سرشناسه : فاضلی، علی، 1334 -
عنوان و نام پدیدآور : فضایل اهل بیت علیهم السلام در صحاح سته/ مولف علی زهراب (فاضلی)؛ ویراست علمی و تحقیق خلیل بخشی زاده؛ [برای] مجمع جهانی شیعه شناسی.
مشخصات نشر : قم: آشیانه مهر، 1391.
مشخصات ظاهری : 540 ص.
فروست : مجمع جهانی شیعه شناسی؛ 68.
شابک : 110000 ریال: 978-600-6164-27-4
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه : ص. 531 - 540.
موضوع : چهارده معصوم -- فضایل -- احادیث
موضوع : چهارده معصوم -- فضایل
موضوع : اصحاب صحاح سته
شناسه افزوده : بخشی زاده، خلیل، 1349 -، ویراستار
شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی
رده بندی کنگره : BP36/ف28ف6 1391
رده بندی دیویی : 297/95
شماره کتابشناسی ملی : 2404313
ص: 1
ص: 2
ص: 3
نام کتاب: فضایل اهلبیت(ع) در صحاح سته
نام مؤلف حجة الاسلام و المسلمین علی زهراب (فاضلی)
ناشر: انتشارات آشیانه مهر
ویراست علمی: حجةالاسلام والمسلمین خلیل بخشی زاده
امور فنی / تنظیم و طرح جلد:
علی اکبر رشیدی گلروئیه
صفحه آرایی: علی اکبر احسانی تیرگر
ویراستار: هادی کرمانی
تعداد صفحات: 540
چاپخانه: گلها
چاپ: اول / 1391
تیراژ: 3000
قیمت گالینگور: 13000 تومان
قیمت شومیز: 11000 تومان
شابک: 4 – 27 – 6164 – 964- 978
قم-45 متری عمار یاسر-پلاک 90-ص پ 644-37158- تلفن: 7713773-7756092 / دورنگار: 7713774
این کتاب با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسیده است.
کلیه حقوق محفوظ است
ص: 4
تصویردارد
ص: 5
ص: 6
مقدمه استاد علی انصاری بویراحمدی 19
پیشگفتار / 23
پیشگفتار 25
بخش یکم: صحاح و صاحبانشان / 45
درآمد: 47
1- صحیح بخاری 55
گردآورنده آن: 55
زاد روزش: 56
وفاتش: 57
زندگی علمی او: 57
گردآوری صحیح: 58
دیگر آثارش: 59
موضوع کتاب: 61
ویژگی های صحیح بخاری: 61
شروط بخاری: 62
ص: 7
شروح صحیح بخاری: 63
خلفای روزگار بخاری: 64
بخش بندی صحیح بخاری: 65
داستان مرگش: 65
توصیفی از بخارا: 67
2- صحیح مسلم 73
عنوان اصلی: 73
گردآورنده آن: 73
تولدش: 74
وفاتش: 74
زندگی علمی او: 74
ستایش پیروان خلفا از او و کتابش: 76
دیگر آثارش: 77
شروح صحیح مسلم: 78
ویژگی های صحیح مسلم: 79
شروط مسلم: 80
بخش بندی صحیح مسلم: 82
سبب گردآوری صحیح: 82
خلفای روزگار مسلم: 82
زمان گردآوری صحیح: 83
توصیفی از نیشابور: 83
3- سنن إبن ماجه 87
ص: 8
عنوان اصلی: 87
گردآورنده آن: 87
زادروزش: 88
وفاتش: 88
زندگی علمی او: 88
شروح سنن ابن ماجه: 92
آثار دیگرش: 93
شرط ابن ماجه در سنن: 94
ویژگی های سنن ابن ماجه: 95
بخش بندی سنن ابن ماجه: 96
خلفای معاصر ابن ماجه: 96
سخنی چند از قزوین: 97
4- سنن أبی داود 99
عنوان اصلی: 99
گردآورنده آن: 100
زادروزش: 100
وفاتش: 101
زندگی علمی او: 101
زمان نگارش سنن: 105
ستایش سنیان از او و کتابش: 108
شرط ابی داود در سنن: 110
شروح سنن ابی داود: 116
ص: 9
ویژگی های سنن ابی داود: 117
بخش بندی سنن ابی داود: 117
خلفای هم روزگار ابی داود: 118
دیگر آثارش: 118
سِجِستان: 119
5- جامع یا سنن ترمذی 123
عنوان اصلی: 123
گردآورنده آن: 128
تولد: 129
وفاتش: 130
زندگی علمی او: 131
ستایش سنیان از او و کتابش: 137
جایگاه جامع ترمذی: 138
شرط ترمذی در جامع: 141
شروح جامع ترمذی: 143
ویژگی های جامع ترمذی: 143
زمان تدوین جامع ترمذی: 144
دیگر آثارش: 145
بخش بندی جامع ترمذی: 145
تِرمِذ: 146
6- سنن نسائی 149
عنوان اصلی: 149
ص: 10
گردآورنده آن: 151
زادروزش: 151
وفاتش: 152
زندگی علمی او: 152
ستایش از او و کتابش: 154
شرط نسائی در سنن: 156
آثار نسائی: 160
ویژگی های سنن نسائی: 164
خلفای روزگار او: 165
نَسا: 165
بخش دوّم: اهل بیت کیانند؟ / 167
اهل بیت کیانند؟ 169
روایات علمای سنی در مورد اهل بیت 170
1- ابوداود طیالسی (م 204 ه-.ق): 170
2- عبدالرزاق صنعانی (م 211 ه-.ق): 171
3- ابن ابی شیبه (م 235 ه-.ق): 172
4- اسحاق بن راهویه (م 238 ه-.ق): 175
5- احمد بن حنبل (م 241 ه-.ق): 175
6- مسلم (م 261 ه-.ق): 182
7- ابوداود (م 275 ه-.ق): 187
8- ابن ابی عاصم (م 287 ه-.ق): 189
9- ترمذی (م 297 ه-.ق): 189
ص: 11
10- نسائی (م 303 ه-.ق): 191
11- ابویعلی موصلی (م 307 ه-.ق): 192
12- ابوجعفر طبری (م 310 ه-.ق): 195
13- ابن حبان (م 354 ه-.ق): 200
14- ابن ابی حاتم رازی (م 327 ه-.ق): 204
15- طبرانی (م 360 ه-.ق): 205
16- ابوبکر شافعی (م 354 ه-.ق): 208
17- طحاوی (م 321 ه-.ق): 208
18- ابن سعد (م 230 ه-.ق): 212
19- ابن حیّان (م 369 ه-.ق): 212
20- حاکم نیشابوری (م 405 ه-.ق): 213
مصداق اهل بیت از نظر علمای دیگر اهل تسنن 215
ائمه اطهار علیهم السلام از اهل بیت هستند 223
بخش سوّم: آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح سته / 229
آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح 231
1- صحیح بخاری (م 256 ه-.ق) 232
الف - فضائل حضرت علی بن ابی طالب×: 232
ب - فضائل حضرت فاطمه [زهرا÷] دختر پیامبراعظم|: 236
ج - فضائل امام حسن و امام حسین‘: 239
د - فضائل اهل بیت علیهم السلام : 242
ه- - فضائل حضرت مهدی: 244
و - فضائل علی بن الحسین×: 244
ص: 12
2- صحیح مسلم (م 261 ه-.ق) 244
الف - فضائل علی بن ابی طالب×: 245
ب - فضائل حضرت فاطمه زهرا÷ دختر پیامبر اکرم|: 247
ج - فضائل امام حسن و امام حسین‘: 248
د - مناقب اهل بیت علیهم السلام : 249
ه- - فضائل حضرت مهدی×: 251
و - فضائل حضرت علی بن الحسین×: 251
3- سنن ابن ماجه (م 276 ه-.ق) 252
الف - فضائل علی بن ابی طالب×: 252
ب - فضائل حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام : 254
ج - فضائل اهل بیت علیهم السلام : 257
د - فضائل حضرت مهدی×: 260
4- سنن ابی داود (م 275 ه-.ق) 261
الف - فضائل حضرت علی بن ابی طالب×: 261
ب - فضائل حضرت فاطمه(ع) دختر پیامبر اکرم|: 262
ج - فضائل امام حسن و امام حسین‘: 263
د - فضائل اهل بیت(ع): 266
ه- - فضائل حضرت مهدی(ع): 269
5- جامع ترمذی (م 279 ه-.ق) 270
الف - فضائل حضرت علی بن ابی طالب(ع): 270
ب - فضائل حضرت فاطمه(ع): 276
ج - فضائل امام حسن و امام حسین‘: 278
ص: 13
د - فضائل اهل بیت(ع): 283
ه- - فضائل حضرت مهدی(ع): 288
6- سنن نسائی (م 303 ه-.ق) 288
الف - فضائل حضرت علی بن ابی طالب(ع): 291
ب - فضائل حضرت فاطمه(ع) دختر پیامبراعظم|: 293
ج - فضائل امام حسن و امام حسین‘: 293
د - فضائل اهل بیت(ع): 295
جدول های آماری روایات در هر یک از صحاح 297
1- صحیح بخاری: 298
2- صحیح مسلم: 300
3- سنن ابن ماجه: 301
4- سنن ابوداود: 302
5- جامع ترمذی: 303
6- سنن نسائی: 305
بخش چهارم: بررسی آماری روایات / 307
بررسی آماری روایات 309
تکرار روایات 310
الف - تکرار روایت 310
ب - تکرار روایت 311
ج - تکرار روایت 312
د - تکرار روایت 312
ه- - تکرار روایت 313
ص: 14
و - تکرار روایت 313
نکته ای دیگر: 314
پرسش کلیدی: 315
اعتراف به برتری علی بن ابی طالب(ع) بر اصحاب: 315
اهمیت فضائل 320
فضل فروشی و سقیفه ی بنی ساعده 321
مجریان سقیفه، مانعان وصیت پیامبر| 325
سیاست و فضیلت، علل و انگیزه های دشمنی ها 329
1. دشمنی و حسادت نسبت به حضرت علی و اهل بیت(ع) در زمان پیامبر|: 331
2- عایشه و پنهان کردن فضیلت حضرت علی(ع): 333
3- جلوگیری عمر از نوشته شدن سفارش پیامبر|: 334
4- حزب اموی و فضائل اهل بیت(ع) و دشمنی با آنان: 335
5- عباسیان و اهل بیت(ع): 365
جمع بندی و دیدگاه نگارنده: 396
آیا در عصر طلایی اعتزال، فضائل اهل بیت(ع) منتشر شد؟ 401
خلافت متوکل (232- 247 ه-)، محنت معتزله و رونق اهل حدیث 409
قتل محمد بن عبدالملک زیّات (233ه-): 411
خشم متوکل بر ابن ابی دواد: 412
متوکل و رغبت او به احمد بن حنبل: 413
متوکل خلیفه ی ناصبی: 415
جنایات متوکل: 416
محاصره ی اقتصادی اهل بیت(ع) از سوی متوکل: 421
ص: 15
توصیف عمر متوکل در کلام خوارزمی 423
دوران منتصر عباسی (247- 248ه-): 426
منتصر و اهل بیت(ع): 429
دوران مستعین عباسی (248- 252ه-): 432
دوران معتزّ عباسی (252- 255ه-): 435
دوران مهتدی عباسی (255- 256 ه-): 437
دوران معتمد عباسی (256- 279ه-): 440
وزارت وزیر متوکل: 441
خروج «صاحب الزنج» (255ه-): 442
رویدادهای دیگر: 445
جمع بندی و نتیجه گیری: 446
سیاست منع تدوین حدیث: 450
علل و انگیزه های فرعی و اقوال اهل حدیث: 455
شعبی (م 303- 310ه-): 456
زُهری (م 124ه-)، امام اهل حدیث و مأموم بنی امیه: 458
رجاء بن حَیْوَهْ، شیخ زهری (م 112ه-): 465
اوزاعی (م 157ه-): 466
دوستی و نقل روایات اهل بیت(ع) و تهمت رفض و تشیع: 469
شافعی و تهمت رفض به او: 469
تشیع عبدالرزاق بن همام صنعانی (م 211ه-): 471
نسائی و اتهام تشیّع: 475
تهمت تشیع به دارقطنی: 477
ص: 16
جرح ابن عقده (249- 332ه-): 479
حاکم و تهمت رفض و تشیع به او: 481
تشیع حاکم حسکانی: 483
ثعلبی پس از هزار سال: 483
توثیق و تعدیل راویان ناصبی و خارجی: 484
عمر بن سعد، قاتل امام حسین(ع) 492
مروان بن حکم: 492
زهیر بن معاویه: 493
خالد بن عبدالله قسری: 494
فرآیندی شگفت؟! 495
نمونه ای دیگر (عمرو بن طلحه): 498
نمونه ای دیگر (زکریا بن یحیی): 499
نمونه ای دیگر (عطیهْ بن سعد): 501
نمونه ای دیگر (شهر بن حوشب): 503
نمونه ای دیگر (علی بن زید بن جدعان): 504
نمونه ای دیگر (عمر بن عبدالله): 505
نمونه ای دیگر (محمد بن عمر بن عبدالله): 506
نمونه ای دیگر (ابان بن تغلب): 507
نمونه ای دیگر (جابر جعفی): 508
نمونه ای دیگر (حسن بن صالح): 509
نمونه ای دیگر (داود بن ابی عوف): 510
نمونه ای دیگر (عباد بن عبدالصمد): 511
ص: 17
نمونه ای دیگر (عمار بن محمد ثوری): 512
نمونه ای دیگر (عباد بن یعقوب): 513
نمونه ای دیگر (عبادهْ بن زیاد اسدی): 514
نمونه ای دیگر (عبادهْ، ابو یحیی): 515
نمونه ای دیگر (عمار بن معاویه): 516
نمونه ای دیگر (حبهْ بن جوین عرنی): 517
نمونه ای دیگر (ابوصلت، عبدالسلام بن صالح هروی): 518
جمع بندی و نتیجه گیری 525
فهرست منابع 531
ص: 18
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قال رسول الله|: «ان الله جعل علیاً وزوجته وابناءه حجج الله علی خلقه وهم ابواب العلم فی امّتی، من اهتدی بهم هدی الی صراط المستقیم».(1)
به درستی که خداوند علی و همسرش و فرزندانش را حجت و راهنمایان خودش برای خلقش قرار داد و آنان در میان امت من درهای دانش هستند، هرکس به واسطة آنان هدایت گردد، به سوی صراط مستقیم هدایت گردیده است».
بررسی فضائل و مناقب اهل بیت(ع) در «صحاح سته»(2)) از جهات متعددی سودمند و با ارزش است.
اوّل آنکه اثبات و اعترافی است از طرف بزرگان اهل سنت مبنی بر اینکه وجود مقدس اهل بیت(ع) با ایمان کامل، اسلام شناسی دقیق و مجاهدت های با مال و جانشان پرچم اسلام را برافراشته نگاه داشتند و از انحراف و نابودی اسلام عزیز جلوگیری کردند.
دوّم:صاحبان صحاح سته با وجودی که اهتمام و جدّیت داشتند در اینکه، هرچه کمتر
ص: 19
از اهل بیت علیهم السلام سخن بگویند، و تا آنجا که ممکن است فضائل و مناقب آنان را کم رنگ جلوه دهند، در عین حال آن مقدار که آمده، کافی است تا ارباب عقل و خرد به عظمت و قداست آنان پی برده و تنها ثقلین را سرلوحة اعمال و رفتار خویش قرار دهند.
سوّم: اثبات تناقضات بزرگان اهل تسنن به ویژه صاحبان صحاح سته در مورد اهل بیت(ع) و همچنین در قضاوت نسبت به دشمنان و مخالفان ائمه(ع).
به عنوان نمونه در چندین جای صحاح سته از
امیرالمؤمنین امام علی(ع) بدگویی شده است. همچنین به صورت متعدد روایات دشمنان امام علی(ع) همچون «عمران بن حِطّان»(1) را نقل نموده اند. که تنها بخاری در صحیحش دو روایت از او نقل می کند. امّا در مقابل حتی یک روایت هم از امام صادق(ع) در صحیح بخاری نقل نشده است. این تناقض گویی ها در صحاح، آنجا آشکارتر می شود که مثلاً بخاری در صحیح بخاری در جزء هفتم در صفحه 194 باب لبس الحریر و در همان کتاب در باب نقص الصور، ص 215 و در جاهای متعدد دیگری علیه امام علی(ع) روایت نقل می کند، اما در جای دیگر کتاب صحیح خود می نویسد: «همة آنچه که علیه امیرالمؤمنین(ع) نقل شده دروغ است.»(2) و حال آنکه کتاب خود را نیز صحیح می نامد!!
این در حالی است که تنها اهل بیت(ع) کلید حل همة مشکلات در جهان اسلام بوده اند.
سه مشکل اساسی و مهلک پس از رحلت شهادت گونة
رسول خدا| گریبان گیر امت اسلام گردید که اگر نبود وجود مقدس اهل بیت(ع) و آسیب زدایی آنان از این مشکلات، فاتحة اسلام برای همیشه خوانده می شد.
مشکل اوّل: برخی نسبت به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اعظم| اجتهاد در
ص: 20
مقابل نص نموده، با عمل به احساسات و تعصبات در مبانی اعتقادی اسلام اصیل، با افراط و تفریط، بی اعتنایی به اصل امامت ولایت و مقدم داشتن مفضول بر افضل، از ولایت خدا و رسول(ص) و جانشینان واقعی آنان دور افتادند. شهر پیامبر را به غیر از درب واقعی و راه اصلی وارد شدند، و در فتنة بزرگ پس از رحلت رسول خدا|، از اسلام ناب فاصله گرفتند و در نتیجه بزرگ ترین شکاف و بدترین انحراف را در جامعه بزرگ اسلامی بوجود آوردند.
مشکل دوم: بی اعتنایی نسبت به معارف قرآن و تأویل نابجا و تفسیر به رأی آیات قرآن کریم بود. با نادیده گرفتن آیات ولایت در قرآن، وارد نمودن برخی اسرائیلیات و تفسیر و تأویل برخی آیات با انگیزه های گوناگون از هدف و مقصد واقعی اسلام و شریعت دور افتادند. علاوه
بر آن قرآن دارای بطون متعدد، ناسخ و منسوخ، سابق و لاحق، محکم و متشابه، ظاهر و باطن، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مؤول و... است. لذا استیلا بر حدود و صغور، رمز و رازهای سر به مهر، بطون متعدد باطنی، حقیقت واقعی اعجاز آن و عِلم به ضمیر و کنه قرآن در انحصار فهم نبی| و وصی× و اهل بیت علیهم السلام است.
مشکل سوم: با جعل و تحریف احادیث و سنت پیامبر اسلام| به ویژه با وارد نمودن احادیث ساختگی و دروغین، اعتماد مسلمین را گرفتار شک و تردید و مبتلا به مصیبتی بزرگ نمودند. چنان مصیبت بزرگی که، عالمان علم حدیث و رجال شناسان بزرگ قرن هاست گرفتار شده اند و مشکلاتش پایان ناپذیر است.
با توجه خاص به ابعاد وسیع مشکلات فوق الذکر، بر مسلمانان واجب است که از کسانی پیروی کنند که توانایی تفسیر صحیح و دقیق قرآن کریم و بیان احکامش را داشته باشند و همچنین تمسک و پیروی از کسانی که شناخت کامل از احادیث و سیره و سنت پیامبر| داشته باشند. آنانی که توان حفظ سیره و سنت پاک رسول
ص: 21
خدا|، از تمام جعلیات، انحرافات و شبهات را داشته
باشند. با عنایت به ادلة عقلی و نقلی فراوان تنها اهل بیت علیهم السلام صلاحیت این فهم و حلّ این مشکلات عدیده را دارند. به یقین منابع متقن روایی و حدیثی فریقین اعم از قدماء، متأخرین و معاصرین مملو از مستندات مستدل و موثقی است که حقانیت و ضرورت تمسک به ثقلین به ویژه اهل بیت علیهم السلام را به اثبات می رساند.
شناخت دقیق و عمیق و همه جانبه از اهل بیت علیهم السلام ، منشأ آثار و برکات فراوان و باعث تحوّل شگرف در جهان اسلام است. شناخت و معرفت کامل آنان باید با تحقیقات وسیع و گسترده همراه با براهین مستند، مستدل، دلایل روشن و عقل گرایانه باشد. پژوهش و بررسی جامع الاطراف و مستوفی نسبت به اهل بیت علیهم السلام ولو در منابع به ظاهر معتبر اهل سنت، وظیفه ای عظیم و سترگ بر عهده اندیشمندان و علمای دین است. در این راستا کتاب گران سنگ «فضایل اهل بیت علیهم السلام در صحاح سته» با تلاش بی دریغ و تتبع کامل، اندیشمند توانا، عالم فرزانه، محقق خوش ذوق، حضرت حجهْ الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی زهراب (فاضلی) که خود کارشناس ارشد الاهیات، علوم قرآنی و حدیث هستند، به رشتة تحریر درآمده است. مؤلّف محترم؛ با همّتی بلند وسعة صدر، با سبکی شیوا و روان به تألیف چنین اثر علمی ارزشمندی همت گماشته که دارای ارزش و تأثیرات فراوانی است. کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجراً، ادام الله ظله ودامت افاضاته.
والسلام علیکم وعلی جمیع اخواننا المؤمنین بولایة علی بن ابیطالب فی اقطار العالم ورحمة الله وبرکاته.
مسئول مجمع جهانی شیعه شناسی
انصاری بویراحمدی
ص: 22
ص: 23
ص: 24
با توجه به اهمیت «صحاح ستّه» نزد سنیان، پرداختن به این کتاب ها از هر دیدگاهی، می تواند بسیار سودمند باشد. یکی از بخش های مهم که در این کتابها بدان پرداخته شده است، بیان فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام است. از آنجا که اهل بیت پیامبر گرامی اسلام| پس از ایشان به عنوان جانشینان پیامبر و رهبران امّت اسلامی معرفی شده اند، بسیار ضروری است تا به فضایل و مناقب ایشان در این شش کتاب، که از مهم ترین و معتبرترین کتاب های اهل سنّت اند، پرداخته شود، تا هم با فضائل ایشان بیشتر آشنا شده و هم به پرسش هایی که مطرح می شود، پاسخ داده شود.
از پرسش هایی که مطرح می شود به موارد زیر
می توان اشاره کرد:
1- آمار احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح ستّه چقدر است؟
2- آیا این تعداد روایت همه آن چیزی است که در فضائل ایشان گفته شده یا اینکه در صحاح تنها به بخشی اندک از این فضایل پرداخته شده است؟
3- اگر آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح اندک است، علّت یا علل آن چیست؟
ص: 25
در این پژوهش با بررسی صحاح از این دیدگاه و نیز با بررسی نوشته های دیگر که با این پرسش ها در ارتباطند به شیوه ای توصیفی - تحلیلی،((1))
به این پرسش ها پاسخ داده خواهد شد. با توجه به پرسش هایی که از آنها سخن گفته شد، فرضیه هایی که در این پژوهش بدان ها پرداخته می شود، چنین اند:
1- آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح
ستّه اندک است.
2- از مهم ترین عوامل کمبود آمار فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح سته، تدوین نشدن حدیث در سده اول و نیز سیاست قدرت حاکمه بوده است.
در پرداختن به این فرضیه ها نیز از روش توصیفی - تحلیلی، باتوجه به متون تاریخی، روایی، تفسیری و سایر نوشته های مربوط، استفاده خواهد شد.
با توجه به واژه های کلیدی که هم در عنوان پژوهش و هم در پرسش ها و نیز در فرضیه ها، آمده است، علاوه بر پیشگفتار، که در آن هستیم، این پژوهش دارای بخش های زیر خواهد بود:
بخش یکم: شناسایی صحاح و گردآورندگان آنها.
بخش دوّم: شناسایی اهل بیت پیامبر گرامی اسلام|.
بخش سوم: آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در
صحاح.(2)
ص: 26
بخش چهارم: بررسی آماری روایات فضائل
اهل بیت علیهم السلام در صحاح سته.
پس از درگذشت پیامبر گرامی اسلام(1)-
که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد - گروهی از مسلمانان در جایی که آنرا «سقیفه بنی ساعده» می خواندند گرد آمده، و از میان خود کسی را به ریاست برگزیده و جانشین پیامبرش خواندند. نامش «عبدالله بن أبی قُحافهْ»(2)
بود، مکنّی به «ابوبکر».
در «تاریخ اسلام»(3)می خوانیم:
«هنگامی که علی× مشغول غسل پیغمبر| بود، به «عمر» خبر رسید که «انصار» در سقیفه بنی ساعده مشغول تعیین امیری برای اسلام هستند. عمر، ابوبکر را خبر کرد و هر دو شتابان به طرف سقیفه رفتند، در راه
«ابوعبیدهْ جرّاح» را
ص: 27
یافته، با خود بردند. انصار از «اَوس» و «خَزرج» در آنجا جمع شده بودند و رئیس خزرج، «سَعد بن عبادهْ» با حال بیماری نشسته و ناطقی از طرف او مشغول سخن گفتن بود و فضائل انصار را شرح می داد که چگونه پیغمبر را پناه دادند و حمایت کردند در حالی که خویشاوندان پیغمبر در مکّه او را وا گذاشتند، بنابراین خلافت حقّ انصار است نه مهاجرین.
ابوبکر برخاست و نخست شرحی در فضائل مهاجرین و انصار، هر دو بیان کرد با قید این نکته که مهاجرین در درجه اوّلند، به دلیل اینکه خویشاوندان پیامبر و نخستین کسانی هستند که به او گرویدند، و در حالی که همه مردم با آنها مخالف بودند و آزارشان می دادند، آنها در پرستش خدا و یاری پیغمبر ثابت قدم ماندند؛ امّا انصار با آنکه خدمتشان به اسلام محل انکار نیست در درجه دوّمند. بدین جهت مهاجرین شایسته
داشتن خلافت هستند و عرب زیر بار غیر قریش نخواهد رفت. بعضی از انصار پیشنهاد کردند که دو امیر انتخاب شود، یکی از مهاجرین و یکی از انصار.(1)
این پیشنهاد به قول سعد بن عبادهْ اولین سُستی و عقب نشینی انصار بود. ابوبکر آن را رد کرد و گفت: ما باید امیر باشیم و شما وزرای ما باشید،(2)
و ما بی مشورت و رأی شما کاری انجام نخواهیم داد. پس از ابوبکر، عمر و ابوعُبیدهْ نیز هریک سخنانی گفتند و سر و صدا زیاد شد و سرانجام اختلاف دیرینه ای که میان اوس و خزرج بود، آشکار شد. اوسی ها که در
ص: 28
اقلیّت بودند و از امارت خزرجی ها ناراضی، به امارت مهاجرین رضا دادند و «بشیر بن سعد خَزرجی» هم که بر خویشاوند خود، سعد، رشک می برد شرحی در تأیید سخن ابوبکر بیان کرد. آنگاه ابوبکر، عمر و ابوعبیدهْ را به مردم
پیشنهاد کرد و آنها باز ابوبکر را افضل دانستند و هردوی آنها با بشیر بن سعد به طرف ابوبکر دویده با او بیعت کردند. مجلس برهم خورد و مردم از هر طرف برای بیعت با ابوبکر فراخوانده شدند و به طوری نزاع بالا گرفت، که نزدیک بود سعد بن عباده بیمار پایمال شود. یکی گفت: «مواظب سعد باشید، او را پایمال نکنید»، عمر گفت: «بکُشیدش که خدا او را بکُشد...»، پس سعد ریش عمر را گرفت و نزدیک بود که زد و خورد دربگیرد...، ولی ابوبکر عمر را آرام کرد.(1)
در این موقع طایفه «بنی أسلم» که وابسته مهاجرین بودند از بیرون مدینه برای بیعت با ابوبکر وارد شهر شدند، با ازدحامی که کوچه ها را پر کرده بود دیگر شکّی در پیشرفت کار نماند. از عمر منقول است که «کانت بیعةُ ابی بکر فَلْتَةً وَقی الله ُ شَرَّها»(2)
و می گفت: من از پایان کار [بیعت کامل مردم با خود] اطمینان نیافتم مگر وقتی که طایفه بنی أسلم آمدند.(3)
فردای آن روز ابوبکر برای بیعت عمومی در مسجد جلوس کرد. جلسه را
ص: 29
عمر با نطق کوتاهی گشود و در آغاز آن به گفتار دیروز خود که گفته بود پیغمبر نمرده است اشاره کرد و آن اشتباه را تأویلی نهاد.(1)
سپس از ابوبکر و مناقب او سخن گفت و مردم را به بیعت اوامر کرد. مردم بیعت کردند. آنگاه ابوبکر آغاز به سخن کرد و نخست شرحی به طریق شکسته نفسی از عجز خود بیان کرد و گفت: «وُلّیتُ عَلَیْکُم ولستُ بِخَیرِکم»، از من کار پیغمبر را توقع مدارید که او مصون بود و من شیطانی دارم که گاهی مرا فرو می گیرد، و لیکن برشماست که در کار خوب مرا یاری دهید و اگر کج شدم راستم کنید. پس مردم را به عدل و داد خود نوید داد و به فرمانبرداری و اهتمام به جهاد توصیه کرد و در پایان گفت «قُوموا إلی صَلوتِکُم یَرْحَمکُمُ الله ُ».(2) عده ای از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیده بودند از جمله سعد بن عبادهْ. عمر معتقد بود که باید به زور از او بیعت گرفت، ولی ابوبکر به نصیحت بَشیربن سَعد از جنبش خزرج ترسید و سعد بن عبادهْ را رها کرد و او هم هیچ وقت به نماز با ابوبکر حاضر نشد و درموسم حج نیز از جماعت ابوبکر خود را جدا می کرد. پس از مرگ ابوبکر که خلافت به عمر رسید، سَعد بن عبادهْ از مدینه به شام رفت و در «حَوْران» منزل گرفت و در آنجا نیم شبی مرده اش را یافتند و گفتند: اَجِنَّه او را کشتند!
ص: 30
حضرت علی× و بنی هاشم و عده ای از صحابه بزرگ پیامبر| که حضرت علی× را جانشین پیامبر می دانستند با ابی بکر بیعت نکردند.
ابوبکر، عمر را با جمعی به خانه حضرت علی× فرستاد تا بنی هاشم را، که در آنجا مجتمع بودند، بیاورند.(1)) «زبیر بن العَوّام»
با شمشیر بر آنها حمله کرد و
ص: 31
آنها از بیم آنکه فتنه بزرگ نشود بازگشتند. ولی پس از آن با وعد و وعید «عباس» و «طلحه» وبا شمشیر بر آنها حمله کرد و آنها از بیم آنکه فتنه بزرگ نشود بازگشتند. ولی پس از آن با وعد و وعید «عباس» و «طلحه» و«زُبیر» را قانع کرده، از آنها بیعت گرفتند.
به موجب روایت «زُهری» که طبری و بخاری و مسلم هر سه آن را نقل کرده اند، حضرت علی× به مدت شش ماه، یعنی تا وقتی که حضرت فاطمه÷ زنده بود، بیعت نکرد و پس از وفات حضرت فاطمه÷ که مردم از حضرت علی× روگردان شدند، به ناچار بیعت کرد.
ابوبکر فَدَک و سایر زمین هایی را که پیغمبر| در زمان حیات خود در اختیار داشت [و ملک شخصی او بود] ضبط کرد و چون حضرت فاطمه÷ ارث خود را مطالبه کرد، حدیثی را از پیغمبر نقل کرد که «ما پیغمبران میراث نمی گذاریم، آنچه از ما بماند صدقه است»، یعنی جزء اموال عمومی است. حضرت فاطمه÷ بخاطر ظلم هایی که ابوبکر در حق اهل بیت علیهم السلام انجام داد از او
ص: 32
رنجید و تا زنده بود با او سخن نگفت و چون درگذشت علی× او راشبانه دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد.»(1)
بدین ترتیب خلافت حضرت علی× و حق اهل بیت علیهم السلام غصب شد.
در تاریخ می خوانیم:
«ثمّ إنّ علیّاً «کرّم الله وجهه» أتی بِه إلی أبی بکر وهو یقول: أنا عبدالله وأخو رسوله، فقیل له بایع أبابکر، فقال: أنا أحقّ بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم أولی بالبیعة
لی، أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم علیهم بالقرابة من النبیّ|، وتأخذونه منّا أهل البیت غصباً؟... نحن أولی برسول الله حیّاً ومیّتاً،... الله الله یا معشر المهاجرین، لاتخرجوا سلطان محمّد فی العرب عن داره وقعر بیته إلی دورکم وقعور بیوتکم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه فی الناس وحقّه، فوالله یا معشر المهاجرین، لنحن أحقّ الناس به، لأنّا أهل البیت، ونحن أحقّ بهذا الأمر منکم...»(2).
ص: 33
کار ابوبکر دیری نپایید و پس از دو سال و اندی حکومت(1)مُرد. (13 ه-.ق)پس از او کار به دست عمر افتاد (13- 23ه-.ق)
ابوبکر در بیماری خود تصمیم گرفت که عمر را به خلافت و جانشینی خود تعیین و به مردم اعلام کند.(2)
با «عبدالرحمن بن عَوْف» و «عثمان» در نهان مشورت کرد و آن دو نیز موافقت خود را اظهار کردند. پس وصیّت نامه ای در این باب به خط عثمان خطاب به مسلمانان نوشت و دستور داد تا مردم را جمع کردند. وصیت نامه را به دست غلام خود داد که بر مردم بخواند و عمر همراه غلام به مسجد رفت و مردم را جمع کرد و گفت: «ساکت شوید؛ سخن خلیفه رسول الله را بشنوید؛ از خیرخواهی برای شما چیزی دریغ نکرده است». مردم سکوت کردند؛ نامه خوانده شد و مردم شنیدند و اطاعت کردند، و در آن هنگام ابوبکر سر از خانه خود بیرون آورده گفت: «آیا به خلیفه ای که معین کرده ام راضی شدید؟ من ازخویشاوندانم انتخاب نکردم، خلیفه عمر است» مردم اظهار رضایت کردند. بدین طریق ابوبکر زحمتی را که عمر در سقیفه برای او کشیده بود جبران کرد و چون قدرت در این موقع ریشه دار شده بود برای کسی مجال حرف و اعتراض نبود و حتی قول سنیان درباره اِجماعِ اهل حَلّ و عقد نیز در اینجا حاصل نشد؛ بلکه خلیفه قبلی خلیفه بعدی را انتصاب کرد.
ص: 34
چون ابوبکر مُرد، عمر از مردم بیعت گرفت، پس بر منبر رفت و نخستین سخنش آن بود که: «مَثَل عَرب مَثَل شُتری است مهار شده، و از زخم مهار مطیعِ قائد شده، هرجا ببرندش می رود، به خدای کعبه قسم که من او را به راه خواهم برد».(1)
در سال (23 ه-.ق) عمر، به دست فیروز «ابو لؤلؤ» مولی ایرانیِ «مغیرهْ بن شعبهْ» ازپای درآمد.
وی در بستر مرگ به کار تعیین جانشین خود پرداخت ولی به جای آنکه شخص معینی را تصریح کند شش نفر را نصب کرد. آنها عبارتند: از، عبدالرحمن بن عَوْف، حضرت علی×، عثمان، زُبیر، سَعد بن أبی وقّاص و طلحه، اگر از سفر باز گردد، و سه روز مهلت قرار داد که در طی آن باید خلیفه را به اکثریّت معین کنند و اگر طرفین مساوی در رأی بودند ترجیح با دسته ای است که عبدالرحمن بن عَوْف در آن باشد و اگر دسته دیگر تسلیم نشوند به قتل برسند... در شورا همه به غیر از عبدالرحمن بن عوف داوطلب خلافت بودند. دو روز مذاکره بدون نتیجه پایان یافت. روز سوّم عبدالرحمن که در باطن به علاقه خویشاوندی طرفدار عثمان بود به همدستی سعد، از جمع اختیار گرفت که از علی× و عثمان یکی را خود انتخاب کند، پس عدّه ای را در مسجد جمع کرد و رأی خواست. بعضی علی× را
پیشنهاد کردند و بعضی عثمان را، و بنی هاشم و بنی امیّه به حرف درآمدند.(2)
ص: 35
عبدالرحمن رو به حضرت علی× کرد و گفت: آیا با من بیعت می کنی که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و رفتار ابوبکر و عمر عمل کنی؟ علی× گفت: به قدر جهد و طاقت، و به روایتی گفت: فقط به کتاب خدا و سنت رسول.
پس عبدالرحمن متوجه عثمان شد و همان سؤال را از او کرد؛ او در جواب گفت: آری. عبدالرحمن با عثمان بیعت کرد و او را به منبر نشاند تا دیگران هم با او بیعت کردند.»(1)
کار عثمان نیز در سال 35 ه-.ق با کشته شدنش به دست مسلمانان معترض به کارهای او به پایان رسید.
پس از آن مردم به خلافت خلیفه رسول الله|،
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب×، روی آوردند و با ایشان بیعت کردند. امام×، حوادث پیش از خود، از درگذشت پیامبر خدا| تا کشته شدن عثمان را، ضمن خطبه ای، مشهور به «شقشقیة» چنین بیان کرد و می گوید:
«أما والله لقد تقمّصها ابن أبی قُحافة، وإنّه لَیعلمُ أنّ مَحَلی منها محلُّ القُطب من الرحی؛ ینحدر عنی السیلُ ولا یَرقی إلیّ الطّیرُ،.... فرأیت أنّ الصبرَ عَلی هاتا أحجی فصبَرتُ وفی العین قذًی وفی الحلقِ شجاً، أری تراثی نهباً، حَتّی مَضَی الاوّلُ لسبیله، فاَدْلی إلی ابن الخطّابِ بَعدَه،
شتانَ ما یومی عَلی کورِها ویوم حیّانَ أخی جابِرِ
ص: 36
فیا عجباً! بَیْنَا هو یَستقیلُها فی حَیاته، إذ عَقَدَها لآخَرَ بَعدَ وفاتِه،... فصبرتُ علی طول المدّةِ وشدّة المحنةِ. حَتّی إذا
مَضی لسَبیله، جَعَلها فی ستّةٍ زَعَمَ أنیّ أحدُهم، فیا للهِ ولِلشوری!... فَصَغا رجلٌ مِنهم لضِغنِهِ وَمال الآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وهَنٍ. إلی أن قام ثالث القوم.... وقام مَعَهُ بَنُوأبیه، یَخضِمونَ مالَ الله ِ خَضمَ الابل نِبتَةَ الرّبیع؛ إلی أنِ انتکث فَتْلُهُ، وأجهَزَ علیه عَمَلُهُ، وکبت بِهِ بِطنَتُهُ.(1)
امام×، در رمضان سال 40 ه-.ق در محراب مسجد کوفه در حال نماز و با زبان روزه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی خارجی با شمشیری زهر آلود به شهادت رسید.
بدن حضرت علی× را پسرانش شبانه دفن کردند و از بیم خوارج و دیگر دشمنان، قبرش را پنهان کردند و بنا به روایت شیعه بعدها امام جعفر صادق× آن را به شیعیان نشان
داد.»(2)
پس از آن در کوفه، با امام حسن بن علی‘ بیعت شد. در تاریخ اسلام می خوانیم:
پس از شهادت حضرت علی× معاویه خود را امیر مؤمنان اعلام کرد و پیش از آن او خود را فقط امیر خطاب می کرد. در کوفه مردم با حسن بن علی× بیعت کردند و او با لشکری که پدرش در روزهای آخر عمر خود فراهم کرده
ص: 37
بود به قصد جنگ بیرون آمد قَیس بن سَعد بن عبادهْ را با دوازده هزار (000/12) نفر به عنوان مقدمه لشکر پیش فرستاد و خود وارد مدائن شد. از آن طرف هم معاویه با لشکر خود به مَسْکِن در نزدیکی موصل فرود آمد. روزی در لشکر حسن بن علی× کسی ندا درداد که قیس بن سَعد کشته شد، فرار کنید. با شنیدن این ندا مردم به هم ریختند و جمعی سراپرده امام حسن× را غارت کردند و حتّی فرش زیر پای او را کشیدند و یکی از شورشیان خنجری بر ران امام زد. با این وضع مسلَّم شد که با چنین مردمی به جنگ معاویه و لشکر منظم و مطیع او رفتن سودی ندارد. بدین جهت امام حسن× با درخواست معاویه وارد مکاتبه و مذاکره صلح شد و بر آن قرار گرفت که موجودی بیت المال کوفه را امام حسن× بردارد با خراج داربگرد(1)
و از کار کناره گیرد و به شرط آنکه معاویه نام حضرت علی× را به زشتی نبرند و دشنام ندهند. امام حسن× با سایر اهل بیت علیهم السلام به مدینه رفتند و معاویه وارد کوفه شد. (41 ه-.ق)»(2)
همه کارها به دست معاویه افتاد و او پادشاهی امویان را بنیان نهاد. عمرِ این پادشاهی در سال 132 ه-.ق با روی کار آمدن عباسیان به سر آمد.
این سرگذشت کوتاه را از آن روی یادآور شدم تا در آینده و در لابه لای
ص: 38
گزارش ها، هرجا که به تاریخ رسیدیم، خواننده این پیشینه را در سر داشته باشد، که بسیار بدان نیاز است، و نیز بسیار سودمند؛ چرا که هرجا سخنی پیرامون دانش حدیث گفته شود، ما را از سخن راندن پیرامون سرگذشت اسلام، گزیری نیست.
از درگذشت پیامبر در سال یازدهم، تا سال 132، چیزی بیشتر از یک سده به درازا کشید. سخنان پیامبر در این سالها گردآوری نشد،(1) تا این که عمر بن عبدالعزیز مروانی اُموی(2)) در زمان پادشاهی خود دستور به گردآوری سخنان پیامبر داد.(3)
ولی چنانکه می دانیم کار وی به درازا نینجامید و پس از دو سال و پنج ماه درگذشت، و گویند که کشته شد. (99- 101 ه-.ق).
«ذهبی» در مورد رویدادهای سال (143 ه-.ق) می نویسد:
«وفی هذا العصر شرع علماء الاسلام فی تدوین الحدیث والفقه والتفسیر؛ فصنّف «ابن جُرَیح» التصانیفَ بمکة؛ وصنف «سعید بن أبی عروبة»؛ و«حماد بن سلمة» وغیرهما بالبصرة؛ وصنّف «الأوزاعی» بالشام؛ وصنّف «مالک» الموطّأ بالمدینة، وصنّف «إبن اسحاق» المغازی؛ وصنّف «أبوحنیفة» وغیره الفقه والرأی بالکوفة؛ وصنّف «سفیان الثوری» کتاب «الجامع»؛ ثم بعد یسیر صنّف «هُشَیْم» کتبه؛وصنّف «اللیث» بمصر و«ابن لهیعة» ثم «المبارک»
ص: 39
و«أبویوسف» و«ابن وهب». وکثر تدوین العلم وتبویبه، ودُوّنت کتبُ العربیّة واللغة والتاریخ وأیام الناس».(1)
نخستین کتاب حدیثی - تاریخی در دسترس کتاب سلیم بن قیس هلالی است ولی در مصادر سنیان معمولاً موطأ مالک را نخستین کتاب حدیثی در دسترس می دانند(2)،چندی پس از مالک (م 179 ه-.ق)، دوران طلایی حدیث آغاز شد(3)،(سال های آغازین سده سوّم) و مصنّفات، مسانید و سنن بسیاری تدوین شد که در بین شیعیان اصول چهارصدگانه به نام اصول أربعَ مأهْ و در بین سنیان مهم ترین آنها شش کتاب، به نام صحاح ستّه است.
این کتاب ها عبارتند از:
1- صحیح بخاری یا الجامع الصحیح، از ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل بخاری (م 256 ه-.ق)؛
2- صحیح مسلم، از ابوالحسین مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری (م 261 ه-.ق)؛
3- سنن ابن ماجه، از محمّد بن یزید بن ماجه قزوینی (م 273 ه-.ق)؛
4- سنن ابی داود، از سلیمان بن أشعث بن اسحاق سجستانی (م 275 ه-.ق)؛
5- جامع ترمذی یا سنن ترمذی؛ از ابوعیسی محمّد بن عیسی بن سَوْره (م279 ه-.ق)؛
ص: 40
6- سنن نسائی، از ابو عبدالرحمن، أحمد بن شعیب (م 303 ه-.ق).
این شش کتاب از همان آغاز تدوین، مورد توجه عثمانیان و سنیان قرار گرفت و تاکنون سرآمد کتاب های حدیثی سنی است که هریک از آنها ویژگی های خاص خود را دارد.(1)
از ابتدای تدوین حدیث، محدثان و راویان اخبار به ذکر أحادیث مناقب و فضائل، به ویژه فضائل و مناقب صحابه و اهل بیت پیامبر|، پرداخته اند و معمولاً هرکدام در هریک از کتاب های حدیثی خود، بخشی را با عنوان کتاب المناقب یا فضائل به این کار اختصاص داده اند. گذشته از آن، نوشتارهای جداگانه ای نیز با عنوان های «مناقب»، «فضائل»، و «خصائص» گردآوری شده که در هرکدام به فضائل صحابه و غیر آنها و نیز فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته شده است که از آنهایی که در فضائل اهل بیت علیهم السلام گردآوری شده اند و یا قسمتی از آنها مربوط به ایشان است؛ می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:
1- فضائل الصحابة؛ أحمد بن حنبل (م 241 ه-.ق).
2- مناقب علی بن ابی طالب؛ أحمد بن حنبل (م 241 ه-.ق).
3- فضائل الصحابة؛ أحمد بن شعیب نسائی
(م 303 ه-.ق).
4- مناقب علی بن أبی طالب (خصائص)؛ أحمد بن شعیب نسائی (م 303 ه-.ق).
5- فضائل فاطمة، أبوعبدالله الحاکم النیسابوری (م 405 ه-.ق).
6- ما نزل فی علی من القرآن؛ أبونُعیم الاصبهانی (م 430 ه-.ق).
ص: 41
7- مناقب علی بن أبی طالب؛ علی بن محمد الفقیه الشافعی، المعروف بابن المغازلی (م 483 ه-.ق).
8- مناقب علی بن أبی طالب؛ أبوالحسن علی بن الحسن الشافعی (م 534 ه-.ق).
9- مناقب علی بن أبی طالب؛ ابوبکر الخوارزمی (م 568 ه-.ق).
10- تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی (م 654 ه-.ق).
11- کفایة الطالب، محمد بن یوسف الگنجی الشافعی (م 658 ه-.ق).
12- ذخائر العقبی فی مودة ذوی القربی، لمحب
أحمد بن عبدالله الطبری (م 674 ه-.ق).
13- فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین، الجوینی (در سال 716 ه-.ق از نگارش آن فارغ شد).
14- فتح المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، شمس الدین الذهبی (م 748 ه-.ق).
15- حدیث الطیر، شمس الدین الذهبی (م 748 ه-.ق).
16- حدیث الغدیر، شمس الدین الذهبی (م 748 ه-.ق).
17- الفصول المهمة فی معرفة الأئمة؛ ابن الصباغ المالکی (م 855 ه-.ق).
18- کتاب إحیاء المیت بفضل أهل البیت؛ جلال الدین السیوطی (م 911 ه-.ق).
19- العرف الوردی فی أخبار المهدی؛ جلال الدین السیوطی (م 911 ه-.ق).
20- الاربعین فی مناقب أمیرالمؤمنین، جلال الدین عطاء الله بن فضل الله الشیرازی (م 1000 ه-.ق).
21- إسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی وفضائل اهل بیته الطاهرین؛ محمد بن علی الصبان الحنفی (م 1206 ه-.ق).
ص: 42
22- العقد الثمین فی إثبات وصایة أمیرالمؤمنین، محمد بن علی الشوکانی (م250 ه-.ق).
23- ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی (م 1294 ه-.ق).
24- القطر الشهدی فی أوصاف المهدی، شهاب الدین أحمد بن أحمد بن اسماعیل الحلوانی الشافعی (م 1308 ه-.ق).
25- فضائل الخمسة من الصحاح الستة، السید مرتضی الحسینی الفیروزآبادی (معاصر).
اینها همه، نمونه ای اندک از همه آن چیزی است که در فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام نگاشته شده، و اگرچه دشمنان از روی کینه و دوستان از ترس، بسیاری از مناقب و فضائل اهل بیت را ننوشتند و نگفتند، ولی پروردگار خواست که فضائل و مناقب ایشان خاور و باختر جهان
را پر کند {والله متمّ نوره}.
در همه این نوشتارها به گوشه ای از فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته شده است و هیچ کدام به بررسی آماری این فضائل نپرداخته اند. در این پژوهش همان گونه که گفته شد، به بررسی آماری فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح سته پرداخته خواهد شد.
صض: 43
ص: 44
ص: 45
ص: 46
از میان نوشتارهای حدیثی سنیان، نُه کتاب از جایگاه ویژه ای برخوردارند:
1- موطّأ مالک بن أنس(1)(م 179 ه-.ق).
2- مسند أحمد بن حنبل(2)
(م 241 ه-.ق).
3- مسند دارمی سمرقندی(3))
(م 255 ه-.ق).
4- صحیح ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، یا الجامع الصحیح (م 256 ه-.ق).
5- صحیح ابوالحسین مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری (م 261 ه-.ق).
ص: 47
6- سنن محمّد بن یزید بن ماجه قزوینی (م 273 ه-.ق).
7- سنن ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی (م 275 ه-.ق).
8- جامع یا سنن ابوعیسی محمّد بن عیسی ترمذی (م 279 ه-.ق).
9- سنن أبو عبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی (م 303 ه-.ق).
از این میان، شش کتاب را، «کتب ستّه» یا «صحاح ستّه» می گویند. (کتاب های چهارم تا نهم)، به این معنی که این شش کتاب از اهمیّت خاصی برخوردار می باشند.
«مزّی»(1)
گوید:
«وأما السنة، فانّ الله تعالی وفّق لها حفّاظاً عارفین، وجهابذة عالمین، وصیارفة ناقدین، ینفون عنها تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتأویل الجاهلین، فتنوعوا فی تصنیفها، وتفنّنوا فی تدوینها علی أنحاء کثیرة وضروب عدیدة، حرصاً علی حفظها، وخوفاً من إضاعتها.
وکان من أحسنها تصنیفاً، وأجودها تألیفاً، واکثرها صواباً، وأقلّها خطأً، وأحسنها قبولاً عند الموافق والمخالف، وأجلّها موقعاً عندالخاصة والعامة: صحیح أبی عبدالله محمد
بن إسماعیل البُخاریّ ثم صحیح أبی الحسین مسلم بن الحجّاج النیسابوریّ، ثم بعدها کتاب السنن لأبی داود سلیمان بن
ص: 48
الأشعث السجستانی، ثم کتاب الجامع لأبی عیسی محمد بن عیسی الترمذیّ، ثم کتاب السنن لأبی عبدالرحمن أحمد بن شعیب النسائیّ، ثم کتاب السنن لأبی عبدالله محمّد بن یزید المعروف بابن ماجة القزوینیّ، وإن لم یبلغ درجتهم.
ولکلّ واحدٍ من هذه الکتب الستّة مزیّةٌ یعرفها أهلُ هذا الشأن، فاشتهرت هذه الکتب بین الانام، وانتشرت فی بلاد الاسلام، وعَظُم الانتفاع بها، وحَرَصَ طلاّب العلم علی تحصیلها، وصنّف فیها تصانیف، وعلقت علیها تعالیق؛ بعضها فی معرفة ما اشتملت علیه من المتون، وبعضها فی معرفة مااحتوت علیه من الأسانید وبعضها فی مجموع ذلک.»(1))
اهمیت کتاب های ستّه نزد عامّه از سخنان مزّی بسیار روشن است. دانشمندان سنّی نیز از دیر زمان، در بخش بندی نوشتارهای حدیثی، این شش کتاب را در طبقه اول و دوّم جای داده اند.
«شاه ولی الله دهلوی»(2)) گوید:
«باب طبقات الکتب الحدیث؛ فالطبقة الأولی: منحصرة بالاستقراء فی ثلاثة کتب، الموطّأ، وصحیح البخاری، وصحیح مسلم.
الطبقة الثانیة: کتب لم تبلغ مبلغ الموطأ والصحیحین
ص: 49
ولکنّها تتلوها. کان مصنّفوهامعروفین بالوثوق والعدالة والحفظ والتبحّر فی فنون الحدیث، ولم یرضوا فی کتبهم هذه بالتساهل فیما شرطوا علی أنفسهم، فتلقاها من بعدهم بالقبول، واعتنی بها المحدّثون والفقهاء، طبقة بعد طبقة، واشتهرت فیما بین الناس، وتعلق بها القوم شرحاً لغریبها وفحصاً عن رجالها وإستنباطاً لفقهها.
وعلی تلک الأحادیث بناء عامة العلوم، کسنن أبی داود، وجامع الترمذی، ومجتبی النسائی وهذه الکتب مع الطبقة الأولی إعتنی بأحادیثها «رَزین»(1) فی «تجرید الصحاح» و«ابن الأثیر»(2) فی «جامع الاصول»،وکاد مسند أحمد یکون من جملة هذه الطبقة، فإنّ الامام أحمد جعله أصلاً یعرف به الصحیح والسقیم، قال: ما لیس فیه فلا تقبلوه.»(3)
کتاب ها سته را بیشتر «صحاح سته» می گویند، و این نادرست است، ولی این گونه بر سر زبان ها افتاده است. گذشته از این در ششمینِ آنها گفت وگو است، و شاید از این روست که دهلوی، ابن ماجه را یادآور نشده است. بسیاری نیز بر این باورند که شایسته است به جای ابن ماجه، دارمی، ششمین کتاب باشد:
ص: 50
«ینبغی أن یکون الدارمی سادساً للخمسة بدله، فانّه قلیل الرجال الضعفاء، نادر الأحادیث المنکرة والشاذة؛
وإن کان فیه أحادیث مرسلة وموقوفة، فهو مع ذلک أولی منه.»(1)
دلیل اینکه سنن ابن ماجه در کنار پنج کتاب دیگر، جای گرفت را این گونه گفته اند:
«إعلم أن الاصول فی عهد المحدثین المتقدمین خمسة: الصحیحان و سنن أبی داود والترمذی والنسائی، و أول من ضمّ سنن ابن ماجة إلیها «إبن طاهر المقدسی»(2) حیث أدرجه معها فی «الاطراف»، وکذا فی «شروط الأئمة الستّة»، فلم یقلّد فی ذلک، ثمّ ضمّهُ الشیخ «عبدالغنی بن عبدالواحد المقدسی»(3) الحافظ المشهور، إلیها فی کتابه «الکمال» وتابعه الناس.»(4)
برخی دیگر موطّأ را با پنج کتاب دیگر، صحاح ستّه می دانستند «قِنَّوْجی»(5)
گوید:
«وکذا ینبغی عدّ ابن ماجة فی هذه الطبقة (الطبقة الثانیة)
ص: 51
وإن کان بعض أحادیثها فی غایة الضعف، ولم یعد ابن الأثیر ابن ماجه فی «الصحاح» وجعل سادسها الموطأ والحق معه.»(1)
«ابن أثیر» نیز مانند «رزین» کتاب ها ستّه یا صحاح ستّه را با موطأ کامل می داند.(2)
«قنوجی» نیز از همین دیدگاه پیروی کرده است.(3) وی در باب چهارم از کتابش (الباب الرابع فی ذکر الامّهات الست و شروحها و ما یلیها)، در آغاز به موطأ پرداخته و ابن ماجه را هفتم قرار داده و مسند احمد را هشتم؛ هرچند که مراد او از کتابش پرداختن به صحاح سته مشهور است.
گفته شد که کتاب ها ستّه را، نادرست صحاح می گویند، و این به سبب تساهل در نامگذاری است، چه آنکه چهار کتاب دیگر در کنار صحیحین جای گرفته اند.
و من علیها اطلق الصحیحا فقد أتی تساهلاً صریحا(4)
و بهتر آن است که گفته شود به سبب تغلیب است، چه آنکه بیشتر احادیث اصول خمسه (صحیحین، ابوداود، ترمذی و نسائی) صحیح اند.
النَّووی: لم یَفُت الخمسة مِن ما صَحَّ اِلاّ النَّزْرُ فاقبلهُ ودِنْ(5)
ص: 52
و پس از آنکه سنن ابن ماجه نیز به آنها افزوده شد، به «صحاح ستّه» نامیده شدند، وگرنه می دانیم که جز صحیحین، چهار کتاب دیگر، نامشان سنن است و هرگز اعتبار آنها از دیدگاه دانشمندان عامّه به پای صحیحین نمی رسد.
والکتبُ الاربَعُ ثمّت السنن للدار قُطنی مِن مظنّات الحسن(1)
سخن درباره نامگذاری این شش کتاب به صحاح ستّه و اینکه چگونه اینها مشهورترین کتاب های حدیثی شده اند، فراوان است و خود به پژوهشی ژرف نیاز دارد؛(2)
ولی باید گفت:
کار «ابن طاهر مقدسی» و نگارش «شروط الائمهْ الستهْ»، بسیار مفید بوده است. او همچنین کتابی با نام «أطراف الکتب الستهْ» نگاشت که آنهم بی تأثیر نبود. وی در این دو کتاب، سنن ابن ماجه را به پنج کتاب دیگر اضافه کرده، و سخنی از موطأ به میان نیاورده است.
در اینکه، چه کسی اوّل بار «سنن دارمی» را شایسته دانسته تا ششمین کتاب باشد؟ گفته اند که «صلاح الدین علائی»(3)
(م 761 ه-.ق) بوده است. از او نقل است که: «لو قُدّم مسند الدارمی بدل ابن ماجه فکان سادساً لکان أولی».(4)
ص: 53
گویا پس از علائی «ابن حجر عسقلانی» نیز همین دیدگاه را داشته است.
«سیوطی» در «تدریب الراوی» گوید:
«وقال شیخ الاسلام: لیس دون السنن فی الرتبة(1)، بل لو ضم إلی الخمسة لکان أمثل من إبن ماجة، فانّه أمثل منه بکثیر».(2)
در این بخش ابتدا به صحاح ستّه و صاحبانشان پرداخته می شود و تلاش بر آن است که فشرده و سودمند باشد، مگر بخاری و مسلم که چون از جایگاه ویژه ای نزد سنیان برخوردارند، بیشتر به آنها پرداخته شده است، و به بخاری بیشتر از مسلم. به بسیاری از آنچه در این بخش خواهد آمد در بخشهای دیگر نیاز است، از این رو گزیری از آن نیست.
بررسی صحاح سته و صاحبانشان به صورت گسترده خود در پژوهشی جداگانه ممکن است و در بررسی ای که در این بخش صورت می گیرد به گوشه هایی از آن پرداخته می شود.
ص: 54
عنوان اصلی کتاب چنین است:
«الجامع الصحیح المسند من حدیث رسول الله علیهم السلام وسننه وأیّامه».(1) یا «الجامع
الصحیح المسند المختصر من أمور رسول الله| وسننه وایامه.»(2)
«ابن حجر» و «سیوطی» می گویند: بخاری خود این نام را بر کتابش نهاد؛(3) ولی آنچه بیشتر بر سر زبان هاست، الجامع الصحیح است،و باز بیشتر، «صحیح البخاری».
«وقیل: بَذدُزبَه». سپس می گوید: «بردزبه» واژه ای است بخارایی و معنای آن «زرّاع» است.(1)
پدرش «اسماعیل» نام داشت و او را در کودکی از دست داد. اسماعیل خود از محدثان بود، بخاری گوید: «سمع أبی من مالک بن أنس، ورأی حمّاد بن زید وصافح ابنَ المبارک بکلتایدیه».(2) «بردزبه»، که به معنای کشاورز است، زردشتی بود و بر همان کیش ازجهان رفت (و بردزبه، مجوسیٌّ مات علیها).(3)
«مغیره» اوّل کس از نیاکانش بود که اسلام آورد، و چون اسلامش بر دست «یمان بخاری»(4)بود، جعفی اش گویند.
«خطیب» در «تاریخ» گوید:
«المغیرة بن بردزبة، أسلم عَلی یدی یمان البخاری... والبخاری قیل له جعفی لأنّ أبا جدّه أسلم علی یدی أبی جد عبدالله المسندی، ویمان جعفی فنسب إلیه لأنّه مولاه من فوق».(5)
یکم شوال 256، روز شنبه، زندگی اش 62 سال به درازا کشید.(1)
همان گونه که گفته شد، پدرش اسماعیل خود محدّث بود و هرچند که بخاری پدر را در کودکی از دست داد، ولی نمی تواند از او بی تأثیر باشد. «صفدی» آغاز کار او را 205 ه-.ق گفته است،(2)
او می گوید: در سال 210 ه-.ق پس از آنکه در شهر خود بسیار شنید، گردش آغاز کرد. افزون بر بخارا که شهرش بود و جایی مهم در زمینه حدیث بود، او در بلخ، مرو، نیشابور، ری، بغداد، بصره، کوفه، مکه، مدینه، واسط، مصر، دمشق، قیساریه، عسقلان و حمص نیز حدیث شنید.(3)
بخاری از افراد زیادی روایت کرد همچون: احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، عبدالله بن زبیر حُمیدی، علی بن مدینی، محمّد بن بَشار بُندار، محمد بن یوسف فریابی، هشام بن عبدالملک طیالسی، یحیی بن معین، عبدالله بن عبدالرحمان دارمی و... .(4) و افراد زیادی نیز از او حدیث نقل کردند، همچون: ترمذی، حسن بن حسین قزاز بخاری، زکریا بن یحیی بزاز، أبوزرعهْ عبدالله بن عبدالکریم رازی، محمّد بن أحمد بن حمّاد دولابی، محمد بن ادریس رازی،
ص: 57
محمد بن سهل فَسَوی، محمد بن سویف فِرَبْری، نسائی و... .(1)
در اینکه چرا او به گردآوری صحیح پرداخت، همه گفته اند که سخن استادش «اسحاق بن راهویه»(2)سبب بوده است.
«ابن حجر» در «هدی الساری» گوید:
«وقوی عزمه علی ذلک ما سمعه من أستاذه... اسحق بن إبراهیم الحنظلی المعروف بابن راهویه... قال أبوعبدالله محمد بن إسماعیل البخاری: کنا عند إسحق بن راهویه فقال: لو جمعتم کتاباً مختصراً لصحیح سنّة رسول الله|، قال: فوقع ذلک فی قلبی فأخذت فی جمع الحدیث.»(3)
«لم أخرج فی هذا الکتاب اِلا صحیحا، و ما ترکت من الصحیح أکثر» و «ما أدخلت فی کتابی الجامع اِلاّ ما صح و ترکت من الصحیح حتی لا یطول».(4)
بخاری خود می گوید: صد هزار حدیث صحیح و دویست هزار غیر صحیح از
ص: 58
حفظم(1) ولی همان گونه که دیدیم، خود می گوید: (ما ترکت من الصحیح أکثر).
او در مدت شانزده سال کتاب خود را تدوین کرد، و آن را بر «أحمد بن حنبل» و «یحی بن معین»(2)
و «علی بن مدینی»(3)
و کسان دیگر عرضه کرد؛ آنها نیز جز چهار حدیث، همه را صحیح دانستند.(4)
در شانزده سالی که به گفته خودش به درازا کشید تا او صحیح را گرد آورد به 000/600 حدیث مراجعه کرد.
می گوید:
«صنفت کتابی الصحیح لست عشرة سنة، خرجته من ستمائة ألف حدیث وجعلته حجة فی بینی وبین الله تعالی!!»(5)
او جز صحیح که مشهورترین اثر اوست، آثار دیگری نیز دارد که فهرست وار به برخی از آنها اشاره می شود:
1- التاریخ الکبیر.
2- التاریخ الاوسط.
ص: 59
3- التاریخ الصغیر.
4- خلق أفعال العباد.
5- کتاب الضعفاء الصغیر.
6- الأدب المفرد.
7- جزء رفع الیدین.
8- جزء القراءهْ خلف الإمام.
مشهورترین آثار او پس از صحیح کتاب های سه گانه تاریخ او و هم چنین «الادب المفرد» است. کتاب «التاریخ الکبیر» او در دوازده جلد(1)، «التاریخ الاوسط» او در دو جلد(2) و «التاریخ الصغیر» او نیز در دو جلد(3) چاپ شده است.
کتاب تاریخ کبیر او همان است که درباره اش می گوید:
«وصنفت کتاب التاریخ إذ ذاک عند قبر الرسول| فی الیالی المقمرة». و «قل اسم فی التاریخ إلا وله عندی قصة، إلا أنی کرهت تطویل الکتاب». و «لو نشر بعض إسنادی، هؤلاء لم یفهموا کیف صنفت کتاب التاریخ ولاعرفوه».(4)
ص: 60
در این کتاب در کنار بررسی های رجالی و جرح و تعدیل، روایات فراوانی به چشم می خورد و «محمد بن عبدالکریم بن عبید» آنها را در کتابی به نام «تخریج الأحادیث المرفوعهْ المسندهْ فی کتاب التاریخ الکبیر» در سه جلد گردآورده است.(1)
بخاری در تاریخ اوسط و صغیر خود نیز به رجال راویان حدیث پرداخته است، و در صغیر به شکل ویژه به صحابه.(2)
در کتاب «الادب المفرد»، به آداب پیامبر| می پردازد:
«وهو فی الآداب النبویة، وإنّما قیل له: المفرد، تمییزاً له عن کتاب الأدب الموجود ضمن الجامع الصحیح».(3)
این کتاب دارای ویژگی هایی است از جمله اینکه:
1- نخستین کتاب حدیثی نزد عامّه است که با نام صحیح، گردآوری شده است.
2- چینش احادیث بیشتر با رویکردی فقهی است.
3- این کتاب گویای دیدگاههای فقهی بخاری است.
4- گستردگی «کتاب التفسیر».
ص: 61
5- بودن احادیث معلّق، مرفوع و موقوف در صحیح.(1)
6- تقطیع و تکرار بسیاری از احادیث.(2)
7- درست ترین کتاب حدیثی نزد عامّه.
در اینکه شروط بخاری برای حدیثی که در صحیح آورده چیست سؤال است. ولی آنچه ابن طاهر مقدسی در «شروط الأئمهْ الستّهْ» آورده چنین است:
«فاعلم أن شرط البخاری أن یخرج الحدیث المتفق علی ثقة نقلته إلی الصحابی المشهور من غیر إختلاف بین الثقات الأثبات و یکون إسناده متصلاً غیر مقطوع، فإن کان للصحابی راویان فصاعداً فحسن، وإن لم یکن له إلا راو واحداً، إذا صح الطریق إلی ذلک الراوی أخرجه».(3)
«ابوبکر حازمی»(4)در مورد شرط بخاری چنین می گوید:
«إختیار البخاری وهو الدرجة الأولی من الصحیح ومثاله الحدیث الذی یرویه الصحابی المشهور بالروایة عن الرسول| وله راویان ثقتان، ثم یرویه عنه التابعی
ص: 62
المشهور بالروایة عن الصحابة وله راویان ثقتان، ثم یرویه عنه من أتباع التابعین الحافظ المتقن المشهور وله رواة ثقات من الطبقة الرابعة، ثم یکون شیخ البخاری حافظاً متقناً مشهوراً بالعدالة فی روایته والأحادیث المرویة بهذه الشریطة لا یبلغ عددها عشرة آلاف حدیث».(1)
باید گفت بخاری این شروط را نگفته بلکه دیگران، پس از او آن را گفته اند، ولی آنچه روشن است بخاری در آوردن همه احادیث شرط بالا را پاس نداشته است.(2)
استادِ علامه، مرحوم «شانه چی» شرایط بخاری را چنین بیان می کند:
1- سلسله اسناد حدیث می بایست پیوسته به معصوم باشد.
2- تمامی روات علاوه بر اسلام مورد اعتماد و وثوق باشند.
3- آخرین راوی حدیث، غیر مشهور (شاذ) نباشد.
4- آخرین راوی متهم و فراموشکار و دارای عقاید باطله نباشد.
5- راوی، شیخ خود را دیده باشد.(3)
صحیح بخاری شروح زیادی دارد و زیاد به آن پرداخته شده، ولی مشهورترین آنها دوشرح است:
ص: 63
1- فتح الباری، فی شرح صحیح البخاری، نوشته أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانی (773- 852 ه-.ق). این کتاب دارای مقدمه ای است به نام «هدی الساری» که هرکس بخواهد درباره بخاری و صحیحش بداند می تواند به آن روی آورد.
2- إرشاد الساری، فی شرح صحیح البخاری، نوشته: شهاب الدین أحمد بن محمد القسطلانی (م 923).
یادآور می شود که شرحی نیز به نام «فتح الباری، فی شرح صحیح البخاری»، نوشته زین الدین أبوالفرج بن رجب الحنبلی (736- 795 ه-.ق)، در دسترس است که نباید با شرح عسقلانی اشتباه شود.
این شرح همه صحیح را فرا نگرفته و تا «کتاب الجنائز» بیشتر نیست.(1)
گفته شد، او در 194 چشم به جهان گشود و در 256 درگذشت. در این 62 سال او با خلفای عباسی زیر هم روزگار بود:
1- أمین عباسی (193- 198 ه-.ق).
2- مأمون عباسی (198- 218 ه-.ق).
3- المعتصم بالله (218- 227 ه-.ق).
4- الواثق بالله (227- 232 ه-.ق).
5- المتوکل علی الله (232- 247).
ص: 64
6- المنتصر بالله (247- 248 ه-.ق).
7- المستعین بالله (248- 252 ه-.ق).
8- المعتز بالله (252- 255 ه-.ق).
9- المهتدی بالله (255- 256 ه-.ق).
او صحیح خود را به شیوه کتاب تنظیم کرده است و در ابتدای هر کتاب عنوان آن را آورده است. نخستین کتاب، «کتاب بدء الوحی» است و کتاب پایانی (نود و هفتم) «کتاب التوحید» است. هر کتاب به باب هایی تقسیم
شده و هر باب نیز دارای عنوانی است. می توان گفت عنوان بسیاری از باب های کتاب، دیدگاه های خود بخاری است. برای نمونه او در «کتاب الأذان» عنوان باب شصت و چهارم آورده است: «أهل العلم والفضل أحقّ بالامامة».(1)
کتاب دارای 7563 حدیث است. (درباره آمار احادیث هریک از کتاب ها ستّه به شیوه ای گسترده تر در آینده سخن گفته خواهد شد).
«ابن حجر» به نقل از «حاکم نیشابوری» گوید: بخاری در اواخر عمرش (250ه-.ق) به نیشابور آمد و مدتی در آن جا ماند و علی الدوام حدیث می گفت.
ص: 65
«محمدبن یحیی ذهلی»(1)
گفت: «إذهبوا إلی هذا الرجل الصالح العالم فاسمعوا منه» پس مردم برای شنیدن پای درس بخاری رفتند و در مجلس محمد بن یحیی خلل وارد شد. پس او شروع به بدگویی از بخاری کرد. افزون بر این در نیشابور از خلق قرآن از او پرسش شد و درگیری دیگری میان او و ذهلی رخ داد. ذهلی مردم را از شنیدن از بخاری باز داشت، همه پذیرفتند مگر «مسلم بن حجاج» و «أحمد بن سلمهْ». گویند که ذهلی گفت:
«ألا من قال باللفظ فلا یحل له أن یحضر مجلسنا فأخذ مسلم رداءه فوق عمامته و قام علی رؤوس الناس فبعث إلی الذهلی جمیع ما کان کتبه عنه علی ظهر جمّال».
نیز از «أحمد بن سلمهْ نیشابوری» نقل است که به بخاری گفت:
«یا أبا عبدالله إن هذا الرجل (یعنی ذهلی) مقبول بخراسان، خصوصاً فی هذه المدینة، وقد لجّ فی هذا الامر حتی لا یقدر أحد منا أن یکلمه فیه، فما تری؟ قال: قبض علی لحیته، ثم قال: وأفوض أمری إلی الله إنّ الله بصیر بالعباد. اللهم إنّک تعلم أنی لم أرد المقام بنیسابور أشراً ولا بطراً ولا طلباً للریاسة وإنّما أبت علیّ نفسی الرجوع إلی الوطن لغلبة المخالفین، وقد قصدنی هذا الرجل حسداً
ص: 66
لما آتانی الله لا غیر. ثم قال لی: یا أحمد! إنی خارج غداً لتخلصوا من حدیثه لأجلی».(1)
پس به بخارا بازگشت و مردم به گرمی به او خوشامد گفتند. چندی نگذشت که میان او و «خالد بن أحمد ذهلی» امیر بخارا دشمنی افتاد(2)،
پس او را به بیرون شدن از بخارا دستور داد و او به سوی زادگاهش «خَرتنگ»(3) رفت. در آنجا بیمار شد و مُرد.
بخارا! ولایتی از ولایات کشور ازبکستان، در آن سوی رود جیحون (آمودریا)، با مردمی مسلمان و حنفی مذهب و زبانشان فارسی است، باگویش بخارایی و ازبکی.
آثار باستانی اش فراوان است: ارگ (یا قُهَندِز = کهن دژ) که بنا بر افسانه ای سیاوش آن را ساخته، مقبره اسماعیل سامانی (ق 3 و 4)؛ مجموعه کلان، شامل مناره کلان (520 ه-.ق) و مسجد کلان (948 ه-.ق) مسجد نمازگاه (ق 10)، مسجد جامع (920 ه-.ق)، مدرسه چهار منار (1222 ه-.ق). از گورستانهای کهن در بخارا، مزار ابوحفص بخاری (150- 217 ه-.ق) است. شیعیان در بخارا مسجد و حسینیه خاص خود را دارند و گروه های ایرانی به نام افشار، که گویا
ص: 67
پس مانده های سپاهیان نادرشاهند در آنجا به سر می برند. در بخارا جشن نوروز باشکوه برپا می شود. این شهر در دوره اسلامی گاه ماوراء النهر نیز نامیده می شد. مهدی عباسی این شهر را تجدید بنا کرد.
یاقوت حموی(م 626 ه-.ق) در «معجم البلدان» گوید:
«بخاری، من أعظم مُدُن ماوراء النهر وأجلّها، وبینها وبین جیحون یومان، وکانت قاعدة ملک السامانیة، کثیرة البساتین، واسعة الفواکه، بینها وبین سمرقند سبعة أیّام، ولیس بماوراء النهروخراسان بلدة أهلها أحسن قیاماً بالعمارة علی ضیاعهم من أهل بخاری. وفیه قلعة بها مسکن ولاة خراسان من آل سامان. وکانت مُعاملة أهل بخاری فی أیام السامانیة بالدراهم ولا یتعاملون بالدنانیر فیما بینهم، وکان لهم دارهم یسمونها الغِطریفیة، فلا تجوز هذه الدراهم إلا فی بخاری ونواحیها وحدها وکانت سکتها تصاویر وهی من ضرب الاسلام، وکانت لهم دراهم أُخر تسمّی المسَیَّبیة والمحمّدیة جمیها من ضرب الاسلام.»(1)
بخارا را به معنای شهر دانش گفته اند. در دوره هخامنشیان، اسکندر در لشکرکشی به ماوراء النهر (ماوراء جیحون) پس از تسخیرسمرقند به بخارا نیز دست یافت. در دوره ساسانیان، خسرو اول انوشیروان به سوی بلاد هیاطله لشکر کشید و تُخارستان و زابلستان و کابلستان و صغانیان را دوباره به دست آورد. پادشاه خاقان، سِنجَبو، نیز
ص: 68
چاچ و فرغانه و سمرقند و کَش و نخشب را تا بخارا به دست آورد. در دوره حکومت معاویه، سپاهیان عرب به فرماندهی عبیدالله بن زیاد نخستین بار با اهل بخارا - که پادشاه آن خاتون، زن بیدون (بخارا خدات)، به عنوان نایب السلطنه پسرش طُغشاده در آنجا حکومت می کرد - رو به رو شدند اما جنگ آنان به مصالحه انجامید و عبیدالله با گرفتن هزار بار هزار درهم و چهار هزار برده عقب نشست.
پس از او سعید بن عثمان بن عفان از سوی معاویه والی خراسان شد، وی از جیحون گذشت و به جنگ با بخاراییان شتافت، اما بار دیگر کار به مصالحه کشید. در سال 87 ه-.ق قتیبهْ بن مسلم (باهلی)، فرمانده سپاهیان
عرب و نماینده حجّاج در خراسان، شهر بازرگانی «بیکند» را در نزدیکی بخارا، که بیش از هزار رباط(1)) داشت به قهر گشود و اهالی را قتل عام و شهر را ویران کرد. سال بعد، به جنگ بخارا رفت و آن را نیز گشود. قتیبهْ با نیرنگ از اهالی بخارا برای دو رکعت نماز گزاردن اجازه گرفت و وارد شهر شد و با خیانت شهر را گرفت و غنایم بسیار به دست آورد. در این سال بیشتر شهرهای [ولایت] بخارا گشوده شد. قتیبهْ پس از تصرف بخارا دستور داد تا اهل بخارا نیمی از خانه های خود را به مسلمانان واگذارند. در 94 ه-.ق قتیبهْ مسجد جامع را درون حصار بخارا در محل بتخانه ساخت و گفت هر جمعه مردم در آنجا گرد آیند و نماز آدینه بخوانند و هرکس که حاضر می شد دو درهم می گرفت، و اهل بخارا در اوایل اسلام به پارسی نماز می خواندند.
ص: 69
اوج پیشرفت بخارا در دوره سامانیان (204- 390 ه-.ق) بود. در زمان سامانیان، که پس از اسلام آوردن ایرانیان نخستین سلسله ایرانی مستقل و حاکم در مشرق بودند، شهر بخارا از لحاظ اجتماعی و علمی گسترش یافت. شهر بخارا از جمله شهرهای خراسان شمرده می شد، هرچند که جیحون درمیان آن دو جریان داشت.(1)
بخارا از بلاد شرقی، قبه اسلام و در آن نواحی مدینهْ السلام نامیده می شد. بخارا دارالملک ماوراء النهر بود و همیشه امارت در شهر بخارا قرار داشت. در دوره سامانیان شهر بخارا بسیار توسعه یافت و علت اساسی آن مبادلات بازرگانی میان شرق و غرب وگذشتن جاده ابریشم از آنجا بود. شهر دارای هفت دروازه بود. لباس مردم بخارا اغلب قبا و کلاه بود. پیش از حمله مغول کتابخانه های بخارا در جهان اسلام مشهور بود، از جمله کتابخانه بلعمی (م 362 ه-.ق) و کتابخانه نوح بن منصور سامانی (365- 387). گویا این کتابخانه پس از استفاده ابن سینا از آن، آتش گرفت و سوخت. در دوران سامانیان بخارا مرکز علم و ادب بود و شاعرانی چون رودکی، شهید بلخی، دقیقی، کسایی مروزی در دربار سامانیان آمد و شد داشتند.
سامانیان، که خود سنیان متعصبی بودند، سرانجام مغلوب طوایف دیگر از
ص: 70
سنیان ترک یعنی غزنویان و قراخانیان گردیدند. اسماعیل المنتصر، آخرین امیر سامانی در 395 ه-.ق به قتل رسید و خراسان سهم غزنویان شد.
بخارا در 617 ه-.ق زیر سم ستوران چنگیز مغول ویران شد و مردمان آن از دم تیغ گذشتند؛ ولی چندی بعد دوباره آباد شد و تحت سلطه سلسله های مختلف درآمد، ولی دیگر هیچگاه مرکزیت و رونق و شکوفایی علمی و ادبی و فرهنگی و بازرگانی و شکوه خود را بازنیافت.(1)
ص: 71
ص: 72
«المسندُ الصحیح المختصر من السنن بنقل العدل عن العدل عن رسول الله|».(1)
به اختصار آن را «المسند الصحیح» گویند ولی آنچه بر سر زبان هاست همان «صحیح مسلم» است.
«خطیب» در «تاریخ» او را چنین معرفی کرده است: «أبوالحسین مسلم بن الحجّاج بن مسلم القشیری
النیسابوریّ»(2). و «ذهبی» در «سیر أعلام النبلاء» چنین می نویسد: «أبوالحسین مسلم بن الحجاج بن مسلم بن ورد بن کوشاذ النیسابوری»، سپس می افزاید: «ولعلّه من موالی قُشیر»(3) (قُشیر، تیره ای از تازیان اند.)
ص: 73
آورده اند که در سال 204 ه-.ق در نیشابور چشم به جهان گشود.(1)
در روز یکشنبه، 25 رجب سال 261 بود(2)
و گورش در نیشابور است.(3)
«أحمد بن سلمهْ»
گوید: «در مجلس درس، حدیثی خوانده شد، مسلم آنرا نشناخت، پس به خانه رفته چراغی روشن کرد و گفت: کسی بر من وارد نشود. گفتند: خرما بر ایمان آورده اند. گفت: بیاورید. پس تا سپیده دم می خورد و می خواند تا حدیث را یافت.» گویند بر اثر این خرما خوران مُرد.(4)
شیخش بود. در کوفه نیزاز «أحمد بن یونس»(1) و گروهی دیگر شنید. سپس به نیشابور بازگشت و بار دیگر در سال 225 سفر آغاز کرد، و زیاد از «علی بن جعد»(2)
شنید، ولی از او در صحیحش روایت نکرده است. به عراق و حرمین و مصر هم رفته و در آن جا هم حدیث شنید.(3)
مسلم می گوید:
«صنفت هذا المسند الصحیح من ثلاثمائة ألف حدیث مسموعة».(4))«أحمد بن سلمة» گوید: «کنت مع مسلم فی تألیف صحیحه خمس عشرة سنة وهواثناعشر ألف حدیث»(5)
«مکی بن عبدان» گوید: شنیدم که مسلم می گفت:
«عرضتُ کتابی هذا المسند علی أبی زرعة فکل ما أشار عَلیّ فی هذا الکتاب أنّ له علّة وسبباً ترکته وکلّ ما قال: إنّه صحیح لیس له علّة، فهو الذی أخرجتُ».(6)
ص: 75
صحیح مسلم نیز همانند بخاری از جایگاه ویژه ای نزد عامه برخوردار است و ایندو را «صحیحین» گویند.
گاه از سخنان برخی نیز بوی برتری مسلم و کتابش بر بخاری شنیده می شود.(1)
برای نمونه «ذهبی» در «سیر أعلام النبلاء» به نقل از «أبوعمرو بن حمدان» آورده است:
«سألت الحافظ إبن عقدة(2) عن البخاری ومسلم: أیهما أعلم؟ فقال: کان محمدٌ عالماً ومسلم عالمٌ. فکرّرت علیه مراراً، فقال: یا أبا عمرو، قد یقع لمحمّدٍ الغلطُ فی أهل الشام، وذلک أنه أخذ کتبهم، فنظر فیها، فربما ذکر الواحد منهم بکُنیته ویذکره فی موضع آخر باسمه، یتوهّم أنهما اثنان، وأما مسلم فقلّما یقع له من الغلط فی العلل، لأنّه کتب المسانیدَ ولم یکتب المقاطیع ولا المراسیل».(3)«ابن کثیر» (م 774 ه-.ق) در «البدایهْ والنهایهْ» گوید:
«وذهبت المغاربة وأبوعلی النیسابوری من المشارقة، إلی
ص: 76
تفضیل صحیح مسلم علی صحیح البخاری».(1)
«ابن حجر عسقلانی» نیز در «تهذیب التهذیب» سخنی گفته که از آن برتری مسلم بر بخاری از دیدگاه او را می توان فهمید.
او افزون بر صحیح، آثار دیگری نیز دارد. که «حاکم»(2) در «تاریخ نیشابور» بیان کرده است:
1- المسند الکبیر علی الرجال.
2- الجامع الکبیر علی الأبواب.
3- کتاب الأسامی والکنی.
4- کتاب التمییز.
5- کتاب العلل.
6- کتاب الوحدان.
7- کتاب الأفراد.
8- کتاب الأقران
9- کتاب سؤالات أحمد بن حنبل.
ص: 77
10- کتاب مشایخ مالک بن أنس.
11- کتاب ذکر من لیس له اِلاّ راوٍ واحدٍ من رواهْ الحدیث.
12- کتاب المخضرمین.
13- کتاب اولاد الصحابهْ فمن بعدهم من المحدثین.
14- کتاب طبقات التابعین.
15- کتاب ذکر اوهام المحدثین.(1)
بیشتر آثار وی از بین رفته و آنچه به چاپ رسیده یا در دسترس است، اندک است. کتاب های «الأسامی والکنی»، «التمییز»، «المنفردات والوحدان» و«الطبقات» او به چاپ رسیده است.
به صحیح مسلم نیز همچون بخاری، زیاد پرداخته شده و کتابهای زیادی درباره آن نگاشته شده است. از جمله مشهور ترین شرح هایی که بر آن نوشته شده شرح «نووی»(2)
است، به نام «المنهاج».
برای آشنایی با شروح صحیح مسلم و دیگر آثاری که درباره آن نوشته شده،
ص: 78
کتاب «صیانهْ صحیح مسلم» نوشته «ابن الصلاح الشهرزوری» (م 643 ه-.ق)، به تحقیق «موفق بن عبدالله بن عبدالقادر» را ببینید.(1)
صحیح مسلم را «نورالحق بن عبدالحقّ الدّهلوی» (م 1073) به فارسی شرح کرده است.(2)
1- دومین کتاب حدیثی با عنوان صحیح نزد عامّه.(3)
2- کمی تکرار احادیث (دربرابر بخاری).
3- جای گرفتن احادیث در بخش مربوط به خود و آسانی رسیدن به آن.
4- نام ننهادن مسلم بر ابواب کتاب.
«ابن الصلاح»(4) گوید:
«ثم إنّ مُسلماً رَحمهُ الله وإیّانا، رتّبَ کتابَهُ علَی الأبواب، فهو مبوبٌ فی الحقیقة ولکنّه لم یذکر فیه تراجم الأبواب لئلا یزداد بها حجم الکتاب أو لغیرذلک».(5)
ص: 79
گمان نمی رود که مسلم برای کم کردن از حجم کتاب، این کار را نکرده باشد. مگر آوردن عنوان هر بخش از کتاب چه اندازه می تواند بر حجم کتاب بیفزاید؟
5- اندک بودن تعلیق حدیث نسبت به بخاری.(1)
مسلم نیز همچون بخاری، برای احادیثی که نقل کرده شرطی یادآور نشده و کسانی که بعد از او آمده اند با دقت در صحیح و احادیثش شروطی را مطرح کرده اند.
«ابن الصلاح» می گوید:
«شرط مسلمٍ فی صحیحه أن یکونَ الحدیث متّصل الاسناد، بنقل الثقة عن الثقة، من أوّله إلی منتهاه، سالماً من الشذوذ ومن العلّة، وهذا هو حَدُّ الحدیث الصحیح فی نفس الأمر، فکلّ حدیثٍ اجتمعت فیه هذه الأوصاف فلا خِلافَ بین أهل الحدیث فی صحته...».(2)
«ابن طاهر مقدسی» گوید:
«إعلم أن البخاری ومسلماًومن ذکرنا بعدهم(3) لم ینقل عن واحد منهم أنه قال: شرطت أن أخرج فی کتابی ما یکون علی الشرط الفلانی وإنّما یعرف ذلک من سبر
ص: 80
کتبهم فیعلم بذلک شرط کل رجل منهم. فاعلم أن شرط (البخاری ومسلم) أن یخرجا الحدیث المتفق علی ثقة نقله إلی الصحابی المشهور من غیر اختلاف بین الثقات الأثبات، ویکون اسناده متصلاً غیر مقطوع فان کان للصحابی راویان فصاعداً فحسن وإن لم یکن له إلا راو واحد إذا صح الطریق إلی ذلک الراوی أخرجاه، اِلاّ أن مسلماً أخرج أحادیث أقوام ترک البخاری حدیثهم لشبهة وقعت فی نفسه، أخرج مسلم أحادیثهم بازالة الشبهة».(1)
استاد علامه، مرحوم «شانه چی» پس از ذکر شرایط بخاری و مسلم، که پیش از این در شرط بخاری یادآوری شد، تنها مورد اختلاف میان بخاری و مسلم را در «لقاء» می دانند. بخاری روایتی را نقل می کند که راویِ آن را دیده باشد ولی مسلم دیدار راوی را شرط نمی داند.(2)
(در احادیث معنعن، که باید در یک عصر باشند.)
سخن درباره شرط مسلم و بخاری فراوان است؛ امّا آنچه باید گفت این است که شرط مسلم و بخاری صحت روایت نزد آنها بوده و بس. چه بسا روایتی نزد مسلم صحیح و نزد بخاری غیر صحیح باشد یا اینکه روایتی نزد بخاری صحیح و نزد مسلم ناصحیح باشد.(3)
ص: 81
صحیح مسلم نیز به شیوه کتاب بندی تنظیم شده است، و هر کتاب دارای ابوابی است، اما همان گونه که گفته شد، مسلم خود نامی بر این ابواب ننهاده و دیگران پس از او این کار را کرده اند که از همه بهتر کار «نووی» است.
این کتاب پس از مقدمه ای که مسلم آورده با «کتاب الایمان» آغاز شده و با «کتاب التفسیر» (کتاب پنجاه و چهارم) به پایان می رسد.
این کتاب دارای 7563 حدیث است (درباره آمار احادیث صحیح مسلم در آینده سخن گفته خواهد شد).
همان گونه که خود در مقدمه صحیحش بدان اشاره کرده، پیشنهاد کسی از دوستان یا شاگردانش، سبب شد تا مسلم دست به این کار بزند.(1)
او در پنجاه و هفت سالی که زندگی کرد (204- 261 ه-.ق) خلفای عباسی معاصر بخاری، را درک کرد جز آنکه بخاری «المعتمد علی الله» (256- 279 ه-.ق) را
ص: 82
نیز درک کرده است. البته بخاری نیز روزگار خلافت معتمد را درک کرده ولی بسیار کوتاه، چه آنکه بخاری در شوال 256 مرده و معتمد در رجب 256 به خلافت رسید.
«عراقی»(1)
در «التقیید والایضاح» می گوید:
«مسلم کتاب خود را در سال 250 ه-.ق نوشت.»(2)
باتوجه به اینکه نوشتن این کتاب پانزده سال به درازا کشید، مسلم باید در حدود سال 235 ه-.ق کار خود را آغاز کرده باشد. ولی این را به سختی می توان پذیرفت؛ چرا که در این صورت او نزدیک به سی سالگی نوشتن صحیح را آغاز کرده است و در سال 235، هنوز 21 سال به مرگ بخاری مانده بود.
از طرفی «ابن عساکر» می گوید: «مسلم پیش از آنکه کتابش را به انجام برساند درگذشت، و از این روست که برای ابواب کتابش نامی ننهاد».(3)
از این رو شاید مسلم صحیح را در پانزده سال پایانی زندگانی خود نوشته باشد.
«یاقوت» در «معجم البلدان» درباره نیشابور چنین می گوید:
«... هی مدینة عظیمة ذات فضائل جسیمة، معدن
ص: 83
الفضلاء ومنبع العلماء، لم أر فیما طَوّفتُ من البلاد مدینة کانت مثلها... واختلف فی تسمیتها بهذا الاسم، فقال بعضهم: إنّما سمیت بذلک لأن سابور مرّ بها وفیها قصب کثیر، فقال: یصلح أن یکون ههنا مدینة، فقیل لها نیسابور... ومن أسماء نیسابور «أبرشَهر» وبعضهم یقول «إیرانشهر»، والصحیح أن ایرانشهر هی مابین «جیحون» إلی «القادسیة»؛ ومن الرّی إلی نیسابور مائة وستون فرسخاً... وعهدی بها کثیرة الفواکه والخیرات، وبها«ریباس» لیس فی الدنیا مثله، تکون الواحدة منها منّاً أو اکثر... وکان المسلمون فتحوها فی أیام عثمان بن عفّان، والأمیر «عبدالله بن عامر بن کُریز» فی سنة (31 ه-.ق) صلحاً وبنی بها جامعاً، وقیل إنها فتحت فی أیام عمر، علی ید «الأحنف بن قیس»، وإنما انتقضت فی أیام عثمان فأرسل إلیها عبدالله بن عامر ففتحها ثانیةً... وقد خرج منها من أئمة العلم من لا یُحصی...»(1)
«حاکم» کتابی نوشت و نامش را «تاریخ نیشابور» گذاشت و «محمد بن حسین خلیفه نیشابوری» آن را ترجمه کرد. او از زبان حاکم در وصف نیشابور می گوید:
«نشابورست، هوای او صافی، به صحتِ ابدان
وافی، خالی از خطایا، عاری از وبا و اکثرِ بلایا،... عروس بُلدان، خزانه خراسان، دار امارت، لطیف عمارت، معدن
ص: 84
فتوّت، مخزن مروّت، موطن ادیبان، مقر سلطان، موضع اعلام هدی، مطلع انوار تُقی، رحمت در وِی نازل، برکت به او واصل، بدلِ آنکه در سرخس دُنیش ها به نیش ها تنها خونین کند، در نشابور زنبورِ کندو، جهان پر انگبین کند. ریزه او فیروزه، حجر او جوهر، کمر او نقره و زر... سلاطین به امارت آن متفاخر، در انتزاع آن از یکدیگر متظاهر، منازل کُبرا، مناهل عظما، مأوایِ اشراف، مثوای عدل و انصاف، همه چیز او موصوف، سکّان او به سخا و جود موصوف، اهل کمال را درو مقام، همه کمالات او تمام...».(1)
ص: 85
ص: 86
«السنن»، که آنچه بر زبانهاست همان «سنن ابن ماجه» است.(1)
«مزی» در «تهذیب الکمال» می گوید: «...صاحب کتاب السنن...».
«ذهبی» او را چنین معرفی کرده است: «محمد بن یزید، الحافظ الکبیر، الحجة، المفسر، أبوعبدالله ابن ماجة، القزوینی،مصنف «السنن» و«التاریخ» و«التفسیر»، وحافظ قزوین فی عصره...».(2)
«مزی»، درباره او اینگونه می نویسد:
«محمد بن یزید الرَّبَعیّ، مولاهم، أبوعبدالله ابن ماجة
ص: 87
القزوینی الحافظ، صاحب کتاب «السنن».(1)
آورده اند که «ماجه» نام مادر یا لقب پدر اوست.(2)
مشهور سال 209 ه-.ق است در قزوین، هرچند که 207 هم گفته اند.
«ذهبی» گوید:
«مات أبوعبدالله یوم الاثنین،
ودفن یوم الثلاثاء لثمان بقین من رمضان. وصلّی علیه أخوه أبوبکر، وتولّی دفنه أخواه، أبوبکر وأبوعبدالله وابنه عبدالله».(3)
او 64 سال در این جهان زیست و در قزوین به خاکش سپردند.
و «أبومحمدعمروبن رافع»(1)،برای شنیدن حدیث به خراسان، عراق، حجاز، مصر، شام و دیگر مناطق رفت. از بسیاری شنید و بسیاری نیز از او شنیدند.(2)سنن ابن ماجه در اعتبار، در بین کتاب ها ستّه در جایگاه ششم قرار دارد و همان گونه که گفته شد، برخی آن را در این جایگاه نیز ندانسته و «موطّأ مالک» یا «سنن دارمی» را شایسته آن می دانند که کتاب ششم باشد و دلیل آن نیز به گمان دانشمندان عامّه، وجود احادیث ضعیف و حتّی موضوع در این کتاب است. از این روست که «ذهبی» می گوید:
«سنن أبی عبدالله کتاب حسن لولا ما کدره أحادیث واهیة لیست بالکثیرة».
و نیز می گوید:
«کان ابن ماجه حافظاً صدوقاً ثقة فی نفسه، وإنّما نقص کتابه بروایته أحادیث منکرةً فیه».(3)
حتی برخی همه یا بیشتر احادیثی را که تنها او در کتابش آورده و در پنج کتاب دیگر نیست ضعیف دانسته اند.
ص: 89
«ابن حجر» گوید:
«کتابه فی السنن جامع، جیّد، کثیرالأبواب والغرائب وفیه أحادیث ضعیفة جدّاً، حتی بلغنی أن «السّری» کان یقول: مهما انفرد بخبر فیه فهو ضعیفٌ غالباً، ولیس الأمر فی ذلک علی إطلاقه باستقرائی، وفی الجملة ففیه أحادیث کثیرة منکرة، والله المستعان،ثمّ وجدت بخط الحافظ شمس الدین محمد بن علی الحسینی(1) ما لفظه: سمعت شیخنا الحافظ أبا الحجاج المزّی یقول: کل ما انفرد به ابن ماجه فهو ضعیف، یعنی بذلک ما انفرد به من الحدیث عن الأئمة الخمسة...».(2)
«ذهبی» أحادیث ضعیفه سنن ابن ماجه را نزدیک به هزار حدیث دانسته و در توجیه سخن «أبوزرعهْ»، که گفت: شاید احادیث ضعیفه سنن ابن ماجه به سی حدیث هم نرسد، می گوید:
«قد کان ابن ماجه حافظاً نقاداً بصیراً، وانّما غضّ من رتبة سننه ما فی الکتاب من المناکیر وقلیلٌ من الموضوعات، وقول أبی زُرعة - إن صحّ - فانّما عنی
ص: 90
بثلاثین حدیثاً، الأحادیث المطرحة الساقطة، وأمّا الأحادیث التی لا تقوم بها حجّة، فکثیرة، لعلّها نحو الألف».(1)
«ابن الجوزی»(2) در کتاب «الموضوعات»، سی و چهار حدیث از سنن ابن ماجه را آورده و آنها را موضوع دانسته است.(3))
احادیث فراوانی وجود دارد که نزد دانشمندان عامّه، موضوع است و در سنن ابن ماجه آمده است از آن جمله حدیث زیر است:
«حدّثنا إسماعیل بن محمّد الطلحی: أنبأنا داود بن
عطاء المدنیّ، عن صالح بن کیسان، عن ابن شهاب، عن سعیدبن المسیّب، عن أبی بن کعب، قال: قال رسول الله| «أوّل من یصافحه الحق عُمَرُ، وأوّل من یُسلّم علیه، وأوّل مَن یأخذ بیده فیُدخلهُ الجنة»(4)
علت آن «داود» است و نیز متن حدیث.
«ابن حجر» در «تقریب التهذیب» می گوید: «داود بن عطاء المزنی، ... ضعیفٌ».(5)
«حاکم» در «المستدرک» همین روایت را با کمی اختلاف و با سندی دیگر آورده
ص: 91
است، ولی «ذهبی» در ذیل آن می گوید: «موضوع، وفی اسناده کذّاب».(1)
در کتاب «اهداء الدیباجهْ بشرح سنن ابن ماجه» درباره حدیث آمده است: «منکر جدّاً».(2)
همچنین «بشّار عواد معروف» در تحقیق خود از سنن ابن ماجه، درباره حدیث می گوید:
«إسناده ضعیف جدّاً، ومتنه فی الغایة من النکارة، قال الحافظ عمادالدین بن کثیر فی «جامع المسانید والسنن»: «هذا الحدیث منکر جداً وماهو أبعد من أن یکون موضوعاً». قلنا: آفته داود بن عطاء المزنی المدنی، قال البخاری وأبوزرعة وأبوحاتم: منکر الحدیث، وقال أحمد: رأیته ولیس بشی ء وقال الدارقطنی: متروک».(3)
می توان گفت حتی اگر سند این روایت - اگر بتوان به آن روایت گفت - بدون اشکال باشد،دروغ بودن آن مانند روز روشن است.
در «کشف الظنون» از آنها نام برده شده است.(4)
از مشهورترین آنها «مصباح الزجاجهْ» است که «سیوطی» آن را نگاشته است.
ص: 92
«علاءالدین مُغُلْطای»(1)
نیز مقداری از آن را شرح کرده است.(2)
همچنین در کشف الظنون آمده است:
«وشرح الشیخ سراج الدین عمر بن علی بن الملقّن الشافعی، المتوفی سنة 804 ه-.ق زوائده علی الخمسة، أعنی الصحیحین، وأبی داود والترمذی، والنسائی، فی ثمان مجلدات، سماه، «ما تمس إلیه الحاجة علی سنن ابن ماجه»...».(3)
سنن ابن ماجه به وسیله ای «بشار عوّاد معروف» تحقیق شده و در آن صحت و ضعف احادیث بیان شده، که بسیار مغتنم است. این کتاب نخستین بار به وسیله ی «دارالجیل»، در «بیروت» سال 1418 ه-.ق چاپ شده است.
او جز سنن، کتاب تفسیر قرآن نیز دارد که در آن سخنان صحابه و تابعین را به شیوه مسند گردآورده است. تفسیر او به چاپ نرسیده ولی به صورت نسخه خطی موجود است.(4)
او همچنین کتابی در تاریخ دارد که «ابن کثیر» می گوید:
«ولابن ماجه تفسیر حافل وتاریخ کامل من لدن
ص: 93
الصحابة
إلی عصره».(1)
«محمد بن طاهر مقدسی» نیز از «أبوزرعهْ» نقل می کند که:
«ورأیتُ بقزوین له تاریخاً علی الرجال والأمصار من عهد الصحابة إلی عصره...»(2).
نه ابن ماجه و نه دیگران هیچ شرط ویژه ای را یادآور نشده اند.
او خود، کتابش را «صحیح» نخوانده تا گفته شود که شرط او در سنن، آوردن احادیث صحیحه از دیدگاه اوست. بلکه، همان گونه که گفته شد، در سنن او احادیث ضعیف و گاه موضوعه بیشتر از دیگر کتاب ها در سنیان یافت می شود.
«مقدسی» در «شروط الأئمهْ الستّهْ» موردخاصّی را بیان نکرده و دیگران هم در کتاب های علوم حدیث به شرط ویژه ای اشاره نکرده اند. «ابن الملقن»(3) در کتاب «البدر المنیر فی تخریج أحادیث الشرح الکبیر» می گوید:
«وأما سنن أبی عبدالله ابن ماجه القزوینی، فلا أعلم له شرطاً، وهو اکثر السنن الأربعة ضعیفاً، وفیه موضوعات منها ما ذکره فی أثناءه فضل قزوین».(4)
ص: 94
این کتاب دارای ویژگی های زیر است:
1- حُسن ترتیب و قوت تبویب این کتاب در مسائل فقهی؛
2- تکرار نشدن احادیث؛
3- تهی بودن کتاب از نوازل و مقاطیع و مراسیل؛
4- وجود أحادیث ضعیفه و موضوعه در آن، بیش از پنج کتاب دیگر؛(1)
5- تهی بودن از سخنان صحابه و فتوای تابعین.(2)
می توان گفت: همین حُسن ترتیب است که این کتاب را از دیگر صحاح ستّه متمایز می سازد و شاید یکی از علت های جای گرفتن سنن ابن ماجه در کنار پنج کتاب دیگر همین مورد باشد، به این معنا که هرچند در سنن ابن ماجه احادیث ضعیف و گاه موضوع به چشم می خورد و اعتبار کتاب از «موطّأ» و «دارمی» نیز کمتر است؛ ولی حُسن ترتیب و تبویب استادانه احادیث فقهی از سوی ابن ماجه موجب شده است تا این کتاب ششمین کتاب مشهور و معروف باشد، یعنی دانشمندان عامّه حُسن ترتیب و تبویب را برکمی اعتبار سنن ابن ماجه، ترجیح داده اند. «حسن خان» در «الحطهْ» می گوید:
«وفی الواقع فیه من حسن الترتیب وسرد الأحادیث بالاختصار من غیر التکرار لیس فی أحد من الکتب».(3)
ص: 95
سنن ابن ماجه به سه کتاب (کتاب السنهْ، کتاب الصلاهْ وکتاب اللباس) و 37 بخش به نام «ابواب»، تقسیم شده است، که نخستین آنها «أبواب الطهارهْ وسننها» و آخرین آنها «أبواب الزهد» است. هرکدام از این ابواب دارای باب هایی است. برای نمونه «أبواب إقامهْ الصلوات والسنهْ فیها» دارای 205 باب است.
سنن ابن ماجه دارای 4341 حدیث است.(1)
او با هشت تن از پادشاهان عباسی هم روزگار بود که عبارتند از:
1- المعتصم بالله (218- 227 ه-.ق).
2- الواثق بالله (227- 232 ه-.ق).
3- المتوکل علی الله (232- 247 ه-.ق).
4- المنتصر بالله (247- 248 ه-.ق).
5- المستعین بالله (248- 252).
6- المعتز بالله (252- 255 ه-.ق).
7- المهتدی بالله (255- 256 ه-.ق).
8- المعتمد علی الله (256- 279 ه-.ق).
ص: 96
شهری است مشهور که میان آن و ری بیست و هفت فرسخ راه است.(1)
در 140 کیلومتری غرب تهران است و پیشینه این شهر به روزگار ساسانیان باز می گردد. شهر را «شاپور ذوالاکتاف» نهمین پادشاه ساسانی ساخت، و گویند در زمان شاپور یکم، دومین شاه ساسانی، این شهر پادگان بود و «براء بن عازب» صحابی پیامبر، در سال 24 ه-.ق آن را فتح کرد.(2)
در قزوین از همان آغاز، گرایش های شیعی به چشم می خورد. در سال 16 ه-.ق ، پس از نبرد «قادسیه»، گروهی از قزوینیان بنام «بنوالحمراء»، که از قبائل ایرانی ساکن قزوین و دیلم بودند، موالی «بنی عبدالقیس» شدند، و از آنجا که «بنو عبدالقیس» شیعه بودند، ایشان نیز به پیروی از آنان، گرایشی شیعی داشتند که در زمان امام علی×، تعداد آنها رو به افزونی نهاد و از نزدیکان امام× شدند. حتی گفته اند که «أشعث بن قیس» به امام× اعتراض کرد و گفت:
«یا امیرالمؤمنین لقد غلبتنا هذه الحمراء علی قربک».
بنوحمراء در کوفه مسجدی به نام «الحمراء» ساختند که تاکنون پابرجاست. «ماسینیون» در کتاب خود «خطط الکوفهْ» درباره این مسجد می گوید:
«مسجد الحمراء الذی کان فیه بستان وهذه القبیلة
ص: 97
الایرانیة کانت تحمل شعوراً وعاطفة شیعیّة منذ أن دخلوا فی الاسلام».(1)
در سال 250 ه-.ق یکی از علویان در قزوین قیام کرد. «مسعودی» در «مروج الذهب» می گوید:
«وفی هذه السنة - وهی سنة خمسین ومائتین - ظهر بقزوین «الکرکی» وهوالحسن بن إسماعیل بن محمد بن عبدالله بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب رضی الله عنهم ...»(2).
قزوین در سال (944 ه-.ق) در زمان شاه طهماسب اول (م 984 ه-.ق)، پایتخت صفویان شد.(3)
«عبدالکریم بن محمد الرافعی القزوینی» از دانشمندان سده ششم، کتابی دارد به نام «التدوین فی أخبار قزوین». در این کتاب معلوماتِ سودمندی درباره قزوین ذکر شده است.
ص: 98
«السنن»؛ نام کتاب ابی داود است معروف و مشهور به «سنن أبی داود». خود او کتابش را به این نام خوانده است. در نامه ای که به مردم مکه نوشته چندین بار این نام را ذکر کرده و می گوید:
«فإنکم سألتم أن أذکر لکم الأحادیث التی فی کتاب «السنن» أهی أصح ما عرفت فی الباب؟».
و در جای دیگر می گوید:
«ولیس فی کتاب «السنن» الذی صنفته عن رجل متروک الحدیث شی ء».
و در جای دیگر چنین می گوید:
«ولم أصنف فی کتاب «السنن» إلاّ الأحکام...».(1)
ص: 99
در «تقریب التهذیب» آمده است:
«مصنف السنن وغیرها».(1)
سنن ابی داود را، کتاب ابی داود، مصنف ابی داود و صحیح ابی داود نیز گویند.(2)
ولی نام کتاب همان است که در آغاز گفته شد.
پس از 73 سال و در شانزدهم شوال و در بصره در سال 275ه-.ق در گذشت و در کنار «سفیان ثوری» به خاک سپرده شد.(1))
وصیت کرده بود تا «حسن بن المثنی»(2)
او را غسل دهد و «عباس بن عبدالواحد هاشمی» بر او نمازگزارد.(3)
ابی داود در آغاز در شهر خود سجستان حدیث شنید. او در سال 220 ه-.ق در بغداد بوده است؛ خود می گوید:
«ولدت سنة 202 ه-.ق وصلّیت علی «عفان»(4) سنة عشرین».(5)
یعنی اینکه او در هجده سالگی برای شنیدن حدیث به بغداد رفت و این نشان دهنده آن است که از همان نوجوانی شنیدن حدیث را آغاز کرده بود. او در کوفه، بصره، خراسان، شام، مصر، حجاز، و ری حدیث شنید و نوشت.
ص: 101
خطیب گوید:
«أحد من رحل وطوف وجمع وصنف، وکتب عن العراقیین و الخراسانیین و الشامیین و المصریین والجزریّین»(1).
بنا بر گفته «حاکم»، او پیش از رفتن به عراق افزون بر شهرش، در هرات و بغلان (شهری در اطراف بلخ) نیز حدیث شنید:
«وقد کتب بخراسان قبل خروجه إلی العراق، فی بلده وهراة. وکتب ببغلان... وبالرّی...».(2)از خودش نقل است که:
«دخلتُ الکوفة سنة إحدی وعشرین (221 ه-.ق) وما رأیت بدمشق مثل «أبی النضر الفرادیسی»، وکان کثیر البکاء، کتبت عنه سنة اثنتین وعشرین (222 ه-.ق)...»(3).
او چندین بار به بغداد رفت که آخرین آن، در سال 271 ه-.ق بود، پس از آن به بصره رفت و همانجا بود تا مُرد.(4)
ص: 102
«ابن عساکر»(1)
گوید:
«قال أبواسحاق: کان أبوداود مقیماً بهراة ثم خرج إلی البصرة وتوفی بها سنة 275 ه-.ق»(2)
بنابر گزارش «ابن عساکر» او به نیشابور نیز رفته و در آنجا از «قتیبهْ بن سعید»،«اسحاق بن راهویه» «و «اسحاق بن منصور الکَوْسج»(3)
و دیگران حدیث شنیده و «أحمد بن حنبل» از او حدیث نوشته است.(4)
بنابر گفته ذهبی «ابوداود» از «اسحاق بن منصور» روایت نکرده است:
«روی عنه الجماعة سوی أبی داود».(5)
او در زندگی علمی خود بزرگان زیادی را دید و از آنها نوشت و شنید. «مزی» شیوخ او را نامبرده(6)، بزرگانی مانند: «أحمد بن محمد بن حنبل(7)، حجّاج بن الشاعر(8)،
ص: 103
سعید بن منصور(1)،
سلیمان بن داود الزّهرانیّ(2))،
سهل بن بکّار الدّارمیّ(3)،أبی بکر عبدالله بن محمّدبن أبی شیبهْ(4)،عبدالله بن مَسلمهْ القعنبیّ(5)،عثمان بن محمد بن أبی شیبهْ(6)،علی ابن المدینیّ(7)،عمرو بن عون الواسطیّ(8)،
قتیبهْ بن سعید(9)،موسی بن إسماعیل التبوذکیّ(10)،أبی الولید هشام بن عبدالملک الطیالسیّ(11)و...».
ص: 104
باتوجه به تاریخ مرگ شیوخش، باید گفت: ابوداود تا قبل از بیست و پنج سالگی توشه ای فراوان از حدیث اندوخته بوده است.
گفته شده، از جمله جاهایی که ابوداود به آنجا رفته، «طَرَسوس»(1)
است؛ و او در آنجا بیست سال سکونت کرد. در اینکه او به طرسوس رفته باشد اشکالی نیست، ولی اینکه او بیست سال که نزدیک به یک سوّم زندگی او می شود در آنجا بوده باشد، اختلاف است(2).
ابوداود شاگردان زیادی داشت و بسیاری از مؤلفان سنی، حدیث از او شنیده اند که از بزرگترین آنها، «نسائی» و «ترمذی» را می توان نام برد(3).
یادآوری می شود که «احمد بن حنبل» نیز از او روایت کرده است. «ذهبی» در «سیر اعلام النبلاء» می گوید:
«سَمِع منه أحمد بن حنبل حدیثاً واحداً، کان أبوداود یذکره»(4).
در اینکه ابوداود در چه زمانی کتاب خود را گردآوری کرده اختلاف است. گفته شده که او کتابش را به أحمد بن حنبل نشان داده و احمد آن را پسندیده است(5).
ص: 105
با توجه به اینکه احمد در سال 241 ه-.ق از دنیا رفته، باید او در همان جوانی سنن را نوشته باشد.
از سوی دیگر «ابوداود» می گوید:
«ما فی کتاب السنن حدیث اِلاّ وقد عرضته علی أحمد بن حنبل ویحیی بن معین»(1).
اگر بر این سخن بتوان اعتماد کرد، او حتی کتاب خود را زودتر تدوین کرده چرا که مرگ یحیی بن معین در سال 233 ه-.ق بوده است و اگر ده سال برای گردآوری آن تلاش کرده باشد در حدود سال 223، یعنی در حدود بیست سالگی که تألیف سنن را آغاز کرده است باید گفت: پذیرش این دیدگاه مشکل است، چرا که او خود می گوید:
«کتبت عن رسول الله| خمسمائة ألف حدیث، انتخبت منها ما ضمنته هذا الکتاب - یعنی کتاب السنن - جمعت فیه أربعة آلاف وثمانمائه حدیث، ذکرت الصحیح وما یشبهه ویقاربه، ویکفی الانسان لدینه من ذلک أربعة أحادیث: 1- الأعمال بالنیات؛ 2- من حسن إسلام المرء ترکه ما لا یُعنیه؛ 3- لا یکون المؤمن مؤمناً حتی یرضی لأخیه ما یرضاه لنفسه؛ 4- الحلال بین والحرام بیّن وبیّن ذلک امور مشتبهات»(2).
ص: 106
هم چنین می گوید:
«دخلت الکوفة سنة إحدی وعشرین...»(1) و«... صلیت علی عفان ببغداد سنة عشرین...»(2).
از اینها روشن می شود که او در حدود بیست سالگی پایش به عراق باز شده است درصورتی که بسیاری از شیوخ او در سنن از عراق بوده اند، از سوی دیگر او می گوید: «من در آغاز 000/500 حدیث نوشتم و سپس 000/5 آن را در سنن برگزیدم» روشن است که برای شنیدن و نوشتن 000/500 حدیث سالیان درازی نیاز است، و پس از آن هم برای برگزیدن احادیث سنن ازمیان آنها نیز سالیانی نه چندان کم نیاز است. پس نمی توان پذیرفت که او زودتر از 35 تا 40 سالگی، گردآوری سنن را آغاز کرده باشد، ولی آنچه روشن است این است که اوسالیانی پیش از مرگش، سنن را به پایان رسانده است، چرا که او پس از انجام آن، آن را برای مردم خوانده است:
«ولمّا صنّف کتاب «السنن» وقرأه علی الناس صار کتابُه لأصحاب الحدیث کالمصحف یتبعونه ولا یخالفونه وأقرّ له أهل زمانه بالحفظ والتقدّم فیه»(3).
تنها توجیهی که می توان از سخن او که گفته است: «ما فی کتاب السنن حدیث
ص: 107
إلاّ عرضته علی أحمد بن حنبل ویحیی بن معین» کرد، این است که گفته شود احادیثی را که او در سنن آورده (یعنی از آن 000/500 حدیث)، پیش از گردآوری به احمد و یحیی عرضه کرده است؛ نه اینکه در زمان گردآوری سنن، هریک از احادیث را به آنها عرضه کرده باشد. یعنی سخن او درحقیقت این گونه است
که: «...عرضته قبل علی أحمد بن حنبل ویحیی بن معین».
ابوداود و کتابش درمیان صحاح سته و صاحبانشان از جایگاه ویژه ای برخوردار است و همه بزرگان عامّه او را بسیار ستوده اند و کتاب او را پس از صحیحین، در جایگاه سوّم می دانند؛ سبب آن نیز روشن است، چه آنکه سنن أبی داود مشتمل بر احادیث صحیح و نیز احادیث حسن می باشد.
«مزی» می گوید(1):«ثم اعلَموا أنّ الحدیث عند أهله علی ثلاثة أقسام: حدیثٌ صحیحٌ، وحدیثٌ حسنٌ، وحدیث سقیم. فالصحیح عندهم: ما اتصل سندُهُ وعُدّلَت نَقَلَتُهُ. والحسنُ منه: ما عُرفَ مخرجُه، واشتهر رجاله، وعلیه مدار اکثر الحدیث، وهوالذی یقبله أکثر العلماء ویستعملهُ عامّةُ الفقهاء،
ص: 108
وکتاب أبی داود جامعٌ لهذین النوعین من الحدیث. فأمّا السقیم منه، فَعلی طبقاتٍ شرّها الموضوع، ثم المقلوب، ثم المجهول، وکتاب أبی داود خَلیٌ منها، بری ءٌ من جملة وجوهها؛ وإن وقع فیه شی ءٌ من بعض أقسامها لضربٍ من الحاجة تدعوه إلی ذکره، فإنّه لا یألو أن یبیّن أمرَه ویذکرَ عِلَّتهُ، ویخرج من عهدته... ویُحکی لنا عن أبی داود أنّه قال: ما ذکرتُ فی کتابی حدیثاً اجتمع الناس علی ترکه... وکان تصنیف علماء الحدیث قبل زمان أبی داود الجوامع والمسانید ونحوهما؛ فتجمع تلک الکتب إلی ما فیها من السّنن والأحکام أخباراً وقصصاً ومواعظ وآداباً، فأمّا السنن المحضة فلم یقصِدْ واحدٌ منهم جمعَها واستیفاءَها ولم یقدر علی تحصیلها واختصار مواضعها من أثناء تلک الأحادیث الطویلة ومن أدلة سیاقها علی حَسب ما اتّفق لأبی داود، ولذلک حَلّ هذا الکتابُ عند أئمة الحدیث وعلماء الأثر محلّ العَجَب، فضربت فیه اکبادُ الإبل، ودامت إلیه الرَّحَلُ»(1).
برخی مؤلفان سنی کتاب ابی داود را حتی از نظر فقهی، بالاتر از صحیحین می دانند، برای نمونه «خطابی بستی» می گوید:(2)
«واعلموا رحمکم الله أن کتاب السنن لأبی داود کتاب
ص: 109
شریف لم یصنف فی علم الدین کتاب مثله وقد رزق القبول من الناس کافة، فصار حکماً بین فرق العلماء وطبقات الفقهاء علی اختلاف مذاهبهم فلکل فیه ورد ومنه شرب وعلیه معول أهل العراق وأهل مصر وبلاد المغرب، وکثیر من مدن أقطار الأرض، فأمّا أهل خراسان فقد أولع أکثرهم بکتاب محمد بن إسماعیل ومسلم بن الحجاج ومن نحا نحوهما فی جمع الصحیح علی شرطهما فی السبک والانتقاد، إلا أنّ کتاب أبی داود أحسن وصفاً وأکثر فقها وکتاب أبی عیسی(1) أیضاً کتاب حسن...».
ابوداود خود شروط احادیثی را که در سنن آورده - اگر بتوان به آنها شرط گفت - یادآور شده است. در جایی می گوید:
«... جمعت فیه أربعة آلاف وثمانمائة حدیث، ذکرت الصحیح وما یشبهه ویقاربه...»(2).
«قنوجی» در تفسیر سخن أبی داود می گوید: «جائز است که مراد او از صحیح «صحیحٌ لذاته» باشد، و ممکن است مراد او از شبه صحیح، صحیحٌ لغیره باشد، و محتمل است که مرادش از «ما یقاربه» حدیث حَسَن باشد»(3).
ص: 110
ابوداود در جایی دیگر می گوید:
«ولیس فی کتاب «السنن» الذی صنفته عن رجل متروک الحدیث شیء، وإذا کان فیه حدیث منکر بینته أنه منکر، ولیس علی نحوه فی الباب غیره»(1).
باید گفت اگر کسی به سنن او مراجعه کند خواهد دید که او به این شرط وفا نکرده است.
با وجود این نکته ای را نباید فراموش کرد و آن اینکه گاه برخی از راویان نزد برخی محدثان متروک الحدیثند، و نزد برخی دیگر چنین نیستند، و این فراوان است و بر کسی پوشیده نیست. دیگر آنکه ممکن است ابوداود سخنی در جرح ایشان نشنیده باشد به ویژه اگر مجروح دارای شهرت جرح نباشد، که البته این را به سختی می توان پذیرفت، به دلیل آنکه حدیثی را که او در سنن بواسطه افرادی که ذکر شد، آورده، برای شاهد بوده و نه به عنوان اصل. از این رو خود می گوید:
«وإذا کان فیه حدیث منکربینتُه أنه منکر».
از دیگر شروط او آوردن احادیث مشهور است؛ خود او می گوید:
«والأحادیث التی وضعتها فی کتاب السنن اکثرها مشاهیر، وهی عند کل من کتب شیئاً من الحدیث...»(2).
ص: 111
از دیگر شروط او، آوردن احادیث مرسل و مدلس است، در صورتی که حدیثی مسند، در آن باب نباشد:
«فإن لم یکن مسند غیر المراسیل، ولم یوجد المسند فالمراسیل یحتج به، ولیس هو مثل المتصل فی القوة»... «وإنّ من الأحادیث فی کتاب السنن ما لیس بمتصل، وهو مرسل ومدلس، وهو إذا لم توجد الصحاح عند عامّة أهل الحدیث علی معنی أنه متصل»(1).
دیگر از آنچه درباره احادیث سنن ابی داود می توان گفت آن است که او هر حدیثی را که درباره آن چیزی نگفته باشد، «شایسته» می داند. او خود می گوید: «وما لم أذکر فیه شیئاً فهو صالح»(2) یعنی اینکه شایسته پیروی و حجّت است.
«ابن عبدالبر»(3) نیز این سخن را پذیرفته و می گوید:
«کل ما سکت علیه أبوداود فهو صحیح عنده، لاسیّما إن کان لم یذکر فی الباب غیره»(4).
بر این گفته ابی داود، ایرادهایی گرفته شده که «ابن حجر» در «النکت» به آنها اشاره کرده است، از جمله اینکه او سخنی را از «نووی» آورده که می گوید:
ص: 112
«فی سنن أبی داود أحادیث ظاهرة الضعف لم یبینها مع أنه متفق علی ضعفها، فلابد من تأویل کلامه»(1).
سخن «نووی» درست است، چرا که ابوداود، می گوید: «وما کان فی کتابی من حدیث فیه وهن شدید، فقد بینتُه»(2)، یعنی اینکه اگر در حدیثی وهن غیر شدید باشد، درباره آن چیزی نگفته، پس «صالح» است، و مشخص است که حدیثی که در آن وهن باشد، نمی تواند شایسته حجیّت باشد.
در بین محدثان عامه، آنچه را که ابوداود درباره آن سکوت کرده یادآور می شود، «المسکوت عنه عند أبی داود». می گویند. «ابن الصلاح»، این گونه روایات ابی داود را
«حسن» می داند، او می گوید:
«وعلی هذا ما وجدناه فی کتابه مذکوراً مطلقاً، ولیس فی واحد من الصحیحین، ولا نصّ علی صحته ممن یمیز بین الصحیح والحسن، عرفناه بأنّه من الحسن عند أبی داود».
به این سخن «ابن الصلاح» اعتراض شده است(3).
در اینجا تنها سخن «ابن حجر» را درباره آنچه ابوداود درباره آن سکوت کرده یادآور می شویم، او می گوید:
«...إن جمیع ما سکت علیه أبوداود لا یکون من قبیل
ص: 113
الحسن الاصطلاحی، بل هو علی أقسام:
1- منه ما هو فی الصحیحین أو علی شرط الصحة.
2- ومنه ما هو من قبیل الحسن لذاته.
3- ومنه ما هو من قبیل الحسن إذا اعتضد (وهذان القسمان کثیر فی کتابه جدّاً).
4- ومنه ما هو ضعیف، لکنه من روایة من لم یجمع علی ترکه غالباً.
وکل هذه الأقسام عنده تصلح للاحتجاج بها(1). (چرا که درباره آنها سخنی نگفته و خود او گفته است که «صالح»اند.)
از همه چیزهایی که گفته شد، می توان نتیجه گرفت که هرآنچه را که او درباره آن سکوت کرده نمی توان صحیح یا حسن دانست، بلکه باید هر حدیث مسکوت عنه مورد بررسی سندی قرار بگیرد. باید دید چرا او آن حدیث را آورده است؟ آیا در آن بابی که آن حدیث آمده، حدیثی دیگر هم هست یا نه؟ آیا پس ازآوردن مسکوت عنه حدیث صحیحی را آورده است؟(2)
در پایان به سخن «مقدسی» اشاره می شود، وی درباره شرط ابی داود می گوید:
«واما (أبوداود) فمن بعده فإنّ کتبهم تنقسم عَلی ثلاثة أقسام:
ص: 114
(القسم الأول): صحیح وهو الجنس المخرج فی هذین الکتابین للبخاری ومسلم، فإنّ أکثر ما فی هذه الکتب مخرج فی هذین الکتابین، والکلام علیه کالکلام علی الصحیحین فیما اتفقا علیه واختلفا فیه.
(القسم الثانی): صحیح علی شرطهم. حکی أبوعبدالله بن منده؛(1) أن شرط أبی داودوالنسائی إخراج أحادیث أقوام لم یجمع علی ترکهم إذا صح الحدیث باتصال الاسناد من غیر قطع ولا إرسال ویکون هذا القسم من الصحیح...».
(القسم الثالث): أحادیث أخرجوها للضدیة فی الباب المتقدم وأوردوها لا قطعاً منهم بصحتها وربما إبان المخرج لها عن علتها بما یفهمه أهل المعرفة.
فإن قیل لم أودعوها کتبهم ولم تصح عندهم؟ فالجواب من ثلاثة أوجه: أحدها: روایة قوم لها واحتجاجهم بها فأوردوها وبینوا سقمها لتزول الشبهة.
الثانی: أنهم لم یشترطوا ما ترجمه البخاری ومسلم رضی الله عنهما علی ظهر کتابیهما من التسمیة بالصحة... .
الثالث: أن یقال لقائل هذا الکلام رأینا الفقهاء وسائر العلماء یوردون أدلة الخصم فی کتبهم مع علمهم أن ذلک
ص: 115
لیس بدلیل فکان فعلهما(1) هذا کفعل الفقهاء، والله أعلم(2).
(این توجیه سوّم، سخنی است پوچ). باید گفت: شروط ابی داود، همان است که خود گفته و نه آن چیزی که دیگران گفته اند.
سنن ابی داود از سال 1271 ه-.ق به این سو بارها چاپ شده است.(3)
شروح زیادی نیز بر آن نوشته شده، که به چند نمونه از آنها اشاره می شود:
1- معالم السنن؛ از خطابی بُستی (م 388 ه-.ق)، که از کهن ترین آنهاست.
2- شرح علاءالدین مغلطای (م 762 ه-.ق).
3- مرقاهْ الصعود إلی سنن أبی داود؛ از سیوطی (م 911).
4- عون المعبود، شرح سنن أبی داود؛ شیخ شمس الحق العظیم آبادی (م1329ه-.ق)(4).
5- بذل المجهود فی حل سنن أبی داود؛ خلیل أحمد السهارنفوری (م 1346 ه-.ق).
ص: 116
1- معتبرترین سنن چهارگانه بعد از صحیحین؛
2- کتابی است فقهی که تنها احکام را شامل می شود، (نخستین کتابی است که به سنن پرداخته است)؛
3- حسن ترتیب و تنسیق احادیث و آسانی رسیدن به آنها؛
4- آمدن اختلافات فقهی در این کتاب؛
5- درباره این کتاب گفته شده کسی که قصد حصر سنن را داشته باشد به سنن ابی داود مراجعه کند.(1)
با «کتاب الطهارهْ» آغاز و به «کتاب الأدب» پایان می پذیرد. دارای 42 کتاب است. هر کتاب از ابوابی تشکیل شده است. برای نمونه، «کتاب الجهاد» دارای 170 باب است.(2) کتاب دارای 5274 حدیث است.(3)
ابوداود خود گفته است: دارای 4800 حدیث است. علت این اختلاف چیست؟ «محمد محیی الدین عبدالحمید» پاسخ می دهد:
«والجواب عن ذلک أن نلفت نظرک إلی أمرین هامین:
ص: 117
الأمر الأول: أنا قد ذکرنا لک فی بیان روایات الکتاب أن بعضها ینقص عن بعض، وستجد من آثار اختلاف النسخ بالزیادة والنقصان ...الأمر الثانی: أن فی الکتاب أحادیث کثیرة متکررة باسناد واحد یأتی تکرار الحدیث منها فی موضعین أو اکثر من أبواب الکتاب، بسبب اشتمال الحدیث الواحد علی عدّة أحکام، فالمؤلف یذکره فی الأبواب التی یتعرض فیها لبیان أدلة الأحکام التی اشتمل علیها...».(1)
شاید، او پس از آنکه گفته سنن دارای 4800 روایت است، احادیثی را به آن افزوده است.
همان خلفای هم روزگار ابن ماجه قزوینی اند.
او از جمله محدثانی است که دارای آثار فراوانی است، به جز سنن. به تعدادی از آثار او اشاره می شود:
1- تسمیهْ الأخوهْ الذین رووا الحدیث؛ کتاب به تحقیق «دکتر باسم الجوابرهْ» با کتاب «علی بن المدینی» به نام «الأخوهْ الرواهْ» که به سال 1408 ه-.ق چاپ شده است؛
ص: 118
2- رساله او در وصف سننش، بارها چاپ شده، دکتر «محمد لطفی الصباغ» در سال 1394 ه-.ق آن را تحقیق کرده است.
3- سؤالات أبی عبد الآجری لأبی داود فی الجرح والتعدیل، به تحقیق دکتر «عبدالعلیم البستوی» به سال 1418 ه-.ق چاپ شده است.
4- سؤالات أبی داود للإمام أحمد فی الرجال، به تحقیق «زیاد محمد منصور» در سال 1414 ه-.ق چاپ شده است.
5- المراسیل، بارها چاپ شده، به تحقیق شعیب الأرناؤوط، به سال 1408 ه-.ق.
6- «الناسخ والمنسوخ» یا «ناسخ القرآن ومنسوخه».(1)
شهری است در مشرق، مُعرَب سیستان که ولایت و ناحیه بزرگی است. گویند: نام بلوکیست و نام شهرش زرنج است و تا هرات ده روز است، و در طرف جنوبی این شهر واقع شده، زمینش ریگزار سرابست و دائم باد می وزد (از معجم البلدان). اسم شهری است از شهرهای خراسان (المعرب، جوالیقی، ص198). عوام سگستان گفتند و عرب معرب کردند سجستان خواندند. (نزههًْ القلوب). و سیستان را اصل سگستانست و از این رو به تازی سجستان نویسند که گاف را جیم گردانند. (فارسنامه ابن البلخی ص 65- 66)(2).
ص: 119
«یاقوت» می گوید:
«قال الاصطخری: أرض سجستان سبخة ورمال حارة، بها نخیل، ولا یقع بها الثلج، وهی أرض سهلة لا یری فیها جبل... وبسجستان نخل کثیر وتمر... وفی رِجالهم عِظَم خلق وجلادة ویمشون فی أسواقهم وبأیدیهم سیوف مشهورة... وهم فرس ولیس بینهم من المذاهب غیر الحنفیة من الفقهاء اِلاّ قلیل نادر... ولا تخرج لهم امرأة من منزل أبداً وإن أرادت زیارة أهلها فباللیل... وبسجستان کثیر من الخوارج یظهرون مذهبهم ولا یتحاشون منه ویفتخرون به عند المعاملة... وهم یتزیون بغیر زیّ الجمهور فهم معروفون مشهورون... وبها بلیدة یقال لها «کَرْکُویَه» کلّهم خوارج.
قال محمد بن بحر الرُّهنی:... ما فی الدنیا سوقة أصح منهم معاملة ولا أقل منهم مخاتلة... ثم مسارعتهم إلی إغاثة الملهوف ومدارکة الضعیف، ثم أمرهم بالمعروف ولو کان فیه جدع الأنف؛ منها جریر بن عبدالله(1) صاحب أبی عبدالله جعفر بن محمد الباقر؛ رضی الله عنه؛... قال الرهنی: وأجلّ من هذا کلّه أنه لُعن علی بن أبی طالب،
ص: 120
رضی الله عنه، علی منابر الشرق والغرب ولم یُلعن علی منبرها اِلاّ مرّة... وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول الله|، علی منبرهم وهو یُلعن علی منابرالحرمین مکة والمدینة!! وبین سجستان وکرمان مائة وثلاثون فرسخاً... وذکر أبوالفضل محمد بن طاهر المقدسی، قال: سمعتُ محمد بن أبی نصر یقول: أبوداود السجستانی الامام، هو من قریة بالبصرة یقال لها سجستان ولیس من سجستان خراسان... وذکر ابن أبی نصر المذکور أنّه تتبع البصریین فلم یعرفوا بالبصرة قریة یقال لها سجستان، غیر أن بعضهم قال: إن بقرب الأهواز قریة تسمّی بشی ء من نحو ما ذکره... ولم یذکر أحدٌ من الحفاظ أنه(1) من غیر سجستان المعروف؛ وینسب إلیهاالسجزیّ...».(2)
ص: 121
ص: 122
درباره اینکه نام کتاب حدیثی ترمذی چیست، اختلاف است.
«مبارکفوری» از «کشف الظنون»(1)
نقل می کند:
«قد اشتهر بالنسبة إلی مؤلّفه، فیقال: جامع الترمذی، ویقال له: السنن أیضاً، والأوّل أکثر».(2)
خود مبارکفوری نیز نام «جامع» رابرگزیده است. بنا بر گفته «سیوطی» در «تدریب الرّاوی»، خطیب آن را «صحیح الترمذی» و حاکم آن را «الجامع الصحیح» می خوانده است.(3)
مبارکفوری می گوید:
«وقد أطلق الحاکم علیه الجامع الصحیح، وأطلق الخطیب
ص: 123
علیه وعلی النسائی اسم الصحیح، کما فی التدریب. فإن قلت: کیف أطلق علی جامع الترمذی اسم الجامع الصحیح واسم الصحیح، وفیه الأحادیث الضعیفة أیضاً؟ قلت: أکثر أحادیث جامع الترمذی صحیحة قابلة للاحتجاج، وأحادیثه الضعیفة قلیلة بالنسبة إلیها، فقیل له: الجامع الصحیح علی التغلیب، کما قیل للکتب الستّة المشهورة،... الصحاح الست، مع أنّ فی السنن الأربعة أقساماً من الأحادیث من الصحاح والحسان والضعاف، فتسمیتها بالصحاح لست بطریق التغلیب...».(1)
یادآوری می شود که گویا «ابن اثیر» نیز نام کتاب را «الجامع الصحیح» می دانسته؛ چه اینکه درباره ترمذی می گوید:
«وأخذ عنه خلق کثیر، منهم محمد بن أحمد بن محبوب المحبوبی المروزی، ومن طریقه روینا کتابه «الجامع». وله تصانیف کثیرة فی علم الحدیث، وهذا کتابه «الصحیح» أحسن الکتب وأکثرها فائدة و...».(2)
کتاب او «السنن» نیز خوانده می شود، و این یکی از نام های مشهور کتاب اوست، که به نام گردآورنده آن اضافه شده و «سنن الترمذی» گفته می شود، تا با دیگر سنن اشتباه نشود. امّا اینکه چرا کتاب او را سنن می گویند؟
ص: 124
«نورالدین عتر» پاسخ داده و می گوید:
«ووجه هذه التسمیة، اشتماله علی أحادیث الأحکام، مرتبة علی ترتیب أبواب الفقه، وما کان کذلک یُسمی سنناً(1)، ولکن الکتاب فیه الأحکام وغیرها، ففی هذه التسمیة تجوز بتسمیة الکل ببعض أجزائه».(2)
سخن «عتر» درست است. امّا درباره سنن ابی داود می توان گفت: «تسمیهْ الکل بأغلب أجزائه»، هرچند که «اغلب» «بعض» را نیزشامل است، امّا هر «بعضی»، «أغلب» را شامل نمی شود، به ویژه اگر «بعض» به معنای «قلیل» باشد.
کتاب را «الجامع الکبیر» نیز گفته اند، که بسیار کم به این نام خوانده می شود.(3)
باید گفت شناخته شده ترین نام، برای کتاب حدیثی ترمذی، «الجامع» است، که با اضافه شدن به نام او «جامع الترمذی» خوانده می شود. نیز اینکه چرا به این نام خوانده می شود؟
«عتر» در پاسخ می گوید:
«...ووجه تسمیته بذلک: أن الجامع عند المحدثین ما کان مستوعباً لنماذج فنون الحدیث الثمانیة، وهی هذه: السیر، الآداب، التفسیر، العقائد، الفتن، الأحکام، الأشراط والمناقب،
ص: 125
فسمی الکتاب جامعاًلوجود هذه الأبواب فیه».(1)
مبارکفوری نیز به نقل از «شاه عبدالعزیز دهلوی» در «العجالهْ النافهْ»، جامع را این گونه معرّفی می کند:
«والجامع فی إصطلاح المحدثین ما یوجد فیه جمیع أقسام الحدیث أی أحادیث العقائد وأحادیث الأحکام وأحادیث المتعلقة بالتفسیر والتاریخ والسیر، وأحادیث الفتن، وأحادیث المناقب والمثالب...».(2)
«أحمد محمد شاکر» در تحقیق و شرح سنن یا جامع ترمذی، نام «الجامع الصحیح» را برگزیده و این گونه آن را معرفی کرده است: «الجامع الصحیح وهو سنن الترمذی».(3)
این کار أحمد شاکر، «عبدالفتاح أبوغدّهْ»
را خوش نیامده و در اعتراض به او گفته است:
«والعجب أنّ شیخنا العلامة أحمد شاکر، حینما شرح کتاب الترمذی أثبت علی وجهه الجامع الصحیح، وهو سنن الترمذی».(4)
ص: 126
گویا اعتراض ابوغدهْ کارگر افتاد؛ زیرا در چاپ بعدی کتاب ترمذی، به تحقیق و شرح أحمد شاکر، که به وسیله ی «دارالحدیث القاهرهْ» صورت گرفته، نام کتاب را «سنن الترمذی» چاپ کرده اند؛ ولی این بر روی جلد است، و بر روی برگه نخست کتاب، همان عنوان اوّل چاپ شده است. باید گفت هرچه باشد بهتر از هیچ است، چرا که خواننده و بیننده کتاب بیشتر از روی جلد با نام کتاب آشنا می شوند.
یادآور می شویم که «عبدالفتاح ابوغدهْ»
در کتاب خود نام درست سنن یا جامع ترمذی را این گونه می نویسد:
«الجامع المختصر من السّنن عن رسول الله| ومعرفة الصحیح والمعلولِ وما علیه العمل».(1)
بخشی از استدلال ابوغدهْ را در اینجا می آوریم، او می گوید:
«وسمّاه الحافظ أبوالقاسم الاسْعَرْدی(2) المتوفی سنة 692 رحمه الله تعالی، فی جزئه «فضائل الکتاب الجامع لأبی عیسی الترمذی»(3)، المسند الجامع. وهو لائق به. وسمّاه قبلَهُ الحافظ ابن خیر الاشبیلی(4)، المتوفی سنة 575ه رحمه الله تعالی، فی «فهرست ما رواه عن شیوخه»(5)،
ص: 127
بقوله: «الجامع المختصرُ من السنن عن رسول الله| ومعرفة الصحیح والمعلول وما علیه العمل»، وهذا الاسم مطابق لمضمون الکتاب، ووقفتُ علیه بعینه مثبتاً علی مخطوطتین قدیمتین، کُتبتْ إحداهما قبل سنة 479 ه-.ق ، وقبل ولادة الحافظ إبن خیر بأکثر من عشرین سنة، فقد وُلد سنة 502 ه-.ق ، والنسخة الأخری کُتبت فی سنة 528 ه-.ق...».
«محمد بن عیسی بن سَوْرَة بن موسی بن الضّحاک، وقیل محمد بن عیسی بن یزید بن سَوْرة بن السّکن السُلَمیّ، أبو عیسی الترمذیّ الضریر...».(1)
«ابن کثیر» نیز با او هم عقیده است و می گوید:
«...ویقال محمد بن عیسی بن سورة بن شداد بن عیسی السلمی....»(2)،
دیگران نیز کمابیش همین را گفته اند.(3)
ص: 128
ابن اثیر، سال 209 ه-.ق را نوشته است. صفدی می گوید: «ولد سنة بضع ومائتین...»؛ بسیاری از کتاب ها تراجم یا زادروزش را یادآور نشده اند یا اینکه گفته اند در دهه
اوّل بعد از 200 ه-.ق بوده است.(1)
احمد محمد شاکر پس از آنکه زادروزش را 209 ه-.ق می داند، می افزاید:
«...ولم أجد من نصّ علی ذلک صریحاً إلا ما کتبه العلامة الشیخ محمد عابد السندی بخطّه علی نسخته من کتاب الترمذی... ولعله نقل ذلک استنباطاً من کلام غیره من المتقدمین... وقد ذکر الحافظ الذهبی فی میزان الاعتدال، أنه مات سنة 279 وقال: وکان من أبناء السبعین...».(2)
باید گفت: مشهور، همان سال 209 ه-.ق است، هرچند ذهبی در «السیر» می گوید: «وُلد فی حدود سنهْ عشر ومائتین». گفته شده که اونابینا به دنیا آمد(3)،برخی نیز گفته اند: او به سبب گریه زیاد در آخر عمر نابینا شد(4).
ابن حجر داستانی را از ترمذی آورده و از آن نتیجه گرفته که او مادرزاد، نابینا نبوده است.(5)
ص: 129
ابن اثیر، شب دوشنبه، 13 رجب سال 279 ه- را یادآور شده است،(1)
و مزی نیز با او هم عقیده است.(2) در اینکه او در این تاریخ درگذشته، تقریباً اختلافی نیست و بیشتر این را گفته اند(3))،امّا اینکه در کجا وفات یافته
است اختلاف است.
ابن اثیر (علی بن محمد، صاحب «الکامل فی التاریخ» و مبارک بن محمد صاحب «جامع الاصول»، این دو نفر با هم برادرند.) مرگ او را در «بوغ» می داند. بوغ روستایی است از روستاهای ترمذ(4).
سمعانی(5)
نیز در «الانساب» می گوید:
«إما أنّه کان من هذه القریة أو سکن هذه القریة إلی أن مات».(6)
«ابن خلکان» درباره «بوغ» می گوید:
«وهی قریة من قری ترمذ علی
ستة فراسخ منها...»(7).
ص: 130
ابن کثیر و برخی دیگر محل مرگ او را ترمذ می دانند(1).
«نورالدین عتر» در توجیه اختلاف در مکان مرگ ترمذی می گوید:
«ولیس بین الکلامین تناقض، لأنّه یضاف إلی المرکز والعاصمة ما هو لبعض القری التابعة له، فمن قال ترمذ؛ ذکر المدینة التی تعرف بها قریته، ومن قال فی بوغ توخی الدقة وذلک معروف یجری علی الألسنة»(2).
باید گفت، سخن «عتر» برای توجیه خوب است ولی اطمینان بخش نیست.
یادآور می شویم که ترمذی را «بوغی» نیز می گفته اند، و این یا به سبب آن است که شاید زادگاهش در آنجا بوده، یا اینکه جای مرگش، امّا اینکه آیا او اصالتاً اهل آنجا یا حتی ترمذ باشد، مشکوک است. گویا او اصالتاً مروزی بوده، چه آنکه ابن اثیر می گوید:
«کان جدی مروزیاً انتقل من مرو أیام اللیث بن سیّار»(3).
ترمذی برای شنیدن حدیث به خراسان، عراق، مکه و مدینه سفر کرد؛ و بنابر گفته «ذهبی»، او به مصر و شام نرفته است.(4)
ص: 131
«مزی» گوید:
«طاف البلاد، وسمع خلقاً کثیراً من الخراسانیین والعراقیین والحجازیین وغیرهم...».(1)
ترمذی از مصریان و شامیان با واسطه حدیث نقل کرد، و این سؤال که چرا او به این دو سرزمین نرفته، بی پاسخ مانده است. «نورالدین عتر» دلیل آن را این گونه بیان کرده است: «ولعله اضطراب الأحوال والفتن».(2)
گویا او به بغداد نرفته باشد، زیرا نه خطیب در تاریخ از او گفته، و نه شنیدن ترمذی از احمد ثابت شده است.(3)
سرگذشت علمی ترمذی زیاد روشن نیست، به این معنا که مشخص نیست او در چه سالی سفر آغاز کرده و در چه سالی در کدام سرزمین بوده، ولی آنچه «عتر» گفته چنین است:
«والذی یدلنا علیه الاستقراء أن الترمذی بدأ طلبه للعلم ورحلته حوالی سنة خمس وثلاثین ومائتین، وقد جاوز العشرین من عمره، لأنا نجده روی بالواسطة عن شیوخ توفوا قبل هذا التاریخ، ک: علی بن المدینی المتوفی به سامراء (234 ه-.ق) ومحمد بن عبدالله بن نُمیر الکوفی
ص: 132
(م234 ه-.ق) أیضاً، وکذلک روی بالواسطة عن إبراهیم بن المنذر المدنی (م 236 ه-.ق)»(1).
این اشکال در سخن «عتر» وجود دارد، که اگر محدث به واسطه ای از محدث دیگری روایت کرده باشد، نمی تواند روشنگر زمان آغاز شنیدن حدیث به وسیله ی او باشد. ترمذی شیوخ فراوانی داشته، و با دیگر صاحبان صحاح ستّه هم روزگار بوده و در سماع از نُه شیخ با یکدیگر مشارکت داشته اند که عبارتند از:
1- محمد بن بشار بُندار.(2)
2- محمد بن المثنی.(3)
3- زیاد بن یحیی الحسّانی.(4)
4- عباس بن عبدالعزیز العنبری.(5)
5- أبوسعید الکندی.(6)
ص: 133
6- أبوحفص الفلاّس.(1)
7- الدَّوْرَقی.(2)
8- البحرانی.(3)
9- الجهضمی.(4)
برخی دیگر از شیوخ او از این قرارند:
قتیبهْ بن سعید(5)،إسحاق بن راهَوَیه، أبوکریب(6)،عمران بن موسی القزّاز(7)
و..(8).
«ذهبی» در «السیر» نزدیک به چهل نفر از شیوخ او را نام برده است(9).
ص: 134
او همچنین از بخاری و مسلم و ابوداود نیز حدیث شنید و می توان گفت: بزرگترین شیخ او بخاری بوده است. ترمذی از مسلم تنها یک روایت در کتاب خود آورده است. وی از «دارمی» و «ابوزرعه رازی» نیز بهره برده و در «کتاب العلل» خود که در پایان جامع او آمده از ایشان سخنانی نقل کرده است.(1)
یادآور می شود که بخاری خود بنابر گفته ترمذی روایتی را از او شنیده است، «ابن حجر» می گوید:
«قال الترمذی فی حدیثه عن علی بن المنذر بن فضیل عن
سالم بن أبی حفصة عن عطیة عن أبی سعید أن النبی| قال لعلی: «لایحل لأحد یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک»، سمع منّی محمد بن اسماعیل یعنی البخاری هذا الحدیث».(2) شماره این روایت در جامع ترمذی 3727 است(3).
شاگردان زیادی نیز در حوزه حدیث از ترمذی استفاده کردند و از او حدیث شنیدند که نامشان در «تهذیب الکمال» و «سیر اعلام النبلاء» آمده است.
برخی از آنان عبارتند از: أبوبکر أحمد بن إسماعیل بن عامر السمرقندیّ، أحمد بن علیّ المقری ء، الحسین بن یوسف الفربریّ، حمّاد بن شاکر الورّاق، أبوجعفر محمد بن
أحمد النسفیّ، و... .(4)
ص: 135
«ابن کثیر»، بخاری را از جمله کسانی که از ترمذی روایت کرده آورده و می گوید:
«روی عنه غیر واحد من العلماء منهم محمد بن إسماعیل البخاری فی الصحیح و...»(1).
باید گفت: مشهورترین شاگرد او «محبوبی»(2)
است و او راوی کتاب جامع ترمذی است.
جامع ترمذی را شش نفر از شاگردانش روایت کرده اند که عبارتند از:
1- محمد بن أحمد بن محبوب.
2- أبوسعید الهیثم بن کلیب الشاشی.
3- أبوذر محمد بن إبراهیم.
4- أبومحمد الحسن بن إبراهیم القطّان.
5- أبوحامد أحمد بن عبدالله التاجر.
6- ابوالحسن الفزاری(3).
روایت محبوبی از همه صحیح تر است و جامع ترمذی که تاکنون به چاپ رسیده براساس همین روایت است، چرا که دیگر روایات به صورت متصل به ما نرسیده و تنها روایت محبوبی متصل است(4).
ص: 136
او و کتابش نیز مانند دیگر کتاب های ششگانه و صاحبانشان مورد ستایش قرار گرفته اند.
خود ترمذی نیز می گوید:
«قال لی محمد بن إسماعیل:(1)
ما انتفعتُ بک أکثر مما انتفعتَ بی»(2).
«ذهبی» از «ابی سعید ادریسی» نقل می کند که:
«کان أبوعیسی یُضرب به المثل فی الحفظ»
سپس داستانی شگفت از حافظه او می آورد(3).
«عمر بن مالک»(4)
می گوید:
«مات محمد بن إسماعیل البخاری ولم یُخلف بخراسان مثل أبی عیسی فی العلم والحفظ والزهد والورع، بکی حتّی عَمی وبقی علی ضَرره سنین»(5).
ص: 137
گویند در مجلس «پیر هرات»(1)
از «ترمذی» یادی شد، پس گفت:
«کتابه أنفع من کتاب البخاری ومسلم؛ فإنّه لا یقف علی الفائدة منهما إلاّ المتبحّر العالم، وکتاب أبی اسماعیل(2) یصل إلی فائدته کلّ واحد من الناس»(3).
گفته شد که کتاب سنن ابی داود در میان
کتاب ها سته در جایگاه سوّم است، این را بیشتر دانشمندان حدیث نیز پذیرفته اند، ولی گویا کسانی نیز هستند که جامع ترمذی را کتاب سوّم می دانند.
برای نمونه «ابن العربی»(4)
در مقدمه شرح خود بر «جامع ترمذی» می گوید:
«إعلموا - أنارالله أفئدتکم - أن کتاب الجعفی هو الأصل الثانی فی هذا الباب، والموطّأ هو الأول واللباب، وعلیهما بناء الجمیع کالقشیری والترمذی، ولیس فیهم مثل کتاب أبی عیسی...»(5).
ص: 138
این سخن «ابن العربی» بیانگر برتری کتاب ترمذی بر سنن ابی داود است.
«حاجی خلیفه» نیز، کتاب ترمذی را سوّم می داند، گذشته از اینکه او می گوید: «وهو ثالث الکتب الستّة فی الحدیث»(1)، همین که او کتاب ترمذی را با عنوان «الجامع الصحیح» معرفی کرده و آنرا پس از بخاری و مسلم یادآور شده، خود نشان دهنده این است که او ترمذی را در جایگاه سوّم می داند. او کتاب ابی داود را با نام «سنن» معرفی کرده است.
«قنوجی» نیز افزون بر اینکه ترمذی را پس از مسلم و پیش از ابی داود آورده خود به صراحت می گوید: «وبالجملة فهو ثالث الکتب الستّة»(2).
«مبارکفوری» در شرح خود بر جامع ترمذی فصلی را آورده با این عنوان: «فی بیان أن رتبة جامع الترمذی هل هی بعد الصحیحین أو بعد سنن أبی داود أو بعد سنن النسائی؟»، او در این فصل نتیجه گیری کرده است که کتاب ترمذی در جایگاه سوّم است. او در جواب ذهبی که گفته است:
«انحطت رتبة جامع الترمذی عن سنن أبی داود والنسائی لاخراجه حدیث المصلوب(3) والکلبی(4)) وأمثالهما»، می گوید:
ص: 139
«عندی نظر، والظاهر هو ما فی «کشف الظنون» من أنّه ثالث الکتب الصحاح الستّة، فإن الترمذی، وإن أخرج حدیث المصلوب والکلبی وأمثالهما، لکنّه بین ضعفه، فیکون حدیث المصلوب وأمثاله عنده من باب الشواهد والمتابعات...».(1)
سخن «مبارکفوری» درست است. ترمذی اگرچه از کسانی مانند کلبی و مصلوب نام برده، ولی ضعف آنها را نیز بیان کرده، و این نه تنها از جایگاه کتاب نمی کاهد بلکه حُسنی برای آن است. از سوی دیگر «حازمی» شرط ترمذی را بهتر و پسندیده تر از ابی داود دانسته و این خود بر جایگاه ترمذی می افزاید.
سخن حازمی این چنین است:
«وفی الحقیقة شرط الترمذی أبلغ من شرط أبی داود لأن الحدیث إذا کان ضعیفاً... فإنّه یبیّن ضعفه وینبه علیه فیصیر الحدیث عنده من باب الشواهد والمتابعات ویکون اعتماده علی ما صح عند الجماعة...»(2)
«عتر» نیز سخت تلاش کرده تا جایگاه ترمذی
را سوّم قرار دهد. سخنان او در کتابش خواندنی است.(3)
او در پایان سخنان خود می گوید:
«فقد تساوی الکتابان من حیث التخریج عن الرجال،
ص: 140
وبقی امتیاز الترمذی بما ذکره الحازمی من أبلغیة شرطه، وتقدمه علی أبی داود، لأنه ینبه علی هؤلاء الضعفاء ولا یسکت عنهم،... وقد سکت أبوداود عن حدیث جماعة منهم، فمن الانصاف إذن ألاّ تنزل رتبة کتاب الترمذی عن الثالثة، فیکون الکتاب الثالث، تالیاً للصحیحین...»(1)
ترمذی می گوید:
«جمیع ما فی هذا الکتاب من الحدیث فهو معمولٌ به وبِهِ أخذ بعض أهل العلم ما خلا حدیثین...»(2).
اگر بتوان این را شرط دانست و اگر او به این شرط وفا کرده باشد، باید گفت شرط او در آوردن احادیث در این کتاب، - مگر شواهد و متابعات که در برخی از آنها ضعف است - ذکر احادیث صحیح و حسان است.
هرچند که «ابن الجوزی» در کتاب «الموضوعات» بیست و سه حدیث جامع ترمذی را موضوع دانسته، ولی باید گفت، زیاده روی او در موضوع دانستن احادیث مشهور است. «مبارکفوری» می گوید:
«ولا شک أنه متساهل فی الحکم
بالوضع»(3)
ص: 141
مبارکفوری همچنین در مقدمه «تحفه الأحوذی» فصلی را با این عنوان آورده است:
«الفصل السادس: فی بیان أنه لیس فی جامع الترمذی حدیث موضوعٌ»(1)
باید گفت: همه کسانی که درباره شروط أئمه ستّه گفت وگو کرده اند، نتوانسته اند سخن شفافی ارائه دهند، از این رو یا به بیان کلیات بسنده کرده اند یا سخنی نگفته اند. «نورالدین عتر» با آن استادی اش، نتوانسته چیز خاصی بگوید.(2)
«مبارکفوری» نیز سخنان «مقدسی» و «حازمی» را تکرار کرده است.(3)
تنها چیزی که «عتر» به خوبی آن را بیان کرده، موازنه
شرط ترمذی با شرط شیخین است، که البته بر آن نیز می توان خرده گرفت، و آن این که اساساً اینها شرط نیستند تا بتوان بین آنها موازنه برقرار کرد، وی می گوید:
«وبمعرفة شروط الأئمة الثلاثة نجد الترمذی: (أ) - یشترک فی شرطه مع الشیخین، فیخرج فی کتابه حدیث الطبقة الأولی والثانیة وهما شرط البخاری ومن شرط مسلم أیضاً، وحدیث الطبقة الثالثة التی یخرج مسلم عن بعض رجالها. (ب) - ویفترق کتاب الترمذی عن کتابی البخاری ومسلم، حیث ینزل فیکثر من حدیث الطبقة
ص: 142
الرابعة فینزل عنهما درجة أخری.»(1)
همانگونه که گفته شد اساساً اینها شروط
شیخین و ترمذی نیستند، هرچند که از روی تساهل به آنها شرط گفته می شود.
از مشهورترین آنها می توان موارد زیر را نام برد:
1- عارضهْ الأحوذی بشرح جامع الترمذی؛
تألیف «محمّد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله أحمد بن العربی المعافری المالکی (م 468- 543 ه-.ق)، مشهورترین شرح، همین کتاب است.
2- قوت المغتذی علی جامع الترمذی؛ سیوطی (م 911 ه-.ق)؛
3- تحفهْ الأحوذی بشرح جامع الترمذی؛ تألیف محمد عبدالرحمن ابن عبدالرحیم المبارکفوری (م 1353 ه-.ق).
1- اولین کتاب حدیثی است که در آن به حدیث «حسن» اشاره شده است؛
2- دارای حسن ترتیب وعدم تکرار است؛
3- یادآوری سخنان صحابه، تابعین، مذاهب فقها واستدلال آنها درمسائل فقهی است؛
ص: 143
4- انواع حدیث از صحیح و حسن و ضعیف و غریب و... در آن بیان شده است؛
5- اسامی راویان و ألقاب و کنیه های آنها توسط ترمذی یاد آوری شده است.(1)
به خوبی روشن نیست او در چه زمانی گردآوری جامع را آغاز کرده و چند سال این کار به درازا کشیده است؟ تنها چیزی که بدان دست یافتم؛ سخنی است که «ابن النقطهْ» گفته؛ او می گوید:
«فرغ من کتابته یوم الأضحی من سنة 270 ه-.ق»(2) اگر این سخن درست باشد و ده سال را برای گردآوری جامع در نظر بگیریم باید در حدود 260 ه-.ق کار را آغاز کرده باشد.
این دیدگاه را با کمک گرفتن از سخن ذهبی می توان تقویت کرد، چرا که او در «تاریخ الاسلام» می گوید:
«وقال عبدالمؤمن بن خلف النسفیّ(3): قُرأ علیه «الجامع» فی دارنا بنسف وأنا صغیر ألعب»(4)؛
ضمیر در «علیه» به ترمذی باز می گردد.
ص: 144
باتوجه به اینکه «عبدالمؤمن» در (257 ه-.ق) چشم به جهان گشوده و باتوجه بسخن او، می توان با اطمینان بیشتری گفت که او گردآوری جامع را بین سال های 260 تا 265 ه-.ق آغاز کرده، یعنی درحدود پانزده تا بیست سال پیش از مرگش.
افزون بر جامع، آثار دیگر او عبارتند از:
1- الشمائل النبویهْ و الخصائل المصطفویهْ، المعروف بشمائل الترمذی؛
2- کتاب العلل الصغیر؛ (در پایان جامع ترمذی آمده)؛
3- کتاب العلل الکبیر، یا العلل المفرد؛
4- کتاب الزهد؛
5- التاریخ؛
6- أسماء الصحابه؛
7- الأسماء والکنی؛
8- کتابی در تفسیر.((1))
کتاب به بخش هایی به نام «ابواب» تقسیم شده است، مانند: «ابواب الطهارهْ»، «أبواب الزهد»، «ابواب المناقب»، و تنها «کتاب الدعوات» است که با عنوان کتاب
ص: 145
آمده است. در پایان جامع «کتاب العلل» و در چند صفحه آورده شده است.
جامع ترمذی دارای 3956 حدیث است.(1)
بندری است تاریخی در ماوراء النهر؛ امروزه در جمهوری ازبکستان است و مرکز ولایت «سرخان دریا»، در ساحل راست آمودریا (رود جیحون)، در مرز با افغانستان.(2)
بنای ترمذ را به اسکندر مقدونی (356- 323 ق م) نسبت می دهند. ترمذ از واژه «ترمسته» گرفته شده، که در زبان باکتریایی(3)
به معنای ساحل راست است گرفته شده، و بعدها به آن ترمیته، ترمته، تَرمید و ترمیذ نیزمی گفتند.
در دوره اسلامی، سعید بن عثمان بن عفان نخستین فرماندار عرب در خراسان بود که به آن سوی رود جیحون لشکر فرستاد و پس از گشودن سمرقند، ترمذ را نیز گرفت.
ترمذ در دوران های بعد بین سامانیان و غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان دست به دست شد.
در سده های یازدهم و دوازدهم، ترمذ همچون دیگر سرزمینهای ماوراء النهر، دستخوش کشمکش های فرمانروایان بلخ و بخارا بود و به ویرانه ای تبدیل شد، تا
ص: 146
آنکه در 1172 ه-.ق به دست «محمد رحیم خان بخاری» بازسازی شد. در نیمه دوم سده سیزدهم ترمذ بار دیگر ویران شد و تنها دو روستای «یتکه سر» و «صالح آباد» به جای ماند. روس ها در سال 1894 م (1311 ه-.ق) در یتکه سر دژی ساختند که آنرا «توپراق قرقان» می گفتند که ترمذکنونی در پیرامون این دژ ساخته شده.(1)
گویا در قدیم، صابون و بوریا و بادبزن ترمذ نیز معروف بوده است:
«و از وی صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد».(2)
ص: 147
ص: 148
کتاب او به «سنن» معروف است، «صنف السنن وغیرها».(1)
مزی می گوید: «صاحب کتاب السنن».(2)
سنن نسائی را «السنن الصغری»، «المجتبی» و «المجتنی» نیز گفته اند، و این برای آن است که او در آغاز کتابی بزرگتر با احادیث بیشتر نگاشت و سپس گزیده آن را تدوین کرد.
در اینکه «المجتبی» را خود نسائی گردآورده و برگزیده یا اینکه شاگرد و راوی سنن او «ابن السنی»(3)
این کار را کرده، اختلاف است.
برخی همچون ذهبی سخن دوّم را درست می دانند.
ص: 149
او می گوید:
«قال ابن الأثیر: سأل أمیرٌ أبا عبدالرحمان(1) عن سُننه: أصحیح کلُه؟ قال: لا. قال: فاکتب لنا منه الصحیح. فجرّد المجتبی. قلتُ: هذا لم یصح، بل المجتبی اختیار ابن السنّی»(2)
گویا سخن ذهبی نادرست است و نسائی خود
«مجتبی» را برگزیده و مشهور میان محدثان نیز است. «فاروق حمّاد» در مقدمه کتاب «عمل الیوم واللیلهْ»، به خوبی از این دیدگاه دفاع کرده است.(3)
سیوطی نیز سخنانی گفته که مؤید این دیدگاه است و گویا دیدگاه خود او نیز هست.
او در مقدمه «زَهرالربی علی المجتبی» گوید:
«وقال محمد بن معاویة الأحمر(4) - الراوی عن النسائی - قال النسائی: کتاب السنن کله صحیح، وبعضه معلول، إلا أنه لم یبین علته، والمنتخب المسمی بالمجتبی صحیح کله و ذکر بعضهم أن النسائی لماصنف السنن الکبری أهداه إلی أمیر الرملة، فقال له الأمیر: أکل ما فی هذا صحیح؟
ص: 150
قال: لا، قال: فجرّد الصحیح منه، فصنف المجتبی»(1)
«سندی»(2)
نیز همین سخن را در مقدمه حاشیه خود بر سنن نسائی آورده است.(3)
زادروزش را (225 ه-.ق) گفته(1).
او در «نسا» شهری در خراسان پا بر زمین نهاد.
وی روز دوشنبه، سیزدهم ماه صفر یا در ماه شعبان سال 303 ه- در گذشت. محل مرگش را مکه و نیز «رملهْ»(2)
گفته اند(3)،که اوّلی مشهورتر است. «ذهبی» مکان مرگ او را «رمله» می داند.(4)
روایاتی که مکان مرگ او را در مکه می دانند، گفته اند که قبر او میان صفا و مروه است.
نسائی از نوجوانی دنبال فراگیری حدیث بود. «ذهبی» می گوید:
«... طلب العلم فی صغره فارتحل إلی قُتیبة فی سنة (230 ه-.ق)، فأقام عنده ببَغلان سنةً، فأکثر عنه»(5)
گویا پس از شهر خود، نخستین جایی که رفته و در آنجا حدیث شنیده نیشابور بوده است؛ یعنی پیش از شنیدن از «ابن سعید» و پیش از پانزده سالگی.
ص: 152
«ابن الجوزی» می گوید:
«کان اول رحلته إلی نیسابور، فسمع إسحاق بن ابراهیم الحنظلی و... ثم خرج إلی بغداد، فأکثر عن قتیبة، وانصرف علی طریق مرو، فکتب عن علی بن حجر(1) وغیره، ثم توجه إلی العراق فکتب عن أبی کریب وأقرانه، ثم دخل الشام ومصر...»(2)
او در سال دویست و هفتاد و اندی(3)
(275 ه-.ق)(4)
به قزوین رفت و در آنجا حدیث شنید.
مصر را برای ماندن برگزید و تا نزدیک مرگش در آنجا بود. (سیصد و اندی)(5)
او از بزرگان زیادی شنید. ذهبی در «السیر» نزدیک به هفتاد نفر از استادانش را نام برده است؛ کسانی مانند: «اسحاق بن راهویه، علی بن حُجْر، محمد بن بشار، محمد بن مثنی، نصر بن علی الجهضمی و...»(6)
او در سنن (المجتبی) از 334 شیخ خود روایت کرده و در دیگر آثارش از
ص: 153
114 استاد غیر از آنها روایت کرده است.(1)
وی شاگردان بسیاری داشت(2)
که از میان آنها می توان به فرزندش «عبدالکریم»(3)
اشاره کرد؛ نامدارترین شاگرد او «طبرانی»(4)
است.
«ابن مَندهْ»(5)) م 395 ه-.ق می گوید:
«الذین أخرجوا الصحیح ومیّزوا الثابت من المعلول والخطأ من الثواب أربعة: أبوعبدالله البخاری ومسلم بن الحجاج النیسابوری وبعدهما أبوداود السجستانی وأبو عبدالرحمن النسائی»(6).
«خلیلی»(7) (م 446 ه-.ق) درباره نسائی می گوید:
«حافظ متقنٌ... رضیه الحفّاظ وکتابُه یُضاف إلی کتاب
ص: 154
البخاری ومسلم وأبی داود... إتفقوا علی حفظه وإتقانه، ویُعتمد علی قَوله فی الجرح والتعدیل،وکتابه فی السنن مرضیٌّ»(1)
نسائی از بزرگان جرح و تعدیل است. دیگر صاحبان صحاح ستّه، هرچند که سخنانشان در جرح و تعدیل مقبول است، ولی هیچکدام به پای نسائی نمی رسند و اساساً نسائی افزون بر اینکه محدث است به عنوان یکی از بزرگترین جارحان و معدّلان نزد سنیان شناخته می شود. او در علم «رجال الحدیث» کتابی دارد به نام «الضعفاء والمتروکین» که معروف است.
«ابن طاهر مقدسی» (م 507 ه-.ق) می گوید:
«سألت سعد بن علی الزنجانی(2)) عن رجل، فوثقه، فقلت قد ضعفه النسائی!! فقال: یا بُنیّ! إنّ
لأبی عبدالرحمن شرطاً فی الرجال أشدّ من شرط البخاری ومسلم».
ذهبی در تأیید سخن زنجانی می گوید:
«قلت: صدق، فإنّه لیّن جماعةً من رجال صحیحی البخاری ومُسلم»(3)
ص: 155
«عبدالکریم رافعی» (م 623) می گوید:
«النسائی...
صاحب الکتاب المعروف بالسنن، وفیه دلالة ظاهرةً علی وفور علمه وحسن ترتیبه وتلخیصه وقوة نظره فی استنباط المعانی التی یفصح عنها تراجم الأبواب».(1)
«مزی» (م 742 ه-.ق) می گوید:
«أحد ائمة المبرزین والحفاظ المتقنین والأعلام المشهورین،
طاف البلاد وسمع...»(2).
درباره شرط نسائی در سنن نیز چیز روشنی نمی توان گفت، از خود او هم چیزی به ما نرسیده که بتوان آنرا شرط او دانست؛ بار دیگر سخن «مقدسی» را یادآور می شوم که می گوید:
«إعلم أن البخاری ومسلماً ومن ذکرنا بعدهم لم ینقل عن واحد منهم أنه قال: شرطت أن أخرج فی کتابی ما یکون علی الشرط الفلانی وإنّما یعرف ذلک من سبر کتبهم فیعلم بذلک شرط کل رجل منهم...»(3)
ص: 156
او همچنین در جای دیگر می گوید:
«حکی أبوعبدالله بن منده أن شرط أبی داود والنسائی أخراج أحادیث أقوام لم یجمع علی ترکهم إذا صح الحدیث باتصال الاسناد من غیر قطع ولا إرسال ویکون هذا القسم من الصحیح»(1)
درست است، نسائی خود می گوید: «لا یترک الرجل عندی حتی یجتمع الجمیع علی ترکه»(2) از این روست که گفته اند: نسائی در جرح و تعدیل رجال مذهبی متسع دارد.(3)
ولی باید گفت این در جایی است که نسائی بخواهد در جرح و تعدیل راوی از دیگران بهره ببرد، وگرنه اگر راوی خاصی نزد نسائی مجروح و متروک باشد او دیگر این قاعده را رعایت نخواهد کرد. از این روست که «ابن حجر» می گوید:
«...ظهر أن الذی یتبادر إلی الذهن من أن مذهب النسائی فی الرجال مذهب متسع، لیس کذلک، فکم من رجل أخرج له أبوداود والترمذی تجنب النسائی إخراج حدیثه... بل تجنب النسائی إخراج حدیث جماعة من رجال الصحیحین»(4)
ص: 157
مؤید این سخن، کلام خود نسائی است، آنجا که می گوید:
«لما عزمت علی جمع کتاب السنن استخرت الله تعالی فی الروایة عن شیوخ کان فی القلب منهم بعض الشیء فوقعت الخیرة علی ترکهم، فنزلت فی جملة من الحدیث کنت أعلو فیه عنهم»(1)
باتوجه به داستان او و امیر رمله درباره گردآوری احادیث صحیح از سنن کبری، که پیش از این گفته شد، و نیز همین سخن نسائی درباره استخاره، می توان گفت که کتاب نسائی از نظر صحت احادیث، اگر بالاتر از صحیحین نباشد، کمتر و پایین تر نیست و می توان جایگاه سنن نسائی را پس از صحیحین دانست، هرچند معمول بر این است که آن را در جایگاه پنجم ذکر می کنند.
فراموش نکنیم که درباره نسائی گفته شده:
«إن لأبی عبدالرحمن شرطاً فی الرجال أشد من شرط البخاری ومسلم»(2).
سخن «ابن حجر» نیز خواندنی است، او می گوید:
«وفی الجملة فکتاب النسائی أقل الکتب بعد الصحیحین حدیثاً ضعیفاً ورجلاً مجروحاً، ویقاربه کتاب أبی داود وکتاب الترمذی ویقابله فی الطرف الآخر کتاب ابن ماجه
ص: 158
فإنه تفرد فیه بإخراج أحادیث عن رجال متهمین بالکذب وسرقة الأحادیث...»(1)
«ابن الصلاح» می گوید:
«التاسع: من أهل الحدیث من لا یُفردُ نوعَ الحسن ویجعلُهُ مندرجاً فی أنواع الصحیح؛ لاندراجه فی أنواع ما یُحتجّ به، وهو الظاهر من کلام الحاکم أبی عبدالله الحافظ فی تصرفاته، والیه یومئُ فی تسمیته کتاب الترمذیّ ب-«الجامع الصحیح».
واطلق الخطیب أبوبکر أیضاً علیه اسم الصحیح، وعلی کتاب النّسائی».(2)
«ابن حجر» در ادامه سخن «ابن الصلاح»می گوید:
«قلت: وقد أطلق علیه(3) - أیضاً - اسم الصّحة أبوعلی النیسابوری، وأبوأحمد بن عدی(4))، وأبوالحسن الدارقطنی
ص: 159
وابن منده وعبدالغنی بن سعید((1) وأبویعلی الخلیلی وغیرهم. وأطلق الحاکم إسم الصحة علیه وعلی کتابی أبی داود والترمذی...».(2)
درباره شرط نسائی نباید از سخن «حازمی» غافل شد. او پس از آنکه اصحاب «زهری»(3) را به پنج طبقه تقسیم می کند، می گوید:
«(والطبقة الثالثة) جماعة لزموا الزهری مثل أهل الطبقة الأولی، غیر أنهم لم یسلموا عن غوائل الجرح فهم بین الرد والقبول، وهم (شرط أبی داود والنسوی)»(4).
او جز مجتبی یا «السنن الصغری» آثار دیگری نیز دارد.
«ابن الأثیر» می گوید:
«وله کتب کثیرة فی الحدیث والعلل وغیر ذلک»(5)
برخی از آثار او از این قرار است:
ص: 160
1- الکُنی؛ ذهبی می گوید:
«وقد صنّف مسند علیّ وکتاباً حافلاً فی الکُنی...»(1)
گویا این کتاب یا نابود شده یا گُم شده است.(2)
2- الضعفاء والمتروکین؛ این کتاب با کتاب «الضعفاء الصغیر» بخاری و «المنفردات الوحدان» مسلم در چاپخانه «دائرهْ المعارف العثمانیهْ» در «حیدرآباد دکن» چاپ شده و بار دیگر با ضعفاء الصغیر بخاری در «حلب» سوریه به چاپ رسیده است.
3- کتاب الطبقات؛ که به ذکر شیوخ وأحوال آنها و روایات آنها، طبقه به طبقه و عصر به عصر، تا زمان نسائی می پردازد، قسمتی از کتاب موجود است و به چاپ رسیده است.
4- الجرح والتعدیل.
5- تفسیر القرآن الکریم.
6- عمل الیوم واللیلهْ.
7- مسند علی بن أبی طالب؛ «ابن حجر» در تقریب و تهذیب رمز آن را (عس) قرار داده است.
8- السنن الکبری؛ نسخه خطی آن موجود است، گویا «عبدالصمد شرف
ص: 161
الدین» در هند به چاپ آن پرداخته و تاکنون چند جلد آماده شده است(1)
«فاروق حمادهْ» می گوید:
«المجلدان الکبیران من السنن الکبری الموجودان فی الخزانة الملکیة بالرباط تحت رقم 5952...».(2)
9- الجمعهْ.(3)
10- خصائص علی؛ بارها چاپ شده، گویا بهترین چاپ آن تا سال (1406 ه-.ق) متعلق است به تحقیق «أحمد میرین البلوشی» که به وسیله ی «مکتبهْ المعلا» در کویت به چاپ رسیده است(4).
ذهبی این کتاب را داخل در «السنن الکبیر» می داند.(5)
نوشتن خصائص علی× به وسیله ی او داستان معروفی دارد که تقریباً همه کسانی که ترجمه نسائی را نوشته اند به آن اشاره کرده اند. سخن ذهبی را می آوریم:
«قال محمد بن موسی المأمونی، صاحب النسائی: سمعتُ قوماً ینکرون علیه کتاب «الخصائص» لعلیّ رضی الله عنه وترکَه تصنیف فضائل الشیخین، فذکرتُ له ذلک، فقال: دخلتُ إلی دمشق والمنحرف عن علیّ بها کثیر، فصنّفتُ کتاب
ص: 162
«الخصائص» رجاء أن یهدیهم الله. ثم صنّف بعد ذلک «فضائل الصحابة»، فقیل له وأنا أسمع: ألا تخرج فضائل معاویة؟ فقال: أیّ شیء أخرج؟ «اللهمّ لاتشبع بطنه»(1)؟!؟! فسکت السائل. قلتُ: لعلّ هذه فضیلة لقول النبیّ|: «للهمّ من لعنته أو سببته فاجعل له ذلک زکاة ورحمة»(2)؟!
ذهبی در جای دیگر می گوید:
«إن النسائی خرج من مصر فی آخر عمره إلی دمشق، فسئل بها عن معاویة وما رُویَ فی فضائله فقال: لایرضی رأساً برأس حتّی یُفضل! فما زالوایدفعون فی حضنَیه(3) حتّی اُخرج من المسجد. ثم حُمل إلی الرملة وتوفی بها رحمه الله تعالی و رضی عنه.
وقال الدارقُطنیّ: إنّه خرج حاجاً فامتحن بدمشق، وأدرک الشهادة، فقال: إحملونی إلی مکة، فحُمل وتوفّی بها، وهو مدفون بین الصفا والمروة.(4)و(5)
ص: 163
1- کمترین احادیث ضعیف و رجال مجروح را پس از صحیحین دارد.(1)
2- در مجتبی بیش از سایر کتاب های ششگانه
احادیث تکرار شده است.(2)
3- یادآوری سخنان و دیدگاه های صحابه و تابعین.
4- ذکر دیدگاه های فقهی خود در سنن.
5- آوردن برخی پرسش های فقهی و پاسخ دادن به آنها با احادیث.
6- کتاب او دارای مزایای پنج کتاب دیگر است.
«صبحی صالح» می گوید:
«ولکل من أصحاب الکتب الستّة میزة یعرف بها، فمن أراد التفقّه فعلیه بصحیح البخاری، ومن أراد قلة التعلیقات فعلیه بصحیح مسلم، ومن رغب فی زیادة معلوماته فی فن التحدیث فعلیه بجامع الترمذی ومن قصد إلی حصر أحادیث الأحکام فبغیته لدی أبی داود فی سننه، ومن کان یعنیه حسن التبویب فی الفقه فابن ماجه یلبی رغبته، أما النسائی فقد توافرت له أکثر هذه المزایا»(3)
ص: 164
او در زندگی خود با دوازده تن از خلفای عباسی هم روزگار بود که عبارتند از:
مأمون عباسی (198- 218 ه-.ق)؛ المعتصم بالله (218- 227 ه-.ق)؛ الواثق بالله (227- 232 ه-.ق)؛ المتوکل علی الله (232- 247 ه-.ق)؛ المنتصر بالله (247- 248 ه-.ق)؛ المستعین بالله (248- 252 ه-.ق)؛ المعتز بالله (252- 255 ه-.ق)؛ المهتدی بالله (255- 256 ه-.ق)؛ المعتمد علی الله (256- 279 ه-.ق)؛ المعتضد بالله (279- 289 ه-.ق)؛ المکتفی بالله (289- 295 ه-.ق)؛ المقتدر بالله (295- 320 ه-.ق).
«نَسا» نام چهار شهر است در چهار گوشه ایران، در خراسان، فارس، کرمان و همدان(1).
و أحمد بن شعیب از نسا در خراسان است، «یاقوت» گوید:
«وهی مدینة بخراسان، بینها وبین سرخس یومان، وبینها وبین مرو خمسة أیام... وبین نیسابور ستة أو سبعة... وقد خرج منها جماعة من أعیان العلماء، منهم: أبو عبدالرحمن أحمد بن شُعیب بن علی النسائی...»(2)
«ذهبی» نیز او را خراسانی می داند.(3)
ص: 165
ص: 166
ص: 167
ص: 168
در این بخش به شناسایی اهل بیت می پردازیم، تا روشن شود که مراد از اهل بیت در این پژوهش کیانند. منظور از اهل بیت در این پژوهش همانانی هستند که در قرآن از ایشان یاد شده است. خدای تعالی در قرآن کریم می فرماید:
{وَقَرْنَ فی بُیوتکنَّ وَلا تبرّجنَ تبرّجَ الجهلیةِ الأولی وَأَقِمنَ الصّلوةَ وءاتینَ الزکوةَ وَأَطِعنَ الله َ ورسولَه، إِنّما یریدُ الله ُ لِیُذْهِبَ عنکم الرجسَ أهلَ البیتِ ویُطهّرَکم تطهیراً}(1)
«و در خانه های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
اینک برای اینکه بدانیم اهل بیت چه کسانی هستند و در حقیقت مصادیق آن را که خداوند اراده کرده، بشناسیم، باید به روایات روی آوریم.
ص: 169
در اینجا روایاتی را فقط و فقط از کتاب های حدیث، تفسیر و تاریخ عامّه می آورم تا مراد روشن شود. اگر کسی به دور از دشمنی ها و تعصُّبات و خواهش های نفسانی این روایات را بفهمد، کافی است تا بداند اهل بیت کیانند و دیگر نیازی به ده ها و شاید صدها کتابی که در این زمینه نگاشته شده نیست؛ و اگر بنای خواننده جز این باشد
ما را با او کاری نیست.
یادآور می شوم که درباره مراد خداوند از اهل بیت کتابهای زیادی نگاشته شده است و برخی خواسته اند مصداق هایی را به آیه تحمیل کنند؛ خواننده، اگر اهل تحقیق باشد، می داند که به چه کتاب هایی مراجعه کند.
برخی در این کتاب ها به معنای لغوی «اهل» پرداخته اند و خواسته اند «اهل بیت» را باتوجه به مفهوم لغوی «اهل»، معنا کنند، یا حداقل باتوجه به معنای لغوی «اهل»، مصداق هایی بر آن بیفزایند.(1) غافل از اینکه مراد خداوند از «اهل بیت» در آیه ذکر شده، مفهومی اصطلاحی و خاص است. اینک به روایات اشاره می کنم.
روایت کرده و می گوید:
«حدثنا حماد بن سلمة عن علی بن زید عن انس عن
ص: 170
النبی|، أنّه کان یمرّ علی باب فاطمة شهراً قبل صلاة الصبح فیقول: الصلاة یا اهل البیت، إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت»(1))((2)
2- عبدالرزاق صنعانی (م 211 ه-.ق):((3))
او در ذیل عنوان «تزویج فاطمهْ رحمهْ الله علیها»، در ضمن حدیث شماره 9782، که حدیثی است طولانی، با این سند می گوید:
«عبدالرزاق عن یحیی بن لاعلاءِ البجلی عن عمّه شعیب ابن خالد عن حنظلة بن سمرة بن المسیب عن أبیه عن جده عن ابن عباس قال:..... ثم التزمها فقال: اللهمّ إنّها منّی
ص: 171
وأنا منها، اللهمّ کماأذهبت عنّی الرجس وطهّرتنی، فطهّرها، ثم دعا بمخضب آخر، ثم دعا علیّاً، فصنع به کما صنع بها ودعا له کما دعا لها...»((1))
یعنی: رسول| فاطمه را دربرگرفته و گفت: پروردگارا! همان گونه که همه ی پلیدی ها را از من دور کردی و پاکم گردانیدی دخترم را نیز پاک گردان، پس همین کار و همین دعا را نیز درباره علی× کرد.
3- ابن ابی شیبه (م 235 ه-.ق):((2))
او چندین روایت آورده که یادآوری می شود در «کتاب الفضائل»، ذیل عنوان «ما ذکر فی فضل فاطمهْ رضی الله عنها ابنهْ رسول الله|»، چنین روایت کرده است:
الف - «حدثنا شاذان، قال حدثنا حماد بن سلمة، عن علی
بن زید عن أنس بن مالک أنّ النبی| کان یمر ببیت فاطمة ستة أشهر إذا خرج إلی الفجر فیقول: «الصلاة یا اهل البیت، إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیراً»((3))
ب - «حدثنا محمد بن بشر عن زکریا عن مصعب بن شیبة عن صفیة بنت شیبة قالت: قالت عائشة: خرج
ص: 172
النبی| غداة وعلیه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله معه، ثم جاء الحسین فأدخله معه، ثم جاءت فاطمة فأدخلها ثم جاء علی فأدخله، ثم قال: انّما یرید الله لیُذهب عنکم الرجس اهلَ البیت ویطهّرکم تطهیراً»((1))
یعنی: رسول| بامدادان خارج شد درحالیکه برایشان پوششی پشمین از موی سیاه بود، پس حسن آمد و رسول او را در زیر آن پوشش جای داد، سپس حسین آمد و رسول همان کار بکرد، فاطمه آمد، پیامبر نیز همان کار بکرد در آخر علی آمد و رسول او را نیز در زیر پوشش جای داده و فرمود:
{انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهِّرکم تطهیراً}
ج - «حدثنا محمد بن مصعب عن الأوزاعی عن شداد أبی عمار، قال: دخلت علی واثلة وعنده قوم فذکروا [علیّاً] فشتموه [فشتمته] معهم، فقال: ألا أخبرک بما سمعت من رسول الله|؟ قلت: بلی، قال: أتیت فاطمة أسألها عن علی فقالت: توجه إلی رسول الله| فجلس، فجاء رسول الله| ومعه علی وحسن وحسین وکل واحد منهما آخذاً بیده، فأدنی علیاً وفاطمة فأجلسهما بین یدیه؛ وأجلس حسناً وحسیناً کل واحد منهما علی فخذه، ثم لف
ص: 173
علیهم ثوبه، أو قال: کساءه، ثم تلا هذه الآیة: {انّما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت}، ثم قال: اللهمّ هؤلاء اهل بیتی، واهل بیتی احقّ»((1)).
یعنی: ابوعمار شداد گوید: که بر واثلهْ بن اسقع وارد شدم، گروهی نزد او بودند، درباره علی گفتند و او را دشنام دادند(!!!)، من نیز همان کار بکردم، پس واثله که از این کار ما اندوهگین شده بود گفت: ای اباعمار! آیا تو را از آنچه از رسول| شنیدم خبر دهم؟ گفتم: آری. پس گفت: سراغ علی را از فاطمه گرفتم، او گفت: علی به نزد رسول رفته. پس از مدتی پیامبر آمد و حال آنکه علی و حسن و حسین نیز با او بودند و دو برادر دست یکدیگر را گرفته بودند. پس پیامبر علی و فاطمه را به خود نزدیک کرد و آنها را در برابر خود نشاند و حسن و حسین را هریک بر روی پای خود نشاند و لباس یا عبایی بر روی آنها فرو افکند و این آیه را تلاوت فرمود: {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت}، سپس فرمود: بار خدایا! اینانند اهل بیت من، و اهل بیت من سزاوارترند به دوری از پلیدی و به اینکه پاک باشند.
ص: 174
او نیز روایتی را ذکر کرده و می گوید:
«اخبرنا یحیی بن آدم، نا ابن أبی زائدة((1))، عن ابیه، عن مصعب بن شیبة، عن صفیه بنت شیبة عن عائشة قالت:
خرج رسول الله| ذات غداة وعلیه مرط مرحل من شعر أسود، فدعا رسول الله| حسناً فأدخله، ثم دعا حسیناً فأدخله، ثم دعا فاطمة فادخلها، ثم دعا علیاً فأدخله، ثم قال: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیراً»((2))
دکتر عبد الغفور بلوشی - محقق کتاب مسند ابن راهویه - در پاورقی درباره این حدیث می گوید: «صحیح، رواته کلهم ثقات، رجال الشیخین».
می گوید:
الف - «حدثنا عبدالله بن نُمیر، قال: حدثنا عبدالملک - یعنی ابن أبی سلیمان - عن عطاء بن أبی رباح، قال: حدثنی من
سمع أمّ سلمة، تذکر أنّ النبیّ کان فی بیتها، فأتته فاطمة ببُرمَة، فیها خَزیرَة، فدخلت بها علیه، فقال
ص: 175
لها: ادعی زوجک وابنیک؛ قالت: فجاء علی والحسین والحسن فدخلوا علیه، فجلسوا یأکلون من تلک الخزیرة وهو علی مَنامة له علی دکّان، تحته کساء خیبریّ، قالت: وأنا أصلیّ فی الحجرة، فانزل الله عزّوجلّ هذه الآیة: انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجسَ اهل البیت ویطهرکم تطهیراً، قالت: فأخذ فضل الکساء فغشّاهم به، ثمّ أخرج یده فألوی بها إلی السماء، ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی وخاصّتی فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، اللهمّ هؤلاء اهل بیتی وخاصّتی فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً؛ قالت: فأدخلت رأسی البیت فقلت:
وأنا معکم یا رسول الله، قال: إنّک إلی خیر، إنّک إلی خیر»((1))
یعنی: امّ سلمه - همسر رسول خدا| - می گوید: پیامبر در خانه من بود که دخترش فاطمه دیگچه ای آورد که در آن «خزیره»((2)) بود؛ پیامبر به دخترش فاطمه فرمود: «شوهر و دو پسرت را بخوان»؛ علی و حسین و حسن آمدند و بر رسول خدا وارد شدند؛ نشستند و از آن غذا به خوردند درحالیکه پیامبر بر بسترش که بر سکویی بود و بر روی آن عبایی خیبری قرار داشت نشسته بود و من در اتاق نماز می گزاردم که آیه {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس
ص: 176
اهل البیت ویطهرکم تطهیرا} نازل شد، پس رسول خدا| باقیمانده عبا را گرفت و فاطمه و علی و حسین و حسن را با آن پوشاند، آنگاه دستش را بیرون آورد و به آسمان بلند کرد و اشاره فرمود و گفت: «بار خدایا! اینان اهل بیت و خواصّ من هستند؛ پس هرگونه پلیدی را از آنها دور کن و پاکشان گردان. بار خدایا! اینان اهل بیت و خواصّ منند، پس هرگونه پلیدی را از آنها دور کن و پاکشان کن، پاک شدنی کامل». من سرم را به درون خانه برد، گفتم: «ای رسول خدا! آیا من هم با شما هستم؟ فرمود: تو به سوی خیری، تو به سوی خیری».
همان گونه که دیده می شود، راویِ از «ام سلمه» مبهم است و این ضعفی برای سند این روایت است. ولی حدیث صحیح است چرا که این حدیث سه سند دارد، یکی همان است که گذشت، دیگری این گونه است:
عبدالله بن نُمیر، عن عبدالملک بن أبی سلیمان، عن أبی الجَحّاف داودبن أبی عوف، عن شهربن حوشب، عن أمّ سلمة...
این سند هم ضعف دارد و آن «شهر» است.((1))
ص: 177
سند سوّم این چنین است:
عبدالله بن نُمیر، عن عبدالملک بن أبی سلیمان، عن أبی لیلی (الکندی)، عن ام سلمة...
این سند صحیح است و ضعفی ندارد.((1))
ب - «حدثنا قتیبة بن سعید، حدثنا حاتم بن إسماعیل، عن بُکَیر بن مسمار، عن عامر بن سعد، عن أبیه((2))، قال: سمعت رسول الله| یقولُ له، وخلّفه فی
بعض مغازیه، فقال علیّ: یا رسول الله! أتخلّفنی مع النّساء والصّبیان؟ قال: یا علیّ! أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؟ وسمعته یقوم یوم خیبر: لا عطینّ الرّایة رجلاً یحبّ الله َ ورسولَهُ ویحبّه الله ورسولُه؛ فتطاولنا لها، فقال: ادعوا لی علیّاً؛ فأتی به ارمدَ، فبصق فی عینه ودفع الرّایة إلیه، ففتح الله علیه. ولمّا نزلت هذه الآیة: {ندع ابناءنا وابناءکم}((3))، دعا رسول الله| علیّاً وفاطمةَ وحسناً وحسیناً، رضوان الله علیهم فقال: اللهم هؤلاء أهلی»((4))
ص: 178
مراد قسمت پایانی حدیث است که می گوید: آنگاه که آیه شصت و یکم سوره آل عمران یعنی آیه «مباهله» نازل شد، پیامبر، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و آنها را برای مباهله با خود همراه کرده و فرمود: «بار خدایا! اینانند اهل من».
این روایت صحیح السند است.((1))
ج - «حدّثنا یحیی بن حَمّاد، حدّثنا أبو عوانة، حدثنا أبو بلج، حدثنا عمرو بن میمونَ قال: إنّی لجالس إلی ابن عباس، إذ أتاه تسعة رهط، فقالوا: یا أبا عباس((2))، إمّا أن تقوم معنا وإمّا أن تخلونا یا هؤلاء؟((3)) قال: فقال ابنُ عباس: بل أقوم معکم. قال: وهو یومئذ صحصح قبل أن یَعمی، قال: فابتدؤوا فتحدّثوا، فلا ندری ما قالوا((4))، قال: فجاء یَنفُضُ ثوبه ویقول:
اُفْ وتُفْ، وقعوا فی رجل له عشر، وقعوا فی رجل قال له النّبی|«لأبعثنّ رجلاً لا یخزیه أبداً، یحبّ الله ورسوله»؛ قال: فاتشرف لها من اتشرف، قال: «أین علیّ؟» قالوا: هو فی الرّحی یطحن. قال: وما کان أحدُکم
ص: 179
لیطحنَ؟! قال: فجاء وهو أرمد لا یکاد یُبصر، قال: فنفث فی عینه، ثمّ هَزَّ الرایة ثلاثاً، فأعطاها إیّاه، فجاء بصفیةَ بنت حُیَیّ.
قال: ثم بعث «فلاناً»((1)) بسورة التوبة، فبعث علیّاً خلفه، فأخذها منه، قال: «لا یذهب
بها إلاّ رجلٌ منّی وأنا منه».
قال: وقال لبنی عمّه: «أیّکم یُوالینی فی الدنیا والآخرة؟» قال: وعلیّ معه جالس، فابوا، فقال علی: أنا أوالیک فی الدنیا والآخرة. قال: وکان أوّلُ من أسلم من الناس بعدَ الخدیجة.
قال: وأخذ رسول الله ثوبه فوضعه علی علیّ وفاطمة وحسن وحسین فقال: [إنما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً].
قال: وشری علی نفسه؛ لبس ثوب النبی|، ثم نام مکانه، قال: وکان المشرکون یرمون رسول الله|، فجاء ابوبکر وعلیّ نائم، قال: وأبوبکر یَحسبُ أنّه نبیّ الله، قال: فقال یا نبیّ الله! قال: فقال له علیّ: إنّ نبی الله| قد انطلق نحو بئر مَیمون، فأدرکه. قال: فانطلق أبوبکر، فدخل معه الغار. قال: وجعل علیّ یرمی بالحجارة کما کان یرمی نبیّ الله، وهو یَتَصَوَّرُ، قد لفَّ رأسه فی الثوب لا یخرجُه حتی أصبح، ثمّ کشف عن رأسه، فقالوا: إنّک
ص: 180
للئیم، کان صاحبک نرمیه فلا یتضور وانت تتضور، وقد استنکرنا ذلک.
قال: وخرج بالناس فی غزوة تبوک، قال: فقال له علیّ: أخرج معک؟ قال: فقال له نبیّ الله: «لا»، فبکی علیّ، فقال له: «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّک لست بنبیّ، إنّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی». قال: وقال له رسول الله|: «أنت ولییّ فی کلّ مؤمن بعدی»
قال: وسدّ أبواب المسجد غیر باب علیّ، فقال: فیدخل المسجد جنباً، وهو طریقه لیس له طریق غیره.
قال: وقال: «من کنت مولاه، فإنّ مولاه علیّ»...((1))((2))
مراد قسمتی از این حدیث است که به آیه شریفه «تطهیر» اشاره دارد.
این حدیث از نظر سندی صحیح است و ضعفی ندارد، هرچند برخی خواسته اند آنرا ضعیف نشان دهند،((3)) و آن به علت «أبو بلج» است؛ ولی باید گفت حدیث او مقبول است؛ «ابن معین»، «ابن سعد»، «نسائی» و «دار قطنی»، همگی او را ثقه دانسته اند «ابوحاتم» نیز درباره او می گوید: «صالح الحدیث» ولی «بخاری» درباره او گفته است: «فیه نظر»!؟
ص: 181
لازم به یاد آوری است که نام «ابو بلج»، «یحیی بن سلیم» یا «إبن أبی سلیم» یا «إبن أبی الأسود» است. شیخ الاسلام در تقریب در کنار ترجمه او علامت «ع» را گذاشته است. نیز باید گفت که «ابن تیمیهْ» در منهاج السنه اش((1))
این روایت را متذکر شده و بی هیچ شرمی چیزهایی درباره آن گفته است. برای شناختن او بد نیست خوانده شود:((2))
ومن العقول جداول وجَلامد ومن النفوس حرائر وإماءُ
او نیز در «صحیح»، حدیثی را که از «ابن ابی شیبه» آورده شد، روایت کرده و چنین گفته است: باب فضائل اهل بیت النّبی| ((3))
الف) 2424- «حدّثنا أبوبکر بن أبی شیبة ومحمّد بن عبدالله بن نُمَیْر (واللّفظ لأبی بکر)، قالا: حدّثنا محمد بن بشر عن زکریّاء، عن مُصعب بن شیبة، عن صفیّة بنت شیبة، قالت: قالت عائشة: خرج النّبیّ| غداة وعلیه مِرْطٌ مُرَحَّل من شعر أسود، فجاء الحسن بن علیّ، فأدخله، ثم جاء الحسینُ فدخل معه، ثم جاءت فاطمة
ص: 182
فأدخلها، ثمّ جاء علیّ فأدخله، ثمّ قال: [إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً]»((1))
ب) 36- (2408) «حدّثنی زُهیر بن حرب وشجاع بن مَخْلَد، جمیعاً عن ابن عُلَیّة، قال زُهیر: حدّثنا إسماعیل بن
إبراهیم، حدّثنی أبوحیّان، حدّثنی یزید بن حیّان، قال: إنطلقتُ أنا وحُصَین بن سَبْرَة وعُمر بن مسلم إلی زید بن أرقم، فلمّا جلسنا إلیه، قال له حصین: لقد لقیت یا زید! خیراً کثیراً، رأیت رسول الله|، وسمعت حدیثه وغزوت معه وصلّیت خلفه، لقد لقیت یا زیدُ! خیراً کثیراً، حدّثنا یا زیدُ! ما سمعت من رسول الله|. قال: یابن أخی! والله! لقد کَبِرت سنّی وقَدُم عهدی ونسیتُ بعض الذی کنت أعی من رسول الله|، فما حدّثتکم فاقبلوا، وما لا فلا تکلّفونیه. ثمّ قال:
قام رسول الله| یوماً فینا خطیباً بماء یُدعی خُمّاً، بین مکة والمدینة، فحمد الله وأثنی علیه ووعظ وذکّر. ثمّ قال: «أمّا بعد، ألا أیّها الناس! فإنّما أنا بشر یُوشِکُ أن یأتی
رسول ربّی فأجیب، وأنا تارک فیکم ثقلین: أوّلهما کتاب الله، فیه الهدی والنّور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به. فحَثّ علی کتاب الله ورغّب فیه. ثم قال:
واهل بیتی، أذکّرکم الله فی اهل بیتی، أذکرکم الله فی
ص: 183
اهل بیتی، أذکرکم الله فی اهل بیتی»
فقال له حُصین: ومن اهل بیته؟ یا زید! ألیس نساءه من اهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته. ولکن اهل بیته من حُرِم الصّدقة بعدَه. قال: من هُم؟ قال: هم آل علیّ وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس. قال: کلّ هؤلاء حُرم الصّدقة؟ قال: نعم»((1))
یعنی: زید بن ارقم می گوید: روزی پیامبر در غدیرخم خطبه خوانده و فرمودند: ای مردم! من بشرم و نزدیک است که فرستاده پروردگارم (فرشته مرگ) بیاید و من از دنیا بروم، پس من دو چیز گرانبها و گران سنگ در میان شما می گذارم؛ یکی کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، پس آن را بگیرید و به آن چنگ زنید؛ و دیگری اهل بیت من. و سه بار فرمود: خدا را درباره اهل بیتم تذکر می دهم.
پس از زید پرسیدند: اهل بیت رسول کیانند؟ آیا زنانش از اهل بیتش هستند؟ پس زید گفت: زنانش از اهل بیتش هستند، و لیکن اهل بیت پیامبر آنانند که صدقه بر آنها حرام شده است. آنان آل علی و عقیل و جعفر و عباس اند.
گفته شد: صدقه بر همه آنان حرام است؟ گفت: آری.((2))
ص: 184
یادآور می شود که نباید از این روایت پنداشت که زنان رسول الله| داخل در اهل بیت به معنای وارده در آیه هستند. این از سیاق کلام «زید» کاملاً روشن است. از او سؤال شد آیا زنان رسول از اهل بیت اند؟ او گفت: زنان او از اهل بیت پیامبراند. یعنی روشن است که هر مردی، زن یا زنانش از اهل بیت عرفی او هستند؛ نه تنها زنان، بلکه پدر، مادر، عموها، عمّه ها، خاله ها و دایی ها نیز اهل بیت هرکس شمرده می شوند.
زید با «لکن» استدراک کلام کرده، می گوید:
و لیکن مراد از اهل بیت که سه بار فرمود: «اذکّرکم الله فی اهل بیتی»، معنای اصطلاحی آن است و آنان آل علی، عقیل، جعفر و عباس اند که صدقه برایشان حرام است.
آنچه این کلام را اطمینان بخش تر می کند حدیثی است که همین «مسلم» بلافاصله پس از این روایت آورده، می گوید:
ج) 37- (2408) - «حدّثنا محمّدبن بکّار بن الرّیّان، حدّثنا حسّان (یعنی ابن إبراهیم) عن سعید (وهو ابن مسروق)، عن زید بن حیّان، عن زید بن أرقم، قال: دخلنا علیه فقلنا له: لقد رأیت خیراً؛ لقد صاحبتَ رسول الله| وصلّیت خلفه، وساق الحدیث بنحو حدیث أبی حیّان، غیرَ أنّه قال: ألا وإنّی تارک فیکم ثقلین: أحدهما کتاب الله عزّوجل، هو حبل الله، من اتبعه کان علی الهدی ومن ترکه کان علی ضلالة.
ص: 185
وفیه: فقلنا من أهل بیته نساءُه؟ قال: لا. وأیم الله! إن المرأة تکون مع الرجل العصر من الدّهر. ثمّ یطلّقلها فترجِع إلی أبیها وقومها. أهل بیته أصلُهُ وعَصَبَتُهُ الّذین حُرمواالصدقة بعده.»((1))
یعنی: زمانی که از زید سؤال شد: اهل بیت پیامبر کیانند؟ آیا زنانش هستند؟ گفت: نه؛ به خدا سوگند که گاهی مدتی زن با مرد است و همسر اوست و سپس او را طلاق می دهد و او به خانواده پدری و بستگانش برمی گردد و دیگر اهل آن مرد نیست. اهل بیت رسول خدا| ریشه او و گروه اویند که پس از او صدقه بر آنها حرام است. همان گونه که دیده می شود در این حدیث «زید» نساء النّبی را داخل در اهل بیت به معنای مراد روایت نمی داند.
وانگهی حدیث دوّم اعتبار بیشتری دارد چرا که در حدیث نخست، مسلم می گوید: «حدثنی»، و در دوّمی می گوید: «حدّثنا»؛ و اختلاف این دو اصطلاح بر اهل فن پوشیده نیست.
د) «حدّثنا قتیبة بن سعید ومحمّد بن عبّاد (وتقاربا فی
اللّفظ)، قالا: حدّثنا حاتم (وهو ابن إسماعیل) عن بُکیر بن مسمار، عن عامر بن سعد بن أبی وقاص عن أبیه.... : لمّا نزلت هذه الآیة: [فقُل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءکم]، دعا
ص: 186
رسول الله| علیّاً وفاطمة وحسناً وحسیناً فقال: اللهمّ هؤلاء أهلی.»((1))
یعنی: وقتی آیه مباهله نازل شد، پیامبر|، علی، فاطمه، حسن و حسین را فراخواند و فرمود: «خداوندا! اینان اهل و خاندان من اند».
می گوید:
«حدّثنا مسدّد، حدّثنا عبدالوارث بن سعید عن محمّد بن جحادة عن حمد الشامیّ عن سلیمان المنبّهیّ، عن ثوبان مولی رسول الله| قال: کان رسول الله| إذا سافر کان آخر عهده بإنسان من أهله فاطمة، وأوّل من یدخل علیها إذا قَدِم فاطمة، فقدم من غزاة له وقد عَلَّقت مِسْحا أو ستراً علی بابها وحَلَّت الحسن والحسین قُلبین من فضّة، فقدم، فلم یدخل، فظنّت أنّ ما منعه أن یدخل ما رأی، فهتکت السّتر و فکّکت القلبین عن الصّبیّین و قطّعته بینهما، فانطلقا إلی رسول الله| و هما یبکیان، فأخذه منهما وقال: یا ثوبان! إذهب بهذا إلی آل فلان - اهل بیتٍ بالمدینة - إلاّ هؤلاء أهل بیتی أکره أن یأکلوا طیّباتهم فی حیاتهم الدّنیا، یا ثوبان! إشتر لفاطمة قِلادة من عصب
ص: 187
وسِوارین من عاجٍ.»((1))
یعنی: ثوبان غلام رسول خدا| می گوید:
[حضرت] رسول|، هرگاه مسافرت می کرد آخرین کسی که از خاندانش را می دید، دخترش فاطمه بود و نیز نخستین کسی را که در بازگشت از سفر می دید، فاطمه بود.
روزی پیامبر از جنگی بازگشت و دید که فاطمه بر در خانه پلاس یا پرده ای آویزان کرده و حسن و حسین را با دو دستبند سیمین آراسته است، پس پیامبر به خانه فاطمه نیامد؛ گویا فاطمه پی برد که پدر اینها را دیده و از اینرو به خانه او وارد نشده؛ پس پرده را پاره کرد و دو دستبند را از حسن و حسین گرفت و آنها را شکست و حسن و حسین گریه کنان نزد رسول خدا| رفتند. پیامبر دو دستبند را
گرفت و به ثوبان گفت: اینها را به خانواده ای از خانه های مدینه بده. من نمی پسندم که اهل بیتم طیباتشان را در دنیا بخورند.((2)) ای ثوبان! برای فاطمه گردنبندی از عصب و دو دستبند عاج بخر.
این روایت، برای شاهد آورده شد، وگرنه متن روایت جای بحث و بررسی
ص: 188
دارد. نیز روایت از نظر اسنادی ضعف دارد. «حمید» مجهول است، هرچند «ابن حبان» او را در «الثقات» ذکر کرده است. «احمد» درباره او می گوید: «لا أعرفه.»((1))
«سلیمان» نیز مجهول است. «ابن حبان» او را نیز در «الثقات» آورده است.((2))
8- ابن ابی عاصم (م 287 ه-.ق):((3))
او نیز به سند خود روایت کرده و می گوید:
حدّثنا محمد بن المثنّی، حدثنا یحیی بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، عن یحیی بن سُلیم أبی بلج، عن عمرو بن میمون، عن ابن عباس قال: ...ودعا رسول الله| الحسن والحسین وعلیّاً وفاطمة ومدّ علیهم ثوباً ثمّ قال: [اللهمّ هؤلاء أهل بیتی وخاصّتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً((4))]
او نیز افزون بر بیشتر روایاتی که تاکنون گذشت، روایت می کند که:
الف) «حدّثنا قتیبة بن سعید، حدّثنا محمّد بن سلیمان الاصبهانیّ، عن یحیی بن عُبید، عن عطاء بن أبی رَباح، عن
ص: 189
عمر بن أبی سلمَة - ربیب النبیّ| - قال: نزلت هذه الآیة علی النبی| {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} فی بیت ام سلمة، فدعا النبی| فاطمة وحسناً وحسیناً، فجلّلهم بکساء وعلیّ خلف ظهره فجلّله بکساء، ثمّ قال: اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً. قالت أمّ سلمة: وأنا معهم یا نبیّ الله؟ قال: أنتِ علی مکانک، وأنتِ إلی خیر.»((1))
یعنی: پسرخوانده پیامبر| می گوید: آیه تطهیر در خانه امّ سلمه نازل شد، پس پیامبر دخترش فاطمه و حسن و حسین را خواند و آنها را با عبایی پوشاند، علی را نیز که در پشت سرش بود، پوشاند و گفت: بار خدایا! اینانند اهل بیت من؛ پس هرگونه پلیدی را از آنها دور کن و پاکشان کن پاک کردنی.
در این هنگام امّ سلمه گفت: ای رسول خدا! آیا من نیز با ایشان [از اهل بیت] هستم؟ پیامبر|فرمود: تو در جایگاه خود قرار داری و به سوی خیر و نیکی هستی.
این روایت صحیح است.
ب) حدّثنا محمود بن غَیلان، حدّثنا أبو أحمد الزّبیریّ حدّثنا سفیان عن زُبید، عن شهر بن حَوْشَب عن أمّ سلمة:
ص: 190
أنّ النبیّ| جلّل علی الحسن والحسین وعلیّ وفاطمة کساء، ثمّ قال: اللهم هؤلاء أهل بیتی وخاصّتی، أذهب عنهم الرّجس وطهّرهم تطهیراً. فقالت اُم سلمة: وأنا معهم یا رسول الله؟ قال: إنّک إلی خیر.»((1))
ابو عیسی در تعلیق این حدیث شریف می گوید:
هذا حدیث حسن صحیح، وهو أحسن شیء رُوی فی هذا الباب.
ج) حدّثنا إبراهیم بن سعید الجوهریّ، حدّثنا الأسود بن عامر، عن جعفر الأحمر، عن عبدالله بن عطاء عن ابن بُریدة عن أبیه قال: کان أحبّ النساء إلی رسول الله| فاطمة، ومن الرّجال علیّ.
قال ابراهیم بن سعید: یعنی من أهل بیته.((2))
یعنی: محبوب ترین زنان و مردان در نزد رسول خدا فاطمه و علی‘ بودند.
او در «خصائص امیرالمؤمنین×» روایاتی را در این معنی آورده؛ از آن جمله است:
أخبرنا قتیبة بن سعید، وهشام بن عمّار، قالا: حدثنا
حاتم، عن بکیر ابن مسمار، عن عامر بن سعد بن أبی وقاص [عن أبیه] قال: أمر معاویة سعداً، فقال: ما منعک أن
ص: 191
تسبّ أباتراب؟ قال: أما ما ذکرت ثلاثاً قالهنّ [له] رسول الله|، فلن أسبه، لأن تکون لی واحدة منهن أحب إلیّ من حمر النعم. سمعت رسول الله| یقول: «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی، إلا أنه لا نبوة بعدی؟؟ وسمعته یقول فی یوم خیبر: «لأعطین الرایة رجلاً یحب الله و رسوله، ویحبه الله ورسوله» فتطاولنا لها فقال: «ادعوا لی علیّاً»، فأتی به أرمد، فبصق فی عینیه، ودفع الرایة إلیه، ولما نزلت - زاد هشام - [إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت] دعا رسول الله|علیاً وفاطمة وحسناً وحسیناً، فقال: «اللهم هؤلاءأهلی»((1))
اسناد این روایت صحیح است.
11- ابویعلی موصلی (م 307 ه-.ق):((2))
وی نیز روایاتی در این باب آورده است:
الف) حدّثنا حوثرة بن أشرس، أبوعامر، قال: أخبرنی عقبة، عن شهر بن حوشب، عن أم سلمة زوجة النبی| أن رسول الله| قال لفاطمة: «إئتنی بزوجک وابنیک»،
ص: 192
فجاءت بهم، فألقی علیهم رسول الله| کساءً کان تحتی خیبریاً أصبناه من خیبر، ثم قال: «اللهم هؤلاء آل محمد×
فاجعل صلواتک وبرکاتک علی آل محمد، کما جعلتها علی آل إبراهیم إنک حمید مجید»، قالت أم سلمة: فرفعت الکساء لأدخل معهم، فجذبه رسول الله| من یدی وقال: «إنک علی خیر»((1)).
«حسین سلیم أسد»، در تخریج احادیث مسند موصلی می گوید: «إسناده ضعیف»((2)). درست است که در اسناد، «عقبهًْ» هست، اما او عقبهْ بن عبدالله الأصمّ الرفاعی است. شیخ الاسلام او را به شماره 5217 ترجمه کرده و می گوید:
«البصری، ضعیف، من الرابعة، وربما دلّس...»((3))
«مأمون شیحا» در زیرنویس تقریب آورده است:
«قال ابن معین: لیس بثقة، قال أبوحاتم: لین الحدیث،
قال النسائی: لیس بثقة، قال أبوداود: ضعیف، قال ابن عدی: بعض أحادیثه مستقیمة...»((4))
با وجود این، باید گفت حدیث صحیح است، چرا که ترمذی و ابن جریر و ابن حنبل این روایت را از حدیث «زبید عن شهر» آورده اند.
ص: 193
نیز احمد آن را از طریق «علی بن زید عن شهر» آورده است.
زبید، ثقه و ثبت است.((1))
علی ضعیف است؛ ولی عجلی درباره وی می گوید: «کان یتشیع لا بأسه به»؛ ترمذی می گوید: «صدوق».((2))
ترمذی پس از آوردن این حدیث((3))
می گوید:
«هذا حدیث حسن صحیح وهو أحسن شی ءٍ رُوی فی هذا
الباب»((4))
«اَلبانی»((5))
نیز بر صحیح بودن این حدیث اعتراف کرده است.((6))
ب) حدثنا محمدبن إسماعیل بن أبی سمینة البصری، حدثنا محمّد بن مصعب، حدثنا الأوزاعی، عن أبی عمار شداد، عن واثلة بن الأسقع قال:
أقعد النبیّ| علیاً عن یمینه وفاطمة عن یساره، وحسناً وحسیناً بین یدیه، وغطّی علیهم بثوب وقال: «اللهم هؤلاء أهل بیتی، وأهل بیتی أتوا إلیک لا إلی النار»((7))
ص: 194
این حدیث صحیح است؛ هرچند که در اِسناد آن «محمد بن مصعب» هست.
«ابن حجر» درباره وی می گوید:
«...بن صَدَقة القُرقُسائی... صدوق کثیر الغلط...»((1))
در زیرنویس تقریب چنین آمده است:
«قال ابن حنبل: لا بأس به، قال النسائی: ضعیف، قال الخطیب: کان کثیر الغلط لتحدیثه من حفظه، قال ابن عدی: لیس عندی بروایته بأس، قال ابن حبان: ساء حفظه»((2))
این حدیث را «ابن حبان» از طریقی آورده که محمد در آن نیست و اِسناد آن صحیح است.((3))
او در تفسیر خود «جامع البیان عن تأویل آیات القرآن»، روایات فراوانی را آورده ودر تفسیر و معنای آیه تطهیر سخن ها رانده.((4))
ص: 195
او در تفسیر و تأویل و معنای واژه «رجس» می گوید:
«...یقول: إنّما یرید الله لیذهب عنکم السوء والفحشاء یا اهل بیت محمد ویطهّرکم من الدنس الذی یکون فی أهل المعاصی الله تطهیراً. وبنحو الذی قلنا فی ذلک قال أهل التأویل»((1))
او سپس به مرادِ از اهل بیت در این آیه پرداخته و در آغاز آنها را رسول خدا|، علی، فاطمه، حسن و حسین‘ معرفی کرده و می گوید:
«واختلف أهل التأویل فی الذین عُنو بقوله: (اهل البیت)؛ فقال بعضهم: عُنی به رسول الله|، وعلیٌّ وفاطمةُ والحسن والحسین، رضوان الله علیهم.((2))
وی برای تأیید این دیدگاه روایاتی راذکر می کند:
الف) حدّثنا((3)) محمد بن المثنی، قال: ثنا بکر بن یحیی بن
ص: 196
زبّان العَنَزیّ، قال: ثنا مندل عن الأعمش عن طیّة عن أبی سعید الخدریّ، قال: قال رسول الله|، «نزلت هذه الآیة فی خمسة، فیّ وفی علیّ رضی الله عنه وحسن و حسین رضی الله عنه وفاطمة رضی الله عنها؛ [انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیرا((1))].
ب) حدثنی محمد بن عُمارة قال: ثنا إسماعیل بن أبان، قال: ثنا الصباح بن یحیی المرّیّ عن السدیّ عن أبی الدیلم، قال: قال علیّ بن الحسین لرجل من أهل الشام: أما قرأت فی الأحزاب [انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطیهرا]؟ قال: ولأنتم هم؟ قال: نعم((2)).
او روایات فراوان دیگری را که کمابیش، پیش از این از محدثان دیگر گفته شد، به سند خود آورده است، که مصداق های اهل بیت را رسول خدا| و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام معرفی می کنند.
اکنون ما سخن پیامبر| را در تفسیر و تأویل اهل بیت بگیریم یا سخن عکرمه و مانند عکرمه را؟
عکرمه کسی است که بنا بر گزارش «عقیلی»((3))
معتقد است:
ص: 197
«إنّما أنزل الله متشابَه القرآن لیضل به»((1)). یعنی خداوند متشابهات را بدین سبب نازل کرد تا مردم را به وسیله آن گمراه کند، یا مردم بوسیله آن گمراه شوند.(؟!)
نیز از همو روایت شده که پیامبراعظم| درحال اِحرام، ازدواج کرد: «إنّ رسول الله|تزوّج وهو محرم».((2))
علی بن عبدالله بن عباس، عکرمه را «خبیث» خوانده و گفته که او بر پدرم دروغ می بندد: «فإن هذا الخبیث یکذب علی أبی»((3))
«یحیی بن سعید»((4)) او را «کذاب» می داند.((5))
«ابن سعد»((6)) در کتاب خود «الطبقات الکبری» روایت می کند که عکرمه انگشتری زرّین در دست می کرده است: «...رأیت فی ید عکرمة خاتماً من ذهب»((7)). ابن سعد همچنین گزارش می کند که به حدیث عکرمه احتجاج نمی شده.((8))
ص: 198
نیز بنا بر گزارش های رسیده، او بر دیدگاه خوارج بوده و این را بر عبدالله بن عباس هم بسته:
«وکان عکرمة یری رأی الخوارج، وادعی علی عبدالله بن عباس أنه کان یری رأی الخوارج»((1)).
مالک، عکرمه را ثقه نمی دانسته و دستورداده بود که از او چیزی گرفته نشود:((2))
«وکان مالک لایری عکرمة ثقة، ویأمر أن لایؤخذ عنه»((3)).
ذهبی در میزان انحرافات عقیدتی عکرمه سخن رانده و گفته است: مسلم حدیث او را نپذیرفته و مالک از او روی گردان بوده:
«...تُکلّم فیه لرأیه لالحفظه، فاتّهم برأی الخوارج. وقد وثقه جماعة واعتمده البخاری وأما مسلم فتجنّبه، وروی له قلیلاً متروفاً بغیره، وأعرض عنه مالک...».((4))
ذهبی نیز در تذکره درباره او می گوید:
«...وقد تکلم فیه بانه علی رأی الخوارج ومن ثَمّ أعرض
ص: 199
عنه المالک الامام ومسلم»((1))
آری عکرمه می گوید که آیه تطهیر درخصوص زنان پیامبر نازل شده است؛ این رأی شخص اوست و بیانگر کینه و عداوت وی با اهل بیت علیهم السلام است.
13- ابن حبان (م 354 ه-.ق):((2))
روایت او این چنین است:
«أخبرنا عبدالله بن محمد بن سَلْم، حدّثنا عبدالرحم بن إبراهیم، حدّثنا الولید بن مسلم، وعمر بن عبدالواحد، قالا: حدّثنا الأوزاعیّ، عن شداد أبی عمار عن واثلة بن الأسقع قال: سألت عن علیّ فی منزله، فقیل لی: ذهب یأتی برسول الله|، إذ جاء، فدخل رسول الله|، ودخلت، فجلس رسول الله| علی الفراش، وأجلس فاطمة عن یمینه وعلیاً عن یساره، وحسناً وحسیناً بین یدیه وقال: [إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیرا]، اللهم هؤلاء أهلی، قال واثلة: فقلت من ناحیة البیت: وأنا یا رسول الله من أهلک؟ قال: «وأنت من أهلی»، قال واثلة: إنها لَمِن أرجی ما أرتجی.((3))
ص: 200
اِسناد صحیح است. روایت هم صحیح است؛ مگر آنکه به آن افزوده شده، و آن بخش پایانی آن است.
واثله چه ویژگی ای دارد که از اهل بیت پیامبر شود؟ چگونه است پیامبر به زنان خود می گوید شما داخل در اهل بیت نیستید((1)) و به واثله می گوید: تو از اهل منی؟
مگر آنکه گفته شود پیامبر از روی استفهام به او پاسخ داده باشد؛ یعنی فرموده باشد: تو از اهل منی؟ تو کیستی که از اهل من باشی؟ این چه گستاخی است در تو، که خود را مشمول آیه می خوانی؟
نکته دیگر اینکه در روایت، واژه ای حذف شده، و آن «بیت» است. در چاپ کهن تر صحیح ابن حبان آمده که پیامبر فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی»((2))
پیامبر - اگر فرموده باشند - به واثله فرمود: «وانت من أهلی»، و نفرمود: «وأنت من أهل بیتی»، و انسان زیرک فرق این دو را می داند.
آری یاران پیامبر| و همه آنانی که به درستی به او ایمان آورده اند اهل اویند، مگر نه این است که قرآن می فرماید: «ملة أبیکم ابراهیم»؟ پیامبر| نیز پدر روحانی همه امت اسلام است.
«ابن منظور» در لسان العرب می گوید:
«أهل کل نبیّ: أمّته»((3))
ص: 201
دیگر آنکه بنا بر گزارش های رسیده، او آخرین فرد از اصحاب است که در دمشق از دنیا رفت. «ابن حجر» می گوید:
«...وقال سعید بن بشیر عن قتادة، کان آخر الصحابة موتاً بدمشق...»((1))
نیز می گوید:
«مات بدمشق فی خلافة عبدالملک... سنة ثلاث وثمانین (83 ه-.ق) وهو ابن مائة وخمس سنین...»((2))
او عمری را در شام و در مرکز خلافت اموی مروانی گذرانده و گویا زرد و سفید و زر وسیم دستگاه خلافت نیز به او رسیده بود.
به هرحال، آنچه روشن است این است که حتی اگر پیامبر| به واثله فرموده باشد تو نیز از اهل منی، او مشمول «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت...» نمی شود. پیامبر عایشه، زینب و ام سلمه را از داخل شدن در اهل بیت به معنای اصطلاحی و آیه ای آن باز داشت، آن هم پس از درخواست آنها برای داخل شدن در معنای آیه، پس چگونه است که پیامبر واثله را داخل در اهل خود، آن هم به معنای مورد نظر آیه و پیامبر، می داند؟
گذشته از همه اینها، اساساً اینکه پیامبر| خود و علی و فاطمه و حسن و
ص: 202
حسین علیهم السلام را زیر پوششی قرار داده و سپس درباره آنها دعا می کند و آنها را به عنوان اهل بیت می خواند که آیه تطهیر درباره آنها نازل شده، خود، این معنا را می رساند که ایشان این کار را از آن رو کردند تا سایر مردان و زنان را جدا کنند، و گویا حکمت زیر پوشش
رفتن نیز همین بوده است. آری! این همان چیزی است که علامه شرف الدین رحمه الله تعالی به زیباترین و شیواترین بیان گفته است؛ آنجا که می نویسد:
«...ثمّ غشاهم ونفسه بذلک الکساء، تمییزاً لهم عن سائر الأبناء والأنفس والنساء، فلما انفردوا تحته عن کافة اُسرته، واحتجبوا به عن بقیة اُمته، بلغهم الآیة وهم علی تلک الحال، حرصاً علی أن «یطمع بمشارکتهم فیها أحد من الصحابة والآل. فقال - مخاطباً لهم وهم معه فی معزل عن کافة الناس - : «إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا»فأزاح| بحجبهم فی کسائه حینئذ حجب الریب، وهتک سدف الشبهات، فبرح الخفاء بحکمة البالغة،وسطعت أشعة الظهور ببلاغة المبین، والحمد لله رب العالمین»((1))
در پایان لازم به یادآوری است که «ابن ابی حاتم» در تفسیر خود روایت واثله را آورده و در آن خبری از ورود و دخول واثله
ص: 203
در اهل پیامبر نیست.((1))
14- ابن ابی حاتم رازی (م 327 ه-.ق):((2))
او نیز در تفسیر خود روایات زیادی را در این معنا آورده است؛ از جمله روایت ابوسعید خدری(رضی الله عنه) راکه پیش از این به نقل از طبری یادآوری شد که پیامبر فرمود:
نزلت هذه الآیة فی خمسة: فیّ وفی علی وفاطمة وحسن وحسین {إنما یریدالله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً}.
او روایتی را نیز به نقل از عایشه آورده که در آن نیامده که عایشه خواستار دخول در اهل بیت باشد.
او در پایان روایتی که راوی آن ام سلمه است، می گوید:
«...فأدخلت رأسی فی الستر تطهیراً، فقلت: یا رسول الله، وأنا معکم؟ فقال: إنکِ إلی خیر، مرتین».
همچنین در پایانِ روایتی، از امام حسن× روایت می کند که فرمودند:
«...یا أهل العراق! إتقوا الله فینا فإنا أمراؤکم وضیفانکم،
ص: 204
ونحن أهل البیت الذی قال الله: {إنما یرید الله
لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً}»((1))
سلیمان بن احمد طبرانی نیز روایات فراوانی را در این باب آورده است:
الف - به سند خود از ابوسعید خدری از ام سلمهْ: ...((2))
ب - به سند خود از عبدالله بن زمعهْ از ام سلمهْ: ...((3))
ج - به سند خود از شهر بن حوشب از ام سلمهْ: ...((4))
...فرفعت الکساء لأدخل معهم، فجذبه من یدی وقال: «إنکِ علی خیرٍ»((5))
د - نیز به سند خود از شهر از ام سلمهْ:
أن رسول الله| قال لفاطمة: «ائتینی بزوجک وابنیکِ»، فجاءت بهم، فألقی علیهم رسول الله| کساء ثم قال: «اللهمّ هؤلاء آل محمد فاجعل صلواتِک وبرکاتک علی آل محمد کما جعلتها علی إبراهیم إنک حمید مجید»((6))
ص: 205
ه- - در روایات دیگری از ام سلمهْ، در پایان می خوانیم:
...فأدخلت رأسی البیت فقلت: یا رسول الله وأنا معکم؟ قال: «أنت علی خیر» مرتین.((1))
از این روایت روشن می شود که گویا در هنگام نزول آیه، اساساً ام سلمه (رضی الله عنها) در خانه نبوده است.
و - در حدیثی دیگر ام سلمهْ می گوید:
...وأنا معهم یا رسول الله؟ قال: «أنت زوج النبی، وإلی - او علی - خیر»((2)).
ز - به سند خود از عطاء بن یسار از ام سلمهْ: ...((3)).
ح - به سند خود از عمر بن أبی سلمهْ:
نزلت هذه الآیة علی رسول الله| وهو فی بیت ام سلمة {إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً}. فدعا الحسن والحسین... ، فقالت أم سلمة: وأنا معهم یا رسول الله؟ فقال: «وأنتِ مکانکِ وأنتِ علی خیرٍ»((4))
ص: 206
ط - از ام سلمه روایت می کند:
...ثم قال: «اللهم هؤلاءعترتی وأهلی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»، فقالت أم سلمة: وأنا من أهل بیتک؟ فقال: «وأنتِ إلی خیر»((1))
طبرانی در «اوسط» می نویسد:
از شهر از ام سلمه((2))؛ و نیز به سند خود از ابوهریره از ام سلمه. در پایان این روایت آمده است:
...فقال: «اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، ثلاث مرّات»((3)).
در «صغیر» نیز روایت کرده؛ در پایان روایتی از ام سلمه آمده است:
...فلما اجتمعوا عنده، قال لهم: «هؤلاء حامیتی وأهل بیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً»((4)).
ص: 207
16- ابوبکر شافعی (م 354 ه-.ق):((1))
وی روایت کرده و می گوید:
حدّثنی إسحاق بن الحسن بن میمون الحربی، ثنا أبوغسان، ثنا فضیل عن عطیة عن أبی سعید الخدری عن أم سلمة قالت: نزلت هذه الآیة فی بیتی: {إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیراً}، قلت: یا رسول الله! ألست من أهل البیت؟ قال: إنک إلی خیر، إنک من أزواج رسول الله. قالت: وأهل البیت، رسول الله| وعلی
وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام ((2)).
17- طحاوی (م 321 ه-.ق):((3))
وی می گوید:
حدّثنا الربیع المرادی، حدّثنا أسد بن موسی، حدّثنا حاتم بن إسماعیل، حدّثنا بُکیر بن مسمار، عن عامر بن
ص: 208
سعد، عن أبیه، قال: لما نزلت هذه الآیة((1))، دعا رسول الله| علیّاً وفاطمة وحسناً وحسیناً علیهم السلام ، فقال: «اللهمّ هؤلاء أهلی».
او پس از نقل این حدیث می گوید:
«ففی هذا الحدیث أن المرادین بما فی هذه الآیة هم رسول الله| وعلی وفاطمة وحسن وحسین»((2)).
حدیث صحیح است.
او روایت دیگری را از ام سلمه نقل کرده، که ام سلمه در پایان حدیث می گوید:
فقلت: یا رسول الله| فتُدخلنی معهم، قال: «أنتِ من أهلی»((3))
از این روایت و سیاق آن به خوبی روشن می شود که مراد از اهل در اینجا به معنای زوجیّت است و نه اینکه ام سلمه داخل در اهل بیتی باشد که خداوند در آیه آن را اراده کرده است؛ چون اگر او را شامل می شد اجازه ورود در زیر کساء به او داده می شد. همچنین باید گفت اسناد این روایت ضعیف است، چون در سند «خالد بن مخلد قطوانی» و
«موسی بن یعقوب زمعی» به چشم می خورند((4)).
ص: 209
او همچنین روایت دیگری را به سند خود از ام سلمه آورده که می گوید:
نزلت هذه الآیة فی بیتی: «إنما یرید...» یعنی فی سبعة: جبریل ومیکائیل و رسول الله| وعلی وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام ، وأنا علی باب البیت، فقلت: یا رسول الله! ألست من أهل البیت، قال: «إنکِ من أزواج النبی×» وما قال: إنکِ من أهل البیت((1)).
«شعیب الأرنؤوط» در زیر نویس این حدیث می گوید که اسناد آن ضعیف است و بی جهت چنین نسبتی داده است؛ زیرا روایت صحیح است. البته او ضعف یکی از راویان این روایت را بهانه کرده که نامش «مُخَوَّل» است.
شیخ الاسلام در تقریب درباره او می گوید:
«ثقهْ»((2)).
در پاورقی ترجمه «مخول» می خوانیم:
«قال ابن معین: ثقة، قال النسائی: ثقة، قال أبوحاتم: یکتب حدیثه، قال العجلی: ثقة، ذکره ابن حبّان فی الثقات»((3))
او بر این همه توثیق چشم بسته و تنها جرح عقیلی را بهانه کرده (؟!) الغریق یتشبث بکل حشیش. او همچنین درباره «عمرهْ بنت أفعی»، که یکی دیگر از
ص: 210
رجال((1))
سند است خرده گرفته و می گوید:
«... لم یرو عنها غیر عمار الدُهنی، ولم یوثقها غیر ابن حبان»((2)).
باید پرسید آیا اینکه جز عمار از او روایت نکرده یا اینکه تنها ابن حبان او را توثیق کرده، برای عمرهْ جرح است؟
و اما اگر سخن روی عمار است، او نیز ثقه است. شیخ الاسلام می گوید:
«عمار بن معاویة الدُّهنی... صدوق یتشیع...»((3))
در زیرنویس ترجمه او می خوانیم:
«قال أحمد: ثقة، قال ابن معین: ثقة، قال أبوحاتم: ثقة، قال النسائی: ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»((4))
وکم من عائبٍ قولاً صحیحاً وآفته من الفهم السقیمِ((5))
در پایان باید گفت که طحاوی سخن جالبی درباره اینکه مراد از اهل بیت در آیه شریفه کیانند، رانده که خواندنی است((6)).
ص: 211
روایت کرده، می گوید:
أخبرنا یزید بن هارون، قال: أخبرنا العوام بن حوشب، عن هلال بن یساف، قال: سمعت الحسن بن علی وهو یخطب وهو یقول: یا أهل الکوفة، اتقوا الله فینا، فإنا أمراؤکم وإنا أضیافکم، ونحن أهل البیت الذین قال الله: {إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهّرکم تطهیراً}، قال: فما رأیت یوماً قط أکثر باکیاً من یومئذ.((1))
19- ابن حیّان (م 369 ه-.ق):((2))
به سند خود از ابوسعید خدری روایت می کند که:
عن النبی| حین نزلت: «وأمر أهلک بالصلوة واصطبر علیها»،((3)) کان یجیء نبی الله| إلی باب علیّ صلاة الغداة ثمانیة أشهر یقول: «الصلاة - رحمکم الله - {انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهّرکم تطهیراً}((4))
ص: 212
ابوعبدالله در «کتاب التفسیر» مستدرک خود ذیل عنوان «تفسیر سورهْ الاحزاب» روایاتی
را ذکر کرده؛ از آن جمله است:
الف - به سند خود از ام سلمه:
«...انّها قالت: فی بیتی نزلت هذه الآیة {انما یرید الله...}، قالت: فأرسل رسول الله| إلی علی وفاطمة والحسن والحسین رضوان الله علیهم اجمعین، فقال: اللهم هؤلاء أهل بیتی. قالت ام سلمة یا رسول الله ما أنا من أهل البیت؟ قال: إنکِ أهلی خیر وهؤلاء أهل بیتی، اللهم أهلی أحق»
نیشابوری در پایان این حدیث می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط البخاری ولم یخرجاه»((1))
ابو عبدالله ذهبی در ذیل این روایت شریفه می گوید: «سمعه الولید بن مزید من الاوزاهی»((2))
ب - حدیث دیگری را به سند خود از «واثله» نقل کرده، و در پایان می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه»((3))
ص: 213
باید گفت: در این روایت ذکری از اینکه واثله داخل در اهل پیامبر باشد درمیان نیست. او همچنین در کتاب «معرفهْ الصحابه» از کتاب مستدرک می گوید:
ج - «أخبرنی جعفر بن محمد بن نصیر الخلدی ببغداد، ثنا موسی بن هارون، ثنا قتیبة بن سعید، ثنا حاتم بن اسمعیل، عن بکیربن مسمار، عن عامربن سعد عن أبیه، قال: لما نزلت هذه الآیة: {ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم وانفسناوانفسکم}، دعا رسول الله| علیّا وفاطمة وحسنا وحسینا رضی الله عنهم فقال: اللهم هؤلاء أهلی»
سپس می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه»((1))
د - کتب إلی أبو اسمعیل محمد بن النحوی بذکر أنّ الحسن بن عرفة حدثهم، قال حدثنی علی بن ثابت الجزدی، ثنا بکیر بن مسمار مولی عامر بن سعد، سمعت عامر بن سعد یقول، قال سعد: نزل علی رسول الله| الوحی، فأدخل علیّا وفاطمة وابنیهما تحت ثوبه ثم قال: «اللهم هؤلاء اهلی وأهل بیتی»((2))
ص: 214
در اینجا به ذکر روایاتی که مراد از اهل بیت در آیه تطهیر را روشن می سازند بسنده می کنم و از سده چهارم هجری فراتر نمی رویم، چرا که کتاب های نوشته شده تا پایان سده چهارم در دانش حدیث دارای ویژگی هایی هستند که بر اهل فن پوشیده نیست.
دیگر آنکه در کتابهای دیگری که پس از این سده تا سده چهاردهم نگاشته شده اند، نگارندگان، بیشتر همین احادیثی را که پیش از این ذکر شد، با سند خود و یا بدون سند و به صورت نقل از کتاب های دیگر، آورده اند. البته نباید از آنها غافل بود؛ از این رو به شماری از آنها همراه با شماره جلد وبرگه و نیز چاپ آنها پرداخته می شود؛ خواننده گرامی با روی آوردن به این مصادر، روایاتی را که مرادِ از اهل بیت در آیه تطهیر را پیامبر| و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام می دانند، خواهد دید:
1- الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)((1))،
(م 427 ه-.ق)، ج 8، صص 42- 44، دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
ص: 215
2- النکت والعیون (تفسیر الماوردی)((1))
(م 450 ه-.ق)، ج 4، ص 401، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
3- السنن الکبری، أبوبکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی((2)) (م 458 ه-.ق). ج 7، ص 63،دارالمعرفهْ - بیروت.
4- تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی((3))
(م 463 ه-.ق)، ج 10، ص 277، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
نیز نگاه کنید: «زوائد التاریخ بغداد علی الکتب الستّهْ»، ج 6، ص 616، حدیث شماره 1357، دارالقلم - دمشق.
5- الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، الواحدی النیسابوری((4)) (م 468 ه-.ق)، ج 3،ص 470، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
ص: 216
6- شواهد التنزیل، الحاکم الحسکانی((1))
(م 490 ه-.ق)، ج 2، صص 10 - 92، مؤسسهْ الأعلمی للمطبوعات - بیروت.
او ده ها روایت را در این باب ذکر کرده است. اگر کسی اسانید او را ببیند و بخواند، شگفت زده خواهد شد.
7- شرح السنة، الحسین بن مسعود البغوی((2))(م 516 ه-.ق)، ج 7، صص 203 - 206، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
8- تفسیر البغی (معالم التنزیل)، م 516 ه-.ق ، ج 3، ص 529، دارالمعرفهْ - بیروت.
9- المناقب، الخوارزمی((3)) (م568 ه-.ق) صص60-63، مؤسسهًْ النشر الإسلامی - قم.
10- تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر (م 571 ه-.ق)، ج13، ص206، ج14، صص 138 و 139 و 143، ج 26، ص 321، دارالفکر - بیروت.
11- الأحکام الشرعیة الکبری، الإشبیلی((4)) (م 581 ه-.ق)، ج 4، صص 378 و 395، مکتبهْ الرشد - الریاض.
ص: 217
12- زاد المسیر فی علم التفسیر، ابن الجوزی (م 597 ه-.ق)، ج 6، ص 198، دارالفکر - بیروت.
13- تفسیر الفخر الرازی (التفسیر الکبیریا مفاتیح الغیب)، محمد بن عمر((1))
(م 604 ه-.ق)، ج 8، ص 89، ج 25، ص 210، دارالفکر - بیروت.
14- جامع الأصول من أحادیث الرسول، ابن الأثیر الجزری (مبارک بن محمد)((2))،
(م 606 ه-.ق)، ج 9، ص 470، ج 10، ص 101، مؤسسهًْ التاریخ العربی و دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
15- مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، أبوسالم کمال الدین محمد بن طلحهْ القرشی العدوی النصیبی الشافعی (م 652 ه-.ق)، صص 49- 50، مؤسسهًْ البلاغ - بیروت.
16- تذکرة الخواص، یوسف بن فرغلی (سبط ابن الجوزی)، م 654 ه-.ق ، صص 23- 24، مؤسسهًْ أهل البیت - بیروت.
17- کفایة الطالب فی مناقب علی ابن ابی طالب×، محمد بن یوسف الگنجی الشافعی (کشته شده به سال 658 ه-.ق)، ص 54، المطبعهْ الحیدریهْ - النجف.
ص: 218
18- کتاب المیسّر فی شرح مصابیح السنة، النوربشتی((1))
(م 661 ه-.ق)، ج 4، ص1331، مکتبة نزار مصطفی الباز - مکهْ المکرمهْ.
19- الجامع لأحکام القرآن، محمد بن أحمد الأنصاری القرطبی((2))
(م 671 ه-.ق)، ج 14، ص 119، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
20- تفسیر البیضاوی (عبدالله بن عمر)((3))،
(م 685 ه-.ق)، ج 3، ص 382، مؤسسهْ الأعلمی
للمطبوعات - بیروت.
نیز نگاه کنید به: «حاشیهْ محیی الدین شیخ زاده((4))
علی تفسیر البیضاوی»، ج 6، ص 635، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
21- ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، محب الدین الطبری((5))
(م 694 ه-.ق)، صص 55- 63 (الباب السادس: فی بیان أن فاطمهْ وعلیّاً والحسن والحسین هم المشار إلیهم فی قوله «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت...»).ص157، مکتبهْ الصحابهْ - جدّهْ.
ص: 219
22- الریاض النضرة فی مناقب العشرة، محب الدین الطبری (م 694 ه-.ق)، ج3، صص 130- 131 (ذکر اختصاصه بأنه((1)) وزوجته وابنیه أهل البیت)، دارالمعرفهْ - بیروت.
23- فرائد السمطین، ابراهیم بن محمد الجوینی الخراسانی.((2))
24- تفسیر البحر المحیط، ابوحیان الأندلسی((3))
(م 745 ه-.ق)، ج7، ص224، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
25- جلاء الأفهام، ابن قیم الجوزیّة((4)) (م 751 ه-.ق)، ص 248، دار عالم الفوائد - مکهْ.
26- البدایة والنهایة، أبوالفداء (ابن کثیر)((5))،
(م 774 ه-.ق)، ج5، ص304، ج6، ص 264، ج7، ص321، ج8، ص194، دارالحدیث -
القاهرهْ.
27- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر الدمشقی (م 774 ه-.ق)، ج6، صص 365- 370، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
ص: 220
او روایات زیادی را در این معنی آورده است؛ اما امانت را رعایت نکرده است.
28- مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، الهیثمی((1))
(م807 ه-.ق)، ج9، صص262- 264، دارالفکر - بیروت.
29- الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، علی بن محمد المالکی (ابن الصباغ)، (م 855 ه-.ق)، ج 1، صص 113- 140، دارالحدیث - قم.
30- جواهر المصائب، الباعونی((2))
(م 871 ه-.ق)، ج 1، ص 171، مجمع إحیاء الثقافهًْ الإسلامیهْ - قم.
31- الأجوبة المرضیة، السخاوی((3)) (م 902 ه-.ق)، ج 2، ص 419، دارالرایهْ، الریاض.
32- الدّر المنثور فی التفسیر بالمأثور، عبدالرحمن السیوطی (م911 ه-.ق)، ج12، صص36- 44، مرکز هجر - القاهره، او در آوردن احادیث کوتاهی نکرده است.
33- الأئمة الاثناعشر، شمس الدین محمد بن طولون (مورخ دمشق)، م 953 ه-.ق ، ص 53، منشورات الشریف الرضی - قم.
34- الصواعق المحرقة، أحمد بن محمد ابن حجر الهیثمی (م 973 ه-.ق)، ج2، صص 421- 428، مؤسسهْ الرسالهْ - بیروت.
ص: 221
35- کنزالعمال، المتقی الهندی((1))
(م 975 ه-.ق)، ج 13، صص 258- 259 و صص 275- 278، دارالکتب العلمیهْ - بیروت.
36- نزل الأبرار بما صحّ من مناقب أهل البیت الأطهار، الحافظ محمد بن معتمدخان البدخشانی الحارثی (م پس از 1126 ه-.ق)، ص 32 و صص 48- 49، شرکهْ الکتبی - بیروت.
37- نورالأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار، الشیخ مؤمن الشبلنجی (ق13 ه-.ق)، صص 224- 226، منشورات الشریف الرضی - قم.
38- ینابیع المودّة لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی (م 1294 ه-.ق)، ج1، ص111 و صص 319- 323؛ ج2، صص 41، 59، 119، 221؛ 224، 226، 323 و423؛ ج 3، ص 364 و 368؛ دارالأسوهًْ للطباعهًْ والنشر - قم، تهران.
39- تفسیر المراغی (أحمد مصطفی المراغی)، (ق 14 ه-.ق)، ج 22، ص 7؛ دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
40- التاج الجامع للأصول فی أحادیث الرسول، منصورعلی ناصف (ق 14 ه-.ق)، ج 3، صص 347- 350 (الفصل الرابع: فی مناقب أهل البیت علیهم السلام )؛ دارالفکر - بیروت.
یادآور می شود که نگارنده به یک یکِ همه منابع و مصادری که اشاره شد، مراجعه کرده و مجلدات و صفحات آنها را بررسی کرده است؛ از این رو خواننده گرامی می تواند به شماره مجلدات و برگ ها، اطمینان کامل داشته باشد و در صورت نیاز از آنها بهره ببرد.
ص: 222
باید گفت: اینها همه تنها بخشی از نوشته هایی است که خواننده با روی آوردن به آنها، احادیثی را در این معنی خواهد دید.
نگارنده خود ده ها کتاب دیگر می شناسد که به دلیل اختصار از آنها یاد نشد.
بر پایه روایاتی که تاکنون به آن ها اشاره شد، روشن شد که مراد پروردگار از واژه «اهل بیت علیهم السلام » در آیه تطهیر، پیامبر اسلام، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند و با توجه به روایاتی که از امام چهارم شیعیان علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام به آنها اشاره شد، ایشان هم داخل در مفهوم و مراداهل بیت در آیه تطهیرند. منظور ما نیز در این پژوهش که بررسی آماری روایات فضائل اهل بیت در کتاب ها ستّه است، همین بزرگوارانند: ائمه معصومین اهل بیت علیهم السلام ، پیامبر اسلام| و دختر گرامی ایشان فاطمه÷.
هرچند که بیشتر کار با موضوعیت فضائل علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام دنبال می شود؛ چرا که اساساً روایاتی که در مجامع حدیثی عامّه درباره فضائل افراد آمده است از صحابه فراتر نمی رود.
با وجود این روایات دیگری نیز در فضیلت اهل بیت به شیوه عام آمده است که از این روایات با توجه به روایات دیگری که به آنها اشاره خواهد شد، روشن می شود که واژه «اهل بیت» در این روایات، سایر ائمه ی اهل بیت یعنی امام ششم تا دوازدهم را نیز شامل می شود. گذشته از آنکه درباره امام دوازدهم یعنی مهدی موعود×، صراحتاً روایاتی در صحاح و سایر کتاب های دست اوّل حدیثی آمده
ص: 223
که می توان آنها را از فضائل حضرتش دانست. برای نمونه ترمذی به سند خود از عبدالله((1))
روایت کرده و می گوید:
«قال رسول الله|: لا تذهب الدنیا حتی یملک العربَ رجل من أهل بیتی یواطی ء اسمه اسمی». (حسن صحیح)((2))
نیز احمد حنبل در مسند به نقل از عبدالله بن مسعود می گوید:
«عن النبی|: لا تقوم الساعة حتی یلی رجل من أهل بیتی یواطی ء إسمه إسمی»((3))
یا این روایت که می فرماید:
«المهدی - منا أهل البیت یصلحه الله فی لیلة»((4))
به دیگر سخن و نیز بهتر و روشن تر اینکه، ما، در مجامع حدیثی عامّه، روایاتی را می بینیم که در آنها نام کسی برده نشده، ولی واژه ای به کار رفته که کسانی را فرا می گیرد. برای نمونه اگر پیامبر فرموده اند:
«...وأنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی
ص: 224
والنور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به... وأهل بیتی...»((1))
یعنی کتاب الله و علی×، کتاب الله و فاطمه÷، کتاب الله و حسن×، کتاب الله و حسین×، کتاب الله و علی بن الحسین×... کتاب الله ومهدی رحمهم الله.
دیگر امامان علیهم السلام نیز مشمول فضیلت روایاتی هستند که در آنها واژه هایی چون «اهل بیت»، «عترت» و «آل» دیده می شود، چرا که درست است که عامّه، ایشان را به عنوان فرمانروایان سیاسی و جانشینان پیامبر نمی دانند؛ ولی به پیشوایی ایشان باور دارند و همگی از آنها به بزرگی یاد کرده اند و آنها را ائمه اهل بیت می دانند و می خوانند((2)). از این رو اگر برای مثال، در زمان امام علی بن محمد هادی×، از روایت ثقلین یادی می شد، بی گمان چشم ها در معنی و مصداق اهل بیت به سوی ایشان خیره می شد و سر انگشتان ایشان را نشان می داد و فضیلت و برتری ایشان بود.
دلیل این سخن نوشته های برجای مانده از بزرگان دانشمندان عامه در این زمینه است؛
کتابهایی چون:
تذکرهْ الخواص سبط، کفایهْ الطالب گنجی، فصول المهمه ابن صباغ، مطالب السئول ابن طلحه، فرائد جوینی، ینابیع الموده ی قندوزی، نور الأبصار مؤمن و... .
ص: 225
اینها همه گذشته از برخی روایاتی است که در آنها به نامِ تک تکِ ائمه اهل بیت علیهم السلام از زبان رسول خدا| اشاره شده است. برای نمونه جوینی به سند خود از عبدالله بن عباس روایت کرده و می گوید:
«سمعت رسول الله| یقول: أنا وعلی والحسن والحسین وتسعة من ولد الحسین مطهّرون معصومون»((1))
یعنی: من و علی و حسن و حسین و نُه تن از فرزندان حسین پاک و معصوم هستیم.
نیز از ابن عباس روایت کرده، می گوید:
«قدم یهودی علی رسول الله| یقال له نعثل، فقال له: یا محمد إنّی أسألک عن أشیاء تلجلج فی صدری منذ حین فإن أجبتنی عنها أسلمت علی یدک. قال: سل یا أبا عمارة. قال: ...فأخبرنی عن وصیّک من هو؟ فما من نبیّ إلا وله وصیّ، وإنّ نبیّنا موسی بن عمران أوصی إلی یوشع بن نون.
فقال: نعم، إن وصییّ والخلیفة من بعدی علی بن أبی طالب× وبعده سبطای: الحسن ثم الحسین یتلوه تسعة من صلب الحسین أئمة أبرار قال: یا محمد فسمّهم لی. قال: نعم، إذا مضی الحسین فابنه علی فإذا مضی علیّ فابنه محمّد، فإذا مضی محمد فابنه جعفر، فإذا مضی جعفر فابنه موسی، فإذا مضی موسی فابنه علیّ، فإذا مضی علیّ فابنه محمّد، ثم ابنه علیّ، ثم ابنه الحسن، ثم الحجة بن
ص: 226
الحسن، فهذه اثناعشر أئمة عدد نقباء بنی إسرائیل...»((1))
شخصی یهودی که نامش نعثل بود نزد رسول خدا| آمد و گفت: ای محمد! می خواهم از چیزهایی که مدتها در سینه دارم از تو پرسش کنم؛ پس اگر مرا پاسخ گفتی مسلمان خواهم شد. پیامبر فرمودند: بپرس. او پس از پرسش هایی گفت: به من بگو که وصی تو کیست؟ چرا که هیچ پیامبری نیست مگر آنکه او را وصی ای است. برای نمونه پیامبر ما موسی، یوشع بن نون را وصی خویش قرار داد.
پیامبر| در پاسخ او فرمودند: آری! وصی و جانشین من پس از من علی بن ابی طالب و سپس فرزند دختری ام حسن و پس از او برادرش حسین و نه تن از فرزندان حسین اند. پیشوایانی نیک سرشت و نیک کردار.
نعثل گفت: آنها را به نام، برای من بازگو کن.
پیامبر| فرمود: آری! آنگاه که حسین از جهان رفت فرزندش علی، پس از علی فرزندش محمد، پس از محمد فرزندش جعفر، پس از جعفر فرزندش موسی، پس از موسی فرزندش علی، پس از علی فرزندش محمد، پس از محمد فرزندش علی، پس از علی فرزندش حسن و پس از او حجهْ بن الحسن. اینانند دوازده امام و پیشوا به شماره نقبای بنی اسرائیل».
البته ما نمی خواهیم در این پژوهش به اینگونه روایات آنهم از کسانی همچون جوینی با سند ویژه خود دست بیاویزیم؛ هرچند که اینگونه روایات درست است
ص: 227
و در کتاب های شیعه امامیه نیز از اینگونه روایات فراوان به چشم می خورد((1)).
در اینجا به بخش دوّم پایان می دهیم.
رَوینا یابن عسکر الهُماما ولم یترُک نَداک بنا هُیاما
وصار أحبَّ ما تُهدِی إلینا لغیر قِلیً وَداعک والسَّلاما((2))
ص: 228
ص: 229
ص: 230
در این بخش - به یاری پروردگار - به آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح و ذکر متن آنها می پردازیم.
پیش از ورود، باید گفت که ذکر این روایات در کتاب های ششگانه از نظر مکانی به دو گونه است؛ گاهی این روایات در جای ویژه ی روایات فضائل آمده و گاه در جاهای دیگر و به مناسبت های گوناگون، که به هر دوی آنها پرداخته خواهد شد؛ هرچند که آمار این احادیث در کتاب های فضائل پراهمیت تر است؛ چرا که خواننده ی این کتاب ها بیشتر برای پی بردن به روایات فضائل، به این بخش ها روی می آورد؛ و شایسته است که نویسنده ی کتاب هر آنچه از روایات را که درفضائل است در اینگونه بخش ها یادآور شود.
دیگر اینکه در آوردن متن روایات فضائل، از ذکر بعضی از اسناد خودداری می کنیم؛ چرا که در این بخش آوردن آن سودی ندارد.
همانند بخش نخست، به ترتیب: بخاری، مسلم، ابن ماجه، ابن داود، ترمذی و نسائی پیش خواهیم رفت.
ص: 231
محمد بن اسماعیل در صحیح خود((1))،
کتاب هایی را به بیان فضل و فضائل و برخی موضوعات دیگر اختصاص داده که به شرح زیر است:
1- کتاب فضل الصلاهْ فی مسجد مکّهًْ والمدینهًْ.
2- کتاب فضائل المدینهْ.
3- کتاب فضل لیلهْ القدر.
4- کتاب الهبهْ وفضلها والتحریض علیها.
5- کتاب المناقب.
6- کتاب فضائل أصحاب النبی|.
7- کتاب مناقب الأنصار.
8- کتاب فضائل القرآن.
در صحیح بخاری، در «کتاب فضائل اصحاب النبی|»، بخشی را با این عنوان می بینیم: «بابُ مناقب علی بن أبی طالب القُرشیّ الهاشمیّ أبی الحسن رضی الله عنه».
در زیر این عنوان 9 روایت آمده است که دو روایت بی سند است:
1- وقال النبی| لعلیّ: «أنت منی وأنا منک».
ص: 232
2- وقال عمرُ: توفّی رسول الله| وهو عنه راضٍ((1)).
دو روایت دیگر از این روایات تکراری است که هر دو، روایتِ فتح خیبر است که پیامبر| فرمودند:
3701- «... لأعطینّ الرّایة غدا رجلاً یفتح الله علی یدیه...»
3702- «... لأعطینّ الرّایة أو لیأخذنّ الرّایة غدا رجل یحبّه الله و رسوله - أو قال: یحبّ الله ورسوله - یفتح الله علی یدیه...»((2)).
البته روایت دوم، فضیلت بیشتری را شامل می شود.
یکی از این روایات نُه گانه چنین است:
3706- «... قال النبیّ| لعلیّ: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی»؟((3)).
با دقت در این روایات نُه گانه، می توان گفت که بخاری تنها 2 روایت از روایات فضائل علی× را آورده؛ و اگر روایت بی سند «أنت منی و أنا منک» را نیز به شمار آوریم، تعداد این روایات به 3 خواهد رسید((4)).
یادآوری می شود که روایت «أنت منی وأنا منک» به شماره ی حدیث 2699 در
ص: 233
«کتاب الصلح»، باب «کیف یُکب: هذا ما صالح فلان بن فلان ...»، نیز، همراه با سند آمده؛ که البته این گزاره، بخشی از این روایت است((1)).
یک روایت نیز درباره سوره برائت و تأذین علی× در صحیح بخاری دیده می شود؛ که البته در جاهای گوناگونی از صحیح آمده است((2))،((3)).
روایت «أنت منی بمنزلة»، در «الکتاب المغازی»؛ باب «غزوهْ تبوک ...» تکرار شده که البته «... إلاّ أنّه لیس نبیٌّ بعدی» را نیز دارد((4)).
شماره 4416.
یک روایت نیز در «کتاب الأذان» باب «إتمام التکّبیر فی الرکوع»، دیده می شود که می توان آن را از فضائل امیر المؤمنین علی× دانست((5)).
همچنین در «کتاب التفسیر»، سوره بقره، «باب قوله ما ننسخ من آیهْ أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها»، روایتی، به شماره 4481، آمده است که بخشی از آن را می توان از
فضائل امام علی× دانست:
«... قال عمر: أقرؤنا أبیّ وأقضانا عَلیّ ...»((6)).
ص: 234
روایت 4251 نیز بیانگر یکی دیگر از فضائل علی× است؛ (کتاب المغازی؛ باب عمرهْ القضاء)((1)).
در همان «کتاب التفسیر»، در تفسیر سوره ی حج، روایت شماره 4744، دو روایت از فضائل امام× دیده می شود:
«... هم الذین بارزوا یوم بدر: عَلیٌّ وحمزة وعبیدة... أنا اوّل من یجثو بین یدی الرّحمن للخصومیة یوم القیامة...»((2)).
روایت شماره 441 از «کتاب الصلاهْ؛ باب
نوم الرجال فی المسجد»((3))؛
روایت شماره 6204 از «کتاب الأدب؛ باب التکنّی بأبی تراب وإن کانت له کنیهْ أخری»((4))؛
روایت شماره 6280 از «کتاب الاستئذان؛ باب القائلهًْ فی المسجد»؛((5))
روایت شماره 2942 از «کتاب الجهاد؛ باب دعاء النبی| إلی الاسلام والنبوهْ»؛((6)) در همان کتاب، «باب فضل من أسلم علی یدیه رجلٌ» حدیث شماره 3009((7)):
ص: 235
روایات 4209 و 4210 از «کتاب المغازی؛ باب غزوهْ خیبر»؛((1))
در کتاب «فضائل أصحاب النبی|»، باب «مناقب قرابهْ رسول الله| و منقبهْ فاطمهْ÷ بنت النبیّ|»؛ شش روایت آمده است.
یکی از آنها بی سند است: «وقال النبیّ|: فاطمة سیدة نساء اهل الجنة»((2)).
ص: 236
یعنی فاطمه سرور زنان بهشت است. از جمله ی آنها این روایت است:
«... أنّ رسول الله| قال: فاطمة بضعة منّی، فمن أغضبها أغضبنی».((1))
یعنی، فاطمه پاره تن من است؛ پس هر آنکس که او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است. (3714)
در واقع در صحیح بخاری بیش از 4 روایت در فضایل فاطمه÷، در این بخش نیامده. البته در بابی دیگر به نام «باب مناقب فاطمهْ÷»، دو روایت دیگر آمده است که یکی همان حدیث: «فاطمة سیّدة نساء أهل الجنة» است((2)) و دیگری روایت «فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی»، که با همان اسناد ذکر شده است.((3))
یک روایت نیز در «کتاب النکاح»، باب «ذبّ الرّجل عن ابنهًْ ...»، آمده است که بخشی از آن از فضایل حضرت فاطمه÷ است: «... فإنّما بضعة منی، یُریبنی ما أرابها، و یؤذینی ما آذاها»((4)) این روایت در دیگر بخش های صحیح بخاری نیز آمده است.
همچنین یک روایت در «کتاب المناقب»، باب «علامات النبوّهْ فی الاسلام»،
ص: 237
حدیث 3624 آمده است:
«...أما ترضین أن تکونی سیدة نساء أهل الجنة أو نساء المؤمنین؟...»((1)).
این روایت در جاهای دیگر صحیح بخاری نیز آمده است؛ از جمله در «کتاب الأستئذان»، باب «من ناجی بین یدی الناس ولم یُخبر بسرّ صاحبه فإذا مات أخبر به»؛ در حدیث شماره 6286 آمده است:
«... یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیدة نساء المؤمنات أو سیّدة نساء هذه الاُمّة؟»((2)).
روایت شماره 3113 از «کتاب فرض الخمس؛ باب الدلیل علی أنّ الخمس لنوائب رسول الله| والمساکین» را نیز می توان در شمار فضائل فاطمه÷ دانست.((3))
روایت شماره 5361، «کتاب النفقات؛ باب عمل المرأهْ فی بیت زوجها»؛((4))
روایت شماره 6318، «کتاب الدعوات؛ باب التکبیر والتسبیح عند المنام»؛((5))
روایت شماره 3110 از «کتاب الخمس؛ باب ما ذُکر من درع النبی|...»؛
ص: 238
«...إنّ فاطمة منّی...»((1))
روایت شماره 3729 از «کتاب فضائل أصحاب النّبی|؛ [باب] ذکر أصهار النبی| منهم أبو العاص بن الرَّبیع»؛
«...إنّ فاطمة بضعة منّی وإنی أکره أن یسوءها...»((2))
در «باب مناقب الحسن والحسین» (رضی الله عنه)، نُه روایت به چشم می خورد؛ که می توان 5 روایت را از فضائل آنها دانست؛ دو روایت در فضیلت امام حسن×، و سه روایت هم در فضیلت امام حسن و هم امام حسین‘ ذکر شده است.((3))
ص: 239
3753- حدثنا محمد بن بشار حدثنا غندر شعبة عن محمد بن أبی یعقوب سمعت ابن أبی نعم سمعت عبد الله بن عمر وسأله عن المحرم قال شعبة احسبه یقتل الذباب فقال أهل العراق یسألون عن الذباب وقد قتلوا ابن ابنة رسول الله صلی الله علیه وسلم وقال النبی صلی الله علیه وسلم هما ریحانتای من الدنیا.((1))
گویا این سخن را عبدالله بن عمر در پاسخ کسی از اهل عراق که از او درباره کفاره کشتن مگسی در حال احرام پرسش کرده، بر زبان آورده باشد.
این روایت در «کتاب الأدب»، باب «رحمهًْ الولد و تقبیله ومعانقته»، شماره 5994 آمده است((2)).
در همین کتاب، باب «وضع الصّبی علی افخذ»، یک روایت به شماره 6003 آمده که فضیلتی برای امام حسن× است((3)).
در «کتاب أحادیث الأنبیاء» نیز، یک روایت به چشم می خورد که می توان آن
ص: 240
را از فضائل امام حسن و حسین‘ شمرد.
3371- «کان النبی| یُعوّذ الحسن والحسین ویقول: «إنّ
أباکما((1)) کان یُعوّذ إسماعیل وإسحاق، أعوذ بکلمات الله التّامّة، من کلّ شیطان وهامّة ومن کلّ عین لامّة»((2))
در «کتاب فضائل أصحاب النّبی|؛ [باب] ذکر اُسامهْ بن زید» روایات شماره 3735 و 3544 در فضیلت امام حسن× به چشم می خورد.((3))
در «کتاب الفتن»؛ باب قول النّبی| للحسن بن علی×:
«إنّ ابنی هذا سیّد ولعلّ الله أن یُصلح به بین فئتین من المسلمین».
روایت شماره 7109 بیانگر فضیلت امام حسن× است.((4))
روایت شماره 2122 از «کتاب البیوع؛ باب ما ذُکر فی الاسواق»؛ درباره امام حسن× است.((5))
روایت شماره 5884 از «کتاب اللباس؛ باب السّخاب للصبیان»؛ درباره امام حسن× است.((6))
ص: 241
روایت شماره 5997 از «کتاب الأدب؛ باب رحمهْ الولد و ...»؛ درباره امام حسن و امام حسین‘ است.((1))
بخاری در «کتاب الدعوات»، باب الصّلاهْ علی النبیّ| دو روایت آورده که آنها را می توان یک روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام دانست. روایات شماره 6357 و 6358؛
- اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد، کما صلّیت علی آل ابراهیم إنّک حمید مجید. اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد، کما بارکت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید.((2))
این روایت در تفسیر آیه 56 سوره احزاب در کتاب التفسیر نیز آمده است.
ص: 242
همچنین در «کتاب أحادیث الأنبیاء»، حدیث شماره 3370، این روایت آمده است:
- «فقال سألنا رسول الله صلی الله علیه وسلم فقلنا یا رسول کیف الصلاة علیکم أهل البیت فان الله قد علمنا کیف نسلم قال قولوا اللهم صلی علی محمد وعلی آل محمد کما صلیت علی إبراهیم وعلی آل إبراهیم انک حمید مجید اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی إبراهیم وآل إبراهیم انک حمید مجید»((1)).
در «کتاب الزکاهْ»، باب «أخذ صدقهْ التمر عند صِرام النّخل وهل یُترک الصّبی فیمسُّ تمر الصدقهْ»، روایتی ذکر شده که آن را هم می توان از فضائل آل البیت علیهم السلام و هم از فضائل امام حسن و امام حسین علیهم السلام دانست: «... أما علمت أنّ آل محمّد لایأکلون الصدقة؟»((2)). به روایت 1491 و 3072 نیز نگاه کنید.((3))
در دو روایت 3713((4)) و 3751((5))،
که هر دو یکی است نیز دیده می شود:
- «... قال ابوبکر: ارقبوا محمدا| فی أهل بیته».
ص: 243
در حدیث شماره 3449 از «کتاب أحادیث الأنبیاء؛ [باب] نزول عیسی بن مریم÷» روایتی بدین مضمون آمده است:
«کیف أنتم إذا نزل ابنُ مریم فیکم وإمامکم منکم؟»((1)).
روایت شماره 2517 در «[کتاب العتق]؛
[بابٌ]: فی العتق وفضله»، در فضیلت ایشان است:
- «... سعید بن مرجانة صاحب علیّ بن الحسین قال: قال لی أبوهریرة. قال النبیّ|: «أیما رجل أعتق امرءا مُسلما استنقذ الله بکل عضو منه عضوا من النار». قال سعید بن مرجانة: فانطلقت به إلی علیّ بن الحسین فعمد علی بن الحسین رضی الله عنه إلی عبد له قد أعطاه به عبدالله بن جعفر عشرة آلاف درهم، أو ألف دینار أعتقه»((2))
سه کتاب در آن با موضوع فضائل نگاشته شده است:
1- کتاب فضائل القرآن وما یتعلق به.
ص: 244
2- کتاب الفضائل.
3- کتاب فضائل الصحابهْ.
در کتاب «فضائل الصحابهًْ»، در بخش «باب من فضائل علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه»، ده روایت آمده است. با دقت در این روایات و با توجه به حدیث های تکراری می توان گفت در حقیقت سه روایت در فضیلت امام× ذکر شده است؛
6217- «... قال رسول الله| لعلیّ: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی، إلاّ أنّه لانبیّ بعدی»((1)).
روایت شماره 7562 نیز در فضائل امام× است.((2))
در «مکاتب الایمان»، «باب الدلیل علی أن حبّ الأنصار و علیّ رضی الله عنه من الایمان و علاماته وبغضهم من علامات النفاق»، روایت شماره 240 می گوید:
«قال علی: والذی فلق الحبّة وبَرَأالنسمة إنّه لعهد النّبی
ص: 245
[الأمی]| إلی: أن لایحبنی إلاّ مؤمن ولایبغضنی إلاّ منافق»((1))
همچنین دو روایت در «کتاب الطهارهْ، باب التوقیت فی المسح علی الخفین» به شماره های 639 و 641 به چشم می خورد که می توان این دو روایت را فضیلتی برای امام× دانست:
639- «... أتیتُ عائشة أساُلها
عن المسح علی الخفین، فقالت: علیک بابن أبی طالب فَسَلْهُ، فإنه کان یُسافرمع رسول الله| ...».
641- «... سألت عائشة عن المسح علی الخفین، فقالت: إیت علیّا فإنّه اعلَمُ بذلک منی ...»((2)).
روایت شماره 4678 که روایتی بسیار طولانی است. در بخش پایانی این روایت آمده است:
«... ثم أرسلنی إلی عَلیّ، وهو أرمدُ، فقال: لأعطینّ الرایة رجلاً یحبّ الله تعالی ورسولَه| أو یحبّه الله ورسوله» قال: فأتیت علیا فجئت به أقوده و هو أرمد، حتّی أتیت به رسول الله| فبسق فی عینیه فبرأ وأعطاه الرّایة، وخرج مرحبٌ فقال:
ص: 246
قد علمت خیبرُ أنّی مرحبٌ شاکی السّلاح بطل مجرّب
إذا المروب أقبلت تلهّبُ
فقال علیّ:
أنا الذی سمّتنی أمی حیدره کلیث غابات کریه المنظره
أو فیهمُ بالصّاع کیل السندره
قال: فضرب رأس مرحب فقتله، ثم کان الفتح علی یدیه». (کتاب الجهاد؛ باب غزوة خیبر)((1)).
در «بابُ من فضائل فاطمهْ بنت النبیّ رضی الله عنه»، هفت روایت به چشم می خورد که در واقع سه روایت بیشتر در فضائل آن حضرت نیست؛ که روایت شماره 6314 از آن جمله است؛
«... یا فاطمة! اما ترضی أن تکونی سیّدة نساء المؤمنین، أو سیدة نساء هذه الامّة ...»((2)).
روایت شماره 6915 و 6918 را نیز می توان یک روایت به شمار آورد: که در «کتاب الذکر والدعاء؛ باب التسبیح أول النّهار وعند النوم»، و درباره دستور
ص: 247
تسبیحات به حضرت زهرا÷ است تکرار شده است((1)).
البته نباید نکته ای را فراموش کرد و آن اینکه مسلم پس از بیان روایت پایانی در این باب، حدیث کساء را تحت عنوان «باب فضائل أهل بیت النبیّ|» آورده است.((1))
با توجه به اینکه مسلم این عنوان را در کتابش نیاورده و پس از او دیگران کتاب اورا باب بندی کرده اند، می توان گفت: او این روایت را به عنوان فضائل امام حسن و امام
حسین‘ نیز آورده است.((2))
یک روایت دیگر به شماره 2473 به چشم می خورد که می توان آن را فضیلتی برای اهل بیت علیهم السلام به شمار آورد.((3))
دو روایت دیگر به شماره های 2481 و2482 در کتاب الزکاهًْ دیده می شود که می توان آن دو را یک روایت و در فضیلت اهل بیت علیهم السلام دانست:
«... إنّ هذه الصدقات إنما هی أوساخ الناس و إنها لاتملّ
ص: 249
لمحمّدٍ ولا لآل محمد...»((1))
مسلم در قسمت بیان فضائل امیرالمؤمنین× «حدیث ثقلین» را آورده است که در حقیقت روایت شماره 6225 از فضائل اهل بیت علیهم السلام به شمار می آید:
«... أمّا بعدُ، ألا أیّها الناس! فانّما أنا بشرٌ یوشیکُ أن یأتی رسول ربّی فاُجیبَ، وأنا تارکٌ فیکم ثقلین: اوّلهما کتاب الله، فیه الهُدی والنّور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحثّ علی کتاب الله و رغّب فیه، ثم قال: وأهل بیتی، اُذکّرکم الله فی أهل بیتی، أذکرّکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی ...»((2))
همچنین در، «کتاب الصلاهًْ، باب الصلاهْ علی النّبی بعد التشهد»، سه روایت آمده که می توان هر سه را روایتی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام به شمار می آورد((3)).
907- «... قولوا: اللهم! صلّ علی محمدٍ وعلی آل محمد...»
روایت شماره 593 نیز در فضائل اهل بیت علیهم السلام است:
- «... إنّ الله عز وجل اصطفی کنانة من ولد إسماعیل×، واصطفی قریشا من کنانة، واصطفی من
ص: 250
قریش بنی هاشم، واصطفانی من بنی هاشم»((1)).
در روایت شماره 394 از «کتاب الایمان؛ باب نزول عیسی بن مریم ...»، آمده است:
- «... کیف أنتم إذا نزل فیکم ابنُ مریم فأمّکم منکم؟ ... عن أبی هریرة: وإمامکم منکم ...».
روایت 392 نیز همان گونه است:
- «... کیف أنتم إذا نزل ابن مریم فیکم وإمامکم منک؟»((2))
روایت شماره 3798 از «کتاب العتق؛ (باب فضل العتق)»؛ این روایت با اندکی تفاوت مانند روایت بخاری است که گذشت.((3))
ص: 251
او در سنن خود بابی را با این عنوان دارد: «بابٌ فی فضائل أصحاب رسول الله|». او در بخش «فضل علی بن أبی طالب رضی الله عنه»، هشت روایت آورده است. روایاتی را که او آورده بسیار ارزشمند است که در واقع بیانگر هفت فضیلت از فضائل آن امام است.((1))
ص: 252
در بخش «فضل سلمان و أبی ذرّ و المقداد»، روایتی هست که در آن فضیلتی از امام×دیده می شود:
«... قال رسول الله|: إنّ الله در بخش «فضل سلمان و أبی ذرّ و المقداد»، روایتی هست که در آن فضیلتی از امام×دیده می شود:
«... قال رسول الله|: إنّ الله أمرنی بحبّ أربعة وأخبرنی أنّه یحبّهم. قیل: یا رسول الله من هُم؟ قال: علیٌّ منهم، یقول ذلک ثلاثا، وابوذرّ وسلمان ومقداد»((1)).
روایتی در «کتاب الصلاهْ؛ باب الاشارهْ فی التشهد» نقل شده است که می توان آن را از فضائل امام× برشمرد:
«... عن أبی موسی قال: صلّی بنا علیٌ یوم الجمل؛ صلاةً ذکرّنا صلاة رسول الله|. فإمّا أن نکون نسیناها وإمّا أن نکون ترکناها، فسلّم علی یمینه وعلی شماله».((2))
ص: 253
حدیث شماره 552 نیز در فضیلت امام× است((1)).
در «أبواب الأحکام؛ بابُ ذکر القضاهْ» نیزیک روایت در فضیلت آن امام همام به چشم می خورد:
«... عن علیّ قال: بعثنی رسول الله| إلی الیمن. فقلت: یا رسول الله تبعثنی وأنا شابّ أقضی بینهم، ولا أدری ما القضاء؟ قال، فضرب بیده فی صدری، ثم قال: «اللهم اهدِ قلبه وثبّت لسانه»، قال: فما شککتُ بعدُ فی قضاءٍ بین اثنین».((2))
روایت شماره 2835 در «ابواب الجهاد؛ باب المبارزهْ والسلب»، نیز بیانگر فضیلت حضرت امیرالمؤمنین علی× است.((3))
ابن ماجه، در باب فضائل یاران پیامبر، عنوانی را به دختر پیامبر| اختصاص نداده؛ ولی زیر عنوان «فضل الحسن والحسین ابنی علیّ بن أبی طالب رضی الله
ص: 254
عنه»
، چهار روایت آورده که یک روایت در فضیلت امام حسن×، یک روایت در فضیلت امام حسین×، یک روایت در فضیلت هر دوی ایشان و یک روایت در فضیلت حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام است.((1))
این چهار روایت چنین است:
142- حدثنا أحمد بن عبدة. ثنا سفیان بن عیینة، عن
عبید الله بن أبی یزید، عن نافع بن جبیر، عن أبی هریرة، أن النبی صلی علیه وسلم قال للحسن: «اللهم إنی أحبه. فأحبه وأحب من یحبه» قال وضمه إلی صدره.
143- حدثنا علی بن محمد. ثنا وکیع، عن سفیان، عن داود بن أبی عوف أبی الجحاف، وکان مرضیا، عن أبی حازم، عن أبی هریرة، قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «من أحب الحسن والحسین فقد أحبنی، ومن أبغضهما فقد أبغضنی». فی الزوائد إسناده صحیح، رجاله ثقات.
144- «... وقال: حسین منی وأنا من حسین، أحب الله من أحبّ حسینا، حسین سبط من الأسباط».
145- ... قال رسول الله| لعلیّ وفاطمة والحسن والحسین: «أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم».((2))
ص: 255
دو روایت به شماره های 1998 و 1999 در بیان فضیلت حضرت فاطمه÷ است که هر دوی آنها را یک روایت می توان برشمرد.((1))
همچنین در «أبواب ما جاء فی الجنائز؛ بابُ من جاء فی ذکر مرض رسول الله|»، شماره روایت 1621 از فضائل فاطمه÷ شمرده می شود:
«... ألا تَرْضَیْنَ أن تکونی سیّدة نساء المؤمنین، أو نساء هذه الأمّة...».((2))
این حدیث صحیح است.
در «أبواب الطّب؛ باب ما عوّذ به النبی| وما عوّذ به»، حدیث شماره 3525 را می توان یک روایت در فضائل امام حسن و امام حسین ‘ شمرد((3)).
نیز در «کتاب اللباس؛ باب لبس الأحمر للرجال»، روایت شماره 3600 در فضائل آن دو بزرگوار است:
«... رأیت رسول الله| یخطب. فأقبل حسن و حسین. علیها قمیصان أحمران. یعثران ویقومان. منزل النبی|، فأخذهما فوضعهما فی حجره... ثم أخذ فی خطبته»((4))
ص: 256
روایت شماره 1911 «ابواب النکاح؛ باب الولیمهْ» را می توان بیانگر فضائل فاطمه÷ برشمرد:
«... فما رأینا عُرسا أحسن من عُرس فاطمة»((1)).
روایت شماره 3923، «أبواب تعبیر الرؤایا؛ باب التعبیر الرؤیا»؛ در فضیلت هر دو امام یا هر یک از آن دو‘ است.((2))
روایت شماره 3666 از «أبواب الأدب؛ باب بر الوالد والاحسان إلی البنات»، روایتی در فضیلت دو امام‘ است((3)).
ابن ماجه در «کتاب الصلاهْ؛ باب الصلاهْ علی النبیّ|»، چهار روایت آورده که می توان آنها را در شمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام شمرد، که البته مضمون همه آنها با اندکی تفاوت، یکی است و یک روایت به شمار می آید؛ از جمله آنها روایت شماره 906 است.
«... عن عبدالله بن مسعود قال: إذا صلّیتم علی رسول
ص: 257
الله| فأحسنوا الصلاة علیه، فإنکم لاتدرون لعل ذلک یُعرض علیه ... قالوا: اللهم اجعل صلاتک ورحمتک وبرکاتک علی سیّد المرسلین وإمام المتّقین وخاتم النبیّین، محمدٍ عبدک ورسولک، إمام الخیرِ وقائد الخیر ورسول الرّحمة، اللهم ابعثه مقاما محمودا یغبطه به الاوّلون والأخرون. أللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی إبراهیم وعلی آل إبراهیم إنک حمید مجید، أللهم بارک علی محمّد وعلی آل محمد کما بارکت علی إبراهیم وعلی آل إبراهیم
إنک حمید مجید»((1)).
روایت شماره 4087 نیز در «کتاب الفتن» دیده می شود در «باب خروج المهدی» که در فضیلت اهل بیت علیهم السلام است:
«... عن أنس بن مالک قال: سمعت رسول الله|یقول: نحن ولد عبدالمطلب سادة أهل الجنّة، أنا وحمزة وعلیّ وجعفر والحسن والحسین والمهدّی»((2))؛
این روایت از فضائل هر یک از ایشان به شمار می رود.
روایت شماره 140 نیز در فضیلت اهل بیت علیهم السلام است:
«... وَالله لایدخلُ قلبَ رجلٍ الایمانُ حتی یُحبّهم((3)) لله
ص: 258
ولِقرابتهم منّی»((1))
حدیث شماره 4082 در فضیلت اهل بیت علیهم السلام است:
«... بینما نحن عند رسول الله إذ أقبل فتیة من بنی هاشم، فلما رأهم النبیّ| اغرو رقت عیناه((2)) وتغیّر لونه. قال: قلت: ما نزال نری فی وجهک شیئا نکرهه. فقال: إنا أهل بیتٍ اختار الله لنا الأخرة علی الدنیا وإن اهل بیتی سیلقون بعدی بلاءً وتشریدا وتطریدا. حتی یأتی قومٌ من قبل المشرق معهم رایاتُ سود، فیسألون الخیر، فَلا یعطونه، فیقاتلون فینصرون، فیعطون ما سألوا، فلا یقبلونه حتّی یدفعهوها إلی رجل من أهل بیت، فیملأها قسطا کما مَلأوها جورا. فمن
أدرک ذلک منکم فلیأتهم ولو حبوا علی الثلج»((3))
این روایت را می توان از فضائل حضرت مهدی× برشمرد.
روایت شماره 2779 نیز در فضائل اهل بیت علیهم السلام است که می توان آن را از فضائل حضرت مهدی× دانست. این روایت در «ابواب الجهاد؛ باب ذکر الدیلم وفضل قزوین» آمده:
«... لو لم یبق من الدنیا یومٌ لطوّله الله عزّ و جل حتی یملک
ص: 259
رجل من أهل بیتی، یملک [جبل] دیلم والقسطنطنیة»((1)).
روایات شماره 4082، 4083، 4084، 4085، 4086، 4087 و 4088 را می توان در فضیلت آن وجود نازنین دانست.((2))
این روایت را از فضائل فاطمه÷ نیز می توان برشمرد.
ص: 260
او در سنن خود کتابی دارد به نام «کتاب السنن» که در آن ابوابی است، مانند: «باب فی التفضیل»، «باب فی الخلفاء» و «باب فی فضل أصحاب النبیّ|»((1)).
در هیچ یک از این بخش ها، روایتی ویژه حضرت علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام دیده نمی شود.
در «کتاب الصلاهْ؛ باب تمام التکبیر»
روایت شماره 835 در فضیلت امام علی× است.((2))
روایت شماره 3582 در «کتاب القضاء؛ باب کیف القضاء» بیانگر یکی دیگر از فضائل ایشان است: «... إنّ الله سیهدی قلبک ویهدی لسانک ...».((3))
حدیث شماره 4073 در «کتاب اللباس» را نیز می توان از فضائل امام× دانست:
«... رأیت رسول الله| بمنیً یخطب علی بغلة وعلیه برد أحمر، وعلیّ أمامه یُعبّر عنه»((4))
روایت شماره 4399 از «کتاب الحدود؛ باب فی المجنون یسرق أیصیب حدّا»
ص: 261
را می توان از فضائل امام× دانست. در این روایت علی× به عمر، فقه یاد می دهد((1)).
این حدیث صحیح است.
روایت شماره 5217 از «کتاب الأدب؛ باب فی القیام» در فضیلت فاطمه زهرا÷ است:
«... عن أمّ المؤمنین عائشة أنها قالت: ما رأیت أحدا کان أشبه سمتا ودَلاًّ وهدْیا ... برسول الله| من فاطمة - کرم الله وجهها - کانت إذا دخل علیها قامت إلیه فأخذت بیده فقبلته وأجلسته فی مجلسها».((2))
این روایت صحیح است.
بخشی از روایت شماره 2071 در «کتاب النکاح؛ باب مایکره أن یجمع بینهن من النساء» فضیلتی از سرور زنان هر دو جهان است.((3))
ص: 262
در روایت شماره 4213 در «کتاب الترجل؛ باب فی الانتفاع بالعاج» آمده است:
«... کان رسول الله| إذا سافر کان آخر عهده بانسان من أهله فاطمة واوّل من یدخل علیهاإذا قدم فاطمة ...»((1))
در روایت شماره 5063 از «کتاب الأدب؛ باب فی التسبیح عند النوم»، آمده است:
«... ألا أحدثک عنی وعن فاطمة بنت رسول الله| وکانت أحبّ أهله إلیه ...»((2))
و روایات 5062 و 2988((3))
و 4284((4))
نیز در همین موضوع آمده است.
روایت شماره 1109 در «کتاب الصلاهْ؛ باب الامام یقطع الخطبهْ للأمر یحدث» در فضیلت هر دوی ایشان آمده است.((5))
ص: 263
روایت شماره 4737 در «کتاب السنهْ؛ باب فی القرآن» در فضیلت امام حسن و امام حسین× است.((1))
روایت شماره 4131 در «کتاب اللباس؛ باب فی جلود النمور والسباع» هست که هم می توان بخشی از آن را تنها فضیلتی برای امام حسن× دانست و هم فضیلتی برای هر دو امام‘. روایت چنین است:
«... وفد المقدام بن معدیکرب و عمرو بن الأسود ورجلٌ من بنی أسد من أهل قِنَّسرین إلی معاویة بن أبی سفیان، فقال معاویة للمقدام: أعلمت أنّ الحسن بن علی توفّی، فرجّع المقدام((2))، فقال له فلانٌ: أتعدّها مصیبةً؟ فقال له: ولم لا أراها مصیبة وقد وضعه رسول الله| فی حجره فقال: «هذا منّی وحسینٌ من علیّ»، ... ثم قال: یا معاویة! إن أنا صدقت فصدّقنی، وإن أنا کذبت فکذّبنی. قال: أفعل. قال: فأنشدک بالله! هل سمعت رسول الله|ینهی عن لُبس جلود السّباع والرکوب علیها؟ قال: نعم. قال: فوالله! لقد رأیت هذا کلّه فی بیتک یا معاویة! فقال
ص: 264
معاویة: قد علمتُ أنّی لن أنجو منک یا مقدام! ...»((1)).
این حدیث صحیح است.
روایت شماره 4290، نیز درباره امام حسن×
است.((2))
روایت شماره 5218 در «کتاب الأدب، باب فی قبلهًْ الرجل ولده»، در فضیلت امام حسین×است.((3))
روایت شماره 5221 در همان کتاب «باب قبلهْ الخد» روایتی هست که می توان آن را از فضائل امام حسن× دانست.((4))
روایت شماره 5105 نیز در همان کتاب «باب فی المولود یؤذن فی أذنه»، یک روایت به شمار می آید.((5))
ص: 265
روایت شماره 2841، در فضیلت هر دو امام× است.((1))
در «کتاب السنّهْ؛ باب ما یدل علی ترک الکلام فی الفتنهْ» روایت شماره 4662، در فضیلت امام حسن× است:
«...إنّ ابنی هذا سیدٌ و إنّی ارجو أن یصلح الله بین فئتین من امتی...»؛ ((2))
در «کتاب الصلاهْ؛ باب الصلاهْ علی النبی| بعد التشهد»، هفت روایت آمده که همه ی آنها را می توان یک روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام دانست((3)).
ص: 266
روایت شماره 2982 نیز در «کتاب الخراج؛ باب فی بیان مواضع قسم الخمس وسهم ذی القربی».((1))
روایت شماره 2980 را نیز می توان به شمار آورد.((2))
ص: 267
نیز روایت 4213 را که در فضائل فاطمه÷ گذشت، می توان یک روایت شمرد.((1))
روایت 4290 را می توان یک روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام دانست.((2))
روایت 4282 و 4283، دو روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام .((3))
ص: 268
ابوداود در سنن، کتابی به نام «کتاب المهدی» دارد. می توان گفت پنج روایت در فضائل امام مهدی× در این کتاب آمده است:
«... لاتذهب الدنیا أو لاتنقضی الدنیا حتی یَمْلک العرب رجل من أهل بیتی یواطیء اسمه اسمی». شماره 4282.
«... لو لم یبق من الدّهر إلاّ یومٌ لبعث الله رجلاً من أهل بیتی یملأها عدلاً کما ملئت جورا». شماره 4283.
«... المهدی من عترتی من ولد فاطمة». شماره 4284.
این روایت را از فضائل فاطمه÷ نیز می توان دانست.((1))
بخشی از روایت 4290 را می توان فضیلتی از فضائل امام حسن× دانست: «... إنّ ابنی هذا سیّدٌ کما سمّاه النبیّ| ...»، ادامه این روایت در فضیلت حضرت مهدی× است((2)).
ص: 269
او در جامع ابوابی را با موضوعیت فضائل و مناقب به شرح ذیل آورده است:
1- أبواب فضائل الجهاد؛
2- أبواب فضائل القرآن؛
3- أبواب المناقب.
در جامع ترمذی در «أبواب المناقب»، بابی است با این عنوان: «باب مناقب علی بن أبی طالب قدس سره ... وله کنیتان: أبو تراب وأبو الحسن»؛ در این باب چندین روایت از فضائل امام× بیان شده است.((1))
ص: 270
ص: 271
ص: 272
ص: 273
پس از این باب، ابواب دیگری آمده که در آنها فضائل امام× دیده می شود؛ که روی هم 20 حدیث است که البته چندتای آن از نظر متن نزدیک به هم اند و می توان آنها را تکراری دانست((1)).
یکی از این حدیث ها افزون بر فضیلت امام×، دربر گیرنده فضیلتی برای حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نیز
نیزهست.
حدیث این چنین است:
3733- «... أنّ النبیّ|، أخذ بید حسن وحسین، قال((2)): من أحبّنی هذین وأباهما واُمّهما، کان معی فی درجتی یوم القیامة»((3))
این حدیث صحیحی است؛ راویان آن ائمه اطهار علیهم السلام هستند؛
حدیث دیگری از این احادیث چنین است:
3721- «... کان عند النبیّ طیرٌ، فقال: اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک، یأ کل معی هذا الطّیر»، فجاء علیّ فأکل معه»((4))
ص: 274
روایت شماره 3300 را نیز می توان بیانگر
یکی از فضائل امام× دانست:
«... قال((1)): فبی خفّف الله عن هذه الأمّة»((2))
روایت دیگر در مناقب سلمان فارسی است که دربر گیرنده فضیلتی برای امام× نیز هست:
«... إن الجنّة تشتاق إلی ثلاثة: علیّ وعمّار وسلمان»((3))
روایت شماره 1704 در «أبواب الجهاد؛ باب [ما جاء] من یستعمل علی الحرب» آورده است:((4))
روایت شماره 3090:
«... بعث النبیّ| ببراءة مع أبی بکر، ثمّ دعا فقال: «لا ینبغی لأحدٍ أن یُبلّغ هذا إلاّ رجلٌ من أهلی»؛ فدعا علیّا
ص: 275
فأعطاه إیّاها»؛((1))
روایت شماره 3819؛ «ابواب المناقب؛ باب مناقب أسامهًْ بن زید((2)) رضی الله عنه» نیز به همین مضمون آمده است.
در جامع، بابی با این عنوان دیده می شود:
«باب ما جاء فی فضل فاطمهْ بنت محمّد|».
در این باب هفت روایت نقل شده است.((3))
ص: 276
در «أبواب تفسیر القرآن»، تفسیر سوره احزاب، روایات شماره 3205 و 3206 نیز نقل شده است.((1))
روایت شماره 3878 نیز در زیر عنوان «باب فضل خدیجهًْ رضی الله عنه» دیده می شود که گذشته از اینکه فضیلتی برای ام المؤمنین خدیجه÷ است، فضیلتی برای ام الأئمه علیهم السلام نیز هست:
«حسبک من نساء العالمین: مریم بنت عمران وخدیجة
ص: 277
بنت خویلد وفاطمة بنت محمد وآسیة امرأة فرعون»((1))
ابو عیسی می گوید: «هذا حدیث صحیحٌ».
در اینجا باید گفت که هرآنچه در فضیلت حضرت خدیجه است در فضل حضرت فاطمه÷ نیزهست چرا که این دختر از آن مادر است؛ مانند روایت 3876 (3979، چاپ دارالفکر بیروت).
روایت شماره 3893 در «باب فضل ازواج النبیّ|» آمده است: «... ثم أخبرنی أنی سیّدة نساء أهل الجنّة ...».((2))
در روایت شماره 3819 نیز آمده است:
«أیّ أهلک أحبّ إلیک؟ قال: فاطمة بنت محمّد»؛ (ابواب المناقب؛ باب مناقب أسامه بن زید((3)) رضی الله عنه.)
ص: 279
ص: 280
ابو عیسی، پس از این باب روایات دیگری را نیز در فضائل ایشان آورده است که تعداد آنها به نه روایت می رسد؛ که می توان پنج روایت را از فضائل دانست که سه روایت در فضیلت هر دوی ایشان، یک روایت درباره امام حسن× و یک روایت درباره امام حسین× است؛((1))
(أبواب الأدب؛ باب ما جاء فی العدهْ).
ص: 281
یک روایت نیز در «ابواب الطب؛ باب [کیف یعوذ الصبیان]» در فضیلت هر دو امام‘ است؛((1))
دو روایت نیز در «أبواب الأضاحی؛ باب
الأذان فی أذن المولود وباب [العقیقهْ بشاهْ]» در فضیلت سبط اکبر× است؛((2))
یک روایت هم از «أبواب الأدب؛ باب ما جاء فی رکوب ثلاثهًْ علی الدابهْ»، درباره هر دو امام‘ است.((3))
ص: 282
ترمذی در جامع در «أبواب المناقب»، بخشی را به مناقب أهل بیت پیامبر| اختصاص داده که در زیر عنوان [باب فی] مناقب اهل بیت النبیّ|»، چهار روایت نقل شده است.((1))
ص: 283
دو حدیث نیز در «أبواب الفتن؛ باب ما جاء فی المهدی» آمده است که می توان آن را هم از فضائل اهل بیت علیهم السلام و هم از فضائل حضرت مهدی× دانست:((1))
در «أبواب کتاب التفسیر»، تفسیر سوره احزاب روایتی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام و روایتی در فضیلت حضرت علی و حضرت فاطمه و امام دو حدیث نیز در «أبواب الفتن؛ باب ما جاء فی المهدی» آمده است که می توان آن را هم از فضائل اهل بیت علیهم السلام و هم از فضائل حضرت مهدی× دانست:((2))
در «أبواب کتاب التفسیر»، تفسیر سوره احزاب روایتی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام و روایتی در فضیلت حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام آمده است.((3))
ص: 284
در تفسیر آیه 23 سوره شوری {قل لاّ أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّة فی القربی}، نیز روایتی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام نقل شده است.((1))
در تفسیر آیه مباهله از سوره آل عمران نیز روایتی در فضیلت حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نقل شده است.((2))
ص: 285
این روایت نیز، از فضائل اهل بیت علیهم السلام به شمار می آید.((1))
همچنین روایت شماره 482 از «أبواب الصلاهْ؛ باب ما جاء فی صفهْ الصلاهْ علی النبیّ|»، بیانگر فضائل اهل بیت علیهم السلام است.((2))
چهار روایت در باب فضل نبی| آمده که همگی در فضیلت اهل بیت علیهم السلام به شمار می آید.((3))
ص: 286
در روایت سوم آن آمده است: «... فأنا خیرهم نفسا...»؛ باید گفت خداوند در قرآن علی× را نفس رسول| خوانده است.
حدیث شماره 2154 از «أبواب القدر؛ باب إعظام أمر الإیمان بالقدر» در فضیلت اهل بیت علیهم السلام است:
«...ستّة لعنتُهم لعنَهم الله وکلّ بنیّ کان: الزائد فی کتاب الله و المکذّب بقَدَر الله والمتَسلّط بالجبروت لیُعِزَّ بذلک من
ص: 287
أذلّ الله و یذلّ من أعزّ الله والمستحلّ لحُرَم الله والمستحلّ من عترتی ما حرّم الله والتارک لسنّتی»((1))
در «أبواب الفتن، باب فی عیش المهدی وعطائه»، سه روایت آمده است.((2))
در روایت سوم آن آمده است: «... فأنا خیرهم نفسا...»؛ باید گفت خداوند در قرآن علی× را نفس رسول| خوانده است.
حدیث شماره 2154 از «أبواب القدر؛ باب إعظام أمر الإیمان بالقدر» در فضیلت اهل بیت علیهم السلام است:
«...ستّة لعنتُهم لعنَهم الله وکلّ بنیّ کان: الزائد فی کتاب الله و المکذّب بقَدَر الله والمتَسلّط بالجبروت لیُعِزَّ بذلک من أذلّ الله و یذلّ من أعزّ الله والمستحلّ لحُرَم الله والمستحلّ من عترتی ما حرّم الله والتارک لسنّتی»((3))
ه - فضائل حضرت مهدی×:
در «أبواب الفتن، باب فی عیش المهدی وعطائه»، سه روایت آمده است.((4))
مناقب دیده نمی شود، ولی در لابه لای کتاب های دیگر و به مناسبت های گوناگون فضائل اهل بیت علیهم السلام ذکر شده است.((1))
ولی در «کبری» این چنین نیست. این کتاب برای نخستین بار در سال 1411 هجری قمری (1991 م)، به وسیله ی «دار الکتب العلمیّهْ» در بیروت چاپ شده است و بار دیگر «مؤسسهْ الرسالهْ» نیز آن را به چاپ رسانده است. پس از چاپ «کبری» همین کتاب را نیز از صحاح می دانند؛ هرچند که مشهور همان «مجتبی» یا «صغری» است.
«عبدالغفار سلیمان البنداری»، محقق نخستین چاپ «کبری» می گوید:
«... أما بعد ... فالیوم أشرقت الدنیا بمولد هذا
المصنّف الکبیر ... بعد أن کان حبیسا مفقودا حینا من الزمان غائبا عن عیون أهله وذویه ... والیوم ... أهنی ء المسلمین قاطبة فی شتی بقاع الأرض أزفُّ إلیهم هذا السّفر القیم خارجا فی أحسن ثوب وأجمل حلة.
والیوم یحق لی أن أقلّب بأناملی فی الترتیب الثابت دهرا لمصنفات السنّة الستّة، کی أضع هذا المرجع القیم فی مکانه وموضعه لیکون مکانة فی مدرج الأهمیّة بین کتب السنّة الخامس، ولیصبر بکل فخر وجدارة ترتیب کتب السنّة الجدید فی صحیفة تاریخیة یشهد الزمان مولدها الآن هو:
1- صحیح البخاری ...؛
ص: 289
2- صحیح مسلم ...؛
3- سنن أبی داود ...؛
4- سنن الترمذی ...؛
5- السنن الکبری ...؛
6- المجتبی ...؛
7- سنن ابن ماجة»((1)).
باید گفت به سختی بتوان این دیدگاه را مورد پذیرش بیشتر دانشمندان دانست. در جای دیگر می خوانیم:
«... فإن کتاب «السنن الکبری» للامام النسائی أحد الکتب الستّة الأصول...»((2)).
در بخش نخست، درباره اینکه آیا «مجتبی» از مصنفات خود نسائی است یا اینکه از شاگردش «ابن السُّنّی» است، سخن به میان آمد؛ برای بیشتر دانستن درباره این چالش می توان به پیشگفتار «حسن عبد المنعم شَلبی»، پژوهشگر «کبری» روی آورد. او پژوهشگرانه می گوید «مجتبی» نیز کار نسائی است و ابن السنی تنها راوی «مجتبی» است.((3))
ص: 290
باید گفت: آنچه از کتاب ها ستّه است «مجتبی» است و نه «کبری». از سده های گذشته مجتبی را پنجمین کتاب از صحاح می دانسته اند به ویژه اینکه «کبری» نیز در دسترس نبوده و آنچه را دانشمندان دانش حدیث داشته اند همان «صغری» بوده است.((1)) از این رو در اینجا به «مجتبی» پرداخته می شود.
در «کتاب الایمان وشرایعه؛ علامهْ الایمان»، آمده است:
«... قال علی: إنّه لعهد النّبی الأمّیّ| إلیّ أنّه لایُحبّک إلا مؤمنٌ ولا یُبغِضُکَ إلاّ منافق»((2))
این حدیث صحیح است. در همان کتاب «علامه المنافق»، همین روایت با اندک تفاوتی آمده.((3))
این حدیث نیز صحیح است.
در روایت «کتاب النکاح؛ تزوج المرأهْ مثلها فی السن»، آمده است:
«... خطب أبوبکر وعمرُ رضی الله عنه فاطمة فقال رسول الله|: «إنها صغیرة». فخطبها علیُّ فزوّجها منه»((4)). این حدیث صحیح است.
در «کتاب السهو؛ التنحنح فی الصلاهْ» سه روایت دیده می شود که همه را
ص: 291
می توان یک فضیلت دانست:
«... قال لی علی× کانت لی منزلة من رسول الله| لم تکن لأحد من الخلائق، فکنت آتیه کلّ سحر فأقول: السلام علیک یانبیّ الله! فإن تنحنح انصرفت إلی أهلی وإلاّ دخلت علیه»((1)).
یک روایت را در «کتاب التطبیق، باب التکبیر للسجود» می توان از فضائل آن حضرت برشمرد.((2))
نیز روایت دیگری از «کتاب الطهارهْ؛ التوقیت فی المسح علی الخفین للمقیم»، در فضیلت آن حضرت به شمار می آید.((3))
در روایت شماره 835 از «کتاب الصلاهْ؛ الائتمام بالإمام یصلی قاعدا»، آمده است:
«... فدخلت علی ابن عباس فقلت: ألا أعرض علیک ما
ص: 292
حدّثتنی عائشة عن مرض رسول الله|؟ قال: نعم، فحدّثته فما أنکر منه شیئا غیر أنّه قال: أ سمّت لک الرّجل الذی کان مع العبّاس؟ قلت: لا، قال: هو علیّ کرم الله ُ وجهَهُ»((1))
روایت صحیح است و مسلم و بخاری نیز آن را آورده اند. نیشابوری به شماره های 936، 937 و 938 و محمد بن اسماعیل به شماره های بسیاری مانند 19، 665، 687، 258، 4442 و 5714 آن رانقل کرده اند.((2))
روایت «کتاب الزینهًْ؛ الکراهیهًْ للنساء فی إظهار الحلی والذهب» را می توان از فضائل دانست:
«... الحمدلله الذی أنجی فاطمة من النار»((3))
این روایت صحیح است، هرچند که درباره متن آن سخن است.
روایتی در «کتاب التطبق، باب هل یجوز أن تکون سجدهْ أطول من سجدهْ»،
ص: 293
نقل شده است که بیانگر فضیلت امام حسن یا امام حسین‘ است.((1))
یک روایت در فضیلت هر دو امام است که در «کتاب العقیقهْ؛ کم یعق عن الجاریهْ» نقل شده است.((2)
در «کتاب الجمعهْ؛ مخاطبهْ الامام رعیته وهو علی المنبر» آمده است:
«... لقد رأیت رسول الله| علی المنبر والحسن وهو یقبل علی الناس مرة وعلیه مرة ویقول: إنّ ابنی هذا سیّد ولعلّ الله أن یُصلح به بین فئتین من المسلمین عظیمتین»((3))
روایت شماره 1414 از «کتاب الجمعهْ؛ باب نزول الامام عن المنبر قبل فراغه
ص: 294
من الخطبهْ...» نیز در فضیلت هر دو امام است.((1))
روایت شماره 1586، «کتاب صلاهْ العیدین؛ نزول الامام عن المنبر قبل فراغه من الخطبهْ»، در فضیلت هر دو امام است که مضمون همان روایت قبل را دارد.
در «کتاب السهو؛ باب کیف الصلاهْ علی النبی|»، نُه روایت آمده است که همه آن ها درباره یک موضوع است.((2))
ص: 295
روایت 1286 نیز مانند همین روایات نه گانه است.((1))
روایت شماره 4138، «کتاب قسم الفی»، را می توان یک روایت در فضائل اهل بیت علیهم السلام دانست.((2))
ص: 296
روایت 4142 را نیز می توان از فضائل اهل بیت علیهم السلام دانست:((1))
اکنون با ارائه ی جدول هایی، از آمارهایی که گذشت، بهتر می توان بهره برد. یادآوری می شود که منظور از روایات اهل بیت علیهم السلام ، یا روایاتی است که در آنها لفظ، اهل، عترت، آل، قربی و اهل بیت آمده یا اینکه روایت در بیان فضیلت آل عبا علیهم السلام است.
در پایان هر جدول، شماره ی روایات نیز برای آسان شدن رجوع به صحاح آورده شده است.
در اینجا نیز از بخاری آغاز و به نسائی ختم می کنیم.
ص: 297
نام حضرت علی اکبر
آمار روایات بخش مناقب
آمار روایات بخش های دیگر
جمع روایات
باتکرار
بی تکرار
باتکرار
بی تکرار
حضرت علی×
8
7
30
11
38
حضرت فاطمه
زهرا÷
6
4
10
4
16
امام حسن و امام حسین‘
-
2
-
3
5
امام حسن×
6
5
12
6
18
امام حسین×
-
1
-
-
1
اهل بیت علیهم السلام
2
1
10
3
12
حضرت مهدی
-
-
-
1
1
حضرت علی بن الحسین×
-
-
-
1
1
جمع کل:
92
1- شماره ی روایات فضائل حضرت علی بن ابی طالب×:
ص 302 (روایت شماره ندارد) / ص 302
(روایت شماره ندارد) / 198 / 369 / 441 / 665 / 687 / 784 / 786 / 2588 / 2698 / 2699 / 2942 / 2975/ 3009 / 3701 / 3702 / 3703 / 3704 / 3705 / 3706 / 3965 / 3967 / 4209/ 4210 / 4251 / 4416 / 4442 / 4481 / 4655 / 4656 / 5714 / 6204 /6280.
2- شماره ی روایات فضائل حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر|:
ص 303 (روایت بدون شماره) / ص 306 (روایت بدون شماره) / 3110 / 3113 / 3618 / 3623 / 3624 / 3625 / 3713 / 3714 / 3715 / 3729 / 3767/
ص: 298
5230 / 5361 / 6285 / 6286.
3- شماره ی روایات فضائل امام حسن و امام حسین ‘ یا یکی از ایشان:
ص 305 (روایت شماره ندارد) / 1485/ 2122 / 2704 / 3072 / 3371 / 3542 / 3543 / 3544 / 3629 / 3735 / 3746 / 3747 / 3748 / 3749 / 3750/ 3751 / 3752 / 3753 / 5884 / 5994 / 5997 / 6003 / 7109.
4- شماره ی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام :
1485 / 1491 / 3071 / 3370 / 3497 / 3713 / 3751 / 4797/4798/4818/ 6357 / 6358.
5- شماره ی روایت فضیلت حضرت مهدی×:
3449.
6- شماره ی روایت فضیلت حضرت علی بن الحسین×:
2517.
ص: 299
نام
آمار روایات بخش مناقب
آمار روایات بخش های دیگر
جمع
روایات
باتکرار
بی تکرار
باتکرار
بی تکرار
حضرت علی×
12
6
8
5
20
حضرت فاطمه
زهرا÷
9
4
2
1
11
امام حسن و امام حسین‘
-
3
2
1
5
امام حسن×
6
3
3
2
9
امام حسین×
-
2
2
1
4
اهل بیت علیهم السلام
-
3
7
3
10
حضرت مهدی
-
-
2
1
2
حضرت علی بن الحسین×
-
-
-
1
1
جمع کل:
62
1- شماره های روایات فضائل حضرت علی بن ابی طالب×:
240 / 639 / 641 / 936 / 937 / 938 / 4678 / 6217 / 6218/6220/6221/ 6222 / 6223 / 6224 / 6225 / 6229 / 6261 / 7562.
2- شماره ی روایات فضائل حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر|:
6220/ 6261 / 6307 / 6308 / 6309 / 6310 / 6312 / 6313/6314/6915 / 6918.
3- شماره ی روایات فضائل امام حسن و امام
حسین‘ یا یکی از ایشان:
2473 / 6256 / 6257 / 6258 / 6259 / 6261 / 6220 / 6268 / 6269.
ص: 300
4- شماره ی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام :
907 / 908 / 911 / 2481 / 2473/ 2482 / 5938 / 6220 / 6221 / 6225.
5- شماره ی روایات فضائل حضرت مهدی×:
392 / 394.
6- شماره ی روایت فضیلت حضرت علی بن الحسین×:
3798.
نام
آمار روایات بخش مناقب
آمار روایات بخش های دیگر
جمع
روایات
باتکرار
بی تکرار
باتکرار
بی تکرار
حضرت علی×
12
9
-
7
19
حضرت فاطمه
زهرا÷
-
1
5
4
6
امام حسن و امام حسین‘
-
2
-
3
5
امام حسن×
-
2
-
2
4
امام حسین×
-
2
-
2
4
امام حسین×
-
2
-
2
4
اهل بیت علیهم السلام
-
1
10
7
11
حضرت مهدی
-
9
7
9
جمع کل:
58
1- شماره ی روایات فضائل حضرت علی بن ابی طالب×:
114 / 115 / 116 / 117 / 118 / 119 / 120 / 121 / 145 / 149/552/917/ 2310 / 2835 / 4087 / 4094.
ص: 301
2- شماره ی روایات فضائل حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر|:
145 / 1621 / 1911 / 1998 / 1999 / 4086.
3- شماره ی روایات فضائل امام حسن و امام حسین‘ یا یکی از ایشان:
142 / 143 / 144 / 145 / 3923 / 3525 / 3600 / 3666 / 4087.
4- شماره ی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام :
140 / 145 / 903 / 904 / 905 / 906 / 2779 / 4082 / 4085 / 4087.
5- شماره ی روایات فضائل حضرت مهدی×:
2779 / 4082 / 4083 / 4084 / 4085 / 4086 / 4088.
نام
آمار روایات بخش مناقب
آمار روایات بخش های دیگر
جمع
روایات
باتکرار
بی تکرار
باتکرار
بی تکرار
حضرت علی×
-
-
-
7
7
حضرت فاطمه
زهرا÷
-
-
8
6
8
امام حسن و
امام حسین‘
-
-
-
4
4
امام حسن×
-
-
6
5
6
امام حسین×
-
-
-
2
2
اهل بیت علیهم السلام
-
-
13
7
13
حضرت مهدی
-
-
6
4
6
جمع کل:
46
1- شماره ی روایات فضائل حضرت علی بن ابی طالب×:
835 / 1766 / 2602 / 2790 / 3582 / 4073 / 4399.
ص: 302
2- شماره ی روایات فضائل حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر|:
2069 / 2071 / 2988 / 4213 / 4284 / 5062 / 5063 / 5217.
3- شماره ی روایات فضائل امام حسن و امام حسین‘ یا یکی از ایشان:
1109 / 2841 / 4131 / 4662 / 4737 / 5105 / 5221 / 5218 / 4213 / 4290.
4- شماره ی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام :
976 / 977 / 978 / 979 / 980 / 981 / 982 / 2980 / 2982 /4213/4282 / 4283 / 4290 (دومین روایت).
5- شماره ی روایات فضائل حضرت مهدی×:
4282 / 4283 / 4284 / 4285 / 4286 / 4290 (دومین روایت).
نام
آمار روایات بخش مناقب
آمار روایات بخش های دیگر
جمع
روایات
باتکرار
بی تکرار
باتکرار
بی تکرار
حضرت علی×
35
28
10
9
45
حضرت فاطمه
زهرا÷
12
8
5
4
8
امام حسن و
امام حسین‘
10
8
-
2
12
امام حسن×
9
6
8
4
17
امام حسین×
7
6
3
2
10
اهل بیت علیهم السلام
4
3
12
7
16
حضرت مهدی
-
-
3
2
3
جمع کل:
120
ص: 303
1- شماره ی روایات فضائل حضرت علی بن ابی طالب×:
3712 / 3713 / 3714 / 3715 / 3716 / 3717 (بخش نخست) 3717 (بخش دوم) / 787 / 1704 / 2999 / 3205 / 3206 / 3090 / 3300 / 3446 / 3564 / 3718 / 3720 / 3719 / 3721 / 3722 / 3723 / 3724 / 3725 / 3726 / 3727 / 3728 / 3729 / 3730 / 3731 / 3732 / 3733 / 3734 / 3735 / 3736 / 3737 / 3819 / 3868 / 3870 / 3871 / 3874 / 3785/ 3797.
2- شماره ی روایات فضائل حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر|:
2999 / 3205 / 3206 / 3733 / 3819 / 3867 / 3868 / 3869 / 3870 / 3871 / 3872 / 3873 / 3874 / 3878 / 3893.
3- شماره ی روایات فضائل امام حسن و امام حسین‘ یا یکی از ایشان:
3773/3776 / 3778 / 3783 / 3784 / 3870 / 3871 (در چاپ «دار السلام»، این روایت در فضیلت امام حسن× است) / 3870 / 3871 / 3771 / 3775 / 3780 / 3784 / 3787 / (در چاپ «بیت الافکار الدولیهًْ»، این روایت در فضیلت امام حسین× است) / 1514 / 1519 / 2060 / 2775 / 2826 / 2827 / 2999 / 3205 / 3206 / 3733 / 3768 / 3769 / 3770 / 3772 / 3774 / 3779 / 3781 / 3782 / 3785.
4- شماره ی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام :
483 / 2154 / 2230 / 2231 / 2999 / 3205 / 3251 / 3605 / 3606 / 3607 / 3608 / 3786 / 3787 / 3788 / 3789.
ص: 304
5- شماره ی روایات فضائل حضرت مهدی×:
2230 / 2231 / 2232.
- سنن نسائی:
نام
آمار روایات بخش مناقب
آمار روایات بخش های دیگر
جمع روایات
باتکرار
بی تکرار
باتکرار
بی تکرار
حضرت علی×--979
حضرت فاطمه زهرا÷---11
امام حسن و امام حسین‘--323
امام حسن×---22
امام حسین×---11
اهل بیت علیهم السلام --12312
جمع کل:28
1- شماره ی روایات فضائل حضرت علی بن ابی طالب×:
129 / 835 / 1083 / 1212 / 1213 / 1214 / 3223 / 5021 / 5025 .
2- شماره ی روایات فضائل حضرت فاطمه÷ دختر پیامبر|:
5143.
3- شماره ی روایات فضائل امام حسن و امام حسین‘ یا یکی از ایشان:
1142 / 1411 / 1414 / 1586 / 4224.
4- شماره ی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام :
1286 / 1287 / 1288 / 1289 / 1290 / 1291 / 1292 / 1293 / 1294 / 1295 / 4138 / 4142.
ص: 305
خواننده ی گرامی بداند که این آمارها، آمار کلی و با شمارش روایات تکراری در فضیلت هر یک از اهل بیت علیهم السلام یا اهل بیت به طور کلی است؛ از این رو نباید تنها به ارائه آمار بسنده کرد بلکه در بخش آینده که به بررسی این آمار پرداخته خواهد شد آمار حقیقی و واقعی به دست خواهد آمد که برپایه ی آن می توان قضاوت کرد.
در اینجا به این بخش پایان می دهیم.
ص: 306
ص: 307
ص: 308
در بخش پیشین، به آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح پرداخته شد. اکنون و در این بخش به بررسی آماری این روایات پرداخته خواهد شد؛ بدین معنی که خواهیم دید، آماری که در بخش سوم گذشت یک روی سکّه است و روی دیگر سکّه، بسیار با آن ناهمگون است.
پس از این بررسی، به این پرسش خواهیم رسید که آیا روایاتی که در صحاح آمده، همه ی آن چیزی است که می بایست بیاید؟ یا اینکه صاحبان صحاح برخی روایات را به جهت برخی علل و دلایل نیاورده و از آنها چشم پوشی کرده اند؟
اگر پاسخ پرسش نخست «منفی» و پاسخ پرسش
دوّم «مثبت» است؛ انگیزه آنها چه بوده است؟
خواننده ی گرامی در این بخش، افزون بر دریافت پاسخ این گونه پرسش ها - همچون بخش های پیشین - مطالبی را خواهد خواند که در افزایش دانش حدیثی وی، تأثیرگذار خواهد بود.
از این رو و به یاری خداوند تعالی به عنوان نمونه به سراغ صحیح بخاری می رویم و آن را از نظر آماری بررسی خواهیم کرد و به آمار واقعی روایات
ص: 309
فضائل اهل بیت علیهم السلام ، دست خواهیم یافت و سپس به پرسش های پیش آمده می پردازیم.((1))
باید گفت که بیشترین تکرارِ روایات فضائل، در صحیح بخاری آمده است. برای نمونه چند روایت را بررسی می کنیم؛
«قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: لأعطین الرایة أو لیأخذن الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله أو قال یحب الله ورسوله یفتح الله علیه فإذا نحن بعلی وما نرجوه فقالوا هذا علی فأعطاه رسول الله صلی الله علیه وسلم ففتح الله علیه»((2))
بخاری این روایت را در مناقب امام× به شماره های 3701 و 3702 آورده است؛ همچنین این روایات در همه جای این کتاب به چشم می خورد.((3))
در کل هفت بار این روایت تکرار شده است. روشن است که باید این هفت روایت را تنها یک روایت به شمار آورد.
ص: 310
«ان عائشة قالت: لما ثقل النبی صلی الله علیه وسلم واشتد به وجعه استأذن أزواجه فی أن یمرض فی بیتی فأذن له فخرج النبی صلی الله علیه وسلم بین رجلین تخط رجلاه فی الأرض بین عباس ورجل آخر قال عبید الله فأخبرت عبد الله بن عباس فقال: أتدری من الرجل الآخر؟ قلت: لا، قال: هو علی».((1))
و روایت
«حدثنا إبراهیم بن موسی قال أخبرنا هشام بن یوسف عن معمر عن الزهری قال أخبرنی عبیدالله بن عبد الله قال قالت عائشة: لما ثقل النبی صلی الله علیه
وسلم واشتد وجعه استأذن أزواجه ان یمرض فی بیتی فأذن له فخرج بین رجلین تخط رجلاه الأرض وکان بین العباس ورجل آخر، قال عبیدالله بن عبدالله: فذکرت ذلک لابن عباس ما قالت عائشة فقال لی: وهل تدری من الرجل الذی لم تسم عائشة؟ قلت: لا، قال: هو علی بن أبی طالب».((2))
این روایت برای نخستین بار به شماره ی 198 در صحیح نقل شده است. مضمون روایت این است که پیامبر| در زمان بیماری خود، گاهی که از خانه
ص: 311
بیرون می شد، به عباس و حضرت علی× تکیه داده بود و عایشه در نقل این داستان نام علی× را پنهان می کرد؛ ولی ابن عباس برای مردم می گفت که: «هو علیّ».
این روایت به شماره های: 665، 687، 2588،
4442 و 5714 تکرار شده است و این شش روایت را باید تنها یک روایت به شمار آورد.
«... فقال النبی صلی الله علیه وسلم أین ابن عمک قالت فی المسجد فخرج إلیه فوجد رداءه قد سقط عن ظهره وخلص التراب إلی ظهره فجعل یمسح التراب عن ظهره فیقول: اجلس یا أبا تراب مرتین»((1))
این روایت یکبار در مناقب امام× به شماره ی 3703 آمده و در جاهای دیگر به شماره های 441، 6204 و 6280 تکرار شده که یک روایت بیشتر نیست.
«ان رسول الله صلی الله علیه وسلم
قال: فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی»((2))
این روایت نیز به دفعات تکرار شده؛ دو بار در مناقب به شماره 3714 و
ص: 312
3767 و سه بار دیگر در جاهای گوناگون به شماره 3110، 3729 و 5230؛ که این پنج روایت نیز یک روایت بیشتر نیست.
«قال النبی|: فاطمة سیدة نساء اهل الجنةّ...»:
دو بار در مناقب بی شماره، و در جاهای دیگر به شماره های: 3624، 6285 و 6286 آمده، که همگی یک روایت به شمار می آید.
«رأیت رسول الله صلی الله علیه وسلم علی المنبر والحسن ابن علی إلی جنبه وهو یقبل علی
الناس مرة وعلیه أخری ویقول: إن ابنی هذا سید ولعل الله ان یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین».((1))
این روایت که در فضیلت امام حسن× است؛ چهار بار و در شماره های: 3746، 2704، 3629 و 7109 تکرار شده که همگی یک روایت بیش نیست.
بسیاری دیگر از روایات نیز در صحیح بخاری تکرار شده است که در شمارش آنها، باید مکررات حذف شود؛ روایاتی مانند صلوات بر محمد و آل محمد؛ حرمت صدقه بر آل محمد؛ شباهت امام حسن× به پیامبر|؛ دوست
ص: 313
داشتن پیامبر| امام حسن و امام حسین‘ را و... .
نکته ای بسیار مهم وجود دارد که نباید از آن غافل بود و آن اینکه در بخش پیشین و درشمارش روایات هر یک از کتابهای ششگانه، روایاتی به چشم می خورد که با اینکه یک روایت بیش نبود؛ ولی می توان آن را از فضائل چندین نفر دانست. از این رو، این گونه روایات چندین بار تکرار شده اند. برای نمونه روایات «ارقبوا محمدا فی أهل بیته»، در صحیح بخاری، تحت عنوان «باب مناقب قرابهْ رسول الله صلی الله علیه و سلم و منقبهْ فاطمهْ÷ بنت النبّی صلی الله علیه و سلم...» آمده است، که در بخش سوّم، یکبار در فضائل اهل بیت علیهم السلام به صورت کلی و یکبار در فضائل فاطمه÷، به شمار آمده است.
نمونه ای دیگر و بهتر روایتی است که در ترمذی آمده است:
«...أنّ رسول الله صلی الله علیه و سلم قال لعلیّ وفاطمة والحسن والحسین: أنا حرب لمن
حاربتم و سلمٌ لمن سالمتم»((1))
درست است که این، یک روایت بیشتر نیست؛ ولی در بخش سوّم، این روایت چهار بار تکرار شده؛ یک روایت در فضیلت امام امیرالمؤمنین×، یکی در فضیلت فاطمه÷، و نیز در فضیلت امام حسن و امام حسین علیهم السلام . چرا که
ص: 314
هدف ما در بخش سوم، بیان آمار روایات فضائل هر یک از ایشان بود((1)).
اکنون یک پرسش خودنمایی می کند؛ و آن اینکه، صحیح بخاری بر پایه ی دقیق ترین شمارش ها((2))
7563، مسلم 7563، ابن ماجه 4341، ابوداود 4274، ترمذی 3956 و مجتبی 5761
روایت هستند؛ که در کل 34458 روایت می شوند؛ آیا آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام با توجه به این تعداد روایت، کم نیست؟ اگر پاسخ مثبت است؛ چرا؟
برای رسیدن به پاسخ این سؤال به نکات ذیل توجه کنید:
سخنی از احمد، صاحب مسند:
حاکم در مستدرک((3))، «کتاب معرفهْ الصحابهْ؛ و من مناقب أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه مما لم یخرجاه»؛ نخستین روایتش چنین است:
«سمعت القاضی أبا الحسن علی بن الحسین الجراحی و أبا الحسین محمد بن المظفر الحافظ یقولان: سمعنا أبا حامد
ص: 315
محمد بن هارون الحضرمی
یقول: سمعت محمد بن منصور الطوسی یقول: سمعت أحمد بن حنبل یقول:
ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من الفضائل ما جاء لعلی بن أبی طالب رضی الله عنه».
قرطبی((1)) در «الاستیعاب فی معرفهْ الأصحاب»((2))، روایت را این گونه آورده:
«وقال أحمد بن حنبل و إسماعیل بن اسحاق القاضی: لم یرو فی فضائل أحدٍ من الصحابة بالأسانید الحسان مارُوی فی فضائل علیّ بن أبی طالب. و کذلک قال أحمد بن شعیب بن علی النسائی»
او همچنین می گوید:
«وفضائلَه لایحیط بها کتاب،
وقد أکثر الناس من جمعها»((3))
ابن حجر عسقلانی، «ابوعلی نیشابوری» را نیز بر ناقلان این سخن افزوده و می گوید:
«قال أحمد وإسماعیل القاضی والنسائی وأبوعلی
ص: 316
النیسابوری لم یرد فی حقّ أحد من الصحابة بأسانید الجیاد، اکثر ممّا جاء فی علی...»((1))
از عمرو بن عاص نقل شده است که فضائل هیچ یک از صحابه به پای فضائل علی× نمی رسد:
«وذکروا أن رجلاً من همدان یقال له برد، قدم علی معاویة، فسمع عمرا یقع فی علیّ، فقال له: یا عمرو! إن أشیاخنا سمعوا رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، فحقّ ذلک أم باطل؟ فقال عمرو: حقّ، وأنا أزیدک أنه لیس أحد من صحابة رسول الله له مناقب مثل مناقب علیّ؛ ففزع الفتی...»((2))
خطیب، در شرح حال «إسماعیل بن محمّد...» در روایت شماره ی 3275 می گوید:
«...حدّثنا إسماعیل بن محمّد بن عبدالرحمن المدائنی، عن جویبر، عن الضحاک، عن ابن عبّاس قال: نزلت فی علیّ ثلاثمائة آیة»((3))
ص: 317
ابن عساکر نیز از ابن عباس روایت می کند که:
«ما نزل فی أحد من کتاب الله
ما نزل فی علیّ»((1))
طبرانی در کبیر، می گوید:
«... عن ابن عباس رضی الله عنه قال: ما أنزل الله (یا أیها الذین آمنوا) إلاّ علیّ أمیرها و شریفها، ولقد عاتب الله أصحاب محمد صلی الله علیه و سلم فی غیر مکان و ما ذکر علیا إلا بخیر»((2)).
نیز در اواسط روایت کرده و می گوید:
«... عن ابن عباس قال: کانت لعلی بن أبی طالب ثمانیة عشر منقبة؛ لو لم یکن له إلا واحدة منها لنجابها. ولقد کانت له ثلاث عشرة منقبة ما کانت لأحد من هذه الأمّة»((3)).
با توجه به مطالب عنوان شده، بدین نتیجه می رسیم که علی× هم افضلِ صحابه بوده و هم بیشترین تعداد روایات، در فضیلت ایشان بوده است. بسیاری از فضائل امام×، دربرگیرنده ی فضائل أهل بیت علیهم السلام نیز می باشد؛ همچنان که در
ص: 318
بسیاری از روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام ، فضیلت امام× نیز به شمار می آید.
آری امام× را می توان بزرگ اهل بیت علیهم السلام دانست، پس اگر در این بخش، با موضوعیت ایشان، پیش رویم به پاسخ پرسشها خواهیم رسید.
پاسخ این پرسش که «آیا آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام با توجه به تعداد روایات صحاح کم نیست؟» مثبت است.
سخن احمد حنبل کجا و روایات انگشت شمار فضائل امام و اهل بیت علیهم السلام در صحاح کجا؟ در این میان آمار صحیح بخاری و مسلم از همه اسفناک تر است((1))؛
(28 روایت صحیح بخاری و 18 روایت صحیح مسلم).
چرا؟
چرا آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح اندک است؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش باید به ژرفای تاریخ اسلام و حدیث رجوع کرد. باید معنای درست فضیلت و نیز اهمیت آن را دانست. باید به نقشی که فضائل بازی کرده اند، پی برد. باید با بخاری و مسلم، نه با شخص شان که با شخصیّت و ذهنیت ایشان آشنا شد؛ نخست به اهمیت بیان فضیلت و فضائل با توجه به متون معتبر تاریخی پرداخته می شود؛ و سپس به علل و انگیزه های کلی و نیز شخصی و جزئی پرداخته خواهد شد.
ص: 319
فضائل، جمع فضیلت و به معنای برتری است. «زید افضل از عمرو است»؛ یعنی زید برتر ازعمرو است.
علامه ابن منظور در «لسان العرب» می گوید:
«فضل: افضل والفضیلة معروف: ضدّ النقص والنقیصة... والفضیلة: الدّرجة الرفیعة فی الفضل.... وفضّلهُ: مزّاهُ. التفاضل بین القوم: أن یکون بعضهم أفضل من بعض. ورجل فاضِل: ذوفضل. ورجل مفضول: قد فضله غیره. ویقال: فضل فلان علی غیره، إذا غلب بالفضل علیهم...»((1))
او همچنین در ماده ی «نقب» می گوید:
«... والمنقبة: کَرَمُ الفعال... والمنقبة: ضدّ المثلبة... وقولهم: فی فلانٍ مناقب جمیلة، أی اخلاقٌ. و هو حسن النقیبة، أی جمیل الخلیقة...»((2))
پس از آنکه پیامبراکرم| چشم از جهان فرو بست((3))؛
گروهی بی توجه به فرمایش های پیامبر| درباره ی ولایت و خلافت حضرت علی× که بزرگ اهل بیت علیهم السلام بود؛ در سقیفه کسی دیگر را به جانشینی پیامبر| برگزیدند. بعدها
ص: 320
گفتند: پیامبر| کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد و بی جانشین از جهان رفت؛ پس باید کسی را برمی گزیدیم.
چه کسی باید در سقیفه، جانشین پیامبر| می شد و سپس مردم او را می پذیرفتند؟ پاسخ روشن است. آن کس که برتر بود و شایسته تر. از این روست که اگر کسی داستان های سقیفه و تاریخ آن روز شوم را بخواند، خواهد دید که فضل فروشان بی فضائل چه نقشی بازی کرده اند. در فرهنگ عرب تفاخر جای خود را دارد. عرب حتی به راستِ اسب خود نیز تفاخر می کند، تاآنجا که مفاخر کاذب را جایگزین مناقب و فضائل الاهی نمودند.
اکنون کتاب قطور تاریخ اسلام را باز می کنیم و آنچه را در سقیفه گذشت می خوانیم تا نقش فضائل را بدانیم.
طبری در تاریخ، زیر عنوان «ذکر الخبر عما جری بین المهاجرین والأنصار فی أمر الامارهْ فی سقیفهْ بنی ساعدهْ» می گوید:
«... أنّ النبیّ صلی الله علیه و سلم لما قبض اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة، فقالوا: نُولّی هذه الامر بعد محمد× سعدَ بن عبادة... فقال بعد أن حمدالله و أثنی علیه: یا معشر الأنصار لکم سابقة فی الدین و فضیلة فی الاسلام لیست لقبیلة من العرب...»((1))
ص: 321
این سخن سعد است. به واژه ی «الإمارهْ»، ترکیب «هذا الأمر» و گزاره ی «لکم سابقهْ فی الدین وفضیلهْ فی الاسلام»، توجه کنید.
سعد، ادامه داده و می گوید:
«... حتی إذا أراد بکم الفضیلة وساق إلیکم الکرامة وخصّکم بالنعمة وتوفّاه الله وهو عنکم راض...»((1))
به واژه ی «الفضیلهْ» توجه شود.
پس انصار به سعد می گویند: اگر مهاجران قریش امارت و ولایت تو را نپذیرفتند چه؟
خبر به عمر می رسد. به ابوبکر می گوید که چه نشسته ای که انصار در سقیفه ی بنی ساعده برآنند تا امیری برای مسلمانان برگزینند. پس هر دو بی درنگ آهنگ سقیفه کردند و در راه ابوعبیده ی جراح را دیده، او را نیز با خود بردند... ابوبکر در سقیفه، سخن آغازکرد و گفت:
«... فخصّ الله المهاجرین الأولین من قومه بتصدیقه، والایمان به، والمؤاساة له، والصبر معه علی شدّة أذی قومهم لهم... فهم أوّل من عبدالله فی الأرض و آمن بالله وبالرسول؛ وهم أولیاؤه و عشیرته وأحق النّاس بهذا الأمر؛ ولا ینازعهم ذلک إلاّ ظالم، وأنتم یا معشر الأنصار، من لا ینکر فضلهم فی الدین، ولا سابقتهم العظیمة فی
ص: 322
الاسلام... فنحن الأمراء و أنتم الوزراء...»((1))
آری! آنچه مهم است فضل فروشی است. گویا مهاجر و انصار در سقیفه گرد آمده بودند تا فضائل یکدیگر را به رخ بکشند و بر اساس آن امیر و وزیر را برگزینند.
اکنون گاهِ «حباب بن منذر» است تا برخیزد و از فضائل انصار بگوید و مهاجران را بر سر جای خویش نشاند. پس برمی خیزد و با فریاد((2))
می گوید:
«... یا معشر الأنصار، املِکوا علیکم أمرکم؛ فإنّ الناس فی فیئکم و فی ظلکم... أنتم أهل العزّ والثروة... ذو والبأس والنجدة... فمنا امیر و منهم امیر»((3))
نوبت عمر است که او نیز چیزی بگوید:
«.. هیهات! لایجتمع اثنان فی قرن! والله لاترضی العرب أن یؤمرّوکم ونبیها من غیرکم... من ذا ینازعنا سلطان محمّد و إمارته، ونحن أولیائه وعشیرته...»((4))
بار دیگر حباب برمی خیزد و باز از فضائل انصار می گوید:
«... یا معشر الأنصار! املکوا علی أیدیکم، ولا تسمعوا
ص: 323
مقالة هذا و أصحابه فیذهبوا بنصیبکم من هذا الأمر؛ فإن أبوا علیکم ما سألتموه، فاجلوهم عن هذه البلاد... فأنتم والله أحقّ بهذا الأمر منهم؛ فانّه بأسیافکم دان لهذا الدین من دان ممّن لم یکن یدین...»((1))
پس از کشمکش هایی چند، بار دیگر ابوبکر برمی خیزد و می گوید:
«... هذا عمر، وهذا أبو عبیدة، فأیهما شئتم فبایعوا. فقالا: لا والله لانتولّی هذا الأمر علیک؛ فإنک أفضل المهاجرین وثانی اثنین إذهما فی الغار، وخلیفة رسول الله علی الصلاة... ابسط یدک نبایعک...»((2))
عمرو ابن عبیده و اوسیان به سبب اختلاف دیرینه خود با خزرج و اینکه سعدبن عباده از خزرج بود، با ابوبکر بیعت کردند و او را جانشین پیامبر خواندند و شد آنچه شد و نمی بایست که می شد.((3))
«افإن مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم»؟!((4))
ص: 324
در جریان سقیفه این مطلب به روشنی پیداست که هر کدام از طرفین با دلایل خود به هر صورت که شده سعی می کردند که خلافت را نصیب خود کنند و اگر مطلبی هم بیان شده در راستای این هدف بوده است، اما یک سؤال اساسی و مهم در این میان به ذهن انسان حقیقت جو خطور می کند و آن این که، همانطور که طرفین در سقیفه تلاش می کردند خود را دلسوز امت و نگران آینده رهبری اسلام نشان دهند آیا پیامبر اکرم| نسبت به این امر مهم غفلت کرده؟ و آیا خدای تعالی که دین اسلام را کامل معرفی کرده و نعمت را بر مسلمانان تمام کرده((1))
برای جلوگیری از اختلاف بین مسلمانان، رهبری را برای بعد رسول خود مشخص نکرده؟!! شخصی که عالم به تمام حقایق قرآن و سنت باشد و لازم نباشد
که برای فهم احکام دین به دیگری پناه ببرد!!
تاریخ گواه است که علی بن ابی طالب× تنها کسی است که مرجع سؤال دیگران بوده و در فهم دین از هیچ کس بعد از پیامبر اکرم| استعانت نجسته است؛ او که مصداق آیه {وکل شی ء احصیناه فی امام مبین}((2)) و آیه {ومن عنده علم الکتاب}((3)) و آیه {ولکل قوم هاد}((4)) بود. همان شخصی که طبق آیه قرآن و
ص: 325
به تصدیق مفسران در جریان مباهله نفس پیامبر اکرم| معرفی شد((1)).
عظمت علمی آن حضرت به حدی بود که بارها خلفا برای فهم احکام دین به او مراجعه کردند تا حدی که می گفتند اگر علی نبود ما هلاک می شدیم((2)).
اساسا اگر چنین شخصیتی برای تبیین حقایق قرآن و رهبری جهان اسلام بعد از رسول خدا| نباشد نزول قرآن عبث می شد.
از آنچه بیان شد روشن می شود که نگرانی پیامبر اکرم| در زمان وفات چه بوده و چرا اصرار داشته اند که برای مسلمانان وصیتی بنویسند که بعد از آن حضرت هرگز گمراه نشوند، همانطور که قبلاً گمراه نشدن را در تمسک به ثقلین معرفی کرده بودند.((3))
ص: 326
و معلوم می شود که چرا عمر به سختی در مقابل این سخن رسول خدا|
ص: 327
ایستاد و نگذاشت که آن حضرت وصیت خود را بنویسند و جالب اینکه چطور قبل از اینکه پیامبر وصیت خود را بنویسند گفت: «حسبنا کتاب الله» و بالاخره این کار منجر به اختلاف بین مسلمانان شد تا حدی که پیامبر اکرم| به غضب در آمد و همه صحابه را به جز علی بن ابی طالب× از منزل بیرون کردند و ابن عباس از این واقعه به عنوان بزرگترین مصیبت یاد کرده است.((1))
آنچه به نقل کتاب ها تاریخی ملاحظه کردید جریانات بعد از بیرون آمدن از نزد رسول خدا| و متعاقب آن وفات آن حضرت بوده است.
ص: 328
ذهبی در «دُوَل الاسلام» درباره ی خلافت ابوبکر چیزهایی گفته که گویا می خواهد به خواننده القا کند ابوبکر افضل بوده که به عنوان خلیفه ی اوّل برگزیده شد: «... بایع المسلمون بالأمر بعده لخلیفة علی الصلاة بالناس أیام مرضه».((1))
آری! اهمیت فضل فروشی قبیله ای و نقش آن در سیاست و امارت و حکومت به خوبی روشن است. هر کس که برتر است شایستگی جانشینی پیامبر| را دارد و اوست که باید زمام امور را دردست بگیرد. اگر فضیلت واقعی داشت که هیچ مشکلی نبود، مشکل اینجاست که برای او فضائلی بافته می شد.
پیامبر اسلام|، علی× را به عنوان جانشین و خلیفه ی پس از خود معرفی کردند و ایشان را امام و پیشوای مسلمانان قرار دادند و مردم را به پیروی از ایشان و اهل بیت علیهم السلام سفارش کردند؛((2))
ولی مردم از حضرت علی× و اهل بیت علیهم السلام
منحرف شدند و پس از ابوبکر، به خلافت عمر و عثمان، تن دادند.
در حکومت کوتاه مدت حضرت علی×، عایشه، طلحه، زبیر و معاویه و خوارج بر طبل مخالفت کوبیدند و جنگ های جمل، صفین و نهروان را بر علی× تحمیل کردند. پس از شهادت امام×، حکومت فرزندش حضرت امام حسن×
ص: 329
نیز دیری نپایید و ایشان ناچار به صلح با معاویه شدند. قدرت و حکومت در دست معاویه بود. او افزون بر این که دشمن علی×بود؛ مشروعیت حکومت و خلافت خود را در مشروعیت خلفای پیش از علی× می دید. از طرفی بر پایه ی دشمنی خود با حضرت علی×، بر آن شد تا از گسترش فضائل آن امام و اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کند. خوارج نیز به وجود آمده بودند. آنها نیز دشمن حضرت علی× و اهل بیتش بودند. تدوین نشدن حدیث و جلوگیری از نوشتن و گسترش آن پس از پیامبر| تا زمان تدوین حدیث نیز سبب شد تا بسیاری از فضائل اهل بیت علیهم السلام یا فراموش
شود یا اینکه به طور درست نقل نشود.((1))
در این میان معاویه برای مشروعیت بخشیدن به خلافت خلفای سه گانه و نیز خود و حزب اموی اش، دست به جعل حدیث زد و احادیث سیاسی فضائل به وجود آمد. در زمان عباسیان نیز چنین بود؛ سیاست عباسی نیز اقتضا می کرد تا به خلافت خلفای سه گانه مشروعیت ببخشند و فضائل علی× و اهل بیت علیهم السلام را مخفی نگه دارند؛ زیرا با روشن شدن فضائل اهل بیت علیهم السلام ، برتر بودن و حقانیت آنها نسبت به خلافت و حکومت بیشتر روشن می شد.
اینها همه افزون بر دشمنی بسیاری از قریش و اهل مدینه با علی× و اهل بیت، حتی در زمان خود پیامبر| بود.
ص: 330
این مطالب را می توان به عنوان «علل کلی
یا سیاسی کمی آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح» دانست.
در اینجا با بررسی تاریخی و حدیثی، به تک تکِ آنها می پردازیم.
الف - ترمذی در حدیث شماره ی 3712، رویدادی را نقل کرده که نشان دهنده ی این است که علی×، حتی در زمان خود رسول خدا| دشمنان و حسودانی داشته است.
در پایان این روایت پیامبر| به کسانی که نسبت به علی×چیزی در سینه داشتند می گوید:
«ما تریدون من علیّ؟ إنّ علیّا منّی وأنا منه، وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی»((1))
بنابر روایت ترمذی، پیامبر| این سخنان را در حالی که بسیار خشمناک بوده اند، بیان
کرده اند. از شدّت بیان پیامبر|، برمی آید که علی× در همان زمان هم، دشمنان بسیار داشته است.
ب - او همچنین از زبان انصار روایت کرده و می گوید:
«إنّا کنّا لنعرف المنافقین... ببغضهم علیّ بن أبی طالب»((2))
ص: 331
روشن است که این منافقان همگی از کسانی بوده اند که با پیامبر| مصاحبت داشته و بعدها علی الاطلاق صحابه نامیده شدند!؟!
ج - دشمنی «جابر بن نصر بن حارث بن کلده عبدری» یا «حارث بن نعمان فهری» با علی× در حضور پیامبر|.
این رویداد را علامه ی امینی در کتاب «الغدیر» آورده است.((1))
داستان این گونه است که جابر یا حارث بر ولایت علی× که پیامبر| آنرا در روز غدیر، آشکارا بیان کرد، راضی نشد و بر او عذاب نازل شد و کشته شد و این آیات نازل شد:
{سأل سائل بعذاب واقع * للکافرین لیس له دافع * من الله ذی المعارج}((2))
مرحوم امینی می گوید:
«و قد أذعَنت له الشیعة، وجاءمثبتا فی کتب التفسیر والحدیث لمن لا یُستهان بهم من علماء أهل السنّة...»((3))
این آیه که علاوه بر اعتقاد شیعه به آن، جمعی از علمای سنی که شخصیت شان مورد تصدیق است آن را در کتاب ها تفسیر و حدیث ثبت نموده اند.
ص: 332
پیش از این گذشت که بنابر روایت بخاری، عایشه از اینکه فضیلت حضرت علی× را پنهان کند، پرهیزی نداشت.
او زمانی که چگونگی رفتن پیامبر| به مسجد، در هنگام بیماری را بازگو می کند می گوید:
«فخرج النبی صلی الله علیه وسلم نبی رجلین تخطّ رجلاه فی الارض، بین عبّاس و رجل آخر...»((1))
عایشه نام حضرت علی× را نمی برد و از او به «مردی دیگر» و به صورت گمنام تعبیر می کند. چرا؟! زیرا فضیلتی برای امام× محسوب می شود.
دشمنی عایشه با امام× چیزی نیست که بتوان آنرا پنهان کرد. او با حضرت علی× که امام زمانش بود به جنگ پرداخت. وقتی که خبر شهادت امیرالمؤمنین علی× را شنید اظهار خوشحالی کرد؛
«ولمّا انتهی إلی عائشة قتل علی - رضی الله عنه - قالت:
فألقت عصاها و استقرت بها النوی کما قرّ عینا بالایاب المسافر
فمن قتله؟ رجل من مراد، فقالت:
فإن بک نائیا فلقد نعاه غلام لیس فی فیه الترابُ
ص: 333
فقالت زینب ابنة أبی سلمة: ألعلی تقولین هذه؟!!...»((1)).((2))
بنابر روایت بخاری در صحیح، عمر از نوشته شدن وصیت پیامبر|، نزدیک رحلتش، جلوگیری کرد و پیامبر| را به هذیان گویی متهم کرده است:
114- «عن ابن عبّاس قال: لمّا اشتدّ بالنبّی صلی الله علیه وسلم وجعه قال: «ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی»، قال عمر: إنّ النبّی صلی الله علیه وسلم غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبُنا، فاختلوا وکثر اللّغط، قال: قوموا عنّی ولا ینبغی عندی التنازع، فخرج ابنُ عباسٍ یقول: إنّ الرزیّة کل الرزیّة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه وسلم و بین کتابه»((3)).
آری! ابن عباس از این واقعه به «رزیه» تعبیر می کند و در این مصیبت می گرید.
ص: 334
روشن است که چرا عمر و حزب او((1))
از نوشته شدن این وصیت به دست پیامبر| جلوگیری کردند. پیامبر| پیش از این گفته بود قرآن و عترت یعنی اهل بیت علیهم السلام ، از گمراهی جلوگیری می کنند؛ پس روشن بود اکنون نیز چه چیزی را می خواست بنویسد.
بر طبق این روایت هر آن کس از مسلمانان که گمراه شده و می شوند و نیز گمراهی تمام غیر مسلمانان به تبع آن، بر عهده عمر است.
عثمان نخستین فرد از امویان بود که قدرت را دردست گرفت. پس از او و پس از شهادت امیرالمؤمنین علی× و صلح بین امام حسن× و معاویه که حکومت به دست او رسید، فرصتی پیش آمد تا امویان پایه های حکومت خود را مستحکم کنند.
امام علی× دیگر نبود. امام حسن× نیز پس از صلح به مدینه رفته بود و همه ی عراق افزون بر شامات در دست امویان بود؛ حجاز نیز کم کم به قلمرو حکومت اموی افزوده شد. معاویه بود و کینه ای که از علی× دردل داشت. او شبها در خوابگاهش و پیش از خواب، به مرور آنچه از بنی هاشم به او و پدران و خاندانش رسیده بود می پرداخت: کشته شدن خویشانش در بدر و احد و احزاب،
ص: 335
فتح مکّه و خواری آل ابی سفیان و مشهور شدن آنها به «طلقا» از سوی پیامبر|، کشته شدن عثمان،
صفین و...
اکنون - و به هر جهت - حکومت در دست او بود. در عراق کسانی بودند که به آنها شیعه ی علی و اهل بیت علیهم السلام می گفتند، یعنی کسانی که دوستدار آل علی× بودند و دشمن امویان و معاویه. برخی از ایشان بر این باور بودند که علی افضل از ابوبکر و عمر و عثمان بوده و برخی دیگر علی× را مطابق نصب رسول خدا| خلیفه ی اول می دانستند و بر آن بودند که این سه نفر، غاصب خلافت علی× بوده اند.
بسیاری دیگر از مردم - که کم هم نبودند - عثمان را گناه کار می دانستند و می گفتند: او چوب خلافهای خود را خورد و به دست خود کشته شد. اینها همه برای معاویه انگیزه ای بود تا در صدد کم رنگ کردن یا بی رنگ کردن شخصیت حضرت علی× برآید و جایگاه خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را از نظر شرعی و سیاسی مستحکم کند تا به این صورت و در حقیقت پایگاه و جایگاه حکومت خود او از
نظر شرعی و سیاسی استوار شود.
نخستین و مهم ترین و نیز خطرناک ترین امری که معاویه را به خود مشغول کرد جایگاه و پایگاه اهل بیت علیهم السلام و در پیشاپیش آنها حضرت علی× بود. بسیاری از فضائل امام و اهل بیت علیهم السلام در زمان زمامداری امیر المؤمنین× دهان به دهان گشته بود و این پس از دوران خفقان در زمان سه حاکم اوّل بود. حضرت علی× در مدت نزدیک به پنج ساله ی حکومتشان از هر فرصتی برای
ص: 336
یادآوری جایگاه و فضیلت خود و اهل بیت علیهم السلام استفاده می کرد؛ که بسیاری از خطبه های ایشان نشان دهنده ی این مطلب است. خطبه هایی مانند «شقشقیه» که در پیشگفتار گذشت و نیز این خطبه:
«الخطبة التی رواها أبو الحسن علیّ بن محمد المدائنّی، عن عبدالله بن جُنادة، قال: قدمتُ من الحجاز أرید العراق؛ فی أوّل إمارة علی× فمررت بمکة، فاعتمرت،
ثمّ قدمت المدینة، فدخلت مسجد رسول الله|؛ إذ نودی: الصلاة جامعة، فاجتمع النّاس، و خرج علیّ× متقلّدا سیفه، فشخصت الأبصار نحوه، فحمد الله وصلیّ علی رسوله| ثم قال: أما بعد، فإنّه لمّا قبض الله نبیّه| قلنا: نحن أهله وورثته وعترته وأولیاؤه من دون النّاس((1))، لاینازعنا سلطانه أحد، ولا یطمع فی حقّنا طامع؛ إذا انبری قومنا فغصبونا سلطان نبیّنا، فصارت الإمرة لغیرنا، وسرنا سوقة؛ یطمع فینا الضعیف، ویتعزّز علینا الذلیل، فبکت الأعین منا لذلک، وخشنت الصدور، وجزعت النفوس. وایم الله لو لا مخافة الفرقة بین المسلمین وأن یعود الکفر و یبور الدین،
لکنّا علی غیر ما کنّا علیه، فولی الأمر ولاة لم یألوا الناس خیرا...»((2))
ص: 337
ابوبکر و عمر با حضرت فاطمه÷ درافتاده بودند؛ عمر، ندانم کاری های زیادی داشت؛ عثمان در دوران حکومتش خرابکاری کرده بود؛ حضرت علی× در زمان سه حاکم اوّل گاه و بیگاه و به مناسبت هایی، ناخشنودی خود را نشان می داد؛ امام حسن× نیز در ابتدی حکومتش با معاویه جنگید؛ امام حسین× نیز کسی نبود که آرام بگیرد؛ او فرزند دختر رسول الله| بود و مسلمانان احترام فوق العاده ای برای وی قائل بودند.
پس معاویه باید کاری می کرد و تا زنده بود و حاکم، از قدرت استفاده می کرد تا هر آنچه می تواند از فضائل اهل بیت علیهم السلام بکاهد و دشمنی ایشان را در دلها بکارد. نیز باید حاکمان پیش از حضرت علی× و پس از وی را
چهره ای نورانی و مقدس ببخشد. در این راه زر و سیم و آهن بود که حرف اول را می زد. اگر کسی به سکه راضی می شود که هیچ، وگرنه شمشیر را حواله اش می کردند. افزون بر همه ی اینها خوارج را نیز نباید فراموش کرد که به آنها نیز می پردازیم.
در اینجا نمی خواهیم تاریخ سیاسی اسلام را بنویسیم. امّا می توان از این تاریخ استفاده کرد و از لابه لای آن پاسخ پرسش را به دست آورد. از این رو به گوشه هایی از آن اشاره می شود تا روشن شود که چرا فضائل اهل بیت علیهم السلام و به ویژه امام امیرالمؤمنین علی× از طریق محدثانی که سر سپرده به خلفا بودند، کم نقل شده است؟
بار دیگر یادآوری می شود که مواردی که به آنها اشاره می شود را می توان، یا شاید باید، از علل و اسباب کلی کمی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح
ص: 338
دانست. در جای دیگر به علل و اسباب و انگیزه های جزئی و شخصی
پرداخته خواهد شد.
ابن ابی الحدید می گوید:
«وکان معاویة علی اُسّ الدهر مبغضا لعلیّ×، شدید الانحراف عنه، و کیف لایبغضه وقد قتل أخاه حنظلة یوم بدر، وخاله ولید بن عتبة... وقتل من بنی عمّه عبدشمس نفرا کثیرا من أعیانهم وأماثلهم؛ ثم جاءت الطامّة الکبری، واقعة عثمان، فنسبها کلّها إلیه بشبهة إمساکه عنه».
او همچنین می گوید: معاویه حتی در زمان عثمان، برای حضرت علی× نامه های خشن می نوشت و او را به جنگ می طلبید((1))
معاویه در نامه ای به امام×، صراحتاً او راقاتل عثمان می خواند؛ آنجا که می نویسد:
«سلام الله علی من اتبع الهدی. أما بعد... حتی طمعت یابن أبی طالب فتغیرت، وأصبحت تعد نفسک قویا علی ما عاداک بطعام أهل الحجاز، وأوباش أهل العراق وحمقی الفسطاط و غوغاء السواد... قتلت عثمان بن عفّان... والسلام علی أولیاء الله»((2))
ص: 339
این نامه سراسر اهانت است. نخست اینکه او نامه را با «سلام الله علی من اتبع الهدی» آغاز می کند؛ یعنی اینکه امیر المؤمنین× پیرو هدایت نیست و گمراه است!! همچنان که نامه را با «والسلام علی أولیاء الله» پایان می دهد؛ یعنی علی× از اولیاء الله نیست و از اعداءالله است!!
او همچنین در این نامه دشمنی خود رانسبت به حجاز و عراق اعلام می کند. و این آغاز جنایات امویان نسبت به اهل حجاز و عراق است.
از جمله کسانی را که معاویه به سوی حضرت علی× فرستاد و امام را به جنگ تهدید کرد، فردی از قبیله ی «عبس» است. او پس از رساندن نامه ی معاویه به حضرت علی× با شنیدن فضائل او، گویا به خود آمد:
«... وإنّ العبسیّ أقام بالعراق عند علیّ حتی اتهمه معاویة، ولقید المهاجرون والأنصار، فأشربوه حبّ علیّ، وحدّ ثوه عن فضائله، حتی شک فی أمره»((1))
آری! همین فضائل بود که معاویه را سخت آزار می داد.
بُسر از بندگان حلقه به گوش معاویه بود؛ معاویه او را به یمن فرستاد تا هر آن کس را که پیرو و مطیع حضرت علی× بود بکشد. او نیز این کار را کرد و از
ص: 340
جمله دو پسر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب را، که کودک بودند، کشت:
«بعثه معاویة إلی الیمن فی جیش کثیف، وأمره أن یقتل کلّ من کان فی طاعة علیّ×، فقتل خلقا کثیرا، وقتل فیمن قتل ابنی عبیدالله بن العباس بن عبدالمطلب وکانا غلامین صغیرین، فقالت أمهما ترثیهما: «یا من أحسّ بُنَیَّیَ اللذین هُما کالدّرتین تشظّی عنهما الصّدَفُ»((1))
اعتراف می کند که با خواندن این بیت شعر، گریستم.
یادآوری می شود که داستان بُسر و کشتار او در یمن در زمان حکومت امام امیر المؤمنین× بود و نه بعد از شهادت ایشان.
در اینکه معاویه، بسر را به یمن فرستاد تا این کار را بکند؛ گفته اند که در صنعای یمن گروهی از شیعیان عثمان زندگی می کردند که کشته شدن عثمان آنها را بسیار گران و بزرگ آمده بود و با علی× از روی ناچاری بیعت کرده بودند؛ ولی زمانی که اختلاف مردم عراق را با امام× دیدند و محمد بن ابی بکر نیز در مصر کشته شد... آنها نیز از خونخواهی عثمان دم زدند... معاویه نیز بسر را راهی یمن کرد.((2))
لعن و دشنام دادن به امیر المؤمنین× که از میراث شوم معاویه است بر کسی پوشیده نیست. او مردم عراق و شام و جاهای دیگر را به ناسزاگویی نسبت به
ص: 341
امام× وادار می کرد و کاری کرد که این موضوع به صورت سنتی اسلامی جلوه کند. خطبا بر فراز منبرها امام× را بد می گفتند و از او بیزاری می جستند. پیران با لعن حضرت علی× مردند و کودکان با آن پیر شدند. این کار تا زمان عمر بن عبدالعزیز به شدت هرچه تمام تر ادامه داشت و با روی کار آمدن او تنها و تنها برای دو سال آن هم در ظاهر ممنوع شد. یعنی از زمان حکومت مطلقه ی معاویه و حتی پیش از آن، تا روی کار آمدن عمر در 99 هجری به مدت 60 سال حضرت علی× را آشکارا در مساجد و جمعه و جماعات لعن می کردند؛ که البته این کار پس از عمربن عبد العزیز بار دیگر از سر گرفته شد.
معاویه خود بر منبر می رفت و حضرت علی× را سب و لعن می کرد.((1))
آنها حتی روزی را در ایام حجّ، ویژه ی لعن امام× قرار داده بودند((2)).
علت این کار را خود معاویه توضیح می دهد. روزی تعدادی از امویان به او گفتند: ای معاویه! قدرت را در دست گرفتی و علی را خوار کردی؛ بد نیست که دیگر دست از او برداری و از لعنش درگذری. معاویه در پاسخ آنها گفت:
«لا والله حتی یربو علیه الصغیر و یهرم علیه الکبیر ولا یذکر له ذاکرٌ فضلاً»((3))
ص: 342
کار به جایی رسیده بود که کسی نام «علی»
را بر فرزند خود نمی گذاشت و آن را عار و ننگ می دانستند. روزی کسی به حجاج - که هم خود لعن می کرد و هم امر به لعن - گفت:
«إنّ أهلی عقّونی فسمّونی علیّا فغیّر اسمی...»((1))
عمر بن عبدالعزیز در زمان حاکمیت پدرش بر مدینه از پدر می پرسد: چرا علی را لعن می کنی؟ و او در پاسخ عمر می گوید:
«إنّ من تری تحت منبرنا من أهل الشام وغیرهم، لو علموا من فضل هذا الرجل ما یعلمه أبوک، لم یتبعنا منهم أحد...»((2))
عبدالله بن هانی اَودی - که از شیعیان حجاج بود - می گوید:
«ومنّا نسوة نذرن إن قتل الحسین بن علی أن تنحر کلّ واحدة عشر قلائص، ففعلن... وما منّا رجل عُرض علیه شتم أبی تراب ولعنه إلاّ فعل وزاد ابنیه حسناً وحسیناً وأمهما فاطمة...».((3))
ص: 343
و اینها همه افزون بر دشمنی عبدالله بن زبیر با حضرت علی× بود که بیش از یک دهه((1))
قدرت را در حجاز و عراق و ایران و هند در دست داشت. او کسی است که به عبدالله بن عباس گفت: «إنّی لأکتم بغضکم أهلَ هذا البیت منذأربعین سنة...»((2)). بنابراین نباید فراموش کرد که او فرزند زبیر است که با حضرت علی× دشمنی کرد.
ابن ابی الحدید داستانی خواندنی را در شرح نهج البلاغه بین محمد بن حنفیه و عبدالله بن زبیر آورده که نشان دهنده ی شدت دشمنی او با امام× است.((3))
امویان درهم و دینار می دادند و حدیث می خریدند؛ آنهم از کسانی مانند ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیرهْ بن شعبه و عروهْ بن زبیر.
ابن ابی الحدید معتزلی که یکی از علمای بزرگ اهل سنت است در کتاب خود فصلی را به عنوان «بیان احادیث جعلی در ذم علی×»
اختصاص داده است و در آن بعضی از این روایات ذکر شده است:
از «زهری» از عروهْ بن زبیر از عایشه نقل شده است:
«کنت عند رسول الله، إذ أقبل العباس و علیّ، فقال: یا
ص: 344
عائشة، إن هذین یموتان علی غیر ملتی، أو قال دینی»
یا این حدیث:
«یا عائشة؛ إن سرّکِ أن تنظری إلی رجلین من أهل النار فانظری إلی هذین قد طلعا؛ فإذا العباس وعلیّ بن أبی طالب»((1))
و نیز روایت ابوهریره که علی× دختر ابوجهل را خواستگاری کرد؛ که در بیشترکتاب های حدیثی دسته اوّل آمده است((2)).
در «عام الجماعهْ»، ابوهریره با معاویه وارد کوفه شد. ابوهریره به مسجد رفت و در آنجا خطبه ایراد کرده، گفت:
«یا أهل العراق، أتزعمون أنّی أکذب علی الله و رسوله، وأحرق نفسی بالنار؟! والله لقد سمعت رسول الله... یقول: «إنّ لکل نبّی حرما و إنّ حرمی بالمدینة ما بین عَیْر إلی ثور، فمن أحدث فیها حدثا فعلیه لعنة الله و الملائکة والناس أجمعین» و أشهد بالله أنّ علیّا أحدث فیها»
خبر به گوش معاویه رسید؛ ابوهریره را جایزه داد، اکرام کرد و او را امیر مدینه قرار داد.((3))
ص: 345
عبیدالله بن زیاد به مدینه نوشت که ما کار حسین× بساختیم. مروان خبردار شد و گفت:
یا حبّذا بردُک فی الیدین وحُمرةٌ تجری علی الخدین
کأنّما بتّ بمسجدین
پس به قبر رسول خدا| اشاره کرد و گفت: «یومٌ بیوم بدر»((1)).
معاویه به «سمرهْ بن جُندب» 000/100 درهم داد تا بگوید: آیه ی {ومن الناس من یعجبک
قوله فی الحیاة الدنّیا ویُشهد الله علی ما فی قلبه وهو ألدّ الخصام * وإذا تولّی سعی فی الأرض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنسل والله لایجب الفساد}((2)) درباره ی علی× و آیه ی {ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله}((3)) درباره ی ابن ملجم نازل شده است.
سمره به صد هزار راضی نشد؛ معاویه 000/200 پیشنهاد کرد، باز راضی نشد؛ 000/300 پیشنهاد داد، راضی نشد؛ 000/400 داد، پذیرفت.((4))
ص: 346
در سال 55 هجری یعنی پانزده سال پس از جنگ صفین و شهادت امیر المؤمنین×، زمانی که معاویه از سعد بن ابی وقاص می پرسد چرا همراه ما با علی نجنگیدی؟ سعد پاسخ داد که: «ما کنت لاُقاتل رجلاً قال له رسول الله صلی الله علیه وسلم «انت منّی بمنزله هارون من موسی غیر أنّه لانبی بعدی». معاویه به سعد می گوید: چه کسی این را با تو شنیده؟ سعد می گوید: فلان و فلان و ام سلمه. معاویه می گوید: «أما إنّی لو سمعته منه صلی الله علیه وسلم لما قاتلت علیّا»((1))
هرچند معاویه به دروغ وانمود می کرد که این روایت را نشنیده؛ لیکن از این داستان، نخست، اهمیت نقش روایات فضائل به خوبی دانسته می شود؛ و دوّم اهمیت تدوین و نشر احادیث؛ چه آنکه اگر از تدوین حدیث و نشر آن جلوگیری نمی شد دیگر معاویه نمی توانست ادعای نادانی نسبت به این روایت کند.
اینکه امام حسن× به دسیسه ی معاویه مسموم
و شهید شدند از متواترات تاریخی است. او نه تنها امام× را به واسطه ی همسر ایشان می کشد، بلکه در مرگ ایشان نیز از خود شادمانی نشان می دهد که این نشان دهنده ی اوج دشمنی معاویه و حزب اموی با اهل بیت علیهم السلام است.
ص: 347
در تاریخ می خوانیم که او از شدت خوشحالی در مرگ امام× سجده ی شکر بجا می آورد: «لمّا بلغ معاویة موت الحسن بن علیّ خرّ ساجدا لله!!»((1))
در هنگام دفن امام× در خانه ی پیامبر| مروان که قلبی مالامال از بغض علی× و آل علی علیهم السلام دارد؛ از این کار جلوگیری می کند و می گوید: «ما کنت لأدع ابن أبی تراب یدفن مع رسول الله، قد دفن عثمان بالبقیع...»((2))
مروان لفظ «ابی تراب» را به قصد اهانت به علی× به کار می برد.
او که والی کوفه و بصره بود هرکه را که از دوستداران و شیعیان اهل بیت علیهم السلام می دید یا می کشت یا زندانی می کرد و حتی خانه های ایشان را نیز خراب می کرد.((3))
در تاریخ می خوانیم:
«بلغ الحسنَ بن علی، أن زیادا یتتبّع شیعة علی بالبصرة فیقتلهم...»((4))
ص: 348
زیاد، نخستین کسی بود که والی کوفه و بصره، باهم شد: «وهو أوّل من جُمع له المصران»((1))
زیاد، شش ماه در کوفه بود و شش ماه در بصره زمانی که به کوفه می رفت «سمرهْ بن جندب» را به جای خود می نشاند. سمره نیز به غلامان حلقه به گوش معاویه در بصره بود به کوفه می رفت و در شش ماهی که زیاد در کوفه بود به بصره.((2))
از جمله کسانی که به وسیله ی زیاد کشته شدند «حجر بن عدی» و «عمرو بن حمق»اند. طبری داستان آنها را در تاریخ خود آورده است.((3))
علت اصلی کشته شدن حجر این بود که «مغیرهًْ بن شعبه» که پیش از زیاد والی کوفه بود از حضرت علی× بد می گفت و حجر تاب این سخنان را نمی آورد و اعتراض می کرد.
طبری می گوید:
«إنّ معاویة بن أبی سفیان لما ولی المغیرة بن شعبة الکوفة فی جمادی سنة إحدی وأربعین (41 ه-.ق) دعاه، فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: أمّا بعد... لاتتحمَّ عن شتم علیّ وذمّه و الترحم علی عثمان و الاستغفار له و العیب علی
ص: 349
أصحاب علیّ و الاقصاء لهم وترک الاستماع منهم، وبإطراء شیعة عثمان رضوان الله علیه والإدناء لهم والاستماع منهم...»((1))
مغیره نیز همه ی اینها را مو به مو اجرا می کرد. پس از مغیره که زیاد والی کوفه شد؛ او نیز همین کار را می کرد. عمرو نیز در ادامه ی جریان حجر کشته شد. او یکی از اصحاب بزرگ بود که پس از کشتن او، سر از تنش جدا کردند و آن را برای معاویه
فرستادند و گویند که این نخستین سری است که در اسلام حمل شد و از جایی به جای دیگر برده شد. زیاد، حجر و یارانش را به شام فرستاد و تا آخرین لحظات از آنها خواسته می شد که از علی× بیزاری جویند و او را لعن کنند تا زنده بمانند؛ ولی آنها این کار را نکردند و بالاخره آن بزرگوار و یارانش را در «مرج عذرا» یعنی همان جایی که خودش آنرا فتح کرده بود به شهادت رساندند.
دیگر از کسانی که به وسیله ی زیاد کشته شدند و جرمشان دوستی علی و آل علی× بود و به اصطلاح شیعه ی علی× بودند «مسلم بن زیمر» و «عبدالله بن نُجّی»اند.
در «کتاب المحبّر» می خوانیم:
«وصلب زیاد بن أبیه (مسلم) بن زیمر، و (عبدالله) بن نُجیَ الحضرمیّین علی أبوابهما أیّاما بالکوفة. وکانا شیعیّین. و ذلک بأمر معاویه. وقد عدّهما الحسین بن علیّ
ص: 350
رضی الله عنهما علی معاویة فی کتابه إلیه: «ألست صاحب حجر و الحضرمیین اللذین کتب إلیک ابن سمیة أنهما علی دین علیّ و رأیه، فکتبت إلیه من کان علی دین علیّ و رأیه فاقتله و امثل به، فقتلهما ومثل بأمرک بهما؟ و دین علیّ و ابن عم علیّ الذی کان یضرب علیه أباک - یضربه علیه أبوک، أجلسک مجلسک الذی أنت فیه. ولو لا ذلک کان أفضل شرفک و شرف أبیک تجشم الرحلتین اللتین بنا منّ الله علیک بوضعهما عنکم...»((1))
اینها همه گوشه ای از آن چیزی است که در زمان زیاد و معاویه بر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ودوستداران آنها گذشت. در زمان معاویه و پیش از شهادت امیر المؤمنین× مالک اشتر و محمد بن أبی بکر نیز به دسیسه های معاویه کشته شدند.
پس از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید نیز، وضع همان بود که گذشت. امام حسین× با آن وضع فجیع در کربلا شهید شد و اهل بیت علیهم السلام به اسیری گرفته شدند و در شهرهای اسلامی آنها را گرداندند و خارجیان خواندند.
پس از آن فتنه ی ابن زبیر به پا خواست. پس از مروان و عبدالله بن زبیر که کار به دست عبدالملک رسید و خیالش از کابوس وحشتناک عبدالله آسوده گشت بار دیگر فشارها بر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان با شدتی دوچندان آغاز شد.
ص: 351
اگر معاویه نزدیک به بیست سال تمام قدرت مطلق را دردست داشت؛ عبدالملک مروان - ششمین حاکم اموی - نیز بیش از بیست سال درگیر کشمکش با عبدالله بن زبیر بود که در فاصله ی سال های 61- 73 ه-.ق خلیفه اش می خواندند.
در سال 73 ه-.ق که همه سرزمین های اسلامی زیر پرچم حکومت اموی - مروانی عبدالملک درآمد بار دیگر سیاست معاویه به وسیله ی او، این بار به واسطه ی «حجاح»((1))
- به جای زیاد بن ابیه - پیگیری شد.
عبدالملک، پس از پدرش مروان، حجاح را روانه ی حجاز کرد تا کار عبدالله بن زبیر را بسازد. حجاح از عهده ی این کار به خوبی برآمد و کار عبدالله بساخت. پس از آن عبدالملک، حجاج را زمامدار عراق کرد((2)).
پس از مرگ عبدالملک، پسرش «ولید» روی کار آمد (86- 96 ه-.ق).
سی سال حکومت عبدالملک و ولید را می توان
عصر اختناق برای اهل بیت علیهم السلام و شیعیان دانست. امام علی بن الحسین و محمد بن علی‘ در این دوران زندگی می کردند.
بنی امیه، حسین بن علی× را کشته بودند و وحشتی عجیب در دلها ایجاد
ص: 352
کرده بودند. مردم می اندیشیدند بنی امیه که از کشتن امام حسین× که از بزرگان صحابه و فرزند رسول خدا| و خامس اصحاب کسا بود، نگذشتند؛ حتما از ریختن خون آنان و نیز سایر اهل بیت علیهم السلام ، باکی ندارند.
اندیشه ی مردم درست بود. نشانه ی آن هم کشتار فجیع اهل مدینه بود که به واقعه ی «حرّه» مشهور است.((1))
آری! امامت امام زین العابدین× در چنین جوی آغاز شد که شیعیان پراکنده شده بودند و دیگر امیدی به آنها نبود. امام× نیز امامت را به صورت مخفی و همراه با تقیه ی
شدید دنبال می کرد.
«مسعودی»((2))
می گوید:
«وقام ابومحمد علی بن الحسین× بالأمر مستخفیا علی تقیة شدیدة فی زمان صعب»((3))
امام سجاد× می فرمود:
«ما بمکة والمدینة عشرون رجلاً یحبّنا»((4))
ص: 353
حجاح که از غلامان حلقه به گوش عبدالملک و ولید بود همچون خود عبدالملک فردی سفاک و خونریز بود. مسعودی درباره ی عبدالملک می گوید:
«... وکان له إقدام علی الدماء، وکان عمّاله علی مثل مذهبه، کالحجّاج بالعراق، والمهلّب بخراسان، وهشام بن إسماعیل بالمدینة، وغیرهم بغیرها، وکان الحجاح من أظلمهم وأسفکهم للدماء...»((1))
ولید هم مانند پدر و به سفارش او فردی خونریز بود. مسعودی می گوید:
«.. دخل الولید علی أبیه عبدالملک عند وفاته، فجعل یبکی علیه... انّ عبدالملک نظر إلی الولید و هو یبکی علیه عند رأسه فقال: یا هذا، أحنین الحمامة؟ إذا أنا متُّ فشمّر و اتزْر، والبس جلد نمر، وضع سیفک علی عاتقک، فمن أبدی ذات نفسه لک فاضرب عنقه...((2)). کان الولید جبارا عنیدا، ظلوماغشوما...»((3)).
در اینجا به جنایات حجاج می پردازیم؛ چرا که او آنقدر جنایت کرد که جنایات دیگر مزدوران حاکمان مروانی را کم رنگ کرد. البته نباید از جنایات دیگر مزدوران مانند «هشام بن اسماعیل» غافل شد.
ص: 354
ابن سعد در «طبقات» می گوید:
«... کان هشام بن إسماعیل یؤذی علی بن حسین و أهل بیته، یخطب بذلک علی المنبر، وینال من علیّ...»((1))
آری! همین آزارها نسبت به اهل بیت علیهم السلام بود که امام زین العابدین× را واداشت تا این سخنان را بر زبان آورد:
«... أصبحنا فی قومنا بمنزلة بنی إسرائیل فی آل فرعون، إذ کونوا یُذبّحون أبناءهم ویستحیون نساءهم، وأصبح شیخنا وسیّدنا یُتقرّب إلی عدوّنا بشتمه أو سبّه علی المنابر، وأصبحت قریش تَعُدّ أنّ لها الفضل علی العرب لأنّ محمّدا صلی الله علیه وسلم منها، لایُعدّ لها فضلٌ إلاّ به، وأصبحت العربُ مقرّة لهم بذلک، وأصبحت العرب تَعُدّ أنّ لها الفضل علی العجم لأنّ محمدا صلی الله علیه وسلم منها لایُعَدّ لها فضل إلاّ به، وأصبحت العجم مقرّة لهم بذلک. فلئن کانت العرب صدقت أنّ لها الفضل علی العجم وصدقت قریش أنّ لها الفضل علی العرب لأنّ محمدا صلی الله علیه وسلم منها، إنّ لنا أهل البیت الفضل علی قریش لأنّ محمّدا صلی الله علیه وسلم منّا، فاصبحوا یأخذون بحقّنا ولا یعرفون لنا حقّا. فهکذا أصبحنا إذ لم تعلم کیف أصبحنا.
ص: 355
قال((1)): فظننت أنّه أراد أن یُسمِع من فی البیت»((2))
این سخنان را امام× در پاسخ به «منهال» که به ایشان گفته بود: «کیف أصبحت أصلحک الله؟»، بیان فرمودند.
امام محمد بن علی باقر‘ نیز در سخنانی، آنچه را که از غاصبان خلافت اهل بیت علیهم السلام بر آنها آمده، این چنین بیان می کنند:
«... قال لبعض أصحابه: یا فلان، ما لقینا من ظلم قریش إیّانا وتظاهرهم علینا وما لقی شیعتنا ومحبونا من الناس!
إنّ رسول الله| قُبض وقد أخبر أنّا أولی النّاس بالناس، فتمالأت علینا قریش حتّی أخرجت الأمر عن معدنه، واحتجّت علی الأنصار بحقّنا وحجّتنا، ثمّ تداولتْها قریش، واحدٌ بعد واحد، حتی رجعت إلینا، فنکثت بیعتنا و نصب الحرب لنا... ثم لم نزل - أهل البیت - نُستَذَلّ و نُستضام ونقشی و نمتهن و نحرم و نقتل ونَخاف ولا نأمن علی دِمائنا و دماء أولیاءنا. و وجود الکاذبون الجاحدون لکذبهم وجحودهم موضعا یتقرّبون به إلی أولیائهم وقضاة السوء و عمّال السوء فی کلّ بلدة؛ فحدّثوهم بالأحادیث الموضوعة المکذوبة و روَوْا عنّا مالم نقله ومالم نفعلْه لیبغْضونا إلی الناس، وکان عُظْمُ ذلک و کُبره زمنَ معاویة
ص: 356
بعد موت الحسن×، فقتلت شیعتنا بکل بلدة، وقطعت الأیدی والأرجل علی الظّنّة، و کان من یذکر بحبّناوالإنقطاع إلینا سُجن أو نهب ماله، أو هُدمت دارُه، ثم لم یزل البلاء یشتدّ و یزداد إلی زمان عبیدالله بن زیاد قاتل الحسین×، ثم جاء الحجاج فقتلهم کلّ قِتْلة و أخذهم بکلّ ظنّة و تهمة، حتّی إنّ الرجل لیقال له: زندیق أو کافر، أحبّ إلیه من أن یقال: شیعة علیّ، وحتّی صار الرجل الذی یذکر بالخیر - و لعلّه یکون ودعاء صدوقا - بحدّث بأحادیث عظیمة عجیبة من تفضیل بعض من قد سَلَف من الولاة، ولم یخلق الله تعالی شیئا منها ولا کانت ولا وقعت و هو یحسب أنّه حقٌّ، لکثرة من قد رواها ممّن لم یعرف بکذب ولا بقلّة ودع»((1)).
سخنان امام× دیگر جای هیچ گونه سخن را
باقی نمی گذارد؛ با این همه به برخی از جنایات حجاج اشاره می شود؛ پیش از آن و برای بیشتر فهمیدن سخنان امام باقر× به نقل سخنان «علی بن محمد مداینی»((2))
در «کتاب الأحداث» که ابن
ص: 357
ابی الحدید آنها را آورده، می پردازیم:
«... کتب معاویة نسخة واحدة إلی عمّاله بعد عام الجماعة: أنا برئت الذمّة ممن روی شیئا من فضل أبی تراب و أهل بیته، فقامت الخطباء فی کلّ کورة وعلی کلّ منبر، یلعنون علیّا و یبرأون منه و یقعون فیه وفی
أهل بیته؛ وکان أشدّ بلاء حینئذ أهل الکوفة؛ لکثرة مَن بها من شیعة علیّ×، فاستعمل علیهم زیاد بن سمیّة... فکان یتتبّع الشیعة وهو بهم عارف؛ لأنّه کان منهم أیّام علی×؛ فقتلهم تحت کل حَجَر ومَدَر، وأخافهم، وقطع الأیدی والأرجل و سَمَل العیون وصلبهم علی جذوع النخل...
و کتب معاویة إلی عمّاله فی جمیع الآفاق: ألا یجیزوا لأحدٍ من شعیة علیّ و أهل بیته شهادة، وکتب إلیهم: أن أنظروا من قبلکم من شیعة عثمان و محبّیه و أهل ولایته، والذین یروون فضائله ومناقبه، فأدنوا مجالسهم وقرّبوهم و أکرموهم، واکتبوا لی بکلّ ما یروی کلّ رجل منهم و اسمه و اسم ابیه وعشیرته.
ففعلوا ذلک، حتی أکثروا فی فضائل عثمان و مناقبه... فلیس یجی ء أحد مردود من الناس عاملاً من عمّال معاویه، فیروی فی عثمان فضیلة أو منقبة إلاّ کتب اسمه و قرّبه وشفّعه...
ثم کتب إلی عمّاله: أن الحدیث فی عثمان قد کثرُ و فَشا...
ص: 358
فإذا جاءکم کتابی هذا فادعوا الناس إلی الروایة فی فضائل الصحابة والخلفاء الأولین، ولا تترکوا خبرا یرویه أحدٌ من المسلمین فی أبی تراب إلاّ و تأتونی بمناقصٍ له فی الصحابة...
... فرویت أخبار کثیرة فی مناقب الصحابة مفتعلة لاحقیقة لها... فعلّموا صبیانهم و غلمانهم من ذلک الکثیر الواسع حتّی رووه و تعلّموه کما یتعلّمون القرآن، و حتی علّموه بناتهم ونساءهم و خدمهم و حشمَهم...
ثم کتب إلی عماله نسخة واحدة إلی جمیع البلدان: انظروا من قامت علیه البیّنة أنّه یحب علیّا و أهل بیته، فامحوه من الدیوان و أسقطوا عطاءه ورزقه...
... فظهر حدیث کثیر موضوع و بهتان منتشر ومضی علی ذلک الفقهاء والقضاة والولاة...
... حتی انتقلت تلک الأخبار والأحادیث إلی أیدی الدیانین الذین لایستحلّون الکذب والبهتان فقبلوها و رووها و هم یظنّون أنّها حق، ولو علموا أنّها باطلة لما رووها ولا تدیّنوا بها...
فلم یزل الأمر کذلک حتی مات الحسن بن علی×، فازداد البلاء والفتنة، فلم یبق أحدٌ من هذا القبیل إلاّ هو خائف علی دمه، أو طرید فی الأرض. ثم تفاقم الأمر بعد قتل الحسین× وولّی عبدالملک بن مروان فاشتدّ علی
ص: 359
الشیعة وولّی الحجاح بن یوسف فتقرّب إلیه أهل النّسک والصلاح والدّین ببغض علیّ و موالاة أعدائه... فأکثروا فی الروایة فی فضلهم و سوابقهم و مناقبهم، وأکثروا من البغض من علیّ× و عیبه والطعن فیه و الشنأن له...»((1)).
ابن ابی الحدید در ادامه ی این نقل قول می گوید:
«و قد روی ابنُ عرفة المعروف بنفطویه - و هو من أکابر المحدّثین و أعلامهم - فی تاریخه... إنّ اکثر الأحادیث الموضوعة فی فضائل الصحابة افتُعلت فی أیّام بنی أمیة
تقربا إلیهم بما یظنّون أنّهم یُرغمون به أنوف بنی هاشم»((2)).
با این مقدمه به جنایات حجاج می پردازیم.
ابن عساکر در تاریخش به بیان جنایات او پرداخته و حدود نود صفحه درباره او نوشته است. ابن عساکر داستانی از فریبکاری حجاج نقل می کند؛ او می گوید: آنگاه که سپاه حجاج، عبدالله بن زبیر را در مسجد الحرام محاصره کرده بودند، سپاهیان حجاج از روی کوه «ابی قبیس» با منجنیق کعبه و مسجدالحرام را سنگباران می کردند و این رجز را می خواندند:
خطارة مثل الفنیق المزبد أرمی بها عوّاذ هذا المسجدِ
ص: 360
که ناگهان صاعقه ای آمد و آنها را هلاک کرد. دیگر سپاهیان ترسیده، از سنگباران کردن کعبه سرباز زدند؛ پس حجاج خطبه ای خواند و گفت:
«ألم تعلموا أن بنی إسرائیل کانوا إذا قربوا قربانا فجاءت نار فأکلتها علموا أنه قد تقبّل منهم، و إن لم تأکلها قالوا لم تقبل. فلم یزل یخدعهم حتی عادوا فرموا...»((1))؟!
حجاح زمانی که وارد کوفه شد، خطبه ای خواند و گفت:
«... وإنّی لأدی رؤوسا قد أیعت وقد حان قطافها»((2))
یعنی من سرهایی را می بینم که رسیده اند و زمان چیدنشان است! روشن است که حجاج چه سرهایی را می گوید. سرهایی که در آنها هوای علی بن ابی طالب علیهم السلام و دشمنی بنی امیه بود. حجاج پس از کشتن ابن زبیر، به مدینه رفت؛چرا که عبدالملک او را والی هر دو شهر قرار داده بود. زمانی که به مدینه وارد شد، مردم آن جا را بسیار اذیت کرد و آنها را خوار ساخت.
در تاریخ می خوانیم:
«... فلما قدم المدینة أقام بها شهرا و شهرین فأساء إلی أهلها و استخفّ بهم و قال: أنتم قتلة أمیر المؤمنین عثمان...»((3))
ص: 361
او بر دست گروهی از صحابه با سرب، داغ نهاد و هدف او خوار کردن آنها بود:
«... و ختم أیدی جامعة من الصحابة بالرصاص استخفافا بهم کما یفعل بأهل الذمّة، منهم جابر بن عبدالله و أنس بن مالک و سهل بن سعد»((1))
او هنگام ترک مدینه چنان به قبر و منبر و شهر رسول خدا| اهانت کرد که هر مسلمانی را شرمنده می کند:
«.. ثم عاد إلی مکة، فقال حین خرج منها: الحمدلله الذی أخرجنی من أم نتن أحلها أخبث بلدٍ وأغشه لأمیر المؤمنین وأسدهم له علی نعمة الله، والله لولا کانت تأتینی کتب أمیر المؤمنین فیهم، لجعلتها مثل جوف الحمار، أعوادا یعودون بها، ورمة قد بلیت، یقولون: منبر رسول الله و قبر رسول الله...»((2))
ابن قتیبه می گوید:
حجاح در روز جمعه وارد بصره شد و در همان روز سرها را از تن ها جدا کرد. او در همان روز خطبه ایراد کرد و گفت:
«... أیها الناس إنّ أمیر المؤمنین عبدالملک، أمیر استخلفه الله فی بلاده و ارتضاه إماما علی عباده، وقد ولاّنی
ص: 362
مصرکم و تسمة فیئکم... وأخبرکم أنه قلدنی بسیفین... سیف رحمة و سیف عذاب و نقمة؛ فأمّا سیف الرّحمة فسقط منّی فی الطریق، و أما سیف النقمة فهو هذا... فقتل منهم بضعة و سبعین ألفا، حتی سالت الدّماء، إلی باب المسجد وإلی السلک»((1))
او بسیاری از شیعیان آل علی× مانند کمیل بن زیاد نخعی، قنبر غلام علی×، عبدالرحمن بن ابی لیلای انصاری، یحیی بن ام طویل و سعید بن جبیر را کشت و دست و پا برید.
حجاح در 95 ه-.ق در 54 سالگی هلاک شد. او
بیست سال زمامدار عراق بود. 000/120 نفر بر اثر شکنجه های او و مأمورانش در زندانها کشته شدند و اینها غیر از کسانی بودند که در جنگهای او و به وسیله ی سپاهیان کشته شدند. زمانی که مُرد 000/50 مَرد در زندان های عراق بودند؛ 000/30 زن نیز در زندانها بودند که 000/16 تن از آنها عریان بودند. او زنان و مردان را در یک زندان قرار داده بود، در حالی که میان آنها پرده ای نبود. زندانیان از گرمی آفتاب و از سرمای زمستان و باران در امان نبودند.
آری! حجاج حکومت رعب و وحشت را در عراق برپا کرده بود؛ دیگر حاکمان عبدالملک و ولید نیز این گونه بودند؛ و روشن است که در این چنین فضایی مجالی برای ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام باقی نمی ماند.
ص: 363
یکی از مروانیان که حکومتش به درازا کشید، «هشام» است. پس از مرگ ولید در 96
ه-.ق ، برادرش سلیمان بن عبدالملک روی کار آمد. او بیش از سه سال حکومت نکرد (96- 99 ه-.ق). پس از او عمر بن عبدالعزیز به حکومت رسید. او نیز زیاد دوام نیاورد و پس از دو سال در 101 ه-.ق درگذشت.((1))
پس از وی یکی دیگر از فرزندان عبدالملک به نام یزید چهار سال بر تخت نشست (101- 105 ه-.ق) و بعد نوبت به هشام رسید. او را از 105 تا 125 ه-.ق خلیفه می خواندند؛ یعنی بیست سال تمام.
امام باقر× عمده ی دوران امامت خود را در زمان هشام گذراند. هشام مقتدرانه حکومت کرد؛ از این رو وضع همان گونه بود که گذشت. پس از مرگ هشام بود که کم کم بنی امیه رو به ضعف گزاردند و مردم چهار تن دیگر از آنها را خلیفه خواندند:
1- ولید بن یزید بن عبدالملک (125- 126
ه-.ق)
2- یزید بن ولید (126 ه-.ق)
3- ابراهیم بن ولید (تنها 70 روز از 126 ه-.ق)
4- مروان بن محمد (126- 132 ه-.ق).
درست است که در دوران عمر بن عبدالعزیز کمی وضع بهتر شد؛ ولی دولت
ص: 364
مستعجل بود و پس از او و با روی کار آمدن یزید و هشام بار دیگر ورق برگشت و باز ظلم و جنایت بود که نسبت به اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ایشان روا می داشتند.
در 132 ه-.ق با کشته شدن مروان حمار، طومار خلافت اموی، مروانی، پیچیده شد.
پس از امویان عباسیان روی کار آمدند. اکنون باید دوران آن تا تدوین صحاح را بررسی کرد تا بدانیم صحاح در چه محیطی گردآوری شده اند.
عباسیان، فرزندان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر| بودند. علی بن عبدالله بن عباس (م 118 ه-.ق)، در زمان ولید بن عبدالملک دوبار به زندان افتاد. او پس از آزادی از زندان، در «حُمیمه» که روستایی در جنوب «بحر المیت» است زندگی را سپری می کرد. این دهکده بر سر راه کاروان جنوب - شمال، و در مسیر کاروان های حج بود؛ و از عراق که مرکز تحرّکات شیعی و مخالف امویان بود، دور بود. از این رو عباسیان در پناه امنیت و با بهره گیری از موقعیت حساس حُمیمه با شرق و غرب جهان اسلام، زمینه ی یکی از مهمترین تحولات سیاسی را در تاریخ اسلام فراهم آوردند.((1))
عباسیان در توجیه استحقاق خویش برای خلافت، مدعی شدند که آن را از
ص: 365
طریق «محمدبن حنفیه» به ارث برده اند. این ادعا مبتنی بر روایت مشهوری است که اکثر مورّخان آن را آورده اند. بر پایه ی این روایت، پیروان شیعه، کسانی که معتقدند که امامت پس از امام علی و فرزندانش، امام حسن و امام حسین ‘، حق محمد بن حنفیه است و این حق پس از وی به فرزندش، ابوهاشم عبدالله، رسیده است. ابوهاشم برای به دست آوردن خلافت فعالیت هایی را در عراق انجام داد و به همین سبب در سال 98 ه-.ق به دربار اموی فراخوانده شد و در باز گشت، به دست عاملان سلیمان بن عبدالملک، مسموم شد. بنابر همین روایت، وی هنگامی که مرگ خویش را نزدیک دید، نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به حُمیمه رفت و حق امامت را به او تفویض کرد و رموز دعوت و اسامی مبلّغان و داعیان خویش را در اختیار او نهاد و یارانش را به پیروی از این امام جدید سفارش کرد.
گویا عباسیان، پس از دستیابی به قدرت،این داستان را بزرگ جلوه دادند تا برای دور ساختن علویان از خلافت و تقویت پایه های حکومت خود، حجتی استوار داشته باشند.
پس از ملاقات ابوهاشم با محمد بن عبدالله در سال 98 ه-.ق ، مقدمات دعوت عباسی فراهم گردید و در سال 100 ه-.ق دعوت رسما آغاز شد و پس از 32 سال تبلیغ و کوشش مستمر و منظم رهبران و داعیان عباسی به پیروزی رسید.((1))
ص: 366
همان گونه که دیدیم عباسیان در سال 100 ه-.ق رسماً دعوت خود را آغاز کردند و این یعنی در اوج حکومت هشام (105- 125 ه-.ق). روشن است که داعیان عباسی که امامت خود را ادامه ی امامت حضرت علی، امام حسن، امام حسین علیهم السلام و محمد بن حنفیه می دانستند، تلاش می کردند تا برای تقویت موضع خود، به فضائل اهل بیت علیهم السلام دست بیاویزند و این همان چیزی بود
که هشام به هیچ وجه زیر بار آن نمی رفت؛ زیرا که گذشته از آنکه امویان اساسا با آل علی× دشمنی داشتند، عباسیان را نیز دشمن بزرگ خود می دانستند، از اینرو از گسترش فضائل اهل بیت علیهم السلام با شدتی بیشتر از گذشته، جلوگیری می کردند.
در اینکه عباسیان در دعوت خود، از اهل بیت علیهم السلام و مظلومیت آنها سوء استفاده های سیاسی کردند سخنی نیست. آنها در هرجا از کشته شدن امام حسین× به وسیله ی امویان سخن می گفتند و خود را خونخواه او و منتقم مظلومیت آل علی علیهم السلام می دانستند. از این رو شعار دعوت آنها «الرضا من آل محمد» بود.((1))
ولی پس از روی کار آمدن و استوار شدن قدرتشان آنها نیز اهل بیت علیهم السلام را مانع کار خود می دانستند و همچون بنی امیه، آنها را درتنگنا و فشار قرار دادند و شیعیان ایشان را می کشتند. در اینجا به نمونه هایی از جنایات عباسیان که در حق اهل بیت علیهم السلام و شیعیان روا داشتند، می پردازیم.
ص: 367
نخستین فرد از عباسیان که او را خلیفه خواندند «ابوالعباس سفاح»((1))بود.
او عمویش عبدالله بن علی را مأمور کشتن مروان حمار، آخرین حاکم اموی، کرده بود. مروان در مصر دستگیر و کشته شد. سر او را از بدنش جدا کرده، برای سفاح فرستادند. سفاح با دیدن سر مروان سجده ی شکر به جا آورد:
«... فلمّا وضع بین یدیه خرّ لله ساجدا، ثم رفع رأسه وقال: الحمدلله الذی أظهرنی علیک وأظفرنی بک ولم یُبقِ ثأری قِبَلک و قِبَل رَهْطِک أعداءالدین؛ ثمّ تمثّل قول ذی الاصبَع العدوانّی:
لویَشربون دَمی لم یَرْدِ شاربَهم ولا دِماؤهمُ للغیظ تُروینی((2))
سفاح همچنین بسیاری از مردگان بنی امیه را از قبر بیرون آورد و سوزاند. او سر مروان حمار را مورد خطاب قرار داد و گفت:
«... ما أبالی متی طرقنی الموت، قد قتلت بالحسین و بنی أبیه من بنی أمیّة مائتین، و أحرقت شلو هشام بابن عمی زید بن علی، و قتلت مروان بأخی إبراهیم...»((3))
روزی از روزها، در آغاز حکومتش بسیاری از بنی امیه را در دربار خود کشت
ص: 368
و سپس برروی جسدهای آنان سفره پهن کرد و بر روی آن سفره نشست؛ و این در حالی بود که برخی از امویان که نیمه جانی در بدن داشتند و زیر سفره ی سفاح دست و پا می زدند. او پس از خوردن غذایش گفت: به یاد ندارم غذایی را لذیذتر از این غذا. سپس گفت: این کشته ها را در کوچه بیندازید تا مردم لعنشان کنند همان گونه که در حال حیات، ایشان را لعن می کردند.
آنها را به کوچه ها انداختند؛ سگها می آمدند و آنها را به دندان گرفته، می بردند و بر روی زمین می کشیدند.((1))
آری! دوران سفاح به انتقام کشی از امویان و مروانیان گذشت. او 4 سال و 9 ماه و 20 روز بیشتر برتخت ننشست و در «انبار»، شهری که خود ساخته بود، به 136 ه-.ق در سن 33 سالگی درگذشت.((2))
گویا سبب مرگش بیماری آبله بوده است.((3))
هرچند که او فرصت چندانی نیافت تا به اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ایشان بپردازد ولی در همان مدت، از اذیت ایشان چشم پوشی نکرد.
امام صادق× چون به نیّات آنها آگاه بود نامه ی «ابوسلمه» کارگزار و اوّل وزیر عباسیان که او را «وزیر آل محمد|» می خواندند را در آتش سوزانده بود و این به گوش سفاح رسیده بود.
ص: 369
امام× به «محمد بن عبدالرحمان» فرستاده ی «ابوسلمه ی خلاّل» گفته بودند:
«... و ما أنا و أبو سلمة؟ و أبو سلمة شیعة لغیری... ثم أنشأ یقول متمثلاً بقول الکمیت بن زید:
أیا موقدا نارا لغیرک ضوءها و یا حاطبا فی غیر حبلک تحطب»((1))
آری! امام× از همان آغاز مخالفت خود را با عباسیان آشکار کرد. از اینرو بود که گویا سفاح، امام× را مدتی به عراق خواند تا ایشان را زیرنظر بگیرد. این مطلب از روایت کلینی در کافی روشن می شود. او در روایتی می گوید:
«سهل بن زیاد، عن علیّ بن الحکم، عن رفاعة، عن رجل، عن أبی عبدالله × قال: دخلت علی أبی العباس بالحیوة، فقال: یا أبا عبدالله ما تقول فی الصّیام الیوم؟ فقلت: ذاک إلی الامام، إن صمت صمنا و إن أفطرت أفطرنا. فقال: یا غلام علیّ بالمائدة، فأکلت معه وأنا أعلم والله إنّه یوم من شهر رمضان، فکان إفطاری یوما وقضاؤه أیسر علیّ من أن یضرب عنقی ولا یُعبد الله»((2))
کلینی روایت دیگری را نیز به همین مضمون آورده که در آن به «... عن رجل من أصحابنا عن أبی عبدالله × أنّه قال - و هو بحیرة((3)) فی زمان أبی
ص: 370
العباس-...» اشاره و استناد کرده.((1))
از این روایت شدت سختگیری سفاح بر امام× روشن می شود. امام×، سفاح را «امام» می خواند و از کشته شدن خود در صورت مخالفت با سفاح در مسئله ای فقهی - سیاسی خبر می دهد.
در هر صورت، کار عباسیان در زمان ابوالعباس استوار شد و پس از او حکومت بردوش برادرش ابو جعفر منصور افتاد.
کار دوّمین زمامدار عباسیان یعنی منصوردوانیقی((2)) به درازا کشید. مردم او را به مدت 20 سال (137- 158ه-) خلیفه می خواندند. او چندی پیش از دعوت عباسی در حُمیمه به دنیا آمد و با آنکه از سفاح بزرگتر بود، ابراهیم امام، ابوالعباس را بر او مقدّم کرد؛ چرا که مادر منصور، «سلاّمه» کنیزی بربری بود.((3))
منصور هنگام مرگ برادرش سفاح در سفر حج بود و در راه مکه خبر مرگش را شنید. او که ولیعهد سفاح بود بی درنگ به عراق بازگشت و بر تخت نشست.((4))
دوران منصور، از تاریک ترین دورانهای حکومت عباسیان است. در مدت حکومت او اهل بیت علیهم السلام و نیز شیعیانشان، سخت ترین اوضاع را سپری می کردند.
ص: 371
او قیام «نفس زکیّه» یعنی محمد بن عبدالله
بن حسن بن حسن بن علی×، در حجاز را سرکوب کرد (14 رمضان 145ه-). همچنین برادر نفس زکیه یعنی ابراهیم نماینده ی او در بصره را نیز مانند محمد به قتل رساند (ذیقعده ی 145ه-). قتل ابراهیم در «باخمری» بود؛ و او به قتیل باخمری مشهور شد.((1))
قیام نفس زکیه؛ نخستین قیام علویان برضد عباسیان بود. از این به بعد قیام های دیگری نیز صورت گرفت ولی بی فایده بود و عباسیان حساب کار خود را کردند و با شدت هرچه تمام تر بر علویان و در رأس آنان اهل بیت علیهم السلام و نیز شیعیان سخت گرفتند. روشن است در چنین محیط و فضای سیاسی نمی شد فضائل اهل بیت علیهم السلام منتشر شود.
منصور از کشتن اهل بیت علیهم السلام و شیعیان ایشان هیچ باکی نداشت. او حجاج را شخصی دلسوز برای مروانیان می دانست که به کشتار علویان و شیعیان پرداخته بود: «... فالله ما رأیت رجلاً أنصح من الحجاج لبنی مروان...». مسیب بن زهیر که یکی از درباریان منصور بود به او گفت:
«... والله ما خلق الله علی جدید الارض خلقا أعز علینا من نبیّنا، وقد أمرتنا بقتل أولاده فأطعناک و فعلنا ذلک، فهل نصحناک أم لا؟»((2))
او عبدالله بن حسن بن حسن بن علی× و بسیاری دیگر از علویان را در
ص: 372
کوفه در سردابی زندانی کرد که در آن، شب از روز تشخیص داده نمی شد. آنها آنقدر در آن زندان ماندند تا همگی مردند و پس از آن زندان را بر اجساد آنان خراب کردند و همگی در همانجا دفن شدند.
بدن های علویان در زندان های عراق متعفن می شد. تعفن از پاهای آنها شروع می شد وآنقدر گسترش می یافت تا به قلب می رسید و می مردند.((1))
منصور در خطبه ای، امام حسن× را خلیفه ای بی کفایت خواند و به آن حضرت افترا زد.((2))
ابوالفرج اصفهانی((3))
در کتاب «مقاتل الطالبیّین» به کسانی که از آل علی× در زمان عباسیان و از جمله منصور کشته شدند، اشاره کرده است.((4))
منصور، «محمد بن ابراهیم بن حسن» معروف به «دیباج اصغر» را در سال 144 ه- وبه طرز فجیعی کشت. او دستور داد برروی سر محمد استوانه ای بنا کنند تا او بمیرد:
«... و أحضر المنصور محمد بن ابراهیم بن الحسن - و
کان أحسن الناس صورة - فقال له: أنت الدیباج الاصغر؟ قال: نعم. قال: لأقتلنّک قتلة لم أقتلها أحدا؛ ثم أمر به فبنی
ص: 373
علیه أسطوانه و هو حی فمات فیها...»((1)).
منصور به گونه ای با علویان برخورد کرده بود که علویان تا «سند» نیز فرار می کردند. از جمله ی آنها فرزند ابراهیم طباطبایی علوی پسر ابراهیم دیباج بود. او به «مولتان» در هند گریخت در حالی که از زیادی راه رفتن پایش خون آلوده شده بود.
«مقریزی»((2))می گوید:
«... وکان لأبی القاسم الوسی بن إبراهیم طباطبا بن إسماعیل الدیباج ضیعة بالمدینة یقال لها «الرس»، فلم یسمح له أبوجعفربالمقام بها حتّی طلبه، ففرّ إلی السند و قال:
لم یروه ما أراق البغی من دمنا فی کل أرض ولم یقصر عن الطلب
ولیس یشفی غلیلا فی حشاه سوی ألاّ یری فوقها ابن لبنت نبی و کتب صاحب السند إلی أبی جعفر أنه وجود فی خان بالمولتان مکتوبا یقول: «أبو» القاسم بن ابراهیم العلوی، إنتهیت إلی هذا الموضع بعد أن انتعلت الدم من المشی...»((3))
«ریطهْ»، دختر سفاح، کلید خانه ای را به همسر فرزندش داد و او را قسم داد تا
ص: 374
زمانی که منصور زنده است در آن خانه را باز نکند. هنگامی که منصور مرد و پسرش محمد، ملقب به مهدی برتخت نشست، در آن خانه را
باز کرده، با اجسادی از آل ابی طالب مواجه شدند که نسب آنها بر روی کاغذ نوشته شده بود و به گوش هایشان آویزان بود. در میان آنها کودکان خردسالی نیز به چشم می خورد. مهدی عباسی دستور داد گودالی کندند و آنان را در آن دفن کردند:
«... فإذا فیه من قتل من الطالبیین و فی آذانهم وقاع فیها أنسابهم و فیهم أطفال، فأمر المهدی فحضرت لهم حفیرة و دفنوا فیها»((1))
با این اوضاع، آیا می توان توقع داشت که منصور در مدت طولانی بیست و یک ساله ی حکومت خود اجازه ی نشر فضائل اهل بیت علیهم السلام را بدهد؟
منصور، در سال 80 یا 83 ه- بزرگترین جنایت خود را انجام داد و امام جعفر بن محمد صادق× را به شهادت رساند.((2))
پس از هلاکت منصور در سال 158 ه-، فرزندش مهدی عباسی یازده سال حکومت کرد (158- 169 ه-). پس از او فرزندش موسی، ملقب به هادی تا سال 170 ه- بر مسند خلافت تکیه زد. هرچند کار او به درازا نکشید؛ امّا در همان روزگار و در آغاز خلافت هادی؛ علویانِ منطقه ی حجاز به پیشوایی حسین بن
ص: 375
علی بن حسن بن حسن بن علی× قیام کردند. او در ذی قعده ی 169 ه-، در مدینه مردم را به یاری اهل بیت فراخواند. بسیاری از علویان که پس از قیام نفس زکیّه به دنبال پیشوایی دیگر بودند دعوت او را پاسخ دادند.
دلیل قیام حسین بن علی را «یعقوبی»((1))
این گونه می نویسد:
«... وذلک أنّ موسی، ألحّ فی طلب الطالبیّین و أخافهم خوفا شدیدا وقطع ما کان من المهدی یجریه لهم من الارزاق و الأعطیة، وکتب إلی الآفاق فی طلبهم وحملهم، فلّما اشتدّ خوفهم وکثر من یطلبهم وبحث علیهم، عزم الشیعة و غیرهم إلی الحسین بن علیّ...»((2))
حسین یازده روز مدینه را دردست گرفت و پس از آن به سوی مکّه روانه شد. نرسیده به مکه در جایی به نام «فخّ» با سپاه عباسی رو به رو شد و به قتل رسید. بنابر گفته ی مسعودی، بدنهای حسین و یارانش سه روز بر روی زمین فخ ماند و درندگان و پرندگان آنها را خوردند:
«... و أقاموا ثلاثة أیام لم یواروا حتی أکلتهم السباع والطیر»((3))
«خیزُران»، همسر مهدی عباسی و مادر هادی و هارون، علاقه ی بیشتری به
ص: 376
هارون داشت و می خواست پس از مهدی، هارون به خلافت برسد؛ ولی این کار نشد و پس از مهدی، پسرش هادی برتخت نشست و هارون ولیعهد او شد.
در زمان حکومت هادی، او خواست تا هارون را خلع کند و فرزند خردسالش، جعفر را به جای او بنشاند؛ از این رو کار را بر هارون و پیروانش سخت گرفت و یحیی برمکی را به زندان انداخت و خواست تا هارون را خلع کند؛ اما خیزران که کینه ی هادی را در دل داشت؛ کنیزان را وا داشت تا نیمه شبی هادی را خفه کردند و بدین ترتیب حکومت به دست هارون افتاد((1)).
همان شب که هادی را کشتند، برای هارون بیعت گرفته شد و او را خلیفه خواندند.
ازپسر هادی، جعفر نیز به زور و تهدید بیعت گرفتند. هارون خلافت خود را مدیون تلاشهای مادرش خیزران و کوششهای «یحیی بن خالد برمکی» می دانست. هارون، یحیی را «پدر» خطاب می کرد:
«... ولما أفضت الخلافة إلی الرشید؛ دعا بیحیی بن خالد فقال له: یا أبت، أنت أجلستنی فی هذا المجلس ببرکتک ویُمنک وحسن تدبیرک، وقد قلدتک الأمر؛ ودفع خاتمه إلیه»((2))
کار هارون به درازا کشید و 23 سال (170- 193ه-) برتخت بود. تا سال
ص: 377
173ه-، که خیرزان درگذشت؛((1))
کار دربار به دست او بود ولی پس از آن همه کارها به دست برمکیان افتاد.
هارون نیز مانند پدرانش بزرگی علویان واهل بیت علیهم السلام را نمی توانست بپذیرد؛ از این رو علویان در زمان حکومت او نیز در فشار بودند.
هارون «یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن×» را، که برادر نفس زکیه بود، به خیانت و فریب کشت. یحیی که در ری و طبرستان به کار دعوت مشغول بود؛ به دیار دیلم رفت و مردم آنجا را به رهبری خود در حمایت از اهل بیت علیهم السلام فراخواند. آنان پذیرفتند و با او بیعت کرده و او را فرمانروای دیلم خواندند. کار یحیی بالاگرفت. هارون که به هراس افتاده بود فرزند یحیی برمکی، یعنی «فضل» را با 000/50 سپاهی برای سرکوب او فرستاد. فضل با یحیی صلحنامه نوشتند و هارون به دست خود امان نامه ای برای او نوشت. یحیی به همراه فضل به بغداد آمد؛ ولی هارون پس از چند روز، او را در خانه اش بازداشت کرد و فقیهان و قاضیان را به صدور فتوایی مبنی بر مشروعیت نقض آن امان نامه وادار کرد؛ وپس از آن و در سال 176 ه- یحیی را به قتل رساند.((2))
از دیگر کارهای هارون این بود که دشمنان اهل بیت علیهم السلام را حاکم شهرها می کرد. طبری می گوید:
«... بکار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن
ص: 378
الزبیر - و کان بکّار شدید البغض لآل أبی طالب، و کان یبلّغ هارون عنهم، و یسیء بأخبارهم، وکان الرّشید ولاّه المدینة، وأمر، بالتضییق علیهم - ...»((1))
هارون نیز در آخر مانند جدّش منصور، جنایت عظمای خود را مرتکب شد و یکی دیگر از ائمه ی اهل بیت علیهم السلام ، یعنی امام هفتم، حضرت موسی بن جعفر×را در سال 183 ه-.ق به شهادت رساند.
یعقوبی می نویسد:
«... وتوفّی موسی بن جعفر... سنة 183، وسنّه 58 سنة، وکان ببغداد فی حبس الرشید قِبل السندی بن شاهک...»((2))
پس از مرگ هارون در 193 ه-.ق ، پسرش محمد، ملقب به امین، بر تخت نشست. پنج سال حکومت او به جنگ با برادرش عبدالله، ملقب به مأمون گذشت. مأمون، امین را شکست داد و 20 سال (198- 218 ه-) حکومت کرد.
تاریخ، مأمون را دانشمندی معتزلی مشرب معرفی کرده است. او را افزون بر اینکه خلیفه می دانستند؛ دانشمندی بزرگ، که در فقه و ادب و حدیث و کلام و حکمت دستی بر آتش داشت، نیز می شناختند.((3))
ص: 379
سیوطی گوید:
«... وبرع فی الفقه والعربیة وأیام الناس ولما کبر عنی بالفلسفة وعلوم الأوائل ومَهَرَ فیها؛ فجرّه ذلک إلی القول بخلق القرآن... وکان أفضل رجال بنی العباس حزما وعزما وحلما وعلما ورأیا ودهاء وهیبة وشجاعة وسؤددا وسماحة، وله محاسن وسیرة طویلة لولا ما أتاه من محنة الناس فی القول بخلق القرآن، ولم یل الخلافة من بنی العباس أعلم منه...»((1)) سیوطی همچنین می گوید:
«... وفی سنة 211 أمر المأمون بأن ینادی: برئت الذمّة ممن ذکر معاویة بخیر،و أن أفضل الخلق بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم علی بن أبی طالب×.
وفی سنة 212 أظهر المأمون القول بخلق القرآن مضافا إلی تفضیل علی× علی أبی بکر و عمر فاشمأزّت النفوس منه و کاد البلد یفتتن، ولم یلتئم له من ذلک ما أراد، فکف عنه إلی سنة 218»((2))
نیز می گوید:
«... وفی سنة 218 امتحن الناس بالقول بخلق القرآن ...((3))
ص: 380
و کتب المأمون إلیه((1)) فی إشخاص سبعة أنفس و هم: محمدبن سعد کاتب الواقدی، و یحیی بن مَعین و أبو خیثمة و
أبو مسلم مستملی یزید بن هارون، و إسماعیل بن داود و إسماعیل بن أبی مسعود و أحمد بن إبراهیم الدودقی، فأشخصوا إلیه، فامتحنهم بخلق القرآن، فأجابوه، فردّهم من الرّقة إلی بغداد و سبب طلبهم أنهم توقفوا أولاً ثم أجابوه تقیّةً.
وکتب إلی إسحاق بن إبراهیم بأن یحضر الفقهاء ومشایخ الحدیث و یخبرهم بما أجاب به هؤلاء السبعة، ففعل ذلک، فأجابه طائفة وامتنع آخرون، فکان یحیی بن مَعین و غیره یقولون: أجبنا خوفا من السیف.
ثم کتب المأمون کتابا آخر من جنس الأوّل إلی إسحاق، وأمر، بإحضار من امتنع، فأحضر جماعة منهم: أحمد بن جنبل و... وعلی بن الجعد و...
وقتیبة بن سعید... ثم قال لأحمد بن حنبل: ما تقول؟ قال: کلام الله، قال: أمخلوق هو؟ قال: هو کلام الله، لاأزید علی هذا...((2)) ثم بلغ المأمون أن الذین أجابوا إنّما أجابوا مکرهین، فغضب وأمر بإحضارهم إلیه، فحملوا إلیه، فبلغتهم وفاة المأمون قبل وصولهم إلیه»((3))
ص: 381
پس از مأمون، عصر دوّم خلافت عباسی با روی کار آمدن «معتصم» در سال (218- 227ه-) آغاز شد. او برادر مأمون بود و شیوه ی او را دنبال می کرد.((1))
عصر اوّل عباسی به سبب نفوذ عناصر ایرانی از دوره های بعد متمایز است. این عصر از خلافت سفّاح آغاز شد و تا پایان عمر مأمون به درازا کشید؛ امّا از زمان معتصم و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدید آمد. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال قدرت خلفا و اقتدار روزافزون غلامان و درباریانی بود که خلفای ناتوان عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار زندان و شکنجه می کردند و گاه به گونه ای فجیع می کشتند.((2))
البته باید گفت که این اوضاع پس از قتل متوکل عباسی بیشتر نمایان شد. معتصم نیز فتنه ی «محنت» را ادامه داد. ذهبی در این باره می گوید:
«... کتب المعتصم إلی نائبه علی مصر، کُنْدر، وإلی قاضی مصر هارون بن عبدالله الزُهری، کتابا بخطّ الفضل بن مروان یمتحن فیه الناس بخلق القرآن... و اُمر المعلّمون
أن یُعلّموا الصّبیان لَتعلیم القرآن، یعنی القول بخلق القرآن...»((3))
پس از معتصم، پسرش هارون، ملقب به «الواثق بالله» بر تخت نشست (227- 232
ص: 382
ه-). پای ترکان از زمان معتصم به دربار باز شد((1)) و در دوران واثق بازتر شد.
واثق از دوران جوانی عهده دار مسئولیت هایی شد که پدر به او واگذار کرده بود. از اینرو با روش و سیاست معتصم در به کارگیری سپاهان ترک آشنا بود و مانند پدر به ترکان روی آورد. او برای نخستین بار مقام «سلطانی» را در دستگاه خلافت به وجود آورد و آن مقام را با امارتِ سرزمینهای غربی خلافت، از قصر خلیفه گرفته تا آخرین نقطه ی مغرب، همراه با تشریف و خلعت و تاج
و جواهر و کمربند، به «اشناسِ» ترک واگذار کرد و امارت خراسان و سند و ناحیه های دجله را به «ایتاخ» سپرد. همچنین «وصیف» را حاجب خود ساخت و «بغا» را به فرماندهی سپاه برگزید. امارت مناطقی از قلمرو عباسی را به سرداران ترک سپرد، به شرط آنکه هر سال خراج معینی بپردازند. از این رو حکومت آن مناطق در واقع مستقل و تنها در ظاهر تابع خلیفه بود.((2))
واثق نیز در اعتزال شیوه ی پدر و عمویش را دنبال کرد. از این رو سالهای 198 تا 232ه- را عصر طلایی معتزله نامیده اند که با مرگ واثق به پایان رسید.((3))
ذهبی می گوید:
«... وبقیت المحنة إلی أن وَلیَ الخلافةَ المتوکّلُ سنةَ
232ه-»((4))
ص: 383
از جمله کسانی که تاریخ زندگی او با جریان محنت و خلق قرآن به سختی گره خورده احمد حنبل، امام حنبلیان است. او با معتصم در جریان محنت درافتاد و بر رأی خود پافشاری کرد تا اینکه او را تازیانه زدند.
مسعودی در حوادث سال 219 ه- می نویسد:
«... وفیها ضرب المعتصم، أحمد بن حنبل ثمانیة وثلاثین سوطا لیقول بخلق القرآن»((1))
ذهبی و سیوطی این واقعه را در سال 220ه- گفته اند.
تاریخ به ما می گوید که «ابن ابی دؤاد»((2))
نقش بزرگی در نشر اعتزال در دوران طلایی معتزله داشته است. ابن ندیم درباره ی او می گوید:
«... من أفاضل المعتزلة و ممّن جرّد فی إظهار المذهب والذبّ عن أهله والعنایة به... مولده بالبصرة. من صنایع یحیی بن أکثم، و هو وصله بالمأمون، و من جهة المأمون اتصل بالمعتصم... توفی... فی خلافة المتوکل من فالج لحقه...»((3))
ص: 384
او منفور اهل حدیث بوده و هست. ذهبی در
مرگ او از واژه ی «هَلَکَ» استفاده کرده؛ و درباره او می گوید: «... جَهمی بغیض...»((1))
ابن حجر درباره اش چنین می گوید:
«... قال الخطیب: ولی القضاء للمعتصم و الواثق، وکان موصوفا بالجود و حسن الخلق و وفور الأدب، غیر أنه أعلن بمذهب الجهمیّة، و حمل النّاس علی امتحان الناس بخلق القرآن. قال الدار قطنی: هو الذی کان یمتحن العلماء فی زمانه... ولدت سنة 160ه... و یقال: إن أحمد بن حنبل کان یطلق علیه الکفر...»((2))
سیوطی بسیار از او به بدی یاد کرده و می گوید: «... فلا آجره الله!...»؛((3)) در جایی
دیگر می گوید: «... قبحه الله...»؛((4)) و در جای دیگر می گوید:
«... مات فی أیام خلافة المتوکل من الأعلام... و ابن أبی دؤاد ذاک الکلب لارحمه الله...»((5))
لازم به یادآوری است که سیوطی به نقل از خطیب، قول ضعیفی را درباره ی اینکه او پیش از مرگش از اعتقاد به خلق قرآن دست برداشته، آورده است که
ص: 385
نمی توان آن را پذیرفت؛ مگر آنکه گفته شود بر اثر فشارهای متوکل او از روی تقیه و در ظاهر از این رأی برگشته باشد.
کلام سیوطی چنین است:
«... قال الخطیب: کان أحمد بن أبی دؤاد قد استولی علی الواثق و حمله علی التشدّدفی المحنة، و دعا الناس إلی القول بخلق القرآن، ویقال: إنه رجع عنه قبل موته»((1))
آراء بسیاری از معتزله، بیانگر فضیلت حضرت علی× بر همه ی صحابه است. آنها می گویند: علی× هرچند که پس از عثمان به خلافت رسید ولی از سه خلیفه ی بیش از خود برتر و افضل است. از این رو ابن ابی الحدید در مقدمه ی شرح خود بر نهج البلاغه می گوید:
«... الحمد لله الواحد العدل، الحمدلله الذی تفرّد بالکمال... وقدّم المفضول علی الأفضل لمصلحة اقتضاها التکلیف...»((2))
او همچنین فصلی را به بحث امامت و تفضیل، اختصاص داده و زیر عنوان «اقول فیما یذهب
إلیه أصحابنا المعتزله فی الامامهْ والتفضیل والبغاهْ والخوارج» می گوید:
«إتفق شیوخنا کافّة رحمهم الله، المتقدّمون و المتأخّرون والبصریّون و البغدادیّون علی أنّ بیعة أبی بکر الصدیق
ص: 386
بیعة صحیحة شرعیة، و أنّها لم تکن عن نصّ و انّما کانت بالاختیار الذی ثبت بالاجماع، و بغیر الإجماع کونه طریقا إلی الامامة.
و اختلفوا فی التفضیل، فقال قدماء البصریین((1))... إنّ أبابکر أفضل من علیّ×؛ و هؤلاء یجعلون ترتیب الأربعة فی الفضل کترتیبهم فی الخلافة.
و قال البغدادیّون قاطبة؛ قدماءهم و متأخّروهم کَ...
وأبی جعفر الاسکافّی... إنّ علیّا أفضل من أبی بکر.
و إلی هذا المذهب، ذهب من البصریین أبوعلی محمد بن عبدالوهاب الجبّائّی أخیرا، و کان من قبل من المتوقّفین...
و ذهب کثیر من الشیوخ رحمهم الله إلی التوقف فیهما؛ و هو قول أبی حذیفة واصل بن عطاء((2))، و أبی الهذیل العلاّف((3))؛ من المتقدّمین. هما - و إن ذهبا إلی التوقّف بینه× و بین أبی بکر و عمر - قاطعان علی تفضیله علی عثمان.
... وأمّا نحن فنذهب إلی مایذهب إلیه شیوخنا البغدادیّون
ص: 387
من تفضیله×... و أمّا القول فی البغاة علیه و الخوارج، فهو علی ما أذکره لک:
أما أصحاب الجمل فهم عند أصحابناها لکون کلّهم إلا عائشة وطلحة و الزبیر؛ رحمهم الله، فانّهم تابوا، ولولا التوبة لحُکِم لهم بالنّار لاصرارهم علی البغی.
و أما عسکر الشام بصفّین فانّهم هالکون کلّهم عند أصحابنا لایُحکَم لأحد منهم إلا بالنّار، لإصرارهم علی البغی و موتهم علیه؛ رؤساؤهم والأتباع جمیعا.
و أما الخوارج فإنّهم مرقوا عن الدین بالخبر النبوی المجمع علیه؛ ولا یختلف أصحابنا فی أنهم من أهل النار.
و جملة الأمر أن أصحابنا یحکمون بالنّار لکلّ فاسق مات علی فسقه... وقد بری ء کثیر من أصحابنا من قوم من الصحابة أحبطوا ثوابهم کالمغیرة بن شعبة»((1))
همان گونه که از سخنان ابن ابی الحدید روشن می شود بسیاری دیگر از معتزله، هم در افضلیت علی× بر عثمان، شکی نداشتند.
می دانیم که مرکز خلافت عباسیان و از جمله مأمون، معتصم و واثق، بغداد بود و طبیعی است که آنها تحت تأثیر باورهای معتزله ی بغداد بوده اند و اساساً مرکز ثقل محنت در بغداد بود. نیز می دانیم که بغداد افزون بر مرکزیت سیاسی، دارای
ص: 388
مرکزیت علمی و فرهنگی نیز بوده است. از اینرو باید در دوران طلایی اعتزال، مکتب اعتزال بغداد، مرکز کار واقع شود؛ به ویژه در بحث تفضیل صحابه.
همه معتزله ی بغداد، قائل به افضلیت علی× بودند. از اهل بصره نیز کسانی بودند که علی× را افضل صحابه می دانستند، از جمله «ابو علی جبّائیّ». البته او در دوران طلایی معتزله نمی زیست. ابن حجر می گوید:
7779- «محمد بن عبدالوهّاب بن سلام... الجبائیّ، أبو علی: رأی المعتزلة «و کبیرهم» و من انتهت إلیه ریاستهم... و کان من رأیه تقدیم أبی بکر و عمر و عثمان، و الوقف علی أبی بکر و علیّ((1)). توفی سنة 330 و له 63 سنة. و ذکر الندیم له سبعین تصنیفا منها «الرّد علی الأشعری فی الروایة»، و هو من العجائب؛ لأن الأشعری کان من تلامذته،
ثم خالفه...»((2))
از جمله کسانی که از سران معتزله به شمار می آیند «ابو هذیل علاّف» است. همان گونه که در حکام ابن ابی الحدید گذشت، او هرچند در تفضیل علی× و ابوبکر و عمر متوقف بود؛ ولی قائل به افضلیت علی× نسبت به عثمان بود.
ابن حجر درباره اش می گوید:
8215- «محمد بن الهُذیل بن عبدالله بن المکحول البصری،
ص: 389
أبو الهذیل العلاف: ... شیخ المعتزلة ومصنف الکتب الکثیرة فی مذاهبهم... وقال الخطیب: ... وکان خبیث القول، فارق إجماع المسلمین، و ردّ نص الکتاب، وجحد صفات الله، تعالی الله عمّا یقول علوّا کبیرا... وقال ابن قُتیبة فی اختلاف الحدیث:
وکان أبو الهذیل کذّابا أفّاکا...»((1))
اکنون به بزرگان معتزله ی بغداد در دوران محنت اهل حدیث می پردازیم:
ابن حجر درباره او می نویسد:
«... ویقال بغدادی، یکنی أبا سهل من کبار المعتزله، إنتهت إلیه رئاستهم ببغداد، توفی سنة 210 ه-...»((2)).
ابن ابی دؤاد شاگرد او بوده است((3)).
گویند او قصیده ای را که شامل 000/40 بیت بوده، سروده و در ردّ مخالفان نظریاتی را مطرح کرده بود.((4))
به هارون الرشید گفته شد که رافضی است؛ پس هارون او را به زندان افکند. او در زندان شعری گفت و هارون آزادش کرد.
ص: 390
شعر او، این بود:
لسنا من الرافضة الغُلاةِ ولا من المرجئة الحفاةِ
لا مفرطین بل نری الصدّیقا مقدّما و المرتضی الفاروقا
نبرأ من عمرو و من معاویه((1))
او در باب توحید با شیعیان اختلاف داشته است. از این رو در شعری خطاب به «هشام بن حکم» می گوید:
تلعّبتُ بالتوحید حتّی کأنّما تُحدّثُ عن غُول ببیداء سَمْلَقِ((2))
از مطالبی که گفته شد، روشن می شود که در زمان هارون نیز مشرب اعتزال در بغداد وجود
داشته و هارون نیز مشربی معتزلی داشته است. بشر در شعر خود از عمرو بن عاص و معاویه بیزاری جسته و هارون او را آزاد کرده است.
دیگر آنکه روشن می شود بشر علی× را افضل از ابوبکر و عمر می دانسته و زمانی که به زندان افتاده، چاره ای جز این ندیده تا برخلاف دیدگاه خود شعری بگوید تا آزاد شود.
بشر آنقدر مورد توجه دستگاه خلافت بوده که او را از امضا کنندگان حکم ولایتعهدی امام رضا× دانسته اند.((3))
ص: 391
او شاگرد بشر بود. ابن حجر می گوید:
«من کبار المعتزلة، مات سنة 226 ه-. أخذ عن بشر بن المعتمر... قال المسعودی: کان من کبارهم و أهل
الدیانة منهم»((1))
در «طلبان المعتزلهْ» می خوانیم:
«... و کنیته ابوموسی بن المردار((2))... و من جهة ابی موسی انتشر الاعتزال ببغداد...»((3))
در این مورد به جعفر بن مبشر ثقفی (م 234ه-) و جعفر بن حرب همدانی (م236 ه-.ق) نیز باید اشاره کرد.((4))
ابن حجر می گوید:
«محمد بن عبدالله الاسکافی البغدادی، أبو جعفر: أحد متکلّمی المعتزلة... وکان المعتصم یعظمه جدّا. مات سنة
ص: 392
240ه- و کان ابنه جعفر کاتبا بلیغا»((1)) فی تفضیل علی×... کتاب الرّد علی من أنکر خلق القرآن... کتاب فضائل علی×... کتاب علی هشام...»((2))
باید گفت از عنوان کتاب هایی که او نوشته، همه چیز روشن است. بنابر نقل ابن ندیم، اسکافی، فرزندی به نام «جعفر» داشته که او نیز مورد توجه معتصم عباسی بوده است. او کتابی با عنوان «المعیار والموازنهْ فی الامامهْ» دارد.((3))
دانشمند گرامی، جناب آقای شیخ محمدباقر محمودی، در تحقیق خود بر این کتاب، آن را به اسکافیِ پدر، یعنی محمد بن عبدالله نسبت داده است.
دکتر محمود مهدوی دامغانی، در ترجمه ی
کتاب «المعیار والموازنهًْ» به این مسئله اشاره کرده و به خواننده رسانده است که ابن ندیم این کتاب را از نوشته های اسکافیِ پسر دانسته و گفته است:
«... ابن ندیم این کتاب را از تألیفات پدر می داند و... می نویسد... معتصم عباسی، که از سال 218 تا 227 هجری بر مسند خلافت عباسی است، سرپرستی یکی از دیوانهای خلافت را به او سپرد ... جعفر... هم باید متولد پیش از قرن سوم باشد، زیرا لازمه ی واگذاری سرپرستی دیوان به او از سوی معتصم، که آخرین
ص: 393
سال حکومتش 247 هجری است، این است که او به حد کمال نسبی رسیده باشد و اگر عمر او را به هنگام سرپرستی دیوان خلافت 30 سال بدانیم، تولدش حدود سال 200 خواهد بود. در این صورت اگر کتاب المعیار و الموازنة را از مؤلفات پسر بدانیم، باز هم از لحاظ قدمت چیزی از ارزش آن کاسته نمی شود»((1))
بنابر نقل دکتر دامغانی، مسعودی در «مروج الذهب» درباره ی ابوجعفر اسکافی می گوید:
«مردی از مشایخ معتزله و سران ایشان که اهل دین و پارسایی و معتقد به برتری علی× بر دیگران و در همان حال معتقد بر درستی امامت مفضول بوده است... که بر کتاب جاحظ به نام «العثمانیهْ» ردی نوشته که به «نقص العثمانیهْ» معروف است...»((2))
باید گفت: اسکافی در میان معتزله، جایگاه ویژه ای داشته و از این روست که گروهی از ایشان را «اسکافیه» می گویند. شهرستانی گوید:
«...وکذلک الاسکافیة، أصحاب
أبی جعفر الاسکافی...»((3))
مکتب فکری اسکافی تا شش قرن پس از او پایدار بوده و پیروان آن تا سده ی
ص: 394
نهم هجری در مصر باقی بوده اند. مقریزی در کتاب «خطط» خود ضمن برشمردن پیروان مذاهب فکری مسلمانان مصر چنین نوشته است: «ششم، اسکافیه...»((1))
در کتاب «مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین»، اثر ابوالحسن اشعری،((2))
می توان به فراوانی، دیدگاه های اسکافی را در موضوعات گوناگون در برابر دیدگاه ه های دیگران دید.((3))
همان گونه که گذشت، اسکافی ردّیه بر جاحظ عثمانی((4))
نوشت. جناب آقای حسین طیبیان درکتابی با عنوان «مناظره ی دو عالم اهل سنت (اسکافی) و (جاحظ) پیرامون برتری علی×»، به آن پرداخته است. البته ایشان باید می نوشت: دو عالم معتزلی؛ زیرا در اصطلاح نه اسکافی از اهل سنت بوده و نه جاحظ؛ مگر آنکه مؤلف اندیشه ی خاصّی را لحاظ کرده باشد و ما نمی دانیم یا این که واژه ی اهل سنت را در برابر شیعه گرفته باشد.
اگر کسی این کتاب را بخواند به اهمیت روایات فضائل و نقش آنها بیش از پیش آشنا خواهد شد.
ص: 395
از آنچه تاکنون درباره ی اعتزال دربار عباسی در فاصله ی سالهای 198-232ه-، و حتی پیش و پس از آن گفته شد روشن می شود که در این سالها با توجه به پشتیبانی قدرت حاکمه از مشرب اعتزال، اهل حدیث نیز در عزلت
بوده اند. سران معتزله در دربار آمد و شد داشتند و دیگر مجالی برای عرض اندام اهل حدیث نبود. آنها در دو مورد به شدت و سختی در فشار بودند؛
1- قرآن،
2- صفات خداوند.
بیشتر معتزله، چه کسانی که علی× را افضل صحابه می دانستند و چه کسانی که اینگونه نبودند، در گمراهی اهل جمل و صفین شکی نداشتند. تقریبا همه آنان مخلوق بودن قرآن را فریاد می زدند. اینها همه افزون بر موارد دیگری بود که معتزله با اهل حدیث درافتاده بودند، مواردی مانند: توحید، رؤیت، صفات خداوند، عدل، امامت و غیره. در این بین بسیاری از اهل حدیث مورد تعقیب قرار گرفتند؛ بسیاری از ایشان به زندان افتاده، گروهی نیز کشته شدند. از جمله ی ایشان «احمد بن نضر خزاعی» است.((1))
وی از بزرگان اهل حدیث در زمان خود بود، هرچند که زیاد روایت نمی کرد؛ امّا شاگردی مالک و استادی یحیی بن مَعین را یدک می کشید. او به طرز فجیعی در زمان واثق و در سال 231 ه- کشته شد. او
ص: 396
را می توان کشته دوران محنت نام نهاد. گناه او این بود که به مخلوق بودن قرآن اعتراف نکرد.
خطیب گوید:
«قلت: وکان قتله فی خلافة الواثق لامتناعه عن القول بخلق القرآن»((1))
احمد و یارانش را در حالی که به بند کشیده شده بودند به سامرا، که در آن روزگار دربار واثق در آنجا بود، بردند و
واثق، خود از او درباره ی قرآن پرسید و سرانجام او را کشت:
«... ودعا الواثق بالصمصامة وقال: إذا قمت إلیه فلا یقومن أحد معی، فإنی أحتسب خطای إلی هذا الکافر الذی یعبد ربّا لانعبده ولا نعرفه بالصفة التی وصفه بها. ثم أمر بالنطع فأجلس علیه و هو مقیّد، و أمر بشدّ رأسه بحبل و أمرهم أن یمدوه و مشی إلیه حتّی ضرب عنقه، و أمر بحمل رأسه إلی بغداد، فنصب فی الجانب الشرقی أیاما و فی الجانب الغربی أیّاما و تتبع رؤساء أصحابه فوضعوا فی الحبوس».((2))
این متن، به این سبب آورده شد تا شدت محنت اهل حدیث روشن تر شود.
ص: 397
این متن بیانگرشدت اختلاف دیدگاه معتزله و اهل حدیث درباره ی صفات خداوند است؛ تا آنجا که واثق می گوید: خدایی را که احمد می پرستد نه ما می پرستیم و نه اساساً می شناسیم. واثق، احمد را کافر می خواند؛ و پس از کشتن او به جای آنکه دستور دهد سر او را در سامرا آویزان کنند، دستور می دهد آن را به بغداد ببرند و در آنجا بیاویزند تا دیگر اهل حدیث حساب کار خود را بکنند.
این حادثه در سال 231 ه- اتفاق افتاد. یعنی یکسال پیش از مرگ واثق. پس روشن می شود که تا آخرین روزها و سالهای دوران محنت، اهل حدیث در سخت ترین وضعیت بوده اند.
آری! سر احمد در بغداد آویزان بود به گوش او، دست نوشته ای را گوشواره کرده بودند که:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا رأی أحمد بن نصر بن مالک، دعاه عبدالله الامام هارون - وهو الواثق بالله أمیر المؤمنین - إلی القول بخلق القرآن و نفی التشبیه، فأبی إلا المعاندة، فجعله الله إلی ناره...»((1))
البته، اهل حدیث، پس از پایان محنت، بی کار ننشستند و درباره ی او و نیز احمد بن حنبل مطالبی بیان کرده اند، از جمله اینکه سر او قرآن خوانده((2))
یا اینکه ابن ابی دؤاد به متوکل گفت: خدا مرا به فالج مبتلا کند اگر احمد، کافر کشته
ص: 398
نشد؛ و از قضا او به فالج مبتلا شد و مرد.((1))
گویا پس از آنکه ابن ابی دؤاد به فالج مبتلا شد، اهل حدیث از بیماری او سوء استفاده کرده اند و داستان میان او و متوکل را بافته اند؟
نیز گفته اند کسی از اهل حدیث او را به خواب دید و گفت: خدایت با تو چه کرد؟ و او نیز گفت:
«ما کانت إلاّ غفوة حتّی لقیت الله فضحک إلیّ»((2))
گویا او پس از مرگ هم از عقیده به تجسیم و تشبیه و رؤیت دست بر نداشت؟!! دیگر چیزی که از جریان احمد بن نصر روشن می شود این است که پس از واثق، که متوکل بر تخت نشست، به سرعت ورق به سود اهل حدیث برنگشت؛ بلکه سالها پس از رسیدن متوکل به قدرت، رفته رفته این کار صورت گرفت. سیوطی در این باره می گوید:
«... . أمر بحمل رأسه إلی بغداد، فصلب بها، و صلبت جثته فی سر من رأی، واستمرّ ذلک ست سنین، إلی أن ولی المتوکل، فأنزله ودفنه...»((3))
یعنی اینکه احمد را در سال 237 ه- دفن کردند و این پنج سال پس از قدرت متوکل است. روشن است که اگر به محض رسیدن متوکل به قدرت، ورق به
ص: 399
سود اهل حدیث برمی گشت؛ او را در همان سال 232 ه- که متوکل به قدرت رسید دفن می کردند. در هر صورت، و با توجه به متون تاریخی، بحث قرآن بیش از سایر موارد جنجال آفرین بود؛ و بحث تفضیل به اندازه ی آن برای اهل حدیث دردسر فراهم نکرد؛ چرا که هرچند معتزله در افضلیت علی× اختلاف داشتند ولی امامت مفضول بر فاضل را درست می دانستند و به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان اعتقاد داشتند و خلافت آنها را شرعی می انگاشتند. از این رو اهل حدیث هم زیاد متّه به خشخاش نمی گذاشتند؛ زیرا که اوّلاً در آن زمان بحث افضلیت هنوز ریشه دار نشده بود
و دیگر آنکه موضوع قرآن آنقدر برای آنها مهم بود که، موضوع افضلیت را تحت الشعاع قرار دهد. از طرفی خلفای عباسی نه می توانستند خلافت خلفای سه گانه را زیر سؤال ببرند و نه به نفع آنها بود.
آنها می دانستند که مشروعیت خلافت آنان در سایه ی مشروعیت خلفای سه گانه است. آنان در سایه ی مشروعیت خلافت مفضولی، که از دیدگاه های معتزله بود؛ احساس مصونیت می کردند. از این روست که یکی از علل حمایت عباسیان از معتزله را می توان همین اعتقاد به امامت مفضول دانست.
دیگر از مواردی را که می توان از علل حمایت عباسیان از معتزله برشمرد، این است که در هر صورت میان دانشمندان، چه از اهل حدیث و چه از متکلّمان و معتزله، کسانی بودند که اگر ذهن شان به چیزی مشغول نبود به فکر خلافت می افتادند که آیا فلان خلیفه در خور خلافت است یا نه؟ آیا او به درستی به وظایفش عمل می کند یا نه؟ و... از اینرو خلفای عباسی باید چیزی را که بسیار
ص: 400
حساسیت زا بود، مطرح می کردند تا خواصّ جامعه را بدان مشغول کنند؛ و چه چیزی بهتر از بحث خلق قرآن. بحثی که ریشه ای تاریخی داشت و احمد بن حنبل حاضر بود به خاطر آن تازیه بخورد و احمد بن نضر سر دهد.
شاید با توجه به آنچه گذشت، این ذهنیت برای خواننده پدید آید که در زمان محنت، معتزله با استفاده از عصر طلایی خود به انتشار احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداختند و هر آنچه را که می دانستند برای مردم گفتند؛ به ویژه اینکه کسانی مانند اسکافی - پدر باشد یا پسر - کتابی مانند «المعیار و الموازنهْ» می نویسد یا اینکه ردّی بر رساله ی عثمانیه ی جاحظ نوشته می شود. با این همه باید گفت پاسخ پرسش بالا، منفی است؛ و آن به دلایل زیر است:
1- سران معتزله ی بصره در زمان محنت، همچون، ابواسحاق ابراهیم بن سیار نظّام (160- 231ه-)؛ ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (150- 255ه-) و... بیکار نبودند و در دفاع از عقیده ی خود در افضلیت ابوبکر و عمر و عثمان بر علی× می گفتند و می نوشتند؛ زیرا همان گونه که گفته شد آنها ترتیب در فضل را به ترتیب خلافت می دانستند. برای نمونه اگر کسی به نوشته های جاحظ در این زمینه نگاه کند؛ خواهد فهمید که معتزله ی بصره به شدت از این عقیده دفاع می کردند و هرگز هم زیر فشار حکومت نبوده اند. جاحظ در «رسالهْ فی النابقهْ»((1))
ص: 401
که برای فرزند ابن ابی دؤاد یعنی «ابو الولید، محمد بن احمد» نوشته؛ آن چنان روضه ای در مقتل عثمان خوانده که هر کس بشنود و نداند موضوع این مقتل عثمان است؛ گمان خواهد کرد که مقتل حسین× است. او در پایان روضه اش می گوید:
«... وما سمعنا بدم بعدوم یحیی بن زکریّا× غلا غلیانه وقتل سافحه وأدرک بطائلته وبلغ کلّ محنته، کدمه علیه»((1))
او همچنین نوشته ای دیگر با عنوان «مقالهْ العثمانیهْ»((2))
دارد که در آن به شدت از افضلیت ابوبکر و عمر و عثمان دفاع کرده است. در آغاز این رساله می گوید:
«زعمت العثمانیة أنّ أفضل هذه الأمّة و أولاها بالامامة أبوبکر بن أبی قحافة...»
اگر کسی همه ی این رساله را بخواند با فضای فکری آن روزگار کمابیش آشنا خواهدشد.
2- سران معتزله ی بغداد هم چیز چشم گیری از فضائل اهل بیت علیهم السلام از خود برجای نگذاشتند. بنابر گفته ی ابن ندیم در فهرست، بشر بن معتمر کتابی به نام «الامامهًْ» داشت((3)).
از عنوان این کتاب فی الجمله روشن می شود که او در آن چه
ص: 402
گفته است، امّا آیا در آن به نقل روایات فضائل پرداخته باشد یا نه؟ روشن نیست.
ابن ندیم همچنین بیش از سی کتاب از نوشته های عیسی بن صبیح را نام می برد؛ ولی از کتاب فضائل خبری نیست.
او تنها برای جعفر اسکافی دو کتاب با عنوانهای «المقامات فی تفصیل علیّ×»((1)) و «فضائل علی×»((2))
نام برده است.
در کتاب «المعیار و الموازنهْ» هم که در
دسترس است؛ روایات قابل توجهی، بیش از آنکه در صحاح آمده، به ندرت دیده می شود.
از جعفر بن حرب نیز چیزی در دسترس نیست و اساساً ابن ندیم که او را رئیس معتزله ی بغداد در زمان خود خوانده - انتهت إلیه الرئاسة فی وقته - وقتی از کتاب های او نام می برد می گوید:
«... ولد من الکتب؛ کتاب متشابه القرآن، کتاب الاستقصاء، کتاب الأصول، کتاب الرّد علی أصحاب الطبائع»((3))
می بینیم که خبری از کتابی با عنوان فضائل یا امامت نیست.
از جعفربن مبشّر نیز که ابن ندیم درباره وی می گوید:
«... وله خطابة وبلاغة و ریاسة فی أصحابه...»؛ چیزی در دسترس نیست. ابن
ص: 403
ندیم بیش از بیست عنوان از آثار او را نام برده ولی باز خبری از کتابی با عنوان فضائل یا امامت نیست.((1))
از همه ی اینها روشن می شود که درست است بغدادی ها، علی× را افضل می دانستند ولی به اندازه ی لازم و کافی به نشر فضائل او نپرداختند. وانگهی اهل بیت علیهم السلام تنها در علی×خلاصه نمی شوند. آنها حتی اگر در جدلهای لفظی فضائل امام× را بر زبان می راندند ولی دیگر با فضائل حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام ، چندان کاری نداشتند.
3- برخی از سران معتزله ی بصره هم از نزدیکان خلفا بودند؛ و این نشان دهنده ی نفوذ آنها در دربار بود. برای نمونه درباره ی «ثمامهْ بن اشرس» می خوانیم.
«... من کبار المعتزلة و رؤوس الضلالة. کان له اتصال بالرشید، ثم بالمأمون... وقال النّدیم: کان المأمون أراد أن یستوزره فاستعفاه... و کان مع المأمون ب-«خراسان» ومشهد فی کتاب العهد منه لعلی بن موسی... ان الواثق لمّا قتل أحمد بن نصر الخزاعی، وکان ثمامة ممن سعی فی قتله...»((2))
4- در صورت نشر زیاد فضائل اهل بیت علیهم السلام ، مشروعیت خلفای سه گانه پیش
ص: 404
از علی× زیر سؤال می رفت و این به سود خلفای عباسی نبود. از این رو فضائل تا حدی مطرح می شد که خطری را متوجه قدرت حاکم نکند.
5- بیشتر توان متکلمان و اهل حدیث صرف قرآن و صفات خداوند و دیگر مسائل کلامی شده بود؛ و معتزله بیشتر همّ خود را برای اثبات و ترویج اصول مذهب خود یعنی: 1- اصل توحید، 2- اصل عدل، 3- اصل وعد و وعید، 4-
اصل «المنزلهْ بین المنزلتین» و 5- اصل امر به معروف و نهی از منکر،((1))
خرج می کردند.
6- در میان خود معتزله، افزون بر بحث افضلیت، اختلافات عقیدتی و فکری شدیدی بود که گاه منجر به تکفیر گروهی از طرف گروه دیگر می شد؛ که خود این اختلافات هم بسیاری از فرصت ها و توان آنان را از بین برد.((2))
«ملطی» می گوید:
«... و بین معتزلة بغداد و معتزله بصرة اختلاف کثیر فاحش یکفر بعضهم بعضا...»((3))
7- دوران طلایی معتزله، آنقدر طولانی نبود
که بشود در آن انتظار داشت معجزه ای در زمینه ی نشر فضائل اهل بیت علیهم السلام صورت بگیرد.
ص: 405
8- بسیاری از فضائل اهل بیت علیهم السلام از طریق خود اهل بیت علیهم السلام و یاران ایشان به آن دوران رسیده بود که معتزله با بسیاری از یاران اهل بیت علیهم السلام سر دشمنی داشتند و آنان را رافضه می خواندند؛ و روشن است که نمی توانستند بنشینند و روایات را از آنان بگیرند.((1))
9- اساساً کارهایی که در زمان امویان و مروانیان و حتی خود عباسیان درباره ی منع نشر و رواج فضائل اهل بیت علیهم السلام صورت گرفت و به آنها اشاره شد، دست معتزله را از روایات خالی کرده بود. در هر صورت باید روایات به دست و گوش معتزله ی بغداد می رسید و می خورد تا آنها را بازگو کنند؛ ولی روایاتی در کار نبود؛ زیرا بسیاری از آنها به دست فراموشی سپرده شده بود و حتی به معتزله هم
نرسیده بود.
10- بسیاری از دشمنان درباری و دوران طلایی معتزله، دشمنی خود با امامان اهل بیت علیهم السلام را بروز می دادند. دشمنی ابن ابی دؤاد و یحیی بن اکثم با امام جواد× مشهور و معروف است. یحیی در مناظره ای با امام× از فضائل جعلی ابوبکر و عمر سخن به میان می آورد و امام× همه ی آنها را با برهان قاطع رد کرد. این مناظره که در زمان مأمون رخ داد نشان دهنده ی این است که، دربار عباسی به هیچ عنوان حاضر به گسترش فضائل اهل بیت علیهم السلام یا منع گسترش فضائل ابوبکر و عمر نبوده است.
ص: 406
حسد و کینه توزی ابن ابی دؤاد، از اینکه امام× او و دیگر فقهای درباری را شکست می دهد بیشتر شد؛ او آن چنان از این شکست علمی ناراحت می شود که می گوید: ای کاش! بیست سال پیش از این مرده بودم. او چند روز پس از این ماجرا، نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیرخواهی، به شما تذکر می دهم
که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود؛ زیرا در حضور همه ی دانشمندان و مقامات عالی مملکتی فتوای ابو جعفر... که نیمی از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او می دانند، بر فتوای دیگران ترجیح دادی و این خبر میان مردم منتشر شد و خود دلیل قاطعی بر حقانیت او نزد شیعیان است.
معتصم که مایل به ابزار هر نوع دشمنی با امام بود، از سخنان او بیشتر تحریک شد و درصدد قتل امام برآمد و سرانجام... امام جواد× را توسط منشی یکی از وزرایش مسموم و شهید نمود.((1))
ابن صباغ به شهادت ایشان اشاره کرده است:
«... ویقال إنّه مات مسموما»((2))
مسعودی نیز می گوید:
«... قیل: إنّ أمّ الفضل بنت المأمون لمّا قدمت معه من
ص: 407
پس از مرگ واثق در سال 232 ه-، جعفر بن معتصم با لقب المتوکّل علی الله، بنا به میل و خواست ترکان بر تخت نشست. او در سال 206 ه- در «فَمُ الصّلح»، شهری بر کنار دجله و در نزدیکی «واسط» چشم به جهان گشود.
متوکّل از سوی مادر نسب به ترکان می برد و با حمایت و پشتیبانی آنان مقام خلافت را به دست آورد؛ از این رو برای جلب رضایت و خشنودی سپاهیان ترک، حقوق و عطایای هشت ماه را به آنان پرداخت کرد و دست سردارانی چون «وصیف»، «ایتاخ» و «بغای کبیر» را در امور سیاسی و نظامی بازگذاشت. با وجودخلافت متوکل (232- 247 ه-)، محنت معتزله و رونق اهل حدیث پس از مرگ واثق در سال 232 ه-، جعفر بن معتصم با لقب المتوکّل علی الله، بنا به میل و خواست ترکان بر تخت نشست. او در سال 206 ه- در «فَمُ الصّلح»، شهری بر کنار دجله و در نزدیکی «واسط» چشم به جهان گشود.
متوکّل از سوی مادر نسب به ترکان می برد و با حمایت و پشتیبانی آنان مقام خلافت را به دست آورد؛ از این رو برای جلب رضایت و خشنودی سپاهیان ترک، حقوق و عطایای هشت ماه را به آنان پرداخت کرد و دست سردارانی چون «وصیف»، «ایتاخ» و «بغای کبیر» را در امور سیاسی و نظامی بازگذاشت. با وجوداین، خیلی زود از این سیاست روی گردان شد و در صدد برآمد تا آنان را از دخالت در امور باز دارد((1)).
در آغاز خلافت او، هنوز معتزله قدرت را در دست داشتند.
ابن ابی دؤاد هنوز همه کاره بود.
ص: 409
مسعودی درباره ی چگونگی ملقب شدن متوکل می گوید:
«... ولقب، المنتصر بالله، فلما کان فی الیوم الثانی لقبه أحمد بن أبی دؤاد المتوکل علی الله...»((1))
از اینکه احمد، لقب او را تغییر می دهد و لقب پیشنهادی او مورد پذیرش قرار می گیرد، روشن می شود که او هنوز حرفش، حرف بوده است. بنابر گزارش طبری، اساسا ابن ابی دواد متوکل را به خلافت برگزید:
«... أن الواثق لما توفّی، حضر الدار أحمد بن أبی دواد و إیتاخ و وصیف... و ابن الزّیات... فعزموا علی البیعة لمحمد بن الواثق؛ وهو غلامٌ أمرد، فألبسوه درّاعة سوداء وقلنسوة رُصافیة، فإذا هو قصیر، فقال لهم وصیف: أما تتقون الله! تولّون مثل هذه الخلافة؟ وهو لایجوز معه الصلاة!
... فمردت((2)) بجعفر المتوکل، فإذا هو فی قمیص و سرْوال، قاعد مع أبناء الأتراک... فألبسه أحمد بن أبی دواد الطویلة و عمّمه و قبّله بین عینیه وقال: السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة الله و
برکاته...»((3))
ص: 410
متوکل در نخستین سال خلافتش محمد بن عبدالملک زیّات را که در زمان مأمون شخصیتی درباری و در زمان معتصم و واثق وزیر دربار بود، کشت.
محمد زیات در خانواده ای متموّل پرورش یافت و از دوران کودکی با آداب و رسوم کشورداری آشنا شده بود و به همین سبب معتصم وی را به وزارت برگزیده بود. او مردی خودخواه، ستمگر، بدرفتار و سنگدل بود. واثق، از زمان ولایتعهدی، به این دلیل که ابن زیات معتصم را از دادن مالی به او بازداشته بود، کینه ی او را به دل گرفته و منتظر فرصتی مناسب برای انتقام جویی از وی بود؛ پس هنگامی که به خلافت رسید، خواست تا محمد را بکشد؛ امّا چون جانشین شایسته ای
برای او نیافت، از این کار صرف نظر کرد و همچنان وزارت را به او سپرد. با وجود این، محمد بن عبدالملک از توطئه ها و دسیسه های خود دست برنداشت و در دوره ی خلافت واثق، همواره متوکل را تحقیر و در تعیین جانشین برای واثق، از محمد فرزند او، جانبداری می کرد. از این رو متوکل در آغاز خلافتش به ایتاخ ترک فرمان داد تا او را در بند و اموالش را مصادره کند؛ سپس او را با شکنجه و عذاب سخت به قتل رساند.((1))
قتل ابن زیات را شاید بتوان آغاز و شروع محنت معتزله دانست؛ زیرا او
ص: 411
مشربی معتزلی داشت و هرچند که با ابن ابی دواد دشمن بود((1))؛
ولی در هر صورت آغازی بود برای تفرقه بین معتزله و ضعف و سستی آنان.
مسعودی به دشمنی میان ابن ابی دواد و ابن زیات اشاره کرده و می گوید:
«... وقد کان أبو عبدالله أحمد بن أبی دواد فُلج بعد موت عوده ابن الزیات...»((2))
در سال 237ه- ، متوکل دشمنی خود را با ابن ابی دواد و فرزندش ابو الولید محمد بن احمد را بروز می دهد. مسعودی می گوید:
«... وسخط علی أحمد بن أبی دواد و ولده أبی الولید محمد بن أحمد...»((3))
این رویداد ضربه ی سنگینی بر پیکر معتزله بود. البته متوکل دشمنی خود با معتزله را گام به گام بروز می داد. برای نمونه، زمانی که ابن ابی دواد در سال 233 بیمار شد،
متوکل فرزندش محمد را به جای او نشاند تا اینکه در سال 237 ه- او را نیز عزل کرد و بر پدر و پسر خشمگین شد. پسر در سال 240ه- و پدرش ابن ابی دواد بیست روز پس از پسرش از دنیا رفت؛((4))و اگر بگوییم از غصه مُرد بهتر است.
ص: 412
متوکل در سال 239 ه- یحیی بن اکثم را، که او نیز معتزلی مشرب بود به قضاوت منصوب می کند((1))
ولی در سال 240ه- او را نیز عزل می کند:
«... فی هذا السنة عزل یحیی بن أکثم عن القضاء و قبض منه ما مبلغه خمسة و سبعون ألف دینار و أربعة آلاف جریب بالبصرة...»((2))
در سال 237 ه- که متوکل دستور داد تا جسد أحمد بن نضر خزاعی را دفن کنند؛ احمد حنبل را نیز به دربار خود در سامرا فراخواند. فرزند احمد حنبل می گوید:
«... وکان قد حمل أبی إلی المتوکل سنة سبع و ثلاثین و مأتین، ثم مکث إلی سنة إحدی وأربعین، وکان قل یوم یمضی إلا و رسول المتوکّل یأتیه...»((3))
متوکل دیگر ترسی از معتزله در دل نداشت و از شهرت اهل حدیث دفاع می کرد. او در میان اهل حدیث احمد حنبل را برگزید و بیشتر او را مورد توجه قرار داد؛ زیرا احمد در زمان محنت از خود مقاومت نشان داده بود و متوکل می توانست از او اسطوره ای بسازد و او را عَلَم کند.
از دیدگاه نگارنده میل متوکل به اهل حدیث جنبه ای سیاسی داشت. عموم
ص: 413
مردم که از سخنان معتزله سردر نمی آوردند و نیز اهل حدیث، به شدت از دست معتزله و کارها و افکارشان به تنگ آمده بودند؛ از اینرو متوکل با مخالفت با معتزله و حمایت از محدثان هم بر محبوبیت خود می افزود و هم با قدرت گرفتن و حمایت از سوی مردم می توانست ترکان را تحت فشار قرار دهند.((1))
او در اجرای این سیاست موفق شد؛ از اینروست که سیوطی می گوید:
«... وتوفر دعاء الخلق للمتوکل، وبالغوا فی الثناء علیه و التعظیم له، حتی قال قائلهم: الخلافة ثلاثة: أبوبکر الصدیق رضی الله عنه فی قتل أهل الردّة، و عمر بن عبدالعزیز فی رد المظالم، و المتوکل فی إحیاء السنّة و إمامة التجهم، و قال أبوبکر بن الخبازة فی ذلک:
وبعدُ فاِن السّنة الیوم أصبحت م-غززة حتی کأن ل-م تذلل
شف-ی الله منهم بالخلیفة جعف--ر خلیفة ذی السنة المتوکل»((2))
آری چنین است. تا همین امروز نیز سنی های افراطی از او به نیکی یاد می کند و از مأمون و معتصم و واثق کینه ی دوران محنت را در دل دارند.
از سوی دیگر دشمنی متوکل با آل علی و اهل بیت علیهم السلام روشن است و می توان آنرا از متواترات تاریخ دانست. او نمی توانست دیدگاه معتزله ی بغداد در افضلیت علی× را تحمّل کند؛ از این رو بر ایشان سخت گرفت و به حمایت اهل
ص: 414
حدیث، که افضلیت را به ترتیب خلافت می دانست و حتی در افضلیت علی× هم حرف داشتند؛ پرداخت. او محدثان را به سامرا فراخواند و درهم و دینار زیادی خرج آنها کرد تا حدیث بگویند و بنویسند و عقاید معتزله را با این احادیث سست و عقاید خود را تقویت کنند:
«.. فأظهر المیل إلی السنة، و نصر أهلها، و رفع المحنه وکتب بذلک إلی الآفاق... واستقدم المحدثین إلی سامراء، و أزل عطایاهم و أکرمهم، وأمرهم بأن یحدثوا بأحادیث الصفات و الرؤیة، وجلس أبوبکر بن أبی شیبة فی جامع الرصافة، وفاجتمع إلیه نحو من ثلاثین ألف نفس، وجلس أخوه عثمان فی جامع المنصور، فاجتمع إلیه أیضا نحو من ثلاثین ألف نفس...»((1))
در ناصبی بودن متوکل اختلافی نیست؛ هرچند برخی خواسته اند او را از آن پاک کنند.
برای نمونه ذهبی که خود متهم است درباره ی متوکل می گوید:
«... وقد کان المتوکّل منهمکا فی اللّذات و الشُّرْب، فلعله رُحم بالسّنّة، ولم یصحّ عنه النصب»((2))
ص: 415
ابوالفرج اصفهانی گوید:
«وکان المتوکل شدید الوطأة علی آل أبی طالب، غلیظا علی جماعتهم، مهتما بأمورهم،((1)) شدید الغیظ والحقد علیهم، و سوء الظن و التهمة لهم، واتفق له أن عبیدالله بن یحیی بن خاقان وزیره یسیء الرأی فیهم، فحسن له القبیح فی معاملتهم، فبلغ فیهم مالم یبلغه أحد من خلفاء بنی العباس قبله...»((2))
جنایات متوکل و سختگیری های او نسبت به اهل بیت علیهم السلام ، بسیار است و در اینجا تنها به گوشه ای از آن پرداخته شود:
1- در دوران او بسیاری از علویان مانند «محمد بن صالح بن عبدالله» که از فرزندان امام حسن× بود تحت تعقیب قرار گرفت و زندانی شدند و تا پایان عمر در زندان بودند.((3)) «محمد بن جعفر بن حسن» نیز که از فرزندان امام حسین× بود به زندان افکنده شد و در آنجا بود تا از دنیا رفت.((4))
«احمد بن عیسی بن زید بن علی×» نیز همواره از دست مزدوران متوکل
ص: 416
گریزان بود؛تا اینکه در حال گریز و اختفا از دنیا رفت.((1))
2- او در سال 236 یعنی تنها چهار سال پس از روی کار آمدنش دستور ویران کردن بارگاه امام حسین× را داد.
طبری گوید:
«... وفیها أمر المتوکّل بهدم قبر الحسین بن علی، و هدم ما حوله من المنازل و الدّور، و أن یُحدث ویُبذر ویُسقی موضع قبر، و أن یمنع الناس من إتیانه...»((2))
3- ابن اثیر می گوید:
«... وکان المتوکل شدید البغض لعلی بن أبی طالب× ولأهل بیته، و کان یقصد من یبلغه عنه أنه یتولی علیّا وأهله بأخذ المال و الدّم...»؛وی در ادامه می گوید:
«... وکان من جملة ندمائه عبادة المخنث و کان یشدّ علی بطنه تحت ثیابه مخدّة ویکشف رأسه و هو أصلع ویرقص بین یدی المتوکل والمغنون یغنون: قد أقبل الأصلع البطین خلیفة المسلمین، یحکی بذلک علیا×، والمتوکل یشرب ویضحک...»((3))
ص: 417
یعنی اینکه، یکی از ندیمان متوکل که عبادهْ نام داشت بر روی شکمش و زیر لباسهایش بالشی قرار می داد و در مجلس متوکل می رقصید و با این کار علی×را مسخره می کرد و این در حالی بود که مغنیان و آوازه خوانان می خواندند و متوکل می نوشید و می خندید((1)).
گویا منتصر، پسر متوکل در این مجلس هم
بوده و به پدر درباره ی این کارها اعتراض کرده و متوکل در پاسخ او گفت: ای آوازه خوانان، این شعر را بخوانید:
غار الفتی لابن عمه رأس الفتی فی حرّ أمّه
یعنی: این جوان (منتصر)، برای پسر عمویش (علی×) به غیرت آمد؛ پس سر این جوان در فلان مادرش باد((2)).
4- او تمام کسانی را که از ناصبیان بودند، ندیمان و همنشینان خود برگزیده بود و آنها مدام او را علیه علویان و اهل بیت علیهم السلام بدبین و بدبین تر می کردند.
ابن اثیر گوید:
«... وقیل: إن المتوکل کان یبغض من تقدمه من الخلفاء، المأمون والمعتصم والواثق فی محبّة علی وأهل بیته و إنما کان ینادمه و یجالسه جماعة قد اشتهروا بالنصب والبغض
لعلی منهم علی بن الجهم الشاعر الشامی ... و عمروبن فرخ الرخجی ... و عبدالله بن محمد بن داود الهاشمی المعروف بابن
ص: 418
أترجة، وکانوا یخوفونه من العلویین ویشیرون علیه بإبعادهم والاعراض عنهم والإساءَة إلیهم...»((1))
آری! ذهبی می گوید: متوکل ناصبی نبوده و در او نصبی نیست. یعنی اینکه او نسبت به متوکل غیرت به خرج داده است. حال اگر کسی، شعری را که متوکل برای فرزندش خواند، برای ذهبی بخواند؛ چه باید کرد؟!
5- او بسیاری از شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام را به زجر کشت؛ که شاید مشهورترین آنان «ابن سکیت» باشد.((2))
سیوطی می گوید:
«وفی سنة 244 ه-، قتل المتوکّل یعقوب بن السّکیت، الامام فی العربیة، فانّه ندبه إلی تعلیم أولاده، فنظر المتوکّل یوما إلی ولدیه المعتز والمؤید فقال لابن سکیت: من أحبّ إلیک أ هما أو الحسن والحسین؟ فقال قنبر - یعنی مولی علی - خیر منهما، فأمر الأتراک فداسوا بطنه حتی مات، وقیل: أمر سبلِّ لسانه فمات ... وکان ابن سکّیت رافضیا».((3))
ص: 419
بله، جزای کسی که فرزندان پیامبر اکرم| را بر فرزندان متوکل مقدم بدارد این است
که او را باید به رافضی بودن متهم کرد!!!.
6- او حتی به اهل حدیث هم رحم نکرد و اگر آنان دست از پا خطا می کردند حالشان را جامی آورد و بر جایشان می نشاند. برای نمونه کاری که او با «نصر بن علی جهضمی» کرد را می توان یادآور شد. نصر روایتی را در فضائل اهل بیت علیهم السلام ، نقل کرد که به گوش متوکل رسید و دستور داد 1000 تازیانه به او بزنند؛ و زمانی متوکل دست از او برداشت که شهادت داده شد او از اهل حدیث است.
مزّی گوید:
«... عبدالله بن أحمد بن حنبل، قال: حدثنی نصر بن علیّ، قال: أخبرنی علی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علیّ، قال: حدّثنی أخی موسی بن جعفر ... أن النبی|أخذ بید حسن و حسین، فقال: «من أحبّنی وأحبّ هذین وأباهما وأمهما کان معی فی درجتی یوم القیامة». قال عبدالله بن أحمد: لمّا حدّث نصر بن علیّ بهذا الحدیث، أمر المتوکّل بضربه ألف سوط، فکلّمه جعفر بن عبدالواحد و جعل یقول له: هذا الرجل من أهل السنّة، ولم یزل به حتی ترکه ... .
قال الحافظ أبوبکر: إنّما أمر المتوکّل بضربه لأنّه ظنّه رافضیا، فلما علم أنّه من أهل السنّة ترکه»((1))
ص: 420
بر همه ی این جنایات، باید فشارهای اقتصادی را که متوکل و دربار او بر علویان و اهل بیت علیهم السلام وارد می کردند اضافه کرد. برای نمونه متوکل شخصی را که ناصبی بود، فرماندار مکه و مدینه کرد و او نیز تا آنجا که می توانست به آل علی× سخت می گرفت،به گونه ای که زنان علوی برای آنکه بتوانند نماز بگزارند، چون بیش از یک پیراهن نداشتند، به ترتیب نماز می خواندند.
ابوالفرج گوید:
«واستعمل علی المدینة و مکة عمرو بن الفرج الرخجی، فمنع آل أبی طالب من التعرض لمسألة الناس، و منع الناس من البرّ بهم، وکان لایبلغه أن أحدا أبر أحدا منهم بشی ء - و إن قلّ - إلاّ أنهکه عقوبة و أثقله غرما، حتی کان القمیص یکون بین جماعة من العلویات یصلین فیه واحدة بعد واحدة، ثم یرفعنه و یجلس علی معاز لهن عوادی حواسر...»((1))
متوکل همچنین «فدک»، را که همه دارایی علویان از آن بود، مصادره کرد و این درحالی بود که درآمد فدک 24000 دینار طلا بود. متوکل فدک را به «عبدالله بن عمر بازیار» که از دوستانش بود، بخشید.((2))
ص: 421
اینها همه در حالی بود که هزینه ی ریخت و پاش های دربار متوکل و ساختن کاخها سر به میلیون ها درهم و دینار می کشید.
یعقوبی می گوید:
«و بنی المتوکّل قصورا أنفق علیها أموالاً عظاما منها: الشاه، والعروس، و الشبداز، والبدیع، والغریب، والبرج، وأنفق علی البرج 000/700/1 دینار»((1))
متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبدالله معتزّ» را ختنه کند و به این منظور تشریفات بسیار پرخرج و سرسام آوری به راه انداخت که مورخان به تفصیل نوشته اند((2)).
برای نمونه فرشی را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن پنجاه ذراع بود، برای تالار قصر که دارای همین ابعاد بود، تهیه کردند و برای پذیرایی از میهمانان 4000 صندلی از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!.
به فرمان متوکل 000/000/20 درهم که برای نثار آماده شده بود، بر سر زنان و خدام و حاشیه نشینان نثار کردند؛ و 000/000/1 درهم که روی آنها عنوان جشن و مراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیشکاران مخصوص نثار گردید!
آن روز از ختنه کننده ی معتزّ پرسیده شد که تا موقع صرف غذا، چه مبلغی عائد تو گردید؟ گفت: هشتاد و چند هزار دینار، غیر از اشیای زرین و انگشتری
ص: 422
و جواهر! وقتی که صورت مخارج جشن «ختنه کنان» به متوکل تسلیم
شد، بالغ بر 000/000/86 درهم شده بود»((1))
سیوطی می گوید:
«وقال المسعودی((2)): لایعلم أحد متقدم فی جد ولا هزل إلا وقد حظی فیدولته، ووصل إلیه نصیب وافر من المال، وکان منهمکا فی اللذت والشراب، وکان له أربعه آلاف سریة و وطی ء الجمیع»((3)).
رساله ای از ابوبکر خوارزمی((4))در دست است
که در آن به ظلم و جنایات عباسیان به ویژه متوکل نسبت به اهل بیت علیهم السلام اشاره می کند.
او در بخشی از این رساله می گوید:
«... ویموت إمام من أئمة الهدی و سید من سادات بیت المصطفی، فلا تتبع جنازته، ولا تجصص مقبرته، و یموت
ص: 423
ضراط لهم أو لاعب أو مسخرة أو ضارب، فتحضر جنازته العدول و القضاء، و یعمر مسجد التعزیة عنه القوّاد والولاة، و یسلم فیهم من یعرفونه دهریا أو سوفسطائیا و یسفکون دم من سمّی ابنه علیا... و أن بعض شعراء الشیعة یتکلّم فی ذکر مناقب الوصی بل فی ذکر معجزات النّبی صلی الله علیه و سلم فیقطع لسانه و یمزّق دیوانه... حتّی أن هارون ابن الخیزران و جعفر المتوکّل علی الشیطان لاعلی الرحمان،کانا لایعطیان مالاً ولا یبذلان نوالاً إلاّ لمن شتم آل أبی طالب و نصر مذهب النواصب مثل عبدالله بن مصعب الزبیری و وهب بن وهب البختری... یمنعون آل أبی طالب میراث أمّهم و فیء جدّهم... یشتهی العلوی الأکلة فیحرمها، و یقترح علی الأیام الشهوة فلا یطعمها، و خراج مصر و الأهواز و صدقات الحرمین و الحجاز تصرف إلی إبراهیم الموصلی... و المتوکل زعموا یتسری باثنی عشر ألف سریة، و السید من سادات أهل البیت یتعفف بزنجیة أو سندیة، و صفوة مال الخراج مقصورة علی أرزاق الصفا عنة و علی موائد المخاتنة... و یبخلون علی الفاطمی بأکلة أو شربة... و القوم الذین أحل لهم الخمس و حرمت علیهم
الصدقة، و فرضت لهم الکرامة و المحبّة، یتکفّفون ضرّا و یهلکون فقرا، و یرهن أحدهم سیفه و یبیع ثوبه... لیس له ذنب إلاّ أنّ جدّه النبی و أبوه الوصی و أمّه فاطمة و جدّته خدیجة
ص: 424
و مذهبه الایمان و إمامه القرآن...
... و ماذا أقول فی قوم... حرثوا تربة الحسین بالفدان و نفوا زوّاره إلی البلدان...»((1))
ترجمه: پیشوایی از پیشویان هدایت و سیدی از سادات خاندان نبوت از دنیا می رود؛ کسی جنازه ی او را تشییع نمی کند؛ و قبر او گچکاری نمی شود، امّا چون دلقک و مسخره ای و بازیگری از آل عباس بمیرد، تمام عدول
(عدول دارالقضاء) و قاضیان، دهریان و سوفسطائیان، در تشیع جنازه او شرکت می کنند و از شر ایشان (آل عباس) در امانند؛ لیکن آنها هر که را شیعه بدانند، به قتل می رسانند. هر کس نام پسرش را علی بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه، چون در مناقب وصی و معجزات نبی، شعر بگوید، زبانش را می برند و دیوانش را پاره می کنند. هارون پسر خیزران (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل، در صورتی به کسی عطا و بخشش می نمودند که به آل ابی طالب، دشنام گوید.
مذهب نصب کسانی چونان عبدالله بن مصعب زبیری و وهب بن وهب بختری مورد حمایت قرار گرفت. علویان از میراث مادر و فی ء جدشان منع شدند. ایشان را از یک وعده خوراک منع می کنند در حالی که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف خنیاگرانی از قبیل ابن ابی مریم مدنی و ابراهیم موصلی و ابن جامع سهمی و زلزل ضارب و برموصا زامر (سرنا زن، نی زن) می رسد.
ص: 425
متوکل عباسی، 000/12 کنیز داشت؛ اما سیدی از سادات اهل بیت، فقط یک کنیز (خدمتکار) زنگی یا سندی داشت. اموال خالص و پاکیزه ی خراج به دلقک ها و مهمانی های مربوط به ختنه ی اطفال، سگ بازان، بوزینه داران، مخارق و... منحصر شده است. در حالی که یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه÷ دریغ می دارند. قومی که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است؛ و گواهی دادن به دوستی نسبت به ایشان فریضه است؛ از فقر، مشرف به هلاک هستند. یکی شمشیر خود را گرو می گذارد و دیگری جامه اش را می فروشد. گناهی ندارند، جز اینکه جدشان نبی و پدرشان وصی و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهبشان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است.
من چه بگویم درباره ی قومی که تربت و قبر امام حسین× را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند.»((1))
متوکل در سال 247 ه- به قتل رسید و پس از او فرزندش «محمد بن جعفر» بر تخت نشست. قتل متوکّل، دستگاه خلافت عباسی را به هرج و مرج کشانید.
او نخستین کسی بود که درصدد کنار زدن ترکان و احیای قدرت مجدّد اعراب برآمد.((2))رابطه ی دولت عباسی و اعراب، به ویژه اعراب شام به شدّت تیره
ص: 426
بود؛ چرا که آل عباس با کشتارهای جمعی بنی امیّه که سمبل قوم عرب بودند، حمایت و پشتیبانی اعراب را از دست دادند و حدود یک قرن بدون توجه به آنان و تنها به اتکای اقوام دیگری چون ایرانیان و
ترکان خلافت کرده بودند. از این رو زمانی که متوکل در شام بود (243ه-) سپاهیان بر او شوریدند و عطایای خود را خواستند. از سوی دیگر سرداران ترک که مقصود متوکّل را دانسته بودند، وی را وادار کردند که به سامرّا باز گردد.((1))
با کشته شدن او، اقتدار دستگاه خلافت و هیبت و حرمی که خلفا نزد ترکان داشتند از میان رفت، و قدرت و نفوذ ترکان هرچه بیشتر تثبیت و کشتن خلفا به وسیله ی سرداران ترک آسان شد((2)).
آنان با شتاب خلفا را از مسند خلافت فرو کشیدند و سده ی پس از متوکل را در چنان آشفتگی فرو بردند که در آن مدّت، یازده خلیفه، که همگی دست نشانده ی ترکان بودند، بر روی کار آمدند که به وسیله ی آنان یا از کار برکنار شدند یا به قتل رسیدند. بدین ترتیب، پس از کشته شدن متوکّل، عظمت خلافت سنی نیز از میان رفت و برای خلیفه جز نامی که بر سکه ها ضرب یا در خطبه ها خوانده می شد، باقی نماند.((3))
آری! محمد فرزند متوکل با لقب «المنتصر بالله» جای پدر نشست. کار او
ص: 427
دیری نپایید. او برای اینکه ننگ پدرکشی را از خود دور کند، شایعه در انداخت که قاتل متوکل، فتح بن خاقان بوده و خلیفه او را به انتقام خون پدر به قتل رسانده است. با وجود این منتصر چون خلافت را با نیروی ترکان به دست آورده بود، در برابر آنان سست و بی اراده بود و چاره ای جز اطاعت از دستورها و فرمان های آنان چنانکه او را مجبور کردند تا برادرانش، معتز و مؤیّد را از ولایتعهدی خلع کند. این دو تن که از زمان متوکل به
ولیعهدی اوّل و دوّم منتصر انتخاب شده بودند، تهدیدی برای ترکان به شمار می آمدند؛ زیرا ترکان بیم آن داشتند که اگر خلافت به یکی از آن دو برسد، انتقام خون پدر را از آنان بگیرد.
به گفته ی طبری((1))،
منتصر بر اثر اصرار ترکان، معتزّ و مؤیّد را بازداشت کرد و عده ای از سران قوم را بر آن داشت تا آن دو را وا دارند که به رغم میلشان از ولیعهدی استعفا کنند؛ از این رو، آنان نامه ای به خط خود نوشتند که مضمون آن چنین بود: «چون من عاجز و ناتوانم و از عهده ی ولیعهدی بر نمی آیم و نمی خواهم گناه این کار بر گردن متوکل باشد، از منتصر خواهشمندم که مرا از این مسئولیت معاف بدارد».
پس از این واقعه، منتصر نیز استبداد و سلطه ی ترکان را دریافت و به دنبال یافتن راه برای رهایی از شرّ آنان بود. از این رو، برای آنکه آنان را متفّرق سازد، وصیف را به طرسوس فرستاد و او را از سپاهیان جدا ساخت؛ امّا چون ترکان از
ص: 428
مقصود خلیفه آگاه شدند، 000/30 دینار به «ابن طیفور»، طبیب دربار، رشوه دادند تا منتصر را با نشتر زهرآلود رگ زدند. در نتیجه او در ربیع الاول 248 ه، پس از شش ماه مُرد و در واقع کشته شد.((1))
شاید کسی تصور کند که بنا بر کینه ای که منتصر از پدر درباره ی اهانت های او نسبت به علی× داشت؛ او پس از روی کار آمدن، اوضاع را به سود علویان و اهل بیت علیهم السلام دگرگون کرد؛ حال آنکه این چنین نبود؛ زیرا نخست اینکه دوران او - همانگونه که گذشت - به سال هم
نکشید و در همان مدت نیم سال حکومتش، درگیر مسائل درون درباری و نزاع با ترکان بود. دوم اینکه دشمنی عباسیان با اهل بیت علیهم السلام شدت و ضعف داشت، ولی برطرف شدنی نبود. برای نمونه «کندی»((2)) در کتاب «تاریخ ولاهًْ مصر» می گوید:
«وتوفّی المتوکّل لیلة الخمیس لخمس خلون من شوّال سنة 247 و بویع محمد المنتصر و توفّی الفتح بن خاقان وأقرّ المنتصر یزید بن عبدالله علیها؛((3))
ثمّ ورد کتاب المنتصر «بأن لایقبل علوی» ضیعة ولا یرکب فرسا ولایسافر من الفسطاط إلی طرف من
ص: 429
أطرافها؛ و أن یُمنعوا من اتخاذ العبید إلاّ العبد الواحد؛ وإن کانت
بینه وبین أحد من الطالبیین خصومة من سائر الناس، قُبل قول خصمه فیه ولم یُطالب ببیّنة. وکتب المنتصر إلی العمّال بذلک»((1))
یعنی اینکه منتصر به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان بر اساس قواعد زیر برخورد کند:
الف) به هیچ یک از علویان، هیچ گونه ملکی داده نشود.
ب) اجازه ی اسب سواری به آنها داده نشود.
ج) کسی از «فسطاط» به شهرهای دیگر مسافرت نکند.
د) به هیچ یک از علویان جواز داشتن بیش از یک برده داده نشود.
ه-) چنانچه دعوایی مابین یک علوی و غیرعلوی صورت گرفت، قاضی، نخست به سخن غیرعلوی گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفت وگو با علوی آن را بپذیرد و بینه نخواهد.((2))
همان گونه که مشاهده می شود منتصر این دستورها را برای همه ی عاملانش در سراسر سرزمین های اسلامی نیز نوشته است.
آری! شاید اگر حکومت منتصر استوار می شد و به درازا می کشید او نیز روی
ص: 430
پدرانش را در ظلم نسبت به اهل بیت علیهم السلام سپید می کرد.
پس نباید فریب سخن برخی را خورد که منتصر را دوستدار آل علی× می داند. برای نمونه، ابوالفرج اصفهانی می گوید:
«و کان المنتصر یظهر المیل إلی أهل هذا البیت، و یخالف أباه أفعاله، فلم یجر منه علی أحد منهم قتل أو حبس و لا مکروه فیما بلغنا، والله
أعلم»((1))
درباره ی سخن ابوالفرج باید گفت:
نخست: همان گونه که یادآوری شد او به حاکم مصر و دیگر شهرها، نامه ی آن چنانی نوشت.
دوم: متوکل آنقدر نسبت به اهل بیت علیهم السلام جنایت کرد و مرتکب ظلم شد، که نرمی اندک منتصر با ایشان، بزرگ جلوه می کرد.
سوم: منتصر برای مدتی هم که شده، به حمایت اهل بیت علیهم السلام و علویان نیاز داشت تا کار ترکان را بسازد. یعنی نرمی او با آل علی× یک حرکت سیاسی بود و نه جز آن. از اینرو و بنابر گفته مسعودی او کارهایی را به نفع آل ابی طالب انجام داد.
در «مروج الذهب» می خوانیم:
«... و کان آل أبی طالب قبل خلافته فی محنة عظیمة وخوف علی دمائهم، قد مُنعوا زیارة قبر الحسین و الغریّ من أرض کوفة، و کذلک منع غیرهم من شیعتهم حضور
ص: 431
هذه المشاهد و کان الأمر بذلک من المتوکل سنة 236ه... و لم یزل الأمور علی ما ذکرنا إلی أن استخلف المنتصر، فأمن الناس، و تقدم بالکف علی آل أبی طالب وترک البحث من أخبارهم، و أن لایمنع أحد زیارة الحیرة لقبر الحسین رضی الله تعالی عنه، ولا قبر غیره من آل أبیطالب، و أمر بردّ فدک إلی ولد الحسن و الحسین وأطلق أوقاف آل أبی طالب، و ترک التعرض لشیعتهم ودفع الأذی عنهم...»((1))
این را نیز نباید فراموش کرد که او قاتل پدرش متوکل بود؛ و اگر بنا بود او نیزکارهای پدر را ادامه دهد انگشت اتهام همواره به سوی او دراز بود. از این رو او بر علویان آسان گرفت تا قتل پدر را بتواند توجیه کند.
در هر صورت، حتی اگر کارهای منتصر تنها به سبب دوستی او با علویان بوده باشد، کار او چندان نپایید و اثر چندانی در فضای سیاسی و اجتماعی آن روزگار نگذاشت.
پس از منتصر، پسر عمویش، با گزینش سرداران ترک، بر تخت نشست. او را که احمد بن محمد بن معتصم بود «المستعین بالله» لقب دادند. او بسیار ضعیف و بی اراده بود و آنچنان بازیچه ی دست ترکان بود که شاعران او را ضرب المثل
ص: 432
کرده بودند. مسعودی گوید:
«... والمستعین لاأمر له، والأمر لبُغا و وصیف... و فی المستعین بالله یقول بعض الشعراء فی هذا العصر:
خلیفة فی قفصٍ بین وصیف و بُغا
یقول ما قالا له کما یقول الببّغا»
در دوران چهار ساله ی او، بار دیگر علویان و طالبیان در فشار قرار گرفتند. در همان سال نخست، یعنی 248ه- ، «یحیی بن عمر»((1))
که هم از پدر و هم از مادر، نسب از عبدالله بن جعفر طیار می بُرد، در کوفه کشته شد و سر از بدنش جدا گشت. بدنش را به دار کشیدند و سر را به بغداد نزد خلیفه بردند.
مستعین خود فرمان داد تا سر یحیی را از جایی بیاویزند.
أحمد بن طاهر شاعر در رثای او گفت:
سلام علی الاسلام فهو مودّع
أتجمع عینٌ بین نوم و مضجع
فقد أقفرت دار النّبی محمد
و قتّل آل المصطفی کیف تصطفی
لکم کل یوم مشرب من دمائهم
لکن مرتع فی دار آل محمّد
إذا ما مضی آل النّبی فودعوا
لابن رسول الله فی الترب مضجع
من الدین و الإسلام فالدار بلقَعُ
نفوسَهُمُ أمّ المنون فتتبع
و غلّتها من شربها لیس تنقع
و دارکم للترک و الجیش مرتع
ص: 433
سلام علی الاسلام فهو مودّع
أتجمع عینٌ بین نوم و مضجع
فقد أقفرت دار النّبی محمد
و قتّل آل المصطفی کیف تصطفی
لکم کل یوم مشرب من دمائهم
لکن مرتع فی دار آل محمّد
إذا ما مضی آل النّبی فودعوا
لابن رسول الله فی الترب مضجع
من الدین و الإسلام فالدار بلقَعُ
نفوسَهُمُ أمّ المنون فتتبع
و غلّتها من شربها لیس تنقع
و دارکم للترک و الجیش مرتع
و شاعر دیگر در رثایش چنین سرود:
بکت الخیل شجوهَا بعد یحیی
و بکة العراق شرقا و غربا
و لیحیی الفتی بقلبی غلیلٌ
قتله مذکر لقتل علی
فصلاة الاله وقفا علیهم
و بکاه المهنّد المصقولُ
و بکاه الکتاب و التنزیلُ
کیف یؤذی بالجسم ذاک الغلیلُ
و حسین و یوم أودی الرسول
ما بکی مرجَعٌ و حَنَّ ثکولُ((1))
در روزگار نه چندان طولانی مستعین، علویان زیادی شورش کردند که او همگی آنان را سرکوب کرد یا به زندان انداخت یا کشت. کسانی مانند: «حسن بن زید علوی»((2))،
«أحمد بن عیسی علوی»((3))
و «حسین بن محمد علوی»((4))
در زمان مستعین نیز، یزید بن عبدالله که دشمنی او با طالبیان مشهور است، هنوز والی مصر بود. او در سال 250ه-، طی دو مرحله، یکی در ماه رمضان و دیگری در ماه رجب، گروهی از طالبیان را از مصر اخراج کرد و آنها را به عراق فرستاد.((5))
در هر صورت، ترکان مستعین را نیز پس از چهار سال، به قتل رساندند. اگر مستعین جنایتی را جز آنچه با یحیی بن عمر کرد، نکرده بود، کافی است تا شدت فشار بر طالبیان، از سوی حکومت او روشن شود.
ص: 434
اصفهانی، ورود اصحاب یحیی را در حال اسارت به بغداد این گونه می گوید:
«... وکونوا یساقون و هم حفاة، سوقا عنیفا، فمن تأخّر ضربت عنقه، فورد کتاب المستعین بتخلیة سبیلهم فخلوا، إلاّ رجلاً یعرف بإسحاق بن جناح، کان صاحب شرطة، یحیی بن عمر... فإنه لم یزل محبوسا حتی مات، فخرج توقیع محمد بن عبدالله بن طاهر((1)) «فی أمره»: یدفن الرجل النجس، إسحاق بن جناح مع الیهود، ولا یدفن مع المسلمین، ولا یصلی علیه، ولا یغسل، ولا یکفن...»
اسحاق را پس از مرگ، بر روی زمین انداختند و دیواری را بر روی او خراب کردند.((2))
پس از قتل مستعین، ترکان، زبیر بن متوکل((3)) را با لقب «المعتز بالله»، بر تخت نشاندند. خلافت او با بیم و هراس آغاز گردید؛ زیرا پس از آنکه ترکان سه تن ازخلفای پیش از وی را به قتل رساندند، مسند خلافت براستی ناامن گردید. هم بدین سبب بود که معتز از ترس ترکان، هیچ گاه، حتی در خواب، سلاح از خود دور نمی کرد و با جامه ی خلافت می خوابید؛ و همواره می گفت: نمی دانم
ص: 435
سرانجام سر من در دست بُغا یا سر او در دست من خواهد بود؛ و نیز می گفت: بیم آن دارم که بغا از آسمان یا از زیر زمین بر من درآید. این در حالی بود که سرداران ترک، هر کدام صاحب اختیار شده بودند و برای خود پیروان و طرفدارانی داشتند و برای به دست آوردن قدرت، همواره می جنگیدند؛ و هرچند یک بار، به نام مطالبه ی مستمری و مواجب، به وزیر و خزانه ی خالی هجوم می آوردند و اوضاع را بیش از پیش آشفته می کردند. معتز بر آن شد تا با استفاده از این اوضاع آشفته، خود را از سلطه ی ترکان نجات دهد؛ از این رو به سپاهیان مغربی روی آورد، امّا این کوشش نیز مانند کوششهای اسلاف او به نتیجه نرسید؛ لذا درصدد برآمد تا سران ترک را از میان
بردارد. در این زمان، سپاه خلیفه بر وصیفِ ترک بشوریدند و او را به قتل رساندند؛ و ولید مغربی به تحریک معتز، بغا را در سال 254 ه- از پای درآورد. وقتی ترکان چنین دیدند، بر خلع و قتل خلیفه همداستان شدند؛ پس بی اجازه وارد قصر او شده و پایش را بگرفتند و تا درِ اتاق کشیدند و سر و تنش را با چماق فرو کوفتند و پیراهنش را دریدند و در صحن خانه، در مقابل آفتاب نگه داشتند. گرما چنان بود که خلیفه ی بیچاره از تفتیدگی زمین، یک پا را بر زمین می نهاد و دیگری را برمی داشت و ترکان سیلی اش می زدند و او چهره ی خود را با دست می پوشاند؛ آنگاه سه روز آب و غذا را از او باز داشتند و سپس زنده به گورش کردند((1)).
در دوران سه ساله ی او نیز بسیاری از علویان و طالبیان یا کشته یا به زندان افکنده
ص: 436
یا آواره شدند؛ کسانی مانند: «أحمدبن عبدالله»، «حسن بن یوسف»، «جعفر بن عیسی»، «عیسی بن اسماعیل»، «جعفر بن محمد بن جعفر» و «احمد بن محمد»((1))
اما بزرگترین جنایتی که در زمان معتز رخ داد، همانا شهادت امام دهم، علی بن محمد هادی× بود.((2))
ابن صباغ مالکی گوید:
«... استشهد فی آخر ملکه أبو الحسن، لأنّه یقال إنه مات مسموما...»((3))
محمد بن واثق ملقب به «المهتدی بالله»، پس از معتز بر تخت نشست. هنگامی که او به حکومت رسید، فساد و تباهی، ارکان دولت عباسی را فرا گرفته بود و امنیت داخلی ویکپارچگی آن دستخوش ضعف و سستی شده بود. کارگزاران و سرداران سپاه به سبب سرگرم شدن به لذت های دنیوی و ارتکاب منکرات، در امور دولت اهمال می کردند.((4))
تاریخ، مهتدی را خلیفه ای پرهیزگار معرفی کرده است. ابن ثیر می گوید:
«کان المهتدی بالله من أحسن الخلفاء مذهبا وأجملهم
ص: 437
طریقة و أظهرهم ودعا و اکثرهم عبادة...»((1))
ذهبی از او به «الخلیفهْ الصالح» یاد کرده است.((2))
گویا مهتدی نیز سخت تحت تأثیر اهل حدیث و امام ایشان یعنی احمد بن حنبل بوده است.
«... رحم الله أحمد بن حنبل، والله لو جاز لی أن أتبرأ من
أبی، لتبرّأت منه»((3))
گویا منظور او، معتزلی بودن پدرش واثق و اینکه او قائل به خلق قرآن بوده است. مسعودی، مهتدی را به عمر بن عبدالعزیز تشبیه کرده و می گوید:
«وکان ودعا، کاد أن یکون فی بنی العباس مثل عمر بن عبدالعزیز فی بنی أمیّة، هدیا و فضلاً و قصدا و دینا...»((4))
از او نقل است که گفت:
«...إنّی أستحیی أن یکون بنی أمیّة مثله((5)) ولا یکون فی بنی العباس»((6))
در زمان مهتدی نیز علویان و طالبیان درفشار بودند؛ چرا که در عمل کار در
ص: 438
دست او نبود و در ثانی اساساً خلافت او به درازا نکشید و کوتاه بود.
یعقوبی خلافت مهتدی را از یکسال هم کمتر می داند:
«... و کانت خلافته سنة إلاّ أحد عشر یوما»((1))
ابو الفرج الاصفهانی به کسانی از طالبیان و علویان که در زمان مهتدی کشته یا به زندان افکنده شدند اشاره کرده است. از کسانی همچون: «علی بن زید بن الحسین» از فرزندان امام حسین×؛ «محمد بن قاسم» از فرزندان عباس×؛ «جعفر بن اسحاق بن موسی به جعفر×» و غیره.((2))
او درباره ی «ابراهیم بن موسی» که از فرزندان امام حسن× بود، می گوید:
«... حبسه محمد بن أحمد بن عیسی بن المنصور، عامل المهتدی علی المدینة، فمات فی حبسه و دفن فی البقیع»((3))
در هر صورت کار مهتدی نیز به درازا نکشید و راهی گور خویش شد. ترکان او را نیز مانند دیگر خلفای پیش از او کشتند و از سر راهشان برداشتند.
یعقوبی می گوید:
«... و تنکّر المهتدی للأتراک و عزم علی تقدیم الأبناء، فلمّا علموا بذلک، استوحشوا منه...»((4))
ص: 439
پس از مهتدی، ترکان احمد بن متوکل را که در زندان به سر می برد، بر تخت نشاندند او را «المعتمد علی الله» خواندند. او در سال 262ه- پایتخت را از سامرا به بغداد منتقل کرد((1)).
معتمد بسیار بی کفایت بود و به همان میزان عیّاش و باده گسار؛ از اینرو، کارها به دست برادرش طلحه، مقلب به «موثق» بود. او مردی کاردان و با شهامت بود و جبران ضعف و سستی خلیفه را می کرد. ابن طقطقی گوید:
«... و کانت دولة المعتمد، دولة عجیبة الوضع، کان هو و أخوه الموثق طلحة، کالشریکین فی الخلافة، للمعتمد الخطبة و السکة و التسمّی بإمرة المؤمنین، ولأخیه طلحة الأمور و النهی وقود العساکر و محاربة الأعداء و مرابطة الثغور و ترتیب الوزراء و الأمراء، و کان المعتمد مشغولاً عن ذلک بلذّاته»((2))
موثق، برای چیره شدن بر مشکلات همواره تلاش می کرد. او با شایستگی، گروه های مختلف سپاه را گرد آورد و از آنان برای دفع شورشیان و مدعیان قدرت، سود جست. بدین ترتیب، او با مشغول کردن امرا و لشکریان ترک، آنان را از تهدید و تعرض نسبت به خلافت و خلیفه بازداشت و نیروی آنان را متوجه مخالفان کرد.((3))
ص: 440
همان گونه که گذشت، معتمد از 256 تا 279، یعنی نزدیک به 23 سال خلیفه بود. مدتی بسیار طولانی. دوران خلافت او از مجموع خلافت متوکل، منتصر، مستعین، معتز ومهتدی هم بیشتر بود؛ ازاینرو شایسته است تا به او و دورانش بیشتر پرداخته شود تا روشن شود درمدت طولانی حکومت او وبرادرش موثق، چه گذشت.
معتمد فرزند متوکل بود و متوکل، ناصبی. از اینکه معتمد وزیر متوکل را مجدداً به وزارت منسوب کرد برمی آید که او نیز هم کاسه ی پدربوده است.
یعقوبی می گوید:
«و صیّر المعتمد، عبیدالله بن یحیی بن خاقان وزیرا، وقلّده أموره...»((1))
مسعودی نیز می گوید:
«ولمّا أفضت الخلافة إلی المعتمد علی الله استوزر عبیدالله بن یحیی بن خاقان وزیر المتوکل...»((2))
ص: 441
در دوران مهتدی و در شوال سال 255ه- کسی
که خود را «علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب×»((1))
می خواند در بصره شورش کرد. البته در نسب او تردید است؛ و بنابر نقل ابن اثیر از ابو جعفر طبری، او «علی بن محمد بن عبدالرحیم» و از طایفه ی «عبد القیس» بوده.((2))
البته طبری، تاریخ او را زیر عنوان «خروج أوّل علوی بالبصرهًْ» نقل کرده است.
در ترجمه تاریخ ابن اثیر می خوانیم: «... مردی در فرات بصره ظهور و ادعا کرد که نامش محمد((3))
بن احمد... است. او زنگیان را (سپاهیانی که اغلب آنها بنده ی زرخرید بودند)((4))
که ساکن (یا کارگر زمین های شوره زار، چنانکه در تاریخ طبری آمده)شوره زار بودند، گرد خود جمع و به پیروی از خود دعوت نمود. (او مردی علوی، شجاع، ادیب و دارای شهامت و عزت نفس بود. از ایران به عراق رفت و بنی العبّاس منکر نسب او بودند؛ زیرا خلافت آنها را متزلزل کرد و نزدیک بود منقرض کند. اغلب سرداران و مشاوران او ایرانی بودند و نهضت او ایرانی محسوب می شد ولی اغلب سپاهیانش سیاه پوست بودند که به نام تساوی نژاد و آزادی بندگان آنها را جمع کرده بود)...»((5))
ص: 442
در هر صورت او به اعتبار اینکه علوی است، داعیه ی امامت داشت. او در جوانی مدتی آموزگار بود؛ و چندی پس از آن به منتصر عباسی پیوست و از نزدیکان او گشت. سپس به «احساء» و «بحرین» رفت و مدعی امامت شد و گروهی از فقیران و بینوایان را که خارجی مشرب بودند، گرد خود جمع کرد و سپس به دعوت زنگیان مرداب های میان واسط و بصره پرداخت و سوگند خورد تا حقوق آنان را از عباسیان ظالم و ستمگر بازستاند. او با استفاده از اوضاع آشفته دوره ی مهتدی، سپاه خلیفه را شکست داد؛ چرا که مهتدی گرفتار کار ترکان بود و نتوانست به او بپردازد. پس از مرگ مهتدی، کار صاحب الزنج بالا گرفت و چون یارانش زیاد شدند، در روز عید فطر با آنان نماز گزارد و از ستم و بدبختی ای که می کشیدند سخن گفت و به آنان نوید پیروزی و آزادی داد. او به یاران خود دستور داد تا بر صاحبان خویش بشورند و اموال ایشان را غارت کرده، زنان و دختران آنها را به اسارت گیرند و در بازارها بفروشند. سپاه زنگ به سرعت در عراق و خوزستان پراکنده شد و قادسیه و آبادان و اهواز را به خطر انداخت. سالار زنگیان شهری به نام «مُختاره» ساخت و آنرا پایتخت حکومت خود خواند و با آنکه خود را از دودمان علی× می دانست، با گستاخی، آن امام و نیز معاویه، عثمان و طلحه و زبیر و عایشه را
بر منبر لعن می کرد((1)).
سیوطی می گوید:
«... و کان له منبر فی مدینة یصعد علیه ویسب عثمان
ص: 443
وعلیا ومعاویة وطلحة والزبیر وعائشة، رضی الله عنهم»((1))
در هر صورت، کار زنگیان در سال 270 ه- پس از نزدیک به پانزده سال((2))،
با کشته شدن رهبرشان به پایان رسید. گویا او بر اساس شواهد تاریخی، انسانهای زیادی را کشت و شهرها و بناهای زیادی را سوزاند و ویران کرد.
مسعودی می گوید:
«... و تنوزع((3)) فی عدة من قتل من أصحاب السلطان وغیرهم من الرجال والنساء والصبیان بالسیف و الحرق والغرق والجوع، فمنهم من یقول أن ذلک ألف ألف وأکثرهم یری أن ذلک لایحیط به الإحساء...»((4))
باید گفت، هرچند در نسب او اختلاف است؛ ولی در هر صورت کارهای او سبب شد تا علویان و طالبیان در فشار و تنگنایی بیش از پیش قرار بگیرند و دستگاه خلافت، او و کارهایش را بهانه قرار دهد و به سرکوبی آل علی× بپردازد. از این رو و بنابر نقل ابوالفرج اصفهانی، بسیاری از علویان و طالبیان در زمان معتمد، کشته، آواره و زندانی شدند. کسانی مانند: «احمد بن محمد بن عبدالله» که از فرزندان امام حسن× بود.
ص: 444
ابوالفرج می گوید:
«قتله أحمد بن طولون علی باب أسوان، و حمل رأسه إلی
المعتمد»((1))
یا «محمد بن احمد بن محمد» که از فرزندان علی× بود و درباره وی گفت:
«ضرب عبدالعزیز بن «أبی» دلف عنقه صبرا...»((2))
نیز «حمزهْ بن الحسن» که از فرزندان جعفربن ابی طالب ‘ بود و درباره وی می خوانیم:
«قتله صلاب الترکی صبرا و مثل به((3))...»((4))
در دوران طولانی خلافت معتمد عباسی رویدادهای مهم دیگری نیز به وقوع پیوست که در صورت لزوم در آینده از آنها استفاده می شود. رویدادهایی مانند:
شهادت امام حسن عسکری× در سال 260ه-؛
تأسیس دولت طولونی در مصر «254- 292ه-)؛
تأسیس دولت صفاری (252- 298ه-)؛
ص: 445
آغاز کار قرمطیان و تأسیس دولت سامانی (261- 395ه-)((1))
در پایان یادآور می شود که پنج تن از صاحبان صحاح در زمان معتمد از دنیا رفته اند. سیوطی در این باره می گوید:
«وممن مات فی أیامه من الأعلام: البخاری ومسلم وأبو داود والترمذی وابن ماجه...»((2))
در اینجا به نگاهی گذرا به تاریخ خلافت پایان می دهیم و از سال 279 ه، یعنی سال مرگ معتمد که مصادف با وفات ترمذی نیز
هست؛ فراتر نمی رویم؛ چرا که صاحبان صحاح همگی((3))
در فضای خلافت عباسی می زیستند و کتاب های حدیثی خود را نیز در همان فضا نگاشته اند و از طرفی همه آنان میراث دار محدثانی بودند که در فضای خلافت اموی - مروانی و سالهای آغازین خلافت عباسی زندگی می کردند.
پیش از این گفته شد که، سیاست قدرت حاکم را می توان علت و انگیزه ی کلی کمی روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام دانست. با توجه به شواهد تاریخی که بیان شد، جای هیچ گونه سخنی نمی ماند که فشارهای سیاسی معاویه و حزب اموی -
ص: 446
مروانی، که با بنی هاشم و اهل بیت علیهم السلام دشمنی داشتند، باعث شد تا بسیاری از فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل نشود یا به دست فراموشی سپرده شود. پس از بنی امیه نیز، با روی کار آمدن عباسیان و پس از استوار شدن قدرت و حکومت
آنان بار دیگر فشارهای سیاسی بر اهل بیت علیهم السلام از سر گرفته شد؛ و باز این سیاست سبب شد تا فضائل ایشان گسترش نیابد یا حداقل، محدثان، فضائل ایشان را نقل نکنند و در کتاب های حدیثشان ثبت ننمایند.
از طرفی، پس از روی کار آمدن مأمون عباسی و پس از او معتصم و واثق، و قدرت گرفتن معتزله، اهل حدیث دچار سستی و ضعف شدند و در جامعه ی آن روز و به ویژه در بغداد، نتوانستند به تبلیغ عقاید و افکار خود که منشاء آن، حدیث بود، بپردازند. ولی این پایان کار نبود؛ چرا که با روی کار آمدن متوکل، که خلیفه ای ناصبی بود، ورق به سود افرادی که به اصطلاح اهل حدیث خوانده می شدند، برگشت و آنان بر آن شدند تا انتقام خود را از معتزله بگیرند؛ از اینرو و با حمایت متوکل، به ترویج و نشر و نقل احادیث پرداختند و در این راه به گونه ای می گفتند و می نوشتند که عقاید معتزله را ردو دچار ضعف و سستی کنند.
در این میان، یکی از عقاید معتزله، عقیده ی تفضیل علی× بود که اهل حدیث به هیچ وجه نمی خواستند زیر بار آن بروند. آنان، افضلیت را شایسته ابوبکر و پس از او عمر و پس از او عثمان می دانستند و معتقد بودند که افضلیت بر اساس خلافت است و نه خلافت بر اساس و پایه ی افضلیت؛ یعنی اینکه، چون عثمان زودتر از علی× به خلافت رسید پس افضل از علی× است. به
ص: 447
عبارت دیگر اگر در روز شورا کار به گونه ای پیش می رفت که مثلاً علی× خلیفه می شد، او افضل از عثمان بود؛ ولی چون عثمان خلیفه شد پس او افضل است.(؟!!!)
این عقیده کاملاً و به روشنی در کلام احمد بن حنبل دیده می شود. او که پس از دوران محنت، امام اهل حدیث و مورد توجه متوکل و سیاست عباسی قرار گرفت، در کتاب خود با نام «اصول السنّهًْ» می گوید:
«... و خیر هذه الأمّة بعد نبیها أبوبکر الصدیق، ثم عمر بن الخطاب ثم عثمان بن عفان، یقدّم هؤلاء الثلاثة کما قدمهم أصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم، لم یختلفوا فی ذلک.
ثم بعد هؤلاء الثلاثة، أصحاب الشوری الخمسة: علی بن أبی طالب، والزبیر، و عبدالرحمن بن عوف، و سعد، کلهم للخلافة و کلهم إمام.
و یذهب فی ذلک إلی حدیث ابن عمر: کنا نعد و رسول الله حی و أصحابه متوافرون: أبوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم نسکت!!»((1))
از این روست که در همه ی کتاب های اهل حدیث، اگر به مناقب و فضائل
ص: 448
صحابه پرداخته شده باشد، ابتدا به ابوبکر پرداخته شده و پس از آن به عمر و عثمان، و در چهارمین مرحله فضائل امیر المؤمنین×، ذکر شده است. از طرفی دیگر محدثان که عقیده به افضلیت بر اساس خلافت داشتند، نمی توانستند روایات را به گونه ای بیاورند که از آنها مثلاً بوی افضلیت عثمان بر عمر یا علی× بر ابوبکر و عمر و عثمان به مشام برسد؛ از این رو بسیاری از فضائل علی× یا اهل بیت علیهم السلام را که علی× نیز در آنها شریک است یا اساسا ذکر نکرده اند یا ناقص ذکر کرده اند.((1))
اینها همه، بیانگر دشمنی خلفای عباسی با اهل بیت علیهم السلام بود. همان گونه که گذشت، متوکل سخت ناصبی بود و نصر بن علی جهضمی را به دلیل نقل حدیثی در فضیلت حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام 1000 تازیانه
زد. روشن است که در چنین فضایی تکلیف احمد حنبل، ابو داود، ابن ماجه، ترمذی، مسلم، بخاری و نسائی چیست؟
از طرفی دیگر - همانگونه که گفته شد - صاحبان صحاح میراث دار محدثان پیش از خود بودند و همگی بر سر سفره ی آنان نشسته بودند. کسانی مانند «ابن شهاب زهری»، «شعبی» و مانند اینان، که در آینده به آنها پرداخته خواهد شد. اگر به روایات صحاح روی آورده شود، دیده خواهد که در سند بسیاری از آنها زهری و شعبی و... وجود دارند. کسانی که سر در آخور خلافت اموی - مروانی داشتند و آنچنان می گفتند و می نوشتند که دستگاه خلاف خشنود شود نه خدا.
ص: 449
دیگر اینکه بسیاری از محدثان و راویان که در سلسله سند روایات صحاح آمده اند، یا خارجی بودند یا مشربی خارجی داشتند یا تحت تأثیر خوارج بودند که در آینده به آنان نیز خواهیم پرداخت. روشن است که خارجیان
دشمن علی× بودند و زبان گفتن فضائل علی و اهل بیت علیهم السلام را نداشتند؛ مانند عکرمه که در بخش دوّم درباره ی او سخن به میان آمد.
در فرضیه ی دوّم این رساله، که در پیشگفتار گذشت؛ به اثر منع تدوین حدیث در اندک بودن روایات فضائل در صحاح اشاره شد. نگارنده بر آن بود که برای بررسی این بخش از فرضیه ی دوّم، صفحاتی را اختصاص دهد؛ ولی پس از برخورد با کتاب ارزشمند «تدوین السنّهْ الشریفهْ»، نوشته ی سید بزرگوار و دانشمند ارجمند، جناب آقای سید محمدرضا حسینی جلالی، که به حق یکی از بهترین نوشته هایی است که در زمینه ی تدوین حدیث و منع آن نگاشته شده؛ از این کار منصرف شد. از این رو، خواننده ی گرامی را به آن کتاب ارجاع می دهیم تا اثر منع تدوین حدیث بر قلّت روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام نه تنها در
صحاح، بلکه در بیشتر کتاب های حدیثی اهل سنت روشن شود.
در اینجا تنها به گوشه ای از آنچه در این کتاب آمده اشاره می شود. ایشان در فصل ششم کتاب خود آورده اند:
«الفصل السادس، القول الفصل فی سبب المنع:
ص: 450
و بعد هذا التجوال الطویل - فی هذه الفصول الخمسة - اتضحت لنا - بالقطع و الیقین - الحقیقة التالیة: أنّ تلک التبریرات((1)) - کلّها - لا تصحّ أن تکون سببا واقعیا لمنع تدوین الحدیث و إن تذرّع بها المانعون، و لیس فی واحد منها تقنعٌ، للاجابة علی السؤال الذی طرحناه: لماذا منعوا عن تدوین
الحدیث؟((2))
... و إنّما خصَّ أهل البیت علیهم السلام بذلک((3))... ولا شکّ فی أن کثیرا من أحادیث النبی صلی الله علیه و آله و سلم کانت تُشیر بعلی× - زعیم أهل بیت النبی - علیه و آله الصلاة و السلام - و تنص علیه بالولایة والامامة، وکانت النصوص غضّة و نضرة، تنبض مشاهدُها بالحیاة ویَرنّ صداها فی الأسماع.
... فالمصلحة المنشودة من هذا التدبیر، هی إخفاء الأحادیث النبویّة التی تدلّ علی خلافة علیّ× و إمامة أهل البیت علیهم السلام بعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم.((4))
... صحَّ القول بأنّ الهدف هو التدبیر السیاسیّ المذکور ضدّ علی و أبنائه علیهم السلام ... و إنّ ممّا یؤکّد رأینا بأن المصلحة
ص: 451
لمنع تدوین الحدیث هو إخفاء الأحادیث النبویّة، الدّالّة علی إمامة علیّ وأهل البیت علیهم السلام ، هو أنّ الحکّام لم یکتفوا بمنع التدوین فقط، وإنّما منعوا روایة الحدیث و نقله بشدّة...((1))
... و أما نحن: فنعتقد أنّ الهدف الأساس من منع روایة الحدیث و نقله، هو الهدف من منع تدوینه و تقییده و ضبطه، و هو إخفاء الأحادیث الدّالّة علی إمامة أمیر المؤمنین علی× وعلی أساس سیاسة مدبّرة...((2))
... انّ المصلحة التی کان یطلبها عمر و من اتّبعه فی سنّة منع الحدیث هی السیاسة التی کان یدبّرها من أجل إبعاد أهل البیت علیهم السلام عن الحکم و هی التی اتبعها بعده عثمان و معاویه... القول الفصل فی سبب منع الحدیث تدوینا و روایة... هو إخفاء الأحادیث النبویّة الدّالة علی خلافة علی× و أهل بیته علیهم السلام ((3))
... فضاعت أکثر فضائل الامام× بین سندان المنع من التدوین و الروایة و مِطرقة التهدید و السجن و التعذیب و القتل و المطاردة»((4))
ص: 452
یادآوری می شود که ایشان بر پایه ی شواهد و وثائق فراوان روایی و تاریخی، به این نتیجه رسیده اند که علاقه مندان با مطالعه ی کتاب ایشان بر آنها واقف خواهند شد.
در اینجا لازم به یاد آوری است که دانشمند محقق، جناب آقای «محمدعلی مهدوی راد»، طی مقالاتی در فصلنامه ی علمی - تخصصی «علوم حدیث»((1))،
تحت عنوان «تدوین حدیث»، به این موضوع پرداخته اند و به خوبی از عهده ی آن برآمده اند. ایشان در مقاله ی ششم خود، با عنوان «منع تدوین حدیث، رازها و رمزها»، به جلوگیری از نشر فضائل علی و اهل بیت علیهم السلام اشاره کرده اند. در مقاله ی ایشان می خوانیم:
«... گفتیم پیامبر بر جایگاه والای رهبری تأکید کرده بود و چهره ی شایسته ی رهبری پس از خود را بارها و بارها در پیش دید مردمان و در مناسبتهای مختلف فراوان آورده بود؛ فراوان در فضائل و مناقب مولا سخن گفته بود...((2))
... از این روی چون زمام امور را به دست گرفتند((3))...
و چون کسی به نشر آموزه های نبوی درباره ی علی و اهل بیت علیهم السلام همت می گماشت و مآلاً در جامعه سؤال می آفرید، باید جواب می دادند؛ سیاستمداری(!)، جامعه داری(!)، حراست از حکومت(!) و مصلحت اندیشی(!) اقتضا می کرد که آنچه را که بوده است یکسره
ص: 453
از صفحه ی ذهن ها و صحنه ی زندگی ها بزدایند و خود را آسوده دارند...((1))
... تأمل در تاریخ اسلام و چگونگی مواضع حاکمان، همه و همه نشانگر آن است که برای حکومت، علی× و چگونگی حضور خانواده ی او در صحنه ی اجتماع و سیاست، مشکلی بس جدّی بوده است؛ و منع تدوین حدیث، از جمله برای جلوگیری از نشر مناقب و فضائل علی و اهل بیت علیهم السلام ، تدبیری بود سیاستمدارانه و دقیقاً
در جهت حفظ پایه های حکومت و بیرون راندن رقیب از صحنه...»((2)).
ایشان همچنین در مقاله ی هفتم خود، با عنوان «منع تدوین حدیث؛ پی آمدها و بازتاب ها»؛ به تباه شدن بسیاری از احادیث و نیز گسترش وضع و جعل در احادیث اشاره می کنند.((3))
در پایان باید گفت که دانشمند محقق و سید بزرگوار، جناب آقای «سید مرتضی عسکری» نیز به شکلی شایسته به بحث منع کتابت سنت رسول الله|، پرداخته اند.((4))
ایشان در پایان مطالب خود در این موضوع می گویند:
«... ولا یفوتنا أخیرا أن نقول: إن المنع کان بقصد منع نشر فضائل الامام علی× علی المسلمین، خاصّة علی عهد
معاویة الذی کان یأمر بلعن الامام فی خطب الجمعة
ص: 454
علی منابر المسلمین، کما مرّ بنا فی الجزء الاول((1))، فصل: کتمان فضائل الامام علی، و نشر سبّه و لعنه»((2))
در آغاز سخن - در این بخش - گفته شد که علل و انگیزه های نقل اندک روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح را می توان به دو بخش کلی و جزئی یا فرعی، تقسیم کرد. علت و انگیزه ی کلی، همان سیاست قدرت حاکم بود که گذشت؛ و البته باید منع تدوین حدیث را نیز داخل آن دانست؛ چرا که یکی از مظاهر سیاست قدرت حاکم، همین منع از تحدیث و تدوین روایات است.
اما در اینجا باید به علل و انگیزه های
جزئی یا فرعی نیز پرداخته شود. مراد ما از انگیزه های فرعی یا جزئی، چیزهایی است که میان خود محدثان و اهل سنت گذشته است؛ البته باید گفت که این انگیزه ها در واقع جزئی و فرعی نیستند و خود، علل بسیار مهمی در کمی روایات فضائل اند؛ ولی به جهت تقابل این علل با علت و انگیزه ی کلی و نیز اهمیت و بزرگی سیاست قدرت حاکم، از آن به جزئی یا فرعی یاد می شود.
نکته ای را که نباید در اینجا فراموش کرد آن است که اگر بخواهیم به همه ی این انگیزه های فرعی اشاره کنیم کار به درازا خواهد کشید؛ از اینرو به نمونه های
ص: 455
قابل توجهی از آنها اشاره می شود تا حداقل روشن شود که علاوه بر حکام، اهل حدیث نیز، در اندک ثبت و ذکر شدن روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام مقصرند.
او، عامر بن شراحبل، ابو عمرو کوفی است که شش سال پس از خلافت عمر به دنیا آمد.((1))
او یکی از بزرگ ترین راویان حدیث اهل سنت است که روایات او در سرتاسر کتاب ها حدیثی و به ویژه صحاح پراکنده است.
ابن حجر در تقریب، درباره وی می گوید:
«... ثقة مشهور، فقیه فاضل...»((2))
او خود می گوید: پانصد تن از اصحاب پیامبر’ را درک کردم که می گفتند:
«علیّ و طلحة و الزبیر فی الجنّة»((3))
همین روایت در دروغگو بودن او کفایت می کند. با وجود این او را آنقدر بزرگ و ثقه می دانند که درباره اش گفته اند:
«مرسل الشعبی صحیح ولا یکاد یرسل إلا صحیحا»((4))
او از محدثانی بود که سر در دربار خلفای اموی - مروانی می جنبانده و مورد
ص: 456
عنایت و توجه آنان بوده است. او سالیان درازی از عمر خود را در دمشق، شام و در دوران عبدالملک مروان گذارند، و در آنجا حدیث گفته؛ و روشن است که با توجه به آنچه درباره ی سیاست امویان درباره ی اهل بیت علیهم السلام گفته شد؛ او چه احادیثی را می گفته و چه احادیثی را نمی گفته است. او آن قدر تحت حمایت دستگاه خلافت بود که بی هیچ واهمه ای برخی از صحابه را دروغگو می خواند.
ذهبی می گوید:
«... ربیعة بن یزید، قال: قعدت إلی الشعبی بدمشق فی خلافة عبدالملک فحدّث رجل من الصحابة عن رسول الله صلی الله علیه
وآله وسلم أنه قال: اعبدوا ربکم ولا تشرکوا به شیئا وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة وأطیعوا الامراء، فان کان خیرا فلکم وإن کان شرا فعلیهم وانتم منه برآء. فقال له الشعبی: کذبت»((1))
او در زمان عبدالملک، جلیس و انیس خلیفه و مستشار ویژه او بوده؛ تا جایی که عبدالملک، او را به عنوان سفیر خود به دربار پادشاهان، از جمله پادشاه روم((2))،
می فرستاده است:
«... لما صارت الخلافة إلی عبدالملک بن مروان، کتب رسالة إلی الحجاج والیه علی العراق یطلب منه أن یبعث
ص: 457
إلیه رجلاً یصلح للدین وللدنیا ویتخذه جلیسا وأنیسا، فبعث إلیه الحجاج
بعامر الشعبی، فجعله عبدالملک من المقرّبین إلیه، وأخذ یلجأ إلیه فی معضلات الأمور ویعتمد علی رأیه فی الأمور ذات الأهمیّة، حتی أصبح فی حکم مستشار خاص له، وکان من المهام الّتی یکلف بها أن یبعث سفیرا بین عبدالملک والملوک...»((1))
آری! کسانی مانند شعبی، از بزرگترین محدثان سنت پیامبر| می شوند و روایاتی که او و مانند او نقل کرده اند به نسل های پس از خود یعنی کسانی مانند بخاری و مسلم و ابوداود می رسد و آنها نیز، آن روایات و احادیث را در کتابهای خود می آورند. مانند این روایت:
«... حدّثنا أبوداود، عن شعبة، عن منصور الغُدانی، عن الشعبی، قال: أدرکت خمس مئة صحابّی أو أکثر یقولون:
أبوبکر وعمر وعثمان وعلیّ»((2))
یکی دیگر از بزرگترین و بلکه بزرگ ترین و مشهورترین راوی حدیث اهل حدیث، زهری است. او «محمد بن مسلم بن عُبیدالله بن عبدالله بن شهاب... القُرشیّ الزّهری، أبوبکر المدنی...»((3)) است. او ساکن بلاد شام، یعنی مرکز سلطنت خلفای
ص: 458
اموی - مروانی بوده است((1)).
او را به زهری و نیز «ابن شهاب» می شناسند. ابوبکربن منجویه درباره وی گفت:
«رأی عشرة من أصحاب النبی صلی الله علیه وسلم، وکان من أحفظ أهل زمانه وأحسنهم سیاقا لمتون الأخبار وکان
فقیها فاضلاً»((2))
او بسیار مورد احترام اهل حدیث (پیروان خلفا) است و سند او را یکی از بهترین سندهای حدیث رسول خدا| می دانند؛ تا جایی که از نسائی نقل است: بهترین اسانید روایات چهار سند است که در دو سند ابن شهاب دیده می شود((3)).
عمرو بن دینار می گوید:
«ما رأیت أنصّ للحدیث من الزّهری وما رأیت أحدا الدینار والدرهم أهون علیه منه. ما کانت الدنانیر والدراهم عنده إلا بمنزلة البَعْر»((4))
از مکحول نقل است که گفت:
«... مابقی علی ظهرها أحدٌأعلم بسنّة ماضیة من الزّهری»((5))
ص: 459
ابوبکر هُذَلی مقام او را حتی از حسن بصری و ابن سیرین بالاتر می داند، آنجا که می گوید:
«... قد جالستُ الحسن و ابن سیرین، فما رأیت أحدا أعلم منه، یعنی الزهری»((1))
مزی درباره اش می گوید:
«ومناقبه وفضائله کثیرة جدّا»((2))
او بنابر مشهور در سال 50 ه-.ق چشم به جهان گشود و در سال 124 ه-.ق سر بر زمین نهاد.((3))
همان گونه که مشاهده می شود، زهری در اوج قدرت امویان آمد و رفت؛ و همان گونه که
گذشت در شام ساکن بوده و حدیث می گفته است. بنابر گفته ی خودش، مدت 45 سال به شام رفت و آمد داشته است.((4))
درباره ی ابن شهاب زهری و شخصیت و نیز مکانت علمی او کتابها و مقاله های زیادی نوشته شده است. برخی، در این نوشته ها از او دفاع کردند و برخی نیز او را محدثی درباری دانسته اند که در خدمت سیاست امویان و مروانیان بوده است. شواهد و وثائق تاریخی نشان می دهد که او نیز مانند شعبی، درباری
ص: 460
بوده و حدیث را آنگونه می گفته و می نوشته که به مذاق خلفا خوش آید؛ البته او نمی توانسته غیر از این عمل کند و اگر این طور نبود نمی توانست به تقریب خلیفه اموی برسد. او در فضایی قرار گرفته بود که سب و لعن علی بن ابی طالب× یکی از ارکان منبرها و خطابه ها بود و به حدی این امر رسمی بوده که وقتی عمر بن عبدالعزیر این
لعن را لغو کرد این کار او را یکی از مهمترین اصلاحات او به شمار آوردند و زمانی بود که به جهت دشمنی حکام، قبر مقدس آن حضرت مخفی بود. پس چطور می توانسته با آن موقعیتی که در دربار داشته روایات فضائل حضرت علی× و خاندان پیامبر اکرم| را بیان کند در حالی که حکام زمانه نه تنها این را نمی خواستند بلکه می خواستند برخلاف آن عمل کند و اینجاست که علمای وابسته آنگونه عمل می کردند که خواست قدرتمندان زمانه باشد تا با این کار به شهرت یا ثروتی دست پیدا کنند. برای نمونه در «تهذیب التهذیب» و در شرح حال «اعمش»((1))می خوانیم:
«... وحکی الحاکم، عن ابن مَعین أنه قال: أجود الأسانید: الأعمش، عن إبراهیم، عن علقمة عن عبدالله. فقال له انسان: الأعمش مثل الزهری؟ فقال برئت من الأعمش أن یکون مثل... الزهری، یری العرض والاجازه و یعمل لبنی امیّة، والأعمش فقیر صبور، ومجانب للسلطان، ورع، عالم بالقرآن»((2))
ص: 461
ذهبی در شرح حال «خارجهْ بن مُصعب»، از او روایت کرده و می گوید:
«... قدمت علی الزهری و هو صاحب شرط بنی أمیّة، فرأیته رکب وفی یدیه حربة وبین یدیه الناس فی أیدیهم الکافرکوبات، فقلت: قبّح الله ذا من عالم، فلم أسمع منه...»((1)).
زهری آنقدر با خلفا و امرای اموی سر و کار داشت که برخی او را دستمال امیران و خلفای اموی می دانسته اند:
«قال عمر بن رُدَیح: کنت أمشی مع ابن شهاب الزّهری، فرأنی عمرو بن عُبید، فلقینی بعدُ فقال: مالک ولمندیل الأمراء؛ یعنی ابن شهاب؟!»((2)).
در تاریخ می خوانیم که هشام بن عبدالملک 000/70 دینار را که زهری مقروض بود ادا کرد((3)).
ابن شهاب چه کار کرده بود که کسی مانند هشام دینی بدین سنگینی را از جانب او ادا می کند؟ هشام کسی است که روایات را علیه حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام جعل می کرد، که درباره ی او می خوانیم:
«دخل سلیمان بن یسار علی هشام، فقال له: یا سلیمان [من] الذی تولّی کِبرهُ منهم؟ فقال له: عبدالله بن أبّی بن
ص: 462
سَلول؛ فقال له: کذبتَ، هوعلی بن أبیطالب...»((1))
بنابر گزارش ابن عساکر، زهری کسی بوده که فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کرده است:
«... أنبأنا جعفر بن إبراهیم الجعفری قال: کنت عند الزهری أسمع منه، فإذا عجوز قد وقفت علیه... فقالت: یا جعفری لاتکتب عنه فإنّه مال إلی بنیأمیّة وأخذ جوائزهم!! فقلت: من هذه؟ قال: أختی رقیة خرفت؟! قالت: [بل] خرفت أنت، کتمتَ فضائل آل محمد...»((2)) سخن درباره ی زهری و خدمات او به سیاست بنی امیه فراوان است. او متهم به وضع روایاتی است که در آنها پایین آوردن شأن و منزلت اهل بیت علیهم السلام و به ویژه علی×، است. برای آگاهی از این روایات باید به کتاب «الزهری، أحادیثه و سیرته»، نوشته ی «بدرالدین الحوثی» مراجعه کرد. ایشان در فصل نخست کتاب خود با عنوان: «فی عود من روایات الزهری التی یتهم فیها وأحادیثه التی یعرف الناظر المنصف أنها دلیل علی أنه لایوثق به»، به این روایات اشاره کرده است.((3))
لازم به یادآوری است که گسترده ترین پژوهشی که تاکنون درباره زهری و در میان اهل سنت به انجام رسیده کتاب «الإمام الزهری و أثره فی السنّهْ»، نوشته ی
ص: 463
«حارث سلیمان الضّاری» است که به عنوان رساله ی دکتری ایشان به چاپ رسیده است. ایشان در فصل نخست از باب سوّم کتابشان سعی کرده اند به شبهاتی که درباره ی اموی بودن زهری در کتاب های گوناگون آمده پاسخ دهند که به
هیچ وجه در این کار موفق نبوده اند. اگر کسی پاسخ ایشان به این شبهات را بخواند به درستی ادعای نگارنده واقف خواهد شد.((1))
آری! کسانی مانند ابن شهاب، پس از یک سده که از تدوین و نگارش حدیث منع شده بود، به امر خلفای اموی - مروانی، با آن سیاست ضدعلوی، مأمور، تدوین حدیث و سنت پیامبر| می شوند؛ و روشن است که نتیجه چه می شود؛ مدونات حدیثی، تهی از بسیاری از فضائل اهل بیت علیهم السلام . و این احادیث و مدونات، بعدها، ارثیه ی کسانی همچون بخاری و مسلم و ابوداود شد. «محمد عجاج الخطیب» می نویسد:
«کان الزهری أوّل من استجاب لطلب الخلیفة عمر بن عبدالعزیز، فدوّن له السنن فی دفاتر، ثم وزع الخلیفة علی کل أرض له علیها سلطان دفترا، و أجمع العلماء علی
أنه کان أول من دوّن السنّة، وقد بینت أنه أوّل من دوّنها رسمیّا بأمر الخلیفة...((2)) وأحادیثه فی الکتب الستّة وفی سنن البیهقی وموطأ الامام مالک، ومسند الامام أحمد، وفی
ص: 464
سائر کتب السنن والمسانید...»((1))
آری! زهری اموی بود و کسی که اموی است، مناقب و فضائل اهل بیت علیهم السلام و به ویژه علی× را نقل نمی کند؛ از اینروست که «ابن حبان» می گوید:
«... ولست أحفظ لمالک ولا للزهری فیما رویا من الحدیث شیئا من مناقب علی×أصلاً...»((2))
آری! مالک بن انس نیز سر در آخور خلفای عباسی و به ویژه منصور دوانیقی - دشمن
اهل بیت علیهم السلام - داشت؛ پس او نیز روایتی در فضائل و مناقب علی× نقل نکرده است.
او نیز از محدثانی است که در دربار شام، منزلتی داشته و از کسانی همچون معاویه و عبدالملک مروان، روایت کرده است!!((3)) شیخ الاسلام او را چنین معرفی می کند:
«... ثقة، فقیه...»((4))
ذهبی درباره اش، این چنین می نویسد:
«... الشامی، شیخ أهل الشام وکبیر الدولة الامویة، روی
ص: 465
عن معاویة، و عبدالله بن عمر...((1))
قال مکحول: رجاء سید أهل الشام... وقال مسلمة الأمیر: برجاء وبامثاله ننصر...
قلت: هو الذی أشار علی سلیمان باستخلاف عمر بن عبدالعزیز...»((2))
گویا او ارادت ویژه ای به عبدالملک مروان داشته است؛ «مطر ورّاق» می گوید:
«... ما لقیت شامیا أفضل - وفی روایة أفقه - من رجاء بن حیوة، إلاّ أنّه إذا حرّکته وجدته شامیّا، و ربّما جری الشیء فیقول: فعل عبدالملک بن مروان رحمة الله علیه...»((3))
درباره ی او گفته شده است:
«... ما کان بالشام أحدا أعلم بالسنّة من الأوزاعی»((1))
او در سال 88ه-، دیده به جهان گشود و تا ماه های پایانی خلافت منصور عباسی - دشمن اهل بیت علیهم السلام - زنده بود. ذهبی در تذکره، داستانی را میان اوزاعی و سفاح نقل کرده که از آن علاقه ی اوزاعی به خلفای اموی - مروانی و اعتقاد او به مشروعیت حکومتشان روشن می شود.((2))
نیز بنابر گفته ذهبی، شامیان و اهل اندلس مدتی بر مذهب اوزاعی
بوده اند.((3))
در هر صورت او در زمان منصور، از مقربان درگاه و بارگاه بود. ذهبی می گوید:
«قلت: قد کان المنصور یعظّم الاوزاعی و یصغی إلی وعظه و یجلّله»((4))
در تمام صحاح، روایات اوزاعی به چشم می خورد.
عسقلانی درباره ی او می گوید: «... ثقة جلیل...»((5))
از او روایات زیادی، نقل شده، ولی در روایات او خبری از فضائل
ص: 467
اهل بیت علیهم السلام نیست؛ مگر روایت آیه ی تطهیر. علی بن محمد جزری در شرح حال امام حسین بن علی‘ می نویسد:
«وروی الاوزاعی عن شداد بن عبدالله، قال: سمعت واثلة بن
الأسقع، وقد جیء برأس الحسین، فلعنه رجل من أهل الشام و لعن أباه، فقال واثلة: والله لا أزال أحب علیا والحسن والحسین وفاطمة بعد أن سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول فیهم ما قال... ثم قال: «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا»؛ قلت لواثلة: ما الرجس؟ قال: الشک فی الله عزوجل.
قال أبو أحمد العسکری: یقال إن الأوزاعی لم یرو فی الفضائل حدیثا غیر هذا، والله أعلم. قال: وکذلک الزهری لم یرو فیها إلاّ حدیثا واحدا، کانا یخافان بنیامیه»((1))
شعبی، زهری، رجاء و اوزاعی تنها و تنها مشتی از خروار محدثان درباری زمان بی امیه
و بنی عباس بودند که جامعه ی آن روز، آنها را به عنوان عالمان و راویان حدیث پذیرفته بود. آنها بسیاری از فضائل اهل بیت علیهم السلام را یا از روی ترس یا از روی تعصب نقل نکردند؛ و از قدیم گفته اند: «مشت نمونه ی خروار است!».
ص: 468
تهمت رفض از دیگر عواملی بود که موجب نقل اندک روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح و دیگر کتابهای حدیثی و محدثان شد؛ به این معنا که اگر محدثی نسبت به اهل بیت علیهم السلام ، از خود دوستی نشان می داد یا اینکه روایات فضائل ایشان را بیش از خط قرمزی که محدثان برای خود داشتند نقل می کرد؛ متهم به رفض و تشیّع می شد؛ و این اتهام حتی دامان بزرگترین شخصیت های علمی را نیز می گرفت. تاریخ حدیث و محدثان نمونه های زیادی را به
ما معرفی می کند که ما به چند نمونه اشاره می کنیم:
در اینکه شافعی تمایلاتی شیعی داشته و نسبت به اهل بیت علیهم السلام ارادت ویژه ای داشته سخنی نیست. او تنها ایشان را دوست می داشته و روایات صحیحه ای را که در فضائلشان به او رسیده نقل می کرده ولی این کار برای او بسیار گران بود؛ از اینرو او را متهم به رفض و تشیع می کردند؛ و او در جواب آنها این اشعار را می خواند:
یا راکبا قف بالمحصّب من منیً
سَحَرا إذا فاض الحجیج إلی منیً
إن کان رفضا حبُّ آل محمّد
واهتف بقاعد خیفها و الناهض
فیضا کملتطم الفرات الفائض
فلیشهد الثقلان أنی رافضی((1))
ص: 469
این در حالی بود که او به هیچ وجه بر این
باور نبود که علی× خلیفه ی نخست یا افضل است؛ بلکه او و اهل بیتش را دوست داشت و در جواب کسانی که دوستی با آل محمد| را رفض می دانستند این شعر را می خواند و می گفت اگر دوستی ایشان رفض است پس جن و انس شهادت دهند که من رافضی ام، یعنی دوستدار آل پیامبرم.
از شافعی می گوید:
«أفضل الناس بعد رسول الله صلی الله علیه وسلم أبوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم علیّ... الخلفاء، خمسة، أبوبکر و عمر و عثمان و علی و عمر بن عبدالعزیز»((1))
این اشعار نیز منسوب به اوست:
شهدت بأنّ الله لاشیء غیرُه
و أنّ عُری الایمان قولٌ مبیّن
و أنّ أبابکرٍ خلیفة ربّه
و أشهدُ ربّی أنّ عثمان فاضلٌ
أئمة قومٍ یُقتدی بهدا هُمُ
و أشهد أنّ البعث حقّ و أخلصُ
و فعلٌ زکیّ، قد یزید و ینقصُ
وکان أبو حفص علی الخیر یحرُصُ
و أنّ علیّا فضلُهُ تخصّصُّ
لحا الله ُ((2)) من إیاهم یَتنقَّصُ((3))
آری! شافعی - اگر این سخنان و اشعار را به او نسبت داده باشند - این چنین
ص: 470
بوده، ولی با وجود این برخی او را به تشیع متهم کرده اند؛ برای نمونه ابن ندیم گوید:
«... وکان الشافعی شدیداً فی التشیّع... و حضر ذات یوم مجلسا فیه بعض الطالبیین، فقال: لا أتکلّم فی مجلس یحضره أحدهم، هم أحقّ بالکلام، ولهم الریاسة والفضل...»((1))
در فضایی که اظهار محبت به خاندان پیامبر| جرم به شمار می آید، چگونه می توان
فضائل ایشان را ذکر کرد. گناه شافعی این بود که دوستدار خاندان پیامبر| بود. «فاروق عبدالمعطی» می نویسد:
«... وکما اُتّهم بخروجه بسبب محبته لعترة النبی صلی الله علیه وسلم... وقد أتّهم أیضا بأنّه رافضی بسبب إعجابه بعلیّ رضی الله عنه...»((2))
او یکی از بزرگان اهل حدیث است. ذهبی از او اینچنین یاد کرده است:
«الحافظ الکبیر... صاحب التصانیف»((3))
ذهبی از او به «امام» یاد نکرده! شاید اگر او متهم به تشیع نبود، ذهبی او را نیز با واژه ی امام یاد می کرد.
ص: 471
در ادامه ی شرح حال او می خوانیم:
«... ونقموا علیه التشیع، وما کان یغلو فیه بل کان یحبّ علیا رضی الله عنه و یبغض من قاتله»((1))
ابن حجر در تقریب درباره او چنین می گوید:
«... حافظ، مصنف، شهیر... و کان یتشیّع...»((2))
ابن عدی درباره اش گفته است:
«حدّث بأحادیث فی الفضائل لم یوافقْه علیها أحد، ومثالب لغیرهم مناکیر، و نسبوه إلی التشیّع»((3))
آری! صنعانی روایات صحیحه ای را نقل می کرده که با مزاج برخی سازگار نبوده؛ از
جمله:
«قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: أن وَلّوا علیّا فهادیا مهدیا»((4))
یا این خبر:
«... انّ رسول الله صلی الله علیه وسلم نظر إلی علیّ فقلا: أنت سیدٌ فی الدنیا و سیّدٌ فی الآخرة، من أحبّک فقد
ص: 472
أحبّنی، و من أبغضک فقد أبغضنی»
ذهبی درباره ی این حدیث صنعانی می گوید:
«أوهی ما أتی به... ففی النفس منها شیء»((1))
باید پرسید: «أیّ شیء ؟!»
و نیز این خبر:
«... أما ترضین أنّ الله اطّلع إلی أهل الأرض مرّتین، فاختار
منها رجلین، فجعل أحدهما أباک و الآخر بعلک»((2))
و این خبر که: «إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه»((3))
روایتی را نیز در «المصنف» او می بینیم که موجب خشم برخی از افراد شده روایت چنین است:
«عن عبدالله بن مسعود قال: کنت مع النبیّ صلی الله علیه وسلم لیلة وفد الجن، قال: فتنفّس، فقلت: ماشأنک یا رسول الله؟ قال: «نُعیت إلیّ نفسی یا ابن مسعود». قال: قلت: فاستخلف. قال: «من؟». قلت: ابوبکر. قال: فسکت، ثم مضی ساعة ثم تنفّس. قال: فقلت: ماشأنک؟ قال: «نعیت إلیّ نفسی یا ابن مسعود». قال: قلت: فاستخلف.
قال: «من؟». قلت: عمر. قال: فسکت، ثم مضی ساعة ثم تنفّس. قال: فقلت: ماشأنک؟ قال: «نعیت إلی نفسی یا ابن مسعود». قال: قلت: فاستخلف.
ص: 473
قال: «من؟» قال: قلت: علی بن أبی طالب. قال: «أما والذی نفسی بیده لئن أطاعوه لیدخلن الجنة أجمعین أکتعین»((1))
ابن عدی نیز این حدیث او را در «الکامل» آورده و درباره اش می گوید:
«و لعبد الرزاق بن همام أصناف و حدیث کثیر، وقد رحل إلیه ثقات المسلمین و أئمتهم و کتبوا عنه ولم یروا بحدیثه بأسا إلا أنهم نسبوه إلی التشیع، وقد روی أحادیث فی الفضائل مما لا یوافقه علیها أحد من الثقات
فهذا أعظم ما رموه به من روایته لهذه الأحادیث... وأما فی باب الصدق فأرجو أنه لابأس به إلا أنه قد بق منه أحادیث فی فضائل أهل البیت و مثالب آخرین مناکیر»((2))
یاقوت در معجم، زیر ماده ی «صنعاء» می نویسد:
«... کنا عند عبدالرزاق، فذکر رجل معاویة، فقال: لا تقذّروا مجلسنا بذکر ولد أبی سفیان»((3))
ص: 474
از جمله کسانی که به سبب نقل فراتر از خط قرمز فضائل اهل بیت علیهم السلام به تشیّع متهم شد، نسائی، صاحب یکی از صحاح است. از اینکه
حتی کسی مانند نسائی هم بسبب نقل فضائل، متهم می شود؛ باید همه چیز را فهمید. در همه ی مقدمه های تحقیقی که بر تصانیف نسائی به ویژه مجتبی، از سوی پژوهشگران نوشته است؛ به اتهام تشیع و دفع این شبهه از او پرداخته شده است. گناه نسائی این بود که فضائل اهل بیت و علی× را در کتابی جداگانه نوشت و در اختیار دیگران قرار داد. در مقدمه ی صغری می خوانیم:
«کان الامام النسائی کنظرائه و أهل طبقته من الأئمة الستة و غیرهم علی طریقه أهل الحدیث، مجانبا عن أهل البدعة و أهوائهم... و ذکر بعضهم أنه کان یتشیع لکنه علی ظاهره و إطلاقه لیس بصحیح، فإن التشیع المصطلح فی المتأخرین علی غیر ما استعمله المقدمون. قال الحافظ ابن حجر: إن التشیع فی عرف المتأخرین فهو الرفض المحض؛ و حاشا الامام((1)) عن الرفض فی أی معنی کان، فإنّه لم یثبت عنه تفضیله علیا رضی الله عنه علی عثمان رضی الله عنه، و لعل منشأ هذا التوهم أنه لما خرج من مصر سنة 302ه- و ورد دمشق... و یؤید ما قررنا من
ص: 475
براءته عن تهمة التشیع أنّه صنف بعد ذلک((1)) کتابا فی فضائل الشیخین أیضا، فانکشف الغطاء و حصحص الحق و الحمدلله»((2))
البته در اینکه نسائی، خصائص را چه زمانی نوشته و آیا آنرا پس از فضائل صحابه یا پیش از آن نوشته اختلاف است؛ ولی در هر حال، همین کار او باعث شد تا او متهم شود؛ چرا که این کار او موجب خشم برخی از اهل
حدیث شد و تا سده های بعد نیز این خشم همچنان ادامه داشته و دارد؛ از اینروست که ابن تیمیه در «منهاج السنهْ» می گوید:
«وقد صنّف جماعة من علماء الحدیث فی فضائل علی، کما صنف الامام أحمد فضائله، و صنّف أبو نُعیم فی فضائله، و ذکر فیها أحادیث کثیرة ضعیفة، ولم یذکر هذا((3)، لأن الکذب ظاهر علیه، بخلاف غیره. و کذلک لم یذکره الترمذی، مع أنّه جمع فی فضائل علیّ أحادیث، کثیرٌ منها ضعیف. وکذلک النسائی... و جمع النسائی مصنّفا فی خصائص علیّ»((4))
از این سخن ابن تیمیه برمی آید که او خصائص نسائی را در اختیار داشته و
ص: 476
آن راکاملاً مطالعه کرده و با روایات آن آشنا بوده؛ ولی او درباره ی روایت مستندی که در آن ده فضیلت از فضائل علی× دیده می شود می گوید:
«والجواب أن هذا لیس مسندا بل هو مرسل... وفیه ألفاظ هی کذب علی رسول الله صلی الله علیه وسلم...»((1))
حال آنکه این روایت را نسائی مسنداً در خصائص ذکر کرده و اسناد آن حسن بلکه صحیح است؛ و نه تنها نسائی، بلکه احمد، طبرانی و حاکم نیز آن را ذکر کرده اند؛((2))
و ابن تیمیه چشم خود را بر همه ی این مصادر بسته و به خواننده ی منهاج سنتش القا کرده که این روایت مرسل است.
جالب این است که ابن تیمیه به جرح و تعدیل راویان سند این حدیث نپرداخته واساساً آن را مرسل دانسته و به این اعتبار، آن را از اعتبار انداخته است.
ابوالحسن علی بن عمر دار قطنی (م 385ه-) نیز متهم به تشیّع است! چرا؟ زیرا او دیوان «سید حمیری»((3)) را از حفظ داشت. ذهبی در تذکره می گوید:
«قال الخطیب... و حدثنی حمزة بن محمد بن طاهر، أنه کان
ص: 477
یحفظ دیوان السید الحمیری، ولهذا نسب إلی التشیع...»((1))
اکنون باید پرسید، مگر در دیوان سید حمیری چه بوده که اگر کسی آنرا از بَر می کرد متهم به تشیّع می شد؟ دارقطنی خود پاسخ این پرسش را داده؛ آنجا که می گوید:
«السید الحمیری، الشاعر... کان غالیا یسبّ فی شعره و یَمدَحُ علیّ بن أبی طالب [×]...»((2))
ذهبی درباره ی سید اسماعیل می گوید:
«من فحول الشعراء، لکنه رافضی جلد... له مدائح بدیعةٌ فی أهل البیت... قیل: إن بشارا قال له: لولا أن الله شغلک بمدح أهل البیت، لافتقرنا. و قیل: کان أبواه ناصبیّین، ولذلک یقول:
لعنَ الله ُ والدیّ جمیعا ثم أصلاهما عذاب الجحیم
...فقیل: إنه اجتمع بجعفر الصادق، فبین له ضلالته، فتاب... ونظمه فی الذروة، ولذلک حفظ دیوانه أبو الحسن الدارقطنی»((3))
ص: 478
او ابو العباس، احمد بن محمد عسید کوفی، یکی از بزرگترین و حافظ ترین محدثان زمان خود بوده است. ذهبی درباره وی می گوید:
«حافظ العصر و المحدث البحر... وکان إلیه المنتهی فی قوة الحفظ و کثرة الحدیث... حدث عنه... الطبرانی و ابن عدی و الدار قطنی... و خلق کثیر... سمعت الدار قطنی یقول: أجمع أهل الکوفة أنه لم یر بالکوفة من زمن ابن مسعود إلی زمن ابن عقدة احفظ منه... و عن ابن عقدة قال: أحفظ مائة ألف حدیث بأسانیدها... سمعت الدار قطنی یقول: کان ابن عقدة یعلم ما عند الناس و لایعلم الناس ما عنده... قال ابن عدی: کان ابن عقدة صاحب معرفة و حفظ متقدما فی هذه الصناعة...»((1))
با این توصیفات، باید پنداشت که او محدثی مورد احترام بوده که به حدیث او اعتنا می شده و بی هیچ سخنی ثقه و ثبت است؛ ولی باید گفت که هرگز اینچنین نیست؛ و او نزد اهل حدیث مجروح است! شرح حال او در «کتاب الثقات» ابن حبان نیامده؛ ولی در «میزان الاعتدال» آمده است. در میزان می خوانیم:
«... محدّث الکوفة، شیعی متوسط. ضعّفه غیر واحد وقوّاه آخرون...»((2))
ص: 479
علت جرح ابن عقده با آن تبحر و عظمتش در حدیث چیست؟ ذهبی پاسخ می دهد:
«... قال أحمد بن الحسن بن هرثمة: کنت بحضرة ابن عقدة أکتب عنه و فی المجلس
هاشمی، فجری حدیث الحفظ، فقال أبو العباس: أنا أجیب فی ثلاثمائة ألف حدیث من حدیث أهل البیت، هذا سوی غیرهم، و ضرب بیده علی الهاشمی... و قال أبو عمر بن حیویه: کان ابن عقدة یُملی مثالب الصحابة - أو قال: مثالب الشیخین. فترکت حدیثه...»((1))
آری! گناه ابن عقده این بود که حقایق را می گفت و حقیقت گویی نزد اهل حدیث زیاد خوشایند نبود. بسیاری از فضائل اهل بیت علیهم السلام را کسانی مانند ابن
عقده می گفتند؛ از این رو منفور و مطرود اهل حدیث قرار می گرفتند و به حدیثشان، حتی اگر صحیح بود، توجهی نمی شد.
ابن جوزی در موضوعات، پس از آوردن حدیث «رد الشمس» از سه طریق، و موضوع خواندن آن
می گوید:
«... و [أما] أنا فلا أتهم بهذا إلا ابن عقدة، فانّه کان رافضیا یحدث بمثالب الصحابة»((2))
ص: 480
باید از ابن جوزی پرسید حدیث رد شمس چه ربطی به مثالب صحابه دارد؟! ذهبی سخن جالبی درباره ی ابن عقده دارد؛ او می گوید:
«... ولو صان نفسه وجوّد لضربت إلیه أکباد الابل و لضرب بإمامته المثل لکنه جمع فأوعی و خلط الغث بالسمین و الخرز بالدر الثمین و مقت لتشیّعه»((1))
مراد ذهبی از صیانت نفس، نقل نکردن فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطالب صحابه است.
«امام المحدثین»((2))
نیز از تهمت رفض و تشیع در امان نماند! چرا؟ زیرا او کتاب «مستدرک الصحیحین» را نوشت. او روایاتی که بر شرط بخاری و مسلم بوده اند و شیخین در صحیحین نیاوردند را استدارک کرد. در میان احادیثی که او استدارک کرده فضائل شیخین و عثمان و سایر صحابه نیز به چشم می خورد؛ ولی چون در این میان به فضائل علی و اهل بیت علیهم السلام نیز پرداخته، او را با سخت ترین الفاظ، متهم به رفض و تشیع کرده اند. اهل حدیث حاضر بودند ده ها روایت در فضیلت صحابه توسط حاکم استدراک نشود و در کنار آن تنها و تنها یک روایت مانند حدیث طیر نیز مخفی بماند؛ چرا که می دانستند حدیث طیر می تواند تمام
ص: 481
فضائل شیخین و عثمان را هم از رونق بیندازد و هم اساساً از حجیّت.
ولی حاکم این حدیث شریف را در مستدرک، آورده است.
ذهبی می گوید:
«قال الخطیب ابوبکر: ابو عبدالله الحاکم کان ثقة، [کان] یمیل إلی التشیع، فحدثنی إبراهیم بن محمد الأرموی وکان صالحا عالما قال: جمع الحاکم أحادیث و زعم أنها صحاح علی شرط البخاری و مسلم منها حدیث الطیر، و من کنت مولاه فعلی مولاه، فأنکرها علیه أصحاب الحدیث فلم یلتفتوا إلی قوله.
... قال ابن طاهر: سألت أبا اسماعیل الأنصاری عن الحاکم فقال: ثقة فی الحدیث رافضی خبیث؛ ثم قال ابن طاهر: کان شدید التعصب للشیعة فی الباطن و کان یظهر التسنن فی التقدیم و الخفافة، وکان
منحرفا عن معاویة وآله متظاهرا بذلک ولا یعتذر منه.
قلت: أما إنحرافه عن خصوم علی فظاهر، و أما أمر الشیخین فمعظم لهما بکل حال فهو شیعی لا رافضی، ولیته لم یصنف المستدرک فإنه غض من فضائله بسوء تصرفه»((1))
ص: 482
حاکم حسکانی نیز، که شاگرد حاکم نیشابوری است؛ متهم به تشیع است! چرا؟ ذهبی در پاسخ این پرسش می گوید:
«... ووجدت له مجلسا یدلّ علی تشیعه وخبرته بالحدیث و هو تصحیح خبر ردّ الشمس لعلی رضی الله عنه...»((1))
آری! محدثی، بر اساس قواعد علم حدیث روایتی را تصحیح می کند؛ ولی چون آن روایت در فضیلت علی× و رئیس اهل بیت علیهم السلام است؛ مصحح متهم به تشیّع می شود؟!! از این روست که ذهبی از او با لفظ «امام» یاد نکرده است.
احمد بن ابراهیم ثعلبی، صاحب «الکشف و البیان عن تفسیر القرآن»، پس از هزار سال مورد طعن طاعنان قرار می گیرد! چرا؟ زیرا در تفسیر خود به فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته و در همه جای آن و به مناسبتهای گوناگون روایات فضائل را آورده است. از این روست که محمدحسین ذهبی پس از هزار سال درباره ی او می گوید:
«والحق أن الثعلبی رجل قلیل البضاعة فی الحدیث، بل ولا أکون قاسیا علیه إذا قلت إنّه لایستطیع أن یمیّز الحدیث الموضوع من غیر الموضوع؛وإلا لما روی فی تفسیره
ص: 483
أحادیث الشیعة الموضوعة علی علی و أهل البیت، وغیرها من الأحادیث التی اشتهر وضعها و حذر العلماء من روایتها»((1))
و این در حالی است که محمد ذهبی درباره ی او می گوید:
«الامام الحافظ، شیخ التفسیر... کان أحد أوعیة العلم... حدث عن... وکان صادقا موثقا، بصیرا بالعربیّة... حدث عنه»((2))
از این گونه نمونه ها فراوان است؛ و اگر همه ی آنها ذکر شود خود کتابی قطور خواهد شد؛ این رو به این نمونه ها بسنده می شود.
از دیگر عواملی که موجب کاهش روایات
فضائل اهل بیت علیهم السلام در کتاب ها حدیثی اهل سنت و به ویژه صحاح است، توثیق و تعدیل راویانی است که دشمنی آنان با حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام روشن است. اینان در اسناد احادیث جای می گرفتند و روشن است که دشمن اهل بیت علیهم السلام ، فضیلت ایشان را یا اساسا نقل نمی کند و یا کم نقل کرده یا در آن دست برده، تحریف لفظی و معنوی در روایت صورت می گیرد.
ص: 484
در اینجا به ذکر تعدادی از این راویان پرداخته می شود تا مراد بهتر روشن شود:
او یکی از راویانی است که روایاتش در صحاح دیده می شود و تنها مسلم از او نقل نکرده است. ابن حجر درباره وی می نویسد:
«حریز... ابن عثمان الرحبی... ثقة ثبت، دُمی بالنصب...»((1))
در پاورقی شرح حال او می خوانیم:
«قال العجلی، شامی ثقة، قال أبوحاتم: حسن الحدیث...»
اکنون بنگرید که ابن حبان درباره ی او چه می گوید:
«حریز بن عثمان... وکان یلعن علی بن طالب((2)) رضوان الله علیه بالغداة سبعین مرة و بالعشی سبعین مرّة، فقیل له فی ذلک، فقال: هو القاطع رءوس آبائی و أجدادی بالقوس... ثنا إسماعیل بن عیاش قال: خرجت مع حریز بن عثمان و کنت زمیله فسمعته یقع فی علی فقلت: مهلاً یا أبا عثمان ابن عمّ رسول الله صلی الله علیه وسلم وزوج ابنته. فقال: أسکت یا رأس الحمار
لأضرب صدرک...»((3))
ص: 485
ابن ابی الحدید درباره ی حریز چنین می گوید:
«وقد کان فی المحدثین من یُبغضه و یروی فیه الأحادیث المنکرة؛ منهم حریز بن عثمان، کان یُبغضه و ینتقصه، ویروی فیه أخبارا مکذوبة... وکان مولیً لبنی أمیّة، وکان مؤذنا عشرین سنة... قال: حضرت حریز بن عثمان، و ذکر علی بن أبی طالب، فقال: ذاک الذی أحلّ حرم رسول الله| حتی کاد أن یقع...»((1))
وقتی که صاحبان صحاح، به شخص سست فطرتی مانند حریز و به روایتش احتجاج می کنند و او را ثقه و ثبت می دانند؛ چه توقعی می توان از آنها داشت؟
شیخ الاسلام در تقریب علامت خ د س م را برای او آورده و درباره اش می گوید: «صدق تکلم فیه للنصب»((2))
در پاورقی شرح حال او آمده است:
«قال ابن حنبل: شیخ ثقة، قال ابن معین: ثقة، قال النسائی: ثقة، قال ابن سعد: کان ثقة إن شاء الله، قال ابو حاتم: صالح الحدیث، قال العجلی: ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»
ص: 486
سیوطی درباره ی او و امثال او می گوید:
«هؤلاء رُموا بالنّصب، و هو بغض علیّ رضی الله عنه...»((1))
در تقریب علامت ع دارد؛ و ثقهْ و ثبت معرفی شده است. در پاورقی شرح حال او آمده است:
«قال أبوحاتم: صدق ثقة، قال ابن سعد کان ثقة کثیر الحدیث، قال العجلی: بصری ثقة ثبت فی الحدیث، ذکره ابن حبان فی الثقات»((2))
سیوطی او را نیز از ناصبیان دانسته که کینه ی علی× را در دل داشته است.((3))
جالب اینکه احمد درباره وی می گوید:
«إلیه المنتهی فی الثبت»((4))
نشان او در تقریب بخ م 4 است. ابن حجر می گوید:
«... المعروف بالفأفأ... صدوق، رمی بالارجاء
والنصب...
ص: 487
قُتل... بواسط لما زالت دولة بنی أمیّة»((1))
در پاوری شرح حال وی آمده است:
«قال ابن حنبل: ثقة، قال ابن معین: ثقة، قال ابن المدینی: ثقة، قال النسائی: ثقة، قال ابو حاتم: شیخ یکتب حدیثه، قال ابن عدی: لاأری بروایته بأسا، ذکره ابن حبان فی الثقات»
ذهبی در میزان می گوید:
«... فعن جریر قال: کان مرجئا یُبغض علیّا...»((2))
در تقریب آمده است:
«... ثقة، رُمی بالنصب...»((3))
در زیرنویس شرح حال او می خوانیم:
«قال النسائی: لیس به بأس، ذکره ابن حبان فی الثقات»
مزی درباره وی می گوید:
«... کان یقول علیّ أعان علی قتل أبی بکر و عمر،
ص: 488
وجعل یذمه أبوداود»((1))
ذهبی نیز می گوید:
«قال أبوداود: کان یقول: علیّ أعان علی قتل أبی بکر و عمر، و جعل یذمّه أبوداود - یعنی أنه ناصبی»((2))
در تقریب می گوید:
«... ثقة... مخضرم و یقال:
له رؤیة...»
در پاورقی شرح حال آمده است:
«... قال ابن معین: هو أوثق من الزهری...»((3))
در میزان الاعتدال می خوانیم:
«... ثقة حجّة، کاد أن یکون صحابیّا... وقیل: کان یحمل علی علیّ رضی الله عنه»((4))
او نیز ناصبی و دشمن علی و اهل بیت علیهم السلام بوده و مسلم و صاحبان سنن اربعه
ص: 489
از او نقل کرده اند. در تقریب گوید:
«... رُمی بالنصب...»((1))
در پاورقی شرح حال آمده است:
«قال أبوحاتم: ثقة، قال
النسائی: ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»
بنابر گزارش ابن حجر در «تهذیب التهذیب»، بخاری در جاهای دیگر از او نقل کرده است.((2))
پیش از این گفته شد که خوارج نیز در اندک بودن فضائل اهل بیت علیهم السلام مؤثرند؛ چرا که آنان از حضرت علی× و به تبع آن از اهل بیت علیهم السلام بیزاری می جستند؛ ولی با وجود این بسیاری از آنان از دیدگاه بزرگان اهل حدیث ثقهْ و ثبت اند و روایات شان حجت است. از جمله ی ایشان عکرمه، غلام ابن عباس رضی الله عنه است که در بخش دوّم درباره ی او سخن به میان آمد. در «تقریب التهذیب» درباره ی او می خوانیم:
«عکرمة ابو عبدالله، مولی ابن عباس... ثقة ثبت...»((3))
ص: 490
همان گونه که مشاهده می شود همه ی صاحبان صحاح از او نقل کرده اند. در زیرنویس شرح حال او آمده است:
«قال العجلی: مکی تابعی ثقة، قال النسائی: ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»
او نیز از خوارج است؛ ولی صاحبان صحاح، همگی از او روایت کرده اند:
«... صدوق... رمی برأی الخوارج... / ... قال ابن معین: ثقة، قال أبو داود ثقة،... ذکره ابن حبان فی الثقات»((1))
ذهبی درباره ی او می گوید:
«... ثقة صدوق. حدیثه فی الصحاح... قال ابوداود: ثقة
إلاّ أنه أباضی...»((2))
او نیز از خارجیان است و از علی× بیزاری می جسته و بلکه دشمن او بوده است؛ درباره ی او می خوانیم:
«... صدوق، إلا أنّه کان علی مذهبی الخوارج.... /... قال العجلی: بصری تابعی ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات، قال
ص: 491
العقیلی: لا یتابع، قال الدار قطنی:متروک لسوء إعتقاده»((1))
همان گونه که مشاهده می کنیم، بخاری به حدیث او احتجاج کرده است!؟ عمران بن حطان کسی است که ابن ملجم مرادی را با اشعاری ستوده و می گوید:
یا ضربة من تقی ما أراد بها إلاّ لیبلغ من
ذی العرش رضوانا
إنّی لأذکره حینا و أحسبه أو فی البریة عندالله میزانا
«عجلی»((2)) او را در کتاب «تاریخ الثقات» آورده و درباره اش می گوید:
«کان یروی عن أبیه أحادیث، و روی الناس عنه، وهو الذی قتل الحسین...»((3))
جز مسلم، دیگر صاحبان صحاح از او روایت کرده اند. ابن حجر می نویسد:
«... و عاب الاسماعیلی علی البخاری تخریج حدیثه...»((4))
ص: 492
همه صاحبان صحاح حدیث او را تخریج کرده اند. در «تقریب التهذیب» آمده:
«... ثقة ثبت .../ ... قال ابن معین: ثقة، قال أبو زرعة: قال العجلی: ثقة مأمون، قال النسائی: ثقة ثبت، قال ابن سعد: کان ثقة، قال ابزار: ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»((1))
بد نیست بدانیم که او نگهبان آن تخته چوبی بوده که زید بن علی ‘ را از آن آویزان کرده بودند!
عسقلانی می گوید:
«... قال شعیب بن حرب: کان زهیر أحفظ من عشرین مثل شعبة... عن أحمد: کان من معادن الصدق. و قال صالح بن
أحمد، عن أبیه: زهیر فیما روی عن المشایخ ثبت بَخٍ بَخٍ... و کان حافظا متقنا، و کان أهل العراق یُقدّمونه فی الاتقان علی أقرانه... و کان أهل العراق یقولون فی أیام الثوری: إذا مات الثوری ففی زهیر خلف و کانوا یقدمونه فی الاتقان علی غیره... کان ممن یحرس خشبة زید بن علی لمّا صلب»((2))
ص: 493
بخاری در «خلق أفعال العباد» و أبو داود در سنن به او احتجاج کرده اند.((1))
ابن حبان او را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است.((2))
ابن حجر در شرح حال او آورده است:
«... قیل لسیار: تروی عن خالد؟ قال: إنّه کان أشرف من أن یکذب... ولاّه هشام بن عبدالملک... یحیی بن معین قال: خالد بن عبدالله القسری کان والیا لبنی أمیة و کان رجل سوء و کان یقع فی علی بن أبی طالب رضی الله عنه... وله أخبار شهیرة و أقوال فظیعة»((3))
ابو الفرج در «اغانی» داستانهایی در دشمنی او با علی× آورده؛ از جمله اینکه به فراس بن جعده گفت: علی را لعن کن که به هر لعنتی تو را دیناری دهم. پس فراس بکرد و خالد بداد.((4))
او کارگر یا کارگزاری به نام خالد بن اُمی داشت که به او می گفت:
«و الله لخالد بن اُمّی أفضل أمانة من علی بن
أبی طالب...»((5))
ص: 494
وی زمانی که می خواست علی× را لعن کند می گفت: لعنت بر علی، پسر عم نبی و همسر دخترش فاطمه و پدر حسن و حسین.((1))
آری! ابن حبان او را ثقه دانسته؟!! خدا او را با خالد محشور کند!
همان گونه که می بینیم در میان محدثان و ارباب جرح و تعدیل نیز مسائلی می گذشت که همگی در کاهش آمار روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام در کتابهای حدیثی و از جمله صحاح مؤثر بودند. تهمت رفض و تشیع به هر آنکس که کوچکترین تمایلی نسبت به اهل بیت از خود نشان می داد؛ توثیق و تعدیل راویانی که کینه و بغض خود نسبت به ایشان را آشکارا بیان می کردند و روایت از راویانی که از خوارج بودند.
اینها همه افزون بر جرح رواتی بود که به
دلیل نقل کردن فضائل حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام ، از گردونه ی توثیق و تعدیل و وثاقت و عدالت بیرون انداخته می شدند.((2))
چیز بسیار عجیب و غریبی که در عالم حدیث اهل سنت به روشنی به چشم می خورد و در کاهش روایت فضائل اهل بیت علیهم السلام در صحاح و به ویژه بخاری و مسلم، مؤثر است؛ دور باطلی است که اهل حدیث خود را به آن مبتلا کرده اند.
ص: 495
توضیح مطلب اینکه، ما اگر بخواهیم روایتی را بررسی کنیم و حکم به صحت، حسن یا ضعف آن دهیم؛ سراغ رجال سند آن روایت را می گیریم و ایشان را بررسی می کنیم و در صورت قابل اعتماد بودن راویان، حکم به صحت روایت می دهیم؛ ولی با کمال تعجب می بینیم که اهل سنت، راوی را با حدیث جرح و تعدیل
می کنند و نه اینکه صحت و ضعف حدیث را با راوی!؟ برای نمونه، به این حدیث توجه کنید:
«حدثنا عبدالله قال حدثنی أبی حدثنا ابن نمیر و أبو أحمد هو الزبیری قالا: ناالعلاء بن صالح عن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبدالله قال: سمعت علیّا یقول: «أنا عبدالله وأخو رسوله»، قال ابن نمیر فی حدیثه: «و أنا الصدیق الأکبر لایقولها بعد» قال أبو أحمد: «و لقد أسلمت قبل الناس بسبع سنین»
این روایت را احمد در فضائل آورده است.((1))
در زیرنویس این حدیث و در تخریج آن می خوانیم:
«هذا إسناد منکر لأجل عباد بن عبدالله الأسدی الکوفی، قال البخاری: فیه نظر و قال ابن المدینی: ضعیف الحدیث...»
اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا عباد ضعیف است؟ آیا او دروغگو
ص: 496
بوده است؟ آیا او مدلس بوده؟ آیا او رافضی بوده؟
پاسخ همه ی این پرسش ها منفی است. علت ضعف عباد خود این حدیث است! یعنی عباد چون این حدیث را نقل کرده تضعیف شده!
ابن جوزی می گوید:
«ضرب أحمد علی حدیثه عن علی أنا الصدیق الأکبر و قال هو منکر»((1))
حال پرسش دیگر مطرح می شود؛ و آن اینکه چرا عباد به خاطر این حدیث تضعیف شده است؟ پاسخ روشن است؛ زیرا حدیث در فضیلت علی× است؟!!
اکنون که او ضعیف است و بخاری درباره اش می گوید: «فیه نظر»، دیگر این روایت را در صحیح بخاری نمی بینیم؛ و این یعنی کاهش آمار روایات فضائل.
همان گونه که دیدیم گناه عباد نقل این روایت است؛ و ضعف این روایت در واقع به خاطر عباد نیست؛ بلکه به خاطر متن آن است که فضیلتی درباره ی علی×است! روایت منکر است چون سخن از علی× است؛ و اگر عباد این روایت را نقل نمی کرد ثقه بود؛ و روایاتش حجت.
ذهبی در شرح حال عباد و پس از آوردن روایت او می گوید:
«قلت: هذا کذب علی علیّ»((2))
ص: 497
باید پرسید ذهبی چگونه فهمیده این روایت دروغ است؟ و اساسا چرا دروغ است؟ و آنکه این دروغ را بسته کیست؟ و اساساً چرا باید
کسی این دروغ را به علی× ببندد؟ شاید ذهبی اگر کمی جرأت داشت، به جای اینکه بگوید: هذا کذب علی علیّ، می گفت: هذا کذب من علیّ! ولی او و امثال او، یعنی بخاری و احمد و... این جرأت را نداشتند که بگویند علی دروغ گفته است؛ از این رو عباد را دروغگو معرّفی کرده اند! یا شاید آنها می دانند این سخن را به واقع علی× گفته و عباد نیز دروغگو نیست؛ ولی در ذهن خود گفته اند: چه دیواری از دیوار عباد کوتاهتر؟ به ویژه که او از بنی اسد و کوفی است.
«حدثنا عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز حدثنا احمد بن منصور و علی بن مسلم و غیرها قالوا نا عمرو بن طلحة القناد حدثنا اسباط عن سمائک عن عکرمة عن ابن عباس ان علیا کان یقول فی حیاة رسول الله
صلی الله علیه وسلم انّ الله عزوجل یقول «أفإن مات أو قتل انقلبتم علی اعقابکم»((1)) والله لا ننقلب علی أعقابنا بعد إذ هدانا الله و لئن مات او قتل لا قاتلن علی ما قاتل علیه حتی اموت والله انی لأخوه و ولیه و ابن عمه و وارثه و من احق به منی؟»((2))
ص: 498
این حدیث هم، چون با مذاق برخی سازگار نبوده است، منکر شده است. جالب این است که از نظر اهل حدیث نکات متن این حدیث به عهده ی یکی از راویان آن یعنی عمرو بن طلحه است. درباره ی این حدیث می خوانیم:
«هذا حدیث منکر و العهدة فیه علی عمرو بن طلحة القناد فانه صدوق لکن رمی
بالرفض...»((1))
در هر صورت این حدیث صحیح است.((2))
یکی از روات احادیث که نام او در «میزان الاعتدال» دیده می شود «زکریا بن یحیی کسائی» است که - اتفاقاً؟! - کوفی نیز هست. ابن معین درباره ی او می گوید:
«رجل سوء، یحدّث بأحادیث سوء»((3)).
روشن است که مراد یحیی از احادیث سوء چیست؟ و چرا زکریا رجل سوء است. زیرا ابویعلای موصلی می گوید:
«حدثنا زکریا الکسائی، حدثنا علی بن القاسم، عن معلی بن عرفان، عن شقیق، عن عبدالله، قال: رأیت النبی
ص: 499
صلی الله علیه وسلم أخذ بید علی رضی الله عنه و هو یقول: الله ولیی، و أنا ولیّک و معادٍ من عاداک و مسالم من سالمت»((1))
جالب اینجاست که هرگاه سخن از حدیث سوء و رجل سوء در میان می آید، بلافاصله روایتی در فضیلت علی× یا اهل بیت علیهم السلام نیز می آید؟! آیا این عجیب نیست؟! چه رابطه ای میان بد شدن راوی با فضیلت اهل بیت علیهم السلام وجود دارد؟
برای نمونه در خلال شرح حال زکریای کسائی در «میزان الاعتدال» این روایات نیز به چشم می خورد:
«... مکتوب علی باب الجنّة محمد رسول الله أیدته بعلی... علی باب الجنّة: لا إله إلا الله محمد رسول الله، علی أخو رسول الله قبل أن یخلق الله السموات
بألفی عام»((2))
باز جالب است که همین رجل سوء، در حدیثی که احمد آن را روایت کرده می گوید:
«... عن عکرمة، عن ابن عباس قال سمعته یقول: لیس من آیة فی القرآن یا أیها الذین آمنوا إلا و علی رأسها و أمیرها و شریفها، ولقد عاتب الله أصحاب محمد فی القرآن و ما ذکر علیا إلا بخیر»
ص: 500
در بررسی سندی این روایت آمده است:
«إسناده ضعیف جدّا لأجل زکریا بن یحیی الکسائی»((1))
صاحبان صحاح، به خاطر همین روایات، به زکریا، احتجاج نکرده اند و از اینرو بسیاری از روایات فضائل را که از طریق او به دست ایشان رسید، در کتابهای خود به ثبت
نرساندند.
او عطیه بن سعد بن جُناده ی عوفی جدلی - و باز اتفاقا!؟ - کوفی است. ابو داود، ترمذی و ابن ماجه به او احتجاج کرده اند و بخاری در صحیح از او نقل نکرده است.
ابن حجر درباره ی او می گوید:
«... أبو الحسن، صدوق یخطی ء کثیرا، کان شیعیا مدلّسا...»((2))
احمد در فضائل الصحابهْ روایتی را این چنین نقل می کند:
«...نا وکیع نا الأعمش عن عطیه بن سعدالعوفی قال: دخلنا علی جابربن عبدالله وقد سقط حاجباه علی عینیه فسألناه عن علی فقلت:
اخبرنا عنه، قال: فرفع حاجبیه
ص: 501
بیدیه فقال: ذاک من خیر البشر»((1))
این روایت هیچ مشکلی ندارد؛ و تنها مشکلش عطیه است؛ و مشکل عطیه هم این است که این روایت و مانند آن را در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل می کرد؛ از این رو در بررسی سندی این حدیث گفته اند:
«إسناده ضعیف لضعف عطیة... و الباقون ثقات»((2))
از این رو، مسلم و بخاری به حدیث عطیه احتجاج نکردند و لذا صحیحین از این روایت که فضیلتی برای علی× باشد تهی است و این یعنی کاهش آمار فضایل اهل بیت علیهم السلام !
جالب اینکه بزرگان جرح و تعدیل به راستگو بودن او اعتراف کرده اند؛ ولی چون روایات او بیانگر فضائل اهل بیت علیهم السلام بود در
«میزان الاعتدال» درباره ی او می خوانیم:
«... تابعی شهیر ضعیف. عن ابن عباس، و أبی سعید، و ابن عُمر... قال أبو حاتم، یکتب حدیثه، ضعیف. و قال سالم المرادی: کان عطیّة یتشیّع. وقال ابن معین: صالح. و قال أحمد: ضعیف الحدیث... وقال النسائی و جماعة: ضعیف»((3))
ص: 502
از دیدگاه نگارنده شاید یکی از مهمترین علل ضعف عطیه، نزد سنیان، نقل حدیث ثقلین از ابوسعید خدری به وسیله ی اوست که ترمذی آنرا در جامع نقل کرده ولی بخاری آن را نیاورده است.
احمد بن حنبل می گوید:
«... ثنا ابن نمیر حدثنا عبدالملک بن ابی سلیمان عن
عطیة العوفی عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: إنی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا بعدی: الثقلین واحد منهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الارض و عترتی اهل بیتی ألا و انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. قال ابن نمیر: قال بعض أصحابنا عن الأعمش قال انظروا کیف تخلفونی فیهما»((1))
آری بخاری این حدیث را در صحیح نیاورده است؛ و ناگزیر اگر از او پرسیده شود چرا؟ خواهد گفت: علتش عطیه است و اگر از او پرسیده شود علت عطیه چیست؟ خواهد گفت: خود این حدیث؟!
بخاری روایت او را در صحیح نیاورده است. درباره ی او می خوانیم:
«... الأشعری الشامی... صدوق کثیر الارسال
ص: 503
والأوهام... قال ابن معین: ثبت، قال العجلی: شامی تابعی ثقة، قال أبو زرعة: لابأس به، قال ابن حبان: کان ممن یروی عن الثقات المعضلات، قال ابن عدی: ضعیف جدّا»((1))
همان گونه که مشاهده می شود در وثاقت او اختلاف است. او راوی حدیث کساء است که احمد حنبل آنرا در فضائل الصحابه نقل کرده است!((2))
بخاری حدیث کساء را که از احادیث متواتر است در صحیح نیاورده است!؟
جز بخاری دیگر صاحبان صحاح از او نقل کرده اند. علامت او در تقریب، بخ م4 است؛ و ابن حجر از او به «ضعیف» یاد کرده است.((3))
او یکی از بزرگترین فقهای تابعی بصره بوده است و زمانی که حسن درگذشت به او پیشنهاد شد تا جای او بنشیند((4)). با وجود این، او مورد بی مهری ارباب جرح و تعدیل و اهل سنت قرار گرفته است! چرا؟ زیرا او راوی این حدیث است:
«... کنا مع رسول الله | فی سفر منزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلاة جامعة و کسح لرسول الله| تحت
ص: 504
شجرتین فصلی الظهر و أخذ بید علی فقال: ألستم تعلمون انی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ قال((1)):
بلی؛ قال: ألستم تعلمون انی أولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی؛ قال: فأخذ بید علی فقال: اللهم من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال: فلقیه عمر بعد ذلک فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولی کل مؤمن ومؤمنة»((2))
او نزد اهل حدیث ضعیف است؛ و جالب است که بدانیم او نیز - اتفاقا؟! - کوفی است. اهل جرح و تعدیل او را «منکر الحدیث» خوانده اند:
«قال أحمد: منکر الحدیث، قال ابن معین: منکر الحدیث، قال أبوحاتم: منکر الحدیث، قال النسائی: منکر الحدیث،
قال أبو زرعة: لیس بالقوی، قال الدار قطنی: متروک»((3))
بخاری درباره ی او می گوید: «یتکلمون فیه»((4)). چرا؟ زیرا او این حدیث را نقل کرده است:
«إنّ النّبی | اخی بین الناس و ترک علیّا، حتی بقی
ص: 505
آخرهم لایری له أخا، فقال: یا رسول الله آخیت بین الناس و ترکتنی؟ قال: ولم ترانی ترکتک، إنّما ترکتک لنفسی، أمنت أخی و أنا أخوک، فإن ذاکرک أحدٌ فقل أنا عبدالله و أخو رسوله لایدعیها بعد إلا کذاب»((1))
علی× سخن پیامبر را اطاعت کرد؛ و زمانی که می خواستند به زور شمشیر و تهدید از او
بیعت بگیرند گفت: من بنده ی خدا و برادر رسول خدا هستم؛ ولی به او گفتند تو دروغ می گویی!
او را به «ابن الرومی» می شناسند. تنها ترمذی از او نقل کرده و ابن حجر او را «لین الحدیث» خوانده است.((2))
ترمذی روایت «أنا دارالحکمهْ و علی بابها» را با سند او آورده و همین روایت کار دست رومی داده و او را از وثاقت انداخته است.
این روایت را احمد نیز نقل کرده است:
«حدثنا ابراهیم قال نا محمد بن عبدالله الرومی قال ناشریک عن سلمة بن کهیل عن الصُنابحی عن علی بن أبی طالب قال: قال رسول الله|: أنا دار الحکمة وعلی
بابها»((3))
ص: 506
ذهبی درباره ی این حدیث می گوید: «فما أدری من وضعه؟»((1))
ابوحاتم نیز درباره ی رومی می گوید: «صدوق قدیم، روی عن شریک حدیثا منکرا»((2))
مراد ابوحاتم از حدیث منکر، همین حدیث است! باید پرسید چرا این حدیث منکر است؟ مگر پیامبر| در این روایت چه چیزی گفته که منکر است؟
همان گونه که می بینیم همه ی این راویان که ذکر آنان گذشت و مورد جرح قرار گرفته اند از ناقلان فضائل اهل بیت علیهم السلام هستند.
شاید ابان یک نمونه آرمانی برای بحث ما باشد. او در تقریب، مدال افتخار «ع» را
یدک می کشد و درباره ی او آمده است:
«قال ابن حنبل: ثقة، قال أبوحاتم: ثقة، قال النسائی: ثقة... قال ابن سعد: کان ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»
ابن حجر با آنکه از او به «ثقهْ» یاد کرده و تاب نیاورده و در ادامه می گوید: «تکلّم فیه للتشیع»((3)). اکنون خواننده ی گرامی باید حدس زده باشد که بنابراین او را در «میزان الاعتدال» می توان یافت. حدس خواننده درست است؛ زیرا ذهبی در
ص: 507
پیشگفتار میزان می گوید:
«وفیه من تکلّم فیه مع ثقته و جلالته بأدنی لینٍ أو بأقلّ تجریح...»((1))
عقیل درباره ی ابان می گوید:
«... أدب و عقل و صحة حدیث، إلا أنّه کان فیه غُلُوّ فی التشیّع»((2))
بنگرید که چگونه با لفظ «إلاّ» خواننده را نسبت به ابان حساس کرده اند.
ابن حجر در تهذیب می گوید:
«... عن الثوری: إذا قال جابر «حدثنا» و «أخبرنا» فذاک((3)) و قال ابن مهدی، عن سفیان: ما رأیت أورع فی الحدیث منه. و قال ابن علیة، عن شعبة: جابر صدوق فی الحدیث. و قال یحیی بن أبی بکیر عن زهیر بن معاویة: کان إذا قال «سمعت أو «سألت» فهو من أصدق
الناس، و قال وکیع: مهما شککتم فی شیء فلا تشکوا فی أن
ص: 508
جابر ثقة... عن شعبة: کان جابر إذا قال «حدثنا» أو «سمعت» فهو من أصدق الناس»((1))
با همه ی این توصیفات جابر بن یزید ضعیف است و او را رافضی دانسته اند.((2))
شاید علت ضعف او از سخنی که ابن حجر در تهذیب آورده روشن شود. او می گوید:
«... قال الحمیدی...: سمعت رجلاً یسأل سفیان: أرأیت یا أبا محمد الذین عابوا علی جابر الجعفی قوله: «حدثنی وصی الأوصیاء» فقال سفیان: هذا أهونه»((3))
شأن او به گونه ای است که بخاری در صحیح از او نقل نکرده. همه اهل جرح و تعدیل او را ثقه می دانند((4))؛
ولی با وجود این نتوانسته اند از نسبت دادن تشیع به او خودداری کنند و شیعی بودن او را گوشزد کرده اند تا کسانی که می خواهند حدیث او را نقل کنند آن را بدانند و اگر احیاناً حدیثی در فضائل اهل بیت علیهم السلام از او رسیده باشد، کمی در آن تأمل کنند. از اینرو عجلی درباره وی می گوید:
«... کان حسن الفقه من أسنان الثوری، ثقة ثبتا متعبدا،
ص: 509
وکان یتشیّع، إلا أن ابن المبارک کان یحمل علیه بعض الحمل لمحال التشیّع»((1))
ابن حنبل، ابن معین، ابو حاتم و ابن حبان او را ثقه می دانند؛ ولی چون او نیز تمایلاتی شیعی داشته ابن حجر از او به «صدوق» یاد کرده و لفظ «ثقه» را برای او به کار نبرده است. مسلم، بخاری و ابوداود نیز حدیث او را نیاورده اند((2)).
عقیلی، تنها و تنها او را به سبب شیعی بودن در کتاب «الضعفا» آورده است و همه ی آنچه درباره ی او گفته این است:
«داود بن أبی عوف أبو الجحاف: حدثنا بشر بن موسی، قال: حدثنا الحمیدی، قال: حدثنا سفیان، قال حدثنا أبو الجحاف، و کان من الشیعة»((3))
همان گونه که مشاهده می شود تنها سبب جرح او تشیع اوست. حتی بخاری در جرح او نیز
چیزی نگفته است!((4))
ابن عدی درباره وی می گوید:
«... له أحادیث و هو من غالیة التشیّع و عامّة حدیثه فی أهل البیت، و هو عندی لیس بالقوی ولا یحتج به»((5))
ص: 510
او را نیز به سبب نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام و تشیعش جرح کرده و ضعیف خوانده اند. عقیلی درباره اش می گوید:
«أحادیثه مناکیر، لا یُعرف أکثرها إلاّ به»((1))
ابن عدی درباره اش می گوید:
«... عامّة ما یرویه فی فضائل علی؛ و هو ضعیف غال
فی التشیّع»((2))
ذهبی برای اینکه ضعف عباد را نشان دهد روایتی را از او نقل می کند:
«... عباد بن عبدالصمد، عن أنس، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: صلّت علیّ الملائکة وعلی علیّ بن أبی طالب سبع سنین، ولم یرتفع شهادة أن لا إله إلاّ الله من الارض إلی السماء إلاّ منّی و من علی. و هذا إفکٌ بیّن»((3))
ذهبی بر پایه تعصب خود که ابوبکر نخستین مسلمان بوده، به این نتیجه رسیده که عباد این روایت را ساخته است، پس ضعیف است.
ص: 511
او ثقه است و مسلم، ترمذی و قزوینی از او نقل کرده اند. ذهبی درباره ی او نوشته
است:
«... إبن أخت سفیان الثوری، أحد الأولیاء... ثقة... و عنه أحمد... قال الحسن بن عرفة: کان لایضحک، و کنا لا نشک أندرس الأبدال...»((1))
با وجود این در تقریب می گوید: «صدوق یخطیء ...»((2))
علت چیست؟ سیوطی پاسخ می دهد:
«... عمار بن أخت سفیان عن طریف الحنظلی عن أبی جعفر محمد بن علی قال: نادی مناد من السماء یوم بدر یقال له رضوان. لاسیف إلا ذوالفقار و لافتی إلا علی. عمار مستروک (قلت): کلا بل ثقة ثبت حجّة من رجال مسلم و أحد الأولیاء
الأبدال...»((3))
بار دیگر پای فضیلتی از فضائل علی× به میان می آید! از این روست که ابن حبان درباره ی عمار می گوید: «کان ممن فَحُش خطؤه و کثر وهمه حتی استحق الترک من أجله»!((4))
ص: 512
بخاری نیز درباره اش می گوید: «مجهول، حدیثه منکر»((1))
چه کسی می تواند باور کند که بخاری، عمار را نمی شناخته و برای او مجهول بوده؟! آری! چون حدیث او از دیدگاه بخاری منکر بوده، و بخاری راهی برای جرح عمار نداشته، متوسل به تجاهل نسبت به او شده است!
بخاری، ترمذی و ابن ماجه از او نقل کرده اند. ابن حجر او را با عنوان «صدوق»
معرفی کرده ولی نتوانسته از لفظ «رافضی» درباره ی او چشم پوشی کند! او چون رافضی بوده از وثاقت افتاده و تنها به راستگویی مدح شده؛ حال آنکه ابوحاتم او را توثیق کرده است.((2))
ذهبی در میزان می گوید:
«... من غلاة الشیعة و رؤوس البدع، لکنه صادق فی الحدیث... قال ابن خزیمة: حدثنا الثقة فی روایته، المتهم فی دینه عبّاد... قال ابن عدی: روی أحادیث فی الفضائل أنکرت علیه... کان عبّاد بن یعقوب یشتم عثمان و سمعته یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحة و الزبیر الجنّة قاتلا علیا بعد أن بایعاه... محمد بن جریر، سمعت عبادا یقول: من لم یتبرأ فی صلاته کل یوم من أعدا آل محمد حشر
ص: 513
معهم... و هو الذی روی عن شریک، عن عاصم عن زِرّ، عن عبدالله، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه... وقال الدار قطنی: عباد بن یعقوب شیعی صدوق»((1))
از آنچه ذهبی گفته، روشن می شود چرا عباد از وثاقت افتاده و در نتیجه احادیثش در بسیاری از کتاب های حدیثی نیامده. او راوی این روایت است:
«... عن النبی صلی الله علیه وسلم أنه قال لعلی بن أبی طالب: أنت أول من آمن بی وأنت أول من یصافحنی یوم القیامة وأنت الصدیق الأکبر وأنت الفاروق تفرق بین الحق والباطل وأنت یعسوب المؤمنین
والمال یعسوب الکفار»((2))
او نیز از کسانی است که به گناه دوستی اهل بیت علیهم السلام حدیثش در هیچ یک از صحاح نیامده است. علامت او در تقریب «کد» است؛ و شیخ الاسلام او را با «صدوق، رمی بالقدر و التشیع» معرفی کرده است.((3))
ذهبی آشکارا او را تنها و تنها به سبب تشیعش متهم ساخته و می گوید:
«... قال محمد بن محمد بن عمرو النیسابوری الحافظ:
ص: 514
عبادة بن زیاد مُجْمَعٌ علی کذبه. قلت: هذا قول مردود، وعبادة لابأس به غیر التشیّع»!((1))
عقیلی او را در زمره ضعفا آورده و در توجیه جرح او متوسل به این حدیث شده است:
«... عن عبادة أبو یحیی، قال: سمعت أبا داود یحدث، عن أبی الحمراء، فقال حفظت من رسول الله صلی الله علیه وسلم سبعة أشهر، أو ثمانیة أشهر یأتی ألی باب علیّ وفاطمة والحسن فیقول: الصلاة یرحمْکم الله، إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا»((2))
ذهبی نیز می گوید: «کان عبادة یرمیه بالکذب»؛ و سپس بلافاصله این حدیث شریف را آورده تا به خواننده بفهماند که یکی از اکاذیب عباده همین روایت است.((3))
مسلم و بخاری در صحیح به او احتجاج
نکرده اند؛ از این رو این روایت در صحیحین دیده نمی شود.
جالب اینکه ابن حبان در ثقات او را توثیق کرده ولی گویا پشیمان شده و در
ص: 515
مجروحین درباره اش می گوید: «منکر الحدیث، ساقط الاحتجاج لما یرویه»((1)).
عبادهْ چه روایاتی را می گفته که به سبب آن ساقط الاحتجاج و منکر الحدیث شده؟! در هر صورت او ثقه است((2)).
لقب او «دُهنی» است. مسلم و صاحبان سنن اربعه از او روایت کرده اند ولی بخاری نه! ابن حجر او را: «صدوق یتشیّع» معرفی کرده و دیگران درباره ی او چنین گفته اند:
«... أحمد: ثقة... ابن معین: ثقة... أبو حاتم:
ثقة... النسائی: ثقة، ذکره ابن حبان فی الثقات»((3))
عقیلی او را تنها و تنها به سبب تشیّعش در کتاب «الضعفاء» آورده است.((4))
ذهبی در میزان می گوید:
«... وقال ابن عُبینة: قطع بِشر بن مروان عرقوبیه فی التشیّع»((5))
«عرقوبیه»، یعنی تعصب و تمایلش.
ص: 516
آری! شیخ الاسلام به سبب تشیع عمار در تقریب او را ثقه نخوانده و به «صدوق» بسنده کرده است!
او را نیز به سبب تشیعش از وثاقت انداخته اند؛ هرچند عجلی او را ثقه دانسته است.
ابن حجر او را این گونه معرفی می کند:
«صدوق، له أعظاط و کان غالیا فی التشیّع»((1))
بنگرید که عقیلی چه سخنی را از یحیی درباره ی او نقل کرده است:
«... حدثنا... سمعت یحیی یقول: قد رأی الشعبی رشیدا الهجری و حبة العرنی والأصبغ بن نباتة و لیس یسوی هؤلاء کلهم شیئا»((2))
ابن عدی نیز سخن جالبی درباره ی حبّه دارد؛ او می گوید:
«ما رأیت له منکرا، قد جاوز الحد»؛ یعنی اینکه روایتی که از خط قرمزهای ما بگذرد از حبّه ندیده ام. مراد او از خط قرمز، بیان از فضائل اهل بیت علیهم السلام است.
حبّه، روای این حدیث است:
«... عن علی قال: عبدت الله مع رسوله قبل أن یعبده
ص: 517
رجل من هذه الأمّة خمس سنین أو سبع سنین»((1))
اگر بخواهیم همه ای آنانی را که به سبب تشیع و دوستی اهل بیت پیامبر اسلام علیهم السلام و نقل روایت فضائل آنان، از طرف اهل حدیث از وثاقت افتاده اند، نام بریم به «الغدیر»ی دیگر نیاز است؛ از اینرو به همین مقدار بسنده می کنیم و در پایان به ابوصلت هروی می پردازیم که در جرح او از سوی اهل حدیث، مراد ما به خوبی روشن است. از میان صاحبان صحاح، تنها ابن ماجه از او نقل کرده! و
شاید از اینروست که سنن ابن ماجه را در میان سنن در جایگاه چهارم جای داده اند!
ابو صلت هروی ساکن نیشابور و خادم امام علی بن موسی الرضا× بوده است.
مشکل ابوصلت تشیع و نقل روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده است.
حسن بن علی بن مالک می گوید:
«... سألت ابن معین عن أبی صلت، فقال: ثقة صدوق إلا أنه یتشیّع»((2))
ابن عدی درباره ی او می گوید:
«له أحادیث مناکیر فی فضل أهل البیت وهو متهم فیها»((3))
ص: 518
آری! او فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل می کرد؛ از این رو عقیلی درباره ی او می گوید:
«کان رافضیا خبیثا!!»((1))
ابن حبان او را در بخش مجروحین ذکر کرده و در همان آغاز جرح او می گوید:
«یروی عن حماد بن زید و أهل العراق العجائب فی فضائل علی و أهل بیته... و هو الذی روی... أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأت من قبل الباب...»((2))
سیوطی نیز سخن شگفتی آورده که خواندنی است؛ او می گوید:
«... العباس بن محمد الدوری یقول: سألت ابن معین عن أبا الصلت، فقال: ثقة. فقلت: ألیس قد حدّث عن أبی معاویة، أنا مدینة العلم؟...»((3))
بنگرید که چگونه «دوری» انگشت بر فضیلتی از فضائل امام× می گذارد. از این روایت دوری روشن می شود که یکی از ملاکهای جرح روات از همان آغاز، نقل روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده است؛ و تنها خدا می داند که چه روایاتی بر پایه ی همین ملاکها از قلم محدثان سنی افتاده و در تصانیفشان نیامده است؛ احادیثی که کسانی مانند ابوالفرج و ابن جوزی آنها را موضوعه دانسته اند و بیشتر
ص: 519
آنها در صحاح سته نیامده است. احادیثی مانند:
1- إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه.((1))
2- اللهم اردد الشمس علی علیّ حتی یصلی فرجعت الشمس لموضعها.((2))
3- اللهم أعط علیّا فضیلة لم تعطها أحدا
قبله.((3))
4- اللهم أنزل علی آل محمد کما أنزلت علی مریم.((4))
5- أما بعد فإنی أمرت بسد هذه الأبواب غیر باب علی.((5))
6- أما أمنت فإنّه یحلّ لک فی مسجدی ما یحل لی و یحرم علیک ما یحرم علیّ.((6))
7- أمر رسول الله صلی الله علیه وسلم بسد الأبواب إلاباب علیّ.((7))
8- إنّ الله تعالی أمرنی أن أزوج فاطمة فمن علی.((8))
9- إن الله عزوجل عهد إلیّ فی علیّ عهدا...((9))
10- أنا دارالحکمة و علی بابها.((10))
ص: 520
11- إن آل محمد شجرة النبوة و آل الرحمة و موضع الرسالة.((1))
12- أنا الشجرة وفاطمة فرعها و علی لقاحها و الحسن والحسین ثمرتها.((2))
13- أنا منه و هو منی، ثم سمعنا صائحا فی السماء یقول: لاسیف إلا ذوالفقار ولافتی إلا علی.((3))
14- أنا وعلی وفاطمة والحسن والحسین یوم القیامة فی قبة تحت العرش.((4))
15- أنت ولیّی فی الدنیا و الآخرة.((5))
16- أنت و شیعتک فی الجنة.((6))
17- إن فاطمة أحصنت فرجها فحرمها الله و
ذریتها علی النّار.((7))
18- إنما سمیت فاطمة لأن الله تعالی فطم محبیها عن النار.((8))
19- إن المدینة لاتصلح إلاّ بی أو بک و أنت منی بمنزلة هارون من موسی.((9))
20- إن النبی صلی الله علیه وسلم قال لعلی: أنت وارثی.((10))
ص: 521
21- إن النبی صلی الله علیه وسلم کان یوحی إلیه و رأسه فی حجر علی.((1))
22- إن النبی صلی الله علیه وسلم قال لعلی: لایحل لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک.((2))
23- أوّلکم ورودا علی الحوض، أوّلکم إسلاما
علی بن أبی طالب.((3))
24- خلقت أنا و علی من نور و کنا علی یمین العرش.((4))
25- قالوا یا رسول الله: من یحمل رایتک یوم القیامة؟ قال: الذی حملها فی الدنیا علی بن أبی طالب.((5))
26- ستکون من بعدی فتنة فإذا کان ذلک فالزموا علی بن أبی طالب فانّه أول من یرانی و أول من یصافحنی یوم القیامة و هو الصدیق الأکبر و هو فاروق هذه الأمة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و المال یعسوب المنافقین.((6))
27- فإنّ وصیی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی و خیر من أخلف بعدی علی.((7))
28- لکل نبی وصی و إن علیا وصیی ووارثی.((8))
ص: 522
29- من أبغضنا أهل البیت حشره الله یوم القیامة یهودیا.((1))
30- من أحبنی فلیحب علیا ومن أحب علیا فلیحب فاطمة و من أحب فاطمة فلیحب الحسن و الحسین و إن أهل الجنّة لیتباشرون و یسارعون إلی رؤیتهم ینظرون إلیهم، محبتهم إیمان و بغضهم نفاق و من أبغض أحدا من أهل بیتی فقد حرم شفاعتی فإننی نبی کریم بعثنی الله بالصدق فأحبوا أهلی و أحبوا علیّا.((2))
31- من مات و من قلبه بغض لعلی بن أبی طالب، فلیمت یهودیا أو نصرانیا.((3))
32- النظر إلی علی بن أبی طالب عبادة.((4))
33- سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یوم الحدیبیة و هو آخذ بید علی یقول: هذا أمیر
البررة و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله - یمد بها صوته - أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب.((5))
34- هذه (یعنی فاطمه سلام الله علیها) منی، فمن أکرمها فقد أکرمنی و من أهانها فقد أهاننی...((6))
35- وصیی و موضع سری و خلیفتی فی أهلی و خیر من أخلف بعدی علی.((7))
ص: 523
36- یا أنس! أول من یدخل علیک من هذه الباب أمیر المؤمنین و سید المسلمین وقائد الغرّ المحجلین و خاتم الوصیین. فقلت: اللهم اجعله رجلاً من الأنصار و کتمته؛ إذا جاء علی، فقال: من هذا یا أنس؟ فقلت: علی. فقام متبشرا فاعتنقه...((1))
37- ینادی منادٍ یوم القیامة غضوا أبصارکم حتی تمرّ فاطمة.((2))
38- یولد لابنی هذا (یعنی حسین×) ولد یقال له علی، إذا کان یوم القیامة نادی منادٍ من بطنان العرش: ألا لیقم سید العابدین فیقوم هو. و یولد له ولد یقال له محمد، إذا رأیته یا جابر فاقرأ علیه منی السلام...((3))
39- قال علی یوم الشوری: أنشدکم بالله هل فیکم من ردت له الشمس غیری؟((4))
40- کنا حول النبی صلی الله علیه وسلم فأقبل علی بن أبی طالب فأدام رسول الله صلی الله علیه وسلم النظر إلیه، ثم قال: من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه و إلی نوح فی حکمة و إلی إبراهیم فی حلمه فلینظر إلی هذا.((5))
ص: 524
در این کتاب تلاش ما آوردن روایاتی بود که در کتاب ها صحاح سته ذکر شده است، اگر چه روایات فراوان دیگری نیز در کتاب ها معتبر آنان در فضیلت اهل بیت علیهم السلام وجود دارد که از نظر مؤلفان صحاح نیز موثق بوده و مورد توجه پیروان مکتب خلفا است که انشاء الله در فرصتی دیگر به آنان پرداخته خواهد شد.
با توجه به این حقیقت می توان اینطور نتیجه گیری کرد که نویسندگان کتاب ها صحاح حتی الامکان سعی داشتند احادیثی را که به نوعی مربوط به خلافت بلافصل حضرت علی× است ذکر نکنند.
در این راستا آنان مبنای خود را در پذیرش روایات، شیعه نبودن راوی قرار داده
بودند و به این وسیله بسیاری از روایات فضائل کنار گذاشته شده مگر آنکه آن روایات به قدری شهرت داشته که آنان مجبور به ذکر آن می شدند.
آنان در پذیرش روایات شروط دیگری را نیز وضع کردند که در بسیاری از موارد به آن شروط هم وفا نکردند که بعد از آنان بعضی از علما مانند حاکم نیشابوری در کتابی (المستدرک) آن روایات را جمع آوری کرد که در آن روایات زیادی از فضائل ذکر شده است.
البته ریشه این کار همان طور که در قبل بیان شد، به زمان خلیفه اول بر
ص: 525
می گردد که بعد از رحلت پیامبر
اکرم| که با نقل احادیث مخالفت کرد و جز در زمان کوتاه خلافت حضرت علی× این سیاست ادامه داشت تا اینکه در زمان عمر بن عبد العزیر این سنت شکسته شد.
این در حالی بود که از همان آغاز علیه اهل بیت علیهم السلام به طور عام و حضرت علی× به طور خاص حساسیت های زیادی به وجود آوردند تا جایی که در زمان خلافت امویان سب و لعن علی
بن ابی طالب× در منابر به یک امر رسمی تبدیل شد و خفقان به حدی بود که حتی قبر آن حضرت مخفی بود و همزمان در این مدت با نقل روایت فضائل به شدت مخالفت می شد و فقط راویانی که دنبال جلب رضایت خلفا بودند مجال کار داشتند و به این صورت بسیاری از روایات را دستخوش تحریف نمودند یا روایات جعلی در فضیلت خلفا به وجود آمد و در مقابل روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام را کنار گذاشتند.
علاوه بر آن بعضی از صاحبان صحاح چون در مقابل معتزله قرار داشتند و معتزله قائل به فضیلت علی بن ابی طالب× بر سایر خلفا بودند، این هم انگیزه ای شد که آنان در نیاوردن روایات فضائل مصمم تر باشند، و به این وسیله ظلم مضاعفی را در حق اهل بیت پیامبر| روا داشتند.
امیدواریم که در این کتاب توانسته باشیم به قدر قطره ای، از دریای فضل خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام را در پس سالهای سال مهجوریت و مظلومیت بیان کرده باشیم و این قلیل مورد
توجه حضرت بقیهْ الله الاعظم ارواحناه فداه واقع گردد.
{إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیراً}
ص: 526
ذکرتُ مَحَلّ الربع مِن عرفاتِ
لآل رسول الله بالخیف من مِنی
دیار علیّ والحسین وجعفر
مدارس آیات خلت من تلاوةٍ
منازل جبریل الامین یَحِلُّها
منازل کانت للصلاة ولِلتُقی
وأین الاُلی شطت بهم غُربة النوی
قبور بکوفان واُخری بطیبةٍ
وقبر ببغداد لنفسٍ زکیةٍ
وقبر بطوس یا لها من مصیبةٍ
قبور بجنب النهر من أرض کربلا
أفاطم لوخلتِ الحسینَ مُجدّلاً
إذن للطمتِ الخدَّ فاطمُ عندَهُ
أفاطم قومی یا ابنة الخیر واندبی
فاذریتُ دمعَ العین فی الوجناتِ
وبالرکن والتعریف والجمراتِ
وحمزةَ والسجاد ذی الثفناتِ
ومنزل وحی مقفر العرصاتِ
من الله بالتسلیم والبرکات
وللصوم والتطهیر والحسناتِ
أفانین فی الآفاق مفترقاتِ
واُخری بفخ نالها صلواتی
تضمنها الرحمن فی الغرفاتِ
الحت علی الاحشاء بالزفراتِ
معرسهم فیها بشط فراتِ
وقد مات عطشاناً بشط فراتِ
وأجریتِ دمع العین فی الوجناتِ
نجوم سماوات بأرض فلاتِ
ذکرتُ مَحَلّ الربع مِن عرفاتِ
لآل رسول الله بالخیف من مِنی
دیار علیّ والحسین وجعفر
مدارس آیات خلت من تلاوةٍ
منازل جبریل الامین یَحِلُّها
منازل کانت للصلاة ولِلتُقی
وأین الاُلی شطت بهم غُربة النوی
قبور بکوفان واُخری بطیبةٍ
وقبر ببغداد لنفسٍ زکیةٍ
وقبر بطوس یا لها من مصیبةٍ
قبور بجنب النهر من أرض کربلا
أفاطم لوخلتِ الحسینَ مُجدّلاً
إذن للطمتِ الخدَّ فاطمُ عندَهُ
أفاطم قومی یا ابنة الخیر واندبی
فاذریتُ دمعَ العین فی الوجناتِ
وبالرکن والتعریف والجمراتِ
وحمزةَ والسجاد ذی الثفناتِ
ومنزل وحی مقفر العرصاتِ
من الله بالتسلیم والبرکات
وللصوم والتطهیر والحسناتِ
أفانین فی الآفاق مفترقاتِ
واُخری بفخ نالها صلواتی
تضمنها الرحمن فی الغرفاتِ
الحت علی الاحشاء بالزفراتِ
معرسهم فیها بشط فراتِ
وقد مات عطشاناً بشط فراتِ
وأجریتِ دمع العین فی الوجناتِ
نجوم سماوات بأرض فلاتِ
رحمهْ الله و برکاته علیکم اهل البیت علیهم السلام
إنّه حمید مجید
مهابط وحی الله خزان علمه
هم النور نورالله جل جلاله
فلولاهم لم یخلق الله آدماً
ولا سطحت أرض ولا رفعت سما
وأسمائهم مکتوبة فوق عرشه
میامین فی أبیاتهم نزل الذکرُ
هم التین والزیتون والشفع والوترُ
ولا کان زیدٌ فی الوجود ولا عمرُو
ولا ضوئت شمس ولا اشرق البدرُ
ومکنونة من قبل أن یخلق الذرُّ
ص: 527
... بنفسی أنتَ مِن مَغَیَّبٍ لم یَخلُ منا، بنفسی أنت من نازح ما نزح عنّا، بنفسی أنت اُمنیةُ شائقٍ یتمنیّ من مؤمنٍ ومؤمنةٍ ذکرا فحَنّا، بنفسی أنت من عقید عزّ لایُسامی،
بنفسی أنت من أثیل مجدٍ لایُجاری، بنفسی أنتَ مِن تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی، بنفسی أنتَ من نصیف شرفٍ لا یُساوی...
خسروا
گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت
کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلف
خاتون ظفر شیفته پرچم توست
دیده
فتح ابد عاشق جولان تو باد
ایکه
انشاء عطارد صفت شوکت توست
عقل
کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طیره
جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت
خلد برین ساحت بستان تو باد
نه
به تنها حیوانات و نباتات و جماد
هرچه
در عالم امر است به فرمان تو باد
ص: 528
... اللهم صلّ علی محمّدٍ وآل محمد وصَلِّ علی محمدٍ جَدّه و رسولک السید الاکبر وعلی أبیه السیدِ الاصغر وجدته الصدیقة الکبری فاطمةَ بنت محمد وعلی من اصطفیتَ مِن آبائه البررةِ... وصَلِّ علیه صلوةً لا غایة لِعدَدِها ولا نهایة لمدَدِها ولا نَفادَ لاِمَدِها... وَامنُن علینا بِرضاه، وهب لنا رأفتَهُ ورحمتَهُ ودعائهُ وخیرَه... واجعل صلواتنا به مَقبولَة، وذُنوبَنا به مَغفورة وَدُعائَنا بِهِ مستجاباً، وَاجعل أرزاقنا بِهِ مَبسُوطة، وهمومنا بِهِ مَکفیّة، وحوائجَنا بِهِ مَقضیَّة...
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
جمال صورت ومعنی ز امن صحت توست
درین چمن چو درآید خزان به یغمایی
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
هرآنکه روی چو ماهت بچشم بد بیند
حافظ شفا ز گفته شکر فشانش جوی
وجود نازنینت آزرده گزند مباد
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
ص: 529
ص: 530
1. اثبات الوصیة؛ للامام علی بن ابی طالب×، علی بن الحسین الشافعی.
2. الأجوبة المرضیة؛ محمد بن عبد الرحمن السخاوی.
3. الارشاد فی معرفة علماء الحدیث؛ الخلیل بن عبد الله بن احمد بن الخلیل الخلیلی القزوینی.
4. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ابن الأثیر.
5. اصول الحدیث، محمد عجاج الخطیب.
6. الأغانی، لأبی الفرج الاصفهانی.
7. ألفیة الحدیث، للحافظ العراقی
8. الإمام الترمذی والموازنة بین جامعه وبین الصحیحین، نورالدین عتر.
9. امام علی× وسقیفه؛ معصومه قره داغی.
10. الامامة و السیاسة، ابن قتیبة الدینوری، مؤسسة الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع.
11. الانتصار و الرّد علی ابن الراوندی الملحد، محمد بن عثمان الخیّاط.
12. انوار التنزیل وأسرار التأویل فی التفسیر، لناصرالدین أبی سعید عبد الله بن عمر البیضاوی شافعی، المتوفی بتبریز سنة 692 ه-.ق.
13. الباعث الحثیث، شرح إختصار علوم الحدیث، للحافظ إبن کثیر.
14. بحارالانوار، علامه مجلسی.
ص: 531
15. بخاری، دارالاسلام و دار الفیحاء.
16. البدایة و النهایة، ابن کثیر، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
17. البدایة والنهایة، ابن کثیر، دارالحدیث.
18. البدایة والنهایه، دارالمعرفة.
19. التاج الجامع للأصول، ناصف.
20. تاریخ اسلام، مرحوم دکتر علی اکبر فیاض.
21. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، الذهبی، دار الکتب العربی.
22. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، الذهبی، دارالغرب الإسلامی.
23. تاریخ الأمم و الملوک، الطبری.
24. التاریخ الاوسط، البخاری.
25. تاریخ التراث العربی، سزگین.
26. تاریخ الثقات؛ احمد بن عبد الله العجلی.
27. تاریخ الخلفاء، السیوطی.
28. تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری.
29. التاریخ الکبیر، البخاری.
30. تاریخ بغداد خطیب بغدادی.
31. تاریخ تشیّع از آغاز تا پایان غیبت صغری، غلامحسن محرمی
32. تاریخ حدیث، استاد مرحوم شانه چی.
33. تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، احمدرضا خضری.
34. تاریخ فرق اسلامی، صابری.
35. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، بیروت.
36. تاریخ نیشابور، حاکم نیشابوری.
37. تاریخ ولاة مصر، الکندی.
ص: 532
38. تاریخ یعقوبی؛ احمد بن اسحاق یعقوبی.
39. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر.
40. تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، المبارکفوری م 1353 ه-.ق
41. تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، السیوطی.
42. تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، جلال الدین السیوطی.
43. تدوین السنة الشریفه، سید محمدرضا حسینی.
44. التدوین فی أخبار قزوین، الرافعی القزوینی.
45. تذکرة الحفاظ، الذهبی.
46. تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی.
47. تراث الترمذی، العلمی، العُمری.
48. ترجمة الامام علی بن أبیطالب علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق، محمدباقر المحمودی.
49. ترجمه با برخی اضافات از کتاب آل بویه، علی اصغر فقیهی.
50. تغلیق التعلیق، علی بن ابراهیم بن مسهود عجین.
51. تفسیر البحر المحیط؛ ابو حیان الاندلسی.
52. تفسیر القرآن العظیم؛ ابن کثیر.
53. تفسیر القرآن العظیم مُسنداً عن رسول الله والصحابة التابعین؛ ابن ابی حاتم الرازی.
54. تفسیر الکبیر، فخر الرازی، سورة الاسراء.
55. تفسیر قرطبی الجامع لأحکام القرآن؛ ابو عبد الله محمد بن احمد انصاری قرطبی.
56. تفسیر ماوردی، أبوالحسن علی بن محمد بن الحبیب الماوردی البصری 364- 450 ه-.ق.
57. التفسیر و المفسرون؛ محمد حسن الذهبی.
58. تقریب التهذیب، ابن حجر، دارالمعرفة.
ص: 533
59. التقیید لمعرفة رواة السنن، ابن النقطة.
60. التقیید والایضاح شرح مقدمة ابن الصلاح، العراقی.
61. التنبیه و الإشراف، المسعودی.
62. التنبیه والرّد علی اهل الاهواء و البدع، ابوالحسین الملطی.
63. التوشیح، شرح الجامع الصحیح، السیوطی.
64. تهذیب التهذیب، ابن حجر، دار صادر.
65. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، المزّی، مؤسسة الرسالة.
66. الثقات، إبن حبان.
67. جامع الاصول فی أحادیث الرسول، ابن الأثیر.
68. جامع البیان، طبری، دار هجر.
69. جامع البیان، طبری، دارالمعرفة.
70. جامع الترمذی، تک جلدی، بیت الأفکار الدولیة.
71. جامع الترمذی، دارالفیحاء، دمشق / دارالسلام، الریاض.
72. الحجج البالغة فی حقانیة التشیع؛ محمد علی عطایی اصفهانی.
73. حجج الله البالغة، الدهلوی.
74. الحطة فی ذکر الصحاح الستة، القنوجی.
75. خصائص أمیر المؤمنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه، النسائی، تحقیق أحمد میرین البلوشی.
76. خصائص نسائی دارالکتاب العربی.
77. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد.
78. دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، حسن الأمین.
79. دائره المعارف بزرگ اسلامی؛ مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
80. دانشنامه جهان اسلام؛ بنیاد دائرة المعارف اسلامی.
ص: 534
81. دایرة المعارف تشیّع؛ احمد حاج سید جوادی.
82. دی الساری؛ ابن حجر عسقلانی.
83. رسائل أبی بکر الخوارزمی؛ خوارزمی.
84. رسائل الجاحظ؛ جاحظ.
85. الرسائل المستطرفة، الکتانی م 1345 ه-.ق.
86. الروض الدانی إلی المعجم الصغیر للطبرانی؛ الطبرانی.
87. سبل السلام، الصنعانی.
88. السنّة قبل التدوین؛ محمد عجاج الخطیب.
89. سنن ابن ماجة، محمد بن یزید القزوینی، دارالفکر.
90. سنن ابن ماجه، دار السلام.
91. سنن أبی داود، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید.
92. سنن أبی داود، دارالحدیث - القاهرة.
93. سنن الترمذی، الترمذی، نسخه چاپ بیروت، دارالفکر، 1403 هق.
94. سنن الترمذی، دارالحدیث - قاهرة.
95. السنن الکبری، دارالکتب العلمیّة.
96. السنن الکبری، مؤسسة الرسالة.
97. سنن النسائی الصغری دارالسلام.
98. سنن النسائی الصغری، دار الفیحاء.
99. سنن النسائی بشرح السیوطی وحاشیة الإمام السندی زَهْرالربی.
100. سنن النسائی، المجتبی، بیت الأفکار الدّولیّة.
101. السنن، الامام ابن ماجة.
102. سیر أعلام النبلاء، الذهبی.
103. السیر، تک جلدی؛ ابن اسحاق.
ص: 535
104. سیرة آل بیت النّبی |، عبدالحفیظ فرغلی و حمزة النشرتی و عبدالحمید مصطفی.
105. سیرة الأئمة، مهدی البیشوایی.
106. سیرة الإمام أحمد بن حنبل، صالح بن أحمد بن حنبل.
107. السیرة والمذهب، أحمد بن حنبل.
108. سیره ی پیشوایان، مهدی پیشوایی.
109. شرح ألفیة السیوطی فی الحدیث؛ دو مؤلف؛ محمد بن علی بن آدم بن موسی الایثربی الولوی.
110. شرح صحیح مسلم، النووی.
111. شرح مشکل الآثار، الطحاوی.
112. شرح نووی بر صحیح مسلم؛ نووی.
113. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، داراحیاء الکتب العربیة.
114. شروط الأئمة الخمسة، الحازمی.
115. شروط الأئمة الستة، الحازمی.
116. شروط الأئمة الستّة، المقدسی.
117. شروط الأئمة الستة، دارالهجرة.
118. صحیح ابن حبان، دارالفکر.
119. صحیح إبن حبّان، مؤسسة الرسالة.
120. صحیح البخاری، البخاری، نسخه چاپ بیروت، دارالفکر،1401، ه-.ق.
121. صحیح ترمذی، ح 3870.
122. صحیح مسلم بشرح النّووی، مکتبة نزار مصطفی الباز - الریاض.
123. صحیح مسلم، تک جلدی، مکتبة الرشد.
124. صحیح مسلم، دارالفکر، بیروت.
ص: 536
125. صحیح مسلم، محمدفؤاد عبدالباقی، دارالحدیث – القاهرة.
126. صیانة صحیح مسلم، ابن الصلاح.
127. الضعفاء الصغیر، البخاری.
128. الضعفاء الکبیر، العقیلی.
129. الطبقات الکبیر؛ محمد بن سعد بن منیع الزهری.
130. طبقات المحدثین باصبهان والواردین علیها؛ عبد الله بن محمد بن جعفر بن حیان انصاری.
131. طبقات المعتزلة، أحمد بن یحیی بن المرتضی (764- 840).
132. طبقات المفسرین، أحمد بن محمد الأدنَه وی (ق 11 ه-.ق).
133. طبقات المفسّرین، الحافظ شمس الدین محمد بن علی بن أحمد الداوودی (م 945 ه-.ق).
134. عارضة الأحوذی؛ ابوبکر بن العربی المالکی.
135. علوم الحدیث ومصطلحه؛ صنجی صالح.
136. عمل الیوم واللیلة، النسائی.
137. عمل الیوم والیلة، فاروق حمادة.
138. السیاسة الاسلامیة فی عهد الخلفاء الراشدین.
139. الغدیر، دارالکتب العربی، بیروت 1397 ه-.ق.
140. الغدیر، مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة.
141. الفخری فی الأداب السلطانیة و الدول الإسلامیة، محمدبن علی بن طباطبا ابن الطقطقی/م709ه-.
142. فرائد السمطین، الجوینی.
143. فروع کافی، الکلینی.
144. فسیر سمعانی، سورة الاحقاف.
ص: 537
145. الفصول المهمّة فی تألیف الامة؛ سید عبد الحسین شرف الدین.
146. فصول المهمة فی معرفة احوال الائمه علیهم السلام ، ابن الصباغ.
147. فضائل الخمسة من الصّحاح السته»، مرحوم، علاّمه، سید مرتضی حسینی فیروزآبادی.
148. فضائل الصحابة من فتح الباری بشرح البخاری، خالد عبدالفتاح شبل.
149. فضائل الصحابة، النسائی.
150. فضائل الصحابه، احمد بن حنبل.
151. الفضل المبین علی عقد الجوهر الثمین جمال الدین القاسمی، شرح «الاربعین العجلونیة» است.
152. الفوائد، الشهیر ب الغیلانیات.
153. فهارس اللآلی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة؛ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی.
154. الفهرست، ابن الندیم، دار الکتب العلمیة.
155. فیض القدیر، حرف السین.
156. الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر.
157. الکامل فی ضعفاء الرجال؛ عبد الله بن عدی الجرجانی.
158. کامل، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، عباس خلیلی.
159. کشف الظنون، الجلبی.
160. کشف الظنون، حاجی خلیفة، دارالفکر.
161. کنزالعمال؛ علاء الدین علی بن حسام هندی.
162. اللآلی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، السیوطی.
163. الارشاد فی معرفة علماء الحدیث؛ اخلیل بن عبد الله بن احمد بن الخلیل الخلیلی القزوینی، «367- 446- ق».
ص: 538
164. لسان العرب، ابن منظور.
165. لسان المیزان، ابن حجر.
166. لغت نامه، علی اکبر دهخدا.
167. المؤتلف والمختلف؛ ابن لشر الآمدی البصری.
168. مآثر الإنافة فی معالم الخلافة، القلقشندی.
169. المجروحین، ابن حبان.
170. مجمع الزوائد؛ هیثمی.
171. مجموعة الفتاوی ابن تیمیة الحرّانی م 728 ه-.ق.
172. مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ابن منظور.
173. المراجعات، عبدالحسین شرف الدین .
174. مراصد الاطلاع، البغدادی م 739.
175. مروج الذهب ومعادن الجوهر، المسعودی، دارالهجرة.
176. مسائل الإمامة، عبدالله بن محمد الناشی ء معروف به «الناشیء الاکبر م 293».
177. المستدرک علی الصحیحین، النیسابوری، دارالمعرفة.
178. المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، إبن الدّمیاطی.
179. مسند أبی یعلی الموصلی، دارالقبلة، جدة.
180. مسند أبی یعلی الموصلی، دارالمأمون للتراث، دمشق.
181. مسند ابی داود طیالسی سلیمان بن داود بن جارود.
182. مسند اسحاق بن راهویه.
183. مسند أحمد بن حنبل، مؤسسة الرسالة.
184. مشاهیر القضاة، الهاشمی.
185. المصنف فی الاحادیث والآثار.
186. معالم السنن، البستی.
ص: 539
187. معالم المدرستین؛ سید مرتضی عسکری.
188. المعجم الأوسط، مکتبة المعارف.
189. معجم البلدان، یاقوت الحموی.
190. المعجم الکبیر؛ طبرانی.
191. معجم البلدان، الحموی.
192. معرفة أنواع علم الحدیث، ابن الصلاح.
193. المعیار والموازنة، ترجمه ی دکتر دامغانی.
194. المغازی، باب: غزوةِ خیبرَ، تک جلدی.
195. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج الاصفهانی.
196. المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، أبوالفرج إبن الجوزی.
197. منهاج السنة النبویة؛ ابن تیمیه حرانی.
198. موسوعة الحدیث الشریف، صحیح البخاری دار السلام للنشر والتوزیع، الریاض، 20 ه-.ق.
199. میزان الاعتدال، الذهبی.
200. النزاع والتخاصم فیما بین بنی أمیّة و بنی هاشم.
201. النکت عَلی کتاب ابن الصلاح، ابن حجر العسقلانی.
202. نور الأبصار، الشبلنجی.
203. الوافی بالوفیات، الصفدی.
204. وفیات الاعیان، ابن خلکان.
205. وفیات الاعیان، ابن اثیر.
206.هدی الساری، إبن حجر العسقلانی.
ص: 540