سرشناسه : کیاموسوی، محمدعلی، 1344 -
عنوان و نام پدیدآور : قافله نور : بررسی رخدادهای کاروان اهل بیت علیه السلام از کربلا تا مدینه / محمدعلی موسوی.
مشخصات نشر : تهران : مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران ، 1382.
مشخصات ظاهری : 281ص.
شابک : 17000ریال : 9647808356
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی توصیفی
یادداشت : عنوان روی جلد: قافله نور: بررسی و تحلیل رخدادهای کاروان فرهنگی - سیاسی و عرفانی امام حسین علیه السلام از کربلا تا مدینه.
یادداشت : کتابنامه: ص. [ 275 ] - 281 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
شناسه افزوده : صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران.مرکز پژوهشهای اسلامی.
شماره کتابشناسی ملی : 1154712
ص:1
ص:2
ص:3
دیباچه••• 1
پیش گفتار••• 3
بخش اول: کلیات
فصل اول: طرح موضوع••• 11
فصل دوم: دگرگونی های شگفت آور••• 20
بخش دوم: گذر از کوی به خون تپیدگان
فصل اول: خبر غم انگیز••• 29
فصل دوم: یورش سنگ دلان••• 35
فصل سوم: اعتراف شکننده••• 40
فصل چهارم: روی دیگر سکه••• 45
فصل پنجم: شب بی بدیل••• 51
فصل ششم: کاروان اَسیران••• 56
فصل هفتم: گذر بر کوی به خون تپیدگان••• 65
فصل هشتم: وداع با یار••• 73
بخش سوم: خط سرخ؛ پیام سبز
فصل اول: به پیشواز کاروان نور••• 79
فصل دوم: خون میان ماه و محمل••• 84
فصل سوم: پرتوافشانی خورشیدیان••• 91
فصل چهارم: خط سرخ، پیام سبز••• 98
فصل پنجم: چوب زدن بر لبان مثنوی خوان وحی••• 106
فصل ششم: موجِ اندیشه••• 112
فصل هفتم: دروغ پردازی بر فراز منبر راست گویان••• 119
فصل هشتم: پاره وحی بر نوک نی••• 126
فصل نهم: مدینه سرشار از عطر خون••• 131
بخش چهارم: سفیران آسمانی
فصل اول: نوآوری مستند••• 141
فصل دوم: آیینه با خورشیدیان••• 143
فصل سوم: نیم روز تشنگی••• 149
فصل چهارم: قطره جاری••• 153
فصل پنجم: تابش نور••• 157
فصل ششم: رویش جوانه های مقاومت••• 162
ص:4
فصل هفتم: از دیر به آسمان••• 166
بخش پنجم: نگین وحی
فصل اول: ورود ستارگان در بند، به شام••• 173
فصل دوم: عطر گل در کاخ شام••• 180
فصل سوم: چوب زدن بر لبان آفتاب••• 185
فصل چهارم: شخصیت یزید••• 193
فصل پنجم: پیام سبز••• 197
فصل ششم: درخشش نگین وحی••• 203
فصل هفتم: هدایت گری در کاخ گمراهی••• 212
فصل هشتم: اقتدار خورشیدیان••• 216
فصل نهم: پایان ترک تازی شامیان••• 222
بخش ششم: رهسپار دیار آفتاب
فصل اول: بازگشت به یثرب••• 231
فصل دوم: پیوند شاخه و گُل••• 234
فصل سوم: بررسی ابهام های موجود درباره اربعین اول••• 242
فصل چهارم: بوی خاک، رقص اشک••• 248
فصل پنجم: بیدلان در راه مدینه••• 254
فصل ششم: پیام آوران انقلاب خون••• 258
فصل هفتم: مدینه بی حسین؛ حلقه بی نگین••• 265
کتاب نامه••• 275
ص:5
دیباچه
گرچه افراد زیادی در به دوش کشیدن رسالت فرهنگی و پیام رسانی خون شهیدان کربلا سهیم هستند، ولی دو تن در میان آنان از همه بیش تر درخشیدند و بیش ترین مصیبت را تحمل کردند. نخست، حضرت امام سجاد علیه السلام و دیگری، حضرت زینب کبری علیهاالسلام است که به حق می توان آن بانوی بزرگ را «اُمّ المصائب» نامید. آن حضرت جدا از سختی هایی که در فراق جد، پدر، مادر و برادر خود متحمّل شد، تنها در قضیه عاشورا، به خون غلتیدن بیش از بیست نفر از نزدیک ترین افراد خانواده خود را به چشم دید. از این رو، مادر سه شهید، خواهر شهید، عمه شهید و خاله شهید نیز به شمار می آید.
از سوی دیگر، دشواری سرپرستی کاروان اسیران از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام و ایراد خطبه در این دو شهر نیز بر دوش آنان بود. آری، امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیهاالسلام پس از تحمل داغ شهادت شهیدان کربلا و رنج اسارت در کاخ یزید، با ایراد خطبه های آتشین و افشاگرانه خود، یزید و یزیدیان را به هراس انداختند. در بخشی از خطبه تاریخی حضرت زینب علیهاالسلام آمده است:
ای یزید! به خدا سوگند (با این جنایت هایی که انجام دادی)، جز پوست بدن خود را نشکافتی و جز گوشت تن خود را پاره پاره نکردی. گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، بلکه آنان زنده اند و در پیشگاه پروردگارشان روزی می خورند.
ص:6
این را هم بدان آن کسانی که کار را برای تو فراهم ساختند و تو را بر گروه مسلمان سوار کردند، به کیفر خود خواهند رسید. بدانید که ستمگران را بد کیفری در پیش است. قدر و مقام تو را بسیار پست می دانم. بدان که رأی و تدبیرت، سست و روزگارت، اندک و انگشت شمار و جمعیت تو رو به پراکندگی است، در آن روز که منادی فریاد زند: اَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ؛ همانا لعنت خدا بر ستمکاران باد.(1)
ایراد خطبه ای چنین گیرا و بی باکانه در دربار کسی که خود را امیرمؤمنان جهان اسلام می دانست و همه کشورهای امروزین خاورمیانه مانند: ایران، عراق، عربستان، ترکیه و... را زیر سلطه داشت، نشانه چیست؟ آیا جز شجاعت و آزادی و صبر و مقاومت است؟
باری، بردباری در پیشگاه آنان شرمنده است. در تاریخ بشر، زنی به شکیبایی زینب علیهاالسلام و به سرافرازی امام زین العابدین علیه السلام نیامده است. آنان با کمال تسلط بر نفس در انجام برنامه ای که از سوی خداوند برای اجرای آن مأموریت داشتند، کوشیدند و آن را به انجام رساندند.
آری، پرتو هدایت بخش قرآن تنها سیمای حسین علیه السلام و اصحابش را روشن نکرده بود. انوار خیره کننده این خورشید، بر چهره اهل بیت پاک او نیز تابیده بود و درخشش آن، کار حسین علیه السلام را در پیام رسانی و پاره کردن پرده تزویر و ریاکاری یزیدیان تکمیل می کرد.
زینب کبری علیهاالسلام، مردم کوفه را با هشداری کوبنده، به گریه بسیار و خنده اندک محکوم می کند و این کلام از آن سخن الهی در شأن منافقان بزه کاری برگرفته شده است که عهد و پیمان الهی را شکسته اند و از این که جان به سلامت برده اند، خوشحالند و دیگران را نیز به کناره گیری و عافیت طلبی وسوسه می کنند. خداوند در آیه 82 سوره توبه، آنان را به شدت نکوهش می کند و می فرماید:
فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَلْیَبْکُوا کَثِیرا جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.
آن ها باید کم تر بخندند و بسیار بگریند. این سزای کارهایی است که انجام می دادند.
مجلس یزید، مجلس پیروزی بود، ولی حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیهاالسلام، این مجلس را به دادگاه محاکمه یزید تبدیل کردند و یزیدیان را به محاکمه کشیدند و کفر و سرکشی
ص:7
آنان را فاش ساختند. دادگاهی که دادستان آن، امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیهاالسلام هستند و بشریت، داوری آن را بر عهده دارند و یزید را به ننگ و رسوایی جاودانی محکوم کرده اند. در این دادگاه، راه یزید و پیشینیان او محکوم شد و اهل بیت علیهم السلام پیروز و سرافراز بیرون آمدند و نشان دادند که سفر اسارت استمرار سفر شهادت است.
پژوهشگر ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای سیدمحمدعلی موسوی کوشیده است تا با پی جویی سرنوشت کاروان کربلا از شهادتگاه عشق تا کوفه و شام، بازگشتشان را به کربلا و مدینه به تصویر کشد. امید که مورد استفاده برنامه ریزان و برنامه سازان صدا و سیما قرار گیرد.
انّه ولیّ التوفیق
اداره کل پژوهش
مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما
ص:8
پیش گفتار
تاریخ باختر و خاور، حادثه غم انگیز و الگوآفرینی نظیر حادثه عاشورا را هرگز به یاد ندارد. ماهیت، گستره و جنبه های گوناگون نهضت امام حسین علیه السلام مانند: برنامه ریزی همه جانبه، رهبری جامع و نیروی انسانی بی بدیل جنبش های همانند آن، تفاوت های اساسی دارد.
بررسی، تحلیل و فهم دقیق رویداد سال 61 هجری کار بسیار دشوار و پیچیده ای به نظر می رسد. از این رو، سطحی نگری و کلی گویی از آسیب های دامن گیر و همیشگی آن شمرده می شود که ممکن است این حادثه را پرده تحریف و ابهام فرو ببرد.
برخی صاحب نظران به این رویداد مهم، سرنوشت ساز و حماسه آفرین، تنها از زاویه عملکرد عادی انسانی نگریسته و با عقلانیت سطحی، فرو رفته در مادیات و هواهای نفسانی، تمام رخدادهای آن را یک اتفاق طبیعی و ساده نظیر دیگر رویدادهای جامعه بشری دانسته اند. این گروه با تمام توان کوشیده اند برنامه های فرامادی و از پیش طراحی شده را از این حادثه جدا کنند و تنها رنگ و لعاب عاطفی و انسانی به آن بدهند.
برخی دیگر، شهادت امام و اسارت خاندانش را برنامه ای الهی، فرامادی و غیبی ترسیم کرده اند. اینان بر پایه عادت، تقلید و تخیل، حرکت قافله نور را از مدینه تا کربلا و از کربلا تا مدینه تنها رخداد آسمانی می دانند که خرد، اندیشه و اراده انسانی در آن نقش واقعی نداشته است. بدین ترتیب، دستور دهنده و مجری هر آن چه در کربلا پدید آمد، خداوند بوده است؛ نه امام حسین علیه السلام و نه یزید.
ص:9
در یک نگاه ژرف، حماسه و عرفان عاشورا آمیزه ای از داده های وحیانی، یافته های عقلانی و شهود عرفانی از یک سو و کینه های جاهلی، هواهای نفسانی و قدرت طلبی از سوی دیگر است. هر یک از این عوامل به میزان قابلیت و ظرفیت، سهم خویش را در پدیدار شدن چنین رخدادی به خوبی ایفا کرده اند. بر پایه مستندات معتبر تاریخی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیش از حادثه کربلا، همگان را از روی دادن آن باخبر ساخته بودند. امام حسین علیه السلام نیز با اندیشه و خودورزی کامل همراه با برنامه ریزی صحیح، حکومت یزید را نه تنها به رسمیت نشناخت، بلکه بر پایه استراتژی ادای تکلیف، در برابر آن ایستاد. افزون بر آن، هنگامی که یزید به قدرت رسید، کینه های دیرینه و هوس های بی پایانش، وی را به سراشیبی سقوط کشاند و در رفتاری نابخردانه، حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساند.
حادثه کربلا بر اندیشه سیاسی، هنجار اجتماعی، عواطف انسانی و خرد جمعی مسلمانان به ویژه شیعیان، تأثیر آشکار، ژرف و گسترده ای بر جای گذارد. پس از این حادثه، هماهنگی، درک سیاسی و آگاهی بیش تری میان شیعیان پدید آمد. برای نمونه، برپایی مراسم عزاداری که از دهه نخست محرم هر سال آغاز می شود و در روز عاشورا به اوج خود می رسد، از پیوند درونی شیعه با آرمان امام حسین علیه السلام حکایت می کند.
به نمایش درآوردن اوج حماسه و عرفان یاران حسین بن علی علیه السلام نیازمند پژوهش های بنیادین است.
از این رو، ژرف اندیشی و ریزبینی همراه با فضاسازی مناسب برای فهم بهتر تاریخ کربلا و تأثیرگذاری بر اندیشه شیعیان از ضرورت های تاریخی جامعه اسلامی به شمار می رود. در این میان، ناتوانی برخی پیام رسانان دینی در شناساندن جایگاه و شخصیت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیش از پیش بر ضرورت بازنگری در کمیت و کیفیت روضه خوانی های رایج، می افزاید.
تکرار، تحریف، افزایش و کاهش سلیقه ای در بیان مصیبت های کربلا از یک سو در ناتوانی، سهل انگاری و بی سوادی مبلغان ریشه دارد؛ زیرا برخی از آنان با مآخذ قدیمی و معتبر آشنایی ندارند. از سوی دیگر، همه منابع دسته اول این حادثه، به زبان عربی نگاشته شده اند. بنابراین، نبود کتاب جامع و فراگیر در زمینه تبیین حادثه کربلا به زبان فارسی موجب شده است بسیاری از مبلغان به خودپردازی روی آورند و آن چه را هرگز در کربلا روی نداده است، با آوای دلربا، حزن آور و زیبا، حقیقی جلوه دهند.
ص:10
مطالب این مجموعه بر پایه مستندات معتبر تاریخی شیعه و سنی گرد آمده و بخش های آن به شرح زیر است:
بخش نخست (کلیات) به انگیزه، ضرورت، اهداف و رخدادهای شگفت طبیعی و انسانی پس از شهادت امام حسین علیه السلام می پردازد. بخش دوم (گذر از کوی به خون تپیدگان) وقایع کربلا را از آغاز سفر تا کوفه بررسی می کند. بخش سوم (خط سرخ؛ پیام سبز) به حوادث کوفه مانند: بردن اهل بیت به مجلس ابن زیاد، قرآن خواندن پاره وحی بر نوک نی و خطبه های بی نظیر امام سجاد علیه السلام، حضرت زینب علیهاالسلام حضرت فاطمه صغرا و ام کلثوم علیهاالسلام اختصاص دارد. بخش چهارم (سفیران آسمانی)، رویدادهای کوفه تا شام و بخش پنجم (نگین وحی) رخدادهای شام را ترسیم می کند. بخش ششم (رهسپار دیار آفتاب) نیز وقایع شام تا کربلا و از آن جا تا مدینه را در برمی گیرد که امید است برای بهره وران گرامی سودمند افتد.
ص:11
بخش اول: کلیات تبیین هدف و دگرگونی شگفت
زیر فصل ها
فصل اول: طرح موضوع
اهداف پژوهش
فصل دوم: دگرگونی های شگفت آور
ص:12
فصل اول: طرح موضوع
پژوهش حاضر می کوشد به بررسی جنبه های گوناگون، ژرفنا، گستره و بسترهای حوادثی بپردازد که پس از شهادت امام حسین علیه السلام روی داده است. به همین دلیل، ریزترین مطالب این پدیده نیز یادآوری و در قالبی خاص ارایه شده است. البته هنگام فضاسازی برای فهم بیش تر متن تاریخی و درک عمیق آن _ که ناگزیر باید مطرح می شد _ به کم ترین بسنده کرده ایم.
مهم ترین حوادث پس از شهادت امام حسین علیه السلام
1 _ از کربلا تا کوفه:بیان ستمگری هایی است که دشمنان نسبت به اسیران کاروان امام حسین علیه السلام انجام دادند، مانند: غارتگری و آتش سوزی خیمه ها.
2 _ حوادث کوفه: واکنش های اسیران اهل بیت به کاروان سالاری زینب علیهاالسلام در برابر مردم کوفه و حاکم این شهر و سربازانش، رودررویی زینب علیهاالسلام با ابن زیاد و دیگر حوادث مهم کوفه را پی می گیرد.
3 _ از کوفه تا شام: همگام با اهل بیت، مسیر کوفه تا شام را منزل به منزل می پیماییم و فضای ویژه جامعه اسلامی آن روزگار را در زمینه رفتار دشمن با اسیران کاروان امام حسین علیه السلام به تماشا می نشینیم.
4 _ حوادث شام: رفتار مردم شام _ که آن روز مرکز حکومت بنی امیه به شمار می رفت _ با اسیران و واکنش آنان به رهبری زینب علیهاالسلام در برابر دستگاه یزید را بررسی می کند.
5 _ از شام تا مدینه: در بخش پایانی نیز از نخستین اربعین و آمدن اسیران به کربلا، سخن به میان می آید.
پیشینه تاریخی
«نخستین مقتل صحیح، معتبر و مستند از سوی شاهدان عینی و ناظران واقعی این صحنه شورانگیز و شهامت آفرین، در کتاب ها و سینه های مردم آن روزگار به ثبت رسیده است که بازگویی آن ها از همان لحظه شهادت، آغاز می شود و در سال 65 هجری در حرکت توابین به اوج خود می رسد.
چنین مقتل گویا و پویایی به وسیله امام معصوم؛ حضرت سجاد علیه السلام، زینب کبری علیهاالسلام؛
ص:13
خواهر امام حسین، امّ کلثوم، سکینه ادیبه، فاطمه صغرا علیهم السلام و دیگر شاهدان عینی و اصحاب به گوش مردم رسیده است. این مقتل حقیقی از اصالت و اعتبار ویژه ای برخوردار است که نظیر آن را نمی توان یافت. افزون بر آن، این گونه مقتل نگاری، درون مایه و جوهر اصلی مقتل نگاری های پسین به شمار می رود که به وسیله صاحبان عزا به افراد دیگر منتقل شده است. این گونه مقاتل را می توان از متون تاریخی، روایی و سیره عملی اهل بیت علیهم السلام به دست آورد و به مشتاقان عرضه کرد.
پس از گذر از این عرصه شفاف، مستند و حقیقی، به مقتل نگاری روزگاران بعدی می رسیم که از نظر اهمیت در مرتبه بعد قرار می گیرد و حقایق تاریخی، عادت ها، سنت های اجتماعی و ادبیات مرثیه نگاری را درباره این حادثه عظیم به ثبت رسانده است.
صاحب الذریعه 65 کتاب مقتل را نام می برد و در لابه لای کتاب خود با اشاره به مجلدهای دیگر، حدود 130 مقتل را برمی شمارد. این تعداد تتبع یک محقق است، ولی مقتل های نگارش یافته بیش از این اندازه است».(1)
ضرورت و اهمیت
زیر فصل ها
1 _ فربهی و پیرایش موضوع
2 _ مانایی و تأثیرگذاری ژرف رسانه
3 _ معنویت در بشر امروزی
4 _ سال عزت و افتخار حسینی
1 _ فربهی و پیرایش موضوع
برخی از گزاره های عاشورا در میان شیعیان، آمیخته با اوهام و خرافات مطرح شده است. در واقع، وظیفه پالایش فرهنگ عاشورا بر دوش مبلغان، اندیشمندان و هنرمندان دینی قرار دارد. از این رو، گسترش و تعمیق این فرهنگ همراه با پیرایش و خرافه زدایی از آن، ضرورت بررسی این موضوع را چند برابر می سازد. بازبینی حوادث خون بار، تحرک بخش و خط دهنده نینوا با تکیه بر خردورزی و به استناد منابع موثق همراه با تحلیل و مو شکافی، پاسخی است به این مهم.
2 _ مانایی و تأثیرگذاری ژرف رسانه
اهمیت ویژه، پیچیده و فنی تلویزیون و برخورداری این رسانه از ماندگاری برتر و تأثیرگذاری بیش تر بر افکار عمومی در مقایسه با دیگر رسانه های شنیداری، نوشتاری و دیداری؛ امتیازی ویژه، اساسی و بی بدیل به آن بخشیده است. چه بسا فضای ذهن و اندیشه آدمی پس از شنیدن
ص:14
سخنرانی های متعدد و خواندن یک متن، چیزی از آن را به یاد نیاورد، ولی دیدن یک قطعه نمایشی یا سریال تاریخی در همان زمینه، آن موضوع هیچ گاه از ذهن و اندیشه وی زدوده یا کم رنگ نشود. بدین ترتیب، ضرورت انتقال متن های نوشتاری تاریخی و دینی به دیداری همراه با حفظ هویت موضوع، آشکار می شود.
3 _ معنویت در بشر امروزی
دنیای امروز به موازات پیشرفت فن آوری های گوناگون، به سوی انحطاط و سقوط اخلاقی وحشتناکی پیش می رود. در چنین وضعیتی، تدوین و پخش هرگونه پدیده معنوی در قالب فعالیت های هنری می تواند این کمبود را در جامعه برطرف و اندیشه مخاطبان را به سوی معنویت هدایت کند. از آن جا که عاشورا و حوادث روی داده پس از شهادت افتخارآمیز حسین بن علی علیه السلام از درون مایه معنوی توان مندی برخوردار است، بر جان و ذهن انسان تأثیر شگرفی بر جای خواهد گذارد که به یقین، در صورت عرضه مناسب آن در قالبی کارآمد، میزان این تأثیرگذاری رو به افزایش خواهد نهاد.
4 _ سال عزت و افتخار حسینی
حضرت آیت اللّه خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی و شاگرد شایسته مکتب حسین بن علی علیه السلام با نام گذاری سال 1381 خورشیدی به نام عزت و افتخار حسینی، مسؤولیت خطیر خویش را در برابر آموزه های امام حسین علیه السلام به خوبی انجام داده است.
اکنون اندیشمندان و قلم به دستان جامعه اسلامی وظیفه دارند که تکلیف خویش را در امتداد دستور آن رهبر بزرگوار به شایستگی انجام دهند و با گسترش فرهنگ حسینی، در این راستا گام بردارند. بدین گونه است که از یک سو، انسجام و هماهنگی جامعه اسلامی در اندیشه و عمل به نمایش در می آید و از سوی دیگر، جامعه با کارآمد یافتن حادثه کربلا، آموزه های ایثارگران آن را در متن زندگی روزانه خود جای می دهد.
تأثیرگذاری گسترده
زیر فصل ها
1 _ تأثیرگذاری اجتماعی
3 _ الگوپذیری سیاسی
3 _ اثرگذاری فرهنگی
1 _ تأثیرگذاری اجتماعی
میان حادثه کربلا و ابراز عواطف جامعه تشیع، پیوندی آشکار، ژرف و گسترده وجود دارد. ماهیت این پیوستگی به گونه ای است که چنین حادثه جان سوز و بی بدیلی را در بالاترین سطح ارزش ها و هنجارهای اجتماعی قرار داده است. افزون بر آن، تکرار این سوگواری در قالب خاص
ص:15
متناسب با شکل و فضای هر زمان، چنین حادثه ای را روز به روز بالنده تر ساخته و بر دامنه آن افزوده است.
میزان تأثیرگذاری حوادث کربلا در زندگی اجتماعی امروز و فردای امت اسلامی مرهون تبیین و شفاف سازی این حوادث است. بر این اساس، هر اندازه این واقعه دردناک، با تحلیلی مستند و جذاب برای مردم ارایه شود، به همان میزان، امت اسلامی هنجارهای منحصر به فرد این واقعه را با درون مایه عشق به خاندان پیامبر از جان و دل خواهد پذیرفت.
3 _ الگوپذیری سیاسی
برخی نهضت های اسلامی در جهان که به پیروزی رسیده اند یا برای پیروزی تلاش می کنند، از انقلاب امام حسین علیه السلام الهام گرفته اند. ماهیت این الگوپذیری سیاسی از جنبه های گوناگون در عملکرد و نتایج نهضت های اسلامی امروز مشهود است، چنان که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و پیروزی حزب اللّه در لبنان، بهترین مصداق های سیاسی تأثیر پذیرفته از این حادثه به شمار می روند. در دیگر جنبش های اسلامی و غیر اسلامی معاصر نیز میزان تأثیر گذاری حادثه بی بدیل نینوا را به صورت عینی و متناسب با فضای آن مرز و بوم می توان لمس کرد.
3 _ اثرگذاری فرهنگی
بی تردید، یکی از موارد عینی تمدن و فرهنگ اسلامی، اثرپذیری فرهنگ جامعه اسلامی از فرهنگ زلال، ناب و ژرف عاشورا است. این نکته مسلّم است که درون مایه اصلی فرهنگ شیعیان را در _ هر جا باشند _ آزادگی، شهادت و ایستادگی در برابر زور، زر و تزویر تشکیل می دهد که این مهم، نخستین و اساسی ترین نشانه اثرگذاری فرهنگ پربار کربلا است. بزرگداشت حادثه عاشورا پیوسته در سرزمین های گوناگون با کمیت و کیفیت ویژه ای برگزار می شود و امت اسلامی با قلب های لبریز از عشق به حسین بن علی علیه السلام در چنین مراسمی شرکت می کنند. در این گونه مراسم از یک سو، سطح اندیشه، دانش و فرهنگ جامعه بالا می رود و فرهنگ آنان روز به روز بالنده تر و شکوفاتر می شود. از سوی دیگر، فرهنگ عاشورا با ضیمر دیگر انسان های بیدار و آزاده نیز پیوند می خورد.
روش پژوهش
شیوه رایج در چنین پژوهش هایی، روش کتاب خانه ای است که بهره گیری از منابع قدیمی تر تاریخی و معتبر همراه با بیان دیگر منابع مورد نیاز از ویژگی های چنین روشی به شمار می رود.
ص:16
افزون بر آن، تحلیل، نقد و ارزیابی حوادث و رد برخی مطالب سست و موهن نیز در همین روش ها می گنجد. گفتنی است از آن جا که بیش تر منابع متن به زبان عربی است، نهایت دقت در ترجمه و برداشت متن های عربی صورت گرفته و در برخی موارد نیز معنای واژه های دشوار و قدیمی از فرهنگ های معمول استخراج گردیده است.
اهداف پژوهش
زیر فصل ها
1 _ تقویت ایمان
2 _ پیام رسانی حسینی
3 _ تهاجم به جای دفاع
ترسیم جنبه های گوناگون حادثه
فرضیه پژوهش
1 _ تقویت ایمان
ذهن و اندیشه مردم مسلمان ایران با تاریخ زرین حیات اهل بیت علیهم السلام، همخوانی و همنوایی دیرینه ای دارد؛ زیرا این باور که حسین بن علی علیه السلام، نماد انسانیت، حقانیت و ارزش های انسانی است، هماره از ژرفنای وجود هر شیعه در جوشش است. حفظ و استحکام بخشیدن این باور برای شکوفایی جامعه مذهبی به ویژه در این روزگار که گاهی فضای جامعه به دست نویسندگان غرض ورز آلوده می شود، با انجام فعالیت های تصویری و هنری امکان پذیر نیز است.
2 _ پیام رسانی حسینی
عاشورا و حوادث پس از آن تنها در لحظه های غم انگیز خلاصه نمی شود، بلکه کربلا از فرهنگ و الگوهای رفتاری جاودان و بی نظیر برای بشریت سرشار است به گونه ای که در طول تاریخ هیچ جای گزینی برای آن نمی توان یافت. رساندن درون مایه این حادثه بی بدیل از رسانه های دیداری و شنیداری به شیعیان، سبب می شود آنان با درک عزت و افتخار حسین بن علی علیه السلام و یارانش، عظمت، غربت و قداست این حادثه را هیچ گاه فراموش نکنند.
3 _ تهاجم به جای دفاع
پیش از آن که برخی به اصطلاح روشنفکران، در حادثه عاشورا که آمیخته با معنویات و مسایل فرامادی است، تردید و شبهه ایجاد کنند، اندیشمندان مسلمان باید به تبیین این حادثه بپردازند. تنها در این صورت است که جنبه های ظاهری و باطنی آن را می توان شکافت و با زدودن خرافه ها از حقیقت حادثه بی مانند کربلا، آن را بر پایه منابع معتبر، برای همگان تفسیر، تحلیل و نقد کرد. این مهم، خود به خود پاسخ بسیاری از پرسش ها را می دهد و جایی برای ابهام آفرینی و جوسازی باقی نمی گذارد. از این رو، تحقیق درباره حادثه کربلا یکی از بزرگ ترین اهداف تبلیغی دین و خلع سلاح دشمن به شمار می رود؛ زیرا دیر یا زود، این بخش از فرهنگ تشیع که هسته مرکزی و اجتماعی هنجارها شمرده می شود، مورد تردید یا انکار دشمنان قرار می گیرد و با تهاجم
ص:17
همه جانبه، به آن نیز یورش خواهند برد.
ترسیم جنبه های گوناگون حادثه
حوادث کربلا که جنبه های گوناگون سیاسی، فرهنگی، نظامی و دینی دارد، افزون بر برخورداری از اصول حاکم بر جهان مادی، از قوانین فرامادی و جهان معنوی نیز پیروی می کند. بسیاری از حوادث عاشورا را با قانون مادی و جنگ های رایج نمی توان اندازه گیری و ارزش گذاری کرد. از این رو، حوادثی که در نینوا پدید آمد و با خون حسین بن علی علیه السلام و یاران باوفایش رقم خورد، آمیزه ای از داده های وحیانی، یافته های عقلانی و شهود باطنی است.
قرآن خواندن سر بریده حسین علیه السلام در کوفه و شام، حوادث شگفت آور تکوینی پس از شهادت و هزاران موضوع فرامادی دیگر که در متن این واقعه خونین رخ داده است، بر امتیازهای آن می افزاید. خوشبختانه در این زمینه، منابع معتبر تاریخی اهل سنّت بیش از شیعیان است، به گونه ای که مجال انکار یا تردید را از ذهن و اندیشه آدمی می زداید. هر گونه انکار یا تردید در حوادث پنهانی، غیبی و فرامادی کربلا نشان دهنده بی دقتی، نادانی و کوته نگری منکران است.
ثابت شده است که ابزار حس، کاربُرد ویژه ای دارد و ابزار تخیل، محدوده گسترده تری را دربرمی گیرد، ولی گستره عقلانیت فراتر از هر دو، به مواردی دست می یابد که دست آن دو از آن ها کوتاه است. وحی فراتر از تمامی این مراحل، به موضوع هایی می پردازد که عقل به دلیل فقر ذاتی بدان راه ندارد.
فرضیه پژوهش
آیا با شهادت امام حسین علیه السلام، جریان های هوادار یا مخالف وی به پایان خط رسیدند یا این که تداوم یافتند؟ بر فرض تداوم، بازنده و برنده اصلی جنگ چه کسی بود؟ اسارت اهل بیت به سود و زیان کدام اندیشه تمام شد؛ یزیدیان یا حسینیان؟!
فرضیه یا انگاره موردنظر این است که خط عدالت خواهی، ارزش طلبی و دین داری با شهادت امام حسین علیه السلام اوج گرفت و ابعاد تازه ای پیدا کرد. بنابراین، جریان یادشده هیچ گاه از حرکت بازنایستاد، بلکه در قالب و پوسته بیرونی اش، دگرگونی های اساسی پدید آمد. از سوی دیگر، دشمنان امام نیز با نیرنگ بازی ها و خشونت های فراوان برای نابودی کامل خاندان حسین علیه السلام و انقلاب وی کوشیدند. با این حال، دشمن نه تنها به این هدف دست نیافت، بلکه پس از چند سال، بنیان حکومت و دستگاه حاکمیت وی از هم فرو پاشید. در واقع، پیام خون بار حسین
ص:18
علیه السلام و پرتو تابناک این نور بر تمام تاریکی ها چیره شد و حقانیت حسین علیه السلام را برای همگان به خوبی تفهیم کرد.
ص:19
فصل دوم: دگرگونی های شگفت آور
پس از شهادت حضرت ابی عبداللّه الحسین علیه السلام، دگرگونی های شگفت آور، تکوینی و همه جانبه در سطح هستی پدیدار گشت. بر اساس اندیشه های اسلامی، پیدایش این دگرگونی های اساسی، بسیار طبیعی و به هنگام تلقی می شود؛ زیرا خداوند، ائمه معصومین علیهم السلام را ارکان زمین و بنیان زمان قرار داده است، به گونه ای که تنها با تدبیر همه جانبه آنان، دیگر موجودات می توانند کمال و آسایش واقعی خویش را در روی زمین به دست آورند.(1)
از این رو، هنگامی که امام هستی، واسطه فیض و عقل اول(2) به شهادت می رسد، همه موجودات اعم از جمادات، نباتات، حیوانات و انسان ها با او ابراز هم دردی می کنند و هر یک، تأثیر درونی خود را در نبود سرور جهانیان به صورت های گوناگون آشکار می سازند.
1 _ اشک خون
جنیان و ساکنان آسمان همگام با دیگر موجودات در سوگ امام حسین علیه السلام خون گریستند. «امّ سلمه می گوید: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید، طایفه ای از جنیان در عزای وی گریستند و آسمان در آن روز به جای باران، خون بارید».(3) خورشید و ماه نیز در سوگ امام خویش و فراق از دست دادن وی، از زمینیان رخ برتافتند. ابن قُبیل می گوید: «همین که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، آفتاب گرفت و هوا چنان تیره و تار شد که ستارگان در وسط روز در آسمان
ص:20
دیده شدند. مردم در آن روز گمان کردند که قیامت برپا شده است».(1)
2 _ زلزله باختر و خاور
زمین از شدت اندوه جان کاه از دست دادن امام خویش می لرزید. راوی می گوید: «پس از شهادت امام حسین علیه السلام، سپاه کوفه سه بار تکبیر گفتند. آن گاه زمین به شدّت به خود لرزید و باختر و خاور تاریک شد. زلزله و رعد و برق، زمین را فرا گرفت. آسمان خون بارید و هاتفی از غیب، فراتر از دنیای مادی ندا در داد: به خدا سوگند! امام، فرزند امام، برادر امام و پدر امامان؛ حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید».(2)
3 _ صدای پنهان
از آن رو که امامان معصوم علیهم السلام، جانشین واقعی خداوند در روی زمین هستند، هدایت و مهار عالم ملکوت نیز به دست آنان صورت می گیرد. مدیریت بی بدیل آنان پس از خداوند، در عالم عقل، ملکوت و ناسوت به گونه ای خاص جریان دارد. به همین دلیل، موجودات فرامادی نیز در عزای وی شرکت می جویند و ابراز احساسات می کنند.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «هنگامی که امام حسین علیه السلام را با شمشیر کشتند، او از اسب بر زمین افتاد و مردم برای جدا کردن سر مبارک وی، شتاب می کردند. از عرش برین و دنیای ملکوت، منادی ندا داد که: ای امتی که پس از پیامبر خود گمراه شدید! خداوند هرگز شما را به خوشبختی و آسایش نمی رساند».(3)
4 _ آشکار شدن انتقام گیر
باور به ظهور مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف از خاندان حسین بن علی علیه السلام، یکی از استوارترین باورهای مکتب شیعه است. بر اساس این باور، چنان چه از عمر زمین یک روز بیش تر باقی
ص:21
نماند؛ خداوند، امام را در آن روز آشکار می سازد.(1)
از این رو، خداوند پس از شهادت جانسوز امام حسین علیه السلام برای تسلی فرشتگان آسمان، صورت زیبای امام زمان و انتقام گیرنده خون حسین علیه السلام را برای آنان نمایان ساخت. «پس از شهادت امام سوم، فرشتگان آسمان گریستند و گفتند: پروردگارا! این حسین علیه السلام، برگزیده و فرزند پیامبر توست (که اکنون به خون تپیده است). آن گاه خداوند، صورت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را برای فرشتگان نمایان ساخت و گفت: به وسیله این قائم عج الله تعالی فرجه الشریف، از خون حسین علیه السلام انتقام خواهم گرفت».(2)
5 _ چهل روز سوگواری
عزاداری موجودات برای فرزند زهرا علیهاالسلام مقطعی و فصلی نبود، بلکه پهنای حادثه و ژرفنای آن به گونه ای بود که زمین و آسمان که بیش از برخی انسان ها عمق فاجعه را درک کرده بودند،(3) با گذر از ظاهر این ماتم، روزهای بسیاری ماتم زده بودند. برخی از ائمه معصومین علیهم السلام فرموده اند: «آسمان چهارده روز و به روایتی چهل روز و زمین چهل روز در سوگ حسین علیه السلام گریستند. از آنان پرسیده شد: نشانه گریه آسمان چه بوده است؟ در پاسخ گفتند: خورشید میان سرخی، طلوع و غروب می کرد».(4)
6 _ ماتم حیوانات
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «پدر و مادرم فدای حسین علیه السلام باد که در
ص:22
پشت کوفه کشته می شود. به خدا سوگند! بر پایه علم غیب، اکنون به وحشیان می نگرم که گردن های بلند را پایین آورده اند و از آغاز شامگاهان تا بامدادان، تمام شب برای حسین علیه السلام عزاداری می کنند».(1)
7 _ جوشش خون
قطره های خون حسین علیه السلام از سرزمین کربلا فراتر رفت و مرزهای جغرافیایی را در نوردید. جوشش طبیعی و اوج گیری خون به گونه ای بود که در تمام روی زمین پدیدار گشته بود. از این رو، تا مدت ها از زیر سنگ ها و روی دیوارها، خون می جوشید. «کف های آب دریا و نیزارهای صحرا و اطراف دریا و اشیای دیگر با خون آمیخته بودند،(2) به گونه ای که اثر آن تا مدت ها بر خانه ها و دیوارها باقی بود. در آن روز، در بیت المقدس و جایگاه های دیگر از زیر هر سنگی که برمی داشتند، خون بیرون می آمد».(3)
8 _ تاریکی جهان
هنگامی که حسین علیه السلام؛ رهبر و چراغ هدایت(4) به شهادت رسید، نور جاوید و تابناک او دگرگون گشت. از این رو، جهان در تاریکی فرو رفت و شدّت اندوه خویش را برای حسین بن علی علیه السلام این گونه نشان داد. «دنیای مادی تا سه روز در عزای حسین علیه السلام تاریک بود(5) و تاریکی شدید همه جا را فرا گرفته بود».(6)
ص:23
این گونه حوادث و نظیر آن، از بزرگی، قداست و حقانیت امام حسین علیه السلام حکایت دارند. در واقع، چنین رخدادهای بی نظیری تنها در تاریخ طلوع و غروب انبیا و اولیای الهی روی می دهد، نه رهبران زر، زور و تزویر.
9 _ افول انسانیت
هم زمان با پدیدار شدن دگرگونی های یادشده در جهان برای شهادت امام حسین علیه السلام که بر پایه عشق و محبت موجودات نسبت به ایشان صورت پذیرفت، دشمنان امامت و ولایت نیز پس از شهادت آن سرور جهانیان بر اساس کینه، تعصب و نادانی خود به شادمانی پرداختند. «در بصره و شام، فرزندان ابوالعاص راضی و خوشحال بودند و دوستان و یاران بنی امیه اظهار شادمانی می کردند».(1)
ظهور این رویداد تاریخی از یک سو، نمایانگر اوج دشمنی و کینه دشمنان آن حضرت و از سوی دیگر، نشان دهنده فروپاشی و افول انگیزه های معنوی در درون و سقوط ارزش های دینی در بیرون نهاد آنان است. عمق این پستی و انحطاط هنگامی بیش تر آشکار می شود که آنان به این عمل ناجوان مردانه خود که درون مایه ای قبیله گرایانه، جاهلی و صبغه عقده گشایی داشت، رنگ و لعاب دینی می دهند. برای نمونه، «زنان قبیله بنی اود نذر می کنند که اگر حسین کشته شود، هر یک از آنان ده شتر را بکشند و در راه خدا تقسیم کنند. این زنان پس از شهادت امام حسین علیه السلام، به نذر خود وفا کردند».(2)
10 _ بنای مسجد برای دشنام گویی به اهل بیت
هشام بن سائب کلبی گفت: «از پدرم شنیدم که می گفت: من بنی اود را دیدم که به فرزندان و
ص:24
خدمت گزاران خود، دشنام دادن به علی بن ابی طالب علیه السلام را یاد می دهند. مردی از آن ها به نام عبداللّه بن ادریس نزد حجاج یوسف ثقفی آمد و با او به گفت وگو پرداخت. او به گونه ای سخن گفت که حجاج خشمگین شد. عبداللّه به او گفت: با ما به درشتی سخن مگو. ای امیر! نه قریش محاسنی دارد که بدان تکیه کند، نه ثقیف برتری دارد که روی آن حساب کند؛ هر فضیلتی که آنان دارند، هم داریم.
حجاج گفت: آن برتری ها چیست؟ گفت: ما عثمان را هرگز به بدی یاد نکرده ایم؛ هیچ کس از ما رودرروی بنی امیه قرار نگرفته. و کسی از قبیله ما با ابوتراب همراهی نداشته است، مگر یک نفر که او هم از نظر ما فرو افتاده است و نزد ما ارزش و اعتباری ندارد.(1)
هر کس از قبیله ما بخواهد به کسی دختر دهد، نخست از او درباره ابوتراب می پرسد. اگر آزمایش درست داد و ابوتراب را به نیکی یاد نکرد و او را دوست نداشت، به او دختر می دهیم وگرنه هرگز زنی از ما با او ازدواج نخواهد کرد. در قبیله ما، کسی نام علی، حسن و حسین علیه السلام یا فاطمه بر کودکان خود نمی گذارد. یکی از زنان ما هنگامی که حسین علیه السلام به طرف عراق آمده بود، نذر کرد اگر حسین علیه السلام کشته شود، ده شتر در راه خدا قربانی کند. پس از این که حسین علیه السلام کشته شد، او به نذر خود وفا کرد. عبدالملک به ما گفت: ای بنی اود! شما به منزله لباس زیرین حکومت ما هستید که از همه لباس ها به انسان نزدیک تر است. شما یاران حکومت هستید، در کوفه نمکی و زیبایی تنها در بنی اود یافت می شود.
حجاج از سخنان این مرد خنده اش گرفت. سپس از او خواست که از علی علیه السلام بیزاری جوید. او افزون بر علی علیه السلام، از حسن علیه السلام و حسین علیه السلام نیز بیزاری جست».(2)
دشمنان امامت پس از شهادت امام حسین علیه السلام، چندین مسجد را برای نفرین به اهل بیت ساختند. امام باقر علیه السلام فرمود: «در کوفه، چهار مسجد برای اظهار خوشحالی در این مورد بنا گردید: مسجد اشعث، مسجد جُوَیر، مسجد سماک و مسجد شبث بن ربعی».(3) ابن ابی الحدید می گوید: «عبیداللّه بن زبیر چهار مسجد در بصره بنا کرد تا به علی و خاندانش نفرین و دشنام
ص:25
داده شود».(1)
ص:26
بخش دوم: گذر از کوی به خون تپیدگان ارزیابی رخدادهای راه کاروان از کربلا تا کوفه
زیر فصل ها
فصل اول: خبر غم انگیز
فصل دوم: یورش سنگ دلان
فصل سوم: اعتراف شکننده
فصل چهارم: روی دیگر سکه
فصل پنجم: شب بی بدیل(1)
فصل ششم: کاروان اَسیران
فصل هفتم: گذر بر کوی به خون تپیدگان
فصل هشتم: وداع با یار
ص:27
فصل اول: خبر غم انگیز
فاصله خیمه های امام حسین علیه السلام تا قتل گاه آن حضرت نسبتا طولانی بود. از این رو، هنگامی که سبط پیامبر به شهادت رسید، اهل بیت به زودی از آن واقعه باخبر نشدند. از سوی دیگر، خاندان و اصحاب امام حسین علیه السلام دستور داشتند تا زمان حضور وی هیچ گاه از خیمه گاه بیرون نیایند. بنابراین، اسب آن حضرت، خبر شهادت ایشان را به خیمه گاه رساند. البته برخی منابع می گویند دختر بچه ای که خبر شهادت امام حسین علیه السلام را از سپاه دشمن شنیده بود، حرم آل رسول را از کشته شدن امام باخبر کرد.
1 _ نبرد تک تاز
اسب باوفای حسین علیه السلام که پیوند عاطفی خاصی نسبت به صاحب خویش داشت، از یک سو نمی توانست امام را میان دشمنان تنها بگذارد و از سوی دیگر، می دانست که اهل بیت در خیمه گاه، چشم به راه تکیه گاهشان هستند. از این رو، هم نسبت به امام اظهار هم دردی و محبت می کرد و هم می کوشید خبر شهادت آن حضرت را به خیمه گاه برساند.
ذوالجناح نخست «پیشانی خود را به خون فرزند زهرا آغشته می کند(1) و اطراف آن کعبه مقصود، به طواف عشق می پردازد. در این هنگام، عمر بن سعد دستور می دهد که اطراف ذوالجناح را محاصره کنند و آن اسب را نزد وی آورند؛ زیرا این اسب با گردن بلند و نیکو، بسیار باارزش به نظر می آمد».(2)
«لشکریان عمربن سعد، پیرامون ذوالجناح را گرفتند و حلقه محاصره اش را تنگ تر ساختند. اسب امام روی دو پای پسین ایستاد و در مقابل آنان با دو پای پیشین به نبرد پرداخت و بدین ترتیب، چهل سرباز جنگ جو و ده اسب سواری را نابود کرد. به همین دلیل، ابن سعد به سربازانش رو کرد و گفت: او را رها کنید تا به آن چه پدید آمده است، به خوبی بنگرد.
همین که ذوالجناح از دست سپاه دشمن احساس امنیت کرد، خود را از میان سپاه دشمن بر بالین پیکر به خون تپیده مولایش رساند و بار دیگر سر و صورت را به خون پاک و حیات بخش آن سرور، معطر ساخت. آن گاه روانه خیمه گاه شد.»(3) امام باقر علیه السلام فرمود: «آن اسب می گفت: این ستم کاران تبه کار،
ص:28
فرزند پیامبر خود را کشتند».(1)
2 _ زین واژگون
اسب، با احساس وابستگی نزدیک به امام و خاندانش، روانه خیمه گاه شد تا خاندانش را از شهادت وی باخبر سازد. از این رو، آن «اسب تک تاز و تیزرفتار، فریادهای بلند سر می داد تا این که خود را دوان دوان به خیمه گاه حسین علیه السلام رسانید».
زینب علیهاالسلام و دیگر افراد اهل بیت هرچند در خیمه گاه نشسته بودند، ولی روح و جانشان نزد امام حسین علیه السلام بود. به همین دلیل، «زینب دختر علی علیه السلام همین که صدای اسب را شنید، به سکینه رو کرد و گفت: حتما پدرت آب آورده است. سکینه با خوشحالی وصف ناپذیر از خیمه گاه بیرون دوید و فریاد وا ابتاه سر داد. با این حال، چون اسب را بی سوار و زین را واژگون دید، مقنعه اش را درید و صدای وا حسیناه بلند کرد. ام کلثوم نیز با شتاب از خیمه گاه بیرون دوید و در حالی که روپوش خویش را می درید، دست به سر گذاشت و با ندای غم انگیزی می گفت: ای محمد، ای جدّ گرامی، ای پیام آور خدا، ای علی، ای جعفر، ای حمزه و ای حسن! این حسین علیه السلام مظلوم است که کشته شد؛ سرش را از پشت سر جدا کردند و عمامه و ردای او را بردند. سپس ام کلثوم بی هوش گردید».(2)
3 _ درد دل با ذوالجناح
اهالی خیمه گاه با فریاد سکینه و ام کلثوم، از فاجعه آگاه شدند و به نوحه سرایی پرداختند. «ساکنان حرم هنگامی که اشعار و نوحه سرایی ام کلثوم را شنیدند، از خیمه ها بیرون آمدند و با دیدن اسب برهنه و زین تهی، نوحه سرایی کردند. آنان با سیلی به صورت می زدند، گریبان می دریدند و فریاد
ص:29
وامحمداه در صحرای کربلا طنین انداز شده بود».(1)
برخی منابع، درد دل سکینه را با ذوالجناح این گونه بیان کرده اند: «سکینه، دختر امام حسین علیه السلام خود را به اسب وی رسانید و گفت: ای اسب! پدرم کجاست؟ شفیع روز واپسین را کجا گذاشتی؟ میان دشمنان و خاک و خون تنها گذاشتی و پیکری را که دشمن مجروح کرده بود، با خود نیاوردی؟ ای اسب! تو آن گاه پرمیمنتی که برگردی و پدرم را به ما بازگردانی. ای اسب! پدرم را آب دادند یا با لب تشنه شهید کردند؟.»(2)
4 _ فرجام ذوالجناح
پرسش دیگری که نباید بدون پاسخ بماند، این است که اسب امام پس از رساندن خبر شهادت ایشان به اهل بیت چه فرجامی پیدا کرد؟ درباره سرنوشت اسب امام حسین علیه السلام، دو نظریه وجود دارد. برخی بر این باورند که ذوالجناح به دلیل احساس وابستگی شدید به امام حسین علیه السلام و شدّت اندوه وارد شده، همان لحظه روبه روی خاندان حسین علیه السلام در اثر شدت حزن جان باخت. «آن اسب کنار خیمه گاه اهل بیت، سرش را به شدّت بر زمین کوبید تا از بین رفت».(3)
برخی دیگر می گویند که ذوالجناح تحمل دیدن و شنیدن گریه و زاری خاندان حسین را نداشت به همین دلیل، «به سوی فرات برگشت و خود را در آب انداخت. گفته شده است این اسب به دلیل وفاداری به امام یا انتساب به وی، هنگام ظهور امام زمان نمایان می گردد».(4)
گفتنی است نظر مشهور که بیش تر تاریخ نگاران بدان اشاره کرده اند، همان جان باختن ذوالجناح کنار خیمه گاه و پیش روی خاندان امام حسین علیه السلام است. این نظریه با توجه به دلایل
ص:30
زیر صحیح تر به نظر می رسد:
1 _ میان خیمه گاه و فرات، فاصله زیادی وجود داشت که پیمودن آن مسیر برای یک اسب نیمه جان با زخم های فراوان، دشوار به نظر می رسد.
2 _ افراد عمر بن سعد دستور داشتند اسب امام را زنده بگیرند. لشکر دشمن در آن روز در تمام صحرا پراکنده بودند و خیمه گاه در محاصره آنان قرار داشت. بنابراین، به محض دیدن اسب، آن را به عمر بن سعد تحویل می دادند یا می کشتند.
5 _ خبر جان کاه
پیش تر گفتیم تاریخ نگاران بر این باورند که خبر شهادت امام حسین علیه السلام را اسب آن حضرت به خیمه گاه رسانده است. افزون بر آن گفته اند دختر بچه ای که در آن روز به دلیل کنجکاوی ذاتی خود از خیمه گاه بیرون رفته بود، این خبر را برای اهل بیت آورده است.
سید بن طاووس در لهوف می نویسد: «دختر بچه ای از میان خیمه گاه حسین بن علی علیه السلام به میدان آمده بود. وی به اطراف می نگریست که مردی از سپاه دشمن به وی گفت: ای دختر بچه (یا کنیزک)! آقایت کشته شد. آن دختر می گوید: دوان دوان نزد بی بی خود، زینب علیهاالسلام رفتم و خبر شهادت را با گریه و اندوه به آنان رسانیدم. همه بانوان با شنیدن صدای من، به گریه و زاری برخاستند».(1)
6 _ سخن انتقام گیر
درباره دو حالت یادشده می توان چنین گفت که شاید آن دختر بچه هم زمان یا کمی زودتر یا دیرتر از اسب، به خیمه گاه رسیده است. با وجود این، بیش تر تاریخ نگاران، نظریه خبر رساندن اسب را تأیید کرده اند. آن چه این نظریه را بیش تر تقویت می کند، خبری است که از سوی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف به ما رسیده است و به زیارت ناحیه مقدسه شهرت دارد.
امام عصر در زیارت ناحیه مقدسه می فرماید: «ای جد بزرگوار! هنگامی که بانوان، ذوالجناحت را بدون سوار با زین واژگون و یال پر خون دیدند، با موهای ژولیده از خیمه گاه بیرون آمدند. آنان به صورت خود سیلی می زدند، از چهره نقاب می گشودند، با صدای بلند می گریستند و به سوی قتلگاهت می شتافتند. (حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف پس
ص:31
از یادآوری این خبر دردناک، دامنه مصیبت جان سوز جد بزرگوارش را این گونه ترسیم می کند:) آنان که عزت خود را از دست رفته می دیدند، به سوی شهادت گاهت آمدند. دیدند شمر روی سینه ات نشسته و با یک دست، محاسن مبارک تو را در دست گرفته و با دست دیگر، خنجر را زیر گلویت نهاده است تا سر از بدنت جدا کند».(1)
ص:32
فصل دوم: یورش سنگ دلان
حادثه عبرت آور و جان سوز کربلا با شهادت امام و یاران باوفایش پایان نمی پذیرد، بلکه خط عدالت خواهی، آزادی و دین داری پس از مرگ سرخ سالار شهیدان، در قالب دیگری با تبلیغات گسترده، ژرف و به هنگام زینب علیهاالسلام امتداد می یابد. همپای این روند، جریان ستم کاری، دین ستیزی و قدرت طلبی امویان، رویه ای گستاخانه تر به خود می گیرد و هیچ کس از جنایت کاری آنان در امان نمی ماند.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، اهل بیت به عزاداری پرداختند و برای مولای خویش اشک می ریختند. با این حال، فرمانده سپاه دشمن به افراد خود دستور می دهد که به خیمه های فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هجوم برند و آن ها را به آتش بکشند. هدف وی از این کار، گسترش رعب و وحشت، تاراج اموال اهل بیت و افزایش انگیزه لشکریانش برای شرکت در دیگر سرکوب های داخلی بود.
1 _ خیمه نیم سوخته
در این میان، لحظه به لحظه بر بی رحمی و خشونت افراد دشمن افزوده می شد؛ زیرا هیچ کدام شدّت اندوه، غربت و مصیبت اهل بیت را درک نمی کردند. خاندان حسین علیه السلام که در سوگ مولا و سرور خود فرو رفته بودند، ناگهان به جای تسلیت، با هجوم اسبان سواری به خیمه گاه روبه رو شدند.
ابی مخنف می گوید: «اهل بیت مشغول اندوه خویش و گریستن بودند که عمر بن سعد با صدای بلند فریاد برآورد: بر بانوان و اهل حرم فشار آورید. آتش را شعله ور کنید و خیمه گاه و هر آن چه میان آن وجود دارد، همه را بسوزانید. مردی از سپاه دشمن به او گفت: وای بر تو ای ابن سعد! آیا کشتن حسین، خاندان و یارانش برایت کافی نیست که دوباره می خواهی کودکان و بانوان آن حضرت را نیز بسوزانی؟ گویا می خواهی با این کار، عذاب خداوند را بر ما نازل کنی و زمان را بر ما تیره و تار سازی؟»(1) عمر بن
ص:33
سعد که به حکومت ری می اندیشید و از پیروزی بر حسین علیه السلام و یارانش شادمان بود، به این سخنان گوش نمی داد، بلکه از سپاهیانش می خواست هم چنان به آتش سوزی خیمه گاه ادامه دهند. امام سجاد علیه السلام این واقعه دردناک را این گونه تعریف می کند:
«به خدا سوگند! به عمه ها و خواهرانم می نگریستم و گریه، گلویم را می فشرد. فرار آن ها در روز عاشورا همیشه در فضای ذهن و اندیشه ام ماندگار است که از خیمه ای به خیمه ای دیگر و از پناه گاهی به پناهگاهی دیگر می دویدند و پناه می گرفتند. سخن گوی دشمن در آن روز هنگام هجوم به خیمه گاه، فریاد می کشید که: خیمه های ستمگران را بسوزانید.»(1) سپاه دشمن با خشونت بسیار «به غارت خیمه ها روی آوردند»(2) و «خیمه های اهل بیت مصطفی را به آتش کشیدند».(3)
2 _ ربودن اموال
تهاجم وحشیانه دشمن به خیمه گاه حسین علیه السلام، با آتش سوزی و تاراج و به یغما بردن اموال اهل بیت همراه بود. این رفتار ناجوان مردانه از ماهیت پلید یزیدیان پرده برداشت و نشان داد که آنان برای رسیدن به خواسته های دنیایی، به هر ذلتی تن می دهند. حمید بن مسلم که خود شاهد و ناظر این صحنه جان سوز بود، می گوید: «به خدا سوگند! با چشمان خودم دیدم که جامه از دوش زنان، دختران و اهل حرم می ربودند».(4)
آنان در این کار با هم مسابقه گذاشته بودند، گویا هر کسی بیش ترین اموال را از خاندان
ص:34
حسین می ستاند، وفاداری خود را به امویان نشان می داد.
راوی می گوید: «افراد عمر بن سعد برای غارت خیمه گاه بر همدیگر پیشی می گرفتند و در حالی که اهل حرم و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گریستند، سرپوش زنان را می ربودند».(1)
3 _ میان دود و آتش
به تصریح برخی منابع، علی بن الحسین علیه السلام که به دلیل بیماری شدید، توانایی بیرون رفتن از خیمه ها را نداشت، هنگام آتش سوزی میان خیمه گاه تنها مانده بود. تب بیماری، گرما و دود شدید آتش سوزی خیمه گاه، اندوه شهادت پدر، برادر و یاران و به اسارت رفتن خاندان حسین علیه السلام، خود به خود بیماری آن حضرت را تشدید می کرد.
زینب کبری علیهاالسلام، تماشاگر این صحنه تلخ، دردآور و غم انگیز بود که وضعیت امام سجاد علیه السلام، فرجام اسارت و اندوه شهدا، بیش از پیش بر بار مصیبت و مسؤولیت او می افزود.
راوی، این حادثه را این گونه ترسیم می کند: «بانوی گران قدری را دیدم که در خیمه ایستاده بود و آتش از اطراف وی زبانه می کشید. او گاهی به سمت راست می نگریست و گاهی به طرف چپ. دیگر بار به آسمان می نگریست و دستان خویش را به هم می فشُرد، به سرعت به درون خیمه می رفت و باز می گشت. سپس دوباره به خیمه می رفت و درنگ می کرد. با تماشای این حالت فوق العاده، به سوی آن بانو شتافتم و گفتم: این چه حالت و رفتار ویژه ای است که شما دارید؟ چرا ایستاده اید؟ آتش از پیرامون شما شعله می کشد، بانوان شما همگی بیرون می دوند و به هر سو پراکنده می شوند، ولی شما گاهی به درون خیمه می روید و گاهی بیرون می آیید؟ چرا به دیگر بانوان نمی پیوندید؟ مگر دلیل خاصی دارید؟
آن بانو بسیار گریست و گفت: ای پیرمرد! بیماری درون خیمه دارم که او نه می تواند بنشیند، نه می تواند برخیزد و نه می تواند راه برود. چگونه از او جدا شوم و او را میان دود و آتش تنها بگذارم، در حالی که شعله های آتش پیرامون او را فرا گرفته است؟»(2)
4 _ گوشواره خون آلود
ص:35
افراد دشمن که با خشونت بسیار با اهل بیت رفتار می کردند، افزون بر گرفتن اموال بانوان و کودکان بی دفاع، با سر نیزه و آن چه در دست داشتند، کودکان خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را آزار می دادند.
فاطمه صغرا یکی از دختران امام حسین علیه السلام بود که در آن زمان حدود 8 سال سن داشت.(1) وی می گوید: «در خیمه ایستاده بودم و به پدر و یارانمان می نگریستم که سواران دشمن به سوی آنان اسب می تاختند. آنان با بدن های پاره پاره روی زمین گرم کربلا افتاده بودند. در اندیشه بودم که پس از پدرم، بنی امیه با ما چگونه رفتار خواهند کرد؛ ما را می کشند یا به اسارت می برند؟! ناگهان دیدم سواری از سوی دشمن به جانب بانوان می آید و با نیزه بر آنان می کوبد و اموال و چادر آنان را غارت می کند. زنان نیز فریاد می کشیدند. در این هنگام بسیار نگران بودم و بدنم می لرزید. به همین دلیل فرار کردم. اندکی که دویدم، گمان بردم از دست او نجات پیدا کرده ام، ولی دیدم وی هم چنان پشت سر من می آید. همین که به من نزدیک شد، با نیزه به شدّت بر پشت سرم کوبید، به گونه ای که با صورت به زمین خوردم. او با شتاب، گوشواره ام را کشید که در پی آن گوشم دریده شد و خون از گوشم بر صورت من جاری شد.
من همان جا بیهوش ماندم. هنگامی که به هوش آمدم، عمه ام زینب را بالای سر خود دیدم که گریه می کند و به من می گوید: برخیز بیا به خیمه گاه برویم و ببینیم بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشته است. از زمین برخاستم. به عمه ام گفتم: ای عمه! آیا پارچه ای هست که با آن صورتم را از نامحرمان بپوشانم؟ عمه ام گفت: دخترم! عمه ات نیز مانند توست! وقتی به خیمه بازگشتیم، دیدم همه چیز را برده اند و برادرم، امام سجاد علیه السلام با همان حالت بیماری و گرسنگی و تشنگی، تنها مانده بود. او
ص:36
بر ما گریست و ما بر او گریستیم».(1)
ص:37
فصل سوم: اعتراف شکننده
سپاهیان دشمن از حقانیت، مظلومیت، بی گناهی و برتری اهل بیت نسبت به دیگر انسان ها آگاه بودند و می دانستند که رودرروی آل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم ایستاده اند. با این حال، به دلیل افول انگیزه های انسانی در وجودشان و برای به دست آوردن موقعیت اجتماعی و انباشت ثروت، هرگز نمی توانستند از ربودن اموال اهل بیت چشم بپوشند. بنابراین، آنان در پیروی از هواهای نفسانی شان، به چنین کارهای ناشایستی دست می زدند و هیچ چیز نمی نتوانست افسار گسیختگی آنان را مهار کند.
حسن مثنی از مادرش، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام نقل می کند که مادرم جریان آتش سوزی و ربودن اموال را برای من این گونه بازگو کرد: «دشمن برای ربودن اموال ما وارد خیمه گاه شد. من در آن زمان دختر بچه ای بودم و دو خلخال طلا در پای من بود. مردی از سپاه دشمن در حال درآوردن خلخال از پای من می گریست. به او گفتم: ای دشمن خدا! چرا گریه می کنی؟ گفت: چگونه نگریم، در حالی که اموال دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را می ربایم و آنان را برهنه می کنم. گفتم: خلخالم را نبر. گفت: می ترسم؛ اگر من نبرم، کسی دیگر جز من می آید و آن را می برد. سپس فاطمه گفت: هر چه اموال داشتیم، غارت کردند، حتی ملحفه ها را از دوش ما ربودند».(1)
1 _ پرپر شدن گل های خیمه گاه
تهاجم دشمن به خیمه گاه اهل بیت چنان وحشیانه بود که بانوان و کودکان بی دفاع، چاره ای جز گریز به سوی بیابان ها و دیگر خیمه های نیم سوخته نداشتند. در این میان، برخی کودکان در اثر تشنگی و وحشت از یورش بی رحمانه دشمن، به شهادت رسیدند. «عاتکه، دختر هفت ساله
ص:38
مسلم بن عقیل بود که پس از ظهر عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام، هنگامی به شهادت رسید که افراد عمر بن سعد برای ربودن اموال اهل بیت به خیمه گاه یورش بُردند».(1)
بی رحمی دشمن از یک سو و نبودن جای مناسب برای پنهان شدن از سوی دیگر، همراه با ناتوانی کودکان سبب شد شمار دیگری از آنان نیز زیر سم اسبان به شهادت برسند. «دو دختر از امام حسن مجتبی علیه السلام به نام های امّ الحسن و امّ الحسین همراه عمویشان به کربلا آمده بودند که در اثر هجوم دشمن به خیمه گاه اهل بیت، به شهادت رسیدند».(2)
2 _ پیراهن سوخته
حمید بن مسلم، دیده های خود را از آتش سوزی خیمه گاه این گونه بیان می کند: «هنگام آتش سوزی خیمه گاه، به سوی دختر بچه ای شتافتم که اندکی دورتر از من بود. دامن وی را آتش فرا گرفته بود. می خواستم آتش دامن او را خاموش کنم، ولی او گمان کرد که من از افراد سپاه یزیدم و قصد آزار و اذیت او را دارم. از این رو، پا به فرار گذاشت. وقتی نزدیکش رسیدم، رو کرد به من و گفت: ای مرد! راه نجف کدام طرف است؟ پرسیدم: به نجف چه کار داری؟ برای چه می خواهی آن جا بروی؟ گفت: من یتیم و غریبم. می خواهم به بارگاه ملکوتی و تکیه گاه جدم، علی مرتضی، پناه ببرم؛ شاید از دست دشمنان در امان مانم».(3)
3 _ دفاع یک زن از اهل بیت
عطر خون حسین علیه السلام که سرزمین کربلا را فرا گرفته بود، بذر آگاهی و ستم ستیزی را در آن دیار پاشید. مظلومیت اهل بیت در آن دشت پر بلا چنان آشکار بود که هر بیداردلی به یاری آنان می شتافت. باری، بانوی غیرت مند و دین داری در میان لشکریان یزید بود. وی هنگامی که خیمه های نیم سوخته، آوارگی کودکان و ربودن اموال اهل بیت را دید، طاقت نیاورد و به دفاع از اهل حرم پرداخت.
ص:39
حمید بن مسلم می گوید: «دیدم زنی از طایفه بکر بن وائل که با شوهرش همراه لشکر عمر بن سعد به کربلا آمده بود، به دفاع از خیمه گاه حسین علیه السلام و خاندان بی گناه و بی دفاع وی برخاست. وی هنگامی که دید لشکر به خیمه گاه هجوم می آورد و جامه آنان را می رباید، شمشیر برکشید و به سوی خیمه گاه رو آورد. او فریاد می کشید: ای آل بکر! اموال دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را غارت می کنند! از غیر خدا نترسید و برای خون خواهی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به پا خیزید. در این هنگام، شوهرش او را گرفت و از این کار باز داشت. سپس او را به خانه باز گرداند».(1)
4 _ تصمیم نابودی یک نسل
از آن جا که یزیدیان برای نابودی دشمن شماره یک خود، برنامه همه جانبه ای تدارک دیده بودند و می دانستند که خاندان حسین علیه السلام، حکومت را حق الهی خویش می دانند، حتی زنده ماندن فرزندان کوچک اهل بیت علیهم السلام را مانعی بر سر راه تداوم و گسترش دولت یزید می پنداشتند. از این رو، تصمیم گرفتند همه فرزندان حسین بن علی علیه السلام را که از جنگ، جان سالم به در برده اند، بکشند، ولی هرگز به این هدف شوم دست پیدا نکردند.
یکی از این موارد عینی، زنده ماندن علی بن الحسین علیه السلام است. دشمن چندین بار تصمیم به کشتن و نابودی وی گرفت، ولی هر بار این اندیشه پلید به شکست انجامید و سرانجام دشمنان به آرزوی خود نرسیدند. حمید بن مسلم می گوید: «وقتی بالای سر علی بن الحسین علیه السلام رسیدم، دیدم که او بر بستری دراز کشیده و بیماری سخت و طاقت فرسا، او را در خود فرو برده است. در این هنگام شمر با سربازانش وارد خیمه شد و با خود می گفتند: آیا او را باید کشت؟ به آنان گفتم: سبحان اللّه ! آیا شما نوجوان را نیز می کشید؟ این یک نوجوان است که در آستانه مرگ قرار دارد. سپس از او مواظبت کردم و هر کسی آمد، نگذاشتم او را بکشد».(2)
5 _ نگهداشت امامت
برخی منابع گفته اند حضرت زینب علیهاالسلام با جدّیت ویژه ای که در پاسداری از خاندان امام
ص:40
حسین علیه السلام داشت، اجازه نداد دشمنان، امام سجاد علیه السلام را به شهادت برسانند.
حکایت می کند: «من در زمان غارتگری دشمن میان خیمه گاه نشسته بودم که مرد کبود چشمی وارد شد و هر آن چه در خیمه بود، با خود بُرد. در همین حال علی بن الحسین علیه السلام نگاه کرد که با حالت بیماری روی پوستی دباغی شده دراز کشیده بود. بستر زیر پای او را محکم کشید، به گونه ای که امام سجاد علیه السلام بر زمین افتاد. آن گاه به سوی من نگریست. روپوشم را از صورتم برداشت و به گوشواره هایم خیره شد. سپس آنان را از گوشم ربود.(1)
در این هنگام، شمر با افرادش وارد خیمه امام سجاد علیه السلام شد. یکی از آنان گفت: کوچک و بزرگ این خاندان نباید زنده بماند. دیگری گفت: در این کار شتاب نکنید تا با فرمانده خود عمر بن سعد مشورت کنیم. شمر، شمشیر کشید تا امام را بکشد، ولی حمید بن مسلم به او گفت: سبحان اللّه ! آیا نوجوان را می کشید؟ او بیمار است.(2) شمر گفت: ابن زیاد دستور داده است که فرزندان حسین باید کشته شوند. عمر بن سعد، جلو شمر را گرفت و بر این کار اصرار کرد.(3) زینب دختر علی چون این سخن شمر را شنید، به او گفت: او هرگز کشته نمی شود، مگر این که من کشته شوم. آن گاه شمر از او دست کشید».(4) نگهداری فرزند 23 حسین علیه السلام از گزند دشمنان، عنایت خداوندی بود. امام باقر علیه السلام در حادثه کربلا حضور داشت بنابراین تمسک به این نکته که او زنده ماند تا نسل حسین برقرار باشد درست نیست. پاسداری زینب علیهاالسلام از او و اقدام حمید بن مسلم و عمر بن سعد در پیش گیری از قتل وی نیز ظهور اراده الهی در حفظ جان آن حضرت بود.
ص:41
فصل چهارم: روی دیگر سکه
پس از پایان جنگ مسلحانه دو جریان حق و باطل در کربلا، فرمانده سپاه دشمن، روش تازه ای در برابر اهل بیت در پیش گرفت.
1 _ تغییر روش
حمید بن مسلم درباره دگرگونی عملکرد دشمن این گونه توضیح می دهد: «در خیمه امام سجاد علیه السلام نشسته بودم که دیگر بار عمر بن سعد فرا رسید. بانوان برخاستند و رودرروی او فریاد برآوردند و گریستند. [گویا جنایت های لشکرش را برای وی بازگو می کردند.] او گفت: اصحاب من! آگاه باشید که کسی حق ندارد به خیمه بانوان برود. متعرض این نوجوان بیمار هم نشوید. زنان از او خواستند تا لباس های غارت شده آنان را به ایشان باز گرداند تا خود را بپوشانند. عمر بن سعد گفت: هر کس چیزی از آنان ربوده است، به ایشان باز گرداند. (حمید بن مسلم در ادامه می گوید:) ... به خدا سوگند! با این که بانوان، درخواست استرداد اموال را نزد وی مطرح کرده بودند، ولی چیزی را به آنان باز نگرداند».(1)
2 _ افزایش مراقبت
عمر بن سعد پس از صدور دستور استرداد اموال، برای تداوم برنامه های اجرایی خویش، تدابیر امنیتی ویژه ای برای نگهداری خاندان امام حسین علیه السلام در نظر گرفت و گروهی را به این کار گماشت. هدف عمر بن سعد از این کار، باز گرداندن نظم و انضباط به سپاه خود و مقدمه چینی برای بردن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به سوی کوفه بود.
شیخ مفید می نویسد: «عمر بن سعد، گروهی را مأمور کرد که خیمه ها و سراپرده زنان، امام سجاد علیه السلام، خاندان حسین علیه السلام و هر کسی که را با آنان بود، به دقت زیر نظر داشته باشند و از آنان پاسبانی کنند. عمر بن سعد به اصحاب خود رو کرد و گفت: از آنان نگهداری کنید تا هرگز کسی از آنان از خیمه گاه فرار نکند. هم چنین کسی نباید نسبت به آنان قصد سوء داشته باشد یا آنان را آزار دهد. آن گاه
ص:42
به چادر نظامی خود بازگشت».(1)
3 _ درخواست پاداش
فرمانده سپاه دشمن برای نزدیکی بیش تر به حاکم کوفه و به دست آوردن جایگاه برتر نظامی، در چادر خویش سرگرم تهیه طرح بازگشت به کوفه بود. وی می کوشید با اقدام های خود، پی آمدهای حادثه ناگوار کربلا را به سود حاکمان بنی امیه تغییر دهد و آرامش نسبی را به سرزمین های اسلامی باز گرداند.
در این میان، قاتل امام حسین علیه السلام می خواست هر چه زودتر به دیدار فرمانده جنگ کربلا برسد و پاداش این کار را به دست آورد. «لشکریان به سنان بن انس می گفتند: تو حسین بن علی علیه السلام، فرزند فاطمه زهرا و نوه رسول خدا را کشته و بزرگ ترین مرد عرب را که برای حکومت خطری جدی به شمار می آمد، نابود کرده ای. اکنون که تو از حاکمان خویش، جاه و مقام انتظار داری، پس به سوی امیرانت برگرد و از آنان پاداش بخواه. ای سنان! بدان که اگر آنان در برابر کشتن حسین بن علی علیه السلام، همه اموال و دارایی های شان را به تو بسپارند، بسیار اندک و ناچیز است.
او که با سخنان مردم تحریک شده بود؛ بر اسب خویش سوار شد و به سوی چادر فرمانده لشکر حرکت کرد. سنان، مردی شاعر و مشهور بود، ولی کمی دیوانه به نظر می رسید. هنگامی که به خیمه عمر بن سعد رسید، با صدای بلند فریاد برآورد: اسبم را از طلا و نقره بار کنید؛ که من پادشاه باشکوهی را کشته ام. من، فرزند بهترین پدر و مادر مردم دنیا را نابود کردم؛ کسی که نسبش، والاترین نسب هاست و در میان قبیله خود از همگان برتر بود.»
عمر بن سعد گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هیچ گاه خردمند نبوده ای. سپس به افرادش دستور داد او را به درون خیمه آورند. همین که سنان وارد چادر عمربن سعد شد، او با چوب دستی خود چند ضربه محکم به صورت سنان نواخت. آن گاه گفت: ای کودن! هرگز نسبت به حسین علیه السلام این گونه سخن مگوی. به خدا سوگند! اگر ابن زیاد این سخنان تو را بشنود، بی درنگ سرت را از بدن جدا می کند».(2)
ص:43
4 _ ماه کوفه
نخستین مرحله از برنامه های عمر بن سعد، فرستادن سر مقدس امام حسین علیه السلام به کوفه بود. هرچند این کار در آن زمان، میان دو طرف جنگ، رسم سیاسی پذیرفته شده ای به شمار می آمد، ولی فرستادن سر امام حسین علیه السلام نزد حاکم کوفه و گرداندن آن در شهر، جنبه های دیگری نیز به خود می گرفت که بدین شرح است:
الف _ امام حسین علیه السلام بزرگ ترین خطر حکومت به شمار می رفت که به طور طبیعی با کشته شدن وی، امیدواری مخالفان برای سرنگونی یزید به ناامیدی تبدیل می شد.
ب _ دشمنی دیرینه و کینه بی پایان بنی امیه نسبت به بنی هاشم با این رفتار ناپسند تا اندازه ای فرو می نشست.
ج _ ایمان و دین داری مردم با این کار سست می شد و تقدس امام حسین علیه السلام و خاندان علی علیه السلام نزد مردم از بین می رفت.
به طور کلی با این کار، انگیزه های دینی مردم افول می کرد و مخالفت با حکومت یزید نیز کاهش می یافت. بدین سان «هنگامی که حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید، عمر بن سعد، سر او و یارانش را از بدن ها جدا کرد و آن ها را نزد ابن زیاد فرستاد. مردم در کوفه جمع شده بودند و به سرها می نگریستند».(1)
5 _ جنایت فراگیر
عمر بن سعد که کاملاً در باتلاق گناه فرو رفته و دستش به خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آلوده شده بود، با نیرنگ بازی خاصی می کوشید دست همه قبایل را به خون حسین بن علی علیه السلام بیالاید. او با طرح نقشه ای زیرکانه برای فرستادن سرها نزد ابن زیاد، سرها را میان قبایل تقسیم کرد تا همه قبایل در این جنایت سهم بگیرند و هیچ قبیله ای نتواند بعدها ادعا کند که در کشتن حسین علیه السلام، مشارکت نداشته و بی گناه است.
«عمر بن سعد عصر روز عاشورا، سر مقدس امام حسین علیه السلام را به وسیله خولی بن یزید اصبحی
ص:44
و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداللّه بن زیاد، حاکم کوفه فرستاد.»(1) آن گاه دستور داد «سرهای دیگر یاران حسین را از بدن ها جدا کنند و پس از شستن خاک و خون شان، آن ها را نزد عبیداللّه ببرند. عمر بن سعد، هفتاد و دو یا هفتاد و هشت سر شهیدان کربلا را به وسیله شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج به کوفه فرستاد».(2)
«قبایل شرکت کننده در جنگ با تحریک عمر بن سعد و برای تقرب جستن نزد ابن زیاد و یزید، سرهای شهیدان را میان خود تقسیم کردند: قبیله کنده که قیس بن اشعث، بزرگ و سرپرست آن ها بود، سیزده سر برداشت. طایفه هوازن به ریاست شمر بن ذی الجوشن، دوازده سر گرفت. قبیله بنی تمیم، هفده سر و قبیله بنی اسد، شانزده سر بر داشتند.
طائفه مذحج نیز هفت سر سهیم شدند و بقیه مردم، سیزده سر برداشتند».(3)
6 _ اسب تاختن بر بدن های بی سر
رفتار زشت، ناجوانمردانه و دور از انسانیت یزیدیان در اسب تاختن بر بدن یاران امام حسین علیه السلام هیچ توجیه عقلی، شرعی و سیاسی نداشت. آنان تنها بر پایه کینه های دیرینه قومی و تکمیل جنایت های خود، به این رفتار غیر انسانی دست زدند. آن چه این گمانه زنی را بیش تر تقویت می کند، سخن ابو ریحان بیرونی است که می گوید: «آن چه یزیدیان با حسین بن علی انجام دادند، هیچ یک از امت های پیشین با شریرترین مردم از انقلابیون، دزدان و دیگر اخلال کنندگان نظم و امنیت انجام ندادند. آنان بر حسین علیه السلام و یارانش شمشیر کشیدند. سپس بدن های آنان را تیرباران و سنگ باران کردند و بر بدن هاشان اسب تاختند».(4)
ابی مخنف، حادثه اسب تاختن بر بدن های شهیدان کربلا را به تفصیل بیان می کند و می گوید: «عمر بن
ص:45
سعد پس از آتش سوزی خیمه گاه، به افرادش گفت: چه کسی داوطلب است که بر پشت و سینه حسین علیه السلام، اسب بتازد. از آن میان، ده نفر داوطلبانه حاضر شدند که عبارت بودند از: اسحق بن حوبه، اَخنس بن مرثد، حکیم بن طفیل سنبسی، عمر بن صُبیح صیداوی، رجاء بن مفقذ عبدی، سالم بن خیثمه جعفی، واحظ بن غانم، صالح بن وهب جُعفی، هانی بن شبث حضرمی و اسید بن مالک.
آنان بدن حسین علیه السلام را لگدکوب اسبان کردند و سینه و پشت آن حضرت را درهم شکستند. سپس به کوفه آمدند و برای گرفتن جایزه نزد ابن زیاد رفتند. ابن زیاد گفت: شما کیستید؟ اسید بن مالک گفت: ما بر بدن حسین، اسب راندیم و استخوان های سینه و پشت او را درهم شکستیم. ابن زیاد به آنان اعتنایی نکرد و جایزه اندکی به آنان داد. ابو عمر زاهد گفت: به آنان نگریستم، دیدم همه آنان زنازاده اند».(1)
ص:46
فصل پنجم: شب بی بدیل(1)
در زندگی اهل بیت علیهم السلام هیچ شبی اندوه بارتر از شام غریبان وجود ندارد، به گونه ای که زبان و قلم از توصیف آن ناتوان است.
1 _ سبزپوشان در قتلگاه
بدن های بی سر و به خون تپیده حسین علیه السلام و یارانش روی ریگ ها و خارهای صحرای کربلا بر جا مانده است. تنها بادهای سوزان و رقص خارهای مغیلان، بدن های آنان را نوازش می دهند. ماه و ستارگان خون می گریند و فرشتگان آسمان همراه پیامبران، برای عرض تسلیت کنار جنازه حسین علیه السلام و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام فرود آمده اند.
عُدی می گوید: «هنگامی که در کربلا، زخم های زیادی بر من وارد شد، ناگزیر همان جا ماندگار شدم. در حالت نیمه بیدار بودم که بیست سوار به سوی قتل گاه آمدند. لباس هایشان سبز و معطر بود به عنایت و قدرت بی همتای خداوند، پیکر حسین مانند زمان پیش از شهادت نمایان گردید. آن مرد گفت: ای پسرم! تو را کشتند و از آشامیدن آب بازداشتند. آنان گناه کارترین مردمان نزد خداوند هستند. سپس به افرادی که پیرامون او حلقه زده بودند، گفت: ای پدرانم؛ آدم، ابراهیم و اسماعیل و ای برادرانم؛ موسی و عیسی! می بینید طغیان گران با فرزندم حسین علیه السلام چه کردند؟ به خدا سوگند! شفاعت من هرگز به آنان نمی رسد. عدی می گوید: چون خوب دقت کردم و با توجه کامل بدان مرد نگریستم، دیدم آن مرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است».(2)
2 _ پروانگان شمع وجود عقیله
در گوشه دیگر این صحرا و کمی دورتر از قتل گاه، خاندان حسین بن علی علیه السلام به عزاداری و نوحه سرایی سرگرمند و تنها به پشتوانه روح بزرگ زینب علیهاالسلام توانسته اند در برابر این کوه اندوه
ص:47
و مصیبت، تاب بیاورند. آنان شب پیش همه چیز داشتند و امشب هیچ چیز ندارند.(1)
پدر، برادر و فرزندانی که تا دیشب در کنارشان بودند، اینک در چند قدمی آنان با سرهای بریده و بدن های تکه تکه روی ریگ های بیابان به خون تپیده اند؛ گویا چشم به راه خاندان خویش هستند. دشمن با وضع مقررات ناجوان مردانه و دور از عواطف و عقلانیت، اهل بیت را از رفتن به کنار جسدهای مطهر شهیدان باز داشته است و خاندان حسین علیه السلام در صحرا زندانی شده اند. در این شب، یکی از عمه اش جویای پدر می شود. یکی از پیراهن سوخته و دیگری از برادران شهیدش سخن می گوید. فاطمه صغرا نیز از گوشواره ربوده، گوش زخمی و بدن تکه تکه پدرش با زینب درد دل می کند.
باری، هر یک از اهل بیت به گونه ای با تکیه گاه خویش، عقیله بنی هاشم به گفت وگو نشسته اند. کودکان روی ریگ های بیابان گریه می کنند و گاه از آینده سخن می رانند. اندکی می خوابند، سپس دوباره با گریه بیدار می شوند.
3 _ پرپر شدن غنچه ها
یکی از مصیبت های اهل بیت در این شب که بر اندوه آنان افزود، گم شدن دو کودک بود. آن دو در پی تهاجم دشمنان به خیمه گاه، راهی بیابان شده بودند تا از دست دشمن در امان باشند، ولی به دلیل ناتوانی جسمی، شدّت تشنگی و ترس از دشمن نتوانسته بودند دوباره به اهل بیت بپیوندند.
مرحوم حایری می نویسد: «دو کودک از خاندان حسین علیه السلام در شب یازدهم محرم ناپدید شدند. شب هنگام که زینب علیهاالسلام به گردآوری عیال و اطفال حسین علیه السلام پرداخت، همگان را گرد آورد. او دید دو طفل در میان آنان نیست. از این رو، عقیله بنی هاشم پی آنان شتافت. او با جست و جوی فراوان در بیابان، آن دو را پیدا کرد. دید آن دو کودک دست در گردن یکدیگر خوابیده اند. زینب علیهاالسلام، آنان را حرکت داد تا بیدار شوند، ولی هر چه آن دو را حرکت داد، واکنشی ندید. وقتی به دقت نگریست، دید روحشان به آسمان پرواز کرده است.
هنگامی که این حادثه به گوش گماشتگان عمر بن سعد رسید، آنان به اهل بیت اجازه دادند که آب
ص:48
بیاورند. هنگامی که آب آوردند، اطفال حسین علیه السلام از آنان، رو گرداندند و گفتند: ما چگونه آب بیاشامیم، در حالی که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را تشنه شهید کردند.»(1) چنین واکنشی آن هم در سخت ترین شرایط، میزان وفاداری آنان را به تکیه گاه شان به خوبی نشان می دهد.
4 _ شکوه بخش شب
یکی از برنامه های اساسی و بنیادین زینب علیهاالسلام، مناجات با خداوند بود. وی بر پایه گزاره های دینی، افزون بر فعالیت های اجتماعی، همانند امام حسین علیه السلام بر پا داشتن نماز و ارتباط با آفریدگار هستی را در آن لحظه های حساس از یاد نبرد. دختر علی علیه السلام در دل شب با ناله های جان سوز خود، سینه آسمان را می شکافت و زمین را با گام های خسته، ولی استوارش به لرزه در می آورد. وی مانند مادرش، سکوت بی پایان شب نینوا را با نیایش های عاشقانه اش می شکست؛ پرستش و نیایشی که آوای دل نشینش بر دل های شکافته و تن های بی سر شهیدان نیز اثر می کرد.
عقیله بنی هاشم «با وجود مصیبت ها و ستم هایی که بر او وارد شد، نماز شب را برپا داشت. البته سستی و ناتوانی از هر سو بر زینب علیهاالسلام هجوم می آورد، به گونه ای که دختر زهرای اطهر علیهاالسلام ناگزیر شد نماز شب را نشسته به جای آورد».(2)
5 _ عروج نور
دشمنان پس از کشتن امام حسین علیه السلام و اسب تاختن بر بدن وی، سر آن حضرت را نیز بریدند. طبری می نویسد: «خولی همراه سر امام به سوی کوفه حرکت کرد. هنگامی که به دارالاماره رسید، کارهای رسمی روزانه تعطیل شده بود. به همین دلیل، وی ناگزیر شد سر مقدس امام حسین علیه السلام را به منزل آورد و آن را میان اجاقش قرار دهد. سپس خولی وارد خانه شد و به اتاق خوابش رفت. همسرش به او گفت: چه خبر؟ با خود چه همراه آورده ای؟ او گفت: ثروت زیادی آورده ام که تو را از دنیا بی نیاز کند. آن گاه توضیح داد که سر حسین را به خانه آورده است. همسرش به او گفت: مردم طلا و نقره می آورند، تو سر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را آورده ای؟ به خدا سوگند! هرگز سرم را با تو بر یک بالین نمی گذارم و در
ص:49
یک خانه با تو زندگی نخواهم کرد.
آن زن روایت می کند که از بستر خواب برخاستم، به حیاط خانه رفتم و زن همسایه را که اُسدیة نام داشت، باخبر کردم. آن گاه باهم نشستیم و بدان سر نگاه می کردیم. به خدا سوگند! فراموش نمی کنم که نوری روشن، گسترده و ستون مانند از آن سر مقدس به آسمان بالا می رفت. در همین حال، پرندگان زیبای سفید رنگ در اطراف آن سر مقدس پرواز می کردند».(1)
ص:50
فصل ششم: کاروان اَسیران
زیر فصل ها
1 _ تماشای خورشید
2 _ کاروان نور
3 _ شتران برهنه
4 _ تکیه دادن بر عصا
5 _ شمارگان اسیران
6 _ مردان اسیر
7 _ زنان اسیر
8 _ زنان اصحاب
1 _ تماشای خورشید
طبری می نویسد: «حامل سر امام در آغاز صبح یازدهم محرم نزد عبیداللّه بن زیاد رفت.»(1) مردم کوفه که از گوشه و کنار، خبر آمدن سر امام را شنیده بودند، به سوی دارالاماره می رفتند. ابن اثیر می نویسد: «پس از کشته شدن امام حسین علیه السلام، عمر بن سعد، سر او و اصحابش را به سوی ابن زیاد فرستاد. مردم جمع شدند و به سرهای شهدا می نگریستند».(2)
«بُشر بن مالک، حامل سر امام، نزد عبیداللّه بن زیاد رسید و هنگامی که سر نورانی امام را پیش روی حاکم کوفه قرار داد، این شعر را خواند: رکاب اسبم را از طلا و نقره پر کن؛ زیرا من پادشاه بلند مرتبه ای را کُشتم. بهترین مردم را کشتم که همگان، خاندانش را به بزرگی می شناسند؛ کسی که پدر و مادرش والاترین انسان های روی زمین بودند. ابن زیاد از سخنان وی خشمناک شد و گفت: اگر می دانستی که او چنین است، پس چرا او را کشتی؟! به خداوند سوگند! به تو پاداشی نمی دهم و تو را به او ملحق می کنم. سپس عبیداللّه با شمشیر، گردن حامل سر امام را بُرید».(3)
حاکم کوفه که دست پرورده دستگاه خلافت غاصبانه بنی امیه بود، می کوشید مردم نه تنها با ویژگی های ممتاز و بی بدیل اهل بیت آشنا نشوند، بلکه فضای ذهن و اندیشه آنان از کینه و بدبینی نسبت به اهل بیت لبریز گردد. از این رو، بدین کار دست یازید تا کسی از خوبی های حسین سخن نگوید و پیش روی او، از خاندان علی علیه السلام تجلیل نکند.
ص:51
2 _ کاروان نور
در قبایل عرب از دیرباز، اسیر گرفتن در جنگ، رسم پذیرفته شده ای بود و بازماندگان طرف بازنده جنگ به طور طبیعی به اسارت جانب پیروز در می آمدند. با این حال، در حادثه کربلا برخلاف جنگ های رایج آن روزگار، سپاهیان یزید نتوانستند حتی یک مرد جنگی را از سپاه امام حسین علیه السلام، دستگیر کنند و به اسارت بگیرند؛ زیرا یاران حسین بن علی علیه السلام بر پایه آموزه های دینی و فکری پیشوای بزرگ خود، اسارت در چنگال یزیدیان را ننگ می دانستند.(1) از این رو، هر یک تا آن جا که توان داشتند، در برابر دشمن جنگیدند و در مبارزه رویاروی با آنان به شهادت رسیدند. در این میان، یزیدیان، اهل بیت امام حسین علیه السلام را که در صحنه نبرد حاضر بودند، به اسارت بُردند. این کار در پی «غارت خیمه گاه اهل بیت و آتش سوزی آن ها انجام گرفت. بانوان ارجمند با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون می دویدند و گریه و زاری سر می دادند و با حالت بی کسی به اسارت می رفتند».(2)
3 _ شتران برهنه
دشمن سنگ دل، اهل بیت را با بدترین حالت و شدیدترین فشارهای روحی و جسمی به کوفه رساند. رفتار دشمن با اسیران خود به خود از ماهیت یزیدیان پرده برمی دارد. آنان در مسیر کربلا تا کوفه، رفتاری غیرانسانی و دور از عاطفه را نسبت به اسیران در پیش گرفتند. سربازان یزید، بارها با زخم زبان، استهزا، تهدید و کتک کاری، به خاندان حسین علیه السلام بی حرمتی کردند.
امام سجاد علیه السلام که همراه اسیران بود، چگونگی به اسارت رفتن و برخورد دشمن را با خاندان علی علیه السلام این گونه بیان می کند: «مرا بر شتر لاغر و برهنه ای سوار کردند و سر پدرم حسین را بالای نیزه زدند. بانوان در پشت سر ما بر شتران بی زین سوار بودند. دیده بانان پشت سر و اطراف ما کشیک می دادند و با نیزه های کشیده، اطراف ما را فرا گرفته بودند. اگر از دیده هر کدام ما، اشکی
ص:52
سرازیر می شد، سرش را با نیزه می کوبیدند به این شیوه ما را به اسارت بُردند تا وارد دمشق کردند».(1)
در حادثه به اسارت رفتن خاندان حسین علیه السلام، بیش ترین فشارها بر زنان وارد شد. راوی می گوید: «لشکریان عمر بن سعد، بانوان را در میان دشمنان با صورت های باز بر شتران بی جهاز، سوار کردند و به اسارت بُردند. آنان با سخت ترین مصیبت ها و اندوه ها به سوی کوفه حرکت کردند».(2)
4 _ تکیه دادن بر عصا
بیماری امام سجاد علیه السلام به گونه ای بود که نمی توانست بنشیند یا از جای برخیزد و راه برود. از این رو، با زحمت بر عصا تکیه داده بود و تا اندازه ای می توانست خود را کنترل کند.
راوی می گوید: «چگونگی کوچ اسیران اهل بیت، مرا بی اختیار به یاد بیرون آمدن آنان از مدینه انداخت. آنان در آن زمان با عزت و افتخار از مدینه بیرون آمدند، ولی اینک از آن چه بر آنان می گذشت، می گریستم. در این میان، نظرم به امام سجاد علیه السلام افتاد. وی در اثر بیماری شدید نمی توانست خود را نگه دارد و بایستد. از این رو، به زمین می افتاد و بر می خاست. او عصایی به دست گرفته و بدان تکیه داده بود و می کوشید آهسته آهسته به سوی عمه اش زینب علیهاالسلام برود. وی به زینب علیهاالسلام رو کرد و فرمود: مرا سوار شتر کن. این جا بود که قلب من شکست و اندوهم زیاد شد.
زینب علیهاالسلام او را گرفت تا سوار کند، ولی علی بن الحسین علیه السلام از ناتوانی، بار دیگر بر زمین افتاد. شمر که این حالت را دید، به سوی او آمد و با تازیانه ای که در دست داشت، بر بدن امام سجاد علیه السلام فرود آورد. امام سجاد علیه السلام به صدای بلند ندا داد: وا محمداه، وا جداه، وا حسینا! زینب علیهاالسلام گریست و به شمر گفت: ای شمر! به این بیمار پدر از دست داده سخت مگیر. او سرسلسله امامت و پیشوای خلافت است. با او مدارا کن.
در این هنگام دیدم پیر زن دیگری آمد و با زینب علیهاالسلام همکاری کرد تا علی بن الحسین علیه السلام بر شتر سوار شد. پرسیدم: این بانو کیست؟
گفتند: فضه، خدمت کار فاطمه زهرا علیهاالسلام است. وقتی امام را بر شتر برهنه سوار کردند، نمی توانست
ص:53
بنشیند. از این رو، پاهایش را زیر شکم شتر بستند و آن گاه به سوی کوفه حرکت کردند».(1)
5 _ شمارگان اسیران
همان گونه که گفتیم میان یاران حسین علیه السلام هیچ مرد جنگ جویی باقی نمانده بود تا به اسارت برود. بنابراین، کاروان اسیران کربلا را به جز امام سجاد علیه السلام، کودکان و زنان تشکیل می دادند. به اسارت بردن زنان و کودکان، لکه ننگی بر پیشانی حکومت یزید باقی گذاشت و برگ زرین دیگری بر دفتر مبارزات حق طلبانه حسینی افزود. خاندان حسین علیه السلام، جز آنان که در هجوم به خیمه گاه یا در بیابان جان باختند، همگی به اسارت درآمدند. گفته اند: «در عصر عاشورا، اهل حرم حسین بن علی علیه السلام همگی اسیر شدند.»(2) شیخ عباس قمی می افزاید: «دشمن، تمام اهل حرم را به اسارت برد. تنها شهربانو به اسارت نرفت و خود را در آب فرات تلف کرد».(3)
البته به تصریح برخی روایات تاریخی، این شهربانو، مادر امام سجاد علیه السلام و همسر امام حسین علیه السلام نیست و ممکن است نام بانوی دیگری از همراهان امام حسین علیه السلام باشد؛ زیرا آن شهربانو در کربلا حضور نداشته است. گفته اند: «شهربانو نام یکی از بانوانی است که همراه کاروان اسیران از کربلا به کوفه حرکت می کرد، نه همسر امام حسین علیه السلام و مادر امام سجاد علیه السلام؛ زیرا وی در کربلا حضور نداشت».(4)
6 _ مردان اسیر
در منابع آمده است که شماری از مردان بنی هاشم نیز به اسارت رفتند که دلیل آن، بیماری طاقت فرسا یا جراحت شدید بوده است. نام این افراد به شرح زیر است.
ص:54
1 _ امام علی بن الحسین علیه السلام : بیماری و ناتوانی، او را زمین گیر ساخته بود و 23 سال داشت.(1)
2 _ حسن بن حسن المجتبی علیه السلام : برای یاری عمویش به کربلا آمده و در میدان نبرد هیجده زخم برداشته بود.(2)
3 _ زید بن حسن مجتبی علیه السلام .(3)
4 _ عمرو بن حسن مجتبی علیه السلام .(4)
5 _ امام محمد بن علی بن الحسین علیه السلام : در آن زمان دو یا چهار سال سن داشت.(5)
6 _ محمد اصغر بن علی بن ابی طالب.(6)
7 _ محمد بن مسلم بن عقیل.(7)
8 _ ابراهیم بن مسلم بن عقیل.(8)
9 _ مرقع بن ثمامه اسدی: یکی از اصحاب بود که پس از مبارزه طولانی با دشمنان، تیرهایش
ص:55
تمام شد. در این لحظه، به چنگ افراد عمر بن سعد افتاد. خاندان وی که در سپاه کوفه و رودرروی امام حسین علیه السلام می جنگیدند، نزد عبیداللّه از وی وساطت کردند تا زنده بماند. عبیداللّه نیز او را به دلیل همکاری با حسین علیه السلام، به منطقه زاره تبعید کرد.(1)
7 _ زنان اسیر
تاریخ نگاران، زنان اسیر بنی هاشم را تا پانزده زن و دختر می دانند که عبارت اند از:
1 _ زینب العقیله: دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام، خواهر امام حسین علیه السلام و همسر عبداللّه بن جعفر.(2)
2 _ امّ کلثوم: دختر علی بن ابی طالب و خواهر امام حسین علیه السلام .(3)
3 _ فاطمه صغرا: دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و خواهر امام حسین علیه السلام .(4)
4 _ سکینه: دختر امام حسین علیه السلام .(5)
5 _ فاطمه: دختر امام حسین علیه السلام .(6)
6 _ رباب: دختر امرء القیس، همسر امام حسین علیه السلام .(7)
ص:56
7 _ رقیه: دختر 4 ساله امام حسین علیه السلام که در شام درگذشت.(1)
8 _ رقیه: دختر مسلم بن عقیل.(2)
9 _ دختر کوچک دیگری از مسلم بن عقیل.(3)
10 _ ام الثفر؛ همسر عقیل و مادر جعفر بن عقیل که همراه فرزندش به کربلا آمده بود.(4)
11 _ ام کلثوم: دختر عبداللّه بن جعفر.(5)
12 _ رمله: مادر قاسم شهید، فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام .(6)
13 _ شهربانو: مادر کودکی که از خیمه ها بیرون آمد و هانی بن شیث، او را شهید کرد. این بانو غیر از مادر امام سجاد علیه السلام است.(7)
14 _ لیلی: دختر مسعود بن خالد تمیمی و مادر عبداللّه اصغر که در کربلا شهید گردید.(8)
15 _ فاطمه: دختر امام حسن مجتبی علیه السلام و مادر حضرت باقر علیه السلام که همراه امام سجاد علیه السلام
ص:57
به کربلا آمده بود.(1)
8 _ زنان اصحاب
پس از زنان بنی هاشم، بانوان اصحاب بیش ترین شمار اسیران را تشکیل می دادند که نام آنان بدین قرار است:
1 _ فضه خادمة: کنیز و خدمت کار حضرت زهرا علیهاالسلام .(2)
2 _ حُسنیه: خدمت کار امام سجاد علیه السلام که همراه پسرش منجع به کربلا آمده بود.(3)
3 _ همسر عبداللّه بن عُمیر کلبی: او همراه شوهرش به کربلا آمده بود و می خواست شوهرش را به دفاع از اهل بیت تحریک کند، ولی وی نپذیرفت. امام حسین علیه السلام این بانو را به خیمه بازگرداند.(4)
4 _ فکیهه: خدمت کار رباب، همسر امام حسین علیه السلام و مادر قارب بن عبداللّه اریقط که همراه فرزندش به کربلا آمده بود.(5)
5 _ بحریه: دختر مسعود خزرجی که همراه شوهر و فرزندش به کربلا آمدند.(6)
6 _ ام خلف: همسر مسلم بن عوسجه (بنا بر روایتی). بیش تر تاریخ نگاران، وی را کنیز مسلم
ص:58
بن عوسجه اسدی دانسته اند.(1)
ص:59
فصل هفتم: گذر بر کوی به خون تپیدگان
خاندان حسین علیه السلام، شام غریبان را در بیابان و در چند قدمی عزیزان به خون تپیده خویش سپری کردند. آنان تمام شب را در انتظار فرا رسیدن صبح و دیدن بدن های پاره پاره کشتگان کوی عشق گذراندند.
1 _ حجله بی مانند
خاندان حسین علیه السلام هنگامی که به قتل گاه رسیدند، با اشتیاقی وصف ناپذیر، خود را به پیکرهای تکه تکه عزیزانشان خویش رساندند. دیروز زینب علیهاالسلام با برادرش رودررو گفت وگو می کرد، ولی اینک رگ های بریده و خون آلود برادرش اندکی از تنهایی وی می کاهد. دیروز، حسین علیه السلام، تکیه گاه و روشنایی چشم خواهر بود و این بار حسین علیه السلام به زینب تکیه می زند. خدا می داند زینب، امام سجاد علیه السلام و دیگر خاندان علی علیه السلام در این لحظه چه حالی داشتند. اهل بیت بی اختیار خود را از بالای جهاز شتر بر روی زمین می انداختند. هر کس، پیکری را در بغل می گرفت و به گریه و زاری می پرداخت.
هنگامی که چشم خاندان پاک حسین علیه السلام بر بدن های بی سر شهیدان افتاد، بسیار گریستند. آنان به سر و روی خود سیلی می زدند و نوحه سرایی می کردند.»(1) ابومخنف از قرة بن قیس تمیمی نقل می کند که وی گفت: «به زنان، فرزندان و خاندان اهل بیت نگریستم که از کنار بدن حسین
ص:60
علیه السلام می گذشتند، گریه سر می دادند و به صورت می زدند».(1)
2 _ مروارید و آینه
زینب علیهاالسلام با دیدن پیکر پاره پاره برادر سراپا آتش گرفت، به گونه ای که دود این سوختن، سینه آسمان را شکافت و از آن فراتر رفت. زینب علیهاالسلام اندکی به بدن حسین علیه السلام نگریست. آن گاه برادر را بوسید و گفت: «پدرم فدای کسی باد که دوست داشتم جانم فدای او گردد. پدرم نثار کسی باد که دلش پر از اندوه و غم بود تا از دنیا در گذشت. پدرم فدای کسی باد که او را تشنه شهید کردند. پدرم فدای کسی باد که محاسن او را با خونش رنگین ساختند. ای حسین علیه السلام، ای ابی عبداللّه علیه السلام ! وای از غم ها و سختی هایی که تو را در خود فرو بُرد؛ گویا امروز جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در گذشته است».(2)
3 _ اهدای قربانی
پس از آن، زینب علیهاالسلام با قلبی آکنده از معرفت به خداوند و اظهار رضایت کامل از تقدیر الهی به ویژه شهادت حسین بن علی علیه السلام، با خداوند خود به راز و نیاز پرداخت. هرچند زینب علیهاالسلام، امام معصوم و تکیه گاهش را از دست داده است، خود و خاندانش در اسارت به سر می برند و زخم زبان، خشونت و کردارهای ناپسند دشمن نیز هر لحظه دل زینب علیهاالسلام را آتش می زند، ولی چنان با خدا سخن می گوید که گویا هیچ حادثه ناگواری برای او پیش نیامده است. زینب علیهاالسلام نه تنها شکوه و ناله نمی کند، بلکه در سخت ترین و بدترین وضعیت، قربانی خود را نزد پروردگار کوچک می داند و با فروتنی در پیشگاه خداوند «دستان خود را زیر بدن مبارک و پاره پاره امام حسین علیه السلام می برد و او را به سوی آسمان بالا می آورد. آن گاه
ص:61
می گوید: بار خدایا! این قربانی را از ما بپذیر».(1)
4 _ سخن گفتن با رسول خدا
اهل بیت هنگام رویارویی با مشکلات، گرفتاری ها و مصیبت ها همیشه به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پناه می بُردند؛ زیرا تکیه گاه واقعی آنان و واسطه فیض الهی بود. زینب علیهاالسلام نیز هنگامی که با منظره جان سوز قتل گاه روبه رو شد، با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین درد دل کرد: «ای رسول خدا! ای آن که فرشتگان آسمان بر تو درود می فرستند؛ این حسین علیه السلام به خون تپیده توست که بدنش را پاره پاره کردند. فرزندانت را به اسارت می برند، نوه ات را شهید کردند و بادهای بامدادان بر او می وزد».(2)
5 _ درد دل با مادر
دختران هماره دردهای پنهان و آشکارشان را نخستین بار با مادر خود در میان می گذارند؛ زیرا مادر، جلوه عشق ناب و محبت پاک به فرزند است. زینب علیهاالسلام نیز در صحرای کربلا با دیدن دردها و اندوه های اهل بیت به سراغ مادر رفت و خطاب به وی گفت: «ای مادر، ای دختر بهترین انسان ها! به صحرای کربلا نظری انداز و فرزند خود را ببین که سرش بر نیزه مخالفان و تنش میان خاک و خون غلتان است. این جگرگوشه توست که در این بیابان روی خاک افتاده است. دختران خود را بنگر که سراپرده آنان را سوزاندند و ایشان را بر شتران برهنه سوار کردند و به اسیری می برند. ای مادر! ما فرزندان توییم که به تنهایی گرفتاریم».(3)
6 _ با یاران محمد صلی الله علیه و آله وسلم
پس از آن، زینب علیهاالسلام روی سخن و درد پنهانی خود را به جانب اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم متمایل می سازد و به عنوان گله مندی یا سپاس گزاری با آنان سخن می گوید. دختر علی از کسانی
ص:62
گله می کند که حسین بن علی علیه السلام را تنها رها کردند. هم چنین با شهیدان کربلا نجوا می کند؛ آنان که تا پای جان از حریم ولایت دفاع کردند و آخرین قطره های خون خویش را نثار فرزند زهرا ساختند. این کار از یک سو، میزان سپاس گزاری عقیله بنی هاشم را نسبت به آنان بازگو می کند و از سوی دیگر، درد به اسارت رفتن را به آنان منتقل می سازد. وی می گوید: «ای یاران و همراهان پیامبر! این اسیران، فرزندان برگزیده پیامبر خدایند که دشمن با بی رحمی، آنان را به اسارت می برد».(1)
راوی می گوید: «به خدا سوگند! هرگز فراموش نمی کنم آن زمان را که زینب علیهاالسلام، دختر علی علیه السلام بر پیکر حسین علیه السلام، نوحه سرایی بی بدیل و جان سوز کرد. او با صدای حزن آور و دل پر از درد می گفت: ای محمد که درود خدا بر تو باد! این حسین علیه السلام آغشته به خون، پاره تن توست که اعضایش پاره پاره شده است و فرزندانت را به اسارت می برند. من به خداوند شکایت می کنم و به محمد و علی ... .(2) از گفتار زینب علیهاالسلام، تمامی دوستان و دشمنان به گریه در آمدند».(3)
7 _ در آغوش پدر
سکینه دختر امام حسین علیه السلام برای بوسیدن و در بغل گرفتن تن بی سر پدر، لحظه شماری می کرد. همین که زینب علیهاالسلام برای یاری امام سجاد علیه السلام به سوی او می شتابد، سکینه بر بالین پدر حاضر می شود. وی لب های خشکیده و ترک خورده اش را بر پیکر خون آلود پدر بزرگوارش می نهد و عاشقانه با او سخن می گوید. راوی می گوید: «سکینه، پیکر امام را در بغل گرفته بود، به گونه ای که آن دو یک بدن شمرده می شدند. دختر، خود را از بالای شتر روی کشته گاه حسین علیه السلام انداخت و در جا غش کرد. برخی اعراب آمدند و به سختی او را از بدن پاره پاره و بی سر حسین جدا کردند. پس از آن، سکینه گفت: در حال بی هوشی از پدرم شنیدم که اشعار زیر را می خواند:
ص:63
ای شیعیانم! هرگاه آب گوارا نوشیدید
هرگز تشنگی بی مانند مرا از یاد نبرید
هر زمان ناله بی کس و شهیدی را شنیدید
به یاد بی کسی و شهادت من گریه کنید
من نوه پیامبری بودم که بدون گناه مرا کشتند
آن گاه به عمد بر بدنم اسب تاختند
ای کاش! شما روز عاشورا می دیدید
که چگونه کودکم را سیراب کردند و به من مهربانی ورزیدند
دشمنان، کودکم را با تیر سیراب کردند
آه! چه فاجعه غم انگیزی که کوه ها را لرزاند و فروریخت
وای بر آن ها که جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بریدند
ای پیروان من! با هر چه در توان دارید
دشمنانم را در هر زمان نفرین کنید(1)
پس از تمام شدن اشعار جان سوز پدر که بر قلب سکینه الهام شده و از عالم معنا و ملکوت، معانی بر جان ناسوتی دختر حسین علیه السلام فرو ریخته بود، وی بار دگر به هوش آمد. سکینه آن گاه با دست به صورت می زد و فریاد می کشید و نوحه سرایی می کرد».(2)
8 _ لحظه پرواز
زینب علیهاالسلام از یک سو، بر کشته برادر و یارانش اشک خون می ریزد تا آتش دل را فرو نشاند و از سوی دیگر، همواره در اندیشه مسؤولیتی است که بر پایه تکلیف الهی و برای رساندن پیام
ص:64
خون مقدس حسین علیه السلام به امت اسلامی بر دوش وی نهاده شده است.
امام سجاد علیه السلام می گوید: «زمانی که آن مصیبت ها در کربلا بر ما وارد شد و پدرم و هر کس که با او بود، از فرزندان، برادران و دیگر اهل بیت همگی کشته شدند، خاندان او را بر شتران بی جهاز سوار کردند تا به کوفه برگردانند. هنگامی که به قتل گاه ایشان چشم دوختم، بدن های پاره پاره و پاک آنان را دیدم که بی کفن روی خاک کربلا مانده است. با دیدن این منظره آن چنان اضطراب و نگرانی در من شدت یافت که نزدیک بود روح از کالبدم پرواز کند. هنگامی که عمه ام، زینب کبری علیهاالسلام این وضعیت را دید، فرمود: این چه حالی است که در تو می نگرم؟ ای یادگار جد، پدر و برادرم! چرا با جان خود این گونه بازی می کنی؟! گفتم: چگونه بی تابی نکنم، در حالی که سرور، برادران، عموها، پسر عموها و خاندان و اصحاب را در خون غوطه ور می بینم؟ دشمنان نیز جامه ها را از بدن هاشان بیرون آورده و بی کفن روی ریگ های بیابان، بر جا گذاشته اند. هیچ کسی بالای سرشان نیست و بشری از آنان گذر نمی کند؛ گویا ایشان از خاندان دیلم و خزرند؟
زینب گفت: آن چه می بینی، تو را به فریاد و ناله نیاورد. به خدا سوگند! این پدیده غم انگیز، پیمان و عهدی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با جد، پدر و عمویت بسته است. خداوند بزرگ نیز از این امت که در گروه ستمگران و سرکشان نیستند، پیمان گرفته است که این اعضای تکه تکه شده را گرد آورند. سپس کفن و دفن کنند و بدن های خون آلود را به خاک بسپارند. ایشان در میان ساکنان آسمان، از زمینیان مشهورترند. در این سرزمین، برای قبر پدرت نشانه ای می گذارند که اثرش هیچ گاه کهنه نمی شود و گذشت زمان و گردش شب و روز، هرگز نمی تواند آن را نابود کند. بسیاری از پیشوایان کفر و الحاد می کوشند تا آن بارگاه عظیم الشأن را نابود کنند، ولی به جای این که این رسم و نشانه از بین برود، این بارگاه ملکوتی آشکارتر می گردد. من پرسیدم: این کدام پیمان است؟ عمه ام گفت: امّ ایمن از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را برایم نقل کرد».(1)
ص:65
فصل هشتم: وداع با یار
زیر فصل ها
1 _ تازیانه دشمن
2 _ پیوند کربلا با گذشته و آینده
3 _ واماندن در تدفین کشتگان
4 _ ماه در خاک
5 _ نماز بر تن بی سر
1 _ تازیانه دشمن
اهل بیت به دلیل عشق و دل بستگی فراوان به امام حسین علیه السلام حاضر نبودند کربلا را ترک کننده؛ زیرا از هر زمان دیگر، خود را به شهیدان نزدیک تر می دانستند. از سوی دیگر، رسم است که تا مراسم خاک سپاری، مردگان خویش را تنها نگذارند. از این رو، کاروان اهل بیت حاضر نبود شهیدان بی کفن را تنها بگذارند. در مقابل، دشمن با خشونت و کتک کاری، اهل بیت را از بدن های شهدا جدا می کرد.
راوی می نویسد: «یکی از مصیبت های جان سوز و اندوه بار، وداع اهل بیت با بدن های تکه تکه و بی سر شهیدان کربلا بود. زمانی زینب علیهاالسلام با همراهان گران قدری نظیر حسین علیه السلام، عباس علیه السلام، قاسم علیه السلام، علی اکبر علیه السلام و ... به کربلا آمد، ولی اکنون باید به اسارت به کوفه برود و پیکرهای همسفران خود را روی خاک گرم کربلا تنها بگذارد. هرچند آنان نمی خواستند از کربلا دل ببرند، ولی دشمن، آنان را مجبور می کرد بار این فراق را بر دوش بکشند. یکی از افراد سنگ دل سپاه دشمن به نام زجر بن قیس، تازیانه به دست کنار قتل گاه آمد و بر سر اهل بیت فریاد کشید: زود بر شتران سوار شوید و به سوی کوفه حرکت کنید. با این حال، آنان از کنار بدن های مبارک شهیدان بلند نمی شدند. زجر بن قیس با تازیانه بر آنان می زد تا همگی بر شتران سوار شدند».(1)
2 _ پیوند کربلا با گذشته و آینده
اکنون پس از یک شبانه روز، زمین کربلا بدن پاک حسین علیه السلام و یارانش را، در آغوش می گیرد. نینوا تا پیش تر از بوسه گام های حسین علیه السلام لذت می بُرد و با راز و نیاز شبانگاهانش، از تنهایی رها می شد و اینک بر آن است تا با تمام وجود، او را در آغوش بفشارد. باری، پس از این، حسین رنگ و بوی جاودانه و ملکوتی به خاک کربلا می دهد و پنجره های سبز آسمان را به روی
ص:66
زمینیان می گشاید.
با ماندگار شدن پیکر حسین علیه السلام در سرزمین کربلا، جوهر و درون مایه اصلی این خاک به گذشته و آینده بشریت پیوند خورد. کربلا پس از این رویداد بی نظیر تاریخی، به نماد مقاومت، جوان مردی و آزادگی در سراسر جهان تبدیل شد.
شیخ مفید می نویسد: «هنگامی که عمر بن سعد از کربلا به سوی کوفه حرکت کرد طایفه ای از بنی اسد که در غاضریه زندگی می کردند، به سوی قتل گاه امام حسین علیه السلام و اصحابش شتافتند و بر پیکر آنان نماز گزاردند. آن گاه بدن آنان را در مکان کنونی به خاک سپردند. علی اکبر علیه السلام را پایین پای امام دفن کردند و دیگر شهیدان را پایین تر از علی اکبر علیه السلام به خاک سپردند. حضرت ابوالفضل عباس علیه السلام را نیز در جایگاه شهادتش _ محلی که میان راه غاضریه قرار دارد _ در قبر گذاشتند».(1)
3 _ واماندن در تدفین کشتگان
درباره تدفین کشتگان کربلا گفته اند: گروهی از قبیله بنی اسد به کربلا آمدند تا بدن مطهر امام و یارانش را دفن کنند. چون بدن ها سر نداشتند و لباس شان را نیز ربوده بودند و بیش تر بدن ها به ضربت شمشیر پاره پاره شده بود، شناسایی آن ها ممکن نبود. بنی اسد برای خاک سپاری بدن های مقدس و بی سر و تکه تکه، حیران مانده بودند و نمی دانستند کدام بدن از آن کیست تا با نام او دفن کنند. در همین لحظه، ناگهان امام سجاد علیه السلام به معجزه الهی پدیدار شد و بدن ها را به بنی اسد معرفی کرد. آن گاه آنان بدن های شهیدان کربلا را به خاک سپردند.
آن حضرت هنگام دفن پیکر پدر در حالی که می گریست، می فرمود: «خوشا به حال زمینی که بدن پاک تو را در آغوش فشُرد. دنیا پس از تو، تاریک و آخرت به نور وجودت فروزان است، ولی شب من با بیداری همراه می شود و اندوه من همیشگی خواهد بود تا این که خداوند، اهل بیت تو و مرا به تو برساند و در جایگاهت منزل دهد. درود من بر تو ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و آمرزش ویژه و برکات خداوند نثار تو باد.» آن گاه امام سجاد علیه السلام روی قبر مطهر حسین علیه السلام مظلوم این عبارت را نوشت: «این آرام گاه حسین بن علی بن ابی طالب است که دشمنانش، او را تشنه و تنها به شهادت
ص:67
رساندند».(1)
4 _ ماه در خاک
بنی اسد پس از آن که بدن علی اکبر علیه السلام را پایین پای پدرش به خاک سپردند، به دستور امام سجاد علیه السلام، شهیدان اهل بیت را نزدیک قبر امام حسین علیه السلام در یک جا دفن کردند. آن گاه همراه امام به سوی نهر علقمه رفتند و بدن عباس بن علی علیه السلام را در همان جا که به شهادت رسیده بود، به خاک سپردند. امام سجاد علیه السلام در حالی که می گریست، می فرمود: «ای ماه بنی هاشم! پس از تو بر دنیا خاک ببارد. بر تو درود می فرستم و رحمت خداوند را برایت آرزومندم».(2)
«بنی اسد پس از دفن اصحاب در یک محل، بر پیکر حبیب بن مظاهر نماز گزاردند و او را نزدیک و بالای سر امام حسین علیه السلام به خاک سپردند. امام سجاد علیه السلام، حبیب را به دلیل شأن و مرتبه ای که در قبیله خویش داشت، نزدیک امام به خاک سپرد؛ زیر او رییس و بزرگ قبیله بنی اسد بود».(3)
«آن گاه حر بن یزید ریاحی را در همان جایی که به شهادت رسیده بود، به خاک سپردند. نقل شده است که طایفه بنی اسد پس از آن بر دیگر قبایل عرب فخر می کردند و می گفتند: ما بر حسین علیه السلام و اصحابش نماز گزاردیم و آنان را به خاک سپردیم».(4)
5 _ نماز بر تن بی سر
ص:68
حضور امام سجاد علیه السلام در مراسم تدفین امام حسین علیه السلام بدان دلیل بود که بر اساس باورهای بنیادین شیعه تنها امام معصوم باید بر امام معصوم نماز بگزارد. بنابراین، حضور امام سجاد علیه السلام در سرزمین کربلا برای نماز گزاردن بر امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان، امری بدیهی و پذیرفته شده است و الزام آن را برای امام، اجتناب ناپذیر می سازد.
امام هشتم علیه السلام در احتجاج با یکی از اصحاب واقفیه(1) نیز دلیل حضور امام معصوم برای نماز گزاردن بر معصوم پیشین را چنین توضیح می دهد: «بگو بدانم چه کسی امام حسین علیه السلام را در کربلا به خاک سپرد؛ امام بود یا دیگری؟! او گفت: امام سجاد علیه السلام بود. سپس فرمود: علی بن الحسین علیه السلام کجا بود؛ مگر او در محبس عبیداللّه نبود؟ او گفت: آنان ندانستند که علی بن الحسین بیرون آمد و پدر را به خاک سپرد و برگشت. امام هشتم علیه السلام گفت: آن که علی بن الحسین را توانا کرد که به کربلا بیاید و متولی دفن پدر گردد، می تواند صاحب امامت را توانا سازد تا به بغداد آید و متصدی خاک سپاری پدر شود.(2)
ص:69
بخش سوم: خط سرخ؛ پیام سبز ارزیابی رویدادهای کوفه
زیر فصل ها
فصل اول: به پیشواز کاروان نور
فصل دوم: خون میان ماه و محمل
فصل سوم: پرتوافشانی خورشیدیان
فصل چهارم: خط سرخ، پیام سبز
فصل پنجم: چوب زدن بر لبان مثنوی خوان وحی
فصل ششم: موجِ اندیشه
فصل هفتم: دروغ پردازی بر فراز منبر راست گویان
فصل هشتم: پاره وحی بر نوک نی
فصل نهم: مدینه سرشار از عطر خون
ص:70
فصل اول: به پیشواز کاروان نور
کاروان نور با گذر از کوی به خون تپیدگان عشق، کم کم به کوفه نزدیک می شد. اهل بیت با تازیانه های دشمن از عزیزان خویش جدا شده بودند، ولی روح و ذهن شان هم چنان کنار پیکر بی سر، تکه تکه و به خون آغشته کربلاییان بود. اسیران آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم با بدن های خسته و مجروح و با افسوس و درد، سرزمین کربلا را به سوی کوفه ترک کردند و همسفران عزیز و شایسته خویش را در نینوای همیشه جاوید تنها گذاردند.
1 _ فرود در غروب
خورشید کم کم دامنه اش را از شهر کوفه جمع می کرد تا آن سوی زمین پنهان گردد و از این شهر و مردمانش روی برتابد. گویا کوفیان شایسته نورافشانی خورشید نبودند و همان بهتر که به تاریکی خو بگیرند. آری، آنان از یاری خورشید دست برداشته و حسین علیه السلام را در سرزمین کربلا تنها گذاشته بودند. اینک کوفیان، خبر آمدن اسیران اهل بیت را به کوفه می شنیدند.
راوی می گوید: «لشکر ابن زیاد (که از کربلا به کوفه باز می گشت) هنگام غروب به دروازه کوفه رسید. آنان به دلیل کمبود امکانات و مسایل امنیتی شهر نمی توانستند همگی به شهر کوفه وارد شوند. بدین سان، برخی از گماشتگان دولت برای نگهداری اسیران در نزدیکی کوفه فرود آمدند و سرهای شهیدان را با خود به کوفه بُردند. اسیران اهل بیت آن شب را در ناحیه ای بیرون از شهر کوفه، سپری کردند».(1)
2 _ تدابیر امنیتی
دشمن تا اندازه ای از میزان قدرت تأثیر اندیشه و بیان اهل بیت آگاهی داشت و می دانست که این خاندان در میان مردم از نفوذ معنوی، سیاسی و علمی والایی برخوردارند. با این حال، هیچ گاه به حجم این تأثیر گذاری و قدرت فوق العاده آنان در برانگیختن احساس مردم، پی نبرده بودند. پیشینه تاریخی حکومت عدل علی علیه السلام در کوفه و رفتار ناشایست سربازان اموی با اسیران، دشمن را به هراس انداخته بود. از این رو، برای خاموش نگاه داشتن احساسات مردم در پشتیبانی
ص:71
از خاندان مظلوم حسین علیه السلام و آگاهی آنان از وضعیت اسفبار اسیران، شهر کوفه را به شدّت زیر نظر داشتند.
حکومت، پیش از ورود اسیران، تدابیر امینتی ویژه ای را اعلام کرد که بر اساس آن، هیچ کس حق نداشت در شهر با خود سلاح حمل کند. شمار سربازان امنیتی در شهر افزایش چشم گیری یافت و نقاط استراتژیک شهر به کنترل آنان در آمد. این کار از یک سو، بی اعتمادی آنان را نسبت به مردم نشان می دهد و از سوی دیگر، مشروعیت و مقبولیت آنان را به چالش می کشاند. افزون بر آن، رفتار با اسیران و کیفیت محمل ها و وضعیت ورود اسیران، از بی اعتمادی دستگاه حاکم نسبت به واکنش احتمالی مردم حکایت می کرد.
«ابن زیاد که همراه سربازانش در لشکرگاه نُخَیله ساکن بود، یکی از پیک هایی را دید که همیشه میان او و عمر بن سعد، اخبار رد و بدل می کرد. در این دیدار، او از کشته شدن حسین علیه السلام خبر داد. عبیداللّه بن زیاد با شنیدن این خبر، به سرعت به سوی کوفه حرکت کرد تا کارهای امنیتی و اداری آن جا را سر و سامان دهد و برای مهار دشمن احتمالی، تدابیر امنیتی ویژه ای در نظر بگیرد.
همین که ابن زیاد به کوفه رسید، با شتاب فزاینده ای دستور داد از تمام نقاط شهر، حفاظت به عمل آید. ده هزار سواره نظام مجرب را برای عملی شدن این برنامه مأمور کرد. هم چنین فرمان داد هیچ کس در شهر کوفه، با خود سلاح حمل نکند. سخن گوی عبیداللّه این فرمان جدید را به زودی در میان مردم شهر کوفه پخش کرد. از سوی دیگر، نمایندگان و هیأت اعزامی حاکم کوفه به اطراف شهر رفتند تا از یک سو، خبر پیروزی را برای آنان بازگو کنند و از سوی دیگر ترس، وحشت و زور را میان مردم حکم فرما سازند».(1)
در پی فرمان ابن زیاد، «نگهبانان و جاسوسان ابن زیاد در شهر پراکنده شدند. آنان در بازارها و نقاط استراتژیک شهر استقرار یافتند تا هنگام ورود اسیران اهل بیت، عصبیت و غیرت مردم تحریک نشود. افزون بر آن، دستور رسید که سرهای بریده شهیدان را میان محمل ها و پیشاپیش
ص:72
زنان حرکت دهند».(1)
3 _ فرار از فرجام
نخستین معجزه نمایی سر مقدس امام حسین علیه السلام درون کاخ ابن زیاد رخ داد. با این حال، قلب عبیداللّه بن زیاد چنان تاریک، آلوده و سنگین بود که حتی نور آیات وحیانی قرآن نیز تأثیری در آن بر جای نمی گذاشت. افزون بر آن، وی برای حفظ قدرت پوشالی خود و سرپوش گذاشتن بر جنایت رخ داده و آشکار نشدن حقانیت خورشید حسین علیه السلام، آن را رد و انکار می کرد. ابن زیاد نه تنها حقایق غیبی را نمی دید، بلکه دگرگونی افکار عمومی و نارضایتی مردم را نیز نادیده می گرفت و تنها به حفظ و گسترش قدرت خود می اندیشید و بس.
راوی می گوید: «هنگامی که ابن زیاد از لشکرگاه نُخیله بازگشت، با شتاب به کاخ دارالاماره رفت. چون سر مقدس امام حسین علیه السلام را پیش رویش نهادند، خون از اطراف دیوار کاخ جاری شد و آتش از کناره های کاخ زبانه کشید، به گونه ای که شعله هایش تا نزدیکی تخت او می رسید. او که ترسیده بود، خود را به یکی از اتاق های دیگر کاخ رساند و آن جا پنهان شد. در این هنگام، آن سر درخشنده با صدای بلند به سخن در آمد، به گونه ای که ابن زیاد و دیگران آن را شنیدند. سر امام می گفت: به کجا فرار می کنی؛ اگر در این دنیا، آتش سوزنده به تو نرسد، بی تردید در آخرت پاداش حتمی تو خواهد بود. سر امام از سخن گفتن نایستاد تا آتش خاموش گشت. در پی این حادثه بی نظیر و معجزه آسا، وحشت و ترس تمام کاخ را فرا گرفت؛ وحشتی که هرگز نظیرش را ندیده بودند».(2)
در اصل رخ دادن این حادثه غیبی، هیچ تردیدی نیست. پیش تر هم گفتیم که حوادث عاشورا
ص:73
با امور فرامادی و حوادث غیبی آمیخته است. اگرچه وقوع حوادث غیبی در طول این حوادث قابل انکار نیست، ولی اصولاً حوادث غیبی و معجزه استثنایی اند. در حکمت الهی، اصل بر هدایت یافتن از راه های عادی است، به گونه ای که هرگز نمی توان آن ها را نادیده انگاشت. با این حال، در زمان روی دادن آن تا اندازه ای تردید وجود دارد. ممکن است این حادثه روز یازدهم محرم رخ داده باشد که نخستین بار سر مبارک امام علیه السلام را نزد ابن زیاد آوردند. هم چنین ممکن است این حادثه روز دوازدهم محرم و هم زمان با ورود اسیران به کوفه پدید آمده باشد. از منابع تاریخی دسته اول برمی آید که این حادثه روز یازدهم روی داده است؛ زیرا عبیداللّه در این روز از اردوگاه نخیله بازگشت و تماشاگر این معجزه بود.
ص:74
فصل دوم: خون میان ماه و محمل
زیر فصل ها
1 _ نخستین واکنش کوفیان
2 _ فرو افتادن در چاه نادانی
3 _ سر خارجی
4_ لقمه ذلّت بر زمین
5 _ شکافتن پیشانی
1 _ نخستین واکنش کوفیان
با استقرار نیروهای امنیتی و نظامی در شهر کوفه، دغدغه های امویان تا اندازه ای فرو نشست. چون زندگی آنان بر پایه زور و خشونت استوار بود، برای تداوم سلطه خویش جز این کار، راهی پیش روی نداشتند. ابن زیاد به محض این که مطمئن شد نقاط مهم شهر در کنترل است و همگی در حالت آماده باش به سر می برند، دستور داد اسیران اهل بیت را وارد شهر کنند.
ابی مخنف از سهل شهرروزی نقل می کند که وی می گفت: «همان سال از زیارت حج برگشته بودم که وارد کوفه شدم. دیدم بازارها و مغازه ها تعطیل است و بر دکان ها قفل زده اند. مردم کوفه برخی گریه می کردند و برخی دیگر می خندیدند و شادمان بودند. به پیرمردی رو کردم و گفتم: می بینم مردم گریان و خندان اند؛ این چگونه مراسم و عیدی است که از آن خبر ندارم؟ او دستم را گرفت و مرا به گوشه ای بُرد. در آن جا وی بسیار گریست و صدایش را بلند کرد. آن گاه گفت: سرورم! امروز در کوفه، عیدی نداریم. گریه و خنده مردم برای دو لشکری است که یکی پیروز شده و دیگری شکست خورده است. گفتم: آن دو لشکر کدامند؟ گفت: لشکر حسین بن علی علیه السلام همگی کشته شدند و لشکریان ابن زیاد پیروز برگشته اند. وی دوباره بلند گریست و می خواست سخنی بگوید که صدای کوبیدن طبل های پیروزی را شنیدم.
دیدم پرچم های یزیدیان برافراشته است و سربازان ابن زیاد با اسیران اهل بیت وارد کوفه شدند. چون سر حسین علیه السلام را دیدم، به آن خیره شدم و دیدم که نور از آن می درخشید. در این هنگام، حالتی به من رخ داد که هرگز چنان نشده بودم. به اسیران اهل بیت نگاه کردم که پیشاپیش آنان علی بن الحسین علیه السلام بود و پس از او، امّ کلثوم قرار داشت. وی می گفت: ای مردم کوفه! چشمان خود را از ما بپوشانید. آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شرم نمی کنید که این گونه به حرم آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم می نگرید؛ در حالی که آنان روپوش ندارند؟ سهل می گوید: اسیران اهل بیت در بنی خزیمة توقف کردند و ایستادند. سر امام را بر
ص:75
قنات بزرگی قرار دادند و آن سر قرآن می خواند».(1)
2 _ فرو افتادن در چاه نادانی
هنگامی که اسیران اهل بیت را وارد کوفه کردند، بیش تر یا نیمی از آنان نمی دانستند که این اسیران کیستند و از کجا وارد کوفه شده اند. دستگاه بنی امیه نیز با تبلیغات گسترده و مسموم خود، افکار عمومی را به سمت دیگری جهت داده بود. آنان می گفتند این اسیران، خارجیان و از دین برگشتگانی هستند که قصد بر هم زدن نظم عمومی و اختلاف افکنی در صفوف مسلمانان را داشته اند. بنابراین، پرسش مردم کوفه از ماهیت اسیران را نیز باید در همین راستا ارزیابی کرد. دو مستند زیر جهل مردم و فرو رفتن آنان را در چاه نادانی نشان می دهد.
جدیلة الاسدی می گوید: «همان سال که امام حسین علیه السلام را کشتند، من در کوفه بودم. زنان اهل کوفه را دیدم که جامه می دریدند، موها ژولیده کرده بودند و سیلی به صورت می زدند. به پیرمرد باوجاهتی نگریستم و گفتم: این گریه و نوحه برای چیست؟ وی گفت: برای رسیدن سر امام حسین علیه السلام . در آن هنگام، لشکریان ابن سعد، اسیران اهل بیت را وارد کردند. در میان اسیران، دختر باوقار، زیبا و بزرگواری را دیدم که بر شتر برهنه ای سوار بود. پرسیدم: او کیست؟ به من گفتند: این بانو، امّ کلثوم است. من پیش او رفتم و گفتم: چه حوادثی برای شما پیش آمده است؟ لطفا برایم بگویید! او گفت: ای پیرمرد! تو کیستی؟ گفتم: بانو! من از اهل بصره ام. گفت: ما در خیمه گاه بودیم که صدای ذوالجناح را شنیدیم. آن گاه بیرون دویدیم و ... .»(2)
از آن جا که خبر آمدن اسیران اهل بیت همه جا پخش شده بود، تمام مردم کوفه برای دیدن اسیران گرد آمده بودند. البته برخی می دانستند و برخی دیگر آگاه نبودند که این اسیران چه کسانی هستند. «اهل کوفه که برای تماشای اسیران اهل بیت گرد آمده بودند، به آنان می نگریستند. زنی از بالای بام فریاد برآورد: شما اسیران کدام کشور و قبیله هستید؟ آنان در پاسخ گفتند: ما اسیران خاندان پیامبریم. آن زن از روی عشق به اهل بیت یا دل سوزی، از بالای بام پایین آمد و به آنان روپوش داد تا خود را
ص:76
بپوشانند».(1)
3 _ سر خارجی
با ورود کاروان نور به کوفه، بخش دیگری از مسؤولیت های زینب علیهاالسلام آغاز شد و او را در موقعیت ممتاز، خطیر و دشواری قرار داد. زینب از یک سو، درد جان سوز شهادت برادر را در دل دارد و از سوی دیگر، بی حرمتی های مردم کوفه را نسبت به خاندانش می بیند. کوفیان نیز با اعتماد به پیش فرض های ساختگی بنی امیه برای دیدن اسیران خارجی گرد آمده بودند.
مسلم گچ کار می گوید: «ابن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره _ کاخ سلطنتی ابن زیاد _ به کوفه خواسته بود. من در و دیوارهای آن جا را گچ کاری می کردم. ناگهان فریادهایی را شنیدم که از اطراف و داخل شهر کوفه به گوش می آمد. به خدمت گزاری که همراه ما بود، گفتم: چه پیشامدی رخ داده است؟ گفت: اکنون سر خارجیانی را می آورند که بر ابن زیاد شوریده بودند. گفتم: این خارجیان کیستند؟ گفت: حسین بن علی علیه السلام و یارانش.
وقتی خادم از نزد ما، بیرون رفت، بی اختیار با مشت به صورتم کوبیدم به گونه ای که ترسیدم چشمم کور شده باشد. آن گاه دست هایم را از گچ شستم و به پشت بام کاخ رفتم. به نزدیک جایی رسیدم که زباله را در آن جا می گذاشتند. مردم در انتظار بودند. من هم ایستادم و دیدم که اسیران و سرهای بریده اهل بیت را وارد شهر کردند. دیدم چهل محمل را بر چهل شتر می برند که بانوان و اولاد علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام بر آن ها سوارند. هم چنین علی بن الحسین علیه السلام را دیدم که بر شتر برهنه ای سوار است و خون از رگ های گردنش جاری است. فهمیدم که بیماری سختی دارد و آشکار بود که ناتوانی بر او چیره است.(2)
وی می گریست و این اشعار را زمزمه می کرد:
ای امت پست! بر خانه هایتان هرگز باران نبارد
ای امتی که حرمت ما را شکستید و ارزش پیامبر را درک نکردید اگر روز واپسین، ما دور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گرد آییم
شما نسبت به این کردار زشت خود چه پاسخی دارید؟ ما را بر شتران برهنه سوار کردید و به هر سو
ص:77
می گردانید
گویا آنانی نیستیم که بنیان های دین را میان شما پا بر جا کردیم ای بنی امیه! از این مصیبت هایی که بر ما وارد شد، همگی آگاهید
ولی هرگز فریاد ما را نمی شنوید از شدت خوشحالی برای ما کف می زنید که اسیریم
و ما را به سرزمین های دوردست به اسارت می برید وای بر شما! که او شما را هدایت کرد، ولی گمراه شدید
آیا پیامبر خدا و جدّ ما، شما را از گمراهی نجات نداد؟ ای حادثه کربلا! اندوه را برای من به ارمغان گذاشتی
ولی به خدا سوگند که پرده خطاکاران را هم بر می داری».(1)
4_ لقمه ذلّت بر زمین
برخی کوفیان که از روی ترحم و دل سوزی یا بر پایه عشق و محبت به خاندان حسین بن علی علیه السلام، به اسیران اظهار مهربانی می کردند، به آنان نان و خرما می دادند. گویا حالت اسیران و سوار بودن آنان بر شتران برهنه، عواطف آنان را تحریک کرده بود. چنان چه برخی اسناد تاریخی تصریح دارد که «در گردن امام زین العابدین، زنجیر سنگین آهنی قرار داشت.»(2) شاید مردم کوفه می خواستند با این رفتار، گذشته سیاه و لکه دار خویش را جبران کنند.
مسلم گچ کار ادامه می دهد: «دیدم مردم کوفه به کودکانی که بر شتران سوار بودند، نان، خرما و گردو می دادند. امّ کلثوم از این کردار ناهنجار آنان فریاد بر آورد و گفت: ای مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است».
وی نان و خرما را از دست کودکان گرفت و به طرف مردم انداخت. بالاتر از آن، حتی لقمه های خرما و نان را که کودکان به دهان گرفته بودند، از دهان آنان بیرون کشید. مردم کوفه هم چنان اشک می ریختند. دوباره ام کلثوم سر از محمل بیرون کرد و فریاد زد: ای مردم کوفه! ساکت باشید! شما مردان ما را کشتید و اینک بر زنان ما اشک می ریزید. دادگر حقیقی میان ما و شما در روز واپسین، خداوند
ص:78
است».(1)
5 _ شکافتن پیشانی
اساس حادثه جان سوز عاشورا بر پایه این آموزه بود که حسین علیه السلام زیر بار ذلت نرفت و خواست همیشه آزاد زندگی کند. به همین دلیل، زینب علیهاالسلام، ام کلثوم و دیگر خاندان پیامبر نیز دل سوزی نادرست و حقارت آور مردم کوفه را نپذیرفتند و با کمال جسارت و شجاعت، رویاروی این کار آنان ایستادند. این پاسخ اهل بیت چنان کوبنده بود که دشمن احساس کرد اگر دیر بجنبد، کم کم اهل بیت، جهت دهی افکار عمومی را به دست می گیرند. از این رو، چاره ای اندیشیدند. آنان سر امام حسین علیه السلام را میان محمل ها بالا بردند تا شاید فضای موجود به نفع آنان تغییر کند.
مسلم گچ کار می گوید: «هنگامی که ام کلثوم با مردم صحبت می کرد، های های انبوه جمعیت برمی آمد. دیدم سرهای شهیدان را آورده اند تا میان اسیران قرار دهند. پیشاپیش آن سرها، سر مقدس و نورانی امام حسین علیه السلام بود. سر مبارک امام می درخشید؛ سری که شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. محاسن مبارک وی به رنگ سیاه خضاب شده بود و صورت زیبای وی مانند خورشیدی که از افق دمیده باشد، جلوه گری می کرد. باد از جانب چپ و راست، موهایش را شانه می زد و به آرامی آن را به این سو و آن سو می بُرد.
زینب علیهاالسلام با دیدن سر امام، با اندوه فراوان به سر مقدس امام اشاره کرد و گفت:
ای ماه نو بر آمده من که به کمال نارسیده
غروب کردی و خسوف تو را در خود فرو بُرد ای پاره دلم! من هرگز این صحنه را گمان نمی کردم
هرچند سرنوشت ما این گونه رقم خورده بود ای برادر! با این فاطمه کوچکت سخن بگو
که نزدیک است قلب او آب گردد ای برادرم! قلبت برای ما بسیار مهربان بود
چه شد که آن مهربانی از ما گرفته شد؟ ای برادر من! خوب شد که علی، فرزندت را ندیدی
او در حالت اسارت نمی توانست یتیمان را پاسخ بگوید هرگاه دشمن او را با تازیانه می زد، تو را می خواند
و سیل اشک از چشمان او سرازیر می شد ای برادر! او را پیش خود گیر و در آغوش بفشار
تا دل خسته او را آرامش بخشی آه! چه اندازه دشوار است که یتیمی، پدر را بخواند
ولی پدر به او پاسخ ندهد.»(2)
ص:79
ص:80
فصل سوم: پرتوافشانی خورشیدیان
برخلاف برنامه ریزی دشمن، وضعیت اجتماعی و افکار عمومی کوفه با حرکت سنجیده و آینده نگرانه اهل بیت، به صورت معجزه آسایی، دگرگون شد. دشمن می خواست خاندان حسین علیه السلام خوار و بی مقدار گردند و مردم از حکومت بترسند و هیچ گاه اندیشه رویارویی با بنی امیه را در سر نپرورانند. گویا جنایت کاران غافل بودند که خون سرخ حسین علیه السلام، آنان را به بن بست واقعی کشانده است. از این پس، پیام رسانی کاروان نور به رهبری زینب علیهاالسلام آغاز می شود و فضای اندیشه و ذهن مردم آن مرز و بوم به سود اهل بیت و زیان بنی امیه تغییر می کند.
1 _ بر آمدن آفتاب
زینب علیهاالسلام از فرصت طلایی که به دست آمده بود، برای سخن گفتن رودررو با مردم و افزایش روحیه اهل بیت بهره برد. وی با روشن بینی ویژه ای به بازگویی حوادث عاشورا می پردازد و وضعیت سیاسی، روانی و اجتماعی مردم کوفه را کالبد شکافی می کند.
خواهر حسین علیه السلام بر پایه علم و اندیشه الهی خویش، ویژگی های مردم کوفه را برمی شمارد و خیانت بزرگ آنان را نسبت به جگر گوشه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم یادآور می شود. آن بانو سر درد را باز می کند و دیگر افق های پیدا و پنهان این حادثه را فراروی دیگر مبلغان انقلاب حسین علیه السلام می گشاید. دختر علی علیه السلام با آگاهی کامل از سلطه امنیتی دشمن بر شهر، بدون ترس و دلهره همراه با دقت، اندیشه ورزی و دانایی واقعی، به تبلیغ حادثه کربلا می پردازد و از چهره پلید دشمنان اهل بیت، پرده برمی دارد.
2 _ اشاره معجزه آفرین
زنگ های شتران، صدای دُهل و برافراشتن پرچم های بنی امیه، فضای کوفه را کاملاً دلخواه حکومت عبیداللّه بن زیاد نشان می داد.
بشیر بن خُزیم اسدی می گوید: «به سوی زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام نگریستم. به خدا سوگند! هیچ زنی را سخنورتر از او ندیده بودم. او به گونه ای سخن می گفت که گویا کلمات علی بن ابی طالب علیه السلام از زبان او فرو می بارید. وی با دست به سوی مردم کوفه اشاره کرد که خاموش شوید. از این اشاره، نفس ها در سینه حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد. پس از آن، دختر علی به ایراد خطابه
ص:81
پرداخت».(1)
خطبه زینب علیهاالسلام؛ نماد سخنان سبز علی علیه السلام
زیر فصل ها
3 _ پرده برداری از افسون
4 _ جنایت کاران بی بدیل
5 _ پوزش خواهی اشک
6 _ پاشیدن بذر انقلاب
7 _ فضا سازی
3 _ پرده برداری از افسون
آن گاه زینب علیهاالسلام چنین فرمود: «سپاس و ستایش از آن خداست. درود بر پدرم، جدم؛ محمد و خاندان پاک و برگزیده اش. پس از این، روی سخن با شماست. ای مردم کوفه! ای جماعت نیرنگ و افسون و بی بهرگان از غیرت و حمیت! آیا گریه می کنید؟ هرگز آب دیدگان شما فرو نایستد و ناله هایتان آرام نگیرد. مَثَل شما مَثَل آن زنی است که تار و پود تافته خود را درهم ریزد و رشته های آن را از هم بگسلد. شما ایمان خود را مایه نیرنگ و خیانت در میان خویش ساختید و رشته آن را بستید و دریدید. جز خودستایی، فساد و دروغ همراه با سینه های پر کینه و چاپلوسی و سخن چینی نظیر کنیزان چه خصلتی دارید؟
برای روز واپسین خود، چه بد توشه ای، از پیش فرستادید تا خدای را به خشم آورید و عذاب همیشگی او را به نام خود رقم زنید. آیا پس از کشتن، بر ما می گریید و خود را سرزنش می کنید؟ آری، به خداوند سوگند! باید بسیار بگریید و کم بخندید. به راستی، لکّه ننگی را به دامان خود افکندید که با هیچ آبی آن را شست و شو نتوان داد. چگونه می خواهید این تاریکی را بزدایید که جگر گوشه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و سالار بهشتیان را کشتید؟ کسی که در جنگ ها، سنگر؛ در گرفتاری ها، پناه گاه و در مقام استدلال با دشمنان، راهنمای شما بوده است. شما در همه کارها به او پناه می بردید و شریعت را از او می آموختید. بدانید که وزر و وبال بزرگی به گردن گرفتید؛ بار سنگین گناهی که تا قیامت بر دوش تان سنگینی خواهد کرد و همواره با شما خواهد بود. شاهراه آمرزش را بر خود بستید و در کوچه های نابودی فرو خواهید رفت. بی تردید، کوشش شما به ناکامی کشید، دست های شما از سوداگری بریده شد و معامله تان به زیان انجامید. همانا به خشم خدا بازگشتید به گونه ای که ذلت و پستی شما را در خود فرو می برد».
4 _ جنایت کاران بی بدیل
«وای بر شما ای کوفیان! می دانید چه جگری از رسول خدا را شکافتید و چه گوهری را از او درآوردید و چه خونی از او را بر زمین ریختید و چه حریمی از او را شکستید؟! کار ناشایستی انجام دادید و جنایت بی بدیلی را پدید آوردید. ستمی بزرگ بر آسمان و زمین روا داشتید که نزدیک است کوه ها از هم فرو ریزد و زمین شکافته گردد.
ص:82
مصیبتی را پدید آوردید بس دشوار، جان فرسا، شوم، طاقت سوز و درهم پیچیده و پریشان کننده که از آن گریزی نیست و در بزرگی نظیر آسمان و زمین است.
آیا در شگفتید که چرا آسمان و زمین بر این حادثه خون بارید؟ بی تردید، عذاب آخرت سخت تر و دشوارتر است. آنان (سردمداران بنی امیه) هرگز نمی توانند به شما یاری رسانند. این مهلت، شما را مغرور نسازد؛ زیرا خداوند از شتاب زدگی در کارها به شدّت می پرهیزد. خداوند در خون خواهی، حتما بدون شتاب رسیدگی می کند و هرگز دست بردار نیست. بدانید که خداوند با ماست و در کمین شما نشسته است». (1)
پس از ایراد خطبه بی نظیر حضرت زینب علیهاالسلام، مردم کوفه، پشیمانی شان را از کردارهای ناشایست خویش بازگو می کنند؛ پشیمانی ای که هیچ دردی را دوا نمی کند، بلکه بر اندوه آنان می افزاید.
5 _ پوزش خواهی اشک
کوفیان پشیمان و سرگردان، به عقده گشایی روی آوردند. راوی می گوید: «به خدا سوگند! آن روز مردم را سرگردان و دیدم. آنان می گریستند و دست ها را با دندان می گزیدند. پیرمردی را دیدم که کنار من ایستاده بود و محاسن او از اشک دیدگانش تر شده بود. وی دست ها را به سوی آسمان بالا می بُرد و می گریست و می گفت: پدر و مادرم فدای شما باد. پیران شما بهترین سال خوردگان، بانوان شما بهترین زنان، جوانان شما بهترین جوانان و کودکان شما بهترین کودکانند. خاندان شما، با کرامتند و شکوه و برتری شما همراه با آمرزش بسیار بزرگ است به گونه ای که هرگز خوار و بی مقدار نخواهید شد. آن گاه این بیت را زمزمه کرد: پیران شما بهترین پیران هستند و خاندان شما هرگاه یاد گردند، ذلت و ناکامی ندارند».(2)
6 _ پاشیدن بذر انقلاب
سخنان زینب علیهاالسلام که در قلب کوفیان نفوذ کرده بود، همگان را دگرگون ساخت. ابن زیاد با تمام قدرت، امکانات و شیطنت سیاسی خود نتوانست از پرتو افشانی خورشید تابناک عقیله بنی هاشم پیش گیری کند. ابن زیاد هرگز نمی پنداشت بانویی که تکیه گاه و بهترین یارانش را از دست داده، خیمه گاه و اموالش سوخته و پیش چشم دیگران خوار و اسیر است، این گونه نبض
ص:83
افکار عمومی را به دست بگیرد.
امام سجاد علیه السلام که شاهد موفقیت عمه اش، زینب علیهاالسلام و شکست نکبت بار دشمن بود، کوشید جریان پیروزی خون بر شمشیر را به صورت منطقی تری مهار کند و آهسته تر به پیش ببرد. از این رو، «به عمه اش زینب علیهاالسلام فرمود: عمّه جان! آرام گیر. سپاس خدای را که به تو دانایی ذاتی و بدون آموزگاری عنایت فرمود. تو اندیشمند واقعی هستی. آنان که مانده اند، باید از رفتگان خود پند گیرند. گریه و زاری، گذشتگان را به ما باز نمی گرداند».(1)
7 _ فضا سازی
اهل بیت که با سخنان زینب علیهاالسلام بستر پیام رسانی را فراهم دیده بودند، از این فرصت به خوبی بهره بردند. هرچند آنان در محاصره دشمن بودند، در رسیدن به هدف خود هیچ تردیدی نداشتند و با تکیه بر خداوند، حرف خود را می زدند. امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام با یادآوری پی آمدهای حادثه، کوفیان را عامل اصلی پدید آمدن این جنایت بزرگ معرفی می کند.
خطبه امّ کلثوم؛ نشان دهنده سیمای دوزخیان
راوی می گوید: «ام کلثوم، دختر امیرالمؤمنین علیه السلام در حالی که صدایش به گریه بلند بود، چنین خطبه خواند: ای کوفیان! سیمای شما زشت و ناپسند باد که حسین علیه السلام را در میدان جنگ تنها گذاشتید و او را کشتید. (به این جنایت هم بسنده نکردید) اموال او را به غارت بردید؛ گویا دارایی ما به شما ارث رسیده باشد. (در ادامه جنایت کاری خود) خاندان او را اسیر کردید و آنان را زیر شکنجه و آزار قرار دادید».
8 _ کشندگان رباینده
«نابود گردید! آیا می دانید که گناه بزرگی مرتکب شدید و بار سنگین معصیت را به دوش می کشید؟ چه خون های پاک و مقدسی را بر زمین کربلا ریختید؟! آن گاه چه بانوان گران قدری را به سوگ عزیزان خویش نشاندید و چه کودکانی را اذیت و آزار کردید (به گونه ای که برخی از آنان در هجوم به خیمه گاه شهید شدند) و چه اموالی را از ما به تاراج بُردید؟ (شخصیتی را کشتید که پس از رسول خدا
ص:84
صلی الله علیه و آله وسلم، بدیل و نظیر او در این زمین نیست. او را از دم تیغ گذراندید. گویا احساس، عاطفه و مهربانی در دل های شما ریشه کن شده است. آگاه باشید که حزب خداوند، پیروز خواهد شد و حزب شیطان، افول خواهد کرد.
آن گاه، ام کلثوم این ابیات را بر زبان جاری کرد:
مادر به عزای تان بنشیند که برادر مرا به زاری کشتید
به زودی شعله های آتش، کیفر شما است که آن را خود برافروختید خون های پاک را بر زمین ریختید، در حالی که خداوند از آن نهی
و قرآن و سنّت پیامبر بر حرمت آن تأکید کرده بود شما را به آتش دوزخ بشارت می دهم
که بی تردید در ژرفنای آن میان آتش دست و پا می زنید من پیش از مرگ برادرم بر وی گریستم
کسی که پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم، بهترین انسان روی زمین بود آری، با اشک فراوان که بر صورتم می غلتد
و هرگز خشک نمی گردد، برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گریه می کنم».(1)
9 _ بر بال عاطفه
«در این هنگام، صدای گریه و ناله از میان مردم برخاست. دیدم بانوان، موها را پریشان کرده اند و خاک بر سر می پاشند. آنان چهره های خویش را می خراشیدند، سیلی به صورت می زدند و فریاد واویلاشان در فضای کوفه طنین انداز شده بود. مردان نیز می گریستند. فضای غم انگیزی بر شهر حاکم گشت که نظیر آن هرگز در کوفه دیده نشده بود».(2)
ص:85
فصل چهارم: خط سرخ، پیام سبز
زیر فصل ها
1 _ امتداد نور
خطبه فاطمه صغرا علیهاالسلام؛ پیوند شاخه و گل
خطبه امام سجاد علیه السلام؛آمیزه وحی و عقل
1 _ امتداد نور
فضای غم انگیز، آمادگی افکار عمومی و دل های لبریز از اندوه، بستر پیام رسانی حادثه بی نظیر کربلا را به خوبی فراهم کرده بود. پیام رسانان کربلا بر پایه رسالت الهی خود به روشن گری مردم پرداختند. آنان با برشمردن ویژگی های مردم کوفه، چهره رنگارنگ، پلید و ناموزون آن جامعه بیمار را بر ایشان بازگو می کردند.
خطبه زینب علیهاالسلام سر آغاز این کار بود که وی تفسیر و تحلیل آن را به دیگر بانوان اهل بیت سپُرد.
خطبه فاطمه صغرا علیهاالسلام؛ پیوند شاخه و گل
زیر فصل ها
2 _ مسلمان نمایان
3 _ تنهایی علی علیه السلام
4 _ آزمون پیروزی
5 _ عقده گشایی
6 _ درگیری پیوسته
7 _ رویارویی
8 _ در کام ابلیس
9 _ انتقام از فرزند علی علیه السلام
10 _ حباب و اقیانوس
11 _ فرار از خورشید
2 _ مسلمان نمایان
زید بن موسی از پدران خود نقل می کند که آنان می گفتند امام سجاد علیه السلام فرمود: «پس از آن که از کربلا به کوفه رسیدیم، فاطمه صغرا علیهاالسلام این خطبه را خواند: خدای را سپاس به اندازه ریگ های بیابان و سنگریزه های آن و زینت های فراتر از آسمان تا نزدیک حق. خدایی که اشیای دیگر را آرایش آسمان قرار داد. او را ستایش می کنم، به او باور دارم و تکیه گاهم اوست. گواهی می دهم که خداوند یکتا است و محمد، بنده و پیامبر خداست؛ همان پیامبری که فرزندان او را در کنار فرات سر بریدند! با آن که آنان، کسی از این مردم را نکشته بودند تا این مردم از ایشان انتقام بگیرند.
بار خدایا! به راستی به تو پناه می برم از این که به تو دروغ و افترا ببندم یا برخلاف آن چه نازل کرده ای، سخنی بر زبان آورم. پیامبر تو برای جانشین خویش، علی بن ابی طالب علیه السلام از مردم پیمان گرفت، ولی این گروه، حق او را غصب کردند و او را
ص:86
بی گناه کشتند، همان گونه که دیروز فرزند او را در خانه خدا و سرزمین کربلا، شهید کردند. اینان به زبان، مسلمان هستند که نفرین بر این گونه مسلمانی!؟»
3 _ تنهایی علی علیه السلام
«پروردگارا! این مردم، علی را یاری نکردند، نه در زمان زندگی او و نه در زمان مرگش تا این که او را به جوار خود فرا خواندی. او اخلاق پسندیده و نهاد پاک و زیبنده ای داشت. فضایل او شهره عام و خاص و راه و روش او شفاف و آشکار بود. وی از ملامت هیچ کس باکی نداشت و هرگز از نکوهش نمی هراسید. تو او را از کودکی به اسلام هدایت کردی و در بزرگی، خوی نیک به وی دادی و خوبی هایش را ستودی. او با تو و پیامبرت، رفتار صادقانه و خالصانه داشت تا او را نزد خود فرا خواندی. او به دنیا، بی اعتنا و به آخرت، میل وصف ناپذیری داشت. در راه تو کوشش کرد تا او را پسندیدی، برگزیدی و به صراط مستقیم هدایت کردی.»
4 _ آزمون پیروزی
«هان ای مردم کوفه! ای اهل نیرنگ و بی وفایی و خودخواهی! ما خاندانی هستیم که خداوند، ما را به شما و شما را به وسیله ما آزمود. ما از عهده این آزمون الهی، سرافراز برآمدیم. خداوند، گنجینه های دانش و حکمت خود را به ما کرامت کرد و ما اکنون نگهبان این خزانه هاییم. حجتی که خداوند بر روی کره خاکی و بندگان خود گمارده است، ماییم. او، ما را به کرامت خود گرامی داشت و به سبب پیامبرش، محمد صلی الله علیه و آله وسلم بر بسیاری از آفریدگانش برتری بخشید».
5 _ عقده گشایی
«شما، ما را تکذیب کردید و در حق ما ناسپاسی ورزیدید. ریختن خون ما را حلال و غارت اموال ما را مباح دانستید، گویا ما از نسل ترک و تاتاریم. دیروز نیای بزرگ ما را کشتید و امروز خون ما از شمشیرهای شما می چکد. این کار شما به دلیل کینه هایی بود که از ما در سینه داشتید. با این کار، چشم تان روشنی گرفت و دل هاتان شادمان
ص:87
گشت!؟ شما به خدای جهانیان افترا بستید و با او از راه نیرنگ وارد شدید، ولی بدانید نیرنگ خداوند از شما بیش تر و کارسازتر است».
6 _ درگیری پیوسته
«هرگز از ریختن خون و غارت اموال ما شادمان مباشید. این مصیبتی که بر ما فرود آمد، سرنوشتی بود که در کتاب مشیت الهی و پیش از آن رقم خورده بود. به آن چه از دست داده اید، اندوه مخورید و به آن چه عنایت فرموده، خشنود نباشید؛ زیرا خداوند هر که را بر خود ببالد، دوست ندارد.
ای مردم بی ایمان و نادان! نابود گردید؛ که نابودی سزاوار شما است. باید در انتظار کیفر الهی باشید که به زودی از راه می رسد. بلاهای آسمانی پیوسته بر شما خواهد بارید و شما را نابود خواهد کرد. خداوند در همین دنیا، شما را به جان یکدیگر خواهد انداخت و در روز قیامت نیز در عذاب همیشگی به سر می برید؛ زیرا به ناحق بر ما ستم کردید که لعنت و نفرین خداوند همواره بر ستم کاران باد».
7 _ رویارویی
«وای بر شما! آیا می دانید با کدامین دست بر ما ستم کردید و چگونه به ریختن خون ما تن در دادید و با کدامین پا در نبردی (نابرابر) با ما مبارزه کردید؟ به خدا سوگند! قلب های شما را سختی فرا گرفته است و جگرتان پر از نفرت و آلودگی است. گویا دل ها، چشم ها و گوش های شما را مُهر زده اند».
8 _ در کام ابلیس
«ابلیس تمام زشتی ها را در نظر شما زیبا جلوه داد و شما را به آرزوهای سراب مانند امیدوار ساخت. او، روی دیدگان شما پرده ای افکند که اکنون نمی توانید حقایق و واقعیت های عینی را ببینید».
9 _ انتقام از فرزند علی علیه السلام
«ای مردم کوفه! نابود شوید که کینه های دیرینه خود را با رسول خدا
ص:88
صلی الله علیه و آله وسلم آشکار کردید و در صدد انتقام جویی از او بر آمدید. آن گاه با برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان او که از برگزیدگان و عامل تداوم عترت در روی زمین اند، بی وفایی کردید. برخی از شما به این جنایت ها افتخار کردید و می گویید: ما علی و فرزندان او را با شمشیر هندی و نیزه ها کشتیم و زنانشان را همانند ترکان اسیر کردیم و با آنان جنگیدیم و آنان را کشتیم».
خاک بر دهان تو باد ای کسی که افتخار می کنی به کشتن مردمانی که خداوند آنان را برگزیده و پاکیزه قرار داده و از هر پلیدی و آلودگی در امان نگاه داشته است. ای شخص ناپاک! خشم خود را فرو بر و مانند سگ بر جای خویش بنشین، چنان که پدرت نشست. در آخرت برای هر کس همان در نظر گرفته می شود که از پیش فرستاده باشد».
10 _ حباب و اقیانوس
«وای بر شما! آیا نسبت به ما رشک می برید؛ به چیزی که خداوند برای ما به ودیعت نهاده و از پیش فرستاده و ما را بدان برتری داده است. گناه ما چیست اگر دریای بی کرانِ فضل و دانش ما سراسر هستی را فرا می گیرد، ولی دریای تو چنان کوچک است که یک حیوان دریایی را نیز نمی پوشاند. این بخشش خداوند است؛ به هر کس بخواهد، می دهد و برای کسی که خداوند نور قرار نداده باشد، هیچ گاه نوری نخواهد داشت و در تاریکی مطلق فرو خواهد رفت».(1)
11 _ فرار از خورشید
راوی می گوید: «چون خطابه فاطمه علیهاالسلام به این جا رسید، مردم با صدای بلند گریستند و گفتند: ای دختر پاکان و پاکیزگان! دل و سینه ما را سوختی! جگر ما را به آتش کشیدی که همراه با حزن و اندوه بود. دیگر بس کن. آن گاه فاطمه صغرا علیهاالسلام از سخن گفتن لب فرو بست».(2)
ص:89
خطبه امام سجاد علیه السلام؛آمیزه وحی و عقل
زیر فصل ها
12 _ در برابر خورشید
13 _ شناساندن نور
14 _ پیمان شکنان
15 _ توشه دوزخ
16 _ اعتراف به گمراهی
17 _ موج عاطفه
18 _ راهنمایی دشمن
19 _ زخم بر زخم
20 _ دردهای انباشته
12 _ در برابر خورشید
در این زمان، امام زین العابدین علیه السلام به مردم اشاره کرد که ساکت شوند. هنگامی که سکوت همه جا را فرا گرفت، آن حضرت خطابه تاریخی اش را ایراد فرمود.(1)
13 _ شناساندن نور
امام سجاد علیه السلام پس از حمد و سپاس الهی، از رسول گرامی اسلام یاد کرد و بر او درود فرستاد. آن گاه فرمود: «هر که مرا می شناسد، می داند من کیستم و هر که مرا نمی شناسد، خودم را به او می شناسانم. من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم که او را در کنار فرات بدون هیچ گناهی از دم شمشیر گذراندند. من فرزند کسی هستم که حرمت او را دریدند، اموال او را به غارت بُردند و افراد خانواده اش را به زنجیر اسارت کشیدند. من فرزند کسی هستم که ناجوان مردانه او را کشتند و همین یک افتخار ما را بس است».
14 _ پیمان شکنان
«ای مردم! شما را به خدا سوگند! آیا به خاطر می آورید که برای پدرم نامه نوشتید و او را برای سرپرستی امورتان فرا خواندید؟ با این حال، با او از در شیطنت وارد شدید، با او پیمان بستید و با نماینده اش بیعت کردید، ولی در حادثه او را تنها گذاردید. به این هم بسنده نکردید و با او به رویارویی و پیکار بر خاستید».
15 _ توشه دوزخ
«نابودی بر شما فرو ریزد که بد توشه ای برای فردای خویش فرستادید. چه رأی زشت و ناپسندی دارید. به من بگویید که با کدام چشم می خواهید به رسول خدا
ص:90
صلی الله علیه و آله وسلم بنگرید؛ هنگامی که به شما بگوید: عترت مرا کشتید و حریم خاندان مرا شکستید. بدین سان شما از امت من به شمار نمی آیید؟!»
16 _ اعتراف به گمراهی
چون سخن امام سجاد علیه السلام بدین جا رسید، از هر سو صدای مردم به گریه بلند شد. آنان به همدیگر می گفتند: «دیدید چه کاری کردید؟! نابود شدید و در نیافتید.» امام سجاد علیه السلام در ادامه سخن خود فرمود: «رحمت خدا بر آن کس باد که پند مرا بپذیرد و سفارش مرا نسبت به خدا و رسول و دودمان او به خاطر بسپارد؛ زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به بهترین شیوه پیروی می کنم و رفتار او را در پیش می گیرم».
17 _ موج عاطفه
مردم یک صدا فریاد بلند کردند: «ای پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! ما فرمانبردار دستور شماییم. پیمان تو را محترم می داریم و دل های خود را به جانب تو معطوف می سازیم و هوای تو را در سر می پرورانیم. رحمت خدا بر تو باد! شما فرمان دهید تا با هر آن که با تو در آمیزد، بستیزیم و با هر که فرمان تو را گردن نهد، از در آشتی درآییم. یزید را (از اریکه قدرت به زیر کشیم و او را) اسیر شما کنیم. از کسانی که بر شما خاندان، ستم روا داشتند، بیزاری جوییم و انتقام خون پاکیزگان شما را از آنان بگیریم».
18 _ راهنمایی دشمن
امام سجاد علیه السلام فرمود: «این درخواست نامعقول شما بسیار غیر واقع بینانه است. ای بی وفایان نیرنگ باز! در میان ما و خواسته های شما، پرده ای کشیده شده است. آیا برآنید که با من نیز همانند پدرم رفتار کنید. (هرگز به سخنان دور از واقعیت و احساسی شما ترتیب اثر نمی دهم و) هرگز چنین نخواهد شد».
19 _ زخم بر زخم
«به خدا سوگند! هنوز آن زخم ژرفی که دیروز از کشتن عموها، پدر، فرزندان و یاران او در قلب من پدید آمده، التیام نیافته است. هنوز داغ غروب خورشید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را فراموش نکرده بودم که مصیبت های پدر، فرزندان و جد بزرگوارم، موهایم را سپید کرد به گونه ای که هنوز مزه تلخ آن حادثه غم انگیز را در گلوگاه خود احساس می کنم. اندوه این مصیبت بی بدیل هنوز در سینه من می جوشد. خواسته من از شما این است که نه از ما طرفداری کنید و نه با ما از در جنگ و دشمنی درآیید».
20 _ دردهای انباشته
ص:91
آن گاه امام سجاد علیه السلام خطابه خویش را با این ابیات پایان داد:
«شگفت آور نیست اگر حسین علیه السلام کشته شد.
پدر بزرگوارش نیز که از حسین علیه السلام کریم تر و بهتر کشته شد.
ای کوفیان! بر این مصیبتی که بر ما وارد شد، شادمان نباشید؛
زیرا مصیبت حسین علیه السلام بالاتر از هر مصیبتی شمرده می شود.
جانم فدای آن که کنار شط فرات شهید شد.
بی تردید، پاداش کشنده حسین علیه السلام، آتش دوزخ است».(1)
ص:92
فصل پنجم: چوب زدن بر لبان مثنوی خوان وحی
حامل سر امام حسین علیه السلام در بامداد روز یازدهم محرم نزد عبیداللّه آمد. سر مبارک حسین بن علی علیه السلام تا روز بعد که اسیران را به کوفه آوردند، در کاخ ابن زیاد یا جای دیگری پنهان بوده است. ابن زیاد در روز دوازدهم محرم دستور داد سرهای شهیدان را به پیشواز کاروان اسیران ببرند و همراه آنان دوباره به کاخ باز گردانند. ترتیب ورود سرهای بریده شهیدان کربلا و اسیران اهل بیت این گونه بود که نخست، سرها را وارد دارالاماره کردند و پس از آن، اسیران را آوردند.
عبیداللّه با دیدن سر امام علیه السلام، چوب دستی اش را برداشت و بر لب ها و دندان های آن حضرت فرود آورد.
انس بن مالک نقل کرده است: «ابن زیاد با چوب دستی خود بر دندان های امام فشار می آورد و می گفت: حسین علیه السلام ! چه دندان های زیبایی داری؟! ای ابی عبداللّه ! چه زود پیر شدی؟ ایرادی ندارد؛ امروز در برابر روز بدر. با خود گفتم: ای ابن زیاد! رویت سیاه باد! خودم دیدم که جای همین چوبت را پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم می بوسید».(1) نوشته اند: «ابن زیاد، سر مبارک امام علیه السلام را میان تشتی قرار داده بود و می گفت: من هرگز چنین دندان های زیبایی ندیده بودم».(2)
1 _ فراخوانی زیان آور
عمر بن سعد پیش از رسیدن اسیران به کوفه، خبر شهادت حسین بن علی علیه السلام و پیروزی و سلامتی خود را به خانواده اش رسانده بود. پیک فرمانده دشمن هنگامی که به کوفه رسید، از جلسه عمومی ابن زیاد با مردم آگاهی یافت.
حمید بن مسلم می گوید: «عمر بن سعد مرا طلبید و دستور داد که به کوفه بروم و خبر پیروزی و سلامتی فرمانده جنگی ابن زیاد را به خانواده اش بشارت دهم. هنگامی که به کوفه رسیدم، خانواده او را
ص:93
دیدم که می خواستند به مجلس ابن زیاد بروند. جاسوسان ابن زیاد که آن جا حضور داشتند، به مردم اجازه می دادند وارد کاخ شوند. من هم با مردم وارد مجلس شدم».(1)
ابن زیاد برای برگزاری این جلسه عمومی، انگیزه های زیادی در سر داشت که بدین قرار بود: خشکاندن ریشه های مقاومت در برابر حکومت، به نمایش گذاشتن پیوند ملت و حکومت و به انزوا کشاندن گروه های مخالف. ابن زیاد در این جلسه همگانی که در دارالاماره ترتیب داده بود، دستور داد سر حسین بن علی علیه السلام را نزد وی بیاورند».(2)
2 _ دور از چشم زینب علیهاالسلام
عبیداللّه با چوب زدن بر لب هایی که همیشه یاد خدا بر آن جاری بود، کاری ناجوان مردانه انجام داد که حتی با اعتراض اطرافیانش روبه رو گردید. بی تردید، این رفتار دور از انسانیت در غیاب زینب علیهاالسلام صورت گرفته است که متن های تاریخی نزدیک به حادثه کربلا نیز این مطلب را ثابت می کنند.(3)
گفته اند ابن زیاد نخست در حضور مردم کوفه به سر حسین علیه السلام بی ادبی کرد؛ آن گاه اهل بیت امام حسین علیه السلام را وارد مجلس کردند. افزون بر آن، زینبی علیهاالسلام که با دیدن سر برادر بر نیزه، پیشانی خود را به محمل شتر می کوبد به گونه ای که خون از زیر مقنعه اش جاری می شود؛ چگونه می تواند در برابر چوب زدن دشمن بر لب و دندان گهربار چشمه سار وحی ساکت بماند و چیزی نگوید؟ هم چنین نمی توان تصوّر کرد اهل بیت که در همه حوادث پس از شهادت امام حسین علیه السلام، موضع فعال و منطقی داشتند، در این مورد از خود واکنشی نشان نداده باشند. وانگهی بسیار بعید می نماید که چنین عملی در پیش چشمان زینب علیهاالسلام انجام گرفته و او نیز واکنشی نشان
ص:94
داده است، ولی متون تاریخی و راویان، آن را ثبت نکرده باشند.
راوی می گوید: «زید بن ارقم کنار ابن زیاد نشسته بود. او پیرمردی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. وی هنگامی که دید سر حسین را آورده اند و ابن زیاد آن را در برابر خود نهاده است، به خود لرزید و شگفت زده شد. ابن زیاد به سر مقدس حسین بن علی علیه السلام می خندید و نگاه می کرد. در دست وی چوبی بود که با آن به دندان های پیشین امام می زد».
3 _ بوسه باران وحیانی
راوی می افزاید: «زید بن ارقم به ابن زیاد گفت: ای ابن زیاد! چوبت را از این لب ها بردار. سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست! با چشمان خود دیدم که لب های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به این لب ها چسبیده بود. (پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این گهرها را بوسه باران می کرد). سپس با صدای بلند به شدت گریست. ابن زیاد به او گفت: خداوند چشمان تو را بگریاند؛ آیا برای پیروزی لشکر خدا گریه می کنی؟! (یا برای کشته شدن فرزند علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام اشک می ریزی؟!) به خدا سوگند! اگر پیرمرد نبودی، گردنت را می زدم. بی تردید، عقلت را از دست داده ای.
زید بن ارقم از جایش بلند شد(1) و گفت: ای مردم! پسر فاطمه زهرا علیهاالسلام را کشتید و زاده مرجانه را به امارت پذیرفتید. به خدا سوگند! از این پس، وی، نیکان شما را بکشد و بدان شما را به نوکری گیرد. مرگ و هلاکت باد آنان را که به ننگ تن در دهند و به ذلت خشنود گردند.
آن گاه به ابن زیاد رو کرد و گفت: آری، حدیثی دیگر برایت بگویم که خشم تو را افزایش دهد. من به چشمان خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، حسن مجتبی علیه السلام را بر ران راست خود و این مظلوم را بر ران چپ خود نشانده بود. آن گاه دست بر سر آنان گذاشت و فرمود: بار خدایا! این دو را به تو می سپارم و به بندگان نیکوکارت به امانت می گذارم. ای ابن زیاد! اکنون به من بگو که تو با امانت رسول خدا علیهاالسلام چگونه رفتار کردی؟! این سخن را گفت و بیرون رفت».(2)
4 _ اعتراض مختار
ص:95
ابن زیاد از این گردهم آیی که ترتیب داده بود، می خواست بهره برداری سیاسی کند و ریشه های مخالفت با حکومت بنی امیه را برای همیشه از فضای ذهن و اندیشه مخالفان پاک سازد، ولی رفتار نامناسب و شتاب زده او، جریان را به سود اهل بیت تغییر داد. اعتراض مختار بن ابوعبیدة ثقفی نسبت به رفتار غیر انسانی و ناجوان مردانه ابن زیاد با خاندان علی علیه السلام یکی از نمونه های شکست سیاست حاکم کوفه به شمار می رود.
هنگامی که ابن زیاد، اسیران را وارد مجلس خویش کرد، دستور داد مختار را که از روز شهادت مسلم بن عقیل در زندان به سر می بُرد، به مجلس آورد. هنگامی که مختار وارد کاخ ابن زیاد شد، سر مقدس امام حسین علیه السلام را به وی نشان دادند. مختار به شدّت نالید و سخنانی میان وی با ابن زیاد رد و بدل شد. مختار با درشتی و با منطق قوی به او پاسخ داد به گونه ای که ابن زیاد خشمگین شد و دستور داد وی را به زندان باز گردانند. برخی گفته اند: «با تازیانه به صورت او زد به گونه ای که چشم او آسیب دید».(1)
5 _ شکست همه جانبه
با روشنگری های اهل بیت، مردم به مصیبت های خاندان علی علیه السلام پس از شهادت امام حسین علیه السلام و اسارت آنان پی بُردند.
عبیداللّه از حارثة بن بدرالعدوانی پرسید: «فردای واپسین درباره من و حسین چه می گویی؟ او گفت: در روز قیامت، حسین بن علی علیه السلام را پدر و جدش، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شفاعت می کنند. تو را نیز در آن روز جد و پدرت شفاعت می کنند. بنگر کدام یک بهتر می توانند نزد خدا برای شما دو تن ارزش کسب کنند و تو از آنان چه درخواستی داری؟»(2) برخی گفته اند: «ابن زیاد با شنیدن این داوری خشمناک شد و او را از مجلس بیرون کرد».(3)
ص:96
6 _ جوانه های انقلاب در کاخ ستم
بدرفتاری یزیدیان با اسیران اهل بیت و سخنان بی مایه و نفرت انگیز ابن زیاد سبب شد مردم به شدّت از وی رو بگردانند. بدین سان، مجلسی که ابن زیاد برای گسترش قدرت و تحکیم پایه های حکومت خود برگزار کرده بود، به محفل جرقه زدن نخستین شعله های انقلاب بر ضد وی تبدیل شد.
«مردی از قبیله بکر بن وائل به نام جابر یا جُبیر که در مجلس حضور داشت، چون گستاخی و بی ادبی ابن زیاد را نسبت به سر مقدس امام دید، با خود نذر کرد که اگر ده نفر در برابر ابن زیاد به پاخیزند، وی نیز با آنان همگام خواهد شد. او همواره در کمین این فرصت بود که مختار قیام کرد. پس به قیام مختار پیوست و ابن زیاد را کشت».(1)
اعتراض دیگری که نسبت به ابن زیاد صورت گرفت، از سوی مادرش بود. «مرجانه، مادر ابن زیاد به پسرش گفت: ای بدسرشت! پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را کشتی؟! به خدا سوگند! هرگز بهشت را نخواهی دید».
گفتنی است ابن زیاد همه سرهای شهیدان را که بیش از هفتاد سر بود، در کوفه بر سر چوب نصب کرده بود.(2)
ص:97
فصل ششم: موجِ اندیشه
ابن زیاد که منتظر ورود خاندان حسین بن علی علیه السلام بود، می خواست با مقدمه چینی، چهره اهل بیت را مخدوش سازد و آنان را مخالف اسلام و یکپارچگی مسلمانان معرفی کند. البته با سخنرانی زینب علیهاالسلام و رفتار منطقی و سنجیده آن بانو که شخصیت فاسد عبیداللّه را به مردم شناساند، ابن زیاد در اجرای نقشه خود ناکام ماند.
زینب علیهاالسلام هنگام ورود به مجلس ابن زیاد، بدون توجه به حاکم کوفه و اعیان و اشراف حاضر در آن جا، در گوشه ای نشست. عبیداللّه، خود را فرمانروای همه چیز و همه کس می دانست، ولی در دیدگاه دختر علی علیه السلام، فردی بی ارزش، ناسالم و دور از خوی انسانیت شمرده می شد. بسیار شگفت بود که یک بانوی اسیر و سوگوار در برابر حاکم ستمگری چون ابن زیاد چنین شجاعانه برخورد کند.
طبری می نویسد: «هنگامی که عمربن سعد با سر حسین علیه السلام، فرزندان و بانوانش به مجلس عبیداللّه وارد شد، زینب علیهاالسلام، دختر فاطمه علیهاالسلام، کهنه ترین لباس ها را پوشیده بود. او با افتخار و بزرگ منشی ذاتی و در حالی که کنیزان، اطراف او را گرفته بودند، وارد مجلس ابن زیاد شد. زینب علیهاالسلام آمد و آرام در گوشه ای نشست. عبیداللّه گفت: این زن که آن جا نشست، کیست؟ زینب علیهاالسلام پاسخی نداد. حاکم کوفه بار دیگر پرسید: این که اکنون نشست، که بود؟ دختر فاطمه علیهاالسلام باز هم پاسخ نداد. ابن زیاد بار سوم پرسید: این بانویی که نشست، چه کسی بود؟ زینب پاسخی نداد، ولی برخی کنیزان وی در پاسخ گفتند: این زینب علیهاالسلام، دختر فاطمه علیهاالسلام است».(1)
1 _ اسارت در اسارت
وی که از این رفتار سیاست آمیز دختر علی علیه السلام شکسته شده بود، بر پایه آشفتگی روحی،
ص:98
عقده های شخصی و نادانی همیشگی خود، بدترین دروغ های تاریخ اسلام را به اهل بیت نسبت داد. حاکم کوفه با زینب از در گفت وگو وارد شد تا بدین گونه، وی را خوار کند و آبروی از دست رفته اش را بازیابد؛ زیرا وی این مجلس را برای رسوایی اهل بیت ترتیب داده بود، ولی اینک خود، رسوای مجلس شده بود.
«عبیداللّه ابن زیاد به زینب علیهاالسلام رو کرد و گفت: سپاس خدای را که شما را رسوا کرد و نابود ساخت و سخنان و دروغ های بی مورد شما را آشکار کرد. زینب علیهاالسلام بی درنگ در برابر وی ایستاد و گفت: سپاس از آن خدایی است که ما را به سبب نزدیکی خونی و معنوی به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، گرامی داشت و پاکیزگی همیشگی را با جان ما درآمیخت. به راستی، فاسق و جنایت کار، رسوا شد و فاجر با رفتار ناهنجارش، دروغ گو برآمد. بی تردید، ما چنین نیستیم، بلکه چنین کسی غیر از ماست و آن چه تو درباره ما می گویی، هرگز با واقعیت مطابقت ندارد.
ابن زیاد، از سخنان زینب علیهاالسلام خشمگین شد و برآشفت. در این هنگام، عمرو بن حریث به او گفت: خداوند، کار امیر را نیکو گرداند. ایشان (زینب) یک زن است؛ آیا زنان را به سخنان شان بازخواست می کنند؟! آنان به خاطر آن چه گفته اند، مورد سرزنش قرار نمی گیرند و البته زیاده گویان را کسی ملامت نمی کند».(1)
2 _ زیبایی و دگر هیچ
شکست خوردن حاکمی که جلسه با شکوهی ترتیب داده و خود در صدر آن نشسته، از زنی که در ظاهر هیچ قدرتی ندارد، بسیار جای شگفتی است. ابن زیاد که نمی توانست شکست واقعی خود را در برابر یک زن بپذیرد، تعادل خود را به کلی از دست داد. «به زینب رو کرد و گفت: کار خدا را نسبت به برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ زینب علیهاالسلام گفت: من جز نیکویی و زیبایی چیز دیگری ندیدم. آنان گروهی بودند که شهادت بر ایشان مکتوب و مقدر گشته بود. تنها در کربلا این تقدیر عملی و آشکار شد. به زودی خداوند میان تو و آنان داوری خواهد کرد. آنان در آن روز با تو احتجاج می ورزند و دشمنی و قاتل بودن تو را اثبات می کنند. تو در آن روز منتظر نابودی بمان. ای فرزند مرجانه!
ص:99
مادر به عزایت بنشیند».(1)
3 _ اوج گیری زینب علیهاالسلام
هنگامی که قدرت خرد و اندیشه ابن زیاد در برابر منطق عقیله بنی هاشم از کار افتاد، به عقده گشایی روی آورد. ابن زیاد با سخنان کودکانه اش، نفرت های دیرینه ای را که نسبت به جد، پدر و برادر زینب علیهاالسلام در دل داشت، بیرون ریخت. دختر علی علیه السلام این بار نیز با ادبیات شفاف، ناب و برتر خود همراه با واقع نمایی، دشمن را به بن بست کشاند. به گونه ای که وی ناگزیر شد از ستیز با زینب علیهاالسلام دست بکشد و رویکرد مسالمت آمیز همراه با گفت وگو را برگزیند. البته وی با این گونه سخن گفتن، به طور ضمنی شکست خود را پذیرفت و به حقانیت خاندان نبوت اعتراف کرد.
«ابن زیاد به زینب علیهاالسلام گفت: دلم از طغیانگری برادر شما شفا یافت و از عصیانگری خاندانت، آرامش به دست آورد. زینب علیهاالسلام گریست و گفت: در واقع تکیه گاهم را کشتی، خاندانم را برانداختی، شاخه هایم را بریدی و ریشه هایم را گسستی و کندی! پس اگر این دوا و شفای توست؛ بی تردید، شفا یافته ای. ابن زیاد به زینب علیهاالسلام گفت: این سخنانت سجع بود، به جان خودم سوگند! بی تردید، پدرت نیز شاعر سجع گویی بود. زینب گفت: زنی مانند من و شعرگویی؟! درد دل بود که از سینه ام بیرون آمد».(2)
آن گاه دختر علی علیه السلام گفت: «من شگفت زده ام از کسانی که به کشتن پیشوایانش شفا می یابند، در حالی که می دانند در آخرت، انتقام سختی از آنان گرفته خواهد شد».(3)
4 _ خفاش و خورشید
ص:100
ابن زیاد پس از شکست خوردن در برابر دختر فاطمه زهرا علیهاالسلام، امام سجاد علیه السلام را مخاطب خویش قرار داد. وی با آن که امام سجاد علیه السلام را به خوبی می شناخت، خود را به نادانی زد و از هویت وی پرسید. گویا می خواست او را بیازماید و از میزان توانایی آن حضرت در گفتار و اندیشه ورزی آگاه شود یا این که ناکامی خود را در مبارزه با زینب علیهاالسلام، جبران کند. با این حال، سخنان پرمایه علی بن الحسین علیه السلام که آمیزه ای از معارف وحیانی، یافته های عقلانی و شهود باطنی بود، ابن زیاد را بیش از پیش در رسیدن به اهدافش ناکام گذاشت.
حمید بن مسلم می گوید: «من نزد ابن زیاد بودم. هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام را آوردند، ابن زیاد به او رو کرد و پرسید: اسم تو چیست؟! امام علیه السلام گفت: من علی بن الحسینم. ابن زیاد گفت: نه، این گونه نیست؛ آیا خداوند علی بن الحسین علیه السلام را در کربلا نکشت؟! امام ساکت ماند. ابن زیاد گفت: چه شد؛ برای چه سخن نمی گویی؟! امام سجاد علیه السلام گفت: بله، من برادری داشتم که به او نیز علی می گفتیم. مردم او را در سرزمین کربلا کشتند.
ابن زیاد گفت: بی تردید، خداوند او را کشت. امام سجاد علیه السلام بار دیگر ساکت شد. باز ابن زیاد گفت: تو را چه شد؛ چرا سخن نمی گویی؟! امام سجاد علیه السلام گفت: خداوند، جان انسان را هنگام مردن می گیرد. (زمر: 42) و هیچ جان داری نمی میرد مگر آن که خداوند فرمان دهد. (آل عمران: 45)».(1)
5 _ ناکامی دوباره
ابن زیاد که در سخن گفتن با خاندان حسین علیه السلام و تحقیر آنان ناکام مانده و سرافکنده شده بود، ناشیانه تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را بکشد. با این حال، خداوند که نمی خواست زمین از وجود جانشین واقعی اش خالی بماند،(2) جان آن حضرت را از گزند دشمنان حفظ کرد. ابن زیاد گفت: «به خدا سوگند! تو نیز از مردگانی. تو چگونه جرأت کردی که پاسخ مرا بگویی؟ پس بدان که باید به گذشتگانت بپیوندی.
ص:101
امام سجاد علیه السلام گفت: می دانم که درست می گویم (و چه می گویم). ابن زیاد گفت: گردن این جوان را بزنید. علی بن الحسین علیه السلام گفت: کسی را برای این بانوان بگمار تا آنان را به مدینه باز گرداند.
در این هنگام زینب، خود را به او چسباند و گفت: ای ابن زیاد! از ریختن خون ما سیر نشدی که می خواهی او را نیز بکشی و کسی از ما را زنده نگذاری! به خدا سوگند! هرگز از او جدا نمی شوم. اگر می خواهی او را بکشی، مرا نیز با او بکش.
آن گاه ابن زیاد به آن دو نگریست و گفت: چه پیوند عجیبی است. به خدا گمان می برم که اگر علی بن الحسین علیه السلام را بکشم، زینب نیز می میرد. سپس گفت: رهایش کنید. آن چه از ظاهر و بیماری سخت او می بینم، این است که از دنیا خواهد رفت».(1)
متن تاریخی دیگری که در این زمینه وجود دارد، نوشته اعثم کوفی است. این مطلب از تاریخ طبری و مفید، دقیق تر به نظر می رسد؛ زیرا امام سجاد علیه السلام کسی نبود که از مرگ بترسد و در برابر ابن زیاد کوتاه بیاید. صاحب الفتوح می نویسد: «علی بن الحسین علیه السلام به عمه اش گفت: مرا بگذار تا با او سخن بگویم. سپس امام سجاد علیه السلام رو به ابن زیاد کرد و گفت: آیا مرا به کشتن سرزنش و تهدید می کنی. تو خوب می دانی که کشته شدن برای ما خاندان اهل بیت، سیره دیرینه و رسمی همیشگی است. کرامت نیز در شهادت نهفته است. ابن زیاد از این سخنان امام ساکت شد».(2)
6 _ معجزه نما
راوی می گوید: «ابن زیاد سر امام علیه السلام را از میان تشت برداشت. سپس به صورت و موی او نگریست. ناگهان لرزه بر دست او عارض شد و سر مطهر را بر زانو نهاد. در این لحظه، قطره خونی از گلوی آن عزیز روی پای عبیداللّه چکید که از جامه اش گذشت و پای او را سوراخ کرد. آن زخم پس از چندی عفونت کرد به گونه ای که با هیچ دارویی بهبود نیافت. در پی این حادثه، ابن زیاد همیشه در دیدارهایش در کاخ، مشکی را به پای خود می بست تا بوی بد و گندیده زخم آشکار نشود».(3)
ص:102
7 _ آفتاب در کوفه
ابن زیاد هر قدر بر تلاش خود برای نابودی اهل بیت می افزود، به همان میزان، مردم از بزرگی و حقانیت آنان آگاه تر می شدند.
گفته اند: «چون رباب، دختر امرءالقیس و همسر امام حسین علیه السلام، سر امام حسین علیه السلام را دید، از جای برخاست و آن را به گوشه مجلس بُرد. آن گاه نشست، آن را بسیار بوسید و ناله ای جانگداز برکشید. وی زار زار می گریست و می گفت:
وای حسین من! هرگز فراموشت نخواهم کرد
چگونه نیزه های آن ستمگران بر جان عزیزت فرود آمد تو اکنون در سرزمین کربلا، روی ریگ ها تنها مانده ای
خداوند هرگز این سرزمین را سیراب نسازد».(1)
ص:103
فصل هفتم: دروغ پردازی بر فراز منبر راست گویان
«با شهادت حسین بن علی علیه السلام در سرزمین کربلا، آن زمین با خون او و یاران و اصحابش رنگ دگری گرفت و اثری ماندگار در جهان تشیع بر جای گذارد. به همین دلیل، شعله های مقاومت از درون شیعیان سر برآورد و صفوف آنان را هم آهنگ ساخت».(1)
1 _ اثر معکوس
یکی از شکوفه های انقلاب امام حسین علیه السلام نخستین بار در پی شهادت امام در کوفه پدید آمد. حمید بن مسلم می گوید: «ابن زیاد پس از ورود به دارالاماره دستور داد مردم در مسجد کوفه گرد هم آیند. سخن گویان وی در شهر تبلیغ کردند که نماز جماعت را برپا سازید. عبیداللّه بن زیاد بالای منبر رفت و از فتح و یاری خداوند نسبت به خود، یزید و پیروانش خبر داد.(2)
وی سخنان خود را این گونه آغاز کرد: سپاس خدای را که حق و پیروانش را آشکار کرد. خداوند، امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و گروه او را پیروز کرد و دروغ گو فرزند دروغ گو و پیروانش را کشت.
چون سخنان وی به این جا رسید، عبداللّه بن عفیف ازدی(3) از جا برخواست و گفت: وای بر تو ای ابن زیاد، پسر مرجانه! دروغ گوترین فرزند دروغ گویان، تو و پدرت هستید و دروغ گو کسی است که تو و پدرت را به این سمت گماشته است. ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر را می کشی و بر فراز منبر آنان
ص:104
در جای راست گویان می نشینی و این چنین سخن می رانی».(1)
2 _ رویش شکوفه های اعتراض
ابن زیاد با شنیدن این اعتراض در خشم شد و گفت: «چه کسی بود که سخن گفت؟ عبداللّه بن عفیف گفت: ای دشمن خدا! گوینده سخن منم. تو فرزند پاکان را کشتی که خداوند در قرآن، آنان را از پلیدی، پاک دانسته است. آن گاه گمان می کنی ایمان داری؟! ای یاران! پسران انصار و مهاجر کجایند تا از این طغیانگر نفرین شده فرزند نفرین شده انتقام گیرند؛ کسی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را با زبان خود لعن و نفرین کرد؟»(2)
3 _ بدترین دروغ
راوی می گوید: «آتش خشم ابن زیاد شعله ورتر گشت و رگ های گردنش باد کرد و گفت: او را نزد من بیاورید. مأموران از هرسو به سمت او هجوم آوردند تا او را دستگیر کنند وی صدا را به شعار قبیله ازُد بلند کرد و گفت: «یا مبرور». عبدالرحمن ازُدی که نشسته بود، به عفیف گفت: وای بر تو و اقوامت! گویا می خواهی اقوامت را نابود کنی! بزرگان اَزُد که هفتصد مرد بودند، اطرافش را فرا گرفتند و او را از دست افراد ابن زیاد آزاد کردند. آن گاه وی را از مسجد بیرون بُردند».
4 _ آغازگر نبرد با یزید
«ابن زیاد به مأموران خود دستور داد که این نابینای ازدی را دستگیر کنید و نزد من بیاورید. او نابینایی است که خداوند، دلش را مانند چشمانش کور ساخته است. قبیله ازُد با آگاهی از این جریان، گرد هم آمدند. قبایل یمن نیز با آنان هم سو شدند تا به کمک یکدیگر از عبداللّه دفاع کنند.
هنگامی که این خبر به ابن زیاد رسید، افراد قبیله مضر را به کمک محمد بن اشعث فرستاد. جنگ شدید میان دو قبیله طرفدار و مخالف عفیف آغاز شد که در پی آن، گروهی کشته شدند. سرانجام مأموران عبیداللّه، در خانه عفیف را شکستند و وارد خانه او شدند. دختر عبداللّه، با داد و فریاد، پدر خود را از یورش افراد عبیداللّه باخبر کرد. عبداللّه به دخترش گفت: نترس. شمشیر مرا بده. او شمشیر به دست گرفت و از خود دفاع می کرد و می گفت:
ص:105
من پسر عفیف دارای برتری و پاکدامنی ام
پدرم، عفیف، پسر عامر است من بسیاری از زره پوشان قهرمان شما را
که تاراج کننده بودند، به زمین افکنده ام».(1)
«دختر عبداللّه به پدر خود می گفت: کاش مرد بودم و هم دوش تو با این تبه کاران که کشندگان فرزندان پاک پیامبرند، مبارزه می کردم. سپاهیان ابن زیاد اطراف عبداللّه را گرفتند و به او حمله کردند. او که نابینا بود، با راهنمایی دخترش با آنان می جنگید و از خود دفاع می کرد. دخترش با فریادی او را باخبر می ساخت که لشکریان از کدام ناحیه هجوم می آورند تا این که سرانجام به او نزدیک شدند. در این هنگام، دخترش با فریادی که از ژرفنای جان برآورد، گفت: ای وای! پدرم را گرفتند. کسی نیست که او را یاری کند. عبداللّه شمشیرش را می چرخاند و می گفت: سوگند می خورم اگر چشمم باز بود، راه آمد و شد را بر شما تنگ می کردم.
سرانجام مأموران ابن زیاد، او را دستگیر کردند و نزد عبیداللّه بُردند. برخی گفته اند شب هنگام آمدند و او را دستگیر کردند و بُردند».(2)
5 _ نابینای روشن دل
«همین که چشم عبیداللّه به عفیف افتاد، گفت: سپاس خدای را که تو را کور و نابینا کرد و رسوا ساخت. عبداللّه گفت: ای دشمن خدا! خداوند چگونه مرا رسوا کرد؟ به خدا سوگند! اگر بینا بودم، راه زندگی را بر شما تنگ می کردم. ابن زیاد گفت: درباره عثمان چه می گویی؟ گفت: ای بنده بنی علاج و ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟ اگر بدی کرد یا نیکی، اصلاح گری کرد یا فسادانگیزی؛ خداوند ولیّ مردم است و در میان آنان به داوری خواهد پرداخت. تو باید از من در مورد پدر خودت و یزید و پدرش بپرسی! ابن زیاد گفت: به خدا سوگند! چیزی از تو نخواهم پرسید تا مزّه مرگ را بچشی؟ عبداللّه گفت: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است. من شهادت را از خداوند خواسته بودم پیش از آن که تو از مادر زاده شوی. از خداوند آرزو کردم که به دست منفورترین آفریدگان که خداوند بیش از همه با او دشمن است، به شهادت برسم. هنگامی که نابینا شدم، تا اندازه ای از فیض شهادت ناامید گردیدم. اینک خدای را سپاس می گویم که شهادت را پس از ناامیدی نصیبم کرد و پذیرفته شدن درخواست های پیشین
ص:106
مرا به من نشان داد.
ابن زیاد دستور داد تا سر او را از گردنش جدا کنند. مأموران، گردنش را زدند و بدنش را در شوره زاری در کوفه به دار آویختند».(1)
6 _ همگامی جندب با عفیف
ابن زیاد که از پی آمدهای کشتن امام حسین علیه السلام می ترسید، کسانی را که گمان می رفت با امام حسین علیه السلام، پیوند و دوستی دارند، زیر فشار قرار داد.
جندب بن عبداللّه یکی از پیروان با ایمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود که ابن زیاد او را فرا خواند. هنگامی که وی حاضر شد، به او گفت: ای دشمن خدا! آیا تو از یاران و همکاران ابوتراب نیستی؟ جندب پاسخ داد: آری، هستم، ولی به دلیل همراهی با آنان از تو پوزش نمی خواهم. ابن زیاد گفت: باید با ریختن خون تو، خود را به خداوند نزدیک کنم. جندب پاسخ داد: در این صورت، خداوند هرگز تو را به خود نزدیک نخواهد کرد، بلکه تو را از خود دورتر خواهد ساخت. عبیداللّه گفت: او پیرمردی است که خردش را از دست داده است. سپس دستور داد او را آزاد کنند».(2)
7 _ پس گرفتن قتل نامه
حاکم کوفه با دیدن تغییر اوضاع به سود خاندان حسین علیه السلام تصمیم گرفت هرگونه مدرک و فرمان مربوط به کشتن امام حسین علیه السلام را از بین ببرد؛ زیرا ممکن بود موازنه قدرت در آینده به زیان وی تغییر کند. از این رو، از عمربن سعد خواست تا فرمان کتبی کشتن حسین بن علی علیه السلام را که به وی داده بود، پس بگیرد. ابن زیاد با این کار بر آن بود تا رخ دادن حادثه کربلا را به گردن دیگران بیاندازد و خود را بی گناه جلوه دهد.
«روزی عمربن سعد برای دیدار عبیداللّه به دارالاماره رفت. ابن زیاد به عمربن سعد گفت: ای عمر! نامه مرا که درباره کشتن حسین بن علی علیه السلام برای تو نوشته بودم، برای من بیاور. عمربن سعد گفت: فرمان شما اجرا شد و دیگر به آن نامه نیاز نیست. به غیر از آن، نامه شما گم
ص:107
شده است. ابن زیاد گفت: باید آن فرمان را برایم بیاوری. عمربن سعد پاسخ داد که آن نامه گم شده است، ولی ابن زیاد هم چنان با اصرار از وی خواست که آن را بیاورد. عمر سعد گفت: آن نامه را گذاشتم تا برای پیرزنان قریش در مدینه بخوانند؛ شاید عذری برایم باقی بماند و به من اعتراض نکنند. به خدا سوگند! من درباره حسین علیه السلام به تو نصیحتی کردم که اگر پدرم را نصیحت کرده بودم، حقش ادا می شد.
عثمان بن زیاد _ برادر عبیداللّه بن زیاد _ نیز که در مجلس بود، گفت: راست می گویی. کاش فرزندان زیاد تا روز قیامت همگی زن بودند و حسین بن علی را نمی کشتند. البته عبیداللّه بن زیاد آن را انکار کرد».(1)
«هنگامی که عمربن سعد از دارالاماره بیرون رفت، تا رسیدن به خانه می گفت: به خدا سوگند! هیچ کس زیان کارتر از من بازنگشت. از عبیدالله فرمان بردم و نسبت به خداوند نافرمانی کردم و پیوند خویشاوندی ام را با حسین گسستم.
پس از آن، مردم کوفه از ابن سعد کناره گیری می کردند و چون به مسجد می رفت، مردم بیرون می آمدند و هرکس او را می دید، دشنام می داد. از این رو، خانه نشین شد تا این که مختار، او را کشت. حمید بن مسلم، می گوید: عمربن سعد با من رفیق بود. پس از بازگشت از جنگ، حال او را پرسیدم. گفت: از وضعیتم مپرس که هیچ کسی مانند من از خانه خود بیرون نرفته و بدتر از من باز نگشته است. من پیوند خویشی ام را با اهل بیت بریدم و گناه بسیار بزرگی انجام دادم».(2)
ص:108
فصل هشتم: پاره وحی بر نوک نی
ابن زیاد برای استحکام پایه های حکومت اموی و به دستور یزید، سر امام را بر فراز نیزه ها در کوچه های کوفه به تماشا گذارده بود. هدف او از این کار، وحشت آفرینی در وجود مردم و تقدس زدایی از خاندان حسین بن علی علیه السلام بود؛ زیرا بدین ترتیب، مردم باور قدسی، غیبی و دینی خود را نسبت به امام حسین علیه السلام به زودی از دست می دادند و در برابر دیگر رفتارهای ضد دینی امویان دم برنمی آوردند. ابن زیاد پس از جا دادن اهل بیت در زندان کوفه، دستور داد سر مقدس حسین بن علی علیه السلام را در کوچه های کوفه بگردانند. شاعری در این زمینه گفته است:
سر فرزند پیامبر و پاره وحی را برای تماشاچیان بالای نیزه برده اند.
مسلمانان می بینند و می شنوند، ولی هیچ یک از این کار جلوگیری نمی کنند.
گویا دل هیچ کدام از آنان به درد نیامده است. کور باد آن چشمی که آن منظره را دید و کر باد گوشی که مصیبت تو را نشنود. ای حسین! با شهادت خود، چشم های ما را بیدار کردی که بی وجودت، نزدیک بود به خواب رود. در مقابل، چشم هایی را که از ترس تو خواب نداشت، به خواب بردی. ای حسین! هیچ باغستانی در روی زمین نیست که آرزوی در آغوش کشیدنت را نداشته باشد به گونه ای که خوابگاه ابدی ات در آن جا قرار گیرد».(1)
1 _ به سوی زندان
ابن زیاد پس از تحمل شکست بسیار سنگین و دور از انتظار در برابر خطابه های اهل بیت علیهم السلام تصمیم گرفت خاندان حسین بن علی علیه السلام را به زندان افکند؛ زیرا آزادی آنان، خطر بالفعل و منحصر به فردی برای حکومت به شمار می آمد. از این رو، «پس از سخنان امام سجاد علیه السلام گفت: آنان _ اسیران اهل بیت _ را از نزد من بیرون ببرید و در کنار مسجد اعظم کوفه جای
ص:109
دهید».(1) گماشتگان ابن زیاد نیز «بر اساس دستور وی، علی بن الحسین علیه السلام و دیگر اسیران را به سوی مسجد بُردند».(2)
حاجب ابن زیاد درباره ورود خاندان حسین علیه السلام به زندان کوفه می گوید: «من همراه اسیران بودم. هنگامی که عبیداللّه بن زیاد دستور داد آنان را به زندان بیاندازند، دیدم مردان و زنانی که جمع شدند، گریه می کنند و به صورت می زنند».(3)
2 _ شنیدن زخم زبان بس است
زینب علیهاالسلام که به دلیل هجوم آوردن دردها و مصیبت های بی شمار از یک سو و دیدن سستی و بی غیرتی مردم در یاری رساندن به آنان از سوی دیگر، قلبی مالامال اندوه و نفرت نسبت به کوفیان داشت، می دانست که این کار کوفیان تنها بر رنج و سوز دل اهل بیت می افزاید. از این رو، آمدن زنان کوفه را نزد اهل بیت با صراحت و قاطعیت رد کرد. کوفیان که با بی وفایی و نیرنگ بازی، بستر شهادت امام حسین علیه السلام را فراهم کرده بودند، اینک گستاخانه می خواستند با دختر فاطمه دیدار کنند، گویا هیچ لکه ننگی بر دامان ندارند. به گفته راوی: «زینب علیهاالسلام دختر علی علیه السلام دستور داد: هرگز زنان عرب و بانوان کوفه به دیدار ما نیایند. تنها کنیزان و بردگان می توانند به دیدن ما بیایند؛ زیرا آنان نظیر ما رنج دوری، اسارت و سختی را کشیده و چشیده اند».(4)
3 _ سر بریده و سوره کهف
پس آن که ابن زیاد سر حسین بن علی علیه السلام را بر در ورودی مسجد کوفه آویخت، سر امام حسین علیه السلام چندین بار معجزه نمایی کرد که تلاوت قرآن یکی از آن موارد است.
زید بن ارقم می گوید: «من در غرفه خود نشسته بودم که دیدم آن سر نورانی را روی نیزه استوار
ص:110
کرده اند و در کوچه ها می گردانند. همین که سر مطهر امام نزدیک رسید، با دقت گوش فرا دادم؛ شنیدم آن سر نورانی، این آیه را تلاوت می کرد: «آیا گمان می برید کار زنده شدن اصحاب کهف از نشانه های شگفت ما بود.» به خود لرزیدم و گفتم: یابن رسول اللّه ! کار این سر مقدس تو بسی شگفت آورتر از واقعه اصحاب کهف است».(1)
ابن وکیده می گوید: «شنیدم سر امام، سوره کهف را می خواند. تردید برایم پیش آمد که آیا این صدای سر امام است یا صدای قاری دیگر. امام قرائت را وا گذاشت و به جانب من توجه کرد. سپس گفت: یابن وکیده! آیا تو نمی دانی که ما گروه ائمه زنده ایم و نزد پروردگار خود روزی می خوریم. تصمیم گرفتم سر امام را از دست افراد ابن زیاد بربایم و دفن کنم.(2)
4 _ خورشید در کوفه
پس از گرداندن سر امام حسین علیه السلام میان کوچه های کوفه، آن را به دیوار مسجد نصب کردند. راوی می گوید: «مردم را وحشت فرا گرفته بود. سر امام حسین علیه السلام با صدای رسا و گویا، سوره کهف را برای مردم خواند به گونه ای که کسی تاکنون چنین معجزه ای از سر بریده ندیده بود. نور از آن سر به هرسو می تابید».(3)
5 _ سنگ پیچیده
ابن زیاد که آزادی اهل بیت را هرگز به سود حاکمیت اموی نمی دید، اندیشید که تا هنگام فرستادن آنان به شام نزد یزید، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در زندان کوفه نگاه دارد. بدین گونه وی می توانست همه رفت و آمدها و تلاش های اهل بیت و فعالیت های تبلیغی آنان را زیر نظر داشته باشد. البته برخی افراد به دور از چشمان گماشتگان عبیداللّه با خاندان حسین علیه السلام ارتباط برقرار می کردند و خبر حوادث بیرون را به آنان می رساندند. نمونه زیر یکی از آن موارد را بیان
ص:111
می کند.
«همین که اهل بیت امام حسین علیه السلام به کوفه رسیدند، ابن زیاد آنان را زندانی کرد. آن گاه به یزید خبر داد که اهل بیت در اسارت به سر می برند. روزی، ناگهان سنگی به درون زندان پرتاب شد که در آن نامه ای پیچیده شده بود. در نامه چنین نوشته شده بود: آگاه باشید؛ پیک تندرو (برید) از سوی ابن زیاد برای کار شما به سوی یزید گسیل شد. وی فلان روز بر می گردد. چنان چه فلان روز برسد، اگر شما از بیرون زندان، صدای تکبیر شنیدید، بدانید که همگی کشته می شوید و اگر تکبیر نشنیدید، بدانید که در امانید. چند روز بعد که هنوز به آمدن پیک سه روز مانده بود، سنگ دیگری پرتاب شد. در آن سنگ، به همراه تیغ سرتراش، کاغذی بسته شده بود. در آن نامه آمده بود که اگر وصیتی دارید، بنویسید که فلان روز آن پیک باز می گردد. آن روز فرا رسید و صدای تکبیر بلند نشد. پس معلوم گردید که برنامه کشتن در کار نیست؛ زیرا یزید گفته بود اهل بیت را به سوی من بفرستید».(1)
ص:112
فصل نهم: مدینه سرشار از عطر خون
پیش از ورود پیک ابن زیاد به مدینه، برخی ساکنان آن دیار از جمله خاندان و آل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از شهادت حسین بن علی علیه السلام باخبر شده بودند. عبدالملک همه را از این رویداد آگاه کرده بود، ولی برخی خواص به وسیله الهام و مکاشفه یا دیدن خاک که نشان دهنده شهادت حسین علیه السلام بود، زودتر از دیگران از این حادثه غم انگیز باخبر شده بودند.
1 _ رؤیای واقعی
امّ سلمه می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به خانه من آمد. دستور داد مواظب باشم کسی وارد نشود. طولی نکشید که صدای گریه پیامبر را شنیدم. در پی شنیدن ناله وی، بر او وارد شدم؛ دیدم حسین علیه السلام پیش روی پیامبر نشسته است. گفتم: یا رسول اللّه ! من او را هنگام ورود نزد شما ندیدم. فرمود: جبرییل لحظه ای پیش نزد من بود. گفت: بی تردید، امت تو پس از تو، او _ حسین بن علی علیه السلام _ را در سرزمین کربلا خواهند کشت. آیا می خواهی خاک آن دیار را به تو نشان دهم؟ جبرییل (بی درنگ) مشتی از خاک آن سرزمین را به دست گرفت و به من نشان داد.» ام سلمه می گوید: «من آن خاک را گرفتم و در شیشه ای گذاشتم. روزی که حسین علیه السلام کشته شد، دیدم آن خاک به خون تبدیل شده است».(1)
پس از یادآوری این مطلب، به خواب امّ سلمه می پردازیم؛ رؤیایی واقعی که یک شب زودتر از شهادت امام حسین علیه السلام به حقیقت پیوست. سلمی می گوید: «روزی خدمت امّ سلمه رسیدم، دیدم گریه می کند. به او گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: شبی که حسین علیه السلام فردای آن به شهادت رسید، رسول خدا
ص:113
صلی الله علیه و آله وسلم به خوابم آمد. دیدم که بر سر و رویش گرد و خاک نشسته است.(1) گفتم: یا رسول اللّه ! چرا شما را گریان و با سر و روی غبارآلود می نگرم. گفت: همین ساعت فرزندم، حسین و اصحابش را دفن کردم. وقتی ام سلمه بیدار شد، صدا به گریه بلند کرد و گفت: وای فرزندم!
اهل مدینه گرد آمدند و از وی پرسیدند که چرا گریه می کند. گفت: فرزندم، حسین بن علی علیه السلام اکنون کشته شد. گفتند: تو از کجا فهمیدی که حسین علیه السلام کشته شده است؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که می گریست و خاک بر سر و رویش نشسته بود، به من خبر داد که حسین علیه السلام و اصحابش را همین ساعت به خاک سپرده است. گفتند: خواب های پریشان بوده و کابوس دیده ای. گفتم: من شاهدی دارم که خوابم را به حقیقت مبدل می کند و آن، خاک قتل گاه حسین علیه السلام است. آن خاک را بیرون آوردم، دیدم به خون تبدیل شده است».(2)
2 _ پیک ابن زیاد
حاکم کوفه با دادن رنگ و لعاب دینی به کار ننگین و جاهلی خویش می خواست به دو هدف دست یابد:
الف _ افکار عمومی را به سمت و سویی که خود می خواست جهت دهد؛ زیرا وسایل خبررسانی و ارتباطی در آن زمان، محدود، گزینشی و قابل کنترل بود.
ب _ انقلاب خونین حسین بن علی علیه السلام را که برای احیای دین انجام شده بود، ضد دینی نشان دهد.
«ابن زیاد از یک سو، سر امام را نزد یزید فرستاد و از سوی دیگر، عبدالملک بن ابی الحارث اسمعی را به سوی مدینه اعزام کرد. وی از عبدالملک خواست تا به مدینه برود و خبر کشته شدن حسین بن علی علیه السلام را به عمرو بن سعید الاشرق یا عمرو بن سعید العاص برساند و او را به این
ص:114
پیروزی مژده دهد. عبدالملک گفت: من بیمارم و نمی توانم. ابن زیاد عذر وی را نپذیرفت و بر او نهیب زد و گفت: زودتر خود را به مدینه برسان. پیش از آن که خبر به آن دیار برسد، تو باید رسیده باشی. چند دینار نیز به عنوان خرج سفر به وی داد و گفت: عذر و بهانه میاور. اگر مرکب سواری تو در راه وا ماند، مرکب دیگری برای خود بخر و خود را بدان جا برسان.
عبدالملک می گوید: به مدینه رسیدم. مردی از طایفه قریش را دیدم. از من پرسید: چه خبر؟ گفتم: خبر را نزد امیر می شنوی. گفت: انا لله و انا الیه راجعون. به خدا سوگند! حسین بن علی علیه السلام کشته شده است.
عبدالملک می گوید: بر حاکم مدینه وارد شدم. وی از من پرسید: چه خبری برایم آورده ای؟ گفتم: خبری که امیر را خوشحال کند؛ حسین بن علی علیه السلام کشته شد. حاکم مدینه گفت: برو اکنون مردم را از کشته شدن حسین علیه السلام آگاه کن. بیرون آمدم؛ مردم را دیدم و از کشته شدن امام حسین علیه السلام آگاه کردم. زنان بنی هاشم با شنیدن این خبر، گریه و ناله می کردند به گونه ای که مانند آن را هرگز ندیده بودم. آن گاه به سوی عمرو بن سعید بازگشتم. همین که مرا دید، خوشحال شد و با لبخند زیادی، این ابیات معدی کرب را خواند: زنان بنی هاشم فریاد و ناله سر دادند همانند ناله های زنان ما در جنگ أرنب.
سپس حاکم مدینه گفت: این گریه و شیون در برابر گریه و شیون بر عثمان بن عفان. آن گاه حاکم کوفه بر فراز منبر رفت و مردم را از کشته شدن حسین بن علی علیه السلام آگاه کرد. سپس برای موفقیت یزید بن معاویه دعا کرد و از منبر فرود آمد».(1)
3 _ کفرگویی حاکم اسلامی
ابن ابی الحدید می نویسد: «مورخان گفته اند حاکم مدینه، خطبه ای خواند. پسر حکم بن عاص؛ یعنی مروان از پدرش بی دین تر و مشرک تر بود. وی به سوی قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اشاره کرد و گفت: امروز در برابر روز بدر. این گفته وی از شعری باز گرفته شده است که یزید بن معاویه در روز آوردن سر حسین علیه السلام سروده بود و بدان توسل جست. اصل آن شعر از ابن زبعری است. گروهی از انصار، گفته وی را زشت شمردند و آن را انکار کردند. با این حال، ابو عبیدة آن را در کتاب المثالب
ص:115
نوشته است».(1)
آن روز که حاکم مدینه، خطبه خواند و اظهار خوشحالی کرد، برخی واکنش منفی نشان دادند. «یکی از مخاطبان حاکم مدینه، عبداللّه بن سائب بود. وی در پاسخ سخنان حاکم شهر گفت: بی تردید، اگر فاطمه زنده بود و سر مقدس حسین بن علی علیه السلام را می دید، بدان می گریست (، ولی تو به عنوان حاکم اسلامی شادی می کنی). عمرو بن سعید رو به او کرد و گفت: ما نسبت به فاطمه از تو نزدیک تریم. پدر او، عموی ماست و شوهر او، برادر ما و فرزند او، فرزند ما. در حقیقت، اگر فاطمه علیهاالسلام زنده بود، چشمانش می گریست و جگرش می سوخت، ولی بر کشتن حسین علیه السلام ما را سرزنش نمی کرد».(2)
4 _ حسین علیه السلام در قلب نخبگان
همراهان امام حسین علیه السلام چه آنان که شهید شدند و چه آنان که به اسارت رفتند، همگی از نخبگان، خردمندان و برترین انسان های آن روز بودند. ماهیت این حرکت به گونه ای بود که افراد عادی، مادی گرا و نادان، خود را از آن کنار می کشیدند. برای نمونه عبداللّه بن جعفر با آگاهی، عشق و خرد از شهادت فرزندانش در کنار حسین بن علی علیه السلام راضی به نظر می رسد و تنگ نظران را سرزنش می کند.
«چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر در مدینه پخش شد، گروهی از مردم مدینه برای عرض تسلیت و سوگواری فرزندانش نزد وی آمدند. یکی از نزدیکان او به نام ابوالسلاسل رو به عبداللّه کرد و گفت: این گونه مصیبت ها از جانب حسین بن علی علیه السلام به ما رسید. عبداللّه از این سخن سخت برآشفت و کفش خود را به سوی او پرتاب کرد. سپس بدان شخص رو کرد و گفت: ای پسر لخنا! درباره حسین بن علی علیه السلام چنین سخن می گویی؟ به خدا سوگند! اگر من با او بودم، دوست داشتم با او کشته شوم و در این راه هرگز از وی جدا نمی شدم. به خدا سوگند! من آنان را به حسین علیه السلام بخشیدم. از این رو، تحمل مصیبت آنان بر من گوارا و شیرین است که با برادر
ص:116
و پسر عموهایم همراهی و شکیبایی کردند و شهید شدند و خوشحالم (اگر خود قربانی نشدم، فرزندان من در این راه قربانی شدند). آن گاه به اعضای جلسه رو کرد و گفت: سپاس خدای را که تحمل شهادت حسین علیه السلام را بر من گوارا کرد. هرچند خود نتوانستم او را همراهی کنم، ولی فرزندانم در راه او از جان گذشتند».(1)
5 _ سوگواری بانوان
زنان بنی هاشم به صورت جداگانه، مجلس های سوگواری برای امام حسین علیه السلام ترتیب دادند. «ام البنین علیهاالسلام، همسر امیرالمؤمنین، در عزای امام حسین علیه السلام مجلس سوگواری برپا داشت. زنان بنی هاشم نیز نزد وی گرد آمدند و برای حسین علیه السلام و اصحابش اشک می ریختند. ام سلمه می گریست و می گفت: خداوند، گور کشندگان حسین علیه السلام و یارانش را پر از آتش کند».(2)
«همین که خبر شهادت حسین بن علی علیه السلام به مدینه رسید، اسماء یا زینب، دختر عقیل بن ابی طالب با گروهی از زنان و خویشان از خانه خود بیرون آمدند. هنگامی که نزد مرقد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسیدند، فریاد کشیدند و رو به سوی مهاجر و انصار گفتند: چه خواهید گفت؟ اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز واپسین که تنها گفتار راست پذیرفته آن روز است، از شما بپرسد: خاندانم را زمین گیر کردید، مگر شما از آنان جدا بودید؟ حقیقت نزد خداوند است و فردای واپسین همه گرد آیند. شما آنان را به دست ستمگران سپردید و از شما آن روز نزد خداوند هرگز میانجی گری پذیرفته نیست. روز عاشورا در کربلا کسی نزد آنان نبود، هنگامی که شما می دیدید و در خواب فرو رفته بودید و به دفاع از آنان نپرداختید.
راوی می گوید: مردان و زنان در آن روز به گونه ای اشک می ریختند که نظیر آن را هرگز ندیده
ص:117
بودم».(1)
6 _ نفرین قدسیان
ام سلمه، همسر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بیش از هر کس دیگر نسبت به امام حسین علیه السلام، دل سوزتر و مهربان تر بود. او بر پایه این پیوند قلبی، زودتر از همه از دگرگونی های شگفت باخبر می شد. ام سلمه می گوید: «شبی که حسین علیه السلام به شهادت رسید، شنیدم کسی می گفت:
ای کسانی که حسین علیه السلام را از روی نادانی کشتید! شما را به عذاب و خواری همیشگی بشارت می دهم. در حقیقت، شما با زبان و گویش موسی پسرداود و عیسی حامل انجیل؛ نفرین شده اید. تمامی اهل آسمان، از پیامبران و فرشتگان گرفته تا دیگر موجودات شما را نفرین می کنند.
پس از شنیدن این اشعار گریستم و در شیشه ای را که تربت حسین علیه السلام در آن بود، گشودم. دیدم از آن خاک _ کربلا _ خون می جوشد».(2)
7 _ واکنش مکه
ابی مخنف از عبدالملک بن نوفل و او از پدرش نقل می کند: «پدرم می گفت: هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، ابن زبیر از میان اهل مکه برخاست و کشته شدن حسین بن علی علیه السلام را بسیار بزرگ شمرد. سپس تمام مردم عراق را به صورت فراگیر و کوفیان را جداگانه سرزنش کرد. وی پس از حمد و ثنای الهی و درود فرستادن بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: بی تردید، مردم عراق تبه کار و بی وفایند و کوفیان، بدترین مردم عراق شمرده می شوند. آنان بودند که حسین علیه السلام را فرا خواندند تا وی، سرپرستی آنان را عهده دار گردد؛ کارهای آنان را درست کند؛ با دشمنان کوفیان، دشمن و با خودشان، همکار صمیمی باشد و نشانه های اسلام را دوباره به آنان بازگرداند. با این حال، هنگامی که حسین علیه السلام نزد آنان رفت، به او گفتند: یا دستت را در دست
ص:118
ما قرار ده تا تو را به ابن زیاد بسپاریم و هرگونه خواست با تو رفتار کند یا این که می جنگی. حسین علیه السلام، مرگ شرافت مندانه را بر زندگی ننگین برگزید. خداوند، حسین علیه السلام را مورد مهر خود قرار دهد و کشندگانش را زیان برساند».(1)
8 _ امویان پیمان شکن
«به جان خودم سوگند! آیا از این پس، کسی به حکومت بنی امیه اطمینان خواهد کرد و سخنان آنان را خواهد پذیرفت و پیمان با آنان را نخواهد گسست؟ هرگز! آنان را هرگز شایسته ویژگی های خوب نمی بینم».
9 _ ویژگی های بی بدیل حسین بن علی علیه السلام
«به خدا سوگند! آنان، کسی را کشتند که شب های درازی را نماز برپا می داشت و روزهای زیادی را روزه داشت. او از این طایفه به حکومت سزاوارتر بود و تقدم وی بر دین و فضلش انکارپذیر نبود. وی به جای قرآن، به غنا گوش نمی داد؛ ترس از خدا و گریه را جایگزین لهو نمی کرد؛ روزه داری را بدیل شراب خواری نمی شمرد و به جای شب زنده داری، مانند یزید به موسیقی و نای گوش فرا نمی داد و مجالس یاد خدا را به شکار و میمون بازی تبدیل نمی کرد. افسوس که او را سرکش شمردند!».(2)
باری، ویژگی های ممتاز خاندان اهل بیت به گونه ای است که دشمنان سرسخت ایشان نیز نمی توانند آن فضایل را انکار کنند. مراجعه به منابع تاریخی، روایی و تفسیری اهل سنّت و تشیع این حقیقت را به خوبی آشکار می سازد. با این حال، باید پرسید: مردم آن زمان چگونه با حسین ارتباط اجتماعی برقرار کردند و با خاندانش چه رفتاری داشتند؟ پاسخ این پرسش در مطالب گذشته آمده است، ولی پاسخ گسترده و ژرف تر آن در بخش های بعدی به دست خواهد آمد.
ص:119
بخش چهارم:سفیران آسمانی ارزیابی رویدادهای راه کاروان از کوفه تا شام
زیر فصل ها
فصل اول: نوآوری مستند
فصل دوم: آیینه با خورشیدیان
فصل سوم: نیم روز تشنگی
فصل چهارم: قطره جاری
فصل پنجم: تابش نور
فصل ششم: رویش جوانه های مقاومت
فصل هفتم: از دیر به آسمان
ص:120
فصل اول: نوآوری مستند
کاروان اسیران را که در غروب یازدهم محرّم در نزدیکی کوفه فرود آمده بود، در بامداد روز دوازدهم محرّم وارد شهر کوفه کردند. پس از پایان مجلس قدرت نمایی ابن زیاد در دارالاماره، اسیران برای مدّت کوتاهی در کنار مسجد جامع زندانی شدند. آن گاه کاروان نور به دستور یزید، به سوی شام حرکت کرد.
مهم ترین، دشوارترین و اساسی ترین مبحث این بخش، تعیین مسیرهای گذار کاروان اسیران از کوفه به شام است؛ زیرا دیگر مباحث به طور پراکنده در منابع تاریخی به ویژه مقتل ها به چشم می خورد. گفتنی است حوادث میان راه بدون آوردن نام آن محل ها در کتاب های بسیار معتبر تاریخی آمده، در حالی که برخی حوادث دیگر همراه با زمان و مکان دقیق آن در منابع دیگری ثبت شده است. بدین سان مشخص کردن منزل گاه های اهل بیت که از آن گذشته یا در آن جا اقامت کرده اند، بسیار ضروری به نظر می رسد.
باید دانست پژوهش کتاب خانه ای، روش مناسبی برای این گونه پژوهش ها شمرده می شود که به صورت های زیر انجام می شود:
الف _ تاریخ نگاری
پژوهشگر در این شیوه، بر پایه مقتل های موجود اعم از قدیم و جدید یا فارسی و عربی، به یادآوری صرف حادثه می پردازد و مهم ترین حوادث را بدون تجزیه، تحلیل و نقد و بررسی بیان می کند. تعیین مسیرهای عبور کاروان، حوادث پدید آمده از آغاز تا پایان و زمان بندی خیالی و ذهنی بدون اندازه گیری مشخص، بیش ترین حجم کتاب های تاریخی را به خود اختصاص داده اند. تقلید عنوان، متن، آغاز و انجام در این گونه مقتل ها بسیار به چشم می خورد و برخی از این مطالب بسیار ناقص تدوین شده و حتی نسبت به اهل بیت علیهم السلام اهانت آمیز است.
ب _ ثبت و تحلیل
پژوهشگر در این روش، افزون بر مطالعه آثار تاریخی، به نقد، تحلیل و ارزیابی آن ها
ص:121
می پردازد و نوآوری در این گونه آثار بسیار به چشم می خورد. پژوهشگر در این روش، گاهی به تفصیل حوادث می پردازد و گاهی به اختصار گویی بسنده می کند. تحلیل و استفاده از معجم های شهری در این گونه مقتل ها بسیار دیده می شود. تعیین مسیر کاروان های اهل بیت در برخی منابع به صورت بسیار ناچیز وجود دارد و در برخی دیگر به صورت کلی حذف شده است.
ج _ شیوه ترکیبی
پژوهشگر در این شیوه، نخست به بررسی مقتل های قدیم و جدید می پردازد. آن گاه حوادث دیگری را که با این حادثه خونین ارتباط دارد، از منابع گوناگون فراهم می کند. سپس با استفاده از معجم های شهری و نقشه های جغرافیایی جدید، به تطبیق و بررسی نقشه های قدیم و جدید جغرافیا می پردازد. تقدیم و تأخیر و بیان جزئیات همراه با تحلیل، رکن جدایی ناپذیر این شیوه شمرده می شود.
پژوهش حاضر درباره حوادث رخ داده پس از شهادت امام حسین علیه السلام (از کربلا تا کوفه _ از کوفه تا شام _ از شام تا کربلا _ از کربلا تا مدینه) بر اساس این روش صورت گرفته است.
ص:122
فصل دوم: آیینه با خورشیدیان
عبیداللّه پس از آن که اهل بیت امام حسین علیه السلام را در کوفه زندانی کرد، به یزید بن معاویه نامه نوشت تا از وی نسبت به ماندن اسیران در کوفه یا فرستادن آنان به شام و مدینه یا تبعیدگاه دیگر، کسب تکلیف کند. یزید در پی این درخواست، به ابن زیاد فرمان داد خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را همراه سرهای بریده شهیدان به سوی شام بفرستد.
راوی می گوید: «عبیداللّه برای یزید نامه ای نوشت و او را از کشتن حسین علیه السلام آگاه کرد و از اسارت خاندان حسین علیه السلام (و فرجام چنین اسارتی) خبر داد... هنگامی که نامه عبیداللّه بن زیاد؛ حاکم کوفه به دست یزید بن معاویه رسید، نامه را خواند و از مضمون آن باخبر شد. آن گاه به ابن زیاد دستور داد سر حسین بن علی علیه السلام را همراه سرهای دیگر شهیدان به سوی وی بفرستد و خاندان، بانوان و کاروان اسیران را به سوی شام گسیل دارد».(1)
1 _ چرا شام؟
بدین گونه، اهل بیت از میان گزینه های ماندن در کوفه یا رفتن به مدینه یا سرزمین دیگر، ناگزیر شد رهسپار شام گردد. پس از روشن گری های خاندان حسین بن علی علیه السلام در کوفه و تغییر بنیادین افکار عمومی مردم، ماندن آنان در این شهر به صلاح حاکمیت نبود؛ زیرا احتمال خیزش های مردمی را به شدّت افزایش می داد. فرآیند گسترش جنبش های عمومی حتی اگر سرنگونی حکومت ابن زیاد را در پی نداشت، دست کم به تضعیف قدرت و دستگاه حکومتی عبیداللّه می انجامید. نگه داشتن اسیران اهل بیت در کوفه نیز مستلزم صرف هزینه های کلان اقتصادی، گماشتن سربازان بیش تر و کنترل مناطق حساس شهر بود.
هم چنین فرستادن اسیران به مدینه حتما شکوفایی و بالندگی جنبش مخالف حاکمیت را به همراه می آورد؛ زیرا اهل بیت رنج کشیده حسین علیه السلام به راحتی می توانستند فضای عمومی مدینه
ص:123
را مانند کوفه به سود خود تغییر دهند. بدین ترتیب، حکومت اموی از آن جا که مدینه را پایگاه اجتماعی، تاریخی و سیاسی اهل بیت می دانست، فرستادن اسیران حسین علیه السلام را به مدینه به سود خود نمی دید. در این میان، فرستادن اهل بیت به شام، منطقی ترین و آسان ترین راه برون رفت ابن زیاد از این بحران بود.
«عبیداللّه به بانوان، فرزندان و خاندان حسین بن علی علیه السلام دستور داد برای رفتن به شام آماده شوند. هم چنین دستور داد زنجیر آهنی سنگین در گردن علی بن الحسین علیه السلام بیندازند. محفر بن ثُعلبة العائذی و شمر بن ذی الجوشن را نیز به همراهی اهل بیت گماشت. علی بن الحسین علیه السلام در مسیر راه (از کوفه تا شام) هیچ گاه سخنی بر زبان نیاورد تا این که به شام رسیدند».(1)
2 _ آیینه با خورشیدیان
از منابع تاریخی برمی آید که کاروان اسیران همراه سرهای بریده شهیدان به سوی شام حرکت کرد. البته برخی منابع نوشته اند که نخست سرها را به سوی دمشق بردند و پس از آن ها، اسیران را حرکت دادند.
سید بن طاووس می نویسد: «ابن زیاد پس از دریافت فرمان یزید، مُحْضَر بن ثَعلبة العائذی را پیش خود خواست و اسیران و سرهای شهیدان را به وی سپرد تا به سوی شام نزد یزید ببرد. محضر، اسیران را با صورت های باز مانند اسیران کفار به سوی شام حرکت داد».(2)
3 _ خاطره امام سجاد علیه السلام
به نظر می رسد اسیران را همراه سرهای شهیدان به شام برده اند. گفتنی است حوادثی که میان
ص:124
راه برای گماشتگان ابن زیاد رخ می دهد، این نظریه را تقویت می کند. از سوی دیگر، امام محمدباقر علیه السلام از امام سجاد علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام پرسیدم که چگونه او را از کوفه به سوی دمشق بُردند؟! حضرت فرمود: مرا بر شتر برهنه و بی جهاز سوار کردند و سر مقدس پدرم، حسین علیه السلام را بالای نیزه قرار دادند. بانوان را پشت سر من بر قاطرهای برهنه و بدون زیرانداز سوار کردند. اطراف و پشت سر ما را نیزه داران فرا گرفته بودند و هرگاه یکی از اسیران می گریست، با نیزه بر سر او می زدند. به همین شیوه از کوفه رفتیم تا به دمشق رسیدیم».(1)
برخی کتاب های تاریخی نیز به این مطلب اشاره دارند. شیخ مفید در ارشاد می نویسد: «محضر و شمر همراه سرهای شهیدان به گونه ای حرکت کردند که کاروان اسیران در راه به آنان پیوستند».(2)
4 _ خداحافظی با کوفه
کاروان اسیران سوار بر شتران بی جهاز همراه با انبوه خاطره های تلخ و شیرین، شهر کوفه را به مقصد دمشق ترک کردند. بی وفایی، چند چهرگی و فریب کاری کوفیان، رودررویی زینب علیهاالسلام با ابن زیاد در دار الامارة، خاطره تلخ زندان، رویش نخستین جوانه های انقلاب در تاریک ترین شهر آن روزگار، چوب زدن بر لبان چشمه سار وحی و قرآن خواندن پاره نور بر نوک نی از خاطرات به یاد ماندنی و همیشگی اهل بیت در کوفه بود.
سیل جمعیت در مسیر اسیران صف کشیده اند به گونه ای که سربازان دشمن از کنترل و هدایت کاروان، ناتوان شده بودند. کوفیان که در اثر نادانی شان و تبلیغات گسترده و همه جانبه دشمن، نسبت به خاندان حسین علیه السلام بی مهری می کردند، پس از افشاگری های پیام رسانان عاشورا و دیگر دوستداران اهل بیت نظیر: زید بن ارقم، مختار ثقفی، جابر و عبداللّه عفیف، آگاه شدند و اینک خاندان حسین علیه السلام را هنگام ترک کوفه همراهی می کردند.
ص:125
«تمام مردم کوفه هنگام بیرون رفتن اهل بیت از این شهر و حرکت به سوی شام، آنان را همراهی و مشایعت کردند. برخی از مردم می گریستند و برخی با نوحه سرایی، با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداحافظی می کردند. راه های کوفه به شام از جمعیت لبریز شده بود به گونه ای که قافله اسیران در اثر ازدحام جمعیت نمی توانست حرکت کند. در این هنگام، تنهایی و بی کسی امام سجاد علیه السلام را فرا گرفت و با صدای بلند، رو به کوفیان گفت: این جماعت، تکیه گاه های ما را کشتند و اکنون بر ما اشک (بی خاصیت) می ریزند».(1)
5 _ از رؤیا تا واقعیت
ابن زیاد دستور داده بود کاروان اهل بیت را از جاهایی بگذرانند که احتمال مخالفت مردم آن مرز و بوم با حکومت در کوتاه مدت یا درازمدت، جدّی به نظر می رسید. این کار، قدرت دستگاه حاکمه را نمایان می کرد و هرگونه اندیشه رویارویی با حکومت را از ریشه می خشکانید.
«عبیداللّه بن زیاد؛ شمر، خولی، شبث بن ربعی و عمرو بن حجاج را فراخواند و هزار سواره نظام را همراه آنان به سوی شام گسیل داشت. وی دستور داد به هر شهر و دیاری رسیدند، اسیران اهل بیت را بگردانند تا برای مردم، درس عبرت باشد».(2)
این دستور خام و غیر واقع بینانه در اندک زمانی شکست خورد؛ زیرا مردم در برابر همراهان کاروان اسیران، واکنش منفی نشان دادند و مردمان سرزمین های آن روز هرگز با سیاست بنی امیه همگام نشدند. برخی جنگ مسلحانه کردند و برخی دیگر اظهار نفرت. از این رو، گماشتگان ابن زیاد در برخی موارد ناچار شدند مسیر کاروان را تغییر دهند و راهی اطمینان بخش، میان بُر و دور از چشم مردم را در پیش بگیرند.
«هنگامی که مأموران ابن زیاد، سر امام حسین علیه السلام را از کوفه بیرون آوردند، از قبایل عرب بیمناک بودند. آنان گمان می کردند که غیرت دینی باقی مانده (همراه با عِرق عربی) به جوشش آید و
ص:126
آنان را برای گرفتن سر امام تحریک کند. از این رو، دور از جاده اصلی و از بی راهه حرکت می کردند».(1)
پس می توان دریافت تصمیم گیری حاکم کوفه که بدون توجه به واقعیت های موجود انجام شده بود، در رویارویی با حوادث، خود به خود کارآیی اش را از دست داد. بنابراین، کاروان اسیران را بیش تر از جاده های فرعی و راه های میان بُر گذراندند تا به دمشق رسیدند.
ص:127
فصل سوم: نیم روز تشنگی
کاروان اسیران امام حسین علیه السلام بامداد روز پانزدهم محرم(1) از کوفه به سوی شام حرکت کرد. گماشتگان ابن زیاد، اهل بیت را از قصر مقاتل(2)، حصاصه(3) و جوسق(4) گذراندند و شب را در تکریت(5) سپری کردند.
برخی مقتل نویسان، فرات(6) را نخستین منزلی می دانند که اهل بیت در آن فرود آمده اند. باید دانست تکریت نزدیک رود دجله قرار دارد و فرات از آن جا به سوی دشت کربلا و از آن جا به سوی رقه و نصیبین می رود. منطقه تکریت با فاصله ای کم تر یا بیش تر، محل مناسبی برای فرود آمدن کاروان به شمار می رود. برخی گفته اند: «اهل بیت در نخستین منزل به فرات رسیدند. آن جا
ص:128
ویرانه ای بود که اهل بیت، سر امام را میان جمع خود قرار دادند».(1)
نویسنده ینابیع المودة نیز بر همین باورست و می گوید: «هنگامی که کاروان اسیران حرکت کردند و از کوفه به شام رفتند، ساحل فرات، نخستین منزلی بود که پیاده شدند و بار انداختند».(2)
1 _ نیمه روز
شیخ مفید از برخی کتاب های قدیمی چنین نقل می کند: «یکی از منزل های اهل بیت، قصر مقاتل بود. آنان نیمه روز و در هوای سوزان به آن جا رسیدند. از یک سو، راه عمومی را گم کرده بودند که بدان جا فرود آمدند و از سوی دیگر، آب آشامیدنی مشک ها نیز تمام شده بود. نگهبانان برای خود خیمه برپا کردند، ولی اسیران در بیابان گرم، تفتیده و سوزان در تشنگی به سر می بُردند.
حضرت زینب علیهاالسلام، امام سجاد علیه السلام را پرستاری می کرد. همین که هوا گرم تر شد، او را کنار سایه شتر آورد؛ زیرا نزدیک بود امام سجاد علیه السلام از شدّت تشنگی جان دهد. حضرت زینب علیهاالسلام بادبزنی در دست داشت که با آن، حضرت را باد می زد. زینب علیهاالسلام می فرمود: ای برادرزاده! بر من دشوار است که تو را در این حالت ببینم.
در همین منزل بود که سکینه، دختر امام حسین علیه السلام در اثر تشنگی و گرمای هوا زیر سایه (دیواری یا درختی) رفت. زیر آن سایه، خاک را جمع کرد و به صورت بالشی درآورد و به استراحت پرداخت. مدتی از خوابیدن سکینه نگذشته بود که افراد ابن زیاد کاروان را حرکت دادند و سکینه را در بیابان جا گذاشتند.
فاطمه، دختر دیگر امام حسین علیه السلام که هم محمل سکینه بود، هنگام سوار شدن، خواهرش را ندید. از این رو، فریاد زد: ای ساربان! خواهرم که همراه من در محمل بود، اکنون نیست. ساربان بی توجه به گفته فاطمه می خواست حرکت کند که فاطمه گفت: تا خواهرم نیامده است، هرگز سوار نخواهم شد. ساربان گفت: او کجاست؟ گفت: نمی دانم. ساربان فریاد زد: آی سکینه! زود بیا با زنان دیگر بر شتران سوار شو. هنگامی که از او خبری نشد، کاروان حرکت کرد.
سکینه در اثر شدّت گرما بلند شد و دید کاروان نیست. به دنبال کاروان می دوید و فاطمه را صدا می زد.
ص:129
فاطمه که نگران وی بود، هماره به پشت سر می نگریست که ناگهان سکینه را دید. به ساربان رو کرد و گفت: ای ساربان! شتر را نگهدار. (سکینه اکنون می رسد) اگر خواهرم نرسد، خود را به زمین می اندازم و فردای قیامت نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، خونم را از تو می خواهم. سرانجام سکینه آمد؛ سکینه ای که حسین علیه السلام، او را بسیار دوست داشت».(1)
2 _ انحراف یا واقع گرایی
«افراد زیادی همراه سر امام حسین علیه السلام و دیگر سرهای شهیدان و اهل بیت از کوفه (به سوی شام) حرکت کردند. آنان از راه شرقی حصاصه رفتند تا از تکریت بگذرند. آنان به فرماندار تکریت نامه فرستادند که به دیدار آنان بشتابد؛ زیرا سر افراد خارجی را با خود نزد یزید می برند.
همین که فرماندار تکریت، نامه (افراد ابن زیاد) را خواند، با شتاب دستور داد پرچم ها را برافرازند و دهل و نای بکوبند و شهر را آذین بندی و چراغانی کنند. مردم از گوشه و کنار جمع شدند و وی همراه آنان به پیشواز کاروان اسیران رفت. هر کس می پرسید: این سر کیست (که با خود آورده اید)؟ می گفتند: این سر فردی خارجی است که در برابر یزید به پا خاسته بود و ابن زیاد، او را کشت.
در این میان، مردی نصرانی به آنان گفت: ای قوم و مردم تکریت! من پیش از این در کوفه بودم که این سر را آن جا نیز آوردند. این سر خارجی نیست (چنان که می گویند)، بلکه سر بریده حسین بن علی علیه السلام است.
هنگامی که مردم، این سخن را شنیدند، ناقوس های کلیسا را به نشانه بزرگداشت امام به صدا درآوردند و گفتند: ما از این گروه یزیدیان بیزاریم که فرزند پیامبر خود را کشتند. هم چنین همراه سربازان ابن زیاد، وارد شهر نشدند. بدین ترتیب، سربازان به تنهایی کاروان اسیران و سرهای شهیدان را وارد شهر تکریت کردند».(2)
ص:130
فصل چهارم: قطره جاری
کاروان اسیران اهل بیت، بامداد از تکریت حرکت کردند و با گذشتن از منطقه ای به نام الکُحیل،(1) شامگاهان در وادی النخلة(2) فرود آمدند. این منطقه در مقتل های تاریخی به نام وادی النخلة و در کتاب های فرهنگ شهری به صورت نُخیلة ثبت شده است.
1 _ ندای پنهان
«کاروان اسیران همراه سرهای بریده شهیدان از تکریت گذشتند و راه اعما را برگزیدند. آنان نخست از دیر عروة(3) و آن گاه از صلیتا(4) گذشتند و به وادی النخلة(5) فرود آمدند و شب را آن جا سپری کردند. در طول شب، آواز بلند جنیّان را می شنیدند که می گفتند: زنان جن از این اندوه اشک می ریزند و برای بانوان هاشمی نوحه سرایی می کنند.
آنان بر حسین علیه السلام و بزرگی این حادثه (خونین) گریه می کنند و بر سر و صورت می کوبند. نظیر سکه های شفاف، جامه های سیاه پس از لباس های کتانی در بر می کنند».(6)
ص:131
مقتل های تاریخی، مکان روی دادن این معجزه نمایی را ننوشته اند.
2 _ در کنار موصل
اسیران اهل بیت در بامداد روز سوم، نُخیلة را به مقصد موصل ترک کردند. با گذشتن از جهینة(1)» به نزدیک موصل(2) رسیدند، ولی سپاه ابن زیاد در آن جا با مقاومت و بی رغبتی شدید مردم روبه رو شد. از این رو، نتوانستند وارد شهر موصل شوند. گفته اند قطره ای از خون مبارک و حیات بخش امام حسین علیه السلام در این منطقه بر زمین چکید که تا مدتی طولانی هر روز عاشورا از آن جا خون می جوشید. برخی منزل هایی که کاروان از آن جا گذشته اند، اکنون در فرهنگ شهرها وجود ندارد، مانند: ارمینا، لینا، وطیتا.
3 _ خیزش مردمی
«کاروان اسیران هنگامی که از وادی النخلة بیرون رفتند، راه ارمینا را در پیش گرفتند. آنان با گذر از نخلة و ارمینا و پس از پیمودن مسیر زیادی به «لینا» رسیدند. مردم آن دیار که گرد هم آمده بودند، برای تماشای سر امام حسین علیه السلام و کاروان اسیران به پیشواز آنان شتافتند. (واکنش طبیعی) مردم، فرستادن درود و سپاس بر جد و پدر حسین بن علی علیه السلام و نفرین بر کشندگان، اسیرکنندگان و غارت گران اموال آنان بود. مردم به گماشتگان حاکم کوفه می گفتند: ای کشندگان فرزند پیامبران! از شهر ما بیرون روید.
آن گاه افراد ابن زیاد، راه الکُحیل را در پیش گرفتند و به سوی جُهینه رفتند. در این حال، به فرماندار موصل دستور دادند که به پیشواز آنان بیاید؛ زیرا آنان حاملان سر حسین علیه السلام هستند. هنگامی که فرماندار شهر، نامه را خواند، دستور داد پرچم ها را برافرازند و شهر تزیین شود. به درخواست فرماندار شهر، مردم از تمام نواحی موصل گرد هم آمدند و همراه او به دیدار کاروان شتافتند.
ص:132
کاروان اسیران به چهار مایلی شهر رسیده بود. مردم می پرسیدند: چه خبر است؟ می گفتند: سر فردی خارجی را آورده اند که در سرزمین عراق بر ضد یزید به پا خاسته بود. عبیداللّه او را کشته است و اکنون می خواهد سرش را نزد یزید بفرستد. در این هنگام مردی به آنان گفت: ای مردم! این سر حسین علیه السلام است. (از شنیدن این خبر، مردم کاملاً تغییر کردند و) پس از آن به گردآوری اسب سواران اوس و خزرج پرداختند. آنان همگی سوگند خوردند که با افراد ابن زیاد بجنگند و سر حسین بن علی علیه السلام را بگیرند و دفن کنند تا موجب سربلندی همیشگی آنان باشد. همین که افراد دشمن از تصمیم مردم باخبر شدند، وارد شهر نشدند و جای دیگری فرود آمدند».(1)
4 _ قطره خون از پاره وحی
«هنگامی که کاروان اسیران آهنگ موصل کرد، گماشتگان ابن زیاد به حاکم شهر خبر دادند که توشه سفر و غذا برای آنان فراهم آورد و شهر را آذین بندی کند. اهل موصل همگی متحد شدند که هر چه افراد ابن زیاد بخواهند برایشان فراهم می کنند، ولی راضی نیستند کاروان وارد شهر موصل شود. از این رو، آنان باید در بیرون شهر بمانند و از همان جا به سوی مقصد خویش حرکت کنند.
گماشتگان عبیداللّه در یک فرسنگی شهر فرود آمدند و سر شریف امام حسین علیه السلام را روی سنگی نهادند. قطره خونی از سر مبارک بر آن سنگ چکید که (پس از ریختن این قطره خون،) خون از زیر آن سنگ جوشیدن گرفت. مردم شهر با شنیدن این خبر، از هر طرف گرد آمدند و بدین مناسبت، مراسم سوگواری بر پا کردند. این مراسم عزاداری که هر ساله روز عاشورا برگزار می شد تا دوران حاکمیت عبدالملک بن مروان ادامه داشت. در این زمان، وی دستور داد آن سنگ را از آن نقطه به جای دیگری ببرند. همین که آن سنگ را از آن جا بردند، اثر جوشش خون خود به خود محو شد. با این حال، مردم در آن جا گنبدی ساختند و آن را مشهد النقطه نامیدند».(2)
برخی جوشش خون را در روزهای عاشورا دانسته اند که هر سال در همان روز مشخص از
ص:133
آن محل می جوشید.(1)
ص:134
فصل پنجم: تابش نور
کاروان نور سومین شب را در موصل به سر برد. منابع ثبت نکرده اند که آنان به طور مشخص در کدام ناحیه موصل فرود آمده اند، ولی از سیاق عبارت ها و جمع بندی آن برمی آید که آنان چون از بی راهه حرکت کرده اند، چه بسا در مکانی دورتر از خود موصل فرود آمده باشند. به هر حال، کاروان در روز چهارم، حرکت خود را از نزدیکی های موصل آغاز می کند و از راه میان بُر در نصیبین فرود می آید. ابی مخنف می نویسد: «از راه تل اعفر(1) گذشتند و راه کن سنجار(2) را در پیش گرفتند تا به نصیبین(3) رسیدند».(4)
1 _ مسقط الرأس نور
«هنگامی که کاروان اسیران همراه سرهای شهیدان، نزدیک نصیبین رسیدند، منصور بن الیاس دستور داد شهر را تزیین کنند تا کاروان وارد شهر گردند. آنان خواستند وارد شهر شوند، ولی اسب حامل سر امام ایستاد و حرکت نکرد. حامل سر بر اسب دیگری سوار شد، ولی آن هم از رفتن باز ایستاد. چندین اسب عوض کردند، ولی هیچ کدام از اسب ها وارد نشدند. در این هنگام سر امام حسین علیه السلام که بالای نیزه بود، بر زمین افتاد.
ص:135
ابراهیم موصلی آن سر را برداشت (و به دقت نگریست) و دریافت که سر امام حسین علیه السلام است. از این رو، بر آنان شورید و فریاد زد که شامیان و کوفیان، حسین علیه السلام را کشتند. اهالی شهر چون این وضعیت را دیدند، ابراهیم را کشتند و سر مقدس را بیرون شهر گذاشتند. آن گاه با افراد یزید وارد شهر شدند. پس از این حادثه، مکانی که سر مقدس امام حسین علیه السلام در آن جا فرود آمده بود، مسقط الرأس نامیده شد و به زیارت گاه تبدیل گشت.
زینب علیهاالسلام که با دیدن این اوضاع دلخراش، طاقت از کف داده بود، این ابیات را سرود:
با ستم، آواره هر دیاری گشتیم
در حالی که بر جد ما از سوی پروردگار جلیل، وحی فرود می آمد. (ای مردم!) شما به پروردگار عرش و آن گاه به پیامبرش کفر ورزیدید؛
گویا پیام آوری در زمان شما هرگز وجود نداشته است. ای امت بدکار و بدکردار! پروردگار به این گناه شما رسیدگی خواهد کرد؛
زیرا روز واپسین در زبانه آتش گرفتار خواهید شد».(1)
2 _ حرّان در انتظار
به نظر می رسد کاروان اسیران با توجه به دوری راه و فاصله موصل تا نصیبین، دو شب را در مکانی میان این دو منطقه سپری کرده باشد. مقتل ها این فاصله طولانی را در یک منزل آورده اند و گفته اند که کاروان به دلیل ترس از شورش مردم، با شتاب از بی راهه حرکت کرده است. البته برای اثبات زمان ماندن اهل بیت در این منزل هیچ گونه مدرکی در دست نداریم. از این رو، نصیبین را منزل چهارم قرار دادیم.
کاروان در پنجمین روز از نصیبین به راه می اُفتد و پس از گذر از منطقه عین الوردة(2)، شب را
ص:136
در حرّان(1) می گذراند. یکی از حوادث این منزل، گرویدن یکی از یهودیان به دین اسلام و مبارزه و شهادت او در راه خاندان حسین بن علی علیه السلام است.
3 _ دروازه حلب
بامداد روز بعد، کاروان اهل بیت، حرّان را ترک کرد و پس از پیمودن مسافتی به منطقه الرقة(2) رسید. احتمال می رود آنان شب را در این جا سپری کرده باشند. البته منابع معتبر تاریخی، این احتمال را نه تنها تقویت نمی کند، بلکه اصلاً این منطقه را در مسیر گذر کاروان قرار نداده اند. گفتنی است حرکت از حرّان ناگزیر عبور از رقة را در پی دارد. به هر حال، کاروان در منطقه ای به نام دعوات، نزدیک حلب(3) فرود می آید.(4)
4 _ نفوذ در تاریکی
«کاروان در ادامه مسیرش به سوی عین الوردة حرکت کرد. هنگامی که نزدیک دعوات رسیدند، فرمانده کاروان به فرماندار آن منطقه نامه نوشت تا به استقبال آنان بیایند. فرماندار دعوات با خواندن این نامه دستور داد طبل ها و شیپورها را به صدا درآورند. کاروان از در اربعین وارد شد و لشکریان ابن زیاد، سر امام حسین علیه السلام را تا زوال عصر در میدان شهر قرار دادند. برخی مردم شهر می گریستند و برخی دیگر می خندیدند و می گفتند این سر خارجی است».
ص:137
ابومخنف می گوید: «شب در آن جا ماندند و صبح گاهان به سوی مسیر بعدی خود حرکت کردند. امام سجاد علیه السلام گفت: ای کاش می دانستم که آیا خردمندی هست تا در تاریکی نفوذ کند و سختی های زمان و مکان را زمزمه کند. من، نوه و فرزند امامم، ولی با حق واقعی من چه کردند؟ گروه قدرت طلب همه حقوق مرا بر پایه عصبیت از بین بُردند».(1)
5 _ سنگ بر آیینه
«نزدیک حلب، زیارت گاهی است به نام مشهد السقط، که در غرب کوه جوشن قرار دارد. در آن زمان، از این کوه، مس استخراج و به دیگر شهرها صادر می شد. اکنون در غرب آن کوه، گورستان و زیارت گاه های شیعیان قرار دارد. آرام گاه ابن شهر آشوب، صاحب المناقب و احمد بن منیر عاملی نیز در همان جا بنا گردیده است. از هنگامی که اسیران اهل بیت را از آن جا گذراندند، معدن مس از میان رفت و دیگر چیزی از آن باقی نماند.
گفته اند یکی از زنان امام حسین علیه السلام هنگام گذشتن از آن جا می بیند کارگران سرگرم کارند وی از آنان، آب و نان می خواهد، ولی کارگران از دادن آب و نان به این بانوی باردار خودداری می کنند. از این رو، فرزند وی در همان جا سقط می شود. در سمت قبله کوه، زیارت گاه مشهد السقط قرار دارد که محسن فرزند امام حسین علیه السلام در همین جا دفن شده است. برخی دیگر گفته اند: امام حسین علیه السلام کودکی داشته که در این مکان از دنیا رفته است».(2)
ص:138
فصل ششم: رویش جوانه های مقاومت
بامدادان، کاروان اهل بیت، از حلب بیرون آمدند و نخست از منطقه قنسرین(1) گذشتند. آن گاه به کفر طالب(2)، رفتند و با گذر از معرة النعمان(3)، شب در شیزر(4) فرود آمدند. این جا هشتمین یا نهمین منزل گاه با اهل بیت به شمار می رود.
1 _ نفرین یزیدیان
«کاروان اسیران پس از این منزل به سوی قنسرین به راه افتادند. فرمانده سپاه همین که به نزدیک شهر رسید، خبر رسیدن کاروان را به مقام های حکومتی آن ناحیه اعلام کرد. مردم آن جا هنگامی که از ورود اهل بیت آگاهی یافتند، دروازه های شهر را بستند و با سنگ به لشکریان ابن زیاد حمله کردند. آنان می گفتند: ای گروه گنه کاران که آشکارا جنایت کردید و فرزندان انبیا را کشتید؛ به خدا سوگند! هرگز نمی گذاریم به این شهر وارد شوید. ما تا آخرین نفر در برابر شما ایستاده ایم. بنابراین، لشکریان ناچار شدند به سوی دیگری بروند».
ص:139
2 _ بیداری جوانان
گماشتگان ابن زیاد برای رساندن اسیران نزد یزید، پس از ناامیدی از مردم کفر طالب به سوی سیبور حرکت کردند. امام سجاد علیه السلام هنگام ورود به سیبور، شعری گفته است بدین مضمون که «خاندان پیامبر را بر شتران بی جهاز سوار کردند. خاندان مروان بر شتران سوارند که زین مرفّهی دارند».
ابومخنف می گوید: «در آن منطقه، پیرمردی بود که عثمان بن عفان را دیده بود. وی اهل سیبور را گرد آورده و گفت: هرگز فتنه راه نیندازید. این درخواست در پی اقدام جوانان آن مرز و بوم صورت گرفت که می گفتند: این سر حسین علیه السلام است که یزیدیان، او را شهید کرده اند. به خدا سوگند! اجازه نمی دهیم سر امام را از شهر ما بگذرانند. پیرمردان گفتند: همشهریان! خداوند آشوب را دوست ندارد. این سر از مناطق دیگر عبور کرده است و آنان مانع گذر این کاروان نشده اند. از این رو، شما نیز با این کاروان و حاملان سرهای بریده رودررو نشوید و بگذارید که آنان بی درد سر از شهر ما بگذرند.
جوانان به سخنان موسپیدان خویش گوش فرا ندادند و گفتند: به خدا سوگند! هرگز این کار را نخواهیم کرد. به همین دلیل، پل ارتباطی آن شهر را ویران کردند و در برابر سپاه ابن زیاد شوریدند. خولی به آنان گفت: هر چه ببینید از ناحیه خود شما است. آنان به خولی و همراهانش هجوم بُردند و درگیری شدیدی میان آنان درگرفت. از افراد خولی، ششصد نفر و از جوانان «سیبور» پنجاه نفر کشته شدند».(1)
3 _ عزم رویارویی
«کاروان با گذر از کفر طالب به سوی معرة النعمان راه پیمود. مردم آن دیار، درهای ورودی شهر را به روی افراد ابن زیاد، اسیران و سرهای بریده شهیدان گشودند و خوراک و آشامیدنی فراوان برای آنان فراهم کردند. کاروان نور، باقی مانده روز را در معرة النعمان گذراند و شب هنگام وارد شیزر شد».(2)
«در شیزر، پیرمردی پیش آمد و رو به مردم گفت: ای مردم! این سر خارجی نیست. (چنان که افراد ابن زیاد می گویند، بلکه) این سر حسین بن علی علیه السلام است. تمام مردم آن منطقه سوگند یاد کردند که مانع رفتن کاروان می شوند. سپاهیان ابن زیاد به دلیل هراس از برآشفتن مردم، صبح روز بعد، شیزر را
ص:140
ترک کردند».(1)
4 _ گذرگاهی درد سر ساز
آنان به سوی منطقه حماة(2) حرکت کردند. مقتل نویسان می گویند به دلیل مخالفت مردم، کاروان در این منطقه فرود نیامد و رهسپار حمص(3) گردید. بی تردید، کاروان شب را در حمص فرود آمده است. این دهمین منزل گاه کاروان اسیران به شمار می رود. از شیزر تا حماة یک روز راه بیش تر نیست، ولی سپاه از بی راهه به سوی حمص رفت که از حماة تا حمص نیز یک روز راه است. آنان با گذر از راه های میان بُر زودتر به حمص رسیدند. حوادثی که در حماة و حمص رخ می دهد و رویارویی مردم با حکومت، نشان دهنده نفوذ اندیشه امام حسین علیه السلام در میان جامعه آن روز است.
5 _ یادگاری دیگر از امام حسین علیه السلام
«کاروان اسیران با گذشتن از منزل پیشین به سوی حماة حرکت کرد. هنگامی که به حماة رسیدند، مردم درهای ورودی شهر را بر روی آنان بستند و با صف آرایی در برابر سپاه ابن زیاد، اعلام جنگ کردند. آنان می گفتند: شما هرگز نمی توانید وارد شهر شوید. ما تا آخرین نفر در برابر شما می ایستیم. یزیدیان نیز چون سخنان مردم را شنیدند، در راه پیمایی خویش تجدیدنظر کردند و به سوی حمص رهسپار شدند».(4)
برخی تاریخ نگاران، یکی از جایگاه های فرود سر امام حسین علیه السلام را همین شهر حماة
ص:141
دانسته اند.
6 _ گمراهی پس از هدایت
«هنگامی که کاروان به سه مایلی حمص رسید، فرمانده سپاه به حاکم آن دیار نامه فرستاد که ما حاملان سر حسین بن علی علیه السلام، هستیم. فرماندار حمص که خالد بن الشیط بود، پس از خواندن نامه، به افراد خود دستور داد پرچم ها را برافرازند و شهر را تزیین کنند. خالد از همه مردم درخواست کرد که همراه او به پیشواز کاروان بروند. همین که کاروان به دروازه حمص رسید، گروهی از مردم با سنگ و چوب به سوی آنان حمله کردند که در اثر این درگیری، 26 سواره نظام دشمن کشته شد. پس از این زد و خورد، درهای دیگر شهر را نیز بستند و افراد ابن زیاد را بیرون راندند. به همین دلیل، آنان ناچار شدند به نزدیکی نیسه قیسی بروند که خانه حاکم شهر نیز آن جا بود. مردم حمص با همدیگر پیمان بستند که خولی را بکشند و سر امام حسین علیه السلام را از او بگیرند تا این کار مایه سربلندی همیشگی آنان شود. البته جاسوسان، این مطلب را به گوش گماشتگان ابن زیاد رساندند».(1)
ص:142
فصل هفتم: از دیر به آسمان
بامداد روز بعد، لشکریان ابن زیاد، کاروان اهل بیت را از حمص به سوی بعلبک حرکت دادند. آنان با گذر از محل های بی نام و نشان به بعلبک(1) رسیدند و شب در آن جا بار انداختند. این یازدهمین منزل گاه اهل بیت است. پس از آن، کاروان از منطقه عسقلان(2) گذشت و شب در دیر راهب(3) فرود آمد. این محل، آخرین بار انداز شبانگاهی کاروان به شمار می آید. اینک حوادث این سه منزل در پی می آید.
1 _ شادمانی یزیدیان
«هنگامی که کاروان اسیران به نزدیکی بعلبک رسید، فرمانده سپاه ابن زیاد به حاکم آن دیار نامه نوشت که حاملان سر امام حسین علیه السلام و همراهان کاروان اسیران به سوی آنان می آیند. فرماندار شهر به اطرافیان خویش دستور داد که تنبک زنان به همراه پرچم های برافراشته به استقبال کاروان بروند و شیرینی و شربت نیز برای سپاهیان ابن زیاد فراهم کنند. ام کلثوم در راه پرسید: به این شهر چه می گویند؟ گفتند: بعلبک. ام کلثوم گفت: خداوند سبزی های این سرزمین را نابود کند و آب آن را گوارا نسازد و هرگز دست ستم کاران را از این شهر کوتاه نکند یا کسانی را بر این شهر مسلط کند که اینان را بکشند!
آن گاه امام سجاد علیه السلام گریست و گفت: این ماهیت زمان است که هرگز شگفتی هایش
ص:143
پایان نمی پذیرد؛ از بزرگواری ها و آن چه ناگواری ها بر زمان جاری می شود. ای کاش می دانستم که شگفتی های زمان تا کی ما را در خود فرو می برد. می نگریم که هرگز نمی توانیم هنرمندی های زمان را هضم کنیم. ما را بر شتران برهنه و بی جهاز به اسارت می برند و کسانی دیگر به دنبال ما، دارندگان مهار شتران را پشتیبانی می کنند. گویا ما از اسیران روم هستیم. بی تردید، این گروه، سخنان برگزیده خداوند را دروغ می پندارند. وای بر شما! مانند کسی که هدایت گردد سپس به گمراهی کشانده شود، به آموزه های رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کفر ورزیدید!»(1)
2 _ غریبه میان دشمن
یعقوب عسقلانی، امیر عسقلان که در جنگ کربلا نیز شرکت داشت و رو در روی امام حسین علیه السلام جنگیده بود، دستور داد مردم برای ورود کاروان اسیران جشن بگیرند و شهر را بیارایند. زریز خُزاعی که در آن شهر، بازرگان جوان و ناشناخته ای بود، می گوید: «در بازار عسقلان بودم و دیدم مردم شادمانی می کنند و به همدیگر شادباش می گویند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: مخالفان یزید که در عراق به پا خاسته بودند، همگی کشته شدند. اکنون کودکان و خاندان آن ها را که اسیر کرده اند، به شهر می آورند. باز پرسیدم: پیشوای این مخالفان چه کسی بود؟ گفتند: حسین بن علی علیه السلام، فرزند فاطمه علیهاالسلام، دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ! وقتی این سخن را شنیدم، بسیار ناراحت شدم و به سوی شتران اسیران رفتم. ناگاه چشمم به امام سجاد علیه السلام افتاد و گریه ام گرفت. حضرت فرمود: ای جوان! تو کیستی؟ گفتم: من مرد غریبی هستم. امام گفت: همه می خندند، شما چرا می گریی؟ زُریر گفت: من شما را می شناسم. کاش به این شهر نیامده و این منظره را ندیده بودم. امام سجاد علیه السلام گفت: ای جوان! در تو غیرت، جوان مردی و مهر آشنایی می نگرم. خداوند به تو پاداش نیک دهد. برو نزد حامل سر امام حسین علیه السلام و به وی بگو جلوتر حرکت کند تا مردم به آن بنگرند و بانوان در دید تماشاچیان نباشند».
زُرَیر 50 دینار به حامل سر امام داد و او را پیش تر فرستاد. بدین ترتیب، مردم از اطراف شترها پراکنده شدند.
ص:144
3 _ به جرم دوستی با اهل بیت
زریر دوباره خدمت امام آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! اگر دستور دیگری دهی، آماده ام انجام دهم.
امام به او فرمود: اگر جامه ای داری، برای این بانوان بیاور. وی با شتاب به شهر رفت و چادرهای بسیاری برای اهل بیت آورد و آنان را به امام علیه السلام تقدیم کرد تا بانوان از آن ها استفاده کنند. گروهی از هواداران ابن زیاد که چنین دیدند، با چوب و لگد به جان زُریر افتادند و به گونه ای او را زدند که بیهوش شد. افراد دشمن که گمان کردند او کشته شده است، او را رها کردند. وی نیمه های شب به هوش آمد و کشان کشان خود را به مسجد سلیمان نبیرساند. دید مردم با سرهای برهنه، جامه های دریده و چشمان پر اشک و جگر سوزان، به عزاداری و سوگواری امام حسین علیه السلام نشسته اند.
زُریر به آنان گفت: چگونه است که اهل قریه شما می گریند، ولی اهالی شهر همگی شادمانی می کنند؟ گفتند: ای مرد! لشکریان ابن زیاد، اسیران اهل بیت را دسته دسته از این جا گذراندند. اگر شما هم نسبت به این خاندان، ایمان داری و عشق می ورزی، با ما در این سوگواری شرکت کن. زُریر گفت: خدا نکند من از بدبختان و دشمنان حسین علیه السلام باشم. می بینید که در اثر محبت به حسین علیه السلام و خاندانش، به این روز گرفتار شدم، ولی خداوند مرا زنده نگهداشت».(1)
ص:145
بخش پنجم: نگین وحی ارزیابی رخدادهای شام
زیر فصل ها
فصل اول: ورود ستارگان در بند، به شام
فصل دوم: عطر گل در کاخ شام
فصل سوم: چوب زدن بر لبان آفتاب
فصل چهارم: شخصیت یزید
فصل پنجم: پیام سبز
فصل ششم: درخشش نگین وحی
فصل هفتم: هدایت گری در کاخ گمراهی
فصل هشتم: اقتدار خورشیدیان
فصل نهم: پایان ترک تازی شامیان
ص:146
فصل اول: ورود ستارگان در بند، به شام
سرانجام کاروان اسیران پس از پیمودن مسیرهای طولانی و بی راهه ها وارد شهر دمشق شد. کاروان در پانزدهم محرّم از کوفه به سوی شام حرکت کرد که بدین ترتیب، ورود آنان به شام در پایان ماه محرم، بسیار صحیح و با زمان حرکت شان متناسب به نظر می آید. ابوریحان بیرونی، کفعمی، طبرسی و دیگر علما عقیده دارند که «کاروان اسیران اهل بیت علیهم السلام در تاریخ اول صفر 61 هجری وارد دمشق شده است».(1)
از آن جا که هدف دستگاه بنی اُمیّه از حرکت دادن کاروان به سوی شام، نمایاندن پیروزی خود به جامعه آن روزگار بود، امویان کوشیدند برنامه استقبال از کاروان اسیران در پایتخت حکومت بنی اُمیّه به صورت شایسته تری اجرا شود. از این رو، «کاروان اسیران را از دروازه ساعت(2) وارد شهر دمشق کردند. مردم نیز با دُهل، تنبک و سرنای، پا کوبان و شادی کنان به استقبال کاروان شتافتند. مردی از سکینه دختر امام حسین علیه السلام پرسید: شما از اسیران کدام کشور و قبیله هستید؟ وی پاسخ داد: ما اسیران از خاندان پیامبریم».(3)
1 _ فرو رفته در تاریکی
با تبلیغات مسموم دستگاه حکومتی و شایعه پراکنی و دروغ بستن آنان به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، مردم شام با کینه توزی و بدبینی نسبت به اهل بیت نگاه می کردند. آنان از رویداد کربلا
ص:147
بی خبر بودند؛ زیرا تنها از گذرگاه های خبر رسانی حکومت می توانستند به خبرها دست یابند که در این حالت نیز اخبار تحریف شده را می شنیدند. اگر هم افراد انگشت شماری از حوادث، آن چنان که رخ داده بود، آگاه می شدند، به دلیل فضای خفقان بار حاکم بر جامعه نمی توانستند دیگران را آگاه کنند. به همین دلیل، این پرسش «که شما از کدام اسیران هستید؟»، ماهیت فرهنگی و اجتماعی آن روز مرکز قدرت بنی اُمیّه را نمایان می سازد.
با این حال، پیام رسانی به هنگام و شفاف مبلغان عاشورا، افکار عمومی را به سود خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و زیان بنی امیه دگرگون ساخت. پشیمانی نسل گذشته شام از کردارشان در نخستین برخورد با آفتاب امامت، علی بن الحسین علیه السلام، شاهد گویای این دگرگونی اساسی است. البته دشمنان اهل بیت نیز با تمام توان کوشیدند از پرتو افشانی خورشیدیان جلوگیری کنند که در همه این دسیسه ها ناکام ماندند.
2 _ سنگ دلی شمر
راوی می گوید: «افراد ابن زیاد، سر امام حسین علیه السلام را با زنان، مردان و کودکان اسیر به سوی شام بُردند. هنگامی که نزدیک شهر دمشق رسیدند، امّ کلثوم نزد شمر آمد و گفت: من از تو درخواستی دارم. شمر گفت: بگو چه می خواهی؟! ام کلثوم گفت: اکنون که می خواهید ما را وارد این شهر (شام) کنید، از دروازه ای وارد کنید که تماشاچیان آن دروازه کم تر باشند. دیگر این که به افراد سپاه دستور دهید سرهای بریده شهیدان را از میان محمل ها دور سازند و ما را با فاصله ای دورتر از آن ها ببرند؛ چون از بس این مردم به ما نگاه کردند، به تنگ آمده ایم.
شمر در واکنش به این درخواست و برای آزار دادن اسیران، دستور داد سرهای شهیدان را بر فراز نیزه بلند کنند و آن ها را میان محمل ها و روبه روی اسیران بالا ببرند. افزون بر آن، اهل بیت را از دروازه ای پر جمعیت و از لابه لای انبوه تماشاچیان وارد شهر دمشق کرد و خاندان حسین علیه السلام را از پیش چشمان مردم آن شهر گذراند. سپاهیان یزید پس از گذراندن اسیران از دروازه ورودی شام، آنان را در دروازه مسجد جامع شهر و روی پله ها نگاه داشتند».(1)
3 _ آشکار شدن حقانیت
ص:148
راوی می گوید: «هنگامی که اهل بیت پیامبر را در جایگاه اسیران در دروازه مسجد جامع شهر نگاه داشته بودند، پیرمردی شامی نزد آنان آمد و گفت: خدای را سپاس که شما را کشت و نابود ساخت. شهرها را با کشتن مردان شما، آرام ساخت و امیرالمؤمنین (یزید بن معاویه) را بر شما مسلط کرد. علی بن الحسین علیه السلام رو کرد به آن پیرمرد و گفت: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟! پیرمرد گفت: بله. امام فرمود: آیا این آیه (از قرآن) را فهمیده ای (که مضمونش چیست): «قُلْ لا أَسْئَلَکُمْ عَلَیْهِ اَجْرا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؛ ای پیامبر! به امتم بگو که من پاداشی از شما نمی خواهم جز نیکی و دوستی با خاندان و نزدیکانم؟» (شوری: 23).
پیرمرد گفت: آری، این آیه را خوانده ام. علی بن الحسین علیه السلام گفت: ای پیرمرد! نزدیکان و خویشاوندان پیامبر ماییم. آن گاه امام پرسید: آیا این آیه را در سوره بنی اسرائیل خوانده ای: «وَ آتِ ذَاالقُربی حَقَّهُ؛ برای صاحبان و نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حقی است که باید آن را ادا کنید؟» (اسرا: 26).
پیرمرد گفت: بی تردید، خوانده ام. امام علی بن الحسین علیه السلام گفت: ای شیخ! ما همان نزدیکان هستیم. سپس پرسید: آیا این آیه را خوانده ای: «وَ اعْلَمُوا اَنَّما غَنِمتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِی الْقُربی؛ همانا هر چه از غنایم جنگی به دست می آورید، یک پنجم آن از آن پیامبر و خاندانش است؟» (انفال: 41).
پیرمرد گفت: آری (خوانده ام). علی بن الحسین علیه السلام گفت: ای پیرمرد! ما همان نزدیکان پیامبریم.(1) سپس امام سجاد علیه السلام افزود: آیا این آیه را خوانده ای: «إِنَّما یُریدُاللّه ُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطْهیرا؛ در واقع، خدا خواسته است که در ذات شما و اطراف شما، پلیدی نباشد و به شما خاندان، پاکیزگی ویژه ای بخشیده است؟» (احزاب: 33).
پیرمرد گفت: بی تردید، این آیه را نیز خوانده ام. علی بن الحسین علیه السلام به او گفت: آن اهل بیت ما هستیم که خداوند آیه تطهیر را در شأن ما نازل کرده است.
پیرمرد از شنیدن این سخنان ساکت شد و از آن چه بر زبان آورده بود، پشیمان گردید. سپس به علی بن الحسین علیه السلام گفت: شما را به خدا سوگند که شما همان هایی هستید که در آیات پیشین نام بردید؟! علی بن الحسین علیه السلام گفت: به خدا سوگند به مقام جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که بی تردید ما آنانی
ص:149
هستیم که یادشان در قرآن آمده است.
آن گاه پیرمرد گریست و عمامه اش را بر زمین کوبید.
سپس سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا! از دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم، جنیان و انسیان به تو پناه می برم و از آنان بیزاری می جویم. بر قدم های امام افتاد و به علی بن الحسین علیه السلام گفت: آیا اگر توبه کنم، راه بازگشت دارم؟! امام گفت: آری، اگر بازگردی، خداوند بازگشت تو را می پذیرد و از آن پس جزو ما هستی. پیرمرد گفت: من بازگشتم.
هنگامی که داستان این پیرمرد شامی به گوش یزید بن معاویه رسید، دستور داد او را بکشند».(1)
شیخ صدوق می نویسد: «... آن پیرمرد سه بار گفت: خدایا! از دشمنان خاندان پیامبر بیزاری می جویم. آری، پیش از این قرآن خوانده بودم، ولی تا امروز نمی دانستم که شما مصداق این آیات هستید».(2)
4 _ شادمانی شامیان
سهل بن سعدان عدی می گوید: «در سفری که به سوی بیت المقدس می رفتم، به شام رسیدم. شهری را دیدم که رودخانه های جاری و درختان پر میوه دارد. بر در و دیوار آن نیز پرده های دیبا آویخته شده بود. مردم شادمان بودند و به هم تبریک می گفتند و زنان در کنار مردان، تنبک و طبل می زدند. با خود گفتم: مردم شام عیدی ندارند که من نشناسم و از آن بی خبر باشم. گروهی را دیدم که باهم سخن می گویند. نزدیک آنان رفتم و گفتم: ای قوم! شما در شام، عید و مراسمی دارید که من از آن بی خبرم؟ آنان گفتند: ای پیرمرد! گویا تو بیابان گردی! گفتم: من سهل بن الساعدی هستم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دیده ام. گفتند: ای سهل! از آسمان در شگفتیم که خون نمی بارد و از زمین در حیرتیم که ساکنان خود را فرو نمی برد. گفتم: مگر چه حادثه ای رخ داده است؟ گفتند: این سر حسین علیه السلام، فرزند محمد صلی الله علیه و آله وسلم است که از عراق به ارمغان آورده اند. گفتم: ای وای! سر حسین علیه السلام را می آورند و شادمانی می کنید؟ سپس گفتم: آنان را از کدام دروازه وارد شهر می کنند؟ که آنان به دروازه ساعت اشاره کردند».
ص:150
سهل می گوید: «در آن هنگام که با آن افراد گفت وگو می کردم، دیدم پرچم ها یکی پس از دیگری نمایان شد. نخست، سر نورانی و زیبایی را بالای نیزه دیدم و احساس کردم می خندد که آن سر مبارک حضرت ابوالفضل العباس بن علی علیه السلام بود. سپس سواری را دیدم که نیزه ای در دست داشت و سر مبارک امام حسین علیه السلام بالای آن قرار گرفته بود. این سر از نظر صورت، شبیه ترین سر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود و شکوه فوق العاده ای داشت. نور از آن به هر سو می تابید و محاسنش سفید بود، ولی خضاب شده بود. چشمان گشاده و ابروان باریک به هم پیوسته ای داشت. پیشانی مبارکش، بلند و میان بینی آن حضرت کمی برآمده بود. در حالی که لبخند بر لبان او شکفته بود، چشمانش به فراسوی مشرق دوخته شده بود و باد، محاسن مبارک وی را به چپ و راست حرکت می داد. نیزه در دست عمرو بن منذر بود.
در این هنگام دیدم بانوان را پشت سر او سوار بر شتران بی جهاز می آورند. نزدیک دختری رفتم و گفتم: تو کیستی؟! گفت: من سکینه، دختر امام حسین علیه السلام هستم. ام کلثوم را دیدم که چادری سخت کهنه بر سر گرفته و رویش را پوشانده بود. به امام زین العابدین علیه السلام و خاندانش سلام دادم و خود را معرفی کردم. گفتم: من سهل بن سعدم؛(1) کسی که جد شما را دیده و از او حدیث شنیده است. اگر فرمایشی دارید، من در خدمتم. گفت: ای سعد! به حامل این سر بگو آن را از ما جلوتر ببرد تا مردم به او نظر کنند و از نگریستن به حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم منصرف شوند. من نزدیک حامل سر امام رفتم و به او گفتم: از تو درخواستی دارم. از من چهارصد دینار بگیر (و آن کار را انجام بده.) وی گفت: آن کار چیست؟ گفتم: سر امام را جلوتر از بانوان ببر. او این کار را انجام داد و من آن چه را به وی وعده کرده بودم، پرداختم».(2)
ص:151
فصل دوم: عطر گل در کاخ شام
سرانجام پس از توقفی کوتاه، اهل بیت را به سوی مجلس یزید بُردند. یزید دستور داده بود بانوان، کودکان و افراد بیمار را با گردن های در زنجیر به مجلس بیاورند تا دشمن را خوار، دربند و فرمانبردار خویش بنگرد. البته رویدادهای بعدی و تبلیغ کاروان سالار حسین علیه السلام، از بی دینی، ستمگری و خودکامگی وی پرده برداشت و چهره واقعی اهل بیت را به شامیان و جهانیان شناساند.
«یزید بالای منظره مشرف برجیرون(1) نشسته بود و اسیران و سرهای بالای نیزه را می دید. هنگامی که کاروان اسیران بالای ثَنیة جیرون رسید، کلاغی بانگ زد. یزید بی درنگ اشعار زیر را خواند: آن قافله ها پدیدار شدند. آفتاب بر بالای جیرون نور پاشید و به شدّت تابید. در این هنگام، کلاغی فریاد کشید که به او گفتم: فریاد بزنی یا نزنی مهم نیست، من بدهکاری خود را از دشمنانم گرفتم.
ابن الجوزی، قاضی ابویعلا، تفتازانی و سیوطی به دلیل همین شعری که یزید سروده است، یزید را تکفیر و نفرین کرده اند».(2)
1 _ برپایی مجلس
«یزید از بزرگان شام دعوت کرده بود تا در این مجلس شرکت کنند. هنگامی که بزرگان شام وارد مجلس شدند و کنار یزید نشستند، وی دستور داد امام سجاد علیه السلام و خاندانش را وارد
ص:152
مجلس کنند».(1)
در آغاز، حامل سر امام حسین علیه السلام، خبررسان ابن زیاد و سرپرست کاروان اسیران نزد یزید آمدند و گزارش کاری خود را به وی عرضه کردند. یزید با ظاهر سازی خاصی که رسم همیشگی سیاست مداران حرفه ای است، از کار آنان اظهار پشیمانی کرد و به ویژه با اظهار ناراحتی و ندامت از گزارش پر دروغ نصر بن قیس، بر ابن مرجانه لعن و نفرین فرستاد.
2 _ کار بی پاداش
سهل بن سعد می گوید: «هنگامی که اسیران اهل بیت را نزد یزید بردند، من نیز با آنان وارد شدم. سر مقدس حسین بن علی علیه السلام را میان تشتی نهاده بودند و به مجلس یزید می بردند. یزید بر تخت خود نشسته بود و تاجی بر سر داشت که آن را با یاقوت آراسته بود. گروه زیادی از پیرمردان قریش، در مجلس نشسته بودند. حامل سر امام هنگام ورود به مجلس یزید، این ابیات را می خواند: رکاب اسبم را از طلا و نقره پر کنید؛ زیرا من پیشوایی باشکوه را کشتم. من بهترین فرزندِ زن و مردی را کشتم که در نسب، بهترین انسان ها بودند.
یزید از وی پرسید: اگر می دانستی که او بهترین مردم است، چرا او را کشتی؟! آن مرد گفت: به امید جایزه گرفتن از تو، او را کشتیم. در این هنگام یزید دستور داد گردنش را زدند».(2)
3 _ دروغ پراکنی برای پاداش گرفتن
عبداللّه بن ربیعة حمیری می گوید: «آری، به خدا سوگند! من در شام نزد یزید بن معاویه بودم که زَحْر بن قیس بر او وارد شد. یزید به او گفت: وای بر تو! پشت سرت چه داری؟ او گفت: امیرالمؤمنین را مژده باد به پیروزی خداوند و یاری او. حسین بن علی علیه السلام با هیجده تن از خاندان و شصت تن از پیروانش بر ما وارد شد. ما از آنان خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبیداللّه گردن نهند یا این که با ما بجنگند. آنان، جنگ را بر تسلیم شدن برگزیدند و ما نیز خود را برای جنگ با آنان آماده کردیم. با برآمدن آفتاب، از هر سو بر آنان هجوم آوردیم. شمشیرهای ما، گردن آنان را می ربود و آنان نظیر کبوتری که از
ص:153
شاهین فرار می کند و در هر پستی و بلندی می نشیند، از دست ما می گریختند. ای امیرالمؤمنین! به اندازه خواب اندک و کشتن یک شتر زمانی بیش تر نگذشت که تا آخرین نفر آنان را کشتیم. تن های آنان، برهنه؛ جامه هایشان، خون آلود و چهره هاشان بر خاک افتاده بود و آفتاب بر پیکرشان می تابید. هم چنین باد بر بدنشان می وزید و مرغان شکاری پیرامون آن ها پرسه می زدند.
یزید لختی سر به زیر انداخت و آن گاه سر برآورد و گفت: شما اگر حسین بن علی علیه السلام را هم نمی کشتید، من از شما راضی بودم. خداوند، ابن مرجانة یا سمیّه را نفرین کند. به خدا سوگند! اگر من در برابر حسین علیه السلام بودم، از او می گذشتم. خداوند حسین علیه السلام را رحمت کند. یزید به آن گزارشگر، جایزه ای نداد».(1)
4 _ انکار کردار
«در این هنگام، محضر بن ثعلبه که مأمور کوچ دادن اهل بیت (از کوفه تا شام) بود، وارد مجلس یزید شد و با صدای بلند گفت: این محضر بن ثعلبه است که فاجران پستی را نزد امیرالمؤمنین (یزید بن معاویة) آورده است. امام سجاد علیه السلام در پاسخ وی گفت: آن چه مادری به نام محضر زاییده، از همگان پست تر است. خداوند، ابن مرجانه را لعنت کند».(2)
سیاست بازانی که به فراخور شرایط روز زندگی می کنند، به آسانی گفته های پیشین خود را از یاد می برند و می کوشند عملکرد تاریک شان را به گردن دیگران اندازند. این طبیعت سیاست های غیر انسانی و نامقدس است، ولی حافظه تاریخ هرگز تناقض گویی های حاکمان مستبد را از یاد نمی برد. برای نمونه، یزید در مجلس شام، از رویدادهای خونبار کربلا اظهار پشیمانی می کند و تمام فجایع را نتیجه عملکرد پسر مرجانه می داند، در حالی که وی چند دقیقه پیش، کشتن و اسارت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را تقاص کشتن اجداد خودش در جنگ های رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می دانست. وانگهی وی در همین مجلس، اشعاری خواند که نشانه عقده گشایی دیرینه او در برابر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود و بس.
5 _ اسیران بی مانند
ص:154
راوی می گوید: «به خدا سوگند! در روی زمین هیچ خاندانی مانند اسیران اهل بیت دیده نشده است. هیچ کس در این اندوه به آنان شباهت ندارد. اهل شام، دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بر شتران بی جهاز سوار کردند و آنان را به اسارت بُردند. هنگامی که نزد یزید رسیدند، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام به یزید گفت: ای یزید! دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به اسارت افکندی؟ یزید گفت: شما را گرامی داشتیم. بر دختر عموهای خویش وارد شوید. تا کنون هر چه پیش آمده، گذشته است. فاطمه گفت: ما بر آنان وارد شدیم، هیچ زن سفیانی را ندیدیم جز این که گریه و نوحه می کردند».(1)
در این مدت، تناقض کرداری و گفتاری در یزید، فراوان به چشم می خورد. اندک شمردن آن همه کارهای ناپسند و تلاش برای توجیه آن ها نکته دیگری است که بسیار جای تأمل دارد. از مجموع کردار وی می توان فهمید که او تنها به قدرت می اندیشید و بس.
راوی می گوید: «امام سجاد علیه السلام را همراه دوازده نفر دیگر به یک ریسمان بسته بودند. در گردن امام سجاد علیه السلام زنجیر آهنی بزرگی قرار داشت. امام سجاد علیه السلام می گوید: من رو به یزید کردم، در حالی که با غل بسته شده بودم. گفتم: اجازه می دهید سخن بگویم؟ یزید گفت: بگو، ولی هذیان مگو. گفتم: تو می دانی که من و امثال من هرگز هذیان نمی گویند. سپس امام گفت: ای یزید! خدا تو را انصاف بدهد؛ اگر پیامبر خدا ما را در این حالت می دید، چه می گفت؟ آن گاه فاطمه گفت: خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را اسیر کردی. اهل مجلس به گریه افتادند. یزید، امام را خواست. سوهانی طلبید و با دست خویش، آن غل را از گردن وی برداشت».(2)
ص:155
فصل سوم: چوب زدن بر لبان آفتاب
در مجلس یزید، نخست سر امام حسین علیه السلام و سرهای شهیدان را وارد کردند و پس از آن، اسیران اهل بیت را آوردند. یزید بن معاویه با دیدن سر بریده امام حسین علیه السلام، به فخر فروشی و تهمت زدن نسبت به اهل بیت رو آورد.
راوی می گوید: «یزید دستور داد سر حسین علیه السلام را نزد وی بیاورند. هنگامی که سر مطهر را نزد وی آوردند، آن را در ظرفی از طلا پیش روی خود قرار داد. سکینه و فاطمه و دختران امام حسین علیه السلام در انتظار دیدن سر پدر بودند و یزید می خواست آن را از فرزندانش پنهان کند. هنگامی که سر بریده را دیدند، صدا به گریه بلند کردند. آن گاه یزید دستور داد همگی آزادانه وارد مجلس گردند. پس از آن، چوب خیزران را برداشت و به دندان های ابی عبداللّه زد».(1)
پس از آن گفت: امروز در برابر روز بدر. سپس اشعار حصین بن حمام را خواند و گفت: سرهای مردان نفوذناپذیری را شکافتیم. آنان نسبت به ما آزار دهنده و ستم کار بودند. صبر کردیم؛ زیرا صبر، خوی بلندمرتبه ماست. شمشیرهای ما دستان و پاهای دشمن را بریدند. پدرم، بستگانمان را به میانه روی خواند و آنان پذیرفتند، ولی چوب های دوستی مان در دستان راست، خون ریختند. یحیی بن حکم فرزند اَبی العاص و برادر مروان که کنار یزید بن معاویه نشسته بود، گفت: کسانی که در کنار کربلا ماندند از ابن زیاد، بنده پست نژاد به ما بسیار نزدیک ترند. نسل سُمیّه، مادر زیاد به شمارگان ریگ های صحراست، ولی از دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسل زیادی به جای نماند.
یزید با دستان خود به سینه یحیی کوبید و گفت: ساکت باش بی مادر!»(2)
ص:156
1 _ عقده گشایی دیرینه
کردار ناهنجار، ناشایست و دور از عاطفه یزید به گونه ای بود که برخی انسان های بیدار را در برابر وی برانگیخت. ظهور این گونه حرکت های فردی هرچند با ترس و لرز همراه بود، ولی روزنه امیدی را فرا روی دشمنان بالقوه بنی امیّه گشود.
ابوبرزه اسلمی(1)، یکی از این افراد است که در مجلس یزید شاهد این بی ادبی بود. «وی رو به یزید کرد و گفت: وای بر تو ای یزید! بی تردید، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دیدم که لب های خود را بر لبان حسین علیه السلام و حسن علیه السلام می گذاشت و آن ها را می بوسید و تو اینک بر دندان های پسر فاطمه علیهاالسلام چوب می زنی!؟ پیامبر به حسین و حسن علیه السلام می فرمود: شما سرور جوانان بهشتید! خداوند، کشنده شما را نابود کند و او را به نفرین خویش گرفتار سازد. دوزخ را برای کشندگان شما آماده سازد که چه بد جایگاهی است. یزید از سخنان ابوبرزه اسلمی خشمناک شد و دستور داد او را از مجلس بیرون ببرند».(2)
2 _ گواهی بر کردار زشت
یزید پس از این درگیری لفظی کوشید فضای مجلس را دوباره به سود خود برگرداند. از این رو، به مقایسه خود و حسین بن علی علیه السلام دست زد تا برخی حقایق تلخ را بپذیرد و برخی دیگر را به گردن تقدیر و کار خداوند بگذارد. به تعبیر دیگر، کار زشت و غیر انسانی خویش را با تقدیر الهی و جبر تاریخ توجیه کرد. وی رو به حاضران گفت: «این مرد (حسین علیه السلام ) به خود می بالید و می گفت: پدر من بهتر از پدر یزید، مادرم بهتر از مادر وی، جدّ من بهتر از جد اوست و خود من در حکومت داری بهتر از اویم. همین (اندیشه ها و گفتارها) بود که او را کشت!!
امّا سخن او که پدرش از پدر من بهتر باشد، کار آن دو به داوری نزد خداوند کشید. خداوند
ص:157
به نفع پدر من داوری کرد!! امّا سخن او که مادرش از مادر من بهتر است؛ بی تردید، فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از مادر من بهتر است. به جان خودم راست گفته است. امّا این که جد او رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جد من بهتر است، باز هم صحیح است. به جان خودم سوگند! هر کس که به روز قیامت و خداوند ایمان دارد، می داند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جد من بهتر است. ما هم اندازه و در برابر او نیستیم.
امّا این که می گفت: من از یزید در حکومت داری بهتر و شایسته ترم، شاید این آیه را تلاوت نکرده بود که خداوند می فرماید: بگو مُلک و حکومت از آن خداست؛ به هر کس خواست، می دهد و از هر کس خواست، می گیرد. خداوند هر که را خواست، عزت می دهد و هر که را خواست، ذلیل می کند؛ زیرا تمامی نیکی ها به دست اوست. بی تردید، خداوند بر هر کاری توانااست (آل عمران: 26)».(1)
یزید با این سخنان از یک سو، به برتری و حقانیت اهل بیت، اعتراف و از سوی دیگر، آیات قرآن را به نفع شخصی خود تأویل کرد. البته سخن ابوبرزة اسلمی، فضای مقایسه میان اجداد یزید و حسین علیه السلام را بیشتر آماده کرده بود، آن جا که گفت: «بدان ای یزید که روز قیامت، شفیع حسین علیه السلام، جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است و شفیع تو روز قیامت، جدت هست. آن گاه از جا برخاست و رفت».(2)
3 _ فرصت طلبان کوته بین
با تبلیغات یزید بن معاویه بر ضد خاندان اهل بیت، افراد کوته بین، فرصت طلب و نادان در صدد بهره برداری از فضای موجود برآمدند. یکی از شاعران بر پایه کینه ورزی نسبت به اهل بیت و نادانی و سودپرستی شخصی، مسأله به کنیزی گرفتن یکی از دختران امام حسین علیه السلام را مطرح کرد.
فاطمه دختر امام حسین علیه السلام می فرماید: «هنگامی که پیش روی یزید نشسته بودیم، مردی از اهل شام از
ص:158
جایش برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! این کنیز را به من ببخش تا در کارها کمکم کند. من در آن هنگام دختر بچه ای بودم و گمان می کردم این کار شدنی و برای وی جایز است. من در حالی که به خود می لرزیدم؛ خود را به سوی عمه ام کشاندم و چادر او را گرفتم و گفتم: عمه جان! یتیم شدم و اینک می خواهند مرا به کنیزی ببرند؟! زینب علیهاالسلام از من بزرگ تر و داناتر بود و می دانست که این کار ناشدنی است. از این رو، به آن مرد شامی رو کرد و گفت: تو و یزید هیچ کدام نمی توانید این دختر را به کنیزی ببرید!
یزید خطاب به زینب علیهاالسلام گفت: به خدا سوگند که می توانم! اگر بخواهم، می توانم چنین کاری انجام دهم. زینب علیهاالسلام فرمود: نه به خدا! هرگز خداوند چنین قدرت و سلطه ای به تو نداده است جز این که از دین اسلام بیرون روی و به دین دیگری درآیی! یزید از خشم برافروخت و گفت: با من چنین سخن می گویی؟! پدر و برادر تو از دین (اسلام) بیرون رفتند. زینب علیهاالسلام فرمود: به خدا سوگند! دروغ گفتی. تو و پدر و جدّت، دین خدا و دین پدر و برادرم را پذیرفتید؛ اگر مسلمان باشی! یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می گویی! زینب علیهاالسلام گفت: تو به ظاهر امیری و ستمگرانه، ناسزا می گویی و با قدرت و سلطه خود بر ما زورگویی می کنی، ولی باید شرم کنی!
آن گاه یزید خاموش گشت و چیزی نگفت. مرد شامی از یزید پرسید: این دختر کیست؟ یزید گفت: فاطمه، دختر حسین علیه السلام و آن هم زینب علیهاالسلام، دختر علی بن ابی طالب است. مرد شامی گفت: حسین علیه السلام، پسر فاطمه علیهاالسلام و علی علیه السلام ؟ یزید گفت: آری! مرد شامی گفت: ای یزید! خدا تو را لعنت کند که فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را می کشی و فرزندان او را اسیر می کنی. به خدا سوگند! من گمان می کردم اینان اسیران رومی هستند. یزید به وی می گفت: به خدا سوگند! تو را نیز به آنان ملحق می کنم. آن گاه دستور داد گردن وی را زدند».(1)
4 _ تقدیر خداوندی
یزید برای بهره برداری سیاسی و کوبیدن شخصیت اهل بیت، رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: «ای علی! پدرت رابطه خویشاوندی را برید و جایگاه و منزلت مرا نادیده گرفت. در حکومت داری با من درگیر شد و دیدی که خداوند چگونه با وی رفتار کرد؟! (بنابراین) کار خدا را نسبت به خود چگونه دیدی ای پسر حسین علیه السلام ؟ امام سجاد علیه السلام گفت: داوری و فرمان خدای عز و جل را آن گونه
ص:159
دیدم که پیش از عملی شدن بود. (پیش از این که آسمان و زمین را بیافریند.) «هیچ گونه مصیبتی بر روی زمین و برای انسان ها پدید نمی آید مگر آن که پیش از آن در کتاب خداوند نگاشته شده باشد. این کار بر خدا بسیار آسان است». (حدید: 22)
در این هنگام، یزید به فرزندش، خالد گفت: پاسخ وی را بده! ولی خالد نتوانست و ندانست چه پاسخی دهد. یزید به او گفت: بگو: «هیچ مصیبتی به شما نمی رسد مگر آن که خودتان به دست خود پدید می آورید و خداوند از بقیه اش می گذرد». (شوری: 30)
علی بن الحسین علیه السلام گفت: آن چه می گویی درباره ما نازل نشده است (شأن نزول آن چیز دیگری است.) آن چه درباره ما نازل شده (و شأن نزولش صدق می کند)، این آیه است: «هیچ مصیبتی در زمین و برای شما رخ نمی دهد مگر این که پیش از آن، در کتاب خداوند نوشته شده است. این کار بر خداوند آسان است تا این که شما بر آن چه از دست داده اید، هرگز افسوس نخورید و به آن چه در آینده دست می یابید، خوشحال نشوید.» پس ما کسانی هستیم که هر چه از دست دهیم، افسوس نمی خوریم و هر چه به دست آریم، شادمان نمی شویم.
آن گاه یزید، شعر فضل ابن عباس ابن عتبه را خواند و گفت: عموزادگانمان و دوستان ما باید با ما مدارا کنند و هر آن چه میان ما پنهان شده است، دوباره نگشایند».(1)
5 _ امانت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
امام سجاد علیه السلام بار دیگر مهار سخن را به دست گرفت و کارنامه دشمن را زشت، سیاه و پر معصیت خواند. امام علیه السلام با آشکار کردن زشتی چهره پلید دشمن، حقانیت و برتری الهی پیشینیان خود را بازگو کرد.
«پس از آن، علی بن الحسین علیه السلام (رو به یزید کرد و) گفت: ای پسر معاویه، هند و صخر! نبوت و پیشوایی همیشه در اختیار نیاکان و پدران من بوده است پیش از آن که تو زاده شوی. به راستی که در جنگ بدر، احد و احزاب، پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در دست جدّم، علی مرتضی بود و پرچم کافران در دست پدر و جد تو قرار داشت. آن گاه این اشعار را خواند: اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به شما بگوید که با ما چه کردید، در پاسخ چه خواهید گفت؟ در حالی که آخرین امت ها بودید، چه کردید؟ پس از رحلت من با خاندان و اهل بیتم چگونه رفتار کردید؟ برخی را اسیر
ص:160
کردید و برخی را به خون آغشتید.
سپس ادامه داد: وای بر تو ای یزید! اگر می دانستی چه کار زشتی انجام داده ای و با پدر، اهل بیت، برادر و عموهای من چه کرده ای، بی تردید به کوه ها روی می آوردی و بر روی خاکستر می نشستی و فریاد به واویلا بلند می کردی؛ تو که سر پدرم، حسین، فرزند فاطمه علیهاالسلام و علی علیه السلام را بر دروازه های شهر آویخته ای! ما امانت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان شما هستیم. تو را به خواری و پشیمانی در فردای قیامت بشارت می دهم. پشیمانی فردا زمانی است که مردم در عرصه محشر گرد آیند».(1)
6 _ امیر در بند اسیران
هر چه زمان می گذشت، حوادث به سود خاندان حسین علیه السلام پیش می رفت و علی بن الحسین علیه السلام در گفت وگوهایی که با یزید داشت، او را بیش تر زمین گیر می کرد. یزید که در آغاز می پنداشت از اسیران در بند، کاری ساخته نیست، به زودی به اشتباه خود پی برد. از این رو، گناه را به گردن پسر مرجانه می انداخت. البته وی هرگز نمی توانست کینه و نفرت خود را نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پنهان کند.(2)
7 _ تصمیم شوم
دشمن در آغاز تصمیم داشت نسل امام حسین علیه السلام را کاملاً نابود کند که این تصمیم شوم، به مصلحت الهی هیچ گاه عملی نشد. برای نمونه، مشاوران یزید همگی به کشتن علی بن الحسین علیه السلام رأی داده بودند.
راوی می گوید: «یزید برای کشتن امام سجاد علیه السلام با کسانی که نزد وی حاضر بودند، مشورت کرد. همگی آنان به کشتن وی نظر دادند و یزید به کشتن امام سجاد علیه السلام اشاره کرد. امام سجاد علیه السلام بی درنگ گفت: ای یزید! مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون، نظر داده اند؛ زیرا هنگامی که فرعون درباره موسی علیه السلام و هارون علیه السلام از آنان نظر خواهی کرد، آنان به فرعون گفتند: این فرمان را به تأخیر انداز و مدارا کن. هرگز جز ستم کاران، فرزندان پیامبر و نوه های آن را نتوانسته اند
ص:161
بکشند. یزید سر افکنده و شکست خورده از این کار دست کشید».(1)
برخی گفته اند: «امام زین العابدین علیه السلام فرمود: اگر بخواهی مرا بکشی، چه کسی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به خانه هایشان باز می گرداند، در حالی که برای آنان، محرمی جز من وجود ندارد؟ یزید گفت: تو آنان را به خانه هایشان خواهی بُرد».(2)
ص:162
فصل چهارم: شخصیت یزید
بر پایه منابع تاریخی، یزید بن معاویه چندین بار با چوب خیزران بر لب و دندان ابی عبداللّه الحسین علیه السلام اشاره کرد. یکی برای نخستین بار که سر امام حسین علیه السلام، را نزد وی آوردند. یزید بار دگر پس از گفت وگو با علی بن الحسین علیه السلام، این کار را تکرار کرد. پرسش اساسی این است که یزید با چه انگیزه ای به این کردار ناجوان مردانه دست یازید؟ چوب زدن بر سر بریده، چه دستاورد مثبتی برای وی در پی داشت؟!
با نگاهی به منابع تاریخی به ویژه خطبه حضرت زینب علیهاالسلام که پس از این کار زشت یزید، ایراد شده است، عوامل زیر را در پدید آمدن این لکه ننگ می توان دخیل دانست. به طور کلی، از این مسأله به جنبه های گوناگون شخصیت یزید می توان پی برد که اینک آن ها را برمی شماریم.
1 _ تبار یزید
هند، مادر معاویه و مادر بزرگ یزید بود که در جنگ احد، جگر حمزه سید الشهدا علیه السلام، عموی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم را درید و آن را به دندان گرفت. این کار ناپسند و نفرت آور بر ساختار شخصیتی یزید بن معاویه، تأثیر اساسی و ژرف برجای گذاشت. زینب علیهاالسلام در برابر یزید همین مسأله را چنین بازگو می کند: «چگونه باید امید خیر و نیکی از فرزند کسی داشت که می خواست جگر پاکان را بخورد و گوشت او از خون شهیدان ما روییده است؟»(1)
2 _ کینه توزی
نفرت اجداد، پدران و خاندان یزید نسبت به بنی هاشم به ویژه علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندانش بر همگان آشکار بود. یزید نیز برخلاف ظاهرسازی ها و فریب کاری هایش هرگز نتوانست این عقده و نفرت همیشگی را پنهان دارد. از این رو، در آغاز همان مجلس، با خواندن
ص:163
اشعار و چوب زدن بر سر بریده امام حسین علیه السلام، این عقده را آشکار کرد.
زینب علیهاالسلام در بخشی از خطبه بی بدیلش، به این انگیزه پلید یزید اشاره می کند و می گوید: «چگونه می توان انتظار داشت کسی که همواره با بغض و کینه و نفرت و دشمنی نسبت به خاندان ما نگریسته و زیسته است، از موضع خود کوتاه بیاید؟»(1)
3 _ عوامل سیاسی
یزید تنها به بقا و تحکیم حکومت خود می اندیشید. به همین دلیل، به ظاهرسازی هایی مانند تمجید از اسلام، پشیمانی از کردار ناشایست و مسؤول دانستن دیگران، روی آورد. البته از آن جا که جاه پرستی و مقام دوستی بر اندیشه وی حاکم بود، هرگز حاضر نبود حکومت و ریاستش به دست کس دیگری بیافتد.
4 _ ندبه های دلتنگی
راوی می گوید: «وقتی سر امام حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، بانوان ابی عبداللّه پشت آن سر قرار گرفتند تا چشم شان به سر بریده حسین علیه السلام نیافتد. هنگامی که چشم زینب علیهاالسلام به آن سر بریده افتاد، و با صدایی غم انگیز که دل ها را می لرزانید، فریاد زد: «ای حسین من، ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دوستت داشت، ای فرزند مکه و منی! ای فرزند فاطمه زهرا علیهاالسلام؛ برترین بانوی زنان جهان! ای فرزند دختر برگزیده خداوند!»
راوی می گوید: «کس آوای دردناک او را شنید، اشک ریخت».(2)
5 _ باور شرک آمیز
از یزید بن ابی زیاد نقل شده است: «هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را نزد یزید بن معاویه آوردند، وی با چوب خیزران به لب ها و دندان های امام حسین علیه السلام می زد و اشعار ابن الزُبصری را می خواند:
ای کاش بزرگانم که در جنگ بدر کشته شدند، می بودند و می دیدند که طایفه خزرج چگونه از دست ما در فغان افتاده اند؟ آنان هلهله کنان، فریاد شادی سر می دادند و می گفتند: ای یزید! دستت درد نکند؛
ص:164
بنی هاشم با حکومت داری، بازی کردند در حالی که نه خبری برای آن ها مژده داده بود و نه وحی فرود آمده بود. من از طایفه خُندف نباشم اگر از خاندان بنی احمد انتقام نگیرم. بی تردید، ما نصف بزرگان بنی هاشم را کشتیم. از آغاز، به بدر برگشتیم و مساوی شدیم. از علی، انتقام خون خود را گرفتیم و سوار دلاور و شیر بیشه او را کشتیم».(1)
6 _ بی تابی پاره آیینه
اهل بیت امام حسین علیه السلام در برابر این کار غیرانسانی یزید، واکنش جدی نشان دادند. مهم ترین واکنش، خطبه معروف، رسا و بلند زینب علیهاالسلام بود. اینک ما سخن سکینه، دختر امام حسین علیه السلام را می آوریم. سپس خطبه بی نظیر زینب علیهاالسلام را به صورت کامل یادآور می شویم.
«سکینه فرمود: به خدا سوگند! سنگ دل تر از یزید ندیدم و هیچ بی دین و مشرکی را بدتر و جفاکارتر از وی ندیدم. هنگامی که سر پدرم را نزد وی نهادند، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اشک می ریختند، ولی هیچ تأثیری در او پدید نیامد. برعکس، وی با چوب خیزران بر لب و دندان حسین علیه السلام می زد و شعر می خواند».(2)
«هنگامی که فاطمه و سکینه، دختران امام حسین علیه السلام دیدند یزید با چوب بر لب و دندان امام حسین علیه السلام می زند، صدا به گریه بلند کردند. از گریه آنان، زنان یزید و دختران معاویه نیز گریستند. آن گاه این دو خواهر سوخته دل در اثر شدّت اندوه و درد، به عقیله بنی هاشم، زینب علیهاالسلام پناه آوردند و گفتند: عمه جان! یزید با چوب به دندان های پدر می کوبد. زینب علیهاالسلام از جا برخاست و گریبانش را پاره کرد. آن گاه به زبان حال چنین گفت: آیا به صورتی چوب می زنی که جز برای پیروی از خداوند، نزد هیچ کس، سر به زمین فرود نیاورده است. ای یزید! دستت
ص:165
خشک باد».(1)
ص:166
فصل پنجم: پیام سبز
پس از چوب زدن یزید بر بوسه گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم، دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام که در راستای وظایف دینی، انقلابی و تاریخی خویش قدم برمی داشت، با دیدن این صحنه غم انگیز و پراندوه، در برابر یزید ایستاد و خطابه تاریخی بی نظیرش را ایراد کرد.
1 _ سرآغاز پیام؛ ستایش حق
زینب علیهاالسلام در فراز نخست خطبه، به ستایش خداوند می پردازد و نه تنها از حادثه غم انگیز عاشورا نزد حق، شکایت نمی کند، بلکه با دلبردگی و عاشق پیشگی ویژه ای، چنین به حمد خداوند زبان می گشاید: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است. درود بر فرستاده خداوند و تمام خاندانش، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم . خداوند پاک و منزه راست گفته است: پایان کار کسانی که گناه کردند، بسی بدتر بود؛ زیرا نشانه های عینی خداوند را انکار کردند و به ریشخند گرفتند (روم:10)».
2 _ افزایش گناه؛ رمز فرصت
زینب علیهاالسلام از قدرت ظاهری یزید به عنوان اسباب نابودی وی یاد می کند و این دوره زمانی را پایان کار حکومت او می داند. زینب علیهاالسلام به سردمدار اموی چنین خطاب می کند: «ای یزید! آیا گمان می کنی که پهنه زمین و فضای آسمان را بر ما تنگ کرده ای و ما را مانند اسیران بیگانه شهر به شهر و دیار به دیار می گردانی؟ آیا می پنداری ما نزد خداوند، خوار و بی مقداریم و تو صاحب ارزش و کرامتی؟! بی تردید، گمان می بری که نزد خداوند، پیروزی مهمی، به دست آورده ای و با نگاه پر نخوت به پیرامون خود می نگری؟! آری، شاید این دنیایت را آباد کرده ای و مقام ما خاندان را به دست گرفته ای. از این رو، شادمانی؟! اگر چنین اندیشه پلیدی در ذهن تو ترسیم شده است، لحظه ای درنگ کن و به فرجام خویش بیاندیش و آهسته حرکت کن. مگر کلام خدای تعالی را فراموش کرده ای که فرمود: «آنان که به راه بی دینی بازگشته اند، گمان نکنند که آن چه پیش آمده است و مهلت بیش تر به ایشان دادیم، به سود و صلاح شان است؟! چنین مهلتی نه تنها به خیر و سعادتشان نیست، بلکه برای آن است که بر گناهان خویش بیافزایند. برای آنان، ذلت همیشگی در پیش است. (آل عمران:
ص:167
178)».
3 _ برخورد دوگانه
پرده برداری دختر علی علیه السلام از دوگانگی برخورد یزید با زنان اهل بیت و زنان حرم خود، سیاست او را به عنوان حاکم اسلامی زیر سؤال برد؛ زیرا یزید با این کار، رو در روی آموزه های اسلامی ایستاده بود.
زینب علیهاالسلام فرمود: آیا این کار از عدالت اسلامی است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای دهی، ولی دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را میان نامحرمان با صورت های باز و در اسارت نگاه داری؟! تو زنان و کنیزانت را در پوشش نگاه می داری، ولی خاندان رسول گرامی را با دشمنانشان در شهرها و آبادی ها می گردانی تا باده نشینان، نزدیکان، بیگانگان، پست صفتان و شرافت مندان آنان را تماشا کنند، در حالی که مردی از خودشان همراه آنان نیست و سرپرست و پشتیبانی ندارند».(1)
4 _ بی خبر از فرجام حتمی
زینب علیهاالسلام نابودی حتمی یزید را به وی یادآوری می کند و نادانی اش را نسبت به حقایق عینی چنین بیان می دارد: «بی آن که خود را گناه کار بدانی و جنایات خویش را بزرگ بشماری، می گویی: «کاش پدرانم هلهله کنان با صدای بلند شادی می کردند و می گفتند ای یزید! دستت سُست مباد» و با چوب بر دندان های ابی عبداللّه می زنی؛ کسی که سید جوانان بهشتی است. چگونه یاوه سرایی نکنی با آن که زخم های کهنه را باز شکافتی و دستان خود را به خون خاندان محمد صلی الله علیه و آله وسلم آلودی؟ ستاره روی زمین از خاندان عبدالمطلب را خاموش ساختی و اکنون بزرگانت را ندا می دهی و گمان می بری که با آنان سخن می گویی؟! به زودی تو نیز به آنان می پیوندی و در آن سرای ابدی، آرزو می کنی که ای کاش دستت بریده بود و زبانت لال تا هرگز چنین کارهای زشتی انجام نمی دادی و آن چه گفته بودی، نمی گفتی و هر آن چه کردی، نمی کردی».
5 _ درخواست از حق
ص:168
سپس زینب علیهاالسلام اتکای خود را نسبت به خداوند بازگو می کند: «خداوندا! حق ما را از دشمنان بستان. از آنان که بر ما ستم کردند، انتقام کش و آتش خشم خود را بر آنانی فرو ریز که خون ما (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) و پشتیبانان ما را ریختند».
6 _ خبر دادن از فروپاشی حکومت یزید
دختر فاطمه علیهاالسلام، کشتن حسین علیه السلام را تنها عامل فروپاشی حکومت یزید می داند. آن گاه از فرجام تغییرناپذیر و تأسف بار وی خبر می دهد. یادآوری روز قیامت و پیوند زدن میان سخنان خود و آیات قرآن از آموزه های این بخش از خطبه است: «به خدا سوگند! با این کار زشت، پوست خود را شکافتی و گوشت خود را بریدی! به همین زودی، پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کشانده می شوی، در حالی که کوله باری از خون فرزندان او و هتک حرمت خاندانش و پاره های تن او را به گردن آویخته ای. خداوند در آن روز، پراکنده ها را جمع می کند، حقیقت واحدی را نمایان می سازد و حق هر صاحب حقی را به خودش می رساند: «هرگز گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مردگانند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند (آل عمران: 166)».
7 _ رویارویی با خدا!
زینب علیهاالسلام در ادامه خطبه، یزید و نیاکانش را در یک سو و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و جبریل را در سوی دیگر قرار می دهد و می گوید: «بهترین داور، خداوند و پیامبرش محمد است _ که درود خداوند بر او و خاندانش باد _ و جبریل امین، پشتیبان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم (برای روز قیامت) است. به زودی آنان که تو را حمایت کردند و بر این جایگاه نشاندند، در خواهند یافت که، بد جایگاهی برای ایشان تدارک دیده شده است. آنان که تو را بر مسلمانان پیشوا قرار دادند، از این انتخاب پشیمان خواهند شد. آن گاه می دانید که کدام یک از شما از دیگری بدتر بوده و در جایگاه پست تر قرار گرفته اید».
8 _ تحقیر قدرت پوشالی یزید
زینب علیهاالسلام، بانوی اسیر و تنهایی است که میان انبوه دشمن، نماد قدرت امویان را چنان تحقیر می کند که نظیر آن هرگز در تاریخ دیده نشده است. زنی که هیچ چیز ندارد، یکّه و تنها در برابر شخص اول حکومت که همه چیز دارد، می ایستد و شجاعانه سخن می گوید. آری، بزرگ
ص:169
منشی و کرامت انسانی تنها بر قامت زینب، دختر علی علیه السلام می زیبد و چنین کلماتی برازنده شخصیتی جز او نیست: «ای زاده معاویه! اگر چه مصیبت ها و فشار روزگار، مرا در شرایطی قرار داد که با تو سخن بگویم، ولی تو را کوچک تر از آن جایگاه ظاهری می بینم و سرزنشت می کنم. چگونه توبیخ نکنم که چشمانم را در فراق دوستان گریان کردی و دل های ما را در عزای آنان آتش زدی؟»
9 _ مردان خدا؛ کشته حزب شیطان
یادآوری رویارویی همیشگی دو جریان حق و باطل در طول تاریخ، از بینش ناب، خردمندانه و زیبای زینب علیهاالسلام حکایت می کند: «آن چه شگفت انگیز است این که مردان خدا به دست حزب شیطان کشته می شوند! دستان شما با خون خاندان ما آغشته و دهانتان از گوشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پر است. به راستی، جای شرم نیست که بدن های پاک دوستان، روی زمین بماند و گرگ های بیابان آنان را بدرند، ولی تو مست قدرت بر اریکه حاکمیت، تکیه بزنی و بر خویش ببالی!؟»
10 _ تاوان نقد
زینب علیهاالسلام، خداوند را تکیه گاه اصلی همه حوادث می داند و می فرماید: «اگر چه کشتار و اسارت ما را غنیمت شمرده ای، ولی طولی نمی کشد که تاوان آن را پس می دهی. البته روزی که هیچ اندوخته نیکی نداشته باشی «مگر آن چه از کردار ناشایست، پیش فرستادی و خداوند هرگز به بندگانش ستم نمی کند.» ما از بیدادگری های تو به خداوند شکایت می کنیم و همواره او تکیه گاه ماست».
11 _ ناتوانی دشمن
زینب علیهاالسلام در ادامه می فرماید: «پس هر چه فریب کاری که می توانی، انجام بده و کوشش خود را تا بی نهایت به کار گیر، ولی (بدان) هر چه مکر و نیرنگ به کارگیری، توان آن را نداری که یاد نیک ما را از اندیشه مردم آزاده دنیا بزدایی. تو هرگز توان نابودی خورشید وحی را نداری تا از این راه به آرزوهایت برسی که دیرینه و پوسیده است. کوشش تو هرگز ننگ و لکه سیاه کارهای ناپسندت را نمی تواند از بین ببرد. هرگز! هرگز!»
ص:170
12 _ رو به پراکندگی
زینب علیهاالسلام پس از اشاره به ناتوانی ذاتی یزید به عنوان نماد حاکمیت بنی امیه می افزاید: «آیا نمی دانی که رأی و خرد تو بسیار ناتوان است و دوران عیاشی ات به سر آمده است. تو از میان رفتنی هستی و جمع تو رو به پراکندگی است. روزی فرا می رسد که منادی (الهی) ندای می دهد: نفرین بر ستم کاران و بیدادگران باد».
13 _ یاد خدا؛ حسن ختام خطبه
زینب علیهاالسلام پایان خطبه اش را نیز با سپاس و ثنای الهی به پایان می برد. وی که فعالیت تبلیغی اش را با نام خدا آغاز کرده و پیام خون شهدای نینوا و انقلاب حسین علیه السلام را به همگان رسانده بود، برای این پیروزی بزرگ، خدا را سپاس می گوید. سپاسی عاشقانه با قلبی لبریز از یاد خدا و اندوهی بی پایان از نبود تکیه گاه یاران خویش که هرگز تاریخ مانند آن را به چشم ندیده است: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است. آن که آغاز کار ما را با سعادت و آمرزش قرین ساخت و فرجام کار ما را با شهادت در راه خودش، پایان داد».
14 _ فیض جاری
زینب علیهاالسلام در پایان سخنان روح افزا و دل انگیز خویش، از خداوند می خواهد فیض خویش را بر اهل بیت و شهیدان مستدام دارد: « خدایا! پاداش خود را بر شهیدان ما، کامل و یک جا فرو ریزد و بر پاداش آنان (هر لحظه) بیافزا و نیکویی را برای آنان مقدّر گردان؛ زیرا خداوند همواره مهربان ترین مهربانان است. ما بر او تکیه می کنیم و او نیز بهترین پشتیبان ما است».(1)
ص:171
فصل ششم: درخشش نگین وحی
پس از خطبه زینب علیهاالسلام و متزلزل شدن پایه های حکومت اموی، یزید به تکاپو افتاد تا دوباره افکار عمومی را به سوی خود جلب کند. به همین دلیل، مجلس دیگری در مسجد برگزار کرد و همگان را به آن جا فرا خواند. در این هنگام، مروان بن حکم به مسجد آمد و از حادثه کربلا پرسید. برای او شرح دادند، ولی او چیزی نگفت و رفت. پس از او (برادرش) یحیی بن حکم وارد مسجد شد. او نیز از جریان کربلا جویا شد. وقتی ماجرا را برای او نقل کردند، از جای برخاست و گفت: «به خدا سوگند! در روز قیامت از دیدار محمد صلی الله علیه و آله وسلم و شفاعت (پا در میانی) او، محروم خواهید ماند. من از این پس با شما یکدل نیستم و در هیچ امری شما را همراهی نخواهم کرد».(1)
1 _ درخواست قانونی
در این حال، امام سجاد علیه السلام از یزید خواست به او اجازه سخنرانی دهد. یزید که پس از خطبه بی نظیر زینب علیهاالسلام بسیار هراسان و نگران بود، بنا بر مصالحی و در ظاهر، این پیشنهاد را پذیرفت. وقتی روز جمعه فرا رسید، یزید به یکی از خطیبان خویش دستور داد بالای منبر رود و هر چه بدگویی به زبانش آید، نسبت به علی علیه السلام و حسین علیه السلام روا دارد و از عمر و ابی بکر سپاس گزاری کند. خطیب یزید بالای منبر رفت و چنین کرد. در این هنگام، علی بن الحسین علیه السلام رو به یزید کرد و گفت: به من اذن بده بروم خطبه بخوانم و به وعده ات وفا کن. یزید از وعده ای که داده بود، پشیمان شد و به امام اجازه نداد صحبت کند. خطیب یزید بر فراز منبر، مردم را از کشته شدن حسین بن علی علیه السلام و هر آن چه انجام شده بود، آگاه کرد. او پس از حمد خداوند و بیان حادثه کربلا، در ستایش معاویه و یزید، سخن سر داد.(2)
ص:172
2 _ فضاسازی برای پیام رسانی
امام سجاد علیه السلام با زمان و مکان شناسی ویژه خود، مهار اندیشه ها و فضای تبلیغی را به دست گرفت و گفت: «وای بر تو ای خطیب! پسند و رضایت بندگان را بر رضایت آفریدگار ترجیح می دهی؟ اگر خوب بنگری، جایگاهت در آتش است. آن گاه علی بن الحسین علیه السلام فرمود: ای یزید! اجازه می دهی بر فراز این چوب ها بالا روم و سخنی بگویم که در آن، رضایت خداوند و اهل مجلس باشد؟»
راوی می گوید: «یزید از این کار خودداری کرد و اجازه نداد. مردم گفتند: ای امیرالمؤمنین! به وی اجازه دهید بالای منبر رود تا از او سخنی بشنویم. یزید گفت: اگر او بالای منبر رود، جز با رسوایی من و خاندان ابی سفیان پایین نمی آید. معاویة بن یزید به پدرش گفت: سخنرانی این مرد چه تأثیری دارد؟ بگذارید هر چه می خواهد بگوید. یزید گفت: شما ظرفیت ها و توانایی این خاندان را نمی شناسید. بی تردید، آنان از قومی هستند که خداوند، دانش، گویایی و رسایی را در وجودشان به ودیعه نهاده است. می ترسم از سخنرانی او، آشوبی برپا شود که دامنه آن، ما را نیز بگیرد. اطرافیان یزید گفتند: این نوجوان چه می تواند بکند؟ یزید گفت: او از خاندانی است که در کودکی، با دانش، گام برداشته اند. سرانجام یزید موافقت کرد که علی بن الحسین علیه السلام بالای منبر رود و خطبه بخواند».(1)
3 _ آغاز پیام با حمد خدا
امام سجاد علیه السلام با درود و سپاس بر خدای بزرگ، خود را به مردم و جمعیت حاضر در مسجد معرفی کرد. بیان عارفانه امام از توحید، بر فراز منبری که سال های طولانی از بالای آن، به اهل بیت نفرین فرستاده می شد، برای همگان بسیار قابل توجه بود. امام چنین فرمود: «سپاس خدای را که آغاز و پایانی ندارد. جاودانی که پس از نابودی خلق نیز ماندگار است. کسی که شب و روز را اندازه گیری می کند و میان آن ها سهم هر یک را به تناسب می پردازد. پس خدای یگانه، تنها پادشاه شناخته شده همگان است».(2)
ص:173
4 _ ویژگی های ممتاز
«ای مردم! خداوند شش چیز به ما داده (که دیگران از آن بهره ندارند) و با هفت چیز دیگر، ما را بر همگان برتری است. خداوند دانش، بردباری، جوان مردی، زبان آوری، دلیری و دوستی در دل مؤمنان را به ما داده است. برتری ما نسبت به شما این است که پیامبر برگزیده و راست گوترین فرد؛ یعنی امیرالمؤمنین علی علیه السلام از ما است. (جعفر) طیار از ماست. (حمزه) شیر خدا و پیامبر از خاندان ما است. دو فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم (حسن و حسین) نیز از ما هستند».
5 _ نجابت خانوادگی
پس از آن، امام سجاد علیه السلام به فعالیت های ارزنده، اساسی و مورد نیاز جامعه آن روز اشاره می کند و به ترسیم کردار پر معنویت و الهی آنان می پردازد: «هر کس مرا (با این ویژگی ها و برتری ها) شناخت که می شناسد و آن که مرا نشناخت، با معرفی خاندان و پدران، خودم را به وی می شناسانم. ای مردم! من فرزند مکه و منایم. من فرزند زمزم و صفایم. من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردایش برداشت و در جایگاهش نهاد. من فرزند بهترین جنگاورانی هستم که عدل و دین را به اصلش باز گرداندند. من فرزند بهترین کسی هستم که پیاده راه می رفت و مردم گرد او را می گرفتند. من فرزند بهترین طواف کنندگان و سعی کنندگانم. من فرزند بهترین حج کنندگان و لبیک گویان هستم. من فرزند بهترین کسی هستم که بر بُراق سوار شد و به آسمان ها بالا رفت. من فرزند کسی هستم که از مسجد الحرام به بیت المقدس رفت. من فرزند کسی هستم که جبرئیل، او را تا نزدیک سدره المنتهی بُرد. من فرزند کسی هستم که به قرب خداوند، بار یافت، به گونه ای که از تیر به کمان نزدیک تر بود. من فرزند کسی هستم که فرشتگان آسمان با وی نماز گزاردند. من فرزند کسی هستم که خداوند بزرگ، وحی را به صورت همیشگی و یک جا بر او فرو فرستاد. من فرزند محمد
ص:174
صلی الله علیه و آله وسلم، برگزیده خداوندم. من فرزند علی مرتضی هستم که بینی گرد کشان را بر خاک مالید تا گفتند: خدایی جز خدای یکتا نیست».
6 _ هواداران دین
آن گاه امام سجاد علیه السلام، ویژگی های جدش علی علیه السلام را بازگو می کند؛ ویژگی هایی که جز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، کس دیگری از آن بهره ندارد: «من فرزند آنم که پیشاپیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با دو شمشیر و دو نیزه می رزمید. دو بار هجرت کرد و دو بار پیمان بست. در بدر و حُنین جنگید و به اندازه یک چشم بر هم زدن، به خداوند کفر نورزید. من فرزند نیکوکارترین مؤمنان و میراث دار پیامبران، از بین برنده مشرکان، امیر مسلمانان، چراغ مجاهدان، زینت پرستش کنندگان، افتخار گریه کنندگان، بردبار بردباران و برترین نماز گزاران از خاندان یاسینم که فرستاده خداوند دو جهان است. من فرزند کسی هستم که جبرئیل، او را تأیید کرد و میکاییل، وی را یاری داد».
7 _ نابود کننده مشرکان
سپس به ویژگی های دوران پیشوایی علی علیه السلام در جامعه مسلمانان می پردازد که از کیان مسلمانان پاسداری کرد و تا پای جان در برابر دشمنان اسلام ایستاد: «من فرزند پشتیبان کیان مسلمانان و نابود کننده مارقین، ناکثین و قاسطینم. او که امیر جهاد کنندگان در برابر دشمنان دین بود، فاخرترین کسی است که تمام قریش پیرامون او می چرخیدند. او نخستین کسی بود که دعوت خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را از میان ایمان آورندگان پذیرفت. او نخستین کسی بود بر دیگران سبقت گرفت و کمر متجاوزان را شکست و مشرکان را نابود ساخت. او تیری از تیرهای خداوند بر منافقان، زبان حکمت پرستش کنندگان، یاری کننده دین خداوند، ولیّ امر خداوند و رازدار دانش خداوندی است».
8 _ کانون ارزش ها
امام سجاد علیه السلام هم چنان از دریای خروشان قابلیت های معنوی جدش سخن می راند؛ دریایی که ژرفنا و گستره آن با هیچ ملاک و معیاری قابل اندازه گیری نیست: «او جوان مرد، بخشنده،
ص:175
نیک چهره، جامع نیکی ها، باهوش، گسترده، پسندیده، دلیر و پیشرو، بزرگ همت، پر تحمل، روزه دار، پاک شده و فرمانروا بود».
تعبیر امام سجاد علیه السلام از فعالیت های رزمی، اجتماعی، نظامی و سیاسی علی بن ابی طالب علیه السلام، همه را شگفت زده ساخت: «او ریشه دشمنان را برید و گروه ها را پراکنده ساخت. او قلب استوار و نفس کنترل شده ای داشت و از فرمان راسخ و قوت قلب والایی برخوردار بود. شیر تند و تیزی که نیزه ها را در جنگ به هم می آمیخت و آنان را نظیر آسیا ریز ریز می کرد و بسان باد به این سو و آن سو می بُرد».
وی پس از یادآوری ویژگی های اجتماعی، مدیریتی و تشکیلاتی حضرت علی علیه السلام، به پایگاه اجتماعی علی بن ابی طالب علیه السلام می پردازد: «او شیر حجاز و بزرگ عراق بود. او مردی مکی و مدنی، آزاده، پیکارگر و جنگ جوی بدر و احد بود. او سیدعرب، شیر صحنه نبرد و میراث دار دو بهشت و پدر حسن علیه السلام و حسین علیه السلام است. تمام این ویژگی ها برای جدم، علی بن ابی طالب علیه السلام است».
9 _ نسب برتر
آن گاه امام سجاد علیه السلام با یادآوری حادثه خونین کربلا، به معرفی شخصیت بی نظیر مادر و پدر و نیاکان خویش می پردازد. وی با ترسیم شهادت مظلومانه امام حسین علیه السلام، تأثیر شگرف و اساسی آن را در جهان مادی و فرامادی بررسی می کند. نکته ظریفِ در این سخنان آن است که جنیان، پرندگان و آهوان در بیابان به عزای حسین علیه السلام سرگرمند، ولی امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به شادمانی و انتقام جویی می پردازند: «من فرزند فاطمه زهرا؛ برترین بانوی جهانم. من فرزند حسین علیه السلام، کشته کربلایم. من فرزند محمد صلی الله علیه و آله وسلم، برگزیده خدایم. من فرزند خدیجه کبرا و فرزند سدرة المنتهی هستم. من فرزند درخت طوبایم. من فرزند آغشته به خونم. من فرزند کسی هستم که جنیان در عزای وی گریستند و پرندگان هوا برای او نوحه سرایی کردند».
10 _ خلع سلاح دشمن
امام سجاد علیه السلام در رویارویی با دشمن، بیش ترین بهره برداری سیاسی و تبلیغی را انجام داد
ص:176
و اصالت خانوادگی اش را برای همگان آشکار کرد. آن حضرت با یادآوری خدمات و نقش اساسی نیاکان خود در گسترش اسلام، اندیشه مردمی را که سال ها با تبلیغات یزید مسموم شده بود، دگرگون ساخت. «در پی سخنان امام سجاد علیه السلام، مردم صدا به گریه و نوحه بلند کردند. یزید که می ترسید شورشی برپا شود، دستور داد اذان بگویند. هنگامی که مؤذن گفت: «اللّه اکبر»، علی بن الحسین علیه السلام گفت: هیچ چیزی از خداوند بزرگ تر نیست. هنگامی که مؤذن گفت: «گواهی می دهم که خدایی جز خدای یکتا نیست»، علی بن الحسین علیه السلام گفت: مو، پوست و گوشت و خونم به این مطلب گواهی می دهند. هنگامی که مؤذن گفت: «گواهی می دهم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، فرستاده خداوند است»، علی بن الحسین علیه السلام از فراز منبر رو به یزید کرد و گفت: این محمد صلی الله علیه و آله وسلم جد من است یا جد تو؟ اگر گمان کنی که او جد توست، دروغ گفته ای و کفر ورزیده ای. اگر هم می دانی که او جدّ من است، چگونه خاندانش را به قتل رساندی، مال آنان را تاراج کردی و اهل بیتش را اسیر ساختی؟! امام این سخنان را گفت و با دست، گریبان خود را پاره کرد. سپس گریست و گفت: به خدا سوگند! اگر در جهان کسی باشد که جدش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است، تنها منم. پس چرا این مردم، پدرم را کشتند و ما را مانند رومیان اسیر کردند؟»
12 _ هنرنمایی در اظهار حق
یزید برای سرپوش گذاشتن بر این شکست سنگین، به نماز ایستاد، ولی امام سجاد علیه السلام با تدبیر دیگری، ظاهرسازی او را خنثی کرد و فرمود: «ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز هم می گویی: محمد صلی الله علیه و آله وسلم، فرستاده خداوند است و رو به قبله می ایستی؟! وای بر تو! بدان که در روز واپسین، جد و پدر من، دشمن تو هستند».
با آگاهی بخشی امام سجاد علیه السلام، آشوب در جمعیت افتاد. برخی به پاخاستند و با یزید نماز گزاردند و گروهی دیگر پراکنده شدند و پشت سر یزید نماز نخواندند.(1)
13 _ دانشمندی که هدایت شد
«یکی از عالمان یهودی که در مجلس حاضر بود، پس از خطبه امام سجاد علیه السلام از یزید پرسید:
ص:177
این نوجوان کیست؟ یزید گفت: علی بن الحسین علیه السلام است. آن عالم یهودی پرسید: حسین علیه السلام کیست؟ یزید گفت: فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام است. دانشمند یهودی بار دگر پرسید: مادر او کیست؟ یزید گفت: دختر محمد صلی الله علیه و آله وسلم . آن دانشمند گفت: خدا پاک و منزه است. این فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شماست که او را کشته اید. شما جانشین بدی برای فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده اید.(1)
به خدا سوگند! اگر پیامبر ما، موسی بن عمران در میان ما، فرزندی به جا می گذاشت، گمان می کردیم باید تا سر حد پرستش، به او احترام بگذاریم. با این حال، پیامبر شما دیروز از دنیا رفت و امروز بر فرزند او شوریدید و او را از دم شمشیر گذراندید! وای بر شما!
یزید خشمناک شد و فرمان داد گردن او را بزنند. آن دانشمند یهودی از جای برخاست و گفت: اگر می خواهی مرا بکشی، باکی ندارم. من در تورات خوانده ام که نفرین شدگان خداوند، فرزند پیامبر را می کشند و جایگاهشان در آتش دوزخ خواهد بود».(2)
این مسأله یکی دیگر از نمونه های هدایت گری امام سجاد علیه السلام است. بی تردید، آوای دل نشین امام سجاد علیه السلام قلب بسیاری را که ناآگاه بودند، جلا بخشید و در ارکان حکومت، زلزله افکند. بدین گونه، خواب راحت را از چشمان یزید ربود و بذر قیام و ستیز با دشمنان حق را در دل افراد بی آلایش پاشید.
ص:178
فصل هفتم: هدایت گری در کاخ گمراهی
پس از ایراد خطبه تاریخی عقیله بنی هاشم و امام سجاد علیه السلام، یزید با اطرافیان خویش درباره رفتار با اسیران به مشورت پرداخت. مشاوران وی که همگی از صنف چاپلوسان، بی خردان و کینه ورزان بودند، به کشتن اسیران اهل بیت رأی دادند.
راوی می گوید: «آن گاه که یزید رو به بزرگان شام کرد و گفت: نظر شما درباره این اسیران چیست؟ گفتند: از بَدان جز بد نمی روید. باید آنان را بکشید. در این میان، نعمان بن بشیر(1) به یزید گفت: به سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مورد اسیران بنگر و تو نیز آن گونه رفتار کن که وی رفتار می کرد».(2)
1 _ شیران در زنجیر
اهل بیت را از مجلس یزید بیرون بردند و در نزدیکی کاخ وی در خرابه ای، زندانی کردند که از سرما و گرما در امان نبود.
راوی می گوید: «پس از آن، سر امام حسین علیه السلام را از مجلس بیرون بردند و به دستور یزید به مدت سه روز بر در مسجد دمشق یا در کاخ حکومتی آویختند».(3)
«هنگام بیرون کردن اسیران از مجلس، زنان خاندان معاویه و ابوسفیان، همگی به پیشواز آنان شتافتند.
ص:179
صدای ناله اهل بیت همه جا را پر کرده بود و مردم نیز با آنان هم نوا شدند. خاندان یزید، زیورآلات خود را کنار نهادند و با در بر کردن لباس عزا، در کنار اهل بیت به عزاداری بر حسین علیه السلام پرداختند».(1)
2 _ خواب راستین
هند، همسر یزید که دختر عمرو بن سُهیل بود، می گوید: «شبی در خواب دیدم درهای آسمان گشوده شد و فرشتگان گروه گروه به زمین فرود آمدند و کنار سر مقدس امام حسین علیه السلام، حلقه زدند. آنان می گفتند: سلام بر تو ای ابی عبداللّه و سلام بر تو ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم .
در این هنگام، تکه ابری را دیدم که از آسمان فرود آمد و مردان زیادی بر آن سوار بودند. در میان آنان، مردی را دیدم با چهره نورانی که نظیر ماه می درخشید. وی خود را روی سر مقدس امام حسین علیه السلام انداخت و لب و دندان او را بوسه باران کرد. آن گاه گفت: ای فرزندم! تو را کشتند، حق تو را نشناختند و از خوردن آب باز داشتند. ای فرزندم! من جد تو، رسول خدایم و این، پدرت علی مرتضی علیه السلام است و این برادرت، حسن. این نیز عمویت، جعفر بن عقیل و این دیگری حمزه (سیدالشهدا) و آن یکی، عباس است. سپس نام یکایک اهل بیت را بُرد.
وحشت زده از خواب پریدم و متوجه سر مقدس حسین بن علی علیه السلام شدم. دیدم اطراف آن را هاله ای از نور فرا گرفته است. در همان حال به سراغ یزید رفتم. دیدم وی به اتاق تاریکی پناه برده و رو به دیوار می گوید: «مرا با حسین چه کار!» هنگامی که در چهره او نگریستم، آثار اندوه و ناراحتی را در آن دیدم. چون خواب خود را برای وی تعریف کردم، او سر به زیر انداخته بود و به حرف های من گوش می داد».(2)
3 _ دگرگونی کاردار روم
حادثه شگفت انگیز دیگر، هدایت شدن سفیر روم در مجلس یزید است. «هنگامی که سر حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، وی مجلس می گساری تشکیل داده بود. چون سر امام را مقابل یزید نهادند، سفیر پادشاه روم که آن جا بود، گفت: ای پادشاه عرب! این سر کیست؟ یزید گفت: تو با این سر چه کار داری؟ سفیر روم گفت: بی تردید، هنگامی که از مأموریت به کشورم باز گردم، مسؤولان بالاتر از من می پرسند که در این جا چه حوادثی دیده ام. من نیز آن چه را دیده ام، باید برای آنان بازگو کنم. دوست دارم از داستان این
ص:180
سر و صاحبش، آنان را باخبر سازم تا در شادمانی تو مشارکت کنند.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است. سفیر گفت: مادرش کیست؟ یزید گفت: فاطمه علیهاالسلام، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم . سفیر گفت: وای بر تو و آیینت. بنابراین، دین من بهتر از دین توست. پدرم از نوادگان حضرت داوود است. میان من و او، پدران زیادی فاصله می اندازند، ولی با وجود این، نصرانی ها مرا بزرگ می شمارند و خاک زیر پایم را به عنوان تبرک برمی دارند. تو فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را می کشی، در حالی که میان او و جدش تنها یک مادر فاصله شده است. این دین که تو داری چگونه دینی است؟
سپس سفیر روم گفت: آیا تو داستان کنیسه حافر را شنیده ای؟! یزید گفت: بگو تا بشنوم. سفیر روم گفت: میان عمان و چین، دریایی است که پیمودن آن یک سال به درازا می انجامد. هیچ آبادانی در آن دریا نیست جز یک شهر که وسط آب قرار دارد. از آن شهر، کافور و یاقوت و سنگ های دیگر به همه جا صادر می کنند و هوای آن عنبرآمیز است. این شهر در دست نصارا است و کنیه های بسیاری در آن وجود دارد که بزرگ ترین آن کنیسه حافر است. در محراب کنیسه، حقه ای از طلا آویزان شده که جای سم الاغ حضرت عیسی را نشان می دهد. مردم، اطراف آن را با پارچه های حریر آذین بسته اند و همه ساله، علمای نصرانی برای زیارت آن مقام به آن شهر می روند. سپس گرد آن طواف می کنند و آن را می بوسند و از خداوند حاجت می طلبند. این، رفتار ما با سم الاغی است که گمان می کنیم الاغ عیسی بوده است. حال شما فرزند پیامبر خود را می کشید و شاد هستید. این کار جای تبریک ندارد و کار و آیین شما پسندیده نیست. یزید گفت: این نصرانی را بکشید تا در مملکت خویش مرا رسوا نکند. نصرانی بی پروا گفت: حال که می خواهی مرا بکشی، بدان دیشب پیامبر را در خواب دیدم که می گفت: ای نصرانی! به سوی من بیا که تو از اهل بهشتی. از سخن وی شگفت زده شدم.
پس از آن، مرد نصرانی، سر حسین علیه السلام را به سینه چسبانید، گریست و بوسید. در این حال شنید که سر امام می گوید: لا حول و لا قوة الا باللّه. سفیر گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله. در این هنگام، سربازان یزید، وی را کشتند. پس از آن، اهل مجلس، صدای سر امام را شنیدند که می گفت: لا حول و لا قوة الا باللّه».(1)
ص:181
فصل هشتم: اقتدار خورشیدیان
زیر فصل ها
1 _ بنیان گذاری عزاداری حسین علیه السلام
2 _ رؤیای آیینه خونین
3 _ مروارید دل شکسته
4 _ پیام رسانی همیشگی
5 _ سرشت دلیری
6 _ آوای وحی از نوک نی
7 _ درماندگی همه جانبه
1 _ بنیان گذاری عزاداری حسین علیه السلام
حرث بن کعب از فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام نقل می کند که گفت: «یزید ما را در مکانی جای داد که آفتاب مستقیم بر ما می تابید».
راوی می گوید: «زینب علیهاالسلام در خرابه شام، فردی را نزد یزید فرستاد و گفت: ما را اجازه ده تا عزاداری حسین علیه السلام را برپا داریم. یزید برپایی عزاداری را اجازه داد و گفت: باید اسیران را به دارالحجارة ببرید تا آن جا عزاداری کنند. اسیران اهل بیت در آن مکان، سه روز(1) یا هفت روز(2) عزاداری کردند.
روحیه مردم شرکت کننده در این عزاداری ها به گونه ای دگرگون شد که تصمیم گرفتند به خانه یزید هجوم آورند و او را بکشند. هنگامی که مروان بن حکم از این وضعیت آگاهی یافت، نزد یزید آمد و گفت: به صلاح مملکت نیست که اهل بیت در دارالحجارة شام، عزاداری کنند. بی تردید، آنان را باید به زودی به مدینه بفرستی تا کار حکومت به هرج و مرج کشیده نشود».(3)
2 _ رؤیای آیینه خونین
سکینه، دختر امام حسین علیه السلام می گوید: «شبی خواب دیدم که پنج مرکب نورانی به سوی زمین فرود آمدند که روی هر یک شخص بزرگی سوار بود و فرشتگان، پیرامون آنان را گرفته بودند. در این میان، راهنمایی نیز با آنان حرکت می کرد. مرکب ها یکی پس از دیگری پیش آمدند. در این هنگام، راهنمای آنان به سوی من آمد و گفت: ای سکینه! جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو سلام می رساند. گفتم: سلام بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم باد. آن گاه گفتم: تو کیسی؟ گفت: من یکی از خدمت کاران بهشتم. گفتم: این
ص:182
سواران کیستند؟ گفت: اولی، حضرت آدم؛ برگزیده خداوند و دومی، ابراهیم؛ همراه خداوند است. سومی، موسی؛ هم سخن خداوند و چهارمی، عیسی؛ پرستنده خداوند است. گفتم: این که دست به محاسن خود می کشد و گاهی بر می خیزد و راه می رود، کیست؟ گفت: این جد تو، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. گفتم: این ها آهنگ کجا دارند؟ گفت: نزد پدرت، حسین علیه السلام می روند.
با شتاب نزد جدم شتافتم تا او را از آن چه ستمگران پس از او با ما انجام دادند، باخبر کنم. در این هنگام، شترانی را دیدم که روی هر کدام، بانوان محترمی سوار بودند. از خدمت کار آنان پرسیدم: این بانوان کیستند؟ گفت: نخستین آنان، حوا؛ مادر بشر و دومی، آسیه؛ دختر مزاحم است. سومی، مریم؛ دختر عمران و چهارمی، خدیجه؛ دختر خویلد است. گفتم: این زن پنجمی کیست که دست خود را روی سرش گذاشته است و گاهی می نشیند و گاهی بر می خیزد؟ گفت: این بانو، جده ات فاطمه، دختر محمد صلی الله علیه و آله وسلم و مادر پدر تو است. گفتم: به خدا سوگند! نزد او می روم و هر آن چه بر ما گذشته است، برایش بازگو می کنم.
نزد او رفتم. در برابرش گریستم و گفتم: ای مادر، به خدا سوگند! حق ما را انکار کردند و جمع ما را پراکنده ساختند. ای مادر! حریم ما را مباح شمردند و پدرم، حسین علیه السلام را کشتند. فاطمه زهرا علیهاالسلام گفت: ای سکینه! دیگر سخن مگو که جگرم را سوختی و بند دلم را پاره کردی. این پیراهن (خون آلود) پدرت، حسین علیه السلام است که هرگز از من جدا نمی شود تا همراه او، خداوند را دیدار کنم. چون از خواب بیدار شدم، خواستم آن را کتمان کنم و تنها برای خاندانم بازگویم. پس از آن که خوابم را با خانواده ام در میان گذاشتم، دیدم خواب من میان مردم شایع شده است».(1)
3 _ مروارید دل شکسته
هنگامی که پسران و دختران خردسال از مادران خود می پرسیدند پدران ما کجا رفته اند، بانوان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می گفتند: پدر تو به سفر رفته است و در آینده باز می گردد.
گفته اند: «چون اسیران را به شام آوردند، دختر چهار ساله ای از امام حسین علیه السلام میان آنان بود. برخی نام او را فاطمه صغرا علیهاالسلام و برخی دیگر، رقیه گفته اند. شبی آن کودک از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین علیه السلام کجا است؟ همین ساعت او را در خواب دیدم که بسیار نگران به نظر می رسید. بانوان و کودکان همگی گریستند و صدای آنان بلند شد. یزید که در کاخ خود خفته بود، در اثر ناله این کودک
ص:183
بیدار شد و علت گریه را پرسید. به وی خبر دادند که دختری از امام حسین علیه السلام پدرش را در خواب دیده و اکنون او را می خواهد! یزید گفت: سر پدرش را برای او ببرید.
خدمت کاران کاخ، سر بریده حسین علیه السلام را نزد دختر خردسال بُردند. آن دختر پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت، حسین علیه السلام است. دختر چهار ساله حسین علیه السلام ترسید و فریاد کشید. سپس پارچه را از سر پدر برداشت و چون چشمش به سر بریده افتاد، ناله ای از دل برآورد و گفت: ای پدر! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد و چه کسی رگ های تو را برید؟ ای پدر! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ ای پدر! پس از تو به چه کسی دل بندم؟ چه کسی یتیم تو را بزرگ می کند؟ ای پدر! همراه این بانوان اسیر کیست؟ کاش من فدایت گردم! ای کاش نابینا بودم و در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون رنگین تو را نمی دیدم. آن گاه لب های کوچکش را بر لب های پدر گذارد و پس از گریه شدید، از هوش رفت. اهل بیت پس از مدتی دیدند که وی جان به جانان تسلیم کرده است».(1)
4 _ پیام رسانی همیشگی
امام سجاد علیه السلام در مدت حضور کاروان در شام، از هر فرصتی برای تبلیغ فرهنگ اهل بیت بهره می برد و مظلومیت خاندان حسین بن علی علیه السلام و ستم کاری و سخت گیری های دشمن را بیان می کرد.
«روزی امام سجاد علیه السلام در بازار شام می گذشت که منهال بن عمرو را دید. وی رو به علی بن الحسین علیه السلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! شب را چگونه سپری می کنی؟ خداوند شما را تأیید کند. امام سجاد علیه السلام گفت: در این شهر مرد بزرگی مانند شما ندیدم. نمی دانید چگونه روزگار می گذرانیم و روز را به شب می رسانیم؟ پس بدان که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در میان طایفه مان، همانند بنی اسراییل در میان آل فرعون، زندگی را سپری می کنند. آنان فرزندانشان را کشتند و زنان را در زندان افکندند. ای منهال! عرب بر عجم می بالد که: محمد صلی الله علیه و آله وسلم، برگزیده خداوند از ما است. طایفه قریش نیز بر دیگر قبیله ها فخر می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قریشی است! اینک ما فرزندان اوییم که حق ما را به ناحق از ما گرفتند و خون ما را ریختند و از دیارمان آواره کردند. ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم. شگفتا! مصیبتی بود که بر ما گذشت. (منهال می گوید:) در این گفت وگو بودیم که بانویی از پشت سر او آمد و گفت: ای
ص:184
بهترین جانشین خداوند! به کدام سو می روید؟ امام مرا ترک کرد و با شتاب به سوی آن بانو رفت. چون از نام آن زن پرسیدم، گفتند: او، عمه اش زینب علیهاالسلام است».(1)
5 _ سرشت دلیری
«یزید پس از عزاداری خاندان حسین علیه السلام همواره علی بن الحسین علیه السلام را به سفره صبح و شام فرا می خواند. روزی همراه علی بن الحسین علیه السلام، عمربن حسن بن علی علیه السلام را که پسری دوازده ساله بود، فرا خواند. سپس با اشاره به فرزندش، خالد گفت: آیا با این جوان می جنگی؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولی یک شمشیر به من بده و یک شمشیر هم به فرزندت. آن گاه با وی می جنگم. یزید، عمر را در بغل گرفت، بوسید و گفت: سرشت این خاندان را خوب می شناسم.(2)
6 _ آوای وحی از نوک نی
قرآن خواندن سر امام حسین علیه السلام، سخن تازه ای نیست و پیش تر گفتیم که در کوفه نیز آوای قرآن از آن سر شنیده شد. منهال بن عمرو می گوید: «سر حسین علیه السلام را در دمشق دیدم که بر نیزه استوار بود و مردی پیشاپیش آن، سوره کهف را می خواند. چون رسید به این آیه که «آیا گمان می بری که اصحاب کهف از نشانه های شگفت انگیز ما بودند»، سر امام علیه السلام با زبان رسا و گویا فریاد زد: شگفت انگیزتر از اصحاب کهف، کشتن من و بردن سر بریده ام بر نیزه است».(3)
7 _ درماندگی همه جانبه
گفتیم که یزید در مناسبت های گوناگون، نقشه کشتن امام سجاد علیه السلام را در سر می پروراند. وی به این نتیجه رسیده بود که این خاندان تسلیم زر، زور و تزویر نمی شوند. از این رو، هر از گاهی امام را می طلبید و می خواست در پی سخنی، بهانه کشتن او را به دست آورد. آن حضرت
ص:185
نیز که مراد یزید را دریافته بود، در سخن گفتن با وی مدارا و احتیاط می کرد.
«امام همیشه هنگام سخن گفتن با یزید، تسبیحی در دست داشت. روزی یزید گفت: من با تو سخن می گویم و تو تسبیح می گردانی؛ این کار چگونه توجیه پذیر است!؟ امام فرمود: پدرم می گفت چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، نماز صبح را می خواند و بر می خاست، با کسی سخن نمی گفت تا تسبیح را تمام می کرد و می گفت: بار خدایا! من صبح کردم و تو را به شماره تسبیحی که می گردد، تسبیح گفتم پس از آن، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، تسبیح را به دست می گرفت و گفت وگو می کرد. هرچند در آن هنگام، تسبیح خداوند نمی گفت، ولی می فرمود: در این حالت نیز پاداش تسبیح، حساب می شود. تسبیح همیشه همراه او بود تا این که به بستر خواب می رفت. در بستر خواب نیز همین جمله را می گفت و تسبیح را زیر سرش قرار می داد تا برای او پاداش به حساب آید و همین گونه می خوابید تا صبح دیگر. من در این کار به جدّ خود اقتدا کرده ام. یزید که درمانده شده بود، گفت: من هرگاه با شما سخن می گویم، بر من چیره می شوید».(1)
ص:186
فصل نهم: پایان ترک تازی شامیان
برخی از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصایب شما در سفر کربلا کجا بود؟ امام علیه السلام در پاسخ سه بار فرمود: شام، شام، شام. یا گفتند: وای از شام، وای از شام، وای از شام. بر اساس روایت دیگر، امام به نعمان بن منذر مداینی فرمود: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا پایان بر ما چنین اندوه هایی فرود نیامد:
1 _ ستمگران در شام، با شمشیرهای برهنه و نیزه ها، پیرامون ما را گرفته بودند. هر گاه به ما یورش می بُردند، با نیزه ما را می راندند. هم چنین ما را میان انبوه جمعیت می گذراندند و ساز و طبل می زدند.
2 _ سرهای شهیدان را میان هودج های بانوان قرار می دادند. سر پدرم، حسین علیه السلام و عمویم، عباس را در برابر چشمان زینب و امّ کلثوم قرار می دادند. سر برادرم، علی اکبر و پسر عمویم، قاسم بن حسن را در برابر سکینه و فاطمه (خواهرانم) می گذاشتند. آنان به سرها اهانت می کردند.
3 _ زنان شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند. (در این میان) آتشی به عمامه ام افتاد که چون دست هایم به گردنم بسته بود، نتوانستم آتش را خاموش کنم. عمامه ام سوخت و آتش به سرم، آسیب رساند.
4 _ هنگام برآمدن خورشید تا زمان پنهان شدن آفتاب، ما را در کوچه ها و بازار شام می گرداندند و به مردم می گفتند: ای مردم! این اسیران را بکشید که هیچ گونه احترامی در اسلام ندارند.
5 _ ما را به یک ریسمان بسته بودند و از جلوی در خانه های یهود و نصارا می گذراندند و به آنان می گفتند: این گروه کسانی هستند که پدرانشان، پدران شما را در خندق و خیبر کشتند و خانه هایتان را ویران کردند. امروز شما می توانید از آنان
ص:187
انتقام بگیرید.
6 _ همه آنان خاک و چوب بر سر ما می ریختند.
7 _ ما را در مکانی بی سقف جای دادند که روزها از گرما و شب ها از سرما، آسایش نداشتیم. از تشنگی، گرسنگی و ترس کشته شدن همواره در اضطراب به سر می بردیم».(1)
باری، مهیار دیلمی درباره شامیان چنین سروده است: «برای بزرگداشت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، به چوب های منبرش احترام می گذارند، ولی فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را پایمال می کنند. بر اساس چه قانونی باید فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از شما پیروی کنند، در حالی که افتخار شما این است که شما از یاران و تابعان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خدایید».(2)
1 _ کشتن تکبیر الهی
«روایت شده است یکی از فضلای تابعین هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را در شام دید، تا یک ماه از دید همگان پنهان شد. چون پس از یک ماه غیبت، او را دیدند و سبب پنهان شدنش را پرسیدند، گفت: مگر نمی بینید چه مصیبتی بر ما فرود آمده است؟ سپس این اشعار را خواند: ای فرزند محمد صلی الله علیه و آله وسلم ! سر خون آلود تو را در شام آوردند، گویا دانسته، فرزند محمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را کشتند. ای پسر پیغمبر! تو را با لب تشنه کشتند و در کشتنت، تأویل و تنزیل قرآن را مراعات نکردند. برای کشته شدن تو تکبیر گفتند، در صورتی که تکبیر و تهلیل را با تو یک جا کشتند».(3)
ابن لهیعه از ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن روایت می کند: «رأس جالوت مرا دید و گفت: به خدا سوگند! میان من و داود، هفتاد نسل فاصله است. یهودیان مرا که می نگرند، گرامی می دارند، ولی شما با
ص:188
آن که میان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و فرزندش یک نسل فاصله نیست، او را کشتید».(1)
امام سجاد علیه السلام نیز در دمشق، اشعاری خواند که بیان کننده بسیاری از حقایق است: «مرا در دمشق به خواری می برند، گویا برده ای از زنگیانم که یاوری ندارد. با وجود این، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، جدّم و پیشوایم، علی بن ابی طالب گواه من هستند. ای کاش به دمشق نمی آمدم و یزید مرا در شهرها به اسارت نمی بُرد».(2)
2 _ واکنش به رفتارهای ناپسند
«روزی یزید به علی بن الحسین علیه السلام گفت: من از پدرت، حسین علیه السلام در شگفتم که چرا نام فرزندان خود را علی نهاده است؟ امام سجاد علیه السلام فرمود: پدرم، علی علیه السلام را خیلی دوست داشت. از این رو، فرزندانش را به نام وی می نامید».(3)
همان گونه که پیش تر گذشت، زینب علیهاالسلام، یزید را پست و کوچک می شمرد و به وی احترام نمی گذاشت و ترسی نیز از او به دل راه نمی داد.
روزی یزید به زینب علیهاالسلام گفت: «سخن بگو! حضرت زینب علیهاالسلام به امام سجاد علیه السلام اشاره کرد و فرمود: ایشان سخن گوی ما است. آن گاه امام سجاد علیه السلام این اشعار را خواند: از ما نباید توقع داشت که در برابر اهانت شما، از جانب ما تکریم گردید. ما به شما آزار نرساندیم، ولی شما به ما آزار رساندید. خدا گواه است که هرگز شما را دوست نداریم و شما را سرزنش نمی کنیم که ما را دوست ندارید. یزید گفت: ای جوان! راست گفتی، ولی پدرت و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدای را که آنان را کشت و
ص:189
خونشان را ریخت».(1)
3 _ درخواست میراث مادر
یزید که از میزان نفوذ و تأثیر گذاری اهل بیت در میان امت اسلامی آگاه بود، ماندن آنان را در شام به صلاح حکومت امویان نمی دانست. از سوی دیگر، خاندان امام حسین علیه السلام نیز به ماندن در شام تمایل نداشتند.
«بنابراین، یزید تصمیم گرفت اهل بیت را به مدینه بفرستد. امام سجاد علیه السلام از یزید سه چیز درخواست کرد. یزید گفت: آن سه خواسته ای که انجام آن را وعده داده ام، برایم بازگو تا برآورده سازم. حضرت سجاد علیه السلام فرمود: اول آن که، یک بار دیگر می خواهم صورت پدرم را بنگرم و زیارت کنم. دوم، دستور ده هر چه از ما به غارت برده اند، به ما باز گردانند. سوم این که، اگر می خواهی مرا بکشی، کسی را برای باز گرداندن این بانوان بگمار تا آنان را به حرم جدشان، مدینه برساند.
یزید گفت: خواسته اول تو هرگز برآورده نخواهد شد و صورت پدرت را هرگز نخواهی دید. خواسته دومت را چندین برابر جبران می کنم و عوض آن ها را به قیمتی بالاتر پرداخت خواهیم کرد. امام گفت: من مال تو را نمی خواهم. همه از آن خودت باشد. من چیزی را می طلبم که در آن، دوک پشم ریسی، مقنعه، گردن بند و پیراهن فاطمه زهرا علیهاالسلام، دختر محمد صلی الله علیه و آله وسلم بود. یزید دستور داد اموال آنان را برگردانند و خود او دویست دینار بر آن افزود و به امام سجاد علیه السلام داد. امام سجاد علیه السلام، دینارها را میان فقیران و بینوایان تقسیم کرد. یزید درباره خواسته سوم گفت: کسی جز تو همراه زنان نخواهد ماند. از کشتن تو در گذشتم».(2)
4 _ بی حیایی یزید
«یزید دستور داد که فرشی از ابریشم در مجلس وی بگسترانند و روی آن، اموال زیادی بریزند. سپس آن ها را به خاندان حسین علیه السلام پیش کش کرد تا دیه قتل کشتگان کربلا و غرامت اموال به تاراج رفته اهل بیت شمرده شود. یزید گفت: این اموال را در برابر مصیبتی که به شما رسیده است، بردارید. ام کلثوم،
ص:190
خواهر حسین علیه السلام با خشم فریاد زد و گفت: ای یزید! چه قدر بی شرم و حیا و بی آبرویی! برادرم را کُشتی و اهل بیتم را نابود کردی؛ آن گاه به ما خون بها می پردازی؟ ما هرگز این اموال را نمی پذیریم. سکینه، دختر امام حسین علیه السلام نیز می گوید: به خدا سوگند! از یزید سنگ دل تر، کافرتر و مشرک تر ندیدم».(1)
5 _ تناقض در گفتار و کردار
«چون یزید تصمیم گرفت اهل بیت را به مدینه بازگرداند، به نعمان بن بشیر دستور داد وسایل بازگشت آبرومندانه آنان را آماده کند و مردان امانت دار را به همراه اسبان سواری تدارک ببیند. یزید هنگام خداحافظی از امام سجاد علیه السلام گفت: خدا پسر مرجانه را نفرین کند. به خدا سوگند! اگر من در برابر حسین علیه السلام بودم، هر چه می خواست انجام می دادم و هر چه داشتم، به وی می بخشیدم. هرگونه بدی را از وی می زدودم و با همه توان از او پاسداری می کردم حتی اگر به نابودی برخی فرزندانم می انجامید. با این حال، قضای خداوند آن گونه بود که دیدی! از این پس هر نیازی داشتی، برایم نامه ای بنویس. سپس لباس هایی را بر ایشان تدارک دید و به گروه همراه کاروان درباره رعایت حال اهل بیت بسیار سفارش کرد».(2)
در این هنگام، یزید به صورت تلویحی به امام گوشزد می کند که هرگز اندیشه رویارویی با حکومت امویان را در سر نپروراند. وی به امام سجاد علیه السلام می گوید: «تو میان مردم می روی که ناگزیر کارهایی دارند، ولی هرگز در فعالیت هایشان با آنان شریک مشو. امام از وی رو گرداند و به او پاسخ نگفت.»(3) در حقیقت، یزید از ترس این که ننگ و بدبختی در آینده نزدیک به سراغش آید، به این گونه سخن گفتن روی آورد.
6 _ نفی صدور قتل امام حسین علیه السلام
ص:191
ابی مخنف می نویسد: «شامیان که یکباره از خواب غفلت بیدار شده بودند، دکان ها و بازار را تعطیل کردند و با برپایی مجلس عزاداری گفتند: به خدا سوگند! ما نمی دانستیم که این سر امام حسین علیه السلام است. به ما گفته شده بود که این، سر یک خارجی است که در سرزمین عراق رودرروی یزید ایستاده است. هنگامی که یزید از واکنش مردم آگاهی پیدا کرد، مردم را به قرآن خواندن در مسجد فرا خواند. آن گاه مردم نماز گزاردند و پس از پایان نماز، به عزاداری حسین علیه السلام پرداختند. یزید چون چنین دید، مردم را گرد آورد و گفت: ای مردم شام! شما می گویید من حسین علیه السلام را کشتم یا دستور دادم او را بکشند!؟ بی تردید، ابن مرجانه او را کشت. سپس کسانی را که در کشتن امام حاضر بودند، خواست و به شبث بن ربعی گفت: وای بر تو! گویا تو حسین علیه السلام را کشتی؟ آیا من گفته بودم حسین را بکشی؟ شبث گفت: نه به خدا سوگند! هرگز او را نکشتم. خدا، کشنده او را نفرین کند. یزید گفت: چه کسی او را کشته است؟ شبث پاسخ داد: عصا بر بن وُهیبة او را کشت. یزید به او نگریست و گفت: تو حسین علیه السلام را کشتی یا من دستور کشتن او را دادم؟ ابن وُهیبة گفت: نه به خدا! من هرگز او را نکشتم. خدا قاتلش را لعنت کند. یزید پرسید: پس چه کسی او را کشته است؟ گفت: شمر بن ذی الجوشن الضبابی. یزید به شمر گفت: وای بر تو! آیا تو حسین علیه السلام را کشتی یا من دستور دادم او را بکشی!؟ شمر گفت: نه به خدا، من او را نکشتم. یزید پرسید: چه کسی او را کشت؟ شمر پاسخ داد: سنان بن انس نخعی. یزید به او گفت: تو او را کشتی؟ گفت: نه. یزید پرسید: چه کسی او را کشت؟ گفت: خولی بن یزید اصبحی. یزید از خولی پرسید: تو او را کشتی؟ وی در پاسخ گفت: نه، خدا لعنت کند هر که او را کشت. یزید گفت: وای بر شما! برخی به برخی دیگر واگذار می کنید و به یکدیگر می نگرید؟ همگی گفتند: قیس بن ربیع او را کشت. یزید گفت: آیا تو او را کشتی؟ وی گفت: من او را نکشتم. یزید گفت: پس چه کسی او را کشته است؛ چرا به من نمی گویید؟! قیس بن ربیع گفت: اگر به من امان دهید خواهم گفت که چه کسی او را کشته است. یزید گفت: بگو، در امانی. ربیع گفت: به خدا سوگند! کسی حسین علیه السلام را همراه خاندانش کشت که پرچم ها را برافراشت و مال را برای گرویدن دیگران پخش کرد و سپاه را به رویارویی او فرستاد. یزید گفت: او کیست؟ وی گفت: به خدا سوگند! آن شخص تویی ای یزید!
یزید از گفتار وی خشمناک شد، از جا برخاست و وارد خانه خود شد. سر امام را در تشت قرار داد و آن را با پارچه پیچید. سپس سر را در اتاق خودش نهاد و پیوسته می گفت: مرا با حسین علیه السلام چه کار، مرا با حسین علیه السلام چه کار؟»(1)
ص:192
ص:193
بخش ششم: رهسپار دیار آفتاب بررسی حوادث راه کاروان از شام تا مدینه
زیر فصل ها
فصل اول: بازگشت به یثرب
فصل دوم: پیوند شاخه و گُل
فصل سوم: بررسی ابهام های موجود درباره اربعین اول
فصل چهارم: بوی خاک، رقص اشک
فصل پنجم: بیدلان در راه مدینه
فصل ششم: پیام آوران انقلاب خون
فصل هفتم: مدینه بی حسین؛ حلقه بی نگین
ص:194
فصل اول: بازگشت به یثرب
«پس از 3 یا 7 روز توقف در شام، نعمان بن بشیر(1) به دستور یزید، وسایل مسافرت اهل بیت را فراهم کرد و به همراه مردی امین، روانه مدینه منوره شد».(2)
1 _ سفارش های فریب کارانه
«یزید، مسؤول اعزام کاروان اسیران را خواست و نسبت به اهل بیت بسیار سفارش کرد. وی گفت: باید از پشت سر کاروان با فاصله نسبتا طولانی حرکت کنید به گونه ای که اهل بیت از چشم انداز شما دور نشوند. هر جا آنان فرود آمدند، شما کمی دورتر از آنان فرود آیید و در اطراف آنان پاسبانی کنید و مانند نگهبان و خدمت کار، با آنان برخورد کنید. اگر میان راه برای قضای حاجت و وضو ساختن فرود آمدند، شما نیز دورتر باز ایستید. به همین صورت رفتار کنید تا آنان را به مدینه برسانید».(3)
2 _ بیرون آمدن از شام
گفته اند یزید برای پیش گیری از شورش مردم تصمیم گرفت خاندان حسین علیه السلام را شبانگاه از شام بیرون ببرند. راوی می نویسد: «یزید بن نُعمان دستور داده بود که کاروان اسیران را شبانگاه از شام به سوی مدینه حرکت دهند».(4)
احتمال دیگر این است که اهل بیت را با در نظر گرفتن تدابیر شدید امنیتی، روزانه از شام
ص:195
حرکت داده اند. «مردم شام هنگام حرکت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خانه ها بیرون آمدند و لباس سیاه بر تن کردند. شهر شام در عزای حسین علیه السلام سراسر سیه پوش بود و صدای عزاداری و ماتم سرایی از همه جای آن برمی خاست. زنان آل ابی سفیان نیز از خانه هایشان بیرون آمده بودند تا اسیران اهل بیت را بدرقه کنند».(1)
هرچند با در نظر گرفتن وضعیت شام می توان احتمال داد که کاروان فرهنگی و سیاسی امام حسین علیه السلام روزانه با بدرقه مردم، دمشق را ترک کرده اند، ولی به استناد نوشته های تاریخی، خروج شبانه اهل بیت از شام واقعی تر به نظر می رسد و شواهد فراوانی نیز این مدعا را تأیید می کند.
باری، «اهل بیت از زندان شام، بیرون آمدند تا بر محمل ها سوار شوند. حضرت زینب علیهاالسلام چون دید محمل ها را تزیین کرده اند، به نعمان که ریاست کاروان را بر عهده داشت، گفت: ای نعمان! ما مصیبت دیده و برادر و فرزند از دست داده و رنج دیده ایم. محمل های ما را سیاه پوش کن. نعمان پذیرفت و محمل های آنان را سیاه پوش کرد».(2)
3 _ همراهان کاروان
«بنا بر قول مشهور، ریاست کاروان را نعمان بر عهده داشت و سی تن سواره نظام نیز برای پاسداری از کاروان همراه او بودند. بنا بر قول غیر مشهور، عمرو بن خالد و قریشی یا عمرو بن مؤمن، ریاست کاروان را پذیرفته بود و سیصد یا پانصد سواره نظام، او را همراهی می کرد».(3)
4 _ گذر از راه کربلا
«نعمان بن بشیر بر اساس سفارش یزید، با اسیران به مدارا رفتار می کرد و وسیله آسایش آنان را فراهم
ص:196
می آورد».(1)
راوی می گوید: «هنگامی که بانوان و خاندان حسین علیه السلام از شام بازگشتند تا به مدینه بروند، به سرزمین عراق رسیدند. آنان به راهنمای کاروان گفتند: ما را از راه کربلا ببرید تا خاک مطهر شهیدانمان را زیارت کنیم».(2)
این درخواست به دلیل دل بستگی ناگسستنی اسیران به شهیدان کربلا پذیرفتنی است؛ زیرا خاندان حسین علیه السلام پس از شهادت امام و یارانش و غارت اموال و آتش سوزی خیمه گاه نتوانستند به راحتی بر شهیدان عزاداری کنند. افراد عمر بن سعد با تازیانه، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را از بالای پیکرهای به خون تپیده بلند می کردند و آنان را از عزاداری باز می داشتند. بنابراین، اهل بیت می خواستند در بازگشت، این مهم را به جای آورند.
از بررسی استنادهای تاریخی حادثه کربلا برمی آید که همه آن ها به جز موارد اندک، در اثر سهل انگاری یا کلی نگری، آمدن اهل بیت را در نخستین اربعین پس از شهادت امام حسین علیه السلام، قطعی، انکارناپذیر و واقعی دانسته اند.
ص:197
فصل دوم: پیوند شاخه و گُل
آمدن اسیران امام حسین علیه السلام در بیستم صفر در کربلا از مطالبی است که جای تردید و انکار ندارد. شیخ بهایی می فرماید: «در چهلمین روز از شهادت امام علیه السلام، جابر بن عبداللّه انصاری رحمه الله برای زیارت امام حسین علیه السلام آمد و در همین روز، و حرم امام حسین علیه السلام که از شام به سوی مدینه می رفتند، به کربلا آمدند که سلام و تحیت بر آنان باد».(1)
1 _ اربعین اول
شیخ مفید عین همین مطلب را می نویسد و اربعین اول را در شمار یکی از رخدادهای بدیهی تاریخ کربلا می شمارد: «در بیستم صفر، بازگشت خاندان سید ما و مولای ما ابی عبداللّه علیه السلام از شام به مدینة الرسول صلی الله علیه و آله وسلم صورت گرفت. در این روز بود که جابر بن عبداللّه انصاری، صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ که رضوان خداوند بر او باد _ برای زیارت قبر ابی عبداللّه الحسین علیه السلام از مدینه به کربلا آمد. جابر نخستین کس از مسلمانان بود که زایر امام حسین علیه السلام گردید».(2)
افزون بر شیخ مفید، شیخ بهایی، ابن طاووس و مجلسی، علمای تراز اول اهل سنّت نیز به ورود اهل بیت به کربلا در اربعین اول صحه گذارده اند. «در بیستم صفر بعد از چهلمین روز عاشورا، خاندان حسین علیه السلام به کربلا رسیدند و در آن جا، جابر و گروهی از بانوان بنی هاشم و مردان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیدار کردند. آنان که همگی برای زیارت امام حسین علیه السلام گرد آمده بودند، وقتی همدیگر را دیدند، عزاداری کردند».(3)
ص:198
2 _ پیوستن سر امام حسین علیه السلام به بدن
بر اساس سخنان علمای امامیه و دانشمندان معروف اهل سنّت که در تحقیشان تردیدی وجود ندارد، سر امام همراه بدن وی در کربلا به خاک سپرده شده است.
ابوریحان بیرونی می نویسد: «در بیستم صفر سال 61 ه . ق، سر حسین علیه السلام را به بدنش باز گرداندند تا همراه بدن وی به خاک سپرده شود. در این روز، به خواندن زیارت اربعین نیز تأکید شده است که این کار هنگام بازگشت خاندان حسین علیه السلام از شام صورت گرفت».(1)
سیدمرتضی نیز در یکی از رساله های خود نوشته است که سر امام حسین علیه السلام از شام به کربلا برگردانده شد و به بدن امام پیوست. هم چنین شیخ طوسی بر همین مبنا، بر خواندن زیارت اربعین به عنوان عمل مستحب، تأکید می کند.(2)
«روایت شده است که سر امام حسین علیه السلام را به کربلا برگرداندند و در آن جا با بدن مطهرش به خاک سپردند. عمل طایفه شیعه بر همین مبنا استوار است که اشاره کردیم. البته روایت های دیگری در مورد دفن سر امام، وجود دارد که با آن چه گفتیم، اختلاف دارند».(3)
مشهور میان علمای شیعه امامیه همین قول است که سر امام در نخستین اربعین به وسیله امام سجاد علیه السلام از شام به کربلا برگردانده و در آن جا همراه بدنش به خاک سپرده شد. «هنگامی که امام زین العابدین علیه السلام موافقت یزید را دانست، سرهای همه شهیدان را خواست تا آن ها را در محل خودشان به خاک سپارد. یزید نیز سر امام حسین علیه السلام و دیگر یارانش را به امام سجاد علیه السلام باز گرداند تا آنان را به بدن هایشان ملحق کند».(4)
ص:199
«مشهور نزد علمای شیعه این است که سر امام به وسیله امام چهارم به تن شریف ایشان ملحق و دفن شده است».(1) در تاریخ حبیب السیر آمده است: «یزید همه سرهای شهیدان را به امام علی بن الحسین علیه السلام باز گرداند. آن حضرت روز بیستم صفر آن ها را به بدن ها ملحق کرد و به سوی مدینه رفت. این صحیح ترین روایت در مورد دفن سر امام حسین علیه السلام است».(2)
در صورتی که یزید، سر امام را به مدینه فرستاده باشد، امام سجاد علیه السلام می توانست آن را از حاکم آن دیار بستاند و به کربلا بیاورد. «مشهورترین قول در مورد دفن سر امام این است که یزید، سر امام را با اسیران به سوی مدینه فرستاد. آن گاه سر امام را به بدنش در کربلا ملحق کردند و همان جا به خاک سپردند. هشام و غیر هشام به همین مطلب پرداخته اند».(3)
صاحب تذکرة که از علمای تراز اول اهل سنّت است، به این مهم تصریح می کند: «مشهور میان علمای امامیه همان است که علی بن الحسین علیه السلام، سر امام حسین علیه السلام را به کربلا برگرداند و آن جا همراه بدن وی به خاک سپرد».(4)
از میان همه قول ها، تأکید علما بر این قول به دو دلیل بیش تر است: اول، قدمت تاریخی و دیگر، راویان موثق و مورد اطمینان؛ زیرا در پژوهش تاریخی، منبعی مستندتر است که به حادثه نزدیک تر باشد. نویسنده نزدیک ترین متن به رویداد، می تواند بسیاری از جزئیات را در حافظه نگه دارد، در حالی که متن های دورتر چنین ظرفیتی را ندارند. بی تردید، سر امام حسین علیه السلام از شام به کربلا برگردانده شده و به بدنش ملحق گردیده است.(5)
ص:200
«یکی از اقوال معتبر و مورد اعتماد در مورد سر امام حسین علیه السلام این است که سر امام را به جسدش باز گرداندند. پس از آن که اسیران از شام باز گشتند و به کربلا رسیدند، سر را همراه بدن به خاک سپردند».(1)
برخی علما، قول های مخالفان را یادآوری می کنند و آن گاه این قول را مورد تأکید قرار می دهند که «چون یزید شنید مردم بر کشندگان امام حسین علیه السلام نفرین می کنند، در ظاهر با شمر و همراهان او، با خشونت رفتار کرد و گفت: و اللّه که من از اطاعت شما بدون قتل حسین راضی بودم. لعنت بر پسر مرجانه باد که به چنین امر شنیعی دست زد. آن گاه اسباب سفر امام زین العابدین علیه السلام و اهل بیت را تهیه کرد و سرهای شهیدان را به ایشان سپرد. نعمان بن بشیر انصاری را نیز با سی سوار به همراه آن طایفه واجب التعظیم مأمور گردانید.
امام سجاد علیه السلام نیز در بیستم ماه صفر، سر امام حسین علیه السلام و دیگر شهدای کربلا رحمه الله را به بدن های ایشان ملحق ساخت. صحیح ترین روایات برگزیده نزد بعضی از شیعه حیدر کرار و اهل حدیث است، در باب مدفن سر مکرم آن قدوه ابرار همین است که ثبت افتاد».(2)
«پس مشهور میان علمای امامیه این است که سر امام همراه بدنش در کربلا به خاک سپرده شده است که علی بن الحسین علیه السلام آن را برگرداند».(3)
3 _ زیارت اربعین اول
نشانه دیگری که آمدن کاروان فرهنگی امام حسین علیه السلام را در نخستین اربعین تأیید می کند، وجود زیارت اربعین امام حسین علیه السلام است. بی تردید، اگر در نخستین اربعین، مراسم عزاداری بر پا نمی شد، چگونه زیارت اربعین انشاء می شد؟ اگر هم انشا می شد، چه مفهومی داشت؟ اگر بپذیریم که بر پایی یادبود چهلمین روز درگذشت در میان ملت های دنیا با حفظ هویت بومی مربوط به خودشان، رسم قطعی بوده است، می توان پذیرفت که این رسم چگونه در مورد بهترین
ص:201
انسان روی زمین اجرا نشود. بدین سان، با تکیه بر منابع معتبر می توان گفت زیارت اربعین، بهترین دلیل آمدن اسیران به کربلا است. صفوان بن مهران این زیارت را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که امام علیه السلام فرمود: «وسط روز، امام حسین علیه السلام را زیارت کنید با این زیارت نامه و می گویی: السلام علی ولی اللّه و علی حبیبه و ...».(1)
بسیاری از علمای شیعه، بر زیارت اربعین تصریح کرده اند، ولی شیخ طوسی این روایت را نقل نکرده است. از ابی محمد، حسن عسکری علیه السلام روایت شده است که فرمود: «نشانه های مؤمن پنج تاست: نماز پنج گانه، خواندن زیارت اربعین، انگشتر در دست راست کردن، به خاک مالیدن پیشانی و خواندن آشکار بسم اللّه الرحمن الرحیم».(2)
شیخ بهایی بر زیارت اربعین امام حسین علیه السلام تأکید می کند و درباره شیوه خواندن آن می گوید: «در نوزدهم صفر، زیارت اربعین برای ابی عبداللّه الحسین علیه السلام وجود دارد. این زیارت از امام صادق علیه السلام روایت شده است که باید هنگام برآمدن آفتاب در وسط روز خوانده شود. این چهلمین روز همان یادبود چهلمین روز شهادت امام حسین علیه السلام شمرده می شود».(3)
4 _ تحویل گرفتن سر امام حسین علیه السلام
وجود زیارت اربعین به استناد این همه منابع معتبر روایی، ما را به این حقیقت می رساند که امام سجاد علیه السلام، سر امام را همراه اسیران در روز بیستم صفر، از شام به کربلا باز گردانده و در
ص:202
همان مکان همراه بدن مقدسش به خاک سپرده است. در این زمینه، هیچ تردیدی وجود ندارد که سر امام با بدنش در کربلا قرار دارد. آن چه اصل انتقال سر بریده امام را به کربلا بیش تر تقویت می کند، روایت های اهل سنّت است که همه بزرگان آنان به این مطلب اذعان دارند.
حال این پرسش وجود دارد که با فرض اصل بازگرداندن سر امام حسین علیه السلام به بدنش در روز اربعین اول شهادت امام علیه السلام، چگونه آن سر مقدس در اختیار امام سجاد علیه السلام قرار گرفت؟ در این زمینه چند احتمال وجود دارد که بر می شماریم:
1 _ امام زین العابدین علیه السلام از یزید خواست به وی اجازه دهد سرهای شهیدان را ببیند. یزید نیز پاسخ مثبت داد؛ زیرا وی به خشنودی و راضی نگاه داشتن امام می اندیشید تا دیگر ناراضیان نیز بهانه ای نداشته باشند.
2 _ امام سجاد علیه السلام، سر امام را از حاکم مدینه درخواست کرده است که حاکم مدینه نیز به امام پاسخ مثبت داده و امام آن ها را به کربلا باز گردانده است.
3 _ در صورت خودداری یزید و حاکمان مدینه و کوفه از باز پس دادن سر امام حسین علیه السلام به فرزندش، امام سجاد علیه السلام می توانست با نیروی فرامادی خود سر امام را باز پس گیرد و به کربلا بیاورد. همان گونه که قرآن خواندن سر امام در کوفه و شام؛ نمونه های برجسته پیوند این خاندان با منبع سرشار قدرت الهی نشان می دهد، آن حضرت می توانست به این خواسته از راه دیگر جامه عمل بپوشاند.
5 _ دفن سر امام حسین علیه السلام در جایگاه های دیگر
بزرگان شیعه و سنی در مورد دفن سر مطهر امام حسین علیه السلام، مکان های دیگری به جز کربلا را نیز نقل کرده اند. برخی احادیث، ما جایگاه دفن سر امام را کنار بارگاه علی علیه السلام معرفی می کند.
از عمر بن عبداللّه بن طلحة الهندی روایت شده است که از پدرش نقل کرد: «ما بر ابی عبداللّه وارد شدیم. او حدیثی را یادآوری کرد که ما آن را بازگو می کنیم. وی گفت: ما با امام صادق علیه السلام هم سفر بودیم تا به نجف رسیدیم. امام در جایگاهی فرود آمد و نماز گزارد. سپس به فرزندش، اسماعیل گفت: از جایت بلند شو و نزد سر پدرت، امام حسین علیه السلام نماز بگزار. من به امام گفتم: مگر سر حسین علیه السلام
ص:203
را به شام نبُردند؟ امام فرمود: آری، ولی یکی از دوستداران ما، سر امام را ربود و در این جا به خاک سپرد».(1)
برخی دیگر احتمال داده اند که «سر امام در مدینه نزد قبر مادرش زهرا علیهاالسلام باشد؛ زیرا یزید سر را برای عمرو بن سعید العاص در مدینه فرستاد که او، آن را کنار مادرش به خاک سپرد.»(2) گروهی دیگر گفته اند: «سر امام را در خزانقد یزید یافتند و آن را در پارچه ای پیچیدند و پس از نماز گزاردن در باب فرادیس به خاک سپُردند.»(3) شماری دیگر نوشته اند: «سر امام در قاهره مصر دفن شده است و زمام داران فاطمی، آن سر مبارک را به آن جا برده اند».(4)
ابوبکر آلوسی می گوید: «چون از جایگاه دفن سر امام حسین علیه السلام پرسیده شد، شاعری گفت: «سر امام حسین علیه السلام را در باختر و خاور مجویید. آن سر را همه جا بخوانید و به سوی من آیید که جایگاهش در قلب من است».
حاج مهدی فلوجی الحلی نیز می سراید: «سر حسین علیه السلام را در جایگاه ها و سرزمین ها مجویید. بی تردید، محبت و دوستی برگزیده او، شما را راهنمایی می کند که آن سر در ژرفنای قلبم دفن شده است».(5)
ص:204
فصل سوم: بررسی ابهام های موجود درباره اربعین اول
هرچند مشهور میان علمای شیعه و سنی آن است که اهل بیت در نخستین اربعین پس از شهادت امام حسین علیه السلام به کربلا بازگشتند، ولی برخی در آن تشکیک کرده اند.
محقق قاضی در پژوهش بی نظیرش که از 574 منبع اصلی، قدیمی و تاریخی بهره برده است، پیشینه تاریخی اشکال کنندگان بر نخستین اربعین را این گونه یادآوری می کند: «از علمای امامیه تا قرن هفتم هجری، شبهه و اشکالی در این موضوع دیده نشده است. اول کسی که شبهه کرده، سید بن طاووس حسنی در کتاب اقبال است».(1) ایشان در پاورقی کتابش، مبنای سیّد را روایتی نامعتبر و بدون راوی مشخص می داند و می گوید: «شبهه سید بزرگوار بنا بر قولی است که اسیران اهل بیت یک ماه در دمشق توقف کرده باشند، ولی ناقل این قول در روایات و تاریخ معتبر معلوم نیست».(2)
علاّمه میرزا حسین نوری، صاحب مستدرک الوسائل نیز در کتاب های لؤلؤ و مرجان، ایرادهایی را مطرح کرده است که اینک به ترتیب، ایراد علامه و پس از آن، پاسخ محقق قاضی را می آوریم.
1 _ علامه نوری می نویسد: «رسیدن اهل بیت در اربعین به کربلای معلّی به گونه ای که سید در لهوف آورده، با امور بسیاری منافات دارد از جمله اخبار و تصریح جمعی از علمای اخبار که به اختصار به آن اشاره می شود: «سید در لهوف، اذن پسر مرجانه را از یزید و فرستادن اهل بیت پس از آمدن پاسخ را یادآوری کرده، ولی در اقبال، این را بعید شمرده است. او، رفتن پیک و برگشتن از شام را به بیست روز یا بیش تر نیازمند دانسته است که این دو نقل هرگز باهم جمع نمی شوند».(3)
پاسخ: «نقلیات کتاب لهوف بسیار مورد اعتماد است و در میان کتب مقاتل، هیچ کتابی به
ص:205
اعتبار و اعتماد آن نمی رسد. سید در زندگی خویش، تا آخر عمر، آن را تغییر نداد و اگر اشتباهاتی داشت، آن را تغییر می داد».(1)
2 _ محدث نوری با طرح مستندات تاریخی می گوید: «هیچ یک از بزرگان فن حدیث و معتمدین اهل سیره و تاریخ در سیاق ذکر مقتل، به آن قصه اشاره نکرده اند. در ارشاد شیخ مفید، الکامل فی التاریخ ابن اثیر و تاریخ طبری، یادی از سفر عراق نیست».(2)
پاسخ: «از واضحات است که اگر جمعی از مورخان قصه ای را نقل نکنند، دلیل رخ ندادن آن نیست. بنای شیخ مفید و گذشتگان بر اختصارگویی بوده است و رویه شیخ طوسی و مفید، نقل بدون سند نبوده است. پس این دلیل نمی شود که اصل قضیه، حقیقت نداشته باشد».(3)
باید دانست طبری، ابن اثیر و مسعودی، خطبه های امام سجاد علیه السلام، حضرت زینب علیهاالسلام، ام کلثوم و فاطمه صغرا را هرگز یادآوری نکرده اند، در حالی که همه آن ها واقعیت دارد. افزون بر آن، نویسندگان تاریخ های معتبر بسیاری از حقایق دیگر را با صراحت یادآور نشده و به کلی گویی بسنده کرده اند.
3 _ علاّمه نوری، سخنان برخی علما را دستاویز خود قرار داده است و می نویسد: «ظاهر عبارت علما نظیر مفید، طوسی، حلی و کفعمی این است که اهل بیت روز اربعین از شام بیرون آمدند نه آن که وارد مدینه شدند؛ زیرا از دمشق تا مدینه یک ماه راه است. اینان در نیامدن اهل بیت به کربلا صراحت دارند».(4)
پاسخ: «شیخ مفید در نقل های تاریخی اگر از جانب استادش، سندی در آن مورد نداشته باشد، نقل نمی کند. از این رو، در قضیه آمدن اسیران به کربلا، چون سندی از مشایخش نداشته، آن را
ص:206
مسکوت گذاشته است. از سوی دیگر، چه مانعی دارد که شیخ برخلاف مشهور فرموده باشد».(1)
4 _ علاّمه نوری درباره آمدن جابر و دیدار امام سجاد علیه السلام با ایشان می نویسد: «تفصیل ورود جابر به کربلا در دو کتاب معتبر بشارة المصطفی و مصباح الزائر موجود است و هرگز از ورود اهل بیت طهارت به کربلا و ملاقات ایشان با جابر در آن جا خبری نیست. اگر حضرت سجاد علیه السلام در آن جا بود و زایر شمرده می شد، چرا این ها اشاره ای نداشته و زیارتی از وی نقل نکرده اند».(2)
پاسخ: «روایت عطیه مفصل است و محدثان آن را تقطیع کرده و هر کس، مقداری از آن را بر حسب تناسب تألیفش آورده است».(3)
5 _ مرحوم نوری پس از خدشه به کتاب مقتل مخنف، اربعین اول را به دلیل دوری راه، محال دانسته است و می نویسد: «اصل مقتل مخنف در دسترس نیست. مقتل موجود که به وی نسبت می دهند، مشتمل بر مطالب مخالف اصول مذهب است. هرچند برخی راه های ورود از کوفه به شام را که از وی نقل کرده اند، صادق است، ولی در برخی دیگر به عمد چیزهایی بر آن افزوده است. اگر عاقل تأمل کند، با در نظر گرفتن کم ترین ایام توقف در راه، از کربلا به کوفه و از آن جا به شام در مدّت چهل روز را ممتنع خواهد شمُرد».(4)
پاسخ:
الف _ همه مطالب مقتل مخنف، کذب و نادرست نیست. وانگهی طبری نیز از وی نقل می کند و بسیاری از مطالب مقتل مشهور مخنف در کتاب های معتبر تاریخی وجود دارد.
ب _ «فاصله مکه تا کوفه از راه شام تا کوفه بیش تر است. شواهد زیادی موجود است که در مدّت هشت یا ده روز، مسافران آن مسیر را می پیموده اند. این که اهل بیت در شام یک ماه مانده
ص:207
باشند، مورد اعتماد نیست».(1)
ج _ «با ملاحظه تاریخ، شواهد زیادی به دست می آید که با شترهای ذلول جماز و اسب های عربی تندتاز، مسافت های طولانی و دراز را در اندک مدتی می پیمودند. در زمان ما، نه آن اسب ها وجود دارد و نه آن آدم ها. راهی میان عراق و شام است (راه مستقیم) که عرب های عقیل در زمان ما از آن می روند و یک هفته به عراق می رسند. ما که بی خبریم، محال می دانیم».(2)
د _ «عرب های صلیب از حوران که منطقه ای وسیع از توابع دمشق است و در جهت قبله قرار دارد، در ظرف هشت روز از محل خودشان حرکت می کردند و در عراق به نجف اشرف می رسند. این موضوع را سید امین عاملی هم تصدیق کرده است».(3)
ه _ «از ابوخالد تمار نقل شده است که روز جمعه با میثم تمار در شط فرات کوفه مشغول گردش بودیم. به کشتی سوار شدیم که باد سختی وزید. وی از کشتی خارج شد و به باد نگاهی کرد و گفت: این باد عاصف است. کشتی را محکم ببندید که خطری به آن نرسد. در همین ساعت، معاویه در شام مُرد. روز جمعه بعد، قاصد از شام وارد کوفه شد و با وی ملاقات کرد. من از شام خبر گرفتم. گفت: معاویه مرد و مردم با پسرش یزید بیعت کردند. گفتم کدام روز معاویه مُرد. گفت: روز جمعه گذشته».(4)
و _ «در تاریخ طبری آمده است که بُسر بن ارطات، ابوبکره را مهلت داد و از کوفه به شام روانه کرد. ابوبکره نزد معاویه آمد و روز هفتم، خبری که پی آن رفته بود، از معاویه گرفت و در کوفه به بُسر رسانید. بنابراین، ابوبکره در سه روز و نیم از عراق به شام رفته و در سه روز و نیم
ص:208
از شام به عراق برگشته است».(1)
ز _ «میان مکه و کوفه حدود 380 فرسنگ راه است. امام حسین علیه السلام هرچند با شتاب حرکت نمی کرد، ولی این مسافت را در حدود 24 روز پیمود؛ یعنی هر روز پانزده فرسنگ را می پیمود. در حالی که راه شام و عراق بسیار کم تر از این مسافت است».(2)
6 _ علامه نوری می نویسد: «اگر آمدن حضرت سجاد علیه السلام در کربلا و جابر در یک وقت و یک روز اتفاق افتاده باشد، چگونه جابر را اولین زایر امام حسین علیه السلام می نامند؟»(3)
پاسخ: «بی شک، جابر قبل از امام و دیگر افراد خاندان رسالت و بنی هاشم به کربلا رسیده است. همراه جابر دو نفر بیش تر نبود؛ یکی غلام جابر و دیگری، عطیه عوفی. هنوز امام وارد کربلا نشده بود که جابر وارد شد است».(4)
7 _ محدث نوری می گوید: «اهل بیت بدون اطلاع یزید نمی توانستند مسیر را تغییر دهند. اذن خواستن برای عبور از مزار شهیدان، مصارف را بیش تر می کرد، در حالی که یزید پست و تنگدست هرگز این کار را نمی کرد».(5)
پاسخ: «این دلیل هم مجرد احتمال بیش تر نیست. یزید به نعمان گفته بود که در اختیار اهل بیت باشد و از امر آن ها سرپیچی نکند و در اطاعت شان باشد. پس هیچ گونه استبعادی ندارد که امام علیه السلام به اوامر کرده باشد و او قافله آن ها را به عراق برده و اطاعت دستور کرده باشد».(6)
ص:209
بنابراین، اربعین اول از موارد تاریخی کربلا است که بر پایه مستندات محکم تاریخی استوار است.
ص:210
فصل چهارم: بوی خاک، رقص اشک
«هنگامی که اسیران اهل بیت به سرزمین کربلا رسیدند، جابر بن عبداللّه انصاری با گروهی از بنی هاشم و خاندان پیامبر دیدار کرد که برای زیارت قبر حسین علیه السلام آمده بودند. آنان همان جا به عزاداری پرداختند و گریه و ناله جگر سوز سر دادند. آنان سیلی به صورت خود می زدند و عزاداری شان به گونه ای بود که جگرها را می سوزاند. به همین دلیل، بانوانی که در اطراف کربلا بودند، به عزاداری اهل بیت پیوستند. کاروان اهل بیت امام حسین علیه السلام، سه روز به همین صورت، در کربلا عزاداری کردند».(1)
1 _ بی تابی زینب علیهاالسلام بر مزار لاله ها
زینب علیهاالسلام که پس از چهل روز اسارت، زندان و شکنجه های روانی بار دیگر چشمش به سرزمین لاله ها افتاده بود، به میان عزاداران و بانوان آمد، گریبان خود را درید و با ناله های غم انگیزش که دل های همگان را می سوزاند، فریاد برآورد: «ای برادرم، ای حسینم، ای کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تو را دوست داشت، ای فرزند مکه و منی، ای فرزند فاطمه زهرا علیهاالسلام و ای فرزند علی مرتضی علیه السلام »! سپس پی در پی آه کشید و سرانجام بی هوش شد. زن ها اجتماع کردند و آب به صورت وی پاشیدند تا به هوش آمد. پس از آن، امّ کلثوم با دست بر صورت خود زد و با صدای بلند گفت: «امروز محمد مصطفی، علی مرتضی و فاطمه زهرا از دنیا رفته اند». بانوان دیگر نیز سیلی به صورت می زدند و صدا به گریه بلند می کردند. سکینه فریاد برآورد و گفت: «وا محمداه وا جداه! چه سخت است بر تو پذیرش کرداری که با اهل بیتت کردند؛ آنان
ص:211
را از دم تیغ گذراندند و غارت کردند».(1)
2 _ نخستین زایر در اربعین اول
به اتفاق همه علمای شیعه، جابر بن عبداللّه انصاری نخستین زایر امام حسین علیه السلام در اربعین اول است.(2) وی به همراه عطیه عوفی و غلامش نخستین کسانی بودند که در اربعین اول به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شدند. این مطلب با آمدن کاروان خاندان امام حسین علیه السلام از شام به کربلا هیچ گونه منافات و تضادی ندارد. البته برخی افراد نظیر حاج نوری گفته اند که این امر ممکن نیست. عطیه عوفی(3) چنین حکایت می کند: «با جابر بن عبداللّه انصاری به عزم زیارت قبر امام
ص:212
حسین علیه السلام، از کوفه بیرون آمدیم. هنگامی که به کربلا رسیدیم،(1) جابر نزدیک رود فرات رفت و غسل کرد. سپس ردایی بر تن کرد و کیسه ای را گشود که بوی خوش از آن به مشام می رسید. او خود را عطرآگین کرد و به سوی قبر امام حسین علیه السلام روانه شد. در هر گامی که برمی داشت، خدا را یاد می کرد تا نزدیک قبر مقدس حسین علیه السلام رسید. پس به من گفت: دستم را روی قبر بگذار! (جابر نابینا بود) چون دستش را روی قبر گذاشتم، از هوش رفت. من آب به روی جابر پاشیدم تا به هوش آمد. آن گاه سه مرتبه گفت: «یا حسین علیه السلام یا حسین علیه السلام یا حسین علیه السلام ».
سپس گفت: دوستی که نتواند پاسخ دوستش را بگوید. چگونه به من پاسخ گویی، در حالی که رگ های گردنت را بریدند و تو را با خونت آغشته کردند و میان سر و بدنت جدایی افکندند. گواهی می دهم که تو فرزند آخرین پیامبری و پسر امیرمؤمنان و فرزند سلاله هدایت و تقوایی. تو پنجمین فرد زیرک و پسر سرور مهتران و فرزند فاطمه زهرا؛ بزرگ ترین بانوی جهانی. چرا این گونه نباشد؛ در حالی که با دست سید پیامبران، تغذیه شده ای و در دامان پرهیز کاران، پرورش یافته ای. تو پاک زیستی و پاک از دنیا رفتی و دل های مؤمنان را در فراق خود غمگین کردی. در برگزیدگی تو به عنوان بهترین انسان هیچ تردیدی وجود ندارد. پس درود خداوند و رضوانش نثار تو باد. تو در همان راهی شهید شدی که برادرت یحیی بن زکریا شهید شد.
آن گاه به اطراف قبر رو کرد و گفت: سلام بر شما روان هایی که در حسین علیه السلام ذوب شدید و اینک کنار او آرمیده اید. گواهی می دهم که شما نماز بر پا داشتید، زکات پرداختید، به نیکی ها فرا خواندید و از
ص:213
بدی ها و زشتی ها باز داشتید. شما با نفی کنندگان خداوند جنگیدید و خدا را پرستش کردید تا به یقین رسیدید. به حق آن خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به حق برانگیخت، در آن چه شما انجام دادید و مأوا گزیدید، مشارکت داریم.
به جابر گفتم: چگونه ما بر آنان فرود آییم، در حالی که کوه ها را نپیموده و شمشیر بر نکشیده ایم و یزیدیان میان سرها و بدن های آنان جدایی افکنده و خاندان شان را بی پدر و زنانشان را بی شوهر کرده اند؟ جابر به من گفت: ای عطیه! بی تردید، از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: هر کس قومی را دوست داشت با آن ها محشور می شود و هر کس، کار قومی را دوست داشت، در کارشان با آنان شریک است. سوگند به آن که محمد را به حقیقت به رسالت برگزید، انگیزه من و پیروان من همان انگیزه ها و آرمان هایی بود که حسین علیه السلام و پیروانش بدان سمت حرکت کردند و شهید شدند».(1)
3 _ آمدن کاروان شام به کربلا
عطیه عوفی می افزاید: «ما هم چنان سرگرم زیارت بودیم که ناگاه سیاهی گروهی از سوی راه شام پدیدار شد. به جابر گفتم: از مسیر شام، سیاهی جمعیتی می آید. جابر به غلامش گفت: زود به سمت آن جمعیت برو و برایم خبر بیاور که چه کسانی هستند؟ اگر آنان از اصحاب عمر بن سعد بودند، زود برگرد تا به جای امنی پناه ببریم. اگر امام زین العابدین علیه السلام بود، تو در راه خدا، آزادی. غلام جابر با شتاب رفت و زود برگشت و گفت: ای جابر! از جای خویش برخیز و به پیشواز کاروان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برو؛ این کاروان امام زین العابدین علیه السلام است که با عمه ها و خواهرانش به این جا آمده اند.
جابر با سر و پای برهنه به استقبال کاروان به راه افتاد. همین که نزدیک امام زین العابدین علیه السلام رسید، امام به وی گفت: تو جابری؟ وی گفت: آری، ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم . امام فرمود: ای جابر، به خدا سوگند! این جا مردان ما را کشتند، کودکان ما را سر بریدند، بانوانمان را اسیر کردند و خیمه های ما را سوزاندند. آن گاه امام از کربلا به سوی مدینه رفت».(2)
4 _ بانوان اهل بیت بر مزار امام
امام سجاد علیه السلام پس از دیدار با جابر و عطیه دستور داد مردان از اطراف قبر مقدس دورتر
ص:214
بروند تا بانوان عصمت و طهارت کنار قبر شریف، صدا را به گریه و ناله بلند کنند.(1)
«بنا بر قولی، رباب، همسر با وفای امام حسین علیه السلام یک سال کنار قبر امام حسین علیه السلام به عزاداری مشغول بود. وی همواره شب و روز بر اندوه و مصیبت آن حضرت می گریست. رباب زیر سایه نمی رفت و در برابر تابش خورشید می نشست و با گریه می گفت: شوهرم را زیر تابش آفتاب کشتند».(2)
با ورود اهل بیت به کربلا، غم های آنان تازه شد. گریبان ها را دریدند و موها را پریشان کردند. آنان چنین مرثیه می سرودند: در این جا، ماه درخشنده ای را از دست دادیم که با نور او، تاریکی ها روشن می شد و گمراهان هدایت می شدند. شمر در این جا، حسین علیه السلام را با شمشیر سر برید و پیشانی او بر خاک افتاد. همین جا بود که عباس علیه السلام در آن روز بی بدیل، عزم آب آوردن کرد، ولی باز نگشت. در این جا، گلوی کودک شیر خوار ما را با تیر کینه دریدند و به کودکان شیرخوار ما رحم نکردند.
در همین جا، با کشتن فرزندان امیرمؤمنان، پیشانی ما را با خون رنگین کردند. در این جا، سرهای خاندان علی علیه السلام را بالای نیزه کردند و سرهای بنی عقیل از خردمندان ما را بریدند. در همین جا، خیمه های ما را آتش زدند و اموال ما را میان خیانت کاران تقسیم کردند. همین جا بود که شمشیرهای ستم برآمد و دست های پر خشوعی را که کمک کار بی نوایان بود، تکه تکه کردند».(3)
«امام سجاد علیه السلام پس از آن که بی تابی، اضطراب و نگرانی عمه اش، زینب علیهاالسلام را دید، به وی فرمود: عمه جان! صبر کن و آرام گیر. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: ای علی علیه السلام، ای نور چشمانم! مرا در کربلا بگذار تا نزد برادرم اقامت گزینم. چگونه اهل مدینه را بی حسین علیه السلام دیدار کنم؟ چگونه خانه های مدینه را خالی بنگرم؟! امام سجاد علیه السلام بار دیگر فرمود: عمه جان! آرام
ص:215
گیر و صبور باش. تو سرپرست یتیمان هستی».(1)
در آن هنگام که خاندان اهل بیت با مزار شهیدان نجوا می کردند، آسمان خون می بارید و بیابان نینوا در حیرت و اندوه فرو رفته بود.
ص:216
فصل پنجم: بیدلان در راه مدینه
«پس از چند روز عزاداری در کربلا، نعمان بن بشیر (سرپرست گمارده شده از سوی یزید) خدمت امام سجاد علیه السلام آمد و عرض کرد: ای مولا و سرور من! جانم به فدایت باد؛ بی تردید، اگر این کودکان و بانوان به این سبک جان سوز و غم انگیز، ماتم سرایی کنند و به عزاداری خود ادامه دهند، تلف خواهند شد. آقا! اجازه دهید کاروان حرکت کند. امام سجاد علیه السلام نیز دستور داد بار شتران را ببندند و کاروان به سوی مدینه حرکت کند».(1)
«هنگامی که بارها را بستند و آماده حرکت شدند؛ سکینه، با ناله و فریاد، اهل حرم را برای خداحافظی با مزار مقدس امام حسین علیه السلام فرا خواند. همه در اطراف آن قبر مقدس گرد آمدند. سکینه، قبر پدر را در آغوش گرفت و به شدّت ناله سر داد. آن گاه این اشعار را زمزمه کرد: الا ای کربلا! بدنی را در آغوشت به امانت گذاردیم، در حالی که نه کفنی دارد و نه با غسل، به خاک سپرده شده است. ای کربلا! روحی را در تو امانت گذاشتیم که از پاره احمد، وصی او و امین ماست».(2)
1 _ خداحافظی با آلاله ها
علی بن الحسین علیه السلام می دید بانوان و فرزندان اهل بیت، شب و روز می گریستند و ناله می کردند. آنان از کنار یک قبر بلند می شدند و کنار قبر دیگر می نشستند و از ستم دشمن، شکوه می کردند. از این رو دستور داد کاروانیان، توشه بر بندند تا به سوی مدینه بروند. «امام سجاد علیه السلام هنگام ترک کربلا به افرادی که در آن جا بودند، فرمود: رحمت خداوند بر شما پیروان و شیعیان ما باد که در طول این مدت با ما در مصیبت پدرم، حسین علیه السلام شرکت داشتید و ما را همراهی کردید».
ص:217
2 _ بازگشت جمع پریشان
«در این هنگام، امّ کلثوم اشک می ریخت و این اشعار را می خواند: ای شهر پیامبر! ما را مپذیر که با افسوس و اندوه بازگشتیم. هنگامی که از دامان تو بیرون شدیم، همه خانواده ما جمع بودند و اینک که برگشتیم، نه مردان ما هستند و نه فرزندان ما. در آن هنگام، جمع ما کامل و حلقه ما پیوسته بود، ولی اکنون، برهنه مانده و غارت شده ایم. ما در پناه لطف آشکار خداوند به سر بردیم و اینک از دست ستمگران، بیمناک باز می گردیم».(1)
3 _ شکوه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
پس از آن، امّ کلثوم علیهاالسلام جدش را چنین مخاطب قرار داد: «ای مدینه! به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر بده که ما در سوگ پدرمان ماتم گرفته ایم. بی تردید، مردان و فرزندان ما را در کربلا سر بریدند. به جد ما خبر دهید که ما را اسیر کردند و پس از اسارت، ما را در شهرها گرداندند. ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! خاندان تو را در کربلا برهنه کردند و اموالشان را به غارت بردند. حسین علیه السلام را سر بریدند و حق تو را که عالی مرتبه ای، رعایت نکردند. ای پیامبر! اگر چشمانت را برای دیدن اسیران بگشایی، می بینی که آنان بر شتران برهنه سوارند. پیامبر خدا! پس از سال ها پرده نشینی، چشم های دیگران بر ما افتاد و مردم ما را نگریستند. هنگامی که چشم های تو از نگهداری ما پوشیده شد، دشمنان بر ما شوریدند و چشم هاشان باز شد. ای جدّ بزرگ! دشمنان ما به آرزوی خود رسیدند و دل های پرکینه شان با کشتن ما، شفا یافت».
4 _ درد دل با حضرت زهرا علیهاالسلام
آن گاه با مادرش، فاطمه علیهاالسلام چنین سخن گفت: «ای فاطمه! اگر به اسیران بنگری،
ص:218
می بینی که فرزندانت در شهرها پراکنده شدند. ای فاطمه! اگر به سرگردانی های ما می نگریستی، دیدگانت به زین العابدین علیه السلام می افتاد.
ای فاطمه! کاش می دیدی بیدار خوابی ما را که از بیدار خوابی شب ها، نابینا شده بودیم.
ای فاطمه! بسی بیش تر از آن چه تو از دشمنان دیدی، ما لمس کردیم. اگر زنده بودی، گریستنت نسبت به ما تا روز واپسین تمام نمی شد. به بقیع برو و بگو: فرزند رسول خدایی که پروردگار جهانیان است، کجاست؟!»
5 _ یادآوری مصیبت های کربلا
ام کلثوم پس از شکایت به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم و فاطمه زهرا علیهاالسلام، از شهادت امام حسین علیه السلام و رویدادهای کربلا، سخن به میان می آورد: «پیشوای ما حسین علیه السلام، همدم ما بود. اینک ما برگشته و او را در کربلا گذاشته ایم. بنابراین، سرگردان و بی کفیل شده ایم و اکنون بر برادرانمان نوحه می کنیم. ما را بر شتران بی جهاز و درشت خوی سوار کردند. ما فرزندان یاسین و طاهاییم که اکنون بر پدرانمان اشک می ریزیم. ما پاکان آشکاریم که پنهان کاری در ما نیست و ما یک رنگان خداییم که برگزیده شده ایم. ما بردباران بلا و مشکلاتیم و پند دهندگان راست گوییم.
بی تردید، دشمن با بی ادبی و خشم و خشونت، بانوان را بر شتران بی جهاز سوار کردند. در این هنگام، زینب علیهاالسلام از خیمه اش بیرون آمد و فاطمه صغرا در اطراف او، سرگردان بود و زاری می کرد. سکینه، دختر حسین علیه السلام از آتش سوزی فریاد می زد و ندای کمک خواهی وی تا نزد خداوند بالا می رفت. زین العابدین علیه السلام در زنجیر، اسیر بود که خائنان، طرح کشتن وی را ریختند. پس از شهیدان، دنیا به تلّی خاک می ماند که نوشیدن جام مرگ در آن، گواراترست. این
ص:219
داستان و تفسیر وضعیت من بود که هر کس می شنود، ناگزیر بر ما می گرید».(1)
6 _ سپاس گزاری
حارث بن کعب می گوید: «فاطمه، دختر علی بن ابی طالب علیه السلام به من گفت: در آن صحرا به خواهرم زینب علیهاالسلام گفتم: ای خواهر! این مرد شامی که از شام تا این جا با ما آمد، بسیار نیکو رفتار کرد. اکنون بر ماست که او را پاداشی دهیم. زینب علیهاالسلام گفت: به خدا سوگند! چیزی نداریم که به او بدهیم جز همین زیورآلات. به او گفتم: همین زیور آلات را به او هدیه می دهیم.
فاطمه می گوید: من دست بند و بازوبند خود را درآوردم و خواهرم نیز دستبند و بازوبند خود را بیرون آورد. ما آن ها را نزد آن مرد شامی فرستادیم و گفتیم: این پاداش همراهی خوب و کردار نیک شما نسبت به ما است و آن گاه از وی پوزش خواستیم. مرد شامی تمام آن ها را به ما بازگرداند و گفت: اگر من برای همین دنیا نیز کار می کردم، آن زیور آلاتی که فرستادید، مرا به خوبی راضی می کرد و پاداش کم تر از آن نیز برای من کافی بود، ولی به خدا سوگند! آن چه انجام داده ام تنها برای رضای خدا بوده است. این کار را (پس از خشنودی خداوند) برای رعایت نزدیکی شما نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم انجام دادم».(2)
ص:220
فصل ششم: پیام آوران انقلاب خون
خاندان امام حسین علیه السلام با قلب های لبریز از اندوه و بدون حضور بزرگان خویش به سوی مدینه بازگشتند. وضعیت بیرون رفتن آنان با آمدن دوباره به وطن اصلی کاملاً متفاوت بود. از این رو، تماشای چنین صحنه غم انگیزی برای اهل بیت بسیار سخت بود. مقایسه میان وضعیت بیرون رفتن از مدینه و بازگشتن به آن جا، قلب کاروانیان را می لرزاند.
1 _ در آستانه شهر مدینه
بَشیر بن جَذلم می گوید: «به آرامی می رفتیم تا نزدیک شهر مدینه رسیدیم. با حضرت علی بن الحسین علیه السلام از شتران پیاده شدیم و بار انداختیم. حضرت، خیمه ای برپا کرد و بانوان را در آن جای داد. سپس مرا طلبید و گفت: بشیر! خدا پدرت را بیامرزد. او شاعر بود، آیا تو را نیز از شعر گفتن بهره ای هست؟ گفتم: آری، ای پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ! من هم شاعرم. امام فرمود: پس هم اکنون وارد شهر مدینه شو و خبر شهادت ابی عبداللّه را به مردم برسان. من بر اسب خود سوار شدم و با شتاب به مدینه وارد شدم. هنگامی که به مسجد النبی صلی الله علیه و آله وسلم رسیدم، صدایم را به گریه بلند کردم و این اشعار را سرودم: ای مردم مدینه! دیگر جای ماندن شما در این شهر نیست؛ زیرا که حسین علیه السلام کشته شد و اشک هایم در سوگ او روان است. بدن وی در کربلا به خاک و خون آغشته شد و سرش را روی نیزه ها از این شهر به آن شهر بردند.
سپس به مردم گفتم: این علی بن الحسین علیه السلام است که با عمه ها و خواهرانش پشت دیوارهای مدینه فرود آمده اند. من فرستاده وی هستم و به سوی شما آمده ام تا شما را از جایگاه آنان خبر دهم.
چون این خبر را به مردم رساندم، هیچ بانویی در مدینه نماند. همگی از خانه های خود بیرون آمدند، در حالی که موها را پریشان کرده بودند و سیلی به صورت می زدند. آنان با چهره های خراشیده فریاد واویلا سر می دادند.
مردان و زنان را هرگز مانند آن روز را گریان ندیدم و پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هیچ روزی تلخ تر از آن روز بر مسلمانان نگذشته بود. در آن هنگام شنیدم که بانویی این گونه برای حسین علیه السلام نوحه سرایی می کند:
پیک، خبر شهادت تکیه گاهم را به من رساند و دلم را به درد آورد که با شنیدن آن خبر بیمار شدم. ای
ص:221
چشم های من! بسیار اشک بریزید و پی در پی از دل، اشک سرازیر کنید. در سوگ کسی که مصیبتش، عرش خدا را به لرزه درآورده است و پس از شهادتش، شکوه و برتری دین کاسته شد. بر پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و جانشین وی اشک بریزید هرچند مزار آنان کمی از ما دورتر است. کیست که به شهدای کربلا خبر دهد که شما لباس غم بر تن ما پوشاندید به گونه ای که آن لباس ها هرگز کهنه نمی شوند و ما را فرسوده می کنند. روزگاری که ما را به وصال آنان می خنداند، اینک ما را به جدایی و دوری آنان می گریاند. زندگی ما در نبود آنان تاریک شد، ولی شب های ما از شمع رخ آنان همواره تابان است.
آن بانو پس از خواندن این اشعار، به من گفت: ای مرد! مصیبت و اندوه ما را در سوگ حسین تازه کردی و زخم هایی را که هنوز التیام نیافته بود، به گونه ای خراشیدی که جای بهبودی نیست. خداوند تو را بیامرزد، تو کیستی؟ به او گفتم: من بشیر بن جذلم هستم. پیشوایم، علی بن الحسین علیه السلام مرا فرستاد تا خبر ورود او و کاروانیان را به شما برسانم. اکنون او با خاندان حسین علیه السلام در فلان محل با بانوانشان فرود آمده اند».(1)
2 _ استقبال مردم مدینه
بشیر می گوید: «مردم مدینه مرا تنها گذاشتند و با شتاب فزاینده ای به سوی کاروان اسیران، حرکت کردند. من نیز بر اسب خویش سوار شدم و نهیب زدم تا خود را به کاروان رساندم. دیدم مردم راه ها را بسته اند و گذرگاهی نمانده است. ناگزیر از اسب پیاده شدم و با زحمت از میان انبوه مردم، خود را به خیمه های امام رساندم. علی بن الحسین علیه السلام که درون خیمه ها بود، بیرون آمد و با دستمالی که در دست داشت، اشک های چشم خود را پاک کرد. همراه آن حضرت، خدمت گزاری بیرون آمد که چهار پایه ای در دست داشت و آن را جلوی خیمه بر زمین گذاشت. علی بن الحسین علیه السلام بر آن کرسی نشست، در حالی که نمی توانست اشک های خود را نگاه دارد. صدای مردم به گریه بلند بود و زنان ناله سر می دادند. مردم به امام سجاد علیه السلام تسلیت و دلداری می دادند. آن ناحیه را شیون و فریاد پر کرده بود».(2)
ص:222
3 _ سپاس گزاری امام سجاد علیه السلام از خداوند
در این هنگام، امام سجاد علیه السلام که شرایط را برای بازگویی پیام عاشوراییان به اهل مدینه مناسب می دید، لب به سخن گشود و مانند همیشه در آغاز سخن، به سپاس و ستایش خداوند پرداخت.
راوی می گوید: «امام سجاد علیه السلام با دست اشاره کرد که مردم ساکت شوند. سپس این خطبه را ایراد فرمود: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان، صاحب روز واپسین و آفریننده تمامی آفریدگان است. خداوندی که از ادراک عقلانی دور است. او آسمان های دور را نیز در دست قدرت خود دارد و نزدیکی وی به گونه ای است که نجوای آدمی را می شنود. او را بر سختی های بزرگ، آسیب های زمانه، مصایب دلخراش و بلاهای جان سوز، سپاس می گذارم».
4 _ بازگویی حادثه غم انگیز کربلا
امام سجاد علیه السلام پس از سپاس خداوند، به بیان حوادث خونین عاشورا می پردازد: «ای مردم! بی تردید، خداوندی که سپاس ویژه اوست، ما را به مصیبت های بزرگ فرو بُرد. شکافی ژرف در اسلام پدید آمد؛ ابوعبداللّه الحسین علیه السلام و خاندانش را کشتند و بانوان و فرزندان او را به اسارت بُردند. سر او را بالای نیزه، شهر به شهر گردانیدند و این مصیبتی است که هرگز مانند آن مصیبتی وجود ندارد.
ای مردم! کدام یک از مردان شما پس از پدید آمدن این حادثه غم انگیز، می تواند شادی کند یا کدام دلی است که برای او غمگین نگردد؟ کدام چشمی است که بتواند اشک خود را نگاه دارد، در صورتی که هفت آسمان با بنای استوار خود در شهادت وی گریستند. دریاها با امواج خود اشک ریختند، پایه های آسمان به خروش آمدند و ارکان زمین نالیدند. شاخه های درختان، ماهیان، امواج دریا و فرشتگان نزدیک خداوند و تمام آسمانیان در شهادت وی گریستند.
ای مردم! کدام دلی است که برای کشته شدن وی از هم نشکافد؟ یا کدامین دلی است که برای او نوحه سرایی نکند؟ یا کدامین گوشی است که صدای این شکاف را در اسلام بشنود و کر نگردد؟! ای مردم! روزگار را به گونه ای گذراندیم که رانده شده از وطن، پراکنده از جمع و دور افتاده از خاندان خود بودیم؛ بی آن که جرمی مرتکب شده یا کار ناپسندی انجام داده باشیم. با ما این گونه رفتار کردند، در حالی که هیچ کار بدی نکرده و تغییری در اسلام نداده بودیم. حتی چنین حوادثی را در مورد نیاکان پیشین خود نشنیده بودیم و این کار جز تزویر، چیز دیگری نیست.
به خدا سوگند! اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم _ که درود بر وی و خاندانش باد _ به جای آن همه سفارش ها، دستور جنگ با ما را صادر می کرد، آنان بیش از این نمی توانستند با ما بدی کنند که اکنون انجام دادند».
ص:223
امام سجاد علیه السلام با بازگویی رویدادهای ناگوار کربلا، به فداکاری های امام حسین علیه السلام در برپا نگاه داشتن یاد و خاطره اسلام در ذهن مسلمانان اشاره می کند و شهادت ایشان را مایه روشنی خط و مرز گروه های گوناگون مسلمانان می داند. به گفته آن حضرت، مسلمانان پس از شهادت امام حسین علیه السلام به چند دسته تقسیم شده اند و البته خود آنان، زمینه های سقوط و انحطاط زندگی خویش را فراهم آوردند.
امام سجاد علیه السلام با برشمردن جنایت های بی شمار دشمنان در حق خاندان اهل بیت علیهم السلام؛ بی گناهی، حقانیّت و مظلومیت فرزندان پیامبر را برای اهل مدینه توضیح می دهد. بر اساس سخنان امام، دشمنان در زیر پا گذاشتن اصول اسلام و جفاکاری نسبت به اهل بیت علیهم السلام از هیچ جنایتی فروگذار نکردند.
5 _ پایان خطبه
امام علیه السلام در پایان خطبه، با یادآوری بزرگی مصیبت وارد شده بر اسلام و مسلمانان، انتقام گرفتن از این خون را به انتقام گیرنده حقیقی واگذار می کند: «در هر حال ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم. ما این مصیبت را که بسیار دردناک، گسترده، سوزنده، دلخراش، اندوه بار و بنیان کن بود، به حساب خداوند می گذاریم. او می تواند انتقام ما را از دشمن بگیرد؛ زیرا نفوذناپذیر و انتقام گیرنده است».(1)
«در این هنگام صوحان بن صعصعه بن صوحان که زمین گیر بود، از جای برخاست و از امام پوزش طلبید که بیمار و ناتوانم. امام عذر صوحان را پذیرفت و از او و پدرش، ابراز خشنودی و برای پدر وی دعا کرد».(2)
«محمد بن حنفیه فرزند امیرالمؤمنین علی علیه السلام که به دلیل بیماری نتوانسته بود در جنگ کربلا مشارکت کند، از ورود اهل بیت و شهادت برادرش، حسین علیه السلام بی خبر بود. وی با شنیدن سر و صدای مردم فریاد کشید و گفت: به خدا سوگند! همانند این زلزله را هرگز ندیده ام، مگر روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از
ص:224
دنیا رفت! این شیون و ناله برای چیست؟
چون وی سخت بیمار بود، کسی نمی توانست ماجرای کربلا را به وی باز گوید. هنگامی که محمد بن حنفیه بر پرسش خود پافشاری کرد، یکی از خدمت گزارانش گفت: ای فرزند امیرمؤمنان! برادرت، حسین علیه السلام به کوفه رفت، ولی مردم با او نیرنگ کردند و پسر عمویش، مسلم بن عقیل را کشتند. اکنون وی، اهل حرم و باز ماندگانش بازگشته اند! محمد بن حنفیه از خدمت گزارش پرسید: پس چرا نزد من نمی آید؟! خدمت گزار گفت: در انتظار تو هستند. محمد از جای برخاست و به دشواری از خانه بیرون آمد. وی پیوسته می گفت: لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم. به خدا سوگند! مصیبت های خاندان یعقوب را در این کار می نگرم. برادرم کجاست؟ میوه دلم کجا است؟ حسینم کجاست؟ به او گفتند: برادرت، حسین علیه السلام در بیرون مدینه در فلان جا بار انداخته است. سپس او را بر اسب سوار کردند. خدمت گزارانش پیشاپیش وی می رفتند تا این که به بیرون مدینه رسیدند.
محمد حنفیه هنگامی که به دور دست نگریست، جز پرچم های سیاه چیز دیگری ندید. پرسید: این پرچم های سیاه چیست؟! به خدا سوگند! حتما فرزندان اُمیّه، حسین علیه السلام را کشته اند. آن گاه ناله ای کرد و از اسب بر زمین افتاد و بی هوش شد. خادم او نزد علی بن الحسین علیه السلام آمد و گفت: ای مولای من! عموی خویش را دریاب پیش از آن که از دست رود. امام سجاد علیه السلام به راه افتاد، در حالی که پارچه سیاهی در دست داشت و اشک هایش را با آن پاک می کرد. امام بر بالین عمویش نشست و سر او را به دامن گرفت.
هنگامی که محمد بن حنفیه به هوش آمد، به امام گفت: ای فرزند برادر! برادرم کجاست؟ روشنی چشمم کجا است؟ نور دیدگانم کجا است؟ پدرت کجا است؟ جانشین پدرم کجاست؟ حسین کجاست؟ علی بن الحسین علیه السلام پاسخ داد: ای عمو جان! نزد تو یتیم بازگشتم و به جز کودکان و بانوان حرم که مصیبت دیده و گریانند، کسی دیگر را با خود نیاورده ام. ای عمو! اگر برادرت، حسین علیه السلام را می دیدی، چه می کردی؛ وی در حالی که کمک می خواست و کسی به یاری وی نمی شتافت، با لب تشنه شهید شد! محمد بن حنفیه بار دیگر فریاد زد و از هوش رفت».(1)
ص:225
فصل هفتم: مدینه بی حسین؛ حلقه بی نگین
«اهل بیت روز جمعه هنگامی وارد شهر مدینه شدند که خطیب حکومت در حال خواندن خطبه نماز جمعه بود. غم های کاروانیان با دیدن شهر مدینه تازه شد و بار دیگر به عزاداری پرداختند. مردم مدینه نیز در سوگ شهیدان کربلا، نوحه سرایی می کردند و می گریستند. مردم مدینه در آن روز مانند روز وفات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم گرد آمده بودند و به عزاداری می پرداختند.
ام کلثوم در حالی که می گریست، وارد مسجد النبی صلی الله علیه و آله وسلم شد و رو به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار! اکنون خبر شهادت فرزندت، حسین علیه السلام را برای تو آورده ام. سپس ناله بلندی از قبر مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر خاست. هنگامی که مردم حاضر این ناله را شنیدند، به شدّت گریستند و ناله و شیون همه جا را فرا گرفت.
پس از آن، علی بن الحسین علیه السلام به زیارت مرقد مطهر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم مشرّف شد. وی صورت خود را روی قبر نهاد و بسیار گریست و گفت: ای جد من و بهترین فرستاده خداوند! با تو درددل می کنم. دوست تو کشته شد و خاندانت را خوار کردند. درد دلم با توست که غم انگیز، بیمار و هراسانم و در اسارت، پشتیبانی نداشتم. ما را همانند کنیزان اسیر کردند و آن چنان به ما آسیب رساندند که سینه را استخوان بشکست».(1)
1 _ عزاداری مردم مدینه
«مردم مدینه که همراه حضرت سجاد علیه السلام حرکت می کردند، گریبان می دریدند و با لباس های سیاه و چشمان اشک بار حرکت می کردند. گروهی از مردم مدینه در مسجد برای نماز جمعه گرد آمده بودند. ولید بن عتبه نیز بالای منبر ایستاده بود و خطبه می خواند که ناگهان صدای ناله و شیون همه جا را فرا گرفت. ولید پرسید: چه خبر است؟ به او گفتند: این صدا و شیون از بانوان بنی هاشم است که بر مصیبت امام حسین علیه السلام می گریند. ولید گریست به گونه ای که اشک بر گونه هایش جاری شد. او از بالای منبر فرود آمد و به خانه خویش برگشت. مردم نیز از مسجد بیرون آمدند. شهر مدینه مانند روز
ص:226
رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود».(1)
2 _ عزاداری بنی هاشم
راوی می گوید: «زینب علیهاالسلام آمد و دو طرف درِ مسجد را گرفت و فریاد زد: ای جد بزرگوار! من خبر مرگ برادرم، حسین علیه السلام را آورده ام. زینب علیهاالسلام هرگاه به علی بن الحسین علیه السلام می نگریست، داغش تازه تر می شد و حزن و اندوه او شدّت می گرفت».(2)
«هنگامی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، بانوان بنی هاشم تا مدت ها لباس سیاه بر تن داشتند و شال عزا بر گردن آویختند. آنان بدون توجه به گرما و سرما، برای امام حسین علیه السلام و دیگر شهیدان کربلا عزاداری می کردند.(3) زنان بنی هاشم برای حسین علیه السلام گریبان دریدند و سیلی بر صورت زدند. باری، برای مانند او باید سیلی بر چهره زد و گریبان ها درید».(4)
یکی از بانوان امام حسین علیه السلام، با برپایی مجلس عزاداری، زنان مدینه و خدمت گزاران خود را گرد آورد و بسیار گریستند. از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «هیچ زن هاشمی نسب پس از شهادت امام حسین علیه السلام سرمه نکشید و موهای خود را رنگ نکرد و دودی از خانه بنی هاشم بر نخاست. پنج سال بعد که عبیداللّه کشته شد، همه چیز به حالت عادی خود برگشت».(5)
برپایی مجلس عزاداری بنی هاشم، حس انتقام جویی را در وجود افراد آزاده شکوفا می کرد. «پس از ورود کاروان امام حسین علیه السلام به مدینه، بنی هاشم در سوگ امام به شدّت غمگین و محزون
ص:227
بودند و سه سال را با نوحه سرایی و عزاداری سپری کردند. سالخوردگان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مانند مسور بن مخرمه و ابو هریرة و دیگران از ترس حاکم وقت، به صورت پنهانی می آمدند تا گریه و ماتم آنان را بشنوند و بدین گونه در سوگ حسین علیه السلام با آنان اظهار هم دردی می کردند».(1)
«ابن قتیبه، شاعر نامی عرب، با دیدن خانه های بنی هاشم، اشک ریخت و گفت:
چون من بر خانه های خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گذر کردم، آن ها را مانند روزگاری که صاحب داشتند، ندیدم. خداوند، این خانه ها و صاحبانش را از خود دور نمی کند، هرچند به گمان من امروز در وضعیت دوری به سر می برند. آگاه باشید که کشته های کربلا از خاندان بنی هاشم، گردن مسلمانان را زیر بار پستی بُرد و اینک آن پستی آشکار شد. آنان همواره پناه گاه بودند و اینک وارث بزرگ ترین اندوه و مصیبتی شده اند که شکوه این مصیبت بسیار بزرگ است. مگر ندیدی که خورشید در سوگ حسین بن علی، به زردی گرایید و شهرها، پوسته خود را کندند». (2)
3 _ عزاداری ام سلمه
«امّ سلمه،(3) همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از حجره خویش بیرون آمد. او شیشه ای در دست داشت که تربت حسین علیه السلام در آن به خون تبدیل شده بود. وی با دست دیگرش، دست فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام را گرفته بود. اهل بیت علیهم السلام چون امّ المؤمنین را این گونه دیدند، همراه وی بسیار گریستند».(4)
4 _ عزاداری ام البنین؛
ص:228
ام البنین، همسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام یکی دیگر از بانوان اهل بیت علیهم السلام بود که بیش از همه نسبت به امام حسین علیه السلام اظهار ارادت می کرد.
«اُمّ البنین،(1) مادر حضرت عباس علیه السلام و سه فرزند دیگرش که همگی در کربلا شهید شده بودند، پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام و فرزندانش، روزها به قبرستان بقیع می رفت و به عزاداری می پرداخت. زنان مدینه نیز با وی هم آوا می شدند. عزاداری امّ البنین چنان غم انگیز و جان سوز بود که حتی مروان بن حکم، دشمن قسم خورده اهل بیت را که روزها از کنار بقیع می گذشت، متأثر می کرد».(2)
امّ البنین در سوگ فرزندان خود، این اشعار را زمزمه می کرد:
«ای کسی که عباس علیه السلام را دیدی که بسان شیر بر دشمن حمله می کرد.
فرزندان حیدر که مانند شیر بودند؛ به دنبال وی بر حریف می تاختند.
به من خبر دادند که دست فرزندانم بریده شده است. وای بر من که بر فرق پسرم عمود فرود آمد، ولی اگر شمشیر در دستت بود، هرگز کسی به تو نزدیک نمی شد.
(هنگامی که بانوان به وی تسلیت می دادند و می گفتند: ای مادر پسران! خدا به تو صبر دهد، او در پاسخ می گفت:) دیگر مرا مادر پسران صدا نکنید؛ زیرا این نام، مرا به یاد شیرمردان علی می اندازد. مرا فرزندانی بود که با نام آن ها خوانده می شدم و امروز به گونه ای زندگی می کنم که فرزندانی ندارم.
چهار فرزند داشتم مانند بازهای شکاری که همگی شربت بُریدن از جهان مادی را چشیدند و رگ های آنان را با تیر بریدند. دشمنان با نیزه های خود، بدن های پاک آنان را پاره پاره کردند و هر چهار فرزندم با بدن تکه تکه روی خاک کربلا قرار گرفتند. کاش می دانستم آیا همان گونه که به من خبر دادند،
ص:229
دست های عباسم را بریده اند؟(1)
5 _ عزاداری رباب؛ همسر امام حسین علیه السلام
ابوالفرج از عوف بن خارجه نقل کرده است: «نزد عمر بن خطاب بودم که مردی نزد او آمد و سلام کرد. عمر نام او را پرسید. گفت: من مردی نصرانی هستم و نام من امرءالقیس است. آمده ام تا اسلام اختیار کنم و آداب و احکام آن را بدانم. عمر، اسلام را بر او عرضه کرد و وی مسلمان شد. آن گاه امارت قبیله قضاعه (در شام) را به وی پیشنهاد کردند که پذیرفت. چون از نزد عمر بیرون آمد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید، در حالی که حسین و حسن نیز همراهش بودند. حضرت به او فرمود: من علی بن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و داماد اویم. اینان نیز فرزندان من هستند که مادرشان، فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. ما را به پیوند خویشی با شما تمایل فراوانی است. امرءالقیس گفت: یا علی علیه السلام ! دختری دارم به نام محیاة که او را به عقد تو در آوردم. دختر دیگرم به نام سلمی را به فرزندت، حسن علیه السلام و سومین دخترم به نام رباب را به حسین علیه السلام دادم.
آن روز به شب نرسید که علی علیه السلام، رباب را برای فرزندش حسین علیه السلام عقد کرد. رباب از حسین علیه السلام، دو فرزند آورد به نام های عبداللّه و سکینه. رباب از زنان برگزیده ای بود که از خانواده های بزرگ عرب به شمار می رفت. او نزد امام حسین علیه السلام جایگاه والایی داشت و همواره نظر امام به وی معطوف بود. امام این اشعار را درباره او و فرزندش سروده است: به جان تو سوگند که من خانه ای را دوست دارم که سُکَینه و رباب در آن باشند. آن دو را بسیار دوست دارم و بیش تر مالم را بر ایشان مصرف می کنم. سرزنش سرزنش کنندگان نزد من بی مورد است».(2)
«رباب که همراه اهل بیت علیهم السلام به کربلا رفته بود، با قافله اسیران به شام رفت. هنگامی که به مدینه بازگشت، اشراف قریش او را به همسری طلبیدند، ولی رباب به آنان گفت: من پس از شهادت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، هرگز به همسری کس دیگری در نخواهم آمد. وی تا یک سال
ص:230
چنان گریست که سرانجام از شدت محنت و اندوه، جان سپُرد. رباب، در رثای امام حسین علیه السلام چنین سروده است: بی تردید، کسی که نور درخشنده ای بود و به همگان نور می پاشید، در کربلا کشته شد، ولی او را به خاک نسپردند. ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ! خدا تو را پاداش نیک دهد و شما را از زیان کاری همیشه دور داشته است. تو همانند کوه بلندی بودی که به تو پناه می بردم. تو به مهربانی و دین پروری همراه ما بودی. چه کسی به یتیمان و بینوایان کمک کند و بیچارگان به کدام سو پناه برند؟ به خدا سوگند! هرگز همسر دیگری را نپذیرم تا در میان ریگ ها و خاک ها پنهان گردم».(1)
«رباب در سوگ امام حسین علیه السلام چندان گریسته بود که آب چشمش خشک شد. برخی کنیزان به وی گفتند: خوراک سویق، آب دیدگان را جاری می سازد. وی دستور داد برایش سویق تهیه کنند تا در عزای حسین علیه السلام بیش تر گریه کند».(2)
6 _ عزاداری دختر امام حسین علیه السلام و عقیل
سکینه، دختر امام حسین علیه السلام می گفت: «ای جد بزرگوار! از آن چه بر ما گذشت، به تو شکایت می کنم. به خدا سوگند! سنگ دل تر از یزید ندیدم و کافرتر و مشرک تر از او سراغ ندارم. فردی بدکارتر و خشن تر از وی وجود ندارد. هنگامی که دندان های پیشین پدرم را با چوب می زد، می گفت: ای حسین علیه السلام ! چوب زدن مرا چگونه دیدی؟»(3)
«دختر عقیل بن ابی طالب نیز پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام به همراه گروهی از بانوان بنی هاشم از مدینه بیرون آمد و به سوی مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شتافت. وی رو به انصار و مهاجر فریاد می زد و این اشعار را زمزمه می کرد:
ص:231
ای چشم من! با اشک و آه گریه کن. اگر می خواهی ناله کنی، بر خاندان رسول صلی الله علیه و آله وسلم ناله کن؛ شش نفر که از خاندان علی علیه السلام و فرزندان وی بودند و پنج نفری که از عقیل بن ابی طالب همگی شهید شدند».(1)
7 _ عزاداری امام سجاد علیه السلام
امام صادق علیه السلام فرموده است: «علی بن الحسین علیه السلام چهل سال در اندوه پدرش گریست. وی روزها روزه داشت و شب ها را با بیداری سپری می کرد. او همواره خدا را عبادت می کرد. گاهی که خادم، غذایش را آماده می کرد و نزد آن حضرت می آورد، وی در حالی که به شدّت می گریست، به او می فرمود: چگونه آب بنوشم، در حالی که پدرم را با لب تشنه شهید کردند».
خدمت گذار امام سجاد علیه السلام نقل می کند: «روزی به دنبال آن حضرت به صحرا رفتم. دیدم امام روی تخته سنگی مشغول عبادت شد. آن گاه سر به سجده گذاشت و فرمود: خدایی جز خدای یگانه نیست. او حقِّ حق است. خدایی جز خدای یگانه نیست و او پرستش شونده و آزاد کننده است. خدایی جز خدای یکتا نیست و به او باور راستین دارم. وقتی این ذکر را شمردم، دیدم وی در حالی که می گریست، آن ذکر را هزار بار در سجده تکرار می کرد. پس از آن که سر از سجده برداشت، صورت و محاسن وی از اشک تر شده بود. به ایشان عرض کردم: پیشوای من! آیا وقت آن نرسیده است که کم تر گریه کنید؟! فرمود: وای بر تو! یعقوب، دوازده پسر داشت که یکی شان از پیش چشم وی پنهان شده بود. با این حال، او آن قدر گریست که مویش سپید، قدش خمیده و چشمش نابینا شد. اکنون که من برادران، پدر، عموها و دیگر عزیزانم را دیدم
ص:232
که روی زمین افتاده بودند و سر به تن نداشتند، نباید گریه کنم؟(1) هرگاه به یاد فرزندان فاطمه علیهاالسلام در روز عاشورا می افتم یا عمه ها و خواهرانم را می بینم، غم های من تازه تر می شود و اشکم سرازیر می گردد».(2)
ص:233
1 _ ابراهیم قندوزی؛ ینابیع المودة، قم، رضی، چاپ اول، 1413.
2 _ ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، بیروت، احیاء التراث، چاپ دوم، 1380.
3 _ ابن اثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، بیروت، تراث العربی، چاپ اول، 1408.
4 _ ابن الاثیر عزالدین؛ اسدالغابة، ج 1 و 2، بیروت، داراحیاء، 1970.
5 _ ابن الجوزی مرسبط؛ تذکرة الخواص، بیروت، اهل البیت، 1401.
6 _ ابن المغازلی؛ مناقب علی بن ابی طالب، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1403.
7 _ ابن سعد منیع هاشمی؛ الطبقات الکبرای، ج 5 و 6، بیروت، علمیه، چاپ اول، 1410.
8 _ ابن شهر آشوب؛ مناقب، ج 4، قم، علاّمه، بی تا.
9 _ ابن عبد ربه؛ العقد الفرید، ج 4، بیروت، تراث العربی، چاپ اول، 1409.
10 _ ابن عساکر؛ ترجمة الامام زین العابدین، تهران، بی نا، چاپ اول، 1413.
11 _ ابن عساکر، عبداللّه بن الحسین؛ التاریح الکبیر، ج 4، شام، روضة، 1332.
12 _ ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، بیروت، تراث العربی، 1413.
13 _ ابن نما؛ مثیر الاحزان، تهران، دارالخلافه، چاپ اول، 1318.
14 _ ابی بکر هشیمی، نورالدین؛ مجمع الزوائد، بیروت، ج 9، دارالعلمیة، 1308.
15 _ ابی حمزة، علی طوسی؛ الثاقب فی المناقب، قم، انصاریان، چاپ دوم، 1412.
16 _ ابی عیسی، محمد بن عیسی؛ سنن ترمذی، ج 5، بیروت، دارالفکر، 1414.
17 _ ابی مخنف؛ مقتل الحسین، قم، الوفاء، چاپ اول، 1409 ه.
18 _ اربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمه، تهران، اسلامیه، 1381.
19 _ اصفهانی؛ المقاتل الطالبیین، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.
20 _ اعثم کوفی، محمد بن احمد؛ الفتوح، ج 3، (6 _ 5)، بیروت، علمیه، چاپ اول، 1406.
21 _ البراقی، سیدحسین؛ تاریخ الکوفة، بیروت، دارالاضواء، چاپ چهارم، 1407.
22 _ الجنابی، کاظم؛ تخطیط مدینة الکوفة، بغداد، دارالجمهوریت، 1386.
ص:234
23 _ بحرانی رشید هاشم؛ مدینة المعاجز، ج 4، قم، اسلامیه، چاپ اول، 1414.
24 _ بحرانی، شیخ یوسف؛ الصدائق الناظرة، تهران، اسلامیه، بی تا.
25 _ برقی، محمدبن خالد؛ المحاسن، ج 2، قم، چاپ اول، 1413.
26 _ بغدادی، عبدالمؤمن؛ مراصد الإطلاع، ج 1 و 2 و 3، بیروت، دارالمعرفة.
27 _ بلاذری؛ انساب الأشراف، ج 3 و 5، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1397.
28 _ بهایی، شیخ العاملی؛ توضیح المقاصد، بی جا، بی نا، 1319.
29 _ بهبهانی، محمدباقر؛ الدمعة الساکبة، ج 5، بیروت، منامه بحرین، چاپ اول، 1409.
30 _ بیرونی، ابی ریحان؛ الآثار الباقیة، بی جا، بی نا، بی تا.
31 _ تبریزی، گرمرودی؛ ذریعة النجاة، تهران، بی نا، 1317.
32 _ تستری، محمدتقی؛ قاموس الرجال، ج 2، قم، اسلامی، چاپ دوم، 1410.
33 _ حائری، محمد مولوی؛ تسیمة المجالس، ج 2، قم، معارف اسلامی، چاپ اول، 1418.
34 _ حائری، محمدمهدی؛ معالی السبطین، ج 2، بیروت، نعمان، 1412.
35 _ حر عاملی، محمد بن حسن؛ اثبات الهداة، ج 2، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1366.
36 _ ______________________________؛ وسائل الشیعه، ج 10، بیروت، احیاء التراث، بیروت، بی تا.
37 _ حسن، ابراهیم حسن؛ تاریخ الإسلام، ج 1، قاهره، نهضت معریة، چاپ هفتم، 1964.
38 _ حموی، یاقوت بن عبداللّه؛ معجم البلدان، ج 1، 2، 3، 4 و 5، بیروت، دارالعامر، 1399.
39 _ خصباک رشاکر؛ العراق اشمالی، بغداد، ثفیق، چاپ اول، 1973.
40 _ خوارزمی، أبی الموئد؛ مقتل الحسین، قم، بصیرتی، چاپ پنجم، 1394.
41 _ ________________________؛ مقتل الحسین، قم، مفید، بی تا، چاپ دوم.
42 _ دربندی فاضل؛ اسرارالشهادة، تهران، دارالخلافة، 1319.
43 _ _______________؛ اسرارالشهادة، ج 3، بیروت، مصطفی، چاپ اول، 1415.
44 _ ذهبی، احمد بن عثمان؛ تاریخ الاسلام، ج 5، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1410.
45 _ رضی قزوینی؛ تظلم الزهراء، قم، شریف رضی، چاپ اول، 1375.
46 _ رؤوف، عماد عبدالسلام؛ الموصل فی عهد العثمانی، نجف، آداب، 1395.
ص:235
47 _ زرندی، حسن بن محمد؛ نظم الدرر اسمطین، تهران، مکتبة نینوی، بی تا.
48 _ سماق، محمد توفیق؛ الموسوعة الدّولیة، دمشق، آداب و علوم، 1998.
49 _ سماوی، محمدطاهر؛ أبصار العین، بی جا، دراسات اسلامی، 1419.
50 _ سید بن طاووس؛ الاقبال اعمال، ج 3، قم، دفتر تبلیغات، چاپ دوم، 1377.
51 _ شیخ صدوق؛ الأمالی، مجلس 31، تهران، چاپ اول، 1417.
52 _ ______________؛ علل الشرایع، ج 2، مؤمن، قم، ذهنی، 1380.
53 _ ______________؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، قم، جامعه مدرسین، بی تا.
54 _ شیخ قمی، محمد بن یعقوب؛ کامل الزیارات، تهران، پیام حق، 1377، چاپ اول.
55 _ طاووس، علی بن موسی؛ مصباح الزائر، قم، آل البیت، چاپ اول، 1417.
56 _ طباطبایی، ابن سعد؛ ترجمة الإمام الحسین، قم، آل البیت، چاپ اول، 1415.
57 _ طبرانی، سلیمان بن احمد؛ المعجم الکبیر، ج 3، بیروت، دار الاحیاء، 1405.
58 _ طبرسی، ابن علی؛ اعلام الوری، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، بی تا.
59 _ طبرسی، ابی طالب؛ الإحتجاج؛ ج 2، بیروت، اعلمی، چاپ سوم، 1421.
60 _ طبری، احمد بن عبداللّه؛ ذخائر العقبی، قاهره، مکتبة قدسی، 1356.
61 _ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 6، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1407.
62 _ طبوبی، محمدباقر؛ الوقایع و الحوادث، قم، خرد، بی تا.
63 _ طریحی، فخرالدین، المنتخب الطریحی، قم، رضی، چاپ اول، 1371.
64 _ طوسی، حسن؛ الأمالی، قم، بعثت، چاپ اول، 1414.
65 _ _________؛ التهذیب، ج 6، تهران، بی تا.
66 _ _________؛ مصباح المتهجد، بیروت، چاپ اول، 1411.
67 _ عاملی، سیدمحسن؛ لواعج الأشجان، نجف، علمیة، 1370.
68 _ ________________؛ اعیان الشیعه، ج 3، بیروت، دارالتعارف، بی تا.
69 _ عاملی، عبدالحسین؛ المفید، بیروت، هلال، چاپ سوم، 1984.
70 _ عبدالبرّ؛ ألإستیعاب؛ ج 1 و 4، بیروت، دارالجلیل، چاپ اول، 1412.
71 _ عسقلانی، ابن حجر؛ تهذیب التهذیب، ج 2، حیدرآباد، هرندر، چاپ اول، 1325.
72 _ علاّمه امینی؛ الغدیر، ج 1، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1366.
ص:236
73 _ غامدی، لوط بن یحیی؛ مقتل الحسین، غفاری، قم، چاپ دوم، 1364.
74 _ قرشی، باقر شریف؛ حیاة الإمام الحسین، ج 3، قم، ایروانی، چاپ چهارم، 1413.
75 _ قرمانی؛ اخبار الدول، بیروت، عالم الکتب، بی تا.
76 _ قزوینی، فضل علی؛ الامام الحسین و اصحابه، قم، باقری، چاپ اول، 1415.
77 _ قزوینی، محمدحسن؛ ریاض الأحزان، بی جا، بی نا، بی تا.
78 _ قمی، شیخ عباس؛ سفینة البحار، ج 2 و 6، تهران، اسوه، چاپ دوم، 1416.
79 _ قمی، عباس بن رضا؛ نفثة المصدور، تهران، دارالسلطنة، 1344.
80 _ کاشفی، حسین؛ روضة الشهدا، قم، نوید اسلام، چاپ اول، 1379.
81 _ کرباسی، محمد؛ دائرة المعارف، ج 1، لندن، چاپ اول 1414.
82 _ کفعمی، محمد بن صالح؛ مصباح، تهران، مطبعه فخریه، 1321.
83 _ کلینی، محمد بن یعقوب؛ اصول کافی، ج 1، تهران، اسلامیه، 1377.
84 _ ___________________________؛ فروع کافی، ج 4، تهران، اسلامیه، 1377.
85 _ کوفی، لوط بن یحیی؛ وقعة الطف؛ قم، یوسفی و اسلامی، 1367.
86 _ گروهی از نویسندگان؛ شهادة المعصوم، قم، باقر القلوم، چاپ اول، 1381.
87 _ گلپایگانی، صافی؛ منتخب الأثر، تهران، صدر، بی نا، چاپ چهارم.
88 _ لوط بن یحیی بن سعد بن مخنف؛ مقتل الحسین، قم، علمیه، چاپ دوم، 1364.
89 _ مامقانی، عبداللّه؛ تنقیح المقال، ج 1، 2 و 3، نجف، مرتضویه، 1352.
90 _ مجلسی، محمدباقر؛ بحارالأنوار، 10، 45، 67، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1394.
91 _ مسعودی، ابی الحسن؛ اثبات الوصیة، قم، بصیرتی، بی تا.
92 _ ________________________؛ مروج الذهب، ج 3، بیروت، اندلس، بی تا.
93 _ مفید، محمد بن نعمان؛ الارشاد، قم، بصیرتی، بی تا.
94 _ _____________________؛ مسارالشیعه، بی جا، بی نا، بی تا.
95 _ _____________________؛ الأمالی، مشهد، پژوهش های اسلامی، 1364.
96 _ مقرم، عبدالرزاق؛ مقتل الحسین، قم، بصیرتی، چاپ پنجم، 1394.
97 _ ملاّ عبداللّه؛ مقتل العوالم؛ تبریز، ادله الطباعة، 1295.
98 _ موسوی، محمدجعفر؛ ریاض المصائب، تهران، بی نا، 1295.
ص:237
99 _ مهران، محمد سبیلوجی؛ حسین بن علی، بروت، دارالنهضة العربیة، 1990.
100 _ نوری میرزا حسین؛ لؤلؤ و مرجان، تهران، اسلامیه، چاپ اول، 1375.
101 _ نیشابوری ابی عبداللّه الحاکم؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، بیروت، دارالکتاب العربی، بی تا.
102 _ هثیمی مکی احمد بن حجر؛ الصواعق المحرقة، بیروت، علمیه، چاپ سوم، 1414.
103 _ هندی حِسام الدین؛ کنز العمال، ج 7، بیروت، رسالت، 1401.
104 _ یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، بیروت، اعلمی، چاپ اول، 1413.
1 _ اشتهاردی محمد محمدی؛ سوگ نامه آل محمد، قم، ناصر، چاپ پانزدهم، 1379.
2 _ الهامی، داود؛ امامان اهلبیت، قم، مکتب اسلام، چاپ اول، 1377.
3 _ بهایی، حسن بن علی طبرسی؛ کامل بهایی، تهران، مرتضوی، بی تا.
4 _ خراسانی، محمدباقر؛ الکبریت الاحمر، بی جا، حقیقت، 1343.
5 _ خواند میر، همام الدین؛ تاریخ حبیب السیر، تهران، خیام، 1332.
6 _ دینوری ابن داود؛ اخبار الطوال، تهران، دامغانی، نی، چاپ چهارم، 1371.
7 _ سپهر؛ ناسخ التواریخ، ج 2، [زینب] تهران، اسلامیه، بی تا.
8 _ ______________________، ج 3، [امام حسین] تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1368.
9 _ سعیدی و ابراهیم؛ سوریه، تهران، وزارت خارجه، چاپ اول، 1374.
10 _ سمیرمی احمد نادر؛ لبنان، تهران، وزارت خارجه، چاپ اول، 1376.
11 _ سید بن طاووس؛ لهوف، بخشایشی، قم، نوید اسلام، چاپ دوم، 1378.
12 _ طباطبایی، محمدعلی؛ تحقیق درباره اولین اربعین سیدالشهدا، قم، بنیاد شهید، چاپ سوم، 1368.
13 _ فرشید رکورت؛ امام حسین و ایران، تهران، منصوری، جاویدان، چاپ دوم، 1355.
14 _ قمی، شیخ عباس؛ در کربلا چه گذشت، قم، جمکران، چاپ اول، 1370.
15 _ ___________________؛ منتهی الآمال، هجرت و مؤمنین، چاپ اول، 1379.
16 _ کرمانشاهی، عبدالرحیم؛ سرالاسرار، بی نا، تهران، 1320.
ص:238
17 _ گرومی؛ اطلس جهان در عصر فضا، تهران، سحاب، چاپ سوم، 1350.
18 _ محلاتی، ذبیح اللّه؛ ریاحین الشریعة، ج 3، تهران، اسلامیه، بی تا.
19 _ منفرد، علی نظری؛ قصه کربلا، قم، سرور، چاپ اول، 1375.
20 _ میرزا فرهاد؛ قمقام زخار، تهران، اسلامیه، 1377.