سرشناسه:سجادی نسب، سیدرسول، 1354 -
عنوان و نام پدیدآور:ره یافتگان حریم کرامت/ مولف سیدرسول سجادی نسب.
مشخصات نشر:اصفهان: اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان برخوار ومیمه، 1395.
مشخصات ظاهری:25 ص.؛ 11/5×21/5 س م.
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
موضوع:امام زادگان -کرامات- فضایل
زیارت نامه حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع)و فرزندش حضرت اسماعیل(ع)
اَلسَّلامُ عَلَیْکُما اَیُّها السَّیدانِ الَزَّکیّانِ الطّاهِرانِ الَوَل_ی_ّانِ وَ
سلام بر شما ای دو آقا و سیّدِ نیکوکار،پاک وصاحب اختیار ، الدّاعِیانِ الحَف_ِی_ّانِ اَشْهَدُ اَن_َّکُما قُلْتُما حَقّاً وَ نطََقْ_ت_ُما حَقّاً وَ صِدْقاً وَ و دعوت کننده به حق با مهربانی گواهی می دهم که شما حق را بیان کردید و بر اساس حق و راستی سخن گفتید دَعْوَتُما اِلی مَولایَ وَ موْلاکُما علانِ_ی_َةً وَ سِرّاً فازَ مُ_تَّ__بِعُکُما . و به سوی پروردگارمان به طور آشکارا و پنهان دعوت کردید. کسی که از شما پیروی کند رستگار است . وَ ن_َج_ی مُصَّدِقُکُما وَ خابَ وَ خَسِرَ مُکَ_ذِّب__ُک_ُما وَ ال__مُ_ت_ُخَ_لِّ_فُ . به و کسی که شما را تصدیق کند نجات یافته است و کسی که شما را تکذیب کند و با شما مخالفت کند ناامید و زیان کار است عَنْکُما اِشْهَدالی بِهذِ هِ الشَّهادةِ لأکُونَ مِنَ الْفائَزینَ بِمَعْرِفَ_تِکُما وَ
به این شهادتی که دادم[در نزد خداوند] برایم گواهی دهید تا در اثر شناخت و. . طاعَتِکُما وَ تَصْدیقِکُما وَ اِ تّ_باعِکُما وَ اَلسَّلامُُ عَلَیْکُما یا . پیروی و تصدیق و دنباله روی از شما رستگار شوم و سلام . بر شما ای سَیّدای وَ اَبنَا سَیّدی اَن_تُما بابُ الّلهِ المُؤتی مِنهُ والمَأخوذُ عَنْهُ دو آقا و سیّد و ای فرزندان امام و آقای من[حضرت موسی بن جعفر(ع) ] شما دروازه های رحمت خداوند هستید که [امّت] از آن وارد می شوند و از آن [حاجات خود را] می گیرند. اَتَ__یْتُکُما زائراً وَ حاجاتی لَکُما مُسْتَوْدِعاً وَها اَناذااَسْتَوْدِعُکُما
. به درگاه شما آمدم و حاجات و خواسته هایم ومن اکنون به شما می سپارم دینی وَ اَمانَتی و خَواتیم عَمَلی وَ جَوامِعَ اَمَلی اِلی منْتَهی اَجَلی و السَّلامُ دین، امانت، عاقبت کار و تمام آرزوهایم را تا آخر عمرم و سلام عَلَیکُما وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه . بر شما باد و رحمت و برکات خداوند بر شما باد . التماس دعا
ص: 1
یا ایّها الّذینء آمنو ااتّقواالله و ابتغوا الیه الوسیله
« ای کسانی که ایمان آوردید از خدا پروا کنید و برای تقرّب به او وسیله و دستاویزی بجویید.»(مائده __ 35)
سپاس خدای را که ما را متمسّک به ثقلین(قرآن و اهل بیت)قرارداد .
در جای جای سرزمین سبز ایران قطعه ای از بهشت خداوندی قرار دارد که لیاقت دربرگرفتن بندگان صالح و برگزیده ی خداوند را داشته است. لیاقت آن را داشته است که مزار و مرقد آل رسول (ص) باشد .
ص: 2
یکی از این روضه های بهشتی، آستان مقدّس و ملکوتی سیّدالکریم مولا حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر و فرزند بزرگوارش حضرت اسماعیل(ع)می باشد که در دولت آباد برخوار، محله ی زمان آباد (امامزاده ی نرمی) و در 10کیلومتری شمال اصفهان واقع است .
این مکان مقدّس ملجأ و پناه شیعیان امام امیرالمؤمنین علی(ع) بوده است که نشان از هزاران کرامت و گره گشایی از بندگان درمانده ی خداوند دارد و این چشمه ی فیض الهی، دل و جان های بسیاری را از چشمه سار معرفت سیراب کرده است و سر گذشت ره یافتگان حریم کرامت آن جناب نقل محافل عام و خاص شده است .
از بی شمار کرامات سیّدالکریم حضرت ابراهیم(ع) و فرزند بزرگوارش(ع) مجموعه ی بسیار کوچک و مختصری در شماره ی یک «ره یافتگان حریم کرامت» در فروردین سال 1381 تنظیم و منتشر شد و با همه ی نقص و کاستی هایی که دارد به ساحت مقدّس و ملکوتی مولایمان حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع) و فرزند بزرگوارش حضرت
ص: 3
اسماعیل(ع) تقدیم می گردد. امید است مورد پسند امام زمان و صاحب اختیارمان حضرت حجة بن الحسن المهدی(عج) قرارگیرد.(إن شاءالله)
لازم به توضیح است از همان ابتدای شروع جمع آوری کرامات از طرف غریب و آشنا تماس های زیادی گرفته می شد و کرامات و سرگذشت های جالبی به اطّلاع بنده می رسید. در ابتدا حیران مانده بودم که از کجا شروع کنم و در فکر بودم که این کار در وسع بنده ی بی بضاعتی چون من نیست ولی بالاخره به این نتیجه رسیدم که از باب وظیفه همین مقدار مختصر نیز برای کسانی که به دنبال حقیقت هستند کافی است و « در خانه اگر کس است یک حرف بس است.»
در پایان برخود واجب می دانم که از همه ی کسانی که حقیر را در این راه، صمیمانه یاری کردند تقدیر و تشکر کنم
ص: 4
امیدواریم که بار دیگر توفیق پیدا کنیم تا کرامات و سرگذشت های دیگری را بر این مجموعه بیفزایم. (إن شاءالله)
در خاتمه از تمامی خوانندگان محترم می خواهم که این خادم افتخاری آستان مقدّس فرزند موسی بن جعفر(ع) را از دعای خیر فراموش نکنند .
والسّلام
سیّد رسول سجّادی نسب
1395/7/4
ص: 5
حضرت امام موسی بن جعفر(ع)
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا محمّد و اله الطیّبین الطّاهرین المعصومین واللعن علی اعدائهم اجمعین
1)رسول مکرّم اسلام حضرت محمّد(ص) فرمودند:
«اِنَّ لِلّهِ حُرُماتٌ ثَلاثٌ، مَنَ حَفَظَهُنَّ حَفَظَ الله دینَهُ وَ دُنیاهُ مَنْ لَمْ یَحْفَظهُنَّ لَمْ یَحْفَظِ اللهُ دُنیاهُ و الآخرتَهُ حُرْمَةُالاِسلامِ و حُرمَتی وَ حُرْمَةُ رحِمی. » ( حدیث از ابوسعید خدری ص 55 کتاب « کلمه حول الرویه»)
«از برای خداوند متعال در سه مقام احترام است، کسی که آن را مراعات کند خداوند دین و دنیای او را نگهداری می کند و کسی که در حفظ این سه جایگاه کوشش نکند و آن ها را محترم نشمارد خداوند دنیا و آخرت او را حفظ نمی کند و آن سه مورد عبارتند از:
ص: 6
1.احترام گذاشتن به اسلام و مقررات آن
2. احترام گذاشتنن به پیامبر اکرم(ص)
3. احترام به اولاد، اعقاب و ذراری آن حضرت (ص) »
2) عن الرّضا علیه السّلام:
«اَلنَظَر اِلیَ ذُریتِِنّا عِبادَةٌ، فَقیلَ لَهُ : یابنَ رَسُولِ اللهِ، النَّظَرُ اِلیَ الاَئِمَةٍ مِنْکُمْ عِبادةٌ اَمْ اَلنَظُر الیَ جَمیع ذُریةَ النبی علیه السّلام، فَقالَ: بَلِ اَلنَظُر الیَ جَمیع ذُریةِ النَّبی عَبادَة ٌ ما لَمْ یُفارِقُوا مِنهاجَهُ وَلَم یَتَلَوَّثوا بِالَمُعاصی و تَلاوَ اِنَّ الذینَ یُؤذُونَ الله و رسولَهُ لَعَنَهُمُ الله ُفِی الدُّنیا وَ الاخِرَةِ وَ اَعَدَّ لَهُمْ عذاباً مُهیناٌ»
امام رضا (ع)فرمودند: « دیدار اولاد و اعقاب ما عبادت است . به حضرت گفتند: ای فرزند رسول خدا دیدار از امامان و پیشوایان معصوم شما عبادت است یا دیدار تمام ذریّه . فرمودند: دیدار همه ی اولاد پیغمبر عبادت است تا زمانی که از راه او و اسلام منحرف نشده باشند و خویشتن را به گناه و معصیّت آلوده نساخته باشند.» سپس این(سوره احزاب آیه 57) را تلاوت فرمودند:«کسانی که خدا و رسولش را بیازارند، خداوند آن ها را در دنیا و آخرت لعن می کند و برای آنان عذابی خوار و پست کننده آماده کرده است.»
ص: 7
3) امام موسی بن جعفر (ع) فرمودند:
« مَنْ لَم یَقْدِرُ اَنْ یَزُورُنا، فَلْیَزُرْ صالِحی مَوالینا، یَکتُبْ لَهُ ثَواب َزیارَتِنا » (بحار الانوار ج 71 ص 354، ثواب الاعمال ص124)
«هر کسی توانایی ندارد که به زیارت ما بیاید، حتماً دوستداران صالح ما را زیارت کند تا ثواب زیارت ما برای او نوشته شود.»
از نعمت های بسیار ارزشمند و حیاتبخش برای شیعیان، قبور مقدّس معصومین علیهم السّلام و فرزندان بزرگوارشان امامزادگان عظیمُ الشأن هستند که در سرزمین اصلی مسلمانان و شیعیان جهان یعنی کشورهای ایران، عراق و عربستان و ... بطور پراکنده وجود دارند و ارادتمندان و علاقه مندان به آیین محمّدی و خاندان رسول مکرّم اسلام(ص) با حضور مشتاقانه و همراه با احترام و علاقه ی خاص به صاحبان این قبور مطهّر، روح خود را صفا داده و ایمان خود را تقویّت می نمایند و برای ابتلائات روحی و جسمی خود شفا و برای آخرت خود ذخیره و آمرزش می طلبند. واقعاً اگر این اماکن مقدّس و روحانی برای رفتن به سوی خدا و خلوت کردن با ربّ العالمین و ارحم الرّاحمین نبود چگونه ممکن بود آرامش روحی و صفای درون را به دست آوریم؟ این مکان های مقدّس، مکان امن و امان گرفتاران، دلسوختگان، مظلومان، رنج کشیدگان و دوستان آل محمّد (ص) می باشد
ص: 8
که در آن ها انس با خدا و ذکر و تسبیح و عبادت الهی میسّر است و صفا و روحانیّت آن جان را حیاتی تازه و قلب آدمی را آرامش و طمأنینه می بخشد . الا بذکر الله تطمئن القلوب
و فرزندش حضرت اسماعیل(ع)
این مکان یکی از بقاع معروف و از زیارتگاه های مشهور و پرزائر اصفهان می باشد که مرقد مطهّر ابراهیم بن موسی بن جعفر و فرزندش حضرت اسماعیل(ع) در آن قرار دارد. برای معرّفی بیشتر این امام زاده ی لازم التّعظیم اجمالاً مطالبی را از کتب مورّخین و نویسندگان و محققّین گران قدر ارائه می نماییم:
1. عالم و مورّخ بزرگ حاج محمّد هاشم بن محمّد علی خراسانی مؤلّف کتاب منتخب ال_تّ_اریخ در صفحه751 این کتاب می نویسد:«حقیر مقیّد شدم که قبور بعضی بزرگان را ذکر کنم که یاد و ذکر خیری از آن ها باشد.» سپس ایشان نام پنج مکان از قبور امام زادگان شریف مدفون در اصفهان را با مشخصّات و محل دفن ذکر نموده اند و مکان پنجم را این گونه معرفی کرده اند که :
ص: 9
«قبر شریف جناب امام زاده ابراهیم بن موسی بن جعفر (ع) که واقع است در یکی از بلوک اصفهان و او الآن مشهور است به امام زاده نرمی .» _ کذا فی حاشیه الروضات _
2.عالم ربّانی و محقّق بزرگوار مرحوم آیت الله حاج میرزا محمّد باقر چهار سوقی روضاتی(اعلی الله مقامَه) در کتاب روضات الجنّات جلد اوّل صفحه134 می نویسد :«قبر ابوالفتوح اسعد عجلی،واعظ، فاضل، پارسا و عابد که از فقهای شافعی بوده و از بزرگان مشایخ صوفیه و اجلّای رؤسای آنان بوده است، در داخل بقعه امام زاده ابراهیم بن موسی بن جعفر (ع) در خارج از دروازه ی طوقچی قرار دارد. ابوالفتوح در سال 515 ه_ .ق در اصفهان متولّد شد و مصادف با 28صفر سال 600 ه_..ق وفات یافت.»
3. موّرخ توانا و محقّق متّقی و معاصر مرحوم حسین عمادزاده اصفهانی در کتاب زندگانی امام هفتم (ع) -که در دو جلد به رشته تحریر در آمده است.- نوشته است (1)
ص: 10
« باید صفحات تاریخ را ورق زد تا سبب کثرت بقعه و بارگاه امام زادگان را در ایران جستجو نمود و این معلول عواملی است که تاریخ قرن دوم به وجود آورده است. این عوامل عبارتند از:
انقلاب ایرانیان و سقوط بنی امیّه و روی کار آمدن بنی عباس به یاری ایرانیان از یک طرف و قوّت و قدرت گرفتن سادات طبرستان __ که در نیمه ی دوم قرن اوّل به ایران آمدند __ از سوی دیگر همچنین تشیّع مردم مازندران، طبرستان وگیلان و تجمّع سادات علوی در مرو و دعوت امام رضا(ع) و به دنبال آن شهادت امام و متفرّق شدن سادات در ایران از عوامل کثرت بقعه و بارگا ه های امام زادگان در این سرزمین می باشد. علاوه بر همه ی این ها، موّرخان اولاد امام موسی بن جعفر(ع) را تا شصت نفر نوشته اند که اکثر آنها به ایران آمده اند و در نتیجه نسل سادات موسوی در ایران رو به تزاید گذاشت که اکثراً به شهادت رسیدند یا در گوشه ی انزوا، وفات کردند.
این بزرگواران در مناطق مختلف ایران مسکن می گرفتند تا از فشار دشمن مصون بمانند ولی با این حال مورد زجر، ستم و تعدّی قرار گرفته و به شهادت می رسیدند و پس از شهادت قبورشان مزار
ص: 11
عمومی می شد و علاقه مندان به خاندان عصمت و طهارت گنبد و بارگاه هایی برای آنها می ساختند .
از ساداتی که به ایران آمدند دو دسته ی بارز را می توان نام برد که از حجاز ویمن وعراق به ملازمت خاندان اهل بیت برای استفاده از محضر امام رضا(ع)در زمان ولایت عهدی به طرف خراسان رهسپار شدند:
دسته اول جمعیّتی بودند که در رکاب حضرت فاطمه معصومه(ع) دختر حضرت موسی بن جعفر (ع) گرد آمدند و از مدینه حرکت کردند.(این عدّه حدود چهارصد نفر بودند.)
دسته دوم جمعیّتی بودند که در ملازمت حضرت احمد بن موسی بن جعفر (ع) «معروف به شاهچراغ »حرکت کردند واین جمعیّت را حدود دوازده هزار نفر نوشته اند.
با روشن شدن حال و عاقبت کار این دو زَعیمْ که خواهر وبرادر بودند وبرای ملحق شدن به برادر والاتبار خود حضرت علی بن موسی الرّضا که در مقام ولایت عهدی ظاهر بود حرکت نمودند، از سرنوشت امام زادگان دیگر نیز مطلّع خواهیم شد.
در شرح زندگانی حضرت علی بن موسی الرّضا(ع)که قبل از این کتاب طبع ونشر یافته است اشاره نمودم که مأمون عباسی به چند
ص: 12
دلیل سادات علوی را دعوت نمود و در مرو که پایتخت او بود تمرکز داد. یکی برای آنکه از تعرّض و قیام آنان وحادثه ای نظیر حوادث فخ و واقعه یحیی و قتل شصت سیّد علوی وخروج زید ویحیی فرزندان حضرت سجّاد(ع) در امان بماند و دیگر آن که آن ها را تحت ریاست بزرگان علوی زیرنظر بگیرد و لذا 44هزار نفر از سادات را با احترام به مرو دعوت نمود و امام رضا(ع)را با نظر آنها به ولایت عهدی برگزید وچون بین دو راهی سیاست بیچاره شد وزیر ایرانی خود را کشت وامام رضا (ع) را مسموم نمود و برای دفاع از انقلاب اعراب بغداد و اختلاف بنی عباس خود را به بغداد رسانید.
درضمن برای آنکه از تمرکز این سادات مصون بماند و برای آنکه سادات دیگری از حجاز و عراق و یمن به آن ها ملحق نشوند و موجب فتنه نگردند، دستور داد به تمام اطراف وجوانب بخش نامه بفرستند که هر کجا سادات علوی را دیدند دستگیر کنند یا به قتل برسانند.
این دستور موجب شد که دسته ی اوّل سادات علوی که در رکاب حضرت فاطمه معصومه(س) و جزو مهم ترین کاروان سادات بودند وقتی به ساوه رسیدند با مقاومت و ممانعت حاکم دست نشانده ی مأمون روبرو شوند و در نتیجه بعضی اسیر شدند و بسیاری به
ص: 13
قتل رسیدند. البتّه بعضی از آنها فرار کردند و آواره ی کوه ها، ارتفاعات، تپّه ها و بیغوله ها شدند و در این جریان 22نفر از امام زادگان به شهادت رسیدند که قبور آن ها در ساوه و قم و اطراف آن مزار عمومی مسلمین است.1 (1)
دومین قافله ی عظیمی که از حجاز به قصد خراسان حرکت کرد قافله ی حضرت امام زاده احمد بن موسی بن جعفر الکاظم (ع) بود که افراد این کاروان از رجال سادات وعلما و زُعمای بزرگ علوی بودند. این کاروان دوازده هزار نفری به طرف ایران آمدند و با مقاومت حاکم فارس مواجه شدند و اکثر آن ها یا به قتل رسیدند یا اسیر شدند و امام زاده احمد(ع) نیز با شجاعت بسیاری مبارزه کردند ولی در نهایت به شهادت رسیدندکه مزارشان در شیراز مطاف میلیون ها مردم مشتاق این سرزمین است. به این ترتیب دسته ی دوم قافله بزرگ علوی نیز شهید شدند ودر اطراف و اکناف کشور پهناور ایران مدفون گردیدند.
ص: 14
در کتاب عمدة الطّالب آمده است : « امام موسی کاظم (ع) تعداد شصت فرزند داشت که 37 دختر و33پسر بودند پنج پسر عقب نیاوردند: عبدالرحمن ، عقیل ، قاسم ، یحیی و داوود و 3 نفر از آن ها نیز فرزند پسر پیدا نکردند: سلیمان ، فضل و احمد . پنج نفر هم در عقبشان اختلاف بوده حسین ، ابراهیم اکبر، هارون ، زید و حسن و تنها ده نفر عقب داشتند که اختلافی در اعقاب آن ها نیست به این ترتیب : علی، ابراهیم اصغر ، عباس ، اسماعیل ، محمّد ، اسحق ، حمزه ، عبدالله ، عبید الله ، جعفر .»
ابونصر بخاری ونقیب تاج الدّین نوشته اند که موسی بن جعفر از 13 فرزندش اعقاب وذرّیه داشت بدین ترتیب :
علی الرّضا ، ابراهیم المرتضی ، محمدالعابد و جعفرکه کثیر الاولاد بودند و زید النّار ، حمزه ، عبدالله و عبیدالله که متوسّط الاولاد
بودند و عباس، هارون، اسحاق، اسماعیل، حسن و حسین که قلیل الاولاد بودند .
شیخ طبرسی (ره) در اعلام الوری نوشته امام کاظم (ع) اولاد بسیاری داشت که در تعداد آنها اختلاف است .
ص: 15
شیخ مفید(ره) می نویسد: امام موسی کاظم(ع)دارای اولاد فراوان بودکه به 37 فرزند پسر و دختر می رسد، 18 پسر و19 دختر بدین ترتیب:
پسران: (1)علی الرّّضا (2) ابراهیم (3) عبّاس (4) هاشم از یک مادر (5) اسماعیل (6)جعفر (7) هارون (8) حسن از یک مادر (9) احمد (10) محمّد (11) حمزه از یک مادر (12) عبدالله (13)اسحاق (14) عبیدالله (15)زید (16) حسن (17)فضل (18) سلیمان که از یک مادر بوده اند.
دختران: 1- فاطمه کبری 2- فاطمه صغری 3- رقیّه 4- حکیمه 5- امّ ابیها 6- رقیه صغری 7- کلثوم 8- امّ جعفر 9- لبابه 10- زینب 11- خدیجه 12- علّیّه 13-حسنه 14- آمنه 15- بریهه 16- عایشه 17- امّ سلمه 18- میمونه 19-امّ کلثوم
ابن خشاب فرزندان پسر را 20 و دختران را 18 نوشته است و محمّد بن طلحه شافعی از او اقتباس نموده و 20 و 18 را انتخاب کرده است ... .
ابن جوزی فرزندان پسر را20 و دختران را هم 20 نفر نوشته و محمّد و عمر را اضافه کرده و در مورد دختران فواطم نوشته که چهار فاطمه بوده اند ... .
ص: 16
صاحب کتاب عمدة الطّالب می نویسد : امام هفتم(ع) 60 فرزند داشته است که 37 دختر و 23 پسر نقل نموده است . پنج پسر او عقب نداشته اند... و سه پسر او اولاد پسر نیاورده اند ... و پنج پسر داشته که در اعقاب آن ها اختلاف است ،حسین، ابراهیم اکبر، هارون، زید و حسن و ده فرزند آن حضرت عقب داشته اند: علی، ابراهیم اصغر، عباس، اسماعیل، محمّد، اسحق، حمزه، عبدالله، عبیدالله، و جعفر .
بر اساس آن چه که ما از کتب تراجم و رجال و اخبار به دست آورده ایم از حضرت اباابراهیم موسی بن جعفر(ع) بیش از همه ی ائمّه ی معصومین اولاد به جا مانده و از علل آن این بوده است که امام کاظم(ع) برای حفظ خاندان هایی که از مردان علوی و سایر خاندان هاشمی کشته یا متواری و متلاشی گردیدند یا برای تکثیر نسل به جهت نقض غرض نمودن هدف بنی عباس زنان بسیار گرفت و اولاد بسیار آورد و اکنون در صحایف خاندان های تاریخی اسلام که می نگریم، می بینیم نسل و ذریه بنی هاشم بر اساس « انا اعطیناک الکوثر» کثرت یافته اند و به طور روز افزون نسل بنی هاشم
ص: 17
زیاد شده اند و سادات موسوی و رضوی همه از این خاندان می باشند که احصا و شمارش آن ها مشکل می باشد .
آنچه ما در این مجموعه نگاشته ایم حاصل مطالعه ی صدها جلد کتاب است که دست چین شده، به نظر خوانندگان عزیز می رسانیم.
حضرت امام علی بن موسی الرّضا(ع) از پنج اولاد مسلّمی است که از موسی بن جعفر(ع) به یادگار مانده و عقب داشته اند و ما شرح زندگانی امام هشتم را در کتابی جداگانه نوشته ایم.
شیخ مفید(ره) برای اولاد امام موسی کاظم(ع) مناقب و فضایلی نقل نموده است و از آن جمله می نویسد:« ابراهیم مردی با سخاوت و کرم بود و در ایّام مأمون از طرف محمّد بن محمّد بن زید بن علی بن الحسین(ع) که ابوالسَّرایا با او بیعت کرده بود امیر یمن شد و تا روزی که ابوالسّرایا کشته شد و علویان متفرق شدند مأمون ابراهیم را امان داد .»
تاج الدّین بن زهره حسینی در کتاب غایة الاختصار در ذکر اجداد سیّد مرتضی می نویسد: « ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع) به نام
ص: 18
«امیر ابراهیم المرتضی» سیدی جلیل و امیری نبیل و فاضلی محترم بود و از پدر و اجدادش نقل حدیث نموده است و مردم را به امامت برادرش امام رضا (ع) می خواند و چون به مأمون خبر دادند او را به شفاعت امام رضا(ع) امان داد و متعرّض او نشد .
علامه مامقانی می نویسد:« شیخ مفید در ارشاد و طبرسی در اعلام الوری در مورد حضرت ابراهیم(ع) می نویسند:« او مردی شجاع، کریم و والی یمن بوده است و ابوالسّرایا با او در کوفه بیعت نمود و بعداً نزد مأمون مورد تکریم و احترام قرارگرفت .
ص: 19
اضافه می کنند که برای هر یک از فرزندان امام موسی کاظم(ع) فضیلت و منقبتی حاصل بوده است .»
فاضل مجلسی در وجیزه و محقّق بحرانی در البلغه می نویسند:« ابراهیم بن موسی الکاظم(ع) ممدوح و از روات معتمد بوده است و از اوصیای امام بود و نیز می نویسد ابراهیم اکبر و برادرش ابراهیم اصغر و عباس و قاسم و اسماعیل و احمد از امّ احمد بوده و در وصیّت امام این چند نفر به ریاست امام رضا(ع) وصیّ حضرت موسی کاظم (ع) بوده اند که درباره ی صدقات عضویت و نظارت داشته اند .»
ابراهیم بن موسی(ع) از کسانی است که حدیث رضوی سلسلة الذّهب را نقل نموده است .
ص: 20
آن چه از مفاد اخبار انساب استفاده می شود حضرت موسی بن جعفر (ع) دو پسر ابراهیم داشته که به نام ابراهیم اکبر و ابراهیم اصغر مشهور بوده اند و به شرحی که ما در کتاب زندگانی حضرت ابوالفضل (ع) و حضرت زینب کبری (س) و حضرت علی اکبر و علی اصغر علیهماالسّلام نوشته ایم تکرار اسامی و تشابه اسماء موجب اختلاف اخبار انساب شده و درباره ی اولاد حضرت موسی بن جعفر(ع) یک جهت سوم هم داشته و آن فشار عبّاسیان بر محو و قتل آن ها بود که به نام مستعار فراری می شدند .
به نظر نگارنده1(1) ابراهیم اکبر بلا عقب از دنیا رفته و ابراهیم اصغر است که جدّ سیّد مرتضی می باشد و مزار یکی از آن ها در بغداد در مقابر قریش و یکی از آن ها در اصفهان در قریّه ی امام زاده نرمی در بلوک برخوار است .
ص: 21
در سلسله اولاد این ابراهیم خواه بزرگ یا کوچک سادات و علمای با فضیلت و مکرمت بوده اند که شاخص آن ها سیّد رضی و مرتضی و خاندان سیّد صدرالدّین عاملی اصفهان و اجداد و احفاد او می باشند و بسیاری از علمای سادات از این سلسله بوده اند که در کتب انساب نام و حال آن ها ضبط شده است .
از امام زاده های مشهور که میشناسیم امام زاده محمود در دولت آباد اصفهان در دوکیلومتری شرقی در مزرعه باغ محمود موسوی که آن مزرعه هم به نام خود آن بزرگوار بوده است و امام زاده شاهبازی در املاک کمشچه اصفهان که دارای گنبد و بارگاهی است، امام زاده مؤمن در حبیب آباد برخوار و امام زاده ابراهیم و اسماعیل(ع) در زمان آباد نرمی که به امام زاده نرمی معروف و مشهور است و در برخوار شهرت و مقامی ارجمند دارد و از اطراف و اکناف شهر اصفهان دوستان و مشتاقان به زیارت آن حضرت می روند و بسیار مجرّب و مورد تقدیس و تکریم است .»1(1)
ص: 22
ص: 23
این بارگاه قدس که این سان منوّر است
دارالشّفای زاده ی موسی بن جعفرست
آهسته با ادب بِنه پا رادراین مکان
کاین نونهال گلشن پاک پیمبرست
اذن دخول در حرمش گیر از خدای
کاین آیتی زخالق یکتای داورست
ازمقدمش صفای صفاهان صفاگرفت
این یادگار حیدر و زهرای اطهر ست
شش گوشه مرقدش زحسین آورد به یاد
این دومین صدف که نشان ازدوگوهرست
بوسند عارفان خردمند این مقام
زیرا که او چو آفتاب فلک ذرّه پرورست
این گنبد رفیع که سر بر فلک برد
البتّه، از شعائرِ اسلامِ داور ست
بر هفتمین امام ضیاء بصر بود
بر هشتمین امام یقین دان برادر ست
ص: 24
باشد رضا ولیِ خداوند این جناب
صاحب کرامت است و ِبراهیم ا صغرست
بامعرفت نما تو زیارت زصدق دل
بی شک بدان ذخیره ی فردای محشر ست
زیبا سرود « پور نریمان » بر این دو نور
کاین سرزمین به جلوه، چو خورشیدخاورست
«مرحوم حاج شیخ محمّد نریمانی(پور نریمان) »
ص: 25
آن که لازم به ثنا و شرف وتعظیم است
لایق عزّت و شأن و منش و تکریم است
آن که بر ارکه ی شاهنشهی هر دوسرای
به سرش ظلّ ولای احدی دیهیم است
آن که ازلطف خدا ساحت بیت الشّرفش
مهد علم و ادب و تربیت و تعلیم است
آن که در آینه ی بی خلل و پاک ضمیر
نقش زیبای رخش تا به ابد ترسیم است
آن که در وقت اجابتگه پرفیض دعا
مصلحت با وی وصاحب نظروتصمیم است
آن که بر تربت مینووشِ اسماعیلش
همگان را سر اخلاص و سر تسلیم است
زاده ی موسیِ جعفر گلِ گلزار رسول
میوه ی باغِ ولا، حضرت ابراهیم است
از سمک تا به سما جمله ی ذرات وجود
همه را بر در این بقعه سر تعظیم است
این زعیمی است که تا روز قیامت «قیصر»
پایه ی دینِ حق از همّت او تحکیم است
«سیّد محمّد حسن صفوی پور(قیصر)»
ص: 26
بیا ای دل صفای روح وجان اینجاست
بشو عاشق سرای عاشقان اینجاست
زعطر یاس وسوسن دل به وجدآید
یقین باغی زفردوس جنان اینجاست
دوم_ه_______رو م__ه دو گ_ل واژه
دوس___ل__ط___ان ودو ش______هزاده
ه___م ابراهی__م ه__م اس_م__اع_ی_ل
خ___دا ای__ن_ج___ا م_ک__ان داده
زلال چشمه ی فضل وف_ض_یلت ها
ن_ش_ان آیت__ی از خ__ال__ق ی__ک_ت__ا
به دریای ولایت گوهری رخشان
م___راد ع__اش__ق__ان وک__عب__ه ی دل ها
دوم_ه_______رو م__ه دو گ_ل واژه
دوس___ل__ط___ان ودو ش______هزاده
ه___م ابراهی__م ه__م اس_م__اع_ی_ل
خ___دا ای__ن_ج___ا م_ک__ان داده
گل موسی بن جعفر باشد ابراهیم
رض_ا را دان ب_رادر ب_اش_د اب_راه_ی_م
ص: 27
به او معصومه خواهر مادرش زهراست
ش_ع_اع ن_ور داور باش__د اب_راه_ی_م
دوم_ه_______رو م__ه دو گ_ل واژه
دوس___ل__ط___ان ودو ش______هزاده
ه___م ابراهی__م ه__م اس_م__اع_ی_ل
خ___دا ای__ن_ج___ا م_ک__ان داده
طبیب وکوی اودارالشّفا باشد
مرام وکار او لطف وعطا باشد
ادب کن با وضو این جا قدم بگذار
که این جا مهبط اهل ولا باشد
دوم_ه_______رو م__ه دو گ_ل واژه
دوس___ل__ط___ان ودو ش______هزاده
ه___م ابراهی__م ه__م اس_م__اع_ی_ل
خ___دا ای__ن_ج___ا م_ک__ان داده
حریمش شوکت عرش خدادارد
گدایش برتری بر ماسوا دارد
طلب کن حاجتت «صادق» که این مولا
هزاران زائر حاجت روا دارد
اکبر نریمانی«صادق»
ص: 28
این مقدّس بارگاهی کاین چنین زیباستی
راستی باید بگویم جنت المأواستی
بارالها این مکان باشد مگر دنیای نور
یا کلیم الله را خود وادی سیناستی
یا بود موسی بن جعفر را دو فرزندی عزیز
دفن در این جایگاهی کز شرف والاستی
آری ابراهیم و اسماعیل از هفتم امام
مرقد پر نورشان روشن به چشم ماستی
این مکان با فضیلت را بدان تا روز حشر
در حقیقت حافظش خلّاق بی همتاستی
از برای این دو خورشید درخشانِ ولا
زائرانی چون علیّ و زهره ی زهرا ستی
چشم گردون را، ضیا بخشد غبار این قبور
هست هم دارالشّفا هم مأمن دلها ستی
این مقامی را که دربانش بود روح الامین
دوستان آزاد و خصم بد منش رسواستی
عاشقان گرم طواف و عارفان مست نگاه
هرکه را بینی براین در واله و شیداستی
عزّت دارَین را بنما تمنّا از کریم
ز آنکه آثار کرامت زین سرا پیداستی
در میان بگذار حاجاتی اگر باشد تورا
«قائمی» چون درگه صدق و صفا این جاستی
حاج علی نریمانی«قائمی»
ص: 29
سلام من به حریمت که بوی فاطمه دارد
نسیم روضه ی رضوان به جان زائرت آرد
سلام من به بلندای بارگاه رفیعت
که آسمان سر خواهش به در گهش بِگُذارد
سلام من به فضای پر عطر صحن و رواقت
که روح معتکفین را به دار سلم سپارد
سلام حق به بهاری صفات، لطف و عنایت
که قطره های کرامت به خاص و عام ببارد
سلام حق به تو آقا که پور هفتم امامی
نسیم کوی تو بوی رضا، برادرت آرد
سلام حق به تو و بر بزرگ پور تو بادا
که در جوار تو قبر حسین در نظر آرد
سلام حق به تو بادا علی الطّلوع قیامت
«صبا» نظر به تو دارد چو سر به خاک گذارد
نگارنده
ص: 30
نظرم به توست آقا که بزرگ و مهربانی*** تو کریم و دستگیری و پناه بی کسانی
تو چه کیمیا نگاهی که اگر نظر نمایی***غم زائرت به آنی ز دلش به در نمایی
تو دوای دردمندان، تو امید غم نصیبان*** تو پناه بی پناهانی و یاور غریبان
خودی و غریب دیده ز تو بارها کرامت ***همه جیره خوار خوانت همه در پناه امنت
نظرم به توست آقا که گناه کرده پستم *** دو سه روز مانده از عمر و هنوز خواب و مستم
تو که پور هفتمین نور امامت و هدایی*** ت_و که آبروی مایی و برادر رضایی
تو که خواهری چو معصومه ی بی مثال داری*** تو که سائلان کویت به نشاط و کامکاری
تو که در کنار داری پسری بزرگ و والا*** حرمت به یاد آرد حرم حسین زهرا
تو که آسمان نشسته به حریم بارگاهت*** نظر گدا و دارا به کرامتِ نگاهت
ص: 31
تو و مادر ائمه که شهید راه دین است*** تو و آن امام پاکان که امیر مؤمنین است
تو و آن همه جفاها که به هشت وچار رفته*** که زمین آسمان را ز شرار قهر تفته
تو بخواه از خداوند جهان ظهور قائم*** فرج و ظهور مهدی که به یاد ماست دائم
تو بخواه نصرت «خامنه ای» ز حیّ باری***که امید مؤمنین است و نماد پایداری
نه«صبا» رسد به کویَت به امید دل نوازی***همگان مقیم کویَت به ثنا و عشق بازی
نگارنده
ص: 32
به نظر نگارنده شاید ازمظلوم ترین امام زاده های مدفون درخاک ایران، حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع) و فرزندش حضرت اسماعیل(ع) می باشند؛چرا که با این همه عظمت وگستردگی کرامات هنوز گنجی مدفون در زیر آوار غربتند و این در حالی است که این امام زادگان بزرگوار گره گشای مردمند و کراماتشان زینت بخش دل وجان عارفان ودل سوختگان است وحدیث شهرتشان برجای جای سرزمین ایران طنین انداخته وپناهگاه خاص وعام اند.
سخن بسیاراست ودرد دل بی شمار ولی همین قدر متذکّر شویم که حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع) در روستای
ص: 33
«بیدهند» واقع در منطقه ی نطنز دارای قدمگاهی است مشهور ومعروف.
این بنده درسال 1380درمعیّت هیئت امنای زحمتکش ومعتقد آستان مقدّس وتعدادی از ارادتمندان برای زیارت این قدمگاه باعظمت به روستای بیدهند مشرّف شدم. اهالی روستای بیدهند اعتقاد وایمان عجیبی به این قدمگاه دارند؛ به گونه ای که وقتی ما در مسجد این محل هنگام نمازجماعت حضورپیداکردیم و از بزرگان و عزیزان نمازگزار درمورد قدمگاه سؤال کردیم همه بدون استثنا این قدمگاه را به عظمت یاد کردند.
در خدمت امام جماعت این محل رسیدیم واز محضر ایشان در مورد قدمگاه سؤال کردیم. ایشان توضیح دادند که وقتی سادات
علوی در مسیر حرکت خود از مدینه به ایران می آیند تا به خدمت حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) برسند، در مسیر خود با دشمنان و بدخواهان اهل بیت(علیهم السلام) روبرو می شوند ودرگیری و زد وخورد به وجود می آید. بنابراین آن بزرگواران به خاطر به وجود نیامدن درگیری، اغلب از راه های انحرافی مسیر خود را انتخاب می کنند وبه کوه وبیابان می زنند ولی باز در مسیر حرکت در مناطق مختلف ایران به شهادت می رسند. یکی از این درگیری ها
ص: 34
دردامنه ی کوه های کرکس در روستای بیدهند واقع در منطقه نطنز رخ می دهد که بر اثر این در گیری برادرحضرت ابراهیم (ع)یعنی حضرت سلیمان (ع)شهید می شوند و برادر بزرگوارشان حضرت ابراهیم(ع)در همان منطقه ایشان را دفن می کنند .
حضرت ابراهیم(ع) در مسیر حرکت کوهستانی خود در بالای کوهی حدود یک کیلومتر بالاتر از روستای بیدهند توقّفی دارند ودر زیر درختی استراحت می کنند، واین درخت از آن زمان به یادگار مانده است. قدمت این درخت بسیار زیاد و تنه اش بسیار تنومند ودرمجموع بسیار شگفت انگیز است.
تصویر1(1) این درخت که از زاویه ی بالا گرفته شده در پشت جلد کتاب آمده است2.(2)
در کنار درخت با وجود فضای کوهستانی،مردم معتقد و ارادتمند به خاندان رسالت، زمین مسطّح و نسبتاً وسیعی آماده کرده اند که محلّ تعزیه خوانی،پختن نذری وتوسّل است.
اهالی وامام جماعت روستای بیدهند، اعتقاد عجیبی به این قدمگاه دارند و هر وقت حاجت و خواسته ی بزرگی (مثل بارندگی و…)داشته باشند به آن جا می روند و به فرزند موسی بن جعفر(ع)
ص: 35
متوسّل می شوند. همچنین یکی از نمازگزاران مسجد تعریف کرد که:یک بار برای دعای باران به آن قدمگاه مقدّس رفته بودیم وبه فرزند موسی بن جعفر (ع)متوسّل شدیم. از کوه پایین نیامده ابرهای باران زا در آسمان پیدا شد وشروع به باریدن نمود.
ای آنکه توتیاست قدمگاه فاخرت
چشم امید من به تو، دنیا وآخرت
دستم تهی و راه دراز و خطر زیاد
دستم بگیر ولطف نما جان مادرت
«نگارنده»
ص: 36
1-نام ونام خانوادگی:خانم اقدس منصوری
2-نام پدر:عباس
3-نام ونام خانوادگی همسرشفایافته:محمدحسین شکل آبادی
4-شغل همسر:بازنشسته ی پایگاه هشتم شکاری
5-آدرس محل سکونت:حبیب آباد
شب عاشورای سال 1378است. آسمان رنگ و بوی حسین(ع) دارد. آستان مقدّس حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع)وفرزندش(ع) نیزعزادار و سیاه پوش
ص: 37
اباعبدالله الحسین(ع)است. از گوشه وکنار به پناه حضرت ابراهیم و فرزندش حضرت اسماعیل علیهما السّلام آمده اند.
امشب چه کسی را به حریم شریف شفاعت خوانده اند؟و امشب چه کسی را به لباس کرامت آراسته خواهندکرد؟
خسته دلی از دیار حبیب آباد که با سرطان حنجره، ازدستگیری ودرمان طبیبان وپزشکان ناامید شده به پناه آمده است.اویک بارگلویش تحت نظر دکتر مکاریان در بیمارستان امیرالمؤمنین(ع) عمل شده وسپس به او گفته شده باید پانزده جلسه شیمی درمانی شوی.حال واحوال بسیار بدی دارد ،در منزل برادر بستری است و همه به دور او گردآمده اند، همه نگران!
عمل جراحی و شیمی درمانی خورد وخوراکش را قطع کرده است و فقط قادر به خوردن مایعات است که گاهی مواقع تهوّعی این راه امید رانیز بر اطرافیان می بندد.مادر پیرش نگران و مضطرب است. تا اینکه جرقّه ی امیدی در دلش زده می شود وفرزند بیمارش را به حرم فرزند موسی بن جعفر(ع) می خواند. اوکرامات زیادی ازحضرت ابراهیم وفرزندش حضرت اسماعیل علیهما السّلام در ذهن دارد.
ص: 38
آری شب عاشوراست وخانم منصوری به اتّفاق مادر، همسر وبعضی اطرافیان عازم آستان مقدّس می شوند و در این شب با برکت به دریای جمعیّت زائران فرزند موسی بن جعفر(ع) ملحق می شوند.
مادر، دخترش را دخیل می بندد و بقیّه به دعا و زیارت خواندن مشغول می شوند. مدتّی می گذرد .به اذان صبح چیزی نمانده، همسر نگرانش(آقای شکل آبادی)به بیرون صحن رفته وداخل ماشین خوابیده است. خانم منصوری در عالم خواب وبیداری می بیندکه حرم را گلاب وعطر می زنند و بدنش به لرزش درمی آید. به مادر می گوید:«مادر،حرم را گلاب و عطر می زنند!» ومادر جواب می دهدکه این طور
نیست بخواب. این قضیّه چندین بار تکرار می شود.
در همین لحظه شوهرش نیز که بیرون صحن داخل ماشین خوابیده است در عالم خواب می بیند که آقای بزرگواری با شال و عمامه ی سبز رنگ، کنار ماشین ایستاده اند، دست به ماشین می زنند و می فرمایند:« چرا شما به این جا آمده اید؟»آقای شکل آبادی عرض می کند: «آقا مریض داریم.» آن سیّد بزرگوار می فرمایند: «خانم مریضی که کنار ضریح است از شماست؟» آقای شکل آبادی عرضه
ص: 39
می دارد«بله» و بعد آقا با وقار تمام به طرف صحن وحرم روانه می شوند .
در داخل حرم خانم منصوری در عالم خواب می بیند که بانوی بزرگواری کاسه ی آشی می آورند و به او می دهندومی فرمایند: «این کاسه را سیّد داده است بخورید تا حالتان بهتر شود.»خانم منصوری جواب می دهد:«نمی توانم چیزی بخورم.»
بانوی بزرگوار می فرمایند : «بخورید سیّد بدش می آید»وخانم منصوری کاسه ی آش را می گیرد و بالای سرش می گذارد. خانم منصوری برمی خیزد وهمه را از این امر با خبر می کند و وِلوِله ای در حرم می اندازد. خانم منصوری که آمدنش با پای خود نبوده ودیگران زیر بغلش را داشته اند، اکنون با پای خود می رود.کسی که خورد وخوراکش قطع شده، اکنون میل به غذا پیدا کرده وبدون مشکل و به راحتی غذا می خورد وحتّی شروع به قالی بافی می کند . پانزدهم ماه شدو بنا به توصیه ی پزشک باید به آزمایشگاه برود و جواب آزمایش خون را به پزشک نشان بدهد.
بعد از آزمایش در تاریخ مقرّّر وقتی پسرش برای دریافت جواب آزمایش خون مراجعه می کند از دادن جواب آزمایش به او امتناع می کنند و عنوان می کنند که خون آزمایشی مادرتان عوض شده و باید خود مادرتان به آزمایشگاه مراجعه کند .
ص: 40
به ناچار خانم منصوری به بیمارستان می آید وپس از آن که به او می گویند خون آزمایشی شما عوض شده است ناراحت می شود و می گوید: «جواب آزمایش را بدهید؛ شما چه می دانید ما چه کرده ایم وبه چه آقایی متوسّل شده ایم!» خانم منصوری بالاخره جواب آزمایش را می گیردو نزد دکتر مکاریان می برد. دکتروقتی جواب آزمایش را می بیندواز احوال بیمار خود جویا می شود با تعجّب می گوید: «چه کرده اید که این گونه شده است!؟ مثل اینکه خونتان عوض شده است! ببینید دست شما سرخ تر است یا دست من!؟ شما از نادر افرادی هستید که از این بیماری نجات یافته. خوشا بر احوالتان!.»
الآن که چهار سال از آن قضیّه می گذرد به برکت حضرت ابراهیم بن موسی بن جعفر(ع)و فرزندش حضرت اسماعیل (ع) آرامش، دوباره به خانه ی آقای شکل آبادی برگشته است والحمدلله خانم منصوری هیچ مشکل وناراحتی نداردو صحیح وسالم زندگی عادی خود را می گذراند؛ حتّی خانم منصوری تعریف می کرد: پس از چندی از این ماجرا بدون دلیل نگران بازگشت بیماری خود شدم ومضطرب و پریشان احوال گشتم تا اینکه همان شب در عالم خواب آقای بزرگواری به من فرمود: «شما شفا یافته اید،ناراحت نباشید».
ص: 41
1-نام و نام خانوادگی: حلیمه احمدی
2-نام پدر: حسین
3-نام ونام خانوادگی همسرشفا یافته: مسیب ابراهیمی
4-شغل همسر: کشاورز
5-آدرس محل سکونت: شاهپور آباد
6-تاریخ شفایافتن:شب ولادت حضرت زهرا(س) مورخه ی 23/4/1374
شب ولادت حضرت زهرا (س) است دل های پریشان امیدوارتر از قبل به پابوسی سیّدالکریم آمده اند؛ چرا که ایشان به احترام مادر شهید خود حتماً دست کرامت بر سر متوسّلین خواهند کشید.
ص: 42
خانم احمدی نیز به همین امید در شب ولادت حضرت زهرا(س)به حضرت ابراهیم و فرزندش (علیهما السّلام) متوسّل شده است.
او دو سال ودو ماه است که از بیماری تنفّسی رنج می برد و در مواقع شدّت بیماری به سختی نفس می کشد ودچار حالت خفگی می شود، کنترل خود را از دست می دهد و بعد از اینکه به حالت عادی بر می گردد شروع به گریستن می کند. از دارو و درمان خسته شده است واز کلام پزشک معالجش آقای حکمتیان در می یابد که نباید چندان امیدی به بهبود داشته باشد.
«خداوندا ؛ در این هجوم ناامیدی ها چه کسی فریادرس من دلشکسته است ؟»
تا این که شبی در عالم رؤیا می بیند سیّد بزرگواری به منزل آن ها تشریف می آورند و او بیماری خود را شرح می دهد و آقا می نویسند. از خواب بیدار می شود و در دل بارقه ی امیدی را احساس می کند.
چند روزی می گذرد تا این که یک روز قبل از تولّد حضرت زهرا (س) ناخودآگاه در دل متوجّه بارگاه مقدّس وملکوتی حضرت
ص: 43
ابراهیم وفرزندش (علیهما السّلام) می شود و سر از پا نشناخته، برای توسّل به این آستان ملکوتی رهسپار می شود .
در حالی که عدّه ای از نزدیکان همراه او هستند به گونه ای زیبا به پسر موسی بن جعفر(ع) متوسّل می شود. وی به نشانه ی ادب و احترام آستان ؛ شال سبز رنگ یکی از خدّام را می گیرد و یک سر آن را به دست و سر دیگر شال را به حرم مطهّر می بندد و اطرافیان به توسّل و راز و نیاز مشغول می شوند.
شب ولادت کوثر قرآن است وساعت حدود دوازده نیمه شب. خادم محترم آستان آقای سیّد رسول نریمانی(که پدرشان نیز خادم باز نشسته ی آستان می باشد) تعریف کرد که« ناگهان از داخل حرم مطهّر صدای صلوات به آسمان بلند شد. سریع خود را به حرم مطهّر رساندم. شنیدم که باز هم حرم مطهّر پر شده از عطر کرامت و باز دست کریم آقا گره گرفتاری کسی را باز کرده است . یا الله کنان به قسمت زنانه رفتم. نزدیک شدم دیدم، همان خانمی است که چند ساعت قبل با شال خدّام به آقا متوسّل شده بود و طرفی از شال که به ضریح مطهّر بسته شده بود باز شده است.
فضا، فضای عجیبی بود.گفتم: شال را دوباره ببندید؛ اگر شفا گرفته باشد دوباره باز می شود.
ص: 44
شال را دوباره بستند. لحظه ای نگذشت؛ دست شروع به لرزیدن کرد و شال باز شد ومن به چشم خود کرامتی عجیب را مشاهده کردم.
نمی دانستم چه می گویم وچه می کنم. درآن وقت شب ناخودآگاه به طرف خانه ی مسئول هیئت امنای وقت، آقای کیمیایی رفتم و جریان را به ایشان گفتم. ایشان در وهله ی اوّل گفتند که حتماً شال را محکم نبسته بودید. گفتم نه من خود، شاهد بودم که گره را محکم بستند و… .
آقای کیمیایی در آن وقت شب به اتّفاق همسرشان آمدند و در مسیر به همسرش تذّکر می داد که حتماً سه تا چهار گره ی محکم بزند و در این باره تأکید فراوان داشت.
در داخل حرم مطهّر خانم کیمیایی سه یا چهار گره محکم زد، به گونه ای که باز شدنش به حالت عادی غیر ممکن می نمود.
بعد از اینکه گره ها محکم زده شد منتظر ماندیم ولی باز نشد!
آقای کیمیایی گفت: پس گره باز نشد ؟! گفتم آقا باور کنید دفعه ی قبل من به چشم خود دیدم که گره باز شد ولی الآن… .
که ناگهان دست خانم شروع به لرزیدن کرد ودر نهایت شگفتی کرامتی بزرگ را به نظاره نشستیم وهمگی شاهد بودیم که
ص: 45
سه یا چهار گره محکمی که باز شدنش به حالت عادی غیر ممکن می نمود، باز شد و قطره ای به دریای بیکران کرامات پسر موسی بن جعفر (ع)افزوده شد.»
فردای آن روز بر اساس تو صیّه ی هیئت امنا خانم احمدی به پزشک خود مراجعه می کند و جواب آزمایش را نیز که دالّ بر صحّت و سلامت وی بود به هیئت امنای محترم تحویل می دهد.
نگارنده این سرگذشت را با همین کیفیّت از مسئول فعلی هیئت امنا جناب حاج سیّد علی نوری نیز شنیده است. ایشان می گفت: در آن زمان بنده رئیس آموزش وپرورش منطقه ی برخوار بودم. یک روز دیدم آقای کیمیایی به دفتر آمدند و گفتند دوست دارم جریانی را برایتان تعریف کنم که به چشم خود، شاهد آن بوده ام واین کرامت و سرگذشت حیرت انگیز را برایم تعریف کردند .
در پایان لازم می دانم چند بیت از ابیات شاعر گران قدر جناب آقای عبّاس احمدی را بیاورم. ایشان اهل شاهپور آباد و از نزدیکان خانم احمدی است واین قطعه ی شعر را پس از شفا یافتن خانم احمدی سروده است.
ص: 46
یک هزار و سیصد و هفتاد و چار ماه آبان بیس_ت و سوم در شمار
از جمادی مانده ده روزی زماه این کرامت شد عیان زین بارگاه
در ش__ب می__لاد زه_رای ب_تول
ف_اطمه دخ_ت گ_را ن ق_در رس__ول
آمد این جا زائ__ری ب_َه_رش___فا
دل ب_ری_ده از ه_مه، غی_ر از خ__دا
از پزشک و از دوا مأیوس بود
از سرشک و ناله اش محسوس بود
با ت___ض__رّع نزد ف__رزند امام
زاده ی م__وس__ی و اب__راه__ی_م ن__ام
با طنابی بست خو د را بر ضریح
گ__فت ب_ا فرزند پیغمبر، صریح
ای کریم ابن کریم ابن کریم
بی پناهان را پناه از خوف و بیم
یا وجیهاً عِنْدَ خَ___لّاقِ المَجید
بر نگردد ک_س از این در ن_اامید
ای طبیب دردهای لاعلاج
درد این درمانده را بنما علاج
لاجرم بگرفت با اذن خدا
از مزار بض_عه ی م__وس_ی شفا
او حلیمه بود فرزند حسین اوّلی_ن فرزند دلب_ند ح_سین
«احمدی» این شعر زیبا را سرود هم به ابراهیم و فرزندش درود
عباس احمدی – 26/8/1374
ص: 47
1-نام ونام خانوادگی:اسداله محرابی کوشکی
2-نام پدر:حاج رحیم 3-تاریخ تولّد:1322
4-محل تولّد:کوشک اصفهان
5-شغل:بازنشسته ذوب آهن
پدر ومادرم هر سال مرا به پابوس سیّد الکریم حضرت ابراهیم(ع) وفرزند بزرگوارش حضرت اسماعیل (ع)می آوردند. از کودکی با این آستان مقدّس وملکوتی مأنوس بوده ام. بعد ازتشکیل خانواده نیز سالی چند بارتنها یا با خانواده به زیارت آمده بودم وگاهی شده بودکه با دوچرخه از کوشک به پابوس فرزند موسی بن جعفر(ع) آمده بودم.
ص: 48
35سال است که پناهم حضرت ابراهیم و فرزندش حضرت اسماعیل (علیهما السّلام) هستند. تا اینکه 15سال پیش به طور ناگهانی دست راست من درد گرفت و وقتی نزد پزشکان خصوصاً، دکتر غنایی رفتم پس از مراجعات و آزمایش های مکرّر گفتند دست راست شما سرطان دارد وباید شیمی درمانی شوی.
تعادل روحی خود را ازدست داده بودم، بسیار ناراحت وپریشان خاطر بودم؛ چرا که چندی قبل برادرم به خاطر داشتن بیماری سرطان دار فانی را وداع گفته بود. دیگر از همه چیز و همه جا قطع امید کرده بودم، راه به جایی نداشتم که ناخودآگاه متوجّه بارگاه مقدّس وملکوتی فرزند موسی بن جعفر(ع)شدم.
«خدایا سالهاست آشنای کوی حضرتش هستم،عمری است که خاک نشین درگاه اهل بیتم… آیا مرا به حضور خواهندپذیرفت!؟آیا تقدیر وخواست الهی مرا به حریم شریف کرامت راه خواهد داد…!؟»
در همین حال و احوال بودم که به بارگاه مقدّس وملکوتی حضرت ابراهیم وفرزندش حضرت اسماعیل (علیهما السّلام) رسیدم.
« خدایا تو شاهد باش، هرگاه من به زیارت می آمدم اگر در صحن و حرم مطهّر، بنّایی مشغول به کار بودکمک می کردم ،اگر هم نبود با همین دست ها،کمک خدّام حرم جاروکشی و نظافت
ص: 49
می کردم. یا سیّدالکریم شاهد باش که امروز مثل همیشه نیامده ام امروز دست راستم خبر از غمی سنگین دارد.امروز نمی توانم کمک بنّاها کنم.ای پسر موسی بن جعفر(ع) تورا به مادرت زهرا سلام الله علیها قسم می دهم که اگر برایت ارزشی دارم شفایم بده اگر هم ارزشی ندارم وتقدیر الهی نیست که شفا بگیرم جان مرا بگیر.
در همین اندیشه بودم واین گونه غم دل می گفتم که ناگهان یکی از خدّام(حاج سیّد محمد علی نریمانی)به من گفت: امروز کمک بنّاها نمی کنی؟گفتم: نمی توانم آخر دستم سرطان گرفته و از کار افتاده است.خدّام حرم که همه مرا می شناختند ناراحت شدند و دعاگوی من شدند.
شب شد وهنوز درحرم مطهّر، نوحه گر غم خود بودم.ازخدّام اجازه خواستم تا شب رادر حرم مطهّر بیتوته کنم. اجازه دادند و درحرم به فرزند موسی بن جعفر (ع)متوسّل شدم.
یکی از خدّام(حاج سیّد محمد علی نریمانی)نیز در حرم مطهّر به منظور نگهبانی خوابیده بود. در عالم خواب سیّد نورانی و بزرگواری را دیدم که نزدیک من آمدند و فرمودند: «اسداله پس چرا نشسته ای؟وکمک بنّاها نمی کنی؟برو کمک بنّاها کن.» عرض کردم«آقا یک دعایی به من بکن من دستم از کار افتاده ودکترها گفته اند
ص: 50
سرطان گرفته ای».آقا فرمودند : «إن شاءالله دستت خوب می شودو فردا کار خواهی کرد».عرض کردم « دستم با این وضعیتی که دارد خوب نمی شود» این حرف را که زدم دیدم استکان آبی در دست حضرتشان می باشد و روی دستم ریختندودستم حالت عجیبی پیدا کرد، سرد شد و از خواب بیدار شدم. فریاد کنان به جست وجوی آن سیّد بزرگوار دویدم ولی خبری نبودکه ناگهان حاج سیّدمحمّد علی نریمانی، خادم امام زاده، که از سر و صدای من بیدار شده بود گفت: «چه خبر است ؟چه اتّفاقی افتاده است؟» گفتم : «این حاج آقا سیّد کجاست؟»خادم جواب داد: «کدام حاج آقا سیّد؟!» من به خادم گفتم: «همانی که آب بر دستم ریخت»این را که گفتم خادم منقلب شد وبا حالتی خاص گفت:«شما را شفا داده اند، آقا به شما نظر کرده است… .»
صبح شد. بنّاها آمدند و شروع به کارکردند.آرام نزدیک رفتم، سلامی کردم و سطل شنی را پرکردم وکمک آن ها بالا کشیدم. همین که شروع به کار کردم، استاد بنّا که مرا ودستم را با آن حال واحوال دیده بود با تعجّب بسیار رو به کارگرها کرد و گفت:«این همان شخصی است که دیروز آمده بود و دست راستش از کار افتاده بود. من در مرحله ی اوّل انکار کردم وگفتم نه من آن
ص: 51
کسی نیستم که شما می پندارید چرا که پیش خود - از روی صداقت وسادگی- می پنداشتم مردم دورم جمع می شوند ولباس هایم راپاره پاره می کنند! ولی کاری نمی شد بکنی درست فهمیده بودند.ساکت ایستاده بودم وبه آن ها نگاه می کردم تا اینکه استاد بنّا مرا به همان قسمی که من به فرزند موسی بن جعفر(ع)داده بودم سوگند داد و به من گفت : «تورا قسم به حضرت زهرا سلام الله علیها حقیقت را ازما پنهان نکن»وقتی استاد بنّا این گونه با من سخن گفت حقیقت را گفتم.
به خانه برگشتم وفردای آن روز وقتی نزد دکتر غنایی، پزشک ذوب آهن رفتم ودستم را معاینه کرد، با شگفتی وتعجّب بسیار گفت: آقای محرابی آیا این همان دستی است که هفته ی قبل معاینه کردم؟!!جریان را برایش تعریف کردم. اشک در چشم هایش حلقه زد، منقلب شد ودر حال گریه گفت : «آری همان گونه است که می گویی. این دست از کار افتاده هیچ راه معمول برای بهبود نداشت ودست شما نظر شده است.»
ص: 52
از بسیاری از بزرگان محل از جمله حضرت حجّةالاسلام والمسلمین، آقای سیّد هاشم سجّادی نسب(امام جماعت محل وآستان مقدّس)،مرحوم حاج حسین نریمانی فرزندمحسن وبسیاری از بزرگان دیگر شنیده بودم که حدود30سال قبل زنی به امام زاده متوسّل می شود وبه خاطر رعایت نکردن ادب حرم مطهّر، همین طور که پنجه های دستش ضریح مطهّر را گرفته بود، انگشتانش از دُور پنجره ضریح باز نمی شود و به قول معروف دستش به ضریح می چسبد.
تا اینکه وقتی برای مصاحبه با یکی از شفایافتگان(خانم منصوری) به حبیب آباد رفته بودیم بر حسب اتّفاق با آقای نعمت اله
ص: 53
علیخاصی برخورد کردیم و ایشان به نقل از پدرشان تعریف کردند که او شاهد بوده ، زنی به علّت بد حجابی یا ناشکری وعدم رعایت ادب حریم حرم(تردید از ایشان بود) دستش به ضریح می چسبد وپس از توسّل ودعای بسیار نجات پیدا می کند.
باز وقتی خدمت خادم محترم آستان، جناب سیّدحسن مرتضوی فرزند سیّدیوسف رسیدیم و از کرامات سؤال کردیم، ایشان نیزاین واقعه را که خودشان از نزدیک شاهد بودند برای ماتعریف کردند. برآن شدیم تا دفتر کرامات حضرت، از ذکراین واقعه خالی نباشد. هم اکنون این واقعه و کرامت ارزشمند و شنیدنی را از زبان خادم بزرگوار آستان (سیّد حسن مرتضوی) می خوانیم:
«حدود30 سال پیش زنی از شهر اصفهان نزد حاج ملّا عباس نریمانی 1(1) __ که دعانویس بود __ می آید و از ایشان برای باز شدن زبان فرزند چهاریاپنج ساله اش دعا می خواهد. ایشان بعداز مدّتی از اثر بخشی دعاهایش ناامید می شود وآن خانم را به متوسّل شدن به حرم فرزند موسی بن جعفر(ع) ترغیب می کند و می گوید که کاری از دست من بر نمی آید و باید شفای فرزندت را از حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل (ع) بگیری.
ص: 54
حدود ساعت ده صبح این خانم اصفهانی فرزندش را که قادر به تکلّم نبودبه حرم مطهّر می آورد وبه فرزند موسی بن جعفر(ع)متوسّل می شود. دست ها را در شبکه های ضریح می اندازد و شروع به دعا و التماس می کند. در حین توسّل رفتار نامناسب شاید بدحجابی یاحرفی به دور از ادب از زبانش خارج می شود دست این خانم به شبکه های ضریح می چسبد و نمی تواند انگشتانش را باز کند و هر اندازه تلاش و کوشش می کند تا دستش را رها کند نمی تواند، بدنش شروع به لرزیدن می کند و فریادش بلند می شود. خادم عزیز و محترم آقای سیّد حسن فرزند سیّد یوسف تعریف کرد که وقتی من چنین وضعیّتی را مشاهده کردم او را سرزنش کردم که چرا حرمت حرم را نگه نداشتی و… .
ایشان چنین ادامه دادند که :
«از ساعت حدود نه صبح تا سه بعذ از ظهر طول کشیده بود . وضعیّت بد و نگران کننده ای بود همه مضطرب وپریشان بودیم. تعدادی زائر غریب و تعدادی از اهالی نیز جمع شده بودند.
ناگهان بچّه ای که زبانش بند آمده بود وقادر به تکلّم نبود فریاد برآوردکه: «یا علی!» و زبانش باز می شود و در همان لحظه دست مادرش نیز از شبکه های ضریح رها می شود . و این چنین برای همه محبین اهل بیت علیهم السلام درس عبرت می شود که حرمت این اماکن مقدس را حفظ کنیم .
ص: 55
به نقل از خادم حرم سیّدحسن مرتضوی فرزند سیّدیوسف :
حدود بیست و هفت سال پیش، من در یکی از اتاق های صحن به اتفاق محمّدعلی نریمانی فرزند علی اکبر - ایشان نیز از قدیم الایّام خادم افتخاری آستان مقدّس بوده است و خودش نیز که شاهد این ماجرا بوده جریان را برای نگارنده تعریف کرده است- نشسته بودیم که ناگهان دسته ای زوّار از نجف آباد به امام زاده آمدند.جای تعجّب بسیار داشت چرا که وسط هفته بود و همچنین فصل آمدن زوّار نبود. زیرا در زمان های قدیم آمدن زوّار به امام زاده در فصل زمستان بود. چرا که در این فصل کار
ص: 56
کشاورزی تعطیل می شد و ما بیشترین زوّار را در این فصل داشتیم.
جلو رفتم ، سلام کردم وبا تعجّب بسیار از بزرگشان پرسیدم، چه خبر است!؟ وسط هفته به زیارت آمده اید!؟ این فصل سال هیچ وقت به زیارت نمی آمدید!
وقتی چنین مسئله ای را مطرح کردم جواب داد که این کار ما داستانی عجیب وشنیدنی دارد وشروع به تعریف کرد که: «من گلّه ی گوسفند ومقداری زمین کشاورزی دارم . هر سال یکی از گوسفندان را از همان ابتدای تولّد نذر امام زاده می کنم و به اتّفاق اقوام نزدیک به امام زاده می آییم و پوست،کلّه و مقداری از گوشت آن را به خدّام حرم تحویل می دهیم و بقیّه را خودمان می خوریم.
امسال نیز همین کار را انجام دادم و یکی از برّه های کوچک را نذر امام زاده کردم. چندماهی گذشت تا اینکه دیروز وقتی گلّه ام در صحرا مشغول چرا بود نگاهی به گوسفند امام زاده کردم. دیدم که گوسفندی سر حال و چاق است! پیش خود فکر کردم ما که گوسفند نذری را تماماً به امام زاده نمی دهیم ، فقط پوست و کلّه و کمی گوشت آن را تحویل می دهیم ، بهتر
ص: 57
است این گوسفند را برای خودم بردارم و آن گوسفند کوچک تر را که هم سال گوسفند نذری است به امام زاده ببرم، بله! تصمیم خود را گرفتم ، که ناگهان دیدم گوسفند نذری به زمین افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد! به خود آمدم و فهمیدم که چه تصمیم نادرست و زشتی گرفته ام .ناخودآگاه فریاد زدم که«یا حضرت ابراهیم! گوسفند مال خودت و من چه اشتباهی بزرگی کردم!» این راکه گفتم گوسفند دوباره ایستاد و شروع به چریدن کرد. فهمیدم که آقا چه قدر با عظمت وبزرگوارند که حتّی این جا هم مراقب احوال وافکار زائرانشان می باشند وهمچنین متوجّه خطای بزرگ خود شدم.»
امروز خویشان واقوام را به پابوس پسر موسی بن جعفر(ع)آوردم تا هم عذر خواهی کنم و همچنین نذر خود را ادا کرده باشم.
ص: 58
مرحوم علی نریمانی فرزند یوسف سرگذشتی زیبا و شنیدنی داشتندکه بنده از مدّاح با اخلاص اهل بیت، جناب حاج عبّاسعلی صادقی ، شنیدم .
ایشان این داستان را از مرحوم پدرشان حضرت حجّةالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمود صادقی رح_مة الله علیه نقل می کردند. همچنین نگارنده در زمان حیات مرحوم عباس نریمانی فرزند مرحوم علی یوسف این قضیّه را از ایشان شنیده است.
ص: 59
اکنون این واقعه ی عبرت آموز را از قول آقای صادقی می خوانیم:
«حدود سی سال قبل دسته ای زوّار که از حومه ی شهر اصفهان به زیارت می آمدند در راه زیارت سوار مینی بوس می شوند. این عزیزان مجبور بودند گوسفند نذری را داخل مینی بوس ببرند. بر حسب اتّفاق آب بینی گوسفند به شلوار علی نریمانی می مالد و او ناراحت می شود،با دست به صورت گوسفند زده و با ناراحتی می گوید: «کلّه و گوشتت را چه کسی می خورد که آب بینی ات را به من می مالی!؟»
این جریان می گذرد ولی به خاطرپاکی و صداقت مرحوم علی نریمانی فرزند یوسف، خداوند به او در عالم رؤیا تذکّر و هشدار تکان دهنده ای می دهد. مرحوم علی نریمانی تعریف کرده بود که:
«همان شب در عالم خواب دیدم که به زیارت امامزاده می روم، به نظر می رسید ایّام نوروز بود و صحن و حرم شلوغ، ولی همین که خواستم وارد صحن شوم به من اجازه ی ورود ندادند و گفتند:« تو که گوسفند امام زاده را می زنی اجازه ی ورود به حرم را نداری! » ناراحت و مکدّر از خواب بیدار شدم و
ص: 60
بر خود لرزیدم و متوجّه خطای خود شدم. کنترل خود را از دست داده بودم. با اینکه هنگام اذان صبح بود با عجله برای استغفار و عذرخواهی به طرف حرم روانه شدم و متوسّل به پسر موسی بن جعفر(ع) شدم و از حضرت ایشان معذرت خواهی کردم. پس از آن نیز چون خودم صاحب کارخانه ی آجرپزی بودم برای جبران خطایم مقداری آجر به آستان مقدّس هدیه کردم.»
ص: 61
جناب حاج آقا حسینعلی نریمانی معروف به حاج مرشد (فرهنگی بازنشسته و مدّاح اهل بیت که بیش از سی سال است مسئولیّت هیئت عزاداری متوسّلین به شهدای کربلای محل را بر عهده دارند.) برای حقیر تعریف کردندکه:
حدود سی سال پیش که ایّام با برکت محرّم مصادف با نوروز شده بود با خود فکر کردم که احتمالاًدر محل شور و حالی برای محرّم نباشد و بهتر است به پابوس ثامن الحجج علی بن موسی الرّضا(ع) بروم وآن جا عزاداری کنم.
تصمیم خود را گرفتم و علی رغم مخالفت بعضی دوستان، مبنی بر اینکه اگر به مشهد بروی عزاداری محل سرد می شود به اتّفاق عدّه ای از اهالی به مشهد مقدّس مشرّف شدم ولی باز از
ص: 62
قافله ی عزای سیّدالشّهدا عقب نماندم ودر مشهد هم بلندگو کرایه کردم و به اتّفاق دوستان وهمراهان، مجالس عزا وسوگواری ترتیب دادیم .علاوه بر دوستان وهمراهان، زوّار ثامن الحجج(ع) نیز شور وحال خاصّی به مجالسمان داده بودند.دسته سینه زنی راه می انداختیم ودر صحن انقلاب (صحن سقّاخانه)به عزاداری می پرداختیم.
تقریباً شب های آخر که در فکر نتیجه گرفتن بودم شبی در عالم خواب دیدم درفلکه ای که در اطراف حرم بود ایستاده ام ولی هیچ زائری درآن اطراف نیست وحرم خلوت است. با خود گفتم: «خیلی عجیب است!مشهد وظهر عاشورا وبه این خلوتی!»که ناگهان متوجّه شدم کسی از پشت سر با نوک انگشتان دستش، محکم به پهلوی چپم می زندومی فرماید: «شلوغی اگر می خواهی امامزاده نرمی.»
از خواب برخاستم وبر اثر ضربه ای که به پهلوی چپم خورده بود حالت استفراغ وتهوّع به من دست داد وحال بدی پیدا کردم وحتّی کارم به بیمارستان کشید.در اصفهان در بیمارستان عیسی بن مریم(ع) بستری شدم وبه زحمت از این کسالت رهایی یافتم.
ص: 63
ولی عجیب و شگفت این که هنوز هم گاهی مواقع دقیقاً در پهلویم دچار درد می شوم.
ایشان ادامه دادند که از آن زمان به بعد مقیّد بوده ام که محرّم وصفر حتماً در محل باشم وبنده این جریان را دائماً متذّکر مداحان محل می شوم که مبادا در این خصوص مسامحه و سهل انگاری کنند.
ص: 64
1-نام و نام خانوادگی: فاطمه زین العابدین
2-نام پدر: نعمت الله
3-نام و نام خانوادگی همسر: علی صادقی
4-شغل همسر:کارگر کارخانه
5-آدرس محل سکونت : شاهپور آباد
6-تاریخ شفا یافتن:21/4/1374
یکی دیگر از ره یافتگان حریم کرامت سیّدالکریم و فرزندش (ع)خانم فاطمه زین العابدین است. بیماری اعصاب، سردرد و از خودبی خود شدن، امان از او گرفته و کار به جایی رسیده است که کارهای خانه را نمی تواند انجام دهد و رفتن به
ص: 65
بیمارستان برنامه ی عادی و روزمرّه ی خانواده شده است و حتّی بعضی روزها دو سه بار به بیمارستان خورشید رفت و آمد می کنند .
همسر ایشان آقای صادقی برای بهبود حال ایشان از هیچ کاری دریغ نورزید و تمام توان و وقت خود را صرف این کار کرد ولی نتیجه ای نگرفت . دیگر در فضای خانه از نشاط و امید خبری نیست و آقای صادقی تاب و شکیبایی ندارد. تا این که بر اثر ناراحتی زیاد به برادر خانمش می گوید : « فاطمه را به امامزاده ببر وا گر حالش خوب نشد نیاورش». برادر فاطمه نیز وقتی وضعیت را این گونه می بیند، فاطمه را به آستان مقدّس فرزند موسی بن جعفر(ع) می برد.مادر، مادر شوهر و خواهر فاطمه نیز همراه او هستند.
چگونه است حال دردمند و گرفتاری که علاوه بر تحمّل درد، امید به نجات و رهایی ندارد و حتّی از خانه، دلشکسته بیرون آمده است!؟
برادر نیز در حال دخیل بستن به او نهیب می زند که:« تا خوب نشدی به خانه بر نخواهی گشت .»
ص: 66
این جاست که با دلی شکسته و از کسان بریده، دست به دامن حضرت ابراهیم(ع) و فرزند بزرگوارش حضرت اسماعیل(ع)می شود و شفای خود را از پسر موسی بن جعفر(ع) می خواهد.
همراهان مشغول ذکر و دعا می شوند. در آن میان چند دفعه فاطمه از حالت عادی خارج می شود و اطرافیان با گریه و توسّل به دورش حلقه می زنند و عاجزانه شفای او را از فرزند موسی بن جعفر(ع) می خواهند. آخرین بار که از خود بی خود می شود، کسی از اطرافیان به دور بسترش نمی آید! در حالتی که نمی داند خواب است یا بیدار، خورشید کرامت طلوع می کند. سیّدی بزرگوار با شالی سبز رنگ و در نهایت جذّابیّت و زیبایی، دست کرم به سر بیمار دلشکسته می کشند، چیزی در دستش می گذارند و می فرمایند:« بلند شو خوب شدی.»
خداوندا! فاطمه شفا پیدا کرده است .
مشتش را باز می کند سکّه ای پنجاه ریالی در مشت خود می بیند که آن را به عنوان تبرّک نگهداری می کند.
آن شب تا به صبح حرم ، سراسر سلام و صلوات و ذکر و روضه خوانی بود، تا اینکه صبح گروه زیادی از اهالی
ص: 67
شاهپورآباد و اهل امامزاده جمع می شوند و مردم روستای شاهپورآباد با طبل و موزیک و فیلمبرداری به استقبال شفا یافته می روند .
ص: 68
1-نام ونام خانوادگی: عصمت احمدی
2-نام پدر: احمد
3-شغل همسر: کارگر کارخانه
4-آدرس محل سکونت: شاهپورآباد
5-تاریخ شفایافتن: 22/4/1374
نگارنده وقتی برای مصاحبه و فیلمبرداری به خانه ی فاطمه زین العابدین رفته بود با خانم عصمت احمدی ( جاریِ خانم زین العابدین) نیز مصاحبه کرد. ایشان نیز به بیماری اعصاب دچار شده بود و نقل می کرد که یک شب بعد از شفایافتن خانم
ص: 69
فاطمه زین العابدین، اونیز توسّط حضرت ابراهیم(ع) شفا یافته است و توضیح داد که:
«وقتی زن برادر شوهرم، خانم فاطمه زین العابدین، را پس از شفا یافتن به خانه آوردند من نیز به دیدن او رفتم، وقتی وارد خانه شدم و دیدم که فاطمه شفا پیدا کرده و من هنوز مریض و دردمندم، دلم شکست و به گریه افتادم. اطرافیان وقتی حالم را این گونه دیدند بدون اینکه خودم بفهمم مرا به آستان مقدّس حضرت ابراهیم(ع) و فرزندش حضرت اسماعیل(ع)آورده بودند و دست مرا با تکّه پارچه ای به ضریح مطهّر بسته و خودشان دست به دامن آقا شده بودند .
حدوداً ساعت ده شب در عالم رؤیا مشاهده کردم که سیّد بزرگواری کنارم ایستاده و به من امر کردند که «بلند شو چرا خوابیده ای؟!» گفتم: «نمی توانم بلند شوم سرم درد می کند و اصلاً توان ایستادن ندارم.» فرمودند:« آب این استکان را بخور و بلند شو.» بعد از خوردن آب عرض کردم، آقا من پسری نیز دارم که فلج است او را نیز شفا بدهید. فرمودند:« خودت خوب شدی ولی پسرت مصلحت نیست.» از خواب بیدار شدم. من که آمدنم به پای خود نبود و مرا داخل پتو گذاشته و به حرم آورده بودند
ص: 70
به پای خود برگشتم و از آن زمان تاکنون هیچ ناراحتی و دردی ندارم. من که مدّتی در بیمارستان خورشید بستری بودم و دکترها اجازه مرخصی به من نمی دادند، اکنون کاملاً به حالت عادی برگشته ام و به زندگی روزمرّه، بدون ناراحتی ادامه می دهم ولی همان گونه که آقا فرمودند بهبودی پسرم مصلحت نبود و پارسال پسر فلجم به رحمت خدا رفت.»
( تاریخ مصاحبه 7/1/1381)
ص: 71
به نقل از:حاج رضا نریمانی فرزندمرحوم حاج اسماعیل:
حدود نود سال پیش مزرعه ی الله آباد که از مزارع اطراف امامزاده است مالکی به نام مشیر داشت. مشیر برای حفظ وحراست از مزارع کشاورزی اش احتیاج به دشتبانی قوی هیکل وشجاع داشت تا بتواند مزارع اش را ازدست برد سارقان ودزدها حفظ کند. به همین منظور شخصی از اهالی دولت آباد به نام حاج اسدالله را برای دشتبانی مزارعش انتخاب کرده بود.
یک روز یکی از همشهریان حاج اسد الله به قصد سرقت گندم ها به مزرعه ی الله آباد می آید ولی حاج اسدالله ممانعت
ص: 72
می کند و بین آن ها درگیری به وجود می آیدوحاج اسدالله به دست او کشته می شود. قاتل تمام اسباب و وسایل حاج اسدالله را بر می دارد و او را در داخل چاهی می اندازد.
پس ازاین که جسد در داخل چاه پیدا می شود، صاحبان خون به جست و جوی قاتل می پردازند و از آن جا که حاج اسدالله مردی شجاع وقوی هیکل بوده چنین حدس زدند که باید به دست کسی کشته شده باشد که قوی هیکل و نیرومند باشد.
بنابراین در بین اهالی محل به دو سه نفر سوءظن پیدا می کنند وچون جای پای قاتل در کنار چاه مانده بود به راحتی می توانستند با اندازه گرفتن جای پای افراد متّهم، فرد مورد نظر را شناسایی کنند. این کار را کردند و شخصی به نام صفر تمام خصوصیّاتش با قاتل فراری منطبق شد( صفر عموی حاج رضا نقل کننده این جریان وسر گذشت بوده است)و دفاعیّات صفر برای رفع اتّهام بی فایده می ماند وقرار بر این می شود که صفر خون بهای حاج اسدالله را بدهد و چون او پول وسرمایه زیادی نداشت حاج اسماعیل برادر صفر(و پدر حاج رضا نقل کننده ی سر گذشت) در صدد فراهم کردن خون بها بر می آید.
ص: 73
حاج اسماعیل پول فراهم شده را داخل کیسه ای می ریزد و قرار بر این می شود آن را به صاحبان خون تحویل دهد.
روزی که می خواهد خون بها رابپردازد به آستان مقدّس حضرت ابراهیم (ع) وارد می شود و دو رکعت نماز می گزارد وبه سیّدالکریم عرضه می دارد که «آقا خودت بهتر میدانی که برادرم صفر قاتل نیست و صاحبان خون به ناحق این پول را از ما می گیرند.اگر قاتل حاج اسدالله پیدا شود من این پول را به جای اینکه این گونه به ناحق بدهم خرج آستان مقدّست می کنم.»
حاج اسماعیل برای پسرش حاج رضا چنین تعریف کرده بود که: «من هنوز از حرم بیرون نیامده بودم که همسرصفر سراسیمه خود را به من رسانید وگفت که قاتل حاج اسدالله پیدا شده است.»
حاج اسماعیل بنا بر نذر خود ایوانی برای آستان مقدّس می سازد وهمچنین هزینه ی چراغ امام زاده را نیز می دهد.
چراغ امام زاده چراغی نفتی بود که بر بالای چوب بزرگی بر فراز ایوان امام زاده نصب می شد ودر شب از فاصله های دور پیدا بود و حتّی این چراغ برای مسافرانی که در دل شب از
ص: 74
اصفهان به طرف امام زاده وآبادی های اطراف می آمدند راهنمای دقیق ومطمئنی بود.
حاج رضا نریمانی تعریف کردند که:
«حدود 50 سال چراغ امام زاده بر فراز ایوان بلند امام زاده روشن بود و پدرم تمام هزینه های این چراغ را می داد وحتّی بعد از مرحوم پدر، من هم چندین سال، تمام این هزینه ها را بر اساس نذر پدرم تا زمانی که برق نیامده بود می دادم.»
ص: 75
به دنبال جست وجو برای یافتن و ثبت و ضبط کرامات حضرت ابراهیم(ع) و فرزند بزرگوارش حضرت اسماعیل (ع) با خبر شدیم که دست کریم و شفا بخش حضرت به سر خانواده ای از افغانی های مقیم ایران نیز رسیده است. خدمت این خانواده ی محترم رسیدیم و از عنایتی که شامل حالشان شده بود جویا شدیم. خانم صدیقه یوسفی این ره یافته ی حریم کرامت چنین نقل کرد که: «من متولّد افغانستان هستم و چند سالی است که به ایران مهاجرت کرده ایم، زمانی که در افغانستان بودم دچار بیماری لاعلاج تنفّسی شدم به گونه ای که آسایش را از من گرفته بود و در موقع شدّت بیماری بیهوش می شدم. هر چه به
ص: 76
پزشک مراجعه کردم نتیجه ای نگرفتم تا این که شبی در عالم رؤیا سیّد روحانی بزرگواری همانندحضرت امام خمینی -رحمةالله علیه- را به خواب دیدم که به من فرمودند:« برو به ایران، هم مریضی ات خوب می شود و هم وضع اقتصادیتان بهتر می شود.» از خواب بیدار شدم و به فکر فرو رفتم .خدایا این چه خوابی بود؟!
تا این که پس از چندی به فکر آمدن به ایران افتادیم و بالاخره پس از زح__مت زی__اد و ت__ح__م_ّ_ل مشقّت بسیار به ایران رسیدیم. به پزشکان مختلفی مراجعه کردم ولی نتیجه بخش نبود و حتّی در یکی از بیمارستان های اصفهان به خاطر این که افغانی بودم برخورد بدی با من شد.
«خداوندا دردم را به چه کسی بگویم!؟ چه کسی می تواند پناه غریبی مثل من باشد!؟ شوهرم نیز که توان پرداخت هزینه های معالجه وآزمایش های مختلف را ندارد؛ چرا که کارگر زحمت کشی است که پنج شش سر عایله را هم نمی تواند با این درآمد اندک و بیکاری های پیاپی اداره کند. خداوندا! من نیز بنده ای هستم از بندگان تو، به کجا پناهنده شوم؟!» تا اینکه در ماه مبارک رمضان 1379، شب ولادت کریم آل طه حضرت
ص: 77
امام حسن مجتبی(ع) به طور عجیبی متوجّه بارگاه مقدّس و ملکوتی حضرت ابراهیم(ع) شدم و چشم به عنایتش دوختم و دل به کرامتش بستم. به اتّفاق خواهرم رهسپار امامزاده شدیم و در حرم مطهّر به فرزند موسی بن جعفر(ع) متوسّل شدیم.
من که متوجّه هیچ چیز نبودم و حتّی هنگام آمدن نیز به پای خود نیامده، بی هوش کنار ضریح افتاده بودم ولی خواهرم پس از دخیل بستن من دست به دامان شفاعت حضرتش زده و بسیار گریه و زاری کرده بود و تمام آزار و اذیّت هایی که در دیار غربت متحمّل شده و تبدیل به عقده ی دل شده بود به آقا می گوید و عرضه می دارد که«من با بچّه های کوچک خواهرم چه کنم؟» و از فرزند موسی بن جعفر(ع) شفای مرا می خواهد و….
تا اینکه در عالم خواب مشاهده کردم که روحانی بزرگواری بالای سرم دعا می خواند. از خواب بیدار شدم و به خواهرم گفتم: «این روحانی کیست که بالای سرم دعا می خواند؟!» گفت:« بخواب، هیچ کس نیست. بگذار می خواهم نماز و دعا بخوانم.» تا اینکه این کار چند بار تکرار شد . دفعه ی آخر در عالم رؤیا دیدم که دو سیّد بزرگوار یکی با لباس سفید
ص: 78
و دیگری با لباس سبز بالای سرم آمدند. یکی از آن ها فرمودند:«بلند شو .» تا این جمله را شنیدم بدنم شروع به لرزیدن کرد و از خواب بیدار شدم؛ در حالی که هیچ دردی احساس نمی کردم و از آن زمان صحیح و سالم و امیدوار به پناه مستحکمی زندگی خود را ادامه می دهم .»
ص: 79
روزی که برای مصاحبه با خانم یوسفی به منزل آن ها رفته بودیم خواهر صدیقه یوسفی (زینب یوسفی) کرامتی تعریف کرد زیبا و دلنشین که نقل آن را خالی از لطف ندیدم و هدیه کردن آن را به محضر شما خوانندگان فرهیخته و دلداده به آل لله به جا و به مورد می بینم .
ایشان چنین نقل کرد که:
من برادری داشتم به نام جلیل که در اثرسانحه ی تصادف درگذشت. راننده ی اتومبیلی که باعث کشته شدن برادرم شده
ص: 80
بود با بی انصافی تمام جنازه را در بیابان های اطراف کاشان انداخته و فرار کرده بود….
وقتی برادرم به خانه برنگشت و از کسی هم خبری در خصوص او نشنیدم جریان را به نیروی انتظامی خبر دادم. جست وجوی نیروی انتظامی نیز پس از تلاش ها و زحمات زیادی که متحمّل شد بی نتیجه ماند .
«خدایا چه کنم؟! الآن نه شبانه روز است که از او اطّلاعی ندارم.»
تا اینکه بوی خوش شفایافتن خواهرم صدیقه یوسفی در مشام ذهنم پیچید و مرا به گلستان زیبا و روح افزای فرزند موسی بن جعفر(ع) برد و دست به دامن پناه غریبان زدم و در حالتی غیر قابل توصیف به حضرت(ع) متوسّل شدم و عرضه داشتم که:«من از برادرم جلیل خبری می خواهم. پسر موسی بن جعفر (ع)، اگر خدای نکرده برادرم کشته شده است حداقل جنازه اش پیدا شود و ….»
همان شب در عالم رؤیا جنازه ی عریان برادرم را در بیابانی دیدم که دو آقا و سیّد بزرگوار اطراف جنازه ایستاده اند و از آن محافظت می کنند. از خواب بیدار شدم.
ص: 81
« خداوندا! این چه خواب عجیبی بود؟!» همان روز ساعتی از صبح نگذشته بود که نیروی انتظامی خبر پیدا شدن جنازه ی برادرم را به من داد و جالب و حیرت انگیز اینکه جنازه ی برادرم دقیقاً در همان بیابان و صحنه ای که در خواب دیده بودم پیدا شد.»
ص: 82
حضرت حجّة الاسلام محمّدعلی رحیمی از برادران افغانی مقیم ایران است. ایشان در سال 1379 از افغانستان به ایران مهاجرت می کند و پس از امتحان ورودی، محصّل علوم دینی در حوزه ی علمیّه ی ذوالفقار اصفهان می شود. او نیز یکی ازبهره مندان سفره ی کرامت سیّدالکریم است که افتخار آشنایی با او را پیدا کردیم.
در اسفند ماه 1381(شام عاشورا) به منزل ایشان رفتیم و از سرگذشتش جویا شدیم. ایشان چنین نقل کردکه:
ص: 83
«من پس از اینکه مقیم ایران شدم و در حوزه ی علمیّه ی اصفهان مشغول به تحصیل شدم تنها نگرانی ام، خانواده ام بود که هنوز در افغانستان به سر می بردند که فتنه ی طالبان در آن غوغا به پا کرده بود .
تا اینکه یک روز حاج آقا ابراهیمی که ایشان نیز از روحانیّون افغانی مقیم ایران است به من خبر داد که پدر و مادرت تلفن زده اند که به اتّفاق زن و بچّه ات به ایران آمده اند و هم اکنون در شهر زابل منتظر شما هستند تا آن ها را به اصفهان بیاوری. با شنیدن این خبر سر از پا نشناختم و عازم زابل شدم .
وقتی به زابل رسیدم دیدم پدر و مادر و خانواده ام در اتاقی کثیف اقامت کرده اند که توصیف آن به دور از ادب است. این وضعیت و سختی ها و گرسنگی و تشنگی های سفر افغانستان به ایران حال همه ی آن ها را پریشان کرده بود. خصوصاً چهار کودک ضعیف و ناتوان که- یکی از آن ها فرزند من بود- از بیماری اسهال رنج می بردند و گرسنگی و تشنگی های راه آنها را بی تاب کرده بود و حتّی کار به جایی رسیده بود که گفتم می میرند .
ص: 84
ولی با تمام سختی هایی که بود بالأخره به اصفهان رسیدیم و در شهرک امام حسین(ع) که در جوار امامزاده ی نرمی است در منزل پسر حاج آقا ابراهیمی سکنی گزیدیم .
حوزه ی علمیّه به خاطر غیبت زیادم شهریه ی مرا قطع کرده بود و مراجعات مکرّرم نیز فایده ای نداشت و در جواب من می گفتند که ما نمی توانیم به طلبه ای که نظم مدرسه را نادیده بگیرد شهریه بدهیم و … .
ناراحت و پریشان به خانه آمدم و وضعیّت خود را با پسرحاج آقا ابراهیمی که در منزلش رخت اقامت افکنده بودیم در میان گذاشتم و به ایشان گفتم شما به خاطر خدا هزینه های زندگی و معالجه ی خانواده ی من را تقبل کن ان شاءالله وقتی فرجی حاصل شد جبران خواهم کرد .
چند روزی به همین منوال گذشت و در اثر مراجعه به پزشک، بچّه ها سلامتی را باز یافتند ولی فرزندم محسن همچنان مریض و ناتوان بود و به گونه ای ضعیف شده بود که از ساق پایش فقط پوستی مانده بود پر از چروک که به راحتی روی ساق پایش می چرخید و علاوه بر این ضعف و سستی و بیماری اسهال راه امید را بر ما بسته بود و هر غذایی که به او می دادیم
ص: 85
فوراً دفع می شد و جذب بدنش نمی شد. پزشکان نیز ما را جواب کردند و گفتند معده ی این طفل کاملاً از کار افتاده و هیچ فایده ای ندارد و یکی از آن هابه طور علنی و صریح به من گفت: «فایده ای ندارد و بیهوده به پزشک مراجعه نکن.»
قطع شدن شهریه و این اوضاع پریشان، دلم را خون کرده بود ساعت یازده شب بود وضو گرفتم و به نماز ایستادم و با خدای خود به راز و نیاز مشغول شدم نماز که تمام شد همسرم بچّه را به کنار سجّاده آورد و اظهار نگرانی کرد، فهمیدم که فرزندم در حال مرگ است و نفس های آخر را می کشد دل به دریای تسلیم و رضای خداوندی زدم و پایش را به طرف قبله کشیدم و در انتظاری مرگبار دقایقی سخت را پشت سر می گذاشتم، ثانیه ها می گذشت و مرغ افکارم به هر سو پر می کشید که ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد اگر بمیرد با هزینه ی کفن ودفن چه کنم؟! من که حتّی توان خرید مایحتاج اوّلیّه و ضروری را ندارم چگونه می توانم این هزینه ها را متحمّل شوم!
«خدایا! چه کنم؟!» ناگهان به خود نهیبی زدم که:«محمّدعلی تو که از ده، دوازده سالگی روضه خوان بوده ای
ص: 86
و چه بسیار که روضه موسی بن جعفر(ع) خوانده ای مگر این امامزاده پسر موسی بن جعفر(ع) نیست؟! پس چرا تنبلی می کنی؟!»
تا این فکر آسمانی به ذهنم خطور کرد بچّه را بغل کردم و به اتّفاق همسرم به طرف حرم مطهّر پسر موسی بن جعفر(ع) آمدیم و چنان وضعیّت روحی داشتم که حتّی بدون اذن دخول وارد حرم مطهّر شدیم و دست بر دامان پسر باب الحوائج(ع) زدیم و بی اختیار و بدون توجّه به اطراف، بلند بلند شروع به گریه کردیم و من عرضه داشتم که: « فرزند موسی بن جعفر(ع)! وضعیّت اقتصادیمان را که می دانی، دکترها نیز بچّه ام را جواب کرده اند و فرزندم در حال مرگ است . چه کنم ؟! چه کسی از من حمایت می کند؟! چه کسی پناه غریبی مثل من خواهد بود؟!»
دقایق زیادی را به توسّل گذراندیم تا اینکه ناگهان دلم تسکین پیدا کرد و آرامش عجیبی پیدا کردم و انگار که حوائج خود را گرفته بودم به خانه برگشتیم .
فردا صبح وقتی به حوزه ی علمیّه رفتم پس از گفتگوی کوتاهی با مسئول روحانیّون افغانی حوزه به طور عجیبی شهریه ام بر قرار شد و سرحال و با نشاط به خانه برگشتم. وقتی به خانه
ص: 87
برگشتم با چهره ی شاداب و سرزنده همسرم روبروشدم. با تعجّب پرسیدم چه خبر است؟! گفت: توسّل دیشب کار خود را کرده و بچّه بهبود یافته است و امروز هر چه غذا خورده جذب بدنش شده است و … .
من نیز خبر برقراری شهریه ام را به او گفتم و این گونه دست کریم فرزند موسی بن جعفر(ع) جانی دوباره به ما بخشید و آنچه برای ما هنوز هم جای شگفتی و تعجّب است این که دستگاه گوارشی که غذا را به هیچ وجه جذب نمی کرد و بلافاصله بعد از خوردن غذا آن را دفع می کرد و حتّی پزشک های معالج بارها به من گفته بودند که معده این بچّه درمان پذیر نیست و دیگر به ما مراجعه نکنید، بهبود یافت و از آن زمان تا کنون هیچ ناراحتی نداشته است و حتّی یک بار هم به پزشک و معالجه احتیاج پیدا نکرده است .
ص: 88
یک روز صبح وقتی می خواستم1(1) به سرکار بروم یکی از نزدیکانم بر حسب اتّفاق مرا دید و گفت:«فلانی، وای به حال کسی که امروز بمیرد!» گفتم: «چطور؟» گفت:«دیشب در عالم خواب دیدم عدّه ای قصد دارند میّتی را داخل صحن امامزاده دفن کنند ولی آقای بزرگواری (به نظر می رسید که حضرت امام موسی کاظم(ع) باشد) اجازه ی دفن کردن میّت را نمی داد و می فرمود:«می روند هر گناه و خطایی را مرتکب می شوند و می آیند مرده هایشان را اینجا در صحن پسر من دفن می کنند. »در این میان از اقوام این میّت، زن سیّده و مؤمنه ای آمده بود و به
ص: 89
حضرت التماس می کرد که حالا به خاطر من اجازه دهید این میّت را دفن کنند. تا این که حضرت اجازه داد و میّت را دفن کردند .
هنگام صبح من این خواب را از ایشان شنیدم ولی هنگام برگشتن از سرکار متوجّه شدم که خواب ایشان از رؤیاهای صادقه بوده است و دقیقاً همان روز شخصی را در صحن در همان موضع که ایشان در خواب دیده بود دفن کردند که نه تنها ظاهراالصّلاح نبود بلکه به گناه و فساد اخلاقی شناخته شده و معروف بود.
ص: 90
نگارنده در این گشت و گذار حدودِ دو ساله در بوستان سر سبز و با طراوت کرامات حضرت ابراهیم و فرزندش علیهماالسّلام به این نتیجه رسیده است که بخش اعظم و غیر قابل شمارش کرامات سیّدالکریم و فرزندش علیهماالسّلام آن قسم کرامات است که شخصی دردمند، گرفتار و حاجتمند به این آستان مقدس متوسل می شود و نذر می کند که اگر حاجتم روا شد مثلاً فلان مبلغ یا فلان جنس را هدیه خواهم کرد یا فلان خدمت را به آستان مقدّس خواهم کرد و چه بسیار است هدایا و نذوراتی که این گونه به آستان مقدّس تقدیم شده است .
ص: 91
در این مدّت بنده بسیاری از آن ها را شنیده ام و بنا به گفته هیئت امنای معتقد و زحمتکش آستان، هفته ای نیست که از این گونه هدایا، به آستان مقدّس تقدیم نشود .
بر این اساس ذکر و انتخاب این کرامات کاری سخت و تقریباً غیر ممکن است ولی بر اساس وظیفه و به اندازه وُسع و مجال سخن یک نمونه از این کرامات ذکر خواهد شد، چرا که:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
ص: 92
آقای رضایزدیان فرزند قربانعلی متولّد سال 1334 یکی از کسبه ی محترم وزحمتکش شهر اصفهان است ودر خیابان سروش صاحب یک باب مغازه ی شیرینی فروشی است. ایشان چنین تعریف کردند:
پدرم هر سال مارا به زیارت حضرت ابراهیم(ع) می آورد و ما هم بعد از مرحوم شدن پدرمان هر سال باخانواده به زیارت آمدیم.
تا این که سال 1381 روز تاسوعا به این آستان مقدّس مشرّف شدیم.هنگام برگشت همسرم که زنی مقیّد به آداب اسلامی است به من گفت:«با وجوداین همه مکان های مقدّس،
ص: 93
چرا به این محل می آییم؟همچنین این جا که امکانات مناسب برای پذیرایی از زوّار را هم ندارد و….
همان شب ،یعنی شب عاشورا ،خانمم در عالم رؤیا می بیند که به آستان مقدّس وملکوتی حضرت ابراهیم و فرزندش حضرت اسماعیل (ع) وارد شده است ودر صحن امام خمینی (ره) در ایوان نشسته است. لازم به ذکر است خانمم با صحن امام خمینی (ره) آشنایی چندانی نداشت چرا که بیشتر از همان صحن شهدا- علیهم الرّحمه- وارد حرم مطّهر می شد. آقای یزدیان از قول همسرش چنین نقل کردکه:
«آن شب در عالم رؤیا دیدم که در صحن امام خمینی (ره) در محوّطه ی ایوان سمت راست نشسته ام ومشغول خواندن قرآن هستم و طرف دیگر دو سیّد جوان بسیار خوش منظر نشسته اند وآن ها نیز مشغول تلاوت قرآن کریم هستند ولی با صوت بسیار زیبا و دلنشینی که من تاکنون صوتی به آن زیبایی نشنیده بودم. جلو رفتم و سلام کردم وعرضه داشتم.«من هم قرآن می خوانم ولی نمی توانم مثل شما بخوانم» فرمودند : «بخوان»
من چند آیه را خواندم . فرمودند :« خوب است. باید بیشتر تمرین کنی .» همین که خواستم خداحافظی کنم
ص: 94
فرمودند:« به شوهرتان سلام برسانید وبگویید مبلغ یک میلیون تومان به آستان کمک کند.»
از خواب بیدار شدم. پشیمان ومتحیّر مانده بودم پشیمان ازآن جهت که چرا دیروز هنگام برگشتن ازامام زاده چنان حرفی را زدم و متحیّر و شگفت زده از خوابم. چرا که مبلغ یک میلیون تومان برای ما مبلغ کمی نبود. خواب را برای شوهرم تعریف کردم ولی سردرگم از تعبیر آن خواب بودیم .
آقای یزدیان چنین ادامه دادندکه: حدود 45 روز از این ماجرا گذشت تا این که به زیارت امامزاده آمدیم. جالب است بدانید بنا به گفته خانمم ایوان دقیقا همان ایوان بود که در خواب دیده بودم.
من که حدود چهار ماه قبل از این، ماشینم را دزد برده بود وهیچ خبری از آن نداشتم در حرم مطهّر به فرزند موسی بن جعفر(ع) متوسّل شدم وعرضه داشتم که:«آقا اگر ماشینم پیدا شد یک میلیون تومان به آستان مقدّست تقدیم می کنم.»
تا این که چند روز بعد، از اداره آگاهی خبر آوردند که ماشینم در شیراز پیدا شده است و این گونه سیّد الکریم ذرّه پروری کرد وحاجت مرا برآورده کرد.
من نیز بدون معطّلی یک میلیون تومانی را که قول داده بودم به هیئت امنای آستان مقدّس تقدیم کردم.
والسّلام
از کلیه زائران بزرگوار و مؤمنین و مؤمنات التماس دعا داریم .
ص: 95