبب، در برابر هر ابراهیم، نمرودی و در برابر هر موسی، فرعونی قرار داشته است. در این میان، تنها پیامبران، امامان اهل بیت علیهم السلام و وارثان آنان یعنی عالمان دینی بودند که هماره از آیین الهی و ارزشهای آن دفاع می کردند و با ستمگران به
ستیز بر می خاستند و در این راه، حتی از نثار جان و مال دریغ نمی ورزیدند.
خطّ عالمان حقیقی و برجسته شیعه، خط سرخ شهادت است که همان خطّ آل محمد و علی است و تاریخ پرافتخار تشیع گواه بر این ادّعاست. چرا که عالمان سترگی را می بینیم که با آرامش، افتخار، و ایمان استوار در پهنه دفاع از مکتب تشیع و ارزشهای
دینی و انسانیت، گام نهادند و قلم و جان را یکسره بر سر آن سودا کردند. از جمله این
عالمان بزرگ، می توان از شهید اوّل، شهید ثانی، شهید ثالث و در سالهای اخیر از شهید
مرتضی مطهری و شهید بهشتی در ایران و شهید سید محمد باقر صدر و شهید سید محمد باقر حکیم در عراق نام برد و در یک سخن: اینان اندیشمندان و نویسندگان نام آوری بودند که با قلم و اهدای خون خود به یاری دین خدا برخاستند و در این جا وقتی که مُرکَّبِ صاحب قلم با خون او درهم می آمیزد، آن چنان موجی در جامعه ایجاد
می کند که مردم را از خواب غفلت بیدار می کند و طومار زندگی ستمگران را درهم می پیچد.
ص:9
شهید سید محمد باقر حکیم:
آیة اللّه سید محمّد باقر حکیم فرزند مرحوم آیة اللّه العظمی سید محسن طباطبایی حکیم، مرجع عالیقدر شیعه است. او در 25 جمادی الاولی، سال 1358ه . ق دیده به جهان گشود و در سایه حمایت پدربزرگوار و برادران فاضل خود پرورش یافت و در بیت علم وتقوا نشو و نما کرد.(1) خلاصه سخن این که وی عضو برجسته «آل حکیم» است و آل حکیم با شایستگیها، مبارزه ها و فداکاریهایی که از خود نشان داده و شهیدانی که در
راه خدا تقدیم کرده، به نام آل علم و فضیلت، خاندان ستیزه گر با ستمگران و قبیله عشق
و شهادت معروف شده است. وی در سنّ دوازده سالگی وارد حوزه علمیه نجف اشرف شد و پس از اتمام دوره سطوح عالیه، به مرحله درس خارج گام نهاد و در نزد پدر بزرگوارش و نیز آیة العظمی خویی و آیة اللّه العظمی شهید صدر تلمذ کرد.
آن گاه به تدریس در حوزه علمیه پرداخت و پس از مدّتی از وی دعوت شد که در دانشکده اصول دین در بغداد تدریس کند. وی این دعوت را پذیرفت و یازده سال تا هنگامی که این دانشکده به دست دژخیمان بعثی برچیده شد، به تدریس در رشته های علوم قرآنی و فقه مقارن پرداخت.
آیة اللّه شهید سید محمد باقر حکیم، افزون بر این که فقیه و استاد دانشگاه بود، سیاستمداری برجسته و مجاهدی نستوه شمرده می شد و از همین رو فعالیتهای چشمگیر اجتماعی و سیاسی داشت. پس از رحلت پدر بزرگوارش، به منظور ادامه فعالیتهای سیاسی و با هدف گسترش روح اسلام خواهی و فداکاری در میان مردم و ستیز با دستگاه ستمگر و فاسد حاکم در بغداد به استاد خود، آیة اللّه العظمی شهید سید محمد باقر صدر پیوست. وی بارها در عراق دستگیر، زندانی و شکنجه شد. پس از شهادت شهید صدر، برخی از مراجع تقلید و علما به وی پیشنهاد کردند که به منظور
حفظ جان خویش عراق را ترک کند. از این رو پس از گذشت دو ماه از شهادت شهید صدر، عراق را ترک کرد و عازم سوریه شد و پس از سه ماه اقامت در سوریه، به کشور جمهوری اسلامی ایران آمد.
ص:10
آیة اللّه حکیم در ایران رسما علیه رژیم خودکامه و فاسد حاکم عراق، اعلان جهاد کرد و به نبرد سیاسی و نظامی ضد این رژیم پرداخت. او پس از تشکیل مجلس اعلای عراق به عنوان سخنگوی این مجلس برگزیده شد پس از مدتی ریاست آن را برعهده گرفت و همچنین، برای نخستین بار گروه نظامی «سپاه بدر» را سامان داد که هزاران تن از
مجاهدان عراقی را در خود جای می داد و این سپاه ضربات سختی بر پیکر پوسیده رژیم بعثی وارد کرد.
آیة اللّه مجاهد سید محمد باقر حکیم پس از فروپاشی رژیم بعثی و اشغال عراق از سوی آمریکا و انگلیس، در میان استقبال گرم مردم عراق به کشورش بازگشت و در آن روزهای سخت و نبود امنیت، امامت نماز جمعه شهر مقدس نجف اشرف را بر عهده گرفت. او در یکی از جمعه ها پس از آن که خطبه های نماز جمعه را گزارْد و نماز را با
دهان روزه به جای آورد از حرم علوی بیرون می آمد که ناگهان صدای انفجار وحشتناکی در فضا پیچید ونجف را تکان داد و آیة اللّه سید محمد باقر حکیم به شهادت رسید. منبع
انفجار، هفتصد کیلوگرم مواد منفجره ای بود که به منظور کشتن آیة اللّه حکیم در دو ماشین جاسازی شده بود.
کتابی که فرا روی شماست از مهمترین عوامل جاودانگی آن شخصیت بزرگ، اندیشه ها و آثار علمی اوست. علامه شهید سید محمد باقر حکیم که جانش را در راه خدا داد، اگر چه با شهادت خویش چونان دیگر شهیدان مانایی و جاودانگی یافت، لیک این نیز گفتنی است که آثار علمی بر جای مانده، از این متفکر اسلامی شخصیتی پایاتر و
ماندگارتر می سازد. او از شاگردان شهید صدر بود و در حوزه های درس او، همچون درس تفسیر ایشان شرکت می کرد و چه شاگرد شایسته ای که هم درسهای نظری قرآن را از استادش آموخت و مفسّر و استاد علوم قرآنی شد و هم درسهای عملی را از وی فرا گرفت و همانند استاد سترگ خویش شربت شهادت در کام کشید.
آیة اللّه حکیم آثار قرآنی فراوانی از خود بر جای نهاده که کتاب: «المجتمع الانسانی فی القرآن الکریم» و برگردان آن به فارسی با عنوان: «جامعه انسانی از دیدگاه قرآن کریم» که هم اینک فراروی شماست از آن جمله است. نویسنده این کتاب که روش تفسیر موضوعی را فراپیش گرفته است، یکی از مهمترین گزاره های قرآنی، یعنی «جامعه انسانی» را
ص:11
پژوهیده است و درباره ابعاد گونه گون عقیدتی، اجتماعی، تاریخی و اخلاقی این جامعه همچون آغاز پیدایش انسان، آغاز تشکیل جامعه انسانی، روند تکامل آن، اندیشه ای که جامعه صالح باید از آن پیروی کند، سرانجام این جامعه و عواملی که این جامعه را به سوی کمال سوق می دهد، سخن می گوید. همچنین، مسأله امامت و رهبری، تشکیل حکومت اسلامی، ایجاد وحدت در میان امت اسلامی و دستاوردهای این حکومت، از مطالبی است که نویسنده روانشاد بدان پرداخته و با تسلطی که بر تفسیر آیات قرآنی دارد، دیدگاه قرآن درباره هر کدام از این مسائل را بیان می دارد.
این کمترین، گذشته از آن که در شمار طلاب حوزه علمیه نجف اشرف بودم و سالها افتخار اقامت در جوار پاک مولای پرهیزکاران امام علی علیه السلام را داشتم و آیة اللّه سید محمد باقر حکیم را بارها از نزدیک زیارت کرده و به ایشان ارادت داشتم، به دو دلیل برگردان این کتاب به زبان فارسی را برگزیدم:
اوّل: پس از مطالعه کتاب «المجتمع الانسانی فی القرآن الکریم» دریافتم که کتابی است علمی و در نوع خود بی نظیر که یکی از موضوعات مهم امروز، یعنی «جامعه انسانی» را به خوبی کاویده و دیدگاه قرآن درباره آن را استنباط کرده و در دسترس قرار داده است.
دوم: مرحوم شهید حکیم از معدود عالمانی است که به آنچه آموخت و نوشت، عمل کرد، چه، وی برای پایبندی به احکام قرآن کریم، پاسداری از مکتب تشیع، ستیز با ستمگران ودفاع از ستم دیدگان، جانش را نثار کرد و فرشته شهادت را در آغوش کشید.
پس چه زیبا و شایسته است که ما هم در برابر خون این شهیدان بزرگ و اندیشمند احساس مسؤولیت کنیم و آثار ارزنده آنان را زنده نگهداریم و دست به دست و سینه به سینه به یکدیگر منتقل سازیم. این کمترین نیز بر اساس احساس همین مسؤولیت، وظیفه خود دیدم که این کتاب را به فارسی برگردانم تا پیروان فارسی زبان قرآن کریم نیز همانند
تازی زبانان بتوانند از این اثر ارزشمند قرآنی سود ستانند.
جای بسی خوشوقتی است که امروز بحمداللّه، سیاست آستان قدس رضوی و اهتمام ویژه بنیاد پژوهشهای
ص:12
اسلامی بر آن است که این گونه آثار قرآنی واسلامی را احیا
و منتشر کنند و در دسترس عموم مشتاقان آموزه های قرآنی قرار دهند. از این رو، پس از
آن که ترجمه کتاب یاد شده را پیشنهاد کردیم، هیئت مدیره محترم بنیاد پژوهشهای اسلامی آن را تصویب نمودند و این جانب ترجمه کتاب را برعهده گرفتم.
این جانب تردید ندارم که هیئت مدیره محترم بنیاد در پیشگاه خداوند مأجور خواهند بود وامیدوارم که حقیر هم مشمول این پاداش و رحمت الهی قرار گیرم.
در این جا شایسته است ماجرای خوابی را که دیده ام تعریف کنم.(1)
موسی دانش - مشهد مقدس، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی
ص:13
ص:14
مقدمه ناشر (متن عربی)
ستایش از آن خداوند است و درود و سلام بر پیامبر او محمد صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش.
گردهم آوردن پژوهش علمی و بیان، کاری است بی نهایت زیبا. اگر انسان هدفدار و مکتبی در رسیدن به هدف خویش توفیق یابد، به نعمتی الهی دست یافته و این، همان چیزی است که خواننده دور اندیش آن را در پژوهشی که فرا رویش قرار دارد به روشنی در می یابد، پژوهشی که نویسنده این کتاب، در راه آن تلاش و کوشش در خور انجام داده است.
ویژگی پژوهشهای قرآنی، از دیدگاه بزرگان مکتب تشیع آن است که در پرتو رهنمودهای اهل بیت علیهم السلام برای دستیابی به حقیقت قرآنی، دقّت و کوشش فراوان به عمل آید. لیک حذف دیدگاه های اسلامی از صحنه عمل موجب شده است، «تفسیر موضوعی» به صورت تفسیری آرمانی در آید که انسان با هدف و مکتبی، از طریق آن بتواند مهم ترین دیدگاههای کلیدی اسلام در دوران معاصر را عرضه کند.
اگر کسی در آیات قرآن حکیم درنگ کند، خواهد دید که موضوع این کتاب، یعنی جامعه انسانی از بیشتر موضوع های مطرح شده در قرآن فراگیرتر و پردامنه تر است. چنانچه این سخن نیز افزوده باید که نویسنده محترم قدس سرّه در بیشتر فصلهایی که درباره نظریه اسلامی آورده، دیدگاههای دو شخصیت بلند آوازه و برجسته مکتب تشیع: علاّمه شهید سید محمد باقر صدر و علاّمه سید محمد حسین طباطبایی و نیز دیدگاه
شخصیّت برجسته برادران اهل سنت، علاّمه شیخ محمد عبده، را بر رسیده است. این
ص:15
پژوهش با دیدگاههای نوین نویسنده، وزین و پربارتر شده و خواهیم دید که خواننده گرامی، هنگام مطالعه کتاب، بیش از ما به ستایش این دیدگاههای نو خواهد پرداخت.
مرکز اسلامی معاصر بیروت، تابستان 2003م
ص:16
پیش درآمد
در آغاز، خوب است اندکی در شیوه کلّی این پژوهش که شیوه «تفسیر موضوعی» است و نیاز بدان و نیز پیرامون موضوع پژوهش یعنی «جامعه انسانی» و اهمیّت این موضوع، تأمّل کنیم.
پژوهشهای تفسیری قرآن کریم با یکدیگر تفاوت دارند و شیوه و محتوای آن ها با توجّه به موضوعات مورد نظر و مکتبی که مفسّر از آن پیروی می کند گونه گون است. چه، می بینیم که برخی از مفسّران تنها به موضوع لغوی و لفظی در متن قرآنی روی می آورند، برخی دیگر به موضوع حقوقی و فقهی می پردازند و دسته سوم به موضوع عقیدتی و کلامی توجّه می کنند...
برخی از مفسران به شیوه حدیث پای بندی نشان می دهند و قرآن را با حدیث تفسیر می کنند. در حالی که دیگر مفسران شیوه جمع میان معقول و منقول، یا شیوه اندیشه و تحلیل، یا شیوه تفسیر قرآن به قرآن و... را بر می گزینند.
به رغم این اختلاف در شیوه های تفسیر و فزونی مکاتب تفسیری و تمایز هدفها در تفسیر قرآن کریم، دو شیوه اصلی وجود دارد که عبارتند از: شیوه تفسیر ترتیبی و شیوه تفسیر موضوعی.
ص:17
تفسیر ترتیبی، شیوه ای است که از آغاز پیدایش تفسیر و حتی در عصر حاضر، مفسران بدان عادت کرده اند و قرآن را به صورت بخش بخش و همان گونه که در مصحف شریف تدوین شده است تفسیر می کنند و لذا مفسّر از سوره حمد آغاز می کند و به سوره ناس پایان می دهد.
مفسّر در چهارچوب این تفسیر، از ظهور کلام در معنای مورد نظر و نیز قراین برگرفته از خود قرآن کریم، یاری می جوید و این کار را از طریق رجوع به دیگر آیات یا آیه ای انجام می دهد که با مقطع مورد بحث در بیان اصطلاح یا مفهوم و یا اندیشه مشترک است. یا این که مفسر از قراین حالیّه ای کمک می گیرد که معمولاً از طریق مراجعه به شرایط
نزول قرآن به دست می آید از قبیل اسباب نزول و امثال آن همچون امور مسلّم تاریخی یا
امور مسلمی که از خود قرآن کریم استنباط می شود.
همان گونه که مفسّر از برخی امور مسلّم عقیدتی یا دینی که قرآن به آن ها اشاره می کند و با آیه مورد تفسیر ارتباط دارد، یا از عواملی که عقل سلیم بدان پی می برد، یاری می جوید.
روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام نقل شده، به طور کلی منبع دیگری است برای قراین ناپیوسته [= منفصله] در فرایند تفسیر. هر چند که نقش اساسی روایات - بر حسب آنچه در بحث علوم قرآن بیان کردیم - توضیح دادن، شرح کردن و به کار بستن است.(1)
عوامل فراوانی برای انتخاب و پذیرش تفسیر ترتیبی از سوی مفسران بیان می شود.(2)
شاید مهمترین عامل، نگاه تقدّس آمیزی باشد که مفسّران به مسأله ترتیب قرآن کریم و مصحف شریف دارند. چرا که قرآن کریم از صدر اسلام تا روزگار کنونی با همین ترتیب بوده است که از سوره حمد آغاز می شود و به سوره ناس پایان می یابد. از این رو، مفسران این ترتیب را رعایت کرده و در تفسیرشان بر طبق آن حرکت کرده اند.
ص:18
به همین سبب، سنّت نبوی با قرآن کریم تفاوت پیدا می کند، زیرا سنّت با این شیوه مقدس تدوین نشده، بلکه بر اساس موضوعات فقهی و عقیدتی تدوین شده است. از این رو، شیوه کلی در دوره دوم تدوین سنّت، شیوه موضوعی بوده است.
در دامان شیوه ترتیبی در تفسیر، شیوه دیگری به نام «شیوه موضوعی» زاده شد. چه، از روزهای آغازین پیدایش دانش تفسیر، این شیوه در دامان شیوه ترتیبی پیدا شد؛ هر چند که در آن زمان شیوه ای فراگیر برای تفسیر کل قرآن کریم وجود نداشت و تنها مفسران، در اثنای تفسیر ترتیبی خود، گهگاه در یکی از موضوعات قرآنی همچون «الوهیت»، «تقوا» و یا «شفاعت» درنگ می کردند و پیرامون آن موضوع تحقیق مستقلّی انجام می دادند و می کوشیدند از طریق کنکاش و تفسیرِ تمامی آیاتی که در جاهای مختلف به این موضوع اشاره کرده اند، دیدگاه قرآن درباره آن را به دست آورند.
این شیوه در عصر حاضر، به دلیل نیازی که بدان وجود دارد، به اندازه ای توسعه یافته که به صورت شیوه ای مستقل در تفسیر پژوهی و تفسیرنگاری در آمده و تمامی قرآن را در برگرفته است.
قرآن کریم تمامی موضوعات دینی را مورد بررسی قرار داده و حتی در برخی از روایات آمده که قرآن به هر چیزی در جهان هستی پرداخته است.(1) این موضوع از این
سخن خداوند نیز به دست می آید:
«وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْ ءٍ»(2)؛ «و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم.»
وقتی این موضوع را بدانیم، می توانیم حجم بزرگی از موضوعات را تصور کنیم که
ص:19
می شود از طریق شیوه تفسیر موضوعی بدان پرداخت.
مقصود از موضوعیت در شیوه تفسیر موضوعی چیست؟
ممکن است در ذهن خطور کند، مقصود از «موضوعیّت» در شیوه تفسیر موضوعی آن است که پژوهش در این روش، بر حقایق علمی بیرونی تکیه داشته باشد، در برابر پژوهشی که بر حدس و گمان یا ذوق و استحسان استوار است به گونه ای که پژوهش جانبدارانه باشد و انسان در این پژوهش، اندیشه های از پیش تعیین شده ای را بپذیرد و
آن را بر قرآن کریم تحمیل کند.
لیک حقیقت آن است که این ویژگی نمی تواند امتیازی را برای شیوه موضوعی در برابر شیوه ترتیبی شکل دهد بلکه این ویژگی، یک خصوصیت ضروری و مطلوب در هر دو شیوه به شمار می رود. چه، تفسیر قرآن باید بر دیگر آیات قرآنی که به فهم قرآن کمک
می کند تکیه داشته باشد و همچنین بر ابزاری علمی استوار باشد که قرآن و اسلام در اثبات معانی و مفاهیم مورد نظر از الفاظ، بر این ابزار تکیه می کنند.(1)
تکیه کردن بر اوهام و گمانها و جانبداری در تفسیر و نیز پذیرش اندیشه های از پیش تعیین شده، «تفسیر به رأی» است که در سنت نبوی به شدّت از آن نهی شده است و حتی در برخی از روایات از این تفسیر به ورود در آتش و دروغ بستن به خدا یاد شده است:
«کسی که درباره قرآن بدون برخورداری از دانش سخن بگوید، باید نشیمنگاه او پر از آتش شود.»(2)
«کسی که درباره آیات خدا به جدال برخیزد، کافر شده است و کسی که قرآن را با رأی خویش تفسیر کند، بر خدا دروغ بسته است...»(3)
ص:20
درست آن است که «موضوعیت» در شیوه تفسیر موضوعی به یکی از دو معنا باشد:
1 - پی بردن به موضوعات مهم و مختلف بیرونی که انسان در این عصر با آن سر و کار دارد و بررسی این موضوعات در پرتو قرآن کریم، تا دیدگاه قرآن درباره آن مشخص شود.
به عنوان نمونه، موضوع «انتخاب فرمانروا» از سوی جامعه را بر می گیریم و از نگاه قرآن کریم آن را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهیم تا ببینیم، آیا از نظرگاه قرآن این
انتخاب درست است یا باطل؟ یا این که اصل اندیشه این انتخاب درست است، لیک نیاز به اصلاح دارد؟ و نسبت به هر پدیده و موضوعی که در زندگی با آن رو به رو می شویم، ماجرا از همین قبیل است.
شاید این معنا برای «موضوعیت، مراد برخی روایاتی باشد که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است، زیرا در این روایات آمده است: قرآن را در هر عصر و زمانی تأویلی است که جز راسخان در علم از آن آگاهی ندارند.
صفّار در «بصائر الدّرجات به طریق معتبر از امام باقر علیه السلام روایت کرده است: من از ابوجعفر علیه السلام درباره این روایت پرسیدم: «در قرآن آیه ای نیست، مگر این که برای آن ظهری است و بطنی». آن حضرت فرمود: «مقصود از ظهر و بطن، تأویل آن است. برخی از تأویلها در گذشته انجام شده و برخی هنوز رخ نداده است. تأویل همچون خورشید و ماه هماره در حرکت است. هر زمان که تأویل چیزی [= آیه ای] فرا رسد، همان گونه که این تأویل برای گذشتگان بوده برای آیندگان نیز خواهد بود. خداوند فرموده است:
«وَمَا یَعْلَمُ تَاْویلَهُ اِلاَّ اللّه ُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(1)؛ «تأویلش را جز خدا و راسخان در علم کسی نمی داند» ما آن را می دانیم».(2)
بنابراین، بطن قرآن، تأویل آن است و تأویل قرآن یعنی به کار زدن این کتاب در رویدادها و موضوعاتی که در عصر نزول قرآن نبوده است. از این رو، قرآن از لحاظ کاربرد در زندگی اجتماعی همچون خورشید و ماه است که در زندگی جهان هستی به کار
ص:21
گرفته می شود. بر این اساس، هر زمان که پدیده اجتماعی نوینی یافت شود، می توان قرآن را درباره آن به کار برد و تأویل کرد. چه، قرآن همان گونه که در مورد پیشینیان به کار گرفته می شد، هم اکنون در مورد مردمان امروز نیز به کار گرفته می شود.
این روایت آنچه را که صفّار به طریق معتبر از اسحاق بن عمّار از امام صادق علیه السلام نقل کرده نیز تایید می کند: «قرآن را تاویلی است که برخی از آن سپری شده و برخی هنوز نیامده است. پس هرگاه تأویل در زمان یکی از امامان صورت گیرد، امام آن زمان از این تأویل آگاهی یافته است».(1)
این روش تفسیری، یعنی تطبیق آیات بر مصداقها و نمادهای مهمّ بیرونی، یکی از ویژگیهای تفسیر نقلی از امامان اهل بیت علیهم السلام را تشکیل می دهد.(2)
2 - برگزیدن موضوعات قرآنی و رده بندی آن ها هنگام پژوهش و تحقیق، سپس آوردن تمامی آیاتی که به آن موضوع پرداخته است، تا دیدگاه قرآنی درباره آن به دست آید.
این کار، در حقیقت روند به دست آوردن یک تصویر از طریق پیوند دادن برخی اجزای آن به برخی دیگر است تا دیدگاه کامل قرآنی درباره ابعاد موضوع مورد پژوهش آشکار گردد. بنابراین، تفسیر موضوعی در این جا، تنها به معنای گرد آوری آیات قرآنی
پیرامون موضوعی واحد و تفسیر آن نیست بلکه به معنای به دست آوردن نظریه قرآنی پیرامون این موضوع از طریق این گردآوری و تفسیر است.
با این بیان، معنای دوم تفسیر موضوعی کامل کننده معنای نخست آن است.
روشها و آیینهای اجتماعی اسلام در صدر اسلام از طریق کاربردی شناخته شد، زیرا شیوه رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله این چنین نبود که در آغاز بُعد اجتماعی اسلام را همچون دیدگاههای کلّی مطرح کند و سپس مقررات و قوانین را بسان طبقه فوقانی این دیدگاهها بیاورد تا تمامی ابعاد زندگی را در بر گیرد، بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله این بعد اجتماعی را از طریق به
ص:22
کار بستن قوانین اسلام در عمل بر حسب نیازها و مقتضیات زندگی جدید مطرح کرد. چرا که آن حضرت قوانین و مقررات لازم را بیان می کرد و احکام گونه گون درباره مسائل
ریز جامعه را مشخص می نمود. از این رو، انسان مسلمان نیاز نداشت که به دیدگاهی خاص باور پیدا کند، زیرا با اسلام و روح و آثار آن، در عمل زندگی می کرد.
لیک وقتی که اسلام در جامعه اسلامی از صحنه عمل کنار رفت و با دیدگاههای مذهبی، اجتماعی و عقیدتی گوناگون رو به رو گردید، نیاز مبرم به پژوهش موضوعی قرآنی در زمینه های مختلف پیدا شد، زیرا اسلام نیاز پیدا کرد تا بسان نظریه ای مذهبی
که پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق وحی الهی آن را آورده است عرضه شود، تا صلاحیت این نظریه در موارد زیر روشن گردد:
اوّلاً: اندیشه اسلامی برای حلّ مشکلات زندگی معاصر و درک و فراگرفتن این زندگی توسط انسان مسلمان، چه مقدار شایستگی دارد؟
ثانیا: صلاحیت اسلام در رویارویی دیدگاههای مذهبی با یکدیگر و مقایسه آن ها با دیدگاه قرآنی و شناخت نقطه های اختلاف و اشتراک میان آن ها و شناخت دلیل برتری دیدگاه قرآنی بر این دیدگاهها.
ثالثا: شایستگی اسلام در کم کردن و محدود ساختن جنگ آرای مذهبی یا اختلافات فقهی که یکی از عوامل این اختلاف، غرق شدن در تفاصیل و تمرکز کردن بر جزئیات
مسائل فقهی است.
بر اساس این نیاز به تفسیر موضوعی، در این پژوهش، شیوه تفسیر موضوعی را برگزیدیم و یکی از موضوعات مهم و کلیدی را که قرآن بدان پرداخته است انتخاب کردیم و کوشیدیم از طریق آیاتی که ابعاد متعدّد موضوع مورد نظر را بر رسیده و نیز از
راه قراینی که با آن ارتباط دارد، دیدگاه قرآن در خصوص این موضوع را به دست آوریم.
پیشتر اشاره کردیم که قرآن کریم شمار بسیاری از موضوعات اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، تاریخی و دیگر امور و زمینه های مختلف را مورد کاوش قرار داده است. شاید موضوع «جامعه انسانی» که ما آن را عنوان این پژوهش خود قرار دادیم از مهمترین
ص:23
موضوعاتی باشد که قرآن کریم به دلایل زیر به سراغ آن رفته است:
1 - این موضوع ابعاد گوناگون عقیدتی، اجتماعی، تاریخی و اخلاقی دارد نظیر آغاز وجود انسان، آغاز تشکیل جامعه انسانی، عناصر بنیادینی که این جامعه را تشکیل می دهد، سنتهای حاکم بر حرکت جامعه و تاریخ، مراحل همگانی که جامعه انسانی آن ها را پشت سر نهاده، سیر تکامل در این جامعه، اندیشه همگانی که جامعه صالح انسانی آن را باور کند، فرجامی که باید بدان برسد و عوامل روحی واجتماعی که این جامعه را به سوی کمال و تحقق بخشیدن اهدافی که خداوند پیش روی او قرار داده است سوق دهد.
2 - قرآن کریم در یک دایره وسیع این موضوع را مورد بررسی و جُستار قرار داده است، زیرا که هدف قرآن کریم هدایت، سعادت، تکامل و بیرون آوردن انسان از تاریکیها به روشنایی است و ساختن جامعه صالح انسانی از کلیدی ترین عوامل این هدایت و تکامل به شمار می رود و به همین سبب، انسان در قرآن کریم، موضوع و هدف اصلی است.
3 - پژوهش در موضوع «جامعه انسانی» از مهمترین پژوهشهایی به شمار می رود که انسان در این عصر بدان توجّه ویژه دارد. پس این، موضوع، مادام که انسان بر روی این
زمین زندگی کند، یک موضوع زنده است و از این بابت، میان جهان اسلامی ما و دیگر نقاط زمین هیچ تفاوتی وجود ندارد. بنابراین، پس از انتشار چندین دیدگاه در جهان کنونی که با توجه به اندیشه های گوناگون این موضوع را مورد کاوش قرار داده، باید پژوهشهای اسلامی نیز از دیدگاه قرآن کریم پیرامون آن صورت پذیرد تا دیدگاه قرآنی و اندیشه اسلامی درباره موضوع یاد شده، شناخته شود و این اندیشه مثابه یک اندیشه کامل، در برابر دیگر اندیشه ها و دیدگاههای مادّی، به جامعه انسانی ارایه گردد.
آنچه اهمیّت موضوع جامعه انسانی را می رساند آن است که می بینیم قرآن کریم انسان را محور اساسی زندگی، جهان هستی و جامعه می داند و برتری دیدگاه قرآنی بر دیگر دیدگاهها به همین سبب است.
ص:24
محور بودن انسان را می توانیم از طریق امور و ابعاد زیر به روشنی ببینیم:
بُعد نخست: این بعد را قرآن کریم بیان کرده است و آن این است که خداوند انسان را جانشین خود بر زمین قرار داده و بدین سبب، انسان را بر سایر آفریدگان برتری داده است. خداوند فرموده است:
«وَ اِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلیفَةً...»(1)؛ «و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت...»
هنگامی که فرشتگان از خداوند پرسیدند: چرا انسان را به جانشینی خویش گماشته است؛ در حالی که این انسان فساد می کند و خونها می ریزد، امّا آنان چنین نمی کنند و
خدای را تسبیح می گویند و تقدیس می کنند؟
«قَالُوا اَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ...»(2)؛
«گفتند: آیا در آن کسی را بر می گماری که در آن فساد کند و خونها بریزد؟ و حال آن که ما با ستایشت تو را تسبیح می گوییم و به تقدیست می پردازیم» خداوند در پاسخ آنان فرمود: او چیزی را می داند که آنان نمی دانند.
«قَالَ اِنّی اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»(3)؛ «فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید».
آن گاه خدای سبحان با توجیه عملی، به فرشتگان نشان داد که آدم علیه السلام برای جانشینی شایستگی دارد، نه آنان، زیرا امتیاز «دانش» را به او داد و این کار را با آموختن تمامی
نام ها به وی انجام داد. سپس این نام ها را بر فرشتگان عرضه داشت و از آنان خواست که
از نام های آن ها به او خبر دهند و چون آنان ناتوان گشتند، از آدم خواست که این نام ها را به فرشتگان خبر دهد. آن گاه خدای سبحان تأکید می کند که او از آنچه در دلهای آنان است آگاهی دارد. خداوند فرمود:
«وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَْسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلئِکَةِ فَقَالَ اَ نْبِٔونی بِاَسْمَاءِ هؤُلاَءِ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقینَ * قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا اِنَّکَ اَ نْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ * قَالَ یَا ادَمُ اَ نْبِئْهُمْ
ص:25
بِاَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا اَ نْبَاَهُمْ بِاَسْمَائِهِمْ قَالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّی اَعْلَمُ غَیْبَ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ اَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»(1)؛ «او همه نام ها را به آدم آموخت. سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه کرد و فرمود: اگر راست می گویید، از اسامی اینها به من خبر دهید. گفتند: منزهی
تو! ما را جز آنچه به ما آموخته ای هیچ دانشی نیست. تویی دانای حکیم. فرمود: ای آدم،
ایشان را از اسامی آنان خبر ده. و چون آدم ایشان را از اسامی آنان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را می دانم و آنچه را آشکار می کنید و آنچه را
پنهان می داشتید می دانم»
در این جا ممکن است برداشت ما چنین باشد که مقصود از این جانشینی، تشریعی و در اموری همچون اداره امور زمین و دخل و تصرّف در آن، اداره خود انسان و اداره جهان
پیرامون اوست. این برداشت از برخی آیاتی به دست می آید که از داوری و مسؤولیت
انسان درباره رفتار و عملکردی که در این امور دارد، سخن می گوید. خداوند فرموده است:
«یَا دَاوُدُ اِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاص حْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِاص لْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّه ِ...»(2)؛ «ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم. پس میان مردم به حق داوری کن و زینهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا بیرون کند»
همچنین است این سخن خداوند:
«وَ لَقَدْ اَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِاص لْبَیِّنَاتِ وَ مَا کَانُوا لِیُؤْمِنُواکَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمینَ * ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الاَْرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ»(3)؛ «و قطعا نسلهای پیش از شما را هنگامی که ستم کردند به هلاکت رساندیم و پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند [ولی] بر آن نبودند که ایمان بیاورند. این گونه مردم بزهکار را کیفر می دهیم. آن گاه شما را پس از آنان در زمین،
جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار می کنید.»
همچنین ممکن است برداشت کنیم که مراد از این جانشینی، تکوینی است و مسؤولیت آباد کردن زمین و اداره امور آن و حرکت و رفتار در آن، بر عهده انسان
ص:26
می باشد:
«هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ ذَلُولاً فَاص مْشُوا فی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ اِلَیْهِ النُّشُورُ»(1)؛ «اوست کسی که زمین را برای شما رام گردانید، پس در فراخنای آن رهسپار شوید و از روزی او بخورید و رستاخیز به سوی اوست.»
بعد دوم: بعد برتری دادن انسان بر بسیاری از آفریدگان و گرامی داشتن اوست و این چیزی است که از فرمان خداوند به فرشتگان که آدم علیه السلام را سجده کنند به دست می آید،
فرمانی که بیانگر تسلیم و اعتراف به این حقیقت الهی و موقعیت ممتاز برای جانشینی خداوند در زمین است. خداوند فرمود: «وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْلیسَ اَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرینَ»؛(2) «و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس به جز ابلیس که سرباز زد و کبر ورزید و از کافران شد، [همه ]به سجده
افتادند.»
همچنین، آنچه از سخنان خداوند درباره برتری و گرامیداشت انسان نسبت به سایر آفریدگان به ما رسیده است، نشان می دهد که او بر دیگر موجودات پیرامونش در زمین و حتی بر تمامی جهان هستی برتری دارد: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنی ادَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضیلاً»؛(3) «و براستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آن ها را بر بسیاری از آفریده های خود برتری آشکار دادیم.»
قرآن هیچگاه وصف «کَرَّمَهُ» و «کَرَّمْنا» یعنی گرامی داشتن را به جز انسان برای هیچ آفریده ای با ساختار صفت تفضیلی
ص:27
به کار نبرده است و حتّی فرشتگانی را که به طاعت و عبادت و این که آنان «بندگانی ارجمند هستند(1)» توصیف کرده، آنان را با صفت تفضیلی توصیف نکرده است.
بعد سوم: سومین بعدی که خداوند انسان را بدان اختصاص داده، آن است که تنها او امانت الهی را بر دوش دارد، نه دیگر آفریدگان. خداوند فرموده است: «اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنْسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»؛(2) «ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه
کردیم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند. [ولی] انسان آن را
برداشت. راستی او ستمگری نادان بود».
خداوند در این جا، از میان موجودات، تنها از کوهها یاد کرده است، زیرا انسان عظمت، نیرومندی، استواری و قدرتی را در آن می بیند که موجب ثبات و استواری زمین شده است. امّا با تمام این ویژگیها، نتوانست این امانت الهی را بر دوش گیرد و انسان
شایستگی داشت که این بار را بر دوش گیرد، نه آسمانها و زمین و کوهها.
به زودی در بحث آینده به معنای «امانت» و این که انسان، ستمگری نادان است و نیز آنچه در این جا مورد نظر ماست یعنی منحصر شدن این بعد به انسان، اشاره خواهیم کرد.
بُعد چهارم: آن است که خداوند سایر موجودات را برای انسان رام کرده است و انسان را به گونه ای آفریده که می تواند در این موجودات تصرف کند. خداوند فرموده است:
«اَللّه ُ الَّذی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فیهِ بِاَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ * وَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّموَاتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ جَمیعًا مِنْهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(3)؛ «خدا همان کسی است که دریا را برای شما رام گردانید تا کشتیها در آن به فرمانش روان شوند و تا از فزون بخشی او طلب نمایید و باشد که سپاس دارید. و آنچه را
ص:28
در آسمانها و آنچه در زمین است به سود شما را کرد؛ همه از اوست. قطعا در این، برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی است».
همچنین خداوند فرموده است:
«اَللّه ُ الَّذی خَلَقَ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضَ وَ اَ نْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَاَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ
رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِاَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الاَْ نْهَارَ * وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الَّیْلَ وَ النَّهَارَ»(1)؛ «خداست که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبی فرستاد و به وسیله آن از میوه ها برای شما روزی بیرون آورد و کشتی را برایتان رام گردانید تا به فرمان او دریا روان شود و رودها را به تسخیر شما درآورد. و خورشید و ماه را که پیوسته روانند، برای شما رام گردانید و شب و روز را نیز مسخّر شما
ساخت.»
می توان این تسخیر و توانایی بر آن را یکی از شاخه های جانشینی و بعد دیگری از آن دانست و معنایش این خواهد بود که خداوند به انسان امکانات و تواناییهایی داده است که می تواند بر زمین و جهان پیرامون خود، سلطه پیدا کند، تا بیانگر خلافت تکوینی او بر زمین باشد، خلافتی که توانایی انسان بر رام کردن موجودات در زمین از آن ناشی می شود و نیز نشان دهنده اندکی از کشش قدرت الهی است که انسان می تواند با اراده، اختیار، عقل و عنایت پروردگارش در زمین و جهان هستی تصرّف کند.
بنابراین، انسان به خاطر عقلی که خداوند به وی بخشیده، می تواند از طریق در هم آمیختن جزئیات هستی، درباره آینده اشیا بیندیشد و با بهره گیری از اراده خویش، برای
تحقق یافتن این اندیشه در آینده، بکوشد.
بُعد پنجم: آن است که خدای سبحان، تحوّلات و دگرگونیهای کلیدی در این جهان را به دگرگونیهایی پیوند داده است که در انسان و اندرون او یعنی در اندیشه او رخ می دهد و این، ویژگی و خصوصیتی است که انسان را از سایر موجودات متمایز می سازد، به گونه ای که او محور این موجودات شده است.
ص:29
این بعد، نتیجه و بیانگر امتیازاتی است که پیشتر گفته شد، زیرا می بینیم که دگرگونیهای اجتماعی در زندگی انسانی با دگرگونیهای روحی و دگرگونیهای جهان با
دگرگونیهای کلّی اجتماعی رابطه دارد. خداوند فرموده است:
«اِنَّ اللّه َ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا مَا بِاَنْفُسِهِمْ»(1)؛ «خداوند حال قومی را دگرگون نمی کند تا آنان حال خود را دگرگون کنند.»
همچنین خداوند فرموده است:
«وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَاَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(2)؛ «اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، به طور قطع برکاتی از آسمان و زمین برایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند، پس آنان را به کیفر کردار زشت شان رساندیم.»
این آیه دگرگونی و تحولاتی از قبیل فرود آمدن برکات و خیرات را، که در آسمان و زمین حاصل می شود، به جامعه ای مرتبط می سازد که تقوا و ایمان بر آن حاکم باشد و بر
عکس این، هر گاه جامعه انسانی را کفر، تباهی و گناه در بر گیرد، انسان در معرض مجازات الهی و نابودی قرار می گیرد، همان گونه که آیه شریفه یاد شده به این مطلب اشاره کرد و چنان که این سخن خداوند نشانگر آن است:
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(3)؛ «به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] برخی آنچه را کرده اند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند.»
خلاصه آنچه از ابعاد پیش گفته انسان که قرآن کریم آن ها را یاد کرده است استفاده می شود آن است که انسان محور اصلی در این جهان هستی است، یعنی محور آسمانها، زمین، آفریدگان، فرشتگان، جنّیان، حیوانات و گیاهان.
عامل بنیادینی که سبب شد انسان این امتیاز را به دست آورد و محور این زندگی قرار گیرد، چیزی است که قرآن کریم در آغاز آفرینش انسان بدان اشاره کرده است و آن این است که خداوند از روح خویش در او دمید. چه، این نفخه الهی در ذات خود، مقداری از
ص:30
صفات الهی را دارد. خداوند فرموده است:
«وَ اِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَاٍ مَسْنُونٍ * فَاِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدینَ»(1)؛ «هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشری را از گلی خشک، از گلی سیاه و بدبو خواهم آفرید. پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید.» شاید دلیل فرمان خداوند به
فرشتگان که آدم را سجده کند، همین دمیدن روح الهی در او باشد.
در طی بررسی ابعاد متعدد انسان روشن شد که سخن گفتن درباره او بسیار مهم خواهد بود، زیرا این سخن شاه کلید فهم دیدگاه قرآنی درباره جامعه انسانی است. ما به
زودی در این سخن، به کاوش آغاز آفرینش انسان و جانشینی او در زمین خواهیم پرداخت تا این امور را بشناسیم:
اوّلاً: معنای جانشینی و دلایل آن، که برتری و محور بودن انسان را روشن خواهد کرد.
ثانیا: روند این جانشینی، یعنی از پیدایش و آفرینش انسان گرفته تا برپایی جانشینی او در زمین که با برپایی این جانشینی، تشکیل جامعه انسانی بر زمین آغاز می شود.
در نظر داشتیم که این دو موضوع، «نخستین باب» این جُستار را تشکیل دهد و این باب در دو فصل باشد.
امّا باب دوم جستار، به کاوش درباره «جامعه انسانی و رشد آن» می پردازد. چه، در این باب - به خواست خداوند - به بررسی عناصر بنیادینی می پردازیم که جامعه انسانی از
آن تشکیل می شود و نیز وحدت فطری که این جامعه بر آن استوار بوده است و پیدا شدن اختلاف در آن پس از وحدت را، مورد پژوهش قرار خواهیم داد.
در باب سوم، از وجود اختلاف در جامعه بشری و تأثیر هوسهای نفسانی بر عناصر
وحدت فطری و علاج این اختلاف از راه شریعت و رهبری و نیز از طریق اصول انسانی یا مکتبی که تحوّل جامعه انسانی بر آن استوار است، سخن خواهیم گفت.
ص:31
در باب چهارم، دیدگاه قرآنی درباره حرکت تاریخ، نقش باور دینی در ارائه الگوی عالی برای انسان و تأثیر این باور دینی بر روابط اجتماعی را بر می رسیم و میان نظریه
اسلام و دیگر نظریه ها در این زمینه مقایسه خواهیم کرد.
در باب پنجم، موضوع دین و روابط اجتماعی را جستجو می کنیم و بدین سبب، رابطه دین با عناصر بنیادین جامعه انسانی را در سه فصل مورد پژوهش قرار می دهیم:
1 - رابطه دین با طبیعت.
2 - رابطه انسان با انسان.
3 - رابطه متقابل میان انسان و انسان از یکسو و انسان و طبیعت از سویی دیگر.
در باب ششم که از همه بابها گسترده تر است، به کاوش این مطالب می پردازیم: پایه های پنجگانه وحدت الهی، شکل و ارکان حکومت اسلامی، نقش حکومت در جامعه انسانی، ویژگیهای حکومت اسلامی و شیوه تحقق یافتن وحدت و ابزارهای آن. آن گاه پژوهش را با فصل چهارم به پایان می رسانیم. در این فصل از دستاوردها و آثار آخرین رسالت الهی سخن گفته خواهد شد، رسالتی که، با خواست خداوند، به زودی به برپایی وحدت کامل در جامعه عدل فراگیر منجر خواهد شد، یعنی آن گاه که امام زمان علیه السلام ظهور کند. این جانب از تلاشهای شاگرد فاضلم، شیخ مهندس ابوحیدر شوکی در آماده سازی این کتاب، یعنی تلخیص سخنرانیها و بررسی متن و ابراز نکات فنّی و توضیحی که اثر مفید در سامان دادن این کتاب به این صورت داشته، سپاسگزارم. همچنین از کوششهای فرزند فاضل و عزیزم سید محمد صادق حکیم تشکر می کنم که تنظیم و تصحیح کتاب را انجام داده و برخی منابع آن را استخراج کرده و نکات سودمندی را بیان داشته است.
از خداوند برای این دو پاداش و توفیق مسألت دارم و نیز از او می خواهم که این کتاب را در پیشگاه خود و مردم، برایم سودبخش قرار دهد و در روزی که او را دیدار کنم، پس اندازی برای من باشد و خطاها و اشتباهات مرا ببخشاید و در روز واپسین از من، پدر
و مادرم و همه مؤمنان، در گذرد و عالمان در گذشته ما را، بویژه استادم شهید صدر و پدر
بزرگوارم، امام حکیم، [رحمة اللّه علیهما] که از آنان بهره ها گرفتیم، قرین رحمت گسترده خویش گرداند.
ص:32
همه این تلاشها در خانه جمهوری اسلامی ایران انجام شد، که از بزرگترین نعمت های الهی بر ما بود. خداوند بنیانگذار این جمهوری یعنی امام خمینی را مورد رحمت و خشنودی خویش قرار دهد. سپاس و ستایش از آنِ خداوند، پروردگار جهانیان است. درود و سلام بر سرور ما محمد صلی الله علیه و آله و خاندان پاک او.
29 صفر 1424
سید محمد باقر حکیم
ص:33
ص:34
پیش درآمد
فصل اول: جانشینی و دلایل آن
فصل دوم: روند جانشینی، از آفرینش تا زمین
ص:35
ص:36
پیش درآمد
«وَ اِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلیفَةً قَالُوا اَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ اِنّی اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ ادَمَ
الاَْسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلئِکَةِ فَقَالَ اَ نْبِٔونی بِاَسْمَاءِ هؤُلاَءِ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقینَ * قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا اِنَّکَ اَ نْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ * قَالَ یَا ادَمُ اَ نْبِئْهُمْ بِاَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا اَ نْبَاَهُمْ بِاَسْمَائِهِمْ قَالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّی اَعْلَمُ غَیْبَ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ اَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ * وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْلیسَ اَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرینَ * وَ قُلْنَا یَا ادَمُ اسْکُنْ اَ نْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمینَ * فَاَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَاَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ اِلی حینٍ * فَتَلَقّی ادَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ * قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمیعًا فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ * وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا اُولئِکَ اَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیهَا خَالِدُونَ»(1)؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت. گفتند: آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد کند و خونها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، تسبیح می گوییم و به تقدیست می پردازیم. فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید و همه نام ها را به آدم آموخت، سپس آن ها
را به فرشتگان عرضه کرد و فرمود: اگر راست می گویید، از اسامی اینها به من خبر دهید گفتند: منزهی تو! ما را جز آنچه
ص:37
به ما آموخته ای دانشی نیست. تویی دانای حکیم فرمود: ای آدم، آنان را از نام هایشان
خبر ده. و چون از نام هایشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را می دانم و آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید می دانم. و به فرشتگان فرمودیم: آدم را سجده کنید. پس بجز ابلیس که سر باز زد و برتری می جست و از کافران شد همه سجده کردند و گفتیم: ای آدم، خود و همسرت در بهشت جای گیرید و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان آن دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را بدر آورد
و فرمودیم: فرود آیید و شما دشمن همدیگرید و قرارگاه و جای برخورداری شما تا روز قیامت در زمین باشد. سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد. پس خدا توبه او را پذیرفت، زیرا توبه پذیر و مهربان است. فرمودیم: جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از
جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر ورزیدند و نشانه های ما را تکذیب کردند، خود اهل آتشند و در آن جاویدان خواهند بود.»
این آیات دهگانه داستانی را حکایت می کند که خداوند آدم را به مثابه جانشین خود در زمین بر می گمارد و مقصود، جانشینی نوع انسان است [نه، تنها آدم] چنان که به زودی از این موضوع آگاه خواهیم شد. داستان جانشینی آدم، دو بُعد، یا دو فصل را بردارد:
فصل اول: به بیان معنای جانشینی، حکمت و دلایل و توجیه آن می پردازد و قرآن کریم در چند مورد به این بُعد از داستان آدم علیه السلام اشاره کرده است. امّا مفصّل ترین و روشن ترین این موارد، آیات چهار گانه نخست از این مقطع است، زیرا هر چند تمامی آیات جانشینی از این موضوع سخن می گوید، لیک این آیات درباره جانشینی انسان به طور عموم سخن می گوید نظیر این سخنان خداوند:
«وَهُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الاَْرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی مَا اتیکُمْ اِنَّ رَبَّکَ سَریعُ الْعِقَابِ وَاِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحیمٌ»(1)؛ «و اوست کسی که شما را در زمین
جانشین قرار داد و برخی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. آری، پروردگار تو زود کیفر است و او بس آمرزنده
ص:38
مهربان است.»
«هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ فِی الاَْرْضِ فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ لاَ یَزیدُ الْکَافِرینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ اِلاَّ مَقْتًا وَ لاَ یَزیدُ الْکَافِرینَ کُفْرُهُمْ اِلاَّ خَسَارًا»(1)؛ «اوست کسی که شما را در این سرزمین جانشین گردانید. پس هر کس کفر ورزد کفرش به زیان اوست و کافران را کفرشان جز دشمنی نزد پروردگارشان نمی افزاید و کافران را کفرشان غیر از زیان نمی افزاید.»
«وَ لَقَدْ اَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِاص لْبَیِّنَاتِ وَ مَا کَانُوا لِیُؤْمِنُواکَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمینَ * ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الاَْرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ»(2)؛ «و به یقین نسلهای پیش از شما را هنگامی که ستم کردند، به هلاکت رساندیم. و پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند و بر آن نبودند که ایمان بیاورند.
این گونه مردم بزهکار را جزا می دهیم. آن گاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار
دادیم تا بنگریم چگونه رفتار می کنید.»
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنْسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(3)؛ «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند. و[لی] انسان آن را
برداشت. راستی او ستمگری نادان بود.»
به زودی ملاحظه خواهیم کرد که این آیات، تصویر فهم معنای این جانشینی و دلایل آن را کامل می کند، همان جانشینی که تنها به آدم علیه السلام اختصاص ندارد.
فصل دوم: روند جانشینی از آفرینش انسان تا فرود آمدن او به زمین و روند اجرایی
شدن این مقام را بررسی می کند. قرآن کریم در چند مورد درباره این بُعد سخن می گوید و از آن جمله در بخش پیشین سوره بقره، از آیه 30 تا 39. و از آن جمله در سوره اعراف
چنین آمده است:
«وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الاَْرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فیهَا مَعَایِشَ قَلیلاً مَا تَشْکُرُونَ * وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلآَّ اِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدینَ * قَالَ مَا
ص:39
مَنَعَکَ اَلاَّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُکَ قَالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ * قَالَ فَاص هْبِطْ
مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فیهَا فَاص خْرُجْ اِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ * قَالَ اَ نْظِرْنی اِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ * قَالَ اِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ * قَالَ فَبِمَا اَغْوَیْتَنی لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقیمَ * ثُمَّ لاَتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ اَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ اَکْثَرَهُمْ شَاکِرینَ* قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لاََمْلَٔنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ اَجْمَعینَ * وَیَا ادَمُ اسْکُنْ اَ نْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمینَ * فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْ اتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهیکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلآَّ اَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ اَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدینَ* وَقَاسَمَهُمَا اِنّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحینَ * فَدَلّیهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْ اتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادیهُمَا
رَبُّهُمَا اَلَمْ اَ نْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَاَقُلْ لَکُمَا اِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبینٌ* قَالاَ
رَبَّنَا ظَلَمْنَا اَ نْفُسَنَا وَاِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرینَ * قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ اِلی حینٍ * قَالَ فیهَا تَحْیَوْنَ وَفیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ * یَا بَنی ادَمَ قَدْ اَ نْزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَاری سَوْ اتِکُمْ وَریشًا وَلِبَاسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ ایَاتِ اللّه ِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ * یَا بَنی ادَمَ لاَ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا اَخْرَجَ اَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْ اتِهِمَا اِنَّهُ یَریکُمْ هُوَ وَقَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ اِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطینَ اَوْلِیَاءَ لِلَّذینَ لاَ یُؤْمِنُونَ»(1)؛ «و به یقین شما را در زمین قدرت عمل دادیم و برای شما در آن وسایل معیشت نهادیم. [امّا ]چه کم سپاسگزاری می کنید. و در حقیقت شما را خلق کردیم. سپس به صورت گری شما پرداختیم. آن گاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده
کنید. پس همه سجده کردند، جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود. فرمود: چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را بازداشت از این که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم. مرا
از آتش آفریدی و او را از گل. فرمود: از آن فرو شو، تو را نسزد که در آن تکبّر کنی. پس بیرون شو که تو از خوار شدگانی. گفت: مرا تا روزی که [مردم] برانگیخته خواهند شد مهلت ده.* فرمود: تو از مهلت یافتگانی. گفت: پس به سبب آن که مرا به بیراهه افکندی،
من هم برای [فریفتن ]آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست. آن گاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آن ها می تازم و بیشترشان را
ص:40
شکرگزار نخواهی یافت.* فرمود: نکوهیده و رانده از آن بیرون شو که به یقین هر که از آنان از تو پیروی کند، جهنّم را از همه شما پر خواهم کرد. و ای آدم! تو با همسر خویش
در بهشت سکونت گیر و از هر چه که خواهید بخورید و به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.
«پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود، برای آنان نمایان گرداند و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز [برای] آن که دو فرشته گردید یا از جاودانان شوید. و برای آن دو سوگند یاد کرد که: من به طور حتم از خیرخواهان شما هستم. پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید، پس چون آن دو از آن درخت چشیدند، برهنگیهایشان بر آنان آشکار شد و به چسپانیدن برگ[های درختان] بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است.
«گفتند: پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود. فرمود: فرود آیید که بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید. و برای شما در زمین تا روز قیامت، قرارگاه و برخورداری است. فرمود: در آن زندگی می کنید و در آن می میرید و از آن بر انگیخته خواهید شد. ای فرزندان آدم، در حقیقت ما برای شما لباسی فرو فرستادیم که عورتهای شما را پوشیده می دارد و زینتی است و[لی] بهترین لباس، تقواست. این از نشانه های خداست. باشد که متذکّر شوند. ای فرزندان آدم، زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد؛ چنان که پدر و مادر شما را از بهشت
بیرون راند و لباس شان را از ایشان برکَند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند. در حقیقت
او و قبیله اش شما را از آن جا که آن ها را نمی بینید، می بینند. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمی آورند.»
آنچه در سوره طه، آیه 115 - 123 و دیگر آیات آمده، نیز همین گونه است و باید به
طور کلی مورد بررسی قرار گیرد تا روند جانشینی انسان و ماجرای به خلافت گماردن او بر زمین برای ما روشن شود.
ص:41
آنچه بررسی آن در این فصل مورد نظر ماست، چهار آیه نخست (30 - 34) از این قسمت از سوره بقره و آیات مشابه دیگری است که پیش از این آمده اند.
پژوهش درباره این آیات و آموزه ها و مفاهیم آن ها دارای چند جنبه است:
1 - تعیین دیدگاه کلی در مورد بررسی این آیات از این قسمت از سوره بقره و به تصویر کشیدن آنچه قرآن از آیات یاد شده در نظر دارد.
2 - تعیین دیدگاه قرآنی و اسلامی درباره برخی از مفاهیمی که در این قسمت آمده است، به گونه ای که با آشکاره های قرآنی و ظهور لفظی این قسمت، همخوانی داشته باشد. این دو جنبه به دلیلی که بیان کردیم به همین قسمت [از سوره بقره] اختصاص دارد.
3 - بیان تصویر کامل از مسأله جانشینی که می توان آن را از مجموع آیاتِ همانندِ قرآنی که پیشتر بدان اشاره شد، به دست آورد.
درباره جنبه نخست جستار [=تعیین دیدگاه کلی] شیخ محمد عبده به پیروی از برخی
ص:42
پژوهشگران پیشین، دو دیدگاه را بیان می کند که در ظاهر با یکدیگر متفاوت و در نهایت - بر حسب گفته او - یک نظریه اند.
دیدگاه نخست: این همان دیدگاهی است که پیشینیان بر آن بودند و شیخ محمد عبده، خود نیز آن را برگزیده است، زیرا می گوید: «گفتگویی که در قالب این آیات صورت گرفته، یکی از شؤون خداوند با فرشتگان است که در این قسمتهای قرآن آن را از طریق گفتگو و پرسش و پاسخ برای ما به تصویر کشیده است. این در حالی است که ما حقیقت این گفتگو را نمی دانیم، امّا می دانیم که همانند گفتگویی که ما انجام می دهیم
نیست بلکه مفاهیم و پیامهایی وجود داشته و هدف، رساندن آن مفاهیم از طریق این عبارات بوده است. رساندن آن مفاهیم، از شؤون خداوند پیش از آفریدن آدم است که جهان هستی را برای آفرینش او آماده می کرد. نیز خداوند را شأنی است با فرشتگان که به آفرینش نوع انسان مربوط می شود و شأن دیگر خداوند، بیان کرامت این نوع و برتری اوست»(1)
دیدگاه دوم: دیدگاهی که پژوهشگران پسین و عالمان اسلام آن را برگزیده اند، عالمانی که در بررسی قرآن، شناخت اهداف آن و تأویل این کتاب بر اساس خردگرایی تلاش کرده اند. بر اساس این دیدگاه چنانچه عقل نسبت به چیزی یقین پیدا کند، ولی روایتی بر خلاف آن وارد شود، حکم عقل یقینی دلیل بر آن است که ظاهر این روایت مراد نیست. این عالمان بر این باورند که داستان جانشینی آدم با مواضع مختلفی که در آن
به چشم می خورد، تنها به صورت تمثیل و برای نزدیک کردن مسأله آفرینش انسان و ارزش و برتری او [به اذهان] آمده است و فهمیدن حقیقت معانی و اهداف مورد نظر هیچ کدام از مواضع و مفاهیمی که در این داستان آمده امکان پذیر نیست، بلکه خداوند این داستان را به این سبب برای ما آورده است که معانی را به اندیشه ها و اذهان ما نزدیک
کند.(2)
دیدگاه نخست و دوم - هر چند در این حقیقت که خداوند و جهان غیب در جایگاهها و موقعیتهای مختلفی که [در این آیات بدان اشاره شده] از همانندی با موجودات مادی و محسوس پاک و منزه است - با یکدیگر مشترکند و نیز در اهداف و مقاصد کلی مورد نظر
ص:43
از این بخش قرآنی با هم متحدند، لیکن از این جهت که آیا تعریف برخی مفاهیمی که در آن آمده امکانپذیر است یا نه، اختلاف دارند و این موضوع به زودی هنگامی که این بخش را از بعد دیگر بررسی می کنیم، روشن خواهد شد.
درباره جنبه دوم جستار، می بینیم که پیشینیان، هماهنگ با موضع خود در جنبه نخست، در برابر کاوش و بررسی این بخش قرآنی موضع منفی فرا پیش می گیرند و تنها به بیان فواید دینی که بر آوردن این بخش در قرآن مترتب است بسنده می کنند، بخشی که «متشابه» است و فهمیدن حقیقت معانی آن امکانپذیر نیست.
شیخ محمد عبده به برخی از این فواید(1) اشاره کرده است و ما به بیان دو فایده بسنده می کنیم:
اول: خداوند با وجود عظمت و شکوهی که دارد به بندگانش رخصت می دهد پیرامون راز آفرینش و دیگر اسرار خلقت، که بر آنان پوشیده است، از او بپرسند.(2)
دوم: خداوند به بندگانش مهربان و دلسوز است و با مهربانی و دلسوزی به حلّ مشکل آنان می پردازد. به عنوان نمونه، خداوند فرشتگان را، که دچار سرگشتگی شده اند، راهنمایی می کند و آن گاه که از او دلیل و حجت درخواست می کنند، به خواسته
آنان پاسخ می دهد و ایشان را به تکلیف شان که فروتنی و تسلیم شدن است ارشاد می کند:
«...اِنّی اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَْسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلئِکَةِ...»(3)؛ «من چیزی می دانم که شما نمی دانید. و خداوند همه نام ها را به آدم آموخت؛ سپس آن ها را
بر فرشتگان عرضه کرد.»
امّا مفسّران جدید کوشیده اند، مفاهیمی را که در این بخش قرآنی آمده توضیح دهند،
ص:44
تا از این طریق معنای این که خداوند آدم را به جانشینی برگمارید، روشن گردد.
بر اساس شیوه مفسران جدید، می بینیم که برای سخن گفتن درباره ماجرای جانشینی، چند موضوع به چشم می خورد و خوب است که بدان اشاره کنیم و آن ها را مورد بررسی قرار دهیم و سپس درباره معنای کلی این بخش قرآنی سخن بگوییم.
1 - خلیفه: واژه خلیفه بر حسب لغت، به کسی گفته می شود که جانشین و قائم مقام فردی شود که پیش از او بوده است و جایش را بگیرد و به معنای «نیابت» نیز به کار می رود.(1) در این راستا هست که این پرسش مطرح می شود: چرا آدم را «خلیفه» نامیدند؟ و معنای قرآنی این واژه چیست؟
در این جا چند نظریه به چشم می خورد:
اول: آدم را بدین سبب «خلیفه» نامیدند که جانشین آفریدگان خدا در زمین است و این آفریدگان یا فرشتگانند، یا جنّیانی که در زمین فساد می کردند و خونها را می ریختند،
همان گونه که از ابن عباس نقل شده است و یا انسان های دیگری هستند که پیش از این آدم می زیستند.(2)
دوم: آدم را به این دلیل «خلیفه» نامیدند که او و فرزندانش، برخی جانشین برخی دیگر می شوند، زیرا آنان موجوداتی هستند که زاد و ولد می کنند و برخی از آنان جانشین
برخی دیگر می شوند. این نظریه را به حسن بصری نسبت داده اند.(3)
سوم: آدم را خلیفه نامیدند، زیرا جانشین خدای سبحان در زمین است.
2 - خلافت: درباره تفسیر این خلافت و جانشینی خدا و ارتباط آن با معنای لغوی، دیدگاههای بسیار و گوناگون مطرح شده که مهمترین آن ها از این قرارند:
الف - انسان جانشین خداوند است در حکمیت و داوری میان مردم. چه، خداوند حق قضاوت و حلّ اختلافات را به او داده است. این تفسیر از ابن مسعود روایت شده است.(4)
ص:45
ب - انسان جانشین خداست در آباد کردن زمین و بهره گیری از آن، یعنی در کاشتن گیاهان، به دست آوردن میوه ها، کشیدن نهرها و کارهایی از این دست.(1)
ج - جانشین خداوند در آگاهی از نام ها. علاّمه طباطبایی همین نظریه را برگزیده است.(2)
د - جانشین خداوند در زمین، در این جهت که خداوند از روحش در انسان دمیده و به وی نیروی نامحدود بخشیده است، خواه در شایستگیها، خواه در شهوترانیها و خواه در دانشها. شیخ محمد عبده این نظریه را انتخاب کرده است.(3)
شاید دیدگاه سوم از این دیدگاههای چهارگانه درست باشد، زیرا متن قرآنی در آن ظهور دارد و نیز به دلیل برخی از روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام در این باره به ما رسیده است.(4) آنچه در دیدگاههای اول و دوم آمده، از آثار و پیامدهای این جانشینی است.
همچنین، ممکن است که گفته شیخ محمد عبده در دیدگاه چهارم، تنها بیان رمز و حکمت دادنِ خلافت به انسان باشد، چرا که استعدادها، نیروها و شایستگیهایی که
انسان دارد، او را بر دیگر موجودات برتری داده است و این گفته او نظریه مستقلّی را در برابر دیگر نظریه ها در مورد تفسیر معنای خلافت تشکیل نمی دهد بلکه تنها بیان رمز و
دلیل این خلافت است. با این بیان می توان میان دیدگاههای یاد شده، گرد آورد.
قرآن می گوید: وقتی خداوند به فرشتگان خبر داد که می خواهد آدم علیه السلام را به عنوان
جانشین خود در زمین بگمارد، پاسخ آنان این بود که از خداوند پرسیدند: چرا این آفریده
را برگزیده است، در حالی که او در زمین فساد می کند و خونها می ریزد؟ پرسشی در این جا مطرح می شود که چگونه فرشتگان از وجود این ویژگی در این جانشین آگاه شدند؟
ص:46
در این جا چند نظریه وجود دارد:
اول: خدای سبحان فرشتگان را از این موضوع آگاه کرد، زیرا که برای آنان امکان نداشت، این سخن را بدون آگاهی و بر اساس حدس و گمان بگویند.(1) پس باید از آن آگاه می بودند و منبع این آگاهی خداوند بود. هر چند این آگاهی دادن آشکارا در آیات بیان نشده بلکه با شیوه ای خاص بیان شده و گویی خداوند فرموده است: من در زمین جانشینی بر می گمارم که برخی از فرزندان او در زمین فساد می کنند و خونها می ریزند.
دوم: فرشتگان، این جانشین را با آدمیان یا جنّیانی مقایسه کردند که پیش از وی بوده اند و اکنون او می خواهد جانشین آن ها شود. برخی از تفاسیر و روایات به این نظریه
اشاره می کند و در این راستا از ابن عباس و ابن مسعود و قتاده نقل شده است: «فرشتگان
از روی گمان و توهم این موضوع [یعنی فساد آدم در زمین] را خبر دادند، زیرا جنّیان را پیش از آدمیان دیده بودند که در زمین فساد کردند و خونها ریختند. از این رو گمان کردند
که اگر موجود دیگری جانشین جنّیان شود، همانند آن ها خواهد بود.»(2)
برخی از روایات دیگر نیز به این مطلب اشاره می کند نظیر آنچه عیّاشی از امام
صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: «اگر فرشتگان کسانی را که در زمین فساد می کردند و خون می ریختند نمی دیدند، به این سخن خود آگاهی پیدا نمی کردند: «آیا در آن کسی را می گماری که فساد کند و خون بریزد؟»(3)
سوم: بر اساس دیدگاه نخست درباره معنای واژه «خلافت»، ماهیت خلافت نشانگر فساد و خونریزی است، زیرا قضاوت و داوری، وجود اختلاف و درگیری را ناگزیر می سازد و لازمه آن فساد و خونریزی در زمین است.
چهارم: ماهیت «خلیفه» خود، فساد و خونریزی را ایجاب می کند و در این جا دو نظریه مطرح است:
الف - سرشت مادّی و روحی این آفریده که خدا می خواهد او را به جانشینی گمارد و اساس اجتماعی روابط بشری که در آینده میان فرزندان این آفریدگان برقرار می شود، موجب شد که فرشتگان به فساد و خونریزی این جانشین پی ببرند. علاّمه طباطبایی
ص:47
می گوید:
«از آن جا که موجود زمینی، موجودی است مادّی و ترکیب یافته از قوای غضبی و شهوانی و نیز خانه زمین، خانه تزاحم و برخورد است، جهات این خانه محدود، مزاحمتهایش فراوان، عناصرش در معرض نابودی و سامانها و اصلاحاتش در انتظار تباهی و از میان رفتن است، زندگی در آن، تنها از طریق زندگی نوعی و اجتماعی فراهم می شود و ماندن در آن، تنها از طریق گرد هم آیی و همیاری به کمال می رسد. پس این گونه زندگی نمی تواند از فساد و خونریزی خالی باشد.»(1)
ب - از آن جا که به اراده انسانی، حق انتخاب داده شده است و عقل با اطلاعات ناقصی که دارد این انتخاب را توجیه می کند، همین اراده انسان را به فساد و خونریزی می کشاند. محمد عبده می گوید:
«خداوند به فرشتگان خبر داد که می خواهد جانشینی بر زمین بگمارد. از این سخن
می فهمیم که خداوند می خواهد در فطرت این موجودی که به جانشینی اش می گمارد چیزی را به ودیعت بگذارد و آن این است که او از اراده و انتخاب نامحدود و بی چون و چرا در کارهایش برخوردار باشد و چنانچه میان اعمالی که می خواهد انجام دهد تعارض پیش آید، گزینش عمل بر حسب دانش او باشد و چنانچه این دانش فراگیر نباشد و تمامی مصالح و منافع را در بر نگیرد، ممکن است اراده [در جهتی] بر خلاف مصلحت و حکمت روی آورد و این همان فسادی است که وجودش ناگزیر است، زیرا دانش فراگیر، تنها به خدای تعالی اختصاص دارد.»(2)
به نظر می رسد که نظریه نخست درست باشد، زیرا که خداوند ناگزیر فرشتگان را از این موضوع آگاه کرده است، هر چند این آگاهی از این طریق باشد که آنان را از حالت و سرشت این آفریده آگاه کرده باشد و این که این حالت، این پیامدها را دارد.
امّا آنچه از این سرشت آشکار شده، بیان دو موضوع است:
1 - ویژگی مادّی و غضبی و شهوانی که علاّمه طباطبایی بدان اشاره کرده و آن، وجود هوس در سرشت این جانشین است.
2 - این انسان دارای اراده و اختیار است که با اراده خویش عمل می کند. چنان که شیخ
ص:48
محمد عبده این مطلب را یاد کرده است. می توانیم مختار بودن انسان را از این سخن فرشتگان بفهمیم:
«وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»(1)؛ «ما با ستایشت تو را تسبیح می گوییم و تقدیست می کنیم.» چرا که این تسبیح و تقدیس، امری است جدایی ناپذیر در فرشتگان که از ایشان جدا نمی شود، زیرا آنان اختیار ندارند بلکه آنچه را مأمورند انجام می دهند.
امّا انسان به سبب این که اراده دارد، از اختیار برخوردار است، امری که ایجاب می کند،
خداوند [برای فرشتگان ]توضیح دهد که انسان از ویژگی دانش برخوردار است و همین ویژگی این موجود را شایسته مقام جانشینی کرده است.
قرآن کریم درباره برخورداری انسان از این دو ویژگی سخن گفته است، زیرا خداوند در توصیف ویژگی مادّی انسان فرموده است:
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنینَ وَالْقَنَاطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْ نْعَامِ وَالْحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَاللّه ُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَابِ»(2)؛ «دوستی خواستنیها[ی گوناگون] از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهای نشاندار و دامها و کشتزارها برای مردم آراسته شده [لیکن] این جمله مایه تمتع زندگی دنیاست و فرجام نیکو نزد خداست.»
درباره برخورداری انسان از اختیار نیز چنین فرموده است:
«اِنَّا خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشَاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمیعًا بَصیرًا * اِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبیلَ اِمَّا شَاکِرًا وَ اِمَّا کَفُورًا»(3)؛ «ما انسان را از نطفه آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را بدو نمودیم، یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار.»
4 - اسماء: اسماء [یا نام ها] از مفاهیمی است که مفسران پیرامون حقیقت و مقصود آن اختلاف کرده اند. دیدگاههای آنان در این باره به دو دیدگاه زیر خلاصه می شود:
اول: مراد از «اسماء» الفاظی است که خداوند آفریدگان خویش را در تمامی زبانها بدان نام نهاده است. این دیدگاه، همان نظریه مورد پذیرش در نزد مفسران است و به ابن
عباس و برخی از تابعان نسبت داده شده است.(4)
ص:49
طرفداران این نظریه بر این اندیشه اند که خدای سبحان تمامی زبانهای اصلی را به آدم علیه السلام آموخت و فرزندان او نیز از همین دانش برخوردار بودند و سپس این دانش شاخه شاخه شد و هر گروهی از فرزندان آدم زبان ویژه ای را برگزید.
دوم: مراد از «اسماء» نامیدگان، یا ویژگیها و یا خصوصیات آن هاست، نه الفاظ، در این صورت، ما نیاز به دلیل قرآنی یا عقلی داریم که لفظ را به این معنا برگرداند، زیرا به نظر می رسد که این معنا بر خلاف ظاهر واژه «اسماء» در کاربرد قرآنی است که نمایانگر
الفاظ می باشد، نه معانی.
دلیلی را که نشان می دهد واژه «اسماء» بر نامیدگان [یا مسمّیات] به کار می رود،
می توان در امور زیر ترسیم کرد:
الف - واژه «عَلَّمَ» نشان می دهد که خداوند به آدم «دانش» داد و چون دانش حقیقی درک خود معلومات است، باید مراد از «اسماء» نامیدگان باشد که معلومات حقیقی است [نه الفاظ]، زیرا الفاظی که نمایانگر این معلومات است بر اثر اختلاف زبانها مختلف می شود. بنابراین، الفاظ دچار دگرگونی و اختلاف می شود، در حالی که علم حقیقی به شی تغییر پیدا نمی کند و بر خلاف لفظ، معنا هیچگاه به تغییر و اختلاف دچار
نمی شود.
ب - داستان مبارزه طلبی که در آیات کریمه مطرح شده [دومین دلیل برای اثبات مدّعاست]، زیرا وقتی که از «اسماء» الفاظ و واژه ها قصد شود، از اشیایی خواهد بود که به دست آوردنش ممکن نیست، مگر از راه آموزش و تحصیل و در این صورت، به مبارزه طلبیدن فرشتگان برای خبردادن به این اسامی کار درستی نخواهد بود. چه، آموختن آن ها به آدم نمایانگر این نیست که وی دارای موهبت ویژه ای است که به وسیله آن توانسته به اسامی آگاهی پیدا کند بلکه دانستن آن ها از طریق آموزش است که اگر به فرشتگان آموزش داده می شد، آنان نیز می توانستند بدان آگاهی پیدا کنند. امّا اگر بگوییم: مقصود از «اسماء» مسُمّاها یا نامیدگان است، می توانیم به این نامیدگان از طریق
به کار بردن نیروی ادراک که یک موهبت ویژه است، پی ببریم. بنابراین، آگاهی آدم از این
اسامی نمایانگر موهبتی ویژه است که خداوند آن را به آدم داده، نه به فرشتگان.(1)
ص:50
طوسی می گوید: «اسامی بدون معانی هیچ سودی را در بر ندارد و دلیلی ندارد که آدم به خاطر دانستن این اسامی [بر فرشتگان] برتری داده شود.»(1)
رازی می گوید: «عقل را به سوی دانستن زبانها راهی نیست، بلکه این دانش، تنها از راه آموزش به دست می آید. بنابراین، اگر آموزش تحقق یابد، دانستن زبان هم تحقق می یابد و گر نه، آگاهی از زبان امکان پذیر نخواهد بود. امّا دانستن حقایق اشیا برای عقل امکان پذیر است و لذا در این باره اگر مبارزه خواهی شود، درست خواهد بود.»(2)
ج - فرشتگان از برخورد با مبارزه خواهی ناتوان ماندند [و نتوانستند از آن نام ها خبر دهند] و چنانچه این نام ها الفاظ می بود، فرشتگان با خبر دادن آدم به ایشان، به طور قطع نسبت به آن ها آگاهی پیدا می کردند و در این جهت، آنان با آدم برابر می شدند و در این
صورت، آدم هیچ گونه مزیت و برتری بر فرشتگان نداشت. پس به ناچار باید ملتزم شویم که این نام ها چیزهایی هستند که مراتب آگاهی از آن ها متفاوت است و همین امر سبب می شود که دانش آدم به آن نام ها با دانش فرشتگان به آن ها - هنگامی که آدم آن ها
را به ایشان خبر می دهد - تفاوت داشته باشد و همین تفاوت دانش موجب می شود که ما بگوییم: مراد از «اسماء» مسمّاهاست، نه الفاظ.
علاّمه طباطبایی در شرح این اندیشه می گوید: «این سخن خداوند: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ»؛ نشان می دهد که این نام ها، یا نامیدگان آن ها موجوداتی زنده، خردمند و نهان در پس پرده غیب بوده اند و دانش به نام های این موجودات غیر دانشِ ما
به نام های اشیا بوده است، زیرا اگر از سنخ دانش ما بود، باید پس از آن که آدم خبر آن
نام ها را به فرشتگان داد، فرشتگان نیز همانند آدم از آن نام ها آگاه و در برخورداری از این دانش با او برابر می شدند.»(3)
ص:51
لیکن در این جا این پرسش مطرح می شود: چه رابطه معنوی [میان اسامی و مسمّاها]
وجود دارد، تا به کاربردن واژه «اسماء» را در مسمّاها به طور مجاز توجیه کند؟
در این زمینه، طرفداران نظریه ای که می گوید: مراد از نام ها همان نامیده هاست، باید تفسیر ودلیلی را برای وجود رابطه بیان نمایند که این کار برد را توجیه کند و لذا از چندین قرینه یا دلیل یاد می کنند:
1 - فخر رازی این مناسبت و رابطه را در مصدری که اسم از آن مشتق شده می داند، زیرا که اسم یا از سمه مشتق شده یا از سمو، «اگر از سمه مشتق شده باشد، اسم به معنای نشانه، صفات، ویژگیها و خصوصیات اشیاست که نمایانگر ماهیّت آن هاست. بنابراین، درست خواهد بود که مراد از «اسماء» صفات باشد. امّا اگر اسم از سمو گرفته
شده باشد، باز هم مقصود همان صفات خواهد بود. چه، دلیل یک چیز مقدم تر و قوی تر از آن چیز است، زیرا علم به دلیل، پیش از علم به مدلول به دست می آید.»(1)
2 - از دیدگاه شیخ محمد عبده، این رابطه عبارت است از: «استواری پیوند میان معنا و لفظی که برای این معنا وضع شده است و سرعت انتقال از یکی از این دو به دیگری.»(2)
3 - عبده در این باره دیدگاه دیگری دارد که او را از وجود این رابطه بی نیاز می کند. چه، اسم گاهی بر صورت معلوم ذهنی به کار می رود، یعنی بر چیزی که فرد عالم نسبت به آن آگاهی دارد. بنابراین، اسم خدا،از باب نمونه، چیزی است که ما در ذهن بدان آگاهی داریم نه به خود لفظ، به گونه ای که گفته می شود: ما به وجود آن ایمان داریم و
صفاتش را به آن اسناد می دهیم. براین اساس، منظور از اسماء [که در آیه آمده] چیزی است که اشیا در صورتهای ذهنی بدان شناخته می شود، یعنی علم به اشیا آن گونه که درخارج هستند [= به بیانی دیگر: علم به اسماء، یعنی علم به حقایق و اعیان وجود آن ها ]اسم با این معنا همان چیزی است که فلاسفه اختلاف کرده اند: آیا این اسم عین مسمّاست یا غیرآن؟ امری که موجب می شود بگوییم: اسم به جز لفظ معنای دیگری هم دارد، زیرا تردیدی نیست که لفظ غیر از معناست.
نیز با این معناست که به اسم تبرک جسته می شود و مورد تقدیس قرار می گیرد:
ص:52
«سَبِّحِ اسْمَ ربِّک الاَْعْلی»(1)؛ «نام پروردگار والای خود را به پاکی بستای» زیرا معنا ندارد که لفظ مورد تبرک و تقدّس قرار گیرد.(2)
همچنین، اسم با همین معناست که به نیکویی توصیف می شود:
«...لَهُ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنی»(3)؛ «نام های نیکو به او اختصاص دارد» چرا که این اسم است که به اوصاف نیکو تعبیر می شود.
همین معنا را از آنچه در دعای امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است می فهمیم: «و باسمائک الّتی ملأت أرکان کُلّ شی؛ به حقِّ نام های تو که ارکان هر چیزی را پر کرده است». زیرا
این اسامی مظهر اوصاف حقیقی الهی است که در تمامت هستی یعنی در قدرت، حکمت، رحمت، سخاوت و بخشندگی... تجلی پیدا کرده است.
بنابراین، آموزش تمامی نام ها به آدم، به معنای آموزش صفات و ویژگیهای اشیا به اوست.
پس از همه آنچه گفته آمد، می بینیم که مفسران درباره حقیقت این مسمّاها و مقصود از آن در آیه کریمه به اختلاف دچار شده اند.
در این زمینه دو نظریه اصلی به چشم می خورد:
اول: این مسماها موجوداتی هستند زنده و عاقل و عبارتند از یکی از موجودات زیر:
الف - عناصر و ذوات انسانی موجود در زنجیره راستای نژاد بشری، یعنی پیامبران، ربانیون و عالمانی که خداوند آنان را گواهانی بر انسانیت و نگهبانانی بر کتابها و ادیان
خویش قرار داده است:
«اِنَّا اَ نْزَلْنَا التَّوْریةَ فیهَا هُدًی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ اَسْلَمُوا لِلَّذینَ هَادُوا
وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالاَْحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللّه ِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ...»(4)؛ «ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود نازل کردیم. پیامبرانی که تسلیم [فرمان خدا] بودند به موجب آن برای یهود داوری می کردند و الهیّون و دانشمندان به سبب آنچه از کتاب خدا
ص:53
به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند...» وجود این خط انسانی کامل والهی، ضمانتی است که خداوند آن را برای رهنمود بشر چیرگی بر هوای نفسانی و هدایت اراده به سوی نیکی و صلاح وکمال آماده کرده است.
این دیدگاه در روایات اهل بیت علیهم السلام نیز آمده و در این راستا از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «خداوند تمامی نام های حجتهای خدا را به آدم علیه السلام آموخت و سپس آن ها را - که ارواح بودند - بر فرشتگان عرضه کرد «و فرمود: اگر راست می گویید، از اسامی اینها
به من خبر دهید» و این که شما به خاطر تسبیح و تقدیس تان به جانشینی از آدم سزاوارترید. «گفتند: منزهی تو! ما را به جز آنچه خود به ما آموخته ای، هیچ دانشی نیست. تویی دانای حکیم» خداوند «فرمود: ای آدم، ایشان را از اسامی آنان خبر ده؛ و چون ایشان را از اسامی شان خبر دادی از بزرگی منزلت آنان در پیشگاه خدا آگاه شدند و
دانستند که آنان سزاوارترند که جانشینان خدا در زمینش و حجتهای او بر آفریدگانش باشند.»(1)
گویی خداوند با این آموزش خواسته است که جانشینان حقیقی و افراد پاک و پاکیزه از بندگان شایسته اش را یاد کند، بندگان شایسته ای که نسل بشری به خاطر آنان سزاوار
جانشینی بر زمین شد، به این دلیل که آنان با اراده و آگاهی خداوند را تسبیح می گویند و تقدیس می کنند و به همین سبب بر فرشتگان برتری دارند.
علم به این اسامی به معنای تحقق وجود آن ها در خارج است از باب مطابقت یافتن علم با معلوم. آموزش نام ها به آدم علیه السلام همان خبر دادن وجود آن ها به وی، یا به ودیعت نهادن آن ها در صلب اوست.
یا این که علم به این نام ها، به معنای به ودیعت نهادن کمالاتی است که این آفریدگان در آفرینش خود بدان موصوف می شود و نیز به معنای صلاحیت دار کردن این آفریدگان برای رسیدن به این کمالات با اراده خود. این صفات و کمالات، نسیمی از صفات و کمالات الهی را نمایان می سازد به ویژه اگر توجه کنیم که واژه «اسماء» در قرآن کریم بر صفات الهی به طور کلی به کار برده می شود.
استاد ما شهید صدر همین دیدگاه را برگزیده است، زیرا بر این باور است که وقتی
ص:54
خداوند به فرشتگان خبر داد که می خواهد آدم را به جانشینی خود در زمین بگمارد، دل نگرانیهایی برایشان به وجود آمد، از این بابت که با توجه به برخورداری این جانشین
از نیروی اراده و انتخاب، مبادا وی به ایجاد فساد در زمین بپردازد. امّا هنگامی که خداوند آنان را از وجود انبیا و اولیا و اوصیا آگاه کرد، یعنی از وجود خطی که از آن به خط «گواهی» تعبیر می شود و مقتضای آن گواهی دادن صاحبان این خط علیه انسان ها و نظارت بر حرکت، آموزش و رهنمود آنان است، دلهای فرشتگان آرام گرفت و پس از شناخت این حقیقت، حالت حیرت زدگی و هراسشان از میان رفت.
ب - یا این که مراد از مسمّاها، نام های فرزندان آدم و نام های فرشتگان است و این دیدگاه از ربیع بن زید به ما رسیده است.
ج - از نظر علاّمه طباطبایی این مسمّاها موجودات خردمندی هستند که دارای مراتبی از وجودند و انسان از طریق آگاهی به این مراتب می تواند به سوی کمال گام بردارد.
طرفداران این نظریه، ثبوت زندگی و خرد برای این موجودات را از این سخن خداوند بهره گرفته اند: «...ثُمَّ عَرَضَهُمْ...» زیرا خداوند ضمیر جمع را به کار برده است که به خردمندان اختصاص دارد.(1)
امّا شیخ طوسی این نظریه را که [برای اثبات مدّعای خود] بر ضمیر تکیه کرده، مورد انتقاد قرار داده و چنین گفته است: «این نظریه غلط است، زیرا بیان کردیم که این کاربرد
از باب غلبه دادن و برتری دادن عاقل بر غیر عاقل است، چنان که خداوند فرموده است:
«وَاللّه ُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشی عَلی بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشی عَلی رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشی عَلی اَرْبَعٍ....»(2)؛ «خداست که هر جنبنده ای را از آبی آفرید. پس پاره ای از آن ها بر روی شکم راه می روند و پاره ای از آن ها بر روی دو پا و بعضی از آن ها بر
روی چهار پا راه می روند...(3)» بنابراین، هنگامی که مورد [یا مرجع ضمیر] هم عاقل و هم
غیر عاقل را در برگیرد، عاقل بر غیر عاقل غلبه داده می شود.
دوم: مقصود از این مسمّاها، حقایق و اشیای موجود در این جهان هستی است و نیز تمامی آنچه به آبادانی و رونق دین و دنیا ارتباط پیدا می کند و حتّی پیامبران و امامان علیهم السلام
ص:55
را نیز در بر می گیرد.
شمار بزرگی از مفسران این دیدگاه را پذیرفته اند و از سخن شیخ طوسی(1) و فخر رازی(2) در تفسیر این دو و شیخ محمد عبده(3)، همین دیدگاه به دست می آید. طبرسی(4) آن را از ابن عباس، مجاهد، سعید بن جبیر و بیشتر متأخران نقل کرده است. این دیدگاه از اهل بیت علیهم السلام نیز روایت شده است. به عنوان نمونه، در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از امام صادق علیه السلام در تفسیر این سخن خداوند:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ کُلَّها...»؛ آمده است: «نام های کوهها، دریاها، درّه ها، گیاهان و حیوانها(5)».
نیز در مجمع البیان آمده است که از امام صادق علیه السلام درباره تفسیر این آیه سؤال کردند.
آن امام فرمود: «سرزمینها، کوهها، گردنه ها و درّه ها. سپس به فرش زیر پایش نگریست و فرمود: این فرش هم از چیزهایی است که خداوند آن را به آدم آموزش داد(6)»
در تفسیر عیّاشی از امام صادق علیه السلام نقل شده که راوی گفت: من از آن حضرت درباره سخن خداوند:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ کُلَّها...»؛ پرسیدم که چه چیزی به وی آموزش داد؟ فرمود: «سرزمینها، کوهها، گردنه ها و درّه ها. سپس به فرش زیر پایش نگاه کرد و فرمود: این فرش هم از چیزهایی است که خداوند آن را به آدم آموزش داد(7).»
این دیدگاه درست است، زیرا پیشتر دانستید که مسمّاها تنها به موجودات عاقل و خردمند اختصاص ندارند و ادّعای کسانی که می گفتند مسمّاها به موجودات خردمند اختصاص دارد، به این دلیل که ضمیر جمع تنها به خردمندان بر می گردد، ردّ شد. همچنین، این دیدگاه از سویی با واقعیت انسان سازگاری دارد، زیرا خداوند به انسان توان شناخت و استعداد علم به حقایق را داده است و این علم تنها به علم به موجودات اختصاص ندارد بلکه فراگیر، نامحدود، پویا و بالنده است و به سبب همین علم است که
ص:56
انسان بر فرشتگان برتری پیدا کرده است.
پس از آن که دیدگاههای مختلف عالمان را درباره امور ارزنده ای که در این بخش قرآنی - که به بررسی موضوع جانشینی آدم پرداخته - آمده است شناختیم، ناچاریم بعد سوم را بشناسیم، یعنی بیان تصویر کامل از نظریه کلی درباره جانشینی آدم در زمین و دلایل این جانشینی را از طریق آیات شریفه ای که در این باره آمده است.
در این جا دو تصویر از این نظریه به چشم می خورد که نقاط مشترک فراوان میان این دو وجود دارد.
تصویر نخست: تصویری است که سید رشید رضا در تفسیر خویش از استادش شیخ محمد عبده نقل کرده است: زیرا عبده بر این باور است که داستان [جانشینی آدم در قرآن] از باب تمثیل آمده و هدفش آن است که مسأله جانشینی را به اذهان نزدیک سازد تا آنان نسبت به حالت پیدایش نخست شناخت پیدا کنند.
بر این اساس، ما می توانیم بسیاری از ابعاد این گفتگو و واژه هایی را که در آن به کار رفته درک کنیم، بی آن که خود را به معنای لغوی و عرض این واژه ها مقید کنیم.
دیدگاه عبده دارای سه رکن است:
1 - خدای سبحان به فرشتگان از تصمیم الهی خبر داد که می خواهد جانشینی از سوی خود در زمین بگمارد و در فطرت این جانشین «اراده مطلق» را به ودیعت گذارد، اراده ای که این توان را به وی می دهد که بر حسب توان و آگاهیهای خویش عمل کند و این آگاهیهای او هرگز به مرحله کمال نمی رسد [= علم بشر همیشه ناقص است]
بر اساس این اراده مطلق و این دانش ناقص، فرشتگان پی بردند که این جانشین به زودی به ریختن خونها و ایجاد تبهکاریها در زمین دست خواهد زد. این، پیامد طبیعی
ص:57
روی کار آمدن موجودی است که از اراده مطلق برخوردار است و بر حسب دانش خود این اراده را حرکت می دهد و این دانش به تمامی ابعاد مصالح و منافع او احاطه ندارد و
همین امر موجب می شود که اراده او به جهت خلاف حکمت و مصلحت روی آورد و در نتیجه، وی گرفتار فساد شود.
وقتی فرشتگان به این موضوع پی بردند، از جانشینی این نوع آفریده ای که در زمین خونها می ریزد و فساد می کند، شگفت زده شدند و لذا - از راه گفتگو، یا زبان حال و یا
راههای دیگر - از خداوند خواستند که حکمت این جانشینی را برای آنان بیان کند و آگاهشان سازد.
2 - پاسخ فرشتگان به این آگاهی و بیان حکمت، این بود که ما در برابر کسی که به هر چیزی داناست، تسلیم هستیم و سر فرود می آوریم، زیرا این، موقعیت تمامی آفریدگان در برابر اوست. چه، خداوند از تمامی مصلحتها و حکمتها آگاهی دارد و تمامی کارهای
او از روی مصلحت است.
با وجود این، این نوع فروتنی و تسلیم که از شناخت فرشتگان نسبت به آگاهی خداوند از هر چیزی نشأت می گیرد، ممکن است حالت سر در گمی و نگرانی را از میان نبرد و تنها دل را از این جهت آرامش بخشد که در ورای کاری که موجب شگفتی فرشتگان شده است [یعنی به خلافت گماریدن انسان] حکمت و رازی وجود دارد و این، از شیوه های قرآن کریم در تفسیر پدیده های جهان هستی و قوانین الهی است. از این رو،
خداوند به فرشتگان عنایت کرد و راز جانشینی آدم را برای آنان توضیح داد و با بیان حکمت در این آفرینش، دانش ایشان را تکمیل کرد. در نتیجه، خداوند دانش همه را به طور نامحدود در نهاد و فطرت آدم به ودیعت گذارد و همین امر آن چنان امتیاز ویژه ای به
آدم داد که به موجب آن شایسته مقام جانشینی خداوند در زمین شد.
3 - این امتیاز ویژه زمانی نمایان می شود که میان انسان و دیگر آفریدگان خداوند مقایسه کنیم، زیرا قرآن بیان کرده و مشاهده و تجربه نشان داده است که خداوند انواع گوناگونی از موجودات را در این جهان آفریده و به هر کدام از آن ها تواناییها و استعدادهایی داده است. لیکن با وجود این، انسان با سایر انواع موجودات تفاوت دارد، چرا که خداوند به او تواناییها و استعدادهایی بخشیده است که حدّ و اندازه معینی ندارد
ص:58
تا در آن حدّ بایستد و از آن فراتر نرود، در حالی که سایر آفریدگان چنین نیست.
به عنوان نمونه، فرشتگان، که ماتنها از طریق وحی می توانیم به ماهیت آنان پی ببریم، وظایف محدود و مشخصی دارند. همچنان که آیات و روایات بیان کرده اند، زیرا آنان شب و روز خدای را تسبیح می گویند، در صف ایستاده اند و آنچه را که مأموریت دارند انجام می دهند و اعمال مشخصی از این دست.
آنچه را که درباره حیوانات و گیاهان و جمادات از طریق اندیشه و آزمایش به دست آورده ایم از این قرار است: برخی از آن ها نه علم دارند و نه عمل نظیر جمادات، برخی
دیگر عمل ویژه ای دارند که به خود آن ها اختصاص دارد و هیچ گونه علم و اراده ای ندارند و اگر فرض کنیم که علم یا اراده ای دارند، این علم و اراده نشان دهنده این نیست
که عمل آن ها بیانگر فرمان خدا و سنت او در میان آفریدگانش باشد، یا وسیله ای برای
بیان احکام او و اجرای این احکام.
هر موجودی زنده پیدا یا ناپیدا - بجز انسان - دارای استعدادی محدود و دانش الهام شده محدودی است و آفریده ای این چنین، شایستگی ندارد جانشین کسی شود که دانش و اراده اش نامحدود است.
امّا خداوند انسان را ناتوان و نادان آفریده است، لیک با وجود این، او می تواند در موجودات نیرومند تصرّف کند و نیز از همه نام ها آگاهی دارد، زیرا خداوند به وی این توان را داده است که احساس، درک و دانش او به تدریج رشد می کند و متحول می شود و در نتیجه، بر همه موجودات سلطه پیدا می کند، این موجودات را، رام می سازد و زیر فرمان خود در می آورد و این، چیزی است که نیروی شگفت آور او آن را ایجاب می کند، نیرویی که آن را «عقل» می نامند، ولی نه ماهیت آن را می شناسند و نه حقیقت آن را درک
می کنند. این نیرو است که می بینیم انسان را از تمامی آنچه خداوند به طور غریزی در وجود حیوان قرار داده و به او الهام کرده است نظیر پوشش، غذا و اعضا و قدرت، بی نیاز می کند.
بنابراین، انسان با برخورداری از نیروی عقل، هم استعدادش نامحدود است، هم خواسته هایش، هم علم و هم عملش.
همان گونه که خداوند این موهبتها را به انسان ها داده، احکام و قوانینی را نیز برایش
ص:59
مقرر کرده تا اعمال و اخلاقش را محدود کند و در همین حال بر رسیدن او به کمال یاری اش دهد، زیرا این احکام و قوانین راهنمای عقلی است که ویژگیهای یاد شده را دارد.
با توجه به این دانش است که انسان سزاوار جانشینی خدا در زمین می شود، یعنی با میل خویش در موجودات تصرّف کند و حتی با بهره گیری از این موهبت، آفریده هایی را به وجود آورد و ما آثار این جانشینی را در عصر خود شاهد هستیم، زیرا می بینیم که چگونه انسان در این جهان هستی سلطه یافته، تحول ایجاد کرده و اقدامهایی انجام داده است.
هنگامی که خداوند دانش اشیا را به طور نامحدود در فطرت آدم به ودیعت نهاد، این
اشیا را بر فرشتگان عرضه کرد و به طور اجمال آنان را آگاه ساخت و سپس از ایشان خواست که آن ها را بشناسند و از آن ها خبر دهند. امّا فرشتگان در برابر خداوند تسلیم
می شوند و فرمانبرداری و ناتوانی خود را ابراز می دارند و بدان اعتراف می کنند. در این
وقت، خداوند به آدم فرمان می دهد که از اشیا خبر دهد و آدم چنین می کند و این کار بدان سبب بود که حقیقت در روشنترین چهره و شکل خود، برای فرشتگان نمایان شود.
تصویر دوم: تصویری است که، علاّمه طباطبایی آن را ارائه داده است. این تصویر، با تصویر پیشین در برخی ابعاد اختلاف و در برخی ابعاد دیگر همخوانی دارد و ما به بیان برخی ابعاد اختلاف اشاره می کنیم:
1 - جانشین خدا موجودی است مادّی و ترکیب یافته از قوای غضبی و شهوانی و نیز خانه زمین، خانه تزاحم و برخورد است. جهات این خانه محدود و مزاحمتهایش فراوان است. زندگی در آن، تنها از طریق ایجاد روابط اجتماعی و پیامدهای این روابط، یعنی برخورد و تضاد بر سر منافع و خواسته ها امکان پذیر است، امری که به تباهی و خونریزی کشیده خواهد شد.
2 - فرشتگان هنگامی شگفت زده شدند که تصور می کردند، هدف از جانشینی آن است که جانشین - با تسیبح گفتن و تقدیس کردن خدا - آیینه تمام نمای گمارنده جانشین
ص:60
یعنی خداوند باشد و تمامی شؤون وجودی او را به نمایش بگذارد. امّا زمینی بودن این جانشین و شهوت های او به وی اجازه نمی دهد که چنین کند بلکه او را به تباهی و بدی می کشاند. به علاوه، هدف جانشینی ممکن است به وسیله فرشتگان، که خدا را تسیبح می گویند و تقدیسش می کنند، تحقق یابد [و دیگر نیاز به موجودی دیگر نباشد].
3 - آدم به این دلیل سزاوار جانشینی شد که توان بر دوش گرفتن راز الهی را داشت و این راز، همان آموختن نام ها بود و این نام ها، موجودات زنده و خردمندی بودند که در
پشت پرده غیب و در حضور خداوند قرار داشتند و خداوند هر نامی را با خیر و برکت آن موجودات در این جهان فرو فرستاد و هر آنچه در آسمانها و زمین هست از نور و بهای
آن ها گرفته شده است و آن موجودات با این که بسیار و متعددّند، در عین حال تعدّد عددی ندارند و این گونه نیستند که افراد آن ها با یکدیگر متفاوت باشند بلکه کثرت و تعدّد آن ها در رتبه و درجه است.
چقدر زیباست که به مقایسه و سنجه میان این دو تصویر بپردازیم تا تصویر کاملی را که برای به تصویر کشیدن این بخش قرآنی درست می دانیم بیرون آوریم و اینک نقاط سه گانه ای را بر می گیریم که علامه طباطبایی در این نقاط، به مخالفت با شیخ محمد عبده
برخاسته است:
نقطه نخست: در این نقطه می بینیم که از یک سو علاّمه طباطبایی بر حق است و از سویی دیگر شیخ محمد عبده. چه، علاّمه طباطبایی بر چیزی پای می فشارد که فطرت انسان بر آن است از قبیل غریزه ها، شهوت ها و عواطف گوناگون و این چیز درستی است که قرآن هم آن را تایید کرده است. این غرایز فطری تأثیر بزرگی بر حرکت انسان و پیدا
شدن مزاحمتها و رقابتها در جامعه انسانی دارد، امری که انسان ها را به تباهی و خونریزی می کشاند. زیر بنای این غرایز، غریزه خودخواهی است که ادیان آسمانی و از آن جمله اسلام، آمده است تا این غریزه را به درستی راهنمایی کرده، وادارش سازد که از تبهکاری و خونریزی دوری گزیند. از این رو، می بینیم که قرآن کریم به نقش شهوت - یعنی طغیان این غرایز - در ایجاد فساد و خونریزی تاکید می کند.
ص:61
شیخ محمد عبده وقتی از این بعد در ماهیت انسان - و در مسأله آگاهی فرشتگان از فساد و خونریزی در انسان - غفلت می کند، بر بعدی دیگر از ابعاد وجود انسان پای می فشارد که آن نیز در فساد و خونریزی نقش بزرگی دارد و این بعد همان اراده آزاد انسان، همراه با دانش ناقص است و لذا اگر این آزادی اراده و این کاستی دانش نبود، این
خونریزی و فساد هم وجود نداشت و به همین سبب است که ما خونریزی و فساد را در میان بندگان مخلَص و شایسته خدا نمی بینیم، زیرا دانش آنان به مصلحت، دانشی است کامل، به رغم این که غرایز و شهوت ها در آنان نیز هست. همین طور فساد و خونریزی را
در میان فرشتگان هم نمی بینیم. البته، ممکن است این نبود فساد و خونریزی بر اثر نبود اراده باشد یا بر اثر وجود اراده و نبود شهوت و ضدّیت در میان آنان. خداوند داناتر است. بر این اساس، می توانیم هر دو بعد را در شناخت فرشتگان نسبت به پیامد این جانشینی مؤثر بدانیم.
نقطه دوم: می بینیم که شیخ محمد عبده می کوشد بر این نکته تأکید کند که آنچه پرسش فرشتگان را برانگیخت آن بود که این آفریده با اراده و برخوردار از دانش ناقص، ناگزیر در زمین فساد می کند و خونها می ریزد و به همین سبب و با توجّه به آثار و پیامدهایی که بر وجود او مترتب است، گماردن او به عنوان جانشین خداوند، هیچ توجیهی ندارد.
امّا علاّمه طباطبایی می خواهد بگوید: آنچه پرسش فرشتگان را برانگیخت آن بود که جانشین باید نمایشگر کسی باشد که وی را به جانشینی گماریده است یعنی خداوند و آنان چنین بر آورد کردند که این آفریده نمایشگر خداوند نیست، زیرا در زمین فساد می کند و خونها می ریزد. امّا بر خلاف فرشتگان که می توانند از طریق تسبیح و تقدیس شان نمایشگر خداوند باشند.
در این نقطه ممکن است حق به جانب علاّمه طباطبایی باشد، زیرا تفسیر و توجیه الهی برای این جانشینی از این طریق بوده که خداوند بیان کرده است: این جانشین به خاطر برخورداری از دانش، بر دیگران برتری دارد. چنان که این توجیه از آیه به دست می آید و شیخ محمد عبده هم بدان اشاره کرده است. هر چند که این توجیه با نقطه ای که
شیخ محمد عبده بیان کرده سازگاری ندارد، زیرا وی بر این باور است که عامل
ص:62
برانگیختن پرسش در فرشتگان، وجود علم ناقص در کنار اراده بوده است. بنابراین، چگونه این علم، - به آن شکلی که عبده مطرح کرده است یعنی علم ناقص خلیفه به اشیا - می تواند پاسخی باشد برای این پرسش؟
آری، اگر ما چنین فرض کنیم، مقصود از علمی که خداوند آن را به آدم آموخت،ادیان الهی است که به صلاح و رشد و حق و کمال راهنمایی می کند - همان گونه که شیخ محمد عبده در پایان نقطه سوم بدان اشاره کرده است - ممکن است این علم پاسخی برای
پرسش فرشتگان باشد، زیرا چنین علمی می تواند وضعیت اراده و انتخاب را که موجب نگرانیها شده، اصلاح کند و از تبهکاری و خونریزی جلوگیری نماید. لیکن ممکن است کسی بگوید: این معنا خلاف ظاهر است، چرا که از دنباله این بخش قرآنی:
«...فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(1)؛ «پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند برایشان بیمی نیست
و غمگین نخواهند شد» به دست می آید که این هدایت - که همان ادیان الهی هدایتگر است - پس از آموختن اسامی به آدم آمد.
امّا اگر فرض کنیم، آنچه باعث پرسش فرشتگان شد، تنها اراده و انتخاب است - چنان که استاد ما شهید صدر آن را برگزیده است - در این صورت، بیان برتری به وسیله دانش و شناخت می تواند پاسخی باشد برای پرسش فرشتگان و آرامشی برای نگرانیهای آنان، زیرا این دانش ذاتی در انسان، وی را به سوی خدا رهنمونی می کند و این انسان با فطرت خویش می تواند در راه تکامل ارادی، که بهترین نوع تکامل است، گام
بردارد.
علاّمه طباطبایی زمینی بودن انسان و برخورد منافع در آن را عامل فساد دانسته است و در این صورت، دانستن نام ها راه و چاره ای محسوب می شود برای پرهیز از این خطرها، زیرا از دیدگاه علاّمه، این نام ها موجوداتی است خردمند و زنده.
نقطه سوم: در این نقطه شیخ محمد عبده بر این باور است که «دانش» سبب شده، انسان شایستگی جانشینی را پیدا کند و این دانش دو بعد دارد:
1 - بعد علوم طبیعی که انسان می تواند از طریق تجربه و پژوهش بر آن دست یابد و به
ص:63
وسیله آن بر جهان مادّی که در آن زندگی می کند مسلّط شود. همانگونه که در عصر کنونی خود، شاهد آن هستیم.
2 - بعد الهی که از طریق دین نازل شده است و به انسان امکان می دهد که از طریق آن، راه کمالات الهی را پیدا کند و مصالح را از مفاسد و نیکی را از بدی تشخیص دهد.
این اندیشه با مطلق بودن واژه «علم» در آیه شریفه سازگاری دارد و نیز با این فرضیه که پاسخ خداوند به فرشتگان، توجیهی است برای گماریدن انسان به جانشینی، زیرا خداوند در این پاسخ، ویژگی «علم» را به عنوان امتیاز انسان بر فرشتگان یاد کرده است.
همچنین این اندیشه، با آنچه قرآن کریم در مواردی متعدّد بر آن تأکید کرده است همخوانی دارد، یعنی با نقش عقل و برداشتهای آن در زندگی انسان و حرکت وی و رام کردن طبیعت برای او؛ و نیز نقش دین در تکامل انسان و رسیدن او به اهدافش.
نقدی بر اندیشه عبده:
اولاً: پیشتر بیان کردیم که بر اساس این بخش قرآنی، دین پس از این گفتگو نازل شده است:
«...فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ». در این صورت، دین جزء دانش نخست [که خداوند به آدم داد] نیست.
ثانیا: اراده و اختیار، امتیاز دیگر آدم و انسان بر فرشتگان را تشکیل می دهد و همین ویژگی است که نگرانیها و پرسش فرشتگان را برانگیخت، آن گونه که پیشتر بدان توجّه دادیم و شیخ محمد عبده هم بدان اشاره کرد.
امّا علاّمه طباطبایی بر این باور است که شایستگی انسان برای جانشینی، تنها به دلیل علم او به نام ها بوده است، ولی این نام ها را چنین تفسیر کرده که آن ها موجوداتی هستند
خردمند و دارای مرتبه ای از وجود و انسان می تواند از طریق علم به این موجودات، در راه تکامل گام بردارد.
لیکن این تفسیر تا حدودی پیچیده و مبهم است و شاید علاّمه در این تفسیر بر برخی از دیدگاههای فلسفی و اعتقادی تکیه کرده باشد. آری، در این جا فرضیه ای است که برخی از روایات اهل بیت علیهم السلام بدان اشاره می کند و آن فرضیه این است که این نام ها
ص:64
عبارتند از: نام های پیامبران، الهیون و دانشمندانی که خداوند آنان را گواهانی بر بشریت
و انسانیّت قرار داده و پاسداری از کتابها و ادیانش را به آنان سپرده است. این فرضیه،
همان فرضیه ای است که استاد ما شهید صدر در تحقیق خویش درباره جانشینی انسان و
گواهی پیامبران، آن را برگزیده است.
روشن است که دو تصویر پیشین در سطح مفهوم آن بخش از قرآن شریف بود که در سوره بقره آمده است. امّا اگر ما به دلایل نظریه استخلاف [= به جانشینی گماردن آدم] در سطح تمام آیات استخلاف نگاه کنیم، در برابر خود، تصویر سومی را می بینیم که به مراتب از تصویرهای پیشین روشن تر و مفصل تر است. و عناصری دیگری را مشاهده می کنیم که دلایل این جانشینی را بیان می کند.
تصویر سوم این است: خداوند انسان را آفرید و ویژگی هایی به او داد که وی را در اصل آفرینش خود از سایر آفریدگان برتری می بخشد و این ویژگی ها عبارتند از: دانش، خرد و اراده. خداوند تواناییها و شایستگیهایی در انسان به ودیعت نهاد که این توان را به او می بخشد که راه تکامل به سوی خداوند را طی کند. به واسطه همین دانش و خرد و اراده و نیز توفیق و هدایت الهی است که انسان می تواند در نزدیک شدن به خداوند به مقام قاب قوسین و یا نزدیک تر از آن برسد. تواناییهای انسان از این قرار است:
1 - دانش: همین دانش است که انسان را به حق و ایمان به خدا، به شناخت آغاز و انجام جهان هستی، شناخت پیامبران و ادیان الهی و حقوق خداوند بر بندگانش نظیر سپاس نعمت ها، فرمانبرداری و وفای به عهد و پیمان رهنمون می شود و همین دانش است که از آن به نام «عقل نظری» یاد می شود.
بخشی از سوره بقره به صورت روشن و ویژگی «دانش» و نقش آن در برتری انسان و پاسخ به پرسش فرشتگان درباره جانشینی گمارده شدن انسان در زمین از سوی خدا، تأکید کرده است و این، در حالی است که انسان از ویژگیهای دیگری نیز برخوردار می باشد.
2 - عقل: عقل یا خرد همان است که به انسان امکان می دهد مصالح را از مفاسد
ص:65
تشخیص دهد و نیز این توان را به وی می دهد که اشیا را درک کند و از یکدیگر جدا سازد. به عنوان نمونه، به واسطه عقل است که انسان خوبی را از بدی، صلاح را از فساد
و زیبا را از زشت جدا می کند. همچنین عقل، این توان را به انسان می دهد که موجوداتی را که خداوند برای خدمت انسان و برطرف شدن نیازهای گوناگون او آفریده است، به تسخیر خویش در آورد.
همچنین، به واسطه عقل است که انسان پاداش یا کیفر داده می شود و خدای بلند مرتبه را می پرستد و همین عقل است که او را به تقوای خدا، چنگ در زدن به ریسمان محکم او، شناخت راه رستگاری و دوری از راه هلاکت می رساند. چه، عقل راهنمای ذاتی است که خداوند آن را در نهاد انسان به ودیعت گذارده است و انسان با همین عقل شایستگی جانشینی خداوند در زمین را پیدا کرد. این نوع عقل است که از آن به نام «عقل
عملی» و فطرت سالم انسانی یاد می شود.
این «عقل» یک سوی همان «نفخه الهی» است که خداوند آن را در وجود انسان به امانت نهاد و این هنگامی بود که خداوند انسان را آفرید و به فرشتگان دستور داد که او را سجده کنند. چنان که «دانش» که بخشی از سوره بقره و دیگر آیات(1) از آن سخن گفته
است، یک سوی دیگر این نفخه را تشکیل می دهد.
خداوند تعالی فرمود:
«فَاِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدینَ»(2)؛ «پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید.»
انسان بی خرد اگر بدتر و گمراه تر از چهارپایان نباشد، همانند آن هاست. خداوند بلند مرتبه فرموده است:
ص:66
«اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّه ِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لاَ یَعْقِلُونَ»(1)؛ «به طور یقین بدترین
جنبندگان نزد خدا، کران و لالانی اند که نمی اندیشند». انسان که در داشتن شهوت ها و لذّتها و حواسّ با حیوانات مشترک است، با برخورداری از عقل از آن ها جدا می شود. خداوند فرموده است:
«وَلَقَدْ ذَرَاْنَا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ
بِهَا وَلَهُمْ اذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا اُولئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»(2)؛ «و در حقیقت بسیاری از جنّیان و آدمیان را برای دوزخ آفریدیم. دلهایی دارند که با آن [حقایق را ]دریافت نمی کنند و چشمانی دارند که با آن ها نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن ها نمی شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه ترند. آن ها همان غافل ماندگانند.»
همچنین، وقتی انسان خرد را از دست می دهد، حواسّ او از کار می افتد و نمی تواند وظایف انسانی - تکاملی خود را در فهمیدن زندگی و آثار و پیامدهای آن انجام دهد و در
نتیجه، به کوری واقعی دچار می شود.
خداوند فرموده است:
«اَفَلَمْ یَسیرُوا فِی الاَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا اَوْ اذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَاِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاَْبْصَارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(3)؛ «آیا در زمین گردش نکرده اند، تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایی که با آن بشنوند؟ در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایی که در سینه هاست کور است».
از قرآن کریم چنین به دست می آید که میان دانش و عقل، رابطه برقرار است و این رابطه در آن جا نمایان می شود که عقل و فهم و شناخت، از ویژگیها و آثار و نتایج دانش
است. خداوند فرموده است:
«وَ تِلْکَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاَّ الْعَالِمُونَ»(4)؛ «و این مثلها را برای مردم می زنیم، [ولی] جز دانشوران آن ها را درنیابند.»
در حدیثی از امام علی علیه السلام نقل شده است: «عقل ریشه دانش و فراخواننده فهم
ص:67
است(1).» نیز فرمود: «عقل مَرکَب دانش است.»(2)
از احادیث رسیده از اهل بیت علیهم السلام پیداست که بهترین چیزی که خداوند در اصل
آفرینش انسان به او بخشید، عقل بود. کلینی به طریق صحیح از محمد بن مسلم، از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «چون خداوند عقل را آفرید، او را به سخن درآورد. سپس به او گفت: پیش آی، پیش آمد. و گفتش: پس رو، پس رفت. آن گاه خدا فرمود: سوگند به عزت و جلالم، آفریده ای را نیافریدم که نزد من از تو محبوبتر باشد. تو را به
کسی به طور کامل دهم که دوستش دارم. همانا، روی امر و نهیم با توست و کیفر و پاداشم به حساب توست(3).»
شاید همین عقل و یا برخی از درجات عالی آن باشد که آدم در نخستین بهشت خود بدان رسید، بهشتی که خداوند وی را در آن سکونت داد و با تکالیف الهی آزمایشش کرد، زیرا آدم و همسرش را از خوردن میوه آن درخت نهی فرمود. امّا آن دو از آن خوردند، پس شرمگاههایشان آشکار شد و به پوشیدن خویش از برگهای بهشت پرداختند،، زیرا توان تشخیص میان زیبایی و زشتی را پیدا کردند. چنان که از قرآن کریم
به دست می آید و خداوند سبحان داناتر است.
3 - اراده: اراده یعنی آزادی در رفتار و کردار. بنابراین، اراده امتیاز و ویژگی سومی را
تشکیل می دهد که از میان آفریدگان تنها انسان از آن برخوردار است. این ویژگی بدین معناست که انسان مختار است که راه هدایت و صلاح و سپاس خداوند را برگزیند تا اراده رفتاری او با اراده تشریعی خداوند دمساز باشد و به بهشت و خشنودی خداوند برسد یا این که راه انحراف و تبهکاری و کفر به خدا را برگزیند و اراده رفتاری او بر
خلاف اراده تشریعی خدا باشد و در نتیجه در گودال آتش سقوط کند.
این آزادی به انسان شایستگی آن را می دهد که در معرض امتحان و آزمایش قرار گیرد و تکامل پیدا کند، همان گونه که او را در برابر مسؤولیت و کیفر و پاداش الهی قرار
می دهد و این، زمانی است که عقل انسان کامل شود و از تکالیف الهی آگاهی پیدا کند.
با برخوردار شدن از این آزادی است که انسان با جهاد با نفس و جهاد با دشمن رو به
ص:68
رو می شود و به خاطر رسیدن به آرمانهای سترگ، دشواریها و رنجها را بر دوش می کشد.
همچنین، انسان بر اثر این آزادی در معرض خطر سقوط، تبهکاری و ریختن خونها قرار می گیرد و ممکن است به دام هوسها و شهوت ها بیفتد.
این اراده نسیمی است از صفات الهی که خداوند بدان متصف است و آیه کریمه از آن به دمیدن روح خدا در انسان تعبیر کرده است. آیات استخلاف نیز همچون آیاتی پیشین از سوره یونس، فاطر و دیگر سوره ها، درباره این ویژگی سخن گفته است.
همچنین قرآن کریم در بیان آفرینش انسان و قانون آزمایشی که این آفریده در معرض آن قرار دارد، از این آزادی سخن گفته است. خداوند بلند مرتبه فرمود:
«اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْغَفُورُ»(1)؛ «همان که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده.»
نیز خداوند فرموده است:
«اِنَّا خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشَاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمیعًا بَصیرًا * اِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبیلَ اِمَّا شَاکِرًا وَ اِمَّا کَفُورًا»(2)؛ «ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم تا وی را بیازماییم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را بدو نمودیم، یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار.»
خداوند فرمود:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فی کَبَدٍ * اَیَحْسَبُ اَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ اَحَدٌ * یَقُولُ اَهْلَکْتُ مَالاً لُبَدًا * اَیَحْسَبُ اَنْ لَمْ یَرَهُ اَحَدٌ * اَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ * وَ لِسَانًا وَ شَفَتَیْنِ * وَ هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ»(3)؛ «براستی که انسان را در رنج آفریده ایم. آیا پندارد که هیچ کس هرگز به او دست نتواند یافت؟. گوید: مال فراوانی تباه کردم. آیا پندارد که هیچ کس او را ندیده
است؟ آیا دو چشمش نداده ایم؟ و زبانی و دو لب. و هر دو راه را بدو نمودیم. و نخواست از گردنه [عاقبت نگری] بالا رود.»
خداوند فرمود:
«وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ...»(4)؛ و بگو: حق از آن
ص:69
پروردگارتان است. پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند...»
در این بخش قرآنی [از سوره بقره] درباره داستان نهی از خوردن از آن درخت، به این آزمایش اشاره شده و در پایان خداوند چنین فرموده است:
«... فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ * وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا اُولئِکَ اَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیهَا خَالِدُونَ»(1)؛ «...پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند، برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، آنانند که اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود.»
این عناصر و ویژگیهای سه گانه: دانش، عقل و اراده هستند که انسان به واسطه آن ها سزاوار جانشینی خداوند شد و همچنین به سبب آن ها مسؤولیت بزرگی را در عهد و پیمان بر دوش کشید، امانتدار این عهد و پیمان شد. خداوند فرمود:
«وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَاَشْهَدَهُمْ عَلی اَ نْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلی شَهِدْنَا اَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیمَةِ اِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلینَ * اَوْ تَقُولُوا اِنَّمَا اَشْرَکَ ابَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ اَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»(2)؛ «و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم، تا مبادا روز قیامت بگویید: ما از این
غافل بودیم. یا بگویید: پدران ما پیش از این مشرک بوده اند و ما فرزندانی پس از ایشان
بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطل اندیشان انجام داده اند هلاک می کنی؟»
خداوند فرمود:
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنْسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(3)؛ «ما امانت الهی را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند و انسان آن را برداشت؛ راستی او ستمگری نادان بود.»
وانگهی خداوند به این انسان، موهبتها، شایستگیها و ویژگیهایی بخشید که دارای
ص:70
سرشت تکاملی است، یعنی کم و زیاد می شود، شدّت و ضعف دارد، ولی حدّ مشخّصی ندارد.
خداوند انسان را به هوسها، شهوت ها، خواسته ها و غرایز دچار کرد و راه کمال او را به سوی خود قرار داد. امّا پیمودن این راه کمال و نزدیکی به خدا را با جان کندن، سختیها
و آزمایشها توأم ساخت. خداوند فرمود:
«یَاءَیُّهَا الاِْنْسَانُ اِنَّکَ کَادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاَقیهِ * فَاَمَّا مَنْ اُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمینِهِ * فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسیرًا * وَ یَنْقَلِبُ اِلی اَهْلِهِ مَسْرُورًا»(1)؛ «انسان، حقا که تو به سوی پروردگارت به سختی در تلاش و او را ملاقات خواهی کرد. امّا کسی که کارنامه اش به دست راستش داده شود، به زودی اش حسابی بس آسان کنند و شادمان به سوی کسانش باز گردد.»
خداوند این راه تکامل انسان را بر وفق نظامی استوار به وجود آورد که در این نظام، اراده انسانی از اوضاع جهانی که او را در میان گرفته است اثر می پذیرد، امّا توان انتخاب
را از او نمی گیرد. همان گونه که اوضاع جهانی که انسان را احاطه کرده است از اراده انسانی اثر می پذیرد.
در این نظام، شیوه رفتار فردی انسان با شیوه رفتار اجتماعی او در هم می آمیزد، به گونه ای که آثار هر کدام در شیوه دیگری بازتاب پیدا می کند بی آن که ستمی صورت
گیرد. بنابراین، بر اثر حالت نفسانی افراد، جامعه تکامل می یابد یا سقوط می کند و نیز شرایط اجتماعی گروه، افراد را نیز در بر می گیرد، حتی اگر این افراد هیچ گونه مسؤولیت
مستقیم برای ایجاد این شرایط نداشته باشند. خداوند می فرماید:
«وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّه َ شَدیدُ الْعِقَابِ»(2)؛ «و از فتنه ای که تنها به ستمکاران شما نمی رسد بترسید و بدانید که خدا سخت کیفر است.»
نیز خداوند می فرماید:
«ذلِکَ بِاَنَّ اللّه َ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً اَ نْعَمَهَا عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا مَا بِاَنْفُسِهِمْ وَاَنَّ اللّه َ سَمیعٌ عَلیمٌ»(3)؛ «این بدان سبب است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر
ص:71
نمی دهد، مگر آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند و خدا شنوای داناست.»
بر اساس این حقایق [یعنی دانش و عقل و اراده] در تصویر سوم [از مسأله جانشینی
انسان] می بینیم که قرآن کریم آثار و پیامدها را برای همین حقایق اثبات می کند، زیرا این آثار حقایقی هستند پایدار و ماندگار در زندگی انسان و نیز عامل برتری انسان بر سایر
موجودات. امّا بر خلاف حقایق دیگری که چندان دوامی ندارند و به مرحله معینی از وجود انسان ارتباط دارند، قرآن اثر و پیامدی را بر آن ها مترتب نمی داند.
به عنوان نمونه، اثر دانش، ایمان به خداست و ایمان حقیقتی است ماندگار در زندگی انسان. همان گونه که اثر و هم و گمان و آرزو، کفر و گمراهی است و این هم حقیقتی است
ماندگار در زندگی انسان.
اثر عقل، تقوای الهی است و آن حقیقتی است ماندگار در زندگی انسان که موجب برتری و احترام او می شود و اثر نادانی، گناه و سرکشی است.
اثر آزادی و اراده و احساس مسؤولیت، جهاد در راه خدا و تلاش در مبارزه با نفس و دشمنان خداست. در برابر مبارزه با نفس، پرستش هوسها و شهوت هاست که در این صورت، انسان اسیر این شهوت ها می شود، زنجیرهای آن در گردنش می افتد، بر گوش و دل او مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده می شود و بینایی اش را از دست می دهد.
خداوند فرموده است:
«اَفَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَویهُ وَ اَضَلَّهُ اللّه ُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللّه ِ اَفَلاَ تَذَکَّرُونَ»(1)؛ «پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمی گیرید؟»
منظور از جانشینی که انسان با این ویژگیها سزاوار آن شده است، چنان که بیان کردیم، جانشینی خداوند در زمین است، امّا به معنای گسترده کلمه، به گونه ای که تمامی ابعاد،
ص:72
صورتها و احتمالاتی را که در دیدگاه سوم بیان شد در بر می گیرد:
1 - انسان جانشین خداوند است در داوری و حلّ اختلاف میان بندگان، در صورتی که آنان با یکدیگر اختلاف و درگیری پیدا کنند پروردگار این خلافت را ویژه پیامبران، خداشناسان و دانشمندان قرار داده. همان گونه که در سخن خداوند آمده است:
«یَا دَاوُدُ اِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاص حْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِاص لْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّه ِ...»(1)؛ «ای داوود، ما تو را در زمین جانشین گردانیدیم. پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند...»
نیز در این سخن آمده است:
«اِنَّا اَ نْزَلْنَا التَّوْریةَ فیهَا هُدًی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ اَسْلَمُوا لِلَّذینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالاَْحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللّه ِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ»(2)؛ «ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود نازل کردیم. پیامبرانی که تسلیم بودند، به موجب آن برای یهود داوری می کردند و خداشناسان و دانشمندان به سبب آنچه از کتاب خدا به آنان
سپرده شده و بر آن گواه بودند...»
بنابراین، منظور از جانشینی خداوند، جانشینی در گواهی دادن علیه انسان ها و از میان برداشتن کشمکش و اختلاف و قطع ریشه فساد است. این نوع از جانشینی است که قرآن کریم در بخشی از سوره بقره در پاسخ به پرسش فرشتگان و ابراز نگرانی آنان درباره ایجاد فساد و خونریزی بدان اشاره کرده است. همان گونه که برخی از روایات اهل بیت علیهم السلام نیز به این موضوع اشاره می کند. با توجّه به این گونه انسان هاست که از یکسو شایستگی انسان برای این جانشینی توجیه می شود و از سویی دیگر نگرانیهای فرشتگان برطرف می گردد.
2 - مقصود از جانشینی انسان از خداوند آن است که انسان در آباد کردن زمین و بهره گیریهای گوناگون از آن از قبیل کشت کردن، بیرون آوردن میوه ها و معادن و جاری ساختن آبها و کشیدن جویها و... جانشین اوست.
شاید در بیشتر مواردی که واژه های «خلائف، خلفاء و استخلاف» به کار برده شده، مقصود همین نوع جانشینی باشد. خداوند فرموده است:
ص:73
«وَاذْکُرُوا اِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّاَکُمْ فِی الاَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا فَاص ذْکُرُوا الآَءَ اللّه ِ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الاَْرْضِ مُفْسِدینَ»(1)؛ «و به یاد آورید هنگامی را که شما را پس از قوم عاد جانشینان گردانید و در زمین به شما جای داد. در دشتهای آن کاخهایی اختیار می کردید و از کوهها خانه هایی می تراشیدید. پس نعمت های خدا را به یاد آورید و در زمین سر به فساد بر مدارید.»
3 - مقصود از خلافت، جانشینی خداوند در زمین از لحاظ رفتار و کردار است: در ارتباط انسان با خدا، با برادرش انسان، با خویشتن خویش و با طبیعت و جهانی که او را
در میان گرفته است، زیرا وی مسؤولیت دارد، در این موارد به گونه ای عمل کند که با مصلحت، حق و عدالت همخوانی داشته و با آنچه از سوی خدا آمده یعنی رهنمود، روشنایی، او امر و نواهی او سازگار باشد و با مصالح و مفاسد واقعی منطبق شود.
خداوند فرموده است:
« امِنُوا بِاص للّه ِ وَ رَسُولِهِ وَ اَ نْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ فَاص لَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ اَنْفَقُوا لَهُمْ
اَجْرٌ کَبیرٌ»(2)؛ «به خدا و پیامبر او ایمان آورید و از آنچه شما را در آن جانشین کرده انفاق کنید. پس کسانی از شما که ایمان آورده و انفاق کرده باشند، پاداش بزرگی خواهند داشت.»
نیز خداوند فرموده است: «ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الاَْرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ»(3)؛ «آن گاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار می کنید.»
بنابراین، هر چند انسان در کارها و انتخاب، آزاد است، لیکن درباره رفتارش در پیشگاه خدا نیز مسؤول است، زیرا وی جانشین خداست و باید نمایشگر خدا باشد که وی را به جانشینی خویش گمارده است. چنان که وی مسؤول است که این وظایف را انجام دهد و آن ها را ساماندهی کند، چرا که ماهیت جانشینی آن را ایجاب می کند.
ص:74
قرآن کریم - همان گونه که بیان کردیم - در چند جا به بیان روند مسأله جانشینی و تحقق یافتن آن در زمین پرداخته است که در مقدّمه فصل اول بدان اشاره شد.(1)
به طور کلی در باره «ماجرای جانشینی از آفرینش تا هبوط» در دو بعد می توان سخن گفت:
اول: افزون بر آنچه در فصل اول بیان کردیم، باید مجموعه مفاهیم و دیدگاههایی را که در قرآن کریم پیرامون این ماجرا آمده است؛ شناسایی کنیم.
دوم: دیدگاه کلی در باره ماجرای جانشینی
در آغاز با این پرسش رو به رو می شویم که چرا خداوند به فرشتگان فرمان داد آدم را
سجده کنند وحقیقت این سجده چیست؟ چرا که در شریعت مقدس اسلام، سجده کردن برای غیر خدا حرام است. بنابراین، چگونه می توان از فرشتگان خواست که به آدم
ص:75
سجده کنند؟ و هدف از این سجده چیست؟
این پرسش از این اندیشه ناشی می شود که سجده در ذات خود عبادت محسوب می شود و عبادت غیر خدا شرک و حرام است، زیرا افعال عبادی به دو قسمت تقیسم می شود:
اول: افعالی که عبادت بودن آن به نیّت و قصد قربت بستگی دارد؛ افعالی چون انفاق یعنی زکات وخمس، یا همانند طواف خانه خدا، یا جنگیدن و امثال آن. این افعال چنانچه با قصد قربت و به دست آوردن خشنودی خدا انجام شود، عبادت خدا محسوب می شود و در غیر این صورت، عبادت نیست و به همین سبب، نیّت در این گونه افعال در شناسایی ماهیت آن مؤثر است.
دو م: افعالی که ذاتا عبادتند و اینها افعالی هستند که نشانگر تقدیس و فرمانبرداری بی چون و چرا می باشند و «سجده کردن» از جمله این افعال است، زیرا ذاتا عبادت است و به همین دلیل سجده کردن برای غیر خدا حرام می باشد، چرا که این کار در ذات خویش عبادت و پرستش غیر خداست.
لیکن این اندیشه نادرست است، زیرا سجده نیز دقیقا همچون افعال دیگر است که عبادت بودن آن به قصد ونیت بستگی دارد و لذا گاهی سجده کردن از باب ریشخند زدن و تمسخر کردن، گاهی برای تعظیم واحترام گذاردن محض و گاهی برای عبادت است.البته، در صورتی که به نیّت عبادت انجام گیرد.
ازاین رو، در قرآن می بینیم که در پاره ای از موارد، واژه سجده را به عنوان بیان احترام به کار می برد. همان گونه که خداوند در داستان یوسف فرموده است:
«وَ رَفَعَ اَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَ قَالَ یَا اَبَتِ هذَا تَاْویلُ رُءْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقًّا...»(1)؛ «و پدر و مادرش را بر تخت بر نشانید. آنان پیش او به سجده در
افتادند و گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین پروردگار من، آن را راست گردانید...»
سجده کردن برای غیر خدا به این سبب حرام بودکه معمولاً در پرستش به کار می رفته و یا بدان مشتبه می شده است و از این رو، از انسان مسلمان خواسته شد که حتی
ص:76
از چیزی که توهم پرستش غیر خدا در آن باشد دوری کند. امّا چنانچه سجده از باب احترام گذاردن و به فرمان خداوند باشد، نه تنها حرام نیست که واجب هم است.
لیکن در این جا پرسش دیگری باقی می ماند و آن این است که معنای این سجده کردن چیست؟
برخی از مفسران - با الهام گرفتن از این دیدگاه که هدف از این سخن خداوند، تنها تربیت و تمثیل است وهیچ گونه مصداق مادی و عینی برای واژه ها و معانی آن وجود ندارد - گفته اند: فرمان دادن فرشتگان به سجده بدین معناست که خداوند از این نیروها
که در خارج به صورت فرشتگان تجسم یافته اند می خواهد که در برابر انسان کرنش کنند، نه این که در عمل و به طور حقیقی او را سجده نمایند و واژه «سجود» به عنوان رمز و کنایه از این موضوع به کار گرفته شده است. خداوند در شخصیت این انسان وسرشت او موهبتهایی را به ودیعت نهاده است که این نیروهای غیبی به طور حقیقی و واقعی در برابرش کرنش می کنند و تحت تأثیر رفتار و اراده او قرار می گیرند:
«اِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلئِکَةُ اَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا...»(1)؛ «در حقیقت کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست. سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرود می آیند [و می گویند:] بیم مدارید و غمین مباشید...»
همچنین، ممکن است، این سجده حقیقی و واقعی باشد، امّا به گونه ای که با فرشتگان همخوانی داشته باشد و درخواست سجده کردن از آنان در برابر آدم، به این دلیل باشد که آنان با این سجده کرنش روحی و تقدیس خود در برابر این آفریده برتر الهی را بیان کنند و برتری او هم به این سبب است که خداوند روح خود را در او به ودیعت نهاده، دانش، اراده و توان تکامل یافتن و بالا رفتن از پله های والای کمال را به وی
بخشیده است.
شاید معنای دوم، [برای سجده] ظاهر مجموعه تصویرها و آیات قرآنی باشد که در باره این موضوع سخن گفته است، چه، می بینیم که خودداری ابلیس از سجده از سر خود بزرگ بینی - که یک عنصر نفسانی است - در برابر این آفریده بوده است که خداوند او را
بر ابلیس برتری داده است، چرا که وی سجده نکردن خویش در برابر آدم را چنین توجیه
ص:77
می کند که از آدم برتر است:
«...قَالَ اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»؛(1) «گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی».
همچنین، قرآن کریم به این نکته اشاره می کند که انسان صالح و اخلاص مند، از دایره قدرت و نیرنگ ابلیس بیرون است و از این رو، وی بر این قدرت شیطانی سلطه نیز دارد:
«قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ * اِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»(2)؛ «پس به عزّت تو سوگند که همگی را به طور جدّ از راه بیرون می آورم. مگر آن بندگان پاکدل تو را».
در این جا پرسش دیگری درباره ماهیت ابلیس مطرح می شود: آیا وی از فرشتگان است یا از جنیان؟ چه، در قرآن کریم او به هر کدام از این دو عنوان توصیف شده است:
پس اگر ابلیس از فرشتگان باشد، چگونه خداوند را معصیت می کند؟ در حالی که خداوند فرشتگان راچنین توصیف کرده است:
«...عِبَادٌ مُکْرَمُونَ»(3)؛ «...[فرشتگان] بندگانی ارجمندند.» آنان از فرمان خدا سر باز نمی زنند:
«...لاَ یَعْصُونَ اللّه َ مَا اَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ»(4)؛ «...از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچی نمی کنند و آنچه را که مأمورند انجام می دهند.»
و اگر از جنیان باشد، پس چرا در این داستان در کنار فرشتگان نهاده شده است؟
«وَ اِذْ قُلْنَا لِلْمَلئِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاَّ اِبْلیسَ...»(5)؛ «و چون فرشتگان را گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس [همه] سجده کردند بجز ابلیس...»
افزون بر این که قرآن کریم ابلیس را از جنیان توصیف کرده، معمولاً چندین دلیل برای اثبات این که وی از جنیان است بیان می شود ازجمله این دلایل آن است که ویژگیهای فرشتگان بر ابلیس منطبق نمی شود، زیرا فرشتگان به فرمانبرداری از خداوند
ص:78
توصیف شده اند:
«...لاَ یَعْصُونَ اللّه َ مَا اَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ »(1)؛ نیز به فرستادگان توصیف شده اند:
«...جَاعِلِ الْمَلئِکَةِ رُسُلاً اُولی اَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلثَ وَ رُبَاعَ...»(2)؛ «...فرشتگان را که دارای بالهای دوگانانه و سه گانه و چهارگانه اند پیام آورنده قرار داده است.». این در حالی است که ابلیس از فرمان خداوند سر باز زده و از کافران شد:
«...اِلاَّ اِبْلیسَ اَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرینَ»(3)؛ «...بجز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد».
از جمله این دلایل آن است که فرشتگان نسل ندارند، زیرا فرزند نمی آورند و از نیروی شهوت بی بهره اند.امّا ابلیس فرزند دارد، همان گونه که قرآن کریم بدان اشاره کرده است:
«اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ اَوْلِیَاءَ مِنْ دُونی...»(4)؛ «آیا او و نسلش را به جای من دوستان خود می گیرید؟»
این دلایل و شواهد در شماردن ابلیس از جنیان در برابر فرشتگان بسنده نمی کند، زیرا توصیف قرآن از ابلیس به این عنوان که او از جنیان است، ممکن است به این سبب باشد که برخی از فرشتگان به عنوان جنّ توصیف می شوند. البته، اگر نگوییم: این
توصیف برای همه آنان است، چرا که جنّ به معنای پنهان و پوشیده است و فرشتگان نیز از جهان و دید ما پنهانند.
همچنین، این توصیف را درآن جا که مشرکان فرشتگان را به خدا نسبت می دهند، مشاهده می کنیم، زیرا آنان بر این باور بودند که فرشتگان - همان گونه که در قرآن آمده
است - دختران خدایند. خداوند فرموده است:
«اَلاَ اِنَّهُمْ مِنْ اِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ * وَلَدَ اللّه ُ وَ اِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * اَصْطَفَی الْبَنَاتِ عَلَی
الْبَنینَ»(5)؛ «هشدار، که اینان از دروغ پرادزی خود به طور قطع خواهند گفت: خدا فرزند
ص:79
آورده است، در حالی که آنان به طور حتم دروغگویانند. آیا خدا دختران را بر پسران برگزیده است؟» نیز خداوند فرموده است:
«اَفَاَصْفیکُمْ رَبُّکُمْ بِاص لْبَنینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلئِکَةِ اِنَاثًا اِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیمًا»(1)؛ «آیا پروردگارتان شما را به [داشتن] پسران اختصاص داده و خود از فرشتگان دخترانی برگرفته است؟ حقّا که شما سخنی بس بزرگ می گویید.» و در همین حال، قرآن این نسل دروغین خدا را به جن توصیف می کند:
«وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا...»(2)؛ «و میان خدا و جنیان پیوندی انگاشتند...»
همچنین، فرمانبرداری یک ویژگی لازم برای فرشتگان نیست، زیرا اگر فرشتگان در قرآن به فرمانبرداری توصیف شده اند، ممکن است این ویژگی تنها از آنِ بزرگوارانِ [= مُکَرَّمِین] آنان باشد و حتی در قرآن می بینیم که برخی از فرشتگان از فرمان خداوند سر باز زدند، نظیر دو فرشته به نام های هاروت و ماروت(3)
چنان که مسأله داشتن نسل را نمی توان از دلایل فرشته نبودن ابلیس بر شمرد، زیرا که داشتن نسل ممکن است از ویژگیهایی باشد که تنها به ابلیس داده شده است، تا وی این نقش و یژه را در زندگی انسان بازی کند.
البته، در برخی از روایات اشاره شده، که ابلیس از جنیان بوده است، نه از فرشتگان و
تنها با آنان معاشرت داشته و لذا آنان گمان می کردند که وی از زمره ایشان است. لیکن به این گونه روایات نمی توان تکیه کرد.(4)
در این جا پرسش دیگری مطرح است: آیا آدم برای زمین آفریده شد؟
همان گونه که این موضوع از قسمت نخست این بخش [از سوره بقره] بر می آید:
ص:80
«وَ اِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلیفَةً...»(1)؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت...» یا این که آدم برای بهشت آفریده شد و پس از عصیان به زمین تبعید گردید. چنان که این مطلب از قسمت دوم این بخش قرآنی به دست می آید:
«وَ قُلْنَا یَا ادَمُ اسْکُنْ اَ نْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ
الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمینَ»(2)؛ «و گفتیم: ای آدم، خود و همسرت در بهشت سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود.»
برخی از بی دینان کوشیده اند، شبهاتی را پیرامون این موضوع برانگیزند و چنین ادّعا کرده اند که از این بخش قرآنی بر می آید، آوردن آدم به بهشت و آن گاه توبه او از کار خود، تنها یک اقدام ظاهری و صوری، برای طرد او از بهشت و فرود آوردنش به زمین بوده است.
لیک پاسخ این شبهه روشن است و آن این است که آدم برای زمین و جانشینی خدا در آن آفریده شد و حضور او در بهشت مرحله ای مقدماتی و آمادگی بود، تا وی را برای انجام دادن نقش جانشنی آماده کند، زیرا برای آدم امکانپذیر نبود که بدون این آمادگی و
تجربه ای که در بهشت به دست آورد، این نقش را ایفا کند. ما به زودی این موضوع را در بیان بعد دیگر این مسأله روشن خواهیم کرد.
به علاوه ممکن است مقصود از این بهشت، بهشت زمینی باشد، نه بهشت جاویدان، زیرا دلیلی وجود ندارد که منظور بهشت جاویدان است ونیز فرود آمدن آدم و بیرون بردن وی از بهشت به معنای آغاز بر دوش گرفتن مسؤولیت و رنج و تلاش برای زندگی و ادامه آن باشد. بر این اساس، آدم از همان آغاز در زمین بوده است، لیکن در جایی که رنج و زحمتی در آن وجود نداشته وتمامی عوامل و وسائل زندگی و آسایش و آرامش برایش مهیا بوده است تا وی را برای ایفای نقش جانشینی آماده سازد. امّا پس از ارتکاب
نافرمانی، زندگی تازه ای برایش پدیدار شد که با زندگی پیشین، از لحاظ خصوصیات و ویژگیها، تفاوت داشت، هر چند این زندگی نوین هم در زمین بود.
ص:81
با آنچه گفته آمد، می توانیم به پرسش دیگری پاسخ دهیم وآن این است: چگونه زمینه برای ابلیس فراهم شد که در بهشت آدم را گمراه کند، و حال آن که ورود او به بهشت حرام است، زیرا وی پس از آن که کبر ورزید و آدم را سجده نکرد، از بهشت بیرون رانده شد؟
پاسخ: ممکن است مقصود بهشت زمینی باشد و مانعی برای ورود ابلیس به آن وجود نداشته است وطرد ابلیس از آسمان وجهانی بوده که در آن گفتگوی خداوند با فرشتگان انجام شده و از آنان خواسته شد که برای آدم سجده کنند و شاید ضمیر جمع در این سخن خداوند:
«...وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...»(1)؛ «...و فرمودیم: فرود آیید، شما دشمن همدیگرید...» به همین موضوع اشاره داشته باشد.
به علاوه ممکن است کار گمراه کردن آدم به دست ابلیس، در بیرون بهشت انجام شده باشد، زیرا گفتگو میان بهشتیان و غیر بهشتیان تنها در بیرون بهشت امکانپذیر است،
همان گونه که قرآن کریم در گفتگوی بهشتیان و دوزخیان به این موضوع اشاره کرده است:
«وَنَادی اَصْحَابُ النَّارِ اَصْحَابَ الْجَنَّةِ اَنْ اَفیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّه ُ قَالُوا اِنَّ اللّه َ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرینَ»(2)؛ «و دوزخیان بهشتیان را آواز می دهند که از آن آب یا از آنچه خدا روزی شما کرده، بر ما فرو ریزید. می گویند: خدا آن ها را بر کافران حرام کرده
است.»
در خطاب بهشتیان با دوزخیان در قرآن کریم آمده است:
«وَنَادی اَصْحَابُ الْجَنَّةِ اَصْحَابَ النَّارِ اَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَاَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ اَنْ لَعْنَةُ اللّه ِ عَلَی الظَّالِمینَ»(3)؛ «و بهشتیان دوزخیان را آواز می دهند که ماآنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، درست یافتیم. آیا شما [نیز]
ص:82
آنچه راپروردگارتان وعده کرده بود، راست و درست یافتید؟ می گویند: آری. پس آواز دهنده ای میان آنان آواز در می دهد که لعنت خدا بر ستمکاران باد.»
پرسشی دیگر درباره خطا، گمراهی و نافرمانی آدم است :
«...و عَصَیَ آدَمُ رَبَّهُ فَعَویَ»(1)؛ «...و این گونه آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.»
پاره ای از روایات نشان می دهد که آدم پیامبر بوده، هر چند این موضوع در قرآن بیان نشده است و پیامبران از همان آغاز زندگی شان از گناهان، لغزشها و گمراهیها پاک هستند.
با قطع نظر از تحقیق درباره درستی این فرضیه ها، یعنی فرضیه ای که آدم را پیامبر می داند و این فرضیه که پیامبران از آغاز زندگی شان معصوم از گناه می باشند، می توانیم
این مخالفت و عصیان آدم را بر پایه دو دیدگاه توجیه کنیم:
دیدگاه نخست خطابی که خداوند بدان آدم را از خوردن میوه آن درخت نهی کرد، «ارشادی»(2) است، یعنی مقصود از این نهی، ارشاد به مفاسد موجود در خوردن از آن درخت است ونهی «مولوی» نیست تا مقصود از آن، درخواست جدی و معصیتی باشد
ص:83
که بر پیامبران محال ونارواست. معصیتی که موجب کیفر میشود در امر مولوی است، نه ارشادی.
دیدگاه دوم: نهی الهی د راین جا نهی مولوی است - چنان که ظاهر، همین معنا را نشان می دهد - و در این صورت، کسی که قایل به عصمت انبیاست می گوید: انبیا در اوامر و نواهی ای که با مردم شریک باشند از گناهان پاکند واما در اوامر و نواهی ای که به خود آنان اختصاص دارد، مخالفت با این اوامر و نواهی و سرزدن گناه از ایشان مانعی ندارد و آنان در برابر آن ها معصوم نخواهند بود. نهیی که برای آدم صادر شد، تنها به
خود او اختصاص داشت و لذا خوردن آن درخت پس از آدم، بر فرزندان او حرام شد.
از این رو در می یابیم که به خاطر همین اوامر ویژه، قرآن کریم ستم و گناه را به برخی از پیامبران نسبت می دهد، همان گونه که برای موسی علیه السلام چنین شد:
«قَالَ رَبِّ اِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاص غْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(1)؛ «گفت:
پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش. پس خدا از وی درگذشت که او آمرزنده مهربان است.» با این که کشتن فرعونی ستمگر و کافر بر مردم به طور عموم، گناه
و حرام نیست وتنها بر موسی حرام بوده، زیرا وضعیت او با دیگران تفاوت دارد.
از این جا آمده است که کارهای نیک نیکو کاران، کارهای زشت مقربان به شمار می رود، زیرا مقربان تکالیف ویژه ای دارند که در خور کمالات آنان است.
این تفسیر ازعصمت، یک امر عرفی و معمولی است که عاقلان با توجه به رتبه های [مختلف] مردم از این امر بهره می گیرند. به عنوان نمونه، برخی از کارها برای دانشمندان و فرهیختگان گناهی نابخشودنی محسوب می شود، در حالی که نسبت به توده مردم چنین نیست. برخی از بخششهای اندک برای ثروتمندان گناهی محسوب می شود که باید در برابر آن مجازات شوند، در حالی همین بخششهای اندک برای تهی دستان گناه نیست.
دیدگاه ها درباره فرایند جانشینی
در این جا به دو دیدگاه اشاره می کنیم:
دیدگاه اول: دیدگاهی که علامه طباطبایی آن را در «المیزان» آورده است، زیرا او بر
ص:84
این باور است که این فرایند، از زمانی آغاز شد که آدم و همسرش را در بهشت جای دادند تا پس از آن به زمین منتقل شوند و برای این که آدم به این زمین فرود می آمد باید
مرتکب معصیت میشد، زیرا دست یافتن به تکامل انسانی، که وی را شایسته این جانشینی می کرد، جز با ارتکاب معصیت و سپس هبوط به زمین برایش امکانپذیر نبود، چه، تکامل تنها از طریق دو عنصر یا دو عامل اساسی تحقق می یابد:
1 - احساس نیازمندی، بیچارگی، ناداری و خواری انسان و یا به بیانی دیگر: احساس انسان به بندگی خداوند، وی را وا می دارد که به خدا روی آورد و به سوی او حرکت کند و راه بیفتد.
2 - آمرزش خداوند، خشنودی، رحمت وتوفیق او برای این انسان و یاری کردن او از طریق عنایت و بخشش.
احساس نیازمندی انسان وی را وا می دارد که برای برآوردن این نیازمندی اقدام کند و عطا و بخشش الهی موجب بی نیازی نسبی انسان می شود و نیازها وکاستیهای او را برطرف می کند ودر نتیجه، وی تکامل پیدا می کند.
اگر انسان احساس نیاز نکند، برای رسیدن به کمال نمی کوشد حتی اگر در واقع نیازمند باشد. چنانچه خداوند با آمرزش، رحمت و بخشش خود به انسان عنایت نکند، این انسان در حرکت خویش همچنان ناقص و عقب افتاده باقی می ماند.
آنچه در داستان آدم بیان شده، این دو عامل را با هم به نمایش می گذارد. بنابراین، اگر انسان به زمین فرود نمی آمد، احساس نیاز نمی کرد، زیراوی در بهشت به سر می برد، می خورد و می آشامید، بی آن که به خستگی و رنج دچار شود و ماهیّت این بهشت چنین است که:
«اِنَّ لَکَ اَلاَّ تَجُوعَ فیهَا وَ لاَ تَعْری * وَ اَ نَّکَ لاَ تَظْمَؤُا فیهَا وَ لاَ تَضْحی»(1)؛ «در حقیقت
برای تو در آن جا این [امتیاز] است که نه گرسنه می شوی و نه برهنه می مانی و این که در آن جا نه تشنه می گردی و نه آفتاب زده».
اگر آدم آن معصیت را مرتکب نمی شد، نمی توانست به آن درجات والای رحمت و آمرزشی دست یابد که انسان در حالت توبه و بازگشت به خدا بدان دست می یابد و
ص:85
علامه طباطبایی به وجود درجاتی از رحمت و آمرزش باورمند است که رسیدن به آن ها به توبه و بازگشت بستگی دارد. او می گوید: «خداوند را صفاتی است همچون بخشش، آمرزش، توبه پذیری، پوشاندن، عنایت، مهربانی و رحمت که جز گناهکاران کسی بدان نمیرسد. بنابراین، توبه همان چیزی است که خداوند به وسیله آن راه هدایت را به روی انسان گشود تا وی آن را بپیماید و به نظافت خانه ای بپردازد که روزی در آن سکونت می گزیند و در پی گشودن این راه بود که در هر عصری، دینی و در هر دوره ای، آیینی وضع شد. بر این اساس، در ورای توبه دو فرمان به چشم می خورد که خداوند آن ها را درباره آدم به مورد اجرا گذارد:
فرمان نخست: فرود آمدن و بیرون شدن از بهشت واستقرار یافتن در زمین و زندگی
پر زحمت در آن و این فرمان لازمه حتمی خوردن از آن درخت بود، چرا که شرمگاه آن دو نمایان شد و این با زندگی در بهشت همخوانی ندارد وحتی درخورد زندگی زمینی هم نیست و به همین سبب، طرد آن دو از بهشت، پس از گذشت از آن ها صورت گرفت و اگر چنین نبود، مقتضای گذشت باقی ماندن آدم و حوا در بهشت بود، نه بیرون راندن آن دو از آن.
فرمان دوم: گرامی داشتن آدم به وسیله توبه. چه، خداوند بر اثر توبه زندگی پر از سختی و رنج زمینی را خوش و آسوده گردانید و به وسیله توبه، هدایت به پرستش حقیقی منجر شد و زندگی زمینی و زندگی آسمانی در هم آمیخت.(1)
بنابراین، فرود آمدن آدم به زمین، هر چند نوعی ستم و سختی در حق خود او بود، امّا این امر وی را آماده کرد تا به درجه ای از سعادت وکمال برسد که اگر از بهشت بیرون نمی آمد و یا بدون ارتکاب خطا بیرون می آمد، به آن درجه نمی رسید.
دیدگاه دوم: دیدگاهی است که استاد ما شهید صدر(2) آن را بیان کرده است: خدای سبحان برای آدم که ریشه نژاد بشری است مقدّر کرد، دوران پرورش را بگذراند، همان گونه که هر کودکی این دوران را می گذراند، تا زندگی و تجربه هایش را فرا گیرد. بنابراین،
بهشت زمینی به این دلیل به وجود آمد که احساس اخلاقی واحساس مسؤولیت پذیری انسان را پرورش دهد و از طریق آزمایش این انسان توسط تکالیف و دستوراتی که به او
ص:86
وحی می کند، این احساس را عمق بخشد.
نهی از خوردن آن درخت، نخستین تکلیفی بود که متوجه این جانشین می شد تا بر عواطف و شهواتش حاکم شود و از این طریق تکامل پیدا کند و به دنبال غریزه اشتیاق و حُبّ دنیا کشیده نشود،؛ غریزه ای که آنرا خداوند در او به ودیعت نهاد و شالوده تمامی
استثمارها ودرگیریهایی است که نمایشنامه تاریخ انسانیت شاهد آن است.
معصیتی که آدم مرتکب آن شد، عاملی بود که احساس مسؤولیت را از طریق
پشیمانی در دل وی به وجود آورد و با این احساس، اندیشه او تکامل یافت. درست در زمانی که تجربه های زندگی بر اثر حضور وی در بهشت به حدّ کمال رسیده بود.
هدایت الهی در خط شهادت تجسم می یافت و این خط همان وحی الهی است که مسؤولیت آن را پیامبران بر دوش دارند تا بشر را به راه راست رهنمون شوند. با وحی الهی حرکت بشری تکامل می یابد و انسان متحول می شود و با آموزش ربّانی و هدایت الهی بر آفریدگان برتری پیدا می کند. این آموزش و هدایت را شهید ربّانی و پاک از گناه به نمایش می گذارد و آن را به مردم منتقل می کند تا از گمراهی نگاهشان بدارد:
«...فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(1)؛ «...پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند برایشان بیمی
نیست و غمگین نخواهند شد.»
یادداشتهایی بر این دو دیدگاه
در پایان بررسی این دو دیدگاه [= دیدگاه علامه طباطبایی و دیدگاه شهید صدر ]به چند یاد داشت اشاره می کنیم:
1 - مرحله نخست از فرایند جانشینی و آماده سازی آدم برای این مقام، آموزش نام ها به آدم است، به گونه ای که از یکسو وی را برای شایستگی این جانشینی آماده کند و از سویی دیگر این توان را به او ببخشد که حق این مقام را ادا کند و به آنچه مستخلف [یعنی خداوند] در این زندگی دنیوی از او می خواهد عمل نماید و در همین دنیا به کمال برسد و نیز با رسیدن به کمال بتواند نقش خویش را در زندگی دنیوی ایفا کند، بدین معنا که دنیا
ص:87
را آباد کند، در آن به جستجوی روزی بپردازد و آفریده هایی را که خداوند در جهان هستی برای او به وجود آورده، به تسخیر خود درآورد. با توجه به برخورداری از دانش نام ها،آدم می توانست از تجربه ها و آنچه برایش پیش آمده از قبیل ارتکاب خطا و توبه
کردن از آن و بهره گیری از بخشش و رحمت خدا، استفاده کند.
2 - تکمیل تصویر جانشینی امکانپذیر است، بدین ترتیب که سکونت دادن آدم در بهشت، در عین حال که مرحله آماده سازی را تشکیل می دهد، بیانگر هدف الهی است که در ورای این آماده سازی و زندگی دنیوی نهفته است و آن هدف این است: مقتضای رحمت الهی به انسان این است که وی به دور از دشواری، د رآرامش و خوشوقتی زندگی کند و مسیر دشوار این است که خداوند انسان را برگزید تا به آرامش و خوش بختی همیشگی از طریق موفقیتهای او در میدان آزمایش و گرفتاریها دست یابد. از این رو، خداوند زندگی انسان را با بهشت آغاز کرد و رحمت گسترده خویش را شامل حال او گردانید واین کار را از طریق پذیرش توبه انسان وهدایت او به وسیله پیامبران انجام داد.
همچنین خطایی که آدم در بهشت مرتکب شد - افزون بر احساس مسؤولیت - موجب شد که انسان زیبایی را از زشتی و نیکی را از بدی تشخیص دهد و شاید این همان چیزی است که قرآن کریم بداکن اشاره کرده است:
«فَدَلّیهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْ اتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادیهُمَا رَبُّهُمَا اَلَمْ اَ نْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَاَقُلْ لَکُمَا اِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبینٌ»(1)؛ «پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید و چون آن دو از آن درخت چشیدند، برهنگی هایشان برایشان آشکار شد و به چسبانیدن برگهای [درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمن آشکار است؟»
همچنین، ارتکاب آن خطا احساس نیازمندی وتهی دستی را در انسان گشود و لذا او به خدا پناه برد وز او درخواست آمرزش کرد.
این شناخت برای انسان ضرور بود تا بتواند با مشکلات زندگی و کشمکشهای گوناگون رو یارو شود و حق را از باطل، نیکی را از بدی، مصلحت را از مفسده و سود را
ص:88
از زیان جدا سازد و در برطرف کردن نیاز هایش و درعبادتش به خدا پناه برد ودر خود، حالت تعادل روانی در برابر فشار شهوت ها وغرایز به وجود آورد.
این شناخت ممکن بود، از طریق تربیت دراز مدت و تجربه شخصی در دوران زندگی
او در بهشت به وجود آید و شاید هدف از جای دادن آدم در بهشت همین موضوع بوده است، تا وی این تربیت دراز مدت را پشت سر گذارد، همان گونه که انسان در دوران کودکی به این مرحله دست می یابد، چرا که این شناخت در وی به تدریج رشد می کند و این یک راه طبیعی است. لیکن در همین حال، برای رسیدن به این هدف، راه کوتاه تری نیز وجود دارد.امّا این راه با خطرها، خطاها و گناهان همراه است.
به رغم کوتاه بودن راه خطا [و معصیت] خداوند نمی خواست این راه را برای انسان برگزیند، زیرا این راه خطرناک است. لیکن وقتی انسان خود، آن را برگزید واین حقایق را
شناخت، شایستگی آغاز زندگی در دنیا را پیدا کرد.
خداوند درِ توبه و بازگشت به خود را به روی او گشود، تا چنانچه انسان به ضعف دچار شود و در خطا افتد بتواند راه خویش [به سوی خدا] را ادامه دهد واحساس نیاز و پناه بردن به او: برای برطرف کردن این نیاز و تکیه کردن بر او در کارهایش - در وی رشد
کند و بدین سبب، در صورتی که بر شهوت هایش چیره گردد و خواسته هایش را تحت کنترل د رآورد، به تکامل دست یابد.
3 - علامه طباطبایی نقش خطا در شناخت برهنگیها [= سوءات] را توضیح نداده و همچنین نگفته است که این برهنگیها با زندگی در بهشت همخوانی ندارد. شاید مقصود علامه از نقش خطا در شناخت برهنگیها همان چیزی باشد که ما پیشتر بدان اشاره کردیم، یعنی نقش خطا در ایجاد احساس اخلاقی در انسان برای شناخت زیبایی از زشتی، چرا که زندگی بهشتی که یک زندگی پاک و پاکیزه است با برهنگیها سازگاری ندارد. این معنایی است عرفانی، زیرا قرآن کریم نگفته است که آدم را پیش از خطا برهنگی ای نبوده یا این که این برهنگی پس از مرتکب شدن خطا برای او پیدا شده است و تنها بدین موضوع اشاره کرده که پی بردن او به برهنگی پس از ارتکاب خطا و گناه بوده
است.
4 - شهید صدر در به وجود آمدن فرایند جانشینی در زمین از نقش توبه در این روند
ص:89
یاد نکرده است. با این که - چنان که علامه طباطبایی اشاره کرده - توبه نقش اساسی داشته است، زیرا انسان از طریق آن می تواند عمل و تجربه اش را در این زندگی از سر
گیرد و به وسیله آن به پله های کمال صعود کند.
5 - کمالات انسانی را می توان بدون ارتکاب خطا تصور کرد که انسان در این صورت می تواند از طریق اطاعت و احساس بندگی خدای سبحان تکامل پیدا کند، مگر این که مقصود از خطا، مخالفت محض نباشد بلکه مقصود این باشد که انسان نیاز و کوتاهی در حق خداوند و سپاس نعمت های او را احساس کند، که این احساس وی را وا می دارد، کارهای نیک را افزایش دهد و به سوی خدا باز گردد.
6 - بر اساس اندیشه علامه طباطبایی، بهشت آسمانی است و بر حسب اندیشه شهید صدر، زمینی. اندیشه دوم در عین حال که با برخی از روایات همخوانی دارد، با فرضیه آفرینش انسان برای زمین نیز سازگار است. همان گونه که پیشتر این موضوع را بیان کردیم.
ص:90
پیش درآمد: تعریف جامعه
فصل اول: عناصر جامعه انسانی
فصل دوم: وحدت فطری و اختلاف ابتدایی
ص:91
ص:92
پژوهش در این باب به دو فصل تقسیم می شود:
فصل اول: عناصر جامعه انسانی
در این فصل، عناصر بنیادین را که جامعه انسانی از آن تشکیل می شود، بر وفق دیدگاه قرآنی و دیدگاه مادّی مورد بررسی قرار می دهیم.
فصل دوم: وحدت فطری واختلاف ابتدایی
در این فصل می کوشیم چگونگی پیدایش دو جامعه و حدت فطری و اختلاف فطری و نیز عواملی را که موجب این وحدت و اختلاف شده است، تحلیل و تفسیر کنیم.
پیش از این دو فصل، بخش: «پیش درآمد» آمده است که در آن به تعریف اصطلاح «جامعه» می پردازیم و این کار را از طریق بیان واژه های لغوی که قرآن کریم از طریق آن به بیان مفهوم «جامعه انسانی» پرداخته، انجام خواهیم داد.
پیش درآمد
در آغاز سخن در باره جامعه انسانی، باید به بررسی اصطلاح «جامعه» و بیان مفاهیم ویژه این اصطلاح بپردازیم، چرا که اصطلاح جامعه در ادبیات عصر حاضر و هنگامی که از اسلام و خاتمیت آن سخن به میان می آید، به صورت گسترده ای به کار گرفته شده
است. چه، معمولاً می گویند: اسلام دینی آسمانی است که برای ساماندهی جامعه
ص:93
انسانی و رهنمونی و تکامل او آمده است.
واژه «جامعه» با همین قالب و ساختار در قرآن کریم نیامده است و نیز همان گونه که مشاهده می شود، این واژه به صورتی گسترده در خطابهای زبانی و همگانی عصر نزول قرآن به کار نرفته است، امری که نشان می دهد این واژه به تازگی وارد زبان عربی شده است. قرآن کریم با واژه های دیگری مفهوم جامعه را باز گفته است که از لحاظ معنای کلی به معنای جامعه نزدیک است. برخی از این واژه ها از این قرارند:
جمع: این واژه از لحاظ مادّه و اشتقاق لغوی به واژه «جامعه» از هر واژه ای نزدیک تر است.همان گونه که از لحاظ معنا نیز چنین است، زیرا که قرآن کریم این واژه را در مقام
بیان جماعت و جامعه در چند آیه به کار گرفته است. برخی از این آیات از این قرار است:
«سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ»(1)؛ «زودا که این جمع در هم شکسته شود و پشت کنند.» در این جا از جامعه مشرکان به جمع تعبیر شده است.
«اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ اِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ...»(2)؛ «روزی که دو
گروه با هم رویارو می شدند، کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که شیطان آنان را بلغزانید...» در این آیه خداوند از دو گروهی که نمایندگان
دو جامعه متخاصم و در حال جنگ بودند یعنی جامعه مسلمانان و جامعه مشرکان به «جمعان» تعبیر کرده است.
قوم: این واژه از پردامنه ترین واژه هایی است که برای بازگویی «جامعه» در قرآن به کار گرفته شده است، زیرا که در حدود 383 بار و با ساختارهایی گوناگون در قرآن آمده است. واژه قوم زمانی فراوان به کار رفته که سخن درباره گروهی از مردمانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق رشته های خویشاوندی ونسبی، یا به وسیله رشته های روابط اجتماعی یک پارچه با آنان پیوند دارد، نظیر این سخنان خداوند:
«وَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ...»(3)؛ «و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا رای آنان بیان کنند...»
«قَالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاص للّه ِ وَاصْبِرُوا...»(4)؛ «موسی به قوم خود گفت: از خدا
ص:94
یاری جویید و پایداری ورزید...»
«وَ اِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ ثَمُودُ * وَ قَوْمُ اِبْرهیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ»(1)؛ «و اگر تو را تکذیب کنند، به طور قطع پیش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود به تکذیب پرداختند و قوم ابراهیم و قوم لوط.»
همچنین، واژه قوم هنگام سخن گفتن درباره گروهی که ایمان به خدا یا ویژگیهای مشترک همچون دانش، تقوا و آگاهی آنان را یک پارچه می سازد فراوان به کار رفته است. همان گونه که این واژه در سیاق دعوت به اندیشیدن درباره آیات خدا واندرز گرفتن از سرنوشت کافران و دشمنان خدا نیز آمده است نظیر این سخنان خداوند:
«...وَ مَا خَلَقَ اللّه ُ فِی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ لاَیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ»(2)؛ «...و در آنچه خدا در آسمانها ز مین آفریده برای مردمی که تقوا دارند، دلایلی [آشکار] است».
«...کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»(3)؛ «...این گونه آیات [خود را] برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کنیم.»
«فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»(4)؛ «و این خانه های
خالی آن هاست، به سزای بیدادی که کرده اند. به طور قطع در این [کیفر] برای مردمی که می دانند عبرتی خواهد بود».
«اِنَّا مُنْزِلُونَ عَلی اَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ * وَ لَقَدْ تَرَکْنَا مِنْهَا
ایَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(5)؛ «ما بر مردم این شهر بر اثر فسقی که می کردند عذابی از آسمان
فرو خواهیم فرستاد و از آن برای مردمی که می اندیشند نشانه ای روشن باقی گذاشتیم.»
همچنین، واژه قوم به طور کلی برای بازگویی گروه انسانی به کار گرفته شده است همانند این سخن خداوند:
«...لِیَجْزِیَ قَوْمًا بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(6)؛ «...تا گروهی را به سبب آنچه مرتکب می شده اند به مجازات رساند.»
ص:95
«کَذلِکَ وَ اَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا اخَرینَ»(1)؛ «این چنین و آن ها را به مردمی دیگر میراث دادیم.»
«...وَ اِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا اَمْثَالَکُم»(2)؛ «...و اگر روی برتابید جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود.»
واژه های شعب [= ملّت] و قبیله در قرآن کریم در بیان گروههای انسانی که عامل نژاد یا زبان آنان را با یکدیگر پیوند می دهد به کار رفته است. چنان که در این آیه آمده است:
«یَاءَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُ نْثی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا...»(3)؛ «ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید...»
آیه شریفه مردم را به گروههایی تقسیم کرده است که ازطریق روابط طبیعی با یکدیگر ارتباط دارند و این روابط زیربنای پیدایش جامعه بشری بوده است از قبیل روابط نژادی و زبانی. نیز آیه بیان کرده است که هدف از این تقسیم و اختلاف، متمایز شدن این گروهها از یکدیگر است. لیکن با هدف تحکیم روابط انسانی از طریق آشنایی و همکاری با یکدیگر در زمینه اداره این زندگی و تکامل در مسیر آن.
امّت: شاید این واژه در بازگویی مفهوم اصطلاح «جامعه» به معنای امروزی و سیاسی
و اجتماعی آن، از دیگر واژه ها نزدیک تر باشد.
واژه «امّت» در قرآن یک بار به معنای لغوی آن یعنی به معنای «جماعت» آمده است. جماعت یعنی مجموعه ای از مردم که رابطه اجتماعی آن ها را با یکدیگر پیوند می دهد، به گونه ای که معنای این مجموعه همان جماعت محض است و از آن به امّت تعبیر می شود و همین معنا دلیل اصلی به کار بردن آن در قرآن است. خداوند می فرماید:
«وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ اَسْبَاطًا اُمَمًا...»(4)؛ «آنان را به دوازده عشیره که هر یک امّتی بودند تقسیم کردیم...» مقصود آیه آن است که خداوند آنان را تقسیم کرد و به صورت
ص:96
گروههایی قرار داد.
«...تَتَّخِذُونَ اَیْمَانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ اَنْ تَکُونَ اُمَّةٌ هِیَ اَرْبی مِنْ اُمَّةٍ...»(1)؛ «...سوگندهای
خود را میان خویش وسیله تقلب سازید [به خیال این] که گروهی از گروه دیگر افزونترند...» در این جا منظور از امّت، گروه و جماعت است.
«وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ اُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ...»(2)؛ «و چون به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که [دامهای خود را] آب می دادند...» در این آیه نیز امّت به معنای گروهی از مردم است.
همچنین، واژه امّت بار دیگر در مقام بازگویی بعد اجتماعی و معنوی جماعت [= گروه] به کار رفته است، همان گونه که د راین آیه مشاهده می کنیم:
«اِنَّ هذِهِ اُمَّتُکُمْ اُمَّةً وَاحِدَةً وَ اَنَا رَبُّکُمْ فَاص عْبُدُونِ»(3)؛ «این است امت شما که امتی یگانه است و منم پروردگار شما. پس مرا بپرستید». در این جا آیه کریم به گروههایی از مردم اشاره کرده است که از لحاظ زبانی، تاریخی و ملیت، متعددند، ولی از لحاظ فکری، عقیدتی، رفتاری و اهداف سیاسی و گروهی با یکدیگر پیوند دارند، به گونه ای که مجموع آن ها، نشان دهنده جامعه ای کامل و نمونه است.این گروهها، همان گروه پیامبران
در طول تاریخ انسانی است که با رشته ایمان به خدا و یگانگی او، ایمان به غیب و وحی
الهی، دعوت به اخلاق فاضله وتکامل در مسیر انسانی با یکدیگر پیوند دارند واین، در حالی است که آنان از لحاظ زبان، قوم، مکان وتاریخ متفاوت و متعدد هستند.
بهترین بخش قرآنی که به موضوع امت پرادخته، همان بخشی است که در سوره بقره، آیات: (130 - 143) آمده است.
در این بخش، واژه «اُمّت» چندین بار تکرار شده است وگویی درباره تاریخ امت اسلامی و بنیانگذاری و نشانه های آن سخن می گوید. همان گونه که خداوند فرموده است:
«تِلْکَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَ لاَ تُسْٔلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(4)؛ «آنجماعت را روزگار به سرآمد. دستاورد آنان برای آنان و دستاورد شما برای شماست
ص:97
واز آنچه آنان می کرده اند، شما بازخواست نخواهید شد.» این آیه دوبار آمده است: یک بار آن جا که مشرکان بت پرست راجع به امت اسلامی سخن می گویند و بار دیگر آنجا که درباره آنچه یهود و نصارا یعنی اهل کتاب و پیروان ادیان پیشین راجع به مسلمانان
می گویند و نیز اتخاذ موضع درست در برابر این سخنان و بیان عقیده درست اسلامی. تقسیم بندی پیروان این ادیان بر اساس باور و شیوه رفتار آنان بوده است:
1 - امتی بوده اند که از آیین ابراهیم پیروی می کردند و دستاوردهای این امت نظیر عقاید، اعمال و آثار و پیامدهای این اعمال در مسیر آنان سپری شده است.
2 - امت دیگری پس از این امت آمدند که درباره دین به اختلاف دچار شدند و به گروههایی تقسیم گردیدند و اینان یهودی و نصرانی بودند. دستاوردهای اینان نیز از میان
رفت و هیچ کدام از دو امت یهود و نصارا در باره آنچه دیگری انجام می دهد مسؤولیتی ندارد. بنابراین، رشته پیوند این دو گروه عقیده، دستاوردها، رفتار و پیامدهای رفتار آنان است.
3 - امت دیگری به صحنه آمد که در شکل و شعایر خود [از امتهای پیشین] متمایز است و این امّتِ میانه ای است که تمامی خوبیهای آن امتها را درخود دارد.
روشن است که تقسیم امتها در این جا براساس روابط طبیعی نظیر خون، تاریخ و زبان نیست، زیرا که برخی از مسیحیان ویهودیان از عرب و باشندگان جزیره عربی بودند، همان گونه که برخی از آنان هم غیر عرب بودند. مسلمانان نیز همین گونه اند، چرا که برخی عرب و برخی غیر عربند. بلکه این تقسیم بندی بر پایه«آیین» اندیشه ها، عقاید، شعایر و رفتارهاست واین اموری است که این گروه از آن گروه در آن تفاوت دارد.
بر این اساس، می بینیم قرآن کریم پس از آن که اندیشه ها و عقاید امّت میانه را بیان می کند، عقایدی را که بیانگر ماهیت دستاوردها ورفتار آنان در برابر یهود و نصارا است و این که این امت به تمامی ادیان الهی ایمان دارد، نیز بازگو می کند.
همان گونه که خداوند فرموده است:
«قُولُوا امَنَّا بِاص للّه ِ وَ مَا اُ نْزِلَ اِلَیْنَا وَ مَا اُ نْزِلَ اِلی اِبْرهیمَ وَ اِسْمعیلَ وَ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ...»(1)؛ «بگویید: ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل واسحاق و
ص:98
یعقوب نازل آمده ایمان آورده ایم...»
آن گاه قرآن موضوع قبله را مطرح کرده است. قبله از شعایری به شمار می رود که امتها را از یکدیگر جدا می سازد و به جنبه رفتاری و معنوی روابط انسان ها مربوط می شود. قبله از موضوعاتی است که هم از سوی مسلمانان مورد تقدیس و احترام بوده و هم از سوی مشرکان و خداوند هویت این امت وتمایز شخصیت آنان را بر همین موضوع مترتب کرده است:
«وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ اُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیدًا
وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی کُنْتَ عَلَیْهَا اِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ...»(1)؛ «بدین گونه شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد و قبله ای را که بر آن بودی، مقرر نکردیم جز برای آن که کسی را که از پیامبر پیروی می کند از آن کس که از عقیده خود باز می گردد، باز شناسیم...»
با این مقایسه نتیجه می گیریم که قرآن کریم وقتی بر مفهوم امت تأکید می کند، از آن به
گروهی تعبیر می نماید که افرادش در تاریخ معنوی یعنی درعقیده و رفتار با هم مشترک باشند:
«...بَلْ مِلَّةَ إبْرَاهِیمَ حَنِیفا...»(2)؛ «...بلکه بر آیین ابراهیم حق گرا هستم...» در سوره حج آمده است:
«...مِلَّةَ اَبیکُمْ اِبْرهیمَ هُوَ سَمّیکُمُ الْمُسْلِمینَ...»(3)؛ «...آیین پدرتان ابراهیم. او بود که در قبل شما را مسلمان نامید...». همچنین، فرزندان این گروه در باور و رفتار اجتماعی که بر پایه این عقیده استوار است مشترک باشند و این موضوع راآیات دیگری که در آن ها واژه «امّة» به معنای دوم اجتماعی اش آمده است، تأیید می کند نظیر این آیات:
«وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّةٌ یَدْعُونَ اِلَی الْخَیْرِ وَیَاْمُرُونَ بِاص لْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(4)؛ «و باید از میان شما گروهی [مردم را] به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وا دارند و از زشتی باز دارند و آنان همان رستگارانند.» چرا که آیه مبارکه، رابطه افراد
امتّی را که می خواهد تشکیل دهد، رفتار اجتماعی آنان به طور عموم قرار داده است،
ص:99
یعنی دعوت به نیکی وداشتن به کار نیک و باز داشتن از کار زشت و با همین روابط عقیدتی و معنوی است که امت شکل می گیرد و در میان آنان رابطه برقرار می شود.
«وَلِکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذَا جَاءَ اَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَاْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ»(1)؛ «و برای هر امّتی اجلی است. پس چون اجلشان فرا رسد، نه [می توانند] ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش.» منظور از اجلی که این آیه درباره آن سخن می گوید، اشخاص یا مرگ و زندگی مادّی آنان نیست بلکه روابط عقیدتی و رفتاری است که میان این اشخاص پیوند برقرار می کند ونیز دگرگونیهای اساسی که در بعد معنوی روابط این امتها رخ می دهد. چه، دگرگونیهای اجتماعی به همین دگرگونیهای عقیدتی و رفتاری بستگی دارد واین سنّت الهی است. همان گونه که قرآن کریم در جاهای دیگر بر این موضوع تأکید کرده است نظیر این آیات:
«...اِنَّ اللّه َ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا مَا بِاَنْفُسِهِمْ...»(2)؛ «...خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تاآنان حال خود را تغییر دهند...».
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(3)؛ «به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا برخی از آنچه را کرده اند به آنان بچشاند. باشد که باز گردند.»
بنابراین،اعمال و رفتاری که از انسان ها سر می زند و فعالیتهای فکری و معنوی که آنان انجام می دهند، خواه خوب و خواه بد به طور مستقیم درحرکت تاریخ واوضاع اجتماعی مردم اثری می گذارد و عمر این یا آن ملت را تعیین می کند.
بنابراین، عنصر حقیقی امت به معنای واقعی کلمه و نگهبان کیان و وجود او، همان بعد فکری، معنوی و رفتاری گروه و ماهیت روابط افراد آن است.
«کَذلِکَ اَرْسَلْنَاکَ فی اُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا اُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذی اَوْحَیْنَا اِلَیْکَ وَ هُمْ
یَکْفُرُونَ بِاص لرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبّی لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ مَتَابِ»(4)؛ «بدین گونه تو را در میان امتی که پیش از آن، امتهایی روزگار به سر بردند، فرستادیم تا آنچه را به تو وحی
کردیم بر آنان بخوانی، در حالی که آنان به خدای رحمان کفر می ورزند. بگو: اوست
ص:100
پروردگار من. معبودی به جز او نیست. بر او توکل کرده ام و بازگشت من به سوی اوست.» چرا که می بینیم، این آیه در سیاق بیان اصول عقیدتی و اخلاقی اسلام آمده است. همچنین، این آیه امت مورد خطابش را امتی توصیف می کند که به خدای رحمان کفر می ورزند و این همان رابطه معنوی است.
آری، گاهی واژه «امت» در قرآن به معنای لغوی آن به کار می رود یعنی گروهی از مردم. امّا وقتی این واژه به معنای اجتماعی اش به کار می رود، مقصود از آن «جامعه انسانی» است که دارای یک عقیده و یک رفتار اجتماعی باشد.
از آنچه گفته آمد، روشن شد که میان واژه های امت و قوم، تفاوتی اساسی وجود دارد، زیرا واژه «قوم» در اصل بر گروهی به کار می رود که روابط میان آنان روابط ملّی
باشد نظیر خون وتاریخ مادّی و جغرافیایی. لیکن گاهی این واژه برای گروهی به کار می رود که دارای رابطه معنوی با یکدیگر باشند.
امّا امّت واژه ای است که معنای لغوی آن، جماعت محض است، لیکن در کاربرد قرآن تحول پیدا کرده و به معنای جماعتی به کار رفته است که افراد آن با یکدیگر روابط
فکری، عقیدتی و رفتاری دارند.
بر اساس معانی واژه های که قرآن کریم آن ها را برای دلالت بر جماعت بشری به کار برده است از قبیل: جمع، قوم، شعب، قبیله و امت - که ما پیشتر آن ها را بیان کردیم - برای ما روشن شد که واژه «امت» [از لحاظ معنا] نزدیک ترین واژه قرآنی به واژه «جامعه» است، هر چند که از لحاظ لفظ، واژه «جمع» بدان نزدیک تر می باشد.
در این صورت، آیاتی که به موضوع «امت» می پردازد، همان آیاتی است که به طور کلی به موضوع «جامعه انسانی» می پردازد.
ص:101
شهید صدر در درسهای خود پیرامون «تفسیر موضوعی قرآن» و در طیّ بررسی آیه خلافت آدم علیه السلام(1) اشاره کرده است: جامعه از سه عنصر اساسی تشکیل می شود که تمامی نظریه های جامعه شناسی، این سه عنصر را پذیرفته اند و می توانیم آن ها را از این
آیه شریفه استنباط کنیم:
«وَ اِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلیفَةً...»(2)؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت...»
این عناصر سه گانه بنیادین جامعه بشری عبارتند از:
اول: «انسان» که جانشین خدا در زمین است و همو محور اساسی و مهمترین عنصر از میان عناصر جامعه انسانی می باشد که خداوند او را آفریده است تا این نقش اجتماعی را
ایفا کند.
دوم: «زمین و طبیعت». در این جا مقصود از زمین، تنها کره خاکی نیست، بلکه مراد از
آن، کره خاکی و عوالمی است که آن را در میان گرفته و با این کره وانسان رابطه دارد. بنابراین، مراد از زمین تمامی جهان هستی است که انسان را در میان گرفته و با او اثرگذاریهای متقابل دارد.
ص:102
سوم: «رابطه موجود» یعنی رابطه ای که از یکسو میان انسان و زمین برقرار است و از سویی دیگر میان انسان و انسان دیگر.
این سه عنصر، عناصری بنیادین و مؤلفه های ثابتی هستند که جوامع از آن ها تشکیل می شود و هیچ نظریه اجتماعی چه الهی و چه مادّی یافت نمی شود که درباره جامعه سخن بگوید و به وجود این سه عنصر در آن باور نداشته باشد.
عنصر سوم و دو نظریه قرآنی و مادی
در این صورت، این پرسش مطرح می شود: وقتی همه نظریات جامعه شناسی به این عناصر سه گانه جامعه باور دارند، در برداشت از جامعه انسانی و ماهیت آن، چه تفاوتی میان نظریه قرآنی و نظریه مادّی وجود دارد؟
شهید صدر از تفاوت ذاتی میان نظریه قرآنی و نظریه مادی در این باره سخن گفته و فرض وجود تفاوت میان این دو نظریه را از طریق ترسیم عنصر سوم دانسته است، چرا که برای ترسیم این عنصر دو فرمول را مطرح کرده است:
1 - فرمول سه گانه ای: این فرمولی است که نظریه مادّی آن را مطرح می کند، زیرا که می گوید: طرفهای رابطه عبارتند از: انسان، انسان دیگر و طبیعت یعنی زمین.
2 - فرمول چهارگانه ای: فرمولی که بازگو کننده نظریه قرآنی درباره طرفهای رابطه در جامعه انسانی است و این طرفها عبارتند از: خدای سبحان، انسان، انسان دیگر و طبیعت.
آن گاه شهید صدر گفته است: افزودن طرف چهارم در نظریه قرآنی از قبیل افزایش عددی برای طرفها نیست تا شمار طرفها از سه به چهار تبدیل شود، بلکه این افزایش دارای تأثیر ذاتی بر محتوای رابطه موجود میان اطراف است و در پرتو این افزودن [عنصر چهارم] است که این رابطه از رابطه ای که بر پایه ضدیت و کشمکش میان انسان وانسان
دیگر و نیز بر پایه مالکیت و قدرت و سلطه میان انسان و طبیعت استوار است، به رابطه ی تبدیل می شود که بر پایه ای دیگر استوار می باشد و این همان «جانشین گماری» است و طرفهای این رابطه سه تا هستند که عبارتند از:
الف - جانشین گمارنده که خداوند است.
ص:103
ب - جانشین یعنی انسان.
ج - قلمرو جانشین که طبیعت و سایر مردم است.
سپس شهید صدر افزوده است: این که خدای سبحان یک طرف این رابطه است، موجب نمی شود که جزئی ازجامعه انسانی به شمار آید، زیرا خداوند یک عنصر اساسی در این جامعه نیست بلکه بیرون از آن است. لیکن ما برای رابطه اجتماعی انسان که همان عنصر سوم است، به جز طبیعت و انسان طرف سومی فرض کردیم که خداوند باشد. چه، رابطه میان خدا وانسان رابطه «جانشین گماری» است و این رابطه به وجود جانشین گمارنده نیاز دارد و او همان خداوند است. بنابراین، رابطه با خدا در روابط انسان با
عناصر دیگری نهفته است که جامعه را تشکیل می دهد، همان گونه که پیشتر بیان شد.
با آنچه گفته آمد، دین یکی از سنتهای تاریخ انسانی است که بر روند حرکت انسان و تاریخ حاکم می باشد و این دین همان دین فطری است که خداوند انسان را بر آن آفریده است. دین یعنی این که انسان احساس کند، جانشین و امین خداست و همین احساس بوده که بشریت را در حرکت خود در برابر بی دینی، شهوت ها، سرکشیها و شیطان که ایجاد اختلاف و پراکندگی می کند، توجیه می کرده است.
در این جا می توان به دو نکته انتقادی بر این ارائه دقیق و دلنشین نظریه قرآنی پیرامون
جامعه اشاره کرد:
نکته نخست: نظریه های جامعه شناسی مادّی و الهی با یکدیگر اختلاف دارند، امّا این اختلاف را نمی توانیم براساس بعد چهارم که تنها یکی از دو فرمول عنصر سوم را تشکیل می دهد تفسیر کنیم و چنین بگوییم: نظریه مادّی برای رابطه، ابعاد [یا اطراف] سه گانه قایل است بر خلاف نظریه الهی که به ابعاد چهارگانه باور دارد بلکه این اختلاف ناشی از طرز نگرش مادّی با الهی درباره نظام کلی است که این رابطه را دارای ابعاد
سه گانه یا چهارگانه ترسیم می کند و همین نظام است که چهارمین عنصر از عناصر جامعه انسانی را تشکیل می دهد، چرا که یک بار به اصل وجود رابطه [یعنی رابطه انسان با انسان و رابطه انسان با طبیعت]، بدون فرمول و شکل آن، نگاه می کنیم که همان عنصر سوم جامعه است و تمامی نظریات مادّی والهی این عنصر را پذیرفته اند و دراین جهت باهم مشترکند و دلیل آن هم این است که چون انسان بر روی زمین زندگی می کند، پس
ص:104
باید رابطه تکوینی با این زمین داشته باشد، بدون این که نگاهی به فرمول و شکل اجتماعی این رابطه داشته باشیم. همچنین، وقتی انسان زاده می شود و انسان دیگری پیدا
می گردد، رابطه تکوینی میان آن ها به وجود می آید، بی آن که شکل اجتماعی این رابطه مورد توجه باشد نظیر رابطه برخی حیوانات با برخی دیگر و یا رابطه درختان با محیط پیرامون خود.
بار دیگر به «رابطه» [که عنصر سوم جامعه است] از طریق فرمول و شکل آن نگاه می کنیم که چگونگی این شکل را، نظامی مشخص می کند که آن را تشکیل می دهد واین نظام و شکل، چهارمین عنصر جامعه انسانی محسوب می شود و نظریات مادّی و الهی درباره آن اختلاف دارند.
به بیانی دیگر: رابطه در وجود خارجی خود ناگزیر از داشتن شکلی معین است و جدا کردن آن از این شکل ناممکن می باشد، امّا روشن است، اصل «رابطه» که تمامی نگرشهای جامعه شناسی آن را به عنوان یک عنصر جامعه انسانی پذیرفته اند با شکل اجتماعی این رابطه که نظریات جامعه شناسی درباره آن اختلاف دارد، متفاوت است.
همچنین، [باید توجه داشته باشیم که] نظام و شکل رابطه، عنصر حقیقی هر جامعه انسانی به شمار می رود، زیرا که هویّت جامعه از طریق تصویری به وجود می آید که این نظام برای این رابطه ترسیم می کند، چرا که این نظام، وجود تکوینی محض نیست بلکه مجموعه ای از حدود و ابعادی است که این رابطه در قالب همین حدود وابعاد در میان اطراف جامعه ترسیم می شود و به همین دلیل، دین وهدایتی که آیه:
«...فَاِمَّا
یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(1)؛
«...پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد» بدان اشاره می کند، از دیدگاه قرآن، جزئی از جامعه انسانی به شمار می رود. وانگهی، نظام اجتماعی از دیدگاه قرآن کریم، فهم رابطه را براساس جانشینی انسان از خدا جستجو می کند.
شاید مقصود شهید صدر نیز همین معنا باشد. آن گاه که به بعد چهارم رابطه اشاره می کند واصل استخلاف را در آن توضیح می دهد.
ص:105
نکته دوم: بعد چهارم درعنصر سوم که همان رابطه باشد، هر چند در نظریات الهی یک امر حقیقی است، چرا که این بعد در وجود خداوند تجلی می یابد. لیکن بعد چهارم در رابطه موجود در جامعه غیر اسلامی نیز وجود دارد واین بعد در «شهوت ها»، «شیطان» و «طاغوت» تجسم می یابد، زیرا که مسیر انسان میان این دو محدود می شود و راه دیگری برای او وجود ندارد، چرا که جامعه، یا جامعه الهی است یا جامعه هوسرانی، طاغوتی و شیطانی.
با آنچه گفته آمد، می بینیم که رابطه در حقیقت هم در نظریه درست اسلامی چهار بعد دارد و هم در نظریه مادی واین دو نظریه درتعیین ماهیت بعد چهارم با یکدیگر اختلاف دارند، چنان که قرآن کریم در آیات مربوط به جانشینی انسان و دیگر آیات بر این مطلب تأکید می کند.
ممکن است منظور شهید صدر از این سخنی که رابطه در هر کدام از دو نظریه الهی و مادی سه بعد دارد، این باشد که می خواهد عناصر جامعه را بر حسب فهم و برداشت انسان مادی بیان کند که به عناصر سه گانه اعتقاد دارد. چه، انسان مادّی نمی تواند طرف
دیگر جامعه را در صورتی که غیر انسان باشد نظیر شیطان، درک کند.البته، هوس و طاغوت را که جزئی از انسان است درک می کند و به همین سبب، این دو به عنصر نخست ارتباط پیدا می کند.
امّاواقعیت «رابطه»، براساس برداشت قرآنی، در هر حال، چهار بعدی است، ولی این رابطه یا الهی است یا شیطانی.
این موضوع را - چنان که پیشتر اشاره کردیم - از آن جا می توان به دست آورد که قرآن کریم خدای سبحان را در برابر هوس، شیطان و طاغوت مطرح کرده است و خداوند چنین می فرماید:
«اَللّه ُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمَاتِ اُولئِکَ اَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیهَا خَالِدُونَ»(1)؛ «خداوند سرور کسانی است که ایمان آورده اند. آنان را از تاریکهای به سوی روشنایی به
در می برد. و کسانی که کفر ورزیده اند، سرورانشان طاغوتند که آنان را از روشنایی به
ص:106
سوی تاریکی ها در بر می برند. آنان اهل آتشند که خود در آن جاودانند».
خداوند فرموده است:
«اَلَّذینَ امَنُوا یُقَاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّه ِ وَالَّذینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوتِ...»(1)؛ «کسانی که ایمان آورده اند د رراه خدا کارزار می کنند و کسانی که کافر شده اند در راه
طاغوت می جنگند...».
خداوند فرموده است:
«اَفَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَویهُ وَ اَضَلَّهُ اللّه ُ عَلی عِلْمٍ...»(2)؛ «پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده...؟»
همچنین، قرآن کریم در پایان آیات استخلاف که در سوره بقره آمده، پیروی از هدایت وایمان را دریکسو و پیروی از هوس و کفر را در سویی دیگر مطرح کرده است:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمیعًا فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ
هُمْ یَحْزَنُونَ * وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا اُولئِکَ اَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیهَا خَالِدُونَ»(3)؛ «گفتیم: جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر ورزیدند و نشانه های ما را دروغ انگاشتند، آنانند که اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند
بود.»
بر این اساس، انسان میان دو نوع یا دو شکل رابطه قرار دارد که هر کدام از این دو، چهار طرف دارد. این دو نوع رابطه عبارتند از:
1 - رابطه استخلاف: ما از این رابطه به رابطه دینی تعبیر می کنیم که دارای ماهیت الهی و حق است و چهارمین بعد [یا اطراف] آن خداوند است که انسان را به جانشینی گمارده است.
2 - رابطه هوس و سرکشی: این همان نوع رابطه ای است که بعد چهارم آن شیطان یا ابلیس است و دارای ماهیت شیطانی می باشد که بر پایه هوس، گمراهی و سرکشی استوار است.
ص:107
بنابراین، بر حسب دیدگاه ما، عناصر چهارگانه جامعه انسانی عبارتند از:
1 - انسان.
2 - زمین و طبیعت.
3 - اصل رابطه تکوینی که میان انسان وانسان از یکسو و میان انسان و طبیعت از سویی دیگر برقرار است.
4 - نظام اجتماعی که شکل و نوع این رابطه را مشخص می کند و جوامع بشری از لحاظ عناصر بنیادین جامعه هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند، جز در عنصر چهارم یعنی در نظام اجتماعی.
ص:108
پس از مرحله تربیت که آدم علیه السلام آن را در بهشت پشت سر نهاد و فرود آمدن وی به
همراه دشمن خود ابلیس در زمین، مرحله شکل گیری جامعه بشری آغاز شد، چرا که تمامی عناصر بنیادینی که جامعه را تشکیل می دهد به وجود آمد: انسان، انسان و طبیعت و رابطه میان انسان با انسان دیگر و انسان با طبیعت. امّا در این جا این پرسش مطرح می شود: نظام اجتماعی ای که بر رابطه موجود میان عناصر جامعه حکومت می کرد وعلایم و حدود این رابطه را مشخص می نمود، چه نوع نظامی بود؟
از قرآن کریم به دست می آید که شکل این نظام، نمایشگر یکپارچگی جامعه بوده است. خداوند می فرماید:
«کَانَ النَّاسُ اُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّه ُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَاَ نْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِاص لْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فیهِ اِلاَّ الَّذینَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ
الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّه ُ الَّذینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِهِ وَاللّه ُ یَهْدی مَنْ یَشَاءُ اِلی صِرَاطٍ مُسْتَقیمٍ»(1) ؛ «مردم امتی یگانه بودند، پس خداوند پیامبران را نوید آور و
بیم دهنده بر انگیخت و با آنان، کتاب را به حق فرو فرستاد تا در میان مردم در آنچه با هم
ص:109
اختلاف داشتند داوری کند و جز کسانی که [کتاب] به آنان داده شد، پس از آن که دلایل روشن برای آنان آمد، به خاطر ستمی که میانشان بود، هیچ کس در آن اختلاف نکرد. پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند، به توفیق خویش، به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد. و خدا هر که را که بخواهد به راه راست هدایت می کند».
حقیقت این یکپارچگی که اساس نظام اجتماعی بوده، چیست؟ نظام همگانی که در آن دوران بر جامعه حکومت می کرده و روابط انسان ها را سامان می داده، چه نوع نظامی است؟
درباره حقیقت یکپارچگی و نظام اجتماعی همگانی که در آغاز پیدایش جامعه انسانی بر این جامعه حکومت می کرده، چندین دیدگاه مطرح شده است:
شیخ محمد عبده در اندیشه خود درباره یکپارچگی جامعه انسانی بر این باور است که مردم یک امت بوده و هستند. البتّه، نه بدین معنا که مردم یک جامعه را تشکیل می دهند، بلکه بدین معنا که همه مردم بر حسب سرشت و آفرینش خود در یک امر با هم شریکند و این امر دیدگاهها و برداشتهای آنان را درباره اشیا گرد هم می آورد و یکپارچه می سازد و از آنان یک امت تشکیل می دهد و آن، گرایش فطری انسان به اجتماع است و نیز ارتباط و نیاز برخی افراد به برخی دیگر و همکاری و مشارکت با یکدیگر در کارها و فعالیتهای مختلف، چرا که انسان بر حسب سرشت خویش متمدّن و اجتماعی است و این یکپارچگی نشان دهنده همین گرایش اجتماعی است.
شیخ محمد عبده فعل «کانَ» در آیه: «کَانَ النَّاسُ اُمَّةً وَاحِدَةً...»(1)؛ «مردم یک امت
بودند» را چنین تفسیر کرده است که کانَ فعل تام است نه ناقص و بر زمان گذشته دلالت می کند. بنابراین، «کان» در این جا به معنای ثبوت و تحقق این موضوع است، یعنی خداوند انسان ها را آفرید و یک امر را در وجود آن فطری قرارداد و آن این است که آنان
ص:110
بر حسب سرشت خود، متمدّن و اجتماعی باشند وبرخی به برخی دیگر گرایش داشته و به یکدیگر نیازمند باشند. فعل «کان» در این جا از قبیل این سخن خداوند است: «وَ کَانَ اللّه ُ عَلیمًا حَکیمًا»(1)چه، مراد آیه تحقق یافتن دانش و حکمت برای خداوند است ونه نسبت دادن آن به او در زمان گذشته.(2)
علاّمه طباطبایی(3) با چند ایراد به انتقاد از این دیدگاه پرداخته که شاید برترین و مهمترین آن ها این ایراد باشد: این تفسیر به دو دلیل برخلاف ظاهر آیه کریمه است:
دلیل نخست: «کانَ» در فعل گذشته ظهور دارد و چنانچه بخواهیم آن را بر غیر این معنا حمل کنیم باید قرینه ای وجود داشته باشد. همان گونه که در آیه: «وَ کَانَ اللّه ُ عَلیمًا حَکیمًا»، این قرینه وجود دارد، چرا که حمل «کانَ» بر معنای تحقق و ثبوت در این آیه، به دلیل ویژگی ذات مقدس الهی است که زمان و مکان او را محدود نمی کند وصفات او دیرینه و ازلی و ثبوت حکمت و دانش برای این ذات مقدس همیشگی است و در آیه مورد بحث، این قرینه که سخن را از ظهورش باز می دارد، وجود ندارد.
دلیل دوم: آیه کریمه در این معنا صراحت دارد که یکپارچگی، زمانی وجود داشته و سپس اختلاف پیش آمده است و دلیل آن، وجود قرینه در خود آیه می باشد که عبارت است از این سخن خداوند: «...فَبَعَثَ اللّه ُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَاَ نْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِاص لْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ...»(4)؛ «...پس خداوند پیامبران را نوید آور و بیم دهنده بر انگیخت و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند...» چرا که این آیه نشان می دهد که اختلاف پس از
یکپارچگی رخ نموده است و قرینه آن حرف «فا» است که بر ترتیب زمانی دلالت می کند. بنابراین، برانگیختن پیامبران برای حلّ اختلاف، پس از یکپارچگی و تحقق اختلاف می باشد.
بر این اساس، یکپارچگی بوده و سپس اختلاف رخ نموده است. این معنا با این سخن که مراد از وحدت، همان قابلیت و سرشت اجتماعی و همیشگی در انسان است، همخوانی ندارد. چه، سرشت اجتماعی چیزی است که همیشه در انسان هست [و از او
ص:111
جدا نمی شود، در حالی که در این جا از او جدا شده است] پس سخن در خور، آن است که مراد از وحدت و اختلاف در این جا، وحدت و اختلاف اجتماعی است [نه فطری].
علاّمه طباطبایی در این دیدگاه بر این باور است که خداوند انسان رابر مجموعه ای از امور آفریده است و از آن جمله این که هر انسانی در صدد استخدام انسانی دیگر بر می آید، زیرا که انسان در زندگی دنیا به سوی کمال و در اختیار گرفتن مادّه در حرکت است و در این رابطه، وی دریافته است که این استخدام جز از طریق رام کردن انسان دیگر امکانپذیر نیست، چرا که در وی نیرویی است که می تواند او را برای تصرّف در مادّه و این جهان هستی کمک کند. پس انسان، انسان دیگر را به تسخیر خود در می آورد تا در مسیر تکامل، به آرمانهایش دست یابد.
آن گاه علاّمه می گوید: این گرایش فطری انسان را وا می دارد در جهت سلطه بر دیگران گام بردارد تا آنان را به استخدام خود درآورد و به اهداف خویش برسد واین امر،
موجب برخورد او با انسان دیگری می شود که عین همین گرایش فطری را در خود دارد و می کوشد به همان اهداف دست یابد و در نتیجه، دو اراده انسانی و دو گرایش فطری با یکدیگر برخورد می کنند.
وی سپس مسأله سازش میان دو اراده و دو انسان اجتماعی در آغاز حرکت اجتماعی
را مطرح می کند که انسان ها با یکدیگر توافق کردند، برخی از برخی دیگر بهره گیرند و آنان را به استخدام در آورند. چرا که هدفها ونیازها محدود بوده و مصلحت همگان، این سازش را ایجاب می کرد. به همین سبب، «نظام یگانه»ای پدید آمد که از طریق توزیع مصالح و منافع مشترک بر جامعه حکومت می کرد و با عدالت فرمان می راند. امّا عدالت اجتماعی در این جا، بر حسب تعبیر علامه: «عدالت آشتی جویانه» بوده، نه «عدالت فطری»، بدین معنا که انسان به طور فطری عادل و با انصاف باشد، بلکه این عدالت اجتماعی، عدالتی است که انسان به سبب این که به طور فطری می خواهد برای دستیابی به اهداف مشخص و منافع مشترک و برابر، دیگران را به استخدام خویش درآورد، بدان
ص:112
می رسد.
نظریه ای که شهید صدر مطرح کرده، از این لحاظ که رابطه یکپارچگی میان افراد جامعه رابطه فطری است، با نظریه علامه طباطبایی همخوانی دارد. این رابطه از دیدگاه شهید صدر از همان آغاز، شکل دینی والهی داشته است که از توجه به بعد چهارم در برداشت از عنصر سوم یعنی رابطه نشأت می گیرد، چرا که ما پیشتر گفتیم که رابطه چهار بعد دارد نه سه بعد.
حضرت آدم علیه السلام از آغاز به بعد چهارم توجه داشت یعنی او می دانست که جانشین خدا در زمین است و وظیفه او پاسداری از امانتی است که خداوند برعهده او نهاده واین وظیفه، محتوای همین جانشینی گماری است و نیز رابطه او با زمین و با انسان دیگر باید
از همین جانشینی پیروی کند. بنابراین، نقش آدم، نقش آقا یا مالک زمین وانسان دیگر نیست بلکه نقش او نقش جانشین امین است و این نوع برداشت از این رابطه، همان دینی است که خداوند انسان را بر آن آفریده است واین دین از آغاز پیدایش و گماردن او به عنوان جانشین خدا در زمین وجود داشته است.
بنابراین، از دیدگاه شهید صدر، دین در ساختار این رابطه، از همان آغاز نقش داشته است.امر فطری که از آغاز پیدایش انسان در وجود او بوده واین رابطه را مشخص کرده،
دین است، نه چیزی دیگر واین مطلب را از این سخن خداوند می توان فهمید: «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه ِ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ...»(1)؛ «پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار...».
آن گاه شهید صدر بیان کرده است که انسان به طور فطری احساس می کند که جانشین خداست، همان جانشینی که اساس یکپارچگی اجتماعی در دور نخست از تاریخ انسان بوده است. این جانشینی چند عنصر فطری دیگر را در بر دارد که عبارتند از :
ص:113
1 - عنصر توحید خالص:وقتی انسان به طور فطری احساس می کند که خداوند انسان و گروه بشری را به جانشینی خود در زمین گماریده است، با همین احساس کشف می کند که این گروه به محوری یگانه وابسته است و این محور همان خداست که او را به جانشینی خود در زمین گمارده است، امّا وابستگیهای دیگر، در طول این وابستگی و در طول ایمان به ارباب یگانه، مالک یگانه و آفریدگار یگانه ای قرار دارد که جهان و آنچه را که در آن می باشد آفریده است.
این همان توحید خالص است که اسلام بر پایه آن استوار شده و پرچم آن را تمامی انقلابهای پیامبران با شعار «لا اله الا اللّه» بر دوش گرفته است. خداوند بلند مرتبه فرموده است:
«صِبْغَةَ اللّه ِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»(1)؛ «[این است] نگارگری الهی
و کیست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او راپرستندگانیم».
«یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ ءَاَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ اَمِ اللّه ُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»(2)؛ «ای دو رفیق
زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟».
2 - عنصر آزادی: هدف از «جانشین گماری الهی» آن است که روابط اجتماعی
انسان ها بر اساس پرستش خالصانه خداوند و آزادی انسان از پرستش خدایان و نام های دیگری استوار باشد که انواع بهره کشی، نابخردی و ستمگری را به نمایش می گذارد. خداوند می فرمایدن:
«مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ اِلاَّ اَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا اَ نْتُمْ وَ ابَاؤُکُمْ مَا اَ نْزَلَ اللّه ُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ اِنِ الْحُکْمُ اِلاَّ للّه ِِ اَمَرَ اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اِیَّاهُ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»(3)؛ «شما به جای او جز نام هایی را نمی پرستید که شما و پدرانتان آن ها را نامگذاری کرده اید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آن ها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست، ولی بیشتر مردم نمی دانند».
«اَفَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَویهُ وَ اَضَلَّهُ اللّه ُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللّه ِ اَفَلاَ تَذَکَّرُونَ»(4)؛ «پس آیا دیدی کسی را که هوس
ص:114
خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمی گیرید؟»
3 - عنصر برادری و برابری همگانی: این عنصری است که به طور فطری در ارتباط با خدای یگانه و بی انباز نهفته است. چه، وقتی که خدای سبحان، یکتا باشد و فرمانروایی،
تنها از آنِ او باشد و همه انسان ها بندگان او و دربندگی نسبت به او برابر باشند، طبیعی
است که همگی در کرامت انسانی وحقوق، همچون دندانه های شانه - به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با یکدیگر برابر و برادر باشند، زیرا همه آنان از لحاظ وابستگی وارتباط با خدا برابرند ودر حقوق انسانی هیچ کدام بر دیگری برتری و امتیازی ندارند و معیار بزرگی و
برتری در پیشگاه خداوند، تنها براساس تلاش و نزدیک شدن به ذات مقدس اوست. خداوند فرموده است: «وَ اَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسَانِ اِلاَّ مَا سَعی»(1)؛ «و این که برای انسان جز حاصل تلاش او نیست» یعنی با انجام دادن کارهای شایسته تلاش کند که به خدا نزدیک
شود.
4 - عنصر برتری بامعیارهای واقعی: مقصود معیارهایی هستند که ماندگار و همیشگی باشند واین معیارها عبارتند از:
الف - تقوای الهی: انسان ها در رفتار خویش از خداوند پروا داشته باشند. خداوند
می فرماید: «...اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّه ِ اَتْقیکُمْ»(2)؛ «...درحقیت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست...».
ب - آگاهی نسبت به حقیقت الهی و حقایق دینی و جهان هستی: خداوند فرمود: «...یَرْفَعِ اللّه ُ الَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ...»(3)؛ «...خداوند کسانی از شما را که ایمان آورده و کسانی را که دانشمندند بالا می برد...».
ج - جهاد در راه خدا: خداوند فرمود: «...وَفَضَّلَ اللّه ُ الْمُجَاهِدینَ عَلَی الْقَاعِدینَ اَجْرًا عَظیمًا»(4)؛ «... خدا مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ، برتری بخشیده است».
عنوانهای یاد شده، عنوانهایی حقیقی و ماندگار و همیشگی است و حرکت و تلاش
ص:115
انسان را در این زندگی با هدف رسیدن به تکامل و مقام نزدیک شدن به خدای بزرگ، بازگو می کند. پس این عنوانها از مصادیق تلاش به سوی خدا به شمار می رود.
وقتی به آغاز تاریخ بشری برگردیم، می بینیم که این حقیقت در معیار برتری، در آن روزگار نیز بوده است، زیرا که قرآن کریم از دو فرزند آدم و تلاش آن ها سخن گفته است
و این که خداوند میان این دو، تلاش آن را که پرهیز گار بود پذیرفت. خداوند چنین فرموده است:
«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ ابْنَیْ ادَمَ بِاص لْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّکَ قَالَ اِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّه ُ مِنَ الْمُتَّقینَ»(1)؛ «و داستان دو پسر آدم رابه درستی برایشان بخوان، هنگامی که [هر یک از آن دو] قربانی پیش داشتند. پس، از یکی از آن دو
پذیرفته شد واز دیگری پذیرفته نشد.] قابیل] گفت: حتما تو را خواهم کشت. [هابیل] گفت: خدا تنها از تقوا پیشگان می پذیرد».
بنابراین، معیار برتری میان دو پسر آدم، رابطه نژادی نبوده، زیرا هر دو از یک پدر بودند. نیز معیار برتری، قدرت بدنی نبوده، زیرا چنین پیداست که یکی از آن ها [یعنی قابیل]نیرومندتر از دیگری [یعنی هابیل] بوده است، همان گونه که این جمله تهدیدآمیز اون: «تو را خواهم کشت» آن را می رساند، بلکه معیار برتری، تقوا بوده است: «گفت: خدا تنها از تقوا پیشگان می پذیرد».
براین اساس، انسان ها از لحاظ ارجمندی و حقوق با یکدیگر برابرند و در نزد خدا با تلاش و کارهای نیک بر دیگری برتری پیدا می کنند.
5 - عنصر مسؤولیت: این عنصر در فطرت انسان و احساس او به این که جانشین خداست، نهفته است، چرا که در سرشت خویش و با توجّه به این که خود را جانشین خدا می داند، احساس مسؤولیت می کند و همین احساس جانشینی وی را وا می دارد که به دستورات جانشین گمار یعنی خداوند پای بند باشد و دستورات او را در داوری و فعالیتهای اجتماعی خود و نیز در آباد کردن زمین و بهره گیری از آن رعایت کند.
ص:116
اول: حق و مصلحت:
انسان باید به احکام جانشین گمار یعنی خدای سبحان پای بند باشد واین احکام به حق است.خداوند فرمود:
«یَا دَاوُدُ اِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاص حْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِاص لْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّه ِ اِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّه ِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ»(1)؛ «ای داوود، ما تو را در زمین جانشین گردانیدیم. پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار
از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. در حقیقت کسانی که از راه خدا به در
می روند، به سبب آن که روز حساب را فراموش کرده اند، عذابی سخت خواهند داشت».
بنا براین، برای انسان سزاوار نیست که بر حسب هوس خویش، یا رأی و اجتهاد خود، به دور از قوانین و معیارهایی که خداوند برای فرایند اجتهاد وضع کرده است، داوری کند، زیرا که عمل به رأی او اجتهاد شخصی، حرام و در حدّ کفر است. همان گونه که در روایت آمده است: «کسی که بدون آگاهی درباره قرآن سخن گوید، باید نشیمنگاه او از آتش پر شود»(2) نیز در روایتی آمده است: «کسی که درباره آیات جدال کند، کافر شده است و کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، بر خداوند دروغ بسته است...»(3)
این نکته که «انسان باید به دستورات خداوند پای بند باشد»، تفاوت اساسی میان نظریه حکومت اسلامی و حکومت دموکراسی را تشکیل می دهد، زیرا که حکومت در هر دو نظریه باید حکومت مردم بر مردم باشد، لیک در نظریه اسلامی حکومت مردم بر مردم مقید به حق و فرمان الهی است، در حالی که چنین شرطی در نظریه دموکراسی
ص:117
وجود ندارد.(1)
فراوان اتفاق می افتد که در سایه نظام دموکراسی منافع اقلیّت قربانی منافع اکثریّت می شود و اقلیّت به خاطر اکثریت، از منافع خود دست بر می دارد و در نتیجه مورد ستم قرار می گیرد.
امّا در نظام اسلامی، قانون به منافع واقعی و حق شرعی و الهی مقید است، زیرا احکام الهی از مصالح و مفاسد واقعی پیروی می کند و امت اسلامی موظفند که به خاطر منافع به حق و همگانی، خواه طرفداران این حق زیاد باشند و خواه کم، از منافع و خواسته های بناحق خود دست بردارند.
قرآن کریم درباره مردمانی که از حقوق مشروع اجتماعی خود واز حقی که با منافع اجتماعی آنان سازگاری دارد دست بر می دارند، می گوید: اینان کسانی هستند که بر خود ستم می کنند. خداوند این چنین فرموده است:
«اِنَّ الَّذینَ تَوَفّیهُمُ الْمَلئِکَةُ ظَالِمی اَ نْفُسِهِمْ قَالُوا فیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الاَْرْضِ قَالُوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللّه ِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فیهَا فَاُولئِکَ مَاْویهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصیرًا»(2)؛ «کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده اند، [وقتی] فرشتگان جانشان را می گیرند، می گویند: در چه [حال] بودید؟ پاسخ می دهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم. می گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنان جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامی است.»
قرآن این مردمان را سرزنش کرده و درباره آنان فرموده است: «بر خویشتن ستم کرده اند، زیرا آنان در برابر ستم تسلیم شدند و آن را پذیرفتند و برای گرفتن حق مشروع
خود و یا رهایی از ستم مقاومت نکردند بلکه به دست کشیدن از حق و عدالت بسنده
ص:118
کردند، آن هم به این بهانه که آنان مستضعف بوده اند.
در حالی که خداوند بر انسان ها واجب کرده است که با سرکشی، ستم وحالت سرپیچی از فرمان خدا به ستیز برخیزند. چه، اصل در حرکت جامعه آن است که انسان حق را استوار سازد تا به منافع اجتماعی حقیقی برسد، نه این که از حق و منافع مشروع خویش دست بردارد تا به شهوت ها و خواسته های نفسانی اش برسد. خداوند فرموده است:
«وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذینَ
یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرًا»(1)؛ «و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟ همانان که می گویند: پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار ده و از نزد خویش یاوری
برای ما تعیین فرما.»
دوم - آزادی و انتخاب: حق آزادی و انتخاب نیز در سرشت جانشینی نهفته است، چرا که وقتی انسان مسؤول باشد که به دستورات جانشین گمار وحق و منافع واقعی پای بندی نشان دهد، این مسؤولیت در پیشگاه خدا جز با آزادی و انتخاب معنایی ندارد. این آزادی وانتخاب را می توان از گماریده شدن انسان به جانشینی خداوندی که دارای اراده و اختیار است فهمید. قرآن کریم به این مسؤولیتی که انسان بر دوش گرفته است در آیه «امانت» اشاره کرده است، خداوند فرمود:
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنْسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(2)؛ «ما امانت [بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس، از برداشتن آن سرباز زدند واز آن هراسناک شدند وانسان آن را برداشت. راستی او ستمگری نادان بود.»
بنابراین، انسان درباره ادای این امانت مسؤول است و در برابر نگهداری این امانت یا خیانت بدان، پاداش یا کیفر داده می شود، چه، او مختار است، می تواند راه درست را برگزیند و بالا رود، تکامل پیدا کند و پاداش بگیرد، یا این که راه خطا، انحراف و باطل را
ص:119
انتخاب کند و پست و حقیر شود و مورد مجازات قرار گیرد. این اراده واختیار از امور فطری است که خداوند آن را در انسان به ودیعت نهاده است.خداوند فرموده: «اِنّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیْلَ اِمّا شاکِرا وَ اِمّا کَفُوْرا»(1)؛ «ما راه را بدو نمودیم. یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاسگزار.»
6 - عنصر یگانگی منافع، اهداف و سرنوشت: ویژگی جامعه بشری آن است که در آغاز تشکیل خود، جامعه ای ساده و محدود بوده است. این جامعه یک هدف داشته و آن این که به خدا برسد واین کار را از طریق ایمان به یگانگی خدا و جلب خشنودی او و نیز
نپذیرفتن پرستش غیر خدا انجام دهد.
همچنین، منافع مردم آن جامعه د رآن زمان در زندگی مادی، مشترک و محدود بوده است، چه، آنان با سرشت خویش دریافته بودند که اختلاف آنان به معنای دست نیافتن به منافع شان خواهد بود و به همین دلیل، به طور کامل ناتوان گشته، شایستگی ادامه زندگی را از دست خواهند داد، زیرا در صورت اختلاف، شمارشان اندک و جامعه آنان محدود خواهد گردید.
این واقعیت [یعنی اختلاف وچند دستگی] و برداشت، بر سرنوشت و زندگی آنان بازتاب پیدا کرد، زیرا که چنانچه درمعرض هرگونه خطر داخلی یا خارجی قرار می گرفتند و با یکدیگر همکاری نمی داشتند، یکباره نابود می شدند و همین امر آنان را
وا می داشت که در عمل و روزانه احساس کنند که همگی یک سرنوشت دارند.
احساس یگانگی یک امر فطری است که با موضوع جانشینی نیز ارتباط دارد، به ویژه اگر ما معنای گسترده این واژه را در نظر بگیریم که آبادی زمین، بهره گیری از آن و ادامه
زندگی د رآن را در بر می گیرد، چرا که تحقق یافتن این هدف از جانشینی، تنها در صورتی
امکان پذیر است که انسان در جستجوی این دیدگاه در زمینه همکاری، رسیدن به خشنودی خدا و آباد کردن زمین باشد.
جامعه بشری پس از یکپارچگی فطری به اختلاف دچار شد واین اختلاف در
ص:120
نخستین دوران خود، ابتدایی و ساده بود و سپس پیشرفت کرده، به اختلافی پیچیده بدل شد. قرآن کریم در چند مورد به این اختلافِ پس از وحدت اشاره می کند و از آن جمله این سخن خداوند است:
«وَ مَا کَانَ النَّاسُ اِلاَّ اُمَّةً وَاحِدَةً فَاص خْتَلَفُوا وَ لَوْلاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فیمَا فیهِ
یَخْتَلِفُونَ»(1)؛ «و مردم جز یک امّت نبودند. پس اختلاف پیدا کردند و اگر وعده ای از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود، به طور قطع در آنچه بر سر آن با هم اختلاف می کنند، میانشان داوری می شد.»
از ظاهر این آیه و آیات فراوان دیگر قرآنی پیداست که بر حسب حکمت الهی، موضوع اختلاف، از همان آغاز آفرینش انسان در جامعه بشری مطرح بوده است. خداوند فرمود:
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ اُمَّةً وَاحِدَةً وَ لاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفینَ * اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ اَجْمَعینَ»(2)؛ «و اگر پروردگار تو می خواست، به طور قطع همه مردم را امت واحدی قرار می داد، در حالی که پیوسته در اختلافند. مگر کسانی که پروردگارِ تو به آنان رحم کرده و برای همین آنان را
آفریده است و وعده پروردگارت تحقق پذیرفته است.البته، جهنم را از جن و انس یکسره پر خواهیم کرد».
«وَ اِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلئِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلیفَةً قَالُوا اَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ...»(3)؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشنی خواهم گماشت.گفتند: آیا د رآن کسی را می گماری که د رآن فساد انگیزد وخونها بریزد؟...
در این آیات، فرشتگان از طریق پرسش خود، موضوع فساد و خونریزی انسان را مطرح کرده اند و این همان چیزی است که به طورروشن، وجود اختلاف درزندگی انسان را بازگو می کند.
پاسخ خداوند به فرشتگان هم، ایجاد فساد از سوی انسان و وجود اختلاف [در
ص:121
جامعه بشری] را نفی کرده و تنها از وجود مصلحت در جانشینی آدم و تمامی نسل بشری از سوی خدا در زمین، یاد کرده است.
همچنین، قرآن کریم در پایان داستان، به دشمنی ابلیس با انسان و فرود آمدن او به همراه انسان در زمین اشاره می کند تا کمین کردن و دشمنی او با انسان را بازگوید و این که وی به گمراه سازی، فریب و گول زدن انسان خواهد پرداخت و نیز مردم به دو دسته تقسیم خواهند شد: پیروان هدایت وانکار کنندگان آیات خدا. تمامی این مطالب، تأکید می کند که مسأله اختلاف، مسأله ای است که پیش روی حرکت انسان و در صلب تاریخ و زندگی اونهاده شده است تا اراده او را در بوته آزمایش قرار دهد.
در این جا باید چند نکته را بررسی کرد:
اول: تفسیر اصل وجود این اختلاف در جامعه بشری.
دوم: بیان حکمت در وجود اختلاف.
سوم: تعادل آزادی اراده انسانی واختلاف.
نکته اول: تفسیر اختلاف ابتدایی: برای تفسیر تحقق اختلاف در جامعه بشری، چندین نظریه مطرح شده است که اینک ما به دو نظریه مهم اشاره می کنیم:
براساس آنچه پیشتر اشاره کردیم، علاّمه طباطبایی بر این اندیشه است که در آغاز پیدایش جامعه بشری، نظامی واحد بر این جامعه حکومت می کرده که بر پایه تقسیم مصالح و منافع مشترک استوار بوده است. بنابراین، نظام یاد شده بر اساس عدالت استوار بوده است. لیکن این عدالت اجتماعی، عدالت مصلحت جویانه بود، نه عدالت فطری.
آن گاه علاّمه طباطبایی چنین اظهار نظر کرده که این عدالت، در نخستین مرحله حرکت جامعه بشری تحقق یافت. لیک در یک مرحله نسبتا پیشرفته، تحقق آن دشوار است. چرا که مردم در تواناییها وامکانات مادّی، فکری و ذهنی شان با هم برابر نیستند،
زیرا که برخی از آنان نیرومند زاده می شوند و برخی دیگر ناتوان. همچنین برخی از آنان
ص:122
از لحاظ فکری و توانایی بر اندیشیدن و ابتکار تواناترند ولذا برای تحقق اندیشه های خود تلاش می کنند، در حالی که برخی دیگر تنبل و عقب افتاده اند. همین طور می بینیم که برخی از مردم، شجاع، فعّال و ماجرا جو هستند وبرخی دیگر ترسو، دو دل و محتاط.
وقتی ما سرشت استخدام [دیگران برای تأمین منافع خود] در انسان و تمایلات سرکشی را که انسان ها در این تمایلات با یکدیگر تفاوت دارند به اختلافی پیوست دهیم که از لحاظ ابعاد فکری و توانایی در میان مردم وجود دارد، توازن عدالت وتوزیع مصلحت اندیشانه منافع برهم می خورد، چرا که پاره ای از مردم پرشتاب تر از برخی دیگر حرکت می کنند و به خاطر سلطه بر دیگران به اقدامهایی دست می یازند. بنابراین، طرف دیگر، یا از همان آغاز تسلیم می شود، زیرا احساس می کند که ناتوان است، یا مقاومت می کند تا برایش آشکار شود که ناتوان است و قدرت مقاومت ندارد. در تمامی این فرضیه ها، اختلاف و تفاوت در توزیع اشیا پیدا می شود و در جامعه ای که در گذشته
یکپارچه بوده است، اختلاف و چند دستگی رخ می نماید.
با آنچه گفته آمد، پی می بریم که وحدت واختلاف هر دو فطری می باشند. چه، شکل نظامی که روابط جامعه یگانه را در آغاز تشکیل جامعه، سامان می داد، شکل مصلحت اندیشانه و بر فطرت استخدام استوار بوده است، فطرتی که بهترین روش استخدام را توزیع منافع به صورت برابر می دانست به گونه ای که عدالت تحقق یابد. پس وحدت در این جا فطری است. لیکن از آن جا که این فطرت استخدام همچنان در وجود انسان فعال بود و انسان ها هم از لحاظ سطح فکری و تواناییهای مادی، فکری و معنوی با یکدیگر تفاوت داشتند، اختلاف در جامعه رخ نمود. از این رو، اختلاف نیز [همانند وحدت] فطری است، چرا که عامل این اختلاف خود فطرت بوده است نه چیزی دیگر.
آن گاه مرحوم علاّمه طباطبایی از نقش دین - که به نظر او از زمان نوح علیه السلام آغاز گردید - در زدودن این اختلاف که دامنگیر جامعه شد سخن می گوید و این نقش را می توان از این سخن خداوند به دست آورد:
«...فَبَعَثَ اللّه ُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَاَ نْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِاص لْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ...»(1)؛ «...پس خداوند پیامبران را نوید آورد و بیم دهنده برانگیخت و با
ص:123
آنان کتاب را به حق فرود فرستاد، تامیان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کنند...» بدون دین نمی توان راهی برای حلّ اختلاف پیدا کرد و به همین سبب، وجود دین در زندگی انسان ضروری است.
چند انتقاد بر اندیشه علاّمه وارد است. مهمترین این انتقادها درباره دیر آمدن دین است. چرا که براساس دیدگاه علاّمه، دین پس از تحقق اختلاف آمد و در مرحله وحدت بشری دین وجود نداشته است. همچنین، وی برای آمدن دین تاریخ تعیین کرده است یعنی پس از آمدن نوح علیه السلام و این موضوع را از این آیه استفاده کرده است:
«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدّینِ مَا وَصّی بِهِ نُوحًا...»(1)؛ «از [احکام] دین، آنچه را که به نونح درباره آن سفارش کرد، برای شما تشریع کرد...». افزون بر این، ما دو انتقاد دیگر بر دیدگاه علاّمه داریم:
اولاً: آیات بسیاری هستند که می گویند: دین از آغاز حیات انسانی بر روی زمین وجود داشته است. همان گونه که این موضوع را در تفسیر آیات مربوط به جانشینی انسان بیان کردیم وگفتیم: خطاب الهی به انسان درباره دین، پس از فرود آمدن انسان از
بهشت به زمین صورت گرفت. خداوند می فرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمیعًا فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ...»(2)؛ «فرمودیم: جملگی از آن فرو دآیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند...» این آیه نشان می دهد که دین و
هدایت الهی امری بوده که از آغاز حرکت اجتماعی انسان بر زمین در برابر او مطرح شده است و نه در مرحله ای که در این اجتماع اختلاف پیدا شد.
ثانیا: دلایل فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که نشان می دهد، دین پیش از نوح علیه السلام آغاز شده است و این موضوع را به صورتی روشن تر می توان از طریق نظریه ای به دست
آورد که شهید صدر آن را در باره مرحله وحدت مطرح کرده است.
ص:124
مرحوم شهید سید محمد باقر صدر به تحلیل چگونگی به وجود آمدن حالت اختلاف و پراکندگی در جامعه یکپارچه انسانی پرداخته و یادآور شده است: این اختلاف بر اثر تفاوت سطح استعدادهای فکری وعقلی انسان ونیز تفاوت امکانات و تواناییهای مادی او بوده است. این استعدادها و تواناییها در اشخاص متفاوت است و از طریق حرکت اجتماعی انسان خود را نشان می دهد.
در این صورت، ممکن است یک انسان از طریق آباد کردن زمین و بهره گیری از آن به درآمدها، ثروتها و امکانات بیشتر دست یابد، زیرا که از تواناییها و استعدادهایی بیشتر
برخوردار است.
وانگهی بر اثر همین تفاوت استعدادها و تواناییها و بالطبع تفاوت دستاوردهاو ثروتها بود که مسأله «استثمار» به عنوان پیامد حرکت اجتماعی انسان در جامعه بشری پدید آمد. پیدایش مسأله استثمار و وجود و رشد فرصتهای پیش آمده برای انسان وحرکت اجتماعی او، به وجود مردمانی منجر شد که در باره استثمار دیگران بیندیشند ونیز به وجود گروهی که به استثمار کشیده شدند و توان ستیز با استثمارگران را نداشتند و در برابر این وضعیت تسلیم گردیدند. از این رو، جامعه بشری به چند گروه تقسیم شد:
1 - گروه استثمار گران و ستمگران فرمانروا
2 - گروه استثمار شده، مستضعفان و کرنش کنندگان در بر ابر ستمگران
3 - گروه استثمار شده و مستضعفانی که در برابر ستمگران کرنش نکردند و به ستیز در برابر ستم و رویارویی با بهره کشی ایمان داشتند .
با تقسیم شدن جامعه به این سه گروه، پس از وضعیت وحدت فطری وضعیت اختلاف و چند دستگی پیش آمد و در آن جا بود که آمدن دین ضروری شد، تا بار دیگر جامعه را به وضعیت سالم قبلی اش باز گرداند.
از لابلای بررسی نظریه هایی که درباره تفسیر وحدت فطری واختلاف ابتدایی وجود دارد و پیشتر آن را انجام دادیم، روشن شد که تفاوت میان نظریه شیخ محمد عبده و دو
ص:125
سید بلند آوازه یعنی علاّمه طباطبایی و شهید صدر در یک نقطه اساسی است و در قبل بدان اشاره کردیم و آن این است که از دیدگاه شیخ محمد عبده «وحدت» عنصری ثابت در انسان می باشد، بدین معنا که وی به اجتماع شهری گرایش دارد، در برابر حیواناتی که
غرایز آن ها را هدایت می کند. بنابراین، وحدت، مرحله ای از مراحل تاریخ انسان نیست،
بلکه حالتی فطری است که قرآن کریم از آن به وحدت تعبیر کرده است [و همیشه در انسان وجود دارد].
امّا نظریه دو سید بزرگوار آن است که وحدت یک مرحله فطری در تاریخ جامعه انسانی است.
به اِشکال و انتقاد اساسی که در بر داشت شیخ محمد عبده از وحدت وارد است، پیشتر پی بردیم، چرا که به طور روشن از قرآن کریم به دست می آید که وحدت مرحله ای است در برابر مرحله اختلاف.
امّا موارد اختلاف اساسی میان نظریه شهید صدر و نظریه علاّمه طباطبایی از این قرار است:
اولاً: تفاوت این دو نظریه در تعیین نقش دین در زندگی انسان وپیدایش آن است، چه، علاّمه طباطبایی وجود دین در مرحله وحدت را نفی می کند و می گوید: فطرت انسانی که در ماجرای «استخدام دیگران برای تأمین منافع خود» تجسم یافته، همان چیزی می باشد که حرکت اجتماعی انسان در آن زمان راجهت می داده است، در حالی که شهید صدر بر این باور است که دین از همان آغاز پیدایش انسان وجود داشته است. چرا که می گوید: دین در لابلای معنای جانشینی [انسان از خدا] نهفته است و همچنین، وی به رابطه انسان با انسان و انسان با زمین، بعد چهارم می دهد که با خدا ارتباط دارد و این بعد چهارم عبارت است از: جانشین گماری وامین گزینی.
می توانیم برداشت خودمان [= نویسنده کتاب] از داستان جانشینی رانیز به نظریه
شهید صدر بیفزاییم، داستانی که با فرضیه وجود دین از آغاز وجود انسان به پایان می رسد. همان گونه که سخن خداوند به این موضوع اشاره می کند:
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمیعًا فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ
ص:126
هُمْ یَحْزَنُونَ »(1)؛ «فرمودیم جملگی از آن فرو دآیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند، برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد.»
شهید صدر این مطلب را چنین توضیح می دهد که در طی حرکت بشری، دین در دو سطح وجود داشته است که عبارتند از :
این سطح، از همان آغاز وجود انسان پیدا شد، زیرا دین در این سطح، عوامل شش گانه فطری را از طریق گواهی پیامبران همراهی می کرد. از این رو، با رهنمود فطرت انسانی و با رهبری پیامبران، حکومت مردم بر مردم جریان داشت و دین نقش جهت دادنِ این فطرت را در سطح فطرت ایفا می کرد. خداوند فرموده است:
«فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه ِ ذلِکَ
الدّینُ الْقَیِّمُ...»(2)؛ «پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن با همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است.آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار...»
این سطح از سطح نخست بالاتر است، زیرا در این سطح بود که کتاب، دین واحکام تفصیلی از سوی خداوند آمد، احکامی که زندگی مردم در دوران اختلاف را سامان
می داد، چرا که در این دوران، فطرت برای ساماندهی زندگی بشر بسنده نبود.
نخستین دینی که از آسمان فرود آمد، دین نوح علیه السلام بود. خداوند فرموده است:
«شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّیْنِ ما وَصّی بِهِ نُوْحَا...»(3)؛ «از [احکام] دین آنچه را که به نوح درباره آن سفارش کرد، برای شما تشریع کرد...». پس از
ص:127
نوح بود که ادیان آسمانی یکی پس از دیگری بر پیامبران فرود آمد.
ثانیا: دومین اختلاف میان این دو نظریه آن است که از دیدگاه علاّمه طباطبایی عامل فطری وحدت، همان گرایش به تسخیر در آوردن بوده است. این گرایش براساس عدالت سازشکارانه عالم وحدت بود، ولی بعدها به عامل اختلاف تبدیل شد.
امّا از دیدگاه شهید صدر، عامل فطری وحدت،احساس انسان به بُعد چهارم رابطه یعنی «جانشینی» بوده است.
ثالثا: شهید صدر تأکید می کند که هدف حرکت انسان در زندگی دنیا در دوران وحدت، افزون بر اداره امور زندگی مادّی خود، به دست آوردن خشنودی خداوند بوده است، در حالی که سید طباطبایی از عامل فطری وحدت که همان به تسخیر در آوردن افراد است، سخن به میان می آورد و آن را به منافع مادّی انسان ارتباط می دهد.
همچنین، می بینیم که شهید صدر با علاّمه طباطبایی در تعیین عامل اختلاف، وحدت نظر دارند، بدین ترتیب که هر دو می گویند: اختلاف در جامعه بر اثر تضادّ خواسته ها پس از افزایش فرصتها و نیز بر اثر تفاوت سطح استعدادها و پیامدها و آثار حرکت اجتماعی انسان ها به وجود آمده است.
از طریق مقایسه ای که انجام شد، می توانیم این نتیجه را به دست آوریم: تصویری که شهید صدر در نظریه خود ارائه داد، با آیات قرآنی و در فهمیدن نقش دین در زندگی انسان، همخوانی بیشتری دارد و نیز در بیان عوامل وحدت ومحورهای آن در دوران
نخست وحدت، از دقت و تفصیل افزونتری برخوردار است.
لیکن باوجود این، نیاز داریم که این تصویر را با افزودن برخی خطوط وعوامل دیگر بدان - بر طبق آنچه پیشتر اشاره کردیم - تکمیل کنیم:
1 - از آیات کریمه به دست می آید، دینی که با زندگی انسان آغاز شد، تنها در بردارنده مفهوم «جانشینی» نبود بلکه به گونه ای نشانه های راهی را که انسان می باید در این زندگی آن را بپیماید، بیان و شرح می کرد. چنان که این مطلب ازاین سخن خداوند پیداست:
ص:128
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمیعًا فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(1)؛ «فرمودیم: جملگی از آن فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند برایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد.»، زیرا رسیدن هدایت یعنی چیزی که از هدایت فطری که از آغاز پیدایش انسان مقدر شده بود، گسترده تر باشد و حتی این هدایت امری است که ماهیت کشمکش میان انسان وابلیس آن را بایسته می سازد و آیه شریفه به این کشمکش اشاره می کند:
«...بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...»(2)؛ «...شما دشمن همدیگرید...» این مطلب را هشدار و انتظار ابلیس به انسان از همان آغاز آفرینش تأکید می کند که می گوید: «لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقیمَ»(3)؛ بنابراین، هدایت برای رویارویی با این عامل بیرونی در زندگی انسان بر زمین بوده است.
البته، ممکن است مقصود شهید صدر از این سخن که پیامبران فطرت انسانی را رهنمونی می کردند و اداره فطری امور انسان ها زیر نظر پیامبران بوده است، معنای گسترده ای باشد که این قبیل هدایت یعنی شیوه های عبادت، اخلاق نیکو و عدالت میان مردم را نیز در بر می گیرد.
2 - شهید صدر و پیش از او علاّمه طباطبایی در این کنکاش، نقش هوسها وخصلتهای
زشت انسان و سرکشی غرایز وی درایجاد اختلاف و درگیری را بیان نکرده اند. هر چند ممکن است این موضوع را از برخی سخنان این دو، آنجا که از «تسخیر» و «استثمار» سخن می گویند، بهره جست. این در حالی است که به روشنی می بینیم، زیر پا نهادن عوامل فطرت و ارکانش که جامعه یکپارچه بر پایه آن استوار است، بر اثر پیروی از هوسها بوده نه محض افزایش فرصتها، منافع انسان نمودار شدن شایستگیها واستعدادهای او در حرکتهای اجتماعی خود .چرا که رشد فرصتها به تنهایی، امری است که یک انسان هم می تواند بر انسان سلطه پیدا کند و هم عوامل فطرت و محورهای آن را
که آن دو بزرگوار بدان اشاره کردند - رعایت کند [و در نتیجه، اختلافی پیش نیاید].
در داستان دو پسر آدم، روشن است که حسد عاملِ اساسیِ قتل بوده و این، یکی از
ص:129
خصلتهای نکوهیده هوس و سرکشی است. منافع مادّی و تسخیر، هیچ نقشی در این رخداد نداشته است.
با خواست خداوند، هنگامی که به بررسی مرحله آینده، یعنی نقش پیشرفت اختلاف انسانی می پردازیم، درباره این اندیشه ها بیشتر توضیح خواهیم داد.
نکته دوم: سنت گرفتاری و آزمایش: در این جا پرسش دیگری در ذهنها خطور می کند وآن این است که چرا خداوند عوامل اختلاف را در زندگی انسان قرار داد واو را از
همان آغاز به گونه ای نیافرید که در زندگی اش انسانی وحدت خواه باشد، همان گونه که فطرت آن را ایجاب می کند؟
از لابلای قرآن کریم به دست می آید که سنّت الهی وجود دارد که خداوند آن را در زندگی انسان مقدر کرده است و آن، سنّت گرفتاری و آزمایش است و روند پیشرفت و تکامل انسان به همین سنّت الهی پیوند داده شده است. خداوند فرمود:
«اَلَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً...»(1)؛ همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارید...»
«اِنَّا خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشَاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمیعًا بَصیرًا»(2)؛ «ما انسان را از نطفه ای
آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم.»
«الم * اَحَسِبَ النَّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا امَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ»(3)؛ «الف، لام، میم. آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟».
«...وَلَوْ شَاءَ اللّه ُ لَجَعَلَکُمْ اُمَّةً وَاحِدَةً وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی مَا اتیکُمْ فَاص سْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ اِلَی اللّه ِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ»(4)؛ «... و اگر خدا می خواست شما را یک امت قرار می داد، ولی [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت همه شما به سوی خداست. آن گاه درباره آنچه در آن اختلاف می کردید آگاهتان خواهد کرد.»
«اِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الاَْرْضِ زینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً»(5)؛ «درحقیقت ما آنچه را
ص:130
که بر زمین است، زیوری برای آن قرار دادیم، تاآنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان
نیکوکارترند.»
« فَاِذَا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتّی اِذَا اَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَاِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ اِمَّا فِدَاءً حَتّی تَضَعَ الْحَرْبُ اَوْزَارَهَا ذلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللّه ُ لاَص نْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ
بِبَعْضٍ»(1)؛ «پس چون با کسانی که کفر ورزیده اند برخورد کنید، گردنها[یشان] را بزنید، تاچون آنان را از پای د رآورید. پس [اسیران را] استوار در بند کشید. سپس یا [بر آنان] منّت نهید [و آزادشان کنیدو یا فدیه یگبرید تا در جنگ، اسلحه بر زمین گذاشته شود. این است ]دستور خدا] و اگر خدا می خواست ازایشان انتقام می کشید، ولی تا برخی از شما را به وسیله برخی بیازماید...»
«وَهُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الاَْرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی مَا اتیکُمْ...»(2)؛ «و اوست که شما را در زمین جانشین قرار داد و برخی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را درآنچه به شما داده است بیازماید...»
«اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَاْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَاْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذینَ امَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّه ِ اَلاَ اِنَّ نَصْرَ اللّه ِ قَریبٌ»(3)؛ «آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید و حال آن که هنوز مانند آنچه بر سر پیشینیان شما آمد، بر سر شما نیامده است؟ آنان دچار سختی و زیان شدند و به تکان در آمدند، تا جایی که پیامبر و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند: یاری خدا کی خواهد بود؟ هشدار که یاری خدا نزدیک است.»
بنابراین، قانون آزمایش از آغاز لحظه ای که خدا آسمانها و زمین را آفرید، مقرر شد و خداوند آنچه راکه بر زمین است، زیور زمین و انسان قرار داد:
«زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنِیْنَ وَالْقَناطِیْرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذّهَبِ وَالْفِضِّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ...»(4)؛ «دوستی خواستنیها از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهای نشان دار و دامها و کشتزار، برای مردم آراسته شده است...»
ص:131
خدا این خواستنیها را به مردم داد تا آنان را بیازماید که کدام یک بهتر عمل می کند و کدام یک از دیگری در کارهای نیک پیشی می گیرد و اگر خدا می خواست، آنان را بدون این آزمایش و اختلاف، امتی یکپارچه قرار می داد.
همچنین، هنگامی که خداوند انسان ها را جانشین قرار داد، برخی از آنان را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد، تا ایشان را در آنچه به آنان داده است و نیز در مقرر کردن
پیکار و منت نهادن و فدیه گرفتن به منظور تحقق یافتن این قانون الهی، آزمایش کند.
بنابراین، انسان نمی تواند ادّعای ایمان کند و نیز نمی تواندتحول و تکامل بیابد و به آرمان مقدس خویش یعنی خشنودی خداوند برسد و درانجام کارهای نیک بر دیگران پیشی گیرد و به بهشت رود، مگر پس از آن که مورد آزمایش قرار گیرد، گرفتاری پیدا کند
و به سختیهاو زیانها دچار شود تاجایی که حالت وی به حدّ زلزله و تکان خوردن برسد. این تعبیر [در قرآن] بیانگر عظمت گرفتاری و سختی آزمایش است. آن گاه انسان ازاین
گرفتاری و آزمایش پیروزمندانه بیرون می آید، درحالی که راه درست را پیموده و با اختیار و اراده اش کارهای نیکو انجام داده است.
انسان هر اندازه که به خداوند نزدیک تر شود، آزمایش و گرفتاری او دشوارتر می گردد. از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «گرفتاری پیامبران از همه مردم سخت تر است و آن گاه هر کس که به آنان نزدیک تر باشد.»
امام باقر علیه السلام فرمود: «خدای عزّوجلّ بامؤمن پیمان می بندد که وی راگرفتار سازد، همان گونه که شخص با خانواده خویش پیمان می بندد که از سفر برایشان سوغات بیاورد و او را از دنیا پرهیز می دهد، همانگونه که پزشک بیمار را پرهیز می دهد».
وضعیت کسی که در مسیر تکامل انسانی مورد آزمایش قرار می گیرد و این آزمایش وی را به خدا نزدیک می کند، بسان وضعیت کسی است که از پله های دانش بالا می رود و لذا به رنج وخستگی و بیدار خوابی و بر دوش گرفتن سختیها و امتحانها و آزمایشهای پی در پی نیاز دارد که هر مقدار درجه دانش بالا رود، آزمایشها سخت تر می شود و به همین
سبب، سطح دانش وی بالاتر می رود وتکامل پیدا می کند. یا همانند کسی است که می خواهد نیروی بدنی اش افزایش یابد و بدین سبب، به تمرینهای سخت می پردازد، وزنه های سنگین را بر می دارد، و خود را درمعرض مبارزات بسیار سخت و آزمایشهای
ص:132
دشوار قرار میدهد تا به کمال بدنی برسد.
البته، گاهی برخی از مردم در راه امتحان و گرفتاریها سقوط می کنند، امّا این امر، هیچ زیانی به حکمت الهی نمی رساند، زیرا این، تنها راه بالا رفتن انسان وتکامل اوست و بر
اثر سقوط برخی افراد و نیز اختلاف درجات پیشرفت برخی دیگر است که در جامعه بشری اختلاف پیدا می شود وحالت یگانگی فطری پیشین، تکامل پیدا می کند.
بنابراین، حکمت الهی ایجاب کرد که پدیده اختلاف در جامعه بشری وجود داشته باشد. چنان که سخن خداوند به این اختلاف اشاره می کند:
«...وَ لاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفینَ»(1)؛ «... آنان پیوسته در اختلافند.»
در قدرت الهی - چنان که آیات اشاره می کند - این امکان وجود داشت که مردم را امتی واحد قرار دهد و آنان همچنان امتی واحد باقی بمانند، در حالی که نه اختلافی میان
ایشان وجود داشته باشد، نه فسادی، نه خونریزی ونه برتری برخی بر برخی دیگر.
راز همه این اختلافات آن است که خداوند امتیاز دانش و اراده را به انسان داده است. وقتی که انسان دارای اراده باشد باید به وسیله این اراده تکامل پیدا کند، به گونه ای که حرکت او با اراده خداوند منطبق شود و این کار، تنها از طریق اختیاروآزمایش امکان پذیر
است و درغیر این صورت، انسان به موجودی بی اختیار تبدیل خواهد شد که بر حسب قوانین جبری حرکت می کند نظیر خورشید و ماه و درختان و گیاهان.
نکته سوم: تعادل آزادی اراده واختلاف: وقتی دانستیم که اختلاف امری است آشکار و لازم برای زندگی انسانی، زیرا که اختلاف یکی از مصادیق آزمایش الهی برای اراده انسان است، این پرسش مطرح می شود: آیا این امر می تواند پیامدهای اختلاف در زندگی انسان و زیانهای سرسام آوری را که از آن پدید می آید توجیه کند و انسان را در
پیشگاه خدا و تاریخ معذور قرار دهد و انسان در باره این پیامدها مسؤول نباشد، یا این که او در برابر این پیامدها پاسخگو خواهد بود؟
در پاسخ به این پرسش، باید بدانیم که انسان در فرایند گرفتاری و آزمایش همچنان در کار خویش صاحب اراده واختیار است و به همین سبب، در برابر کاری که انجام داده، مورد حسابرسی قرار می گیرد و پاداش با کیفر داده می شود. وانسان بر اثر این مسؤولیت
ص:133
در برابر عمل است که در حرکت خود تکامل پیدا می کند. بنابراین، آزمایش نه اراده را فلج می کند، نه انسان را بر انجام عمل و متعهد شدن به راه درست یا نادرست مجبور می سازد و نه اختیار را از او سلب می کند. چه، آزمایش، گرفتاری، سختی و دشواری در چارچوب اختیار و آزادی اراده است و به همین دلیل، سبب تکامل است و بدون این آزادی اراده واختیار، آزمایش،اثر ونتیجه خود را از دست می دهد. و لذا قرآن کریم پس از اشاره به قانون آزمایش، بارها بر این حقیقت تأکید کرده است:
«اِنَّا خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشَاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمیعًا بَصیرًا
* اِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبیلَ اِمَّا
شَاکِرًا وَ اِمَّا کَفُورًا»(1)؛ «ما انسان را از نطفه آمیخته آفریدیم تا وی را بیازماییم و وی را شنودا و بینا گردانیدیم. ما راه را بدو نمودیم، یا سپاسگزار خواهد بود و یا ناسپاسگزار.»
برای این که اراده انسان در توانایی خود بر انتخاب و گزینش در هنگام امتحان ونیز در تعهد خود، به راه درستی که وی را به خدا برساند از حالت تعادل برخوردار باشد، خداوند در کنار اراده، دو چیز را در انسان آفرید:
1 - عقل که انسان را به شناخت حق و درستی و اهداف تکاملی در مسیر انسانی هدایت می کند و او را به راه درست می رساند و به کارهای شایسته و روشی که به خدا برساند، رهنمون می شود.
2 - هوس که انسان را وا می دارد در آرایش و برون رفت از چهار چوب مطلوب در حرکت خود، به سمت افراط و سرکشی برود و تعهداتی را که خداوند در فطرت او نهاده ویا آن ها را بعدها در ادیان خود تشریع کرده است زیر پا بگذارد.
لیکن افزون براین تعادل، خداوند در حرکت انسان به سوی خدا و در مرحله نخست یعنی در مرحله وحدت فطری، فطرت را در کنار عقل قرار داده و هدایت الهی یعنی «دین» را در سطح فطرت به سوی او فرستاده است. آن گاه چون اختلاف شدّت پیدا کرد وانسان نتوانست با عقل و فطرت خود [= هدایت عامّ الهی] این اختلاف را از میان بردارد، خداوند با عنایت خویش پیامبران را فرستاد، کتابها و ادیان آسمانی را نازل کرد تا
ص:134
حرکت خردمندانه بشری به سوی خدا و دعوت فطرت انسانی به سوی او را پشتیبانی کند و انسان در برابر هوس که عامل اصلی در گمراهی و سقوط او به شمار می رود، بایستد.
بدین ترتیب، پی می بریم که «هوس» بزرگترین عامل پیدایش اختلاف در جامعه انسانی به شمار میرود و نقشی بزرگ و اثری مهم بر عناصر فطری وحدت اجتماعی داشته است که ما در گذشته درباره آن سخن گفتیم. از طریق همین اثر گذاری بوده که اختلاف در جامعه انسانی پدید آمده است واین همان چیزی است که باخواست خداوند آن را در بحثهای آینده شرح خواهیم کرد.
ص:135
ص:136
فصل اول: هوس و تأثیر آن در پیدا شدن اختلاف
فصل دوم: درمان اختلاف با دین و شریعت
ص:137
ص:138
جامعه انسانی در آغاز تشکیل خود، دو دوران را پشت سر نهاد که پیشتر به آن دو اشاره کردیم :
دوران تربیت که نمایانگر دوران وجود انسان در بهشت است و دوران وحدت فطری که انسان پس از بیرون شدن از بهشت، در این دوران به شکل جامعه ای یکپارچه زیست کرد و یکپارچگی او بر عناصری تکیه داشت که فطرت به سوی آن راهنمایی می کرد، فطرتی که خداوند انسان را بر آن سرشته است. وظیفه دین و پیامبران الهی در این دوران
آن بو دکه انسان ها را به راه راست الهی رهنمون شوند و بر حرکت فطری آن جامعه اشراف داشته باشند.
همچنین، بیان کردیم که خداوند عقل وهوس را در کنار یکدیگر در وجود انسان به ودیعت نهاد و برای او اراده واختیار قرار داد امّا او با اراده خویش راه هوس را برگزید و آن را بر فطرت سالم وعقل مقدّم داشت.
نیز اشاره کردیم که عامل اصلی پیدایش اختلاف در اندورن جامعه انسانی - آن گونه که از قرآن کریم بر می آید - هوس و سرکشی است که خداوند آن را در جان انسان به ودیعت نهاده و عقل و فطرت و هدایت الهی را مسلط بر آن قرار داده است وگفتیم که بر
اثر پیروی از هوس، جامعه انسانی از دوران یکپارچگی به دوران چند پارچگی منتقل شد.
ص:139
اثر گذاری هوس بر عناصر وحدت
چگونه ممکن است با وجود عقل و فطرت انسانی و هدایت الهی، هوس بر عناصر وحدت فطری اثر بگذارد؟
روشن است که هوس، تنها زمانی در عرصه وجود انسان به حرکت در می آید و بر عوامل وحدت اثر می گذارد که زمینه ای مناسب برای آن فراهم شود.
علاّمه طباطبایی و شهید صدر بیان کرده اند که زمینه اثرگذاری هوس، تحوّلی بود که به سبب اختلاف استعدادها، شرایط و فرصتهایی که انسان در حرکت اجتماعی خود بدان دست یافت، به وجود آمد و نیز این تحول بر اثر موقعیتها و امکاناتی که یک فرد از
لحاظ آگاهی و تجربه یا از لحاظ نیروی بدنی و یا کشف برخی منابع طبیعی و دست یافتن بدان بر دیگران برتری می یابد و درهای بهره کشی و استثمار را در برابر بشر می گشاید،
پدیدار شد.
در این هنگام است که نقش هوس در انسانی که بر این توانمندیها و امکانات دست می یابد نمایان می شود و لذا وی به انسانی مبدل می گردد که جز درباره به دست آوردن خواسته ها و اشباع غرایز خود نمی اندیشد. از این رو، با مسلط شدن بر دیگران، بیگاری
گرفتن آنان و بهره کشی از ایشان پی هوس خویش روان می شود، تا ثروت و فرزندان یا قدرت ونیروی خود را افزایش دهد واز حکومت، مقام وسروری برخوردار شود وبدین سبب، یکپارچگی جامعه از بین می رود و به جامعه ای در حال کشمکش، درگیری واختلاف میان سلطه طلب و مخالف او، تغییر پیدا می کند.
علاّمه می گوید: «از این جا روشن می شود، سرشت هر انسان بر آن است که انسان های دیگر را استخدام کند وآنان را زیر فرمان خود درآورد. حال، اگر این نکته را
هم بدان بیفزاییم که اختلاف میان افراد از لحاظ آفرینش، محیط زندگی، عادات و رسوم
واخلاق که مولود همان محیط وعادات است یک امر ضروری می باشد ونیز این اختلاف موجب می شود که اختلاف دیگری یعنی اختلاف نیرومند و ناتوان به وجود آید، نتیجه می گیریم که این اختلاف طبقاتی، جامعه صالح و عدالت اجتماعی را مورد تهدید قرار
ص:140
می دهد و هر نیرومند از ناتوان بهره کشی می کند وازاین بدتر آن که فرد سلطه جو از فرد
زیر سلطه بهره کشی کند و وی را به بیگاری بکشد، بی آن که چیزی به او بدهد و فرد ناتوان و زیر سلطه هم به دلیل زیر سلطه و ناتوان بودن، ناگزیر است از طریق نیرنگ، مکر
و فریب با او به مقابله برخیزد تا روزی که به قدرت برسد و چون به قدرت رسید و پیروز
شود، سخت ترین انتقام را از آن ستمگر سلطه جو بستاند و لذا پیدایش اختلاف به هرج ومرج منجر شد، انسانیت انسان را به نابودی کشانید، فطرت او را بر باد داد و سعادتش را
تباه ساخت.»(1)
علاّمه طباطبایی در جای دیگری از کتابش گفته است: «سرای دنیا، سرای کشمکش و درگیری بر سر منافع است و در این هنگام، هوس از طریق کشمکش نمودار می شود تا اختلاف در جامعه بشری را پدید آورد.»(2)
شهید صدر قُدّس سره نیز همانند علاّمه چنین گفته است:
«...پس از آن که بشریت دوره ای از زمان را سپری کرد واز طریق تشکیل جامعه ای یکپارچه وظیفه جانشینی خود را انجام می داد، پیشگویی فرشتگان در باره او جامه عمل پوشید. بهره کشی، کشاکش بر سر منافع و رقابت در به دست آوردن قدرت و ثروت آغاز شد و تبهکاری و خونریزی آشکار گردید. چه، تجربه اجتماعی و کار بر روی زمین، آگاهی افراد را بالا برد و امکانات آن ها را گسترش داد. بنابراین، انواع تفاوت میان
موهبتها و شایستگیهای آنان نمودار شد و این تفاوت به نوبه خود، موجب اختلاف موقعیتهای آنان در صحنه اجتماعی شد و این اختلاف موقعیت نیز فرصت بهره کشی را برای کسی فراهم کرد که از موقعیت نیرومند برخوردار بود و به همین سبب، جامعه به
زورمندان و ناتوانان تقسیم شد و در پی آن، به گروه استثمار گر و استثمار شده و به خاطر این وضعیت، جامعه بشری وحدت فطری خود را از دست داد و چقدر خداوند بلند مرتبه در این آیه راست فرموده است:
«اِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا
ص:141
وَ حَمَلَهَا الاِْنْسَانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(1)؛ «ما امانت [الهی] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند واز آن هراسناک شدند وانسان آن را برداشت؛ راستی او ستمگری نادان بود.»(2)
دراین جستار خواهیم کوشید، با صورت تفصیلی تأثیر هوس بر عناصر فطری وحدت آشنا شویم. هوس پس از فراهم شدن زمینه مناسب توانست بر وحدت جامعه اثرگذارد، زیرا که بر منابع و عناصر یگانگی جامعه، یکی پس از دیگری، اثرگذاشت واین موضوع را به ترتیب زیر توضیح می دهیم:
توحید [= یگانگی خدا] یکی از عناصر بنیادین فطری در جامعه انسانی است. از این رو، پدیده «شرک» که عاملی است ناسازگار با توحید، یک عامل فرعی و از عوامل اختلاف جامعه به شمار می رود و این عامل همان اثری را که در اصل آفرینش و جهان هستی دارد، بر جامعه بشری نیز دارد. همان گونه که قرآن کریم اشاره می کند:
«...لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ...»(3)؛ «... به طور قطع هر خدایی آنچه را آفریده بود با خود می بُرد وحتما بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوق می جستند...».
می توان اثر گذاری هوس بر عامل توحید را از طریق اشاره به این نکته بیان کرد که مفهوم اجتماعی توحید همان مفهوم وابستگی انسان در روابط و رفتار خود، به یک محور یعنی به خداوند بلند مرتبه است و می بینیم که حرکت اجتماعی انسان در مرحله فطرت از چندین مسأله اثر می پذیرد و همین مسائل انسان را وا می دارد که به شرک و چند محوری روی آورد و بدان گرایش پیدا کند.
در این جا به دو مسأله بنیادین اشاره می کنیم که از آغاز بوده اند و همچنان بر
ص:142
وابستگی وگرایش به خدای تعالی اثر می گذارد.
مسأله نخست: شهوت ها و تمایلات روانی و اجتماعی است که خداوند آن را در انسان به ودیعت نهاده است.
مسأله دوم: نیروهای مادّی جهان هستی و اجتماعی.
خداوند غرایز، محبّت خواسته ها وتمایلها را در وجود انسان به ودیعت نهاده و امور چندی را در این زندگی دنیا برای او آراسته است. این امور انسان را وا می دارد که به
سمت اشباع آن غرایز روی آورد، چرا که غرایز اثرگذار در انسان وجود دارد وانسان احساس می کند به آن امور نیاز دارد و زمینه خودنمایی این غرایز در زندگی او فراهم است. قرآن کریم در چند جا به وجود این گرایش درونی در نفس انسان اشاره کرده است:
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنینَ وَالْقَنَاطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْ نْعَامِ وَالْحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَاللّه ُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَابِ»(1)؛ «دوستی خواستنیها از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم واسبهای نشاندار و دامها و کشتزار[ها] برای مردم آراسته شده، این جمله مایه تمتع زندگی دنیاست و فرجام نیکو نزد خداست.»
لیکن انسان در حرکت خود برای اشباع این غرایز، به طور کلی و در برآوردن نیازهای
خود و یا به دست آوردن هدفی که از آن داشت، حدود خردمندانه را زیر پا نهاد و با هوس همراه شد. آن گاه «هوس» از دیدگاه او به تدریج به خدایی تبدیل شد که در رفتار خود از او پیروی کرد، نه از خدای تعالی. از این رو، این انسان به زمین کشانده، ماندگار
شد و سقوط کرد و به این خواستنیها آن چنان وابسته شد که وقتی آیات خدا آمد که او را
به نقش فطرت در عدالت، درستی، راستی و تعادل در برآوردن نیازهایش رهنمونی کند، این آیات را تکذیب کرد و با ستم و سرکشی و تجاوز خود، جامعه بشری را از جامعه ای یکپارچه که بر پایه توحیدخداوند تعالی و دلبستگی و ایمان به او و پیروی از آیات او استوار بود، به جامعه ای چند دسته و ستمگر تغییر داد و در اطاعت و پیروی از خدا،
ص:143
هوس خویش را شریک قرار داد(1) و با این سرکشی بدبخت و گمراه شد و خدای را فراموش کرد و به همین سبب، هر چه برای اشباع غرایز، می دود و له له می زند، به هدف و پایان راه نمی رسد. خداوند فرمود:
«...وَ مَنْ اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَویهُ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللّه ِ اِنَّ اللّه َ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ»(2)؛ «...و کیست گمراه تر از آن که بی راهنمایی خدا از هوسش پیروی کند؟ بی تردید خدا مردم ستمگر را راهنمایی نمی کند.»
«...وَلاَ تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَویهُ وَ کَانَ اَمْرُهُ فُرُطًا»(3)؛ «...و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروی کرده و [اساس] کارش بر زیاده روی است اطاعت مکن.»
«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ الَّذی اتَیْنَاهُ ایَاتِنَا فَاص نْسَلَخَ مِنْهَا فَاَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوینَ * وَلَوْ
شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلکِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَی الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَویهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا فَاص قْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»(4)؛ «و
خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت. آن گاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد. و اگر می خواستیم قدر او را به وسیله آن
بالا می بردیم، امّا او به زمین گرایید و از هوای نفس خود پیروی کرد. از این رو، داستانش
چون داستان سگ است که اگر بر آن حمله ور شوی زبان از کام بر آورد و اگر آن را رها کنی با ز هم زبان از کام بر آورد.این مثل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را حکایت کن، شاید که آنان بیندیشند.»
خداوند احساس فقر ونیاز و ناتوانی را در انسان به ودیعت نهاده واو را بر این احساس سرشته است تا به خدای تعالی پناه برد و از او کمک بخواهد و بر او توکل کند و در نتیجه،
او را بپرستد واز طریق همین پرستش و عبادت به بی نیازی و توانمندی برسد وتکامل
ص:144
پیدا کند. خداوند در قرآن در چند جا به این امر فطری و احساس نیاز در انسان اشاره کرده است:
«یَاءَیُّهَا النَّاسُ اَ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ اِلَی اللّه ِ وَ اللّه ُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ * اِنْ یَشَاْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَاْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ * وَ مَا ذلِکَ عَلَی اللّه ِ بِعَزیزٍ * وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْری وَ اِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ اِلی حِمْلِهَا لاَ یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ ءٌ وَ لَوْ کَانَ ذَا قُرْبی اِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِاص لْغَیْبِ وَ اَقَامُوا الصَّلوةَ وَ مَنْ تَزَکّی فَاِنَّمَا یَتَزَکّی لِنَفْسِهِ وَ اِلَی اللّه ِ الْمَصیرُ * وَ مَا یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ»(1)؛ «ای مردم، شما به خدا نیازمندید وخداست که بی نیاز ستوده است. و اگر بخواهد شما را می برد وخلقی نو می آورد. و این برای خدا دشوار نیست. و هیچ بار بردارنده ای بار [گناه] دیگری را بر نمی دارد واگر گرانباری [دیگری را] به سوی بارش فرا خواند چیزی از آن برداشته نمی شود، هر چند خویشاوند باشد. تنها کسانی را که از پروردگارشان در نهان می ترسند و نماز بر پا می دارند، هشدار می دهی و هر کس پاکیزگی جوید، تنها برای خود
پاکیزگی می جوید و فرجام [کارها] به سوی خداست. و نابینا و بینا یکسان نیستند.»
«یُریدُ اللّه ُ اَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الاِْنْسَانُ ضَعیفًا»(2)؛ «خدای می خواهد تا بارتان را
سبک گرداند و انسان ناتوان آفریده شده است».
همچنین، قرآن کریم به احساس نیاز فطری به خدا اشاره کرده است واین کار را از طریق بیان چندین نوع نیاز انجام داده است که در باره پناه بردن انسان به خدا و درخواست کمک از او در هنگامه سختیها و بیمها سخن می گوید واز آن جمله این سخنان خداوند است:
«قُلْ مَنْ یُنَجّیکُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً لَئِنْ اَ نْجینَا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ»(3)؛ «بگو:چه کسی شما را از تاریکی های خشکی و دریا می رهاند؟ در حالی که او را به زاری و در نهان می خوانید: که اگر ما را از این [مهلکه] برهاند، البته از سپاسگزاران خواهیم بود».
«وَ اِذَا مَسَّ الاِْنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ اَوْ قَاعِدًا اَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَاَنْ لَمْ یَدْعُنَا اِلی ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(4)؛ «و چون انسان را آسیبی رسد،
ص:145
ما را به پهلو خوابیده، یا نشسته، یا ایستاده می خواند و چون گرفتاریش را بر طرف کنیم
چنان می رود که گویی ما را برای گرفتاریی که به او رسیده، نخوانده است. این گونه برای
اسراف کاران آنچه انجام می دادند، زینت داده شده است.»
«اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الاَْرْضِ...»(1)؛ «یا کیست آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می کند و گرفتاری را برطرف می گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار می دهد؟...».
«وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّه ِ ثُمَّ اِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَاِلَیْهِ تَجْٔرُونَ»(2)؛ «و هر نعمتی که دارید از خداست، سپس چون آسیبی به شما رسد به سوی او روی می آورید.»
خداوند در بسیاری از جاها موضوع کمک خواستن را به عبادت ربط داده و فرموده است:
«اِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیَّاکَ نَسْتَعینُ * اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقیمَ»(3)؛ «تنها تو را می پرستیم و تنها از
تو یاری می جوییم. ما را به راه راست راهنمایی کن.»
قرآن کریم یاری خواستن را یکی از نمادهای عبادت و عینیت دهنده آن برشمرده است. خداوند فرمود:
«...ادْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرینَ»(4)؛ «... مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. درحقیت کسانی که از پرستش من کبر می ورزند، به زودی خوار در دوزخ در می آیند.»
از این جا، قرآن کریم انسان ها را به دعا تشویق کرده است. خداوند فرمود:
«وَاِذَا سَاَلَکَ عِبَادی عَنّی فَاِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَلْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»(5)؛ «و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو:] من نزدیک و دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا بخواند، اجابت می کنم. پس آنان باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند.»
همچنین، قرآن کریم این موضوع، یعنی نیازمندی و ناتوانی انسانی و بی نیازی و
ص:146
توانمندی الهی را به موضوع عبادت و توحید آن پیوند داده است. خداوند درآیات بسیاری از قرآن کریم، شرک و وجود همتایان را رد کرده و چنین فرموده است:
«وَ مَا لِیَ لاَ اَعْبُدُ الَّذی فَطَرَنی وَ اِلَیْهِ تُرْجَعُونَ * ءَاَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ الِهَةً اِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ
بِضُرٍّ لاَ تُغْنِ عَنّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْٔا وَ لاَ یُنْقِذُونِ»(1)؛ «آخر چرا کسی را نپرستم که مرا آفریده است و شما به سوی او بازگشت می یابید؟ آیا به جای او خدایانی را بپرستم که اگر خدای
رحمان بخواهد به من گزندی برساند، نه شفاعتشان به حالم سود می دهد و نه می توانند مرا برهانند؟».
«اَمَّنْ هذَا الَّذی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ اِنِ الْکَافِرُونَ اِلاَّ فی غُرُورٍ * اَمَّنْ هذَا الَّذی یَرْزُقُکُمْ اِنْ اَمْسَکَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ»(2)؛ «یا آن کسی که خود برای
شما [چون] سپاهی است که یاریتان می کند، جز خدای رحمان کیست؟ کافران جز گرفتار فریب نیستند. یا کیست آن که به شما روزی دهد، اگر خدا روزی خود را [از شما] باز دارد؟ بلکه در سرکشی و نفرت پافشاری کردند.».
از این رو، قرآن کریم در چندین جا به ردّ وجود همتایان برای خدا اشاره کرده است، زیرا که آن ها ناتوانند و قدرتی بر سود و زیان و یاری رساندن ندارند و در همین حال،
مردم را به توکل بر خدا فرا خوانده است، زیرا اوست که توان پاسخگویی به نیازهای انسان را دارد. خداوند فرموده است:
«قُلْ اَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ مَا لاَ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلاَ نَفْعًا وَاللّه ُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»(3)؛ «بگو: آیا غیر از خدا چیزی را که اختیار سود و زیان شمار ا ندارد، می پرستید؟ و حال آن که خداوند شنوای داناست.»
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ قُلِ اللّه ُ قُلْ اَفَاص تَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ اَوْلِیَاءَ لاَ یَمْلِکُونَ لاَِنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لاَ ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ اَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ اَمْ جَعَلُوا للّه ِِ شُرَکَاءَ خَلَقُواکَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّه ُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ »(4)؛ «بگو: پروردگار آسمانها و زمین کیست؟ بگو: خدا. بگو: پس آیا جز او سرپرستانی گرفته اید که اختیار سود و زیان خود را ندارند؟ بگو: آیا بینا و نابینا یکسانند؟
ص:147
یا تاریکیها و روشنایی برابرند؟ یا برای خدا شریکانی پنداشته اند که مانند آفرینش او
آفریده اند و در نتیجه، [این دو] آفرینش بر آنان مشتبه شده است؟ بگو: خدا آفریننده هر چیزی است واوست یگانه قهار.»
«وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ اِنْ اَرَادَنِیَ اللّه ُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ اَوْ اَرَادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللّه ُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ»(1)؛ «و اگر از آن ها بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرده؟ قطعا خواهند گفت: خدا. بگو: چه تصور می کنید، اگر خدا بخواهد صدمه ای
به من برساند، آیا آنچه را به جای خدا می خوانید، می توانند صدمه او را برطرف کنند، یا
اگر او رحمتی برای من اراده کند، آیا آن ها می توانند رحمتش را باز دارند؟ بگو: خدا مرا بس است. اهل توکل تنها بر او توکل می کنند.»
«اِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّه ُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَاِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَی اللّه ِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(2)؛ «اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد و اگر شما را خوار دارد، چه کسی از آن پس یاری تان خواهد کرد؟ پس مؤمنان باید که بر خدای توکل کنند».
«وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّه ِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللّه َ بَالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّه ُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْرًا »(3)؛ «و از جایی که حسابش را نمی کند به او روزی می رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند، او برای وی بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستی خدا برای هر چیزی اندازه ای مقرر کرده است.»
لیکن انسان بر اثر پیروی از هوس و فعالیت بر روی زمین از این حقیقت غافل می شود و احساس می کند، نیرویی که خداوند به او بخشیده، این امکان را به او داده است که طبیعت را رام کند و آن را زیر فرمان خود درآورد و همچنین، از طریق این نیرو توانسته
است انسان ناتوان دیگر را زیر فرمان خویش قرار دهد و برای تحقق اهدافش وی را به بیگاری بکشد و بروی فرمان براند تا به خاطر امکانات و تواناییها و نیرویی که در اختیار
او را برده خود سازد.
ص:148
این نوع احساس انسان، بر رابطه او با دیگر موجودات پیرامونی او بازتاب یافت و در نتیجه، نیرو و قدرت الگویی شد که انسان بدان اقتدا می کرد، پیرو آن می شد و فرمانبردار
و تسلیم آن می گردید.
احساس فطری انسان به فقر، نیازمندی وناتوانی و قرار گرفتن او در برابر موجوداتی که از ویژگیهایی چون نیروی عظیم، عمر دراز یا ایفای نقش مستقیم و مغلوب نشدن در
زندگی خود وامثال آن، نظر وی را به این موجودات جلب کرد و مبهوتش ساخت و وادارش کرد که در برابر آن ها سر فرود آورد.
به عنوان نمونه، انسان خورشید و ماه و دیگر ستارگانی را پرستید که اثر قابل توجّه بر روند زندگی او داشته است، زیرا وی آن ها را از خود نیرومندتر، از اندازه وتوانش بزرگتر
و دوام و عمر آن ها را از عمر خویش طولانی تر یافت و لذا در برابر آن ها سر فرود آورد و آن ها را پرستید.
همچنین، انسان در برخی از مراحل و اوقات، خود را در برابر ستمگران و زور گویانی که با زور و قدرتشان بر وی چیره شدند و بر اثر اموال و ثروتها و امکانتشان بر او سلطه
یافتند، ناتوان یافت و بدین سبب، آنان را ارباب خود گرفت، نه خداوند تعالی را.
نیز انسان با اولیا و صالحان ارتباط برقرار کرد و آنان را مورد احترام قرار داد و گرامیشان داشت و پس از آن که از احوال، ویژگیها وتواناییهای آنان آگاهی یافت، خود را
در برابر کمال و بلند مرتبگی آنان ناتوان دید و رابطه اش با آنان به انحراف گرایید و لذا آنان را پرستید، نه خداوند تعالی را.
در تاریخ اقوامی که پیش از حضرت نوح علیه السلام می زیستند، آمده است:
گروهی از اولیای شایسته خداوند در میان این اقوام بودند که برای هدایت جامعه تلاش می کردند و به گونه ای بر این جامعه اثر گذاردند که مردم در برابر آنان از لحاظ
معنوی احساس ناتوانی کردند و لذا به تکریم و تقدیس آنان پرداختند. امّا این احترام و
تقدیس شرعی، به حالتی از فروتنی و تقدیس تبدیل شد که به درجه پرستش رسید و مردم، آنان را خدایان خود قرار دادند، نه خدا را، زیرا باور داشتند که این اولیای صالح به طور مستقل و بدون کمک گرفتن از خدا بر زندگی اثر می گذارند. در حالی که آفرینش و قدرت، همگی از آن خداست و پرستش ویژه خداست و پرستش غیر خدا هر که باشد و
ص:149
هر چه باشد، حرام است.(1)
بدین صورت، احساس فقر و نیازمندی و ناتوانی از پرستش خداوند تعالی و وابستگی به او، به پرستش غیر خدا یعنی پرستش زورمداران تبدیل شد و سبب آن پیروی از هوس و زیر پا نهادن حدود فطری بود که خداوند بر آن تأکید کرده بود، چرا که
انسان به دنبال این هوس کشیده شد که نیروی خود را برای رام کردن دیگر انسان ها و بهره کشی از آنان به کار گیرد. پرستش قدرتمندان با آن معنای ویژه یعنی فرمانبرداری توأم با تقدیس و ایمان و اثرگذاری بی چون و چرای آنان در آفرینش و هستی، نوعی شرک ورزیدن به خداست.
قرآن کریم به این نوع شرک و وابستگی فزاینده در چند مورد اشاره کرده است:
«وَ مِنْ ایَاتِهِ الَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لاَ تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاَ لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا للّه ِِ
الَّذی خَلَقَهُنَّ اِنْ کُنْتُمْ اِیَّاهُ تَعْبُدُونَ * فَاِنِ اسْتَکْبَرُوا فَاص لَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاص لَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ هُمْ لاَ یَسْٔمُونَ»(2)؛ «و از نشانه های او شب و روز و خورشید و ماه است. نه برای خورشید سجده کنید و نه برای ماه و آن خدایی را سجده کنید که آن ها را خلق کرده
است، اگر تنها او را می پرستید. پس اگر کبر ورزیدند، کسانی که در پیشگاه پروردگار تواند، شبانه روز او را نیایش می کنند و خسته نمی شوند».
«اَلاَ للّه ِِ الدّینُ الْخَالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ اِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا اِلَی اللّه ِ زُلْفی اِنَّ اللّه َ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی مَا هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ اِنَّ اللّه َ لاَ یَهْدی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ»(3)؛
ص:150
«آگاه باشید، آیین پاک از آن خداست و کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفته اند
[به این بهانه که] ما آن ها را جز برای این که ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمی پرستیم. البته خداوند میان آنان درباره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. در حقیقت، خدا آن کسی را که دروغ پرداز ناسپاس است هدایت نمی کند.»
«اِتَّخَذُوا اَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ اَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَالْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا اُمِرُوا اِلاَّ لِیَعْبُدُوا اِلهًا وَاحِدًا لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»(1)؛ «اینان دانشمندان و راهبان و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند، با آن که مأمور نبودند جز این که خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست. منزه است اواز آنچه با وی شریک می گردانند.»
این برداشت در تحول اجتماعی حرکت انسان که به اختلاف کشیده شد، مورد تأکید قرار می گیرد و عامل مستقیم این اختلاف، شرک به خداوند بوده است که انسان ها در لذت جوییها و شهوترانیها به جای خداوند از هوس فرمان می بردند و در قدرت و نیرو به جای خداوند، زورمداران را می پرستیدند.
نخستین دعوت پیامبران، پیش از هر چیزی، دعوت به یگانگی خدا بوده است، زیرا که یگانگی خدا[=_ توحید] زیربنای جامعه صالح را تشکیل می دهد که باحقیقت و فطرت و تکامل انسانی همخوانی دارد و نیز زیر بنای جامعه یکپارچه را که می تواند اهداف خویش را در زمینه عزّت و کرامت انسانی، در زمینه قدرت، استواری و همکاری افراد با یکدیگر در نیکوکاری و پرهیزگاری و هماهنگی در حرکت، تحقق بخشد.
از این جا در قرآن کریم می بینیم، نخستین مسأله ای که پیامبران الهی چه پیش از دوران نوح، و چه پس از آن(2) مطرح کرده اند، مسأله باز گرداندن یکتاپرستی به جامعه بشری
ص:151
است و این که از طریق شعار «لا اله الاّ اللّه» به انسان ها بگویند: تنها خدای یگانه را که جز او معبودی به حق نیست بپرستید.
خداوند تعالی فرموده است:
«لَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحًا اِلی قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّه َ مَا لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ...»(1)؛ «همانا نوح را به سوی قومش فرستادیم. پس گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید که برای شما معبودی جز او نیست...».
«وَاِلی عَادٍ اَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّه َ مَا لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ...»(2)؛ «و به سوی
عاد برادرشان هود را [فرستادیم] ؛ گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید که برای شما معبودی جز او نیست...».
«وَاِلی ثَمُودَ اَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّه َ مَا لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ...»(3)؛ «و به سوی
[قوم] ثمود، صالح، برادرشان را [فرستادیم]؛ گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید که برای شما معبودی جز او نیست...».
«وَاِلی مَدْیَنَ اَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّه َ مَا لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ...»(4)؛ «و به سوی
[مردم] مَدْیَنْ، برادرشان شعیب را [فرستادیم] ؛ گفت: ای قوم من، خدا را بپرستید که برای شما معبودی جز او نیست...».
«الر کِتَابٌ اُحْکِمَتْ ایَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیرٍ * اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللّه َ اِنَّنی لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَبَشیرٌ»(5)؛ «الف، لام، راء. کتابی است که آیات آن استحکام یافته، سپس از جانب حکیمی آگاه، به روشنی بیان شده است: که جز خدا را نپرستید. براستی من از جانب او برای شما هشدار دهنده و بشارت گرم.»
«وَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ نُوحی اِلَیْهِ اَ نَّهُ لاَ اِلهَ اِلاَّ اَنَا فَاص عْبُدُونِ»(6)؛ «و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این که به او وحی کردیم که: خدایی جز من نیست. پس
مرا بپرستید.»
ص:152
«هوس» بر روابط اجتماعی که براساس بندگی خالصانه برای خدای یگانه و آزادی انسان از بردگی غیر خدا برپا شده است، تأثیر مستقیم می گذارد. چه، گاهی انسان براثر پیروی از هوس در رفتار شخصی خود از پرستش خدای یگانه منحرف می شود و غیر خدا، یعنی خدایان خیالی با شهوت ها و یا لذت جویی ها را می پرستد و از آن فرمان می برد و براثر این انحراف، بذر اختلاف در جامعه می کارد. امّا وقتی این امر گسترش می یابد، رابطه اجتماعی حاکم در میان مردم یا رابطه انسان با انسان و رابطه انسان با
جهان هستی و طبیعت، بر پایه شرک به خدا و بندگی غیرخدا استوار می شود که این موضوع به طور حتم به پاره پاره شدن جامعه و چنددستگی آن می انجامد.
از این رو، قرآن کریم می گوید: برپایی روابط اجتماعی باید براساس بندگی خدای یکتا و توانا باشد، زیرا که بندگی خدا از جمله عناصر وحدت اجتماعی و ضامن اساسی برای یکپارچگی جامعه انسانی است، حتی اگر انسان گهگاه در رفتار خصوصی خود به انحراف دچار شود. قرآن کریم از این که جامعه انسانی خدایان متعدد برگزیند نهی کرده است، خدایانی که انسان ها آن ها را می پرستند و به نام های گوناگون یاد می کنند وحال
آن که خداوند هیچ دلیلی بر حقانیت آن ها نفرستاده است. خداوند فرموده است:
«...ءَاَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ اَمِ اللّه ُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»(1)؛ «...آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟».
«اِنْ هِیَ اِلآَّ اَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا اَ نْتُمْ وَ ابَاؤُکُمْ مَا اَ نْزَلَ اللّه ُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ...»(2)؛ «[این بتان] جز نام هایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذاری کرده اید. خدا بر [حقانیت] آن ها هیچ دلیلی نفرستاده است...».
لیکن انسان بر اثر پیروی از هوس، اصول باطل دیگری را برای روابط اجتماعی خود
پدید آورد و از طریق این اصول، موجودات دروغینی را ایجاد کرد و آن ها را در این روابط، به جای پرستش خدای یگانه، شریک خداوند قرار داد و به همین سبب، جامعه به پراکندگی دچار شد.
ص:153
می توان به چند پدیده اجتماعی که بیانگر این نوع شرک در روابط اجتماعی است، اشاره کرد و قرآن کریم درباره این پدیده ها سخن گفته است. ما می توانیم آن ها را در
ادوار گوناگون انسانی مشاهده کنیم، زیرا در پدیدار شدن حالت اختلاف در جامعه اثر مهمی داشته است.
پدیده نخست: فرمانبرداری از ستمگران واشراف و سرکردگان.
پدیده دوم: فرمانبرداری از شهوت ها و خواسته های نفسانی.
پدیده سوم: دوست داشتن غیر خدا و دشمنان او.
انسان پس از آن که از فطرت خویش در اطاعت از خدا و پناه بردن به او و پیروی از امر و نهی او منحرف شد، فرمانبرداری از ستمگران و مستکبران و فرمانروایان یا از اشراف و
سرکردگان قدرتمند قوم را اساس جدیدی برای روابط اجتماعی اش قرار داد و به همین سبب، از راه راست منحرف گردید و در پی آن، اساس روابط اجتماعی فرو ریخت و معیار یکپارچگی مختل شد واختلاف پدید آمد. خداوند فرموده است:
«وَ قَالُوا رَبَّنَا اِنَّا اَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَاَضَلُّونَا السَّبیلاَ * رَبَّنَا اتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ
وَ الْعَنْهُمْ لَعْنًا کَبیرًا»(1)؛ «می گویند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند. پروردگارا، آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن لعنتی
بزرگ.»
«اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الاَْرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ اَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ اِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ»(2)؛ «فرعون در سرزمین [مصر] سربرافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه ای از آنان را زبون می داشت: پسرانشان را سر می برید و زنانشان را زنده بر جای می گذاشت که وی از فساد کاران بود.»
«وَ نَادی فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ اَلَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الاَْ نْهَارُ تَجْری مِنْ تَحْتی
اَفَلاَ تُبْصِرُونَ * اَمْ اَ نَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لاَ یَکَادُ یُبینُ * فَلَوْلاَ اُلْقِیَ عَلَیْهِ اَسْوِرَةٌ
ص:154
مِنْ ذَهَبٍ اَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلئِکَةُ مُقْتَرِنینَ * فَاص سْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطَاعُوهُ اِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقینَ»(1)؛ «و فرعون در [میان ]قوم خود ندا در داد [و] گفت: ای مردم من، آیا پادشاهی مصر و این نهرها که از زیر [کاخهای] من روان است، از آن من نیست؟ پس مگر نمی بینید؟ یا من از این کس که خود بی مقدار است و نمی تواند درست بیان کند، بهترم؟
پس چرا بر او دستبندهای زرّین آویخته نشده؟ یا با او فرشتگانی هماره نیامده اند؟ پس
قوم خود را سبک مغز یافت واطاعتش کردند، چرا که آن ها مردمی منحرف بودند.»
«...وَ لَوْ تَری اِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ اَ نْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ * قَالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا اَ نَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدی بَعْدَ اِذْ جَاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمینَ * وَ قَالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ اِذْ تَاْمُرُونَنَا اَنْ نَکْفُرَ بِاص للّه ِ وَ نَجْعَلَ لَهُ اَنْدَادًا وَ اَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَاَوُا الْعَذَابَ...»(2)؛ «...و ای کاش بیدادگران را هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده اند می دیدی [که چگونه ]برخی از آنان با برخی [دیگر] گفت و گو می کنند. کسانی که زیر دست بودند به کسانی که [ریاست و] برتری داشتند، به کسانی که
زیر دست بودند می گویند: مگر ما بودیم که شما را از هدایت - پس از آن که به سوی شما
آمد - باز داشتیم؟ [نه] بلکه خودتان گناهکار بودید. و کسانی که زیر دست بودند به کسانی که [ریاست و] برتری داشتند، می گویند: [نه] بلکه نیرنگ شب و روز [شما بود]
آن گاه که ما را وادار می کردید که به خدا کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم و هنگامی که عذاب ببینند، پشیمانی خود را آشکار کنند...»
پس از آن که مستضفعان، مستکبران را متهم کردند که آنان ایشان را گمراه کرده واز ایمان بیرون برده اند، چرا که آنان از این مستکبران اطاعت کردند، مستکبران هم سخن آنان را رد می کنند و می گویند: شما بر اثر جنایتهای خود و پیروی از هوس، راه راست را
رها کردید و حال آن که خداوند این راه راست را پیشتر به شما نشان داده بود. لیکن مستضعفان این اتهام را رد می کنند و مسؤولیت گمراهی خود را به دوش مستکبران بار می کنند و این که آنان با توجه به نیرنگ هایی که شب و روز به کار بردند در ورای کفر
ایشان قرار دارند و آن ها بودند که ایشان را به کفر و شرک به خداوند تشویق کردند و
ص:155
خدایانی را در برابر او ساختند.
آیات قرآنی که اتحاد و موفقیت را به اطاعت خدا و پیامبرش پیوند داده است بر واقعیت رابطه اطاعت باوحدت تأکید می کند. خداوند فرموده است:
«وَاَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ریحُکُمْ...»(1)؛ «و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود...».
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّه َ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنَازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللّه ِ وَالرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاص للّه ِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَاَحْسَنُ تَاْویلاً»(2)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید. پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید، این بهتر ونیک فرجام تر است.»
«...فَاص تَّقُوا اللّه َ وَاَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَاَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ»(3)؛ «...پس، از خدا پروا دارید و با یکدیگر سازش نمایید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید...»
گرایش اطاعت از ستمگران و مستکبران در زندگی اجتماعی، نشانگر حکومتی است
که بر پایه استبداد و زور بر پا شده است که از آن به نام «دیکتاتوری» یاد می شود و تفاوت
نمی کند که این ستمگری از سوی فرد باشد، یا عشیره، یا گروه، یا طبقه، یا حزب و یا امثال آن.
بی تردید، اطاعت از ستمگر یا مستکبر، با اطاعت از یک ستمگر و مستکبر دیگر برخورد پیدا می کند که در این صورت، جامعه به چند گروه مستضعف تقسیم می شود، یا این که این اطاعت به طور مستقیم جامعه را به گروههای مستکبر و مستضعف تقسیم می کند. همچنان که در آینده، با خواست خداوند، این موضوع را شرح خواهیم داد.
حرکت اجتماعی انسان ناگزیر با دو چیز همراه است که عبارتند از:
اول: حقی که انسان را در بر گرفته و عدالتی که مصالح واقعی او راعینیت می بخشد،
ص:156
خواه این مصالح فردی باشد و خواه اجتماعی. البته، پس از آن که این جامعه به حالت تعادل در آید تا عدالت و داد در آن تحقق یابد.
دوم: خواسته ها شهوت ها و تمایلاتی که در انسان وجود دارد و ما پیشتر بدان شاره کردیم.
گاهی انسان حق و عدالت را پایه روابط اجتماعی خود قرار می دهد و در این هنگام است که از طریق همین حق به پرستش خدای یگانه می رسد، زیرا که خدا همان حق محض و آشکار است. همان گونه که فرمانبرداری از او مصلحت انسان را تحقق می بخشد. چه، خداوند را صفات و نام هایی نیکوست [همچون کریم، رازق، رحیم و... و این نام ها ایجاب می کند که اگر انسان او را اطاعت نماید، او هم مصالح وی را تأمین کند] و نیز به دلیل این قاعده که: احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد واقعی و متعادل است. آن گونه که قرآن کریم در چندین مورد به این مطلب اشاره می کند:
«وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْکِتَابِ امَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّاتِهِمْ وَلاََدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعیمِ * وَلَوْ اَ نَّهُمْ اَقَامُوا التَّوْریةَ وَالاِْنْجیلَ وَمَا اُ نْزِلَ اِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لاََکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ اَرْجُلِهِمْ...»(1)؛ «و اگر اهل کتاب ایمان آورده و پرهیزگاری کرده بودند، به طور قطع
گناهانشان را می زدودیم و آنان را به بستانها پرنعمت در می آوردیم. و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است، عمل می کردند قطعا از بالای سرشان [از برکات آسمانی] و از زیر پاهایشان [از برکات زمینی] برخوردار می شدند...»
«وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَاَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(2)؛ «و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، به طور قطع برکاتی از آسمان برایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند؛ پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم.»
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّه َ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا...»(3)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حق از باطل] قرار می دهد...»
ص:157
«وَاَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا...»(1)؛ «و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و نزاع مکنید که سست شوید...»
«اِنَّ اللّه َ یَاْمُرُ بِاص لْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ وَ ایتَایِٔذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(2)؛ «درحقیقت خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز می دارد. به شما اندرز می دهد که پند گیرید.»
«فَاص تَّقُوا اللّه َ وَ اَطیعُونِ * وَلاَ تُطیعُوا اَمْرَ الْمُسْرِفینَ * اَلَّذینَ یُفْسِدُونَ فِی الاَْرْضِ
وَ لاَ یُصْلِحُونَ»(3)؛ «از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید. و فرمان افراط گران را پیروی مکنید: آنان که در زمین فساد می کنند و اصلاح نمی کنند.»
«...وَ مَنْ یَتَّقِ اللّه َ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»(4)؛ «...و هر کس از خدا پروا کند [خدا] برای او راه
بیرون شدنی قرار دهد.»
«...وَ مَنْ یَتَّقِ اللّه َ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ اَمْرِهِ یُسْرًا»(5)؛ «...و هر کس از خدا پروا دارد، [خدا] برای او در کارش تسهیلی فراهم سازد.»
وانگهی با برقرار کردن روابط بر پایه این حق و عدالت و پرستیدن خدای یگانه و نیز پیروی از حق و قرار دادن آن به عنوان محور حرکت انسان است که یکی از عناصر مهم یکپارچگی جامعه به وجود می آید، زیراحق وعدالت، یک است نه چند تا. امّا در صورتی که روابط انسان بر پایه تمایلات و خواسته های شخصی و یا گروهی ایجاد شود، این روابط، چند گانه و ناسازگار خواهد بود و جز چند دستگی، اختلاف و کشمکش، هیچ اثری در جامعه بر جای نخواهد گذاشت.
آن گاه با آمدن حق، باطل از میان می رود و اختلاف و چند دستگی شکست می خورد. خداوند تعالی فرمود :
«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ اِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»(6)؛ «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آری، باطل هماره نابود شدنی است.»
ص:158
از این جا می بینیم که قرآن حق را در برابر هوس، صلاح و نیکی را همراه با حق و فساد و بدی را همراه با باطل مطرح می کند، زیرا که هیچگاه حق با هوس گرد نمی آید و همراه بودن با هوس، جز گمراهی وبطلان چیزی در پی ندارد. خداوند فرمود:
«...فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلاَلُ...»(1)؛ «... و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟...»
اگر فرض کنیم که حق، همراه و پیرو هوس می بود و یا با آن هماهنگی داشت، به طور حتم این امر به تباهی عمومی در آسمانها و زمین و آنچه در آن هاست منجر می شد. خداوند فرمود:
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّموَاتُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ...»(2)؛ «و اگر حق از
هوسهای آن ها پیروی می کرد، به طور قطع آسمانها و زمین و هر که در آن هاست تباه می شد...»
اگر هوس، اساس روابط اجتماعی، قرار بگیرد، زمین و هر که در آن است تباه می شود و اختلاف و چند دستگی و خون ریزی به وجود می آید. خداوند دغدغه های فرشتگان درباره آدم را حکایت می کند، آن گاه که آنان هم تمایلها و خواسته ها را در آدم
دیدند وهم اراده و آزادی را:
«...قَالُوا اَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ...»(3)؛ «...گفتند: آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟...»
این بیم از ایجاد فساد و اختلاف و چند دستگی و خون ریزی، جز پیامد طبیعی اثر پذیری اراده انسان و روابط او از شهوت ها و خواسته های نفسانی و پیروی از هوس و برگرفتن آن به عنوان محور حرکت اجتماعی خود، هرگز چیزی دیگر نمی تواند باشد.
به بیانی دیگر: مردم پس از آن که خدا انواع نعمت ها را به آنان ارزانی داشت و رحمت گسترده خویش را بر ایشان فرو فرستاد و امکانات و تواناییهای گوناگون به آن ها بخشید، به دوگروه تقسیم شدند:
اول: گروهی که به یاد خدای باقی ماند و در نعمت ها، برکتها و رحمت گسترده ای که به دست آورد، از اوامر و نواهی او پیروی کرد و از اراده خدا و آیین او دست بر نداشت،
ص:159
آیینی که نمایشگر حق و عدالت است و نیز همین آیین خدا را محور روابط خود با جهان هستی و برادرش انسان قرار داد، زیرا او در این نعمت ها جانشین پروردگارش می باشد.
دوم: گروهی که خدای را فراموش کرد و در بهره گیری از اموال و فرزندان و آسایش و آرامش و دیگر نعمت هایی که خداوند به او بخشیده است، از تمایلات، خواسته ها و شهوت های خود پیروی نمود و هوس خویش را، خدا و رهبر خود بر گرفت و پایه و محور روابط اجتماعی اش قرار داد.
بر اثر وجود این گروه از مردم در جامعه، انسان با برادرش انسان اختلاف پیدا کرد، زیرا خواسته ها و شهوت های آنان فزونی یافت و در صحنه عمل با یکدیگر برخورد و
ناسازگاری داشت. چه، در این گروه چیزی یافت نمی شود که یکپارچگی و انسجام آنان را حفظ کند نظیر حق وعدالت که در گروه نخست وجود داشت و موجب وحدت آنان می شد.
قرآن کریم به این پدیده اجتماعی وعوامل و آثار آن در چند مورد اشاره کرده است. در این جا به مقایسه میان برخی آیاتی که در دو سوره «انبیاء» و «مؤمنون» آمده و برخی
آیات دیگری که در سوره روم بیان شده و ما را به این پدیده اجتماعی راهنمایی می کند،
اشاره می کنیم:
در سوره انبیاء و مؤمنون این آیات به چشم می خورد:
«اِنَّ هذِهِ اُمَّتُکُمْ اُمَّةً وَاحِدَةً وَ اَنَا رَبُّکُمْ فَاص عْبُدُونِ * وَ تَقَطَّعُوا اَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ اِلَیْنَا رَاجِعُونَ»(1)؛ «این است امت شما که امتی یگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستید. ولی دینشان را میان خود پاره پاره کردند. همه به سوی ما باز می گردند.»
«وَ اِنَّ هذِهِ اُمَّتُکُمْ اُمَّةً وَاحِدَةً وَ اَنَا رَبُّکُمْ فَاص تَّقُونِ * فَتَقَطَّعُوا اَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ»(2)؛ «در حقیقت این امت شماست که امتی یگانه است و من پروردگار شمایم، پس، از من پروا دارید. تا کارشان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند، هر دسته ای از آنچه نزدشان بود، دل خوش کردند.»
در هر دو مورد می بینیم که این دو آیه در سیاق سخن درباره نهضت پیامبران و دعوتشان از اقوام خود به یگانگی خداوند، آمده است. پس این یکپارچگی در میان مردم
ص:160
وجود داشته است ونیز دعوت به پرستش خدای یگانه و پروا داشتن از او پس از تأکید بر یکپارچگی مردم و افراد جامعه آمده است، امری که نشان می دهد، میان این یکپارچگی و اخلاص در پرستش و اطاعت خدا پیوندی استوار وجود دارد.
همچنین، از سویی دیگر در هر دو مورد ملاحظه می کنیم که قرآن کریم پس از بیان وحدت و دعوت به خدای یگانه می گوید: هنگامی که انسان راه شهوت و ثروت اندوزی
را برگزید، امورش پراکنده شد و در جامعه اش چند دستگی به وجود آمد. در عین حال، در مورد نخست، به عامل اثرگذار در این گزینش انسانی به گونه روشن اشاره نشده، لیکن در مورد دوم، به صورت روشن به این عامل اشاره شده است. خداوند بلند مرتبه فرموده است:
«فَذَرْهُمْ فی غَمْرَتِهِمْ حَتّی حینٍ * اَیَحْسَبُونَ اَ نَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَ بَنینَ * نُسَارِ عُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لاَ یَشْعُرُونَ»(1)؛ «پس آن ها را در ورطه گمراهی شان تا چندی واگذار. آیا می پندارند که آنچه از مال و پسران که بدیشان مدد می دهیم [از آن روی است که] می خواهیم به سودشان در خیرات شتاب ورزیم؟ [نه] بلکه نمی فهمند.»
خداوند در رفتارش با عیّاشان بر این موضوع تأکید می کند و می فرماید:
«حَتّی اِذَا اَخَذْنَا مُتْرَفیهِمْ بِاص لْعَذَابِ اِذَا هُمْ یَجْٔرُونَ»(2)؛ «تا وقتی خوشگذرانان آن ها را به عذاب گرفتار ساختیم، به ناگاه به زاری در می آیند.»
آن گاه خداوند از قاعده ای که بر این روابط اجتماعی حاکم است وارتباط حقیقی این قاعده با خدا و اثرگذاری آن بر اوضاع اجتماعی و جهانی یاد می کند. این قاعده، همان حق در برابر هوس و شهوت ها و خواسته های نفسانی است. خداوند فرمود:
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّموَاتُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ بَلْ اَتَیْنَاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ»(3)؛ «و اگر حق از هوسهای آن ها پیروی می کرد، به طور قطع آسمان ها و زمین و هر که در آن هاست تباه می شد. بلکه یاد نامه شان را به آنان داده ایم،
ولی آن ها از یاد نامه خود روی گردانند.»
صورت مسأله زمانی روشن تر می شو دکه ما این آیات را با آیاتی که در سوره روم
ص:161
آمده است مقایسه کنیم. در این سوره، خداوند در باره نعمت های بزرگی سخن می گوید که به انسان بخشیده است واین نعمت ها را به سان نشانه هایی بر یگانگی و قدرت خداوند عرضه می دارد و سخن را با این آیات به پایان می برد:
«بَلِ اتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا اَهْوَاءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَنْ یَهْدی مَنْ اَضَلَّ اللّه ُ وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرینَ * فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه ِ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ * مُنیبینَ اِلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ اَقیمُوا الصَّلوةَ وَ لاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ * مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کَانُوا شِیَعًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ * وَ اِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنیبینَ اِلَیْهِ ثُمَّ اِذَا اَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً اِذَا فَریقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ * لِیَکْفُرُوا بِمَا اتَیْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»(1)؛ «بلکه کسانی که ستم کرده اند، بدون هیچ گونه دانشی هوس های خود را پیروی کرده اند. پس آن کس را که خدا گمراه کرده، چه کسی هدایت می کند؟ و برای آنان یاورانی نخواهد بود. پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی دانند. به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید. از کسانی که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند، هر حزبی بدانچه پیش آن هاست دل خوش شدند. و چون مردم را زیانی رسد، پروردگار خود را، در حالی که به درگاه او توبه می کنند، می خوانند و آن گاه که از جانب خود رحمتی به آنان چشانید، به
ناگاه دسته ای از ایشان به پروردگارشان شرک می آورند. بگذار تا به آنچه بدانها عطاکرده ایم کفران ورزند [بگو:] برخوردار شوید، زودا که خواهید دانست.»
این مقطع قرآنی درباره نعمت های الهی سخن می گوید، نعمت هایی که نشانه هایی است برای هدایت انسان به یگانگی و الوهیت خدا و ضرورت پرستیدن او. امّا آنان که ستم کرده اند، در این نعمت ها از هوس های خود، یعنی از شهوت ها و خواسته های نفسانی خویش پیروی نمودند و به همین سبب، خداوند آن ها را گمراه کرد. پس برای آنان، نه راهنمایی وجود دارد و نه یاوری.
آن گاه قرآن کریم بر ضرورت تعهد به شیوه فطرت الهی تأکید می کند، شیوه ای که بر
ص:162
پرستش خالصانه خدا و بازگشت به او پای می فشارد و یکپارچگی را برای انسان ها
تحقق می بخشد و نیز قرآن بر ضرورت در پیش گرفتن روش تقوا و پرستیدن خالصانه خدا اصرار می ورزد واز شرک به خدا بر حذر می دارد.
در این جا قرآن کریم به ماهیت این شرک و آثار آن اشاره می کند. و این همان «شرک اجتماعی» است، در برابر «توحید اجتماعی»: این شرک، به چند دستگی در پرستش خدا و در عمل منجر می شود و جامعه را به چندین گروه، طایفه و حزب تقسیم می کند. این شرک بر پایه حزب گرایی استوار است وانسان به حزب خویش دل خوش می کند و در پی اشباع شهوت ها و خواسته های خود در این دنیا بر می آید.
قرآن کریم، تنها به اشاره به ماهیت شرک و آثار آن بسنده نمی کند بلکه عامل این شرک را نیز بیان می کند و این عامل، پرستش شهوتها و خواسته ها و تکیه کردن بر آسایش و نعمت های مادّی است. پس این شرک، همان شرک اجتماعی است که نماد تکیه کردن و پناه بردن به آسایش دنیوی می باشد. قرآن، این کار را از طریق بیان اثری که زیان وآسایش از لحاظ روانی و اجتماعی بر انسان میگذارد، انجام می دهد: «و چون مردم را زیانی رسد، پروردگار خود را، در حالی که به درگاه او توبه می کنند، می خوانند وآن گاه که از جانب خود رحمتی به آنان چشانید، به ناگاه دسته ای از ایشان به پروردگارشان شرک می آورند.»
قرآن کریم پس از بیان عامل شرک، تأکید می کند که روی آوردن به شرک، در حقیقت کفران این نعمت های الهی است و به انسان ها هشدار می دهد که [هر چند ]اندکی از این نعمت ها برخوردار گردند، امّا به زودی از سرنوشت سیاه خود درآینده آگاه خواهند شد.
از بالاترین نمادهای شرک اجتماعی که این پدیده را در برپایی روابط اجتماعی بر پایه خواسته ها و تمایلات نفسانی مجسم می سازد، رژیم های «سرمایه داری» است که به آزادی فردی و منافع شخصی و سود مادّی ایمان دارد و به افزایش این منافع فرا می خواند و آن را اساس روابط اجتماعی خود قرار می دهد و ادّعا می کند که همین منافع
خصوصی قادر است روابط را به گونه ای ساماندهی و راهنمایی نماید که یکپارچگی جامعه انسانی و منافع آن را حفظ کند.
ص:163
پیامد این چند دستگی و اختلاف در جامعه انسانی - خواه بر اثر اطاعت از سران و بزرگان و فرمانبرداری و تقدیس آنان باشد و خواه بر اثر پیروی از خواسته ها و شهوت ها
- پدیده ای اجتماعی است که موانع اختلاف و ژرفای ریشه های آن را پا برجاتر می سازد و این پدیده، همان پدیده «تعدد ولایتها» در جامعه است که با یکدیگر تضادّ و ناسازگاری
دارد. چه، ولایتِ یک چیز، از رابطه استوار و دوستی با آن چیز آغاز می شود تا این که
جزء ذات و وجود انسان می شود و این دوستی تا آن جا رشد می کند که انسان در برابر آن
چیز احساس تعهد و پیمان می کند و معتقد می شود که باید از آن حمایت و دفاع کند و یاری اش برساند. سپس این احساس تکامل و رشد پیدا می کند تا این که به یک پدیده اجتماعی و قانونی تبدیل می گردد که تمامی روابط اجتماعی در جامعه براساس آن برپا و تقسیم بندی می شود و این ولایت، جای ولایت حق، عدالت، ارزشها، آرمانها واصول را می گیرد.
ولایت در حدّ ابتدایی و فطری خود نظیر دوست داشتن پدران، فرزندان، برادران، همسران، طایفه، ثروت، وطن... امری است طبیعی و روا، حتی از دیدگاه شارع مقدس هم یک امر محبوب است، چرا که خداوند دوست داشتن این امور را برای انسان آرایش داده و در برخی موارد آن ها را عزیز و محبوب او قرار داده و در برخی امور دیگر اجازه
این محبت را به وی داده است. خداوند چنین فرموده است:
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنینَ وَالْقَنَاطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْ نْعَامِ وَالْحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَاللّه ُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَابِ»(1)؛ «دوستی خواستنیها[ی گوناگون] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهای نشان دار و دامها و کشتزار برای مردم آراسته شده، [لیکن] این جمله مایه تمتّع زندگی دنیاست و فرجام نیکو نزد خداست.»
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّه ِ الَّتی اَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذینَ امَنُوا فِی الْحَیوةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیمَةِ...»(2)؛ «بگو: زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید
ص:164
آورده و روزیهای پاکیزه راچه کسی حرام گردانیده؟ بگو: این [نعمت ها] در زندگی دنیا
برای کسانی است که ایمان آورده اند و در روز قیامت نیز خاص آنان می باشد». همچنین، روایاتی نیز درباره دوستی پدران و فرزندان و قبیله و میهن وارد شده است.
لیکن این دوستی چنانچه درچهارچوب دوستی خدا، حق، عدالت و در راستای آن باشد، در حقیقت، ولایت خدا و هماهنگ با فطرت است و انسان را به وحدت اجتماعی می رساند، ولی در عین حال، درست نیست که اساس روابط اجتماعی همگانی در جامعه انسانی باشد. امّا گر این دوستی در برابر ولایت و دوستی خدا و حق و عدالت باشد و یا به پایه جداگانه ای برای روابط اجتماعی بدل شود، ولایت به شمار می رود که از فطرت انسانی و مقتضیات عبادی آن، که فرمانبرداری و تقدیس خدای یگانه و برپایی روابط اجتماعی براساس این پرستش است، منحرف شده است و بالطبع این نوع ولایت، به فرقه فرقه شدن جامعه می انجامد و بر اثر تعدد این ولایتها، جامعه به چند دسته تقسیم
می شود. خداوند فرموده است:
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا ابَاءَکُمْ وَاِخْوَانَکُمْ اَوْلِیَاءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الاْیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَاُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند [آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند.»
با این بیان، حقیقت آنچه قرآن بدان اشاره کرده است یعنی وحدت «حزب اللّه» روشن می شود. حزب اللّه یعنی ولایت خدا، چرا که معنای حزب، همان ولایت خداست و چون خدا واحد است، حزب هم واحد است و تعدّد «احزاب شیطان و باطل» بر اثر تعدّد این ولایتهاست و به همین دلیل، قرآن کریم از «حزب اللّه» با ساختار مفرد سخن می گوید. لیکن هنگامی که از حزب شیطان و باطل سخن می گوید، از احزاب پراکنده و متعدد یاد
می کند. همچنین، با این بیان قرآنی، تفسیر ولایت و دوستی سیاسی یعنی تقسیر روابط همگانی اجتماعی نسبت به قوم(2)، قبیله، میهن، سرمایه و دیگر ولایتهای بشری برای ما روشن می شود [و متوجه می شویم که اینگونه روابط و دوستیها در صورتی که در راستای
ص:165
دوستی خدا و حق وعدالت نباشد، از سنخ دوستیهای شیطانی است].
قرآن کریم در چند مورد بیان کرده است که اساس تشکیل «گروه با ایمان» ولایت خداوند بلند مرتبه است وهمچنین ولایت کسانی که خداوند به ولایت اجتماعی و سیاسی آنان به عنوان استمرار ولایت الهی فرمان داده است همانند ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و ولایت اولوالامر و مؤمنان و یا همانند ولایت و دوستی آنچه که خداوند به ولایت او در
حدّ دوستی و یاری فرمان داده است. خداوند می فرماید:
«اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ
رَاکِعُونَ * وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّه َ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ اللّه ِ هُمُ الْغَالِبُونَ»(1)؛ «ولی شما تنهاخدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند: همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. و هر کس که خدا و پیامبر او وکسانی را که ایمان آورده اند ولیّ خود بداند [پیروز است، چرا که] حزب خدا همان پیروزمندانند.»
«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَاْمُرُونَ بِاص لْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ
وَیُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَیُطیعُونَ اللّه َ وَرَسُولَهُ اُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّه ُ اِنَّ اللّه َ عَزیزٌ حَکیمٌ»(2)؛ «و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند که به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای ناپسند باز می دارند و نماز را برپا می کنند و زکات می دهند و از خدا و پیامبرش فرمان می برند. آنانند که خدا به زودی مشمول رحمتشان قرار خواهد داد که خدا توانا و حکیم است.»
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّه َ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ...»(3)؛ «ای کسانی که
ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید...»
«اَللّه ُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمَاتِ اُولئِکَ اَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیهَا خَالِدُونَ»(4)؛ «خداوند سرور کسانی است که ایمان آورده اند.آنانر ا از تاریکیها به سوی روشنایی به در
می برد. و کسانی که کفر ورزیده اند، سرورانشان طاغوتند که آنان را از روشنایی به سوی
تاریکیها به در می برند. آنان اهل آتشند که خود در آن جاودانند.»
ص:166
قرآن کریم تأکید کرده است که باید از دشمنان خدا و کسانی که آنان را ولیّ خود می دانند، بیرزاری جست. آن گونه که در داستان ابراهیم علیه السلام آمده است:
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ اَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ اِلَیْهِمْ بِاص لْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ اِیَّاکُمْ اَنْ تُؤْمِنُوا بِاص للّه ِ رَبِّکُمْ اِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فی سَبیلی وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتی تُسِرُّونَ اِلَیْهِمْ بِاص لْمَوَدَّةِ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَا اَخْفَیْتُمْ وَ مَا اَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبیلِ * اِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ اَعْدَاءً وَ یَبْسُطُوا اِلَیْکُمْ اَیْدِیَهُمْ وَ اَلْسِنَتَهُمْ بِاص لسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ * لَنْ تَنْفَعَکُمْ اَرْحَامُکُمْ وَ لاَ اَوْلاَدُکُمْ یَوْمَ الْقِیمَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللّه ُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصیرٌ * قَدْ کَانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی اِبْرهیمَ وَالَّذینَ مَعَهُ اِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنَّا بُرَءؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ اَبَدًا حَتّی تُؤْمِنُوا بِاص للّه ِ وَحْدَهُ اِلاَّ قَوْلَ اِبْرهیمَ لاَِبیهِ لاََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مَا اَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّه ِ مِنْ شَیْ ءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَ اِلَیْکَ اَنَبْنَا وَاِلَیْکَ الْمَصیرُ»(1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی بر مگیرید [به طوری] که باآن ها اظهار دوستی کنید، و حال آن که به طور قطع به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند [و] پیامبر [خدا] و شما را [از مکه] بیرون می کنند که [چرا] به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید، اگر برای جهاد در راه من و در راه خشنودی من بیرون آمده اید. [شما] پنهانی با آن ها رابطه دوستی برقرار می کنید، در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار
نمودید داناترم. و هر کس از شما چنین کنند، به طور قطع از راه درست منحرف گردیده
است.اگر بر شما دست یابند، دشمن شما باشند و بر شما به بدی دست و زیان بگشایند و آرزو دارند که کافر شوید. روزقیامت نه خویشان شما و نه فرزندانتان هرگز به شما سود
نمی رسانند. [خدا] میان شما فیصله می دهد و خدا به آنچه انجام می دهید بیناست. به طور قطع برای شما در [پیروی از ]ابراهیم و کسانی که بااویند سرمشقی نیکوست: آن گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید، بیزاریم. به شما کفر
می ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید. جز در سخن ابراهیم که به پدر خود گفت: حتما برای تو آمرزش خواهم خواست، با آن که در برابر خدا اختیار چیزی را برای تو ندارم. ای پروردگار ما، بر تو
ص:167
اعتماد کردیم وبه سوی تو باز گشتیم و فرجام به سوی توست.»
قرآن کریم این عمل را بر مردم زشت دانسته که «ولایتهای دیگر» را پایه ای برای رابطه اجتماعی و سیاسی خود برگزینند، ولایتهایی که آنان را از حالت ایمان به خدا به در می کند و به سوی کفر و گمراهی می برد. امّا کسانی که ولایت خدا را پایه ای برای روابط
اجتماعی خود بر می گیرند، به حق مؤمن هستند و مورد تأیید خداوند قرار می گیرند و راهیان بهشت و رضوان الهی اند و اینان همان حزب خدایند که رستگارانند. خداوند فرموده است:
«لاَ تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاص للّه ِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّه َ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا ابَاءَهُمْ اَوْ اَبْنَاءَهُمْ اَوْ اِخْوَانَهُمْ اَوْ عَشیرَتَهُمْ اُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الاْیمَانَ وَ اَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْ نْهَارُ خَالِدینَ فیهَا رَضِیَ اللّه ُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ اُولئِکَ حِزْبُ اللّه ِ اَلاَ اِنَّ حِزْبَ اللّه ِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(1)؛ «قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند، هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند، دوست بدارند. در دل اینهاست که [خدا] ایمان را نوشته و آن ها را با روحی از جانب خود تأیید کرده است و آنان را به بهشتهایی که از زیر [درختان] آن جویهایی روان است در می آورد، همیشه د رآن جا ماندگارند، خدا
از ایشان خشنود و آن ها از او خشنودند. اینانند حزب خدا. آری، حزب خداست که رستگارانند.»
همچنین، قرآن کریم تأکید کرده است که در حرکت اجتماعی انسان باید ولایت خدا را بر تمامی ولایتهای دیگر، حتی بر ولایتهای صالح، مقدم داشت و اگر چنین نشود، انسان از مقتضیات بر حق فطرت انسانی بیرون می رود و به وضعیتی برده می شود که قرآن کریم از آن به وضیعت بی بند و باری تعبیر می کند و در این وضعیت، دچار سرگشتگی و گمراهی می شود. خداوند فرموده است:
«قُلْ اِنْ کَانَ ابَاؤُکُمْ وَاَبْنَاؤُکُمْ وَاِخْوَانُکُمْ وَاَزْوَاجُکُمْ وَعَشیرَتُکُمْ وَاَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ
تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا اَحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللّه ِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَاْتِیَ اللّه ُ بِاَمْرِهِ وَاللّه ُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقینَ»(2)؛ «بگو: اگر پدران و پسران و برادران و
ص:168
زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده اید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و سراهایی را که خوش می دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وی دوست داشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در] آورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمی کند.»
با مقدم داشتن ولایت خدا بر دیگر ولایتهاست که «گروه مؤمن» از «گروه کافر» جدا می شود، گروه کافری که ستمگر و تبهکار است و ولایتهای دیگر را اساس روابط اجتماعی خود قرار می دهد، نه ولایت خدا را و به احزاب و دسته هایی تغییر می یابد که
به این ولایتهایی که دارند دل خوش می کنند. لیکن این گروه کافر پاره پاره و فرقه فرقه
می شود و چندین گروه تقسیم می گردد و به حزب شیطان تغییر می یابد و به زیان و زبونی
و عذاب دردناک دچار می شود. خداوند فرمود:
«اِسْتَحْوَذَ
عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَاَنْسیهُمْ ذِکْرَ اللّه ِ اُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ اَلاَ اِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ * اِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللّه َ وَ رَسُولَهُ اُولئِکَ فِی الاَْذَلّینَ»(1)؛ «شیطان بر آنان
چیره شده و خدا را از یادشان برده است؛ آنان حزب شیطانند. آگاه باش که حزب شیطان همان زیانکارانند. در حقیقت، کسانی که با خدا و پیامبر او به دشمنی بر می خیزند، آنان
در [زمره] زبونان خواهند بود.»
«وَ اِنَّ هذِهِ اُمَّتُکُمْ اُمَّةً وَاحِدَةً وَ اَنَا رَبُّکُمْ فَاص تَّقُونِ * فَتَقَطَّعُوا اَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ»(2)؛ و در حقیقت این امت شماست که امتی یگانه است و من پروردگار شمایم، پس، از من پروا دارید. تا کارشان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند، هر دسته ای به آنچه نزدشان بود، دل خوش کردند.»
خداوند اختلاف در دوران عیسی علیه السلام و پس از او را چنین توصیف کرده است:
«فَاص خْتَلَفَ الاَْحْزَابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظیمٍ»(3)؛ «امّا دسته ها از میان آن ها به اختلاف پرداختند، پس وای بر کسانی که کافر شدند از مشاهده روزی دهشتناک.»
این چنین، پدیده تعدّد و ولایتها نشان دهنده نابسامانی روشن جامعه در اصل
ص:169
توحیدی است، یعنی در این که پرستش و اطاعت خدا را محور حرکت اجتماعی انسان قرار دهد، اصلی که از عوامل وحدت فطری جامعه بود، امّا وجود نابسامانی در این اصل، موجب شد که نمادهای جدایی و اختلاف در جامعه پدیدار شود.
خداوند انسان ها را از یک ریشه آفرید، چرا که همه آنان از خاک و گلی چسبنده آفریده شدند. همان گونه که همه آنان از مردی و زنی آفریده شدند و خداوند آنان را بر
بسیاری از آفریدگان خود برتری داد و گرامی شان داشت واین موضوع را در باب اول این کتاب بیان کردیم. خداوند فرموده است:
«یَاءَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُ نْثی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ
عِنْدَ اللّه ِ اَتْقیکُمْ...»(1)؛ «ای مردم، ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین
شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست...»
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنی ادَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلی
کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضیلاً»(2)؛ «به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] بر نشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم و آن ها را بر بسیاری از آفریده های خود برتری آشکار دادیم.»
از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است: «... همه شما از آدم هستید و آدم از خاک است... هیچ عربی بر غیرعرب برتری ندارد، مگر به وسیله تقوا.»(3)
این آفرینش سبب شد که انسان در آغاز، احساس کند که با برادرش انسان برابر است و هیچ امتیاز و برتری بر وی ندارد. البته، این احساس برابری بدین معنا نیست که برخی
از انسان ها نمی تواند هیچ گونه امتیازی را بر برخی دیگر به دست آورد بلکه او می تواند
از طریق به دست آوردن ویژگیهای پایدار و اثرگذاری که خداوند آن ها را د رحرکت و فعالیت انسان قرار داده است بر انسان دیگر و هم نوع خود برتری پیدا کند و این موضوع
ص:170
را پیشتر بیان کردیم. این ویژگیها را می توان به دو زمینه تقسیم کرد:
اول: زمینه مادّی و دنیوی. در این زمینه، تلاش انسان در کارها و کوشش وی د رآباد ساختن زمین و به دست آوردن و نگهداری اموال، سبب می شود که بر مال و ثروت بیشتر دست یابد و قانون الهی ایجاب می کند که باید هر کسی محصول تلاش و کارش را به دست آورد و انسان کوشا بیشتر از انسان بی کار و تنبل نتیجه بگیرد و بر وی برتری یابد. خداوند فرموده است:
«هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَْرْضَ ذَلُولاً فَاص مْشُوا فی مَنَاکِبِهَا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ اِلَیْهِ النُّشُورُ»(1)؛ «اوست که زمین را برای شما رام گردانید، پس در فراخنای آن رهسپار شوید و از روزی
[خدا] بخورید و رستاخیز به سوی اوست.»
«اَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ»(2)؛ «آیا آنانند
که رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ ما معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم و بعضی از آنان از [نظر] درجات بالاتر از بعضی [دیگر] قرار داده ایم تا بعضی از آن ها بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان می اندوزند بهتر است.»
«وَ اللّه ُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذینَ فُضِّلُوا بِرَادّی رِزْقِهِمْ عَلی مَا مَلَکَتْ
اَیْمَانُهُمْ فَهُمْ فیهِ سَوَاءٌ اَفَبِنِعْمَةِ اللّه ِ یَجْحَدُونَ»(3)؛ «و خدا بعضی از شما را در روزی بر بعضی دیگر برتری داده است. و کسانی که فزونی یافته اند، روزی خود را به بندگان خود نمی دهند تا د رآن با هم مساوی باشند. آیا باز نعمت خدا را انکار می کنند؟.»
دوم: زمینه معنوی. در این زمینه مزایای حقیقی و ماندگار و پایدار در دنیا و آخرت وجود دارد که موجب برتری در کمال انسانی می شود از قبیل ایمان و دانش.
خداوند فرموده است:
«...یَرْفَعِ اللّه ُ الَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ...»(4)؛ «... تا خدا [رتبه] کسانی از شما را که ایمان آورد و کسانی را که دانشمندند [بر حسب ]درجات بلند
ص:171
گرداند...».
«...قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لاَ یَعْلَمُونَ...»(1)؛ «...بگو: آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند؟...» نیز همچون جهاد در راه خدا. خداوند فرمود:
«...وَفَضَّلَ اللّه ُ الْمُجَاهِدینَ عَلَی الْقَاعِدینَ اَجْرًا عَظیمًا»(2)؛ «... و خدا مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ، برتری بخشیده است».
همانند اطاعت خدا. خداوند فرمود:
«...وَ مَنْ یُطِعِ اللّه َ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظیمًا»(3)؛ «... و هر کس خدا و پیامبرش را فرمان برد، به طور قطع به رستگاری بزرگی نایل آمده است.»
نیز از قبیل تقوا. خداوند فرمود:
«...اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّه ِ اَتْقیکُمْ...»(4)؛ «... در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست...»
در غیر این دو زمینه، یعنی تلاش در زمینه مادّی و مزایای معنوی که واقعا موجب امتیاز می شود، هیچ کس امتیازی بر کسی دیگر ندارد و در گذشته به این مطلب اشاره کردیم.
لیکن این امتیاز اکتسابی موجب برتری در هویت انسانی نمی شود و انسان ها را به چند طبقه اجتماعی تقسیم نمی کند، به گونه ای که زیربنای روابط اجتماعی به شمار آید.
البته، به استثنای امتیاز «ایمان» که به قضیه برپایی روابط اجتماعی بر پایه یگانگی خداوند و پرستش خالصانه او باز می گردد. آری، این امتیازات اکتسابی ممکن است موجب احترام و تعظیم دیگران به فرد صاحب امتیاز شود.
امّا می بینیم انسان طی رفتاری که در اندرون جامعه دارد، بر اثر پیروی از هوس نفسانی، این شعور و احساس برابری نسبت به برادرش را از دست می دهد و برای خود، عوامل و اسباب نادرست دیگری را برای برتری و امتیاز بر می گزیند که خداوند این عوامل را قرار نداده و نپذیرفته است.
ص:172
در این راستا به سه عامل اشاره می کنیم که با اثر گذاری هوس پیدا شده و بر احساس برابری انسان با برادرش انسان، اثرگذارده و معادلات برتری را بر هم زده است.
برخی از مردم با عمل خود و فعالیتی که در زندگی دارد، بر اموال و فرزندان بسیار دست می یابد و ثروت و فرزندان وی افزایش می یابد، در حالی که دیگران به این مقدار ثروت و فرزند دست نمی یابند و بدین سبب، میان افراد جامعه تفاوت واختلاف ایجاد می شود. برخی از این مردمان به جای این که همچنان نسبت به برادر دیگرش انسان، احساس برابری کند و به خاطر این نعمت ها، خدای را سپاسگزارد و از اموالش در راه خدا انفاق کند و به اصلاح فرزندان خویش بپردازد، به سبب اموال و فرزندان و قدرت مادّیی که دارد، احساس امتیاز و برتری می کند. خداوند فرموده است:
«...فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ اَ نَا اَکْثَرُ مِنْکَ مَالاً وَ اَعَزُّ نَفَرًا»(1)؛ «... پس به رفیقش - در حالی که با او گفت و گو می کرد - گفت: مال من از تو بیشتر است واز حیث افراد از تو نیرومندترم.»
برخی از این افراد ثروتمند بر اثر این دارایی و ثروت در روابط اجتماعی خود، پا را از حد فراتر می گذارند و به آن جا می رسند که بر همنوعان خود ستم می کنند: «...اِنَّ الاِْنْسَانَ لَیَطْغی * اَنْ رَ اهُ اسْتَغْنی»(2)؛ «حقا که انسان سرکشی می کند. همین که خود را بی نیاز پندارد.» و حتی گاهی کارش به جایی می رسید که احساس می کند، داراییهای او باعث جاودانگی اش خواهد شد! «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ * اَلَّذی جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ یَحْسَبُ اَنَّ مَالَهُ اَخْلَدَهُ»(3)؛ «وای بر هر بدگوی عیبجویی که مالی گرد آورد و بر شمردش. پندارد که مالش او را جاوید کرده است.» یااحساس می کند که فزونی اموالش، در صورتی که منحرف شود، وی را از عذاب می رهاند و در پیشگاه خدا شفاعتش می کند. خداوند فرموده است:
«وَ قَالُوا نَحْنُ اَکْثَرُ اَمْوَالاً وَ اَوْلاَدًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ»(4)؛ «و گفتند: ما دارایی و فر
ص:173
زندان مان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد.» نیز خداوند فرموده است:
«و مَا یُعْنِیِ عَنْهُ مالُهُ اِذا تَرَدّی»(1)؛ «و چون هلاک شد، مال او به کارش نمی آید.»
این گرایش اجتماعی که بر پایه هوس استوار است و انسان امتیاز برتری را در برخورداری از اموال و فرزندان می داند، انسان را وا می دارد که هر چه بیشتر به استثمار و بهره کشی دست یازد تا برتری بیشتری بر دیگران پیداکند وهمین امر، دو طبقه استثمارگر
و استثمار شده در جامعه انسانی را به وجود می آورد که پیامد آن، پیدایش وضعیت فرقه فرقه شدن و چند دستگی در این جامعه است.
درگیری جهان امروز ما که به نام درگیری شمال و جنوب معروف است، چیزی جز درگیری میان کشورهای ثروتمند و برخوردار از امکانات و قدرت و ثروت و کشورهای فقیر و محروم و استثمار شده، نیست.
قرآن کریم از جوانب متعدّد به این مسأله پرداخته و به برخی موارد بهره کشی و ستمگری انسان در این زمینه توجه داده است، همان بهره کشی و ستمگری که معمولاً به ایجاد وضعیت درگیری، کشتار و اختلاف در درون جامعه منجر می شود. به عنوان نمونه، مسأله به ارث بردن اموال را مورد توجه قرار داده که گروههای عقب افتاده ذهنی [نظیر دیوانگان] یا گروههایی که از لحاظ جسمی ناتوانند یتیمان و زنان، شاهد انواع ستم در این مسأله بوده اند. خداوند در این باره می فرماید:
«اِنَّ الَّذینَ یَاْکُلُونَ اَمْوَالَ الْیَتَامی ظُلْمًا اِنَّمَا یَاْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نَارًا...»(2)؛ «در حقیقت،
کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، جز این نیست که آتشی در شکم خود فرو می برند...»
«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتیمِ اِلاَّ بِاص لَّتی هِیَ اَحْسَنُ حَتّی یَبْلُغَ اَشُدَّهُ...»(3)؛ «و به مال یتیم، جز به نحوی نیکوتر نزدیک مشوید تا به حدّ رشد خود برسد...».
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ یَحِلُّ لَکُمْ اَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا اتَیْتُمُوهُنَّ اِلاَّ اَنْ یَاْتینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ...»(4)؛ «ای کسانی که ایمان آورداید، برای شما حلال نیست که زنان را به اکراه ارث برید وآنان را زیر فشار مگذارید تا بخشی از آنچه را به آنان
ص:174
داده اید [از چنگ شان به در] برید، مگر آن که مرتکب زشتکاری آشکاری شوند...»
یا از قبیل مسأله ربا گرفتن، یا خوردن اموال مردم از طریق باطل نظیر قمار بازی، کلاهبرداری، تحریف دین و سوداگری با دین. خداوند فرموده است:
«وَاَخْذِهِمُ الرِّبوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَاَکْلِهِمْ اَمْوَالَ النَّاسِ بِاص لْبَاطِلِ...»(1)؛ «و [به سبب] ربا گرفتن شان با آن که از آن نهی شده بودند و به ناروا مال مردم خوردن شان...».
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِاص لْبَاطِلِ اِلاَّ اَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکُمْ...»(2)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال همدیگر را به ناروا مخورید، مگر آن که داد و ستدی با تراضی یکدیگر از شما انجام گرفته باشد...».
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِنَّ کَثیرًا مِنَ الاَْحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَاْکُلُونَ اَمْوَالَ النَّاسِ بِاص لْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّه ِ...»(3)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا می خورند و [آنان را] از راه خدا باز می دارند...»
برخی از مردمان تنها به خوردن مال مردم به ناروا و به طور مستقیم بسنده نمی کنند، بلکه این مال را به کار می گیرند تا از این طریق به خوردن اموال دیگران به ناروا دست
یابند و در نتیجه، ناروا در ناروا می خورند. خداوند می فرماید.
«وَلاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِاص لْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا اِلَی الْحُکَّامِ لِتَاْکُلُوا فَریقًا مِنْ اَمْوَالِ النَّاسِ بِاص لاِْثْمِ وَاَ نْتُمْ تَعْلَمُونَ»(4)؛ «و اموالتان رامیان خودتان به ناروا مخورید و [به عنوان رشوه قسمتی از] آن را به قضات مدهید تا بخشی از اموال مردم را به گناه نخورید، در حالی که خودتان می دانید.»
اهمیّت این عامل در اثرگذاری بر وحدت جامعه و ایجاد اختلاف میان مردم، از آن جا برای ما آشکار می شود که قرآن کریم موضع خود درباره اموال و فرزندان و نیز نقشی را که این دو در حرکت اجتماعی انسان می تواند بازی کند، بیان می دارد و خداوند چنین می فرماید:
«وَاعْلَمُوا اَ نَّمَا اَمْوَالُکُمْ وَاَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَاَنَّ اللّه َ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ»(5)؛ «بدانید که اموال و
ص:175
فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما ]هستند وخداست که نزد او پاداشی بزرگ است.»
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ تُلْهِکُمْ اَمْوَالُکُمْ وَ لاَ اَوْلاَدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّه ِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَاُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»(1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نگرداند و هر کس چنین کند، آنان خود زیانکارانند.»
خداوند فزونی در اموال و فرزندان را از امور کالای ناماندگار دنیا قرار داده و در چند جای قرآن، آن را به بازی و سرگرمی توصیف کرده وانسان را از آن بر حذر داشته است:
«اِعْلَمُوا اَ نَّمَا الْحَیوةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ اَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَریهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَ فِی الاْخِرَةِ عَذَابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّه ِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیَا اِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(2)؛ «بدانید که زندگی دنیا، در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش و فخر فروشی شما به یکدیگر و فزون جویی در اموال و فرزندان است. [مثل آن ها ]چون مثل بارانی است که کشاورزان را رُستنی آن به شگفتی اندازد، سپس خشک شود و آن را زرد بینی، آن گاه خاشاک شور و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابی سخت است و [مؤمنان را ]از جانب خدا آمرزش و خشنودی است و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست.»
همین مالی که انسان گرد می آورد تا بدان فخر فروشی کند، چون هلاک شود، به کارش نمی آید:
«وَ مَا یُغْنی عَنْهُ مَالُهُ اِذَا تَرَدّی»(3)؛ «و چون هلاک شد، مال او به کارش نمی آید.» و حتی د رآن روز، هیچ چیزی سود نمی رساند، مگر کسی که با دلی پاک به سوی خدا آید:
«یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * اِلاَّ مَنْ اَتَی اللّه َ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»(4)؛ «روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمی دهد. مگر کسی که با دلی پاک به سوی خدا آید.»
نقش حقیقی و ماندگار مال وثروت آن است که در راه خدا انفاق گردد و با آن جهاد
شود، تا از رنجها و دردهای تهی دستان و بیچارگان کاسته شود و سخن خدا و دین در جایگاه بلند قرار گیرد.
روشن است که این آیات قرآنی می خواهد اندیشه های انسان در باره اموال و فرزندان
ص:176
را تصحیح کند واین که این امور، نمی تواند به وی امتیاز یا برتری واقعی ببخشد و چنانچه
مال و فرزند، اساس امتیازها و برتریها قرار گیرد، عامل پیدایش جنگ طبقاتی و اختلاف میان استثمارگر و استثمار شونده در جامعه انسانی خواهد شد.
ثروت، در حقیقت، وسیله ای است که انسان برای رسیدن به خشنودی خداوند یا گرفتار شدن درعذاب او، آن را به کار می گیرد و این به نحوه کاربرد و هزینه کردن آن بستگی دارد. چنان که آیه ای در سوره حدید بدان اشاره دارد:
«...وَ فِی الاْخِرَةِ عَذَابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّه ِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیَا اِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ...»(1)؛ «... و در آخرت عذابی سخت است واز جانب خدا آمرزش و خشنودی است...»
برخورداری از نیرو به هر شکلی که باشد: بدنی، مالی، یا نفوذ اجتماعی یا قدرت اقتصادی، یا قدرت علمی و یا فزونی فرزندان و پیروان، این احساس را به فرد برخوردار می دهد که خود را از دیگران برتر بداند و به بهره کشی از دیگران بپردازد و برای تأمین
منافع خود، آنانرا به استخدام و تسخیرش در آورد و حتی بر آن ها ستم هم بکند و براثر
این احساس برتری، در جامعه ای که چنین پدیده اجتماعی حکومت می کند، وضعیت اختلاف به وجود می آید. قرآن کریم، این حقیقت و اثرگذاری آن در احساس برتری فرد برخوردار بر دیگران را در طی چند آیه بیان کرده است. از جمله این آیات آن چیزی است که خداوند از زبان ملتِ شهبانوی سبا بیان می کند:
«قَالُوا نَحْنُ اُولُوا قُوَّةٍ وَ اُولُوا بَاْسٍ شَدیدٍ...»(2)؛ «گفتند: ما سخت نیرومند و دلاوریم...»
چه، قوم سبا در باره موضع خود در برابر دعوت الهی که از سوی سلیمان پیامبر علیه السلام در نامه ای که به آنان فرستاده بود، مطرح شده بود، از هیچ قضیه ای یاد نکردند و تنها از
برتری قدرت ونیرویی که در اختیار داشتند و نیز دلاوری خود سخن گفتند. روشن تر از این سخن خداوند، آن چیزی است [که] از زبان قوم هود در قرآن آمده است:
« فَاَمَّا عَادٌ فَاص سْتَکْبَرُوا فِی الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ اَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً اَوَ لَمْ یَرَوْا اَنَّ اللّه َ
ص:177
الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِایَاتِنَا یَجْحَدُونَ»(1)؛ «و امّا عادیان به ناحق، در زمین سر برافراشتند و گفتند: از ما نیرومندتر کیست؟ آیا ندانسته اند، آن خدایی خلقشان کرده
از ایشان نیرومندتر است؟ و در نتیجه، آیات ما را انکار می کردند.» قوم عاد، نیروی خود
را دلیلی برخود خواهی و مخالفتشان با دعوت الهی و امتیاز و برتری شان بر دیگران دانستند و توجه نداشتند که خداوندی که آنان را آفریده نیرومندتر است و برهمه بندگان
تسلط دارد.
از این قبیل است سخن خداوند در باره این پدیده [= پدیده قدرت] که در دورانهای
مختلف تاریخ به سان یکی از عوامل اختلاف و استکبار و انحراف در جامعه اثر می گذارده است:
«اَوَ لَمْ یَسیرُوا فِی الاَْرْضِ فَیَنْظُرُواکَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَانُوا اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ اَثَارُوا الاَْرْضَ وَ عَمَرُوهَا اَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِاص لْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللّه ُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِنْ کَانُوا اَ نْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»(2)؛ «آیا در زمین نگردیده اند تا ببینند فرجام کسانی که پیش از آنان بودند، چگونه بوده است؟ آن ها بس نیرومندتر از ایشان بودند و زمین را زیر و رو کردند و بیش از آنچه آن ها آبادش کردند آن را آباد ساختند و پیامبرانشان دلایلی آشکار
برایشان آوردند. بنابراین، خدا بر آن نبود که برایشان ستم کند، لیکن خودشان بر خود ستم می کردند.»
قرآن کریم با این آیه مثل می زند و به گروهی که با پیامبر صلی الله علیه و آله به سر می بردند اندرز
میدهد و می گوید: مبادا نیرویی را که در اختیار دارند، دلیل و اساس تکذیب و انکار نشانه های خداوند قرار دهند، زیرا که پیش از آنان کسانی بس نیرومندتر و پرجمعیت تر از ایشان بودند که نشانه های خدا را تکذیب کردند. امّا خداوند آنان را به خاطر ستمهایی
که کردند کیفر داد و نابودشان کرد و نیروی آن هاهیچ به کارشان نیامد. نیز قرآن کریم می گوید: این احساس برتری، نشانگر انحراف در روابط اجتماعی است. همچنین این احساس، یک احساس تخیلی و غیر واقعی در برابر قدرت و نیروی خدا نیز می باشد.
ص:178
برتری جویی در زمین و در اختیار گرفتن زمام قدرت وحکومت بر مردم واداره امور آنان، یکی از نمادهای مهم حساس برتری واز دست دادن حساس برابری در میان افراد جامعه انسانی به شمار می رود و حتی می توان آن را مرحله پیشرفته ای از دو پدیده احساس برتری توسط افزایش اموال و فرزندان و احساس قدرت و بلند پروازی دانست.
قرآن کریم به این حقیقت و آثار اجتماعی آن اشاره کرده و درباره اثر پذیری روانی از این عامل اجتماعی و پیامدها و آثار اجتماعی خطرناک آن همچون اختلاف، چند دستگی و تباهی در درون جامعه هشدار داد است.
خداوند فرموده است:
«وَ قَضَیْنَا اِلی بَنی اِسْرَاءیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الاَْرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیرًا »(1)؛ «و در کتاب [آسمانی شان] به فرزندان اسرائیل خبر دادیم که به طور قطع دوبار در زمین فساد خواهید کرد و به طور قطع به سرکشی بسیار بزرگی بر خواهید خاست».
قرآن کریم می گوید: پدیده «برتری جویی» پدیده ای است که برای احساس نیرو و قدرت، پدیده ای پیشرفته به شمار می رود و در هنگام این احساس، وجود آن ضروری به نظر می رسد و آن گاه که درباره یکتاپرستی و ضرورت خدای یگانه سخن می گوید، یادآوری می کند که تعدد خدایان به طور طبیعی به معنای تعدد قدرت است و نتیجه این
پندار، وجود پدیده برتری طلبی در زمین است. خداوند فرموده است:
«مَا اتَّخَذَ اللّه ُ مِنْ وَلَدٍ وَ مَا کَانَ مَعَهُ مِنْ اِلهٍ اِذًا لَذَهَبَ کُلُّ اِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللّه ِ عَمَّا یَصِفُونَ»(2)؛ «خدا فرزندی اختیار نکرده و با او معبودی [دیگر] نیست و اگر جز این بود، به طور قطع هر خدایی آنچه را آفریده [بود] با خود می برد و به طور حتم بعضی از آنان بر بعضی دیگر تفوق می جستند. منزه است خدا از آنچه وصف می کنند.»
شاید فرعون مهمترین نمونه برای پدیده برتری طلبی باشد که قرآن کریم آن را مطرح کرده است.تأکید و تکرار این نمونه در قرآن، بدان سبب است که قرآن می خواسته به آثار
خطرناک این عامل اجتماعی توجّه دهد.چرا که فرعون نمونه برجسته ای از سرکشی و
ص:179
برتری جویی در تاریخ بشری است و به همین دلیل، جامعه خود را به اختلاف، درگیری، تبهکاری و ویرانی کشانید.خداوند فرمود:
«اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الاَْرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ اَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ اِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ»(1)؛ «فرعون در سرزمین [مصر] گردن کشی آغاز
کرد و مردم آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه ای از آنان را زبون می داشت: پسرانشان را سر
می برید و زنانشان رازنده بر جای می گذاشت که وی از فساد کاران بود.» در این جا قرآن
کریم، چند دستگی در جامعه انسانی و تبدیل آن به گروهها و طبقات مختلف را به پدیده برتری طلبی در زمین پیوند می دهد.
احساس برتری طلبی فرعون تاآن جا اوج گرفت که ادّعای الوهیت و خدایی کرد:
« فَحَشَرَ فَنَادی * فَقَالَ اَنَا رَبُّکُمُ الاَْعْلی»(2)؛ «و گروهی را فراهم آورد و ندا در داد و گفت: منم پروردگار بزرگتر شما.» و این ادّعای فرعون پس از زمانی بو دکه او خواست به
ابزاری دست یابد که پس از زمین بر آسمان سلطه یابد و به خدای موسی برسد! خداوند فرموده است:
«وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لی صَرْحًا لَعَلّی اَبْلُغُ الاَْسْبَابَ * اَسْبَابَ السَّموَاتِ فَاَطَّلِعَ اِلی اِلهِ مُوسی وَ اِنّی لاََظُنُّهُ کَاذِبًا وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبیلِ وَ مَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ اِلاَّ فی تَبَابٍ»(3)؛ «و فرعون گفت: ای هامان، برای من کوشکی بلند بساز، شاید من به آن راهها برسم: راههای [دستیابی به] آسمانها، تا از خدای موسی اطلاع حاصل کنم و من او را سخت دروغ پرداز می پندارم و این گونه برای فرعون زشتی کارش آراسته شد و از راه باز ماند و نیرنگ فرعون جز به تباهی نینجامید.»
احساس برتری جویی فرعون مبنی بر این که او از دیگر انسان هابرتر است به این باور تغییر پیدا کرد که او فرمانروای بی چون و چرای جان و مال آنان است و چون خدای آنان می باشد، پس هرگونه که بخواهد می تواند با ایشان رفتار کند، امری که ناگزیر جامعه را از حالت یکپارچگی به حالت چند دستگی و اختلاف و طبقاتی شدن می کشاند. در این جامعه، طبقه ای به نام اشراف و به تعبیر قرآن «ملأ» وجود دارد و طبقه ای پایمال شده و
ص:180
زیر دست به نام مستضعف.
ما در تاریخ معاصر خود، نمونه های برجسته ای را برای این احساس برتری می یابیم. از آن جمله احساس برتری طلبی آلمان نازی است که جهان د رجنگ جهانی دوم شاهد آن بود ونیز د رحال حاضر از سرکشی و برتری جویی تمدّن مادّی غربی، به ویژه ایالات متحده آمریکا می توان نام برد واز آن جمله است، سرکشی و خودکامگی لجام گسیخته برخی از ستمگران و فرمانروایان، نظیر آنچه را که اروپا از فرانکو در اسپانیا، چاوشسکو
در رومانی واستالین در اتحاد جماهیر شوروی سابق می شناسد یاآنچه را خاور میانه از صدام در عراق، رضاخان د رایران و مصطفی کمال آتاترک در ترکیه به خاطر دارد. این نمونه ها و پدیده ها موجب حوادث مصیبت بار و وحشتناک انسانی شده است.
انسان در مرحله وحدت فطری، خود را به عنوان جانشین خدا در زمین می بیند و
همین جانشینی سبب شد که وی در برابر کسی که او راجانشین قرار داده، یعنی در برابر خداوند، احساس مسؤولیت کند، زیرا جانشین در برابر جانشین گمار احساس مسؤولیت می کند. در گذشته اشاره کردیم، مسؤولیتی که حافظ وحدت اجتماعی د رآن زمان بود، دو بعد اساسی را در بر دارد:
اول: متعهد بودن جانشین به حقی که جانشین گمار آن را وضع کرده و احکامی که آن را برای او مقرّر داشته است و نیز پیروی نکردن از هوسها و تمایلات نفسانی.
دوم: اختیار و آزادی د رعمل، چرا که با وجود اجبار درعمل، احساس مسؤولیت معنا ندارد، بلکه انسان باید آزاد باشد و انجام یا ترک عمل را اختیار کند تا در آینده مسؤول
دانستن او در برابر آنچه انجام می دهد یا ترک می کند درست باشد و در برابر آن پاداش یا کیفر داده شود و همین اختیار عمل در انسان بود که موجب هراس فرشتگان شد، آن گاه که خداوند به آنان خبر داد، می خواهد انسان را جانشین خود در زمین قرار دهد. چه، اختیار یعنی توانایی بر انجام کار نیک و این، ممکن است به تباهی در زمین منجر شود، زیرا که انسان موجودی است ناقص و کیفر و پاداش هم مترتب بر همین حق اختیار است و این یک اندیشه بنیادین در باور اسلامی است و با مسؤولیت انسان ارتباط دارد و این
ص:181
مطلب را در جای خود بیان کردیم.
در این جا باید به تصویری بنگریم که در آن، هوس بر این حساس مسؤولیت یا هر دو بعدی که دارد، اثر می گذارد و همین امر به پاره پاره شدن جامعه می انجامد و به یکپارچگی آن آسیب می رساند.
تصویر بی مسؤولیتی انسان را در امور زیر می توانیم مشاهده کنیم:
اولاً: انسان با اثرگذاری هوس و چسبیدن به شهوت ها و خواسته های مادّی و دنیوی، از یاد خدا غافل می شود و دستورات او را فراموش می کند و حتی خود خداوند را از یاد می برد.
قرآن کریم د رچندین مورد، درباره اثرگذاری هوس یا خواسته های نفسانی در
فراموش کردن خدا و غافل شدن از یاد وفرمانهای او؛ و آثار این فراموشی سخن گفته است و این سخن را از آدم علیه السلام و برخی پیامبران آغاز کرده - البته، غفلت آنان به مرحله معصیت و سرپیچی از فرمان خدا نمی رسد - و به درجات بالای اثرگذاری هوس پایان داده است که این درجات بالا را در برخی از منافقان و مشرکان مشاهده می کنیم. خداوند
چنین فرموده است:
«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا اِلی ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(1)؛ «به یقین پیش ازاین با آدم پیمان بستیم و[لی آن را] فراموش کرد و برای او عزمی [استوار] نیافتیم.»
«اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَاَنْسیهُمْ ذِکْرَ اللّه ِ...»(2)؛ «شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است...»
«...وَلکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ ابَاءَهُمْ حَتّی نَسُوا الذِّکْرَ وَکَانُوا قَوْمًا بُورًا»(3)؛ «...ولی تو آنان و پدرانشان را بر خوردار کردی تا آن جا که یاد تو را فراموش کردند و گروهی هلاک شده بودند.»
«...نَسُوا اللّه َ فَنَسِیَهُمْ اِنَّ الْمُنَافِقینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(4)؛ «...خدا را فراموش کردند پس
ص:183
[خدا] هم فراموششان کرد. در حقیقت، این منافقانند که فاسقند.»
خداوند ملازمت میان غافل شدن از یاد خدا و پیروی از هوس [را] چنین بیان کرده
است:
«...وَلاَ تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَویهُ وَ کَانَ اَمْرُهُ فُرُطًا»(1)؛ «... و از آن کسی که قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروی کرده و [اساس] کارش بر زیاده روی است، اطاعت مکن.»
ثانیا: پیامد غفلت از خدا و وظیفه الهی، در صورتی که ادامه یابد و ژرف گردد، معیارهای شناخت و درک حقیقت و مصالح و دیدن حقیقت اشیا را نزد انسان بر هم می زند. در حالی که وی در شناخت این معیارها از دانش و رهنمود الهی پیروی می کرد،
[امّا با غافل شدن از خدا چنین نمی کند] پس خدا بر دل و گوش و دیده او مهر می زند و وی بیم از خدا وامید پاداش او را از دست می دهد و پیرو آرزوها و وعده های شیطانی و وسوسه های دنیوی می شود و در گمراهی همچون چهارپایان یا بدتر از آن ها می گردد.
خداوند می فرماید:
«ذلِکَ بِاَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیوةَ الدُّنْیَا عَلَی الاْخِرَةِ وَ اَنَّ اللّه َ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرینَ *
اُولئِکَ الَّذینَ طَبَعَ اللّه ُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ اَبْصَارِهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»(2)؛ «زیراآنان
زندگی دنیا را بر آخرت برتری دادند و [هم] این که خدا گروه کافران را هدایت نمی کند.»
«لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»(3)؛ «واقعا که از این [حال] سخت در غفلت بودی و ما پرده ات را [از جلو چشمانت] بر داشتیم و دیده ات امروز تیز است.»
«وَلَقَدْ ذَرَاْنَا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ
بِهَا وَلَهُمْ اذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا اُولئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»(4)؛ «و در حقیقت بسیاری از جنیان و آدمیان را برای دوزخ آفریدیم [چرا که] دلهایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمی کنند و چشمانی دارند که با آن ها نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن ها نمی شنوند. آنان همانند چهار پایان بلکه گمراه ترند.آن ها همان غافل ماندگانند.»
ص:183
ثالثا: پس از آن که انسان از گمان، آرزوها و خواسته های نفسانی پیروی کرد، فساد در زمین آشکار شد، او احساس مسؤولیت در برابر خدای بلند مرتبه را از دست داد و نگرش او به زندگی، مصالح، مفاسد، آرمانهاو هدفها عوض شد تا آن که اختلاف و درگیری میان مردم رخ داد و آنان د رمعرض نابودی و رنج قرار گرفتند. خداوند در این باره فرموده است:
«فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ اَبْوَابَ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتّی اِذَا فَرِحُوا بِمَا اُوتُوا اَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَاِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمینَ»(1)؛ «پس
چون آنچه را که بدان پند داده شده بودند فراموش کردند، درهای هر چیزی [از نعمت ها ]را بر آنان گشودیم تا هنگامی که به آنچه داده شده بودند شاد گردیدند، ناگهان [گریبان ]آنان را گرفتیم و یکباره نومید شدند. پس ریشه آن گروهی که ستم کردند برکنده شد و ستایش برای خداوند پروردگار جهانیان است.»
«اَلَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیوةُ الدُّنْیَا فَاص لْیَوْمَ نَنْسیهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هذَا وَمَا کَانُوا بِایَاتِنَا یَجْحَدُونَ»(2)؛ «همانان که دین خدا را سرگرمی و بازی پنداشتند و زندگی دنیا مغرورشان کرد. پس همان گونه که آنان دیدار امروز خود را از یاد
بردند و آیات ما را انکار می کردند، ما هم امروز آنان را از یاد می بریم.»
در این باره، مجموعه ای از عوامل و پدیده ها را بیان می کنیم که این تصویر [یعنی پیروی انسان از خواسته های نفسانی] را مجسّم می سازد:
پدیده نخست: اختلاف نگاه به زندگی دنیا. قرآن کریم در مجموعه بسیار گسترده ای از آیات به وجود دو نگاه به زندگی دنیا به طور کلی اشاره کرده است که عبارتند از:
نگاه نخست: نگاه حقی است که تردیدی د رآن وجود ندارد و خلاصه آن این است که زندگی دنیا، یک زندگی محدود و کوتاه مدّت است و تنها به اندازه ای که با جهان آخرت ارتباط داشته باشد، می تواند حقیقت را به نمایش بگذارد، و گرنه همان گونه که قرآن کریم آن را توصیف می کند: سرگرمی، بازی، فتنه، آرایش و فخر فروشی در داشتن
ص:184
فرزندان واموال است. خداوند فرموده است:
«اِعْلَمُوا اَ نَّمَا الْحَیوةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ... وَ مَا الْحَیوةُ الدُّنْیَا اِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(1)؛ «بدانید که زندگی دنیا، در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش و فخر فروشی شما به یکدیگر و فزون جویی در اموال و فرزندان
است... و زندگی دنیا جز کالای فریبنده نیست.»
این زندگی، گذرگاه است نه قرارگاه و کشتزار آخرت است که آن جا زندگی حقیقی است و باید انسان برای رسیدن به آن کار کند. خداوند می فرماید:
«وَ مَا هذِهِ الْحَیوةُ الدُّنْیَا اِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»(2)؛ «این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست و زندگی حقیقی همان [در] سرای آخرت است؛ ای کاش می دانستند.»
«وَ اَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسَانِ اِلاَّ مَا سَعی * وَ اَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری * ثُمَّ یُجْزیهُ الْجَزَاءَ الاَْوْفی * وَ اَنَّ اِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی»(3)؛ «و این که برای انسان جز حاصل تلاش او نیست و [نتیجه] کوشش او دیده خواهد شد. سپس هر چه تمام تر وی را پاداش دهند واین که پایان [کار] به سوی پروردگار توست.»
نگاه دوم: این نگاهی است که مادی گرایان دنیا پرست، کافران، مشرکان و پیروان هوسها و شهوت ها آن را پذیرفته اند و بر این باور استوار است که زندگی دنیا، زندگی حقیقی است و به همین دلیل، آن را بر زندگی آخرت ترجیج داده اند، چرا که آنان این زندگی را زندگی برتر و تنها زندگی انسان می دانند و به جهان واپسین ایمان ندارند یا بدان اهمیتی قایل نیستند و برخی از این مادی گرایان می گویند: ایمان قلبی به خدا در زندگی
آخرت بسنده می کند و آنان در برابر اعمالی که در دنیا انجام می دهند هیچ مسؤولیتی ندارند. خداوند در این باره چنین می گوید:
«وَقَالُوا اِنْ هِیَ اِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ»(4)؛ «و گفتند: جز زندگی دنیای ما [زندگی دیگری] نیست و برانگیخته نخواهیم شد.»
ص:185
«فَاَمَّا مَنْ طَغی * وَ اثَرَ الْحَیوةَ الدُّنْیَا * فَاِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمَاْوی»(1)؛ «امّا هر که طغیان کرد و زندگی پست دنیا را برگزید. پس جایگاه او همان آتش است.»
«بَلْ
تُؤْثِرُوْنَ الْحَیوَةَ الّدُنْیَا * وَالاَْخِرَةُ خَیْرُ وَ اَبْقی»(2)؛ «لیکن شما زندگی دنیا را بر
می گزینید. با آن که آخرت نیکوتر و پایدارتر است.»
«وَ قَطَّعْنَاهُمْ فِی الاَْرْضِ اُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ وَ بَلَوْنَاهُمْ بِاص لْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ * فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتَابَ یَاْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الاَْدْنی وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنَا وَ اِنْ یَاْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَاْخُذُوهُ اَلَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ میثَاقُ الْکِتَابِ اَنْ لاَیَقُولُوا عَلَی اللّه ِ اِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مَا فیهِ وَ الدَّارُ الاْخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ اَفَلاَ
تَعْقِلُونَ»(3)؛ «و آنان را در زمین به صورت گروههایی پراکنده ساختیم. برخی از آنان درستکارند و برخی از آنان جز اینند. و آن ها را به خوشیها و ناخوشیها آزمودیم، باشد
که ایشان باز گردند. آن گاه بعد از آنان، جانشینانی وارث کتاب [آسمانی] شدند که متاع
این دنیای پست را می گیرند و می گویند: بخشیده خواهیم شد. و اگر متاعی مانند آن به ایشان برسد، [باز] آن را می ستانند. آیا از آنان پیمان کتاب [آسمانی] گرفته نشده که جز به حق، نسبت به خدا سخنی نگویند،با این که آنچه را که در آن [کتاب ]است آموخته اند؟ و سرای آخرت برای کسانی که پروا پیشه می کنند بهتر است. آیا باز تعقل نمی کنید؟»
قرآن کریم به طور برابر به این دو نگاه اشاره کرده است، آن گاه که از کسانی که آهنگ زیارت بیت الحرام کرده اند و نیز از دعا و درخواست آنان از خداوند سخن می گوید:
«فَاِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاص ذْکُرُوا اللّه َ کَذِکْرِکُمْ ابَاءَکُمْ اَوْ اَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا اتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ * وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا اتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(4)؛ «و چون آداب ویژه حجّ خود را به جای آوردید، همان گونه که پدران خود را به یاد می آورید، یا با یاد کردنی بیشتر، خدا را به یاد آورید. و از مردم کسی است که می گوید: پروردگارا به ما، در همین دنیا عطا کن و حال آن که برای او
در آخرت نصیبی نیست. و برخی از آنان می گویند: پروردگارا، در این دنیا به ما نیکی و در آخرت [نیز] نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش نگهدار.»
ص:186
تعیین نگاهی که جامعه به زندگانی دنیا و آخرت دارد و همچنین نقش این نگاه در
جهان واپسین و رابطه میان این جهان و آن جهان، در پاسداری از یکپارچگی یا نبودن آن، یک امر اساسی به شمار می رود.
بنابراین، اگر انسان نگاه نخست را بپذیرد و این که زندگی آخرت همان زندگی حقیقی است، نگاه او بر موارد زیر بازتاب پیدا خواهد کرد:
1 - بر موضع او در برابر مصالح و مفاسد شخصی و همگانی و میان مصالح دنیوی ومصالح اخروی خود به مقایسه خواهد پرداخت.
2 - بر موضع وی در برابر لذّت جوییها و شهوت های محدود دنیوی و این انسان از بسیاری از مصالح شخصی خود به خاطر افراد مستحق دست بر می دارد و از خودگذشتگی نشان می دهد تا از این طریق به لذتها و خواسته های بزرگ اخروی و منافع ابدی و پاداش بزرگ و همیشگی الهی دست یابد.
طبیعی است که این برداشت و رفتار اجتماعی که از احساس مسؤولیت نشأت می گیرد، به یکپارچگی جامعه و ساختار به هم پیوسته و استوار آن می انجامد. خداوند دراین باره چنین می فرماید:
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلی تِجَارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذَابٍ اَلیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاص للّه ِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّه ِ بِاَمْوَالِکُمْ وَ اَ نْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُ نُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْ نْهَارُ وَ مَسَاکِنَ طَیِّبَةً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ * وَ اُخْری تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللّه ِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ»(1)؛ «ای کسانی
که ایمان آورده اید، آیا شما را به تجارتی راه نمایم که شما را از عذابی دردناک می رهاند؟
به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد کنید. این [گذشت و فداکاری] اگر بدانید برای شما بهتر است. تا گناهانتان را بر شما ببخشاید و شما را در باغهایی که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است و [در] سراهایی خوش، در بهشتهای
همیشگی در آورد. این کامیابی بزرگ است. و [رحمتی] دیگر که آن را دوست دارید: یاری و پیروزی نزدیکی از جانب خداست و مؤمنان را [بدان ]بشارت ده.»
«اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذینَ قیلَ لَهُمْ کُفُّوا اَیْدِیَکُمْ وَاَقیمُوا الصَّلوةَ وَ اتُوا الزَّکوةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ
ص:187
الْقِتَالُ اِذَا فَریقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّه ِ اَوْ اَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلاَ اَخَّرْتَنَا اِلی اَجَلٍ قَریبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلیلٌ وَالاْخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتیلاً»(1)؛ «آیا ندیدی کسانی را که به آنان گفته شد: [فعلاً] همین که کارزار بر آنان مقرر شد، بناگاه گروهی از آنان از مردم [= مشرکان مکه] ترسیدند مانند ترس از خدا یا ترسی سخت تر و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما کارزار مقرر داشتی؟ چرا ما را تا مدّتی
کوتاه مهلت ندادی؟ بگو: برخورداری [از این] دنیا اندک و برای کسی که تقوا پیشه کرده، آخرت بهتر است و [درآن جا] به قدر نخ هسته خرمایی بر شما ستم نخواهد رفت.» نیز خداوند در تأیید این نگاه به دنیا فرموده است:
«...فَمَا مَتَاعُ الْحَیوةِ الدُّنْیَا فِی الاْخِرَةِ اِلاَّ قَلیلٌ»(2)؛ «...متاع زندگی دنیا در برابر آخرت، جز اندکی نیست.»
اگر انسان به زندگی دنیا از طریق نگاه دوم بنگرد، تنها براساس سود و زیان محدود دنیوی که در برابرش می بیند حرکت خواهد کرد وطبیعی است که منافع و خواسته های او با منافع و خواسته های دیگران برخورد می کند و لذا بر سر این منافع با آنان اختلاف
پیدا می کند و جنگ و درگیری با آنان را آغاز می نماید، زیرا وی هیچ توجیهی ندارد که به خاطر آنان از این منافع دست بردارد و با نمودار شدن این حالت، ریسمان یکپارچگی جامعه ای که امثال این انسان در آن زندگی می کند، پاره می شود و عوامل همبستگی آن متزلزل می گردد و به حالت هر ج و مرج واختلاف، به سان امری گریزناپذیر بدل می شود.
پدیده دوم: در هم آمیختن حق و باطل است. پیشتر گفتیم: احساس مسؤولیت دو بعد دارد: یکی این که انسان جانشین خداست و دیگر آن که وی آزاد، مختار و صاحب اراده
است و به همین دلیل، او مسؤولیت کارهای نیک یا بد خویش را بر دوش دارد.
اگر انسان بخواهد که اراده اش به حق و فرمان الهی برسد، باید عقل را بر آنچه می خواهد یعنی بر اعمال و پیمانهای خود حاکم سازد. مقصود ما از «عقل» در این جا،
ص:188
رفتار عملی است که بر پایه آگاهی و شناخت منافع واقعی و نیز شناخت آنچه انسان را به
حق، واقعیت و درستی ره می نماید، استوار باشد. در مقابل عقل، «جهل» [= نابخردی] قرار دارد که مقصود از آن، رفتار عملی است که نادرست و به دور از حق و درستی باشد، همان گونه که آیات و روایات آن را بیان کرده است.
بالطّبع حق و واقعیت - که عقل می گوید: باید بدان پای بند بود - یکی است ونه چند تا و سلطه آن بر جامعه، به تکامل، یکپارچگی وهمبستگی آن منجر می شود.
اگر انسان غیر عقل و دانش رابر اراده خویش حاکم سازد واز هوسها، خواسته ها، آرزوها، گمانها واوهام پیروی کند، راه خود را گم خواهد کرد و جامعه خود را به اختلاف، فساد و باطل می کشاند. چه، آرزوها، اوهام و گمانها بسیار، گونه گون و با یکدیگر ناسزگار است وانسان را به حق وحقیقت نمی رساند:
«...اِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْٔا...»(1)؛ «...گمان به هیچ وجه [آدمی را] از حقیقت بی نیاز نمی گرداند...» گمان انسان را به راه درست و آنچه به مصلحت و منفعت اوست نمی رساند و همین امر به وقوع اختلاف و نگرانی میان کسانی منجر می شود که از روی گمان و توهم عمل می کنند و همین بدگمانی بر تمامی جامعه بازتاب پیدا می کند و ناگزیر
به وضعیت از هم پاشیدگی و چند دستگی می انجامد. قرآن کریم د رچند آیه به رابطه اختلاف با عقل اشاره کرده است واز آن جمله این سخن خداوند است:
«...تَحْسَبُهُمْ جَمیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ»(2)؛ «...آنان را متحد می پنداری و[لی ]دلهایشان پراکنده است که مردمی بی خردند»
انسانی که به گمان و توهم عمل می کند، در بیشتر اوقات، مقدار تفاوتی را که میان
یقین و واقعیت و گمان و توهم وجود دارد، درک می کند. لیکن هوس و خواسته های نفسانی که وی را در میان گرفته است، این سو را بر آن سو برای او برتری می بخشد و در
نتیجه، وی همان سو را فراپیش می گیرد و توجه ندارد که چه خرابی و ویرانی در جامعه اش رخ خواهد داد و مسؤولیتی را که بر دوش دارد پاک از یاد می برد.
از این جا، مسؤولیت از دیدگاه اسلام با خرد و آگاهی همراه است و در این باره، می بینیم که قرآن کریم در شناخت جهان هستی و زندگی انسانی و نیز در احساس
ص:189
مسؤولیت، در دهها آیه، بر نقش خرد وآگاهی تأکید می کند:
«اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّه َ اَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَاَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا اَلْوَانُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوَانُهَا وَ غَرَابیبُ سُودٌ * وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الاَْ نْعَامِ مُخْتَلِفٌ اَلْوَانُهُ کَذلِکَ اِنَّمَا یَخْشَی اللّه َ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمؤُا اِنَّ اللّه َ عَزیزٌ غَفُورٌ»(1)؛ «آیا ندیده ای که خدا از آسمان، آبی فرود آورد و به [وسیله] آن میوه هایی که رنگهای آن ها گوناگون است بیرون آوردیم؟ و از برخی کوهها، راههای سپید وگلگون به رنگهای مختلف و سیاه پر رنگ [آفریدیم]. و از مردمان و جانوران و دامها که رنگهایشان همان گونه مختلف است [پدید آوردیم]. از بندگان خدا، تنها دانایانند که از او می ترسند. آری، خدا ارجمند آمرزنده است.»
«وَ تِلْکَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاَّ الْعَالِمُونَ»(2)؛ «و این مثلها را برای مردم می زنیم و[لی] جز دانشوران آن ها در نیابند.»
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَاَ نْتُمْ تَسْمَعُونَ * وَلاَ تَکُونُواکَالَّذینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ * اِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّه ِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لاَ یَعْقِلُونَ»(3)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، خداو فرستاده او را فرمان برید و از او روی بر نتابید در حالی که [سخنان او را] می شنوید و مانند کسانی مباشید که گفتند: شنیدیم در حالی که نمی شنیدند. به طور قطع بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی اند که
نمی اندیشند»
«وَ لِلَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ * اِذَا اُلْقُوا فیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهیقًا وَ هِیَ تَفُورُ * تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمَا اُلْقِیَ فیهَا فَوْجٌ سَاَلَهُمْ خَزَنَتُهَا اَلَمْ یَاْتِکُمْ نَذیرٌ * قَالُوا بَلی قَدْ جَاءَنَا نَذیرٌ فَکَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللّه ُ مِنْ شَیْ ءٍ اِنْ اَ نْتُمْ اِلاَّ فی ضَلاَلٍ کَبیرٍ * وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ
اَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فی اَصْحَابِ السَّعیرِ * فَاص عْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لاَِصْحَابِ السَّعیرِ»(4)؛ «و کسانی که
به پروردگارشان انکار آورند، عذاب آتش جهنم خواهند داشت و چه بد سرانجامی است. چون در آن جا افکنده شوند، از آن خروشی می شنوند درحالی که می جوشد. نزدیک است که از خشم شکافته شود. هر بار که گروهی در آن افکنده شوند، نگهبانان از
ص:190
ایشان پرسند: مگر شما را هشدار دهنده ای نیامد؟ گویند: چرا؛ هشدار دهنده ای به سوی ما آمد و[لی] تکذیب کردیم و گفتیم: خدا چیزی فرو نفرستاده است، شماجز در گمراهی بزرگ نیستید. و گویند: اگر شنیده بودیم یا تعقّل کرده بودیم، در [میان] دوزخیان نبودیم.
پس به گناه خود اقرار می کنند و مرگ باد بر اهل جهنّم.»
به سبب نقش ارزنده علم و آگاهی، قرآن کریم تأکید کرده است که باید عمل بر اساس علم باشد و در صورت نبودن آگاهی، باید از دانشوران پرسید، تا به علم و آگاهی دست یافت. خداوند در این باره فرموده است:
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ...»(1)؛ «و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن...»
«...فَسْٔلُوا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(2)؛ «...پس اگر نمی دانید، از پژوهندگان کتابهای آسمانی جویا شوید.»
از ابو جعفر علیه السلام [= امام پنجم] نقل شده است: «چون خداوند عقل را آفرید، او را به سخن در آورد و سپس به او فرمود: پیش آی، پیش آمد، آن گاه فرمود: پس رو، پس رفت. خدا فرمود: به عزّت و جلال خودم سوگند، آفریده ای نیافریدم که پیش من از تو محبوبتر
باشد. تو را کامل به کسی دهم که دوستش دارم. همانا روی امر و نهی من با توست و کیفر
و پاداشم به حساب تو خواهد بود.»(3)
قرآن کریم از طریق بیان چندین پدیده خطرناک درباره این حقیقت سخن گفته است، پدیده هایی که بر اثر ضعف یا نبودن احساس مسؤولیت و پای بند نبودن به روش علم وعقل در حرکت، در جوامع انسانی پدید آمده است برخی از این پدیده ها از این قرار است:
1 - پدیده «درهم آمیختن حق به باطل». رغم این که مردم حق را می شناسند، آن را کتمان می کنند که قرآن کریم از این جهت، در چندین آیه، اهل کتاب را سرزنش کرده است:
خداوند خطاب به بنی اسرائیل فرموده است:
«وَ لاَ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِاص لْبَاطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ اَ نْتُمْ تَعْلَمُونَ»(4)؛ «و حق را به باطل درهم
ص:191
نیامیزید و حقیقت را با آن که خود می دانید، کتمان نکنید.»
«یَا اَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِاص لْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَاَ نْتُمْ تَعْلَمُونَ * وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ الْکِتَابِ امِنُوا بِاص لَّذی اُ نْزِلَ عَلَی الَّذینَ امَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا اخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»؛ «ای اهل کتاب، چرا حق را به باطل در میامیزید و حقیقت را کتمان می کنید، با این که خود می دانید؟ و جماعتی از اهل کتاب گفتند: د رآغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل
شد، ایمان بیاورید و در پایان [روز] انکار کنید. شاید آنان [از اسلام] بر گردند.»
2 - پدیده دروغ بستن به خدا و بدون آگاهی چیزهایی را به او نسبت دادن، که قرآن کریم این پدیده را نیز سخت نکوهش کرده است:
«...قُلْ اِنَّ اللّه َ لاَ یَاْمُرُ بِاص لْفَحْشَاءِ اَتَقُولُونَ عَلَی اللّه ِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»(1)؛ «...بگو: به طور قطع، خدا به کار زشت فرمان نمی دهد. آیا چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت می دهید؟»
3 - پدیده خیانت به امانتها و پیمانها، با وجود آگاه بودن از حقیقت و شناخت آن.
خداوند در این باره فرموده است:
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ تَخُونُوا اللّه َ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا اَمَانَاتِکُمْ وَاَ نْتُمْ تَعْلَمُونَ * وَاعْلَمُوا اَ نَّمَا اَمْوَالُکُمْ وَاَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَاَنَّ اللّه َ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ»(2)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر[او]خیانت مکنید و [نیز] در امانتهای خود خیانت نورزید و خود می دانید [که نباید خیانت کرد]. و بدانید که اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش شما هستند و خداست که نزد او پاداشی بزرگ است.»
ملاحظه می شود که آیه دوم بر نقش هوسها و خواسته های نفسانی در انحراف از راه علم و گرفتار شدن در خیانت به خدا و پیامبر و امانت تأکید می کند.
4 - پدیده خوردن اموال مردم از راه گناه، ستم و باطل و پیروی کردن از شهوت ها و خواسته ها، به رغم آگاهی از تجاوز و ستم. خداوند می فرماید:
«وَلاَ تَاْکُلُوا اَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِاص لْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا اِلَی الْحُکَّامِ لِتَاْکُلُوا فَریقًا مِنْ اَمْوَالِ النَّاسِ بِاص لاِْثْمِ وَاَ نْتُمْ تَعْلَمُونَ»(3)؛ «و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید و [به عنوان رشوه،
ص:192
قسمتی از] آن را به قضات مدهید، تا بخشی از اموال مردم را به گناه نخورید، در حالی که خودتان هم می دانید.»
5 - پدیده صدور حکم، موضع گیری و مجادله کردن، در حالی که نه علمی باشد و نه دلیل و برهانی. خداوند فرموده است:
«هَا اَ نْتُمْ هؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللّه ُ یَعْلَمُ وَاَ نْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ »(1)؛ «هان، شما [اهل کتاب] همانان هستید که درباره آنچه نسبت به آن دانشی داشتید محاجه کردید، پس چرا در مورد چیزی که نسبت بدان دانشی ندارید محاجّه می کنید؟ با آن که خدا می داند و شما نمی دانید.»
«قَالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ لَهُ مَا فِی السَّموَاتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ اِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بِهذَا اَتَقُولُونَ عَلَی اللّه ِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»(2)؛ «گفتند: خدا فرزندی برای خود اختیار
کرده است. منزّه است او. او بی نیاز است. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آنِ اوست. شما را بر این حجتی نیست. آیا چیزی را که نمی دانید به دروغ به خدا می بندید؟»
6 - پدیده از دست دادن بسیاری از منافع مادّی و معنوی، بر اثر ناآگاهی و نداشتن شناخت از این منافع و نیز برخورد با آن براساس خواسته ها، شهوت ها و احساسات. قرآن کریم به بسیاری از این موارد اشاره کرده است تا آن را معالجه کند. چنان که خداوند
درباره روزه فرموده است:
«...وَ اَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ...»(3)؛ «... و اگر بدانید روزه گرفتن برای شما بهتر است...». خداوند درباره کارزار فرموده است:
«کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْٔا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی اَنْ تُحِبُّوا شَیْٔا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللّه ُ یَعْلَمُ وَاَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(4)؛ «بر شما کارزار واجب شده است، در حالی که برای شما ناگوار است و بسا چیزی را خوش نمی دارید و آن برای شما خوب است و بسا چیزی را دوست می دارید و آن برای شما بد است و خدا می داند و شما نمی دانید.»
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبُوا للّه ِِ وَلِلرَّسُولِ اِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْییکُمْ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّه َ یَحُولُ
ص:193
بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَاَ نَّهُ اِلَیْهِ تُحْشَرُونَ»(1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می بخشد، آنان را اجابت کنید و بدانید که
خدا میان آدمی و دلش حایل می گردد و هم در نزد او محشور خواهید شد.»
در باره شراب و قمار فرموده است:
«یَسْٔلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فیهِمَا اِثْمٌ کَبیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَاِثْمُهُمَا اَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا...»(2)؛ «درباره شراب و قمار از تو می پرسند. بگو: در آن دو گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم است و[لی] گناهانشان از سودشان بزرگتر است...»
آیه از سردرگمی پرسش کننده درباره شراب و قمار سخن گفته است و نیز از
سودهای این دو که انسان بر آن دست می یابد از قبیل آسایش یا منافع مادّی که وی در این منافع از هوس خود پیروی می کند و غرایزش وی را به سوی آن سوق می دهد و او بر اساس گمان خویش عمل می کند، در حالی که در واقع، گناهان آن دو از این منافع افزونتر است.
همچنین در «قوانین ارث» از دیدگاه اسلام. خداوند در سیاق سخن گفتن درباره توزیع ارث بر حسب موازین اسلامی، فرموده است:
«ابَاؤُکُمْ وَاَبْنَاؤُکُمْ لاَ تَدْرُونَ اَیُّهُمْ اَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا...»(3)؛ «...شما نمی دانید، پدران و فرزندان کدام یک برای شما سودمندترند...». قرآن کریم از روش کافران در دوران جاهلیت درباره توزیع ارث انتقاد کرده است، زیرا آنان دختر و همسر را از ارث محروم می کردند، زیرا گمانشان بر این بود که این روش، بهترین روش و درست ترین روش در نگهداری اموال نزد وارثان است، یا این که گمان می کردند، فرزند حقیقی پسر است نه دختر که ممکن است با یک بیگانه ازدواج کند. از این رو، قرآن کریم به آنان توجّه داده
است که معیار در صلاحیت وارث، خواه پدر باشد وخواه پسر، آن است که سودمند باشد یا زیان رسان، نه مرد بودن و یا زن بودن. هرگاه انسان بمیرد؛ عمل او از هر چیزی
بریده می شود، مگر از سه چیز که یکی از آن ها - چنان که در روایت آمده - فرزند صالح
است. بنابراین، وارثی که صالح نباشد، زیان رسان است، خواه مرد باشد و خواه زن. پس
ص:194
زمینه ای برای آنچه جاهلیان درباره توزیع ارث می پندارند و جنسیت را معیار قرار می دهند وجود ندارد.
همچنین، انسان درباره صدقه که نوعی بخشش و فداکاری است، بر این پندار است که صدقه به مال و یا برخی از امورش زیان می رساند [درحالی که چنین نیست ]خداوند می فرماید:
«یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْویکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ اَطْهَرُ فَاِنْ لَمْ تَجِدُوا فَاِنَّ اللّه َ غَفُورٌ رَحیمٌ * ءَاَشْفَقْتُمْ اَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْویکُمْ صَدَقَاتٍ
فَاِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تَابَ اللّه ُ عَلَیْکُمْ فَاَقیمُوا الصَّلوةَ وَ اتُوا الزَّکوةَ وَ اَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وَ اللّه ُ خَبیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»(1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، هرگاه با پیامبر [خدا] گفت و گوی محرمانه
می کنید، پیش از گفت و گوی محرمانه خود صدقه ای تقدیم بدارید. این برای شما بهتر و پاکیزه تر است و اگر چیزی نیافتید، بدانید که خدا آمرزنده مهربان است. آیا ترسیدید که
پیش از گفت و گوی محرمانه خود صدقه هایی تقدیم دارید؟ و چون نکردید و خدا [هم] بر شما بخشود، پس نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و از خدا و پیامبر او فرمان برید
وخدا به آنچه می کنید، آگاه است.»
هنگامی که به قرآن کریم رجوع کنیم، می توانیم موارد فراوانی از نمادهای این پدیده را ببینیم.(2) پیروی نکردن از حق و قانون الهی که نشانگر عقل و دانش در برابر نابخردی و ناآگاهی یا گمان و توهم است در این موارد یا احساس بی مسؤولیتی در این زمینه، موجب می شود که جامعه یکی از عوامل ارزنده یکپارچگی خود را از دست بدهد و از جامعه یکپارچه و یک دست به جامعه پراکنده و چند دسته تبدیل شود.
پدیده سوم: گسترش ستم وتجاوز. چرا که درهم آمیختن حق به باطل، سرپیچی از
ص:195
فرمان خرد و دانش، پیروی از گمان و توهم وخواسته های نفسانی در شناخت حق و از دست دادن احساس مسؤولیتی، به وجود پدیده خطرناکی تغییر می یابد که جوامع انسانی از آغاز وجود خود، شاهد آن بوده اند - و زمانی که این پدیده، به یک پدیده همگانی تحوّل می یابد، این جوامع هر کدام پاره پاره و فرقه فرقه می شوند - این پدیده
خطرناک، همان پدیده ستمگری و تجاوز برحق دیگران است و حتی این پدیده بر اثر عدم احساس مسؤولیت در برابر خداوند و ضعف یا نبودن عامل کنترل کننده اراده و
هوس، به پدیده ستم انسان برخود و بر جهان هستی و طبیعت بدل می شود، امری که موجب فرود آمدن خشم الهی به اندازه ای می شود که انسان تصور می کند، خداوند با فرو فرستادن عذاب، بر وی ستم کرده است.ازاین رو، قرآن کریم، بارها بر آنچه در این آیه آمده، تأکید کرده است:
«...وَ مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلکِنْ کَانُوا اَ نْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»(1)؛ «...و ما بر آنان ستم نکردیم بلکه آن ها به خود ستم می کردند.»
این پدیده ستمگری به گونه ای روشن نشان می دهد که انسان از احساس مسؤولیت در برابر خداوندی که وی را به جانشینی خود در زمین گمارده است تهی شده است، چرا که با ستمگری و تجاوز خود، حدود الهی را زیر پا نهاده، از پرستش خدا دست برداشته، احساس او به مسؤولیت جانشینی و پای بندی او به این امانت کم شده و در رفتارش در این جهان و در زندگی اجتماعی وحتی نسبت به خودش، شریک خداوند گردیده است.خداوند به وجود این بُعد [= احساس بی مسؤولیتی ]در پدیده ستمگری در چندین مورد اشاره کرده و از آن جمله فرموده است:
«ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلاً مِنْ اَ نْفُسِکُمْ هَلْ لَکُمْ مِنْ مَا مَلَکَتْ اَیْمَانُکُمْ مِنْ شُرَکَاءَ فی مَا رَزَقْنَاکُمْ فَاَنْتُمْ فیهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ کَخیفَتِکُمْ اَ نْفُسَکُمْ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(2)؛ «[خداوند] برای شما از خودتان مثلی زده است: آیا در آنچه به شما روزی داده ایم شریکانی از بردگانتان دارید که در آن [مالی با هم] مساوی باشید و همانطور که شما از یکدیگر بیم دارید از آن ها بیم داشته باشید؟ این گونه آیات خود را برای مردمی که می اندیشند، به
تفصیل بیان می کنیم.»
ص:196
از این مثل، محکوم کردن ستم با تمامی اشکالش به دست می آید، زیرا ستم نوعی تصرّف از سوی بنده و آفریده خدا در آفریدگان اوست و این، از قبیل برده انسان است که
بنا حق در روزی و دارایی او شریک وی شود و انسان با این برده براساس بزرگ منشی برخورد کند، همان گونه که با مالک فعلی رفتار می کند.
آن گاه قرآن تأکید می کند که این ستمگری بدان سبب است که فرد ستمگر از هوس پیروی می کند واز دانش و آگاهی روی بر می تابد. از این رو، خداوند پس از بیان آیه یاد
شده، چنین می فرماید:
«بَلِ اتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا اَهْوَاءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَنْ یَهْدی مَنْ اَضَلَّ اللّه ُ وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرینَ»(1)؛ «بلکه کسانی که ستم کرده اند، بدون هیچ گونه دانشی هوسهای خود را پیروی کرده اند. پس آن کس را که خدا گمراه کرده، چه کسی هدایت می کند؟ و برای آنان یاورانی نخواهد بود.»
تصویر زمانی روشن تر می گردد که خداوند این حقیقت را به موضوع فطرت انسانی و مقتضیات آن، یعنی به پای بندی به پرستش خدا و احساس مسؤولیت کامل در برابر آن ارتباط می دهد و این که این موضوع مقتضای دانش و شناخت در انسان است و بدون آن، انسان در منجلاب ستمگری و گمراهی خواهد افتاد. خداوند پس از دو آیه پیشین فرموده است:
«فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه ِ ذلِکَ
الدّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»(2)؛ «پس روی خود را بگرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی دانند.»
قرآن کریم با این سخنان، می کوشد انسان را به وحدتی باز گرداند که آن را از دست داده است و بر آن است این کار را از طرق ایجاد احساس مسؤولیت در انسان در برابر حق انجام دهد، همان حقی که خداوند آن را برای این انسان به عنوان دین، وضع و مقرر کرده است. قرآن پس از بیان این حقیقت، بر جلوگیری از پراکندگی و اختلاف تأکید می کند:
ص:197
«...وَ لاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ * مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کَانُوا شِیَعًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ
فَرِحُونَ»(1)؛ «... و از مشرکان مباشید: از کسانی که دین خود را قطعه قطعه کردند و فرقه فرقه شدند؛ هر حزبی بدانچه پیش آن هاست دل خوش شدند.»
قرآن کریم درباره مصادیق فراوان ستمگری به طور گسترده سخن گفته است، تا این پدیده خطرناک و آثار آن را روشن سازد و به معالجه این پدیده و پیامدهای ویرانگر آن بپردازد. در این جا به برخی از نشانه های این تصویر اشاره می کنیم:
1 - قرآن کریم انواع ستمگری را همان گونه که ستمی برای دیگران است ستمی برای خود شخص دانسته است، چرا که زیانی که خود انسان می بیند از زیان دیگران بیشتر است. خداوند در این باره فرموده است:
«وَ لَوْ اَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِی الاَْرْضِ لاَص فْتَدَتْ بِهِ وَ اَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَاَوُا الْعَذَابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِاص لْقِسْطِ وَ هُمْ لاَ یُظْلَمُونَ»(2)؛ «و اگر برای هر کسی که ستم کرده است آنچه در زمین است می بود، به طور قطع آن را برای [خلاصی و] باز خریدخود می داد و چون عذاب را ببینند پشیمانی خود را پنهان دارند و میان آنان به عدالت داوری شود و بر ایشان
ستم نرود.»
2 - قرآن کریم، مصداقهای متعددی برای ستم بیان کرده است که به خود انسان و رابطه او با خدا و جهان هستی و طبیعت و برادرش انسان مربوط می شود. لیکن شرک به خدا را سخت ترین و بزرگترین نوع ستم دانسته است، زیرا قرآن آشکارا بیان کرده که ممکن است خداوند هر گناه و ستمی را بر مردم ببخشاید، جز شرک به خدا که هرگز بخشوده نخواهد شد. خداوند چنین فرموده است:
«اِنَّ اللّه َ لاَ یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ...»(3)؛ «مسلما خدا این را که به او شرک ورزیده نمی بخشاید و غیر از آن را برای هر که بخواهد می بخشاید...»
3 - خداوند دروازه توبه از ستم را به طور گسترده گشوده، بازگشت از آن به سوی خدا
ص:198
را امکانپذیر دانسته و مردم را بدان تشویق کرده و فرمان داده است:
«...وَلَوْ اَ نَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاص سْتَغْفَرُوا اللّه َ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّه َ تَوَّابًا رَحیمًا»(1)؛ «... واگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند، پیش تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر [نیز] برای آنان طلب آمرزش می کرد، به طور قطع خدا را توبه پذیر مهربان می یافتند.»
4 - قرآن به انسان اجازه داده که ستم را از راه مقابله به مثل از خود دفع کند. البته، در این باره میان ستم شخصی و ستم اجتماعی تفاوت قایل شده، زیرا که در ستم شخصی انسان را به بخشش و گذشت تشویق کرده، در حالی که در ستم اجتماعی به انسان فرمان داده است که آن را دفع کند و مسؤولیت این دفاع را بر دوش گیرد. خداوند در این باره فرموده است:
«وَ الَّذینَ اِذَا اَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ * وَ جَزَاؤُا سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَی اللّه ِ اِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمینَ * وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئِکَ مَا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ * اِنَّمَا السَّبیلُ عَلَی الَّذینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ اُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ اَلیمٌ * وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ»(2)؛ «و کسانی که چون ستم برایشان رسد، یاری می جویند [و به انتقام بر می خیزند] و جزای بدی، مانند آن، بدی است. پس هر که در گذرد و نیکوکاری کند، پاداش او بر [عهده] خداست. به راستی او ستمگران را دوست نمی دارد. و هر که پس از ستم [دیدن] خود، یاری جوید [و انتقام گیرد] راه [نکوهشی] برایشان نیست. راه [نکوهش] تنها بر کسانی است که به مردم ستم می کنند و در [روی] زمین بناحق سر بر می دارند. آنان عذابی دردناک [در پیش] خواهند داشت. و هر که صبر کند و در گذرد، مسلّما این از اراده قوی [در ]کارهاست.»
«...فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاص عْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللّه َ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّه َ مَعَ الْمُتَّقینَ»(3)؛ «... پس هر کس بر شما تعدی کرد، همان گونه که بر شما تعدّی کرده، بر
او تعدّی کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقوا پیشگان است.»
«وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذینَ ی
ص:199
َقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرًا»(1)؛ «و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟ همانان که می گویند: پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر و ازجانب خود برای ما سرپرستی قرار ده واز نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما.»
5 - افزون بر آنچه گفته آمد، قرآن کریم در چندین مورد اشاره کرده است که وقتی ستم به وضعیت همگانی در جامعه تبدیل شود و فریضه امر به معروف و نهی از منکر از میان برود و یا احساس مسؤولیت در برابر خدا ضعیف شود، این وضعیت به نابودی جامعه، فرود آمدن عذاب دنیوی به این جامعه و آشکار شدن تبهکاری در خشکی و دریا منجر خواهد شد. خداوند می فرماید:
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(2)؛ «به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را کرده اند به آنان بچشاند، باشد که باز گردند.»
«فَلَوْلاَ کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ اُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ اِلاَّ قَلیلاً مِمَّنْ اَ نْجَیْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذینَ ظَلَمُوا مَا اُتْرِفُوا فیهِ وَ کَانُوا مُجْرِمینَ * وَ مَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ اَهْلُهَا مُصْلِحُونَ»(3)؛ «پس چرا از نسلهای پیش از شما خردمندانی نبودند که [مردم را] از فساد در زمین باز دارند؟ جز اندکی از کسانی که از میان آنان نجاتشان دادیم. و کسانی که ستم کردند به دنبال ناز و نعمتی که در آن بودند رفتند، و آنان بزهکار بودند.
و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاک کند.»
پدیده چهارم: تسلیم شدن در برابر ستم و پذیرش استضعاف است. در هنگام بررسی پدیده ستمگری، دانستیم که ستم انسان، گاهی به خود او مربوط می شود وگاهی به جهان
ص:200
هستی و طبیعت و یا به خدای بلند مرتبه.گاهی این ستم به برادر وی، انسان مربوط می شود و به همین سبب، ما در برابر خود، پدیده ستمدیدگان و مستضعفان را در جامعه انسانی می بینیم.
گاهی فرد ستمدیده در صدد انتقام بر می آید و به دفاع از حق خود می پردازد و این هنگامی است که ستم بر جامعه انسانی باشد واو مسؤولیت دفاع از این جامعه را در برابر
خدا بر دوش گیرد و با دفاع وی عدالت در جامعه تحقق پیدا کند و زندگی راه درست خود را پیش گیرد وجلو انحراف گرفته شود. همان گونه که پیشتر به این موضوع اشاره کردیم.
امّا گاهی انسان ستمدیده محروم از مسؤولیتی خویش در برپایی عدالت وحق و در جانشینی که از سوی خداوند دارد شانه خالی می کند واین، بر اثر پیروی از هوس و عشق به راحتی، آسایش، دنیا و شهوت ها ولذتهای آن و بهره جوییهای بی ارزش از دنیاست، یا بر اثر از دست دادن منافع دنیوی و ترجیح دادن دنیا بر آخرت و لذا ستم و فساد را می پذیرد و درباره آن سکوت اختیار می کند وآن را هم برای خود و هم برای دیگران می پسندد و حتی گاهی در این ستمگری و فساد سهم می گیرد، بدین معنا که به پیرو و یاور ستمگر بدل می شود و پیامد و مسؤولیت ستم آن ستمگر و خودکامه خود خواه را بر دوش می گیرد.
از این رو، در جامعه انسانی با پدیده دیگری رو به رو می شویم و آن، پدیده «محرومیت پذیری» در روابط اجتماعی است واین، پدیده خطرناکی است که به موضوع اثرگذاری هوس و عشق به دنیا بر احساس مسؤولیت در برابرخداوند بلند مرتبه، ارتباط پیدا می کند.
قرآن کریم از این پدیده در دو بُعد سخن گفته است:
اول: در بررسی پدیده ستمگری اشاره کردیم که باید همه انسان ها برای ستیز با پدیده «محرومیت اجتماعی» بار مسؤولیت را بر دوش گیرند، حتی اگر از راه جنگ و پیکار باشد.
دوم: باید خود فرد محروم و مستضعف نیز در برابر پدیده یاد شده احساس مسؤولیت کند و در برابر این ستم پایداری به خرج دهد و آن را نپذیرد و اگر چنین نکند،
ص:201
خود این مستضعف نیز از مصادیق ستمگران بر خویشتن خواهد بود. خداوند فرموده است:
«اِنَّ الَّذینَ تَوَفّیهُمُ الْمَلئِکَةُ ظَالِمی اَ نْفُسِهِمْ قَالُوا فیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الاَْرْضِ قَالُوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللّه ِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فیهَا فَاُولئِکَ مَاْویهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصیرًا»(1)؛ «کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده اند [وقتی] فرشتگان جانشان را می گیرند، می گویند: در چه [حال] بودید؟ پاسخ می دهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم. می گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنان جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامی است.»
قرآن کریم در چند جای دیگر اشاره کرده است: انسان مستضعفی که تن به ستم می دهد، در وز رستاخیز، مسؤولیت این ستم را بر دوش خواهد داشت و برای این وضعیت و پیروی از ستمگر و مستکبر، هیچ توجیهی نخواهد داشت. چه، این توجیه، عذاب را از او بر نمی دارد و همچنین، فرد ستمگر و مستکبر نیز عذاب او را بر دوش نخواهد گرفت. خداوند چنین فرموده است:
«...وَ لَوْ تَری اِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ اَ نْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ * قَالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا اَ نَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدی بَعْدَ اِذْ جَاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمینَ * وَ قَالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ اِذْ تَاْمُرُونَنَا اَنْ نَکْفُرَ بِاص للّه ِ وَ نَجْعَلَ لَهُ اَنْدَادًا وَ اَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَاَوُا الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الاَْغْلاَلَ فی اَعْنَاقِ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ اِلاَّ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(2)؛
«...و ای کاش بیدادگران را هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده اند می دیدی [که چگونه] برخی از آنان با برخی [دیگر جدل و] گفت و گو می کنند؛ کسانی که زیر دست بودند به کسانی که [ریاست] برتری داشتند، می گویند: اگر شما نبودید به طور حتم ما مؤمن بودیم. کسانی که [ریاست و] برتری داشتند به کسانی که زیر دست بودند، می گویند: مگر ما بودیم که شما را از هدایت - پس از آن که به سوی شما آمد - باز داشتیم؟ بلکه خودتان گناهکار بودید. و کسانی که زیر دست بودند به کسانی که [ریاست
ص:202
و] برتری داشتند، می گویند [نه] بلکه نیرنگ شب و روز [شما بود ]آن گاه که ما را وادار می کردید که به خدا کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم. و هنگامی که عذاب را ببینند، پشیمانی خود را آشکار کنند و در گردنهای کسانی که کافر شده اند غُلها می نهیم.
آیا جز به سزای آنچه انجام می دادند می رسند؟»
هنگامی که جامعه به طور همگانی از احساس مسؤولیت در برابر ستم شانه خالی می کند، خواه این افراد بی مسؤولیت مستضعف باشند و خواه مستکبر، آن جامعه به جامعه ای بدل می شود که بر خویشتن ستم می کند و سزاوار است که این جامعه به عذاب دچار شود و نابود گردد. این بی مسؤولیتی به تقسیم شدن جامعه، به طبقه مستکبر و مستضعف و برخوردار و محروم می انجامد - د رآینده این موضوع را به تفصیل بیان خواهیم کرد - و این جامعه نیرو و توان خود را برای تکامل و پیشرفت و پیاده کردن عدالت و آرامش از دست می دهد.
پدیده پنجم: پسندیدن ستم. وقتی که ستم در جامعه انسانی پای گیرد و مدتها ادامه پیدا می کند و رنگ و شکل اجتماعی به خود می گیرد، به یک قانون اجتماعی و اخلاق زشت انسانی و سنت و رسومی بدل می شود که انسان بدان چنگ می زند و آن را جزئی از وجود خود والگویی عالی از حرکت خود می داند و این، همان چیزی است که قرآن کریم درموارد و تک واژه های فراوانی بدان اشاره می کند:
1 - واژه پرستش بتها و نمادهای هستی وطبیعی. چرا که این پرستش به سان حالتی انحرافی در حرکت انسان، آغاز شد و سپس پایدار شد تا این که بتدریج جزئی از زندگی و وجود او شد که آن را می پسندید و به دفاع از آن می پرداخت، با این که پرستش بتها از
بزرگترین انواع ستم است.
2 - واژه اقتدا به سرکشان و مستکبران و پیروی از آنان. آن گونه که پیشتر در هنگام تفسیر برخی از آیات قرآنی بدان اشاره کردیم.
3 - واژه رفتار نادرست اجتماعی نظیر کشتن و فساد در زمین و حکومت بر ناتوانان و استثمار آنان و بر این باور بودن که این رفتار، حق طبیعی یا صلاح در زمین است. این
ص:203
پدیده، همان چیزی است که قرآن کریم بدان اشاره می کند:
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِاص لاَْخْسَرینَ اَعْمَالاً * اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَ نَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»(1)؛ «بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم، آگاه گردانیم؟ [آنان] کسانی اند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند.
انسان در مرحله وحدت فطری، به صورت روشن، احساس می کرد که اهداف، منافع و سرنوشت او، اموری است که میان او و دیگر انسان های همنوع او مشترکند و ردّ و بدل می شوند. چه، جامعه انسانی در آن روزگار محدود بود و این محدودیت به انسان امکان می داد که این اشتراک در اهداف، منافع و سرنوشت و نیز این تبادل منافع را به روشنی ببیند وحتی آن را با دستان خود لمس کند و در نتیجه، در جهت عملی شدن این احساس که از لحاظ اجتماعی و عملی ردّ و بدل می شود بکوشد تا این اهداف، منافع و مصالح تأمین شود و به همین سبب، یکپارچگی و همبستگی جامعه تحقق می یافت.
لیکن جامعه انسانی تحول یافت و به سبب اثرگذاری هوس، این عامل وحدت نیز
آسیب دید و جامعه از مرحله یکپارچگی به مرحله ناسازگاری، درگیری و چند دستگی منتقل شد.
درباره اثرگذاری هوس [بر وحدت جامعه انسانی] و پیامدهای آن دو نظریه وجود دارد: یکی نظریه علامه طباطبایی و دیگری نظریه شهید صدر.
علامه طباطبایی نظریه خود را از اندیشه و نظریه «استخدام فطری» که پیشتر بدان اشاره شد، آغاز کرده و بیان داشته است که: انسان به طور فطری می دانست که نمی تواند
تمامی نیازمندیهایش را بر آورده کند، مگر از راه به کار گرفتن دیگران و به همین سبب،
این آگاهی فطری وی را واداشت که به اندیشه تبادل منفعت با دیگر همنوعان خود بیفتد
ص:204
واین کار را از طریق «به کارگیری متقابل» که میان او وآنان ردّ و بدل می شد، انجام داد و در نتیجه، جامعه ای هماهنگ، همیار و یکپارچه به وجود آمد.
لیکن همین عامل فطری [وحدتِ جامعه] یعنی عامل «استخدام» در مرحله بعدی به یکی از عوامل بهره کشی بدل شد که جامعه رابه جدایی و چند دستگی کشانید. چه، تحول حرکت طبیعی و اجتماعی انسان از یکسو و اختلاف او با دیگران بر سر امکانات و تواناییها و افزودن آن از سویی دیگر، انسان تواناتر را با همان انگیزه فطری استخدام
واداشت که به بهره کشی و استثمار دیگر انسان ها بپردازد، به گونه ای که بیش از آنچه به دیگران می دهد، از آنان بستاند و بدین سبب، جامعه انسانی، پس از یکپارچگی، به جامعه استثمار و اختلاف بدل شد.
علامه طباطبایی قدس سرهُ به این مطلب، چنین اشاره کرده است:
«این فرمان، یعنی فرمان انسان به تشکیل جامعه مدنی و عدالت اجتماعی، فرمانی است که انسان از روی ناگزیری آن را صادر کرد، و گرنه هرگز حاضرنبود با اجرای این فرمان آزادی واختیارش را محدود کند واین، معنای همان سخن معروف است: «الانسان مدنی بالطبع» یعنی انسان بر حسب سرشت خود، مدنی است و به عدالت اجتماعی فرمان می دهد.چرا که - پیشتر بیان کردیم - نیاز او به «استخدام» و بهره کشی از دیگران،
ناگزیرش ساخت که به زندگی اجتماعی و به دنبالش به عدالت اجتماعی تن در دهد. از این رو، هر اندازه و در هر جایی از دنیا که انسانی نیرومندتر از دیگران و برآنان مسلط
شد، فرمان اجتماعی مدنی وعدالت اجتماعی ضعیف تر شد، زیرا انسان نیرومند، حق انسان ناتوان رارعایت نمی کند و ما امروز شاهدیم که چگونه ملتهای ناتوان از دست ملتهای نیرومند رنج می برند و تاریخ، تاامروز به همین منوال جریان داشته، به رغم این که ادّعا می شود، دوران تمدّن و آزادگی است. این معنا از این سخنان خداوند استفاده می شود:
«...اِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»(1)؛ «...راستی او ستمگری نادان بود»
«اِنَّ الاِْنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»(2)؛ «به راستی که انسان سخت آزمند خلق شده است»
ص:205
«...اِنَّ الاِْنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»(1)؛ «...به طور قطع انسان ستم پیشه ناسپاس است.»
«...اِنَّ الاِْنْسَانَ لَیَطْغی * اَنْ رَ اهُ اسْتَغْنی (»(2)؛ «حقّا که انسان سرکشی می کند.همین که خود را بی نیاز پندارد.»(3)
خلاصه آنچه علاّمه طباطبایی در این زمینه ارائه میدهد آن است که نادانی و ستمگری که انسان بدان توصیف می شود و در نتیجه آن، اختلاف در جامعه پدید می آید، از حالت پافشاری انسان در استخدام دیگران از یک سو؛ و از تفاوت امکانات، قابلیتها واستعدادهای افراد بشر از سویی دیگر، نشأت می گیرد. امکانات واستعدادهایی که به برخی این توان را می دهد که برخی دیگر را به خدمت گیرد واز وی بهره کشی کند.
سید شهید صدر قدس سرّه نظریه خود را به گونه ای ژرف تر و روشن تر بیان کرده
است و ما این نظریه را پیشتر و در آغاز این فصل نیز از وی نقل کردیم «همچنین، شهید صدر در هنگام بحث از پایه های انقلاب،این موضوع را در ضمن بیان نخستین پایه انقلاب، مطرح کرده است.چرا که او چنین می گوید: «تاریخ بشری از آغاز دیرینه ترین دورانهای بهره کشی، شاهد دو پایه مختلف برای انقلاب بوده است:
پایه نخست: احساسات شخصی بر افروخته شده بر اثر ستم ستمگران و پایمال شدن حقوق و منافع جامعه توسط این ستمگران که در دلهای محرومان و ستمدیدگان انباشته می شود. این احساسات به تدریج در مستضفعان به وجود می آید و کشش پیدا می کند و هر زمان که وضعیت آنان بدتر و بر ستمگری و بهره کشی بهره کشان افزوده می شود، احساس آن ها نیرومندتر می گردد.برای این که این احساس به انقلاب تبدیل شود، نیاز به
مرکزی دارد که آن را متمرکز سازد وجهت دهد واین مرکز، همان رهبری است که مستضعفان را در مبارزه و انقلاب شان علیه استثمارگران رهبری می کند.
هرگاه این پایه را به طور ژرف بررسی کنیم، در می یابیم که با احساسات شخصی و مادی که آفریده شرایط بهره کشی است داد و ستد دارد، زیرا که بهره کشی، احساس
ص:206
شخصی نسبت به منافع را در تمامی افراد جامعه پی ریزی می کند وتوجّه فردی به دارایی وقدرت را افزایش می دهد.»(1)
شهید صدر با این دو سخن بیان کرده است که بهره کشی اجتماعی که انسان در حرکت اجتماعی خود، آن را اعمال می کند، یک خصلت نفسانی و روانی را در او به وجود می آورد که ما آن را خصلت «منیّت» می نامیم وانسان از طریق این خصلت می کوشد بر ذات و شخص خود تکیه کند و کاری به مصالح و مفاسد اجتماعی و حتی کاری به مصالح و مفاسدی که از این جامعه نصیب او می شود، ندارد بلکه از طریق هوسها و خواسته های ذاتی و شخصی خود و خصلت «منیّت» با آن ها برخورد می کند و هیچ توجهی به مصالح اجتماعی ندارد.
آن گاه این حالت [و خصلت منیّت] در انسان نیرومند می شود تا به درجه ای می رسد
که در آن دست به بهره کشی [از همنوعان خود] می زند. آن هم، تنها به دلیل بهره کشی وابراز «منیّت» و یا به دلیل برخورداری از قدرت و ثروت و منظور بهره کشی وابراز منیّت
محض، بی آن که به اشباع غریزه یا برآوردن خواسته ای نیاز داشته باشد، بلکه بهره کشی
و قدرت و حکومت، خود به تمایل وخواسته ذاتی او بدل می شود.
این خصلت را خواننده می تواند در قرآن کریم ببیند، آن گاه که درباره فساد کنندگان در زمین وافراط گرانی که در تأمین نیازها، یا در روابط خود بامردم افراط می کنند و ستمگرانی که در حکومت و رفتارشان ستم روا می دارند، سخنی می گوید. به عنوان نمونه ای برای این افراط و ستمگری داستان قارون را نقل می کنیم. خداوند فرموده است:
«اِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ اتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا اِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِاص لْعُصْبَةِ اُولِی الْقُوَّةِ اِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ اِنَّ اللّه َ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحینَ
* وَ ابْتَغِ فیمَا اتیکُ
اللّه ُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَ لاَ تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ اَحْسِنْ کَمَا اَحْسَنَ اللّه ُ اِلَیْکَ وَ لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الاَْرْضِ اِنَّ اللّه َ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ * قَالَ اِنَّمَا اُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی اَوَ لَمْ یَعْلَمْ اَنَّ اللّه َ قَدْ اَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ اَکْثَرُ جَمْعًا وَ لاَ یُسْٔلُ عَنْ ذُ نُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ * فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فی زینَتِهِ قَالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیوةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا اُوتِیَ قَارُونُ اِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ * وَقَالَ الَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللّه ِ خَیْرٌ لِمَنْ امَنَ
ص:207
وَ عَمِلَ صَالِحًا وَ لاَ یُلَقّیهَا اِلاَّ الصَّابِرُونَ * فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الاَْرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّه ِ وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرینَ»(1)؛ «قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینه ها آن قدر به او داده بودیم که کلیدهای آن ها بر گروه نیرومندی سنگین
می آمد، آن گاه که قوم وی بدو گفتند: شادی مکن که خدا شادی کنندگان را دوست نمی دارد. و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن وهمچنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمی دارد. [قارون] گفت: من اینها را در نتیجه دانش خود یافته ام. آیا وی ندانست که خدا نسلهایی را پیش از او نابود کرد که از او نیرومندتر و مال اندوزتر
بودند؟ و مجرمان را [نیازی] به پرسیده شدن از گناهنشان نیست. پس [قارون] با کوکبه خود بر قومش نمایان شد، کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند گفتند: ای کاش مثل آنچه به قارون داده شد،ه به ما [هم] داده میشد؛ واقعا او بهره بزرگی [از ثروت] دارد. و کسانی که دانش [واقعی] یافته بودند، گفتند: وای بر شما، برای کسی که ایمان آورده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است و جز شکیبایان آن را نیابند.
آن گاه [قارون] را با خانه اش در زمین فرو بردیم وگروهی نداشت که در برابر [عذاب] خدا او را یاری کند و [خود نیز] نتوانست که از خود دفاع کند.»
این آیات به اموال و گنجهایی اشاره می کند که قارون در اختیار داشت و خداوند آن ها را به وی داده بود، به گونه ای که نمی توانیم تصور کنیم که او نیازی به مال و مقام داشته
است.از این رو، همه مردم آرزو می کردند که ای کاش آنچه به او داده شده، به آنان نیز
داده می شد.همچنین، این آیات به اندرزی اشاره می کند که قوم قارون به وی می دادند و
آن این که وی نیکی کند، همان گونه که خدا به او نیکی کرده است و در برخورد با ثروت،
میان دنیا و آخرت توازن برقرار کند و از ستم گری و فساد انگیزی در زمین خودداری نماید.امّا قارون، به رغم همه این اندرزها، به ستمگری، فساد و جنایتهایش ادامه داد تا بر شخص و توان خود پای فشارد.
همچنین، می توانیم به قوم عاد، ثمود و فرعون صاحب خرگاهها مثل بزنیم.خداوند
ص:208
می فرماید:
«اَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ * اِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * اَلَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ * وَ ثَمُودَ الَّذینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِاص لْوَادِ * وَ فِرْعَوْنَ ذِی الاَْوْتَادِ * اَلَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلاَدِ * فَاَکْثَرُوا فیهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ»(1)؛ «مگرندانسته ای که پروردگارت باعاد چه کرد؟ صاحب [بناهایی چون] تیرک های بلند، که مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟ و با ثمود، همانان که در درّه، تخته سنگها را می بریدند؟ و با فرعون صاحب
خرگاهها [و بناهای بلند]؟ همانان که در شهرها سر به طغیان برداشتند و در آن ها بسیار
تبهکاری کردند. [تا آن که] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرو نواخت.»
وضعیت سرکشی و فساد گری بسیار در سرزمینی که این گروهها حاکم بودند واین وضعیت از برتری جویی و خود خواهی برخی از آنان و نیز از افراط و فسادگری و ستمگری آنان با انگیزه هوسرانی و منیّت و بهره کشی به وجود آمده بود، سرانجام آن گروهها و جوامع شان را به اختلاف، پراکندگی و نابودی کشانید.
دهها نمونه های قرآنی وجود دارد که خواننده می تواند آن ها را در قرآن کریم مشاهده کند و این نمونه ها درباره حالتهای اسراف، سرکشی، فسادگری و ستم سخن می گویدو این حالتها به صورت خصلتهایی اصیل و ملکه ای جدایی ناپذیر برای انسان در می آید که در آن از طریق شیوه رفتارش بر ذات و شخص خود پای می فشارد.
بدین سبب، انسان در رفتار خود، به جای این که بر اساس احساس وحدت منافع، اهداف و سرنوشت گروهی عمل کند، براساس احساس «منیّت» و توجه به منافع فردی و شخصی عمل می کند، امری که به بهره کشی، فسادگری در زمین وتجاوز منجر می شود و به همین دلیل، جامعه ازهم می پاشد و یکپارچگی اش از میان میرود و نابود می شود.
ص:209
پس از پیدایش اختلاف در جامعه انسانی به سبب تأثیرگذاری هوس بر عوامل وحدت فطری آن، عوامل این وحدت به تدریج اثرگذاری خود بر جامعه انسانی را از دست داد، به ویژه پس از آن که این جامعه تحوّل پیدا کرد و به رشد و پیچیدگی آن در فعالیّتها، منافع واهداف، امکانات و فرصتهای موجود برای انواع بهره کشی، یا در ژرفتر
شدن و رو به وخامت نهادن اثرپذیری این عوامل وحدت [از هوسها ]افزوده شد و کار به جایی رسید که این عوامل، تأثیرگذاری خود بر وحدت را از دست داد. چه، هدایت عوامل یاد شده، هدایتی عمومی بود که این جزئیات را در بر نمی گرفت و در قد و
قواره آن نبود که اوضاع و پدیده های اجتماعی و روانی ای را که پیشتر درباره اش
ص:210
سخن گفتیم، علاج کند. به ویژه که برخی از این پدیده ها از یکسو مبهم و پیچیده بود واز سویی
دیگر مقداری تازگی در آن بود ونیاز به تجربه داشت و از جهت سوم، زمینه تأویل، توجیه
و تفسیر در آن وجود داشت.
بر اثر این تحوّل ژرف اجتماعی بود که دوران دگرگونی و تحول به وسیله دین وحلّ اختلاف در سطح شریعت و تشکیل جامعه بر پایه شریعت فرا رسید، تا جامعه بار دیگر به وحدت فطری خود باز گردد، لیک این بازگشت می باید بر پایه نوینی استوار باشد که با
تحوّل زندگی نوین انسانی همخوانی بیشتر داشته باشد و نیز انسان را به دوران فطری اش
باز گرداند. امّا این پایه نوین باید از پایه فطرت تنها که توانست در دوران نخست زندگی
انسان در روی زمین، وحدت را تحقق بخشد نیرومندتر باشد. این پایه نوین، همان دین در مرحله «شریعت» و قانونگذاری است.
از لا به لای آنچه قرآن درباره واقعیت تاریخ بشری مطرح می کند، چنین به دست می آید که دوران شریعت، دوران اصلی در تاریخ وحرکت بشری، به طور کلی، به شمار می رود.
از قرآن کریم به دست می آید که با پیشرفت اختلاف [در جامعه انسانی] دین هم به گونه ای روشن به پیش رفت، و این پیشرفت از طریق دو پدیده به هم پیوسته و مهم در نزول دین الهی، صورت گرفت، دینی که برای اصلاح جامعه انسانی و تحول اجتماعی در این جامعه و نیز به خاطر وجود اختلاف رو به رشد و حلّ این اختلاف آمد و این دو پدیده عبارتند از: شریعت و رهبری.
وظیفه وحی الهی و نبوت، یعنی «دین» در دوران وحدت فطری بر توجیه و رهنمود فطرت و بیان نشانه های آن منحصر بود. همان گونه که پیشتر بدین موضوع اشاره شد.
لیکن هنگامی که جامعه تحوّل یافت و اثرگذاری هوس بر عوامل وحدت فطری نیز رشد پیدا کرد، ادیان الهی با وظیفه تازه ای رو به رو شد، چرا که وظیفه دین گسترده شد و در
ص:211
مرحله وجود اختلاف پیشرفته و تحول یافتن وحی الهی به آمدن «شریعت»، پر دامنه تر گردید. نبوت با کتاب آسمانی آمد تا شیوه زندگی اجتماعی انسان ها را برای آنان تعیین
کند، مشکلاتشان را برطرف سازد، برای اعمال و رفتار آنان قانون وضع کند، نشانه های روابط مطلوب در جوامع ایشان را مشخص نماید و درباره اختلافاتشان به داوری میان آنان بپردازد.
بدین ترتیب، دوران جدید جامعه انسانی با پدیده وجود شریعت به سان یک چهارچوب و حالتی برجسته برای سامان دادن زندگی اجتماعی در اندرون جامعه انسانی از دوران پیشین متمایز شد، به گونه ای که شریعت، نقش توجیه گر وتعیین کننده روابط مختلف و گوناگون در اندرون جامعه را برعهده گرفت.
پدیده شریعت به تنهایی نمی توانست اختلاف را حلّ کند، زیرا که محض بیان راه و روش و تشخیص نشانه های رفتار برای درمان برخی از مشاکل وعوامل نظیر مشتبه شدن حق به باطل،یا اوهام و گمانه ها و دیگر عوامل اختلاف بسنده نیست بلکه به وجود رهبری میدانی نیاز دارد که حق و عدالت را پیاده کند و ستمگری و تجاوزگری را دفع نماید و این نیاز را می توان در «پدیده رهبری» و تحوّل نبوت به «نبوت فرمانروا» که ما از آن به «امامت» تعبیر می کنیم، جستجو کرد. این پدیده، همان پدیده بنیادین دوم است که
جامعه اختلاف پیشرفته به وسیله آن از دیگر جوامع تمایز پیدا می کند، جامعه ای که عملیات تحول و اصلاح در آن را پیامبر رهبری می کند و براساس شریعت و دین به حلّ اختلاف می پردازد.
از اینرو، از این پدیده، به پدیده «نبوت فرمانروا» تعبیر می کنیم. چرا که پیامبر، نقش «پیشوا» و فرمانروایی را ایفا می کند، به اداره عملیات اصلاح اجتماعی و ساماندهی روابط اجتماعی براساس شریعت می پردازد و یا به طور مستقیم بر این روابط و اجرایی
کردن دین در جامعه نظارت می کند. بنابراین، پیامبر به طور مستقیم، عملیات اصلاح، اجرای قانون، هدایت و ساماندهی جامعه را رهبری می کند و تنها مسؤولیت نبوت را برعهده ندارد که مقصود از آن، ابلاغ، توجیه، ارشاد و هدایت به مقتضیات و حالتهای
ص:212
فطری است.
همچنین، می توان از «پدیده رهبری» به پدیده ای تعبیر کنیم که می کوشد «حکومت الهی» و جامعه انسانی وابسته به وحی الهی تشکیل دهد. بر این اساس، اندیشه «تشکیل حکومت» ریشه دینی دارد. هر چند می توان گفت: اندیشه تشکیل حکومت، در اصل وجود اجتماعی و تاریخی اش، اندیشه ای نبوی و دینی بوده و برای درمان پدیده اختلاف رو به رشد و پیچیده در جوامع انسانی آمده است.
روشن است که دو پدیده شریعت و رهبری، هر کدم به طور اساسی به دیگری وابسته است، زیرا در حکومت الهی یا رهبری و یا نبوتی که در آن پیامبر، رهبر و فرمانده
باشد، حکومت و روابط اجتماعی بر طبق شریعت انجام می شود که خداوند این شریعت را بر این فرمانروایان پیامبر فرو فرستاده است. قرآن کریم به این دو پدیده و رابطه میان آن دو، چنین اشاره کرده است:
«کَانَ النَّاسُ اُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّه ُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَاَ نْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِاص لْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فیهِ اِلا الَّذینَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّه ُ الَّذینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِهِ وَاللّه ُ یَهْدی مَنْ یَشَاءُ اِلی صِرَاطٍ مُسْتَقیمٍ»(1)؛ «مردم امّتی یگانه بودند. پس خداوند پیامبران را نوید آور و بیم دهنده برانگیخت و باآنان، کتاب [خود] را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند. وجز کسانی که [کتاب] به آنان داده شد - پس از آن که دلایل روشن برای آنان آمد - به خاطر ستم [و حسدی] که میانشان بود [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد. پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند، به توفیق خویش، به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد. و خدا هر که را بخواهد به راه راست
هدایت می کند.»
ما برای این که این موضوع، یعنی «رشد اختلاف اجتماعی» و «دین در سطح شریعت» را توضیح دهیم و درباره آن ها سخن بگوییم، دو جستار را یادداشت و در این دو جستار آنچه را شهید صدر بیان کرده مورد بررسی قرار می دهیم، چرا که شهید صدر گفته است: میان رشد اختلاف اجتماعی و ضرورت وجود دین در سطح شریعت برای
ص:213
حلّ این اختلاف پیشرفته، پیوند استوار وجود دارد.
پیشتر بیان کردیم که اختلاف از طریق اثرگذاری هوس بر عوامل وحدت فطری آغاز شد. لیکن این اختلاف به وسیله دو عامل مهم در میان مردم رشد کرد: یکی تحول اجتماعی و دیگری تحول و رشد مقدار اثرگذاری هوس بر عوامل وحدت فطری و این تحول در روابط اجتماعی و به طور کلی واحدهای نظام اجتماعی، شکل اجتماعی به خود گرفت و به درمان با روش و شیوه ای جدید، نیاز پیدا کرد. برای توضیح این مطلب لازم است چند نکته را یاد کنیم:
جامعه انسانی در روابط اجتماعی و در تمامی واحدهای اجتماعی، شکل جدید اجتماعی به خود گرفت و این شکل جدید آن بود که جامعه انسانی به چند گروه تقسیم شد که ما، هم اینک از سه گروه اصلی نام می بریم:(1)
1 - گروه مستکبران: این گروه کسانی هستند که بر جوامع خود یا ملتهای دیگر سلطه
پیدا می کنند و برحسب خواسته ها، تمایل ها و منافع خود به آنان فرمان می رانند و نقش آنان، نقش برتری جویی بر عموم مردم و بهره کشی از آنان و نیروهایشان در راه منافع ویژه خود می باشد و تواناییها و امکانات موجود در طبیعت و جهان هستی و نیز امکانات جوامع خود و یا دیگر جوامع را تنها در انحصار خود در می آورند، بی آن که عدالت را درباره مردم یا منافع این مردم رعایت کنند و این کار را با این ادّعا انجام می دهند که به سبب برخورداری از قدرت و نیرو، یا وابسته بودن به طبقه یا نژادی خاص و یا به این دلیل که شناخت مصالح را آن ها به عهده دارند، نه خدا و مردم، از دیگران برترند. اینان
ص:214
در گروه عناصری که نظام اجتماعی را تشکیل می دهد، خود را در جایگاه خداوند قرار می دهند. از این گروه در ادبیات سیاسی امروز، به «استثمارگران» و «خودکامگان» یاد می شود.
قرآن کریم از این مستکبران با تعابیر گوناگون یاد کرده است که به ماهیت رفتار آنان در جامعه و آثار آن بر مردم ارتباط دارد. می توانیم این تعابیر را از طریق برخی عناوین در قرآن به دست آورد و این عناوین عبارتند از :
«مفسدین». خداوند فرموده است:
«اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الاَْرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ اَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ اِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ»(1)؛ «فرعون در سرزمین [مصر] سر بر افراشت و مردمِ آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه ای از آنان را زبون می دانست: پسرانشان را سر می برید و زنانشان را زنده بر جای می گذاشت که وی از فسادکاران بود.
«وَاِذَا تَوَلّی سَعی فِی الاَْرْضِ لِیُفْسِدَ فیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّه ُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ»(2)؛ «و چون ریاستی یابد، کوشش می کند که در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند تبهکاری را دوست ندارد.»
«فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ اَنْ تُفْسِدُوا فِی الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا اَرْحَامَکُمْ»(3)؛ «پس [ای منافقان]
آیا امید بستید کهچون سرپرست مردم شدید، در زمین فساد کنید وخویشاوندیهای خود را از هم بگسلید؟»
«اَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَاص لْمُفْسِدینَ فِی الاَْرْضِ اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَاص لْفُجَّارِ»(4)؛ «یا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، چون مفسدان در زمین می گردانیم، یا پرهیزکاران را چون پلیدکاران قرار می دهیم؟»
«مترفین». خداوند فرموده است:
«وَ اِذَا اَرَدْنَا اَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً اَمَرْنَا مُتْرَفیهَا فَفَسَقُوا فیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمیرًا»(5)؛ «و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا می داریم، تا د
ص:215
رآن به انحراف [و فساد] بپردازند و در نتیجه، عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را
[یکسره] زیر و رو کنیم.»
«وَ الَّذینَ یَسْعَوْنَ فی ایَاتِنَا مُعَاجِزینَ اُولئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ»(1)؛ «و [ما] در هیچ شهری هشدار دهنده ای نفرستادیم، جز آن که خوشگذرانان آن ها گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شده اید کافریم.»
«وَ کَذلِکَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ اِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا ابَاءَنَا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ»(2)؛ «و بدین گونه در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهنده ای نفرستادیم مگر آن که خوشگذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافته ایم و ما از پی ایشان رهسپاریم.»
«مسرفین». خداوند فرموده است:
«فَمَا امَنَ لِمُوسی اِلاَّ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَoئِهِمْ اَنْ یَفْتِنَهُمْ وَ اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الاَْرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفینَ»(3)؛ «سرانجام، کسی به موسی ایمان نیاورد، مگر فرزندانی از قوم وی در حالی که بیم داشتند از آن که مبادا فرعون وسران آن ها ایشان را آزار رسانند و در حقیقت، فرعون د رآن سرزمین برتری جوی و از اسرافکاران
بود.»
«وَلاَ تُطیعُوا اَمْرَ الْمُسْرِفینَ
* اَلَّذینَ یُفْسِدُونَ فِی الاَْرْضِ وَ لاَ یُصْلِحُونَ»(4)؛ «و فرمان افراطگران را پیروی مکنید.آنان که د رزمین فساد می کنند و اصلاح نمی کنند.»
«طاغوت». این عنوان در قرآن کریم، در برابر اللّه و پستش او مطرح شده است. خداوند می فرماید:
«وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ اَنْ یَعْبُدُوهَا وَ اَنَابُوا اِلَی اللّه ِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبَادِ»(5)؛ «و آنان که خود را از طاغوت دور می دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوی خدا بازگشته اند
آنان را مژده باد. پس بشارت ده به آن بندگان من.»
«اَللّه ُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیَاؤُهُمُ
ص:216
الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمَاتِ اُولئِکَ اَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فیهَا خَالِدُونَ»(1)؛ «کسانی که ایمان آورده اند در راه خدا کارزار می کنند و کسانی که کافر شده اند در راه
طاغوت می جنگند. پس با یاران شیطان بجنگید که نیرنگ شیطان [در نهایت ]ضعیف است.»
نیز از این عنوان در قرآن کریم به طاغی و طاغیه تعبیر شده است. چنان که در سخن خداوند آمده است:
«کَذلِکَ مَا اَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ اَوْ مَجْنُونٌ * اَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ»(2)؛ «امّا ثمود به [سزای] سرکشی [خود] به هلاکت رسیدند.» عنوانهای دیگری از این قبیل در قرآن به چشم مخی خورد. نقطه مشترک همه این عنوانها آن است که آن است که آنان حدود خداوند را در حرکت خویش زیر پا نهادند و به همین سبب، «اسراف کردند»، «فساد نمودند»، «برتیری جستند» و «سرکشی کردند». هر عنوانی نشانگر زیر پا نهادن این حدّ الهی یا آن حدّ الهی است.
ازطریق این اوصاف و رفتاری که نتیجه این اوصاف است و قرآن کریم درباره آن
سخن گفته است، به ماهیت رابطه این گروه از یک سو و سایر مردم از سویی دیگر و زمین وطبیعت از سوی سوم، پی می بریم. چرا که این رابطه، رابطه سُلطه، سرکشی، سیطره، انحصارطلبی، ستمگری و فساد در زمین است.
2 - گروه زیر دستان: این گروه، مرمدانی هستن دکه در معرض محرومیت و بهره کشی قرار می گیرند و منافع خود را از دست می دهند و نمی توانند حقوق طبیعی خود را در جوامعی که زندگی می کنند به دست آورند، زیرا که از سوی استثمارگران، سردمداران و بالا دستان مورد محرومیت و بهره کشی قرار می گیرند. امّا اینان در همین حال، تسلیم این
وضعیت اجتماعی می گردند و بدان تن در می دهند و به زیردستان و پیروان محض برای بالادستان بدل می شوند.
قرآن کریم درباره این گروه سخن گفته و محرومان را به دو دسته تقسیم کرده است:
یکی از آن ها دسته ای از محرومان اجتماعی است که بدون هرگونه مقاومت یا مخالفتی در برابر این واقعیت اجتماعی تسلیم شده و بدین سبب، بر خود ستم کرده
ص:217
است. چه، این دسته در این وضعیت اجتماعی، هیچ گونه منفعتی ندارد بلکه به ابزاری برای بالادستان، استثمارگران، اسراف کنندگان و فساد گران تبدیل شده است و آنان به وسیله همین محرومان به ستمگری و سرکشی در حق آنان پرداختند و حتی این محرومان به رغم محرومیت شان با بهره گیری از ستمگری و انحراف مستکبران، دست به ستمگری و سرکشی زدند.(1)
این پیروی از ستمگران موجب عذاب و کیفر اخروی می شود، زیرا این گونه تسلیم بودن و پذیرش ستم، تا چه رسد به کمک کردن به ستم، نمایانگر حالتی است که انسان بر خویشتن نیز ستم می کند، همان گونه که به خاطر نیرو دادن به مستکبران و ستمگران و مسلط کردن آنان بر امور جامعه، بر دیگران ستم می نماید.خداوند فرموده است :
«اِنَّ الَّذینَ تَوَفّیهُمُ الْمَلئِکَةُ ظَالِمی اَ نْفُسِهِمْ قَالُوا فیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی
الاَْرْضِ قَالُوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللّه ِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فیهَا فَاُولئِکَ مَاْویهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصیرًا»(2)؛ «کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده اند [وقتی] فرشتگان جانشان را می گیرند، می گویند: در چه [حال] بودید؟ پاسخ می دهند ما در زمین از مستضعفان بودیم. می گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنان جایگاهشان دوزخ است و بدسرانجامی است».
«یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُون یَا لَیْتَنَا اَطَعْنَا اللّه َ وَ اَطَعْنَا الرَّسُولا * وَ قَالُوا رَبَّنَا اِنَّا اَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَاَضَلُّونَا السَّبیلا»(3)؛ «روزی که چهره هایشان را در آتش زیر و رو می کنند، می گویند: ای کاش، ما خدا را فرمان می بردیم و پیامبر را اطاعت می کردیم. و
می گویند: پروردگارا ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند».
قرآن کریم در صحنه های دیگر، حالت این مستضعفان را که ستمگرانشان نیز خوانده، توصیف کرده است.اینان به جدال با مستکبران می پردازند و در روز رستاخیز
ص:218
گناه را به گردن آنان می اندازند وحتی یکدیگر را سرزنش می کنند. اینک به این صحنه قرآنی بنگرید که خداوند می فرماید:
«وَ قَالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْ انِ وَ لا بِالَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَری اِذِ الظَّالِمُونَ
مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ اَ نْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ»(1)؛ «و کسانی که کافر شدند، گفتند :نه به این قرآن و به آن [نورانی] که پیش از آن است هرگز ایمان نخواهیم آورد و ای کاش، بیدادگران را هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده اند می دیدی [که چگونه] برخی از آنان با برخی [دیگر] گفتگو می کنند، کسانی که زیردست بودند به کسانی که [ریاست و] برتری داشتند، می گویند: اگر شما نبودید به طور قطع ما مؤمن بودیم».
امّا مستکبران سخن مستضعفان را رد می کنند و آنان را متهم می سازند که نداشتن
ایمان، نتیجه تسلیم بودن و پذیرفتن وضعیت حاکم در جامعه آنان است.آنان این وضعیت را پذیرفتند و این گناه را مرتکب شدند و به گروهی جنایتکار بدل گشتند. چرا که خداوند
از زبان آنان چنین حکایت می کند:
«قَالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا اَ نَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدی بَعْدَ اِذْ جَاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمینَ»(2) «کسانی که برتری داشتند، به کسانی که زیردست بودند، می گویند: مگر ما بودیم که شما را از هدایت - پس از آن که به سوی شما آمد - بازداشتیم؟ [نه ]بلکه خودتان گناهکار بودید».
لیکن این پاسخ مستضعفان را خاموش نمی کند بلکه آنان در پاسخ مستکبران چنین می گویند:
«وَ قَالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ اِذْ تَاْمُرُونَنَا اَنْ نَکْفُرَ بِاللّه ِ وَ نَجْعَلَ لَهُ اَنْدَادًا وَ اَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَاَوُا الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الاَْغْلالَ فی اَعْنَاقِ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ اِلا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(3)؛ «کسانی که زیر دست بودند به کسانی که برتری داشتند می گویند: بلکه نیرنگ شب و روز [شما بود] آن گاه که ما را وادار می کردید که به خدا کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم و هنگامی که عذاب را ببینند، پشیمانی خود را
ص:219
آشکار کنند و در گردنهای کسانی که کافر شده اند غُلها می نهیم. آیا جز به سزای آنچه انجام می دادند می رسند؟».
هر چند مستکبران سزاوار کیفرند، زیرا گناه آنان بزرگتر است. لیکن مستکبران و مستضعفانی که ستم را می پذیرند همگی در معرض عذاب قرار می گیرند و به سان امّتی گمراه در یک صف محشور می شوند و لذا قرآن کریم همه آن ها را به عنوان ستمگران توصیف کرده است:«...وَلَوْ تَری اِذِالظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهمْ...»؛ «...و ای کاش، بیدادگران را هنگامی که در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده اند، می دیدی...». نیز همه آن ها را سزاوار عذاب دانسته است: «...وَاَسَرُّوْا ¨النَّدَامَةَ لَمّا رَاَوُ الْعَذابَ...»؛ «...و
هنگامی که عذاب را ببینند، پشیمانی خود را آشکار سازند...».
3 - مستضعفان بلند همّت: دسته دیگر از زیردستان، مستضعفانی هستند که ارجمند و بلند همتند. سرکشی و ستم را به سان یک واقعیت اجتماعی نمی پذیرند و برای رهایی از آن تلاش می کنند، خواه با دعا و پناه بردن اخلاص مندانه به خدا و خواه از طریق هجرت و بیرون رفتن از خانه و شهر خود و این دسته دوم از گروه زیردستان است [که پیشتر بدان اشاره کردیم].
قرآن کریم از مستضعفان یاد کرده و به موضع عزّت مندانه، همّت بلند و کوشش آنان برای رهایی از استضعاف و محرومیت نیز اشاره نموده است:
«وَمَا لَکُمْ لا تُقَاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّه ِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذینَ
یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرًا»(1)؛ «و چرا شما در راه خدا و در راه [نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟ همانان که می گویند: پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار ده و از نزد خویش یاوری
برای ما تعیین فرما».
از این رو، می بینیم که قرآن کریم نیز اشاره می کند که این دسته از زیردستان به عذاب دسته نخست گرفتار نمی شوند:
«اِلا الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَلا یَهْتَدُونَ سَبیلا *
ص:220
فَاُولئِکَ عَسَی اللّه ُ اَنْ یَعْفُوَعَنْهُمْ وَکَانَ اللّه ُ عَفُوًّا غَفُورًا»(1)؛ «مگرآن مردان و زنان و کودکان فرودستی که چاره جویی نتوانند و راهی نیابند. پس آنان [که فی الجمله عذری دارند] باشد که خدا از ایشان درگذرد که خدا همواره خطا بخش و آمرزنده است».
از زمره این مستضعفان والا همت،گروهی هستند که در راه خدا هجرت می کنند و با هجرت و تغییر میهن، مخالفت خویش با مستکبران را اعلام می دارند و اینان جز هجرت راهی برای رهایی ندارند. چنان که قرآن کریم در پایان آیه پیشین بدان اشاره کرد و در آیه بعدی آشکارا آن را بیان می کند:
«وَمَنْ یُهَاجِرْ فی سَبیلِ اللّه ِ یَجِدْ فِی الاَْرْضِ مُرَاغَمًا کَثیرًا وَسَعَةً وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا اِلَی اللّه ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَی اللّه ِ وَکَانَ اللّه ُ غَفُورًا رَحیمًا»(2)؛ «و هر که در راه خدا هجرت کند، در زمین اقامتگاههای فراوان و گشایشها خواهد یافت هر کس به [قصد] مهاجرت در راه خدا و پیامبر او، از خانه به در آید، سپس مرگش در رسد، پاداش او به طور قطع بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است».
روشن است که این بخش از جامعه [یعنی مهاجران] در جامعه اختلاف و زیر سلطه مستکبران، شمارشان بسیار اندک می باشد و توان دگرگون ساختن اوضاع جامعه ای را که در آن زندگی می کنند، ندارند.
همچنین، هجرت این گروه بر اثر تلاشهای مستکبران برای تسلّط بر جامعه آنان اطاعت مردم از این مستکبران به خاطر تواناییها و امکاناتی که آن ها در اختیار دارند از یکسو و فروتنی و فرمانبرداری بیشتر مستضعفان و تسلیم شدن آنان در برابر مستکبران و پذیرش واقعیت اجتماعی از سویی دیگر، و محدود بودن امکانات و شمار مستضعفان و نداشتن توان ایجاد دگرگونی از سوی سوم، صورت می گیرد.
بر اثر همه عواملی که گفته آمد، جامعه به جامعه ای استکباری بدل می شود که ستمگران و مستکبران بر سرنوشت جامعه و امکانات آن مسلط می شوند و به خاطر قدرت و سلطه ای که دارند فرمان می رانند و انواع شکنجه، تحقیر و توهین را در حق مردم اعمال می کنند.
ص:221
دوم: نکته دوم این است که جامعه انسانی طبقاتی، نظام جدیدی را بر انسان تحمیل می کند که در این نظام، باطل باآشکارترین چهره خود نمودار می شود. همچنین، این نظام
با اصل و قانون «جانشینی انسان از سوی خدا» و با هدف تشکیل جامعه حق و عدالتی که این جامعه را جامعه جانشین الهی می سازد، سازگاری ندارد و نیز با نظام پرستش و
تسبیح گویی جهان هستی برای خدا، همخوانی ندارد.
از این جا، ضرورت بازگشت این جامعه به موقعیت طبیعی و به یکپارچگی مورد نظر یعنی به جامعه حق و عدالت و اصول فطری آن نمایان می شود، اصولی که خداوند این جامعه را بر آن سرشته است و اصولی که آن را جامعه جانشین الهی و جامعه یکپارچه مورد نظر می سازد. البته، این یکپارچگی تنها از طریق عوامل فطری امکانپذیر نیست بلکه باید یک انقلاب رادیکال در این جامعه رخ دهد که مستضعفان بلند همّت در آن پیروز گردند، یعنی آنان که با تمامت این اوضاع جدید و منحرف مخالفت کردند و علیه مستکبران بپا خاستند و فریاد زدند.
ضرورت بازگشت جامعه انسانی به موقعیت طبیعی و فطری خود، از سنتهای فراوان الهی در حرکت تاریخ انسانی سرچشمه می گیرد که قرآن کریم این سنتها را بیان کرده و آن ها از این قرارند:
1 - سنت پیروزی حق بر باطل: «وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ اِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا»(1)؛ «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آری، باطل همواره نابود شدنی است».
2 - سنّت هدف که خداوند آن را پیش روی حرکت تاریخ انسانی نهاده است و این هدف، همان تکامل یافتن حرکت انسانی در برپایی حکومت، عدالت و پرستش خدا در زمین است: «وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ»(2)؛ «و در حقیقت، در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد».
سوم: انقلاب رادیکال. آیا وقوع این انقلاب از درون جامعه امکانپذیر است یا نیازمند عواملی است بیرون از این جامعه؟
ص:222
در پاسخ به این پرسش باید گفت: این انقلاب باید انقلابی رادیکال، واقعی و راستین باشد که اهداف مطلوب را بر آورده سازد. از آن جا که فرض ما بر آن است که جامعه کنونی جامعه ای ناسالم است و به طور کلی گمراهی و برتری جویی بر این جامعه و
تمامت دسته ها و گروههای آن حاکم می باشد، پس باید انقلاب و دگرگونی از بیرون آن بیاید.
شهید صدر به شرح اندیشه انقلاب بیرونی پرداخته و بیان کرده است:
تاریخ بشری از آغاز کهن ترین دوران بهره کشی شاهد دو پایه مختلف برای دگرگونی و انقلاب اجتماعی بوده است:
اول: پایه بشری. این پایه همان مجموع درونمایه ای است که در دلهای مستضعفان نهفته است یعنی احساسات شخصی و شعله ور شده به سان یک واکنش روحی و برداشت عملی از زندگی و این واکنش بر اثر انواع شکنجه ها، رنجها و سختیهایی است از دست دیگران کشیده اند و نیز بر اثر پایمال شدن حقوق و منافع آنان و هر اندازه که
وضعیت این مستضعفان بدتر می شود و ستمگری و توهین استثمارگران نسبت به آنان افزایش می یابد و بهره کشی و زیان رساندن این استثمارگران ژرفتر می شود، احساس دگرگونی اجتماعی در مستضعفین نیز به تدریج فزونتر می گردد. در این زمان است که این مستضعفان با آن احساساتی که دارند به سان عکس العمل در برابر جنایتهایی که بر ضد آنان انجام می شود، به اقدامات و فعالیتهایی دست می زنند و می کوشند که خود از ستمگرانشان انتقام بگیرند و حقوق از دست رفته خود را باز گردانند و منافع غصب شده شان را به دست آورند و از حالت محرومیتی که به سر می برند بیرون آیند.
برای این که این احساسات به انقلاب بدل شود، می باید مرکزیتی در میان محرومان وجود داشته باشد تا این احساسات را رهبری کند و از همین انقلاب، کادر رهبری به وجود می آید که رهبری مستضعفان را در مبارزه علیه استثمارگران و قیام بر ضد آنان، برعهده می گیرد.(1)
انقلاب مستضعفان در چند مرحله انجام می شود و از مرحله ای آغاز می گردد که احساس استثمار و محرومیت زدگی در دلهای این مستضعفان انباشته می شود. آن گاه [در
ص:223
مرحله بعدی] دایره مستضعفان گسترش می یابد [یعنی احساس یاد شده همه آنان را
دربر می گیرد] تا آن جا که در این وضعیت اجتماعی یک دگرگونی نوعی، از طریق متمرکز شدن حالت استکبار در افرادی مشخص، به وجود می آید. از این رو، مستضعفان، خیزش و مقاومت در برابر این افراد مستکبر را آغاز می کنند تا به حقوق و منافع خود دست یابند و از وضعیت محرومیت خود بیرون آیند.
در این جا وجود یک «هسته مرکزی» در چنین عملیات روانی و اجتماعی ناگزیر است، به گونه ای که این مرکزیت در آینده به «رهبری» این جنبش بدل شود و برای این مستضعفان انقلابی برنامه ریزی کند، مستضعفانی که به پایگاهی برای این رهبری تبدیل می شوند تا به حقوق خویش دست یابند و از منافعشان دفاع کنند و اگر این هسته رهبری نباشد، مستکبران همچنان به بهره کشی، ایجاد محرومیت و سلطه خود ادامه می دهند، چرا که مستضعفان پراکنده،فرقه فرقه و ناتوان هستند و این را در فصل بعدی توضیح خواهیم داد.
آن گاه [در یک مرحله دیگر] با هجوم ناگهانی مستضعفان علیه مستکبران و درهم کوبیدن آنان و در دست گرفتن موقعیتهای ایشان، انقلاب مورد نظر رخ می دهد.
تاریخ در برخی از دورانهای خود، شاهد این گونه انقلاب بوده است. چه، به عنوان نمونه، بردگان در پاره ای از دورانها و به این دلیل که طبقه محروم جوامع خود را تشکیل
می دادند، در بخشهای فراوانی از تاریخ بپا خاستند، با یکدیگر متحد شدند و پیرامون هسته مرکزی مشخصی گرد آمدند که همین هسته بعدها به کانون رهبری آنان بدل شد و رهبری جنبش این بردگان را بر دوش گرفت تا انقلاب پیروز شود و حکومت را در دست گیرد و موقعیتهای فرمانروای ستمگری را تصرّف کند که آنان را به بردگی گرفته، مورد ستم قرار داده، انواع شکنجه را بر آنان روا داشته و از حقوق و مزایای خود محرومشان کرده است.
یکی دیگر از نمونه های این نوع دگرگونی و انقلاب، آن چیزی است که در انقلاب بلشویکی در روسیه به وقوع پیوست. چرا که مستضعفان بر تزارها یورش بردند و رژیم تزاری را درهم کوبیدند و خود زمام حکومت را در دست گرفتند.(1)
ص:224
شهید صدر بر همین اساس، به نقد و تحلیل پرداخته، زیرا که گفته است: انقلابی که بر طبق این اساس رخ دهد، بیانگر یک انقلاب حقیقی در اندرون جامعه انسانی نیست. چه، وقتی ما این اساس را به طور ژرف بررسی کنیم، خواهیم دید که با احساسات شخصی و مادّی بر جای مانده از شرایط بهره کشی تعامل دارد، زیرا که وضعیت بهره کشی احساس شخصی نسبت به منافع را در تمامی افراد جامعه پی ریزی می کند و توجه شخصی به ثروت و حکومت را در آنان افزایش می دهد که می توان از آن به «هوس» تعبیر کرد.امّا این احساس و توجّه، در میان استثمارگران بازتاب مثبت دارد، به
گونه ای که آنان می خواهند بر تمامی آنچه دست شان به سوی آن دراز می شود سلطه پیدا کنند و با هدف رسیدن به این آرزوها، تمامی امکانات را در اختیار گیرند. لیکن در میان
مستضعفان بازتاب منفی دارد: اولاً به صورت مقاومت همگانی. ثانیا به صورت حرکت همگانی و ثالثا به صورت قیام همگانی بر ضد استثمارگران و ستمگران.
امّا این مقاومت همان زمینه روانی ای را دارد که استثمارگران باخود داشتند و این زمینه روانی از احساساتی سرچشمه می گیرد که شرایط بهره کشی آن را آفریده است.این شرایط هر چند به انقلاب و دگرگونی اجتماعی می انجامد، لیکن در حقیقت، انقلاب علیه بهره کشی و ریشه های آن نیست، بلکه انقلابی است بر ضد همین گروه استثمارگر و به همین سبب، جامعه را به مسیر درست و نقش شایسته خود در جانشینی از خدا و برپایی حق و عدالت باز نمی گرداند. بلکه تنها جاهای بهره کشی را تغییر می دهد.(1) یا
دائره بهره کشی در عرصه فردی را کم رنگ می سازد.امّا بهره کشی، استثمار، ستمگری و تجاوز به حقوق دیگران همچنان استوار باقی می ماند. آنچه در نهایت اتفاق می افتد آن است که مستکبران مرحله پیشین که در اقلیت بودند، در مرحله کنونی به مستضعفان بدل می شوند که اکثریت را تشکیل می دادند و ممکن است جا به جایی سبب شود که
مستضعفان جدید، به مراتب بیش از مستضعفان قدیم به فشار و ستم دچار شوند. چه، در مرحله کنونی، علاوه بر عامل ثروت اندوزی، قدرت طلبی و بهره کشی که در ذات هر
ص:225
فرد برای محروم سازی دیگران و ستم بر آنان وجود دارد، عامل دیگری نیز بر آن افزوده شده است و آن عامل قدرت و روح انتقام جویی است. امّا در این روند انقلاب و دگرگونی، حق و حقیقت و عدالت، هیچ نقشی ندارد.
بالطّبع، این حالت موجب می شود که طبقه جدیدی توسط گروهی به وجود آید که دیگران را به محرومیت می کشاند، تنها به منافع خود اهمیت می دهد و پستها، داراییها و
امکانات را به انحصار خود در می آورد، زیرا از عوامل اختلاف و هوسهای نفسانی پیروی می کند.
آنچه گفته آمد، در بهترین حالتی است که می توان آن را فرض کرد. امّا اگر چنین فرض کنیم - همان گونه که در بیشتر حالتها رخ داده است - که مستضعفان بر اثر این احساسات و پایین بودن سطح آگاهی سیاسی و اجتماعی شان، به گمراه سازی، نیرنگ و دروغ دست یازند و برخی از آنان برخی دیگر را استثمار کنند و یا هنگامی که آنان در میان خود، دچار کشمکش و درگیری می شوند، مستکبران آن ها را استثمار نمایند، پیامدهای اجتماعی، بسیار بدتر خواهد بود.
چرا که عامل گمراهی و نیرنگ هماره در تمامت دورانهای تاریخ، در کنار عامل هوس، حرکت انسان را همراهی کرده و خواهد کرد واین چیزی است که قرآن کریم بر آن تأکید کرده است و خداوند به ابلیس اجازه داد که در زندگی و حرکت انسان، نیرنگ گمراه سازی را به کار گیرد و این موضوع از عواملی است که نباید در تحلیل و قرائت تحولات اجتماعی آن را نادیده گرفت.
از این منظر می توان در منطبق شدن اندیشه «تحول» - به سبب انباشته شدن احساسات مستضعفان - بر انقلاب بلشویکی مناقشه کرد، چرا که این انقلاب از اندیشه ای نشأت گرفت که یک حزب آن را رهبری کرد، حزبی که توانست با مطرح کردن این اندیشه، محرومان را فریب دهد و آنان را به سوی ایجاد دگرگونی اجتماعی هدایت کند و از احساسات انباشته شده آنان و شرایط سیاسی بهره گیرد، تا در آینده، خود نقش
استثمارگران را بازی کند، لیکن با شعار و عنوان: «طبقه محروم کارگر» این حزب، تزارها را که به بهره کشی می پرداختند از میان برداشت و خود جای ایشان را اشغال کرد.
البته، گاه اثرگذاری عوامل یاد شده با اثرگذاری دیگر عوامل انقلابها در تاریخ بشری
ص:226
همراه می شود و این عوامل همان عوامل فطری است که خداوند انسان ها را بر آن سرشته است و لذا برخی از انسان ها به خاطر برپایی عدالت و دادگری در میان مردم بپا می خیزند و انقلاب می کنند.
همین موضوع است که حضور برخی از افراد برخوردار و بالادست و گهگاه زیان دیده را در کنار انقلابیون محروم و زیردست توجیه می کند و این هنگامی است که انقلاب بر پایه بشری باشد. لیکن انقلاب بر این پایه را نمی توان از عوامل هوس و نیرنگ
و فریبکاری خالی دانست، چرا که در جامعه انسانی عوامل و مؤلفه هایی حاکم است که با این عوامل در ارتباط می باشد و همین امر جامعه یکپارچه فطری را به چند پارچگی و اختلاف می کشاند.
دوم: پایه دینی و الهی. [دومین پایه انقلاب، پایه دینی است] زیرا که تاریخ بشری در برخی از دورانهای خود، شاهد تلاشها و عملیات دگرگونی بوده که از اندیشه ای سرچشمه گرفته است که می گوید: باید احساساتی را که مولود شرایط بهره کشی است نابود کرد و به جای آن بر احساسات دیگری به عنوان پایه انقلاب تکیه نمود، انقلابی که
هدفش اجرای عدالت و نیکی و رسیدن به مصالح و منافع همه جامعه انسانی و تمامی عناصر و افراد این جامعه، چه مستکبران و چه مستضعفان است.
به بیانی دیگر: احساسات مستضعفان را به گونه ای باید متحول ساخت که نشانگر احساس ارزشهای واقعی به خاطر عدل و حق و دادگری باشد و نیز نشانگر کرامت انسانی، ایمان انسان به پرستش خدا و رهایی او از هر پرستش دیگر.
با این تحول، این احساسات می تواند پایگاهی را بیافریند که هم بهره کشی و برتری جویی را پهلو به پهلو پالایش می کند و هم حالت ستم بری و تسلیم پذیری را بر می افکند.چرا که این پالایش، نه تنها منافع شخصی این پایگاه را تأمین می کند که منافع
همه افراد جامعه و منافع ستمگران و ستمدیدگان را با هم تأمین می کند. همچنین، این
پایگاه [یا مرکزیت] ابزار حکومت را از چنگ استثمارگران بیرون می آورد، نه به این دلیل که خود چشم طمع بدان دوخته، آن را در انحصارش درآورد، بلکه به این سبب که حکومت حقِ تمامت افراد جامعه است و نیز روابط اجتماعی ای را که بر پایه استثمار به وجود آمده بر می افکند، زیرا که این روابط نشانگر وجود ستم در اندرون جامعه است،
ص:227
خواه ستم کهترانگاری و خواه ستم مهترانگاری. این پایگاه روابط استثماری و ظالمانه ای
همچون روابط گذشته برای گروه دیگری از جامعه به وجود نخواهد آورد، بلکه جامعه بشری را به شرایطی باز خواهد گردانید که بتواند وظیفه جانشین خود از سوی خداوند بر زمین را انجام دهد و اهداف والای آن را تحقق بخشد.(1)
بدین ترتیب، پایه دینی [انقلاب اجتماعی] به اجرا شدن عدالت و برابری و رخ دادن دگرگونی مورد نظر می انجامد و این نتیجه از طریق ستیز با انواع ستم به دست می آید، خواه ستم مستکبر که به خاطر برتری جویی خود و فراتر رفتن از حدود حقی که به وی اجازه استثمار دیگران را نمی دهد، ستمگر است و خواه ستم مستضعفی که بر اثر تسلیم پذیری خود و فراتر رفتن از حقی که به وی اجازه نمی دهد در برابر استثمارش از سوی دیگران خاموش بماند، ستمگر به شمار می رود و خواه ستم مستضعفی که قیام می کند و جای مستکبر پیشین را می گیرد [و همانند او بر دیگران ستم می کند]، چرا که همه این افراد ستمگرند، زیرا رفتارشان بر خلاف حق و عدالت و برابری است، در حالی که دگرگونی و انقلاب حقیقی زمانی تحقق می یابد که حق به جایگاه خود باز گردد.
مقایسه میان دو پایه پیشین، آشکار می کند که پایه دوم، همان چیزی است که امکان دارد، پیامبرش انقلاب حقیقی باشد و پشتوانه معنوی این پایه است که می تواند انقلاب را تداوم بخشد تا هدف به طور کامل تحقق یابد، هدفی که جامعه با رسیدن به آن، به جامعه استخلاف الهی باز می گردد. در این جامعه تنها خداوند محور است و پایه و حدود
روابط آن، تنها حق و عدالت است که خداوند آن را می پسندد.
در حالی که پایه بشری [= پایه نخست انقلاب اجتماعی]، تنها به انقلابی ناقص می انجامد که در نیمه راه متوقف می شود، یا به انقلابی صوری و شکلی منجر می شود که در آن، جایگاههای مستکبران و مستضعفان با یکدیگر تعویض می شود و آثار پامال کردن حقوق از لحاظ مقدار و چگونگی تفاوت پیدا می کند، امّا اساس ستمگری و تجاوز، همچنان در جامعه انسانی برجای می ماند.
ص:228
این ارزیابی برای این دو پایه و محض شناخت و آگاهی از آن برای انتخاب پایه دوم یعنی پایه دینی از سوی مستضعفان و تکیه آنان بر این پایه در مبارزه خود علیه مستکبران
بسنده نمی کند، بلکه [افزون بر شناخت و آگاهی] وجود این دو امر مهمّ نیز ناگزیر است:
1 - تربیت درست و تزکیه والای روحی انقلابیون، تا آنان با اراده خود، این پایه درست [=پایه دینی] را بپذیرند و به خاطر آن جهاد کنند ونیز خود را از هرگونه احساس بهره کشی، انتقامجویی و عشق به زندگی دنیوی و مادّی پاک سازند.
2 - آگاهی و شناخت درست از اصولی که جامعه عدالت و روش افتخارآمیز بر آن استوار است، روشی که در روند دگرگونی باید از آن پیروی کرد.
پس از آن که دگرگونی اجتماعی برای حلّ اختلاف از درون جامعه ناممکن شد، نوبت به نقش شریعت، یعنی «رسالت» و نقش پیامبران زمامدار یعنی نقش رهبری برای حلّ اختلاف و تحقق یافتن این آرمان والای الهی می رسد. چه، از درون جامعه نمی توان شریعت و رهبری را به وجود آورد بلکه نیاز به اموری بیرون از جامعه دارد:
رسالت
اولاً: جامعه نیاز به تربیتی دارد که آن را از بیرون اراده ناتوان خویش فرا گیرد و نیز نیاز
به هدایتی دارد که آن را از بیرون آگاهی و دانش عقب افتاده اش دریافت کند و این تربیت و هدایت همان«رسالت» یا شریعت است.
ضرورت تربیت و دگرگونی روانی توسط عامل بیرونی بدان سبب است که یکپارچگی جامعه - به طور کلی - از میان رفته، اراده اش ضعیف گشته و شرایط روانی ای بر آن حاکم شده است که از حرکت و رشد آن جلوگیری می کند و برای جامعه ای پراکنده و ناتوان که بر خود ستم می کند، امکان ندارد، فردی از اندرونش برای اجرای حق و عدالت حرکت کند، زیرا چگونه ممکن است کسی که بر خود ستم می کند، در جستجوی حق و عدالت براید و آن را در جامعه خویش بر پا بدارد؟
ص:229
از این جا، بناچار این تربیت باید از بیرون این جامعه بیاید، یعنی فردی که در اندرون جامعه تربیت نشده، بیاید و به تربیت آن بپردازد و این فرد، همان«پیامبر زمامدار» است
که از سوی خدای سبحان و از طریق وحی الهی تربیت یافته است.
بنابراین، تنها «وحی الهی» است که می تواند تربیت انقلابی و زمینه روانی شایسته را فراهم سازد و انقلابیونی را پرورش دهد که نه خواستار برتری در زمین هستند و نه خواستار فساد و از مستضعفان پیشوایانی بسازد که وظایف خلافت را به حق بر دوش گیرند و وارثان زمین باشند:
«تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذینَ لاَ یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الاَْرْضِ وَلا فَسَادًا»(1)؛ «آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند».
«وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثینَ»(2)؛ «و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرو دست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان وارث [زمین] کنیم».(3)
امّا ضرورت هدایت الهی بدان دلیل است که برپاداشتن جامعه حقّ و عدالت، به شناخت حق و عدالت از طریق شرح و تفصیلی که هدایت الهی درباره ساختار و روابط و
شیوه رفتار می دهد نیاز دارد و برای جامعه ای که از لحاظ آگاهی و شناخت عقب افتاده است، امکان ندارد به این هدایت و تفاصیل برسد، زیرا که در این جامعه، فطرت انسانی بر اثر سیطره استثمارگری و عکس العملهای استثمارگران، اثرگذاری خود را از دست داده، هوس و منافع مادّی بر مسیر انسان مسلط گشته، انسان در معرض گمراهی، تحریف، نیرنگ و کجروی قرار گرفته است.
[افزون بر تشکیل جامعه مبتنی بر حق وعدالت] وحی الهی می تواند انسان را به این حقیقت هدایت کند و به سوی این راه رهنمونش سازد و این همان چیزی است که خداوند در داستان آدم و فرود آمدن او بر زمین وعده داده است:
«فَاِمَّا یَاْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ»(4)؛ «پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند برایشان بیمی نیست و
ص:230
غمگین نخواهند شد».
رهبری
ثانیا: ناگزیر از وجود رهبری است که عملیات دگرگونی [= انقلاب]را با هر دو بعدش رهبری کند و برای این رهبر امکان ندارد که در همین جامعه منحرف، تربیت شود، یا آمادگی روانی پیدا کند و یا حقیقت را بشناسد. چرا که در این صورت، وی یا مستکبر است که می کوشد بر منافع و امکانات بیشتری دست یابد یا مستضعف است که می خواهد انتقام خود را بستاند و یا گمراه کننده ای است که راهی به سوی حق نمی برد و
این افراد به سوی حق نمی روند و برای حق کار نمی کنند و برای پرداختن به عملیات دگرگونی مورد نظر [= رهبری انقلاب] شایستگی ندارند. به همین دلایل است که رهبر این انقلاب باید «پیامبر» یا «امام» باشد که به طور گزینشی تربیت شده، اراده الهی داشته
و هدایت را از پروردگارش آموخته باشد تا بتواند راه او را بشناسد:
«وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدی»(1)؛ «و تو را سرگشته یافت و هدایت کرد». این امر به وی امکان
میدهد که جامعه خود را تربیت، رهبری و هدایت کند تا بتواند جامعه حق و عدالت به وجود آورد. خداوند فرموده است:
«اِنَّمَا اَ نْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»(2)؛ «...تو فقط هشدار دهنده ای و برای هر قومی رهبری است».
از این جا، ما وحی و «عصمت» را در پیامبران و علم الهی کامل و عصمت را در امامان علیهم السلام شرط دانستیم. چه، پیامبر، پرچمدار رسالت الهی از سوی خداوند و انسانی است که الهی ساخته شده، تا پایگاههای شایسته انسانی و معنوی انقلاب را بنیان نهد برای مردم شرایط حقیقی را آماده کند که بار دیگر نقش شایسته جانشینی خود را ایفا کنند و همچنین، امامان علیهم السلام شخصیتهایی هستند که رهبری الهی جامعه به سوی حق و عدالت را بر عهده دارند و آنانند که ادامه دهنده نهضت پیامبرانند، زیرا که از لحاظ علمی
ص:231
و عملی در مکتب آنان تربیت یافتند و آمادگی ربّانی پیدا کردند، به گونه ای که از اوضاع
اجتماعی حاکم در جامعه ستم آن روز اثر نمی پذیرفتند و در غیر این صورت، در معرض انحراف و گمراهی قرار می گرفتند و هرگز عملیات دگرگونی [یا انقلابی] که آنان رهبری
آن را برعهده داشتند، پیامدهای لازم خود را نداشت و تنهاجا به جایی موقعیتها و نوعی
استثمار جدید بود و هرگز جامعه نیکی، شایسته سالاری و حق، تشکیل نمی شد و هرگز تعادل اجتماعی مورد نظر که قرآن کریم در هنگام سخن گفتن درباره هدف بعثت انبیا و فرو فرستادن کتابهای آسمانی بدان اشاره کرده است یافت نمی شد:
«لَقَدْ اَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِاص لْبَیِّنَاتِ وَ اَ نْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ»(1)؛ «به راستی پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آن ها کتاب و ترازو را فرود
آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند...».
برای این که هدف دین، پیامبران و امامان علیهم السلام با هم تحقق یابد، یعنی ایجاد دگرگونی ریشه ای، انقلاب واقعی و بازگشت گروه شایسته به نقش حقیقی خود در جانشینی شایسته بر روی زمین، می بینیم که پیامبران و امامان علیهم السلام پیروان خود و به طورعموم، همه انسان ها را به چند موضوع بنیادین فرا خوانده است که می توان آن ها را به امور زیر خلاصه کرد:
اول: شناخت خداوند و شناخت حقایق جهان هستی و سنتهای الهی، تا بتوان به هدایت الهی پی برد و بدون این شناخت، انسان تحت تأثیر گمراه سازیها و نیرنگها قرار می گیرد.
دوم: جهاد اکبر که انسان به وسیله آن به احکام شرعی، حدود الهی و اخلاق ربّانی متعهد می شود. این امر بدان سبب است که مستضعفان بتوانند بر شهوت های خود پیروز گردند و خود را انقلابی ای شایسته بسازند و از طریق خود سازی به سمت حق و عدالت حرکت کنند و بدون این سازندگی روانی و معنوی، انسان در حرکت اجتماعی خویش به سقوط کشانده خواهد شد و در برابر فشار هوسها و خواسته ها و شهوات ناتوان خواهد
ص:232
گردید و تنها به منافع خود و بهره کشی روی خواهد آورد.
سوم: جهاد اصغر، یعنی تلاشهای مادّی به منظور کنار زدن استثمارگران و ستمگران از جایگاههایشان که به طور معمول بدان چنگ در می زنند و برای جلوگیری از دگرگونی اجتماعی ریشه ای [= انقلاب رادیکال] از زور بهره می گیرند. در این وضعیت، پیکار در راه خدا ضرورت پیدا می کند، تا شوکت مستکبر درهم شکسته شود، مستکبری که از دعوت حق جلوگیری می کند، زیرا با منافع او سازگاری ندارد. پیکار در راه خدا یکی از نمادهای جهاد اصغر است، چرا که جهاد اصغر، مفهوم گسترده ای دارد که تمامی کوششها، تلاشها، فعالیتها و کارهای دشوار را در بر می گیرد و انسان صالح به منظور دگرگون ساختن جامعه و تشکیل جامعه ای صالح که با شریعت الهی همخوانی داشته باشد، به آن ها می پردازد.(1)
در این جا باید تأکید کنیم که جهاد اکبر و جهاد اصغر در انقلاب پیامبران، جدایی ناپذیرند و پهلو به پهلو حرکت می کنند، زیرا که پیامبر به همراه یاران خود همیشه از
جهاداکبر به جهاد اصغر و از جهاد اصغر به جهاد اکبر می روند، بلکه گاهی در یک وقت هر دو جهاد را انجام می دهند و حتی در هنگامه ای که در عرصه های پیکار گرما گرم
ص:233
نبردند و در سخت ترین لحظه های نبرد.(1)
از لا به لای آنچه گفته آمد، می توانیم در تعریف مسائل و ارکان بنیادین و ارزنده حرکت تاریخ اسلامی به یک جمع بندی برسیم، ارکانی که وجود آن در ایجاد تحول
بنیادین حتمی و ضروی است. این ارکان عبارتند از عوامل چهارگانه زیر:
1 - دین: به معنای شریعت، زیرا از این طریق می توان نشانه های هدایت و حق و عدالت الهی را شناخت، تا تحول جامعه انسانی و اصلاح کژرویها و فسادی که در دورانهای اختلاف برای این جامعه پیش می آید دو ش به دوش هم انجام شود.
2 - انسان معصوم: این انسان خواه پیامبر باشد و خواه امام، باید پهلو به پهلوی دین حرکت کند تا بتواند تحول بنیادی و انقلاب را رهبری کند.
3 - جهاد اکبر: بعنی جهاد با نفس و پالیش آن، سفارش به تقوا و نیرومند ساختن اراده به منظور پای بندی به تقوا، تا انسان این شایستگی را بیابد که به حق و دادگری بپردازد و آن گونه که خدا وعده داده است، وارث زمین شود و امانت الهی را بر دوش کشد.
4 - جهاد اصغر: انجام تلاشها و از آن جمله، پیکار در راه خدا به خاطر نابودی طاغوت و ستمگر، یا هر مانعی دیگر که جلو حرکت احقاق حق و تشکیل جامعه عدالت را می گیرد.
ما باید این ارکان وعوامل چهارگانه را بشناسیم که توسط آن ها می توان جامعه یکتاپرست براساس شریعت و به رهبری پیامبران و امامان علیهم السلام برپا کرد.اینها عواملی هستند که با یکدیگر پیوند دارند و برخی از آن ها برخی دیگر را کامل می کند و نظریه ت
ص:234
کامل یافته ای را تشکیل می دهد که از یکسو بیانگر نظریه اسلامی درباره ایجاد دگرگونی اجتماعی است و از سویی دیگر ماهیت موضعی را که باید انسان در برابر جامعه خود و حرکت تاریخ فرا پیش گیرد، آشکار می سازد. همچنین، از جهت سوم، روشن می کند که محور اساسی در تحول اجتماعی و اثرگذار در حرکت تاریخ انسانی، محتوای درونی انسان است.
با آنچه گفته آمد، پی می بریم که انقلاب حقیقی، به هیچ روی نمی تواند از وحی و نبوت و پیامدهای روانی، معنوی و عقیدتی آن در زندگی انسان، جدا باشد. همان گونه که نبوت و رسالت الهی نمی تواند به هیچ روی از انقلاب اجتماعی و ستیز علیه بهره کشی، عیاشی و ستمگری جدا باشد.(1)
ص:235
ص:236
فصل اول: عوامل اثر گذار در حرکت تاریخ
فصل دوم: انواع نمونه های آرمانی
ص:237
ص:238
پس از آن که عناصر و ارکان بنیادین دگرگونی اجتماعی [و انقلاب] یعنی شریعت،
نبوت، هدایت، جهاد اکبر و جهاد اصغر را شناختیم، خوب است که نظریه قرآنی درباره دگرگونی و حرکت تاریخ را بشناسیم و بدانیم که از دیدگاه قرآن، دگرگونی از کجا آغاز می شود؟ چگونه صورت می گیرد؟ چه اهدافی دارد؟ و شکل و تصویر آن چگونه است؟
در آغاز باید بدانیم که حرکت تاریخ انسانی با دیگر حرکتهای جهان هستی تفاوت دارد، به این ترتیب که حرکت تاریخ، تنها «سببی» نیست بلکه به طور روشن «غایی» نیز هست.(1) از این رو، تنها به عاملی که در وجود و گذشته این حرکت اثرگذار است، وابسته
ص:239
نیست بلکه به هدفی که از آن در نظر گرفته شده نیز وابسته است. چرا که حرکت تاریخ انسانی، حرکتی است هدفدار، دارای علّت غایی و چشم انداز آینده و همانند حرکت ستارگان، جبری و بی اختیار نیست.
آینده، عامل حرکت برای هرگونه فعالیت تاریخی است. در این جا این پرسش مطرح می شود: آینده ای که در حال حاضر وجود ندارد و معدوم است، چگونه می تواند عامل حرکت و علّت وجودی باشد؟
پاسخ: این موضوع را از این طریق می توانیم تصور کنیم که وجود ذهنی آینده، در حال حاضر مورد است، زیرا که آینده در تصویر و وجود ذهنی عینیت می یابد و همین وجود ذهنی نقش محرّک را بازی می کند و این، همان ماهیت اثرگذاری علّت غایی اشیاء است.
وجود ذهنی محرّک تاریخ است و این، در دو بعد تجلی می یابد:
1 - اندیشه: مقصود از اندیشه، تصور کردن هدف و نگرش به آینده است، یعنی وجود اهداف و آینده در ذهن انسان. چه، آینده در حال حاضر به صورت مادّی خود وجود ندارد، بلکه به صورت ذهنی اش وجود دارد. بنابراین، آینده در درون انسان وجود دارد، نه در برون او.
2 - اراده: منظور ما از اراده، نیرویی است که انسان را به سوی اشیا به حرکت در می آورد، خواه این اشیا کارها، اعمال و رفتار خود انسان باشد و خواه چیزهای مادّی بیرونی و جدا از انسان.
روشن است که اراده همانند اندیشه، موجود بیرونی و مادّی نیست بلکه موجودی است که خداوند آن را در درون انسان آفریده، نه در برون وی و به وسیله آن، وی را بر بسیاری از آفریدگان گرامی داشته، برتری داده است.
گاه اراده توان تحقق بخشیدن کارهای دشوار و تاب مشکلات را دارد و گاه ناتوان است و تحت تأثیر عوامل بیرونی و درونی قرار می گیرد و در برابر آن ها از خود ضعف نشان می دهد. بنابراین، اراده هر چند یک موجود درونی است، لیک از عوامل برونی اثر
ص:240
می پذیرد.
از این جا روشن می شود که «اندیشه» و «اراده» در حقیقت، محتوای درونی و خودآگاه انسان است. این محتوای درونی که ما در آغاز جستار از آن به عنوان وجود ذهنی یاد کردیم، اساس حرکت تاریخ است، زیرا این محتوای درونی است که آرمانها را می سازد و از طریق درهم آمیختن اندیشه و اراده، اهداف را مجسم می کند و در نتیجه، در آغاز، انسان حرکت می کند و پس از آن، کل تاریخ انسانی به حرکت در می آید.
این تحلیل از حرکت تاریخ، هر چند درست و موشکافانه است، لیک در عین زمان، باید به دو عنصر ارزنده که اثر بزرگی بر این درونمایه انسان دارد، اشاره کرد و به همین
سبب اثر ارزنده ای نیز بر حرکت تاریخ دارد. این دو عنصر به خاطر اهمیتی که دارند، قرآن در چندین مورد بر آن دو تأکید کرده است و ما در فصلهای پیشین به آن ها اشاره کردیم. این دو عنصر عبارتند از:
1 - غریزه و خواسته هایی که خداوند آن ها را در اندرون انسان به ودیعت نهاده است و نیز شهوت هایی که خداوند آن ها را در نظر انسان در این دنیا آراسته است واین شهوت ها بر نگرش او به اشیا و نیز بر فعالیت و توانمندی و ناتوانی اراده او اثر ویژه ای
دارد. قرآن کریم از این عنصر به عنوان «هوس» یاد می کند.
2 - فشارهای بیرونی که انسان در معرض آن قرار می گیرد. به ویژه از سوی ستمگران و مستکبران، یا بدعتگزاران گمراه کننده و یا شیاطین جنی و اِنسی که انسان را در نگرش
خود به اشیا فریب می دهند و گمراهش می سازند.هر چند انسان در بیشتر این موارد، اراده خویش را از دست نمی دهد، لیکن این اراده تا اندازه بسیار از این عوامل اثر می پذیرد که باید آن ها را بر شمرد و مورد شناسایی قرار داد. در فصل پیشین به این
عوامل اشاره کردیم.(1)
ص:241
براساس این برداشت، می توانیم یک تحلیل منطقی و انسانی از آنچه در مدخل این جستار و پس از توجیه اهمیت آن بیان کردیم، ارائه دهیم. این تحلیل منطقی آن است که درونمایه انسان، اساس حرکت تاریخ و پایه روبنای اجتماعی است، با تمامی آنچه این روبنا آن را در بر دارد از قبیل روابط، سازمانها، اندیشه ها و جزئیات. این روبنا [= محیط برونی انسان] با همین زیربنا ارتباط دارد و حتی جهانی که انسان را در میان گرفته [= محیط زندگی] تحت تأثیر این درونمایه و روابط اجتماعی ای قرار می گیرد که بر پایه آن استوار شده است.
دگرگونی و تحول این روبنا و جهانی که پیرامون آن قرار دارد، پیرو همین زیربنا و تحول آن است و هرگاه زیربنا دگرگون شود، روبنا دگرگون می شود و هرگاه زیربنا ثابت بماند، روبنا نیز ثابت باقی خواهد ماند.
بنابراین، رابطه میان درونمایه انسان و روبنا و تاریخ جامعه، رابطه وابستگی و رابطه سبب و مسبب است.(1)
قرآن کریم از این رابطه سخن گفته و آن را به عنوان سنّت تاریخ توصیف کرده است - درگذشته بدان اشاره کردیم - خداوند چنین می فرماید:
«...اِنَّ اللّه َ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا مَا بِاَنْفُسِهِمْ وَ...»(2)؛ «...در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال [درونی] خود را تغییر دهند...».
این آیه به روشنی بسیار نشان می دهد که درونمایه انسان، پایه روبنا [یعنی وضعیت محیط برونی انسان] و حرکت تاریخی است.چرا که آیه درباره دو تغییر سخن گفته است:
1 - تغییر قوم: «خدا حال قومی را تغییر نمی دهد»، مقصود تغییر اوضاع قوم، امور و روبنا و اوضاع برونی آنان است و این تغییر، تنها در صورتی انجام می شود که تغییر دیگر
انجام شود.
2 - تغییر دیگر، تغییر حال درونی قوم است: «تا آنان حال خود را تغییر دهند». چرا که قرآن کریم، از تغییر درونمایه قوم، به تغییرحالت درونی آنان تعبیر کرده است.
روشن است که مقصود از «ما بِاَنْفُسِهِمْ» تغییر چیزی است که در درون و دلهای قوم
ص:242
است، به گونه ای که درونمایه قوم به عنوان یک قوم یا یک ملّت متغیر باشد، وگرنه تغییر
یک، یا دو و یا سه نفر نمی تواند پایه تغییر همگانی قوم را تشکیل دهد. بنابراین، درونمایه امّت به عنوان یک امّت است که اساس و پایه دگرگونها در تمامت روبنا و حرکت تاریخی به شمار می رود.
حتی برخی از آیات قرآنی اشاره می کند که میان دگرگونیهایی گسترده تر و این درونمایه انسان رابطه وجود دارد، یعنی دگرگونیهای جهانی که انسان را احاطه کرده است.آیات یاد شده این رابطه را به عنوان یکی از سنتها و قواعد تاریخ می داند، به گونه ای که این دگرگونی در درونمایه انسان بر دگرگونی در محیط او نیز اثر می گذارد.
خداوند فرموده است:
«وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَاَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(1)؛ «و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند به طور قطع برکاتی از آسمان و زمین برایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند، پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم».
این آیه قرآن کریم میان ایمان و تقوا که از امور قلبی است و در درون انسان وجود دارد و تغییری که در کل اوضاع این مردم پیش می آید، ارتباط برقرار کرده است، خواه این تغییربه سمت خوبی و نیکی در زندگی اجتماعی انسان و زندگی جهان پیرامون او باشد و خواه به سمت بدی و تباهی.
بنابراین، همان گونه ایمان و تقوا بردگرگونی جامعه اثر مثبت دارد، بر دگرگونی جهان
هستی و طبیعتی که انسان را احاطه کرده نیز اثر می گذارد. همچنین، دروغگویی، تبهکاری، نداشتن تقوا و ارتکاب گناهان بر جهان هستی و طبیعت اثر منفی می گذارد. آیات دیگری نیز به این موضوع اشاره می کند:
«وَ ضَرَبَ اللّه ُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَاْتیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّه ِ فَاَذَاقَهَا اللّه ُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ»(2)؛ «و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود و روزی اش از هر سو فراوان می رسید. پس [ساکنانش] نعمت های خدا را ناسپاسی کردند و خدا هم به [سزای] آنچه انجام می دادند، طعم
ص:243
گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید».
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(1)؛ «به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده، فساد در خشکی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را که کرده اند به آنان بچشاند، باشد که باز گردند».
گناهانی که مردم می کنند و کارهای زشتی که انجام می دهند، در ایجاد فساد در خشکی و دریا اثر می گذارند.
بدین ترتیب پی می بریم که از نگاه قرآنی میان حرکت محتوای درونی انسان و محتوای برونی یا روبنای او، پیوندی بنیادین وجود دارد و لذا باید فرایند تغییر در محتوای درونی، دوش به دوشِ فرایندِ تغییر در محتوا و ساختار برونی، حرکت کند. شهید صدر به این موضوع چنین اشاره کرده است:
«بر اساس باور اسلام و قرآن، دو فرایند باید دوش به دوشِ یکدیگر حرکت کنند: فرایند پرداختن انسان به ساختن محتوای درونی، دل، اندیشه، اراده و آرزوهای خود [از یکسو] و فرایند پرداختن به ساختن محتوای برونی یا روبنا [از سویی دیگر] پس باید این
دو بنای درونی و برونی در کنار یکدیگر حرکت کنند و نمی توان بنای برونی را جدا از بنای درونی فرض کرد، و گرنه این بنای برونی، بنایی خواهد بود لرزان و در حال فرو ریختن.
به همین دلیل، اسلام فرایند ساختن محتوای درونی را، در صورتی که در جهت نیکی باشد، «جهاد اکبر» و فرایند ساختن محتوای برونی را، چنانچه در جهت نیکی باشد، «جهاد اصغر» نامیده است و هرگاه جهاد اصغر از جهاد اکبر جدا شود، محتوا و معنا و نیز
توان خود را بر دگرگون ساختن حقیقی در عرصه تاریخی و اجتماعی از دست می دهد».(2)
از این جا، اگر فرض کنیم که انسان به فرایند تغییر بنای درونی بپردازد و فرایند تغییر در بنای برونی و روبنا را رها کند، به حالت گوشه گیری و انزوای اجتماعی یعنی
ص:244
«رهبانیت» دچار خواهد شد. رهبانیتی که اسلام آن را نپذیرفته و در پدیده های اجتماعی
و اخلاقی فراوانی در تاریخ انسان، خود را نشان داده است. در تاریخ اسلام، برخی از شیوه های تصوف و عرفان را می توان نمونه هایی از این رهبانیت دانست. خداوند بلند مرتبه فرمود:
«...وَ رَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ اِلا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللّه ِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَاتَیْنَا الَّذینَ امَنُوا مِنْهُمْ اَجْرَهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»(1)؛ «...ترک دنیایی که از پیش خود آوردند، ما آن را برایشان مقرر نکردیم، مگر آن که کسب خشنودی خدا کنند. با این حال،
آن را چنان که حق رعایت آن بود منظور نداشتند. پس پاداش کسانی از ایشان را که ایمان
آورده بودند بدانها دادیم و [لی] بسیاری از آنان دست خوش انحرافند».
بنابراین، قرآن کریم بیان کرده است که جهاد اکبر هر چند بر انسان واجب است، لیک وقتی انسان در یک حرکت شخصی، تنها بدان بسنده و از جامعه انسانی کناره گیری می کند و فرایند ساختن بنای برونی و اجتماعی را رها می سازد، این جهاد اکبر، به بدعت
و انحراف از فرایند تغییر مطلوب در به کار زدن این تکلیف الهی بدل می شود و از اهداف آن دور می گردد.
همچنین، اگر انسان، تنها به روبنا و زندگی مدنی اهمیت دهد و دگرگونی در محتوای درونی و روانی را رها کند، باز هم در حرکت وی ناهماهنگی به وجود خواهد آمد و این حرکت تکامل پیدا نخواهد کرد بلکه ممکن است به حرکت ویران کننده ای برای انسان و جامعه بدل شود.
قرآن کریم به برخی از نمونه های این حالت اشاره کرده است و این هنگامی است که درباره برخی از دین برگشتگان و منافقانی سخن می گوید که از ساختن درون خویش دست برداشته اند و یا کسانی که محتوای درونی آنان با نمای برونی ایشان همخوانی ندارد. خداوند فرموده است:
«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ الَّذی اتَیْنَاهُ ایَاتِنَا فَاص نْسَلَخَ مِنْهَا فَاَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلکِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَی الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَویهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا فَاص قْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»(2)؛ «و
ص:245
خبر آن کس را که آیات خود را بر او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت.آن گاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد. و اگر می خواستیم قدر او را به وسیله [آن آیات] بالا می بردیم، امّا او به زمین [= دنیا] گرایید و او هوای نفس خود پیروی کرد.از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله ور شوی زبان از کام بر آوَرَد و اگر آن را رها کنی [باز هم] زبان از کام برآورد. این مثل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را [برای آنان] حکایت کن، شاید که آنان بیندیشند».
«وَ اِذَا رَاَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ اَجْسَامُهُمْ وَ اِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللّه ُ اَنّی یُؤْفَکُونَ»(1)؛ «و چون آنان را ببینی، هیکلهایشان تو را به شگفت وا می دارد و چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا
می دهی گویی آنان شمعکهایی پشت به دیوارند [که پوک شده و در خور اعتماد نیستند]: هر فریادی را به زیان خویش می پندارند. خودشان دشمنند. از آنان بپرهیز؛ خدا بکشدشان؛ تا کجا [از حقیقت] انحراف یافته اند».
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّه َ عَلی مَا فی قَلْبِهِ وَهُوَ اَلَدُّ الْخِصَامِ * وَاِذَا تَوَلّی سَعی فِی الاَْرْضِ لِیُفْسِدَ فیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّه ُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ»(2)؛ «و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجب وا می دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه می گیرد و حال آن که او سخت ترین دشمنان است.و چون ریاستی یابد، کوشش می کند که در زمین فساد کند و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند تباهکاری را دوست ندارد».
بر این اساس، هرگاه انسان فرایند دگرگونی را در قلب خویش به مورد اجرا نگذارد و خود را شایسته نسازد، هرگز نمی تواند سخنان شایسته در جامعه خویش مطرح کند بلکه ممکن است به شخصیتی دوگانه تحول یابد که ظاهر زیبا و سخنان شگفت انگیز او با درون زشت، کینه توز و ویرانگرش ناسازگاری دارد - همان گونه که آیات قرآنی به این مطلب اشاره می کند - تنها زمانی این سخنان به بنیادی شایسته در جامعه تحول می یابد که از درون و قلبی که با ارزشهای برگرفته از همان سخنان آباد شده، بیرون آمده باشد.(3)
ص:246
از این جا در می یابیم که امامان اهل بیت علیهم السلام به واژه «جهاد» معنای گسترده ای می دهند که هم جهاد اکبر را در بر می گیرد و هم جهاد اصغر را. نیز به «جهاد اصغر» معنایی می دهند که تمامی رو ساخت حرکت انسان را در بر می گیرد و تنها به پیکار در راه
خدا منحصر نمی شود. همه این معنای وسیع به خاطر ارتباط ژرفی است که میان مصادیق آن وجود دارد.
ازجمله روایاتی که نشانگر این معنای گسترده برای جهاد است، روایتی می باشد که از فضیل بن عیاض - درباره تقسیم بندی جهاد - به ما رسیده است. فضیل گوید: از امام
صادق علیه السلام درباره جهاد پرسیدم: آیا جهاد سنت [= مستحب] است یا واجب؟ آن حضرت فرمود:
«جهاد بر چهار نوع است. دو جهاد واجب است و یک جهاد سنّت است که تنها با جهاد واجب بدان اقدام می شود. یکی از دو جهادی که واجب است، جهاد انسان با نفس خویش است تا از نافرمانیهای خداوند بازش دارد و این جهاد، بزرگترین جهاد می باشد. جهاد با دشمن بر تمامی امت واجب است و اگر آنان این جهاد را رها کنند، به طور حتم عذاب بر آنان فرود خواهد آمد و این، از عذابهایی است که امت به آن دچار خواهند شد. همین جهاد بر امام به تنهایی سنت است که به همراه امّت به سمت دشمن برود و با آنان جهاد کند.امّا جهادی که سنّت می باشد، هر سنتی که انسان بر پا دارد و برای برپایی، رساندن و احیای آن جهاد کند، کار و کوشش او از بهترین کارها به شمار می رود، زیرا که
کار او احیای سنت است و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر که سنّت نیکویی را برپا کند، برای اوست پاداش این سنّت و پاداش هر کس که بدان عمل می کند تا روز رستاخیز، بی آن که از پاداش آنان چیزی کاسته شود».(1)
در این روایت می بینیم که امام علیه السلام جهاد با نفس را «بزرگترین جهاد» بر می شمارد و هر کار نیک و شایسته ای را که انسان با کوشش و رنج خود انجام می دهد، «جهاد» می داند و این جهاد همان تلاشی است که انسان در ساختن روبنا و تغییر همگانی اجتماعی به خرج می دهد.
ص:247
پس از آن که پی بردیم، زیربنای حرکت تاریخ انسانی، همان محتوای درونی انسان است که از دو عنصر و دو رکن تشکیل می شود: یکی «اندیشه» و تصویر ذهنی که انسان آن را برای آینده ای ترسیم می کند که می کوشد بدان دست یابد و دیگری «اراده» که
انسان از آن برخوردار است و به وسیله آن به فعالیت و حرکت به سمت این آینده می پردازد و از این جا، به دست می آوریم که ارتباط میان درون و برون، در پیامدها و آثار
است.
اکنون این پرسش را مطرح می کنیم: نقطه آغاز در ساختن این محتوا و محوری که باید مرکز فرایند ساختن آن قرار گیرد کدام است؟
در تفسیر این نقطه آغازین، دو گرایش فرا روی ما قرار دارد:
1 - گرایش مادّی: این گرایش می کوشد محتوای درونی را توسط عوامل مادّی که در
درون انسان یا در پیرامون او قرار دارد تفسیر و توجیه کند. زیرا انسان یک موجود مادّی
است که از عوامل مادّی ای که وجود اواز آن ها تشکیل می شود یا از عواملی که پیرامون
او قرار دارند، اثر می پذیرد و در آن ها اثر می گذارد. از جمله مصداقهای این گرایش،
«نظریات تک عاملی» است که از نظریات بنام در تفسیر تاریخ و جامعه به شمار می رود.
2 - گرایش معنوی: گرایشی که قرآن کریم آن را پذیرفته است. از نگاه این گرایش،
انسان محور اصلی زندگی را تشکیل می دهد و به همین سبب، وی عنصری اثر گذار و فعال است و موجودی می باشد که از روح و مادّه تشکیل شده و بُعد روحی، با ارزش ترین بُعد وجودی انسان است و توسط همین بُعد است که او بر سایر موجودات مادّی زنده برتری دارد. از این نگاه باید نقطه آغاز در ساختن محتوای درونی با این بعد
روحی و معنوی انسان مرتبط باشد.
این گرایش مورد پذیرش قرآن کریم است. از نظریه ای که این گرایش را تشکیل می دهد، می توانیم به نام نظریه «آرمان برتر» یاد کنیم.
در آغاز، خوب است به نظریات تک عاملی اشاره کنیم که یکی از مصادیق ارزنده گرایش نخست است و سپس از نظریه اسلامی: «آرمان برتر» یاد نماییم.
ص:248
بر اساس باور این نظریات، آنچه بر ساختار محتوای درونی انسان اثر می گذارد، عوامل مادّی پیرامون انسان است. همچنین، آن ها می کوشند که تمامی عوامل مادّی را به
یک عامل اصلی باز گردانند، امّا سایر عوامل، عوامل اثرگذار فرعی هستند که در وجود و
تحول خود از این عامل اصلی پیروی می کنند.
مهمترین نظریات تک عاملی از این قرارند:
این نظریه می گوید: محتوای درونی انسان از عامل اقتصادی و تحول آن اثر می پذیرد.اقتصادی که به نوبه خود، موجب درگیری طبقاتی میان گروههای انسانی می شود. چه، براساس فرضیه این نظریه، جامعه انسانی بر اثر عامل اقتصادی و ابزار تولید به مجموعه ای از طبقات بدل می شود که با یکدیگر اختلاف و درگیری دارند و روابط اجتماعی از طریق همین درگیری طبقاتی شکل می گیرد. زمانی که ابزار تولید در جامعه انسانی تغییر پیدا می کند،این تغییر بر درگیری طبقاتی بازتاب می یابد که به نوبه
خود بر محتوای درونی انسان منعکس می شود و با این انعکاس است که حرکت انسان و حرکت تاریخ انسانی آغاز می گردد.
این نظریه می گوید: محتوای درونی انسان از غریزه جنسی که در اندرون او به ودیعت نهاده شده است، اثر می پذیرد، به این دلیل که غریزه جنسی بیان مادّی از عامل بقا و دوام
انسان و نیز عامل وجود روابط انسانی در جامعه انسانی است و به همین سبب، نقطه آغاز در ساختار محتوای درونی و وضعیت روحی و روانی انسان محسوب می شود. در نتیجه، هر ساختار اجتماعی و جنبش اجتماعی با این غریزه و نیازهای آن رابطه دارد. به
ص:249
بیانی دیگر: وجود انسان، زاد و ولد کردن او در روی زمین و روابط او در این زمین، از این غریزه اثر می پذیرد.
این نظریه باور دارد که محتوای درونی انسان از عامل خون، نژاد و قوم اثر می پذیرد و این عامل نژادی است که ماهیت مادّی در شخصیت انسان را تشکیل می دهد و بر رفتار او اثر می گذارد. بنابراین، چنانچه انسان از نژادی پاک و بی آلایش به وجود آید و از دیگر خونها اثر نپذیرفته باشد، از یک وضعیت روحی و روانی برخوردار خواهد بود که با وضعیت روحی و روانی فردی دیگر، که خونش با خون دیگران درهم آمیخته است، تفاوت دارد و به همین سبب است که توان نوآوری و سازندگی در میان این افراد متفاوت می باشد. چه، نژاد پاک، همان نژاد نیرومند و به وجود آورنده تمامت نمادهای زندگی در
جوامع انسانی است. تاریخ جز زنجیره ای به هم پیوسته از مبارزات میان نژادهایی که بر
سر بقا با یکدیگر به نبرد می پردازند، نیست و در این نبرد، پیروزی به نام خونی ثبت می شود که پاک و نیرومند است و دیگر ملتها در طی آن نابود می شوند و از میان می روند.
نازیها در دوران حکومت «هیتلر» پیرو همین نظریه بودند و می کوشیدند آن را در بستر تاریخ به مورد اجرا گذارند.
این نظریه، عامل جغرافیایی و شرایط محیط طبیعی و جغرافیایی را عامل اثرگذار در ساختار محتوای درونی انسان می داند و به همین سبب، آن را زیر بنای تاریخ امتهاو ملتها
قلمداد می کند، زیرا تاریخ انسان ها بر اثر اختلاف عوامل جغرافیایی و طبیعی که در پیرامون آنان قرار دارند، تفاوت پیدا می کند. چرا که این عوامل است که اسباب تمدّن را
برای آنان فراهم می سازد و اندیشه های خلاّق آنان را به کار می اندازد و در نتیجه، پیشاپیش کاروان بشریت قرار می گیرند، یا اندیشه های خلاق را از انسان ها می گیرد و آنان
عقب می افتند.
ص:250
این نظریه می گوید: محتوای درونی انسان - همان گونه که پیشتر اشاره شد - از تصویر
ذهنی اثر می پذیرد، تصویری که انسان آن را در اندیشه و ذهن خود برای آینده می سازد و همو را مقصود، هدف و آرمان عالی خویش قرار می دهد و با اراده خود به سوی آن حرکت می کند و اراده او در حقیقت، اراده کارها و فعالیتهایی است که وی را به این آرمان
می رساند.
بنابراین، آن تصویر ذهنی یا «آرمان» که انسان در ذهن خود از آینده می سازد، نقطه آغازین در ساختار محتوای درونی انسان و گروه انسانی است. از این رو، چنانچه این آرمان، آرمانی باشد صالح، مطلق و نامحدود، محتوای درونی انسان نیز به صورت همین آرمان نامحدود تغییر شکل پیدا می کند و همچنین، هرگاه این آرمان، آرمانی پست، محدود و کوچک باشد، محتوای درونی انسان هم، به همین صورت تغییر می یابد.
با این بیان، می توانیم یکی از ابعادی را به دست آوریم که نظریه قرآنی درباره حرکت تاریخ، در این بعد با نظریات مادّی اختلاف دارد، نظریاتی که می کوشد حرکت تاریخ را به عامل دیگری به جز درونمایه انسان پیوند دهد که در آن صورت، اثرگذاری آن عامل قهری خواهد بود، نه ارادی و نیز حرکت تاریخ جبری خواهد بود، نه اختیاری.
لیکن افزون بر این بعد، به زودی بعد دیگری را می یابیم که نظریه قرآنی در آن با نظریات مادّی - حتی پس از رسیدن به این حقیقت که نقطه آغاز حرکت تاریخ، همان تغییر محتوای درونی انسان است - اختلاف دارد. این بعد دیگر به شکل و معنای تغییر در محتوای درونی مربوط می شود و چگونگی این شکل و معنا نیز - بالطبع - به اهداف تغییر بستگی دارد. چه، پیشتر بیان کردیم که ویژگی حرکت تاریخی نسبت به دیگر حرکتها آن است که یک حرکت «نمایی» و هدفدار است و لذا برخی از حرکتهای تاریخی از برخی توسط نمونه آرمانهای خود جدا می شوند، آرمانهایی که بیانگر هدف و آینده حرکت تاریخی است، چرا که هر حرکت تاریخی آرمان والای خویش را دارد.
این آرمان از سوی هر گروه انسانی، بر اساس نگرش کلی که به زندگی و جهان هستی دارد و از طریق باور فکری [= جهان بینی ] این گروه، نو به نو می شود و توسط اراده او و توان روحی ای که در اختیار دارد، در جامعه عینیت می یابد، توان روحی ای که درخور آن
ص:251
نمونه آرمانی است و آن گروه را به سمت این آرمان به حرکت در می آورد.
در عین حال، آرمان برتر است که آرزوها و اهداف تفصیلی حرکت انسان را مشخص می کند و باز هم این اهداف و آرزوهاست که فعالیتها و حرکتها را در هنگام رهسپارشدن به سوی آن آرمان برتر، تعیین می نماید.
در قرآن کریم و در بیان دینی - در برخی حالتها - نام خدا بر «آرمان» به کار برده می شود. به این دلیل که آرمان، همان هدف و آرزویی است که بر حرکت انسان اثر می گذارد. در این صورت، آرمان است که رهبر، فرمانده، فرمانروا و راهنما می باشد و هموست که فعالیتها و حرکتهای انسان و جریان تاریخ را می سازد و به همین سبب، می بینیم که قرآن کریم اصطلاح «اله» را تعمیم می دهد و آن را بر «هوس» به کار می برد، و این زمانی است که هوس همان اثرگذاری «اله» را داشته باشد. خداوند فرموده است: «اَرَاَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَویهُ...»(1)؛ «آیا آن کس که هوای [نفس ]خود را معبود خویش گرفته است دیدی؟». در این آیه از هوس به «اله» یعنی خدا تعبیر شده است و این هنگامی است که درجه هوس به طور مصنوعی آنقدر بالا برده شود که به آرمان و آرزوی نهایی این یا آن فرد تبدیل شود.(2)
داستان ابراهیم در قرآن کریم این طرز فکر درباره «آرمان» را به گونه ای روشن بیان کرده است. چرا که در این داستان آمده است:
وقتی ابراهیم درباره این آرمان و خدا جستجو می کرد و خداوند خواست که او از طریق این جستجو به حقیقت برسد، چندین فرضیه و نمونه آرمانی را در ذهن وی برانگیخت. خداوند درباره حالت روانی ابراهیم علیه السلام در آغاز کار، چنین سخن می گوید:
«وَکَذلِکَ نُری اِبْرهیمَ مَلَکُوتَ السَّموَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ الَّیْلُ رَ ا کَوْکَبًا قَالَ هذَا رَبّی...»(3)؛ «این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم
نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره ای دید؛ گفت: این پروردگار من است...». ابراهیم در آغاز تفکر، درباره خدا با این تصویر ذهنی
می اندیشد. بنابراین، فرض را بر آن می گیرد که این ستاره، همان «خدا» است، زیرا بسیار
دور، بلند و عالی است:«...فَلَمَّا اَفَلَ قَالَ لاَ اُحِبُّ الاْفِلینَ»(4)؛ «... و چون غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم». زیرا آرمانی که ابراهیم بدان رسیده است و می خواهد آن را شناسایی کند آرمانی است نامحدود، والا، عالی و با دوام که هرگز غروب کردن و پایان یافتن به سراغ آن نیاید. ابراهیم علیه السلام به این دلیل این سخن را گفت که ماه از ستاره پیشین بزرگتر است و شاید بزرگی آن این توان را به وی بدهد که همیشه بماند. سپس قرآن کریم به توصیف حالت ابراهیم ادامه می دهد و می گوید: «فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هذَا رَبّی فَلَمَّا اَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی لاََکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالّینَ»(5)؛ «...و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: این پروردگار من است. آن گاه چون ناپدید شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعا از گروه گمراهان بودم».
همچنین، «فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبّی هذَا اَکْبَرُ...»؛ «پس چون خورشید را بر آمده دید،
ص:252
گفت: این پروردگار من است. این بزرگتر است...». ممکن است فعالیت و توان خورشید بر ماندگاری، بیشتر از ماه باشد، زیرا بزرگتر از ماه است و در این صورت، او سزاوار پروردگاری است، نه ماه... «...فَلَمَّا اَفَلَتْ قَالَ یَاقَوْمِ اِنّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ»(1)؛ «...و هنگامی که افول کرد، گفت: ای قوم من، من از آنچه [برای خدا ]شریک می سازید
بیزارم».
بدین ترتیب، قرآن بیان می کند، تمامی آرمانهای فرضی که در آن روزگار در میان مردم مطرح بوده اند، آرمانهایی هستند باطل، دروغین و در معرض ناپدیدشدن و نابودی. از این رو، ابراهیم علیه السلام - در این منظره قرآنی - هیچ کدام از آن آرمانها را به عنوان خدای خویش نمی پذیرد. چرا که او در پی آرمانی برتر از آن ها بود که ماندگار و مطلق
باشد و در حرکت و وجود خود محدود نباشد. از این جا، خداوند این روی کرد ابراهیم علیه السلام به این آرمان برتر را از زبان او حکایت کرده، چنین می گوید:
«اِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّموَاتِ وَالاَْرْضَ حَنیفًا وَمَا اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ»(2)؛ «من
ص:253
از روی اخلاص، پاک دلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم».
نیز از این جا در می یابیم که قرآن کریم وقتی می خواهد درباره خداوند به عنوان عالیترین آرمان سخن بگوید، با نام های نیکو، به طور کلی، از او یاد می کند.
«قُلِ ادْعُوا اللّه َ اَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ اَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنی...»(1)؛ «بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، برای او نام های نیکوتر است...» یا این که با اوصاف کمال
مطلق او را توصیف می کند و چنین می گوید:
«هُوَ اللّه ُ الَّذی لاَ اِلهَ اِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ * هُوَ اللّه ُ الَّذی لاَ اِلهَ اِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللّه ِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللّه ُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»(2)؛ «اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست، داننده غیب و آشکار است، اوست رحمتگر مهربان. اوست خدایی که جز او معبودی نیست، همان فرمانروای پاک سلامت[بخش و] مؤمن [به حقیقت حقه خود که ]نگهبان، عزیز، جبّار [و ]متکبّر [است ]پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می گردانند. اوست خدای خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نام ها [و صفات] از آنِ اوست. آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او می گویند و او عزیز حکیم است».
در این جا قرآن کریم از دانش، قدرت، مهربانی، رحمت و سایر صفات خداوند سخن می گوید و می خواهد آرمان حقیقی و نامحدود انسان را برای او بیان کند و نیز نشانه های این آرمان را برایش مشخص سازد و او را رها نمی کند که در میان اندیشه های
خود دست و پا بزند. هدف قرآن از این بیان آن است که انسان، خدا را معبود و آرمان والای خود قرار دهد و درونمایه خویش را به گونه روشن بر طبق این انتخاب، بسازد و آگاهانه و مسؤولانه به سمت این آرمان حرکت کند و جامعه خویش را نیز به سوی آن به حرکت درآورد.
ص:254
به منظور بیان نظریه «آرمان» به صورت کامل تر، ناگزیریم که انواع آرمانهای گونه گون را بررسیم و معانی و اثرگذاری آن ها، بر حرکت انسان را مشخص کنیم. از لا به لای این
جُستار به دست می آید که آرمان بر سه نوع است:
آرمان تکراری آن است که از طریق وضعیتی که جامعه انسانی در آن به سر می برد به آینده نگاه کنیم. یعنی وجود ذهنی ای که آینده را شکل می دهد، در این جا نمی تواند از
وضعیت کنونی خود فراتر رود و از آن عبور کند بلکه این وجود ذهنی، آرمان خود را از همین وضعیت کنونی و با حدود، مشخصات و شرایط آن بر می گیرد و به همین سبب، این آرمان به جای این که چشم دوختن به آینده ای جدید باشد، کوششی است برای بزرگ جلوه دادن وضعیت موجود و انتقال آن به آینده. این وضعیت که به شرایط انسان کنونی مربوط می شود و باید انسان در جهت دگرگون ساختن آن کار کند، از یک حالت نسبی و محدود به امر نامحدودی تحول می یابد که انسان به خاطر بزرگداشت آن کار و فعالیت می کند و در نتیجه، حرکت تاریخ، حرکتی تکراری می شود، زیرا آینده تکرار
وضعیت کنونی و گذشته خواهد بود.
ص:255
از این روی، ما از این آرمان به نام «آرمان تکراری» یاد کردیم. چرا که نگرش انسان به آینده و حرکت او با الهام گرفتن از این نگرش، تکرار وضعیتی است که او هم اکنون در آن
به سر می برد و این وضعیت کنونی نیز تکرار وضعیت گذشته و اوضاع پیشین اوست که در آن به سر می بُرْد. در نتیجه، این آرمان او، به حق آرمانی است تکراری.
تاریخ انسانی در دورانهای گوناگون خود، شاهد وجود این گونه آرمان تکراری در زندگی مردم بوده است. چرا که انسان در دورانهای بسیاری با این نوع آرمان در زندگی اجتماعی خود به سر برده است.
می توان عامل وجود آرمان تکراری در جوامع انسانی را یکی از دو عامل اصلی زیر دانست که یکی از آن ها درونی است و دیگری برونی:
1 - انس و عادت: منبع این عامل، درونی و روانی است که به حالت روحی، روانی و درونی انسان باز می گردد. این حالت، بیانگر میل درونی انسان است به این که در برابر
دگرگونی نامشخص، به گذشته و حال خود چنگ در زند و آن را نگهدارد. اُنس و عادت انسان در برخی از دورانهای زندگی و تکیه او به یک وضعیت اجتماعی مشخص، به حالت رکود و تباهی در درون جامعه اش منجر می شود و چنین انسانی به یک انسان گمشده بدل می شود که ره به سوی حق نمی برد و مسیر تحول، تکامل و پیشرفت را نمی شناسد.
حتّی این انسان، به انسانی بدل می شود که در درون چهارچوبها و مرزهای اجتماعی ای که عادت کرده است، زندگی می کند. از این روی، «وضع نسبی» که در آن به سر می برد و به حال و گذشته او تعلق دارد، به «وضع مطلق» تحول می یابد و گویی این چیزی که وی بدان عادت کرده و در آن زندگی می کند، تمامی چیزها در زندگی گذشته، حال و آینده و حتی در سراسر زندگی و شیوه رفتار اوست.
قرآن کریم پدیده عادت را در بسیاری از آیاتی که درباره اقوام سخن گفته، بیان کرده
است، اقوامی که دعوت پیامبران را نپذیرفتند. با این که آنان نمونه آرمانهای برتر و به حقی را برای این اقوام آوردند که فراتر از وضع موجود بود و می خواست انسان را به
ص:256
حرکت در آورد و آن را از حدود نسبی خود به آینده ای برتر ببرد و یا از حالت عقب افتادگی و تباهی بیرون آورد و به حالت بهبود یافته و پیشرفته برساند. اقوام بشری به این دلیل با دعوت پیامبران مخالفت ورزیدند که این دعوت با اُنس و عادت آنان به آنچه
پدران خود را بدان یافته بودند سازگاری نداشت و نه به دلیل باورشان به وضع موجود و درستی این وضع. خداوند فرموده است:
«بَلْ قَالُوا اِنَّا وَجَدْنَا ابَاءَنَا عَلی اُمَّةٍ وَ اِنَّا عَلی اثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ»(1)؛ «بلکه گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما [هم با] پیگیری از آنان، راه یافتگانیم» بنابراین، ماجرای بنیادین آنان و تنها دلیلی که در برابر دعوت پیامبران ارائه داده اند آن است که پدران
خویش را بر این سنّت و روش دیدند.
«وَ اِذَا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَ نْزَلَ اللّه ُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَیْنَا عَلَیْهِ ابَاءَنَا اَوَ لَوْ کَانَ ابَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْٔا وَ لاَ یَهْتَدُونَ»(2)؛ «و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، می گویند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم، پیروی می کنیم.
آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی کرده و به راه صواب نمی رفته اند [باز هم در خور
پیروی هستند]؟». قرآن کریم، این فرزندان را به خاطر پیروی از پدرانشان به شدت محکوم می کند، پدرانی که جز راه و رسم خود، چیزی را باور نمی کردند و از توان اندیشیدن و نگرش درست به آینده برخوردار نبودند و لذا در وضع موجود خود، در جا می زدند. با این که این وضع، وضع فاسدی بود و پدران آنان چون از راه خرد و راه راست
بیرون رفته بودند، آن را فراپیش گرفتند، چرا که آنان نه چیزی را درک می کردند، نه به
سوی حق می رفتند و نه راه راست را می جستند.
آن گاه قرآن بیان کرده است، در تمامی برخوردهایی که پیامبران با مشرکان و منکران
نبوت خود داشتند، این پدیده و عامل روانی [= پیروی از عادات و رسوم ]بر وضعیت
عمومی حاکم بوده است. خداوند می فرماید:
«وَ مَا یَاْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ اِلا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضینَ»(3)؛ «و هیچ تذکّر
جدیدی از سوی [خدای] رحمان برایشان نیامد، جز این که همواره از آن روی بر
ص:257
می تافتند».
«قَالَتْ رُسُلُهُمْ اَفِی اللّه ِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُ نُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی قَالُوا اِنْ اَ نْتُمْ اِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُریدُونَ اَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ ابَاؤُنَا فَاْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبینٍ»(1)؛ «پیامبرانشان گفتند: مگر درباره خدا پدید آورنده آسمانها و زمین تردیدی هست؟ او شما را دعوت می کند تا پاره ای از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا
زمان معینی شما را مهلت دهد. گفتند: شما جز بشری مانند ما نیستید. می خواهید ما را از
آنچه پدران مان می پرستیدند باز دارید؟ پس برای ما حجتی آشکار بیاورید».
2 - سلطه طاغوت: این سلطه، عامل اجتماعی و بیرونی است که به ظهور «آرمان تکراری» در مراحل بسیاری از تاریخ بشری منجر شده است. چه، طاغوت [= فرمانروای
ستمگر] تنها از طریق خویشتن و وجود خویش به آینده نگاه می کند و هر گونه تغییر در زندگی را شورش علیه قدرت و سلطه خود می داند، زیرا که تغییر به معنای زدودن نشانه های وضع موجود و کنونی است که طاغوت برجسته ترین و روشن ترین نماد آن به شمار می رود.
از این رو، طاغوت در بسیاری از اوقات به تمامی نیرو و قدرت خود متوسّل می شود تا جامعه را با ویژگیها و نشانه های موجود و فعلی اش و در همان چهارچوب و شرایط و اوضاع اجتماعی که مردم در آن به سر می برند، نگهدارد تا سلطه او بر این جامعه پا بر جا بماند.
البتّه گاه می بینیم که طاغوت پا را از دایره اُنس و عادت بیرون می نهد و می کوشد که جامعه انسانی را تغییر دهد و با شیوه خاص خود آن را بسازد [= به تعبیر امروز،
اصلاح طلب می شود]. امّا این تغییر - در هر حال - از آن قاعده مستثنا نیست [یعنی باز هم وضع موجود تغییر می کند]، زیرا که طاغوت خود، جزء مهمّی از وضع حاضر است و می کوشد آن را بر طبق شرح و تفسیر خود بسازد. بنابراین، تغییر [یا اصطلاحات جدید] تکرار واقعیت حاضر است، لیک توسط همین عنصر فرمانروا [یعنی توسط طاغوت].
این چنین، جامعه در حالت تکراری زندگی می کند که پیشتر از آن سخن گفتیم. زیرا که آینده او را طاغوت تعیین می کند و این آینده، نسخه ای خواهد بود از وضعیت کنونی
ص:258
جامعه، همچنان که وضعیت کنونی جامعه نسخه ای است از تاریخ و گذشته او.
قرآن کریم به این عاملِ آرمان تکراری [= سلطه طاغوت] و اثرگذاری آن در بُعد مثبت خود اشاره می کند. این بُعد مثبت زمانی تحقق پیدا می کند که انسان سلطه طاغوت را نپذیرد و در این صورت، به آینده بهتر خواهد رسید، خداوند می فرماید:
«وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ اَنْ یَعْبُدُوهَا وَ اَنَابُوا اِلَی اللّه ِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبَادِ * اَلَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللّه ُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الاَْلْبَابِ»(1)؛ «و آنان که خود را از طاغوت به دور می دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوی خدا بازگشته اند، آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا
می دهند و بهترین آن را پیروی می کنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان
خردمندان».
خداوند [در این آیه] برای کسانی که از پرستش طاغوت دوری می گزینند، یک ویژگی بنیادین بیان کرده است و آن این است که به سخن گوش فرا می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند. این ویژگی بدان معناست که آنان قید و بندی برای اندیشه و اراده خود قرار نداده، چهارچوبی برای آن نساخته اند که نتوانند از آن عبور کنند، بلکه حقیقت را
هدف و محور تلاشهای خود قرار داده اند. بنابراین، آنان آرزو، چشمداشت و نگاه واقعی به زندگی دارند که به ایشان اجازه می دهد، از طریق گوش دادن سخن و پیروی از بهترین آن، حقیقت را پیدا کنند.
اگر این افراد، طاغوت را می پرستیدند، تنها می توانستند در چهارچوب واقعیتی باشند که این طاغوت آن را می خواست و هرگز نمی توانستند در موقعیتی قرار گیرند که سخن را گوش فرادهند و از بهترین آن پیروی کنند، بلکه از هر سخنی روی بر می تافتند و
تنها از سخنی پیروی می کردند که طاغوت برایشان می خواست. چرا که وی آنان را از روشنایی بیرون می کند و به تاریکی می برد.
قرآن کریم آن گاه که از پدیده «فرعونی» سخن می گوید، به گونه ای روشن به این پدیده اشاره کرده، آن را به شکل گسترده و فراگیر مطرح می کند.
شاید هدف خداوند از بیان پدیده فرعونی آن باشد که می خواهد این پدیده را به
ص:259
گونه ای آشکار مطرح و به عنوان مسأله ای اصلی توصیف کند، که جامعه انسانی در تمامی دورانهای تاریخ طولانی خود با این مسأله رو به رو بوده است، تا از این طریق به
انسان ها هشدار دهد که مبادا تحت تأثیر این پدیده قرار گیرند و یا به سوی آن گرایش پیدا کنند.
فرعون در این داستان، عنوان فرمانروایی است که موسی علیه السلام با وی همزمان می باشد. بنابراین، فرعون انسان مشخصی است که رویاروی موسی علیه السلام قرار گرفته است. امّا قرآن کریم ماجرای این فرمانروا را با این گستردگی مطرح کرده است، تا بیان کند که پدیده «فرعونی» برجسته ترین پدیده اجتماعی و «طاغوتی» است که بر جوامع انسانی فرمان می راند و حتی در این پدیده، فرعون به حدّی می رسد که ادّعای الوهیّت و ربوبیّت می کند و خود را آرمان برتر جامعه انسانی قلمداد می کند و آن را آشکارا اعلان می نماید.
پس فرعون همان پروردگاری است که باید او را پرستید، نه خدا را:
«فَقَالَ اَنَا رَبُّکُمُ الاَْعْلی»(1)؛ «و گفت: پروردگار بزرگتر شما منم». فرعون جز خود، خدای دیگری برای مردم قائل نبود و می گفت: خدایی که موسی ادّعا می کند، وجود ندارد.
«وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَاءَیُّهَا الْمَلاَُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْری فَاَوْقِدْ لی یَا هَامَانُ عَلَی الطّینِ
فَاص جْعَلْ لی صَرْحًا لَعَلّی اَطَّلِعُ اِلی اِلهِ مُوسی وَ اِنّی لاََظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبینَ»(2)؛ «و فرعون گفت:
ای بزرگان قوم، من جز خویشتن خدایی برای شما نمی شناسم. پس ای هامان، برایم بر گِل آتش بیفروز و برجی [بلند] برایم بساز. شاید به [حال] خدای موسی اطلاع یابم و من جدّا او را از دروغگویان می پندارم». جامعه حق ندارد نظری جز نظر فرعون داشته باشد و تنها اوست که به راه راست رهبری می کند:
«...قَالَ فِرْعَوْنُ مَا اُریکُمْ اِلاَّ مَا اَری وَ مَا اَهْدیکُمْ اِلاَّ سَبیلَ الرَّشَادِ»(3)؛ «...فرعون گفت: جز آنچه می بینم، به شما نمی نمایم و شما را جز به راه راست راهبر نیستم» و از این قبیل
ادعاهای بیهوده و دروغین.
این چنین، فرعون به عنوان طاغوت دوران خود، تمامی نیروهایش را گرد می آورد تا
ص:260
قدرت و حکومت بی چون و چرای خویش بر جامعه را حفظ کند و این جامعه را بر طبق نگرش خود به اشیا بسازد و در همین وضع نابسامان نگاهش دارد و از حرکت به سوی پیشرفت و تکامل بازش دارد و حتی اجازه ندهد که درباره تکامل بیندیشد، تا آینده اش تکرار وضعیت کنونی اش باشد، چنان که وضعیت کنونی او تکرار وضعیت گذشته اوست.(1)
می توان عامل دیگری را برای آرمان تکراری به آنچه شهید صدر بیان کرده است، افزود و این عامل، سلطه شهوت های مادّی بر اراده و زندگی انسان و تسلیم شدن او در برابر این شهوت هاست. این شهوت ها بیانگر خواسته ها و تمایلهایی است که در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شده است. از این رو، وقتی که انسان جز این شهوت ها و غریزه ها، چیزی پیش رویش نبیند، می کوشد در آینده خویش به آن ها چنگ زند.
بنابراین، شهوت ها همان نقشی را بازی می کند که انس و عادت بازی می کرد. قرآن
کریم در چندین مورد به این موض