سرشناسه : بنی سعید لنگرودی، سیدمحمدجواد، 1350 -
عنوان و نام پدیدآور : شرب مدام در تبیین علم امام / سیدمحمدجواد بنی سعیدلنگرودی .
مشخصات نشر : قم : انتشارات امام علی بن ابی طالب(ع) ، 1394 .
مشخصات ظاهری : 144ص.؛ 5/14×21س م.
شابک : 45000 ریال : 978-964-5332-09-7
یادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Sayed Mohamad Javad Banisaeid Langroudi.Shorb-e modam... .
یادداشت : چاپ قبلی: نجفی، 1390.
یادداشت : کتابنامه: ص.[141]-144؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : علم امام
رده بندی کنگره : BP223/34/ب86ش4 1394
رده بندی دیویی : 297/45
شماره کتابشناسی ملی : 4299858
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
مقدّمه 7
دورنمای بحث 21
تفصیل بحث 29
انبیا قبل از بعثت 29
پیامبر اسلام قبل از بعثت 35
مفهوم «کتاب» و «علم الکتاب» 43
علم خدا 44
کتب آسمانی 44
علوم اوصیا 44
کتب ضبط اعمال 45
شناخت اسماء و صفات خدا 46
شناخت «کتاب الله» 50
شناخت «علم الکتاب» 55
ص:6
مفهوم «غیب» و «علم الغیب» 65
معنی «روح» در قرآن 87
نحوه ارتباط با این روح 98
نمونه هایی از تلقی اخبار 106
عدم اطلاع از بعضی مسائل 117
شبهه 129
1. حکمت اعطای نبوت به بعضی افراد 129
2. مکلف بودن انبیاء و ائمه 135
فهرست منابع 141
ص:7
بحث این رساله در مورد علم أنبیا و أوصیا است؛ و غرض از این تحقیق، شناخت بیشتر ائمه اهل بیت علیهم السلام در موضوع علوم مربوط به ایشان بود که به مقتضای بحث، دایره آن وسیع تر شده ودر نتیجه به اصل هویت سفارت سفرای الهی پرداخته شد. گرایش بحث صرفا در مورد علومی است که در اختیار ایشان قرار دارد؛ بنابراین در مورد سایر فضایل و صفات ایشان نفیاً و اثباتاً مطلبی اظهار نمی شود.
نقل اقوال مختلف و ارائه تاریخچه بحث، موجب اطاله کلام وانصراف از اصل بحث و انحراف ذهن مخاطب از مواجهه با محتوای این تحقیق می شد، لذا از آن صرفنظر گردید؛ گذشته از اینکه در این مورد تالیفات متعددی وجود دارد که می توان به آنها مراجعه نمود.
در مورد بررسی اسناد احادیث تذکر این نکته لازم است که تمامی آیات و روایات وارد شده در این مجموعه - به استثنای
ص:8
موارد نادری که تذکر داده شده - معاضد ومؤید یکدیگراند وتعارضی با هم ندارند تا نوبت به بررسی اسناد برای ترجیح بین آنها برسد. در ویراست اول برای سهولت مراجعه محققین، آدرس تمامی روایات از کتاب شریف «بحار الانوار» استخراج شده بود، والبته بر اهل آن پوشیده نیست که آدرس منابع اصلی آن نیز از همان منبع قابل دسترسی است؛ ولی در این ویراست بنابر جهاتی علاوه بر آدرس بحارالانوار، آدرس منابع اولیه نیز ذکر شده است.
اسم کتاب با الهام از تعبیر امام رضا علیه السلام در مورد آیه شریفه (قُلْ أَرَأَیْتُمْ اِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ) (1) که «ماء معین» را به
علم امام تفسیر فرمودند، و با توجه به اینکه نتیجه این تحقیق بر آنست که وجود مقدس امام علیه السلام مدام از منبع علم الهی - به واسطه روح القدس - در حال دریافت علوم جدید می باشد و از سرچشمه زلال علم الهی سیراب می شود، «شُرب مُدام در تبیین علم امام » نامیده شد.
در محدوده اعتقادات و باورهای دینی ما، یکی از مهمترین مسائل مسئله علم امام علیه السلام است. به این بیان که ما معتقدیم پیامبر وامام : باید به تمام آنچه امت به آن احتیاج دارند عالم باشند؛ زیرا جهل به این امور نقص است، و پیامبر و امام باید از این نقص مبرا باشند تا شایستگی تبعیت و اطاعت را احراز کنند و به عنوان
ص:9
اسوه، راهنمای کاملی برای مردم باشند. ولی سخن بر سر محدوده این علم است که آیا صرفا علم به احکام را در بر می گیرد، یا علم به موضوعات خارجی و سایر حوادث و وقایع عالم - خواه در گذشته اتفاق افتاده باشد یا در آینده به وقوع بپیوندد - را نیز شامل می شود؟
ما معتقدیم که امام علیه السلام عالم به «ما کان» و «ما یکون» و «ما هو کائن» می باشد و به همه حوادث ملک و ملکوت آگاهی دارد. و البته ادله این عقیده، در مقام ثبوت - عقلاً (1) و نقلاً (2) - متقن است و این
اعتقاد رامبرهن می سازد به نحوی که جای هیچگونه شک وشبهه ای باقی نمی گذارد.
اما از طرفی در مقام اثبات و در سیره عملی ائمه علیهم السلام به موارد فراوانی بر می خوریم که دلالت بر این مطلب دارد که ایشان در بسیاری از جهات زندگی شخصی شان همانند دیگران عمل می کنند؛ و سلوکشان این مطلب را می رساند که از بسیاری از وقایع
ص:10
اطلاع فوق طبیعی ندارند. همانند دیگران علم به حوادث پیدا می کنند، وهمانند دیگران به مقتضای علمشان عمل می کنند.
ولی ما هر کجا که اطلاع فوق طبیعی بر امری ارائه می دهند، می گوییم علم لدنّی دارند؛ و هر کجا که به روش معمول عمل می کنند، توجیهمان اینست که ایشان مأمور به ظاهرند ووظیفه دارند که همانند سایرین عمل کنند و به علمشان توجهی نداشته باشند!
در حالیکه این توجیه بسیار نارسا به نظر می رسد؛ زیرا :
اولا، اگر کمی بیشتر تأمل کنیم، نتیجه این توجیه این می شود که ائمه علیهم السلام یک عمر در میان مردم (العیاذ بالله) نمایش بازی می کنند؛ همه چیز را می دانند اما طوری بروز می دهند که مردم فکر کنند نمی دانند!
بعنوان مثال، امیرالمومنین علیه السلام بعد از بازگشت از نهروان، و در جریان رسیدن خبر اشغال مصر توسط عمال معاویه، و کشته شدن محمدبن ابی بکر،می فرماید: «سبحان الله! در حالی که ما امید داشتیم بر اینها غالب شویم و آنچه در دستشان است (شام) بگیریم، آنها بر ما غالب شده و آنچه در دست ما بود (مصر) گرفتند!». (1)
ص:11
اگر امام از قبل می دانستند که این جریان اتفاق می افتد، اعلام اینکه ما امید داشتیم پیروز شویم! چه معنایی دارد؟!
یا اینکه قبل از آنکه در صفین با دشمن رو برو شوند، خطاب به سپاه خود می فرماید: «پس زمانیکه شکست دشمن به اذن خدا محقق شد، فراریان را نکشید، به تسلیم شده گان صدمه نزنید، ومجروحان را به قتل نرسانید!». (1)
تصور کنید این سخنان را کسی می گوید که از قبل می داند در این جنگ پیروز نمی شود! و نیازی به این توصیه ها نیست.
یا اینکه در تواریخ آمده است که وقتی خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام رسید، اشک در چشمان حضرت جمع شد، و.... (2)
دانستن شهادت مسلم از قبل، با ظهور این رفتار از امام علیه السلام جور در نمی آید! بلکه باید همان لحظه که مسلم شهید شد امام چنین
ص:12
عکس العملی بروز می دادند! و همانگونه که گفتیم اینگونه موارد در زندگی ائمه علیهم السلام بسیار فراوان است. (1)
ثانیا، می دانیم که بنا بر اصل اشتراک تکلیف، تکالیف الهی برای همه یکسان است، و امام و غیر امام در مکلف بودن نسبت به تکالیف الهی با هم برابرند. با این وجود، توجیه مزبور با اصل تکلیف و وظائف ایشان در برابر خداوند ناسازگار است. اگر ایشان از همه امور و نتایج تمامی افعال با خبر باشند، دیگر مکلف بودنشان معنائی ندارد. تکلیف، واخلاص در عمل به تکلیف، برای کسی که آینده عمل را می داند، چه معنا دارد؟! برای روشن شدن مطلب به این مثال توجه کنید: فرض کنید که اهل بیت پیامبر : از ابتدا می دانستند که در سه روز آینده که روزه می گیرند، مسکین ویتیم و اسیر خواهند آمد و ایشان غذایشان را به آنها می دهند؛ بعد هم مائده آسمانی می آید و ایشان را سیر خواهد کرد؛ دیگر این چه افتخار و فضیلتی است که خداوند در مدح آن آیه نازل کند که : (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً) (2) ؛ «و غذای (خود)
را با این که به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مستمند» و «
ص:13
و«اسیر» اطعام می کنند»؛ و آنگاه ادعا کنند که: (اِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ! لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً) (1) ؛ «ما شما را بخاطر خدا اطعام می کنیم،
وهیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم؟!».
یا اینکه اگر علی علیه السلام می دانست که در لیلة المبیت کشته نخواهد شد، دیگر خوابیدن در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله فضلی برای او محسوب نمی شد تا آیه شریفه: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ...) (2) ؛ «بعضی از مردم جان خود را بخاطر خشنودی
خدا می فروشند...»؛ در مدح آن نازل شود.
ثالثا، اگر نبی و امام از غیب آگاه باشند، پس حتما از وقایعی که موجب ضرروزیان ایشان می شودباخبرمی شوند،ودراین صورت هم عقل و هم شرع حکم می کند که از آنچه موجب ضرر و زیان می شود اجتناب کنند؛ (3) در حالی که می بینیم هم نبی مکرم
اسلام صلی الله علیه و آله و هم امام ان علیهم السلام مکرّراً در اموری گرفتار شدند که باعث ضرر و زیان، و حتی منجر به کشته شدن ایشان شده است. مانند امیرالمؤمنین علیه السلام که شب نوزدهم ماه رمضان علی رغم منع
ص:14
اهل بیتشان و نشانه هایی که برای ایشان آشکار شد، به مسجد رفتند و با ضربت ابن ملجم به شهادت رسیدند؛ و یا سیدالشهدا علیه السلام در آنچه در کربلا اتفاق افتاد و اقدام حضرت موجب شهادت ایشان واهل بیت علیهم السلام و اصحاب ایشان شد، و زنان و کودکان به اسارت درآمدند. اگر دانسته این کار را کرده باشند، از مصادیق بارز به هلاکت افکندن نفس است، که خداوند در قرآن از آن نهی کرده؛ (1)
و امکان ندارد که امام معصوم فعل حرامی را که خداوند در قرآن از آن نهی کرده است انجام دهد. (2) و اگر ندانسته بوده، باید بپذیریم
ص:15
که اطلاعشان از امور، محدود است و قائل شویم به اینکه در بسیاری از موارد، زندگی ایشان نیز مانند سایرین است و به همان مقدار به موضوعات علم دارند، و بر همین اساس عمل و رفتار می کنند. که این حرف نیز با اعتقاد اولی ما ظاهراً در تضاد است و ما را به تناقض می کشاند.
برای حل این معضل و جمع بین این دو عقیده، که هم ایشان را صاحب کل علوم بدانیم، و هم بر این باور باشیم که در بسیاری از مسایل روزمره علمشان به اندازه دیگران است، راه نسبتاً طولانی وپیچیده ای باید پیموده شود. به عبارت دیگر، حل این مسئله با همین مقدمات به دست نمی آید، بلکه به مقدمات دیگری نیاز است که باید ابتدا به آنها پرداخت. بنابراین لازم است که با حوصله و دقت به مقدمات راه گشای حل این مسئله توجه شود.
واقع مطلب اینست که در مورد این مسئله کلمات علمای اعلام گذشته (أعلی الله مقامهم) مضطرب است. و غالبا تمییزی بین اقسام ومراتب علوم مانند: علم به احکام، علم به موضوعات، علم به مصادیق خارجی، علم به «ما کان»، علم به «ما یکون»، علم به «ما هو کائن»، علم به غیب، و ...، نگذاشته اند و به نحو اجمال پاسخ داده اند. در حالیکه حقیقتاً به این سؤال به نحو اجمال نمی توان پاسخ صحیحی داد که حق مطلب را ادا کند. کما اینکه پاسخ هایی که تاکنون داده شده یک طرفه است، یعنی اینکه یا داشتن علم
ص:16
غیب را نپذیرفته اند، (1) و یا اینکه برای اعمال و رفتار معمول ائمه علیهم السلام توجیه معقولی ارائه نداده اند. (2)
ص:17
به نظر می رسد که باید ابتدا بین محدوده های علوم و مراتب آن، وکیفیت اطلاع از آنها، به نحو مشخصی تمییز داده شود، و آنگاه (1)
ص:18
حکم هر کدام را به نحو مجزا بررسی کرد و به نتیجه رسید. به عبارت دیگر به این مسئله یک جواب کلی آری یا خیر، نمی توان داد. پاسخ آن هم آری است و هم خیر، با تفصیلی که در آینده به لطف خدا به آن خواهیم پرداخت.
بدیهی است که با این بحث نمی توان صرفاً با دید عقلانی
مواجه شد، زیرا عقل بشر با توجه به محدودیت های خود توان حل
ص:19
این مسئله را ندارد، و نمی تواند محدوده علوم الهی پیامبران را مشخص کند!
به عبارت دیگر، این بحث، بحثی به اصطلاح درون دینی است، و بدون کمک گرفتن از گزاره های دینی نمی توان درباره آن سخن گفت؛ چرا که ما اصل مسئله نبوت را با چیزی به نام «معجزه» (چیزی که عقل بشر از درک علل آن، و انجام آن عاجز است) اثبات می کنیم. (دقت کنید)
امام صادق علیه السلام بعد از بیاناتی که در مورد معرفی شأن و منزلت انبیاء: دارند، می فرمایند: «وَ لاَ تَتَصَرَّفْ بِعَقْلِکَ فِی مَقَامَاتِهِمْ وَأَحْوَالِهِمْ وَ أَخْلاَقِهِمْ اِلاَّ بِبَیَانٍ مُحْکَمٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اِجْمَاعِ أَهْلِ الْبَصَائِرِ بِدَلاَئِلَ تَتَحَقَّقُ بِهَا فَضَائِلُهُمْ وَ مَرَاتِبُهُمْ وَ أَنَّی بِالْوُصُولِ اِلَی حَقِیقَةِ مَا لَهُمْ عِنْدَ اللَّه؟! (1) ؛باعقل خود در مقامات و احوال و اخلاق انبیا، تصرف
نکن مگر اینکه با بیان محکمی از جانب خدا و اجماع اهل بینش، به دلایلی دست یابی که بتوانی با آن فضایل و مراتب ایشان را درک کنی؛ و کجا می توان به حقیقت آنچه ایشان نزد خدا دارند رسید؟!».
آیا فکر «من»، فکر انسانی که در عالم ماده به سر می برد، و در شناخت همین عالم در دسترس که ابزار شناخت آن را هم دارد مانده است! می تواند آن محدوده های عالی را بررسی کند؟ آیا می تواند به ماورای این عالم نفوذ کند و جزئیات مراتب آن عالم را مشخص کند؟!
ص:20
بیان امام رضا علیه السلام در مورد شأن امام، بیان رسا و شیوایی است که با مطالعه آن، می توانیم سطح توقع خودمان از شناخت امام و به تبع آن شناخت علم امام را مشخص کنیم :
«عبد العزیز بن مسلم عن الرضا علیه السلام :... هلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الامام ةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الاُْمَّةِ، فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ ؟اِنَّ الامام ةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَی مَکَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یُقِیمُوا امام اً بِاخْتِیَارِهِمْ. اِنَّ الامام ةَ خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهَا اِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ علیه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَة... (1) ؛ آیا قدر
امامت و جایگاه آن در میان امت را می شناسند، تا بتوانند آن را انتخاب کنند؟! همانا امامت قدرش والاتر، و شأنش بزرگتر، وجایگاهش برتر، ومکانش دورتر از دسترس، وژرفایش عمیق تر از آنست که مردم با عقل خود به آن برسند، یا با نظراتشان به آن دست یابند، یا امام ی به انتخاب خود برگزینند. امامت رتبه ایست که خداوند بعد از رتبه نبوت و خُلّت (دوستی)، ابراهیم خلیل را بدان اختصاص داد...».
در هر حال، بحث بحثی دشوار است؛ و به گفته مرحوم علّامه محمد جواد مغنیه: زلّت الاقلام فیه!!
* * *
ص:21
انبیا علیهم السلام قبل از بعثت، از نظر علم و سایر توانائی های علمی وعملی، مانند سایر مردم بوده اند. یعنی در یک دوره ایشان «بشرٌ مثلکم» بوده اند تا اینکه می فرماید: «یوحی الیّ»؛ پس تفاوت نبی با سایر مردم در همین «یوحی الیّ» می باشد. اگر این رابطه وحی را قطع کنیم ایشان مانند سایر افراد بشرهستند. همان سخن که امام باقرٍ علیه السلام فرمود: «اِنَّ عَالِمَنَا لاَ یَعْلَمُ الْغَیْبَ، وَ لَوْ وَکَلَ اللَّهُ عَالِمَنَا اِلَی نَفْسِهِ کَانَ کَبَعْضِکُمْ، وَ لَکِنْ یَحْدُثُ اِلَیْهِ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ (1) ؛ همانا عالم ما
(اهل بیت) غیب نمی داند؛ و اگر خداوند، عالمِ ما را به حال خود واگذارد، شخصی است همانند شما؛ ولی لحظه به لحظه علوم جدیدی به او القا می شود».
البته مخفی نیست که افراد بشر از نظر شیوه زندگی و ملکات وفضایل اخلاقی با هم متفاوتند، و هر کسی برای خود منش وروشی دارد. تاریخ به ما می گوید که این افراد قبل از بعثت دارای
ص:22
اخلاق فاضله و کمالاتی در رفتار و کردار خود بوده اند؛ و اینگونه نبوده که ازمیان افرادخلافکار و فاسد کسی به رسالت مبعوث شود.
خداوند متعال - بنا به حِکم و مصالحی که در آینده خواهد آمد- افرادی را از میان بندگانش بر می گزیند، انتخاب می کند، کتاب وحکمت و علومی در اختیارشان می گذارد، و ایشان را به نبوت مبعوث می کند، تا راهنمای دیگران باشند و پیام خدا را به بندگانش برسانند.
اجمالاً می توان گفت این علومی که در اختیار انبیا قرار می گیرد غیر از «علم الغیب» است. علم الغیب مخصوص خداوند تبارک وتعالی است، و احدی از آن اطلاعی ندارد؛ و آنچه به انبیا داده شده، بخشی از علوم غیب می باشد که - به کیفیتی که در بحث روح خواهد آمد - در اختیار ایشان قرار گرفته تا حجت بر مردم باشند.
خداوند متعال از تمام علوم مربوط به مخلوقاتِ مُلک وملکوت، کوچک و بزرگ، ذرات آسمان و زمین، غیب آسمان وزمین، تا وقایعی که در زمین و برای انسانها اتفاق می افتد، میزان عمر افراد، و...، آنهایی را که مقدر شده، تثبیت شده، و امضا شده، در کتابی مبین، مکتوب فرموده است؛ آنگاه این کتاب را در اختیار بندگان برگزیده اش - بنابر اختلاف مراتبشان - قرار می دهد. که البته کل این علوم مربوط به مراتب پایین تر از مرتبه عرش الهی است.
بر این اساس می توان گفت تعبیر «علم کتاب» در مقابل «علم غیب» است. علم کتاب علمی است مکتوب، مضبوط، و مشهود
ص:23
برای اهلش، بنابراین غیب نیست. البته خداوند می فرماید «مِن غیب» است؛ یعنی این مقدار از علم غیب را از پرده غیب خارج کرده، و آن را مشهود کرده، اما نه مشهود هر کس، مشهود «مُصطفون الأخیار» است. بنابر این نظر، اگر نبی تمام «علم الکتاب» را هم داشته باشد، «عالم الغیب» نیست. به عبارت دیگر این دو با هم تنافی ندارند که از طرفی نبی را عالم به «ما کان» و «ما یکون» و«ما هو کائن» بدانیم، و از طرف دیگر ادعا کنیم که غیب نمی داند؛ زیرا علم به غیب، علم به «ما لم یکن» است. (1)
ص:24
بدین معنی، مرتبه ای از علم هست که غیب است؛ علومی است که ازخلق پوشیده است؛ مشیت خدا در این مرتبه به معلومات تعلق می گیرد، کم و زیاد می کند، ممکن است بخشی را اراده کند، بخشی رانکند؛برخی رامقدرکند،برخی رانکند؛بخشی راامضاکند،برخی (1)
ص:25
را نکند؛ آنهایی را که مقدّر می کند و امضا می کند، در «علم الکتاب» قرار می دهد؛ که آن را هم به نحو اتمّ در اختیار رسول الله صلی الله علیه و آله قرار داده است. این مرتبه غیبی، همان مرتبه «أم الکتاب» است که می فرماید: (یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ) (1) . همان آیه ای
که بسیاری از ائمه علیهم السلام می فرمودند اگر این آیه نبود، به شما از آنچه تا آخر عالم اتفاق می افتد خبر می دادیم. (2) یعنی ممکن است ما
خبری را بدهیم ولی بعداً مشیت الهی به محو آن تعلق بگیرد،
ص:26
وآن واقعه اتفاق نیفتد، آن وقت ما را دروغگو می پندارید! و بعضا از آن مرحله به «کتاب ربّ» یا «کتاب الله» تعبیر شده است.
البته باید به این نکته اساسی توجه داشت که، اینگونه نیست که ایشان یکجا از همه علم الکتاب، بالفعل اطلاع داشته باشند؛ بلکه بینای کتاب اند، و کم کم بر حسب نیاز و موقعیت در اختیارشان قرار می گیرد. همانگونه که یک فرد بینا در مقابل یک کور می تواند ادعا کند که من هر چه در این عالم هست می توانم ببینم؛ و البته ادعای صحیحی هم هست؛ اما تحقق بالفعل آن، منوط به شرایطی است؛ ادعای ائمه علیهم السلام که می فرمایند ما از «ما کان» و «ما یکون» خبر داریم نیز اینگونه است. یعنی چشم دیدن این وقایع را داریم، والبته تحقق بالفعل آن شرایطی می خواهد که در ظرف زمانی ومکانی خاص خود، بإذن الله محقق می شود.
به عبارت دیگر، می توان اینگونه بیان کرد که در مقام جعل، علم اولین و آخرین به ائمه علیهم السلام داده شده است؛ ولی در مقام مجعول، این علم ثابت و محقق نمی شود مگر با تحقق موضوع، شرایط، وقیود خارجی آن.
بنابراین، روایاتی که در آن ائمه علیهم السلام علم غیب را از خود انکار می کنند، منظور همان غیبی است که نزد خدا است و هنوز مقدّر نشده؛ و آنجا که خود را عالم به غیب معرفی می کنند، آن علوم غیبی است که مقدر شده و در کتاب قرار گرفته است؛ و برای امثال ما غیب محسوب می شود.
ص:27
اگر سخن فوق را بپذیریم، این سؤال پیش می آید که این علوم چگونه در ایشان به فعلیت می رسد؟
پاسخ اینکه، اطلاع ایشان از کتاب بواسطه «روح القدس» حاصل می شود که همراه ایشان است. و مدام با روح القدس در ارتباط اند و اطلاعات جدید دریافت می کنند؛ به نحوی که اگر این ارتباط قطع شود، علم امام محدود می گردد، و از بسیاری چیزها بی خبر می ماند.
برای تقریب به ذهن، شبکه اطلاع رسانی اینترنت مثال خوبی است؛ ایشان مانند کسی هستند که «کلمه عبور» اتصال به اینترنت را در اختیار دارد. اگر کل شبکه جهانی اینترنت را علم الکتاب فرض کنیم، با داشتن کلمه عبور، تمام اطلاعات موجود در شبکه در اختیار ما قرار می گیرد، ولی اطلاع ما از ریز محتوای آن بالفعل نیست، و نیاز به مراجعه دارد؛ در عین حال می توان ادعا کرد که من می توانم از هر آنچه در شبکه هست به شما خبر دهم. (1)
ص:28
ص:29
در مورد اینکه گفتیم انبیا قبل از بعثت مانند سایر مردم بوده اند واز نظر سطح علمی و دانش، چیزی بیش از بقیه مردم نداشته اند؛ آیات متعددی ازقرآن براین امردلالت دارد که به آنها اشاره می کنیم :
1. سوره ابراهیم (14)، آیه :11 (قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ اِنْ نَحْنُ اِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لَکِنَّ اللهَ یمُنُّ عَلَی مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیکُمْ بِسُلْطَانٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللهِ وَعَلَی اللهِ فَلْیتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)؛ «پیامبرانشان به آنها گفتند : «درست است که ما بشری همانند شما هستیم، ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد (و شایسته باشد)، نعمت می بخشد (ومقام رسالت عطا می کند)؛ و برای ما ممکن نیست جز به فرمان خدا معجزه ای بیاوریم؛ ومؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!».
با این بیان که سیاق عبارت «اِنْ نَحْنُ اِلاَّ...» گویای این مطلب است که قبل از اینکه خداوند بر ما منت گذارد و ما را به رسالت مبعوث کند، هیچ چیزی اضافه بر شما نداشتیم؛ بشری بودیم همانند شما.
ص:30
2. سوره آل عمران (3)، آیه :164 (لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُواعَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ)؛ «خداوند بر مؤمنان نعمت بزرگی بخشید، هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ تا آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند».
در این آیه شریفه نیز اگر عبارت «مِنْ أَنْفُسِهِمْ» را حذف کنیم، در پیام اصلی آیه هیچ خللی وارد نمی شود. این قید تأکیدی بر این معناست که رسول از میان مردم معمولی مبعوث می شود.
3. درداستان حضرت یوسف علیه السلام وقتی که ایشان خواب می بیند، و خوابش را به پدر می گوید؛ پدر خواب را تعبیر می کند وبه او خبر می دهد؛ یعنی اینکه خود یوسف خبر نداشت. بعد می فرماید: (وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذالِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ) (1) ؛ «و هنگامی که به بلوغ و رشد رسید، ما حکم (پیامبری) و «علم» به او دادیم؛ واینچنین نیکوکاران را پاداش می دهیم».
علم و حکم را بعد از اینکه به بلوغ و قوت رسید به او دادیم.
4. سوره اعراف (7)، آیه :144 (قالَ یا مُوسی اِنِّی اصْطَفَیتُکَ عَلَی النّاسِ بِرِسالاتی وَ بِکَلامی فَخُذْ ما آتَیتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ)؛ «(خداوند) فرمود: «ای موسی! من تو را با رسالتهای خویش، و با سخن گفتنم
ص:31
(با تو)، بر مردم برتری دادم و برگزیدم؛ پس آنچه را به تو داده ام بگیر؛ واز شکرگزاران باش».
این آیه شریفه، ظهور بلکه تنصیص در این معنا دارد که خداوند بعد از اینکه موسی علیه السلام را برمی گزیند، می فرماید: «فَخُذْ ما آتَیتُکَ». یعنی اینکه قبل از اعلام اصطفای موسی از جانب خداوند، موسی چیزی اضافه بر مردم نداشت. به عبارت دیگر، بعد از اینکه، «اصْطَفَیتُکَ عَلَی النّاسِ»، حالا «خُذْ ما آتَیتُکَ». (1)
5. سوره طه (20)، آیه 29- :36 (وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هارُونُ أَخِی * أُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی * کَی نُسَبِّحَکَ کَثِیراً * وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً * اِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً * قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی).
«و وزیری از خاندانم برای من قرار ده؛ برادرم هارون را؛ با او پشتم را محکم کن؛ و او را در کارم شریک ساز؛ تا تو را بسیار تسبیح گوییم؛ و تو را بسیار یاد کنیم؛ چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بوده ای!؛ فرمود: ای موسی! خواسته ات به تو داده شد).
ص:32
آیات فوق بلیغ ترین نمونه برای استشهاد ماست. به این بیان که اساس نبوت هارون علیه السلام به دعای موسی علیه السلام بنا شد. هارون فردی معمولی از خاندان موسی علیه السلام بود که بعد از اینکه موسی از خداوند درخواست شریک می کند، خداوند در اجابت دعای موسی می فرماید: (قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی). (1)
ص:33
ص:34
ص:35
در مورد رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نیز این چنین است. (1)
1. سوره هود (11)، آیه :49 (تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیبِ نُوحیها اِلَیکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ اِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقینَ).
((ای پیامبر!) اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی می کنیم؛ نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمی دانستید. بنابراین، صبر واستقامت کن، که عاقبت از آن پرهیزگاران است).
ص:36
آیات قبل اشاره به داستان حضرت نوح دارد؛ و در این آیه خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تصریح می کند که قبل از اینکه به نبوت مبعوث شوی و ما این اخبار را به تو وحی کنیم، تو و قومت از نظر این آگاهی ها در یک سطح بودید. نه تو می دانستی و نه قومت.
2. یونس (10)، آیه :16 (قُلْ لَوْ شاءَ اللهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیکُمْ وَ لاأَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ)؛ «بگو: «اگر خدا می خواست، من این (قرآن) را بر شما نمی خواندم؛ و (خداوند) از آن آگاهتان نمی کرد؛ چه این که مدّتها پیش از این، در میان شما زندگی نمودم؛ (و هرگز آیه ای نیاوردم) آیا نمی فهمید؟!».
در این آیه شریفه می فرماید قبل از اینکه مبعوث شوم، سالها در میان شما زندگی کرده ام، وآیه ای برای تلاوت بر شما نداشتم؛ واگرخداوند می خواست، همانگونه می ماندم و این آیات را بر شما نمی خواندم.
3. سوره نساء (4)، آیه :113 (وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَیکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَة مِنْهُمْ أَنْ یضِلُّوکَ وَما یضِلُّونَ اِلّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یضُرُّونَکَ مِنْ شَیءٍ وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَیکَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیکَ عَظیماً)؛ «اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهی از آنان تصمیم داشتند تو را گمراه کنند؛ امّا جز خودشان را گمراه نمی کنند؛ وهیچ گونه زیانی به تو نمی رسانند. خداوند، کتاب وحکمت را بر تو نازل کرد؛ و به تو آموخت آنچه را که نمی دانستی؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است».
ص:37
4. سوره یوسف (12)، آیه :3 (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَینا اِلَیکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ)؛ «ما بهترین سرگذشت ها را به وسیله این قرآن که به تو وحی کردیم، برای توشرح می دهیم؛ و به یقین پیش از این، از آن غافل بودی (وخبرنداشتی)».
5. سوره قصص (28)، آیه :86 (وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یلْقی اِلَیکَ الْکِتابُ اِلّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ)؛ «و تو هرگز امید نداشتی که این کتاب آسمانی به تو القا شود؛ ولی رحمت پروردگارت چنین اقتضا کرد؛ اکنون که چنین است، هیچگاه پشتیبان کافران مباش».
برای تبیین بیشتر این نظر در مورد رسول اکرم صلی الله علیه و آله به بیان زیر توجه کنید :
قرآن در سوره شوری (42)، آیه 51، سنت ارتباط با غیب را اینگونه بیان می فرماید: (وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یکَلِّمَهُ اللهُ اِلّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیوحِیَ بِاِذْنِهِ ما یشاءُ اِنَّهُ عَلِی حَکِیمٌ)؛ «و امکان ندارد خدا با هیچ انسانی سخن بگوید، مگر از راه وحی، یا از پشت حجابی (همچون ایجاد صوت)، یا رسولی = ]فرشته ای[ می فرستد و به فرمان خود آنچه را بخواهد وحی می کند؛ چرا که او بلند مقام وحکیم است».
خداوند با هیچ بشری تکلم نمی کند مگر به سه صورت: یا مستقیماً به او وحی می فرستد؛ یا از ورای حجاب با او صحبت
ص:38
می کند؛ و یا به رسولی وحی می کند که او پیغام برساند (1) ؛ راه دیگری
وجود ندارد. بعد به رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: ما به تو نیز بر اساس همین سنّت وحی کردیم :
سوره شوری (42)، آیه :52 (وَ کَذالِکَ أَوْحَینا اِلَیکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لاَ الاِْیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ اِنَّکَ لَتَهْدِی اِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ)؛ «همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم) بر تو نیز حقایقی را به فرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست؛ (و از محتوای قرآن آگاه نبودی) ولی ما آن را نوری قرار دادیم که بوسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم؛ و به یقین تو به سوی راه راست هدایت می کنی».
در این آیه شریفه تصریح می کند که تو نه می دانستی کتاب چیست و نه می دانستی ایمان چیست؛ تا اینکه ما «روح» را به تو وحی کردیم و ما این روح را (که از ثمراتش کتاب و ایمان است)
ص:39
نوری قرار داده ایم که هر که را بخواهیم با آن هدایت می کنیم. (1)
نتیجه اینکه، آنچه ارزش نبی است، و آنچه از فضائل و علوم برای شخص نبی تعریف می شود، به خاطر وجود چنین روحی در قلب اوست. اما قبل از بعث چنین روحی از جانب خدا، شخص
ص:40
رسول هیچ یک از فضائل پیامبران را ندارد؛ همانگونه که ممکن است این روح را از او باز پس بگیرند، و به حال اول خود برگردد. سوره اسراء (17)، آیه :86 (وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَینا اِلَیکَ ثُمَّ لاتَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَینا وَکِیلاً)؛ «و اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحی فرستاده ایم، از یادت می بریم؛ سپس کسی را نمی یابی که در برابر ما، از تو دفاع کند». (1)
* * *
ص:41
اکنون ببینیم که بعد از بعثت چه اتفاقی می افتد، و چگونه است که یک شبه ره صد ساله می پیمایند، و عالم به «ما کان» و «ما یکون» می شوند (البته بر حسب اختلاف مراتب).
برای روشن شدن این بحث، تبیین سه مفهوم مهم در لسان آیات و روایات، ضرورت دارد؛ که باید به عنوان مقدمه به آنها بپردازیم :
1. مفهوم «کتاب» و «علم الکتاب».
2. مفهوم «غیب» و «علم الغیب».
3. مفهوم «روح» و «روح القدس».
ص:42
ص:43
بعد از آنکه اجمالا بین «علم غیب» و «علم کتاب» فرق گذاردیم، و گفتیم که مرتبه «أمّ الکتاب» بخشی از علم غیبی است که از ائمه علیهم السلام نیز پوشیده است، و ایشان فقط «علم الکتاب» را در اختیار دارند، نوبت به این می رسد که بدانیم «علم الکتاب» چیست؟ و قبل از آن لازم است معنی و مفهوم «کتاب» را بشناسیم، و اینکه در قرآن به چه معنایی بکار رفته است؟
«کتابت» در لغت به معنای گردآوری است؛ عرب وقتی اطراف مشک آب را با نخ جمع می کند و می بندد، به این کار کتابت می گوید. (1) و «کتاب»، بر وزن «فعال» بمعنی مفعول،
یعنی «مکتوب» و «نوشته شده» است.
ص:44
این تعبیر در قرآن در موارد متعددی بکار رفته است؛ از جمله در مورد :
1. سوره طه (20)، آیه :52 (قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ ...)؛ «گفت: آگاهی مربوط به آنها، نزد پروردگارم در کتابی ثبت است...».
2. سوره ق (50)، آیه :4 (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الاْرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظ)؛
«ولی ما آنچه را زمین از بدن آنها می کاهد؛ می دانیم (و همه ذرّات آن را گردآوری می کنیم) و نزد ما کتابی است که همه چیز در آن محفوظ است».
1. سوره بقره (2)، آیه :87 (وَ لَقَدْ آتَینا مُوسَی الْکِتابَ...)؛ «ما به موسی کتاب (تورات) دادیم...».
2. سوره انعام (6)، آیه :155 (وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ...)؛ «واین کتابی است پربرکت، که ما نازل کردیم پس از آن پیروی کنید...».
در این آیه، اشاره به نزول قرآن و تعلیمات آن کرده است.
1. سوره نمل (27)، آیه :40 (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ...)؛
ص:45
«(امّا) کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت گفت:...».
این آیه در مورد آصف بن برخیا، وصی سلیمان نبی علیه السلام است، که هنگامی که سلیمان علیه السلام با درخواست او برای انتقال تخت ملکه سبا موافقت کرد، او با استفاده از نیروی معنوی خود تخت ملکه سبا را در یک چشم بر هم زدن نزد او حاضر کرد.
2. سوره رعد (13)، آیه :43 (...قُلْ کَفَی بِاللهِ شَهِیداً بَینِی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ)؛ «...بگو: کافی است که خداوند، و کسی که همه علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند».
در بسیاری از روایات آمده است که منظور از مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ، علیّ بن ابی طالب علیه السلام و ائمّه هدی علیهم السلام هستند.
1. سوره اسراء (17)، آیه :13 (...وَ نُخْرِجُ لَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یلْقاهُ مَنْشُوراً)؛ «...و روز قیامت، نامه (اعمالش را) برای او بیرون می آوریم که آن را در برابر خود، گشوده می بیند».
2. سوره جاثیه (45)، آیه :29 (هذا کِتابُنا ینْطِقُ عَلَیکُمْ بِالْحَقِّ اِنّا کُنّانَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «این نامه اعمال شماست که ما نوشته ایم،وبه حق بر ضد شما سخن می گوید؛ ما آنچه را انجام می دادید می نوشتیم».
اکنون کاربرد این تعبیر در مورد علم خدا را مورد بررسی قرار می دهیم؛ تا به دریافت دقیق تر معنای کتاب نزدیک تر شویم. این
ص:46
چگونه علمی است که در کتاب است؟ مگر خدا احتیاج دارد بنویسد؟ اساساً تعبیر از علم خدا، به کتاب، چه معنا دارد؟ برای روشن شدن مسئله، مطلبی را به عنوان مقدمه ذکر می کنیم.
بحثی در مورد شناخت اسما و صفات خدا وجود دارد که آیا اسما و صفات الهی را می توان شناخت یا نه؟ بعضی این نظر را دارند که خدا به هیچ وجه قابل شناختن نیست، و ما فقط اسما وصفاتی که در آیات و روایات به خدا نسبت داده شده را می توانیم به او نسبت دهیم؛ و مفاهیم این کلمات را نیز درست درک نمی کنیم. مجازیم بگوییم خدا خالق است، عالم است، قادر است؛ اما اینکه علم خدا یعنی چه؟ قدرت خدا یعنی چه؟ خلقت خدا یعنی چه؟ را نمی فهمیم. این گروه برای اثبات نظر خود از آیات وروایات فراوانی کمک می گیرند؛ از قبیل :
سوره صافات (37)، آیه :159 (سُبْحانَ اللهِ عَمّا یصِفُونَ)؛ «خدا منزه است از آنچه مردم وصف می کنند». یعنی هر صفتی برای خدا بیان کنید، خدا از آن صفت منزه است.
نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص :39 «...لاَ یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لاَ یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن...؛ خدایی که افکار ژرف اندیش، او را درک نمی کنند؛ و دست غواصان دریای علوم، به او نمی رسد...».
بحار الانوار، ج 69، ص :293 «ابی جعفر محمد بن علی الباقر
ص:47
...حیث قال: کُلُّما مَیَّزتُمُوهُ بِاَوهامِکُم فی اَدَقِّ مَعانیه مَخلُوقٌ مَصنُوعٌ مِثلُکُم مُردُودٌ اِلَیکُم؛ هر قدر با اوهام خود با دقیقترین معانی، او (خدا) را مورد شناخت قرار دهید، آنچه بدست می آورید مخلوق وساخته شده ای مثل خودتان است، و به درد خودتان می خورد!».
تحقیق مطلب اینکه، کسی که در قرآن و آیاتی که درباره صفات و افعال خداست دقت کند، متوجه می شود که قرآن مفاهیمی را عرضه می کند که مردم معنای آن را می فهمند، و راجع به چیزهایی سخن می گوید که توقع دارد شنونده آن را درک کند و بپذیرد. این چنین نیست که خدا فقط الفاظی را بکار برد و بگوید این الفاظ را بکار برید و به معنا کار نداشته باشید. جای تردید نیست که قرآن با نسبت دادن صفات و اسمایی به خدای متعال و عرضه آن به مردم، می خواهد به مردم بفرماید که خدا را با این اوصاف بشناسید، یعنی با همان معانی که از این اوصاف می فهمید. (وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ...)؛ «ما قرآن را برای پند گرفتن آسان ساختیم...». (1)
اما ظاهرا آنهایی که گفته اند اوصاف خدا را نمی توان شناخت، ومعنای الفاظی که در مورد اسما و صفات خدا بکار می بریم را نمی فهمیم، بین مفهوم و مصداق خلط کرده اند.
مفهوم، آن معنای کلی است که ما در ذهن درک می کنیم؛ ومصداق، آن فرد خارجی است که این معنای کلی ذهنی ما بر آن
ص:48
منطبق است. آنچه از آیات و روایات استفاده می شود اینست که مصداق اوصاف الهی را با مفاهیم ذهنی نمی توان شناخت؛ نه اینکه این مفاهیم هم وقتی در مورد خدا بکار می رود معنای خود را از دست می دهند.
مثلا وقتی می گوییم خدا عالم است؛ از نظر مفهوم، منظور همان علم در مقابل جهل است. اما علم مصادیق زیادی دارد؛ آنچه ما از مصادیق علم می شناسیم علم هایی است محدود، که یا از راه مطالعه بدست می آید، یا از راه شنیدن، یا تجربه کردن، و امثال آن؛ علم هایی که در خودمان است. اما اینکه مصداقی از علم وجود دارد که ذاتی است، کسبی نیست، محدود نیست، و...؛ البته چنین مصداقی از علم را ما نمی توانیم بشناسیم. پس آنچه ما نمی توانیم درک کنیم، حقیقت مصداق این مفاهیم در مورد خداست، نه اینکه اصلا معنا و مفهوم اسما و صفات خدا را درک نمی کنیم.
برای واضحتر شدن مطلب در این مثال دقت کنید: مفهوم نور را در نظر بگیرید، یک دانشمند از این نوری که مشاهده کرده است، مفهومی در ذهن خود ایجاد می کند، که مفهومی عام و کلی است. طیف های مختلف رنگ را با این مفهوم می سنجد و تعریفی از آن ارائه می کند و نوع آن را نیز نشان می دهد. مثلا می گوید فلان طول موج، رنگ قرمز است؛ و نمونه و مصداق آن هم این رنگ خاص
است؛ همچنین است سایر طول موج ها و رنگ های دیگر. بعد به ما می گوید مصادیقی از این مفهوم وجود دارد که قابل مشاهده
ص:49
نیست؛ فلان طول موج، ماورای بنفش است؛ و فلان طول موج، مادون قرمز؛ و اینها قابل مشاهده و درک حسی نیستند (با چشم طبیعی؛ در مثال مناقشه نفرمایید). نمی گوید که اینها نور نیست، نور است، طول موج دارد، و با ابزار و مفاهیم خاصی وجود آن را اثبات می کند. اما ما هرگز نمی توانیم حقیقت مصداق نور ماورای بنفش یا مادون قرمز را درک کنیم. ولی وجود آن را نیز انکار نمی کنیم؛ بلکه با توجه به شواهد و قراین قطعی ای که به ما ارائه می کنند به وجود آن ایمان می آوریم؛ نور بین دو حدّ ماورا و مادون، منطقه علم است؛ بالا و پایین این منطقه، منطقه ایمان. (اینست که قرآن در مورد غیب، کلمه ایمان را بکار می برد؛ «یؤمنون بالغیب»).
مفهوم علم نیز همینطور است؛ ما از نحوه اطلاع خودمان از امور، مفهوم علم را در ذهن ایجاد می کنیم؛ دانستن؛ که مفهومی عام وکلی است، و ممکن است از راه خواندن، یا شنیدن، یا تفکر، یا حدس، و... حاصل شود. بعد به ما می گویند مصادیقی از این مفهوم وجود دارد که محدود نیست، مطلق است، تحققش شرایط و ابزار خاصی نمی خواهد، کسب نشدنی است، و... همانند علم خدا؛ و ما هرگز حقیقت چنین مصداقی را نمی توانیم درک کنیم.
فقس علی هذا. (1)
ص:50
با توجه به مطالبی که در نحوه شناخت اسما و صفات خدا گفته شد، می گوییم مفهوم «کتاب» نیز بعنوان یک مفهوم قرآنی که به خدا نسبت داده شده، چنین حالتی دارد. ما از کتاب و نوشته، آنگونه که مشاهده می کنیم، مفهومی در ذهن ایجاد می کنیم که مفهومی عام است، و مصادیق متعددی دارد؛ (از نوشتن روی سنگ با قلم های آهنی، و نوشتن روی پوست حیوانات با قلم های قدیمی، تا نوشتن روی کاغذباقلم های امروزی،ونوشتن اطلاعات روی دیسکت های کامپیوتری و...). بعد این مفهوم را توسعه داده و در مورد مغز، قلب، و سینه، نیز بکار می بریم. می گوییم: در مغزت حک کن. در سینه ات بنویس. (1) حال هیچ استبعادی ندارد که حقیقت مصادیقی
از این مفهوم را درک نکنیم؛ مانند کتاب الله. ولی مفهوم آن را می شناسیم، و منظور از آن را می فهمیم.
در عرف، اینگونه است که کتابت بمنظور حفظ و نگهداری مکتوبات از زوال، ایجاد اطمینان و محکم کاری، جلوگیری از نقض یا انکار قراردادها، فراموش نشدن مطالب، و داشتن سندی برای ارائه و احتجاج در محاکم، انجام می شود. با بررسی آیات قرآن متوجه می شویم که در قرآن نیز کلمه «کتاب» در همین معانی
ص:51
عرفی بکار رفته است، منتها در مصادیقی که ما از شناخت حقیقت آن مصادیق عاجزیم. (1)
نتیجه اینکه؛ آنچه ما از «کتاب الله» می فهمیم - هرچند از کیفیت حقیقت مصداق آن سر در نیاوریم - اینست که: کل نظام تکوین وتشریع و قوانین آن، همه و همه، حساب و کتاب دارد؛ منظم است؛ سند دارد؛ مضبوط است؛ محفوظ است؛ مورد فراموشی واقع نمی شود؛ قابل استناد و احتجاج است؛ و در یک کلام، «مکتوب» است؛ آن هم در کتابی که «لا یضل و لا ینسی».
و ما هر چه بیشتر به این آیات به دیده تأمل و تدبر می نگریم،
ص:52
بیشتر به زیبایی و کارآمدی این تمثیل و تشبیه - علم الهی به کتاب - واقف می شویم.
کل علم خداوند درباره مخلوقات و غیر مخلوقات را به کتابی تشبیه کرده، که همه چیز در آن نوشته شده است، مجلداتی از این کتاب مخصوص خود اوست و هیچ کس از آن اطلاعی ندارد؛ اجزایی از آن، در مورد تکوینیات (1) و قوانین حاکم بر آن است؛
ص:53
بخش هایی از آن، در مورد تشریعیات (1) و دستورات ابلاغی است؛
ابوابی از آن را در اختیار انبیا و اولیا بر حسب اختلاف مراتبشان (2)
ص:54
قرار می دهند؛ فصولی از آن را استنساخ می کنند و در اختیار بندگان قرار می دهند تا از کرده های خویش آگاه شوند؛ و ... . لفظ کتاب مشترک است بین تمام این مراتب؛ به اصل آن کتاب می گویند، به اجزای آن کتاب می گویند، به فصول آن کتاب می گویند، حتی به آن بخشی که در مورد اعمال یک فرد خاص هست هم کتاب می گویند.
و از آنجا که گستره این علوم، هم علوم مربوط به عالم تکوین ونحوه اداره آن را در بر می گیرد، و هم علوم مربوط به عالم تشریع و احکام آن را، دارندگان این علم، قدرت تصرف در عالم تکوین وتشریع را دارند؛ گرچه اِعمال این قدرت باذن الله است. (1)
ص:55
تا اینجا مفهوم «کتاب» را شناختیم؛ حال ببینیم «علم الکتاب» چگونه است؟
آنچنانکه در آینده به تفصیل به آن خواهیم پرداخت، انبیا علیهم السلام علم غیب ندارند؛ یا به تعبیر دیگر عالم الغیب نیستند؛ پس علومی که در اختیار ایشان است چه علمی است؟
شاید بتوان گفت تعبیر «علم کتاب» در مقابل «علم غیب»، ومرتبه ای پایین تر از علم غیب است؛ علم کتاب علمی است مکتوب، مضبوط، و مشهود برای اهلش، بنابراین غیب نیست. البته خداوند می فرماید «مِن غیب» (1) است؛ یعنی این مقدار از علم غیب
ص:56
را مشهود کرده، اما نه مشهود هر کس، مشهود انبیا و اولیا است. بنابر این نظر، اگر نبی، کل علم الکتاب را هم داشته باشد، عالم الغیب نیست.
توجه به این نکته ضروری است که «کتاب» نیز دو مرتبه دارد؛ یک مرتبه آن داخل در علم غیب است و مخصوص خداست، که در بعض موارد از آن تعبیر به «امّ الکتاب» یا «کتاب رب» یا «کتاب الله» شده؛ مرتبه دیگر آن، همان است که بر نبی نازل می شود و در اختیار او قرار می گیرد؛ و از آن بطور مطلق به «کتاب» تعبیر می کنند. و - همانگونه که آیه 27 سوره کهف (1) نیز دلالت دارد - آنچه
به نبی اکرم صلی الله علیه و آله وحی شده نیز بخشی از «کتاب رب» (همان ام الکتاب) است؛ مِن کتاب است، نه همه کتاب.
بنابراین، مرتبه «ام الکتاب» بخشی از علم غیب خداوند است،
ص:57
که نزد او است و احدی از آن اطلاع ندارد (1)، مگر به همان مقدار که در «علم الکتاب» نازل فرموده.
نتیجه اینکه، خداوند از تمام علوم مربوط به ملک و ملکوت، کوچک و بزرگ، ذرات آسمان و زمین، غیب آسمان و زمین، وقایع و حوادث، از ابتدا تا انتهای عالم، آنهایی را که تثبیت شده، امضا شده، و مقدر شده، در کتابی مبین، مکتوب فرموده است؛ (2) آنگاه
ص:56
این کتاب را در اختیار بندگان برگزیده اش - بنابر اختلاف مراتبشان - قرار می دهد. (1) به این معنا که کلید ورود به این کتابخانه
را در اختیارشان می گذارد؛ هر چند که ورود به آن نیز در هر موردی منوط به اذن خدا است.
اکنون به برخی از روایاتی که در زمینه علم کتاب و دارندگان آن وارد شده اشاره می کنیم تا این بحث وضوح و حجیت بیشتری پیدا کند :
1. بصائر الدرجات، ج1، ص :229
«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْکُوفِیِّینَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْوَلِیدِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام : مَا یَقُولُ أَصْحَابُکَ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عِیسَی وَ مُوسَی، أَیُّهُمْ أَعْلَمُ؟ قَالَ قُلْتُ: مَا یُقَدِّمُونَ عَلَی أُولِی الْعَزْمِ أَحَداً. قَالَ: أَمَا اِنَّکَ لَوْ خَاصَمْتَهُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ لَحَجَجْتَهُمْ. قَالَ قُلْتُ: وَ أَیْنَ هَذَا فِی کِتَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: اِنَّ اللَّهَ قَالَ فِی مُوسَی: (وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الاَْلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً) (2) وَلَمْ یَقُلْ «کُلَّ شَیْءٍ». وَ قَالَ فِی
عِیسَی: (وَ لاُِبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ) (3) وَ لَمْ یَقُلْ «کُلَّ شَیْءٍ».
وَقَالَ فِی صَاحِبِکُمْ: (کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ
ص:59
الْکِتابِ) (1) ؛ عبدالله بن ولید می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: نظر اصحاب تو درباره امیر المؤمنین، موسی و عیسی چیست؛ کدام یک را داناتر می دانند؟ گفتم: اصحاب من هیچ کس را بر انبیای اولوالعزم مقدم نمی دانند. امام فرمود: اگر با آنان با کتاب خدا به بحث بپردازی می توانی بر ابطال نظرشان حجت اقامه کنی. گفتم : در کجای قرآن چنین چیزی آمده؟ فرمود: خدا درباره موسی گفته است: «و برای او در الواح (تورات) از هر موضوعی اندرزی نوشتیم» و نگفته «همه اندرزها». و در مورد عیسی گفته است : «وآمده ام تا برخی از آنچه را که در آن اختلاف دارید برای شما روشن کنم» و نگفته «همه اختلافات». ولی درباره امیر المؤمنین گفته است: «کافی است که خداوند، و کسی که تمام علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند». (2)
به این بیان که آنچه در الواح موسی نوشتیم، «مِن کلّ شیء» بود، نه کل شیء؛ و آنچه عیسی توان تبیین آن را داشت، «بعض الذی...» بود،نه کل آن؛ در حالی که نزد امیر المؤمنین کل علم الکتاب موجود است. بنابراین امیر المؤمنین علیه السلام از موسی و عیسی علیهما السلام داناتر است.
2. تفسیر القمی، ج1، ص :367
«أ َبِی، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ :
الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام . وَ سُئِلَ عَنِ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ
ص:60
مِنَ الْکِتابِ أَعْلَمُ أَمِ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ؟ فَقَالَ: مَا کَانَ عِلْمُ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ عِنْدَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ اِلاَّ بِقَدْرِ مَا تَأْخُذُ الْبَعُوضَةُ بِجَنَاحِهَا مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ. وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ): أَلاَ اِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ اِلَی الاَْرْضِ، وَ جَمِیعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِیُّونَ اِلَی خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، فِی عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که نزد او علم الکتاب وجود دارد، امیرالمؤمنین علیه السلام است. و از ایشان سؤال شد کسی که نزد او علمی از کتاب بود داناتر است یا کسی که علم الکتاب را دارد؟ فرمودند: علم کسی که نزد او علمی از کتاب بود در مقابل علم کسی که علم الکتاب را دارد، همانند مقدار آبی است که حشره ای با بال خود از آب دریا بردارد. و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آگاه باشید آن علمی که آدم با آن علم از آسمان به زمین هبوط کرد، و همه آن علومی که از آن پس به انبیا داده شده، تا برسیم به خاتم النبیین (صلوات الله علیهم اجمعین)، همه در عترت خاتم النبیین جمع است». (1)
3. بصائر الدرجات، ج1، ص :212
«ابْنُ یَزِیدَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ : کُنْتُ عِنْدَهُ فَذَکَرُوا سُلَیْمَانَ وَ مَا أُعْطِیَ مِنَ الْعِلْمِ وَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْمُلْکِ؛ فَقَالَ لِی: وَ مَا أُعْطِیَ سُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ، اِنَّمَا کَانَ عِنْدَهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ مِنَ الاِسْمِ الاَْعْظَمِ؛ وَ صَاحِبُکُمُ الَّذِی قَالَ اللَّهُ: (قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی
ص:61
وَبَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ) (1) ؛ وَ کَانَ وَ اللَّهِ عِنْدَ عَلِی عِلْمُ الْکِتَابِ.
فَقُلْتُ: صَدَقْتَ وَاللَّهِ، جُعِلْتُ فِدَاک؛ ابن بکیر می گوید: نزد امام صادق علیه السلام بودیم که سخن از سلیمان نبی و علم و مُلکی که خدا به او داد به میان آمد؛ حضرت فرمود: آنچه به سلیمان بن داوود داده شد، تنها یک حرف از اسم اعظم بود؛ ولی صاحب شما کسی است که خداوند فرموده «بگو کافی است که خداوند، و کسی که تمام علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشند»، به خدا سوگند علم الکتاب نزد علی علیه السلام بود». (2)
4. بصائر الدرجات، ج1، ص :212
«أَحْمَدُ بْنُ مُوسَی، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُکَ) (3) قَالَ: فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بَیْنَ أَصَابِعِهِ، فَوَضَعَهَا عَلَی
صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْکِتَابِ کُلُّهُ؛ عبدالرحمان بن کثیر، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که این آیه را تلاوت فرمود: «(امّا) کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: «من پیش از آن که چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد!» »؛ سپس حضرت انگشتان دستش را باز کرد، و آن را بر سینه اش گذاشت، و فرمود: به خدا سوگند تمام علم الکتاب نزد ماست». (4)
ص:62
5. بصائر الدرجات، ج1، ص :111
«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَامِرٍ، عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ ضُرَیْسٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: اِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ، عِلْماً مَبْذُولاً، وَ عِلْماً مَکْفُوفاً، فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّسُلُ اِلاَّ نَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللَّهِ فِی أُمِّ الْکِتَابِ؛ برای خدا دو گونه علم وجود دارد، یکی علم مبذول، و دیگری علم مکفوف، از علم مبذول هیچ چیزی نیست که ملائکه و پیامبران بدانند مگر اینکه ما نیز آن را می دانیم؛ و اما علم مکفوف همان است که نزد خداوند در امّ الکتاب است». (1)
6. دلائل الامام ة، ص :273
«عَن حُذَیفَةِ بن مَنصُور، عَن یُونُس، قالَ: سَمِعتُهُ یَقُولُ وَ قَد مَرَرنا بِجَبَلٍ فیهِ دُودٌ؛ فَقالَ: أَعرِفُ مَن یَعلَم اناثَ هذَا الدُودِ مِن ذُکرانِهِ، وَ کَم عَدَدُهُ. ثُمَّ قالَ: نَعلَمُ ذلِکَ مِن کِتابِ اللهِ، فاِنَّ فی کِتابِ اللهِ تِبیانُ کُلِّ شَیٍ؛ یونس می گوید با حضرت از کوهی می گذشتیم که کِرم هایی در آنجا بود. حضرت فرمودند: کسی را می شناسم که تعداد این کرم ها، و اینکه کدامشان مذکرند و کدامشان مونث را می داند! سپس فرمودند: این مطلب را از کتاب خدا می دانم؛ به درستی که در کتاب خدا بیان همه چیز وجود دارد».
* * *
ص:63
این یک مقدمه؛ اما مقدمه دوم که در فهم مقدمه اول نیز سهم به سزایی خواهد داشت، تحقیق در مفهوم «غیب» و «علم غیب» است که اکنون به نحو مبسوط به آن خواهیم پرداخت.
ص:64
ص:65
در تبیین اینکه گفتیم مرتبه ای از علم وجود دارد که غیب است، می گوییم: علم غیب، مرتبه ای از علم است که از خلق - اعم از نبی وغیر نبی - پوشیده است؛ در این مرتبه است که مشیّت خدا به اشیا تعلق می گیرد، کم و زیاد می کند، ممکن است بخشی را مقدّر کند، بخشی را نکند؛ آنهائی را که مقدّر می کند و امضا می کند، در علم الکتاب - که توضیح آن گذشت - قرار می دهد. این مرتبه علم غیب، همان مرتبه «امّ الکتاب» است که می فرماید: (یَمْحُوا اللهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ). (1) مرتبه «امّ الکتاب» غیر از مرتبه «علم الکتاب»
است،ودراختیاراحدی نیست،حتی انبیا،وحتی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله .
در اثبات وجود چنین مرتبه ای از علم، که اولاً مختص به خداست، و ثانیاً احدی از آن اطلاع ندارد، می توان به آیات ذیل استناد کرد :
1. سوره یونس (10)، آیه :20 (وَ یقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیة مِنْ رَبِّهِ
ص:66
فَقُلْ اِنَّمَا الْغَیبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا اِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ)؛ «می گویند: «چرا معجزه ای از پروردگارش بر او نازل نمی شود؟!» بگو: «غیب تنها برای خدا است. شما در انتظار باشید، من هم با شما در انتظارم!».
2. سوره احزاب (33)، آیه :63 (یسْئَلُکَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ قُلْ اِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللهِ وَ ما یدْرِیکَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً)؛ «مردم از تو درباره (زمان قیام) قیامت سؤال می کنند، بگو: «عِلم آن تنها نزد خداست.» و چه می دانی شاید قیامت نزدیک باشد».
3. سوره نمل (27)، آیه :65 (قُلْ لا یعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ الْغَیبَ اِلاَّ اللهُ وَ ما یشْعُرُونَ أَیانَ یبْعَثُونَ)؛ «بگو: «کسانی که در آسمانها وزمین هستند غیب نمی دانند جز خدا، و نمی دانند چه زمانی (در قیامت) برانگیخته می شوند».
4. سوره انعام (6)، آیه :50 (قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللهِ
وَ لا أَعْلَمُ الْغَیبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ اِنِّی مَلَکٌ اِنْ أَتَّبِعُ اِلّا ما یوحی اِلَی قُلْ هَلْ یسْتَوِی الاَْعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ)؛ «بگو: «من به شما نمی گویم گنجینه های الهی نزد من است. و من از غیب آگاه نیستم. و به شما نمی گویم من فرشته ام. تنها از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم» بگو: «آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمی اندیشید؟!».
عبارت آخر این آیه شایسته توجه است؛ گویی این سؤال پیش می آید که اگر خزائن الله دست تو نیست، علم غیب هم نمیدانی، ملک هم نیستی؛ پس چه فرقی با ما داری؟! می فرماید: بگو آیا نابینا و بینا مساویند؟! تفاوت من با شما در این است که من بینایم و شما
ص:67
نابینا. همان که قبلا - در مقدمه - اشاره کردیم که ایشان بینای کتابند.
5. سوره اعراف (7)، آیه :188 (قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرّاً اِلّا ما شاءَ اللهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ وَ ما مَسَّنِی السُّوءُ اِنْ أَنَا اِلّا نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ)؛ «بگو: «من مالک هیچ سود و زیانی برای خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانی برای خود فراهم می کردم، و هیچ بدی (وزیانی) به من نمی رسید؛ من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده ام برای گروهی که ایمان می آورند».
6. سوره انعام (6)، آیه :59 (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها اِلّا هُوَ وَیعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلّا یعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ الاَْرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی کِتابٍ مُبینٍ)؛ «کلیدهای غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمی داند. و او آنچه را در خشکی و دریاست می داند؛ هیچ برگی (از درختی) نمی افتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر وخشکی وجود ندارد، جز این که در کتابی آشکار ]= در کتاب علم خدا [ثبت است».
مشاهده می شود که در آیات فراوانی، علم غیب را به خداوند منحصر کرده، و از غیر او نفی می کند. (1)
ص:68
در این رابطه، سری به کتب روایی می زنیم تا ببینیم آیا روایات ما این نظر را می پذیرد، یا رد می کند و یا تفصیل خاصی قائل می شود.تااینجاظواهرکتاب الله بااین نظرموافق است.واماروایات :
1. توحید المفضل، ص :166
«...الْمَجْلِسُ الرَّابِعُ؛ قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الرَّابِعُ، بَکَّرْتُ اِلَی مَوْلاَیَ، فَاسْتُوذِنَ لِی فَأَمَرَنِی بِالْجُلُوسِ، فَجَلَسْتُ؛ فَقَالَ علیه السلام : مِنَّا التَّحْمِیدُ وَالتَّسْبِیحُ وَ التَّعْظِیمُ وَ التَّقْدِیسُ لِلِاسْمِ الاَْقْدَمِ وَ النُّورِ الاَْعْظَمِ الْعَلِیِّ الْعَلاَّمِ
ذِی الْجَلاَلِ وَ الاِْکْرَامِ وَ مُنْشِیِ الاَْنَامِ وَ مُفْتِی الْعَوَالِمِ وَ الدُّهُورِ، وَ صَاحِبِ السِّرِّ الْمَسْتُورِ، وَ الْغَیْبِ الْمَحْظُورِ، وَ الاِسْمِ الْمَخْزُونِ، وَ الْعِلْمِ الْمَکْنُونِ؛ وَصَلَوَاتُهُ وَبَرَکَاتُهُ عَلَی مُبَلِّغِ وَحْیِهِ وَمُؤَدِّی رِسَالَتِه...؛ ... مفضل می گوید : روز چهارم که شد صبح زود به خدمت مولایم رسیدم وکسب اجازه کردم، او مرا امر کرد که بنشینم و من نشستم؛ پس فرمود: از ما است تحمید و تسبیح و تعظیم و تقدیس، برای اسم اقدم، و نور اعظم، که برتر و بسیار دان، صاحب جلالت و اکرام، بوجود آورنده آدمیان، وحکم کننده بر عوالم و دهور است. وصاحب سرّ پوشیده و غیب منع شده، و اسم نگهداشته شده وعلم دست نخورده است. و درود و برکات او بر رساننده وحیش و اداکننده رسالتش...». (1)
ص:69
در این روایت، حضرت صادق علیه السلام در مقام معرفی خداوند، او را صاحب سرّ پوشیده، و غیب منع شده، و علم دست نخورده، معرفی می کند.
2. تفسیر العیاشی، ج1، ص :163
«عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، ... وَ اعْلَمْ یَا عَبْدَ اللَّهِ، أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ عَنِ الاِقْتِحَامِ عَلَی السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ، اِقْرَاراً بِجَهْلِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ. فَقَالُوا: آمَنَّا بِهِ، کُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا. وَقَدْ مَدَحَ اللَّهُ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً؛ وَسَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ، رُسُوخاً؛ ... بدان ای بنده خدا، که راسخین در علم کسانی هستند که خداوند ایشان را از فرو افتادن در موانعی که بر سر راه غیب وجود دارد، بی نیاز فرمود؛ در حالیکه اقرار دارند که تفسیر مجهولاتی از غیب محجوب را نمی دانند. پس گفتند: به آن ایمان می آوریم که تمامش از نزد پروردگارمان است. و خداوند ایشان را بخاطر اعتراف به ناتوانی بر آنچه علم ندارند، ستوده؛ و ترک تعمق ایشان در آنچه که تکلیف ندارند از کنه آن جستجو کنند را «رسوخ» نامیده است». (1)
بنا بر تفسیری که راسخین در علم را ائمه معصومین علیهم السلام می داند، معلوم می شود که در مقابل ایشان هم غیب محجوب قرار دارد، غیبی که در پرده است؛ و خداوند ایشان را از در افتادن با موانعی که
ص:70
بر سر راه فهم این غیوب می باشد بی نیاز کرده، و ترک تعمقشان را ستوده است.
3. بصائر الدرجات، ج1، ص :111
«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَامِرٍ، عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ ضُرَیْسٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: اِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ، عِلْماً مَبْذُولاً، وَ عِلْماً مَکْفُوفاً، فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْءٍ یَعْلَمُهُ الْمَلاَئِکَةُ وَ الرُّسُلُ اِلاَّ نَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ وَأَمَّا الْمَکْفُوفُ فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللَّهِ فِی أُمِّ الْکِتَابِ؛ امام باقرٍ علیه السلام فرمودند: برای خدا دو گونه علم وجود دارد، یکی علم مبذول و دیگری علم مکفوف، از علم مبذول هیچ چیزی نیست که ملائکه و پیامبران بدانند مگر اینکه ما نیز آن را می دانیم. و اما علم مکفوف، همان است که نزد خداوند در امّالکتاب وجود دارد». (1)
4. بصائر الدرجات، ج1، ص :113
«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ سَدِیرٍ، قَالَ : سَأَلَ حُمْرَانُ، أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی (عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً). (2) فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : (اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) (3) ؛ وَ کَانَ وَ اللَّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ. وَ أَمَّا قَوْلُهُ «عالِمُ الْغَیْبِ» فَاِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ بِمَا یُقَدِّرُ مِنْ شَیْءٍ وَ یَقْضِیهِ فِی عِلْمِهِ، فَذَلِکَ یَا حُمْرَانُ، عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ،
ص:71
اِلَیْهِ فِیهِ الْمَشِیئَةُ، فَیَقْضِیهِ اِذَا أَرَادَ، وَ یَبْدُو لَهُ فِیهِ فَلاَ یُمْضِیهِ؛ فَأَمَّا الْعِلْمُ الَّذِی یُقَدِّرُهُ اللَّهُ وَ یَقْضِیهِ وَ یُمْضِیهِ، فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِی انْتَهَی اِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ اِلَیْنَا؛ حمران، از امام باقرٍ علیه السلام درباره این آیه شریفه «دانای غیب اوست وهیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد»، سؤال کرد. امام باقرٍ علیه السلام در پاسخ او آیه بعد را تلاوت کرده: «مگر رسولانی که آنان را برگزیده، و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار داده»؛ وسپس فرمودند: به خدا قسم که حضرت محمد صلی الله علیه و آله جزو همین کسانی است که آنان را برگزیده. واما اینکه فرمود «عالم الغیب» به این خاطر است که خداوند تبارک و تعالی عالم است به آنچه از خلقش پوشیده است، آن چیزهایی که در علم خود تقدیر می کند ومورد قضای الهی قرار می دهد. ای حمران، علم آن چیزها نزد او نگهداشته شده است؛ مشیّت او در آن امور راه دارد، پس اگر خواست آن را مورد قضای خود قرار می دهد، و اگر نه مورد بداء واقع می شود و آن را امضا نمی کند. و اما آن علمی را که مقدّر می سازد و مورد قضای خود قرار می دهد، آن علمی است که به رسول الله صلی الله علیه و آله و سپس به ما رسیده است». (1)
5. بصائر الدرجات، ج1، ص :208
«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ ضُرَیْسٍ الْوَابِشِیِّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: اِنَّ اسْمَ اللَّهِ الاَْعْظَمَ
ص:72
عَلَی ثَلاَثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً، وَ اِنَّمَا عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَکَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالاَْرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ، ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ، ثُمَّ عَادَتِ الاَْرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ؛ وَ عِنْدَنَا نَحْنُ مِنَ الاِسْمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً؛ وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ؛
وَلاَحَوْلَ وَلاَقُوَّةَ اِلاَّبِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم؛ امام باقرٍ علیه السلام فرمودند: اسم اعظم
خداوندبر73حرف می باشد.و از این 73 حرف تنها یک حرف نزد عاصف بود که به آن تکلم کرد و زمین ما بین او و تخت بلقیس فرو رفت وتخت رابادستش گرفت،سپس زمین دریک چشم به هم زدن به حالت اول خود بازگشت. 72 حرف از اسم اعظم نزد ماست، ویک حرف آن نزد خداست که آن را در علم غیبی که نزد اوست به خود اختصاص داده؛ و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم». (1)
6. احتجاج، ج2، ص :473
«وَ مِمَّا خَرَجَ عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) رَدّاً عَلَی الْغُلاَةِ، مِنَ التَّوْقِیعِ جَوَاباً لِکِتَابٍ کُتِبَ اِلَیْهِ عَلَی یَدَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ هِلاَلٍ الْکَرْخِیِّ: یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی، تَعَالَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحَانَهُ وَبِحَمْدِهِ، لَیْسَ نَحْنُ شُرَکَاءَهُ فِی عِلْمِهِ وَ لاَ فِی قُدْرَتِهِ، بَلْ لاَ یَعْلَمُ الْغَیْبَ غَیْرُهُ کَمَا قَالَ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی (قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ الْغَیْبَ اِلاَّ اللَّهُ) (2) ؛ وَ أَنَا وَ جَمِیعُ آبَائِی مِنَ الاَْوَّلِینَ آدَمُ وَ نُوحٌ وَاِبْرَاهِیمُ وَ مُوسَی وَغَیْرُهُمْ مِنَ النَّبِیِّینَ، وَ مِنَ الاْخِرِینَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ
ص:73
وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ غَیْرُهُمْ مِمَّنْ مَضَی مِنَ الاَْئِمَّةِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ) اِلَی مَبْلَغِ أَیَّامِی وَ مُنْتَهَی عَصْرِی، عَبِیدُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَاِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً * قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی). (1) یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی،
قَدْ آذَانَا جُهَلاَءُ الشِّیعَةِ وَ حُمَقَاؤُهُمْ وَ مَنْ دِینُهُ جَنَاحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ. وَ أُشْهِدُ اللَّهَ الَّذِی لاَ اِلَهَ اِلاَّ هُوَ وَ کَفَی بِهِ شَهِیداً وَ مُحَمَّداً رَسُولَهُ وَمَلاَئِکَتَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ أَوْلِیَاءَهُ. وَ أُشْهِدُکَ وَ أُشْهِدُ کُلَّ مَنْ سَمِعَ کِتَابِی هَذَا، أَنِّی بَرِیءٌ اِلَی اللَّهِ وَ اِلَی رَسُولِهِ مِمَّنْ یَقُولُ اِنَّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ، أَوْ نُشَارِکُ اللَّهَ فِی مُلْکِهِ، أَوْ یُحِلُّنَا مَحَلا سِوَی الْمَحَلِّ الَّذِی نَصَبَهُ اللَّهُ لَنَا وَ خَلَقَنَا لَهُ، أَوْ یَتَعَدَّی بِنَا عَمَّا قَدْ فَسَّرْتُهُ لَکَ وَ بَیَّنْتُهُ فِی صَدْرِ کِتَابِی، وَ أُشْهِدُکُمْ أَنَّ کُلَّ مَنْ نَتَبَرَّأُ مِنْهُ فَاِنَّ اللَّهَ یَبْرَأُ مِنْهُ وَ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَوْلِیَاءَهُ؛ وَجَعَلْتُ هَذَا التَّوْقِیعَ الَّذِی فِی هَذَا الْکِتَابِ أَمَانَةً فِی عُنُقِکَ وَ عُنُقِ مَنْ سَمِعَهُ أَنْ لاَیَکْتُمَهُ مِنْ أَحَدٍ مِنْ مَوَالِیَّ وَ شِیعَتِی، حَتَّی یَظْهَرَ عَلَی هَذَا التَّوْقِیعِ الْکُلُّ مِنَ الْمَوَالِی، لَعَلَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَتَلاَفَاهُمْ فَیَرْجِعُونَ اِلَی دِینِ اللَّهِ الْحَق...؛ امام زمان (عج) در پاسخ نامه محمد بن علی بن هلال کرخی، در توقیعی در ردّ غُلات نوشتند :
ای محمد بن علی، خداوند برتر از آنست که وصف می کنند؛ سبحانه و بحمده. ما (اهل بیت) در علم و قدرت شریک خدا نیستیم، و غیب را جز او نمی داند، همانگونه که در قرآن گفته است :
ص:74
«بگو کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمی دانند جز خدا». و من و همه پدرانم از اولین، همانند آدم و نوح و ابراهیم و موسی وغیر آنان از انبیاء، و از آخرین همانند محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، و علی بن ابی طالب وحسن و حسین و غیر آنان از ائمه گذشته (صلوات الله علیهم اجمعین) تا برسد به من و عصر من، همه بندگان خدائیم. ای محمد بن علی، جاهلان و احمقهایی در میان شیعه وجود دارند که مایه اذیت ما هستند، کسانی که دینشان از بال مگسی نیز کمتر است. خدایی که خدایی جز او نیست را شاهد می گیرم، و او کافی است برای شهادت، و محمّد فرستاده اش و ملائکه و انبیا واولیائش را شاهد می گیرم، و تو را و همه آنان را که این نوشته من به گوششان می رسد را شاهد می گیرم، که من به خدا و رسولش برائت می جویم از کسانی که می گویند ما غیب می دانیم؛ یا مشارکتی در ملک خدا داریم، یا ما را در محلی غیر آنچه خدا ما را در آن قرار داده و ما را برای آن خلق کرده، قرار دهند. یا در مورد ما از آنچه در اول نامه برای تو بیان کردم تجاوز کنند. و شما را شاهد می گیرم که هر که ما از او بیزاری بجوییم، خدا و ملائکه و پیامبران و اولیائش از او برائت می جویند. و این توقیعی را که در این نوشته آمده، امانتی درگردن تووگردن هرکس آن رابشنودقراردادم که آن رااز احدی از دوستان و شیعیان من کتمان نکند، تا همه دوستان من از این توقیع اطلاع یابند.باشدکه خداجبران کارشان کندوبه دین حق بازگردند». (1)
ص:75
7. رجال الکشی، ص :298
«حَمْدَوَیْهِ، عَنِ ابْنِ یَزِیدَ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَرَ، عَنِ ابْنِ الْمُغِیرَةِ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَنَا وَ یَحْیَی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ، فَقَالَ یَحْیَی : جُعِلْتُ فِدَاکَ، اِنَّهُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّکَ تَعْلَمُ الْغَیْبَ. فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ! ضَعْ یَدَکَ عَلَی رَأْسِی، فَوَ اللَّهِ مَا بَقِیَتْ فِی جَسَدِی شَعْرَة وَ لاَ فِی رَأْسِی اِلاَّ قَامَتْ! قَالَ: ثُمَّ قَالَ: لاَ وَ اللَّهِ، مَا هِیَ اِلاَّ رِوَایَة عَنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله ؛ عبدالله بن مغیرة می گوید من و یحیی بن عبدالله خدمت امام موسی بن جعفرٍ علیه السلام بودیم. یحیی به حضرت عرض کرد: فدایت شوم، بعضی ها گمان می کنند که تو غیب می دانی. حضرت فرمودند: سبحان الله؛ دست بر سرم بگذار، به خدا قسم از این سخن تو مو بر بدنم راست شده. سپس فرمود: نه، به خدا قسم، علم ما جز روایت از رسول الله صلی الله علیه و آله نیست». (1)، (2)
8. بصائر الدرجات، ج1، ص :325
«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ نُعْمَانَ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ
ص:76
مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ ضُرَیْسٍ، قَالَ کُنْتُ مَعَ أَبِی بَصِیرٍ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ: بِمَا یَعْلَمُ عَالِمُکُمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، اِنَّ عَالِمَنَا لاَ یَعْلَمُ الْغَیْبَ، وَ لَوْ وَکَلَ اللَّهُ عَالِمَنَا اِلَی نَفْسِهِ کَانَ کَبَعْضِکُمْ، وَ لَکِنْ یَحْدُثُ اِلَیْهِ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ؛ ضریس می گوید: با ابابصیر خدمت امام باقرٍ علیه السلام بودیم که ابوبصیر به حضرت عرض کرد: فدایت شوم، عالم شما (خاندان) چگونه علم پیدا می کند؟ حضرت فرمود: یا ابا محمّد، عالِم ما غیب نمی داند و اگر خداوند عالم ما را به خودش واگذارد همانند یکی از شماست،ولکن ساعت به ساعت برای اوعلم تازه ایجادمی شود». (1)
9. بصائر الدرجات، ج1، ص :315
«أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ، أَوْ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ، عَنِ السَّابَاطِیِّ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الامام یَعْلَمُ الْغَیْبَ؟ قَالَ: لاَ، وَ لَکِنْ اِذْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشَّیْءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِکَ؛ ساباطی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم آیا امام غیب می داند؟ فرمود: نه؛ ولی اگر اراده کند که چیزی را بداند خدا آن را به او تعلیم می دهد». (2)
10. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص :186
«لَمَّا أَخْبَرَ علیه السلام بِأَخْبَارِ التُّرْکِ وَ بَعْضِ الاَْخْبَارِ الاْتِیَةِ، قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیْبِ! فَضَحِکَ، وَ قَالَ لِلرَّجُلِ
ص:77
وَ کَانَ کَلْبِیّاً: یَا أَخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ وَ اِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ، وَاِنَّمَا عِلْمُ الْغَیْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ (اِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ) الاْیَةَ (1) ؛ فَیَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِی الاَْرْحَامِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی أَوْ قَبِیحٍ
أَوْ جَمِیلٍ أَوْ سَخِی أَوْ بَخِیلٍ أَوْ شَقِی أَوْ سَعِیدٍ وَ مَنْ یَکُونُ فِی النَّارِ حَطَباً أَوْ فِی الْجِنَانِ لِلنَّبِیِّینَ مُرَافِقاً، فَهَذَا عِلْمُ الْغَیْبِ الَّذِی لاَ یَعْلَمُهُ أَحَدٌ اِلاَّ اللَّهُ، وَ مَا سِوَی ذَلِکَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِیَّهُ، فَعَلَّمَنِیهِ وَ دَعَا لِی بِأَنْ یَعِیَهُ صَدْرِی وَتَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوَانِحِی؛ وقتی حضرت امیرٍ علیه السلام راجع بعض اخبار آینده خبر داد، یکی از اصحابش گفت: ای امیرمؤمنان، حقا که به تو
علم غیب داده اند. امام خندید! و به او - که از طائفه بنی کلب بود - فرمود: ای برادر کلبی، اینها علم غیب نیست، بلکه علمی است که آن را از دارنده علم آموخته ام. علم غیب تنها علم قیامت است وآنچه خداوند در این آیه برشمرده است: «علم قیامت در نزد خداست، خدا باران را نازل کرده و آنچه در شکم مادران است می داندوکسی نمی داند که فردا چه خواهد کرد؟ و در کدام سرزمین خواهد مرد؟» پس خدای سبحان از آنچه در رحم ها است، پسر یا دختر، زشت یا زیبا، سخاوتمند یا بخیل، سعادتمند یا شقی، و آن کسی که هیزم آتش است و یا در بهشت همسایه ودوست پیامبران است، از همه اینها آگاه است. این است آن علم غیبی که غیر از خدا کسی نمی داند؛ وجز اینها علمی است که خداوند به پیامبرش تعلیم
ص:78
کرده و او به من آموخته است و برایم دعا نمود که خدا آن را در سینه ام جای دهد واعضا و جوارحم را از آن مالامال سازد». (1)
11. مناقب آل أبی طالب (ابن شهرآشوب)، ج4، ص :250
«صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَی، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ أُعْطِینَا عِلْمَ الاَْوَّلِینَ وَ الاْخِرِینَ. فَقَالَ لَهُ رَجُل مِنْ أَصْحَابِهِ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَعِنْدَکُمْ عِلْمُ الْغَیْبِ؟ فَقَالَ لَهُ: وَیْحَکَ اِنِّی لاََعْلَمُ مَا فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ وَأَرْحَامِ النِّسَاء... (2) ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند که علم اولین و آخرین به ما داده شده. مردی از اصحاب ایشان عرض کرد : فدایت شوم، آیا علم غیب نزد شما است؟ امام فرمود: ای آقا!، من آنچه در صلب مردان و رحم زنان است را می دانم...». (3)
بر خلاف ظهور بدوی این روایت که بعضی از آن برای علم غیب داشتن امام استفاده می کنند، در این روایت هم حضرت، قائل به علم غیب داشتن ایشان را توبیخ می کند، به این بیان که آن علمی
ص:79
که من ادعا می کنم همین ما فی الاصلاب و الارحام است، و اینها غیب نیست تا داننده آن عالم الغیب باشد. (دقت کنید)
12. تفسیر العیاشی، ج1، ص :16
«عَنْ بَشِیرٍ الدَّهَّانِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: اِنَّ اللَّهَ فَرَضَ طَاعَتَنَا فِی کِتَابِهِ، فَلاَ یَسَعُ النَّاسَ جَهْلاً، لَنَا صَفْوُ الْمَالِ وَ لَنَا الاَْنْفَالُ وَ لَنَا کَرَائِمُ الْقُرْآنِ، وَ لاَ أَقُولُ لَکُمْ اِنَّا أَصْحَابُ الْغَیْبِ، وَ نَعْلَمُ کِتَابَ اللَّهِ وَ کِتَابُ اللَّهِ یَحْتَمِلُ کُلَّ شَیْءٍ، اِنَّ اللَّهَ أَعْلَمَنَا عِلْماً لاَ یَعْلَمُهُ أَحَدٌ غَیْرُهُ، وَ عِلْماً قَدْ أَعْلَمَهُ مَلاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَمَا عَلِمَتْهُ مَلاَئِکَتُهُ وَ رُسُلُهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند اطاعت ما را در کتابش واجب گردانید، پس مردم اجازه جهل آن را ندارند، برگزیده اموال در اختیار ماست، انفال در اختیار ما است، کرائم قرآن در اختیار ما است. نمی گویم که ما علم غیب می دانیم، ولی کتاب خدا را می دانیم، وکتاب خدا همه چیز را در بر دارد، خدا علمی را به ما داده که به احدی غیر خودش نداده، وعلمی را به ملائکه و رسولانش آموخته،پس آنچه ملائکه ورسولانش می دانندمانیز می دانیم». (1)، (2)
ص:80
در عین حال، موارد فراوانی داریم که ائمه علیهم السلام ظاهرا از غیب خبر می دهند. اینگونه موارد با اخبار فوق که علم غیب را از خود نفی می کنند معارض به نظر می رسند.
در توجیه و رفع این تعارض می توان گفت که این موارد برای امثال ما غیب است، چون علم ما بسیار محدود است. اما نسبت به علوم ائمه علیهم السلام که دایره وسیعی را در بر می گیرد، دیگر غیب نیست. به عبارت دیگر؛ می توانیم سه مرتبه برای علوم قائل شویم: علمی که در اختیار ما است؛ علمی که در اختیار ائمه علیهم السلام است؛ علمی که
ص:81
در اختیار خداست؛ علم غیب در اختیار خداست و بس. با این وجود بسیاری از علومی که در اختیار ائمه علیهم السلام می باشد (علم الکتاب) برای ما غیب به حساب می آید.
به عنوان نمونه به موارد ذیل توجه کنید :
1. الخرائج و الجرائح، ج1، ص :104
«رُوِیَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَقِیَ فِی غَزْوَةِ ذَاتِ الرِّقَاعِ رَجُلاً مِنْ مُحَارِبٍ یُقَالُ لَهُ عَاصِمٌ، فَقَالَ لَهُ: یَا مُحَمَّدُ، أَ تَعْلَمُ الْغَیْبَ؟ قَالَ: لاَ یَعْلَمُ الْغَیْبَ اِلاَّ اللَّهُ. قَالَ: وَ اللَّهِ لَجَمَلِی هَذَا أَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اِلَهِکَ. قَالَ: لَکِنَّ اللَّهَ أَخْبَرَنِی مِنْ عِلْمِ غَیْبِهِ أَنَّهُ تَعَالَی یَبْعَثُ عَلَیْکَ قَرْحَةً فِی مُسْبَلِ لِحْیَتِکَ، حَتَّی تَصِلَ اِلَی دِمَاغِکَ، فَتَمُوتَ وَ اللَّهِ اِلَی النَّارِ. فَرَجَعَ فَبَعَثَ اللَّهُ قَرْحَةً فَأَخَذَتْ فِی لِحْیَتِهِ حَتَّی وَصَلَتْ اِلَی دِمَاغِهِ، فَجَعَلَ یَقُولُ: لِلَّهِ دَرُّ الْقُرَشِیِّ، اِنْ قَالَ بِعِلْمٍ أَوْ زَجْرٍ أَصَابَ؛ روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله در غزوه ذات الرقاع با شخصی بنام عاصم روبرو شد، عاصم به حضرت گفت: ای محمد، غیب می دانی؟ حضرت فرمودند: غیب را جز خدا نمی داند. عاصم گفت: به خدا قسم! این شتر من نزد من از خدای تو دوست داشتنی تر است. حضرت فرمود: ولی خدا از علم غیبش به من خبر داد که او زخمی در قسمت چانه ات ایجاد می کند تا اینکه این زخم به مغزت می رسدومی میری وبه خدا سوگند به آتش وارد می شوی.
آن مرد رفت، و خداوند او را مبتلا به زخمی در ناحیه چانه اش کرد تا اینکه آن زخم گسترش یافت و به مغزش رسید، و مدام می گفت: خدا آن قُرَشی! را پاداش دهد، چه از سر علم این حرف را
ص:82
زده باشد و چه برای اینکه مرا اذیت کند، در هر حال، حرف او درست از آب درآمد». (1)
2. الخرائج و الجرائح؛ ج1، ص :343
«رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِی... ثُمَّ نَظَرَ الرِّضَا علیه السلام اِلَی ابْنِ هَدَّابٍ فَقَالَ: اِنْ أَنَا أَخْبَرْتُکَ أَنَّکَ سَتُبْتَلَی فِی هَذِهِ الاَْیَّامِ بِدَمِ ذِی رَحِمٍ لَکَ، کُنْتَ مُصَدِّقاً لِی؟ قَالَ: لاَ، فَاِنَّ الْغَیْبَ لاَ یَعْلَمُهُ اِلاَّ اللَّهُ تَعَالَی. قَالَ علیه السلام : أَوَ لَیْسَ اللَّهُ یَقُولُ (عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ)؟ (2) فَرَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ مُرْتَضًی، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ ذَلِکَ الرَّسُولِ الَّذِی
أَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَی مَا شَاءَ مِنْ غَیْبِهِ، فَعَلِمْنَا مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ وَ اِنَّ الَّذِی أَخْبَرْتُکَ بِهِ یَا ابْنَ هَدَّابٍ لَکَائِنٌ اِلَی خَمْسَةِ أَیَّامٍ، فَاِنْ لَمْ یَصِحَّ مَا قُلْتُ فِی هَذِهِ الْمُدَّةِ، فَاِنِّی کَذَّابٌ مُفْتَرٍ؛ وَ اِنْ صَحَّ، فَتَعْلَمُ أَنَّکَ الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَرَسُولِه...؛ امام رضا علیه السلام نگاهی به ابن هداب انداخت و فرمود :
اگر من به تو خبر دهم که در این چند روزه دستت به خون یکی از ارحامت آلوده می شود، باور می کنی؟ ابن هدّاب گفت: نه، غیب را جز خدا نمی داند. امام فرمودند: آیا خدا نگفته است که: «دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد، مگر پیامبرانی که (آنان را برگزیده و) از آنها راضی است»؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله برگزیده نزد خداست، و ما وارثان آن رسولی هستیم که خدا او را بر آن چه از غیبش بخواهد آگاه کرده است. پس ما از ما
ص:83
کان و ما یکون تا روز قیامت آگاهیم. و این خبری که به تو دادم، در 5 روز آینده محقق می شود. اگر در این مدت حرفم درست در نیامد، پس من دروغگو و افترا زننده ام؛ و اگر درست درآمد، بدان که خدا ورسولش را رد کرده ای». (1)
3. دلائل الامام ة، ص :272
«عَن یَزیدِ بنِ عَبدِ المَلِک، قالَ: کانَ لی صَدیقٌ، وَ کانَ یَکثُرُ الرَّدُّ عَلی مَن قالَ أنَّهُم یَعلَمُونَ الغَیبَ، قالَ: فَدَخَلتُ عَلی اَبی عَبدِاللهِ، فَاَخبَرتُهُ بِأَمرِهِ، فَقالَ: قُل لَهُ: اِنّی وَاللهِ لاَعلَمَ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَرضِ وَ ما بَینَهُما وَ ما دُونَهُما؛ یزید بن عبدالملک می گوید: دوستی داشتم که معتقدان به علم به غیب ائمه را ردّ می کرد. خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم وخبر او را به حضرت دادم. حضرت فرمود: به او بگو که به خدا قسم من به آنچه در آسمان ها و زمین، و ما بین این دو، و زیر این دو می باشد علم دارم».
4. احتجاج، ج1، ص :258
«عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَوْ لاَ آیَة فِی کِتَابِ اللَّهِ لاََخْبَرْتُکُمْ بِمَا کَانَ وَ بِمَا یَکُونُ وَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ هِیَ هَذِهِ الاْیَةُ (یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ) (2) ؛ امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اگر
نبود آیه ای در قرآن، به شما از آنچه بوده و آنچه هست و آنچه تا روز قیامت خواهد بود، خبر میدادم. و آن آیه اینست «خداوند هر
ص:84
چه را بخواهد محو می کند، و هر چه را بخواهد ثابت نگه می دارد؛ و «امّ الکتاب» نزد اوست». (1)
5. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص :137
«...فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ تَسْأَلُونَنِی عَنْ شَیْءٍ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ السَّاعَةِ، وَلاَ عَنْ فِئَةٍ تَهْدِی مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً، اِلاَّ أَنْبَأْتُکُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا، وَ مُنَاخِ رِکَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا، وَ مَنْ یُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً وَ مَنْ یَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتا؛ ...از من بپرسید قبل از آنکه مرا نیابید؛ قسم به آنکه جانم به دست اوست هم اکنون تا روز قیامت از چیزی سؤال نمی کنید و نه از گروهی که صد نفر هدایت یا صد نفر را گمراه می کنند، مگر اینکه به شما خبر می دهم از دعوت کننده شان و رهبرشان و و حرکت دهنده شان، و از آنجا که فرود می آیند و آنجا که بار می گشایند، و آنکه از آنها کشته می شود و آنکه از آنها می میرد». (2)
این بخش را با روایتی در تفسیر علم غیب به پایان می بریم؛
معانی الأخبار، ص :146 «أَبِی عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَی، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ (عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ) (3)، فَقَالَ: الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ،
وَالشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَانَ؛ امام صادق علیه السلام در مورد آیه شریفه: «عالم الغیب
ص:85
و الشهادة» فرمود: غیب آن چیزهایی است که کینونت نیافته، وشهادت آن چیزهایی است که کینونت یافته است». (1)، (2)
نتیجه اینکه، علم غیب، علم به آن چیزهایی (اشیایی) است که هنوز تحت اراده تکوینی الهی قرار نگرفته؛ همان که در سوره نحل (160)، آیه 40، فرمود: (اِنَّما قَوْلُنا لِشَیءٍ اِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ)؛ «وقتی چیزی را اراده می کنیم، سخن ما این است که می گوییم: «موجود باش!» بی درنگ موجود می شود».
اما کل نظام آفرینش از «ما کان» تا «ما یکون» و «ما هو کائن»، تحت اراده تکوینی الهی قرار گرفته و تکوّن یافته، و علم به آن علم به شهادت است؛ منتها مشهود هر کس نیست. به عبارت دیگر، علم به «ما کان» و «ما یکون» و «ما هو کائن»، علم به شهادت است، و در مقابل آن علم به «ما لم یکن»، که علم به غیب است می باشد. دومی مختص خداست، و اولی در اختیار انبیا - بر حسب اختلاف مراتبشان - قرار می گیرد. و تنها نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و به تبع او ائمه اهل البیت علیهم السلام از همه آن با خبر بوده و هستند.
* * *
تا اینجا با مفهوم «کتاب» و «علم الکتاب»، و مفهوم «غیب» و«علم الغیب» آشنا شدیم و گفتیم که قبل از بعثت، انبیاء مانند سایر مردم بوده اند تا اینکه خداوند ایشان را بر می گزیند و کتاب
ص:86
وحکمت و بیّنات در اختیارشان می گذارد و به پیامبری مبعوث می شوند. در بعض تعبیرات قرآن اینگونه آمده بود که: (أَوْحَیْنا اِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا) (1) ؛ از این آیه استفاده می شود که بواسطه «روح» از علم الکتاب با خبر می شوند. حال سؤال این است که این روح چیست و چگونه در اختیار ایشان قرار می گیرد؟
* * *
ص:87
از آنجا که روح موجودی نا شناخته و مبهم است، و در قرآن کریم نیز به این خصیصه آن اشاره شده که: (وَ یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلّا قَلِیلاً) (1) ؛ «و از تو درباره روح
سؤال می کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است؛ و از علم ودانش، جز اندکی به شما داده نشده است».
تنها راه شناخت آن، خود قرآن و مفسران حقیقی قرآن (صلوات الله علیهم اجمعین) می باشد. به همین منظور، ابتدا نمونه هایی از روایات مربوط به این بخش را مرور می کنیم :
1. تفسیر العیاشی، ج2، ص :317
«عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ (وَیَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) قَالَ: الَّتِی فِی الدَّوَابِّ وَالنَّاسِ. قُلْتُ : وَمَا هِیَ؟ قَالَ: هِیَ مِنَ الْمَلَکُوتِ، مِنَ الْقُدْرَةِ؛ ابی بصیر می گوید: از
ص:88
معصوم علیه السلام پرسیدم منظور از روح در آیه شریفه: «و از تو درباره روح سؤال می کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است»، چیست؟ حضرت فرمود: منظور همان چیزی است که در جنبندگان و انسان وجود دارد. گفتم: حقیقت آن چیست؟ فرمود: از ملکوت است؛ از قدرت الهی است». (1)
2. بصائر الدرجات، ج1، ص :461
«حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) (2) قَالَ: خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ میکائِیلَ، لَمْ یَکُنْ مَعَ
أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَی غَیْرُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ مَعَ الاَْئِمَّةِ، یُسَدِّدُهُمْ (3) وَ لَیْسَ کُلُّ مَا
طُلِبَ وُجِدَ؛ ابی بصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آیه شریفه : «و از تو درباره روح سؤال می کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است»، شنیدم که فرمود: مخلوقی است با عظمت تر از جبرائیل و میکائیل؛ همراه هیچ یک از گذشتگان نبوده مگر حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؛ و با ائمه علیهم السلام است و آنها را استوار می دارد. واینگونه نیست که هر زمان طلب شود یافت شود». (4)
ص:89
3. بصائر الدرجات، ج1، ص :462
«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) قَالَ: اِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَدٌ صَمَدٌ، وَ الصَّمَدُ الشَّیْءُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ جَوْفٌ، وَ اِنَّمَا الرُّوحُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِهِ، لَهُ بَصَرٌ وَ قُوَّة وَ تَأْیِیدٌ، یَجْعَلُهُ اللَّهُ فِی قُلُوبِ الرُّسُلِ وَالْمُؤْمِنِینَ؛ از امام صادق علیه السلام راجع به آیه «وَ یسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سؤال شد؛ حضرت فرمود: خداوند تبارک و تعالی احد و صمد است، و صمد چیزی است که جوف ندارد (تا بخواهد روح داشته باشد!) و روح تنها مخلوقی از مخلوقات خدا است که دارای بینایی، توان، و تأیید است، که خدا آن را در قلوب رسولان ومؤمنان قرار می دهد». (1)
4. الغارات، ج1، ص :184
«عَنِ الاَْصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، أَنَّ رَجُلاً سَأَلَ عَلِیّاً علیه السلام عَنِ الرُّوحِ، قَالَ: لَیْسَ هُوَ جَبْرَئِیلَ؟ قَالَ عَلِی: جَبْرَئِیلُ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ وَ الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ. وَ کَانَ الرَّجُلُ شَاکّاً فَکَبُرَ ذَلِکَ عَلَیْهِ فَقَالَ: لَقَدْ قُلْتَ عَظِیماً، مَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ یَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ. قَالَ علیه السلام : أَنْتَ ضَال تَرْوِی عَنْ أَهْلِ الضَّلاَلِ. یَقُولُ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ (أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) (2) فَالرُّوحُ غَیْرُ الْمَلاَئِکَةِ.
ص:90
وَ قَالَ (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِاِذْنِ رَبِّهِمْ) (1)
وَ قَالَ (یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفا) (2) وَ قَالَ لاِدَمَ وَجَبْرَئِیلُ یَوْمَئِذٍ مَعَ
الْمَلاَئِکَةِ (اِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ) (3) فَسَجَدَ جَبْرَئِیلُ مَعَ الْمَلاَئِکَةِ لِلرُّوح ...؛ اصبغ بن نباته
می گوید: شخصی از علی علیه السلام درباره روح سؤال کرد که آیا روح همان جبرئیل نیست؟ علی علیه السلام فرمود: جبرئیل جزو ملائکه است، و روح غیر از جبرئیل است. آن مرد که به علی علیه السلام ایمان نداشت، این سخن حضرت بر او گران آمد و گفت: حرف بزرگی زدی! هیچ کس چنین اعتقادی ندارد که روح غیر از جبرئیل باشد. حضرت فرمود: تو گمراهی و از گمراهان روایت می کنی. (سپس برای اثبات سخن خود به آیاتی از قرآن استناد کرده وفرمود:) خداوند به پیامبرش فرموده: «فرشتگان را با «روح» که از امرش می باشد، بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل می کند»، (اینکه می فرماید فرشتگان را با روح نازل می کند، نشان می دهد که) پس روح غیر از ملائکه است. همچنین (اینکه) خداوند می فرماید: «شب قدر بهتر از هزار ماه است. فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) هر امری نازل می شوند»، و می فرماید: «روزی که «روح» و«ملائکه» به صف می ایستند»؛ (وروح را جدای از ملائکه به آنها
ص:91
عطف می کند، دلیل بر آنست که روح جزو ملائکه نیست). (وهمچنین خداوند) زمانیکه جبرئیل جزو ملائکه بود، درباره آدم فرمود: «من بشری را از گِل می آفرینم. هنگامی که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، برای او به سجده افتید»؛ پس (در آن زمان) جبرئیل همراه ملائکه، بر «روح» سجده کردند؛ (واین نیز دلیل بر آنست که روح غیر از جبرئیل است)...». (1)
5. بصائر الدرجات، ج1، ص :447
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنِ الْمُنَخَّلِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ؛ فَقَالَ: یَا جَابِرُ، اِنَّ فِی الاَْنْبِیَاءِ وَ الاَْوْصِیَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الاِْیمَانِ وَرُوحَ الْحَیَاةِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ؛ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ یَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ اِلَی مَا تَحْتَ الثَّرَی. ثُمَّ قَالَ: یَا جَابِرُ، اِنَّ هَذِهِ الاَْرْوَاحَ یُصِیبُهَا الْحَدَثَانُ اِلاَّأَنَّ رُوحَ الْقُدُسِ لاَیَلْهُووَلاَیَلْعَبُ؛جابرمی گویدازامام باقرٍ علیه السلام درباره علم عالم (آل محمد) پرسیدم؛ حضرت فرمودند: ای جابر، در انبیا پنج روح وجود دارد: روح القدس، و روح الایمان، وروح الحیاة، و روح القوه، و روح الشهوه؛ ای جابر، بواسطه روح القدس است که انبیا هر آنچه مابین عرش الهی و جوف زمین وجود دارد را می شناسند. این چهار روح دچار حوادث و دگرگونی می شوند، ولی روح القدس اینگونه نیست و گرفتار لهو و لعب نمی شود». (2)
ص:92
از مجموع روایات، چنین بر می آید که روح یکی از مخلوقات خدا است که حقیقتی واحد و مشکّک دارد؛ که از پایین ترین مرتبه (روح الحیاة یا روح البدن) تا بالاترین مرتبه (روح القدس) را در بر می گیرد. (1) بعض مراتب آن در حیوانات است (روح الحیاه)، بعضی در انسان غیر مؤمن (روح القوه و روح الشهوه)، بعضی در مؤمنین (روح الایمان)، و بعضی در انبیا و اوصیا (روح القدس) می باشد. و هر مرحله ای کمالات مراحل پیش از خود را دارد. (2)
ص:93
وهر انسانی می تواند با تلاش در جهت اطاعت خدا، مراتب بالاتری از این روح را در خود به فعلیت رسانده و آن را تقویت کند. (1) هر انسانی «روح البدن» و «روح القوه» و «روح الشهوه» را
دارد، و با ایمان به خدا به «روح الایمان» نیز دست می یابد (2)، ومادام که در مسیر اطاعت خدا گام بر می دارد، در مسیر تقویت وبالندگی این روح در حرکت است (3) تا جایی که استعداد
ص:94
بهره مندی از روح القدس را نیز بدست می آورد. (1) و شاید بتوان گفت که بعض فضایل و علوم برتر که برای ائمه علیهم السلام قبل از امامت، (2)
ص:95
یا به هنگام کودکی و در زمان امام قبلی نقل شده نیز از باب تزکیه نفس و تأیید روح القدس می باشد. و البته امر بعیدی هم نیست چرا (1)
ص:96
که به امثال رُشَید هجری، و میثم تمار، نیز علم «منایا و بلایا» داده شده بود، و از آینده برخی افراد خبر می دادند. (1)
وهرگاه مرتکب گناه و معصیتی شود، وجود این روح را در خود کم رنگ کرده و از آثار و برکات آن محروم می شود تا جایی که این روح ازبدن کسانی که مرتکب گناه کبیره می شوند خارج می شود. (2)
در استعمالات قرآنی، وقتی کلمه روح را بطور مطلق بکار می برد، در غالب موارد، مرتبه اعلای آن که همان روح القدس باشد
ص:97
مورد نظر است. (1) و همانگونه که اشاره شد این مخلوق با عظمت،
در وجود نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله، و پس از ایشان در وجود ائمه علیهم السلام است، و قدرت علمی که برای امام معتقدیم بواسطه وجود چنین روحی است. (2)
ص:98
نحوه ارتباط با این روح هم نحوه مخصوصی است؛ و اینگونه نیست که چنین روحی در اختیار کسی قرار بگیرد و دیگر مستقل باشد. اتصال به این روح، تا آخر عمر نبی و امام، منوط به اذن خداست. اینطور نیست که هر موقع، و هر چه بخواهند از این روح به نحوبالفعل استفاده کنند؛ (1) دقیقاًدرراستای اهداف وخواسته های
ص:99
الهی می توانند از این روح بهره بگیرند. و حتی می توان گفت که آن روح است که با ایشان ارتباط برقرار می کند و علوم مورد نیاز را در اختیارشان می گذارد؛ مگر در مواردی که دعا کنند و مستجاب شود؛ اصل آنست. (1) بنابراین هیچ استبعادی ندارد که امام در حالت طبیعی
ص:100
و معمولی اطلاع خاصی از جزئیات امور نداشته باشد، وهمانند سایر مردم علم به امور پیدا کند و مطابق آن عمل کند؛ هر چند به مقتضای اینکه حجت های الهی در میان مردم هستند، هر لحظه نیاز به اطلاع جدیدی پیدا کنند که نبود آن بخواهد خدشه ای به این (1)
ص:101
حجیت وارد کند، این اطلاعات را مستقیما از روح القدس دریافت می دارند. بنابراین می توان گفت هر روز - و گاه هر ساعت - به علم امام افزوده می شود؛ و امام امروز چیزهایی را می داند که دیروز نمی دانسته. (1) علاوه بر اینکه اگر خدا بخواهد ارتباط این روح را
به کلی قطع می کند که در این هنگام، امام با دیگران تفاوتی
نخواهد داشت. (2)
ص:102
و تدریج در فعلیت این علوم، نه به خاطر عدم استعداد نفس نبی و امام است چرا که گفتیم تمام این علوم را یکجا در اختیار دارند، بلکه بخاطر عدم استعداد عالم دنیا و محدودیت بدن مادی است، زیرا نفس نبی یا امام در حالت معمول به اعتبار این بدن، به نوعی مقید به حدود مکان و زمان است؛ و در این صورت مراجعه به علم الکتاب مثل این می ماند که آن کتاب را صفحه به صفحه ورق بزنند و سطر به سطر در ایام و ساعات مختلف مرور کنند؛ (اگر هم حالت معراج گونه ای برایشان پیدا شود، در آن لحظه از قیود مکان و زمان خارج شده اند ولی پس از بازگشت، دوباره بازگشت به همین قیود می کنند) و در این حالت اگر در حال مرور صفحه ای باشند، صفحات دیگر از نظرشان غایب خواهد بود. (1) به
ص:103
عبارت دیگر، ظهور این علوم در عالم خلق و موطن ماده، تدریجی و متوقف بر حصول شرایط و رفع موانع است. و آیه شریفه (وَاِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم) (1) همین معنا را می رساند که علوم نیز به هنگام پایین آمدن قدر معلوم پیدا می کنند، ودانسته های عالم پایین نمی تواند همانند دانسته های عالم بالا باشد.
اکنون برخی از روایات مربوط به این بخش را مرور می کنیم :
1. الأمالی(لصدوق)، ص :188
«عن علی علیه السلام (فی احتجاج الرسول صلی الله علیه و آله مع الیهودی): «... فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ، وَجَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَمِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهِ یُلَقِّنَانِه؛ از علی علیه السلام - در جریان احتجاج رسول اکرم صلی الله علیه و آله با شخص یهودی - روایت شده که فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله به شخص یهودی فرمودند: از هر چه می خواهی سؤال کن؛ و این در حالی بود که جبرئیل از جانب راست پیامبر صلی الله علیه و آله و میکائیل از جانب چپ پیامبر صلی الله علیه و آله - پاسخ ها را - به او می رساندند». (2)
2. احتجاج، ج1، ص :50
«اِنَّ یَهُودِیّاً جَاءَ اِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، أَسْأَلُکَ فَتُخْبِرُنِی...عَنْ شَبَهِ الْوَلَدِ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ. قَالَ: مَاءُ الرَّجُلِ أَبْیَضُ غَلِیظ وَ مَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ
ص:104
رَقِیقٌ، فَاِذَا عَلاَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ کَانَ الْوَلَدُ ذَکَراً بِاِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَمِنْ قِبَلِ ذَلِکَ یَکُونُ الشَّبَهُ؛ وَ اِذَا عَلاَ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ خَرَجَ الْوَلَدُ أُنْثَی بِاِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِکَ یَکُونُ الشَّبَهُ؛ ثُمَّ قَالَ صلی الله علیه و آله : وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا کَانَ عِنْدِی شَیْءٌ مِمَّا سَأَلْتَنِی عَنْهُ حَتَّی أَنْبَأَنِیهِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَجْلِسِی هَذَا؛ شخصی یهودی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد وگفت: ای محمد، از تو سؤال می کنم پاسخم را بده... وجه شباهت فرزند به پدر و مادرش چیست؟ حضرت فرمود: آب مرد سفید وغلیظ است، و آب زن زرد رنگ ورقیق، اگر آب مرد بر آب زن غلبه کند فرزند پسر می شود به خواست خدا عز و جل، و وجه شباهت نیز از همین راه است. و اگر آب زن بر آب مرد غلبه کند، فرزند دختر می شود به خواست خدا عزّ و جلّ، و وجه شباهت نیز از همین راه است. سپس حضرت فرمود: قسم به آنکه جانم به دست اوست، پاسخ هیچ کدام از سوالاتی که از من پرسیدی را نمی دانستم جز آنکه خدا عزّوجلّ در همین مجلس از آنها به من خبر داد». (1)
3. بصائر الدرجات، ج1، ص :451
«حدثنا عباس ابْن مَعْرُوفٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، تُسْأَلُونَ عَنِ الشَّیْءِ فَلاَ یَکُونُ عِنْدَکُمْ عِلْمُهُ؟ فَقَالَ: رُبَّمَا کَانَ ذَلِکَ. قَالَ قُلْتُ: کَیْفَ تَصْنَعُونَ؟ قَالَ: تَتَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ؛ محمد بن عمران
ص:105
از بعض اصحاب نقل می کند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا شده چیزی از شما بپرسند و جواب آن را ندانید؟ حضرت فرمود: چه بسا این اتفاق افتاده است. پرسیدم: در این هنگام چه می کنید؟ امام فرمود: پاسخ آن را روح القدس به ما می رساند». (1)
4. الکافی (چاپ اسلامیه)، ج1، ص 258؛ (چاپ دارالحدیث)، ج 1، ص :641
«محمد بن یحیی، عن عمران بن موسی، عن موسی بن جعفر، عن عمروبن سعید المدائنی، عن ابی عبیدة المدائنی، عن ابی عبدالله علیه السلام قال : اِذَا أَرَادَ الامام أَنْ یَعْلَمَ شَیْئاً أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِکَ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: اگر امام اراده کند چیزی را بداند، خداوند آن را به او می آموزد». (2)
نتیجه اینکه همانگونه که قبلا اشاره کردیم، ارتباط با این روح فعلیت دائمی ندارد؛ اما این استعداد و قابلیت اتصال و استفاده از روح وجوددارد،وایشان اطلاعات جدیددریافت می کنند،وبنابراین همه علومی که در اختیارشان می باشد، بالفعل نیست. به تعبیری می توان گفت نیاز به مراجعه به کتاب دارد هر چند این مراجعه به یک چشم به هم زدن حاصل شود. اکنون نمونه هایی از این مراجعه و نحوه عکس العمل امام علیه السلام در این موارد را مرور می کنیم :
ص:106
1. الکافی (چاپ اسلامیه)، ج8، ص 364؛ (چاپ دارالحدیث)، ج15، ص :802
«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فی قول الله عزوجل: (...وَ ما تُغْنِی الاْیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لایؤْمِنُونَ). (1) قَالَ سَمِعْتُهُ
یَقُولُ: لَمَّا أُسْرِیَ بِرَسُولِ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ السلام، أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ بِالْبُرَاقِ فَرَکِبَهَا فَأَتَی بَیْتَ الْمَقْدِسِ فَلَقِیَ مَنْ لَقِیَ مِنْ اِخْوَانِهِ مِنَ الاَْنْبِیَاءِ، ثُمَّ رَجَعَ فَأَصْبَحَ یُحَدِّثُ أَصْحَابَهُ أَنِّی أَتَیْتُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ اللَّیْلَةَ وَ لَقِیتُ اِخْوَاناً مِنَ الاَْنْبِیَاءِ. فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ کَیْفَ أَتَیْتَ بَیْتَ الْمَقْدِسِ اللَّیْلَةَ؟ فَقَالَ : جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِالْبُرَاقِ فَرَکِبْتُهُ؛ وَ آیَةُ ذَلِکَ أَنِّی مَرَرْتُ بِعِیرٍ لاَِبِی سُفْیَانَ عَلَی مَاءِ بَنِی فُلاَنٍ وَ قَدْ أَضَلُّوا جَمَلاً لَهُمْ وَ هُمْ فِی طَلَبِهِ. قَالَ فَقَالَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ اِنَّمَا جَاءَ رَاکِبٌ سَرِیعٌ وَ لَکِنَّکُمْ قَدْ أَتَیْتُمُ الشَّامَ وَعَرَفْتُمُوهَا فَاسْأَلُوهُ عَنْ أَسْوَاقِهَا وَ أَبْوَابِهَا وَ تُجَّارِهَا. قَالَ فَسَأَلُوهُ فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ الشَّامُ وَ کَیْفَ أَسْوَاقُهَا؟ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اِذَا سُئِلَ عَنِ الشَّیْءِ لاَیَعْرِفُهُ شُقَّ عَلَیْهِ حَتَّی یَرَی ذَلِکَ فِی وَجْهِهِ؛ قَالَ فَبَیْنَا هُوَ کَذَلِکَ اِذَا أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ الشَّامُ قَدْ رُفِعَتْ لَکَ، فَالْتَفَتَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَاِذَا هُوَ بِالشَّامِ وَ أَبْوَابِهَا وَ تُجَّارِهَا. فَقَالَ: أَیْنَ السَّائِلُ عَنِ الشَّامِ؟ فَقَالُوا: أَیْنَ بَیْتُ فُلاَنٍ وَ مَکَانُ فُلاَنٍ؟ فَأَجَابَهُمُ فِی کُلِّ مَا سَأَلُوهُ عَنْهُ. قَالَ : فَلَمْ یُؤْمِنْ فِیهِمْ اِلاَّ قَلِیل، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ (وَ ما تُغْنِی الاْیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُون)؛ امام صادق علیه السلام در باره این آیه شریفه: «...امّا این آیات
ص:107
و انذارها برای کسانی که (بخاطر لجاجت) ایمان نمی آورند مفید نخواهد بود»، فرمود: زمانی که شب هنگام رسول خدا به معراج رفت، جبرئیل براق را آورد، پس پیامبر بر آن سوار شد، و به بیت المقدس آمد، و ملاقاتی بین او و انبیا صورت گرفت؛ سپس بازگشت و برای اصحابش نقل کرد که امشب به بیت المقدس رفتم و بازگشتم، جبرئیل براق را برایم آورد و من سوارش شدم؛ نشانه آن هم اینکه به کاروان شتران ابو سفیان، که در چشمه بنی فلان توقف کرده بودند عبور کردم، در حالیکه یکی از شترهایشان را گم کرده بودند و در پی آن بودند. بعضی از اصحاب به بعض دیگر گفتند: (در این مسیر) حتماً از شام آمده در حالیکه به سرعت حرکت می کرده، ولی شما به شام رفته اید و آنجا را می شناسید، از بازارهای شام و دروازه های آن و تجار آنجا از او سؤال کنید؛ پس گفتند: ای رسول خدا، از شام چه خبر؟ بازارهایش چگونه بود؟ - (راوی می گوید:) رسول خدا اینگونه بود که اگر سؤالی از او می شد که جواب آن را نمی دانست، به او سخت می گذشت به گونه ای که این ناراحتی در چهره اش نمایان می شد؛ (با سؤال این افراد) چنین حالتی برای حضرت ایجاد شده بود، که جبرئیل نزد حضرت آمده و از بازارها و تجار شام به او خبر داد. پس حضرت فرمود کسی که از شام سؤال پرسیده بود کجا است؟ گفتند: خانه فلانی و مکان فلانی کجا است؟ پس حضرت تمام آنچه از آن سؤال کرده بودند را پاسخ دادند؛ ولی تنها عده کمی از آنها ایمان آوردند.
ص:108
و اینست معنای قول خداوند که می فرماید: «امّا این آیات و انذارها برای کسانی که (بخاطر لجاجت) ایمان نمی آورند مفید نخواهد بود». (1)
2. الکافی (چاپ اسلامیه)، ج4، ص 21؛ (چاپ دارالحدیث)، ج7، ص :254
«و عن علی بن ابراهیم، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: جَاءَتْ فَخِذ مِنَ الاَْنْصَارِ اِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ، فَرَدَّ عَلَیْهِمُ السلام، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ لَنَا اِلَیْکَ حَاجَة. فَقَالَ: هَاتُوا حَاجَتَکُمْ. قَالُوا: اِنَّهَا حَاجَة عَظِیمَة. فَقَالَ : هَاتُوهَا مَا هِیَ. قَالُوا: تَضْمَنُ لَنَا عَلَی رَبِّکَ الْجَنَّةَ. قَالَ: فَنَکَسَ (2) رَسُولُ
اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَأْسَهُ ثُمَّ نَکَتَ (3) فِی الاَْرْضِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ
عَلَی أَنْ لاَ تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً. قَالَ: فَکَانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ یَکُونُ فِی السَّفَرِ فَیَسْقُطُ سَوْطُهُ فَیَکْرَهُ أَنْ یَقُولَ لاِِنْسَانٍ نَاوِلْنِیهِ فِرَاراً مِنَ الْمَسْأَلَةِ فَیَنْزِلُ فَیَأْخُذُهُ؛ وَ یَکُونُ عَلَی الْمَائِدَةِ فَیَکُونُ بَعْضُ الْجُلَسَاءِ أَقْرَبَ اِلَی الْمَاءِ مِنْهُ فَلاَ یَقُولُ نَاوِلْنِی حَتَّی یَقُومُ فَیَشْرَبُ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: گروهی از انصار خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیده و سلام کردند. پس حضرت
ص:109
جواب سلام آنها را دادند. گفتند ای رسول خدا، از شما درخواستی داریم. رسول خدا فرمود: درخواستتان را بگویید. گفتند درخواست بزرگی است!. حضرت فرمود: بگویید بدانم چیست؟ گفتند: نزد پروردگارت بهشت را برای ما ضمانت کن. رسول خدا صلی الله علیه و آله سر به زیر افکنده و (با انگشت مبارک خویش) زمین را خراش داده (بعد از مدتی) سر بلند کردند و فرمودند: این کار را خواهم کرد مشروط به اینکه از این پس از هیچ کس هیچ در خواستی نداشته باشید. راوی می گوید: بعض از این افراد گاه می شد که در سفر چوب دستی اش می افتاد، و کراهت داشت از اینکه به کسی بگوید آن را به من بده، برای اینکه از کسی درخواستی نکند، خودش پیاده می شد و آن را بر می داشت. یا بر سر سفره می نشست و بعضی از افراد به آب نزدیک تر بودند، ولی نمی گفت به من آب بده؛ تا اینکه خودش بلند می شد و آب می نوشید». (1)
3. أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص :460
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَفَدَ اِلَی الْحُسَیْنِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) وَفْدٌ، فَقَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اِنَّ أَصْحَابَنَا وَفَدُوا اِلَی مُعَاوِیَةَ وَ وَفَدْنَا نَحْنُ اِلَیْکَ. فَقَالَ: اِذَنْ أُجِیزُکُمْ بِأَکْثَرَ مِمَّا یُجِیزُهُمْ. فَقَالُوا: جُعِلْنَا فِدَاکَ، اِنَّمَا جِئْنَا لِدِینِنَا. قَالَ: فَطَأْطَأَ (2) رَأْسَهُ وَ نَکَتَ فِی الاَْرْضِ وَ أَطْرَقَ (3) طَوِیلاً ثُمَّ رَفَعَ
ص:110
رَأْسَهُ فَقَالَ: قَصِیرَة مِنْ طَوِیلَةٍ؛ مَنْ أَحَبَّنَا لَمْ یُحِبَّنَا لِقَرَابَةٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ، وَلاَ لِمَعْرُوفٍ أَسْدَیْنَاه اِلَیْهِ، اِنَّمَا أَحَبَّنَا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ، جَاءَ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَهَاتَیْنِ، وَ قَرَنَ بَیْنَ سَبَّابَتَیْهِ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: گروهی بر امام حسین علیه السلام وارد شده و گفتند: ای فرزند رسول خدا، یاران ما به سمت معاویه رفته اند، و ما بر تو وارد شده ایم. امام فرمود: بیش از آنکه او به آنها پاداش دهد به شما پاداش می دهم. پس گفتند : جانمان به فدایت، به خاطر دینمان آمده ایم. پس حضرت سرش را فرو افکند، و (با انگشت مبارک خویش) زمین را خراش داد، ومدت زیادی چشم را خوابانیده و ساکت شدند، سپس سر بلند کرده و فرمودند: مطلب کوتاهی از مطالب بلندی که دریافتم را می گویم؛ کسی که ما را فقط به خاطر خدا و پیامبرش دوست بدارد نه به خاطر قرابتی که بین ما و بین اوست، و نه به خاطر کار نیکی که او را از آن بهره مند ساخته ایم، در روز قیامت با ما خواهد بود هماننداین دو؛پس دوانگشت سبابه خود را کنار هم قرار دادند». (1)
4. الخرائج و الجرائح، ج1، ص :289
«رَوَی أَبُو بَصِیرٍ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَبِی فِی مَجْلِسٍ لَهُ ذَاتَ یَوْمٍ، اِذْ أَطْرَقَ رَأْسَهُ اِلَی الاَْرْضِ، فَمَکَثَ (2) فِیهَا مَکْثاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: یَا
ص:111
قَوْمِ، کَیْفَ أَنْتُمْ اِنْ جَاءَکُمْ رَجُل یَدْخُلُ عَلَیْکُمْ مَدِینَتَکُمْ هَذِهِ فِی أَرْبَعَةِ آلاَفٍ، حَتَّی یَسْتَعْرِضَکُمْ بِالسَّیْفِ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ، فَیَقْتُلَ مُقَاتِلَتَکُمْ وَ تَلْقَوْنَ مِنْهُ بَلاَءً لاَ تَقْدِرُونَ أَنْ تَدْفَعُوهَا، وَ ذَلِکَ مِنْ قَابِلٍ فَخُذُوا حِذْرَکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الَّذِی قُلْتُ هُوَ کَائِنٌ لاَ بُدَّ مِنْهُ؛ فَلَمْ یَلْتَفِتْ أَهْلُ الْمَدِینَةِ اِلَی کَلاَمِهِ وَ قَالُوا لاَ یَکُونُ هَذَا أَبَداً وَ لَمْ یَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ اِلاَّ نَفَرٌ یَسِیرٌ وَ بَنُو هَاشِمٍ فَخَرَجُوا مِنَ الْمَدِینَةِ خَاصَّةً وَ ذَلِکَ أَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ کَلاَمَهُ هُوَ الْحَقُّ. فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَابِلٍ، تَحَمَّلَ أَبُو جَعْفَرٍ بِعِیَالِهِ وَ بَنُو هَاشِمٍ؛ وَ جَاءَ نَافِعُ بْنُ الاَْزْرَقِ حَتَّی کَبَسَ الْمَدِینَةَ فَقَتَلَ مُقَاتِلَهُمْ وَ فَضَحَ نِسَاءَهُمْ. فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ: لاَ نَرُدُّ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ شَیْئاً نَسْمَعُهُ مِنْهُ أَبَداً بَعْدَ مَا سَمِعْنَا وَ رَأَیْنَا، فَاِنَّهُمْ أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ یَنْطِقُونَ بِالْحَقِّ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: روزی پدرم در مجلسی نشسته بود که ناگهان ساکت شده و سر به زیر افکنده ومدتی درنگ نمودند، سپس سر بلند کرده و فرمودند: ای مردم : چگونه خواهید بود زمانیکه شخصی با چهار هزار نیرو در همین مدینه بر شما وارد شود، وسه روز با شمشیر متعرض شما گردد، مدافعان شما را بکشد، و بلایی از او به شما برسد که توان دفع آن را نداشته باشید، سال آینده این اتفاق خواهد افتاد، پس آماده باشید، وبدانید آنچه گفتم حتما به وقوع خواهد پیوست. پس اهل مدینه به کلام او توجه نکردند و گفتند: هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد؛ وآماده نشدند مگر عده کمی از آنها و بنی هاشم، پس از شهر خارج شدند به خاطر اینکه می دانستند سخن او حق است. وقتی سال جدید آمد امام باقرٍ علیه السلام خانواده خویش و بنی هاشم را بیرون برد. تا
ص:112
اینکه نافع بن ازرق آمد، به مدینه هجوم آورد، مدافعان آنها را کشت، و زنانشان را رسوا کرد. پس اهل مدینه گفتند پس از آنچه از ابی جعفر شنیدیم و دیدیم دیگر هر آنچه از او بشنویم را رد نخواهیم کرد؛اینهاخاندان نبوت هستندوبه حق سخن می گویند». (1)
5. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص :32
«الْهَمْدَانِیُّ، عَنْ عَلِی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَبْلَ أَنْ یُحْمَلَ اِلَی الْعِرَاقِ بِسَنَةٍ، وَ عَلِی ابْنُهُ علیه السلام بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ لِی: یَا مُحَمَّدُ؛ قُلْتُ: لَبَّیْکَ؛ قَالَ: اِنَّهُ سَیَکُونُ فِی هَذِهِ السَّنَةِ حَرَکَة فَلاَتَجْزَعْ مِنْهَا؛ ثُمَّ أَطْرَقَ وَ نَکَتَ بِیَدِهِ فِی الاَْرْضِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ اِلَیَّ وَ هُوَ یَقُولُ: یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ؛ قُلْتُ: وَ مَا ذَاکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: مَنْ ظَلَمَ ابْنِی هَذَا حَقَّهُ وَ جَحَدَ امامتَهُ مِنْ بَعْدِی، کَانَ کَمَنْ ظَلَمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام حَقَّهُ وَ جَحَدَ امامتَهُ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله . فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ نَعَی اِلَیَّ نَفْسَهُ وَ دَلَّ عَلَی ابْنِه...؛ محمد بن سنان می گوید بر امام کاظم علیه السلام وارد شدم، یک سال قبل از آنکه به عراق برده شود، وفرزندش علی علیه السلام نزدش بود.پس به من فرمودند: ای محمد. گفتم : بله. فرمود: در این سال حرکتی واقع خواهد شد، از آن بی تابی مکن؛ سپس ساکت شده و سر را فرو افکندند، و با دستشان زمین را خراش دادندوسرشان رابه سوی من بلند کرده در حالیکه می گفتند : خدا ظالمین را گمراه می کند و آنچه می خواهد انجام می دهد. گفتم : فدایت شوم، چه شده؟ فرمود: هر کس در حق این فرزندم ظلم
ص:113
کند، و امامت او را انکار کند، همانند کسی است که به علی بن ابیطالب ظلم کرد و امامت او بعد از محمد صلی الله علیه و آله را انکارکرد. پس دانستم که ازمرگ خودخبردادند،وفرزندشان رامعرفی کردند...». (1)
6. التوحید (صدوق)، ص :34
«بتعدد الاسناد، عن مولانا ابی الحسن الرضا علیه السلام ؛ بَعَثَ اِلَیْهِ المأمون فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ بَنُو هَاشِمٍ: یَا أَبَا الْحَسَنِ، اصْعَدِ الْمِنْبَرَ وَ انْصِبْ لَنَا عَلَماً نَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْهِ. فَصَعِدَ علیه السلام الْمِنْبَرَ، فَقَعَدَ مَلِیّاً (2) لاَ یَتَکَلَّمُ مُطْرِقاً ثُمَّ انْتَفَضَ انْتِفَاضَةً
وَاسْتَوَی قَائِماً وَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی نَبِیِّهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ثُمَّ قَال:...؛ مأمون بدنبال امام رضا علیه السلام فرستاد، و ایشان آمد. بنی هاشم گفتند: ای ابا الحسن، بر منبر بالا برو و نشانه ای برای ما نصب کن تا بر اساس آن بندگی خدا کنیم. پس امام (صلوات خدا بر روح وجسد او) از منبر بالا رفته و مدتی طولانی نشستند و در حالیکه سر به زیر افکنده بودند هیچ سخن نمی گفتند؛ سپس از این حالت خارج شده و ایستادند و حمد و ثنای الهی بجای آورده و... (خطبه ای طولانی در توحید ایراد فرمودند)». (3)
7. الکافی (چاپ اسلامیه)، ج6، ص 11؛ (چاپ دارالحدیث)، ج11، ص :351
«مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ
ص:114
عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنِ (الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ) أَنَّهُ دَخَلَ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام فَقَالَ لَهُ ابْنُ غَیْلاَنَ: بَلَغَنِی أَنَّ مَنْ کَانَ لَهُ حَمْل فَنَوَی أَنْ یُسَمِّیَهُ مُحَمَّداً وُلِدَ لَهُ غُلاَمٌ ثُمَّ سَمَّاهُ عَلِیّاً؛ فَقَالَ: عَلِی مُحَمَّدٌ وَ مُحَمَّدٌ عَلِی شَیْئاً وَاحِداً؛ فَقَالَ: مَنْ کَانَ لَهُ حَمْل فَنَوَی أَنْ یُسَمِّیَهُ عَلِیّاً وُلِدَ لَهُ غُلاَمٌ. قَالَ: اِنِّی خَلَّفْتُ امْرَأَتِی وَ بِهَا حَمْل، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَهُ غُلاَماً؛ فَأَطْرَقَ اِلَی الاَْرْضِ طَوِیلاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ لَهُ: سَمِّهِ عَلِیّاً فَاِنَّهُ أَطْوَلُ لِعُمُرِهِ. وَ دَخَلْنَا مَکَّةَ فَوَافَانَا کِتَابٌ مِنَ الْمَدَائِنِ أَنَّهُ وُلِدَ لَهُ غُلاَمٌ؛ ابن غیلان به امام رضا علیه السلام عرض کرد: شنیده ام اگر کسی حملی داشته باشد و نیت کند اسم آن را محمد بگذارد، فرزندش پسر می شود؛ بعد از آن اسم را علی بگذارد. امام فرمود: علی محمد است و محمد علی است؛ هر دو یک چیز اند. پس فرمود: هر کس حملی داشته باشد و نیت کند اسم او را علی بگذارد، فرزندش پسر خواهد شد. راوی عرض کرد: من در حالی از همسرم جدا شدم که حامله بود، از خدا بخواه که حمل را پسر قرار دهد؛ حضرت مدت زیادی سر به زیر افکنده و ساکت شدند، پس سر بلند کرده و فرمودند: اسم او را علی بگذار، که عمر او را طولانی تر می کند. (راوی می گوید:) ما داخل مکه شدیم ونامه ای از مدائن به ما رسید که فرزند پسری برای او به دنیا آمده».
8. الأمالی (طوسی)، ص :410
«أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ شِبْلٍ، عَنْ ظَفْرِ بْنِ حُمْدُونٍ، عَنْ اِبْرَاهِیمَ بْنِ اِسْحَاقَ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الطَّالِبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ التَّمِیمِی، عَنْ عَلِی بْنِ أَبَانٍ، عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَتَاهُ رَجُل فَقَالَ: یَا أَمِیرَ
ص:115
الْمُؤْمِنِینَ اِنِّی لاَُحِبُّکَ فِی السِّرِّ کَمَا أُحِبُّکَ فِی الْعَلاَنِیَةِ. قَالَ: فَنَکَتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِعُودٍ کَانَ فِی یَدِهِ فِی الاَْرْضِ سَاعَةً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: کَذَبْتَ، وَ اللَّهِ مَا أَعْرِفُ وَجْهَکَ فِی الْوُجُوهِ وَ لاَ اسْمَکَ فِی الاَْسْمَاءِ؛ قَالَ الاَْصْبَغُ : فَعَجِبْتُ مِنْ ذَلِکَ عَجَباً شَدِیداً. فَلَمْ أَبْرَحْ حَتَّی أَتَاهُ رَجُل آخَرُ فَقَالَ: وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اِنِّی لاَُحِبُّکَ فِی السِّرِّ کَمَا أُحِبُّکَ فِی الْعَلاَنِیَةِ؛ قَالَ: فَنَکَتَ بِعُودِهِ ذَلِکَ فِی الاَْرْضِ طَوِیلاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: صَدَقْتَ،...؛ اصبغ بن نباته می گوید: نزد امیرالمومنین علیه السلام نشسته بودم که مردی نزد ایشان آمد و گفت: ای امیر مومنان، در پنهان تو را دوست دارم همانگونه که آشکارا دوست دارم؛ راوی گوید: امیرالمومنین علیه السلام سر به زیر افکند و با چوبی که در دستش بود ساعتی زمین را خراش داده سپس سر بلند کرد و فرمود : دروغ می گویی؛ به خدا قسم نه چهره ات را در میان چهره های (محبین خود) دیدم و نه اسمت را در میان اسمای آنان. اصبغ می گوید: از این حرکت امام بسیار متعجب شدم. مدتی نگذشت مرد دیگری نزد ایشان آمد و گفت: ای امیر مؤمنان به خدا قسم در پنهان تو را دوست دارم همانگونه که آشکارا دوست دارم؛ راوی گوید: حضرت با همان چوب دستی اش مدت زیادی در زمین خیره شد و سپس سر بلند کرده و فرمود: راست می گویی...». (1)
* * *
ص:116
ص:117
در بحث های گذشته معلوم شد که انبیای عظام، از جمله نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله بعنوان اکمل افراد، عالم الغیب نیستند، و نه تنها از مرتبه «ام الکتاب» خبر ندارند؛ بلکه در موارد بسیاری از مسائلی که در کتاب هم وجود دارد، به خاطر مصالحی، علم ایشان به فعلیت نمی رسد. (1)
ابتدا آیاتی از قرآن کریم به این امر دلالت دارد را ذکر کرده وسپس بعنوان نمونه به بعض شواهد روایی در این خصوص اشاره می کنیم :
1. سوره هود (11)، آیه :73 (فَلَمّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لاتَصِلُ اِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لاتَخَفْ اِنّا أُرْسِلْنا اِلی قَوْمِ لُوطٍ)؛ «(امّا) هنگامی
ص:118
که دید دست آنها به آن نمی رسد (و از آن نمی خورند) آنها را ناآشنا (و دشمن) شمرد؛ و از آنان احساس ترس نمود. به او گفتند : «نترس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم».
آیه مزبور در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام است هنگامی که فرستادگان خدا (فرشتگان) نزد او آمدند، و او با گوساله بریان از آنان پذیرایی کرد؛ ولی وقتی دید که دست به غذا نمی زنند، ترسید و گمان کرد دشمن باشند. فرشتگان که به این مسأله پی برده بودند، به زودی ابراهیم علیه السلام را از این فکر بیرون آورده و به او گفتند نترس! ما فرستادگانی هستیم به سوی قوم لوط.
این آیه به وضوح می رساند که ابراهیم علیه السلام از هویت و ماموریت آنها بی خبر بود.
2. سوره نمل (27)، آیه :22 (فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَاٍ بِنَبَاٍ یَقِینٍ)؛ «چندان درنگ نکرد (که هُدهُد آمدو) گفت: «من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نیافتی؛ من از سرزمین «سبا» خبری قطعی برای تو آورده ام».
این آیه نیز به وضوح دلالت دارد بر اینکه حضرت سلیمانی که خداوند در قرآن او را به داشتن علم معرفی می کند (1)، از وجود ملکه
سبا و جریانی که هد هد تعریف می کند خبر ندارد.
3. سوره توبه (9)، آیه :101 (وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الاَْعْرابِ مُنافِقُونَ
ص:119
وَمِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...)؛ «و از (میان) اعرابِ بادیه نشین که اطراف شما هستند، جمعی منافقند و از اهل مدینه (نیز)،گروهی سخت به نفاق پای بندند. تو آنها را نمی شناسی، ولی ما آنها را می شناسیم...».
این آیه نیز در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بوده و در دلالت بر مقصود، صراحت دارد.
4. سوره توبه (9)، آیه :43 (عَفَا اللهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبینَ)؛ «خداوند تو را ببخشد؛ چرا پیش از آن که راستگویان برای تو آشکار شوند و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی؟!».
آیه فوق در مورد گروهی از منافقان است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و پس از بیان عذرهای گوناگون و حتی سوگند خوردن، اجازه خواستند که آنها را از شرکت در میدان «تبوک» معذور دارد، و پیامبر به این عده اجازه داد. خداوند پیامبرش را با بیان فوق مورد عتاب قرار می دهد که چرا اجازه دادی و نگذاشتی آنها که راست می گویند از آنها که دروغ می گویند شناخته شوند؟ و به ماهیت آنها پی ببری؟ و این امر دلالت دارد بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق علم عادی به وضع این گروه آشنایی نداشت،ووضع آنهابرای ایشان روشن نبود.
و اما روایات :
1. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص :64
«محمد بن علی بن الحسین، باسناده عن زرارة، عن ابی جعفرٍ علیه السلام : ان
ص:120
النبی صلی الله علیه و آله سئلُ عَنْ لَیْلَةِ الْقَدْرِ؛ فَقَامَ خَطِیباً فَقَالَ بَعْدَ الثَّنَاءِ عَلَی اللَّهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَاِنَّکُمْ سَأَلْتُمُونِی عَنْ لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَلَمْ أَطْوِهَا (1) عَنْکُمْ، لاَِنِّی لَمْ أَکُنْ بِهَا
عَالِماً...؛ امام باقرٍ علیه السلام فرمود: از پیامبر صلی الله علیه و آله از لیلة القدر سؤال کردند؛ حضرت برخاستند و خطبه ای قرائت کرده و پس از حمد و ثنای خدا عزّ و جلّ فرمودند: اما بعد، شما از لیلة القدر از من پرسیدید، درحالیکه من آن راازشمانپوشانده ام،زیرامن به آن علم ندارم...». (2)
آیه شریفه: (وَ ما أَدْراکَ ما لَیلَةُ الْقَدْرِ)؛ «و تو چه می دانی شب قدر چیست؟!» نیز مؤید همین معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله از بعض مراتب حقیقت شب قدر آگاهی ندارد. (3)
2. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص :287
«...وَکَانَ قَدْ عَبَدَاللَّهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ لاَیُدْرَی أَمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَوْ مِنْ سِنِی الاْخِرَة؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:... (شیطان) خدا را شش هزار سال عبادت کرد،که معلوم نیست ازسالهای دنیااست یاازسالهای آخرت». (4)
ص:121
3. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص :207
«أَیُّهَاالنَّاسُ،کُلُّامْرِیٍ لاَقٍ فِی فِرَارِهِ مَا مِنْهُ یَفِرُّ، وَ الاَْجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ اِلَیْهِ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ، کَمِ اطَّرَدَتِ الاَْیَّامُ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الاَْمْرِ فَأَبَی اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ اِلاَّ اِخْفَاءَهُ، هَیْهَاتَ عِلْمٌ مَکْنُون؛ ای مردم ! هر کس از آنچه فرار می کند، در همان حال فرار به آن می رسد! «اجل» سرآمد زندگی و پایان حیات است، و فرار از آن، رسیدن به آن است! چه روزهایی که من به بحث و کنجکاوی از اسرار و باطن این امر (پایان زندگی) پرداختم، ولی خداوند جز اخفای آن را نخواسته است. هیهات! این علمی است پنهان، (و مربوط به ذات پاک خداوند)». (1)
4. علل الشرائع، ج2، ص :566
«أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ الرَّبَعِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ علیه السلام : أَنَّ رَجُلاً مِنَ الاَْنْصَارِ تُوُفِّیَ، وَ لَهُ صِبْیَة صِغَارٌ، وَ لَهُ سِتَّة مِنَ الرَّقِیقِ، فَأَعْتَقَهُمْ عِنْدَ مَوْتِهِ، وَ لَیْسَ لَهُ مَال غَیْرُهُمْ، فَأَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَأَخْبَرَهُ؛ فَقَالَ : مَا صَنَعْتُمْ بِصَاحِبِکُمْ؟ قَالُوا: دَفَنَّاهُ؛ قَالَ: لَوْ عَلِمْتُ، مَا دَفَنْتُهُ مَعَ أَهْلِ الاِْسْلاَمِ؛ تَرَکَ وُلْدَهُ یَتَکَفَّفُونَ النَّاس؛ امام باقرٍ علیه السلام فرمودند: مردی از انصار از دنیا رفت، و فرزندان کوچکی از خود بجا گذاشت؛ تعداد شش عدد برده داشت که آنها را هنگام مرگش فروخت، درحالیکه غیر از آنها مالی نداشت؛ نزد پیامبر آمدند و این خبر را به او دادند. حضرت فرمود با او چه کردید؟ گفتند: دفنش کردیم. حضرت
ص:122
فرمود: اگر می دانستم اجازه نمی دادم در میان مسلمانان دفنش کنید؛ فرزندانش را رها کرد که دستشان پیش مردم دراز باشد». (1)
5. علل الشرائع، ج2، ص :540
«ما رواه ابوبصیر قال: سمعت جعفراً یقول: ان علیا قَضَی عَلِی علیه السلام فِی رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةَ رَجُلٍ، أَنَّهُ تُرْجَمُ الْمَرْأَةُ وَ یُضْرَبُ الرَّجُلُ الْحَدَّ؛ وَ قَالَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّکَ عَلِمْتَ بِهِ، لَفَضَخْتُ رَأْسَکَ بِالْحِجَارَةِ؛ امام صادق علیه السلام فرمود : علی علیه السلام در مورد مردی که با زن شوهر دار زنا کرده بود، قضاوت کرد؛ پس زن را سنگسار نمود، و بر مرد حدّ جاری کرد؛ سپس به آن مرد فرمود: اگر می دانستم که می دانستی (این زن شوهر دارد)،سرت راباسنگ می شکستم (تو را نیز سنگسار می کردم)». (2)
6. نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص :461
«أَمَّا بَعْدُ، فَاِنَّ صَلاَحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ، وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَتَسْلُکُ سَبِیلَهُ، فَاِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ اِلَیَّ عَنْکَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً...؛ اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شایستگی پدرت، مرا درباره تو فریب داد و گمان کردم تو هم پیرو هدایت و سیره او هستی و راه و رسم او را دنبال می کنی. ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پیروی از هوای نفست از چیزی فروگذار نمی کنی...». (3)، (4)
ص:123
7. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج2، ص :59
«سفیان الثوری، باسناده، عن علی علیه السلام، اَنَّهُ لَمّا قُتِلَ أَهْلُ النَّهْرَوان، قالَ : اُطْلُبوا ذَا الثَّدْیَة. وَ طَلَبوهُ فَلَمْ یَجِدوهُ. قالَ: فَجَعَلَ یَعْرِقُ جَبینَهُ وَ یَقولُ : وَاللّهِ ما کَذَبْتُ وَ لا کُذِبْتُ، هُوَ رَجُلٌ مَخْدوجُ الیَد، فَاطْلُبُوه. فَلَمّا اِسْتَخْرَجُوهُ، فَرَآهُ، سَجَدَ؛ داستان ذو الثدیه نیز معروف است و در کتب مختلف به عبارات مختلف نقل شده است. و تفصیل آن اینکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله خبر واقعه نهروان را به علی علیه السلام داده بودند. بعد از جنگ امیر المؤمنین دستور دادند که در میان کشتگان بگردید و مرد ناقص العضوی را پیدا کنید که یک دست او ساعد ندارد و در طرف بازوی او تکه گوشتی است همانند سینه زنان؛ ابن عباس می گوید که ما هر چه گشتیم او را نیافتیم! و این امر بر امیرالمومنین علیه السلام خیلی گران آمد، (1) و عرق بر پیشانی حضرت نشست، گاهی به آسمان نگاه
می کردند و گاهی به زمین و می فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ
وَلاَ کُذِبْتُ» به خدا سوگند نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته
ص:124
شده. بروید و بگردید او در میان همین کشتگان است. ابن عباس می گوید ما برگشتیم و به جستجو ادامه دادیم در میان خندقی که چند کشته از آنها افتاده بود، از زیر آب او را بیرون کشیدیم. وقتی حضرت او را دید بقدری خوشحال شدند که تا بحال حضرت را اینگونه خوشحال ندیده بودیم؛ با صدای بلند تکبیر گفته و سجده شکر به جا آوردند». (1)
ملاحظه می شود که در اینجا نیز حضرت با اینکه از اصل داستان و چنین واقعه ای خبر داشتند، ولی از محل جنازه طرف اطلاعی نداشتند.
8. رجال الکشی، ص :604
«وَجَدْتُ فِی کِتَابِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ بُنْدَارَ، بِخَطِّهِ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَالِکِیُّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَاوُسٍ، قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام اِنَّ یَحْیَی بْنَ خَالِدٍ سَمَّ أَبَاکَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا؟ قَالَ: نَعَمْ، سَمَّهُ فِی ثَلاَثِینَ رُطَبَةً. قُلْتُ لَهُ: فَمَا کَانَ یَعْلَمُ أَنَّهَا مَسْمُومَة؟ قَالَ: غَابَ عَنْهُ الْمُحَدِّثُ. قُلْتُ: وَ مَنِ الْمُحَدِّثُ؟ قَالَ: مَلَکٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ مَعَ الاَْئِمَّةِ : وَ لَیْسَ کُلُّ مَا طُلِبَ وُجِد...؛ عبد الله بن طاووس می گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: یحیی بن خالد به پدرتان موسی بن جعفرٍ علیه السلام سمّ خوراند؟ امام فرمود: بله، با 30 دانه خرمای تازه او را مسموم کرد. پرسیدم: نمی دانست که
ص:125
خرما مسموم است؟ امام فرمود: «مُحدّث» از او پنهان بود. پرسیدم : محدث کیست؟ امام فرمود: ملکی است بزرگتر از جبرئیل ومیکائیل که با رسول الله بود و اکنون با ائمه است؛ و اینگونه نیست که هر زمان طلب شود یافت شود...». (1)، (2)
با ملاحظه مجموع این روایات می شود گفت که ائمه علیهم السلام کلید ارتباط با روح را در اختیار دارند؛ و از این کلید هم جز به اذن الله استفاده نمی کنند. همان که فرمود: (قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ اِنْ نَحْنُ اِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ اِلاَّ بِاِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُون) (3) ؛ «پیامبرانشان به آنها گفتند :
درست است که ما بشری همانند شما هستیم ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد نعمت می بخشد و ما هرگز نمی توانیم معجزه ای جز به فرمان خدا بیاوریم...». (4)
ص:126
ص:127
ص:128
ص:129
تا اینجا معلوم شد که انبیا، قبل و بعد از بعثت چگونه اند، و نحوه آگاهی ایشان به علوم الهی چگونه و از چه طریقی است. یک نکته بسیار مهم باقی می ماند که بی مناسبت نیست در اینجا ذکر کنیم وآن اینکه بعضی می گویند اگر بر فرض به ما هم آنچه به انبیا واوصیا، از علوم و کمالات داده اند داده می شد ما هم جزو خوبان واهل سعادت می شدیم. همین روح القدس را که در اختیار آنان قرار داده اند در اختیار ما هم قرار دهند، ما هم می شویم معصوم! می شویم مبرای از خطاها! جواب این شبهه در تبیین دو مسئله نهفته است؛ یکی اینکه انتخاب ایشان به نبوت، بی جهت و گتره ای نیست؛ دوم اینکه انبیا نیز مانند دیگران مکلف هستند و تکالیفشان بسیار سنگین تر و مشکل تر از دیگران است :
اما در مورد اینکه مشیت الهی چگونه به بعضی تعلق می گیرد
ص:130
وآنها را به مقام نبوت می رساند؛ زیباترین بیان در این زمینه، ابتدای دعای ندبه است :
اقبال الأعمال، ج1، ص :295
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِیماً.
اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَی مَا جَرَی بِهِ قَضَاؤُکَ فِی أَوْلِیَائِکَ، الَّذِینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دِینِکَ، اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِیلَ مَا عِنْدَکَ مِنَ النَّعِیمِ الْمُقِیمِ، الَّذِی لاَ زَوَالَ لَهُ وَ لاَ اضْمِحْلاَلَ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا، فَشَرَطُوا لَکَ ذَلِکَ، وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ، فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِیَّ وَالثَّنَاءَ الْجَلِیَ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَیْهِمْ مَلاَئِکَتَکَ وَ کَرَّمْتَهُمْ بِوَحْیِکَ وَرَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِکَ وَجَعَلْتَهُمُ الذَّرِیعَةَ (الذَّرَائِعَ) اِلَیْکَ وَ الْوَسِیلَةَ اِلَی رِضْوَانِک.
فَبَعْض أَسْکَنْتَهُ جَنَّتَکَ اِلَی أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْهَا؛
وَ بَعْض حَمَلْتَهُ فِی فُلْکِکَ وَ نَجَّیْتَهُ وَ (مَعَ) مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَکَةِ بِرَحْمَتِکَ؛
وَ بَعْض اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِکَ خَلِیلاً، وَ سَأَلَکَ لِسَانَ صِدْقٍ فِی الاْخِرِینَ فَأَجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذَلِکَ عَلِیّاً؛
وَ بَعْض کَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَکْلِیماً وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ رِدْءاً وَ وَزِیراً؛
وَ بَعْض أَوْلَدْتَهُ مِنْ غَیْرِ أَبٍ وَ آتَیْتَهُ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ؛
وَ کُل (وَ کُلا) شَرَعْتَ لَهُ شَرِیعَةً وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهَاجاً...اِلَی أَنِ انْتَهَیْتَ
ص:131
بِالاَْمْرِ اِلَی حَبِیبِکَ وَ نَجِیبِکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَکَانَ کَمَا انْتَجَبْتَهُ سَیِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ وَ صَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَیْتَهُ وَ أَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَیْتَهُ وَ أَکْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ؛ قَدَّمْتَهُ عَلَی أَنْبِیَائِکَ وَ بَعَثْتَهُ اِلَی الثَّقَلَیْنِ مِنْ عِبَادِکَ وَأَوْطَأْتَهُ مَشَارِقَکَ وَ مَغَارِبَکَ، وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ (بِهِ) اِلَی سَمَائِکَ وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ اِلَی انْقِضَاءِ خَلْقِک...؛ ستایش مخصوص خدا پروردگار جهانیان است، و درود خدا بر آقای ما محمّد، پیامبرش، و بر آل او، و سلام کاملی بر ایشان باد. خدایا تو را سپاس بر آنچه قضای تو آن را درباره بندگان مقرّبت جاری ساخت؛ همانها که آنان را برای خود و دین خود خالص گردانیدی؛ چون برای آنها آن نعمت شایان و پایداری را که نزد توست انتخاب کردی؛ آن نعمتی که زوال و نابودی ندارد، (و این) پس از آن (بود که) با آنها شرط کردی تا از درجات (وریاست های) این دنیای پست، و از زیب و زیورش کناره گیرند؛ و آنها نیز این شرط تو را پذیرفتند. و تو نیز دانستی که به این شرط وفا می کنند؛ پس آنان را پذیرفتی و مقرّب درگاهشان کردی، و از پیش برای ایشان نامی بلند و ثنایی آشکار را مقرر داشتی؛ فرشتگانت را بر ایشان فروفرستادی؛و آنان را به وحی خود گرامی داشتی؛ و به علم خود یاریشان کردی؛ و آنان را واسطه درگاهت ووسیله ای بسوی خشنودیت قرار دادی.
پس برخی را در بهشت جا دادی تا آن زمان که از آن جا بیرونش آوردی؛ (آدم علیه السلام )
ص:132
و برخی را در کشتی خود سوار کردی، و او و کسانی که به همراه او ایمان آورده بودند را به رحمت خود از هلاکت نجات دادی؛ (نوح علیه السلام )
و برخی را برای خود «خلیل» گرفتی، و او از تو نام نیک در امت های آینده را درخواست کرد، و تو اجابت کردی و نام او را بلند گرداندی؛ (ابراهیم علیه السلام )
و با برخی از میان درخت بطور مخصوصی سخن گفتی، وبرادرش را برای او یاور و وزیر گردانیدی؛ (موسی علیه السلام )
و برخی را بدون پدر بوجود آوردی، و نشانه های آشکاری به او دادی، و به «روح القدس» یاری فرمودی؛ (عیسی علیه السلام )
و برای هر یک از آنها دین و قانونی مقرر داشتی، و برایش طریقه وبرنامه ای قرار دادی...
تا این که کار را بدست حبیب خود محمّد صلی الله علیه و آله رساندی؛ و او همانگونه که او را برگزیدی، بزرگ آفریدگانت و برگزیده برگزیدگانت و برترین انتخاب شده گانت و گرامی ترین معتمدین تو بود؛ و او را بر پیامبرانت مقدّم داشتی، و بسوی جن و انس از بندگانت مبعوث فرمودی، و مشرق ها و مغرب های عالم را زیر پایش گذاردی، و «براق» را مسخر او گرداندی و روح او را به آسمان خود بالا بردی، و علم گذشته و آینده را تا هنگام پایان آفرینش به او سپردی...». (1)
ص:133
ملاحظه می کنید که می فرماید: اولیا را برگزید و به مقاماتی رساند؛ اما نه بی مقدمه! بلکه بعد از اینکه با ایشان شرط کرد، وایشان نیز این شرط را پذیرفتند، و خدا دانست که به این شرط هم وفا می کنند! آنگاه ایشان را پذیرفت، و مقرّب کرد و... (1) و این
ص:134
سنت الهی در مورد تمام ابنای بشر جاری است، و خدا به قدر استعداد هر کس توانایی می دهد، و به همان اندازه هم تکلیف می کند؛ (1) و چون خداوند عالم به توانایی های افراد است
ومی داند که مثلا فلان شخص چه مقدار توان عمل دارد و چه مقدار ندارد، بر این اساس به رحمت خود برنامه او را تنظیم می کند، و از او تکلیف می خواهد؛ حال اگر شاکر این نعمت بود، که رستگار می شود، و در آخرت همنشین انبیا و اولیا خواهد شد؛
واگر کفران کرد که بد بخت خواهد شد. به عبارت دیگر، از ما نخواسته اند که پیامبر یا امام باشیم! از ما همین را خواسته اند که پیرو
ص:135
و تابع تعلیمات آنها باشیم (1)، و امکانات و استعداد عمل به این تکلیف را هم به ما داده اند، تا چقدر مرد عمل به همین سطح از تکالیف باشیم!.
رسیدن به این مقام مفتی و مجانی نیست، این مقام ابتلائات وگرفتاری ها و مسئولیت های سنگین و طاقت فرسایی دارد که هر کس از عهده ابتلائاتش بر نمی آید، آزمایشهایی که انبیا و اولیا پس داده اند، از عهده هر کس بر نمی آید. برای نمونه، قضیه حضرت ابراهیم علیه السلام، و داستان حسین بن علی سید الشهدا علیه السلام را در نظر بگیرید، و خوب تأمل کنید؛ بی جهت ابراهیم، خلیل الله، و حسین بن علی، سفینة النجاة نشده اند، هزینه سنگینی پرداخته اند، ادای تکلیف کرده اند.
خود همین ابلاغ رسالت در میان قوم، تکلیف بسیار شاقّی است. (تصور کنید اگر امشب خوابی ببینید، ندای آسمانی بشنوید، و شما را مأمور به تبلیغ کند...؛ فردا میان مردم چه خواهید کرد؟! مردم می گویند: دیوانه، حالا یه خوابی دیدی، برو پی کارت دیوانه، جاهل، ساحر، سفیه؛ به تمام انبیا این حرفها را زده اند اما آنها از انجام وظیفه دست نکشیدند؛ نوح 950 سال این حرفها را شنید
ص:136
واز انجام وظیفه دست بر نداشت!!
قرآن از بیشتر انبیا نقل می کند که می گویند: (یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَة وَ لکِنِّی رَسُول مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ) (1) ؛ «ای قوم من، من دچار سفاهت نیستم، بلکه فرستاده ای از سوی پروردگار جهانیانم».
حالا ما جای انبیا چقدر دوام می آوریم؟! (2)
اما مؤمنان واقعی و انبیاء در معرض انواع بلاها و فتنه ها قرار می گیرند و ثابت قدم و با استقامت می ایستند. (3)
ص:137
برای روشن شدن کامل این مطلب باید بحث «فتنه و بلاء» را بررسی کرد، و بعد جایگاه ائمه و بقیه مردم را در این بحث روشن کرد تا معلوم شود که معیار تعلق مشیت چیست؟ (که در ضمن روشن خواهد شد بعض معانی که از عصمت ارایه می دهند به کلی (1)
ص:138
از واقعیت دور است. و «معصوم» جز این معنا نمی دهد که این عباد خدا در انجام تکلیف هیچ نقص و کوتاهی نداشته و طابق النعل بالنعل مطیع فرمان او بوده اند) (1) و چون این معنی از عهده این رساله
خارج است به همین مقدار اکتفا می کنیم. (2)
ص:139
بنابر این اگر به انبیا و اولیا مقاماتی و علومی داده شده، به وظیفه عمل کرده اند که مقرب شده اند؛ (1) و به همان اندازه هم از ایشان کار
خواسته اند. از ما هم به اندازه توانی که به ما داده اند تکلیف خواسته اند؛ و با انجام همین تکالیف خودمان، می توانیم جلیس انبیا و اولیا باشیم؛ اگر شیطان اجازه بدهد!
و الحمد لله رب العالمین
سیّد محمّد جواد بنی سعید لنگرودی
ربیع الاول 1432
قم المقدسه
ص:140
ص:141
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، شریف الرضی، محمد بن حسین. ناشر : هجرت. سال چاپ: 1414 ق.
3. احتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی)، طبرسی، احمد بن علی. ناشر : نشر مرتضی. سال چاپ: 1403 ق.
4. اقبال الأعمال( ط- القدیمة)، ابن طاووس، علی بن موسی. ناشر: دار الکتب اسلامیه. سال چاپ: 1409 ق.
5. الأمالی( للصدوق)، ابن بابویه، محمد بن علی. ناشر: کتابچی. سال چاپ: 1376ش.
6. الأمالی( للطوسی)، طوسی، محمد بن الحسن. ناشر: دار الثقافة. سال چاپ: 1414 ق.
7. التفسیر المنسوب الی امام الحسن العسکری علیه السلام، حسن بن علی علیه السلام، امام یازدهم. ناشر: مدرسة امام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. سال چاپ: 1409ق.
8. التوحید( للصدوق)، ابن بابویه، محمد بن علی. ناشر: جامعه مدرسین. سال چاپ: 1398 ق.
ص:142
9. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله. ناشر : مؤسسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. سال چاپ: 1409 ق.
10. الشافی فی الامام ه، شریف مرتضی. ناشر: مؤسسه الصادق علیه السلام، سال چاپ: 1410ق.
11. الغارات (ط- الحدیثة)، ثقفی، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال. ناشر: انجمن آثار ملی. سال چاپ: 1395 ق.
12. الفصول المختارة، مفید، محمد بن محمد. ناشر: کنگره شیخ مفید. سال چاپ: 1413 ق.
13. الکافی (ط- اسلامیة)، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق. ناشر: دار الکتب اسلامیة. سال چاپ: 1407 ق.
14. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، ابن طاووس، علی بن موسی- فهری زنجانی، احمد. ناشر: جهان. سال چاپ: 1348 ش.
15. المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی سید محمد حسین. ناشر: دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم.
16. الهدایة الکبری، خصیبی، حسین بن حمدان. ناشر: البلاغ. سال چاپ : 1419 ق.
17. أعلام الدین فی صفات المؤمنین، دیلمی، حسن بن محمد. ناشر : مؤسسة آل البیت علیهم السلام . سال چاپ: 1408 ق.
18. بحار الأنوار (ط- بیروت)، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی. ناشر : دار احیاء التراث العربی. سال چاپ: 1403 ق.
19. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّی الله علیهم، صفار، محمد بن حسن. ناشر: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی. سال چاپ: 1404 ق.
ص:143
20. تفسیر العیّاشی، عیاشی، محمد بن مسعود. ناشر: المطبعة العلمیة. سال چاپ: 1380 ق.
21. تفسیر القمی، قمی، علی بن ابراهیم. ناشر: دار الکتاب. سال چاپ : 1404 ق.
22. تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، عاملی، حرّ، محمد بن حسن. ناشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام . سال چاپ: 1409 هق.
23. تلخیص الشافی، شیخ طوسی. ناشر: انتشارات المحبین، سال چاپ : 1382 ش.
24. توحید المفضل، مفضل بن عمر. ناشر: داوری.
25. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ابن بابویه، محمد بن علی. ناشر: دار الشریف الرضی للنشر. سال چاپ: 1406 ق.
26. دعائم اسلام، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی. ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام . سال چاپ: 1385 ق.
27. دلائل امام ة (ط- الحدیثة)، طبری آملی صغیر، محمد بن جریر بن رستم. ناشر: بعثت. سال چاپ: 1413 ق.
28. رجال الکشی- اختیار معرفة الرجال، کشی، محمد بن عمر. ناشر : مؤسسة نشر دانشگاه مشهد. سال چاپ: 1409 ق.
29. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله. ناشر: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی. سال چاپ: 1404 ق.
30. علل الشرائع، ابن بابویه، محمد بن علی. ناشر: کتاب فروشی داوری. سال چاپ: 1385 ش.
31. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ابن بابویه، محمد بن علی. ناشر: نشر جهان. سال چاپ: 1378 ق.
ص:144
32. قرب اسناد (ط- الحدیثة)، حمیری، عبد الله بن جعفر. ناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام . سال چاپ: 1413 ق.
33. کافی (ط- دارالحدیث)، کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق. ناشر : دار الحدیث. سال چاپ: ق 1429.
34. کشف المحجة لثمرة المهجة، ابن طاووس، علی بن موسی. ناشر : بوستان کتاب. سال چاپ: 1375 ش.
35. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی فضل بن حسن. ناشر : انتشارات ناصر خسرو
36. مصباح الشریعة، منسوب به جعفربن محمد علیه السلام، امام ششم علیه السلام . ناشر: اعلمی. سال چاپ: 1400 ق.
37. معارف قرآن، محمد تقی مصباح یزدی. ناشر: انتشارات موسسه امام خمینی. سال چاپ: 1378 ش.
38. معانی الأخبار، ابن بابویه، محمد بن علی. ناشر: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. سال چاپ: 1403 ق.
39. مناقب آل أبی طالب : (لابن شهرآشوب)، ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی. ناشر: علامه. سال چاپ: 1379 ق.