سرشناسه : طاهری، سیدمحمود، 1350 -
عنوان و نام پدیدآور : زیبایی شناسی حماسه عاشورا / سیدمحمود طاهری .
مشخصات نشر : قم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ، مرکز پژوهشهای اسلامی، 1393.
مشخصات ظاهری : 335ص.؛ 21/5×14/5س م.
فروست : مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما.؛ 2032.
شابک : 100000 ریال : 978-964-514-353-2
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : عنوان روی جلد : زیبایی شناسی حماسه عاشورا (با رویکرد رسانه ای).
یادداشت : کتابنامه : ص. [317] - 335 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4-61ق.
موضوع : عاشورا
موضوع : زیبایی شناسی -- جنبه های مذهبی -- اسلام
موضوع : واقعه کربلا، 61ق.
شناسه افزوده : صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. مرکز پژوهشهای اسلامی
رده بندی کنگره : BP41/5/ط152ز9 1393
رده بندی دیویی : 297/9534
شماره کتابشناسی ملی : 3633794
ص:1
ص:2
مخمّسی از علامه طباطبایی= درباره سیدالشهداء7
گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم
با همین قافله ام راه بقا می پویم
دست همت ز سراب دو جهان می شویم
شور یعقوب کُنان، یوسف خود می جویم
که کمان شد زغمش قامت چون شمشادم
گفت هرچند عطش کنده بن و بنیانم
زیر شمشیرم و در دام بلا افتادم
هدف تیرم و چون فاخته پَر بگشادم
«فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم»
من به میدان بلا روز ازل بودم طاق
کشته یارم و با هستی او بسته وثاق
من دل رفته کجا و کجا دشت عراق
«طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم»
لوحه سینه من گر شکند سُمّ ستور
وَر سرم سیر کند شهر به شهر از ره دور
باک نبود که مرا نیست به جز شوق حضور
«سایه طوبی و غلمان و قُصور(1) و قَد حور
به هوای سر کوی تو برفت از یادم»
ص:3
تا در این بزم بتابید مه طلعت یار
من کنم خون دل و یار کند تیر نثار
پرده بدریده و سرگرم به دیدار نگار
«نیست بر لوح دلم جز اَلفِ قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم»(1)
ص:4
دیباچه 9 [1]
مقدمه 11 [2]
فصل اول: مبانی نظری زیبایی شناسی 15 [3]
بخش نخست: زیبایی شناسی 17 [4]
1. چیستی زیبایی 17 [5]
2. انواع زیبایی 23 [6]
3. زیبایی در آیات و روایات 27 [7]
4. فطری بودن گرایش انسان ها به «زیبایی» 36 [8]
5. ضرورت وجود زیبایی در زندگی بشر 38 [9]
6. نگاهی به پیشینه توجه به عنصر زیبایی و بحث درباره آن 40 [10]
7. زیبایی جهان هستی و انسان 43 [11]
8. خداوند، زیبا و سرچشمه زیباییها 49 [12]
بخش دوم: حماسه عاشورا و موضوع زیبایی شناسی 52 [13]
1. تأملی در سمت و سوی بحث زیبایی شناسی حماسه عاشورا 52 [14]
2. نقش زیباییها در جاودانگی عاشورا 53 [15]
3. نهضت عاشورا به مثابه هنر 56 [16]
4. شناخت زیبایی های عاشورایی به قرینه تقابل 59 [17]
5. تأملی در جمال «صورت» در واقعه عاشورا 60 [18]
ص:5
6. ضروت بحث از زیبایی های حماسه عاشورا 64 [19]
فصل دوم: زیبایی های حماسه عاشورا 67 [20]
بخش اول: زیبایی های حسّی 69 [21]
الف) خطابه ها 69 [22]
ب) شعر 74 [23]
ج) رجز 82 [24]
د) زیبا سخن گفتن، حتی با دشمنان و مخالفان 86 [25]
ه_) دعا و نیایش (از منظر الفاظ و موسیقایی آن) 90 [26]
و) تلاوت قرآن 93 [27]
بخش دوم: زیباییهای معنوی (اخلاقی و رفتاری) 96 [28]
الف) عشق 96 [29]
ب) رضا 101 [30]
ج) احسان 106 [31]
د) اخلاص 110 [32]
ه) دانش نسبت به اقدام خود 113 [33]
و) ایجاد تناسب میان رفتار و پیشینه درخشان خانوادگی (آباء و اجدادی) 116 [34]
ز) ادب 117 [35]
ح) ایثار 121 [36]
ط) حلم و بردباری 124 [37]
ی) صبر و شکیبایی 126 [38]
ک) فتوت و جوانمردی 131 [39]
ل) اهتمام به نماز 135 [40]
م) امر به معروف و نهی از منکر 139 [41]
ن) اهتمام به حق الناس و حقوق مالی دیگران 143 [42]
ص) وفاداری 145 [43]
ص:6
ع) آزادگی 148 [44]
ق) آزادی در انتخاب راه 154 [45]
ض) شهادت 158 [46]
ق) خدادیداری (لقاءالله) 162 [47]
فصل سوم: زیباییهای عاشورا محورِ تداوم بخش به حماسه عاشورا 167 [48]
1. شعر 170 [49]
الف) شعر حماسی 174 [50]
ب) مدیحه 178 [51]
ج) اشعار عرفانی 179 [52]
د) مرثیه 183 [53]
2. روضه 190 [54]
3. سخنرانی و سخنوری 194 [55]
4. منبر 198 [56]
5. خوش آوازی 199 [57]
5 _ 1. خوش آوازی در مداحی 199 [58]
5 _ 2. خوش آوازی در روضه خوانی 206 [59]
6. موسیقی 207 [60]
7. تعزیه 216 [61]
مؤلفه ها و عناصر تعزیه 223 [62]
8. سینه زنی 238 [63]
9. گریه 244 [64]
الف) گریه ناشی از علاقه طبیعی انسان به خود و متعلقات خود 245 [65]
ب) گریه ای که ریشه در اعتقادات دارد 246 [66]
ج) گریه ای که از فضیلت طلبی و کمال خواهی ناشی میشود 246 [67]
ص:7
د) گریه بر مظلوم 246 [68]
10. نقاشی 250 [69]
11. پرده خوانی 255 [70]
12. نگارگری 258 [71]
13. پرچم 260 [72]
14. خوش نویسی و خطاطی 261 [73]
15. قصه پردازی و داستان نویسی 266 [74]
16. مقتل نویسی 270 [75]
فصل چهارم: رسانه و زیبایی شناسی حماسه عاشورا 277 [76]
1. رسانه و جایگاه و رسالت او در میان جامعه اسلامی ما 279 [77]
2. تأثیر متقابل رسانه و حماسه عاشورا بر یکدیگر 284 [78]
3. رسانه و اصلاح نگرش مخاطبان درباره شادی و غم (به مناسبت پرداختن به حماسه عاشورا) 286 [79]
4. رسانه و رسالت آن در برابر ساحت زیبایی شناختی حماسه عاشورا 291 [80]
5. رسانه و نگاه زیبایی شناسانه به حماسه عاشورا 292 [81]
6. رسانه و تجسم دادن به زیبایی های نادیدنی حماسه عاشورا 295 [82]
7. موضوعات پیشنهادی برای رسانه و برنامه سازان صدا و سیما 299 [83]
7 _1. موضوعات راهبردی: 299 [84]
7 _2. راهکارهای برنامه سازی: 300 [85]
جمع بندی و نتیجه گیری 309 [86]
حُسن ختام 317 [87]
منابع 319 [88]
ص:8
قرن ها از قیام حسینی و نهضت خونین کربلا می گذرد، ولی نام و یاد این جانفشانی و حماسه آفرینی بر صفحه دلها و دفتر تاریخ، جاودانه می درخشد. و حسین7 آن حقیقت نامیراست در آیینه هستی که یادش تا همیشه جاودان و نهضتش چونان پرچمی افراشته بر چکاد تاریخ در اهتزاز خواهد بود.
حماسه عاشورا سرشار از زیبایی هاست و برای بشریت همواره درس آموز. درس های فراوانی در این حادثه عظیم وجود دارد که باید از لابه لای صفحات تاریخ بازخوانی و مرور شود. یکی از منظرها و نگاه ها به این تابلوی زیبا، نگاه زیبایی شناسی است. حماسه عاشورا زیباست و جلوه گر زیبایی ها و کربلا آوردگاه انسانیت و جلوه گاه انسان های متعالی است. توجه دادن مخاطبان به زیبایی های عاشورا و نشان دادن برجستگی های این تابلوی ماندگار از وظایف رسانه ملی است.
اثر پیش رو که به همت جناب آقای سید محمود طاهری به رشته تحریر در آمده، بر اساس همین دغدغه ها و رسالت های دینی است.
ص:9
امید است این اثر مورد استفاده اهالی رسانه ملی قرار گیرد و راهگشای جویندگان زیبایی ها در عظیم ترین واقعه بشری باشد.
و من الله التوفیق
اداره کل پژوهش
مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما
ص:10
«ما رأیتُ اِلّا جَمیلاً؛ جز زیبایی ندیدم».(1)
مکتب عاشورا به مثابه چشمه جوشانی است که جوشش آن را پایانی نیست. قرن هاست که جان های تشنه از این چشمه، جام بر می دارند و سیراب می شوند. گرچه این رخداد جان سوز تاریخ، تلخ بود، شیرینی های فراوانی برای بشریت به ارمغان آورد و گرچه ناگوار بود، خاستگاه صدها برکت برای جامعه انسانی شد. به این حماسه از زاویه های گوناگون نگاه و از آن، درس گرفته شده است. یکی از این نگاه ها، نگاه زیبایی شناسانه به آن است. از آنجا که حماسه عاشورا از این منظر، کمتر مورد توجه قرار گرفته است، زمینه ای فراهم آمد تا به این حماسه از نگاه زیبایی شناسانه و در ساختار اثری مستقل _ آن هم در اندازه توان و بضاعت نگارنده _ پرداخته شود.
گرچه در این اثر، محور سخن، «زیبایی حسّی» است و حماسه عاشورا از منظر «زیبایی حسّی» (استتیک) بررسی شده است، به ابعاد «زیبایی معنوی» حماسه عاشورا نیز اشاره گردیده است؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، زیبایی، اعم از حسّی و معنوی است و همان گونه که زیبایی
ص:11
حسّی مصادیقی دارد، زیبایی معنوی نیز مصداق هایی دارد، که چه بسا با هیچ کدام از معیارهای حسّی، نمی توان اندازه گیری کرد؛ چنانکه استاد علامه محمدتقی جعفری در تبیین این سخن حضرت زینب3 که فرمود: «ما رأیتُ اِلّا جَمیلاً» و نیز درباره جنبه زیبایی معنوی حماسه عاشورا می گوید:
زیبایی های معقول (معنوی)، کوتاه ترین راه به سوی خداست... در مورد حسین بن علی باید دید در درون این مرد، چه چیزی نهفته بود که اگر حادثه صدها بار هم تندتر از این می شد، برای او هیچ فرقی نمی کرد... بلکه حضرت زینب هم زیبایی این حادثه را می دید. یزید به حضرت زینب گفت: دیدی با برادرت چه کردند؟ زینب گفت: «ما رأیتُ اِلّا جَمیلاً.» ما باید درباره زیبایی؛ چه تصوری داشته باشیم که قطعه قطعه شدن اعضای عده ای از پاکان اولاد آدم، این گونه زیبا جلوه کند؟ ما از زیبایی چه چیزی باید در نظر داشته باشیم که آن همه مصائب و شداید را زیبا بدانیم. زیبا یعنی چه؟ یعنی حادثه حسین، جمال هم داشت، فقط جلال نیست.(1)
همان گونه که درک زیباییهای مادی به آیینی خاص محدود نمی شود و هر انسانی با هر گرایشی _ بدون کمک آموزههای دینی _ زیبایی های مادی را درک می کند، زیباییهای معنوی نیز اینگونهاند. درک این دسته از زیبایی ها نیز مشروط به گرایش دینی خاصی نیست و تنها کافی است، شخص وجدانی بیدار و طبعی ظریف و فطرتی لطیف داشته باشد. در
ص:12
این صورت آن را درک خواهد کرد و بدون آنکه نظر دین خویش را در این باره جویا شود، به سوی آن گرایش می یابد. اینجاست که میان یاران سیدالشهدا7، مسیحی مجذوب، گنه کار تائب و گریزپای پشیمان نیز دیده میشود. بی گمان بهترین تحلیل یا تحلیل منحصر به فرد چنین رخدادهایی، تحلیل زیبایی شناسانه خواهد بود که بر اساس آن، برخی انسانها بی آنکه شناخت درستی از حسین7 داشته باشند، یا از دین و باورهای مذهبی خود، رهنمودی برای پیوستن به ایشان دریافت کنند، به حکم فطرت جمال طلب و وجدان زیبا جوی خود، سخت به حضرتش دل میبندند و مجذوب او میشوند و در این دلدادگی، تا پای جان میایستند و از جام شهادت مینوشند.
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد
تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی ست
فکر مشّاطه چه با حُسن خداداد کند(1)
اینجاست که عاشورا و زیبایی آن، از مرز شیعیان و مسلمانان فراتر رفته و در دیدگان هر که روح زلال زیبایی طلب داشته باشد، زیبا جلوه می کند:
نه من بر آن گل عارض، غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف، هزارانند(2)
از سالار شهیدان7 اخلاص می طلبم و از ساحت قدسی او در حُسنِ انجام این کار توفیق می خواهم. امیدوارم این اثر در ردیف آثار عاشوراییِ مقبول قرار گیرد و دایره برخورداران از این اثر بسی گسترده و نام حقیر در صحیفه ذاکران آن حضرت ثبت شود.
ص:13
غلام نرگس مست تو تاج دارانند
خراب باده لعل تو هوش یارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق، رازدارانند
ز زیر زلف دو تا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت، چه سوگوارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند(1)
ص:14
فصل اول: مبانی نظری زیبایی شناسی
ص:15
ص:16
زیبایی، مقولهای یافتنی و چشیدنی است. بنابراین، تعریف آن دشوار و چه بسا ناممکن است. آناتول فرانس بر این باور است که: «ما هرگز به درستی نخواهیم دانست که چرا یک شیء زیباست».(1)
_شهید مطهری_ در این باره میگوید:
آیا زیبایی را میتوان تعریف کرد که چیست؟ نه، نمیتوان. در باب فصاحت که از مقوله زیبایی است، علما میگویند: در حقیقت، فصاحت را نمیتوان تعریف واقعی کرد. «ممّا یُدرَکَ وَ لا یُوصَف» است، یعنی درک میشود، اما توصیف نمیشود و ما در دنیا خیلی چیزها داریم که انسان وجودش را درک میکند، ولی نمیتواند آن را تعریف کند، زیبایی از همین قبیل است.(2)
به تعبیر هاچسن:
ص:17
زیبایی را باید حس کرد، نه این که با موازین عقلی سنجید. راست است که منشأ زیبایی، تناسب و اتحاد بین اضداد است، اما حس، بدون تحلیل و تجزیه این موارد، آن را درک میکند. این تناسب مطبوع، در تمام اشکال هندسی، حیوانات، موجودات، در بدیهیات عقلی و حقایق فلسفی و حتی نظریههای درست، موجود است، ولی ما زیبایی آنها را بدون جست وجوی دلیل، احساس میکنیم.(1)
اساساً درک و فهم مفهوم زیبایی و زشتی، امری ذاتی و فطری است و در همان معنایی که در تعاریف عرفی و بنای عقلا به کار رفته است فهمیده می شوند و به عنوان مفاهیمی فرادینی و مستقل از مصادیق، دارای ملاک های جمعی اند که حتی اگر نتوان تعریفی مشترک از آنها ارائه داد و با صدها توصیف هنوز مبهم باشند، اما باز این امر به معنای ناتوانی از درک مفهومی آن واژه ها نیست و دینداران همان معنایی را از این کلمه ها در متون دینی می فهمند که دیگر مردم درک می کنند و در غیر این صورت فهم متون دینی برای همه انسان ها ممکن نخواهد بود.(2)
بنا بر سخنان این بزرگان نمیتوان زیبایی را به درستی تبیین و آن را تعریف کرد؛ زیرا زیبایی را تنها باید حس کرد، دریافت و چشید. با این همه، در برخی از سخنان، تعاریفی هر چند مجمل و مبهم و ناتمام از زیبایی ارائه شد و اندکی پرده از چهره زیبایی کنار رفت. در این باره _ در تعریف لغوی واژه «زیبا» _ گفته شده است:
ص:18
زیبا، از زیب + ا (فاعلی و صفت مشبهه) = زیبنده، به معنی نیکو و خوب است که نقیض زشت و بد است و نیز جمیل و صاحب جمال و خوش نما و آراسته و شایسته. همچنین هر چیز خوب و با ملاحت و نیکو و آراسته، نیکو، جمیل، قشنگ، خوشگل، مقابل زشت و بدگل.(1)
همچنین در تعریف لغوی زیبایی آمده است:
1. حالتی که در شخص یا شیء زیبا وجود دارد؛ حُسن؛ جمال. 2. دلپذیر و خوشایند بودن؛ جذابیت. 3. زیبندگی؛ سزاواری.(2)
درباره تعریف اصطلاحی زیبایی، از سوی صاحب نظران سخنان فراوانی گفته شده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
ارسطو می گوید: «زیبایی عبارت است از هماهنگی و تناسب و نظم آلی اجزا در کلِّ به هم پیوسته.» به نظر ارسطو، امر زیبا، خواه موجود زنده باشد و خواه چیزی مرکّب از اجزاء، ناچار باید بین اجزای آن، نظم و ترتیبی باشد و نیز حدّ و اندازه ای معین داشته باشد،(3) چون زیبایی و جمال، شرطش داشتن اندازه معین و همچنین نظم است.(4)
پیرسوانه در این زمینه می نویسد: «می توان چهار تعریف مختلف برای زیبایی برشمرد: هماهنگی [هارمونی]، سودمندی، خیر و لذت».(5)
ص:19
علامه طباطبایی نیز بر این باور است که: «چنین می نماید که نخستین مرتبه ای که آدمی، متوجه معنای «خوبی» (حُسن)، شده، از راه مشاهده زیبایی همنوعان خود، یعنی اعتدال خلقت و تناسبِ نسبت اعضای بدن نسبت به یکدیگر، مخصوصاً تناسب و اعتدال صورت بوده است. این مشاهده بعداً به تدریج، در سایر امور طبیعیِ محسوس راه یافته است.
بالاخره معنای حُسن و زیبایی، یعنی هر چیزی که موافق باشد با مقصودی که از نوع آن چیز، در نظر گرفته شده است. پس نیکویی و زیبایی صورت انسان آن است که چشم، ابرو، گوش، بینی، دهان و دیگر اجزای صورت، طوری باشد و حالتی داشته باشد که سزاوار و شایسته است و به علاوه نسبت هر یک نیز به دیگری، مناسب باشد.
در این حال است که نفس آدمی مجذوب می شود و طبع انسان، راغب و مایل به آن می گردد و چیزی که برخلاف این باشد، بر حسب اعتبارات و ملاحظات مختلف و گوناگون، بد، ناجور و زشت نامیده می شود. انسان، کم کم معنی خوبی و بدی (زیبایی و زشتی) را در مورد افعال خارجی و معانی و عناوینی که از طرف اجتماع، مورد عنایت و توجه قرار می گیرد، تعمیم داد. به این معنا که درباره ملاک زیبایی و زشتی (خوبی و بدی) این امور، گفته است که با غرض اجتماع، یعنی سعادت زندگی انسانی یا بهره برداری از زندگی، ملایم و موافق باشد یا نباشد. بر این اساس، عدل و داد، خوب و زیباست. احسان به مستحق، خوب و زیباست، ولی ستمگری و دشمنی، بد و زشت است؛ چراکه دسته اول با سعادت انسانی موافق بوده، موجب می شود انسان از همه ظرفیت های اجتماعی خویش، بهره تام و تمام
ص:20
ببرد، در حالی که دسته دوم با این روند، مخالف و مانع از بروز آنها می شود».(1)
به هر حال، با همه تلاش هایی که صاحب نظران درباره تعریف زیبایی داشته اند، دشواری تعریف آن، موجب شده است که این تعریف ها، جامعیت و فراگیری کاملی نسبت به همه انواع زیبایی نداشته باشد. «مثلاً نمی توان معیار زیبایی را در مرتبه حسی یا مرتبه خیالی یا مرتبه تجلی روحانی، یکی دانست. ازاین رو، مثلاً در مرتبه روحانی و عقلی، معیار زیبایی نمی تواند کمّی یا کیفی باشد. حال آنکه در مرتبه مثالی (خیالی) و حسی، معیارهای زیبایی، کمّی و کیفی است. پس نمی توان مثلاً تناسب را برای همه مراتب ظهور زیبایی، معیار واحد تلقی کرد و گفت که تناسب اجزا، معیاری برای زیبایی است. همین طور است برخورداری از تقارن، معیاری برای زیبایی در همه سطوح نیست و چنین اند معیارهایی چون ظرافت داشتن یا درخشندگی و یا لذت بخشی و مانند آنها، که گاه از معیارهای زیبایی، تلقی شده اند. این گونه معیارها برای همه مراتب زیبایی، عمومیت ندارند یا دلالت بعضی از آنها در همه مراتب به یک معنی نیست... پس، ذکر معیاری همانند تناسب اجزا یا برخورداری از تقارن و نظیر اینها، برای ظهور و عروض زیبایی به یک موجود، همواره و لزوماً کفایت نمی کند... فی الجمله آنچه بر مبنای حکمت ایرانی در این باب دریافت می شود این است که زیبایی، نه در حد ذات و نه در مقام ظهور، مادی نیست، بلکه مجرد و روحانی است و اشراق آن، از مرتبه
ص:21
اعلای ساحت وجود به مراتب مادون است. لذا به طریق اولی، امکان تعیین معیاری برای آن از مراتب مادون نیست، و آنچه در این باره تعیین می شود، جنبه آماری و اشاره ای دارد. ازاین رو، ظهور زیبایی از سنخ ظهور نور و وجود است، و همان طور که اشراقِ نور و وجود، ساحت ماهیت را محقق می کنند و به آنها تعیّن می بخشند، زیبایی نیز به اشراق خود، آنها را بر حسب ظرفیت وجودی شان از زیبایی بهره مند می کند».(1)
نکته
چنانکه می دانیم، بسیاری از صاحب نظران غربی _ به رغم آنکه پیشینیان آنها زیبایی را اعم از حسی و معنوی می دانستند، _ آن را تنها، حسی و استتیک دانستند و اخلاقیات و امور متعالی را از مقوله زیبایی جدا کردند. استاد محمدتقی جعفری درباره عوامل این رخداد می گوید:
عامل اول. حس گرایی افراطی است که بر مبنای آن کوشیدند وجود هر چیز و از جمله زیبایی را در محسوسات ختم کنند. از محسوس، سؤال برانگیزند و پاسخش را نیز در محسوس بجویند. بر این اساس، چون اخلاق، شکوفاییِ حقیقت در روح آدمی است و جنبه معنوی دارد، لاجرم با این حس گرایی مفرط، کنار نمی آید. عامل دوم که به نظر قوی تر و عمیق تر می آید، آن است که اگر صفات متعالی اخلاقی، از زیبایی ها محسوب می شد، لاجرم با رجوع به خاستگاه این صفات عالی که ذات مقدس خدای متعال است، بار دیگر پای دین و مذهب به میان می آمد و
ص:22
این پلی بود که آنان هنگام عبور، خراب کرده بودند و این گونه، اخلاق از زیبایی جدایی گرفت... این در حالی است که اصلاً حقیقت زیبایی، امری معقول است. در غیر این صورت، جامع مشترک بین آبشار و بچه شیر وحشی که تازه متولد شده است چیست، که هر دو زیبا به نظر می آیند؟ آسمان و امواج دریا، چه خویشاوندی با یکدیگر دارند که هر دو را زیبا می نامیم؟ قله دماوند و شب مهتاب، هر دو زیبا هستند. جامع مشترک آنها در امر زیبایی چیست؟ اگر در مقابل بشر، پنج سؤال با عظمت مطرح باشد، یکی هم این است. این سؤال هیچ راه حلی ندارد، جز آن که به جمال مطلق ارتباط پیدا کند. می گویند: اینها مسائل متافیزیکی است و از بحث ما خارج!» و بدین ترتیب، حقیقتی را که در درون خود، شهود می نمایند، کتمان می کنند. لاجرم چون گروه هایی از انسان ها در غرب، به گسیختگی ِ معنوی دچار شدند، اخلاق، از همه چیز و نیز از زیبایی جدا شد.(1)
معمولاً با شنیدن واژه «زیبایی»، ذهن ما به سوی زیبایی حسی و مادی _ همانند زیبایی یک چهره، زیبایی اندام، زیبایی شاخه ای گل و زیبایی کوهساران _ میرود. این در حالی است که به باور زیبایی شناسان، نوع دیگری از زیبایی نیز وجود دارد که از آن به زیبایی «معنوی» و «معقول» تعبیر میشود. بر اساس نوع دوم، اموری همانند فضیلتها و ویژگیهای اخلاقی شایسته، از مصادیق زیبایی به شمار میآیند.
ص:23
«یقیناً لذت بردن از زیبایی طبیعت و هنر یکی از معمول ترین و شاخص ترین تجربیات انسانی است. تمدن های ابتدایی، شواهد آشکاری را از درک خود از آثار زیبایی هنری بر جای گذاشته اند... هنرمند، زیبایی های جدید را می آفریند تا همگان از آن لذت برند. دانشمند، از زیبایی های طبیعت که برای انسان هایی که از تجربه معمولی برخوردارند ناشناخته است، پرده بر می دارد. ریاضی دان و منطق دان از هماهنگی و تعادل دنیای نمادهای خود لذت می برند، در حالی که متألِّه، ما را با زیبایی معنوی که فراتر از زیبایی طبیعی است آشنا می سازد... . بزرگانی چون «قدیس توماس» معتقد است که: زیبایی در تمامی فضایل اخلاقی، مخصوصاً در فضیلت خویشتن داری یافت می گردد. خویشتن داری، در معنای عام، عبارت از «میانه روی» و نظارت عقل انسان بر همه اعمال و احساسات اوست... اما خویشتن داری در معنای خاص، عبارت از فضیلتی است که ما به وسیله آن، احساسات خود را نسبت به زیبایی های محسوس کنترل می کنیم. زیبایی در خویشتن داری، به هر دو معنای کلمه یافت می شود. خویشتن داری در معنای عام، یعنی فضیلت اخلاقی، به طور کلی زیباست؛ زیرا به اعتدال و تناسب مقتضی دلالت دارد و این یکی از مشخصه های زیبایی است. خویشتن داری در معنای خاص، زیبایی به خصوصی به زندگی می بخشد؛ زیرا ما را قادر می سازد تا احساسات مشترکمان را با حیوانات کنترل کنیم، یعنی میل به خوردن، آشامیدن و روابط جنسی».(1)
شهید مطهری در این باره می نویسد:
زیبایی، منحصر به زیبایی حسی نیست، بلکه زیبایی معنوی هم
ص:24
هست و دلیلش این است که افراد بشر وقتی فرد دیگری را که به اخلاق خوب (اخلاق متناسب) آراسته است، میبینند، همان عکسالعمل در آنها پیدا میشود که در مقابل جمال ها پدید میآید، یعنی شیفته و فریفته میشوند؛ اصلاً عاشق میشوند. چرا مردم به اولیاءالله عشق میورزند؟ دوستی بدون زیبایی، امکان ندارد. حتماً در او یک زیبایی هست.(1)
از نگاه غزالی، همه خصلتهای نیک، زیبا هستند. این در حالی است که هیچ کدام از این ویژگیها، محسوس نیستند و با هیچ یک از حواس پنج گانه درک نمیشوند. وی این نکته را با آوردن استدلال و برهان چنین تفسیر کرده است:
بدان که حُسن و زیبایی در غیر محسوسات نیز موجود است. چه، گفتهاند که این خُلق و این علم، خوبند و این سیرت، خوب است و این ویژگیها، جمله، زیبا و جمیل هستند و از اخلاق جمیله و زیبا، جز علم و عقل و عفت و شجاعت و تقوا و کرم و مروت و دیگر خصلتهای نیک، اراده نشده است. این در حالی است که زیبایی این صفتها با حواس پنج گانه درک نمیشود، بلکه با نور بصیرت باطن، دریافت میشود و این خصلتهای زیبا، همه محبوبند و کسی که دارای این صفات است، محبوب است و افراد، او را دوست دارند؛ چراکه این صفات باطن او را دوست دارند، از دین و تقوا و بسیاری علم و آگاهی از دین و افاضه و نشر علم دین و گسترانیدن خیرات در عالم. و این دوست داشتن، به خاطر
ص:25
صورت ظاهر او نیست؛ چراکه چه بسا او اکنون مرده و خاک گشته است، اما همچنان محبوب است... .
به هر حال اگر مردم علی7 را دوست دارند و او را بر غیر او ترجیح میدهند و بر دوستی او تعصب میورزند، دوستی او جز برای صورت باطن او نباشد که عبارت است از زیباییهای اخلاق، همانند: علم و دین و تقوا و شجاعت و کرم و غیر آن... .
و صورت [دو گونه است:] ظاهر است و باطن است و حسن و جمال، هر دو را شامل است و صورت ظاهر، با بصر ظاهر [چشم] دریافته میشود و [اما] صورت باطن با بصیرت باطن. پس کسی که از بصیرت باطن محروم باشد، آن را ادراک نکند و بدان لذت نیابد، پس آن را دوست ندارد و بدان مایل نشود و هرکه بصیرت باطن بر او غالبتر از حواس ظاهر باشد، معانی باطن را بیشتر از معانی ظاهر دوست دارد و کسی که نقشی را که بر دیواری نگاشته شده باشد، برای زیبایی صورت ظاهر آن دوست بدارد، به غایت دورتر باشد از کسی که پیغامبری را از پیغامبران برای جمال صورت باطن او دوست بدارد.(1)
ص:26
زیبایی از جمله مفاهیم مورد توجه قرآن کریم است. قرین بودن قرآن با نثر مسجع و به کار گرفتن صنایع ادبی و ظرافت های زبانی در آن، نشان دهنده تأیید ضمنی قرآن نسبت به جنبه زیبایی شناسانه کلام است.(1) ضمن آنکه در قرآن کریم از واژگانی نیز استفاده شده که دربرگیرنده مفهوم «زیبایی» بوده، خداوند در آن از نگاه زیبایی شناسانه به مفاهیم مورد نظر نگریسته است؛ واژگانی همانند «حُسن»، «جمال»، «زینت»، «بهجت»، «حلیة»، و «نضرة»
الف) حُسن
چنانچه در کتاب _معجم مقاییس اللغه_ آمده است: «حسن همان زیبایی ای در مقابل قبح و زشتی است.(2) و بر اساس سخن طُریحی «الحُسْنُ نقیض الْقُبح؛ حسن (زیبایی) نقیض قُبح (زشتی) است».(3)
واژه حسن (زیبایی)، سه نوع می باشد: نوع اول، آن زیبایی ای است که عقل را جذب می کند. این نوع حسن، به آنچه عقلاً درک می شود، با عنوان معقول و منطقی اطلاق می شود. نوع دوم حسن، دل پسندی و جذابیت برای «هوی» (احساسات) ماست و نوع سوم، زیبایی ای است که خوشایند حواس است. این گونه اخیر، زیبایی خلقت و طبیعت است.
در قرآن کریم در جاهای متعدد، زیبایی خلقتِ خداوند، به صراحت و به طور ضمنی بیان، [و در آن، از واژه «حُسن» استفاده شده است]،
ص:27
همانند: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیٍْ خَلَقَهُ؛ همان که هر چیزی را که آفریده است، نیکو (زیبا) آفریده است.» (سجده: 7) قرآن با فصاحت، خلقت انسان و اینکه چگونه خداوند او را به زیباترین ترکیب شکل داده است، چنین توصیف می کند: «وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ؛ و شما را صورتگری کرد و صورت های شما را نیکو و زیبا نمود». (مؤمن: 64)
قرآن، مشوّق رفتار خوب است و در جاهای بسیاری در قرآن، قواعد و احکام بی نظیری در جهت کمک به بندگان خدا که خوب و زیبا عمل کنند، طرح شده است، همانند «وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا؛ و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکی [و به زیبایی رفتار] کنند». (عنکبوت: 8)
قرآن مردم را تشویق به نیکوکاری می کند: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛ در حقیقت، خدا به دادگری و نیکوکاری (احسان) فرمان می دهد.» (نحل: 90) دامنه احسان فراخ است و این، حکایت از آن دارد که مردم باید طبیعتاً خوب و زیبا رفتار کنند.(1)
در قرآن کریم، ماده «قبح»، تنها یک بار به صورت «المقبوحینَ» به کار رفته (قصص: 28 و 42) که ناظر به زشتی چهره است، اما ماده «حسن» در قرآن، پرکاربرد است و برای ارزش مثبت زیبایی شناختی و اخلاقی، کاربرد دارد. در کاربرد قرآنی، نقطه مقابل ماده «حسن» به جای قبح، واژه «سوء» است که در اوزان گوناگونی به کار رفته است، از جمله «حْسَنَ» در برابر «اَساء» (اسرا: 7؛ 17) و «حَسَنة» در برابر «سیّئة (آل عمران: 120؛ اعراف: 95) و حتی در رابطه مکملی متضاد مانند «حَسَنة تَسُؤهُمْ» (آل عمران: 120؛ توبه: 50).
معنای واژه های «حسن» و «قبیح»، در تاریخ تحول خود، از
ص:28
زیبایی شناسی آغاز شده و به کاربردهای هنجاری دیگر، به ویژه اخلاق تعمیم یافته اند.(1)
ب) جمال
واژه جمال به معنای زیبایی، جزو اصلی ترین واژگان در بیان مفهوم زیبایی است(2) که در قرآن، یک بار به همان صورت و هفت بار به صورت «جمیل» به کار رفته است. در این میان، آن یک باری که به صورت «جمال» آمده، در زیبایی حسی و مادی، و در هفت مورد دیگر، در زمینه زیبایی اخلاقی و معنوی، استفاده شده است:
1. «وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ؛ و در آنها [چهارپایان] برای شما زیبایی است، آن گاه که [آنها را] از چراگاه بر می گردانید و هنگامی که [آنها را] به چراگاه می برید». (نحل: 6)
نکته مهم در این آیه، زیبایی حرکت جانداران، به شکل انفرادی یا دسته جمعی است که محصول کیفیت حرکت آنهاست: حرکت صبح گاهی که به دشت های سرسبز می روند و صحنه ای از پویندگی و زندگی خود را به نمایش می گذارند و حرکت شام گاهی که برای استراحت و آرامش و نیز دیدار و انس با بچه ها، به آشیانه خود بر می گردند.(3) علامه طباطبایی در این باره می گوید: «جمال در این آیه شریفه، زینت و زیبایی منظر است... خداوند می خواهد بفرماید: برای شما در دو هنگام: بیرون کردن چهارپایان به سوی
ص:29
صحرا در صبح و برگرداندن آنها در عصر و شام گاهان، منظره زیبایی است».(1)
موارد هفت گانه ای که واژه «جمال» به صورت «جمیل» در آمده و در زیبایی های معنوی و اخلاقی، به کار گرفته شده است، عبارتند از:
_ فَصَبْرٌ جَمِیلٌ؛ اینک صبری زیبا [برای من بهتر است]. (یوسف: 18 و 83)
_ فَاصْفَحْ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ؛ پس به زیبایی، از آنها درگذر. (حجر: 85)
_ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا؛ و به زیبایی آنها را رها کنید. (احزاب: 49)
_ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا؛ و به زیبایی، شما را رها کنم. (احزاب: 28)
_ فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا؛ پس صبر کن، صبری زیبا و نیکو. (معارج: 5)
_ وَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا؛ و بر آنچه می گویند شکیبا باش و از آنان با دوری گزیدنی زیبا، فاصله بگیر. (مزمل: 10)
بر اساس این آیات، اغماض و صبری که بدون منت و با وجود قدرت بر انتقام و بدون اینکه این عفو و اغماض، موجب طغیان گری و مهارگسیختگی شود، نوعی تعلیم و تربیت سازنده است که به اضافه تطابق با منطق و قواعد زندگی انسانی، ذوق و شهود و احساس زیباجویی آدمی را تحریک می کند... این همان زیبایی است که اگر حیاتِ یک انسان را نیاراید، طعم هیچ نوع زیبایی برونی را نخواهد چشید.(2)
ج) زینت
ماده «زین» بر زیبایی و زیباسازی دلالت دارد. متضاد آن «شین» به معنای زشتی است.(3)
ص:30
علامه طباطبایی، «زینت» را چنین تعریف می کند: «زینت، امر زیبایی است که به چیزی افزوده می شود و آن را زیبا می سازد و به سبب این زیبایی، دیگران به آن، میل پیدا می کنند».(1)
«زین، متضاد شین است، و شین چیزی است که عیب انسان محسوب می شود. بنابراین، زینت چیزی است که عیب انسان و نفرت دیگران از او را برطرف می کند و باعث جذب آنان می شود».(2)
به باور راغب اصفهانی، «زینت بر سه قسم است:
1. زینت و آرایش نفسانی مانند علم و اعتقادات نیکو؛
2. زینت بدنی مثل نیرومندی و بلندی قامت؛
3. زینت خارجی؛ که به وسیله چیزی جدا از انسان، مثل مال و مقام تحقق می یابد».(3)
مجموعه مشتقات این واژه، 46 بار در قرآن کریم به کار رفته است(4) که نمونه ای از آن را در این آیه شریفه می خوانیم:
«إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ؛ ما آسمان این دنیا را به زیور اختران آراستیم». (صافات: 6)
این زینتی که از نشانه های ابداع خداوند است، همان زینت زیبایی است که خداوند، انسان را به نگریستن در آن فرامی خواند و گذشته از آن، به ما می فرماید که آفرینش، تنها برای منفعت نیست، بلکه نیز برای زینتی است که خداوند آن را ابداع کرده تا انسان در آن بنگرد و از زیبایی اش لذت ببرد.(5)
ص:31
د) بهجت
بهجت به معنای زیبایی، خوش رنگی، خرمی و شادی است.(1) «بهجت» یک و «بهیج» دو بار در قرآن کریم آمده است. در سوره نمل آیه 60 می خوانیم:
_ «وَأَنزَلَ لَکُمْ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ؛ و برای شما آبی از آسمان فرود آورد، پس به وسیله آن، باغ های بهجت انگیز رویانیدیم». (نمل: 60)
زیبایی گلها و درختان و چمنزارها و دیگر روییدنیها، از عالیترین انواع زیباییهاست که خداوند متعال برای بشر به وجود آورد که غم و اندوه و ملالت یک نواختی زندگی را میزداید و بهجت و سرور در دلها ایجاد میکند. البته چنانچه مشاهده میشود، خداوند جلیل و جمیل، بروز نمودهای زیبا را به خود نسبت میدهد و اثبات میشود که خداوند متعال، به وجود آمدن زیباییها را به مشیت عالی خود خواسته است.(2)
ه) حِلْیة
از واژه های دیگری که به گونه ای با معنای زیبایی ارتباط می یابد و در قرآن کریم آمده است، «حلیه» به معنای آراستن است. این واژه، نه بار در قرآن کریم استفاده شده است.(3) برای نمونه، در آیه 14 سوره نحل می خوانیم:
ص:32
_ «وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا؛ و اوست که دریا را مسخّر گردانید تا از آن گوشت تازه بخورید و زینتی که آن را می پوشید از آن بیرون آورید». (نحل: 14)
این واژه همانند کلمه «زینت» به معنای آراستن و تزیین، نزدیک به مفهوم زیبایی است و بیانگر این است که خداوند از آراستن و حلیه، به نیکویی یاد کرده است.(1) این آیه کریمه، هم بهره جستن از منافع مادی را توصیه کرده و هم استفاده از جواهرات دریایی را برای آراستن و زینت بخشی و زیبا شدن. چه، خوردن گوشت تازه دریایی، بر قدرت و توان جسمی می افزاید، چنانچه از آن سو مزیّن شدن به سنگ ها و اشیاء قیمتی دریایی همانند مروارید و لؤلؤ و فیروزه و مرجان و... قدرت روحی و معنوی انسان را افزایش می دهد.(2)
و) نضرة
نضره و نضارت به معنای طراوت و زیبایی است و نضیر یعنی زیبا.(3) ابن فارس در این باره می نویسد: «این ماده، بر زیبایی و جمال و خالص و صافی دلالت دارد(4) و راغب نیز آن را زیبایی معنا می کند.(5) در قرآن کریم می خوانیم: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ؛ چهره هایی در آن روز زیبا و باطراوت هستند» (قیامت: 22) و نیز «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ؛ در چهره های آنها زیبایی و شادابی نعمت را می بینی». (انسان: 76)
ص:33
و اما زیبایی، در روایات نیز بازتاب فراوانی یافته است. در بسیاری از این سخنان به فضیلت های اخلاقی، از نگاه زیبایی شناسانه نگریسته شده و از آنها به عنوان صفات معنوی زیبا، یاد شده است. برای نمونه:
_ «جَمالُ االرَّجلِ الوَقار؛ زیبایی مرد وقار اوست».(1)
_ «جَمالُ الْمُؤمن وَرَعُهُ؛ زیبایی مؤمن، پرهیزکاری اوست».(2)
_ «جَمالُ الْعَبد الطّاعَهُ؛ زیبایی عبد، فرمانبرداری [از خدا] است».(3)
_ «جَمالُ الْعَیْشِ الْقَناعَةُ؛ زیبایی زندگانی، قناعت است».(4)
البته در برخی دیگر از روایات، از زیبا بودن فضایل اخلاقی با واژه «زینت» تعبیر شده است، همانند این حدیث از حضرت علی7 که میفرماید:
_ «الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ؛ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی؛ الصَّبْرُ زِینَةُ الْبَلَاءِ؛ الْفَصَاحَةُ زِینَةُ الْکَلَامِ؛ الْعَدْلُ زِینَةُ الْإِیمان؛ خَفْضُ الْجَنَاحِ زِینَةُ الْعِلْمِ؛ حُسْنُ الْأَدَبِ زِینَةُ الْعَقْلِ؛ بَسْطُ الْوَجْهِ زِینَةُ الْحِلْمِ؛ الْإِیثَارُ زِینَةُ الزُّهْد...؛ عفاف زینت فقر است؛ شکر زینت بینیازی است؛ صبر زینت بلاست؛ فصاحت زینت سخن است؛ عدل زینت ایمان است؛ فروتنی زینت علم است؛ ادب نیکو زینت عقل است؛ گشادهرویی زینت بردباری است؛ ایثار زینت زهد است... .»(5) در برخی روایات نیز _ بی آنکه از مصادیق زیبایی نام برده شود _ به سوی زیبایی فراخوانده شده و نسبت بدان تشویق شده است. چنانکه در حدیثی از حضرت علی7 می خوانیم:
«عَوِّدْ نَفْسَکَ الْجَمِیلَ فَإِنَّهُ یُجْمِلُ عَنْکَ الْأُحْدُوثَةَ وَ یُجْزِلُ لَکَ الْمَثُوبَة؛ نفس
ص:34
خود را به «زیبایی» عادت ده؛ همانا که این امر موجب می شود که مردم از تو به زیبایی یاد کنند و نیز سبب پاداش برای تو می شود».(1)
در جای دیگری می خوانیم: «مَنْ کَثُرَ جَمِیلُهُ أَجْمَعَ النَّاسُ عَلَی تَفْضِیلِه؛ کسی که زیبایی های او بسیار باشد، همه مردم قائل به برتری برای او می شوند».(2)
همچنین آن حضرت فرموده است:
«مَنْ عَامَلَ النَّاسَ بِالجَمِیلِ کَافَوهُ بِه؛ کسی که با مردم به زیبایی رفتار نماید، به زیبایی با او رفتار خواهند کرد».(3)
اکنون باید روی به کسانی بیاوریم که دل در گروی معقولات دارند و بپرسیم: از رفتارها و کردارها و خوبیها و طرز فکرهای معتدل و به طور کلی از زیبایی فضایل و ارواح، چه در مییابید؟... چرا در برابر این زیباییها به هیجان میآیید و آرزو میکنید از بند تن، رهایی بیابید و تنها با زیباییهایی که دیدهاید همنشین گردید؟... شما خردمندی، دانایی، جوانمردی، شجاعت، عدالت و وقار، و بر فراز همه آنها شکوه و جلال عقل خدایی را یا در خود میبینید یا در دیگری و ما همه آنها را دوست داریم و از دیدن همه آنها شادمان میگردیم... . کسی که آنها را میبیند، جز این نمیتواند گفت که آنها به راستی هستند و موجودات حقیقیاند. «به راستی هستند»، یعنی چه؟ یعنی به عنوان زیبایی هستند.(4)
ص:35
انسانها برای گرایش و دلدادگی به زیباییها، نیازمند دلیل و برهان و فراخوان نیستند. کافی است، اندکی ذوق و مختصری صفای دل داشته باشند تا ناخودآگاه، جذب آن شوند و به آن دل سپارند. این حالت روحی، همان چیزی است که از آن به «فطری بودن گرایش به زیبایی» در انسان تعبیر میشود. بی گمان فطری بودن گرایش نسبت به «زیبایی» _ به ویژه زیبایی معنوی _ بخششی است از سوی خداوند به او، که با خود، چند موهبت دیگر را نیز همراه دارد؛ اولاً؛ وقتی موهبتی فطری شد، انسان به درست و مفید بودن چیزی که به آن گرایش فطری دارد، اطمینان خاطر پیدا می کند؛
ثانیاً؛ گرایش فطری انسان به چیزی، گام برداشتن به سوی آن را آسان می کند؛ به گونه ای که اگر آدمی از آن چیز غافل شود، باز هم آن گرایش، وی را به سوی آن چیز سوق می دهد؛
ثالثاً؛ از آنجا که آدمی در تکاپوها و تلاش های خود، اصل «لذت» را در نظر دارد، گرایش فطری به چیزی موجب می شود که برخوردار شدن از آن چیز، لذت بخش و دلپذیر شود.
به هر حال نمی توان انکار کرد «در انسان، گرایشی به جمال و زیبایی _ چه به معنای زیبایی دوستی و چه به معنای زیبایی آفرینی که نامش هنر است _ به معنای مطلق وجود دارد. این خود، گرایشی است در انسان، و هیچ کس نیست که از این حس، فارغ و خالی باشد. انسان لباس هم که میپوشد، کوشش میکند تا اندازه ای که برایش ممکن است، وضع زیباتری برای خود به وجود بیاورد. اتاقش را زیبا میکند... اصلاً زیبایی برای انسان موضوعیت دارد. انسان زیباییهای طبیعت را دوست دارد. از
ص:36
مناظر خیلی عالی طبیعی لذت میبرد، از منظره آسمان، از افق، از کوهها از همه اینها لذت میبرد؛ یعنی اینها را زیبا میبیند و از زیبایی اینها لذت میبرد و همینطور است مسئله هنر که خودش خلق نوعی زیبایی است. غرض این است که توجه به زیبایی و مظاهر زیبایی نیز گرایشی است در انسان».(1)
عزالدین محمود کاشانی در این باره مینویسد:
از آنجا که خداوند، انسان را بر صورت خویش زیبا و بینا آفرید، پس انسان هر جا که زیباییای را مشاهده کرد، چشمان او به طرفش جذب شده و قلب او به سوی آن گرایش مییابد. این گرایش انسان به سوی زیبایی، در چهار سطح خود را نشان میدهد:
1. گاهی روح او زیبایی ذات (پروردگار) را در عالم جبروت مشاهده میکند که آن را «حبّ اخص» مینامند.
2. گاهی قلب او زیبایی صفات پروردگار را در عالم ملکوت، دیدار میکند که از آن به «حبّ خاص» تعبیر میکنند.
3. گاهی نفس او زیبایی افعال پروردگار را در عالم غیب میبیند که آن را «حبّ عام» مینامند.
4. گاهی هم چشم انسان، زیبایی جلوههای خداوند را در جهان محسوس [که به شکل کوه و دریا و ستارگان و گل و... در آمدهاند] مشاهده میکند که از آن به «حبّ اعم» تعبیر مینمایند.(2)
ص:37
زیبایی در زندگی انسان، از نظر فطری و عقلی و احساسی، نقشی اساسی دارد و میتواند بر جسم و جان او، تأثیر مثبت فراوانی داشته باشد.
اگر زیبایی در طبیعت بازتاب یابد، سبب روشنی دیدگان و آرامش و شادی قلب می شود. اگر در هنر (نقاشی، خط، مینیاتور، صنایع دستی و...) جلوه کند، مایه لذت و سرگرمی است و گرمابخش زندگی میشود. اگر در وجود همسر درخشش یابد، سبب انس بیشتر و محبت افزونتر به او می شود و عاملی اثرگذار در تداوم وفاداری و پاکی چشم و دل است و اگر در ویژگیهای شایسته اخلاقی نمود یابد، موجب ایجاد شوق در آراسته شدن به آنها خواهد شد.
«زیبایی برای انسان، نقشی عروج دهنده یا بازگرداننده به اصل خویش دارد».(1)
در واقع، تشخیص زیبایی و رفتن به دنبال آن، در روح ما ریشه دارد. شاید دلیل بسیار مهم برای خلق زیباییهایی که خداوند در طبیعت آفریده یا در درون ما به امانت نهاده، این است که روح در این دنیا بدون دریافت زیبایی نمیتواند آرام بگیرد و دوام بیاورد و انسان به داشتن ارتباط با زیبایی نیازمند است. بدون زیبایی، روح در تاریکی و خشونت ماده خسته میشود. زندگی کردن در چیرگی کمیتها و امتدادهای هم مسیر و یکنواخت، روح را در خود میفشارد. زیبایی انسان را از کمیت ها به کیفیت ها سوق می دهد تا زندگی اش معنا یابد.(2)
ص:38
کاتسینگر درباره ضرورت وجود زیبایی در زندگی انسانها میگوید:
زیبایی، جزء ضروری زندگی معنوی است... زیبایی، با دم نامتناهی و بخشنده خود، رویههای ثابت و نظامهای بسته خودمحوری معنوی کذایی را در هم میشکند... زیبایی نسبت به واقعیات فعلی، ضرورت یافته است. زیبایی برای آن گروهی از ما گریزناپذیر شده که دیگر از نعمت زیستن در یک فرهنگ سنتی تمام عیار برخوردار نیستند؛ کسانی که در عوضِ قدم از قدم که برمیدارند با همهمه و هیاهو، زشتی و بیقوارگی، ابتذال و بی مایگی دنیایی روبه رو میشوند که روز به روز ماشینیتر میشود.
وضعیت در گذشته، به هر صورت که بوده و هنوز هم درباره معدود قهرمانان معنوی روزگار ما، به هر صورت که باشد، برای بقیه ما واقعاً حیاتی است که آگاهانه به دنبال فضای مقدسی برای کوششهای معنوی مان باشیم و فعالانه چنین فضایی را پدید آوریم. این دست کم به این معناست که به فهم اهمیت زیبایی دست یابیم. در زمانه ما، تمیز صورتها از یکدیگر، اهمیت کاملاً ویژهای دارد. خطا در تمام صورتهایی که ما را احاطه کرده است و در آنها زندگی میکنیم، اعم از هنر، موسیقی، پوشاک و معماری، نمایان میشود. خطری از جانب این محیط، متوجه ماست و آن اینکه چنین محیطی، حساسیت ما را _ حتی حساسیت عقلی ما را _ با وارد کردن نوعی بی اعتنایی، زمختی و بیمایگی به آن، مسموم میکند.
زیبایی در چنین زمینه و بافتی، اهمیت بسیار ویژهای می یابد. هر
ص:39
قدر از طبیعت بکر و ضرب آهنگهای هر روزی زندگی دینی سنتی دورتر میشویم، اهمیت زیبایی، «حتی از منظر به اصطلاح هنری هم» بیشتر میشود؛ چراکه امروزه صورتهای حامل زیبایی، «به مجاری تقریباً گریزناپذیری برای تحقق بخشیدن به امانت معنوی دین» بدل شدهاند.
لذت حاصل از درک زیبایی میتواند نقش روزنهای به سوی شهود حقیقت را ایفا کند و به کار عمق بخشیدن به فضیلت بیاید.(1)
گرچه برای موضوع «پیشینه توجه به عنصر زیبایی و بحث درباره آن»، تاریخ مدوّنی ارائه شده است، و پیشینه آن را به دوران یونان قدیم می رسانند، نباید از نظر پنهان داشت که توجه به عنصر زیبایی و هنر، و رویکرد زیبایی شناسانه آدمی به پدیده ها ، از آغاز پیدایش انسان، یعنی حضرت آدم7، همراه او بوده است؛ چنان که گفته شده است حضرت آدم7 نخستین شاعر است. حضرت علی7 به این موضوع، این گونه اشاره کرده است:
آنگاه که آدم7 کشته شدن هابیل به دست قابیل را دید، چنین سرود:
تَغَیَّرَتِ الْبِلَادُ وَ مَنْ عَلَیْهَا
فَوَجْهُ الْأَرْضِ مُغَبَرٌّ قَبِیحٌ
تَغَیَّرَ کُلُّ ذِی لَوْنٍ وَ طَعْمٍ
وَ قَلَّ بَشَاشَةُ الْوَجْهِ الْمَلِیحُ
ص:40
سرزمین ها و ساکنان آنها دگرگون شده است
و روی زمین، غبارآلود و زشت شد
هر آنچه رنگ و بویی دارد تغییر کرده است
و شادی چهره نمکین کم شده است».(1)
حضرت آدم7، در این شعر به دو پدیده «زشتی» [= واژه قبیح] و «زیبایی» (= الوجه الملیح] اشاره کرده است که بر نگاه زیبایی شناسانه او به پدیده ها دلالت دارد. این در حالی است که سرودن شعر از سوی او نشان از توجه وی به عنصر هنر و زیبایی است؛ چراکه شعر، مصداقی از زیبایی است. همچنین درباره ادریس7 نقل است: «او نخستین کسی بود که خط نوشت و لباس دوخت و شهر بنا نمود (معماری کرد.)»(2) چنانکه حضرت داوود7 از آوازی بسیار خوش و نیز از هنر «زره سازی» برخوردار بود.(3) همچنین همسو با ذوق زیبایی شناسانه حضرت سلیمان7 گفته اند: «اجنه برای او آنچه را که از محراب ها و تمثال ها و کاسه هایی مانند حوض ها و دیگ هایی بزرگ و ثابت می خواست، می ساختند.» (سبأ: 13)؛ و نوح7، اوج هنر زیبایش را در ساختن کشتی به ظهور رسانید. (نک: هود: 37) سرانجام در زمان پیامبر اسلام9، توجه به زیبایی، به صورت زیباترین و عالی ترین نمونه سخن فصیح و بلیغ، یعنی قرآن کریم تجلی یافت. بدیهی است جنبه هنری
ص:41
قرآن، نشانه ذوق زیبایی شناسانه والای پیامبر اکرم9 است؛ زیرا اگر او چنین ذوقی نداشت، شایسته دریافت آن سخنان زیبا نمی شد و امّا اگر بخواهیم برای موضوع «توجه به عنصر زیبایی و بحث درباره آن»، تاریخی بازگو کنیم که در آن به صورت رسمی و مدون به عنصر زیبایی اهتمام ورزیده شده است، باید به عهد یونان قدیم بازگردیم. «در فرهنگ بشری، ابتدا در یونان باستان به تعریف زیبایی پرداخته شده است. البته آنها درباره زیبایی محض و خود زیبایی کمتر سخن گفتهاند، بلکه بیشتر در مورد زیبایی هنری، اظهارنظر کردهاند.
در یونان باستان دو نوع زیبایی را تحلیل کردهاند، یکی زیبایی هنری و دیگری زیبایی معنوی و اخلاقی که همان خیر اخلاقی را در برمیگرفته است. بنابراین، میتوان گفت، اندیشمندان یونانی از سقراط و افلاطون و ارسطو، زیبایی اصیل را در عالم مُثُل و حقایق معقول پیدا کردند و ارسطو بیشتر بر عناصر هماهنگی، نظم و اندازه مناسب تأکید داشته است».(1)
ویل دورانت مینویسد:
«بحث درباره زیبایی را فیثاغورس باز کرد.»(2) در کتاب _شناخت و تحسین هنر_ آمده است:
میتوان «علم الجمال» را در فلسفه هراکلیتوس جست؛ زیرا زمینه هنرهای زیبا، اصل ارتباط بشر و جهان است، چون هنرمند به جهان مینگرد و اشیا را در آینه هنر خود منعکس میکند و اولین کسی که در تاریخ فلسفه به این ارتباط بشر و جهان اشاره کرده است هراکلیتوس است که ضمناً از نظام و هماهنگی در جهان پر
ص:42
از اضداد در زندگی افراد بشر، با صفت «زیبا» یاد کرده است.(1) و باز گفته شده است: «اولین مطالعات مدون فلسفی در مورد هنر با ارسطو آغاز شده است».(2)
از میان فیلسوفان یونان باستان، شاید افلاطون مهمترین کسی باشد که در عالم زیباییشناسی باید از او سخن گفت. افلاطون، رساله یا گفتارهایی که ویژه این موضوع باشد، ندارد، اما در فرصتهای متفاوت و زیادی، از زیبایی و هنر سخن به میان آورده است، از جمله در جلد اول از دوره کامل آثار افلاطون و نیز در رساله «ضیافت» یا «مهمانی.»(3) در حقیقت، تقسیم زیبایی به «محسوس» و «معقول» از او آغاز میشود و از این نظر مکتب جمال، نخستین گامهای فکری خود را مدیون اوست. «میتوان افلاطون را از برخی جنبهها، پایهگذار زیباییشناسی فلسفی دانست؛ زیرا او مفاهیمی را گسترش داد که اساس تأملات بعدی در زیبایی شناسی قرار گرفت».(4)
فلسفه امر زیبا از زمان آ.گ. باومگارتن، «استتیک» نام گرفت و از دوره روشنگری به بعد، زیباشناسی در زمره رشته های فلسفه درآمد.(5)
7 _ 1. زیبایی جهان هستی
جهان هستی در نگاه ما سرشار از حادثه ها، جنگها، سیلها، زلزلهها،
ص:43
آتشفشانها و بیماریها است. در نتیجه هیچ گاه نظریه «زیبا بودن آفرینش» _ و آنچه عارفان از آن به «نظام احسن» تعبیر کردهاند _ نظر ما را جلب نکرده است؛ چراکه در نگاه ما، پدیدههای یاد شده، جز زشتی و پلشتی نمیتواند باشد، پس برای حکم کردن به اینکه «هستی زیباست» جایی نمیماند.
این در حالی است که بر اساس نگاه ژرف هستی شناسانه، همین عالم با همه بد و خوب و زشت و زیبا و جنگ و صلح و امنیت و ناامنی و سلامت و بیماری _ در مجموع _ زیباست. جهان را با همه این عیبها و بدی ها، میتوان «زیبا» و «نظام احسن» نامید؛ چراکه _ از نگاه عرفا _ شرّ و بدی لازمه شکلگیری این جهان و از عوامل تکامل آن _ در مجموع و در کل _ است. در واقع، شرور نیز نقش و وظیفهای در هستی دارند که معمولاً از نگاه توده انسانها پنهان است. به عنوان مثال می توان گفت، تلخیها و مصیبتها به آدمی کمک می کند تا استعدادهایش شکوفا و چشمش به روی حقیقتهای پنهان هستی گشوده شود و بر اثر بردباری در برابر آنها، به مقامهای والای معنوی برسد؛ دریچه کشف و اختراع برای غلبه بر مشکلات باز شود؛ و این دنیا را سرای اقامت دایم نپندارد و... .
در حقیقت «هنگامی که می گوییم تمامی هستی زیباست؛ یعنی تمامی هستی با تعادل و رو به جهتی است که هر کس با آن جهت و با آن زاویه دید، آشنا شود، تمامی رنج ها و زشتی ها و دردها را هم زیبا می بیند... کسی که این تعادل و جهت را در جهان نمی بیند، زیبایی جهان را نمی فهمد و از این لذت و ابتهاج و سرور، سهمی ندارد و محروم است. اگر تمامی عالم و دو برابر آن را هم داشته باشد در رنج است، و درد
ص:44
عظیمی او را در هم می شکند و سایه سنگینی حتی بر شکوفه های گیلاس و سیب و طلوع و غروب و صدای چلچله ها و پرواز های آرام، رنگ درد و پوچی و مرگ می زند... .
و هنگامی که می گوییم زندگی زیباست؛ یعنی این زندگی با تمامی جنگ ها و جدال ها و محبت ها، با تمامی اشک ها و لبخندها، با تمامی امیدها و یأس ها، با تمامی شکست ها و پیروزی ها، با تمامی ظلم ها و مبارزه ها، با تمامی تضادها و تناقض هایش از تعادل و جهتی برخوردار است؛ تعادلی که با همین تدافع ها شکل می گیرد».(1)
فلوطین می نویسد:
عیب و بدی در کل سودمند است؛ چراکه به عدالت، مجال تجلی میدهد و برای مقاصد دیگر نیز فایده دارد؛ زیرا به آدمی هشدار میدهد و عقل و فهم را بیدار میکند و ارزش فضیلت را آشکار میسازد. البته بدی برای این منظور به وجود نیامده است، ولی چون پیدا شده است و هست، جهان از آن برای مقاصد خود سود میجوید(2) و این نشان عظمت نیروی کیهان است که میتواند بدی را نیز به نحوی زیبا در خدمت خود قرار دهد.(3)
بسیاری از فیلسوفان و بزرگان، نه تنها این جهان را زیبا دانسته اند، بلکه از آن به «نظام احسن» یاد کردهاند، یعنی جهانی که _ نه فقط زیبا،
ص:45
بلکه _ «زیباترین» است، به گونهای که زیباتر از این، ناممکن است. به عنوان نمونه:
الف) غزالی
امکان ندارد عالمی، زیباتر از اینکه هست ایجاد شود؛ چراکه اگر چنین چیزی ممکن بود و خداوند، نمیدانست _ العیاذ بالله _ «جهل» لازم میآمد و اگر میدانست، ولی «قدرت» بر آفریدنش نمیداشت، «عجز و ناتوانی» او لازم میآمد و اگر با وجود اینکه میدانست و قدرت داشت، آن را نیافرید، «بُخل» لازم میآمد و از آنجا که خداوند، از همه این عیبها و نقصها پیراسته است، پس آنچه آفریده است، زیباترین است.(1)
ب) ابن عربی
بدان که خداوند، عالم را در نهایت زیبایی و استواری آفرید. چنان که امام ابوحامد غزالی گوید: در عالم امکان، شگفتتر از این عالم [و زیباتر و نیکوتر از آن] وجود ندارد و خداوند، آدم را بر صورت خودش آفریده و انسان، مجموع عالم است و علم خداوند به عالم، چیزی جز علم او به خودش نمیباشد؛ چراکه در وجود، جز او نمیباشد. پس هستی بر صورت او آفریده شد... بنابراین، عالم، جمال الهی است. پس او زیباست و دوستدار زیبایی و هر که عالم را از این دیدگاه دوست بدارد، آن را به
ص:46
حبّ الهی دوست میدارد و جز جمال الهی را دوست نمیدارد؛ زیرا جمال و زیبایی صنعت، به خود صنعت، نسبت داده نمیشود، بلکه به صانع و سازندهاش نسبت داده میشود.(1)
ابن عربی در تعلیل عرفانی بر این نکته که هستی، در نهایتِ زیبایی است، می گوید: «در خبر صحیح از رسول اکرم9 نقل شده است که «إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُ الْجَمَال؛ خداوند، زیباست و زیبایی را دوست دارد.» خداوند، پدیدآورنده عالَم بر صورت خویش است، [و چون خداوند در غایت زیبایی است]، پس همه هستی [نیز] در نهایتِ زیبایی است. پس در عالَم امکان، زیباتر و بدیع تر از هستی وجود ندارد... پس همه هستی، جمال ذاتی اوست و زیبایی آن، عین زیبایی پروردگار است و از اینجاست که عارفان در [نگاه به] هستی، سرگشته و حیران شده اند... و هستی، آینه پروردگار است. بنابراین، عارفان در آن، جز صورت حق نمی بینند و صورت حق نیز جمیل و زیباست».(2)
ج) ابوعلی سینا
عنایت، احاطه و شامل بودن علم واجب تعالی بر همه هستی است و واجب است که همه هستی، مطابق آن باشد تا به زیباترین و نیکوترین صورت، جلوهگر شود. و چنین نظامی [نظام زیباترین و نیکوترین]، معلول ذات واجب تعالی و برآمده از دانش اوست. پس هستی به دست حق، بر اساس زیباترین شکل، آفریده شده است.(3)
ص:47
7 _ 2. زیبایی انسان
اهمیت انسان و جایگاه بی بدیل او در هستی، اقتضا داشت در کنار بحث «زیبایی هستی»، به «زیبا» بودن انسان نیز به صورت جداگانه اشاره شود. اینکه آدمی دریابد موجودی زیباست، اثر فراوانی در ایجاد خودباوری و اعتماد به نفس در او داشته، سبب می شود در خود احساس شخصیت کند و در پی آن، به سوی پاکی ها و خوبی ها سوق یابد. انسان، اثر هنری بزرگ خداست، و صرف نظر از شاهکارهای نهفته در ساحت روحی او _ که بر اساس آن، دورنمایی از جمال پروردگارش است _ جسم او نیز از حیث ساختار و چگونگی ترکیب بندی؛ اعتدال؛ برخوردار بودن از اجزایی بدون جایگزین؛ توانمندی فوق العاده در هماهنگی با محیط زندگی؛ قدرت مبارزه با انواع بیماری ها؛ قابلیت برخورداری از انواع بی پایان حرکات ورزشی و رفتارهای نمایشی؛ و ده ها شگفتی دیگر، شاهکار آفرینش و تندیس هنری برآمده از هستی است. به تعبیر شکسپیر:
«چه اثر هنری ای است انسان! که از لحاظ عقل آن قدر شریف؛ در استعداد آن قدر نامحدود؛ در صورت و حرکات آن قدر تحسین آمیز و چابک؛ در عمل چون فرشتگان؛ در فهم مانند خداوند؛ و در حقیقت زیباترین موجود جهان و اشرف مخلوقات است.»(1) قرآن کریم از آفریده شدن انسان در زیباترین شکل ممکن خبر داده، می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ؛ به راستی که انسان را در زیباترین اعتدال آٰفریدیم». (تین: 4)
ص:48
«تقویم» به معنی درآوردن چیزی به صورت مناسب، و نظام معتدل و کیفیت شایسته است و گستردگی مفهوم آن، اشاره به این است که خداوند انسان را از هر نظر، موزون و شایسته آفرید، هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی و عقلی؛ چراکه هرگونه استعدادی را در وجود او قرار داده است».(1)
مرحوم طبرسی در این باره می نویسد:
خداوند همه انسان ها را در زیباترین و نیکوترین سیما و سیرت پدید آورد و نظام بخشید، و آدمی را در زیباترین و نیکوترین قامت و اعضا و دستگاه های جسمی، و بهترین شرایط روحی و معنوی و روانی به وجود آورد و به او نعمت خرد و اندیشه و بیان و قدرت مدیریت ارزانی داشت و بدین وسیله او را از دیگر جانداران ممتاز گردانید.(2)
یکی از موضوعات محوری در قلمروی «زیبایی شناسی»، این است که خداوند هم زیباست و هم سرچشمه زیباییهاست. به سخن دیگر، افزون بر آنکه خداوند در ذات، صفت، اسم و فعل خویش، زیباست، تمام زیباییهای آفرینش نیز تجلی اوست. «در واقع زیبایی او محرز است، زیرا آفرینش او زیباست و این آفرینش، شبیه و به صورت اوست. یقیناً منبع اولیه امر، باید خود، زیبا باشد. بنابراین در آفرینش عالم، این چنین شایسته خداوند بود که نه تنها آن را تا جایی که ممکن
ص:49
است خوب، بلکه تا حد امکان زیبا نیز بسازد. با نگاه از این منظر، زیبایی مخلوقات چیزی جز شباهت آنها با زیبایی الهی نیست.»(1) افلاطون در این باره می گوید:
آن زیبایی، موجودی سرمدی است که نه به وجود میآید و نه از میان میرود و نه بزرگ تر میگردد و نه کوچک تر، و چنان نیست که از لحاظی زیبا باشد و از لحاظی زشت یا گاه زیبا باشد و گاه نازیبا، یا در مقایسه با چیزی، زیبا باشد و در مقایسه با چیزی، نازیبا، یا در مکانی زیبا باشد و در مکانی زشت، یا به دیده گروهی، زیبا بنماید و به دیده گروهی دیگر زشت، یا جزئی از آن زیبا باشد و جزئی نازیبا.
از این گذشته، آن زیبایی به دیده کسی که سعادت دیدار آن نصیبش شده است، چون زیبایی چهرهای یا دستی یا عضوی از اعضای تن، یا مانند زیبایی سخنی یا دانشی یا زیبایی موجودی از موجودات زمینی یا آسمانی، نمودار نخواهد شد، بلکه چیزی است در خویشتن و برای خویشتن، که همواره همان میماند و هرگز دگرگونی نمیپذیرد و همه چیزهای زیبا فقط بدان سبب که بهرهای از او دارند، زیبا هستند.(2)
باری هر مخلوقی، تجلی خدا، یعنی ظهور اوست. بارزترین تجلی خدا، نور است. هر تک موجودی و همچنین کل بنای عالم، یک نور است. هر مخلوقی به واسطه نورانیتش اشاره به مبدأ خویش دارد. بدین ترتیب، آنچه ظاهر میشود، نمادی از زیبایی مطلق است.
ص:50
صورتهایی مرئی، تصاویری از زیبایی نامرئیاند که علم پیشین الهی به واسطه آنها روح آدمی را به زیبایی نامرئی و محض خود، باز فرامیخواند.(1)
در سخنان بزرگان دین اسلام، به زیباییِ خداوند و اینکه او سرچشمه زیبایی هاست توجه فراوانی شده است. عزالدین محمود کاشانی دراین باره مینویسد:
زیبایی حقیقی، صفت ازلی خداوند است، که حضرتش آن را در ذات خویش مشاهده کرد، آن گاه خواست که این زیبایی را در بیرون از ذات خویش و در صنع [و آفریده خویش] مشاهده کند، پس جهان را آفرید و این جهان نیز در حقیقت، آیینه زیبایی اوست... پس جمیل حقیقی، خداوند است و هر زیبایی که در هستی مشاهده میشود، زیبایی خود را از او گرفته و پرتوی از زیبایی اوست.(2)
همچنین در سخنان معصومان: و نیایشهای به جا مانده از آنان، بر مسئله زیبا بودن خدا، تأکید و توجه فراوانی شده است. برخی از این نمونهها عبارتند از:
_ «إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال؛ همانا که خداوند، زیباست، و زیبایی را دوست دارد».(3)
ص:51
_ «سُبحانَ من لَبِسَ البَهْجَة وَ الْجَمال؛ منزه است خداوندی که لباس بهجت و زیبایی پوشیده».(1)
_ «وَ اَنْتَ الْبَهِیُّ فی جَمالِک؛ و تویی فروغ اعلی در زیبایی خود».(2)
_ «یَا جَلیلُ یا جَمال، ای صاحب جلال و جمال».(3)
_ «لَا تَحْجُبْ مُشْتَاقِیکَ عَنِ النَّظَرِ إِلَی جَمِیلِ رُؤْیَتِک؛ [خداوندا] مشتاقان جمالت را از نظر به دیدار زیبایت، محجوب و محروم مفرما».(4)
_ «الهی... عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاکِ کُنْهِ جَمَالِک؛ خدایا عقلها از ادراک ژرفای زیبایی تو ناتوان است».(5)
_ «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ جَمَالِکَ بِأَجْمَلِهِ وَ کُلُّ جَمَالِکَ جَمِیلٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِجَمَالِکَ کُلِّهِ؛ خدایا من از تو درخواست میکنم از زیباترین جمالت، و همه جمال تو زیباست. خدایا من از تو درخواست میکنم همه جمالت را».(6)
گرچه سمت و سوی اصلی بحث در زیبایی شناسی حماسه عاشورا، «زیبایی حسّی» (استتیک) است، از «زیبایی معنوی» غفلت نشده، بخشی از مباحث این کتاب به «زیبایی معنوی» اختصاص یافته است؛
ص:52
چراکه از دیدگاه اسلام، زیبایی به «زیبایی حسّی» منحصر نبوده، زیبایی هایی به مراتب جذّاب تر و دلربا تر از زیبایی های حسّی، یعنی زیبایی های معنوی نیز وجود دارد که بسی مهم و درخور توجه می باشند. بنابراین در این اثر در کنار پرداختن به زیبایی های حسّی و استتیک، همانند: شعر، رجز، سخنوری، تعزیه، آوای خوش، خط، نقاشی و... به زیبایی های معنوی _ که در اخلاق و رفتار نیک نمود می یابد _ نیز اشاره شده است.
از آنجا که زیبایی، به جان مینشیند، و دل را مسخر میکند و در ذهن جای میگیرد، جاودانه میماند. زیبایی، رمز جاودانگیاش را با خود همراه دارد؛ چراکه جذاب است، دلبری میکند، زلال و بیآلایش است و پاسخی به یکی از حیاتیترین نیاز روحی و روانی انسانهاست. در واقع، هر ذوق سلیمی، زیبایی را گرامی میدارد و هر طبع لطیفی، ستایشگر آن است. پس بدیهی است که مانا باشد؛ چراکه همه عناصر مانایی را _ چنانکه اکنون از برخی از آنها یاد شد _ به همراه دارد. شهید مطهری معتقد است:
آنجا که زیبایی وجود پیدا میکند، یک نیروی جاذبهای هم هست. زیبا جاذبه دارد. آنجا که زیبایی وجود دارد، عشق و طلب نیز در یک موجود دیگر وجود دارد، حرکت و جنبش وجود دارد، یعنی خود زیبایی، موجب حرکت و جنبش است. حتی به عقیده فلاسفه الهی، تمام حرکتهایی که در این عالم هست، مولود عشق است... به هر حال، هر جا که زیبایی
ص:53
هست، جاذبه وجود دارد، ستایش و تقدیس، وجود دارد و زیبایی به دنبال خودش ستایش و تقدیس میآورد.(1)
باری زیبایی، از این نظر که آدمی را مجذوب و مسحور خویش می کند، قلب و جان و ذهن _ و حتی جسم انسان را _ به سوی خود میکشد و او را به تعظیم و تکریم و دلدادگی _ و حتی سرسپردگی _ وامیدارد. زیبایی مصداقی از «قدرت» است و همین توانمندی و قدرت «زیبایی» است که بقای او را تضمین میکند و از او عنصری پایدار میسازد. این حقیقتی است که در ماجرای عاشورا به اثبات رسیده است. اگر امروزه، پس از گذشت هزار و اندی سال، همچنان حادثه عاشورا تازه است و حسین7 دلبری میکند و میلیونها عاشق، سر بر آستان حسین7 مینهند و جان برای فدا شدن عرضه میدارند، خبر از قدرت نهفته «زیباییهای عاشورایی» دارد. زیباییهای حسینی، قرنهاست دل و جان عاشقان را آن چنان می ستاند که بیآنکه حتی خود بخواهند، به سوی مجلس او میدوند و در محرم برایش بیرق عزا نصب میکنند و برای او میگریند و بیقراری ها می کنند.
اینجاست که نقش زیباییها در جاودانگی عاشورا آشکار میشود و چنین فهمیده می شود که حادثه خونین عاشورا، مانایی خود را وامدار «ارائه زیباترین شکل ممکن آن»، از سوی سید الشهدا7 و یاران اوست.
شهید پاکنژاد بر این باور است که «با نیم متر چوب و نیم متر پارچه سیاه، میتوان موجی از احساسات بی دریغ درباره بزرگ سالار شهیدان مشاهده کرد که در هیچ جا نمونهای از آن دیده نمیشود، در
ص:54
حالی که برای تشکیل اجتماع حتی کوچکی، باید متحمل زحمات زیادی گردید. صرف نظر از املاک موقوفه حسینی، ساختمان حسینیهها، اطعام و اکرامها، نذرها و زیارت رفتنها و اجتماعات مذهبی و همه مخارجی که طی ماه و سال به عناوین مختلف در راه سالار شهیدان به مصرف میرسد، آیا میدانید که مردم به طور متوسط، در دو ماه محرم و صفر، به اندازه بودجه یک مملکتی، بدون زور و سرنیزه و مأمور و بازرس و تشکیل کمیسیون در این باره، پول میدهند، مردمی که هنگام عزاداری عزیزانشان، از خطبای اسلامی، استدعا میکنند برای آرامش خاطر آزردهشان، مصائب حسینی را ذکر کنند. اگر شما به برخی قریههای دوردست کشور ایران بروید، از دور خانههایی چند، خراب و خشتی میبینید، که در میان آن، یک عمارت قشنگ و تمییز میدرخشد، که اگر بپرسید از کیست؟ جواب خواهید شنید از حسین، به نام حسینیه. ای بسا پسرها و دخترهایی که شبهای هجر را گذرانده و با تحمل رنجها و نشستن انتظارها، توانستهاند به وصال امیدوار گردند که ناگهان نگاهشان به تقویم میافتد یا پدر، آهسته در گوششان میگوید: عزیزان من! میدانم هر ساعتی از هجر، هزاران سال است، اما توجه دارید که همان گونه که عید فروردین، زمین و زمان، نو میشود، اینک همان زمین و زمان، لباس ماتم میپوشد؛ ماه محرم رسید و همه چیز عزادار و سیاه پوش شد. با دیدن یا شنیدن این کلمه _ محرم _. عشقی را که امکان نداشت، جز با شمشیر و مرگ، شیاری بپذیرد، وصلها، عشقها، امید و آرزوها، همه و همه را به خاطر ضجههای کودکان و ناکامی زنان و اسیری درماندگان، بدون کوچکترین تأمل و اظهار عدم رضایتی
ص:55
تعطیل و به روزهای دیگر واگذار مینمایند و در عوض، به محرم و عزاداری و احیای شعائر آن میپردارند و آیا آن همه ارادت و سر سپردگی و بذل پول و چشم پوشی از بسیاری از خواستههای لذیذ نفسانی، جز در پرتوی فروغ آن همه زیباییها که از حسین7 تجلی نمود، و جز به دلیل قدرت فوق العاده آن زیبایی ها، امکان پذیر می شود؟ مردمی که نام حسین را هنگام ماتم و عزا به عنوان مرهم و درمان، و زمان عروسی، به جای گذشتها و امیدها پذیرفته و قرار دادهاند، ناخواسته از تأثیرپذیری و تمکین خویش درباره «زیبایی حسینی» خبر میدهند.
حقیقت این است که مردم، همه عطشان ستایش آن شخصیت زیبایی هستند که لب تشنه با خود مقدار بسیاری انرژی معنوی در دل خاک جای داد و امروز گنبد زیبایش چون آیینه میدرخشد، که درخشش آن، چشم هر ستمگری را میسوزاند و هر ستم دیدهای را مرهمی بر دل است.
در آنجا تربتی است که همانند معدن مغناطیس، افراد عاشق را که قابل جذبند، مانند ذرات کوچک آهن به سوی خود جذب میکند».(1)
وجود عناصر و درون مایه های زیبا و جذابی مانند اخلاص، بصیرت، شجاعت، عقلانیت، عشق، ایثار، ستم ستیزی، اصلاح طلبی و خیرخواهی در نهضت امام حسین7، آن را به بزرگ ترین رویداد هنری تاریخ تبدیل ساخت و مگر نه آن است که هنر راستین و اصیل را _ که در حماسه
ص:56
عاشورا به صورت رفتار و ویژگی هایی برآمده از عقلانیت محض و عشق صِرف تجلّی نمود _ باید در قابلیت آن در ایجاد دگرگونی معنوی در ذهن و روان انسان ها و جهت دهی درست به اندیشه های آنان و نیز در بر انگیختن آدمیان و رهانیدن آنها از ورطه سستی و رخوت و کوتاهی جویا شد و اینکه هر اثر هنری که فاقد امور یاد شده باشد یا _ در حقیقت _ اثر هنری نیست یا اثر هنریِ درخور توجه نمی باشد.
اساساً چگونه می توان نقاشی را «هنر» نامید؛ خط را «هنر» دانست؛ معماری را «هنر» نامید، اما نهضت سنجیده و عاشقانه ای که از دانش و خِرد، مایه گرفت، و به زیبایی درخشید، و دل های زیبایی گرا و زیبایی شناس ِ بی شماری را مجذوب و سرگشته خود نمود، و به رغم آن همه بدخواهی ها و دشمنی ها، جاودانه شد، «هنر» ندانست.
این اوج «هنری بودن» قیام شخص است که در آن، در حالی که همه شرایط ظاهری به ناکامی و ناتمامی این اقدام شهادت می دهد و عُقلای قوم، پرهیز از این اقدام را توصیه می کنند، وی آن را چنان با قوانین زیبامحور و اصولی هماهنگ با فطرت و وجدان همه انسان ها، همسو می کند که با وجود تعداد کم یاران و انبوه دشمنان و دشواری فوق العاده اوضاع و سرانجام، شهادت او و همه یارانش و اسارت بازماندگانش، برای همیشه پیروز میدان می شود، قرن ها دلربایی می کند، به انسان های بی شماری، زیستن و مردنی زیبا می آموزد و هر سال بر رونق و جلوه اش افزوده می شود. به تعبیر امام خمینی= «هنر آن است که شخص بی هیاهوی سیاسی و خودنمایی شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوا و این، هنر مردان خداست».(1)
ص:57
«اگر هنر از نگاه کسانی چون افلاطون، دوختنِ دیده به جمال ابدی و در نتیجه، آفریدن زیبایی است، دینداری، الحق، که از زیباترین هنرهاست...»(1) و اگر از دیدگاه های دیگر، «هنر عبارت از کوشش است برای ایجاد یک عالم ایده آل، یک عالم صور و عواطف بی آلایش در کنار عالم واقعی»،(2) دینداران در ذات و باطن همین عالم، آن عالَم ایدئال را می بینند و عمیق ترین احساسات و عواطف پرشور و التهاب را در پای آن نثار می کنند. سالار شهیدان7 هر چه داشت در این راه داد و آنگاه گفت: «رضاً بقضاءِک؛ و زینب7 در پایان گفت: ما رأیتُ اِلّا جمیلاً».(3)
اساساً اگر قیام امام حسین7 از روح هنری محروم بود، چگونه می توانست خاستگاه آفرینش انواع هنرها شود؟ هنر گریستن بر مظلومیتش را بیافریند، سرچشمه ای برای سرودن انواع شعرهای آیینی شود، به آفرینش انواع حماسه سرایی ها بینجامد، انسان های آزاده و ستم ستیز و شهادت طلب بپرورد و به هزاران انسان زیبایی جو، آیین دلبری بیاموزد و... .
لطیفه ای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن، نه لب لعل و خطّ زنگاری ست
جمال شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداری ست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری ست(4)
«حافظ»
ص:58
زیبایی را از دو راه می توان شناخت: نخست توجه به نفس زیبایی و شناخت آن بر اساس ذوق لطیف و طبع ظریف و فطرتی سلیم، و دیگر، به قرینه تقابل و از راه توجه به واژه مقابل آن. به این بیان که مثلاً شخص با درک زشتی «دروغ» درمی یابد مفهوم مقابل آن یعنی «راست گویی» زیباست یا با توجه به زشتی «ستم»، درک می کند «عدالت» زیباست.
به عیسی مسیح گفته شد: «مَنْ أَدَّبَکَ قَالَ مَا أَدَّبَنِی أَحَدٌ رَأَیْتُ قُبْحَ الْجَهْلِ فَجَانَبْتُه؛ چه کسی تو را ادب نمود؟ فرمود: کسی مرا ادب نکرد، [بلکه] زشتی نادانی را دیدم، پس از آن دوری گزیدم [و به جانب مقابل آن، که ادب باشد، رفتم]».(1)
از محمد بن حنفیه پرسیدند: «ادب از که آموختی؟» گفت: از پروردگار خود در نفس خود، ادب را فراگرفتم. به این صورت که آنچه را از صاحبان خِرد و بصیرت زیبا یافتم، از آن پیروی کردم، و آنچه از نادانان به عنوان ویژگی و رفتارهای زشت دیدم، از آنها دوری گزیدم. در نتیجه به گنج های دانش راه یافتم».(2)
امام حسین7 نیز با توجه به قرینه تقابل در شناخت زیبایی، از راه توجه به واژه مقابل آن، یعنی زشتی فرمود: «اگر شما خوبی و پسندیدگی را به صورتی مجسم می دیدید، هر آینه آن را به صورت مردی زیبا و نیکوروی می یافتید، که برای نظاره کنندگان، بهجت بخش و مسرّت آفرین
ص:59
بود و اگر زشتی و نکوهیدگی را به صورتی مجسم می دیدید، هر آینه آن را به صورت مردی زشت و کریه المنظر می یافتید که دل ها از او می رمید و در برابر آن، چشم ها و نگاه ها به زیر می آمد».(1)
از آنچه تاکنون گفته شد، می توان دریافت که صرف نظر از نگاه مستقیم ما به زیبایی های اخلاقی و رفتاری سیدالشهدا و یارانش در روز عاشورا _ که موجب گرایش ما به سوی این زیبایی ها می شود _، توجه به پلشتی ها و ناهنجاری ها و زشتی هایی که از سوی دشمنان حسین7 و یارانش تجلی یافت، نیز مایه بیزاری ما از این زشتی ها شده، در نتیجه باز هم به طور غیر مستقیم، ما را به سمت زیبایی های اخلاقی و رفتاری سید الشهدا و یارانش سوق می دهد؛ چراکه بر اساس قرینه تقابل، پی بردن به زشتی کردار یزید و یزیدیان، موجب اثبات زیبایی کردار امام حسین7 و یارانش می شود. بی گمان آنکه به «زشتی ستمگری» یزید توجه می کند، بی اختیار به زیبایی «عدالت گرایی» امام حسین7 رهنمون می شود و آنکه به درک زشتی هایی مانند سنگدلی، ناجوانمردی، بی ادبی، دورویی، بی بصیرتی و باطل گرایی یزید و لشکریانش می رسد، قطعاً نقطه مقابل آنها را که دل رحمی، جوانمردی، ادب، یک رنگی، بصیرت و حق گرایی باشد، زیبا خواهد یافت و حکم به زیبایی آنها خواهد داد.
گرچه رویکرد این اثر در «بررسی حادثه عاشورا از نگاه زیبایی شناسی»، زیباییهای گفتاری و رفتاری سیدالشهدا7 و نیز زیباییهای عاشورا
ص:60
محوری است که پس از عاشورا پدید آمد، نیم نگاهی به زیباییهای صورت نیز که در عاشورا جلوه کرد و مورد توجه تاریخ نگاران و صاحب نظران قرار گرفت، خالی از لطف نیست. در این نگاه، «زیبایی صورت» و «جمال سیرت» جمع میشود و شخص، آمیزهای از «جمال ظاهری» و «زیبایی باطنی» میگردد.
جمع صورت با چنین معنیّ ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف(1)
به راستی، کدام زیبایی هوش ربا و جمال مدهوش کننده به پای زیبایی نازنینانی میرسد که سه «زیبایی» را یک جا در خود گرد آورده اند: «زیبایی صورت»، «زیبایی سیرت» و «زیبایی مرگ» (مرگ با عزت و شهادت).
بنابراین، بدیهی است که در آثار عاشورایی به «زیبایی صورت» نیز توجه شود. در اینجا به چند نمونه از این زیباییها اشاره می شود:
الف) سیدالشهدا7
سید بن طاووس، درباره توجه هلال بن نافع به این نگاه زیبایی شناسانه مینویسد:
هلال بن نافع میگوید:
من با سپاه عمر بن سعد ایستاده بودم. ناگاه، شخصی فریاد زد: «ای امیر! بر تو بشارت باد که شمر، حسین7 را کشت.» من از صف لشکریان خارج شدم و برابر حسین7 ایستادم، دیدم آن حضرت در حال جان دادن است. به خدا قسم کشته به
ص:61
خون آغشتهای را که زیباتر و نورانی تر از او باشد هرگز ندیده بودم. نور و زیبایی چهره او، مرا از اندیشه شهادت او باز می داشت.(1)
ب) علی اکبر7
سید بن طاووس= به «زیبایی» چهره علی اکبر اینگونه اشاره میکند:
«کانَ مِنْ اَصْبَح النَّاس وَجْهاً؛ او یکی از زیباترین مردم از نظر چهره بود».(2)
شیخ عباس قمی= نیز در این باره مینویسد:
«علی بن الحسین (علیاکبر)7 زیباتر و خوش خوتر از همه مردم بود».(3)
ج) ابوالفضل العباس7.
شیخ عباس قمی= درباره زیبایی صورت حضرت عباس7 می نویسد: «عباس مردی خوش چهره، زیبا و بلندبالا بود. او را ماه بنی هاشم می گفتند».(4)
د) قاسم بن حسن7
قاسم بن حسن7 فرزند امام حسن مجتبی7 و برادرزاده امام حسین7 است که در رکاب عموی بزرگوارش در روز عاشورا به شهادت رسید. او را یکی از زیبارویان کربلا دانسته اند:
ص:62
«راوی میگوید: جوانی به سوی میدان آمد که صورتش مثل قرص ماه بود».(1)
ه) عبدالله بن حسن7
عبدالله بن حسن نیز فرزند امام حسن مجتبی7 بود که در کنار عمویش، امام حسین7 در روز عاشورا به شهادت رسید.
تاریخ نویسان او را فردی زیبارو معرفی کرده اند.
ابن عبد ربّه در _عقد الفرید_ مینویسد: «وَ رأی رَجُلٌ مِن اَهلِ الشّام عبدالله بن حسن بن علی و کان مِنْ اَجْمَلِ الناس؛ مردی شامی نظرش بر عبدالله بن حسن بن علی7 افتاد که از زیباترین مردمان بود.»(2) توجه به جمال «صورت» _ از جمله _ در هنر تعزیه خوش درخشید، و تعزیه خوان هایی که نقش امام حسین7 و کسانی چون حضرت علی اکبر7 و حضرت عباس و حضرت قاسم7 را عهده دار می شدند می بایست از میان کسانی برگزیده شوند که صورت و اندام آنها از حیث زیبایی، با آن بزرگواران، تناسب داشته باشد. عبدالله مستوفی در این باره می نویسد:
چون شبیه ها چهره آرایی نداشتند ناگزیر بایستی شمایل آنها با نقشی که بازی می کردند، متناسب باشد. مثلاً شبیه امام باید خوش صورت بوده از حیث قامت متوسط و حضرت عباس، بلند قامت و شانه پهن و سینه فراخ و میان باریک و شبیه علی اکبر، جوان هیجده نوزده ساله خوش قیافه و خوش قد و قامت و شبیه
ص:63
قاسم از حیث صورت مثل علی اکبر و از حیث سن از او کوچک تر باشد.(1)
سید رضی _ که «زیباترین، پر مغزترین، و در عین حال، روان ترین مرثیه ها را در شهادت امام حسین7 و شهدای کربلا گفته است»(2) _ نیز در یکی از این قصیده ها، در نگاهی زیبایی شناسانه به شهدای کربلا، آنان را به چراغ تابان و ماه و ستاره مانند کرده، می گوید:
وَ وجوهاً کَاالمصابیح فَمَنْ
قمرٌ غاب و نجمٌ قدْ هَوی(3)
چهره هایی چون چراغ تابان بودند که برخی مانند ماه غروب کردند و برخی چون ستاره فرو رفتند.
پرداختن به موضوع «زیبایی شناسی حماسه عاشورا»، از چند جهت، ضرورت پیدا می کند: نخست آنکه نگاهی است نو به حماسه عاشورا، که به دلیل تازگی آن، هم می تواند بر جذابیت و تأثیرگذاری حماسه عاشورا و هم بر گستره کارکردهای آن بیفزاید، و هم نشان دیگری باشد بر پایان ناپذیری ذخیره های نهفته در این حماسه عظیم.
دوم آنکه از آنجا که بازگویی حماسه عاشورا، همواره در طول تاریخ، مسئله ای از مسائل جامعه بشری را حل نموده، نیازی از نیازهای روحی و معنوی آدم ها را برطرف کرده است، کاری فرهنگی در راستای رشد و تعالیِ جامعه بشری بوده است. بدیهی است توجه به این موضوع از منظر زیبایی شناسی _ به دلیل همسویی آن با فطرت، ذوق و
ص:64
طبع «زیبایی جو»ی انسان ها _ بسی بهتر به جان ها نشسته، بسی زلال تر و لطیف تر، می تواند عقل را شاداب و دل را سیراب کند. بشر همواره ستایش گر و جویای زیبایی ها بوده، در برابر آن تعظیم نموده است، و در این باره اگر از ستایش و تعظیمِ «حقیقتی» و «پیام والایی» باز مانده است به دلیل آن بوده است که به زوایای زیبای آن پی نبرده، از جمال پنهان آن بی خبر مانده است. از این رهگذر هر اندازه جنبه های زیبایی شناسانه حقیقتی و پیام والایی، واکاوی و نمایانده شود بر دلبریِ آن افزوده شده، زمینه تأثیرگذاری آن، دو چندان خواهد شد. و این دلیل دیگری است بر ضرورت پرداختن به حماسه عاشورا از منظر زیبایی شناسی آن. بدیهی است از آنجا که انسان ها به طور فطری، زیبایی جو هستند، و از این رهگذر، سخن گفتن به زبان فطرت، سخن گفتن با زبانی مشترک میان همه انسان ها است، مخاطب پیام عاشورا _ آنگاه که این حماسه از جنبه های زیبایی شناسانه آن، معرفی می شود _ جهانی بوده، می تواند همه کشورها و همه ادیان و مذاهب را در گستره پیام خود قرار دهد. به نظر می رسد نگاه زیبایی شناختی به حماسه عاشورا در روزگار امروز، مصداقی از همسویی با مقتضیات زمانه نیز هست، که خود، از عوامل اصلی مانایی و استمرار هر پیام و مکتبی است. در روزگاری که بسیاری از پدیده ها از سوی دانشمندان، فلاسفه و زیبایی شناسان جهان، از منظر زیباشناسی مورد کاوش قرار گرفته، و «زیبایی» امری خواستنی، مطلوب و در خور پیروی و دلباختگی معرفی شده است، فرصت مغتنمی است که حماسه عاشورا نیز از این نگاه، مورد تأمل و کاوش قرار گیرد.
ضمن آنکه در روزگاری که تمدن و تکنولوژی به دلیل دور نمودن
ص:65
آدمیان از طبیعت زیبا و دشت و صحرا و باغ و گل و گیاه، به لطافت طبع و ظرافت احساس آنها آسیب رسانده، خوی آنها را اندکی خشن و نامهربان و جان آنها را کم بهره از ذوق و احساس کرده است، مناسب ترین شیوه برای نشان دادن امور اخلاقی و پیام های معنوی به آنان، به تصویر کشیدن آنها از منظر زیبایی شناسانه است، که خود، گامی است برای پر نمودن خلأ لطافت طبع و ظرافت احساسِ آنها، و تدبیری است خردمندانه برای شکوفاتر نمودن حسّ «زیبایی جو»ی انسان ها.
حاصل سخن آنکه در رویکردها به حماسه عاشورا، جایِ رویکرد زیبایی شناسانه به آن، خالی بوده است، و بدیهی است که هر جا کمبودی حس می شود، ضرورتی برای برطرف نمودن آن نیز شکل خواهد گرفت.
ص:66
ص:67
ص:68
آنچه از زیبایی ها که در جریان حماسه عاشورا تجلّی کرده است و در این فصل بدان اشاره خواهد شد اعمّ از زیبایی حسّی و معنوی است. نخست _ در بخش اول _ به مصداق های زیبایی های حسّی حماسه عاشورا پرداخته، آنگاه _ در بخش دوم، از بسیاری از زیبایی های معنوی که در حماسه عاشورا متجلّی شد یاد خواهیم نمود.
یکی از جلوه های زیبای عاشورایی، خطابه هایی است که از امام حسین7 به یادگار مانده است.
از آنجا که در این خطابه ها اصول زیبایی شناسی، رعایت، و فنون فصاحت و بلاغت در آن، چاشنی شده است، در شمار «فنّ» و «هنر» در آمده است. در واقع، شخصیت بزرگی چون امام حسین7 که با همه فنون «زیبایی شناسی» سخن و سخن وری آشنا بود، هیچ گاه سخنانش از مؤلفه های زیبایی شناختی خالی نبود، و آن حضرت به ویژه هنگامی که سخنانش جنبه خطابه و سخنوری که داشت، این مؤلفه ها را به درستی به کار می بست؛ زیرا دغدغه اصلی آن حضرت در خطابه ها و سخنرانی ها، انتقال پیام های معنوی و علمی این سخنان به مخاطب بود. بدیهی است هر اندازه سخن از عناصر زیبایی شناسانه _ همانند فصاحت؛
ص:69
بلاغت؛ همسو بودن با نیازهای مخاطب؛ هماهنگ بودن با مقتضیات زمان و مکان... _ برخوردار باشد، بر مخاطب اثر بیشتری خواهد گذاشت؛ زیرا آدمی زیبایی طلب و زیبایی دوست آفریده شده است، و چه بخواهد و چه نخواهد، سخن زیبا به جانش می نشیند و این امری طبیعی است که وقتی سخن زیبا به جان آدمی نشست، پیام و مضمون آن سخن نیز به دلش می نشیند. بنابراین، سخن زیبا _ که مضمون و پیامی زیبا دارد _ فرهنگ سازی می کند، تعالی می بخشد و جامعه را به سوی کمال، سوق می دهد.
افزون بر این نکته و صرف نظر از پذیرفتن یا نپذیرفتن مضمون سخن زیبا از سوی مخاطب، اثر طبیعی گفتار زیبا این است که در آدمی حس دلپذیری ایجاد می کند و سبب می شود روح او لذت ببرد و حس زیبایی طلب، او را، به اندازه خود، راضی کند. بدین گونه سخن زیبا در هر حالی منشأ اثر شده، دست کم بخشی از وجود مخاطب را سیراب می کند.
شهید مطهری در این باره می گوید:
پیوند خطابه با اسلام از چند نظر است؛ اولًا از این نظر که خطابه یک فن است، یعنی یک هنر است و هنر مطلقاً می تواند به کمک یک فکر و عقیده یا به جنگ یک فکر و عقیده بیاید؛ یعنی یک فکر، یک فلسفه، یک دین، یک آیین را می شود به وسیله هنر یا صنعت تقویت کرد. همچنین می شود به وسیله هنر یا صنعت تضعیف کرد. شما اگر مسجد شاه اصفهان بروید و اگر گنبد مسجد شیخ لطف الله را ببینید، می بینید که از جاهایی است که علم و هنر و صنعت به کمک دین آمده است... خطابه از آن جهت
ص:70
که یک هنر و یک فن است و هنر و فن معمولاً می تواند اثر اجتماعی داشته باشد و عامل اجتماعی به شمار رود، یک فکر و یک عقیده را تقویت یا تضعیف کند، از بزرگ ترین عوامل اجتماعی به شمار می رود. هیچ هنری به اندازه هنر خطابه نمی تواند اثر اجتماعی داشته باشد. اگر از این نظر به خطابه نگاه کنیم، رابطه هنر خطابه با اسلام، مانند بسیاری از هنرها و صناعات دیگر است. در اسلام همان طوری که حجّارها و حجّاری ها پیدا شده، آینه کارها و آینه کاری ها پیدا شده، کاشی کارها و کاشی کاری ها پیدا شده، معمارها و معماری ها پیدا شده است، همین طور اسلام در دامن خودش، خطبای بسیار زبردست پرورش داده است.(1)
به تعبیر جاحظ:
اگر سخن از لحاظ معنا عالی و از لحاظ لفظ، فصیح باشد، و تکلّف در او به کار نرفته باشد، با قلب آدمی همان می کند که باران با زمین پاکیزه می کند. هرگاه سخن بر اساس این شرایط [یادشده] باشد، و چون از گوینده صادر می شود، این صفات [فوق] را دارا باشد، چنان از سوی خداوند، توفیق و تأیید می یابد که حتی جبابره (سرکشان) نیز در برابر آن، سر تعظیم فرود می آورند، و عقل های جاهلان نیز از فهم آن، روی برنمی گردانند».(2)
ص:71
همواره اهل بیت:، در خطابه ها و موعظه های خود، از عنصر فصاحت و بلاغت، بهره می بردند، و همین مسئله موجب شد خطابه های آنان، جنبه هنری پیدا کند و در نتیجه، مصداقی از «زیبایی» به شمار آید. «آن بزرگواران مردان میدان بلاغت و شجاعان عرصه فصاحت هستند. شاخه های فصاحت و بلاغت، از درخت وجودشان آویزان است و فصاحت و بلاغت از آنها می جوشد و سرچشمه می گیرد. آن گاه که سخن می گویند، فصحا را ناتوان می کنند و بر بُلغا پیشی می گیرند و در این باره هر گوینده ای را به اعتراف وادار می کنند.(1)»
امام حسین7 در گرماگرم کارها، از هر وسیلهای برای رساندن پیام اسلام استفاده میکرد. خطابههای اباعبدالله از مکه تا کربلا و از ابتدای ورود به کربلا تا شهادت، بسیار مهیج و احساسی، زیبا و فصیح بوده است. تنها خطبههای امام حسین7 توانسته است با خطبههای امیرالمؤمنین رقابت کند. حتی بعضی گفتهاند خطبههای امام حسین7 در روز عاشورا برتر از خطبههای حضرت امیر7 بود. وقتی میخواهد از مکه بیرون بیاید، با چه تعبیرهای عالی و با چه زیبایی و فصاحتی، هدف خود را بیان میکند: «حمد و ستایش از آن خداست و قوّتی جز از سوی او نیست و درود و سلام او بر رسولش باد! راه مرگ بر فرزندان آدم ترسیم شده است و برای آنان، چون گردنبند برای دختران جوان است. من مشتاق دیدن پیشینیان خود هستم، مانند اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت... .» چنانکه
ص:72
ملاحظه می کنید این خطابه، سه، چهار خط بیشتر نیست، اما بیش از یک کتاب نیرو و اثر می بخشد.(1)
از حضرت سید الشهدا7، خطبهها و موعظه های اندکی رسیده است که درس آزادگی و فرزانگی و ایمان و یقین میدهد... . آنان دارای اصل و فرع کلام هستند که بازگوکننده اصول و فروع معانی و حقایق است. چه خوب بود فرمایش سیدالشهدا7 که یک دنیا عزت، شرف، سربلندی، استقلال، ایمان، یقین، صبر، ثبات، فتوت و جوانمردی است، روی تابلوها و پردهها با ترجمه شیوا نوشته میشد و مانند اشعار محتشم در مجالس عزاداری و تکایا نصب میگردید، تا شرکت کنندگان در مجلس، علاوه بر استفاده سمعی از خطبا و گویندگان راستین، بهره بصری نیز برده، مانند آن کلمات را حفظ و سرمشق زندگی و عمل خود قرار دهند.(2)
نمونه ای از خطابه زیبای امام حسین7، که آن را روز عاشورا روبه روی لشکر دشمن ایراد کرد، این است:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ، وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ، فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ هَذِهِ الدُّنْیَا، فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَکِنَ إِلَیْهَا وَ تُخَیِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فِیهَا.
ستایش خدایی را که دنیا را آفرید و آن را سرای نابودی و فرسایش قرار داد، و برای اهلش دگرگون شونده و حال به حال قرار داد. فریب خورده، کسی است که دنیا فریبش داد و بدبخت
ص:73
کسی است که به فتنه آن دچار شد. پس این دنیا شما را نفریبد؛ زیرا امید هرکسی را که به آن اعتماد کند، ناامید می کند و طمع هر کسی را که به آن دل ببندد، ناکام می گذارد.(1)
موسیقی و آهنگِ برآمده از رعایت وزن و سجع و جناس در این خطابه که درون مایه زیبایی ساختار آن را شکل داد، بر هیچ صاحب ذوقی پنهان نیست.
ذوق «زیبایی شناسی» امام حسین7 در استفاده آن حضرت از «هنر شعر»، خود را نشان داده است. بسیاری از سخنانی که از ایشان به جای مانده، به صورت «شعر» است. ایشان بخشی از مفاهیم اخلاقی، عرفانی و موعظهای را در قالب شعر بیان فرمودهاند. به گفته کمال الدین طلحه، «فصاحت، رام اوست و بلاغت، کلام او، و گفتار گهربارش، هم به صورت نثر واقع شده و هم به شکل نظم».(2)
شکی نیست که «شعر» یکی از مصادیق آشکار «زیبایی» است و اگر در مواجهه با ذوقی ظریف و طبعی لطیف قرار بگیرد، آن را تحت تأثیر قرار می دهد و پیام خود را بدون دشواری در ذهن او جای میدهد. «برخی استادان طریق ذوقی تا به آنجا پیش رفتهاند که گفتهاند یک شعر زیبا، و هم چنین هر گونه آفرینش هنر سنتی میتواند در یک لَمحه، مقام مکاشفه و مراقبه را متبلور سازد و میزانی
ص:74
از معرفت شهودی را به بار آورد که طی دورهها مطالعه و تحقیق، حتی تصور آن ناممکن است».(1)
بی گمان مسئله هنر و تناسب و زیبایی و انسجام و ابداع و ابتکار در تبیین و عرضه، یکی از مسائل بسیار با اهمیت است. هنر به معنای «ایجاد تناسب برای القای فکر و تصور»، همواره در مظاهر دینی حضور داشته است. قرآن کریم از نظر هنری و رعایت زیبایی و تناسب در عرضه و القا، سرآمد کتابهای تاریخ انسان است.
امامان نیز به جنبه های هنری و رعایت آن، در بُعد کلام و بلاغت و آهنگ واری واژهها و هماهنگی در تعبیر، همواره توجه داشته و به شعر و شاعری متعهد نیز ارج بسیار مینهادهاند.(2)
شهید مطهری، درباره اثرگذاری و ایجاد دگرگونی شعر در انسانها مینویسد:
... از این بالاتر، آیا زیبایی غیر محسوس هم داریم؟ زیباییهای مطلقاً محسوس را اکثریتِ قریب به اتفاق مردم درک میکنند. آیا زیبایی غیر محسوس و زیبایی معنوی هم داریم؟ بله، آن هم زیاد است. حداقلش آن زیباییهایی است که به قوه خیال انسان، یعنی به صورتهای ذهنی انسان مربوط است. زیبایی فصاحت و بلاغت در چیست؟ یک عبارت فصیح و بلیغ، چرا انسان را به سوی خودش میکشد و جذب میکند؟ نثر وشعر سعدی چرا انسان را جذب میکند؟ حدود هفت صد سال از زمان سعدی میگذرد. چرا آن جملههای کوتاه سعدی، هنوز هم در زبانها
ص:75
تکرار میشود و انسان وقتی که میشنود، مجذوب آن میشود؟ زیبایی است که چنین میکند. آن زیبایی چیست؟ آیا زیبایی لفظ است، نه، تنها لفظ نیست. معانی این الفاظ هست. البته خود لفظ هم در فصاحت، دخالتی دارد، ولی تنها لفظ نیست. معانی این الفاظ و معانی ذهنی، آن چنان زیبا کنار یکدیگر قرار گرفته است که روح انسان را میکشد به سوی خودش و جذب میکند. آنهایی که زیباییهای «خیال» را درک میکنند، گاهی آن چنان مجذوب و مسحور این شعرها میشوند که اصلاً از خود بی خود میشوند.(1)
مقام معظم رهبری نیز بر این باور است که «در دنیای ادبیات و هنر، شعر، ویژگی و امتیازی دارد. البته هنر با همه قالبها و شیوههایش، چه هنرهای نمایشی، چه هنرهای تجسمی و چه...، همه اینها هر کدام در جای خود در ابلاغ یک پیام و تجسد بخشیدن به احساسات _ که در جای خود، از اندیشه و عقل کمتر نیستند، بلکه صفادهنده اندیشه و عقل هستند _ نقش فراوانی دارند. ارزش هنر، اساساً در همین است. هنر، یک شیوه بیان است، یک شیوه ادا کردن است. منتها این شیوه ادا و این شیوه بیان، وقتی که هنر به معنای حقیقی کلمه شد، از همه چیز دیگر، از هر تبیین دیگر، رساتر، دقیقتر، نافذتر و سازگارتر است و بنده بارها گفتهام که هر پیامی، هر دعوتی، هر انقلابی، هر تمدنی و هر فرهنگی تا در قالب هنر ریخته نشود، شانس ماندن ندارد، شانس نفوذ و گسترش ندارد، و فرقی هم بین پیامهای حق و باطل نیست، اما در بین شیوههای گوناگون هنر، بعضی خصوصیتی دارند و از آن جمله شعر است. شعر امتیاز دارد،
ص:76
میبینید که یکی از قدیمیترین پدیدههای تمدن بشری، شعر است، شاید نقاشی هم تا حدودی همین گونه باشد. اما در بقیه انواع هنر این را کم مشاهده میکنید. زبان شعر و ارائه شعر، بسیار قدیمی و باستانی است و نشان میدهد بشر از آغاز به شعر احتیاج داشته است. میگویم بشر و منظورم هم شاعر، هم هنرمند و هم مخاطب هنرمند است. همه، به این امر احتیاج داشتهاند. اگر نداشتند، این قدر زود پدید نمیآمد و این گونه در طبیعت، در آفرینش و در تاریخ نمیماند. شعر، چنین خصوصیتی دارد. الان هم اگر شما بخواهید در میان فرهنگها و تمدنها و انقلابها و همه پدیدههای معنوی بشریت کاوش کنید، مثلاً فرهنگ و تمدن و تاریخ و ذهنیت کشوری را بشناسید، عمق آنها را بشناسید، یکی از بهترین و در دسترسترین کارها این است که به شعرشان نگاه کنید».(1)
امام حسین7 بارها برای رساندن پیام خود، از شیوه هنری شعر _ اعم از اشعار شاعران دیگر یا شعرهایی که خود سروده اند(2) بهره برده است، که بازگویی همه آن اشعار، از عهده این مجال، بیرون است. در اینجا تنها به نمونههایی از آنها بسنده میکنیم:
شیخ جعفر شوشتری آورده است: «خبر کشته شدن مسلم بن عقیل در منزل «زُبالَه» به امام رسید، اما امام7 همچنان به رفتن خود ادامه داد تا اینکه فرزدق او را دیدار کرد و به او سلام نمود و گفت: «ای پسر رسول خدا! چطور اعتماد میکنی به اهل کوفه، در حالی که آنان پسر عمویت مسلم بن عقیل و پیروان او را کشتند؟!»
ص:77
حضرت امام حسین7 سرشک از دیدگان بریخت و گریست و پس از آن گفت: خداوند رحمت کند مسلم را! وی به سوی روح و ریحان و تحیت و رضوان خدا خرامید! هان که او آنچه را که بر عهده داشت، به اتمام رسانید و آنچه بر عهده ماست، هنوز باقی است. سپس شروع کرد به سرودن این ابیات و فرمود:
1. فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیَا تُعَدُّ نَفِیسَةً
فَدَارُ ثَوَابِ اللَّهِ أَعْلَی وَ أََنْبَلُ
2. إِنْ تَکُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ
فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیْفِ فِی اللَّهِ أَفْضَلُ
3. وَ إِنْ تَکُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً
فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِی الرِّزْقِ أَجْمَلُ
4. وَ إِنْ تَکُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْکِ جَمْعُهَا
فَمَا بَالُ مَتْرُوکٍ بِهِ الْحُرُّ یَبْخَلُ
1. اگر دنیا چیزی نفیس به شمار میآید، پس خانه ثواب خداوند، رفیعتر و شریفتر و با کرامتتر است.
2. و اگر بدنهای آدمیان برای مرگ، آفریده شده است، پس کشته شدن مرد با شمشیر در راه خدا، با فضیلتتر است.
3. و اگر روزیهای خلایق به مقدار معین تقدیر شده، پس کمی حرص انسان برای کسب روزی، زیباتر است.
4. و اگر سرانجام کار اموال، گذاشتن و رفتن است، پس چرا شخص آزاده از انفاق چیزی که بگذاشتنی است، بخل بورزد.(1)
نمونه دیگری از اشعاری که امام حسین7 از آن در روز عاشورا، خطاب به عمر سعد و یارانش، استفاده کرده و سید بن طاووس آن را در ضمن داستانی آورده، از این قرار است: «چون اصحاب عمر بن سعد بر مرکبهای خود سوار شدند و آماده جنگ با حضرت سیدالشهدا7 شدند، حضرت، بُرَیر بن خُضَیر را برای موعظه لشکر فرستاد. بُریر هر
ص:78
چه آنان را پند و اندرز داد، گوش ندادند و هر چه آنها را متذکر شد، از آن سودی نبردند.
در این حال، امام حسین7 بر مرکب خود سوار شد و آنها را دعوت به سکوت نمود و چون ساکت شدند، حمد خدا را به جای آورد و بر او ثنا فرستاد و بر محمد و فرشتگان و پیامبران الهی، درود فرستاد و سپس فرمود: ای جماعت! بیچارگی و هلاکت بر شما باد، که ما را با شور و ولَه به فریادرسی خواندید! و چون با شتاب برای فریادرسی و دادخواهی شما آمدیم، همان شمشیری را که متعلق به ما بوده و در دست شما نهاده بودیم، برهنه نموده و بر سر ما کشیدید! و همان آتشی را که برای دشمنان خود و دشمنان شما، جرقه آن را افروخته بودیم، بر ما افروختید! و برای سرکوبی دوستان خود، با دشمنان خود، هم دست شدید.
آن گاه حضرت، خطبه خود را به ابیات «فَرْوَةِ بن مُسَیکِ مرادی»، پیوند داده، به این ابیات او تمسک نمود:
1. فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً
وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَیْرُ مُغَلَّبِینَا
2. وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَکِنْ
مَنَایَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِینَا
3. إِذَا مَا الْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ
کَلَاکِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِینَا
4. فَأَفْنَی ذَلِکُمْ سَرَواةِ قَوْمِی
کَمَا أَفْنَی الْقُرُونَ الْأَوَّلِینَا
5. فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوکُ إِذاً خَلَدْنَا
وَ لَوْ بَقِیَ الْکِرَامُ إِذاً بَقِینَا
6. فَقُلْ لِلشَّامِتِینَ بِنَا: أَفِیقُوا
سَیَلْقَی الشَّامِتُونَ کَمَا لَقِینَا
1. اگر ما پیروز شویم و دشمن را شکست دهیم، ]جای شگفتی نیست؛ زیرا[ ما همیشه شکست دهنده بودهایم و اگر مغلوب و کشته شویم، پس هیچ گاه مغلوب شده نیستیم ]و باز هم پیروزی با ماست، چون حق با ماست[.
ص:79
2. و اگر کشته شویم، به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه اَجل ما رسیده و به مقتضای گردش روزگار، نوبت پیروزی با دیگران بوده است.
3. اگر مرگ از خانه جمعی دور شود، در خانه دیگران زانو خواهد زد.
4. همین مرگ، اشراف و بزرگان قوم ما را نابود کرد. چنان که اقوام و طوایف پیشین را نابود کرد.
5. اگر پادشاهان عالَم در این جهان، جاودانه میماندند، ما نیز جاودانه بودیم و اگر مردان بزرگ میماندند، ما نیز میماندیم. (ولی بقا و خلودی در این دنیا نیست).
6. پس به شماتت کنندگان ما بگویید: هان بیدار شوید! و به هوش آیید که به زودی شما نیز مانند ما دچار مرگ خواهید شد.(1)
نمونه سوم از اشعار مورد استفاده امام حسین7 زمانی است که امام سجاد7 میفرماید: من شب عاشورا در کناری نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستاری میکرد. ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگر رفت و غلام ابی ذر غفاری در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح میکرد و پدرم این اشعار را میخواند:
یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ
کَمْ لَکَ فِی الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ
مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ
وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَی الْجَلِیل
ای روزگار! اُف بر تو باد که دوست بدی هستی. چه بسیار، صبح و شام؛
ص:80
که صاحب و طالب حق، کشته شده و روزگار، (در این کشتنها) بدل نمیپذیرد.
و هر زندهای از این راه که من رفتم، رفتنی است و همه امور به خدای بزرگ باز میگردد.
این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد. من مقصود او را یافتم. پس گریه گلویم را گرفت، ولی خودداری کرده و سکوت کردم و دانستم بلا نازل گردیده است، اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید، به خاطر رقت قلب و احساس لطیفی که داشت، نتوانست خود را نگاه دارد و به پاخاست و در حالی که لباسش به زمین کشیده میشد، نزد پدرم رفت و گفت: وای از این مصیبت! ای کاش مرگ مرا در کام خود میگرفت».(1)
چنانکه می بینیم وزن و موسیقی متناسب و مُصوّتهای هم نوا به همراه مضمونیگیرا، به این اشعار زیبایی ویژه ای بخشیده، و در نتیجه در اثر گوش نوازی، شنونده را وادار به انفعال و تأثیرپذیری نموده است. ضمن آنکه استفاده از صنعت «کنایه» که در آن، به طور ضمنی از شهادت امام حسین7 خبر داده شده است، بر زیبایی آن افزوده است. محمدفاضل استرآبادی می نویسد: «از امام حسین7 آثار ادبی منظوم و بسیار گران بها به یادگار مانده، که هم از نظر محتوا بسیار آموزنده و خوش مضمون است، و هم از لحاظ ادبی، رعایت اصول در آن شده است. می توان چنین گفت: امام در فن شعرسرایی، بعد از پدر بزرگوارش، از همه امامان برتری دارد».(2)
ص:81
رجز در لغت، یعنی اشعاری که در معرکه، در مقام مفاخرت و شرافت خوانده می شود. رجز، مفاخرت کردن و بیان مردانگی و شرافت خود نمودن است.(1) معمولاً رجزخوانی در قالب شعر انجام می گرفت و امام حسین7 در عاشورا و پیش از آن، از این امکان زبانی بهره برده است.
بیشتر رجزخوانان، اشعار شاعران عرب را که با حال آنها هماهنگ بود، میخواندند و برخی که قوّت طبع داشتند، باالبداهه در وصف خود، شعر میسرودند. همواره رجز، از نام مرد سلحشور و اسم پدرش و قبیله او آغاز میشد و مرد جنگاور، سوابق دلیریهای خویش را بیان میکرد و اگر سوابق دلیری نداشت، سوابق جنگهای قبیله اش را بر زبان میآورد. هدف از رجزخوانی، تقویت روحیه جنگاوری بود. کسانی رجز می خواندند که جزو خواص به شمار میآمدند، اما عوام و سربازان عادی در میدان جنگ بدون رجز میجنگیدند. در واقع، افرادی که از نظر مرتبه اجتماعی و سطح فکر، بالاتر از عوام بودند، در میدان جنگ رجز میخواندند و خود را معرفی می کردند و افتخارهایشان را بر زبان میآوردند و آن افتخارات هم با شعر بیان میشد.(2)
به دلیل جایگاه ادبی و اثرگذار «رجز» در میدان جنگ؛ برخوردار بودن آن از زیبایی و جاذبه ساختار و مضمون؛ نقش آن در شناساندن شخص و اجدادش به طرف مقابل؛ مرعوب نمودن هماورد؛ و نیز به دلیل ضرورت عرفی رجزخوانی در میان اعراب در میدان جنگ، امام
ص:82
حسین7 به خوبی از این هنر زیبا در مقابل دشمنان خود استفاده کرده است.
نمونهای از این رجز به نقل از _تاریخ طبری_ این است:
از جمله رجزهایی که امام حسین7 در روز عاشورا خواند و در آن از افتخارات خویش سخن گفت، این است:
1. أنَا ابْنُ عَلِی الطُّهرِ مِنْ آلِ هاشمٍ
2. کَفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ أَفْخَرُ
3. وَ جدّی رَسولْ اللهِ أّکْرَمُ مَنْ مَشی
4. و نَحْنُ سِراجُ اللهِ فِی الخَلْقِ نَزْهَرُ
5. وَ فاطِمُ أُمّی مِنْ سُلالَةِ أَحْمَد
6. وَ عَمّی یدْعی ذَالجَناحَینِ جَعْفَرُ
7. وَ فینا کِتابُ اللهِ أُنْزِلَ صادِقاً
8. وَ فینَا الْهُدی و الْوَحْی بِالْخَیرِ یذْکَرُ
9. وَ نَحْنُ وُلاةُ الْحَوْضِ نُسْقی وُلاتِنا
10. بِکَأْسِ رَسولِ اللهِ ما لَیسَ ینکَرُ
11. وَ شیعَتُنا فِی النّاسِ أَکْرَمُ شیعةٍ
12. وَ مُبْغِضُنا یوْمَ الْقِیامَةِ یخْسَرُ
1. من پسر علیِ پاک از خاندان هاشم؛ و برای افتخار، همین مرا بس است.
2. و جدّ من پیامبر خدا(ص) گرامی ترین مردم است؛ و ما چراغ های خداوندیم که در زمین می درخشیم.
3. و فاطمه، مادرم از تبار احمد است؛ و عمویم جعفر، ]در بهشت[ «صاحب دو بال» خوانده می شود.
ص:83
1. و کتاب راستین خدا، میان ما نازل شد؛ و هدایت و وحی در خاندان ماست، که از آن به نیکی یاد می شود.
2. و ما صاحبان ]حوض[ کوثریم و دوستداران خود را با جام پیامبر خدا سیراب می کنیم، و این، چیزی انکارناشدنی است.
3. و پیروان ما میان مردم، گرامی ترین پیروان اند؛ و دشمنان ما روز قیامت، زیان می کنند.(1)
امام حسین7 با خواندن این رجزها، دو هدف مهم و اساسی داشت:
نخست، روشنگری و زدودن نادانی از لشکریان یزید و آگاه کردن آنان از مقام والای خویش، برای رها کردن آنها از گمراهی و تباهی و هدایت به سوی سعادت ابدی؛
دیگر آنکه می خواست حجت را بر آنان تمام کند تا اگر به عذاب الهی گرفتار شدند، بدانند نتیجه اعمال و انتخاب نادرست خود را می بینند. ضمن آنکه آن حضرت با انتساب خویش به کسانی که شجاع و جنگ آور بوده اند، توانمندی و قدرت خود را نیز به رخ دشمنان می کشید.
رجز دیگری که امام حسین7، آن را در روز عاشورا هنگامی که به جناح چپ لشکر دشمن، حمله کرد، خوانده است، این است:
أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ
أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی
آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی
أَمْضِی عَلَی دِینِ النَّبِیّ
من حسین بن علی هستم؛ از اهل و عیال پدرم حمایت می کنم.
سوگند می خورم که سر فرود نیاورم؛ [و] بر اساس دین پیامبر9 حرکت کنم.(2)
ص:84
نمونه دیگری از گیراترین و زیباترین رجزها را، از برادر بزرگوار امام حسین7، اباالفضل العباس، در روز عاشورا شاهدیم. ایشان این رجز را زمانی خواند که برای بردن آب کنار شریعه فرات آمد و چون تشنه بود، تصمیم گرفت چند جرعه آب بنوشد، اما به یاد تشنگی برادرش حسین افتاد و از خوردن آب صرف نظر کرد و این گونه رجز خواند:
یا نَفسُ مِنْ بَعدِ الحُسین هُونی
فَبَعدُهُ لا کُنْتَ اَنْ تَکُونی
هذَاالحُسین شارِبُ المَنوُنِ
وَ تَشربَین بارِدِ المَعین
وَالله ما هذا فِعالُ دینی
وَ لا فِعالُ صادِقِ الیَقین
ای نفس، بعد از حسین، خواری و ذلت است، پس نمیخواهم پس از او زنده بمانی.
این حسین است که دارد شربت مرگ مینوشد و تو میخواهی از آب گوارا بیاشامی؟
به خدا سوگند این، رفتار انسانی دیندار و رفتار کسی که یقین راستین دارد، نیست.(1)
دیری نمیپاید، رجز ابالفضل العباس تغییر میکند و آن هنگامی است که دستانش قطع می شود:
وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یَمِینِی
إِنِّی أُحَامِی أَبَداً عَنْ دِینِی
وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقِ الْیَقِینِ
نَجْلِ النَّبِیِّ الطَّاهِرِ الْأَمِین
یَا نَفْسُ لَا تَخْشَیْ مِنَ الْکُفَّارِ
وَ أَبْشِرِی بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ
مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الْمُخْتَارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسَارِی
به خدا سوگند، اگر دست راستم را جدا نمایید، باز هم من برای همیشه از دینم حمایت خواهم کرد.
ص:85
و [نیز حمایت خواهم کرد] از امامی که یقین او راستین است و فرزند پیامبر پاک و امین است.
ای نفس، از کافران مترس که بشارت باد بر تو به رحمت خدای جبار.
همراه [همنشینی] با آقای برگزیده [من حسین]؛ گرچه آنها به دلیل ستمکاریشان، دست چپ را [هم] قطع کردند.(1)
از کارکردهای روانی رجز نمی توان غافل بود؛ خواننده رجز، افزون بر آنکه با سخنان رجزآمیز خود، موجب افزایش روحیه و اعتماد به نفس در خویش می شود و در پی آن، بر نیروی بدنی خود می افزاید، به همان اندازه نیز می تواند از روحیه و اعتماد به نفس و نیروی جسمانی هماورد خود بکاهد، در نتیجه بر شانس خود افزوده، زمینه را برای شکست حریف خود فراهم آورد. ضمن آنکه رجزخوانی بزرگانی چون امام حسین7 و حضرت عباس7 در میدان کارزار، شجاعت، حقانیت، مظلومیت و برتری آنان را نیز به نمایش می گذارد.
زیبا سخن گفتن حتی با دشمنان و مخالفان، مصداق دیگری از «زیبایی ایی» است که از امام حسین7 در حماسه عاشورا تجلی یافت.
حضرت علی7 می فرماید: «أَصْلِحِ الْمُسِی ءَ بِحُسْنِ فِعَالِکَ وَ دُلَّ عَلَی الْخَیر بِجَمِیلِ مَقَالِک؛ گنه کار را با رفتار زیبایت، به راه اصلاح آور و با گفتار زیبایت، به سوی خیر راهنمایی کن».(2)
ص:86
قرآن کریم از پیروانش خواسته تا با همه به زیبایی سخن بگویند، چه با دوست و چه با دشمن، چه با موافق یا با مخالف: «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا؛ و با مردم (به زبان) خوش و زیبا سخن بگویید». (بقره: 82)
امام صادق7 در تفسیر این آیه شریف می فرماید:
با همه مردم، اعم از مؤمن و مخالف، به نیکی سخن بگویید؛ اما با مؤمنان با چهره گشاده و شاد، و اما با مخالفان با مدارا صحبت کنید، تا به ایمان جذب شوند. پس اگر شخص از ایمان آوردن او ناامید شود، (با این کار) شرّ او را از خود و برادران مؤمنش بازداشته است.(1)
اهل لغت، واژه «حُسن» را که در این آیه شریف آمده، به معنای «زیبا» گرفته اند.(2)
امام حسین7 در پیروی از این آیه شریف با دشمنان نیز به «زیبایی» و «نیکی» سخن گفت، تا آنجا که تجسم این زیبایی را در پرهیز آن حضرت از لب گشودن به نفرین دشمنانش هم شاهدیم.(3)
«در بردباری آن حضرت همین بس که ضربههای شمشیرهای فرو نشسته بر پیکرش و زخمهای دردآور، او را بر آن نداشت که دشمنانش را نفرین کند و تنها زمانی دشمنانش را نفرین نمود که به
ص:87
آن حضرت زخم زبان زدند تا آنجا که چون یکی از شمشیرزنان به نام «مالک بن بسر» بر آن حضرت ضربه شمشیری فرود آورد، ناسزا نیز گفت و حسین7 از ضربه ستمگرانه شمشیرش چشم پوشید، ولی در برابر ناسزاگویی «مالک بن بسر» نفرینش نمود که البته این نفرین منافاتی با بردباری آن حضرت نداشت؛ چراکه تحمل خوار شدن در برابر دیگران، ذلّت و فرومایگی نفس است، نه بردباری».(1)
عصام بن مصطلق می گوید: به کوفه وارد شدم و به مسجد رفتم. دیدم حسین7 در آنجا نشسته است. گفتم: تو پسر ابوطالبی؟ فرمود: «آری». حسدی که در درون به او و پدرش داشتم، مرا برانگیخت که به او و پدرش، به تندی ناسزا بگویم. با عطوفت و مهربانی به من نگریست و فرمود: «آیا تو اهل شام نیستی؟» گفتم: آری. بی آنکه رفتار تندی با من داشته باشد، نگاهی به من کرد و فرمود: «برای برآوردن نیازهایت، نزد ما بیا، که ما را آن گونه خواهی یافت که دوست داری.» من با این سخن و رفتار او به خود آمدم و از رفتار خود، سخت پشیمان شدم. چیزی نگذشت که کسی روی زمین، محبوب تر از او و پدرش نزد من نبود. گفتم: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛ خدا داناتر است که رسالتش را در کجا قرار دهد». (انعام: 124)(2)
ناگفته نماند که زمانی سخن گفتن انسان با دشمنانش، زیبا و نیکو خواهد بود که نگرش او نسبت به آنها، منطقی، خیرخواهانه و از سر انصاف و برخاسته از تحلیل درست و به دور از تعصب و پیش داوری
ص:88
باشد.(1) نمونه ای از این نوع نگرش نسبت به دشمن را از سوی امام حسین7، در سخنان شهید مطهری می یابیم:
تحلیل روحیه اَعوانِ(2) ابن زیاد کار آسانی نیست. آیا واقعاً اینها به اصول اسلام مؤمن نبودند یا به اسلام مؤمن بودند، ولی خیال میکردند امام حسین7 طاغی و یاغی است و بر امام وقت، خروج کرد و به حکم اسلام باید با او جهاد کرد؟ همان طور که عمر سعد میگفت: «یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِی»(3) یا آنکه صرفاً طمع و حرص بر دنیا بوده یا صرفاً جهالت و نادانی و عدم تشخیص بوده است؟
ظاهر این است که عموم آنها خالی از یک نوع ایمان عامیانه نبودهاند، یعنی در سرّ ضمیر، کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین نبودهاند و این هم خود، یک معمای عجیبی است در روح فرزند آدم که با عقیده خود مبارزه میکند و عملی میکند به حکم حرص و آز و دنیاپرستی که با عقیده و ایمان خودش سازگار نیست... به عقیده «عقّاد»، هر دو طرف، عقیده و ایمان به آخرت داشتهاند، ولی عقیده و ایمان در یک طرف، در روحی موجود بوده کریم و بزرگوار، و در طرف
ص:89
دیگر، در روحی بوده لئیم و پست؛ آنها بالطبیعه ایدئالیست و صاحب هدف بودهاند و اینها بالطبیعه منفعت پرست.(1)
این تحلیل درست و منطقی نسبت به انسانها، سرچشمه خیرخواهی امام حسین7 شده است. آن حضرت حتی به کسانی که حاضر به یاری او نشدند و از یاری او سر باز زدند، سفارش کرد که روز عاشورا از میدان جنگ فاصله بگیرند تا مبادا با شنیدن صدای «هَل مِن ناصر» آن حضرت و اجابت نکردن او دچار عذاب الهی شوند:
«امام حسین7 بزرگان بنی اسد را جمع کرد و گفت: شما در اینجا نمانید یا اینجا را موقتاً ترک کنید و بروید. بعضیها میگویند امام حسین7 مقداری از زمینهای آنجا را خرید و فرمود اینجا را ترک کنید و بروید؛ زیرا اگر کسی در این مکان باشد و فردا صدای مرا بشنود و اجابت نکند، قطعاً به آتش الهی گرفتار خواهد شد».(2)
یکی از زیبایی های حماسه عاشورا، دعاها و نیایش های امام حسین7 است. اساساً دعاهایی که از امامان معصوم: به دست ما رسیده است، افزون بر ژرفایی مضمون (زیبایی معنوی)، از نظر ظرافت و لطافت ساختار (زیبایی حسّی) نیز بسی درخور توجه است. از این رهگذر الفاظ در گستره زیباشناسی استتیک و حسّی جای گرفته، می توان آن را از این نظر مورد بررسی جدّی قرار داد. «در حقیقت این آهنگوارگیِ الفاظ و
ص:90
جمله های دعا، خود، یکی از عوامل مهم اهتزاز ها و لرزش های مثبت روح، و اوج گیری های انسان در ژرفاهایِ هستیِ خویش است. این ویژگی، در ابعاد گوناگون و با آثار مهم و متفاوت، در دعاها وجود دارد. و این امر نیز به جای خود بسیار اهمیت دارد، و کشش مثبت دعا را می افزاید، یعنی همین تأثیر خارق العاده این الفاظ لطیف و موزون، و جمله های آهنگین و دلنشین و اهتزازآفرین است که جاذبه و زیبایی دعا را دوچندان می کند».(1)
یکی از ویژگیهای زنبور عسل که مورد توجه آموزههای دینی نیز قرار گرفته، زیبایی پژواک صدای بالهای اوست. موسیقی دلانگیز این نغمه گوش نواز، میتواند ساعتها انسان را وادار به گوش دادن بکند و او را از هر کار دیگری بازدارد. آن صدای آهنگین و جذاب، مصداقی از موسیقی طبیعی است که ذوقهای ظریف و جانهای لطیف را مجذوب میکند.
بازگویی این نکته درباره زنبور عسل به خاطر آن است که بگوییم صاحبان ذوق به موضوع دعا و نیایش امام حسین7 و یارانش در شب عاشورا از نگاه زیبایی شناسانه نیز توجه کرده، آوای آهنگین این نیایش ها را به موسیقی دلانگیز برخاسته از پژواک بالهای زنبور عسل مانند کردهاند: «لَهُمْ دَوِیٌ کَدَوِیِّ النَّحْلِ؛ برای آنان، نغمهها و آوازهایی بود، همانند نغمههای پژواک [صدای بالهای] زنبور عسل».
ابن اعثم کوفی می نویسد: «و جاءَ اللّیل فبات الحسین فی اللیل ساجداً راکعاً مستغفراً یدعوالله تعالی، له دویٌّ کَدَوِیِّ النَّحل؛ شب از راه رسید و حسین
ص:91
شب را در سجده و رکوع و در حال استغفار و در حالی که خدای تعالی را می خواند به روز آورد. برای او نعمه ای همانند نغمه زنبور عسل بود».(1)
سید بن طاووس نیز در این باره مینویسد: «آن شب را حسین7 و یارانش تا صبح، بیدار بودند، زمزمه مناجات آنها همانند نوای صدای بالهای زنبور عسل به گوش میرسید. عدهای در حال رکوع، جمعی در حال سجود و دستهای ایستاده، به عبادت مشغول بودند».(2)
شهید مطهری می نویسد:
دعاهای ما در عالی ترین حدّ فصاحت و زیبایی است. چرا؟ برای اینکه آن زیبایی دعا باید کمکی باشد تا محتوای دعا را به قلب انسان برساند. چرا مستحب است مؤذّن، صیِّت یعنی خوش صدا باشد؟ این در متن فقه اسلامی آمده است. «اللهُ اکبر» که معنایش فرق نمی کند که خوش صدا بگوید یا بدصدا، «اَشهد اَن لا اِله اِلّا الله» که معنایش فرق نمی کند که یک خوش صدا بگوید یا یک بدصدا، ولی انسان وقتی «الله اکبر» را از یک خوش صدا می شنود، جور دیگری بر قلبش اثر می گذارد تا از یک بد صدا.(3)
در همین راستا مصداقی از «زیبایی» عاشورایی، دعاها و نیایش های موسیقیایی و آهنگینی است که از امام حسین7 در شب و روز عاشورا، تجلّی یافته است. این دعاها به سبب فصاحت و شیوایی الفاظ، و صرف نظر از مضامین آن، زیبایی ای است که نمی توان در راستای شمارش زیبایی های عاشورایی از آن صرف نظر کرد.
ص:92
نمونه ای از این دعا و نیایش را این گونه در صبح روز عاشورا می بینیم:
از امام سجاد7 روایت است که چون صبحگاهانِ عاشورا فرارسید، آن حضرت، دست های خود را بلند نموده چنین عرضه داشت:
اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ، وَ اَنْتَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لِی فِی کُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ کَمْ مِنْ هَمٍّ یَضْعُفُ فِیهِ الْفُؤَادُ، وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ، وَ یَخْذُلُ فِیهِ الصَّدِیقُ، وَ یَشْمُتُ فِیهِ الْعَدُوُّ، أَنْزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ إِلَیْکَ، رَغْبَةً مِنِّی إِلَیْکَ عَمَّنْ سِوَاکَ، فَفَرَّجْتَهُ وَ کَشَفْتَهُ و کَفَیْتَه فَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ کُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَی کُلِّ رَغْبَةٍ.
خدایا تو در تمام غصهها و اندوهها تکیهگاه و محل اطمینان منی و در هر سختی، امید منی و در هر گرفتاری که رخ دهد، محل امید و ذخیره منی. چه بسیار از غم ها _ که دل در آن، ناتوان می شد؛ و حیله و چاره برای رفع آن کوتاه می آمد، و دوست، انسان را تنها می گذاشت، و دشمن زبان به شماتت می گشود _ و آن را به پیشگاه تو آوردم و شکایت آن را به تو کردم که از همه کسان دل با تو داشتم، و آن [غم ها] را ببردی و برداشتی و مرا کفایت کردی. همه نعمتها از توست و همه خوبیها از توست و تو منتهای همه رغبتها میباشی.(1)
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن ج
به رُخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن
ص:93
امام حسین7، همواره با قرآن مأنوس بود و آن را تلاوت می کرد. این ویژگی در شب و روز عاشورا آشکارتر شد و به سبب موقعیت ویژه ای که آن حضرت در آن بود، جلوه بیشتری یافت. در واقع، آن حضرت در شب و روز پایانی عمر شریف خویش، قرآن را تنها به انگیزه ثواب و سیراب کردن هر چه بیشتر دل و جان خویش از زلال وحی، تلاوت نمی کرد، بلکه افزون بر آن، از این قرائت و تلاوت زیبا و آهنگین به منزله ابزاری هنری، برای ایجاد دگرگونی روحی در دیگران و جذب آنها به سوی کانون زیبایی ها _ یعنی خداوند تبارک و تعالی _ نیز بهره می برد؛ چنانکه شیخ جعفر شوشتری= در این باره می نویسد: «آن حضرت چنان قرآن را تلاوت می کرد که در شب عاشورا سی نفر از سپاهیان دشمن با شنیدن تلاوت سحرآمیز آن حضرت، از سپاه عمر سعد بیرون آمده، در شمار یاران شهادت جوی آن حضرت در آمدند و تا هنگام شهادت، در رکاب آن پیشوای پاک، استوار ماندند».(1)
شهید مطهری می گوید:
شب عاشورا، صوتهای زیبا و عالی و بلند و تلاوت قرآن را میشنویم. صدای زمزمه و همهمهای را میشنویم که دل دشمن را جذب میکند و به سوی خود میکشد. در واقع، اصحابی که از مدینه با آن حضرت آمدند، خیلی کم بودند، شاید به بیست نفر نمیرسیدند، چون عده ای در بین راه جدا شدند و رفتند. بسیاری از آن هفتاد و دو نفر در کربلا ملحق شدند و باز بسیاری از آنها از لشکر عمر سعد جدا شده، به سپاه اباعبدالله پیوستند. از جمله، بعضی از آنها کسانی بودند
ص:94
که وقتی از کنار این خیمه عبور میکردند، صدای زمزمه عالی و زیبایی را میشنیدند: صدای تلاوت قرآن، ذکر خدا، ذکر رکوع، ذکر سجود، سوره حمد، سورههای دیگر. این صدا، اینها را جذب میکرد و اثر میبخشید، یعنی اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسیله ای که از آن، بهتر میشد استفاده کرد، استفاده کرد.(1)
شهید مطهری در توصیه به زیبا خواندن قرآن و نقش آن در ایجاد دگرگونی در شنونده می گوید:
همه کسانی که قرآن می خوانند، موظفند آن را هرچه می توانند زیبا بخوانند. این، هم در روح قاری بهتر اثر می گذارد و هم در روح شنونده... قرآن عبدالباسط چرا این قدر در تمام کشورهای اسلامی توسعه پیدا کرده است؟ برای اینکه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالی و با دانستن انواع قرائت ها و آهنگ ها و شناختن اینکه هر سوره را با چه آهنگی باید خواند، می خواند. در حدیث، درباره بسیاری از ائمّه اطهار، از جمله راجع به حضرت سجاد7 و حضرت باقر7 داریم که اینها وقتی قرآن می خواندند آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذیر می خواندند، به گونه ای که صدایشان به درون کوچه می رسید و هرکسی که از آن کوچه می گذشت، همانجا می ایستاد، به طوری که در مدتی که امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطیف و زیبا قرائت می کرد، پشت درِ خانه، جمعیت جمع می شد و راه بند می آمد... چرا امام قرآن را با آهنگ بسیار زیبا و لطیف می خواند؟ او می خواست به همین
ص:95
وسیله تبلیغ کرده باشد، می خواست قرآن را به این وسیله به مردم رسانده باشد.(1)
امام حسین7 در دل شب و هنگام روز قرآن تلاوت می کرد و در شب عاشورا از دشمنان مهلت خواست چند کار را به انجام برساند که یکی از آن کارها تلاوت قرآن بود... حسین7 در زمان هایی خاص در روز عاشورا قرآن تلاوت می کرد. یک مورد آن، هنگامی بود که پسرش با یزیدیان روبه رو شد تا نبرد کند. تلاوت گری حسین7 تا بر افراشته شدن سر بریده اش بر فراز نیزه ادامه یافت؛ آن سان که بر فراز نیزه نیز سوره کهف را تلاوت می فرمود.(2)
آنچه در این بخش بدان خواهیم پرداخت، تنها بخشی از زیباییهای اخلاقی و رفتاری امام حسین7 است. معیار گزینش این ویژگیها، ظهور آنها و پررنگتر بودن آنها نسبت به دیگر ویژگیهای آن حضرت در حماسه عاشوراست. ضمن آنکه سعی شده است که به ویژگی ها و رفتارهایی اشاره شود، که در آیات و روایات و یا سخنان بزرگان، به «زیبا بودن» آنها تصریح شده است.
شاید بتوان «عشق را» برترین زیبایی اخلاقی امام حسین7 نامید؛ عشقی پاک و زلال به سرچشمه خوبیها و پاکیها که بر اثر آن، همه
ص:96
ویژگیهای اخلاقی و رفتاری حضرت، در عالیترین سطح و خالصترین حالت بروز کرد. امام حسین7 خود، در نیایش عرفه، از عشق خویش نسبت به خداوند این گونه خبر میدهد: «اَلّلهُمَّ اِنّی اَرْغَبُ اِلَیْک؛ خدایا مشتاق تو هستم و به تو عشق میورزم».
راغب در _مفردات_ میگوید: «واژه رَغِب به معنای علاقه و تمایل شدید است.»(1) این علاقه و تمایل شدید که راغب از آن نام میبرد، همان چیزی است که به آن «عشق» میگوییم. در واقع همچنان که میان زیبایی و تجلی از دیدگاه عارفان ارتباط تنگاتنگ وجود دارد، میان زیبایی و عشق نیز چنین است، به گونهای که آن دو را همزاد یکدیگر دانسته و گفتهاند این دو از ازل قرین یکدیگر بودهاند و حُسن و زیبایی، متعلق به قوس نزول و عشق متعلق به قوس صعود است، که هر جا زیبایی و حُسن باشد، در آنجا عشق هم خواهد بود.(2)
سهروردی مینویسد:
آنگاه که محبت به غایت و انتهای خود رسد عشق سر برمیآورد و عشق، محبتی است که از حد و اندازه بیرون رفته باشد.(3) هر جا حُسن [زیبایی] و نیکویی یافت شود، از آن عشق پدید میآید و خداوند پس از این که نخستین گوهر خویش، یعنی عقل را آفرید، به او سه صفت بخشید: یکی از آنها، صفت شناخت خداوند بود که از آن، «حُسن» [زیبایی]، پدید آمد و به آن «نیکویی» گویند، دیگری شناختِ خود بود که از
ص:97
آن، «عشق» پدید آمد که آن را «مِهر» گویند، و اما صفت سوم که خدا به عقل بخشید، شناخت آن که نبود، پس به بود تعلق گرفت، میباشد و از این صفت که نبود، اما به بود، تعلّق داشت، «حزن» پدید آمد که آن را «اندوه» خوانند.
ازاین رو، «حُسن، عشق و حزن»، سه صفت عقل است که میان عشق و حسن نیز، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. عشق که برادر میانی است با حُسن اُنسی داشت؛ نظر از او برنمیتوانست گرفت و ملازم خدمتش میباشد.(1)
اگر عشق در کسی شکل گیرد، سختی های وصال را آسان می کند؛ موانع را از سر راه بر می دارد؛ موجب پایداری عاشق در برابر ناکامی ها و دشواری های وصال می شود؛ نشاط و بهجت و شادی می آفریند؛ و گفت وگو و هم نشینی با معشوق را بسی دلپذیر و شیرین می کند. عشق _ در برترین مصداقش که میان بنده و آفریدگار، صورت می پذیرد _ سبب رهانیدن عاشق از دام جاذبه ها و زیبایی های جهان خاکی، و رو آوردن او به سوی جمال ازلی، یعنی پروردگار هستی می شود. چنین عشقی، عاشق را نخست از همه عیب ها و بیماری های روحی، پیراسته نموده، آنگاه او را چشم اندازی از جمال آفریدگارش قرار می دهد:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او زحرص و عیب کُلّی پاک شد
شاد باشد ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت(2) های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
ص:98
عشق، جان طور آمد عاشقا
طور مست و خَرّ موسی صاعقاً(1)
از نگاه بزرگانی چون حافظ، «عشق» آنچه برای عقل، مشکل است، آن را حل می کند:
دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد
عشق می گفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود(2)
و درست همان هنگام که «عقل» با محاسبه های ظاهری خود، راه ها را بسته و تلاش ها را بی نتیجه می بیند، «عشق» همه راه ها را باز دیده، برون رفت ها را یادآوری می کند:
عقل گوید شش جهت حدّست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده ز ان سوی بازار او بازارها(3)
و این ویژگی «عشق» بود، که سبب شد امام حسین7 _ به رغم آنکه بزرگان دلسوز و عاقل قوم، همه راه ها را برای جهاد و اقدام بسته می دیدند، و ثمره چندانی برای قیام او تصور نمی کردند _ راه های باز را ببیند و والاترین ثمره ها را برای نهضت خود به ارمغان آورد. و حسین چون عاشق خدا بود، مصیبت از دست دادن طفل شش ماهه اش برایش _ به رغم تلخی آن _ آسان شد، و او چون عاشق بود توانست غم های سنگین از دست دادن بهترین عزیزانش را بی هیچ شِکوه و شکایتی تحمل کند و خم به ابرو نیاورد. این ویژگی «عاشقی» اباعبدالله الحسین7 که
ص:99
به دلیل آن دست از جان شست، عزیزترین کسان و یارانش را به قربانگاه برد، رضای خداوند را بر رضای خود مقدم داشت و در راه او همه بلاها را به جان خرید، از نگاه نازک اندیشان و ظریف طبعان، پنهان نمانده و به زیباترین بیان بازتاب یافته است. چنانکه نمونهای از آن را در این اشعار نیّر تبریزی می بینیم:
بنگرید آن شاه اورنگ وِلا
که چه سان تازد همی سوی بلا
ز آنچه جز محبوب یکتا شسته دست
اکبر و عباس و قاسم هر چه هست ج
گرچه تا بوده است دورِ روزگار
عاشقان را با بلا بوده است کار
عشق، یحیی را میان تشتِ زَر
پیش عفریتِ لعینی بُرده سر
در بلا افکند صد ایوب را
کرد از یوسف جدا یعقوب را
جا به یونس داد در ظلمات غم
همچو بر جرجیس در چاه ظُلَم
عشق از این بسیار کرده ست و کُند
عاشقان بر دار کرده ست و کُند
لیک اگر عشق این و اینش ابتلاست
عاشقی کار حسینِ کربلاست
اندر این صحرا جز او دیّار نیست
صَعوه(1) را بر قاف عنقا بار نیست
جز حسین این ره به سر نابرده کس
عشق اگر این است عاشق اوست و بس(2)
همه کسانی که گرد حسین7 جمع آمده بودند و بر سر وفاداری خود، جان باختند نیز عاشقانی پاک باخته بودند که چون حسین7 «عشق»شان را آزموده بود، آنها را برای جانبازی پذیرفت. مرحوم شیخ عباس قمی، معتقد است اجازه ندادن امام حسین7 به قاسم بن الحسن در مرتبه اول و دوم، برای آن بود تا قاسم به مقام شوق برسد و عاشق شود:
ص:100
جهادی که امام حسین7 نمود، شامل از خودگذشتگان راه حق می شود و اختصاص به آنهایی دارد که مانند پروانه؛ خود را در آتش عشق به حقیقت می سوزانند. شاید نکته اینکه امام در مرتبه اول اجازه جنگ به حضرت قاسم نداد این بود که هنوز واجد مقام مصلحین نبود و در این مدتی که به آستان عمویش حسین7 اظهار شوق کرد، به آن مقام ارتقاء یافت؛ زیرا نیل به هدف در طی مقام سلوک، آنی است و کسی که راه بسیار دوری طی کرده، در آخرین مراحل با برداشتن یک قدم به مقصد می رسد.(1)
ای دل بیا که تا به خدا التجا کنیم ج
وین درد خویش را ز در او دوا کنیم
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد
تن در دهیم و هر چه رسد مرحبا کنیم
چون دوست، دوست دارد ما خون دل خوریم
از دشمن حسود شکایت چرا کنیم
او هر چو می کند چو صواب است و محض خیر
پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم(2)
(فیض کاشانی)
ملا هادی سبزواری در تعریف واژه «رضا» می نویسد:
ص:101
و بَهْجَةٌ بِما قَضَی اللهُ رِضا
وَ ذو الرِّضا بِما قَضیٰ ما اعْتَرَضا
یعنی: رضا عبارت است از بهجت و خشنودی نسبت به قضای الهی؛ و دارنده مقام رضا، هرگز به قضای الهی اعتراضی ندارد.(1)
ملا هادی در ادامه و تبیین این سخن می گوید:
عَنْ عارفٍ عُمِّرَ سَبعینَ سنة
اَنْ لَمْ یَقُلْ رأساً لِأشیا کائنة
«یا لَیْتَ لَمْ تَقَع» و لا لِما ارتَفع
مِمّا هُوَ المَرْغوب: «لَیْتَهُ وَقَعَ»
یعنی: از عارفی که هفتاد سال، عمر کرده بود، نقل شده است او درباره هر چه [در زندگی اش] اتفاق افتاد، نگفت: «کاش رخ نمی داد» و درباره هر چه راغب بود رخ دهد، اما رخ نداد، نگفت: «کاش اتفاق می افتاد».(2)
مقام رضا، یکی از والاترین درجه های معنوی و عرفانی است. کسانی که بخواهند به این مقام برسند، پیش تر باید سازوکارها و زمینه های دستیابی به این مقام والا را در خود فراهم آورند. برخی از این زمینه ها و سازوکارها _ که بدون تحقق آنها نمی توان به مقام رضا دست یافت _ عبارتند از: «رهایی از دام جاذبه های نفسانی و دنیوی»؛ «خود را بنده خدا دانستن»؛ «محبت پروردگار را در دل داشتن»؛ «زمام همه امور هستی را در دست خدا دیدن»؛ «معرفت داشتن به حکیمانه بودن و خیرخواهانه بودن قضا و قدر الهی»؛ «دانش خود را در برابر دانش بی پایان پروردگار، اندک و ناچیز دیدن» و «باور داشتن به ثمربخشی و تعالی آفرینی سختی ها و دشواری ها».
بدیهی است هر اندازه، زمینه ها و سازوکارهای یادشده، فراگیرتر باشد، مقام رضا نیز والاتر خواهد بود.
ص:102
حضرت علی7 در نگاه زیبایی شناسانه اش به ویژگی «رضا» می فرماید:
«ما أحْسَن الرِّضا وَ أَقْبَحَ السَّخَط؛ چه زیباست رضا و چه زشت است خشمناک بودن».(1)
صفت «رضا»، از زیباترین ویژگی هایی بود که سیدالشهداء7 در حماسه عاشورا داشت. روایت شده چون حسین7 تصمیم گرفت از مکه به سوی عراق برود، مقابل جمعیت ایستاد و پس از حمد خداوند متعال و درود بر رسول خدا9، خطبه ای به این مضمون ایراد کرد:
... سرزمینی برای کشته شدن من انتخاب شده است که به آن خواهم رسید و گویا می بینم که اعضای بدنم را گرگ های بیابان... پاره پاره می کنند، تا شکم های گرسنه خود را سیر گردانند و انبان های خالی خویش را پر کنند. آری از سرنوشت نمی توان گریخت. آنچه خداوند به آن خشنود است، ما اهل بیت هم راضی و خشنودیم و بر بلیّاتی که از جانب خدا باشد صبر می کنیم و می دانیم او پاداش صابران را به ما عطا می کند... . هر کس برای جانبازی در راه ما آماده است و از شهادت و دیدار با خداوند، خشنود می شود، با ما بیاید.(2)
توجه به این نکته مهم است که «رضا»ی امام حسین7، پیش برنده بود، نه بازدارنده. به این معنا که: این گونه نبود که آن حضرت، برای دستیابی به اهدافش و به منظور ایجاد دگرگونی در اوضاع ناگوار جامعه خویش تلاشی نکند و آنگاه از قضا و قدر الهی سخن بگوید و خود را
ص:103
در برابر این قضا و قدر، «راضی» نشان دهد، بلکه آن حضرت، نخست وظیفه خویش را به درستی انجام داد، در راه خداوند، مجاهده ها نمود؛ آنگاه به آنچه پروردگارش برایش مقدر نمود، راضی و خرسند شد و در این باره هرگز لب به اعترض و شکوه ای نگشود، چون نیک می دانست آنچه پروردگار برایش رقم می زند، جز خیر و خوبی نیست.
در همین راستا «از مظاهر درخشنده حادثه کربلا و از تجلیات بزرگ الهی آن، موضوع جمع کردن حسین بن علی7 اصحاب خود را در شب عاشورا و سخنرانی برای آنان است. باید در نظر داشت که این سخنرانی در شب عاشورا است؛ هنگامی است که عوامل محیطی از هر جهت نامساعد و ناامید کننده است... آنچه شرایط را برای او سخت تر می کند این است که زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت دیگر اسیر دست دشمن می شوند. برای یک مرد غیور و فداکار، این خیلی ناگوارتر است. در یک همچو شرایطی دیگران چه کرده اند؟ ما در تاریخ می خوانیم که «المقنّع» وقتی که محصور شد و در شرایط نامساعد و ناامیدکننده ای قرار گرفت، اول خاندان خود را کشت بعد خودش را. همچنین یکی از خلفای اموی هنگام گرفتاری. تاریخ از این نمونه ها بسیار دارد. اما حسین بن علی7... با این همه شرایط نامساعد مادی، دم از رضا و سازگاری می زند! چرا؟ چون در شرایط معنوی مساعدی زیست می کند. او اعتقاداً و عملاً موحد و خداپرست است و به علاوه او به نتیجه نهایی کار خود آگاه است. او هدفش مثل اسکندر و ناپلئون، جهانگیری نبود که خود را شکست خورده بداند، بلکه هدفش اعلاء کلمه حق بود و از این نظر کار خود را بسیار سودمند و مؤثر می دید».(1)
ص:104
هجویری می نویسد: «از [امام] حسین بن علی7 درباره این سخن ابوذر غفاری پرسیدند که گفت: «نزد من، تهی دستی و بیماری، محبوب تر از توانگری و تندرستی است.» آن حضرت فرمود: «اما من می گویم: [برای من، آن محبوب تر است که خداوند بپسندد، اگر تهی دستی و بیماری را پسندیده، همان نزد من محبوب تر است، و اگر توانگری و تندرستی را پسندید، باز هم، همان نزد من محبوب تر است، و] هرکه نسبت به «زیبایی»ِ آنچه خداوند برای او برگزید، اشراف یابد، جز آنچه خدا برای او برگزید آرزو نمی کند».(1)
بابا طاهر با اشاره به همین نکته می گوید:
یکی درد و یکی درمان پسندد ج
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد(2)
امام صادق7 فرمود: «مقصود از آیه شریفه که می فرماید: «یَا أَیَّتُهَا «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً؛ هان ای نفس مطمئنه به سوی پروردگارت که تو از او خشنودی و او از تو خشنود است باز گرد» (فجر: 27 و 28) امام حسین7 است».(3)
درباره ویژگی «رضا»، ثمره های دنیوی و کارکردهای روانی آن نیز درخور توجه است. به این معنا که این صفت، افزون بر سامان بخشیدن و تعالی دادن به جنبه معنوی و اخروی انسان ها، در اندوه زدایی و شادی آفرینی و آرامش قلبی و در نتیجه دلپذیر کردن زندگی دنیوی آدم ها اثر فراوانی دارد. بی گمان، آنکه _ پس از تلاش و کوشش کافی _، از
ص:105
تقدیرهای الهی و رخدادهای زندگی شاد است و از ناکامی ها و سختی ها و تنگناها اعتراض و شکوه ای ندارد، قلبی شاد و آرام و به دور از غصه دارد، و از همه پیامدهای برآمده از پرخاشگری، اعتراض و ناخرسندی، ایمن است به تعبیر زیبای هجویری:
«رضا مَرد را از اندوه برهاند و از چنگ غفلت برباید، و اندیشه غیر، از دلش بزداید و از بند مشقت ها آزاد گرداند؛ که رضا را صفت رهانیدن است.»(1) و صفت «رضا» در سامان بخشیدن به زندگی دنیوی و دلپذیر کردن آن، کار را به آنجا می رساند که همین حیات زودگذر مادی را برای فرد، به «بهشتی نقد» تبدیل می کند:
بیاموز از پیامبر کیمیایی
که هر چت(2) حق دهد می ده رضایی
در آن لحظه درِ جنت گشایند
چو تو راضی شوی در ابتلایی(3)
اگر در قرآن کریم در پی واژهای باشیم که همه کارهای نیک و ویژگیهای زیبا را فرا گیرد، آن واژه «احسان» خواهد بود. در آیه 90 سوره نحل میخوانیم: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛ خداوند به عدل و احسان، دستور میدهد.» سید قطب، ذیل این آیه مینویسد:
هر کار خوبی احسان و نیکوکاری است. دستور به احسان و نیکوکاری، شامل هر نوع کاری و هرگونه رفتاری که مایه خشنودی دیگران شده، به سازگاری بیشتری با آنها می شود. رضا میتواند سراسر محیط زندگی را فراگیرد؛ چه در پیوندهای بنده
ص:106
با پروردگارش و چه در پیوندهای بنده با خانوادهاش و چه در پیوندهای بنده با گروهی یا گروههایی از مردمان و چه در پیوندهای بنده با جملگی انسانها.(1)
با توجه به معنای لغوی واژه احسان، همه کارهای نیک، از منظر زیبایی شناسی قابل ارزیابی است و در واقع همه کارهای شایسته، زیبا نیز خواهند بود. چراکه ریشه واژه احسان، حُسن بوده و حُسن نیز به معنای زیبایی است. راغب در این باره مینویسد: «حُسن، عبارت است از هر اثر بهجت آفرین و شادی بخش که مورد آرزو باشد و بر سه گونه است: اول؛ زیبایی و حُسنی که مورد پسند عقل و خِرد باشد. دوم؛ زیبایی و حُسنی که از جهت هوا و هوس نیکوست. سوم؛ زیبایی و حُسنی محسوس که طبیعتاً زیبا و خوب است».(2)
راغب میافزاید:
«واژه حُسن در عرف عموم مردم، بیشتر به چیزی که به چشم، زیبا باشد گفته میشود، اما آنچه را که در قرآن از واژه «حُسن» آمده، بیشتر به چیزی که از نظر بصیرت و اندیشه زیباست، اطلاق شده است».(3)
در واقع، ریشه مشترک دو کلمه «زیبایی» و «عمل نیک»، (حُسن، احسان) در زبان عربی، بیانگر ارتباطِ معنایی آن دو واژه در معنای لغوی است و همچنان که عمل نیک خوب است، زیبا نیز هست. در نگاه عرفانی، هر کار نیکو (حَسَن) از دیدگاه هستی شناسانه، دارای زیبایی
ص:107
است و زیبایی، ریشه هر عمل نیک است. به تعبیر دیگر، میان نیکی و زیبایی، تعامل وجود دارد و عمل نیک به خاطر حُسن و زیبایی درونی، دارای فضیلت است و اینکه خیر اخلاقی و زیبایی در آموزههای اسلامی با هم پیوند دارند و در فرهنگ اسلامی، زیبایی با فضیلت یا فضیلت زیبا دو مفهومِ همراه یکدیگر دانسته میشوند. ازاین رو، کسانی مانند ابن عربی، وقتی به ریشه کلمه «احسان» می نگرد، به زیبایی اعمال نیکو توجه دارد و مرحله احسان و رسیدن به حُسن و زیبایی عمل را برترین مرحله دینداری و برتر از مرحله اسلام و ایمان میداند.(1)
حضرت علی7 در نگاهی زیبایی شناسانه به «احسان» می فرماید: «لَوْ رَأَیْتُمُ الْإِحْسَانَ شَخْصاً لَرَأَیْتُمُوهُ شَکْلًا جَمِیلًا یَفُوقُ الْعَالَمِین؛ اگر احسان را به صورت شخصی ببینید، هر آینه آن را شکلی [و شخصی] زیبا خواهید دید، که برتری می یابد بر جهانیان».(2)
در حقیقت، برترین شکل زیبایی در این جهان زیبایی روح انسان است که به «احسان» مربوط میشود، واژهای که در عین حال، زیبایی، خوبی و حُسن را با هم دارد. داشتن «احسان» یعنی برخورداری از محاسنی همچون گشاده دستی و عشق و زندگی کردن در صلح و آرامش در جایگاهی که پروردگار قرار دارد. قرآن میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ؛ به راستی که انسان را در احسن تقویم آفریدیم». (تین: 4)
کلمه «اَحسَن» در این آیه با واژه «احسان» هم ریشه است و معنی «زیبایی» نیز میدهد. این آیه را میشود به شکل «زیباترین موقعیت» نیز ترجمه کرد. در واقع احسان کردن، پاسخی است که زیبایی روح انسان
ص:108
به خالق میدهد که در قرآن به عنوان بهترین و زیباترین آفرینندگان یاد شده است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون: 14)؛ «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی؛ خالقی که نیکوترین نامها را دارد» (اعراف: 180). حتی آیه قرآنی معروف «آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟ (هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ) (الرحمن: 60) را نیز میتوان این گونه تعبیر کرد: «آیا پاداش زیبایی، جز زیبایی است؟ «آیا پاداش روحی که از «اِحسان» زیبایی یافته است، جز جمال ذوالجلال است؟ هدف زندگی انسان، تعالی روح از طریق «احسان» و پارسایی و ارزشمند ساختن آن برای تقدیم به خدایی است که صاحب جمال است.(1)
امام حسین7 از کارهای نیک و پسندیده (مصادیق احسان) به عنوان پدیدههایی زیبا یاد می کند و در این باره میفرماید: «بدانید که کارهای خوب و پسندیده، ستایش و آفرین را در بردارد، و اجر و پاداش نیک را به دنبال خود میکشد و اگر شما خوبی و پسندیدگی را به صورتی مجسم میدیدید، هر آینه آن را به صورت مردی زیبا میدیدید که دیدن آن، مایه مسرت و شادی میباشد».(2)
امام حسین7، خود، جامع همه مصادیق احسان و عاشورا، تجلیگاه زیباترین مصداقهای احسان بود، و بی گمان عالیترین نمودِ این زیبایی در عبادتی است که همراه با شهود قلبی پروردگار باشد. چنانکه در حدیثی از رسول خدا9، از عبادت آمیخته با دیدار پروردگار به «احسان» تعبیر شده است: «اَلاِحسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللهَ کَاَنَّکَ تَراهُ؛ احسان آن است که خدا را به گونهای بپرستی که گویا او را میبینی».(3)
ص:109
و امام حسین7 در نیایش عرفه از خداوند میخواهد که او را آن گونه به مقام خشیت از پروردگار برساند که گویا او را میبیند. مفهوم این درخواست آن است که خدا او را به مقام «احسان» برساند: «اَلّلهم اجْعَلنی اَخْشاکَ حَتّی کَانّی اَراکَ؛ خدایا مرا به گونهای قرار ده که خَشیتِ تو را داشته باشم (و از تو در بیم باشم)، آن گونه که گویا تو را میبینم».
حضرت علی7 می فرماید: «زِینَةُ الْقُلُوبِ إِخْلَاصُ الْإِیمَان؛ زیبایی و زینت قلبها، اخلاص در ایمان است».(1)
اخلاص گوهری بسیار گران بهاست و دست یابی به آن دشوار. ازاین رو، در حدیث قدسی از آن به «سرّی از اسرار الهی» تعبیر شده است:
اَلْاِخْلاصْ سِرٍّ مِنْ اَسْراری اِسْتَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ اَحْبَبْتُ مِنْ عِبادی؛ اخلاص، سرّی از اسرار من است که آن را در قلب کسی که دوستش دارم، به ودیعه میگذارم.(2)
امام حسین7 در تبیین اخلاص خویش در قیام عاشورا میفرماید:
خدایا! تو خود میدانی آنچه از ما سر زده است، رقابت برای دستیابی به سلطنت و قدرت و آرزوی زیاد کردن کالای بی ارزش دنیا نبوده است، بلکه برای این بوده که نشانههای دینِ تو را افراشته ببینیم و اصلاحات را در شهرهایت آشکار نماییم و برای
ص:110
بندگان ستمدیدهات، امن و امان فراهم آوریم تا به واجبات و آداب و احکام تو عمل شود.(1)
ایشان در جایی دیگر فرموده است:
من خروج نکردم از برای تفریح و تفرج و نه از برای استکبار و بلندمنشی و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و بیدادگری، بلکه خروج من برای اصلاح امت جدم محمد9 میباشد. من میخواهم امر به معروف نمایم و نهی از منکر کنم و به سیره و سنت جدم و آیین و روش پدرم علی بن ابی طالب7 رفتار کنم.(2)
بر مبنای این سخنان، تلاش برای برافراشتن نشانههای دین؛ اصلاح در جامعه؛ فراهم آوردن امنیت برای ستمدیدگان؛ کوشش برای روی آوردن جامعه به واجبات و آداب و احکام دینی؛ امر به معروف و نهی از منکر؛ و عمل به سیره نبوی و آیین علوی، از مصادیق اخلاص در عمل است. با توجه به این نکته ها، امام حسین7 در قیام خویش هرگز به دنبال سود شخصی نبوده است. از این سخن در مییابیم، یکی از نشانهها و مصداقهای اخلاص، در نظر گرفتن سود عمومی است و نه نفع شخصی. به تعبیر شهید مطهری:
«ابا عبدالله7 نهضتی فوق العاده با عظمت و مقدس کرده است. تمام شرایط تقدس یک نهضت در نهضت اباعبدالله هست که همانندش در دنیا وجود ندارد. آن شرایط چیست؟ اولین شرط یک نهضت مقدس این است که منظور و هدف آن، شخصی و فردی نباشد، بلکه کلی، نوعی و انسانی باشد. یک وقت، کسی نهضت میکند به خاطر شخص خودش و
ص:111
یک وقت کسی نهضت میکند به خاطر اجتماع، به خاطر انسانیت، به خاطر حقیقت، به خاطر حق، به خاطر توحید، به خاطر عدالت، به خاطر مساوات، نه به خاطر خودش.
در واقع آن وقتی که او نهضت میکند، دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست، اوست و همه انسانهای دیگر. به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکاتشان، اعمالشان، نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است، و به خاطر بشریت بوده است، برای انسانیت بوده است، به خاطر حق و عدالت و مساوات بوده است، و برای توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند.
همان طور که پیغمبر فرمود: حُسِینُ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن (حسین از من است و من از حسین)، ما هم میگوییم: حسینُ مِنّا وَ نَحْنُ مِن حسین (حسین از ماست و ما از حسینیم). چرا میگوییم؟ چون حسین برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد. قیامش، قیام مقدس بود، قیام پاک بود، از منظورهای شخصی بیرون بود».(1)
بیگمان وقتی قیام برای خدا و به انگیزه سعادت اجتماع و نجات انسانیت از کژیها و تباهیها باشد و هدف جنبش، پیراستگی جامعه انسانی از گمراهی و نادانی و ستم پذیری و زرمداری و تزویر باشد، ایثار و فداکاری آسان میشود. جامعه با رهبر چنین نهضتی، هم ذات پنداری میکند و می بیند فریادهای اعتراضآمیز، اما خفه شده اش، از حلقوم او رها شده و سخنهای ناگفته اش در طول سالها و قرنها، به وسیله او گفته می شود و به گوش بیدادگران
ص:112
رسانده می شود و به همین دلیل، بشریت به چنین کسی عشق میورزد و همواره یادش را زنده نگه میدارد و این گونه «اخلاص» ماندگاری شخص را در صحیفه تاریخ و در دل آدمها رقم میزند و به او جاودانگی میبخشد.
یکی از مقوله هایی که از آن در سخنان اهل بیت با ویژگی «زیبا» یاد شده و به عنوان پدیده ای «جمیل» توصیف گشته، «دانش» است. حضرت علی7 در این باره فرموده است:
_ العِلمُ جَمالٌ لا یَخْفی؛ دانش، زیبایی ای است که پوشیده نیست.(1)
_ العِلمُ اَفْضَلُ الْجَمالَیْن؛ علم، برترین دو جمال است.(2)
_ مُزَیِّنُ الرَّجلِ عِلْمُه؛ علم، زینت بخش مرد است.(3)
دانش یکی از ویژگی های زیبایی بود که امام حسین7، قیام و حماسه خود را بر اساس آن استوار ساخت. آن حضرت، جنبش خود را بر اساس «دانش» آغاز کرد و دانشمندانه ادامه داد و عالمانه و عارفانه به پایان برد. امام حسین7 هم از چگونگی کار خویش به طور کامل آگاه بود و هم از فرجام کار خود با خبر بود.
سید بن طاووس درباره دانش آن حضرت نسبت به فرجام قیام خویش و چگونگی دستیابی به این دانش می نویسد:
ساعات آخر شب بود که حسین7 از مکه حرکت کرد و چون
ص:113
این خبر به محمد بن حنفیه رسید، آمد و مهار ناقه ای که آن حضرت سوار بود، گرفت و گفت: «برادرجان مگر تو به من وعده ندادی که در سخن من تأمّلی کنی؟ فرمود: بلی. عرض کرد: پس برای چه در رفتن شتاب نمودی؟
حسین7 گفت: پس از رفتن تو رسول خدا9 [در خواب] نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اُخْرُج اِلَی العِراقِ فَاِنَّ الله قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قتیلاً؛ ای حسین به سوی عراق برو؛ چراکه خدا خواسته است تو را کشته ببیند.» محمد بن حنفیه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.» اکنون که برای کشته شدن می روی، این زن ها را برای چه با خود می بری؟ حسین7 گفت: رسول خدا به من فرمود: «اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنُ یَراهُنَّ سَبایا؛ خداوند خواسته است که آنها را اسیر ببیند».(1)
سید بن طاووس در جای دیگر در این باره می نویسد:
آنچه از تحقیقات به دست آورده ایم، این است که حسین7 از شهادت خود و پیش آمدهایی که برای او رخ داد، آگاه بود و تکلیف حسین7 همان بود که انجام داد.(2)
سید بن طاووس در ادامه می گوید:
روزی حسین بن علی7 به منزل برادرش حسن7 وارد شد و چون نگاهش به برادر افتاد، اشک از دیدگانش سرازیر گردید. حسن7 پرسید: چرا گریه می کنی؟ گفت: گریه ام از ستم هایی است که بر شما وارد می شود.
ص:114
حسن7 فرمود: ظلمی که بر من وارد خواهد شد، زهری است که در پنهانی به من می نوشانند و بر اثر آن مرا مسموم کرده، به شهادت می رسانند، ولی «لایَوْمَ کَیَوْمِکَ یا اَباعَبْدالله»، هیچ روزی به پای روز تو نمی رسد یا اباعبدالله؛ زیرا سی هزار نفر که همه آنان ادعای اسلام و پیروی از امت جد ما محمد9 را می نمایند، دورت را می گیرند و برای کشتن و ریختن خون تو، هتک حرمت و اسیر کردن زن و فرزندان و غارت کردن متاع تو آماده می شوند.(1)
حسین7 به هنگام آهنگ خروج از حجاز و رفتن به طرف عراق، آن گاه که شب هنگام برای وداع با پیامبر9 کنار قبرش رفت و همان جا به خواب رفت، پیامبر را در رؤیا می بیند که به او می فرماید:
إِنَّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجَاتٍ لَا تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَة؛ همانا که از برای تو در بهشت، جایگاه والایی است، که جز با شهادت به آن نخواهی رسید.(2)
بدین گونه، امام حسین7 در اثر آگاهی هایی که از آینده نهضت خود داشت، قیام خود را بر اساس دانش استوار نمود و همه مراحل آن را از روی آگاهی انجام داد تا چنین دانش ژرفی، پیروزی و جاودانگی قیام او را ضمانت بخشد و حماسه اش را از حیث نتیجه بخشی و برخوردار بودن از انواع برکت، بی مانند قرار دهد. در واقع، پیروزی نهایی و حقیقی امام حسین7 در حماسه بزرگش، با وجود شمار اندک یاران و فراوانی دشمنان؛ و به دست آوردن توفیق کامل در احیای اسلام و فضیلت ها و پاکی ها؛ و عالم گیر شدن پیام حماسه خونین او با وجود آن همه
ص:115
دشمنی ها و شرایط دشوار روزگار او، نشانه هایی آشکار بر استوار بودن همه مراحل قیام او بر اساس دانش و آگاهی بوده است؛ و اینکه آن حضرت به درستی می دانست چه شیوه ای را باید در پیش بگیرد، و چه وظایفی را باید انجام دهد، و چگونه قیام خویش را مدیریت نماید، تا از همه لحظه های قیام، استفاده بهینه نموده، فرجام آن را پیروزمندانه، درخشان و نورانی رقم بزند.
از نگاه زیبایی شناسان، یکی از مؤلفه های زیبایی، وجود تقارن و تناسب بین چیزهاست. از این رهگذر، یکی از مصداق های بروز «زیبایی»، برقرار کردن تناسب بین رفتارهای خود و سابقه و اصالت خانوادگی خویش است. به این بیان که بر اساس قوانین زیبایی شناسانه، لازمه برخوردار بودن از پیشینه درخشان خانوادگی، رفتاری همسو با این پیشینه، یعنی رفتاری شایسته، نیک و زیباست. عنصر المعالی کیکاوس در قابوس نامه در این باره، پسرش را این گونه نصیحت می کند: «پسرم! چنان زندگی کن که سزاوار پیشینیان و آباء و اجداد توست؛ که تو را ای پسر پیشینه خانوادگی ای بس بزرگ و شریف است... پس ای پسر، هشیار باش و قدر و قیمت ِنژاد خود بشناس و از کم بودگان مباش».(1)و(2)
ص:116
با توجه به آنچه گفته شد، یکی دیگر از زیبایی های اخلاقی امام حسین7 حفظ تناسب میان عملکرد خویش و سابقه درخشان و پاک خانوادگی خویش است.
به همین دلیل، آن گاه که عبیدالله بن زیاد او را به بیعت فرامی خواند، وی میان خواری ِ پذیرش بیعت و دامن های پاکی که او را پرورش داده اند، تناسب و تقارنی ندیده در این باره می فرماید: «آگاه باشید این ناپاک، فرزند ناپاک، مرا بین دو چیز قرار داده است: شهادت یا تن به خواری دادن و چه دور است ذلت و خواری از ما. خداوند بر ما زبونی و ذلت را نمی پسندد و رسول خدا و مؤمنان و دامن های پاکی که ما را در خود پرورش داده اند [نیز] ذلت و خواری را از من نمی پسندند».(1)
ادب هیئت زیبا و پسندیدهای است که طبع و سلیقه چنین حکم میکند که هر عمل مشروعی بر اساس آن انجام گیرد؛ چه آن عمل دینی باشد مانند دعا و همانند آن، و چه آن عمل، معقول باشد، مانند دیدار دوستان.(2)
ادب عبارت است از ظرافت عمل، و معلوم است که عمل وقتی ظریف و زیبا جلوه میکند که مشروع باشد، پس در ظلم و دروغ و خیانت و کارهای شنیع و قبیح، ادب معنا ندارد.
در واقع، زیبایی و حُسن، از مقوّماتِ معنای ادب است... و ادب الهی که خدای سبحان، پیامبران و فرستادگانش را به آن مؤدب نموده است،
ص:117
همانا هیئت زیبای اعمال دینی است که از غرض و غایت دین _ که عبودیت و بندگی باشد _ حکایت میکند و چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگی انسانی است و هیچ یک از شئون انسانیت، نه کم و نه زیاد، نه کوچک و نه بزرگ را از قلم نینداخته، از این جهت سر تا پای زندگی را دارای ادب نموده و برای هر عملی از اعمال زندگی، هیئت زیبایی ترسیم کرده است.(1)
حضرت علی7 در نگاه زیبایی شناسانه به ادب فرمود:
_ لازینَةَ کَالأَدب؛ هیچ زینتی همانند ادب نیست.(2)
_ لا حُلَلُ کالاداب؛ نیست زیورهایی مانند آداب.(3)
_ عَلَیْک بِالْاَدَب فَاِنَّهُ زَیْنُ الْحَسَب؛ بر تو باد به ادب، که آن، زینت حسب است.(4)
_ طَلَبُ الادبَ جَمالُ الْحَسَبْ؛ طلب نمودن ادب، زیبایی حسب است.(5)
آراستگی به صفت زیبای ادب از ویژگیهای دیگر امام حسین7 بود. حضرت در برابر خداوند، مردم و حتی در برابر دشمن، در کمال معرفت و ادب بود. در واقع، ادب الهی امام حسین7 او را به گونهای پرورید که در برخورد با مردم، کافران و ملحدان، اوج ادب دینی را رعایت کند و با اندیشه و رفتارش، امتیاز اسلام ناب نبوی را از اسلام تحریف شده و انحرافی اموی، نشان دهد. به همین جهت، اصحاب عام و خاص ایشان، دارای آداب، منش و گرایشهای متعالی در طول حرکت
ص:118
و قیام و پس از آن بودهاند.
این در حالی است که یزید، عبیدالله، عمر بن سعد و یارانش، در کمال بی ادبی بودند و مصداق انسانهای جاهل، غافل، خودخواه و مقام پرست، به شمار می آیند.(1)
پرهیز از تبعیض در رفتار با مردم و تلاش برای لغو امتیازهای طبقاتی که زورمندان و زراندوزان از آن برخوردار بودند، از مصادیق ادب سیدالشهدا7 بود که در قیام آن حضرت به خوبی آشکار شد.
علامه طباطبایی درباره این ادب مینویسد:
از مصداقهای ادب پیامبران در معاشرت و رفتارشان با مردم این بوده است که به طور مساوی نسبت به اقویا و ضعفا احترام میگذاشتند و در حرمت نهادن نسبت به اهل علم و پرهیزکاران مبالغه میکردند؛ چراکه اساس کار این بزرگواران بر عبودیت و تربیت نفوس انسانها بوده است. به همین دلیل، تفاوتی بین توانگر و فقیر و کوچک و بزرگ و زن و مرد و بنده و آزاد و حاکم و توده مردم و سلطان و رعیت نمینهادند. اینجاست که در منطق پیامبران، همه امتیازاتِ برآمده از موقعیت ظاهری، و هم چنین امور اختصاصیای که اقویا و زورمندان، پیرو مزایای اجتماعی برای خود، قائل بودند، لغو و بی اعتبار میشود.(2)
ویژگی زیبای «ادب» در واقعه کربلا چنان جایگاهی دارد که می توان گفت که هر چه در کربلا رخ داد، رعایت ادب است. ادب
ص:119
آنان در برابر بزرگی خداوند متعال که در تسلیم و رضا و در بندگی تجلی پیدا کرد؛ ادب یاران در برابر ولیّ الهی، سید الشهدا7 که فرمانبرداری محض از ایشان بود؛ ادب یاران که به صورت حسن معاشرت، لحن ملایم، و ارتباط دوستانه و صمیمانه بروز کرد. همچنین ادب بانوانی چون همسر زهیر بن قین، مادر وهب در برابر امام حسین7،(1) ادب ام البنین نسبت به حضرت زینب3، که در جریان استقبال اهل مدینه از قافله کربلا، هرگز از بی بی سراغ فرزندان خویش را نگرفت.
مصداق دیگری از «ادب» را در ابوالفضل العباس7 می بینیم. چنان که مشهور است، ایشان هیچ گاه سیدالشهدا7 را برادر صدا نکرد، مگر هنگامی که از اسب به زمین افتاد و به حضرت استغاثه و او را برادر خطاب کرد.(2) نمونه دیگر «ادب»، ادب جناب حُرّ است. هنگامی که قافله حسین7 به منطقه «ذوحسم» رسید، با سپاه حر بن یزید روبه رو شد. در آنجا امام و حرّ گفت وگو کردند. هنگام اذان شد. حضرت به حر فرمود: اگر می خواهی، تو با یاران خود نماز بخوان، من نیز با یاران خود نماز می گزارم. حرّ ادب را رعایت و عرض کرد: همه ما پشت سر شما نماز می گزاریم و به احترام حضرت، نماز را پشت سر فرزند پیامبر9 اقامه کرد. هنگامی هم که راه را بر امام و یاران ایشان بست، حضرت خطاب به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند!» حرّ در برابر این سخن امام حسین7 با ادب پاسخ داد و گفت: به خدا سوگند، چنانکه کسی از عرب، جز تو نام مادرم را
ص:120
می برد، تلافی می کردم، اما من به احترام مادرت چیزی نمی گویم؛ چراکه درباره مادر تو جز به نیکوترین شیوه، نمی توان سخنی بر زبان آورد.(1) و چه بسا همین ادب حر در برابر امام بود که او را به ملکوت شهادت رهنمون ساخت و عاقبتش را ختم به خیر و حسین7 را راضی و خشنود کرد.
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از فیض رب(2)
(مولوی)
ایثار یعنی از خودگذشتگی و سود دیگری یا دیگران را بر سود خود ترجیح دادن؛ گذشت کردن از حق خود برای آنکه دیگری یا دیگران به حق خود برسند.(3)
از ایثار در سخنان امامان معصوم: با ویژگی «زیبا» یادشده است. امام علی7 در این باره می فرماید: «الایثارُ اَحْسَنُ الْاِحسان؛ ایثار، زیباترین احسان است».(4)
_ «اَحْسَنُ الْکَرمِ الایثار؛ زیباترین شکل کَرم، ایثار است».(5)
_ «مِنْ اَفْضَلِ التَّحلّی بالایثار؛ از بهترین گزینشها، آراسته شدن به ویژگی ایثار است».(6)
شهید مطهری می گوید:
ص:121
ما پاره ای از کارهای بشر را می بینیم که با کارهای عادی و طبیعی او متفاوت است. کارهای طبیعی و عادی بشر، کارهایی است که ستایش ها و آفرین ها و تحسین ها را بر نمی انگیزد. ولی پاره ای از کارهاست که شکوه و عظمت و جلال دارد، جمال و زیبایی دارد، در مقابل خودش تواضع و خشوع و تحسین می آفریند. کیست که ببیند انسانی خود را فدای نجات جامعه خودش می کند، برای خود، مشقت می خرد که دیگران را به آسایش برساند و تحسینش نکنند؟(1)
برخی ویژگیهای شایسته، چندین صفت زیبای دیگر را نیز در درون خود دارد که در نتیجه جمع شدن این صفات، آن ویژگی شایسته، شکل می پذیرد همانند ویژگی «ایثار» که آنگاه در وجود شخص شکل میگیرد که پیشتر از آن، چندین صفت اخلاقی در او به وجود آمده باشد. بر این اساس، عشق، خیرخواهی، گذشت، خود را برتر از دیگران ندانستن (فروتنی)، به مردم کریمانه نگریستن، از صفاتی است که تا در شخصی شکل نگیرد صفت والای ایثار در او پدید نخواهد آمد. در حقیقت، ایثار از ویژگیهای یاد شده در شخص خبر میدهد. همچنین ایثار را می توان از نمادهایش شناخت. و درخشانترین و نورانیترین نماد ایثار، شهادت است که زیباترین جلوه آن، درباره سیدالشهدا7 و در روز عاشورا تجلی کرد.
آنه ماری شیمل درباره ایثار مینویسد:
در تاریخ مذاهب، از قدیمترین ایام، موضوع رنج و شهادت، نقشی محوری داشته است. در اسطورههای باستانی خاور
ص:122
نزدیک، درباره کسانی که کشته میشوند، اما پس از آن، مرگ آنان بقا و دوام حیات نوع انسان را تضمین میکند، مطالب زیادی شنیدهایم. نامهای «آتیس» و «اوزیریس» که به ترتیب از افسانههای باستانی بابل و مصر بودند، بهترین مثالهایی هستند که بصیرت مردم عصر باستان را در این باره نشان میدهند. آنان فکر میکردند بدون مرگ، هیچ تداومی برای حیات وجود ندارد و ایثار خون برای بقای یک عامل مقدس، گران بهاتر از هر چیز دیگری است. انسان با اهدای قربانیها، به سطوح بالاتر و عالیتر زندگی می رسد و ایثارِ بخشی از خوش بختی انسان، با فدا کردن عضوی از خانواده، پایداری مذهبی را شدت میبخشد. داستانی که درباره ابراهیم در قرآن و کتاب مقدس آمده، نشان میدهد ابراهیم چنان عمیقانه به خداوند دل بسته است که بدون هیچ پرسشی تمایل دارد تنها پسر خویش را قربانی کند. این داستان به اهمیت این گونه قربانیها اشاره دارد. در اهمیت بخشیدن به قربانی و تحمل مصائب، عجیب نیست که تاریخ اسلام به مرگ نوه محبوب پیامبر، امام حسین7 در میدان جنگ، موقعیتی محوری بخشیده است.(1)
نمونهای دیگر از زیباترین جلوه ایثار را در روز عاشورا، از حضرت اباالفضل العباس7 می بینیم. شاعری در این باره زیبا سروده است:
أَحَقُ النَّاسِ أَنْ یُبْکَی عَلَیْهِ
فَتًی أَبْکَی الْحُسَیْنَ بِکَرْبَلَاءِ
أَخُوهُ وَ ابْنُ وَالِدِهِ عَلِیٍ
أَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ
ص:123
وَ مَنْ وَاسَاهُ لَایَثْنِیهِ شَیْ ءٌ
وَ جَادَلَهُ عَلَی عَطَشٍ بِمَاءٍ.
سزاوارترین مردم برای گریستن، جوانمردی است که حسین را [از مصیبت خود] به گریه انداخت،
[او] برادر حسین و فرزند پدر او علی7 بود، یعنی ابوالفضل، که به خون آغشته شد و در حال تشنگی به آب فرات رسید و چون حسین7 تشنه بود، آب نیاشامید.(1)
دوره پیش از نزول قرآن در عربستان، به عصر جاهلیت معروف است که حکایت از خشونتِ «خُلق» بی پروای اعراب بت پرست دارد. متضاد آن «حلم» است (بردباری و تسلط بر خود) که از صفات انسان تعالی یافته است. اصطلاح «حمیّة الجاهلیة» (تعصب جاهلیت) که در قرآن (فتح: 26) به کار رفته، به روحیه متکبر اَعراب قبیله ای اشاره دارد که قرآن آن را با شیوه متین، آرام و متحمل متدینان، در مقابل هم قرار می دهد. صفت «تحمّل» در قرآن، فضیلتی غالب است که در خویشتن داری، مهربانی و امساک ظهور می یابد.(2)
در احادیث به ویژگی «حلم» از نگاه زیبایی شناسی این گونه توجه شده است:
_ الحِلْمُ زَیْنُ الْخُلْقِ؛ بردباری، زینت خو و خصلت است.(3)
_ اَزْیَنُ الشِّیَمِ الحِلْمُ وَ العَفاف؛ آراسته ترین خصلت ها، بردباری و عفاف
ص:124
است.(1)
_ اِذا اَحَبَّ اللهُ عَبْداً زَیَّنَهُ بِالسَّکینَةِ وَالْحِلْم؛ هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، او را به آرامش و بردباری می آراید.(2)
_ جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛ زیبایی شخص، حلم و بردباری اوست.(3)
_ مِنْ اَحْسَنِ الْعَقْلِ التَّحَلّی بِالْحِلْم؛ از زیباترین [مصداق های] عقل، آراسته شدن به بردباری است.(4)
برای کسی که اندکی با تاریخ کربلا آشنا است، روشن خواهد بود که بردباری اباعبدالله7، از ویژگی هایی است که به طور کامل در روز عاشورا تجلی یافته و به اوج خود رسیده است؛ چراکه نادانی و بی خبری و بی ادبی و گستاخی دشمنان او نیز به اوج خود رسیده بود و چاره و درمان آن همه نادانی و گستاخیِ «اوج یافته»، چیزی جز بردباری «اوج یافته» نبود. «در حلم و بردباری آن حضرت همین بس که ضربه های شمشیرهای فرونشسته بر پیکرش و زخم های دردآور، او را بر آن نداشت که دشمنان را نفرین کند و تنها زمانی دشمنانش را نفرین نمود که به آن حضرت زخم زبان زدند تا آنجا که چون یکی از شمشیرزنان به نام «مالک بن بسر» بر آن حضرت، ضربه شمشیری فرود آورد، ناسزا نیز گفت و حسین7 از ضربه ستمگرانه شمشیرش چشم پوشید، ولی در برابر ناسزاگویی مالک بن بسر نفرینش نمود که این نفرین گویی، با بردباری آن حضرت ناسازگاری نداشت؛ چراکه تحمل خوار شدن در برابر دیگران، ذلت و فرومایگی نفس است و نه بردباری. ازاین رو، امام
ص:125
حسین7 فرمود: «مرگ، بهتر از پذیرفتن زندگی ننگ آمیز است».(1)
وجه تمایز «صبر» با موضوع «حلم» که پیشتر بدان پرداخته شد، این است که در مقوله حلم، بردباری امام حسین7 در برابر جسارت و جفای دشمنان، مورد توجه قرار گرفته، در حالی که درباره موضوع صبر، مقصود شکیبایی آن حضرت در برابر سختی ها، به طور عام و صرف نظر از شکیبایی در برابر جفای دشمنان است.
در قرآن کریم از «صبر» به عنوان یکی از ویژگیهای زیبا یاد شده است. در آیه 18 سوره یوسف میخوانیم: «فَصَبْرٌ جَمیلٌ؛ پس صبر، زیباست».
صبر، نوعی توانمندی روحی است که انسان را در برابر سختیها مقاوم می کند و سرانجام به چیره شدن او بر مشکلات و پیروزی نهایی میانجامد. صبر، برای دستیابی به اهداف، نشانه پیراستگی روح شخص از «شتاب زدگی» است و از شجاعت او در رویایی با مشکلات و موانع زندگی خبر می دهد و دل و جان پیراسته از زبونی انسان صابر را به تصویر میکشد.
صبر، هم نوایی و هم سویی با قانون حاکم بر آفرینش است؛ چراکه در هستی، صبر یک قانون است و همه چیز در آن به وسیله صبر به کمال خود میرسد. برای نمونه، دانه بذری که در زیر خاک قرار میگیرد، نه زودتر از موعد مقرر به گیاه و درخت تبدیل میشود تا نارس و ناتمام باشد و نه بر اثر روبه رو شدن با موانع، از رشد و
ص:126
پیشرفت باز میایستد. بدین گونه یک نبات، با صبر کافی [هم از حیث پرهیز از شتاب زدگی در رسیدن به تکامل و هم از نظر توقف نداشتن در روبه رو شدن با موانع] به گیاهی خوش منظره و کامل تبدیل میشود. انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست و با پیروی از این قانون فراگیر آفرینش است که به کمال و پیروزی میرسد و به سبب تناسبی که بر اثر این هم نوایی و هم سویی با هستی پیدا میکند، از «زیبایی» مضاعف نیز برخوردار میشود.
ایزوتسو در تبیین واژه «صبر» می نویسد: «از نظر معنایی، «صبر» درست در مقابل «جزع» قرار دارد و آن صفت کسانی است که در برابر آنچه بر ایشان رخ می دهد شکیبایی ندارند و فوراً دستخوش هیجان زدگی و اضطراب می گردند و این خود دلالت می کند بر اینکه معنای «صبر»، داشتن توانایی و قدرت روحی کافی در مواجهه بردبارانه با بلایا و مصیبت هاست و نشان دادنِ استقامت در همه مصائب برای نیل به هدف و مقصد خویش است. از اینجا می توان به آسانی دریافت که صبر، نمایانگر فضیلتِ مردی و مردانگی سلحشوران و جنگجویان در میدان های نبرد است. شجاعت بدون صبر، معنا و مفهومی ندارد.»(1) حضرت علی7 می فرماید:
_ الصَّبْرُ صَبْران: صَبرٌ فی البلاءِ حَسَنٌ جَمیلٌ وَ اَحْسَن مِنه الصَّبْرُ عَنِ المَحارم؛ صبر دو گونه است، صبر در بلا که خوب و زیباست، و زیباتر از آن، صبر از حرام هاست.(2)
همچنین آن حضرت در این باره می فرماید: زَیْنُ الدّین الصَّبْر وَ الرِّضا؛
ص:127
زینت دین، صبر و رضاست.(1)
امام حسین7 هم از صبر به عنوان خصلتی زیبا یاد می کند: «همانا که صبر و بردباری، زیبایی و زینت است».(2)
صبر در آفرینش حماسه عاشورا، از چنان اهمیتی برخوردار بود که امام حسین7 در آغاز حرکت خویش بر محور صبر تکیه کرد و شرط همراهی یاران را مقاومت در مقابل تیزی شمشیر و ضربت نیزهها دانست: «هر که از شما که میتواند بر تیزی شمشیر و ضربت نیزهها صبر کند، با ما بیاید».(3)
همچنین آن حضرت فرمود: «بر بلای دوست صبر میکنیم، تا به ما پاداش صابران را عطا فرماید».(4)
امام صادق7 نیز فرمود: «حسین7 نماز بامداد را با یارانش خواند و سپس به آنان رو کرد و فرمود: خداوند، به شهادت شما اجازه داده است. پس شکیبا باشید».(5)
آن گاه که فرزند جوان امام، علیاکبر، از شدت تشنگی از میدان به سوی پدر برگشت و اظهار عطش کرد، امام فرمود: «پسرم، صبر پیشه کن».(6)
پس از شهادت قاسم، وقتی پیکر او را کنار شهدا و بنی هاشم نهاد،
ص:128
خطاب به اهل بیت فرمود: «شما را به بردباری فرامیخوانم».(1)
در این باره می خوانیم:
سپس مردان خاندان امام حسین7 یکی پس از دیگری به میدان آمدند تا آنجا که لشکر عمر بن سعد، گروهی از آنان را کشتند. در این حال، امام حسین7 فریاد برآورد: عموزادگان من! شکیبا و صبور باشید. ای خاندان من! شکیبا باشید، شکیبا. به خدا سوگند، پس از امروز، دیگر هیچ گاه خواری نخواهید دید.(2)
چه بزرگ و زیباست آن روح که در برابر حوادث و انگیزههای بی اساس و غیر منطقی خود را نمیبازد و تلخی صبر و بردباری، قیافه او را که مانند پردهای بر روی روحش کشیده است، درهم و برهم نمیکند و تبسم با عظمت او را مبدل به گرفتگی عبوسانه نمینماید. تبسم در هنگام شکیبایی و گشادگی روانی در مقابل عوامل و انگیزههای کوبنده، همان زیبایی معقول است که هیچ تماشاگری را _ هر اندازه هم که تماشایش طولانی باشد _ سیر نمیکند.
حالت تحمل و بردباری در راه هدفهای والای زندگی و در برابر ناگواریها و ناملایمات، هیچ گونه نمود نقاشی و ترسیمی و نظر طبیعی ندارد، ولی از آن زیبایی برخوردار است که هرگونه زیبایی را معنا و محتوا میبخشد. ممکن است گفته شود: چه ارتباطی میان حالت بردباری و معنی دادن به زیبایی ها وجود دارد؟ در صورتی که حالت مزبور، از حالات روانی است، و زیبایی، کیفیتی است بر روی
ص:129
واقعیات عینی. پاسخ این است که انسان بردبار و شکیبا که درونی آرام و واقعنگر دارد از آن اضطراب و تلاطمها که در ارتباط با نمودهای جهان عینی تأثیر ناهنجار میگذارد، به دور است. در این حالت است که زیباییها، زیبایی خود را به بهترین وجه برای او نمودار میسازند و این معنی که اعتدال و آرامشهای روحی، همه اشیاء را «آن چنان که باید و شاید» درک و دریافت مینماید، قانونی است کلی و هیچ مورد استثنایی ندارد. پس داشتن این گونه حالات روحی، داشتن عالیترین زیباییهاست. باری اصول و آرمانهای معقول، آن واقعیات زیبا هستند که هم فی نفسه زیبایند و هم زیباییها را به طور کامل برای ما نشان میدهند.(1)
تجارب عینی انسانها به خوبی نشان داده است که صبر، بردباری، تحمل و حفظ آرامش در مقابل طوفان حوادث، یکی از بزرگترین سرمایههای جانِ آدمی است... آیات قرآن مجید درباره صبر، هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت، خیلی زیاد است. آدم احساس میکند در صبر مسئلهای هست که غیر از آن نتیجه قطعی که خودش خواهد داد، چیز دیگری هم دارد که آن را در قرآن، سلام و درود خداوندی بر شکیبایان معنا کرده است:
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ؛ سلام خداوند بر شما باد به دلیل صبری که نمودید.» (رعد: 24) بیایید ما که در مدرسه بسیار سازنده و عالیِ حسینی مطالبی میآموزیم، یکی از درسهایمان همین قضیه صبر باشد. بردبار باشیم تا با یک کشمش، گرمی مان و با یک غوره سردی مان نکند.(2)
ص:130
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید(1)
(حافظ)
یکی از ویژگیهای زیبا و درخشان امام حسین7 که در حماسه عاشورا و رویارویی با دشمنان نمودِ ویژهای یافت، «فتوّت و جوانمردی» آن حضرت است.
در روایات به ویژگی فتوت، از منظر زیبایی شناسی، توجه و از آن به عنوان ویژگی زیبا یاد شده است. در حدیثی از حضرت علی7 میخوانیم: «ما تَزَیَّنَ الْاِنسانُ بِزیَنةٍ اَجْمَلَ مِنَ الْفُتوَّةِ؛ انسان به چیزی زیباتر از فتوّت و جوانمردی، آرایش و زینت نیافته است».(2)
درباره کمیاب بودن صفت جوانمردی در انسان ها باید گفت که حتی بسیاری از خوبان نیز از ویژگی جوانمردی بی بهره اند؛ چراکه این صفت، در رویارویی با دشمنان و مخالفان و آنها که در حق آدمی، بدی و جفا روا داشتهاند، معنا مییابد و معمولاً نیز بیشتر آدمها در رفتار درست و منطقی با دشمن، درمیمانند و از جاده انصاف و عدالت بیرون میروند. نتیجه آن میشود که حتی بسیاری از انسانهای خوب نیز قادر به رفتار جوانمردانه با دشمنان و مخالفان خویش نیستند.
دستیابی به فتوت و جوانمردی، کار بسیار دشواری است؛ چراکه نخست باید به دشمنان و جفاکاران _ تا آنجا که به گستاخی آنان نینجامد _ به چشم عفو و اِغماض نگریست، در آفرینش آنها نیز حکمتها و
ص:131
مصلحتهایی نهفته دید و وجود آنها را نیز عاملی برای رشد و تعالی خویش دانست و در نتیجه با آنان رفتاری جوانمردانه در پیش گرفت. شهید مطهری در این باره معتقد است:
مروت و جوانمردی این است که انسان به دشمنان خودش هم محبت بورزد... اینکه اباعبدالله در وقتی که دشمنش تشنه است به او آب میدهد، معنایش مروت و جوانمردی است. صبح عاشورا اول کسی که دوید به طرف خیمههای حسین بن علی7 تا ببیند اوضاع از چه قرار است، شمر بن ذی الجوشن بود. وقتی از پشت خیمهها آمد، دید خیمهها را جمع کرده و خندقی هم کندهاند و خار جمع کرده و آتش زدهاند. خیلی ناراحت شد که از پشت نمیشود حمله کرد و شروع کرد به فحاشی. یکی از اصحاب گفت: آقا! اجازه بدهید همین جا با یک تیر از پای درآورمش! فرمود: نه. گفت: آقا من او را میشناسم که چه جنس کثیفی دارد، چه قدر فاسق و فاجر است. فرمود: میدانم، ولی ما هرگز شروع به جنگ نمیکنیم، گرچه به نفع ما باشد.(1)
طبری درباره یکی از رفتارهای جوانمردانه امام حسین7 با لشکریان دشمن مینویسد: «عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل و هردوان اسدی گویند: با حسین7 به طرف عراق حرکت کردیم. حسین بیامد تا در «شراف» منزل کرد. به وقت سحر، غلامان خویش را گفت که کاملاً همراه خود آب بردارند، سپس از آنجا روان شدند. همه اول روز راه پیمودند تا روز به نیمه رسید. آن گاه یکی گفت: «الله
ص:132
اکبر».
حسین گفت: «الله اکبر! برای چه تکبیر گفتی؟» گفت: «نخلستان دیدم». دو مرد اسدی گفتند:
«هرگز در اینجا حتی یک نخل ندیدهایم». حسین به ما گفت: «پس به نظر شما چه دیده؟» گفتیم: «به نظر ما گردن اسبان و سرنیزهها را دیده». گفت: «به خدا به نظر من نیز همین است».
آن گاه حسین گفت: «پناهگاهی هست که سوی آن رویم و پشت سر خویش نهیم و با قوم از یک سمت مقابله کنیم؟»
«آری، ذوحسم» پهلوی توست. از چپ سوی آن میپیچی. اگر زودتر از قوم آنجا برسی، چنان است که میخواهی و به مطلوبت میرسی.
پس حسین از طرف چپ، راه آنجا گرفت.
ما نیز با وی پیچیدیم و خیلی زود گردن اسبان نمودار شد که آن را آشکار دیدیم و پیچیدیم و چون آنها دیدند که ما از راه برگشتیم، به طرف ما پیچیدند، گویی نیزههاشان شاخ زنبورها بود و پرچمهاشان بال پرندگان.
گویند: سوی «ذی حسم» شتابان شدیم و زودتر از آنها آنجا رسیدیم. حسین فرود آمد و بگفت تا خیمههای او را برافراشتند، آن گاه قوم بیامدند که یک هزار سوار بودند همراه حرّ بن یزید تمیمی یربوعی. او و سپاهش در گرمای نیم روز، مقابل حسین ایستادند. حسین به غلامانش گفت: «آب به این جماعت دهید و سیرابشان کنید، اسبان را نیز سیراب کنید». غلامان بیامدند و اسبان را سیراب کردند. گروهی از آنان به قوم آب دادند تا سیراب شدند. میآمدند و کاسهها و ظرفهای سنگی و
ص:133
تشتها را از آب پر میکردند و نزدیک اسب میبردند و چون سه یا چهار یا پنج بار میخورد، از پیش آن میبردند و اسب دیگر را آب میدادند، تا همه سپاه را آب دادند.
علی بن طعان محاربی گوید: با حرّ بن یزید بودم، با آخرین دسته از یاران وی رسیدم و چون حسین دید که من و اسبم تشنهایم گفت: «آب بنوش». و من نوشیدن آغاز کردم و چون مینوشیدم، آب از مشک بیرون میریخت. حسین گفت: مشک را درست بگیر.
گوید: و من نمیدانستم چه کنم.
حسین بیامد و مشک را کج کرد و من آب نوشیدم و اسبم را آب دادم».(1)
آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب میبندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بیحیا دارد حسین(2)
«امام حسین7 در روز عاشورا جوانمردی را به اوج رساند، آن سان که دشمنان ناجوانمردش را سیراب نمود و یاری جنّیان را که به کمکش شتافته بودند، نپذیرفت. این جوانمردیها، انسان را به شگفتی میافکند.(3)
نکته آخر اینکه یک انسان جوانمرد، هیچ گاه دشمنش را ناجوانمردانه از پای در نمیآورد، بلکه اگر روزی به کشتن دشمنش
ص:134
مبادرت ورزد، به شیوه ای جوانمردانه این کار را انجام می دهد. به تعبیر شهید مطهری:
آل علی همانطور که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند از نظر استخدام وسیله و سبب نیز فرق داشتند. آنها هر وسیلهای را برای رسیدن به هدف به کار نمیبردند. مثلاً معاویه به مسموم کردن، که یکی از اعمال ناجوانمردانه دنیاست متوسل میشد او امام حسن و مالک اشتر نخعی و سعد وقاص و حتی عبدالرحمن بن خالد _ بهترین دوست خود را که چشم به خلافت بعد از معاویه داشت _ مسموم کرد. ولی آل علی از به کار بردن این وسایل امتناع داشتند؛ زیرا با مقصدشان که اشاعه فضیلت بود منافات داشت، بر خلاف معاویه که مقصدی جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت.
مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه «هانی» غفلتاً و ناگهانی بکشد، و گفت: «ما خاندانی هستیم که مکر و حیله را ناخوشایند میداریم» یا گفت: من حدیثی از پیغمبر شنیدم که فرمود: «ایمان از ترور جلوگیری کرده است».(1)
«نماز» در واقعه عاشورا، نمود ویژه دارد؛ به این معنا که یکی از اهداف قیام امام حسین7 اقامه نماز بود.(2) سید الشهدا7 نماز را معشوق و محبوب خود می داند، تا آنجا که از دشمن یک شب مهلت می خواهد، تا
ص:135
در آخرین شب عمر خویش نماز گزارد. ایشان می فرماید: «إنّی اُحِبُّ الصَّلوة؛ من به نماز عشق می ورزم».(1)
ابوثمامه صائدی _ از شهدای کربلا _ ظهر عاشورا به سید الشهدا7 عرض کرد: «جان من به فدای تو باد! دارم می بینم که لشکر یزید در حال نزدیک شدن به تو هستند، به خدا سوگند تا من کشته نشوم، تو شهید نخواهی شد (دوست دارم، پیش از تو به شهادت برسم) و من دوست دارم که در حالی پروردگارم را دیدار کنم، که نماز ظهر را _ که وقت آن فرا رسیده است _ بخوانم.» امام حسین7 سرش را بلند کرد. و فرمود: «نماز را یادآوری کردی، خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد! بله اینک هنگام نماز است».(2)
بی گمان اصلی ترین دلیل اهمیت نماز نقش آن در شکل دهی پیوند میان نمازگزار و پروردگار است؛ پیوندی که اگر به درستی ایجاد شود به همه پیوندهای دیگر نمازگزار _ که عبارت اند از پیوند او با اجتماع، خانواده، طبیعت و خویشتن _ سامان می دهد. و بدین گونه نماز در اثر ایجاد ارتباط میان بنده و آفریدگار، مهم ترین آثار خود را به نمایش می گذارد که می توان آنها را در این جمله خلاصه کرد: «شکل دهی پیوندی خدامحور و خداپسند، با همه هستی.» بی تردید، در چنین پیوند و ارتباطی، شخص هیچ گاه به هیچ کس و هیچ چیز ستم روا نمی دارد؛ حق هیچ کس و هیچ چیز را پایمال نمی کند؛ و هیچ گاه ستیزه جویانه و متکبرانه با هستی روبه رو نمی شود.
و آن همه برکت ها و ثمره های نهفته در نماز است که راز اهتمام
ص:136
فوق العاده سیدالشهدا7 به نماز را آشکار می کند، به گونه ای که آن حضرت آخرین نمازش را در اوج جنگ میان خاک و خون و بارانی از نیزه و تیر، برپا داشت! نمازی که جانِ شماری از یاران او بر سر آن گذاشته شد. باری در عاشورای 61 هجری، نماز خونینی اقامه شد که در تاریخ زندگی بشر، مانندی برای آن نیست. نمازی لبریز از عشق، سرشار از شور و آکنده از دلدادگی.
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد(1) ج
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد(2)
(حافظ)
«و بدین گونه حسین7 در روز عاشورا نمازی گزارد که تنها ویژه او بود. ایشان در آن روز حماسه ساز، چهارگونه نماز گزارد:
نماز نخست؛ نماز وداع بود که شب پیش از شهادتش و آنگاه که از یزیدیان مهلت خواست، برپا داشت.
نماز دوم؛ نماز خوفی بود که در ظهر سوزان عاشورا، در زیر باران تیرها با چند تن از یاران وفادارش برپا داشت. این نماز خوف با نماز آن حضرت در منزلگاه های «عسفان» و «ذات الرقاع» و «بطن النخل» تفاوت داشت. نماز امام حسین7 در ظهر عاشورا، شکسته بود ولی یارانش از نماز شکسته نیز کوتاه تر نماز گزاردند؛ چراکه در میانه نماز تیر بر پیکرشان فرونشست و جانشان را به ملکوت برد.
ص:137
نماز سوم؛ جان نماز امام حسین7 بود (که عبارت بود از توحید عملی که بر سراسر زندگی ایشان حاکم بود.)
نماز چهارم؛ نمازی که تکبیر و قرائت و قیام و رکوع و سجود و تشهد و سلامش ویژه بود. نمازی که تکبیرش را به گاه فرود آمدن از اسب خویش سر داد. قیامش را آنگاه که پس از افتادن بر خاک، به پاخاست و انجام داد، و آن هنگام که از درد زخم های فرونشسته در تنش فرو می افتاد رکوع گزارد و در قنوتش چنین نجویٰ کرد: «ای خدای فرازمند و پرشکوه؛ سخت کیفر (بر ستمگران)؛ بی نیاز از آفریدگان که کبریا و عظمتت گسترده است و بر هر آنچه خواهی توانایی...».
و سجده آن نماز بی همتا با نهادن چهره خونین بر خاک سوزان کربلا انجام شد. و سرانجام تشهد و سلام آن نماز با برون آمدن جان پاک آن سالار شهیدان از بدنش به انجام رسید».(1)
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد ج
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کآن تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ج
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد(2) ج
(حافظ)
ص:138
م) امر به معروف و نهی از منکر
امر به «معروف»، امر به «زیبایی» و نهی از «منکر» نهی از «زشتی» است. طریحی در تعریف «معروف» می نویسد: «معروف، اسمی است که شامل هر کاری می شود که از نگاه شرع و عقل، نیکو و زیباست.»(1) در تعریف «منکر» آمده است: «منکر به معنی زشت، بد و معصیت و هر آنچه که عقل و شرع، آن را زشت و ناپسند می دارند، است.»(2) نیز طریحی می نویسد: «منکر، چیز زشت را گویند که همان حرام باشد».(3)
امام حسین7 در نگاه زیبایی شناسانه درباره امر به معروف و نهی از منکر فرمود:
«اگر شما «معروف» را به صورتی مجسم می دیدید، هر آینه آن را به صورت مردی زیبا و نیکوروی می دیدید، که دیدن جمال او مسرت بخش و بهجت آفرین بود. چنان که اگر زشتی و نکوهیدگی (منکر) را به صورتی مجسم می دیدید، هر آینه آن را به صورت مردی زشت و ناخوشایند می دیدید، که دل ها از او می رمید و دیدگان، مایل به دیدن او نبود».(4)
امر به معروف و نهی از منکر، جایگاهی والا و مهم در نهضت عاشورا دارد، تا آنجا که یکی از اهداف قیام عاشورا به شمار می آید؛ چنان که امام حسین7 در این باره می فرماید:
«من از برای تفریح و تفرُج و استکبار و بلندمنشی و فساد و خرابی و
ص:139
ستم و بیدادگری قیام نکردم، بلکه قیام کردم تا... امر به معروف و نهی از منکر نمایم».(1)
امام حسین7 درباره اهمیت امر به معروف و نهی از منکر می نویسد: «خدا از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان امری واجب سخن گفته است؛ چراکه می دانست اگر این فریضه به اجرا درآید، راه برای انجام واجبات دیگر هموار گردد. این به خاطر آن است که امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است همراه با بازداشتن از ظلم و مخالفت با ظالم و تقسیم بیت المال و غنائم و ستاندن صدقات از جایگاه خود و صرف آن در مسیری درست».(2)
به گفته علاء الدین سمنانی: «امر به معروف و نهی از منکر، مرتبه ای است از مراتب نبوت که حق تعالی از راه لطف و عنایت، امت حبیب خود را کرامت فرموده است و از امت های دیگر ممتازشان گردانیده است».(3)
امر به معروف و نهی از منکر، نشانه دغدغه شخص به جامعه پیرامونش و بی تفاوت نبودن درباره سرنوشت اجتماع است. کسی که امر به معروف و نهی از منکر می کند، برای زیباسازی فضای معنوی جامعه تلاش می کند و به پیراستن چهره زندگی جمعی، از زشتی ها، می پردازد. امر به معروف و نهی از منکر، می تواند با زبان و گفتار یا با نوشته و کتاب یا به شکل فیلم و سریال یا به صورت عملی باشد. و این ساختار
ص:140
شخصیتی و شرایط زندگی و زمانه فرد است تعیین می کند، که وی کدام یک از این شیوه ها یا چند مورد از این شیوه ها را برای امر به معروف و نهی از منکر برگزیند. امر به معروف و نهی از منکر، گاهی ساده تر از آنچه درباره آن می پنداریم، است. کسی که در پارک و در برابر دیگران سرگرم ورزش است، در حقیقت در حال امر به «معروف» است؛ چراکه ورزش، مصداقی از «معروف» است. کسی که در صفی یا در مترو و یا در سالن انتظاری، به مطالعه می پردازد؛ در حال امر به «معروف» است؛ چراکه کتاب خوانی، مصداقی از «معروف» است. راننده ای که با وجود خلوت بودن خیابان از چراغ قرمز عبور نمی کند، امر به معروف کرده است؛ چراکه قانون را رعایت کرده و رعایت قانون نیز مصداقی از «معروف» است؛ و...
بنابراین، امر به معروف و نهی از منکر، هم می تواند به صورتی گسترده و همراه با ایثار و در مراتبی ژرف صورت پذیرد؛ چنانکه والاترین نمونه چنین امر به معروف و نهی از منکری در نهضت امام حسین7 به تحقق پیوست، هم در ساده ترین صورت _ و در عین حال، اثرگذار _ انجام پذیرد، چنانکه به نمونه هایی از آن اشاره شد.
نکته مهم درباره امر به معروف و نهی از منکر این است که این واجب الهی، نباید به گونه ای انجام شود که به تحمیل عقیده خویش بر دیگران بینجامد و اجباری شود. زیرا تحمیل عقیده بر دیگران، فقط شکل ظاهری جامعه را سامان می دهد و اصلاح می کند، اما _ با چنین شیوه ای _ باطن جامعه اصلاح و تربیت نمی شود. در حقیقت، باطن جامعه، در صورتی رشد خواهد کرد که افراد آن جامعه احساس کنند، درکنار امر به
ص:141
معروف و نهی از منکر، آزادی و حق انتخاب نیز دارند، و اینکه امر به معروف و نهی از منکر، چیزی جز آگاهی بخشی، یادآوری به هنگام، و فراهم آوردن زمینه برای شکوفایی و رشد استعدادهای معنوی آنها نیست. در واقع، امر به معروف و نهی از منکر، هنگامی تأثیر خواهد داشت که از روی «آگاهی و دانش» با «مدارا»، «بردباری»، «دلسوزی» و «حفظ کرامت دیگران» باشد و از «خودبرتربینی و تحقیر دیگران» پیراسته باشد. در غیر این صورت، بیم آن می رود که این عامل اثرگذار و پرورش دهنده، به عنصری زیانبار و بازدارنده تبدیل شود.
امام خمینی= در این باره می فرماید:
باب امر به معروف و نهی از منکر، از وجهه رحمت رحیمیه است. پس بر آمر به معروف و ناهی از منکر، لازم است که به قلب خود از رحمت رحیمیه بچشاند و نظرش در امر و نهی، خودنمایی و خودفروشی و تحمیل امر و نهی خود نباشد؛ زیرا که اگر با این نظر مشی کند، منظور از امر به معروف و نهی از منکر، که حصول سعادت بندگان و اجرای احکام خدا در سرزمین ها است، حاصل نشود، بلکه گاه شود که از امر به معروف انسان جاهل، نتیجه عکس حاصل شود، و چندین منکر به بار آید از برای یک امر و نهی جاهلانه که از روی خواهش نفسانی و تصرف شیطانی واقع شود... و تو که می خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی و خلق خدا را ارشاد کنی، با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خدا ملاقات کن و خیر آنها را از صمیم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانی و رحیمی یافتی، به امر و نهی و ارشاد قیام کن تا دل های
ص:142
سخت را برق عاطفه قلبت نرم کند و آهن قلوب به موعظت آمیخته با آتش محبت تو، ملایم گردد.(1)
ابوعلی سینا نیز در این باره گفته است: «العارف... اذا اَمَر بالمعروف امر برفق ناصح لا بعنف معیّر؛ عارف... وقتی امر به معروف می کند با مدارا و خیرخواهی ابراز می کند، نه با سخت گیری و نکوهش».(2)
اسلام برای «حق الناس» و حقوق مالی دیگران، اهمیت ویژه قائل شده است. در اسلام، حقوق دیگران محترم است و کسی حق ندارد که حق همنوع خود را ضایع و اموال او را تباه کند. بخش فراوانی از سخنان اهل بیت: درباره «حق الناس» و سفارش به رعایت آن و پرهیز از پایمال کردن حق دیگران است. فقهای اسلام با توجه به روایت هایی که درباره اهمیت «حق الناس» است، به باطل بودن نماز کسی فتوا داده اند که همه و یا بخشی از لباس او غصبی و از اموال دیگران است.(3) همچنین به باطل بودن نماز کسی فتوا داده اند که نمازش را در مکانی غصبی به جای آورده باشد.(4) بر اساس فتاوای فقها، حتی وضو گرفتن از ظرف غصبی نیز، درست نیست.(5)
دقت در این فتواها _ که خاستگاه همه آنها روایت اهل بیت: است _
ص:143
اهمیت ویژه حق الناس را گوشزد و اینکه خداوند، نماز کسی را که در لباس، یا مکان او، حقی یا مالی از دیگران _ بدون رضایت آنها _ وجود باشد نمی پذیرد.
امام حسین7 در روز عاشورا چندین بار مسئله «حق الناس» و اهمیت حقوق مالی، را گوشزد کرد. آن حضرت خطاب به دشمنانش فرمود:
چرا با من سر جنگ دارید، در حالی که من، نه مالی را از کسی تلف کرده ام و نه خونی ریخته ام. به خدا از مشرق تا مغرب، به جز من، پسر دختر پیمبری وجود ندارد، تنها منم که پسر پیمبر شما هستم. به من بگویید آیا کسی را کشته ام یا مالی را تلف کرده ام، یا زخمی بر کسی وارد ساخته ام، که اینگونه در پی من هستید؟»(1)
گویا آن حضرت با این سخن، به صورت غیر مستقیم، دیگران را به جنگ با کسانی فرا می خواند که حقوق دیگران را پایمال کردند و زخمی بر کسی وارد آوردند.
نمونه ای دیگر از اهتمام امام حسین7 درباره حق الناس _ در روز عاشورا _ بسیار مهم و درخور توجه است: «إِنَّ رَجُلاً قال للحُسَین: «إِنَّ عَلَیَّ دَیناً.» قال: لایُقاتِلُ معی مَنْ عَلَیْهِ دَیْنٌ؛ مردی به امام حسین7 عرض کرد: من [به کسی] بدهکار هستم. فرمود: «آنکه [به کسی] بدهکار است، اجازه ندارد همراه من جهاد کند».(2)
ص:144
بر اساس این حدیث شریف، فقط کسانی شایسته شمشیر زدن در رکاب ابا عبدالله الحسین7، و سزاوار جهاد و شهادت بودند که هیچ گونه دِین و بدهی به کسی نداشته باشند. از این روایت برداشت می شود که همه یاران باوفای آن حضرت که در رکاب او به شهادت رسیدند به کسی بدهکار نبودند، و دِینی از کسی به عهده نداشتند. معنای این سخن آن است: اول، رعایت حق الناس، آنگاه جهاد و شهادت.
وفا به معنای عمل به پیمان، ایستادگی بر سر قول و عمل به وظایف انسانی و اسلامی در قبال دیگری، به ویژه «امام» است.(1)
امام حسین7 فرمود: «الوفاءُ مُرُوءَةٌ؛ وفا جوانمردی است».(2)
حضرت علی7 «وفا» را یکی از ویژگی های زیبا می داند و می فرماید:
«ما أحْسَنَ الْوفاءَ وَ أقْبَحَ الْجَفاءَ؛ چه زیباست وفاداری، و چه زشت است جفاکاری».(3)
نیز فرمود: «الوَفاءُ حِلْیَةُ العقل؛ وفاداری، زینت و زیور عقل است».(4)
آن حضرت همچنین در نگاه زیبایی شناسانه دیگری به ویژگی «وفاداری» فرمود:
«وَفاءٌ بالذِّمَمِ زینَةٌ الْکَرَم؛ وفا کردن به عهدها و پیمان ها، زینت کرم است».(5)
ص:145
«وفاداری» _ به طور فطری _ مورد ستایش همه ملت ها و آیین هاست. هرکسی جدا از پای بندی به هر دین و اعتقادی، آن را زیبا می داند، و از آن به نیکی یاد می کند. چنانکه _ در مقابل _ بی وفایی، به طور فطری، مورد سرزنش و نکوهش همه آیین ها و ملت ها است و همگان آن را ویژگی زشت و ناپسند می دانند همان گونه که اکنون پس از قرن ها از مردم کوفه، به سبب بی وفایی و تنها گذاشتن امام حسین7 به زشتی و تلخی یاد می شود.
وجدان تاریخ، این رفتار را ناجوانمردانه و نشانه بزدلی و دنیاگرایی، و مصداقی از زشتی و پستی می شمارد که کسانی پس از اعلام وفاداری، بی وفایی کرده و به محض آنکه منافع خود را در خطر دیدند و با تهدید یا تطمیعی روبه رو شدند، پای بر سر عهد و پیمان خود گذاشته، راه بی وفایی را در پیش گیرند، و عاشورا، صحنه وفا از یک سو و بی وفایی از سویی دیگر بود.
سید الشهداء7 در مسیر کوفه، پس از شنیدن خبر شهادت نماینده اش «قیس بن مُسْهَر» با خواندن آیه 23 سوره احزاب مقام وفای او را گرامی داشت.
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَ_هَدُواْ اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَه وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً؛ و از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.» شب عاشورا نیز یاران خویش را صادق ترین و باوفاترین یاران معرفی کرد... آنان نیز در چند نوبت، وقتی امام بیعت خویش را برداشت و از آنان خواست که
ص:146
بروند، یک صدا اعلام وفاداری کردند و امام خویش را تنها نگذاشتند.
عباس بن علی7 امان نامه دشمن را رد کرد و برادر را تنها نگذاشت. روز عاشورا نیز با لب تشنه به فرات رفت، اما با یاد تشنگی سید الشهداء و کودکان آب ننوشید.
برخلاف گروهی از کوفیان که پس از دعوت از فرزند رسول خدا، بی وفایی کردند و به جنگ آن حضرت رفتند. عده ای نیز بر سر پیمان جان باختند و فدای حسین7 شدند».(1)
شهید مطهری می گوید:
در ایام کربلا و آن ابتلاء عجیب، چند چیز بود که موجب ازدیاد مصیبت های اباعبدالله می شد. از همه بالاتر، بعضی دنائت ها و سخنان ناروا و بی ادبی ها و وحشی گری هایی بود که از کوفیان می دید. ولی دو چیز بود که چشم اباعبدالله را روشن و دلش را خرم می داشت. آن دو، اصحاب و اهل بیتش بودند. وفاداری ها و جان نثاری ها و بی مضایقه خدمت کردن ها و به عبارت دیگر، صفاها و وفاها و همگامی ها و هماهنگی نشان دادن های آنها، دل حضرت را شاد و خرم می داشت و مکرر در مواقعی از ته دل به آنها دعا کرد. این سخن آن حضرت که درباره آنها فرمود: «من یاران و اصحابی نیکوکارتر و... باوفاتر از اصحاب و یاران خود ندیدم»، حاکی از کمال اعتماد اباعبدالله و دلخوشی اش به آنها بود».(2)
سید الشهدا7 به پیمان خویش با خداوند وفا کرد. در زیارت مطلقه
ص:147
امام حسین7 در این باره می خوانیم:
«أشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ وَفَیْتَ؛ شهادت می دهم که تو [پیام حق را] رساندی و نصحیت کردی و وفا کردی».(1)
و در زیارت نامه حضرت عباس7 می خوانیم: «أشْهَدُ أنَّکَ... مِمَّنْ وَفیٰ بِبَیْعَتِهِ؛ شهادت می دهم که تو... از کسانی هستی که به بیعت خود وفا کرد».(2)
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم ج
که در طریقت ما کافریست رنجیدن(3) ج
(حافظ)
«و نگاه کن که حسین بن علی چه کرد. او کریم بود و به حکم پسر زیاد، عبیدالله تن در نداد».(4)
امام صادق7 می فرماید: «پنج چیز است که هر کس یکی از آنها را نداشته باشد، بهره چندانی در وجود او نیست: اول، وفا؛ دوم، تدبیر؛ سوم، حیا؛ چهارم، حُسن خُلق و پنجم، که جامع و سرآمد این خصلتهاست، آزادگی».(5)
از حضرت علی7 نقل است که فرمود:
_ «جَمالُ الْحُرِّتَجَنُّبُ الْعارِ؛ زیبایی شخص آزاده، دوری گزیدن از عیب و عار
ص:148
است».(1)
بر اساس سخن سیدالشهدا7 کفه آزادگی بسی سنگینتر از کفه جان است و آن گاه که شخص آزاده، میان زندگی ذلتبار و مرگ با عزت قرار گیرد، مرگ با عزت را برمیگزیند:
آگاه باشید که این مرد ناپاک، فرزند ناپاک (عبیدالله بن زیاد) مرا بین دو چیز قرار داده است: بین مرگ با عزت، و زندگی با ذلت و چه قدر زبونی و ذلت از ما دور است. خداوند بر ما زبونی و ذلت را نمیپسندد و رسول خدا و مؤمنین نمیپسندند و دامنهای پاک و پاکیزهای که ما را در خود پرورش دادهاند و سرهای پر حمیت و نفسهای استواری که هرگز زیر بار ستم و تعدی نمیروند، بر ما نمیپسندند که اطاعت فرومایگان و زشت سیرتان را بر قتلگاه کریمان و شرافت مندان ترجیح دهیم.(2)
آیت الله نائینی مینویسد:
سرور مظلومان7، تمکین از حکم ناپاکان بنی امیه را ذلت عبودیتش میشمارد و در جواب اراذل اهل کوفه که از او دعوت به بیعت کردند، میفرماید: «من دستم را همانند شخصی ذلیل و خوار به شما نمیدهم و مانند بردگان به نفع شما اقرار نمیکنم». چنانکه سید حلّی در این باره فرمود: «آن حضرت چگونه بر پستی سر خم کند، در حالی که جز برای
ص:149
خداوند خضوع نکرده است.» باری نفس قدسیه حضرتش از زبونی و خواری اِبا فرمود و از برای حفظ حریت خود و توحید پروردگارش تمام هستی و دارایی خود را فدا کرد و این سنت کریمانه را برای آزادمردان امت، استوار نمود و از این جهت است که در تواریخ اسلامیه، صاحبان نفوس آبیه را که به این سنت مبارکه رفتار و چنین فداکاریها نمودند، «اُباة الضیم» (کسانی که از ظلم و ستم اِبا داشته و گریزانند) و احرارشان نامیده، همه را خوشه چین آن خرمن و از قطرات آن اِباء و حریت شمردند و خود حضرتش هم، حر بن یزید را بعد از رهانیدن از بند عبودیت آل ابی سفیان و ادراک شرف حریت و فوز به شهادت در آن رکاب مبارک، به صفت زیبای حریت ستود و به او فرمود: «تو آزادی، همان گونه که مادرت این نام را بر تو نهاد، تو آزادمردی، هم در دنیا و هم در آخرت».(1)
گویند در جنگلهای مکزیک و گواتمالا (در امریکای میانه)، مرغی وجود داشته _ و شاید هنوز هم باشد _ به نام «کتسال». این پرنده تاب اسارت ندارد و چون به دام افتد، هلاک میشود. از این جهت، زنده آن را در قفس نمیتوان دید. لاشه بیجان آن را در موزه نگاه داشتهاند. این مرغ سبز رنگ، دُم بسیار بلندی دارد که امپراتوران باستانی مکزیک از آن برای خود تاج میساختهاند.
ص:150
حالت این مرغ که در قفس زنده نمیماند، شگفتانگیز است. انسان نیز آزاد آفریده شده و نیاز روحی او به آزادی، خصیصهای فطری است. به همین دلیل، علی7 به فرزند خویش امام حسن7 وصیت کرده است: «بنده دیگری مباش؛ هر آینه خداوند تو را آزاد داشته است».(1)
البته آزادگی، گوهر گرانبهایی است که نمیتوان آن را بدون پرداخت هزینه و بهای شایسته به دست آورد. بدین معنا که برای برخوردار بودن از آزادگی و آزادی، پیش از هر چیز باید شجاع بود، از مرگ نهراسید، از دام جاذبههای دنیا، رها و از گوهر کرامت و عزت، برخوردار بود. آنها که از این ویژگیها بهره ندارند، هرگز نمیتوانند انسانهایی آزاده و رها باشند.
شهید مطهری مینویسد:
اساساً کسانی که تاریخ جنبشهای آزادی بخش را مطالعه میکنند، میدانند که اساس رهایی بخشی ملتها و امتها بر این است که فرد یا جماعتی، ولو قلیل، خود به معنای واقعی از قید اسارت و دلبستگی ارباب دنیا رها شده به درجه آزادگی کامل رسیده باشند و اینان به مردم و ملت خود بگویند که اگر ملتها بخواهند، سلطه و حکومت ارباب دنیا بر سرشان باقی خواهد ماند و اگر ایشان اراده کنند، همان ارباب زور و زر، چون یخی آب و نابود میشوند. بنای رهایی بخشی انسان بر ایمان به حقانیت و مظلومیت خود از یک طرف و ضعف و تزلزل و بطلان
ص:151
دستگاههای اربابی روزگار از طرف دیگر است.
کدام مکتب و آیینی، صریح تر و روشنتر از اسلام به پیروان خود، اصول و مبانی این آزادگی را تعلیم میدهد؟ توحید و اسلام، یعنی رهایی و آزادی، یعنی شکستن قیود و زنجیرها و باز کردن راه تکامل و تعالی به سوی آستان الهی.(1)
ابن ابی الحدید مینویسد: «رهبر و بزرگ آنانی که زیر بار ذلت نرفتند، آن کسی که به مردم درس آزادگی و مرگ در سایه شمشیر را یاد داد و به آنان آموخت که زیر بار ذلت نروند، حسین بن علی7 است. به او و اصحابش امان دادند، ولی آنان مرگ را انتخاب کردند».(2)
بی گمان از حماسه عاشورا و شهادت ابا عبدالله7 و یاران باوفایش میتوان پی برد که آزادگی و آزادی، تا آنجا گرانبهاست که سالار شهیدان آن را به قیمت جان خویش نگه میدارد و برای پاسداشت آن حاضر میشود به قربان گاه برود، اما آزادگی به مسلخ نرود. در واقع، اگر آدمی به مقام آزادگی برسد _ گرچه رسماً از دینداران نباشد _ رفتار یک انسان دیندار را خواهد داشت. چنین کسی چون روحی آزاد دارد و از خویشتن پرستی و دام زور و زر و تزویر رها است، به کسی ستم نخواهد کرد و با دیگران همان گونه رفتار میکند که آن را بر خود میپسندد. کسی را فریب نخواهد داد، به همان اندازه که نسبت به منافع خویش اهتمام میورزد، برای منافع دیگران نیز احترام قایل است و از هر رفتاری که مایه خواری و زبونی او باشد، پرهیز میکند.
اینجاست که میبینیم امام حسین7 ثمرههای عملی آزادگی را با
ص:152
ثمرههای عملی دینداری برابر دانسته، میان رفتار یک انسان آزاده با رفتار یک انسان دیندار، تفاوتی قایل نیست. این، حقیقتی است که از آخرین سخنان آن حضرت استفاده می شود، آنگاه که لشکریان یزید، به خیمه های او حمله می بردند:
وَیْلَکُمْ یا شیعَهَ آلِ ابی سفیانٍ اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافوُنَ الْمَعادَ فَکُونُوا اَحْراراً فی دُنیاکُم؛ وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد هم نمیترسید، پس دست کم در دنیای خود آزاد مرد باشید.(1)
بر اساس این سخن شریف، همان گونه که انسانی دیندار، پس از آنکه در میدان جنگ، حریف خود را از پای درآورد، هرگز به زن و فرزند او تعرض و خیمه او را غارت نخواهد کرد، یک انسان آزاده نیز هرگز دست به چنین کاری نخواهد زد.
ای کشته فضیلت، جان کشته غمت
وی مرده مروت، میرم به پای تو
آزاده را به مهر تو در گردش است خون
زین خوب تر نداشت جهان خون بهای تو
هرگز فنا نیافت بقای تو، زان که یافت
آزادگی بقای دگر از فنای تو
(حافظ)
ص:153
امام حسین7 نهضت عاشورا را به گونه ای شکل داد که انسان ها حق انتخاب و آزادی در گزینش راه، داشته باشند. و بدین گونه یکی از زیباترین و اثرگذارترین ویژگی امام حسین7 در حماسه عاشورا _ حفظ آزادی انسان ها در انتخاب راه _ تجلی کرد. در حقیقت، دلیل اساسی برتری انسان ها نسبت به فرشتگان، آزادی در انتخاب راه است. آدمی در صورتی همه استعدادهای معنوی و انسانی را شکوفا می کند، که در انتخاب راه، آزاد باشد. در غیر این صورت، وارث اخلاق و آیینی خواهد بود که با زور و جبر به او رسیده است. بدیهی است که اخلاق مداری و دینداری، آنگاه که از روی جبر و اکراه باشد، نه در ژرفای قلب جای می گیرد و نه استمرار می پذیرد و امتیازی نیز برای انسان به همراه نخواهد داشت. آزادی دادن، اعتماد به هوشمندی و عقل انسان و رفتاری منطبق با کرامت انسانی است. با نگاهی به تاریخ کربلا و حماسه عاشورا در می یابیم که هیچ مکتبی به اندازه مکتب حسین7، مسئله آزادی انسان ها در گزینش راه را _ در عمل و رفتار _ به آنها گوشزد نکرد و در هیچ زمانی همانند زمان نهضت عاشورا، موضوع «آزادی در انتخاب راه» برجسته نشده است.
«آن حضرت در مسیر خود، اشخاص را به یاری دعوت می کرد و به کسانی هم که همراه او بودند، تصمیم قطعی خود را درباره کشته شدن، گوشزد می کرد، اما آنها را در ترک مصاحبت و ملازمت خود، مخیر می داشت. ازاین رو، روزی که با لشکر دشمن روبه رو شدند، از یاران و همراهان جز شماره ناچیزی که دل داده و از جان گذشته بودند، کسی
ص:154
نمانده بود».(1)
در حقیقت، این ویژگی همه شهدای کربلا بود که «آثروُا الموتَ»، یعنی از روی اختیار، مُردن را بر زندگی ننگ آور ترجیح داده بودند. گاهی اتفاق می افتد که جمعیتی از زن و مرد و کودک، ناگهان در جایی گرفتار و به وضع بسیار فجیعی کشته می شوند، ولی ویژگی حادثه کربلا در میان حوادث فجیع دیگر جهان این است که آنها با آنکه راهی برای نجات داشتند، ایمان، ایثار و حق را ترجیح دادند. آنها جمال آفریدگار، زیبایی شهادت و کمال بندگی را درک کرده بودند. قضیه امان عباس بن علی7، قصه محمد بن بشر حضرمی، برداشتن بیعت از عموم از سوی سید الشهدا، قضیه قاسم و قضیه غلام سیاه، همه گواه برگزیدن مرگ از روی اختیار بوده است.(2)
امام حسین7 با فراهم آوردن زمینه برای انتخاب آزاد، حتی برای آنکه مبادا یاران او از سر تعارف، خجالت، یا از روی شرمندگی به او بپیوندند، در شب عاشورا به یاران خود فرمود:
خدا همه تان را از جانب من پاداش نیک دهد. بدانید که می دانم فردا روزمان با این دشمنان چه خواهد شد. بدانید که من اجازه تان می دهم با رضایت من همگی تان بروید که حقی بر شما ندارم. این شب به برتان گرفته، آن را وسیله رفتن کنید.(3) هر یک از شما، دست یکی از فرزندان اهل بیت مرا بگیرید و در این تاریکی شب، پراکنده شوید و مرا با این لشکر به حال خود بگذارید. زیرا آنان به جز من شخص دیگری را
ص:155
نمی خواهند.(1)
طبری در داستانی، چنین بازگو می کند:
ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی گوید: من و مالک بن نضر ارحبی پیش حسین رفتیم و به او سلام کردیم و پیش او نشستیم. سلام ما را پاسخ داد و خوش آمد گفت و پرسید که برای چه آمده اید؟ عرض کردیم: «برای سلام و درخواست عافیت برای شما، تا هم عهد خود را تجدید کرده باشیم و هم به شما خبر دهیم که مردم کوفه برای جنگ با شما آماده اند».
امام فرمود: «خدا مرا بس است و او نیکو تکیه گاهی است».
چون خواستیم از او جدا شویم و خداحافظی کنیم، فرمود: «چه مانعی دارد که مرا یاری کنید؟»
مالک بن نضر که همراه من بود گفت: «هم قرض داریم و هم گرفتار زن و فرزند هستیم».
من نیز گفتم: «من نیز قرض دارم و نانخور دارم، اما حاضرم تو را همراهی کنم و در راه تو فداکاری نمایم، به شرط آنکه هرگاه بی کس ماندی و یاری من تو را سودی نداشت، اجازه دهی شما را رها کنم و در پی کار خود بروم».
امام شرط مرا پذیرفت، سپس من نزد وی ماندم.(2)
تا آنکه روز عاشورا فرا رسید و یاران او به شهادت رسیدند و از اصحاب امام، جز دو نفر به نام های «سوید بن عمرو خثعمی» و «بشیر بن عمرو حضرمی» کسی باقی نماند.
ص:156
آنگاه به حسین7 عرض کردم: «ای فرزند پیامبر خدا! قرار میان من و تو آن بود که تا یاورانی داشته باشی همراه تو بمانم و شما را یاری دهم، ولی هنگامی که یاران و همراهان تو کشته شدند، آزاد باشم و بروم. هم اکنون زمان آن فرا رسیده است».
فرمود: «راست گفتی، اما چگونه از دست این لشکر بزرگ می گریزی؟ اگر می توانی، اجازه داری بروی، و مرا با تو کاری نیست».
چون من از قبل، اسبم را آماده در میان خیمه ای بسته بودم و پیاده با دشمن جنگ می کردم، هنگامی که لشکر عمر سعد، اسب های یاوران حسین را پی می کرد، اسب من سالم باقی ماند... و هنگامی که حسین به من اجازه رفتن داد، اسب خویش را از خیمه بیرون آوردم و بر پشت آن سوار شدم، و آن را میان قوم تاختم، به گونه ای که صف های آنان را شکافتم و بیرون آمدم.(1)
باری در اثر همین «آزادی در انتخاب راه» بود، که والاترین نمونه انسانی در حماسه عاشورا پدید آمد، به گونه ای که امام حسین7 در ستایش آنها فرمود: «من یارانی شایسته تر و بهتر از یارانم نمی شناسم».(2)
امام موسی صدر می گوید:
«آزادی، برترین سازوکار فعال کردن همه توانایی ها و ظرفیت های انسانی است. هیچ کس نمی تواند در جامعه محروم از آزادی خدمت کند
ص:157
و توانایی هایش را پویا و موهبت های الهی را بالنده سازد».(1)
شهادت، از اسراری است که نامحرمان و نااهلان را بدان راهی نیست و از مقام هایی است که تنها «انتخاب شدهها و برگزیدگان» بدان دست مییابند. شهادت، حیاتی روحی است که مردگان قادر به ادراک آن نیستند و جرعه ایی گواراست که هر تشنهای نمیتواند از آن بنوشد. شهادت، حرمت گذاری «غیرت» محبوب است و چون شهید در جهت پاسداشت «غیرت» محبوب از حریم و حدود او در مقابل کسانی که به این حریم و حدود تجاوز میکنند، می ایستد و دفاع میکند و جان بر سر این راه میگذارد، محبوبِ «محبوب» میشود و از اینجاست که شهید، قداست مییابد و مورد تعظیم و تکریم همگان قرار میگیرد.
شهادت ویژگی زیبایی است که در دل خود ستم ستیزی، اعتراض و خشم نسبت به تجاوزها و زیادخواهیها و تسلیم نشدن در برابر زورگوییها را نهفته دارد. شهادت، زیباترین و هنریترین نوع مردن است. اعتراضی که در دل این گونه مردن نسبت به کژیها و ناپاکیها و پلیدیها نهفته است و عطر ایثاری که از آن پراکنده میشود و مشام جان را مینوازد و نسیم عشقی که از جانب آن میوزد، چنان جاذبهای بدان بخشیده که دل ها را بیاختیار در برابر شکوه خویش به تعظیم وامیدارد و چون جان ها را به تسخیر خویش درمیآورد، هیچ گاه نیز کهنگی نمیپذیرد و جاودانه میماند.
نگاه امام حسین7 به پدیده مرگ، به ویژه شهادت، نگاهی
ص:158
زیبایی شناختی است. ایشان مرگ را به منزله گردنبندی میداند بر گردن دختران جوان؛ به این معنی که همان گونه که گردنبند، زینت و مایه زیبایی دختر جوان است، مرگ نیز زینت و مایه زیبایی فرزندان آدم است:
خُطَّ الْمَوتُ عَلی وُلْدِ آدمَ مَخَطُّ القِلادَةِ عَلیٰ جیدِ الفَتاةِ؛ ترسیم مرگ بر فرزندان آدم، همانند ترسیم گردنبند بر گردن دختران جوان است.(1)
نخستین اثر این نگاه زیبا به مرگ، آن است که هراس از مرگ را از دل بیرون میبرد، آن گاه به سبب ایجاد شوق نسبت به آن در دل انسان، دیدار آن را از حالت اِکراه _ که شخص در این حالت، چارهای جز پذیرش اجباری آن ندارد _ به حالت شوق و رغبت تغییر میدهد. بدیهی است، بین این دو گونه مرگ (مرگی که آدمی را به زور و اجبار میبرند و مرگی که آدمی به اختیار خویش و از سر شوق آن را میپذیرد) تفاوت فراوانی وجود دارد؛ اولی، مرگی است آمیخته با زبونی و خواری، و دومی، مرگی است عزتمندانه و همراه با سرافرازی.
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید فت
کآن که شد کشته او، نیک سرانجام افتاد(2)
(حافظ)
نمونههایی از نگرش زیبای سیدالشهدا7 به مرگ و شهادت را در سخنان آن حضرت چنین می خوانیم:
کارها چنان شد که میبینید. دنیا تغییر یافته و به زشتی گراییده.
ص:159
خیر آن برفته و پیوسته بدتر شده، و از آن ته ظرفی مانده و معاشی ناچیز، چون چراگاه کممایه. مگر نمیبینید که به حق عمل نمیکنند و از باطل باز نمیدارند، حقا که مؤمن باید به دیدار خدای راغب باشد و من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز مایه رنج نمیبینم.(1)
_ شأن من شأن کسی نیست که از مرگ بترسد! چه قدر مرگ در راه وصول به عزت و احیای حق، سبک و راحت است. مرگ در راه عزت جز زندگی جاویدان نیست و زندگانی با ذلت، جز مرگی که با آن حیاتی نیست، نمیباشد.
آیا از مرگ مرا میترسانی؟ من آن کسی نیستم که از مرگ بترسم!
نفس من از این بزرگ تر است و همت من عالیتر است از آنکه از ترس مرگ، بار ستم و ظلم را به دوش بکشم و آیا شما بر بیشتر از کشتن من توانایی دارید؟
مرحبا و آفرین به کشته شدن در راه خدا، ولیکن شما توانایی بر نابودی مجدِ من و محو و نیستی عزت و شرف من ندارید! پس در این صورت، من باکی از کشته شدن ندارم.(2)
امام زین العابدین فرمود:
«چون کار بر حسین بن علی بن ابی طالب سخت شد، برخی از همراهانش به او نگریستند. او و برخی از یاران ویژه اش، برخلاف آنان که هرگاه کار سخت شود، رنگشان دگرگون می شود و به لرزه می افتند و
ص:160
دل هایشان به تپش می افتد، رنگشان، گلگون می شد و اندامشان، آرام و جان هایشان، قرار می گرفت. برخی به برخی دیگر می گفتند: بنگرید که باکی از مرگ ندارد!
حسین7 به آنان فرمود: ای بزرگ زادگان! شکیبا باشید. مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و ناخوشی به بهشت بی کران و نعمتِ جاویدان می رساند. کدامتان خوش ندارد که از زندان به قصر، منتقل شود؟!»(1)
مرگ در هر حالتی تلخ است، اما من،
دوستتر دارم که چون از ره در آید مرگ،
در شبی آرام، چون شمعی شوم خاموش؛
لیک مرگ دیگری هم هست.
دردناک، اما شگرف و سرکش و مغرور،
مرگ مردان، مرگ در میدان،
با تپیدنهای طبل و شیون شیپور،
با صفیر تیر و برق و دشنه و شمشیر،
غرق در خون، پیکری افتاده در زیر سم اسبان،
وه! چه شیرین است!
رنج بردن، پا فشردن،
در ره یک آرزو مردانه مردن...
آه، اگر باید
زندگانی را به خون خویش رنگ آرزو بخشید،
ص:161
و به خون خویش نقش صورت دل خواه زد بر پرده امید،
من به جان و دل پذیرا میشوم، این مرگ خونین را.(1)
روی بنمای و وجودِ خودم از یاد ببر
خرمنِ سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به توفان بلا
گو بیا سیلِ غم و خانه ز بنیاد ببر
روز مرگم نفَسی وعده دیدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر(2)
(حافظ)
می توان والاترین و جذاب ترین مصداق «بروز زیبایی» در حماسه عاشورا را، خدادیداری حسین7 و یاران او دانست، که با «شهادت» نمود یافت. چنان که در حدیثی از پیامبر اسلام9، از لقاء الله و دیدار جمال خدا، به عنوان یکی از ویژگی های «شهید» یاد شده است. آن حضرت در مقام بر شماری هفتمین ویژگی شهید، در این باره چنین می فرماید:
«... السَّابِعَةُ أَنْ یَنْظُرَ فِی وَجْهِ اللَّهِ وَ إِنَّهَا لَرَاحَةٌ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَ شَهِید؛ ... هفتم؛ اینکه نگاه می کند به وجه (چهره) خدا و این (نگاه به چهره خدا) موجب راحتی هر پیامبر و شهیدی است».(3)
صرف نظر از مقوله شهادت _ که دریچه ای برای دیدار خداست _ از نگاه قرآن و احادیث، همواره برای برخی بندگان خدا، امکان دیدار خداوند _ با چشم دل _ وجود دارد. در آیه 110 سوره مبارکه کهف
ص:162
می خوانیم:
«فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا؛ پس هرکس به دیدار پروردگار خود امید دارد، باید به کار شایسته بپردازد، و هیچ کس را در پرستش پروردگار شریک نسازد».
در آیه 22 و 23 سوره قیامت نیز می خوانیم: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛ در آن روز چهره هایی شادابند * به سوی پروردگار خود می نگرند.
قرآن کریم آشکارا از وجهی و رویی در این عالَم خبر می دهد که والا و زیبا و دارای جلال و مبدأ کرامت است و مؤمنان را چنین توصیف می کند که همه، آن روی والا و زیبا را با سعی و اهتمام، طلب می کنند و جز به آن، رضا نمی دهند: «إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَی * وَلَسَوْفَ یَرْضَی؛ جز خواستن رضای پروردگارش که بسی برتر است [منظوری ندارد] * و قطعاً به زودی خشنود خواهد شد.» (لیل: 20 و 21) و در طلب آن روی (وجه)، بردباری و پایداری می کنند: وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ؛ و کسانی که برای طلبِ روی پروردگارشان، صبر کردند. (رعد: 22) همه ارادت آنها به همین روی [و وجه پروردگار] است و خاطرخواهانه مایه می گذارند و هر سرمایه ای که دارند در این راه خرج می کنند و رستگاری و سعادت را در این جهت می دانند:
«فَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ ذَلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ؛ پس حق خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را بده. این (انفاق) برای کسانی که خواهان وجه (روی) خدا هستند، بهتر است و اینان
ص:163
همان رستگارانند».(1) (روم: 38)
در مناجاتی از امام سجاد7 آمده است:
«وَ لَا تَحْجُبْ مُشْتَاقِیکَ عَنِ النَّظَرِ إِلَی جَمِیلِ رُؤْیَتِکَ؛ [خداوندا!] مشتاقان جمالت را از نظر به دیدار زیبایت محجوب [و محروم] مفرما».(2)
در فرازهایی از نیایش امام حسین7 در روز عرفه می خوانیم:
أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؛ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ... عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَراکَ عَلَیْهَا رَقِیباً؛ آیا برای غیر تو ظهوری هست که از تو نباشد و او موجب ظهور تو شده باشد؛ چه وقت غایب شده ای، تا اینکه نیازمند دلیلی شوی که به تو دلالت کند... کور باد چشمی که تو را مراقب خویش نبیند.
برای امام حسین7 آرزویی والاتر و بزرگ تر از آرزوی دیدار جمال پروردگار نمی توان تصور کرد؛ زیرا آن حضرت همتی والا داشت و آنکه همتی والا و بلند دارد، به کمتر از «بهشتْ آفرین» خرسند نمی شود. به دیگر سخن، انسان های بزرگی چون سید الشهدا7 تا زمانی که مقام های والاتر و بالاتری وجود دارد، به مقام های پایین تر اکتفا نمی کنند. بالاتر و والاتر از بهشت، مقام دیدار جمال پروردگار و آستان بهشت آفرین است.
سایه سنبل فردوس بر او زنجیرست
دست هرکس که سر زلف کشیدن دانست
لب کوثر به مذاقش دم شمشیر بود
می پرستی که لب جام مکیدن دانست
ص:164
نگشاید دلش از سیر خیابان بهشت
هرکه در کوچه آن زلف دویدن دانست(1)
(صائب تبریزی)
حکیم آیت الله الهی قمشه ای، شوق دیدار خداوند از سوی سیدالشهدا7 را در ساختار نیایش گونه ای که آن حضرت در لحظه های پایانی عمر خویش، به خداوند عرضه داشت، این گونه به نظم درآورده است:
با تن صد چاک و دل سوزناک
ناله همی کرد به یزدان پاک
گفت: اِلها ملکا داورا
پادِشها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من
شرم صفت سوخت سر و پای من
جز تو جهان را عدم انگاشتم
غیر تو چشم از همه برداشتم
گر «اَرَنی»(2) گوی به طور آمدم
خواستی ام تا به حضور آمدم
بالله اگر تشنه ام آبم تویی
بحر من و موج و حبابم تویی
وادی سینای تو شد سینه ام ج
پرتو عکس تو شد آیینه ام
ای سر من در هوس روی تو ج
بر سر نی، ره سپر کوی تو
دید رخت دیده دل بی حجاب ج
لاجرم آمد به رهت پرشتاب
ای دل و دلدار و دل آرای من
ای به رخت چشم تماشای من
نیست میان من و رویت حجاب
تافت به صحرای من آن آفتاب
خوش به تماشای جمال آمدم
غرقه دریای وصال آمدم
تشنه به معراج شهود آمدم
بر لب دریای وجود آمدم
ص:165
نقش، همه جلوه نقاش شد
سرِّ هو الله زمن فاش شد ج
آینه بشکست و رخ یار ماند
ای عجب این دل شد و دلدار ماند
من گُل بستان رضای توام
بلبل دستان قضای توام(1)
ص:166
ص:167
ص:168
حماسه عاشورا، هم از زیباییها مایه گرفت و هم با زیباییها تداوم یافت. اهل بیت: از شیوههای هنری برای تداوم زیبایی های حماسه عاشورا و پاس داشت این زیبایی ها استفاده کردند، همانند تشویق شاعران به سرودن شعرهای عاشورایی و بخشیدن صله به آنان و نیز تشویق مداحان به مداحی درباره امام حسین7. بعدها نیز هنرهایی همسو با فرهنگ عاشوا به منظور مانایی بخشیدن به حماسه عاشورا همانند تعزیه خوانی، سینه زنی، روضه خوانی، پرده خوانی، خط، نقاشی، به جمع زیباییهای یاد شده، افزوده شد و بر اثر گسترش و تنوع این هنرها، به تدریج اثرگذاری عاشورا و شمار مخاطبان نیز بیشتر شد.
و در همین راستا بود که مقوله ای به نام «ادبیات عاشورا» نیز شکل گرفت. «ادبیات عاشورا، مجموعه آثاری است که در قالب های مختلف ادبی و هنری، بر محور حادثه و قهرمانان کربلا، در طول چهارده قرن پدید آمده است. این آثار شامل شعر و مرثیه، نوحه و تعزیه، مقتل و مصیبت نامه، نمایش نامه و فیلم نامه، داستان، فیلم، عکس و اسلاید، کتب و مقالات و نثرهای ادبی، شرح حال قهرمانان کربلا، تابلوها، طرح ها، پوسترها، ماکت و... می تواند باشد. عاشورا هم دارای محتواست (که: چه شد؟) هم دارای پیام است (که: چه باید کرد؟) و ادبیات و هنر، رسالت پرداختن به هر دو را دارد. گاهی یک تابلو از یک کتاب، گویاتر است. خطاطان، کتیبه ها و شعارها را
ص:169
می توانند سرشار از پیام و جهت بسازند و با اسامی عاشورایی، هنرنمایی کنند و از این طریق به خط و نقش، مفهوم متافیزیکی بدهند. شایسته است که موزه یا نمایشگاهی عظیم از آنچه به نحوی به این حماسه جاودان مربوط می شود پدید آید که منبعی برای هر گونه تحقیق و الهام گیری گردد».(1)
در این فصل، مروری خواهیم داشت به آن دسته از هنرهای زیبا که در خدمت حماسه عاشورا قرار گرفت و از آنها برای نگاهبانی دست آوردهای گران بهای این قیام خونین بهره گرفته شده است.
انسان از هر چیز خوب، زیبا و متناسب، لذت می برد و به سوی آن جذب میشود. یکی از این چیزها، لفظ فصیح و شیرین و شعر بلیغ و متناسب است. این آفرینش الهی است که لفظ خوب در جانها و دلها مینشیند و اثر میکند. برعکس، لفظ ناهنجار و کلام غیر بلیغ کمترین نقشی و تأثیری ندارد و خستگی و بیزاری میآورد.(2) بر اساس همین قانون قطعی و مسلم، هر اندیشه و مکتبی که از عنصر بلاغت بیشتر استفاده کند و از ادبیات قویتر و غنیتری برخوردار باشد، پیروزی بیشتری به دست می آورد. حتی مکتبهایی را میتوان یافت که بیش از هر چیز به دلیل ادبیاتشان نفوذ کرده و ماندهاند.(3)
شعر و تأثیر هنری و کاربرد تبلیغی آن، هیچ گاه نباید مورد غفلت
ص:170
قرار گیرد و شاعران پاک و متعهد، که شعر را در راه بیداری جامعه و دمیدن روح اعتقاد و فضیلت در مردم به کار میبرند، همواره باید مورد تکریم باشند... شعری که از ارزش هنری شایستهای برخوردار است و در حد اشعار استادانه است میتواند به مذهب و فرهنگ مذهبی خدمت کند.(1)
شعر چون موسیقی در تناسب احوال نفس و تمهید آن برای تعالی یافتن، هنری تمام است؛ به ویژه چون باطن موسیقیایی آن، چنان که باید، ادا شود، مؤثرترین هنر در آزادی نفس و گشودگی آن است.(2)
آنه ماری شیمل مینویسد:
چنانچه «هِردِس» گفته است: مسلماً ما از راه شعر و سخن، زبانها و ملتها را خیلی عمیقتر و بهتر خواهیم شناخت تا از طریق هزاران راه تسلی ناپذیر دیگر. اشعار حماسی و مرثیههای طویل پرشکوه و آه و نالهای که در هندوستان قرن نوزدهم از قول شعرای اردو برای زنده کردن خاطره شهدای کربلا و امام حسین7 خوانده میشد، در نهان برای مبارزه با استعمار انگلیس و اعتراض به آن مورد استفاده قرار میگرفت.(3)
علامه امینی= مینویسد:
شعر شاعر، فضایل اخلاقی و امور معنوی را با روح شنونده در آمیخته و با یک جذبه عمیق، رهرو حقجو را به چشمه زلال حقیقت میرساند. فضای وسیع انسانها را گستردهتر کرده و
ص:171
فریاد دل نشینش را به دل هر انسانی میرساند و چه بسیار این آوازها که از دل شاعران برمیخیزد و این نوا و آواز است که در دل رهروان شور زندگی میافکند و نوید صبح دل افروز را به بشر میسپارد.
در مجلس امرا و بزرگان، سرایندگان شعر هنرنمایی دارند و مادران با هزار شور و شعف در کنار گاهواره زمزمه میکنند و با فرازهای زیبای شعری، دل ناآرام طفل را آرامش میبخشند.
در سنین کودکی، شعر مبدأ تلقین اوصاف پسندیده و خصلتهای نیکوست و شور ایمان را در رگ و پی جوانان جای میدهد و همراه با رشد جسمی، روح طفل را به آسمانهای پاک اوج میدهد و افقهای دیگری به رویش میگشاید، او را با پاکان آشنا میسازد و دلش را به خاندان پیغمبر که بهترین پاکانند ربط میدهد و این شعر است که این همه هنر دارد و میتواند در پی یک خروش، سازمان مخالفین را درهم کوبد و خوار و ذلیلشان کند.
(اگر با زبان عربی آشنایی داشتید) میدیدید چگونه در مقابل قصیده میمیه «فرزدق» دل میباختید و با هاشمیات «کُمیت» اُنس گرفته و قصیده عینیه «حمیری» شور و احساسی حماسی در دل و سرتان میفکند. آیا میشد قصیده میمیه امیر «ابی فراس» شما را دگرگون نسازد...
پیشوایان دین، مال زیادی به این شاعران میدادند که از کار و دیگر امور مستغنی شده، به این امر مهم که زنده کردن روح انسانی در کالبد مردم است اشتغال ورزند و مردم را با این امر
ص:172
حیاتی آشنا ساخته و به سوی آنها سوق دهند. پیشوایان حق در تشویق این شاعران گفتهاند: «فرزندان خود را با شعر «عبدی» آشنا سازید» یا میفرمودند: «درباره ما کسی شعری نگوید، مگر اینکه از جانب روح القدس تأیید گردد».(1)
از آنجا که امامان معصوم: از نقش اثرگذار و تعالی بخش شعر در زندگی انسان ها به خوبی آگاه بودند و جایگاه والای آن را که یکی از ابزارهای هنری تحول برانگیز است نیک می شناختند، شاعران متعهد و سخن سنج و مضمون آفرین را به سرودن شعرهای عاشورایی تشویق می کردند و شاعران نیز پیام های عاشورایی را در قالب های زیبای شعر، در برابر نگاه آنها می سرودند و در اثر همسو کردن این زیبایی ها با فطرت زوال ناپذیر انسان ها پیام های حماسه عاشورا را زوال ناپذیر کرده از خطر فراموشی و کم توجهی ایمن می داشتند.(2)
ناگفته نماند که نخستین شاعران حادثه کربلا، مجاهدان شهید کربلا و بستگان آنان بودند. زیرا رَجَز های روز عاشورا را _ که بخشی از اشعار عاشورایی هستند _ نمی توان نادیده گرفت. چنان که شعرهای سروده شده مادران، همسران و دیگر بستگان شهیدان نیز بخشی دیگر از اشعار عاشورایی است.
از آن روز تاکنون، شاعران عرب و غیر عرب و به ویژه فارسی زبان، در همه دوره های تاریخ، همواره به این حادثه سترگ، نظر داشته اند.
ص:173
نویسنده کتاب _ادب الطّفّ_ بیش از پانصد شاعر عرب زبان را که از هنگام روی دادن حادثه کربلا تا آغاز قرن پانزدهم هجری، درباره این واقعه و امام حسین7 شعر سروده اند، شناسایی کرده است.
نویسنده _دانش نامه شعر عاشورایی_ نیز 340 شاعر فارسی زبان را در کتاب خویش معرفی کرده است. البته درباره این آمارها، اطلاع دقیقی در دست نیست اما بیانگر اهتمام ویژه شاعران به این رویدادند. شعر عربی در این زمینه، چهارده قرن عمر و شعر فارسی، حدود عمری هزار ساله دارد.(1)
نیاز به یادآوری است که شعرهایی که با موضوع عاشورا سروده شده است در قالب های شعر حماسی، مدیحه، مرثیه و عرفانی طبقه بندی می شوند.
حماسه در لغت به معنای دلیری، شجاعت و پهلوانی است و در اصطلاح، نوعی شعر است که از دلاوریهای رزم آوران سخن میگوید.(2) شعر حماسی، شعری است که از آن بویی از غیرت و شجاعت و مردانگی میآید؛ شعری است که روح را تحریک میکند و به هیجان میآورد. همانند:
تن مرده و گریه دوستان
به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آید از این زندگی
که سالار باشم کنم بندگی(3)
ص:174
حماسه را به سه قسم تقسیم میکنند: حماسههای اساطیری و پهلوانی، حماسههای تاریخی و حماسههای دینی که به زندگی یک یا چند تن از قهرمانان دینی مربوط است.(1)
چنان که از آثار شیعه در قرن ششم برمیآید، از عهد آل بویه به بعد، دستهای خاص به نام مناقب خوانان یا مناقبیان وجود داشتند که قصاید و اشعاری در ذکر مناقب امامان شیعه میخواندند. همراه این مناقبها، حکایاتی از شجاعتهای حضرت علی7 نقل می شد. این کار مقدمه ایجاد داستانهای قهرمانی و منظومههای حماسی دینی گردید.(2)
در مقایسه با انواع دیگر اشعار عاشورایی، شعر حماسی کمتر است، در حالی که این اشعار حماسی است که میتواند روح مبارزه با ظلم و ستم را بیدار کند و مظلومان را به قیام و تحرک وادارد و شجاعت و جنگاوری سیدالشهدا و جنبه حماسی عاشورا را بسیار بهتر از دیگر اشعار به تصویر کشد.
شهید مطهری در این باره مینویسد:
حسین یک شخصیت حماسی است؛ حماسه انسانیت، حماسه بشریت، نه حماسه قومیت. سخن حسین، عمل حسین، حادثه حسین، روح حسین، همه چیز حسین هیجان است، تحریک است، درس است، القای نیروست... شما در جهان، یک شخصیت حماسی مانند شخصیت حسین بن علی از نظر شدت حماسی بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه، یعنی جنبههای
ص:175
انسانی، نه جنبه قومی و ملی پیدا نخواهید کرد. حسین سرود انسانیت است و به همین دلیل نظیر ندارد... .(1) چرا باید همیشه جنایتهای کربلا گفته شود؟ چرا همیشه باید حسین بن علی از آن جنبهای که مورد جنایت جانیان است، مورد مطالعه قرار گیرد؟! در حالی که جنبه حماسی این داستان، صد برابر جنبه جنایی آن میچربد... .(2) من نمیگویم آن صفحه تاریک و جنبه جنایتهای کربلا را نباید دید، بلکه باید آن را دید و خواند، اما این مرثیه باید همیشه با حماسه مخلوط باشد. این که گفتهاند رثای حسین بن علی باید همیشه زنده بماند، حقیقتی است و از خود پیغمبر گفتهاند و ائمه اطهار نیز به آن توصیه کردهاند. این رثا و مصیبت نباید فراموش شود، اما در رثای یک قهرمان. در رثای قهرمان بگریید تا احساسات قهرمانی پیدا کنید و پرتویی از روح قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازهای نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید، شما هم عدالت خواه شوید، شما هم آزادی خواه شوید و برای آزادی، احترام قایل باشید.(3) مرد بزرگ، روحش صاحب حماسه است، خواه برای خودش کار کرده باشد یا برای یک ملت یا برای بشریت و انسانیت کار کرده باشد یا حتی بالاتر از انسانیت فکر کند و خودش را خدمت گزار هدفهای کلی خلقت بداند، که اسم آن را رضای خدا میگذارد.(4)
ص:176
من در حدودی که حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خواندهام... میتوانم بگویم که از نظر من کلید شخصیت حسین، حماسه است، شور است، عظمت است، و صلابت است.(1)
چنانکه اشاره شد، با همه اهمیتی که ساحت حماسی شخصیت امام حسین7 و قیام او دارد، چنانکه سزاوار است، حق این ساحت به وسیله شعر ادا نشده است. و این، یکی از کاستی های اشعار عاشورایی است، که تاکنون برطرف نشده است. به هر روی اشعار حماسی عاشورایی که اکنون در دست است، بسیار مغتنم است، و برجسته نمودن آنها، خود می تواند به منزله تلاشی برای ترمیم این کاستی به شمار آید. عمان سامانی یکی از شاعرانی است که در کنار اشعار عرفانی خود، اشعار حماسی زیبا و درخور توجهی نیز درباره قیام عاشورا سروده است.
نمونه ای از این اشعار، از این قرار است:
چونکه خود را یکّه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تن ها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هر تدارک خاطرش می خواست کرد
پا نهاد از روی همّت در رکاب
کرد با اسب از سر شفقت خطاب
کای سبک پَر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت، سرمه چشم مَلَک
تو بُراق آسمان پیمای من
روز عاشورا، شب اَسرایِ من
بس حقوقا کز منت بر ذمّه است ج
ای سُمت نازم زمان همت است
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ، دست
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف ج
ص:177
آنقدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینه اسلام زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری
زنگ این آیینه می باید بری
چونکه فاسد گشت خون اندر مزاج
نیشتر باشد به کار اندر علاج
در مزاج کفر شد، خون بیشتر
سر برآور، ای خدا را نیشتر(1)
مدیحه در لغت به معنای ستایش است و در اصطلاح شعری ستایشآمیز است که موضوع آن میتواند شخص، گروه، بانیان حکومت یا حتی خلقیات نفسانی انسان باشد.(2) در مدیحه معمولاً از مضامین حماسی، اثری نیست، چنانکه به دلیل نبود مضامین حزن انگیز و اندوه بار در آن، نامش مرثیه نیز نمی باشد.
درباره امام حسین7 و حماسه او مدیحه های فراوانی سروده شده است که نمونه ای از آن، از این قرار است:
نورِ خدا آینه حق نما
نور هُدی نور حسین است و بس
سِرّ هویّت که تجلّی نمود
پرتوِ پر نور حسین است و بس
جلوه ذاتِ احدی بی نقاب
نور تجلّای حسین است و بس
سجده که بر آدم خاکی نمود
خیل ملک، بهر حسین است و بس
میوه خلقت ز ازل تا ابد
مقصدِ ایجاد حسین است و بس
محفل اُنس است دو عالَم، ولی
شمع دل افروز، حسین است و بس
نفحه جان بخش نسیم بهشت
شمّه ای از بوی حسین است و بس
آتش افروخته در کوه طور
پرتوی از نور حسین است و بس
ص:178
آن دم عیسی که به تن جان دهد
از دم و از بوی حسین است و بس
باب نجات از غم و بحر بلا
کشتیِ منجیِّ حسین است و بس
دست شفاعت همه را روز حشر
از کَرم و جود حسین است و بس
گر تو بخواهی که شوی رستگار
راه، تولّای حسین است و بس(1)
(آیت الله سید محمدحسین حسینی طهرانی)
اشعار عرفانی عاشورایی، اشعاری هستند که لایه های ژرفِ حماسه عاشورا را از حیث معرفت شناختی و با نگاه به نگرش های ژرف توحیدی امام حسین7 مورد کاوش و توجه قرار می دهد. عرفان را می توان سنگ بنای حماسه عاشورا دانست، به گونه ای که بدون آگاهی از نگرش های عرفانی امام حسین7، هیچگاه نمی توان تصویر درست، جامع و کاملی از عاشورا در دست داشت. تنها در اثر آگاهی از جنبه عرفانی حماسه عاشورا است که می توان به ژرفای سخن امام حسین7 آنگاه که در دشوارترین لحظه های زندگی اش، به خدا عرض کرد: «الهی رضاً بِقَضائِک» رسید؛ و از عمق سخن حضرت زینب3 وقتی که در روزهای تلخ و جانکاه اسارت، در مجلس ابن زیاد فرمود: «ما رأیتُ اِلّا جمیلاً» آگاهی یافت؛ و از چرایی خنده و شوخی یاران امام حسین7 در آخرین شب عمرشان در شب عاشورا با خبر شد؛ و از اندکی از رازِ برافروخته شدن و شاداب تر شدنِ لحظه به لحظه چهره امام حسین7 در واپسین دقیقه های عمر شریف او باخبر شد. علامه سید محمدحسین
ص:179
حسینی طهرانی به نقل از عارف بزرگ سید هاشم موسوی حداد(1) مینویسد:
صحنه عاشورا عالیترین منظر عشق بازی است و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی و نیکوترین مظاهر اسمای پروردگار و برای اهل بیت:، جز عبور از درجات و مراتب و وصول به قله حیات جاویدان و فنای مطلق در ذات احدیت چیزی نبوده است.
این روز، _ از این نگاه _ تحقیقاً روز شادی و مسرت اهل بیت است؛ زیرا روز کامیابی و پیروزی و قبولی و ورود در حریم خدا و حرم امن و امان است... روزی است که اگر گوشهای از آن را به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند در تمام عمر از فرط شادی مدهوش میگردند. باری مرگ برای سید الشهدا، عین درجه و ارتقا و فوز و رستگاری است و به همین دلیل در روایات آمده است که در روز عاشورا، هر چه آتش جنگ افروختهتر میشد و مصائب آن حضرت، بیشتر، چهره منورش، برافروختهتر و شادابتر میشد.(2)
البته بدیهی است، اشعار عارفانه ای که به ماجرای شهادت امام حسین7 و حماسه عاشورا از دریچه جشن و شادمانی مینگرند بسیار اندک هستند؛ چراکه به دلیل صبغه عرفانی آن فراتر از درک عامه مردم هستند و حتی ممکن است مورد طعن و اعتراض عمومی قرار بگیرند.
ص:180
علت چنین نگاهی آن است که میان جشن و طربناکی عرفانی و شادمانی سطحی و نامعقول جداسازی نشده و در نتیجه عامه مردم همان تلقی را از طربناکی عرفانی دارند که از شادمانی سطحی و نامعقول دارند. به همین دلیل شاعران عارف، چندان جرئت سرودن چنین اشعاری را به خود ندادهاند؛ در نتیجه در این باره، اشعاری بسیار اندک به دست ما رسیده است. نمونهای از این دست اشعار، شعرهایی است که مولوی در ضمن داستان زیر بازگو کرده است:
همه ساله مردم اهل حلب در روز عاشورا کنار هم گرد آمده و به عزاداری برای امام حسین7 میپرداختند. روزی شاعر غریبهای در روز عاشورا وارد حلب شد و دید مردمان آنجا بیرقهای عزا نصب کرده و سخت مشغول عزاداری هستند. در نظر آن شاعر، امام حسین7 کسی بود که با شهادتش به شادمانی بزرگ و شاهنشهی رسیده است، بنابراین، به حادثه عاشورا از منظری فرحناک و طربانگیز مینگریست. او در این هنگام چند بیت «مدیحه» عارفانه و طربناک درباره این حادثه خونین و شهادت امام حسین7 می سراید و در ضمن آن به عزاداران یادآور می شود، کسی که سزاوار است بر او نوحه و عزاداری کنید، خود شما هستید که در خوابید و در دینداری ناتمام:(1)
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه درانیم(2) و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادُروانِ(3) دولت تاختند
کُنده و زنجیر را انداختند
ص:181
روز مُلک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ور نه ای آگه، برو بر خود گری(1)
زان که در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
پس عزا بر خود کنید، ای خفتگان
زان که بد مرگی است این خواب گران(2)
نیز یکی از نغزترین اشعار عرفانی که درباره امام حسین7 و حماسه او سروده شده است، این اشعار از آیت الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی باشد:
بیا به بزم حسینی و بشنو از عشاق
بگوش هوش، نوای حجاز و شور عراق
بکن مشاهده شاهدان شهد سخن
بنوش می ز کف ساقیان سمین ساق
ز وحدت احدیت، وجود او مشتق
جمال مبدأ کل را به منتهی مشتاق
لطیفه دل ولای معرفت زایش
صحیفه کرم است و مکارم اخلاق
رموز نسخه وحدت ز ذات او مفهوم ج
نکات مصحف آیات را بود مصداق
جمال شاهد بزم «دَنیٰ» أو «أدْنیٰ»
فروغ شمع حقیقت مقام استغراق ج
مرا چو نیست به نیل معانی تو رهی
سخن درست نباشد بدین طریق و سیاق
ص:182
همین بس است که خون ترا خاست بها
ز آنکه بهر عروس شهادت است صداق
جمال یار، ترا بود کعبه مقصود
منای عشق تو میدان جنگ اهل شقاق
ز اهل بیت تو بود الوداع، بانگ سماع
شب وصال تو با دوست بود روز فراق
بر اوج نیزه، عروج تو از حضیض زمین
سر تو سرّ پیمبر، سنانِ نیزه بُراق(1) ج
مرثیه شعری است که در ماتم درگذشتگان و تعزیت خویشاوندان و یاران و اظهار تأسف بر مرگ شاهان و بزرگان و سران قوم و ذکر مصایب پیشوایان دینی سروده شده باشد. در این اشعار، از مناقب و فضایل و مقام و منزلت شخص از دست رفته سخن میرود و واقعه مصیبت بزرگ نشان داده میشود. از نظر تاریخی، در ادبیات فارسی، مرثیه هم زمان با مدیحه پدید آمده است. شاعران مدیحه سرای درباری موظف بودهاند به مناسبت درگذشت و مرگ ممدوح خود یا نزدیکان و اقربای او اشعاری بسرایند تا بدین وسیله وظیفه خدمت گزاری و وفاداری خویش را به اثبات برسانند و تألم و تأسف خود را نشان دهند. در مرثیه، شاعر تألمات روحی و احساسی خود را بیان میکند. قالبهای مستعد و مناسب مرثیه ترجیعبند و قصیده است، اما شعرهایی هم بودهاند که در قالبهای دیگر مرثیه سرودهاند، مثلاً فردوسی که در مرگ فرزند
ص:183
مرثیهای در قالب مثنوی سروده و حافظ که او نیز در رثای فرزند شعری در قالب غزل گفته است.(1) مرثیه از کهنترین انواع شعر است. در ادبیات فارسی از روزگار رودکی، شعر رثایی باقی است(2) و امروزه نیز رواج دارد.
مرثیه در شعر فارسی بر سه قسم است:
یک _ رثای تشریفاتی و رسمی؛ معمولاً در این گونه اشعار، شاعر دربار به واسطه موقعیت خود و به عنوان نوعی وظیفه، در مرگ نزدیکان و عزیزان ممدوح خود شعر میسرود. هم چنین این شعرا، هنگام از دست رفتن ممدوحی که سالها از آنان حمایت مادی کرده بود، گاه از صمیم قلب، متأثر و متأسف میشدند و مراثی سوزناکی میسرودند. برای نمونه، میتوان از مرثیه فرخی در مرگ سلطان محمود غزنوی نام برد. این مرثیه یکی از قویترین مراثی رسمی در ادبیات فارسی به شمار میآید و با این بیت آغاز میشود:
شهر غزنین نه همان است که من دیدم پار
چه فتادهست که امسال دگرگون شده کار
ص:184
دو _ مراثی شخصی و خانوادگی است و آن اشعاری است که شاعر در رثای فرزند یا یکی از بستگان نزدیک میسراید و معمولاً از سر اخلاص و بر اثر تألمی عمیق سروده میشود. در این قسم، برای نمونه میتوان اشعاری را نام برد که فردوسی، خاقانی، مسعود سعد سلمان، جامی و حافظ، در سوگ فرزند خویش سرودهاند. حافظ در مرگ فرزند چنین می سراید:
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
سه _ اشعاری است که در رثای شهدای کربلا، مخصوصاً سیدالشهدا و دیگر پیشوایان دینی و مذهبی سروده شدهاند. این قسم مراثی چند قرنی بیش نیست که به ادبیات فارسی راه یافته و خاص مذهب شیعه است. معروف ترین مرثیه سرای ایران در این دسته، محتشم کاشانی (در گذشته 996 ه . ق) است. از دیگر شاعران قرن نهم، که بیشتر در مناقب ائمه شعر سرودهاند، می توان بابا سودایی ابیوردی، ابن سام قهستانی و کاتبی ترشیزی را نام برد. از متأخران نیز محمود خان ملک الشعرا، ترکیب بند بسیار فصیح و جان سوزی، مشتمل بر چهارده بند در ذکر شهادت و شرح مصیبت حضرت سید الشهدا سروده است:
باز از افق هلال محرم شد آشکار
وز غم نشست بر دل پیر و جوان غبار
باز آتشی ز روی زمین گشت شعلهور
کافتاد از آن به خرمن هفت آسمان شرار
برخاست از زمین و زمان شور رستخیز
وز هر طرف علامت محشر شد آشکار...(1)
آنه ماری شیمل مینویسد:
ص:185
شعرا عاشق این بودند که اشعاری در مورد تراژدی کربلا بسرایند. اشعار معروف به «مراثی»، بهترین صورت خود را در دربار پادشاهان شیعی هند، به خصوص در لکنهو کسب کرده است. این مرثیهها از لالاییهای ساده برای کودک شش ماهه امام حسین7، [حضرت] علیاصغر7 تا مرثیههای مشهور انیس (متوفای 1874م) و دبیر (متوفای 1875م) را شامل میشود. دو فرد اخیر در شعرهای بلند مسدّس (بندهای شش بیتی) که آنان را قادر میساخت تا جزئیات دلهره آور صحنه کربلا را به صورت حماسههای طولانی دقیقاً وصف کنند، به کمال رسیده بودند... در ایران نیز شعرای بسیاری بخشی از اشعار خود را به واقعه کربلا اختصاص دادهاند.(1)
شهید مطهری درباره آثار سازنده و نقش های تأثیرگذار مرثیه هایی که برای امام حسین7 سروده شده است، می گوید:
شما می شنوید متوکل دستور داد قبر حسین بن علی را آب بندند، تا کسی به زیارت حسین بن علی7 نرود و اگر کسی بخواهد برود، باید دستش را برید. آیا این کار متوکل، تنها به این خاطر بود، که وی دچار یک عقده روحی بود و یک دشمنی و یک کینه بی منطقی با نام حسین بن علی داشت؟ خیر؛ تنها به این دلیل نبود، بلکه او می دید که آن روز نام حسین بن علی در اثر توصیه و تأکیدهای ائمه به عزاداری، و بر اثر به وجود آمدن امثال «کمیت»ها و «دعبل»ها، چه خطر
ص:186
بزرگی برای حاکمیت اوست. متوکل می دید امثال «کمیت»ها و «دعبل»ها، هر کدام به اندازه یک سپاه، علیه او مؤثر هستند... و می دید حسین با همین مرثیه خوانی ها به صورت یک مکتب درآمده است که دیگر نمی تواند متوکل باشد.
اگر کسی در این زمینه جمع آوری بکند و ببیند مرثیه های مرثیه خوان های سیدالشهدا، تا آن وقتی که از تعلیمات ائمه پیروی می کردند، چه نقشی در اجتماع داشت، مورد اعجاب خواهد بود.(1)
در اینجا به دو نمونه از مرثیهها، که یکی به زبان عربی و دیگری به زبان فارسی است، اشاره میکنیم:
خالد بن معدان:
جاؤُوا بِرَأسِکَ یا ابْنَ بِنْتِ مُحمّد
مُتَرَمِّلاً بِدِمائهِ تَرمیلاً
وَ کَاَنَّما بِکَ یا ابْنَ بِنْتَ مُحَمّد
قَتَلُوا جِهاراً عامدینَ رَسُولاً
قَتَلُوکَ عَطْشاناً وَ لَمّایَرْقَبُوا ج
فی قَتْلِکَ التّأویلَ وَ التَّنْزیلاً
وَ یُکَبِّرونَ بِاَنْ قُتِلْتَ وَ اِنَّما
قَتَلُوا بِکَ التّکْبیرَ و التَّهلیلاً
ای پسر دختر پیغمبر، سر بریده تو را غلتیده به خون آوردند.
و گویی با این کارشان، ای پسر دختر محمد9، پیامبری را آشکارا و عمداً کشتند.
تو را با لب تشنه به قتل رساندند و در این باره به ظاهر و باطن قرآن، توجهی نکردند.
آنان با کشتن تو تکبیر گفتند؛ در حالی که (ندانستند که با کشتن تو) تکبیر و تهلیل (لااله الا الله) را کشتند.
ص:187
مرثیه دوم، اشعار جان سوزی از قاآنی است که به تعبیر آنه ماری شیمل: «شاید تأثیر برانگیزترین مرثیهها باشد».(1)
این اشعار یکی از زیباترین شعرهای رثایی است که درباره سیدالشهدا و حماسه عاشورا سروده شده است. این اشعار، افزون بر آن که از ساختاری نو _ پرسش و پاسخ _ برخوردار است و تاریخچهای اجمالی از حادثه کربلا را به دست می دهد، با ریتمی حماسی، هدف امام حسین7 از قیامش را نیز بیان می کند:
بارد، چه؟ خون، که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب
چرا؟ از غم، کدام غم؟ غم سلطان کربلا
نامش که بُد؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی
مامش که بود؟ فاطمه، جدش که؟ مصطفی
چون شد؟ شهید، شد به کجا؟ دشت ماریه
کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه برملا
شب کشته شد؟ نه روز، چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا
سیراب کشته شد؟ نه، کس آبش نداد؟ داد
که؟ شمر، از چه چشمه؟ ز سرچشمه فنا
مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه
کارش چه بُد؟ هدایت، یارش که بُد؟ خدا
ص:188
این ظلم را که کرد؟ یزید، این یزید کیست؟
ز اولاد هند، از چه کس؟ از نطفه زنا
خود کرد این عمل؟ نه، فرستاد نامهای
نزد که؟ نزد زاده مرجانه دغا
ابن زیاد، زاده مرجانه بُد؟ نعم
از گفته یزید تخلف نکرد؟ لا
این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟
نه او روانه کرد سپه سوی کربلا
میر سپه که بُد؟ عمر سعد، او برید
حلق عزیز فاطمه؟ نه، شمر بیحیا
خنجر برید حنجر او را؟ نکرد شرم؟
کرد، از چه پس برید؟ نپذیرفت از او قضا
بهر چه؟ بهر آنکه شود خلق را شفیع
شرط شفاعتش چه بود؟ نوحه و بکا
کس کشته شد هم از پسرانش؟ بلی دو تن
دیگر که؟ برادر، دیگر که؟ اقربا
دیگر پسر نداشت؟ چرا داشت، آن که بود؟
سجاد، چون بُد او به غم و رنج مبتلا
ماند او به کربلای پدر؟ نی به شام رفت
با عز و احتشام؟ نه با ذلت و عنا
ص:189
تنها؟ نه با زنان حرم، نامشان چه بود؟
زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم بی نوا
بر تن لباس داشت؟ بلی، گرد رهگذار
بر سر عمامه داشت؟ بلی، چوب اشقیا
بیمار بد؟ بلی، چه دوا داشت؟ اشک چشم
بعد از دوا، غذاش چه بد؟ خون دل غذا
کس بود همرهش؟ بلی، اطفال بی پدر
دیگر که بود؟ تب، که نمیگشت از او جدا
از زینب و زنان چه به جا مانده بد؟ دو چیز
طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا
گبر این ستم کند؟ نه، یهود و مجوس، نه
هندو؟ نه، بت پرست؟ نه، فریاد از این جفا
قاآنی است قایل این شعرها، بلی
خواهد چه؟ رحمت، از که؟ ز حق در صف جزا(1)
روضه، مجلسی در ذکر مصایب امام حسین7 و دیگر معصومان و شهدای شیعیان است. روضه خوان کسی است که روی منبر، یعنی بالاترین نقطه و مسلط بر تماشاچی مینشیند و مردم دور او روی زمین مینشینند.
ص:190
روضه شرح شهادت امامان و خانواده پیامبر، به ویژه امام حسین7 و خانواده اش است. در کتاب _تذکره نصرآبادی_ و _سرگذشت موسیقی ایرانی_ از روحالله خالقی یا کتاب _جغرافیای اصفهان_، از حسن بن محمد ابراهیم تحویلدار که گویا در زمان قاجار پیدا شده، به روضه خوانی اشاره گشته است. کتاب _روضة الشهدا_ نیز معروفترین کتاب روضه خوانی است که ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری در قرن نهم یا دهم هجری، درباره وقایع کربلا نوشته است. دیگری کتاب _طوفان البکا_ء و _اسرار الشهادة_ است.
آغاز عزاداری برای امام حسین7 به دوره حکومت آل بویه برمی گردد، ولی روضه خوانی از روی کتاب _روضة الشهدا_ بالای منبر، از دوران صفویه آغاز شد. روضه خوانی، به ویژه مخصوص ده روز اول ماه محرم است و مهمترین روضه، روضه شب قتل امام حسین7 است.(1)
در واقع، اصطلاح «روضه خوانی» به کتاب _روضة الشهدا_ برمیگردد؛ به این معنا که این کتاب پس از انتشار به دلیل برخوردار بودن از فصاحت و بلاغت و جاذبههای کلامی به زودی فراگیر شد. از آن پس، همه مرثیه خوانها در مجالس عزاداری امام حسین7 از روی این کتاب میخواندند و دیری نپایید که این مجالس به مجالس «روضه» و مرثیه خوانها به «روضه خوان»ها شهرت یافتند و مقصود از «روضه خوانی» نیز همان «روضة الشهدا خوانی» بوده است.(2)
ص:191
محمدجعفر محجوب مینویسد:
_روضة الشهدا_ پس از تألیف و انتشار به صورت تنها کتاب جامع ذکر مقاتل و مصایب، به شیعهها و دیگر ایرانیانی عرضه شد که تازه به مذهب شیعه گرویده بودند. شیعیان در ایام عزاداری و روزهای جمعه در مجلسی فراهم میآمدند و کسی که صدایی خوش داشت، با یکی از مرصّع خوانان (کسانی که نظم و نثر در یکدیگر خوانند) کتاب روضة الشهدا را به دست میگرفت و میخواند و دیگران میگریستند. چنین مجالسی به «روضه خوانی» معروف گردید، یعنی انجمنهایی که در آن روضة الشهدا خوانده میشد. روش خواندن روضه از روی متن مدتها دوام یافت.
پس از _روضة الشهدا_ کتابهای دیگری در مقاتل تألیف شد که مهمترین آنها _طوفان البکا_ء معروف به جوهری و _اسرار الشهادة_ است. روضه خوانان نیز هم منبع روضههای خود را عوض کردند و به کتابهای جدیدتری روی آوردند و هم روش آن را تغییر دادند و روضههای خود را حفظ کردند و با سرمشق گرفتن از کار روضه خوانهای ماهر و موفق، در تکمیل اجرای آن کوشیدند. اما نام این مراسم به یاد قدیمترین کتاب جامع فارسی که در مقاتل نوشته شده است، هم چنان «روضه خوانی» باقی ماند. به تعبیر ملک الشعرای بهار: «کتاب _روضة الشهدا_... ملمَّع به نظم و نثر فاخر (است)، و اهل ذکر بر منابر آن کتاب را میخواندند و ازاین رو، این طایفه و پیروان ایشان را روضهخوان نامیدند و تا امروز هر کس ذکر مصایب اهل بیت
ص:192
کند، وی را روضه خوان خوانند، چنان که هر کس غزوات بخواند، او را «حمله خوان» خوانند».(1)
بنابراین، روضه و روضه خوانی، یکی از هنرهای زیبا و از ابزارهای اثرگذار آموزشهای دینی و بخشی از هنر دینی است که در اثر ارتباط با ذهن و دل مخاطب، به عنوان یکی از عوامل مهم تداوم بخش پیامهای عاشورایی درآمده است. از آنجا که روضه، با عواطف و احساسات مردم رابطه ای مستقیم دارد، در مقایسه با دیگر هنرهای عاشورایی، زمینه بیشتری برای دگرگونی در روح مخاطب ایجاد می کند. یکی از فرصت های کم مانندی که می توان در اثر آن، معرفت و خردورزی و اندیشه گرایی را ارتقاء داد، روضه است. نمونه ای از روضه هایی که در آن، در کنار ذکر مصیبت و توجه به عواطف و احساسات مخاطب، به پرورش عقلانیت و اندیشه و جان او نیز، توجه شده است، اشعاری که در آن، امام حسین7 این گونه ذوالجناح را مخاطب خود قرار داده است:
ای بُراقِ(2) آسمان پیمای من
عصر عاشورا شب إسرای(3) من
ذوالجناح ای حامل آیات نور
باید امشب رفت تا کنج تنور
ذوالجناح ای عرش پیما مرکبم
می روم اما به فکر زینبم(4)
در عصر قاجار، روضه خوانی به اوج شکوه خود رسید. رونق مجالس
ص:193
روضه و روضه خوانها در زمان ناصرالدین شاه، به اندازه ای بود که محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، نذر کرده بود که هر سال در شب عاشورا، چهل منبر روضه رود.(1) جالب است که در محرم سال 1300 ه .ق، سیزده منبر از چهل منبر معهود در پامنار و در خانه اعیان و علما برپا شده بود. شاه نیز تشکیل مجلس روضه و شرکت در آن را در محرم بر خود واجب میدانست و حتی در گشت و گذارهای بی شمارش به گوشه کنار کشور، آن را ترک نمیکرد.(2)
سخن، موهبت بزرگ خداوند به انسان و از عوامل اصلی امتیاز و برتری او نسبت به حیوانات است. آدمی با سخن گفتن، با همنوع خود ارتباط برقرار می کند؛ نیازهای خود را برطرف می سازد؛ مقصود و منظور خود را به دیگران می فهماند؛ اندازه جایگاه و شخصیت خود را نمایان ساخته، به تصویر می کشد؛ خویش را تخلیه روانی می کند؛ دانش ها و تجربه ها و حتی احساساتش را به دیگران منتقل می سازد و در تأثیرگذارترین حالت هایش چون سحر عمل می کند، و شنونده را در مسیری که دلخواه اوست قرار می دهد؛ تا آنجا که در حدیث نبوی9 آمده است:
«إِنًَّ مِنَ الْبَیانِ لَسِحْراً؛ همانا که برخی از سخن ها، [چون] سحر هستند.»(3) اینجاست که سخن، مصداقی از هنر شده، جاذبه و تأثیرگذاری خود را
ص:194
وامدار زیبایی اش می شود. در قابوس نامه آمده است:
«از همه هنرها، بهترین هنر، سخن گفتن است. آفریدگار... از همه آفریده های خویش، آدمی را بهتر آفرید و آدمی فزونی یافت بر دیگر جانوران به ده درجه که در اوست: پنج از دورن و پنج از بیرون. اما پنج نهانی، چون اندیشه و یاد گرفتن و نگاه داشتن [حفظ: به خاطر سپردن] و تخیل کردن و گفتار، و پنج ظاهر چون سمع و بصر و شمّ و لمس و ذوق... هرکه زبان او خوش تر، هواخواهان او بیش تر».(1)
از این رهگذر یکی از هنرهای کلامی زیبا که در پاسداشت و بزرگداشت حماسه عاشورا نقش فراوانی ایفا نمود، سخنوری ها و سخنرانی هایی است که در طول تاریخ پس از عاشورا صورت پذیرفته است؛ از سخنرانی حماسی و شجاعانه حضرت زینب3 در مجلس یزید در شام، تا سخنرانی اثرگذار امام سجاد7 در همان سرزمین در مجلس یزید و پس از آن نیز سخنرانی های بی شماری که با موضوع عاشورا و به بهانه حادثه عاشورا صورت پذیرفته است. بی گمان، «فصاحت بیان و جذابیت کلام برای انسان فصیح، نوعی جمال و زیبایی است. او وقتی لب می گشاید و سخن می گوید، شنوندگان را جذب می کند، به گونه ای که با میل و رغبت به وی می نگرند و با علاقه و اشتیاق به سخنانش گوش فرا می دهند».(2)
سخنرانی های عاشورایی، بهانه ای بود که ضمن تحلیل و بررسی حادثه عاشورا، پای بسیاری از موضوع های گوناگون اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و عرفانی به میان کشیده شده از این
ص:195
رهگذر، این گونه سخنرانی ها، همواره یکی از کانون های اثرگذار بوده است.
شهید مطهری در این باره می گوید:
سخنرانی همان است که از لحاظ فنی و علمی در «منطق»، خطابه گفته می شود. خطابه یکی از فنون پنج گانه سخن و کلام است(1)... پیوند خطابه با اسلام از چند نظر است؛ از جمله از این نظر که خطابه یک فن است، یعنی یک هنر است و هنر، مطلقاً می تواند به کمک یک فکر، یک فلسفه، یک دین، بیاید. شما اگر به مسجد «شاه» اصفهان بروید و اگر گنبد مسجد شیخ لطف الله را ببینید، می بینید که از مکان هایی است که علم و هنر و صنعت به کمک دین آمده است، یعنی احساسات دینی از یک طرف و ذوق هنری از طرف دیگر دست به دست هم داده اند و یک شعار مذهبی در لباس هنر و صنعت به جلوه در آمده است. خود «خط» یک هنر است. کتیبه های خیلی عالی قرآنی مثل کتیبه ای که بایسنقر در ایوان مقصوره مشهد نوشته است، از جاهایی است که در آن، هنر و صنعت به احساسات مذهبی یاری کرده است. خطابه و سخنرانی نیز از آن جهت که یک هنر و یک فن است و هنر و فن، معمولاً می تواند اثر اجتماعی داشته باشد و عامل اجتماعی به شمار رود، یک فکر و یک عقیده را تقویت کند... از بزرگ ترین عوامل اجتماعی به شمار می رود. هیچ هنری به اندازه هنر خطابه
ص:196
نمی تواند اثر اجتماعی داشته باشد.(1)
امامان ما در جهت احیا، بزرگداشت و ترویج فرهنگ عاشورا و برای رساندن پیام های عاشورایی به آیندگان، این ابزار هنری را مورد اهتمام ویژه قرار دادند و سفارش کردند، سخنران ها از احساسات پاک و صادقانه همسو با فطرت مردم، نسبت به امام حسین7، بیشترین بهره را برای برانگیختن استعدادهای معنوی آنها، پرورش روحی آنان و دمیدن روح ستم ستیزی در آنها ببرند و این ابزار هنری را به عاملی برای ترویج پاکی ها و خوبی ها و زیبایی ها و مبارزه با ناپاکی ها و بدی ها و زشتی ها _ که همه از اهداف عاشورایی هستند _ تبدیل سازند.
بی تردید، اگر این کشور بخواهد اصلاح شود، اگر بخواهد در جاده ترقی بیافتد، در جاده علم بیافتد، در راه صنعت بیافتد، در راه حریت و آزادی خواهی بیافتد، بهترین راه و نزدیک ترین راه، همین است که از همین احساسات صادقانه مردم درباره حسین بن علی که حقیقت دارد و واقعیت دارد، و درباره شخصی است که شایسته این احساسات است و صاحب یک مکتب بزرگ و عالی است، استفاده کنیم. به هر حال این خطابه و منبر که الان میان ما شایع است، مولود حادثه عاشورا و توصیه ائمه اطهار به اقامه عزای سید الشهداء است، از برکات عزاداری سید الشهداء است... شکی نیست که مردم آن قدر که به نام حسین بن علی جمع می شوند به نام دیگری جمع نمی شوند. حال در این هنگام و در چنین فرصتی، چگونه باید عمل کرد، بستگی دارد به وضع سخنران و شایستگی او. او می تواند از چنین فرصتی بهترین استفاده را نموده، اصول عقاید بگوید، دانش مردم را نسبت به
ص:197
دین افزایش دهد، موعظه کند، مردم را به حلال و حرام آگاه کند، مصالح دین و دنیای مردم را بگوید. مردم به هر حال از برکت حسین بن علی آمده اند.(1)
در اینجا مقصود ما از منبر، امری جدا از سخنرانی و روضه خوانی است. به بیان دیگر، نگاه ما به منبر، نگاهی مستقل و صرف نظر از آنچه به عنوان سخنرانی و روضه خوانی بر فراز آن انجام می پذیرد، است.
در این نگاه، منبر یکی از جاذبه ها و ابزارهای هنری، قلمداد شده و به نقش آن در اثرپذیری مخاطب از آنچه از پیام های عاشورایی و اخلاقی بر فراز آن بازگو می شود، توجه می شود.
بی گمان بلندای منبر که شکوهی برآمده از اوج دلپذیر است، با به نمایش گذاشتن جایگاه والای سخن و سخنوری، به طور طبیعی در تعظیم قلبی مخاطب در برابر سخنان سخنور و پذیرش سخنان او اثر می گذارد. منبر به دلیل جاذبه هنری خود، کار را بر سخنرانی که بر فراز منبر به سخنوری سرگرم است، در مقایسه با سخنرانی که در پایین منبر، به صورت ایستاده یا نشسته بر روی صندلی، نطق می کند، بسی آسان تر و اثرگذارتر می نماید. بلندای منبر با فراهم آوردن امکان دیدن چهره و بدن و حرکات دست سخنران برای شنونده ها، سبب دوخته شدن چشمان مخاطبان به او و در پی آن افزایش تمرکز ذهنی آنها نسبت به سخنان وی است. نتیجه آنکه جمعیت شنونده ای که در برابر خود آمیزه ای از شکوه
ص:198
«بلندایی دلپذیر» و زیبایی ای برآمده از «سخن و سخنوری» را مشاهده می کنند، ناخودآگاه به استقبال این زیبایی می روند و پیام های معنوی آن را در دل و جان خویش جای می دهند.
از این رهگذر، یکی از زیبایی هایی که می تواند در استمرار پیام های عاشورایی نقش فراوانی داشته باشد، منبر _ این اثر هنریِ کهن اسلامی _ خواهد بود.
5 _ 1. خوش آوازی در مداحی
صدای خوش و نوای آهنگین، مصداقی از «زیبایی» است و به همین دلیل، هر جا که طنین انداز میشود، افراد را مجذوب خود می کند. مضمون الفاظی که با صدایی دلنشین ادا میشود، به طور طبیعی راحت تر پذیرفته می شود و خوش تر به جان می نشیند. در حدیثی از امام باقر7، از صدای زیبا به عنوان «محبوب خدا» یاد شده است: «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الصَّوْتَ الْحَسَن؛ خداوند صدای زیبا را دوست دارد.»(1) در واقع، رمز دلبری و اثرگذاری صدای زیبا را _ از جمله _ در چاشنی داشتن محبت خدا با خود، باید جویا شد.
رسول گرامی اسلام9 فرمود: «نِعْمَ النَّغمَةُ الصُّوتُ الْحَسَن؛ صدای زیبا، چه نغمه خوبی است.»(2) آن حضرت همچنین فرمود: «اِنَّ مِنْ اَجْمَلِ الجمال... نعمةُ الصَوت الحسن؛ همانا که از زیباترین زیبایی ها... نعمت صدای زیباست».(3)
ص:199
سعدی در _گلستان_ حکایت میکند:
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی برو بگذشت. گفت: تو را مشاهره چندست؟(1) گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت، خود چندین چرا همی دهی؟ گفت: از بهر خدا میخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن برین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی(2)
در واقع به دلیل اثرگذار بودن صوت خوش در ایجاد جذابیت برای مضمون و پیام، و به سبب نقش آن در تبلیغ محتوا، امامان معصوم: تأکید داشتند که قرآن با صوت خوش و نغمهای دل نشین خوانده شود.
علی بن محمد نوفلی میگوید:
من از آوازخوانی نزد ابوالحسن الرضا7 نام بردم، فرمود: علی بن الحسین7 (امام سجاد) قرآن را چنان به آواز میخواند که بسا گذرنده که به او میگذشت و از صوت زیبای او به حالت بیهوشی میافتاد. و راستی اگر امام از آواز خوش قرآن خواندن چیزی اظهار دارد، مردم به خاطر زیبایی آن، تحمل نخواهند کرد.
گفتم: رسول خدا9 که با مردم نماز میخواند، آواز خود را به خواندن قرآن بلند میکرد؟ فرمود: رسول خدا9 به آنان که پشت سرش بودند به اندازه تحمل و پذیرش آنها آواز را بلند میکرد.(3)
ص:200
_ امام صادق7 می فرماید: خدای عزوجل، هیچ پیغمبری را برنیانگیخته جز اینکه دارای صوت زیبا باشد.(1)
شهید مطهری مینویسد:
«خاصیت آواز خوب این است که با افکار و احساسات سر و کار دارد. اگر مضمونی با آواز خوش خوانده شود، از لحاظ نفود دادن معنی آن کلامی که با آواز خوش خوانده میشود قطعاً تأثیر فراوان دارد و بالوجدان محسوس است».(2)
از آنجا که اهل بیت: به کارکرد ابزارهای هنری در نشاندن پیام های معنوی خود در جان مخاطب توجه ویژه ای داشتند، همواره مداحانی را که درباره آنها، به ویژه درباره امام حسین7 مداحی می کردند، تشویق و تکریم می نمودند و از هدایای ارزشمند خود برخوردار می ساختند. محمدجعفر محجوب در این باره می نویسد: «مداحانی که به راستی و درستی، کار مداحی انجام دهند، لایق سه نوع تعظیم و احترام باشند: اول، دعا؛ دوم، ثنا؛ سوم، عطا. اگر پرسند که معنی هر یک چیست؟ بگوی: مقصود از دعا این است که در حق مداحان، دعای خیر گویند. برای نمونه، حضرت رسول9 در حق «حَسّان» دعای خیر کرد و فرمود: «خدایا او را به روح القدس، مؤید بدار». منظور از ثنا این است که مداحان را ستایش کنند. چنان که امیرالمؤمنین علی7، از حسان ستایش کرد، اما مقصود از عطا این است که ایشان را هدیه دهند. رسول خدا9 عمامه مبارک خود را به «حسان بن ثابت» داد و حضرت زین العابدین7 جامه خود را به
ص:201
فرزدق شاعر بخشید، در آن وقت که آن قصیده را درباره او گفت؛ قصیده ای که با این بیت آغاز می شود:
هذا الَّذی تعرفُه الْبَطحاءُ وَ طْأتَه
وَ الْبَیْتُ یَعْرفُه و الحِلّ و الحَرم...
(او کسی است که جای گام های او را بطحا و خانه خدا و حلّ و حرم می شناسد)
و هزار دینار زر سرخ جهت وی فرستاد».(1)
ناگفته نماند، صدای زیبای مداح، آنگاه در تأثیرگذاری و ایجاد انقلاب روحی در مخاطب، به کمال خود میرسد که همراه با اخلاق نیکو، اخلاص، فروتنی و جذابیت (خوش آوازی) ظاهری مداح باشد.
به سخن دیگر، مداح مورد پذیرش و ستایش اهل بیت:، کسی است که زیبایی ظاهری (آوای خوش) و زیبایی معنوی را با هم جمع کند. در این صورت، عنصر مداحی به عنوان یکی دیگر از «زیباییهای عاشورا محور»، به خوبی و زیبایی، از عهده رسالت خویش _ که پاس داشت و تداوم فرهنگ عاشورایی باشد _ برمی آید و به عنصری پویا و بالنده برای پاس داشت دست آودهای حادثه خونین عاشورا تبدیل خواهد شد.
به تعبیر محمدجعفر محجوب: «اگر پرسند آداب مداحی چند است؟ بگوی: پنج. اول آنکه در تقوا و طهارت به مرتبه ای باشد که از ارواح معصومین: شرمنده نباشد. دوم آنکه طریق طاعت و عبادت به قانون اهل بیت: را مراعات کند. سوم آنکه مدح از برای غرض و جزا نخواند، بلکه از برای رضای خدا و طلب ثواب آخرت خواند. چهارم آنکه دین خود را به دنیا نفروشد و دینار و درم را بر حسنات و نعمت های آن
ص:202
سرای اختیار نکند. پنجم آنکه در مدح به مثابه ای غلو نکند که به کفر انجامد».(1)
بی گمان عمده بار گردآوری و انگیزه سازی برای شرکت افراد در هیئت یا مجلس را مداح و جذابیت های مداحی به دوش می کشد.
همین اهمیت است که اقتضا می کند مداحی را مقوله ای نیازمند تخصص و نوعی حرفه به شمار آوریم. تا آنجا که می توان از پیدایش صنعت مداحی در سال های اخیر سخن گفت؛ صنعتی با همه اقتضائاتش. مداحی و ذاکری اهل بیت را همچنین باید از زمره هنرها دانست. هنری که در آن از شعر و موسیقی گرفته تا نمایش و حرکات کالبدی، هرکدام جایگاهی مخصوص دارد.(2)
و اما درباره موضوع مداحی، از عنصر شعر و اهمیت آن نمی توان غفلت نمود. شعر، چون صوت، درون مایه اصلی مداحی به شمار می آید، و ضعیف یا قوی بودن آن، اثر مستقیم در ضعیف یا قوی بودن هنر مداحی خواهد داشت. در این باره توجه به مضمون شعر و نیز به وزن و آهنگ آن _ برای پی بردن به این امر که کدام وزن مناسب با مجلس شادی و کدام مناسب با مجلس سوگواری است _ از ضروریات هنر مداحی است. «بنابراین شکی نیست که توجه به نقش شعر که یکی از مهم ترین ابزار مداحی است، یکی از ضروریات این هنر به شمار می آید. تا حدی که آن را می شود اساس پیدایش مداحی دانست. زیرا نخستین بار این شعرا بودند که مدح و مرثیه اهل بیت: را بنیان نهادند. و اصولاً کسانی که به مداحی آن بزرگواران
ص:203
می پرداختند، افرادی بودند که هم قریحه شاعری و هم ته صدایی داشتند... البته امروزه گرچه دیگر شاعر بودن شرط مداحی نیست، اما بر هر مداحی لازم است که تا حد امکان با صنایع شعری آشنا باشد. چراکه عدم آشنایی یک مداح با بدیهی ترین تکنیک های اولیه شعر می تواند عیب بزرگی برای او به حساب آید.»(1) مثلاً یک مداح خوب کسی است که بداند کدام یک از غالب های عروضی را در چه دستگاهی باید اجرا کرد. در مراسم مختلف دیده شده است که مداحان اوزان شاد را که ضرب آهنگی نشاط آور دارند با ریتمی محزون اجرا کرده اند... در واقع چنین مداحی نتوانسته است بین عروض و دستگاه، توازن ایجاد کند... خداوند عالم، ما انسان ها را در یک توازن دقیق و حساب شده با تمامی پدیده های عالَم آفریده است و اصوات موزون موسیقی نیز از پدیده های شگرف همین عالمند، که ما به طور فطری می توانیم ناموزون بودن اصوات را درک کنیم. به همین جهت اگر آوازی ناموزون خوانده شود، فطرت ما به طور طبیعی، آن را پس می زند و نمی پذیرد... گاهی نیز دیده شده است که شاعر برای سرودن یک قصیده مولودی، از بحور و اوزان غم انگیز استفاده کرده است و یا مثلاً برای اشعار روضه از بحرهای شاد استفاده کرده است... خلاصه اینکه شعر و موسیقی، دو بال یک پرنده هستند که بدون هماهنگی، نمی توانند پرنده روح و احساس ما را به پرواز درآورند. پس تمیز دادن توازن در موسیقی به وسیله دستگاه های موسیقی، و تمیز دادن توازن در شعر نیز به وسیله وزن و قافیه ممکن می گردد، که یک مداح، تا حد امکان باید با این در مقوله، آشنایی
ص:204
داشته باشد.(1)
استاد روح الله خالقی در این باره می نویسد:
«بعضی از شعرای معروف، اشعار خاصی برای نوحه سرایی گفته اند که از جمله بهترین آنها باید مرثیه های مذهبی یغمای جندقی، شاعر معروف را نام برد. وی ظاهراً مبتکر سبکی است در مرثیه سازی که آن را «نوحه سینه زنی» می گویند، و به واسطه کوتاهی و بلندی مصراع ها، برای آهنگ و موسیقی متناسب می باشد و به همین جهت به طور نوحه با نعمه های مخصوص خوانده شده است. این اشعار از او به منظور نوحه خوانی، در نوع خود بی نظیر است:
می رسد خشک لب از شط فرات اکبر من
نوجوان اکبر من
سَیَلانی بکن ای چشمه چشم تر من
نوجوان اکبر من
تا ابد داغ تو ای زاده آزاده نهاد
نتوان برد ز یاد
از ازل کاش نمی زاد مرا مادر من
نوجوان اکبر من
از جمله کسانی که معلم این فن بوده اند، از میرزا محمد مکتب دار اصفهانی نام می برند. در زمان او پامنبری ها که قبل از واعظ در پایین منبر نوحه می خواندند همچنین اشخاصی که می خواستند آهنگ های نوحه سینه زنی را خوب فراگیرند، نزد او می رفتند و طرز صحیح خواندن اشعار نوحه را فرامی گرفتند. چنانکه ملاحظه می شود به این ترتیب، خواندن نوحه، فنّی به شمار می آمده است و باید این کار را از اشخاصی که اهل اطلاع بودند، انجام می دادند».(2)
ص:205
5 _ 2. خوش آوازی در روضه خوانی
پیشترها در میان اهل منبر واعظانی بودند که منبر آنها نه به موعظه و پند که به ذکر مصیبت اختصاص داشت. آنها روحانیون خوش آواز و آشنا به نغمات و موسیقی بودند که از این هنر خداداده خود، بیشترین بهره را برای ایجاد دگرگونی در مخاطبان می بردند. از این حیث می توان آنها را روضه خوانان هنرمند نامید. استاد روح الله خالقی در این باره می نویسد:
در میان اهل منبر کسانی بودند که از لحاظ اطلاعات موسیقی و آگاهی از ردیف و آواز به مقام استادی رسیدند. حتی برخی از آنها در مجالس اُنس نیز به خوبی از عهده خواندن آواز برمی آمدند. سه تن از برگزیدگان این طبقه حاج تاج نیشابوری (تاج الواعظین) و حاج میرزا لطف الله اصفهانی و شیخ علی زرگر هستند. مخصوصاً اهل موسیقی، حاج تاج را هنرمند بزرگی می دانند و از تأثیر مجلس روضه او، داستان ها نقل می کنند... دیگر از اهل منبر که اهل موسیقی بوده اند شیخ حبیب الله شمس الذاکرین کاشی است. خانواده رسایی نیز همه اهل منبر و خوش آواز بوده اند؛ چنانکه میرزا طاهر ضیاء رسائی (ضیاء الذاکرین) در خواندن آواز و تصنیف و گرفتن ضرب نیز مهارت داشت. دیگر از کسانی که اهل منبر بوده و صوتی خوب داشته سید محمدرضا بدیع، معروف به بدیع المتکلمین کاشی است. سید یحیی (سعید الواعظین) نیز بهترین صدا را داشت و مردی ملا و دانشمند بود و در انتخاب اشعار و مضامین مناسب هنگام منبر رفتن شهرتی به سزا داشت. صدایش رسا و بر رموز موسیقی، کاملاً واقف بود.(1)
ص:206
شک نیست موسیقی دانان بزرگ معاصر که اکنون بیشتر آنها در قید حیات نیستند، دستگاه ها، ردیف ها و الحان مختلف موسیقی اصیل ایرانی را در محضر و مجلس روضه وعاظ و روضه خوانی های قدیمی و لحن روضه های پر شور آنان دریافت کرده اند، که برخی از این روضه خوان های با قریحه و خوش آواز عبارتند از:
1. ملا حسین کاشفی، که دارای قریحه ای لطیف و آوازی خوش بود.
2. میرزا لطف الله اصفهانی.
3. شیخ کلباسی، که دارای صدایی بسیار خوش و باطنی مصفا بود.
4. شیخ عبدالحسین سردادور که از خوانندگان خوب منبری بوده و صدایی صاف و رسا داشت. دوستارانش منبر به منبر از پی او روان بودند.
5. عبدالحسین صدر اصفهانی، که یکی از عالی ترین خوانندگان منبری و از خطبا و وعاظ مشهور زمان خود بود. مشتاقان صدای ملکوتی او نیز مجلس به مجلس و منبر به منبر به دنبال او راه می افتادند.(1)
از همان آغاز به این نکته اشاره کنم که پرداختن به موسیقی در این قسمت، بیش از آنکه تشویق و سفارش به استفاده از هنر موسیقی درباره حماسه عاشورا باشد، بازگوییِ گنجایش موسیقی در جلوه بخشیدن و برجسته کردن پیام های عاشورایی و به دنبال آن، ایجاد دگرگونی و
ص:207
حرکت در شنوندگان موسیقی عاشورایی است. بی گمان موسیقی همواره در معرض ابتذال و سوءاستفاده بوده، تعدادی از موسیقی دان ها، یا به دلیل نداشتن دانش کافی در ساخت موسیقی هایی با مضمون هایی معنوی و ماورایی، یا به دلیل نداشتن توانایی کافی در پیراسته داشتن موسیقی از تأثیرپذیری های برآمده از احساسات شخصی و _ شاید _ گرایش های نفسانی، با ساخت موسیقی با مضامین معنوی و ماورایی سبب ابتذال موسیقی شده، مضمون معنوی و روحانی آن را _ که محور موسیقی آنان است _ دم دستی و مبتذل می نمودند. از این رو، احتیاط در سخن گفتن موسیقی لازم است. تا در اثر این احتیاط، هم از مزایای هنر موسیقی استفاده شود، هم راه بر گونه مبتذل و زیانبار آن بسته شود. به تعبیر زیبای مولوی:
چون در او گامی زنی بی احتیاط
شیر تو خون می شود از اختلاط
نور باقی پهلوی دنیای دون
شیر صافی پهلوی جوهای خون(1)
با توجه به این نکته ها فقه اسلامی به موسیقی _ هم از این جهت که برخی از انواع آن، سبب تباهی ذهن و جان انسان و برافروختن قوای شهوانی میشود و هم از آن جهت که همواره مورد سوءاستفاده سرشت توجیهگر انسان قرار دارد _، چندان روی خوش نشان نداده و جانب احتیاط را رعایت کرده است. ازاین رو برای استفاده از موسیقی شرط و شروطی گذاشته است، و چنانکه مشاهده می کنیم. بسیاری از فقیهان دست کم به صورت اجمال و با شرط هایی، برخی از انواع آن را جایز دانسته و استفاده از آن را بی اشکال می دانند. بر این اساس، شمار اندکی از فقها، به «نفی مطلق» به موسیقی پرداخته اند و اما بسیاری از فقها،
ص:208
موسیقی را در صورتی که مطرب نبوده و برای مجالس لهو و لعب نباشد، جایز دانسته اند.(1)
توجه به خاستگاه موسیقی، و چگونگی پیدایش آن، درباره اصالت موسیقی و پیراسته بودن اصل موسیقی از ابتذال، اطمینان خاطر می بخشد؛ زیرا خاستگاه موسیقی، طبیعت و نواها و آهنگ های نهفته در طبیعت است. ازاین رو، اصل پیدایش موسیقی چیزی جز هم آوایی و همسویی با آهنگ های طبیعت و نغمه های دلپذیر آن نیست. چنان که در این باره نوشته اند: «نخستین کسی که موسیقی را بنا نهاد فیثاغورث حکیم بود. گویند وی بر اثر پاکی باطن و ذکاوتی که داشت، فن موسیقی را از صداهای حرکات افلاک ایجاد کرد.»(2) ویل دورانت می نویسد: «بحث در زیبایی را فیثاغورس باز کرد و موسیقی را به روابط ریاضی برگرداند و نغمات لطیف را از افلاک دانست».(3) اساساً تأثیر صدای خوش و آهنگ دلنشین روی انسانها، امری طبیعی و فطری است. این عنصر، هم در
ص:209
مورد صدای خوانندگان سرود (هم خوانان یا تک خوان) مطرح است و هم درباره آلات موسیقی و ابزار تولید صدا و آهنگ. در حقیقت، موسیقی و آهنگ را نه میتوان به طور کلی از حیات بشری و کارهای هنری کنار گذاشت و نه میتوان مجالی باز و بی حد و مرز برایش تصور کرد... اگر موسیقی، به فکر و اندیشه وادارد و انسان را در عالَمی برتر از روزمرگی سیر دهد و دریچه ای از جهان دیگر به روی دل انسان بگشاید و اگر آهنگ ملایمش محتوای معنوی و عرفانی داشته باشد حرام نیست. اما اگر چنان باشد که به مجرّد شنیدن آهنگش، یا صدای خواننده و نواختن موسیقی، شنوندگان، بی اختیار با آن، ضرب بگیرند و با ریتم حرکات آن، خفت و سبکی از خود ابراز دارند و یا به رقص و پایکوبی بپردازند، نمی تواند موسیقی سالمی به حساب آید. و نیز اگر حالت بی خیالی، نشئه، خوش خیالی، دم غنیمتی و لذت جویی را پدید آورد، از نوع حرام و لغو می باشد.(1)
به تعبیر شهید مطهری: «این مطلب، مسلم است که موسیقی در روح بشر اثر عمیق دارد و به اعماق روح انسان نفوذ میکند. از این نظر است که میگویند موسیقی، زبان دارد و حرف میزند و معنی منتقل میکند».(2)
از این رو گاه برای تشویق جنگ جویان و سربازان به جنگیدن و تحریک حسِّ شجاعت در آنان، از آهنگ ها و الحانی بهره می گرفتند که در اصطلاح «المشجع» یعنی رغبت آور بود، یا گاهی آهنگ هایی را در بیمارستان ها در سحرگاهان برای کاهش درد و رنج بیماران یا آهنگ هایی
ص:210
را در عزاداری ها و سوگواری ها برای ایجاد حالت حزن و ماتم به کار می گرفتند... گاهی نیز آهنگ هایی را برای کارگران و صاحبان مشاغل دشوار اختراع می کردند تا از میزان سختی و دشواری کارشان بکاهد... و گاهی نیز آهنگ هایی برای حیوانات می ساختند؛ مثلاً برای شتر، آهنگی به نام «حداء» می ساختند تا موجب نشاط او در حرکت گردد و از احساسِ سنگینیِ بارِ او کاسته شود... و باز آهنگی برای حیواناتِ شیرده می ساختند، تا شیر او به طور کامل جاری شود... گاهی هم مادران از الحان و آهنگ هایی استفاده می کردند که موجب می شد، فرزند آنها از گریه آرام گیرد و به خواب رود.(1)
آیت الله سید محمدحسین حسینی طهرانی= به نقل از استاد خویش علامه سید محمدحسین طباطبایی= میگوید:
برادر ما(2) راجع به تأثیر صدا و کیفیت آهنگها وتأثیر آن در روح و تأثیر لالایی برای کودکان که آنها را به خواب میبرد، و به طور کلی از اسرار علم موسیقی و روابط معنوی روح با صداها و طنینهای وارده در گوش، کتابی نوشتند که انصافاً رساله نفیسی بود و تا به حال در دنیای امروز، بی نظیر و از هر جهت بدیع و بی سابقه بود، لیکن بعد از اتمام رساله، خوف آن را پیدا کرد که به دست نااهلان بیفتد و حکمتهای غیر مشروع دنیا از آن استفاده و بهره برداری ناروا کنند، آن را به کلی از بین بردند.(3)
ص:211
بی گمان یکی از انواع موسیقی مذهبی ایران، آهنگ های مراسم عزاداری واقعه کربلا است که در سه گروه قابل تقسیم است:
1. آهنگ های روضه خوانی شامل مرثیه خوانی، نوحه سرایی و مداحی؛
2. آهنگ های دسته گردانی شامل چاووش خوانی، سینه زنی و زنجیرزنی؛
3. آهنگ های شبیه خوانی شامل تعزیه، نقالی، شمایل گردانی و پرده برداری که با ترکیبی از روضه خوانی همراه است... .
بررسی موسیقی مراسم عزاداری با موسیقی دستگاهی ردیف همانندهایی از قبیل فواصل، گردش نغمات، وزن، شکل و بافت، نشان می دهد که موسیقی این مراسم از نقش مایه ها و انگاره های نمادین اعیاد و رسوم ایران باستان به خصوص سرودها و آهنگ های گذشته ایران تأثیر گرفته است که اغلب انگاره های موسیقی آن به صورت سنت، حفظ شده و تا امروز تداوم یافته است.(1)
به هر روی هنر موسیقی در صورتی که به عنوان یکی از ابزارهای هنری در خدمت رشد و تعالی فرهنگ جامعه قرار گیرد و دامانش از سودجوییها و انگیزههای زیان بار پیراسته گردد، میتواند کارکردهای درخور توجهی در گسترش فرهنگ عاشورا و برانگیختن احساسات مذهبی و شورانیدن نیروهای مردمی داشته باشد و عاملی اثرگذار در ایجاد شور و جوشش و حرکت و قیام در مردم به شمار آید. موسیقی می تواند معانی و حقایق و پیام ها را بدون هیچ لفظ و عبارتی و تنها از طریق آهنگ و نغمه در جان شنونده جای دهد و در او همان تأثیری را
ص:212
به جای بگذارد که شعری حکیمانه یا سخنی عالمانه به جای می گذارد، و از این رهگذر، شنونده را به سوی اندیشه ای یا اراده ای یا اقدامی سوق دهد، و زمینه تعالی و رشد وی را فراهم آورد.
البته نباید از نظر پنهان داشت که آنگاه می توان نسبت به اصالتِ موسیقی و پیراسته بودن آن از میل های نفسانی و احساساتِ صِرف، اطمینان قلبی حاصل نمود که افزون بر رعایتِ انگیزه درست و به کار رفتن ذوق در آن، «علمی» نیز بوده، بر اساس دانش، تولید گردد. به تعبیر روح الله خالقی: «آنچه مسلم است، موسیقی ما تا اواسط قرن نهم هجری، جنبه علمی داشته است، چنانکه کتاب هایی که تا آن زمان در دست ما است مانند نوشته های فارابی، ابن سینا، صفی الدین ارموی، قطب الدین شیرازی و عبدالقادر مراغه ای، این گونه بوده است. ولی از آن به بعد، نه تنها کتابی در موسیقی نظری نوشته نشده، از لحاظ عملی هم به واسطه مساعد نبودن اوضاع اجتماعی و...، تشویقی از اهل این هنر به عمل نیامده و به تدریج، هنرمندان واقعی، دلسرد و افسرده شده، کمتر کسی به فراگرفتن این فن رغبت یافته است. در نتیجه موسیقیِ ما به دست افراد بی سواد نادان افتاده، و از آن استفاده مطربی کرده اند».(1)
اکنون موسیقی در مقایسه با دیگر «هنرهای عاشورا محور» حضوری کم رنگ دارد و از همه امکانات و قابلیت های این هنر در این باره استفاده نمی شود. «البته اکنون در دستههای پرجمعیت و طویل از طبل و سنج استفاده میشود و میبینیم وقتی کار عزاداری نظام میپذیرد، ادوات موسیقی هم به کمک نظام ریتمی میآید و سازهایی چون کرنا، قره نی و
ص:213
شیپور مورد بهره برداری قرار میگیرد تا وحدت ریتم بین عزاداران حفظ شود.»(1) ضمن آنکه در گذشته نیز «یکی از سنتهای باستانی که در حفظ موسیقی ملی ایران تأثیر به سزا داشته و تا سال های پایانی دوره قاجاریان رواج داشت، نقاره زنی بود. در زمان صفویان، نقاره خانه از انحصار دستگاه سلطنت بیرون آمد و عمومی شد و در مواقع تعزیه خوانی مورد استفاده قرار گیرد».(2)
به هر حال این هنر قابلیت بیشتری برای بهره مندی از آن در گسترش و بالندگی هر چه بهتر فرهنگ عاشورایی دارد و از منظر زیبایی شناسی میتواند ذوقها و طبعهای زیبایی طلب بیشتری را متوجه حماسه عاشورا و پیامهای اخلاقی، فرهنگی، عرفانی، اجتماعی و سیاسی آن کند.
اساساً روش مؤثر برای مقابله با تهاجم فرهنگی، همسانی با شیوه هجوم بیگانگان، به هنگام برخورد با آن است؛ بر این اساس، فیلم را با فیلم، نقاشی را با نقاشی، آواز را با آواز و موسیقی را با موسیقی باید پاسخ داد، و با هر هنری که بیگانگان، فرهنگ ما را مورد هجوم قرار دادند، از طریق همان هنر و از جنس همان هنر باید با آنها روبه رو شد. نمونه ای از این همسانی در شیوه برخورد با هجوم بیگانگان را در هنر مداحی (آواز) شاهدیم که به دلیلِ آهنگین شدن و موسیقیایی گشتن آن در این دوره های اخیر و رویکرد نوین و جوان پسند آن، موفق شد در دل تکنولوژی و سستیِ باورها و در عینِ دسترسیِ آسان نسل جوان به
ص:214
برنامه های فرهنگ سوز اینترنت و ماهواره، طیف گسترده ای از نسل جوان را جذب کرده بر سر سفره امام حسین7 بنشاند. از این تجربه موفق می توان استفاده کرد و در هنر موسیقی نیز، با ساخت آهنگ ها و موسیقی های متعالی و مفید و در عین حال با رویکردِ امروزی و نوین، با موسیقی های مبتذل مبارزه کرد. بی گمان موسیقی عاشورایی، به دلیل آمادگیِ فراوان ذهنی و روانیِ برآمده از کشش فطری افراد _ به ویژه نسل جوان _ نسبت به امام حسین7، بیش از هر موسیقی دیگری می تواند در دست یابی به اهداف یادشده توفیق حاصل کند، و جای گزینی قابل قبول برای انواع موسیقی های مبتذل به شمار آید. نکته آخر درباره موسیقی عاشورایی آن است که گرچه این موسیقی به طور طبیعی، معمولاً محزون و غم انگیز است، اما غمی است فرابرنده و نشاط آفرین، نه غمی فروبرنده و رِخوت زا. چنین موسیقی ای در عین حال که از ظاهری غم انگیز برخوردار است، در باطن مایه سرور و امید است، و به حرکت و اقدام می انجامد، نه به رخوت و سستی. «اغلب گفته می شود که موسیقی ایرانی، غمگین و محزون است، ولی باید دانست که در هر غم حقیقی، نوعی «شادی» نهفته است که انبساط خاطر به انسان می بخشد. از طرفی وقتی انسان، موسیقی را خوب درک می کند که بتواند با آن ارتباط برقرار کند. از این جهت موسیقی، چه غم انگیز باشد چه فرح انگیز، اگر با رعایت اصول فرهنگی، هنری و یا علمی اجرا شود، امیدافزا و جان پرور و در غیر این صورت، یأس آور و خستگی افزاست... بر این اساس آنچه که به عنوان غم در موسیقی ردیف دستگاهی و مراسم عزاداری مطرح می شود نه تنها وجود خارجی و عینی ندارد، بلکه روند و حرکت نغمه ها و احساس درونی آنها بیشتر حالت و فضای سرور را دارد.
ص:215
جایی که روایت ها، مصیبت ها و سوگ ها بیان می شوند، موسیقی، بیشتر حالت حماسه و عاشقانه به خود می گیرد تا افسردگی و محزونی، منتها این احساس شنونده است که از شنیدن وقایع جانگداز، احساس غم در موسیقی می نماید، در حالی که در نمونه های بسیاری از آهنگ های مراسم عزاداری، به خصوص وقایع کربلا احساس حرکت نغمات، امیدافزاست و جمله های موسیقی، حالت و فضایی سرشار از نشاط و زندگی دارند».(1)
تعزیه در لغت به معنای عزاداری است و در اصطلاح، قسمی نمایش مذهبی است که از دیرباز در میان شیعیان اجرا میشده است. موضوع تعزیه، ذکر مصایب و شدایدی است که بر خاندان پیامبر اسلام رفته، اما رویدادهای اصلی تعزیه _ که در ایام محرم اجرا میشود _ مربوط به شهادت سرور شهیدان، حضرت امام حسین7 و یارانش در واقعه کربلا است.
تعزیه ظاهراً در آغاز به ابتکار معزالدوله احمد بن بویه (حکومت 354 _ 320ه .ق) از سلاطین آل بویه پدید آمد. معزالدوله که پیرو مذهب شیعه بود، پس از تصرف بغداد و تسلیم خلفای عباسی مقرر داشت، هر ساله ده روز اول محرم بازار بغداد تعطیل شود و مردم با نصب علامتها و پارچههای سیاه به برپایی مراسم عزاداری بپردازند.
این رسم در دوره سلجوقیان جنبه عمومیتری یافت و به صورت
ص:216
اجرای شبیه خوانی درآمد. نخست دستههای عزادار به صورت سینه زن و زنجیرزن راه میافتادند، اما رفته رفته این دستهها، علایم و ابزاری که شبیه به ادوات جنگی بود با خود حمل میکردند و با هم آوایی و هم سرایی در خواندن نوحه، ماجرای کربلا را برای مردم بازمیگفتند. این آوازهای دسته جمعی، کم کم به نقل حوادث کربلا به وسیله چند واقعه خوان و به همراهی سِنج و طبل تبدیل شد. پس از مدتی واقعه خوانها جای خود را به شبیه خوانهای شهیدان واقعه کربلا دادند. در مرحله بعد، گفت وگو هم به این شبیه خوانی افزوده شد.
شبیه خوانی در عهد صفویان، هم چنان در ایام محرم رایج بود و تشکل و تکامل تعزیه در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار تحقق پیدا کرد. در این زمان، در ایام محرم و صفر دستههای شبیه خوان به گوشه و کنار کشور میرفتند و به نمایش وقایع کربلا میپرداختند. وقایع کربلا با رعایت ترتیب و با تشریفات مفصل در میدانها یا در تکیهها اجرا میشد. معروف ترین این دستهها، دسته شاهی بود که اعضای آن از میان برجسته ترین کسانی انتخاب میشد که از آوازی خوش برخوردار بودند... .
در آیین مسیحیت، نمایشهای پرشور مذهبی که در اصطلاح «passion play» نامیده میشوند و به بیان مصایب و رنجهای حضرت مسیح7 میپردازند، از نظر محتوا و مضمون، تقریباً با تعزیه در سنت شیعیان مطابقت دارند. در این قسم نمایش که از آغاز قرن سیزدهم میلادی رواج یافت، موضوع مصلوب شدن حضرت عیسی و گاه رستاخیز او مرکز وقایع است و تماشاگران از این رهگذر، یاد مصایبی را زنده میکنند که بر حضرت عیسی گذشته است. اجرای این نوع نمایش
ص:217
در مصر، خاور نزدیک و اروپای غربی مرسوم بوده است و هنوز هم در «باواریا» (جنوب غربی آلمان) روستاییان هر ده سال یک بار، چنین مراسمی را اجرا میکنند.(1)
تعزیه این درام مقدس و آیینی، یک سیر تکوینی را نظیرِ همه هنرها و درام های آیینی نمایشی طی نمود، تا توانست به شکل تکامل یافته کنونی دست یابد. این جوشش و جاری شدن، به یک باره و همه جانبه رخ نداد؛ بلکه به صورت تدریجی، آن هم با عبور از فراز و نشیب های زیاد، صورت گرفت. چون عناصر و اجزای دراماتیکی که در بدنه تعزیه جای گزین شدند و موجودیتِ آن را رقم زدند، در ابتدا به صورت مجزّا، متنوع و شاید نامتناجس از هم در خطوط موازی و جدای از یکدیگر برای رسیدن به یک ترکیب حرکت نمودند، در یک سیر طولانی در سیر قرون متمادی صیقل خوردند و به پالایش رسیدند. و در یک زمان و مکان خاص، که باید آن را لحظه زایش این هنر مقدس یعنی تعزیه نامید، به هم آمیختند و صورت تعزیه را به صورت درامی قدرتمند و ترکیب یافته از اشکال گوناگون نمایش شکل دادند.(2)
آنه ماری شیمل مینویسد:
در ایران هنر تعزیه نوعی نمایش حزن انگیز حوادث و وقایع است که جایگاه برجسته ای را اشغال میکند. در این نمایشها [تعزیهها]، مصیبتهای امام حسین7 و اعضای خانواده ایشان در کانون کل تاریخ عالَم قرار داده میشود تا بخش اصلی و بنیادین
ص:218
تاریخ نجات انسانها را تشکیل دهد. مبنای این تعزیه را نه واقعیات تاریخی، که اهمیت فرا تاریخی مصیبت [امام] حسین7 به وجود میآورد که در آن، چهرههای گوناگون نمایشی در کنار هم قرار داده میشوند تا ایثار و قربانی [امام] حسین7 در کربلا را بازگو کنند. (1)
اس. جی. دبلیو. بنجامین _ نخستین سفیر امریکا در ایران _ درباره مشاهدات خود درباره تعزیه در ایران مینویسد:
جهانگردی که از اروپا وارد تهران شده و در یکی از روزهای ماه مقدس محرم برای اولین بار در خیابانهای تهران قدم میزند، ناگهان صدای سوزناکی به گوشش میرسد که در سکوت و آرامش شهرهای مشرق زمین برای او تازگی داشته و تعجب آور است. این صدا از کودکان و نوجوانانی است که با آهنگ خاص و تأثرآوری آواز میخوانند. نُت و آهنگ این آوازهای انفرادی یا دسته جمعی به طریق خاصی است که به گوش جهانگرد تازه وارد کاملاً ناآشناست، ولی او را به طرف خود جلب میکند. از رهگذری که عبور میکند، با کنجکاوی سؤال میکند:
این چه آوازی است که بچهها میخوانند، آیا آنها تمرین میکنند و سرود میخوانند؟
و جواب میشنود: نه، آنجا تعزیه خوانی است و بچهها قسمتی از اشعار تعزیه را میخوانند.
ص:219
جهانگرد که متوجه نمیشود منظور او چیست میپرسد: تعزیه چیست؟
و به او میگویند: تعزیه نمایش تراژدی مذهبی ایرانیان است.
این پاسخ به جای آنکه خارجی را قانع کند، کنجکاوی او را بیشتر تحریک مینماید و شخصی هم که به او جواب میداده، با یک جمله و دو جمله نمیتواند این موضوع را که با یکی از مهم ترین و بزرگ ترین وقایع مذهبی جهان ارتباط دارد، برای او تشریح کند.(1) بنجامین در ادامه میافزاید:
اگر بخواهیم بی طرفانه قضاوت کنیم، باید بگوییم مراسم تعزیه ایرانیها، یکی از بهترین و مؤثرترین مراسم مذهبی است که در جهان انجام میشود و ایرانیها اصولاً ذوق و استعداد زیادی در کارهای هنری تعزیه دارند.(2)
از «شکیل حسین» نویسنده معاصر هندی، نقل است که گفته است:
تعزیه، نشان دهنده مرکز ثقلِ هنر شیعی است؛ نماد «مرگ» و «آزادی» در تعزیه، موجب تنوع و فنای فرهنگ شیعه شده است.(3)
تعزیه، نوعی تراژدی(4) با تأثیرگذاری بیشتر و عمیق تر است؛ زیرا با کلام موزون و آهنگ های تأثیرگذار همراه می شود و جنبه های حماسی، اساطیری و تقدس آن نیز بسیار بالاست.(5) اهمیت تراژدی کربلا برای
ص:220
روح شیعه در تعزیه ایرانی به بهترین شکل تجلی می یابد. مؤمنان با مشاهده یا مشارکت کردن در شبیه سازی شهادت امام حسین7 رخداد کربلا را مستقیم و مانند قطعه ای زنده بر فراز تاریخ و نه فقط یادآوری خاطره ای تاریخی، درک می کردند. از نظر آنان امام حسین7 مظهر تقابل عدالت خواهی با جباران یک رژیم بود.(1)
در سال 1878 میلادی، خوچکو جُنگ خود (جُنگ شهادت) را در پاریس منتشر کرد. این جُنگ از روی نسخه های تعزیه متعلق به فتحعلی شاه قاجار بازنویسی شده بود.
فهرست توصیفی نمایش نامه های مذهبی ایرانی کتابخانه واتیکان 1055 مجلس شبیه خوانی را ثبت کرده است. پس از خوچکو، سرلویس پلی، ایران شناس انگلیسی در دوره ناصرالدین شاه قاجار، سی و هفت مجلس تعزیه را گردآوری کرد.(2)
به گفته سرلویس پلی: «اگر درجه مهارت یک درام نویس را در تأثیر بر تماشاگران بدانیم، باید گفت که هیچ تراژدی به عظمت تعزیه نمی رسد».(3)
لیتن، ایران شناس آلمانی، سومین مجموعه تعزیه را که شامل 15 مجلس بود، گردآوری کرد. در هر سه مجموعه، «حماسه حسینی»، بیشترین مجلس ها را به خود اختصاص داده است. به هر حال تعزیه خوانی در طول تاریخ ایران، بیشتر برای کسب ثواب و سبب تخلیه بار عصبی بوده است. اما در دهه 50 ه .ش، تعزیه خوانی و تمام مظاهر
ص:221
گفتمان عاطفی در خدمت همبستگی مردمی بود که نظم موجود را به چالش کشیده بودند. به ویژه در ماه های محرم و صفر که در ایران گفتمان عاطفی به اوج خود می رسد، مجلس های عزاداری، پایگاه عمده انقلاب اسلامی شده بود.(1)
همه تعزیه ها از دو دیدگاه حائز اهمیت بوده است:
1. امکان اجراء؛ به این معنا که با تغییر صحنه ها و نقش شبیه خوانان و ارتباط مستقیمی که با تماشاچی داشته اند، قابلیت اجرای این نمایش ها بسیار زیاد بوده و در هر شرایطی امکان آن وجود داشته است.
2. سهولت زبان و بیان؛ برای نخستین بار مردم با گونه ای ساده از ادبیات روبه رو و از آن بهره مند می شوند. در حالی که دیگر بخش های ادبیات، در دسترس عامه و قابل فهم برای برخی نبود. تعزیه با سادگی بیان، شعر و نوشته ادبی را به زبان محاوره و نمایش نزدیک می کرد.(2)
در حقیقت، تعزیه در مقام یکی از هنرهای نمایشی، همان کارکرد را در رساندن پیام به مخاطبان دارد، که امروزه فیلمهای نمایشی دارند. ازاین رو، هنر فیلم _ از منظر نمایشی بودن آن _ همان هنر تعزیه است با این تفاوت که پیشینه تعزیه، به قرنها پیش تر از فیلم میرسد. البته با تفاوتی دیگر که فیلم، نظام یافته تر، پیشرفته تر و کامل تر از تعزیه است. به هر حال، در هر دو دیالوگ وجود دارد، هر دو صحنه پردازی و شخصیتهای مثبت و منفی دارند؛ هر دو را کارگردان هدایت می کند و هر دو سناریو دارند که نویسنده از پیش تنظیم کرده است.
ص:222
تعزیه، آمیزه ای از چند هنر زیباست. در اثر ترکیبِ این هنرها، هنر بزرگتری به نام تعزیه شکل گرفت. این هنرها که مؤلفه ها و عناصر تعزیه هستند، عبارتند از: «نمایش»؛ «موسیقی»؛ «آواز»؛ «شعر»
الف) نمایش
نمایش در لغت به معنای نشان دادن است و در اصطلاح به معنای کاری است که نمود می یابد، یا عملی است که روی می دهد. ازاین رو در یونان باستان، عملی را که بر روی صحنه نمایش، و در برابر چشم تماشگران، روی می داد، «دراما» می گفتند.
نمایش به طور کلی از مراسم مذهبی، نشئت گرفته است. کمدی یونان از جشن های باروری دیونوس مایه گرفت و تراژدی از شعائر مذهبی دایونوسی راجع به زندگی و مرگ پدید آمد و نمایش قرون وسطی، از تولد و رستاخیز مسیح و مراسم کلیسای عیسوی، الهام گرفت... در ایران بنا بر شواهد موجود در ادبیات، پس از اسلام نمایش جایگاه عمده ای نداشت؛ در عوض، ادب فارسی، بیشتر خاستگاه قصّه و حکایت بوده است. آنچه در ایران، بنیان نمایش را نهاد، مراسم مذهبی و تعزیه هایی بود که در واقع از قرون اخیر پدید آمد.(1)
علامه سید عبدالحسین شرف الدین در این باره می نویسد:
یکی از کارهای سیاسی که بزرگان شیعه آن را به رنگ دینی درآورده و باعث جلب نظر دل ها _ از دور و نزدیک _ شد،
ص:223
مسئله نمایش است که به نام ماتم حسین7 در میان شیعه رواج یافت.
زمامداران هنر نیز روی هدف هایی که داشتند، این نمایش را ترویج کرده، آن را در ردیف عبادات قرار دادند. اروپا نیز این کار را به زودی دریافت و امور مهم سیاسی را از طریق نمایش، در معرض نگاه مردم قرار داد و افکار مردم را به این وسیله جلب نمود، و از این راه، دو نفع برد: یکی [ایجاد شرایط برای] تفریح کردن مردم؛ دوم، جلب کردن توجه مردم به امور سیاسی... پس اثری که شبیه و نمایش در افکار مردم می گذارد، از هیچ عامل دیگری ساخته نمی باشد.
پر روشن است که بر پا کردن عزاداری و ذکر مصیبت بزرگان شیعه و ستم هایی که بر حسین7 وارد شده و ذکر اخباری که در ثواب گریه کردن بر مصائب آل محمد9 وارد شده است، اگر در قالبِ «نمایشِ» این رویدادهای ملال انگیز ارائه شود، اثر فوق العاده ای در دل ها خواهد گذاشت... شیعه، تمثیل (شبیه خوانی) را به گونه های مختلف برپا می کند، گاهی در مجالسِ خصوصی، آن را تشکیل داده، و چون فرقه های دیگر، کمتر در این مجالس شرکت می کنند، لذا آنان یک روش مخصوصی را برای مجالس خصوصی تشکیل داده اند که [به دنبال آن] در راه ها به حرکت در می آیند و برنامه های [نمایشی] خود را اجرا می کنند، و از این راه، سخت در دل ها اثر می گذارند... .
احتمال قوی می رود که اصول شبیه خوانی بین شیعه در زمان
ص:224
صفویه متداول شده باشد... و علما و سران مذهبی و روحانی اجازه چنین کارهایی را دادند. از جمله اموری که باعث پیشرفت و شهرت شیعه در همه جا شد، همان تشخّصِ او بود، به این معنا که دل های سایر فرقه ها از نظر مقام، قدرت، شوکت و اعتبار به واسطه همین مجالس و عزاداری ها و شبیه خوانی و سینه زنی، به سوی او جلب شد.(1)
بی گمان در همه نمایش ها، بازیگران با ایفای نقشی که بر عهده می گیرند، بینشی، باوری، یا ارزشی را مورد انتقاد و تخریب یا پشتیبانی و تحکیم قرار می دهند و به این ترتیب نمایش _ که در ظاهر، تفریح و سرگرمی می نماید _ وظایف چندگانه ای را به عهده دارد که بسته به توانایی تنظیم کنندگان، تهیه کنندگان، صحنه سازان و بازیکنان، با موفقیت یا نارسایی به انجام می رسد. این وظایف و کارکردها عبارتند از: تصویر و تجسّم بینش ها و رفتارهای اجتماعی که از طریق آن، ارزش های رایج و متداول فرهنگی _ اجتماعی، نقد و ارزش گذاری تازه می شوند، و ارزش های تازه راه یافته به جامعه، پسندیده یا ناپسند جلوه گر می گردند و در نتیجه، پرورش و آموزش اجتماعی که چیزی جز تغییر یا تثبیت بینش ها و ارزش ها و رفتارهای جمعی نیست، صورت می گیرد، و در ضمن، زمینه و وسیله ای برای بروز استعدادها که می توانند در خدمت وظایف یاد شده باشند، یعنی استعداد نمایشی، تأمین می گردد. با توجه به این کارکردها، متخصصان پرورش و آموزش و روان شناسان تربیتی و درمانی، استفاده عملی از
ص:225
نمایش را برای پیشبرد مقاصد علمی و حرفه ای، به مقدار وسیع، وجهه همت خود قرار می دهند... .
توده مردم نیز، علاقه و دلبستگی به نمایش های سنتی خود، چه مذهبی و چه غیر آن را از دست ندادند و در عزاداری های دینی و عروسی ها به تناسب از آن، بهره می جستند؛ به طوری که بعد از جنگ جهانی دوم، نمایش ها و نمایش دوستی ایرانیان مورد توجه نمایش شناسان خارجی قرار گرفت و یک کشیش فرانسوی، متن تعزیه «علی اکبر» را به فرانسه ترجمه کرد.
خانم نیلاکوک که برای مطالعه هنرهای آسیایی به هند و ایران و افغانستان سفر می کرد و به جمع آوری اطلاعات می پرداخت از توجه ایرانیان به نمایش، شگفت زده شده بود و در مقاله ای نوشت: استعداد ایرانی ها در هنر و بیان احساس و عواطف خود بسیار است، و دلایل زیادی در دست داریم که تئاتر را یکی از بزرگ ترین فعالیت های خلاقه آنان بدانیم.(1)
در حقیقت یادکرد شهادت حضرت امام حسین7 و یارانش زیربنای نمایشی بود که در قالب تعزیه تجلی یافت. اما با پیدایش شبیه نامه ها، این زیربنا به صورت دایره های هم مرکز، شامل شهادت کسان دیگری شده است که در ارتباط با امام حسین7 بودند. سپس دایره دیگری از وقایع که مقدمه یا در نتیجه حادثه اصلی بود، همانند رحلت حضرت محمد9، شهادت حضرت امیرالمؤمنین7 و تعزیه بازار شام (پس از فاجعه کربلا) بدان افزوده شد. در آخر تعزیه، نیز دایره ای از نمایش ها با مضمون های کتاب های آسمانی، مسائل عمومی اسلام
ص:226
و... وجود دارد که همه آنها فرع بر حادثه های اصلی هستند، ولی نیروی جاذبی که تمام این نمایش ها را حول محور خود نگه می دارد، عاشوراست.(1)
دو نکته
نکته اول، ضرورت رعایتِ تناسب جسمی و ظاهری است میان بازیگر و کسی که به جای او ایفای نقش می کند.
از مواردی که رعایت آن در نمایش، ضروری است و خاستگاه و یکی از درون مایه های عنصر زیبایی در نمایش است، ایجاد تناسب جسمی و ظاهری میان بازیگر و کسی است که وی به جای او به ایفای نقش می پردازد. بدیهی است، بازیگری که قرار است، نقش فرد جذاب و قدرتمند و تنومندی را بازی کند، خود نیز باید این ویژگی ها را داشته باشد، تا با این «تناسب» بیشترین میزان «زیبایی» را داشته و به نقطه اوجِ «هنری بودن»ِ نزدیک شود. این، نکته ای است که در نمایش تعزیه از آن غفلت نشده است و به درستی رعایت می گردید؛ چنانکه عبدالله مستوفی در این باره می نویسد:
بایستی، شمایل آنها (شبیه ها) با نقشی که بازی می کردند، متناسب باشد. مثلاً شبیه امام باید خوش صورت بوده و ریشی به قدر یک قبضه داشته، از حیث قامتْ متوسط [باشد]، و حضرت عباس، بلند قامت و شانه پهن و سینه فراخ [باشد]، و شبیه
ص:227
علی اکبر، جوان هیجده نوزده ساله، خوش قیافه و خوش قد و قامت [باشد]، قاسم از حیث صورت مثل علی اکبر و از حیث سن از او کوچک تر باشد. گذشته از شمایل باید آواز هم داشته و بتواند نقش خود را چه در هنگام مبارزه جنگی و چه در محاوره و خواندنِ اشعار، خوب ادا کند. دختر بچه و پسر بچه ها هم باید با صوت بوده و به قدری هوش داشته باشند که بتوانند از عهده انجام نقش خود برآیند.(1)
نکته دوم. ضرورتِ همسویی میان «شخصیت واقعی» هنرپیشه و نقش اوست.
همان گونه که پیشتر اشاره شد، نمایش یکی از اثرگذارترین ابزار برای پرورش انسان هاست. از آنجا که بافت هنریِ نمایش، زیبایی و جذابیت بالایی به آن می بخشد، به سادگی و به راحتی با تماشاگران ارتباط برقرار کرده، پیام خود را _ حتی بی آنکه تماشاگران و مخاطبان بخواهند _ در جان آنها نشانده، پندار، گفتار و رفتار آنها را با مضامین نهفته خود، همسو می سازد. اینجاست که هر اندازه نمایش از پیام و مضمون والاتری برخوردار بوده، و از عقلانیت، بهره بیشتری داشته باشد، مخاطبان برتر و رشدیافته تری پرورش خواهد داد، و در مقابل، هر اندازه این پیام، بهره کمتری از عقلانیت داشته باشد، و یا آمیخته با خرافات باشد، مخاطبان فرودست تر و رو به انحطاط بیشتر پرورش خواهد داد.
از اینجا ضرورتِ همسویی میان «شخصیت واقعی» هنرپیشه و نقشی که ایفا می کند آشکار می شود؛ چراکه نمایش، در صورتی اثر پرورشیِ
ص:228
قابل قبول از خود به جای خواهد گذاشت، و آنگاه در جامعه، منشأ اثر خواهد بود؛ که تماشاگر، نوعی سنخیّت و همسویی میان نقش هنرپیشه و شخصیت واقعی او احساس کند؛ و شخصیت اصلی او را در بیرون از فضای نمایش و در زندگیِ روزمره او، همانند نقش مثبتی که در نمایش ایفا می کند، مثبت و سالم ببیند، در غیر این صورت، نمایش، از حدِّ یک عنصر اثرگذار در پرورش و تعالیِ جامعه، به ابزاری برای تفریح و سرگرمی تنزل می کند. در واقع، راز «بازدهیِ عملیِ» ناچیز بسیاری از نمایش ها به رغم انبوهی و فراوانی تعداد آنها را _ از جمله _ باید در نکته یاد شده جویا شد.
در واقع «در ذهن انسان تماشاگر، میان زندگی خصوصی و شخصیت واقعی یک هنرپیشه، با نقش یا نقش هایی که او بازی می کند، غالباً رابطه ای مستقیم برقرار می شود. انسان تماشاگر، شائق است که هنرپیشه محبوب او همان باشد که در بازی هایش می نماید. هنگامی که _ به ویژه پس از مدت ها _ در می یابد هنرپیشه اش، غیر از آن است که او می پنداشته است، دچار «احساس غَبن» و «فریب خوردگی» می شود. وی کمتر مایل است، هنرپیشه محبوب او که نقش یک موجود برتر و مقدس را بازی می کرده است، در فیلم دیگری، نقش مخالف آن، یعنی نقش یک هرزه را بازی نماید. و نیز از کسی که غالباً نقش گنگستری لگام گسیخته را مجسم می کرده است، به دشواری می تواند بپذیرد که نقش مردی بزرگ و درخور ستایش و تقدیس را در فیلم دیگری بازی کند».(1)
بنابراین باید در ایفای نمایشی، روحیات و حالات درونی افراد،
ص:229
مورد شناسایی قرار گیرد که هم متناسب با نقشی باشد که به آنان واگذار می گردد و هم بتواند به خوبی از عهده آن برآیند و آن «حال درونی» را در نمودهای بیرونی و حرکات ظاهری، «نمایش» دهند. گاهی نقش خوب، افراد را به خوبی ها و تعالی ها می کشد و نقش های منفی، تأثیر منفی روی بازیگر آن نقش می گذارد و به تدریج، خود را همان کسی حس می کند که در نقش او بازی می کند و مردم هم گاهی ناخواسته چنین احساس و پنداری را نسبت به یک بازیگر پیدا می کنند.
در واقع دوگانگی نقش نمایشی و متن زندگی یک بازیگر، به ویژه در نقش های مثبت و خوب که به بازیگر غیر مهذَّب سپرده می شود... علاوه بر اینکه گاهی ممکن است موجب شود که خودش دچار دوگانگی شخصیت شود و نقش را مسخره و دروغ پندارد و یک خصلتِ آمیخته به نفاق از شاخه وجودش جوانه بزند، نسبت به دید دیگران هم مؤثر است. وقتی ببینند که یک «جلّادخو» نقش یک «شهید» را بازی می کند، یا یک دست و دیده آلوده ای در کارهای نمایشی، در نقش فرشته نجات به صحنه می آید، چه احساسی خواهند داشت؟ و تا چه حدّ از نمایش، الهام خواهند گرفت؟ و آیا حرف حق، از حلقومِ مجسمه باطل، می تواند بر دل ها بنشیند؟(1)
ب) شعر
شعر، هنر دیگری است که به تعزیه، قوام بخشیده، از عناصر اصلی آن به شمار می آید. در واقع یکی از عوامل تأثیرگذاری و جذابیت تعزیه
ص:230
را باید در متن ادبی آن _ که بیشتر، به صورت شعر بروز کرده است _ جویا شد.
از آنجا که شعر، مضمون و پیام را زیبا و آراسته ارائه می دهد، بدیهی است که به تسخیرِ دل ها می انجامد؛ چراکه انسان ها به طور طبیعی و فطری به «زیبایی» گرایش داشته، هر جا که آن را بیابند، بدان دل می سپارند، و مجذوبش می شوند، و شعر، یکی از مصادیق این «زیبایی»هاست. پس بدیهی است که با هنرِ «شعر» بر دلبری تعزیه افزوده شود، و بیشتر و بهتر به تسخیر دل های مخاطبان بینجامد.
اساساً «تعزیه علاوه بر ابعاد متعدد دیگر، دارای دو جنبه بارز است؛ یکی جنبه ادبی تعزیه و دیگر جنبه موسیقیایی آن. کسی که در زمینه تعزیه کار می کند باید دارای ذوق و قریحه و اطلاع ادبی و شعر به اندازه ای باشد که شعر خوب را از شعر بد بازشناسد؛ چراکه تعزیه هنرش _ از جمله _ در شعر است...».(1)
روح الله خالقی می نویسد:
این تعزیه ها به شعر نوشته شده که بازیگران، با ملاحت و آهنگ و ژستی مخصوص می خوانند و در مردم، شوری ایجاد می کنند.(2)
نکته ای که در اینجا نیاز به یادآوری است آن است که: متأسفانه در طول تاریخ تعزیه، از ظرفیتِ حقیقی شعر _ به عنوان یکی از تعالی بخش ترین هنرها _ بهره برداری کافی نشده است؛ چراکه بسیاری از اشعار تعزیه افزون بر آنکه به زبان عامیانه بوده، و از فصاحت و
ص:231
بلاغتِ ناچیزی برخوردار است، فاقدِ محتوای معرفتی قابل قبول نیز می باشد، و در این باره، عمده اشعاری که به چشم می خورد، اشعاری دم دستی، احساسی صرف و فاقد مآخذ و مستندات تاریخی قابل قبول است؛ این در حالی است که شایسته فرصتی به نام «تعزیه» و زمینه ای به نام «آمادگی ِ بالای مخاطبان» ارائه اشعاری است که هم سهم «احساس و عواطف» مخاطب را ادا کند؛ هم ساحت «عقلانیت» آنها را شکوفا و بارور کند؛ و هم «سرزمین دل» آنها را که کانون «عشق» است، سیراب کند؛ که البته لازمه توفیق در چنین کاری، ورود شاعران اندیشمند و یا اندیشمندانِ شعرشناس به عرصه «ادبی» تعزیه است، تا «شعر تعزیه» به بالاترین اندازه زیبایی برسد، و به بیشترین میزان اثرگذاری ارتقا یابد.
در کتاب _تاریخ ادبیات و هنر ایران_ در این باره آمده است:
گفت وگو در تعزیه نامه ها به شعر است، آن هم شعری به زبان عامیانه؛ چراکه سراینده آن، شاعر نبوده است، بلکه آن در طول نمایش شکل گرفته است. عامیانه بودن زبان تعزیه، از طرفی، حُسن آن است که شعر نمایش است نه نمایش شعر، و از طرفی از کاستی های آن است؛ چراکه ادبیات نمایشی تعزیه، توسطِ ادبا و شعرا به رسمیت شناخته نشد. زمینه شعری تعزیه را رسم مرثیه سرایی که حداقل از عهده صفویه اوج گرفت، ایجاد نمود، و منابع داستانی اش را اساطیر و حماسه های مذهبی که از طریق انواع نقالی مذهبی به آن رسیده بود، شکل داد.(1)
ص:232
از یاد نبریم که شعر فصیح و بلیغ و گیرا، نقش فراوانی در فرهنگ سازی و ایجاد دگرگونی در مردم دارد، و حتی می تواند زمینه ساز جنبش های اجتماعی نیز بشود و یا به جنبش های اجتماعی دامن بزند. گوستاولوبون درباره استفاده شاعران عربِ پیش از اسلام و زمان اسلام از شعر به منظور دست یابی به اهداف خود و توفیق بالای آنها در این امر می نویسد:
نفوذ شعر در دِماغ(1) عرب تا این درجه بوده است که شعرای آن عصر دارای تسلّط و اقتدارِ زیاد بوده، به وسیله اشعار خود می توانستند در مردم، حسّ عداوت و دشمنی ایجاد کنند و آنها را برخلاف فرد یا جماعتی قیام دهند. شعراء می توانستند که یک نفر را در جامعه بلند نموده یا وی را مخذول و منکوب سازند، و در نفوذ آنها همین قدر بس که قریش به «اَعْشیٰ» شاعر معروف، صد شتر مجاناً دادند که تا قصیده خود را که در مدح پیغمبر9 گفته بود انتشار ندهد.(2)
ج) موسیقی
موسیقی، همواره در تعزیه، حضوری جدّی داشته، از رهگذر این حضور، هم مایه بر انگیختگیِ احساسات و عواطف مذهبی تماشاگران تعزیه می شده، و هم به نوعی، در اثر این حضور در پوشش مذهبی، بقای خویش را نیز تأمین می کرده است؛ چنانکه روح الله خالقی در این باره می نویسد:
ص:233
علاقه مندان به موسیقی چون فهمیده اند با این هنر، بهتر می توانند مردم را تحت تأثیر قرار دهند، کم کم آن را در عزاداری وارد کرده و اهل مذهب هم وقتی به این وسیله نتیجه بهتری گرفته اند، ممانعت نکرده اند.(1) به طور کلی صدای خوشی که از حنجره آدمی بیرون بیاید [و غنا نباشد] در نظر علمای شرع هم پسندیده است. آنها ساز نمی شنوند ولی آواز خوش را گوش می دهند و لذت می برند. پس خواندن آواز، مانعی نداشته است، ولی کم کم نقاره خانه هم وارد این دستگاه شد، و به تدریج چندین دسته موزیک نظامی هم جزء لوازم کار گردید تا رونق و جلال تعزیه را تکمیل کند و در دسته ها هم آلاتی از قبیل قرنی و شیپور و طبل کوچک و بزرگ به کار برده شد و موسیقی که در جای دیگر مقامی نداشت درین معرکه راهی برای جلوه گری باز کرد.(2)
به تعبیر ابوالحسن صبا:
موسیقی تعزیه بود که می توان آن را اُپراتراژیک نام نهاد. بهترین جوانانی که صدای خوب داشتند از کوچکی نذر می کردند که
ص:234
در تعزیه شرکت کنند و در ماه های محرم و صفر، همگی جمع شده و در تحت تعلیم «معین البکاء» که شخص وارد و عالمی بود تربیت می شدند. این بهترین موسیقی ای بود که قطعات، منطبق با موضوع می شد و هر فردی مطالبش را با شعر و آهنگ رسا می خواند. ناگفته نماند که تاکنون تعزیه بوده است که موسیقی ما را حفظ کرده [است.](1)
د) آواز
از دیرباز، نیایش ها و سرودها و متون مقدس دینی با آهنگ خوانده می شد. دینداری با احساس و عواطف و انگیزه های روان شناختیِ آدمی مربوط، و با نوا و آوا ممزوج بوده است. ادعیه آهنگین را در ایران و هند پیش از میلاد و برای نمونه در گات ها می بینیم. موسی7 تورات را با صدایی حزین می خواند. خدای عزوجل به وی وحی نمود که چون پیش من می ایستی، از سر نیاز، کرنش و فروتنی کن و آنگاه که تورات می خوانی با نوای پر سوز بخوان! همه رسولان7 با صدایی زیبا خدا را نیایش می کردند و آیاتش را بر می خواندند.(2) تأثیرگذار بودن صوت زیبا بر روی شنونده تا آنجاست که بر اساس آیه 10 سوره سبأ، آنگاه که حضرت داود7 زبور را با آهنگ زیبا و دلنشین می خواند، حتی کوه و سنگ و پرندگان نیز، متوجه جذابیت صدای او شده با او هم نوا می شدند.(3)
ص:235
امام صادق7 فرمود: «اِنَّهُ خَرَجَ یَقْرَأُ الزَّبورَ و کانَ اِذا قَرَأَ الزَّبورَ لا یَبْقی جَبَلٌ و لا حَجرٌ و لا طائِرٌ اِلّا اَجابَه؛ داود [به سوی صحرا] خارج می شد که زبور را تلاوت کند، و هنگامی که زبور را تلاوت می کرد، هیچ کوه و سنگ و پرنده ای نبود مگر اینکه با او هم صدا می شد».(1)
بی گمان امروز دانش زبان شناسی و آوا شناسی با یافته ها و تئوری های جدید و نیز ابزارهای اندازه گیری الکترونیکی دقیق، می تواند جزئی ترین ارتعاشات تارهای صوتی و نامحسوس ترین تغییرات فیزیولوژیک به هنگام سخن گفتن را سنجیده و نشان دهد؛ و با دستگاه های اسیلوگراف، فونوگراف و آواسنج، توانایی آن را به دست آورده که طیف نگاشت های صوتی تهیه کند و با پژوهش علمی در ویژگی های اکوستیکی صداهای زبان مشخص نماید که مثلاً صدای k در هجاهای مختلفِ /ki/ و /ka/... تفاوت دارد و نیز تا اندازه ای پیشرفت کرده که می تواند در بافت های آوایی و حتی در مرکز تولید و ادراک گفتار و پردازش نُت های موسیقایی در مغز، تحقیق علمی نماید و سرانجام در اندیشه آن باشد که کار گوش و دهان را در برنامه نویسی کامپیوتری برگزار کند. اما همین دانش، با چنین مشخصات و پیشرفت ها، به آن همه نبوغ تحسین برانگیزی که در سده های پیشین (بی این همه امکانات تازه علمی و فنی [درباره آواها])، مردمی در خدمت میراث های تاریخی، فرهنگی و مذهبی خویش... از خود نشان داده اند، ارج می نهند.(2)
ص:236
در نمایش تعزیه _ که حکمت اصلی آن، دگرگونی در مخاطب با ابزار «هنر» و عنصر «زیبایی» است _ بدیهی است که مسئله «آواز» جایگاه ویژه ای داشته، از اهمیت درخور توجهی برخوردار است؛ چراکه بخش عمده ای از هدف نمایش تعزیه، از راه آواز خوش تأمین می شود. مخاطب _ حتی بدون آنکه خود بخواهد _ مجذوب آواز خوش می شود و بدان گوش می سپارد؛ و به هر سخنی هم که گوش سپرده شود، دل نیز سپرده می شود، در نتیجه به دنبال دل سپردگی، دگرگونی روحی، گریزناپذیر خواهد بود. روح الله خالقی درباره جایگاه عنصر هنری «آواز» در تعزیه و اهتمام تعزیه خوان ها به آن و نیز نقش تعزیه در پرورش و حفظ «آواز» می نویسد:
اهمیت یافتن مقام تعزیه، یکی از موجبات حفظ نغمات ملی به شمار آمده و مخصوصاً نقش بزرگی را در تربیت آوازخوان ها به عهده گرفته است، چنانکه بهترین خوانندگان ما در مکتب تعزیه پرورش یافته اند... در این جا موسیقی از راه آواز، نقش بزرگی بر عهده داشت؛ زیرا خواننده خوش آواز، بهتر می توانست در دل تماشاچیان و عزاداران رخنه کند. بنابراین جوان هایی که صدای گرم و آهنگ خوش داشتند، برای نقش های تعزیه انتخاب می شدند و مدتی نزد تعزیه خوان های استاد که دستگاه دان بودند و از ردیف و گوشه های آواز، به خوبی اطلاع داشتند، طرز خواندن صحیح را مشق و تمرین می کردند تا بتوانند اشعار را به ترتیب درست و... ادا کنند. به همین جهت خوانندگانی از مکتب تعزیه درآمدند که در فن آواز خوانی به مقام هنرمندی رسیدند. اگر کسی در گذشته به
ص:237
این فکر بود که نام کسانی را که در این فن شهرت داشتند، جمع آوری کند، شاید امروز نام اشخاص بسیاری به نظر خوانندگان می رسید. در این قسمت نباید تنها به کسانی که در تهران تعزیه خوانده و تربیت شده اند توجه داشت؛ زیرا در تمام شهرها و دهات ایران تعزیه می خواندند و همه جا تعزیه خوان خوش آواز داشتند.(1)
عبدالله مستوفی نیز در این باره می نویسد:
بازیگرها [ی تعزیه] نقش خود را که با شعر نوشته بود از روی نسخه ای که در دست داشتند، به آواز می خواندند و هر نقشی آواز خود را داشت... در سؤال و جواب ها هم رعایت تناسب آوازها با یکدیگر شده، مثلاً اگر امام با عباس، سؤال و جوابی داشت و امام، شور می خواند، عباس هم باید جواب خود را در زمینه شور بدهد... بنابراین، شبیه ها، گذشته از شمایل، باید آواز هم داشته و بتوانند نقش خود را چه در هنگام مبارزه و چه در محاوره و خواندن اشعار، خوب ادا کند. دختر بچه ها و پسر بچه ها هم باید با صوت بوده [باشند]...(2)
سینه زنی حرکتی نمایشی و نمادین است که به دلیل جاذبههای هنری و زیبایی آن، در رساندن پیام مظلومیت سالار شهیدان و شهدای کربلا به جهانیان نقش فراوانی داشته است. صدای آهنگینی که در سینه زنی
ص:238
طنین انداز میشود، هماهنگی و ریتمی که بر آن حاکم است و احساسی که از چهره شخص سینه زن به هنگام سینه زدن بروز میکند، مجموعه ای هنری است که موجب میشود به دل ها بنشیند و بقای خود را از درون خود تأمین کند و هم در ردیف هنرهایی قرار گیرد که مایه پاس داشت پیام عاشورایی و رساندن آن به نسلهای بعدی است.
«مراسم روضه خوانی و عزاداری از آغاز ابداع آن، جنبه رسمی به خود گرفت و با گذشت زمان با مراسمی دیگر همراه شد؛ مراسمی که کم کم راه را برای تجلی هنر ملی و مذهبی تعزیه هموار کرد و سینه زنی و نوحه و ندبه در ضمن روضه خوانی و به راه افتادن دسته های سینه زنی در کوی و برزن، از آن جمله بود.»(1) سینه زنی ها در قالب هیئت های گوناگون انجام می شود. این هیئت ها دارای همه ویژگی های یک گروه اجتماعی کامل است؛ یعنی آنها دارای نظام تقسیم کار و تفکیک نقشهای دقیق و درونی شده هستند. در روزهای محرم و به ویژه در روزهای تاسوعا و عاشورا، همه دقیقاً میدانند چه شخصی باید آشپزی کند، چه کسی پول غذا را میدهد، چه کسانی غذا را توزیع میکند، تزیین مجلس به عهده چه کسانی است، نوحه خوانی و نظم دسته ها با چه کسانی است. وقتی مراسم سوگواری آغاز میشود، دسته دارای سازماندهی خاصی است، از جمله:
1. دسته از چند قسمت تشکیل شده است: مردها در جلو، بدرقه کنندگان، از جمله زن ها در عقب.
ص:239
2. هر دسته پرچم ویژه خودشان را دارند که عموماً بر روی آن نام هیئت نوشته شده است.
3. تقریباً اکثریت لباس سیاه بر تن دارند.
4. در گروه سینه زن ها مداحی وجود دارد که یک بیت شعر مذهبی را با آهنگ احساسات برانگیز میخواند و سپس گروه اول سینه زن ها، مصراع اول آن را و گروه دوم سینه زن ها مصراع دوم بیت را تکرار میکنند و همراه با آن به طور ریتمیک سینه میزنند (= موسیقی گروه یا سرود همراه با کنش متقابل).
شدت ضربات سینه زنی که نشانه و معرف میزان برانگیخته شدن احساسات جمعی است، به عوامل گوناگونی بستگی دارد، ولی به جز احساسات غم انگیز مذهبی، عموماً چند عامل دیگر نیز در آن مؤثر به نظر میرسند:
_ هر چه شمار شرکت کنندگان، در دسته بیشتر باشد، فعالیت آنها بیشتر میشود؛
_ نزدیک شدن یک دسته دیگر؛ (گروه رقیب)
_ نزدیک شدن به یک محله و افراد مشاهده کننده، به ویژه، حضور دخترهای باحجاب محله، که غرور جوانان سینه زن را برانگیخته و آنان را به فعالیت بیشتر و نمایش تواناییهای خود وامیدارد.
5. زنجیرزن ها نیز لباس سیاه بر تن دارند، اما آنها در چند وجه از سینه زن ها متمایز میشوند و بر زیبایی دسته میافزایند:
_ عموماً داشتن یک پیشانی بند سیاه؛
_ آراستگی جمع زنجیرزنان در دو خط پشت سر هم؛
_ عموماً رعایت قد زنجیرزنان (بزرگ ترها اول و بچهها، اواخر خط)؛
ص:240
_ حرکت و زدن هم شکل زنجیرها با وجود ریتم ها و حرکتهای مختلف؛
_ حرکت و چرخشهای بدنی هم شکل زنجیرزن ها.
بدین ترتیب، آنها همچون لشکری آراسته و منظم و سازمان یافته بر ابهت دسته میافزایند.
6. عموماً در فاصله بین زنجیرزن ها و سینه زن ها، مداحان و سنج زنان حرکت میکنند. مداحان متبحرانه و متخصصانه با اشعار و آهنگهای احساس برانگیز بر شور و احساسات دسته میافزایند و موفقیت خود را در همین میزان برانگیختن احساس محک میزنند. ازاین رو، با تمام وجود و احساس، به این کار اهتمام میورزند. سنج زنان جوان نیز با صدای بلند و سه ضربه ای سنج، عموماً در هنگام خاموشی دسته، برای حفظ ریتم، نظم و عظمت دسته میکوشند.
7. افراد گلاب زن و سقاها نیز با نیت عبادت الهی، در پذیرایی از تماشا کنندگان فعالند.
8. زنان با کودکان در پشت دسته حرکت میکنند و آن را به عنوان یک عبادت میدانند و از این راه، سخت تحت تأثیر احساس قرار میگیرند. بدین ترتیب، احساسات جمعی به سرعت میان همه حاضران، تقویت، تکثیر و همه گیر میشود و یک گروه منسجم را به وجود میآورد.
پس از کسب این اطلاعات است که نویسنده در می یابد، چرا در دوره کودکی اش، بسیاری از هم محلههای یهودی وی، با تماشای این مراسم، گریه میکردند و برخی اقوامشان آنها را از تماشا بازداشتند و هم چنین چرا بسیاری از یهودیان، مسلمان میشدند.
ص:241
هم چنین در اردیبهشت سال 1377، در شهرک غرب (فاز 2) وضعیت جالبی در این زمینه رخ داد. در مسجد تازه تأسیس «الزهرا»، هیئت امنای مسجد، کوشش و تمایل زیادی به جذب جوانان (مدرن) این محله داشت، اما کمترین آثاری از موفقیت به چشم نمیخورد. حتی جوانانی از این گروه مدرن که در خانه نماز میخواندند، به مسجد نمیآمدند. تحت تأثیر این شرایط، در دهه اول محرم این سال، در کنار این مسجد (بدون ارتباط با آن)، جوانانی که در روزهای عادی، بیشتر به عنوان جوانان مدرن محسوب میشدند، یک تکیه به پا کردند.
اول کسی این تکیه را جدی تلقی نمیکرد، اما در شب ها و روزهای تاسوعا و عاشورا، صدای مداحی زیبا با ریتم های منظم و زیبای سینه و زنجیر و سنج، چنان جلب توجه کرد که کم کم بیشتر افراد از مسجدروها تا غیر مسجدروهای مدرن را به خود جذب کرد. دسته تشکیل شده بود از همان جوان های مدرن، مداح و سنج زنان نیز همان تیپ بودند. در کنار دسته، همه گونه افراد بالاخص تعداد بسیار زیادی از زن و مرد و دختران جوان مدرن با لباسهای مُد روز اما با مرزهای اخلاقی دیده میشدند. این هم نمونه ای دیگر از جاذبه «هنر سینه زنی» که زیبایی منظر آن، همه را بی اختیار به سوی خویش میکشاند.(1)
دستجات عزاداری برای خود، نشانه و علامت و پرچم مخصوص و گاهی نام ویژه ای داشته اند و با نوعی سازماندهی مردمی در ایام عاشورا
ص:242
و روزهای دیگر به سوگواری می پرداختند. این مراسم به ویژه در عراق و در شهرهایی چون نجف و کربلا ریشه دارتر بوده است.(1) مرحوم کاشف الغطاء می نویسد:
آغاز بیرون آمدن دسته های عزاداری برای سیدالشهدا7، بیش از هزار سال، در زمان «معزّ الدوله» و «رکن الدوله» بود، که دسته های عزاداران در حالی که برای حسین7 ندبه می کردند و شب، مشعل هایی به دست داشتند، بغداد و راه هایش یکباره پر از شیون می شد. این در قرن چهارم بود. و اگر بیرون آمدن این موکب ها در راه ها نبود، هدف و غرض از یادآوری حسین بن علی7 از بین می رفت و ثمره نابود می شد و راز شهادت حسین بن علی7 منتفی می گشت».(2)
دسته های عزاداری، نوعی تشکّل و سازماندهی را تمرین می دهد که بر محور امام حسین7 است. این دسته ها و هیئت ها، در افراد احساس مسئولیت و شخصیّت و اعتماد به نفس را تقویت می کند و به آنان نظم و نظام می بخشد، آن هم با محتوایی مقدس و آدابی خالصانه و عاشقانه و بدون حاکمیت زور و اِعمال قدرت.(3)
سینه زنی، ارتباطی مستقیم با احساسات سینه زن ها و تماشاگران دارد. به گونه ای که، به نظر می رسد هیچ هنر عاشورایی، همانند سینه زنی، در برانگیختن احساسات و عواطف سینه زن ها و بیننده ها اثرگذار نیست. بنابراین، سینه زنی در برانگیختن احساسات و عواطف مردم، نقش خود را
ص:243
به درستی ایفا می کند. از این رهگذر، آنگاه که سینه زنی با هیجان وشور خاصی انجام پذیرد و اشعار نوحه نیز از مضامینی والا و فاخر برخوردار باشد، هنر سینه زنی می تواند به یکی از مؤثرترین ابزار، برای پرورش و رشد «احساسات»، «عقلانیت» و «عرفان» مردم تبدیل شود. و اما اندازه توفیق هنر سینه زنی در تحقق بخشیدن به اهداف یادشده را باید در میزان برخورداری سینه زن ها از نظم و وقار و خویشتنداری و اخلاق مندی جویا شد.
گریه بر امام حسین7 را میتوان «زیبایی عبوس» نامید. عبوس است، چون گریه است و بر پیشانی گره میافکند. «زیبایی» است، چون باشکوه است آرامش می بخشد و در دل شور میآفریند. مگر نه آن است که از کارکردهای زیبایی، شورآفرینی و آرامش بخشی است و چه کسی است که بر حسین بگرید و در پی آن به آرامش نرسد و در دلش شوری بپا نشود؟ مگر نه آن است که زیبایی اصیل، با زشتیها میانه ای ندارد و ستم ستیز و ظلمت گریز است و کدام عنصر زیبایی محور عاشورایی، به اندازه گریه میتواند نماد مبارزه با پلشتیها و زشتیها و ستیز با بیدادگریها باشد. این گونه است که گریه بر حسین7 _ در کنار صبغه احساسی، عاطفی و عرفانی آن _ علاوه بر آنکه حرکتی سیاسی است، اقدامی نمایشی و کاری هنری نیز هست. از این رهگذر میتوان آن را در ردیف هنرهای نمایشی عاشورامحور قرار داد و به عنوان یکی از زیباییهایی یاد کرد که فرهنگ عاشورا و پیامهای آن را در خود باز میتاباند.
ص:244
باری گریه بر حسین7، اعتراض و پرخاش نسبت به بیدادها و ستم کاری ها و بی وفایی ها و جفاهایی است که بر امام حسین7 و خاندان او صورت گرفته است، و یکی از شیوه های مبارزه با ظلم و بیداد به شمار می آید. آنکه بر حسین7 می گرید، _ در واقع _ درباره کوتاهی هایی که نسبت به امام حسین7 انجام گرفته و به شهادت او منجر شده است، هشدار می دهد. آنکه بر سیدالشهدا7 می گرید، دردناک بودن مظلومیت اباعبدالله الحسین7 و شهادت او را به تصویر می کشد، چنین کسی با گریه خود و ریختن اشک سوزناکش، از عشق و دلدادگی خود نسبت به امام حسین7 و بیزاری خود از یزید و یزیدیان خبر می دهد. و این گونه گریه می تواند، شخص را زیبایی گرا و ستم گریز، و انسانی دارای انواع فضیلت ها بسازد.
«گریه ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن، امری فیزیولوژیک است، اما باطن گریه را میتوان به چهار نوع تقسیم کرد:
این نوع گریه هنگام غم و مصیبت حاصل میشود و اختیاری نیست و معمولاً اشک بی اراده جاری میشود. این گریه در اصطلاح نظریه عمومی، سیستم مربوط به اکولوژی حفظ و نگه داری است و در اصطلاح روان شناسان، همان تخلیه روانی _ هیجانی است. در واقع سه نوع دیگر گریه نیز، تخلیه هیجانی است، ولی به اکولوژی متعالی فرد مربوط است.
ص:245
ب) گریه ای که ریشه در اعتقادات دارد
مانند آن چه در حال مناجات حاصل میشود و شخص از خوف خدا میگرید، چنانچه امام سجاد7 فرمود: محبوب ترین قطره نزد خداوند متعال، قطره اشکی است که مخلصانه در تاریکی شب و از ترس خدا ریخته شود.(1)
مانند گریه ای که در فقدان معلم و مربی اخلاق و پیامبر و امام رخ میدهد. این گریه از آن روست که ما در عمق وجودمان، کمال و رشد را تحسین میکنیم و از بودن آن کمالات، ذوق زده میشویم و از فقدان آن ناراحت. گاهی در مراسم عزاداری، گریههایی از این نوع وجود دارد؛ مثلاً درباره شجاعت و وفاداری حضرت عباس7 به امام حسین7 سخن گفته میشود و ما با شنیدن آن اشک میریزیم. پس از رحلت حضرت رسول9 امّ ایمن گریه میکرد؛ خلیفه دوم از او پرسید: چرا گریه میکنی؟ مگر نه این است که رسول خدا در پیشگاه خداوند است؟ ام ایمن پاسخ داد: گریه من به خاطر آن است که دست ما از وحی و اخبار آسمان کوتاه شد.
این گریه به دلیل ظلمی است که بر مظلومی رفته است؛ همانند گریه رسول خدا9 بر امام علی7، و گریه و عزاداری مسلمانان بر امام حسین7. این گریه گاهی جهت گیری سیاسی نیز داشته و حامل پیام سیاسی نیز
ص:246
بوده است. امام خمینی= فرمود: «زنده نگه داشتن عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسی _ عبادی است».
با دقت در ماهیت انواع گریه میتوان آثار متعددی برای آن شمرد:
الف) نوعی تخلیه هیجانی است و آرامشی را به دنبال دارد که باعث جلای قلب میشود و این نکته بسیار مهم و ارزشمند است.
ب) هیجانات و تأثرات روانی، در بعد شناختی اثر می گذارد و کنجکاوی و در نهایت شناخت فرد از موضوع مورد نظر را تقویت میکند.
ج) سبب همانندسازی با افراد و موضوعات مورد علاقه میشود. مثلاً کسی که در شجاعت امیرالمؤمنین اشک میریزد، ناخودآگاه در الگوبرداری از ایشان می کوشد.
د) همه انواع گریه میتواند جهت گیریهای سیاسی، فرهنگی و دینی داشته باشد و از آنها حُسن استفاده یا سوء استفاده شود.
ه) علاقه و محبت فرد به موضوع مورد نظر فزونی مییابد.(1)
ابیهارون مکفوف میگوید: روزی امام صادق7 به من فرمود: ای اباهارون! آیا در مصیبت امام حسین7 شعری برایم میخوانی؟
اباهارون میگوید: شعری را انتخاب کردم و برای آن حضرت خواندم. آن بزرگوار گریست. آن گاه فرمود: به همان سبک و شیوه که پیش خود مرثیه سرایی میکنید و شعر را با آه و ناله و سوز و گداز میخوانید، برایم بخوان.
اباهارون میگوید: من اشعاری را با سوز و گداز برای آن حضرت خواندم.
ص:247
امام از شنیدن این اشعار متأثر شد و گریست. آن گاه فرمود: بیشتر بخوان! و من قصیده دیگری خواندم.
اباهارون میگوید: امام گریست و همراه با آن بزرگوار، اهل خانه نیز گریستند و من صدای گریه آنها را از پشت پرده میشنیدم. وقتی شعر را پایان بردم، حضرت به من فرمود: ای اباهارون! کسی که در سوگ امام حسین7 شعری بخواند و خود بگرید و ده نفر را بگریاند، بهشت بر آنها واجب میگردد و چنان که پنج نفر را بگریاند، در این صورت نیز پاداش آن، بهشت است و اگر شعری بخواند و خود بگرید و یک نفر را بگریاند، بهشت بر هر دو واجب میشود.
کسی که یاد و نام امام حسین7 نزد او برده شود، آن گاه چشمانش اشکبار گردد، گرچه آن اشک به مقدار بال مگسی باشد، پاداش و ثواب او بر خداست و خداوند به کمتر از بهشت برای او راضی نیست».(1)
شهید مطهری در این زمینه می گوید:
عزاداری سنتی امروز امام حسین7 تبدیل حرکت به بنیاد است. این عزاداری که به حق درباره اش گفته شده: «مَن بَکی اَو اَبکی اَو تباکی وجبت له الجنّة؛ کسی که بگرید یا بگریاند یا خود را به حالت گریه درآورد، بهشت بر او واجب میشود» که حتی برای «تباکی» (خود را شبیه گریه کن ساختن) هم ارزش فراوان قائل شده، در اصل، فلسفه اش تهییج احساسات علیه یزیدها و ابن زیادها و به سود حسینها و حسینیها بوده است. در شرایطی که
ص:248
حسین به صورت یک مکتب در یک زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعی معین و نفی کننده راه و روش موجود دیگری است، یک قطره اشک برایش ریختن واقعاً نوعی سربازی است. اینجاست که عزاداری حسین بن علی یک حرکت است، یک موج است، یک مبارزه اجتماعی است.(1)
شهید مطهری در جای دیگر می گوید:
گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت اوست... امام حسین7 به واسطه شخصیت عالی قدرش، به واسطه شهادت قهرمانانه اش، مالک قلب ها و احساسات صدها میلیون انسان است. اگر کسانی که بر این مخزن عظیم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند _ یعنی رهبران مذهبی _ بتوانند از این مخزن عظیم در جهت هم شکل کردن و هم رنگ کردن و هم احساس کردن روح ها با روح عظیم حسینی بهره برداری صحیح کنند، جهان اصلاح خواهد شد. راز بقای امام حسین7 این است که نهضتش از طرفی منطقی است، بُعد عقلی دارد و از ناحیه منطق حمایت می شود، و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است. ائمه اطهار که به گریه بر امام حسین7 سخت توصیه کرده اند، حکیمانه ترین دستورها را داده اند. این گریه هاست که نهضت امام حسین7 را در اعماق جان مردم می نشاند.(2)
قطره اشکی که آید در عزای او به چشم
ص:249
گوشوار عرش را از پاکی گوهر سزاست(1)
نقاشی هنر بیان ایدهها و عواطف است، با آفرینش کیفیتهای زیباشناختی معین در یک زبان بصری دو بُعدی. عناصر اساسی این زبان عبارتند از: خط، شکل، رنگ، رنگ سایه و بافت (رنگ، مهم ترین عنصر زبان نقاشی به شمار میآید.) با کاربست این عناصر از راه های مختلف میتوان احساس، حجم، فضا، نور و حرکت را روی سطحی تخت (بوم، تخته، دیوار و غیره) ایجاد کرد. چگونگی ترکیب این عناصر، در اساس، موجد کیفیت بیان هنری است. بنابراین، هر اثر نقاشی _ خواه بازنمایی پدیده ای واقعی یا نمایش روابط بصری کاملاً انتزاعی _ بر یک الگو یا طرح، بیانگر و دلالت کننده استوار است.(2)
هنر نقاشی از دیر زمان وظایفی همچون روایت، توصیف، مستندنگاری، داستان پردازی و تبلیغ را بر عهده داشت و هنرمند نقاش، پیام بصری خود را بر حسب کیفیتهای حسی، امکانات بیانی، و محدودیتهای قالب، اسلوب و وسیله کارش ابلاغ میکند.(3)
برخلاف رویکرد بوداییان و مسیحیان به هنر نقاشی و بهره گیری از آن در جهت هدف های آموزشی، تبلیغی و عبادی، در نخستین سدههای تاریخ اسلام، با هیچ نمونه ای از نقاشی دینی برخورد نمیکنیم. با این حال، از اواخر سده سیزدهم (هفتم ه ق) برخی موضوعهای دینی و
ص:250
شخصیتهای مقدس در عرصه نقاشی رخ نمودند.
با توجه به نسخههای مصور موجود، جلوههایی از نقاشی دینی در دنیای اسلام را تشخیص میدهیم:
الف) نقاشیهایی که با تجسم حال و هوای عالَم قدس، عواطف آدمی را برمیانگیزند؛ خواه چنین حالتی از احساس نقاش سرچشمه گرفته باشد و خواه از احساس تماشاگر؛
ب) نقاشیهای مربوط به پند و اندرزهای رایج در کتاب های اهل تصوف؛
ج) نقاشیهای برانگیزاننده حس خداجویی، تشویق به پیروی از خداوند و تأکید بر بهشت و دوزخ. (1)
«به عقیده روان شناسان، اعمال بشر زاییده کیفیت احساس و فکر و عقیده اوست و معلوم است که یک هنرمندی چون نقاش که نیروی هنر را در راه خدمت به جامعه و دادخواهی طبقات محروم به کار می برد، تا چه حد در مغز و روح جامعه اثر دارد و ازاین روست که هیچ مصلح و رهبری نمی تواند هدف های خود را پیش ببرد مگر از راه غلبه بر احساسات مردم؛ و غلبه بر احساسات مردم _ از جمله _ بستگی دارد به آثار و مظاهر هنری که با ذوق و شکل احساس مردم پیوستگی دارد. تا جایی که می بینیم نقاشان ماهر، در محیط های مناسب، در بیدار کردن اجتماع یا تحریک عواطف انسانی یا ایجاد حس نفرت نسبت به مظالم و جنایات، به وسیله تابلوهای زنده و آموزنده خود خدماتی شگرف می کنند».(2)
ص:251
اساساً موضوعات نقاشی مذهبی در همه اشکال معمول و مرسوم آن، اعم از مینیاتور، نقاشی دیواری، کتاب آرایی و تابلوهای بوم و پرده رنگ و... به طور کلی شامل موضوعات دینی و مذهبیِ قبل و بعد از اسلام، عاشقانه و داستان های حماسی و قهرمانی ایران باستان، همچنین موضوعات برگرفته از ادب فارسی و سپس موضوعات مرتبط با قیام عاشورا بوده است.(1) به تصویر درآوردن وقایع و رخدادهای تاریخی _ مذهبی مربوط به کربلا احتمالاً از اواخر حکومت آل بویه (سده 4 ه . ق) در ایران معمول گردیده است. در عصر صفوی به سبب رسمی شدن مذهب تشیّع و توجه خاص به سوگ نامه ها، نقاشی های مذهبی رونق و تحول یافت و به صورت شمایل نگاری بر روی پرده، دیوار، شیشه و کتاب درآمد. این هنر بر پایه روایت های افسانه ای و تاریخی برگرفته از کلام نقالان مذهبی، مداحان و تعزیه خوانان و... شکل گرفت(2) و اما بارزترین و عینی ترین تأثیرات فرهنگ اسلامی و ایرانی و شیعی، در هنر نقاشی قهوه خانه ای قابل درک است... اکثر صاحب نظران، آغاز نقاشی قهوه خانه ای را به آغاز عصر صفویه، زمان شاه اسماعیل و برخی نیز به اواسط دوران صفوی در عصر شاه طهماسب می رسانند. در واقع نقاشی قهوه خانه ای برای ترسیم پرده هایی که نقالان برای کار نقالی از آنها استفاده می کردند، کاربرد داشت... نقاشان قهوه خانه ای که قهوه خانه پاتوق روزها و شب هایشان بود، بیشتر از آنچه که از نقال گرفته بودند، به قهوه خانه باز پس می دادند. طولی نکشید که دیوار قهوه خانه از
ص:252
تابلوهای رزمی و بزمی و مذهبی پوشیده شد. قهوه چی ها اولین سفارش دهندگان تابلوهای قهوه خانه ای بودند... از موضوعاتی که در نقاشی قهوه خانه ای به چشم می خورد، عبارت است از: فاجعه کربلا، گودال قتلگاه، ...، سر بریده امام حسین و... . آنچه را که امروز در قالب نقاشی قهوه خانه باز می شناسیم، رگه های آشکار و نخستینش را می بایست در تولد پرده های تعزیه جست وجو کرد.(1)
باری فاجعه تاریخی کربلا، الهام بخش بسیاری از هنرمندان ایرانی و غیر ایرانی بوده است؛ و به خصوص، نقاشان قهوه خانه بارها وقایع صحرای کربلا را به تفصیل و با شیوه خاص خود بر پرده کشیده اند.(2)
بی گمان نقاشی را میتوان خاموشِ «گویا» و خلاصه «مفصل» نامید، که خزنده و آرام و بی هیچ نغمه و صوتی ذهن بیننده را درگیر خود کرده، و پیامش را در دل و جان می نشاند، و در حالی که صفحه ای بیش نیست، یک کتاب سخن و نکته در خود نهان دارد. نقاشی، هم احساس را سیراب کرده، به دلیل برخوردار بودن از زیباییهای رنگ و شکل، به احساس، شادابی و نشاط میبخشد و هم اندیشه را برمیانگیزد؛ چراکه ذهن را وادار به دریافت مضمون و پیام میکند و دریافت مضمون نیز در گرو اندیشیدن است.
در حقیقت، از آنجا که عنصر نقاشی در کنار تداعی معانی و یادآوری پیام و انتقال آن به ذهن بیننده، میتواند آفرینش پیام داشته و بیننده را که از آن بی خبر است، آگاه نماید، نقش آموزشی و پرورشی نیز داشته، در
ص:253
تعالی روح و شکوفایی اندیشه تأثیر فراوانی خواهد داشت. گاهی یک نقاشی دینی و آیینی میتواند به تنهایی نقش چند عنصر هنری را در رساندن پیام به مخاطب ایفا کند. برای نمونه، نقاشی معروف استاد «فرشچیان»، که صحنه حلقه زدن و مویه بانوان حرم امام حسین7 را به دور ذوالجناحِ بی سوار تصویر کرده، احساسات را برمیانگیزاند و اشک را از دیدگان جاری میکند، بی آنکه در آن از مداحی، روضه خوانی یا «موسیقی حزن آلود» استفاده شده باشد. در این باره این اثر نقاشی به تنهایی، همه کارکردهای هنری عناصر یاد شده را به تماشا میگذارد. به تعبیر یکی از اندیشمندان معاصر:
استاد فرشچیان به مراتب، بیش از متقدمان در هنر مینیاتور، به شکل و مضمون هنری خویش صبغه ابداع و تنوع بخشیده است و اقسام مضامین را در جلوه های فردی و اجتماعی و تاریخی اش به تصویر کشانده است. تابلو «عصر عاشورا» یکی از آنهاست. شاید در نگاه نخست، نتوان همه حرف هایی را که چنین تابلویی برای گفتن دارد، شنید و فهمید. اما هرچه در آن دقیق تر شوی، با تاریخ مردم ایران _ تاریخ عقیده و ایمان و ایثار و عرفان و هنر و فرهنگ و اندیشه این مردم _ همراه تر خواهی شد. «اسب» در این صحنه شگفت انگیز تاریخ انسان، جلوه ای رازآمیز و ابهام انگیز دارد. هنر مینیاتور، از چشم و چهره او چنان معصومیت و مظلومیت تکان دهنده ای را روایت می کند که زبان از بیانش باز می ماند می دانم که برای غیر انسان، ضمیر «آن» به کار می برند. اما در تابلو عصر عاشورا،
ص:254
ذوالجناح دارای چنان حیات و حیایی است که نمی توان او را «او» ندانست. چشم و چهره او انگار چشم و چهره انسان است. قلم استاد فرشچیان، چنان انعطاف و انحنا و چنان تموّج و تلاطمی را به قامت او بخشیده است، که اسب است، اسب از میدانْ بی سوار برگشته، اما گویی آهوی رمیده از دام صیاد و پناه آورده به اهل حرم است.(1)
بنابراین، باید به نقاشی، به مانند هنری که توانمندی فراوانی در رواج فرهنگ عاشورا و رساندن پیام آن به مخاطبان دارد، توجه بیشتری شود و نسبت به دایر کردن نمایشگاههای نقاشی با موضوع عاشورایی اهتمام بیشتری شود.
پرده خوانی، آمیزه ای از دو هنرِ «نوحه خوانی» و «نقاشی» است. این هنر از هنرهای نمایشی است که به نقل واقعه های مذهبی به ویژه واقعه عاشورا از روی تصاویر نقاشی شده روی پرده اختصاص دارد. در پرده خوانی، پرده خوان با بیانی رسا و آهنگین، داستان واقعه های مجالس پرده را شرح می دهد... هر پرده شامل مجالس متعددی است که برخی از آنها 72 مجلس اصلی و فرعی دارند که نمودار 72 یاران امام حسین7 در کربلاست.(2)
در طرح شخصیت های اصلی چون امام حسین7 و حضرت
ص:255
ابوالفضل7 و دیگر یاران امام، هنرمند نقاش، توجه خاصی مبذول می کرد تا مرکزیت صحنه را به آنها واگذار کند، تصویرشان را بزرگ تر و با چهره ای زیبا و آرام ترسیم کند که به طور معمول، هاله ای از نور بر گرد سر آنها کشیده می شد. در برابر، چهره دشمنان امام را خشن و ستیزه جو و مهاجم تصویر می کرد تا با ایجاد این تضاد، بیننده را بیشتر تحت تأثیر قرار دهد و تنفّر او را نسبت به دشمنان و اشقیاء، عمیق تر سازد. پرده دار، کار خود را با داستان رستم و سهراب و کشته شدن فرزند به دست پدر آغاز می کرد و سپس به رویداد کربلا می پرداخت و سخن را به ماجرای نبرد و کشته شدن حضرت علی اکبر می رسانید و به روضه خوانی می پرداخت. نخست پرده نقاشی در زیر پرده ای سفید پنهان می بود. سپس پرده دار پس از شروع به سخن و خواندن اشعاری چند و جلب توجه جمعیت حاضر، به تدریج پرده سفید را آرام آرام به کنار می زد و سخن را در پیوند با تصویرهای نقش بسته بر پرده دنبال می کرد. پرده داران از مهارتی شگفت برخوردار بودند. آنها با صدایی گیرا، گاه آرام و گاه همراه با فریاد، جمعیت را مجذوب می ساختند.
پرده دار با بهره گرفتن از سروده ها، مرثیه های شاعران، آشنایی با هنر آوازه خوانی و دستگاه های موسیقی، در بخش های مختلف با اجرای آوازگونه بر جاذبه کار می افزود. یکی از معروف ترین و قدیمی ترین پرده های موجود، پرده ای است که در موزه آستان قدس رضوی است. تابلو به جای متقال و کرباس بر روی پارچه ابریشمی و با رنگ و روغن، نقاشی شده است قدمت این تابلو به آغاز قرن یازدهم هجری بازمی گردد. اندازه پرده
ص:256
5/7 * 2 متر است و سه صحنه از وقایع کربلا و روز عاشورا را روی آن نقاشی کرده اند. در پیرامون پرده، بند اول ترکیب بند معروف محتشم کاشانی با خط نستعلیق بر روی زمینه سیاه دور پرده نوشته شده است.(1)
پیداست گرد هم آمدن صوت زیبا و دلنشین (مداحی) با هنر نقاشی _ که در آن، هر دو از نظر مضمون، یکدیگر را همپوشانی کرده، شنونده، آنچه از مداحی که به صورت نوحه ادا می شود، بر روی پرده، پدیدار می بیند _ می تواند تأثیر فراوانی در فرهنگ سازی عاشورایی و پرورش فکری و روحی مخاطب داشته باشد؛ چراکه شنونده در این نوع از هنر، آنچه با گوش می شنود، با چشم می بیند؛ و بدیهی است که در اثر تأیید و تقویت «شنیده شده ها» به وسیله «دیده شده ها»، تأثیر مضمون، دو چندان خواهد شد.
«نقاشی پرده های مذهبی، بخش مهمی از نقاشی های سبک هنر عامه است که به ویژه در اواخر عصر قاجار در قهوه خانه های شهرهای بزرگ، رونقی یافت. چون موضوع این نقاشی ها عمدتاً مذهبی بود و به شهادت امام حسین7 و یارانش در کربلا ارتباط داشت، [کسی مانند] «پیترسن»، اصطلاح «نقاشی کربلا» را برای این نوع نقاشی، مناسب تر می داند...
ارتباط پرده خوانی و تعزیه خوانی و تأثیر متقابل آنها که هر دو از هنرهای دینی یا قدسی به شمار می روند، بدیهی به نظر می رسد... برخی، آن را مقدم بر تعزیه و در شکوفایی آن، مؤثر می دانند».(2)
ص:257
یکی از هنرهای زیبایی که بارها واقعه عاشورا را در خود بازتاب داده، از این راه، تأثیر فراوانی بر روی مخاطب نهاد، «نگارگری» است. «نگارگری، هنر تصویرگری ظریف و معمولاً ریزنقش و دارای کیفیت تزیینی است، که از دیرباز به شیوه های مختلف در خاورزمین متداول بوده است. تصاویری که در حوزه فرهنگ اسلامی _ به خصوص در سده های پانزدهم و شانزدهم/ نهم و دهم ه .ق _ به دست نگارگران ایرانی آفریده شده اند، به سبب خصوصیات معنایی، صوری و فنی شان، از سایر آثار تصویری مربوط به فرهنگ های دیگر کاملاً متمایزند... نگارگر ایرانی، یا خود، صوفی و عارف بود، یا زمینه فکری اش، از طریق الفت با شعر و ادب فارسی، به حکمت کهن ایرانی و عرفان اسلامی پیوسته بود... اصل مهم دیگر در نظام زیبایی شناختی نگارگری ایرانی، اصل ارتباط درونی تصویر و متن است؛ و خط، نوشته ها را شکل می دهد، شکل ها را می سازد، و سطح های رنگی را از یکدیگر جدا می کند. بنابراین، مجموعه نوشته و تصویر چون شبکه ای موزون و منسجم از خط ها به نظر می آید».(1)
یکی از تأثیرات مهم در هنر نگارگری و نقاشی ایران، پیدایش شیوه ای از نگارگری است که به مذهبی نگاری شهرت یافته است. صاحب نظران هنرهای اسلامی، آغاز مذهبی نگاری را نیمه دوم قرن نهم هجری می دانند که با تألیف آثاری چون «معراج نامه ایغوری» آغاز می شود و در دوران صفویه نیز با تألیف کتاب «قصص انبیا» توسط اسحق بن ابراهیم بن منصور بن خلف نیشابوری، فصل نوین دیگری
ص:258
گشوده می شود که در آن بیش از 20 مینیاتور درباره زندگی پیامبران بزرگ الهی تصویر شده است... مذهبی نگاری صفوی عمدتاً حول محور داستان پیامبران بود و بیشتر موضوعات نقاشی مذهبی، داستان پیامبران بود. در دوران بعدی، مذهبی نگاری به موضوع دیگری پرداخت که رنگ و بوی شیعی در آن ملموس تر بود. و آن مطرح شدن و به تصویر کشیدن صحنه های قیام عاشورا است... اینجا مصائب حسین7 و خانواده او به تصویر در می آید، و از شروع تا پایان نهضت، شرح مظلومیت او و یاران و خانواده اوست... بنابراین شالوده اصلی این بخش از نگارگری _ اعم از این که بر «بوم» باشد و یا بر «دیوار مقابر متبرکه» و «امام زاده ها» _، همین «واقعه عاشورا» است... ما بهترین نمونه یا بهترین تبلور آن را در اثری از «میرزا مهدی شیرازی» داریم که به سبک «زند» و «قاجار» است و البسه و تزئینات مربوط به همان دوره به صورت بسیار نفیس و ظریف و پر ابهت است. در این اثر زیبا ترکیب، شکل بدیعی دارد، در سه نقطه مهم تابلو، سید الشهدا را می بینیم که نمایان و پرجذبه تر از بقیه نشان داده شده است. و حد فاصل این سه نقطه، یک مثلث است که دور آن را نیز مسائل و افراد فرعی تر ماجرا پر کرده اند.
به عبارت دیگر، بهترین و بیشترین محل فضا را به قهرمان واقعه اختصاص داده اند و این، سنتی است که در نگارگری مذهبی، خود، الگوی آثار فراوانی می شود... برخی از موضوعات مذهبی نگاری عبارتند از: مسلم بن عقیل در کوفه و شهادت وی، دو طفلان مسلم و شهادت آنها، صحنه های مختلف وقایع روز عاشورا همانند مقابله لشکریان امام حسین7 و کفار، جنگ و شهادت اصحاب و یاران امام،
ص:259
داستان حرّ بن یزید ریاحی، آتش زدن خیمه ها، جنگ علی اکبر، آب آوردن حضرت ابوالفضل، شهادت آن حضرت، جنگ امام و شهادت او، همچنین سر امام بر بالای نیزه و تنور خولی و مجلس یزید در شام، حرکت اسیران و خانواده امام، صحنه قتلگاه شهدا، و در کنار آنها تصویر صحرای قیامت و روز محشر و حساب که تمام پیامبران از اولین تا آخرین و پنج تن آل عبا در یک سو برای سنجش اعمال خلق حضور دارند و در سویی دیگر ظالمان و کفار به تصویر کشیده شده اند، که دوزخ با همه اسبابش برای کیفر ظالمان مهیاست و بهشت با تمام زیبایی هایش نیز در سوی دیگر در انتظار نیکان و رستگاران است.(1)
13. پرچم
پرچم یکی از نمادهای هنری است، که با آن می توان پیام های گوناگونی را به مخاطب فهماند. صاحبان پرچم برای آنکه دیده شوند، به وسیله این نماد، خلاصه و چکیده ای از کشور، یا مذهب، یا فرهنگ خود را به معرض تماشا می گذراند. از این رهگذر، «پرچم» به رغم کوچکی حجم، مضمون بزرگی را در خود می گنجاند و این، جنبه «هنری بودن» پرچم است که این زمینه را فراهم می آورد، تا مخاطب، پیام های بزرگ و تأثیر گذار را از دل قالب کوچکش بیرون بیاورد. «پرچم در گذشته، اغلب در میدان های جنگ و لشکرها و گروه های نظامی، کاربرد داشته است، سپس هر جمعیتی به عنوان نشان خاص
ص:260
خود، پرچمی مخصوص می افراشتند. در عزاداری ابا عبدالله7، نقش پرچم سیاه، مهم است. در ایام عزا و عاشورا، بر سر در خانه ها، مغازه ها و در معابر می زنند تا نشانه ایام سوگواری باشد و تأثیر عاطفی خاصی دارد.»(1) شهید پاک نژاد درباره نقش تأثیرگذار پرچم حسینی می نویسد:
با نیم متر چوب و نیم متر پارچه سیاه می توان موجی از احساسات بی دریغ درباره بزرگ سالار شهیدان مشاهده کرد، که در هیچ جا نمونه ای از آن دیده نمی شود، در حالی که برای تشکیل اجتماع حتی کوچکی باید متحمل زحمات زیادی گردید... .(2)
خوش نویسی در معنای خاص، هنر نگارشِ زیباست. خوش نویسی در اروپا هنری فرعی و وابسته به کتاب خانه و محافل طلاب بود، ولی خوش نویسی در خاور دور، در رده هنرهای زیبا جای داشت و در دنیای اسلام نیز از والاترین هنرها به شمار میآمد. به همین سبب، هنر خوش نویسی به دست چینیان و مسلمانان، بسیار تکامل یافت.(3)
در حقیقت هنر خطاطی، بخشی اساسی از تمامی پیکره فرهنگ جهان اسلام است. نگارش و خط، البته از جهت حفظ متن کتاب مقدس،
ص:261
اهمیتی بی شمار داشت. سخنان و جمله های پیامبر [اکرم] و در دوره های بعد، گفته های برخی از اولیا، می توانست برکت بخش خانه کسی باشد که صاحب قطعه ای از مطالب دینی به خط خوش بود.(1)
مسلمانان برای خوش نویسی اهمیتی خاص قائل بودند؛ زیرا آن را در اصل، هنر تجسم کلام وحی میدانسته اند. آنان خط زیبا را نه فقط در استنساخ قرآن کریم، بلکه در بیشتر هنرها به کار میبردند. در واقع، خوش نویسی اسلامی به سبب دستیابی به کمال زیباشناختی، هم چون محوری در میان دیگر هنرهای بصری جای گرفت. ارزش زیباشناختی خوش نویسی اسلامی، بیش از هر چیز در قابلیت تنظیم و ترکیب ابعاد حروف است. تار و پود عمودی و افقی حروف به خودی خود، توازن قطعه خط را تأمین میکند، ولی مهم تر آنکه تأکیدهای عمودی و افقی را میتوان جابه جا کرد، بدون آن که تعادل، ریتم و انسجام درونی قطعه خط از میان برود.(2)
امامان شیعه نسبت به خوش نویسی و خط زیبا، توجه داشتند و به آن علاقه مند بودند. «حضرت علی7، امام چهارم (امام سجاد7) و امام هشتم (امام رضا7) خوش نویس بوده اند.»(3) به این حدیث از حضرت علی7، که سندی بر اهتمام ایشان به خوش نویسی بوده و آن را به کاتب خود _ عبیدالله بن ابی رافع _ فرمود، توجه کنیم: «اَلْقِ دَواتَکَ، وَ اَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ، وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ وَ قَرْمِطْ بَیْنَ الْحُرُوفِ فَاِنَّ ذلِکَ اَجْدَرُ بِصَباحَةِ الْخَطِّ؛ دواتت را
ص:262
لیقه بینداز و از جای تراش تا نوک قلمت را دراز ساز و میان سطرها را گشاده دار و حرف ها را نزدیک هم آر که چنین کار، زیبایی خط را سزاوار است».(1)
خطاطی از جمله هنرهایی است که با رویکرد حِکمی و عرفانی نیز همراه بوده است و همواره عارفان به آن توجه داشته اند. با توجه به منتسب بودن خطاطی به پیامبران بزرگ همچون آدم7 و پیشوایانی همچون علی بن ابی طالب7 که خط معروف کوفی، منتسب به ایشان است، و از سویی رشد خطاطی در فرهنگ اسلامی، به دلیل همراه بودن آن با کتابت قرآن کریم و حضور نوعی معنویت در کتابت قرآن، همواره این هنر جزو هنرهای مقدس و در ارتباط با سلوک روحانی بوده است. کاربرد مفاهیمی هم چون قلم الهی، لوح محفوظ ازلی، «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ»، رفع القلم، کاتب سرمدی و مفاهیمی از این دست، همواره الهام بخش مؤمنان در اشتیاق به نوشتن بود و خطاط، همواره با نویسنده لوح محفوظ ازلی هم زادپنداری میکرده است.(2) خوش نویسی در مراحل تکاملی با کتیبه نویسی همراه شد و انواع زیادی از گونههای خط از جمله کوفی و سپس نسخ و ثلث به کمک آن آمد و در برخی موارد با نقوش هندسی همراه گشت.
در دورههای تیموری و صفوی، هنر خطاطی در خدمت معماری اسلامی قرار گرفت و به جزئی از عناصر تزیینی مساجد، مقابر و مدارس تبدیل شد و خطاطی و خوش نویسی، پیوندی نزدیک با نقوش هندسی یافت و به آن «هندسة الخطوط» گفته شد که بیانگر
ص:263
تناسبات و تقارنهای ریاضی خطوط است. بعدها خطاطی جزئی از ترکیب نقوش اسلامی شد و حروف به شکل نقوش گیاهان درآمد که از پس زمینههای گیاهی برخوردار بود، که در این میان کلماتی همچون آیات قرآن، بسم الله الرحمن الرحیم، محمد9 و در بناهای سرزمینهای شیعی، کلماتی همچون علی7 حسین7 و نام دیگر پیشوایان شیعه، تزیین شد.(1)
در بخش هنر خطاطی، شایسته است، از هنری به نام «کتیبه نویسی» نیز سخن گفته شود. «کتیبه پارچه هایی مشکی است که مزین به اشعار «محتشم کاشانی» یا دیگران است و با خط نستعلیق نوشته شده و در ایام محرم و سایر روزهای سوگواری، مساجد و حسینه ها و تکایا و مجالسی را که در آنها اقامه عزا می شود، سیاهپوش می کنند... کتیبه نویسی، از هنرهای عمده در بخش خطاطی است و خطاطان معروفی، هنر دینی خویش را در کتیبه های مساجد و بناهای مذهبی تجلی داده اند».(2)
از آنجا که خط زیبا، به طور طبیعی، ذوق ظریف و طبع لطیف خطاط را به نمایش می گذارد، مایه بزرگ داشت خطاط در نگاه دیگران میشود و از این رهگذر، خط زیبا یکی از عوامل شخصیت بخش و وجاهت آفرین برای شخص خطاط نیز به شمار میآید. ضمن آنکه خط زیبا _ از مَنظر ظرف و ساختار زیبا _ در زیبایی بخشی به مظروف و مضمون یا افزایش زیبایی آن اثر بسزایی دارد. طبیعی است، وقتی خط زیبا باشد، افزون بر آنکه بیننده را _
ص:264
ناخودآگاه _ وادار به تماشا و خواندن میکند، بذر مضمون و پیام را نیز در دل او میکارد و سبب میشود شخص، هم خواندن و تماشا را تا پایان ادامه دهد و هم مضمون برای او به دغدغه تبدیل شود. به دیگر سخن، زیبایی خط، سرها را به طرف خود می چرخاند و چشم را به سوی خود می دوزد. آن گاه آرام آرام کنار می رود و مضمون و پیام را جای خود می نشاند. از اینجا نقش فرهنگ خوش نویسی و خط زیبا که نشاندن مضمون و محتوی بر جان مخاطب است آشکار می شود.
اینجاست که در تلاش برای تداوم بخشیدن به پیامهای عاشورایی بر اساس شیوههای هنری نمیتوان از کارکردهای اثربخش هنر خطاطی و خوش نویسی غفلت کرد. در حقیقت، کم توجهی یا بی توجهی به این عنصر هنری میتواند به معنای کاستی و کوتاهی در رساندن پیام عاشورا به نسل حاضر و آیندگان و نیز فروکاستن این هنر زیبا بر اثر استفاده نکردن از ظرفیتهای بالقوه آن باشد. البته خوش نویسی اسلامی در رویکرد مضمون محور و ارزش گرای خود، به پیام های عاشورایی نیز توجه ویژه کرده است، به گونه ای که بر کتیبه ها و سر در بسیاری از حسینیه ها و مکان های منسوب به سیدالشهدا7، و در مسجد، مدرسه، قصر، کاروان سرا، مقبره و... خوش درخشیده و حلقه ای از حلقه های تداوم بخش پیام های عاشورایی قرار گرفته است. ظرفیت این هنر زیبا بسیار بالاست و هنرمندان خوش نویس متعهد باید همچنان، مضمون هایی عاشورامحور را در قالب این اثر هنری ریخته، چشم اندازهای تازه تر و زیباتری از حماسه بزرگ عاشورا، در برابر دیدگاه حقیقت جویان خوش ذوق بگشایند.
ص:265
داستان نویسی، یکی از شاخههای بسیار مهم، اثرگذار و رایج هنری بوده است. از آنجا که بشر ذاتاً به سوی قصه جذب میشود و از داستانها و حوادث شگفت و به ویژه وقایع و سرگذشتهای دنباله دار لذت میبرد، هر چه داستان شگفت تر باشد، جاذبه آن به ویژه برای کودکان، بیشتر است ازاین رو، همواره به داستان به مانند ابزاری برای جلب توجه و جذب افراد، توجه شده و کاربرد فراوانی داشته است.
بسیاری از کسانی که اندیشه و باوری را تبلیغ می کردند، از این شیوه هنری و تربیتی بهره می بردند؛ زیرا در داستان _ چه به صورت سرگذشتهای واقعی و چه قصههای ساختگی و ابداعی _ الگوها و نمادها و قهرمانها، در ذهن و اندیشه شنونده و خواننده اثر به سزایی میگذارند و طرف داستان می کوشد خود را با الگوهای طرح شده در داستان هماهنگ کند،(1) هنگامی «قصه نویسی» در جایگاه رشته ای هنری مطرح میشود، باید دید جنبه هنری آن کجاست؟
داستان، جاذبه دارد، ولی آنچه بر تأثیر قصه میافزاید و داستان نویسی را به صورت هنری مؤثر درمیآورد، فقط نقل حادثه ها، بیان صحنهها و ترسیم قهرمانها نیست؛ بلکه شیوه ها، ظرایف و لطایفی در آن وجود دارد که با عناصر ذیل ارتباط دارد:
تخیل داستان نویس، نوع طرح و بیان، سبک و شیوه «پرداخت»ِ مفاهیم، اهداف و نتیجه ای که از حوادث گرفته می شود، تأثیری که
ص:266
می گذارد و بالاخره عناصری دیگر که در مجموع می توان آنها را «تکنیک» نام برد.(1)
در فرهنگ اسلامی، گروهی از ادیبان، نویسندگان و حتی فیلسوفان و عالمان اخلاق، قصه نوشته اند: قصه های ادبی، فلسفی، تاریخی، قصه اخلاقی و مانند آن؛ همچنین ادیبان اسلامی، برخی قصهها را ترجمه کرده و گاه با نوآوری و تصرف، داستانی جالب و غنی از آن ساخته اند.(2)
از جمله قصه بزرگ اَلفَ لَیلة و لیلة (_هزار و یک شب_) که در سالهای 1712 _ 1714م. به وسیله آ. گالان به فرانسوی ترجمه شد و این ترجمه باعث شهرت آن در مغرب زمین گشت و در ادب اروپا تأثیر داشت. سپس به زبانهای انگلیسی (ویلیام لین، 1840؛ سرر. برتن 1885)؛ آلمانی و روسی ترجمه و منتشر شد.(3)
مستشرق معروف، فرانچسکو گابریلی کتابی نوشته است با عنوان اَثر _الف__ __لیلة و لیلة فی الثقافه الاروبیة_ (تأثیر داستان الف لیلة و لیلة در فرهنگ اروپایی)(4) و هنگامی که کریمسکی آن را به روسی ترجمه کرد، ماکسیم گورکی درباره جلد اول آن مقاله ای نوشت و به دل انگیز بودن قصهها اشاره کرد.(5)
بدین گونه، مشخص می شود قصه نویسی اسلامی در فرهنگ ادبی و قصه نویسی غربی اثر گذاشته و چه بسیار کتاب های ادبی، داستانی و
ص:267
تاریخی که سرچشمه آثار بزرگی در نویسندگی، ادبیات و نمایش نامه نویسی غربیان شده است.(1)
کارکرد هنری قصه و کارآیی آن در جذب مخاطب، سبب شد کسانی مانند ملا حسین کاشفی در تبلیغ حماسه عاشورا و شرح رخدادهای آن، به خوبی از این عنصر بهره ببرند، تا آنجا که در این باره کتاب _روضة الشهداء_ او، قرنها مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. جدا از انتقادهایی که به برخی مضامین این کتاب وارد شده، هنوز کسی ارزش هنری این کتاب را _ که از درون مایههای فاخر ادبی و قصه پردازیهای شیوا و خیال انگیز برخوردار است، انکار نکرده است و به هنر داستان پردازی او، موافق و مخالف، اعتراف کردند. این شاهدی بر اثرگذاری قصه به عنوان یکی از ابزارهای هنری است.
بی گمان «فرم های خاص زبانی و صنایع ادبی، اثر را زیبا و آهنگین و شاعرانه می کند؛ کاشفی با بهره گیری از عناصر داستان، برجسته سازی صحنه ها، گزارش جزئیات، توصیف شخصیت ها و خوی و خصلت آنها، جنبه های تاریخی اثر را قوت و عینیت بیشتر بخشیده است... کاشفی با استادی تمام و آگاهی کامل از رموز قصه نویسی، توانسته توفیق خود و رضایت کامل خوانندگانش را به دست آورد... روایت داستان اگرچه بر بستر تاریخی شکل می گیرد؛ اما متوقف بر آن نمی ماند. هنرهای کلامی کاشفی، این گزاره های صرفاً تاریخی را به ماده ای هنری و رمانی تاریخی بدل می کند».(2)
ص:268
در شیوه روایتی روضة الشهدا دو بعد مرثیه و حماسه با قوت و قدرت تمام نمایان می شود. جنگ یاران امام با دشمنان و شرح جزئیات آن، به علاوه رجز خوانی و توصیف صحنه ها، ریتم و فضای حاکم بر ماجرا، حماسه و احساس حماسی را پدید می آورد و در کنار آن به دلیل ماهیت ماجرایی که در حال تکوین است و مظلومیت مردان حقی که ظالمان جبار آنان را رنج می دهند، رنج، الم و مرثیه با شجاعت، مردانگی و حماسه در آمیخته و تأثیری از هر دو بر روح خواننده به جا می گذارد.(1)
این نکته ناگفته نماند، قصه خوب که در آن همه جنبههای هنری _ از جمله تصویرسازی، صحنه آرایی، شخصیت پردازی، آفرینشِ به هنگام و منطقی حوادث و شخصیتها _ رعایت شده باشد، میتواند به سناریوهای غنی برای سریالها و فیلمها، تبدیل و در قالب نمایش نامههایی قابل قبول ارائه شود؛ افزون بر آنکه بر گیرایی و جاذبه داستان میافزاید. با این کار، قصه از حالت «سکوت» به حالت «گویا» تبدیل می شود و از قالب حروف و کلمات درآمده، تجسم مییابد و نمودار می شود، چنانکه «واعظ کاشفی کتاب روضة الشهداء را تألیف کرد و به وقایع کربلا جنبه روایتی بخشید و آن را به بافت اولیه نمایشی نزدیک کرد و این کتاب در اشاعه و تکامل تعزیه در جهت رسیدن به یک شکل نمایشی مستقل، سهم به سزایی داشته است».(2)
ص:269
مقتل در لغت، به معنای جای کشتن و زمینی است که در آنجا کسی کشته شده باشد. و نیز به معنای کشتنگاه و قتلگاه.(1) و در اصطلاح، به کتاب هایی گفته می شود که درباره چگونگی کشته شدن و شهادت افرادی خاص نوشته شده باشد و به طور خاص، به کتاب هایی گفته می شود که درباره شهادت امام حسین7 و یاران او و واقعه کربلا نوشته شده است. از صدر اسلام تا کنون، کتاب های بی شماری به زبان فارسی و عربی، به نظم و نثر در این باره گردآوری شده است.(2)
مقتل نگاری، مقتل سرایی و مقتل خوانی، در گستره فن سخنوری و هنر شاعری و از جمله فنون فصاحت و بلاغت به شمار می آید. مقتل نویسی با تاریخ نگاری متفاوت است؛ تاریخ نگار قصد برانگیختن احساسات را ندارد، اما مقتل نگار برای تأثیرگذاری بر مخاطب، جزئیات و شرح و بسط حزن انگیز وقایع را به کمک فضاسازی و دیگر عناصر هنری و کلامی بیان می کند.
بزرگی حادثه عاشورا، پیشگویی پیامبر درباره حادثه، برگزاری مجالس سوگواری و زنده نگاه داشتن آن باعث شد، این رویداد تاریخی به اندیشه ای سیاسی بدل شود و نگاشتن وقایع آن، رسالتی دینی به شمار آید.(3)
در حقیقت، نخستین عاملی که سبب رواج مقتل نویسی درباره حادثه خونین و غم انگیز عاشورا شد، اهمیت و بزرگی حادثه و
ص:270
حماسه ای بود که تاریخ هرگز به خود ندیده است. کشته شدن فرزند پیامبر به دست گروهی از مسلمانان که نخست او را برای هدایت و امامت خویش فراخوانده بودند و سپس به خاطر زبونی، ترس و طمع در برابرش ایستاده و کمر به قتلش بسته بودند، این حادثه را از دیگر حوادث تاریخی، ممتاز می ساخت؛ به ویژه آنکه تنها 61 سال پس از هجرت و پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر9 این فاجعه رخ داد. محاصره ده ها تن از خاندان پیامبر و پیروان آنها که به داشتن اخلاص و صداقت در میان مسلمانان شهره بودند، بستن آب بر روی آنها و اطفال ایشان و سرانجام به قتل رساندن یک یک آنها حتی خردسالان، اسب تاختن بر پیکرهای شهیدان، آتش زدن خیمه های زنان و کودکان، بر افراشتن سرهای کشتگان بر نیزه ها و شکنجه اسیران و گرداندن آنان در شهرها و مجالس ستمکاران، در برابر تجلی عالی ترین خصلت ها و صفات انسانی از سوی اهل بیت پیامبر9 و یاران آنها در این صحنه ها، آتشی در دل های مؤمنان بر انگیخت که هیچگاه خاموشی ندارد.
دومین انگیزه، پیشگویی ها و یا اخبار غیبی است که از پیامبر وارد شده است و در آنها از کشته شدن مظلومانه حسین7 و یارانش، و ثواب زنده نگه داشتن یاد حماسه جاودانه اش سخن رفته است.
سوم، برخورد عاطفی پیشوایان شیعه با واقعه کربلا و برگزاری مجالس سوگواری برای حضرت سید الشهدا7، که خود عامل مهمی برای حفظ تاریخ، برانگیختن احساسات و الگو ساختن حماسه
ص:271
عاشورا بوده است.(1)
بازماندگان خاندان امام حسین7 از جمله امام زین العابدین، بازماندگان دیگر مثل غلامی به نام عقبة بن سمعان که وقایع نگار کربلا بوده، حمید بن مسلم که وقایع نگار لشکر عمر سعد بوده و برخی از سپاهیان یزید که دچار عذاب وجدان شدند و افرادی راستگو و با شهامت بودند، اولین راویان واقعه کربلا بودند. کم کم این روایت ها به صورت کتاب های مقاتل درآمد. مقاتل اولیه تا روضة الشهدا همه عربی هستند. قبل از نگارش مقتل های مستقل، مورخان در کتاب هایی چون _تاریخ طبری_، (درگذشت 310 ه .ق) _اخبار الطوال دینوری_ (درگذشت 281 ه .ق)، _انساب الاشراف بلاذری_ (درگذشت 279 ه .ق و به قولی 302 ه .ق)، _الفتوح ابن اعثم و مقاتل الطالبین _ابوالفرج اصفهانی، _طبقات الکبری_ ابن سعد و _الارشاد_ شیخ مفید به حوادث کربلا اشاره کرده اند... . نخستین مقتل عربی، از «ابی مخنف»(2) و
ص:272
نخستین مقتل فارسی کتاب روضة الشهدا است.(1)
گرچه مقتل نویسی در ابتدای پیدایش خود، چیزی جز بازگویی رخدادهای حماسه عاشورا نبود و به جنبه های بلاغی کلام و فصاحت سخن، چندان توجه نمی شد به زودی این جنبه ها نیز مورد توجه قرار گرفت و تلاش شد تا آن رخداد تاریخی با بیانی فصیح و شیوا و در قالبی هنری بازگو شود. برای نمونه، مقتل ابی مخنف (قرن اول هجری)، تنها به بازگویی حوادث عاشورا پرداخته است، اما آن بخش از این مقتل که در آثار بزرگان اهل قلم همانند طبری در «تاریخ الامم و الملوک» و ابوالفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبین» بازگو می شود، رنگ و بوی فصاحت و بلاغت به خود می گیرد و از ویژگی های هنری برخوردار می شود؛ تا جایی که کتاب _روضه الشهدا_ ملا حسین کاشفی نمونه ای از متن هنری فاخر، فصیح و بلیغ است؛ چنانکه به تعبیر محمدباقر موسوی خوانساری: «این کتاب، ملمع به نظم و نثر
ص:273
فاخر است».(1)
برخی مقتل ها نیز به طور کامل به نظم هستند. و چنانکه می دانیم زیبایی، شکوه، آهنگ و موسیقی دلپذیر نظم که نمونه ای از فاخرترین نوع سخن را به تصویر می کشد، بر کسی پوشیده نیست. به ویژه آنکه دو نمونه از این مقتل ها، از آن دو تن از بزرگان اهل ادب و عرفان، به نام: عمان سامانی و حکیم آیت الله مهدی الهی قمشه ای است. گنجینه اسرار عمان سامانی و نغمه حسینی حکیم آیت الله مهدی الهی قمشه ای، دو مقتل جذاب و زیبا هستند که درون مایه عرفانی و نگاه عارفانه ای که در این دو مقتل به حماسه عاشورا شده است، بر اوج، دلربایی و شکوه اشعار آن افزوده است.
و باز درباره بازگویی حوادث عاشورا به زبان شعر، از محمدجعفر محجوب می خوانیم:
«حکیم سنایی غزنوی، در «حدیقه»(2) اشعار بسیار در ستایش پیغمبر اکرم9 و خاندان او، امام علی، امام حسن و امام حسین: سروده و فصلی را به شرح فاجعه کربلا، بدگویی از یزید و لشکر او و بیان مصایب خاندان پیامبر اختصاص داده که گویا نخستین و قدیمی ترین ذکری است که از حوادث کربلا در شعر فارسی رفته است».(3)
سخن آخر در این باره آنکه؛ از آنجا که گردش روزگار، موجب
ص:274
دگرگونی ذائقه ها می گردد؛ بنابراین برای انجام کارهای فرهنگی _ همانند مقتل نویسی _ باید پیش از هر چیز، به خوبی ذائقه ها را شناخت و آنگاه متناسب و همسو با این ذوق و ذائقه ها، مقتل نوشت. امروزه ذائقه مشکل پسند مخاطبان می طلبد که همان سخنان استوار مقتل های معتبر به شیوه ای نو، با سبکی متفاوت با گذشته و مناسب با مقتضیات امروز بازگو شود. آنان از سخنان اغراق آمیز، بدون سند و بی بهره از تحلیل درست و منطقی می گریزند و خواهان سخنانی هستند که هم زیبا باشد و هم در قالب های هنری بازگو شود. گرچه در این باره کارهایی صورت گرفته و مقتل هایی به سبک بدیع و کاملاً هنری نوشته شده است،(1) اما هنوز با نقطه مطلوب، فاصله داریم.
ص:275
فصل چهارم: رسانه و زیبایی شناسی حماسه عاشورا
ص:276
ص:277
پیش از هر چیز اشاره شود مقصود از رسانه که در این فصل درباره آن سخن گفته می شود، تلویزیون و اندکی هم سینما است.
بی گمان امروز، رسانه به فراگیرترین و اثرگذارترین، ابزار هنری تبدیل شده است، تا آنجا که هم [کما بیش] در تمامی خانه ها وجود دارد و هم توانایی ایجاد دگرگونی در همه زمینه های فکری، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و سیاسی در مخاطبان خود را دارد. در روزگار ما، رسانه ای چون تلویزیون در اقتدار و چیرگی و تأثیرگذاری، به نقطه ای رسیده است که می تواند به بخش قابل توجهی از جامعه و مخاطبان خود القاء کند که چه بخواهند و چه نخواهند؛ چه بپوشند و چه نپوشند؛ کدام اندیشه و آیین را اختیار کنند؛ و از کدام اندیشه و آیین روی بگردانند؛ به کدام سو بروند و از کدام سو نروند؛ و... . تا آنجا که حتی می تواند، ذائقه مخاطبان را نیز _ چه از نظر جسمانی و فیزیکی و چه از نظر روحی و روانی _ تغییر دهد و از مخاطبان خود، انسان هایی با ذائقه ای متفاوت نسبت به قبل بسازد. از آنجا که بیشتر مخاطبان این رسانه، مخاطبان عام هستند، همچنین به سبب ماهیت برنامه های سرگرم کننده رسانه، این مخاطبان فرصت و توان تحلیل، تحقیق و گزینش برنامه های آن را ندارند و همواره زمینه ای آماده برای رسانه به منظور ایجاد دگرگونی های یادشده در مخاطبانش وجود دارد.
ص:278
1. رسانه و جایگاه و رسالت او در میان جامعه اسلامی ما
پیش از هر چیز اشاره شود مقصود از رسانه که در این فصل درباره آن سخن گفته می شود، تلویزیون و اندکی هم سینما است.
بی گمان امروز، رسانه به فراگیرترین و اثرگذارترین، ابزار هنری تبدیل شده است، تا آنجا که هم [کما بیش] در تمامی خانه ها وجود دارد و هم توانایی ایجاد دگرگونی در همه زمینه های فکری، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و سیاسی در مخاطبان خود را دارد. در روزگار ما، رسانه ای چون تلویزیون در اقتدار و چیرگی و تأثیرگذاری، به نقطه ای رسیده است که می تواند به بخش قابل توجهی از جامعه و مخاطبان خود القاء کند که چه بخواهند و چه نخواهند؛ چه بپوشند و چه نپوشند؛ کدام اندیشه و آیین را اختیار کنند؛ و از کدام اندیشه و آیین روی بگردانند؛ به کدام سو بروند و از کدام سو نروند؛ و... . تا آنجا که حتی می تواند، ذائقه مخاطبان را نیز _ چه از نظر جسمانی و فیزیکی و چه از نظر روحی و روانی _ تغییر دهد و از مخاطبان خود، انسان هایی با ذائقه ای متفاوت نسبت به قبل بسازد. از آنجا که بیشتر مخاطبان این رسانه، مخاطبان عام هستند، همچنین به سبب ماهیت برنامه های سرگرم کننده رسانه، این مخاطبان فرصت و توان تحلیل، تحقیق و گزینش برنامه های آن را ندارند و همواره زمینه ای آماده برای رسانه به منظور ایجاد دگرگونی های یادشده در مخاطبانش وجود دارد.
ص:279
چنین جایگاهی برای رسانه ای چون تلویزیون، هم فرصتی بزرگ و هم خطری بیم آور است.
فرصتی بزرگ است؛ زیرا می تواند از این قدرت و جایگاه بی مانند، بیشترین سود را چه از لحاظ مادی و چه از نظر علمی و معنوی به مخاطبان خود برساند و جامعه ای رشدیافته و فرهیخته شکل دهد؛ و خطری بیم آور است؛ زیرا اگر اتاق فکر آن، تهی از اندیشه های فاخر و مفید باشد، و در آن کسانی باشند که مادی بیندیشند و سوداگرانه برنامه بسازند، و برای مخاطبان، نیازهای کاذب بیافرینند و اولویت ها را نادیده بگیرند و در مقام تحمیل سلیقه های شخصی خود به مخاطبان برآیند، در این صورت، با جامعه ای رکود یافته، آسیب دیده و عقب مانده روبه رو خواهیم بود. معنای این سخن آن است که جامعه در تأثیرپذیری خود از تلویزیون، چشم اندازی از او بوده، در آیینه اخلاق و رفتار او، چهره رسانه به خوبی آشکار است و بسی اندک اند افراد رشدیافته به بلوغ رسیده که فراتر از رسانه بوده، برای کمال روح و جان خود، به منابعی فراتر و جامع تر از رسانه توجه دارند و با آن که کارکردهای مثبت و مفید رسانه را می پذیرند، هیچگاه دچار رسانه زدگی نشده، در پذیرش داده های رسانه همواره جانب احتیاط را رعایت می کنند و آنچه را از رسانه می پذیرند، پس از اندیشه، تأمل و بررسی است. رسانه بر این گونه از افراد سیطره ای نخواهد داشت. به تعبیر شهید آوینی:
«مخاطب سینما، انسان کامل نیست. انسان کامل به بی نیازی و استغنا رسیده است و جز ذات حقیقت، چیزی برای او جاذبه ندارد. انسان کامل، «بیخودی» را در «فناء فی الله» جست وجو می کند و اهل تفنن هم نیست. او از لذائذ خداداده استفاده می کند، می خندد و حتی مزاح می کند،
ص:280
اما دل به تفنن نمی بازد و اختیار خود را به کارگردان که هیچ جز به اولیاء مقرب خدا تفویض نمی کند. او هرگز ترک عقل نمی گوید، مگر در راه عشق؛ و راه عشق به سینما منتهی نمی شود».(1)
به هر حال، آن جایگاه که برای رسانه برشمردیم، برایش رسالت آور نیز هست، آنچه در جامعه اسلامی از رسانه انتظار می رود و به عنوان یک رسالت برای رسانه تعریف می شود، همسویی و همگامی آن با مبانی ناب اسلامی و ارتزاق آن از سرچشمه های بی پایان دینی، و تبلیغ و ترویج هنرمندانه، آموزه های اسلامی است. این امر نیز هیچگاه به درستی و به طور کامل، تحقق نمی یابد؛ مگر آنکه رسانه هایی چون سینما و تلویزیون، در عین فنی بودنشان، ساده از هرگونه نقش و رنگی باشند و در به کار گرفتن آنها انگیزه هایی حاکم باشد که این تکنیک را به بازاری برای «خودفروشی» و «کسب شخصیت کاذب» تبدیل نکرده، برای تکنیک در برابر مضمون، هیچ جلوه و درخششی ایجاد نکند و تا تکنیک با همه پیچیدگی هایش، برهنه از جذابیت هایی که گاهی محتوا را در خود، محو و یا کمرنگ می کند، نگردد، و تا دستان ناپیدای به کارگیرنده تکنیک، پیراسته از غبارهای زراندوزی، سوداگری، شهرت طلبی و شهوت خواهی نشود، مضامین والای دینی به تصویردرآمده و یا تبلیغ شده، به رشد روحی و تعالی معنوی مخاطبان _ آن گونه که سزاوار آنند _ نخواهد انجامید و رسانه در رسالت دینی خود ناموفق خواهد بود. بنابراین، دشواری کار تکنیک هایی چون سینما و تلویزیون در انجام کار دینی به خوبی آشکار می شود.
به تعبیر شهید آوینی:
ص:281
«چه بخواهیم و چه نخواهیم در تمدن امروز روش و ابزار «اصالت» دارد و سینما نیز از این حکم کلی خارج نیست... چراکه سینما قبل از آنکه هنر باشد، تکنولوژی است. تکنیک سینما نیز، علاوه بر پیچیدگی بسیار زیاد و فوق العاده، مجموعه ای است از حیله هایی که با قصد فریب عقل و نفی اختیار تماشاگر گرد آمده است و برخلاف تصوّر عام، هرگز انسان را به فطرت ثانوی که مقام تفکر و تذکر است رجوع نمی دهد...
اگر محتوای سینما بخواهد که به سوی حق و اسلام متمایل گردد، تکنیک سینما، یعنی مجموعه روش ها و ابزار آن، حجابی است که باید خرق شود و [به عنوان مثال، در این راستا] یکی از مهم ترین حجاب هایی که باید خرق شود، مسئله «جذابیت» است که باید آن را از لوازم ذاتی سینما و تلویزیون دانست.
سینما شاید آن چنان که هست مسلمان شدنی نباشد، اما می توان آن را به خدمت اسلام در آورد و این وظیفه ای است گران بر گرده ما. و در این راه، در نخستین قدم، تکنیک سینما حجاب محتوای آن خواهد شد، حال آنکه در سینما به آن مفهوم که اکنون وجود دارد، تکینک فی نفسه همان محتواست. مارشال مک لوهان همین معنا را با تعبیر «وسیله همان پیام است» بیان می کند... سینما و تلویزیون ماهیتاً برای ایجاد «تفنن و تفریح و تغفل» شکل گرفته اند و اگر ما بخواهیم رسانه های گروهی را به سوی غایتی که حضرت امام فرموده اند _ دانشگاه عمومی اسلامی _ بکشانیم، قبل از هر چیز لازم است که با تحقیق و تعمق در ماهیت این وسایل و موجبات آنها راه های خروج از «موجبیت تکینک» را جست وجو کنیم».(1)
ص:282
از یاد نبریم که هدف های دینی رسانه دینی در نظام جمهوری اسلامی ایران، با رویکردهای ارشادی تربیتی، اطلاعاتی آموزشی، سرگرمی تفریحی و خبری تأمین می شود.(1) و این اهداف دینی نیز آنگاه تأمین می شود که در برنامه های یادشده، تعادل و موازنه وجود داشته باشد. برای نمونه، اگر برنامه های تفریحی رسانه به طور کامل و کارشناسانه انجام پذیرد، اما برنامه های ارشادی آن، ناقص، کارشناسی نشده و غیر هنرمندانه ارائه گردد، به یقین در روند پرورش روحی و رشد معنوی مخاطبان، اختلال ایجاد خواهد شد، و مخاطب در این بخش از ساحت وجودی خود، رشد چندانی نخواهد داشت. ضمن آنکه رسانه باید به طور مستقیم و غیر مستقیم، این نکته را به مخاطبان خود القاء نماید که در مسیر رشد و شکوفایی روحی آنها، اوج ها و قله هایی است که برای دستیابی بدان ها باید سراغ منابع دیگری به جز رسانه بروند و از سرچشمه های دیگری، این مقصود را تأمین کنند. باری، گرچه شاید رسانه بتواند، سهم اندیشه و مغز مخاطبان را تا حدود زیادی ادا کند، و به آنها خوراک های فکری دهد، اما دل و جان، تغذیه ای از نوع دیگر و خاستگاه هایی از جنس دیگر می طلبد. بنابراین، رسانه باید در تکاپوهای خوراک دهی فکری به مخاطبان خود، آنان را از مائده های معنوی که ضرورت تغذیه دل و جان آنهاست، غافل نکند و باز ندارد. همچنین باید در این عرصه، با شجاعت و صراحت، ناتوانی خود را از انجام کامل این کار اعلام کند و سهم خود را در این باره، تنها، ارائه ناچیز و اندکی از آن مائده های معنوی بازگو نماید.
ص:283
چنان که می دانیم، صدا و سیما به عنوان یکی از فراگیرترین و اثرگذارترین سازمان های کشور عهده دار کارهای فرهنگی نیز هست. از آنجا که فرهنگ در کشور ما برآمده از دو بعد ملیّت و اسلامیّت است، رسانه در کارهای فرهنگی خویش، ناگزیر از اهتمام ورزیدن به هر دو بعد است. از سوی دیگر، رسانه آنگاه در تأثیرگذاری های فرهنگی خود و تعالی بخشی و کیفیت افزایی به ملیّت و اسلامیّت ما، به نقطه مطلوب می رسد که از یکی از آبشخورهای اصلی اسلامی کشور ما؛ یعنی حماسه عاشورا بهره ببرد و هیچگاه از آن غافل نشود؛ زیرا عاشورا به عنوان نماد اسلامیّت ما، با ملیّت ما نیز گره خورده است. بنابراین، با تقویت فرهنگ عاشورا، فرهنگ اسلامی و ملی ما، با هم تقویت خواهد شد. افزون بر آن از آنجا که جامعه ما دینی است، رسانه، تنها در صورتی شرعی می شود و اعتبار می یابد که دینی باشد. در غیر این صورت تضمینی برای تأیید و پذیرش برنامه های آن نبوده، محکوم به انزوای معنوی خواهد شد.
از این سخن، تأثیر حماسه عاشورا بر رسانه، اندکی آشکار می شود؛ زیرا در دل مشروعیت بخشی دین به رسانه، حماسه عاشورا نیز در جایگاه یکی از جلوه های مهم دینی، به طور غیر مستقیم، یکی از عوامل مشروعیّت رسانه به شمار خواهد آمد.
اثرگذاری حماسه عاشورا بر رسانه، به نقش آموزه های تربیتی و اخلاقی عاشورا در غنا بخشیدن به برنامه های رسانه و افزایش جایگاه آن در میان مخاطبان بر می گردد. بی تردید حماسه بی مانند عاشورا به دلیل آنکه سرشار از انواع آموزه های زیبای اخلاقی، تربیتی، فرهنگی، علمی، خانوادگی، اقتصادی و سیاسی است، می تواند در صورت اجرایی شدن
ص:284
این آموزه ها، مدینه ای فاضله شکل دهد و جامعه را از انواع موهبت های مادی و معنوی برخوردار نماید. از این رهگذر، حماسه عاشورا برای رسانه آکنده از سوژه و موضوع است؛ موضوعاتی که حاصل آن، ارتقای کیفی، هنری و معنوی رسانه خواهد بود.
رسانه می تواند در طول سال، برای تأمین موضوع و برنامه های خود، حتی درباره ظریف ترین و لطیف ترین نکته های اخلاقی که کاربردی و به روز نیز هست، از مکتب عاشورا بهره ببرد، و بدین گونه همواره تجدید حیات کرده، پیوسته در حال تعالی و زایش باشد. و اما از سوی مقابل نیز چنان که می دانیم، ابزارهای هنری، (همانند: تعزیه، شعر، خطابه، نقاشی، خط و..) نقش فراوانی در زنده نگه داشتن نام و یاد عاشورا و حفظ آن از فراموشی یا کم رنگ شدن، داشته اند. برای نمونه، توصیه اهل بیت: به سرودن شعرهای عاشورایی و جایزه دادن به شاعرانی که درباره سیدالشهدا7 و عاشورا شعر سروده اند، تدبیری حکیمانه به منظور زنده نگه داشتن نام امام حسین7 به وسیله یکی از ابزارهای هنری به نام شعر بوده است. در همین راستا، رسانه نیز یکی از ابزارهای هنری به شمار می آید و مانند بسیاری از ابزارهای هنری دیگر چه بسا تأثیرگذارتر از آنها می تواند نقش فراوانی در پاسداشت حماسه عاشورا و زنده نگه داشتن نام آن و استمرار بخشیدن به آموزه های آن داشته باشد. بنابراین، اگر رسانه برای مضمون یابی، افزایش کیفیت، ژرفا بخشیدن به سطح علمی و هنری و افزایش کارآمدی خویش نیازمند حماسه عاشوراست؛ عاشورا نیز برای فراگیر شدن و رساندن پیام خود به گوش جهانیان، ناگزیر از استفاده از ابزارهای هنری مانند رسانه است. «ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود».
ص:285
معمولاً با شنیدن دو مقوله غم و شادی، ذهن ما به سوی شادی های متعارف _ که به شکل خندیدن و قهقهه زدن نمود می یابد _ و غم های شایع _ که به صورت گریستن و گرفتگی بروز می کند، می رود. در حالی که فراتر از این شادی ها، جلوه هایی از شادی و نشاط معنوی وجود دارد که ظهور و بروز متفاوتی نسبت به شادی های ظاهری دارند و چه بسا با شکل گیری این شادی های والا و عرفانی، شخص، قهقهه نزند و حتی نخندد، اما همه وجود او آکنده از سرور و آرامش باشد. در مقابل نیز غم هایی نشاط آفرین وجود دارند که عرفانی و فرابرنده اند و چه بسا از شادی نیز برتر هستند. از این رو، آثار مفید و ارزنده آنها در زندگی فرد به مراتب، بیشتر از شادی ظاهری است که آدمی در پی آن می خندد و قهقهه می زند. آدمی چنین غمی را به هزار شادی ظاهری نمی دهد و در اثر این غم، چنان با نشاط می شود، که هرگز با شادی های ظاهری این گونه نمی شود. اینها شادی هایی برتر و غم هایی عرفانی و در عین حال نشاط آورند که دستیابی به آنها آسان نبوده، بسی نیازمند مجاهدت و سیر و سلوک می باشد؛ زیرا به باور عارفان، تا زمانی که فرد برای خود، «بودی» و «وجودی» قائل است و خویشتن را «کسی» می داند، گرفتار اندوه و غصه خواهد بود و نخواهد توانست طعم شادمانی ژرف عرفانی را بچشد؛ چراکه خواستن های بی پایان، آرزوهای بی شمار، طمع و زیاده خواهی، همه از تصور نادرست آدمی به «بود» و «وجود» خویش برمی خیزد. بنابراین، آنگاه که خاستگاه خواستن ها، طمع و زیاده خواهی های آدمی؛ یعنی
ص:286
«بود» و «وجود» او از میان رفته و بی«من» و موفق به نفی «خود» شود، بدیهی است که سرچشمه اصلی همه غم ها و اندوه ها از میان می رود و توفیق می یابد که شادمانی ای ژرف را درک کند:
این همه غم ها که اندر سینه هاست ج
از بخار و گرد «بود» و «باد» ماست(1)
***
چون گل همه تن خندم، نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بی«من»، با شاه جهان تنها(2)
***
خوشی در نفی توست ای جان، تو در اثبات می جویی
از آنجا جو که می آید، نگردد مشکل اینجا حل(3)
از این روست که والاترین نمونه شادی برتر و غم های نشاط آور را در حماسه عاشورا می بینیم. در حماسه عاشورا عاشقانی از خود رهیده و در خداوند فانی شده، در اثر عشق به آفریدگار هستی، به گونه ای دیگر از خندیدن دست یافتند. به همین دلیل بود که در دل حادثه کربلا و در شب واقعه عاشورا، خندان و بذله گو بودند و به حادثه ها و غم های زودگذر مادی خندیدند و شادی ها کردند.
باری، حماسه عاشورا بوی غم و ماتم نیز داشت، اما نه غم نازیبا و فروبرنده، بلکه غمی زیبا و فرابرنده. این غم زیبا و فرابرنده که غم معشوق، شهادت و وصال بود، همه غم های ظاهری را در خود فرو برد و نابود کرد و از آن عاشقان، انسان های خندانِ رها از همه تعلقات مادی و
ص:287
حتی معنوی ساخت؛ البته آن بزرگ مردان عاشق، از شادی ظاهری نیز بی بهره نبودند؛ زیرا می دانستند، شرط رسیدن به «غم شیرین معشوق» که عین شادمانی است، شکفته و شاداب بودن و خاطری شاد داشتن است؛ که غمگینان و افسردگان را به آن راهی نیست؛ همان گونه که حافظ در این باره به زیبایی فرمود:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم(1)
و شاعر بزرگ «مولوی» اشعاری دارد که آن اشعار به خوبی می تواند، خنده ای از جنس دیگر و آن شادمانی والای عرفانی را به تصویر بکشد؛ خنده ای که عارفانه و برآمده از عشق است و شخص در اثر آن، هم در دل همه غصه ها و ناکامی ها می خندد و هم به همه غصه ها و ناکامی ها. بدیهی است که در چنین شرایطی آدمی به همه جاذبه های مادی و شهوانی نیز می خندد:
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آن که آموخت مرا همچو شرر خندیدن
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
به صدف مانم، خندم چو مرا در شکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن
چون به کوره گذری، خوش به زر سرخ نگر
تا در آتش تو ببینی ز حجر خندیدن
ص:288
زر در آتش چو بخندید تو را می گوید
گر نه قلبی،(1) بنُما وقت ضرر خندیدن
گر تو میر اجلی، از اجل آموز کنون
بر شه عاریت و تاج و کمر خندیدن
ور تو عیسی صفتی، خواجه در آموز کنون
بر غم شهوت و بر ماده و نر خندیدن(2)
و ما نشانه های آشکار دستیابی به این شادمانی ژرف عرفانی را به خوبی در حماسه عاشورا می بینیم. زیباتر شدن و برافروخته تر شدن لحظه به لحظه سیمای حسین7 با نزدیک شدن به شهادت؛(3) شیرین تر از عسل بودن طعم شهادت نزد حضرت قاسم7؛(4) و سخن بی مانند حضرت زینب3 در اوج سختی ها و گرفتاری ها، که فرمود: «جز زیبایی ندیدم»(5) و شکی نیست که این سخن را فقط کسی می تواند بگوید که خداوند، درونش را آکنده از شادی های ژرف عرفانی کرده باشد:
در آکنده ز شادی ها درون چاکران خود ج
مثال دانه های دُر که باشد در انار ای دل
ص:289
به بزم او چو مستان را کنار و لطف ها باشد
بگیرد آب با آتش ز عشقش هم کنار ای دل
مثال چنگ می باشم هزاران نغمه ها دارد
به لحن عشق انگیزش و گر نالید زار ای دل(1)
ازاین روست که می بینیم غم حسین7 در دل داشتن، غمی شیرین است و خاستگاه شادی است؛ عزاداری او به نشاط می انجامد و گریستن در سوگ او، به دل آرامش، بهجت و سبکی ویژه ای می بخشد و بدین گونه از دل آن همه عزاداری ها و گریستن ها، آرامش، عیش و سرور می جوشد.
رسانه، به ویژه تلویزیون رسالتی مهم دارد و آن اینکه به نگاه مردم درباره غم و شادی عمق بخشد و نگاه آنها را در این باره دگرگون کند و در قالب ها و گونه های هنری که در اختیار دارد، اعم از فیلم و نمایش و سخنرانی و میزگرد، به تدریج چیستی سوگ و اندوه عاشورایی و حقیقت غم حسین داشتن را آشکار کند. همچنین ذائقه مردم را از انس طولانی با غم و شادی متعارف، به سوی انس با غم های نشاط آور و شادی های عرفانی تغییر دهد.
بی تردید، در صورتی که رسانه در این باره کامیاب شود، گریه عزاداران امام حسین7 عمق و گیرایی بیشتر، سینه زنی ها، شکوه و اثرگذاری افزون تر؛ و آثار مثبت آن در همه ساحت های فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه، فراگیرتر و چشم گیرتر خواهد شد.(2)
ص:290
عاشورا بخشی از هویت دینی ماست. بدون عاشورا، دین داری ما ناتمام است و شکل درستی پیدا نخواهد کرد.
بنابراین، عاشورا با زندگی دینی ما گره خورده و بدیهی است رسانه در انجام رسالت دینی خود، هیچگاه از پیام های عاشورایی بی نیاز نخواهد بود. از سوی دیگر، رسانه ملی اهدافی بزرگ و جهانی را دنبال می کند و در رسالت های دینی خود، مخاطبان فراتر از مرزهای ایران را نیز مورد توجه قرار می دهد. طبیعی است که از شرط های اصلی توفیق رسانه در امر رسالت جهانی او، هماهنگی با شرایط زمانه است. در این راستا، امروزه در گفتمان های علمی جهان، اموری همانند «اخلاق»، از منظر زیبایی شناسی بررسی شده، به اخلاق از ساحت زیباشناسی آن نگاه می شود.
ازاین رو، باید رسانه در راستای همسویی با شرایط زمان، از نگاه زیبایی شناسانه به امور اخلاقی و پیام های معنوی، غفلت نکند. همچنین رسانه می تواند از این رهگذر، حماسه عاشورا را از منظر زیبایی شناسانه نیز، مورد بررسی و واکاوی قرار داده، بدین گونه، شیوه ای نو و جهانی برای اثبات بر حق بودن و درستی پیام های عاشورایی به جهانیان ارائه دهد و آن را به مانند یکی از بهترین و زیباترین الگوها و مدل های اخلاقی و دینی، در برابر مخاطبان جهانی نشان دهد.
در واقع، رسالت رسانه در برابر ساحت زیبایی شناسانه حماسه عاشورا، به دغدغه جهانی او بر می گردد. و در این رویکرد جهانی او در ارائه مفاهیم دینی، هم کم رنگ بودن پیام های عاشورایی، رسالت او را از کمال لازم خود باز می دارد، و هم عدم اهتمام او به ساحت
ص:291
زیبایی شناسانه حماسه عاشورا، موجب ارائه چهره ای ناتمام از حماسه عاشورا از سوی رسانه خواهد شد.
ضمن آنکه رسانه در برابر مخاطبان درون مرزی خود نیز رسالتی در خور توجه دارد و باید ذائقه آنان را نیز با ساحت زیبایی شناسانه حماسه عاشورا آشنا نماید، تا در پی آن، چشم اندازی از زوایای ناشناخته این حماسه را در برابر دیدگان آنان به تماشا بگذارد.
همان گونه که در فصل های گذشته اشاره شد، دین و آموزه های اخلاقی آن، از برترین مصداق های زیبایی به شمار می آیند. بر این اساس، حماسه عاشورا و فضیلت های اخلاقیِ برخاسته از آن نیز مصادیقی از زیبایی خواهند بود.
از سوی دیگر رسانه، دست کم به دو دلیل، ناگزیر از نگاه زیبایی شناسانه به حماسه عاشورا است: نخست آنکه، رسانه، دینی است، و رسانه دینی نمی تواند از یکی از ساحت های مهم حماسه عاشورا _ که ساحت زیبایی شناسانه آن است _ غفلت نماید.
دیگر آنکه رسانه دینی، رسالتی جهانی را پی می گیرد و در این رسالت جهانی نمی تواند آنگاه که آموزه های اخلاقی حماسه عاشورا را به تماشا می گذارد، به منظر زیبایی شناسانه آن نپردازد؛ چراکه بسیاری از مخاطبان جهانی او، تنها بر اثر ساحت زیبایی شناسانه آموزه های اخلاقی، از آن اثر می پذیرند و در این باره اگر گفتمان اخلاقی را، گفتمان روز حس نکنند، از آن می گریزند. از یاد نبریم که یکی از مصداق های گفتمان روز در ساحت اخلاق، گفتمان بر اساس ساحت زیبایی شناسانه آن است.
ص:292
از سوی دیگر، بدیهی است، لازمه توفیق رسانه در این دست از رسالت خود، آشنایی کامل با مقوله زیبایی و انواع آن و نیز پیدا نمودن مصادیق زیبایی های عاشورایی بر اساس آشنایی پیشین با زیبایی و انواع آن است. به دیگر سخن، نخست باید رسانه نگاه زیبایی شناسانه به حماسه عاشورا داشته باشد و در این باره نیک بداند که برای نمونه «هر فیلمی که به عناصر حق، عدل، لطافت، ذهنیت و زاویه دید، نزدیک شود، به جوهر زیبایی نزدیک شده است و زیبایی حقیقی و کامل در انطباق طابق النعل بالنعل با عناصر زیبایی شناختی دینی حاصل می شود.»(1) آنگاه با انواع شیوه های گوناگون هنری که در اختیار دارد، این زیبایی ها را به تصویر درآورد و بازتاب دهد.
رسالت رسانه در برابر زیبایی شناختی حماسه عاشورا به درستی و به طور کامل به انجام نمی رسد، مگر آنکه نگاه زیبایی شناسانه به حماسه عاشورا، به یکی از گفتمان های غالب در رسانه تبدیل شود؛ البته نباید از نظر پنهان داشت، از آنجا که ساحت زیبایی شناختی حماسه عاشورا، بازتاب اندکی در رسانه دارد، مخاطب ، هنگام روبه رو شدن با این فضای تازه عاشورایی، احساس انس و نزدیکی نخواهد کرد؛ زیرا در خواهد یافت که از این پس باید به عزاداری، گریه و سینه زنی های خود، معنای تازه ای بدهد که البته موجب ژرفایی آنها می شود. همچنین باید عزاداری خود را با نوعی حس نشاط، گریه خود را با گونه ای احساس شادمانی و سینه زنی های خود را با نوعی سرور نیز همراه سازد، و آمیزه ای از عزا، نشاط، اندوه و شادی را به تماشا بگذارد؛ (البته نشاط عرفانی و شادی روحانی.) تنها این گونه از عزاداری است، که آدمی در عین حزن و اندوه
ص:293
و یادکرد تلخ از رخداد عاشورا، سراسر واقعه عاشورا را همانند زینب کبری3 زیبا می بیند و در نتیجه، همراه با عزاداری، گریه و اندوه، از جنبه های گوناگون و نشاط آور و بهجت زای این حماسه غافل نمی شود. بدین گونه به عزاداری خود، در اثر دستیابی به چنین معرفتی، تعالی و اوج می بخشد و چنان که اشاره شد، رسانه در فراگیر نمودن این ساحت از فرهنگ عاشورایی، پیش از هر چیز، از شکل دادن نگاه زیبایی شناسانه به هستی و حماسه عاشورا در خود ناگزیر است.
به گفته یکی از پژوهندگان معاصر:
«برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی، هنگام بحث از زیبایی، پرسشی همراه با انکار را مطرح می کند: کرم کدو چه زیبایی دارد؟! این در حالی است که سهراب سپهری می گوید: «و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.» سپهری، مگس را ضرورت زیبایی هستی می داند و راسل کرم کدو را سند عدم زیبایی! بعضی از دانشمندان در زندگی، رنج هایی را می بینند که روح آدمی را در انزوا می خراشد، اما در نگاه کسانی چون داستایوفسکی، زیبایی رنج، به خاطر تطهیر روح آدمی است. به نظر می رسد، تفاوت درک زیبایی، در تفاوت ذهنیت و زاویه دید هنرمند است... داشتن چنین ذهنیت و زاویه دیدی که زیبایی رنج را می فهمد و حضور حتی ابلیس را با هدف خلقت هماهنگ می بیند، ضرورت نگاه هنرمندانه به هستی، انسان و روابط اوست؛ اما علاوه بر این، ذهنیت و زاویه دید و مفهوم زیبایی، نیازمند درک مفهوم عدل (تعادل و هماهنگی) و حق (هدف و جهت) نیز هست».(1)
ص:294
زیبایی های حماسه عاشورا، ساحت های گوناگونی دارد؛ برخی را می توان درک کرد و به تصویر درآورد و برخی را نمی توان درک کرد و به تصویر کشید. برای نمونه، زیبایی هایی چون «ادب»، «ستم ستیزی»، «عدالت گرایی» و مانند آن که در حماسه عاشورا تجلی نمود، هم درک می شوند و هم می توان آنها را به نمایش درآورد؛ اما زیبایی هایی چون موضوع «خدادیداری» در حماسه عاشورا (لقاء الله)؛ «شهادت»؛ «توحید محض»، از درک انسان های عادی، بیرون بوده، آنها را تنها از راه «کشف» و «شهود» می توان درک کرد. بدیهی است که این ساحت از زیبایی های حماسه عاشورا تصویرگریز می باشند.
پرسش این است که آیا در این باره رسانه باید ساکت بماند و به بهانه اینکه این امور، ماورایی و از جنس غیب است، به طور کامل از آن چشم پوشی کند و در نتیجه دل های تشنه عرفان ناب را از درک این جنبه از ساحت عاشورایی محروم گذارد؟ یا آنکه باید همه همت خود را به کار گیرد و با هنری ترین شیوه های ممکن، دست کم تا اندازه ای با بهره گیری از روش هایی همچون تمثیل و تشبیه و امثال آن، عقل و روح مخاطبان را نسبت به درک و فهم این ساحت های ژرف عاشورایی تقویت کند و ارتقا بخشد.
به نظر می رسد، با توجه به قابلیت بالای رسانه ها [یی چون سینما و تلویزیون] و برخوردار بودن آنها از تکنیک های پیشرفته، سخن دوم درست است.
خداوند بزرگ، در بخشی از آیات قرآن کریم درصدد تجسم بخشیدن به امور ماورایی برآمده، و برای این منظور، از «مثال» استفاده
ص:295
کرده است. در واقع یکی از حکمت های مثال های قرآنی از این دست، قابل درک نمودن آن مفاهیمی است که فراتر از ادراک انسان هاست، تا آنها که سهمی از «کشف» و «شهود» ندارند و از درک این مفاهیم ماورایی و غیبی ناتوانند، توفیق یابند اندکی چیستی آنها را درک کنند و در این باره یکسره محروم نمانند. برای نمونه، وقتی خداوند، حقیقت خود را از جنس «نور» اعلام می دارد، در مقام تصویرگری از چیستی این حقیقت و تجسم آن برای مردمان عادی، از این مثال استفاده می کند:
«خدا نور آسمان ها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و آن چراغ در شیشه ای است. آن شیشه گویی اختری درخشان است که از درخت خجسته زیتونی که نه شرقی است و نه غربی، افروخته می شود». (نور: 35)(1)
و آنگاه که می خواهد چگونگی سرگردانی و اضطراب منافقان را به تصویر بکشد، از این مثال استفاده می کند: «مَثَل آنان، همچون مثل کسانی است که [در شبی تاریک] آتشی افروختند، و چون پیرامون آنان را روشنایی داد [به ناگاه] خداوند نورشان را خاموش کرد، و آنان را در تاریکی ای که [چیزی را] نمی بینند رهایشان ساخت». (بقره: 17)(2)
و باز خداوند برای تجسم مفهوم ماورایی چگونگی بر باد رفتن کارهای ریایی، از این مثال بهره می برد: «... مانند کسی که مالش را برای خودنمایی به مردم انفاق می کند... پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارایی
ص:296
است که به روی آن، خاکی [نشسته] است و رگباری به آن می رسد و آن [سنگ] را سخت و صاف بر جای می گذارد. آنان [= ریاکاران] نیز از آنچه به دست آورده اند، بهره ای نمی برند». (بقره: 264)(1)
شهید مرتضی آوینی، ضمن پذیرش این نکته که عالم معانی، امکان نمایش پذیری را داشته، و اینکه این گونه نیست که آن مفاهیم کاملاً از دسترس تصویر و تجسم بیرون باشند، توفیق در انجام چنین مسئولیت خطیری را نیازمند تخصص و هنری درخور، دانسته و می گوید:
«هنر در واقع معراجی است، برای عبور از عالم محسوسات به عالم معانی و کیفیات باطنی، و در این جهت لاجرم قابلیت بیانی تصویر نیز محدود است... کیفیات و معانی، «قابل دیدن» نیستند و بنابراین مسئله ما از آغاز برای عبور از عالم محسوسات به عالم معانی، این است که: «چگونه مفاهیم و احساسات درونی را نمایش پذیر سازیم؟» در اینجاست که بحث «سیمولوژی» یا نشانه شناسی به مثابه یک امر اصولی به میان می آید.
در اینجا باید همه قابلیت های متعدد فیلم، مورد استفاده قرار بگیرد؛ باید راه هایی برای ترجمه کیفیت ها به علامت تصویری پیدا کرد. حالات و حرکات، چهره و اندام پرسوناژها، سایه و روشن فضاها، ترکیب اشیاء در فضا، رنگ ها، حرکات و زوایای دوربین... به مثابه کلماتی هستند که زبان تصویری سینما را صورت بخشیده اند و فیلم ساز توسط آنها با دیگران سخن می گوید. پیدایش سبک ها قبل از هر چیز نتیجه تلاش های
ص:297
مختلف هنرمندان برای بیان مفاهیم... از طریق نشانه ها یا سمبل ها بوده است».(1)
شهید آوینی در جای دیگری در این باره می گوید:
«کسی که می خواهد در سینما و تلویزیون عوالم غیبی و حال و هوای معنوی انسان ها را به تصویر بکشد باید بر تکنیک بسیار پیچیده این وسایل غلبه پیدا کند و بداند که گستره کارایی این رسانه ها تا کجاست».(2)
البته ناگفته نماند که چیستی مفاهیم ژرف عرفانی و معانی والای ماورایی حتی آنگاه که با مثال های قرآنی تجسم یابند و با ابزار هنری به تصویر کشیده شوند هیچگاه آشکار و بی پرده درک نشده، در این باره آدمی با اتکا به دانش و توان خود جز کدها و نمادها و نشانه ها، چیز دیگری در برابر خود نمی بیند.
آن مفاهیم، آنگاه بی پرده و عریان، دیده خواهند شد و آنگاه در معرض درک کامل قرار خواهند گرفت، که شخص در پرتو هدایت ها و دستگیری های انسان های کامل؛ یعنی ائمه اطهار: به عرصه سیر و سلوک و مجاهدت راه یافته و به کشف و شهود رسیده باشد.
با وجود این با تجسم و تصویرگری آنها به وسیله مثال ها و ابزارهای هنری، می توان بویی از آنها شنید و رد پایی از آنها پیدا کرد، و آنگاه با دنبال کرن آنها به اصل و سرچشمه راه یافت؛ اصل و سرچشمه ای که البته دیدن آن و رسیدن به آن، در گرو باز شدن «چشم دل» است، همان گونه که «هاتف» به زیبایی سروده است:
ص:298
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد
و آنچه خواهد دلت همان بینی
از مضیق جهات درگذری ج
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش، آن شنوی
و آنچه نادیده چشم آن بینی(1)
7 _1. موضوعات راهبردی:
7 _ 1 _1. بررسی نسبت میان رسانه و حماسه عاشورا؛
7 _ 1 _2. بررسی ضرورت های پرداختن به حماسه عاشورا از سوی رسانه؛
7 _ 1 _ 3. حماسه عاشورا و نقش آن در مشروعیت بخشیدن به رسانه؛
7 _ 1 _ 4. ضرورت نگاه زیباشناختی به حماسه عاشورا در رسانه؛
7 _ 1 _ 5. بازآفرینی، کاربردی و به روز نمودن پیام های عاشورایی؛
7 _ 1 _ 6. ترسیم حماسه عاشورا به عنوان نقشه جامعه فرهنگی کشور؛
7 _ 1 _ 7. تقویت هویت ملی و دینی با استفاده از آموزه های عاشورایی؛
7 _ 1 _ 8. شکل دهی نگرش زیبایی شناختی به حماسه عاشورا در بدنه رسانه؛
7 _ 1_ 9. فرادینی و فراملی نمودن حماسه عاشورا و اینکه امام حسین7 برای بشریت است و نه فقط برای شیعه و مسلمان؛
7 _ 1_ 10. نهادینه کردن آموزه های عاشورایی در بدنه رسانه؛
7 _ 1 _ 11. تغییر نگرش مخاطبان به حماسه عاشورا از سطح متوسط به سطح خوب و عالی؛
ص:299
7 _ 1 _ 12. بررسی حماسه عاشورا از دیدگاه اهل سنت؛
7 _ 1_ 13. بررسی حماسه عاشورا از دیدگاه پیروان دیگر ادیان معاصر؛
7 _ 1 _ 14. پژوهش درباره جامع بودن عاشورا.
7 _2. راهکارهای برنامه سازی:
7 _ 2 _ 1. تاریخی:
7 _ 2 _ 1 _ 1. بررسی تاریخ عاشورا از نگاه فلسفه تاریخ؛
7 _ 2 _ 1 _ 2. بررسی منابع تاریخی عاشورا؛
7 _ 2 _ 1 _ 3. خاستگاه شیعی حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 1 _ 4. سیر تاریخی مقتل نگاری؛
7 _ 2 _ 1 _ 5. جایگاه حماسه عاشورا در میان رخدادهای تاریخی دیگر (عاشوراشناسی در مرحله شناسی و سیر دوره های تاریخی)؛
7 _ 2 _ 1 _ 6. کارکرد تاریخی عاشورا در پویایی تشیع؛
7 _ 2 _ 1 _ 7. بررسی معیارهای صحت و سقم روایت های تاریخی حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 2. اعتقادی:
7 _ 2 _ 2 _ 1. توحید در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 2 _ 2. عدل در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 2 _ 3. نبوت در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 2 _ 4. امامت در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 2 _ 5. معاد در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 2 _ 6. بررسی نقش بنیادین و زیربنایی اعتقادات در حماسه عاشورا.
ص:300
7 _ 2 _ 3. اخلاقی:
7 _ 2 _ 3 _ 1. بررسی میزان تأثیر اخلاق در شکل دهی نهضت امام حسین7؛
7 _ 2 _ 3 _ 2. اخلاق در سخنان امام حسین7؛
7 _ 2 _ 3 _ 3. نقش اخلاق در جاودانگی نهضت سید الشهدا7؛
7 _ 2 _ 3 _ 4. چرایی پایبندی امام حسین7 و یاران او به اخلاق؛
7 _ 2 _ 3 _ 5. تحلیل و واکاوی اخلاق عاشورایی (صبر، بردباری، وقار، ایثار، گذشت، اخلاص، ادب، خیرخواهی و...)؛
7 _ 2 _ 3 _ 6. جلوه ها و مصادیق اخلاق فردی، اجتماعی، اقتصادی سیاسی و... در نهضت حسینی.
7 _ 2 _ 4. عرفانی:
7 _ 2 _ 4 _ 1. عرفان راستین، عرفان دروغین، نشانه ها و آثار؛
7 _ 2 _ 4 _ 2. تعریف عرفان از نگاه اهل بیت:؛
7 _ 2 _ 4 _ 3. جایگاه عرفان در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 4 _ 4. کشف و شهود در کربلا؛
7 _ 2 _ 4 _ 5. عرفان و عقلانیت در حماسه عاشورا و بررسی نسبت میان این دو؛
7 _ 2 _ 4 _ 6. شخصیت عرفانی امام حسین7 با نگاهی به دعای عرفه؛
7 _ 2 _ 4 _ 7. شخصیت عرفانی یاران امام حسین7؛
7 _ 2 _ 4 _ 8. بررسی نقش عرفان سید الشهدا7 و یاران او در ژرفا بخشیدن به حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 4 _ 9. معرفی کتاب های عرفانی درباره حادثه کربلا؛
ص:301
7 _ 2 _ 4 _ 10. معرفی دیوان های عرفانی عاشورایی (همانند: دیوان عمان سامانی، آیت الله شیخ محمدحسین اصفهانی و آیت الله حکیم مهدی الهی قمشه ای) و کندوکاو دیدگاه های عرفانی آنان درباره کربلا؛
7 _ 2 _ 4 _ 11. معرفی نثرهای فاخر عرفانی درباره حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 4 _ 12. بررسی اصول، لوازم و موانع معرفت و شهود با بهره گیری از حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 4 _ 13. تبیین مفاهیم قرب، شهود، لقاء، عبودیت، و... با بهره گیری از سیره حسینی7؛
7 _ 2 _ 4 _ 14. آموزه های عرفانی نهضت حسینی7 در تعامل امام با اصحاب، خاندان و دشمنان در عرصه کربلا.
7 _ 2 _ 5. فرهنگی _ اجتماعی:
7 _ 2 _ 5 _ 1. امر به معروف و نهی از منکر؛
7 _ 2 _ 5 _ 1 _ 1. آثار دنیوی و اخروی امر به معروف و نهی از منکر؛
7 _ 2 _ 5 _ 1 _ 2. توجه به نقش بی بدیل امر به معروف و نهی از منکر؛ در اصلاح جامعه؛
7 _ 2 _ 5 _ 1 _ 3. بررسی امر به معروف و نهی از منکر از نگاه زیبایی شناختی؛
7 _ 2 _ 5 _ 1 _ 4. تبیین درست امر به معروف و نهی از منکر؛
7 _ 2 _ 5 _ 1 _ 5. شرایط فقهی امر به معروف و نهی از منکر؛
7 _ 2 _ 5 _ 2. بازتاب جوانمردی در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 5 _ 3. تحلیل ابعاد فرهنگی _ اجتماعی سخنرانی های امام حسین7؛
ص:302
7 _ 2 _ 5 _ 4. نامه های امام حسین7 و آثار آن؛
7 _ 2 _ 5 _ 5. سخنرانی های امام سجاد7 در روزگار اسارت به عنوان کارهای فرهنگی؛
7 _ 2 _ 5 _ 6. سخنرانی های حضرت زینب3 در زمان اسارت به عنوان کارهای فرهنگی؛
7 _ 2 _ 5 _ 7. جایگاه تبلیغ در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 5 _ 8. جایگاه موعظه در حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 5 _ 9. بصیرت؛
7 _ 2 _ 5 _ 9 _ 1. نقش بصیرت در شکل گیری درست، به هنگام و هنرمندانه حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 5 _ 9 _ 2. بررسی مصادیق بصیرت امام حسین7 از آغاز حماسه تا شهادت؛
7 _ 2 _ 5 _ 9 _ 3. با بصیرت ها و بی بصیرت ها در حماسه عاشورا.
7 _ 2 _ 6. اقتصادی:
7 _ 2 _ 6 _ 1. بررسی اهداف دنیوی و اقتصادی حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 6 _ 2. سخنان اقتصادی امام حسین7 در حماسه عاشورا (اعتراض به زراندوزان متکاثر، به عنوان موانع اصلی شکوفایی و رشد اقتصادی جامعه)؛
7 _ 2 _ 6 _ 3. پرداخت زکات به عنوان یکی از اهداف قیام امام حسین7 (بررسی آثار اقتصادی زکات)؛
7 _ 2 _ 6 _ 4. اهتمام فوق العاده به حقوق مالی (چنانکه در روز عاشورا فرمود: لا یُقاتِل مَعی مَنْ علیه درهم)؛
ص:303
7 _ 2 _ 7. خانواده:
7 _ 2 _ 7 _1. یادآوری زیبا از پدر و مادر و نیاکان؛
7 _ 2 _ 7 _ 2. معرفی ویژگی های زیبا و برجسته پدر و مادر خود (برای نمونه، عزت مندی آنان و ستم ناپذیری شان)؛
7 _ 2 _ 7 _ 3. ادب متقابل میان امام حسین7 و عباس7؛
7 _ 2 _ 7 _ 4. رفتار مؤدبانه امام حسین7 با خواهرش زینب(س)؛
7 _ 2 _ 7 _ 5. بروز عواطف درباره فرزندان در روز عاشورا؛
7 _ 2 _ 7 _ 6. استفاده نمودن از فرصت های پیش آمده در حین جنگ برای برگشت دوباره به سوی خیمه ها و خداحافظی های مکرر (بررسی نقش عاطفی و احساسی این رفتار)؛
7 _ 2 _ 7 _ 7. چرایی به همراه داشتن خانواده در سفر کربلا.
7 _ 2 _ 8 . هنر:
7 _ 2 _ 8 _ 1. نقاشی؛
7 _ 2 _ 8 _ 1 _ 1. بررسی سیر تاریخی نقاشی های عاشورایی و مقایسه آن با نقاشی های عاشورایی معاصر؛
7 _ 2 _ 8 _ 1 _ 2. سازوکارهای گسترش نقاشی های عاشورایی؛
7 _ 2 _ 8 _ 2. خط و خوشنویسی؛
7 _ 2 _ 8 _ 2 _ 1. کندوکاو در سیر تاریخی خط های عاشورایی؛
7 _ 2 _ 8 _ 2 _ 2. بررسی نقش خط و خوشنویسی در پاسداشت حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 8 _ 2 _ 3. تشویق به انجام مسابقات خط (و نقاشی) با موضوع عاشورایی و اهداء جوایز در این باره؛
ص:304
7 _ 2 _ 8 _ 3. تعزیه؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 1. سیر تاریخی تعزیه؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 2. آثار تعزیه؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 3. معرفی شخصیت های معروف تعزیه خوان؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 4. تفاوت های تعزیه با تئاتر و فیلم و نمایش؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 5. بهره گرفتن از هنر تعزیه برای فیلم نامه ها؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 6. بررسی امتیازها و کاستی های تعزیه؛
7 _ 2 _ 8 _ 3 _ 7. بررسی دیدگاه های عالمان دینی درباره تعزیه.
7 _ 2 _ 8 _ 4. شعر و ادبیات:
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 1. ادبیات و حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 2. تأثیر متقابل ادبیات و حماسه عاشورا بر یکدیگر؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 3. تاریخچه ورود حماسه عاشورا به عالم ادبیات؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 4. دسته بندی شعرهای عاشورایی از نظر تاریخی؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 5. دسته بندی شعرهای عاشورایی از نظر مضمون (ضعیف، متوسط یا قوی)؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 6. بررسی انواع شعر عاشورایی (رثایی، حماسی، عرفانی، سیاسی و...)؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 7. بررسی انواع شعر عاشورایی از حیث قالب (رباعی، غزل، قصیده، مثنوی، مسمط و...)؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 8. برون آوردن شعرهای ناب عرفانی عاشورایی از حاشیه؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 9. معرفی دیوان شعر عاشورایی (اعم از عربی و فارسی)؛
ص:305
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 10. تشویق اهل بیت: درباره اشعار عاشورایی؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 11. بررسی شاعران بزرگ عصر اهل بیت: که درباره عاشورا شعر سرودند؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 12. دلایل جذابیت ادبیات عاشورایی؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 13. ادبیات معاصر و حماسه عاشورا؛
7 _ 2 _ 8 _ 4 _ 14. بررسی ابعاد ادبی و زیبایی شناختی مقتل ها؛
7 _ 2 _ 8 _ 5. مداحی؛
7 _ 2 _ 8 _ 5 _ 1. تاریخچه و سیر مداحی از زمان اهل بیت: تاکنون؛
7 _ 2 _ 8 _ 5 _ 2. مداحی از نگاه اهل بیت:؛
7 _ 2 _ 8 _ 5 _ 3. مداحی، شایست ها و ناشایست ها؛
7 _ 2 _ 8 _ 5 _ 4. بایسته های ویژگی های مداح روزگار معاصر؛
7 _ 2 _ 8 _ 6. قصه و داستان:
7 _ 2 _ 8 _ 6 _ 1. بررسی داستان های عاشورایی از نظر مضمون؛
7 _ 2 _ 8 _ 6 _ 2. سیر تاریخی داستان های عاشورایی؛
7 _ 2 _ 8 _ 6 _ 3. کارکردهای قصه و داستان؛
7 _ 2 _ 8 _ 6 _ 4. نیاز به بازآفرینی داستان کربلا به زبان امروز؛
7 _ 2 _ 8 _ 6 _ 5. راهکارهای رویکرد به آفرینش داستان های عاشورایی؛
7 _ 2 _ 9. سیاسی:
7 _ 2 _ 9 _ 1. جنگ؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 1. جنگ از نگاه اسلام؛
ص:306
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 2. صلح طلبی امام حسین7؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 3. آغازگر جنگ نبودن؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 4. کار فرهنگی در دل جنگ (اقامه نماز، نیایش، سخنرانی و موعظه به منظور روشن گری و هدایت دشمنان و...)؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 5. رعایت قوانین جنگی؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 6. جوانمردی در جنگ؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 7. تدبیرهای جنگی؛
7 _ 2 _ 9 _ 1 _ 8. جنگ مقتدرانه و عزت مندانه؛
7 _ 2 _ 9 _ 2. نهراسیدن از محاصره اقتصادی؛
7 _ 2 _ 9 _ 2 _ 1. ایستادگی به رغم محاصره اقتصادی؛
7 _ 2 _ 9 _ 2 _ 2. دست بر نداشتن از تلاش حتی به هنگام محاصره اقتصادی (تلاش عباس برای آوردن آب به خیمه ها)؛
7 _ 2 _ 9 _ 3. کیفیت مداری امام حسین:
7 _ 2 _ 9 _ 3 _ 1. کیفیت مداری، شرط اصلی پیروزی، حتی با اندک بودن جمعیت و امکانات؛
7 _ 2 _ 9 _ 3 _ 2. کیفیت مداری، عامل اعتماد به نفس و نهراسیدن از دشمنی ها.
7 _ 2 _ 9 _ 4. شهادت:
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 1. ضرورت بحث از شهادت در روزگار معاصر و فایده های آن؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 2. درباره لقب سید الشهدا و پیشینه آن؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 3. آثار سازنده حاکم بودن فرهنگ شهادت بر جامعه؛
ص:307
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 4. نقش و آثار شهادت در جامعه؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 5. شهادت در سخنان امام حسین7؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 6. قرآن و موضوع شهادت؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 7. آثار زنده نگه داشتن یاد شهیدان؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 8. معرفی شهدای ایرانی در رخداد کربلا؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 9. نقش شهادت در شکوفایی شخص و جامعه؛
7 _ 2 _ 9 _ 4 _ 10. بررسی مقایسه ای میان شهدای کربلا و شهدای هشت سال جهاد مقدس.
ص:308
در مکتب عاشورا همه خواسته های یک انسان خداجو و تشنه حقیقت و جویای عدالت و خواهان آزادی، بازتاب داده شده است. آن انسانی که آرزومند زوال تبعیض ها و تشنه عدالت است و در سر سودای آزادی و آزادگی دارد و به دنبال ریشه کن شدن ستم و بیداد است و خوشبختی همگان را خواهان است، هیچ مکتبی را همانند مکتب عاشورا برای عملی شدن خواسته های خود اثرگذار نمی بیند.
اگر ما بخواهیم نمونه و چکیده ای از اسلام ناب را _ که آیینه همه فضیلت ها، خوبی ها و پاکی هاست _ به جهانیان معرفی کنیم، بهتر از «حماسه عاشورا» سراغ نداریم و اگر درصدد برآییم که نسخه ای به آدمیان ارائه دهیم که در آن، درمان همه دردهای روحی و تسکین تمامی آلام روانی آمده باشد، نسخه «حماسه عاشورا» را عرضه خواهیم کرد.
گفت وگو و نوشتن پیرامون حماسه عاشورا، همواره کاربردی و دارای ثمره های فراوان عملی بوده و هست؛ زیرا پاسخ گوی نیازهای روحی و روانی انسان ها بوده، آن توان و گنجایش را دارد که هم امور مادی و دنیای آدم ها و هم امور معنوی و آخرت آنها را سامان بخشد.
در عاشورا، هم اخلاق فردی و هم اخلاق اجتماعی، فرهنگی و
ص:309
خانوادگی بازتاب داده شده است، و همچنین اخلاق اقتصادی و سیاسی و عرفان در فضای آن به خوبی درخشیده اند. برای کسانی که خواهان اخلاقی فراگیر هستند، مکتب عاشورا در این باره کم مانند یا بی مانند است.
بی گمان حماسه عاشورا، همچنان ساحت های ناگفته، واکاوی نشده یا کمتر واکاوی شده، دارد و شایسته است این ساحت ها نیز برجسته شده، با اهتمام و واکاوی آنها حق آنها نیز ادا گردد.
نمونه ای از این ساحت های عاشورایی که کمتر بدان پرداخته شده است، جنبه زیبایی شناسانه حماسه عاشورا است. این در حالی است که دلیل اصلی دلبری حماسه عاشورا، «زیبایی» آن است و آدم ها هر اندازه بیشتر به زیبایی های پدیده ای پی ببرند، بیشتر دل بدان می سپارند و از آن اثر می پذیرند.
البته طبیعی است که ساحت «زیبایی شناسانه» حماسه عاشورا، بسی گسترده تر و گوناگون تر از آن است که بتوان در ضمن یک کتاب، همه آنها را پوشش داد و به نیکی حق این زیبایی ها را ادا کرد. بسیاری از مصادیق زیبایی های عاشورایی که در این کتاب بدان پرداخته شده است، و بلکه همه آنها این گنجایش را دارد که به صورت کتابی مستقل درآید، و به تفضیل از آن سخن گفته شود.
به نظر می رسد اثرگذارترین شیوه تبلیغ و ترویج اخلاق، نیکی ها و پاکی ها، ارائه «زیبایی شناسانه» آنهاست؛ زیرا چنین ارائه ای، با فطرت و ذوق زیبایی طلب آدم ها هماهنگ است و هر آنچه که، با فطرت و ذوق آدم ها همسو باشد، بیشتر به آن اهتمام و توجه می شود آسان تر یاد گرفته شده و بدان عمل می شود. به تصویر کشیدن ساحت
ص:310
زیبایی شناسانه حماسه عاشورا که این اثر عهده دار آن شده است، گامی است کوچک به منظور عملی نمودن دغدغه یادشده است. «زیبایی» نیز بهترین بهانه، نیکوترین شیوه و حسی ترین دلیل، برای پرداختن به فضیلت های اخلاقی، پاکی ها و خوبی هاست.
ص:311
حُسن ختام
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست...
نیست هر نخجیر لاغر، لایق فتراک عشق
آل تمغای شهادت خاصه آل عباست
کی دلش سوزد به داغ دردمندان دگر؟
چرخ کز لب تشنگان او شهید کربلاست
مظهر انوار ربّانی، حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست
ابر رحمت سایبان قُبه پر نور او
روضه اش را از پر و بال ملایک بوریاست
دست خالی بر نمیگردد دعا از روضه اش
سائلان را آستانش کعبه حاجت رواست
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین
آب را خاک مذلّت در دهان زین ماجراست
بهر زوّارش که میآیند با چندین امید
هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست
ص:312
حُسن ختام
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست...
نیست هر نخجیر لاغر، لایق فتراک عشق
آل تمغای شهادت خاصه آل عباست
کی دلش سوزد به داغ دردمندان دگر؟
چرخ کز لب تشنگان او شهید کربلاست
مظهر انوار ربّانی، حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست
ابر رحمت سایبان قُبه پر نور او
روضه اش را از پر و بال ملایک بوریاست
دست خالی بر نمیگردد دعا از روضه اش
سائلان را آستانش کعبه حاجت رواست
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین
آب را خاک مذلّت در دهان زین ماجراست
بهر زوّارش که میآیند با چندین امید
هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست
ص:313
گرچه از حجت بود حلم الهی بی نیاز
این مصیبت حجت حلم گران سنگ خداست
قطره اشکی که آید در عزای او به چشم
گوشوار عرش را از پاکی گوهر سزاست
سبحه ای کز خاک پاک کربلا سامان دهند
بی تذکر بر زبان رشته اش ذکر خداست
چند روزی بود اگر مُهر سلیمان معتبر
تا قیامت سجده گاه خلق مُهر کربلاست
مغز ایمان تازه میگردد ز بوی خاک او
این شمیم جان فزا با مشک و با عنبر کجاست
تکیه گاهش بود از دوش رسول هاشمی
آن سری کز تیغ بیداد یزید از تن جداست
آن که میشد پیکرش از برگ گل نیلوفری
چاک چاک امروز مانند گُل از تیغ جفاست
آن که بود آرامگاهش از کنار مصطفی
پیکر سیمین او افتاده زیر دست و پاست
مدحش از ما عاجزان «صائب» بود ترک ادب
آن که ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست(1)
ص:314
منابع
الف) کتاب
1. آذر، امیر اسماعیل، _شکوه عشق_، تهران، سخن، 1388.
2. آرمند ای. مورد، _فلسفه زیبایی_، ترجمه: هادی ربیعی، تهران: حکمت، چاپ اول، 1393.
3. آوری، پیتر و دیگران، _سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج_، تهران، طرح نو، 1371.
4. آوینی، سید مرتضی، _آینه جادو_، تهران: برگ، چاپ اول، 1370.
5. ابن ابی الحدید، _شرح نهج البلاغه_، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1380ه . ق.
6. ابن اعثم کوفی (ابی محمد احمد بن اعثم کوفی)، _الفتوح_، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1411ه .ق.
7. ابن سینا، _الاشارات و التنبیهات_، شرح: خواجه نصیرالدین طوسی و قطب الدین رازی، قم، نشر البلاغه، چاپ اول، 1375.
8. ابن شعبه حرّانی، _تحف العقول_، ترجمه و تحقیق: صادق حسن زاده، قم، آل علی، 1383، چاپ سوم.
9. ابن عبد ربّه (احمد بن محمد بن عبد ربّه الاندلسی)، _العقد الفرید_، تحقیق: محمد عبدالقادر شاهین، بیروت، المکتبة العصریّه، 1430 ه. ق
ابن قولویه قمی، _کامل الزیارة_، ترجمه: سید علی حسینی، قم، دارالفکر،
ص:315
1. چاپ اول، 1389.
2. ابوالفرج بن جوزی، _تلبیس ابلیس_، ترجمه: علی رضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، دفتر نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1381.
3. ابی حسین احمد بن فارس بن زکریا، _معجم المقاییس فی اللغة_، بیروت، دارالفکر [بی تا].
4. ابی مخنف، _مقتل_، (نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا)، تحقیق: محمدهادی یوسفی غروی، ترجمه و تدوین: جواد سلیمانی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفتم، 1389.
5. احمدی، بابک، _حقیقت و زیبایی (درس های فلسفه هنر)_، تهران، نشر مرکز، چاپ بیست و یکم، 1390.
6. اخوان الصفا، _رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا_، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1405ه .ق.
7. اربلی، علی بن عیسی، _کشف الغمة فی معرفة الائمة_، ترجمه و شرح فارسی: علی بن حسین زواره ای، تهران، اسلامیه [بی تا].
8. استعلامی، محمد، _بررسی ادبیات امروز ایران_، تهران: امیر کبیر، 1356.
9. اسوالد هنفلینگ، _چیستی هنر_، ترجمه: علی رامین، تهران، هرمس، چاپ پنجم، 1389.
10. اصفهانی، ابی نعیم احمد بن عبدالله، _حُلیة الاولیاء__ و طبقات الاصفیاء_، تحقیق: سعید بن سعدالدین خلیل اسکندرانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421ه . ق.
11. اصفهانی، هاتف، _دیوان_، تهران، نگاه، چاپ چهارم، 1385.
12. افلاطون، _دوره آثار_، ترجمه: محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی، چاپ سوم، 1380.
13. _________، _ضیافت_، ترجمه: محمدعلی فروغی، تهران، جامی، چاپ اول، 1385.
_________، _ضیافت_، ترجمه: محمود صناعی، تهران، انتشارات فرهنگ،
ص:316
1. چاپ اول، 1381.
2. امین، سید محسن، _اعیان الشیعه_، بیروت، دارالتعارف، 1403ه . ق.
3. امینی، علی اکبر، _گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب_، تهران، اطلاعات، چاپ دوم، 1390.
4. انوری، حسن، _فرهنگ فشرده سخن_، تهران، سخن، 1382.
5. ایرانی، اکبر، _حال دوران_، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشار، چاپ اول، 1386.
6. ایزوتسو، توشیهیکو، _مفاهیم اخلاقی _ دینی در قرآن مجید_، ترجمه: فریدون بدره ای، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ دوم، 1388.
7. باباطاهر، _دیوان_، تصحیح: مهدی الهی قمشه ای، تهران، ناس، چاپ اول، 1370.
8. بدوی، عبدالرحمن، _ارسطو عند العرب_، کویت، وکالة المطبوعات، چاپ هشتم، 1978 م.
9. براین مگی، _فلاسفه بزرگ_، ترجمه: عزت الله فولادوند، تهران، خوارزمی، چاپ چهارم، 1390.
10. بریس گات، دومینیک مک آیورلویس، _دانشنامه زیبایی شناسی_، ترجمه: گروه مترجمان، تهران: مؤسسه تألیف، ترجمه و نشر آثار هنری «متن»، چاپ چهارم، 1389.
11. بنجامین، _سفرنامه بنجامین_، ترجمه: محمدحسین کُرد بچه، تهران، جاویدان، چاپ دوم، 1369.
12. بهار، محمدتقی، _سبک شناسی_، تهران، زوار، چاپ سوم، 1388.
13. بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین، _تاریخ بیهقی_، به کوشش: دکتر خلیل خطیب رهبر، تهران، مهتاب، 1381 چاپ هشتم.
14. پاپکین، ریچارد _ آوروم استرول، _کلیات فلسفه_، ترجمه و اضافات: دکتر سید جلال الدین مجتبوی، تهران، حکمت، چاپ بیست و سوم، 1385.
15. پاکباز، رویین، _دایرةالمعارف هنر_، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دهم، 1390.
ص:317
1. پرهام، مهدی، _حافظ و قرن بیست و یکم_، تهران، شالوده، چاپ اول، 1379.
2. پیرسوانه، _مبانی زیباشناسی_، ترجمه: محمدرضا ابوالقاسمی، تهران، نشر مامی، 1388.
3. تابش، نصرت الله_، مبانی زیبایی شناختی سینمای اسلامی_، تهران: بنیاد سینمایی فارابی، چاپ اول، 1393.
4. تابنده گنابادی، سلطان حسین، _تجلی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا_، تهران، حقیقت، 1384.
5. تبریزی، نیر، _دیوان_، تصحیح و تعلیقات: دکتر بهروز ثروتیان، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، سازمان چاپ و نشر بین الملل، چاپ دوم، 1387.
6. تستری، محمدتقی، _قاموس الرجال_، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ چهارم، 1430 ه .ق.
7. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، _غرر الحکم و درر الکلم_، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1373.
8. تولستوی، لئون، _هنر چیست؟_، ترجمه: کاوه دهگان، تهران، امیرکبیر، چاپ پانزدهم، 1372.
9. توماس، هنری و دانالی توماس، _ماجراهای جاودان در فلسفه_، ترجمه: احمد شهسا، تهران، ققنوس، چاپ پنجم، 1375.
10. تهانوی، محمدعلی بن علی، _کشاف اصطلاحات الفنون_، بیروت، دارصادر [بی تا].
11. جاحظ (ابی عثمان عمرو بن بحر بن محبوب)، _البیان و التبیین_، قم، منشورات الارومیه، چاپ اول، 1409 ه. ق.
12. جعفری، سید محمدمهدی، _سید رضی_، تهران: طرح نو، چاپ دوم، 1378.
ص:318
1. جعفری، محمدتقی، _امام حسین (ع) __7__ شهید فرهنگ پیشرو انسانیت_، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، چاپ اول، 1380.
2. __________________، _تکاپوی اندیشه ها_، تنظیم و تدوین: علی رافعی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1377.
3. __________________، _زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام_، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، چاپ ششم، 1388.
4. __________________، _عرفان اسلامی_، تهران، موسسه نشر کرامت، چاپ سوم، 1378.
5. جمعی از نویسندگان، (مجموعه مقالات دومین همایش دین و رسانه)، _دین و رسانه_، قم: مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، چاپ اول، 1390.
6. __________________، _برگزیده دانش نامه دین، ارتباطات و رسانه_، ویراسته: دانیل استوت، ترجمه: گروه مترجمان، به کوشش: سید حمیدرضا قادری، قم: مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، چاپ اول، 1388.
7. __________________، _تفسیر نمونه_، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ هیجدهم، 1379.
8. __________________، _دائرة المعارف بزرگ اسلامی_، زیرنظر: کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، 1391.
9. __________________، _دایرة المعارف تشیّع_، زیر نظر: احمد صدر حاج سید جوادی، بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی، تهران، نشر شهید سعید محبی، چاپ سوم، 1383.
10. __________________، _فردوسی و شاهنامه سرایی_، به سرپرستی: اسماعیل سعادت، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول، 1390.
11. جیمز اس کاتسینگر، _تفرج در باغ حکمت_، ترجمه: سید محمد حسین صالحی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، 1388.
ص:319
1. حافظ، _دیوان_، تصحیح: قاسم غنی _ محمد قزوینی، تهران، ققنوس، چاپ اول، 1377.
2. _________، _دیوان_، تصحیح: لیمودهی، تهران: سنایی، (بی تا)، چاپ چهارم.
3. حرّانی، حسن بن شعبه، _تحف العقول_، ترجمه: صادق حسن زاده، قم، آل علی، چاپ سوم، 1383.
4. حسام مظاهری، محسن، _رسانه شیعه_، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول، 1387.
5. حسینی رودباری، سید مصطفی و سلیمی، محمد، _موسیقی و رسانه_، قم، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، 1391.
6. حسینی طهرانی، سید محمدحسین، _روح مجرد_ (یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سید هاشم موسوی حداد)، تهران، حکمت، چاپ سوم، 1416ه . ق.
7. ________________، _لمعات الحسین_، تهران، صدرا، چاپ دوم، 1407ه . ق.
8. __________________، _مهر تابان_، تهران، صدرا، [بی تا].
9. حکیمی، محمدرضا، _ادبیات و تعهد در اسلام_، قم، دلیل ما، چاپ سیزدهم، 1384.
10. __________________، _بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی_، قم، دلیل ما، چاپ یازدهم، 1377.
11. __________________، _جامعه سازی قرآنی_، قم، دلیل ما، چاپ هفتم، 1383.
12. __________________، _دانش مسلمین_، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دهم، 1379.
13. __________________، _سپیده باوران_، قم، دلیل ما، چاپ چهارم، 1384.
14. __________________، _سرود جهش ها_، قم، دلیل ما، چاپ دوازدهم، 1384.
15. __________________، _شیخ آقا بزرگ_، قم، دلیل ما، چاپ اول، 1383.
16. حلّی، نجم الدین جعفر بن محمد، _مثیر الاحزان_، قم، مؤسسه امام مهدی، 1406 ه .ق.
ص:320
1. خاتمی، محمود، _پیش درآمد فلسفه ای برای هنر ایرانی_، تهران، مؤسسه تألیف، ترجمه و نشر آثار هنری، چاپ اول، 1390.
2. خالقی، روح الله، _سرگذشت موسیقی ایران_، تهران، صفی علیشاه، چاپ سیزدهم، 1392.
3. خامنه ای، سید علی، _هنر از دیدگاه مقام معظم رهبری_، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم، 1374.
4. خرقانی، حسن، _قرآن و زیبایی شناسی_، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، چاپ اول، 1391.
5. خزائلی، _اعلام قرآن_، تهران، امیرکبیر، چاپ نهم، 1392.
6. خوارزمی، ابوالمؤید موفق بن احمد، _مقتل الحسین__7_، قم، انتشارات مفید [بی تا].
7. داد، سیما، _فرهنگ اصطلاحات ادبی_، تهران، مروارید، چاپ سوم، 1385.
8. دانشور، سیمین، _شناخت و تحسین هنر_، تهران، کتاب سیامک، چاپ اول، 1385.
9. دانشور، سیمین، _علم الجمال و جمال در ادب فارسی_، بازنگری و تدوین: مسعود جعفری، تهران، نشر قطره، 1388.
10. _دایرة المعارف فارسی_، به سرپرستی غلام حسین مصاحب، تهران، امیرکبیر، چاپ سوم، 1383.
11. دورانت، ویل، _لذات فلسفه_، ترجمه: عباس زریاب، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هجدهم، 1385.
12. دهخدا، علی اکبر، _لغت نامه_، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول، 1373.
13. ذهبی، شمس الدین محمد، سِیر اعلام النبلاء، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413 ه .ق.
14. رازی، فریده، _نقالی و روحوضی_، تهران، نشر مرکز، 1390.
راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، _مفردات الفاظ قرآن_، ترجمه
ص:321
1. و تحقیق: دکتر سید غلامرضا خسروی حسینی، تهران، مرتضوی، چاپ دوم، 1374.
2. رزمجو، حسین، _انواع ادبی و آثار آن در زبان فارسی_، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1372.
3. رفیع، جلال، _در بهشت شدّاد_، تهران، اطلاعات، چاپ هشتم، 1389.
4. رفیع پور، فرامرز، _آناتومی جامعه_، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ پنجم، 1387.
5. رفیعی قزوینی، سید ابوالحسن، _مجموعه رسائل و مقالات فلسفی_، تصحیح: غلامحسین رضانژاد (نوشین)، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1386.
6. رمضانی، حسن، _ریاضت در عرف عرفان_، قم، آیت اشراق، چاپ اول، 1388.
7. رودکی سمرقندی، _دیوان_، تصحیح: جهانگیر منصور، تهران، ناهید، چاپ اول، 1373.
8. رودگر، محمدجواد، _عرفان سرخ_، قم، وثوق، 1387.
9. روسو، ژان ژاک، _امیل_، ترجمه: غلام حسین زیرک زاده، تهران، ناهید، چاپ اول، 1380.
10. رولان، رومن، _موسیقی دانان دیروز_، ترجمه: رضا رضایی، تهران، نشر کارنامه، چاپ اول، 1388.
11. ریتر، یوآخیم و دیگران، _فرهنگ نامه تاریخی مفاهیم فلسفی_، ویراستاران: محمدرضا حسینی بهشتی، بهمن پازوکی، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و موسسه فرهنگی _ پژوهشی نو ارغنون، چاپ اول، 1389.
12. ژیمنز، مارک، _زیبایی شناسی چیست؟_، ترجمه: محمدرضا ابوالقاسمی، تهران، نشر ماهی، 1387.
ص:322
1. سامانی، عمان، _گنجینه اسرار_، به کوشش: علی افراسیابی، قم، نهاوندی، چاپ اول، 1382.
2. سبزواری، ملا هادی، _اسرار الحکم_، تصحیح و تحقیق: کریم فیضی، قم، مطبوعات دین، چاپ اول،1383.
3. __________________، _شرح المنظومه_، تحقیق و تعلیق: محسن بیدارفر، چاپ اول، 1386.
4. __________________، _شرح الاسماء (شرح دعای جوشن کبیر)_، تحقیق: نجفقلی حبیبی، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1375.
5. سعادت پرور، علی، _جمال آفتاب_ (شرحی بر دیوان حافظ، برگرفته از: جلسات اخلاقی علامه سید محمدحسین طباطبایی)، تهران، احیاء کتاب، چاپ سوم، 1382.
6. سعدی، _کلیات_، تصحیح: محمدعلی فروغی، تهران، ناهید، چاپ اول، 1375.
7. سمنانی، علاء الدوله، _مصنفات فارسی_، به اهتمام: نجیب مایل هروی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1383.
8. سهروردی، شهاب الدین، _مجموعه مصنفات_، تصحیح: سید حسین نصر، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم، 1380.
9. سید بن طاووس، _لهوف_، ترجمه و تصحیح: عقیقی بخشایشی، قم، دفتر نشر نوید اسلام، چاپ دوم، 1378.
10. سید رضی، _دیوان_، بیروت، المطبعة الادبیة، 1307 ه .ق.
11. سید قطب، _فی ظلال القرآن_، ترجمه: مصطفی خرم دل، تهران، احسان، چاپ دوم، 1387.
12. سیدی، سید حسین، _زیبایی شناسی آیات قرآن_، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1390.
شبستری، شیخ محمود، _مجموعه آثار_، به اهتمام: دکتر صمد موحد،
ص:323
1. تهران، طهوری، چاپ دوم، 1371.
2. شجاعی، محمد، _مقالات_، تهران، سروش، چاپ اول، 1368.
3. شرف الدین، عبدالحسین، _سوگنامه حسینی_، ترجمه: محمدرضا عطایی، مشهد، به نشر، 1385.
4. شرفخانی خویی، احمد، _انسان، غنا، موسیقی_، قم، مشهور، چاپ اول، 1380.
5. شعرانی، ابوالحسن و محمد قریب، _نثر طوبی یا دائرةالمعارف لغات قرآن مجید_، تهران، اسلامیه، [بی تا].
6. شکسپیر، ویلیام، _مجموعه آثار_، ترجمه: علاء الدین پازارگادی، تهران: سروش، چاپ دوم، 1380.
7. شیمل، آنه ماری، _ابعاد عرفانی اسلام_، ترجمه: دکتر عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1381.
8. __________________، _خوش نویسی و فرهنگ اسلامی_، ترجمه: دکتر اسدالله آزاد، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم، 1389.
9. __________________، _رمزگشایی از آیات الهی_، ترجمه: دکتر عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، 1382.
10. __________________، _مولانا دیروز، امروز، فردا_، ترجمه و گردآورنده: محمد طرف، تهران، بصیرت، 1387.
11. شوشتری، شیخ جعفر، _الخصائص الحسینیة_، ترجمه: صادق حسن زاده، قم، آل علی، چاپ دهم، 1390.
12. شهریار، محمدحسین، _دیوان_، تهران، نگاه، چاپ بیست و هفتم، 1385.
13. شهید ثانی، _منیة المرید_، تحقیق: رضا مختاری، قم، بوستان کتاب، چاپ پنجم،1380.
14. شیخ صدوق، _الخصال_، ترجمه: یعقوب جعفری، قم، اندیشه هادی، چاپ اول، 1385.
__________________، _امالی_، ترجمه: کریم فیضی، قم، انتشارات
ص:324
1. وحدت بخش، چاپ اول، 1384.
2. شیخ طوسی، _تهذیب_، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365.
3. شیخ مفید، _ارشاد_، قم، کنگره مفید، 1413 ه. ق.
4. صائب تبریزی، _دیوان_، به کوشش: محمد قهرمان، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1387.
5. صاحب زمانی، ناصرالدین، _دیباچه ای بر رهبری_، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، 1345.
6. صدر، امام موسی، _ادیان در خدمت انسان_، تهران، مؤسسه فرهنگی _ تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول، 1384.
7. صفایی حائری، علی، _استاد و درس_ (ادبیات. هنر. نقد)، قم، لیلة القدر، چاپ سوم، 1390.
8. صلیبا، دکتر جمیل، _فرهنگ فلسفی_، ترجمه: منوچهر صانعی درّه بیدی، تهران، حکمت، چاپ سوم، 1385.
9. صیادکوه، اکبر، _مقدمه ای بر نقد زیبایی شناسی سعدی_، تهران، روزگار، چاپ اول، 1386.
10. طباطبایی، سید جواد، _جدال قدیم و جدید_، تهران، نگاه معاصر، چاپ دوم، 1385.
11. طباطبایی، سید محمد حسین، _خلاصه تعالیم اسلام_، تهران، کعبه، 1362.
12. طباطبایی، سید محمدحسین، _المیزان فی تفسیر القرآن_، قم، جامعه مدرسین، چاپ نهم، 1403ه . ق.
13. طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، _اعلام الوری_، تهران، دار الکتب الاسلامیه، [بی تا].
14. طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، _تفسیر مجمع البیان_، تحقیق و نگارش: علی کرمی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1380.
طبری، محمد بن جریر، _تاریخ طبری_، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران،
ص:325
1. بنیاد فرهنگ ایران، 1353.
2. طریحی، فخرالدین، _مجمع البحرین_، تحقیق: سید احمد خمینی، تهران، المکتبة المرتضویه، چاپ سوم، 1375.
3. العروسی الحویزی، عبد علی بن جمعه، _تفسیر نورالثقلین_، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم: دارالکتب العلمیه.
4. علوی، سید علی رضا، _مقدمه ای بر شناخت موسیقی حلال و حرام_، اهواز، جهاد دانشگاهی، چاپ اول، 1379.
5. عماره، محمد، _اسلام و هنرهای زیبا_، ترجمه: مجید احمدی، تهران، احسان، چاپ اول، 1381.
6. عمرانی، سید ابوالحسن، _اسلام و هنرهای زیبا_، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول، 1390.
7. عنصر المعالی کیکاووس بن زیار، _قابوس نامه_، به اهتمام و تصحیح: غلامحسین یوسفی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهاردهم، 1385.
8. غروی اصفهانی، شیخ محمدحسین، _دیوان_، مقدمه و پاورقی: عباس فقیهی، قم، انتشارات حق بین، چاپ دوم، 1382.
9. غزالی، محمد، _احیاء علوم الدین_، ترجمه: مؤید الدین محمد خوارزمی، به کوشش: حسین خدیوجم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1384.
10. فاضل استرآبادی، محمد، _عاشورا؛ انگیزه، شیوه و بازتاب_، قم، مؤسسه شیعه شناسی، چاپ اول، 1391.
11. فتّال نیشابوری، محمد بن حسن، _روضة الواعظین_، قم، رضی.
فردریک کاپلستون، چارلز، _تاریخ فلسفه_، ترجمه: امیر جلال الدین اعلم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی: سروش (انتشارات صدا و
ص:326
1. سیما)، چاپ پنجم، 1386.
2. فرغانی، سعیدالدین سعید، _منتهی المدارک_، تحقیق و تصحیح: وسام الخطاوی، قم، آیت اشراق، 1389.
3. فروغی، محمدعلی، _سیر حکمت در اروپا_، تصحیح: امیر جلال الدین اعلم، تهران، البرز، چاپ سوم، 1379.
4. فلسفی، محمدتقی، _سخن و سخنوری_، تهران، الحدیث، چاپ دوم، 1368.
5. فلوطین، _مجموعه آثار_، ترجمه: محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی، چاپ دوم، 1389.
6. فیض کاشانی، ملا محسن،_ الوافی_، تصحیح و تحقیق: ضیاءالدین علامه، اصفهان، مکتبة امیرالمؤمنین، 1412ه .ق.
7. __________________، _تفسیر الصافی_، تحقیق: علامه سید محسن حسینی امینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1377.
8. __________________، _کلیات اشعار_، تهران، سنایی، 1354.
9. __________________، _المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء_، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، چاپ دوم [بی تا].
10. قاآنی، _دیوان_، تصحیح: مجید شفق، تهران، سنایی، چاپ اول، 1387.
11. قرائتی، محسن، _قرآن و تبلیغ_، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ پنجم، 1385.
12. قزوینی، رضی بن امین، _تظلّم الزهرا_، [بی نا]، [بی تا].
13. قمی، شیخ عباس، _سفینة البحار_، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1416ه . ق.
14. __________________، _مفاتیح الجنان_، قم، افق فردا، چاپ هشتم، 1381.
15. __________________، _نفس المهموم_، ترجمه: آیت الله شیخ محمد باقر کمره ای، قم، انتشارات جمکران، چاپ چهارم، 1373.
__________________، _الکُنی و الالقاب_، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ
ص:327
1. دوم، 1429 ه .ق.
2. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، _ینابیع المودة_، نجف، مکتبة الحیدریة، 1411ه . ق.
3. کارل، آلکسیس، _انسان موجود ناشناخته_، ترجمه: عنایت، تهران، دنیای کتاب، چاپ نهم، 1384.
4. کاشانی، عزالدین محمود، _کشف الوجوه الغُرّ لمعانی نظم الدُّر (شرح تأئیّه ابن فارض)_، تصحیح و تحقیق: محمد بهجت، قم، آیت اشراق، چاپ اول، 1389.
5. کاشانی، کمال الدین عبدالرزاق، _شرح منازل السائرین از خواجه عبدالله انصاری_، تحقیق و تعلیق: محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ سوم، 1385.
6. کشّی، ابی عمرو محمد بن عمر، _رجال_، تعلیق: سید احمد حسینی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1430ه . ق.
7. کلینی، _اصول کافی_، ترجمه و شرح فارسی: آیت الله شیخ محمدباقر کمره ای، تهران، اسوه، چاپ هفتم، 1385.
8. _________، _الکافی_، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365.
9. کورت فریشلر، _امام حسین__7__ و ایران_، ترجمه و اقتباس: ذبیح الله منصوری، تهران، جاویدان، چاپ دوم، 1355.
10. لاهوری، اقبال، _کلیات اشعار_، تهران، سنائی، چاپ هفتم، 1376.
11. لاهیجی، شمس الدین محمد، _مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز_، تصحیح و تعلیقات: محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، زوار، چاپ سوم، 1378.
12. لوبون، گوستاو، _تاریخ تمدن اسلام و عرب_، ترجمه: سید محمدتقی فخر دایی گیلانی، تهران، افراسیاب، چاپ دوم، 1380.
13. لیمن، اولیور_، دانش نامه قرآن کریم_، ترجمه: محمدحسین وقار، تهران، اطلاعات، چاپ اول، 1391.
متقی هندی، علی بن حسام الدین، _کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال_،
ص:328
1. عمان، بیت الافکار الدولیة، چاپ دوم، 2005م.
2. مجلسی، محمد باقر، _بحارالانوار_، بیروت، موسسة الوفاء، 1404ه .ق.
3. محجوب، محمدجعفر، _ادبیات عامیانه ایران_، به کوشش: حسن ذوالفقاری، تهران، نشر چشمه، چاپ چهارم، 1387.
4. محدث نوری، حسین، _لؤلؤ و مرجان_، قم، مطبوعات دینی، چاپ دوم، 1388.
5. ______________، _فرهنگ عاشورا_، قم، معروف، چاپ شانزدهم، 1391.
6. _______________، _هنر در قلمرو مکتب_، قم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه، چاپ سوم، 1376.
7. __________________، _دانش نامه امام حسین__7_، قم، دارالحدیث، 1388.
8. محیی الدین بن عربی، _الفتوحات المکیة_، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول (دوره نه جلدی)، 1431ه . ق.
9. مدرسی، سید محمدرضا، _فلسفه اخلاق_، تهران، سروش، چاپ سوم، 1388.
10. _مرزبان خرد_، تهیه و تنظیم: مؤسسه بوستان کتاب قم، قم: بوستان کتاب، چاپ اول، 1381.
11. مستوفی، عبدالله، _شرح زندگانی من_، تهران، زوار، چاپ ششم، 1388.
12. مشیری، مهشید، _فرهنگ زبان فارسی_، تهران، سروش، چاپ سوم، 1378.
13. _مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة_، منسوب به امام صادق7، شرح: عبدالرزاق گیلانی، تصحیح: دکتر سید جلال الدین محدث (ارموی)، تهران، نشر صدوق، چاپ سوم، 1366.
14. مطهری، مرتضی، _آشنایی با قرآن_، تهران، صدرا، چاپ سوم، 1367.
15. __________________، _بررسی اجمالی نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر_، تهران، صدرا، چاپ بیست و ششم، 1382.
16. __________________، _تعلیم و تربیت در اسلام_، تهران، صدرا، چاپ بیست و ششم، 1374.
17. مطهری، مرتضی، _حماسه حسینی_، تهران، صدرا، چاپ دهم، 1369.
ص:329
1. __________________، _خدمات متقابل اسلام و ایران_، قم، صدرا، چاپ هشتم، 1357.
2. __________________، _ده گفتار_، تهران، صدرا، چاپ شانزدهم، 1379.
3. __________________، _فطرت_، تهران، صدرا، چاپ دوم، 1370.
4. __________________، _فلسفه اخلاق_، تهران، صدرا، چاپ بیستم، 1377.
5. __________________، _قیام و انقلاب مهدی_، تهران: صدرا، چاپ سی و دوم، 1386.
6. __________________، _مجموعه آثار_، تهران، صدرا، 1371.
7. __________________، _مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی_، تهران، صدرا، چاپ بیست و ششم، 1386.
8. __________________، _یادداشت ها_، تهران، صدرا، چاپ دوم، 1385.
9. منوچهریان، مهرانگیز، _زیباشناسی_، تهران، امیرکبیر، [بی تا].
10. موراتا، ساچیکو و چیتیک، ویلیام، _سیمای اسلام_، ترجمه: دکتر عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1378.
11. موسوی اصفهانی، دکتر سید جمال الدین، _پیام های اقتصادی قرآن_، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سوم، 1378.
12. موسوی خمینی، روح الله، _آداب الصلوة_، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی=، چاپ چهارم، 1373.
13. __________________، _شرح چهل حدیث_، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ چهارم، 1373.
14. __________________، _شرح دعای سحر_، ترجمه: سید احمد فهری، تهران، نهضت زنان مسلمان، [بی تا].
15. __________________، _صحیفه امام_، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی=، 1378.
موسوی خوانساری، میرزا محمدباقر، _روضات الجنات_، تهران، (بی نا)،
ص:330
1. 1391 ه .ق.
2. موسوی گیلانی، سید رضی، _درآمدی بر روش شناسی هنر اسلامی_، قم، نشر ادیان و انتشارات مدرسه اسلامی هنر، 1390.
3. مولوی، _کلیات شمس تبریزی_، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران، دوستان، چاپ سوم، 1384.
4. ___________، _مثنوی معنوی_، تصحیح: نیکلسون، تهران، پژوهش، چاپ پنجم، 1378.
5. ___________، غزلیات شمس تبریزی_، مقدمه، گزینش و تفسیر: محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، چاپ پنجم، 1387.
6. میبدی یزدی، قاضی کمال الدین میر حسین بن معین الدین، _شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب__7_، تصحیح: حسن رحمانی و سید ابراهیم اشک شیرین، تهران، میراث مکتوب، چاپ دوم، 1379.
7. _میراث_ _حدیث شیعه_، به کوشش: مهدی مهریزی، علی صدرایی خویی، قم، مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، 1378.
8. میرصادقی، میمنت (ذوالقدر)، _واژه نامه هنر شاعری_، تهران، کتاب مهناز، چاپ سوم، 1385.
9. نائینی، میرزا محمد حسین، _تنبیه الامّة و تنزیه الملّة_، تصحیح و تحقیق: سید جواد ورعی، قم، بوستان کتاب، چاپ اول، 1382.
10. نادعلی زاده، مسلم، _شبیه از نگاه فقیه_، تهران، خیمه، چاپ اول، 1391.
11. نصر، سید حسین، _قلب اسلام_، ترجمه: سید محمد صادق خرّازی، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1385.
12. __________________، _گلشن حقیقت_، ترجمه: انشاءالله رحمتی، تهران، سوفیا، چاپ اول، 1388.
__________________، _معرفت و معنویت_، ترجمه: انشاءالله رحمتی، تهران،
ص:331
1. دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ سوم، 1385.
2. __________________، _هنر و معنویت اسلامی_، ترجمه: رحیم قاسمیان، تهران، حکمت، چاپ اول، 1389.
3. نصر، مهندس طاهره (شها)، _از هنر و هنر اسلامی_، شیراز، نوید شیراز، چاپ اول، 1386.
4. نصری اشرفی، جهانگیر و عباس شیرزادی آهودشتی، _تاریخ ادبیات و هنر ایران_، تهران، آروَن، چاپ اول، 1391.
5. نظری منفرد، علی، _قصه کربلا_، قم، سرور، چاپ سوم، 1377.
6. __________________، _نامه ها و ملاقات های امام حسین__7_، قم، بنیاد معارف اسلامی، چاپ دوم، 1381.
7. واعظ کاشفی، ملاحسین، _روضة الشهداء_، تصحیح: حسن ذوالفقاری و علی تسنیمی، تهران، معین، 1390.
8. ورام بن ابی فراس، _مجموعه ورام_، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1368.
9. ویل دورانت، ویلیام، _تاریخ فلسفه_، ترجمه: عباس زریاب، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، 1385.
10. __________________، _لذات فلسفه_، ترجمه: عباس زریاب، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هجدهم، 1385.
11. هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان، _کشف المحجوب_، تصحیح و تعلیقات: دکتر محمود عابدی، تهران، سروش، چاپ سوم، 1386.
12. الهی قمشه ای، مهدی، _نغمه حسینی_، تصحیح و پاورقی: سید محمدرضا غیاثی کرمانی، قم، پارسایان، چاپ دوم، 1380.
13. یاحقی، محمدجعفر، _جویبا لحظه ها، _تهران، جامی، چاپ چهارم، 1381.
14. الیاده، میرچا، _فرهنگ و دین_، ترجمه: گروه مترجمان، زیرنظر: بهاءالدین خرمشاهی، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1374.
یوسفی، دکتر غلام حسین، _چشمه روشن_، تهران، علمی، چاپ دهم،
ص:332
1. 1383.
ب) نشریه
1. علی اکبری، را ضیه، «نقش عاشورا در شکل گیری تمدن ایرانی _ اسلامی عصر صفوی»، مجله _شیما_، سال اول، شماره اول، آذر 1390.
دیرباز، حسن، «عزاداری و گریه از دیدگاه شیعه و اهل سنت»، فصل نامه _فرهنگ زیارت_، سال اول، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاییز 1389.
ص:333