همیشه ثروتمند بمان

مشخصات کتاب

سرشناسه : قاسمی زادیان، نیره، 1357-

عنوان و نام پدیدآور : همیشه ثروتمند بمان/ نیره قاسمی زادیان؛ کاری از مرکز تخصصی نماز ستاد اقامه نماز.

مشخصات نشر : تهران: ستاد اقامه نماز، 1392.

مشخصات ظاهری : 73 ص.: مصور؛ 5/11×5/15 س م.

شابک : 32000 ریال:978-964-537-091-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : عنوان روی جلد: همیشه ثروتمند بمان: یادداشتهایی به یاد خدا.

عنوان روی جلد : همیشه ثروتمند بمان: یادداشتهایی به یاد خدا.

موضوع : نثر فارسی--قرن 14

موضوع : نماز

شناسه افزوده : مرکز تخصصی نماز

شناسه افزوده : ستاد اقامه نماز

رده بندی کنگره : PIR8171 /الف578 ھ82 1392

رده بندی دیویی : 8فا8/862

شماره کتابشناسی ملی : 3147213

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

این فرشته غریبه است 7

بهترین وکیل رامی شناسی 11

پیشانی ات سفیداست 15

تمام دنیا مال تو 19

ثانیه ها یک قلوبه دنیامی آیند 23

جای یک چیزمهم هنوزخالی است 27

حرکت،برکت می آورد 31

خصوصی ترین ملاقات 35

دراین بسته باز شده است 39

ستون هایی که محکم اند 43

سرعت غیرمجاز 47

صدایی داردزنگ می زند 51

کلاغ ها!طاووس شوید 55

مرزها حرف می زنند 59

همیشه ثروتمندبمان 63

یک آدم به علاوۀ چندچیز 67

یک علامت پررنگ 71

ص: 5

ص: 6

ص: 7

این فرشته غریبه است

صدایش بلند است؛ آن قدر بلند که حتی آنهایی که در تمام زندگی شان صدایی نشنیده اند آن را خوب می شنوند و آنهایی که همیشه می شنیده اند، جز آن هیچ صدای دیگری را نمی شنوند. هیچ کس یادش نیست چه کار می کرده که حالا باید بقیه اش را انجام دهد. زبان ها، همه از کار می افتند و چشمها دور سرگردانی می چرخند.

بعد از صدا، کوهها مثل پنبه های زده می شود، به آس-----مان

بی نهایت، شکاف های عمیق می خورد و ناگهان تجارتخانۀ دنیا تعطیل می شود.

این خبر را سالهاست معتبرترین شبکه های آسم--انی، به اهل

ص: 8

زمین مخابره کرده اند: در روزی که زیاد دور نیست، صدایی بلند، تمام شرق و غرب عالم را پر می کند که: دنیا، به خط پایان مسابقه رسیدهای، بایست! اما تا آم-----دن آن لحظۀ پرماجرا،

هر روز صدایی در گوش کوچه ها و خیابان ها و خانه ها می پیچد تا ندای فرشته حق، برایتان غریبه نباشد. هرکس از اهل قبله، صدای مؤذنی را بشنود و به یاد روز حشر، آن را پاسخ دهد، در روزی که تنهایی بیشتر از هروقت دیگری جلوه می کند، با او به لطف و مدارا رفتار خواهد شد .

اه-------ل ایمان، زمین ثانیه به ثانیه، به قی---------امت نزدیکتر می شود؛ «قد قامت» نمازهایتان را با صدای اذان برپا کنید.

ص: 9

ص: 10

ص: 11

بهترین وکیل رامی شناسی

دلت می خواهد یک وکیل حرفه ای داشته باشی که بتوانی همۀ کارهای ریز و دُرشتت را با خیال راحت به او بس------پاری؟ وکیلی که از کارش مطمئن باشی و به تو قول دهد همیشه هوای زندگی ات را داشته باشد و فقط به درد گرفتن حق و حقوق و گره های کور زندگی ات نخورد. کسی که همیشه باشد؛ شب، روز، زمستان، تابستان، سفر، توی خانه، اداره، مدرسه... اصلاً خودش بلد باشد همۀ کارها را جفت وجور کند و از همراه اول هم همراه تر باشد. ولی تو کدام وکیلی را می شناسی که این طور برایت دلسوزی کند و بابت همۀ خرده فرمایش هایت چ------ک سفیدامض------ا از تو نخواهد؟

ص: 12

جز یک کسی که خودش گفته وکیل درجه اول همۀ آدم هایی است که از او کمک می خواهند. چند لحظه چشم هایت را به روی همه چیز ببندد. صدایی را در ملکوت وجودت می شنوی که می گوید:

بندۀ من، مرا عبادت کن تا دلت را از بی نیازی پُر کنم؛ تا کارهایت را به خودت واگذار نکنم؛ تا دلت از گرفتاری های دنیا پُر نشود.

اگر رویت را از خانۀ من برگردانی یعنی داری نشان می دهی که به من نیازی نداری! آن وقت من هم کارهایت را به خودت می سپارم. ببین این دست های کوچک از پس این همه نیاز و کار برمی آیند!

ص: 13

ص: 14

ص: 15

پیشانی ات سفید است

وقتی کنار همسایۀ مهمی زندگی کنی، بخواهی نخواهی تو هم رنگ و بوی اهمیت می گیری. اصلاً تو و خانه ات را با همان همسایه می شناسند و حتی بعضی وقت ها بهجای نشانی تو، نشانی او را می دهند.

قدت بلند باشد یا کوتاه ، پیشانی ات بزرگ باشد یا کوچک، روزگار بختت سفید باشد یا خاکستری، پیشانی ات بلند و بالاست. بالاتر از قلب صنوبریات، ریه ها و کبدت، بالاتر از پاهایی که روی زمین راه می روند، و دست هایی که کارهایت را جفت وجور می کنند. بلندتر از چشم هایی که دنیا را رنگی نشانت می دهند و بالاتر از گوش هایی که انگار، دروازه ه---ای

ص: 16

اصلی شنیدنت هستند! این بالابلند از همان روزهای اول، همسایۀ دیواربه دیوار عقل شده است و کنار آن، دو تا سرباز محافظ، گوش به زنگ ایستاده اند. عقلی که توی آدم را یک سر و گردن از بقیه بالاتر برده، به پیشانی ات، برچسب اعتبار زده و آن را سفید کرده است!

به حکم همین جناب همسایه اگر می خواهی برای همیشه عزیز باشی، متواضع باش.

اگر هر روز بلندترین نقطۀ بدنت را در برابر بلندمرتبه ترین، روی زمین بگذاری، گوش های ایمانت - آن دروازه های اصلی شنیدن - باز می شود و همه چیز را بهتر می شنوی، می بینی و می فهمی... .

ص: 17

ص: 18

ص: 19

تمام دنیا مال تو

بعضی چیزها را نداشته باشی، آب از آب تکان نمی خورد. بعضی چیزها هم آن قدر اضافی و بی خاصیت هستند که آدم دلش می خواهد اصلاً آنها را نداشته باشد؛ ولی خیلی چیزها ضروری است. تمام دنیا هم که مال تو باشد، هیچ چیز جای خالی یک تکیه گاه امن و همیشگی را پر نمی کند.

به خانۀ عنکبوت نگاه کن. چیزی از هنر و زیبایی کم ندارد و یک تار تمام عیار، برای زندگی عنکبوتی است، اما با یک باد چیزی از آن باقی نمی ماند؛ چون سست است و پشتوانه ای ندارد.

خانه، باد، زندگی، دام، طوف-----ان، پناه، صید، امتحان... ذهنت

در تور هرکدام از این واژه ها که به دام بیفتد، خاطره های

ص: 20

ترش و شیرین و امتحان های شبانه روزی زندگی را برایت تازه می کند. برای کمر خم نکردن زیر بارهای سنگین، باید به کسی، چیزی، تکیه کرد. به یک پناه امن که همیشه بشود روی بودنش حساب کرد.

در یک فراخوان سراسری به همۀ دست و دل هایی که رو به قبله دارند، گفته شده برای در امان بودن از آفتاب سوزان روزگار و طوفان های سرد و سخت زندگی، برای جاودانه شدن لحظه های پرآرامش از نیروی نماز، کمک بگیرید؛ یعنی این مؤدب ایستادن ها، این خم و راست شدن ها یک روح بزرگ و قدرتمند دارد که می تواند دست هرکسی را که از او کمک بخواهد، محکم بگیرد؛ و مگر نه اینکه هیچ کس، تا خودش چیزی را نداشته باشد، نمی تواند به دیگران بدهد.

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ثانیه ها یک قلو به دنیا می آیند

تا حالا خبر چند تولد را شنیده ای؟ شناسنامه ات از آمدن و رفتن چند سال از عمرت، خبر می دهند؟ چه کارهایی در کارنامه ات، ثبت شده است؟

خبرها، فصل ها، کارها، آدم ها پشت سر هم می آیند و می روند؛ اما سرانگشت هایشان درست مثل دوقلوهای همسان با هم فرق دارد. بهار امسال هرچند بهار است، اما بهار پارسال نیست. جمعۀ این هفته اگرچه بعد از پنجشنبه آمده، اما از جمعۀ هفتۀ بعد، هفت روز بزرگتر است.

این مثالها می گویند دنیا لحظه به لحظه دارد جلو می رود. هیچ روزی، شبیه روز دیگر نیست، و ثانیه ها همیشه یک قل--و

ص: 24

به دنیا می آیند. وقتی زمان مدام رو به جلو می دود، پس هر کاری در ثانیه هایی که تازه به دنیا می آیند، انجام می شود.

جسم ما، جسم نماز را تکرار می کند: قیام و رکوع و سجده و قنوت هایش را... اما روح تشنه و گرسنۀ ما، در هر وعده، نماز مخصوص همان لحظه را نوش جان می کند. نمازهایی که یک عمر خوانده ایم و برچسب تکرار به پیشانی شان زده ایم، فقط در ظاهر مثل هم است؛ اما هرکدام در ثانیه ای که مخصوص خودش بوده خوانده شده، لحظه ای که می رود و هیچ وقت برنمی گردد. ثانیه ای که شاید پرعطش ترین لحظه های عمر یک روحِ خدایی باشد.

ص: 25

ص: 26

ص: 27

جای یک چیز مهم، هنوزخالی است

گاهی دنی-ا با همۀ بزرگی اش تن-گ می شود. می روی پارک، کافی شاپ، خانۀ آنهایی که برایشان عزیزی و تو هم دوستشان داری؛ ولی باز حس می کنی جای یک چیز مهم، هنوزخالی است ، یک خانۀ امن تر، یک آرامش غلیظ تر. اصلاً دوست داری بروی بالا، آنقدر بالا که چند متری از زمین فاصله بگیری تا بتوانی همه جا را خوب نگاه کنی. شاید جای گمشده ات را در آن نقطه از زندگی پیدا کردی و حالِ گرفته ات روبه راه شد. دوباره پلک می زنی و پرده می اندازی روی تمام دل تنگی هایت؛ اما آن جای خالی بزرگ و بزرگ تر می شود. فکر می کنی دلت هوایی شده؛ اما نه؛ یک دلیل مهم، پشت کوه احساست محکم ایستاده است؛ اینکه دل تو خانه ندارد؛ جایی که بتواند در آن آرام بگیرد. صدایی که آن را می شناسی و نمی شناسی می گوید: خانۀ دلِ تو، جایی آن طرف زندگی است. خانه ای که هیچ پرده ای ندارد و هیچ حجابی در آن تعریف نشده؛ بزرگ است به وسعت همۀ

ص: 28

آنهایی که دوست داری مهمان تو باشند. جایی که تابه حال آن را از نزدیک ندیده ای و فقط می دانی از چیزهایی ساخته شده که خودِ تو با فکر و زبان و دست ها و قدم هایت می فرستی. برای اینکه خانه ات همان چیزی باشد که تو می خواهی، برای فرشته هایی که مأمور ساختن آن شدهاند، مصالحِ خوبی بفرست.

همۀ ما گاهی دلتنگ زندگی در آن خانۀ دوستداشتنی می شویم؛ حت----ی بعض---------ی وقت ها ک-----ه می خواهی---م دل گرفتگی هایمان را در پارکها، کافی شاپها و خانۀ این دوست و آن آشنا باز کنیم.با هر نمازی که می خوانی، با هر پایی که روی دلت میگذاری، داری خشت خشت خانهات را زودتر و محکم تر روی هم می چینی. می دانی که خانه ها و قصرهای زیبای بهشتی را هم به بها می دهند نه به بهانه؛ هرچند بهای آن، کارهای کوچکِ من و تو باشد.

ص: 29

ص: 30

ص: 31

حرکت برکت می آورد

وقتی توی جادهای و ماشین ها با سرعت از کنارت رد می شوند، بیشتر از همیشه حس حرکت و سبقت را داری؛ اما در این دنیا همه چیز در حرکت است و با حرکت رو به جلو می رود.ماشین ها، قطارها و هواپیماها حتی وقتی خاموش اند و راه نمی روند، روی زمینی سوارند که یک لحظه از حرکت نمیایستد و با زمین، مدام به دور خورشید می گردند. همه چیز حرکت می کند، چون بی قرار است و بی قراری و سکون هیچوقت با هم جور درنمی آید.

نم-------از هم سرتاس-ر حرکت است؛ هرچند قد و قامتت رو به

علامت کعبه که می ایستد کوچکترین انحرافی به این طرف

ص: 32

و آن طرف غیرمجاز است؛ اما دست هایت حرکت می کند به سمت بالا تا تسلیم شدنش را نشان دهد. بعد زبانت به حرکت درمی آید و همان چیزهایی را می خواهد که گفته اند بخواهید. کمرت خم می شود؛ سرت حرکت می کند تا به خاک برسد و به تمام کوچکی اش اقرار کند. قامتت بلند می شود؛ باز به خاک می افتد و... تا آن لحظه ای که به سلام نماز می رسد، یک لحظه از حرکت نمی ایستد؛ بااینکه قدمی از سر جایش تکان نخورده است. این بار دلت را می بینی که از سر و دست و پایت سبقت گرفته و تنها و بی قرار، به سمت آرامشی پربرکت حرکت می کند.

ص: 33

ص: 34

ص: 35

خصوصی ترین ملاقات

وقتی با کسی که خیلی در حقت خوبی کرده و اصلاً همه عمرت را مدیون او هستی، قول و قرار مهمی می گذاری بی آنکه خودت بفهم----------ی از ساعت ها قبل به لباسی که می خواهی بپوشی فکر می کنی؛ به حرف هایی که تصمیم داری بزنی... اصلاً نمی توانی بی خیال ماجرا باشی. نزدیک های قرار هم که می شود قلبت در قفس کوچک سینه ات، بالبال می زند.

یک بار دیگر همه حرف هایت را از اول مرور می کنی؛ کارهایت را زیرورو می کنی که حتماً چند دقیقه قبل از قرار آنجا باشی تا نشان دهی چقدر این ملاقات برایت مهم است

و حاضر نیستی یک دقیقه آن را هم از دست بدهی. حواست را خوب جمع می کنی؛ ولی باز هم نگرانی نکند دسته گل به آب دهی و دیگر قبول نکند با تو خصوصی حرف بزند و بهانه بیاورد که وقت ندارم و سرم زیادی شلوغ است...

ص: 36

اص----لاً این خاصی----ت هم---ه قراره---ای مه-----------م است.

حالا به من و تو اجازه داده اند، هر روز با کسی که واقعاً مهم است، یک ملاقات خصوصی داشته باشیم. با کسی که همۀ زندگی مان در دست اوست. کسی که هیچ کداممان را برای خواستن کوچکترین آرزوها سرزنش نمی کند. کسی که همیشه هست، همه چیز دارد و سخاوتش مثال زدنی است... او فقط هفده دقیقه می خواهد به همان زبانی که او گفته، با همان حرف هایی که خودش گفته، به او بگوییم.

دست های کوچک و خالی من! در برابر بزرگ ترین عظمت بالا بیایید.

این هفده رکعت نشانۀ تسلیم بودن است. علامت اینکه من در برابر بزرگترین بزرگ با این قد کوچ-ک، قد علم نکرده ام و هنوز یک مسلمانم.

ص: 37

ص: 38

ص: 39

دراین بسته باز شده است

تا حالا شده برای کسی جعبۀ هدیه ای بفرستی و او پس بدهد؟ حس تلخ و شوری است.

بعد در جعبه را باز کنی تا بفهمی ماجرا از کجا آب می خورد؟ شاید معلوم شود چرا دست رد به سینه ات زده! نکند هدیه ات نقصی داشته؟ شاید در شأن او نبوده؟ شاید هم دوست نداشته و خوشش نیامده!

دلت هزار راه می رود؛ بعد در جعبه ای را که خودت مُهروموم کرده ای باز می کنی؛ اما فقط خالی جعبه را می بینی و هیچ چیز دیگر. همه جای آن را زیرورو می کنی؛ با همۀ توانی که داری تکانش می دهی. می بینی برایت یک پیغام گذاشته؛ نفست

ص: 40

کمی بالا می آید؛ اما پیام را که می بیند دوباره حبس می شود: در این بسته قبلاً باز شده است. من چیزی دریافت نکردهام.

بیشتر دلت می سوزد. به یاد دلخوشی هایت می افتی. فکر می کردی چقدر با این هدیۀ عزیز می شوی. هیچ کس نداند خودت که می دانی هدیۀ توخالی، معنی خوبی ندارد.

نماز بدون توجه، درست مثل همان هدیه، هنوز به آسمان اول نرسیده برگشت می خورد به سمت صاحبش و بعد که پرده ها کنار می رود، پرونده هایی هست که از پوستۀ نمازهای بدون مغز پر شده است؛ با مُهری که روی آن حک شده: او هیچ نمازی در پرونده اش ندارد.

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ستون هایی که محکم اند

زمین های خوب، همیشه بهترین نقشه ها را می خواهند. زمین مرغوبی داری و دلت می خواهد بهترین نقشه را روی آن پیاده کنی. به اندازه ای که دلت قرص شود مشورت می کنی. چند وقتی می دوی تا مهندسی را پیدا کنی که کارش حرف نداشته باشد و زمینت را مثل طلا قیمتی کند.

بالاخره پیدایش می کنی و می روی دفترش. عرض و طول ساختمان و دم ودستگاه آن تو را می گیرد. نفست راحت بالا میآید: جای خوبی آمده ام؛ طرف برای خودش کسی است.

جناب مهندس هنوز لب تر نکرده، فوری می گویی: ریش و قیچی دست خودت.

ص: 44

او می گوید این ساختمان یک ستون پایه می خواهد که وزن کار، روی آن سوار شود. بدون اینکه تردید کنی، بدون اینکه بپرسی چرا یک ستون و دو تا نه؟! حرفش را روی چشمهایت می گذاری چون می دانی او کاربلد است.

مهندس همۀ عالم، برای ساختمان زندگی آدم ها یک ستون محکم طراحی کرده و گفته اگر این ستون نباشد بنای دنیایشان سست می شود و در زلزله های روزگار، فرو می ریزد. مصالح ستون را من می دهم، شما فقط بجا و خوب از آن استفاده کنید. شاید هنوز باور نکرده ایم او کاربلدِ تمام کاربلدهای دنیاست والا هیچ وقت به ستون دینمان - نماز - کلنگ بی خیالی نمی زدیم.

ص: 45

ص: 46

ص: 47

سرعت غیر مجاز

وقتی هنوز رانندگی یاد نگرفته ای سرعت بالا برایت غیرمجاز است. مرد و زن، پیر و جوان هم فرقی ندارد. باید چموخم کار دستت بیاید؛ دست فرمانت را سفت کنی؛ جاده و خیابان ها و راهت را خوب بشناسی والا ممکن است هنوز راه زیادی را نرفته وسیله ات را از دست بدهی و خودت هم درمانده شوی. گاهی هم وسیله می ماند و جانت می رود.

ص: 48

عجله نکن! دین اسلام، دین محکم و آرامی است. تو هم با نرمی وارد آن شو. با فرمان تکلیف، خودت را مجبور به رعایت همۀ قانون های مستحب نکن؛ ممکن است ترمز دلت یک دفعه ببُرد؛ قصۀ همان راننده تازه کار عشقِ سرعت، برای تو هم تکرار شود.

ص: 49

ص: 50

ص: 51

صدایی داردزنگ میزند

وقتی می خواهی صدای تلفن همراهت را نشنوی دکمۀ بی صدایش را محکم فشار می دهی. وقتی دوست نداری صدای دیگران را بشنوی دست به دامن گوشی هدفون می شوی یا اصلاً می گذاری و می روی.

صدای تلویزیون، رادیو، ماشینها و... همه را می توان نشنید؛ اما صدایی هست که همیشه با ماست. صدایی که از درون به ما زنگ می زند و بیصدا حرفهایش را می زند؛ حرف هایی

ص: 52

ساده ومعمولی، حرفهای بزرگ و توپُر، همه جا بی صدا می آید دنبالمان. آن صدا همی-------شه دوست دارد با ما حرف بزند؛ حتی توی شلوغی ها؛ اما وقتی خط دلها مشغول باشد، صبورانه پشت خط می ماند تا ما را از تک وتنها بودن بیرون بیاورد و خواندن یک صدای سرود نیایش را به ما یاد بدهد؛ اما گاهی آنقدر خط را اشغال نگه می داریم که مطمئن می شود باید سکوت کند و دیگر به ما زنگ نزند.

ص: 53

ص: 54

ص: 55

کلاغ ها! طاووس شوید

یک دسته بالای درخت بودند و صدای قارقارشان همه جا را پر کرده بود. چند تایی هم روی زمین نشسته بودند و با عجله به دنبال دانه می گشتند.

نه اینکه سیاه بودند و صدایشان دلنشین نبود، نه؛ فقط تند زدن نوک هایشان به زمین آنها را انگشت نما کرد برای کسی که نمازش را تندتند می خواند .

ص: 56

مثل کلاغ هم می شود تند و باعجله راه رفت و زندگی کرد؛ ولی راه رفتن پر از آرامش طاووس تابلویی است که برای همیشه در قاب ذهن ها می ماند.

کسی که نمازش بوی عطر آرامش می دهد، مثل باز شدن چتر رنگارنگ طاووس دلنشین است. هرچند کلاغها، هیچ وقت طاووس نمی شوند؛ اما آدم ها می توانند نمازهای کلاغی شان را طاووسی کنند.

ص: 57

ص: 58

ص: 59

مرزها حرف می زنند

همیشه اسم مرز که می آید اولین چیزی که در ذهن ها ساخته می شود، جدایی است؛ یعنی چیزی یا جایی از چیز دیگر یا جای دیگر جدا شده است. دیگر فرقی نمی کند این جدایی با خط قرمز باشد یا سیم خاردار و یا دیوارهای بلند و ک----وتاه.

بعضی وقت ها بین مرز زمینی کشورها سیم خاردار می کشند؛ یعنی ورود به این محدوده بدون مجوز ممنوع.

گاهی کنار بعضی راه ها نوار زردی می کشند که روی تم-----ام آن

ص: 60

نوشته شده علامت خطر.

دور بعضی کارها هم یک خ---ط قرمز پررنگ کشیده می شود؛

یعنی نتیجه از اول روشن است و نیاز به تجربه ندارد؛ مثل خاموش کردن چراغی که جلوی پای آدم را روشن می کند.

نماز مرز بین نور و تاریکی است؛ خط قرمز بین سرزمین ایمان و کفر . نکند چراغ ایمانمان را جایی جا بگذاریم و وارد مرزهای تاریکی شویم که حتی علامت خطرهای کنار آن را هم نبینیم.

ص: 61

ص: 62

ص: 63

همیشه ثروتمندبمان!

وقتی کسی ثروتمند است و همه یک عمر روی او حساب کردهاند، یک دفعه سرمایه اش را ببازد و مالباخته شود، دیگر صفت ثروتمند در دنبالۀ اسمش نمی آید و به او می گویند بی مایه.

قبول داری این آدم تا مدت ها انگشت نمای خاص و عام می شود و همه او را به هم نشان می دهند که این همانی است که تا دیروز همه چیز داشت و حالا آه دربساط ندارد؟! حتی اگر از آن محله و شهر هم برود، ولی ماجرای او در حافظۀ دوست و آشنا برای همیشه می ماند.

ص: 64

آدم اهل عبادت هم سرمایه داری است که اهل آسمان روی او حساب می کنند و مدام پسانداز دفترچۀ زندگی اش را پر می کنند. حالا اگر از آن سرمایه ای که ذخیره کرده دست بکشد و بیخیال همه چیز شود و حساب بندگیاش را صفر کند، انگشت نمای اهل آسمان می شود. رسول خدا، که درود همه هستی بر او وخاندانش باد، فرموده است:

چه زشت است ف----قر بعد از ثروتمن-------دی و زشت تر این است: بنده ای که خدا را عبادت می کرده آن را رها کند.

ص: 65

ص: 66

ص: 67

یک آدم به علاوۀچندچیز

یک آدمی را طراحی کن برای ایستادن، نفس کشیدن، راه رفتن، خم شدن، غذا خوردن... ولی بدون سر و قلب و ریه. به نظرت این جناب آدم می تواند حتی یکی از کارهایی را که برایش لیست کرده ای انجام دهد؟

حالا لطف کن و قلب و سروریه اش را پس بده؛ ولی دست راستش را از او بگیر به علاوۀ پای چپش. هرچند آدم کاملی نیست ولی از پس خیلی کارها بر می آید.

این آخرین کاری است که باید بکنی. همه چیز را بگذار سر جایش فقط موهای سر و ابروها و مژه هایش را به او نده. باید انصاف داد این آدم فقط عنصرهای زیبایی را ندارد؛ ولی

به خوبی می تواند از عهدۀ تمام برنامه هایی که برایش چیده ای بربیاید.

گاهی برای هضم یک حرف مهم از قدرت یک مثال استفاده

ص: 68

می کنند؛ مثلاً برای بودن یا نبودن تک تک اجزای نماز این تشبیه خوب جواب مدهد.

ارکان نماز یا همان پنج ستون اصلی آن شبیه همان آدمی است که بار اول تصور کردی که اگر آنها باشند نماز، نماز است و بدون آنها فقط کمی خم و راست شدن.

ذکر و تشهد و... هم شبیه همان دست و پای آدم است که بدون آن نماز ناقص است؛ ولی بالاخره نماز است و راه کامل کردن و جبران نقصش را هم نشانمان داده اند.

قنوت و بقیۀ مستحبات، نقش همان ابرو و مویی را دارد که نماز را زیبا و دوست داشتنی می کند.

حالا یک بار دیگر تو بگو در برابر کسی که احسن الخالقین است، کمکاری و بی هنری اشکال بزرگی نیست؟ بهترین ها همیشه شایستۀ بهترین ها هستند.

ص: 69

ص: 70

ص: 71

یک علامت پررنگ

خیلی وقت است آدم ها، دیگر بوی خاک نم خوردۀ کوچه ها و کاهگل دیوارها را حس نمی کنند؛ اما هنوز هستند آنهایی که از این بو، آرامش می گیرند. آرامشی که بیشتر شبیه یک علامت است. اصلاً خاصیت همۀ علامت ها همین است که به آدم نشان می دهد که این کار مهم است؛ آن قرار فراموشت نشود.

اینکه به ما گفته اند کمکم، روزی 32 بار صورتتان را بگذارید روی خاک، یعنی یک علامت پررنگ و مهم، شاید مهم تر از همۀ علامت های دیگری که دوروبرمان گذاشته اند. حتی بوی

ص: 72

این علامت برای ما آشناست. این علامت، یک نشانه است تا یادمان نرود ما از دل همین خاک هستیم، روی همین خاک زندگی می کنیم و دوباره مهمان همین خاک می شویم و در یک روز جهانی، از دل همین خاک بیرون می آییم تا برای همۀ قرار و مدارهایمان حساب پس بدهیم.

علامت ها پررنگ باشند یا کم رنگ، باز هم یک علامت اند؛ علامت اینکه حرفهای مهمی برای ما دارند؛ حرفهایی که اگر راحت از کنار آنها بگذریم شاید هیچ وقت توان پرداخت جریمۀ آن را نداشته باشیم.

ص: 73

ص: 74

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109