خاطره ای از یک مرجع تقلید

وقتی نشست گفت : « حاج آقا ما خدمت رسیدیم گفتیم شما را ببینیم و یک نصیحتی به ما بکنید . » گفت فکر کردم خدایا این قیافه را من چه نصیحتی به آن بکنم . به او چه بگویم . یک وقت خدا به زبانم جاری کرد . گفتم ببین مثلِ تو امسال خیلی ها به مکه مشرف می شوند . هر سال در پایان حج آمار نزدیک به سه میلیون نفر می دهند . از آمریکا ، اروپا ، از کشور های عربی ، مسلمان ، غیر مسلمان از تمام دنیا وارد مکه می شوند . حج به جا می آورند و بر می گردند . وقتی بر می گردند می بینید بعضی با دست پر بر می گردند اما بعضی با دست خالی برگشتند . بعد هم یک مقدار توضیح دادم که چه کسانی با دست پر و چه کسانی با دست خالی برمی گردند . بعد خداحافظی و تشکر کرد و رفت .

این مرجع تقلید فرمودند : « فردای آن روز آمدند و گفتند ، آقا آن کسی که دیروز آمد و گفت مرا نصیحتی بکنید دوباره امروز آمده است و می خواهد شما را ببیند . » گفتند بیاید . گفت آمد داخل و نگاه کردم او را دیدم عجیبه ، قیافه اش عوض شده است این آدم ، آدمِ دیروزی نیست . نشست و گفت : « حاج آقا می خواهم خودم باشم و شما . » گفتم خیلی خوب . به آنها گفتم دیگر کسی را راه ندهید و همین چند نفری هم که هستند بیرون بروند . وقتی که تنها شدیم شروع به گریه کرد . وقتی گریه کرد و آرام شد . گفت : « حاج آقا همین قدر برایت بگویم که من در طول عمرم گناهی را که حتی شما فکرش هم به ذهنتان نمی رسد من انجام داده ام . هر چه بگویی . همه دنیا را هم گشت زده ام . اصلا من کاری به مکه نداشتم . خانمم در یک مجلسی ، در خانه فامیل جلسه روضه زنانه گرفته بودند . شرکت می کند . آن که در جلسه روضه بوده است ، گفته است آقایان و خانمها مواظب باشید اگر کسی واجب الحج باشد یا حج بر آن واجب باشد و نرود . وقت مردن به او گفته می شود . مُتُ یهودیا أو نصرانیا . بمیر , می خواهی به نصرانی یا یهودی . یعنی تو مسلمان نیستی . همسرم آمده و به من می گوید باید امسال به مکه برویم . گفتم بابا ول کن این حرفها چیه می زنی . بعد با خودم گفتم ما که هم جای دنیا رفتیم بگذار مکه را هم رفته باشیم . گفت رفتیم ثبت نام کردیم ، فیش گرفتیم . گفتند جلساتی است که قبل از رفتن باید بروید و توجیه شوید و رفتیم و رو حانی گفت شما اگر خمس مالی خود را حساب نکنید حج شما قبول نیست . خانمم گفت : « باید مرجع تقلید داشته باشیم و خمس مالت را هم بده . » گفتم چشم . گفت دیروز آمدم دفتر شما و حساب کردیم . بعد با خودم گفتم بهتر است این آقا را ما ببینیم . گفتم می خواهم آقا را ببینم . وقتی آمدم و شما را دیدم . گفتم حالا من چه بگویم . همین طور از دهانم پرید که حاج آقا ما را یک نصیحتی بکن . الکی ؛ من که نصیحت نمی خواستم . همین جوری پیش آمد . اما حاج آقا آن نصیحتی که شما کردید باعث شد که دیشب خواب از چشمان من گرفته شود . پیش خودم گفتم دیگر از این دنیا چه می خواهی . تو که هر کار را کردی و هر راه را رفتی . این راه ، راهِ خداست نکند که بروی و مثل خیلی ها دست خالی برگردی . از فرصت استفاده کن . تا صبح فکرم را کردم . الان هم تصمیم خودم را گرفتم و گفتم پیش شما بیایم ، می خواهم دست پر برگردم . حاج آقا چکار کنم . » و گریه کرد و گفت : « حاج آقا بگذارید گناهانی را که کرده ام بگویم . » گفتم : « نه . من کشیش نیستم که بخواهی اعتراف کنی و گناهانت بخشیده شود . پیش خودت و خدا باشد . » گفت : « نه ، بعضی از گناهان را باید بگویم تا راهنماییم کنید . چون هر گناهی توبه مخصوص به خودش را می خواهد . » گفت تا آنجایی که شد راهنماییش کردم آن بنده خدا رفت مکه و بعد هم که برگشت به دیدن ما آمد . این مرجع تقلید به من فرمودند آقای نبوی یکی از کسانی که امسال حج او قبول شد این بنده خداست .

ص: 9