سرشناسه:انصاریان، حسین، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور:مرگ و فرصتها: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان/ ویرایش و تحقیق محسن فیض پور.
مشخصات نشر:قم: دارالعرفان، 1388.
مشخصات ظاهری:20، 426 ص.
فروست:سیری در معارف اسلامی؛ 26. مجموعه آثار؛ 85.
شابک:55000 ریال: گالینگور: 978-964-2939-43-5 ؛ 45000 ریال، شومیز
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه.
یادداشت:نمایه.
موضوع:انصاریان، حسین، 1323 - -- وعظ
موضوع:اسلام -- مقاله ها و خطابه ها
موضوع:اخلاق اسلامی -- مقاله ها و خطابه ها
موضوع:مرگ -- جنبه های مذهبی -- اسلام
موضوع:مرگ -- جنبه های قرآنی
شناسه افزوده:فیض پور قمی، محسن، 1353 -
رده بندی کنگره:BP10/5/الف82م4 1388
رده بندی دیویی:297/08
شماره کتابشناسی ملی:1923337
ص :1
در جهان پرتلاطم امروز، آیات پرشور الهی و کلام روح بخش معصومین و زمزم لایزال معارف شیعه مرهم جان های خسته و سیراب کننده تشنگان هدایت و رهایی جویندگان از ظلمت های نفس است. عالمان دینی و عارفان حقیقی غواصان این اقیانوس بیکران معرفت اند که گوهرهای ناب علوم قرآن و اهل بیت علیهم السلام را به دست آورده و به مشتاقان حقیقت عرضه می نمایند.
در این میان، کرسی منبر و خطابه رسانه دیرپا و سازنده ای است که از دیرباز زمینه ارتباط و انتقال معارف دینی و مکارم اخلاقی را میان عالمان و متعلمان فراهم کرده است و عالمان آگاه و هادیان دلسوز، که عمر خویش را صرف تتبع و تحقیق در آثار علمی شیعه نموده اند، عباد اللّه را به مصداق کریمانۀ « اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ »، با کلام نغز و لطیف خود به راه سعادت دعوت کرده اند.
مجموعه حاضر، که با عنوان «سیری در معارف اسلامی» در مجلدات مختلف و موضوعات متنوع در اختیار خوانندگان محترم قرار می گیرد، مجموعه مباحث عالمانه و ارزشمند محقق ارجمند حضرت استاد حسین انصاریان، مدظله العالی، است که یکی از عالمان برجسته و میراث داران گوهر سخن در زمان خویش است که استواری کلام و لطافت بیان نافذشان بر اهل نظر پوشیده نیست.
این گنجینه ارزشمند حاصل نیم قرن مجاهدت علمی و تبلیغی حضرت استاد جهت نشر و ترویج فرهنگ غنی شیعه بر کرسی بحث ونظر می باشد که به منظور پربارتر ساختن محتوای تبلیغ دینی در جامعه و استفاده بیشتر طلاب محترم علوم دینی به زیور طبع آراسته می شود.
در این مجموعه گرانقدر، تلاش شده است با تکیه بر ویرایشی روشمند و دقیق - که شرح آن در یادداشت ویراستار آمده است - ساختار هنرمندانه مباحث و سبک استاد در ارائه سخن از بین نرود، تا ضمن نشرفرهنگ انسان ساز آل اللّه علیهم السلام شیوه منحصر به فرد استاد در تبیین معارف دینی نیز حفظ شده و به مشتاقان ارائه گردد.
مجلّدی که اکنون تقدیم خوانندگان گرامی می شود بیست و ششمین اثر از این مجموعۀ سترگ و دربردارندۀ 27 گفتار در باب مرگ و فرصت ها و مطالب گوناگون آن می باشد که مربوط به سخنرانی های استاد در ماه رمضان 1383 در حسینیۀ مکتب النبی تهران است.
این مکتوب، علاوه بر در برداشتن متن سخنرانی که لاجرم سبک و سیاق متن را نیز گفتاری می سازد، از فواید زیر خالی نیست:
- عنوان بندی مناسب و تفکیک مطالب و موضوعات.
- استخراج مصادر آیات و روایات و ارائه مطالب متنوع دیگر در پی نوشت.
- ذکر نام مستقل برای هر بحث (در انتخاب نام هر مجلد و نیز هر گفتار غلبه موضوع مدنظر بوده است، نه انطباق کامل موضوع و محتوا)
- مجموعه متنوع فهرست ها و...
در پایان، با امید به این که این اثر مورد رضایت حضرت حق و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و مقبول نظر مبلغان دینی قرار گیرد، لازم است از استاد انصاریان، دامت برکاته، که این فرصت مغتنم را در اختیار قرار دادند سپاسگزاری نماییم.
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان
«الحمد لله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله »
پایه گذار منبر و جلسات سخنرانی برای رشد و هدایت جامعه وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود. ارزش تبلیغ دین از طریق منبر و جلسات تا جایی بود که خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله تا روز پایان عمرشان با کمال اخلاص به بیان معارف دین پرداختند و در این راه زحمات سنگینی را متحمل شدند. پس از پیامبر، وجود مقدس امیرمؤمنان علیه السلام ادای این تکلیف الهی به عهده گرفتند که بخشی از سخنرانی های آن حضرت در کتاب بی نظیر نهج البلاغه موجود است.
امامان معصوم، به ویژه حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام نیز تا جایی که فرصت در اختیارشان قرار گرفت و مزاحمتی از جانب حکمرانان بنی امیه و بنی عباس برایشان پیش نیامد این مهم را به صورت بیان معارف الهی و رشته های مختلف علوم به صورتی که حجت تا قیامت بر همگان تمام باشد به عهده گرفتند و دیگران را که مورد اعتمادشان در علم و عمل بودند به این مسأله تشویق کردند.
عالمان مخلص و باعمل شیعه برای حفظ دین خدا و تبلیغ معارف الهیه بر اساس قرآن و فرهنگ اهل بیت قرن به قرن تا به امروز که سال 1387 هجری شمسی است این جایگاه عظیم را حفظ کردند؛ شخصیت هایی چون شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ
ص:1
طوسی، علامه محمدباقر مجلسی، شیخ جعفر شوشتری و در قرن معاصر بزرگانی چون آیت اللّه العظمی بروجردی، آیت اللّه سیدعلی نجف آبادی، آیت اللّه حاج میرزا علی شیرازی، آیت اللّه حاج میرزا علی هسته ای، آیت اللّه حاج میرزا علی فلسفی تنکابنی و...
با داشتن مقام مرجعیت و مقام علمی بسیار بالا در ماه رمضان و محرم و صفر به منبر می رفتند و از این طریق دِین خود را به قرآن و اهل بیت ادا می کردند.
این جانب حسین انصاریان که سالیانی از عمرم را در شهر مقدس قم، این آشیانه اهل بیت، نزد بزرگانی از مراجع و اساتید مشغول تحصیل بوده ام، بر اساس وظیفه ای که احساس می کردم رو به جانب تبلیغ و تألیف آوردم و در این راه، فقط توفیق حق رفیق راهم بود. در زمینه تبلیغ بیش از شش هزار سخنرانی در نزدیک به پانصد موضوع مختلف بر پایه قرآن و روایات اهل بیت و تاریخ صحیح و نکاتی از حیات پاکان و اولیای الهی پرداخته ام و امیدوارم تا لحظات پایان عمر هم چنان توفیق ادای این وظیفه را از جانب حق داشته باشم.
مؤسسه دارالعرفان، که در شهر قم در جهت نشر معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت علیهم السلام کارهای مهمی را در سطح جهانی انجام می دهد، بنا گذاشت متن این سخنرانی ها به صورت مکتوب درآید تا در اختیار طلاب حوزه ها و دانشجویان و مردم علاقمند قرار گیرد و این مجموعه که احتمالاً حدود دویست جلد خواهد شد در آینده منبعی برای مبلغان شیعه قرار گیرد. من پس از سپاس از حضرت حق لازم می دانم به خاطر تحقق این مهم از دو فرزندم و جناب آقای پیمان تشکر کنم و از خوانندگان، به خصوص مبلغان گرامی، درخواست دعا نمایم. حال، این شما و این اثر اسلامی که فقط لطف و رحمت حق سبب ظهورش شد.
فقیر: حسین انصاریان
ص:2
قطعیّت مرگ بر همۀ انسان ها
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
شخصی در محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت: یا رسول اللّه! شما به من اجازه می فرمایید که من از خدا درخواست مرگ کنم تا پروردگار عالم به عمر من خاتمه دهد؟ البته این مطلب را از باب گرفتاری، مشکلات و سختی ها نگفت، بلکه نزد خود فکر کرده بود که من بروم و چنین اجازه ای را از رسول خدا بگیرم، اگر حضرت اجازه دادند از خداوند متعال بخواهم که مرگ مرا برساند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به او فرمودند:
مرگ واقعیتی حتمی است. قرآن مجید در این باره می فرماید:
« کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ » (1)
هر صاحب جانی، شربت مرگ را می چشد. مردن قطعی است، خدا در قرآن به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ » (2)
ای حبیب من! با این موقعیت و عظمت و با این که بندۀ خاص و ویژۀ من هستی، خواهی مرد و مردم نیز می میرند.
قرآن کریم فرموده:
ص:3
« قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » (1)
به آنهایی که از مرگ فراری هستند و تصور می کنند که فرار از مرگ با ورزش، دوا، غذا و تهیه کردن ابزارهای سلامتی برایشان میسر است، بگو: شما که از مرگ فراری هستید، مرگ شما را ملاقات خواهد کرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرماید:
مرگ شما را دنبال می کند و شما را گم نخواهد کرد. (2)یا در قرآن می فرماید:
« أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ » (3)
محکم ترین و سخت ترین قصرها را بسازید، هزاران نگهبان برایش قرار دهید، ضدّ همۀ حوادث طبیعی بسازید که نه زلزله خرابش کند، نه اسلحه، ولی مرگ آنجا نیز به سراغ شما می آید.
حضرت فرمودند: مرگ قطعی است و این سفر، سفری است طولانی؛ زیرا ارواح از لحظۀ مرگ تا قیامت، باید از منازلی عبور کنند. منزل نهایی قیامت است که آنجا دیگر راه عبور وجود ندارد. تمام مردم جهان، از اولین و آخرین نیز در قیامت در دو جایگاه قرار می گیرند.
جایگاه انسان یا بهشت است یا دوزخ، بهشت و دوزخی که خودشان برای خودشان فراهم می کنند، نه این که خداوند متعال با اجبار کسی را به بهشت و دوزخ ببرد. (4)
دو در به روی مردم باز است:
ص:4
« إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ السَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً » (1)
مردم دو دسته اند یا واقعاً بنده شکرگزار حضرت حق هستند، یا در برابر نعمت های الهی ناسپاس می باشند. شاکرین دارای مقام شکر هستند، یعنی نعمت را به جای خود خرج می کنند و در غیر جای خود نمی برند. (2)امام صادق علیه السلام خیلی زیبا می فرماید: «الشُّکْرُ لِلنِّعَمِ اجْتِنابُ المَحارِمِ» (3) که معنی آن همین است که هر نعمتی را در جایی که صاحب نعمت مقرر کرده است، خرج کند، این همان معنای شکر و بندۀ شاکر می شود.
خدا در قرآن می فرماید: «وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ » (4)یقیناً پاداش شاکرین را به آنها عنایت می کنیم. به قدری مقام شاکرین والاست که شب عاشورا، ابی عبدالله علیه السلام بعد از سخنرانی خود، دعا کردند و به پروردگار عرضه داشتند: «فَاجْعَلْنَا لَکَ مِنَ الشَّاکرِینَ» (5) خدایا ما را از گروه شاکرین حساب نما.
آن کسانی که در گروه «إِمّٰا شٰاکِراً » هستند، شکر را به اختیار خودشان انتخاب کرده اند، یعنی نعمت ها را شناخته و در جای خود، خرج کرده اند.
آنان - به تعبیر قرآن، در سورۀ انفال - شناختند که پول نعمت و خیر است. در هیچ فرهنگی از پول به عنوان «خیر» نام برده نشده است. همه جا می گویند: پول، ثروت است، ولی قرآن مجید پول را نعمت و خیر می داند.
خدا محبت به پول را در دل مردم انداخته است و این امری طبیعی می باشد.
ولی با این القاء محبتی که خدا نسبت به پول در دل مردم کرده، هم راه کسبش را به مردم نشان داده و هم راه خرج کردنش را.
پول خیر است، اگر کسی از راه صحیح به دست بیاورد و در راه صحیح خرج کند. این خیر هم خیر در دنیا و هم خیر در آخرت می باشد.
عده ای از طریق پول، مقام، غرائز و شهوات برای خودشان نردبانِ رسیدن به سعادت درست کردند، چون نعمت ها را شناختند و فهمیدند که آن را کجا باید
ص:5
خرج کنند.
وقتی انسان ابزار زندگی را نعمت بداند، به ناچار خدا را منعم و خودش را متنعم خدا می داند، پس مطابق خواستۀ خدا می خورد، می پوشد و مصرف می کند. این انسان در گروه «إِمّٰا شٰاکِراً » قرار می گیرد، آن شاکری که به انتخاب خودش راه خدا را انتخاب کرده، صحیح زندگی نموده و در قیامت با پای خودش به بهشت می رود، نه این که دستش را بگیرند و او را به طرف بهشت بکشانند.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
در قیامت به او می گویند: «اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ » (1)با امنیت کامل به بهشت وارد شوید.
امیرالمؤمنین علیه السلام در «نهج البلاغه» در رابطه با دنیا، بهشت، دوزخ و انسان جملاتی دارند که با یکدیگر ارتباط دارند؛ حضرت می فرماید: «الا و ان الیوم المضمار» (2) این دنیایی که در آن هستید، میدان تمرین است؛ تمرین اخلاق، عمل، حال و عبادت. اکنون باید خودتان را با تمرین قوی کنید. چون شخص تمرین نکرده را در مسابقه راه نمی دهند و اگر راه بدهند، همان بار اول مسابقه را می بازد.
خدا عادل، حکیم و رحیم است، نمی شود به وسیله آیات، انبیا و امامان علیهم السلام به مردم امر کند که تا می توانید تمرین کنید، اما مسابقه ای در کار نباشد. خدای حکیم کار بیهوده نمی کند. اگر مسابقه ای نباشد، حکم به تمرین، حکم لغوی خواهد بود.
«وَ غَدَاً السِّباقُ» فردای قیامت، روز مسابقه است. «َو السَّبْقَةُ الجَنَّةُ» آن جامی که به برندگان می دهند، بهشت است.
«وَ الغَایَةُ النَّارُ» کسی که در دنیا تمرین نکرده، قدرتی برای رفتن به طرف بهشت ندارد، به ناچار در دوزخ می ماند، چون راه بهشت از دوزخ عبور می کند. مسابقه
ص:6
دهندان با دیگران از راه دوزخ رد می شوند، رد شدنشان سرعت دارد، پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
سرعت رد شدن آنان مانند برقی است که در ابرهای بهار و پاییز می زند؛ با این سرعت رد می شوند. چون با عبادت روح و بدن آنان قوی شده است. بدنی که خدا در قیامت می آورد، همین بدن است. (1)این است که سعدی می فرماید:
گر قدمت هست چو مردان برو ور عملت نیست چو سعدی بنال
اما اگر تمرین نکردی، غصّه دار باش. البته نه این که تا آخر عمر غصه بخوری، نه، برخیز و وارد میدان تمرین شو. نگو: کار از کار گذشته است. تا زنده ای، دنیا میدان تمرین است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شخصی که از ایشان اجازه درخواست مرگ کرده بود فرمودند:
مرگ برای همگان حتمی و سفری طولانی می باشد، اگر واقعاً از خدا مرگ می خواهی و آرزوی مرگ داری، من به تو اجازه می دهم، آرزوی مرگ کن! به خدا بگو: خدایا! مرگم را برسان! عمرم را قطع کن! ولی قبل از این که آرزوی مرگ کنی، برای ده نفر، هدیه بفرست، زیرا اگر برای این ده نفر هدیه نفرستی، آروزی مرگ آرزوی بسیار غلطی است.
می خواهی بمیری چه کنی؟ به آنجا بروی که دست و پایت را ببندند و گرفتار شوی؟ اینجا که خیلی راحت تر زندگی می کنی. آنجا مو را از ماست می کشند. آنجا جهان خیلی عجیبی است. به قدری عجیب است که لقمان به پسرش گفت:
« وَ إِنْ کٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنٰا بِهٰا وَ کَفیٰ بِنٰا حٰاسِبِینَ » (2)
ص:7
اگر عملت به وزن دانۀ خردل باشد و در آسمان ها یا اعماق زمین، و یا سنگ ها باشد، خدا در روز قیامت آن عمل را می آورد و حساب می کند. کجا می خواهی بروی؟
برای چه کسانی باید هدیه فرستاد؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله برای هر کس چهار هدیه سفارش دادند، فرمودند: یکی از آنهایی که باید برای او قبل از آرزوی مرگ، یا قبل از مردن هدیه بدهی، ملک الموت است. باید برایش هدیه بفرستی، خوشحالش کنی که وقتی می آید جانت را بگیرد، پیغمبر به او سفارش کند که این کسی که می خواهی جانش را بگیری، آدم خوب و مؤمنی است و ما قبولش داریم.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
ملک الموت به پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید: یا رسول الله! در جان گرفتن از او از پدر نسبت به او مهربانتر هستم. یعنی جانش را می گیرم، طوری که هیچ دردی را نفهمد، بلکه خوشش نیز بیاید؛ « سَکْرَةُ الْمَوْتِ » ؛ سکرة به معنای مستی است.
باید کاری کرد که قبل از مردن و آرزوی مرگ، ملک الموت محبّ و علاقه مند ما باشد، چون اگر از کسی نفرت داشته باشد، خدا می داند که همین مرگ، چه عذاب دردناکی برای او خواهد شد. با آن شکل و وضعی که می آید تا جان محتضر را بگیرد، نه شکلش قابل تحمل است و نه جان گرفتنش.
با توجه به مطلب قبل، قرآن می فرماید:
بعضی ها قبل از این که ملک الموت بیاید تا جانشان را بگیرد، فرشتگانی نازل می شوند، به صورت و پشت او تازیانه هایی از عذاب می زنند که دردش را حتی یک نفر نیز در این عالم نمی داند که چگونه است. (1)
ص:8
برای چند روز در این دنیا ماندن که آخرش نیز باید رفت، حق و ناحق، مال حرام، شهوت و رابطۀ حرام، هیچ نمی ارزد. اگر عمری لذت حرام بچشد، به لحظۀ آن شکل مردن نمی ارزد. نه تنها مردنش، بلکه به لحظه ای نگاه کردن به ملک الموت نمی ارزد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: دومین کسی که باید برای او هدیه تهیه کنی قبر است، خانه ای که می خواهی تا قیامت در آن باشی. این هدیه را بفرست که آن خانه، برایت خانۀ غربت، وحشت، ظلمت، اختناق، تنهایی و دلگیری نباشد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
بعضی ها که از دنیا می روند، شب اول قبرشان از شب بهترین دامادهای کرۀ زمین برایشان شیرین تر است. عده ای نیز وقتی می میرند، سنگینی و سختی شب اول قبرشان را کسی نمی تواند درک کند.
خدا در قرآن می فرماید: این گونه افراد، افرادی که در دنیا به فکر قبر و برزخ خود بوده اند، وقتی وارد قیامت می شوند، با کسی که در کنار آنها است صحبت می کنند و می پرسند: ما چه مدت در برزخ بودیم؟ ممکن است دویست هزار سال در برزخ بوده باشد، اما چون خدا نمی گذارد که این زمان را متوجه شوند، لذا وقتی وارد قیامت می شوند، خیال می کنند که یک ساعت یا نصف روز در برزخ بوده. مانند اصحاب کهف که در متن قرآن آمده است، سیصد سال خواب بودند وقتی بیدار شدند، با یکدیگر گفتگو کردند:
« قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ » (1)
چه مدتی است که ما در این غار هستیم؟ یکی از آنها گفت: فکر می کنم یک روز
ص:9
باشد. دیگری گفت: نه، ما تازه از شهر آمدیم، مگر چقدر اینجا خوابیدیم؟ چند ساعت بیشتر نیست.
دیگری گفت: گرسنه ایم، پول بردار، غذای پاکیزه بگیریم، یعنی از مکانی که حلال فروش است، غذای پاک بخریم. آنها می دانستند که غذای ناپاک چه اثرات منفی دارد. به کسی آشنایی ندهیم، چون ممکن است حکومت هنوز به دنبال ما باشد، و وقتی که مخفی گاه ما را بفهمند، بیایند و ما را بگیرند. مسیر غار تا شهر را که در دل کوهی نزدیک به اردن بوده و شهر در دامنۀ همان کوه بود، رفتند. وقتی آمدند، متوجه می شوند که در و دیوار شهر عوض شده است، گفتند: یعنی چه؟ مگر در ظرف مدت نصف روز شهر عوض می شود؟ دیدند هیچ کدام از چهره ها را نمی شناسند. درب مغازۀ غذا فروشی رفتند، گفت: غذای پخته به ما بده.
قرآن مجید می گوید: سکّه پول را که درآورد، فروشنده دست او را گرفت، گفت:
بگو این گنج از کجاست؟ گفت: کدام گنج؟ گفت: این پولهای طلا و نقره. مربوط به سیصد سال قبل است. این ها قیمتی است، بگو از کجا آورده ای؟ آنها تازه فهمیدند که سیصد سال است که خوابیده بودند و متوجه نشده بودند.
مرده های مؤمن نیز همین طور هستند؛ وقتی چند صد هزار سال بین مرگشان تا برپایی قیامت طول می کشد، در قیامت به همدیگر می گویند: ما چه مدت در برزخ بودیم؟ خدا این گونه بر بندگان خودش آسان می گیرد.
لذت های دنیا را با لذت های آخرت معامله نکنید! لذت حلال که زیاد داریم؛ خوردن از راه حلال، انسان لقمۀ حلال بخورد - ولو نان و پنیر یا نان خالی باشد - وقتی حلال می خورد، لذت می برد.
امیرالمؤمنین علیه السلام اغلب اوقات نان جو می خوردند. شنیده اید که شب نوزدهم ماه رمضان، ام کلثوم برایش شیر و نمک با نان آورد. حضرت با لبخند فرمودند:
دخترم! چه وقت دیده ای که پدر بر سر سفره ای که دو سه نوع غذا باشد، نشسته
ص:10
باشد؟ او همان نان خشک خالی را که می خورد، لذت می برد. چون می دانست که این نان حلال است. (1)انسان از حلال خدا لذت می برد. شما با پوشیدن لباس حلال و گفت و شنود خنده دار شرعی نیز لذت ببر! خیال می کنید انبیا و اولیای خدا علیهم السلام نمی خندیدند و شوخی نمی کردند؟
پیرزن قد خمیده ای که دیگر قیافه ای برایش نمانده بود، با عصا خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد، گفت: یا رسول الله! کلمه ای به ما بگو، خیال ما را راحت کن.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: چه بگویم؟ گفت: آیا در قیامت مرا به بهشت می برند؟ فرمود:
نه، نمی برند. گفت: مرا راه نمی دهند؟ بلند بلند گریه کرد. بلال آنجا بود، گفت: یا رسول الله! این پیرزن به بهشت راه ندارد؟ فرمود: نه، تو را نیز به بهشت راه نمی دهند. این غلام نیز شروع به گریه کرد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: گریه نکنید! شما به بهشت می روید ولی نه با این قیافه، آن پیرزن را به دختر بیست ساله و تو را نیز به جوانی سفیدرو و زیبا تبدیل می کنند. آن گاه هر دو نفر آنها از این شوخی پیامبر صلی الله علیه و آله به خنده افتادند. (2)پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نیز شوخی می کردند و مردم نیز می شنیدند و می خندیدند. فکر نکنید که انبیا علیهم السلام همیشه عبوس بودند. آنها نیز از شوخی، خنده، دوست و خانواده لذت می بردند. (3)گنهکاران لذت اضافه ای نمی برند، کار آنها نیز همان برنامه ها است، اما از راه حرام. آن لذتی که انبیا از شهوت با ازدواج می بردند، گنهکاران همان را از راه زنا می برند، هیچ فرقی نمی کند. تازه آن کسی که دارد زنا می کند، وحشت دارد که نکند کسی بفهمد و آبرویش برود. اما آن کسی که با همسر خودش زندگی می کند، چه وحشتی دارد؟ امنیت کامل دارد.
فریب این لذت های ناباب و انحرافی را نخورید. برای قبرت باید هدیه بفرستی.
ص:11
هدیه ای نیز باید برای جبرئیل بفرستید، چون او فرشتۀ مقرب پروردگار است که شفاعت و دعایش روز قیامت کار می کند. جبرئیل اهل نظر است. قرآن می گوید: او به قدری مقام دارد که کسی که دشمن جبرئیل است، کافر است و از تمام رشته های رحمت خدا جدا است. یهودی ها، دشمن جبرئیل هستند و علت دشمنی شان نیز این است که می گویند: ما پیغمبری مانند موسی علیه السلام و کتابی مانند تورات داشتیم، چرا جبرئیل آمد و مقام نبوت را برای این شخص عرب آورد و چراغ آیین ما را خاموش کرد؟ علمای یهود، سخت با جبرئیل دشمن هستند. پیغمبر فرمودند: برای جبرئیل نیز هدیه بفرست.
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: برای هر نفر از این ها چهار هدیه بفرست که جمعاً چهل هدیه می شود.
ای صوفی شراب آن گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی (1)
در دستورهای اسلامی چهل، عدد مقدسی است:
« وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً » (2)
پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وقتی هدایا را فرستادی، به تو اجازه می دهم که آرزوی مرگ کنی، چون این مرگ، زیباترین مرگ است، چرا؟ چون می خواهی در آغوش پرمحبت ملک الموت، برزخ، قبر، نکیر و منکر، ترازوی الهی، صراط مستقیم قیامت قرار بگیری. می خواهی جبرئیل برایت دعا کند، من از تو شفاعت کنم و خدا به تو نظر لطف کند، پس این هدیه ها را بفرست.
بعد حضرت برای این شخص چهار هدیه را بیان کردند:
اول؛ هدیۀ ملک الموت است، چون ما اول با او برخورد می کنیم، بعد قبر، بعد سؤال کنندگان، بعد میزان، صراط، مالک، رضوان، جبرئیل، پیغمبر و پروردگار است. همۀ این ها که از دستشان کاری برنیامد، آخرین نفر خداست که مشکل ما را حل کند.
در جلسۀ بعد بررسی می کنیم که این هدایا چیست؟!
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:12
ص:13
ص:14
ص:15
ص:16
ص:17
ص:18
ص:19
ص:20
ص:21
ص:22
مشورت و درخواست عاقلانه
تهران، حسینیه مکتب النبی رمضان 1383
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
مردی به محضر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت:
«أتأذن لی أن أتمنّی الموت» (1) به من اجازه می دهید که از خدا درخواست مرگ کنم؟ که خدا مرگ مرا برساند؟ چه انسان با ارزشی از نظر عقلی بوده است که حتی آووز و درخواستش را از خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله اجازه گرفته است. خیلی خوب است که انسان در زندگی، به خصوص در امور مهم، به تنهایی و خودسر تصمیم نگیرد. هر انسانی باید بداند که عاقل تر و بصیرتر از خودش نیز در دنیا هست.
در این باره قرآن کریم می فرماید:
« وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ » (2)
اگر کسی صاحب دانش و علم است، خیال نکند که در کلاس آخر قرار دارد و فوق همه است، یا این که چون دارای علم است، هر تصمیمی که بگیرد، درست و هر نقشه ای که بکشد، صحیح است.
این آیه دربارۀ عالمان است که خدا می فرماید: «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ » هر عالمی باید بداند که برتر از خودش نیز در دانش و علم وجود دارد. در عصر هر پیغمبری، فوق همۀ عالمان، همان پیغمبر است، ولی پیغمبر، کلاس آخر و فرد آخر
ص:23
نبود، بلکه فوق پیغمبر نیز پروردگار عالم است، چه برسد به تودۀ مردم که از سواد بالایی برخوردار نیستند و دانش فراوانی را کسب نکردند. کسانی که در زندگی، به خصوص در امور بسیار مهم زندگی خودشان مستقلاً تصمیم بگیرند، اکثر این تصمیم ها عملاً به ضرر و زیان برمی خورد.
این است که قرآن مجید مسألۀ در میان گذاشتن خواسته ها، تصمیمات و تدبیرات با اهلش را به مردم امر می کند. بالاتر از این نمی شود که به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در سورۀ آل عمران می فرماید:
ای پیامبر صلی الله علیه و آله ! تو نیز در امور با عقلای قومت مشورت کن.
« وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ » (1)
بعد از مشورت اگر تصمیم گرفتی که کاری را انجام دهی، انجام نده مگر با توکل به پروردگار، خیال نکنید که علم و تصمیم شما واقعاً در هر جایگاهی شما را به نتیجه می رساند، این طور نیست، چرا که اگر من نخواهم، علم، عقل، مشورت و دست به دست دادن شما به نتیجه نمی رسد.
خداوند عز و جل در قرآن مجید می فرماید:
« وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاٰ رَادَّ لِفَضْلِهِ » (2)
به پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر من بخواهم خیری را به تو برسانم، اگر کل عالم جمع شوند تا جلوی آن را بگیرند، نمی توانند و اگر در زندگیت مشکلی ایجاد کنم، جز من، کسی نمی تواند این گره را باز کند.
این آیات قرآن، مردم را راهنمایی می کند که خودسر عمل نکنید، مغرور به فکر، نفرات، جمعیت و عقل خود نشوید. مگر ندیدید که بعد از جنگ بدر، مؤمنین
ص:24
واقعی مغرور شدند و بعد از جنگ، دیگر حرف خدا را نزدند، بلکه از خودشان حرف زدند.
« فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ »
اگر تصمیم گرفتید و بعد از مشورت تدبیر کردید، به خدا تکیه کنید که دست خدا در کار شما باشد، والا اگر خدا را کنار بگذارید، همان عقل، مشورت و تصمیم تان نیز شکست می خورد. چنانچه در جنگ احد، دشمن کمرتان را شکست، هفتاد نفر از شما را کشت، شیرازۀ لشکرتان از هم پاشید، با این که فرماندۀ لشکرتان پیامبر صلی الله علیه و آله بود، اما خیال نکنید که چون پیامبر در میان شما است، در هر کاری برنده هستید، بلکه خدا باید به شما کمک کند. (1)
آفرین به این مرد که آمد و تصمیمش را با پیغمبر صلی الله علیه و آله در میان گذاشت؛ «أتأذن لی أن أتمنّی الموت» به من اجازه می دهید که از خدا درخواست مرگ کنم؟ آدم خسته ای نبود که بگوییم از زندگی خسته شده، یا مشکلات به او فشار آورده که دیگر دلش نمی خواهد در دنیا بماند. حال و زندگی طبیعی داشته است. با خود گفته بود که عمری خوردیم و خوابیدیم و عبادت کردیم، این چند سال باقیمانده را از خدا بخواهم که به عمرم خاتمه دهد و مرا به عالم بعد منتقل نماید.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
مرگ امری قطعی است، بخواهی یا نخواهی از راه می رسد، راهش نیز راهی طولانی است؛ «سفر طویل» اما من به تو اجازه می دهم که درخواست مرگ کنی، ولی قبل از رفتنت، برای ده نفر هدیه بفرست، بعد از این که این هدایا را فرستادی، مطمئن شدی که به دست همه رسیده است، آن گاه اگر آرزوی مرگ کنی عیبی
ص:25
ندارد.
بعد فرمودند: هدیه هایی را باید برای ملک الموت، قبر، دو ملکی که سؤال کننده در عالم برزخ هستند، ترازوی خدا در قیامت، صراط و مسیر، جبرئیل، پیغمبر و خدا بفرستی، مضمون فرمایش پیغمبر صلی الله علیه و آله این بود که اول آن طرف را آباد کن تا زندگی خوبی در آنجا داشته باشی و بعد بگویی: خدایا! مرا ببر.
اما اگر اثاث زندگی، یار، شفیع، نجات دهنده و جایگاه خوبی در آنجا نداشته باشی، می خواهی کجا بروی؟ چون انسان اگر این ها را نداشته باشد، به قول قرآن مجید: هیچ چاره ای جز دوزخ ندارد.
اما چهار هدیه برای ملک الموت، فرمودند:
«رضا الخَصْمَاءَ وَ قَضَاء الفَوائِتِ وَ الشُّوْقُ الی اللّهِ وَ التَمَنّیِ لِلْمَوْتِ»
این چهار هدیۀ ملک الموت است.
«رضا الخصماء» به هر کسی که مدیون هستید، دَین خود را ادا کن و حتی یک طلبکار مالی نیز باقی نگذارید. طلبکار مالی یعنی تمام کسانی که از شما پول طلب دارند، حتی کسانی که به آنها بدهکارید و خود آنها نمی دانند، باید همۀ این ها پرداخت شود. (1)اسلام می گوید: آنهایی را که می شناسی، برو و پول آنها را بده. اما آنهایی که نمی شناسی، هر چقدر پولش شد، از عالم بزرگی مانند مراجع تقلید یا وکیل آنها اجازه می گیری و به عنوان ردّ مظالم، به خانواده های مستحق و آبرودار به نیّت صاحب پول و به عنوان صدقه می پردازی وگرنه، اگر خانوادۀ مستحق شرعی سراغ نداری، برای این که خدا این بدهی را از پروندۀ تو پاک کند، پول را به مراجع تقلید یا
ص:26
وکیلش می دهی، که از گردن تو رد می شود و به گردن آنها می افتد، آنها نیز می دانند که به کجا برسانند. این رحمت خداست که این راه را گذاشته است تا مردم در عالم برزخ و قیامت مبتلا نباشند.
شخصی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، عرض کرد: علی جان! هزار دینار در این شهر نزد فلان شخص گذاشتم و به مدینه آمدم، اکنون می گویند که او مرده است. به پسرش مراجعه کردم، گفتم: من نزد پدر شما هزار دینار امانت گذاشتم، آمده ام بگیرم. پسرش گفت: والله پدر ما در هیچ کجا، نه در دفتری و نه در وصیتش، چیزی نگفته است.
طلبکار گفت: علی جان! من واقعاً به این پول نیاز دارم، چه کنم؟ حضرت فرمودند: من نمی گذارم که حق تو پایمال شود. به پسر بدهکار فرمود: بیرون مدینه، پشت تپه ای می روی و آنجا می ایستی، تعداد سگ می آیند که یکی از سگها از همه زشت تر و بدترکیب تر است، به او بگو: چنین کسی آمده و می گوید که من هزار دینار نزد تو امانت گذاشته ام، آن را کجا گذاشته ای؟
امیرالمؤمنین علیه السلام این قدرت را دارد که گوشۀ پردۀ برزخ را کنار بزند و به پسر میّت بگوید که پدرت را ببین. نه این که حضرت آنها را به دنیا آورده باشد، چون عالم برزخ، عالمی بین دنیا و آخرت است.
سند وجود برزخ بین دنیا و آخرت در قرآن است:
« وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ » (1)
یعنی شما چهار دنیا را باید طی کنید؛ رحم مادر، دنیا، برزخ و قیامت. قیامت آخرین مرز است که دیگر بعد از آن دنیایی وجود ندارد.
ص:27
نه این که امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را از برزخ به دنیا آورده باشند، بلکه پسر را فرستاد و گوشۀ پرده را کنار زد که آن دنیای برزخ را ببیند.
پسر رفت، بین آن چند سگ، به سگی که از همه سیاه تر، بدتر و زشت تر بود، گفت: پدر! چنین داستانی است، آیا این طلبکار راست می گوید؟ گفت: این هزار دینارش، در خانه و زیر فلان دیوار است. آدرس داد، گفت: برو بردار و به او بده. ای پسر! این را نیز به تو بگویم که تنها راهی که در این عالم درست است، راه علی علیه السلام است و ما بی راهه رفتیم و گرفتار شدیم. این راه ما راه علی علیه السلام نیست، بلکه راه ضدّ علی علیه السلام است و روندگان در راه ضدّ علی علیه السلام ، بعد از مرگ، به همین صورت محشور می شوند.
در قرآن می خوانید:
« وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ » (1)
خدا حیوان ها را نیز محشور می کند، یعنی همین حیوان ها، والّا پروردگار که حیوان دیگری را در قیامت نمی آورد. آنهایی که انسان آفریده شدند، ولی
« فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ » (2)
سگ هار شدند و به همه می پرند اگر چه شکل فعلی او شکل انسان دو پا است، ولی در قیامت مانند چهار پا محشور می شوند.
گفت: پسرم! ما که دیگر تمام دربها به رویمان بسته شده است. ولی به تو بگویم که راه سالم فقط راه علی علیه السلام است. جالب این است که علمای اهل تسنن نیز این معنا را می دانند، نه عوام آنان.
تفسیری از تفاسیر علمی، به نام تفسیر «مفاتیح الغیب» است که نویسنده اش اهل شهرری بوده، به نام فخر رازی، (3) که رازی یعنی اهل ری. ای فخر رازی از علمای ردۀ اول اهل تسنن است. او در تفسیر سورۀ فاتحة الکتاب بحث می کند که آیا ترک
ص:28
« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ » سورۀ فاتحۀ نمازِ واجب، جایز است؟ اگر نگوید، نمازش صحیح است یا نه؟ (1)آنهایی که مکّه رفته اند، دیدند که امام جماعت مکه، وقتی «اللّه اکبر» می گوید، مقداری مکث می کند، بعد می گوید: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ » * یعنی «بِسْمِ اللّٰهِ » آن را می دزدد و نمی گوید. فخر می نویسد: آیا ترک «بِسْمِ اللّٰهِ » جایز است؟ و آیا « بِسْمِ اللّٰهِ » را آهسته باید گفت - مانند علمای مدینه، چون مذهب علمای مدینه با علمای مکه فرق می کند - یا باید بلند گفت؟ می گوید: بسیاری از علمای بزرگ « بِسْمِ اللّٰهِ » را نمی گویند، ما از آنها پیروی کنیم و نگوییم؟ بسیاری «بِسْمِ اللّٰهِ » را آهسته می گویند، ما نیز آهسته بگوییم؟ چه باید کرد؟
می گوید: من جستجو و تحقیق کردم که در امت پیامبر صلی الله علیه و آله - حرف انسان سگ نما را یادتان نرود که به پسرش گفت: راه علی علیه السلام درست است - گفت: من دقت کردم، یقین پیدا کردم که علی بن ابی طالب علیه السلام در تمام نمازها «بِسْمِ اللّٰهِ » را بلند می گفت و من در این مسأله به علی علیه السلام اقتدا می کنم، چون راه او حق است؛ یعنی نمازهایم را با «بِسْمِ اللّٰهِ » می خوانم و بلند می گویم.
مرحوم فیض کاشانی نوشته است: در حروف مقطعۀ قرآن، اگر حروف تکراری مقطعه را حذف کنید و تمام آنها را ترکیب کنید و جمله بسازید، این جمله در می آید: «صراط علی حق نمسکه» ؛ در این دنیا فقط راه علی علیه السلام حق است. فقط در این راه حرکت کن! ما نیز به آن راه چنگ انداخته ایم. این حروف مقطعۀ قرآن است که حرف خداست. (2)اهل سنت می گویند: ما در راه پیغمبر هستیم، ولی ما با هزار دلیل ثابت کردیم که در راه پیغمبر صلی الله علیه و آله نیستند. یک دلیلش این است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم فرمودند: علی بر شما ولایت دارد. دو ماه بعد، پیغمبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، شما ابوبکر را ولیّ خودتان کردید. شما کجا در راه پیغمبر هستید؟
ص:29
این هدیه برای ملک الموت؛ «رضا الخصماء» که تمام طلبکارها را تا نمرده ای از خودت راضی کنی. اگر راضی نکنی چه می شود؟ این را باید از قرآن و روایات بررسی کنیم تا ببینید در قیامت چه افتضاحی به بار می آید؟ مال مردم خوردن آسان نیست.
آخرین فرمایش ابی عبداللّه علیه السلام در روز عاشورا به حضرت زین العابدین علیه السلام این بود: پسرم! باغی در مدینه دارم که ملک من است. بعد از سفر مکه برنامه هایی داشتم، که سه هزار درهم یعنی سیصد دینار طلا می شود، علی جان! من آن سیصد دینار را بدهکارم، از شام که برگشتی، به مدینه که رسیدی، اول قرض مرا ادا کن که من در برزخ ناراحت نباشم. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:30
پی نوشت ها
انتقال از دنیا به آخرت
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:31
ص:32
ص:33
ص:34
ص:35
ص:36
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
به فرمودۀ قرآن کریم، حرکت انسان از این عالم به عالم دیگر، به دو صورت انجام می گیرد. امام صادق علیه السلام وقتی که آیات را ترجمه می کنند، می فرماید: صورت اول سفر به عالم آخرت، صورتی است که مسافر در شروع سفرش، تمام رنج ها، غصّه ها، اندوه ها، سختی ها و مشکلاتش پایان می پذیرد و سفرش در موجی از امنیت و سلامت شروع می شود.
اما دستۀ دیگر، کسانی هستند که ابتدای سفر آنها به عالم بعد، ابتدای همۀ رنج ها، سختی ها، بارها، مشکلات و مضیقه هاست. (1)علت سلامت سفر دستۀ اول، سلامت خودشان است. کسانی که در هر مقدار عمری که در دنیا داشتند، از ابتدای تکلیف تا شروع سفر که ممکن است دو سال طول کشیده باشد، یعنی مثلاً در هفده سالگی از دنیا رفته، یا پنجاه سال طول کشیده و هشتاد سال طول کشیده باشد، این مدت زمانی را که در دنیا سالم زندگی کردند، یعنی به فرمودۀ قرآن، در هیچ زمینه ای اهل تجاوز، ظلم و ستم نبودند. اگر بودند نیز ستم به خودشان بوده، آن هم خیلی کم؛ «ظَلَمْتُ نَفْسِی » (2) بودند، اما ظالم به حق بندگان و دین خدا نبودند.
تا آنجایی که روایات و آیات می گویند:
ص:37
از ظلم به خود پرهیز داشتند، (1) ولی اگر ناپرهیزی به وجود آمده، خیلی سنگین نبوده است و در حدّ قتل معنویت نبوده. مثل مریضی که دکتر به او می گوید: سینۀ شما مقداری مشکل دارد، سرماخوردگی مزمن پیدا کرده اید، مثلاً خربزه نخورید، ولی این مریض به خربزه خیلی علاقه دارد، اما از مریض هایی نیست که کاملاً ناپرهیزی کند، بلکه پنهانی و با ترس و لرز مقدار کمی خربزه می خورد، سرفه اش بیشتر می شود، اما سینه آن قدر خراب نمی شود که او را بکشد.
این ظلم های کم و مختصر، از طرف پروردگار کریم و مهربان قابل عفو و بخشش است. شما خودتان با لغزش های اندک خانواده چه می کنید؟ خانه را به آتش می کشید؟ زن را طلاق می دهید؟ بچه را از خانه بیرون می کنید؟ معمولاً آدم های آرام و کریم، وقتی یکی از اعضای خانوادۀ آنها اشتباه کرد، می گویند: عزیز دلم! فدایت بشوم، این راه ضرر دارد، اگر تکرار کنی، ضررش سنگین تر می شود، اگر ادامه پیدا کند، دیگر لغزش برایت طبیعت ثانویه می شود و آن حالت خالص قلبی را از دست می دهی. این کار را نکن. بعد هم گذشت می کند.
این طایفه ای که سالم زندگی کردند، سلامت آنها در کیفیت سفر کردنشان اثر کامل می گذارد، یعنی وقتی ملک الموت را می بینند، هیچ وحشتی به آنها دست نمی دهد، گویا رفیق صد سالۀ خود را دیده اند. البته او نیز وقتی بالای سر این طور آدم ها می آید، گویا به ملاقات رفیق صد ساله اش آمده است؛ با عشق و علاقه می آید، لذت می برد که فرمان خدا را اجرا کند و این روح سالم را لمس کند.
در روایات قطعۀ زیبایی نقل شده است که خداوند به ملک الموت فرمود: عمر حضرت ابراهیم علیه السلام تمام شده است، برو جان او را بگیر! ملک الموت خیلی مقامش کمتر از مقام انبیای خداست. معلوم است که مقام پایین تر، وقتی سراغ مقام
ص:38
بالاتر می آید، با چه وضعی می آید؛ با دنیایی از ادب و احترام، تواضع و انکسار.
می آید، سلام می کند، می گوید: اجازه می دهید روح را قبض کنم؟
حضرت ابراهیم علیه السلام به ملک الموت فرمود: نه. عرض کرد: خدایا! می گوید: نه.
خداوند فرمود: حقیقت مرگ را به او نشان بده. ملک الموت! از جانب پروردگار به او بگو:
« هل رأیتَ حبیباً یکره لقاءَ حبیبِه » (1)
عاشق، از زیارت معشوق ناراحت می شود؟ این را از او بپرس.
ملک الموت نیز حرف خدا را به او عرض کرد. حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: خیر.
گفت: مرا فرستاده اند تا تو را به زیارت معشوق ببرم، حضرت فرمود: پس در گرفتن جان من درنگ نکن. این حقیقت مرگ است.
امیرالمؤمنین علیه السلام جملۀ زیبایی در مورد مرگ این گونه افراد دارند، می فرمایند:
«ینتقل من دار الی دار» (2)
درِ دنیا که به طرف آخرت است را باز می کنند، از این خانه درون خانۀ بعدی می شود. به انسان پاک می گویند: وقت شما برای زندگی در این خانه تمام شده است، زندگی بعدی شما در آن خانه است، بفرمایید شروع کنید. تعارف با ادب. آن هم چه خانه ای؟ خانه ای که هیچ چیزش قابل مقایسه با اینجا نیست.
پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
وقتی این ها به عالم بعد منتقل می شوند، فقط در برزخشان چهل چراغ روشن می کنند که نور آنها با آفتاب قابل مقایسه نیست. این البته مبالغه در کلام، مبالغۀ حقی است، یعنی این ها وارد عالم بعد می شوند، اگر کسی تا ابد در عالم این ها، برای پیدا کردن چیزی بچرخد، ذرّه ای تاریکی پیدا نمی کند. این ها از این عالم ظلمانی وارد عالم نور می شوند. (3)
ص:39
منظور از چهل چراغ فروزان تر از خورشید این است که این ها از این عالم ظلمانی - چون این عالم، تنها عالمی است که در آن معصیت خدا می شود، لذا ظلمانی است - وارد عالم نور می شوند.
نور و روشنایی آخرت از کیست؟ از خودشان. خودشان این نور را در این دنیا کسب کرده اند:
« یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ » (1)
در این سند قرآنی، خدا به پیغمبر نمی گوید: تو در عالم بعد، مردان و زنان مؤمن را می بینی که نور پیشاپیش آنها در حرکت است، نمی گوید: «نور اللّه» می گوید «یَسْعیٰ نُورُهُمْ » روشنایی خودشان.
وقتی که وارد عالم بعد می شوند، نور آن چشم، گوش، شکم، شهوت، دست، بدن، قدم، قلم، نیت و عمل پاک، همگی بیرون می زند. البته این نوری که این ها دارند، در واقع از خداست که از طریق قرآن و اهل بیت علیهم السلام به صورت ایمان و عمل به دین، به آن ها منتقل شده است.
دربارۀ قرآن می خوانیم:
« وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً » (2)
دربارۀ اهل بیت علیهم السلام می خوانیم:
«خلقکم الله انواراً» (3)
روشن تر آن در زیارت اربعین است:
«اشهد انّک کنت نوراً فی الاصلاب الشامخة» (4)
ص:40
نمی گوییم «اشهد انّک نطفة فی اصلاب الشامخة» در زیارت وارث اصلاً نطفه نمی گوید، یعنی نطفۀ این ها از نور بوده است که «فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة».
شما که تا حدی به کتاب خدا عمل می کنید، این عمل به قرآن، نور است. ماه رمضان روزه گرفتید، این عمل به قرآن است؛ قرآن می گوید: هر کدام ماه رمضان را درک کردید، روزه بگیرید. سر سال که می شود، حساب می کنید، خمس دارید، به مرجع تقلید یا به وکیل مرجع می دهید، این عمل به:
« وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ » (1)
است. شما انفاق می کنید، صدقه می دهید، کار خیر می کنید، این ها عمل به قرآن است.
« وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً » (2)
اگر یتیم، اسیر و زندانی باشد، چه بهتر، اما اگر نتواند، افطار خانوادۀ خویش را می دهد، این عمل به قرآن و انتقال نور است. شما نور خدا و اهل بیت علیهم السلام را که تجلّی در آیات قرآن دارد، به صورت عمل در می آورید و به خودتان منتقل می کنید.
محبتی که به اهل بیت علیهم السلام دارید، برای ابی عبداللّه علیه السلام گریه می کنید، همین محبت ها دائماً تولید نور می کند، اگر چه خواب باشید، قلب تان از مایۀ محبت، تولید نور می کند.
این نور در این سفر ظهور می کند؛ شما وارد برزخ می شوید، می بینید که برزخ از همه جای دنیا و ما فیها روشن تر است. در آن روشنایی، آدم را ترس می گیرد؟ در آن زمان تنها نیستید. قرآن می گوید:
ص:41
« إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ » (1)
ما فرشتگان رحمت خدا در دنیا به شکل نامرئی همراه شما بودیم و یاری تان می دادیم، اکنون در این سفر نیز یار شما هستیم. این را به یقین بدانید. وارد عالم بعد که شدید، در این روشنایی خودتان و همراه شدن با این فرشتگان، خانواده و تمام متعلقات دنیایی را از یاد می برید، یعنی هیچ احساس تنهایی نمی کنید.
به قیامت که وارد می شویم، آنجا یاد خانواده و متعلقات می افتیم، در دو جای قرآن می گوید: آنجا وارد بهشت می شوید:
« جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ » (2)
پدران، همسران و بچه های خوب و صالح تان می آیند تا با هم به بهشت بروید و تا ابد با هم باشید.
در اصفهان پس از منبر، پیرمردی با گریه آمد و گفت: من همسرم را خیلی دوست دارم، برای این که او خیلی خوب است. گفت: چرا گریه می کنی؟ گفت: من با این منبری که شنیدم، به ذهنم آمد که از شما بپرسم: من در قیامت، اگر حورالعین نخواهم و فقط همسرم را بخواهم، آیا اجازه می دهند؟ گفتم: واقعاً حورالعین نمی خواهی؟ گفت: نه. گفتم: آفرین بر همّت شما. نخواستن حورالعین خیلی همّت می خواهد. مثلاً جوانی همه چیز آماده باشد، بگوید: من زنا و رابطۀ نامشروع نمی خواهم. این نخواستن، دلیل بر همت والای این انسان است.
گفت: من همسرم را می خواهم. گفتم: خدا این کار را برایت کرده است. سند آن در دو سوره از قرآن است:
« جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ »
ص:42
ازدواج شما را که خدا به هم نمی زند، طلاق در کار نیست، در قیامت همسر تو را به کس دیگر و همسر دیگری را به تو نمی دهند. اما حورالعین را گرچه نخواهی، آنجا به تو می دهند، ولی آنجا دیگر همسرت حسادت نمی کند، بلکه با حورالعین رفیق است.
اما همسرت را طبق این دو مدرک قرآنی به تو می دهند. طبق این دو سند است که این ازدواج ها با مرگ باطل نمی شود. اما خیلی از ازدواج ها با مرگ باطل می شود؛ ازدواج حضرت نوح و لوط علیهما السلام با همسرشان، بعد از مردن باطل شد.
قرآن مجید در آخر سورۀ تحریم (1) می فرماید:
در قیامت گریبان همسر نوح و لوط علیهما السلام را می گیرم و با عصبانیت به آنها می گویم:
هر دو با وارد شوندگان در جهنم، وارد جهنم شوید. آنجا آنها نمی توانند بگویند: من همسرم را می خواهم، چون دیگر همسرش نیست، طلاق الهی در میان می آید.
در آنجا فرعون نمی تواند بگوید: من آسیه علیها السلام را می خواهم، چون خدا طلاق آسیه را با شهادت آسیه رقم زد. آنجا بعضی از همسران پیغمبر صلی الله علیه و آله جرأت ندارند که بگویند: ما پیغمبر صلی الله علیه و آله را می خواهیم، آنها نیز باید با همسران لوط و نوح علیهما السلام در یک جایگاه باشند. پیغمبر صلی الله علیه و آله در قیامت می فرماید: خدایا! من تنها همسری که در این عالم می خواهم، حضرت خدیجه علیها السلام است.
یا حضرت زهرا و علی علیهما السلام ، هر دو حقیقت واحدی هستند، این ها ازدواجشان باطل نمی شود. ازدواجی قوی و بالاتر از این نمی شود.
خوشا به حال سیدهای صالح و سالم! مانند: سیدمرتضی و برادرش، سید رضی، صاحب کتاب شریف «نهج البلاغه»، زیرا در قیامت، حضرت زهرا علیها السلام وقتی تمام درهای بهشت به رویش باز است، اول می گوید: خدایا! فرزندانم چه می شوند؟ خوشا به حال سیدهای سالم که اگر لغزشی نیز داشتند، توبۀ واقعی کردند.
ص:43
حضرت زهرا علیها السلام بهشت را که می بیند، می فرماید: خدایا! من بدون فرزندانم نمی توانم از این نعمت ها استفاده کنم. خطاب می رسد: آنها را صدا بزن. امام باقر علیه السلام می فرماید: مادرم اول، ما را تا امام دوازدهم علیهم السلام صدا می زند بعد فرزندان آنها تا روز قیامت را. (1) این افتخار و کرامت است که خون حضرت زهرا علیها السلام در فرزندانش جاری است.
این نوعی از مرگ است؛ با سلامت، نور و امنیت از دنیا به عالم بعد سفر کردن.
چقدر طول می کشد؟ قدر چشم به هم زدن. با این بدن چه می کنند؟ این بدن را وقتی بردند و خاکش کردند، وقتی روح را جدا کردند، این بدن تبدیل به خاک می شود، ولی چون در همۀ کارهای خوب و عبادت شریک روح شما بوده، در قیامت آن را برمی گردانند، اما در برزخ کاری به کار بدن ندارند و فقط روح لطیف شما با بدن نوری که به شکل همین بدن است؛ اسم آن بدن مثالی است که بدن بی وزنی است.
در عالم برزخ، سر سفرۀ خدا هستید، شب های جمعه همۀ شما را خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام می برند، میهمان ایشان هستید، دوباره سر جای خود می آیید، تا قیامت بشود. مگر در قرآن نخوانده اید:
« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی » (2)
اول کنار عباد من - علی و اولاد علی علیهم السلام - بیا، بعد داخل بهشت شو. این نوعی از مرگ است.
مرگِ دیگر نیز توضیح نمی خواهد، چون همه چیزش ضدّ این مرگ است؛ سفر
ص:44
از این عالم به تاریک ترین جایگاه، غریبانه و تنها. به جایی که بعد از دفن بدن، روح را در وادی برهوت می برند که تمام پنجره های جهنم به طرف آن وادی باز است و شب و روز حرارت و شعله های جهنم از این پنجره ها به آن وادی می زند.
« النّٰارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا » (1)
شب و روز برزخ، آتش به آنها دمیده می شود و هیچ کس نیست که آنها را نجات دهد.
آنهایی که مردن تاریکی دارند، به چه علت مرگ آنها ظلمانی است؟ به خاطر ناباب بودن خودشان. از موارد نابابی، خوردن مال حرام است که باعث این نوع از مرگ می شود. روایات مربوط به خوردن مال حرام را از مهم ترین کتاب ها برای شما خواهم گفت. از مواردی که باعث مرگ سخت و بد می شود، خوردن مال مردم است که خیلی رواج دارد. (2)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:45
پی نوشت ها
طرق ورود به عالم بعد
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:46
ص:47
ص:48
ص:49
ص:50
ص:51
ص:52
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
قرآن مجید راه سفر انسان به آخرت را در دو طریق بیان می کند، و علت تقسیم این سفر به دو کیفیت، دو گروه بودن مردم در طول تاریخ است. از زمان شروع زندگی انسان در کرۀ زمین تا اکنون، مردم دو گروه بوده اند و تا برپا شدن قیامت نیز همین دو گروه خواهند بود.
رگ رگست این آب شیرین آب شور در خلایق می رود تا نفخ صور (1)
البته در دو گروه شدن انسان ها، هیچ اجباری نبوده و نیست، یعنی این خدای متعال نیست که انسان ها را به دو گروه تقسیم کرده است، بلکه خود مردم هستند که به انتخاب و اختیار خودشان دو گروه شده اند که خدا از آن دو گروه خبر می دهد، نه این که باعث دو گروه شدن آنها باشد.
بسیاری از مسائل که در قرآن مجید مطرح است، فقط خبر از زندگی مردم است، نه این که اجبار پروردگار باشد. تنها چیزی را که نسبت به انسان بعد از آفریده شدن و مکلف شدنش برعهدۀ خدا می داند، فقط راهنمایی و هدایت است:
ص:53
« أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ * وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ * وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ » (1)
دو چشم باز و زبان گویا برای انسان قرار داده ام که اگر بنا باشد بپرسد، بپرسد که جهلش را علاج کند. دو لب نیز دارد که بتواند درست حرف بزند. بعد دو راه و چاه را نیز به او راهنمایی کرده ام؛ گفت: این یک راه است؛ هر کسی در این راه حرکت کند، پایان این راه، رضوان و بهشت است.
ضدّ این راه نیز جاده ای است که وصل به چاه عمیقی به نام دوزخ است، که هر کسی این راه را برود، به ناچار در پایان این راه به دوزخ می افتد. پس ما شما را هدایت کردیم، اما این شما هستید که انتخاب گر هستید. می توانید اشتباه انتخاب نکنید، چون عقل به شما دادم، پیغمبر و امام معصوم علیهم السلام برایتان قرار دادم، کتاب آسمانی برایتان نازل کردم، این چهار حجت من بر شما است. چهره هایی را با عقل کامل در میان شما قرار دادم که حجت پنجم است، پس عذرتان چیست که به جهنم می روید؟
شما باید عذر قابل قبولی برای جهنم نرفتن خود داشته باشید. اگر بگویید: خدا که پیغمبری نفرستاده است:
« لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزیٰ » (2)
اگر پیغمبری فرستاده بودی، ما حتماً از احکام و برنامه های تو پیروی می کردیم، خدا جواب می دهد: من که فرستادم، چرا از آنها پیروی نکردید؟ خدا می فرماید:
« فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ » (3)
چرا پیروی نمی کنید؟
شما در کنار چند حجت قرار دارید؛ پیغمبران، ائمۀ طاهرین، کتب آسمانی مانند
ص:54
قرآن، یا امت های قبلی، تورات، انجیل و زبور و صحف، چهره هایی با عقل کامل، عقل و چشم باز، شما دیگر چه عذری دارید که در طریق گمراهی قدم برمی دارید؟
چند آیه در قرآن مجید است که مربوط به قیامت است. خدا به تمام گمراهان در قیامت می گوید: اینجا جای عذرخواهی و بهانه نیست. چون هر عذری بیاورید، دروغ است، بنابراین از اول راه عذرتراشی را می گیرد، می گوید:
« لاٰ تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ » (1)
عذری نیاورید، چون هر عذری بیاورید، من به شما ثابت می کنم که دروغ می گویید. تمام امکانات لازم برای حرکت در راه هدایت برای شما بود، بنابراین بهانه نیاورید.
در آیۀ دیگر می فرماید:
« إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ السَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً » (2)
ما راه را نشان دادیم، یعنی کار ما تمام و نسخۀ ما کامل است، چون به لفظ ماضی می گوید، نمی گوید: بعد هدایت می کنم، بلکه می گوید: «هَدَیْنٰاهُ » چراغ هدایت من از همان زمان شروع زندگی شما انسان ها روشن بوده، چون وقتی آدم و حوا علیهما السلام را می خواستم روی زمین قرار بدهم و حتی به ابلیس خطاب کردم: من نخواستم که حتی دشمنم به جهنم برود، فقط او را از بارگاه ربوبی خودم بیرون کردم، اما به او و آن زن و شوهر گفتم: «قُلْنَا اهْبِطُوا» « اِهْبِطُوا » جمع است، از سه به بالا را شامل می شود:
« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ » (3)
ص:55
همگی به روی زمین بروید، اما من بلافاصله شما را راهنمایی می کنم که از چه جاده ای در زندگی حرکت کنید. اگر ابلیس با آن بلایی که بر سر آدم و حوا درآورد، هدایت مرا می پذیرفت، او نیز به بهشت می رفت.
امام صادق علیه السلام می فرماید: حتی خدا حاضر شد که در زمان حضرت موسی علیه السلام از تمام گناهان ابلیس گذشت کند، لذا به او فرمود: به ابلیس بگو: قضای آن سجده ای که نکردی را بر سر قبر آدم بجا بیاور، من گذشته ات را می آمرزم. ابلیس گفت: من به خودش وقتی که زنده بود سجده نکردم، به قبرش سجده کنم؟ (1)پس خودم هستم که بد حرکت می کنم و می گویم: هر چه می خواهد، بشود. خدا که می خواهد با هر نوع دستاویزی مرا به طرف خودش بکشد؛ با انبیا، ائمه، عقل کامل، عالم ربانی، کتب آسمانی، حادثه و اتفاقات، اما من می گویم: صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، دوازده امام، قرآن، عقل و تمام حجت های خدا را رها کن. پس چه چیزی در این دنیا نزد تو اهمیت دارد؟ می گوید: رفیق، نوار برای من می گذارد، عرق و شراب به من می دهد، قمار راه می اندازد، بساط زنا برای من فراهم می آورد.
اما به دنبال حضرت ابراهیم علیه السلام ، حضرت علی علیه السلام ، فاطمۀ زهرا علیها السلام بروم که می گویند: ارتباط با نامحرم، ربا، بی حجابی حرام است.
قرآن می فرماید: جهنمی ها خودشان جهنم را انتخاب می کنند، بهشتی ها نیز خودشان بهشت را برمی گزینند، ما فقط هدایت آنها را به عهده گرفته ایم که بگوییم:
این جاده منتهی به بهشت و این جاده آخرش دوزخ است. انتخاب و اختیار باشما است. هیچ کس به من نگوید که چرا خودت جلوی گمراهی مرا نمی گیری؟ چون من اراده ازلی و ابدیم بر هدایت اجبار تعلق نگرفته است. من به اجبار کسی را به بهشت و جهنم نمی برم. من فقط راه را نشان می دهم.
ص:56
این که بگویی: چرا جلوی مرا نمی گیری که من با زن نامحرم نروم، عرق نخورم، ورق بازی و قمار نکنم؟ اگر تو جلوی مرا بگیری، من این گونه گناه نمی کنم؟ چون به من چه که جلویت را بگیرم. من تو را رانندۀ بدن و روحت قرار داده ام، هر کجا که احساس خطر می کنی، ترمز کن. ماه مبارک رمضان بهترین دلیل بر این است که همه می توانند از حرام خودداری کنند.
« إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ السَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً »
می گوید: گروهی راه هدایت را انتخاب می کنند که آخرت بهشت است، گروهی نیز راه ضلالت، کفر و شرک را انتخاب می کنند که آخرش جهنم است.
این که انسان ها دو گونه می میرند و به آخرت سفر می کنند؛ سفری که برای گروه مؤمن است زیباترین و راحت ترین سفر است، که آیات و روایات می گویند: اول این سفر، پایان همۀ رنج ها، غصه ها، غربت ها، دردها و ناراحتی ها است.
به محض این که چشمش به ملک الموت می افتد، تمام لذّت عالم در وجودش ظهور می کند، چرا؟ برای این که در همان حال احتضار، با دیدن ملک الموت این معنا را با عمق قلبش درک می کند که زمان فراق تمام شده و زمان وصال است:
« إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ » (1)
این یکی از سندهای بسیار زیبای قرآن است.
کسانی که آمدند و به ایمان به من اقرار کردند، گفتند که همه کار ما پروردگار یکتا است، به شیطان ها و خانواده اعلان کردند: مالک، صاحب اختیار، فرمانده، مدبّر و مربی ما در این عالم فقط خدا است و بر این اعتقاد نیز پایداری کردند و هیچ
ص:57
برنامه ای این ها را از مرحلۀ هدایت دور نکرد؛ جلوه ها، زینت ها، فسادها، فتنه ها، آشوب ها، مقاله ها، ماهواره ها، سریال ها، سی دی ها، هیچ کدام آنها را از من جدا نکرد، چون این ها آدم های خیلی فهمیده ای هستند.
مگر می شود کسی به حق وصل شود و جاهل بمیرد؟ پروردگار عالم، عقل بی نهایت است، انسان با عقل جزئی، اگر به این عقل بی نهایت ربط پیدا کند، خدا می داند که چه انقلابی در وجودش ایجاد می شود.
کودکی را به مکتب بردند، معلم به او گفت: بگو یک، گفت: یک. گفت: بگو دو.
گفت: نمی گویم ما همان یک را داریم که همه چیز در همان یک هست. دو نداریم.
تمام آفرینش جلوۀ همان یک است. به پدر بچه گفت: از فردا به بعد این بچه را جای من و مرا در میان بچه ها بگذار، برای این که همه علم در حرف این بچه است.
امروز شاه انجمن دلبران یکی است دلبر اگر هزار، ولی دل، بر آن یکی است (1)
مگر دلمان را ارزان به دست آوردیم که به غارت این افراد فاسد و خبیث و آلوده بدهیم. یک دل که بیشتر به ما نداده اند؛ که حضرت حق می فرماید:
« مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ » (2)
من برای هیچ کدام دو دل نگذاشتم، دلی به شما دادم که آن نیز جایگاه خودم است. چه کسی بهتر از صاحب دل؟
زلیخا به حضرت یوسف علیه السلام گفت:
فقط برای یک بار نگاهی به من کن، من یک بار تو را دیدم، دلباخته شدم و تو را می خواهم، تو نیز یک بار مرا نگاه کن.
حضرت یوسف علیه السلام فرمود: من همیشه نتیجه را نگاه می کنم. تا در این گونه موارد
ص:58
پر از نفرت شوم و اصلاً هیچ چیزی را نگاه نکنم. (1)گفت: نتیجه چیست؟ گفت: من آن زمانی را نگاه می کنم که درب قبر را بستند و رفتند. کرم ها آمدند و ابرو، لب ها، چشم ها، موها و صورتت را خورده اند، شکلی را دارم نگاه می کنم که گرگ بیابان نیز از آن فرار می کند. زنا کنم؟ آنچه جوان در آینه ببیند پیر در خشت خام بیند.
« إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ »
البته این آیه خیلی توضیح دارد. یعنی عمق آیه را که آدم می شکافد، نگاه می کند که از لذت معنوی دارد از خود بی خود می شود.
آیه مربوط به مؤمنین زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست، آیه به صورت کلی می گوید. در همۀ زمان ها فساد بوده است، شما خیال می کنید که زمان قاجاریه، صفویه و زندیه در ایران فساد نبوده است؟ فساد همیشه بوده، ما نباید در مقابل فساد سست باشیم که فساد در همه جای زندگی ما رخنه کند.
به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام :
ما باید در زندگی مانند کوه باشیم؛
«کنت کالجبل لاتحرّکه العواصف» (2)
یا امام علی علیه السلام می فرماید:
«شیعتنا کالنحل» (3)
شیعیان ما مانند زنبور عسل، منبع فایده و سود هستند. زنبور فقط به دنبال شیره هایی می گردد که تبدیل به عسل می شود، هیچ گاه روی نجاست نمی نشیند. در
ص:59
این بیابان ها می رود و بهترین گل ها و شکوفه ها را پیدا می کند. نوشته اند که زنبور با این جثه اش از کندو که در می آید،تا زمانی که برگردد و آن شیره های خورده را تبدیل به عسل کند، معادل چهارده فرسخ راه می رود.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
مؤمن فقط به دنبال گل و شیرۀ گل می گردد، نه دنبال بول و غائط، آن مگس است که به دنبال نجاست می گردد. (1) « إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ »
مؤمن و کلیه کسانی که در جادۀ هدایت هستند، چقدر ارزش دارند؟ هنگام مردن، ملائکه بر آنها نازل می شوند، می گویند: نترسید، چون شما را به جای ترسناکی نمی بریم. غصه نخورید، چون هیچ چیزی از شما نمی خواهیم بگیریم. هر کار مثبتی کردید، با خودتان برمی دارید و می برید.
پرده را کنار می زنند، ملائکه به شما می گویند: آمدیم تا شما را به این بهشتی که از پیش در قرآن به شما وعده می دادند، بشارت دهیم. آن بهشت اینجا است:
« فِیهٰا مٰا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیهٰا مٰا تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ » (2)
در این بهشتی که می خواهیم شما را ببریم، هر چیزی که بخواهید برای شما فراهم است.
پایان آیه خیلی جالب است. می دانید در این بهشت میهمان دار شما کیست؟ خدای غفور و رحیم. قبل از این که شما را به بهشت ببرد، گناهانتان را می آمرزد و بعد رحمتش را دریاوار به شما وصل می کند.
مرگ طبقۀ دوم نیز کاملاً ضدّ این ها است. شما هر برنامۀ مثبت در این نوع مرگ
ص:60
می بینید، همه را برعکس کنید، نوع مرگ آنها معلوم می شود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:61
پی نوشت ها
نشانه های پیامبر صلی الله علیه و آله
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:62
ص:63
ص:64
ص:65
ص:66
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
قرآن مجید می فرماید:
یهودیان و مسیحیان قبل از بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، نشانه ها و اوصاف پیغمبر صلی الله علیه و آله را در دو کتاب تورات و انجیل خوانده بودند. قبل از بعثت، آن نشانه ها و اوصاف در تورات و انجیل بود، آنها می خواندند و می دیدند.
« الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ » (1)
از نشانه های او این است که خداوند متعال هر چه جنس پاکیزه در عالم آفریده است، هیچ کدام را از انسان ها منع نمی کند و مصرفش را جایز می داند.
خداوند متعال حلال های پاکیزۀ خودش را در کتاب های قبل از قرآن و از زبان انبیا علیهم السلام بیان کرد، اما عدّه ای در تاریخ آمدند وبرنامه هایی را با جا انداختن خودشان در بین مردم به عنوان معلم و استاد، حرام کردند.
ص:67
از نشانه های این پیغمبر صلی الله علیه و آله این است که: حلالی را بر مردم حرام نمی کند. در قرآن مجید نیز به مردم سفارش می کند که هیچ وقت از خود حکم در نیاورید و نگویید: «هذا حلال و هذا حرام» نظر دادن در حلیّت و حرمت مربوط به شما نیست که بگویید: من چهل روز آب خوردن را بر خود حرام می کنم، چنین حقی ندارید. یا پوشیدن لباس پنبه ای و پشمی، یا خوردن گوشت، یا چند ماه حق همسرم را بر خود حرام می کنم.
این ها دخالت در کار خداست. حلال و حرام کردن ها ربطی به شما ندارد. خدا پاکیزه ها را به زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله حلال اعلان کرده است. زمانی که ایشان مبعوث به رسالت شد، خیلی چیزها را یهودی ها و مسیحی ها حرام می دانستند که حرام نبود، ایشان آمد و اعلان کرد که این ها جزء پاکیزه های خلقت است و حرام نیست، بلکه حلال است. (1)
مردی به امام صادق علیه السلام فرمود:
من مادرم مسیحی است و تک فرزند هستم، پدرم مرده و مادرم کسی را ندارد.
نمی توانم تنها به جایی دیگر بروم و زندگی کنم، مادرم پیر است و نیازمند به پرستار است، چه کنم؟ وقتی به خانه می روم، مادرم غذا درست کرده، باید بخورم، یا در این ظرف ها من باید از آب همان ها وضو بگیرم، من مسلمان هستم، حکم آن چه می شود؟
امام علیه السلام فرمودند: آیا مادر شما شراب می خورد؟ گفت: نه. فرمودند: آیا گوشت خوک می خورد؟ گفت: آقا! در مدینه گوشت گوسفند پیدا نمی شود، چه رسد به
ص:68
گوشت خوک. فرمود: اگر مادرت اهل شراب و گوشت خوک خوردن نیست، با او که هم غذا شوی، لازم نیست دست و دهنت را آب بکشی. گفت: دلیل آن چیست؟
امام علیه السلام این آیه از قرآن را فرمودند:
« وَ طَعٰامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعٰامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ » (1)
غذای اهل کتاب برای شما پاک است. تا زمانی که زندگی آنها به گوشت خوک یا الکل و شراب آلوده نشده باشد. اسلام دین سخت گیری نیست، می گوید:
« الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبٰاتُ » (2)
تمام پاکیزه ها، هر چیزی که پاکیزه است بر شما حلال است. (3)روحانی با سوادی بود، من خدمت ایشان درس می خواندم، کتاب مهم درسی داشتیم، که من بخشی از آن را نخوانده بودم، از ایشان خواهش کردم، گفت: به منزل بیا تا برایت بگویم. یادم هست که من در کنار او نشسته بودم، شخص خیلی مقدس و متدینی آمد و گفت: پولی در بانک گذاشته ام، به من اعلام کردند که ما در تقسیم جوایز برای این دفترچه ها اسم شما را اعلام کردیم که به شما تعلق گرفته است.
ایشان فرمودند: این جایزه را گرفته ای؟ گفت: نه. آن روحانی گفت: چرا نگرفتی؟ این که حرام حرام نیست؟
حلال خدا را نباید حرام کرد، این یکی از نشانه های پیغمبر صلی الله علیه و آله است. نشانۀ دیگر ایشان این است که آلوده ها - خبائث - را بر مردم حرام می کند. می گوید:
« وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ » (4)
خوردن و فروختن خون حرام است، اما علم ترقی کرده است، شخص تصادف کرده ای که به بیمارستان می آورند، چند کیسۀ خون می خواهد، وگرنه می میرد،
ص:69
تزریق خون به او عیبی ندارد. هر کسی به او خون بدهد، و بگوید: من دارم، به فلان مبلغ می فروشم، اسلام می گوید: عیبی ندارد. اگر من خون را حرام می کنم، خوردنش را حرام می کنم، ولی اگر پای زنده نگهداشتن انسان در میان باشد، نه تنها حرام نمی کنم، بلکه فروختن آن را حلال می کنم.
گوشت خوک خبیث و حرام است. می گویند: آن را می برند و در دستگاه می گذارند، در درجه ای از حرارت که حتی یک میکروب در آن نماند، قرآن می گوید:
من نظرم، نظر نیمه کاره نیست. فقط ظاهر گوشت را نمی بینم که می گویم حرام است، اثر گوشت در روح انسان را نیز می بینم که اثر ضدّ اخلاقی دارد؛ اگر بخوری، اثرات منفی در جسم و جان تو می گذارد، پس حرام است.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
«اِنَّ اللّه غَیورٌ وَ یُحِبُّ کُلّ غَیور» (1) خدا اهل غیرت است. خدا مرد غیرتمند را دوست دارد. مرد غیرتمند کسی است که همسرش محفوظ بماند، و ارتباطی با نامحرم ها ندارد. به خلاف اروپا و آمریکا که پر از این بی غیرتی ها است. یکی از علل این بی غیرتی ها در اثر گوشت خوک است که همیشه می خورند.
در آنجا همه نوع گوشت را حلال کردند، و می خورند؛ گوشت مار، قورباغه، سگ، گربه، میمون. البته چینی ها بدتر هستند. می گویند: ما سه چیز را نمی خوریم، کشتی، هواپیما، ماشین، چون نمی توان خورد.
اگر قرآن می گوید این خبیث است، فقط ظاهرش را نگاه نمی کند، بلکه با دید کامل، ظاهر و باطن گوشت و اثر آن را نگاه می کند. مثلاً می گوید: گوشت الاغ مکروه است، چون اگر کسی بخورد، اخلاق الاغی پیدا می کند، اما چرا گوشت گوسفند حلال است؟ چون که گوسفند هیچ جنبۀ اخلاقی منفی ندارد، مفید، آرام، تسلیم و حلال است.
ص:70
قرآن در دنبالۀ بیان نشان های پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید:
« یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ » (1)
با همۀ وجود، با حرص و عشق به انسان ها، می خواهد همۀ مردم را به کار خیر وارد کند. نمی خواهد دست کسی از خیر بسته باشد.
به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: می خواهم در شب های ماه رمضان افطاری بدهم، اما نمی توانم. می خواهم جزء افطار دهندگان خدا حساب شوم.
فرمودند: می توانی یک خرما اول افطار به روزه دار تعارف کنی؟ اگر نمی توانی، نصف یک خرما، با محبت در دهان روزه دار بگذار، خداوند تو را جزء افطاری دهندگان حساب می کند. اگر نمی توانی آن نصف خرما را نیز بدهی، در برخورد با برادر مسلمان و مؤمنت، به او سلام کن و لبخند بزن، تو را جزء افطاری دهندگان حساب می کنند. (2)
به مردم می فرمودند: حتی هنگام صبح که از خانه بیرون می آیید، می بینید در کوچه استخوان، ذره ای زباله، آجر یا خشت افتاده، این را از میان راه مردم کنار بزنید، همین کار، ثواب صدقه در راه خدا را دارد. کار خیر را ترک نکن.
گفت: دیگر چه کنم؟ فرمود: اگر ازدواج پسر و دختری به مشکل برخورد کرده، تو زبان نرم و گرمی داری، برو با خانوادۀ دختر و پسر صحبت کن. آن شخص در باطنش گفت: اگر ما برویم و با پدر و مادر دختر صحبت کنیم، چه ثوابی به ما می دهند؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله باطنش را خواند، فرمود: بهشت چند در، یعنی چند مقام
ص:71
دارد؟ گفت: هشت در. حضرت فرمود: کسی که با زبان و اخلاقش، واسطۀ بین ازدواج دختر و پسری شود، یکی از درهای بهشت را خدا وقف این گونه افراد کرده است. (1)پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: لازم نیست کار خیر را تنها انجام دهید، گاهی نمی شود تنها انجام داد و باید جمع شوید، و با هم انجام دهید.
در یکی از شهرها منبر می رفتم، پدر با ادبی آمد، گفت: پسر من بچۀ مؤمن، متدین و درس خوانده ای است. او گفته است که در محل خودمان برای من زن بگیرید، ما رفتیم و دختر بزرگواری در همین منطقه برایش دیدیم، ولی آنها این دختر را نمی دهند. پسر ما هم می گوید: من اوصاف این دختر را شنیدم و فقط او را می خواهم. آن دختر نیز میل دارد که با این پسر ازدواج کند، ولی نمی گذارند، بخصوص مادر دختر. چه کنم؟
پدر دختر را دیدم، گفتم: بیا با خدا معامله کن. گفت: همسرم نمی گذارد. بالاخره چند نفر از خانوادۀ این ها و چند نفر از خانوادۀ آنها جمع شدیم و مشکل را حل کردیم.
جوان ها! به کار خیر عادت کنید. نگذارید این عمر گرانبها بیهوده بگذرد. حتماً روزی چند کار خیر انجام دهید. در دین ما تمام عبادات در دو مرحلۀ عبادت رب و خدمت به خلق متمرکز است.
بعضی از شما به مکه رفته اید. می دانید که: وقتی در مسجد شجره محرم می شوید، گرچه مستحب باشد، ولی اتمام عمل بعد از محرم شدن واجب است.
در احرام نمی توانید بگویید: من پشیمان شدم، لباس احرام را درآورم و لباس هایم را بپوشم، عمره که واجب نیست. بله، تا عمره نرفتید واجب نیست، ولی وقتی محرم
ص:72
شدید، دیگر نمی توانید اعمال را انجام ندهید، بله باید عمره را بجا بیاورید. اگر انجام نداده به ایران بیایید، کل زن های دنیا بر شما حرام هستند.
بعد از محرم شدن اولین کاری که شروع می شود، طواف کعبه است، که هفت دور است. شما تا دور سوم اگر خسته و پشیمان شدی، می توانی طواف را قطع کنی و بیرون بیایی. اما اگر وارد طواف چهارم شدی، دیگر نمی توانی آن را قطع کنی، باید تا دور هفتم تمامش کنی و حق بیرون آمدن از مطاف را نداری، چون حرام است.
روزۀ اعتکاف مستحب است اما اگر دو روز معتکف بودی روز سوّم بر شما واجب می شود.
شخصی که محرم نبود، در کنار حضرت مجتبی علیه السلام شروع به طواف کرد، گفت:
یابن رسول اللّه! من بدهکارم، مال مردم خور نیستم، اما ندارم که بدهم، واقعاً قصد جدی دارم که پول طلب کار را بدهم. او گریبانم را گرفته و می گوید: طلبم را بده! من به او گفتم: به این کعبه قسم ندارم، ولی طلب تو را می دهم، می گوید: اگر نداری، باید کسی ضامن شود که اگر پول را ندادی، او پول مرا بدهد. من هیچ کس را در مکه غیر از شما نمی شناسم.
امام علیه السلام فرمود: طلبکار کجاست؟ گفت: بیرون از مسجد الحرام است. حضرت با حال احرام از طواف بیرون آمد، به طلبکار گفت: اگر این طلب تو را نداد، من ضامن هستم. قبول کرد. حضرت برگشت و بقیۀ طواف را انجام داد. در سعی بین صفا و مروه، کسی به حضرت عرض کرد: آقا! در طواف واجب، آن هم دور پنجم و ششم، چرا بیرون رفتید؟ - بعضی ها از امام و خدا جلوتر می افتند - حضرت علیه السلام فرمودند:
کاری مهم تر از طواف به وجود آمد؛ و آن هم نجات یک گرفتار بود. (1)زنی که بچه اش به دنیا آمده و شیرخوار است، اگر روزه بگیرد، شیر بچه کم می شود و بچه ای که شیر کم بخورد، قوای بدنیش ضعیف می شود، لذا پروردگار به این زن دستور می دهد که روزه نگیر؛ زیرا روزه بر تو حرام است، چون این روزه به
ص:73
بچه ضرر می زند و این جان مهم تر از روزۀ من است.
اگر روزه میسر نشد و شیر دادن تا سال دیگر طول کشید، به شوهرش بگوید:
برای هر روز باید کفاره بدهی. مثلاً این زن بگوید: خیر من می خواهم روزه بگیرم اینجا او نافرمانی خدا را کرده است.
نشانۀ دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله این است که مردم را از افتادن در زشتی ها، آلودگی ها، پلیدی ها و معاصی دور کند:
« وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ »
دوست ندارد مردم آلوده شوند. نمی دانید پیغمبر صلی الله علیه و آله برای آلوده نشدن مردم چقدر غصه می خورد. وقتی می شنید که گناهی انجام گرفته، چنان اندوه به او فشار می آورد که از شدت فشار اندوه، رگ های گردن و پیشانی اش برجسته می شد که چرا وقتی در بهشت باز است، مردم به جهنم می روند؟ چرا با گناه خانۀ شخصیت خود را تخریب می کنند؟ چرا ارزش خودشان را پایین می آورند؟
از نشانه های دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله که در تورات و انجیل است؛
« وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ » (1)
این است که بار سنگین تحمیلات فرهنگ ضدّ خدا را از روی دوش مردم برمی دارد و زنجیرهای بسته شده به دست و پای آنها به وسیلۀ شیطان را باز می کند.
همۀ حرف ما بر سر این زنجیرهاست که قرآن می گوید: این زنجیرها در دنیا به دست و پا بسته می شود. بدحجابی زنجیری است که از شیطان های اروپا و
ص:74
آمریکاست، بعد وارد میدان زندگی مردم جهان شده است. از چهار قرن قبل، اول انگلیس و بلژیک و پرتغال وارد زندگی مسلمان ها شدند. این ها دست و پای مردم را بستند.
ربا، تقلب، رشوه، دزدی، نیرنگ و زنا زنجیر است. پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد تا این زنجیرها را باز کند که اگر کسی حاضر نشد که پیغمبرِ عاشق و با محبت این زنجیرها را باز کند، این زنجیرها می ماند و در قیامت به صورت زنجیر حلقه دار گداختۀ در آتش خودنمایی می کند.
« إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ سَلاٰسِلَ وَ أَغْلاٰلاً وَ سَعِیراً » (1)
برای افراد ناسپاس، زنجیر، غل و آتش افروخته مهیا شده است. در قیامت گروهی از مردم به زنجیر کشیده شده اند و گروه دیگر از مردم آزاد و راحت هستند.
گروهی که در قیامت به دست و پا و گردن زنجیر ندارند، آنهایی هستند که در این مدت کوتاه عمرشان سالم زندگی کردند و نگذاشتند شیاطین آنها را در زنجیر کنند.
آنهایی هم که زنجیر به گردن و دست و پا دارند، آنهایی هستند که خودشان را در دست شیطان رها کردند و به او گفتند: هر زنجیری که می خواهی به ما ببندی، ببند و او نیز بست.
یکی از زنجیرهای بسیار سنگین در روز قیامت، زنجیر مال مردم خوری است، که مرگ را نیز بر انسان سنگین و سخت می کند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:75
پی نوشت ها
شروط آمادگی برای مرگ
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:76
ص:77
ص:78
ص:79
ص:80
ص:81
ص:82
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
مردی در مدینه، از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کرد: آیا به من اجازه می دهید تا از خدا درخواست مرگ کنم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: مرگ طوق گردن هر انسانی است و این سفر هم سفر طولانی است، ولی تو قبل از این که بمیری، برای ده حقیقت هدیه بفرست، تا بعد از این که هدیه ها را فرستادی، به تو اجازه دهم که آرزوی مرگ کنی.
درخواست مرگ، بدون آمادگی، درخواست بیهوده ای است.
یکی از باب های مستقلی که در روایات ما مطرح است، باب «الا ستعداد للموت» (1) است؛ راه آماده شدن برای سفر به آخرت. کسی که آماده نیست، توشه ندارد، دستش خالی است، آخرتش را آباد نکرده، برگ عیشی به گور خودش نفرستاده، به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام : می خواهد از مکان آباد به جای ویرانی برود.
حضرت فرمودند: کسانی که خود را آماده نکرده اند، به کجا می خواهند بروند؟ اینجا که خیلی برایشان بهتر و آبادتر است. (2) اینجا خانه، رفیق، زن، بچه، مغازه، کارخانه، مرکبی دارند. اگر هیچ توجهی در دورۀ عمر خود به آنجا نکرده باشند، در حقیقت دارند از مکانی آباد به جایی ویران سفر می کنند و وسایل زندگی، یار، شفیع و دوستی در آنجا برای آنها پیدا نمی شود. این مطالب در متن قرآن آمده است. (3)قرآن مجید می فرماید: غذا و آب و پیراهن به آن ها می دهند. هر سه مورد را از
ص:83
قرآن بررسی کنیم.
اما غذای آن کسانی که از آبادی به خرابی می روند، در کدام آیه بیان شده است؟ در این آیه:
« لَیْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِیعٍ » (1)
کلمۀ «طعام» یعنی خوراکی. طعام لغتی عربی است که در فارسی نیز وارد شده است. اطعامِ طعام، یعنی خوراکی دادن به گرسنه. (2)این «ضریع» که خوراک آنها است، چیست؟ گیاه خشک بدمزۀ سختی است که در کویرهای عربی روئیده می شود. عرب های شترچران که در کویر بودند، با این گیاه آشنایی داشتند، و خدا می خواهد نمونۀ طعام روز قیامت افراد دست خالی را بگوید تا آنها خوب بفهمند.
یکی از حیواناتی که آرواره اش خیلی قوی است، شتر است. اما شتر اگر کمی از این گیاه را بخورد، تمام لثه اش خون آلود می شود. جویدنش خیلی مشکل است.
این گیاه در قیامت، فقط در زمین جهنم در می آید. معلوم می شود که نسوز است.
مگر می شود گیاه در آتش بیفتد و نسوزد؟ چرا نمی شود؟ مگر اینجا پنبۀ نسوز، آجر نسوز نساختند؟ این ها این طعام را نمی خورند، ولی قرآن مجید می گوید: به خوردشان می دهند، چون آزاد نیستند که نخورند و خوردنش اجباری است، چرا؟ برای این که این ها در دنیا برای هر گناهی - یا لفظاً یا عملاً - به خدا گفتند: دلم می خواهد انجام دهم. در مقابل این دل بخواهی ها، روز قیامت این لقمه را به خوردشان می دهند و دیگر نمی توانند به خدا بگویند: نمی خواهیم. خدا می گفت:
نماز بخوان! روزه بگیر! گناه نکن، گفتی: دلم نمی خواهد. این نمی خواهم ها را در نیا
ص:84
طی کرد، اما آنجا دیگر جای دلم نمی خواهد نیست، به حلقش می ریزند. باید بخورد.
اکنون که مجبور هستند بخورند، آیا چند لقمه می خورند و سیر می شوند؟ قرآن مجید می گوید: این غذایی که برای جهنمی ها درست شده است:
« لاٰ یُسْمِنُ وَ لاٰ یُغْنِی مِنْ جُوعٍ » (1)
نه لاغری را برطرف می کند و نه گرسنگی را. هیچ سودی ندارد. فقط شکم پرکن است، چون خود گرسنگی نیز نوعی عذاب است.
ما در تیر و مردادماه روزه گرفتیم، آدم می فهمد که تشنگی و گرسنگی یعنی چه؟ روزی شانزده ساعت، آن هم در گرمای نسبتاً بالا. اما در جهنم، در گرمای چند میلیون درجه، آدم اگر تشنه و گرسنه نیز باشد و این لقمه ها گرسنگی را برطرف نکند، هیچ کس نباشد که به داد آدم برسد، چه می کند؟
قرآن می گوید: هر چقدر اهل جهنم فریاد می کشند، به آنها می گویند: باز فریاد بکشید، به یاد دارید که در دنیا بدمستی می کردید و چه نافرمانی هایی می کردید؟
بعد از این که غذا می خورند، آب می خواهند. خدا می گوید: برای آنها آب گذاشته ایم:
« تُسْقیٰ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ » (2)
این آب را نیز نمی خواهند بخورند، ولی ما به آنها می خورانیم. این چه آبی است؟ می فرماید: از چشمه ای که آتش دوزخ آن را گداخته است، در حرارت چند
ص:85
میلیون درجه می جوشد، بخار هم نمی شود که تمام شود، فقط می جوشد.
این آب را نیز به آنها می دهیم. این ها همان کسانی هستند که به آنها گفتیم: مال حرام، مال یتیم، مال مردم، مال غصبی، رشوه و مال دزدی را نخورید، اما خوردند.
جالب این است که وقتی در دنیا این اموال را می خورند و به آن ها می گفتند:
نخورید، می گویند: برو آقا! می خورم، یک لیوان آب نیز روی آن می خورم. این همان آبی است که در دنیا می گفتند.
لباس کسانی که در آن دنیا دست شان از عمل خالی است و اهل جهنم هستند، داستان عجیبی دارد. پیراهنی است که از مس گداخته شده است، با بوی تعفّنی که هیچ فردی در جهنم تحمل آن بو را ندارد. شما پیراهن پشمی بپوش، نیم ساعت در آفتاب برو، ببین چه می شود؟ در آن زمان - طبق قرآن - لباسی که از مس گداخته شده باشد، چگونه انسان را اذیت می کند؟
« سَرٰابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ » (1)
پیراهنی از مس گداخته شده به آدم بپوشانند و دیگر نشود آن را درآورد.
بنابراین پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: برای چه آرزوی مرگ می کنی؟ مگر آمادۀ مرگ هستی؟ تو چگونه آمادگی داری؟ تو می خواهی از مکانی آباد به جایی خراب و ویران بروی؟ صبر کن. قبل از رفتن، آنجا را آباد کن! چون آبادیِ آنجا فقط قبل از رفتن میسر است. اگر زمینی را می خواهید آباد کنید، یا خانه ای بسازید، باید به کنار زمین بروید، بایستید تا ساخته شود، اما در آخرت این گونه نیست؛ شما باید از این دنیا مصالح بفرستید، تا مأموران پروردگار در آنجا بسازند. (2)
ص:86
پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
در شب معراج با جبرئیل همسفر بودم که در آیۀ سورۀ اسراء مطرح است:
« سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بٰارَکْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ » (1)
او را به این مکان ها و از آنجا به مکان های دیگر سیر دادیم، تا شگفتی های خلقت را به او نشان دهیم.
حضرت صلی الله علیه و آله می فرماید:
از جمله مکان هایی که به من نشان دادند، بهشت بود. در بهشت دیدم که قسمت هایی ساخته شده و تمام است، اما قسمت هایی نیز کویر است، و مرتب دارند می سازند و جلو می آیند؛ چشمه در می آورند، رود درست می کنند، نهال می کارند، ساختمان، قصر، تخت و فرش درست می کنند، من به جبرئیل گفتم: مگر بهشت تمام نیست؟ گفت: نه، مقداری را که می بینید تمام شده، برای آنهایی است که وقتی در دنیا بودند، مصالح فرستادند و این ملائکه برای آنها ساختند. روز قیامت که می شود، آنها را به همین مکانی که خودشان ساختند می برند.
حضرت سؤال کردند: مصالح این ساختمان ها از چیست؟ این ده تا آیه با هم نازل شد. وقتی جبرئیل این ده آیه را برای پیغمبر صلی الله علیه و آله قرائت کرد، بلافاصله رسول خدا صلی الله علیه و آله امت را جمع کردند و به منبر رفتند و این جمله را فرمودند:
«لقد انزلت علیّ عشر آیات من اقامهن دخل الجنة» (2)
ص:87
ای مردم! ده آیه به من نازل شده است که هر کسی به این ده آیه عمل کند، به بهشت می رود. کدام بهشت؟ بهشتی که با اجرای این ده آیه، مصالحش را می فرستید؛
« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ * قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکٰاةِ فٰاعِلُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ * إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ العٰادُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلَوٰاتِهِمْ یُحٰافِظُونَ * أُولٰئِکَ هُمُ الْوٰارِثُونَ * اَلَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ » (1)
مصالح بهشت؛ نماز، انفاق در راه خدا، شهوت را از حرام نگاه داشتن وفاداری در همۀ عمر به خدا، پیغمبر صلی الله علیه و آله ، خانواده، پدر و مادر و مردم. امین بودن و بر عهد خود وفادار بودن. این ها ارث بر هستند. چه کسی برای آنها ارث گذاشته است؟ خودشان، چه چیزی ارث گذاشته اند؟ بهشت. تا چه زمانی می مانند؟ تا ابد.
بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
این هایی که کار می کردند، گاهی از کار دست می کشیدند. من به جبرئیل گفتم:
چرا ادامه نمی دهند؟ عرض کرد: برای این که مصالح ندارند. تا کنون که می ساختند، صاحب این ملک در نماز بود، اما «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» گفت و بلند شد و رفت، دیگر مصالحی نیست، تا ظهر شود و او دوباره نماز بخواند.
تا ماه رمضان بیاید و روزه بگیرد. تا سر سال بیاید و خمس مالش را بدهد. تا گندم ها را درو کند و زکاتش را بدهد. تا به چند یتیم رسیدگی کند. تا سفرۀ خالی بینوایان را پر کند و این ها دوباره مصالح به دست شان بیاید و بسازند. چون تمام مصالح بهشت دو چیز است؛ عبادت رب، خدمت به خلق.
ص:88
شخصی بیابانی و پابرهنه که از شترچران های خیلی دور بود، به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: من می خواهم در بهشت در کنار شما باشم، من کیسه ام از عمل پر نیست، چون من از همۀ دین، فقط نماز و روزه دارم، پولی ندارم که به مکه بروم، جوان نیستم تا به جبهه بیایم، گندم و طلا و نقره نیز ندارم که زکات بدهم، اما دلم می خواهد در قیامت، کنار تخت شما تختم را بگذارند. فرمودند: بهشت که کوچک نیست. گفت: پس تمام است؟ فرمودند: نه. گفت: چه کار کنم که بشود. فرمود: سه جای بدنت را تا زمان مردن نگهدار تا هرز نرود؛ زبان، شکم و شهوت.
دروغ نگو، فحش نده، غیبت نکن، آبروی کسی را نبر، به شکم خود لقمۀ حرام نده، شهوت را در حرام نبر. این گونه راه باز می شود تا تو در بهشت کنار من باشی. (1)باید مصالح فرستاد. عده ای هنوز برای مرگ آمادگی ندارند، نمی دانم راست می گویند یا نه؟ می گویند: مرگ خوب چیزی است. چه کسی می گوید خوب چیزی است؟ اگر برای مرگ آمادگی نداشته باشد، خیلی بد و وحشتناک است.
سلمان به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله عرض کرد: من دلم گرفته است. حضرت فرمودند:
می خواهی که راه را باز کنم؛ چشم دلت باز شود، تا به بقیع بروی و با مرده ها حرف بزنی؟ عرض کرد: بله. فرمودند: من زمینۀ باطنی تو را آماده می کنم، برو بر سر هر قبری که می خواهی بایست، و با صاحبش حرف بزن. حرف زدن سلمان با مرده ها طول کشید. نوشته اند که یکی از صحبت های او این بوده است: به مرده گفت: وقتی که تو را در قبر گذاشتند، چیزی احساس کردی؟
ص:89
این که قرآن می گوید:
« سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » (1)
در آینده چیزهایی نشانتان می دهم که حق بودن من و حقایق را درک کنید.
سلمان به این مرده ها گفت: چیزی به یاد داری؟ گفت: بله، وقتی که مرا روی سنگ مرده شور خانه گذاشتند، کل سنگ آتش گرفت. تا آب روی بدن من می ریختند، آب تبدیل به آتش می شد. راست می گفت، چون آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است که یک گازش به تنهایی می سوزد و یک گاز آن نیز می سوزاند. اینجا گویی بدن میتِ کافر تجزیه کنندۀ آب غسل است، تا روی او می ریزند، تجزیه می شود و شعله ها زبانه می کشد.
قرآن می گوید: بعضی از مردم هیزم آتش گیرۀ جهنم هستند؛
« قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ » (2)
مرده گفت: سلمان! مرا نزد قبر آوردند، قبر را دیدم، ولی هر چه ناله می زدم، کسی نمی شنید. مرا به میان قبر سرازیر کردند و درون قبر گذاشتند. گویا از آسمان هفتم مرا به سمت پایین رها کردند. این ها افرادی هستند که پرونده های آنها سیاه و خالی از عمل صحیح است. (3)
اما آن کسانی که پروندۀ آنها از عمل صحیح پر است، هنوز نمرده، یعنی هنوز گوش بدنش می شنود، ببینید چگونه خداوند آنها را به مردن دعوت می کند؟
« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی » (4)
طمأنینه، یعنی کشتن عمل تو پر است و در امواج خیلی راحت حرکت می کند،
ص:90
اما کشتی خالی را موج می برد و می شکند.
این سیر شما انسان های خوب، که اهل خدا، دین، روزه و نماز هستید است.
خانه، قصر، حورالعین، نهر آب، چشمه، تخت و رخت بهشتی دارید. این حرف را به شما می زنند، نه آنهایی که دستشان خالی است.
دربارۀ شما امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: در هنگام مردن، وقتی چشمتان را باز می کنید، مرا می بینید؛
«یا حارُ همدان! من یمت یرنی» (1)
می گوید: بالای سر و برابر روی شما، که خوب بتوانید مرا ببینید و با دیدن من از این سفر حظّ کنید که به شما بگویند: «فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی » ما داریم تو را کنار ائمه علیهم السلام می بریم. به زنان مؤمنه می گویند: داریم شما را نزد حضرت فاطمۀ زهرا علیها السلام می بریم. مردن برای همه تلخ است، اما برای این گونه افراد نه تنها سخت نیست، بلکه شیرین نیز هست.
راهی است خطرناک ره مرگ ولکن بر عاشق یک رنگ حقیقت خطری نیست
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:91
پی نوشت ها
تمهید وسایل سفر آخرتی
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:92
ص:93
ص:94
ص:95
ص:96
ص:97
ص:98
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
بحث ما در آمادگی برای سفر آخرت بود. یکی از آیات بسیار مهم قرآن در این زمینه، این آیۀ شریفه است:
« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ » (1)
ای اهل ایمان! در محضر خدا تقوای الهی را، مراعات کنید. به قدری تقوا مهم است که وجود مقدس حضرت حق، خودش را اهل تقوا معرفی کرده است: «یا اهل التقوی و المغفرة» (2) که در دعا آمده است، برگرفته از قرآن است.
در اسلام، تقوای ساده و معمولی عبارت است از حفظ کردن خویش از گناه. البته سه مرتبه برای تقوا بیان کرده اند:
مرتبۀ عام، خاص و خاص الخاص که ما به دو مرتبه اش بطور طبیعی می توانیم دست پیدا کنیم. اما مرتبۀ سومش که تقوای خاص الخاص است، باید در اختیار انبیا و ائمه علیهم السلام باشد و کار ما نیست، چون به قدری درجه اش بالا است که آن توان و قدرت را یا نداریم، یا شاید به ما نداده باشند. ولی این مرتبۀ معمولی، که تقوای عام
ص:99
است، در توان همۀ انسان ها است که هر وقت گناهی در زندگی آنها به وجود آمد، مرتکب نشوند. این کار را می توانند انجام دهند.
همان گونه که انسان می تواند همۀ کارهای خوب را انجام دهد، می تواند همۀ کارهای بد را نیز ترک کند، چون این طرف با آن طرف فرقی نمی کند. انجام بیشتر هزینه می برد تا انجام ندادن. بالاخره اگر بخواهد کار خیری کند، مالی باشد، باید دست در جیب کند و پول بدهد و بخشی از پولش را کم کند. فقط کم شدن پول نیست، تحریک به علاقه نیز هست. همه به پول علاقه دارند و هیچ کس نمی تواند به مردم بگوید که چرا به پول علاقه دارید.
علاقه به پول امری طبیعی و خدادادی است. ولی انسان باید بیدار باشد که این علاقه، او را منحرف نکند، چون اگر به خیلی از علاقه ها توجه شود، مایۀ انحراف می شود.
دو مسأله در پول مطرح است: یکی مسئلۀ حرص است و دیگری مسئلۀ بخل.
انسان حرص می زند تا کل پول دنیا را مال خود کند. بخل می ورزد که ریالی از اموال خود را به کسی ندهد، که هر دو زشت و مورد نکوهش است.
علاقه را باید در حدی نگهداشت که نه حریص شود و نه بخیل و حتی پولدار هم جواد بشود. جواد اسم خداست، یعنی دارندۀ جود، سخاوت، دست و دل باز، کریم. در دعای شب جمعه می خوانید:
«یا دائم الفضل علی البریّة» (1)
خدا دارد و دائماً احسان می کند. هم خدای دارایی است و هم این خدای دارا، بخیل نیست، بلکه به طور دایم بر بندگانش تفضل می کند و نیز دوست دارد که هر
ص:100
کس دارا می شود، بخیل نباشد.
در تفسیر «روح البیان» آمده است:
روزی شقیق بلخی (1) که در روزگار خودش یکی از افراد اهل دل بود، سه روز چیزی برای خوردن پیدا نکرد. اولیای خدا انسان های خیلی خودداری بودند و اخلاق خیلی خوبی داشتند. این اخلاق در انبیا علیهم السلام نیز بوده است. اگر چیزی از طریق کاری به دست می آورند، می گفتند:
«الحمدلله علی هذه النعمة» (2)
می خوردند،می پوشیدند، خرج می کردند. اما اگر چیزی نداشتند، باز هم می گفتند: «الحمدلله علی کل حال» خدا نخواسته است. نه در روزِ دارایی اذیت می شدند و نه در روز نداری، هر دو روز برای آنها مساوی بود.
می گویند: روزی معاویه سر حال بود. به اطرافیانش گفت: من بهتر هستم یا علی بن ابی طالب؟ همه گفتند: تو بهتری. معاویه گفت: همگی دروغ می گویید و می دانید که دروغ می گویید. گفتند: پس خودت بگو. گفت: یقیناً علی بن ابی طالب علیه السلام از من خیلی بالاتر است. گفت: من یکی از ارزش های علی علیه السلام را برایتان می گویم که نه در من هست و نه در شما و آن این است که اگر درب دو انبار را به روی علی علیه السلام باز کنند، انباری که از طلا و نقره و انباری که از کاه پر باشد، به علی علیه السلام بگویند: این دو انبار برای تو است، می گوید: همه آنها را در راه خدا به مستحق بدهید. برای این که طلا و کاه نزد علی علیه السلام یکی است. اما من و شما این گونه هستیم؟ چرا به دروغ می گویید که من از علی علیه السلام بالاتر هستم؟
ص:101
در دو طرف داستان زندگی مادی، یعنی در نداری و دارایی، حال اولیای خدا یکسان بود، چون واقعاً یقین داشتند که این چند روزه عمر میهمان هستند. هم صاحبخانه خدا است و هم میهمان دار، می خواهد امروز بر سر سفره میهمانش چلوکباب بگذارد، فردا نان و پنیر. می گویند: ما نه مالک خودمان هستیم و نه مالک عالَم. عالم، یک مالک دارد و آن نیز پروردگار است. ما همه مملوک و میهمان هستیم. من نمونه حال این افراد را دیده ام.
گاهی نیز انسان غضبناک می شود و به خدا می گوید: اگر نمی توانی استعفا بده، به دست کس دیگری بده. عده ای این حرفها را می زنند. اما واقعاً:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است (1)
علاقۀ به پول خوب است، اما نه این که بخل و حرص بیاورد. اگر دارا بشود، دارای جود است. آن کسی که دارای جود است، در قیامت اهل نجات است. اما کسی که دارای بخل است، یقین بدانید که راه نجات ندارد. چون صریح قرآن است.
آن کسی که دارای جود است، مرگش راحت است، چون که دل بسته نیست، حرص و بخل نیز ندارد و دل او از قید پول آزاد است، هر چند پولدار و ثروتمند است.
شقیق بلخی، سه روز چیزی برای خوردن نیافت و آب خالی می خورد. روز سوم، دستش را بلند کرد و گفت: خدایا! سه روز است که چیزی نخوردم، انرژی من کم شده و نمی توانم درست عبادت کنم، چه کنم؟ چیزی به ما عنایت نمی کنی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چند روز به چند روز هیچ چیزی برای خوردنش نمی یافت و نماز واجبش را نشسته می خواند.
شقیق به این پاکی با پروردگار حرف می زد که چه کنم؟ باید نمازها را نشسته بخوانم، کم کم نتوانم نشسته بخوانم و باید دراز بکشم. کسی آمد و روی شانه اش
ص:102
زد، گفت: تو که هستی؟ گفت: بندۀ خدا. گفت: اسم شما چیست؟ گفت: شقیق.
گفت: بلند شو و به دنبال من بیا. رفت.
دید در اتاق بزرگی سفره پهن است و همه چیز سر سفره هست. گفت: داشتی به خد می گفتی، خدا نیز رساند، بنشین و هر چیز می خواهی بخور. گفت: ما میل به چیزی نداریم، چند لقمه بخوریم کافی است.
گفت: به اندازه ای که بخواهی خدا را عبادت کنی، هر چه می خواهی بخور! خورد و گفت: خدا را شکر که اکنون می توانیم دوباره ایستاده نماز بخوانیم. این ها در دنیا این گونه راحت زندگی می کردند.
شقیق گفت: سیر شدم. گفت: پس بنشین، با تو حرف دارم. اسم خود را که گفتی، تو را شناختم، چون من کارمند پدرت بودم. وقتی پدرت مرد، تو خیلی پخته نبودی، این خانه با تمام این اثاث، با مالی که به جا مانده است، همه مال پدر تو است و من به امانت نگهداشته بودم تا زمانی که تو به پختگی برسی. تو را نمی یافتم، تا امروز که اتفاقی پیدایت کردم. اکنون این چند غلام کارهای این خانه را انجام می دهند و این اموال برای تو است. شقیق گفت: من علاقه ای به مال دنیا و ثروت ندارم، خانه و کل ثروت را بین خود و این سه غلام قسمت کن! و این ها را آزاد کن، ما کاری که داریم، خدمت به خلق و عبادت رب است. این غذا تا سه روز بدن ما را برای عبادت می رساند، بعد از سه روز اگر نرسید، باز می نشینیم و با او درد دل می کنیم، باز کسی مانند تو پیدا می شود و روی شانۀ ما می زند و غذا به ما می دهد. (1)البته این حرفها دلیل بر این نیست که کسی به دنبال کار و شغل نرود. کسب حلال نُه قسمت از ده قسمت عبادت است. همۀ این حرفها را برای ما زده اند که ما در مال بخیل و حریص نشویم.
ص:103
روایتی در زمینۀ آمادگی برای سفر آخرت داریم که خیلی با ارزش است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله از منزل بیرون آمدند، دیدند که مردم جنازه ای را تشییع می کنند، پیغمبر صلی الله علیه و آله به کارهای معنوی علاقه داشتند. برای ایشان فرقی نمی کرد که این کار معنوی چیست. تشییع جنازه، احترام به مسلمان است.
در روایت دارد: مرده ای را که به سوی قبرستان می برند، اگر از آنهایی باشد که خدا او را می آمرزد، تشییع کنندگانش را نیز می آمرزد، یعنی خدا نیز به جنازۀ مسلمان و مؤمن احترام می کند. از طرف خدا، ملائکه می آیند و خیلی از مؤمنان را تشییع جنازه می کنند. چنان که پیغمبر صلی الله علیه و آله در تشییع جنازۀ «سعد بن معاذ» فرمودند:
هفتاد هزار فرشته از طرف خدا برای تشییع جنازۀ او آمدند. (1) به قدری مؤمن با ارزش است که پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: اگر مؤمن به نماز جماعت نرسد و مجبور شود که در خانه به صورت فرادی بخواند، وقتی می ایستد و می خواهد «الله اکبر» بگوید، خدا به ملائکه می گوید: از دست راست و چپش، از مغرب تا مشرق صف ببندید.
نماز جماعتی که پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: تعدادشان اگر از ده نفر بگذرد، ثوابش را غیر از خود خدا، هیچ کس نمی تواند به حساب بیاورد. پس اگر صفی از ملائکه تا مشرق عالم و صفی تا مغرب عالم پشت سر مؤمن اقتدا کنند، چقدر ثواب نصیب او می شود؟ (2)پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
روزگاری می شود که من پیغمبر صلی الله علیه و آله می گویم: «حلّت العزوبة» (3) تشکیل خانواده ندهید، چون دینتان در خطر می افتد. آن روزگار همین زمان است که به قدری زندگی سخت می شود و آدم خوب و مطمئن کم می شود که ازدواج با آن همه
ص:104
سفارش، مورد نهی پیامبر صلی الله علیه و آله قرار می گیرد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد تشییع جنازه شدند، خیلی عجیب است که رسول خدا صلی الله علیه و آله تا بقیع و غسالخانه آمدند. میت را کفن کردند و پیغمبر صلی الله علیه و آله فقط نگاه می کردند. قبر آماده شد و مرده را کنار قبر آوردند و پیغمبر صلی الله علیه و آله جلو آمدند، دوباره نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله ساکت بودند. مرده را که در قبر گذاشتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان ناله زدند که همه متوجۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله شدند. هنگام ناله کشیدن، نگاهی به قبر و صورت مرده کردند و فرمودند: «آه من هذه الداهیة العظمی» عجب وحشت سنگینی است. آدمی که شب گذشته هزاران نفر در اطرافش بودند، اکنون تنها است و هیچ کس در کنارش نیست.
بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردم رو کردند و فرمودند: می خواهید روزی که شما را به اینجا آوردند، هیچ نگرانی، رنج، غصه، گرفتگی و مشکلی نداشته باشید؟ می خواهید سفرِ از دنیا به آخرت شما در کمال آسانی و راحتی انجام بگیرد؟ سه برنامه را باید در پروندۀ خود داشته باشید.
برنامۀ اول: «اداء الفرائض» (1) همۀ واجبات خدا را تا زنده ایم به خدا بپردازیم. توجه داشته باشید که کدام واجبِ خدا به شما تعلق می گیرد؟ درنگ نکنید و عقب نیاندازید. همان روز واجب خدا را انجام دهید که بعد از هفتاد سال نگویید: ای وای، پشیمانم، هفتاد سال دارم، اما پنجاه و پنج سال نماز نخواندم و روزه نگرفتم.
روزه ها را بگیرم، نمازها را بخوانم.
خدا عبادات را به گونه ای قرار داده است که هر روز، مقداری را بخوانی، نه این که بگذاری جمع شود. چون اگر جمع شود نمی توانی انجام بدهی. بعد از هفتاد
ص:105
سال که نمی شود پرداخت.
برنامۀ دوم: باید در پروندۀ شما دوری از گناه باشد: «اجتناب المحارم» از گناهان خدا دوری کنید، چون آنجا گناهکار را گیر می اندازند، اما کسی که پاک است، حسابی ندارد.
برنامۀ سوم: «والاشتمال علی المکارم» اخلاق خود را خوب کنید که نرم و شیرین باشد. خوش برخورد و خوش باطن باشید. اگر پروندۀ شما با این سه برنامه به آن طرف برود، در قیامت راحت و شاد هستید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:106
پی نوشت ها
اختیار در انتخاب بهشت و جهنم
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:107
ص:108
ص:109
ص:110
ص:111
ص:112
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
تقسیم پایان قیامت به بهشت و جهنم در قرآن مجید، به این خاطر است که مردم در دنیا با اختیار و انتخاب خودشان به دو دسته تقسیم شده اند. زیرا در حساب پروردگار چنین تقسیمی وجود ندارد، او مردم را چنین تقسیم نکرده است، بلکه او با کتاب ها و پیغمبرانش مردم را به صراط مستقیم دعوت کرده، گروهی با آزادی و اختیار خودشان، صراط مستقیم و گروهی نیز راه ضلالت را انتخاب کردند.
اگر حرکت در صراط مستقیم به اجبار خدا بود، بهشت نباید به وجود می آمد، چون مزد و پاداش معنا نداشت. همۀ پاداش پروردگار مربوط به آن انتخاب، نیت و خواست آزاد مردم است. اگر مردم را به اجبار در راه ضدّ صراط مستقیم می انداخت، دوزخ و کیفر معنی نداشت، چون بشر در این زمینه مجرم و مقصِّر نبود. وقتی اراده اش را سلب کنند، بدون این که خودش دخالت داشته باشد، او را در زشتی بیاندازند، برای چه او را کیفر کنند؟
خداوند بزرگ در قرآن کریم خودش را حکیم معرفی می کند. کیفر کسی که خودش در جرمش دخالت و اراده ای نداشته، بر حکیم، قبیح است و خدا کار قبیح نمی کند. همچنین پاداش به کسی که خودش در کار پاک، نیت و اراده ای نداشته است نیز صحیح نیست، پاداش چه چیزی را به او بدهند؟
ص:113
« قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ » (1)
بنابراین نه هدایت و نه گمراهی، هیچ کدام اجباری نیست. آیاتی که می گوید:
« إِنَّ اللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ » (2)
« فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ » (3)
هر کسی را بخواهم هدایت می کنم و هر کسی را بخواهم گمراه می کنم، شما را به اشتباه نیاندازد تا تصوّر بفرمایید که این هدایت یا گمراهی، اجباری است. معنی آن این است که هر کسی خودش بخواهد و شایستگی نشان دهد، ما گوهر هدایت را به او می دهیم تا جزو «یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ » شود و هر کسی نیز هدایت را نخواهد، من به اجبار گوهر هدایت را در دامن کسی نمی اندازم، چون خودش گمراهی را می خواهد. ما کاری به کارش نداریم، او خودش به طرف گمراهی می رود.
پس علّت تقسیم پایان قیامت به بهشت و دوزخ، تقسیم شدن مردم در دنیا به دو راه هدایت و ضلالت است.
چرا بهشت هشت طبقه و جهنم هفت طبقه دارد؟ علتش چیست؟ بهشتی ها که باید به یک بهشت و جهنمی ها نیز به یک جهنم بروند، پس هفت درب جهنم و هشت درب بهشت برای چیست؟ (4)علت هشت طبقه بودن بهشت، تقسیم شدن مردم مؤمن به هشت قسمت است.
ایمان از نظر کیفیت دارای درجاتی است که ما این درجات را در امور مادی نیز زیاد می بینیم؛ برق، برق است، از نیروگاه کابل کشیده و برق را از مولد آن می آورند.
لامپ ها نیز مختلف هستند، همان نور را در خودش به اندازه ظرفیتش منعکس می کند و نور می دهد.
ص:114
هدایت از منبع واحدی سرچشمه می گیرد، آن هم خدا است. ولی مردم، به تناسب شدّت و ضعف وجود خود، نور هدایت را نشان می دهند، می گوید: من نماز می خوانم و روزه می گیرم و سر سال اگر بدهکار شدم، بدهی ام را می دهم، دیگر حوصلۀ کار دیگری را ندارم؛ زیارت نمی رود، اهل نماز شب، دید و بازدید و کار خیر نیست، اما دیگری می گوید: من نمازم را می خوانم و روزه می گیرم و هفته ای دو روز نیز برای خدا روزه می گیرم، یا در صندوق قرض الحسنه می نشینم و کمک می دهم، نیم ساعت به اذان صبح نیز بلند می شوم و یازده رکعت نماز می خوانم.
دیگری از این مرحله نیز بالاتر می رود، می گوید: نماز می خوانم، روزه می گیرم و کار خیر می کنم، حوصله به خرج می دهم و تا جایی که بتوانم، هر کس که با خدا قهر است، با خدا آشتی می دهم، دست مردم را می گیرم، امر به معروف و نهی از منکر هنرمندانه می کنم، همین طور به تناسب، این نور افشانیِ هدایت بالا می آید تا به پخش نور از وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام می رسد.
ما با تناسب ظرفیت وجودی که داریم با همان نوری که داریم وارد محشر می شویم، ما را تقسیم می کنند، می گویند: شما چند میلیون به طبقۀ اول بهشت بروید، شما چند میلیون به طبقۀ دوم، تا برسد به آن درجۀ عالی و اعلی که آنجا دیگر مشتری هایش خیلی کم هستند؛ صد و بیست و چهار هزار پیامبر و دوازده امام علیهم السلام اولیای خاص پروردگار هستند، یعنی آنهایی که به تعبیر علماء «الاقرب فالاقرب» بودند.
هر چه به پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه نزدیک تر باشند، در همان جایی که می روند که این ها می روند، البته نه با درجۀ آنها. باز در همان بهشت، زندگی این ها مادون زندگی انبیا و ائمه طاهرین علیهم السلام است.
ص:115
اگر بتوانید «الاقرب فالاقرب» را رعایت کنید، یعنی از گروه اول در بیایید و به گروه دوم بروید و از گروه دوم به گروه سوم، تا آدم به آن گروه مقربین برسد. آن نیز شرایطی می خواهد. پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: از جمله شرایطش:
«انّ أقربکم منی مجلساً یوم القیامة أحسنکم اخلاقاً» (1)نزدیک ترینِ شما در روز قیامت از نظر جایگاه، به من کسی است که اخلاقش بهتر باشد، یعنی هر که تلاش بیشتری برای اصلاح درون خود کند، تا حسد، حرص، بخل، کینه و ریا در وجود او پیدا نشود، با مردم، خانواده خوش برخورد است، بیشتر لبخند دارد تا اخم، اخلاق او نرم است، البته این ها موردی از موارد «الاقرب فالاقرب» است، مثل «الاعلم فالأعلم» مثلاً می گوید: از چه کسی تقلید کنم؟ می گوید:
ما خیلی تحقیق کردیم، فلان آقا «اعلم» است و فلان فرد «فالاعلم»، یعنی بعد از «اعلم» است، زحمت کشیده تا خود را به آن درجه نزدیک کرده است. «الاعلم فالاعلم» یعنی این مرجع اعلم است و این فرد نیز بعد از او است، یعنی اگر می خواهید در مسأله ای که مرجع شما احتیاط کرده است رجوع به مرجع دیگری کنید، به او باید مراجعه کنید.
«الاقرب فالاقرب» هر چه آدم بتواند جلوتر برود، تا به مقام انبیا و ائمه علیهم السلام نزدیک شود، در همان بهشتی می رود که آنها را می برند، البته با درجۀ نازل تر، یعنی به پیغمبران قصر می دهند، به شما نیز قصر می دهند، اما مصالح قصر شما با آنها کمی فرق می کند.
ص:116
این «الاعلم فالاعلم» مرا به یاد داستان شیرینی انداخت؛ روزگاری در اسلام، مرحوم آیت الله العظمی حاج میرزا کلباسی مرجع تقلید بود. روزی این مرجع بزرگوار به حمام رفته بود، در آن زمان در خانه ها حمام کم بود. حمام ها خزینه داشتند. مرحوم کلباسی ظاهراً اول وقت، نماز صبحش را خواند و بعد وارد حمام می شود و وقتی می خواست از حمام بیرون بیاید، می بیند که کس دیگری نیز در خزینۀ حمام هست، مرحوم کلباسی پایین پله ها ایستاده و خزانه نیز تاریک بود. فقط سایه ای می دید که مکرر زیر آب می رود و می گوید نشد، دوباره زیر آب می رود و بیرون می آید و می گوید نشد. مرحوم کلباسی او را صدا کرد، آمد، دید مرحوم کلباسی است و فهمیده است که او در غسل کردن دچار وسواس است.
دین اسلام گفته است یک بار زیر آب برو بعد بیرون بیا، تمام است. آن بار اول از دین است، بار دوم دیگر از دین نیست. مرحوم کلباسی به او گفت: مقلّد چه کسی هستی؟ دید اگر بگوید مقلّد حضرتعالی، ایشان می گوید من در رساله ام نوشته ام که برای غسل، یک بار زیر آب برو و بیرون بیا، نه پنجاه بار. لذا گفت: حضرت آیت الله شیطان. گفت: چرا از من تقلید نمی کنی؟ گفت: مراعات «الاعلم فالاعلم» را می کنم یعنی بعد از شما، ما باید در احتیاط های خود به شیطان مراجعه کنیم.
جهنم نیز دارای طبقات است. این که می گوید: دوزخ، نه این که هر کس که مجرم است، همگی را در یک جا ببرند، طبقات آخر جهنم که متراکم ترین، سخت ترین و بدترین عذاب الهی را دارد، جایگاه منافقین است، آنهایی که در باطن دین ندارند، اما در ظاهر خودشان را دیندار نشان می دهند.
ص:117
« إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ » (1)
طبقۀ ششم برای آنهایی است که جرمشان از طبقات هفتم، پنجم، چهارم، سوم و دوم سبک تر است. طبقۀ اول جهنم جای مجرمین گدا و گرسنه است، این هایی که شاه، وزیر، استاندار و شخصیت مهمی نبودند، بلکه آفتابه دزد بودند و در عمرشان چند قالپاق ماشین و رادیو دزدیده اند، نماز و روزه نیز نداشتند، اما معاویه، در جرم مجرم بزرگی است که باید او را جایی ببرند که عذاب دردناک دارد، یعنی از شش طبقۀ دیگر عذابش سخت تر باشد.
شخصی اصفهانی در تهران به عروسی رفت. صاحبخانه به او گفت: آقا! شما چه کسی هستید؟ گفت: من مسافرم، از اصفهان آمده ام، جا ندارم، هنر خنداندن مردم را دارم. صاحبخانه گفت: من دو دسته مطرب و دلقک دعوت کردم که امشب در شب عروسی پسرم میهمان ها خوش باشند. گفت: اگر اجازه دهی، من نیز امشب برنامه اجرا کنم تا هنر مرا نیز ببینی.
گفت: قبل از این که مطرب ها کارشان را شروع کنند، تو کار خودت را شروع کن.
از ساعت هشت شب، تا دوازده شب، مردم نگذاشتند او پایین بیاید و دیگر نوبت به مطرب ها نرسید. دو سه جلسۀ دیگر نیز این گونه برنامه ها را اجرا کرد، خبر به گوش ناصرالدین شاه رسید، گفت: او را بیاورید تا من ببینم.
وقتی او را نزد ناصرالدین شاه آوردند، شاه گفت: اسم تو چیست؟ گفت: کریم شیره ای، او شغلش در اصفهان شیرۀ انگور فروشی بود. گفت: چند نمونه از هنرنماییت را به ما نشان بده ببینیم. چند نمونه نشان داد، تمام درباری ها به خنده افتادند.
ناصرالدین شاه گفت: تو هر روز به دربار بیا! او یکی از مشهورترین دلقک های
ص:118
جهان است. در لباس دلقکی، درد مردم را به شاه منتقل می داد، یعنی در انتقاد واقعاً آدم کم نظیری بود. انتقاد را در دلقک بازی می ریخت و درد مردم را به دربار می رساند.
روزی دست و پا و سرش را بسته بود، عصایی چوبی برداشت، لنگ لنگان به دربار رفت، شاه لحظه ورود به دربار، دید او ناله و گریه و آه و فریاد می کند، گفت:
کریم! چه شده است؟ چه کسی به تو حمله کرده است؟ گفت: قربان! چشمت روز بد نبیند، دیشب با کمال آرامش خوابیدم، در عالم خواب قیامت، دادگاه و میزان الهی و فرشتگان عذاب را دیدم، آمدند مرا گرفتند و گفتند: تو در تمام عمرت دلقک بازی درآوردی و باید به جهنم بروی. اعلی حضرت! مگر کسی زورش به کسی می رسید؟ مرا به طبقۀ اول انداختند، هر چه گشتم جا نبود، گفتند: به طبقۀ دوم برو، آنجا نیز جایی که بمانیم نبود،به طبقۀ سوم رفتم، خلاصه طبقه به طبقه آمدیم تا مرا به طبقۀ هفتم انداختند. در آنجا صندلی خالی بود، خوشحال شدم، رفتم و روی آن نشستم، ملائکه دوزخ آمدند، به قدری مرا زدند که من از خواب بیدار شدم، می گفتند: اینجا جای ناصرالدین شاه است، تو برای چه نشستی؟ خلاصه مرا در جهنم زدند، این گونه شدم.
یعنی ای شاه! مواظب باش، با این کارهایت، تو جزو افراد طبقۀ هفتم جهنم هستی، یعنی رؤسا! شاهان! وکلا و وزراء! استاندارها! صندلیِ شما را در طبقۀ هفتم جهنم گذاشته اند. همین ها را در قیامت به سرشان می زنند و می گویند:
« ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ » (1)
تو بودی که در دنیا آقایی می کردی، حالا چه می کنی؟
ص:119
بنابراین تقسیم بندی طبقات بهشت و جهنم معلوم شد که برای چیست؟ کسی مثل سلمان که هدایتِ حضرت حق را از وجود خودش بروز می دهد، که پیغمبر صلی الله علیه و آله بر سر منبر به مردم بگوید: مهاجرین! انصار مدینه! چرا می گویید که سلمان از ما است؟ سلمان نه از شما است، نه از آنها، بلکه:
«سلمان منّا اهل البیت» (1)
این درجه است.
او چه کاری کرد که به این درجه رسید؟ او ایرانی بود. قوم و خویش پیغمبر صلی الله علیه و آله نبود. از مؤمنین عرب کسی به این مقام نرسید. او چه کرد که «سلمان منّا اهل البیت» شد؟ از وقتی که مسلمان شد، با هیچ گناهی آشتی نکرد، هیچ خیری را ترک نکرد، قرآن را با همۀ دل باور کرد، یعنی دید:
« ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ » (2)
واقعاً در قلبش نسبت به کتاب خدا تردید نداشت. خداییِ محض بود. این «الاقرب فالاقرب» است، یعنی به قدری این جاده را زیبا طی کرد و برای تجلی نور هدایت ظرفیت نشان داد، تا سلمان شد.
شخصی به نام «حمران بن أعین» در مدینه بود که خانوادۀ او در سابق شیعه نبودند، بعد آمدند و شیعه شدند، اما شما ببینید این ها چگونه شیعه شدند؟ خیلی عجیب است.
حمران قبل از امام صادق علیه السلام از دنیا رفت. آفتاب تازه می خواست طلوع کند، خبر مرگ حمران را برای امام ششم علیه السلام آوردند، امام علیه السلام طوری گریه می کردند که شانه های ایشان تکان می خورد. هنوز بیرون نیامده بودند که به تشییع جنازۀ او
ص:120
بروند، فرمودند: روز قیامت من و پدرم - امام محمدباقر علیه السلام - به محض این که وارد محشر شویم، اولین کاری که می کنیم، نگاهی در محشر می اندازیم تا ببینیم حمران کجا است، می رویم، دستش را می گیریم، در دستمان نگاه می داریم، هر جا که خدا ما را برد، او را همراه خود می بریم. (1) این علت درجه بندی بهشت است.
اینجا از روایت پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده کنم که روایت خیلی نابی است. ای کاش این روایت به یاد همۀ جوان ها باشد، آنچه که از آخرت در قرآن و از طریق منبرها می شنوید، تمامش ریشه در این زندگی دنیا دارد.
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله در این روایت می فرمایند:
«الدنیا مزرعة الآخرة» (2)
ببینید چه چیزی می کارید؟ کاشتۀ خود را در آنجا برداشت می کنید، بدون آن که اشتباهی در بیاید؛ کسی که زنا بکارد، در قیامت ازدواج درو نمی کند.
پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: قیامت بستگی به این دارد که مردم در اینجا چه چیزی بکارند.
قدیمی ها این شعر را می خواندند:
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو (3)
محال است که کسی گندم بکارد، اما جو درو کند، اصلاً نظام عالم خیلی منظم است، هر دانه ای را به آن بدهی، همان را به شما پس می دهد. این چند روزۀ زندگی را بیدار زندگی کنید، عمرتان را ضایع نکنید، انحراف نکارید که فردا عذاب درو کنید. خودتان را به کاشتن خوبی عادت بدهید.
رفیقی داشتم که خیلی خوب بود، و نماز جماعتش به هیچ قیمتی ترک نمی شد.
ص:121
و به محض این که امام جماعت سلام نماز مغرب را می داد، بلند می شد و در تمام صف ها می گشت، پول آب و برق مسجد را جمع می کرد. وقتی از دنیا رفت، با قدم عبادت مرد؛ در انجام صله رحمت که عبادت خدا است. از تهران راه افتاده بود، همۀ فامیل را دید و بعد مرد، همانجا دفنش کردند.
امام جماعت مسجد می گفت: شبی خوابش را دیدم، به او گفتم: حالت چگونه است؟ چون طبق آیات قرآن، برزخ دنیایی بین این دنیا و آخرت است، هم روز دارد و هم شب، گفت: شب اول قبر به قدری چراغ برایم روشن کردند، گفتند: این ها پول هایی است که برای روشن ماندن چراغ مسجد جمع کردی.
چراغ، نور، روشنایی، کار خیر، نماز و روزه بکاریم و این کاشتن را ادامه بدهیم.
ضدّ خدا نشوید، آتش نکارید که بعد باید آتش درو کنید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:122
پی نوشت ها
رضایت طلب کاران، قبل از مرگ
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:123
ص:124
ص:125
ص:126
ص:127
ص:128
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
شخصی وقتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت: به من اجازه می دهید که آرزوی مرگ کنم، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: مرگ برای همه قطعی و حتمی است. این راه نیز یک راه طولانی است، ولی من در صورتی به تو اجازۀ آرزوی مرگ می دهم که برای ده حقیقت و برای هر کدامشان چهار هدیه بفرستی. هدیۀ اول برای ملک الموت است و اولین هدیه ای که لازم است برای او بفرستی:
«الرضاء خصماء» (1)
تمام طلبکارانی که داری از خودت راضی کن و بدهکار نمیری.
بر اساس آیات قرآن، یقین بدانید که سختی مرگ و جان کندن و فشار قبض روح و حرکت از این دنیا به عالم بعد، همه محصول تجاوز به حقوق خدا و خلق خداست. انسانی که حسابی با خدا ندارد، به این معنا که هر روز و شبی که بر او گذشت، دِین واجب خود به پروردگار را ادا کرده؛ اوقات پنجگانه، نمازهایش را خواند و در ماه رمضان، روزه اش را گرفت، سر سال حساب مالی خود را پرداخت، زکاتش را ادا کرد، و با مردم نیز معاملۀ نیکو داشت؛ یعنی همسرداری، اولاد داری، پدر و مادر داری و رفیق داری خوبی داشت و در داد و ستد با مردم نیز آدم سالمی
ص:129
بود، اهل حرام، تقلب و حیله نبود، تا آخر عمرش چشم به مال مردم و ارث خانواده نداشت، این آدم به چه علت بد بمیرد؟ اگر این آدم بد بمیرد، معنیش این است که خدا - نعوذ بالله تعالی - ظالم است. در حالی که شما در آیات قرآن که دقّت کنید، یکی از حرفهای قرآن، نفی هر گونه ظلم و ستم، چه در دنیا و چه در آخرت از پروردگار است.
اما آیاتی که در رابطه با دنیاست:
« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ النّٰاسَ شَیْئاً وَ لٰکِنَّ النّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ » (1)
طبق این آیه، خدا کمترین ستمی به احدی از انسان ها ندارد. پس این همه ظلم و ستمی که در دنیا رواج دارد چیست؟ می فرماید: این مردم هستند که خودشان به خودشان ظلم می کنند؛ ظلم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی.
اما در رابطه با قیامت:
« وَ نَضَعُ الْمَوٰازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً » (2)
ما ترازوی خودمان را فقط بر اساس عدالت برپا می کنیم. عدالت ضدّ ظلم است.
ما در قیامت بر اساس عدالت به احدی از مردم، کمترین ستمی نخواهیم کرد. این گونه نیست که در قیامت خدا بگوید: من «مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ » (3)هستم و قدرت اول و آخر را دارم، و هر کاری بخواهم می کنم و کسی هیچ ایرادی نمی تواند بگیرد.
ما در قیامت می بینیم که مجرم، جرمش چیست؟ به اندازۀ جرمش جریمه می شود. آن جریمه اش از دل خود جرمش به اوحمله می کند و کاری به خدا ندارد؛
« جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ » (4)
عمل خود مردم است که در قیامت گریبان گیر مردم می شود، اما ما که «مُلْکِ
ص:130
یَوْمِ الدِّینِ » هستیم، نمی گذاریم که جریمۀ اضافه به کسی برسد، بلکه همان عمل آنها است که گریبان گیر خودشان شده و به شکل عذاب درآمده است، ما از بیرونِ عمل، عذاب و جریمه ای نمی آوریم، پس خدا ظالم نیست.
اگر کسی با خدا هر روز عمرش را تسویۀ حساب کرده باشد، و واجبات الهی را ادا کرده و با مردم معاملۀ نیکو داشته، و به مردم ستمی نکرده، این با خدا و خلق خدا حسابی ندارد، چرا بد بمیرد؟ چرا وقت مردن ملک الموت با قیافه بد بیاید و جانش را به سختی بگیرد؟
آدمی که حساب هایش با خدا و مردم صاف است، حجت خدا بر مردم است.
پروردگار عالم که حجتش از میان مردم نابود نمی شود، بلکه در هر دوره ای حجت، دلیل و برهان دارد تا فردای قیامت نگویند: نشد که ما متدین شویم. آنهایی که پست و مقام دارند، نمی توانند کار کنند، ادامه دادن کار بر آن ها حرام است.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
کسی که با خدا و خلق تسویۀ حساب کرده، هنگام مردن، خانواده اش که وضعیت برزخی او را نمی بینند، چون به عالم غیب و شهادت می رود:
« ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » (1)
یعنی از نظر ما آن عالم، عالم غیب است.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
چنین شخصی، هنگامی که می خواهد بمیرد، ملک الموت دو گل می آورد، هر دو گل نیز گل بهشتی است، اسم گل اول «المُنْسیّة» (2) و گل دیگر «المُسخیّة» است. به محض این که لحظۀ مرگ می رسد اول گل «المُنْسیّة» را کنار شامّه اش می گذارد،
ص:131
بوی اول را که می کشد، خانه و خانواده و باغ و همگی از یادش می رود که ناراحت و با احساس فراغ و جدایی نمیرد.
مثل آدمی که خواب است و خواب شیرین می بیند، اصلاً در عالم خواب، یاد تعلقات نیست. تمام این ها را با بو کردن این گل از یاد می برد. بعد گل دوم را کنارِ بینی اش می گذارد، اولین بویی که می کشد، روح بدن را با همان بو کشیدن رها می کند و وارد عالم بعد می شود و تازه می فهمد که مرده است. یعنی نه دردی، نه فراغی، نه رنجی، نه مشقتی.
اما کسی که مدیون به خدا و خلق خداست، آزاد نیست، در این دِین ها، گویا انواع زنجیرها و سلول های روحی را بسته اند. امام صادق علیه السلام می فرماید: ملک الموت با یک میخ بلند و تیز که از فلز گداخته شده است می آید و آن را در وجود او فرو می کند که نوک آن همۀ سلول های جاندار را بگیرد؛ (1) « وَ النّٰازِعٰاتِ غَرْقاً » (2)
جان را از بدن می کند، چه دردی عارض این بدن می شود؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای سر محتضری آمدند. رسول خدا یعنی پرقدرت ترین منبع معنوی عالم، رحمة للعالمین، دیدند جوان در حال احتضار است، فرمودند: «فقال له قل لا اله الا الله» (3) جوان! بگو: «لا اله الّا الله» ، سرش را از پیغمبر صلی الله علیه و آله برگرداند، یعنی نمی گویم و نمی خواهم بگویم. پیغمبر صلی الله علیه و آله خیلی دل رحم است. این که جوان «لا اله الّا الله» را شنید و ناراحت و عصبانی شد و روی برگرداند، پیغمبر صلی الله علیه و آله می داند دلیلش چیست. خدا نکند که آدم خودش را در دنیا، به حقوق خدا و خلق خدا گرفتار کند.
ص:132
به اصحاب رو کردند، فرمودند: مادر دارد؟ گفتند: بله، یا رسول الله. فرمود:
صدایش بزنید. مادرش آمد. حضرت فرمودند: پسر شما است؟ گفت: بله. فرمودند:
از دستش ناراحت هستی؟ گفت: بله، خیلی وقت است که من با او حرف نزده ام، او مرا زده و دلم را سوزانده است، حضرت فرمودند: دارد می میرد، راضی شو، گفت:
نمی شوم. فرمود: عیبی ندارد، به چند نفر رو کردند، فرمودند: سریع هیزم بیاورید و در حیاط جمع کنید. مادر گفت: هیزم برای چه می خواهید؟ فرمود: این جوان با نارضایتی تو نزد خدا نمی ارزد، می خواهم او را آتش بزنم. گفت: بچۀ مرا آتش بزنی؟ مگر می گذارم؟ فرمود: بله، هیزم ها را بیاورید. مادر ناراحت شد و گریه اش گرفت، گفت: نمی گذارم.
حضرت فرمودند: نمی گذاری که من فرزند تو را با این هیزم ها بسوزانم، اما اگر رضایت ندهی، بمیرد، او را به جهنم می برند و تا خدا خداست، می سوزد. مادر اشکش ریخت و گفت: راضی شدم. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: جوان! بگو «لا اله الا اللّه» .
خیلی راحت «لا اله الا اللّه» گفت. گرفتاری برطرف، زنجیر باز و مشکل حل شد.
شما جوان ها نیز مراقب زندگی خود باشید، چون اگر گناه انبار شود، پاک کردن این انبار، کار خیلی مشکلی است. «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی» آن هم پشیمانی هایی که اصلاً سود و فایده ای ندارد. پشیمانی آن موقع را می خواهی چه کنی؟ چرا آدم صاف زندگی نکند؟
البته شما که پاک زندگی می کنید، درون راحت و با آرامش و امنیتی دارید که خیلی ارزش دارد،
« الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ » (1)
آنهایی که اهل گناه نیستند، بدن هایشان خیلی سالم تر از گنهکاران است.
اهل ایمان و عمل صالح، امنیت بدنی، امنیت در زندگی و امنیت روحی دارند و
ص:133
هنگام مرگ نیز امنیت دارند. به فرمودۀ وجود مبارک امام صادق علیه السلام ، با بو کردن دو گل می میرند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:134
پی نوشت ها
محاسبۀ اعمال در پرونده ای خاص
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:135
ص:136
ص:137
ص:138
ص:139
ص:140
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
ما از شکل و کیفیت پروندۀ خود که در قرآن کریم مطرح شده و مربوط به دنیا و آخرت ما است، خبر نداریم. این پرونده در دنیا ثبت و نوشته می شود و بعد از تکمیل، بر اساس این پرونده، در آخرت با ما معامله می کنند. اما این پرونده به چه شکل و چه صورت است؟ پروندۀ معنوی است یا مادی؟ نمی دانیم. فقط از طریق قرآن خبر داریم که فرشتگانی هستند که قرآن از آنها به «کرام الکاتبین» (1) تعبیر می کند؛ نویسندگان بزرگواری که از کار ما آگاهی دارند:
« یَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ » (2)
همه چیز شما را می فهمند و می دانند.
اینان در صفحات این پرونده، دانسته ها و آگاهی های خود را نسبت به حرکات، اعمال، اخلاق و حالات ما ثبت می کنند. نگاه های چشم و معنی آن را، شنیده ها، گفته ها، اشارات ابرو، پلک زدن هایی که به چه معنایی زده شده، همه را ثبت می کنند.
شکل و صورت این ثبت کردن برای ما معلوم نیست، ولی آنچه که در قرآن مجید مطرح است، آثار، وزن، سبک و سنگینی این پرونده است.
ص:141
از سوره هایی که در این زمینه نازل شده، سورۀ مبارکۀ «اَلْقٰارِعَةُ » است. سوره ای که در مکه نازل شده و تعداد آیاتش کم است. خداوند متعال در این سوره از سبکی و سنگینی پرونده ها خبر می دهد، البته علت آن را نمی گوید، ولی در آیات دیگر و روایات، علت این سبک و سنگینی پرونده ها را مفصل بیان کرده اند.
آنچه که بر عهدۀ ما است این است که این آیات و روایات را باور کنیم و بر اساس این باور حرکت کنیم، چون اگر باور نکنیم و نپذیریم، ضرری به خدا و پرونده و نویسندگان آن نمی زند. آنها همه بر سر جای خود هستند و کار خود را انجام می دهند. ناباروان، بعد از این که وارد قیامت می شوند، باور می کنند، اما این باور فایده ای ندارد.
اگر کسی در دنیا خورشید را باور نکند، باور او چه ضرری به خورشید می زند؟ خورشید هست و طلوع و غروب می کند و آثارش را نیز دارد. یا کسی می گوید: من مکه را ندیده ام، باور نمی کنم که شهری به نام مکه هست، با این باور نکردن، آیا شهری به نام مکه نیست می شود؟ خیلی چیزها در عالم طبیعت هست که به چشم نمی آیند، ولی علم آن را ثابت کرده است، چه من باور کنم، چه نکنم. البته بهتر است که ما ارزش های معنوی را که در قرآن و روایاتِ هماهنگ با قرآن هست، قبول کنیم، و الا ضرر می کنیم.
ببینیم پروندۀ سبک و سنگین در این سوره چگونه بیان شده و چیست؟
« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ * اَلْقٰارِعَةُ * مَا الْقٰارِعَةُ * وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْقٰارِعَةُ * یَوْمَ یَکُونُ النّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ * فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ * وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ * فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ * وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ * نٰارٌ حٰامِیَةٌ » (1)
ص:142
«قرع» یعنی کوبنده، یعنی ای حبیب من! نمی دانی این کوبنده، چه کوبنده ای است و چگونه می کوبد؟ چه پتکی است که بر سر جهان می زنم و همه چیز را با یک بار کوبیدن به هم می ریزم؛ تمام کهکشان ها، سحابی، کوه ها و دره ها، همه خراب می شوند. خورشیدها، ماه ها، ستارگان همه خاموش و نابود می شوند. کوه ها مانند پنبۀ حلّاجی شده می شوند. دریاها خشک و تبدیل به آتش برافروخته می شوند.
معنای آن کوبنده، این است.
آن روزِ کوبیدن که کوبنده می کوبد و همه را در هم می ریزد، تمام مردم، مانند پروانه هایی که دور شمع، دیوانه وار می چرخند و این در و آن در می زنند شده، نمی دانند چه خبر شده و چه می خواهد بشود. کوه های سر به فلک کشیده، مانند پنبۀ رنگین حلاجی شده پودر می شوند. ببینید که قدرت این کوبندگانی تا چه مقدار است.
کسی که جنس مورد وزنش، اعمالش باشد، او قیمتی است. سنگین به معنای قیمتی بودن است، نه سنگین جِرمی. «ثقل» یعنی ترازوی آنهایی که اعمالشان وزن و قیمت دارد. در آن روز گار کوبندگی که مردم مانند پروانه های دور شمع پخش هستند و دیوانه وار نگاه می کنند، کسانی که پروندۀ سنگینی دارند، در زندگی خوشی هستند. آنهایی که پرونده هایشان سبک، بی ارزش و بی قیمت است، قابلیت خرید خدا را ندارند.
در سورۀ توبه، پروردگار قیامت را به بازار تشبیه و خودش را خریدار معرفی می کند. فقط مردم مؤمن را فروشندگانِ در قیامت می داند، چون فقط آنها جنس قابل فروش به خدا را دارند، کافر و منافق که چیزی ندارد تا بفروشد. این ها در دنیا هر چه داشتند، خوردند و مصرف کردند و لخت و عریان به قیامت رفتند و چیزی
ص:143
ندارند که در قیامت ارائه کنند. در قیامت، جنس قابل ارائه از مؤمن است، چون مؤمن در دنیا توانسته جنسی را فراهم کند که در قیامت به خدا بفروشد.
خداوند خودش را مشتری و خریدار حساب کرده و فروشنده را شما مردم مؤمن و جنس مورد خرید را اعمال و زحمات شما می داند. قرآن می گوید:
« إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (1)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
هر کجا در قرآن لفظ مؤمن هست، یعنی شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام . (2) شما که حضرت علی علیه السلام را به امارت و ولایت قبول دارید، و امیر شما است. نگفتند:
امیرالناس، چون مسیحی ها و یهودی ها که ایشان را قبول ندارند. غیر شیعه نیز او را به عنوان امیرالمؤمنین قبول ندارند؛ آنها می گویند: حضرت علی بن ابی طالب «کرّم الله وجهه» یا «رضی الله عنه» ؛ آنها حتی حاضر نیستند که به امیرالمؤمنین سلام بدهند. شما هستید که امیرالمؤمنین را بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله به عنوان امام واجب الاطاعه قبول دارید و حرف پیغمبر صلی الله علیه و آله را گوش دادید که گفت: بعد از من، علی علیه السلام ولیّ شما است، شما نیز قبول کردید، زیرا حرف پیغمبر صلی الله علیه و آله حرف خداست، پس مؤمن شما هستید، دیگران مسلمان هستند، ولی امام علیه السلام امیر آنها نیست.
« إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ » (3)
بیشتر کتاب های روایتی ما و دیگران نوشته اند که این آیه در حق امیرالمؤمنین علیه السلام است. در این آیه، بعد از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله ، امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ یعنی امیر و ولیّ شما خدا است. (4)
ص:144
ممکن است کسی بگوید: خدا و پیغمبر تک نفر هستند، اما چرا تمام جمله های بعد جمع آمده است؛«وَ اَلَّذِینَ »«وَ یُؤْتُونَ »« هُمْ رٰاکِعُونَ »
در آیه ای دیگر نیز همین ضمایر جمع را آورده است:
« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ » (1)
آنان که مؤمن واقعی شدند، «آمَنُوا » « یُقِیمُونَ »« هُمْ رٰاکِعُونَ » جمع هستند.
چند جمع نیز در آخر آیه است؛ فعل، ضمیر و موصول. آخر این آیه، هفت ضمیر و فعل و موصول به صورت جمع آمده است.
در مرحلۀ اول به نظر می آید که ما در مصداق شناسی آیه اشتباه کرده ایم و تنها به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده ایم، در حالی که ضمایر و افعال و موصولات این آیات به صورت جمع است، اما باید بگوییم: در بیش از صد کتاب قوی، اصیل و قابل قبول شیعه و اهل تسنن، چه کتاب های تفسیر، چه تأویل، چه شأن نزول و چه روایی، در مورد این آیه نوشته اند:
وقتی نصارای نجران به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله گفتند: ما مسلمان نمی شویم و می خواهیم مسیحی بمانیم، جزیه، یعنی مالیات نیز نمی دهیم، چون تو را به حق نمی دانیم، حاضر هستیم با تو مباهله کنیم، دست به دعا برداریم، هر کدام که بر حق باشیم زنده بمانیم و هر کدام که ناحق هستیم، همانجا نابود شویم، پروردگار به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: سریع قبول کن. فردا صبح قرار بگذارید، آنها تو را نفرین کنند و تو نیز آنها را نفرین کن!
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله قبول کردند. خدا فرمود: بگو که چه کسانی را در جلسۀ نفرین می خواهند بیاورند.
ص:145
این آیه را ببینید که تمام ضمایرش جمع است و هیچ ضمیر مفردی ندارد:
« فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ » (1)
« تَعٰالَوْا نَدْعُ » جمع هستند؛ همۀ یاران را صدا می زنیم؛ شما هر چه در شهر نجران اولاد دارید، بیاورید، ما نیز هر چه اولاد در مدینه داریم می آوریم. تمام جوان ها را بیاورید، ما نیز می آوریم. بگذار کار را یکسره کنیم، شما هر چه زن دارید بیاورید، ما نیز می آوریم؛ «نِسٰاءَنٰا » جمع است. شما هر چه مرد دارید و ما هر چه مرد داریم بیاوریم. همۀ این یازده کلمه به صورت جمع آمده است. در آیه قبل نیز چند جمع بود، اما این آیه چهار جمع اضافه تر دارد. (2)فردای آن روز، آنها با جمعیت زیادی آمدند، جا گرفتند، پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز به دستور خدا، دعوت و نفرین را قبول کرد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد، آنها دیدند از کل زنان فقط یک زن با او است و از کل جوان ها، دو نفر با او هستند که جوان نیستند، بلکه بچه هستند؛ حسن و حسین علیهما السلام . از کل مردان نیز یک نفر با او است که امیرالمؤمنین علیه السلام است.
در قرآن خدا حضرت علی علیه السلام را یک نفر نمی داند، بلکه ایشان را به تنهایی کل می داند، لذا در حق حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام «أَنْفُسَنٰا» را به صورت جمع استعمال کرده، یعنی حضرت علی علیه السلام به تنهایی، همۀ مردان عالم، از آدم تا خاتم است.
روایتی از اهل سنت است که: مسجد پر از جمعیت بود، پیغمبر صلی الله علیه و آله روی منبر، صدا زد: مردم! می خواهید آدم علیه السلام را با علمش، نوح علیه السلام را با حلمش، ابراهیم علیه السلام را
ص:146
با خلّتش، موسی علیه السلام با کلیم اللهی اش، عیسی علیه السلام با روح اللهی اش ببینید؟ مردم خیال کردند که پیغمبر صلی الله علیه و آله اکنون پنج نفر را نشان می دهد، اما به درب اشاره کرد، همه برگشتند، فرمود:
«فلینظر الی علی بن ابی طالب» (1)پس علی علیه السلام را ببینید.
یعنی نباید در حق او «انت، هو، الذی، قال و...» گفت، بلکه باید حضرت را به صورت جمع لحاظ کرد، باید گفت:
« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ » (2)
یعنی رکوع حضرت به تنهایی، مانند کل رکوع ها، زکاتش، کل زکات ها، نمازش کل نمازهای عالم است. او ولیّ شما مؤمنین است، والا اگر او را به امیری قبول نمی کردید، مؤمن و مسلمان نبودید.
به شما سفارش می کنم، از من بشنوید، شما که به لطف خدا علی علیه السلام را به عنوان ولیّ خودتان انتخاب کرده اید. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: در انجام خوبی ها و ترک بدی ها به من کمک دهید و مرا تنها نگذارید. شما نمی توانید مانند من باشید؛
«انکم لاتقدرون علی ذلک ولکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد» (3)
پاک دامن باشید و در کار خیر بکوشید، شکم و شهوت خود را از حرام حفظ کنید و اهل صراط مستقیم باشد. این گونه به من کمک بدهید.
یکی از چیزهایی که در قیامت پروندۀ شما را وزن می دهد، اتصال شما به اهل بیت علیهم السلام است، بعد نماز، روزه، زکات و حج است.
ص:147
« فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ * فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ » (1)
روایتی از وجود مبارک حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است که می فرماید:
روز قیامت زائران پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام ، از همۀ صف های اهل محشر جلوتر هستند. (2)چه کسی زائر واقعی آنان است؟ شیعه. برای چه شیعه این حضرات را زیارت می کند، چون آنها را اولیا و امرای خود می دانند. اگر دیگران که آنها را ولیّ خود نمی دانند، به زیارت آنها بروند، فقط سلامی به گنبد می دهند. چقدر این پرونده وزن دارد؟ خیلی.
این ارزش شما است. در قیامت، خریدار شما خدا است، اما فروشنده کیست؟ فقط مردم مؤمن هستند، چون آنها جنس مورد فروش را دارند، نه کس دیگری. چه چیزی می فروشند؟ عبادت، مال، کوشش های بدنی:
« إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » (3)
یعنی کارکرد وجودشان و پولی که در راه من دادند.
اگر به خانواده های فقیر کمک کنید، دیگران عذر نمی آورند که ما چون نداریم، به گناه افتادیم. ماه رمضان ماه صدقه دادن است و ثوابش خیلی بیشتر از ماه های دیگر می باشد. دستور داریم که در ماه رمضان، تا می توانیم کمک مالی کنیم.
خدا می خرد، اما در برابر خریدش، چه چیزی به شما می دهد؟ «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ » می خرد و در مقابل آن بهشت می دهد. از این معامله در عالم سودمندتر و پرمنفعت تر هست؟
اما آنهایی که اعمال شان سبک و قابل خریدن نیست:
« وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ * فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ * وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ * نٰارٌ حٰامِیَةٌ » (4)
ص:148
در جهنم به اندازۀ قبر به آنها جا می دهد، و شما چه می دانید که آن قبر چیست؟ آتش بسیار سوزان است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:149
پی نوشت ها
فرصت ها در قرآن
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:150
ص:151
ص:152
ص:153
ص:154
ص:155
ص:156
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از سفارش های بسیار مهمی که قرآن کریم، پیامبر اسلام و ائمه طاهرین علیهم السلام به ما دارند، این است که: فرصت هایی که در اختیار دارید، غنیمت بدانید. غنیمت سرمایه. یعنی از این سرمایه ها و ثروت ها، با هدایتی که قرآن و روایات دارند، استفاده کنیم و این سرمایه ها را معطل و متوقف نگذاریم. (1)در نتیجه می فرماید: روزی خواهد رسید که این فرصت ها، غنیمت ها و سرمایه ها از دست شما خواهد رفت و راه هر گونه جبرانی به روی شما بسته خواهد شد. اوج این سفارش ها در قرآن کریم، در سورۀ مبارکۀ زمر است که آیات بسیار مهمی است.
اصرار این آیات بر این اساس است که قبل از این که فرصت ها از دست برود، از آن فرصت های الهیۀ ملکوتیّه، بهره ای نصیب خود کنید. از آن چند آیۀ سورۀ زمر، در پایان یکی از آیات می گوید:
« أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّٰهِ » (2)
ترکیب آیه را ببینید که چقدر محکم است. بحث خودخوری، اندوه و غصۀ انسانی که فرصت را از دست داده در میان است؛ «فَرَّطْتُ » یعنی کوتاهی کامل «فِی
ص:157
جَنْبِ اللّٰهِ » یعنی چقدر خدا به من محبت، لطف، کرم و رحمت داشت که همه نوع فرصتی، آن هم فرصت هایی که غنیمت و سرمایه است، در اختیار من گذاشت، ولی من «فَرَّطْتُ » کاملاً نسبت به این فرصت ها کوتاهی کردم. فرصت ها را بدون بهره و منفعت، معطّل گذاشتم تا از دست رفت و اکنون اندوه و درد شدید نصیب من شده است.
درد دیگر این است که من در دنیا موعظه ها و نصایح خدا و پیامبر و ائمه علیهم السلام را نسبت به این فرصت ها به سخره گرفتم:
« وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرِینَ » (1)
مثلاً می گویند: بیا انفاق کن! خیلی ثروت دارد و ثروت جزء فرصت های مهم حضرت حق است، اما او بدون این که فکر و ارزیابی کند، با خساست هر چه تمام تر، انفاق را به سخره می گیرد. (2)
سفارش خدا در اغتنام از فرصت های مالی این است که باید به این افراد کمک کرد. خدا در قرآن فرموده است:
« وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ » (3)
سر سال اگر سودی داشتی، خمس آن را در همان مسیرهایی که گفته ام بده.
بعضی ها می گویند: نه، خودم زحمت کشیده ام، چرا خمس بدهم.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
چقدر خوب است که زبان انسان پشت عقلش باشد؛ وقتی که به او پیشنهاد می کنند، فکر کند و بعد جواب دهد. (4) بی جهت جواب ندهد تا فرصت های الهی را معطل کند. اگر کبریت غارتگران و کلاه برداران به آن اموال نخورد، در آخر کبریت
ص:158
ملک الموت که به آن می خورد. کبریتی می زند که روح از بدن بیرون می رود و همۀ پول ها همه برای ورثه می ماند که بیشتر آنها بی دین هستند، پس چرا این فرصت ها را از دست بدهیم؟
چرا مردم فرصت ها را از دست می دهند؟ فرصت بدن سالم در عبادت را از دست می دهند؟ مگر دو رکعت نماز چقدر سختی دارد که نمی خوانند، یعنی سنگینی آن مانند کوه دماوند است؟ چه سختی دارد که وضو بگیرد و در محضر مبارک خدای رازق، کریم و مهربانش بایستد و عاشقانه با او حرف بزند؟
وقتی فرصت ها از دست رفت، گرفتار اندوه بی پایان می شوید، چون غصّه در قیامت پایان ندارد. فرصت ها را غنیمت بدانید.
« أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّٰهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرِینَ »
نگویید: وای بر ما! ما در کنار خدا که این فرصت ها را در اختیار ما گذاشت، بسیار کوتاهی کردیم و مسخره نیز می کردیم.
اگر دیناری بدهکار هستید و دِین یا حقی نزد شما هست، بروید و ادا کنید. پدر و مادری دارید که از شما ناراضی هستند، بروید و آنها را راضی کنید. اگر خانوادۀ تان را اذیت کرده اید، از آنها عذرخواهی کنید. این ها همه دِین و حقوقی است که باید قبل از مردن ادا کرد. نگذارید فرصت از دست برود.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
مردی که به خاطر ظلم، بد دهنی و بداخلاقی همسرش در خانه راحت نیست، خداوند در قیامت، هیچ عمل واجب و مستحبی را از آن زن قبول نمی کند. (1)
ص:159
پیغمبر عزیز صلی الله علیه و آله دوستی داشتند، یک نفر به او گفت: آیا به زندگی علاقه داری؟ گفت: آری. گفت: برای چه؟ گفت: برای سه کار، عبادت شب، وقتی که همه خواب هستند، من بیدار باشم. (1) نه این که همۀ شب را بیدار باشی، چون این را اجازه نمی دهند، همان طور که خدا به پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز اجازه نداد:
« قُمِ اللَّیْلَ إِلاّٰ قَلِیلاً » (2)
دو سوم شب را بخواب، و کمی از شب را بیدار باش.
گفت: زندگی را می خواهم، اما برای عبادت در شب. چقدر قرآن از شب تعریف کرده است. همۀ واقعیات عظیم معنوی در شب اتفاق افتاده است.
« وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً » (3)
« سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بٰارَکْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ » (4)
معراج پیامبر صلی الله علیه و آله در شب واقع شد.
« وَ الْفَجْرِ * وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ * وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ » (5)
قسم به ده شب؛ ده شب عاشورا یا ذی الحجه، هر دو را نوشته اند. (6)دلیل دوم که عاشق زندگی هستم. در مدینه، هوا گاهی پنجاه درجه گرم است و برای روزه گرفتن سخت است و من لذت می برم که روزه بگیرم. خدا گفته است:
روزه بگیر، من لذتم در این است که روزه بگیرم و امر محبوبم را اطاعت کنم.
دلیل سوم من برای زندگی این است که از کار مردم گره باز کنم و فرصت گره گشایی از کار مردم را از دست ندهم.
ص:160
امیرالمؤمنین علیه السلام در خانه اش را زد، حضرت زهرا علیها السلام در را باز کرد، حضرت دید رنگ زهرا پریده، فرمود: دختر پیامبر! چرا این گونه ای؟ فرمود: شما سه شبانه روز بیرون از مدینه بودید و ما هیچ چیزی نداشتیم که بخوریم و گرسنه ایم.
فرمود: پس من می روم تا غذا تهیه کنم. حضرت یک رفیق خیلی خوبی داشتند، فرمودند: سه درهم داری تا به من قرض بدهی؟ گفت: بله، بفرمایید. راحت سه درهم به حضرت قرض داد، چون می دانست که این سه درهم برمی گردد. اما ما از همدیگر می ترسیم که قرض بدهیم.
هیچ کس از حضرت نمی ترسید، چون می دانستند که در برخورد با امیرالمؤمنین علیه السلام ضرر نمی کنند، حضرت به طرف بازار مدینه حرکت کردند، کنار دیواری دیدند مقداد ایستاده است، آمدند، سلام و تبسم کردند. پرسیدند: مقداد! اینجا چه می کنی؟ گفت: علی جان! چهار شبانه روز است پولی ندارم و خانواده ام گرسنه هستند. فرمود: چرا اینجا ایستاده ای؟ من پول دارم به تو می دهم. برو و غذا بگیر. این آیه در رابطه با امیرالمؤمنین علیه السلام است:
« وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » (1)
دیگران را بر خودشان ترجیح می دهند.
خانوادۀ مقداد یک روز بیشتر گرسنه بودند، اما حضرت فاطمه علیها السلام و فرزندان حضرت سه روز است که گرسنه اند، پس می گوید به او برسد، ما وقت داریم که فردا نیز گرسنه بمانیم.
مقداد خداحافظی کرد و رفت، امیرالمؤمنین علیه السلام سر جای مقداد ایستاد. صدای
ص:161
بلال که بلند شد، حضرت به مسجد آمد، نماز را خواند. نماز ظهر که تمام شد، پیغمبر عادتشان بود سلام نماز را که می دادند، برمی گشتند و رو به مردم می نشستند.
همین که برگشتند و نگاهی در جمعیت کردند، و به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
علی جان! میهمان نمی خواهی؟ فرمود: خدایا! ما سه روز است که خانوادۀ مان گرسنه هستند، پیغمبر صلی الله علیه و آله نیز می خواهد بیاید؟ اما فرمود: چرا نخواهم؟ این نیز فرصتی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله به خانۀ ما بیاید، چرا از دست بدهم؟ روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله بر عهدۀ خداست. خودش مشکل ما را حل می کند. چون امیرالمؤمنین علیه السلام اهل دین است.
پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را در دست امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشتند، آمدند و در زدند، حضرت زهرا علیها السلام در را باز کردند، دید دست علی علیه السلام خالی است، میهمان نیز آورده است. نگاهی با محبت به امیرالمؤمنین علیه السلام کرد که چه کار خوبی کردی که پدرم را به خانۀ ما آوردی.
پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدند و حسنین علیهما السلام را روی دامن گذاشتند و می بوسیدند.
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نشسته بودند، حضرت زهرا علیها السلام در آن اتاق رفت و سفرۀ پاکیزۀ پر از غذا آورد و پهن کرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله دید این غذا از صنف غذای دنیا نیست، فرمود: فاطمه جان! چه کردی؟ عرض کرد: در خلوت آن اتاق رفتم و گفتم: خدایا! حبیب تو میهمان من است.
پیغمبر صلی الله علیه و آله از جا بلند شدند و او را در آغوش گرفتند، فرمودند: پدر فدایت شود.
تو مقام حضرت مریم علیها السلام را داری. جلوی چشم امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام دست زهرا علیها السلام را بوسید، و بدن او را بویید. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:162
پی نوشت ها
غنیمت شمردن فرصت ها تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:163
ص:164
ص:165
ص:166
ص:167
ص:168
ص:169
ص:170
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله همۀ فرصت هایی که خداوند مهربان به انسان عنایت می کند را به عنوان غنیمت، یعنی سرمایه ای قابل سود به حساب آورده که این فرصت ها به شکل ها و صورت های گوناگون در اختیار انسان قرار می گیرد و خدا نیز احدی را از این فرصت ها غریب، تنها و بیگانه نمی گذارد. چون کریم، رحیم، ودود و مهربان است، پس به کمال، رشد، نجات و سلامت بندگانش علاقه دارد.
خاک مرده را تبدیل به انسان کرد که این انسان از عظیم ترین سرمایه های خداوندی بهره مند شده و به حیاتی برسد که خودش در قرآن از آن به «عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ » (1)تعبیر کرده است که جای این زندگی، در دنیای بعد است.
اگر کسی بگوید: چرا این زندگی را در آنجا به من می دهند؟ جوابش این است که:
شما در حقیقت درخواست می کنید که اقیانوس کبیر را در استکان بریزند و این کار شدنی نیست. بعد ممکن است بگوید: خدا که قدرت دارد؟ باید گفت: قدرت خدا به امر محال تعلق نمی گیرد. خدا قدرت بی نهایت است، ولی قرار گرفتن اقیانوس کبیر در استکان، امری محال است، البته اشکال از ماده است که این توان را ندارد که
ص:171
مانند اقیانوسی در استکان جا بگیرد، وگرنه ضعف و اشکال از ناحیۀ قدرت خدا نیست.
همیشه باید فعل و انفعالات در دایرۀ قدرت بیاید. نه این که اینجا قدرت خدا ناقص است، بلکه این فعل و انفعال، میدان ندارد. اقیانوس کبیر قبول نمی کند که در استکان برود و استکان نیز قبول نمی کند که اقیانوس در آن جا بگیرد واین ربطی به خدا و قدرت او ندارد.
وقتی خداوند در قرآن مجید می فرماید:
جای شما در بهشتی است که پهنای آن از آسمان ها و زمین بیشتر است، (1) هیچ کسی نمی تواند پهنای آسمان و زمین را به دست بیاورد. این بهشت، اجر درست کاری شماست. این بهشت مانند اقیانوسی است. زندگی محدود ما نیز مانند استکان است. بهشت را نمی شود به این طرف - دنیا - بیاورند و به شما بدهند، اینجا نیز نمی شود که شما را ابدی قرار دهند، چون نسل و انسان های دیگر می خواهند وارد زمین شوند و ما باید برویم که جا برای آنها باز شود. اینجا جا تنگ است.
ارزش فرصت ها در قرآن مجید و روایات بیان شده است. انسان اگر از این فرصت ها غافل و بی توجه بماند تا فرصت ها از دست بروند وقتی به عالم بعد منتقل شود، دائم به خدا التماس می کند که مرا دوباره به کنار آن فرصت ها برگردان.
آنها جواب می دهند که ما نظام عالم دنیا را به هم ریخته ایم و خورشیدش را خاموش کرده ایم:
« إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ » (2)
ستاره ها را تیره و تار کردیم، کوه ها را مانند پنبۀ حلّاج، گرد و غبارش را به باد
ص:172
دادیم، دیگر دنیایی وجود ندارد که تو را برگردانیم. اگر هم وجود داشت، در ارادۀ ما نبود که به کسی دوبار عمر بدهیم. فرصت فقط یک بار است.
شما تاکنون شنیده اید که از زمان حضرت آدم علیه السلام تا به حال، دو مرتبه جوانی را به کسی بدهند؟ یک بار جوان می شود، و بعد پیر می شود و بعد هم می میرد. هیچ پیری را به جوانی برنگردانده اند.
اگر بنا بود که پیری را به جوانی برگردانند، پیغمبران اولوالعزم مانند نوح علیه السلام را برمی گرداندند که نهصد و پنجاه سال دیگر عمر کند، اما آنها درخواست نکردند، چون می دانستند که در این دستگاه، این درخواست را قبول نمی کنند.
آیه ای از فرصت های از دست رفته و آنهایی که از دست دادند، در سورۀ مبارکۀ فاطر است که:
« وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهٰا رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ مٰا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جٰاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ » (1)
این «هُمْ » که ضمیر جمع است، یعنی آنهایی که فرصت های الهی را از دست دادند؛ ماه مبارک رمضان، فرصت زیبایی برای روزه گرفتن است، شما اگر این فرصت را غنیمت دانستید، یعنی از این سرمایه بهره بردید.
پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«انفاسکم فیه تسبیح و نومکم فیه عبادة و عملکم فیه مقبول و دعاءکم فیه مستجاب» (2)وقتی در ماه رمضان می خوابید، در خواب که کسی مکلّف نیست، خدا به نویسنده های اعمال می گوید: خواب بندۀ مرا به عنوان تسبیحِ من بنویسید.
ص:173
از این سرمایه بهره ببرید. اما عده ای فرصت را از دست دادند، همان گونه که سال های قبل از دست دادند و سال های بعد نیز ممکن است از دست بدهند. شما این فرصت را غنیمت دانستید.
فرصت عمر، مال، زیبایی، سلامت، آبرو، بیان، قلم و کار، فرصت های الهی است:
کسانی که همۀ فرصت ها را از دست دادند، در جهنم فریاد می کشند، چون در آنجا خواب نیست و کسی در آن عذاب، خوابش نمی برد. بیداری و تشنگی و گرسنگی است، خوردن آب های جوشان جهنم و به هم ریختن مزاج دوزخیان که پیوسته ناله می کنند.
نالۀ آنها چیست؟ خدا می گوید: این است که: خدایا! ما را از جهنم بیرون ببر! که چه کار کنیم؟
« نَعْمَلْ صٰالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ » (1)
ما در زمانی که در دنیا بودیم، به شکلی زندگی کردیم که مورد پسند تو نبود، چون زندگانی ما انسانی، اخلاقی و عاطفی نبوده، بلکه زندگی ما، زندگی حیوانی بوده است. به قول سعدی:
گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار
عدّه ای که در زندگی آنها ظلم و ستم بود، همیشه دل ها را می سوزاندند، مال مردم را می خوردند، مردم را می ترساندند، عرق خوری، چاقو کشی، فحاشی، که هیچ حیوانی در عالم این گونه زندگی نمی کند.
ص:174
می نویسند: انوشیروان (1) با وزیرش رد می شدند، به خرابه ای رسیدند، دو جغد با هم حرف می زدند. بوذرجمهر (2) شخص باسوادی بود، که هم زبان ایرانی را استاد بود و هم زبان هندی را. «کلیله و دمنه» را ایشان اولین بار از زبان هندی به زبان ساسانی برگرداند. بعد عبدالله بن مقفع (3) به عربی برگرداند و ملّاحسین کاشفی سبزواری (4) به فارسی برگرداند و به نام «انوار سهیلی» نامید که کتاب خیلی خوبی است.
این کتاب عیب ها و حسن ها را از زبان حیوانات بیان کرده است که آن عالم هندی ساخته بود بوذرجمهر چون آن را ترجمه کرد مشهور شد که بوذرجمهر زبان حیوانات را می فهمد.
انوشیروان به بوذرجمهر گفت: این دو جغد به همدیگر چه می گویند؟ گفت:
ممکن است دوست نداشته باشند که ما بدانیم چه می گویند. گفت: نه، بگو آنها چه می گویند. گفت: آن جغد خاکستری، جغد نر است و آن جغد دیگر، ماده است.
جغد خاکستری به خواستگاری دختر این جغد ماده آمده است برای پسر خودش.
دارند با هم صحبت می کنند تا مقدمات را فراهم کنند.
آن جغد ماده می گوید: دختر من در زیبایی، پر زدن و حرف زدن کم نظیر است، پس مهریه اش سنگین است. جغد نر گفت: مهر دخترت چقدر است؟ گفت: صد هزار خرابه. جغد نر گفت: پسر من صد هزار خرابه از کجا بیاورد. گفت: تا این مرد - انوشیروان - بر سر کار است، این مملکت رو به خرابی است و هر چه خرابه بخواهی، پیدا می شود. تا ستمگران سرکار هستند، هم اقتصاد خراب است، هم اخلاق، هم زندگی و هم گره های زندگی مردم زیاد است. همه مردم دچار چه کنم چه کنم هستند. این طبع ستم و ستمکار است.
ص:175
واعظ خوش بیان و خوش قیافه ای را سی روز ماه رمضان دعوت به منبر نمودند.
از روز اول ماه رمضان شروع به تفسیر آیات بهشت کرد و از نعمت هایش گفت. بعد روز بیست و نهم روی منبر نشست، کسی به او گفت: آقا! تا منبرت را شروع نکرده اید، ممکن است فردا عید فطر شود، شما بیست و نه روز را از بهشت گفتی، یک روز نیز از جهنم بگو! واعظ گفت: جهنم را که می روید و می بینید، من جایی را که نمی بینید، می گویم.
فرصت از دست دادگان ناله می کنند که خدایا! ما را از دوزخ درآور تا به دنیا برگردیم و فرصت ها را غنیمت بدانیم؛ صدقه بدهیم، انفاق کنیم، درمانگاه، بیمارستان و مدرسه بسازیم، دختران بی جهیزیه را شوهر بدهیم، بی خانه ها را خانه دار کنیم، ماه رمضان را روزه بگیریم، نماز بخوانیم، کسی را مسخره نکنیم، آبروی کسی را نبریم، کسی را به خاک سیاه ننشانیم و نان کسی را نبُریم.
« نَعْمَلْ صٰالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ »
غیر از آنچه که انجام دادیم، انجام دهیم، چون آنهایی که ما انجام دادیم، سوزاندن فرصت ها بود. این حرف دوزخیان است. ببینید که از دست دادن فرصت، مساوی با جهنم است.
آن کسی که فرصت ها را از دست می دهد، بدبخت است. در منطقۀ مامقان آذربایجان، بچه ای دوازده ساله بود که سواد نداشت و چوپان بود. او در همین سن و سال، به همین مسأله فرصت و غنیمت دانستن آن برخورد کرد. این بیداری چنان در او اثر کرد که نزد پدر آمد و گفت: بابا! می خواهم به دنبال تحصیل بروم و این فرصت جوانی و عمرم را غنیمت بدانم. پدرش قبول کرد. آن زمان حوزۀ علمیۀ
ص:176
تبریز خیلی قوی بود. رفت و مشغول تحصیل شد.
روزی به مامقان برای دیدن پدر و مادر آمد. و به پدرش گفت: می خواهم از تبریز به نجف بروم، پدرش قبول کرد. شما کتاب های شیعه را در این دو قرن اخیر مشاهده کنید، حدود بیست کتاب را می توانم اسم ببرم که این چوپانِ مامقانی که بعد از مدتی آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسن مامقانی (1)، همطراز شیخ انصاری (2)، حاج میرزا حبیب الله رشتی (3) شد، نوشته است. در علم، فقه، اصول و تفسیر حرف دارد و صاحب نظر است. این غنیمت دانستن فرصت است.
این قدر گدازاده در تاریخ سراغ داریم که از شاهان عالم شاه تر شدند، اما در عالم معنا می دانید که مؤسس حوزۀ با عظمت قم چه کسی است؟ مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (4) است. مرحوم آیت الله حاج میرزا حسن فرید اراکی، مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی (5)، مرحوم آیت الله العظمی آقا مرعشی نجفی (6) و خیلی از علمای دیگر از شاگردان ایشان بودند که همۀ آنها پهلوان علم، دانش، فلسفه، عرفان و حکمت بودند.
پدر آیت الله العظمی حائری در یزد قصاب بود، اما وقتی کسی فرصت را غنیمت می شمارد، یا ثروتمندی که ثروتش را غنیمت می داند، این چنین می شود.
من دوستی دارم که نزدیک به هفتاد سال دارد. سه شب مرا برای صرف شام دعوت کرد. او چند جنس از چین و پاکستان و چند کشور دیگر در انحصار دارد و چون مورد اعتماد است، از در و دیوار برایش پول می بارد.
همسرش می گفت: او شب ها را حداکثر چهار ساعت می خوابد. ساعت ده شب می خوابد و دو نیمه شب بیدار می شود و تا اذان صبح یا در سجده یا در رکوع در حال گریه است. با او که می نشینی مانند اهل روستا است. هنوز غذا را با دست می خورد. با پیراهن عربی زندگی می کند. تا کنون با پول شخصی خودش بیش از صد درمانگاه و مسجد ساخته است. بیمارستانی در شهر خودشان ساخته است که
ص:177
هر کس از بیرون مریض می آورد و جا ندارد در یکی از اتاق های مانند هتل آن می ماند، و غذایش را رایگان می دهند تا مریضش خوب شود. مسجدی در یکی از شهرها ساخته است که نمونه ندارد. این چنین شخصی را غنیمت دان فرصت مال می گویند.
افرادی نیز فرصت قلم را مانند علّامه حلّی (1) غنیمت می شمارند و پانصد و بیست و سه جلد کتاب می نویسند. مرحوم فیض کاشانی (2)، سیصد جلد کتاب نوشته است. سعدی (3) دو کتاب گلستان و بوستان را نوشته است، اما همین دو کتاب جهانی شده است.
شما جوان ها فرصت علم را با خواب طولانی نکشید. فرصت عمر را با رفیق بازی و سر کوچه و سر چهارراه به بطلان نکشید و بیهوده نابود نکنید. بیست سال از فرصت عمر خود را به علم، هنر، قلم و شعر بدهید. مگر سعدی از مادر به دنیا آمد، شاعر بود؟ بچۀ یتیمی بود که خودش می گوید:
مرا باشد از درد طفلان خبر که در طفلی از سر برفتم پدر (4)
من یتیم بودم، اما سعدی شدم. فرصت ها را غنیمت بدانید. روزی می آید که به خدا می گویید: ما را برگردان تا پول خود را در راه صحیح خرج کنیم، اما می گویند:
نه.
اما به دوزخیان جواب می دهند:
« أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ مٰا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جٰاءَکُمُ النَّذِیرُ » (5)
آیا من به اندازه کسی که در عمر خود متذکر حقایق باشد و فرصت ها را غنیمت بداند، به شما عمر ندادم؟ یعنی شما هم به اندازه ای که در آن فرصت بهشت را به دست بیاورید، فرصت دارید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:178
پی نوشت ها
تنها راه رسیدن به مقصود تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:179
ص:180
ص:181
ص:182
ص:183
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک حضرت مجتبی علیه السلام سفارشی به همۀ مردم دارند که اگر به این سفارش حضرت توجه و عمل بشود، یقیناً انسان به درجات و مقامات والایی که قرآن برای او بیان کرده است، خواهد رسید.
هر کسی که به مقامات و درجاتی رسیده، از همین راه بوده است، چون راه، راه انحصاری است. یک راه است و راه دیگری در زبان وحی بیان نشده است، چون گاهی مقاصدی در این دنیا هست که از چند راه می توان به آن رسید، و مردم به تناسب ذوق، وقت و وضع خود، برای رسیدن به آن مقصود، راهی را انتخاب می کنند. اما بعضی از جاده ها در این عالم، انحصاری است و یک راه بیشتر نیست.
این جاده ای که امام مجتبی علیه السلام می فرمایند، تک جاده است و راه دیگری وجود ندارد که کسی آن راه را انتخاب کند. شما همه خوبی ها را در همین راه می بینید؛ این راه خوب ترین، نزدیک ترین، بهترین و سودمندترین راه است.
سفارش ایشان به همه است، معلوم می شود که این راه برای همه هست و معلوم می شود که آن درجات، منازل و مراتبی که در این راه هست، همه می توانند به آن برسند، یعنی از لحن کلام حضرت برمی آید که همه امید صد در صد داشته باشند و هیچ کس نگوید که من کجا و این درجات، منازل و رتبه ها کجا؟ خداوند متعال در
ص:184
ص:185
قرآن مجید کلمه «دَرَجٰاتٍ » را برای چه کسانی آورده است؟
اگر کسی بگوید: کلمۀ درجات فقط برای انبیا و ائمه علیهم السلام به کار گرفته شده است، این حرف خلاف قرآن است.
در سورۀ مبارکۀ انفال، اوایل سوره، چه کسی می تواند ثابت کند که:
« لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ » (1)
منحصراً برای انبیا و ائمه علیهم السلام بیان شده است؟
آنها در قرآن برای خودشان آیات جداگانه ای دارند، مثلاً این آیه ویژۀ انبیای الهی است:
« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ » (2)
یا این آیه شریفه ویژۀ انبیا است:
« فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ » (3)
یا این آیه شریفه که می فرماید:
« أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ » (4)
«جابر بن عبدالله انصاری» وقتی اولین بار این آیه را شنید، به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کرد:
من دو بخش اول آیه را خوب فهمیدم، اما بخش سومش را اصلاً نفهمیدم؛
ص:186
« أَطِیعُوا اللّٰهَ » یعنی از خدا اطاعت کن، «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ » نیز یعنی از شما اطاعت کنم، اما معنی «أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ » برای من روشن نیست. معلوم می شود که تعدادی از افراد هستند، چون جمع است. این ها چه کسانی هستند؟
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
این «أُولِی الْأَمْرِ» در این آیه، دوازده نفر هستند، حضرت دست مبارکش را روی شانۀ امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشته و فرمودند: اولین آنها ایشان است و بعد فرزندانش حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمد بن علی الجواد و علی بن محمد الهادی و حسن بن علی العسکری، و آخرین آنها که امام دوازدهم است، هم نام من است و این ها «أُولِی الْأَمْرِ» هستند. (1)این روایت در معتبرترین کتاب های اهل سنت نیز هست، به ویژه در «ینابیع المودة» که از شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی است. (2) چون اهل تسنن، حتی متعصبان آنها این روایت را در معتبرترین کتاب های خودشان آورده اند و نمی توانند انکار کنند، آمدند و اسم هر دوازده نفر را در دو حیاط مسجد النبی نوشته اند، با این که وهابی ها گروه بسیار افراطی هستند و خیلی با شیعه مخالف هستند که سالی ده میلیون تیراژ کتاب علیه ما می نویسند، ولی اسم دوازده امام شیعه را روی دیوارهای مسجد النبی می بینید.
آیه مذکور ویژه خدا و پیغمبر و ائمه علیهم السلام است. یا مثلاً:
« وَ کَلَّمَ اللّٰهُ مُوسیٰ تَکْلِیماً » (3)
معلوم است که آیه، ویژۀ موسی بن عمران علیه السلام است. و آیۀ:
« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً * وَ دٰاعِیاً إِلَی اللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً » (4)
ص:187
این آیه ویژۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
« لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ » (1)
چه کسی می گوید که اختصاص به انبیا و ائمه علیهم السلام دارد؟ این درجات را برای شما قرار داده است؛ برای شما مؤمنین، برای هر کسی که اهل ایمان است و هر کسی که بخواهد، دوست داشته باشد و فقط علاقه به اهل بیت علیهم السلام داشته باشد.
علاقه ای که محرّک انداختن شما در این جاده است. جاده را بروید، تا این گوهر درجات را به شما بدهند. شما بذر محبت بکارید، بعد به خدا امید ببندید.
شما با امید صد در صد بروید، به درجات می رسید، اگر کسی وارد این جاده شود و حرکت کند، ناامید باشد، خدا از این ناامیدی بدش می آید و مهر کفر را بر آن می زند:
« وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ » (2)
فقط کافران ناامیدان از من هستند، چون دست آنها خالی است، ولی شما که دست پر و مؤمن هستید، روزه گیر، نمازخوان هستید و از گناه کناره گیری می کنید.
شما که در جاده دارید حرکت می کنید، نباید ناامید باشید.
گوهر گرانبهای یعقوب علیه السلام چهل سال بود که گم شده بود و هیچ کس از آن خبر نداشت. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: از کنعان، محل زندگی یعقوب علیه السلام تا مصر، با اسب بیست روز راه است، این همه مسافر به مصر می رفت و می آمد، جنس می بردند و می خریدند، گاهی می رفتند و عزیز مصر را می دیدند، اما هیچ کس به نظرش نمی آمد که این عزیز مصر، گم شدۀ یعقوب علیه السلام است.
ص:188
گم شده بود و یعقوب پیغمبر نیز هیچ خبری از او نداشت. اگر خبر داشت، همان سال اول پیکی را می فرستاد و به جوان سیزده چهارده ساله اش نامه می داد که از کاخ فرار کن و به کنعان برگرد. ولی چون خدا نمی خواست، نگذاشت در این چهل سال یعقوب علیه السلام باخبر شود.
یعقوب علیه السلام پیغمبر است، ولی آنچه را که خدا بخواهد، می تواند آگاه شود، اما اگر خدا نخواهد، نمی تواند آگاه شود. این عیب یعقوب علیه السلام نیست، بلکه حکمت حضرت حق است.
ولی بعد از چهل سال، در سفر سوم ده برادر یوسف به مصر، با کمال امیدواری گفت:
« یٰا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ » (1)
گفت: بروید و با کمال دقت در آن مملکت، برای پیدا کردن یوسف علیه السلام بگردید و از رحمت خدا ناامید نباشید، زیرا او کمک می دهد که عزیز من پیدا شود. حضرت یعقوب علیه السلام مؤمن واقعی بود و راست می گفت که بگردید و به رحمت خدا امیدوار باشید.
اما ده برادر به بیرون اتاق آمدند، گفتند: بیچاره پیر شده و مغزش از کار افتاده است و می گوید: بگردید و یوسف را پیدا کنید. چهل سال پیش، ما او را در چاه انداختیم و تا کنون پوسیده است.
ده برادر به مصر آمدند و بار غذا خواستند. حضرت یوسف علیه السلام به آنها گفت:
« هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ » (2)
شما می دانید که در گذشته با یوسف چه کردید؟ این ها به هم نگاه کردند و
ص:189
تعجب کردند که او اسم یوسف را از کجا می داند؟ او اهل مصر و پادشاه این مملکت است، ما اهل کنعان هستیم. چهل سال پیش، ما یوسف را در چاه انداختیم و او نابود شد.
برادر بزرگ گفت: او یا باید پیغمبر باشد که از طریق مقام نبوت خبر گرفته است، یا یکی از اولیای خاصّ خدا که توانسته به پشت پرده راه پیدا کند و یا خودش یوسف است. بعد گفت: می پرسیم:
« قٰالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ » (1)
این خبری که تو از چهل سال پیش می دهی، یا خود یوسف هستی، یا پیغمبر، یا یکی از اولیای خاص حضرت حق، که می توانند راه به گذشته و آینده پیدا کنند.
« قٰالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ » (2)
معلوم شد که پدر آنها گرفتار توهّم نبود و امید پدرشان به خدا، امید درستی بود.
روایتی در کتاب شریف «وسائل الشیعة» است، این کتاب محور اجتهاد فقهای شیعه است. خیلی مهم است. روایت از امام صادق علیه السلام است که فرمود: در قیامت پروندۀ شخصی را رسیدگی می کنند، تمام عباداتش را امضا می کنند و با او تلخی نمی کنند، چون شخص خیلی خوبی بوده، بعد خدا به فرشتگان می گوید: او را به طرف جهنم برگردانید. می گویند: اگر این شخص به جهنم برود، پس چه کسی می خواهد به بهشت برود؟
می دانید جهنم چه ترس، وحشت، بار و سنگینی دارد؟ به پروردگار می گوید: به چه دلیل من به جهنم بروم؟ خطاب می رسد: به یک دلیل، آن هم این که در دنیا با
ص:190
این که شخصی بسیار خوبی بودی و تمام عبادات تو نیز قبول شده، ولی به من بدگمان بودی، همیشه در دلت می گذشت چه کسی با این عبادات ما را نجات می دهد؟ فکر نمی کنم. من مطابق با فکر خودت دارم عمل می کنم، نه مطابق با عبادات تو. تو حق نداشتی که به من سوء ظن داشته باشی. (1)من که در قرآن گفته ام: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ » (2)من که گفته بودم: «فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ » (3)من که گفته ام «وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ » (4)چرا به من اعتماد نکردی که من تو را نجات دهم؟ تو همیشه به من بدگمان بودی که، فکر نمی کنم ما را به بهشت ببرند.
دستگاه خدا خیلی لطیف است. امید به پروردگار به قدری مهم است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من امیدوارم که در قیامت، به فضل خدا به بهشت بروم، نه با تکیه به نماز و روزه و عباداتم. (5)شما جوان های مؤمن، از مردن و بعد از مرگ نترسید. به پروردگار امید داشته باشید. خدا خیلی زیبا برخورد می کند:
«اللهم انّی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء» (6)
در برخورد خدا با بندگانش، امید داشته باشید و دلتان به خدا گرم باشد و به هیچ کس جز او دلگرم نباشید.
در روز قیامت هیچ کس نمی تواند شما را نجات دهد؛ نه پدر، نه مادر، نه عروس، نه داماد. این ها تا حدی در دنیا برای شما کار می کنند، اما در آخرت نمی توانند. فقط به خدا دلگرم باشید.
شبی جبرئیل دید پروردگار می گوید: لبیک! به قدری با محبت می گوید که معلوم
ص:191
می شود عاشقِ عارفِ آگاهِ صادق، نصف شب بیدار شده و دارد «یا الله» می گوید و خدا نیز با عشق می گوید: لبیک.
جبرئیل بر زمین احاطه دارد، نگاهی به کرۀ زمین انداخت، دید کسی که این گونه به او لبیک بگوید، نیست. گفت: خدایا! به چه کسی داری لبیک می گویی؟ خطاب رسید: فلان مکان را نگاه کن. جبرئیل دید شخصی بت پرست نصف شب بلند شده و در مقابل بت دارد اشک می ریزد و مناجات می کند. خداوند به جبرئیل فرمود: او حال خیلی خوبی دارد و با امید دارد با بت خود حرف می زند، بت که جواب او را نمی دهد، من نیز اگر جواب او را ندهم، چه کسی جوابش را بدهد؟
چرا از این خدا دل سرد باشد؟ خدایی که به کثیف ترین افراد روزی می دهد، آب و نان، آفتاب، هوا و زندگی آنها را تأمین می کند و گاهی به حرف آنها گوش می دهد، دل سردی و ناامیدی در مورد او درست است؟
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمن این نظر داری (1)
چرا کسی از خدا و انبیا و ائمه علیهم السلام دل سرد باشد؟ تکیه گاه های واقعی در دنیا و آخرت همین ها هستند و بقیه تکیه گاه نیستند. زلف خود را به زلف هیچ کس دیگر گره نزن. «دَرَجٰاتٍ » برای شماست.
متن فرمایش و سفارش حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام را عنایت کنید، تا به همان روشی که خودشان فرمودند، برای شما بگویم و مجلس نورانی تر شود. این سفارش را بشنوید:
«تقربوا الی الله بالطاعة» (2)
با عبادت به مقام قرب خدا برسید. این قرب، قرب جسمی و مکانی نیست،
ص:192
بلکه قرب معنوی است، یعنی می دانید که خدا از هر عیب و نقصی پاک است، پس خود را برای همرنگ شدن با خدا حرکت دهید. جاده و مسیر این حرکت نیز طاعت و عبادت است. دست به دست شیطان ها ندهید! دعوت گنهکاران را قبول نکنید.
جوانی خود را غنیمت بدانید و آلوده نشوید. این شهوت های لحظه ای جز این که بدن و روح شما را ویران کند، سود دیگری ندارد. در جامعۀ بدکاران هیچ مصونیتی وجود ندارد.
با این گریه ها، جشن ها و دعاها، آلودگی ها را کم و بار گناه را سبک کنید. ما جاده واقعی خدا را به شما نشان می دهیم و توقعی از شما نداریم.
این حرف امام است: «تقربوا الی الله بالطاعة» این «باء» که روی کلمۀ «طاعت» است، «باء استعانت» است. همان معنی «باء» که بر سر «بِسْمِ اللّٰهِ » می آید یعنی به کمک خدای رحمان و رحیم.
«تقربوا الی الله بالطاعة» یعنی با کمک بندگی، عبادت و طاعت، خود را به درجات تقرب برسانید. درجات نیز خیلی زیاد است. یکی از درجات را در سورۀ مبارکۀ نساء بنگرید. برای کسانی که در راه عبادت هستند، هم نشینی با چهار گروه در قیامت وجود دارد:
« وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً » (1)
کسی که در جادۀ اطاعت و بندگی قرار بگیرد، هم نشین چهار گروه می شود، این همۀ درجات نیست، بلکه فقط یک درجه است. یکی از درجات، بهشت است، که باز همۀ درجات نیست.
یک درجه نیز؛
« فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ » (2)
ص:193
است. یک درجه نیز مقام «مع اللهی » است.
انشاء الله که به این سفارش حضرت مجتبی علیه السلام عمل کنیم و خود را با عبادت و بندگی به خدا برسانیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:194
پی نوشت ها
بررسی اجمالی اسامی قیامت
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:195
ص:196
ص:197
ص:198
ص:199
ص:200
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
روز قیامت حدود صد اسم دارد که مجموعۀ این اسم ها را مرحوم فیض کاشانی در باب معاد ذکر کرده اند. نامهای قیامت به خاطر خود قیامت نیست، بلکه به تناسب حال، وضع و عمل مردم نامگذاری شده است، (1) ولی اسم اصلی آن که در قرآن مجید نیز زیاد آمده است، «الآخرة» است که در مقابل دنیا، یعنی جهان دیگر، جهانی که بعد از این جهان است. (2)اما نامهای دیگر به تناسب انسان ها است. مثلاً در قرآن کریم به رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
« وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ » (3)
مردم را نسبت به روز اندوه، غصّه و تأسف هشدار بده. «أَنْذِرْهُمْ » یعنی هشدار دادن و ترساندن.
مانند این آیه شریفه:
« وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ » (4)
آیه در اوایل بعثت نازل شده است و معنی آن این است که نزدیک ترین اقوام خود را هشدار بده که راه شما کج، کارتان غلط و اعمال تان شیطانی است و اگر در
ص:201
این راه و اعمال بمانید، با دست خودتان راه خیر دنیا و آخرت را به روی خود بسته اید.
قرآن مجید می فرماید:
در این عالم هر چه خوبی به مردم می رسد،از جانب خدا است و در این دنیا هر چه بدی، رنج، سختی، مشکل و عذاب به مردم می رسد، از طریق خود مردم است.
خود مردم باعث مشکلات، ناامنی، رنج، مشقت و ضیق معیشت خود هستند.
خداوند متعال هر چه را که حرام کرده است، فقط به این خاطر بوده که مردم با ارتکاب حرام، در مشکل می افتند.
اگر زشتی های اخلاق را حرام کرده و گناه دانسته است، به این خاطر است که وقتی مردم دچار زشتی های اخلاق شوند؛ لجباز، متکبّر، متعصب، حریص و طمع کار شوند، خودشان به مشکل دچار می شوند، پس همۀ خوبی ها از جانب او و همۀ بدی ها از ناحیه ما است:
« مٰا أَصٰابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ » (1)
مولّد مشکلات خود انسان است.
« یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ » (2)
خدا راحتی شما را می خواهد و برای هیچ کس سختی و مشکل نمی خواهد.
مشکل ساز خودتان هستید. انسان وقتی قناعت نکند، دچار مشکل می شود.
چرا خداوند نام قیامت را «یوم الحسرة» می گذارد؟ چون گروه کثیری، به محض این که وارد قیامت می شوند، دچار اندوه، غصه و تأسف می شوند. به چه علت دچار تردد و تأسف می شوند؟
ص:202
خداوند در قرآن می فرماید: به خاطر این که وقتی وارد قیامت می شوند، پروندۀ خود و دیگران را می بینند، بهشت و جهنم را می بینند، تازه یادشان می آید که فرصت های الهی را از دست دادند و از آنها چیزی باقی نمانده است.
خدا به همه فرصت هایی می دهد؛ فرصت عمر، جوانی، زیبایی، ازدواج، علم، کار، کوشش و عبادت. وقتی در قیامت می بیند که تمام فرصت ها نابود شده است، دچار اندوه فراوانی می شود که علاج نمی شود، چون علاجش به این است که دوباره فرصت ها را به انسان برمی گردانند تا با آنها تجارت کند و سود قیامتی به دست بیاورد. ولی افسوس می خورد که چرا آن فرصت ها دیگر برنمی گردد؟ چون بنا نیست که برگردانند. از ابتدا نیز بنابر این بوده که فرصت ها یک بار به مردم داده شود.
قرآن می فرماید: در کنار این اندوه و حسرت و گریه و ناله و داد و فریاد، شفاعت شفاعت کنندگان شامل او نخواهد شد. رحمت خدا به داد او نمی رسد و در صحرای محشر، تنها خواهد بود:
« لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ » (1)
این جمله در قرآن تکرار شده است. دانشمندان عرب می گویند: ترکیب ادبی این آیه با این سیاق، اگر حرف نفی مثل «لا و ما» روی کلمۀ نکره بیاید، مثلاً معنای آن عام است کلمۀ بدون «الف و لام»، چون عرب، کلمات «الف و لام»دار را معرفه، یعنی چیز شناخته شده می گوید، وقتی «الکتاب» می گوید، مخاطب می فهمد که این چه کتاب است. اما اگر گوینده بگوید: «کتاب» هیچ کس نمی داند چه کتابی را
ص:203
می گوید.
در این آیه و در جملات منفی، یعنی دارندۀ حرف نفی، که دارای کلمۀ نکره هستند، مثل «نفس» که «الف و لام» ندارد، می گویند: نکرۀ در سیاق نفی، معنایش عام است. اگر بخواهیم بر اساس ادبیات عرب این آیه قرآن را معنا کنیم، معنی صحیح آن این می شود: از هیچ کسی در قیامت جزیه پذیرفته نمی شود.
من ترجمه ای از قرآن نوشتم که چهار سال طول کشید. بیشترین وقت مرا در این چهار سال همین ادبیات عرب گرفت، چون اصرار داشتم که تمام مسائل ادبی آیات را بنویسم، ترکیب ادبی، بدیع و بیان آیات را به دست بیاورم، بعد به لغت عرب مراجعه کنم، ببینم این لغت در قرآن در چه معنایی استعمال شده است؟ بعد اصطلاحات عرب را ببینم، که وقتی می گوید:
« تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ » (1)
منظورش چیست؟ یعنی این دو دست او قطع شود؟ دیدم نه، منظورش قطع دست نیست، بلکه یعنی قدرتش نابود شود که این همه ما را اذیت کرد. یعنی نابود باد قدرت و حکومت ابولهب.
در ترجمه نزدیک به آیات، حفظ ادبیات عرب، علم بیان، نظر محققان و مفسران و حفظ سلامت انشای فارسی مهم است.
آیه مورد بحث ما این بود:
« لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ »
ممکن است کلمۀ «تَجْزِی » شما را به اشتباه بیاندازد که به معنی پاداش و جزا
ص:204
باشد، و بعد معنی کنید: هیچ کس، کسی را پاداش نمی دهد و پاداش قیامت مربوط به خداست، نه مربوط به کس دیگری. اما در کلام عرب وقتی که «تَجْزِی » با «عَنْ » می آید، و با توجه به نکره بودن «نَفْسٌ » بدون الف و لام و «لای» نفیِ در آیه، یعنی در روز قیامت، از اولین و آخرین، قدرت برطرف کردن چیزی از عذاب را از مجرم ندارد. یعنی مجرم حرفه ای در قیامت تنها است و یار ندارد.
قیامت چنین روزی است، البته نه برای مردم مؤمن؛ زیرا ممکن است هر کسی از شما گناه داشته باشید، اما گناهکار حرفه ای نیستید. تا می توانید، گناه نکنید و گناهانی که مرتکب شده اید جبران کنید.
هر گناهی راه جبران دارد، نمی شود همۀ گناهان را با یک جمله به پروردگار گفت: «استغفر الله ربی و اتوب الیه».
باید ببینید که در این گناهان گوناگون چه نوع گناهی هست، مثلاً بدهکاری، اگر قصد تو این بود که ندهی، این با «استغفر الله» پاک نمی شود، بلکه شما باید پول مردم را بدهید. یا روزۀ ماه رمضان را خورده ای، این با «استغفر الله» درست نمی شود، باید کفارۀ روزه را طبق رساله بگیری وگرنه آن سبد پر از گناه با «استغفر الله» خالی نمی شود.
بنابراین، آنان غیر از شما هستند که دربارۀ آنان می فرماید:
« لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ »
یا مشرک هستند، یا گناه کار حرفه ای و بی ادب که تا آخر عمر برنگشتند و هر چه خدا فرصت دارد، خراب کردند. حتی فرصت پیری را غنیمت ندانسته و توبه
ص:205
نکردند. پیر شدند، اما کارشان را اصلاح نکردند. علنی می گوید: من می خواهم به طبقه هفتم جهنم و کنار معاویه بروم. خودش نمی خواهد. خدا او را چه کار کند؟
این ها در روز قیامت نباید غصه بخورند؟! نباید خداوند یکی از اسم های قیامت را « یَوْمَ الْحَسْرَةِ » بگذارد؟! یعنی روزی که مرد و زن وارد می شوند و می بینند که همه فرصت ها نابود شده و هیچ چیزی هم در دست آنها نیست که با آن رضای خدا را جلب و دل پیغمبر صلی الله علیه و آله را شاد کنند.
در شهری بعد از جلسه ای، روحانی بزرگواری به من گفت: فرصت داری که من شما را جایی در این شهر ببرم و نشان شما بدهم؟ گفتم: برویم. آمدیم و حوزه علمیه ای را به من نشان داد، نزدیک به دویست طلبۀ درس خوان در آن مشغول تحصیل بودند و بعضی از آن طلبه ها در حد مجتهد شدن، بعضی ها نویسنده و بعضی ها مفسر قرآن بودند.
گفتم: اینجا را چه کسی ساخته است؟ امام جمعه؟ گفت: نه، امام جمعه این شهر توان ساختن چنین بنایی را ندارد، بلکه خانمی که بیش از پنجاه سال سن داشت، بعد از آنکه پدرش از دنیا رفت، هر چه ارث بود به این خانم رسید، این خانم آمد و خانه ای برای خودش برداشت و گفت: ما بیشتر از این نیازی نداریم و کل ارث را برای ساختن این مدرسه اختصاص داد.
خیال نکنید که خدا ثواب این مدرسه را به پدر او می دهد، چون مالک آن مال دیگر پدرش نبود، او که مرد، دیگر مالک نبود، این خانم مالک است و خدا همۀ ثواب را به او می دهد.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
کاری نکنید که شما اموال را جمع کنید، بعد به وارث خوب برسد، آن وارث
ص:206
خوب با آن اموال کار خیر کند، تو وارثت را در قیامت ببینی که به خاطر مال تو به بهشت می برند و تو را به خاطر بخل به جهنم ببرند. چون آن مال، دیگر مال تو نیست. بعد از مردن تو اموال مال وارث شده و ثواب به او خواهد رسید. (1)این در صورتی است که وارث خوب و پاک، پول های تو را در کار خیر مصرف کند و با پول تو به بهشت برود، اما اگر این پول به وارث گنهکار برسد، در قیامت هم به خاطر پولت جهنم می روی و هم به خاطر شریک جرم بودن با او، یعنی دو عذاب داری.
می گویند: اسکندر - ذوالقرنین - به دنبال آب چشمۀ حیات می گشت، به او گفتند: آن چشمه در ظلمات است. فکر می کنم که آن زمان ها که می گفتند ظلمات، یعنی در دو طرف کرۀ زمین نقاطی وجود دارد که شش ماه شب و شش ماه روز است. به اسکندر گفتند: آن چشمه در ظلمات است. گویا رفته سر از قطب شمال در آورده، یا از قطب جنوب.
می گویند: با لشکرش رفت. گفته بودند: اگر کسی به این چشمه دسترسی پیدا کند و از آبش بنوشد، تا قیامت زنده می ماند، ولی اشیای آن منطقۀ ظلماتی قیمتی است.
با لشکرش وارد تاریکی قطب شمال یا جنوب شد که تاریکی آن خیلی فراگیر و گسترده بود. هر چه گشتند، اسکندر و لشکریانش این چشمه را پیدا نکردند و بعد حکم داد که بیرون برویم.
آنهایی که با او بودند، هر چه در اطرافشان در تاریکی بود جمع کردند، بعد که در روشنایی آمدند، همه اشیای قیمتی بود. آنهایی که اشیاء را جمع کرده بودند و آنهایی که هیچ چیزی جمع نکرده بودند و با دست خالی برگشتند، هر دو غصّه دار
ص:207
شدند؛ آنهایی که جمع کرده بودند، گفتند: چرا بیشتر جمع نکردیم، ناراحت بودند.
آنهایی که جمع نکرده بودند، گفتند: چرا چیزی جمع نکردیم.
در قیامت نیز خوبان غصّه می خورند که چرا بیشتر خوبی نکردیم؟ افراد بد نیز غصّه می خورند که چرا خوبی نداریم. این یوم الحسرة یکی از نام های قیامت است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ فرصت ها جمله ای می فرماید:
«الفرص تمرّ مرّ السحاب» (1)
فرصت ها مانند گذشتن ابر می گذرند. تا وقت دارید، برای دنیا و آخرت خود کار کنید که بدون بهره از دست نرود.
روز شروع بیچارگی در قیامت خیلی سنگین است. باز در دنیا می شود جبران کرد و راه جبران برای همه باز است. من از این باز بودن راه خیلی شگفت زده هستم.
وحشی، قاتل عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله که وقتی حضرت حمزه را کشت، بالای سر جنازه اش آمد، با خنجر حضرت حمزه را مثله کرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله وقتی آمد و جنازه را دید، به قدری اندوهگین شد که گفت: عموجان! در جنگ بعد، اگر من به آنان دست یابم، به جای تو، هفتاد نفر را می کشم.
جبرئیل آمد و عرض کرد: خدا می فرماید: یک نفر از شما را کشته اند، تو نیز یک نفر را بکش و جریمۀ اصلی را به عهدۀ من در قیامت بگذار.
پیغمبر صلی الله علیه و آله از جنگ احد که برگشتند، در بیشتر سخنرانی هایشان از عمو یاد کرده و گریه کردند. به زنان مدینه فرمودند: دور هم جمع شوید و با صدای بلند برای عمویم گریه کنید، یعنی آن هشت سالی که پیغمبر صلی الله علیه و آله زنده بودند، روضۀ حمزۀ سیدالشهداء همه جا برپا بود. بعد که جریان کربلا اتفاق افتاد، دیگر تمام مصائب
ص:208
قبل به فراموشی سپرده شد.
هفت سال بعد، وحشی، قاتلِ بت پرست و مشرک، نامه ای به پیغمبر صلی الله علیه و آله نوشت که: من از گذشته ام پشیمانم و می خواهم مسلمان شوم، اگر به مدینه بیایم، قبولم می کنی؟ جبرئیل آمد و گفت: جواب نامه اش را بنویس: بله، قبولت می کنیم.
یعنی تا زنده ایم، فرصت، قابل غنیمت شمردن است، آن را از دست ندهیم. (1)والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:209
پی نوشت ها
پاداش و کیفر قیامت تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:210
ص:211
ص:212
ص:213
ص:214
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از مسائل مهمی که در قرآن مطرح است، مسألۀ قیامت است که قریب به صد اسم دارد. این اسامی در قرآن و روایات و دعاها آمده است. تمام نام هایی که برای قیامت ذکر شده است، به تناسب عمل، اخلاق، عقاید و افکار مردم است، چون قیامت به خاطر مردم برپا می شود.
اصل برپا شدن قیامت نیز به خاطر این است که کرۀ زمین ظرفیت پاداش خوبان و جریمۀ بدکاران را ندارد. از طرفی نیز پروردگار، پاداش و عقاب را، علاوه بر عظمتش که اینجا گنجایش آن را ندارند، چون ابدی است، از آنجا که می فرماید:
پاداش و جریمه را ابدی قرار داده است و کرۀ زمین محدود است و نمی شود انسان هایی که اینجا خلق می شوند و به انتخاب خودشان، دیندار یا بی دین می شوند را ابدی قرار دهد.
لذا بعد از این دنیا، دنیای دیگری را قرار می دهد که آن دنیا، هم گنجایش پاداش و عذاب و هم گنجایش ابدیت را دارد. بسیاری از اعمال است که عمل کننده، امکان رسیدن به پاداش آن را در این دنیا ندارد.
یکی از زیباترین، بهترین و برترین اعمال، جهادِ با زبان و اسلحه در برابر دشمن، شیاطین و طاغوت است، که اوج این جهاد، در کربلا اتفاق افتاد. این هفتاد و دو نفر
ص:215
بنا بر ارزیابی خود حضرت ابی عبدالله علیه السلام ، بی بدیل بودند و در گذشته و آینده نیز بی نظیرند. شهید شدند، یعنی بین روح و بدن آنها جدایی افتاد و پروردگار می خواهد اجر این جهاد را بدهد، به چه کس بدهد؟ آنها که در دنیا نیستند؟ بر فرض که سایر اعمال آنها را پاداش می داد، اما شهادت آنها بی پاداش می ماند و خدا اعطای پاداش را بر خود واجب کرده است.
در آیات قرآن این وجوب به خوبی قابل درک است؛ مانند این که در سورۀ نساء می فرماید:
« وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّٰهِ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً » (1)
این هفتاد و دو نفر چنین کاری کردند؛ در مسیر هجرت به سوی خدا، به مرگ برخورد کردند. مرگی به صورت شهادت.« عَلَی اللّٰهِ * »یعنی بر خدا واجب است که پاداش این ها را بدهد و خدا اهل خلف وعده نیست، که منکر وعده اش شود و می فرماید:
« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ الْمِیعٰادَ » (2)
بعد از این بزرگواران، قبل از اسلام و بعد از اسلام نیز خیلی افراد بوده اند که شهید شدند، اما مزدشان را نبودند که بگیرند، بلکه باید جایی بروند که بتوان مزد آنان را داد. اگر کاری به آیات قرآن و روایات نداشته باشیم، بر اساس نظام عالم و تعقل صحیح، ما قیامت را پیدا می کنیم؛ اگر خدا نیز نگفته بود که قیامتی هست، خود ما بر اساس نظام حکیمانه و عالمانه واندیشۀ خودمان، این سؤال برای ما مطرح می شد که مزد خوبی ها و جریمه بدی های ما چه می شود؟
ص:216
نظام آفرینش به ما می گوید: هیچ خیر و سیر صحیحی در این عالم بدون نتیجه نمی ماند. انسان ها نیز بدنۀ همین عالم و نظام هستند، بیگانه که نیستند، بلکه جزء همین نظام هستند، پس باید خوبی های آنها حتماً به پاداش برسد و زشتی هایشان نیز حتماً به جریمه برسد. و این قطعی است.
این دنیا نیز گنجایش پاداش عظیم و عذاب عظیم را ندارد، چون هر دو طرف کلمۀ عظیم دارد؛ اجر عظیم، عذاب عظیم. این عظیم را نمی توانیم درک کنیم.
پاداش و عذاب نیز ابدی است.
در اینجا نمی شود که خدا هر کس را که می آفریند، او را به صورت ابدی نگاه دارد، چون این دنیا جا ندارد. اگر می خواست از زمان آدم علیه السلام همه را نگاه دارد، جا نداشت. پس انسان را به عالم بعد انتقال می دهد و در آنجا مثل اینجا که این نظام را برپا کرده است، نظامی را برپا می کند که زمان برای بشر در آن، ابدیت داشته باشد تا گنجایش اجر و عذاب را داشته باشد.
جای عذاب خیلی از مجرمین در اینجا نیست. در کتاب هایی که در شوروی سابق نوشته شده بود، بعضی ها توانستند از آن چارچوب بیرون آمده و اوضاع آنجا را بنویسند. یکی از آنها دفتردار استالین (1) بوده که همیشه با او همراه بوده است. کتابی نوشته است به نام «مرگ استالین»، در این کتاب خواندم که استالین در ایامی که رئیس حکومت شوروی بود، مخالفینش را می کشت. دفتردارش می گوید: مقداری که ما خبردار شدیم، او در مدت حاکمیت خود، بیست میلیون نفر را کشته است.
ص:217
اگر خدا بخواهد اینجا به او جریمه بدهد، نهایت جریمه اش این است که او را بکشند. این «اَلنَّفْسَ بِالنَّفْسِ » می شود (1)؛ یکی برابر یکی، اما بقیۀ بیست میلیون نفر چطور؟ قتل آنها جریمه ندارد؟ این ظلم است و خدا در قرآن می فرماید:
« وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ » (2)
خدای متعال می فرماید: من یار مظلوم هستم، هر که می خواهد باشد.
« فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً » (3)
معاویه، این همه مظلوم را کشت، هیتلر یازده سال بر آلمان حکومت داشت و حدود سیزده میلیون نفر را بی علت کشت. رضاخان، صدام، آمریکا با بمب اتمی در ژاپن، عموی ناصرالدین شاه که استاندار کردستان و شیراز بود، به نام فرهاد میرزا (4) در احوالات خودش نوشته است: من در ایامی که در کردستان و فارس بودم، هفتصد نفر را کشتم. یا دزدی هایی که چند میلیارد اموال مملکت را می برند.
این دل های سوخته را چه کسی باید جواب بدهد؟ تمام نظام هستی، نظام حکمت و عدالت است. نمی شود که فقط خیمۀ حیات بشر ظلم باشد و کسی کار به ظالم نداشته باشد؟ اصلاً چنین چیزی نمی شود که ما صد در صد جدای از نظام هستی باشیم و هیچ جا ظلم نباشد و هر چه ظلم شود، کسی کاری به ظالم نداشته باشد.
« وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ الظّٰالِمُونَ » (5)
خدا از عملکرد ستمگران غافل نیست. گریبان ستمکار آخر به دست خدا می افتد.
ما کیفیت عذاب را نمی بینیم، فقط می دانیم که خدا راجع به ستمکاران،
ص:218
رباخواران، قاتلان، می گوید:
« حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ » (1)
جهنم برای این ها کافی است، یعنی شما نگران نباشید، من انتقام کل مظلومین را از آنان می گیرم، ولی ما نمی دانیم که کیفیت آن چگونه است و در قیامت چه بلایی بر سر ستمکاران می آید و چه سفره ای برای پاکان پهن می کنند؟
این مطالب نیاز به اثبات با آیات قرآن و روایات دارد و گذشته از اثبات مسأله، به تجربه ثابت شده است، البته تعداد تحقق این حقیقت بسیار کم است، ولی پیش آمده است و ما از کسانی می شنویم، یا از قلم کسانی می بینیم که فوق العاده مورد اعتماد هستند، یعنی شخصیت های ردۀ اول شیعه هستند.
مرحوم ملا احمد نراقی (2) - که در هفتاد جلد کتابی که نوشته ام، از آثار او خیلی استفاده کرده ام - شخصیتی بلند مرتبه و کم نظیر است. دویست سال پیش در شهر کاشان که دارالمؤمنین بود زندگی می کرد، کاشان شهر کوچکی بود که همه همدیگر را می شناختند و فضای خیلی سنگینی بر شهر حاکم بود.
آن زمان کاشان، شهر بسته ای بود و اصلاً سفر از آنجا صورت نمی گرفت، چون جاده ای نبود. به مرحوم نراقی گفتند: منبری برو. او مجتهد جامع الشرایط، فیلسوف، حکیم، شاعر و عارف بود. در بیش از دوازده علم متخصص بود. به تنهایی یک کتابخانه بود و عظمتی داشت.
در آن مسجدی که بنا شد منبر برود، مردم فهمیدند که چنین دریایی از حکمت، فلسفه، دین، دانش و علم می خواهد منبر برود. روی جلد کتاب های شیخ انصاری نوشته اند: خاتم المجتهدین، یعنی بعد از او هر کس مجتهد است، نان خور اوست و
ص:219
مطلب جدیدی ندارد. حضرت امام وقتی از شیخ انصاری می خواست اسم ببرد، می گفت: شیخ اعظم. در احوالات شیخ نوشته اند که: تالی تلو معصوم است، ایشان اهل دزفول یا شوشتر بود.
از مرحوم شیخ وقتی می پرسند: این همه مایۀ علمی را از کجا آوردی؟ می گوید:
از چهارسالگی که در کاشان، خدمت نراقی بودم. چون او در زمان ریاست علمی مرحوم سید محمدباقر شفتی به اصفهان رفته بود و یک سال آنجا ماند، اما گفت: من در این شهر استفادۀ علمی نکردم. بعد با پدرش به نجف رفت، مدتی در نجف بود، گفت: من آنجا نیز استفادۀ علمی نکردم. تا بعد شنید که عالمی در کاشان است.
رفت تا ببیند او چه می گوید؟ آدمی که خودش مجتهد بود و در مرز مرجع تقلید شدن بود، رفت ببیند که ملااحمد نراقی کیست و چه می گوید؟ وقتی به کاشان رفت، چهار سال، به طور مداوم ماند و به دزفول نرفت، از کاشان بیرون نرفت.
مرحوم نراقی چنین انسانی بود.
مرحوم نراقی از پله های منبر بالا رفت، نشست، نگاهی به جمعیت کرد و گریه کرد. بعد از روی منبر بلند شد که پایین بیاید. کل منبرش همین بود. گفت: مردم! پدران ما اگر زنده شوند و در بین ما بیایند و اوضاع ما را ببیند، ما را کافر می دانند.
اکنون اگر مرحوم نراقی زنده شود و بخواهد برای ما منبر برود، چه می گوید؟
ایشان می فرماید: آن زمانی که در نجف درس می خواندم، روزی همسرم به من گفت: ملا احمد! در خانه چیزی برای خوردن نداریم. گفتم: باشد و بیرون آمدم.
اولیای خدا که از خدا ناراضی و گله مند نمی شوند. بنای دنیا همین است. کانال روزی بعضی از افراد کم است، بعضی نیز هستند که بیش از نیازشان به آنها می رسد.
و بعضی کانال روزی شان متوسط یا زیاد است.
ص:220
اما این ها ماندنی نیست. قرآن می گوید:
« وَ تِلْکَ الْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ النّٰاسِ » (1)
زندگی، پول و حکومت می چرخد، یک روز در دست توست و یک روز در دست دیگری. مرحوم نراقی گفت: من از خانه بیرون آمدم تا برای اهل خانه چیزی بگیرم، اما بعد گفت: برای لقمه ای نان، من ملا احمد به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام بروم، خجالت دارد. من بروم و به علی علیه السلام بگویم که زن و بچه ام گرسنه هستند، علی علیه السلام کسی بود که برای افطار شب ماه رمضان او، شیر و نمک و نان گذاشتند، به دخترش گفت: شیر را بردار. او خودش با وجود علی بودن، ذره ای نان جو و نمک بیشتر نداشت، با این حال من به حرم بروم و بگویم: علی جان! نان، گوشت، نخود و لوبیای ما را بده؟ ابداً من چنین جسارتی به امیرالمؤمنین علیه السلام نمی کنم. بر سر قبر پدرم می روم و به او می گویم.
بر سر قبر پدرم در وادی السلام رفتم. پدرش - ملا مهدی - از خودش خیلی مهم تر است. این ملا مهدی، پسر کارگر شهرداریِ نراق بود. نمی دانم که کارگر چقدر نور داشته است که پسرش ملا مهدی شد و نوه اش ملا احمد؟ این کارگرها را باید خاک کف پایشان را بردارند و کسی که مرض گرفته، یک ذره اش را در آب بریزند و به بیمار بدهند، تا شفا پیدا کند.
گفت: سر قبر پدرم نشستم، به او گفتم: پدر!من آبرو دارم، بچه هایم گرسنه هستند و هیچ چیزی نداریم، شما می توانید فکری به حال ما کنید؟ می فرماید: وقتی با پدرم حرف زدم، صحنه عوض شد؛ دیگر قبرستان، وادی السلام، نجف و حرم امیرالمؤمنین علیه السلام در کار نبود. فقط خودم را در باغی دیدم که نه سر دارد و نه انتها و نه دیواری. هر چهار طرف تا چشم کار می کند باغ است.
صدای پای پدرم از ساختمانی که از قصرهای شاهان جهان زیباتر بود آمد:
ص:221
احمد! داخل شو! صدا و درد دلت را شنیدم، می دانم که گرسنه هستید. این نصف کیسه برنج اینجا را به تو می دهم، برو و مشکل گرسنگی خود و خانواده ات را حل کن. کیسه را برداشتم، باز صحنه عوض شد؛ دوباره دیدم که در وادی السلام هستم و حرم پیدا است. کیسه را زیر عبا گذاشتم و به خانه آمدم.
چقدر جالب است که کسی تا برزخ برود و برگردد، اما مغرور نشود. خدا عالَمی به نام برزخ دارد که اسمش را در قرآن برده است. گفت: ما درد دل کردیم و چند دقیقه ما را به برزخ راه دادند و چیزی به ما دادند و برگشتیم. برنج را آوردم و به همسرم دادم. چند ماهی خوردیم.
روزی همسرم گفت: ملا احمد! این برنج را از کجا آوردی؟ گفتم: چرا؟ گفت:
برای این که چهار ماه داریم می خوریم، ولی کم نمی شود. نعمت بهشت کم نمی شود:
« لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ » (1)
قطع و منع نمی شود.
گفت: تو چه کار داری که از کجا آورده ام؟ مگر قرآن نمی گوید:
« إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الرَّزّٰاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ » (2)
ما نان خور خدا هستیم، پس خدا به ما داده است. آن قدر اصرار کرد تا قضیه را گفت. بعد همسرم رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. گفت: دیگر کیسۀ برنج نیست.
گفتم: چه کار داشتی که از کجا آمده است؟
خدا صد اسم برای قیامت گذاشته است، اما برای ملا احمد، قیامت چه قیامتی است، و برای شراب خوار و اهل فسق و فجور چگونه قیامتی؟ برای شیخ انصاری
ص:222
چه قیامتی است؟ برای شما مردم مؤمن، نمازخوان، روزه گیر، اجتناب کننده از گناه، برای شما چه قیامتی است؟ برای فاسد و فتنه گر و مفسد و دزد، قیامت «فزع اکبر» است:
قیامت فزع اکبر است، یعنی وحشتی که فوق آن پیدا نمی شود، به گونه ای که قلب می خواهد از ترس تکه تکه شود. اما برای ما اسم دیگری دارد. مردم مؤمن را در قیامت، در فضای «فزع اکبر» نمی برند. برای ما چه روزی است؟
« الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ » (1)
از قبر که در می آیید، اوضاع را که می بینید، لذت می برید.
روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله هست که شما اهل آن هستید:
«ولایة علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» (2)شما در روز قیامت، کنار علی علیه السلام قرار می گیرید و آن روز برای شما روز امن است. اما برای عده ای «یَوْمَ الْحَسْرَةِ » و برای عده ای «یوم اَلْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:223
پی نوشت ها
فرصت های خاص در زندگی
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:224
ص:225
ص:226
ص:227
ص:228
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله موعظه های بسیار مهمی به مردم می فرمودند که بخش مهمی از این موعظه ها، مربوط به ایامی است که در مدینه بوده اند و از اسلام ریشه گرفته بود. اکثر مردم مدینه فرهنگ خدا را قبول کرده بودند و هر پنج وعده نماز جماعت برپا می شد. گرفتارهایی که در مکه داشتند، دیگر نبود. آنها راحت تر، بهتر و در امنیت بیشتری می توانستند بینش، دانش و علم خود را به مردم منتقل کنند.
یکی از نصیحت های ایشان این بود:
«الا و انّ لربّکم فی أیّام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها» (1)ای مردم! از جانب پروردگار شما، در روزگاری که زندگی می کنید، هر چند سالی که هر کدام از عمر سهم دارید، فرصت هایی هست، نگذارید این فرصت ها از دست شما برود.
حضرت صلی الله علیه و آله در روایات دیگر به بعضی از فرصت ها اشاره می کنند که اگر از دست بروند، نه جایگزین دارند، نه قابل جبران است و نه مانندش برمی گردد.
فرصتی که جایگزین، مثل و جبران ندارد و وقتی از دست برود، در حقیقت بخشی
ص:229
از سعادت انسان از دست رفته است و دیگر نیز نمی شود آن را برگرداند و در دنیا و آخرت غصّه و حسرتش را می خورد.
به نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، مجموع آنچه که در اختیار انسان است و تمامش از طرف پروردگار است، خود انسان مولّد آن نیست، بلکه مجموعه ای از صنعت و نعمت پروردگار که از باب محبت و لطف در اختیار بندگانش قرار داده است و در کنار هر نعمت و فرصتی، راه مصرف، به کارگیری و به منفعت رساندن آن را به ما تعلیم داده است.
یکی از این فرصت ها و نعمت ها، فرصتِ گفتن است. این فرصت، همیشه در اختیار انسان نیست. چه بسا انسان دچار بیماری سختی شود و از سخن گفتن بیافتد.
خیلی ها دچار مرضی شدند و دیگر نتوانستند حرف بزنند. حتی گلوی خود را عمل جراحی کردند، اما توان گفتار از آنها سلب شده بود.
دوستی داشتم که پانزده سال آخر عمرش از زبان افتاد. مقوایی را به او داده بودند که حروف الفبا روی این مقوا چسبیده بود. وقتی کاری داشت، این حروف الفبا را به یکدیگر می چسباند، تا جمله ای بشود که با آن جمله مطلبش را برساند و حرف و نیتش را بازگو کند.
این فرصتِ گفتن اگر در دایرۀ چند برنامه قرار گیرد، غیر از این برنامۀ طبیعی که همگی داریم، چون در برنامۀ طبیعی، حرف زدن های روزمرۀ ما در رابطه با ظاهر زندگی ما است و حرف های طبیعی پرونده را سنگین و سبک نمی کند. البته به شرطی که در حرف های طبیعی، حرف دروغ، تهمت و غیبت و مانند آن نباشد.
منهای این حرف های طبیعی، اگر این فرصت گفتار و بیان، در موارد تعلیم قرآن قرار بگیرد؛ با هنرمندی و محبت، هفته ای چند جلسه در خانه، خانواده ام را جمع
ص:230
کنم و چند آیه به آنها یاد بدهم که اگر این کار را بکنم، از نظر پیغمبر صلی الله علیه و آله ، معلم قرآن محسوب می شوم.
در روز قیامت، در میان صف اولین و آخرین، معلم قرآن در صف اولین است، یعنی با ارزش ترین انسان های امت، کسی است که عنوان معلمی دارد. وقت زیادی لازم ندارد، جلسۀ قرآن نیز زیاد است. قرآن را یاد بگیرید، چون یادگرفتن قرآن آسان است. آسان بودن فراگرفتن قرآن نیز از جانب خدا قرار داده شده است:
« وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ » (1)
من قرآن را آسان قرار دادم تا با چند جلسه آن را بتوانید یاد بگیرید.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
از زمانی که قرآن نازل گردید پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای ما مرتب جلسه می گذاشت و آیه ها را به ما یاد می داد، معنی آنها را می فرمود و از ما می خواست که عمل کنیم.
کسی که معلم قرآن از دنیا برود، تمام برزخ و قیامتش غرق در نور است. به قدری معلم قرآن ارزش دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
«اهل القرآن اهل الله و خاصته» (2)
اهل قرآن، معلم، دانش آموز کلاس قرآن و عمل کنندۀ قرآن، اهل خدا و عبد ویژۀ خدا هستند.
این فرصتی است که ما می توانیم از حرف زدن، بیان و گفتار، مقداری را خرج کتاب خدا کنیم، به خصوص در ماه مبارک رمضان که ثواب خواندن، یاد دادن و یاد گرفتن قرآن قابل ارزیابی نیست.
ص:231
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
در ماه مبارک رمضان خداوند «یضاعف اللّه فیه الحسنات» (1) شما عمل صالح را که انجام می دهید، خداوند متعال هر عمل خیر را به عنوان چند میلیون کار خوب حساب می کند.
فرصت دیگر برای ایامی که انسان زبان گویایی دارد و می تواند حرف بزند، امر به معروف است. این که از خود، خانواده، رفیق، شریک و مشتری هایش شروع کند و کارهای پسندیده را برای آنها توضیح دهد. معروف، یعنی آنچه که مورد پسند خدا است. آنها را تشویق کند که به این خوبی ها آراسته شوید. این در عالم تجارت است، چنان که قرآن می گوید:
« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ » (2)
این تجارت را القاء کنید و از طریق قرآن ثابت کنید. نگویید که ما علمش را نداریم. همین مطالبی که از طریق منبرها شنیده اید، این ها علم است.
کارهای پسندیده و خیر را می دانید، پس مردم را وادار به خیر و خوبی کنید. این شدنی است. وقتی با کسی گرم صحبت و دوستی می شوید، جذب محبت شما می شوند و در فضای محبت می توانید به او بگویید: این کار را بکن، آن کار را نکن! او نیز قبول می کند. هنر عشق و محبت، تحریک و هدایت است.
اکر کسی بتواند با مردم صمیمی شود و مایۀ عشق را تحریک کند و بعد بگوید:
ص:232
بیا این کار را بکن، به طور قطع او انجام می دهد. این مسألۀ روانی دقیقی است؛ که با عشق و محبت، خیلی از دردها را می شود علاج کرد؛ بخل، حسد، آلودگی به گناه.
در مسیر غلط نیز همین طور است؛ که متأسفانه گاهی این تحریک و تصفیه در راه شیطان به کار گرفته می شود.
میثم تمار یک روستاییِ ایرانی بود. هیچ کس نیز او را نمی شناخت. فردی فقیر بود و چیزی نداشت. غلام و برده یک پیرزن بود. روزی همراه اربابش می رفت، وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از رو به رو می آمد. اولین باری بود که علی علیه السلام و میثم همدیگر را می دیدند.
به گونه ای امیرالمؤمنین علیه السلام جلو آمدند که آن زن متوجه شد که باید بایستد.
ایستادند. حضرت به میثم فرمود: اسم شما چیست؟ میثم به این چهره نگاهی کرد، مجذوب این اقیانوس محبت شد، گفت: میثم. فرمود: نه، این اسم اصلی تو نیست، تو در خانه ای که به دنیا آمدی، مادرت نام تو را سالم گذاشته است، مگر این نیست؟
گفت: آری، من بچه بودم، مرا سالم صدا می کردند. آن خانم متوجه شد که این غلام عاشق حضرت شده است. لذا گفت: علی جان! من این غلام را آزاد کردم. او عاشق امیرالمؤمنین علیه السلام شد. عشق علی علیه السلام ، چه آتشی به جان میثم زد که تمام درون میثم را سوزاند و میثم یک علیِ کوچک شد. در کنار امیرالمؤمنین علیه السلام عالِم بزرگی شد.
روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به مغازۀ میثم آمد. او خرما فروش بود. حضرت فرمود:
میثم! بیا برویم قدم بزنیم. به قدری با هم صمیمی شدند که روزی میثم دید که امیرالمؤمنین دارد می آید و دستش را روی پیشانی خود گذاشته است، عرض کرد:
آقاجان! حال شما چطور است؟ فرمود: سرم خیلی درد می کند؟ عرض کرد:
ص:233
آقاجان! چرا؟ فرمود: برای این که دیشب سر تو درد گرفته بود؛ به قدری این دو روح به هم اتصال داشتند که وقتی او سرش درد می گیرد، سر علی علیه السلام نیز درد می گرفت. (1)
ز راه نسبت حق روح با روح
این ها دیگر به گونه ای شده بودند که شاعر می گوید:
من کیم لیلی، لیلی کیست من هردو یک روحیم اندر دو بدن (2)
یعنی عشق، ملاک وحدت است.
به قدری پیغمبر صلی الله علیه و آله عاشق خدا بود که اعلام فرمود:
«من رآنی فقد رای الحق» (3)
هر کس مرا ببیند، خدا را دیده است.
اما خدا نکند که این نعمت عشق را انسان در جادۀ انحرافی بیاندازد، می رود تا از جهنم سر در می آورد. هر چه دیگران می گویند که نرو، این کار را نکن، خدا، محرم و نامحرم، قانون شرع، حلال و حرام دارد، او می گوید: دنیا و آخرت من فقط این دختر است. طرف مقابل او نیز انسان جلف، پوچ و بی سواد است.
عشق در جهت مثبت، انسان را به خدا می رساند، اما در جهت منفی، وی را تحویل جهنم می دهد. ولی هر کسی که از راه غلط برگردد و توبه کند خدا او را می بخشد، فرقی ندارد. دیگر عمل تو از «حرّ بن یزید ریاحی» که سنگین تر نبود. او هفتاد و چند نفر را که یکی از آنها امام حسین علیه السلام بود به کشتن داد، اما خدا او را
ص:234
بخشید.
از فرصت گفتار برای امر به معروف استفاده کنید. محبت خیلی کارهای سخت را برای ما آسان می کند. وقتی که صمیمی شدید و احساس کردید که عشق طرف را تحریک کرده اید، او را وادار به کار پسندیده و معروف کنید. وقتی شما با کسی صمیمی شدید، از فرصت گفتار برای امر به معروف و نهی از منکر و هدایت می توانید استفاده کنید. این سفارش پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله است.
«الا و ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرّضوا لها»
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص:235
پی نوشت ها
وراثت و تأثیر آن
تهران، حسینیه مکتب النبی
رمضان 1383
ص:236
ص:237
ص:238
ص:239
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء والمرسلین
و صلّ علی محمد و آله الطاهرین.
از آیات و روایات استفاده می شود که پدر و مادر نسبت به فرزند حق عظیمی را به عهده دارند، چه اختیاری و چه غیر اختیاری. (1) رابطۀ پدر و مادر با فرزند، رابطۀ مولد برق با لامپ است. خود لامپ به خودی خود نور و روشنایی ندارد، بلکه نور و انرژی از محل تولید، به لامپ منتقل می شود.
قرآن مجید می فرماید:
فرزند در ابتدای امر، نطفه ای در صلب پدر است بدون این که پدر در این زمینه اختیاری داشته باشد، نیروهای مادی و معنوی خودش را به آن نطفه انتقال می دهد. (2)روزی که اسلام این مطلب را به عنوان حقیقتی الهی و طبیعی برای مردم گفت، هیچ مکتب علمی در جهان به این مطلب حتی اشاره نکرده بود. بعد از قرن هجدهم، با تحقیقات، مطالعات و ابزار علمی این معنا در اروپا بیان شد که بحثی علمی در این زمینه حالت محوری پیدا کرد به نام «ژن و ژنتیک» که در هر نطفه ای وجود دارد و عامل وراثت است، یعنی مایه های مادی وجود پدر و مادر را به فرزندان انتقال داده، واسطۀ بین فرزند و پدر و مادر است.
ص:240
ص:241
وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن دید و بصیرتی که داشتند، در آن زمان به این ژن، در ضمن اتفاق غیر منتظره برای خانواده ای اشاره کرده اند.
جریان از این قرار بود که جوانی با همسرش، هر دو سفید پوست، زیبا چهره، بعد از ازدواج، بچه دار شدند، ولی بچۀ آنها رنگ پوستش سیاه بود. البته شوهر می دانست که همسرش خوب، باوقار و اهل دین است و نمی شد به این زن بدگمان شد که بچه ای که به دنیا آورده است، از مرد دیگری باشد.
جوان گفت: با هم خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله می رویم و این مشکل را با ایشان در میان می گذاریم که من به همسرم اطمینان دارم، اما بچۀ به دنیا آمده سیاه است. یا رسول الله! این مسأله واقعاً برای این خانواده سنگین است.
پیامبر صلی الله علیه و آله خیلی طبیعی فرمودند: این طفل از خودتان است (1) و این جملۀ معروف را آن روز فرمودند: «العرق دسّاس» (2) عرب زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله کلمۀ دسّاس را می فهمیدند که چیست. دسّاس یعنی واسطۀ انتقال.
کلمۀ دسّاس در لغت این گونه معنا شد: «العرق تنتقل صفات الآباء و الامهات الی الاولاد» (3) چیزی در نطفۀ بشر است که پیامبر صلی الله علیه و آله اسم آن را عِرْق گذاشت و اروپایی ها ژن نامیدند. بعد حضرت فرمودند: در چند نسل گذشته تو، پدر یا مادری بوده که سیاه چهره بوده و رنگ پوست این بچه به واسطۀ عرق به بچۀ تو منتقل شده است. در امر رنگ پوست، شکل و امور مادی، این مسأله حقیقت دارد.
در اوایل سورۀ آل عمران، پروردگار عالم حکایت حضرت مریم علیها السلام مادر حضرت مسیح علیه السلام را که می خواهد تعریف کند، وی را همراه با پدر ذکر می کند؛
ص:242
« وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرٰانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا » (1)
می توانست اسم پدر حضرت مریم علیها السلام را نبرد، اما ممکن است کسی بگوید:
خدای متعال می گفت: مریم، مادر مسیح و به پسر نسبتش می داد، اما چرا او را به قبل - پدر - نسبت داده، گفت: بنت عمران؟
و همچنین حضرت مریم علیها السلام را به مادر نسبت داده است، در آن آیه ای که مادر حضرت مریم علیها السلام به خدا گفت:
« رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً » (2)
این که حضرت مریم علیها السلام را به پدر و مادرش نسبت می دهد، اهمیت و نقش عظیم وراثت را بیان می کند و حضرت مریم علیها السلام را به تنهایی مورد تحلیل و تجزیۀ تربیتی قرار نمی دهد، چون پدر و مادر نقش عظیمی در آن دارند.
اتفاقاً یهودی های زمان مریم علیها السلام - از طریق پیغمبران گذشته به این معنا آگاه شده بودند، چون هیچ امتی به اندازه بنی اسرائیل، پیغمبر در میانشان مبعوث به رسالت نشد. خدا برای امت اسلام یک پیامبر فرستاد، شاید حدود نصف انبیا برای آنها مبعوث به رسالت شدند.
آنها از نقش پدر و مادر در تربیت یا بی تربیتی اولاد خبر داشتند. قرآن مجید نیز آگاهی آنها را خبر می دهد. این ها زمانی که آمدند و عیسی علیه السلام را دیدند که تازه به دنیا آمده بود، همه می دانستند که حضرت مریم علیها السلام شوهر نکرده است. شهر نیز کوچک بود و عمران چهرۀ معروفی بود، مادرش نیز زن بسیار والایی بود.
آمدند به حضرت مریم علیها السلام گفتند:
« مٰا کٰانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا » (3)
ای مریم! پدرت انسان بدی نبود، ما او را می شناسیم. مادرت نیز با کسی رابطۀ نامشروع نداشته، زن پاکدامنی است، پس این بچه را از کجا آورده ای؟ یعنی از تو
ص:243
باور کردنی نیست که با این پدر و مادر، با مردی غریبه ارتباطی داشته و این بچه به دنیا آمده باشد.
خدا به حضرت مریم علیها السلام فرموده بود: قبل از این که یهودی ها بیایند تا با تو حرف بزنند، به ایشان بگو: من اجازه ندارم که امروز سؤال کسی را جواب دهم. لذا اصلاً با یهودی ها حرف نزن و فقط به گهواره اشاره کن، بگو: اگر می خواهید بدانید که بچه از کجا آمده است، از خودش بپرسید. به گهواره اشاره کرد؛
« فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا » (1)
این ها نیز عصبانی شدند، خیال کردند که حضرت مریم علیها السلام آن ها را مسخره کرده است، لذا با تعجب و خشم گفتند: عجب داستانی است! خودش دهانش را بسته و حرف نمی زند، می گوید: با این بچۀ یک روزه حرف بزنید.
ناگهان از درون گهواره صدا بلند شد و جواب داد که:
من عبدالله هستم، عبد زنا نیستم، من از گناه به وجود نیامده ام، بلکه به وجود آمدۀ مستقیم الله هستم.
شما فکر بدی کرده اید. مگر شما نمی دانید که مادر من کیست؟ قرآن می گوید:
« قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ » (2)
به قدری حضرت مریم علیها السلام در پاکدامنی و سلامت نفس بود که نتیجۀ پاکدامنی او این شد که من با دم الهی خود، حضرت مسیح علیه السلام را در رحم او قرار دادم.
یقین بدانید ای پدران و مادران! که در روز قیامت نسبت به کم کاری در تربیت فرزندان؛ آشنا کردن فرزندان با خدا، قرآن و آداب الهی و انسانی، مورد محاکمه قرار
ص:244
خواهید گرفت.
حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام بشنوید:
«حق الولد علی الوالد أن یحسّن اسمه» (1)
حق واجب پدر بر فرزند در این چند حرف است؛ اول: زمانی که به دنیا آمد، اسم های زشت و اسامی دشمنان خدا را بر فرزندش نگذارد، بلکه نام نیک برای او انتخاب کند.
به قدری انتخاب نام مهم است که پدر و مادر امیرالمؤمنین علیه السلام تا سه روز برای مولود کعبه اسم انتخاب نکردند. گویا منتظر بودند که کسی مافوق آنها برای این مولود اسم انتخاب کند. در حال طواف کعبه، ابوطالب متوجه شد که صفحه ای مقابل روی او افتاد. نفهمید که این صفحه را چه کسی انداخته است، ولی فکر کرد چیزی که در این صفحه نوشته شده است، نکند اسم خدا باشد؟ آن را برداریم که زیر دست و پا نماند.
وقتی برداشت، دید که این نوشته را به او و همسرش نوشته اند و با این جمله شروع شده است:
خصّصتما بالولد الزکی والطاهر المطهر الرضی
ای ابوطالب و فاطمۀ بنت اسد! من در بین مردم عالم شما را انتخاب کردم که این فرزند پاک و پاکیزۀ امین را به شما بدهم، اما این که منتظر نام گذاری او هستید، خودم اسم او را انتخاب کرده ام. (2)پروردگار سه هزار اسم دارد که هزار اسم او در دعای جوشن کبیر است و هزار اسم نزد انبیا علیهم السلام بوده و هزار اسم دیگر نیز نزد خود پروردگار است که هیچ کس
ص:245
نمی داند چیست و به کسی اعلام نکرده است. ما خبر نداریم که خداوند این اسم ها را چه زمانی برای خود انتخاب کرده است، اما در روایات هست که در این سه هزار اسم، اولین اسمی که برای خود انتخاب کرد، «علی» بود. (1)روی این صفحه نوشته شده بود که شما پدر و مادر، اسم این فرزند را علی بخوانید، چون من این اسم را از اسم خودم گرفته ام. این حق - «أن یحسّن اسمه» - بر پدران و مادران واجب است. روز قیامت بر فرزندان ایراد می گیرند که چرا اسم تو مانند کفار، یهودی ها، مسیحی ها و زرتشتی ها است؟
فرزندان شما نیز می گویند:
خدایا! آن زمانی که ما طفل بودیم، اسم ما را این گونه گذاشتند. ما از پدر و مادرمان چند شکایت داریم که یکی از آن ها همین است. آن ها را بخواهید و بپرسید که چرا این اسم را برای ما گذاشته اند؟ چرا مرا در مدرسۀ خوبی نگذاشتند؟ چرا مرا با خودشان در جلسات خوب نبردند؟ چرا در خانه راجع به تو برای من حرف نزدند؟ چرا قرآن و اهل بیت علیهم السلام را به من معرفی نکردند؟ چرا ما را جاهل نگهداشتند؟ نه حرف تو را زدند و نه گذاشتند که ما از تو خبردار شویم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
شش طایفه در قیامت بی محاکمه به جهنم می روند؛ یکی از آن شش طایفه، پدران و مادرانی هستند که مایۀ بی دینی فرزندشان بوده اند. (2) بعضی از این پدر و مادرها به من گفته اند فرزندمان از خوبی ها خیلی بدش می آید. این بچه مریض است و بهترین دکتر او پدر و مادرش هستند که باید مقداری هنر، محبت و نوازش به خرج دهند. خوبی ها را برای فرزند خود هزینه کنید تا تعلیم بگیرد و دلش عوض شود؛ «یا مقلب القلوب والابصار» (3) دل قابل عوض شدن است.
ص:246
پیغمبر صلی الله علیه و آله جمله ای درباره قلب دارند؛ دل، طبع زیر و رو شدن را دارد، مانند برگ درخت در بیابان که به محض این که نسیم می وزد، برگ زیر و رو می شود، (1)قلب نیز این گونه است. قلب با سخن، محبت، تعلیم و شرکت در جلسات خوب زیر و رو می شود.
مگر اشخاص بد در عالم چگونه خوب شدند؟ با دیدن و شنیدن. مگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با اجبار مردم عصر جاهلیت را به آن مؤمنان واقعی تبدیل کرد؟ پیغمبر زبان نرم به کار بست و آن ها نیز گوش دادند و این گونه قلب آنها زیر و رو شد و هدایت شدند. قلب در مقابل زبان های هنرمند هدایت، زیر و رو می شود.
شما برای خانوادۀ خود نرم و به صورت داستان از خوبی های امیرالمؤمنین علیه السلام تعریف کنید، بعد از چند جلسه به او بگویید: آیا علی علیه السلام را دوست داری؟ فوراً می گوید: آری، او انسان بزرگواری است که نمونه ندارد. وقتی که مخزن وجود او را به علی علیه السلام وصل کردی و او محب علی علیه السلام شد، بعد، از اخلاق، حکومت، برخورد، تواضع و علم بی نظیر علی علیه السلام را برای او بیان کن و به او بگو: بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله بالاتر از علی علیه السلام در عالم وجود ندارد.
زمانی که علی علیه السلام حکومت، قدرت، ارتش، خزانه و مملکت در دست او بود، شبی تنها بیرون شهر کوفه می رفت، شخصی را دید که کنار مرکب خود نشسته و باز نیز از روی مرکب افتاده است. امام جلو آمد و سلام کرد. پرسید: چرا اینجا نشسته ای؟ او که علی علیه السلام را نمی شناخت، نگاه کرد، دید مردی است با پیراهن عربی وصله خورده. فکر کرد باربر و یا کارگر است.
گفت: بار این مرکب افتاده است و من نمی توانم آن را بلند کنم، نشسته ام که ببینم آیا کسی می آید که به من کمک کند. امام علیه السلام فرمودند: من تو را کمک می کنم. مرد تا
ص:247
بلند شد، امیرالمؤمنین علیه السلام با یک دست بار را بلند کرد و روی مرکب گذاشت و فرمود: اکنون به هر کجا می خواهی بروی، برو، دیگر نمی افتد.
بعد همراه شدند. او به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: شما به کجا می خواهی بروی؟ حضرت فرمودند: به کوفه: شما کجا می روید؟ من به یکی از روستاهای اطراف می روم. بر سر دوراهی که رسیدند، آن شخص به طرف روستای خود پیچید، دید امیرالمؤمنین علیه السلام دارد به دنبالش می آید، گفت آقا مگر نگفتید که به کوفه می روم؟ فرمود: آری، اما ادب دین ما اقتضا می کند که با هر کسی دوست شدیم، وقتی خواستیم جدا شویم، چند قدم او را بدرقه کنیم، من نیز دارم تو را بدرقه می کنم.
تعجب کرد که این چه دین خوبی است؟ تازه با ما رفیق شده است، اما چقدر مهربان است.
گفت: رفیق! تو خیلی خوب، گرم و با محبت هستی، می شود آدرس خود را در کوفه به من بدهی که اگر گذرمان به آنجا افتاد، بیاییم و تو راببینیم. فرمود: به مسجد کوفه بیا، من آنجا هستم. گفت: اگر به مسجد آمدم و تو نبودی؟ اسم خود را به من بگو تا از کسی بپرسم، تو را به من نشان دهد. فرمود: اسم من علی بن ابی طالب علیه السلام است. این شخص مسیحی بود، متوجه شد که این شخص رئیس مملکت است.
مبهوت شد. گفت: علی جان! مرا با دین خودتان آشنا کن و بعد برو، من با این اخلاق تو دیگر نمی خواهم مسیحی بمانم.