سرشناسه : بامری، جواد، 1360 -
عنوان و نام پدیدآور : اهل بیت علیهم السلام: بررسی شبهات ابن تیمیه/ مولف جواد بامری ؛ [به سفارش] مجمع جهانی شیعه شناسی.
مشخصات نشر : قم: آشیانه مهر، 1392.
مشخصات ظاهری : 367ص.
فروست : مجمع جهانی شیعه شناسی؛ 160.
شابک : 110000ریال 978-600-6164-53-3:
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه: ص. [353]-367؛ همچنین یه صورت زیرنویس.
عنوان دیگر : بررسی شبهات ابن تیمیه.
موضوع : ابن تیمیه، احمدبن عبدالحلیم، 661 - 728ق. -- نقد و تفسیر
موضوع : ائمه اثناعشر
شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی
رده بندی کنگره : BP201/65 /الف17 ب2 1392
رده بندی دیویی : 297/416
شماره کتابشناسی ملی : 3278181
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
@@تصویر
ص: 5
روح شهید حمید باکری
ص: 6
مقدمه استاد انصاری بویر احمدی 17
مقدّمه 21
بخش اول: مفاهیم و کلیات / 23
فصل اول: مفاهیم 25
1. معنای لفظی و اصطلاحی اهل بیت 25
اهل بیت در لغت 25
اهل بیت در اصطلاح 27
الف) معنای اهل بیت در روایات 28
ب) معنای اهل بیت در قرآن 30
2. معنای اهل بیت از دیدگاه فریقین 33
نتیجه 37
جمع بندی 37
فصل دوم: کلیات 40
1. زندگی نامه ابن تیمیه 40
2. آراء و عقاید ابن تیمیه 43
3. تناقضات آراء ابن تیمیه 44
4. روش ابن تیمیه در برخورد با مسائل مختلف 46
الف) روش او در جرح و تعدیل 46
ب) عملکرد او در مورد قرآن 47
ص: 7
پ) توسعه در عنوان شرک 48
ت) توسعه در عنوان بدعت 48
ث) اصرار بر تجسیم 49
ج) ادّعای اجماعات وهمی 49
چ) تضعیف مغرضانة روایات 49
ح) انکار حقایق تاریخی 50
خ) افترا به شیعیان 51
5. ابن تیمیه از دیدگاه اهل تسنن 52
6. مؤلفین یا مناظره کنندگان در ردّ ابن تیمیه 53
7. مخالفت علمای اهل تسنن با ابن تیمیه 56
8. کتاب های نوشته شده علیه ابن تیمیه 60
9. نسخه های قدیمی کتاب های نگارش یافته علیه ابن تیمیه 62
10. ناصبی بودن ابن تیمیه 64
الف) معنای ناصبی از دیدگاه اهل تسنن 65
ب) حکم ناصبی از دیدگاه علمای اهل تسنن 66
جمع بندی 69
بخش دوم: نقد و بررسی آراء ابن تیمیه در مورد اهل بیت علیه السلام / 70
فصل اول: نقد و بررسی دیدگاه های ابن تیمیه در مورد آیات فضائل اهل بیت علیه السلام 72
1. مخالفت با نزول آیة مباهله در شأن اهل بیت علیه السلام 72
اشکال اول: 73
اشکال دوم: 74
اشکال سوم: 75
اشکال چهارم: 76
اشکال پنجم: 78
ص: 8
راویان حدیث مباهله 82
2. توجیه آیة تطهیر 82
اشکال اول: 83
اشکال دوم: 83
3. تضعیف شأن نزول آیة مودّت 86
4. انکار حدیث سفینه نوح 95
جمع بندی 97
فصل دوم: نقد و بررسی آرای ابن تیمیه در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام 100
1. انکار همه فضائل حضرت علی علیه السلام 100
نقد و بررسی: 101
2. انکار حدیث «تشبیه» 102
نقد و بررسی: 103
3. تضعیف حدیث «غدیر» 104
نقد و بررسی: 105
اعتراف علمای اهل تسنن به صحّت حدیث «غدیر» 106
الف) علامه شمس الدین الجزری الشافعی (متوفای833 ه-) 106
ب) سبط ابن جوزی (متوفای 654ه-) 106
پ) علامه اسماعیل ابن محمد العجلونی الجراحی (متوفای 1162ه-) 107
ت) محمد بن اسماعیل صنعانی (متوفای1182ه-) 108
ث) محمد بن جعفر الکتانی (متوفای1345ه-) 108
ج) محمد ناصر البانی «معاصر» 109
چ) شعیب الارنؤوط (معاصر) 110
نقل حدیث غدیر در کتب اهل تسنن 111
الف) ترمذی از أبوطفیل 111
ص: 9
ب) ابن ماجه قزوینی از سعدبن أبی وقاص 112
پ) ابن ماجهْ قزوینی از براءبن عازب 113
ت) ابن حجر عسقلانی از امیرمؤمنان علیه السلام 114
ث) احمد بن حنبل از ریاح بن الحرث 115
ج) احمد بن حنبل از أبی طفیل 117
4. تکذیب ذیل حدیث غدیر 118
نقد و بررسی: 119
5. تکذیب حدیث «مؤاخاهْ » 120
نقد و بررسی: 121
6. تضعیف حدیث «عمار» 124
نقد و بررسی: 124
7. ردّ حدیث «ولایت» 126
نقد و بررسی: 126
8. تکذیب حدیث «ردّ الشمس» 127
نقد و بررسی: 128
9. جعلی دانستن حدیث «سدّ ابواب» 132
نقد و بررسی: 132
الف) روایت زید بن ارقم 134
ب) روایت ابن عباس 136
پ) روایت سعد بن أبی وقاص 142
ت) روایت عمر بن الخطاب 144
ث) روایت عبدالله بن عمر 145
اعتراف علمای اهل تسنن بر صحت و تواتر حدیث سد الابواب 146
10. تکذیب حدیث «شهر علم» 148
ص: 10
نقد و بررسی: 148
11. تضعیف حدیث «اقضاکم علی» 151
نقد و بررسی: 151
12. نفی حدیث «یوم الدار» 155
نقد و بررسی: 156
13. انکار حدیث «طیر» 159
نقد و بررسی: 159
14. انکار حدیث «علی مع الحق و الحق مع علی» 163
نقد و بررسی: 164
الف) امیرمؤمنان علیه السلام 164
ب) ام سلمه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم 164
پ) سعدبن ابی وقاص 164
ت) ابوسعیدخدری 165
ث) عایشه 165
ج) کعب بن عجزه 165
اعتراف بزرگان اهل تسنن درباره حدیث 166
15. تکذیب حدیث یکی بودن «محبّت حضرت علی علیه السلام و رسول اکرم صلی الله علیه» 167
نقد و بررسی: 167
16. تضعیف حدیث «قتال امیرالمؤمنین علیه السلام با ناکثین و... به امر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم » 168
نقد و بررسی: 169
17. تضعیف دلالت آیة «ولایت» 175
اشکال اول: 175
نقد و بررسی: 176
اعتراف علمای اهل تسنن درباره تفسیر این آیه 176
ص: 11
اشکال دوم: 182
نقد و بررسی: 183
«ولی» در لغت 183
کاربرد «ولی» به وسیله ی ابوبکر 187
استعمال کلمه «ولی» توسط عمر 189
بررسی سندی 193
استعمال کلمه ولی توسط دیگران 194
18. تهمت ابن تیمیه درباره نزول آیة حرمت شراب در حق امیرالمؤمنین علیه السلام 195
نقد و بررسی: 196
19. مخالفت با شأن نزول آیة «انذار» 200
نقد و بررسی: 200
20. انکار شأن نزول آیة «صادقین» دربارة علی علیه السلام 202
نقد و بررسی: 203
21. انکار شان نزول آیه «لیلهْ المبیت» درباره علی علیه السلام 204
نقد و بررسی: 205
22. ادّعای مقدم بودن خلفا بر امام علی علیه السلام 206
نقد و بررسی: 206
23. ادّعای برتری عمر بر امام علی علیه السلام 208
نقد و بررسی: 209
بهره مندی خلیفة دوم از حضرت علی علیه السلام 211
24. ادّعای بغض صحابه نسبت به حضرت علی علیه السلام 212
نقد و بررسی: 213
25. ادّعای بیعت نکردن بیشتر مردم با حضرت علی علیه السلام 215
نقد و بررسی: 215
ص: 12
دیدگاه ها 216
26. انکار موقعیت علمی امیرالمؤمنین علی علیه السلام 219
نقد و بررسی: 219
27. اشکال بر هزار رکعت نماز حضرت علی علیه السلام در شبانه روز 223
نقد و بررسی: 224
28. آزار و اذیت شرعی ابوبکر نسبت به حضرت فاطمه سلام الله علیها ! و خواستگاری ساختگی امام علی علیه السلام 226
نقد و بررسی: 227
بررسی حدیث خواستگاری حضرت علی علیه السلام 229
1. سن مسور، متناسب با افسانه نیست 229
2. مسور، لخت و عریان در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 230
3. اثبات دشمنی مسور بن مخرمهْ با اهل بیت علیه السلام 230
عدم امکان این خواستگاری از منظر تاریخی 231
افسانة خواستگاری از دیدگاه اهل بیت علیه السلام 240
29. انکار اسلام و ایمان علی علیه السلام 244
نقد و بررسی: 246
اسلام وایمان علی علیه السلام از منظر روایات فریقین 248
نقد و بررسی 251
30. انکار شجاعت حضرت علی علیه السلام 252
31. انکار اینکه حضرت علی علیه السلام اولین نمازگزار با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود 252
نقد و بررسی: 253
32. دنیا طلبی حضرت علی علیه السلام در جنگ ها 254
نقد و بررسی: 257
جنگ با حضرت علی علیه السلام ، جنگ با خدا و رسول او است 260
ص: 13
33. انتقاد از حکومت حضرت علی علیه السلام 262
نقد و بررسی: 263
1. سوختن کتابخانه ها 263
2. خشونت با اهل علم 266
شیوه امامان شیعه در کشورگشایی 268
بخشنامة امیرمؤمنان علی علیه السلام به مالک اشتر 268
جمع بندی 271
فصل سوم: شبهات ابن تیمیه در مورد حضرت زهراسلام الله علیها 272
1. انکار حدیث «ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک» درباره حضرت فاطمه سلام الله علیها 272
نقد و بررسی: 273
الف) نقل حدیث توسط علمای متقدّم بر ابن تیمیه 274
ب) نقل حدیث توسط علمای متأخر بر ابن تیمیه 275
حدیث مذکور از دیدگاه محدّثین عامه 276
راویان حدیث 278
تأیید صحّت حدیث توسط ابوبکر و عمر 279
الف) روایت «فاطمهْ بضعهْ منیْ فمن اغضبها اغضبنی» 280
ب) روایت «ان الله یغضب لغضب علی علیه السلام » 282
2. نسبت نفاق دادن به حضرت زهرا سلام الله علیها 284
نقد و بررسی: 285
3. اعتراض به حزن شدید حضرت زهرا سلام الله علیها در رحلت رسول اکرم صلی الله علیها 286
نقد و بررسی: 286
4. اعتراض به شکوة حضرت زهرا سلام الله علیها از ابوبکر و عمر 288
نقد و بررسی: 289
5. اعتراض به قهر کردن حضرت زهراسلام الله علیها با ابوبکر 290
ص: 14
نقد و بررسی: 291
6. انکار وصیت حضرت زهراسلام الله علیها به دفن شبانه 292
نقد و بررسی: 293
جمع بندی 294
فصل چهارم: ابن تیمیه و انکار فضائل امام حسن و امام حسین‘ 296
گفتار اول: انکار فضائل مشترک 296
1. نفی اعلمیّت امام حسن و امام حسین‘ 296
نقد و بررسی: 296
الف) فضائل امام حسن علیه السلام 296
ب) فضائل امام حسین علیه السلام 297
2. ادّعای برتری شیخین بر امام حسن و امام حسین علیه السلام 299
نقد و بررسی: 299
الف) بررسی احادیث سروران جوانان بهشت 299
ب) بررسی احادیث سروران پیران بهشت 302
گفتار دوم: انکار فضائل امام حسین علیه السلام 304
1. کم توجهی رسول خداصلی الله علیه وآله به امام حسین علیه السلام 304
نقد و بررسی 305
2. طعن بر قیام امام حسین علیه السلام 306
نقد و بررسی: 307
3. دفاع از بنی امیه 308
نقد و بررسی: 309
4. انکار نقش بارز یزید در شهادت امام حسین علیه السلام 310
نقد و بررسی: 311
5. انکار اتفاقات بعد از شهات امام حسین علیه السلام 313
ص: 15
نقد و بررسی: 314
جمع بندی 317
فصل پنجم: دیدگاه های ابن تیمیه در مورد حضرت مهدی علیه السلام 319
1. انکار وجود حضرت مهدی علیه السلام 319
نقد و بررسی: 320
اعترافات بزرگان اهل تسنن به ولادت حضرت مهدی عج 322
2. انتظار شیعه در سرداب! 325
نقد و بررسی: 326
3. انکار امامت در سن کودکی 326
نقد و بررسی: 328
پاسخ شبهه اول: 328
پاسخ شبهه دوم: 328
4. انکار طول عمر امام زمان عج 331
نقد و بررسی: 333
اشکال اول: 333
اشکال دوم: 336
خدای تعالی بر هر کاری قادر است 338
اشکال سوم: 344
جمع بندی 350
نتیجه گیری 353
کتابنامه 357
ص: 16
حمد و سپاس بی حد و حصر مخصوص ذات اقدس حضرت احدیت است. سلام و درود فراوان خالق و خلایق، نثار پاکیزه گوهران آسمان عصمت، بزرگ هادیان الاهی، پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله و اهل بیت اطهرش علیه السّلام باد.
با شروع مبعث رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله، جهان با اراد ی خاص الاهی و ندای ملکوتی {اقرأ باسم ربک الذی خلق}(1) از رخوت و خواب غفلت بیدار شد و با رحمت الهی و گسترش معارف ناب اسلام توسط پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت او، بساط غل و زنجیر دنیاپرستی و آداب و رسوم جاهلی در حال برچیده شدن بود. اسلام به عنوان دین کامل {الْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دینًا}(2) بر دو پایه ی قرآن و عترت برای آیندگان استوار گردید. پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله، پیوسته بر تمسک و تقرب و تقید به این دو اصل مهم اصرار داشتند و پیوسته با تعابیر و الفاظ مختلف می فرمودند: «انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا».(3)
ص: 17
اما با کمال تأسف، دشمنان دین حق و حقیقت و مخالفان اسلام اصیل، پس از رسول خداصلی الله علیه وآله جامعة اسلامی را از این دو ثقل بزرگ، دور نگه داشته و امت اسلام را از رهبری آنان محروم نمودند. صاحب منصبان، زمامداران و دشمنان داخلی و خارجی اسلام، اعم از جاهلان متنسّک، عالمان متهتک وغاصبان متعصب، آیات ولایت در قرآن(1) و احادیث فراوان نبوی، به ویژه حدیث ثقلین و سفارشات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت به اهل بیت علیه السّلام عصمت و طهارت(2)
را نادیده گرفته و تلاش نمودند که اسلام موافق با مرام و مراد خویش را گسترش دهند. تأسف و مصیبت جانکاه زمانی به اوج خود رسید که همان عالمان متهتک و
ص: 18
وارثان متعصب، با بازگشت به سنت های جاهلی، شیخوخیت نامشروع و نادیده انگاشتن دو ثقل عظیم قرآن و عترت، خود را در مقابل آیات ولایت و امامت در قرآن و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله قرار دادند. به ظاهر قرآن بسنده کرده و ثقل دیگر اسلام - یعنی اهل بیت علیه السّلام و عترت - را به انزوا کشاندند. بسیار روشن است که مسلمانان واقعی کسانی بوده و هستند که با درک و فهم ثقلین - حتی به قیمت آواردگی، شکنجه و شهادت - دست از آنان برنداشته و پیروی از مکتب اهل بیت علیه السّلام را پیوسته افتخار خویش می دانند. اما در مقابل شبهه افکنانی نیز هستند که با وجود حقیقت روشن طهارت و افضلیت اهل بیت علیه السّلام، معرفی و تأیید صریح آنان در آیات قرآن و احادیث صحیح نبوی - حتی درمنابع دست اول اهل تسنن(1)
باز هم خود را به تجاهل و تغافل زده و با ایجاد شبهات و نسبت های ناروا، سعی در مخدوش نمودن چهرة تابناک و الاهی اهل بیت علیه السّلام دارند.
اگر افرادی همانند ابن تیمیه با ایجاد شبهات، سعی دارد شأن و منزلت والای اهل بیت علیه السّلام را زیر سؤال ببرد، علت آن است که علاوه بر عناد و تعصب، نیز نسبت به خاندان مکرم پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله از معرفت ضعیفی برخوردار بوده و شناخت جامع و کاملی از اعلم بودن، افضل بودن و حقانیت وجودی آنان نداشته است.
پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من مّن الله علیه بمعرفة اهل بیتی و ولایتهم فقد جمع الله له الخیر کلّه».(2)
کسی که خداوند بر او منت گذاشته، معرفت و ولایت اهل بیت علیه السّلام مرا به به او عنایت کند، تمام خوبی ها را برای او جمع نموده است.
ص: 19
بنابراین از امثال ابن تیمیه که به اوج عظمت و عمق ِژرفای وجود اهل بیت علیه السّلام معرفت ندارند، انتظاری بیش از این نمی توان داشت.
معرفت کامل نسبت به مقام رفیع اهل بیت علیه السّلام و شناساندن و زدودن شبهات از ساحت مقدس آن بزرگ هادیان الاهی، موضوعی بسیار مهم و منشأ آثار و برکات فراوان در جهان، به ویژه جهان اسلام است.
انجام این مهّم، با تحقیقات گسترده و فراگیر همراه با برهان و استدلال های قویّ منطقی، وظیفه ای سترگ بر عهده ی نخبه گان و عالمان دینی است. بر همین اساس پژوهشگر فرهیخته، اندیشمند توانا حضرت حجهْ الاسلام و المسلمین جناب شیخ جواد بامری «کثرالله امثالهم» با تلاش مستمر خویش، اقدام به تألیف کتاب ارزشمند «پاسخ به شبهات ابن تیمیه در مورد اهل بیت علیه السّلام» نموده است.
این اقدام شایسته، گام بلندی است تا همچون سلف صالح از حوزه های علمیه، رنگ و زنگار ظلمت و عناد را منهزم ساخته و مبدل اوهام و شبهات به عقول هدایت گردد.
جزاه الله عن الاسلام اجراء ادام الله ظله، دامت توفیقاته و افاضاته
والسلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین بولایة علی بن ابیطالب فی اقطار العالم و رحمة الله و برکاته
با ادب و احترام
مسئول مجمع جهانی شیعه شناسی
انصاری بویراحمدی
ص: 20
با توجه به سفارشات و تأکیدات زیادی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله درباره اهل بیت خودشان فرموده بودند، اهل بیت علیه السّلام، بعد از آن حضرت، از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند و اگر مسلمانان بنای پیروی و اطاعت از خدا و رسول او را داشتند، باید کاملاً پشت سر اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله حرکت می نمودند که در نتیجه از هر گونه تفرقه و پراکندگی حفظ می شوند و با راهنمایی و هدایت آنها، اتحاد و برادری کاملی بین مسلمانان بوجود می آمد، ولی متأسفانه در اثر بی توجهی و عدم تبعیت از خاندان رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرقه های متعددی در اسلام بوجود آمد. از جمله این فرقه ها، فرقه ضاله وهابیت است که گرچه خود را مسلمان می نامند و دینشان را اسلام معرفی می کنند، اما با اسلام و دستورات و احکام آن، کاملاًدر تضاد و مخالفتند.
در این عصر وظیفة مسلمانان است که با تمسّک به کلام اهل بیت علیه السّلام، راه های دشوار هدایت را هموار کنند و با آگاهی و شناخت، از اندیشه های افراطی وهابیت که بنیان گذار آن ابن تیمیه است، دوری کنند.
تفکر ابن تیمیه که در قرن هفتم ارائه گردید تا قرن سیزدهم به فراموشی سپرده شد، اما متأسفانه کمتر از یک قرن است که دوباره تفکرات او در بین مسلمانان راه پیدا کرد و نتیجه اش را بشریت امروز نظاره گر است.
ص: 21
پژوهش حاضر در صدد آن است تا دیدگاه های وی نسبت به اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مورد نقد و بررسی قرار دهد. ابن تیمیه دلباخته افکار خوارج است؛ زیرا در طول تاریخ فرقة خوارج بودند که نسبت به اهل بیت علیه السّلام افکار خصمانه داشتند و بی احترامی و کینه توزی می کردند.
خوشبختانه عموم اهل تسنن، محبت اهل بیت علیه السّلام را فریضه ای از فرائض الهی می دانند، اما ابن تیمیه سعی نموده تا تمام فضائل اهل بیت علیه السّلامرا انکار کند که ما با کلام عامه، سخنان او را به بوتة نقد کشانده ایم.
شایان ذکر است که مجموعة مباحث این کتاب به دو بخش تقسیم می شود:
بخش اول: کلیات و مفاهیم که عبارت است از زندگی نامه ابن تیمیه و شرح عقاید کلی وی و بعضی دیدگاه های وی بیان گردیده که بسیاری از بزرگان اهل تسنن آنها را رد نموده و وی را فردی ناصبی معرفی کرده اند. در بخش دوم: دیدگاه های ابن تیمیه در مورد اهل بیت علیه السّلام بیان شده که وی سعی کرده است، تمام فضایل اهل بیت علیه السّلام را انکار کند و دشمنی بارزش با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام می باشد که فرقة ناصبی در طول تاریخ این گونه افکار زهرآلودی داشته اند. از حضرت زهراعلیهاالسّلام نیز انتقاد کرده است که به نقد کلام وی خواهیم پرداخت. هم چنین نسبت به فضایل امام حسن و امام حسین علیه السّلام موضع گیری تندی نموده به حدّی که قیام سالار شهیدان را قیامی شرورانه می داند. در پایان این بخش دیدگاه های وی نسبت به حضرت مهدی علیه السّلام مطرح شده که حضرت مهدی و شیعیانش را به تمسخر می گیرد که در حد توان از کتاب های اهل تسنن به نقد خواهیم پرداخت.
ص: 22
ص: 23
ص: 24
لغت شناسان برای کلمات «آل» و «اهل» معانی مختلفی را نقل کرده اند که عمدة آنها به این شرح می باشد: «اهل» بر نوعی رابطه و پیوند میان یک انسان با انسان یا چیز دیگری دلالت می کند، همسر یک مرد اهل وی می باشد، چنان که نزدیک ترین افراد به او نیز اهل او هستند. امت هر پیامبری اهل او به شمار می روند. ساکنان یک خانه یا شهر و آبادی، اهل خانه یا شهر و آبادی اند. پیروان هر دین و آئینی اهل آن دین هستند. فرد یا افرادی که دانش و هنر و حرفه ای دارند، اهل آن دانش و هنر و حرفه محسوب می شوند.(1) بنابراین، اهل بیت در لغت به معنای ساکنان یک خانه هستند، ولی در عرف مسلمانان معنای خاصی دارد که بیان خواهد شد.(2)
ص: 25
واژة «آل» نیز در اصل «اهل» بوده است، حرف «هاء» به همزه و سپس به «الف» تبدیل شده است.(1) کاربرد واژة «آل» از واژة «اهل» محدودتر است، زیرا «آل» به زمان و مکان و حرفه و مانند آن اضافه نمی شود و به انسان اختصاص دارد و در مورد انسان نیز تنها به انسان هایی که جایگاه ویژه ای اعم از مثبت یا منفی دارند، اضافه می شود، مانند: آل ابراهیم، آل عمران، آل فرعون.(2)
جوهری (متولد 359) در ذیل کلمة «آل الرجل» می نویسد:
آل مرد از جهت لغت، برای اهل و عیال و پیروانش اطلاق می شود و آل یعنی شخص و کسی که انسان در اول روز و آخر روز او را می بیند.(3)
احمد بن فارس (متوفی 395ه-) در «مقاییس اللغهْ» در معنای کلمة «آل الرجل» می گوید:
به شخص و عشیره مرد این کلمه اطلاق می شود و «اهل» از ریشه «همزه، هاء و لام» است.(4)
ابن منظور (630-711ه-) در ترجمه کلمه «اهل الرجل» بر این عقیده است که:
«اهل الرجل»: اهل شخص، بستگان و خویشاوندان او است. «اهل الرجل»: اخص الناس به: اهل شخص نزدیک ترین افراد به شخص می باشد.(5)
ص: 26
فیروزآبادی در «قاموس المحیط» می نویسد:
اهل اَمر یعنی عهده دار آن کار، اهل بیت یعنی ساکنان خانه، اهل مذهب یعنی معتقدان به آن، اهل مرد یعنی همسر او، اهل پیامبر یعنی همسران، دختران و دامادش علی بن ابی طالب یا همسران او و مردی که از خاندان او است.(1)
فخرالدین طریحی (متوفی 1085 ه-) نیز بر این باور است:
«آل» اصلش «اهل» است که «هاء» به همزه قلب شده است؛ زیرا هر چیز در تصغیرش به اصل و ریشه اش بر می گردد و تصغیر «آل»، «اهل» است.
آل ابراهیم یعنی اسماعیل و اسحاق و اولاد آنها و آل عمران یعنی موسی و هارون، دو پسر عمران. که در حدیث آمده است که؛
لاتحل الصدقة لِمُحَّمد وَآل مُحَمّد.
صدقه بر محمد و آل محمد حلال نیست.(2)
خلاصه اینکه از سخنان اربابان لغت بر می آید که مفهوم اهل بیت در لغت یعنی کسانی که ارتباط محکمی با خانه دارند و اهل مرد،یعنی آنان که پیوند نسبی یا سببی یا غیر آن با او دارند.
اهل بیت در اصطلاح به اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله اطلاق می شود. روایات و آیات قرآن بر این مطلب دلالت دارند که در زیر به بررسی آنها می پردازیم:
ص: 27
اول: رسول خداصلی الله علیه وآله مفهوم لغوی آل را تغییر داد و آن را در یک اصطلاح جدید اسلامی به کار گرفت. آن حضرت مفهوم اهل بیت و آل بیت را فقط برای حضرت علی علیه السّلام، حضرت فاطمه علیهاالسّلام، امام حسن، امام حسین علیه السّلام و نُه فرزند از نسل امام حسین علیه السّلام که آخرین شان حضرت مهدی است، قرار داد. بنابراین اهل بیت و آل نبی دو اصطلاح خاص نبوی گردید که فقط شامل افراد خاصی گشته و سایر اشخاص را در بر نمی گیرد. مثل کلمة صلاهْ که معنی لغوی آن گسترده و شامل هر دعایی است، اما رسول خداصلی الله علیه وآله آن را اصطلاحی خاص برای عبادتی مخصوص قرار داد. چنانچه اگر کسی معنی صلاهْ را در آیة شریفه {وَأنْ أقِیمُواالصَّلاةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ}(1) به دعا تفسیر کرده و بگوید: «هر کس دستانش را بلند کرده و خدا را بخواند یا خدا را با دلش بخواند نماز خوانده»، خواهیم گفت که معنی درست و قابل قبولی نیست، زیرا مقصود از قول خداوند در عبارت «أقیموا الصلاة» همان صلاهْ اصطلاحی است و هرگز به معنی لغوی یعنی دعا نمی تواند باشد. در اینجا هم اگر کسی بگوید آل نبی و اهل بیت نبی، از نظر لغت شامل پسران و زنان او می گردد، خواهیم گفت که: کلام پیامبرت را تحریف نکن؛ چرا که او آل و اهل بیت را اصطلاح خاص برای افرادی معین و مشخص قرار داد. پس منظور از آل و اهل بیت در آیات و احادیث شریف، همان معنی اصطلاحی خاص آن است نه معنی لغوی، مگر آنکه شاهد و دلیل روشنی باشد که بفهماند منظور همان معنی لغوی است.
ص: 28
دوم: دلیل بر کاربرد این اصطلاح خاص نبوی، حدیث کساء است. حدیثی صحیح و گویای این نکته که رسول خداصلی الله علیه وآله به ام سلمه اجازة ورود به جمع اصحاب کساء را نداد. احمدبن حنبل در کتاب مسندش روایت کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله عبا را از دستان ام سلمه کشید. در حقیقت آن حضرت با این عمل خود، ام سلمه را از میان اهل بیت به همان معنای اصطلاحی مورد نظر خارج نمود. احمدبن حنبل در «مسند» می گوید:
ام سلمه روایت کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله، به فاطمه علیهاالسّلام گفت: همسر و دو پسرت را بیاور. فاطمه علیهاالسّلام آنان را حاضر کرد. رسول خداصلی الله علیه وآله یک عبای فدکی روی آنها انداخت، دستش را بر آن جماعت نهاد و گفت: خداوندا! این گروه، آل محمدند، پس درود و رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست که تو حمید و مجیدی. ام سلمه می گوید: عبا را بلند کردم تا من هم به آنان بپیوندم، اما رسول خداصلی الله علیه وآله آن را از دستم کشید و فرمود: تو بر خیر و خوبی هستی [امااینجا، جای تو نیست].(1)
با توجه به صراحت حدیث کساء، معنی اهل بیت منحصر به افراد خاص و مورد نظر پیامبر است و آن حضرت، همسران خود را در آن مقام بلند جای نداده و آنان را از میان اهل بیت علیه السّلام خارج نموده اند. بنابراین هر کس معتقد باشد که زنان رسول خداصلی الله علیه وآله نیز جزء اهل بیت او هستند، در حقیقت با این خواست و ارادة رسول خداصلی الله علیه وآله مخالفت کرده و مخالفت با رسول خداصلی الله علیه وآله نیز چیزی جز مخالفت با خداوند نیست. به علاوه این عمل ستمی آشکار در حق اهل بیت
ص: 29
رسول خداصلی الله علیه وآله است که دیگران را در آنچه خداوند آنها را مخصوص کرده، شریک قرار داده است.
سوم: تصریح پیامبرصلی الله علیه وآله به نام کسانی که آیه دربارة آنها نازل شده است. طبری از ابوسعید خدری روایت کرده است که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «انما یریدالله...» دربارة پنج نفرنازل شده است؛ من، علی، فاطمه، حسن وحسین علیه السّلام.(1)
همچنین طبری از ام سلمه نقل می کند که پیامبرصلی الله علیه وآله پیش من بود؛ علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام هم بودند، غذایی برای ایشان فراهم کردم، خوردند و خوابیدند.
رسول خداصلی الله علیه وآله عبا یا ملحفه ای روی آنان کشید، سپس فرمود:
خداوندا! اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنان ببر و کاملاً پاکشان ساز.(2)
چهارم: آیه تطهیر را بر در خانة حضرت علی علیه السّلام تلاوت می نمودند و بدین ترتیب اهل بیت را معین می کردند؛ طبری از انس نقل می کرد:
پیامبر مدت شش ماه هرگاه به نماز بیرون می آمد، از در خانة فاطمه علیهاالسّلام می گذشت و می گفت: نماز! ای اهل بیت! و سپس آیة تطهیر را می خواند.(3)
در قرآن کلمة «اهل البیت» برای گروه خاصی که به حضرت محمدصلی الله علیه وآله منسوبند، به کار رفته است. برای اهل بیت اوصاف و ویژگی هایی بیان شده که در
ص: 30
قبال آنان، حقوق و مسؤولیت های فراوان و در عین حال مهم و خطیر بر عهدة امت گذاشته شده است.
کلمة «اهل بیت» در قرآن سه بار مطرح شده است:
اول: در داستان موسی علیه السّلام، آن گاه که نوزادی کوچک بود و خانوادة فرعون او را پیدا کردند و آن نوزاد پستان هیچ زنی را به دهان نگرفت و خانوادة فرعون در کارش درمانده شدند. آن گاه خواهر موسی علیه السّلام به آنان گفت:
{هَلْ أدُلُّکُمْ عَلی اهل بیت یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ ناصِحُونَ فَرَدَدْناهُ إِلی اُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَلاتَحْزَنَ}.(1)
آیا شما را به خانواده ای که کفالت او را می پذیرند و خیرخواه او هستند راهنمایی کنم؟ بنابراین ما او را به مادرش برگرداندیم تا دیده اش روشن شود و حزن و اندوهش برطرف گردد.
در آیة مزبور بیان نشده که منظور خواهر موسی علیه السّلام از این تعبیر چه بود؟ آیا تمام کسانی بودند که با آن خانواده قرابت و خویشاوندی داشتند یا بعضی از آنان؟ همچنین آیا منظور قرابت نسبی یا سببی است یا علاوه بر قرابت نسبی و سببی کسانی را که از راه ولاء و یا تربیت هم به خانواده منتسب هستند را شامل می شود؟
از این گذشته، لفظ اهل بیت به صیغة نکره آمده است نه به صیغة معرفه، یعنی اهل البیت.
دوم: در داستان حضرت ابراهیم علیه السّلام، آن گاه که همسرش از بشارت فرشتگان - که به او مژده دادند اسحاق و پس از او یعقوب را به دنیاخواهد آورد - به
ص: 31
شگفت آمد، ملائکه به او گفتند:
{أتَعْجَبِینَ مِنْ أمْرِ اللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ}.(1)
فرشتگان به او (زن ابراهیم) گفتند: آیا از کار خدا عجب داری؟ رحمت و برکات خدا بر شما اهل بیت باد؛ که خداوند بسیار ستوده و دارای مجد و بزرگی است.
در این آیة مبارکه، همسر ابراهیم علیه السّلام از اهل البیت شمرده شده است؛ زیرا او در این آیه مورد خطاب قرار گرفته است، اما این نمی تواند دلیل بر این مطلب باشد که همسر هم در تمام مواردی که لفظ اهل البیت اطلاق شده، حتی در مواردی هم که قرینة مناسب برای تعیین مقصود وجود ندارد، جزء اهل بیت است؛ زیرا توجیه خطاب شده در آیة یاد شده به همسر ابراهیم علیه السّلام، می تواند قرینه ای برای داخل شدن وی در زمرة اهل بیت باشد، اما نمی تواند دلالت کند بر این نماید که کلمة اهل البیت، همسر را هم در برمی گیرد، به گونه ای که به مجرد شنیدن این کلمه و بی هیچ قرینه ای، باید به ذهن شنونده تبادر کند.
سوم: قرآن می فرماید:
{یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الاُولی وَأقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِینَ الزَّکاةَ وَأطِعْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً وَاذْکُرْنَ ما
ص: 32
یُتْلی فی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً}.(1)
در خانه های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و پیامبرش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد. آنچه را در خانه های شما از آیات خداوند وحکمت و دانش خوانده می شود یادآور شوید؛ خداوند به اسرار دقیق آگاه و داناست.
ملاحظه می شود که فرمایش خداوند متعال: {انّمَا یریدُ الله لِیذهِبَ عَنکُمُ الرَّجسَ اهلَ البَیت وَیطَهرکُم تَطهیراً}، در میان آیاتی قرار گرفته که زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مخاطبند و بلکه جزء یکی از این آیات است. همین موجب شده که آن شبهة معروف در معنی آیه برای عده ای پیش آید و همان گونه که خواهیم دید گروهی آن را انگیزه ای برای برانگیختن شک هایی پیرامون مفاد حقیقی آیة مبارکه قرار داده اند. شایان ذکر است که مفسران و محدثان و مورخان اسلامی به اتفاق در تفسیر آیه یاد شده نوشته اند: مراد از اهل بیت در آیه مزبور تنها افراد خاصی هستند که عبارتند از حضرات معصومین یعنی امام علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام.(2)
مفسران و اندیشمندان فریقین درباره کلمة اهل بیت در آیة تطهیر، اقوال متعددی دارند که در زیر آورده می شود:
1. ادعایی که از عکرمه نقل شده و می گویند او در بازارها ندا می داد و مردم
ص: 33
را برای مباهله فرا می خواند. ادعای وی این بود که منظور از «اهل البیت» در آیة تطهیر فقط و فقط زنان پیامبرصلی الله علیه وآله است و احدی غیر از آنان را در بر نمی گیرد.(1)
این گفته بنا به روایت عکرمه، به ابن عباس و سعید بن جبیر هم نسبت داده شده است.(2) همچنین این ادعا را به مقاتل هم نسبت داده اند.(3) عطاء، کلبی، سعیدبن جبیر(4) و عروهْ بن زبیر هم که مدعی بودند این آیه در خانة عایشه فرود آمد(5)، این مطلب را گفته اند.
2. عده ای دیگر بر این عقیده اند که: منظور از اهل بیت، اصحاب کساء هستند، یعنی پیامبرصلی الله علیه وآله، حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن، امام حسین علیه السّلام.
بعضی همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اصحاب کساء را، بدون پیامبرصلی الله علیه وآله آورده اند. این عقیدة فخر رازی و خطیب بغدادی است که قسطلانی از بخاری روایت کرده است.(6)
ص: 34
3. عده ای دیگر بر این باورند که: منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است و بس.(1)
4. گروهی دیگر نیز این گونه گفته اند: منظور بنی هاشم هستند و زنان پیامبر را در برنمی گیرد.(2)
5. عده ای دیگر معتقدند که: افرادی که در پایین ترین جد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با او نسبت دارند نیز منظور هستند؛ همچنین گفته شده: هر آن کس که با پیامبرصلی الله علیه وآله پیوند رحمی دارد، و نیز نقل شده: هر آن که با او پیوند نسبی یا سببی دارد.(3)
6. ابوحیان در این باره می گوید: از آنجا که اهل بیت شامل زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و پدران آنان می شده، لفظ مذکر بر مؤنث غالب آمده است.(4)
7. گروهی دیگر نیز این گونه گفته اند: منظور زنان پیامبر و تمامی بنی هاشم که صدقه بر آنان حرام شد، می باشد.(5)
8. بیشتر مفسّران و اندیشمندان شیعه و سنی بر این عقیده اند: «اهل البیت» شامل حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام هستند. بعضی از اقوال و روایات تصریح دارد که پیامبرصلی الله علیه وآله هم جزء آنان است.(6) این گفته به انس بن مالک،
ص: 35
واثلهْ بن اسقع(1)، ابوسعید خدری، عایشه و ام سلمه(2) نسبت داده شده است. طحاوی، گنجی شافعی، ذهبی و قمی(3) بر آن اصرار داشته و نیز عقیده مجاهد، قتاده، کلبی(4) و بلکه عقیدة جمهور(5) و بیشتر مفسّران(6) همین است. حتی بعضی گفته اند: مفسّران اجماع دارند و جمهور(7) روایت کرده اند که این آیه درباره ی اهل کساء نازل شد و نیز گفته اند: منظور مدعی اجماع مفسّران این است که مفسّران بر این مطلب اجماع دارند که آیه ی مبارکه شامل آل البیت است و آنان اصحاب کساء می باشند، اما دربارة این که آیا زنان پیامبرصلی الله علیه وآله را هم در برمی گیرد یا نه، اختلاف نظر است. یا اینکه منظور، اجماع کسانی است که نظرشان در مورد شأن نزول و مانند آن قابل اعتناست و عکرمه و مقاتل از این افراد نیستند؛ زیرا این مسأله به خبر دادن از پیامبرصلی الله علیه وآله یا کسانی از صحابه برمی گردد که گفتة آنان معتبر است، در حالی که مقاتل و عکرمه متهم به دروغگویی اند.(8)
بعضی از روایات، امامان دوازده گانه علیه السّلام را هم اضافه کرده است.(9) بعضی مدعی اند که امامیه اجماع دارند که آیة تطهیر شامل تمام امامان علیه السّلام می شود.(10)
ص: 36
اگر در گفتار مفسّران و اندیشمندان دقت و بررسی کنیم روشن است که مجموع نظرات پیرامون سه مطلب است:
اول؛ دخول زنان در مراد از کلمه «اهل البیت»، یا به طور مستقل و یا با اصحاب کساء و یا با سایر بنی هاشم و یا با افرادی که دایرة شمول گسترده تر یا تنگ تری دارند.
دوم؛ دخول خویشاوندان پیامبرصلی الله علیه وآله؛ یعنی: بنی هاشم، غیر از اصحاب کساء؛ منظور، کسانی که صدقه بر آنان حرام است و با پیامبرصلی الله علیه وآلهخویشاوندی نسبی دارند. بعضی زنان پیامبرصلی الله علیه وآله را می افزایند و بعضی هم در نفی آنان اصرار دارند.
سوم؛ اختصاص اهل بیت به اصحاب کساء. گروهی با استناد به روایات چندی که در این باره تصریح دارد، سایر امامان دوازده گانه را هم بدان می افزایند.
تمامی دلایل در حقیقت به نفی یا اثبات این عناصر برمی گردد، اگرچه در بیان آنچه که در اثبات آن می کوشند با هم اختلاف جزئی دارند.
لفظ اهل بیت پیامبر شامل اهل کساء یعنی حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیه السّلام می شود که رسول خداصلی الله علیه وآله، آنها را برای مردم معرفی فرمودند. در این فصل، آیات و روایاتی که پیرامون آنها بود بیان گردید. بنابر آیة تطهیر، اهل بیت علیه السّلام می باشند، اما عده ای تلاش دارند دامنة کلمة اهل بیت علیه السّلام را وسیع تر کنند و زنان پیامبر را داخل نمایند، که اختلافات فراوانی در این موردوجود دارد و شیعه این مسأله را نمی پذیرد، ولی نظرات اهل تسنن در آن متعدد است که ما به صورت فشرده به ذکر آراء آنها پرداختیم.
ص: 37
ص: 38
تقی الدین احمدبن عبدالحلیم معروف به «ابن تیمیه»، کسی است که افکار وهابیان از او سرچشمه گرفته و در حقیقت وی را مؤسس مذهب خود می دانند؛ اگرچه در ظاهر، این مطلب را اظهار نکرده و خود را سلفی می نامند.
او در سال 661 ه-.ق در شهر حرّان و در خانواده ای متولد شد که اعضای آن بیش از یک قرن پرچمدار مذهب حنبلی بودند.(1) شش سال بعد به خاطر حملة تاتارها همراه خانواده اش به دمشق رفت. در آنجا برای پدرش موقعیت تدریس در مسجد جامع دمشق فراهم شد. ابن تیمیه ابتدا نزد پدر و سپس سایر اساتید مشغول تحصیل شد. آخرین استادش شرف الدین احمدبن نعمه مقدسی بود که به وی اجازة فتوا داد.(2) بعد از وفات پدر، بر کرسی تدریس در مسجد جامع دمشق نشست و به خاطر کج سلیقه گی و انحرافی که داشت؛ به مخالفت با عقاید رایج مسلمین و مذاهب رایج آن زمان برخاست. فتواها و نظرات اعتقادی و
ص: 39
فقهی اش از قبیل تجسیم، حرام بودن زیارت قبور اولیاء، استغاثه به ارواح اولیای خدا، شفاعت، توسّل و... برای او مشکل ساز شد.
علمای عصرش به مخالفت با افکار و عقایدش برخاستند و از نشر آن ممانعت کردند.
مجلسی با حضور قضات در قصر حاکم دمشق، برگزار شد و پس از محکومیت، او را به زندان معروف «قلعهْ الجبل» مصر فرستادند.(1) دو سال بعد آزاد شد، در مصرماند ولی دست از افکار خود برنداشت.
سال 707 ه-.ق باز هم به جهت نشر افکارش از او شکایت شد، با حکم قاضی دوباره به زندان رفت، ولی بعد از یک سال آزاد شد. سال 709 ه-.ق به اسکندریه تبعید گردید، هشت ماه بعد با تغییر اوضاع، به قاهره بازگشت.
ابن تیمیه در سال 712ه-.ق راهی شام شد.(2) در سال 718 ه-.ق در شام، کرسی تدریس و افتاء را بر عهده گرفت و دوباره فتاوا و عقاید نادرست خود را مطرح نمود. خبر به علما، قضات و دستگاه حاکم رسید و او را پنج ماه در قلعه ای حبس کردند. پس از آزادی تا سال 726 ه-.ق به تدریس ادامه داد، تا این که باز هم به خاطر اصرار بر افکار خود و نشر آن، در همان قلعه زندانی و از نوشتن و مطالعه منع شد.(3)
وی در سال 728 ه-.ق در آن قلعه از دنیا رفت، در حالی که پنج ماه قبل از مرگ، ازدوات و کاغذ محروم شده بود.(4)
ص: 40
یکی از شاگردان مهم ابن تیمیه که به ترویج افکار او پرداخت، ابن قیم جوزیه بود. او در سال 691 ه-.ق متولد شد و در سال 712 ه-.ق. با ابن تیمیه ارتباط پیدا کرد و فقه را نزد او آموخت. وی که در تمام مسائل از ابن تیمیه تقلید کورکورانه می نمود، مذهب استادش را یاری و افکار او را در کتاب هایش تأیید کرد. به علاوه آن افکار و آرا را در قالب برهان و استدلال درآورد. در عصر ابن تیمیه از عقاید باطلش توبه داده شد و با او به زندان رفت، ولی بعد از مرگ استادش از زندان آزاد شد.
عصر ظهور ابن تیمیه با جنگ های صلیبی مسیحیان بر ضدّ مسلمانان و هجوم مغول ها به سرزمین های اسلامی همراه بود. در چنین زمان حسّاسی، ابن تیمیه مؤسس اندیشه های وهابیّت، دست به نشر افکار خود زد و شکافی تازه در امت اسلامی ایجاد کرد. با وجود آن که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و متفرق و پراکنده نگردید.(1)
و در جای دیگر نیز می فرماید:
همانا مؤمنین برادر یکدیگرند.(2)
و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هم بین مسلمانان عقد اخوّت بست؛ اما ابن تیمیه به این سفارش ها توجهی نکرد و در آن زمان که مسلمانان نیاز مبرمی به اتحاد و یکپارچگی داشتند، با مریدانی که او پیدا کرده بود، سبب ایجاد اختلاف بین مسلمانان گشت. اگرچه افکار باطل وی در منطقة شامات - که مهد علم و دانش بود - با انتقاد و اعتراض علمای مذاهب مختلف روبه رو و باعث انزوای او گردید و افکار و عقایدش به ورطة فراموشی سپرده شد؛ ولی در قرن 12 ه- ق.
ص: 41
این افکار در منطقة نجد عربستان که عاری از تمدن و فاقد فرهنگ بود؛ دوباره منتشر شد و پس از آن توسط قدرت سعودی و با پشتیبانی قدرت های استعمارگر گسترش یافت. طرح مجدّد افکارابن تیمیه توسط محمد بن عبدالوهاب در بدترین شرایط تاریخی و زمانی صورت گرفت، زمانی که امت اسلامی از چهار سو مورد هجوم استعمارگران صلیبی یعنی انگلیسی ها، فرانسوی ها، روس های تزاری و حتی آمریکایی ها قرار داشت و بیش از هر زمان نیاز به وحدت کلمه داشتند.
ابن تیمیه آراء و عقاید مختلفی دارد که با مسلّمات اسلام به جنگ برخاسته است. در زیر به مواردی از آنها اشاره می کنیم:
1. نماز خواندن در کنار قبور مشروع نیست. همچنین رفتن به مشاهد مشرّفه جهت عبادت در کنار آنها، از قبیل: نماز، اعتکاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن مشروع نیست، بلکه باطل است.(1)
2. تمام احادیث مربوط به زیارت قبر پیامبرصلی الله علیه وآله ضعیف بلکه دروغ است.(2)
3. اگر کسی به شخصی که از دنیا رفته بگوید: مرا دریاب، کمکم کن، شفاعتم کن، مرا بر دشمنم پیروز گردان و امثال این درخواست ها که تنها خدا بر آن قدرت دارد؛ از اقسام شرک است. اگر چنین گوید باید توبه کند وگرنه کشتنش واجب است.(3)
4. اعیاد، شریعتی از شرایع است که در آن باید از دستورها متابعت نمود نه
ص: 42
آنکه بدعت گذاری کرد. این عمل همانند اعمال مسیحیان است که حوادث مربوط به حضرت عیسی علیه السّلام را عید می گیرند.(1)
5. قسم خوردن به غیر خدا مشروع نیست بلکه از آن نهی شده است.(2)
6. آنچه در قرآن و سنّت ثابت شده و اجماع پیشینیان بر آن است حق می باشد. حال اگر از این امر لازم آید که خداوند به جسمیت وصف شود اشکالی ندارد!! زیرا لازمه حق نیز حق است.(3)
افکار و عقایدی که از ابن تیمیه نقل شده با یکدیگر تناقض دارند؛ زیرا وی سلیقه ای با مباحث کلامی برخورد کرده است؛ اینک به ذکر مواردی از آنها می پردازیم:
1. در موارد بسیاری به صحیح بخاری استناد می کند؛ اما هنگامی که به روایتی مخالف افکارش در کتاب برمی خورد، آن روایت را باطل دانسته و می گوید:
در بخاری اغلاطی وجود دارد.(4)
2. در باب فضایل عمر به کتاب ترمذی استناد می کند؛ ولی هنگامی که به روایات فضایل علی علیه السّلام می رسد می گوید:
ترمذی احادیثی در فضایل علی علیه السّلام ذکر کرده که بسیاری از آنها ضعیف است.(5)
ص: 43
3. به احادیث احمدبن حنبل در کتاب «المسند» زیاد احتجاج می کند؛ ولی وقتی مشاهده می کند که شیعه امامیه نیز به برخی احادیث آن احتجاج می کنند؛ می گوید:
گاهی امام احمد و اسحاق و دیگران، احادیثی نقل می کنند که نزد خودشان ضعیف است.(1)
در جایی دیگر می گوید:
هرچه را احمد در مسند و غیر مسند نقل کرده، نزدش حجت نیست.(2)
در نتیجه باید گفت: آنچه موافق با هوای نفس ابن تیمیه است حجت بوده و آنچه مخالف هوای نفس اوست؛ ضعیف یا جعلی است.
4. در مواردی که رأی و نظرش موافق شهرستانی است، به کلامش اعتماد می کند. ولی هرجا مطلبی از او مشاهده می کند که موافق نظرش نیست یا مایة تقویت شیعه است، می گوید:
شهرستانی خبرویت ندارد.(3)
5. از تفسیر طبری، ابن ابی حاتم و بغوی به جهت نقل روایاتی که موافق نظریات اوست تمجید می کند. اما وقتی شیعه به روایات آنان استدلال می کند، می گوید:
مجرد نقل یکی از این افراد دلیل بر صحت روایت نمی شود، بلکه این کتب، جمع کنندة چاق و لاغر و جعلی و دروغی است.(4)
ص: 44
وهابیت و دلدادگان شان، ابن تیمیه را «شیخ الاسلام» می نامند تا به دیگران وانمود کنند برای او مثل و مانندی در تاریخ اسلام دیده نشده است، ولی با مراجعه به نوشته های او در زمینه های تفسیر، حدیث و اقوال متکلّمین، متوجه می شویم که وی متخصص و اهل خبره نبوده، بلکه نسبت به مسائل، نادان بوده و یا دشمنی داشته است. در اینجا نمونه هایی از دشمنی ها و کینه توزی های او را یادآور می شویم:
1. حدیثی از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که آن حضرت فرموده اند: «یَقوُل الله تَعالی من عادی لی وَلِیاً فَقَد بارزنی بِالمُحارِبة؛ خداوند متعال می فرماید: هرکس با دوست من دشمنی کند پس قطعاً که مرا به مبارزه طلبیده است» و آن را به ابوهریره نسبت داده و گفته: این حدیث در صحیح بخاری آمده است،(1) در حالی که این حدیث با این لفظ را بخاری از ابوهریره نقل نکرده بلکه طبرانی از ابی امامه نقل کرده است.
2. از ترمذی نقل کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «لَو لَم ابعَث لَبعث عمر؛ اگر من مبعوث نمی شدم، حتماً عمر مبعوث می شد»(2)، در حالی که این حدیث از ترمذی نقل نشده بلکه ابن عدی آن را نقل کرده و سندش را به جهت وجود زکریابن یحیی در طریق آن تضعیف کرده و ابن جوزی آن را در «الموضوعات» که مختص
روایات جعلی است، آورده است.
ص: 45
1. ابن تیمیه آیاتی که در مورد صفات خدای تعالی بحث نموده است را تفسیر جسمانی کرده و نسبت به آیاتی که ذات خداوند را از جسمانیّت منزّه ساخته، بی اعتنایی کرده است که این روش اهل حدیث و مشبهه و حشویّه است.
2. ابن تیمیه می گوید: آیات متشابه در قرآن وجود ندارد و ادعا می کند تمام آیات قرآن محکمات است و تشابه امری نسبی است(1)، در حالی که در قرآن به تصریح آمده: «او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات محکم (صریح و روشن) است که اساس این کتاب می باشد و قسمتی از آن، متشابه است... .(2)
3. بخشی از آیات قرآن را با احادیث ضعیف السند و اسرائیلیات تفسیر می کند، همانند تفسیر آیات 189 تا 190 سورة اعراف با قصّة اسرائیلی و قبیحی که در شأن حضرت آدم و حوا نیست.(3)
4. اعتماد بر تفاسیر دربردارندة احادیث ضعیف السند و اسرائیلیات و رها کردن تفاسیر ارزشمندی که با آرای مخالف اعتقاد او در تجسیم و تشبیه را نقل کرده اند چون تفسیر طبری، یا این که آراء و اعتقادات شیعة دوازده امامی را ذکر کرده اند مثل تفسیر کشّاف.(4)
ص: 46
در اطلاق عنوان شرک بر مخالفین خود در عقیده و رأی، بسیار بی پروا بوده، از جمله می گوید:
1. بنای بر اهل قبور از اعمال مشرکین است.(1)
2. اگر کسی بگوید از رسول خدا به جهت نزدیکی به خدا می خواهم شفیع من در این امور باشد، این از کارهای مشرکان است.(2)
3. اگر کسی به شخصی که از دنیا رفته بگوید: مرا دریاب، کمکم کن، شفاعتم نما، مرا بر دشمنم پیروز گردان و امثال آنکه تنها خدا بر آن قادر است؛ اینها از اقسام شرک است.(3) اگر کسی چنین گوید باید توبه کند وگرنه کشتنش واجب است.(4)
هرگونه نوآوری در دین را بدعت دانسته و آن را به ضلالت نسبت می دهد و می گوید:
1. گنبد و بارگاهی که بر قبر صالحین و انبیا، از اهل بیت و عامه بنا شده؛ از بدعت های حرامی است که در دین اسلام وارد شده است.(5)
2. اعیاد، شریعتی از شرایع است که درآن باید از دستورات متابعت نمود
ص: 47
نه آن که بدعت گذاری کرد و این عمل همانند اعمال مسیحیان است که حوادث عیسی علیه السّلام را عید می گیرند.(1)
در یکی از فتاوای خود می گوید:
آنچه در قرآن و سنّت ثابت شده و اجماع پیشینیان بر آن است، حق می باشد. حال اگر از این امر لازم آید خداوند به جسمیّت وصف شود اشکالی ندارد؛ زیرا لازمة حق نیز حق است.(2)
وی در این باره می گوید:
من تفاسیری که از صحابه نقل شده و احادیثی که از آنان روایت گشته و بیش از صد تفسیر بزرگ و کوچک را ملاحظه کردم، تا این ساعت نیافتم یکی از صحابه حتی یک آیه از آیات صفات یااحادیث صفات را برخلاف مفهوم معروف آن تأویل نماید.(3)
اما کتاب های تفسیر پر از تأویلات صحابه است. در کتاب «الاسماء و الصفات» تمام تأویلات ذکر شده است.
روایاتی را که مخالف عقاید و آرای اوست، بدون بررسی سند، جعلی
ص: 48
دانسته و می گوید:
حدیث (هو ولیّ کل مؤمن بعدی)؛ او - حضرت علی علیه السّلام - سرپرست هر مؤمنی بعد از من است، یک حدیث دروغ نسبت به رسول خداست، بلکه او در حیات و مماتش ولی هر مؤمنی است و هر مؤمنی نیز ولی او در زمان حیات و ممات است.(1)
در حالی که بسیاری از علمای عامه چون ترمذی، نسائی، ابن حیان، حاکم نیشابوری، طیالسی، احمدبن حنبل و دیگران، از طریق جعفربن سلیمان این حدیث را نقل کرده اند.(2)
هنگامی که با حقایق تاریخی مخالف عقیده و مذهب خود برخورد می کند، آن را انکار می کند. از جمله، این واقعة تاریخی است که خلیفة عباسی، ابوجعفر منصور، از مالک سؤال می کند: آیا می تواند رو به قبر پیامبر کرده و دعا نماید؟ مالک در جواب می گوید:
چرا روی خود را از پیامبر برمی گردانی در حالی که او وسیلة تو و وسیلة پدرت آدم نزد خداوند متعال در روز قیامت است. رو به سوی او کن و او را شفیع خود قرار ده تا خداوند شفاعت او را بپذیرد.(3)
ابن تیمیه می گوید:
این قصه را احدی نقل نکرده و به امام مالک دروغ نسبت داده شده است.
ص: 49
با این که قاضی عیاض آن را با سند صحیح نقل کرده و گفته آن را از ثقات مشایخش اخذنموده است، وانگهی مذهب مالک و احمدبن حنبل و شافعی، استحباب استقبال قبر پیامبر هنگام سلام دادن و دعا کردن است.
ابن تیمیه نسبت های دروغی به شیعه می دهد که به مواردی از آنها اشاره می کنیم:
1. رافضه (شیعیان) نماز جمعه به جای نمی آورند، نه پشت سر اصحابشان و نه غیر اصحابشان و تنها پشت سر معصوم نماز می گذارند. حال آنکه شخص معصوم نزد آنها نیست.(1)
2. اعتنایی به حفظ قرآن، شناخت معانی و تفسیر آن و نیز حدیث رسول خداصلی الله علیه وآله و شناخت صحیح آن از باطل و بحث از معانی حدیث ندارند.(2)
3. سایر حماقت های شیعه این است که کراهت دارند سخن به لفظ ده بگویند یا کاری انجام دهند که به تعداد ده باشد. چون با خوبان صحابه - یعنی همان ده نفری که پیامبربشارت بهشت به آنها داده - دشمن هستند.(3)
4. شیعیان سگ های خود را به نام ابوبکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند.(4)
5. شیعیان می گویند: حسن و حسین علیه السّلام، فرزندان علی علیه السّلام نیستند، بلکه فرزندان سلمان فارسی هستند.(5)
ص: 50
6. برخی از شیعیان دو الاغ از الاغ های خود را یکی به نام ابوبکر و دیگری را به نام عمر نامگذاری می کنند، آن گاه کیفر دادن دو الاغ را به جای کیفر دادن ابوبکر و عمر به کار می برند.(1)
این تهمت ها احتیاج به پاسخ ندارد، هرکس با شیعیان معاشرت داشته باشد به بی پایه و اساس بودن این مطالب اذعان می کند.
اهل تسنن عقاید ابن تیمیه را قبول ندارندو نظرات بسیار تندی را در مخالفت وی بیان داشته اند که ما به ذکر چند مورد بسنده می کنیم:
1. ابن جُهبُل در این باره می گوید:
ابن تیمیه ادعا کرده آنچه خدا و رسولش و صحابه گفته اند [او همان را] می گوید، در حالی که او مطالبی نقل می کند که هرگز هیچ یک از آنها نگفته اند.(2)
2. یافعی در این زمینه می نویسد:
ابن تیمیه می گوید: خدا بر عرش استوار است و سخن می گوید. در دمشق و دیگر مناطق ندا داده شد هر کس بر عقیدة ابن تیمیه باشد، مال و خونش حلال است. او مسائل عجیب و غریبی ادعا کرد که به سبب آن زندانی شد، چون مباین با مذهب اهل تسنن به حساب می آمد.(3)
ص: 51
3. ابوبکر حصینی، ابن تیمیه را فردی مریض معرفی می کند و در این مورد می نویسد:
در سخن این خبیث نظر کردم، در قلب او مرض گمراهی است. او به دنبال متشابهات قرآن و سنّت به جهت ایجاد فتنه است و گروهی از عوام که خدا ارادة هلاکتشان کرده وی را متابعت کرده اند. در او اموری دیدم که قدرت بیان آن را ندارم؛ زیرا در آنها تکذیب پروردگار است.(1)
4. ابن حجر عسقلانی نیز درباره اجتهاد وی می نویسد:
ابن تیمیه همین که فکر کرد مجتهد است، بر کوچک و بزرگ علمای قدیم و جدید ایراد گرفت.(2)
بسیاری از علمای اهل تسنن از عصر ابن تیمیه تاکنون، در ردّ او کتاب تألیف کرده یا با وی مناظره نموده اند. از جمله:
1. قاضی محمدبن ابراهیم بن جماعهْ شافعی.
2. قاضی محمد بن حریری انصاری حنفی.
3. قاضی محمدبن ابوبکر مالکی.
4. قاضی احمدبن عمر مقدسی حنبلی.
5. حافظ مجتهد تقی الدین سبکی (756 ه-.ق)، در «الاعتبار ببقاء الجنهْ والنار» و در «الدرهْ المضیئهْ» و... .
6. امام فقیه، محمدبن عمربن مکی، معروف به ابن مرحّل (716 ه-. ق).
ص: 52
7. امام حافظ، صلاح الدین علایی (761 ه-. ق).
8. قاضی مفسّر، بدرالدّین ابن جماعه (733 ه-. ق).
9. امام احمدبن یحیی کلابی حلبی، معروف به ابن جُهبُل (733 ه-. ق).
10. امام قاضی جلال الدین قزوینی.
11. قاضی کمال الدین ابن زملکانی (727 ه-. ق).
12. قاضی صفی الدین هندی (715 ه-. ق).
13. فقیه محدث، علی بن محمد باجی شافعی (714 ه-. ق).
14. مورخ، فخربن معلم قرشی (741 ه-.ق)، در «نجم المهتدی و رجم المعتدی».
15. حافظ ذهبی (748 ه-. ق) در «النصیحهْ الذهبیهْ».
16. مفسّر معروف، ابوحیان اندلسی (745 ه-.ق) در «النهر الماد».
17. ابن بطوطه (779 ه-.ق)، در «رحلهْ ابن بطوطهْ».
18. فقیه، تاج الدین سبکی (771 ه-.ق)، در «طبقات الشافعیهْ الکبری».
19. مورخ، ابن شاکر کتبی (764 ه-.ق)، در «عیون التاریخ».
20. عمربن ابی الیمن لخمی فاکهی مالکی (734 ه-.ق)، در «الدّرهْ المختارهْ».
21. قاضی محمد سعدی مصری اخنانی (750 ه-.ق)، در «المقالهْ المرضیه».
22. امام زواوی (743 ه-.ق).
23. جوزجانی حنفی (744 ه-.ق)، در «الابحاث الجلیهْ فی الرّد علی ابن تیمیه».
24. ابن حجر عسقلانی (852 ه-.ق)، در «الدرر الکامنهْ فی اعیان المائهْ الثامنهْ» و «لسان المیزان» و... .
25. ولی الدین عراقی (826 ه-.ق)، در«الاجوبهْ المرضیهْ فی الرّد علی الاسئلهْ المکیهْ».
ص: 53
26. فقیه مورخ، ابن قاضی شبهه شافعی (851 ه-.ق)، در «تاریخ ابن قاضی شبهه».
27. فقیه، تقی الدین ابوبکر حصنی شافعی (829 ه-.ق)، در «دفع شبهه من شبّه و تمرّد».
28. ابن عرنه تونسی مالکی (803 ه-.ق).
29. علاءالدین بخاری حنفی (841 ه-.ق)، بنابر نقل ابن حجر در «الدرر الکامنهْ».
30. شیخ زروق فاسی مالکی (899 ه-.ق).
31. حافظ سخاوی (902 ه-.ق)، در «الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ».
32. احمد بن محمد وتری (980 ه-.ق)، در «روضهْ الناظرین».
33. ابن حجر هیثمی (974 ه-.ق)، در «الفتاوی الحدیثیهْ» و «الجوهر المنظم».
34. شیخ ابن عراق دمشقی (933 ه-.ق).
35. جلال الدین دوانی (928 ه-.ق)، در «شرح العضدیهًْ».
36. قاضی ابوعبدالله مقری در «نظم اللآلی فی سلوک الامالی».
37. محدث محمدبن علان صدیقی مکی (1057 ه-.ق)، در «المبرد المبکی فی ردّ الصارم المنکی».
38. شیخ منافی شافعی (1029 ه-.ق)، در «شرح الشمائل».
39. قاضی بیاضی حنفی، در «اشارات المرام من عبارات الامام».
40. شیخ خفاجی مصری حنفی (1069 ه-.ق)، در «شرح الشفا».
41. مورخ ابوالعباس احمد مقری (1041 ه-.ق)، در «ازهار الریاض».
42. محمد زرقانی مالکی (1122 ه-.ق)، در «شرح المواهب اللدنیهْ».
43. شیخ عبدالغنی نابلسی (1143 ه-.ق).
44. فقیه، محمدبن مهدی بن علی صیادی، مشهور به رواس (1287 ه-. ق).
ص: 54
45. شیخ محمد ابوالهدی صیادی (1328 ه-.ق)، در «قلادهْ الجوهر».
46. سلامه عزامی شافعی (1376 ه-.ق)، در «البراهین الساطعهْ».
47. محمود خطاب سبکی (1352 ه-.ق)، در«الدین الخالص» و... .
48. محمد زاهد کوثری (1371 ه-.ق)، در «مقالات الکوثری».
49. مفتی مصطفی بن احمد شطی حنبلی دمشقی (1348 ه-.ق)، در «النقول الشرعیهْ».
50. شیخ محمد بخیت مطیعی، مفتی مصر (1354 ه-.ق)، در «تطهیرالفؤاد من دنس الاعتقاد».
51. شیخ ابراهیم بن عثمان سمنودی مصری، در «نصرهْ الامام السبکی بردّ الصارم المنکی».
52. ابوحامد بن مرزوق، عالم مکه (1390 ه-.ق)، در «برائهْ الاشعریین من عقائد المخالفین».
53. شیخ منصور محمد عویس، در «ابن تیمیه لیس سلفیّاً».
54. شیخ ابوالفضل عبدالله بن صدیق غماری، در «اتقان الصنعهْ» و «الصبح السافر».
55. ابوالاشبال سالم بن جندان اندونزیایی در «الخلاصه الکافیهْ فی الاسانید العالیهْ».
56. فقیه، عبدالله هروی حبشی، در «المقالات السنیّهْ» و «صریح البیان».
پس از انتشار افکار و اندیشه های ابن تیمیه و کتاب «منهاج السنّهْ»، مخالفت و بدبینی نسبت به او از سوی صاحب نظران اهل تسنن و جماعت پدید آمد. این مخالفت روز به روز شدیدتر می شد و اوج بیشتری می گرفت. مخالفت های اهل تسنّن با ابن تیمیه در قالب صدور فتوا، نوشتن کتاب و ایراد خطابه و نصیحت ابراز می شد.
ص: 55
این حرکت که از درد دین داشتن سرچشمه می گرفت و بسیاری از علما آن را بر خود و دیگران واجب می دانستند، از زمان حیات ابن تیمیه آغاز شد و تاکنون ادامه دارد.
در اینجا به نام برخی از مخالفان ابن تیمیه اشاره می کنیم:
مورّخان از میان سرشناس ترین علمای مخالف عقاید ابن تیمیه در قرن هشتم، شخصیت های زیر نام برده اند:
1. قاضی عزّالدین ابن جماعه.
2. امام ابو محمّد یافعی.
3. امام کمال الدین زملکانی.
4. قاضی ابوبکر اخنایی.
5. امام تقی الدین سبکی.
6. امام ابوحیان.
7. شیخ محمّد بن سلیمان کردی.(1)
این مخالفت ها به زمان حیات ابن تیمیه و قرن هشتم منحصر نماند و در سده های بعد یعنی تا اواخر قرن چهاردهم، مخالفت و مبارزه های علمی به صورت عمومی و سراسری بر ضد عقاید و افکار او ادامه یافت. در قرن نهم، سرشناس ترین چهره های مخالف افکار ابن تیمیه عبارت بودند از:
1. امام ابی بکر حصینی دمشقی.
2. قاضی ابوداود حنفی.
3. امام ابوشاکر شاطی.
ص: 56
5. قاضی حمیدالدین حلبی.
6. امام نورالدین نابلسی.
7. ابن حجر عسقلانی.(1)
در قرن دهم چهره های زیر بیشتر از همه درمخالفت و مبارزه با عقاید و افکار ابن تیمیه فعالیت داشته اند:
1. نورالدین سمهودی شافعی.
2. امام ابن حجر هیثمی.
3. ملا علی قاری حنفی.
4. قاضی ابوعمر ربضی.
5. امام ابوبکر شامی حنفی.
6. قاضی جلال الدین دوری شافعی.
7. عین الدین محمّدبن علی حنبلی.(2)
در قرن یازدهم، مشهورترین چهره های پیشگام در مبارزه با افکار و عقاید ابن تیمیه عبارت بودند از:
1. امام احمد شهاب الدین حنفی.
2. ضیاءالدین علی بن احمد بکری.
3. عمیدالدین ابوبکر جبل النوری.
4. قاضی ابوغیاث حمدانی حنفی.
5. امام ابوعبدالله دهلوی شافعی.
ص: 57
6. امام ابوالعلم شافعی بلخی.
7. امام زین الدین حنفی مروزی.
8. عبدالرئوف المناوی الشافعی.(1)
در قرن دوازدهم معروف ترین چهره های مخالفت و مبارزه علیه ابن تیمیه عبارت بودند از:
1. امام زرقانی مالکی.
2. قاضی ابوسهل سجستانی.
3. قاضی ابوداود بغدادی حنفی.
4. ابوسافور اسکندری شافعی.
5. ابوالحسن علی بن احمد زرکانی.
6. قاضی جلیل القدر نیمروزی.
7. ابن هبه کوفی.(2)
در قرن سیزدهم چهره های نامدار این مبارزه عبارت بودند از:
1. امام محمّد سبکی شافعی.
2. عضدالدین حسن بن ریاح بصری.
3. ابومحمّد علی بن داود باسی.
4. ابن عمر تفتی حنفی.
5. علامه سید محمّدحسین قزوینی.
ص: 58
6. سید ابراهیم رفاعی.
7. سید علینقی هندی.
8. میر حامد حسین هندی.(1)
در قرن چهاردهم چهره های مهم پیشگام مبارزه و مخالفت علیه ابن تیمیه و وهابیت عبارت بودند از:
1. مفتی مکه سید احمدبن زینی دحلان.
2. شیخ مصطفی شطی حنبلی.
3. ابوحامد بن مرزوق شامی.
4. عبدالغنی حماده.
5. شیخ حسین حلمی استانبولی.
یکی از رایج ترین روش های اعلام مخالفت و تبرئه از عقاید ابن تیمیه، نوشتن کتاب علیه او بود که از زمان زندگی او تاکنون کتاب های فراوانی در مخالفت با او نوشته شده است. از این رو مناسب است به ذکر نام برخی از کتاب ها در این زمینه از منابع اهل تسنن اشاره شود.
دکتر عبدالله محمّد صالح می نویسد:
علما و صاحب نظران اسلامی در طول تاریخ، بیش از دوهزار جلد کتاب و رساله بر ضد افکار ابن تیمیه نوشته اند. اکنون حدود چهارصد نسخه کتاب و رساله از آن مجموعه در دست داریم که در موزه ها، کتابخانه های
ص: 59
ملی و دولتی و کتابخانه ها و کلکسیون های شخصی و از «کلکته تا لندن» پراکنده هستند و متأسفانه به خاطر مشکلات مالی و غفلت مسلمانان، حتی در قرون اخیر هم که برای چاپ و نشر کتاب، عصر طلایی به شمار می آید به چاپ و نشر آنها اقدام نشده است.(1)
با این حال، دکتر صالح، 420 جلد از آن کتاب ها را با نام مؤلفان و سال نگارش و زمان چاپ و نشر آنها یاد کرده و می گوید:
بسیاری از آن کتاب ها را خود به صورت مستقیم مطالعه کرده و تعدادی را هم که خود ندیده ام، در منابع معتبر دیگر
با نام و مشخصات آنها آشنا شده ام.(2)
همچنین می گوید:
علمای دینی و مسلمانان دلسوخته، آن کتاب ها را به زبان های مختلف از جمله زبان های اردو، انگلیسی، ترکی و فارسی به نگارش درآورده اند؛ ولی بیشتر آنها به زبان عربی نوشته شده است.(3)
دکتر محمّد صالح به محل نگهداری کتاب هایی که در ردّ اندیشه ابن تیمیه نگارش یافته و هنوز به چاپ نرسیده اند اشاره می کند و می گوید:
غنی ترین منبع در این زمینه، کتابخانه های عمومی کلکته در هند و سپس کتابخانه مرکزی استانبول ترکیه می باشد.(4)
ص: 60
دایرهْ المعارف ها و شرح حال نگاران، از کتاب های زیادی نام برده اند که بر ضد ابن تیمیه نگارش یافته و اکنون در دسترس مسلمانان قرار دارد.
مولی مصطفی کاتب چلپی (معروف به حاجی خلیفه)، در کتاب معروف خود به نام «کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون» بیش از هفتاد جلد کتاب را به صورت مستقیم و غیر مستقیم در ردّ افکار و عقاید ابن تیمیه به ویژه کتاب «منهاج السنّهْ» وی نام برده است.(1)
عمر رضا کحاله در «معجم المؤلفین»، خیرالدین زرکلی در «الاعلام»، عمر عبدالسلام در «المخالفهْ الوهابیهْ للقرآن والسنّه»، خالد بن مرزوق در «التوسل بالنبی و بالصالحین» و تنی چند از مؤلفان و مترجمان نیز در آثار و نوشته هایشان، از تعداد زیادی آثار مطبوع و منتشر شده علیه ابن تیمیه خبر می دهند که تعداد آن آثار از صد نسخه تجاوز می کند.
نخستین کتابی که از سوی صاحب نظران اهل تسنن علیه ابن تیمیه پس از نوشتن «منهاج السنّهْ» او نگارش یافت؛ «المقالات العرضیهًْ فی الرد علی ابن تیمیه» بود که به قلم دانشمند معاصر او به نام محمّد اخنایی به رشتة تحریر درآمد.
محمّد اخنایی، عقاید و اندیشه های ابن تیمیه را که در کتاب «منهاج السنّه» بیان شده به گونه تفصیلی و مستدل نقد کرده و بیشتر ادعاهای او را مردود و مغایر با اسلام شمرده است.
ص: 61
هنگامی که کتاب محمّد اخنایی به دست ابن تیمیه رسید، در جواب او کتابی به نام «الرد علی الاخنایی» نوشت و در آن کتاب، محمّد اخنایی را تکفیر کرده، جهاد علیه او و امثال او را واجب اعلام کرد.(1)
کتاب «المقالات العرضیه» و ده ها عنوان کتاب دیگر که عالمان مجاور با ابن تیمیه علیه او نوشتند، تنها از نوشتن کتاب علیه ابن تیمیه در بلاد اسلامی خبر می دهد، حال آن که این موج، فراتر از سرزمین های اسلامی را هم درنوردیده است.
به گفتة «مها انور» (یکی از پژوهشگران هندی) قدیمی ترین کتاب را علیه ابن تیمیه در این سرزمین، جمعی از صاحب نظران در «دکن» به نگارش درآوردند که اکنون در کتابخانة عمومی کلکته نگهداری می شود.(2)
دومین سند مکتوب چاپ نشده در این زمینه، کتابی است که جمعی از علمای سرزمین هند در سال 964ق خطاب به اکبرشاه، پادشاه تیموری معروف وقت هند نوشتند. که در قسمتی از آن رساله آمده است:
ما را به یقین کامل و براهین قاطع ثابت شده است که اختلاف انگیزترین و تفرقه جوترین مسلک، همان است که امروزه در بعضی جاها به نام مسلک ابن تیمیه معروف است. این مسلک اگرچه به معنای صحیح کلمه، مذهب نیست، لیکن چنان ادعاهایی بلندپروازانه دارد که گویی از همه مذاهب شناخته شده اسلامی برتر و عالی تر است و تمام مذاهب بزرگ اسلامی را تخطئه کرده، معتقدان به آنها را به بدعت و ضلالت نسبت می دهد.
این مسلک در برابر پیروان سایر مذاهب، بسیار خشن، بی رحم و
ص: 62
انعطاف ناپذیر است، بویژه نسبت به شیعیان که گویی هدف اصلی این مسلک، دشمنی و خصومت با آنهاست.
بانی این مسلک که از اهالی شام است، احمدبن عبدالحلیم نام دارد و معروف به ابن تیمیه می باشد. کتاب چند جلدی قطوری به نام «منهاج السنّهْ النبویهْ» نوشته و در آن از بای بسم الله تا تای تمّت، به مذمّت و ملامت شیعیان و به استهزاء گرفتن عقاید آنان پرداخته است. حق و انصاف این است که در بسیاری موارد این کتاب، تهمت های ناروا به شیعه زده شده و یا عمل دسته ای از عوام آنها، عین اعتقاد اصولی شان به حساب آمده و مؤلف در این کتاب، آن چنان خصومت و عداوت تند و مهارنشدنی نسبت به شیعه اعمال کرده است که در مواردی فضایل مشهورعلی علیه السّلام را انکار کرده و حتی در برخی موارد نسبت به ساحت مقدس ایشان اهانت کرده است و این گونه قضاوت نسبت به نزدیک ترین فرد به رسول خداصلی الله علیه وآله نیست، مگر به خاطر بغض و عداوت بی پایان نسبت به شیعیان و البته... .
پس از بحث و جدل های فراوان، صاحب این کتاب که بانی مسلک مورد بحث است، نتیجه گرفته که شیعیان خارج از فرقه ها و نحله های اسلامی می باشند و این سخنی است که هیچ یک از پیشوایان دین و علمای معتبر مسلمین نگفته است.(1)
یکی از روش های بارز ابن تیمیه، مخالفت و دشمنی آشکار با اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله و به ویژه با امیرالمؤمنین علیه السّلام است. وی در موارد بسیاری به
ص: 63
امیرالمؤمنین، حضرت زهراعلیهاالسّلام و سایر اهل بیت علیه السّلام جسارت کرده است. در اینجا لازم است معنا و حکم «ناصبی» را از دیدگاه اهل تسنن بیان کنیم تا روشن گردد که ابن تیمیه ناصبی است.
زبیدی در «تاج العروس»، «نصب» را این گونه معنا می کند:
النواصب، والناصبیه، وأهل النصب: وهم المتدینون ببغضه سیدنا أمیرالمؤمنین ویعسوب المسلمین أبی الحسن علی بن أبی طالب علیه السّلام، لأنهم نصبوا له، ای: عادوه.(1)
نواصب و ناصبیه و اهل نصب: ایشان کسانی هستند که دین شان بر اساس دشمنی سرور ما امیرمؤمنان و پادشاه مسلمانان، ابوالحسن علی بن ابی طالب علیه السّلام است؛ زیرا ایشان نسبت به وی نصب دارند؛ یعنی با او دشمنی دارند.
ابن حجر عسقلانی در معنای نصب می نویسد:
والنصب، بغض علی علیه السّلام وتقدیم غیره علیه.(2)
نصب؛ بغض علی علیه السّلام و مقدم کردن غیر او(معاویه) بر او است.
و حسن بن فرحان مالکی از علمای عربستان در معنای نصب می نویسد:
النصب فهو کل انحراف عن علی واهل البیت سواء بلعنه أو تفسیقه، کما کان یفعل بعض بنی أمیه أو بالتقلیل من فضائله کما یفعل محبّوهم أو تضعیف الأحادیث الصحیحه فی فضله أو عدم تصویبه فی حروبه أو
ص: 64
التشکیک فی شرعیة خلافته وبیعته أو المبالغة فی مدح خصومه، فهذا وأمثاله هو النصب.(1)
نصب عبارت از هرگونه انحرافی از علی علیه السّلام و اهل بیت است؛ و فرقی ندارد که با لعن کردن ایشان باشد یا با فاسق دانستن ایشان - همان کاری که عده ای از بنی امیه انجام می دادند - و یا با کوچک کردن فضائل ایشان - همان کاری که دوستداران ایشان (بنی امیه) انجام می دهند - یا تضعیف کردن روایات صحیح که در مدح آنان وارد شده و یا اعتقاداینکه علی علیه السّلام در جنگ ها (جنگ جمل، صفین و نهروان) اشتباه کرده است یا شک کردن در مشروعیت خلافت امیرمؤمنان علیه السّلام و بیعت با آن حضرت و یا مبالغه کردن در مدح دشمنان ایشان. پس این موارد و مشابه آنها، نصب محسوب می شود.
دربارة حکم ناصبی دیدگاه های فراوانی وجود دارد که عمدة آنها به این شرح می باشد:
ابن حبان از علمای بزرگ اهل تسنن در این باره می گوید:
أن رَسُول الله صلی الله علیه و آله وسلم قال: وَالَّذی نَفسی بِیده لا یبغضنا أهل البیت رَجل إلا أدخله الله النّار.(2)
رسول خداصلی الله علیه وآله گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست، هیچ کس ما اهل بیت را دشمن نمی دارد، مگر اینکه خداوند او را در آتش وارد می کند.
ص: 65
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می نویسد:
هذا حَدیث صَحیح عَلی شَرط مُسلم وَلَم یخِرجاه.(1)
این روایت طبق شرایط مسلم (برای صحت حدیث)، صحیح است ولی ایشان (بخاری و مسلم) آن را (در کتاب های خود) نیاورده اند. و البانی از علمای معاصر وهابی نیز این روایت را در سلسله احادیث صحیحه آورده است.(2) و نیز روایات بسیاری وجود دارد که دلالت می کند، کسی که بغض اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله را در دل داشته باشد، قطعاً در حلال زاده بودن او باید شک کرد. از جمله حافظ حموینی در کتاب «فرائد السمطین» می نویسد:
عَن زِید بِن یثیع قالَ سَمِعت أبابَکر الصِّدیق یقُول: قال: رَأیت رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله وسلم خیم خَیمة وَهُوَ مُتَکئ عَلی قَوس عَربیه، وفی الخَیمة عَلی وَفاطمهِ وَالحَسن وَالحُسینَ فَقال: «مَعشرَ المُسلِمین أنَا سِلمُ لِمَن سالَم اهل الخِیمة، حَرب لِمنَ حارَبهُم،ولی لِمَن والاهُم، لا یحبّهُمُ إلاّ سَعیدِ الجد طَیبِّ المَولِد، وَلا یبغضُهم إلاّ شَقی الجد ردیء المَولد»، فقال رَجل یا زید أأنتَ سَمِعت مِنه؟ قال: أی وَرَبِّ الکَعبَه.(3)
زید بن یثیع می گوید: از ابوبکر، شنیدم که می گفت: در یکی از روزها، رسول خداصلی الله علیه وآله خیمه ای برپا کرده بود و خود به کمان عربی تکیه زده و علی و فاطمه و حسنین علیه السّلام در زیر خیمه قرار داشتند، رسول خداصلی الله علیه وآله خطاب به مسلمانان فرمود: ای گروه مسلمانان! من سازگاری دارم با کسی
ص: 66
که با این خیمه نشینان سازگاری دارد، و نبرد می کنم با هر کسی که با ایشان نبرد کند، و دوست می دارم هر کسی که آنان را دوست بدارد؛ دوست نمی دارد اینان را مگر آن کسی که نیاکان او از نیکبختی برخوردار و نطفه اش از آلودگی پاک باشد و دشمن نمی دارد اینان را مگر آن کسی که نیاکان او دچار بدبختی گردیده و نطفه اش ناپاک و آلوده به پلیدی است.
پس آن مرد گفت: ای زید آیا تو خودت از ابوبکر شنیدی؟ گفت: بله! به پروردگار کعبه!
همچنین ابن مردویه در این مورد می نویسد:
عَن عَبدالله بن أحمَد بن حَنبَل، عَن أحمَد، قال: سَمِعتُ الشّافعی یقُول: سَمعتُ مالِک بن أنَس یقُولُ: قالَ أنسَ بنِ مالِک: ما کُنّا نَعرِفُ الرَّجَلُ لِغَیر أبِیه إِلّا بِبُغض عَلِی بنِ أبی طالب.(1)
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده است که گفت: از شافعی شنیدیم که می گفت: از مالک بن أنس شنیدم که می گفت: أنس بن مالک گفت: ما هیچ فردی را به غیر پدرش ملحق نمی کردیم، مگر اینکه بغض علی بن أبی طالب علیه السّلام را در دل داشت.
یعنی معیار و میزان در حلال زاده بودن و یا حرام زاده بودن، حبّ و بغض علی بن أبی طالب علیه السّلاماست. هر کسی علی علیه السّلام را دوست دارد، قطعاً حلال زاده است و کسی که با علی علیه السّلام دشمنی می کند و کینه او را در دل دارد، قطعاً حرام زاده است. روایات در این مورد زیاد است که ما به همین اندازه بسنده می کنیم.
ص: 67
ابن تیمیه در سال 661 ه-.ق در «حرّان» به دنیا آمد. وی از خانواده ای است که یک قرن پرچم دار مذهب حنبلی بودند. او از نظریه پردازان معروف وهابیت است که علناً به جنگ عقاید مسلمانان آمده است و تمام مسلمانان را کافر می داند و بر جسمانیت خدا اعتقاد دارد و بنای بر اهل قبور و شفاعت و... را شرک می داند. متأسفانه نسبت به اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله نهایت دشمنی و کینه توزی را داشته؛ و شاید غیر از خوارج، کسی به اندازة او نسبت به اهل بیت علیه السّلام هتّاکی نکرده است، به همین دلیل مسلمانان کتاب های زیادی علیه وی نوشتند، و حتی او را به عنوان ناصبی معرفی کردند. ناصبی از دیدگاه اسلام کسانی هستند که با اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله خصوصاً امیرالمؤمنین علیه السّلام، خصومت و دشمنی دارند و ابن تیمیه مصداق بارز این حکم است.
ص: 68
ص: 69
ص: 70
این آیة شریفه، به یک رویداد بسیار عظیم و جاویدان در تاریخ اشاره می کند که به طور شفاف و روشن، علاوه بر این که جایگاه و منزلت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در پیشگاه خدای سبحان بیان می کند و عظمت وجودی ایشان و قدرت عظیم و ایمان والایشان را برای همه آشکار می سازد، تک تک افراد اهل بیت علیه السّلام را نیز معرفی می کند و آنها را به همگان می شناساند.
خدای تعالی در این آیه شریفه می فرماید:
{فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنَاوَأبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأنْفُسَنَا وَأنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ}.(1)
پس هر کس در آن، پس از دانشی که تو را آمده، با تو محاجه کند، بگو بیایید فرزندانمان را و فرزندانتان را و زنانمان را و زنانتان را و نفوسمان
ص: 71
و نفوستان را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغگویان قرار دهیم.
ابن تیمیه از جهاتی با نزول آیة مباهله در شأن اهل بیت علیه السّلام مخالفت کرده و بر فرض نزول، آن را فضیلتی برای ایشان نمی داند و اشکالاتی بر آن وارد کرده است، از جمله:
ابن تیمیه انتقاد می کند:
لایساوی رَسُول الله صلی الله علیه و آله وسلم لاعلیاً وَلا غَیره.
هیچ کس با رسول خداصلی الله علیه وآله در فضائل مساوی نیست، نه علی علیه السّلام و نه غیر او.(1)
ما تابع نص هستیم. بر اساس آیة مباهله و دلایل قطعی دیگر، امام علی علیه السّلام در تمام کمالات همانند رسول خداصلی الله علیه وآله است. پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به آن حضرت فرمود:
من از خدا چیزی نخواستم جز آن که مثل آن را برای تو درخواست نمودم و چیزی درخواست ننمودم مگر آن که خدا به من عطا کرد، جز آن که به من خبر دادند که بعد از من پیامبری نخواهد بود.(2)
و نیز همچنین رسول خداصلی الله علیه وآله می فرماید:
علی علیه السّلام از من و من از اویم و او ولیّ شما بعد از من است.(3)
ص: 72
ابن تیمیه اشکال دیگری در کلمه «انفس» دارد که می نویسد:
وَهذا اللَّفظ فی لُغَة العَرب لا یَقتَضی المُساواة.
انفُس در لغت عرب بر مساوات دلالت ندارد، بلکه مقصود از آن نزدیکان و خویشان انسان است.(1)
آن گاه برای اثبات حرف خود به آیاتی اشاره می کند که در آنها لفظ انفس به کار رفته ولی دلالت بر مساوات ندارد.
مثل آیة 12 سورة نور:
چرا هنگامی که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود [و کسی که همچون خود آنها بود] گمان خیر نبردند.(2)
الف) در برخی آیات بین کلمة انفس و اقرباء مقابله افتاده و نمی توان در همه جا ادعا کرد که انفس به معنای اقرباء است. خداوند می فرماید:
{یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أنْفُسَکُمْ وَأهْلیکُمْ نارًا}.
ای کسانی که ایمان آورده اید خود وخانوادة خویش را از آتش حفظ کنید.(3)
در این آیه، انفس در نفس انسان به معنای حقیقی آن استعمال شده، ولی در آیة مباهله مجازاً در معنای تنزیلی به کار رفته یعنی امام علی علیه السّلام به منزلة
ص: 73
پیامبرصلی الله علیه وآله در جمیع فضائل است، نه این که نفس پیامبرصلی الله علیه وآله باشد.
در آیه مباهله قرآن می فرماید: ای محمد! خود را برای مباهله بیاور، پیامبر در آنجا حضرت علی علیه السّلام را آورد معلوم است که حضرت در تمام شئون و فضائل با پیامبر متحد است مگر مواردی که استثنا شده و شهودی بر این ادعا وجود دارد:
1. پیامبر خطاب به علی علیه السّلام فرمود: «انت منی وانا منک؛ تو از من و من از توام».(1)
2. رسول خداصلی الله علیه وآله می گوید: علی بن ابی طالب همانند روح من است که در جسدم می باشد.(2)
3. رسول خداصلی الله علیه وآله در آخرین حج خودش خطاب به امت اسلامی درباره حضرت امیر می گوید: «علی منی وانا من علی لا یودی عنی الا انا او علی؛ علی از من است و من از علی به سرانجام نمی رسد از ناحیه من (کاری را) جزء خودم یا علی».(3)
ابن تیمیه در بیان این اشکال این گونه می نویسد:
این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این چهار نفر را همراه خود آورد؛ مقصود اجابت دعا نبود؛ زیرا دعای پیامبر به تنهایی کافی بود.(4)
ص: 74
اگر چنین بود چرا خداوند از پیامبرصلی الله علیه وآله خواست از نصارا بخواهد که این افراد را نیز بیاورند. اگر وجود آنها در مباهله دخیل نبود چه نیازی به این دعوت بود، به خصوص که در آخر آیه آمده:
سپس همگی با هم مباهله کنیم.
سخن ابن تیمیه اجتهاد در مقابل نص است،چون مطابق برخی روایات پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:
هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید... .(1)
و این خود بر این دلالت دارد که آمین آنها در اجابت دعای پیامبر بی تأثیر نبوده است.
ابن تیمیه نقد دیگری نیز بر آیه می کند و می نویسد:
کلمة انفسنا اختصاص به علی علیه السّلام ندارد چون به صیغة جمع آمده است.(2)
عرب به دلایلی از جمله احترام، لفظ جمع را برای مفرد به کار می برد. در قرآن نیز چنین کاربردی زیاد مشاهده می شود که به مواردی اشاره می شود:
الف: خداوند می فرماید:
{الَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْجَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیمانًا
ص: 75
وَقالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ}.
اینها کسانی بودند که مردم به آنها گفتند: همانا مردم (لشکر دشمن) برای شما اجتماع کرده اند، از آنها بترسید اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ما است.(1)
مفسران معتقدند که گوینده این سخن نعیم بن مسعود اشجعی است که قرآن به جمع تعبیر کرده است تا شان و منزلت کسانی که به حرف او گوش ندادند بالا ببرد.(2)
ب: خداوند می فرماید:
{یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ}.
ای کسانی که ایمان آورده اید نعمتی را که خدا به شما بخشید به یاد آورید، آن زمان که جمعی قصد داشتند دست به سوی شما دراز کنند، اما خدا دست آنها را
از شما بازداشت.
بنابر عقیده مفسران، مردی از بنی محارب به نام غوث شمشیر خود را کشید تا رسولخدا را بزند که خداوند مانع آن شد.(3)
در اینجا خداوند به جهت تعظیم نعمت خود در حفظ جان رسول خداصلی الله علیه وآله از مفرد به جمع تعبیر کرده است.
به علاوه تعبیر به جمع در این آیه به جهت بیان این مطلب است که سزاوار
ص: 76
است دو گروه مباهله کننده خواص اهل بیت خود را بیاورند خواه افراد هر دسته متعدد باشند یا خیر.
ابن تیمیه باز دست به توجیه آیه می زند و بر این باور است که: مقصود از «انفسنا» شخص پیامبر است؛ یعنی هنگام مباهله باید خود و فرزندان و زنان خود را بیاورید.(1)
این توجیه؛ اجتهاد در مقابل نص است؛زیرا مطابق روایات صحیح، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای مباهله حسنین علیه السّلام را که مصداق ابناءنا بودند؛ حضرت زهراعلیهاالسّلام که مصداق نساءنا بود و علی علیه السّلام را که مصداق انفسنا بود آورد. اگر مقصود از انفسنا خود پیامبر بود چرا علی علیه السّلام را همراه آورد؟ با این فرض لازم می شود دعوت کننده و دعوت شده یکی باشند و این باطل است، چون انسان هیچ گاه خودش را دعوت نمی کند. در صورت درست بودن این احتمال، لازم می شود کلمة انفسنا وانفسکم در آیه زیادی باشد؛ زیرا شخص پیامبر داخل در جملة (تعالوا نَدعُ) است و اگر کسی بگوید انسان گاهی خود را نیز دعوت می کند مثلًا عرب می گوید:
دعوتُ نَفسی الی کَذا.
من خودم را به فلان چیز دعوت کردم.
در جواب می گوییم: اگرچه دعوت خود نیز صحیح است، ولی نمی توان کاربرد آن را حقیقی دانست، اضافه بر این که برخی تصریح کرده اند انسان هیچ گاه
ص: 77
خودش را دعوت نمی کند بلکه دیگری را می خواند مگر آن که مجازاً چنین
باشد.(1)
قضیة مباهله در بسیاری از صحاح و مسانید اهل تسنن به سندهای معتبر نقل شده است؛ از جمله:
الف) زمخشری در این باره می نویسد:
این قصه گویاترین دلیل بر صحت نبوت رسول خداصلی الله علیه وآله است و اگر چنین نبود، مسیحیان نجران از مباهله با آن حضرت روی گردان نمی شدند. همچنین قصة مباهله دلالتی آشکار بر فضیلت و منزلت آل الله و آل الرسول است که هیچ اهل ایمانی در این باره تردید نمی کند و مشهور در نزد محدثان آن است که حضرت رسول این چهار نفر - علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام - را مناسب دعوت برای مباهله «باغرانیان» دانسته اند.(2)
ب) آلوسی دربارة قصة مباهله می نویسد:
این قصه روشن ترین دلیل بر صحت نبوت رسول خداصلی الله علیه وآله است و اگر چنین نبود مسیحیان نجران از مباهله با وی روی گردان نمی شدند. همچنین قصة مباهله دلالتی آشکار بر فضیلت و منزلت آل الله و آل الرسول دارد که هیچ مؤمنی دربارة آن شک و تردیدی ندارد. چهار نفری را که رسول خدا به همراه خویش برای مباهله دعوت فرمود در نزد محدثان مشهور و خبری مورد اعتماد است.(3)
پ) فخر رازی به صورت گسترده قضیة مباهله را بیان کرده و ما به قسمتی
ص: 78
از متن بسنده می کنیم که می گوید:
... وکان قد احتضن الحسین واخذ بید الحسن، وفاطمه تمشی خلفه، وعلی علیه السّلام خلفها... .
زمانی که رسول خداصلی الله علیه وآله از منزل خارج شد و همراه ایشان، حسین علیه السّلام که کوچک بود و دستش در دست حسن علیه السّلام قرار داشت و فاطمه که پشت سر ایشان حرکت می کرد و علی علیه السّلام که پشت سر فاطمه علیهاالسّلام حرکت می نمود... .
ت) سیوطی روایتی از جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده که در فراز پایانی آن آمده که:
قال جابر: انفسنا وانفسکم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم وعلی بن ابی طالب علیه السّلام وابناءنا الحسن والحسین علیه السّلام و نساءنا فاطمه علیهاالسّلام.(1)
ث) مسلم نیشابوری در صحیح مسلم می نویسد:
وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیهُ: {فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنَا وَأبْنَاءَکُمْ} دَعَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وسلم عَلِیاً وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَینًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أهْلِی.(2)
وقتی که این آیه نازل شد: بگو که بیایید فرزندانمان را و فرزندانتان را... فراخوانیم، رسول خداصلی الله علیه وآله، علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام را فرا خواندند و فرمودند: خدایا! ایشان اهل من هستند.
ص: 79
ج) ابن کثیر دمشقی سلفی می نویسد:
قال جابر «أنفسنا وأنفسکم» «رسول الله صلی الله علیه وآله وعلی بن أبی طالب» وأبناءنا الحسن والحسین» و نساءنا «فاطمه». وهکذا رواه الحاکم فی مستدرکه عن علی بن عیسی عن أحمد بن محمد بن الأزهری عن علی بن حجر عن علی بن مسهر عن داود بن أبی هند به بمعناه. ثم قال: صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه هکذا.(1)
جابر گفته است: «جان هایمان و جان هایتان» منظور «رسول خداصلی الله علیه وآله و علی علیه السّلام» و پسران ما «حسن و حسین» و زنانمان «فاطمه» است؛ و این چنین حاکم، این روایت را در مستدرکش از علی بن عیسی از احمد بن محمد بن ازهری از علی بن حجر از علی بن مسهر از داود بن ابی هند با همین مضمون نقل کرده است. سپس گفته است: این روایت طبق شروط مسلم (برای صحت حدیث) صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را (در کتاب هایشان) نیاورده اند.
چ) کمال الدین محمد بن طلحه شامی در این زمینه می نویسد:
بسیاری از راویان ثقه و مورد اطمینان، نزول آیه مباهله را درباره علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام نقل کرده اند.(2)
عده ای از راویان صاحب نام و معروف این حدیث را نقل کرده اند که جای انکار برای کسی باقی نمی ماند؛
ص: 80
الف) ابوبکر بن ابی شیبه.
ب) سعیدبن منصور.
پ) عبدبن حمید.
ت) مسلم بن حجاج.
ث) ابوعیسی ترمذی.
ج) ابوعبدالله حاکم نیشابوری.
چ) ابن منذر.
ح) محمدبن جریر طبری.
خ) ابوبکر بیهقی.
د) ابونعیم اصفهانی.
ذ) جلال الدین سیوطی.
یکی از آیاتی که فریقین نقل کرده اند که در مورد اهل بیت نازل شده و بر عصمت ائمه دلالت دارد، این آیة شریفه است:
{إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا}.(1)
جز این نیست که خداوند اراده کرده است پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.
ابن تیمیه به این آیه نیز اشکال می کند.
ص: 81
ابن تیمیه می گوید:
پیامبر دعا کرد خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته و پاک شان گرداند که این دلالت بر عصمت ندارد... .(1)
پیامبر مستجاب الدعوهْ است، اگر دعا کرده و اجابت شده، فایدة دعا استمرار تطهیر در آینده است.
همچنین مطابق برخی روایات، دعای پیامبر بعد از نزول آیة تطهیر بوده است، روایات مذکور در مسند احمد آمده است.(2)
ابن تیمیه اشکال دیگری را ذکر می کند که عبارت است از:
ارادة خداوند در آیة تطهیر متضمن تحقّق مراد نیست، بلکه گاهی چیزی را اراده می کند که تحقق نمی یابد. خداوند می فرماید:
{وَاللهُ یُرِیدُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ}.(3)
خداوند اراده کرده است که توبه شما را بپذیرد. در حالی که برخی توبه می کنند و برخی نمی کنند.
خداوند اراده کرده مردم را از شرک پاک کند، اما بعضی می خواهند بر شرک
ص: 82
باقی بمانند.(1) مقصود از رجس در آیة شرک است. خداوند شرک و خباثت را از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دور کرده، ولی این دلالت بر عصمت آنان ندارد.
اراده در آیة فوق تشریعی است نه تکوینی، از همین رو به عموم مردم توجه دارد، برخلاف اراده در مورد آیة تطهیر که تکوینی است نه تشریعی وگرنه شامل افرادی خاص نمی شد. از دیدگاه بیشتر مفسّران و محدّثان، آیة تطهیر که بر پاکی و طهارت اهل بیت علیه السّلام از سوی خدا دلالت دارد، در کنار پیامبر خداصلی الله علیه وآله تنها علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام را شامل می شود، نه غیر آنان را.
در میان صاحب نظران اهل تسنن، از کسانی که مقصود آیه را همین پنج نفر می دانند، می توان افراد زیر را نام برد:
الف) حاکم حسکانی در «شواهد التنزیل»، جلد2، صفحات10 تا 192 با ذکر سلسله سند.
ب) جلال الدین سیوطی در «تفسیر الدرّالمنثور»، جلد5، صفحه198 به طریق های مختلف.
پ) الطحاوی در «مشکل الآثار»، جلد1،صفحات238 تا 332.
ت) حافظ ابن حجر هیثمی در کتاب «مجمع الزوائد»، جلد9، صفحات 121تا 146.
ث) احمدبن حنبل، در کتاب «المسند»، جلد1، صفحه23 و جلد4، صفحه107.
ص: 83
ج) ابن حجر در کتاب «الصواعق المحرقه»، صفحه 85.
چ) محمّد بن جریر طبری در تفسیر خود، جلد 22، صفحات 5 تا 7.
ح) نسائی در کتاب «خصائص»، جلد 4.
خ) حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»، جلد2، صفحه 416.
محدّثان یاد شده، روایت های زیادی را در این زمینه نقل کرده اند. در اینجا به روایتی از عایشه بسنده می کنیم:
مسلم نیشابوری در «صحیح مسلم» می نویسد:
قَالَتْ عَائِشَهُ خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم غَدَاةً وَعَلَیهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر أسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی فَأدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَینُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَهُ فَأدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِی فَأدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ: {إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ
تَطْهِیرًا}.(1)
عائشه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صبحگاهی از خانه بیرون رفتند و بر دوش ایشان عبایی خط دار از موی سیاه بود؛ پس حسن بن علی به نزد ایشان آمد، پس او را (در عبا) راه دادند؛ سپس حسین آمد پس او را هم راه دادند؛ سپس فاطمه علیهاالسّلام آمد پس او را نیز راه داد؛ سپس علی علیه السّلام آمد؛ پس او را نیز راه داد؛ سپس فرمودند: جز این نیست که خدا می خواهد آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را کاملاً پاک و پاکیزه بگرداند.
بنابراین با توجه به اینکه منظور از اهل بیت در آیه، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امام علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیه السّلام هستند و خداوند اراده ی خودش را در زدودن رجس و پلیدی و تطهیر کامل، مخصوص آنها نموده است،
ص: 84
نتیجه می گیریم که این عمل در مورد اهل بیت صورت گرفته است و الا این فضیلت و مطلب خاصی نبود که خدای تعالی بخواهد آن را با چنین تأکیدی بیان نماید و همانطور که فرموده بود: و خدا اراده کرده است که توبه شما (مردم) را بپذیرد، همان طور هم می فرمود: خدا اراده کرده است که رجس و پلیدی را از شما (مردم) پاک نماید و آنها از پر رجس و پلیدی پاک شده و کاملاً تطهیر گردیده اند.
این آیه از آن دسته آیاتی است که شیعه و سنّی طبق آن به وجوب داشتن محبت به اهل بیت علیهم السلام استدلال نموده اند. خدای تعالی در این آیه شریفه می فرماید:
{قُل لاَّ أسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبَی}.(1)
ابن تیمیه این گونه اشکال را مطرح می کند:
قوله ایجاب مودة اهل البیت بقوله تعالی: {قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبی} غلط ومما یدل علی هذا ان الایة مکیة ولم یکن علی بعد قد تزوج بفاطمة ولا ولد لهما اولاده.(2)
و در جایی دیگر می نویسد:
اما قوله وانزل الله فیهم {قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبی} فهذا کذب، فان هذه الآیة فی سورة الشوری وهی مکیة بلا ریب، نزلت قبل أن یتزوج علی بفاطمة، وقبل ان یولد له الحسن والحسین... وقد ذکر طائفة من المصنفین من اهل السنة والجماعة
ص: 85
والشیعة من اصحاب احمد وغیرهم حدیثا عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم «ان هذه الآیة لما نزلت قالوا یا رسول الله من هؤلاء؟ قال: علی وفاطمة وابناهما وهذا کذب بالانفاق اهل المعرفة بالحدیث، ومما یبین ذلک ان هذه الآیة نزلت بمکة باتفاق اهل العلم، فان سورة الشوری جمیعها مکیه بل جمیع آل حمیم کلهن مکیات.(1)
او می گوید:
سخن علاّمه حلّی که می گوید: طبق آیة: {قُل لاَّ أسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبَی} بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم)، دوستی و مودّت اهل بیت واجب است اشتباه است، زیرا این آیه مکّی است و در زمان نزول آن نه علی با فاطمه ازدواج کرده بود و نه فرزندی داشته اند.(2)
همچنین در این باره می نویسد:(3)
سخن او - علاّمه حلّی - که می گوید: این که خدا آیة: {قُل لاَّ أسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أجْراً إِلاَّ لْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبَی} [بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم)]، را در شأن آنان نازل کرده، سخنی دروغ است؛ زیرا این آیه در سورة شوری قرار دارد و این سوره بدون شکّ مکّی است و قبل از ازدواج علی علیه السّلام با فاطمه علیهاالسّلام و تولّد حسن و حسین علیه السّلام نازل شده است.
ص: 86
تا این که می گوید:
و عدّه ای از نویسندگان اهل سنّت و جماعت و شیعه اعمّ از پیروان احمد و دیگران نقل کرده اند: وقتی این آیه نازل شد، از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدند: ای پیامبر خدا! اهل بیت چه کسانی هستند؟ فرمود: «علیٌ وفاطمة وابناهما» [علی و فاطمه و دو فرزند آنان]، ولی باید گفت این روایت به اتّفاق حدیث شناسان دروغ است؛ به دلیل این که این آیه به اجماع اهل علم در مکّه نازل شده چون تمام آیات سورة شوری مکّی است، بلکه همة سوره های حامیم مکّی هستند.
ابن تیمیه اشکالاتی بر این آیه وارد می کند که آیه مکی است در حالی که آیاتی که درباره توحید یا معارف عقل و انتقاد ازبت پرستی باشد غالباً مکی می باشند و آیاتی که در مورد جهاد و مناظره با یهود و نصاری و... باشد غالباً مدنی است تناسب آیه با مدنی بودن همخوانی دارد.
همچنین مفسران بر این عقیده اند که این آیه مکی است؛
1. قرطبی می گوید:
سوره شورا بنابر قول حسن و عکرمه و جابر، مکی است و ابن عباس و قناده می گوید: چهار آیه در مدینه نازل شد، که یک آیه {قُل لاَّ أسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أجْراً...} است.(1)
2. ابو حیان از ابن عباس نقل کرده که سوره شورا مکی است به جز چهار
ص: 87
آیه آن از {قُل لاَّ أسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أجْراً...} تا آخر چهار آیه که در مدینه نازل شده است.(1)
از طرفی اگر آیه مودت مکی هم باشد باز مشکلی نیست که مودت شامل کسانی باشد که بعد از نزول آیه متولد شده باشند آیه شامل همه معصومین علیه السّلام از ائمه می شود و منظور از مودت در اینجا اهل بیت رسول خداست.
دوستی و مودت دربارة خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سفارش شده و این آیه دلالت بر وجوب مودّت و محبّت به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السّلام دارد که بسیاری از علمای اهل تسنن نیز بر این مسأله اعتراف دارند.
شیخ حسن بن علی السقاف در کتاب «صحیح شرح العقیدهْ الطحاویهْ» این گونه می نویسد:
محبة آل البیت رسول الله صلی الله علیه وآله فریضة عقائدیة من الله تعالی علی کل مسلم ومؤمن، والدلیل علیها من القرآن قوله تعالی: {قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبی}(2). والدلیل علی تفضیل الله لهم قوله تعالی {إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً}.(3)
دوستی اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم واجبی عقیدتی از جانب خداوند برای هر مسلمان ومؤمنی است؛ و دلیل بر این مطلب، کلام خداوند است که می فرماید: بگو در مقابل آن (رسالت) پاداشی از شما خواستار نیستم مگر دوستی دربارة خویشاوندان.
ص: 88
و دلیل بر برتری دادن ایشان از جانب خداوند، کلام خداست که می فرماید:
جز این نیست که خدا اراده کرده است آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند.
در ادامه می گوید:
والمراد بالأخذ بآل البیت والتمسّک بهم هو محبتهم والمحافظه علی حرمتهم والتأدب معهم والاهتداء بهدیهم وسیرتهم والعمل بروایاتهم والاعتماد علی رأیهم ومقالتهم واجتهادهم وتقدیمهم فی ذلک علی غیرهم.(1)
و مقصود از گرفتن اهل بیت و تمسّک به ایشان، محبت ایشان و نگه داشتن احترام ایشان است؛ و نیز راه جویی به هدایت ایشان و سیرة ایشان و عمل به روایات شان و تکیه نمودن بر نظرشان و کلام شان و اجتهادشان و مقدم داشتن ایشان بر غیر ایشان است.
و برای تعیین مراد از «ذوی القربی» و اهل بیت می نویسد:
وأهل البیت هم سیدنا علی والسیدة فاطمة وسیدنا الحسن وسیدنا الحسین علیه السّلام وذریتهم من بعدهم ومن تناسل منهم للحدیث الصحیح الذی نص النبی صلی الله علیه و آله وسلم فیه علی ذلک، ففی الحدیث الصحیح: نزلت هذه الآیة علی النبی صلی الله علیه و آله وسلم {إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} فی بیت ام سلمة، فدعا النبی صلی الله علیه و آله وسلم فاطمة وحسنا وحسینا فجللّهم بکساء وعلی خلف ظهره فجلله بکساء ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا». قالت ام سلمه: وأنا معهم یا نبی الله؟ قال: «أنت علی مکانک وأنت إلی خیر». هذا لفظ
ص: 89
الترمذی (5 / 663 برقم 3787) من حدیث عمرو بن أبی سلمه، وهو فی صحیح مسلم (4 / 1883 برقم 2424) من حدیث السیدة عائشة.(1)
اهل بیت؛ ایشان سرور ما علی علیه السّلام است و نیز سیدة ما فاطمه، و سرور ما حسن و سرور ما حسین علیه السّلام؛ و نسل ایشان بعد از ایشان، و هر کس که از نسل ایشان باشد؛ به خاطر حدیث صحیحی که در آن رسول خداصلی الله علیه وآله بر این مطلب تصریح کرده اند؛ پس در روایت صحیحی آمده است که این آیه در خانة ام سلمه بر رسول خداصلی الله علیه وآله نازل شد که «جز این نیست که خدا اراده کرده است آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند». پس رسول خداصلی الله علیه وآله، فاطمه علیهاالسّلام، حسن و حسین علیه السّلام را خواندند؛ و بر روی ایشان عبایی کشیده که علی علیه السّلام در پشت سر ایشان بود؛ پس عبا را بر روی ایشان هم کشیدند؛ سپس فرمودند: خدایا! ایشان اهل بیت من هستند؛ پس، از ایشان پلیدی را دور نما و ایشان را پاک و پاکیزه بگردان؛ ام سلمه گفت: ای رسول خدا! آیا من هم با ایشان هستم؟ فرمودند: تو در جایگاه خود هستی و تو در خیر و نیکی هستی (یعنی از اهل بیت نیستی اما گرانقدری). این لفظ روایت ترمذی است از حدیث عمرو بن سلمه و در صحیح مسلم از روایت عائشه آمده است.
فخر رازی، مفسّر بزرگ اهل تسنن، در کلامی نسبتاً طولانی این موضوع را این گونه مطرح می کند:
از ابن عباس نقل شده که رسول خداصلی الله علیه وآله وقتی به مدینه آمدند، مخارج و حقوق مسلمانان بر ایشان سنگین آمد. پس انصار گفتند: این همان مردی
ص: 90
است که خداوند شما را به واسطة ایشان هدایت نمود. او خواهرزادة شماست که به شهر شما فرود آمده، پس باید اموالی را برای او جمع آوری نمایید. پس اموالی را جمع کردند و به خدمت آن حضرت آوردند. رسول خداصلی الله علیه وآله آن اموال را نپذیرفت و پس فرستاد. سپس این آیه نازل شد: {قُلْ لا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبی}؛ بگو: برای ایمان آوردن شما مزدی نمی خواهم، مگر آن که نزدیکان و خویشان مرا دوست بدارید.(1)
سپس فخر رازی از کشّاف روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است:
هر کس بر محبت آل محمدصلی الله علیه وآله بمیرد، شهید مرده است، هر کس بر محبت آل محمدصلی الله علیه وآله بمیرد آمرزیده مرده است. هر کس بر محبت آل محمدصلی الله علیه وآله بمیرد با ایمان کامل مرده است، هر کس بر محبت آل محمدصلی الله علیه وآله بمیرد بشارت دهد او را ملک الموت به بهشت و... هر کس بر بغض آل محمدصلی الله علیه وآله بمیرد کافر مرده است.(2)
در ادامه می گوید:
و من می گویم: آل محمدصلی الله علیه وآله آن جماعتی هستند که امورشان به آن حضرت صلی الله علیه وآله راجع باشد. پس هر کس امرش بیشتر به آن حضرت برگردد، باید از آل او باشد. و شک نیست که تعلق و رابطة میان فاطمه علیهاالسّلام،علی علیه السّلام، حسن و حسین صلی الله علیه وآله با رسول خداصلی الله علیه وآله شدیدترین
ص: 91
تعلّقات بود. و این به تواتر معلوم است؛ پس ایشان آل هستند. ایضاً میان مردم دربارة «آل» اختلاف به وجود آمده است. بعضی گفته اند: «آل» نزدیکان و خویشان هستند و بعضی گفته اند: امت آن حضرت «آل» هستند. پس اگر آن را حمل بر نزدیکان کنیم، باز هم ایشان «آل» می باشند و اگر حمل بر «امت» کنیم - امتی که دعوت حضرت را قبول فرموده اند - بازهم ایشان «آل» هستند. پس به هر تقدیر آنان «آل» خواهند بود. اما در این که غیر ایشان مندرج در لفظ آل هستند، اختلاف وجود دارد، چون این آیه نازل شد، پرسیده شد: یا رسول الله! نزدیکان شما که حبّ آنان بر ما واجب شده است چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «علی، فاطمه و دو پسرشان». پس ثابت می شود که این چهار تن از اقارب پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله می باشند.(1)
پس از اثبات این مطلب، می توان گفت: زیارت، تعظیم و تکریم، به آنها اختصاص یافته است. دلایل این سخن عبارت اند از:
اولاً: آیه {قُلْ لاأسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبی} و آنچه بیان کردیم.
ثانیاً: هیچ شکی نیست که پیامبرصلی الله علیه وآله، حضرت فاطمه علیهاالسّلام را بسیار دوست می داشت و می فرمود: «فاطمه بضعة منی یؤذینی ما یؤذیها؛ فاطمه پاره تن من است، آنچه او را اذیت کند، مرا اذیت می نماید»(2) و دربارة حضرت علی، امام حسن و امام حسین علیه السّلام به تواتر ثابت است که پیامبرصلی الله علیه وآله آنان را نیز دوست می داشت،(3)
ص: 92
و محبت رسول خدا به آنها لازمه اش محبت امت پیامبر به خاندان آن حضرت است که واجب می باشد.
ثالثاً: تنها دعای واجبی که در نماز وجود دارد و به قصد دعا خوانده می شود، صلواتی است که در تشهد وجود دارد. این موضوع، دلیل اهمیت و تعظیم آل رسول خداصلی الله علیه وآله است که در غیر آل آن حضرت وجود ندارد. همه اینها دلالت دارد بر این که حب آل پیامبرصلی الله علیه وآله واجب است.(1) تفاسیر دیگر نیز اعتراف دارند که مراد از «ذوی القربی»، اهل بیت عصمت و طهارت اند.
سیوطی آورده است که ابن عباس می گوید:
وقتی آیة {قُلْ لاأسْئَلُکُمْ...} نازل شد، عرض شد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ! خویشانی که موّدت آنان بر ما واجب است چه کسانی هستند؟ فرمودند: «علیٌ وفاطمة وولداهما».(2) از ابن عباس در جای دیگری نقل کرده است که منظور از آیة {ومن یقترف حسنة}، مودّت و حبّ آل محمدصلی الله علیه وآله است، همچنانکه از ابی سعید روایت نموده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرموده اند: سوگند به کسی که جانم دردست اوست؛ هیچ کس به ما اهل بیت بغض ندارد مگر این که وارد آتش می گردد.(3)
محی الدین عربی سنی در تفسیر {ومن یقترف حسنه} می گوید:
محبت آل پیامبرصلی الله علیه وآله که علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السّلام هستند، حسنه و نیکی است، و آن محبت ایجاد نمی شود مگر بر اساس صفای درون و بقای
ص: 93
پاکی فطرت که این خود سبب توفیق در تابع بودن و پذیرفتن هدایت آنان و رسیدن به مقام شهود است تا آنجا که صاحب محبت اهل بیت علیه السّلام از پیروان ولایت می شود و در روز قیامت با آنان محشور می گردد.(1)
یکی از روایت های معروفی که در مورد اهل بیت طاهرین علیه السّلام نقل شده و در کتاب های شیعه و سنی موجود است، حدیث سفینه نوح است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند:
مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی ومن تخلف عنها غرق.(2)
مثل اهل بیت من مانند مثل کشتی نوح است هرکس سوار آن شود نجات یابد و هرکس از آن تخلف کند غرق شود.
ابن تیمیه منکر این حدیث شده و می گوید:
وأما قوله مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح فهذا لایعرف له إسناد صحیح ولا هو فی شیء من کتب الحدیث التی یعتمد علیها فإن کان قد رواه مثل من یروی أمثاله من حطاب باللیل الذین یروون الموضوعات فهذا ما یزیده وهنا.(3)
و اما کلام رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمودند: مثال اهل بیت من مانند کشتی نوح است، من برای این روایت سندی صحیح نمی شناسم و در هیچ یک
ص: 94
از کتاب های روایی که بر آن تکیه می شود، نیامده است؛ هر کس که این روایت را نقل کرده؛ همانند دیگران که چنین روایت هایی را نقل کرده اند، از کسانی هستند که نیمه های شب هیزم جمع می کنند - ( کنایه از دروغگویی) - نقل آنها به سستی این روایت می افزاید. (نه اینکه آن روایت را سند دار کند).
ابن تیمیه منکر حدیث مزبور گردیده در حالی که افراد بسیاری آن را نقل کرده اند که به مواردی از آنها اشاره می کنیم:
1. أمیرالمؤمنین علیه السّلام؛ 2. أبوذر؛ 3. عبدالله بن عباس؛ 4. أبو سعید خدری؛ 5. أبو الطفیل؛ 6. أنس بن مالک؛ 7. عبدالله بن الزبیر؛ 8. سلمه بن الأکوع و... .
و بسیاری از علمای اهل تسنن در کتاب های معتبرشان این روایت را نقل کرده اند: از جمله: 1. أحمد بن حنبل؛ 2. بزّار؛ 3. أبو یعلی؛ 4. ابن جریر طبری؛ 5.نسائی؛ 6. طبرانی؛ 7. دارقطنی؛ 8. حاکم نیشابوری؛ 9. ابن مردویه؛ 10. أبو نعیم إصفهانی؛ 11. خطیب بغدادی؛ 12 أبو مظفّر سمعانی؛ 13. ابن اثیر؛ 14. محب الطبری؛ 15. ذهبی؛ 16. ابن حجر عسقلانی؛ 17. سخاوی؛ 18. سیوطی؛ 19. ابن حجر مکّی؛ 20. متقی هندی؛ 21. شیخ علی قاری؛ 22. منّاوی و... .
میرحامد حسین، مؤلف «عبقات الانوار»، آن را از نود دانشمند اسلامی که همگان از مشاهیر اهل تسنن بوده اند، نقل کرده است. مرحوم سید هاشم بحرینی، این حدیث را با یازده سند از دانشمندان سنی و با سی و نه طریق از دانشمندان شیعه نقل نموده است.
روایتی که اهل سنت آن را در کتابهایشان نقل کردند:
ص: 95
احمد بن حنبل در این باره می گوید:
سمعت اباذر وهو آخذ بباب الکعبة: من عرفنی، فانا من قد عرفنی، ومن انکرنی، فأنا ابوذر، سمعت النبی صلی الله علیه و آله وسلم یقول: ثم الا ان مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها فهلک.(1)
در حالی که ابوذر خود را به درب خانه کعبه چسبانده بود شنیدم که می گوید: هرکس مرا می شناسد که می شناسد و آن کس که مرا نمی شناسد بداند که من ابوذر هستم و از رسول خدا شنیدم که می گفت: هان بدانید که مثال اهل بیت من همچون کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار گشت نجات یافت و هرکس از آن روی گرداند هلاک گشت.
آیات و روایاتی در مورد فضائل اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وجود دارد که شیعه و سنّی بر آن اتفاق نظر دارند و قرآن به عنوان اولین و معتبرترین منبع شناخت اهل بیت علیه السّلام، آنان را به صورت اجمال معرفی می کند: آیة تطهیر با بیان معصوم بودن اهل بیت علیه السّلام از هرگونه پلیدی و آلودگی، جایگاه، ارزش و منزلت آنان را در اسلام مشخص می کند و وظیفه و مسؤولیت الهی آنان را بهتر می شناساند و عالمان شیعه و سنی ماجرای نزول آیه تطهیر را درباره افراد برگزیده و شایسته از خاندان رسالت دانسته اند گروهی درباره زنان رسول خداصلی الله علیه وآله اختلاف وجود دارد. آیة مباهله همراه با رفتار حضرت پیامبرصلی الله علیه وآله، اشخاص عینی و مصادیق تک تک اهل بیت علیه السّلام را به مسلمانان می نمایاند و بر اهل بیت بودن حضرت علی علیه السّلام، حضرت فاطمه علیهاالسّلام، امام حسن و امام حسین علیه السّلام مُهر تأیید می زند. آیة شریفه مودّت
ص: 96
نیز شأن و مقام بسیار والا و عظیم الشأن آنها را نزد خداوند مشخص می کند و وظیفة علمی و عملی مسلمانان را در قبال اهل بیت علیه السّلام روشن می سازد. همچنین حدیث سفینه نوح که بسیاری از بزرگان فریقین به آن اعتراف کرده اند، هدایت و ضلالت مسلمانان را در گرو پیروی و عدم پیروی از اهل بیت می داند.
اما ابن تیمیه برخلاف مسلمانان، منکر این فضائل گردیده و شأن نزول آیة شریفة مباهله که در مورد پیغمبر و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین علیه السّلام است را انکار می کند و می گوید: هیچ کس در فضائل با پیامبر برابر نیست، حتی امیرالمومنین علی علیه السّلام؛ همچنین عصمت را در آیة تطهیر و محبت و دوست داشتن اهل بیت را در آیة مودت انکار نموده و منکر همه فضائل اهل بیت علیه السّلام گردیده است. در صورتی که اهل تسنن افتخار می کنند که محبت اهل بیت علیه السّلام را دارند و معتقدند که این آیات در حق اهل بیت علیه السّلام نازل شده، همان طور که حسن بن سقاف بر این باور است که مقدم داشتن و احترام کردن اهل بیت حتی سادات بر دیگران، از این آیات استنباط می شود.(1)
ص: 97
ص: 98
احمد بن حنبل درباره فضائل امیرالمؤمنین، علی علیه السّلام، عباراتی دارد که در ضمن آنها بیان می کند؛ فضائلی که درباره آن حضرت وارد شده، درباره ی هیچ یک از اصحاب صحیح نیست. ولی ابن تیمیه، دربارة کلام احمدبن حنبل که در فضایل بیکران امیرمؤمنان علیه السّلام نقل شده است، این گونه می نویسد:
أحمد بن حَنبل لَم یقُل: إِنَّه صحّ لِعَلیّ علیه السّلام مِنَ الفَضائِل ما لَم یَصح لِغَیرِه، بَل أحمَد أجلّ مِن أن یَقُول مِثل هَذا الکِذب، بل نُقل عنه أنه قال: رُوِیَ لَهُ ما لَم یُروَ لِغَیرِه.(1)
احمد بن حنبل نگفته که فضائلی برای امیرالمؤمنین علی علیه السّلام وجود دارد که برای غیر او این فضائل صحت ندارد، بلکه احمد بالاتر از آن است که چنین دروغی را بگوید، از احمد این گونه نقل شده که: فضائلی برای امیرالمؤمنین روایت شده که برای غیر او روایت نشده است.
ص: 99
و باز در این باره می گوید:
قول من قال: صُحَّ لِعلَی علیه السّلام مِنَ الفَضائِل ما لَم یَصح لِغَیرِه کذب لایَقَوله أحمَد وَلاغَیرَه مِن أئِمَة الحَدیث،(1) لکن قد یقال: روی له ما لم یرو لغیره.
سخن کسی که گفته است: برای علی علیه السّلام فضائلی هست که برای غیر او صحیح نیست دروغی است که نه احمد و نه دیگران از راویان حدیث نگفته اند، بلکه گاهی گفته می شود: برای علی علیه السّلام روایاتی آمده که برای غیر او نیامده است.
آنچه ابن تیمیه بر انکار آن اصرار دارد، به طور صریح ابن ابی یعلی - یکی از بزرگان حنابله - آن را در کتابش از محمدبن منصور طوسی نقل می کند و می گوید:
سمعت أحمد بن حنبل یقول: ما روی فی فضائل أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله بالأسانید الصحاح ما روی فی علی بن أبی طالب.(2)
آنچه در مورد فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام با سندهای صحیح نقل شده است، در مورد فضائل هیچ کدام از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نشده است.
همچنین ابوالولید بن شحنه می گوید:
قال أحمد بن حنبل: لم یصح فی فضل أحد من الصحابة ما صح فی فضل علی علیه السّلام.(3)
ص: 100
احمد بن حنبل گفته است: در فضیلت هیچ یک از صحابه صحیح نیست، آنچه در فضیلت علی علیه السّلام، صحیح می باشد.
و ابن حجر نیز در این زمینه می گوید:
قال أحمد وإسماعیل القاضی والنسائی وأبوعلی النیشابوری: لم یرد فی حقّ أحدٍ من الصحابة بالأسانید الجیاد أکثر ممّا جاء فی علی علیه السّلام.(1)
در حق هیچ یک از صحابه با سندهای خوب [و صحیح] وارد نشده است، بیشتر از آنچه دربارة امیرالمؤمنین علی علیه السّلام روایت شده است.
احادیثی در کتب شیعه و اهل تسنن وارد شده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله، از هر پیامبری یک صفت بارز ذکر نموده اند و فرموده اند که هرکس می خواهد این صفات را ببیند به علی بن ابی طالب علیه السّلام نگاه کند. به عنوان نمونه آن حضرت می فرمایند:
من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه والی نوح فی تقواه والی ابراهیم فی حلمه والی موسی فی هیبته والی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن ابی طالب.(2)
هرکس می خواهد به آدم از جهت علمش و به نوح از جهت تقوایش و به ابراهیم از جهت حلمش و بردباریش و به موسی از جهت هیبتش و به عیسی از جهت عبادتش نگاه کند به علی بن ابی طالب نگاه کند، که این احادیث به حدیث «تشبیه» معروف شده اند.
ص: 101
ابن تیمیه در مورد حدیث «تشبیه» این گونه می نویسد:
عن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أنه قال من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه وإلی نوح فی تقواه وإلی إبراهیم فی حلمه وإلی موسی فی هیبته وإلی عیسی فی عبادته فلینظر إلی علی بن أبی طالب... هذا الحدیث کذب موضوع علی رسول اللهصلی الله علیه وآله بلاریب عند أهل العلم بالحدیث... .(1)از رسول خدا روایت شده که فرمودند: هرکس می خواهد به آدم از جهت علمش و به نوح از جهت تقوایش و به ابراهیم از جهت حلم و بردباریش و به موسی از جهت هیبتش و به عیسی از جهت عبادتش نگاه کند به علی بن ابی طالب نگاه کند... . این حدیث نزد عالمان احادیث بدون شک دروغ بوده و بر رسول خداصلی الله علیه وآله جعل شده است.
این حدیث را ابن مغازلی در «مناقب» و عاصمی در «زین الفتی» با سندهای متعدد از انس بن مالک، و ابن شاهین با سند در کتاب «السنّهْ» از ابوسعید خدری، ابن بطّه عکبری حنبلی با سند از ابن عباس و حاکم نیشابوری در «تاریخ نیشابور» با سند از ابوالحمراء روایت کرده اند. در این زمینه هم ابن تیمیه در ادعای جعلی بودن این حدیث از ابن جوزی تقلید کرده است. او در کتاب «الموضوعات» می گوید:
هذا حدیث موضوع، و أبوعمر متروک.(2)
این شخص ظاهراً همان عبدالرحمن بن عائذ حمصی است که حدیث او در
ص: 102
سنن چهارگانه اهل تسنن آمده است و نسائی و ابن حجر او را توثیق کرده اند و ابن حبان نیز او را در «الثقات» ذکر کرده است.(1)
ابن ابی الحدید، در «شرح نهج البلاغه»، ج2، ص236 و حافظ ابو عبدالله گنجی شافعی، در «کفایهْ الطالب»، ص45 و محب الدین طبری در «الریاض النضره»، ج2، ص218 و ابن صباع مالکی در «فصول المهمه»، ص12 همچنین محدثین شیعی نیز حدیث مزبور را نقل کرده اند.
این حدیث را راویان فراوانی از اهل تسنن نقل کرده اند که به ذکر مواردی می پردازیم:
الف) ابوبکر، عبدالرزاق بن همام بن نافع حمیری.
ب) احمد بن حنبل.
پ) ابوحاتم، محمد بن ادریس حنظلی رازی.
ت) عبیدالله ابن محمد بن احمد عکبری، معروف به ابن بطه.
ث) ابوبکر، احمد بن موسی مردویه اصفهانی.
ج) ابوعبدالله، محمد بن یوسف گنجی شافعی، صاحب کفایه.
چ) میرزا محمد بن معتمد خان بن رستم حارثی بذخشی.
ح) مولوی ولی الله بن حبیب الله.(2)
یکی از احادیث مشهور و متواتر در کلام فریقین حدیث غدیر است، اما
ص: 103
ابن تیمیه آن را از احادیث ضعیف می داند و می گوید:
وأما قوله من کنت مولاه فعلی مولاه فلیس هو فی الصحاح لکن هو مما رواه العلماء وتنازع الناس فی صحته فنقل عن البخاری وإبراهیم الحربی وطائفة من أهل العلم بالحدیث أنهم طعنوافیه.
حدیث (من کُنت مولاه فَعَلیّ مولاه) در صحاح وجود ندارد، ولی علما آن را نقل کرده اند و مردم در صحّت آن اختلاف دارند. از بخاری، ابراهیم حربی و عده ای از اهل حدیث نقل شده که آنان در این حدیث طعن وارد کرده و آن را تضعیف نموده اند... .(1)
ترمذی این حدیث را در صحیح خود نقل کرده و آن را صحیح دانسته و خوشبختانه فردی وجود ندارد که در این حدیث اختلاف کرده باشد، و اگر کسی منکر آن بود، ابن تیمیه نام او را ذکر می کرد.
متأسفانه ابن تیمیه در تضعیف این حدیث و احادیث دیگری که در مدح اهل بیت علیه السّلام به خصوص حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام وارد شده، آن قدر تندروی کرده که ناصرالدین البانی که از اتباع او در مسائل اعتقادی امت است، تصریح کرده وی در تضعیف احادیث سرعت داشته است،
بدون آن که طرق آن را مورد بررسی قرار دهد.(2) در حقیقت ابن تیمیه به خاطر دشمنی با شیعه و اهل بیت علیه السّلام در صدد تضعیف بدون دلیل تمام احادیث فضائل و مقامات اهل بیت علیه السّلام و در رأس آنان امام علی علیه السّلام بر آمده است.
ص: 104
علماء زیادی از اهل تسنن بر صحت حدیث «غدیر» اعتراف کرده اند که به مواردی از آنها اشاره می کنیم:
شمس الدین جزری که کتاب مستقلی دربارة فضائل امیرمؤمنان علیه السّلام نوشته، دربارة حدیث غدیر می گوید:
هذا حدیث حسن من هذا الوجه، صحیح من وجوه کثیرة تواتر عن امیرالمؤمنین علی، وهو متواتر أیضاً عن النبی صلی الله علیه وآله رواه الجم الغفیر عن الجم الغفیر، ولاعبرة بمن حاول تضعیفه من لا اطلاع له فی هذا العلم.
وی پس از نقل حدیث «غدیر» می گوید:
این حدیث از این جهت حسن و از جهات زیادی صحیح و از جهت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و رسول خداصلی الله علیه وآله متواتر است، گروه های زیادی از گروه های زیادی دیگر آن را روایت کرده اند، سخن کسانی که بدون آگاهی از دانش حدیث آن را ضعیف دانسته اند ارزشی ندارد و نباید به آن اعتنا کرد.(1)
سبط ابن جوزی، نوة دختری أبوالفرج بن جوزی، از بزرگان قرن هفتم اهل تسنن در «تذکرهْ الخواص» دربارة حدیث «غدیر» می گوید:
اتّفق علماء السیر علی أنّ قصّة الغدیر کانت بعد رجوع النبی صلی الله علیه وآله من
ص: 105
حجّة الوداع فی الثامن عشر من ذی الحجّة جمع الصحابة وکانوا مائة وعشرون ألفاً وقال: (من کنت مولاه فعلی مولاه) الحدیث، نص صلی الله علیه وآله علی ذلک بصریح العبارة دون التلویح والاشارة.
دانشمندان متخصص در تاریخ اسلام اتفاق دارند که: قصة غدیر بعد از بازگشت رسول خداصلی الله علیه وآله از حجهْ الوداع در هجدهم ذی الحجه اتفاق افتاد، اصحاب و یارانش را که صد و بیست هزار نفر بودند جمع کرد به آنان فرمود: هر کس من او را مولا و رهبرم؛ پس علی مولا و رهبر او است، در این روایت رسول خداصلی الله علیه وآله با صراحت و نه با کنایه و اشاره، علی علیه السّلام را پیشوا قرار داد.(1)
عجلونی نویسنده کتاب «کشف الخفاء» از دانشمندان مشهور سنّی در قرن دوازدهم، درباره حدیث غدیر می گوید:
«من کنت مولاه فعلی مولاه» «رواه الطبرانی وأحمد والضیاء فی المختارة عن زیدبن أرقم و علی وثلاثین من الصحابة بلفظ اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فالحدیث متواتر أو مشهور». حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» را طبرانی و احمد و ضیاء در کتابش المختارهْ ، از زید بن ارقم و علی علیه السّلام و سی نفر از صحابه نقل کرده اند، پس حدیث، متواتر و مشهور است.(2)
ص: 106
ت) محمد بن اسماعیل صنعانی(1) (متوفای1182ه-)
صنعانی، نویسندة کتاب معتبر «سبل السلام» درباره حدیث غدیر می گوید:
حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه أخرجه جماعة من أئمة الحدیث منهم أحمد والحاکم من حدیث ابن عباس وابن أبی شیبة وأحمد من حدیث ابن عباس عن بریدة و أحمد و ابن ماجه عن البراء و... و قد عده أئمة من المتواتر.
گروهی از بزرگان و پیشوایان در دانش حدیث؛ مانند:
احمد حنبل و حاکم نیشابوری و ابن ابی شیبه و ابن ماجه، حدیث: من کنت مولاه... را با سند روایت کرده اند.
برخی از پیشوایان آن را از احادیث متواتر شمرده اند.(2)((3)
وی که از مشاهیر قرن چهاردهم است، درباره حدیث غدیر می گوید:
وفی روایة لأحمد أنه سمعه من النبی صلی الله علیه وآله ثلاثون صحابیا وشهدوا به لعلی لما نوزع أیام خلافته وممن صرح بتواتره أیضا المناوی فی التیسیر نقلا عن السیوطی وشارح المواهب اللدنیة وفی الصفوة للمناوی.
در نقل احمد آمده است که سی نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله برای علی علیه السّلام شهادت دادند که حدیث غدیر را از زبان پیامبر شنیده اند، و از
ص: 107
کسانی که تصریح به تواتر آن دارد، مناوی است که آن را از سیوطی و شارح «المواهب اللدنیهْ» نقل کرده است.(1)
ج) محمد ناصر البانی(2) «معاصر»
محمد ناصر البانی، محدث مشهور و معاصر وهابی که بیش از صد جلد کتاب نوشته، درباره حدیث غدیر می گوید:
وللحدیث طرق أخری کثیرة جمع طائفة کبیرة منها الهیثمی فی المجمع(3) (9/ 103-108) و قد ذکرت و خرجت ما تیسّر لی منها مما یقطع الواقف علیها بعد تحقیق الکلام علی أسانیدها بصحة الحدیث یقینا، و إلا فهی کثیرة جدا، وقد استوعبها ابن عقدة فی کتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح ومنها حسان.
و جملة القول أن حدیث الترجمة حدیث صحیح بشطریه، بل الأول منه متواتر عنه صلی الله علیه وآله کما ظهر لمن تتبع أسانیده وطرقه، وما ذکرت منها کفایة.
برای حدیث غدیر سند های بسیاری ذکر شده است که افراد زیادی مانند
ص: 108
هیثمی درکتابش «المجمع الاسناد» آن را ذکر کرده اند، و من آنچه آورده ام اندکی از آن است که هر کسی پس از آشنایی با اسناد آن یقین به صحت پیدا می کند. ابن عقده همة راه های نقل آن را در کتابی مستقل جمع کرده است و ابن حجر بنابر بعضی از اسناد، آن را صحیح و بر بعضی از اسناد، حسن دانسته است.
خلاصة سخن آن که هر دو قسمت این روایت [من کنت مولاه فعلی مولاه؛ اللهم وال من والاه] صحیح هستند؛ بلکه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است.(1)
شعیب الارنؤوط، محقق مشهور و معاصر سنّی که کتاب های بسیاری از جمله «تهذیب الکمال»، «سیر اعلام النبلاء»، «مسند احمد» و... را تحقیق و تصحیح کرده است، در تحقیق کتاب مسند احمد، در ذیل حدیث 3062 نکاتی را یادآور می شود و از جمله می گوید:
قوله «من کنت مولاه فعلی مولاه» لها شواهد کثیرة تبلغ حدّ التواتر.
فرمایش رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمودند: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، شواهد بسیاری دارد که آن را به مرحله تواتر می رساند.(2))،(3)
ص: 109
بزرگان اهل تسنن در کتب معتبرشان، حدیث غدیر را نقل کرده اند که ما به ذکر عبارات برخی از آنها می پردازیم:
حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَلَمَةَ بن کُهَیْلٍ قَال سمعت أبَا الطُّفَیْلِ یحدث عن أبی سَرِیحَةَ أو زَیْدِ بن أرْقَمَ شَکَّ شُعْبَةُ عن النبی صلی الله علیه وآله قال: من کنت مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ قال: أبو عِیسَی هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صحیح وقد رَوَی شُعْبَةُ هذا الحدیث عن مَیْمُون ابن عبداللهِ عن زَیْدِ بن أرْقَمَ عن النبی صلی الله علیه وآله وأبو سَرِیحَةَ هو حُذَیْفَةُ بن أسِیدٍ الْغفَارِیُّ صَاحِبُ النبی.
أبی سریحه و یا زیدبن أرقم (تردید از شعبه است) از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده اند که آن حضرت فرمودند: هرکس من مولای او هستم، پس علی مولای او است. ابوعیسی می گوید: این حدیث حسن و صحیح است. شعبه این روایت را از میمون بن عبدالله از زید بن أرقم از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده است. أبوسریحه همان حذیفهْ بن أسید غفاری، صحابی رسول خداصلی الله علیه وآله است.(1)
محمد ناصر البانی بعد از نقل این روایت می گوید:
اخرجه الترمذی وقال: حدیث حسن صحیح. قلت: واسناده صحیح علی شرط الشیخین.
ترمذی آن را نقل کرده و گفته است: این روایت حسن و صحیح است.
ص: 110
من می گویم که سند آن با شرایطی که بخاری و مسلم برای صحّت روایت قائل هستند، صحیح است.(1)
حدثنا عَلِیُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو مُعَاوِیَةَ ثنا مُوسَی بن مُسْلِمٍ عن بن سَابِطٍ وهو عبد الرحمن عن سَعْدِ بن أبی وَقَّاصٍ قال قَدِمَ مُعَاوِیَةُ فی بَعْضِ حَجَّاتِهِ فَدَخَلَ علیه سَعْدٌ فَذَکَرُوا عَلِیًّا فَنَالَ منه فَغَضِبَ سَعْدٌ وقال تَقُولُ هذا لِرَجُلٍ سمعت رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله وسلم یقول من کنت مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ وَسَمِعْتُهُ یقول أنت مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ من مُوسَی إلا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی وَسَمِعْتُهُ یقول لاُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ الْیَوْمَ رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ.
عبدالرحمن، معروف به ابن سابط، از سعد بن ابی وقّاص نقل کرده است که در یکی از سال های حج که معاویه به مکّه رفته بود، سعدبن ابی وقّاص به ملاقات او رفت. در این هنگام، حاضران برای خوشحال کردن معاویه، از حضرت علی علیه السّلام بدگویی می کردند.
سعد از شنیدن نکوهش آنان خشمناک شد و گفت: چنین سخنان نابه جا و نابخردانه را دربارة بزرگواری می گویید که خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمودند: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه». و شنیدم خطاب به حضرت علی علیه السّلام، می فرمود:
انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا أنّه لا نبیّ بعدی.
تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.
ص: 111
و شنیدم که می فرمود: همانا پرچم جنگ را امروز به مردی می سپارم که خدا و رسولش او را دوست می دارد.(1)
محمد ناصر البانی نیز بعد از نقل روایت می گوید:
اخرجه ابن ماجه. قلت: و إسناده صحیح.(2)
ابن ماجه آن را نقل نموده و من می گویم: سلسله سندش صحیح است.
حدثنا عَلِیُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَیْنِ أخبرنی حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِیِّ بن زَیْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِیِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أقْبَلْنَا مع رسول اللهِ صلی الله علیه وآله فی حَجَّتِهِ التی حَجَّ فَنَزَلَ فی بَعْضِ الطَّرِیقِ فَأمَرَ الصَّلاةَ جَامِعَةً فَأخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فقال ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ قالوا بَلَی قال ألَسْتُ أوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَی قال فَهَذَا وَلِیُّ من أنا مَوْلاهُ اللهم وَالِ من وَالاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ.
عدی بن ثابت از براء بن عازب نقل کرده است که در «حجهْ الوداع» که افتخار همراهی با رسول خداصلی الله علیه وآله را داشتیم، در بازگشت، در یکی از مسیرها دستور داد
برای نماز جمع شویم و در آنجا دست علی علیه السّلام را گرفت و فرمود: «ألست أوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟؛ آیا من سزاوارتر نیستم به مؤمنان از خود آنها؟» همگی تصدیق کرده و بله گفتند! باز فرمود: «ألست أولی بکلّ مؤمن من نفسه؛ آیا من نسبت به تک تک مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نیستم؟» باز هم تصدیق کرده و بله گفتند. سپس اشاره به حضرت علی علیه السّلام کرده و فرمود: «فهذا ولیّ من أنا مولاه»؛
ص: 112
اکنون که مرا تصدیق کردید، بدانید که علی علیه السّلام به هر مؤمنی همان مقام اولویتی را دارد که من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود: پروردگارا! دوست علی علیه السّلام را دوست بدار، و دشمن او را دشمن بدار.(1)
البانی بعد از نقل این روایت می گوید:
این حدیث صحیح است.(2)
وقال إسحاق: أخبرنا أبو عامر العقدی، عن کثیربن زید، عن محمد بن [عمر] بن علی عن أبیه، عن علی قال: إن النبی صلی الله علیه وآله حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذا بید علی قال: «ألستم تشهدون أن الله تبارک وتعالی ربکم؟» قالوا: بلی. قال صلی الله علیه وآله: «ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولی بکم من أنفسکم وأن الله تعالی ورسوله أولیاؤکم؟». فقالوا: بلی. قال: «فمن کان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه، وقد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا کتاب الله تعالی، سببه بیدی، وسببه بأیدیکم، واهل بیتی.
حضرت علی علیه السّلام فرموده است: رسول خداصلی الله علیه وآله در زیر درختی در محل «خم» قرار گرفته بود، طولی نکشید از زیر درخت بیرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود: ای مردم! مگر نه این است که گواهی می دهید، خدای تعالی پروردگار شماست؟ در پاسخ گفتند: آری! فرمود:
مگر نه این است که گواهی می دهید، خدا و رسول او از جان
ص: 113
شما به شما سزاوارترند و خدا و رسول او مولای شمایند؟ گفتند: آری! فرمود: بنابراین، کسی که خدا و رسول او مولای او هستند، به راستی این شخص علی علیه السلام مولای اوست. اینک، در میان شما دو اثر ارزنده و گرانبها می گذارم که هرگاه به آنها تمسّک کنید، هرگز در منجلاب گمراهی گرفتار نخواهید شد: یکی، کتاب خداست که ریسمان استوار میان شما و خدا می باشد که یک طرف آن متصل به حق تعالی است و طرف دیگرش در اختیار شماست و دیگری، اهل بیت من است.
ابن حجر بعد از نقل این روایت می گوید:
(هذا إسناد صحیح)، وحدیث غدیر خم قد أخرج النسائی من روایة أبی الطفیل عن زید بن أرقم، وعلی وجماعة من الصحابة، وفی هذا زیادة لیست هناک، وأصل الحدیث أخرجه الترمذی أیضا.
سند این روایت صحیح است. حدیث غدیر خم را نسائی از طریق أبوطفیل از زید بن أرقم و نیز از علی علیه السّلام و گروهی از صحابه نقل کرده است. در این روایت چیزهایی است که در آنها نیست. اصل حدیث را ترمذی نیز نقل کرده است.(1)
حدثنا عبداللهِ حدثنی أبی ثنا یحیی بن آدَمَ ثنا حَنَشُ بن الحرث بن لَقِیطٍ النخعی الأشجعی عن رِیَاحِ بن الحرث قال جاء رَهْطٌ إلی عَلِیٍّ بِالرَّحْبَةِ فَقَالُوا السَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلانَا قال کَیْفَ أکُونُ مَوْلاکُمْ وَأنْتُمْ قَوْمٌ عَرَبٌ قالوا سَمِعْنَا رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله یوم غدیرخم یقول من کنت مَوْلاهُ فان هذا
ص: 114
مَوْلاهُ قال رِیَاحٌ فلما مَضَوْا تَبِعْتُهُمْ فَسَألْتُ من هَؤُلاءِ قالوا نَفَرٌ مِنَ الأنْصَارِ فِیهِمْ أبو أیُّوبَ الأنصاری.
نخعی از ریاح بن حارث روایت کرده است که گروهی در رحبه، حضور مبارک حضرت علی علیه السّلام شرفیاب شدند، سلام بر آن حضرت کرده گفتند: «السّلام علیک یا مولانا» حضرت علی علیه السّلام از آنان پرسید: چگونه من مولای شما هستم با آن که شما از گروه عرب می باشید؟ در پاسخ گفتند: به دلیل آن که در روز غدیر خم از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدیم که می فرمود:
من کنت مولاه فانّ هذا مولاه.
هرکس من مولای اویم پس قطعاً این (علی) مولای اوست.
ریاح گوید: پس از آن که گروه مورد نظر از حضور مبارک مرخّص شدند، دنبال آنان رفته و از کسانی پرسیدم که اینان از چه تیره ای هستند؟ گفتند: از مردم «انصار» هستند که در میان آنها أبوأیوب انصاری نیز وجود داشت.(1)
البانی بعد از نقل این روایت می گوید:
أخرجه أحمد والطبرانی من طریق حنش بن الحارث بن لقیط النخعی الأشجعی عن ریاح بن الحارث. قلت: وهذا إسناد جید رجاله ثقات. وقال الهیثمی:
رواه أحمد و الطبرانی، ورجال أحمد ثقات.
این روایت را احمد و طبرانی از طریق حنش بن حارث بن لقیط از ریاح بن حارث نقل کرده اند. نظر من این است که سند این روایت نیکو و راویان آن ثقه هستند. و هیثمی گفته است که: احمد و طبرانی آن را نقل کرده اند و راویان مسند احمد ثقه هستند.(2)
ص: 115
حدّثنا عبداللهِ حدّثنی أبی ثنا حُسَیْنُ بن مُحَمَّدٍ وأبو نُعَیْمٍ الْمَعْنَی قَالا ثنا فِطْرٌ عن أبی الطُّفَیْلِ قال جَمَعَ علی الناس فی الرَّحَبَةِ ثُمَّ قال لهم أنْشُدُاللهَ کُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سمع رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله یقول یوم غَدِیرِ خُمٍّ ما سمع لَمَّا قام فَقَامَ ثَلاثُونَ مِنَ الناس وقال أبونُعَیْمٍ فَقَامَ نَاسٌ کَثِیرٌ فَشَهِدُوا حین أخَذَهُ بیده فقال لِلنَّاسِ أتَعْلَمُونَ انی أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ قالوا نعم یا رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله قال من کنت مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ اللهم وَالِ من وَالاهُ وَعَادِ من عَادَاهُ قال فَخَرَجْتُ وَکَأنَّ فی نفسی شَیْئاً فَلَقِیتُ زَیْدَ بن أرْقَمَ فقلت له انی سَمِعت عَلِیًّاعلیه السّلام یَقُول کَذَا وَکَذَا قال فَما تُنْکِرُ قَد سَمِعت رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله یَقُول ذلِکَ لَه.
فطر بن خلیفه از ابوطفیل نقل کرده است حضرت علی علیه السّلام مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود: سوگند می دهم هر مرد مسلمانی که غدیر خم را به خاطر دارد و سخنی را که در آن روز از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیده است، از جای برخیزد. سی تن از مردم برای اقامه ی شهادت بر پای خاستند. ابو نعیم، گفته است که گروه بسیاری قیام کردند و اعلام کردند آن هنگام حاضر بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست امیرالمؤمنین علی علیه السّلام را به دست مبارک خود گرفت و خطاب به مردم فرمود: آیا می دانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها می باشم؟ همگی فرمایش رسول خداصلی الله علیه وآله را تصدیق کردند و به همین دلیل بود که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه» و اضافه کرد: پروردگارا! دوست علی علیه السّلام را دوست بدار، و دشمن علی علیه السّلام را دشمن بدار.
ابوطفیل گفت: از میان جمع در حالی بیرون رفتم که در خودم احساس ناراحتی می کردم و در بازگشت از اجتماع مردم، به دیدار زید بن ارقم
ص: 116
رفتم و به او گفتم: از علی علیه السّلام چنین و چنان شنیدم و ناراحت شدم! زید گفت: آنچه را که شنیدی انکار مکن! زیرا آنچه را که شنیده ای من خود از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیده ام!(1)
البانی بعد از نقل این روایت می گوید:
أخرجه أحمد (4 / 370) وابن حبان فی «صحیحه» (2205 - موارد الظمآن) وابن أبی عاصم (1367 و 1368) والطبرانی (4968) والضیاء فی «المختارة» (رقم - 527 بتحقیقی).
قلت: واسناده صحیح علی شرط البخاری. وقال الهیثمی فی «المجمع» (9/ 104): رواه أحمد و رجاله رجال الصحیح غیرفطر بن خلیفة وهو ثقة.
این روایت را احمد در مسند، جلد 4، صفحه 370، ابن حبان در صحیحش، إبن أبی عاصم، طبرانی، و ضیاء در المختاره که خود آن را تحقیق کرده ام، نقل نموده اند.
نظر من این است که این روایت، طبق شرایطی که بخاری برای صحت حدیث قائل است، صحیح است. هیثمی در «مجمع الزوائد» گفته است که آن را احمد نقل کرده و راویان حدیث احمد، راویان «صحیح بخاری» هستند؛ غیر از فطربن خلیفه که او نیز ثقه است.(2)
ابن تیمیه ذیل حدیث غدیر را نوعی دروغ پردازی می داند و این گونه می نویسد:
أن هذا اللفظ وهو قوله اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من
ص: 117
نصره واخذل من خذله کذب باتفاق أهل المعروفة بالحدیث.
جمله (اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه وانصر من
نصره واخذل من خذله) از نظر تمام آگاهان حدیث دروغ است.(1)
ابن تیمیه در این باره ادعایی کرده، در حالی که بسیاری از بزرگان حدیث از اهل تسنن مثل احمدبن حنبل(2)، نسائی(3)، ابن ابی شیبه (4)، طبرانی(5)، حاکم نیشابوری(6) و ضیاء مقدسی(7)، بزاز(8))، ابن ابی عاصم(9)، ابن ماجه(10) و... آن را نقل کرده اند. آیااینان از محدثین اهل تسنن نیستند که به پیامبر نسبت دروغ داده اند؟ به علاوه بزرگانی چون ابن حبان، حاکم نیشابوری و ضیاء مقدسی با سند صحیح این ذیل را نقل یا تصریح به صحّت آن نموده اند.
ناصرالدین البانی هم حدیث غدیر را با ذیلش در کتاب «سلسلة الاحادیث الصحیحهْ» آورده و آن را از طرق مختلف تصحیح نموده و در آخر می گوید:
شیخ الاسلام ابن تیمیه ذیل حدیث غدیر را تضعیف و گمان نموده که
ص: 118
دروغ است. این مبالغات او در نتیجة تسریعش در تضعیف احادیث پدید آمده؛ قبل از آن که طرق آن را جمع کرده و در آنها دقت نظر کند.(1)
ابن حجر نیز در «لسان المیزان» می گوید:
ابن تیمیه در ردّ احادیثی که ابن مطهر نقل کرده؛ بسیار بر آنها حمله می کند. ولی در ردّیة خود بر احادیث، بسیاری از احادیث خوب را که در حال نوشتن کتابش به یاد نداشته رد نموده؛ زیرا به جهت گستردگی محفوظاتش تنها به آنچه در سینه داشته اعتماد کرده و حال آن که انسان فراموشکار است.(2)
راویان بسیاری نقل کرده اند که در روز مواخات و برادری، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را برادر خود قرار داد، اما ابن تیمیه می نویسد:
أمّا حدیث المؤاخاة، فباطل موضوع، فإنّ النبی صلی الله علیه و آله وسلم لم یؤاخ أحداً...(3) حدیث المؤاخاة لعلی ومؤاخاة أبی بکر لعمر من الأکاذیب...(4). النبی صلی الله علیه و آله وسلم لم یؤاخ علیاً ولاغیره، بل کل ما روی فی هذا فهو کذب؛(5) إنّ هذا الحدیث موضوع عند أهل الحدیث لایرتاب أحد من أهل المعرفة بالحدیث أنّه موضوع... .(6)
ص: 119
احادیث مؤاخاهْ و عقد اخوّت بین علی علیه السّلام و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جعلی است. پیامبر با هیچ کس پیوند برادری نبسته و همچنین بین هیچ مهاجری با مهاجر دیگر و بین ابوبکر و عمر و بین هیچ انصاری با انصار دیگر، عقد اخوّت نبسته است.
با مراجعه به کتاب های اهل تسنن به بی اساس بودن ادّعای ابن تیمیه پی می بریم. ترمذی(1)، نسائی(2)، ابن عساکر(3)، احمدبن حنبل(4)، حاکم نیشابوری(5)، و متقی هندی(6) به عقد اخوّت بین پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السّلام اشاره کرده اند. ابن تیمیه در تضعیف و نسبت جعل دادن به این احادیث تنها بوده است.
چگونه ممکن است این حدیث را دروغ دانست و بزرگان اهل تسنن را که در کتاب های روایی خود آن را ثبت کرده اند؛ به نقل حدیث دروغ و جعلی متهم نمود، در حالی که این افراد نزد اهل تسنن از جلالت فوق العاده ای برخوردارند؟! همچنین برخی از بزرگان اهل تسنن در مقابل ابن تیمیه ایستاده و تضعیف و ردّ او را جواب داده اند.
ابن حجر در «فتح الباری» می گوید:
ابن تیمیه گفته: تشریع مؤاخاهْ برای ارفاق بر یکدیگر و تألیف قلوب مردم
ص: 120
نسبت به هم است و این دربارة پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معنا ندارد. این توجیه وی در حقیقت ردّ یک نص است به قیاس.(1)
زرقانی مالکی در «شرح المواهب اللّدنیهْ» این گونه می نویسد:
همان طور که ابن عبدالبر و دیگران معتقدند؛ این عهد برادری دو بار انجام شده است (از جمله یک بار در مکه پیش از آن که پیامبرصلی الله علیه وآله به مدینه مهاجرت کنند) در آنجا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مهاجران را با یکدیگر برادر قرار دادند تا در غم و سرور یکدیگر شریک و در راه حق، استوار باشند. در آن واقعه ابوبکر را برادر عمر قرار داد و همین طور میان هر دو نفر برادری ایجاد کرد تا این که علی علیه السّلام باقی ماند و او گفت: ای رسول خداصلی الله علیه وآله! میان تمام اصحابت برادری ایجاد کردی، چه کسی برادر من است؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: «أنا اخُوک»؛ «من برادر تو هستم!»
احادیث بی شماری دربارة برادری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با علی علیه السّلام وارد شده است که ترمذی پس از نقل آن می گوید:
این حدیث، حدیث حسن است. همچنین حاکم نیشابوری این حدیث را نقل کرده و به صحّت آن حکم نموده است.
از پسر خلیفة دوم نقل شده که پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمودند:
اما تَرضی ان أکُون اخاک.
آیا خشنود نمی شوی که من برادر تو باشم؟
علی علیه السّلام عرض کرد: چرا؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند:
أنت اخی فی الدُّنیا وَالآخِرَة.
ص: 121
تو برادر من در دنیا و آخرت هستی.
زرقانی می افزاید:
ابن تیمیه برادری بین مهاجران را انکار کرده و می گوید که میان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و علی علیه السّلام هیچ عهد برادری رخ نداده است. او گمان می کند که این حدیث از احادیث دروغ است، اما حافظ ابن حجر عسقلانی سخن ابن تیمیه را رد کرده و گفته است که به قیاس این حدیث را نپذیرفته است.(1)
طبرانی از أسماء بنت عمیس روایت کرده است که پیامبرصلی الله علیه وآله در حدیثی فرمودند: «أثَمَّ أخی؟؛ برادرم کجاست؟» هیثمی در «مجمع الزوائد» می گوید:
رجاله رجال الصحیح.(2))
رجال آن، رجال صحیحی هستند.
ابن اثیر می گوید:
أخو رسول الله صلی الله علیه وآله وصهره علی ابنته... وآخاه رسول الله صلی الله علیه وآله مرّتین، فإنّ رسول الله صلی الله علیه وآله آخی بین المهاجرین ثم آخی بین المهاجرین والأنصار بعد الهجرة وقال لعلی فی کلّ واحدة منهما: أنت أخی فی الدنیا والآخرة.(3)
علی علیه السّلام برادر رسول خداصلی الله علیه وآله و داماد او است و دوبار رسول خداصلی الله علیه وآله او را به برادری برگزید، چون ایشان یک بار میان مهاجران و بعد از هجرت
ص: 122
بین مهاجرین و انصار ایجاد برادری کرد و در هر یک از این دوبار، به علی علیه السّلام فرمود: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
ابن حجر عسقلانی نیز می گوید:
لمّا آخی النبی صلی الله علیه وآله بین أصحابه قال له أنت أخی.(1)
زمانی که پیامبرصلی الله علیه وآله بین اصحابش ایجاد برادری کرد، به علی علیه السّلام فرمود: تو برادر من هستی.
به صورت متواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که فرمودند:
تقتل عمار الفئة الباغیة.
عمار را گروه ظالم خواهند کشت.
ابن تیمیه در تضعیف این حدیث می نویسد:
فَههُنا لِلنّاس اقوال: مِنهُم من قدح فی حَدیث عَمّار.(2)
در اینجا برای مردم اقوالی است، از جمله آنان کسی است که در حدیث عمار اشکال وارد کرده است.
در جایی دیگر می گوید: «فبعضهم ضعفه؛ برخی از افراد آن را تضعیف نمودند».
چرا ابن تیمیه نام کسانی که این حدیث را تضعیف کرده اند ذکر نکرده است؟ این حدیث که ثابت و متواتر است، 24 نفر از صحابه آن را نقل کرده اند. ابن تیمیه
ص: 123
به تبع تضعیف این حدیث به جنگ های حضرت علی علیه السّلام نیز اعتراض نموده است، در حالی که علمای اهل تسنن برخلاف آن معتقدند؛ از جمله:
الف) ابن حجر در شرح صحیح بخاری می نویسد: در این حدیث نشانه ای از نشانه های نبوت و فضیلتی آشکار برای علی علیه السّلام و عمار است، و نیز ردّی بر افراد ناصبی که گمان کرده اند علی علیه السّلام در جنگ هایش بر حق نبوده. حدیث «عمار را گروه ظالم می کشد»، بر این دلالت دارد که علی علیه السّلام در آن جنگ ها بر حق بود؛ زیرا اصحاب معاویه، عمار را به قتل رساندند.(1)
ب) ابن کثیر در «البدایهْ والنهایهْ» می گوید:
این جریان کشته شدن عمار بن یاسر با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام است که اهل شام او را کشتند، با کشتن او به خوبی سرّ سخن رسول خداصلی الله علیه وآله روشن و آشکار شد که فرموده بود: گروه سرکش او را خواهند کشت و روشن شد که علی علیه السّلام بر حق و معاویه سرکش و یاغی است.(2)
پ) نَووی در شرح «صحیح مسلم» گوید:
در همة این جنگ ها علی بر حق بود، این مذهب اهل تسنن است.(3)
ت) ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» می گوید:
ما تردید نداریم که علی علیه السّلام از کسانی که با آنها جنگید برتر بود و او به حق سزاوارتر بود.(4)
ص: 124
ابن تیمیه در ردّ حدیث ولایت این گونه می نویسد:
ومثل قوله: «انت ولی کل مؤمن بعدی» فان هذا موضوع بإتفاق اهل المعرفة بالحدیث.
حدیث پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السّلام (تو سرپرست هر مؤمن بعد از من می باشی)، از نظر تمام آگاهان حدیث، جعلی و دروغ است.(1)
همچنین در ضعف حدیث مزبور می گوید:
وکذلک قوله: «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب علی رسول الله.
و همچنین است گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله (او (علی) سرپرست هر مؤمنی بعد از من است)، این دروغ بستن بر رسول خداصلی الله علیه وآله است.(2)
این حدیث را ترمذی در «سنن»(3)، نسائی در «الخصائص» و احمدبن حنبل در «المسند» و «فضائل الصحابه» نقل کرده اند.(4) ابن حبان آن را در «صحیح» خود نقل و تصحیح نموده است.(5) حاکم نیشابوری بعد از نقل آن می گوید:
این حدیث صحیحی است که مطابق با شرط مسلم است، گرچه بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.(6)
ص: 125
ابن حجر نیز در «الاصابهْ» بعد از نسبت دادن آن به ترمذی می گوید:
سند آن قوی است.(1)
ناصرالدین البانی این حدیث را در کتاب «سلسلهْ الاحادیث الصحیحهْ» (حدیث شماره 2223) نقل و تصحیح سند نموده است. وی بعد از نقل برخی سندها می گوید:
این که شیخ الاسلام، ابن تیمیه، جرأت انکار و تکذیب این حدیث را در منهاج السنهْ(2)) داشته، جای تعجب بسیار است. من علتی برای این تکذیب نمی بینم جز آن که بگویم او در ردّ شیعه سرعت به خرج می داده و مبالغه داشته است، خداوند از گناه ما و او بگذرد.(3)
سیوطی در کتاب «القول الجلی فی مناقب علی»، تصحیح این حدیث را از ابن ابی شیبه نقل کرده است.(4)
یکی از احادیثی که از معجزات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است و در منزلت امیرالمؤمنین، علی علیه السّلام، ذکر شده است، حدیث ردّ شمس است.
اما ابن تیمیه آن را تکذیب می کند و می گوید:
وحدیث رد الشمس له قد ذکره طائفة کالطحاوی والقاضی عیاض وغیرهما، وعدوا ذلک من معجزات النبی ولکن المحققون من اهل العلم
ص: 126
والمعرفة بالحدیث یعلمون ان هذا الحدیث کذب موضوع کما ذکره ابن الجوزی فی کتابه الموضوعات.
حدیث ردّ الشمس را عده ای همچون طحاوی، قاضی عیاض و دیگران ذکر کرده و آن را از معجزات پیامبر دانسته اند؛ ولی اهل حدیث می دانند این حدیث دروغ و جعلی است، آن گونه که ابن جوزی در کتاب «الموضوعات» ذکر کرده است.(1)
حدیث مزبور را برخی از افراد که مورد اعتماد اهل تسنن هستند، تصحیح کرده اند.
ابن حجر در شرح صحیح بخاری می گوید:
طحاوی و طبرانی در «المعجم الکبیر» و حاکم و بیهقی در «الدلائل» از اسماء بنت عمیس نقل کرده اند: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر زانوی علی علیه السّلام خوابیده بود، نماز عصر علی علیه السّلام فوت شد. حضرت دعا کرد، خورشید برگشت تا این که علی علیه السّلام نماز به جای آورد و خورشید دوباره غروب کرد. ابن جوزی به خطا این حدیث را در الموضوعات ذکر کرده است. ابن تیمیه هم خطا کرده که در کتاب رد بر روافض آن را جعلی دانسته و خدا داناتر است.(2)،(3)
ص: 127
ص: 128
ص: 129
ص: 130
رسول خداصلی الله علیه وآله به همة صحابه ای که همسایة مسجد بودند و درب خانه شان به داخل مسجد
1. قاهره، انتشارات قدسی، بی چا، سال1352.
2. -------------- ، مجمع الزوائد، بیروت، انتشارات دارالریان التراث و دارالکتاب العربی، بی چا، سال1407.
یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، بیروت، انتشارات دارصدر، بی تا.
1. قاهره، انتشارات قدسی، بی چا، سال1352.
2. -------------- ، مجمع الزوائد، بیروت، انتشارات دارالریان التراث و دارالکتاب العربی، بی چا، سال1407.
یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، بیروت، انتشارات دارصدر، بی تا.
1. قاهره، انتشارات قدسی، بی چا، سال1352.
2. -------------- ، مجمع الزوائد، بیروت، انتشارات دارالریان التراث و دارالکتاب العربی، بی چا، سال1407.
یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، بیروت، انتشارات دارصدر، بی تا.
9. جعلی دانستن حدیث «سدّ ابواب»
رسول خداصلی الله علیه وآله به همة صحابه ای که همسایة مسجد بودند و درب خانه شان به داخل مسجدباز می شد، دستور داد که درهای خانه خود را ببندند، و از این میان تنها به امیرمؤمنان علیه السّلام اجازه دادند که در خانه اش همچنان باز باشد. هدف رسول خداصلی الله علیه وآله از این کار، تطهیر مسجد از رجس و پلیدی بود و از آنجایی که خداوند اهل کساء علیه السّلام را طبق آیة تطهیر از هرگونه رجس و پلیدی پاک گردانیده بود، فقط به امیرمؤمنان علیه السّلام اجازه داد که در خانه اش به داخل مسجد باز باشد.
این مطلب یکی از فضائل چشمگیر امیرمؤمنان علیه السّلام محسوب می شود و منزلت آن حضرت را در نزد خدا و رسولش ثابت می کند.
ابن تیمیه حدیث را انکار می کند و می نویسد:
وکذلک قوله وسد الأبواب کلها إلا باب علی فإن هذا مما وضعته الشیعة علی طریق المقابلة... .
گفتار رسول خداصلی الله علیه وآله (تمام درها را ببندید، جز درب خانه علی علیه السّلام) از جمله احادیثی است که شیعه برای مقابله با
عامه وضع کرده است.(1)
ابن حجر در ردّ نظر ابن جوزی «که ابن تیمیه از وی تبعیت کرده» در مورد این حدیث می گوید:
وفی هذا اقدام علی ردّ الاحادیث الصحیحه بمجرد التوّهم.
این کار، اقدامی بر ردّ احادیث صحیح السند به مجرد توّهم است.(2)
ص: 131
او بعد از ذکر طرق این حدیث در ادامه می نویسد:
فهذه الطرق المتظاهره من روایات الثقات تدل ان الحدیث صحیح دلالة قویه... .
پس این طرق آشکار از روایات افراد ثقه، دلالت دارد بر اینکه این حدیث دلالت قوی داشته و صحیح است.(1)
حافظ سیوطی نیز می گوید:
قول ابن الجوزی فی هذا الحدیث انه باطل وانه موضوع، دعوی لم یستدل علیها الا بمخالفة الحدیث الذی فی الصحیحین، ولاینبغی الاقدام علی الحکم بالوضع الا عند عدم امکان الجمع. ولایلزم من تعذر الجمع فی الحال انه لایمکن بعد ذلک لأن فوق کل ذی علم علیم و طریق الورع فی مثل هذا أن لایحکم علی الحدیث بالبطلان، بل یتوقف فیه الی أن یظهر لغیره ما لم یظهر له. وهذا الحدیث من هذا الباب، هو حدیث صحیح مشهور له طرق متعدده کل طریق منها علی انفراد لاتقصر عن رتبة الحسن، ومجموعها مما یقطع بصحته علی طریقة کثیر من اهل الحدیث. واما کونه معارضا لما فی الصحیحین فغیر مسلم لیس بینهما معارضه.
گفتار ابن جوزی دربارة این حدیث که آن را باطل و جعلی دانسته، ادّعایی بدون دلیل است جز این که می گوید این حدیث مخالف با حدیثی است که در صحیحین آمده، اما سزاوار نیست انسان حدیثی را جعلی بداند مگر در صورتی که جمع آن امکان پذیر نباشد و لازم نیست اگر الان بگوییم جمع کردن امکان ندارد بعداً هم ممکن نیست؛ زیرا بالاتر از هر
ص: 132
صاحب علمی عالمی دیگر است و در این موارد نباید حکم به بطلان کرد، بلکه باید توقف نمود تا برای دیگری ظاهر شود آنچه که برای او ظاهر نشده و این حدیث از این قبیل است. حدیثی است مشهور و صحیح و دارای طرق متعدد و هر طریق آن به طور جداگانه کمتر از مرتبة حسن نیست و مجموع طرق آن می تواند انسان را به قطع به صحتش بر طریق بسیاری از اهل حدیث برساند و اما این ادعا را که حدیث مخالف حدیثی است که در صحیحین آمده را قبول نداریم؛ زیرا بین این دو معارضه وجود ندارد.(1)
روایت سدالأبواب از احادیث متواتر درکتاب های اهل تسنن است و روایت متواتر نیازی به بررسی سند ندارد؛ اما در عین حال ما به پنج روایت از مصادر اهل تسنن همراه با تصریح بزرگانشان بر صحت آن اشاره می کنیم:
احمدبن حنبل در «فضائل الصحابه» و «مسند» خود و نسائی در «خصائص علی علیه السّلام» و سنن کبری و حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» و... می نویسند:
حدثنا عبدالله حدثنی أبی ثنا محمد بن جَعْفَرٍ ثنا عَوْفٌ عن مَیْمُونٍ أبی عبداللهِ عن زَیْدِ بن أرْقَمَ قال: کان لِنَفَرٍ من أصْحَابِ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أبْوَابٌ شَارِعَةٌ فی الْمَسْجِدِ قال: فقال: یَوْماً سُدُّوا هَذِه الأبْوَابَ الا بَابَ عَلِیٍّ قال فَتَکَلَّمَ فی ذلک الناس قال فَقَامَ رسول اللهِ صلی الله علیه وآله فَحَمِدَاللهَ تَعَالَی
ص: 133
وَأثْنَی علیه ثُمَّ قال أمَّا بَعْدُ فإنی أمَرْتُ بِسَدِّ هَذِه الأبْوَابَ الا بَابَ عَلِیٍّ وقال فیه قَائِلُکُمْ وإنی والله ماسَدَدْتُ شَیْئاً وَلا فَتَحْتُهُ ولکنی اُمِرْتُ بشیء فَاتَّبَعْتُهُ.
زید بن ارقم گفته است: برای برخی از یاران رسول خداصلی الله علیه وآله درهایی بود که به داخل مسجد باز می شد. روزی رسول خداصلی الله علیه وآله دستور داد که تمام این درها؛ به جز در خانة علی علیه السّلام بسته شود. برخی از اصحاب اعتراض کردند، رسول خداصلی الله علیه وآله خطبه ای خواند و پس از ستایش خدای تعالی فرمود: من دستور دادم که همة این درها به جز در خانة علی علیه السّلام بسته شود، برخی از شما اعتراض کردید، به خدا قسم! من در خانة کسی را نبسته و یا باز نگذاشته ام؛ بلکه به من (از جانب خداوند) چنین دستوری داده شده و اطاعت کرده ام.(1)
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل این روایت می گوید:
أخرجه أحمد والنسائی والحاکم ورجاله ثقات احمدبن حنبل.
احمد و نسائی و حاکم نیشابوری این روایت را نقل کرده اند و راویان آن رجال ثقه احمد بن حنبل هستند.(2)
همچنین در جای دیگر می نویسد:
وقد أخرج النسائی فی خصائص علی حدیث سعد وأخرج فیه أیضا حدیث زید بن أرقم بإسناد صحیح.
ص: 134
نسائی در کتاب «خصائص علی علیه السّلام» روایت سعد و زیدبن أرقم را با سند های صحیح نقل کرده است.(1)
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.(2)
احمدبن حنبل در «فضائل الصحابه» و مسند خود و طبرانی در «المعجم الکبیر» و... می نویسند:
حدثنا عبداللهِ حدثنی أبی ثنا یحیی بن حَمَّادٍ ثنا أبوعَوَانَةَ ثنا أبوبَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال: إنی لَجَالِسٌ إلیٰ بن عَبَّاسٍ إذا أتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا ابن عَبَّاسٍ أما ان تَقُومَ مَعَنَا واما أنْ تخلوبنا من بین هَؤُلاءِ. قال: فقال إبن عَبَّاسٍ: بَلْ انا أقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل أنْ یَعْمَی. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلا ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له بضع عَشْرٌ فضائل لیست لاحد غیره، وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی صلی الله علیه وآله لأبْعَثَنَّ رَجُلاً لا یُخْزِیهِ الله أبَداً یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ ویحبه الله ورسوله، قال: فَاسْتَشْرَفَ لها مستشرف. فقال: أیْنَ علی؟ فقالوا: هو فی الرحی یَطْحَنُ. قال: وما کان أحدکم لِیَطْحَنَ. قال: فَجَاءَ وهو أرْمَدُ لا یَکَادُ ان یبصر. قال: فَنَفَثَ فی عَیْنَیْهِ ثُمَّ هَزَّ الرَّایَةَ ثَلاثاً فَأعْطَاهَا إِیَّاهُ فَجَاءَ بِصَفِیَّةَ بِنْتِ حیی. قال ابن عباس: ثُمَّ بَعَثَ رسول
ص: 135
الله صلی الله علیه وآله فُلاناً بسورة التَّوْبَةِ فَبَعَثَ عَلِیًّا خَلْفَهُ فَأخَذَهَا منه وقال: لایَذْهَبُ بها الا رَجُلٌ منی وأنا منه. فقال ابن عباس: وقال النبی صلی الله علیه وآله لبنی عَمِّهِ أیُّکُمْ یوالینی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ؟ قال: وعلی معه جَالِسٌ فَأبَوْا فقال علی: أنا اُوَالِیکَ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ. قال: أنت ولیی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ. قال: فَتَرَکَهُ ثُمَّ أقْبَلَ علی رَجُلٍ منهم فقال: أیُّکُمْ یوالینی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ فَأبَوْا. قال: فقال علی: أنا أُوَالِیکَ فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ. فقال أنت ولیی فی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ. قال: وکان أوَّلَ من أسْلَمَ مِنَ الناس بَعْدَ خَدِیجَةَ قال: وَأخَذَ رسول اللهِ صلی الله علیه وآله ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ عَلی عَلِیٍ وَفَاطِمَةَ وَحَسَنٍ وَحُسَیْنٍ فقال إنما یُرِیدُالله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهْرَکُمْ تَطْهِیراً. قال: وشری عَلِیٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبی صلی الله علیه وآله ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ. قال: وکان الْمُشْرِکُونَ یَرْمُونَ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله فَجَاءَ أبو بَکْرٍ وعلی نَائِمٌ. قال: وأبوبَکْرٍ یَحْسَبُ أنَّهُ نبی اللهِ قال: فقال: یا نبی اللهِ. قال: فقال له علی: ان نبی اللهِ صلی الله علیه وآله قَدِ انْطَلَقَ نحو بِئْرِ مَیْمُونٍ فَأدْرِکْهُ. قال: فَانْطَلَقَ أبوبَکْرٍ فَدَخَلَ معه الْغَارَ. قال: وَجَعَلَ علی یُرمَی بِالْحِجَارَةِ کما کان یُرْمَی نبی اللهِ وهو یَتَضَوَّرُ قد لَفَّ رَأسَهُ فی الثَّوْبِ لا یُخْرِجُهُ حتی أصْبَحَ ثُمَّ کَشَفَ عن رَأْسِهِ فَقَالُوا: انک لَلَئِیمٌ کَان صَاحِبُکَ نرامیه فَلا یَتَضَوَّرُ وَأنْتَ تتَضَوَّرُ وَقَدِ اسْتَنْکَرْنَا ذلک. قال: وَخَرَجَ بِالنَّاسِ فی غَزْوَةِ تَبُوکَ. قال: فقال له علی: أخْرُجُ مَعَکَ. قال: فقال له نبی اللهِ: لا فَبَکَی علی فقال له: أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ من مُوسَی الا أنَّکَ لَسْتَ بنبی انه لا ینبغی أنْ أذْهَبَ الا وَأنْتَ خلیفتی قال: وقال له رسول اللهِ أنت ولیی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی. وقال: سُدُّوا أبْوَابَ الْمَسْجِدِ غیر بَابِ علی فقال فَیَدْخُلُ الْمَسْجِدَ جُنُباً وهو طَرِیقُهُ لیس له طَرِیقٌ غَیْرُهُ قال: وقال: من کنت مَوْلاهُ فإن مَوْلاهُ علی.
ص: 136
عمرو بن میمون می گوید: با عبدالله بن عباس نشسته بودم، افرادی که در نُه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن عباس تنها بگذارید. این ماجرا زمانی بود که ابن عباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما می آیم [آنان به گوشه ای رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت وگو شدند، من دانستم چه می گویند. پس از مدتی عبدالله بن عباس در حالی که لباسش را تکان می داد تا غبارش فرو ریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردی دشنام می دهند و از او عیب جویی می کنند که ده ویژگی برای اوست؛
[یک]: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «مردی را روانة میدان می کنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، هرگز خدا او را خوار نمی کند». برخی سر کشیدند [و امید داشتند مدّ نظر رسول خداصلی الله علیه وآله باشند] حضرت فرمود: «علی علیه السّلام کجاست؟» به ایشان گفته شد: در آسیاب، گندم آرد می کند، حضرت فرمود: «از شما کسی نیست آرد کند؟» پس علی علیه السّلام را فرا خواند، علی علیه السّلام به چشم درد مبتلا بود به گونه ای که نمی توانست ببیند، پس حضرت آب دهان در چشمان او مالید و پس از آن که سه بار پرچم را تکان داد آن را به علی علیه السّلام سپرد. علی علیه السّلام صفیه دختر حّی را به اسارت گرفت.
[دو]: رسول خداصلی الله علیه وآله ابابکر را برای ابلاغ سورة توبه فرستاد، سپس علی علیه السّلام را در پی او روانه کرد تا آن را از ابوبکر بگیرد و ابلاغ کند. پیامبر خداصلی الله علیه وآله در این باره فرمود: «این سوره را جز مردی که از من است و من از اویم نمی برد و ابلاغ نمی کند».
[سه]: رسول خداصلی الله علیه وآله به بنی هاشم فرمود: «کدام یک از شما دوست و همراه من در دنیا و آخرت خواهید بود؟» در آنجا علی علیه السّلام حاضر بود و گفت: «من
ص: 137
دوست و همراه شما در دنیا و آخرت خواهم بود». رسول خداصلی الله علیه وآله تأیید کرد و فرمود: «تو در دنیا و آخرت دوست و همراه من هستی».
[چهار]: علی علیه السّلام نخستین کسی بود که پس ازخدیجه علیهاالسّلام اسلام آورد.(1)
[پنج]: رسول خداصلی الله علیه وآله، حسن و حسین و علی و فاطمه علیه السّلام را فراخواند و پارچه ای بر روی آنان انداخت و فرمود: «خدایا! اینان اهل بیت من هستند. از آنان رجس و پلیدی را ببر و از هر نوع آلودگی پاکشان کن».
[شش]: علی علیه السّلام لباس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بر تن کرد و به جای ایشان خوابید. مشرکان همان گونه که رسول خداصلی الله علیه وآله را ناسزا می گفتند، به ناسزاگویی پرداختند، به گمان اینکه وی پیامبر خداصلی الله علیه وآله است. ابوبکر رسید و گفت: ای پیامبر خدا! علی علیه السّلام به وی گفت: پیامبر به طرف چاه میمون رفته اند. ابوبکر راه چاه میمون را در پیش گرفت و با حضرت به درون غار رفت، مشرکان نیز همچنان به ناسزاگویی خود ادامه می دادند.
[هفت]: رسول خداصلی الله علیه وآله برای جنگ تبوک بااصحاب خود [از مدینه] بیرون رفتند، علی علیه السّلام به حضرت عرض کرد: «آیا با شما بیایم؟» حضرت فرمود: «نه». علی علیه السّلام گریست، پس حضرت صلی الله علیه وآله فرمود: «آیا تو خشنود نیستی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی جز آن که تو [برخلاف هارون] پیامبر نیستی؟»
[هشت] رسول اکرم صلی الله علیه وآله سپس فرمود: «تو جانشین من - در میان مؤمنان - پس از من خواهی بود».
[نه]: رسول خداصلی الله علیه وآله تمام درهای مسجد جز درب خانه علی علیه السّلام را بست.
ص: 138
راهی جز راه مسجد برای علی علیه السّلام نبود، علی علیه السّلام با آنکه جُنُب بود وارد مسجد می شد [و این امر تنها به ایشان و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اختصاص داشت].
[ده]: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هر کس من، ولیّ و پیشوای اویم، علی نیز ولیّ و پیشوای اوست.(1)
و نسائی در سنن کبری می نویسد:
اخبرنی محمد بن وهب قال حدثنا مسکین قال حدثنا شعبة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس وأبوبلج هو یحیی بن أبی سلیمان قال أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بأبواب المسجد فَسُدَّتْ إلا باب علی علیه السّلام.
یحیی بن أبی سلیمان گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمان داد که همة درها را ببندید؛ همة درها بسته شد؛ جز در خانة علی علیه السّلام.(2)
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل این روایت می گوید:
عن ابن عباس قال أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بأبواب المسجد فَسُدَّت الا باب علی وفی روایة وأمر بسد الأبواب غیر باب علی فکان یدخل المسجد وهو جنب لیس له طریق غیره اخرجهما أحمد والنسائی ورجالهما ثقات.
از ابن عباس نقل شده است که رسول خداصلی الله علیه وآله دستور داد که همة درها را ببندید، همة درها بسته شدند؛ جز در خانة علی علیه السّلام، ودر روایت دیگر آمده است که رسول خداصلی الله علیه وآله دستور داد که همة درها را ببندید، جز در خانة علی علیه السّلام را، علی علیه السّلام در حال جنابت وارد مسجد می شد و راه
ص: 139
دیگری (برای خروج از خانه) نداشت. احمد و نسائی این دو روایت را نقل کرده اند، راویان آنها مورد اعتماد هستند.(1)
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم به این صورت نقل نکرده اند.(2)،(3)
حافظ ابوبکر هیثمی نیز بعد از این روایت می گوید:
رواه أحمد والطبرانی فی الکبیر والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحیح غیر أبی بلج الفزاری وهو ثقة.
این روایت را احمد و طبرانی در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کرده اند، راویان احمد همگی راویان صحیح بخاری هستند؛ غیر از أبی بلج فزاری که او نیز ثقه است.(4)
احمدبن حنبل در مسند خود می نویسد:
حدثنا عبداللهِ حدثنی أبی ثنا حَجَّاجٌ ثنا فِطْرٌ عن عبداللهِ بن شَرِیکٍ عن عبداللهِ بن الرُّقَیْمِ الکنانی قال خَرَجْنَا إلی الْمَدِینَةِ زَمَنَ الْجَمَلِ فَلَقِیَنَا
ص: 140
سَعْدُ بن مَالِکٍ بها فقال أمَرَ رسول اللهِ صلی الله علیه وآله بِسَدِّ الأبْوَابِ الشَّارِعَةِ فی الْمَسْجِدِ وَتَرْکِ بَابِ علی.(1)
از عبدالله بن رقیم نقل شده است که گفت: در زمان جنگ جمل به سوی مدینه راهی شدیم، در راه با سعد بن مالک (سعد بن أبی وقاص) روبه رو شدیم، سعد گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله دستور داد همة درهایی که به داخل مسجد باز می شود را ببندند، و فقط در خانة علی علیه السّلام را نبست.
هیثمی بعد از نقل این روایت می گوید:
رواه أحمد وأبویعلی والبزار والطبرانی فی الأوسط وزاد قالوا یا رسول الله صلی الله علیه وآله سددت أبوابنا کلها إلا باب علی قال ما أنا سددت أبوابکم ولکن الله سدها وإسناد أحمد حسن.
احمد، ابویعلی، بزار، طبرانی در «معجم الاوسط» این روایت را نقل کرده اند. طبرانی نیز افزوده است که صحابه به رسول خداصلی الله علیه وآله گفتند: چرا در خانة همة ما را بستی و در خانة علی علیه السّلام را رها کردی؟ آن حضرت فرمود: من در خانة شما را نبسته ام؛ بلکه خداوند آنها را بسته است. سند روایت احمدبن حنبل «حسن»است.(2)
جلال الدین سیوطی دربارة این روایت می گوید:
وأخرج أحمد، والنسائی، وأبویعلی، والبزار، والطبرانی فی الأوسط بسند حسن عن سعد بن أبی وقاص قال: أمر رسول الله بسد الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علی فقالوا: یا رسول الله سددت أبوابنا کلها إلا
ص: 141
باب علی قال: ما أنا سددت أبوابکم ولکن الله سدها.
احمد، نسائی، ابویعلی، بزار و طبرانی در «معجم الأوسط» با سند «حسن» از سعد بن أبی وقاص نقل کرده اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستور داد همة درهایی که به داخل مسجد باز می شوند را ببندند، فقط در خانة علی علیه السّلام را نبست. صحابه گفتند: چرا در خانة همة ما را بستی و در خانة علی علیه السّلام را رها کردی؟ آن حضرت فرمود: من درخانة شما را نبسته ام؛ بلکه خداوند آنها را بسته است.(1)
ابن حجر عسقلانی می گوید:
حدیث سعد بن أبی وقاص قال أمرنا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بسد الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علی أخرجه أحمد والنسائی وإسناده قوی وفی روایة للطبرانی فی الأوسط رجالها ثقات.
حدیث سعد بن أبی وقاص را که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله به ما دستور داد همه درهای بازشده به مسجد را ببندیم و در خانة علی علیه السّلام را نبست. احمد و نسائی با سند «قوی» نقل کرده اند و راویان روایتی که طبرانی در معجم الأوسط نقل کرده است، ثقه هستند(2).
و مبارکفوری می نویسد:
أخرج أحمد والنسائی بإسناد قوی عن سعد بن أبی وقاص قال أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسد الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علی.
احمد و نسائی با سند قوی از سعد بن أبی وقاص نقل کرده اند که گفت:
ص: 142
رسول خداصلی الله علیه وآله به ما دستور داد که همة درهای بازشده به مسجد را ببندیم، فقط در خانة علی علیه السّلام را نبست.(1)
ابوجعفر طحاوی در شرح مشکل الآثار می نویسد:
کَما قَد حَدَّثنا إبراهیم بِن مَرزُوق قال حَدَّثنا رُوح بِن أسلَم قال حَدَّثنا عَبدُالله بِن جَعفر(2) قالَ حدَثَّنا سُهیِل بنِ أبی صالِح عَن أبیهِ عَن أبی هَریرَة قال عُمَر بِن الخَطّابّ لَقَدْ اُعْطِیَ عَلِیٌّ بنُ أبی طَالِبٍ علیه السّلام خِصَالاً لأنْ تَکُونَ فیَّ خَصْلَةٌ مِنْهَا أحَبَّ إِلَیَّ مِنْ أنْ اُعْطَی حُمُرَ النَّعَمِ، قَالُوا: وَمَا هُنَّ یَا أمِیرَالمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: تَزَوَّجَ فَاطِمَةَ إبْنَةَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله وَسُکْنَاهُ المَسْجِدَ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وسلم یَحِلُّ لَهُ مَا فِیهِ یَحِلُّ لَهُ، والرَّایَةُ یَوْمَ خَیْبَر.
ابوهریره از عمر بن خطاب نقل کرده است که گفت: علی بن أبی طالب علیه السّلام ویژگی هایی دارد که اگر من یکی از آنها را داشتم برای من بهتر از آن بود که شتران سرخ مو داشته باشم. سؤال کردند: آن ویژگی ها کدامند؟ عمر گفت: ازدواج با دختر رسول خداصلی الله علیه وآله؛ سکونت با رسول
ص: 143
خداصلی الله علیه وآله در مسجد و حلال بودن هر آنچه که برای رسول خداصلی الله علیه وآله حلال است؛ و دادن پرچم به دست علی علیه السّلام در روز خیبر.(1)
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.(2)
عبدالرحمن نسائی در «خصائص علی علیه السّلام» و «سنن الکبری» و طبرانی در «معجم الکبیر» می نویسند:
أخبرنا أحمد بن سلیمان الرهاوی قال حدثنا عبیدالله قال حدثنا إسرائیل عن أبی إسحاق عن العلاء بن عرار قال سألت ابن عمر وهو فی مسجد رسول الله صلی الله علیه وآله عن علی علیه السّلام وعثمان فقال أما علی فلا تسألنی عنه وانظر إلی منزله من رسول الله صلی الله علیه وآله لیس فی المسجد بیت غیر بیته وأما عثمان
فإنه أذنب ذنبا عظیما یوم التقی الجمعان فعفی الله عنه وغفر له وأذنب فیکم ذنبا دون ذلک فقتلتموه.
علاء بن عرار گفت: از عبدالله بن عمر در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله نظرش را دربارة عثمان و علی علیه السّلام سؤال کردم، گفت: درباره علی علیه السّلام از من نپرس، فقط به این نگاه کن که رسول خداصلی الله علیه وآله او را در مسجد منزل داد؛ در حالی که خانه ای غیر از خانة او در مسجد نبود؛ اما عثمان، او گناه بزرگی در جنگ احد انجام داد که خداوند آن را
ص: 144
بخشید؛ اما در میان شما گناه کوچک تر از آن را انجام داد؛ ولی شما او را نبخشیده و کشتید.(1)
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری می نویسد:
ورجاله رجال الصحیح الا العلاء وقد وثقه یحیی بن معین وغیره.
و رجال این روایت، رجال صحیح بخاری هستند به جز علاء که او را هم یحیی بن معین و دیگران توثیق نموده اند.
روایت مزبور نه تنها از نظر سندی صحیح است؛ بلکه طبق تصریح بزرگان اهل تسنن، متواتر است. جلال الدین سیوطی، بعد از نقل طرق متعدد این روایت می نویسد:
فهذه أکثر من عشرین حدیثاً فی الأمر بسد الأبواب وبقیت أحادیث أخر ترکتها کراهة الاطالة فصل: قد ثبت بهذه الأحادیث الصحیحة بل المتواترة أنه صلی الله علیه وآله منع من فتح باب شارع إلی مسجد ولم یأذن فی ذلک لأحد ولا لعمه العباس ولا لأبی بکر إلا لعلی لمکان ابنة رسول الله صلی الله علیه وآله منه.
اینها بیش از بیست روایتی بود که درباره دستور رسول خداصلی الله علیه وآله به بستن درها نقل شد، روایات دیگری نیز وجود دارد که من به خاطر این که کلام طولانی نشود، آن را، نقل نکرده ام.
با این احادیث صحیح و بلکه متواتر،ثابت می شود که رسول خداصلی الله علیه وآله از باز بودن تمام درهایی که به سوی مسجد باز می شده، نهی کرده است و
ص: 145
به هیچ کس و حتی عموی خود عباس و یا ابوبکر اجازه نداده است که درب خانة آنها به داخل مسجد باز باشد؛ غیر از علی علیه السّلام.(1)
بنابراین، انکار این روایت توسط ابن تیمیه در حقیقت انکار سنّت قطعی و متواتر رسول خداصلی الله علیه وآله است و همان گونه که علمای اهل تسنن تصریح کرده اند؛ اگر کسی روایت متواتری را انکار نماید، در حقیقت رسول خداصلی الله علیه وآله را تکذیب کرده است و تکذیب رسول خداصلی الله علیه وآله کفر است.
عبدالعزیز بخاری در «کشف الأسرار» و طاهربن صالح دمشقی در «توجیه النظر» می نویسند:
وتخطئة العلماء لیست بکفر بل هی بدعة وضلال بخلاف إنکار المتواترفإنه یؤدی إلی تکذیب الرسول صلی الله علیه و آله وسلم إذ المتواتر بمنزلة المسموع منه وتکذیب الرسول کفر.
اشتباه دانستن سخن دانشمندان، کفر نیست؛ بلکه بدعت و گمراهی است، به خلاف انکار حدیث متواتر، چرا که نتیجة انکار آن، تکذیب رسول خداصلی الله علیه وآله است؛ زیرا روایت متواتر به منزلة شنیدن از خود آن حضرت است و تکذیب رسول خداصلی الله علیه وآله کفر است.(2)
ابن تیمیه حدیثی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند: «انا مدینة العلم وعلی بابها» را
ص: 146
جعلی می داند، و این گونه می نویسد:
وحدیث (انا مدینة العلم وعلی بابها) اضعف و اوهن، ولهذا انما یعد فی الموضوعات وان رواه الترمذی وذکره ابن الجوزی، وبین ان سائرطرقه موضوعه، والکذب یعرف من نفس المتن.
حدیث (من شهر علم هستم و علی علیه السّلام دروازة آن است) ضعیف تر و سست تر است و در زمرة احادیث جعلی شمرده شده است، گرچه ترمذی آن را روایت کرده، ولی ابن جوزی آن را ذکر و بیان نموده است که تمام طرقش جعلی است و دروغ بودن آن از خود متن نیز شناخته می شود.(1)
تمام دانشمندان اهل تسنن در کتاب هایشان آورده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، حدیث مزبور را در شأن و منزلت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود که ما به ذکر اسامی آنها اکتفا می کنیم:
1. عبدالرزاق بن همام صنعانی. 2. یحیی بن معین.
3. احمدبن حنبل. 4. ترمذی.
5. ابوبکر بزاز. 6. محمدبن جریر طبری بزاز.
7. طبرانی. 8. ابوالشیخ.
9. ابن سقا واسطی. 10. ابن شاهین.
11. حاکم نیشابوری. 12. ابن مردویه.
13. ابونعیم اصفهانی. 14. ماوردی.
15. خطیب بغدادی. 16. ابن عبدالبر.
ص: 147
17. سمعانی. 18. ابن عساکر.
19. ابن اثیر جزری. 20. ابن نجار.
21. جلال الدین سیوطی. 22. قسطلانی.
23. ابن حجر مکی. 24. متقی هندی.
25. ملاعلی قاری. 26. مناوی.
27. زرقانی. 28. شاه ولی الله دهلوی.
همچنین عباراتی را مفسّران و متکلّمان اهل تسنن دربارة حدیث مذکور نقل کرده اند که به اختصار ذکر می کنیم:
الف) حافظ سیوطی دربارة این حدیث می گوید:
قلت: حدیث علیّ علیه السّلام اخرجه الترمذی والحاکم، وحدیث ابن عباس الحاکم والطبرانی، وحدیث جابر اخرجه الحاکم... والحاصل انه ینتهی بطرقه الی درجة الحسن المحتج به، ولایکون ضعیفاً فضلاً عن ان یکون موضوعاً... .
حدیث علی علیه السّلام را ترمذی و حاکم و حدیث ابن عباس را حاکم و طبرانی و حدیث جابر را حاکم نقل نموده اند... در نتیجه این حدیث به تمام طرقش منتهی به درجة حسن می شود که قابل احتجاج به آن است و لذا ضعیف نیست، چه برسد به این که جعلی باشد... .(1)
ب) ابن حجر نیز دربارة حدیث می گوید:
وهذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل، فلاینبغی ان یطلق القول علیه بالوضع.
برای این حدیث در مستدرک حاکم طرق بسیاری است که کمترین
ص: 148
احوال آن این است که برای این حدیث اصلی است و لذا سزاوار نیست بر آن اسم وضع و جعل اطلاق شود.(1)
پ) حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث این گونه می گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد و لم یخرجاه.(2)
این حدیثی است که سلسله سندش صحیح است ولی مسلم و بخاری آن را نیاورده اند.
حافظ سمرقندی این حدیث را در کتاب «بحر الأسانید فی صحاح المسانید» که مخصوص احادیث صحیح است، ذکر کرده است.
ابن جریر طبری نیز حدیث ترمذی را در کتابش(3) تصحیح کرده و خاتم حفاظ و محدثان، احمد غُماری (م1380ق)، کتابی بس ارزشمند به نام «فتح الملک العلی بصحهْ حدیث باب مدینهْ العلم علی»، در اثبات صحّت این حدیث شریف نوشته است.
گذشته از این، گروه زیادی از علما و محدثین این حدیث را حسن شمرده اند، مانند صلاح الدین علائی، ابن حجر عسقلانی(4) و شاگردش سخاوی.
شیعه و سنی بر این حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: امیرالمؤمنین علیه السّلام در
ص: 149
قضاوت از تمام مردم برتر است، متفق القول اند؛ اما ابن تیمیه در سند آن اشکال کرده و می گوید:
واما قوله فهذا الحدیث لم یثبت، ولیس له إسناد تقوم به الحجّة لم یروه أحد فی السنن المشهورة، ولا المسانید المعروفة، لا بإسناد صحیح ولاضعیف، وإنّما یروی من طریق من هو معروف بالکذب.
گفتار حلی که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمودند: علی علیه السّلام در قضاوت از تمام شما برتر است و قضاوت مستلزم علم و دیانت می باشد، سند این حدیث ثابت نمی باشد و دارای سندی نیست که به واسطة آن حجت تمام گردد.(1)
در هیچ یک از سنن های مشهور و مسندهای معروف نیامده است نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف و فقط از طریق افرادی که معروف به کذب و دروغگویی هستند نقل
گردیده است.
ابن ماجه در «سنن»، در احادیث شماره های 154 و 155 به سند صحیح از انس این گونه نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند:
أرحم أمتی بأمتی... وأقضاهم علی بن أبی طالب.(2)
ابن عبدالبر نیز این حدیث را با سند از طریق ابو محجن ثقفی روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
و أقضاها علی علیه السّلام.
و باز با سند از طریق ابوسعید خدری روایت کرده بلفظ: «وأقضاهم
ص: 150
علی علیه السّلام»،(1) و در «تفسیر صحیح بخاری و الاستیعاب» از عمر روایت شده است: «أقضانا علی»؛ «علی در قضاوت از همه ما برتر است».(2)
ابن حجر نوشته است:
له شاهد صحیح من حدیث ابن مسعود عند الحاکم.(3)
برای آن گواه صحیحی از حدیث ابن مسعود نزد حاکم موجود است.
بنابراین تشکیک در ثبوت این مضمون کاملاً بی دلیل است.
صحابه و در رأس آنها عمربن خطاب به علم و قضاوت حضرت علی علیه السّلام اعتراف کرده اند. بخاری در صحیح خود از ابن عباس نقل کرده که عمر گفت:
اقرؤنا ابی واقضانا علی علیه السّلام.(4)
بهترین قرائت برای ابیّ است و علی علیه السّلام از دیگران در قضاوت برتر است.
حافظ ابن حجر در «شرح صحیح بخاری» می نویسد:
حدیث «اقضانا علی علیه السّلام» درحدیث مرفوع از انس نیز نقل شده که گفت: «اقضی امتی علی بن ابی طالب»، ماهرترین فرد امت من در قضاوت، علی ابن ابی طالب علیه السّلام است. بغوی آن را نقل کرده است... و بزاز از حدیث ابن مسعود نقل کرده که گفت: ما چنین حدیث می کردیم که علی بن ابی طالب علیه السّلام از تمام اهل مدینه در قضاوت مهارت بیشتری دارد.(5)
ص: 151
احمدبن حنبل و طبرانی به سندش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند که خطاب به حضرت زهراعلیهاالسّلام فرمود:
اما ترضین انی زوجتک اقدم امتی سلما واکثرهم علما واعظمهم حلما.
آیا راضی نمی شوی تو را به ازدواج کسی در آورم که اولین مسلمان بوده و از همه بیشتر علم دارد و حلمش از دیگران عظیم تر است.(1)
حافظ عراقی بعد از نسبت دادن این حدیث به احمد و طبرانی می گوید: «واسناده صحیح»و سندش صحیح است.(2)
این حدیث به الفاظ (اقضاکم علی علیه السّلام) و (أقضی الأصحاب) و (أقضی الامة) و مانند آن از رسول خداصلی الله علیه وآله، از جانب چند تن از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده است و در نزد اهل حدیث معتبر بوده و در «صحاح» و کتب معتبره وارد شده است، از جمله:
صحیح بخاری؛ کتاب التفسیر؛ باب الآیهْ: {مَا نَنسَخْ مِنْ آیةٍ أوْ نُنسِهَا نَأتِ بِخَیرٍ مِّنْهَا أوْ مِثْلِهَا ألَمْ تَعْلَمْ أنَّ اللهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}، و «الدر المنثور» عن النسائی و ابن الانباری و «دلائل النبوهْ» للبیهقی و «طبقات» ابن سعد «ترجمهْ علی بن ابی طالب 2، 259» عن ابی هریره عن عمر و فی المسند «مسند احمد»، «مسند الانصار»، حدیث ابی بن کعب، الحدیث 20581 - 6، 131. همچنین رجوع گردد به «ترجمهْ علی بن ابی طالب علیه السّلام» در «سنن ابن ماجه» و «المستدرک علی الصحیحین» که این حدیث را تصحیح نموده اند - و «الاستیعاب» و«اسدالغابهْ» و
ص: 152
«حلیهْ الاولیا» و «الریاض النضره».(1)
ص: 153
حدیث یوم الدار که مقام امامت حضرت امیرعلیه السّلام را در زمانی که به ابوطالب گفتند: باید از پسرت فرمانبری کنی، مطرح می کند. ابن تیمیه در ذیل حدیث یوم الدار چنین گفته:
هذا الحدیث کذب عند اهل المعرفه بالحدیث، فما من عالم یعرف الحدیث الا و هم یعلم انه کذب موضوع... .(1)
این حدیث نزد آگاهان به حدیث، دروغ است، بنابراین هیچ عالمی نیست که از این حدیث اطلاع داشته باشد مگر اینکه آن را دروغ و جعلی بداند.
در کتب اهل تسنن این گونه از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است که:
...فأیکم یوازرنی علی هذا الامر، علی أن یکون أخی و وصیی وخلیفتی فیکم فأحجم القوم عنها جمیعا، وقلت: أنا - وأنی لأحدثهم سنا وأرمصهم عینا، وأعظمهم بطنا، وأحمشهم ساقا أنا یا رسول الله أکون وزیرک علیه، فأعاد القول، فأمسکوا واعدت ما قلت، فأخذ برقبتی، ثم قال لهم هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا. فقام
ص: 154
القوم یضحکون، ویقولون لأبی طالب قد امرک أن تسمع لابنک وتطیع.
علی(علیه السلام) می فرماید: ... پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند که من جوانی را در میان عرب سراغ ندارم که برای قوم خود آورده باشد، بهتر از آنچه که من برای شما آورده ام. به راستی که من خیر دنیا و آخرت را برایتان آورده ام و خدایم به من فرمان داده است که شما را دعوت کنم. پس کدام یک از شما مرا در این امر یاری می کند تا این که برادر، وصی و خلیفة من در میان شما گردد؟ پس همة آن مردم ساکت ماندند.
حضرت امیرعلیه السلام می گوید: عرض کردم: ... من شما را در آن کار یاری می کنم ای پیامبر خداصلی الله علیه وآله! پس دست به گردن من انداخت و گفت: این، برادر، وصی و خلیفة من در میان شماست، حرف او را بشنوید و از او اطاعت کنید. پس مردم از جا بلند شدند در حالی که می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: به تو امر کرد تا از پسرت حرف شنوی داشته باشی و از او فرمان ببری.(1)
همچنین ابن تیمیه در سند روایت طبری مناقشه کرده و می گوید:
در سند آن ابومریم کوفی است که اجماع بر ترک او است. و احمد او را غیر ثقه و ابن المدینی او را متّهم به جعل حدیث کرده است.
ص: 155
و نیز در سند ابن ابی حاتم به جهت وجود «عبدالله بن عبدالقدوس» در آن مناقشه کرده و گفته:
دارقطنی او را تضعیف کرده و نسائی او را غیر ثقه معرفی کرده است.
و ابن معین می گوید:
او چیزی به حساب نمی آید، او رافضی خبیثی است.(1)
سخن ابن تیمیه باطل است، زیرا:
اولاً: عده ای از علمای اهل تسنن، حدیث «یوم الدار» را توثیق کرده و برخی نیز آن را از مسلّمات تاریخی دانسته اند.
ثانیاً: تضعیف این گونه روایات به جهت وجود اشخاصی است که متّصف به تشیع اند، با آن که اهل تسنن تصریح به صداقت آنها دارند، از طرفی تضعیف هایی که جنبة مذهبی دارد بی اعتبار است.
ثالثاً: در مورد ابومریم، برخی از رجالیین اهل تسنن او را مورد مدح قرار داده اند، که از آن جمله ابن عقده است. او مدح ابومریم را از حد گذرانده است(2) و شعبه او را ستایش نموده است.(3)
ذهبی دربارة او می گوید:
او دارای اعتنا به علم رجال بوده است.(4)
و اگر تصریح به سبب تضعیف ابومریم کرده اند، به جهت تشیع او بوده
ص: 156
است، در حالی که ابن حجر و دیگران تصریح دارند بر این که تشیع راوی به وثاقت و صدق او و در نتیجه صحّت روایت او ضرری وارد نمی کند.(1)
شاهد این مطلب این است که صاحبان صحاح، حتی بخاری و مسلم از ده ها نفر از شیعیان روایت نقل کرده اند.
رابعاً: احمدبن حنبل قضیة «یوم الدار» را با سند صحیح نقل کرده که در آن ابومریم وجود ندارد.(2) و بر فرض ضعف برخی از اسناد، از آنجا که حدیث «یوم الدار» مستفیض است، برخی از سندها می تواند برخی دیگر را تقویت کند، و لذا ضعف برخی از رجال حدیث در بعضی از سندها مضرّ به حدیث نیست.
خامساً: در مورد عبدالله بن عبدالقدوس نیز برخی از رجالیین او را توثیق نموده اند که از آن جمله ابن حجر در «تقریب التهذیب» است که او را «صدوق» معرفی کرده است و نیز در «تهذیب التهذیب» از محمّد بن عیسی نقل کرده که او ثقه است. و نیز ابن حبان او را در زمرة ثقات به حساب آورده است و او از رجال ترمذی است، و می دانیم که مدح این دسته مقدم بر جرح دیگران است؛ زیرا جرح دیگران جنبة مذهبی دارد، به جهت این که او در ظاهر شیعه بوده است. از این رو ابن عدی می گوید: عموم روایاتش در ذکر فضائل اهل بیت علیه السلام است. آیا می توان کسی که فضائل اهل بیت را نقل کرده به مجرد این عمل نیکو، او را تضعیف نمود؟
ص: 157
یکی دیگر از احادیث مناقب و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث طیر است. روزی برای رسول خداصلی الله علیه وآله مرغ بریانی آوردند، آن حضرت به خدا عرضه داشت:
اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلیّ یأکل معی من هذا الطائر.
بارالها! آن کسی را که از همه بیشتر دوست می داری بفرست تا با من از این مرغ میل کند.
پس از این دعا امیرمؤمنان علی علیه السلام آمدند و با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از آن غذا خوردند. ابن تیمیه در این باره چنین اظهار نظر می کند:
حدیث الطیر لم یروه أحد من أصحاب الصحیح ولاصحّحه أئمّة الحدیث... .
اهل علم و معرفت می دانند که حدیث طیر از احادیث دروغ بوده و جعلی است.(1)
حدیث مزبور در کتب اهل تسنن، از طریق دوازده نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله نقل شده است؛
الف) امیرالمؤمنین(علیه السلام) (حاکم نیشابوری این حدیث را از آن حضرت نقل کرده است).
ب) عبدالله بن عباس (ابن سعد و جماعتی از او نقل کرده اند).
پ) ابوسعید خُدری (حاکم نیشابوری حدیث او را آورده است).
ت) سفینه (حاکم نیشابوری و احمدبن حنبل حدیث او را نقل کرده اند).
ص: 158
ث) ابوطفیل (حاکم نیشابوری از او نقل کرده است).
ج) انس بن مالک (تِرمذی، بزّار، نَسائی، حاکم نیشابوری، بیهقی و ابن حجر حدیث او را آورده اند).
چ) سعدبن ابی وَقّاص (ابونعیم اصفهانی حدیث او را آورده است).
ح) عمروبن عاص حدیث او در نامه ای که به معاویه نوشته موجود است. این نامه را خوارزمی در «المناقب» آورده است).
خ) یعلی بن مرّه (عده ای حدیث او را آورده اند؛ از جمله حافظ ابوعبدالله گنجی).
د) جابر بن عبدالله انصاری (ابن عساکر حدیث او را نقل کرده است).
ذ) ابورافع (حدیث او را ابن کثیر نقل کرده است).
ر) حبشی بن جناده (حدیث او را نیز ابن کثیر آورده است).
همچنین افرادی از بزرگان اهل تسنن نیز این حدیث را نقل کرده اند که اسامی آن ها به شرح زیر است:
ابوحنیفه پیشوای حنفی ها، احمدبن حنبل، ابوحاتِم رازی، تِرمذی، بزّار، نَسائی، ابویعلی موصلی، محمّدبن جریر طبری، طبرانی،دارقُطْنی، ابن بطّه عکبری، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، بیهقی، ابن عبدالبر، خطیب، ابومظفر سمعانی، بغوی، ابن عساکر، ابن اثیر، مزّی، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی و دیگران.
حدیث مزبور، معروف و مشهور بوده و کثرت طرق آن به طوری است که برخی از بزرگان اهل تسنن برای جمع آوری سندهای آن، کتابی مستقل نوشته اند که به ذکر اسامی آنها اشاره می شود: ابن جریر طبری، ابن عُقده، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابوطاهر بن حمدان، ذهبی.
ص: 159
ذهبی در «تذکرهْ الحفّاظ» و دیگر کتاب هایش تصریح کرده که کتابی مستقل در سندهای «حدیث طیر» تألیف کرده است.
بسیاری از علما تصریح کرده اند که پاره ای از سندهای این حدیث صحیح است؛ از جمله آنها ابن کثیر است که در تاریخ خود به این مطلب تصریح کرده است که ذکر تمامی آنها سخن را به درازا می کشاند و از حوصلة کتاب ما خارج است.(1)) ترمذی این حدیث را در «سنن» روایت کرده و حاکم آن را صحیح شمرده است.(2)
شمس الدین ذهبی در «تذکرهْ الحفّاظ» این گونه می نویسد:
و أما حدیث طیر فله طرق کثیرة جدّاً، قد أفردتها بمصنَّف، ومجموعها وجب أن یکون الحدیث له أصل.
و اما حدیث الطیر از راه های گوناگونی روایت شده که من آنها را در یک کتاب جداگانه جمع آوری کرده ام و مجموع آنها ایجاب می کند که این حدیث دارای اصل باشد.(3)
ص: 160
همچنین در «تاریخ الإسلام» می گوید:
له طرق کثیرة عن أنس متکلَّم فیها.(1)
برای حدیث طیر راه های گوناگونی در منابع حدیثی از انس بن مالک عنوان شده است که انس در این مورد سخن گفته است.
و شاگردش تاج الدین عبدالوهاب سُبکی در «طبقات الشافعیهْ» می گوید:
و أما الحکم علی حدیث الطیر بالوضع فغیر جیّد.
حکم کردن به جعلی بودن حدیث طیر، پسندیده نیست.(2)
احمدبن محمد بن صدّیق غُماری می نویسد:
حدیث الطیر الذی فاق حدّ التواتر و لم یوجد حدیث یوازیه فی کثرة رواته إلّا حدیث «من کذب...» الذی اتفقوا علی تواتره، مع أنّ کلّا منهما روی من نحو مائة طریق، ذاک عن أنس و هذابإطلاق... .(3)
حدیث طیر که از حد تواتر تجاوز کرده است وحدیثی یافت نمی شود که در فراوانی راویانش همپای آن باشد، مگر حدیث «من کذب» که علما بر تواترش اتفاق دارند، با این که هر دوی آنها از حدود صد طریق روایت شده اند.
علامة محدثِ معاصر، محمود سعید ممدوح، در تصحیح این حدیث کتابی نوشته است به نام «اتحاف الاکابر بتصحیح حدیث الطائر» که می توان به آن مراجعه کرد.
ص: 161
از جمله احادیثی که دلالت بر امامت و عصمت امام علی علیه السّلام دارد و فریقین در پذیرش آن شبهه ای ندارند، این حدیث است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند: «علی مع الحق والحق مع علی؛ علی با حق است و حق با علی است». اما ابن تیمیه در اسناد آن شبهه ایجاد می کند ومی گوید:
من أعظم الکلام کذباً وجهلاً، فإنّ هذا الحدیث لم یروه أحد عن النبی صلی الله علیه وآله، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، فکیف یقال: إنّهم جمیعاً رووا هذا الحدیث؟ وهل یکون أکذب ممّن یروی عن الصحابة والعلماء أنّهم رووا حدیثاً، والحدیث لایعرف عن واحد منهم أصلاً، بل هذا من أظهر الکذب.
این سخن از بزرگ ترین دروغ ها و نادانی هاست؛ زیرا هیچ کس این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل نکرده است؛ نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف! پس چگونه بعضی می گویند: تمامی محدثان آن را نقل کرده اند؟ آیا دروغ تر از کسی که بگوید صحابه و علماء، حدیثی را نقل کرده اند، در حالی که هیچ کدام از آنان این حدیث را نقل نکرده اند وجود دارد؟ بلکه این آشکارترین دروغ است!(1)
این حدیث را بزرگان اهل تسنن از قول اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله که در زیر آورده می شود نقل کرده اند:
ص: 162
ترمذی در «سنن» و حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین» این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند.(1)
حدیث مزبور را طبرانی، ابوبشر دولابی، خطیب بغدادی و ابن عساکر نقل کرده اند.(2)
این حدیث را بزاز نقل کرده و هیثمی پس از نقل آن می گوید:
یکی از راویان آن، سعدبن شعیب است، من او را نمی شناسم اما دیگر افراد این سند، مورد اطمینان هستند.(3)
حافظ ابویعلی، حدیث مذکور را از قول ابو سعید خدری نقل کرده است و هیثمی پس از نقل آن در «مجمع الزوائد» می گوید:
این حدیث را ابویعلی نقل کرده و همة راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند.(4)
ص: 163
ابن قتیبه دینوری، در «الامامهْ و السیاسهْ» به نقل این حدیث از عایشه پرداخته است.(1)
طبرانی در «المعجم الکبیر» حدیث مزبور را از قول کعب بن عجزه نقل نموده است.
متقی هندی در «کنزالعمال» در این باره می گوید:
هرگاه بین مردم تفرقه و اختلاف شد، علی و یارانش برحق هستند.(2)
علی داناترین افراد به تفسیر قرآن است تا آنجا که ابن عباس می گوید:
آنچه از علم تفسیر در نزد من است از علی علیه السّلام گرفته ام.(3))
روایت مزبور را بسیاری از بزرگان اهل تسنن نقل و تصحیح کرده اند؛ از جمله:
هیثمی در «مجمع الزوائد» پس از نقل حدیث می گوید:
رواه أبویعلی و رجاله ثقات.(4)
ابویعلی آن را نقل نموده و راویانش ثقه هستند.
حاکم نیشابوری در «المستدرک علی الصحیحین»، جلد3، صفحه124 می گوید:
هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه.
ص: 164
این حدیث بنا به شرط مسلم (برای صحت حدیث) صحیح است ولی مسلم و بخاری آن را نقل نکرده اند.
ابن عساکر در «تاریخ بغداد»، جلد14، صفحه322 و ابن قتیبه دینوری در «الإمامهْ والسیاسهْ»، جلد 1، صفحه98 و فخررازی در «تفسیر کبیر»، جلد 1، صفحه205 و در «المحصول»، جلد6، صفحه134 و... آن را نقل کرده اند.
تبصره: گاهی رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السّلام را در کنار قرآن قرار داده و می فرمایند:
علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
علی با قرآن است و قرآن با علی است و از هم جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض نزد من آیند.
این روایت را حاکم نیشابوری در «المستدرک» نقل کرده و می گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد وأبو سعیدالتیمی هو عقیصاء ثقه مأمون ولم یخرجاه.(1)
این روایت دارای سند صحیحی است و ابوسعید تیمی، نام او عقیصاء است و ثقه و مورد اطمینان؛ اما این روایت را (بخاری و مسلم در صحاشان) نیاورده اند.
ابن تیمیه بعد از نقل چند حدیث از جمله: «مَن احَّبَ عَلِیاً فَقَد احَبَّنی وَمَن ابغَضَ عَلِیاً فَقَد ابغَضَنی»؛ که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند: هر کس علی علیه السلام را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس علی علیه السلام را دشمن بدارد به طور حتم مرا
ص: 165
دشمن داشته است، می گوید:
فَالعَشَرة الاُولی کُلَّها کِذب.
ده حدیث اول همگی دروغ است.(1)
این حدیث حسن است. طبرانی در «المعجم الکبیر» از ام سلمه نقل کرده که گفت:
اشهد انی سمعت رسول الله یقول: من احب علیا فقد احبنی ومن احبنی فقد احب الله ومن ابغض علیا فقد ابغضنی ومن ابغضنی فقد ابغض الله.(2)
گواهی می دهم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود: هر کس علی علیه السّلام را دوست بدارد، به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد، به طور حتم خدا را دوست داشته است و هر کس علی علیه السلام را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته و هر کس مرا دشمن بدارد، به طور قطع خدا را دشمن داشته است.
حافظ هیثمی بعد از نقل این حدیث می گوید:
واسناده حسن.
سند این حدیث حسن است.(3)
حاکم نیشابوری نیز از سلمان نقل کرده که فرمود:
سمعت رسول الله یقول: من احب علیّا فقداحبنی ومن ابغض علیا فقد ابغضنی.
ص: 166
از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمودند: هر کس علی علیه السلام را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر کس علی علیه السلام را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.(1)
رسول خداصلی الله علیه وآله، امیرالمؤمنین علیه السلام را از حوادثی که در آینده اتفاق افتاده آگاه کرده بود - که از جمله جنگ با ناکثین و... بود - اما ابن تیمیه در پی انکار حدیث برآمده و می گوید:
وهو یروی فی الاربعین احادیث ضعیفة بل موضوعة عن ائمة الحدیث کقوله بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین.
و حلی در کتاب «اربعین»، احادیث ضعیف بلکه جعلی از امامان حدیث آورده است؛ همانند گفتار پیامبر در مورد جنگ باناکثین و قاسطین و مارقین.(2)
این حدیث را ابن حجر در شرح صحیح بخاری آورده و در مقدمة آن تأکید کرده که آنچه در شرح حدیثی یا تتمه یا زیادتی برای حدیثی می آورد، صحیح یا حسن است.
وی دربارة تضعیفات ابن تیمیه می گوید:
انه رده کثیرا من الاحادیث الجیاد؛ یعنی الصحیح والحسن.
ص: 167
او بسیاری از احادیث خوب یعنی صحیح و حسن را رد کرده است.(1)
همچنین جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین، به دستور رسول خداصلی الله علیه وآله بود، اما ابن تیمیه در «منهاج السنهْ» می گوید:
وعلی لم یکن قتاله یوم الجمل وصفین بأمر من النبی صلی الله علیه و آله وسلم وإنّما کان رأیاً رآه.(2)
جنگ علی علیه السلام در روز جمل و صفین به دستور
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبوده است؛ بلکه با رأی شخصی او بوده است.
در حالی که روایات بسیاری در کتاب های اهل تسنن وجود دارد که رسول خداصلی الله علیه وآله به امام علی علیه السلام دستور داده بودند با آنها بجنگد. حاکم نیشابوری در این باره می نویسد:
عن أبی أیوب الأنصاری فی خلافة عمر بن الخطاب قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ، علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین. (3)
ابوایوب انصاری در زمان خلافت عمربن الخطاب گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی بن أبی طالب علیه السلام دستور داد که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد.
و نیز ابن کثیر دمشقی در «البدایهْ والنهایهْ » و ابن اثیر در «اسدالغابهْ » می نویسند:
عن أبی سعید الخدری، قال: أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بقتال الناکثین، والقاسطین،والمارقین! فقلنا: یا رسول الله! أمرتنا بقتال هؤلاء! فمع من؟
ص: 168
فقال: مع علی بن أبی طالب، معه یقتل عمار بن یاسر.(1)
از ابوسعید خدری روایت شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، ما را به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، فرمان داد. عرض کردیم: یا رسول الله! شما که می فرمایید با این گروه نبرد کنیم، اینان با چه کسی می جنگند؟ فرمود: با علی بن ابیطالب علیه السلام، و عمار هم با حمایتی که از علی علیه السّلام می کند، به شهادت می رسد!
همچنین خطیب بغدادی می نویسد:
عن علقمة بن قیس والأسود بن یزید، قالا: أتینا أبا أیوب الأنصاری عند منصرفه من صفین، فقلنا له: یا أبا أیوب! إن الله أکرمک بنزول محمدصلی الله علیه وآله فی بیتک، وبمجئ ناقته، تفضلا من الله تعالی وإکراما لک،حتی أناخت ببابک دون الناس جمیعا، ثم جئت بسیفک علی عاتقک تضرب به أهل لا إله إلا الله؟ فقال: یا هذا إن الرائد لایکذب أهله، إن رسول الله صلی الله علیه وآله أمرنا بقتال ثلاثة مع علی، بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین، فأما الناکثون فقد قاتلناهم، وهم أهل الجمل وطلحه والزبیر وأما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - یعنی معاویه وعمرو بن العاص -، وأما المارقون فهم أهل الطرفاوات وأهل السعیفات وأهل النخیلات وأهل النهروانات، والله ما أدری أین هم؟ ولکن لابد من قتالهم إن شاء الله تعالی. ثم قال: وسمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعمار: یا عمار! تقتلک الفئه الباغیه، وأنت إذ ذاک مع الحق والحق معک. یا عمار بن یاسر! إن رأیت علیا قد سلک وادیا و سلک الناس کلهم وادیا غیره، فاسلک مع علی فإنه لن یدلیک فی
ص: 169
ردی، و لن یخرجک من هدی. یا عمار! من تقلد سیفا و أعان به علیا علیه السلام علی عدوه قلده الله یوم القیامة وشاحین من در، و من تقلدسیفا أعان به عدو علی علیه السلام قلده الله یوم القیامه و شاحین من نار. قلنا: یا هذا، حسبک رحمک الله! حسبک رحمک الله. (1)
علقمه و اسود نقل می کنند، هنگامی که ابوایوب از صفّین باز می گشت، به دیدارش شتافتم و گفتم: ای ابا ایوب! خدای تعالی تو را مورد اکرام خود قرار داد که محمد صلی الله علیه و آله وسلم به خانه ات قدم نهاد و ناقه اش کنار خانة تو به زمین نشست و این همه به سبب موقعیت ویژة تو بود و دیگران از این منزلت بی نصیب ماندند. از تو توقع نبود که شمشیر روی گردن بگذاری و با آنهایی که خدا را به یکتایی می ستایند و (لا اله الّا الله) می گویند، نبرد کنی! ابوایوب، در پاسخ به این ضرب المثل متمسّک شد که: «انّ الرائد(2) لا یکذب اهله»؛ «راهنمای کاروان به اهل آن دروغ نمی گوید». همانا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به ما دستور داد با سه دسته از مردم که با علی علیه السلام جنگ می کنند، نبرد کنید: با «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین». با ناکثین که پیروان طلحه و زبیر بودند و آتش جنگ جمل را دامن می زدند، نبرد کردیم؛ و با قاسطان هم که پیروان معاویه و عمرو عاص اند، نبرد کردیم؛ و اکنون از مبارزه با آنان برگشتیم؛ و با مارقان که در راه ها در انتظار ما هستند و در نخلستان ها و در کنار نهرها جای گرفته اند، نبرد خواهیم کرد. به خدا سوگند! که در حال حاضر نمی دانم آنان در کجا به سر می برند؛ ولی به یاری خدا با آنها هم مبارزه خواهیم کرد.
ص: 170
ابوایوب گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که خطاب به عمّار، می فرمود: ای عمّار! گروهی از بدکاران و ستمکاران تو را می کشند و تو در آن حال، به راه حق قدم گذاشته و حق هم همراه و حامی توست. ای عمار یاسر! هرگاه مشاهده کنی که علی علیه السلام در راهی گام می نهد و دیگران به راه های دیگر قدم می گذارند، تو با علی علیه السلام همراه باش و همان راهی را بپیمای که او پیموده است؛ چرا که او هرگز به راه خلاف تو را نمی کشاند و از راه هدایت هم تو را بیرون نمی سازد.
ای عمّار! کسی که برای حمایت از علی علیه السلام و کشتن دشمنان او، شمشیر حمایل نماید، خدای تعالی در روز قیامت دو گردنبند از مروارید بر گردن او می آویزد و او را به این زینت الهی می آراید. و کسی که شمشیر حمایل کند تا به دشمنان علی علیه السلام کمک کند و آنان را برای قتل علی علیه السلام اعانت نماید، در روز قیامت، خداوند دو گردنبند از آتش بر گردن او می آویزد. سخن ابوایوب تا اینجا به پایان رسید و ما به منظور تشویق و تأیید او گفتیم: آری! این موقعیت برای تو کافی و بسنده است و آرزو می کنیم که خدا تو را به خاطر چنین مرامی که داری مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.
نکته مهمی که اهل تسنن هم آن را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند این است که جنگ علی علیه السلام،بر اساس تأویل قرآن بود؛ احمدبن حنبل، استاد بخاری و مسلم در مسندش می نویسد:
عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ رَجَاءٍ الزُّبَیدِی عَنْ أبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِی یقُولُ کُنَّا جُلُوسًا نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله فَخَرَجَ عَلَینَا مِنْ بَعْضِ بُیوتِ نِسَائِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ فَانْقَطَعَتْ نَعْلُهُ فَتَخَلَّفَ عَلَیهَا عَلِی یخْصِفُهَا فَمَضَی رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه وآله وَمَضَینَا مَعَهُ ثُمَّ قَامَ ینْتَظِرُهُ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یقَاتِلُ عَلَی
ص: 171
تَأْوِیلِ هَذَا الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلی تَنْزِیلِهِ فَاسْتَشْرَفْنَا وَفِینَا أبُوبَکْرٍ وَعُمَرُ فَقَالَ لَا وَلَکِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ قَالَ فَجِئْنَا نُبَشِّرُهُ قَالَ وَکَأنَّهُ قَدْ سَمِعَهُ.(1)
اسماعیل، از پدرش از ابوسعید خدری نقل می کند که در انتظار تشریف فرمایی رسول اکرم صلی الله علیه وآله نشسته بودیم. طولی نکشید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله از خانة یکی از همسرانش بیرون آمد. از جای برخاستیم و به اتفاق آن حضرت به راه افتادیم. اندکی که حرکت کردیم بند کفش پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم )گسیخت. علی علیه السلام کفش را گرفت و به وصله زدن آن پرداخت. رسول خداصلی الله علیه وآله به حرکت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حرکت کردیم. پس از اندک فاصله ای رسول خداصلی الله علیه وآله ایستاد و ما هم به پیروی از ایشان ایستادیم. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم منتظر آمدن علی علیه السلام بود. در این هنگام، پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: به راستی یکی از شما برای تأویل قرآن می جنگد، همان طور که من برای تنزیل آن جنگیدم. ابوبکر و عمر گفتند: آیا ما همان مردی هستیم که برای بیان تأویل قرآن می جنگیم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: نه! بلکه آن کسی که کفش مرا وصله می زند، با تأویل قرآن با مخالفان نبرد می کند. به ملاقات علی علیه السلام رفتیم تا او را به مأموریتی که در آینده خواهد داشت، مژده دهیم. (حضرت علی علیه السلام به مژدة ما توجهی نکرد) و گویا این موقعیت را از خود رسول اکرم صلی الله علیه وآله شنیده بود.
هیثمی بعد از نقل این حدیث می نویسد:
رواه احمد و إسناده حسن. قلت: و له طریق أطول من هذه فی مناقب علی وکذلک أحادیث فیمن یقاتله.(2)
ص: 172
احمدبن حنبل این روایت را نقل کرده است و سندش حسن است و من می گویم: روایت های طولانی تری نیز در فضائل امام علی علیه السلام نقل شده است و نیز احادیثی دربارة کسانی که با او می جنگند.
و در جای دیگر نیز می نویسد:
رواه أحمد و رجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفه و هو ثقه. (1)
این روایت را احمدبن حنبل نقل کرده است و راویان آن صحیح بخاری است، غیر از فطربن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است.
مطلب دیگری که در این رابطه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل شده این است که آن حضرت فرمودند: (هرکس علی را یاری نکند، از من نیست).
ابن عساکر به نقل از عمار یاسر می نویسد:
سمعت النبی صلی الله علیه وآله یقول: یا علی! ستقاتلک الفئه الباغیه وأنت علی الحق، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی.(2))
از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: یا علی! به زودی گروهی بدسیرت و از خدا بی خبر با تو نبرد می کنند و تو بر حقی؛ کسی که در آن روز به یاری تو قیام نکند، از امت من نیست.
ابن تیمیه آیة: {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوهَ
ص: 173
وَیؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ رَاکِعُون} (1) را که در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر شده است، دروغ می داند و در این باره می نویسد:
وقد وضع بعض الکذابین حدیثا مفتری أن هذه الآیة نزلت فی علی لما تصدق بخاتمه فی الصلاة وهذا کذب بإجماع
أهل العلم بالنقل وکذبه بین من وجوه کثیرة. (2)
برخی از دروغگویان، حدیثی دروغین جعل کرده و گفته اند: این آیه در مورد علی علیه السلام در آن هنگام که انگشترش را در نماز به فقیر بخشید، نازل شده است. این مطلب به اتفاق دانشمندان حدیث دروغ است و دروغ بودن آن از راه های گوناگونی آشکار است.
حدیثی را که ابن تیمیه انکار کرده، محدثان زیر از ابن عباس نقل کرده اند: عبدالرزاق، عبدبن حمید، ابن جریر طبری، ابوالشیخ، ابن مردویه.
عدة دیگری این حدیث را از مسلمه بن کهیل نقل کرده اند که عبارتند از: ابن ابی حاتم، و ابن عساکر.
از راویان دیگر این حدیث می توان افراد زیر را نام برد: طبرانی، ثعلبی، خطیب بغدادی، ابن جوزی، محب طبری، هیثمی، متقی هندی. از طرفی این حدیث در تفسیرهای: فخر رازی، بغوی، نسفی، قرطبی، بیضاوی، ابوالسعود و شوکانی نیز آمده است.
ص: 174
آلوسی حنفی نیز می گوید:
اکثر محدثان برآنند که این آیه دربارة علی علیه السلام نازل شده است. او می افزاید: حسان در این باره اشعاری را سروده است و آن شعرها را ذکر می کند.(1)
1. قاضی عضدالدین ایجی (متوفای 756ه-) در کتاب «المواقف» که از مهم ترین کتاب های عقایدی اهل تسنن به شمار می رود، در این باره می گوید:
وأجمع أئمّة التفسیر أنّ المراد علی.
تمام پیشوایان تفسیر اجماع دارند بر این که این آیه دربارة امام علی علیه السلام نازل شده است.(2)
2. سعدالدین تفتازانی در این باره می نویسد:
نزلت باتفاق المفسّرین فی علی بن أبی طالب حین أعطی السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته وکلمة إنما للحصر بشهادة النقل والاستعمال.
این آیه، به اتفاق مفسّران در حق علی بن أبی طالب علیه السلام، زمانی که در حال رکوع نماز، انگشترش را به سائل داد، نازل شده است. (3)
این دو تن از شخصیت های کم نظیر اهل تسنن، اجماع علمای تفسیر را نقل می کنند، ولی هیچ مطلبی در ردّ آن بیان نمی کنند و این نشانگر این است که مضمون اجماع برای آنان ثابت بوده است.
ص: 175
3. شهاب الدین آلوسی در تفسیر خود می گوید:
وغالب الاخباریین علی انها نزلت فی علی کرم الله تعالی وجهه.(1)
اغلب اخباری ها بر این عقیده هستند که این آیه درباره علی کرم الله تعالی وجهه، نازل شده است.
و در جای دیگر می گوید:
{إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا... والآیة}، عند معظم المحدثین نزلت فی علی کرم الله تعالی وجهه.(2)
آیه «انما ولیکم الله ورسوله... والآیة» نزد بیشتر محدثین درباره علی کرم الله تعالی وجهه نازل شده است.
هر چند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت می کند؛ اما در عین حال روایاتی که در این زمینه از زبان علمای اهل تسنن نقل شده است را ذکر می کنیم:
4. جصاص در تفسیر خود می نویسد:
روی عن مجاهد والسدی وأبی جعفر وعتبة بن أبی حکیم أنها نزلت فی علی بن أبی طالب علیه السلام حین تصدق بخاتمه وهو راکع. (3)
از مجاهد و سدی و أبی جعفر و عتبهْ بن أبی حکیم نقل شده که این آیه درباره علی بن ابی طالب علیه السلام زمانی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شده است.
ص: 176
5. شجری جرجانی در کتاب «امالی» خود بیش از ده سند برای این روایت نقل می کند:
الف) أخبرنا أبوبکر محمدبن علی بن أحمد الجورذانی المقرئ بقراءتی علیه بأصفهان، قال أخبرنا أبومسلم عبدالرحمن بن شهدل المدینی، قال أخبرنا أحمدبن محمد بن سعید الکوفی، قال أخبرنا أحمدبن الحسن بن سعید أبوعبدالله، قال حدثنا أبی، قال حدثنا حصین بن مخارق، عن الحسن بن زید ابن الحسن عن أبیه عن آبائه، عن علی علیهم السلام : أنه تصدق بخاتمه وهو راکع، فنزلت فیه هذه الآیة: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا}.
ب) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن عبدالصمد عن أبیه عن ابن عباس: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا} نزلت فی علی بن أبی طالب علیه السلام.
پ) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن عمرو بن خالد عن الامام الشهید أبی الحسین زید بن علی، عن آبائه عن علی علیه السلام مثل ذلک.
ت) وبإسناده عن حصین بن مخارق، عن أبی الجارود، عن محمد وزید ابنی علی عن آبائهما أنها نزلت فی علی علیه السّلام.
ث) وبإسناده قال حدثنا حصین عن هارون بن سعید عن محمد بن عبید الله الرافعی عن أبیه عن جده عن أبی رافع أنها نزلت فی علی علیه السلام.
ج) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق عن سعید بن طریف عن الأصبغ عن علی علیه السلام مثله.
چ) وبإسناده قال حدثنا حصین بن مخارق، عن أبی حمزة عن علی بن الحسین، وأبی جعفر مثله.
ح) وبإسناده قال حدثنا حصین، عن عبدالوهاب عن مجاهد، عن أبیه عن ابن عباس مثله.
ص: 177
خ) وبه قال أخبرنا أبوأحمد محمد بن علی بن محمد المکفوف المؤدب بقرائتی علیه بأصفهان، قال أخبرنا أبومحمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حیان، قال حدثنا الحسن بن محمد بن أبی هریرة، قال حدثنا أحمد بن یحیی بن زهیر التستری وعبدالرحمن بن أحمد الزهری، قالا حدثنا أحمد بن منصور، قال حدثنا عبدالرزاق عن عبدالوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن عباس: «إنما ولیکم الله ورسوله» قال نزلت فی علی ابن أبی طالب علیه السلام. (1)
6. ابن کثیر دمشقی سلفی می گوید:
عن أبی صالح عن ابن عباس قال خرج (رسول الله صلی الله علیه وآله) إلی المسجد والناس یصلون بین راکع وساجد وقائم وقاعد وإذا مسکین یسأل فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فقال: أعطاک أحد شیئأً؟ قال: نعم قال: من؟ قال: ذلک الرجل القائم قال: وعلی أی حال أعطاکه؟ قال: وهو راکع. قال: وذلک علی بن أبی طالب قال: فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم عند ذلک وهو یقول (ومن یتول الله ورسوله والذین آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون) وهذا إسناد لا یقدح به.(2)
از ابی صالح، از ابن عباس روایت شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سوی مسجد خارج شدند در حالی که مردم نماز «نافله» می خواندند و در رکوع و سجود بودند و برخی ایستاده و برخی نشسته بودند. در این هنگام مسکینی کمک خواست. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم داخل (مسجد) شدند و فرمودند: آیا کسی چیزی به تو عطا کرد؟ عرض کرد: آری. فرمودند: چه کسی؟ عرضه داشت آن مردی که ایستاده است. فرمودند: در چه حالتی
ص: 178
به تو عطا کرده؟ عرضه داشت: در حال رکوع، فرمودند: او علی بن ابیطالب بود پس رسول خدا در این هنگام تکبیر گفتند در حالی که (این آیه را قرائت) می فرمودند: و هرکس از خدا و رسول خدا و مؤمنان روی گرداند (مغلوب است) پس به درستی که حزب خداوند پیروز و غالب است و به این سلسله سند قدح و خدشه ای نمی توان وارد کرد.
7. انصاری قرطبی در این زمینه می گوید:
وقال فی روایة أخری: نزلت فی علی بن أبی طالب علیه السلام وقاله مجاهد والسدی وحملهم علی ذلک قوله تعالی: (الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون) و هی: المسألة الثانیة و ذلک أن سائلاً سأل فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ، فلم یعطه أحد شیئا وکان علی فی الصلاة فی الرکوع و فی یمینه خاتم فأشار إلی السائل بیده حتی أخذه.(1)
در روایت دیگری نقل شده که این آیه در شأن حضرت علی بن ابیطالب نازل شده است و مجاهد و سدی نیز همین نظر را داشته اند و بر این آیه شریفه حمل کرده اند. این مسئله دوم می باشد، و داستان شأن نزول هم از این اقرار است در مسجد پیامبر سائلی طلب کمک کرد هیچ کس به او کمک نکرد در این موقع حضرت علی نماز می خواند و در حال رکوع بودن در دست چپ ایشان انگشتری بود به سائل اشاره کرد تا او را گرفت.
8. سیوطی دربارة این آیه می نویسد:
قوله تعالی «إنما ولیکم الله» الآیة أخرج الطبرانی فی الأوسط بسند فیه مجاهیل عن عمار بن یاسر قال وقف علی علی بن أبی طالب سائل و هو
ص: 179
راکع فی تطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل فنزلت «إنما ولیکم الله ورسوله» الآیة و له شاهد قال عبدالرازق حدثنا عبدالوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن عباس {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ} الآیة قال نزلت فی علی بن أبی طالب وروی ابن مردویه عن وجه آخر عن ابن عباس مثله وأخرج أیضا عن علی مثله وأخرج ابن جریر عن مجاهد وابن أبی حاتم عن سلمة بن کهیل مثله فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا.(1)
طبرانی آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ} را در کتاب معجم الاوسط با سند از مجاهیل بن عمار بن یاسر نقل کرده که سائلی در کنار حضرت علی قرار گرفت، آن حضرت در رکوع بودند، پس انگشترشان را بیرون آوردند به سائل دادند و آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ...} نازل شد و شواهدی بر این موضوع وجود داشت که عبد الرزاق گفته است: عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش و او از ابن عباس نقل کرده که آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ...} در مورد حضرت علی علیه السلام نازل شده است.
روایات مزبور در کتب اهل تسنن نقل شده است، اما چگونه ابن تیمیه منکر آنها شده است؟! حتی اگر فرض کنیم که سند همة روایات ضعیف است، اما با مبنای ابن تیمیه، نزول این آیه دربارة امیرالمؤمنین قطعی است، چون ابن تیمیه دربارة روایتی که با چندین سند نقل شده می گوید:
تعدد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتی قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.
ص: 180
زیادی و تعدد راه های نقل حدیث، برخی دیگر را تقویت می کند که خود زمینة علم به آن را فراهم می کند؛ اگرچه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند ولی خطا و اشتباه هم در نقل شان فراوان باشد.(1)
ابن تیمیه اشکال دیگری بر آیه می کند و در این باره می گوید:
أن الکلام فی سیاق النهی عن موالاة الکفار والأمر بموالاة المؤمنین کما یدل علیه سیاق الکلام... وإنما هی فی الولایته التی هی ضد العداوة.
آیه دربارة نهی ولایت کفار و امر به ولایت مؤمنان است، همان گونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد و جز این نیست که این درباره ولایتی است که ضد عداوت می باشد.(2)
لغت شناسان برای کلمة «ولی» معانی مختلفی از جمله؛ نصرت، دوستی و... نیز نقل کرده اند؛ اما معنای حقیقی آن چیزی جز سرپرستی، سلطنت و اولویت به تصرف نمی تواند باشد. ما ابتدا کلمات لغت شناسان را در این باره نقل کرده و سپس معنای کلمة «ولی» را از زبان کسانی که در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می زیسته اند، بیان می کنیم:
ص: 181
1. راغب اصفهانی دربارة معنای لغوی کلمة «ولی» می گوید:
الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة: النصرة. والولایة: تولی الأمر. و قیل: الولایة و الولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته: تولی الامر.
ولاء و توالی این است که دو چیز یا بیشتر به گونه ای حاصل یابند که بین آنها چیزی که از آنها نیست، نباشد که برای قرب و نزدیکی از جهت مکان و نسبت و دین و صداقت و یاری و اعتقاد، عاریه به کار رود. ولایت (به فتح واو) به معنای نصرت و ولایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار می رود و گفته شده که معنای هر دو یکی است و حقیقت آن، همان سرپرستی است.(1)
2. ابن اثیر نیز بر این باور است که:
ومن أسمائه عزوجل الوالی وهو مالک الأشیاء جمیعها المتصرف فیها وکأن الولایة تشعر بالتدبیر والقدرة والفعل.
و از اسماء خدای عزوجل، والی است که به معنای مالک همه چیز بودن و تصرف در آنها است و گویا ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و قدرت و انجام کاری دارد.(2)
ص: 182
3. ابن منظور در این باره می نویسد:
وولی المرأة الذی یلی عقد النکاح علیها ولا یدعها تستبد بعقد النکاح دونه.
سرپرست زن کسی است که عقد نکاح به عهده اوست و زن در این امر رها گذاشته نمی شود، که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند.(1)
4. صاحب «مجمع البحرین» دربارة کلمه «ولی» می نویسد:
والولی: الوالی، وکل من ولی أمر أحد فهو ولیه. والولی هو الذی له النصرة و المعونة. والولی الذی یدبر الأمر، یقال: فلان ولی المرأة إذا کان یرید نکاحها. وولی الدم: من کان إلیه المطالبة بالقود. والسلطان ولی أمر الرعیة، ومنه قول الکمیت فی حق علی بن أبی طالب، ونعم ولی الأمر بعد ولیه ومنتجع التقوی ونعم المقرّب.
«ولی» به معنای حاکم است و هر کسی که امر فردی دیگر را به عهده دارد او ولی آن کس است. «ولی» کسی است که دیگری را یاری و کمک می کند، ولی به معنای کسی است که تدبیر و ادارة امور می کند؛ مثل اینکه گفته می شود: فلانی ولی زن است زمانی که قصد داشته باشد او را به عقدکسی دربیاورد. «ولی خون» به کسی می گویند که حق مطالبة قصاص را داشته باشد. حاکم، ولی امر رعیت است. از این معناست کلام کمیت در حق علی علیه السلام که گفت: «بهترین ولی امر هستی بعد از ولی و مرکز تقوی و بهترین مقرب هستی».(2)
ص: 183
از مطالب فوق به دست می آید که کلمه «ولی» به معنای سلطنت و ولایت می باشد. همچنین در جواب اشکال ابن تیمیه می گوییم:
برای ولی همانند مولی یک معنی بیش تر نیست و سایر معانی، موارد و متعلق های این لفظ به شمار می روند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولی همان اولی است و اگر به دوست، ولی می گویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به «ناصر»، «ولی» می گویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزادکننده (معتق) ولی می گویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بندة خود احسان ونیکی کند. همچنین اگر مولی به معنای محب، دوست، ناصر و... بود، باید بتوان کلمة «محب» را به جای کلمة «ولی» نهاد. مثلاً بخوانیم «إِنَّمَا [محبکم] اللّهُ وَرَسُولُهُ»؛ یعنی، «دوست شما تنها خدا، رسول و الذین آمنوا است». در این صورت نباید با آیات دیگر قرآن کریم تعارض پیدا کند؛ در حالی که با دیگر آیات قرآن متعارض می شود، مثل آیة:
{وَلَتَجِدَنَّ أقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ}.(1)
و قطعاً کسانی را که گفتند: «ما نصرانی هستیم»، نزدیک ترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛ زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانی هستند که تکبر نمی ورزند.
این آیه درباره نجاشی نازل شده است که در این آیه، خداوند نصارا را دوست
ص: 184
و محبّ مؤمنین معرفی می کند. اگر ولی به معنای دوست باشد، تعارض پیش می آید، زیرا آیة 55 سوره مائده می گوید: دوست شما فقط خدا، رسول و «الذین آمنوا...» هستند و آیة 82 سوره مائده هم می گوید: نصاری دوست شما هستند.
این تعارضی است آشکار و کلام خداوند منزه است از این که با یکدیگر تعارض داشته باشد. رفع تعارض به این است که آیة 55 مائده را به معنای «سرپرست و صاحب اختیار» بگیریم و آیة 82 سورة مائده را به معنای محب و دوست، معنا کنیم.
همچنین با مراجعه به تاریخچة این لغت و به کارگیری آن در عصر صحابه می بینیم که صحابه، همواره کلمة «ولی» را به سرپرستی و حکومت معنا کرده اند و در خطبه ها، خود را «ولی امر مسلمین»، «ولی رسول خدا» و... معرفی کرده اند و وقتی برای خود جانشین انتخاب می نمودند و یا شخصی را به حکومت یک منطقه ای نصب می کردند، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمة «ولی» استفاده
می کردند که به آن اشاره می کنیم:
وی بعد از به خلافت رسیدن، در خطبه هایی که برای صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمة «ولی»، خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.
بلاذری در «انساب الاشراف»، ابن قتیبه دینوری در «عیون الاخبار»، طبری و ابن کثیر در تاریخ شان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن، نخستین خطبة ابوبکر را این گونه نقل کرده اند:
لما ولی أبوبکر، خطب الناس فحمدالله وأثنی علیه ثم قال: أما بعد أیها الناس فقد ولیتکم ولستُ بخیرکم.
ص: 185
و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم! من رهبر شما شده ام؛ ولی بهترین شما نیستم».(1)
ابن کثیر دمشقی، بعد از نقل این خطبه می نویسد:
وهذا إسناد صحیح.
سند این حدیث صحیح است.(2)
ابن قتیبه دینوری، یعقوبی و أبوسعد الآبی، نقل می کنند که خلیفة اول خطبه ای خواند و گفت:
فحمدالله أبوبکر وأثنی علیه ثم قال إن الله بعث محمداً صلی الله علیه و آله وسلم نبیاً وللمؤمنین ولیا فمنّ الله تعالی بمقامه بین أظهرنا حتی اختار له الله ما عنده فخلی علی الناس أمرهم لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین فاختارونی علیهم والیاً ولأمورهم راعیاً وما أخاف بعون الله وهناً ولا حیرةً ولا جبناً وما توفیقی إلا بالله العلی العظیم علیه توکلت وإلیه أنیب.
ابوبکر گفت: خداوند محمد صلی الله علیه و آله وسلم را پیامبر و سرپرست و پیشوای مؤمنان قرار داد و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن که او را نزد خودش خواند، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت ها پیشوا برگزینند؛ پس مرا به سرپرستی برگزیدند، به یاری خدا نه از چیزی می ترسم و نه احساس سرگردانی می کنم.(3))
ص: 186
محمدبن سعد در «طبقات»، سیوطی در «تاریخ الخلفاء» و ابن حجر هیثمی در «الصواعق» و بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن، خطبة دیگری را از خلیفة دوم نقل کرده اند که پس از به خلافت رسیدن، آن را ایراد کرده است:
لما بویع أبوبکر قام خطیباً فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمدالله وأثنی علیه ثم قال أما بعد فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ووالله لوددت أن بعضکم کفانیه.
وقتی که با ابوبکر بیعت شد، خطبه ای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبه ای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم؛ ولی از آن خشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را می پذیرفت.
همچنین ابوبکر به فرماندهان سپاه نوشت:
وَلَّیْتُ علیکم عمرَ ولم آلُ نَفْسِی وَلا المُسْلِمین خیرا((1)
عمر را بر شما جانشین قرار دادم و در این کار جز خیرخواهی برای اهلم و مسلمین نخواستم.
یعقوبی این قضیه را این چنین نقل می کند:
وصعد أبوبکر المنبر عند ولایته الأمر فجلس دون مجلس رسول الله بمرقاة ثم حمدالله وأثنی علیه وقال إنی ولیت علیکم ولست بخیرکم فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقومونی.(2)
ص: 187
ابوبکر موقعی که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدا رفت و پس از حمد خداوند گفت: من به عنوان سرپرست بر شما گمارده شدم در حالی که از شما بهتر نیستم پس اگر درست عمل کردم، از من پیروی کنید و اگر اشتباه نمودم مرا ارشاد کنید!
طبری در تاریخ خود نقل می کند که: عمربن خطاب به مردم گفت: آگاه باشید من به عنوان سرپرست برای شما گمارده شدم «ألا إنی قد ولیت علیکم».(1)
1. مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفة دوم می نویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه وآله قَالَ أبُوبَکْرٍ: أنَا وَلِیُّ رَسول صلی الله علیه وآله مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ الله علیه وسلم. فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاث ولِی اللهِ امْرَأتِهِ مِنْ أبِیهَا فَقَالَ أبُوبَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه وآله: مَا نُورَثُ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أبُوبَکْرٍ وَأنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وسلم وَوَلِیُّ أبِی بَکْرٍ فَرَأیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله ابوبکر گفت: من جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس! میراث برادرزاده ات را درخواست کردی و تو ای علی! میراث فاطمه دختر پیامبرصلی الله علیه وآله را. ابوبکر گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم، آنچه می ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خیانتکار معرفی کردید و حال آن که خدا می داند که
ص: 188
ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله گر و گناهکارخواندید.(1)
در این روایت، خلیفة دوم تصریح می کند که ابوبکر خود را ولی و خلیفة رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانست؛ ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانتکار و... می دانستید، من نیز خودم را ولی و خلیفة رسول خداصلی الله علیه وآله می دانم و شما دو نفر مرا دروغگو، خیانتکار و... می دانید.
2. عمر نمیری در «تاریخ المدینهْ المنورهْ» می نویسد:
حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربیعة عن الشیبانی عن أبی العجفاء قال قیل لعمر یا أمیرالمؤمنین لو عهدت قال لو أدرکت أباعبیدة بن الجراح لولیته.(2)
ابی عجفا روایت می کند که از عمر دربارة جانشین سؤال شد گفت: «اگر عبیده،فرزند جراح را درک می کردم، او را سرپرست قرار می دادم».
همچنین نقل می کند که عمر گفت:
أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته... ولو أدرکت خالد بن الولید ثم ولیته، تمری.
اگر معاذ بن جبل و خالد بن ولید را درک می کردم او را سرپرست قرار می دادم. همین تعبیر را دربارة معاذ بن جبل و خالد بن ولید نموده است.(3)
3. ابو نعیم اصفهانی در کتابش چنین می نویسد:
حدثنا أبوحامد ثابت بن عبدالله الناقد ثنا علی بن إبراهیم بن مطر ثنا
ص: 189
عبدة بن عبدالرحیم ثنا ضمرة بن ربیعة عن یحیی بن أبی عمرو الشیبانی عن أبی العجفاء أو أبی العجماء الشک من عبدة قال قیل لعمر بن الخطاب لو عهدت الینا فقال لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولیته ثم قدمت علی ربی
عزوجل فقال لی من ولیت علی أمة محمدصلی الله علیه وآله قلت سمعت نبیک وعبدک صلی الله علیه وآله یقول معاذ بن جبل بین یدی العلماء طائفة یوم القیامة.
ابونعیم اصفهانی از ابی العجما نقل می کند که از عمر درباره جانشین سؤال شد عمر گفت: اگر معاذبن جبل را درک می کردم او را سرپرست قرار می دادم، آن گاه که در نزد پروردگارم می رفتم، به من می گفت: چه کسی را برای امت محمدصلی الله علیه وآله سرپرست قرار دادی؟ می گفتم: از بنده و نبی تو شنیدم که می گفت: معاذبن جبل روز قیامت جلوی طائفه علماست.(1)
4. ابی حیان اندلسی از قول عمر می آورد که:
قال عمر بن الخطاب کلاماً معناه لو کان سالم مولی أبی حذیفة حیّاً لولّیته الخلافة وأبعد من ذهب إلی أن المعنی خوفاً من الردّ وطمعاً فی الاجابة.(2)
عمر گفت: اگر سالم مولای حذیفه زنده بود، او را سرپرست قرار می دادم.
5. عبدالله دینوری نقل می کند که:
قال عمر لوکان سالم حیا ما تخالجنی الشک فی تولیته علیکم أو فی تأمیره.(3)
اگر سالم زنده بود شک و تردیدی مرا از سرپرست قرار دادن او بر شما باز نمی داشت.
ص: 190
6. ابن ابی شیبه کوفی نیز روایتی به شرح زیر آورده است:
عبدالرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله قال أبوبکر أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله صلی الله علیه وآله فیها ثم أقبل علی علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه
فیها ظالم فاجروالله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله صلی الله علیه وآله وأبوبکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر.(1)
عمر گفت: و چون رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم، و همان گونه که او رفتار کرد من نیز چنان رفتار خواهم کرد؛ سپس عمر به علی و عباس گفت: شما خیال می کردید که أبوبکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال جانشینی او را بر عهده گرفتم و بر روش رسول خدا و ابوبکر عمل نمودم و باز شما گمان کردید که من در این موضوع ظالم و فاجرم.
نکتة مهم در این خطبه این است که ابوبکر می گوید: «أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده» و عمر می گوید: «ثم ولیتها بعد ابی بکر».
کلمة «بعده وبعد ابی بکر» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود می رسانند.
مالک بن أوس بن حدثان نصری از روات صحیح بخاری، مسلم و بقیة صحاح ستة اهل تسنن است و حتی بعضی ها اعتقاد داشتند که او رسول خداصلی الله علیه وآله را نیز دیده است.
ص: 191
مزی در «تهذیب الکمال» دربارة او می نویسد:
ذکره محمد بن سعد فی «الصغیر» فی الطبقة الثامنة من الصحابة ممن أدرک النبی صلی الله علیه وآله ورآه ولم یحفظ عنه شیئاً.
محمدبن سعد، وی را در کتابش «الصغیر» در طبقة هشتم از صحابه ذکر می کند و می گوید: او از کسانی است که رسول خداصلی الله علیه وآله را درک کرده، اما سخنی از حضرت نقل ننموده است.(1)
محمدبن مسلم معروف به ابن شهاب زهری، ازروات بخاری، مسلم و بقیة صحاح ستة اهل تسنن است. ابن حجر دربارة او می نویسد:
الفقیه الحافظ متفق علی جلالته وإتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة.
فقیه و حافظ بود، بر بزرگی جایگاه و متقن بودن او اتفاق نظر است و از سران طبقة چهارم است.(2)
بنابر آنچه که در تفسیر کلمة «ولی» از نظر لغت و کاربرد بیان شد، به این نتیجه می رسیم که کلمة «ولی» همان گونه که از نظر لغت به معنای سزاوار به تصرف و تدبیر است، در اصطلاح خلفا نیز به معنای ولایت بر تصرف و تدبیر آمده است و ما قبل آیه، معنای جدیدی در ما بعد آن ایجاد نمی کند.
الف) عن عائشة قالت: لما ولی أبوبکر قال قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة أهلی.
عائشه گفت: وقتی ابوبکر سرپرست شد، گفت: به درستی قوم من می داند
ص: 192
که شغل من به خاطر این نبوده که من از مؤونه اهلم عاجز بودم.(1)
قال الالبانی: وإسناد هذا صحیح علی شرط الشیخین.
البانی گفته است: اسناد این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است.(2)
ب) أن عبدالملک بن مروان خطب یوما فقال: ولیکم عمر بن الخطاب، وکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له.
عبدالملک بن مروان روزی خطبه خواند و گفت: سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سختدل و در تنگنا قراردهنده بر شما بوده، پس به او گوش می دادید.(3)
پ) کان عمر بن عبدالعزیز یقول: إذا رأی القاسم بن محمد بن أبی بکر: لوکان لی من الأمر شیء لولیته الخلافة.(4))
ابن تیمیه برای ادعای خود هیچ استدلال و دلیل قانع کننده ای ندارد و حتّی در منابع دیگر اهل تسنن هم در این مورد دلیلی اقامه نشده است. امّا به علت کینه نسبت به امام علی علیه السلام و همچنین تبرئه عمر چنین ادعایی نموده است.
ابن تیمیه نازل شدن حرمت آیة شراب را به امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت
ص: 193
می دهد و این گونه می نویسد:
وقد انزل الله تعالی فی علی علیه السلام: {یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ} لما صلی فقرأ وخلط.(1)
و خداوند متعال در مورد علی علیه السلام نازل کرده است که: «ای کسانی که ایمان آورده اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا زمانی که بدانید چه می گویید»؛ زیرا هنگامی که نماز می خواند، در نماز خود اشتباه کرد!!
به اتفاق شیعه و سنّی این آیه و دیگر آیات شراب، در حق عمر بن خطاب نازل شده است که ما فقط به چند روایت از کتاب اهل تسنن بسنده می کنیم؛ زمخشری(2) از علمای بزرگ اهل تسنن در کتاب «ربیع الأبرار» می نویسد:
أنزل الله تعالی فی الخمر ثلاث آیات، أولها یسألونک عن الخمر والمیسر، فکان المسلمون بین شارب وتارک، إلی أن شرب رجل ودخل فی الصلاة فهجر، فنزلت: {یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأنْتُمْ سُکاری}، فشربها من شرب من المسلمین، حتی شربها عمرفأخذ لحی بعیر فشج رأس عبدالرحمن بن عوف، ثم قعد ینوح علی قتلی بدر بشعر الأسود بن عبد یغوث. وکائن بالقلیب قلیب بدر... فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه وآله، فخرج مغضباً یجر رداءه، فرفع شیئاً کان فی یده لیضربه، فقال: أعوذ بالله من غضب الله ورسوله. فأنزل الله تعالی: إنما یرید الشیطان، إلی قوله: فهل أنتم منتهون. فقال عمر: انتهینا.(3)
ص: 194
خداوند متعال در مورد شراب سه آیه را نازل کرد:
اول: از تو در مورد شراب و قمار سؤال می پرسند؛ پس عده ای از مسلمانان شراب خورده و عده ای آن را ترک کردند؛ تا زمانی که شخصی از ایشان شراب خورد و به نماز ایستاد و هذیان گفت؛ سپس آیه دیگری نازل شد: «ای کسانی که ایمان آورده اید، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید»؛ باز عده ای از مسلمانان از آن خوردند؛ تا این که عمربن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتری را برداشته و با آن استخوان سر عبدالرحمن بن عوف را شکست و نشست برای کشته گان بدر (از کفار) با شعر اسود بن عبد یغوث مرثیه خواند که: کسانی که در آن چاه بودند؛ چاه بدر...!!! خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید؛ آن حضرت با عصبانیت در حالی که ردای خود را بر روی زمین می کشیدند، بیرون آمده و چیزی را از روی زمین برداشته و در دست گرفتند تا (با آن) عمر را بزنند. پس عمر گفت: پناه می برم به خدا از غضب خدا و رسولش؛ پس خداوند آیه نازل فرمود که: «به درستی که شیطان می خواهد...» تا آنجا که فرموده است: «آیا شما دست بر می دارید (از شراب خوردن)؟» پس عمر گفت: دست برداشتیم.
البته عمربن الخطاب، در اینجا گفت: «انتهینا = دست برداشتم»؛ و بعضی از علمای اهل تسنن اعتراف کرده اند که عمر تا بعد ها نیز این عادت را که از زمان جاهلی داشته
است، ترک نکرده است. مالک بن أنس، امام مالکی ها، در کتاب «الموطأ» که به اعتقاد برخی از علمای اهل تسنن جزء صحاح سته به حساب می آید، می نویسد:
عن عبدالرحمن بن القاسم، أن أسلم مولی عمر بن الخطاب أخبره، أنه زار
ص: 195
عبدالله بن عیاش المخزومی فرأی عنده نبیذا وهو بطریق مکه. فقال له أسلم: إن هذا الشراب یحبه عمر بن الخطاب. فحمل عبدالله بن عیاش قدحاً عظیماً. فجاء به إلی عمر بن الخطاب فوضعه فی یدیه. فقربه عمر إلی فیه ثم رفع رأسه. فقال عمر: إن هذا لشراب طیب. فشرب منه.
از عبدالرحمن بن قاسم نقل شده است که اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبدالله بن عیاش مخزومی را دید در حالی که او در راه مکه بود، در نزدش نبیذ دید!!! پس اسلم به او گفت: این نوشیدنی است که عمر آن را دوست می دارد. عبدالله بن عیاش ظرف بزرگی پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و درجلوی او گذاشت؛ پس عمر آن را به دهان خود نزدیک کرد؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت: این شرابی نیکو است؛ پس از آن نوشید.
نبیذ را اهل لغت، این گونه معنا کرده اند:
وإنما سمی نبیذا لأن الذی یتخذه یأخذ تمرا أو زبیبا فینبذه فی وعاء أو سقاء علیه الماء ویترکه حتی یفور [ویهدر] فیصیر مسکراً.(1)
به آن نبیذ گفته می شود، زیرا کسی که آن را درست می کند خرما و کشمش را گرفته و آنها را در ظرف یا مَشکی ریخته و سپس بر روی آن آب می ریزد و آن را می گذارد تا (خود به خود) جوشیده و سر برود؛ که در این صورت مست کننده می شود.
محیی الدین نووی در کتاب «المجموع» می نویسد:
واما الخمر فهی نجسة لقوله عزّوجل {إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان} ولأنه یحرم تناوله من غیر ضرر
ص: 196
فکان نجسا کالدم واما النبیذ فهو نجس لأنه شراب فیه مطربه فکان نجسا کالخمر.(1)
اما شراب نجس است؛ زیرا خداوند عزوجل فرموده است: «شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند» و نیز به این علت که نوشیدن آن، حرام است؛ پس مانند خون نجس است؛ و اما نبیذ، پس آن نیز نجس است؛ زیرا شرابی است که به طرب می آورد؛ از این رو، مانند شراب نجس است.
اهل تسنن نقل کرده اند که عمر، حتی در آخرین لحظات عمرش نیز دست از شراب خواری برنمی داشت؛ تا جایی که در هنگام مرگ نیز درخواست کرد که برایش شراب بیاورند.
ابن سعد از علمای بزرگ اهل تسنن در کتاب معتبر «الطبقات الکبری» می نویسد:
عن عبدالله بن عبید بن عمیر أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس یا أمیرالمؤمنین لو شربت شربه فقال أسقونی نبیذا وکان من أحب الشراب إلیه قال فخرج النبیذ من جرحه مع صدید الدم.(2)
ده ها مصدر از مصادر معتبر اهل تسنن از عبدالله بن عبید بن عمیر نقل کرده اند که:
هنگامی که عمر بن خطاب، چاقو خورد، مردم به او گفتند: ای امیرمؤمنان! اگر نوشیدنی بنوشی خوب است؛ پس گفت: به من نبیذ
ص: 197
بدهید!!! و نبیذ از دوست داشتنی ترین نوشیدنی ها در نزد وی بود. عبدالله گفت: نبیذ از زخم وی همراه با لخته های خون خارج شد.
داوری مطالب فوق بر عهدة شما خوانندة عزیز است!
ابن تیمیه در مخالفت با شأن نزول آیة انذار می گوید:
کلام (انا المنذر وبک یا علی یهتدی المتهدون) از پیامبرصلی الله علیه وآله نیست، چون ظاهر قول این است که هدایت فقط توسط علی علیه السلام است. نه پیامبر و نه هیچ مسلمانی چنین سخنی نمی گوید. (1)
خدا، محمد صلی الله علیه و آله وسلم را هادی قرار داده و فرموده:
إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. (2)
چگونه شما کسی را هادی قرار می دهید که در قرآن به چنین صفتی توصیف نشده است؟ (3)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هادی همة امت در زمان حیات خود می باشد، ولی علی علیه السلام هادی امت بعد از حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. این مطلب در حدیث صحیح السند به صراحت آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: «بک یهتدی المهتدون من بعدی؛ به وسیله ی تو (ای علی)، هدایت یافتگان هدایت می شوند». ولی با کمال تأسف، ابن تیمیه کلمة «بعدی» را یا ندیده یا از آن تجاهل کرده است.
ص: 198
ابن تیمیه می گوید:
ظاهر جملة (بک یهتدی المهتدون) این است که هر کس از امت محمدصلی الله علیه وآله هدایت یافت؛ توسط علی علیه السلام بود. این دروغی آشکار است، چون مردم بسیاری به پیامبر ایمان آوردند و هدایت یافتند در حالی که سخنی از علی علیه السلام نشنیدند. مردم کشورها و شهرها، توسط صحابه غیر از علی علیه السلام ایمان آوردند و هدایت شدند. چگونه جایز است این جملة پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را قبول کنیم. (1)
پاسخ: در حدیث آمده است که امام علی علیه السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تنها هدایت گر به حق و حقیقت است؛ اولاً: این منافات ندارد که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هر دو مشترکاً و بارهبری رسول خداصلی الله علیه وآله هدایت گر امت باشند. ثانیاً: چه کسی گفته تمام کسانی که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و بعد از ایشان ایمان آورده اند؛ از امام علی علیه السلام بهره نبرده اند؟ چه کسی گفته هر کس از غیر راه امام علی علیه السلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله هدایت یافته، به هدایت حقیقی رسیده؟ مطابق این حدیث، هدایت واقعی، تنها از راه امام علی علیه السلام است.
حسکانی در این باره روایاتی را نقل می کند:
الف) ابن عباس می گوید: زمانی که آیه {إِنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ} بر رسول خدا نازل شد با دست به سینه اش اشاره کرد و فرمود: «انا المنذر؛ من منذر هستم». سپس با دست به علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود: «یا علی بک یهتدی المهتدون بعدی ما یحل به؛ به وسیله تو طالبان حقیقت هدایت می یابند». (2)
ص: 199
ب) عمر بن عبدالعزیز از پدر و جدش نقل کرده که رسول خدا زمانی که آیه {إِنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ} را قرائت کرد و گفت: «انا المنذر وعلی الهادی من منذر؛ من منذر و انذار دهنده مردم هستم و علی هدایتگر مردم است.(1)
ابن تیمیه در شأن نزول آیه:
{یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصّادِقینَ}.
ای کسانی که ایمان آوردید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
اشکال می کند که:
این آیه اختصاص به حضرت علی علیه السلام ندارد، زیرا ابوبکر و عمر هم از صدیقین بودند. لذا آیه شامل همه می شود و با ادله ثابت شد که صدیق، ابوبکر است. همچنین صادقین صیغه جمع است و علی علیه السلام یک فرد است، بنابراین علی علیه السلام مراد آیه نیست.
و آیه در قصه کعب بن مالک وقتی که ازغزوه تبوک تخلف کرده بود، نازل شد. از آیه عصمت علی علیه السلام و غیر او فهمیده نمی شود، اگر فرض شود که مراد همان معصوم است. اما اجماع بر انتفاء عصمت از غیر علی علیه السلام را نداریم و آیه می گوید مثل صادقین متصف به صدق باشید. (2)
اهل تسنن بر این باورند که آیه در شان حضرت علی علیه السّلام نازل شده است و
ص: 200
امیرالمؤمنین و ائمه را مصداق صاقین ذکر کرده اند که در ادامه به شرح دیدگاه ها می پردازیم:
الف) ابن جوزی در این باره می نویسد:
علمای تاریخ گفته اند: منظور از صادقین، علی بن ابیطالب و اهل بیت او می باشند.
ب) ابن عباس در تفسیر صادقین می گوید:
علی علیه السلام سید صادقین می باشد.(1)
ابن مردویه این روایت را از ابن عباس و ابی جعفر نقل کرده است.(2)
پ) مزی نیز مصداق آیه را رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمومنین علی علیه السلام معرفی کرده است، لذا در این زمینه می گوید:
محمد بن صلت از پدرش و او از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که مصداق صادقین رسول خدا و امیرالمومنین می باشند.(3))
ت) علامه بحرانی نیز در این مورد می نویسد:
موفق بن احمد به اسناد خود از ابن عباس در ذیل آیه شریفه می گوید: منظور علی بن ابی طالب علیه السلام است. سپس در ادامه می گوید: این مطلب را عبدالرؤوف در کتاب رموزالکنوز ذکر کرده است. (4))
برخی علمای اهل تسنن این مطلب را از ابن عباس و جابر و ابی جعفر نقل
ص: 201
کرده اند که می توان به مصادر آنها مراجعه نمود، از جمله:
1. سیوطی در کتاب الدر المنثور، ج3، ص29.
2. شوکانی در کتاب تفسیر فتح القدیر، ج2، ص502.
3. ثعلبی در کتاب الکشف والبیان، ج4، ص109.
4. قندوزی در کتاب ینابیع الموده، ص119.
ابن تیمیه بر این اعتقاد است که صادقین جمع است و امیرالمومنین علیه السلام فرد است، چگونه جمع بر فرد دلالت دارد؟ همچنین آیه در شأن کعب بن مالک نازل شده است.
تناقض های وی در اینجا نمود پیدا می کند؛ از طرفی می گوید: صیغه جمع بر فرد دلالت نمی کند، از طرفی دیگر معتقد است که بر کعب بن مالک نازل شده است.
ابن تیمیه در شان نزول آیه لیلهْ المبیت که خدای تعالی می فرماید:
{وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَمَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ}.(1)
بعضی از مردم، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند وخداوند نسبت به بندگان مهربان است.
اشکال می کند و می گوید:
این حدیث مرسل است و از جنس اسرائیلیات می باشد. دشمن در پی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود نه علی[علیه السلام]، و رسول خداصلی الله علیه وآله، علی[علیه السلام] را در
ص: 202
بستر خود قرار داد، وقتی مشرکین علی[علیه السلام] را در بستر رسول خدا(صلی الله علیه وآله ) دیدند، از وی سؤال کردند: پیامبر کجاست، و این ترس ندارد.(1)
علمای اهل تسنن که با گفتار ابن تیمیه مخالف اند، در این زمینه می نویسند:
الف) یعقوبی در تاریخش می گوید: شبی که رسول خداصلی الله علیه وآله از مکه خارج شد و علی علیه السلام در بستر او خوابید، خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی کرد: من برای یکی از شماها مرگ رامقدر کرده ام؛ کدام یک نسبت به دیگری ایثار نموده و مرگ را انتخاب می نمایید؟ هیچ کدام راضی نشدند و هر دو زنده بودن را انتخاب کردند. سپس خداوند به آنها فرمود: شما هرگز نمی توانید مثل علی بن ابی طالب علیه السلام باشید، زیرا او امشب مرگ را انتخاب نموده و از جان خود گذشت تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم زنده بماند. سپس جبرئیل نازل شد و این مقام و منزلت را به علی علیه السلام تبریک گفت و آیه {مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری...} نازل شد. (2)
این واقعه را دیگران هم نقل کرده اند و می توان به مصادر زیر مراجعه کرد:
طبری، در کتاب «تاریخ طبری»، جلد2، صفحه99.
ثعلبی، در کتاب «الکشف والبیان»، جلد1، صفحه126.
ابن صباغ مالکی، در کتاب «الفصول المهمهْ »، صفحه47.
فخررازی، در کتاب «تفسیرالکبیر»، جلد5، صفحه234.
ص: 203
ب) حاکم نیشابوری در این باره می نویسد:
بنابر شرط شیخین این حدیث صحیح است، و اگرچه آنها نقل نکرده اند، این حدیث از اصح احادیث است.(1)
ابن تیمیه سعی و تلاش دارد این حدیث را از اسرائلیات قلمداد کند، اما از طرفی می گوید: ابوبکر همراه رسول خداصلی الله علیه وآله بود و علی علیه السلام در بستر وی خوابیده بود. این تناقض در کلام ابن تیمیه وجود دارد. همچنین به این نکته دقت نکرده که مشرکین قصد داشتند رسول خدا(صلی الله علی وآله) را در منزلش به شهادت برسانند و قطعاً رسول خداصلی الله علیه وآله با خطر مواجه شد که شبانه از خانه خارج شد.
ابن تیمیه تلاش می کند که مقام سه خلیفه را از مقام امام علی علیه السلام برتر بداند، از این رو می نویسد:
مردم ابوبکر را مقدم داشتند؛ زیرا او برتر بود. (2) عمر هم افضل بود. زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «لو لم أبعث فیکم لبعث فیکم عمر»، اگر من در میان شما مبعوث نشده بودم، عمر مبعوث می شد. (3)
اولاً: ابن تیمیه برای اثبات مدّعای خویش، به احادیثی تمسّک جسته که خود اهل تسنن به جعلی یا ضعیف بودن آنها اعتراف کرده اند؛ به عنوان مثال همین حدیثی که ابن تیمیه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم آورده و در افضلیت عمر به آن
ص: 204
استدلال نموده؛ ابن جوزی آن را در کتاب «الموضوعات» که مخصوص احادیث جعلی است، درج کرده است. برای روشن شدن بیشتر مطلب به جلد پنجم «الغدیر» مراجعه شود.
ثانیاً: چگونه سه خلیفه برتر از علی علیه السلام هستند، در حالی که آن حضرت مشمول آیه ولایت، تطهیر، مودّت، مباهله و آیات مدح دیگر است.
او که برادر پیامبر بود، در کعبه متولد شد، از ابتدا تحت تربیت الهی بود و بر هیچ بتی سجده نکرد و موصوف به «کرّم الله وجهه» شد. علی علیه السلام اولین مسلمان و محبوب ترین خلق در نزد خدا بود. نور او و نور رسول خداصلی الله علیه وآله از یک منشأ بود. علی علیه السلام، زاهدترین، شجاع ترین و داناترین افراد به شمار می رفت. ابن تیمیه حدیث ساختگی «لو لم اُبعَث فیکم لَبُعِثَ عمر» را نقل می کند، بدون آن که هیچ گونه اشاره ای به جعلی بودن آن بکند و این حاکی از برخورد دو گانة وی در برابر احادیث و تبعیت از هوا و هوس است.
ابن جوزی، این حدیث را حدیث صحیحی نشمرده و گفته است که در سند آن زکریا بن یحیی وقار آمده که:
کان من کبار الکذابین، و قال ابن عدی: کان یضع الحدیث.(1)
او از بزرگان دروغ گویان بود. ابن عدی می گوید: او حدیث جعل می نمود.
همچنین ذهبی در «میزان الاعتدال» نوشته:
کذّبه صالح جزرة.(2))
صالح جزره او را تکذیب نموده است.
ص: 205
و در «المغنی» گفته:
اتّهم بالکذب.(1)
وی به دروغ گفتن متهم است.
شوکانی و دیگر علما نیز که احادیث ساختگی را جمع آوری کرده اند، این حدیث را در زمره احادیث جعلی قرار داده اند.
با این وصف، ابن تیمیه که ادّعای او در دفاع از سنّت نبوی، گوش فلک را کر کرده است، این حدیث را مانند بقیة احادیث سابق نقل می کند؛ به طوری که گویی هیچ اشکالی در آن نیست. معلوم نیست که چگونه ابن تیمیه در اینجا دست از تقلید از ابن جوزی برداشته و اجتهاد خویش را شکوفا ساخته و به آن عمل کرده است؟!
ابن تیمیه، خلیفة دوم را عالم تر از امیرالمؤمنین علی علیه السلام می داند، در حالی که هیچ کسی چنین ادعایی نکرده است. او می گوید:
أما عمر فقد استفاد علی منه أکثر مما استفاد عمر منه.
استفادة علی علیه السلام از عمر، بیش از استفادة عمر از او بود. (2)
اهل تسنن در جایی نقل نکرده اند که علی علیه السّلام از خلیفة دوم کسب علم کرده است، بلکه به عکس بوده است.
ص: 206
برای روشن شدن مطلب؛ برخی آرا و فتاوای عمر را ذکر می کنیم، خوانندگان، خود به مطالعه بپردازند و قضاوت کنند.
1. حکم به نماز نخواندن برای کسی که جنب بوده و آب در دسترس او نیست. (1)
2. عدم آگاهی نسبت به حکم شکیّات نماز.(2)
3. مسروق بن اجدع می گوید:
روزی عمر بر منبر رسول خداصلی الله علیه وآله قرار گرفت و گفت: ای مردم! چرا مهر زنان را زیاد قرار می دهید، در حالی که رسول خداصلی الله علیه وآله و اصحابش مهر را 400 درهم و کمتر قرار می دادند... زنی گفت: نشنیده ای آنچه را خدا در قرآن نازل کرده است؟! عمر گفت: کدام آیه؟ زن گفت: خدا می فرماید: «و مال فراوانی (به عنوان مهر) به او پرداخته اید». عمر گفت: خدایا! ما را ببخش، تمام مردم از عمر داناترند».(3)
4. جهل خلیفه به کلمة «ابّ» در آیة {وفاکهة وابّاً}.(4)
5. جهل خلیفه به تأویل قرآن.(5)
6. ابی سلمه بن عبدالرحمن می گوید:
عمربن خطاب نماز مغرب را با مردم به جای آورد، ولی قرائت را فراموش
ص: 207
کرد. بعد از نماز به او گفتند: قرائت به جای نیاورده ای. گفت: رکوع و سجود من چگونه بود؟ گفتند: خوب بود. عمر گفت: پس باکی نیست!!(1)
7. جهل خلیفه به کیفیت طلاق کنیز.(2)
8. ابن ابی ملیکه می گوید:
عمر دربارة بچه ای از اهل عراق که دزدی کرده بود، نوشت او را وجب کنید، اگر شش وجب بود، دست او را قطع کنید. بچه را وجب کردند، از شش وجب یک بند انگشت کمتر بود، لذا رهایش کردند.(3)
9. از عمر در مورد مردی سؤال شد که زنش را در جاهلیت دو طلاق و در اسلام یک طلاق داده است. عمر گفت: من نه امر می کنم و نه نهی. عبدالرحمن که در آنجا حاضر بود گفت: اما من دستور می دهم طلاق در شرک به حساب نیاید.(4)
اهل تسنن در این باره معتقدند که خلیفة دوم از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بسیاری از موارد حتی در جنگ استفاده می کرد بعضی از این موارد در زیر آورده می شود:
الف) روزی زنی را که بچة شش ماهه ای به دنیا آورده بود، نزد عمر آوردند، دستور داد زن را سنگسار کنند.
خواهر آن زن نزد حضرت علی علیه السلام رفت و عرض کرد که عمر می خواهد
ص: 208
خواهرم را سنگسار کند، شما را به خدا سوگند! اگر برای او عذری وجود دارد به من بگو. حضرت فرمود: آری! برای او عذری است، چون خدا می فرماید: ومادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند. (1)) همچنین می گوید: و دوران حمل و از شیر باز گرفتن سی ماه است. (2) و نیز می فرماید: و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان می یابد. (3)) در نتیجه حداقل حمل شش ماه است... . (4)
ب) ابن عباس می گوید: زن دیوانه ای را که زنا کرده بود؛ نزد عمر آوردند. عمر دستور داد او را سنگسار کنند. حضرت علی علیه السلام که شاهد ماجرا بود، نزد عمر رفت و گفت: آیا نمی دانی که رسول خداصلی الله علیه وآله فرموده اند:
مؤاخذه از سه دسته برداشته شده؛ از بچه تا زمانی که بالغ گردد، از خوابیده تا وقتی که بیدار شود و از دیوانه تا زمانی که عاقل گردد. این زن دیوانه است. شاید در حال جنونش دست به چنین کاری زده است، حضرت علی علیه السلام زن را رها کرد و عمر به نشانه تأیید، تکبیر گفت.(5)
پ) زن آبستنی را نزد عمر آوردند که اعتراف به زنا کرده بود. عمر حکم سنگسارش را داد. حضرت علی علیه السلام مانع اجرای حکم شد و خطاب به عمر گفت: تو اگر سلطه بر این زن داری، چه حقی بر آن بچه ای داری که در شکم
ص: 209
اوست؟... عمر زن را رها کرد و گفت: زنان عاجزند مثل علی علیه السلام بزایند. اگر علی نبود به طور حتم عمر هلاک شده بود. (1)
موارد زیاد دیگری وجود دارد که در اینجا مجال ذکرش نمی باشد.
مواردی که بیان شد، نشان دهندة برتری امام علی علیه السلام بر عمر است. به علاوه در هیچ مدرک معتبری نیامده که حضرت علی علیه السلام درمسأله ای فقهی یا حکم قضایی، به عمر مراجعه و از او استفاده کرده باشد.
ابن تیمیه دربارة بغض صحابه نسبت به حضرت علی علیه السلام می نویسد:
علی فان کثیرا من الصحابة والتابعین کانوا یبغضونه ویسبونه ویقاتلونه.
بسیاری از صحابه و تابعین، بغض علی علیه السلام را داشته، و وی را سب کرده و با او جنگیده اند. (2)
این ادعای ابن تیمیه به خاطر دشمنی او با حضرت علی علیه السلام است، وگرنه چرا او نامی از این افراد نمی برد؟ آیا جز خوارج - که ابن تیمیه از اسلاف آنان است - کسی از تابعین نسبت به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بغض و عداوت داشته است؟ بر فرضی که همه صحابه بغض حضرت علی علیه السلام را داشته باشند؛ این نقص آنان است نه نقص حضرت علی علیه السلام؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله در شأن آن
ص: 210
حضرت فرمودند:
لا یحبّک إلاّ مؤمن ولایبغضک إلاّ منافق.
تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق با تو دشمنی نمی کند. (1)
همچنین فرمودند:
من آذی علیاً فقد آذانی.
هر کس علی علیه السلام را اذیت کند مرا اذیت کرده است. (2)
و نیز می فرمایند:
من سبّ علیاً فقد سبّنی.
هر کس، علی را دشنام دهد مرا دشنام داده است. (3)
و بالاخره رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فرمایند:
من أحبّ علیاً فقد أحبّنی، ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی.
هرکس علی علیه السلام را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس علی علیه السلام را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است.(4)
ص: 211
چگونه کسی علی علیه السلام را دشمن بدارد، در حالی که بخاری به سندش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمود:
أنت منّی وأنا منک.
تو از منی و من از تو هستم. (1)
و نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند:
أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی.
آیا راضی نمی شوی که تو نزد من به منزلة هارون نزد موسی باشی، جز آن که بعد از من پیامبری نیست.(2)
همچنین فرمودند:
إنّی دافعٌ والرّایة غداً إلی رجل یحبّ الله ورسوله ویحبّه الله ورسوله.
قطعاً فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.(3)
ابن تیمیه درباره بیعت نکردن امت با علی علیه السلام اشکال می کند و می گوید:
لم یتمکن أحد منهم من الامامة إلا علی بن أبی طالب مع أن الأمور استصعبت علیه ونصف الأمة أو أقل أو أکثر لم یبایعوه.
احدی از امت به جز علی بن ابی طالب علیه السلام بهره مند از امامت نشد با
ص: 212
این که امور بر او سخت گشت و نصف امت و یا کمتر و یا بیشتر با او بیعت نکردند.(1)
مقام امامت از حکم عقل و نصوص و ظواهر آیات قرآن و سنت نبوی استفاده می شود که منصبی الهی است و هر امامی باید از جانب خدا منصوب و منصوص باشد و خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله که از جانب خدا به امامت منصوب شد، امام امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب علیه السلام، است. با وجود نص، خلافت و امامت الهی او تمام شد و در مشروع بودن آن احتیاج به بیعت مردمی نیست. اگرچه بیعت آنان در حقیقت التزام عملی در عمل به دستورات خلیفه به حق است و نفع این عمل به خود مردم باز می گردد که از امام به حق اطاعت کرده اند. آیا عموم مردم از روی رغبت با ابوبکر بیعت کردند یا بسیاری از روی اکراه و تهدید، سلطة او را پذیرفتند. مگر در سقیفه بر سر خلافت و تعیین جانشین پیامبر غوغا و کشمکش بزرگی پدید نیامد؟ مگر گروهی از صحابه از بیعت با ابوبکر سر باز نزدند و به خانة حضرت زهرا سلام الله علیها پناه نبردند؟ (2) همچنین عمربن خطاب برای بیعت گرفتن اجباری با گروهی به خانة حضرت علی علیه السلام هجوم نبرد؟ (3) چه کسی غیر از ابن تیمیه ادّعا کرده که بیشتر مردم با حضرت علی علیه السلام بیعت نکردند؟ این ادّعا تنها از آن اوست.
ص: 213
الف) حسن بن فرهان مالکی در این مورد می نویسد:
امامت علی سلام الله علیها و خلافت او، به نص و واقع و اجماع به اثبات رسید و بزرگان صحابه و مهاجرین و انصار بر بیعت با او اجماع کردند و تمام بلاد اسلام چون حجاز، یمن،
فارس، خراسان، مصر، آفریقا، آذربایجان، هند و... بر خلافت او خاضع شدند و تنها اهل شام از بیعت با او معارضه کردند و آنان نیز نصف امت حتی ربع و بلکه یک دهم امت هم نمی شدند. بلکه در شام برخی از صحابه و تابعین وجود داشتند که بر خلافت علی سلام الله علیها اقرار کردند و از معاویه کناره گیری نمودند، مثل: شدادبن اوس و عبدالرحمن بن غنم اشعری، بزرگ تابعین اهل شام، و با معاویه تعداد کمی از صحابه - آن هم از مسلمانان فتح مکه، مسلمانان حنین و برخی که در صحابی بودن آنها اختلاف است - بودند... . (1)
لازم به ذکر است 130 نفر از بدری ها، (2)) و همچنین تمام اصحاب بیعت رضوان که تا آن زمان زنده بودند، در کنار حضرت علی علیه السلام قرار داشتند.
ب) خلیفهْ بن خیاط (شیخ بخاری) به سندخود از عبدالرحمن ابزی نقل می کند که گفت:
از کسانی که در بیعت رضوان با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بیعت نمودیم؛ هشتصد نفر با علی علیه السلام بودیم که شصت و سه نفرمان از جمله عمار یاسر کشته شدند. (3)
ص: 214
پ) ابوحنیفه در این باره می گوید:
هیچ کس با علی علیه السلام جنگ نکرد که او را به حق برگرداند؛ مگر آن که علی علیه السلام بر حق سزاوارتر از او بود و اگر او نبود کسی نمی دانست در پیکار با مسلمانان چگونه باید رفتار کرد. شکی نیست که طلحه و زبیر بعد از آن که با علی بیعت کردند و سوگند یاد کردند که پیمان شکنی نکنند، با او جنگیدند. (1)
ت) ابن خزیمه که از بزرگان کم نظیر اهل تسنن است در این زمینه می گوید:
هر کس با علی بن ابی طالب علیه السلام در خلافتش به نزاع و ستیز برخاست، سرکش و یاغی است. این مطلبی است که همة مشایخ مان را برآن یافتم و ابن ادریس شافعی نیز همین نظر را دارد.(2)
ث) مناوی در «فیض القدیر» می نویسد:
تمامی فقهای حجاز و عراق از هر ده گروه صاحبان حدیث و رأی، اتفاق نظر دارند که علی علیه السلام در پیکارش با اهل صفین بر حق بوده همان طور که در نبرد با اهل جمل حق با او بود و کسانی که با او جنگیدند، سرکشانی ستمکار بوده اند و به خاطر سرکشی، آنها را تکفیر می کنند. برخی از آنها از این قرارند: مالک، شافعی ابوحنیفه، اوزاعی و جمهور اعظم از متکلمان و مسلمانان.(3)
به علاوه بسیاری از علما و محدثان اهل تسنن، بر بیعت عمومی با حضرت
ص: 215
علی علیه السلام اجماع دارند که به ذکر اسامی آنها بسنده می کنیم:
1. سلیمان بن طرخان تیمی (143 ه-.ق).(1)
2. ابن اسحاق (متوفای 151 ه-.ق).(2)
3. محمدبن ادریس شافعی (204 ه-.ق).((3))
4. ابن سعد (231 ه-.ق).((4))
5. ابن قتیبه دینوری (276 ه-.ق).(5)
6. حافظ ابوبکر اسماعیلی (متوفای 371 ه-.ق).(6)
7. ابوعبدالله بن بطّه (387 ه-.ق).(7)
8. ابوعثمان علی بن عبدالرحمن صابونی (متوفای 449 ه-.ق).(8)
9. ابن عبدالبرّ (متوفای 449 ه-.ق).(9)
10. آمدی (631 ه-.ق).(10)
11. ابن عماد حنبلی (1089 ه-.ق).(11)
ص: 216
12. ابن ابی العزّ حنفی شارح (792 ه-.ق).(1)
13. ابن حجر عسقلانی (852 ه-.ق).(2)
ابن تیمیه سعی می کند که موقعیت علمی امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، را زیر سؤال ببرد و از طرفی موقعیت علمی افرادی همچون ابوبکر و عثمان را بالا ببرد.
او این گونه می نویسد:
والمعروف أنّ علیاً أخذ العلم عن أبی بکر.(3)
آنچه مشهور است علی[علیه السلام]، علم را از ابوبکر فرا گرفته است.
بزرگان و صاحب نظران اهل تسنن، این ایده و بینش ابن تیمیه را قبول ندارند و در پژوهش های علمی شان خلاف سخن وی نوشته اند که ما به بعضی از موارد اشاره می کنیم:
الف) ابوبکر بعد از سال ها، هنوز معنای «فاکهة آرا وأبّا» را که هر عرب بیابانگردی می دانست، نفهمیده بود.
وأخرج أبوعبید فی فضائله وعبدبن حمید عن إبراهیم التیمی قال سئل أبوبکر الصدیق عن قوله «وأبا» فقال ای سماء تظلنی وأی أرض تقلنی إذا قلت فی کتاب الله مالا أعلم.(4)
ص: 217
از ابوبکر معنی آیة شریفه «وَأبًّا» را پرسیدند (نتوانست پاسخ دهد و از معنی کلمه أبّ بی خبر بود)، گفت: کدام آسمان بر سر من سایه افکند یا کدام زمین مرا بر روی خود جای دهد، اگر آنچه را که از کتاب خدا نمی دانم بگویم.
ب) سیوطی نیز در این باره می نویسد:
آنچه از ابوبکر در تفسیر قرآن وارد شده، از ده مورد تجاوز نمی کند.(1)
پ) سیوطی در بحث تعداد روایات هم می نویسد:
عدد روایات نقل شده از خلیفة اول، به هشتاد حدیث نمی رسد.(2)
لازم است در اینجا به چند مورد از دلایلی که اعلمیت امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت می کند بپردازیم:
1. بسیاری از علمای اهل تسنن نقل کرده اند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله فرمود:
أنا مدینة العلم وعلی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه. (3)
من شهر علم هستم و علی درب آن است؛ پس هرکس که علم می خواهد، باید از درب آن وارد شود.
حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک»، جلد3، صفحات127- 126، این
ص: 218
روایت را با چندین طریق نقل و آن را صحیح معرفی می کند.
همچنین متقی هندی در «کنز العمال»، جلد 13، صفحه149، این حدیث را نقل و به صحت آن اعتراف می کند.
2. حضرت علی علیه السلام تنها شخصیتی است که این گونه ادعا می کند:
سلونی قبل أن تفقدونی.
نه کسی قبل از ایشان این ادعا را کرده و نه بعد از ایشان (غیر از انوار مقدسه معصومین علیه السلام) چنین جرأتی در کسی یافت می شود؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل تسنن نوشته اند:
لم یکن أحد من الصحابه یقول (سلونی) إلاّ علی بن أبی طالب.(1)
هیچ یک از صحابه نمی گفت که (هر چه می خواهید) از من بپرسید مگر علی بن ابی طالب (اشاره به روایت امیرمؤمنان که می فرمودند: از من هرچه می خواهید بپرسید قبل از این که من را از دست بدهید).
3. از ابن عباس نقل شده که دربارة حضرت امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، می گفت:
والله لقد أعطی علی بن أبی طالب تسعة أعشار العلم وأیم الله لقد شارککم فی العشر العاشر.(2))
ص: 219
قسم به خدا! به علی بن ابی طالب علیه السلام نُه دهم علم داده شده و قسم به خداوند که او در یک دهم باقی هم با شما شریک است.
4. بخاری در «تاریخ کبیر»، بر اعلمیت امام علی علیه السلام اعتراف می کند و این گونه می نویسد:
سمعت عطاء: قالت عائشه: علیٌ اعلم الناس بالسنة.(1)
از عطاء شنیدم که عایشه گفت: علی داناترین مردم به سنّت است.
5. از معاویه نیز این گونه نقل شده که می گوید:
فقه و علم به رحلت علی بن ابی طالب علیه السلام رفت. برادرش عتبه گفت: اهل شام این کلام را از تو نمی شنوند [و قبول نمی کنند]. گفت: مرا واگذار.(2)
6. از عمربن الخطاب نیز نقل شده که می گفت: پناه می برم به خدا از مشکلی که ابوالحسن برای حل آن حاضر نباشد.(3)
ابن تیمیه در جایی، به هزار رکعت نماز گزاردن امیرالمؤمنین علیه السلام در هر شب، اشکال وارد کرده است، از جمله:
وأما ما نقله عن علی علیه السلام أنه کان یصلی کل یوم ولیلة ألف رکعة فهذا
ص: 220
یدل علی جهله بالفضیلة وجهله بالواقع کذلک قوله انه کان یصلی فی الیوم واللیلة ألف رکعة من الکذب الذی لامدح فیه فان النبی صلی الله علیه و آله وسلم کان مجموع صلاته فی الیوم واللیلة أربعین رکعة فرضا ونفلا والزمان لایتسع لألف رکعة لمن ولی أمر المسلمین مع سیاسة الناس وأهله... لم یستحب هذا أحد من المسلمین علمنا انه لیس عبادة بل مکروه.
این که انسان شب تا صبح مشغول نماز شود، مکروه است و فضیلت حساب نمی شود، چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم هر شب و روز بیش ازچهل رکعت نماز نمی خواند و تمام شب را بیدار نمی ماند. پس مداومت به شب زنده داری نه تنها مستحب نمی باشد بلکه مکروه است. (1)
علامه امینی از قول ابن تیمیه نقل می کند که ابن تیمیه می گوید:
پیامبر در شب بیش از 13 رکعت نماز نمی خواند و در آخر می گوید: شب زنده داری و تهجد و قرائت کل قرآن در یک رکعت نماز ثابت شده است و عثمان این کار را انجام می داد. پس شب زنده داری و تلاوت قرآن عثمان از دیگران (یعنی امیرالمؤمنین) آشکارتر است.(2)
مرحوم علامه امینی رحمة الله علیه در کتاب «الغدیر»، جلد 5، صفحه 40 پاسخ گویایی به این انتقاد ابن تیمیه داده است و این گونه می نویسد:
اولاً: «مکروه» دانستن این عمل با سنت نبوی در تناقض است. این که ایشان گفته اند رسول خداصلی الله علیه وآله هر شب بیش از 13 رکعت و در روز رکعات معینی نماز نمی خوانده، مخالف احادیث و تاریخ است و ایشان
ص: 221
در محکمة تاریخ روسیاه است. روایاتی در کتب شیعه و سنّی نقل شده که دلالت بر کثرت عبادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم در شب ها دارد. از جمله در «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» آورده شده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن قدر نماز می خواندند که پاهای مبارک شان از ایستادن زیاد، ورم می کرد (... یصلی حتی یتوّرم قدماه).
امام صادق علیه السّلام می فرمایند که:
ایشان این کار را برای عبرت امت در عبادات انجام می دادند.
در باب کثیر العباده بودن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مطالب عجیبی نقل شده است، از جمله این که حضرت در دهة آخر ماه مبارک رمضان دستور می دادند که رختخواب شان جمع شود.
باید از ابن تیمیه سؤال کرد چگونه کثیر العباده بودن در کتب اهل تسنن، جزو فضائل بزرگان آنان به شمار آمده است؟ مثلاً در مورد ابوالحسن اشعری می نویسندکه بیست سال نماز صبح را با وضوی نماز عشاء می خوانده است. و در مورد دیگر می نویسند که چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز عشاء می خوانده، ولی به امیرالمؤمنین علیه السلام که می رسند، این عمل فضیلت حساب نمی شود و یک عمل مکروه تلقی می گردد.
نکتة دیگری که در پاسخ ابن تیمیه باید یادآور شد این است که: طبق عقیدة اهل تسنن، «سنّت» تنها با فعل شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله «سنّت» نیست، بلکه رفتار هر فردی از مسلمین می تواند سنّت قرار بگیرد، چنان که عمر بن خطاب «نماز تراویح» را سنّت قرار داد و طبق تصریح علمای سنّی، او نخستین کسی بود که به جا آوردن نمازهای مستحبی را با جماعت در ماه رمضان بدعت کرد و این سنّت امروزه مورد پیروی اهل تسنّن می باشد. آیا اهل تسنن از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل نمی کنند که فرمود: بر شما باد عمل کردن به سنّت من و سنّت خلفای راشدین؟
ص: 222
اگر (به فرض) چنین حدیثی از پیامبرصلی الله علیه وآله رسیده باشد، پس چرا ابن تیمیه آن را به خلفای راشدین منهای علی بن ابی طالب علیه السلام... اختصاص می دهد؟!
اما جواب این که این عمل مقدور نمی باشد؛ علامه امینی در کتاب «الغدیر» می فرمایند:
ما هم اکنون از یاران مان کسانی را می شناسیم که گاهی در شب و گاهی در شبانه روز در کمتر از هفت ساعت، هزار رکعت نماز می خوانند. بنابراین به جا آوردن هزار رکعت در شبانه روز هیچگاه تمام وقت را اشغال نمی کند و مخالف سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله هم نمی باشد.
قابل ذکر است که خود مرحوم علامه مکرر این عمل را انجام داده بود و در یک شب هزار رکعت نماز را در کنار قبر امام رضاعلیه السلام به جا آورده بود.
همچنین یکی از علمای سنّی به نام محمد عبدالحی حنفی، برای رفع پندارهای مغرضانة ابن تیمیه کتابی نوشته و نام آن را «اقامة الحجة علی ان الاکثار فی التعبد لیس ببدعة» (اقامة دلیل بر این که زیادی عبادت بدعت به شمار نمی آید) گذاشته است و در آن نام عده ای از صحابه و تابعین را که کوشش فراوان در عبادت خدا داشته اند، ذکر می کند.
این عالم سنّی در فرازی از کتابش در جواب ابن تیمیه می گوید:
اما این که گفته چنین کاری مقدور نمی باشد، منشأ آن کسالت روحی او از انجام عبادت زیاد است و کسانی که در تمام عمرشان نشاط انجام چنین عبادتی را نداشته و از رفتار پسندیده و عادت خدایی پارسایان بی بهره اند می پندارند که چنین کاری مقدور نیست، ولی کسانی که شیرینی اطاعت و بندگی خدا را چشیده اند؛ این گونه اعمال برای آنها جزو امور عادی است.
نکتة قابل توجه این که ابن تیمیه این عمل را برای امیرالمؤمنین علیه السلام غیر
ص: 223
مقدور می داند و خودش برای عثمان نقل می کند که در هر شب یک ختم قرآن می نمود و سایر علمای سنّی برای ابوحنیفه می نویسند که در هر شبانه روز ماه رمضان دو ختم قرآن می نمود و برای برخی در هرشب تا چهار ختم قرآن ذکر می کنند.(1)
ابن تیمیه یک خواستگاری ساختگی را جعل می کند و آن را به مولای ما علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت می دهد و این گونه می نویسد:
لو قدر أن أبابکر اذاها فلم یؤذها لغرض نفسه بل لیطیع الله ورسوله ویوصل الحق إلی مستحقه وعلی کان قصده أن یتزوج علیها فله فی أذاها.
بر فرض که ابوبکر، فاطمه سلام الله علیها را اذیت کرده باشد؛ به جهت غرض شخصی نبوده بلکه به جهت این بوده که خواسته خدا و رسولش را اطاعت کند و حق را به مستحق آن برساند، ولی علی[علیه السلام] قصدش این بود که بر سر فاطمه سلام الله علیها هوو بیاورد و لذا او (علی علیه السلام) در اذیت فاطمه غرض داشته است! (2)
1. ابوبکر به کدام دلیل، گرفتن فدک از فاطمه علیهاالسّلام را به قصد اطاعت خدا و رسول صلی الله علیه وآله دانسته و هدفش را رساندن حق به مستحق می دانست؟ ملکی که هدیة رسول خداصلی الله علیه وآله به حضرت زهراسلام الله علیها بوده، چه کسی به او اجازه داده که آن
ص: 224
ملک را به زور از فاطمه سلام الله علیها بگیرد و به مردم بدهد؟ چه کسی گفته که ابوبکر حاکم و خلیفة مشروع مسلمین است که حق داشته باشد چنین عملی را انجام دهد؟ بر فرض هم که حاکم اسلامی باشد، مگر می تواند بر خلاف دستور خدا حکم کند؟ مگر خدا در قرآن نفرموده:
و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند.(1)
مسلم در «صحیح» خود در باب فضائل حضرت علی علیه السّلام گفته که پیامبرصلی الله علیه وآله در حق او فرموده اند:
ای علی! دوست ندارد تو را مگر مؤمن ودشمن ندارد تو را مگر منافق.(2)
2. از جمله تهمت های ابن تیمیه و طرفدارانش به امیرالمؤمنین علیه السلام، افسانة خواستگاری آن حضرت از دختر ابوجهل است که هدف آنها از یک طرف تنقیص مقام امیرالمؤمنین علیه السلام و از طرف دیگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا سلام الله علیها بر خلیفة اول و دوم می باشد. روایات بسیاری در کتاب های شیعه و سنّی نقل شده است که هر کسی فاطمه سلام الله علیها را ناراحت کند، همانند آن است که پیامبرصلی الله علیه وآله را ناراحت کرده است؛ چنانچه بخاری در صحیحش می نویسد:
حَدَّثَنَا أبُوالْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُیینَهَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ ابْنِ أبِی مُلَیکَهَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَهَ أنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أغْضَبَهَا أغْضَبَنِی.(3)
ص: 225
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله فرمود: فاطمه علیهاالسّلام پارة تن من است، هر کس او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است.
از طرف دیگر خود بخاری در صحیحش نوشته است:
فَوَجَدَتْ فَاطِمَهُ سلا م الله علیها عَلَی أبِی بَکْرٍ فی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّی تُوُفِّیتْ.
فاطمه سلام الله علیها در حال خشم و غضب، ابوبکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود.
ولی ابن تیمیه و طرفدارانش بر این عقیده اند که روایت غضب فاطمه علیهاالسّلام، در حق امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده و او فاطمه سلام الله علیها را غضبناک کرده است.
مسور بن مخرمه، تنها راوی حدیث است و کسی دیگر از صحابه، آن را نقل نکرده است. این در حالی است که وی در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است؛ چنانچه ابن حجرمی گوید:
ولد بمکّة بعد الهجرة بسنتین فقدم به المدینة فی عقب ذی الحجة سنة ثمان ومات سنة أربع وستین.(1)
مسور دو سال پس از هجرت در مکه به دنیا آمد و پس از فتح مکه در ماه ذی حجّه سال هشتم وارد مدینه شد [یعنی وقتی وارد مدینه شد شش سال بیشتر نداشت] و در سال 64 نیز از دنیا رفته است.
ص: 226
از طرفی برخی از علمای اهل تسنن اعتراف کرده اند که قضیة خواستگاری از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده؛ یعنی زمانی که این قضیه اتفاق افتاده، یا مسور بن مخرمه هنوز به دنیا نیامده بود و یا تازه متولد شده بود، و شش سال بعد از آن وارد مدینه شده است.
استاد توفیق ابوعلم از اساتید برجستة مصری و معاون نخست دادگستر مصر، کتابی به نام «فاطمهْ الزهرا» دارد که دکتر صادقی آن را ترجمه کرده است، او در صفحة 146 این کتاب، می نویسد:
این قضیه خواستگاری علی علیه السلام از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت بوده است.
اگر فرض کنیم که این اتفاق در سال هشتم هجری افتاده و مسور بن مخرمه در همان سال که شش ساله بوده، شاهد ماجرا بوده است، باز هم نمی توان سخن او را پذیرفت؛ چرا که در متن حدیث می گوید: «و أنا محتلم؛ یعنی من بالغ بودم». یعنی کسی که در یک مرحله از رشد رسیده است که در عالم خواب محتلم می شده است؛ یعنی توانایی ازدواج دارد. آیا به بچة شش ساله محتلم می گویند؟
در کتاب های اهل تسنن شواهدی وجود دارد که بیانگر این موضوع است که مسور در زمانی که در مدینه بوده، از نظر عقل و هوش به سرحدّ کمال نرسیده بوده؛ تا جایی که لخت و عریان جلوی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و دیگر مردم راه
می رفته است. مسلم نیشابوری در صحیحش به نقل از خود او می نویسد:
من در محضر پیامبر، سنگی را به طرف ساختن مسجد می بردم، یک لنگی را به خودم بسته بودم، این لنگ من باز شد، آنچه که نباید پیدا
ص: 227
بشود، هویدا شد، همین طور این سنگ را می بردم، پیامبر فرمود:
ارْجِعْ إِلَی ثَوْبِکَ فَخُذْهُ، وَلا تَمْشُوا عُرَاة. (1)
برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عریان راه نرو.
مسور از طرفداران بنی امیه و از نزدیکان معاویهْ بن ابی سفیان و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.
ذهبی در شرح حال مسور بن مخرمه می نویسد:
قال الزبیر بن بکار: کانت [الخوارج] تغشاه وینتحلونه.
خوارج او را تحویل گرفته و از خودشان می دانستند.(2)
همچنین او از طرفداران معاویه بود، به حدی که هر وقت نام معاویه را می شنید، بر او درود می فرستاد.
ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» در این باره می نویسد:
قال عروة: فلم اسمع المسور ذکر معاویة إلا صلی علیه.(3)
از مسور نشنیدم که یادی از معاویه کند و بر او درود نفرستد.
طبق نقل بخاری؛ مسور بن مخرمه، این مطلب را زمانی به امام سجادعلیه السلام یادآوری می کند که آن حضرت به تازگی از شام برگشته و مصیبت از دست دادن
ص: 228
پدر و برادرانش بر دوشش سنگینی می کند!(1) آیا در زمانی که امام زین العابدین علیه السلام نیاز به تسلیت و دلداری دارند، هیچ عاقلی به خودش اجازه می دهد با گفتن این سخنان، قلب آن حضرت را بشکند؟
با چنین اوصافی آیا می توان به روایات وی عمل کرد؟
طبق اسناد موجود در کتاب های اهل تسنن، امکان خواستگاری امیرمؤمنان علیه السلام از دختر ابوجهل وجود ندارد؛ در اینجا فقط به چند نکته اکتفا می شود:
الف) دختر ابوجهل تا پیش از فتح مکه، اسلام نیاورده بود.
دختری که ابن تیمیه ادعا می کند امیرمؤمنان علیه السلام از او خواستگاری کرده جویریه نام داشته است که تا فتح مکه اسلام نیاورده است و در فتح مکه به همراه دیگر طلقاء از جمله زن برادرش، مجبور به پذیرش اسلام شد.
محمدبن سعد دربارة زمان اسلام آوردن او می نویسد:
لما کان یوم الفتح أسلمت ام حکیم بنت الحارث بن هشام امرأة عکرمة ابن أبی جهل وأتت رسول الله صلی الله علیه وآله فبایعته،
جویریة بنت أبی جهل... أسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمیة ثم تزوجها أبان بن سعید بن العاص بن أمیة فلم تلد له شیئا.
روز فتح مکه، امّ حکیم دختر حارث بن هشام همسر عکرمهْ بن ابوجهل مسلمان شد، خدمت پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و بیعت کرد. جویریه دختر ابوجهل نیز اسلام آورد و مسلمان شد. عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وی
ص: 229
ازدواج کرد، سپس ابان بن سعید بن عاص بن امیه با وی ازدواج کرد که از وی فرزندی نیاورد.(1)
ب) بی درنگ پس از اسلام آوردن، با دیگری ازدواج کرد.
این مطلب از قطعیات تاریخ است که جویریه دختر ابوجهل، همان کسی که ادعا می کند امیرالمؤمنین علیه السلام به خواستگاری او رفته است، در سال هشتم هجری تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاب بن اسید ازدواج کرده و حتی تا زمان وفات رسول خداصلی الله علیه وآله اصلاً واردمدینه نشده است؛ چنانچه ابن سعد در «الطبقات الکبری» می نویسد:
لما کان یوم الفتح أسلمت ام حکیم بنت الحارث... فبایعته جویریة بنت أبی جهل بن هشام... وتزوجّها عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمیة ثم تزوجها أبان بن سعید بن العاص بن أمیة فلم تلد له شیئا.(2)
در روز فتح مکه، ام حکیم اسلام آورد...، جویره دختر ابوجهل در همان روز با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیعت کرد... و عتاب بن اسید با او ازدواج کرد و پس از وی أبان بن سعید او را به همسری خود درآورد و هیچ فرزندی برای ابان به دنیا نیاورد.
بنابراین:
اولاً: احدی از تاریخ نویسان نقل نکرده اند که وی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه آمده باشد، تا امام علی علیه السلام از او خواستگاری کند.
ثانیاً: بلافاصله بعد از اسلام آوردن، همسرعتاب بن اسید شده است.
ص: 230
پس چگونه می توان قبول کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام در سال دوم هجرت و یا حتی در سال هشتم هجرت؛ آن هم در مدینه و نه در مکه از وی خواستگاری کرده باشد و هیچ کس غیر از مسور نیز این روایت را ندیده باشد؟
جویریه پس از آن که اسلام آورد، با شخصی به نام عتاب بن اسید که از سوی پیامبرصلی الله علیه وآله حاکم مکه گماشته شده بود، ازدواج نمود و تا زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) زنده بودند همسر او بود، بنابراین پس از اسلام آوردنش نیز خواستگاری حضرت علی علیه السلام از جویره صورت نگرفته است.
محمد بن سعد می نویسد:
جویریة بنت أبی جهل... أسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمة.
جویریه دختر ابوجهل... اسلام آورد و مسلمان شد و بیعت نمود و عتاب ابن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وی ازدواج
کرد.(1)
ابن عبدالبر و مزی دربارة شوهر او و این که پس از ازدواج با دختر ابوجهل تا زمانی که پیامبرصلی الله علیه وآله رحلت نکرده بودند، به مدینه مهاجرت نکرده است، می نویسند:
فلم یزل عتاب أمیرا علی مکة حتی قبض رسول الله صلی الله علیه وآله.
عتاب والی مکه بود تا زمانی که رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رفت.(2)
بنابراین، خواستگاری امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل، نه پیش از اسلام آوردن او با واقعیت های تاریخی، سازگار است و نه پس از اسلام آوردن او.
ص: 231
پ) اسلام در قلب جویریه رسوخ نکرده بود:
امیرمؤمنان علیه السلام دربارة افرادی که در فتح مکه به ظاهر مسلمان شدند می فرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأ النَّسَمَةَ مَا أسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأسَرُّوا الْکُفْرَفَلَمَّا وَجَدُوا أعْوَاناً عَلَیْهِ أظْهَرُوهُ.
به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند، و آن گاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند. (1)
جویریه از افرادی است که در فتح مکه همزمان با دیگر طلقاء و در سایة شمشیر، اسلام را پذیرفت، نه این که با آغوش باز پذیرفته و به حقانیّت اسلام ایمان آورده باشد.
گواه قضیه این است که در همان زمان، وقتی صدای اذان بلال را می شنید، جملات زننده ای را بر زبان جاری می کرد که نشان می دهد نور اسلام در قلب او رسوخ نکرده است.
بلاذری و ابوالفداء در این باره می نویسند:
ولما جاء وقت الظهر أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بلالا أن یؤذن علی ظهر الکعبة وقریش فوق الجبال، فمنهم من یطلب الأمان،
ومنهم من قد أمن، فلما أذن وقال: أشهد أن محمداً رسول الله، قالت جویریة بنت أبی جهل: لقد أکرم الله أبی حین لم یشهد نهیق بلال فوق الکعبة.
هنگام ظهر (روز فتح مکه) رسول خداصلی الله علیه وآله دستور دادند تا بلال بر بام کعبه اذان بگوید، قریش بالای کوه ها رفته بودند، بعضی از آنان
ص: 232
درخواست امان کرده و بعضی هم ایمان آورده بودند، هنگامی که بلال گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»، جویریه دختر ابوجهل گفت: خدا به پدرم لطف کرد که صدای بلال را از بالای کعبه نشنید. (1)
ت) جویریه، پدرش را پیامبر می دانست:
طبق نقل برخی از بزرگان اهل تسنن، جویره اعتقاد داشت که به پدرش نیز (همانند رسول خداصلی الله علیه وآله) پیشنهاد نبوت شده بود؛ اما به خاطر این که بین قومش اختلاف نیندازد، این پیشنهاد را رد کرده است.
ازرقی در «اخبار مکه» و واقدی در «کتاب المغازی» و حلبی در «سیره» خود در این باره می نویسند:
ولقد جاء إلی أبی الذی کان جاء إلی محمد من النبوة فردها ولم یرد خلاف قومه.(2)
با این حال، چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان علیه السلام با داشتن همسری همچون فاطمه زهراسلام الله علیها از زنی همچون جویریه خواستگاری کند؟
ث) جویریه، کینه قاتل پدرش را به دل داشت:
امیرمؤمنان علیه السّلام همان کسی بود که در جنگ بدر، ابوجهل را به درک واصل کرد و طبیعی است که بازماندگان مقتول به ویژه دخترش، کینه قاتل پدر را همواره در دل داشته باشند؛ مگر این که به حقیقت اسلام ایمان آورده باشند. جویریه از دستة
ص: 233
اول بود و کینه امیرمؤمنان علیه السلام را در دل داشت و آن را فراموش نکرده بود.
قالت: لقد رفع الله ذکر محمد صلی الله علیه و آله وسلم وأما نحن فسنصلی ولکنا لا نحب من قتل الأحبة.
خدا نام محمد صلی الله علیه و آله وسلم را بالا برد و ما نماز خواهیم خواند؛ ولی ما افرادی که افراد مورد علاقة ما را کشتند دوست نداریم. (1)
با توجه به کینه عمیق وی نسبت به قاتل پدرش، آیا قابل تصور است که او بخواهد همسر قاتل پدرش شود و یا امیرمؤمنان علیه السلام بخواهند از چنین شخصی خواستگاری کنند؟!
ج) لازمة صحت این روایت، تنقیص مقام پیامبرصلی الله علیه وآله است:
بخاری داستان را این گونه نقل می کند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بعد از آن که شنید علی علیه السلام به خواستگاری دختر ابوجهل رفته است، با ناراحتی به مسجد آمد و فرمود:
وَإِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أکْرَهُ أنْ یسُوءَهَا وَاللهِ لا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ.(2)
فاطمه پارة تن من است، من دوست ندارم کسی او را ناراحت کند، به خدا قسم نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک نفر جمع شود.
ص: 234
و در روایت دیگری نوشته اند که آن حضرت فرمود:
إِلَّا أنْ یرِیدَ ابْنُ أبِی طَالِبٍ أنْ یطَلِّقَ ابْنَتِی وَینْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هی بَضْعَةٌ مِنِّی یرِیبُنِی مَا أرَابَهَا وَیؤْذِینِی مَا آذَاهَا.(1)
علی اگر می خواهد دختر ابوجهل را بگیرد، باید دختر من را طلاق بدهد. فاطمه پارة تن من است، آنچه که موجب رنجش فاطمه بشود، مرا می رنجاند... .
از این دو روایت استفاده می شود که ازدواج با دختر پیامبر در زمانی که دختر دشمن رسول خدا نیز در همسری شخصی باشد، حرام است؛ در حالی که عثمان بن عفان نیز عملاً بین دختران پیامبر و دختران دشمنان خدا، نه یکبار که چندین بار جمع کرده است.
رمله بنت شیبه، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد. ابن عبدالبر در این زمینه می نویسد:
رمله بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجر هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.(2)
رمله، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد.
ص: 235
شیبه از دشمنان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است؛ چنانچه ابن حجر می نویسد:
رمله بنت شیبة بن ربیعةبن عبد شمس العبشمیه قتل أبوها یوم بدر کافرا.(1)
رمله، دختر شیبه... پدرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که کافر بود.
در حالی که نوشته اند در همان زمان رقیه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز همسر عثمان بوده است. ابن اثیر در «اسد الغابه» می نویسد:
ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلی الله علیه وآله بابنته رقیه وهاجرا کلاهما إلی أرض الحبشه الهجرتین ثم عاد إلی مکه وهاجر إلی المدینه.(2)
زمانی که عثمان اسلام آورد، رسول خداصلی الله علیه وآله دخترش رقیه را به همسری او درآورد، هر دوی آنها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند، سپس وقتی از آنجا بازگشتند، به مدینه مهاجرت کردند.
علاوه بر این، عثمان با ام البنین بنت عیینه و فاطمه بنت الولید بن عبدشمس نیز ازدواج کرده است؛ در حالی که پدر هر دوی آنها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بوده اند.
به هر حال این افسانه بیش از آن که تنقیص مقام امیرمؤمنان علیه السلام باشد، تنقیص مقام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است؛ زیرا همان طور که گذشت، ازدواج مجدّد برای تمام مردان مسلمان با شرایطی خاص، جایز است و آنها می توانند همزمان تا چهار همسر دائم داشته باشند؛ اما طبق این افسانه، رسول خداصلی الله علیه وآله با آن خوی و منشی که خداوند آن را «خُلق عظیم» می داند، با خشم و تندی به طوری که ردایش به
ص: 236
زمین کشیده می شود، وارد مسجد شده و چنین می گوید:
اگر علی علیه السلام می خواهد دختر ابوجهل را بگیرد، باید دختر مرا طلاق دهد.
مرحوم سید مرتضی، دانشمند شیعه، در این باره می نویسد:
فوالله ان الطعن علی النبی صلی الله علیه و آله وسلم بما تضمنه هذا الخبر الخبیث، أعظم من الطعن علی أمیرالمؤمنین علیه السلام وما صنع هذا الخبر إلا ملحد قاصد للطعن علیهما، أو ناصب معاند لا یبالی ان یشفی غیظه بما یرجع علی أصوله بالقدح والهدم، علی أنه لا خلاف بین أهل النقل أن الله تعالی هو الذی اختار أمیرالمؤمنین علیه السلام لنکاح سیدة النساء(صلوات الله وسلامه علیها) وأن النبی صلی الله علیه و آله وسلم رد عنها جلة أصحابه وقد خطبوها وقال صلی الله علیه و آله وسلم : انی لم أزوج فاطمة علیاعلیه السلام حتی زوجها الله إیاه فی سمائه، ونحن نعلم أن الله سبحانه لا یختار لها من بین الخلائق من غیرها ویؤذیها ویغمها، فإن ذلک من أدل دلیل علی کذب الراوی.
به خدا سوگند! طعن بر پیامبرصلی الله علیه وآله در این خبر خبیث، مشهود تر است از طعن بر علی علیه السلام. این خبر و قصّه را نساخته است مگر فردی بی دین که هدفش تنقیص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام هر دو بوده است و یا ساختة فردی ناصبی و دشمن اهل بیت علیه السلام بوده است که با این بافته ها می خواهد بیماری اش را درمان کند. ناقلان حدیث اختلافی ندارند که در موضوع ازدواج فاطمه سلام الله علیها، رسول خداصلی الله علیه وآله به همة اصحابی که خواستگاری کرده بودند پاسخ رد داده بود؛ چون خداوند متعال، علی علیه السلام را برای فاطمه سلام الله علیها برگزیده بود، از این رو رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: من فاطمه سلام الله علیها را به عقد علی در نیاوردم؛ مگر آن که خدا در آسمان، او را به همسری علی در آورد و می دانیم که خداوند متعال، از بین مردم کسی که زهراسلام الله علیها را اذیت
ص: 237
و مغموم نماید، انتخاب نمی فرماید؛ بنابراین این خود قوی ترین دلیل بر دروغگویی راوی است. (1)
شیخ صدوق در کتاب «الأمالی»، روایت مفصلی را در این باره به نقل از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت به افسانه بودن این قضیه تصریح می کنند؛
قَالَ عَلْقَمَةُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ علیه السلام یَاابْنَ رَسُولِ اللهِ! إِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا إِلَی عَظَائِمِ الاُمُورِ وَقَدْ ضَاقَتْ بِذَلِکَ صُدُورُنَا فَقَالَ علیه السّلام: یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ رِضَا النَّاسِ لا یُمْلَکُ وَألْسِنَتَهُمْ لا تُضْبَطُ وَکَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أنْبِیَاءُاللهِ وَرُسُلُهُ وَحُجَجُ اللهِ علیه السّلام ألَمْ یَنْسُبُوا یُوسُفَ علیه السلام إِلَی أنَّهُ هَمَّ بِالزِّنَا ألَمْ یَنْسُبُوا أیُّوبَ علیه السلام إِلَی أنَّهُ ابْتُلِیَ بِذُنُوبِهِ ألَمْ یَنْسُبُوا دَاوُدَ علیه السلام إِلَی أنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرَ حَتَّی نَظَرَ إِلَی امْرَأةِ اُورِیَا فَهَوَاهَا وَأنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَهَا أمَامَ التَّابُوتِ حَتَّی قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِهَا... الم ینسبوه الی انه صلی الله علیه وآله ینطق عن الهوی فی ابن عمه علی علیه السلام، حتی کذبهم الله فقال سبحانه وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی... وَمَا قَالُوا فی الأوْصِیَاءِ أکْثَرُ مِنْ ذَلِکَ أ َمْ یَنْسُبُوا سَیِّدَ الأوْصِیَاءِعلیه السلام إِلَی أنَّهُ کَانَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا وَالْمُلْکَ وَأنَّهُ کَانَ یُؤْثرُ الْفِتْنَةَ عَلَی السُّکُونِ وَأنَّهُ یَسْفِکُ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ حِلِّهَا وَأنَّهُ لَوْ کَانَ فِیهِ خَیْرٌ مَا اُمِرَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِضَرْبِ عُنُقِه ألَمْ یَنْسُبُوهُ إِلَی أنَّهُعلیه السلام أرَادَ أنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ أبِی جَهْلٍ عَلَی فَاطِمَةَ سلام الله علیها وَأنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله شَکَاهُ عَلَی الْمِنْبَرِ إِلَی الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ إِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ أنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ عَدُوِّاللهِ عَلَی ابْنَةِ نَبِیِّ اللهِ ألَا إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَمَنْ سَرَّهَا
ص: 238
فَقَدْ سَرَّنِی وَمَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام یَا عَلْقَمَةُ مَا أعْجَبَ أقَاوِیلَ النَّاسِ فی عَلِیٍّ علیه السلام کَمْ بَیْنَ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ رَبٌّ مَعْبُودٌ وَبَیْنَ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ عَاصٍ لِلْمَعْبُودِ وَلَقَدْ کَانَ قَوْلُ مَنْ یَنْسُبُهُ إِلَی الْعِصْیَانِ أهْوَنَ عَلَیْهِ مِنْ قَوْلِ مَنْ یَنْسُبُهُ إِلَی الرُّبُوبِیَّةِ یَا عَلْقَمَةُ ألَمْ یَقُولُوا فی اللهِ عَزَّوَجَلَّ إِنَّهُ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ ألَمْ یُشَبِّهُوهُ بِخَلْقِهِ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ الدَّهْرُ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ الْفَلَکُ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ جِسْمٌ ألَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ صُورَةٌ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ الْأَلْسِنَةَ الَّتِی یَتَنَاوَلُ ذَاتَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ بِمَا لَا یَلِیقُ بِذَاتِهِ کَیْفَ تُحْبَسُ عَنْ تَنَاوُلِکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَهُ فَاسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ فَإِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالُوا لِمُوسَی اُوذِینا مِنْ قَبْلِ أنْ تَأتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا فَقَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ قُلْ لَهُمْ یَا مُوسَی عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ.
علقمه می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! مردم به ما کارهای زشتی نسبت می دهند؛ به طوری که سینة ما تنگ شده و به شدت ناراحت می شویم. فرمود: ای علقمه! انسان نمی تواند خشنودی مردم را جلب نموده و جلوی زبان آنها را بگیرد. چگونه سالم می مانید از چیزی که انبیاء و پیامبران و اوصیاء علیهم السلام از او سالم نماندند. آیا به یوسف نسبت ندادند که او تصمیم گرفت که زنا کند؟ آیا درباره ایوب نگفتند که او از اثر گناهانش به آن مصیبت ها دچار گشت؟ آیا در حق داوود پیغمبر نگفتند که او پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به زن اوریا افتاد و دلباختة او شد و به منظور رسیدن به هدف خود، شوهر آن زن را در جلوی جبهة جنگ پیشاپیش
تابوت قرار داد تا این که کشته شد، سپس با آن زن ازدواج کرد؟
ص: 239
آیا درباره حضرتش نگفتند که او درباره پسر عمش علی علیه السلام نظر خصوصی دارد و طبق هوای نفس خود سخن می گوید تا این که خداوند دروغ آنان را روشن ساخت و این آیه را نازل فرمود: {وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یُوحی؟}.
و دربارة اوصیاء بیش از اینها گفتند، آیا نسبت ندادند به سید اوصیاء علیه السلام که او طالب دنیا و در پی خلافت و سلطنت بود و این که او همیشه در صدد فتنه و آشوب بود و سکون و آرامش اجتماع را دوست نداشت، و این که او خون مسلمانان را بدون جهت می ریخت و این که اگر او مرد خوبی بود، خالد بن ولید را مأمور کشتن او نمی کردند.
آیا نسبت ندادند که او می خواهد با دختر ابوجهل با داشتن فاطمة زهراسلام الله علیها ازدواج کند و این که پیامبرصلی الله علیه وآله در حضور مسلمین بالای منبر از او شکایت کرد و فرمود: مردم! علی علیه السلام تصمیم گرفته دختر دشمن خدا را بر سر دختر پیامبر خداصلی الله علیه وآله بیاورد. آگاه باشید! فاطمه سلام الله علیها پارة تن من است، هر که او را آزار دهد مرا آزار داده و هر که او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده و هر که او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
سپس حضرت صادق علیه السلام فرمودند:
ای علقمه! چه شگفت انگیز است گفتارهای متناقض مردم دربارة علی علیه السلام. چقدر فاصله است میان گفتار کسی که می گوید: علی خدا و معبود است و گفتار کسی که می گوید: او بندة نافرمان است و دستور معبود را تمرّد می کند، و از این دو نسبت ناروا، گفتار کسی که او را نافرمان و متمرّد می داند، در نظر علی علیه السلام آسان تر است از نسبت خدایی دادن به آن حضرت.
ای علقمه! آیا درباره خدا نگفتند که او سوم از خدایان سه گانه است؟ آیا
ص: 240
او را در صفاتش مانند مخلوقات ندانستند؟ آیا نگفتند که خدا همان روزگار یا طبیعت است؟ آیا نگفتند که خدا یعنی فلک (که تدبیر تمام عالم به دست فلک وگردون است، پس او خداست)؟ آیا نگفتند که او جسم است؟ آیا نگفتند که او صورت است (شکل دارد)؟ منزه و بسیار بلند مقام است - ذات باری از این اوهام و خیالات - ؟
ای علقمه! زبان هایی که ذات مقدس خداوندی را به چیزهایی که هیچ شایستگی و تناسبی با خداوند ندارد نسبت می دهد، چگونه ممکن است از نسبت های ناراحت کننده به شما خودداری نماید؟ پس باید شما از پروردگار یاری بطلبید و صبر و استقامت داشته باشید که زمین ملک خداست، و به هر کس که بخواهد می دهد و البته پایان امر و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است.(1)
بنی اسرائیل به موسی گفتند: قبل از اینکه نزد ما بیایی و پس از آنکه آمدی ما مورد آزار و اذیت قرار گرفتیم. خدای عزوجل فرمود: ای موسی! به آنها بگو: امید است پروردگارتان دشمنتان را نابود کند و شما را در زمین جانشین گرداند و نگاه کند که چگونه عمل می کنید؟
همچنین مرحوم اربلی روایتی را از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که: آن حضرت تصریح می کنند هیچ گاه فاطمه زهراسلام الله علیها را به خشم نیاورده است؛
فَوَاللهِ مَا أغْضَبْتُهَا وَ لا أکْرَهْتُهَا عَلَی أمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَلا أغْضَبَتْنِی وَ لا عَصَتْ لِی أمْراً وَلَقَدْ کُنْتُ أنْظُرُ إِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ عَنِّی الْهُمُومُ وَالأحْزَان.(2)
ص: 241
به خداوند سوگند! من هیچ گاه فاطمه سلام الله علیها را خشمگین و ناراحت نکردم تا از دنیا رحلت نمود. فاطمه سلام الله علیها هم مرا خشمناک نکرد و از من نافرمانی ننمود. هرگاه من محزون و اندوهناک می شدم، برای رفع غم و اندوه خود، به چهرة فاطمه سلام الله علیها نگاه می کردم.
ابن تیمیه به اسلام و ایمان حضرت علی علیه السلام اشکال می کند و در این باره می گوید:
أن یقال قبل أن یبعث الله محمداصلی الله علیه وآله لم یکن أحد مؤمنا من قریش لا رجل ولا صبی ولا أمرأة ولا الثلاثة ولا علی وإذا قیل عن الرجال إنهم کانوا یعبدون الأصنام فالصبیان کذلک علی وغیره وإن قیل کفر الصبی لیس مثل کفر البالغ قیل ولا إیمان الصبی مثل إیمان البالغ فأولئک یثبت لهم حکم الایمان والکفر وهم بالغون وعلی یثبت له حکم الکفر والایمان وهو دون البلوغ والصبی المولود بین أبوین کافرین یجری علیه حکم الکفر فی الدنیا.
پیش از آن که خداوند محمدصلی الله علیه وآله را به رسالت مبعوث کند، هیچ کس از قریش مؤمن نبود، نه مردی، نه کودکی، نه زنی، نه سه نفر و نه علی علیه السلام ، هیچ کدام ایمان نداشتند. زمانی که گفته می شود مردان بت می پرستیدند، کودکان نیز همین گونه بودند چه علی[علیه السلام ] و چه دیگران! اگر بگویید: کفر خردسال همانند کفر انسان بالغ نیست، می گوییم: ایمان کودک نیز مانند ایمان فرد بالغ نیست، همان طوری که برای دیگران ایمان و کفر پس از بلوغ ثابت می شود، برای علی[علیه السلام ]، نیز ایمان و کفر قبل از بلوغ ثابت می گردد. از آن گذشته، کودکی که از پدر و مادر کافر متولد شود، بر او حکم کفر در دنیا جاری می گردد.(1)
ص: 242
ابن تیمیه در جای دیگر می نویسد:
أن الرافضة تعجز عن إثبات إیمان علی وعدالته... فإن احتجوا بما تواتر من إسلامه وهجرته وجهاده فقد تواتر ذلک عن هؤلاء بل تواتر اسلام معاویه ویزید وخلفاء بنی أمیه وبنی العباس وصلاتهم وصیامهم وجهادهم للکفار.
در حقیقت رافضیان نمی توانند ایمان علی علیه السلام ، و عدالتش را ثابت کنند... اگر بگویند اسلام، هجرت و جهاد او در راه خدا به تواتر نقل شده است، در پاسخ می گوییم: اسلام معاویه، یزید، خلفای بنی امیه و بنی عباس و نماز و روزه و جهادشان نیز به تواتر نقل شده است.(1)
امیرالمؤمنین علی علیه السلام شخصیتی است که خداوند به نص صریح قرآن او را «مؤمن» خطاب کرده و حتی او را «ولی» و سرپرست مردم معرفی کرده است. خداوند می فرماید:
{إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَیؤْتُونَ الزَّکَوة وَهُمْ رَاکِعُون}.(2)
ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر او کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.
این آیه به اعتراف بسیاری از علمای اهل تسنن در حق حضرت علی علیه السلام
ص: 243
نازل شده است. قاضی عضد الدین ایجی در این باره می گوید:
وأجمع أئمّه التفسیر أنّ المراد علی علیه السلام .(1)
تمامی مفسرین اجماع دارند که این آیه درباره علی علیه السّلام نازل شده است. سعدالدین تفتازانی نیز تصریح می کند:
نزلت باتّفاق المفسّرین فی علی بن أبی طالب علیه السلام حین أعطی خاتمه وهو راکع فی صلاته.(2)
آیه مزبور به اتفاق مفسران درباره علی علیه السلام هنگامی که در حال رکوع انگشترش را به فقیر نیازمند بخشید نازل شده است.
و نیز، قوشجی در این باره می گوید:
إنّها نزلت باتفاق المفسّرین فی حق علی بن أبی طالب علیه السلام حین أعطی السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته.(3)
این آیه، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب علیه السلام ، نازل شده است. و آن هنگامی بود که به سائل انگشتری اش را بخشید در حالی که در رکوع نماز بود.
آلوسی نیز می گوید:
غالب الأخباریین علی أنّ هذه الآیة نزلت فی علی.
غالب اخباری ها بر این عقیده اند که این آیه در حق علی علیه السلام نازل شده است.(4)
ص: 244
با این آیات، ولایت و جانشینی بلافصل حضرت امیرعلیه السلام به اثبات می رسد، همچنین ایمان حضرت به طریق اولی ثابت می شود.
از طرفی امیرالمؤمنین علیه السلام جزء صحابه است؛ ابن تیمیه براین باور است که همه صحابه مؤمن اند؛ بلکه همه آنها را بلا استثناء عادل می داند. حال آیا امیرالمؤمنین‘ جزء صحابه نیست، یا هیچ یک از صحابه عادل نبوده و دلیلی بر ایمان و عدالت آنها وجود ندارد؟
می کند، پیش قدمترین شما در اسلام، علی بن ابی طالب علیه السلام است.(1)
2. دانشمندان و محدثان نقل می کنند:
حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، روز دوشنبه به نبوت مبعوث شدند و علی علیه السلام فردای آن روز ایشان او نماز خواندند.(2)
3. حضرت علی علیه السلام در خطبه «قاصعه» می فرماید:
آن روز، اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم
و بوی نبوت را استشمام می کردم.(3)
ص: 246
4. امام علی علیه السلام می فرماید:
من بنده خدا و برادر پیامبرصلی الله علیه وآله و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من، جز دروغگوی افتراساز نمی گوید، من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم.(1)
5. مرحوم علامه امینی می گوید:
ابوجعفر اسکافی معتزلی در رساله خود می نویسد که: همه مردم می دانند که علی علیه السلام افتخار پیشگامی در اسلام را داشت. جایی که خود ایشان فرمودند: پیامبر روز دوشنبه مبعوث شدند و من سه شنبه ایمان آوردم(2) .
و یا اینکه می فرمودند من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم! و این مسأله از هر مشهوری مشهورتر است و ما کسی را در گذشته نیافته ایم که اسلام علی علیه السلام را سبک بشمارد یا بگوید او اسلام آورد در حالی که کودک خردسال بود. عجب این که افرادی چون «عباس» و «حمزه» برای پذیرش اسلام منتظر عکس العمل ابوطالب بودند، ولی فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد.(3)
بنابراین اشکال مزبور از نظر فریقین بی اساس است و خلاصه مطلب این است:
الف) پیامبرصلی الله علیه وآله، اسلام علی علیه السلام را پذیرفت و کسی که اسلام او را به خاطر
ص: 247
سن و سال معتبر نداند در واقع ایراد به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله گرفته است!
ب) در داستان یوم الدار که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خویشان و اقوام خود را به اسلام دعوت نمود، فرمودند که نخستین کسی که دعوت ایشان را بپذیرد، برادر و وصی و جانشین آن حضرت خواهد بود. هیچ کس دعوت ایشان را نپذیرفت جز علی بن ابی طالب علیه السلام که عرض کردند: من شما را یاری می کنم و با شما بیعت می کنم و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هم فرمودند: تو برادر و وصی و جانشین من هستی.
بدون شک سن بلوغ شرط پذیرش اسلام نیست، هر نوجوانی که عقل و تمیز کافی داشته باشد و اسلام را بپذیرد، در زمره مسلمانان قرار می گیرد.
پ) از قرآن مجید استفاده می شود که حتی بلوغ شرط نبوت هم نیست و برخی از پیامبران در دوران طفولیت به این مقام رسیده اند، چنانکه در حق حضرت یحیی می فرماید: ما فرمان نبوت را در طفولیت به او دادیم.(1)
پ) امیرالمؤمنین علیه السلام شخصیتی است که با ورود ایشان در میدان مبارزه در غزوه خندق، تمام ایمان در مقابل تمام کفر قرار گرفت؛ و در برتری عمل آن حضرت همین بس که از تمام اعمال امت پیغمبرصلی الله علیه وآله تا روز قیامت افضل و برتر است.(1)
ت) اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ دلاوری مانندش ندید که زرهش پشت نداشته باشد.(2)
ث) در یک شب پانصد و سه تکبیر گفت و به هر تکبیری دشمن را به خاک بیفکند.(3)
ابن تیمیه درصدد برآمده است تا شجاعت های حضرت امیرعلیه السلام را انکار کند، لذا در این باره می نویسد:
فلاریب ان ابابکر اشجع من عمر و عمر اشجع من عثمان وعلی علیه السلام .(4)
هیچ شکی نیست که ابابکر شجاع تر از عمر و عمر شجاع تر از عثمان و علی[علیه السلام ] بوده است.
ص: 249
اولین کسی که با رسول خداصلی الله علیه وآله نماز خواند، حضرت علی علیه السلام است. ولی متاسفانه ابن تیمیه در این باره می نویسد:
أن قول القائل علی علیه السلام أول من صلی مع النبی صلی الله علیه و آله وسلم ممنوع بل اکثر الناس علی خلاف ذلک وان أبابکر صلی قبله.(1)
سخن کسی که می گوید علی[علیه السلام ] اولین کسی بود که با پیامبرصلی الله علیه وآله نماز خواند باطل است بلکه بیشتر مردم برخلاف آن معتقدند و ابوبکر قبل از حضرت علی علیه السلام نماز خواند.
نخستین کسی که با رسول خداصلی الله علیه وآله نماز خواند، حضرت علی علیه السلام بود که به مدارکی درباره آن اشاره می شود:
الف) حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
ما اعرف احدا من هذه الامة عبدالله بعد نبیها غیری عبدت الله قبل ان یعبده احد من هذه الامة بسبع سنین.(2)
از میان امت کسی را بعد از نبی جز خودم نمی شناسم که خدا را عبادت کرده باشد و من خدا را قبل از این که کسی عبادت کند، هفت سال عبادت کرده ام.
ب) بعضی از بزرگان اهل تسنن در این باره می نویسند: انس وجابر بن
ص: 250
عبدالله و غیر آنها نقل کرده اند که:
بعث النبی یوم الاثنین وصلی علی یوم الثلاثاء.(1)
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روز دوشنبه به رسالت برگزیده شد و امیرالمومنین، علی علیه السلام ، روز سه شنبه با ایشان اقامه نماز کرد.
پ) ابوایوب انصاری ازرسول خداصلی الله علیه وآله نقل کرده است که:
قال رسول الله صلی الله علیه وآله لقد صلت الملائکه علی وعلی علی سبع سنین لأناکنا نصلی لیس معنا احد یصلی غیرنا.(2)
ملائکه بر من و علی درود می فرستادند، زیرا جز من و علی علیه السلام کسی نبود که با ما نماز بخواند [فقط ما بودیم که نماز بجا می آوردیم].(3)
ص: 251
ابن حجر عسقلانی در «الدرر الکامنهْ»(1) از ابن تیمیه نقل می کند که:
إنّ علیاً أخطأ فی سبعة عشر شیئاً، ثم خالف نصّ الکتاب، منها اعتداد المتوفّی عنها زوجها أطول الأجلین، ومن الناس من ینسبه إلی النفاق لقوله: إنّ علیاً کان مخذولاً حیثما توجّه، وإنّه حاول الخلافة مراراً فلم ینلها و إنّما قاتل للرئاسة لا للدیانة، ولقوله: إنّه کان یحبّ الریاسة، وإنّ عثمان کان یحبّ المال، ولقوله: أبوبکر أسلم شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ أسلم صبیّاً، والصبیّ لایصحّ إسلامه علی قول.(2)
علی علیه السلام در هفده مورد دچار اشتباه شد و با نصّ قرآن مخالفت کرد که یکی از آنها دربارة عدّة زن شوهرمرده است که باید طولانی ترین زمان از عدّة وفات و وضع حمل را عدّة خود قرار دهد. بعضی به جهت سخنان زشتی که دربارة امیرمؤمنان علیه السلام بیان داشته است، این تیمیه را منافق دانسته اند؛ چون وی گفته است: علی بن ابیطالب علیه السلام بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد، جنگ های او برای دیانت خواهی نبود، بلکه برای ریاست طلبی بود، و عثمان مال را دوست داشت و اسلامِ ابوبکر از اسلامِ علی علیه السلام که در دوران طفولیت بود باارزش تر است؛ زیرا اسلام آوردن طفل بنابر قولی صحیح نیست.
همچنین می نویسد:
ثم یقال لهؤلاء الرافضة لو قالت لکم النواصب علی قد استحل دماءالمسلمین وقاتلهم بغیر أمرالله ورسوله علی ریاسته وقد قال النبی صلی الله علیه وآله
ص: 252
سباب المسلم فسوق وقتاله کفر وقال ولا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض فیکون علی کافرا لذلک لم تکن حجتکم أقوی من حجتهم لأن الأحادیث التی احتجوا بها صحیحة.
وأیضا فیقولون قتل النفوس فساد فمن قتل النفوس علی طاعته کان مریدا للعلو فی الأرض والفساد وهذا حال فرعون والله تعالی یقول تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فی الأرض ولا فسادا والعاقبة للمتقین فمن أراد العلو فی الأرض والفساد لم یکن من أهل السعادة فی الاخرة ولیس هذا کقتال الصدیق للمرتدین ولمانعی الزکاة فإن الصدیق إنما قاتلهم علی طاعة الله ورسوله لا علی طاعته فإن الزکاة فرض علیهم فقاتلهم علل الاقرار بها وعلی أدائها بخلاف من قاتل لیطاع هو.(1)
سپس به این روافض گفته می شود که اگر ناصبی ها به شما بگویند که علی علیه السلام خون مسلمانان را حلال دانست و با ایشان بدون دستور خدا و رسول او برای ریاست خودش جنگید و حال آن که رسول خداصلی الله علیه وآله فرموده اند: فحش دادن به مسلمان سبب فسق است و جنگ با او کفر، و فرموده است: که بعد از من دوباره در حالی که کافر شده اید باز نگردید، چون عده ای از شما گردن دیگری را می زند، پس علی علیه السلام بدین سبب [نستجیر بالله] کافر است، دلیل شما (رافضه) در جواب دلیل ایشان (نواصب) قوی تر نخواهد بود؛ زیرا روایاتی که ایشان بدان استدلال کرده اند، صحیح است. و نیز (ناصبی ها) می گویند: کشتن مردمان فساد است؛ پس هر کس که مردمان را برای تحت اطاعت در آوردن ایشان بکشد، قصد سرکشی در زمین و فساد را دارد؛ و این حالت فرعون است
ص: 253
و خداوند می گوید: آن خانة آخرت است؛ آن را برای کسانی قرار می دهیم که سرکشی در زمین و فساد را نمی خواهند وعاقبت برای پرهیزکاران است؛ پس هرکس که در زمین سرکشی و فساد کند، از اهل سعادت در آخرت نخواهد بود؛ و این مانند جنگ صدیق (ابوبکر) با مرتدین و کسانی که زکات ندادند نیست (تا بگویید او هم در زمین فساد کرده است)؛ پس به درستی که صدیق با ایشان تنها به خاطر اطاعت خدا و رسول او جنگید؛ نه به خاطر اطاعت خودش؛ پس به درستی که زکات بر ایشان واجب بود؛ و با ایشان به خاطر اقرار به وجوب زکات و پرداخت آن جنگید؛ به خلاف کسی که می جنگد تا از او اطاعت کنند.
و باز در جای دیگر می نویسد:
وعلی علیه السلام یقاتل لیطاع ویتصرف فی النفوس والأموال فکیف یجعل هذا قتالا علی الدین وأبوبکر یقاتل من ارتد عن الاسلام ومن ترک ما فرض الله لیطیع الله ورسوله فقط ولا یکون هذا قتالا علی الدین.(1)
و علی علیه السلام جنگید تا از او اطاعت کنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف کند؛ پس چگونه این را جنگ برای دین قرار می دهید؟ و ابوبکر با کسانی جنگید که از اسلام مرتد شده بودند و نیز با کسانی که آنچه را خدا واجب کرده بود ترک کرده بودند؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند؛ و این جنگ (جنگ های امام علی علیه السلام ) برای دین نیست.
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله با علمی که خداوند به او عطا کرده بود، وقوع تمامی این
ص: 254
جنگ ها را پیش بینی و به امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد تا با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ نماید و حتی کسانی همچون عایشه، زبیر و... را از شرکت در این جنگ ها برحذر داشته است؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل تسنن، حدیث «کلاب حوأب» را نقل کرده اند. ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» می نویسد:
عن عکرمة عن ابن عباس ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال لنسائه أیتکن صاحبة الجمل الأدبب - بهمزة مفتوحة ودال ساکنة ثم موحدتین الأولی مفتوحة - تخرج حتی تنبحها کلاب الحوأب یقتل عن یمینها وعن شمالها قتلی کثیرة وتنجو من بعد ما کادت.
عکرمه از ابن عباس نقل کرده که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله خطاب به همسرانش فرمود: کدام یک از شما بر شتر پر مو می نشیند و خروج می کند و سگان حوأب بر او پارس می کنند و مردم بسیاری از جانب راست و چپ او کشته می شوند و او سرانجام رهایی پیدا می کند؟
و بعد از نقل حدیث می گوید:
وهذا رواه البزار ورجاله ثقات.(1)
بزاز این روایت را نقل کرده و راویان آن ثقه و قابل اعتماد هستند.
و ابن کثیر دمشقی در کتاب «البدایهْ و النهایهْ» می نویسد:
عن قیس بن أبی حازم: أن عائشة لماأتت علی الحوأب فسمعت نباح الکلاب فقالت: ما أظننی إلا راجعة، إن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم قال لنا: أیتکن ینبح علیها کلاب الحوأب، فقال لها الزبیر: ترجعین؟ عسی الله أن یصلح بک بین الناس.
ص: 255
هنگامی که «عایشه» به حوأب وارد شد و پارس سگان آنجا را شنید، گفت: چاره ای نیست جز این که از این سفر صرف نظر کنم؛ چرا که رسول خداصلی الله علیه وآله به ما (همسرانش)، فرمود: کدام یک از شماست که سگان حوأب بر او پارس می کنند؟ «زبیر» گفت: چگونه ممکن است از این سفر صرف نظر کنی در حالی که امید آن می رود که خدای تعالی با حضور تو بین مردم را اصلاح نماید! و بعد از نقل حدیث می گوید: «وهذا إسناد صحیح علی شرط الصحیحین ولم یخرجوه».(1)
سند این روایت، طبق شرط هایی که مسلم و بخاری در صحت روایت قائل بودند، صحیح است،ولی آنها این حدیث را نیاورده اند.(2)
بنابراین پیامبرصلی الله علیه وآله از این واقعه با خبر بوده و عایشه و طرفدارانش را از چنین جنگی برحذر داشته است و این نشان می دهد که آنها در این جنگ بر باطل و امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله وسلم بر حق بوده است و نیز در روایات بسیاری نقل شده است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله زبیر را از این جنگ بر حذر داشته و حتی او را ظالم خطاب کرده اند.
حاکم نیشابوری می نویسد:
عن أبی حرب بن أبی الأسود الدئلی قال شهدت الزبیر خرج یرید علیا فقال له علی أنشدک الله هل سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول تقاتله وأنت له
ص: 256
ظالم فقال لم اذکر ثم مضی الزبیر منصرفا.
حرب بن ابوالاسود دئلی، گفت: هنگامی که زبیر علیه حضرت علی علیه السلام خروج کرد، حضرت علی علیه السلام خطاب به او فرمود: تو را به خدا سوگند! آیا به خاطر داری که رسول خداصلی الله علیه وآله به تو فرمود: تو هستی که با علی علیه السلام می جنگی و به او ستم می کنی؟ «زبیر» در پاسخ گفت: از آنچه می گویی اطلاعی ندارم - و یا به قولی - فراموش کرده ام!! آن گاه زبیر بازگشت.
و بعد از نقل حدیث می گوید:
هذا حدیث صحیح عن أبی حرب بن أبی الأسود.(1)
این حدیث از أبی حرب بن أبی اسود صحیح است.
حاکم نیشابوری بعد از نقل چندین حدیث در این باره، می گوید:
هذه الأحادیث صحیحة عن أمیرالمؤمنین علی علیه السلام وإن لم یخرجاه بهذه الأسانید.(2)
این احادیث از امیرالمؤمنین علی علیه السلام صحیح
است؛ اگرچه بخاری و مسلم با این سند ها نقل نکرده اند.
و نیز می گوید:
وقد روی اقرار الزبیر لعلی علیه السلام بذلک من غیر هذه الوجوه والروایات.
اقراری که زبیر برای حضرت علی علیه السلام نمود، منحصر به این بخش از روایات نیست؛ بلکه وجوه و روایات دیگری هم مؤید اقرار و اعتراف زبیر می باشد.
ص: 257
روایات فراوانی در کتاب های اهل تسنن نقل شده که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم اعلام کرده است که هرکس با علی علیه السلام بجنگد، مثل آن است که با من جنگیده است؛ از جمله ابن ماجه در سن خود که یکی از صحاح ستّه أهل تسنن به شمار می آید، می نویسد:
عَنْ زَیدِ بْنِ أرْقَمَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه وآله لِعَلِی وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ.(1)
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم خطاب به امام علی، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام فرمود: من با کسی که شما جنگ با او بکنید جنگ می کنم و با کسی که سازگار باشید سازگارم.
جصاص بعد از نقل حدیث می گوید:
فاستحقّ من حاربهم اسم المحارب لله ولرسوله.(2)
بنابراین، سزاوار است کسی که با آنها (اهل بیت) بجنگد، اسم محارب و جنگ کننده با خدا و رسول خداصلی الله علی وآله گذاشته شود.
ابن تیمیّه با دید مادی، پیشرفت را تنها در جنگ و خونریزی و کشورگشایی می بیند و برای علم و دانش، مکارم اخلاق و فرهنگ اسلام هیچ ارزشی قائل نمی شود. وی مدّعی است که در میان دوازده امام شیعیان، تنها برای یکی
از آنها
ص: 258
سلطنت و قدرت فراهم شد و او نیز هیچ قلمرویی به قلمروی مسلمانان نیفزود. لذا این گونه می نویسد:
در میان کسانی که امامیه، ادّعای عصمت برای آنها می کنند؛ تنها علی[علیه السلام ] از راه بیعتِ سران به حکومت رسید. در زمان سلطنت او نیز چندان نفع و مصلحتی در این دنیا نصیب مسلمانان نشد؛ آن چنان که در زمان سه خلیفه پیشین شده بود. بنابراین می توان به طور قطع و یقین نتیجه گرفت، آن لطف و مصلحتی که ادعا می کنند با امامان شان حاصل می شود، باطل است.(1)
ابن تیمیه در نقد حکومت حضرت امیر این گونه می نویسد:
هر کس گمان می کند آن دوازده نفری که پیامبر وعدة آمدن شان را داده(2) همین دوازده نفری هستند که شیعیان ادّعای امامت آنها را می کنند، او در نهایت جهل و نادانی است؛ زیرا هیچ کدام از آنها دست به شمشیر نبردند مگر علی بن ابی طالب[علیه السلام ]، او هم نتوانست در زمان خلافتش با کفار نبرد کند، حتی یک شهر هم فتح نکرد و یک کافر را هم نکشت، بلکه مسلمانان شروع به کشتن یکدیگر کردند، تا آنجا که کفار، مشرکان و اهل کتاب در شرق ممالک اسلامی و نیز در شام به آنها طمع نمودند؛ به گونه ای که گفته شده آنها برخی از شهرهای مسلمانان را تصاحب کردند.
ص: 259
این چه عزتی است که در زمان خلافت او نصیب اسلام شد؟...!
بنابراین، اسلام نزد شیعیان، همان خواری آنهاست و ما در میان هواپرستان ذلیل تر از رافضی ها نداریم.(1)
معیار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابن تیمیّه فقط شمشیر، خونریزی و کشورگشایی است و کسی عزیز خواهد بود که به هر قیمت این کار را انجام دهد، گرچه به قیمت محو الگوهای اسلام، ایجاد تنفّر و وحشت در دل مردم از اسلام و جلوگیری از انتشار فرهنگ آن باشد. آنچه مهم است، افزایش قلمرو حکومتی است.
در این نوع کشورگشایی، پس از قتل و غارت، فرمان صادر می کنند که کسی حق ندارد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای مردم چیزی نقل کند، مبادا مردم بفهمند که روش پیامبرصلی الله علیه وآله غیر از این بوده است. آن گاه بخشنامه صادر می کنند که در تمام قلمرو فتح شده، به الگوهای واقعی اسلام دشنام دهند، دروازة دانش شهر نبوی را لعن نمایند؛ چرا که اگر مردم آنها را به عنوان مرجع دینی و علمی بپذیرند، کار تمام است. باید دست مردم را از علوم خودشان نیز کوتاه نمود، نباید گذاشت آنها از کتاب ها و کتابخانه های خود استفاده کنند.
از این رو، نخستین فرمانی که در کشورهای تازه فتح شده اجرا می شود، به آتش کشیدن کتاب ها و کتابخانه هاست؛ آتشی که با آن می توان حمام های شهر را گرم کرد تا مردم به وظیفة شرعی استحمام عمل کنند. اکنون به چند مورد اشاره می کنیم:
ص: 260
پس از آن که عمروعاص به دستور عمر، شهر اسکندریه مصر را فتح کرد، یکی از دانشمندان اسکندریه به نام یحیی غراماطی نزد او آمد. عمروعاص می دانست که او چه کسی است و تا چه اندازه بر علوم مختلف احاطه دارد، از این رو او را گرامی داشت و مرتب از او مطالب علمی و دانش های مختلف بشری را می آموخت.
روزی یحیی به او گفت: تو تمامی مناطق اسکندریه را در تصرف خود درآوردی و هر چه در آن بود بر آن مهر زدی، هر چیزی که به درد تو می خورد، ارزانی خودت، ما با آن کاری نداریم، اما آنچه که به دردت نمی خوردو نفعی از آن عایدت نمی شود، به ما برگردان که ما به آن سزاوارتریم.
عمرو عاص گفت: چه می خواهی؟
گفت: کتاب های حکمت که در خزانه های پادشاهی نگه داری می شود.
عمرو گفت: من در این موضوع مهم نمی توانم خودسرانه تصمیم بگیرم و باید از رئیس مسلمانان، عمربن خطاب، کسب اجازه کنم.
آن گاه نامه ای به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند. پس از چندی جواب نامه از سوی عمر آمد، بخشنامة عمر از این قرار بود:
«اما آن کتاب هایی که گفتی؛ پس اگر آنچه در آنها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آنها نیاز نداریم و اگر آنچه در آنها نوشته شده، مخالف با قرآن است، نبود آنها بهتر است. از این رو وظیفة تو آن است که آنها را از بین ببری».
پس از این حکمِ حکومتی، عمروعاص آن کتاب ها را میان حمام های اسکندریه تقسیم کرد تا به جای هیزم به وسیلة آنها آب حمام را گرم کنند، تا
ص: 261
این که طی شش ماه، سوخت حمام ها از آن کتاب ها تأمین می شد!! و همة آنها از بین رفت!! ماجرا را بشنو و انگشت شگفتی به دندان بگیر.(1)
عمرو عاص به جز این کتاب هایی که در خزانة ملوکیّه از آنها مراقبت می شد، چندین کتابخانة دیگر را نیز در مصر به آتش کشید، از جمله کتابخانه ای که اسکندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا کرده بود.(2)
در نقلی آمده است:
کتاب هایی که در مدت شش ماه حمام های اسکندریه را گرم کردند، به امر «بطولوماوس فیلادلفیوس»، از پادشاهان اسکندریّه جمع آوری شده بود. او دستور داد در تمامی شهرها و کشورها جست وجو کردند و هر کتابی در هر علمی نوشته شده بود، با چندین برابر قیمت خریداری کرده و در خزانة خود نگه داری می کرد تاتعداد کتاب ها به پنجاه هزار و صد و بیست عنوان کتاب رسیده بود، پس از آن نیز مرتب بر تعداد آنها افزوده می شد و هر پادشاه جدیدی که می آمد، مسؤول مراقبت و حفظ آن کتاب ها بود.(3)
ابن ندیم در این زمینه می گوید:
کتاب های سوختة آن کتابخانه، شامل تمامی دانش های آن زمان بوده، از قبیل فلسفه، ریاضیات، طب، حکمت، آداب و هیأت.(4)
ص: 262
البته این رأی خلیفه به کتابخانه اسکندریه مختص نبوده؛ بلکه هر جایی که فتح می شد، همین فرمان را در مورد آن صادر می نمود.(1) سعد بن ابی وقاص به فرمان عمر، همة کتاب های ایرانیان را به دریا ریخت.(2) او دربارة کتاب های مدائن نیز همین گونه رفتار کرد، تا جایی که کتاب های پیامبران پیشین نیز از این قانون مستثنی نبودند.(3)
ما ادعا نمی کنیم که همة مطالب آن کتاب ها صحیح و درست بوده است، اما این گونه رفتار با کتاب و کتابخانه، نشانگر دشمنی عمر با علم و دانش است. بسیاری از این علوم، حاصل تجربة بشر در زمان های طولانی است.
آیا چنین رفتاری، نابودی تمدّن بشری را در پی نداشته است؟ در این شیوه حکومتی، کسی حق ندارد از قرآن چیزی بپرسد، فقط همین متن عربی آن را هر که بلد است بخواند، و اگر معنای کلمه ای از قرآن را نفهمید حق سؤال ندارد، وگرنه تازیانه خلیفه مسلمانان پشتش را می نوازد.
آمده است که: پس از فتح عراق، شخصی از آن سامان به نام «صبیغ عراقی»، مرتب از لشکریان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتی را مطرح می کرد و از مطالب آن می پرسید تا این که همراه لشکریان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمروعاص او را با نامه ای به سمت عمر بن خطاب فرستاد، وقتی که نامه رسان،
ص: 263
نامة عمروعاص را که در آن شرح حال آن عراقی نوشته شده بود را به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: این مرد کجاست؟
او گفت: در میان کاروان است.
عمر گفت: برو ببین اگر گریخته باشد عقوبت دردناکی در انتظارت خواهد بود.
آن شخص رفت و صبیغ را آورد. عمر به او رو کرد و گفت: تو کسی هستی که چیزهای تازه می پرسی؟!
آن گاه عمر کسی را فرستاد تا شاخه های تازه از نخل آوردند، آنها را به هم بست و شروع کرد به زدن به پشت او! آن قدر زد تا پشتش ترک برداشت، سپس او را رها کرد تا به مرور زمان آن شکاف در کمرش بهبود یافت، دوباره او را خواست و آن قدر زد که شکاف دوباره باز شد، باز او را رها کرد تا خوب شد، برای مرتبة سوم او را خواست تا تنبیه کند!! صبیغ گفت: اگر می خواهی مرا بکشی راحتم کن، اگر می خواهی مرا مداوا کنی به خدا سوگند! خوب شده ام و به مداوای تو نیازی ندارم.
عمر به او اجازه داد به سرزمین خود، عراق، برگردد و نامه ای به ابوموسی اشعری نوشت که هیچ کس از مسلمانان حق ندارد با او هم سخن شود. کار بر او بسیار تنگ شد تا این که ابوموسی به عمر نوشت: این مرد توبه کرده است.
عمر در جواب نامه نوشت: از این پس مانعی ندارد مردم با او هم سخن شوند.(1)
ص: 264
رفتار خلیفه با مردم سرزمین های فتح شده و علم و دانش آنان این گونه بود، با این حال آیا عزّتی برای اسلام و مسلمانان می ماند؟!
ابن تیمیّه گمان کرده که عزّت یعنی زورگویی و قلدری! به نظر شما آیا عزّت اسلام به این است؟ آیا این همان مکتبی است که فریاد علم و عقل سر داده، مکتبی که مردم را وادار می کند تا بپرسند و بفهمند، حدیث نقل کنند، بنویسند و مذاکره نمایند، مکتبی که شعارش این است:
احتفظوا بکتبکم، فإنّکم سوف تحتاجون إلیها.(1)
کتاب های خود را به خوبی محافظت کنید که به زودی به آنها نیاز پیدا می کنید.
به راستی امروزه راه و روش چه کسانی را می توان به عنوان الگوهای واقعی اسلام به جهان معرفی کرد:
1. راه و روش زمامداران کشورگشا؟
2. راه امامانی که آثار علمی، آنان هر انسان منصفی را تحت تأثیر قرار داده است؟
نگاهی گذرا به عهدنامة امیرالمؤمنین، علی علیه السلام ، به مالک اشتر در مورد ولایت مصر، نمونه ای از مدّعای ماست.
ص: 265
بسم الله الرحمن الرحیم
این فرمان بندة خدا، علی امیرمؤمنان، به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمی گزیند... او را به ترس از خدا فرمان می دهد…
پس ای مالک! بدان من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل یا ستمگری بر آنها حکم راندند و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگری... مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار بده و با همه دوست و مهربان باش.
مبادا هرگز چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنها را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته اند:
دسته ای برادر دینی تو هستند و دستة دیگر همانند تو در آفرینش می باشند... .
آداب پسندیده ای را که بزرگان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیّت با آن اصلاح شده بر هم مزن و آدابی را که به سنّت های خوب گذشته زیان وارد می کند، پدید نیاور، که پاداش برای آورندة سنّت و کیفر آن برای تو باشد که آنها را در هم شکستی.
با دانشمندان زیاد گفت وگو کن، با حکیمان فراوان بحث کن؛ در اموری که مایة آبادانی و اصلاح شهرها بوده و چیزهایی که پیش از تو موجب پایداری مردم و برقراری نظم می شده است... .(1)
ص: 266
آری! این امیرمؤمنان، علی علیه السلام ، است و این هم دستورالعمل او به مالک اشتر، اما افسوس و صد افسوس که معاویه نگذاشت پای مالک به مصر برسد و در میانه راه او را به شهادت رساند.
به راستی امروزه مردم جهان، اسلام را با عهدنامة مالک اشتر می شناسند یا با رویّة خلفا؟
ملاک عزّت و ذلّت در نظر ابن تیمیّه مادیّات است، او با معنویّات کاری ندارد و با علم و دانش ارتباطی ندارد، او کلید عزّت را گم کرده است. قرآن کریم در وصف منافقان می فرماید:
{الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا}.(1)
کسانی که کافران را به جای مؤمنان دوست و همیار خود برمی گزینند، آیا عزّت و سربلندی را نزد آنان می جویند؟! به راستی که تمامی عزّت ها نزد خداوند است.
قرآن کریم در جای دیگر در مورد آنهاچنین حکایت می کند:
{یقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأعَزُّ مِنْهَا اْلأذَلَّ وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَلکِن الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ}.(2)
آنها (پنهانی) می گویند: اگر به مدینه برگشتیم به یقین عزیزان، ذلیلان را (از شهر) بیرون می کنند، در حالی که تمامی عزّت مخصوص به خدا، رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی دانند».
ص: 267
دیدِ منافقان، دیدِ مادّی بود، عزّت را در مال و قدرت و شوکت می دیدند و آن گاه که به ثروت و مکنت یهودیان یا برخی از کفار می نگریستند، می گفتند: اینها عزیز هستند، اما مسلمانان که گاه از شدّت فقر، لباس مناسبی برای پوشیدن ندارند، ذلیل و خوار هستند.
ابن تیمیه با دید مادّی، پیشرفت را تنها در جنگ وخونریزی و کشورگشایی می بیند وبرای علم و فرهنگ و مکارم اخلاق و... هیچ ارزشی قائل نیست، از این رو ادّعا می کند از بین امامان شیعه تنها برای یک امام سلطنت و قدرت فراهم شد که هیچ قلمرویی به قلمروی مسلمانان نیفزود و در نهایتِ دشمنی با مولای ما امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد: «حضرت علی[علیه السلام ] یک کافر را با شمشیر نکشت، بلکه مسلمانان همدیگر را می کشتند»؛ از طرفی کفار و مشرکان، طمع به ممالک اسلامی نمودند و افتخاراتی که امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به دست آورد همه را زیر سؤال می برد، با این که تمام بزرگان اهل تسنن، امیرالمؤمنین را عادل ترین و شجاع ترین خلیفة مسلمین می دانند، حتی مقام و منزلت او را از خلفای دیگر برتر می دانند، اما چطور شد که ابن تیمیه در مورد مدال های افتخار آمیز مولای ما از دست پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله انتقاد می کند و تمام فضائل او را منکر می شود؟ وی احادیث غدیر، تشبیه، ولایت، طیر و... که به ادعای فریقین درباره حضرت علی علیه السلام بیان شده و حتی اهل تسنن به متواتر بودن آنها معتقدند و در معتبرترین کتاب های آنها مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد و... بیان شده است را مخدوش می کند ولی هیچ دلیلی بر رد آنها نمی تواند اقامه کند. خوانندگان محترم! خودتان قضاوت کنید.
ص: 268
ابن تیمیه در بسیاری از موارد، فضائل حضرت زهراعلیهاالسّلام را که مورد اتفاق شیعه و سنّی است، انکار نموده است. وی در «منهاج السنهْ» می نویسد:
و أما قوله و رووا جمیعا أن النبی صلی الله علیه وآله قال: یا فاطمة! إن الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک، فهذا کذب منه، ما رووا هذا عن النبی صلی الله علیه وآله، ولایعرف هذا فی شئ من کتب الحدیث المعروفه، ولا له إسناد معروف عن النبی صلی الله علیه وآله، لا صحیح و لا حسن.(1)
اما این که وی (علامه حلی) گفته است: تمامی محدثان نقل کرده اند که پیامبر اسلاصلی الله علیه وآله فرمود: «ای فاطمه! خداوند عزّوجلّ به خاطر غضب تو، غضب می کند و با رضایت تو خشنود می گردد» دروغ است، چنین چیزی از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نقل نکرده اند و نمی شناسم کتابی از کتاب های معروف حدیثی که آن را آورده باشد، سند معروفی از پیامبرصلی الله علیه وآله ندارد، نه سند صحیح و نه سند حسن!!
ص: 269
بسیاری از علمای اهل تسنن، این روایت را با سند صحیح نقل کرده اند؛ از جمله حاکم نیشابوری در مسندش می نویسد:
عن علی علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمه: «إنّ الله یغضب لغضبک، ویرضی لرضاک».
علی علیه السّلام نقل کرده است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله خطاب به حضرت زهراعلیهاالسّلام فرمودند: قطعاً خداوند عزّوجلّ به خاطر غضب تو، غضب می کند و با خشنودی ات خشنود می گردد.
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث می گوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.(1)
این حدیث طبق شرایط بخاری و مسلم صحیح است؛ ولی آنها این حدیث را نقل نکرده اند.
هیثمی نیز بعد از نقل حدیث می گوید:
وإسناده حسن.(2)
و سلسله سندش حسن است.
حدیث مزبور، اسناد معروفی نزد حفّاظ و محدثین دارد. برخی اعتراف به صحّت آن کرده و برخی حسن بودن آن را تأیید کرده اند و آن را به پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله رسانده اند. علما و بزرگانی که این روایت را از نبی اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده اند، بیشترشان متقدم بر ابن تیمیه (قبل از سال 728) هستند و بعضی از ناقلین
ص: 270
حدیث، از علمای متأخر بر ابن تیمیه هستند که روایت را نقل کرده و آن را صحیح دانسته اند و ما هر دو گروه را جداگانه معرفی می کنیم تا حقانیت و صحت روایت مشخص گردد:
علمای متقدّم بر ابن تیمیه که حدیث مذکور را با لفظ «ان الله یغضب لغضبک» روایت کرده اند به شرح ذیل می باشند:
1. ابن مثنی بصری، أبوموسی؛ در معجمش همان گونه که در «الغدیر» آمده است.
2. ابن أبی عاصم، أبوبکر؛ در کتابش به نام «الاحاد والمثانی»، جلد5، صفحه363، شماره حدیث 2959.
3. أبویعلی موصلی؛ در «المعجم»، جلد1، صفحه233، شماره حدیث 141.
4. طبرانی، أبوالقاسم؛ در «المعجم الکبیر»، جلد1، صفحه89، شماره 180 و جلد 16، صفحه 255، شماره حدیث 18434.
5. دولابی، محمدبن احمد؛ در «الذریهْ الطاهرهْ النبویهْ»، صفحه168، شماره 226.
6. ابن عدی، عبدالله؛ در «الکامل»، جلد2، صفحه351.
7. حاکم نیشابوری، أبوعبدالله؛ در «المستدرک علی الصحیحین»، جلد6، صفحه 25 (11/38)، شماره 4730 و آن را صحیح دانسته است.
8. أبوسعید خرگوشی؛ در «شرف المصطفی»، جلد5، صفحه350.
9. أبونعیم اصفهانی؛ در «فضائل الصحابهْ»، جلد1، صفحه381، شماره 338.
10. أبونعیم اصفهانی؛ در «فضایل الخلفا»، جلد1، صفحه251، شماره 141.
11. ابن عساکر، أبوالقاسم؛ در «تاریخ مدینه دمشق»، جلد3، صفحه156، شماره 598.
ص: 271
12. حافظ أبوالعبّاس محبّ الدین طبری؛ در «الذخائر»، ص 39.
13. ابن اثیر جرزی؛ در «اسدالغابهْ»، جلد5، صفحه523.
14. رافعی (یافعی) قزوینی، عبدالکریم؛ در «التدوین فی اخبار القزوین»، جلد1، صفحه168، باب ذال.
15. ابن غطریف؛ در «الجزء»، جلد1، صفحه32، شماره 31.
16. ابن جوزی، ابوالفرج؛ در «المدهش»، جلد1، صفحه38.
17. ابن نجار بغدادی؛ در «ذیل تاریخ بغداد»، جلد2، صفحه140.
18. ابن کرامه، محسن؛ در «تنبیه الغافلین عن فضایل الطالبین»، صفحه40.
19. حافظ أبومظفّر سبط ابن جوزی؛ در «تذکره الخواص»، صفحه310.
20. قاضی نعمان مغربی؛ در «شرح الاخبار»، جلد3، صفحه29 (با عبارت: ان الله لیغضب لغضب فاطمه).
21. خوارزمی، موفق بن احمد؛ در «مقتل الحسین»، جلد1، صفحه52.
22. گنجی شافعی، محمد؛ در «کفایهْ الطالب»، صفحه219.
23. ابن مغازلی، محمدبن محمدالواسطی؛ در «المناقب»، صفحه351.
علمای بعد از ابن تیمیه نیز این حدیث را نقل و برخی بر صحّت آن اذعان کرده اند که در زیر به مواردی از آنها اشاره می کنیم:
علما و حدیث شناسانی که برصحّت این روایت تصریح کرده اند:
1. حاکم نیشابوری در این باره می نویسد:
ابوالعباس محمدبن یعقوب ثناالحسن بن علی بن عفان العامری(واخبرنا) محمدبن علی بن دحیم بالکوفه ثنا احمد بن حاتم بن ابی غرزه قالا ثنا
ص: 272
عبدالله محمدبن سالم ثناحسین بن زیدبن علی عن عمر بن علی عن جعفربن محمد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علی علیه السّلام قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم لفاطمه «ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک»، «هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه».(1)
طبق گفتة حاکم نیشابوری، این روایت بر اساس شروط بخاری و مسلم برای صحّت یک روایت، صحیح می باشد، ولی آن دو درکتب خود نیاورده اند. (این مطلب جای تأمل دارد که چرا این روایت را با این که صحیح می دانند، ولی در صحاح خود جای نداده اند).
2. هیثمی نیز دربارة حدیث مزبور می نویسد:
عن علی بن أبی طالب علیه السّلام عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم قال:
یا فاطمة إن الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک، رواه الطبرانی واسناده حسن.(2)
طبرانی آن را نقل نموده و سلسله سندش حسن است.
اهل تسنن غالباً این روایت را با یک سند ذکر کرده اند که بیشتر راویان آن معصومین علیه السّلام می باشند:
1. حافظ طبرانی در «المعجم الکبیر» در این باره می گوید:
قال: حدّثنا محمّدبن عبد الله الحضرمی، حدثنا عبدالله بن محمّد بن سالم القزّاز، حدثنا أبوالعباس محمّد بن یعقوب، ثنا الحسن بن علیّ بن عفّان العامری، (و أخبرنا) محمّد بن علیّ بن دحیم بالکوفة، حدثنا أحمد بن
ص: 273
حاتم بن أبی غرزة، (قالا) حدثنا عبدالله محمّد بن سالم، حدثنا حسین بن زید بن علیّ، عن عمر بن علی، عن جعفر بن محمّد،عن أبیه، عن علیّ بن الحسین، عن أبیه، عن علیّ علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمة: إنّ الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک.(1)
2. ابن أبی عاصم در کتاب «الآحاد والمثانی» می گوید:
قال: حدثنا عبدالله بن سالم المفلوج - وکان من خیار الناس - حدثنا حسین بن زیدبن علی عن عمر بن علی عن جعفربن محمد عن ابیه عن علی بن الحسین عن ابیه عن علی علیه السّلام قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمة ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک.(2))
3. ابن عساکر نیز در این باره می نویسد:
أخبرنا أبومحمد هبة الله بن سهل بن عمر الفقیه، أنبأنا أبوعثمان سعید بن محمد العدل، أنبأنا أبو عمرو محمد بن أحمد الحیری. قالا: أنبأنا أبویعلی الموصلی، أنبأنا عبدالله بن محمد بن سالم - زاد الحیری:
المفلوج کوفی - حدثنا حسین بن زید، عن علی بن عمر بن علی، عن جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن الحسین بن علی، عن علی أن النبی صلی الله علیه وآله قال لفاطمة: «یا فاطمة إن الله تبارک و تعالی لیغضب - و قال الحیری: یغضب - لغضبک و یرضی لرضاک».(3)
ص: 274
تمامی راویان حدیث از نظر حدیث شناسان اهل تسنن مورد وثوق می باشند و در مورد هیچ کدام جرحی را وارد نکرده اند، مخصوصاً که سند روایت به چند امام معصوم ختم می شود، فقط ذهبی به دفاع از استادش ابن تیمیه بر آمده و این حدیث را با سند حاکم نیشابوری تضعیف کرده و گفته است: «حسین بن زید» منکر الحدیث است و درست نیست که به او احتجاج شود، ولی این جرح و نقد او غریب است چون دلیلی بر جرح خود نیاورده است، و در مقابل او دیگر علما وی را توثیق کرده اند، مانند:
1. ابن عدی در «الکامل» در این زمینه می نویسد:
عموم حدیث او از اهل بیت علیه السّلام است و امید است که در او باکی نباشد.(1)
2. ابن حجری در این باره گفته:
او صدوق است و چه بسا در برخی موارد به خطا رفته است.
3. نیز ضیاء مقدسی این حدیث را در کتاب «الاحادیث المختاره» نقل کرده است، با التزام به این که احادیثی که نقل می کند همگی موثقند.(2)
از طرفی ذهبی متهم به تشدّد و سخت گیری در احادیثی است که در باب فضائل اهل بیت علیه السّلام وارد شده است و گاهی بدین جهت افراد جلیل القدری را تضعیف کرده است و ابن حجر گفته است: سزاوار است کسانی که از ناحیة ذهبی تضعیف می شوند را خوب بررسی کنیم».(3)
ص: 275
پس راویان روایت نیز مورد وثوقند و حتی با شروط بخاری و مسلم نیز روایت صحیح می باشد.
بعد از جریان سقیفه و هجوم به خانة وحی، عمر به ابوبکر گفت: نزد فاطمه برویم گویا که از ما غضبناک است، هر دو به منزل فاطمه علیهاالسّلام آمدند و حضرت با آن دو محاجّه کردند و فرمودند: آیا از پیامبرصلی الله علیه وآله نشنیدید که خدا با غضب من غضب می کند و با رضای من راضی می شود؟ گفتند: بلی! شنیدیم، فرمود: خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما مرا غضبناک کردید و من از شما راضی نیستم و نزد پیامبرصلی الله علیه وآله از شما شکایت خواهم کرد.
این واقعه در کتب اهل تسنن نیز نقل شده و نشان می دهد بزرگان منکرین هم بر صحّت این روایت شهادت داده اند:
1. ابن قتبیه در کتاب «الامامهْ والسیاسهْ» می نویسد:
قالت فاطمة علیهاالسّلام لهما (ابی بکر وعمر): نشدتکما الله ألم تسمعا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: «رضی فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی؛ فمن أحب فاطمة ابنتی فقد أحبّنی و من أرضی فاطمة فقد أرضانی، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی»؟ قالا: نعم سمعناه من رسول الله. قالت: فإنی أشهد الله و ملائکته أنکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی ولان لقیت النبی لأشکونّکما إلیه.(1)
وقتی که ابوبکر و عمر به عیادت فاطمه علیهاالسّلام آمده بودند، حضرت فاطمه به آنها فرمود: «شما را به خدا! آیا از پیامبر نشنیدید که فرمود: خشنودی
ص: 276
فاطمه از خشنودی من و غضب او از غضب من است، پس هرکس فاطمه، دخترم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس او را خشنود کند مرا خشنود کرده و هر کس فاطمه را غضبناک کند مرا غضبناک کرده است؟ گفتند: بله! از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیده ایم، فرمود: خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما مرا غضبناک کردید و مرا خشنود نکردید و اگر پیامبر را ملاقات کنم از شما شکایت می کنم.
2. استاد عباس محمود عقاد در کتاب «المجموعهْ الکاملهْ»، همان جریان را نقل کرده است:
و فی خلال الخلاف علی هذه القضیة قال عمر لأبی بکر: انطلق بنا إلی فاطمة فانا قد أغضبناها. فانطلقا فاستأذنا علیها فلم تأذن لهما، فأتیا علیا فکلماه، فأدخلهما. فلما قعدا... فقالت: أرأیتکما ان حدثتکما حدیثا عن رسول الله تعرفانه وتفعلان به؟ قالا: «نعم». فقالت: «نشدتکما الله ألم تسمعا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: رضاء فاطمة من رضائی وسخطها من سخطی؟» قالا: «نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله» قالت: «فانی أشهدالله وملائکته إنکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی، و لئن لقیت النبی لأشکونکما الیه».(1)
پس انکار ابن تیمیه در مقابل تأیید رهبرانش (ابوبکر و عمر) هیچ ارزشی ندارد.
روایاتی که صحّت این حدیث را تأیید می کنند:
از احادیثی که مضمون این روایت را اثبات می کند و دلیل بر صحّت آن
ص: 277
می باشد، روایت متواتر «فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی» می باشد که در آن غضب فاطمه علیهاالسّلام، غضب رسول الله صلی الله علیه وآله معرفی شده است و معلوم است که خدا هم با غضب رسولش غضب می کند و با رضایتش راضی می شود و به این مطلب (غضب کردن خدا با غضب رسولش)، در احادیث اهل تسنن نیز تصریح شده است، از جمله در «صحیح بخاری» و «مسلم» این روایت در مورد زنان پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شده که:
أفتأمنین أن یغضب الله لغضب رسوله فتهلکین.(1)
آیا در امانید (در حالی) که خدا با غضب پیامبرش غضب می کند و شما هلاک می شوید؟
و این نشان می دهد که خدا با غضب رسولش غضب می کند.
در اینجا به بعضی از منابع مهم عامه که این روایت را نقل کرده اند، اشاره می کنیم:
1. بخاری در این زمینه می نویسد:
حدثنا ابوولید حدثنا ابن عیینه عن عمروبن دینار عنابی ملیکه عن المسوربن مخرمة ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی.(2)
2. جوینی در این باره می گوید:
عن نصر بن مزاحم، عن زیاد بن المنذر، عن زاذان، عن سلمان، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا سلمان من أحبّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنّة معی...
ص: 278
حتی قال: فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه، ومن رضیت عنه رضی الله عنه، ومن غضب علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه، ومن غضبت علیه غضب الله علیه،یا سلمان ویل لمن یظلمها ویظلم بعلها علیّا، و ویل لمن یظلم ذرّیّتها و شیعتها.(1)
ای سلمان هرکس دخترم فاطمه را دوست بدارد پس جایش در بهشت با من است پس کسی که دخترم فاطمه از او راضی باشد من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا نیز از او راضی است و کسی که دخترم فاطمه بر او غضب کند من بر او غضب می کنم و کسی که من بر او غضب کنم خدا بر او غضب می کند یا سلمان وای بر کسی که به فاطمه و شوهرش حضرت علی علیه السّلام و فرزندانش و شیعیانش ظلم کند.
روایات دیگری در کتب روایی داریم که مضمون و مفهوم آنها، صحّت روایت مورد بحث را تأیید می کنند؛ از جمله آنها روایتی است که در آن غضب حضرت امیرالمؤمنین، علی علیه السّلام، را موجب غضب خداوند و رضایت آن حضرت را رضایت الهی می داند و دلیل این مطلب این است که هر دو در مقامات معنوی یکسان و مساوی هستند. به نمونه هایی از آن روایات اشاره می کنیم:
1. روی حدیثا عن أبی موسی الحمیدی قال: کنت مع رسول الله صلی الله علیه وآله ومعه ابوبکر وعمر وعثمان ونفر من الصحابة وعلی، فالتفت الی ابی بکر فقال: یا ابابکر! هذا الذی تراه وزیری فی السماء ووزیری فی الارض - یعنی علی بن ابی طالب - فان احببت ان تلقی الله وهو عنک
ص: 279
راض فارض علیا فان رضاءه رضی الله وغضبه غضب الله. (1)
ابو موسی حمیدی می گوید: من و علی و ابوبکر و عمر و عثمان به همراه رسول خدا بودیم که رسول خدا به سوی ابوبکر رو کرده و به او فرمود: ای ابوبکر این شخص که می بینی یعنی علی بن ابیطالب وزیر من در آسمان است و وزیر من در زمین است پس اگر دوست داری خدا را
ملاقات کنی در حالی که از تو راضی باشد علی را راضی کن چون رضایت علی رضایت خداست و غضب علی غضب خداست.
2. العلامة الزمخشریّ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم لاُم هانی: لاتغضبی علیّا، فان الله یغضب لغضبه الحدیث. (2)
رسول خداصلی الله علیه وآله به ام هانی فرمود: حضرت علی را ناراحت نکنید که خداوند از غضب او غضبناک می شود.
3. قال الخرکوشی النیشابوری فی شرف المصطفی، ص272 (متن): زیدبن علی عن لبانة عن عبدالله قال بینا أنا عند رسول الله وجمیع المهاجرین والانصار الا من کان منهم فی سریة فاقبل علی یمشی وهو مغضب فقال من اغضبه فقد اغضبنی.(3)
در محضر پیامبر خداصلی الله علیه وآله به اتفاق جمعی از مهاجرین و انصار حضور داشتیم که در میان جمع مذکور امام علی علیه السّلام در بازگشت یکی از غزوات بود و در حالی که اندوهناک بود به حضور پیامبر رسید. حضرت فرمودند: هرکس حضرت علی را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است.
ص: 280
ابن تیمیه در نسبت دادن نفاق به حضرت زهراعلیهاالسّلام این گونه می نویسد:
این که [حضرت] فاطمه[علیهاالسّلام] پیش ابوبکر آمد و فدک را طلب کرد و ابوبکر هم فدک را به او نداد، از مصادیق منافقین است که قرآن دربارة آنها می گوید:
{وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ اُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ}.(1)
و در میان آنها کسانی هستند که در تقسیم غنایم به تو خرده می گیرند اگر سهمی از آن غنایم به آنها داده شود راضی می شوند؛ و اگر چیزی به آنها داده نشود خشمگین شوند.
و می گوید:
فمن مدح فاطمة، بما فیها اشتبه من هولاء.
کسانی که در مدح [حضرت] فاطمه[علیهاالسّلام] تلاش می کنند، در او شباهتی از منافقین است.
او با کمال وقاحت می گوید:
وفیها شعبة من النفاق.
در [حضرت] فاطمه [زهراعلیهاالسّلام] یک شعبه ای از نفاق است.(2)
استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنی در کتاب خود «التنبّیه والردّ
ص: 281
علی معتقد قِدَم العالم والحدّ» می نویسد:
ابن تیمیه یحتجّ کثیر من الناس بکلامه، ویسمّیه بعضهم «شیخ الاسلام»، وهو ناصبی، عدوّ لعلی علیه السّلام واتّهم فاطمه علیهاالسّلام بأنّ فیها شعبة من النفاق.(1)
برخی از مردم به کلام ابن تیمیه استدلال می کنند و به او شیخ الاسلام می گویند؛ با این که وی ناصبی و دشمن امیرالمؤمنین علیه السّلام است، و به ساحت حضرت صدّیقة طاهره علیهاالسّلام جسارت کرده و می گوید: «در او - نستجیربالله - شعبه ای از نفاق وجود داشت». در حالی که به اتفاق شیعه و سنّی، پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله، حضرت زهرا را «سیدهْ نساء العالمین» معرفی کرده است.
بخاری می نویسد که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله خطاب به حضرت زهراعلیهاالسّلام فرمودند:
أما ترضین ان تکونی سیدة نساء أهل الجنه أو نساء المؤمنین.(2)
آیا این تو را خشنود نمی کند که سرور زنان اهل بهشت یا سرور زنان مؤمنین باشی؟
و در جای دیگر می نویسد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
فاطمة سیدة نساء أهل الجنة.(3)
فاطمه علیهاالسّلام سرور زنان اهل بهشت است.
ص: 282
ابن تیمیه به حزن حضرت زهراعلیهاالسّلام اعتراض کرده، و این گونه هتّاکی می کند:
ثم إن هؤلاء الشیعة وغیرهم یحکون عن فاطمة من حزنها علی النبی صلی الله علیه وآله ما لا یوصف وأنها بنت بیت الأحزان ولا یجعلون ذلک ذما لها مع أنه حزن علی أمر فائت لا یعود وأبوبکر إنما حزن علیه فی حیاته خوف أن یقتل وهو حزن یتضمن الاحتراس ولهذا لما مات لم یحزن هذا الحزن لأنه لا فائدة فیه فحزن أبی بکر بلا ریب أکمل من حزن فاطمة فإن کان مذموما علی حزنه ففاطمة أولی بذلک وإلا فأبوبکر أحق بأن لا یذم علی حزنه علی النبی صلی الله علیه وآله من حزن غیره علیه بعد موته.
شیعه و دیگران می گویند: فاطمه علیهاالسّلام به حدی در سوگ پیامبر حزن داشته که قابل توصیف نیست و این که او بیت الاحزان ساخته و این کار را برای او مذمت نمی دانند، با این که او بر امری حزن داشته که فوت شده و باز نمی گردد. ولی ابوبکر در زمان حیات پیامبرصلی الله علیه وآله، از ترس این که حضرت کشته شود خوف داشته و آن حزنی است که متضمن حراست است. لذا وقتی پیامبر فوت کرد، دیگر ابوبکر
محزون نبود چون بی فایده بود. در نتیجه حزن ابوبکر بدون شک کامل تر از حزن فاطمه است.(1)
حزن ابوبکر ناشی از ضعف ایمان او به نصرت الهی بود. به همین جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غار به او فرمودند: «غم مخور خدا با ماست».(2) و خداوند نیز
ص: 283
می فرماید: «آگاه باشید [دوستان و] اولیای خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند».(1)
به علاوه حزن در فراق محبوب و گریه کردن بر او نه تنها امری جایز و راجح است، بلکه خود پیامبر نیز چنین عمل می کرده اند. انس بن مالک از آن حضرت نقل کرده که در مرگ فرزندش فرمود:
همانا چشم می گرید و قلب محزون می شود، ولی غیر از آنچه رضایت پروردگار ماست نمی گوییم و به طور حتم ای ابراهیم! درفراق تو محزونیم.(2)
چرا ابن تیمیه به پیامبر اعتراض نمی کند که به امری که گذشته و فوت شده محزون است؟ بخاری و مسلم نقل کرده اند:
هنگامی که خبر شهادت زیدبن حارثه، جعفربن ابی طالب و عبدالله بن رواحه در غزوة موته به پیامبر رسید، در حالی که آثار حزن بر ایشان هویدا بود، جلوس نمود.(3)
همین طور هنگامی که قاریان قرآن در کنار بئر معونه به شهادت رسیدند، حضرت یک ماه با مردم سخن نگفت و هرگز دیده نشده بود ایشان به این شدت ناراحت باشند.(4)
حزن و اندوه حضرت زهراعلیهاالسّلام بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله، تنها در فراق پدر نبوده، بلکه گریه بر ارتداد امت و به فراموشی سپردن زحمات و سفارشات ایشان و
ص: 284
خانه نشین کردن خلیفة به حق رسول خداصلی الله علیه وآله یعنی حضرت علی علیه السّلام و امور دیگر بوده است. حضرت زهراعلیهاالسّلام به قدری اندوهناک بود که عبدالله حارث می گوید:
فاطمه بعد از پیامبر شش ماه زنده بود و این در حالی بود که بدنش در این مدت آب شد.(1)
چه کسی گفته ابوبکر در سوگ پیامبر محزون نشد و نگریست، بلکه بر پیامبر نوحه سرایی نیز کرد و چگونه انسان در فراق رسول خداصلی الله علیه وآله محزون نگردد که خود آن حضرت فرمود:
هر کس به مصیبتی گرفتار آید، باید مصیبت مرا به یاد آورد، زیرا که مصیبت من از بزرگ ترین مصیبت هاست.(2)
حزن در فراق و دوری پیامبرصلی الله علیه وآله به حدی تأثیرگذار بود که حتی تنة درخت خرمایی هم که در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله بود متأثر شد.
ابن تیمیه در اعتراض به شکوة حضرت زهراعلیهاالسّلام می گوید:
علامه حلّی ذکر کرده که حضرت زهراعلیهاالسّلام با ابوبکر و عمر سخن نگفت تا به ملاقات پدرش رفت و به او شکایت کرد؛
ما ذکره من حلفها أنها لا تکلمه ولا صاحبه حتی تلقی أباها وتشتکی إلیه أمر لا یلیق أن یذکر عن فاطمة فإن الشکوی إلیه أمر لایلیق أن یذکر عن فاطمة فإن الشکوی إنما تکون إلی الله تعالی.
ص: 285
این مطلبی است که در شأن فاطمه علیهاالسّلام نیست؛ زیرا شکایت نزد رسول خداصلی الله علیه وآله بردن امری لایق او نیست، شکوه را باید نزد خدا برد... .(1)
قهر و غضب حضرت زهراعلیهاالسّلام با ابوبکر، امری ثابت و معروف است. بخاری، مسلم و ابن حبان از عایشه نقل کرده اند که فاطمه علیهاالسّلام در موضوع اختلاف در ارث رسول خداصلی الله علیه وآله، بر ابوبکر غضب کرد و تا هنگام مرگ با او سخن نگفت و چون وفات یافت، شوهرش او را شبانه دفن کرد و هرگز ابوبکر را خبر نکرد و خود بر جنازة حضرت نماز گزارد.(2)
به علاوه شکایت بردن نزد رسول خداصلی الله علیه وآله در حقیقت شکایت بردن پیش خداست. به همین خاطر می بینیم که صحابه در سختی ها و ظلم هایی که به آنها روا می شد، به رسول خداصلی الله علیه وآله پناه برده و شکوه و شکایت می کردند که در اینجا به نمونه هایی از آنها اشاره می کنیم:
1. شکوة حضرت زهراعلیهاالسّلام از خدمت در منزل.(3)
2. شکوة یکی از صحابه دربارة قحطی.(4)
3. شکوة صحابه از گرانی قیمت ها.(5)
ص: 286
4. شکوة صحابه از فقر و تنگدستی.(1)
5. شکوة صحابه از عطش در یکی از غزوات.(2)
6. شکوة جریر از این که نمی تواند بر اسب بنشیند.(3)
7. شکوة حذیفه.(4)
8. شکوة عبدالرحمن بن عوف از خالدبن ولید. (5)
ابن تیمیه می نویسد:
قهر فاطمه علیهاالسّلام با صدیق پسندیده نبود و نمی توان حاکم را مذّمت نمود، بلکه این عمل به جرح و طعن نزدیک تر است تااین که مدح باشد.(6) از قول ابن مطهر حلّی که تمام محدثین روایت کرده اند پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:
یا فاطمه! ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک.
نسبت دروغ به پیامبر است؛ زیرا از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل نشده و در کتب معروف حدیث شناخته شده نیست و سند معروف، صحیح و حسنی از پیامبر ندارد. هر کس خدا و رسولش از او راضی است، ضرری ندارد اگر یکی از خلق نسبت به او غضبناک شود، هر کس که می خواهد باشد.(7)
ص: 287
چون حضرت زهراعلیهاالسّلام به نصّ قرآن (در آیة تطهیر) و حدیث معتبر نبوی، معصومه است و با غضب او، خدا و رسول خدا به غضب در می آیند و این دلالت بر برتری بر ابوبکر و عمر دارد، زیرا تا کسی کار خلاف و گناهی انجام ندهد، مورد غضب خدا و رسول واقع نمی شود. حدیثی که ابن تیمیه دروغ دانسته، بسیاری از علمای عامه همچون: ابن ابی عاصم(1)، حاکم نیشابوری(2)، ابوالقاسم طبرانی(3)، دولابی(4)، ابن عساکر دمشقی(5)، محب الدین طبری(6) و ابن حجر هیثمی(7) در کتب حدیثی خود نقل کرده اند.
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث، تصریح به صحّت سند آن کرده و حافظ هیثمی نیز تصریح به حسن بودن آن نموده است، از طرف دیگر چه کسی گفته اگر خداوند از کسانی به جهت یک عمل خاص راضی شد، تا ابد از آنان راضی است، اگرچه بعد از آن عمل، کارهای خلاف بسیاری انجام داده باشند؟!
بنابراین اگرچه پیامبرصلی الله علیه وآله به سبب بیعت رضوان از عده ای از صحابه راضی شد، ولی این رضایت در مورد خاص و مربوط به آن عمل است و شامل اعمال خلاف آنان نمی شود و نیز دلیل بر راضی بودن خداوند از آنان تا آخر عمر
ص: 288
نیست. می دانیم هر کس شخصی را به غضب درآورد، او را آزار داده و در نتیجه پیامبرصلی الله علیه وآله به جهت غضب دخترش فاطمه علیهاالسّلام اذیت و آزار شده است؛ چنانکه قرآن کریم می فرماید:
آنها که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته و برای آنها عذاب خوار کننده ای آماده کرده است.(1)
ابن تیمیه در این ارتباط می نویسد:
وکذلک ما ذکره من إیصائها أن تدفن لیلا ولا یصلی علیها أحد منهم لا یحکیه عن فاطمة ویحتج به إلا رجل جاهل یطرق علی فاطمة ما لا یلیق بها وهذا لو صح لکان بالذنب المغفور أولی منه بالسعی المشکور فَاصَّلاة المسلم علی غیره زیادة خیر تصل إلیه ولا یضر أفضل الخلق.
همچنین آنچه را که علامه حلی نقل کرده که حضرت فاطمه وصیت کردند ایشان را شبانه دفن کنند و کسی بر ایشان نماز نگذارد، این مطلب را کسی از فاطمه حکایت نمی کند و به جز فرد جاهل بر آن که به حضرت فاطمه مطلبی را نسبت داده که لایق آن نیست احتجاج نمی کند.
این مطلب اگر صحیح باشد به گناه بخشیده شده سزاوارتر است تا سعی مشکور، چون نماز مسلمان بر دیگری خیر زایدی است که به او می رسد.(2)
ص: 289
حضرت زهراعلیهاالسّلام برای مبارزة سیاسی با دستگاه حاکم و آگاه کردن مردم از بی عدالتی آنان چنین وصیتی کرد. او می خواست مردم سؤال کنند که چرا دختر پیامبرصلی الله علیه وآله باید شبانه دفن شود؟ و اگر مردم از سرّ این وصیت آگاه شوند به عدم مشروعیت خلافت و بی عدالتی آنان پی خواهند برد.
حضرت زهراعلیهاالسّلام نخواست تا آنان با حضور خودشان وانمود کنند ما خلیفة به حق مسلمین هستیم و با اهل بیت پیامبر مشکلی نداریم. هر سیاست مداری می فهمد این وصیت چه تأثیر سوئی بر دستگاه خلافت تا روز قیامت داشته است. علاوه بر آن؛ نماز هر کس بر جنازة شخصی منشأ خیر زائد نخواهد بود و حضرت زهراعلیهاالسّلام نیز مطابق آیة تطهیر و برخی احادیث، از هر خطا و اشتباهی مصون است. کسی که این گونه وصیت کرده، از دستگاه خلافت غضبناک بوده و نتیجه اش این است که آنان مورد غضب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز قرار گرفته اند؛ زیرا آن حضرت فرمودند:
فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب در آورد به طور حتم مرا به غضب درآورده است.(1)
این حدیث دلالت بر عصمت حضرت زهراعلیهاالسّلام دارد. اگر حضرت در تمام امورش - از جمله غضب کردن - معصوم نبود، خداوند به طور مطلق درتمام موارد غضب کردن ایشان، غضب نمی نمود. نتیجه این که حضرت زهراعلیهاالسّلام با این وصیت تا روز قیامت، حجت را برای کسانی که برای حکومت خلیفة اول ارزشی قائلند تمام کرد.
ص: 290
ابن تیمیه در اصل وصیت و این که حضرت زهراعلیهاالسّلام شبانه توسط علی علیه السّلام دفن شد شک دارد و بر فرض ثبوت این قضیه، بر حضرت زهراعلیهاالسّلام ایراد و اشکال می گیرد، در حالی که مطابق نصوص معتبر نزد فریقین، هم وصیت به دفن شبانه و هم دفن حضرت شب هنگام، از مسلّمات است. بخاری(1)، یعقوبی(2))، ابن ابی الحدید(3))، توفیق ابوعلم(4)) و دیگران این قضیه را نقل کرده اند. مسلم در ضمن قضیة غضب حضرت زهراعلیهاالسّلام بر ابوبکر و وفات ایشان می گوید:
... علی علیه السّلام خبر وفات حضرت فاطمه علیهاالسّلام را به ابوبکر نرساند و خودش بر او نمازگزارد.(5)
ابن تیمیه شبهاتی را پیرامون مقام حضرت زهراعلیهاالسّلام بیان می کند که تن هر مسلمانی را به لرزه در می آورد؛ وی معتقد است که آمدن خلیفة دوم بر درب خانة دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به علت نفاق حضرت فاطمه علیهاالسّلام بود و می خواست ببیند که آیا در خانه علی علیه السّلام اموالی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به جا مانده است یا نه!!
او اعتراض هایی در مورد حزن و شکوه و قهر حضرت بیان می کند که قلب هر مؤمنی را به درد می آورد! با این که پیامبر فرمود: «ان الله یغضب لغضبک ویرضی لرضاک» و بخاری و حاکم نیشابوری و هیثمی و... این قول را از قول
ص: 291
رسول خداصلی الله علیه وآله درباره حضرت زهراعلیهاالسّلام نقل کرده اند اما ابن تیمیه نمی پذیرد همچنین حزن و شکوه و... حضرت زهرا اعتراض می کند در حالی که بخاری و مسلم و ابن حیان و... نقل کرده اند که فاطمه علیهاالسّلام تا لحظه آخر عمر، از ابوبکرناراضی بود.
خلاصه او به ساحت مقدس پارة تن رسول اکرم صلی الله علیه وآله نهایت بی احترامی را روا داشته است. امید است که مسلمانان از این گونه عقاید کفرآلود اعلام برائت جویند و طرفداران تندروی او را، مورد مذّمت قرار بدهند.
ص: 292
ابن تیمیه در اعلم بودن امام حسن و امام حسین علیه السّلام تردید دارد و آن را بدون دلیل می داند و در این باره می نویسد:
أما کونهما أزهد الناس وأعلمهم فی زمانهم فهذا قول بلا دلیل.
این که این دو زاهدترین و عالم ترین افراد در زمان خود بوده اند؛ قولی بدون دلیل است.(1)
با مراجعه به کتب اهل تسنن به دروغ بودن کلام ابن تیمیه پی می بریم. اینک به برخی ازفضائل این دو امام اشاره می نماییم:
1. ابن کثیر به سندش از جابربن عبدالله نقل کرد که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
من سره ان ینظر الی سید شباب اهل الجنه فلینظر الی الحسن بن علی.
ص: 293
هرکس دوست دارد به آقای جوانان اهل بهشت نظر کند باید به حسن بن علی نظر نماید.(1)
2. ابن حجر هیثمی در این باره می نویسد:
حسن علیه السّلام، آقایی کریم، بردبار، زاهد، دارای وقار و حشمت، اهل جود و مورد مدح و ستایش بود.(2)
3. ابن صباغ مالکی در این زمینه می نویسد:
کرم و جود غریزه ای بود که در آن حضرت کاشته شده بود.(3)
4. ابن کثیر درباره امام حسن علیه السّلام می گوید:
[امام] حسن علیه السّلام هرگاه نماز صبح را در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله به جای می آورد، در مصلای خود می نشست و ذکر خدا می گفت تا خورشید بالا آید.(4)
1. حاکم نیشابوری به سندش از سلمان نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
حسن و حسین علیه السّلام دو فرزندان من هستند. هر کس آن دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا او را دوست خواهد داشت و هر کس خدا او را دوست بدارد داخل بهشت خواهد شد و هر کس این دو را دشمن بدارد مرا
ص: 294
دشمن داشته و هر کس مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و هر کس خدا او را دشمن بدارد به جهنم خواهد برد.(1)
2. انس بن مالک می گوید:
بعد از شهادت حسین بن علی علیه السّلام، سر او رانزد ابن زیاد آوردند. او با چوب به دندان های حضرت زد. در دلم گفتم چه کار زشتی می کنی، جایی را چوب می زنی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می بوسید.(2)
3. معاویه به عبدالله بن جعفر گفت:
تو سیّد و سرور بنی هاشم هستی، او در جواب گفت: حسن و حسین بزرگ بنی هاشم اند.(3)
4. ابن حجر عسقلانی در این باره می نویسد:
حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام، هاشمی، ابوعبدالله، مدنی، نوة رسول خدا و دسته گل او از دنیا و یکی از دو آقایان جوانان اهل بهشت است.(4)
5. ابن صباغ مالکی در مورد نماز امام حسین علیه السّلام این گونه می نویسد:
هنگامی که امام حسین علیه السّلام به نماز می ایستاد، رنگش زرد می شد، به او گفته شد این چه حالتی است که شما هنگام نماز پیدا می کنید؟ فرمود: شما نمی دانید که من می خواهم در مقابل چه کسی بایستم.(5)
ص: 295
ابن تیمیه: در مورد برتری شیخین بر حسنین علیه السّلام این گونه می نویسد:
وإن کانا سیدا شباب أهل الجنة فأبوبکر وعمر سیداً کهول أهل الجنة وهذا الصنف أکمل من ذلک الصنف.
این دو گرچه دو آقای جوانان اهل بهشت اند، ولی عمر و ابوبکر دو آقای پیران اهل بهشت اند و این صنف کامل تر از آن صنف است.(1)
1. ابن عساکر به سند خود از ابن عباس نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة، من احبهما فقد احبنی ومن ابغضهما فقد ابغضنی.
حسن و حسین صلی الله علیه وآله دو آقای جوانان اهل بهشت اند. هر کس آن دو را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر کس آن دو را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است.(2)
2. خطیب بغدادی به سند خود از امیرالمؤمنین صلی الله علیه وآله نقل کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة، وابوهما خیر منهما.(3)
حسن وحسین دو آقای اهل بهشت هستند و پدرشان از آن دو بهتر است.
ص: 296
3. ابن ماجه به سند خود از عبدالله بن عمر این روایت را نقل می کند که: ابن عمر از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کرده:
الحسن والحسین علیه السّلام سیدا شباب اهل الجنة، وابوهما خیر منهما.(1)
حسن وحسین علیه السّلام آقای اهل بهشت هستند و پدرشان از آن دو بهتر است.
4. متقی هندی از امیرالمومنین علیه السّلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت زهراعلیهاالسّلام فرمودند:
ألا ترضین أن تکون سیدة نساء أهل الجنه، وابنیک سیدا شباب أهل الجنة.(2)
آیا راضی نمی شوی که تو سرور زنان اهل بهشت باشی و دو فرزندت سرور جوانان اهل بهشت باشند؟
5. احمدبن حنبل روایت را از حذیفه نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة، وان فاطمة سیدة نساء اهل الجنة.(3)
حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت اند و فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.
6. حاکم نیشابوری نیز نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند:
أتانی جبرئیل فقال: ان الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة.(4)
جبرئیل نزد من آمد و گفت: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت اند.
ص: 297
7. ابی سعید از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که آن حضرت فرمودند:
حسن و حسین، دو سرور جوانان بهشت اند.(1)
1. حافظ گنجی شافعی در این باره می گوید:
این حدیث حسن و ثابت شده است.(2)
2. ابوالقاسم طبرانی در «المعجم الکبیر» نقل کرده که انضمام برخی از این اسانید به برخی دیگر، دلیل بر صحّت این حدیث است.(3)
3. حاکم نیشابوری می گوید:
این حدیث با زیادی «وابوهما خیر منهما» صحیح است، ولی شیخین آن را نقل نکرده اند.(4)
4. ذهبی در این مورد می نویسد:
این حدیث حسن است.(5)
5. ترمذی می گوید:
این حدیث حسن است.(6)
6. البانی نیز تصحیح ترمذی را قبول کرده و می گوید:
مطلب همان است که او می گوید.
ص: 298
و نیز در حدیث حسن، ترمذی می گوید:
سند آن صحیح و رجال آن ثقه اند به نحو رجال صحیح، غیر از مسیره ابن حبیب که ثقه است.(1)
7. هیثمی تصریح به صحت حدیث نموده است.(2)
8. ابن حبان این حدیث را در کتاب صحیح همان گونه که در کتاب «موارد الظمآن» آمده است، آورده است.(3)
9. این حدیث در کثرت طرق به حدّی است که سیوطی و سمعانی قائل به تواتر آن شده اند.(4) ناگفته نماند که این حدیث را زرکشی در کتاب «التذکرهْ فی الاحایث المشهوره» و جلال الدین سیوطی در کتاب «الدررالمنتثرهْ فی الاحادیث المشتهرهْ» و سخاوی در کتاب «المقاصد الحسنهْ فی الاحادیث المشتهرهْ علی الالسنهْ» نقل کرده اند. همچنین زبیدی در کتاب «لقط اللآلی المتناثرهْ فی الاحادیث المتواترهْ» آن را نقل کرده و ادّعای تواتر می کند.
داوری را بر عهدة خوانندگان می گذاریم.
برخی این حدیث شریف را تحریف کرده و به ابوبکر و عمر نسبت داده اند و از آنجا که آن دو در زمانی که اسلام آوردند، جوان نبودند، عبارت حدیث را
ص: 299
عوض کرده و به جای شباب (جوانان)، کهول (پیران) را قرار داده اند و چنین نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
ابوبکر وعمر سیدا کهول اهل الجنة.
ابوبکر و عمر دو سرور پیرمردان اهل بهشت اند.
اشکالات فراوانی بر این حدیث وارد است که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. حدیث مذکور را بخاری و مسلم در کتاب هایشان که معتبرترین کتب اهل تسنن است، نقل نکرده اند.
2. احمدبن حنبل، این حدیث را در کتاب «مسند» خود نیاورده است با این که معتقداست آنچه در مسند نیامده حجیت ندارد. وی در وصف کتابش می گوید: من این کتاب را از میان هفتصد و پنجاه هزار حدیث جمع آوری کردم و برگزیدم و اگر مسلمانان در حدیثی اختلاف کردند به آن مراجعه کنند، اگر در این کتاب نبود حجیت ندارد.(1)
حدیث مذکور را ترمذی با 3 سند، ابن ماجه با 2 سند، هیثمی، دولابی، عبدالله بن احمدبن حنبل، خطیب بغدادی با 4 سند، ابن حجر، ابن نجار، ابن عساکر، ابن ابی شیبه، طحاوی با 4 سند، ابن ابی حاتم با 3 سند، طبرانی با 2 سند و ابن قتیبه نقل کرده اند. در بررسی اسناد مذکور به افرادی بر می خوریم که از جانب علمای اهل تسنن ضعیف الحدیث، متروک الحدیث، ضعیف، کثیرالخطا، فاسق، منکر الحدیث، مُدّاس، کثیرالاضطراب والخلاف، بی ارزش، کذّاب، مجهول، دجال، غیرثقه، ضعیف الامر و ساقط معرفی شده اند. در نتیجه ثابت می شود هیچ یک از این سندها صحیح نیست.
ص: 300
برخی نیز این مضمون را به طور مرسل که از اقسام حدیث ضعیف است، در کتاب های حدیثی خود آورده اند.
اشکال اساسی که در متن حدیث وجود دارد این است که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت معرفی شده اند، در حالی که بر اساس روایات، در بهشت پیری وجود ندارد، بلکه عموم مردم در سن 30 سالگی هستند. ابوسعید خدری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که آن حضرت فرمودند:
هر کسی از اهل بهشت بمیرد چه کوچک و چه بزرگ، 30 ساله به بهشت وارد می شود و هرگز بر این سن افزوده نمی شود، اهل دوزخ نیز همین سن را دارند.(1)
ابن تیمیه، دربارة امام حسین علیه السّلام و شهادت آن حضرت و قیام تاریخی عاشورا، نظرات منحصر به فردی دارد که تا به حال کسی جزبنی امیه، این گونه افکاری نداشته است و قیام امام حسین علیه السّلام را، قیام شرورانه می داند. بعضی نظرات وی در ادامه ذکر می گردد.
ابن تیمیه درباره امام حسین علیه السّلام می گوید:
در حدیث صحیح نقل شده که پیامبر خداصلی الله علیه وآله همواره اسامه بن زید را در کنار امام حسن علیه السّلام قرار داده و در مورد آنان اظهار محبت می کرد و می گفت: خداوندا! من این دو نفر را دوست دارم و تو هم آنان را دوست
ص: 301
داشته باش. ولی در مورد حسین علیه السّلام هیچ گاه اظهار دوستی نمی کرد. دلیل این مطلب، این است که پیامبر خداصلی الله علیه وآله می دانست که امام حسن و اسامه بن زید، طرفدار صلح و مخالف با جنگ خواهند بود ولی حسین ابن علی علیه السّلام طرفدار جنگ و به هم زننده آشتی و صلح می باشد.(1)
میزان علاقه پیامبر خداصلی الله علیه وآله به دو سیّدجوانان اهل بهشت، بین اهل تسنن نیز معروف است که به ذکر چند روایت از کلام رسول خداصلی الله علیه وآله در مورد امام حسن و امام حسین علیه السّلام بسنده می کنیم:
1. این دو، فرزند من و فرزندان دخترم می باشند. بار خدایا! من این دو را دوست دارم پس تو آنها را و نیز دوستان آنها را دوست بدار.(2)
2. کسی که حسن و حسین علیه السّلام را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.(3)
3. حسن و حسین علیه السّلام دو گل من از بوستان دنیا هستند.(4)
4. از انس بن مالک نقل شده که گفت: از رسول خداصلی الله علیه وآله پرسیدند: کدام یک از دو فرزندت را بیشتر دوست داری؟ فرمود: حسن و حسین، هر دو را.(5)
ص: 302
5. رسول خداصلی الله علیه وآله به حضرت فاطمه علیهاالسّلام فرمود: دو فرزندم را به نزدم بیاور. آن گاه آنها را می بویید و درآغوشش می گرفت.(1)
6. رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: خداوندا! من او (حسین) را دوست می دارم، پس تو او را دوست بدار.(2)
او درباره قیام امام حسین علیه السّلام می گوید:
ولم یکن فی الخروج لا مصلحة دین ولا مصلحة دنیا بل تمکن اولئک الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم حتی قتلوه مظلوما شهیدا وکان فی خروجه وقتله من الفساد ما لم یکن حصل لو قعد فی بلده فإن ما قصده من تحصیل الخیر ودفع الشر لم یحصل منه شیء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخیر بذلک وصار ذلک سببا لشر عظیم وکان قتل الحسین مما أوجب الفتن کما کان قتل عثمان مما أوجب الفتن وهذا کله مما یبین أن ما أمر به النبی صلی الله علیه و آله وسلم من الصبر علی جور الأئمة وترک قتلاهم والخروج علیهم هو أصلح الأمور للعباد فی المعاش والمعاد وأن من خالف ذلک متعمدا أو مخطئا لم یحصل بفعله صلاح بل فساد.(3))
در قیام (حسین)، نه مصلحت دین بود و نه مصلحت دنیا؛ بلکه این ظالمین سرکش بر ضدّ نوة رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قدرت پیدا کردند تا این که او را مظلوم و شهید کردند؛ و در قیام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود
ص: 303
که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمی شد!!! پس آن چیزی که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نیکی و دفع بدی، اصلاً حاصل نگشت؛ بلکه بدی به سبب قیام او زیاد شد و خیر کم گردید! و این سبب شرّ بزرگی شد! و کشته شدن حسین سبب فتنه های بسیار گشت؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه های بسیار گشت!
ابن تیمیه که حقیقت قیام امام حسین علیه السّلام را درک نکرده است، از سر کینه توزی نسبت به اهل بیت علیه السّلام، حقایق را کتمان می کند و می پندارد که در قیام آن حضرت مصلحتی وجود نداشته است!!
امام حسین علیه السّلام در روایات فراوانی این مطلب را جواب داده اند؛ از جمله وقتی با لشکریان حرّ بن یزید ریاحی برخورد کردند، بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند:
یا ایها الناس إن رسول الله قال من رأی سلطانا جائرا، مستحلا لحرم الله، ناکسا لعهدالله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقا علی الله أن یدخله مدخله، ألا و إن
هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، و ترکوا طاعة الرحمان، أظهروا الفساد و عطلوا الحدود، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و أنا أحق من غیر.(1)
کسی که سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال می کند، عهد و پیمان خدا را می شکند، مخالف سنت رسول الله صلی الله علیه وآله است، در میان مردم با گناه و عدوان رفتار می نماید ولی با سخن و یا رفتار خود در برابر او قیام
ص: 304
نکند، خدا حق دارد که وی را در جایی از جهنم جای دهد که همان ظالم را جای داده است. مگر نه این است که این گروه همواره از شیطان پیروی می کنند و از اطاعت خدای رحمان روگردان شده اند، فتنه و فساد را ظاهر و حدود و احکام خدا را تعطیل نموده اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند و من به مقام خلافت سزاواتر از دیگران هستم.
همچنین بسیاری از بزرگان اهل تسنن ازجمله ذهبی در «سیر اعلام النبلا» نقل کرده اند که امام حسین علیه السّلام در سرزمین کربلا فرمودند:
ألا ترون الحق لا یعمل به و الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله، فإنی لا أری الموت إلا السعادة و الحیاة مع الظالمین إلا برما.
آیا نمی بینید که به حقّ عمل نمی شود و از باطل دست برنمی دارند؟! به طوری که مؤمن حق دارد (با شهادتش) به دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت، و زندگی در کنار ستمکاران را جز ننگ و ملامت نمی بینم!(1)
ابن تیمیه در مواردی، جرم ها و اعمال بدی را که بنی امیه مرتکب شده اند را با جرم های بنی اسرائیل مقایسه کرده و گفته است که جرم بنی امیه بیشتر از جرم بنی اسرائیل نبوده است. وی در این باره می گوید:
ان بنی امیة لیسوا باعظم جرما من بنی اسرائیل: فمعاویة حین أمر بسُمّ
ص: 305
الحسن علیه السّلام فهو من باب قتال بعضهم.(1)
گناه بنی امیه بیشتر از گناه بنی اسرائیل نیست! پس معاویه هنگامی که دستور مسموم کردن حسن[علیه السّلام] را داد، این مانند جنگ بعضی از آنها با یکدیگر بود.
و باز در جای دیگر در مقام دفاع از یزید و توجیه جنایات او می گوید:
ویزید لیس باعظم جرما من بنی اسرائیل، کان بنو اسرائیل یقتلون الانبیاء، وقتل الحسین لیس باعظم من قتل الانبیاء!!(2)
و گناه یزید بیش از بنی اسرائیل نیست؛ بنی اسرائیل پیغمبران را می کشتند؛ و کشتن حسین[علیه السّلام] بزرگ تر از کشتن انبیانیست.
هر چند که عمل یزید و کار های زشت و ننگین او در طول تاریخ بشر سابقه نداشته است و هیچ عملی زشت تر از کشتن فرزند خاتم الأنبیاء و اسیر کردن ناموس پیامبر نیست؛ اما در عین حال مشکلی نیست، ما نیز می پذیریم که کار یزید بزرگ تر از کار بنی اسرائیل نباشد و همسان با آنها عقاب شود. این در حالی است که بنی اسرائیل در بسیاری از آیات قرآن به صراحت لعن شده و وعدة عذاب به آنها داده شده است که در این مورد به ذکر چند آیه اکتفا می کنیم:
1. {لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن بَنیِ إِسرْائِیلَ عَلیَ لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِیسیَ ابْنِ مَرْیمَ ذلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یعْتَدُونَ. کَانُواْ لا یتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یفْعَلُون}.(3)
ص: 306
کافران بنی اسرائیل، بر زبان داوود وعیسی بن مریم، لعن (و نفرین) شدند! این به خاطر آن بود که گناه کردند و تجاوز نمودند. آنها از اعمال زشتی که انجام می دادند، یکدیگر را نهی نمی کردند، چه بد کاری را انجام می دادند!
2. {وَ ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ بَآءُو بِغَضَب مِّنَ اللهِ ذلِکَ بِأنَّهُمْ کَانُوا یکْفُرُونَ بِایتِ اللهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا یعْتَدُونَ}.(1)
و (مهر) ذلت و نیاز، بر پیشانی آنها زده شد و گرفتار خشم خداوند شدند؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهی کفر می ورزیدند و پیامبران را به ناحق می کشتند. این به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند.
3. {إِنَّ الَّذِینَ یکْفُرُونَ بِ-َای-تِ اللهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَاب ألِیم}.(2)
کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند، و (نیز) مردمی را که امر به عدالت می کنند به قتل می رسانند، پس به کیفر دردناک (الهی) بشارت ده!
ابن تیمیه، دفاع از یزید و اعمال ننگین او را به جایی رسانده است که حتی بدیهی ترین وقایع تاریخ را نیز انکار می کند؛ وی برای پاک سازی پروندة قطور اعمال ننگین یزید، تلاش می کند کشته شدن امام حسین علیه السّلام را به گردن دیگران بیندازد.
ص: 307
او در این باره می گوید:
وأما قتل الحسین فلم یأمر به ولم یرضی به بل ظهر منه التألم لقتله وذم من قتله ولم یحمل الرأس الیه وإنما حمل الی ابن زیاد.(1)
یزید دستور کشتن حسین[علیه السّلام] را نداده است
و راضی به آن نبوده است، بلکه از کشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسین به سوی او حمل نگردید، بلکه به سوی ابن زیاد حمل شد.
قضیة دستور یزید به قتل امام حسین علیه السّلام از قطعیات و متواترات تاریخ است و تمامی مسلمانان به این مطلب اذعان دارند. ابن عماد حنبلی در کتاب «شذرات الذهب» می نویسد:
قال التفتازانی فی (شرح العقائد النسفیه): (اتفقوا علی جواز اللعن علی من قتل الحسین، او امر به، او اجازه، او رضی به، والحق ان رضا یزید بقتل الحسین واستبشاره بذلک واهانته اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم مما تواتر معناه وان کان تفصیله آحادا، فنحن لا نتوقف فی شأنه، بل فی کفره وایمانه، لعنه الله علیه وعلی انصاره واعوانه.(2)
تفتازانی در کتاب «شرح عقائد نسفیه» می گوید: بر جواز لعن کسی که حسین علیه السّلام را کشت یا امر به آن کرد یا آن را اجازه داد یا به آن راضی شد، اجماع کرده اند و حق آن است که یزید به قتل حسین علیه السّلام راضی بود و از کشتن او خوشحال شد و به اهل بیت رسول خدا اهانت کرد و این
ص: 308
مطلب متواتر معنوی است، اگرچه تفصیل آن از خبر های واحد است؛ پس ما در مورد (لعن) او سکوت نمی کنیم، بلکه حتی در کفر یا مؤمن بودن او هم شک نمی کنیم. لعنت خدا بر او و بر طرفداران و یاورانش.
شبراوی از علمای اهل تسنن می نویسد:
ولا شک عاقل ان یزیدبن معاویة هو القاتل للحسین لانه هو الذی ندب عبیدالله بن زیاد لقتل الحسین.(1)
انسان خردمند تردیدی ندارد که یزید فرزند معاویه قاتل امام حسین[علیه السّلام] است؛ زیرا اوست عبیدالله بن زیاد را به شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فراخوانده است.
همچنین ذهبی در «تاریخ الإسلام» می نویسد:
قلت: ولما فعل یزید باهل المدینة ما فعل وقتل الحسین وإخوته وآله، شرب یزید الخمر وارتکب أشیاء منکره بغضه الناس، وخرج علیه غیر واحد، ولم یبارک الله فی عمره... .(2)
و چون یزید با مردم مدینه آنچه خواست انجام داد، و حسین[علیه السّلام] و برادران و بستگان او را کشت و شراب خورد و کارهایی ناپسند انجام داد، مردم او را دشمن داشتند؛ و بسیاری بر ضدّ او قیام کردند و خداوند به عمر او برکت نداد.
همچنین ابن اثیر در «الکامل» و یعقوبی در تاریخش و ابن قتیبه در «الإمامهْ
ص: 309
والسیاسهْ»، نامه یزید بن معاویه به مروان را آورده که یزید به مروان دستور داد:
أشدد یدک بالحسین، فلا یخرج حتی یبایع، فإن أبی فاضرب عنقه.
بر حسین سخت بگیر تا بیعت کند و اگربیعت نکرد گردنش را بزن!(1)
آیا این چیزی جز دستور قتل و شهادت امام حسین علیه السّلام است؟!
ابن أثیر می نویسد:
برخی از مردم عبیدالله بن زیاد را ملامت می کردند که فرزند پیامبر را به شهادت رساندی؟ وی در جواب گفت:
اما قتلی الحسین، فانه اشار إلی یزید بقتله او قتلی، فاختار قتله.(2)
من که حسین را کشتم، به دستور خود یزید بوده، به من گفت: یا حسین را بکش یا تو را می کشم؛ من هم برای این که کشته نشوم، حسین را کشتم.
ابن تیمیه اتفاقاتی که بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام به وجود آمده را انکار می کند ومی گوید:
کون السماء أمطرت دما فإن هذا ما وقع قط فی قتل أحد ومثل کون الحمرة ظهرت فی السماء یوم قتل الحسین ولم تظهر قبل ذلک فإن هذا من الترهات فما زالت هذه الحمرة تظهر ولها سبب طبیعی من جهة الشمس فهی بمنزلة الشفق وکذلک قول القائل إنه ما رفع حجر فی الدنیا إلا وجد تحته دم عبیط هو أیضا کذب بین.
ص: 310
اینکه آسمان خون بارید مطلبی است که در کشته شدن احدی اتفاق نیفتاده است و مثل اینکه روز کشته شدن [امام] حسین [علیه السّلام]، آسمان قرمز شد، حرف بی اساسی است که این قرمزی از بین نرفته است که سبب طبیعی دارد که منشأ آن خورشید است و آن به منزله شفق است. همچنین گفتار آن کس که می گوید سنگی برداشته نشد مگر اینکه زیر آن خون قرمز رنگ بود دروغ آشکاری است.(1)
در مورد حوادثی که بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام، پدید آمد، روایتی را از مهم ترین کتب اهل تسنن به عنوان نمونه نقل می نماییم:
مزی و ذهبی که از ارکان علمای اهل تسنن هستند، از عیسی بن حارث کندی نقل می کنند:
لما قتل الحسین علیه السّلام مکثنا سبعة أیام إذا صلینا فنظرنا إلی الشمس علی أطراف الحیطان کأنها الملاحف المعصفرة، ونظرنا إلی الکواکب یضرب بعضها بعضا.
وقتی حسین[علیه السّلام] را شهید کردند، تا هفت روز، وقتی نماز می خواندیم، به دیوارهایی که آفتاب افتاده بود نگاه می کردیم، می دیدیم که رنگ آفتاب، همانند چادرهای سرخ رنگ، قرمز شده است و می دیدیدم که برخی از ستاره ها به همدیگر برخورد می کردند.(2)
ص: 311
و ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» می گوید:
لم تبک السماء علی أحد بعد یحیی علیه السّلام إلا علی الحسین.
آسمان، بعد از حضرت یحیی علیه السّلام، بر کسی جز حسین[علیه السّلام] گریه نکرد.(1)
باز در همانجا نیز نقل می کند:
لما أن قتل الحسین، مطرت السماء ماء، فأصبحت وکل شئ لنا ملآن دما.
در شهادت حسین[علیه السّلام]، از آسمان آب بارید و وقتی صبح کردیم، دیدیم که همه چیز مملو از خون شده است.
ابن حجر عسقلانی نیز در این باره می گوید:
لما قتل الحسین علیه السّلام اسودت السماء وظهرت الکواکب نهارا، حتی رأیت الجوزاء عند العصر.
بعد از شهادت حسین[علیه السّلام]، آسمان سیاه شد و در روز روشن، ستاره ها درخشیدند، حتی ستارة جوزاء را در هنگام عصر دیدم.(2)
موارد متعددی داریم که نقل می کنند:
احمرت آفاق السماء بعد قتل الحسین علیه السّلام بستة أشهر، نری ذلک فی آفاق السماء کأنها الدم.
بعد از شهادت حسین علیه السّلام تا شش ماه، در تمام آفاق آسمان، رنگ قرمزی به صورت خون دیده می شد و وقتی به آسمان نگاه می کردیم، مانند این بود که به خون نگاه می کنیم.(3)
ص: 312
و در «تهذیب الکمال» از یزید بن ابی زیاد نقل می کند:
من چهارده ساله بودم که حسین علیه السّلام را شهید کردند. تمام گیاهانی که در کربلا بود و لشکر عمر سعد می خواست از آنها استفاده کنند، تلخ شدند. وقتی لشکر عمر بن سعد، شتری را از لشکر حسین[علیه السّلام] گرفتند وخواستند از گوشت آن استفاده کنند:
فکانوا یرون فی لحمها النیران.
در گوشت آن شتر، تکه های آتش را می دیدند.(1)
از مروان مولی هند بنت مهلب نقل می کنند که: یکی از دربان های عبیدالله بن زیاد برای من نقل کرد:
لما جیء براس الحسین علیه السّلام فوضع بین یدیه رأیت حیطان دارالامارة تسایل دما.
وقتی سر بریدة حسین را در برابر عبیدالله بن زیاد قرار دادند، دیدم که از دیوارهای دارالاماره، خون جاری می شود.(2)
همچنین مزی، گرفتگی آفتاب در روز شهادت امام حسین علیه السّلام را نقل کرده است.
زهری که از بزرگان اهل تسنن است، نقل می کند که:
لما قتل الحسین بن علی علیه السّلام لم یرفع حجر ببیت المقدس إلا وجد تحته دم عبیط.
ص: 313
بعد از شهادت حسین بن علی علیه السّلام، هر سنگی را که در بیت المقدس بر می داشتند، می دیدند که در زیر آن سنگ، خون لخته شده وجود دارد.(1)
عموم اهل تسنن ارادت ویژه ای نسبت به فرزندان حضرت زهراعلیهاالسّلام دارند و این دوستی و محبت به اندازه ای است که آن را یک فریضه می دانند؛ ولی ابن تیمیه نظریه پرداز وهابیت، به مخالفت همه جانبه با امام حسن و امام حسین علیه السّلام برخاسته و فضائل دو سبط پیامبرصلی الله علیه وآله را انکار کرده و اعلم بودن آنها را رد می کند با این که رسول خدا بارها محبت و بزرگی و کرم و علم امام حسن و امام حسین را گوشزدکرده بود حتی حاکم نیشابوری و عسقلانی و ابن صباغ در مقابل فضائل امام حسن و امام حسین علیه السّلام سر تعظیم فرود آورده اند و فضائل آنها را مکرر بیان کرده اند و متأسفانه وی سعی دارد تا شیخین را برتر از حسنین علیه السّلام معرفی کند و آنها را سروران پیران اهل بهشت قلمداد کند، در حالی که شیعه و سنّی همگی معتقدند که در بهشت پیری وجود ندارد و همه جوان هستند و ابن عساکر و خطیب بغدادی و احمد بن حنبل و حاکم نیشابوری حسن و حسین را دو سید اهل بهشت معرفی کرده اند بنابراین ادعای ابن تیمیه بدون دلیل است.
از همه مهمتر اینکه بر قیام امام حسین علیه السّلام اشکال وارد می کند و نسبت های ناروایی به ساحت مقدس آن حضرت می دهد که طبق مدارک معتبر اهل تسنن همه آنها مردود می باشد.
ص: 314
ابن تیمیه منکر وجود حضرت مهدی ارواحنا فداه است و می گوید: آن حضرت، هنوز به دنیا نیامده اند و از شرایط قیامت این است که ایشان نزدیک قیامت از پدر و مادری که ما آنها را نمی شناسیم، یا از شخصی به نام محمدبن عبدالله متولد خواهد شد.
ابن تیمیه در «منهاج السنهْ» این گونه وجود امام مهدی علیه السّلام را انکار می کند:
قد ذکر محمد بن جریر الطبری وعبدالباقی بن قانع وغیرهما من أهل العلم بالأنساب والتواریخ ان الحسن بن علی العسکری لم یکن له نسل ولا عقب والامامیة الذین یزعمون أنه کان له ولد یدعون أنه دخل السرداب بسامراء وهو صغیر؛ منهم من قال عمره سنتان ومنهم من قال ثلاث ومنهم من قال خمس سنین.(1)
محمدبن جریر طبری، و عبدالباقی بن قانع و کسان دیگری که عالم به انساب هستند، می گویند: [امام] عسکری[علیه السّلام] هیچ فرزند و نسلی نداشته اند، ولی شیعه گمان می کند که او فرزندی داشته و در حالی که
ص: 315
کودک بوده است، داخل سرداب در سامراء شده است. بعضی از شیعیان عمر ایشان را 2 سال و بعضی 3 سال و بعضی هم 5 سال ذکر کرده اند.
ابن تیمیه استناد به کلام طبری می کند و می گوید:
محمدبن جریر طبر