كشكول جبهه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388

عنوان و نام پدیدآور: كشكول جبهه/ مؤ سسه فرهنگى نور.

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : دفاع مقدس

تقديم به

آنانكه به نداى حضرت امام خمينى قدس سره لبيك گفتند و به سوى جبهه هاى نور عليه ظلمت ، و حق عليه باطل شتافتند و بهترين ايام زندگى خود را در سنگرها بسر بردند .

آنانكه سالها است عاشقانه در مقابل دشمنان اسلام و انقلاب ، و توطئه هاى همه جانبه استكبار جهانى بسركردگى آمريكا ايستاده اند .

آنانكه بار ديگر پيروزى خون بر شمشير را در تاريخ تحقق بخشيدند .

آنانكه در زندانهاى عراق قلبشان براى پيروزى حق و نابودى باطل مى طپد .

آنانكه در دل شب بپا مى خيزند و دست به دعا برداشته و از خدا نصرت حق و تداوم انقلاب اسلامى را تا ظهور مهدى موعود (روحى له الفداء) مسئلت مى كنند .

آنانكه جز به اسلام ، به چيز ديگرى نمى انديشند .

آنانكه جان خود را خالصانه در راه خدا فدا نمودند .

آنانكه معلول شدند ، اما علت مبقيه انقلاب اسلامى هستند .

آنانكه با توحيد كلمه در راه اعتلاء كلمه توحيد در سراسر جهان بپا خاسته اند و ايثارگرانه در راه تحقق اهداف مقدس انقلاب جهانى اسلام گام بر مى دارند .

آنانكه با تمام وجود در راه سازندگى كشور تلاش مى كنند .

انگيزه تحرير

در چند نوبتى كه توفيق يافتم با حضور در جبهه ، از سنگرنشينان و رزمندگان جان بر كف ، درس عشق و ايثار بياموزم و بر اساس برنامه هاى تنظيم شده قبلى ، اين افتخار را پيدا كردم كه در مناطق جنگى ، پادگانها و قرارگاههاى نظامى ، و گاهى در خطوط مقدم ، به بهانه تبليغ ، و در واقع

براى كسب نورانيت و معنويت در كنار اين عزيزان باشم . در اين انديشه بودم كه اين زاهدان شب و شيران روز ، اوقات فراغتشان را چگونه مى گذرانند . مخصوصاً در بعضى خطوط مقدم حتى خروج از سنگر بسيار سخت و دشوار است و اين عزيزان تنها در مواقع ضرورى از داخل سنگر بيرون مى آيند و بيشترين ساعات خود را در سنگرها بسر مى برند .

اين مطلب را با بعضى از رزمندگان و مسئولين عقيدتى سياسى در ميان گذاشتم و نظر آنان را در اين رابطه جويا شدم . در مجموع احساس شد كتب متناسب با شرائط حاكم در جبهه ها در جهت تقويت بنيه فرهنگى و معنوى آنان مى تواند در اين مهم نقش مؤ ثرى داشته باشد .

بر اين اساس تصميم گرفتم اين مجموعه را كه مشتمل بر مطالب متنوع سودمند در ابعاد سياسى فرهنگى ، اخلاقى عرفانى ، تاريخى اجتماعى است ، در قالب داستان و حكايت ، مواعظ كوتاه و كلمات قصار ائمه هدى ، سخنان حكيمان و عارفان ، و اشعار شعراء تدوين نمايم ، و براى جلوگيرى از كسالت و خستگى خوانندگان ، دهها فكاهى و معما در ضمن مطالب مطرح سازم . و آن را در آستانه دهه فجر ، و نهمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى و نودمين ماه جنگ تحميلى به حضورتان تقديم دارم .

شايان ذكر است اين كتاب در دوران دفاع مقدس تنظيم و تدوين يافت و مشتمل بر حدود چهارصد موضوع بود ، و با توجه به هدف تحرير و تنوع مطالب كشكول جبهه ناميده شد .

پس از

اينكه به لطف پروردگار ، و با درايت امام مسلمين ، و پايمردى امت اسلام ، جنگ تحميلى با پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد خاتمه يافت ، بنظر رسيد ديگر موضوع منتفى است و كتاب مذكور چندان مفيد واقع نشود . به همين خاطر بيش از هفت سال به همان صورت باقى ماند و در جهت چاپ و نشر آن اقدام نشد .

اخيراً پس از تاءمل و مشورت با بعضى دوستان ، به اين نتيجه رسيديم كه هنوز همان نياز زمان تحرير در سطوح مختلف احساس مى شود .

علاوه مى توان با تغييرات متناسب ، آن را به صورتى تنظيم نمود كه مورد استفاده تمام اقشار جامعه قرار گيرد .

سرانجام تصميم گرفته شد با تغييرات لازم ، حذف بعضى موارد و افزودن مطالب متنوع ديگر ، اين كتاب تحت عنوان هزار و يك لطيفه در دو جلد تدوين و تنظيم ، و به حضور علاقمندان تقديم شود .

اللهم وفقنا لماتحب و ترضى

مؤ سسه فرهنگى نور

1) عنايت حق

امام عسگرى از آباء و اجداد طاهرينش ، از اميرمؤ منان امام على عليه و عليهم الصلاة و السلام از پيامبر اكرم نقل مى كند :

خداى تبارك و تعالى فرمود : من سوره فاتحه الكتاب را بين خود و بنده ام تقسيم كرده ام . پس نيمى از آن براى من ، و نيم ديگر براى بنده من مى باشد . و براى بنده من است هر چه از من طلب كند ، يعنى آنچه از من بخواهد به او عطا مى كنم .

هنگامى كه عبد گويد : بسم اللّه الرحمن الرحيم

خداوند

جل جلاله فرمايد : بنده من ، به نام من آغاز كرد . بر من لازم است كارهايش را به نفع او تمام كنم و نواقص امور او را تكميل نمايم و احوال او را مبارك سازم .

وقتى عبد مى گويد : الحمد لله رب العالمين

خداوند مى فرمايد : بنده ام مرا ستايش كرد و دانست كه نعمتهاى او از جانب من است ، و بلاهائى كه از او دفع مى گردد بواسطه فضل و لطف من است ، پس شما گواه باشيد كه من نعمتهاى اخروى را به نعمتهاى دنيوى او خواهم افزود ، و عذاب آخرت را از او دفع مى كنم چنانچه بلاى دنيا را از او برطرف ساختم .

آنگاه كه عبد مى گويد : الرحمن الرحيم

خداوند مى فرمايد : بنده ام گواهى داد كه من رحمن ورحيم هستم . شما را گواه مى گيرم كه حظ وافر و بهره كامل از رحمت و عطاى خويش به او عنايت كنم .

زمانى كه مى گويد : مالك يوم الدين

خداوند مى فرمايد : همانطور كه بنده ام اعتراف كرد من مالك روز جزاء هستم ، من نيز حساب او را در قيامت آسان مى كنم . حسنات او را مى پذيرم و از سيئات او مى گذرم .

وقتى عبد مى گويد : اياك نعبد

خداوند مى فرمايد : بنده من راست گفت . او فقط مرا مى پرستد . شما را گواه مى گيرم كه ثوابى به عبادت او بدهم كه همه مخالفان پرستش من بر او غبطه خورند (1) .

هنگامى كه بنده مى گويد : اياك نستعين

خداى عزوجل مى

فرمايد : بنده ام از من يارى طلبيد و به من پناهنده شد . پس شما را گواه مى گيرم كه او را در كارهايش يارى كنم و در سختيها دستگيرى نمايم .

عبد مى گويد : اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم

خداوند فرمايد : اين بخش از سوره براى بنده من است و براى اوست هر چه بخواهد . دعا يش را اجابت كنم و آرزويش را بر آورم ، و از آنچه ترسيد او را ايمن سازم .

2) عابد ريا كار

عابدى گفت : سى سال نمازم را در صف اول جماعت بجا آوردم ، ولى ناگزير همه را اعاده كردم . زيرا روزى دير به جماعت رسيدم و در صف اول جائى نيافتم . چون در صف دوم به نماز ايستادم ، احساس كردم از اينكه در صف اول نيستم ناراحت و شرمسارم . در نتيجه هر طورى بود خود را در صف اول جاى دادم و نمازم را با آرامش خاطر خواندم .

آن روز دانستم همه نمازهاى سى ساله ام به ريا آلوده بوده ، چون مى خواستم خود رابه مردم بنمايانم كه پيوسته از نماز گزاران صف اول جماعت بوده ام و در اين امر از ديگران پيشى گرفته ام .

3 )خلاصه علوم

دانشمندى از شخصى پرسيد : چرا به تحصيل علم نمى پردازى ؟

گفت : خلاصه همه علوم را بدست آورده ام . دانشمند : خلاصه علوم چيست ؟

پاسخ داد : پنج چيز است .

1 - تا راستى هست ، دروغ نگويم .

2 - تا حلال هست ، دست به سوى حرام دراز نكنم .

3 - تا زمانى كه از تفتيش عيوب خود فارغ نشوم به جستجوى عيوب مردم نپردازم .

4 - تا خزانه رزق خداوند به پايان نرسد به هيچ كس التجاء نبرم .

5 - تا قدم در بهشت ننهم ، از كيد شيطان و غرور نفس اماره غافل نباشم .

4) فوت وقت

عارفى گويد : فوت وقت نزد اصحاب حقيقت از فوت روح شديدتر است . زيرا فوت روح ، انقطاع از خلق است ، و فوت وقت ، غفلت و انقطاع از خالق .

5) مجلس شعر و ادب

روزى در مجلسى ، حكيم خاقانى را زير دست فرد بى فضل و كمالى نشاندند . وى ناراحت شد و اين رباعى را خطاب به آن شخص سرود :

اگر فروتر نشست خاقانى

نه او را عيب و نه ترا ادب است

قل هو الله نيز در قرآن

زير تبت يدا ابى لهب است

6) فراريان قيامت

از اميرمؤ منان على عليه السلام پرسيدند : مراد از آيه شريفه (2) :

يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اَخيهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ چه كسانى هستند ؟

حضرت فرمود : كسى كه در فرداى قيامت از برادرش فرار مى كندقابيل است كه از هابيل مى گريزد .

كسى كه از مادرش مى گريزد موسى است . (3)

كسى كه از پدرش (4) مى گريزد ابراهيم است .

كسى كه از همسرش فرار مى كند لوط است .

كسى كه از پسرش مى گريزد نوح (5) است .

البته اين به عنوان بيان يكى از مصاديق است و مفهوم آيه اختصاص به اين مورد ندارد .

7) وصيت سگ

گويند : سگ گله اى بمرد . چون صاحبش خيلى آن را دوست داشت ، او را در يكى از مقابر مسلمين دفن كرد . خبر به قاضى شهر رسيد . دستور داد او را احضار كنند و بسوزانند . زيرا او سگ خود را در قبرستان مسلمانان بخاك سپرده است . وقتى او را دستگير كردند ، و نزد قاضى آوردند ، گفت : اى قاضى ، اين سگ وصيتى كرده كه مى خواهم به شما عرض كنم تا بر ذمه من چيزى باقى نماند .

قاضى پرسيد : وصيت چيست ؟

آن مرد گفت : هنگامى كه سگ در حال موت بود به او اشاره كردم كه همه اين گوسفندان از آن تو است . پس وصيت كن كه آنها را به چه كسى بدهم .

سگ به خانه شما كه قاضى شهر هستيد اشاره كرد . اينك گله گوسفندان حاضر و آماده ،

و در اختيار شما است .

قاضى با تاءثر و تاءسف گفت : علت فوت مرحوم سگ چه بود ؟ آيا به چيز ديگرى وصيت نكرد ؟ خداوند به نعمات اخروى بر او منت نهد و تو نيز به سلامت برو . چنانچه آن مرحوم وصاياى ديگرى داشت ما را آگاه گردان تابه آن عمل كنيم .

به اين ترتيب چوپان از مرگ نجات يافت (6) .

8) گريه محتضر

جوان عابدى هنگام مرگ ، خانواده خود را ديد كه گرد او حلقه زده اند و گريه مى كنند .

پس رو به پدرش كرد و گفت : اى پدر ، چرا گريه مى كنى ؟

گفت : پسرم فراق تو و تنهائى خود را بياد مى آورم اشك از ديدگانم جارى مى شود .

خطاب به مادرش گفت : مادرم ، تو چرا گريه مى كنى ؟

گفت : گريه من به خاطر غم فقدان تو است . عمرى من و پدرت زحمت كشيديم كه عصاى دوران پيرى ما باشى ، اكنون از ميان ما مى روى و ما را تنها مى گذارى .

پس به همسرش گفت : چه چيزى ترا به گريه وا داشته است ؟

گفت : اينكه نيكى ترا از دست مى دهم و به غير تو نيازمند مى شوم .

آنگاه از فرزندانش پرسيد : شما چرا مى گرييد ؟

گفتند : به خاطر يتيمى و خوارى پس از تو .

پس جوان عابد به آنان نگريست و گريست .

خانواده اش پرسيدند : تو چرا گريه مى كنى ؟

پاسخ داد : شما براى خودتان مى گرييد ، من هم

بر خود مى گريم .

آيا چه كسى براى سفر طولانى كه در پيش دارم مى گريد ؟

چه كسى به خاطر كمى زاد و توشه من اشك مى ريزد ؟

چه كسى براى من در آن خانه خاكى و تنگ و تاريك قبر گريان است ؟

چه كسى براى بدى اعمال و سوءحساب من مى نالد . ؟

آيا در ميان شما كه عزيزترين افراد نسبت به من هستيد ، و من نيز عزيزترين افراد نسبت به شما هستم ، كسى هست كه براى وقوف من در مقابل پروردگار براى رسيدگى اعمال بگريد ؟

اين بگفت ، و آهى جانكاه كشيد و بمرد . (7)

9) خانه حق

خانه حق را بيا آباد كن

تا توانى قلب مؤ من شاد كن

قلب مؤ من خلوت خاص خداست

قلب مؤ من قبله اهل صفاست

قلب مؤ من مخزن اسرار حق

منظر و آئينه ديدار حق

با نبى فرمود خلاق جهان

من نگنجم در زمين و آسمان

قلب مؤ من منزل و جاى من است

در دل بشكسته ماءواى من است

10) معماى زن سه شوهره

سؤ ال : آن كدام زنى است كه در يك روز از سه شوهر سه مهريه گرفته ، و در پايان روز بى شوهر است ؟

جواب : زنى باردار كه از شوهرش طلاق گرفته و پس از ساعتى وضع حمل كند ، مهرش را به طور كامل دريافت نمايد ، و عده اش با وضع حمل تمام است . پس به نكاح شوهر دوم در آيد و قبل از عروسى طلاق بگيرد و نصف مهرش را اخذ كند ، و غير مدخول بها عده ندارد . آنگاه شوهر سوم پس از عروسى بميرد و زن مهرش را بگيرد(8) .

11) نام محمد و على

پيامبر اكرم فرمود :

هر كس چهار فرزند پسر داشته باشد و نام مرا بر يكى از آنان نگذارد در حق من جفا كرده است (9) .

همچنين حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام فرمود : اگر صد پسر مى داشتم نام همه را على مى گذاشتم (10) .

12) حروف قرآن

قرآن مجيد 114 سوره ، 6234 آيه ، 76440 كلمه ، و 332322 حرف دارد .

شيخ بهائى تعداد حروف تهجى قرآن را به اين ترتيب ذكر مى كند(11) .

الف - 40792 ________ باء - 1140

تاء - 1299 ________ ثاء - 1291

جيم - 3293 ________ حاء - 1179

خاء - 2419 ________ دال - 4398

ذال - 4840 ________ راء - 10903

زاء - 9583 ________ سين - 4591

شين - 25133 ________ صاد - 1282

ضاد - 1200 ________ طاء - 840

ظاء - 9320 ________ عين - 1020

غين - 7499 ________ فاء - 2500

قاف - 5240 ________ كاف - 22000

لام - 14591 ________ ميم - 20560

نون - 2036 ________ واو - 13700

هاء - 700 ________ ياء - 502

13) موعظه عابد

عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180 سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد . خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد .

يكى ازفرشتگان از خداوند سبحان اجازه خواست تا اين عابد را زيارت كند .

خداوند اجازه داد . ملك از آسمان فرود آمد . شش روز در مقابل عابد ايستاد و عابد با او سخنى نگفت و توجه ننمود .

پس ملك به عابد گفت : مرا مى شناسى ؟

عابد پاسخ داد : معرفت پروردگارم مرا از شناخت تو باز داشت .

ملك : آيا نمى خواهى بدانى من كيستم ؟ من فرشته اى هستم كه مشتاق ديدار تو بودم .

پس به خدمت تو آمدم و تقاضا دارم مرا موعظه كنى .

عابد گفت : ترا به ده چيز توصيه مى كنم . پس خوب توجه كن تا آنها را بفهمى .

هم عالم باش و هم جاهل ، هم مبغض و هم محب ، هم راغب و هم زاهد ، هم سخى و هم بخيل ، هم شجاع و هم عاجز .

ملك : چگونه ممكن است هم عالم باشم هم جاهل ، هم سخى باشم و هم بخيل ؟

عابد پاسخ داد : عالم به خدا باش و به غير او جاهل .

دوستان خدا را دوست ، و دشمنان او را دشمن بدار

نسبت به دنيا زاهد باش ، و نسبت به آخرت راغب .

نسبت به دنيا و ما فيها سخى باش و نسبت به دين خود بخيل .

در طاعت خدا شجاع باش و از معصيت او عاجز(12) .

14) مجادله بهلول

روزى بهلول از در خانه ابوحنيفه مى گذشت . شنيد با شاگردان خود مى گويد : امام صادق عليه السلام سه مطلب مى گويد كه من آنرا نمى پسندم .

اول آنكه شيطان به آتش دوزخ عذاب خواهد شد ، در حالى كه خداوند شيطان را از آتش آفريد . چگونه ممكن است آتش بوسيله آتش بسوزد و عذاب شود .

دوم اينكه خدا را نمى توان ديد . چگونه ممكن است چيزى موجود باشد و ديده نشود .

سوم : انسان فاعل فعل خويش است و حال آنكه نصوص بر خلاف آنست .

هنگامى كه بهلول اين سخنان را شنيد ، كلوخى برداشت و به سوى او پرتاب كرد .

شاگردانش بهلول را گرفتند و نزد خليفه بردند .

بهلول گفت : از من چه شكايتى دارى ؟ من كه كارى انجام نداده ام .

گفت : تو كلوخى بر پيشانى من زدى و سر مرا به درد آوردى .

بهلول : درد كجاست ؟ آن را به من نشان بده .

گفت : درد را نمى توان ديد .

بهلول : اولاً تو خود گفتى آنچه را نتوان ديد موجود نيست .

ثانياً اينكه گفتى سرت بر اثر اصابت كلوخ درد آمده ، دروغ مى گوئى . زيرا تو معتقدى شيطان به آتش نمى سوزد . زيرا او از جنس آتش است . پس تو نيز كه از جنس خاكى و از خاك آفريده شده اى ، نبايد از خاك و كلوخ معذب شوى .

ثالثا تو گفتى انسان فاعل فعل خود نيست ، پس تو چه شكايتى از من دارى ؟ و چرا ادعاء قصاص مى كنى ؟ (13)

15) چشمه بقاء

اى عين بقا در چه بقائى كه نه اى

در جاى نه اى ، كدام جائى كه نه اى

اى ذات تو از جا و جهت مستغنى

آخر تو كجائى و كجائى كه نه اى

16) زبان عاقل

زبان عاقل در وراى دل او ، و دل احمق در وراى زبان اوست .

17) پيروزى مظلوم

روز پيروزى مظلوم بر ظالم سختتر از روز غلبه بيدادگر بر ستمديده است .

18) ره عشق

دل جز ره عشق تو نپويد هرگز

جز محنت و درد تو نجويد هرگز !

صحراى دلم عشق تو شورستان كرد

تا مهر كسى دگر نرويد هرگز !

19) طبق رطب

عارفى را گفتند : فلانى از تو غيبت كرد .

وى طبقى رطب برايش فرستاد و گفت : شنيدم حسناتت را به من هديه كرده اى ، خواستم تلافى كرده باشم .

در روايت است كه غيبت باعث مى شود كارهاى نيك غيبت كننده از پرونده عمل او به پرونده غيبت شونده ، و كارهاى زشت غيبت شونده به پرونده غيبت كننده منتقل شود .

20) كيد شيطان و مكر زنان

رندى گويد : من بيش از آنچه از شيطان مى ترسم ، از زنان بيم دارم .

زيرا خداوند مى فرمايد : اَنَّ كَيدَ الشَّيطانِ كانَ ضَعيفا . (14)

و درباره زنان مى فرمايد : اَنَّ كَيدَكُنَّ عَظيمٌ . (15)

21) يكصد فرق بين احكام مردان و زنان

جابربن يزيد جعفى مى گويد : از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود : (16) .

1 و 2 - بلند اذان و اقامه گفتن بر زنان در حضور اجنبى جايز نيست .

3 و 4 - رفتن زنان به نماز جمعه و جماعت مكروه است .

5 و 6 - عيادت مريض و تشييع جنازه بر زنان استحباب ندارد ، ولى بر مردان مستحب مؤ كداست .

7 و 8 - بلند گفتن تلبيه در حين محرم شدن ، و هروله و دويدن در سعى بين صفا و مروه بر زنان لازم نيست .

9 و 10 - بوسيدن حجرالاسود يا دست كشيدن بر آن ، و داخل خانه كعبه شدن براى زنان استحباب ندارد .

11 - حلق و سر تراشيدن براى محل شدن زنان لازم نيست ، بلكه بايد مقدارى از موى سر را بچينند . (17)

12 - زن نبايد عهده دار منصب قضا باشد .

13 - زن نمى تواند متصدى امرى از امور حكومتى شود كه نياز به اعمال قدرت دارد .

14 - زن در امور نظامى نبايد طرف مشورت قرار بگيرد .

15 - مباشرت در قربانى حج بر زن لازم نيست مگر در حال اضطرار .

16 - زن در وضوء از باطن ذراع آغاز به شستن مى كند و مرد از ظاهر ذراع .

17 -

مسح سر از زير چادر ، مقنعه يا روسرى جايز است .

18 - زن مستحب است در حال قيام نماز ، دو پا را به هم بچسباند ، در حالى كه براى مرد استحباب دارد پاها را از سه انگشت تا يك وجب فاصله دهد .

19 - مستحب است مرد در حال قيام نماز دستهايش را پايئن بياورد ، و زن بازوانش را به سينه بچسباند .

20 - مستحب است زن در حال ركوع دستش را روى ران خود قرار دهد ، و مرد بايد دستش را روى زانويش قرار دهد .

21 - مستحب است زن هنگام سجده رفتن ابتداء بنشيند و بعد سجده كند .

22 - همچنين هنگام سر بر داشتن از سجده ابتدا بنشيند ، و سپس برخيزد .

23 - مستحب است در حال سجده زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند . ولى در مردها مستحب است آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند .

24 - هنگام تشهد مستحب است زنان دو پاى خود را بلند كنند و رانهاى خود را بهم بچسبانند .

25 - هنگام گفتن تسبيحات اربعه مستحب است انگشتان را بهم بچسبانند .

26 - هر گاه زن بخواهد با خداى خويش راز و نياز كند ، بهتر است دو ركعت نماز بجاى آورد . سپس با سر برهنه دعا كند . البته در صورتى كه مشرف نباشد . خداوند دعاى او را اجابت ، و حاجت او را بر طرف فرمايد ، و او

را ماءيوس و نا اميد نگرداند .

27 - غسل جمعه براى زن در سفر مكروه ، و براى مرد مستحب است .

28 - گواهى زنان در مورد اجراء حدود پذيرفته نمى شود .

29 - گواهى زنان در طلاق مسموع نيست .

30 - گواهى زنان در آنچه نگاه كردن مرد به آن جايز نيست پذيرفته مى شود .

31 - شهادت زن در رؤ يت هلال و اثبات اول ماه قابل قبول نمى باشد .

32 - زنان نبايد از وسط معابر عمومى و اماكن شلوغ و پررفت وآمد حركت كنند ، بلكه بايد آهسته از مسيرهائى كه نه خيلى خلوت باشد و نه خيلى شلوغ عبور نمايند .

33 - شايسته نيست زنان در اطاقهاى فوقانى و مكانهائى كه در منظر اجنبى باشد بنشينند و سكونت كنند .

34 - آموختن علوم و فنون كه مستلزم اختلاط با مردان اجنبى بدون رعايت حدود شرعى باشد جايز نيست .

35 - فراگرفتن ريسندگى و بافندگى براى زنان مستحب است .

36 - آموختن سوره نور براى زنان ثواب فراوان دارد .

37 - آموختن سوره يوسف براى زنان كراهت ، و براى مردان استحباب دارد .

38 - اگر زنى مرتد شود و از اسلام برگردد ، حاكم او را توبه مى دهد . اگر توبه كرد ، او را رها مى كنند . و اگر توبه نكرد ، محكوم به حبس ابد با اعمال شاقه مى شود و او را در زندان به كارهاى سخت وامى دارند و از خوردن و آشاميدن منع مى كنند جز مقدارى كه جان او حفظ

شود . و بايد خوراك نا مطبوع و بد مزه به او بخورانند و لباس زبر و خشن به او بپوشانند . وقت صلوة او را بزنند تا نماز بخواند ، و هنگام روزه او را بزنند تا روزه بگيرد . ولى حكم مرد مرتد قتل است .

39 - از زنان كافر جزيه گرفته نمى شود ، ولى از مردانشان جزيه مى گيرند .

40 - هر گاه زمان زاييدن فرا رسد ، لازم است هر كس در اطاق زايمان باشد بيرون رود تا كسى ناظر عورت زن و كيفيت زاييدن نباشد .

41 - حضور حائض و زن جنب هنگام تلقين ميت شايسته نيست .

42 - بر حائض يا جنب جايز نيست ميت را داخل قبر قرار دهد .

43 - هر گاه زنى از جائى برخاست ، براى مرد جايز نيست بلافاصله در آنجا بنشيند ، و نشستن مرد درآنجا مادامى كه سرد نشده كراهت دارد .

44 - جهاد بر زنان واجب نيست و جهاد زنان خوب شوهردارى است .

45 - حق شوهر بر زن از بزرگترين حقوق است .

46 - هر گاه زنى بميرد سزاوارتر از همه براى خواندن نماز ميت ، شوهر اوست .

47 - زن مسلمان نبايد در حضور زنان يهودى و نصرانى برهنه شود ، زيرا آنان زيبائيهاى او را براى شوهران خود توصيف مى كنند و موجب مفسده مى شود .

48 - استعمال بوى خوش براى زن هنگام خروج از منزل جايز نيست .

49 - جايز نيست زنان خود را از حيث آرايش سر و صورت و پوشاك و غيره

، شبيه مردان بسازند . زيرا رسول خدا مردانى را كه خود را به زنان ، و زنانى را كه خود را به مردان شبيه سازند ، لعن فرموده است .

50 - مكروه است زن خود را معطل كند و بدون شوهر باقى بماند .

51 - شايسته نيست ناخنهاى زن سفيد ديده شود ، هرچند با كمى حنا آن را رنگين سازد .

52 - روا نيست دستانش را در حال حيض خضاب كند ، زيرا بيم تسلط شيطان بر او مى رود به طورى كه او را به سوى ارتكاب گناه سوق دهد .

53 - هر گاه زن در حال نماز نيازى داشته باشد بايد دستهاى خود را بهم زند ، ولى مرد بايد با سر و دست اشاره كند و بلند تسبيح بگويد .

54 - براى زن جايز نيست بدون چادر و پوشش كامل نماز بخواند ، مگر كنيز باشد . يعنى زن بايد تمام بدن جزگردى صورت ، و دست و پا ، تا مچ را بپوشاند ، ولى در مرد ستر عورتين كافى است .

55 - پوشيدن لباس ابريشمى و حرير و زربافت براى زن در نماز و غير نماز و احرام جايز ، ولى بر مردان حرام است .

56 - بدست كردن انگشترى طلا و آويختن زيورآلات حتى در نماز براى زن جايز است ، ولى بر مردان حرام و موجب بطلان نماز مى باشد .

57 - زن بدون جلب رضايت شوهر نمى تواند مالش را به مصرف برساند .

58 - زن بدون اجازه شوهر حق ندارد روزه مستحبى بگيرد .

59

- دست دادن زن با مرد اجنبى حرام است ، مگر از پشت پارچه و جامه .

60 - بيعت زنان از پشت لباس آنان است .

61 - زن بدون اذن شوهر جايز نيست به حج مستحبى برود .

62 - استحمام زنان در بيرون منزل كراهت دارد .

63 - سوار شدن زنان بر زين اسب ، دوچرخه و موتور سيكلت كراهت دارد .

64 - ارث زن نصف ارث مرد است .

65 - ديه نفس زن نصف ديه مرد است .

66 - ديه زن در جراحات باديه مرد مساوى است تا اينكه به يك سوم ديه كامل برسد و بيش از آن ديه جراحت در مرد بالامى رود و در زن پائين مى آيد .

67 - هر گاه زنى بخواهد به تنهائى به امام جماعت اقتدا كند بايد پشت سر امام بايستد ، ولى اگر ماءموم مرد باشد بايد قدرى عقب تر در طرف راست امام بايستد .

68 - اگر زنى فوت كند كسى كه بر او نماز ميت مى خواند بايد در مقابل سينه او بايستد و اگر متوفى مرد باشد مصلى بايد مقابل وسط بدن او بايستد .

69 - در هنگام به خاك سپردن ميت ، زن را از پهنا ، و مرد را از طرف سر بايد درقبر گذاشت .

70 - هيچ شفاعتى براى زن نزد پروردگار بهتر از رضايت شوهر نيست .

تذكر : غير از آنچه در خصال صدوق آمده ، وجوه افتراق ديگرى را نيز مى توان ذكر نمود .

71 - در نماز جماعت ، اقتداء زن به مرد

جايز ، ولى اقتداء مرد به زن جايز نيست .

72 - شرط صحت جماعت در مرد عدم حائل بين او و ماءمومين يا امام است ، در حالى كه وجود حائل بين ماءمومين زن يا بين زن با امام مانع صحت نيست .

73 - هر گاه پس از عقد و عروسى ، شوهر ديوانه شود ، همسر حق فسخ نكاح دارد ، ولى اگر زن ديوانه شد ، شوهر حق فسخ ندارد .

74 - تكميل تعداد لازم براى نماز جمعه بايد مرد باشد و نمازگزار زن در تحقق شرائط كافى نيست .

75 - مرد نمى تواند خمس و زكات خود را به همسر خود بدهد ، ولى زن مى تواند خمس و زكات خود را به شوهرش بدهد .

76 - قضاءنماز و روزه واجب فوت شده پدر بر ولى ميت و پسر ارشد خانواده واجب است بخلاف مادر .

77 - زنان بايد هميشه از منتهى اليه طرف راست ، و مردان از وسط معابر عبور نمايند .

78 - پوشيدن لباس دوخته در حال احرام براى زن جايز ، و براى مرد حرام است .

79 - پوشاندن سر در حال احرام بر مرد حرام ، و بر زن لازم است .

80 - پوشاندن صورت در حال احرام بر مرد جايز ، و بر زن حرام است .

81 - كوچ زن از مشعر به منى پيش از طلوع آفتاب جايز است ، ولى براى مرد جايز نيست .

82 - انعقاد نذر زن متوقف بر اذن شوهر است .

83 - ربا ميان پدر و فرزند جايز

است ، ولى بين مادر و فرزند جايز نيست .

84 - بلوغ پسر اِتمام پانزده سال قمرى ، و بلوغ دختر اكمال نه سال قمرى است .

85 - در ازدواج دختر ، اذن ولى (پدر يا جد پدرى ) شرط است به خلاف پسر ، و اذن مادر كافى نيست .

86 - ازدواج مرد مسلمان با اهل كتاب به صورت موقت جايز است ، ولى ازدواج زن مسلمان با آنها جايز نمى باشد .

87 - حق حضانت در پسر تا دو سالگى ، و در دختر تا هفت سالگى ، با مادر است .

88 - اختيار طلاق بالا صالة بامرد است و زن حقى در امر طلاق ندارد مگر تحت شرائط خاص كه ضمن عقد لازم ذكر شود .

89 - اگر مرد زنش را طلاق دهد بلافاصله مى تواند همسر ديگر اختيار كند . به خلاف زن كه بايد عده نگاه دارد .

90 - هرگاه مردى در مرض موت با زنى ازدواج كند و قبل از عروسى بميرد ، عقد نكاح باطل مى شود ، بر خلاف زن كه اگر در مرض موت ، شوهر اختيار كرد و از دنيا رفت ، نكاح به قوت خود باقى است .

91 - اگر مرد در حال مرض ، همسرش را طلاق دهد و با همان بيمارى پيش از گذشت يكسال بميرد ، زن از او ارث مى برد ، ولى اگر زن پس از عده بميرد ، مرد از او ارث نمى برد .

92 - شوهر از تمام اموال زوجه ارث مى برد ، ولى زن از زمين

ارث ندارد .

93 - سه خصلت : كبر ، بخل و ترس در مرد مذموم ، و در زن ممدوح است .

94 - صحت طلاق متوقف است بر استماع دو مرد عادل ، و استماع زن در صحت آن اعتبار ندارد .

95 - پدر مى تواند فرزند صغير خود را در صورت مصلحت به نكاح ديگرى در آورد ، ولى مادر بر نكاح فرزند ولايت ندارد .

96 - نفقه زوجه و اولاد بر عهده شوهر است . و زن در تاءمين هزينه زندگى از نظر شرع مسئوليتى ندارد .

97 - براى اثبات دعاوى مالى شهادت دو زن به جاى يك مرد بشمار مى آيد .

98 - كندن مو و خراشيدن صورت در مصيبت براى مرد كفاره ندارد ، ولى در زن كفاره دارد .

99 - مرد مى تواند بيش از يك زن داشته باشد ، ولى زن بيش از يك شوهر نمى تواند اختيار كند .

100 - اگر زن بميرد شوهر در صورت وجود اولاد ، ربع مال ، و در صورت عدم اولاد ، نصف مال زن را ارث مى برد . ولى اگر مرد بميرد همسرش در صورت وجود اولاد يك هشتم ، و در صورت عدم اولاد يك چهارم مال شوهر را ارث مى برد .

22) پر ادعا

شخصى پرادعا پرسيد : آن دو دختر كه نامشان سكينه و رقيه بود و پشت دروازه كوفه ، شير آنها را خورد ، دختران كدام امام بودند ؟

پاسخ شنيد :

اولا يك نفر بود ، نه دو نفر .

ثانيا پسر بود ، نه دختر .

ثالثا در بيابان كنعان بود ، نه پشت دروازه كوفه .

رابعا پسر پيغمبر بود ، نه دختر امام .

خامسا نامش يوسف بود ، نه سكينه و رقيه .

سادسا گرگ او را خورد ، نه شير .

سابعاً آن هم دورغ بود .

23) سبب خلود در بهشت و دوزخ

امام صادق عليه السلام فرمود :

اهل جهنم در آن مخلدند زيرا نيت آنها اين بود كه اگر در دنيا حيات جاويد داشته باشند تا ابد خدا را نافرمانى كنند . و اهل بهشت در آن مخلدند زيرا نيت آنان اين بود كه اگر در دنيا باقى بمانند پيوسته خدا را اطاعت كنند . پس بسبب نيتهايشان آنان تا ابد دوزخى شدند واينان در بهشت جاويد خواهد ماند .

سپس اين آيه را تلاوت فرمود : قُل كُلُّ يَعمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ(18)

شاكلة را به نيت تفسير نمود(19) . يعنى هر كس بر اساس نيت خود عمل مى كند . البته نيت تابع آن حالت نفسانى است .

پس اگر براى انسان بواسطه انتخاب عقايد صحيحه و انجام اعمال صالحه و اكتساب اخلاق حسنه يك حالت و هيئت نفسانى ايجاد شود كه اگر تا ابد در دنيا باشد به اقتضاى شاكله و حالت نفس همواره مرتكب اعمال صالحه شود مستحق خلود در بهشت مى باشد . و اگر بر خلاف اين باشد استحقاق خلود در جهنم را دارد .

24) انتظار بيجا

گرگى پاره استخوانى بلعيد و در گلويش خزيد . مرغى سر در حلق وى برد تا استخوان را بيرون آورد . سپس از گرگ مطالبه حق الزحمه نمود .

گرگ گفت : چقدر بى حيا هستى ، سرت را در دهان من فرو بردى ، و سالم بيرون آوردى ، اجرت هم مى خواهى ! ؟

25) انسان مسافر

انسان ، مسافرى است كه در سفر خود شش منزل دارد : سه منزل را پيموده ، و سه منزل ديگر بايد بپيمايد .

اما آن سه منزلى كه پيموده است :

1 صلب پدر : چنانكه خداوند مى فرمايد :

فَليَنظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ(20)

انسان بايد بنگرد از چه چيزى خلق شده ، او از آبى جهنده آفريده شد كه از ميان كمر مرد و استخوان سينه زن خارج گرديده است .

2 رحم مادر : هُوَ الَّذى يُصَوِّرُكُم فِى الاَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ(21) .

اوست خدائى كه شما را در رحمهاى مادران به هر كيفيتى كه بخواهد صورت مى بخشد .

3 دنيا : وَ نُقِرُّ فِى الارحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَلٍ مُسَمىً ثُمَّ نُخرِجُكُم طِفلاً(22) .

ما آنچه را بخواهيم تا مدتى معين در رحمها قرار مى دهيم . سپس شما را به صورت نوزادى از رحم خارج مى كنيم و وارد مرحله نوينى از حيات مى شويد .

و اما منازلى كه بايد طى شود :

1 قبر : ثُمَّ اِنَّكُم بَعدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ(23) .

پس از مدتى همه شما خواهيد مرد وقبر اولين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنيا است

.

2 محشر : وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِرُ مِنهُم اَحَدا وَ عَرَضُوا عَلى رَبِّكَ صَفّا لَقَدجِئ تُمُونا كَما خَلَقناكُم اَوَّلَ مَرَّةٍ . (24)

ما همه مردم را در محشر گرد مى آوريم ، و احدى از ايشان را بجاى نگذاريم و مردم بر پروردگار به صورت صفى عرضه مى شوند و به آنان گفته مى شود : همانا شما نزد ما آمديد چنانكه نخستين بار شما را آفريديم .

3 بهشت يا جهنم :

فَريقٌ فِى الجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِى السَّعيرِ . (25)

بايد توجه داشت اكنون ما در حال پيمودن مسيرى هستيم كه به منزل چهارم منتهى مى شود ، و زمان طى اين مسافت ، عمر ما است . روزها به منزله فرسخها ، و ساعتها به منزله كيلومترها ، و نفسهاى ما به منزله قدمها است .

پس بعضى از مردم با منزل مرگ چند فرسخ فاصله دارند . و براى بعضى ديگر از اين مسير تنها چند كيلومتر بيشتر باقى نمانده ، و بعضى در چند قدمى مرگ هستند .

لذا بايد هوشيار بود و خود را براى اين سفر پر خطر آماده ساخت .

يك امروز است ما را نقد ايام

بر آنهم اعتمادى نيست تا شام

26) دنياى بى ارزش

همى بشنو كه گويد هاتفى دنيا به يك ارزن نمى ارزد

به يكدم عمر اين چندين ، به بر چيدن نمى ارزد

به گل چينان اين گلشن همى گويد چنين هاتف

كه اين گلزار و اين گلشن ، به گل چيدن نمى ارزد

بگو اى باغبان بلبل ننالد زين سپس ديگر

كه كوتاه است عمر گل ، به ناليدن نمى ارزد

مخند اى ترا

تا هست فرصت ، فكر خود مى كن

اجل در پى عمر است ، به خنديدن نمى ارزد

مگردان ديده را در سير اين دنياى بى حاصل

بحال خود دمى بنگر كه اين دنيا بيك ديدن نمى ارزد .

لباس دنيوى بيرون كن و پشمينه مى پوش

لباسى را كه بايد كَند ، به پوشيدن نمى ارزد

همه شب تابكى اى ديده در خوابى و در غفلت

دمى بيدار شو كاين شب ، به خوابيدن نمى ارزد

نيك و بد هر چه كنى بهر تو خوانى سازند

جز تو بر خوان بد ونيك تو مهمانى نيست

گنه از نفس تو مى آيد وشيطان بد نام

جز تو برنفس بد انديش تو شيطانى نيست

27) اجابت دعاى مورچه

امام كاظم عليه السلام : در عصر سليمان بن داود قحطى سختى شد . مردم از وضع بد خود به سليمان شكايت كردند ، و از او تقاضا كردند براى آنان از درگاه الهى باران بخواهد .

سليمان گفت : فردا چون نماز صبح بجاى آورم ، بيرون مى روم و دعا مى كنم . فردا صبح سليمان پس از اداء نماز از شهر بيرون رفت ، و مردم نيز او را براى دعا همراهى كردند .

سليمان در ميان راه مورچه اى را ديد كه دستها را بسوى آسمان بلند كرده و پاها را بر زمين قرار داده و مى گويد : بارخدايا ، ما مخلوقى ضعيف از مخلوقات تو هستيم ، و از روزى و رزق تو بى نياز نيستيم . اى خداوند بزرگ ، ما را بواسطه گناهان بنى آدم هلاك مفرما .

چون حضرت سليمان اين

دعا را بشنيد ، فرمان داد مردم به شهر بر گردند . زيرا بوسيله دعاى مورچه اى باران رحمت حق بر شما نازل خواهد شد . پس برگشتند و در آن سال بقدرى باران آمد كه مانند آن را هرگز نديده بودند . (26)

28) معناى حروف الفباء

شيخ صدوق نقل مى كند : (27) شخصى خدمت پيامبر آمد در حالى كه اميرالمؤ منين در محضر پيامبر بود . از پيامبر پرسيد : حروف تهجى را چه فايده اى است ؟

پيامبر به اميرالمؤ منين فرمودند جواب او را بدهد .

امام على عليه السلام پاسخ داد : هيچ حرفى نيست مگر اينكه نشانه اى از اسماء الهى است . آنگاه به بيان هر يك از حروف الفباء پرداخت كه بر كداميك از اسماء الهى دلالت دارد .

ا - اللّه الذى لااله الا هو الحى القيوم .

ب - باق بعد فناء خلقه .

ت - تواب يقبل التوبة عن عباده .

ث - الثابت الكائن يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت .

ج - جل ثناؤ ه و تقدست اسماؤ ه .

ح - حق حى حليم .

خ - خبير بمايفعله العباد .

د - ديان يوم الدين .

ذ - ذوالجلال والاكرام .

ر - رؤ ف بالعباد .

ز - زين المعبودين .

س - سميع بصير .

ش - شاكر لعباده المؤ منين .

ص - صادق فى وعده و وعيده .

ض - ضار نافع .

ط - طاهر مطهر .

ظ - ظاهر مظهر لا ياته .

ع - عالم بعباده .

غ - غياث المستغيثين .

ف - فالق الحب

و النوى .

ق - قادر على جميع خلقه .

ك - الكافى الذى لم يكن له كفوا احد ، لم يلد و لم يولد .

ل - لطيف لعباده .

م - مالك الملك .

ن - نور السموات و الارض من نور عرشه .

و - واحد صمد ، لم يلد و لم يولد .

ه - هاد لخلقه .

ى - يداللّه باسطة على خلقه .

اميرالمومنين حروف تهجى را به گونه اى ديگر نيز تفسير نموده است . (28)

29) تفسير حروف ابجد

عثمان بن عفان از پيامبر اكرم پرسيد : تفسير حروف ابجد چيست ؟

پيامبر فرمود : (29) تفسير ابجد را بياموزيد ، زيرا در آن نكات عجيبى است . واى بر عالمى كه پيوسته با اين حروف سر و كار دارد ، و تفسير آنها را نداند . سپس آنها را به اين ترتيب تفسير نمود :

الف - آلاء اللّه ، حرف من اسمائه الف نشانه نعمتهاى الهى و حرفى از نامهاى الهى است .

ب - بهجة اللّه باء اشاره به بهجت خداوند دارد .

ج - جنة اللّه و جمال اللّه و جلال اللّه جيم نشانه جنان و جمال و جلال است .

د - دين اللّه ، دال اشاره به دين خدا يا جزاء الهى است .

ه - هاوية فويل لمن هوى فى النار هاء نشانه جهنم است ، واى بر كسى كه در آتش دوزخ بيفتد .

و - ويل لاهل النار ، واى بر حال اهل دوزخ .

ز - زاوية اللّه فى النار يعنى زواياى جهنم .

ح - حطوط الخطايا عن المستغفرين فى

ليلة القدر و مانزل به جبرئيل مع الملئكة الى مطلع الفجر

حاء نشانه ريزش گناهان توبه كنندكان در شب قدر است ، همان شبى كه جبرئيل با فرشتگان تا سپيده دم بر زمين فرود مى آيند .

ط - طوبى لهم و حسن مآب

درخت طوبى از آن استغفار كنندگان است و سر انجام خوشى دارند . طوبى درختى است در بهشت كه شاخه هاى آن از پشت ديوار باغ بهشت پيدا است و ميوه فراوان دارد .

ى - يداللّه فوق خلقه سبحانه و تعالى عما يشركون يا اشاره به قدرت برتر خداوند است .

ك - كلام اللّه لا تبديل لكلمات اللّه و لن تجد من دونه ملتحدا

كاف اشاره به كلام خدا است . كه در كلمات او تبديل و تغييرى نيست ، و پناهى ، جز او نمى يابى .

ل - المام اهل الجنة بينهم فى الزيارة و التحية و السلام و تلاوم اهل النار فيما بينهم

لام اشاره است به ديد و بازديدهاى اهل بهشت از يكديگر و سرزنش دوزخيان بر همديگر .

م - ملك اللّه الذى لا يزول و دوام اللّه الذى لايفنى

ميم نشانه بقاء و دوام سلطنت الهى است .

ن - والنون و القلم و ما يسطرون ، فالقلم قلم من نور و كتاب من نور فى لوح محفوظ يشهده المقربون و كفى بالله شهيدا

نون اشاره است به نون و قلم و آنچه مى نگارند ، قلم قلمى از نور است و كتاب نيز كتاب نور است كه در لوحى محفوظ است و فرشتگان مقرب درگاه الهى نزد آن شاهد و حاضرند ، و گواهى و

شهادت خداوند به تنهائى كافى است .

سعفص وقرشت مانند ابجد ، هوز ، حطى ، كلمن تمام حروف آن بيان نشده است .

حضرت طبق روايت فرمود :

اماسعفص فالصاد صاع بصاع يعنى الجزاء بالجزاء كماتدين تدان ، ان اللّه لا يريد ظلما للعباد .

صاد - اشاره به اينستكه پاداش در مقابل پاداش است . هر طور تو با ديگران معامله كنى و پاداش آنان را بدهى ، خداوند هم همانطور با تو معامله مى كند و پاداش مى دهد . خداوند به بندگان ستم نخواهد كرد .

و اما قرشت يعنى قرشهم فحشرهم و نشرهم الى يوم القيامة فقضى بينهم بالحق و هم لايظلمون .

قرشت اشاره به آنست كه خداوند مردم را پس از مرگ زنده ، و همه را جمع مى كند و به حساب آنان رسيدگى ، و به حق و عدالت بين آنها قضاوت مى شود ، و آنان مورد ظلم و ستم واقع نخواهند شد .

30) فضيلت قم

امام صادق عليه السلام :

بدان مكه حرم خدا ، و مدينه حرم رسول خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله ، و كوفه حرم اميرالمؤ منين على مرتضى عليه السلام است .

بدان كه حرم من و حرم امام زمان قم است .

آگاه باش كه بهشت هشت در دارد كه سه در آن به قم باز مى شود .

در آنجا زنى از فرزندان من مدفون خواهد شد . نام اوفاطمه معصومه دختر موسى بن جعفر است و شيعيان من بواسطه شفاعت او داخل بهشت مى شوند . (30)

قم همواره دارالمؤ منين ، و جايگاه بسيارى از

اعلام و اكابر محدثين و علماء نامدار شيعه بوده است . اهل قم از دير باز از شيعيان واقعى اهل بيت عصمت و طهارت بشمار مى آمده اند .

گويند : زمانى حاكمى سنى مذهب به ولايت قم منصوب شد . روزى بزرگان شهر را احضار كرد و خطاب به آنان گفت : شنيده ام شما خلفاء ثلاثه را دشمن مى داريد ، و نام ايشان را بر اولاد خود نمى گذاريد . بخدا سوگند ، اگر كسى را نزد من نياوريد كه نامش يكى از آنان باشد شما را عقوبت مى كنم .

مردم قم سه روز مهلت خواستند ، وسعى وافر بريافتن چنين شخصى نمودند . لكن كسى را نيافتند . ناچار مردى غريب و قبيح و مبتلا به همه امراض را نزد حاكم آوردند . حاكم چون او را بديد ، دشنام داد ، و با ناراحتى گفت : پس از چند روز چنين شخص زشت و بيمار و معيوبى را آورده ايد ! ؟

زيركى گفت : اى امير ، هر چه مى خواهى بكن . ولى بدان كه در آب و هواى قم ، ابوبكر نامى بهتر از اين پرورش نمى يابد .

اين حكايت در باره شيعيان سبزوار نيز مشهور است (31) .

31) عصمت امام

بدان منشاء همه گناهان چهار چيز است كه پنجمى ندارد .

و اين چهار چيز از امام منتفى است . پس امام معصوم مى باشد .

و آن ها عبارتند از :

1 - حرص : امام حريص بر دنيا و ما فيها نيست ، زيرا دنيا زير نگين انگشتر اوست . او خزانه دار

و صاحب اختيار مسلمين مى باشد . پس بر چه چيزى حرص ورزد .

2 - حسد : امام حسود نيز نباشد ، زيرا انسان نسبت به برتر از خود حسد مى ورزد . در حالى كه امام افضل همه مردم مى باشد . و مافوق نسبت به مادون چگونه حسد برد .

3 - غضب : امام نسبت به هيچيك از امور دنيوى غضبناك نگردد ، مگر اينكه غضب او براى خداوند باشد . زيرا خداوند اقامه حدود و اجراء احكام را بر او واجب كرده ، بطورى كه ملامت و محبت كسى او را از اين كار باز ندارد .

4 - شهوت : امام از هواى نفس پيروى نكند و لذات دنيا را بر آخرت ترجيح ندهد ، زيرا خداوند آخرت را محبوب امام ساخته ، همانگونه كه دنيا را براى ما محبوب نموده ، يعنى اگر حب دنيا در دل ما جاى گرفته ، در دل امام حب آخرت قرار دارد .

پس امام به آخرت مى نگرد و اشتياق دارد ، و ما به دنيا مى نگريم و سرگرم هستيم . آيا تو هرگز كسى را ديده اى كه به خاطر صورت زشتى از سيمائى زيبا بگذرد ؟ و طعام لذيدى را به خاطر خوراك تلخى ترك كند ؟ و جامه نرمى را به واسطه لباس خشنى دور اندازد ؟ و نعمت جاويد پايدار را براى لذت موقت زود گذر از دست بدهد ؟ بنابراين امام انگيزه گناه ندارد(32) .

32) اصناف مردم در قيامت

شيخ طبرسى (33) در ذيل آيه : يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَاءتُونَ اَفواجا(34) اين حديث را ذكر مى كند

. معاذ بن جبل در منزل ابو ايوب انصارى نزديك رسول خدا نشسته بود و گفت : يا رسول اللّه تفسير اين آيه چيست ؟

پيامبر فرمود : معاذ از امر بزرگى پرسيدى ؟ سپس فرمود : خداوند ده صنف از امت مرا به طور جداگانه محشور مى كند و ايشان را از مسلمانان جدا مى كند ، و صورتهايشان را تبديل مى نمايد . ماهيت اصلى آنان را آشكار مى سازد .

بعضى از آنها به صورت ميمون ، بعضى به صورت خوك و بعضى به صورت وارونه محشور مى شوند . در حالى كه پاهايشان از بالا و صورتهايشان از پائين است و بر روى صورت كشيده مى شوند . بعضى از ايشان كور ، وبرخى كر و لال و لايعقل هستند . جمعى زبانهايشان را مى جوند و از دهانشان خونابه و چركى جارى است كه اهل محشر از ايشان معذب و متنفرند .

بعضى از ايشان دستها و پاهايشان بريده شده است . گروهى بر شاخه هائى از آتش آويزانند . و عده اى بوئى متعفن تر از مردار مى دهند . و بعضى لباسهاى آتشين پوشانيده شده اند .

اما دسته اول كه صورت ميمون دارند ، سخن چينان هستند .

دسته دوم كه به شكل خوك در آمده اند ، حرام خواران هستند .

دسته سوم كه با صورت بر روى زمين بطور وارونه كشيده مى شوند ، ربا خواران مى باشند .

دسته چهارم كه كورند ، سلاطين جور و بيداد گران هستند .

دسته پنجم كه كرو لالند كسانى هستند كه به اعمال خود مغرور گشته اند

.

دسته ششم كه زبانشان را مى جوند(35) علمائى هستند كه كردارشان با گفتارشان مخالف است .

دسته هفتم كه دست و پا بريده اند ، آزاردهندگان همسايه اند .

دسه هشتم كه به شاخه آتش آويخته شده اند ، جاسوسان سلاطين جور هستند .

دسته نهم كه بوى تعفن مى دهند كسانى هستند كه از راه غير مشروع شهوترانى كرده اند و خمس و زكات نپرداخته اند .

دسته دهم كه لباسهائى از آتش بر تن دارند ، اهل فخر و كبر هستند .

33) نسب پيامبر خاتم تا حضرت آدم

محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن خزيمة بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن اود بن يسع بن سلامان بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسمعيل بن ابراهيم بن تارخ بن تاحور بن شاروح بن اورغو (هود نبى ) بن فالغ بن عامر بن شالح بن ارفحشد بن سام بن نوح بن مالك بن متوشلح بن اخنوخ (ادريس نبى ) بن بارض بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم صلوات اللّه عليهم اجمعين . (36)

ابن عباس روايت مى كند رسول خدا فرمود : هر گاه نسب من به عدنان رسيد توقف كنيد و بالاتر نرويد . شايد اين فرمايش بدان جهت باشد كه تا جد بيستم قطعى و مورد اتفاق مورخين است ، ولى از آن به بعد مورد اختلاف مى باشد . روى عن النبى صلى الله عليه و آله : قال اذا

بلغ نسبى الى عدنان فاءمسكوا(37)

34) عاقبت انديشى

زين دار فنا پاى كشيدن خوشتر

پيوند ز اين و آن بريدن خوشتر

دل كردن از انديشه دنيا خالى

در عاقبت كار رسيدن خوشتتر

از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم

وز دم چون آينه در زنگ شدم

بس نام نكوى بى مسمى ديدم

از نام نكوى خويش در ننگ شدم

هشدار كه هر ذره حساب است در اينجا

ديوان حساب است و كتاب است در اينجا

حشر است و نشور است و صراط است و قيامت

ميزان ثواب است و عقاب است در اينجا

35) اظهار نياز

مرا هر چند رانى ، ديگر آيم

اگر از پا درآيم ، از سر آيم

گرم از در برانى ، آيم از بام

ورم از بام رانى ، از در آيم

به بهانه گدائى ، به در سرايت آيم

به در سرايت آيم ، به بهانه گدائى

به جز از در گدائى ، بر تو رهى ندارم

بر تو رهى ندارم ، به جز از درگدائى

36) اهدنا الصراط

اى رهنماى گم شدگان ، اهدنا الصراط

وى نور چشم راهروان ، اهدنا الصراط

در دوزخ هوا و هوس مانده ايم زار

گم كرده ايم راه جنان ، اهدنا الصراط

بگذشت عمر در لعب و لهو و بى خودى

شايد تداركى بتوان ، اهدنا الصراط

ره دور و وقت دير و شب تار و صد خطر

مركب ضعيف و جاده نهان ، اهدنا الصراط

غولى زهر طرف ره وا مانده اى زند

آه از صفير راهزنان ، اهدنا الصراط

نى ره به سوى سود و ، نه سوى زيان بريم

اى از تو سود و از تو زيان ، اهدنا الصراط

از شارع هوا و هوس ، در نمى رويم

گاهى در اين و گاه در آن ، اهدنا الصراط

رفتند اهل دل همه باكاروان جان

مامانده ايم بى دل و جان ، اهدنا الصراط

37) انعطاف پذيرى

نه آنقدر نرم باش كه بفشارندت ، و نه آنقدر سخت باش كه بشكنندت .

38)معماى رياضى

س : مخرج مشترك كسرهاى نه گانه چيست ؟ يعنى كوچكترين عددى كه بر اعداد يك تاده قابل قسمت باشد و خارج قسمت عدد صحيح باشد كدام است ؟

ج : حاصل ضرب تعداد ماههاى سال در روزهاى ماه ، در روزهاى هفته .

2520= 12*30*7

نصف 1260 ، ثلث 840 ، ربع = 630 ، خمس = 504 ، سدس = 420

سبع 360 ، ثمن = 315 ، تسع = 280 و عشر = 252 مى شود .

39) تقسيم هفده شتر

سه نفر در تقسيم هفده شتر با هم مخاصمه نمودند . سهم يكى نصف ، سهم ديگرى ثلث ، و سهم سومى يك نهم شترها بود و هيچيك راضى به كشتن شتر ، يا فروش سهم خود به ديگرى نبود . براى حل مشكل خدمت اميرالمؤ منين آمدند .

حضرت فرمود : آيا راضى مى شويد يك شتر از خودم به آنها اضافه نمايم تا سهام هر كدام متعادل شود ؟

گفتند : آرى .

حضرت هيجده شتر را بين آنها تقسيم كرد . به يكى 9 شتر ، و به ديگرى 6 شتر ، و به سومى 2 شتر داد . و شتر خود را هم بر گردانيد .

40) مرد عابد و مكر شيطان

در ميان بنى اسرائيل عابد زاهدى دل از دنيا كنده و پيوسته مشغول عبادت بود . (38)

شيطان بزرگ لشكرش را فرا خواند و گفت : كداميك از شما مى تواند اين مرد عابد را از عبادت خدا باز دارد و او را گمراه سازد ؟

يكى گفت : او را به من واگذار .

شيطان گفت : از چه راهى مى خواهى وارد شوى ؟ .

گفت : از ناحيه زنان . گفت ممكن نيست زيرا او لذت آنان را نچشيده است .

ديگرى گفت : او را به من بسپار .

شيطان پرسيد : تو از چه راهى مى خواهى او را گمراه سازى ؟

گفت : از ناحيه شراب .

گفت : او به اين امور توجه و اعتنائى ندارد .

سومى گفت : او را به من واگذار كه من چاره كار دانم .

شيطان پرسيد ؟ چاره كار چيست ؟

گفت : من از طريق انجام كار نيك و اعمال خير وارد مى شوم .

شيطان بزرگ گفت : برو كه تو مرد اين كارى .

پس شيطان به مكانى رفت كه عابد آنجا مشغول عبادت بود . سجاده را گسترد و شروع به عبادت كرد . گاهى عابد استراحت مى كرد ، ولى شيطان پيوسته به عبادت مشغول بود تا توجه عابد كاملاً به او جلب شد .

سر انجام عابد خود را در برابر او كم ارزش ديد و عمل خود را كوچك شمرد . به شيطان گفت : اى بنده خدا ، چه چيز باعث شد اينچنين بر عبادت خدا قوت يابى ؟

شيطان پاسخ نداد .

عابد سؤ ال خود را تكرار كرد ، باز جواب نداد .

دفعه سوم شيطان پاسخ داد : من يكبار مرتكب گناهى شدم و از آن توبه كردم . پس هر گاه بياد آن گناه مى افتم و آن گناه به ذهنم خطور مى كند ، از خوف خدا بر عبادت او نيرو مى گيرم .

عابد : مرا از گناه خويش آگاه ساز تا من نيز چنان كنم كه تو كردى و بر عبادت خدا راغب تر و قويتر شوم .

شيطان : به خانه فلان معروفه در شهر برو ، دو درهم به او بده ، و از او كام بگير .

عابد گفت : از كجا دو درهم بياورم ؟ من كه پولى ندارم .

شيطان دو درهم به عابد داد . و او باهمان لباس عبادت به شهر آمد و از منزل آن فاحشه پرسيد . مردم او را راهنمائى كردند

به خيال اينكه براى موعظه و ارشاد آن زن آمده است .

عابد نزد او رفت و دو درهم به او داد و گفت : مهيا باش .

زن با تعجب پرسيد : تا كنون هرگز كسى با اين وضع و حال نزد من نيامده ، بگو بدانم قضيه چيست ؟ .

عابد داستان را براى زن نقل كرد .

آن زن گفت : بدون شك ترك گناه از توبه آسانتر است . چنين نيست كه هر كس گناهى كند بسادگى بتواند توبه كند . بدون ترديد راهنماى تو شيطان بوده است ، به معبد خويش باز گرد كه او را نخواهى يافت .

عابد لحظه اى به فكر فرو رفت . حالش دگر گون شد و به معبد خود بازگشت . آن زن همان شب توبه كرد و از دنيا رفت . هنگام صبح بر در خانه آن زن نوشته شده بود : بر جنازه او حاضر شويد كه او اهل بهشت است .

مردم دچار ترديد شدند و تا سه روز او را به خاك نسپردند .

خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد : بر آن زن نماز بخواند و مردم را امر كند بر او نماز بخوانند . زيرا من آن زن را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم ، چون بنده مرا از گناه بازداشت .

اينجا معنى : التائب من الذنب كمن لاذنب له ظاهر مى گردد .

41) معماى قياسى

س : چند كلمه دو حرفى از تركيب حروف الفباء عربى (28 حرف ) بدون تكرار حرف در كلمه بدست مى آيد ؟ .

ج : 756= 27

* 28

س : چند كلمه سه حرفى بدست مى آيد ؟

ج : 65619= 26 * 756 = 26 * (27 * 28)

س : چند كلمه چهار حرفى ؟ .

ج : 400491= 25 * (26 * 27 * 28)

س : چند كلمه پنج حرفى ؟

ج : 60079311= 24 * (25 * 26 * 27 * 28)

به همين قياس مى توان كلمات شش حرفى و بيشتر را نيز محابسه نمود .

42) قاتل محيى

على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند(39) : جوانى به اتهام قتل خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آورده شد . او را در حالتى دستگير كرده بودند كه كاردى خون آلود در دست داشت و شخص مقتول در خرابه اى در خون خود غوطه مى خورد و آن جوان بالاى سر وى ايستاده بود .

امير المؤ منين به جوان فرمود : آيا دفاعى از خود دارى ؟

جوان كمى به فكر فرو رفت و گفت : خير .

حضرت دستور داد : او را ببرند و قصاص كنند .

هنگامى كه ماءموران آن جوان را براى اعدام مى بردند . مردى با شتاب آمد و گفت : عجله نكنيد ، او را به خدمت حضرت امير برگردانيد . ماءموران او را برگرداندند و آن مرد در حضور اميرالمؤ منين اقرار كرد كه من قاتل هستم .

حضرت از متهم اول پرسيد : چه چيز تو را واداشت كه بر ضرر خود اعتراف به قتل كنى و حال آنكه تو قاتل نيستى .

جوان گفت : يا اميرالمؤ منين ، چگونه مى توانستم انكار كنم كه من قاتل

نيستم در حالى كه اين مردان عليه من گواهى دادند ، وايشان مرا دستگير كردند در حالى كه كاردى آغشته به خون در دست داشتم و مقتول در خون خود مى غلطيد و من بالاى سر او ايستاده بودم . پس ناچار شدم كه اقرار كنم .

ولى حقيقت اين است كه من در جنب اين خرابه مشغول ذبح گوسفندى بودم كه مرا بول گرفت . پس براى ادرار داخل خرابه شدم . مردى را ديدم كه در خون خويش غوطه مى خورد ، مات و مبهوت گشتم ، ندانستم چه كار كنم ، همانجا ايستاده بودم كه اين جماعت مرا گرفتند و به حضور شما آوردند .

اميرالمؤ منين فرمان داد تا هر دو متهم را خدمت امام مجتبى (ع )ببرند تا حكم نهائى را صادر نمايد . آن دو را نزد امام آوردند و داستان را براى حضرت نقل كردند . امام حسن مجتبى عليه السلام پس از بررسى و تحقيق فرمود : اين شخص دوم اگر چه قاتل است ، ولى او زنده كننده شخص اول است .

خداوند مى فرمايد : وَ مَن اَحياها فَكَاَنَّما اَحيَا الناسَ جَميعاً

پس هر دو آزاد گشتند و ديه مقتول از بيت المال به ولى دم پرداخته شد .

43) ازدواج مادر و فرزند

عاصم بن حمزه گويد : صداى جوانى را شنيدم كه مى ناليد ومى گفت : يا احكم الحاكمين ، بين من و مادرم حكم كن .

عمر گفت : چرا به مادر خود نفرين مى كنى ؟

گفت : مادرم نه ماه مرا در شكم خود حمل كرده و دو سال به من شير داده است

. اكنون كه رشد كرده ، و خوب و بد را از يكديگر تميز داده ، دست راست را از چپ باز مى شناسم ، مرا طرد و از خود نفى مى كند ، و مى گويد مرا نمى شناسد .

عمر دستور داد مادرش را احضار كنند .

ماءموران آن زن را به همراه چهار برادرش ، و چهل نفر ديگر آوردند . همگى گواهى دادند اين زن فرزندى ندارد و شوهر نكرده است ، و اين جوان پسر دروغگوئى است كه مى خواهد اين زن را در ميان عشيره خود رسوا كند .

عمر گفت : اى جوان در مقابل شهادت ايشان چه مى گوئى ؟

جوان : بخدا سوگند ، آن زن مادر من است . و ادعاى خود را تكرار كرد .

عمر : اى زن اين جوان چه مى گويد ؟

زن سوگند ياد كرد كه آن پسر را نمى شناسد .

عمر : آيا بر گفته خود شاهد دارى ؟

زن : آرى اين چهل نفر شهود من هستند .

آنان نزد عمر گواهى دادند كه او هرگز ازدواج نكرده است .

عمر دستور داد : پسر جوان را زندانى كنند و از شهود تحقيق بعمل آيد . اگر عدالت آنان احراز شد بر اين پسر جوان حد مفترى بزنيد .

هنگامى كه جوان را به سوى زندان مى بردند ، اميرالمؤ منين عليه السلام ايشان را ملاقات كرد .

جوان فرياد زد : اى پسر عم رسول خدا ، من جوان مظلومى هستم و ماجرا را براى حضرت نقل كرد .

حضرت امير فرمان داد : او را

نزد عمر برگردانند تا در حضور وى ، حضرت ميان اين جوان و آن زن حكم فرمايد . پس سخن زن و شاهدان او را شنيد . همه سخن اول خود را تكرار كردند .

حضرت فرمود : امروز ميان شما چنان قضاوت كنم كه مرضى خداوند باشد .

خطاب به زن فرمود : آيا ولى دارى ؟

گفت : آرى ، اينان برادران من هستند .

پس به آنان فرمود : آيا شما به هر چه حكم كنم راضى مى شويد ؟

گفتند : آرى .

آنگاه حضرت فرمود : من خدا و همه شما را شاهد مى گيرم كه اين جوان را به اين زن به چهار صد درهم تزويج كردم . سپس به قنبر فرمود : برو دراهم را بياور ، به اين جوان بده . به جوان نيز امر كرد آن دراهم را در دامن اين زن بريز ، دست او را بگير و برو ، و نزد ما باز نگردى مگر غسل جنابت كرده باشى .

چون زن اين سخنان را شنيد ، فرياد كشيد : النار النار و خطاب به اميرمؤ منان كرد : آيا مى خواهى مرا به پسرم تزويج كنى ؟ بخدا سوگند ، او پسر من است . آنگاه حقيقت را گفت . برادرانم مرا با مرد پستى تزويج كردند و من از آن مرد اين پسر را آوردم . شوهرم از دنيا رفت . و زمانى كه پسرم به سن بلوغ رسيد ، برادرانم گفتند : بايد او را از خود طرد كنم . و من از ترس آنان چنين كردم . بخدا سوگند ،

او پسر من و دلم برايش كباب است .

سپس آن زن دست فرزند خود را گرفت و براه افتاد .

در اينجا عمر با صداى بلند گفت : لولا على لهلك عمر(40)

اين مطلب با كمى اختلاف نيز در كتاب الغدير ، نقل شده است . (41)

44) انقلاب اسلامى از ديدگاه قرآن و حديث

يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَاءتِى اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَيُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى ال مُؤ مِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللهِ وَلايَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤ تيهِ مَن يَشاءُ وَاللهُ واسِعٌ عَليمٌ . (42)

اى مؤ منان هر كس از شما مرتد شود و پس از اظهار ايمان كافر گردد ، بداند به خداوند زيانى نمى رسد و او خود از دينش به وسيله ملتى كه شش صفت ممتاز دارد ، حمايت خواهد كرد :

1 - خدا ايشان را دوست دارد .

2 - ايشان نيز خدا را دوست دارند .

3 - نسبت به مؤ منان فروتن و مطيع هستند .

4 - نسبت به كافران سخت گير و سر كش هستند .

5 - در راه خدا و براى اعتلاء كلمه توحيد جهاد مى كنند .

6 - از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند .

هنگامى كه اين آيه نازل شد . از رسول خدا ( ص ) پرسيدند : آنان چه كسانى هستند ؟ پيامبر اكرم دست مبارك خود را به شانه سلمان فارسى زد و فرمود : اين مرد و قومش . اگر دين در دورترين نقاط جهان باشد ، ايرانيان آنرا حفظ خواهند نمود .

سپس افزود : لوكان الدين معلقا بالثريا لتناوله

رجال من ابناء فارس (43) .

و اما چند حديث :

الف امام باقر عليه السلام طبق روايت فرمود :

كأ ن ى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلايعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه ، فاذا رأ وا ذلك و ضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سئلوا فلا يقبلونه حتى يقوموا و لايدفعونها الا الى صاحبكم ، قتلاهم شهداء ، اما انى لو ادركت ذلك لاستبقيت نفسى لصاحب هذا الامر . (44)

ملتى در مشرق زمين قيام مى كنند و حق مى طلبند . پس حق به آنان داده نمى شود و آنان مجدداً براى گرفتن حقشان قيام مى كنند ، لكن باز هم صاحبان زر و زور و تزوير از دادن حق آنان امتناع مى ورزند . هنگامى كه ملاحظه مى كنند باين ترتيب حقشان را نمى توانند از دشمن بگيرند ، سلاحهايشان را به دوش انداخته ، با تكيه بر قدرت سلاح حقشان را مطالبه مى كنند . اين بار آنچه را مى خواهند به آنان داده مى شود . ولى ديگر نمى پذيرند و به قيام خود ادامه مى دهند و سلاحهايشان را جز به صاحب و ولى تحويل نمى دهند . يعنى تا ظهور مهدى موعود سلاحها را بر زمين نمى گذارند ، و همواره در راه احياى حق با دشمنان مى ستيزند .

كشته شدگان آنان شهيد هستند . آگاه باشيد ، اگر من (امام باقر) آن زمان را درك كنم ، جانم را براى صاحب اين حكومت باقى خواهم گذاشت تا در راه او فدا سازم .

ب : رسول خدا فرمود : يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدى .

(45)

مردمى از مشرق زمين عليه ظلم و جور قيام مى كنند و براى فراهم ساختن زمينه فرج و ظهور حضرت مهدى عج جانبازى و فداكارى مى نمايند .

ج : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : انا اهل بيت اختار الله لنا الاخرة على الدنيا ، و ان اهل بيتى سيلقون بعدى بلاء و تشريداً و تطريداً ، حتى يأ تى قوم من قبل المشرق ، معهم رايات سود ، فيسئلون الخير فلايعطونه فيقاتلون فينصرون ، فيعطون ماسئلوا ، فلايقلبونه حتى يدفعوها الى رجل من اهل بيتى فيملؤ وها قسطا كما ملئوها جوراً فمن ادرك ذلك منكم فلياءتهم و لو حبوا على الثلج (46) .

خداوند براى ما اهل بيت ، آخرت را بر دنيا اختيار نموده است و اهل بيت من بزودى بعد از من بلاء و سختى مى بينند و طرد و منزوى مى شوند ، تا اينكه ملتى از ناحيه مشرق مى آيد . ايشان تحت پرچمهاى سياه ، مجد و عظمت ، حق و عدالت مى طلبند و دشمن حق ايشان را نمى دهد .

پس براى احقاق حق و بسط عدالت مى جنگند و پيروز مى شوند ، خواسته هاى بحق خود را با قدرت از دشمن مى گيرند و پرچم نهضت رابه صاحب اصلى آن حضرت مهدى (عج ) مى سپارند . پس زمين را پر از عدل و داد مى كنند چنانكه دشمنان حق و حقيقت آن را پر از ظلم و ستم كردند .

هر كس از شما مردم آن زمان را درك كند ، بايد به آن نهضت و ملت بپيوندد ، هر

چند براى پيوستن به آنان به صورت سينه خيز و با دست و شكم بر روى برف و يخ حركت كنيد ، و در اين راه سختيهاى فراوان متحمل شويد .

امروز ما شاهد هستيم مردم مسلمان جهان با همه فشارهائى كه از سوى استكبار جهانى بر آنان وارد مى شود ، چگونه از انقلاب شكوهمند اسلامى ايران حمايت مى كنند ، و به اين نهضت عظيم مى پيوندند و مى كوشند تا خود را از بندهاى اسارت آزاد سازند . انشاء اللّه .

د امام كاظم عليه السلام طبق روايت فرمود :

رجل من اهل قم يدعو الناس الى الحق ، يجتمع معه قوم كزبرالحديد لاتزلهم الرياح العواصف و لايملون من الحرب و لايجبنون و على اللّه يتوكلون و العاقبة للمتقين . (47)

مردى از اهل قم مردم را به حق دعوت مى كند و گروهى و ملتى دور او جمع مى شوند كه از نظر مقاومت مانند قطعه هاى آهن هستند ، طوفانهاى شديد آنان را سست و متزلزل نمى كند ، از نبرد و پيكار با دشمنان خسته و ملول نمى شوند و نمى هراسند ، بر خدا توكل مى كنند ، و سر انجام كار به سود انسانهاى متقى و پرهيزكار است .

ه راوى مى گويد : (48) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم . حضرت اين آيه را تلاوت فرمود : فَاِذا جاءَ وَعدُ اُوليهُما بَعَث نا عَلَيكُم عِبادا لَنا اُولى بَاءسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعداً مَفعُولاً . (49)

هنگامى كه زمان عقوبت و كيفر فساد و تبهكارى شما بنى اسرائيل فرا رسد ، ماگروهى از بندگان

خود را كه داراى قاطعيت و شدت عمل و مقاومت بسيار هستند براى مجازات بر شما مسلط مى كنيم ، و ايشان در ميان شهرها شما را جستجو مى كنند تا در صورتى كه يكى از شما به كيفر عمل خود نرسيده باشيد او را كيفر دهند ، و اين وعده خدا حتمى است .

راوى مى گويد : پرسيدم جعلت فداك من هؤ لاء ؟ اين گروه چه كسانى هستند .

فقال ثلاث مرات : هم والله اهل قم

سه مرتبه فرمود : به خدا سوگند ، آنان اهل قم هستند .

45) حق بزرگ

امام عسگرى عليه السلام : شخصى مردى را خدمت امام سجاد عليه السلام آورد ، و ادعا نمود او قاتل پدرش مى باشد . آن مرد هم اعتراف كرد ، و قصاص بر او واجب گشت .

قاتل از ولى دم (پسر مقتول ) تقاضاى عفو كرد ، ولى او نمى پذيرفت .

امام به ولى دم فرمود : اگر اين مرد حقى بر تو دارد ، از جنايت او در گذر و او را ببخش .

فرزند مقتول گفت : يابن رسول الله ، براى او بر من حقى است ، ليكن به اندازه اى نيست كه از خون پدرم بگذرم .

امام پرسيد : پس مى خواهى چه كنى ؟

پاسخ داد : تصميم گرفته ام او را قصاص و به قتل برسانم . البته اگر او بخواهد به سبب حقى كه بر من دارد ، حاضرم با دريافت ديه ، از قصاص او صرف نظر كنم .

امام پرسيد : اين مرد چه حقى بر تو دارد ؟

گفت

: او مرا به توحيد و نبوت ، وامامت ائمه رهنمون ساخته ، و حق را بر من آشكار گردانيده است .

حضرت فرمود : آيا اين عمل او ، از ارزش خون پدر تو كمتر است ؟ به خدا سوگند ، عمل او به اندازه خون همه اهل زمين ، از اولين و آخرين باستثناء انبياء و اوصياء ارزش دارد كه اگر كشته شوند هيچ چيزى به اندازه ارزش خون آنان نمى شود . (50)

46) توبه جوان فاسق

گروهى در دريا گرفتار طوفان شدند ، كشتى ايشان شكست و همه غرق شدند ، جز زنى كه بر روى تخته شكسته اى قرار گرفت و نجات يافت ، و خود را به جزيره اى رساند . در آن جزيره جوان راهزن فاسقى بود . چون آن زن را بديد ، گفت : تو انسانى يا پرى ؟

گفت : انسان هستم .

هنگامى كه آن فاسق به قصد كامجوئى به آن زن نزديك شد و دست تجاوز به سوى او دراز كرد ، زن مضطرب گشت و بر خود لرزيد .

جوان پرسيد : چرا مضطرب شدى ، و وحشت كردى ؟

زن با ايمان گفت : از خداى خويش بر اين عمل مى ترسم .

جوان فاسق پرسيد : آيا تا كنون چنين گناهى مرتكب گشته اى ؟

گفت : هرگز .

جوان فاسق يك لحظه به خود آمد ، و خطاب به آن زن پاكدامن گفت : تو هرگز در تمام مدت عمر ، چنين گناهى نكرده اى ، و چنين از خداى خويش مى ترسى ، و حال آنكه ارتكاب اين عمل به اختيار تونيست

و من تو را مجبور ساخته ام . پس من به ترس از خدا سزاوارترم كه تاكنون بارها مرتكب چنين عمل زشتى شده ام .

پس از قصد خود منصرف شد و از نزد آن زن برخاست ، و از اعمال زشت گذشته خويش پشيمان گشت و توبه نمود ، و به سوى خانه خود برگشت .

در ميان راه به راهبى بر خورد . با او همراه شد . آفتاب سوزان بر آنها مى تابيد .

راهب : آفتاب خيلى گرم است . دعا كن خدا ابرى بفرستد تا بر ما سايه افكند .

جوان : من بواسطه اعمال زشتى كه انجام داده ام و هيچ كار نيكى نكرده ام ، نزد خدا آبروئى ندارم كه دعايم مستجاب شود .

راهب : پس من دعامى كنم ، تو آمين بگوى . چنين كردند .

پس از مدت كوتاهى ابرى ظاهر شد و بر سر آنها سايه افكند و آن دو در سايه ابر مسافتى طولانى راه پيمودند ، تا اينكه به دو راهى رسيدند . جوان از راهى ، و راهب به راهى ديگر رفت . و آن ابر در مسير حركت جوان قرار گرفت و راهب در آفتاب سوزان ماند .

راهب : اى جوان ، تو از من بهتر بودى ، زيرا دعاى تو مستجاب شد . بگوچه كرده اى كه مستحق اين كرامت شده اى ؟

جوان قصه خود را براى راهب نقل كرد .

راهب گفت : اى جوان ، چون تو از خوف خدا ترك معصيت نمودى و توبه كردى ، خداوند گناهان گذشته ترا آمرزيده است ، و

بايد سعى كنى در آينده خوب باشى و هرگز مرتكب گناه نشوى . (51)

47) معماى يك زن و مرد (52)

امام جواد عليه السلام از يحيى بن اكثم ، قاضى القضات ماءمون كه ماءمور مناظره با امام بود ، پرسيد : كدام زن در طول يك شبانه روز بر مرد و احد ، پنج مرتبه حرام ، و پنج مرتبه حلال مى شود ؟ سبب حرمت و حليت او چيست ؟

يحيى بن اكثم از جواب سؤ ال عاجز ماند ، تقاضا كرد : امام پاسخ را بفرمايند .

حضرت فرمود : آن زنى است كه :

1 - اول صبح كنيز شخصى است و نظر مرد اجنبى به كنيز ديگرى حرام است .

2 - وسط روز اين مرد ، زن كنيز را از صاحبش مى خرد . در نتيجه زن بر اين مرد كه مولاى اوست به ملك يمين حلال مى شود .

3 - هنگام ظهر مرد ، كنيز خود را آزاد مى كند . بنا براين زن بر او حرام مى شود .

4 - عصر : مرد با آن زن آزاد شده ازدواج مى كند و زن بر مرد حلال مى شود .

5 - هنگام مغرب با همسر خود ظهار(53) مى كند ، وبار ديگر زن بر او حرام مى گردد .

6 - هنگام عشاء كفاره ظهار را مى دهد ، و در نتيجه مجدداً بر او حلال مى شود .

7 - نيمه شب مرد زن خود را طلاق رجعى مى دهد ، و زن بر مرد حرام مى شود .

8 - هنگام طلوع فجر رجوع مى كند و زن بر مرد

حلال مى گردد .

9 - سپس زن مرتد مى شود و بر شوهر خود حرام مى گردد .

10 - در طلوع شمس توبه مى كند و بر شوهر خود حلال مى شود .

48) بشر حافى

امام كاظم عليه السلام از در خانه بشر حافى مى گذشت . آواز طرب انگيز و صداى ادوات لهو و لعب شنيد . از كنيز وى كه جلو منزل ايستاده بود ، پرسيد : صاحب تو آزاد است يا بنده ؟

كنيز گفت : آزاد است .

فرمود : راست گفتى ، اگر او بنده بود ، با خداى خويش مخالفت نمى كرد .

كنيزك ، مطلب را به مولاى خود اطلاع داد .

بشر ناگهان رنگ از رخسارش پريد ، از جاى برخاست ، و با پاى برهنه دنبال امام دويد . از وى پوزش طلبيد و توبه نمود . از آن پس به بشر حافى شهرت يافت .

49) فضولى موقوف

پيرزنى بيمار شد . پسرش او را نزد پزشك برد . دكتر مشاهده كرد پيرزن خود را آرايش كرده و لباس نيكو پوشيده است . پس حال او بدانست و گفت : اين زن چقدر به شوهر احتياج دارد .

پسر با تعجب گفت : آقاى دكتر ، چه مى گوئيد ، او خيلى پير است .

زن نگاه تندى به پسركرد و گفت : فضولى موقوف ، آقاى دكتر بهتر از تو تشخيص مى دهد .

50) زنى با هفت شوهر

مردى با زنى ازدواج كرد كه پنج شوهر قبلى او همگى مرده بودند .

پس از چندى شوهر ششم نيز بيمار ، و مشرف به موت شد .

زن با اشك و آه گفت : عزيزم مرا پس از خود به كه مى سپارى ؟

شوهر با خونسردى جواب داد : به هفتمى !

51) تقسيم عادلانه روباه

شير و گرگ و روباهى با هم بشكار رفتند ، و گاو و آهو و خرگوشى شكار كردند .

شير به گرگ گفت : اينها را بين ما تقسيم كن .

گرگ گفت : گاو براى شما جناب شير ، آهو براى خودم ، و خرگوش هم براى روباه .

شير به خشم آمد . گلوى گرگ را گرفت و سرش را از بدن جدا كرد .

سپس شير به روباه گفت : تو آنها را تقسيم كن .

روباه زيرك گفت : گاو براى صبحانه ، آهو براى ناهار ، خرگوش هم براى شام شما باشد

شير خوشحال شد و پرسيد : چه كسى اين قسمت عادلانه را به تو آموخت ؟

روباه پاسخ داد : سر گرگ ، عالى جناب

52) مكر روباه و هشيارى خروس

سگى با خروسى به صحرا رفتند . شب فرا رسيد . بنا چار خروس بر شاخه هاى بلند درختى رفت و خوابيد ، و سگ زير درخت در ميان علفها آرميد .

هنگام سحر خروس طبق عادت هميشگى خود شروع به خواندن كرد .

روباهى آواز خروس را شنيد ، به طرف صدا آمد ، ديد خروس بالاى درخت است . روباه حيله گر به خروس گفت : اى مؤ ذن ، خدا ترا رحمت كند ، از بالاى مناره پائين بيا ، تا نماز را به جماعت بخوانيم .

خروس كه متوجه مكر روباه شده بود ، گفت : بسيار خوب ، ولى تا من پائين مى آيم ، تو هم رفيقم را كه زير درخت خوابيده ، بيدار كن . مبادا نمازش قضا شود .

روباه خيال كرد مرغى در پاى درخت

خوابيده ، به طرف درخت رفت .

سگ بوى روباه را حس كرد ، بيدار شد و او را كشت . (54)

53) پيشنهاد ابليس

روزى ابليس بر حضرت عيسى مسيح ظاهر شد ، و به او گفت : مگر تو نمى گوئى هيچ چيزى به انسان نمى رسد مگر اينكه خداوند آن را برايش مقدر كرده باشد .

عيسى پاسخ داد : آرى ، چنين است .

ابليس : پس بيا خودت را از بالاى اين قله كوه به پائين پرت كن . اگر براى تو سلامتى مقدر شده باشد سالم خواهى ماند ، و اگر سلامتى مقدر نشده بود كه . . .

عيسى : اى ملعون ، خداوند بندگانش را امتحان مى كند ، نه بنده ، خدايش را .

54) صورت شيطان

جاحظ زشت ترين مردم عصر خود بود . روزى به شاگردانش گفت : هيچكس مرا شرمنده نساخته ، مگر زنى كه مرا نزد زرگرى برد و گفت : مثل اين ، و من در سخن او حيران ماندم . هنگامى كه آن زن رفت ، از زرگر پرسيدم : قضيه چيست ؟

گفت : آن زن از من خواسته بود برايش طلسمى بسازم كه رويش صورت شيطان حك شده باشد . به او گفتم : من تا كنون شيطان را نديده ام ، و نمى دانم صورتش چگونه است تا براى تو بسازم .

گفت : من او را به تو نشان خواهم داد . و امروز شما را نزد من آورد .

55) مستشار ظالم

زن و شوهرى با هم نزاع كردند . مرد عصائى بر زوجه زد كه بر اثر آن ضربت از دنيا رفت ، بدون اينكه شوهر قصد كشتن او را داشته باشد . مرد از اقوام و خويشان همسر ترسيد و براى يافتن چاره كار مدتى انديشيد و چون فكرش بجايى نرسيد با يكى از دوستانش مشورت كرد .

مستشار گفت : چاره كار آنست كه جوان زيبائى را پيدا كنى و او را بكشى . آنگاه او را كنار جسد زنت قرار دهى ، تا وقتى اقوام همسرت يا اقارب آن جوان از ماجراى قتل مطلع شدند ، به ايشان بگوئى : اين جوان با زوجه من زنا مى كرد و لذا من هر دو را به قتل رساندم .

مرد ساده ، كلام مستشار را پذيرفت و تصميم بر اجراى آن گرفت . جلو منزل خود نشست . اتفاقا جوان

زيبائى از آنجا مى گذشت ، او را به بهانه اى به داخل منزل آورد و به قتل رساند و جسدش را كنار جسد همسرش قرار داد .

هنگامى كه خويشان زن اطلاع يافتند ، براى انتقام نزد شوهر آمدند .

شوهر آن زن گفت : من ديدم اين جوان با عيال من عمل منافى عفت انجام مى دهد ، نتوانستم تحمل كنم ، هر دو را بقتل رساندم .

خويشان زن با مشاهده صحنه و اينكه هر دو در كنار يكديگر قرار گرفته بودند ، آرام شدند ، و اعتراض و اقدامى نكردند . از سوى ديگر مستشار ظالم با خيالى آسوده در منزل خود نشسته بود ، تا اينكه شب فرا رسيد و هوا تاريك شد . چون پسرش به خانه نيامد ، نگران شد . در جستجوى پسر از منزل خارج شد و به هر كوى و برزن سر زد تا شايد او را پيدا كند .

سرانجام از همه جا نوميد گشت و به منزل دوست خود رفت و گفت : آيا به پيشنهاد من عمل نمودى .

گفت : آرى .

مستشار : ببينم آن جوانى را كه به قتل رسانده اى كيست ؟

وقتى داخل اطاق شد ، ديد جوان مقتول ، پسر خود او است ! !

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : مَن حَفَرَ لاَِخيِه بِئراً وَقَعَ فيها(55)

هر كس براى برادر ايمانى خود چاهى حفر كند ، خداوند خود او را به چاه افكند .

بد مكن كه بد مى بينى

چَه مكَن كه خود افتى

و نيز گفته اند : هر كه آن كند كه نبايد

، آن بيند كه نشايد .

56) رفيق خائن

شخصى قصد سفر نمود از دوستش كه به ديانت و امانت معروف و مشهور بود ، تقاضا كرد روزى يك مرتبه به منزل او برود و چنانچه زوجه اش به چيزى نياز داشت آن را بر طرف نمايد .

دوست با كمال ميل پذيرفت و آن شخص با خيالى آسوده به سفر رفت .

رفيق هر روز براى خبر گيرى و رفع نيازمنديهاى همسر دوست خود به او سركشى مى كرد . روزى بر اثر وزش باد چشمش به زوجه صالحه آن مرد نيكو كار افتاد . به قصد خيانت دست به سوى او دراز كرد .

آن زن پاكدامن گفت : آيا حيا نمى كنى ؟

مرد خجالت كشيد و بيمناك شد كه اگر رفيقش از سفر بيايد و بر اين امر آگاه شود ، چه جواب بگويد . بناچار آن شهر را ترك كرد و به شهر ديگرى رفت . هنگامى كه به شهر ديگر وارد شد . پرسيد : زاهدترين و با تقواترين اين شهر كيست ؟

شخصى را به او معرفى كردند .

از گروهى ديگر در باره شخص معرفى شده پرسيد .

گفتند : او فاسق ترين فرد اين شهر است .

مرد تازه وارد تعجب كرد . پرسيد : فسق اين مرد چيست ؟

گفتند : سه فسق آشكار دارد :

اول اينكه او لواط مى كند و هميشه پسر بچه زيبائى همراه دارد .

دوم اينكه منزل او در محله يهوديان است در حالى كه همه مسلمانانى كه در آن محله منزل داشتند منازل خود را فروختند و از آن محله

بيرون آمدند . ولى او منزلش را نفروخته ، گويا ميل و علاقه اى به آنان دارد .

سوم اينكه شارب الخمر است و بيشتر شرابهاى يهوديان را او مى خرد .

مرد تازه وارد بيشتر تعجب كرد ، و در صدد تحقيق بر آمد . نشانى او را پرسيد . به محله يهوديها رفت . در منزل او را كوبيد . شخص مورد نظر در را باز كرد . پسر بچه زيبائى همراه او ديد . داخل منزل شد . بوى شراب به مشامش رسيد . دانست هر سه علامت صحيح است .

شخص تازه وارد با تعجب به صاحبخانه گفت : من تازه وارد اين شهر شده ام و از متقى ترين مردم شهر سؤ ال كردم ، ترا معرفى كردند . اما گروهى ديگر تو را فاسقترين مردم شهر مى دانند . قضيه چيست ؟ .

مرد زاهد متقى گفت : چه فسقى به من نسبت داده اند ؟

شخص تازه وارد آن سه فسق را اظهار داشت .

شخص پرهيز كار گفت : دو جواب دارم يكى تفصيلى و ديگرى اجمالى .

جواب تفصيلى آنست كه اين پسر بچه ، فرزند من است . و چون بعضى جوانان جاهل شهر عصر پنجشنبه كه مزد هفته خود را مى گيرند ، مى آيند از يهوديان اين محل شراب مى خرند و اين ننگ بزرگى براى ما مسلمانان است ، من با در آمد هر هفته خود شراب مى خرم و به اين چاه وسط حياط مى ريزم تا به اين ترتيب توانسته باشم از ميگسارى جوانان مسلمان جلوگيرى كنم .

و اما

منزل ، يهوديان خواستند آن را به قيمت زيادى از من بخرند ، ولى چون در اين خانه سالها عبادت پروردگار كرده ام ، راضى نشدم كافران در اين منزل سكونت گزينند .

واما جواب اجمالى اينست كه مردم به شهرت من در ديندارى و امانتدارى اطمينان نكنند كه عيالشان را به من بسپارند و من در امانت دوست خود نظر خيانت كنم و ناچار شوم وطن خود را ترك نمايم .

57) امتحان شفاهى

روزى امام صادق عليه السلام خطاب به شاگردانش فرمود : تاكنون چه چيزى از من آموخته ايد ؟

يكى از شاگردان : هشت مسئله آموخته ام . (56)

امام صادق عليه السلام : آنها را برايم بيان كن تا بدانم . شاگرد گفت :

1 - ديدم هر محبوبى حبيب خود را هنگام مرگ رها مى كند و از او جدا مى شود ، پس همت وسعى خود را مصروف داشتم به چيزى كه از من جدا نگردد و مرا تنها نگذارد ، بلكه در تنهائى انيس و مونس من باشد . و آن عمل خير است كه پس از مرگ نيز با من است .

خداوند متعال فرمود : مَن يَعمَل خَيراً يُجزَ بِهِ

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .

2 - گروهى را ديدم كه به حسب و نسب خود فخر مى كنند ، و گروهى ديگر به مال و فرزند خود ، و حال آنكه اينها فخر ندارد . من فخر عظيم را در كلام خدا ديدم كه فرمود : اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَاللهِ اَتقيكُم پس تلاش كردم نزد خدا كريم باشم .

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين

.

3 - ديدم مردم به لهو و لعب ، و طرب و شادى سرگرم هستند و شنيدم كه خداوند فرمود : واَما مَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوى فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَاءوى (57)

هر كس از خداى خويش بر انجام گناه بترسد و نفس خويش را از هوى و هوس باز دارد جايگاه او بهشت است .

بنا بر اين سعى كردم هوى و هوس را از خودم دور كنم ، و بر طاعت و عبادت الهى مداومت ورزم .

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .

4 - ديدم هر كس چيزى بدست مى آورد ، در حفظ او مى كوشد در حالى كه خداوند مى فرمايد : مَن ذاَالَّذى يُقرِضُ اللهَ قَرضاً حَسَناً فَيُضاعِفهُ لَهُ وَ لَهُ اَجرٌ كَريمٌ(58)

هر كس به خداوند و در راه او قرض الحسنه بدهد ، پس خدا آن را چند برابر به او بر گرداند و ثواب بسيارى به او خواهد داد .

پس من مضاعفه را دوست دارم و چيزى را محفوظتر از آنچه نزد خدا باشد نمى بينم . به همين جهت هرگاه چيزى عزيز و بزرگ به دست مى آورم به وسيله آن به خدا رو مى آورم و در راه خدا به مصرف مى رسانم تا ذخيره اى براى آخرت باشد كه به آن نياز پيدا خواهم كرد .

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .

5 - ديدم بعضى از مردم به بعضى ديگر حسد ورزند خداوند مى فرمايد :

نَحنُ قَسَّمنا بَينَهُم مَعيشَتَهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضا سُخرِيا وَ

رَحمَةُ رَبِّكَ خَيرٌ مَمايَجمَعُونَ(59)

ما روزى مردم را در زندگانى دنيا ميان ايشان قسمت نموديم و بعضى را بر بعضى ديگر برترى بخشيديم تا براى رفع نيازمنديهاى خود ديگران را بكار گيرند . وبا تعاون و همكارى نيازهاى يكديگر را بر طرف سازند ، و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه مردم در دنيا انباشته مى كنند .

پس وقتى دانستم رحمت واسعه الهيه از آنچه مردم جمع مى كنند بهتر است ، به هيچكس حسد نورزيدم و بر آنچه از دنيا از دست دادم تاءسف نخوردم .

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .

6 - ديدم بعضى از مردم با بعضى ديگر در مسائل دنيوى و لذات نفسانى با هم كينه و دشمنى مى ورزند ، وشنيدم كلام خدا را كه فرمود :

اِنَّ الشَّيطانَ لَكُم عَدُوُّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوا(60)

پس به دشمنى با شيطان روى آوردم و از دشمنى با غير او اعراض كردم .

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .

7 - ديدم مردم در طلب رزق و جمع مال بسيار تلاش مى كنند و خود را بزحمت مى اندازند در حالى كه شنيدم خداوند فرمود :

وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلا لِيَعْبُدُونَ * مااُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما اُريدُ اَنْ يُطعِمُونَ * اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتينُ(61)

هدف خلقت جن و انس معرفت و پرستش خداوند است . من از مردم روزى و اطعام نمى خواهم ، همانا خدا روزى رسان توانا و نيرومند است .

پس دانستم وعده خدا حق ، و سخن او راست است . آنگاه به وعده او آرام گرفتم و به سخن

او راضى شدم و به حق او بر من توجه نمودم و از آنچه براى من نزد غير اوست روى گرداندم .

امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .

8 - ديدم گروهى از مردم به سلامتى و نيروى بدنى خود ، بعضى ديگر به كثرت اموال ، و جمعى به كثرت اولاد اعتماد نموده ، و به آينده خويش دل خوش كرده اند ، در حالى كه شنيدم خداوند فرمود :

وَ مَن يَتَّقِ اللهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجا * وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لايَحتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلُ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمرِهِ قَد جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيى ءٍ قَدرا . (62)

كسى كه تقواى الهى پيشه سازد ، خداوند او را از شبهات و مشكلات و فتنه هاى دنيا ، و شدائد و خطرات آخرت به سلامت بيرون خواهد آورد ، و از راهى كه تصور نمى كند و به حساب نمى آيد روزى او را خواهد داد . هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كفايت نمايد و به هدف و مرادش مى رساند ، و خداوند براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است .

بنابراين من بر خدا توكل كردم و اعتمادم از غير او زائل گشت .

امام صادق عليه السلام پس از شنيدن اين هشت مطلب فرمود : به خدا سوگند ، تورات ، انجيل ، زبور ، فرقان و ساير كتب آسمانى به اين مطالب هشتگانه بر مى گردد .

58) دوست و دشمن

امير المؤ منين در نهج البلاغه مى فرمايد :

دوستان تو سه دسته اند : 1 - دوست تو 2 - دوست

دوست تو 3 - دشمن دشمن تو .

دشمنان تو نيز سه دسته اند : 1 - دشمن تو 2 - دشمن دوست تو 3 - دوست دشمن تو .

59) بى نيازترين مردم

عيسى بن مريم : خادم من دستان من ، مركب من پاهاى من ، بستر من زمين ، بالش من سنگ و لباس گرم من در زمستان آفتاب ، و چراغ من در شب ، ماه آسمان ، خوراك من گرسنگى ، شعار من ترس ، و لباس من پشم است . ميوه و سبزى من آن چيزى است كه از زمين براى حيوانات و چهار پايان مى رويد . شب مى كنم در حالى كه چيزى از دنيا ندارم ، و صبح مى كنم در حالى كه چيزى ندارم ، و هيچكس بر روى زمين از من غنى تر و بى نيازتر نيست . (63) .

60) اندرزهاى لقمان حكيم

اى فرزند ، اگر بهشت را دوست دارى ، بدان كه خداوند طاعت را دوست دارد . پس دوست بدار آنچه را خدا دوست دارد ، تا آنچه را دوست دارى به تو عطا نمايد . و اگر دوزخ را دوست ندارى ، بدان كه پروردگار تو معصيت را دوست ندارد . پس دوست مدار آنچه را خداوند دوست ندارد ، تا خداوند ترا از آنچه دوست ندارى نجات بخشد .

اى فرزند : توبه را به تاءخير مينداز كه مرگ ناگهان مى رسد .

غنايت را در قلب نگهدار ، و فقرت را براى ديگران بازگو مكن .

آتش آتش را خاموش نكند و شرشر را ، پس آتش بدى را با نيكى خاموش ساز .

با سه كس مدارا كن : مريض ، سلطان ، همسر .

قانع باش تا غنى باشى ، و متقى باش تا عزيز باشى .

از زنان بد ، به

خدا پناه ببر ، و از خوبان ايشان نيز بر حذر باش .

آنچه را نمى دانى بياموز ، و آنچه را مى دانى بياموزان .

بى نيازترين مردم كسى است كه به آنچه دارد قناعت كند ، و نيازمندترين مردم كسى كه چشمش به دست مردم باشد .

بكوش امروزت از ديروزت بهتر ، و فردايت از امروزت نيكوتر باشد . زيرا هركس كه دو روزش مساوى باشد زيان ديده ، وكسى كه امروزش از ديروزش بدتر باشد ملعون است .

از مردم پند گير پيش از آنكه از تو پند گيرند . (64)

61) شب تاريك

در شبى تاريك دو نفر يكى بالاى تخت ، و ديگرى پائين تخت خوابيده بود . او كه بالاى تخت بود ، روى دوستش افتاد .

دوستش پرسيد : اين چى بود ، افتاد ؟

گفت : چيزى نبود لباسهايم بود .

پرسيد : پس چرا اينقدر سنگين بود ؟

گفت : چون من هم داخل لباسها بودم .

62) عمر و مدفن پيامبران

از ميان 124000 پيامبر ، اسامى 25 نفر در قرآن كريم ذكر شده است .

نام ولادت مدت عمر مدفن

1- حضرت آدم بعدازهبوط آدم 930 سال نجف يا مسجد خيف در منى

2- حضرت ادريس 830 365 سال عروج به آسمان

3- حضرت نوح 1642 1400 سال نجف

4- حضرت هود 2648 460 سال وادى السلام در نجف

5- حضرت صالح 2973 136 سال وادى السلام در نجف

6- حضرت ابراهيم 3323 180 سال الخليل در نزديكى بيت المقدس

7- حضرت اسماعيل 3418 135 سال حجراسماعيل در مسجدالحرام

8- حضرت اسحق 3423 180 سال الخليل در فلسطين

9- حضرت لوط 3422 80 سال الخليل در فلسطين

10- حضرت يعقوب 3483 147 سال الخليل

11- حضرت يوسف 3556 120 سال الخليل

12- حضرت ايوب 3642 226 سال حله

13- حضرت شعيب 3616 220 سال بيت المقدس

14- حضرت موسى 3748 120 سال وادى تيه 6 فرسخى بيت المقدس

15- حضرت هارون 3745 123 سال وادى تيه 6 فرسخى بيت المقدس

16- حضرت داود 4333 100 سال بيت المقدس

17- حضرت سليمان 4391 71253 سال بيت المقدس

18- حضرت الياس 4506 عروج

19- حضرت اليسع 4529 75 سال دمشق

20- حضرت يونس 4728 شرق دجله در

مقابل شهر موصل

21- حضرت ذوالكفل 4830 75 سال نزديك كوفه ، روم ، شام درنزديكى كوفه كنارشط فرات

22- حضرت زكريا 5500 160 سال بيت المقدس شهر حلب

23- حضرت يحيى 5585 30 سال مسجد جامع دمشق بيروت

24- حضرت عيسى 5585 33 سال عروج به آسمان

25- حضرت محمد 6163 63 سال مدينه منوره

نام هفده نفر از انبياء در آيات 84 ، 85 و 86 سوره انعام ذكر شده است :

وَ وَهَبنا لَهُ إِسحقَ وَ يَعقُوبَ كُلا هَدَينا وَ نُوحا هَدَينا مِن قَبلُ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيمنَ وَ اءَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هرُونَ وَ كَذلِكَ نَجزى المُحسِنينَ * وَزَكَرِيا وَ يَحيى وَ عيسى وَ إِلياسَ كُلُّ مِنَ الصالِحينَ * وَ إِسمعيلَ وَ اليَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطا وَ كُلا فَضَّلنا عَلَى العالَمينَ .

63) نواب خاص در غيبت صغرى

1 - ابو عمر عثمان بن سعيد عمروى از سال 260 هجرى تا 300 .

2 - ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمروى از سال 300 هجرى تا 305 .

3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى از سال 305 هجرى تا 326 .

4 - ابوالحسن على بن محمد سمرى از سال 326 هجرى تا 329 هق .

بنابراين طول مدت غيبت صغرى هفتاد سال است و آغاز غيبت كبرى از نيمه شعبان سال 329 هجرى مى باشد .

64) پند مختصر

هارون الرشيد از امام كاظم عليه السلام پندى كوتاه خواست .

امام فرمود : هيچ چيز نيست كه چشمت آنرا ببيند و در آن پندى نباشد(65) .

65) پنج روز

1 روز مفقود : ديروز است كه از دست رفته و ديگر باز نخواهد گشت .

2 روز مشهود : امروز است كه بايد آنرا غنيمت شمرد تا به رايگان از دست نرود .

3 روز مورود : فردا است كه معلوم نيست عمر باقى باشد و آنرا درك كند .

4 روز موعود : آخرين روز زندگى دنيا است كه هميشه بايد جلو چشم ظاهر باشد .

5 روز ممدود : آن روز بى پايان آخرت است كه بايد همواره براى آن روز كوشيد ، زيرا آن روز براى انسان يا بهشتى جاودان است و يا دوزخى هميشگى . (66)

66) شرمسارى محتضر

پادشاهى به محتضر دانائى گفت : مرا درباره بازماندگانت سفارشى كن .

محتضر دانا : شرمسارم اگر سفارش بنده خدا را به غير خدا كنم .

67) افسانه زندگى

افسانه حيات دو روزى نبود بيش

آنهم كليم ، با تو بگويم چسان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن

روز دگر به كندن دل ، زين و آن گذشت

68) شناسنامه چهارده معصوم عليهم السلام

نام لقب كنيه پدر مادر تاريخ تولد محل تولد دوران امامت سن وفات شهادت مدفن قاتل

محمد مصطفى ابوالقاسم عبدالله آمنه 17 ربيع الاول سال عام الفيل مكه 23 63 28 صفر سال 11 ه ق مدينه

فاطمه زهرا ام ابيها محمد خديجه 20 جمادى الثانى پنجم بعثت مكه 18 13 جمادى الاول سال 11 مدينه

على مرتضى ابوالحسن ابوطالب فاطمه بنت اسد 13 رجب سال 10 قبل از بعثت مكه 30 63 21 رمضان سال 40 ه ق نجف ابن ملجم

حسن مجتبى ابو محمد على فاطمه 15 رمضان سال 3 هق مدينه 10 47 28 صفر سال 50 ه ق بقيع جعده معاويه

حسين سيدالشهداء ابا عبدالله على فاطمه 3 شعبان سال 4 ه ق مدينه 11 57 10 محرم سال 61 ه ق كربلا شمر يزيد

على سجاد ابوالحسن حسين شهربانو 5 شعبان سال 38 ه ق . مدينه 35 57 12 يا 25 محرم سال 95 ه ق بقيع وليد بن عبدالملك

محمد باقر ابو جعفر على فاطمه بنت الحسن اول رجب سال 57 ه ق مدينه 19 57 7 ذى الحجه سال 114 ه ق بقيع ابراهيم بن وليد

جعفر صادق ابو عبدالله محمد ام فروه 17 ربيع الاول 83 ه ق مدينه 34 65 25 شوال سال 148 ه ق بقيع منصور عباسى

موسى كاظم ابوالحسن جعفر حميده 7 صفر سال 128 ه ق

اءبواء 35 55 25 رجب سال 183 ه ق كاظمين هارون

على رضا ابوالحسن موسى نجمه 11 ذى العقده 148 ه ق مدينه 20 55 آخر صفر سال 203 ه ق مشهد ماءمون

محمد جواد ابو جعفر على خيزران 10 رجب سال 195 ه ق مدينه 17 25 آخر ذيقعده سال 220 ه ق كاظمين ام الفضل معتصم

على هادى ابوالحسن محمد سمانه 15 ذى حجه سال 21 ه ق مدينه 33 42 3 رجب سال 254 ه ق سامراء معتز

حسن عسكرى ابو محمد على سوسن حديث 8 ربيع الثانى سال 232 ه ق مدينه 6 28 8 ربيع الاول سال 260 ه ق سامراء معتمد

محمد مهدى ابو القاسم حسن نرجس 15 شعبان سال 255 ه ق سامراء الله يعلم

69) دو روز دنيا

اميرمؤ منان : اَلدَّهرُ يَومانِ ، يَومٌ لَكَ وَ يَومٌ عَلَيكَ .

روزگار دو روز است : روزى به سود تو ، و روزى به زيان تو است .

آن روز كه به سود تو است تاخت و تاز مكن . و آن روز كه به زيان تو است صبور و شكيبا باش .

عمرت چه دو صد بود ، چه سيصد ، چه هزار

زين كهنه سرا ، برون برندت ناچار

گر پادشهى ، و گر گداى بازار

اين هر دو به يك نرخ بود آخر كار

70) خصال سعيد

هر كس ده خصلت شعار خود سازد ، در دنيا و آخرت كار خود سازد .

1 - با حق به صدق

2 - با نفس به قهر

3 - با خلق به انصاف

4 با بزرگان به خدمت

5 - با خردان به شفقت

6 با درويشان به سخاوت

7 - با دوستان به نصيحت

8 با دشمنان به حلم

9 - با جاهلان به خاموشى

10 با عالمان به تواضع

71) مناظره زاهد با هشام

روزى هشام بن عبدالملك خليفه اموى ، سالم بن عبدالله زاهد را در مسجد الحرام ديد . به او گفت : حاجتى از من بخواه .

سالم : حيا مى كنم در خانه خدا ، از غير خدا چيزى بخواهم .

هنگامى كه سالم از مسجد بيرون رفت . هشام به دنبال او از مسجد خارج شد و گفت : اينجا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه .

سالم : از حاجات دنيوى بخواهم يا حاجات اخروى ؟ .

هشام : حاجات دنيوى .

سالم : من حوائج دنيوى خويش را از كسى كه مالك همه چيز است نخواستم ، چگونه از آنكس كه مالك چيزى نيست طلب كنم .

72) شعار نويسى

بهلول : بر ديوار كاخ هارون اين عبارات را نوشت :

اى هارون ، گل و گچ را بر افراشتى و مرتبه رفيع دادى ، ولى دين و قرآن را فرو گذاشتى و اعتنا نكردى .

اگر اين كاخ را از مال خود ساخته اى اسراف كرده اى ، و خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد . و اگر از مال مردم ساخته اى ، ظلم كرده اى ، و خداوند ستمكاران را دوست ندارد .

73) گفتگوى بهلول و هارون

روزى بهلول هارون را موعظه كرد . هارون ابتداء گريست . سپس او راتحسين كرد و دستور داد به او جايزه بدهند .

بهلول گفت : مرا احتياجى نيست . آنرا بر گردان به كسانى كه اين اموال را از آنان گرفته اى .

هارون گفت : پس براى تو مستمرى قرار مى دهم كه زندگى تو تاءمين شود .

بهلول سر خود را به طرف آسمان بلند كرد و گفت : من و تو هر دو روزى خواران سفره گسترده خدا هستيم . محال است خداوند بياد تو باشد و مرا فراموش نمايد .

74) زهد هارون

روزى هارون زاهدى را ديد ، گفت : فلان زاهد مشهور توئى ؟

گفت : فلانى من هستم ، ولى زاهد نيستم بلكه تو زاهدى !

هارون : چگونه ؟

زاهد گفت : زهد من از جيفه گنديده دنيا است ، در حالى كه به نعمات فراوان آخرت دل بسته ام . ولى تو به اين دنياى بى مقدار قناعت نموده اى ، و بهشت و آنهمه نعمات و لذات آخرت را ترك كرده اى .

75) چهل سخن كوتاه از اميرالمؤ منين عليه السلام

1 - شما براى آخرت آفريده شده ايد ، نه براى دنيا .

2 - همواره در طلب علم باش ، زيرا اگر ثروتمند باشى علم تو را زينت بخشد ، و اگر فقير باشى تو را حفظ كند .

3 - آفت علم ، ترك عمل ، و آفت عمل ، عدم اخلاص است .

4 - آرزوهاى دور و دراز عمل انسان را تباه مى كند .

5 - عالم در ميان مردگان ، زنده ، و جاهل در ميان زندگان ، مرده است .

6 - آرامش و آسايش در سه چيز است : زن سازگار ، فرزند خوب ، دوست موافق .

7 - تا سخن نگفته اى سخن در بند تواست ، چون سخن گفتى تو در بند آنى .

8 - بياموز و بياموزان .

9 - به ديگران اكرام و احترام كن تا تو را اكرام و احترام كنند .

10 - دوستى دنيا سر چشمه همه گناهان ، و ريشه همه فتنه ها و اساس همه گرفتاريها است .

11 - شيرينى پيروزى ، تلخى صبر و استقامت را از

بين مى برد .

12 - سختى عقوبت ، لذت گناه را از بين مى برد .

13 - عاقل كسى است كه هر چيزى را بجاى خود قرار دهد .

14 - تلخى دنيا ، شيرينى آخرت ، و شيرينى دنيا ، تلخى آخرت است .

15 - از معصيت خدا در خلوت و تنهائى بپرهيز ، زيرا شاهد حاكم است .

16 - فقيرى گرسنه نيست مگر اينكه غنى او را از حق خود منع كرده است .

17 - بى نيازى در نوميدى از مردم است .

18 - بزرگترين گناهان آن است كه انسان آن را كوچك و نا چيز بشمارد .

19 - هيچ عزتى بهتر از تقوى ، و هيچ گنجى بهتر از قناعت نيست .

20 - آنچه را نمى دانى مگوى ، بلكه هر چه مى دانى اظهار مكن .

21 - آنچه از دنيا به تو روآورد بگير ، و از آنچه از تو روى گرداند روى گردان .

22 - هر كس با حق در افتد ، حق او را بر زمين خواهد كوبيد .

23 - كار نيك كنيد به هر مقدار كه مى توانيد ، زيرا كوچك آن بزرگ ، و كم آن زياد است . و نبايد يكى از شما بگويد فلانى از من به انجام كار نيك شايسته تر است ، زيرا به خدا سوگند چنين خواهد شد .

24 - هر كس باطن و نهانش را اصلاح كند ، خداوند ظاهر و آشكارش را اصلاح خواهد كرد .

25 - هر كس براى دينش عمل كند خداوند امر دنياى او

را كفايت خواهد نمود .

26 - هر كس رابطه بين خود و خداوند را نيكو سازد ، خداوند رابطه او و مردم را نيكو گرداند .

27 - هر روزى كه انسان در آن روز نافرمانى خدا نكند ، عيد است .

28 - بزرگترين حسرتها در روز قيامت حسرت كسى است كه مالى را از راه نامشروع كسب كند و آنرا براى ديگران به ارث گذارد و وارث آنرا در راه خدا به مصرف رساند و داخل بهشت شود ، در حالى كه مورث داخل دوزخ مى گردد .

29 - هر كس مصيبتهاى كوچك را بزرگ پندارد ، خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ مبتلا خواهد ساخت .

30 - نشانه ايمان آنست كه راستى را بر دروغ ترجيح دهى ، در جائى كه راستى به تو زيان ، و دروغ به تو سود مى رساند .

31 - از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا ، زيرا هر فرزندى در قيامت به مادرش ملحق مى شود .

32 - همچنانكه خورشيد و شب با هم اجتماع نكنند . حب خدا و حب دنيا در يك دل جمع نشود .

33 - هيچ گنجى سودمندتر از علم و عمل صالح نيست .

34 - هيچ ثروتى مانند علم ، و هيچ فقرى مانند جهل نيست .

35 - دنيا سراى گذشتن است نه سراى ماندن .

36 - در حوادث روزگار و دگرگونى اوضاع و احوال ، چهره هاى واقعى انسانها شناخته مى شود .

37 - آنچه را نمى دانيد بر زبان جارى نكنيد . زيرا در بيشتر موارد ،

مطالب صحيح و برحق ، ناآگاهانه و ندانسته ، مورد انكار قرار مى گيرد .

38 - در شگفتم از كسى كه سخنى مى گويد كه در دنيا و آخرت برايش سودى ندارد .

39 - سكوتى كه مايه وقار و عزت باشد بهتر است از سخنى كه سبب عار و ذلت گردد .

40 - زبان حيوان وحشى گزنده اى است كه اگر به حال خود رها شود مى گزد .

76) مردانگى

بدى را بدى سهل باشد جزا

اگر مردى ، احسن الى من اساء

77) خصال دوست واقعى

دوست واقعى پنج خصلت دارد(70) .

1 - ظاهر و باطنش نسبت به تو يكسان باشد .

2 - خوبى تو را خوبى خود ، و بدى تو را بدى خود بداند .

3 - مال و مقام باعث تغيير روش او با تو نگردد .

4 - آنچه در توان دارد از تو دريغ نكند .

5 - ترا در هنگام گرفتارى تنها نگذارد .

78) دوستان بد

امام سجاد عليه السلام فرمود : از دوستى با پنج كس بپرهيز(71) .

1 - دروغگو : زيرا او به منزله سراب است ، دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد .

2 - فاسق : زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد .

3 - بخيل : زيرا او در هنگام حاجت به مال ، تو را خوار و ذليل مى گرداند .

4 - احمق : زيرا او به جاى نفع ، به تو ضرر مى رساند .

چنانچه سعدى مى گويد :

دوستى با مردم دانا نكوست

دشمن دانا به از نادان دوست

دشمن دانا بلندت مى كند

بر زمينت مى زند نادان دوست

5 - كسى كه با خويشان و دوستان قطع رابطه كرده باشد . زيرا در سه آيه مورد لعن واقع شده است .

فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم (72) .

والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض او لئك لهم اللعن و لهم سوء الدار(73) .

الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون (74) .

تا توانى مى گريز از يار بد

يار بد ، بدتر بود از مار بد

مار بد تنها ترا برجان زند

يار بد بر جان و بر ايمان زند

پسر نوح بابدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند

پى نيكان گرفت و مردم شد

79) مادر و همسر و خواهر شهيد

عمرو بن جموح يكى از ياران فداكار پيامبر و مشتاقان شهادت در راه خدا بود . وى چهار پسر داشت كه در جنگ احد حضور يافتند . چون عمرو از ناحيه پا ناراحت بود ، فرزندانش مانع حضور او در نبرد با دشمن شدند .

عمرو خدمت پيامبر آمد و عرض كرد : فرزندانم مرا از حضور در صحنه جنگ باز مى دارند ، در حالى كه من دوست دارم با همين پاها در بهشت قدم بگذارم .

پيامبر فرمود : خداوند تكليف را از امثال تو بر داشته است . لَيسَ عَلَى الاَْعْرَجِ حَرَجٌ تو معذور هستى .

ولى وقتى پيامبر علاقه شديد او را براى شركت در جنگ ملاحظه نمود ، خطاب به فرزندان عمرو فرمود : چرا پدرتان را از شركت در جهاد باز مى داريد . به اين ترتيب عمرو بن جموح نيز در جهاد مقدس شركت نمود ، و به همراه فرزند و برادر همسرش در جنگ احد به درجه رفيعه شهادت نائل گشت .

خبر شهادت عمرو بن جموح به همسرش رسيد . او براى آوردن پيكرهاى سه شهيد خانوداه خود (شوهر : عمرو بن جموح ،

برادر : عبدالله بن عمرو ، فرزند : خلاد بن عمرو) با شتر از مدينه به سوى ميدان احد حركت كرد .

هنگام مراجعت از احد با بعضى از زنان مدينه كه براى كسب اطلاع از وضعيت رزمندگان خود روانه احد شده بودند ، بر خورد كرد . يكى از ايشان ازاين زن مقاوم و صبور (مادر ، همسر و خواهر شهيد) درباره اوضاع احد و رزمندگان پرسيد ؟

او گفت : حال رسول خدا خوب است و هر مصيبتى در مقابل سلامتى پيامبر ناچيز است .

ديگرى پرسيد : اين اجسادى كه بر شتر حمل كرده اى ، چه كسانى هستند ؟ گفت : شوهر ، برادر و پسرم هستند كه سرفرازانه در راه خدا و حمايت از رسول خدا شهيد شده اند . مى خواهم آنها را براى دفن به مدينه منتقل كنم . ولى نمى دانم چرا هرگاه مهار شتر را به سوى مدينه مى كشم به سختى حركت مى كند .

سرانجام پس از مدتى تلاش از به حركت در آوردن شتر به سوى مدينه ماءيوس شد . به همين خاطر مجدداً به احد برگشت و جريان را براى پيامبر نقل كرد .

حضرت پرسيدند : شوهرت هنگام خروج از خانه چه چيزى گفت ؟

عرض كرد : شوهرم گفت : اَللهُمَّ لاتَرُدَّنى اِلى اَهلى وَ ارزُقنى الشَّهادَةَ .

خداوندا مرا به سوى خانواده ام باز نگردان و شهادت را نصيبم فرما .

فرمود : دعاى شوهرت مستجاب شد . آنگاه دستور داد هر سه جنازه را در احد به خاك بسپارند .

سپس آن شير زن محضر پيامبر اكرم عرضه

داشت :

فادع لى عسى ان يجعلنى معهم .

براى من هم دعا كنيد ، شايد خداوند مرا با ايشان محشور فرمايد(75) .

او نمونه اى از تربيت يافتگان مكتب حيات بخش اسلام است كه درود خدا و رسول و فرشتگان بر او باد و امروز هر يك از مادران ، همسران و خواهران شهيدان ، نمونه اى بارز و عينى براى بيان اين حقيقت تاريخى هستند .

80) معما

1 - آن چيست كه هم زياد مى شود و هم كم ؟ (76)

2 - آن چيست كه زياد مى شود ولى كم نمى شود ؟ (77)

3 - آن چيست كه كم ميشود ولى زياد نميشود ؟ (78)

4 - آن كدام پرنده اى است كه يكبار بيشتر نپريد ؟ (79)

5 - آن چيست كه تنفس مى كند ولى جان ندارد ؟ (80)

81) خصال سگ

سگ ده خصلت دارد كه اگر در انسان باشد از نيكان و سعدا خواهد بود .

1 - سگ خانه مخصوص ندارد ، و اين از صفات مجردان است .

2 - سگ غالبا در شب ظاهر مى شود و اين از صفات عابدان است .

3 - سگ زاد و توشه خود را در سفر حمل نمى كند و اين علامت توكل است .

4 - سگ هنگامى كه سفره مى گسترانند و طعام حاضر مى شود در گوشه اى مى نشيند و اين نشانه طبع بلند اوست .

5 - اگر سگ را صاحبش بزند و از خود براند با كوچكترين بهانه اى برمى گردد و اين از نشانه هاى مريدان است .

6 - سگ از صاحبش در سختى جدا نمى شود و اين از نشانه هاى صابران است .

7 - سگ هنگام مرگ چيزى به ارث نمى گذارد و اين از علائم زاهدان است .

8 - سگ هميشه گرسنه است و اين علامت مجاهدان است .

9 - سگ همواره بيمناك است و اين علامت صالحان است .

10 - سگ به كم دنيا راضى است و اين علامت عاشقان است (81) .

براستى اگر انسان از

همه علائق و وابستگيهاى دنيا بريده باشد و از همه چيز دل بكند ، خداوند يكتا را بپرستد و بر او اعتماد و توكل نمايد ، و به غير او اميدى نداشته باشد . مرادش خدا باشد ، در مقابل سختيها استقامت نمايد ، ناملايمات را بر خود هموار سازد ، نسبت به دنيا بى اعتنا باشد ، در راه خدا تلاش و پيكار كند و عمل صالح انجام بدهد ، و مشتاق لقاء حق باشد ، بدون شك چنين شخصى از نيكان روزگار و مصداق انسان كامل است و از زمره سعدا بشمار مى آيد .

انسان كامل كسى است كه واجد اين ده خصلت باشد : تجرد ، تعبد ، توكل ، نزخ ، ارادت ، استقامت ، زهد ، جهد ، صلاح و عشق .

82) ماءموريت در خواب

سيدابراهيم دمشقى كه نسبش به سيد مرتضى علم الهدى مى رسد و تنها سه دختر داشت و سن او متجاوز از نود سال ، و شخصى محترم و معتمد بود ، در سال 1280 ه ق واقعه اى عجيب برايش رخ داد .

شبى حضرت رقيه سلام الله عليها در عالم رؤ يا به دختر بزرگ سيد مى فرمايد : به پدرت بگو به والى بگويد : آب ميان قبر و لحد من افتاده ، و بدن من در اذيت است . بگو بيايد و قبر مرا تعمير كند .

دخترخواب خويش را براى پدرش باز گفت ، ولى او ترتيب اثر نداد .

شب دوم دختر وسطى همان خواب را ديد . به پدر گفت و او توجهى ننمود .

شب سوم دختر كوچك سيد

همان خواب را ديد و براى پدر نقل كرد . ولى اين بار نيز سيد اعتنائى نكرد .

شب چهارم خود سيد ابراهيم در خواب مى بيند حضرت رقيه باعتاب به او فرمود : چرا والى را خبر نكردى ؟

فردا صبح سيد نزد والى شام رفت و جريان خوابها و دستور حضرت رقيه را براى والى نقل كرد(82) .

والى دستور داد علماء اجتماع كنند . پس از مذاكره تصميم به نبش قبر گرفته شد . همه غسل كردند و لباس تميز پوشيدند . قرار شد هر كس قفل درب حرم را بگشايد ، او قبر را نبش كند و جسد حضرت را بيرون آورد تا قبر تعمير و مهيا شود .

اتفاقا قفل به دست سيد ابراهيم باز شد . حرم را خلوت ، و نبش قبر كردند . سنگ لحد را برداشته و بدن نازنين رقيه صحيح و سالم آشكار شد . ديدند آب زيادى لحد واطراف آنرا فرا گرفته است . سيد بدن را از داخل قبر بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد ، و چون باران اشك ريخت . سرانجام پس از سه روز قبر را به طور كامل و اساسى تعمير كردند و سيد بلافاصله بدن را دفن نمود .

هنگام خروج از قبر از خداوند تقاضا كرد پسرى به او عطا نمايد . دعاى او مستجاب شد و خدا به وى پسرى داد كه نامش را سيد مصطفى گذاشت .

83) يك گناه و سه گناه

گويند : شبى خليفه از خانه اى صداى ساز و آواز زن و مردى را شنيد . تصميم گرفت صاحب خانه را نهى از منكر كند

. چون در خانه بسته بود ، از ديوار بالا رفت . ديد مشغول ميگسارى هستند . فرياد زد : اى صاحب خانه ، اى دشمن خدا ، پنداشتى اگر در خانه خلوت مرتكب گناه شوى ، خدا تو را رسوا نمى سازد .

صاحب خانه : اگر من مرتكب يك گناه شدم ، تو سه گناه مرتكب گشتى .

خليفه : چطور ؟ پاسخ شنيد :

گناه اول آنكه خداوند فرمود : وَ لاتَجَسَّسُوا در حالى كه تو درباره ما تجسس كردى .

گناه دوم آنكه خداوند فرمود : وَ آتُو البُيُوتَ مِن اَبوابِها(83) .

از در وارد خانه شويد ، و تو از بام و ديوار وارد شدى .

گناه سوم آنكه خداوند فرمود :

لاتَدخُلُوا بُيُوتا غَيرَ بُيُوتِكُم حَتى تَستَاءنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلى اَهلِها(84) .

هر گاه به خانه اى وارد شديد به اهل خانه سلام كنيد و تو بر ما سلام نكردى .

خليفه : حق با تو است ، راست گفتى . پس بيا با هم توبه كنيم .

84) مجهولات

ابن جوزى بر فراز منبر نشسته بود و مردم را موعظه مى كرد .

يكى از شنوندگان از او سؤ الى كرد .

گفت : نمى دانم .

پرسيد : پس چرا بالاى منبر رفته اى و در آن بالا نشسته اى .

پاسخ داد : من به مقدار علم و دانش خود بالا رفته ام . اگر بنا بود به اندازه جهل و نادانى خود بالا بروم ، به آسمان مى رسيدم .

و نيز گويند : شخصى از بوذر جمهور حكيم مطلبى پرسيد :

گفت : نمى دانم .

سؤ ال كرد : پس چرا اينهمه حقوق مى گيرى ؟

پاسخ شنيد : حقوق مرا در مقابل معلومات من مى دهند . اگر بنا بود در مقابل مجهولات به من حقوق بدهند خزانه دولت كافى نبود .

85) مدعيان پيغمبرى

در عصر خلافت ماءمون عباسى چندين نفر ادعاى پيغمبرى كردند .

الف يكى گفت : من ابراهيم خليل هستم . او را نزد خليفه آوردند .

خليفه گفت : حضرت ابراهيم معجزاتى داشت . اگر تو يكى از آن معجزات را داشته باشى ادعايت را باور مى كنيم .

مدعى : بسيار خوب ، يكى از آن معجزات چه بوده است ؟ .

خليفه : ابراهيم را در آتش انداختند و نسوخت . ما هم ترا در آتش مى اندازيم ، اگر نسوختى ، به تو ايمان مى آوريم ، و ادعايت را مى پذيريم .

مدعى : اين خيلى سخت است ، يك معجزه آسانترى بخواهيد .

خليفه : معجزه موسى را بياور ، عصايت را بينداز تا اژدها شود .

مدعى : اينكه از اولى سخت تر است .

خليفه : معجزه عيسى را بياور و اين مرده را زنده كن .

مدعى : قبول دارم . الان قاضى القضات را مى كشم ، سپس زنده اش مى كنم .

قاضى القضات : من بدون اين معجزه به تو ايمان آوردم . ديگر حاجت به اين كار نيست .

ب شخص ديگرى را كه دعوى پيغمبرى داشت نزد خليفه آوردند .

خليفه : اگر واقعا تو پيغمبرى ، الان (غير موسم خربزه ) برايم خربزه حاضر كن .

مدعى : سه روز به من

مهلت دهيد .

خليفه : امكان ندارد ، همين الان بايد بياورى تا به صورت معجزه باشد .

مدعى : خيلى عجيب است . خدا با همه عظمتى كه دارد خربزه را سه ماهه خلق مى كند ، و من كه مى خواهم سه روزه برايتان خربزه بياورم دريغ مى كنيد ؟ ! ! ! .

ج ديگرى را نزد خليفه آوردند .

خليفه : به چه دليلى ادعاى پيغمبرى مى كنى و معجزه ات چيست ؟

مدعى : اين سنگ را در آب مى اندازم ، فورا آب مى شود !

خليفه : بسيار خوب ، انجام بده تا ببينيم .

مدعى سنگ را به خليفه نشان داد و در آب انداخت ، بلافاصله آب شد .

خليفه : اين قبول نيست ، من به تو سنگى مى دهم ، اگر آب شد ادعايت را مى پذيرم .

مدعى : خيلى عجيب است . من كه از موسى مهمتر و بزرگتر نيستم ، و تو هم كه از فرعون بدتر نيستى . مگر فرعون به موسى عصائى داد تا بيندازد و اژدها شود ، كه تو مى خواهى از خودت به من سنگى بدهى كه در آب اندازم و آب شود !

د خليفه : اگر تو پيغمبرى ، اين قفل را بدون كليد باز كن .

مدعى : من پيغمبرم ، نه كليد و قفل ساز .

ه خليفه : اگر تو پيغمبرى ، اين چند جوان بى ريش را اكنون ريش دار كن .

مدعى : حيف است اين صورتهاى زيبا را با ريش بپوشانم ، ولى ريش دارها را حاضرم بى

ريش كنم !

و شخص ادعاى خدائى كرد . ماءمورين او را گرفتند و نزد خليفه بردند .

خليفه پرسيد : چه مى گويى ؟

گفت : مى گويم من خدا هستم .

خليفه : اتفاقاً ، يكى دو نفر پيش از تو آمده بودند و مى گفتند ما پيغمبر هستيم .

مدعى : به خدا سوگند ، دروغ گفته اند ، من تاكنون كسى را به پيغمبرى نفرستاده ام .

86)نزول جبرئيل بر اميرالمؤ منين

صاحب روضة الشهداء ، مولى حسين كاشفى سبزوارى ، واعظ مشهور عصر خود به خاطر بعضى مصالح به هرات رفت و به دربار مير على شير پادشاه هرات نزديك شد ، و باخواهر ملا عبدالرحمن جامى ازدواج كرد .

مردم سبزوار كه در تشيع تعصب شديدى داشتند ، به او سوء ظن پيدا كردند كه شايد از مذهب تشيع متزلزل شده و برگشته باشد . لذا هنگام مراجعت شيخ حسين واعظ به سبزوار در صدد امتحان وى بر آمدند .

روزى شيخ حسين در مسجد جامع سبزوار منبر رفته بود . جمعيت زيادى براى استماع و امتحان او به مسجد آمده بودند . سخن به اينجا رسيد كه جبرئيل دوازده هزار مرتبه بر پيامبر نازل شد .

پيرمردى فرصت را مغتنم شمرد و با صداى بلند سؤ ال كرد : بگو بدانم ، جبرئيل چند مرتبه بر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نازل شده است ؟

واعظ كه از سوء ظن مردم آگاه شده بود ، متحير ماند كه چه پاسخ دهد . اگر بگويد : جبرئيل بر حضرت امير نازل شده ، دروغ گفته ، و اگر بگويد نازل نشده ، چگونه

از دست اهالى سبزوار جان سالم بدر برد .

پس از كمى تامل گفت : بيست و چهار هزار مرتبه جبرئيل بر حضرت امير نازل شده است . مردم با خوشحالى پرسيدند : به چه دليل ؟

گفت : چون پيامبر فرمود : انا مدينة العلم و على بابها .

پس هر كس بخواهد به شهر داخل و از آن خارج شود بايد دو بار از در بگذرد ، يكى هنگام ورود و ديگرى هنگام خروج . (85)

87) معماى رياضى

چگونه مى توان اعداد 6رقمى يا 9 رقمى قابل قسمت بر عدد 37 را شناخت ؟ بتعبير ديگر چگونه مى توان يك عدد 6 رقمى يا 9 رقمى ساخت كه بر عدد 37 قابل قسمت باشد ؟

اگر رمز اين معما را به خوبى بياموزيد قادر خواهيد بود ، همه اعداد 6 رقمى يا 9 رقمى قابل قسمت بر عدد 37 را بدست آوريد . و ادعا كنيد هر عدد سه رقمى يا شش رقمى به شما بدهند ، شما با افزودن يك عدد سه رقمى به سمت راست يا چپ آن مى توانيد عددى بسازيد كه بر 37 قابل قسمت باشد .

حل معما : ابتداء بايد عدد مفروض را به گروههاى سه تائى قسمت كرد . سپس در صدد يافتن يك عدد سه رقمى بود ، به طورى كه مجموع گروههاى سه تائى بر عدد 37 قابل تقسيم باشد .

مثال 1 اگر شخصى عدد 248 را بشما بدهد ، شما بايد يكى از اعداد سه رقمى قابل تقسيم بر 37 را كه بزرگتر از عدد مفروض باشد در نظر بگيريد ، مانند عدد 370

، و با مقايسه دو عدد مفروض يك عدد سه رقمى بدست آوريد كه مجموع اين عدد با عدد مفروض اول مساوى 370 شود .

122 248 370= x 370 = x + 248

حالا بايد عدد 122 را در طرف راست يا چپ عدد 248 قرار بدهيد . هر دو عدد بدست آمده 248122 و 122248 بر عدد 37 قابل تقسيم خواهد بود . <

3304 37 : 122248 6706=37 : 248122

مثال 2 اگر عدد مفروض ، يك عدد 6 رقمى مثل 234567 باشد .

شما مى توانيد با افزودن عدد سه رقمى 124 به طرف راست يا چپ اين عدد 6 رقمى يكعدد 9 رقمى بسازيد كه بر عدد 37 قابل تقسيم باشد . مثلاً عددى مانند 925 را در نظرمى گيريم كه بر 37 قابل قسمت است . 25 37 : 925

124 801 925= x 925= x +567+234

بنا بر اين عدد 9 رقمى 124234567 و 234567124 بر عدد 37 قابل تقسيم خواهد بود . زيرا مجموع سه گروه اعداد سه رقمى (124+234+567) مساوى عدد سه رقمى 925 مى باشد كه خود بر 37 قابل تقسيم است .

نكته مهم : آسانترين راه حل آنست كه بدانيم هر عدد سه رقمى كه همه ارقامش يكسان باشد بر عدد 37 قابل قسمت است . و آن اعداد عبارتند از : 111 ، 222 ، 333 ، 444 ، 555 ، 666 ، 777 ، 888 ، 999 .

بنابر اين در حل معما كافى است عدد سه رقمى يا شش رقمى مفروض را بعنوان گروه سه رقمى ، با يكى از اعداد فوق مقايسه كنيم تا

عدد سه رقمى مورد نظر بدست آيد .

آنگاه عدد سه رقمى بدست آمده را به طرف چپ يا راست عدد مفروض بيفزائيم عددى خواهيم داشت كه بر 37 قابل قسمت مى باشد .

مثال 3 اگر عدد مفروض 356 باشد ، آن را مثلاً باعدد 555 مى سنجيم . عدد سه رقمى مورد نياز بدست مى آيد .

199 356 555 = x 555 = x +356

پس دو عدد 199356 و 356199 بر 37 قابل قسمت است .

9627 37 : 356199 5388=37 : 199356

در اعداد 6 رقمى نيز به همين ترتيب عمل مى كنيم . اگر عدد مفروض 123456 باشد . دو گروه سه تائى را مثلا با 666 مى سنجيم تا عدد مورد نياز بدست آيد . 87 579666 = x 666 = x + 456 + 123

با افزودن اين عدد به طرف راست عدد مفروض ، عدد نه رقمى قابل تقسيم بر 37 بدست مى آيد .

3336651 37 : 123456087

ولى با افزودن اين عدد به طرف چپ ، عدد قابل تقسيم بر 37 هشت رقمى مى شود . 2354688 37 : 456/123/87

88) حقوق مسلمانان بر يكديگر

رسول خدا عليه آلاف التحية و الثناء فرمود : هر مسلمانى بر برادر مسلمانش سى حق دارد ، كه ذمه اش از اين حقوق برى نمى شود ، مگر به اداء آنها ، يا عفو صاحب حق . و آن حقوق عبارتند از :

1 - خطاها و لغزشهاى او را ببخشد .

2 - در ناراحتيها و گرفتاريها به او مهربانى كند .

3 - اسرار شخصى او را مخفى دارد .

4 - عيوب و نقائص

وى را جبران نمايد .

5 - پوزش و عذرش را بپذيرد .

6 - بدى او را انكار ، و در مقام دفاع از وى در برابر غيبت كنندگان برآيد .

7 - همواره او را نصيحت كند و خير خواه او باشد .

8 - دوستى او را حفظ كند .

9 - پيمانش را نشكند و به عهد خويش وفا دار بماند .

10 - در حال بيمارى به عيادت او برود .

11 - در تشييع جنازه او حاضر شود .

12 - دعوتش را بپذيرد .

13 - هديه اش را قبول كند .

14 - عطاى او را جزا دهد .

15 - در مقابل احسان از او تشكر و سپاسگزارى كند .

16 - يار و مددكار خوبى براى او باشد .

17 - ناموس او را چون ناموس خود حفظ كند .

18 - نياز منديهاى او را بر طرف سازد .

19 - براى حل مشكلات و انجام خواسته هايش شفاعت و ميانجيگرى كند .

20 - عطسه اش را تحيت گويد ، و برايش سلامتى بخواهد .

21 - گمشده اش را بيابد .

22 - سلامش را جواب دهد .

23 - سخنش را نيكو شمرد .

24 - انعام و پاداش او را بخوبى بدهد .

25 - سوگندهايش را تصديق و تاءييد نمايد .

26 - او را دوست بدارد و با وى دشمنى نورزد .

27 - او را يارى كند چه ظالم باشد و چه مظلوم . يارى ظالم آنست كه او را از ظلمش باز دارد ، و يارى

مظلوم آنكه او را بر گرفتن حقش مساعدت نمايد .

28 - او را در سختيها و گرفتاريها تنها نگذارد و او را خوار نگرداند .

29 - از نيكيها آنچه براى خود دوست دارد ، براى او هم دوست بدارد .

30 - آنچه از بديها براى خود نمى خواهد ، براى او هم نخواهد .

سپس فرمود : اگر مؤ من يكى از اين حقوق را ادا نكند در قيامت صاحب حق ، حق خود را از او مطالبه خواهد نمود . (86)

89) ستاره شعرى

الف ) درجه حرارت اين ستاره تا 000/120 درجه سانتيگراد تخمين زده شده ، در حالى كه حرارت سطح خورشيد را فقط 500/6 درجه دانسته اند .

ب ) جرم محضوص اين ستاره 000/50 مرتبه سنگينتر از آب است . يعنى وزن يك ليتر آب در آنجا معادل پنجاه تن در كره زمين مى باشد .

ج ) حجم اين ستاره بيست برابر كره خورشيد است .

د) فاصله اين ستاره را تا زمين يك ميليون برابر فاصله خورشيد تا زمين تخمين زده اند . سرعت نور در هر ثانيه 000/300 كيلومتر است و نور خورشيد ظرف 8 دقيقه و 13 ثانيه به ما مى رسد . در حالى كه فاصله آن از زمين 000/000/15 كيلومتر است . بنابر اين شما محاسبه كنيد فاصله اين ستاره تا زمين چقدر است كه نخستين شعاع اين ستاره پس از حدود ده سال به ما مى رسد .

ه ) در سال 1862 ميلادى ستاره اى مشاهده شد كه دور ستاره شعرى در گردش است و در مدت پنجاه سال يكبار به دور

آن مى چرخد .

اين ستاره از درخشنده ترين ستارگان آسمان است و در سمت جنوب و در فصل زمستان در عصرما ظاهر مى شود .

گروهى از اعراب مانند قبيله خزاعه اين ستاره را تقديس و پرستش مى كردند . و اعتقاد داشتند : مبداء پيدايش موجودات روى زمين است .

خداوند براى بيدار ساختن اين گروه ستاره پرست و همه كسانى كه مخلوق را با خالق اشتباه مى گيرند ، در قرآن كريم مى فرمايد :

و انه هو رب الشِعرى (87)

خداوند بزرگ آفريننده ستاره شعرى است .

90) موجودات ريز و درشت

در اين جهان شگفت انگيز ما با دو دسته موجودات روبرو هستيم كه محاسبه واندازه گيرى آنها كار بسيار دشوارى است .

دسته اول : موجودات بسيار ريزى كه با چشم غير مسلح ديده نمى شوند و با مقياسهاى معمولى قابل اندازه گيرى نيستند ، بلكه يك مقياس خاصى بنام ميكرون براى محاسبه حجم آنها در نظر گرفته شده است . ميكرون معادل يك هزارم ميليمتر است . پس بايد چند هزار از اين جانداران ريز را مانند سربازان به خط كنيم تا يك صف دور و دراز به طول يك ميليمتر تشكيل شود ! لازم بتذكر است ابعاد با كتريها از يك دهم ميكرون تا چند ميكرون متفاوت است ، ولى در همين جثه هاى بسيار كوچك همه نيروها و ابزار لازم براى اعمال و آثارحياتى وجود دارد .

دسته دوم : ستارگان بسيار بزرگى هستند كه فاصله آنها از ما به قدرى دوراست كه با مقياسهاى معمولى امكان محاسبه فواصل آنها نسبت به يكديگر يا نسبت به زمين وجود ندارد . و

بناچار يك مقياس خاصى بنام سال نورى در نظر گرفته شده است .

سال نورى عبارتست از مسافتى كه نور در مدت يكسال طى مى كند ، و سرعت نور 000/300 كيلومتر در ثانيه است .

پس سير نور در هر ساعت يك ميليارد و هشتاد ميليون (108*107) كيلومتر ، و در هر روز 25 ميليارد و 920 ميليون كيلومتر ، و در هر سال عدد گيج كننده (000/000/800/460/9) كيلومتر خواهد شد .

91) نبرد خونين در كشور تن

معمولاً يك سيزدهم وزن بدن انسان را خون تشكيل مى دهد . شخصى كه شصت و پنج كيلو گرم وزن دارد ، بايد حدود پنج ليتر خون داشته باشد . در خون دو دسته موجودات زنده بنام گلبولهاى قرمز و گلبولهاى سفيد وجود دارد كه در يك مايع زرد رنگ شفافى بنام پلاسما شناور هستند . چون تعداد گلبولهاى قرمز از گلبولهاى سفيد بيشتر است رنگ خون هميشه قرمز مى باشد .

در هر ميليمتر مكعب خون تقريبا پنج ميليون گلبول قرمز ، و حدود يك هشت صدم آن يعنى تقريبا شش هزار گلبول سفيد وجود دارد .

بنابراين انسان بالغ بربيست و پنج ميليون يعنى هشت هزار برابر جمعيت روى زمين گلبول قرمز ، و متجاوز از سى ميليارد يعنى ده برابر جمعيت جهان گلبول سفيد دارد .

وظيفه اساسى گلبولهاى سفيد دفاع از حريم بدن در مقابل تجاوزات و حملات بيگانگان و دشمنان است . گلبولهاى سفيد به منزله نيروهاى مسلح ، سر بازان وپاسداران ، مدافعان و مرز داران كشور بدن هستند . و يك ارتش نيرومند سى ميلياردى را تشكيل مى دهند ، وبه تمام تجهيزات جنگى

اعم از رادار و انواع سلاحهاى تدافعى و تهاجمى مجهز مى باشند ، و درس ايثار ، فداكارى و جانبازى را به خوبى آموخته اند .

نبرد خونين از زمانى آغاز مى شود كه گلبولهاى سفيد از طريق رادارهاى مختلف و متعدد مطلع مى شوند ميكروبها و ويروسها از چه طريقى و از كدام جبهه اى حمله كرده ، و به كشور بدن تجاوز نموده اند ، تا چه اندازه پيشروى كرده ، و چه منطقه اى را به اشغال خود در آورده اند .

ارتش سى ميليارى بدن كه در سرتاسر مرزها و نقاط مختلف پراكنده اند و همواره در حال آماده باش بسر مى برند ، بلافاصله به جنگ با دشمن برمى خيزند و از حريم بدن دفاع مى كنند .

در اين رابطه چند نكته قابل توجه مى باشد .

الف ارتش سى ميلياردى بدن همه دشمنان خود و انواع توطئه هاى آنها را مى شناسد ، و براى دفع تجاوز و شكست دشمن از همه سلاحها و تاكتيكهاى مناسب جنگى بر خوردار است .

ب - شعارشان احدى الحسنيين و جنگ جنگ تا رفع كل فتنه است . يعنى هر گلبول آنقدر در مقابل دشمن ايستادگى مى كند تا بر آن غلبه يابد و دشمن را از كشور بدن بيرون براند ، و يا در راه دفاع از حريم بدن جان ببازد .

ج معمولاً دشمنان و ميكروبها در تجاوز خود به بدن ، گلبولهاى سفيد و سربازان و پاسداران مدافع بدن را مورد بمباران شيميائى قرار مى دهند . باين معنى كه از خود يك ماده سمى ترشح مى

كنند كه گلبولهاى سفيد به محض تماس با آن از بين مى روند . گلبولهاى سفيد نيز متناسب با آن ماده سمى ترشح شده توسط دشمن ، از خود ماده اى در منطقه جنگى و خطوط نبرد توليد مى كنند كه اثر بمباران شيميائى دشمن خنثى شود . و به اصطلاح عمل شى م ر يا پدافند شيميائى مى كنند .

البته گاهى گلبولها اگر احتمال بدهند دشمن مى خواهد آنها را بمباران شيميائى كند ، براى پيشگيرى ، اين مواد سمى را كه براى نيروهاى خودى هيچ خطرى ندارد ، در منطقه جنگى پخش مى كنند تا در صورت بمباران شيميائى دشمن بلافاصله اثر آن خنثى شود و تلفاتى دربر نداشته باشد .

و گاهى گلبولهاى سفيد ناچارا مقابله به مثل مى كنند ، و دشمن را به وسيله بمباران شيميائى و انتشار مواد سمى در منطقه به هلاكت مى رسانند ، و باعث عقب نشينى آنها مى شوند .

د هر گاه دشمن فوق العاده قوى باشد و گلبولهاى سفيد تلفات فراوانى متحمل شده باشند ، ناچار از خط مقدم عقب نشينى مى كنند ، ولى تسليم دشمن نمى شوند ، در كمين گاهها و پايگاههاى مخصوصى (غده ها و طحال ) سنگر مى گيرند و راه را بر دشمن مى بندند . در اينجا نيروهاى تازه نفس به ميدان مى آيند تا با توان بيشتر دشمن را غافلگير و سركوب كنند .

ه نيروهاى پشتيبانى انصار المجاهدين همان گلبولهاى قرمز هستند كه كارشان تداركات و پشتيبانى ، و حمايت و تاءمين ما يحتاج گلبولهاى سفيد و همه سلولهائى است كه به شكلى

با سربازان و پاسداران بدن ارتباط دارند . و با تلاش پيگير در اسرع وقت ، بدون كم و كاست ، خدمات لازم را ارائه مى دهند .

92) ده اندرز از امام صادق

1 - اگر خداوند عهده دار روزى تو است ، پس چرا غم روزى خود مى خورى ؟

2 - اگر روزى هر كس معين است ، پس چرا اينقدر حرص مى زنى ؟

3 - اگر حساب حق است ، براى چه اين همه مال مى اندوزى ؟

4 - اگر پاداش خدا حق است ، چرا تااين اندازه بخل مى ورزى ؟

5 - اگر كيفر از آتش دوزخ است ، چرا اين همه مرتكب گناه مى شوى ؟

6 - اگر مرگ حق است ، چرا اينقدر شاد مان هستى ؟

7 - اگر همه چيز در محضر خدا است ، براى چه مكر و حيله مى كنى ؟

8 - اگر گذشتن بر پل صراط حق است ، پس به چه چيز مى بالى و چرا به خود مغرورگشته اى ؟

9 - اگر همه چيز به قضا و قدر الهى است ، پس چرا اينقدر اندوهگين مى باشى ؟

10 - اگر دنيا فانى است ، پس دلبستگى به آن براى چيست ؟ (88)

ما نصيحت به جاى خود كرديم

روزگارى در اين بسر برديم

گر نيايد به گوش رغبت كس

بر رسولان پيام باشد و بس

93) گزينش الهى

پيامبر اكرم فرمود : خداوند از هر چيزى چهار مورد را برگزيد :

فرشتگان : جبرائيل ميكائيل اسرافيل و عزرائيل .

پيامبران : ابراهيم ، داود ، موسى و من (محمد ص ) كه اينان برگزيدكان از حيث مبارزه با طاغوت عصر خود بوده اند .

شهرها : مكه ، مدينه ، كوفه و بيت المقدس .

مساجد مسجدالحرام ، مسجد النبى ،

مسجد كوفه و مسجد الاقصى . متاءسفانه همه در اشغال صهيونيستها و وها بيها و بعثيها است .

زنان : مريم ، آسيه ، خديجه ، فاطمه .

مناسك حج : قربانى ، لبيك ، احرام و طواف .

ماهها : رجب ، شوال ، ذى العقده ، ذى الحجه .

روزها : جمعه ، عرفه ، ترويه و عيد قربان .

94) حياى حقيقى

پيامبراكرم : از خداوند حقيقتا حيا كنيد . (89)

اصحاب : حياء واقعى چگونه است ؟ و چه بايد كرد ؟

پيامبر : پنج خصلت دارد .

1 نبايد بخوابد مگر آنكه آن خواب را پايان زندگى خود بداند .

2 بايد سر و همه قواى موجود درآن (چشم و گوش و زبان ) را از گناه حفظ كند .

3 شكم را از حرام خالى نگاه دارد .

4 همواره به ياد قبر و پوسيدن در زير خاك باشد .

5 هر كس آخرت را بخواهد بايد از زرق و برق دنيا دل بركند .

95) حقوق استاد وآداب تحصيل علم

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : عالم حقوق زيادى بر عهده شما مردم دارد . بعضى از آنها عبارتند از :

1 - بيش از اندازه از او سؤ ال نكنى .

2 - در پاسخ گفتن به سؤ ال ديگران بر او سبقت نگيرى .

3 - اگر نخواست پاسخ سؤ ال را بدهد ، اصرار بر پاسخگوئى نكنى .

4 - هنگامى كه از سؤ ال و جواب خسته شد ، گوشه لباس او را نگيرى كه به سؤ ال من پاسخ دهيد .

5 - براى نشان دادن او با دست به وى اشاره نكنى .

6 - با اشاره چشمت با او سخن نگوئى .

7 - بطور محرمانه و خصوصى در حضور جمع با او سخن نگوئى .

8 - در مقام شناخت عيوب وى بر نيايى .

9 - نگوئى نظر فلان شخصيت و دانشمند مخالف نظر شما است .

10 - راز او را افشاء نكنى .

11 - از هيچكس نزد

او غيبت ننمائى .

12 - در حضور و غياب او آبروى او را حفظ كنى .

13 - هنگام ورود به مجلس به جمع سلام كن و بطور خاص بر او تحيت بگو .

14 - در مجالس در مقابل او بنشين .

15 - اگر حاجتى داشتى از ساير مردم در خدمت به او سبقت بگير .

16 - از طولانى شدن سخنان او افسرده و ملول نشوى . زيرا عالم مانند درخت خرما ثمره اش شيرين و دلنشين است . پس منتظر باش تا زمانى كه از آن درخت بر تو منفعتى فرو ريزد .

در پايان فرمود : العالم بمنزلة الصائم القائم المجاهد فى سبيل الله ، و اذا مات العالم انثلم فى الاسلام ثلمة لاتسد الى يوم القيامة ، و ان طالب العلم ليشيعه سبعون الف ملك من مقربى السماء(90)

عالم به منزله انسان روزه دار و شب زنده دار و قيام كننده به انجام تكاليف شرعيه و جهاد كننده در راه خدا است . (از همه اين ثوابها بر خوردار است . ) هر گاه عالمى از اين جهان فانى رخت بر بندد ، خلاء و رخنه اى در اسلام وارد مى شود كه تا روز قيامت پر نشود و جبران نگردد . و طالب علم را هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب آسمان تشييع كنند .

96) مراحل علم

پيامبراكرم : علم پنج مرحله دارد : (91)

1 - سكوت محض براى فرا گرفتن .

2 - استماع و گوش فرادادن براى درك و فهم .

3 - حفظ و بخاطر سپردن و تكرار .

4 - عمل به آموخته ها

.

5 - نشر علم و آموزش آن به ديگران .

97) دوست عزيز

امام صادق عليه السلام : اَحَبُّ اِخوانى اِلَىَّ مَن اَهدى اِلَىَّ عُيُوبى

محبوب ترين دوستان كسى است كه عيوبم را به من بازگويد .

به دوران دو كس را اگر ديدمى

به دور سر هر دو گرديدمى

يكى آنكه گويد بد من به من

دگر آنكه پرسد بد خويشتن

98) حماقت هم عالمى دارد

دو نفر احمق با يكديگر همسفر شدند .

اولى : اگر بدانى هر چه از خدا بخواهى بتو مى بخشد ، از او چه تقاضا مى كنى ؟

دومى : يك گله گوسفند كه از ديدن آنها لذت ببرم .

دومى : اگر تو بدانى خدا خواسته ات را اجابت مى كند ، چه چيزى از او مى خواهى ؟

اولى : يك گرگ كه گوسفندان ترا پاره پاره كند .

دومى : گرگ تو ، گوسفندان مرا ! ؟

اولى : بله گرگ من ، گوسفندان ترا خفه كند و شكمشان را بدرد .

نزاع و درگيرى آغاز مى شود . سوارى از راه مى رسد؛ سبب نزاع را مى پرسد . فورا يك ظرف بزرگ عسل مى آورد و روى زمين مى ريزد و به آن دو مى گويد : خون من مثل اين عسل بريزد ، اگر شما دو نفر احمق نباشيد !

99) احمقتر از هر دو

چند نفر با هم نماز مى خواندند . يكى از آ نان در بين نماز ، سخنى گفت .

اولى : چرا حرف زدى ؟ نمازت باطل شد .

دومى : تو خودت هم كه حرف زدى ، پس نماز تو هم باطل است .

سومى : راست مى گويد ، خوشا به حال خودم كه نمازم باطل نشد ! !

100) راهنمائى احمق

شخصى در خانه اش چاهى حفر كرد ، و خاكها را داخل خانه روى هم ريخت .

پس از حفر چاه هر چه فكر كرد با اينهمه خاك چه كند ، عقلش به جائى نرسيد . بادوستش مشورت كرد .

دوستش گفت : اينكه كارى ندارد ، چاه ديگرى حفر كن و اين خاكها را داخل آن بريز .

اين بيچاره طبق راهنمائى دوستش عمل كرد . چاه ديگرى حفر كرد و همه خاكهاى چاه اول را در چاه دوم ريخت . ولى اينبار خاك چاه دوم در خانه باقى ماند .

بار ديگر براى راهنمائى نزد همان دوستش رفت ، و مشكل جديد را شرح داد .

دوستش به او گفت : راه حلش خيلى ساده است . خاكهاى چاه دوم را هم در چاه اول بريز و قضيه را تمام ، و خودت را راحت كن .

101) درمان اطباء

الف مردى نزد پزشك رفت و گفت : دلم درد مى كند .

پزشك پرسيد : چه خورده اى ؟

گفت : يك من گوشت گاو ، چهل تا تخم مرغ ، دو تا ماهى ، يك قالب يخ .

پزشك : اگر از اين مرض هلاك نشدى ، خودت را از پشت بام پرت كن ، قطعا راحت مى شوى .

ب شخص ديگرى به طبيب مراجعه كرد كه ضعف معده دارم .

طبيب پرسيد : چه خورده اى ؟

گفت : چند روز اشتهائى به غذا نداشتم . امروز صبح پنج من خربزه ، يك من نان ، بيست عدد انار ، يكمن حلوا و . . . خوردم ، ولى ديگر نتوانستم

چيزى بخورم .

طبيب برايش نسخه نوشت : يكمن شيرخشت ، دومن ترنجبين ، سه من آلوبخارا ، چهار من گلاب .

مريض اعتراض كرد : اين چه نسخه اى است ؟ چه كسى مى تواند اين همه دارو را بخورد ؟

طبيب : آن مرض جز اين درمان ندارد .

ج رباخوارى مقدس نما بيمار شد . براى درمان نزد طبيب رفت

پزشك پس از معاينه گفت : دواى درد شما شراب است .

بيمار : هرگز شراب نمى خورم .

پزشك : چرا ؟

بيمار : چون حرام است و به جهنم مى روم .

پزشك : اگر نخوريد ، زودتر خواهيد رفت .

102) نوجوان رزمنده

ابوقدامه مى گويد : براى بسيج مردم و ترغيب آنان براى شركت در يكى از غزوات به شهرى رفتم و در باره فضيلت جهاد و مجاهد ، شهادت و شهيد براى مردم سخن گفتم . (92)

هنگام مراجعت به قرارگاه خود زنى بسته اى كوچك با يك نامه به من داد و با چشم گريان برگشت . در نامه چنين نوشته شده بود :

اى ابى قدامه ، من قدرت بر جهاد ندارم لكن دو گيسوى خود را قطع نمودم و به تو دادم تا آنها را به اسب خود بياويزى و در راه خدا بجنگى . شايد خداوند مرا نيز در ثواب جهاد شريك گرداند .

ابو قدامه گويد : اين ماجرا گذشت . صبح روز جنگ نوجوانى را ديدم كه بدون تجهيزات (زره و كلاه خود و سپر) در ميدان رزم حاضر شده است . به او گفتم : برگرد ، زيرا تو با اين جثه كوچك و

كمى سن و سال ، در صورت تاخت و تاز اسبها پايمال خواهى شد .

گفت : تو مى گوئى برگرد ، ولى خداوند مى فرمايد : يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحفا فَلاتُوَلُّوهُمُ الاَْدْبارَ (93) اى مؤ منان هرگاه با كافران در ميدان نبرد ملاقات كرديد پشت به آنها نكنيد وميدان را ترك نكنيد .

سپس گفت : اى ابو قدامه سه تير به من قرض بده .

گفتم : حالا وقت قرض دادن نيست . اينجا ميدان جنگ است .

نوجوان خيلى اصرار و التماس كرد .

گفتم به تو قرض مى دهم به شرطى كه اگر شهيد شدى ، مرا شفاعت نمائى . پذيرفت و من سه تير به وى دادم . او با دو تير دو نفر از دشمنان را به هلاكت رساند ، ولى هنگامى كه تير سوم را در كمان مى گذاشت ، ناگاه تيرى به پيشانى او اصابت كرد و بر زمين افتاد .

در آخرين لحظات به او گفتم : مرا از شفاعت فراموش نكنى .

گفت : بسيار خوب ، لكن مرا به تو نيز حاجتى است . هنگامى كه به شهر وارد شدى ، خورجين مرا به مادرم برسان . مادر من همانست كه گيسوانش را به تو داد تا در ثواب جهاد فى سبيل الله سهيم گردد .

خوشبختانه امروزه ما چنين نمونه هائى فراوان داريم و همه روزه شاهد ايثار جوانان و نوجوانان رزمنده در ميدانهاى نبرد حق عليه باطل هستيم . و در پشت جبهه تلاش پيگير شير زنان و تربيت يافتگان مكتب زهرا و زينب سلام الله عليهما

را در راه دفاع مقدس و پشتيبانى رزمندگان مشاهده مى كنيم .

103) نمونه ايثار

بسيارى از رزمندگان در جنگ تبوك بر اثر تشنگى به شهادت رسيدند .

حذيفة بن يمانى مى گويد : من ظرف آبى بدست آوردم ، به پسر عمويم دادم تا آب بنوشد . گفت : آن را به هشام بده . نزد هشام رفتم تا به او آب بدهم . گفت : به نفر سومى بده .

وقتى به او رسيدم ، ديدم از شدت تشنگى شهيد شده ، برگشتم تا به نفر دوم آب بدهم . او هم جان سپرده بود . سراغ اولى رفتم . ديدم او هم جان به جان آفرين تسليم نموده و شربت گواراى شهادت نوشيده است . (94)

اين ماجرا در باره هفت نفر از رزمندگان احد نيز ذكر شده است .

راوى مى گويد : آبى كه براى رفع عطش يك نفر كافى بود به يكى از اين رزمندگان دادم .

گفت : به فلانى بدهيد . و او به سومى حواله داد . همين طور هريك ديگرى را بر خود ترجيح داد تا به نفر هفتم رسيدم ، ديدم او بر اثر شدت عطش جان سپرده است . برگشتم تا به ششمى آب برسانم ، ديدم او هم شهيد شده ، و بهمين ترتيب هر هفت نفر به درجه رفيعه شهادت نائل گشته بودند . اينجا اين آيه نازل شد : وَيُؤ ثِرُونَ عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ(95)

104) مشكلات رزمندگان

رزمندگان اسلام در جنگ تبوك با مشكلات فراوان مواجه بودند . به طورى كه هر ده نفر يك شتر داشتند ، و هر ساعتى يك نفر سوار مى شد و نه نفر ديگر پياده بودند . غذاى آنها

جو سبوس نگرفته و خرماى مانده ترش شده بود .

هر گاه خيلى گرسنه مى شدند و تاب و توان خود را از دست مى دادند ، يكى يك دانه خرما در دهان مى گذاشت و مى مكيد به اندازه اى كه طعم خرما را بچشد . سپس به رفيقش مى داد تا او بمكد ، و به همين ترتيب . (96)

خلاصه رزمندگان در جنگ تبوك از نظر آب و غذا و ساير امكانات در سختى بسيار بودند و متحمل مشكلات فراوان شدند .

105) خواب غفلت

بلوهر حكيم گويد : شنيدم مردى از فيل مستى مى گريخت و فيل به دنبال او مى دويد و خود را به وى نزديك مى ساخت . آن مرد بناچار خود را در چاهى آويخت و به درختى كه در كنار چاه روئيده بود چنگ زد .

ناگهان مشاهده نمود دو موش بزرگ يكى سياه و ديگرى سفيد ، مشغول جويدن و قطع ريشه آن درخت هستند . زير پاى خود را نگريست ، چهار مار افعى سر از سوراخ بيرون آورده بودند ، و هر لحظه ممكن بود او را نيش بزنند . به قعر چاه نگاهى انداخت ، ديد اژدهائى دهان گشوده و منتظر افتادن او است تا او را فرو بلعد . سرش را بلند كرد ، ديد مقدارى عسل به شاخه درخت آلوده شده است . پس از همه چيز غافل شد و مشغول ليسيدن عسل شد .

در بيان حقيقت اين داستان گفته اند :

آن چاه عميق ، دنياى پر از آفات و مصيبات است .

آن شاخه درخت ، عمر آدمى است .

آن دو موش سياه و سفيد ، شب و روز است كه ريشه عمر را قطع مى كند .

آن چهار افعى ، اخلاط چهارگانه مزاج (سوداء ، صفراء ، بلغم و خون ) هستند كه به منزله زهرهاى كشنده اى است كه انسان را هلاك مى كنند .

آن اژدها مرگ است كه پيوسته انتظار مى كشد .

آن عسل كه فريفته آن شد و او را از همه خطرات و مهلكات غافل ساخت ، لذتهاى دنيوى و خواهشهاى نفسانى است . (97)

هر دم از عمر مى رود نفسى

چون نگه مى كنم نمانده كسى

اى كه پنجاه رفته در خوابى

مگر اين پنج روزه دريابى

خجل آنكس كه رفت و كار نساخت

كوس رحلت زدند و بار نساخت

106) نجات اهل ذكر (98)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : ملائكه بر مجالس اهل ذكر مى گذرند . پس بر بالاى سر ايشان توقف مى كنند و با گريه اهل ذكر مى گريند و دعاى آنان را آمين مى گويند .

هنگامى كه فرشتگان به آسمان بالا مى روند ، خداوند مى فرمايد : فرشتگان من كجا بوديد در حالى كه خدا به ايشان دانا تراست .

فرشتگان : پروردگارا تو دانا ترى . ما در يكى از مجالس اهل ذكر شركت كرده بوديم . آنان را مشاهده كرديم كه تسبيح و تقديس تو مى گويند و بر گناهانشان از تو طلب مغفرت مى كنند ، از آتش دوزخ مى ترسند ، و به ثواب تو اميد دارند .

خداوند : شما را گواه مى گيرم كه گناهان ايشان را بخشيدم ، و آنان را

از دو زخ ايمن ساختم و بهشت را براى آنان واجب گرداندم .

فرشتگان : خداوندا ، در مجلس كسى بود كه بياد تو نبود و ترا تقديس و تسبيح نمى كرد .

خداوند عزوجل : من او را هم بواسطه مجالست با اهل ذكر و شركت در مجالس دينى و مذهبى بخشيدم . زيرا همنشين اهل ذكر ، شقى و بدبخت نمى گردد .

107) فضيلت ذكر (99)

پيامبر : كسى كه زبان ذاكر داشته باشد ، خير دنيا و آخرت به او عطا شود .

كسى كه همواره به ياد خدا باشد خدا او را دوست دارد ، و از نفاق و دوزخ او را حفظ كند .

اى موسى : در هر حال مرا فراموش مكن ، زيرا فراموش كردن من قلب را مى ميراند .

اى عيسى : مرا ياد كن تا به ياد تو باشم .

امام صادق عليه السلام : خداوند متعال فرمود :

هر كس در خلوت ونهان مرا ياد كند ، او را در جلوت و عيان ياد خواهم كرد .

يا اَيَّهَا الَّذينَ امَنُوا اذكُروُا اللهَ ذِكرا كَثيرا * وَ سَبِّحُوهُ بُكرَةً وَ اَصيلا(100)

108) خليفه دست و دل باز

ابو دلامه بر مهدى عباسى وارد شد . خليفه به او گفت : چه حاجتى دارى ؟

ابو دلامه : استدعا دارم يك سگ شكارى به من مرحمت كنيد .

خليفه دستور داد سگى به او بدهند .

ابو دلامه : اى خليفه ، پياده كه نمى توان شكار كرد .

خليفه : يك مركب سوارى هم به او بدهيد .

ابو دلامه : يك سگ و اسب محتاج به نگهبان است .

خليفه : غلامى براى خدمتگزارى به او بدهيد .

ابودلامه : اگر شكارى كردم چه كسى آنرا طبخ نمايد .

خليفه : كنيزى براى آشپزى و طبخ شكار به او بدهيد .

ابو دلامه : خيلى متشكرم ، ولى اين غلام و كنيز در كجا زندگى كنند .

خليفه : بسيار خوب ، منزلى هم در اختيار او بگذاريد .

ابودلامه : مخارج اين غلام و كنيز ،

و اسب و سگ را چگونه تاءمين كنم ؟

خليفه : هزار جريب زمين آباد آماده زراعت در اختيار او قرار دهيد .

ابودلامه : از لطف شما سپاسگزارم .

خليفه : ديگر چيزى نمى خواهيد ؟

ابو دلامه : فعلا كافى است .

109) كسب علم در حال احتضار

ابو ريحان بيرونى در حال احتضار بود . يكى از دانشمندان به ديدنش آمد .

ابوريحان از او در باره يك مطلب علمى سوال كرد .

گفت : اكنون وقت سؤ ال و جواب و مباحثه نيست . ابوريحان اصرار كرد و گفت : عقل حكم مى كند دانستن بهتر از ندانستن است . پس اگر بدانم و از اين دنيا بروم بهتر است از اينكه اين نكته علمى را ندانم و از اين دنيا رخت بر بندم .

پس مرد دانشمند پاسخ سؤ ال ابوريحان را داد و از جاى برخاست تا به خانه اش برود . ولى هنوز از منزل خارج نشده بود كه ابوريحان بدرود حيات گفت و صداى شيون از اهل خانه بلند شد .

110) دزدان حرفه اى

مردى روستائى در حالى كه زنگوله و ريسمانى به گردن بزش آويخته و سر آن را به دست گرفته بود ، سوار بر الاغش به شهر مى رفت .

سه دزد او را ديدند ، يكى از آنها گفت : من بزش را مى دزدم .

ديگرى گفت : من الاغش را مى برم .

و سومى گفت : من لباسهايش را مى ربايم .

دزد اول آهسته آمد ، ريسمان و زنگوله را از گردن بز در آورد ، و به دم الاغ بست و بز را برداشت و پا به فرار گذاشت .

دزد دوم نزد مرد روستائى آمد و با تمسخر گفت : همه ريسمان و زنگوله را به گردن الاغ مى بندند ، تو به دم الاغ بسته اى ؟

مرد ساده پشت سرش را نگاه كرد . ديد بزش نيست

. گفت : اى واى ، بزم چه شد .

دزد گفت : بزت چه جورى بود ؟

مرد ساده نشانه هاى بز را به دزد گفت .

دزد اظهار كرد : چند لحظه پيش كسى را ديدم كه بزى با اين نشانه ها همراه داشت و از اين راه مى رفت .

مرد روستائى گفت : اين الاغ را چند لحظه نگهدار تا من بر گردم .

دزد دوم هم به راحتى الاغ را برداشت و فرار كرد .

هنگامى كه از يافتن بز ماءيوس شد ، برگشت ، ديد الاغش را هم برده اند . بناچار به طرف روستايش بر گشت .

دزد سوم سر چاهى نشسته بود و گريه مى كرد .

مرد ساده لوح او را ديد و سبب گريه وى را پرسيد .

دزد گفت : من يك جعبه پر از جواهرات داشتم . مى خواستم آن را براى سلطان ببرم . اينجا از دستم داخل چاه افتاد . هر كس آنرا بيرون آورد به او ده اشرفى دهم .

مرد بيچاره لخت شد و به ته چاه رفت . ولى هر چه نگاه كرد جعبه اى نديد . وقتى از چاه بيرون آمد ، ديد لباسهايش را نيز دزديده اند .

از آن پس از همه مردم مى ترسيد و از آنان مى گريخت و گاهى به افراد مشكوك با فحش و دشنام حمله مى كرد . اهل روستا از او سؤ ال كردند : چه شده است ؟ چرا چنين مى كنى ؟ مگر ديوانه شده اى ؟ ماجرا را براى آنها نقل كرد . (101) مردم دلشان

به حال او سوخت ، پولى جمع كردند و يك الاغ و يك دست لباس برايش خريدند . مرد ساده لوح اين دفعه افسار الاغ را به دست گرفته بود و خودش از جلو و الاغ به دنبال او مى رفت .

دو نفر دزد او را با اين حالت ديدند . يكى از آنها افسار را از گردن الاغ باز كرد و به گردن خودش انداخت . دزد ديگر الاغ را برداشت و گريخت .

مقدارى راه را طى كردند دزد ، سرفه كرد . مرد روستائى پشت سرش را نگاه كرد ، ديد افسار الاغ به گردن مردى است و اثرى از الاغش نيست . تعجب كرد ، گفت : الاغم چه شد .

دزد گفت : الاغ تو من بودم . هر گاه مادرم را اذيت مى كنم ، او مرا نفرين مى كند و من براى مدتى كوتاه به صورت الاغ مسخ مى شوم . بعد كه مى بيند مردم چگونه از من بار مى كشند ، دلش به حالم مى سوزد ، و برايم دعا مى كند ، و من به صورت اوليه بر مى گردم . چند دقيقه پيش مادرم دعا كرد و من به صورت انسان در آمدم .

مرد ساده لوح از او عذر خواهى كرد و گفت : اگر به شما جسارتى كردم ، مرا ببخشيد . سپس افسار را از گردنش برداشت و او را رها كرد .

چند روز بعد مشاهده نمود الاغش را در بازار مى فروشند . نزديك الاغ رفت و در گوشش گفت : اى بى حيا ، باز مادرت را

اذيت كردى . من هرگز ترا نخواهم خريد ! !

111 )دزد يا حسين

شبى دزدى وارد خانه روضه خوانى شد ، وسائل قيمتى منزل را جمع كرد ، و در يك چادر شب بزرگ پيچيد . هنگامى كه خواست آنرا بلند كند تا بر پشتش بيندازد و فرار كند ، بر حسب عادت گفت : يا على

روضه خوان از صداى ياعلى دزد از خواب پريد ، و از جا بر خاست و مچ دزد را گرفت و گفت : كجا ؟ من يك عمر يا حسين گفته ام تا اين وسائل را تهيه نموده ام . حالا تو مى خواهى همه اينها را با گفتن يك يا على ببرى ؟ !

112 )گوش شنوا

توانگرى نه به مال است پيش اهل كمال

كه مال تالب گور است و بعد از آن اعمال

من آن چه شرط بلاغ است با تو مى گويم

تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال

محل قابل و آنگه نصيحت قائل

چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال

به چشم و گوش و دهان آدمى نباشد شخص

كه هست صورت ديوار را همين تمثال

نصيحت همه عالم چو باد در قفس است

به گوش مردم نادان چو آب در غربال

كنون هواى عمل مى زند كبوتر نفس

كه دست جور زمانش ، نه پر گذاشت نه بال

به قبرستان گذر كردم كم و بيش

بديدم قبر دولتمند و درويش

نه درويش بى كفن در خاك رفته

نه دولتمند برده ، يك كفن بيش

113 )رهائى

از نفس خودم جدائيم ده يا رب

و زقيد خودم رهائيم ده يا رب

بيگانه ز آشناى خويشم گردان

يعنى به خود آشنائيم ده يا رب

نى از تو حيات جاودان مى خواهم

نى عيش و تنعم جهان مى خواهم

نى كام دل و راحت جان مى خواهم

چيزى كه رضاى توست آن مى خواهم

114) پيام جانان

روزها فكر من اينست و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟

به كجا ميروم آخر ننمائى و طنم

من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم

آنكه آورد مرا ، باز برد تا و طنم

مرغ باغ ملكوتم ، نيم از عالم خاك

چند روزى قفسى ساخته اند ازبدنم

خرم آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست

به هواى سر كويش ، پر و بالى بزنم

خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم

راحت جان طلبم وز پى جانان بروم

115 )پيام شهيدان

حجاب چهره جان مى شود غبار تنم

خوش آن دمى كه از اين چهره پرده بر فكنم

چنين قفس نه سزاى من خوش الحانى است

روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

من ز او جانى ستانم جاودان

او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ

با لاله ، شهيد عشق را يك سخن است

كاى لاله ، ترا جلالت از خون من است

سردادن و جان به ديگران بخشيدن

اين شيوه عاشقان خونين كفن است

116) پيام رزمندگان

در سنگر اگر به خون شناور گردم

ور مثله و قطعه قطعه پيكر گردم

بهتر ز هزار سال عمر است كه من

تسليم به دشمن ستمگر گردم

گر عرصه زندگى به ما گردد تنگ

ور غوطه به خون خوريم در جبهه جنگ

يك نام به خون نوشته بر سينه سنگ

بهتر ز هزار نام آلوده به ننگ

آنى تو كه حال دل نالان دانى

احوال دل شكسته بالان دانى

گر خوانمت از سينه سوزان شنوى

وردم نزنم زبان لالان دانى

117) سير منازلكمال

1 - يقظه : بيدارى از خواب غفلت و شناخت مقام آدميت .

2 - توبه : باز گشت به خدا و پناه آوردن به حضرت حق جل جلاله .

3 - ورع : پرهيز از محرمات و شبهات .

4 محاسبه : ارزيابى خوبيها و بديهاى نفس با خود و ديگران .

5 - ارادت : ميل به رسيدن به مراد با جد و جهد بسيار .

6 - زهد : ترك علائق دنيا و دل از غير خدا بريدن .

7 - فقر : خالى ساختن دل از محبت آنچه ندارد .

8 - صدق : يكرنگى و يكسان بودن باطن و ظاهر .

9 - صبر : استقامت در مقابل هواهاى نفسانى و در جهت رفع موانع .

10 - رضا : خشنودى از سختيها و گرفتاريها .

11 - اخلاص : عمل خود را براى خدا خالص نمودن و از ريا پرهيز كردن .

12 - توكل : اعتماد بر خدا در همه كارها ، و باور اين حقيقت كه هر چه او بخواهد خير است .

118) نامه رسان

پيامبر : هر كس نامه رزمنده اى را به مقصد برساند ، مانند كسى است كه بنده اى آزاد كند و در ثواب جهاد رزمندگان شريك است . (102)

119) شمشير سمبل قدرت

پيامبر : همه خوبيها در شمشير و زير سايه شمشير است ، و مردم جز به شمشير به راه نيايند . شمشيرها كليدهاى بهشت و دوزخ است (شمشير در راه حق كليد بهشت ، و در راه باطل كليد دوزخ مى باشد . )

اَلخَيرُ كُلُّهُ فِى السَّيفِ وَ تَحتَ ظِلِّ السَّيفِ ، وَ لايُقيمُ النّاسَ الاّ السَّيفُ ، وَ السُّيُوفُ مَقاليدُ الجَنَّةِ وَ النارِ(103) .

120 )عيب كاخ

يكى از پادشاهان كاخى ساخت كه از حيث وسعت و معمارى ، استحكام ، زيبائى و دكوراسيون بى نظير بود . روزى فرمان داد بزرگان قوم را دعوت كنند تا از آنان نظر خواهى شود . آيا اين كاخ عيبى دارد يا نه ؟

هيچكس عيبى بنظرش نرسيد تا اينكه عارف زاهدى گفت : اين كاخ دو عيب بزرگ دارد : يكى اينكه سرانجام خراب مى شود ، ديگر اينكه صاحبش خواهد مرد .

پادشاه : مگر خانه اى يافت مى شود كه اين دو عيب را نداشته باشد ؟

زاهد : آرى ، خانه آخرت . (104)

121) تعظيم حق الهى

بدان كه هرگاه تو گناه را عظيم شمارى حق خداوند را عظيم شمرده اى ، و هر گاه گناه را كوچك شمارى حق خداوند را كوچك شمرده اى . و گناهى كه تو آنرا عظيم پندارى ، خداوند كوچكش خواهد شمرد ، و گناهى كه تو آنرا كوچك پندارى ، خداوند آن را بزرگ خواهد شمرد .

122 )ده حكايت آموزنده

الف نكته بين : هنگامى كه در قيامت بخواهند اعمال كم فروشان را براى اندازه گيرى در كفه ترازو گذارند ، خواهند گفت : اعمال ما را در كفه ديگر گذاريد ، زيرا اين ترازو ناميزان است

ب گروهى نزد قاضى گواهى دادند اين باغ مركبات از آن فلانى است .

قاضى پرسيد : تعداد درختها چقدر است ؟

گفتند : نمى دانيم . لذا قاضى گواهى آنان را نپذيرفت .

يكى از شهود گفت : حضرت قاضى شما چند سال است در اين مسجد قضاوت مى كنيد ؟

گفت : سى سال .

پرسيد : اين مسجد چند ستون دارد ؟

قاضى با شرمسارى گفت : نمى دانم و گواهى شهود را پذيرفت .

ج از ذاكرى پرسيدند : آيا ايمان دارى ؟

گفت : اگر مقصود آيه آمَنابِاللهِ وَ مااُنزِلَ عَلَينا باشد ، بلى .

ولى اگر مراد آيه اِنَّما المُؤ مِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَت قُلُوبُهُم باشد ، خير .

د گدائى با فرزندش زنى را ديدند كه به دنبال جنازه اى مى دود و مى گويد : اى مرد ، ترا به جائى برند كه نه در آن عطائى هست نه فراشى ، نه چاشتى و نه شامى .

فرزند گفت : پدرجان

، گويا اين جنازه را به خانه ما مى برند !

ه شخصى به بخيلى گفت : مرا صد تومان وام و يكماه مهلت بده .

گفت : صد تومان ندارم ، ولى به جاى يك ماه يكسال مهلت مى دهم .

و ريا كارى گفت : من از دست مردم چه كنم كه خيال مى كنند من ريا كارم ، در حالى كه ديروز روزه بوده ام ، و امروز هم روزه دارم ، فردا هم مى خواهم روزه بگيرم و هنوز به كسى نگفته ام .

ز ديگرى نمازى طولانى با رعايت همه آداب و مستحبات بجاى آورد .

مردم او را بسيار تحسين كردند .

پس ازنماز گفت : روزه دارم وگرنه بهتر از اين نماز مى خواندم .

كليد در دوزخ است آن نماز

كه بر روى مردم گزارى دراز

اگر جز به حق ميرود جاده ات

بر آتش فشانند سجاده ات

ح عابدى چهل سال روزه مى داشت . هيچكس بدان آگاهى نمى يافت . زيرا غذايش را از خانه با خود به سر كار مى برد و در راه خدا صدقه مى داد .

اهل خانه تصور مى كردند او در محل كار غذا مى خورد ، و همكارانش مى پنداشتند براى صرف غذا به خانه خود مى رود .

ط مؤ منى را گفتند : فلانى بر تو مى خندد و تو را مسخره مى كند .

گفت : اِنَّ الَّذينَ اَجرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضحَكُونَ(105) .

ى دو نفر بزغاله اى بريان كرده و مى خوردند .

يكى از آندو باشدت گوشتها را از استخوان جدا

مى كرد و در دهان مى گذاشت .

ديگرى گفت : چقدر تو بر اين بزغاله خشمگين هستى . گويا مادرش ترا شاخ زده است .

اولى گفت : تو چقدر نسبت به اين بزغاله دلسوزى مى كنى ، گويا مادرش ترا شير داده است .

123 )علت عدم استجابت دعا

عالمى را پرسيدند : چرا خداوند دعاى ما را مستجاب نمى كند ؟

گفت : چون شما دعوت خدا را اجابت نكرديد . و اين دو آيه را به عنوان شاهد بر زبان جارى نمود . وَاللهُ يَدعُوا اِلى دارِالسلامِ(106) ، وَ يَستَجيبُ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصالِحاتِ(107) .

از ابراهيم بن ادهم پرسيدند : (108) چرا دعاى ما به اجابت نمى رسد ؟

در حالى كه خداوند مى فرمايد : اُدعُونى اءَستَجِب لَكُم (109) .

پاسخ داد : چون قلبهايتان مرده است .

سؤ ال شد : چه چيزى قلبها را مى ميراند ؟

گفت : هشت خصلت .

1 - حق خدا را مى شناسيد ، اما براى اداء حق او قيام نمى كنيد .

2 - قرآن مى خوانيد ولى حدود الهى و احكام قرآنى را ترك كرده ايد .

3 - مى گوئيد ما رسول خدا را دوست داريم ، ولى به سنت و شيوه زندگى او پايبند نيستيد .

4 - مى گوئيد از مرگ مى ترسيم ، اما خود را براى مرگ آماده نساخته ايد .

5 - خداوند فرمود : شيطان دشمن شماست . پس او را دشمن خود بدانيد ، ولى از او در انجام معاصى پيروى مى كنيد .

6 - مى گوئيد از آتش دوزخ بيم داريم ، ولى

بدنهايتان را به دست خود و با عمل خويش به آتش مى اندازيد .

7 - مى گوئيد بهشت را دوست داريم ، ولى براى آن تلاش نمى ورزيد . ؟

8 - از صبح تا شب ، عيوب خودتان را پشت سر مى اندازيد ، و عيوب مردم را در جلو چشمتان قرار مى دهيد . شما با اين اعمال ، خداوند را به خشم مى آوريد . پس چگونه دعايتان را مستجاب نمايد ؟

124 )موعظه لقمان

فرزندم ، تو را به شش خصلت توصيه مى كنم كه علم اولين و آخرين در آن است .

1 - قلب را به امور دنيوى مشغول مدار مگر به اندازه اى كه در دنيا خواهى ماند .

2 - براى آخرت خود بقدرى تلاش كن كه در آنجا باقى هستى .

3 - پروردگارت را اطاعت كن به اندازه اى كه به او احتياج دارى .

4 - تلاش تو بايد در مسيرى باشد كه موجب آزادى تو از آتش دوزخ گردد .

5 - جرئت تو بر ارتكاب گناه بايد به اندازه اى باشد كه مى توانى عذاب خدا را تحمل كنى .

6 - هر گاه خواستى خدايت را نافرمانى كنى در مكانى باش كه خدا ترا نبيند .

125 )هفت خبر داغ

هر كس از خدا بترسد خداوند همه چيز را از او مى ترساند ، و هر كس از غير خدا بترسد خداوند او را از همه چيز مى ترساند .

كسى كه صادقانه از خداوند طلب شهادت كند ، خداوند او را به مرتبت و منزلت شهيدان خواهد رساند .

اميرمؤ منان : بلاء براى ظالم ، ادب و تنبه ، براى مؤ من ، امتحان ، و براى انبياء علو درجه ، و براى اولياء ، كرامت و لطف است .

مؤ من نسبت به ديگران غبطه مى خورد ولى حسد نمى ورزد ، اما منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد .

وقتى انسان بميرد ، مردم گويند : چه چيزى بجاى گذاشت ؟ و فرشتگان پرسند : چه چيزى پيش فرستاد ؟

كسى كه داراى چهار خصلت باشد

، خير دنيا و آخرت دارد :

1 قلب شاكر . 2 زبان ذاكر . 3 بدن صابر . 4 همسر نيكوكار .

انسان مؤ من نيست مگر اينكه بيمناك از عقوبت خدا و اميدوار به رحمت خدا باشد . و بيمناك و اميدوار نيست مگر اينكه به مقتضاى بيم و اميد عمل كند .

126 )وقت ملاقات

شخصى از دوستش كه به مقام وزارت رسيده بود ، طى نامه اى محترمانه وقت ملاقات خواست كه كارى فورى و ضرورى دارم .

وزير در پاسخ نوشت : دوست من ، از زمان صدارت هيچ وقت فراغت ندارم و اشتغال من به اندازه اى زياد است كه حتى فرصت سر خاراندن ندارم . هرگاه فراغت يابم ، هر لحظه اى اراده كنى ، در خدمت خواهم بود .

متقاضى در ذيل ياد داشت وزير نوشت : دوست عزيز ، آنگاه كه تو فراغت پيدا كنى ، ديگر مرا به تو كارى نيست و حاجتى به تو نخواهم داشت .

127 )غرض چهار چيز

چهار چيز براى چهار غرض آفريده شده است :

الف مال براى انفاق نه امساك . ب علم براى عمل ، نه جدل .

ج عبد براى تعبد ، نه تنعم . د دنيا براى عبرت ، نه عمارت .

128 )سخت ترين كار

اميرمؤ منان عليه السلام : سخت ترين كارها سه چيز است :

الف در همه حال به ياد خدا بودن .

ب دوستان را با مال يارى كردن .

ج حق به جانب ديگران دادن .

129) پاسخ حكيمانه

وزيرى حكيمى را ديد علف مى خورد .

گفت : اگر به خدمت شاهان در آمده بودى نيازمند به خوردن علف نمى شدى .

حكيم پاسخ داد : تو نيز اگر علف مى خوردى ، نيازمند خدمت شاهان نبودى .

130 )مدح و ذم در حال رضا و غضب

افلاطون : آنكس كه هنگام خشنودى تو را به آنچه در تو نيست مدح و ثنا گويد ،

هنگام خشم تورا به آنچه در تو نيست ذم و نكوهش خواهد كرد .

131) بدترين ها

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :

1 - بدترين كارها آنست كه نيكى را از بين ببرد و گناهان را جلب نمايد .

2 - بدترين عقايد آن است كه مخالف با شريعت باشد .

3 - بدترين گرفتاريها و مصيبتها ، جهل و نادانى است .

4 - بدترين زنان او است كه به شوهر خود تمكين ننمايد .

5 - بدترين فرزندان آنست كه فرمان پدر و مادر خود را اطاعت نكند .

6 - بدترين خصلتها ، دروغگوئى و دو روئى است .

7 - بدترين حاكمان كسى است كه بيگناه از او بترسد .

8 - بدترين فرماندهان كسى است كه هواى نفس بر او امير باشد و فرمان دهد .

9 - بدترين قاضى او است كه در قضاوت خود ستم كند .

10 - بدترين رئيس او است كه به زير دستان جور و ستم روا دارد .

11 - بدترين عمل آنست كه آخرت انسان را تباه سازد .

12 - بدترين وزير كسى است كه وزير اشرار و بد كاران باشد .

13 - بدترين مدح و ستايش آنست كه بر زبان اشرار و بدان جارى گردد .

14 - بدترين سخن آنست كه بعضى از آن بعض ديگر را نقض كند .

15 - بدترين دانشها آنست كه به آن عمل نشود .

16 - بدترين اموال آنست كه حق الله از آن

خارج نگردد .

17 - بدترين دوستان كسى است كه هنگام آسايش به تو بپيوندد و هنگام گرفتارى با تو قطع رابطه كند .

18 - بدترين شهرها شهرى است كه در آن امنيت نباشد .

19 - بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين مردم بداند .

20 - بدترين بخششها آنست كه با تاءخير و با منت باشد .

132 )بهترين ها

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :

1 - بهترين سلاطين او است كه ريشه ظلم را بخشكاند و عدالت را زنده نمايد .

2 - بهترين دانشها آن است كه سودمند و همراه با عمل باشد .

3 - بهترين ستايشها آنست كه بر زبان نيكان جارى گردد .

4 - بهترين خنده ، تبسم است .

5 - بهترين كارها آنست كه انسان را از سختيهاى آخرت خلاصى بخشد .

6 - بهترين بخششها آنست كه در موقع حاجت و بدون منت باشد .

7 - بهترين مستشار ، خردمندترين و با تجربه ترين مردم است .

8 - بهترين سخن ، راستى است .

9 - بهترين اميران كسى است كه بر نفس اماره اش امير باشد .

10 - بهترين مردم كسى است كه به مردم بيشتر سود برساند .

11 - بهترين اموال آنست كه ترا كفايت كند و نيازمنديهاى ترا بر طرف سازد .

12 - بهترين بندگان او است كه اگر نيكى نمايد ، شاد گردد و اگر بدى كند ، از خداوند آمرزش طلبد .

13 - بهترين صدقات ، صدقه پنهانى و بدون سؤ ال است .

14 - بهترين ارث پدران به فرزندان

، ادب و تربيت است .

15 - بهترين شكرها و سپاسگزاريها آنست كه ضامن زيادتى نعمت باشد .

16 - بهترين مواهب الهى ، عقل است .

17 - بهترين پندها آنست كه انسان را از زشتى باز دارد .

18 - بهترين نيكيها آنست كه به احرار و آزادگان برسد .

19 - بهترين دوستان كسى است كه در راه امتثال فرامين الهى و انجام تكاليف دينى بر تو سخت گيرد و با تو درشتى كند .

20 - بهترين حلال مشكلات ، ياد خدا است .

133 )جواب ميرداماد در قبر

گويند : وقتى ميرداماد فيلسوف معروف را به خاك سپردند ، نكير و منكر در شب اول قبر از او پرسيدند : من ربك ؟ خدايت كيست ؟

ميرداماد پاسخ داد : اسطقس فوق اسطقسات

فرشتگان چيزى نفهميدند . به خداوند عرض كردند : بار خدايا ، اين مرد به چه زبانى تكلم مى كند كه ما نمى فهميم ؟

خطاب رسيد : اى فرشتگان ، او را به حال خود رها كنيد ، چون وى در حيات نيز مانند ممات سخنانى مى گفت كه هيچكس نمى فهميد .

134 )ارزش سلطنت

واعظى به سلطانى گفت : اگر تو در حالى كه عطش دارى ، از نوشيدن آب منع شوى ، جرعه اى آب را به چند مى خرى ؟

گفت : به نيمى از سلطنت .

پرسيد : اگر نتوانستى بول كنى ، چقدر مى دهى تا بتوانى ؟

پاسخ داد : نيم ديگر سلطنت .

گفت : پس سلطنتى كه به يك جرعه آب ، و يك بول كردن مى ارزد ، ترا نفريبد .

135 )سوگند شيطان

عارفى گويد : شيطان براى پدر و مادر تو سوگند ياد كرد كه ناصح ايشان باشد . ديدى كه چگونه آن دو را فريفت .

َو قاسَمَهُما اِنى لَكُما لَمِنَ الناصِحينَ * فَدَليهُما بِغُرُورٍ(110) .

اما شيطان كه به گمراهى تو سوگند خورد .

قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغوِيَنَّهُم اَجمَعينَ(111) با تو چه خواهد كرد ؟

پس از مكر او همواره بر حذر باش .

به دنيا آمدم عمرى بسر بردم نفهميدم

سفر كردم زيان را بيشتر كردم نفهميدم

گنه را سيم و زر دادم ، خريدم از گنهكاران

ثواب مفت را از كف به در كردم نفهميدم

پدر بفروخت جنت را به گندم ، من به جو دادم

تجارت بين كه تقليد از پدر كردم نفهميدم

136 )كيفر ناسپاسى

كسى غلامى خريد كه براى خودش غذاى خوب از آرد خالص تهيه مى كرد و به غلام نان سبوس دار مى داد . غلام خيلى ناراحت بود تا اينكه از مالك خود تقاضا نمود او را به شخص ديگرى بفروشد .

شخصى او را خريد كه خودش نان سبوس دار مى خورد وبه غلام نخاله آن را مى داد . غلام اينجا هم مدتى ناراحت بود تا اينكه از مالك دوم هم تقاضا كرد او را بفروشد ، شايد از اين وضع نجات يابد .

دفعه سوم شخصى غلام را خريد كه خودش نخاله مى خورد وبه غلام هيچ نمى داد . غلام باز هم درخواست فروش كرد . تا اين بار او را شخصى خريد كه خودش اصلاً غذا نمى خورد ، و سر غلام را تراشيد و در شب ، چراغ را روى سر غلام عوض مناره

مى گذاشت . غلام بيچاره نزد مالك چهارم ماند و هرگز از او تقاضاى فروش نكرد !

دلال از او پرسيد : اگر اينجا هم ناراحتى به شخص پنجمى تو را بفروشم .

غلام گفت : نه ، همين جا خوبست .

دلال پرسيد : چگونه بر اين حال راضى شدى نزد اين مالك بمانى ؟

گفت : مى ترسم اين دفعه كسى مرا بخرد كه عوض چراغ فتيله چراغ را در چشمم قرار دهد !

137 )تسبيح جهان

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ اِنَّهُ كانَ حَليما غَفُورا(112)

قرآن كريم مى فرمايد : آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر چه در آنها است خداوند عالم را تسبيح مى گويند و هيچ چيزى در جهان نيست مگر اينكه او را تسبيح مى كند ، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد .

شيخ بهائى گويد : گاهى انسان سخن ديگرى را مى شنود و مى فهمد ، مثل اينكه دو نفر به زبان واحدى با يكديگر تكلم كنند . گاهى انسان سخنى را مى شنود و نمى فهمد . مثل اينكه شخصى به زبان بيگانه با تو سخن گويد .

ولى گاهى سخن ديگران نه شنيده مى شود و نه فهميده مى شود . و اين معنى در باره محجوبان و غافلان است .

اولياء الهى سخن هر چيزى را به گوش دل مى شنوند و مى فهمند كه همه اشياء هماهنگ و هميشه خالق جهان را تسبيح مى گويند . چنانكه خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد :

اَلَم تَرَ اءَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ

لَهُ مَن فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ الطَّيْرُ صافاتٍ

كُلُّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسبى حَهُ وَ اللهُ عَليمٌ بِما يَفعَلُونَ(113) آيا نديدى هر چه در آسمانها و زمين است و پرندگان در حال بال زدن همه مشغول تسبيح خداوند هستند و هر كدام نماز و تسبيح خود را مى داند و خداوند به اعمال آنها دانا است .

نطق آب و نطق خاك و نطق گل

هست محسوس حواس اهل

جمله ذرات عالم در نهان

با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم

138 )حقوق مسلمان

شيخ صدوق به سند معتبر نقل مى كند : معلى بن خنيس از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيد : حق مؤ من بر مؤ من چيست ؟

فرمود : هفت حق دارد كه اداء هر يك بر مؤ من لازم است و اگر مؤ منى يكى از آنها را رعايت نكند ، از ولايت و دوستى خدا خارج شده و طاعت او را ترك كرده است .

معلى : آن حقوق واجب چيست ؟

فرمود : واى بر تو اى معلى ، من تو را دوست دارم . مى ترسم نتوانى آن حقوق را رعايت كنى . آنها را بدانى و به آن عمل ننمائى .

معلى : لا قوة الا بالله ، هيچ توان و نيروئى جز از ناحيه خداوند متعال نيست .

امام : نخستين و ساده ترين آن حقوق عبارتست از اينكه آنچه را براى خود دوست دارى ، براى برادر ايمانى خود دوست داشته باشى ، و آنچه را براى خود نمى پسندى ، براى او

نيز نپسندى .

ايسر منها ان تحب له ماتحب لنفسك و تكره له ما تكره لنفسك

دوم : در رفع نياز او گام بردارى ، و رضايت خاطر او را بدست آورى و با سخن او مخالفت نكنى .

سوم : با جان و مال و دست و پا و زبانت (باهمه وجود) با او اظهار همبستگى كنى و او را يارى دهى .

چهارم : اينكه تو چشم و راهنما و آئينه و پيراهن او باشى . يعنى همچون آئينه عيوبش را برايش ظاهر سازى تا در مقام اصلاح خود بر آيد و همچون پيراهن عيوبش را از ديگران بپوشانى .

پنجم : اينكه تو سير نباشى و او گرسنه ، تو پوشيده نباشى و او برهنه ، تو سيراب نباشى و او تشنه باشد .

ششم : اگر براى تو كلفت و نوكرى است و او كلفت و نوكرى ندارد بايد خدمتگزارت را بفرستى تا لباس او را بشويد ، غذايش را آماده سازد ، رختخوابش را پهن كند و بايد همه اين كارها به صورت مشترك بين تو و او انجام گيرد .

هفتم : به سوگند او وفادار باشى و دعوت او را بپذيرى ، جنازه اش را تشييع كنى ، در بيمارى او را عيادت نمائى . و اگر بدانى او به چيزى نياز دارد در رفع نياز او مبادرت ورزى پيش از آنكه او از تو درخواستى كند .

در پايان فرمود : فَاِذا فَعَلتَ بِهِ وَصَلَت وِلايَتُكَ بِوِلايَتِهِ وَ وِلايَتُهُ بِوِلايَتِكَ

هر گاه تو با او اينگونه رفتار كردى و حقوق او را اينطور بجاى آورى ، ولايت خود

را به ولايت او ، و ولايت او را به ولايت خود پيوند داده اى .

امام صادق : ما عُبِدَ اللهُ بِشَيى ءٍ اَفضَلَ مِن اَداءِ حَقِّ المُؤ مِنِ

هيچ عبادتى بهتر از اداء حق مؤ من نيست .

139 )خصال عاقل

امير المؤ منين عليه السلام فرمود : عقل دوست مؤ من ، حلم وزير او ، مدارا پدر او ، و ملايمت و نرم خوئى برادر او است .

عاقل سه خصلت دارد : ارزش خود را مى شناسد ، زبانش را حفظ مى كند و به زمان خويش آگاه است .

آگاه باش فقر و تنگدستى بلا است و سخت تر از آن بيمارى جسم ، و بدتر از آن بيمارى روح است .

آگاه باش وسعت مال ، نعمت است و بهتر از آن سلامتى بدن ، و بهتر از آن تقواى دل است .

140 )فقيه كامل

الا اخبر كم بالفقيه ؟ من لم يرخص الناس فى معاصى الله

و لم يقنطهم من رحمة الله ، و لم يؤ منهم من مكر الله .

فقيه كامل كسى است كه به مردم اجازه معصيت خدا را ندهد . آنان را از رحمت خدا نااميد نكند و از مكر خدا ايمن نسازد .

141 )اظهار تعجب

اميرالمؤ منين عليه السلام : تعجب مى كنم ازمردمى كه از طعام به خاطر ترس از ضررش پرهيز مى كنند ، ولى از گناهان از بيم دوزخ احتراز نمى نمايند .

در شگفتم از كسانى كه بنده ها را به مال خود خريدارى مى كنند ، ولى آزادگان را با عمل نيك و احسان خود نمى خرند و دلشان را بدست نمى آورند .

سپس فرمود : همانا خير و شر جز به مردم شناخته نمى شود .

پس هر گاه خواستى خير را بشناسى ، خوبى كن تا اهل خير را بشناسى .

و هرگاه خواستى شر را بشناسى ، بدى كن تا اهل شر را بشناسى .

142 )حركت آگاهانه

1 - اميرالمؤ منين عليه السلام در ضمن توصيه هاى خود به كميل بن زياد مى فرمايد :

يا كُمَيلُ ما مِن حَرَكَةٍ اِلا وَ اَنتَ مُحتاجٌ فيها اِلى مَعرِفَةٍ . (114)هيچ حركتى نيست مگر اينكه تو در آن حركت احتياج به شناخت دارى

2 - امام باقر : لايُقبَلُ عَمَلٌ اِلابِمَعرِفَةٍ وَ لامَعرِفَةٌ اِلا بِعَمَلٍ و مَن عَرَفَ دَلَّتهُ المَعرِفَةُ عَلىَ العَمَلِ وَ مَن لَم يَعرِف فَلاعَمَلَ لَهُ(115)

عمل بدون شناخت و شناخت بدون عمل در پيشگاه الهى پذيرفته نمى شود . و كسى كه نسبت به چيزى شناخت پيدا كند ، اين شناخت او را بر عمل رهنمون مى سازد . و هر كس شناخت نداشته باشد ، عمل برايش سودمند نخواهد بود .

3 - امام على عليه السلام : اَلعِلمُ مَقروُنٌ بِالعَمَلِ فَمَن عَلِمَ عَمِلَ وَ مَن عَمِلَ عَلِمَ .

علم و عمل تواءم با يكديگر هستند . پس هر كس بداند عمل

كند و هر كس عمل نمايد دانا است .

4 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ وَرَّثَهُ اللهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم .

كسى كه به آنچه بداند عمل كند ، خداوند او را نسبت به آنچه نداند دانا سازد .

5 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : مَن عَمِلَ عَلى غَيرِ عِلمٍ كانَ ما يُفسِدُ اَكثَرَ مِما يُصلِحُ .

كسى كه بدون آگاهى كارى انجام دهد فسادش از صلاحش بيشتر است . (116)

6 - امام صادق عليه السلام اَلعامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسائِرَ عَلى غَيرِ الطَّريقِ لايَزيدُهُ سُرعَةُ السِّيرِ اِلابُعداً . (117)

كسى كه بدون شناخت به كارى اقدام كند ، مانند كسى است كه در بيراهه ميرود كه هر چه سريعتر برود ، دورى او از مسير و مقصد بيشتر مى شود .

143 )بهترين ذكر

مريدى از مرادش پرسيد : بهترين ذكر چيست ؟

گفت : لااله الا الله .

مريد : پس چرا شما به لفظ الله اكتفاء مى كنيد ؟

مراد : انفاس به دست قدرت او است . مى ترسم چون لا اله بگويم ، قبض روح شوم و فرصت گفتن الا الله را نيابم .

144 )قراء سبعه

1 - عبدالله بن عامر شامى متوفى 118 هجرى قمرى

2 - ابو سعيد عبدالله بن كثير مكى متوفى 120 ه ق

3 - ابوبكر عاصم بن ابى النجود كوفى متوفى 127 ه ق

4 - ابو عمرو بن العلاء بن عمار بصرى متوفى 154 ه ق

5 - ابو عماره حمزة بن حبيب كوفى متوفى 156 ه ق

6 - ابونعيم نافع بن عبدالرحمن مدنى متوفى 169 ه ق

7 - ابوالحسن على بن حمزة كوفى (كسائى )متوفى 189 ه ق

145 )دنيا از ديدگاه حضرت امير

1 - الدنيا سم ، اكله من لايعرفه .

دنيا مانند زهر است كه شخص ناآگاه آنرا مى خورد . پس عاقل و عالم به دنياى زهر آگين نزديك نمى شود مگر به اندازه اى كه او را مسموم نكند و بهلاكت نرساند .

2 - الدنيا سوق الخسران .

دنيا بازار ضرر و زيان است

3 - ان الدنيا كالحية ، لين مسها و قاتل سمها

دنيا مانند مار سمى است لمس آن نرم و لذت بخش و زهر آن كشنده است .

4 - ان الدنيا ظل الغمام و حلم المنام ، و الفرح الموصول بالغم ، والعسل المشوب بالسم .

دنيا مانند سايه ابر و خواب خفته است . شادى آن غم و اندوه به دنبال دارد و عسل آن با زهر در آميخته است .

5 - ان الدهر لخصم غيرمخصوم ومحتكم غيرمظلوم و محارب غير محروب .

دنيا با كسى كه با آن خصومت نورزيد دشمنى مى كند ، و به كسى كه بر او ستم نكرد ، ستم مى كند ، و با كسى كه با او نستيزد مى ستيزد .

6 - ان الدنيا

و الاخرة كرجل له امراتان ، اذا ارضى احدهما اسخط الاخرى .

دنيا و آخرت مانند دو زن براى يك مرد است . هرگاه يكى را از خود راضى كند ، ديگرى را به خشم آورد .

7 - الدنيا منتقلة فانية و ان بقيت لك لم تبق لها .

دنيا زود گذر و ناپايدار است . اگر دنيا براى تو باقى بماند ، تو براى دنيا باقى نخواهى ماند .

8 - الدنيا دار بالبلاء محفوفة و بالغدر موصوفة ، لاتدوم احوالها و لايسلم نزالها .

دنيا با بلاء و گرفتارى در آميخته ، و به مكر و فريب شهرت يافته ، احوال دنيا ناپايدار و متغير است ، و اهل دنيا در تغير و تحول و از مكر و بلا ، سلامت و در امان نيستند .

9 - الدنيا دار هانت على ربها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرها و حلوها بمرها .

دنيا خانه اى است كه سازنده اش آنرا پست و ناچيز شمرده است . پس حلال آن را به حرام ، نيكى آن را با بدى ، و شيرينى آن را با تلخى در آميخته است .

10 - من عصى الدنيا اطاعته و من اعرض عن الدنيا اتته .

كسى كه دنيا را نافرمانى كند ، دنيا از او فرمان برد ، و هر كس از دنيا روى گرداند دنيا به او رو آورد .

به همين خاطر وقتى دنيا خود را به صورتى زيبا بر اميرمؤ منان عرضه داشت ، فرمود :

يا دنيا غرى غيرى ، لاحاجة لى فيك ، قد طلقتك ثلاثاً لارجعة لى فيها

.

اى دنيا غير مرا فريب بده ، من نيازى به تو ندارم ، تو را سه طلاق دادم و حق رجوع خود را اسقاط نمودم .

146 )وظيفه همسر

زنى كه با سخنان زشت خود موجب آزار شوهر گردد ، خداوند هيچ عمل نيكى را از او نمى پذيرد تا اينكه همسرش را از خود راضى كند و خشنودى او را بدست آورد . چنين زنى اگر روزها روزه بگيرد و شبها نماز بجاى آورد ، بنده ها آزاد كند ، بهترين اسبها را براى جهاد در راه خدا براى مجاهدان هديه كند ، در ميان نخستين كسانى خواهد بود كه وارد دوزخ مى شوند . (118)

شوهر نيز هرگاه نسبت به همسر خود ستم كند و در اداء حقوق او كوتاهى ورزد ، مورد خشم خداوند قرار مى گيرد . پس بايد زن و شوهر با توجه به كرامتها و ارزشهاى متعالى انسانى و با رعايت حقوق يكديگر و با تفاهم و تعاون در حل مشكلات زندگى خود بكوشند .

147 )درس آزادى

نازم آن آموزگارى را كه در يك نيم روز

دانش آموزان عالم را چنين دانا كند

ابتدا قانون آزادى نويسد در جهان

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا كند

هر كه باشد چون حسين آزاد و ديندار و شجاع

حرف باطل را نبايد از كسى اصغا كند

نقد هستى داد وهستى جهان يكجا خريد

عاشق آن باشد كه چون سودا كند يكجا كند

عقل مات آمد ز دانشگاه سيار حسين

كاين چنين غوغا بپادر صحنه دنيا كند

درس آزادى از آنرو ساخت تواءم با عمل

تا جنايت پيشگان را در جهان رسوا كند

نام دانشگاه خود ايمان و آزادى گذاشت

گيتى آن را اين زمان تسليم دست ما كند

آن كسى را شيعه بتوان گفت كو از جان و

دل

در حيات خويش اين برنامه را اجرا كند

سر سلسله مردم آزاد حسين است

آنكس كه در اين ره سر و جان داد حسين است

مردى كه چو كوهى به بر تيشه بيداد

دامن به كمر بر زد و اِستاد ، حسين است

درسى به بشر داد به دستور الهى

درسش عملى بود ، نه كتبى ، نه شفاهى

آئين يزيدى كه برى بود ز انصاف

ننمود به تطميع و به تهديد گواهى

148 )پيام سالار شهيدان

در راه دوست كشته شدن آرزوى ماست

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع

چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل ، اين تن خاكى عدوى ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم

بس اينقدر كه در همه جا گفتگوى ماست

ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم خدا رو به روى ماست

هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ

آبش زخون ما ، گلش از خاك كوى ماست

آنانكه ره دوست گزيدند همه

در كوى سعادت آرميدند همه

در معركه دو كون فتح از عشق است

هر چند سپاه او شهيدند همه

149 )مشتاقان شهادت

سالار شهيدان امام حسين عليه السلام هنگام حركت از مكه به كوفه ضمن ايراد خطبه اى كوتاه به اصحاب خود فرمود :

الا و من كان فينا باذلاً مهجته ، موطناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا .

آگاه باشيد آنانكه مشتاق شهادت و آماده ايثار خون در راه اسلام هستند وخودشان را براى لقاء اللّه آماده ساخته اند ، با ما به سوى شهادتگاه حركت كنند .

150 )جامع حروف الفباء

در دو آيه از قرآن تمام حروف الفباء بكار رفته است .

1 - سوره آل عمران ، آيه 153 : ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة . . .

2 - سوره فتح ، آيه 29 : محمد رسول اللّه و . . .

151 )دعاء جهاد

امام صادق عليه السلام طبق روايت فرمود : اميرالمؤ منين على عليه السلام هنگامى كه مى خواست با دشمن بجنگد اين دعا را مى خواند :

اللهم انك اعلمت سبيلا من سبلك جعلت فيه رضاك و ندبت اليه اوليائك وجعلته اشرف سبلك عندك ثوابا و اكرمها لديك مآبا و احبها اليك مسلكا

ثم اشتريت فيه من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعداً عليك حقاً فاجعلنى ممن اشترى فيه منك نفسه ثم وفى لك ببيعه الذى بايعك عليه غير ناكث و لاناقض عهدا و لامبدل تبديلا بل استيجاباً لمحبتك و تقربا به اليك فاجعله خاتمة عملى و صير فيه فناء عمرى وارزقنى فيه لك و به مشهدا توجب لى به منك الرضا و تحبط به عنى الخطايا وتجعلنى فى الاحياء المرزوقين بايدى العداة و العصاة تحت لواء الحق و راية الهدى ماضيا على نصرتهم قد ما غير مول دبرا و لا محدث شكا

اللهم و اعوذ بك عند ذلك من الجبن عند موارد الاهوال و من الضعف عند مساورة الابطال و من الذنب المحبط للاعمال فاحجم من شك او امضى بغير يقين فيكون سعيى فى تباب و عملى غير مقبول (119)

بار الَّها تو راهى از راههايت را نشان دادى و رضاى خويش را در آن راه قرار دادى ، و اولياء

خود را به آن راه دعوت كردى و آن را بهترين راهها از حيث ثواب ، و بلند مرتبه ترين راهها از حيث مقام ، و دوست داشتنى ترين راهها از حيث مسلك قرار دادى .

سپس جانها و مالهاى مؤ منان را در اين راه در مقابل بهشت خريدى به اينكه در راه خدا قتال كنند و بكشند و كشته شوند ، و اين وعده حق و راستى بر عهده تواست ، پس مرا از كسانى قرار بده كه در اين راه جانشان را به تو مى فروشند و به معامله اى كه با تو كرده اند وفا مى كنند بدون اينكه در معامله خيانت ورزند ، يا عهد خود را با تو بشكنند و يا تبديلى در آن ايجاد نمايند ، بلكه به گونه اى باتو معامله كنم كه مستوجب محبت و لطف تو شوم و به وسيله اين معامله به تو نزديك گردم و در قرب تو جاى گيرم .

پس اين راه را پايان كار من و پايان عمرم را در اين راه قرار بده و در اين راه و براى تو و به وسيله معامله با تو شهادتى نصيبم فرما كه موجب رضاى تو باشد و گناهانم به وسيله اين معامله پاك شود .

اى خداوند بزرگ مرا در ميان كسانى قرار ده كه زنده هستند و روزى مى خورند . (120) و شهادت مرا به دست دشمنان و سركشان ، تحت لواء حق و پرچم پر افتخار اسلام قرار بده . در حالى كه بر نصرت ايشان قادر هستم و يك گام از مقابل دشمن به عقب بر نگردم

و هيچ شك و ترديدى در اين راه برايم پديد نيايد .

پروردگارا ، در اين راه جهاد به تو پناه مى برم از ترس و سستى هنگام وحشتها ومواقع خطر ، و از ضعف و ناتوانى هنگام تهاجم دشمنان ، و از گناهى كه اعمال نيك مرا از بين ببرد ، تا اينكه به واسطه ترس و ضعف از روى شك و ترديد بر دشمن حمله كنم و بدون يقين به حقانيت راه بر او پيروز گردم و در نتيجه تلاشم در هلاكت و عمل من غير قابل قبول باشد .

152) خطبه بى الف و نقطه

اميرالمومنين على عليه السلام كه در ابعاد وجودى بى بديل و در خصائل فردى بى نظير ، و او را مجمع اضداد لقب داده اند ، داراى دو خطبه است كه حاكى از قدرت نطق و بيان او مى باشد .

يكى خطبه اى كه بيش از پانصد كلمه در آن استعمال شده بدون اينكه حرف الف در آن بكار رفته باشد . ديگر خطبه اى كه حدود دويست كلمه بدون نقطه دارد . شايان ذكر است كه حروف در شمارش كلمات به حساب نيامده است .

153 )فائده مگس

گويند در مجلسى كه منصور دوانقى خليفه متكبر و جبار عباسى در خدمت حضرت امام صادق عليه السلام بود ، مگسى باعث آزار منصور مى شد و منصور پيوسته با حركت دست آن را از صورتش مى راند ، ولى مگس از نقطه اى برمى خاست و در نقطه ديگر صورت منصور مى نشست و لحظه اى او را آرام نمى گذاشت . سر انجام منصور با ناراحتى شديدى از امام پرسيد : اين مگس چيست كه خدا آن را آفريد ؟

امام پاسخ داد : يكى از فوائد خلقت مگس آنست كه متكبران را خوار و ذليل گرداند تا بدانند با همه قدرت ظاهرى خود نمى توانند مگسى را از خود دفع كنند .

همچنين گويند : بهلول كه به خاطر مصون ماندن از شر خلفاء ستمگر عباسى تظاهر به ديوانگى مى كرد . روزى براى شكايت نزد هارون الرشيد رفت . ديد دو نفر بالاسر هارون ايستاده اند و با حركت باد بزن مگسها را از خليفه دور مى كنند و اجازه نمى دهند كه

به او آزارى برسانند . بهلول خنديد .

هارون سبب حضور و خنده او را پرسيد ؟

بهلول گفت : بچه هاى كوچه و خيابان مرا اذيت مى كردند ، نزد تو آمدم تا مرا از شر آنان حفظ كنى ، ولى اكنون مشاهده مى كنم كه تو عاجز تر از منى . زيرا تو براى دفع آزار مگس ضعيفى به دو نفر ديگر پناهنده شده اى .

154 )ناسپاسى فرزند

جوانى سر از راءى مادر بتافت

دل دردمندش به آذر بتافت

چو بيچاره شد پيشش آورد مهد

كه اى سست مهر فراموش عهد

نه درمانده بودى و نالان و خرد

كه شبها ز دست تو خوابم نبرد ؟

نه در مهد ، نيروى حالت نبود

مگس راندن از خود مجالت نبود ؟

تو آن كودك از مگس رنجه اى

كه امروز سالار و سرپنجه اى

155) مثل مؤ من

پيامبر اكرم فرمود :

مَثَلُ المُؤ مِنِ مَثَلُ النَّحلَةِ لا تَاءكُلُ اِلا طَيِّبا وَ لا تَضَعُ اِلاّ طَيِّبا

مثل مؤ من مثل زنبور عسل است كه جز اشياء طيب و پاكيزه نمى خورد و جز طيب به جاى نمى گذارد .

156 )خبر داغ

در ژاپن بيش از 130 روزنامه وجود دارد كه مجموعا در تيراژى حدود 35 ميليون نسخه منتشر مى شود . تيراژ يكى از روزنامه ها كه به دو زبان ژاپنى و انگليسى انتشار مى يابد به پنج ميليون نسخه مى رسد . تنها در توكيو 644 كتابخانه عمومى هست كه جمعا داراى 17 ميليون جلد كتاب مى باشد و در مدت يك سال حدود 27 ميليون نفر از كتابهاى آن استفاده كرده اند .

شايان ذكر است اين آمار مربوط به حدود بيست سال پيش مى باشد كه جمعيت ژاپن در آن زمان تقريبا يك صد ميليون نفر بوده است .

157 )آئين سرپرستى

امام صادق عليه السلام طبق روايت فرمود : (121)

سه چيز براى مردم بر حاكم واجب است .

1 - پاداش نيك به نيكوكار تا بر انجام نيكيها تشويق و ترغيب شود .

2 - ناديده گرفتن و پوشاندن خطا براى اينكه توبه كند واز خطاى خود برگردد .

3 - نزديك كردن دلها به يكديگر از طريق احسان و اجراء عدل و انصاف .

158 )ارزش فاعل

ثلاثة اشياء تدل على عقل فاعلها : الرسول على قدر من ارسله ، و الهدية على قدر مهديها و الكتاب على قدر كاتبها

سه چيز بر عقل و خرد ، و مقام و منزلت صاحبش دلالت دارد :

الف ) فرستاده بر ارزش فرستنده .

ب ) هديه بر ارزش اهداء كننده .

ج ) كتاب بر ارزش نويسنده .

159 )بدون حساب

امام صادق عليه السلام فرمود : خداوند سه دسته را بدون حساب داخل بهشت ، و سه دسته را بدون حساب داخل دوزخ مى كند .

آنان كه بدون حساب داخل بهشت مى شوند ، عبارتند از :

الف حاكم عادل . ب تاجر راستگو .

ج پيرمردى كه عمرش را در طاعت و عبادت خدا گذرانده باشد .

و اما آنان كه بدون حساب وارد دوزخ مى شوند :

الف سلطان جائر . ب تاجر دروغگو .

ج پيرمرد زانى .

160 )همت تسخير

حكيمى گفت : همت مرد تسخير جهان است ، و همت زن تسخير مرد .

161 )سبب انقراض

از حكيمى پرسيدند : چرا دولت ساسانى منقرض شد ؟

گفت : به خاطر آن كه افراد نادان و ناتوان و فرو مايه را بر انجام كارهاى بزرگ و كليدى مى گماشتند . وآنان از عهده انجام آن بر نمى آمدند . و افراد كاردان و توانا و بزرگان را براى كارهاى جزئى و كوچك به خدمت مى گرفتند و آنان به آن كارهاى كوچك اعتنائى نداشتند . به همين خاطر اتحاد و همبستگى به تشتت و تفرق مبدل گشت ، نظام اجتماعى از هم گسيخت ، و هيئت حاكمه و دولت ساسانى منقرض شد . پس بايد كار را به كاردان سپرد .

البته بايد در گزينش كار گزاران يك نظام سالم اجتماعى ، علاوه بر آگاهى ها و توانائيهاى لازم ، به ميزان تعهد و تقوى و امانتدارى شخص نيز توجه شود .

خلاصه بايد در كنار تخصص بر تعهد نيز تكيه كرد . چنانكه حضرت يوسف به پادشاه مصر مى گويد :

اِجعَلنى عَلى خَزائِنِ الاَرضِ اِنى حَفيظٌ عَليمٌ(122)

مسئوليت وزارت اقتصاد و دارائى را به من واگذار ، زيرا من در حفظ اموال امين و در شيوه مصرف آن دانا هستم .

162 )ترس از جهل

كورى بهتر از جهل است . زيرا نهايت ترس از كورى به چاه افتادن است و حد اقل ترس از جهل ، غرق شدن در درياى گناهان است .

تاءمين راحتى با راحتى ميسر نيست .

عارفى در حال احتضار مى گفت : خدايا تو مى دانى هر گاه دو امر براى من پيش مى آمد و در يكى رضاى تو بود و در ديگرى هواى من ، رضاى

ترا بر هوايم ترجيح مى دادم . پس مرا ببخش .

163 )شفاعت قرآن

امام صادق عليه السلام فرمود : اِنَّ الدَّواوينَ يَومَ القيِامَةِ ثَلاثَةٌ : ديوانٌ فيهِ النِّعَمُ وَ ديوانٌ فيهِ الحَسَناتُ وَ ديوانٌ فيهِ السَّيِّئاتٌ . . . .

هر انسانى روز قيامت سه پرونده دارد . در يكى از پرونده ها نعمات و مواهب الهى كه به انسان در طول زندگى داده شده ، ثبت و ضبط است و در پرونده دوم اعمال نيك وى ، و در پرونده سوم اعمال بدى كه از او صادر شده است .

پرونده نعمتها را با پرونده نيكيها مقايسه مى كنند و اعمال نيك انسان در مقابل اينهمه نعمتهاى بى پايان الهى ناچيز است . پس نعمتها همه خوبيهاى انسان را فرا مى گيرد ، و پرونده اعمال زشت انسان باقى مى ماند .

هنگامى كه او را براى حسابرسى فرا مى خوانند در حالى كه پرونده اى سنگين از گناه و معصيت به دست دارد ، قرآن به بهترين صورت پيشاپيش او ظاهر مى شود و مى گويد : پروردگارا من قرآن هستم و اين بنده مؤ من تو است كه خودش را براى تلاوت من به زحمت انداخت و شبش را به خواندن قرآن سپرى كرد ، در حالى كه از شدت خستگى و خواب چشمانش بسته مى شد .

پس از او راضى باش و او را راضى كن ، چنانكه مرا راضى نمود . آنگاه خداى عزيز جبار او را مورد عنايت قرار مى دهد و رحمت و رضوان خود را شامل حال او مى گرداند . سپس به او گفته مى شود

:

هذِه الجَنَّةُ مُباحَةٌ لَكَ فَاءقرَاء وَاصعَد فَاءِذا قَرَاءَ آيَةً صَعَدَ دَرَجَةً

اين بهشت براى تو مباح شد . پس بخوان و بالا برو . آنگاه عبد عاصى به شفاعت قرآن مورد لطف قرار گيرد و هر آيه اى كه تلاوت مى كند يك درجه بالا مى رود . همچنين روايت شده است :

ما مِن شَفيعٍ اَفضَلُ مَنزِلَةً عِندَ اللهِ يَومَ القِيامَةِ مِنَ القُرآنِ

هيچ شفاعت كننده اى از حيث قرب و منزلت نزد خدا در روز قيامت از قرآن برتر نيست .

164 )جهاد مالى

قال النبى صلى الله عليه و آله : مَن جَبُنَ عَنِ الجَهادِ فَليُجَهِّز بِالمالِ رَجُلاً يُجاهِدُ فى سَبى لِاللهِ

هر كس از حضور در ميدان جهاد ناتوان است ، بايد با مال خويش يك رزمنده مجاهد فى سبيل الله را تجهيز و تدارك نمايد .

165 )ثواب رزم

وَ عَنهُ اِيضا مُقامُ اَحَدِكُم يَوماً فى سَبيلِ اللهِ اَفضَلُ مِن صَلوةِ بَيتِهِ سَبعينَ عاما

پيامبر اكرم فرمود : يك روز در راه خدا ايستادن و حضور يافتن در جبهه نبرد حق عليه باطل ، از هفتاد سال نماز گزاردن در خانه خدا برتر است .

166 )سرود توحيد

سكينه دل و جان لااله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقام همه جهان گويد

به آشكار و نهان ، لا اله الا الله

به گوش جان رسدم اين سخن به هرلحظه

ز جزء جزء جهان ، لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانگ بلند مى گويد

همه زمين و زمان ، لا اله الا اللَّه

تو گوش باش كه تا بشنوى ز هر ذره

چو آفتاب عيان ، لا اله الا الله

همين نه مؤ من توحيد مى كند بشنو

ز سومنات مغان ، لا اله الا الله

به گلستان گذرى كن ، به برگ گل بنگر

ز رنگ و بوى بخوان لا اله الا الله

به باغ بنگر و آثار را تماشا كن

شنو ز سرو روان ، لا اله الا الله

گذر به كوه بكن ، يا برو به دريا باز

شنو ز گوهر و كان ، لا اله الا الله

به بر و بحر گذر كن ، به خشك و تر بنگر

شنو ز اين و ز آن ، لا اله الاالله

167 )اجابت حق

آفريننده جهان لبيك

هر چه گوئى كنم به جان لبيك

سر فرمان نهاده ام پيشت

امر فرما مرا بخوان لبيك

گر به يا عبديم خطاب كنى

تا ابد گويمت به جان لبيك

گر ندائى كنى مرا پنهان

من هويدا كنم عيان لبيك

گر بميرانيم دمى صد بار

گويم ارخوانيم بيان لبيك

چون شود خاك ذره ذره تنم

شنوى از گلم همان لبيك

در قيامت چو خوانيم گويد

مو به مويم يكان يكان لبيك

هر كه خواند ز روى صدق تو

را

آيدش فاش ز آسمان لبيك

هر كه ده بار گويدت يارب

گوئى اندر دلش نهان لبيك

گر بود عارف او ، برد ذوقى

ورنه گردد ذخيره ، آن لبيك

168) چيزى نيافتم

احنف بن قيس گفت : شب تا صبح بيدار ماندم تا شايد كلمه اى بيابم كه به آن پادشاه را از خود خشنود كنم ، بدون اينكǠخداوند را به خشم آورم ، ولى نيافتم .

169 )اگر بنى آدم

حكيمى گفت : من مى خورم براى اينكه زنده بمانم ، ولى ديگران زنده مى مانند تابخورند . اگر بنى آدم به اندازه اى كه از فقر مى هراسند ، از آتش مى ترسيدند ، از هر دو نجات مى يافتند . اگر به اندازه اى كه به دنيا رغبت دارند ، مشتاق آخرت بودند ، هر دو را به دست مى آوردند . اگر به اندازه اى كه ازمردم بيمناك هستند ، خوف خدا در دل داشتند ، در دنيا و آخرت راحت مى زيستند .

170) پس انداز آخرت

شخصى تمام مال خويش را در راه خدا صدقه داد .

گفتند : آيا چيزى براى فرزندت ذخيره نمى كنى ؟

گفت : اين مال را نزد خدا براى فرزندم ذخيره ساختم . زيرا كسى كه دندان دهد ، روزى او نيز رساند .

171 )درد بى درمان

حكيم گفت : سه چيز را چاره اى نيست :

1 فقر تنبل . 2 كينه حسود . 3 مرض پير .

سه چيز بدون سه چيز ديگر تباه گردد :

1 دين بدون دانش . 2 قدرت بدون خدمت . 3 مال بدون انفاق .

172 )مصاحبت بيفائده

امير مؤ منان : مصاحبت با كسى كه شش خصلت دارد بى فائده است .

1 - اگر سخن گويد ، دروغ باشد .

2 - اگر سخن بگوئى ، دروغ پندارد .

3 - اگر او را امين بدانى ، خيانت كند .

4 - اگر تو را امين قرار دهد ، به تو تهمت زند .

5 - اگر به او چيزى ببخشى ، كفران ورزد .

6 - اگر به تو چيزى ببخشد ، بر تو منت نهد .

اگر بينى كه نا بينا و چاه است

اگر خاموش بنشينى گناه است

173) آتش سوزى

امام سجاد عليه السلام مشغول نماز بود كه خانه آتش گرفت .

مردم فرياد زدند : اى پسر رسول خدا ، آتش ، آتش .

ولى امام سر از سجده بر نداشت تا آتش خاموش شد .

از او پرسيدند : چه چيز شما را از اين آتش غافل ساخت ؟

فرمود : آتش آخرت .

174 )بهره گيرى از آيات قرآن

گويند در مجلس يكى از سلاطين طبقى خرما نهاده بودند .

مجنون شيرين كلام وارد شد و گفت : اى امير اين چيست ؟

امير دانه اى به سويش افكند ، گوارا بود .

گفت : اِذا اَرسَلنا اِلَيهِم اِثنَينِ .

امير دانه ديگر به او داد .

مجنون گفت : فَعَززنا بِثالِثٍ

امير دانه سومى را به او داد .

گفت : فَخُذ اَربَعَةً مِنَ الطَّيرِ

امير چهارمى را هم به او داد .

گفت : وَ يَقُولُونَ خَمسَةٌ وَ سادِسُهُم كَلبُهُم

امير پنجمى را به او عطا نمود .

گفت : خَلَقنا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ مابَينَهُما فى سِتَّةِ اَيامٍ

امير ششمين دانه خرما را به وى مرحمت كرد .

گفت : الَّذى خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ طِباقًا و دانه هفتم را گرفت .

گفت : وَ اَنزَلَ لَكُم مِنَ الاَنعامِ ثَمانِيَةَ اَزواجٍ و دانه هشتمى را اخذ نمود .

گفت : وَ كانَ فى المَدينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ و دانه نهمى را دريافت كرد .

گفت : تِلكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ و دهمين دانه را از آن خود ساخت .

گفت : اِنى رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً و يازدهمين دانه را تصاحب كرد .

گفت : اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللهِ اِثنى عَشَرَ شَهرا و دوازدهمين را هم گرفت .

گفت :

اِن يَكُن مِنكُم عِشرُونَ صابِرُونَ سلطان عدد را به بيست رساند .

گفت : يَغلِبُوا مِاءَتَينِ امير فرمان داد ، همه طبق را در اختيار او بگذارند .

گفت : اگر چنين نمى كردى ، برايت مى خواندم : فَاَرسَلنا اِلى مِاءَةِ اَلفٍ اَو يَزيدُونَ

175 )نيرنگ شير فروش

شخصى هر روز گاوش را مى دوشيد ، مقدارى آب به شير اضافه مى كرد و آن را براى فروش به شهر مى آورد ، و براى مشتريان سوگند ياد مى كرد كه شيرش يكدست است .

روزى همكارانش گفتند : چرا دروغ مى گوئى ؟ ما كه مى دانيم چه مقدار آب به شيرت اضافه مى كنى .

شير فروش : من هرگز دروغ نگفته و نمى گويم ، زيرا هميشه شير را با يك دست دوشيده ام . سرانجام روزى سيلى عظيم آمد و گاو و گوسفندان او را برد . فغان و ناله اش به آسمان رفت

ظريفى گفت : آن آبها كه به شيرها افزودى ، به صورت سيل جارى شد .

176 )چند دو بيتى

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

ترا ز كنگره عرش مى زنند صفير

ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

گر علم لدنى همه از بر دارى

سودت نكند چونفس كافر دارى

سر را به زمين چه مى نهى بهر نماز

آن را به زمين بنه كه در سر دارى

پندى دهمت اگر به من دارى گوش

از بهر خدا جامه تزوير مپوش

دنيا همه ساعتى و عمر تو دمى

از بهر دمى عمر ابد را مفروش

ز دست ديده و دل هر دو فرياد

كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نيشش ز فولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

فردا كه زوال شش جهت خواهد بود

قدر تو به قدر معرفت خواهد بود

در حسن صفت كوش كه در روز جزا

حشر تو به

صورت صفت خواهد بود

177 )پنج غنيمتى

پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار :

1 - جوانى را قبل از پيرى .

2 - سلامتى را پيش از مريضى .

3 - بى نيازى را قبل از نيازمندى .

4 - راحتى را پيش از گرفتارى .

5 - زندگانى را قبل از مرگ .

178 )از آنان مباش

امير المؤ منين به مردى كه از وى موعظه خواسته بود ، فرمود :

از آنان مباش كه بدون عمل صالح ، اميد آخرت دارند و با آرزوهاى دور و دراز اميد توبه در دل مى پرورانند .

از آنان مباش كه در باره دنيا سخن زاهدانه مى گويند و در آن مشتاقانه مى كوشند . هر چه از دنيا به آنان عطا شود ، سير نگردند و اگر منع شوند ، قانع نباشند .

از آنان مباش كه نهى كنند ، ولى نهى نپذيرند ، فرمان دهند ، اما فرمان نبرند .

از آنان مباش كه نيكوكاران را دوست دارند ، اما عمل نيك ايشان را انجام نمى دهند . و از بدكاران ناراحتند ، ولى خود يكى از آنان هستند .

از آنان مباش كه به خاطر كثرت گناهان از مرگ كراهت دارند .

از آنان مباش كه هنگام بيمارى و گرفتارى از اعمال بد خود پشيمان مى شوند ، ولى هنگام بهبودى و راحتى بى پروا به لهو و گناه روى مى آورند .

از آنان مباش كه در راحتى مغرور و در گرفتارى ماءيوس هستند .

از آنان مباش كه هنگام درد و مصيبت دست به دعا برمى دارند و هنگام آسايش و فراغت از خداوند رو مى گردانند

.

از آنان مباش كه اگر ثروتمند شوند گرد نكشى و فتنه بپا كنند ، و اگر فقير گردند ماءيوس و خوار شوند .

از آنان مباش كه اگر كارى كنند ، در آن كوتاهى ورزند ، و اگر چيزى خواهند ، در آن اصرار نمايند .

از آنان مباش كه حوادث گذشته را براى عبرت ديگران باز گو مى كنند و خود عبرت نمى گيرند .

از آنان مباش كه غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت دانند .

از آنان مباش كه از مرگ مى ترسند ، ولى به چاره جوئى بر نمى خيزند .

از آنان مباش كه سهم خود تمام گيرند ، ولى سهم ديگران ندهند .

از آنان مباش كه همواره به سود خود و زيان ديگران حكم كنند و هيچگاه به سود ديگران و زيان خويش حكمى ندهند . (123)

179 )هفت معما

1 - ترازو

عجايب لعبتى ديدم كه شش پا و دو سر داشت

عجايب تر از آن ديدم كه دم بالاى سر داشت

2 - خربزه :

آن چيست كه پا و سر ندارد

گرد است و دراز و در ندارد

اندر شكمش ستارگانند

جز نام دو جانور ندارد

3 - فيل :

شخصى ز سفر آمد و بس غوغا داشت

يك جانور بوالعجبى همرا داشت

آن جانور عجيب از صنع خدا

هفتاد سرو ده شكم و سى پا داشت

4 - ملخ :

يك معما از تو پرسم اى حكيم پر هنر

كاندر اين صحرا بديدم يك عجائب جانور

مور چشم و مار دم ، كركس پرو عقرب شكم

پاى او مانند اره ، شير سينه ، اسب سر

5 - برف :

آن چيست كه در سه وقت كمياب شود

گر آب تنى كند تنش آب شود

گر گرم شود گريه كند تا ميرد

ور سرد شود زندگى از سر گيرد

6 - شير :

آن چيست كه در باديه ماءوى دارد

بالاى سر جانوران جا دارد

اسمش نبرم ليك نشانش گويم

سيصد سر و ده شكم ، دو صد پا دارد

7 - كلنگ :

دو مرغ از مرغزارى كرد پرواز

به قصد هر دوشان آهنگ كردم

يكى را پا بريدم ، گشت بى سر

يكى را سر بريدم ، لنگ كردم

180 )بدترين مردم

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : يا على ، بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد . بدتر از او كسى است كه آخرتش را به دنياى ديگران بفروشد .

يا على ، در روز رستاخيز همه گويند : اى كاش ، در دنيا جز روزى خويش فراهم نمى كرديم .

181 )فرق بين قرآن و حديث قدسى

در حديث قدسى ، پيامبر از طريق الهامات و القائات غيبى ، معانى و مفاهيم را دريافت مى كند و خود پيامبر قالب و الفاظ متناسب براى افاده آن معانى را اختيار مى نمايد .

پس در حديث قدسى معنى از خدا ، و لفظ از پيامبر است ، ولى در قرآن مجيد هر دو ، هم الفاظ و هم معانى ، از طريق وحى بر پيامبر نازل مى شود ، وپيامبر حتى در الفاظ هيچ تصرفى نكند .

182 )كلاه شرعى

شخصى شترش را گم كرد . سوگند خورد اگر آن را بيابد به يك درهم بفروشد .

هنگامى كه شترش را يافت هر چه كرد نتوانست خود را راضى كند كه شتر را به يك درهم بفروشد . پس حيله اى بكار برد .

گربه اى را گرفت ، و به گردن شتر آويخت و به بازار برد .

گفت : شتر يك درهم ، گربه پانصد درهم ، هر دو را با هم مى فروشم .

شخصى شنيد . جلو آمد و گفت : اگر گردنبند نداشت ، شتر چه ارزان بود ؟

183 )ترس بيجا

مردى به دوستش گفت : اگر شب هنگام شبحى پيش رو ديدى ، نترس . زيرا همچنانكه تو از او بيمناك هستى ، او نيز از تو مى هراسد .

مرد گفت : ترس من از آنست كه او نيز اين سخن شنيده باشد .

184 )يهودى و مسلمان

گويند : شخصى يهودى ، مسلمانى را ديد كه در روز ماه مبارك رمضان بره اى بريان كرده و مى خورد . او نيز كنار وى نشست و از آن بخورد .

مسلمان گفت : اى فلان ، حيوانى كه مسلمان ذبح كند ، براى يهودى حلال نبود .

يهودى پاسخ داد : من بين يهوديان همچون توبين مسلمانان هستم .

185) حامل كثافات

اميرمؤ منان فرمود : چگونه انسان به خود مغرور مى شود و فخر مى فروشد در حالى كه آغازش نطفه اى است متعفن ، و پايانش مردارى است گنديده ، و او در اين ميان حامل كثافات است .

186) حلم واقعى

امام صادق عليه السلام فرمود : حلم سه خصلت است :

الف اگر كسى به تو گفت : اگر يكى بگوئى ده تا مى شنوى ، به او بگو : اگر ده تا بگوئى يكى جواب نشنوى .

ب اگر كسى تو را دشنام دهد ، بگو اگر اين سخن راست است از خداوند مى خواهم مرا بيامرزد . و اگر دروغ است از او مى خواهم ترا بيامرزد .

ج اگر كسى تو را تهديد به بدى كرد ، تو او را به خير خواهى و دعاگوئى نويد ده .

187 )لام مستجاب الدعوه

يكى از بزرگان نقل مى كند : سالى در مكه معظمه قحطى شد . اهل مكه به جهت استسقاء به عرفات رفتند و ماءيوسانه برگشتند . پس از چند روز بار ديگر ، براى دعا و طلب باران به عرفات رفتيم . غلام سياه لاغر ضعيفى را ديدم كه در گوشه خلوتى دو ركعت نماز خواند و به سجده رفت . در حال سجده مى گفت : پروردگارا ، به عزتت سوگند ، سر از سجده بر ندارم تا اينكه باران رحمت را بر بندگانت نازل فرمائى . ناگهان ابرى ظاهر گشت و باران شديدى آمد . (124)

پس آن غلام حمد بسيار گفت و به مكه برگشت . من او را تعقيب نمودم تا از منزل وى اطلاع يابم . ديدم به خانه برده فروشى رفت .

فردا مقدارى پول تهيه كردم ، به خانه برده فروش رفتم و به او گفتم : مى خواهم از تو غلامى بخرم . شصت غلام را به من نشان داد ، ولى در ميان آنها غلام

مورد نظر را نيافتم .

پرسيدم : آيا غير ازاينها غلام ديگرى ندارى ؟

گفت : چرا ، يك غلام سياه مردنى هم دارم .

گفتم : ممكن است او را ببينم . غلام را آورد . ديدم همان غلام ديروزى است .

پرسيدم : قيمتش چقدر است ؟

گفت : من او را روزى كه قوى و چالاك بود ، هفت دينار خريده ام ، ولى اكنون يك دينار هم نمى ارزد .

سرانجام غلام را به هفت دينار خريدم و به سوى خانه خود رفتيم .

غلام پرسيد : چرا مرا خريدى و حال آنكه هيچكس مرا نمى خريد ؟ چون من قدرت لازم رابراى ارائه خدمات ندارم .

گفتم : من ترا نخريدم كه به من خدمت كنى ، بلكه خريدم كه به تو خدمت كنم . زيرا ديروز من قرب و مقام ترا در پيشگاه خداوند سبحان مشاهده كردم كه چگونه دعاى تو مستجاب شد .

هنگامى كه غلام سخن مرا شنيد ، از من خواست او را آزاد كنم .

گفتم : تو در راه خدا آزاد هستى .

گفت : سپاس خداى بزرگ را ، اين آزادى از مولاى كوچكم بود ، تا آزادى از مولاى بزرگ (خداوند جهان ) در قيامت چگونه باشد .

آنگاه وضو گرفت و دو ركعت نماز گزارد . سپس دستهايش را به آسمان بلندكرد و گفت : خداوندا ، تو مى دانى از وقتى ترا شناخته ام ، معصيت نكرده ام و هميشه از تو مى خواستم رازى كه بين من و تو وجود دارد افشاء نشود . اما اكنون كه راز من

فاش شد ، ديگر زندگى را نمى خواهم . پس جانم را بگير . فاصله اى نشد ، ديدم به زمين افتاد و جان سپرد .

188 )سگ دوى

سگى دنبال آهوئى مى دويد .

آهو به سگ گفت : تو هيچگاه به من نخواهى رسيد .

سگ پرسيد : چرا ؟

گفت : زيرا من براى خودم مى دوم ، وتو براى ديگرى مى دوى .

189) برصيصاى عابد

شيخ طبرسى در ذيل آيه شريفه (125) : كَمَثَلِ الشِّيطانِ اِذ قالَ لِلاِْنْسانِ اُكْفُرْ فَلَما كَفَرَ قالَ اِنى بَرى ءٌ مِنكَ اِنى اَخافُ اللهَ رَبَّ العالَمينَ از ابن عباس روايت مى كند :

در بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصا بود . چهل سال عبادت خدا كرد تا به مقامى رسيد كه مستجاب الدعوة شد . دعايش به اندازه اى مؤ ثر بود كه بيماران و ديوانگان را مى آوردند تا به بركت دعاى او مداوا شوند .

روزى زن مجنونى را برادرانش براى معالجه نزد برصيصا آوردند . ديد خيلى زيبا است . شيطان او را وسوسه كرد . دست تجاوز به سوى او دراز نمود . برصيصا از بيم رسوائى و ريختن آبروى چندين ساله اش او را كشت و در مكانى به خاك سپرد .

شيطان سراغ برادران آن زن مجنون رفت و آنان را از ماجرا مطلع نمود .

برادران به قاضى شهر شكايت كردند . قاضى برصيصا را احضار نمود و از او در اين باره پرسيد .

برصيصا اقرار كرد . قاضى حكم به اعدام او داد .

هنگامى كه برصيصا بالاى دار بود ، شيطان برايش تمثل يافت و به او گفت : من راز ترا فاش كردم و تو را به اين مهلكه انداختم . اگر از من اطاعت كنى ، ترا نجات مى بخشم .

برصيصا گفت

: چه كنم ؟

گفت : برايم يك سجده كن .

گفت : چگونه ترا سجده كنم در حالى كه من بر اين حالت بالاى دار هستم .

شيطان گفت : از توبه اشاره هم اكتفا مى كنم .

پس بر صيصائى كه سالها خداوند يكتا را عبادت مى كرد ، در آخرين لحظات عمرش براى شيطان لعين رجيم سجده كرد و به خداى خويش كافر شد(126) .

خداوند عاقبت كار همه ما را ختم به خير بگرداند و يك لحظه ما را به خود وا نگذارد . اِلهى لا تَكِلنى اِلى نَفسى طَرفَةَ عَينٍ اَبَدا

190 )مناجات خواجه عبدالله انصارى

الهى آنچه تو كشتى ، آب ده ، و آنچه عبدالله كشت ، بر آب ده .

الهى ما معصيت مى كرديم و دوست تو محمد مصطفى (ص ) اندوهگين مى شد ودشمنت ابليس شاد . فرداى قيامت اگر مرا عقوبت كنى باز دوست اندوهگين ودشمنت شاد شود . الهى دو شادى به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست منه .

الهى اگر كاسنى تلخ است از بوستان است ، و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است .

الهى چون توانستم ، ندانستم ، و چون دانستم ، نتوانستم .

الهى اگر چه طاعت بسيار ندارم ، اما جز تو كسى را ندارم ، اى دير خشم زود آشتى .

الهى همچون بيد به خود مى لرزم كه مباد آخر به جوى نيرزم .

الهى اگر دوستى نكردم دشمنى هم نكردم ، اگر چه بر گناه مصرم اما بر يگانگى تو مقرم .

الهى دست گير كه دستاويز نداريم ، و بپذير كه پاى گريز نداريم

.

الهى هر كه را عقل دادى چه ندادى ، و هر كه عقل ندادى چه دادى ؟

الهى مگو چه آورده اى كه رسوا شوم ، و مپرس چه كرده اى كه رو سياه شوم .

الهى اگر مجرمم مسلمانم ، و اگر گناهكارم پشيمانم .

الهى چون حاضرى تو را چه جويم و چون ناظرى تو را چه گويم .

الهى آنرا كه خواهى آب در جوى او روان است و آن را كه نخواهى چه درمان است ؟

الهى گل بهشت در چشم عارفان خار است ، و جوينده تو را با بهشت چه كار است ؟

الهى اگر تن مجرم است ، دل مطيع است ، و اگر بنده بد كار است ، كرم تو شفيع است .

الهى روزگارى تو را مى جستم و خود را مى يافتم ، اكنون خود را مى جويم و تو را مى يابم .

الهى چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر ، و چون در خود نگرم ازجمله خاكسارانم و خاك بر سر .

الهى از هر دو جهان مهر تو گزيدم و جامه پلاس پوشيدم و پرده عافيت دريدم .

الهى عمر خود برباد كردم و بر تن خود بيداد كردم و شيطان لعين را شاد كردم .

الهى اگر چه بهشت چشم و چراغ است ، ولى بى ديدار تو درد و داغ است .

الهى اگر نفسى به تو پردازم ، به حور و قصور كى نازم .

الهى جمال ترا است ، باقى همه زشتند ، و زاهدان مزدور بهشتند .

الهى همه از تو

ترسند و عبدالله از خود ، زيرا كه از تو همه نيك آيد و از وى همه بد .

الهى خواندى ، تاءخير كردم ، فرمودى ، تقصير كردم ، هيهات ، هيهات ، آنچه كردم بى تدبير كردم .

الهى تو همه و ما هيچ ، تو هوشيارى و ماگيچ ، سخن همين است ، بر ما مپيچ .

الهى آنچه در دست من است ندانم روزى كيست ، و آنچه روزى من است ندانم در دست كيست .

الهى پاكان را استغفار بايد كرد ، ناپاكان را چه كار بايد كرد ؟

الهى اگر تو مرا به جرم من بگيرى ، من ترا به كرم تو بگيرم ، زيرا كرم تو از جرم من بيش است .

الهى همه ترسند كه فردا چه خواهد شد ، ولى عبدالله مى ترسد كه دى چه رفته است .

الهى اگر كار به گفتار است بر سر همه تاجم ، و اگر به كردار است بر پشه و مور محتاجم .

الهى هركه ترا شناخت ، هر چه غير تو بود بينداخت .

آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى

ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

گر درد دهد به ما گر راحت دوست

از دوست هر آن چيز كه آيد نيكوست

ما را نبود نظر به نيكى و بدى

مقصود رضاى اوى و خشنودى اوست

191 )تمناى وصال يار

تا كى به تمناى وصال تو يگانه

اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه

اى تير غمت را دل عشاق نشانه

خواهد بسر آيد غم هجران تو يا نه

جمعى به تو مشغول و تو غايب زميانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد

ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد

در ميكده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد

يعنى كه ترا مى طلبم خانه به خانه

آنروز كه رفتند حريفان پى هر كار

زاهد بسوى مسجد و من جانب خمار

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار

من يار طلب كردم و او جلوه گه يار

او خانه همى جويد و من صاحب خانه

هر در كه زدم صاحب آن خانه توئى تو

هر جا كه شدم پر تو كاشانه توئى تو

در ميكده و دير كه جانانه توئى تو

مقصود من از كعبه و بتخانه توئى تو

مقصود توئى ، كعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن ز آن گل رخسار نشان ديد

پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

عارف صفت ذات تو در پير و جوان ديد

يعنى همه جا عكس رخ يار توان ديد

ديوانه منم من كه روم خانه به خانه

192 )چند سخن حكيمانه

ترك خير كثير براى شر قليل ، شر كثير است . و شر قليل براى خير كثير نيز خير كثير است . چنانكه گاهى انگشت مار گزيده را بايد بريد تا باقى اعضاء سالم ماند .

چنانچه ظرف نشكسته را از بشكسته ، به صدايش باز شناسند ، حال آدمى را نيز از گفتارش مى توان شناخت .

دو چيز مانع ظلم است : يكى ترس از معاد ، ديگرى ترس از شمشير مظلومان .

آسانترين كار آغاز دشمنى است ، و سختترين كار

پايان آن .

رندى ديد زنى آتش حمل مى كند ، گفت : حامل سوزنده تر از محمول است .

193 )استغفار حقيقى

اميرمؤ منان امام على عليه السلام به كسى كه در محضرش استغفار كرد ، فرمود : آيا مى دانى معنى استغفار چيست ؟ استغفار را مرتبه اى بس بلند است و بر شش معنى واقع مى گردد .

1 - پشيمانى از اعمال زشت گذشته .

2 - تصميم جدى بر ترك گناه .

3 - اگر گناه مربوط به حق الناس است حق را به صاحب حق برگردانى و او را از خود راضى سازى .

4 - اگر گناه مربوط به حق الله است و واجب از تو فوت شده ، و قضا نمائى .

5 - گوشتى كه از حرام بربدن روئيده ، با اندوه فراوان و مداومت بر عبادت ورياضت چنان آب كنى كه پوست به استخوان بچسبد .

6 - جسمت كه شيرينى و لذت گناه را چشيده ، تلخى و سختى طاعت را به او بچشانى . در اين صورت مى توان گفت : استغفرالله ربى و اتوب اليه .

194 )حسن معاشرت

حضرت امير : با مردم چنان معاشرت كنيد كه اگر از ميان ايشان رفتيد ، مشتاق ديدارتان باشند ، و اگر مرديد ، بر شما بگريند .

195 )كج فهمى

ابن عباس : گروهى نزد پيامبر آمدند و گفتند : فلانى فرد بسيار خوبى است ، زيرا روزها روزه دارد و شبها به نماز ايستد و ذكر بسيار گويد .

حضرت پرسيدند : كداميك از شما عهده دار تاءمين نيازمنديهاى او هستيد ؟

گفتند : ما همگى براى او آب و غذا مى بريم .

حضرت فرمود : پس همه شما از او بهتريد .

196 )كلاه شرعى و ترويج فساد

ابن هرثمه بر منصور دوانقى وارد شد و زبان به توصيف و مدح او گشود .

منصور پرسيد : چه حاجتى دارى ؟

گفت : حاجت من اينست كه به حاكم مدينه بنويسى ، هر وقت مرا در حال

مستى ببيند ، حد بر من جارى نكند .

منصور گفت : اين ممكن نيست . چون احكام خدا نبايد تعطيل شود ، ولى راه ديگرى به نظر مى رسد . آنگاه به منشى خود دستور داد به حاكم مدينه بنويسد : هر گاه ابن هرثمه را مست نزد تو آوردند ، هشتاد تازيانه به او ، و صد تازيانه به آورنده او بزن ! از آن پس مردم از بيم تازيانه ، ابن هرثمه را در حال مستى به عمال حكومت معرفى نمى كردند و تحويل نمى دادند .

197 )دفاع متهم

شخصى را به اتهام مستى و شرب خمر نزد حاكم آوردند تا بر او حد جارى كند .

حاكم : چرا شراب خوردى ؟ مگر نمى دانى شرب خمر حرام است ؟

متهم : مگر قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد : سُبحانَكَ هذا بُهتانٌ عَظيمٌ اشاره به اينكه من شراب نخورده ام و به من تهمت مى زنند .

حاكم : بسيار خوب ، من تحقيق و تفحص مى كنم ، ببينم تهمت است يا واقعيت دارد .

متهم : مگر آيه لاتَجَسَّسُوا را نخوانده اى كه مى فرمايد در باره امور شخصى مردم تجسس نكنيد .

حاكم : تو براى محاكمه آمده اى يا براى مجادله ؟ سوره قل يا ايها الكافرون را بخوان تا بدانم مستى يا هوشيار ؟

متهم : اگر در

هوشيارى من شك داريد ، در هوشيارى شما هيچ ترديدى نيست . پس اول شما سوره حمد را بخوانيد ، تا من هم سوره كافرون را برايتان بخوانم .

حاكم : بسيار خوب ، اول من مى خوانم : الحمدلله رب العالمين .

متهم : كافى است . شما در همين آغاز سوره با وجود هوشيارى دو اشتباه كرديد ! يكى آنكه اعوذبالله نگفتى و حال آنكه خداوند مى فرمايد : فَاِذا قَرَاءتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ و ديگر آنكه بسم الله را كه جزء سوره است انداختى .

حاكم خطاب به افرادى كه متهم را دستگير كرده و نزد او آورده بودند ، گفت : من گمان كردم شما مستى را نزد من آورده ايد . نمى دانستم بزرگترين قراء بلخ را آورده ايد . او را به حال خود رها كنيد تا هر كجا مى خواهد برود .

متهم : رفتن از حضور حاكم بدون دريافت جايزه عيب بزرگى است .

حاكم : گويا يك چيزى هم بدهكار شديم . پس دستور داد خلعتى به او بدهند .

198 )چهار سخن از چهار كتاب

اميرالمؤ منين : من تورية ، انجيل ، زبور و قرآن را خواندم و از هر يك جمله اى را انتخاب نمودم . (127)

تورية : هر كس سكوت اختيار نمايد ، نجات مى يابد : مَن صَمَتَ نَجى

انجيل : كسى كه قانع باشد ، زود سير مى گردد . مَن قَنَعَ شَبَعَ

زبور : كسى كه لذات و خواسته هاى نفسانى را ترك گويد ، از آفات و بلايا در امان مى ماند . مَن تَرَكَ الشَّهَواتِ سَلُمَ مِنَ الآفاتِ .

قرآن :

كسى كه بر خدا توكل كند ، خداوند او را كفايت نمايد .

وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ .

199 )آداب همسردارى

الف خداوند عذاب قبر را از سه دسته از زنان برداشته است و آنان را با فاطمه زهرا محشور خواهد نمود .

1 - زنى كه به شوهرش وفادار باشد و به او خيانت نكند .

2 - زنى كه بد اخلاقى شوهرش را تحمل كند .

3 - زنى كه مهرش را براى اظهار صداقت خود به شوهر ببخشد .

خداوند به هر يك از اين زنان ثواب هزار شهيد عطاء فرمايد .

ب پيامبر : يك زن خوب از هزار مرد ناصالح بهتر است . هر زنى كه به شوهرش هفت روز خدمت كند ، خداوند هفت در جهنم را به روى او ببندد و هشت در بهشت را برايش بگشايد تا از هر درى كه بخواهد داخل شود .

ج مردى كه همسرش را بناحق بزند ، خدا و رسول خدا را نافرمانى كرده است .

د هر كس بازنى به خاطر جمالش ازدواج كند ، خداوند زيبائى او را وبال مرد گرداند .

ه جهاد زن خوب شوهردارى و صبر در زندگى است .

و خدمت به شوهر ، هر چند به دادن يك ليوان آب باشد ، بهتر است از اينكه يك سال تمام روزها روزه بگيرد و شبها را احياء بدارد . خداوند درازاء هر قطره آبى كه شوهر از دست همسرش مى نوشد ، باغى در بهشت برايش بنا مى كند و شصت گناه او را مى بخشد . (128)

200 )ازدواج

هر زنى به ازدواج باشخص فاسقى راضى شود منافق است و در دوزخ محبوس مى گردد . و هر گاه بميرد هفتاد در از عذاب به قبرش گشوده

شود . اگر چنين زنى بگويد لااله الاالله همه فرشتگان او را لعن كنند و در دنيا و آخرت مورد غضب الهى باشد . و خداوند در هر شبانه روز هفتاد گناه برايش مى نويسد .

201 )قيمت باد

گويند مروان حكم با جمعى در مسجد به نماز جماعت مشغول بود . ناگهان صدائى از او شنيده شد . ابن اشعث كه يكى از ماءمومين بود ، بيدرنگ نمازش را قطع كرد و از مسجد بيرون رفت و چنان وانمود كرد كه اين صدا از وى بود نه از مروان .

پس از اتمام نماز و افتراق صفوف ، ابن اشعث نزد مروان آمد و گفت : قيمت باد را بده و گرنه حقيقت را به مردم مى گويم .

مروان هم براى حفظ آبروى نداشته اش مبلغ هنگفتى به او داد .

202 )رندى فقير

فقيرى به ثروتمندى گفت : بيا به نام هر يك از 124 هزار پيغمبر يك درهم به من مستمند عطا كن .

ثروتمند : حاضرم به اندازه اى كه نام پيامبران را ذكر كنى به تو بدهم .

فقير قبول كرد و گفت : آدم ، نوح ، ابراهيم ، اسماعيل ، موسى ، عيسى ، نام ديگرى به خاطر نياورد . كمى به فكر فرو رفت و سپس ادامه داد : فرعون ، نمرود ، شداد .

ثروتمند : اينها كه پيغمبر نيستند .

فقير : عجب ، اينها ادعاى خدائى كردند و خيلى از مردم هم پذيرفتند . آنوقت تو آنها را به پيغمبرى قبول ندارى ؟

203 )الاغ ما از اول دم نداشت

شخصى براى گرفتن وام نزد تاجرى رفت .

تاجر : من بدون گرو به كسى وام نمى دهم .

گفت : من جز خودم و لباسم هيچ چيز ندارم .

تاجر : صد مثقال از گوشت بدنت را گرو مى گيرم .

متقاضى پذيرفت ، وام را گرفت و براى تجارت از شهر خارج شد . در بين راه مورد حمله دزدان قرار گرفت . نا چار برگشت . مدت وام سر آمد و تاجر پولش را مطالبه كرد .

بدهكار : ندارم و حادثه را برايش توضيح داد .

تاجر : پس بايد صد مثقال از گوشتت را بكنم .

بدهكار كه اين عمل را هلاكت خود مى دانست ، راضى نشد و نزاع بالا گرفت .

سرانجام براى حل اختلاف و پايان مخاصمه تصميم گرفتند نزد قاضى بروند .

بدهكار به قصد فرار به تاجر گفت : من با اجازه شما براى قضاء

حاجت مى روم ، زود برمى گردم . پس بر بالاى بام رفت و از طرف ديگر به پائين پريد . اتفاقاً پيرمردى كنار ديوار دراز كشيده بود . روى شكم او افتاد و شكمش پاره شد و مرد .

پسر مقتول كه شاهد صحنه بود ، فرياد زد : آهاى مردم ، اين مرد را بگيريد ، پدرم را كشت .

بر اثر سر و صدا و هياهوى مردم تاجر طلبكار متوجه قضيه شد . در اينجا بدهكار بيچاره دو شاكى پيدا كرد . تاجر و پسر مقتول او را نزد قاضى بردند . در ميان راه مردى را ديدند كه الاغش در گودالى افتاده است . اين سه نفر براى كمك صاحب الاغ رفتند و هر كدام يكجاى الاغ را گرفته و مى كشيد . مرد بدهكار هم دم الاغ را گرفته بود . اتفاقاً دم الاغ كنده شد و الاغ از گودال بيرون آمد . در اينجا صاحب الاغ هم از او شاكى شد كه بايد پول الاغ را بدهى .

سر انجام بدهكار بخت برگشته با سه شاكى نزد قاضى رفتند . قاضى كمى تاءخير كرد . بدهكار كه خيلى مضطرب بود ، گفت : خوبست به اندرون بروم و ماجرا را برايش توضيح دهم . شايد راه حلى به نظرش برسد . ولى تا به اندرون رفت ، مشاهده كرد قاضى سر سفره كنار منقل نشسته و هنوز بساط را جمع نكرده است .

وقتى قاضى او را ديد ، خشمگين شد و گفت : برو بيرون ، چرا به اندرون آمدى ؟

گفت : الان مى روم و به

مردم مى گويم آنچه را ديدم .

قاضى با آرامى گفت : حالا بگو ببينم چه كار داشتى . ؟

او مطلب را توضيح داد و گفت : اگر مرا از شر اين سه نفر خلاص كنى ، آنچه را ديدم براى احدى باز گو نخواهم كرد .

قاضى قول مساعد داد و به محل قضاوت آمد . پس از شنيدن شكايت تاجر طلبكار گفت : بسيار خوب ، تو مى توانى صد مثقال گوشت بدن اين مرد را جدا كنى ، به شرطى كه مثقالى كم و زياد نشود وگرنه حكم قتلت را صادر مى كنم .

تاجر از قضاوت وى ناراحت شد . خواست از محكمه بيرون رود كه قاضى از او مطالبه حق الوقت نمود .

تاجر حق الوقت قاضى را پرداخت و از شكايت خود صرفنظر كرد .

آنگاه شكايت پسر مقتول را استماع كرد . سپس گفت : تو حق قصاص دارى . بايد بالاى همان بام بروى و اين مرد كنار ديوار در آنجابخسبد وتو خودت را روى شكمش پرتاب كن تابميرد .

پسرمقتول گفت : ممكن است خودم عوض اوبميرم يادست وپايم بشكند . قاضى گفت : حكم همين است .

در نتيجه او هم پس از پرداخت حق القضاء از شكايت خود صرفنظر كرد و رفت .

صاحب الاغ هم به دنبال پسر مقتول براه افتاد تا از محكمه خارج شود .

قاضى پرسيد : چرا مى روى ؟ مگر تو شاكى نيستى ؟

گفت : نه جناب قاضى ، خر ما از اول دم نداشت .

204 )روش كار

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : اِعمَل لِدُنياكَ كَاءَنَّكَ

تَعيشُ اَبَداً وَ اِعمَلِ لِآخِرَتِكَ كَاءَنَّكَ تَمُوتُ غَدا براى دنيايت چنان تلاش كن كه تا ابد زنده هستى . و براى آخرتت چنان كه فردا مى ميرى .

205 )وحشتناكترين مواطن

امام رضا عليه السلام : وحشتناكترين مواطن براى انسان سه موطن است :

1 - روزى كه انسان از شكم مادرش خارج و متولد مى شود ودنيا را مى بيند .

2 - روزى كه از دنيا مى رود و آخرت و اهل آخرت را مى بيند .

3 - روزى كه مجداً زنده مى شود و مى بيند آنچه را در دنيا نديده است .

خداوند متعال يحيى بن زكريا را در اين سه موطن سلامت داشت .

وَ سَلامٌ عَلَيهِ يَومَ وُلِدَ وَ يَومَ يَمُوتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حَيا . (129)

عيسى بن مريم براى خودش در اين سه موطن آرزوى سلامتى كرد و فرمود :

وَ السَّلامُ عَلَىَّ يَومَ وُلِدتُ وَ يَومَ اَمُوتُ وَ يَومَ اُبعَثُ حَيا . (130)

206 )معماى رياضى

چگونه مى توان با نوشتن يك عدد چهار رقمى حاصل جمع پنج عدد چهار رقمى را بدست آورد ؟

اگر شما رمز اين معما را فرا بگيريد ، مى توانيد ادعا كنيد ، هرگاه شخصى يك عدد چهار رقمى بنويسد . شما قادريد حاصل جمع اين عدد با چهار عدد بعدى را كه هنوز نوشته نشده ، بلافاصله بدست آوريد . البته بايد دو عدد از آن اعداد به اختيار شما نوشته شود .

راه حل : هر عدد چهار رقمى نوشته شود ، شما از رقم اول سمت راست آن دو واحد كم كنيد ، باقيمانده را رقم اول سمت راست حاصل جمع قرار دهيد و بقيه ارقام را به همان ترتيب بدون كم و زياد به حاصل جمع انتقال بدهيد . سپس عدد دو را كه از رقم اول سمت راست عدد

چهار رقمى مفروض كم كرده ايد ، در سمت چپ حاصل جمع به عنوان رقم پنجم بنويسيد . عدد پنج رقمى بدست آمده مجموع پنج عدد چهار رقمى شما خواهد بود .

مثال : اگر عدد مفروض 1735 باشد ، حاصل جمع 21733 مى شود . اگر عدد 4567 باشد ، حاصل 24565 خواهد شد .

اما كيفيت نوشتن چهار عدد بعدى اين است كه بايد دو عدد را شخص مقابل به اختيار خود بنويسد و دو عدد را شما به اختيار خودتان بنويسيد . باين ترتيب كه هر عددى كه طرف نوشت ، شما پس از آن عددى بنويسيد كه مجموع آن دو عدد 9999 باشد . به عبارت ديگر هر يك از اعداد نوشته شده را از عدد 9 كم كنيد و بنويسيد . البته گاهى به ناچار عدد سه رقمى خواهد شد و آن در صورتى است كه رقم چهارم عدد 9 باشد .

مثال 1 اگر عدد مفروض (عدد اول ) 3333 باشد ، حاصل جمع عدد 23331 خواهد شد . اگر عدد دوم 4444 نوشته شود ، شما بايد عدد سوم را 5555 بنويسيد كه مجموع دو عدد 9999 شود ، واگر عدد چهارم 7777 نوشته شود ، شما بايد عدد پنجم را 2222 بنويسيد كه مجموع اين دو نيز 9999 شود . به اين ترتيب طى پنج مرحله انجام مى گيرد .

333333333333

000044444444

9999{

000000005555

000000000000

000000000000

233312333123331

33333333

44444444

55555555

77777777

9999{

00002222

2333123331

مثال 2 اگر عدد مفروض 1212 باشد ، حاصل جمع 21210 مى شود . پس اگر عدد دوم 4567 نوشته شود ، عدد سوم بايد 5432 باشد . و اگر عدد چهارم 7055 نوشته شود ، عدد

پنجم بايد 2944 باشد .

121212121212

000045674567

9999{

000054325432

000000007055

9999{

000000002944

212102121021210

207 )دو حكمت

حكيمى گفت : ترس از خدا امن ، و امن از عذاب او كفر است ، ايمنى از خلق خدا ، آزادى و ترس از آنان بردگى است .

ديگرى گويد : اگر دل غنى شد و كيسه خالى ، ضرر ندارد ، چنانكه اگر قلب نيازمند بود و كيسه پر ، سودى نبخشد .

208 )انوار عالم قدس

بدان كه خداوند ده چيز را در قرآن نور ناميده است .

1 - ذات مقدس الهى : الله نور السموات و الارض (نور/35)

2 - پيغمبر اكرم : لقد جائكم من الله نور و كتاب مبين (مائده /15)

3 - قرآن كريم : و اتبعوا النور الذى انزل معه (اعراف /157)

4 - ايمان : يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم (صف /8)

5 - عدل : و اءشرقت الارض بنور ربها (زمر /69)

6 - ماه : هوالذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا (يونس / 5)

7 - روز : الحمدلله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور (انعام / 1)

8 - بينات : انا انزلنا التورية فيها هدى و نور (مائده /44)

9 - انبياء : نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء (نور /35)

10 - معرفت : مثل نوره كمشكوة فيها مصباح (نور /35)

209 )محاصره سياسى اجتماعى

پيامبراكرم براى جنگ تبوك اعلام بسيج عمومى كرد و مردم همه مهيا براى حضور در جبهه جنگ بر ضد روميان شدند . ولى سه نفر به نامهاى كعب بن مالك مرارة بن ربيع و هلال بن اميه با پيامبر و رزمندگان براى جنگ خارج نشدند و در شهر ماندند . وقتى پيامبر از سر پيچى آن سه نفر آگاهى يافتند ، به اصحاب دستور دادند : هيچكس با آنها حرف نزند .

هنگامى كه آن سه نفر پس از خاتمه جنگ و مراجعت رزمندگان به استقبال آنان رفتند تا پيروزى را به آنان تبريك بگويند . بر پيامبر سلام كردند . حضرت پاسخ ندادند . به دوستان و ساير رزمندگان سلام كردند . احدى به آنان پاسخ نگفت .

تا اينكه متوجه شدند ، پيامبر از آنان ناراحت و ناراضى است .

وقتى در مسجد و مجالس حاضر مى شدند ، هيچ كسى به آنها سلام نمى كرد و جواب سلام آنها را نمى داد تا اينكه اين خبر به گوش زنانشان رسيد . براى كسب تكليف خدمت پيامبر آمدند و عرض كردند : آيا ما بايد از آنها جدا شويم .

حضرت فرمودند : نه لكن آن روابط صميمانه گذشته را نداشته باشيد و با شوهرانتان سخن نگوئيد . به اين ترتيب يك محاصره سياسى اجتماعى همه جانبه بر متخلفين جنگى اعمال شد .

تحمل اين وضعيت براى آنان بسيار مشكل و سخت ناگوار بود . روزى باهم مذاكره كردند و به اين نتيجه رسيدند : اكنون كه هيچكس با ما سخن نمى گويد ، از شهر خارج شويم ، به كوهى برويم و در آنجا زندگى كنيم و بيش از اين تحقير نشويم . تا مرگمان فرا رسد ، يا خداوند توبه ما را بپذيرد .

پس پشت كوهى خارج از مدينه رفتند . روزها روزه مى گرفتند و شبها عبادت خدا مى كردند و همسرانشان برايشان غذا مى بردند . چهل روز در آنجا بودند و شب و روز گريه و زارى و راز و نياز مى كردند واز خداوند مى خواستند آنان را ببخشد .

روزى كعب به دوستانش گفت : حالا كه احدى با ما سخن نمى گويد و همه بر ما غضبناك هستند ، پس چرا خودمان بر يكديگر غضب نكنيم . پيشنهاد داد از تاريكى شب استفاده كنند و هر يك به نقطه اى بروند كه يكديگر

را نبينند و با هم سخن نگويند . هلال و مراره پذيرفتند و چنين كردند .

پس سه روز هر كدام در ناحيه اى از كوه بسر برد كه در معرض ديد بقيه نبود و كسى با او سخن نمى گفت .

شب سوم هنگامى كه پيامبر در خانه ام سلمه بود ، اين آيه نازل شد و خداوند توبه آنان را پذيرفت .

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتى اِذا ضاقَت عَلَيهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيهِم اَنفُسَهُم وَ ظَنُّوا اَن لامَلجَاء مِنَ الله اِلا اِلَيهِ ثُمَّ تابَ عَلَيهِم لِيَتُوبُوا اِنَّ الله هُوَ التَّوابُ الرَّحيمُ(131)

خداوند توبه آن سه نفر متخلف از جنگ را پذيرفت تا آنكه زمين با همه وسعت بر ايشان تنگ شد و بر اثر شدت سختى جانشان به لب آمد و يقين كردند هيچ پناهى جز خدا برايشان نيست . پس خداوند آنان را موفق به توبه نمود . توبه آنان را پذيرفت . زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است .

پس از نزول اين آيه ، پيامبر دستور دادند مردم رابطه عادى خود را با آنان بر قرار سازند .

210 )غسيل الملائكه

حنظلة بن ابى عامر با دختر عبدالله بن ابى سلول ازدواج كرد . شب عروسى باجنگ احد مصادف شد . پيامبر اعلام آماده باش عمومى فرمود و همه رزمندگان در اردوگاهى جمع شدند تا فردا صبح زود به جبهه (كوههاى اطراف مدينه ) اعزام شوند .

در اين ميان گروهى از مسلمانان بدون اطلاع و بدون اجازه فرمانده كل قوا (پيامبر خدا) و فرماندهان سطوح پائينتر براى انجام بعضى از كارها قرارگاه را ترك كردند .

حنظله

حضور پيامبر آمد و از حضرت اجازه خواست آن شب را به او اجازه دهد تا نزد همسر خود مراسم عروسى را انجام دهد و صبح زود خود را به لشكر برساند . در اينجا اين آيه (132) نازل شد :

اِنَّما المُؤ مِنُونَ الَّذينَ امَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِذا كانُوا مَعَهُ عَلى اَمرٍ جامِعٍ لَم يَذهَبُوا حَتى يَستَاءذَنُوهُ اِنَّ الَّذينَ يَستَاءذِنُونَكَ اُولئِكَ الَّذينَ يُؤ مِنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ فَاِذا استَاءذَنُوكَ لِبَعضِ شَاءنِهِم فَاءذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم وَ استَغفِرلَهُمُ اللهَ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

مؤ منان راستين كسانى هستند كه به خدا و رسول از صميم قلب ايمان دارند و هنگامى كه براى انجام يك كار عمومى مثل جنگ با پيامبر باشند ، بدون اجازه او محل تجمع را ترك نمى كنند . همانا كسانى كه از تو (پيامبر و فرمانده ) اجازه مى گيرند مؤ منان كامل و صادقى هستند .

پس هر گاه كسانى براى انجام بعضى از كارهاى مهم از تو اجازه خواستند كه قرارگاه را ترك كنند ، پس به هر كس خواستى و صلاح دانستى ، اجازه بده و براى اينكه آنان امر دنيا را بر آخرت هر چند با اجازه تو ترجيح دادند ، برايشان طلب مغفرت كن كه خداوند بخشنده و مهربان است .

بخش اول آيه در ذم و نكوهش كسانى است كه در حال آماده باش عمومى براى جنگ بدون اجازه ، قرارگاه و محل تجمع نيروها را ترك مى كنند .

بخش دوم آيه در رابطه با حنظله است كه با اجازه فرماندهى جنگ يك شب خارج از مقر و در كنار همسرش بود .

نكته مهم و اساسى كه تذكرش لازم به نظر مى رسد آنست كه فرماندهى ملزم نيست هرگاه رزمندگان در شرائط آماده باش براى عمليات نظامى باشند ، براى هر كس كار مهمى پيش آيد ، حتماً به او اجازه بدهد قرارگاه را ترك كند . بلكه اگر فرمانده تشخيص داد مصلحت در عدم ترخيص رزمنده اى است هيچكس حق اعتراض ندارد و بايد تابع دستورات و مقررات باشد . زيرا اين مسئله از اختيارات فرماندهان است . چنانكه قرآن در اين رابطه مى فرمايد : فَاءذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم .

در هر حال حنظله آن شب را با اجازه پيامبر در كنار همسرش بسر برد و مراسم عروسى انجام شد . صبح زود پيش از غسل به ميدان نبرد شتافت و به درجه رفيعه شهادت نائل گشت .

پس رسول خدا فرمود : مى بينم فرشتگان را كه با آب بهشتى در ظروف نقره اى حنظله را بين زمين و آسمان غسل مى دهند .

به اين ترتيب حنظله غسيل الملائكه لقب گرفت .

211 )ثواب رزمندگان

پيامبر اكرم فرمود : هر كس براى جهاد در راه خدا شهر خود را به سوى جبهه ترك كند ، هر گامى كه بردارد ، خداوند 700 هزار حسنه به او مى دهد و 700 هزار سيئه را از نامه عمل او محو مى كند و 700 هزار درجه او را بالا مى برد .

خداوند ضمانت فرمود هر گاه رزمنده اى به هر نحوى جان سپارد ، ثواب و اجر شهيد به او مرحمت نمايد و اگر به سلامتى از جبهه برگشت ، همه گناهانش بخشيده شود و دعايش

مستجاب گردد .

212 )جهاد در راه خدا

جوانى خدمت پيامبر عرض كرد : خيلى مشتاق هستم در جهاد شركت كنم .

رسول خدا فرمود : پس در راه خدا جهاد كن زيرا حال تو از سه صورت خارج نيست و در هر سه صورت تو سود برده اى (133) .

1 - اگر در ميدان جنگ به شهادت برسى ، نزد خدا زنده اى و روزى مى خورى . وَ لاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللهِ اَمواتا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ فَرِحينَ بِما اتيهُمُ اللهُ مِن فَض لِهِ . . (134)

2 - اگر در راه رفت و برگشت اجلت فرا رسد ، پس اجر تو به اندازه اى زياد مى باشد كه خدا آن را بر عهده گرفته است .

وَ مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِرا اِلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدرِكهُ المَوتُ فَقَد وَقَعَ اَجرُهُ عَلَى اللهِ . (135)

3 - اگر به سلامت از جبهه باز گشتى ، از همه گناهان پاك مى شوى مانند روزى كه متولد شدى .

وَ مَن يُقاتِل فى سَبيلِ الله فَيُقتَل اَو يَغلِب فَسَوفَ نُؤ تِيهِ اَجرا عَظِيما . (136)

213 )خصال شهيد

رسول خدا كه بر او و اهل بيت او درود و سلام باد ، فرمود : براى شهيد هفت خصلت است .

1 - اولين قطره خونى كه از شهيد بر زمين ريزد ، همه گناهان او بخشيده شود .

2 - وقتى شهيد به زمين بيفتد ، دو حورى بهشتى سر او را به دامن گيرند و گرد و غبار از صورتش پاك كنند و گويند : آفرين بر تو .

3 - لباسهاى بهشتى بر اندام او پوشانده شود .

4 -

خدمه بهشت بر يكديگر سبقت گيرند تا او را به عطرهاى بهشتى معطر سازند .

5 - مقام و منزلت وجايگاه خود را در بهشت مى بيند .

6 - به شهيد گفته مى شود : در هر كجاى بهشت كه خواهى سير كن و از هر چيزى بهره مند باش .

7 - به وجه الله مى نگرد و در كنار انبياء و اولياء و در قرب حق آرام مى گيرد .

214 )شعار رزمندگان

شعار از طرفى تجلى شعور و ابراز عقيده و ظهور آرمان و باور قلبى انسان است . از طرف ديگر در حفظ اتحاد و انسجام ، دميدن نور اميد در قلوب رزمندگان ، تقويت روحيه رزمى و سلحشورى نيروهاى خودى ، و ايجاد خوف و هراس در دل دشمنان نقش فوق العاده اى دارد .

چنانكه ملت ما باشعار الله اكبر با دست خالى و مشتهاى گره كرده بر نظام پوسيده دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهى غلبه يافت و چندين سال است با همين شعار در مقابل دشمنان اسلام و انقلاب ايستاده اند . ساير ملل مسلمان جهان نيز با همين شعار در مقابل طواغيت و حكام جور در فلسطين و لبنان و افغانستان و . . . . قيام كرده اند .

مسلمانان صدر اسلام در همه جنگها شعار داشته اند . چنانكه معاوية بن عمار روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود : شعار ما يا محمد ، يا محمد است . سپس به بعضى از شعارهاى مسلمانان در جنگهاى مختلف اشاره فرمود :

شعار جنگ بدر : يا نصرالله اقترب اقترب .

شعار احد : يا

نصرالله اقترب .

شعار بنى نضير : ياروح الله ارح .

شعار بنى قينقاع : يا ربنا لايغلبنك .

شعار طائف : يا رضوان ، يا رضوان .

شعار حنين : يا بنى عبدالله .

شعار احزاب : حم لايبصرون .

شعار بنى قريظه : ياسلام اسلمهم .

شعار بنى المصطلق : الا الى الله الا مر .

شعار حديبيه : الا لعنة الله على الظالمين .

شعار روز فتح مكه : نحن عبادالله حقا حقا .

شعار تبوك : يااحد ، يا صمد .

شعار صفين : يا نصرالله .

شعارامام حسين در روز عاشورا : يامحمد ، يا محمد . (137)

و شعار امروز رزمندگان : يا فتح ياشهادت .

قُل هَل تَرَبَّصُونَ بِنا اِلا اِحدىَ الحُسنَيَينِ وَ نَحنُ نَتَرَبَّصُ بِكُم اَن يُصيبَكُمُ اللهُ بِعَذابٍ مِن عِندِهِ اَو بِاَيدينا . (138)

شايان ذكر است در روز عيد قربان و عيد فطر و مناسبتهاى مختلف ، شعارهاى مخصوصى داريم و در واقع اينها سرودهاى مذهبى است كه به صورت دسته جمعى اجراء مى گردد .

215 )عيسى يا موسى ؟

از فردى مسيحى پرسيدند : آيا عيسى افضل است يا موسى ؟

گفت : عيسى مرده را زنده مى كرد ، اما موسى قبطى را كشت .

علاوه عيسى پس از تولد سخن گفت :

قالَ اِنى عَبدُاللهِ اتينِىَ الكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيا . (139)

ولى موسى پس از هشتاد سال هنوز مى گفت :

وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسانى يَفقَهُوا قَولى . (140)

خدايا گره از زبانم باز كن ، تا مردم سخن مرا بفهمند .

حالا خودت انصاف بده كداميك افضل هستند ؟ !

216 )ترس از سكته

مردى هميشه از زنش بدگوئى مى كرد .

از او پرسيدند : آيا آرزو دارى زنت بميرد ؟ گفت : نه .

پرسيدند : چرا ؟ گفت : مى ترسم از خوشحالى سكته كنم .

217 )عيادت مريض

روزى ناشنوائى خواست به عيادت دوستش برود ، با خود گفت او مريض و ضعيف است ، نمى تواند بلند سخن بگويد تا من بشنوم . پس بهتر است كلماتى را كه او به احتمال قوى در جوابم بر زبان جارى مى كند با خود تمرين كنم .

ابتدا از او مى پرسم : حالت چطور است ؟

او خواهد گفت ، الحمدللّه

بعد سؤ ال مى كنم ، چه غذائى مى خورى ؟

جواب خواهد داد ، سوپ و غذاهاى سبك .

من هم مى گويم نوش جان ، گواراى وجودتان باشد .

سپس مى پرسم : پزشك معالج شما كيست ؟

خواهد گفت : فلان شخص .

من هم مى گويم ، خداوند قدمش را مبارك گرداند .

چند بار اين سؤ الها و جوابها را با خود تمرين كرد .

سرانجام به عيادت بيمار رفت . كنار بسترش نشست و با دلسوزى تمام پرسيد : حالتان چطور است ؟

بيمار : دارم مى ميرم .

عيادت كننده : الحمد لله ، شكر خداى را .

محترمانه پرسيد : چه غذائى ميل مى كنيد .

گفت : زهر مار .

عيادت كننده : نوش جان ، گواراى وجود .

سپس سؤ ال كرد : راستى پزشك شما كيست ؟

بيمار : عزرائيل .

عيادت كننده : خداوند قدمش را مبارك كند !

218 )تدبير قاضى

مردى مالش را نزد شخصى كه مورد اعتماد قاضى شهر بود امانت سپرد و به مكه رفت . پس از مراجعت ، مالش را مطالبه كرد . لكن او انكار كرد و گفت : چيزى از تو پيش من نيست .

صاحب مال از او به قاضى شكايت كرد و حقيقت را براى او بيان نمود .

قاضى پرسيد : آيا اين دعوى را نزد ديگرى مطرح كرده اى ؟

صاحب مال : نه

قاضى : خيالت آسوده باشد ، ولى از اين جريان با احدى سخن مگو . دو روز ديگر بيا تا مالت را بگيرى . قاضى شخص مورد اعتمادش را احضار كرد و گفت : اموال زيادى از مردم نزد من جمع شده ، مى خواهم نزد تو به امانت بسپارم . ولى بايد محل مطمئن و مناسبى در خانه ات آماده كنى . هر گاه آماده شد به من خبر ده تا اموال را به آنجا حمل كنيم .

آن شخص خيلى خوشحال شد و گفت : بسيار خوب ، الساعه مى روم و محل مناسبى را آماده مى كنم .

دو روز بعد صاحب مال طبق قرار قبلى نزد قاضى آمد .

قاضى به او گفت : اكنون به سراغ او برو و مالت را از او بگير . اگر نداد ، بگو : مى روم از تو نزد قاضى شكايت مى كنم .

صاحب مال طبق دستور قاضى عمل كرد . آن شخص هم به طمع رسيدن به اموال بيشتر ، امانت را به صاحبش رد كرد .

219 )نيكبخت و بدبخت

از عاقلى پرسيدند : نيكبخت و بدبخت كيست ؟

گفت : نيك بخت آنكه خورد و كشت ، و بدبخت آنكه مرد و هشت .

حضرت موسى عليه السلام قارون را نصيحت كرد :

اَحسِن كَما اَحسَنَ اللهُ اِلَيكَ همانگونه كه خداوند بر تو احسان فرمود ، تو بر ديگران احسان كن

. ولى نصيحت موسى را نشنيد و به كار نبست . سرانجام به امر خدا زمين شكافته شد و قارون و اطرافيان را با همه اموالش فرو برد .

فَخَسَفنابِهِ وَ بِدارِهِ الاَرضَ فَما كانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللهِ وَ ماكانَ مِنَ المُنتَصِرينَ(141)

ما قارون و اهلش را در زمين فرو برديم و هيچكس غير از خدا نبود كه بتواند او را يارى كند و او از يارى شدگان نبود .

آنكس كه به دينار و درم خير نيندوخت

سر عاقبت اندر سر دينار و درم كرد

خواهى متمتع شوى از دنيى و عقبى

با خلق كرم كن چو خدا با تو كرم كرد

220 )حسرت

دو كس با حسرت بميرد : يكى آنكه داشت و نخورد ، ديگر آنكه دانست و نكرد .

221 )جعليات ابو هريره

ملك الموت براى قبض روح خدمت موسى آمد و گفت : پروردگارت را اجابت كن . موسى سيلى محكمى به چشم ملك الموت زد كه موجب كورى او شد .

ملك به سوى پروردگار برگشت و گفت : خداوندا ، تو مرا به سوى بنده اى فرستادى كه مرگ را نمى خواهد و چشمم را كور كرد .

خداوند بينائى چشمش را به او باز گرداند و فرمود : به سوى موسى برگرد و بگو : اگر زندگانى دنيا را مى خواهى دستت را روى شكم گاوى بگذار ، هر اندازه مو به دست آمد ، به تعداد هر يك از آن موها يكسال زندگى خواهى نمود . (142)

222 )صفاى دل

هر كه با پاكدلان ، صبح و مسائى دارد

دلش از پرتو اسرار ، صفائى دارد

زهد با نيت پاك است نه با جامه پاك

اى بس آلوده ، كه پاكيزه ردائى دارد

223 )طعن سير به پياز

سير ، يك روز طعنه زد به پياز

كه تو مسكين ، چقدر بد بوئى

گفت : از عيب خويش بى خبرى

زان ره از خلق ، عيب مى جوئى

گفتن از زشت روئى دگران

نشود باعث نكو روئى

224 )ظالم و مظلوم

شنيدم كه گرگى به چنگال كين

بدريد بر روبهى پوستين

در آويخت با گرگ ، شيرى به جنگ

فرو كند گرگينه نيزش به چنگ

كماندارى آن شير را از كمين

هم افكند از ناوكى زهر گين

چو آن تير زن كرد آهنگ آن

به چاهى در افتاد و بسپرد جان

اگر هوشمندى يكى پند گير

ز روباه وگرگ و زصياد و شير

به گيتى همه تخم نيكى فشان

كه بر جز نكوئى نبينى از آن

225 )نخستين دوزخى

پيامبر اكرم فرمود : سه گروه پيش از همه داخل بهشت مى شوند و سه گروه پيش از همه به دوزخ افتند .

اما اولين شخصى كه داخل بهشت مى شود ، شهيد است . پس از او بنده اى كه خدايش را به خوبى پرستش كرده است . سپس انسان وارسته و پاكدامن .

اما نخستين كسى كه داخل جهنم مى شود سلطان جائر و فرمانده ظالم است . وپس از او ثروتمندى كه حق الله و حق الناس را رعايت نكند . سپس فقير و نيازمند متكبر و خودخواه . (143)

226 )نامه محرمانه

روزى براى شخص بيسوادى كه به ثقل سامعه مبتلا بود ، نامه اى از پسرش رسيد . پشت پاكت نوشته شده بود : محرمانه

مرد بيسواد نامه را نزد معلمى برد و گفت : اين نامه را برايم بلند بخوان تا بشنوم .

معلم : آخر اين نامه محرمانه است .

بيسواد : مانعى ندارد درموقع خواندن گوشت را محكم بگيرتا نشنوى .

227 )حماقت

مردى در حالى كه چشمانش را بسته بود ، زنا مى كرد .

زن پرسيد : چرا چشمت را باز نمى كنى ؟

مرد پاسخ داد : چون نگاه به نامحرم شرعاً حرام است .

228 )زوايد دنيا

حكيمى گفت : در دنيا جز پنج چيز همه زايد بود : نانى كه خورى ، آبى كه نوشى ، جامه اى كه پوشى ، خانه اى كه در آن سكونت كنى ، علمى كه بكار بندى .

229 )تازه مسلمان

تازه مسلمانى را به جرم بى نمازى نزد قاضى شرع آوردند .

قاضى پرسيد : چرا نماز نمى خوانى ؟

تازه مسلمان : مگر دو سال پيش كه مسلمان شدم خود شما به من نگفتيد : تو در واقع الان از مادر متولد شده اى ؟

قاضى : بله ، من اين مطلب را گفتم .

تازه مسلمان : نماز كه بر طفل دو ساله واجب نيست !

حكايت بر مزاج مستمع گوى

اگر دانى كه دارد با تو ميلى

230 )جواب دندان شكن

يكى از ثروتمندان براى توسعه منزل خود تصميم گرفت خانه پيرزنى را كه در همسايگى او بود و ادعا مى كرد بيست دينار بيشتر ارزش ندارد ، به مبلغ دويست دينار خريدارى نمايد . ولى پيرزن راضى نمى شد .

مردم به پيرزن گفتند : چرانمى فروشى ؟ اين سفاهت است . اگر قاضى بر اين امر آگاه شود ، به واسطه سفاهت تو حكم به حَجر تو مى كند و تو را از تصرف در اموالت ممنوع خواهد ساخت .

پيرزن پاسخ داد : چگونه قاضى حكم به حَجر كسى نمى دهد كه مالى را كه بيش از بيست دينار نمى ارزد ، به دويست دينار مى خرد .

231 )دعا يا نفرين

كسى به دوستش نامه اى نوشت و از او مالى خواست .

دوستش در پاسخ نوشت : اكنون ندارم و نمى توانم چيزى به تو بدهم .

آن شخص در پشت همان نامه برايش نوشت :

اگر راست گفته اى خداوند به تو مال فراوان دهد تا دروغگويت سازد .

اگر دروغ گفته اى خداوند اموالت را بگيرد تا راستگويت گرداند .

232 )نيازك

شخصى به دوستش گفت : براى نياز كوچكى پيش تو آمدم .

پاسخ داد : براى نياز كوچك ، مرد كوچكى را پيدا كن تا نيازت را بر آورد .

ديگرى گفت : نياز كوچكى به تو دارم . گفت : بگذار تا بزرگ شود .

233 )طلب دنيا

عارفى به ثروتمندى گفت : دنيا را چگونه طلب مى كنى ؟

گفت : خيلى سخت .

پرسيد : آيا آنچه از دنيا خواستى به دست آوردى ؟ گفت : نه .

عارف : چيزى را كه در طلب آن سخت كوشيده اى ، تمام بدست نياورده اى .

پس درآخرت چه خواهى كرد ، چون برايش سعى و تلاش نكرده اى ؟

234 )معما

دو نفر براى خريد كالائى وارد مغازه اى شدند و قيمت آن را پرسيدند . يكى از آندو گفت : اگر تو يك سوم پولت را به من بدهى ، من مى توانم آنرا بخرم .

ديگرى گفت : اگر تو يك چهارم پولت را به من بدهى ، من مى توانم آن را بخرم . قيمت كالا و پول هر يك از اين دو نفر چقدر بوده است ؟

راه حل : ابتدا مخرجها در هم ضرب شود . سپس ازحاصل ضرب يك واحد كم شود ، باقيمانده قيمت كالا است . 11 1 12 12 = 4 * 3

حال اگر ازحاصل ضرب به ترتيب سه واحد و چهار واحد كم شود ، مقدارپول هر كدام به دست مى آيد . 9 3 12 8 = 4 12

235 )بخل ثعلبه

يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب خدمت پيامبر اكرم عرض كرد : يا رسول الله ، از خدا بخواه به من مالى بدهد .

حضرت فرمود : اى ثعلبه ، مال كمى كه بتوانى از عهده شكرش بر آئى ، بهتر است از مال زيادى كه از عهده شكرش بر نيايى . آيا نمى خواهى كه به من پيامبر اقتدا كنى ؟ به خدا سوگند ، اگر بخواهم كوههاى دنيا برايم طلا و نقره مى شود .

او بار ديگر خواسته خود را تكرار كرد و گفت : سوگند به خداوندى كه تو را مبعوث كرد ، اگر خدا به من مالى بدهد ، هر آينه حق هر ذى حقى را ادا خواهم كرد . پيامبر اكرم برايش دعا نمود .

ثعلبه گوسفندى خريد

. به تدريج با خريدارى گوسفندان ديگر و توليد مثل ، صاحب گله اى شد . به طورى كه ديگر نتوانست در شهر بماند و به يكى از روستاهاى اطراف مدينه رفت .

پس از مدت كوتاهى وضع ماديش خيلى خوب شد . لذا از شهر مدينه دورى گزيد و از نماز جماعت و جمعه محروم گشت .

پيامبر كسى را فرستاد تا زكوة گوسفندانش را بگيرد .

ثعلبه از پرداخت زكوة امتناع ورزيد .

پيامبر فرمود : واى بر ثعلبه ! و اين آيات در باره او نازل شد :

وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللهَ لَئِن اتينا مِن فَضلِهِ لَنَصَّدَّ قَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصالِحينَ *فَلَما آتيهُم مِن فَضلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَ لَّوا وَ هُم مُع رِضُونَ(144)

بعضى از مردم با خدا پيمان بستند اگر خداوند به ما نعمتى يا ثروتى عطا نمايد ، آن را در راه خير و صواب به مصرف مى رسانيم و از نيكو كاران خواهيم بود . ولى هنگامى كه به ايشان از روى فضل و كرمش چيزى مى دهد ، آنان بخل ورزند و از پيمان خود روى گردانند .

236 )پنج خصلت زيان بخش

پيامبر اكرم : هر كس پنج خصلت داشته باشد ، ضررش به خودش برمى گردد .

1 - پيمان شكنى : فَمَن نَكَثَ فَاِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ(145)

2 - مكر و فريب : وَ لايُحيقُ المَكرُ السَيِّى ءُ اِلاّ بِاَهلِهِ(146)

3 - طغيان و تجاوز : يا اَيُّهَا الناسُ اِنَّما بَغيُكُم عَلى اَنفُسِكُم (147))

4 - خدعه و نيرنگ : يُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذينَ امَنُوا وَ ما يَخدَعُونَ اِلا اَنفُسَهُم (148)

5 - ظلم و ستم : وَ ما ظَلَمُونا وَ

لكِن كانُوا اَنفُسَهُم يَظلِمُونَ(149)

237 )آئين زندگى

پيامبراكرم : با كسانى معاشرت كنيد كه شما را از پنج چيز به پنج چيز دعوت كنند : از شك به يقين ، از كبر به تواضع ، از دشمنى به دوستى ، از ريا به اخلاص و از دنيا به آخرت .

238 )چهار چيز پنهان

امام حسين عليه السلام : خداوند چهار چيز را در چهار چيز پنهان فرموده است .

الف خشنودى خود را در كارهاى نيك . پس هيچ كار نيكى را كوچك مشمار . زيرا ممكن است همان مرضى خدا باشد .

ب خشم خود را در گناهان . پس هيچ گناهى را كوچك مشمار . مبادا خشم خدا در آن باشد .

ج ولى خود را درميان مردم . پس احدى را حقير مشمار شايد او ولى خدا باشد .

د اجابت خود را درميان دعاها . پس هيچ خواسته اى را كوچك مپندار . شايد همان دعا مستجاب شود .

239 )سرمايه قناعت

قناعت سرمايه اى است كه تمام شدنى نيست . قانع ، عزيز ، و حريص ذليل گردد .

سعدى گويد : ده آدمى از سفره اى بخورند و دو سگ بر لاشه اى بسر نبرند .

حريص با جهانى گرسنه است و قانع به نانى سير .

240 )در كات جهنم (150)

1 - جحيم : 26 بار در قرآن آمده است . وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِاياتِنا اوُلئِكَ اَصحابُ الجَحيمِ(151) اصحاب جحيم را بر سنگهاى آتشين قرار دهند كه مغزشان مانند ديگ به جوش آيد .

2 - لظى : كلا اِنَّها لَظى * نَزاعَة لِلشَّوى * تَدعُوا مَن اَدبَرَ وَ تَوَلى * وَ جَمَعَ فَاءَوعى (152)

در آنجا پوست بدن دوزخيان در ميان آتش كنده مى شود وآنجا جايگاه كسانى است كه به حق پشت كرده و از معبود حقيقى روى گردانيده اند و در دنيا مال و ثروت فراوان جمع كرده اند و حقوق الهى را نپرداخته اند .

3 - سقر : چهار بار در قرآن تكرار شده است .

سَاءُصليهِ سَقَر * وَ ما اَدريكَ ما سَقَرٌ * لاتَبقى وَ لاتَذَرَ * لَواحَةٌ لِلبَشَرِ * عَلَيها تِسعَةُ عَشَرَ(153) بزودى او را در آتش سقر مى افكنيم و تو چه مى دانى سقر چيست ؟ سقر آتشى است كه پوست و گوشت و استخوان و همه وجود انسان را مى سوزاند و چيزى باقى نمى گذارد . باز خداوند آن اجزا را زنده مى گرداند و بار ديگر آتش سعير همه را مى سوزاند ، و آن آتشى است كه پوست را تا زمانى كه ظاهر است و كاملاً نسوخته ، بتدريج و به شدت

سياه مى كند و نوزده ملك بر آن موكل هستند .

4 - حطمه : كَلا لَيُنبَذَنَّ فِى الحُطَمَةُ * وَ ما اَدريكَ مَا الحُطَمَةُ * نارُاللهِ المُوقَدَةُ* اَلَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الاَفئِدَةِ * اِنَّها عَلَيهِم مُؤ صَدَةٌ * فى عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ(154)

حطمه آتشى است كه خداوند آن را بر افروخته و شراره هاى بزرگى از آن جدا مى شود كه گويا شتران بر هوا مى روند و هر كس را در آن مى افكنند به زودى در هم شكسته مى شود و مى سوزد ، تا مانند سرمه اى كوچك شود ، در حالى كه روح از آن مفارقت نمى كند ، سپس ايشان را به حالت اوليه خود بر گردانند و دو باره در حطمه مى سوزد و اين عمل تكرار مى شود .

5 - هاويه : وَ اَما مَن خَفَّت مَوازينُهُ فَاءُمُّهُ هاوِيَةٌ * وَ ما اَدريكَ ماهِيَه * نارٌ حامِيَةٌ(155)

اهل هاويه كه در آنجا گرفتار عذاب سخت الهى شده اند فرياد مى زنند : اى فرشته موكل بر هاويه ، به فرياد مابرس . فرشتگان از دوزخيان فريادرسى مى كنند به اينكه ظرفى آتشين مانند مس گداخته كه پر است از چركها و خونها و عرقهائى كه از بدنشان جارى شده ، برايشان مى برند تا آنها بياشامند . هنگامى كه اين ظرف را نزديك صورتهايشان مى برند ، پوست و گوشت صورتشان از شدت حرارت آن ظرف آتشين و محتويات آن مى سوزد و كنده مى شود .

اين همان است كه خداوند قهار در قرآن كريم به آن اشاره فرمود :

اِنا اَعتَدنا لِلظالِمينَ نارا اَحاطَ بِهِم سُرادِقَها وَ اِن

يَستَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهلِ يَشوى الوُجُوهَ بِئسَ الشَّرابُ وَ سائَت مُرتَفِقا . (156)

هر كس در هاويه بيفتد ، هفتاد سال در آتش آن فرو رود . و هر زمان كه پوستش بسوزد واز بين برود ، حق تعالى به جاى آن پوست ديگرى مى روياند و مى سوزاند .

6 - سعير : 16 مرتبه در قرآن ذكر شده است .

و آن جايگاهى است كه سيصد سراپرده از آتش است و در هر سراپرده اى سيصد قصر از آتش ، و در هر قصرى سيصد خانه آتشين ، و در هر خانه اى سيصد نوع عذاب ، و در آنجا مارها و عقربها به صورت آتش و غل و زنجيرهاى آتشين قرار دارد . چنانكه خداوند فرمود : اِنا اَعتَدنا لِلكافِرينَ سَلاسِلَ وَ اَغلالا وَ سَعيرا(157)

7 - جهنم : 77 مرتبه در قرآن تكرار شده است . اين بدترين طبقات دوزخ مى باشد .

قُل لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَتَحشَرُونَ اِلى جَهَنَّمَ وَ بِئسَ المِهادُ(158) فلق و صعود و اثام در اين طبقه قرار دارد فلق چاهى است كه وقتى كه در آن را مى گشايند ، جهنم مشتعل مى شود صعود كوهى است از مس در وسط جهنم ، اثام رودخانه اى است از مس گداخته و ذوب شده ، كه در دو طرف كوه جارى است .

241 )كيفر گناه

اميرمؤ منان فرمود : براى اهل معصيت نقبهائى در ميان آتش دوزخ زده اند ، پاهايشان را به زنجير بسته اند ، دستهايشان را با زنجير به گردن آويخته اند ، پيراهنهائى از مس گداخته بربدنهايشان پوشانيده اند ، جامه هائى از آتش برايشان بريده

اند و در ميان عذابى گرفتارند كه حرارت آن به نهايت درجه رسيده ، درهاى جهنم به روى ايشان بسته شده و هيچ نسيمى بر ايشان نمى وزد ، هرگز غمى از ايشان بر طرف نشود و عذابشان بسيار سخت و شديد است . نه فانى مى شوند و نه عمرشان سر مى آيد . خطاب به ماءموران دوزخ مى گويند : از خداوند بخواهيد ما را بميراند . جواب مى شنوند : هميشه در عذاب خواهيد بود و نجاتى برايتان نيست .

خداوندا ، از عذاب جهنم به تو پناه مى آوريم و از تو مى خواهيم كه ما را به راه راست هدايت فرمائى . عاقبت امر ما را ختم به خير گردانى و يك لحظه ما را به خود وامگذارى .

242 )حرف مردم

لقمان : فرزندم ، هرگز به مدح و ذم مردم اعتنائى مكن . زيرا هر اندازه بكوشى نمى توانى رضايت همه مردم را تحصيل نمائى . پس چنان كن كه خدايت از تو راضى باشد . (159)

فرزند : پدر ، دوست دارم شاهدى بر موعظه خود بياورى .

لقمان حكيم همراه فرزندش با الاغ خود از خانه بيرون رفتند .

لقمان سوار الاغ شد و فرزندش پياده مى رفت . جمعى از مردم گفتند : اين پيرمرد چقدر بى رحم است ، خودش سوار شده و طفل خرد سالش بايد پياده برود .

لقمان پياده ، و پسر سوار شد . گروهى ديگر گفتند : چه پسر بى ادبى ، او سوار بر الاغ شده ، ولى پدر پيرش پياده مى آيد . اين بار هر دو سوار شدند .

عده اى گفتند : اينها چقدر بى رحم هستند . الان پشت الاغ مى شكند .

ناچار هر دو پياده شدند و به حركت خود ادامه دادند . بعضى گفتند : اينها چه اندازه احمق هستند ، الاغ دارند ، اما پياده مى روند .

لقمان : فرزندم ، حالا دانستى هيچ راهى براى كسب رضايت همه مردم نيست ! ؟

243 )حكومت و مشورت

پيامبر اكرم : اذا كان امرائكم خياركم و اغنيائكم سمحائكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها ، و اذا كان امرائكم شراركم و اغنياؤ كم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خيرلكم من ظهرها

هر گاه فرمانروايان شما از نيكان ، و ثروتمندان از بخشندگان باشند و كار حكومتى و امور اجتماعى از طريق مشورت بايكديگر انجام پذيرد ، پس روى زمين از دل زمين براى شما بهتر است يعنى حيات و ادامه زندگى بهتر از مرگ است .

اما هنگامى كه فرمانروايان شما بدترين مردم باشند و ثروتمندان در انفاق اموالشان بخل ورزند ، و كارها به صورت مشورت نباشد ، پس دل زمين از روى زمين براى شما بهتر است . يعنى مردن در چنين شرائطى بر زيستن رجحان دارد .

244 )عدد هفت

علماء علم اعداد عدد هفت را عدد كامل مى دانند . زيرا اين عدد از دو عدد زوج (4) و فرد (3) بدست مى آيد كه هر يك در فرديت و زوجيت خود داراى كمال است . اما كامل بودن عدد سه ، چون اولين عدد فردى است كه جذر ندارد . و اما كامل بودن عدد چهار ، چون اولين عدد زوجى است كه جذر دارد .

همچنين گفته اند : وجه كامل بودن عدد هفت آنست كه حاصل جمع عدد فرد اول (3) با عدد زوج ثانى (4) و يا عدد زوج اول (2) با عدد فرد ثانى (5) عدد هفت مى شود . در هر حال بدون ترديد در عدد هفت سرى نهفته است . زيرا بسيارى از امور تكوينى و تشريعى

موافق با عدد هفت مى باشد .

در قرآن 24 بار عدد هفت بكار رفته ، در حالى كه هيچ عددى به اين اندازه در قرآن ذكر نشده است . به همين جهت عدد هفت در عرف قداست يافته و بسيارى از موارد را با عدد هفت نامگذارى مى كنند .

شايان ذكر است عدد دو 15 بار ، عدد سه 22 بار ، عدد چهار 12 بار ، عدد ده 9 بار ، عدد دوازده 6 بار و عدد چهل 4 بار ، در قرآن آمده است .

آيات متضمن عدد هفت عبارت است از :

1 - هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سموات (160)

2 - مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة (161)

3 - و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان ياءكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات (162)

4 - يوسف ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ياءكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات لعلى ارجع الى الناس لعلهم يعلمون * قال تزرعون سبع سنين داءبا . . . . ثم ياءتى من بعد ذلك سبع شداد ياءكلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصنون (163)

5 - تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن (164)

6 - و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق (165)

7 - قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم (166)

8 - فقضيهن سبع سموات فى يومين (167)

9 - الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن (168)

10 - الذى

خلق سبع سموات طباقا(169)

11 - سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوما(170)

12 - الم تروا كيف خلق الله سبع سموات طباقا(171)

13 - و بنينا فوقكم سبعا شدادا(172)

14 - و لقد اتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم (173)

15 - فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم (174)

16 - و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب (175)

17 - و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم (176)

18 - و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله (177)

اينجا مناسب به نظر مى رسد بعضى از امور طبيعى ، شرعى ، عرفى را كه تعداد آنها با عدد هفت تعيين شده است اشاره كنيم :

1 - عدد آسمانها هفت است : رفيع ، قيدوم ، مادوم ، ارقلون ، هيفون ، عروس ، عجما .

2 - اصول اسماء الهى هفت است : حى ، قادر ، عالم ، مريد ، متكلم ، جواد ، مقسط .

3 - قرآن هفت بطن دارد .

4 - قراء مشهور هفت نفر هستند .

5 - فاتحة الكتاب هفت آيه دارد .

6 - دوزخ داراى هفت در مى باشد .

7 - اصول رنگها هفت رنگ است .

8 - درياها در قرآن هفت است .

9 - هفت عضو اصلى بدن : سر ، سينه ، پشت ، دو دست و دو پا .

10 - هفته ، هفت روز است .

11 - تكبيرات افتتاحيه نماز هفت تكبيراست .

12 - طواف كعبه در حج هفت شوط است

13 -

سعى بين صفا و مروه هفت بار است .

14 - در سجده بايد هفت موضع بدن روى زمين قرار گيرد .

15 - حضانت مادر براى دختر تا هفت سالگى است .

16 - اصحاب كهف هفت نفر بودند .

17 - فرشتگان هفت صنف هستند .

18 - رسول خدا هفت فرزند داشت .

19 - عدد رمى جمرات در هر نوبت هفت مى باشد .

20 - حجابهاى الهى هفت است .

21 - دوزخ هفت طبقه است .

22 - ابتلاء ايوب پيامبر هفت سال بود .

23 - خورشيد و ماه هفت لايه و پوسته دارد .

24 - ساختمان كلمه از نظر علم صرف هفت قسم است .

صحيح است و مثال است و مضاعف

لفيف و ناقص و مهموز و اجوف

25 - افعال قلوب در علم نحو هفت فعل است : حسبت ، ظننت ، خلت ، علمت ، راءيت ، وجدت ، زعمت .

26 - هفت خوان رستم .

27 - هفت شهر عشق .

28 - اقاليم سبعه : ياءجوج و ماءجوج ، روم ، چين ، افريقا ، بابل ، فلسطين .

245 )خلاصه علوم

دانشمندى از شخصى پرسيد : چرا به تحصيل علم نمى پردازى ؟

گفت : خلاصه همه علوم را بدست آورده ام . دانشمند : خلاصه علوم چيست ؟

پاسخ داد : پنج چيز است .

1 - تا راستى هست ، دروغ نگويم .

2 - تا حلال هست ، دست به سوى حرام دراز نكنم .

3 - تا زمانى كه از تفتيش عيوب خود فارغ نشوم به جستجوى

عيوب مردم نپردازم .

4 - تا خزانه رزق خداوند به پايان نرسد به هيچ كس التجاء نبرم .

5 - تا قدم در بهشت ننهم ، از كيد شيطان و غرور نفس اماره غافل نباشم .

246 )بى شرف

شخصى نزد نويسنده اى آمد و به عنوان انتقاد گفت : شما بهترين و بزرگترين نويسنده اى هستيد كه من مى شناسم ، ولى عيب بزرگى نيز داريد .

نويسنده : عيب من چيست ؟ ممكن است بفرمائيد .

منتقد : خيلى دنبال مال دنيا مى روى .

نويسنده لحظه اى به فكر فرو رفت . سپس پرسيد : شما دنبال چه چيز هستى ؟

منتقد : من در پى فضل و شرف هستم .

نويسنده : طبيعى است ، هر كس دنبال چيزى مى رود كه ندارد .

247 )دروغ بزرگ شاخدار

دو نفر دروغگو باهم صحبت مى كردند .

اولى گفت : پدرم يك كانال بزرگ از خانه تا فلان شهر زده بود و اجناس قاچاق را به راحتى و بدون ترس از داخل اين تونل به شهرها مى برد و مى فروخت .

دومى گفت : اينكه چيزى نيست . پدر من يك عصاى بلندى داشت كه هر وقت آسمان ابرى مى شد ، و مى خواست باران بيايد با عصايش ابرها را كنار مى زد كه در خانه ما باران نيايد .

اولى : اى دروغگو ، اگر راست مى گوئى ، بگو بدانم ، پدرت عصاى به اين بلندى را كجا مى گذاشت .

دومى : داخل كانالى كه باباى تو كنده بود ! !

248 )هشت طلب كار

روزى اميرالمؤ منين بر پيامبر اكرم وارد شد . پيامبر پرسيد : چگونه صبح كردى ؟

عرض كرد : يا رسول الله ، صبح كردم در حالى كه هشت طلبكار دارم .

1 - خداوند ، واجبات را از من مطالبه مى فرمايد .

2 - شما (رسول خدا) ، عمل به سنت را مطالبه مى نماييد .

3 - دو فرشته موكل ، راستى در گفتار را مطالبه مى كنند .

4 - ملك الموت ، جانم را مى خواهد .

5 - همسر ، ثروت و قدرت مى خواهد .

6 - شيطان ، معصيت و نا فرمانى از من انتظار دارد .

7 - نفس ، شهوت و لذت و كامجوئى از من مى طلبد .

8 - دنيا ، رغبت به خود را مطالبه مى كند .

حضرت امير : برترين اعمال آنست

كه نفس بر انجام آن ناراحت و ناراضى باشد .

249 )دو قلوها

از دكترى پرسيدند : امروزه چرا دو قلوها و سه قلوها زياد شده اند ؟

گفت : دنيا به قدرى وحشتناك است كه كسى جرئت نمى كند تنهائى به آنجا پا بگذارد .

250 )سياست تفرقه افكن

نماينده يكى از كشورهاى بلوك غرب با يكى از نمايندگان كشور دوست خود در سازمان ملل در حال خروج از كميسيون ديدار كرد و گفت :

توانستى با شرقيها توافق حاصل كنى ؟

پاسخ داد : نه ، ولى از چهار توافق بين كشورهاى شرقى جلو گيرى كردم .

252 )علم و حلم

اميرالمؤ منين : خير به كثرت مال و فرزند نيست بلكه به زيادى علم و حلم است .

253 )لزوم تلاش بيشتر

خبر گزارى سوئد در 27 ژانويه 1944 ميلادى اعلام كرد : كتابهاى لنين در ظرف 25 سال اخير در 141 ميليون نسخه چاپ و نشر يافته و به 75 زبان ترجمه شده است .

شگفتا ، دشمن اين چنين در راه باطل سرمايه گذارى و تلاش مى كند ، و ما در راه حق خود چنين بى تفاوت و كم تحرك هستيم .

254 )شگفتيهاى آفرينش

اتم كوچكترين شيئى است كه تاكنون براى بشر شناخته شده و مصالح اوليه ساختمان جهان ماده را تشكيل مى دهد . انواع مختلف موجودات عالم طبيعت از پيوستن ميليونها اتم به يكديگر پديد آمده اند . اتم به اندازه اى ريز است كه با ميكروسكوپهاى بسيار قوى قابل رؤ يت نيست و تنها به وسيله دستگاه خاصى كه اشياء را دو ميليون مرتبه بزرگتر نشان مى دهد قابل مشاهده است .

اتم از الكترون با بار منفى و هسته تشكيل شده است .

هسته نيز تشكيل شده از دو جزء ديگر به نام پروتون با بار الكتريكى مثبت و نوترون كه بار الكتريكى ندارد و خنثى است .

پروتون يكى از اجزاء هسته اتم آنقدر كوچك است كه اگر هزار ميليارد پروتون در كنار هم چيده شود بيش از يك سانتيمتر نخواهد شد . و اگر كسى بخواهد تعداد پروتونهاى يك سانتيمتر را بشمارد بر فرض اينكه بتواند در هر ثانيه صد عدد را شماره كند و فقط كارش شمارش اين پروتونها باشد ، مدت سه هزار سال وقت لازم دارد .

الكترون با سرعت سرسام آور و غير قابل تصور به دور هسته مى چرخد . سرعت حركت الكترون در

اتم هيدروژن كه ساده ترين اتمها است و يك الكترون دارد ، سه هزار كيلومتر در ثانيه است در حالى كه سرعت حركت زمين برگرد خورشيد سى كيلومتر در ثانيه مى باشد .

پروتون كه داراى بار الكتريسته مثبت است بايد الكترون را كه داراى بار الكتريسته منفى است به خود جذب كند ، ولى حركت سريع و دورانى الكترون باعث ايجاد نيروى گريز از مركز مى شود . لذا تعادل بين قوه جاذبه پروتون و قوه گريز از مركز الكترون بر قرار مى گردد و فاصله بين الكترون و هسته همواره ثابت مى ماند .

نكته قابل توجه آنست كه نيروى گريز از مركز ناشى از حركت الكترون ، درست معادل قوه جاذبه هسته است ، نه كم و نه بيش .

شايان ذكر است كه بين الكترونها و هسته اتم ، يك فضاى خالى وسيعى وجود دارد . يعنى بخش عمده اتم را خلا تشكيل مى دهد به طورى كه طبق گفته ژوليو دانشمند معروف ، اگر فضاى خالى ميان اتمهاى بدن يك انسان را از بين ببريم ، يعنى اتمهاى بدن را آنقدر فشرده كنيم كه الكترون ها به هسته مركزى بچسبند ، بدن انسان به اندازه اى كوچك مى شود كه تنها به وسيله ميكروسكوپ مى توان آن را مشاهده نمود .

نكته شگفت آور آنست كه اگر وزن بدن انسان در حالت عادى هفتاد كيلوگرم باشد ، پس از اينكه فضاى خالى بين الكترونها و هسته را از بين برديم و انسان به صورت يك موجود كوچك ذره بينى درآمد ، از وزنش كاسته نمى شود .

همچنين گفته اند

: اگر فضاى خالى اتمهاى كره زمين را از بين ببريم ، حجم آن به اندازه يك نارنج كوچك مى شود ، ولى وزن آن ثابت باقى مى ماند .

255 )حركت وضعى

زمين در هر 24 ساعت يكبار حول محور خود مى چرخد . بنا بر اين سرعت حركت وضعى زمين تقريباً معادل هزار مايل در ساعت است . حالا اگر فرض كنيم سرعت زمين به صد مايل در ساعت كاهش يابد ، در اين صورت زمين در هر 240 ساعت يكبار به دور محورش خواهد چرخيد .

در نتيجه طول شب و روز ده برابر مى شود . آنگاه آفتاب سوزان روزهاى بلند 160 ساعته تابستان همه گياهان را مى سوزاند و اثرى از حيات نباتى باقى نمى ماند . سرماى شديد شبهاى دراز 140 ساعته زمستان همه چيز را منجمد مى ساخت و از بين مى برد .

بنا بر اين ديگر اثرى از حيات روى كره زمين نبود . زيرا حيات حيوانات از نظر تغذيه و تنفس به وجود نباتات وابسته است . چون حيوانات اكسيژن هوا را مصرف مى كنند وبه وسيله نباتات كمبود اكسيژن مصرفى حيوانات جبران مى شود و تعادل بر قرار مى گردد . زيرا حيوانات اكسيژن مى گيرند و كربن مى دهند ، و نباتات كربن مى گيرند و اكسيژن مى دهند .

256 )حركت انتقالى

زمين داراى دو حركت است يكى حركت وضعى كه بر اثر آن شب و روز ايجاد مى شود . ديگرى انتقالى كه زمين به دور خورشيد مى چرخد و بر اثر آن سال پديد مى آيد .

وزن زمين 5955 ميليارد ميليارد تن ، و حجم آن بيش از يك ميليارد كيلومتر مكعب است . طول مدارى كه زمين بايد در آن مدار گرد خورشيد بچرخد ، تقريبا 942 ميليون كيلومتر مى باشد كه اين

مسافت را زمين در مدت 365 روز طى مى كند . پس سرعت حركت انتقالى در هر شبانه روز 000/580/2 كيلومتر ، و در هر ساعت تقريبا 500/107 كيلومتر مى باشد .

در واقع زمين به منزله سفينه فضائى بسيار بزرگ ، مدرن و مجهزى است كه ما به وسيله آن در يك سفر فضائى دائمى هستيم . اين سفر به قدرى دقيق برنامه ريزى شده و از يك هماهنگى و نظم خاصى برخوردار است كه هيچگاه احساس نمى كنيم در حال سفر هستيم و در حين انجام كارهاى روز مره ، يك مسافت بسيار طولانى را مى پيمائيم . انسانى كه پس از شش ساعت از خواب بيدار مى شود در همين مدت كوتاه مسافتى معادل 645 هزار كيلومتر را در فضا پيموده است . اگر چه هرگز طى اين مسير طولانى به نظر نمى آيد .

حال تصور كنيد اگر روزى كره زمين از حركت باز ايستد ، چه قدرتى مى تواند آن را دو باره به حركت در آورد ؟ آيا اگر همه اهل زمين كه سه ميليارد نفرند با تمام امكانات خويش جمع شوند ، خواهند توانست زمين را به حركت در آورند ؟ هرگز ، زيرا اين عمل مستلزم آنست كه هر نفر چنان قدرتى داشته باشد كه بتواند وزنه اى به سنگينى 1985 ميليارد تن را جابجا كند ، و مهمتر از همه استمرار حركت است .

257 )شكار ملخ

نوعى زنبور قرمز وجود دارد كه هنگام تخم گذارى ملخ را شكار مى كند . به اين ترتيب كه به نقطه حساسى از بدن ملخ نيش مى زند و با اين

عمل آن را بيهوش مى سازد . آنگاه آن را در گودال يا مكان مناسب ديگرى قرار مى دهد تا از آسيب مصون بماند .

سپس در يك نقطه خاصى از بدن ملخ تخم مى گذارد . زمانى كه بچه ها از تخم در آمدند ، گوشت تر و تازه ملخ در دسترس آنها است و از آن تغذيه و رشد مى كنند .

نكته قابل توجه آنست كه هيچگاه اين زنبور در نيش زدن خود اشتباه نمى كند كه باعث مرگ ملخ گردد و هيچگاه نسل آينده ، نسل گذشته را نمى بيند تا از آنها اين عمل دقيق بيهوشى را فرا گيرد . زيرا زنبوران قرمز به محض تخم گذارى ، سوراخى در زمين حفر مى كنند و در همانجا جان مى سپارند .

نظير همين شيوه تخم گذارى را حشره اى به نام آموفيل دارد . او نيز با نيش زدن به بدن كرم ، آن را بيهوش مى كند و روى آن تخم مى گذارد و پس از تخم گذارى مى ميرد . و نوزادان از مواد بدن كرمها استفاده مى كنند .

258 )جزر و مد

فاصله ماه تا زمين 240 هزار ميل است . روزى دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه ، در زمين جزر و مد رخ مى دهد تا جائى كه حتى قشر خاكى زمين روزى دو بار به اندازه چند سانتيمتر به طرف ماه كشيده مى شود و جزر و مد درياها در بعضى نقاط تا ارتفاع شصت پا مى رسد .

اگر فرض كنيد فاصله بين ماه و زمين پنجاه هزار ميل بود ، در آن صورت ارتفاع

جزر و مد بقدرى زياد مى شد كه آب همه دشتهاى پنج قاره زمين را روزى دو بار تا ارتفاع سه كيلومترى فرا مى گرفت .

در نتيجه از طرفى فشار آب در هر نوبت به قدرى شديد بود كه كوهها به زودى از روى زمين شسته مى شد و هيچ قاره اى فرصت نمى يافت از زير آب بيرون آيد . و از طرف ديگر جريان هواى ناشى از جزر و مد به قدرى شديد بود كه هر روز گردبادها و طوفانهاى هولناك در اطراف زمين پديد مى آمد . در چنين شرائطى ، بسيارى از موجودات امكان زيست نمى يافتند .

259 )حيله حيوانات

وقتى روباه طعمه اى نداشته باشد ، خود را به صورت مرده اى در مى آورد و شكمش را باد مى كند به طورى كه اگر پرنده اى آن را ببيند گمان برد مرده است . لذا به طمع خوردن گوشت روباه روى بدن آن مى نشيند و روباه به سادگى و در يك چشم به هم زدن آن پرنده را شكار مى كند .

وقتى دلفين مى خواهد در ميان آب پرنده اى شكار كند ، ابتداء ماهى را مى كشد و شكم آنرا مى شكافد و آن را روى آب قرار مى دهد و خودش در زير ماهى پنهان مى شود و آب را حركت مى دهد تا جثه اش زير آب ديده نشود .

پرندگان به خيال اينكه آن ماهى مرده ، براى شكار ماهى مرده مى آيند . در اين هنگام ناگهان دلفين مى جهد و پرنده را شكار مى كند .

260 )انفجار اتمى

هر لحظه در خورشيد ميلياردها انفجار بر اثر تبديل اتم هيدروژن به اتم هليوم رخ مى دهد . بر اثر اين انفجارهاى عظيم در هر ثانيه چهار ميليون تن انرژى توليد و در فضاپخش مى گردد . در ميان اين امواج نورى و انرژى حرارتى خورشيد ، امواج خطرناك و مهلكى وجود دارد .

روزى بيست ميليون از سنگهاى آسمانى بر اثر انفجارات خورشيد و ساير ستارگان با سرعت چهل كيلومتر در ثانيه به سوى زمين پرتاب مى شوند . ولى خوشبختانه اطراف زمين را گازهائى (آتمسفر) به ضخامت هشت كيلومتر فرا گرفته كه به منزله سپرى است كه از زمين در مقابل اين امواج خطرناك و سنگهاى

آسمانى محافظت مى كند . اگر اين كمربند ايمنى گرد زمين نمى بود ، از برخورد اين سنگها با زمين ، زلزله هاى عظيم وخوفناكى به طور مستمر در زمين به وقوع مى پيوست .

شايان ذكر است فاصله زمين تا خورشيد در حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر است . و درجه حرارت سطح خورشيد شش هزار درجه و در اعماق آن به بيست ميليون درجه سانتيگراد مى رسد . وزن خورشيد 330 هزار و حجم آن 390/1 هزار برابر زمين مى باشد .

حديث قدسى : لو ان الخلائق نظروا الى عجائب صنعى ما عبدوا غيرى و لوانهم نظروا الى لطائف برى ما اشتغلوا الى شيى ء سواى .

ترجمه : اگر مردم در شگفتيهاى نظام خلقت مى انديشيدند ، جز مرا نمى پرستيدند . و اگر در ريزه كاريهاى من دقت كنند ، به چيزى غير از من انس نگيرند .

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : لا عبادة كالتفكر فى صنعة الله عز و جل .

هيچ عبادتى مانند انديشيدن در آفرينش الهى نيست .

261 )جواب مناسب

شريك بن اعور نزد معاويه رفت . معاويه كه او را خيلى زشت رو و قبيح المنظر ديد به او گفت : تو زشتى ، و زيبا از زشت بهتر است . نامت نيز شريك است و خداوند شريك ندارد . پدرت هم اعور (يك چشم ) بود و سالم بهتر از معيوب است . با اينهمه تو چگونه بر قوم خويش سرورى يافتى ؟

ابن اعور پاسخ داد : معاويه ماده سگى است كه با عوعوش سگان را مى خواند . پدرت صخر (سنگ

سخت ) است و زمين نرم و هموار از سنگلاخ بهتر است . و نيز ابن حرب (پسر جنگ ) هستى و صلح از جنگ بهتر است . پسر اميه نيز هستى و اميه مصغر امة به معنى كنيزك است . با اينهمه تو چگونه بر ما امارت و سرورى يافته اى ؟

262 )حق طلب

عارفى گفت : انسان اگر پيامبر باشد ، از زبان مردم آسوده نمى ماند .

زيرا اگر پركار باشد ، گويند : احمق است .

اگر از مردم دستگيرى كند ، گويند : افراط مى كند يا بيكار است .

اگر ساكت ماند ، گويند : لال است .

اگر سخن گويد ، گويند : پر حرف است .

اگر روزها روزه بگيرد و شبها به نماز ايستد ، گويند : تزوير و ريا مى كند .

و اگر . . . و اگر . . . .

پس به مدح و ذم مردم اعتناء مكن و جز رضاى حق مطلب .

263 )پررو

گويند كفتارى ، آهوئى را بر پشت الاغى ديد . خواست تا او را بر مركب خويش سوار كند . آهو او را سوار كرد .

كفتار گفت : خرت چقدر چابك است ؟

پس از چندى گفت : خرمان چقدر جابك است !

آهو گفت : پيش از آنكه بگوئى خرم چه چابك است از الاغم پياده شو !

264 )روانشناسى

زنى نزد روانشناسى رفت و گفت : در باره پسرم از شما راهنمائى مى خواستم .

روانشناس : بفرمائيد : با كمال ميل به سخنان شما گوش مى دهم .

زن : پسرم كلكسيون تمبر جمع مى كند .

دكتر : بسيار كار خوبى است . اتفاقا من هم كلكسيون تمبر دارم .

زن : پسرم ساعتها مى نشيند و به تمبرهايش نگاه مى كند .

دكتر : اينكار هم كاملا طبيعى است . من هم همين كار را مى كنم .

زن : هر وقت پولى بدست مى آورد ، مقدارى تمبر مى خرد .

دكتر : هيچ مانعى ندارد . من هم به جاى اينكه پولم را خرج چيزهاى بيهوده كنم تمبر مى خرم و نگهدارى مى كنم .

زن : از تمام دوستانش خواسته برايش تمبر جمع كنند .

دكتر : من هم اين كار را مى كنم . اينها همه طبيعى است . اصولا همه جمع كنندگان تمبر چنين مى كنند .

زن : در حالى كه به شدت ناراحت شده بود ، گفت : از همه اين ها بدتر ، به تمام كنسولگريهاى خارجى مى رود و از آنها تمبر مى گيرد .

دكتر با شنيدن اين جمله دستهايش

را از خوشحالى به هم زد و گفت : به به ! چه راهنمائى خوب و جالبى ، من تا به حال به اين فكر نيفتاده بودم ! !

دلا خوكن به تنهائى كه از تنها بلا خيزد

سعادت آن كسى دارد كه از تنها بپرهيزد

265 )خضوع و خشوع

تواضع خشوع قلب است و خشوع تواضع جوارح .

وَ اِذا تَواضَعَ القَلبُ خَشَعَتِ الجَوارِحُ

هر گاه قلب خاضع شود ، اعضاء نيز خاشع گردد .

266 )ابتكار آمريكائى

يك نويسنده مبتكر آمريكائى ! با نوشتن يك كتاب پرتيراژ درآمد زيادى به دست آورد . وى مشخصات هزار نفر از ميلياردرهاى آمريكا را به ترتيب الفبا تنظيم و آن را به صورت كتاب چاپ و منتشر كرد .

در مقدمه كتاب نوشت : بسيارى از خانمها مى خواهند با يك مرد ثروتمند ازدواج كنند . من با نوشتن اين كتاب ، زحمت آنان را كم كردم .

شايان ذكر است كه 75 اين ثروتمندان تشكيل خانواده نداده اند و زنان آمريكائى با وجود قيمت گران كتاب از آن استقبال بيسابقه اى كردند .

267 )حق ويزيت

يك روانشناس در سالن انتظار نوشته بود :

بيماران كم حافظه و فراموشكار حق ويزيت را قبلا بپردازند .

از آن پس ، تمام مراجعه كنندگان ، خود را داراى حافظه قوى قلمداد كردند تا براى عدم پرداخت حق ويزيت كمرشكن جناب دكتر راهى بيابند .

268 )شش موعظه ارزشمند

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : يا على ، 600 هزار گوسفند مى خواهى ، يا 600 هزار دينار ، يا 600 هزار كلمه ؟

حضرت على عليه السلام پاسخ داد : يا رسول الله ، 600 هزار كلمه .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : 600 هزار كلمه را در 6 كلمه جمع مى كنم و برايت مى گويم :

1 - هر گاه ديدى مردم به مستحبات مشغولند ، تو در انجام واجبات بكوش .

2 - هر گاه ديدى مردم براى دنيا كار مى كنند ، تو براى آخرت تلاش كن .

3 - هر گاه ديدى مردم به عيوب ديگران سرگرم هستند ، تو به عيوب خود پرداز .

4 - هر گاه ديدى مردم به تزئين دنيا پرداخته اند ، تو در تزيين آخرت خود بكوش .

5 - هر گاه ديدى مردم به بسيارى عمل و كميت آن دل خوش كرده اند ، تو به كيفيت توجه كن و بهترين عمل را برگزين .

6 - هر گاه ديدى مردم به خلق متوسل شده اند ، تو به خالق توسل جوى و كارت را به او واگذار .

269 )از ارادت تا شهادت

امام رضا از آباء و اجداد طاهرينش عليهم السلام نقل مى كند كه امام حسين عليه السلام فرمود : پدرم اميرالمؤ منين در حال ايراد خطبه بود و مردم را براى جهاد تشويق مى فرمود . جوانى بر خاست و عرض كرد : يا اميرالمؤ منين مرا از اجر و فضيلت رزمندگان در راه خدا آگاه فرما .

اميرمؤ منان فرمود : در مراجعت از

جنگ ذات السلاسل كنار رسول الله سوار بر شتر بودم ، همين سؤ ال را كه تو از من كردى ، من از رسول خدا پرسيدم .

پيامبر اكرم فرمود : رزمندگان هنگامى كه تصميم مى گيرند به جبهه بروند ، خداوند آتش دوزخ را بر آنها حرام مى گرداند و برات آزادى از جهنم را برايشان امضا مى كند . هنگامى كه براى رفتن به جبهه مجهز مى شوند (لباس رزم مى پوشند و بند چكمه ها را محكم مى بندند ، سلاح به دست مى گيرند و آمادگى كامل براى رفتن به جبهه پيدا مى كنند) خداوند به وجود اين رزمندگان بر فرشتگان فخر و مباهات مى كند . زيرا فرشتگان به خليفة اللهى انسان معترض بودند .

وَ اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكةِ اِنى جاعِلٌ فى الاَرضِ خَليفَةً قالُوا اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِكُالدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنى اَعلَمُ مالاتَعلَمُونَ(178)

هنگامى كه با خانواده و دوستانش خداحافظى مى كنند ، در و ديوار وجود برايشان مى گريند ، و ازهمه گناهان بيرون مى آيند ، چنانكه مار از پوستش بيرون مى آيد . خداوند براى هر رزمنده اى به چهل فرشته ماءموريت مى دهد او را از چهار طرف از خطرات حفظ نمايند ، و رزمنده كار نيكى نمى كند مگر اينكه خداوند به او چند برابر پاداش مى دهد و براى هر روز ، عبادت هزار عابد را كه هزار سال خدا را عبادت كرده باشد در نامه عمل وى مى نويسد . هنگامى كه در جبهه حاضر مى شوند و در مقابل دشمن مى ايستند

، اگر همه دنيا جمع شوند نمى توانند ميزان ثواب يك رزمنده را محاسبه كنند .

وقتى به مقابله و مبارزه با دشمن برمى خيزند و دندانهايشان را بر هم مى فشرند و سلاحهاى خود را آماده و خشاب گذارى مى كنند و گام به گام به سوى دشمن نزديك مى شوند ، فرشتگان ، رزمندگان را با بالهايشان فرا مى گيرند و از خداوند فتح و پيروزى و ثبات قدم براى رزمندگان مى خواهند . و منادى ندا مى دهد بهشت در زير سايه هاى شمشيرها و سلاحهاى رزمندگان است .

زمانى كه يك رزمنده مورد اصابت گلوله يا تركش خمپاره و توپ قرار مى گيرد ، گلوله خوردن براى او آسانتر از آشاميدن آب سرد و گوارا در تابستان است .

آنگاه كه شهيد مى خواهد بر زمين افتد به زمين نمى رسد تا اينكه خداوند زوجه اى از حورالعين برايش برانگيزاند . پس حورى بهشتى به او بشارت مى دهد به آنچه خداوند براى او از كرامت و عزت وعده داده است . چنانكه به مؤ من آل ياسين گفته شد .

قيلَ ادخُلِ الجَنَّةَ قالَ يا لَيتَ قَومى يَعلَمُونَ بِما غَفَرَلى رَبى وَ جَعَلَنى مِنَ المُكرَمينَ(179)

داخل بهشت شو . گفت : اى كاش قوم من مى دانستند پروردگارم مرا بخشيد و مرا در بهشت بسيار گرامى و بزرگ داشت .

هنگامى كه حوريهاى بهشتى سر شهيد را به دامن گرفته و بدن او به آرامى بر روى زمين قرار مى گيرد ، زمين به شهيد مى گويد : آفرين بر روح پاكى كه از بدن پاك و طيب بيرون آمد .

بشارت باد بر تو ، زيرا خداوند براى تو چنان نعمتى بزرگ عطا فرموده كه هيچ چشمى تا كنون نديده و هيچ گوشى نشنيده و به هيچ قلبى خطور نكرده است .

خداوند به شهيد مى فرمايد : نگران همسر و فرزند ، پدر ومادر خود مباش . زيرا من جانشين شهيد در خانواده او هستم و امورات و مشكلات زندگى آنان را خود بر طرف مى سازم .

ويقول الله عز و جل : انا خليفته فى اهله ، من ارضا هم فقد ارضانى ، و من اسخطهم فقد اسخطنى .

سپس مى فرمايد : هر كس شهيد و خانواده شهيد را راضى گرداند ، مرا راضى نموده ، و هر كس آنان را اذيت كند ، مرا اذيت نموده است .

خداوند به شهيدان اجازه مى دهد در بهشت به هر جائى كه مى خواهند و اراده كنند بروند و تماشا كنند و از ميوه هاى بهشتى بخورند .

خداوند به هر شهيدى هفتاد غرفه از غرفه هاى بهشتى اعطاء مى فرمايد كه فاصله هر غرفه اى به اندازه فاصله بين صنعا و شام است و نور هر غرفه اى همه جا را روشن و نورانى مى سازد .

هر غرفه اى هفتاد در دارد . بر هر درى هفتاد پرده زربافت ، و در هر غرفه اى هفتاد خيمه و در هر خيمه اى هفتاد تخت طلائى كه پايه هايش از زمرد و زبرجد است ، بر هر تختى چهل بستر به طول چهل ذراع ، و بر هر بسترى زوجه اى از حورالعين كه هر يك را هفتاد كنيز و هفتاد

غلام آماده به خدمت باشند . (180)

270 )آداب تجارت

امام صادق عليه السلام طبق روايت از آباء و اجداد طاهرينش از اميرالمؤ منين نقل نمود كه پيامبر خدا فرمود : تاجر و كاسب بايد از پنج خصلت اجتناب ورزد وگرنه نبايد چيزى خريد و فروش كند . (181)

1 - ربا خوارى .

2 - سوگند ، هر چند راست باشد .

3 - مخفى كردن عيب و انكار نقص كالا هنگام داد و ستد .

4 - بيان خوبيها و ستايش كالا هنگام فروش .

5 - مذمت كالا هنگام خريد .

271 )معذور نيست

امام صادق عليه السلام : درسه مورد هيچكس معذور نيست چه طرفش خوب باشد ، چه بد : 1 رد امانت . 2 وفاء به عهد . 3 نيكى به والدين .

272 )قطع دست

سارقى را نزد معتصم عباسى آوردند . او در محضر خليفه به سرقت خود اقرار كرد . خليفه خواست تا به مضمون آيه شريفه وَ السارِقُ وَ السارِقَةُ فَاقطَعُوا اَيدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالا مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزيزٌ حَكيمٌ(182) حد سرقت را در باره وى اجرا كند . ولى در كيفيت قطع دست سارق دچار ترديد شد كه از كجا بايد دست دزد را قطع كند . با فقهاء مشورت كرد و نظر آنان را پرسيد .

يكى گفت : دست در عرف بر تمام دست (از كتف تا سرانگشتان ) دلالت دارد . پس بايد دست دزد را از شانه قطع كرد .

ديگرى گفت : بايد دست دزد را از آرنج قطع كرد و به آيه وضوء : فَاغسِلُوا وُجُوهَكُم وَ اَيدِيَكُم اِلَى المَرافِقِ(183)استدلال نمود .

سومى گفت : دست دزد بايد از مچ قطع شود و به آيه تيمم : فَامسَحُوا بِوُجُوهِكُم وَ اَيدِيَكُم (184) استناد كرد .

سپس خليفه نظر و راءى مبارك حضرت امام جواد عليه السلام را جويا شد .

امام فرمود : چهار انگشت دست سارق بايد قطع شود . به طورى كه كف دست و انگشت ابهام آسيبى نبيند . زيرا در حال سجده بايد هفت موضع از جمله كف دست روى زمين قرار گيرد . خداوند فرمود : اَنَّ المَساجِدَ لِلهِ(185) بنابراين كسى را در اين هفت موضع حقى نيست .

273 )آمار تلفات

تا ÙƙșƠزمين لرزه هاى بزرگى در جهان رخ داده كه تلفات فراوانى ببار آورده است . ميزان تلفات بعضى از آنها به اين ترتيب مى باشد .

سال ميلادى شهر يا كشورميزان تلفات

1

- 1456 ناپل 000/30 نفر

2 - 1556 چين 000/830 نفر

3 - 1908 ليسبون 000/60 نفر

4 - 1908 سيسيل 000/82 نفر

5 - 1920 چين 000/200 نفر

6 - 1923 ژاپن 000/140 نفر

7 - 1935 بلوچستان 000/30 نفر

8 - 1939 شيلى 000/25 نفر

9 - 1960 شيلى 000/50 نفر

10 - 1962 قزوين 000/11 نفر

ضمناً بزرگترين قحطى دنيا در فوريه و سپتامبر 1877 م در چين رخ داد كه 5/9 ميليون نفر بر اثر گرسنگى جان خود را از دست دادند .

274 )ضامن بقاء

امام صادق عليه السلام : ضامن بقاء اسلام و مسلمين اينست كه سرمايه ها در دست كسانى باشد كه حقى در اموالشان براى ديگران بشناسند وَ فى اَموالِهِم حَقُّ لِلسائِلِ وَ المَحرُومِ(186) و سرمايه هايشان را در راه مصالح اجتماعى بكار گيرند .

فناء اسلام و مسلمين در آنست كه اين سرمايه ها در دست كسانى باشد كه حقى در اموالشان براى ديگران قائل نيستند و سرمايه هايشان را در راه خير و امور عام المنفعه مصرف نكنند . (187)

275 )سخاوت نيكوكاران

امام صادق عليه السلام : نيكوكاران دنيا در آخرت نيز نيكوكارند . زيرا اعمال نيك ايشان در قيامت به آنان بر مى گردد . و چون آنان حسنات خود را به اهل معصيت مى بخشند ، در قيامت هم نيكى مى كنند .

276 )اهل خير

امام كاظم عليه السلام : پدرم دستم را گرفت و فرمود : فرزندم ، پدرم امام باقر عليه السلام دست مرا گرفت همين طور كه من دست ترا گرفتم ، و فرمود : پدرم امام سجاد دستم را گرفت و به من فرمود :

فرزندم ، نيكى كن به هر كسى كه از تو طلب نيكى كند . زيرا اگر او اهل نيكى باشد پس تو به جا نيكى كرده اى و اگر اهل نيكى نباشد ، تو اهل نيكى هستى . اگر كسى از سوئى به تو ناسزا گفت و از سوى ديگر پوزش طلبيد ، عذرش را بپذير .

277 )مصرف صحيح

امام صادق عليه السلام : خداوند اين سرمايه هاى فراوان را به شما اعطاء فرمود تا در راه خدا مصرف كنيد ، نه اينكه رويهم انباشته و ذخيره نمائيد .

اگر مردم مال حلال را در راه حرام به مصرف برسانند ، از آنان نمى پذيرد . چنان كه اگر مال حرام را در راه حلال مصرف كنند نمى پذيرد . بلكه بايد مال از راه حلال بدست آيد و در راه حلال صرف گردد . (188)

278 )داستان ابو لبابه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيست و يك روز يهوديان بنى قريظه را محاصره كرد . هنگامى كه حلقه محاصره تنگ شد ، بنى قريظه از حضرت رسول تقاضا كردند همانطور كه با يهوديان بنى نضير صلح كرده اند با ايشان هم مصالحه نمايند . به اين ترتيب كه پيامبر به ايشان اجازه بدهد از حدود مدينه به شام بروند .

حضرت از پذيرفتن تقاضاى صلح آنان ابا نمود و فرمود : آنان بايد حكم سعد بن معاذ را به نمايندگى از طرف مسلمانان در باره خودشان بپذيرند و شرائط او را قبول كنند .

بنى قريظه از پيامبر خواستند ابولبابة بن منذر انصارى را براى مذاكره و مشورت بفرستند . زيرا او را خيرخواه خود مى دانستند و معتقد بودند آنچه به مصلحت آنان باشد مى گويد . چون زن و فرزند و اموال ابولبابه نزد يهوديان قرار داشت .

حضرت پذيرفتند و ابولبابه را براى مذاكره فرستادند .

يهوديان از او پرسيدند : چه مصلحت مى بينى ؟ آيا ما حكميت سعد بن معاذ را بپذيريم ؟

ابولبابة با دست به حلق خود اشاره

كرد و به ايشان فهماند اگر به حكميت او راضى شويد ، او به قتل شما حكم مى دهد . در نتيجه يهوديان حكميت سعد را نپذيرفتند . در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و او را از وقوع جريان بين ابو لبابه و بنى قريظه خبر داد و اين آيه در اين باره نازل شد :

يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَخُونُواللهَ وَالرَّسُولَ وَ تَخُونُوا اَماناتِكُم وَ اَنتُم تَعلَمُونَ(189)

اى مؤ منان ، به خدا و رسول و در امانات الهى خيانت نكنيد در حالى كه خودتان مى دانيد شما خيانت كرده ايد .

ابولبابة مى گويد : به خدا سوگند ، پس از اين عمل ، قدمى از نزد ايشان بر نداشتم مگر آنكه فهميدم به خدا و رسول او خيانت كرده ام .

آنگاه كه اين آيه نازل شد ، ابولبابه چنان دچار وحشت و اضطراب گرديد و از كرده خويش پشيمان گشت كه خود را به يكى از ستونهاى مسجد النبى بست و گفت : به خدا سوگند ، طعام نخورم و آب نياشامم تا اينكه يا بميرم يا خدا توبه مرا بپذيرد . پس هفت روز به آن حال بود و چيزى نخورد و نياشاميد تا از حال رفت و بيهوش شد .

در اينجا خداوند توبه ابولبابه را قبول كرد و اين آيه در شاءن او نازل شد :

وَ اخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم خَلَطُوا عَمَلا صالِحا وَ اخَرَ سَيِّئا عَسَى اللهُ اَن يَتُوبَ عَلَى هِم اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ(190) .

گروهى كه به گناهانشان اعتراف دارند و عمل صالح را با گناه مخلوط كرده اند ، اميد است خداوند

آنان را ببخشايد . همانا خداوند بخشنده و مهربان است .

ابولبابه به پاس قبولى توبه اش تصميم گرفت تمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد ، ولى پيامبر فقط ثلث مالش را پذيرفت در راه خدا به مصرف برساند .

279) ماهى دانا

گويند روزى ماهيان دريا جلسه اى تشكيل دادند و گفتند : ما سالها است اين حكايت را مى شنويم كه آب مايه حيات است . اما هرگز آب را نديده ايم . اخيرا شنيده ايم در فلان نقطه از دريا ، ماهى دانائى كه آب را ديده ، زندگى مى كند . پس بايد نزد او برويم تا آب را به ما نشان دهد . هنگامى كه ماهيان به او رسيدند ، از او خواستند آب را به آنها بنماياند .

ماهى دانا گفت : شما چيزى غير از آب به من نشان دهيد تا من آب را به شما نشان دهم . اين مثلى است براى كسانى كه قائل به مبداء و معاد نيستند و مى گويند : اگر خدائى هست ، پس چرا او را نمى بينيم ؟ غافل از اينكه خالق جهان همه جا هست . چشم بصيرت مى خواهد تا به آثار او بنگرد و خالق جهان را در هر چيز مشاهده نمايد .

چنانكه اميرمؤ منان فرمود : ما راءيت شيئا الا و راءيت الله قبله و بعده و معه

هيچ چيزى را نديدم مگر اينكه قبل از آن و بعد از آن و با آن خدا را ديدم .

سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد

آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد

گوهرى كز

صدف كون و مكان بيرون بود

طلب از گمشدگان لب دريا مى كرد

بيدلى در همه احوال ، خدا با او بود

او نمى ديدش و از دور خدايا مى كرد

و نحن اقرب اليه من حبل الوريد(191) خدا از رگ گردن به انسان نزديكتر است .

دوست نزديكتر از من به من است

وين عجبتر كه من از وى دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست

در كنار من و من مهجورم

شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد :

اءرايت الله حين عبدته ؟ آيا خدائى را كه مى پرستى مى بينى ؟

فرمود : انى لم اعبد ربا لم اره من خدائى را كه نبينم عبادت نمى كنم .

پرسيد : چگونه او را مى بينى ؟

فرمود : چشمها او را نمى بيند ، لكن قلبها او را مى بيند . (192)

280 )با خدا هم

شخصى محضر امام صادق عليه السلام عرض كرد : خداوند مى فرمايد :

مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها وَ مَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجزى اِلا مِثلُها وَ هُم لايَظلِمُونَ(193)

هر كس كار نيكى انجام دهد ، خداوند در نامه عملش ده حسنه مى نويسد . و هر كس كار بدى انجام دهد ، خداوند برايش يك سيئه مى نويسد .

بنابر اين هر گاه من دو نان سرقت كنم مرتكب دو گناه شده ام ، و هر گاه دو انار بدزدم دو گناه ديگر انجام داده ام و خداوند برايم مجموعا چهار سيئه مى نويسد . پس اگر من اين چهار چيز دزدى را به چهار مستحق صدقه بدهم ، چهل حسنه برايم مى نويسد . بنابر

اين سى و شش حسنه برايم باقى مى ماند .

امام فرمود : مادرت به عزايت بنشيند ، تو به قرآن و حكم خدا جاهلى . آيا سخن خدا را نشنيده اى كه فرمود : اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقينَ (194) خداوند تنها اعمال پرهيزكاران را مى پذيرد . تو با دزديدن دو نان و دو انار مرتكب چهار سيئه شده اى و هنگامى كه آنها را بدون رضايت صاحب مال به ديگران مى دهى مرتكب چهار گناه ديگر شده اى . پس بايد براى تصرف غصبى ، چهار گناه ديگر بر آن چهار گناه سرقت بيفزائى ، و حسنه اى در كار نيست كه چهل حسنه و چهار گناه باشد . (195)

281 )رفع نياز

امام صادق عليه السلام : هر كس حاجت برادر دينى خود را بر طرف سازد ، خداوند روز قيامت صد هزار حاجت او را برآورد كه نخستين حاجت او بهشت باشد ، و از جمله حاجات او ورود نزديكان و خويشان و دوستانش به بهشت است .

كسى كه نياز برادر مسلمانش را برآورد ، خداوند ده حسنه در نامه عمل او مى نويسد و ده سيئه از پرونده اش محو مى سازد و ده درجه او را ترفيع دهد و در زير سايه خودش او را جاى دهد .

قضاء حاجت مؤ من نزد خدا محبوبتر است از بيست حج كه حاجى در هر يك صدهزار دينار انفاق كند .

كسى كه طواف خانه خدا كند ، خداوند شش هزار حسنه به او دهد ، شش هزار سيئه او را از بين برد و شش هزار درجه او را بالا برد

و شش هزار حاجت او را برآورد و قضاء حاجت مؤ من افضل از ده طواف است .

حركت و تلاش در راه رفع نياز يك مسلمان از هفتاد طواف بهتر است .

امام صادق عليه السلام طبق روايت فرمود : روز قيامت بنده اى به پيشگاه عدل الهى آورده مى شود كه عمل نيكى ندارد . به او خطاب مى شود : اگر كار نيكى از تو سر زده است ذكر كن .

مى گويد : من هيچ عمل نيكى ندارم جز اينكه روزى مؤ منى براى وضوء گرفتن از من آب خواست و من به او آب دادم تا وضوء بگيرد و نماز بخواند .

فرشتگان آن مؤ من را مى آورند تا بر صدق گفتار اين بنده گواهى دهد .

او مى گويد : بلى خداى من ، او راست مى گويد .

پس خداوند مى فرمايد : من اين بنده را بخشيدم و فرمان مى دهد بنده مرا داخل بهشت كنيد .

282 )فاصله بين حق و باطل

اميرالمؤ منين عليه السلام : اى مردم ، هر كس بداند برادر دينيش در راه دين ثابت قدم و استوار است ، نبايد به بدگوئيهاى مردم در باره او گوش فرا دهد .

آگاه باشيد ، تيرانداز ، تيرها را رها مى كند ، ولى بسيارى از آنها خطا مى رود . پس خاموش باشيد و بدانيد كه سخن باطل ، انسان را هلاك مى كند و خداوند شنوا و به همه چيز گواه است .

آنگاه حضرت در حالى كه انگشتان مباركش را جمع كرده و بين گوش و چشم قرار داده بود ، فرمود : آگاه

باشيد بين حق و باطل چهار انگشت بيشتر فاصله نيست . باطل آن است كه بگوئى : شنيدم . و حق آن كه بگوئى : ديدم . به همين خاطر گفته اند : شنيدن كى بود مانند ديدن .

283 )تضييع حق

امام صادق عليه السلام : كسى كه حق مؤ منى را نپردازد ، خداوند او را در قيامت پانصد سال بر روى دو پايش نگه مى دارد تا اينكه عرقش يا خونش جارى شود . آنگاه منادى ندا دهد : اين شخص ظالمى است كه حق مؤ منى را حبس كرده ، و چهل روز به اين ترتيب توبيخ مى شود . سپس در آتش دوزخ انداخته مى شود .

هر كس چيزى بيش از احتياج داشته باشد و آن را در اختيار شخص نيازمند نگذارد ، خداوند مى فرمايد : فرشتگانم ، بنده من به بنده من بخل ورزيد ، به عزتم سوگند ، هرگز او در بهشت من جاى نخواهد گرفت .

هر كس از مسلمانى وامى بخواهد و او قدرت داشته باشد و نپردازد ، خداوند بوى بهشت را بر او حرام گرداند . او از طعام بهشتى نخواهد چشيد و از آب بهشت نخواهد آشاميد .

284 )درد بيسوادى

بيمار بيسوادى به حالت احتضار در آمد . دكترى برايش آوردند .

دكتر پس از معاينه به خانمش گفت : متاءسفانه كار شوهرتان تمام است .

عيالش كه خانم تحصيل كرده اى بود شروع به گريه و شيون كرد .

محتضر : من كه هنوز نمرده ام ، چرا اينطور شيون مى كنى ؟

همسر : حرف بيخودى نزن ، بيسواد ، دكتر گفته تو مرده اى . تو بهتر مى فهمى يا آقاى دكتر ؟ !

285 )آدمهاى بيكاره

شخصى در خيابان مى رفت ، ناگهان ايستاد و سرش را بالا گرفت و ظاهرا آسمان را تماشا مى كرد . بلافاصله مردى كه از كنار او مى گذشت ، سرش را بلند كرد تا ببيند در آسمان چه خبر است . به همين ترتيب نفر سوم و چهارم و پنجم آمدند و خلاصه پس از چند دقيقه ، دهها نفر كنجكاوانه مشغول تماشاى آسمان شدند . ولى هيچيك چيز خاصى نديدند .

سرانجام يكى از آنان به دوستش گفت : بيا برويم خبرى نيست .

دوستش گفت : اگر خبرى نباشد ، اين همه مردم نمى ايستند آسمان را نگاه كنند . پس حتما خبرى هست . به همين خاطر از كسى كه كنارش ايستاده بود ، پرسيد : آقا ببخشيد شما چه چيزى را در آسمان تماشا مى كنيد ؟

طرف گفت : نمى دانم ، من هم دارم مثل شما مى گردم ، ببينم در آسمان چيست كه اين همه مردم تماشا مى كنند ؟

همين طور افرادى كه جمع شده بودند از يكديگر سؤ ال كردند ، ولى كسى چيزى نمى دانست و

همه اظهار بى اطلاعى نمودند .

بالاخره يكنفر رفت سراغ اولين كسى كه سرش را به سمت آسمان بلند كرده بود و از او پرسيد : آقا ، معذرت مى خواهم ، ممكن است بفرمائيد ، چه چيزى را در آسمان تماشا مى كنيد ؟

آنگاه آن مرد با دوانگشتش بينى خود را گرفت و سرش را پائين آورد ، با تعجب از جمعيتى كه دورش جمع شده بودند و به آسمان نگاه مى كردند ، گفت : چيزى نيست ، خون دماغ شده بودم ، سرم را بالا گرفتم تا خونش قطع شود ! !

286 )قول قبلى

مردى در حال احتضار به همسرش وصيت كرد : پس از من اگر خواستى ازدواج كنى با فلانى ازدواج نكن كه مرا خيلى اذيت كرده است .

زن گفت : خاطر جمع باش ، عزيزم ، من قبلاً به ديگرى قول داده ام .

287 )شكر مخلوق

امام سجاد عليه السلام خداوند هر قلب محزون و هر بنده شكرگزارى را دوست دارد . خداوند تبارك و تعالى در روز قيامت به يكى از بندگانش مى گويد : آيا تو فلان شخص را شكر كردى ؟ مى گويد : من فقط ترا شكر و سپاس گفتم .

مى فرمايد : اگر از او تشكر نكرده اى ، شكر مرا نيز بجا نياورده اى .

سپس حضرت فرمود : شاكرترين شما براى خدا سپاسگزارترين شما براى مردم است اشكركم لله اشكركم للناس ، من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق .

288 )نشانه نيكوكار

پيامبر اكرم : شخص نيكوكار ده نشانه دارد :

1 - براى خدا دوست مى دارد .

2 - براى خدا دشمن مى دارد .

3 - براى خدا رفيق و همراه مى گيرد .

4 - براى خدا قطع رابطه مى كند .

5 - براى خدا به خشم مى آيد .

6 - براى خدا خشنود مى شود .

7 - براى خدا كار مى كند .

8 - هر چيزى را براى خدا مى خواهد .

9 - براى خدا خاضع و خاشع است .

10 - در راه خدا نيكى مى نمايد .

289 )ايمان و ابتلاء

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : مؤ من به اندازه ايمان و عمل صالحش امتحان مى شود و مبتلا مى گردد . پس هر كس ايمانش قويتر و عمل صالحش بيشتر باشد ، بلايش شديدتر و امتحانش سخت تر است . و هر كس ايمانش ضعيف تر و عمل صالحش كمتر باشد ، بلايش سبك تر و امتحانش آسانتر است .

290 )مقدار روز قيامت

مدت زمان روز و شب ، و ماه و سال به شرائط اقليمى و اوضاع كرات بستگى دارد . به همين لحاظ ممكن است يك روز در كره اى معادل چندين روز كره ديگر باشد .

چنانكه يك سال در نپتون معادل 164 سال ، يك سال پلوتون معادل 249 سال كره زمين است . يعنى نپتون در هر 164 سال و پلوتون در هر 249 سال يكبار به دور خورشيد مى چرخد . به عبارت ديگر طول يك روز در نپتون معادل 164 روز زمين ، و طول يك روز پلوتون 249 برابر روز زمين است . همچنين يك سال عطارد معادل 88 شبانه روز ، و يك سال زهره معادل 125 شبانه روز زمين مى باشد . يعنى عطارد در مدت 88 روز ، و زهره در مدت 125 روز به دور خورشيد مى گردد . در حالى كه زمين در هر 365 روز يك بار گرد خورشيد مى چرخد .

حتى در همين كره زمين ، مدت زمان شب و روز در نقاط مختلف، اختلاف فاحشى دارد . چنانكه در قطب شمال و جنوب ، مدت زمان شب و روز تقريباً 6 ماه است . يعنى روز در

قطب به اندازه 180 روز در منطقه استوائى مى باشد . شايان ذكر است كه روز كره ماه ، معادل 15 روز كره زمين است .

بنابر اين هيچ استبعادى ندارد در قيامت با تغيير نظام جهان و پيدايش اوضاع وشرائط جديد ، طول يك روز به اندازه پنجاه هزار سال دنيا باشد .

تَعرُجُ المَلئِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيهِ فى يَومٍ كانَ مِقدارُهُ خَمسينَ اَلفَ سَنَةٍ(196)

فرشتگان و روح به سوى خدا بالا مى روند در روزى كه مقدار آن 50 هزار سال است و اين امر با تغيير نظام آفرينش كاملا امكان عقلى دارد ، و قابل انكار و مورد شبهه و ترديد نيست .

قرآن كريم بر اين مطلب تصريح دارد كه اين زمين و آسمان به زمين و آسمان ديگرى مبدل مى گردد . يَومَ تُبَدَّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَ السَّمواتُ(197)

291 )رسالت سنگين

جرجيس از جمله پيامبرانى است كه در راه ابلاغ رسالت و ارشاد و هدايت بت پرستان ، سخت ترين شكنجه ها را تحمل نمود و از انجام وظيفه سنگين رسالت باز نايستاد . (198)

هنگامى كه جرجيس پيامبر ، پادشاه شام را از بت پرستى به پرستش خداى يكتا دعوت نمود ، به دستور وى حضرت را زندانى ، و بدن مباركش را با شانه هاى آهنين مجروح و پاره پاره كردند ، بطورى كه گوشتهاى بدن او تكه تكه كنده مى شد . سپس بر بدن مجروح او سركه ريختند و اشياء زبر و پلاسهاى درشت بر بدن مجروح او ماليدند .

آنگاه دستور داد : ميله هاى آهنى را با آتش سرخ كنند و بر بدن حضرت گذارند . ولى جرجيس در

مقابل همه اين شكنجه ها مقاومت كرد و به زانو در نيامد . شاه خونخوار دستور داد : ميخهاى بلند آهنى بر رانها ، زانوها و كف پاهاى او كوبيدند . چون او را هنوز زنده يافت ، فرمان داد : ميخهاى بلند آهنى بر سرش بكوبند ، سرب ذوب شده بر بدن او بريزند و يك ستون آهنى بسيار سنگين كه هيجده نفر به كمك يكديگر آن را حركت مى دادند ، بر روى شكم او قرار دهند .

وقتى با انواع مختلف شكنجه ها نتوانست بر او غلبه يابد و جرجيس را وادار كند دست از دعوت به خداپرستى و يكتاپرستى بردارد ، دستور داد همه ساحران و جادوگران ، تمام توان خود را بر ضد او بكار گيرند . ولى هيچ سحر و جادوئى بر حضرت تاءثير نكرد . پس از آن زهر كشنده اى به او خورانيدند كه اگر همه اهل زمين از آن مى خوردند ، بلافاصله مى مردند ، اما زهر هم آسيبى به حضرت نرساند .

در نتيجه بسيارى از مردم و سحره با مشاهده اين صحنه ها به او ايمان آوردند .

پادشاه ستمگر دستور داد تا همه آنان را به قتل برسانند و جرجيس را در چاهى بيفكنند . ولى او به اذن خداوند ، زنده و صحيح از چاه بيرون آمد و براى چندمين بار مردم را به پرستش خداوند يكتا دعوت نمود .

اين دفعه حدود چهار هزار نفر به او ايمان آوردند . لكن پادشاه همه را از دم تيغ گذراند ، و فرمان داد تا لوحى از مس ساختند و آنرا با

آتش سرخ كردند و حضرت را بر روى اين صفحه مسى گداخته خوابانيدند و سرب مذاب در حلق او ريختند ، و ميخهاى آهنى بر چشم و سرش كوبيدند . سپس ميخها را بيرون كشيدند و به جاى آنها سرب گداخته ريختند .

جرجيس پيامبر در برابر تمام شكنجه هاى سخت و طاقت فرسا مقاومت كرد ، تا اينكه دستور داد : او را به آتش اندازند و خاكسترش را بر باد دهند . اما باز هم خداوند متعال به جرجيس حيات دوباره بخشيد . جرجيس بار ديگر براى ارشاد و هدايت ميان مردم رفت . براى چندمين بار او را دستگير ونزد پادشاه آوردند ، در حالى كه مجلسى بزرگ آراسته بود . يكى از بزرگان مجلس از حضرت معجزه ديگرى خواست و گفت : اين تختها از چوبهاى درختان مختلف ساخته شده اند . اگر توانستى اين چوبها را به صورت درختان تازه با شاخ و برگ و ميوه در آورى ، من به تو ايمان مى آورم .

حضرت دعا كرد و چنين شد .

وقتى پادشاه اين جريان را مشاهده كرد ، دستور داد : جرجيس را با اره دو نيم كنند و بدن دو نيم شده او را در ديگى پر از گوگرد و سرب بيندازند و در زير ديگ آتش برافروزند .

اينجا عذاب الهى نازل شد و همه بيهوش شدند و بر زمين افتادند . ديگ واژگون شد و جرجيس به اذن خدا صحيح و سالم برخاست .

اين بار چون جرجيس براى دعوت و تبليغ رسالت نزد پادشاه رفت و درباريان او را ديدند ، تعجب كردند

. پادشاه دستور داد : او را گردن بزنند . هنگامى كه سر از بدن جرجيس جدا شد ، همه مردم آن سامان به عذاب الهى هلاك شدند .

اين بزرگترين درسى است كه از نهضتهاى انبياء مى آموزيم . چگونه انسان بايد در راه احياء حق و اعتلاء كلمه توحيد و انجام وظيفه خطير الهى ، همه مصيبات و مشكلات ، تلخيها و سختيها را تحمل نمايد و با صبر و استقامت ، و با اتكال به قدرت لايزال هستى به پيش رود و گامى از نيل به هدف باز نايستد .

292 )بهترين بندگان

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : بهترين بندگان خدا كسانى هستند كه پنج خصلت داشته باشند :

1 - از نيكى و احسان به ديگران شادمان شوند .

2 - از بدى به آنان عذر خواه و پشيمان باشند .

3 - هنگامى كه نعمتى به آنان اعطاء شود سپاس گزارند .

4 - هنگام بلا و سختى ، صبر و ايستادگى كنند .

5 - هنگام غضب بر ديگران ، آنها را مورد عفو خود قرار دهند .

293 )اساب سر فرازى

پيامبراكرم : سخن صحيح را از سفيه بپذير ، و سخن نادرست را از حكيم ببخش .

صدقه مال را زياد مى كند . پس صدقه بدهيد تا خداوند بر اموال شما بيفزايد .

تواضع باعث بزرگى و ارجمندى است . پس تواضع كنيد تا خداوند شما را به مقام رفيع برساند .

عفو باعث عزت بيشتر مى شود . پس از خطاهاى ديگران درگذريد تا خداوند شما را عزيز گرداند .

294 )حديث قدسى

به عزت و جلالم سوگند ، هيچ بنده اى خواسته مرا بر خواسته خودش ترجيح ندهد ، مگر اينكه فرشتگان ، او را از همه بلايا و مصيبات محافظت كنند ، و آسمانها و زمينها متكفل روزى او شوند .

اهل بهشت پنج خصلت دارند : 1 خلق نيكو 2 انصاف 3 نوازش يتيم . 4يارى ضعيف 5 تواضع به خدا .

295 )حلالتر از شير مادر

گروهى در بازگشت از عتبات عاليات گرفتار راهزنان شدند . همه اموالشان را گرفتند و بين خود تقسيم كردند . در ميان اموال يك برد يمانى براى كفن هم بود .

يكى از دزدان كه پير بود ، گفت : اين كفن مال كيست ؟

زائرى گفت : مال من است .

دزد پير : چون من پايم لب گور است ، و كفنى ندارم ، مى خواهم تو اين كفن را با طيب نفس و رضايت خاطر به من ببخشى تا برايم حلال باشد .

صاحب كفن : همه اموالم را به تو بخشيدم ، ولى كفنم را به من برگردان .

از راهزن اصرار و از زائر هم انكار .

سر انجام سارق با شلاق به جان زائر افتاد و گفت : آنقدر تو را مى زنم تا كفن را به من ببخشى و حلالم كنى .

زائر بيچاره مقدارى كه شلاق خورد ، ديگر طاقت تحمل نداشت . فرياد زد : بابا حلال ، حلال ، حلال تر از شير مادر .

296 )ثروتمند بخيل و دعاى فقير

فقيرى در خانه ثروتمندى رفت و از او چيزى خواست . صاحب خانه به نوكرش گفت : به جوهر (نوكر دومى ) بگو : به قنبر (نوكر سومى ) بگويد : به بلال (نوكر چهارمى ) بگويد : به عنبر(نوكر پنجمى) با رعايت سلسله مراتب بگويد : به اين فقير پشت در بگويد : خداوند روزى ترا برساند و عذرش را بخواهد .

هنگامى كه فقير صداى ارباب را شنيد . دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا به جبرئيل بگو : به ميكائيل بگويد :

او به دردائيل ، و او به كيكائيل ، او به اسرافيل بگويد كه به عزرائيل بگويد : جان اين بخيل را بگيرد .

همچنين گويند : فقيرى در خانه اى رفت و گفت : به من پولى بدهيد .

صاحب خانه گفت : نداريم .

فقير : گرسنه ام ، لقمه نانى بدهيد . صاحبخانه : امروز نان نپخته ام .

فقير : پس قدرى خمير بدهيد . صاحبخانه : خمير هم درست نكردم .

فقير : پس لااقل قدرى آرد به من بدهيد . صاحبخانه : آردمان تمام شده است .

فقير : كمى آبم دهيد . صاحبخانه : امروز برايمان آب نياورده اند .

فقير : پس لااقل كمى روغن بدهيد تا به سرم بمالم .

صاحبخانه : روغن از كجا بياورم .

فقير : پس چرا اينجا نشسته ايد ؟ برخيزيد با هم به گدائى برويم .

297 )مصاحبه پيامبر با جبرئيل

رسول خدا فرمود : جبرئيل نزد من آمد و گفت : يا رسول الله ، خداوند مرا با هديه اى به سوى تو فرستاد كه پيش از تو به هيچكس چنين هديه گرانبهائى اعطا نفرموده است . (199)

پيامبر پرسيد : هديه چيست ؟

گفت : صبر ، بهتر از آن قناعت ، بهتر از آن رضا ، بهتر از آن زهد ، بهتر از آن اخلاص ، بهتر از آن يقين است و اصل همه اينها توكل .

پيامبر مى فرمايد : پرسيدم توكل بر خدا به چه معنى است ؟

جبرئيل پاسخ داد : يقين داشتن به اينكه مخلوق قدرت ندارد به تو ضررى يا سودى برساند . و نمى تواند نعمتى

به تو بدهد و يا ترا از نعمتى محروم سازد .

توكل نوميدى از خلق است . پس هرگاه انسان به اين مرحله از يقين رسيد ، ديگر او براى احدى جز خدا كار نمى كند ، جز به خدا اميد ندارد ، جز او از كسى بيم ندارد و به احدى جز او دل نمى بندد . اين معنى توكل است .

پيامبراكرم : تفسير صبرچيست ؟

جبرئيل : آنست كه در سختيها ، تنگدستيها و گرفتاريها استقامت نمائى ، چنان كه در حال رفاه و ثروت و عافيت زندگى مى كنى .

پيامبر اكرم : تفسير قناعت چيست ؟

جبرئيل : قناعت آنست كه به آنچه از دنيا مى رسد ، هر چند كم باشد ، قناعت كنى و سپاس گوئى .

پيامبر اكرم : تفسير رضا چيست ؟

جبرئيل : راضى كسى است كه بر مولايش غضب نكند ، خواه چيزى از دنيا به او برسد ، خواه نرسد ، و در مقابل عمل كم و آسان از خود راضى نشود .

پيامبر اكرم : تفسير زهد چيست ؟

جبرئيل : زهد آنست كه انسان كسى را كه خدا را دوست دارد ، دوست داشته باشد و كسى را كه خدا را دشمن دارد ، دشمن بداند . از حلال دنيا به اندازه رفع حاجت استفاده نمايد و به حرام دنيا هيچ توجهى نكند . زيرا در حلال آن حساب ، و در حرام آن عقاب است . با همه مسلمانان رئوف و مهربان باشد و آنان را مورد ترحم قرار دهد ، چنانكه به خودش رحم مى كند . از سخن

باطل بپرهيزد ، چنانكه از مردار متعفن و گنديده مى پرهيزد . از دنيا دورى گزيند ، چنانكه از آتش اجتناب مى ورزد . آرزويش را كوتاه كند و مرگش را جلو چشمش ببيند .

پيامبر اكرم : تفسير اخلاص چيست ؟

جبرئيل : مخلص كسى است كه از مردم چيزى نمى خواهد مگر اينكه آن را به دست آورد . آنگاه از دستاورد خود راضى است و اگر پس از رفع نياز خود چيزى نزدش باقى ماند ، آن را در راه خدا انفاق كند . اگر انسان چيزى از مردم نخواهد ، پس به عبوديت براى خدا اقرار كرده ، و هر گاه نعمتى از خدا به او رسيد ، او از خدا راضى است و خدا از او راضى است . خلاصه مخلص كسى است كه نسبت به همه چيزش به پروردگارش اطمينان دارد .

پيامبر اكرم : تفسير يقين چيست ؟

جبرئيل : مؤ من كارش را براى خدا انجام مى دهد ، چنانكه خدا را مى بيند ، و اگر او خدا را نمى بيند ، همانا خداوند او را مى بيند ، و ناظر و حاضر بر همه افعال و اعمال اوست .

در پايان جبرئيل امين گفت : اينها (صبر ، قناعت ، رضا ، زهد ، اخلاص ، يقين ) همه شاخه هاى توكل است .

298 )بيم و اميد

امام صادق عليه السلام : يكى از سفارشات لقمان به فرزندش اين بود :

فرزندم ، از خدا بترس آنچنان كه اگر به اندازه نيكيهاى جن و انس نيكى كرده باشى ، بترسى خدا تو را عذاب كند . و

به خدا اميدوار باش آنچنان كه اگر همه بديهاى جن و انس را مرتكب شده باشى ، اميدوار باشى خداوند تو را مى آمرزد .

امام صادق عليه السلام : به اندازه اى به خدا اميدوار باشيد كه باعث جرئت شما بر گناه نگردد ، و به اندازه اى از خدا بيمناك باشيد كه باعث نوميدى از رحمت خدا نشود .

همچنين فرمود : در قلب هر مؤ منى دو نور است : يكى نور بيم و ديگرى نور اميد . به طورى كه اگر هر يك را در كفه ترازو قرار دهند ، هيچ كدام نسبت به ديگرى سنگين تر نيست .

299 )خائف واقعى

شخصى خدمت اميرالمؤ منين عرض كرد : من مرتكب فلان عمل زشت و گناه كبيره شده ام . مرا پاك گردان و حد الهى بر من جارى كن .

حضرت به او اعتنائى نكرد تا اينكه او رفت و برگشت . براى چهارمين مرتبه نزد حضرت اعتراف به گناه خويش كرد و تقاضاى خود را تكرار نمود .

حضرت فرمود : پيامبر در مثل تو سه حكم مقرر فرموده است . هر يك را مى خواهى اختيار كن . يا يك ضربت شمشير برگردنت بزنند ، يا دست و پايت را بسته و از بالاى كوه ترا پرتاب كنند ، و يا اينكه تو را در آتش بسوزانند .

عرض كرد : يا اميرالمؤ منين ، كدام يك سخت تر است ؟

فرمود : سوختن در آتش .

عرض كرد : من آن را انتخاب مى كنم .

پس برخاست و دو ركعت نماز گزارد . سپس دست به آسمان بلند

كرد و گفت : خداوندا ، تو از گناه من آگاهى ، تو مى دانى من از عقاب تو ترسيدم و نزد وصى پيامبرت آمدم ، از او خواستم مرا پاك كند . او مرا بين اين سه عذاب مخير فرمود ، و من سخت ترين نوع عذاب را اختيار كردم . اكنون از تو مى خواهم اين عذاب دنيوى را كفاره گناه من قرار بدهى و مرا به آتش آخرت نسوزانى . سپس با حالتى گريان برخاست و ميان گودالى رفت كه اطرافش آتش افروخته بودند تا در آتش بسوزد .

اميرالمؤ منين و اصحاب حضرت به حال او گريستند . آنگاه فرمود : برخيز ، كه همه فرشتگان را به گريه در آوردى . خداوند توبه تو را پذيرفت . برخيز ، ولى هرگز مرتكب چنين گناهى نشو .

300 )نماز نيكو

روزى خليفه جوانى را ديد كه نمازش را سبك مى شمرد و خيلى سريع و بدون طماءنينه نماز مى خواند . گفت : نماز را دوباره بخوان و گرنه تازيانه ات مى زنم .

پس از اعاده نماز ، از او پرسيد : اين نماز بهتر بود يا اولى ؟

جوان پاسخ داد : نماز اولى . زيرا اولى از خوف خدا بود ، دومى از خوف خليفه .

301 )تشخيص خوب و بد

اياس به اهل مكه گفت : ما در مدت دو ساعت نيكان و بدان شما را شناختيم .

پرسيدند : چگونه ؟

گفت : با كاروان ما هم انسانهاى نيكوكار بودند و هم انسانهاى بدكار . پس به محض ورود به مكه ، خوبان ما به خوبان شما ملحق شدند ، و بدان ما به بدان شما ، زيرا هر كسى با كسانى انس و الفت مى گيرد كه در راه و روش با او مشاكلت و مجانست داشته باشند ، نه مباينت و مغايرت .

كند همجنس با همجنس پرواز

كبوتر با كبوتر ، باز با باز

ذره ذره كاندرين ارض و سماست

جنس خود را همچو كاه و كهرباست

نوريان مر نوريان را طالبند

ناريان مر ناريان را جاذبند

302 )راه حل

آموزگار:طول اتاقى شش متر و عرض آن پنج متر است . حساب كنيد من چند سال دارم .

همه دانش آموزان مات و مبهوت ماندند و سكوت كلاس را فرا گرفت .

سر انجام يكى از شاگردان گفت : شما چهل و هشت سال داريد .

آموزگار : آفرين ، پسر باهوش ، بگو ، بدانم چطور حساب كردى ؟

دانش آموز : من پسر عموى نيمه ديوانه اى دارم كه بيست و چهار سال سن دارد ، روى اين حساب ، شما بايد چهل و هشت سال داشته باشيد .

303 )دزد ناشى

شبى چند دزد تازه كار به خانه فقيرى رفتند . اما هر چه جستجو كردند چيزى نيافتند .

صاحب خانه از سر و صداى دزدها بيدار شد و در حالى كه از اين پهلو به آن پهلو مى غلطيد با كمال خونسردى گفت : اى جوانمردان ، چيزى كه شما در تاريكى شب دنبال آن هستيد ، من در روشنائى روز مى جويم و نمى يابم !

304 )پنج پند

ابا صلت مى گويد : از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود : خداوند به پيغمبرى از بنى اسرائيل وحى كرد : چون صبح كنى به فلان صحرا برو . هر چيزى كه اول پيش تو آمد ، آن را بخور . دومى را مخفى بدار . سومى را بپذير . چهارمى را نا اميد مكن و از پنجمى بگريز .

فردا صبح پيامبر خدا به صحرا رفت . نخستين چيزى كه در برابرش ظاهر شد . كوه سياه عظيمى بود . تعجب كرد . كوه را چگونه بخورد ! پس از كمى تاءمل گفت : خداوند به احدى تكليف مالايطاق نمى كند . پس به سوى آن كوه رفت . هر چه به آن كوه بزرگ نزديكتر مى شد ، كوه كوچكتر مى گشت ، تا اينكه به آن رسيد و كوه به صورت لقمه اى در آمد . وقتى آن را در دهان گذاشت ، احساس كرد طعامى بسيار لذيذ و مطبوع است .

پس از آن به راه خود ادامه داد . در بين راه ظرفى طلائى ديد . براى مخفى كردن آن گودالى كند ، ظرف را ميان گودال نهاد و آن

را با خاك پنهان ساخت . چند قدمى كه رفت ، صدائى شنيد . برگشت و به عقب نگاهى كرد آن ظرف طلائى از خاك بيرون افتاده بود ! با خود گفت : من فرمان خدا را امتثال كردم و به راه خود ادامه داد .

سومين چيزى كه مشاهده كرد ، مرغى بود كه عقابى مى خواست آنرا شكار كند . پس آستين خود را گشود و آن مرغ را در آستين پناه داد .

بلافاصله عقاب آمد و گفت : تو صيد مرا گرفتى . من چند روز است مى خواهم آن را شكار كنم . پيغمبر عقاب را طبق فرمان از خود ماءيوس نكرد و گوشتى از ران خود به او داد و راه خود در پيش گرفت .

پنجمين چيزى كه در مقابلش ظاهر گشت ، مردار گنديده و كرم خورده اى بود ، كه طبق دستور از آن فرار كرد .

سرانجام در عالم رؤ يا حقيقت اين پنج چيز بر او آشكار گشت .

اما آن كوه بزرگ خشم است كه وقتى اين حالت بر انسان عارض مى گردد ، خاموش ساختن آتش غضب و فرو خوردن خشم براى انسان مانند خوردن كوه ممتنع به نظر مى رسد ، ولى چون در عواقب سوء آن بينديشد و بر نفس خود مسلط گردد ، به تدريج آتش خشم او فرو مى نشيند و به صورت لقمه لذيذ در مى آيد .

آن ظرف طلائى عمل صالح است كه اگر انسان بخواهد آن را پنهان سازد ، خداوند آن را ظاهر مى گرداند و آن را زينت بنده خود قرار مى

دهد .

آن مرغ انسان ، ناصح و خير خواهى است كه بايد نصحيت او را پذيرفت .

آن عقاب ، انسان نيازمند است كه بايد او را نااميد نساخت .

آن مردار گنديده غيبت است كه بايد همواره از آن گريخت .

305) مذمت ريا كارى

فَوَيلٌ لِلمُصَلينَ * اَلَّذينَهُم عَن صَلوتِهِم ساهُونَ * اَلَّذينَ هُم يُراؤُنَ .

واى بر نماز گزارانى كه از نماز خودشان غافل هستند ، كسانى كه ريا مى كنند و عمل خود را براى رسيدن به سود دنيوى به مردم مى نمايانند .

بدون شك عمل ريا كارانه در پيشگاه الهى مورد قبول واقع نمى شود .

پيامبر اكرم : اِنَّ الله لايَقبَلُ عَمَلا فيهِ مِثقالُ ذَرَّةٍ مِن رِياءٍ .

پيامبراكرم : مَن صَلى صَلوةً يُرائى بِها فَقَد اَشرَكَ .

نمازگزار ريا كار مشرك است .

همچنين فرمود : بيشترين چيزى كه بر شما مردم مى ترسم ، شرك اصغر است .

پرسيدند : شرك اصغر چيست ؟ فرمود : ريا .

امام صادق عليه السلام : كُلُّ رِياءٍ شِركٌ اِنَّهُ مَن عَمِلَ لِلناسِ كانَ ثَوابُهُ عَلَى الناسِ ، وَمَن عَمِلَ لِلهِ كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللهِ .

هر ريائى شرك است . همانا كسى كه طاعتى را براى مردم انجام دهد ، ثوابش بر مردم است ، و هر كس طاعتش براى خدا باشد ، ثواب او با خدا است .

پيامبر اكرم : اِياكُم وَ الشِّركَ السِّرَ فَاِنَّهُ اَخفى فى اُمَّتى مِن دَبيبِ النَّملِ عَلَى الصَّفا فِى اللَّيلِ الظُّلَماءِ .

از شرك نهانى (ريا) بپرهيزيد ، زيرا آن از حركت مورچه بر روى سنگ سخت در شب تاريك مخفى تر است

.

306) نشانه ريا

اميرالمؤ منين عليه السلام : براى شخص ريا كار سه نشانه است :

1 در حضور مردم عبادت را با شوق و نشاط انجام دهد .

2 در خلوت ميل و رغبتى به عبادت ندارد .

3 دوست دارد مردم او را در تمام كارهايش بستايند و از او به نيكى ياد كنند .

307 )آسايش مردم

مردى به سفر رفت . ميخى با خود داشت كه در هر كجا فرود آيد ، آن ميخ را به زمين كوبد و مركب خود را به آن ببندد .

در يكى از منازل ميخ را بر زمين فرو كرد و آن را بيرون نياورد ، به اين قصد كه اگر ديگرى آنجا منزل كند ، مركب خود را بدون زحمت به آن ميخ ببندد .

اتفاقاً شخصى با عجله از آنجا گذشت و پايش به آن ميخ برخورد و مجروح شد . چند گامى به راه خود ادامه داد ، لكن به ذهنش خطور كرد : مبادا پاى ديگرى هم به اين ميخ اصابت كند و آسيب ببيند . پس برگشت و آن ميخ را از زمين بيرون آورد . خداوند به پيامبرش خبر داد : آن دو اگر چه بر خلاف هم عمل نمودند ، ولى چون قصدشان راحتى خلق و رفع زحمت از ديگران بود ، هر دو را ثواب بسيار مى دهم .

308) همنشين خوب

حواريون از عيسى بن مريم پرسيدند : با چه كسانى مجالست و هم نشينى كنيم ؟

فرمود : با كسى كه سه خصلت دارد :

1 - ديدار او شما را به ياد خداوند اندازد .

2 - گفتار او بر علم شما بيفزايد .

3 - كردار او شما را به آخرت ترغيب نمايد .

پيامبر اكرم : همنشين خوب مانند عطار است . اگر از عطرش به تو ندهد ، از مجالست با او معطر و خوشبو مى شوى . و همنشين بد مانند حداد و صاحب كوره است كه اگر تو را به شراره

آتش خود نسوزاند ، دودش به تو مى رسد .

309 )محاسبه نفس

عارفى همه روز محاسبه نفس مى كرد . روزى با خود گفت : حدود شصت سال از عمرم گذشته است . اگر روزى يك گناه از من سر زده باشد ، بيش از بيست هزار مى شود . پس واى بر من ، آيا پروردگارم را با اين همه گناه ملاقات خواهم كرد ؟ اين سخن بگفت و از خوف خدا بيهوش شد و در همان حال از دنيا رفت .

رسول خدا با جمعى از اصحاب در سرزمين بى آب و علفى فرود آمدند .

حضرت فرمود : برويد هيزم بياوريد .

عرض كردند : يا رسول الله ، در اين سر زمين هيزم يافت نمى شود .

فرمود : هر كس هر اندازه مى تواند جمع كند و بياورد .

همراهان رفتند و با زحمت هيزم آوردند و در مقابل پيامبر انباشتند .

حضرت فرمود : گناهان نيز به همين صورت جمع مى شود . همين طور كه در اين بيابان هيزم به نظر نمى آمد ، ولى وقتى تفحص و جستجو كرديد ، اين همه هيزم جمع شد . در مورد گناهان نيز چنين است . در بدو نظر گناهى در خود نمى بيند و خود را پاك و مبرا از هر معصيتى مى داند ، ولى هنگامى كه در خود فرو رود ، و در وظائف هر يك از اعضا و جوارح بينديشد و از نفس خود دقيقاً حساب كشد ، ملاحظه مى كند گناهان بسيارى از او صادر شده است .

بايد توجه داشت فرداى قيامت كه انسان در

پيشگاه عدل الهى حاضر شود ، هيچ چيزى هر چند بسيار كوچك در محاسبه اعمال او از قلم نمى افتد .

وَ نَضَعُ المَوازينَ القِسطَ لِيَومِ القِيامَةِ فَلاتُظلَمُ نَفسٌ شَيئا وَاِن كانَ مِثقالَ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ اَتَينا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبينَ . (200)

بنابراين بايد پيش از آنكه به حساب انسان رسيدگى شود ، خود به حساب خويش برسد . سود و زيان خود را بسنجد تا در مقام جبران زيان بر آيد و طورى عمل كند كه برايش سودمند باشد .

امام صادق عليه السلام : حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا . (201)

امام كاظم عليه السلام : ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم (202)

كسى كه هر روز نفسش را محاسبه نكند از ما نيست . بايد دانست نتيجه محاسبه ، اصلاح نفس در دنيا و سودمندى فراوان در آخرت است .

310 )تلقين محتضر

عارفى نزد محتضرى آمد . حاضرين از او خواستند محتضر را تلقين دهد . اين رباعى را انشاد كرد .

گر من گنه جمله جهان كرد ستم

عفو تو اميد است كه گيرد دستم

گفتى كه به وقت عجز دستت گيرم

عاجزتر از اين مخواه كه اينك هستم

311 )باز گشت به دنيا

عارفى در خانه اش قبرى ساخته بود . هر گاه مرتكب معصيتى مى شد ، داخل قبر مى رفت . مدتى در آن دراز مى كشيد . سپس مى گفت :

رَبِّ ارجِعُونِ لَعَلى اَعمَلُ صالِحا فيما تَرَكتُ(203)

خدايا مرگ من فرا رسيده ، پس از تو مى خواهم مرا به دنيا برگردانى ، شايد عمل صالحى انجام بدهم و جبران مافات نمايم .

پس از تكرار اين تقاضا ، به نفس خويش خطاب مى كرد .

يا ايتها النفس ، انى قد رجعتك ، فاعملى عملا صالحا .

اى نفس سركش ، تو را به دنيا بر گرداندم ، پس عمل نيك انجام ده .

312 )ثواب هفتاد شهيد(204)

مردى خدمت پيامبر عرض كرد : همسرى دارم كه هنگام ورود به منزل از من استقبال ، و هنگام خروج از منزل مرا بدرقه مى كند . هنگامى كه مرا غمگين مى بيند مى گويد : چه چيزى تو را اندوهگين ساخته ، اگر غم روزى مى خورى ، خداوند آن را بر عهده گرفته ، و اگر براى امر آخرتت غمگين هستى ، خداوند بر غم و اندوه تو بيفزايد .

پيغمبر اكرم فرمود : همسرت را به بهشت بشارت بده و بگو : تو يكى از عاملان الهى هستى و در هر روز ثواب هفتاد شهيد برايت خواهد بود .

چنانكه در روايت ديگر فرمود :

جهاد المراءة حسن التبعل .

جهاد زن ، خوب شوهر دارى است .

313 )عيد نوروز(205)

باز روز نو آمد و شد اول بهار

وقت نياز ما شد و هنگام ناز يار

اى دل بسوز تا بتوانى در انتظار

اى ديده چون سحاب به دامانم اشك بار

شايد نگار ، چهره خود سازد آشكار

در سفره هفت سين گذارند مرد و زن

جمعى كنند بهر طرب ، روى در چمن

اسباب عيش گشته مهيا ، در انجمن

فصل بهار ، بلبل طبع است در سخن

خواند هَزار نغمه كه از دل برد قرار

مهر و مه است نور فشان ، زهره در نشاط

پير و جوان به عيش و فضا راست انبساط

ما را نه عيش مانده ، نه چيزى است در بساط

عيد است آن زمان كه رهم از پل صراط

دست من است و دامن معصوم هشت و چار

عيد است هر زمان كه نوازى دل دو

نيم

عيد است آن دمى كه نوازش كنى يتيم

عيد است گر نياز برى بر در كريم

عيد است شستشو كنى از زشتى قديم

عيد است گر براى خدا مى كنى تو كار

عيد است آن زمان كه امام زمان چو نور

از پرده هاى غيبت كند در جهان ظهور

با دست خويش بركند از ريشه ظلم و زور

آن روز عيش من است و گه سرور

بينم به چشم خويش ، جهان گشته لاله زار

مردم كنون زدين ، حمايت نمى كنند

اكثر ز حكم شرع ، اطاعت نمى كنند

بر درگه خداى ، عبادت نمى كنند

از سنت رسول ، روايت نمى كنند .

يا صاحب الزمان ، همه داريم انتظار

اى صاحب شريعت ، ما را نجات بخش

دلهاى مرده را ، همه آب حيات بخش

بر بينواى زار بيا و ، زكات بخش

بهر ورود جنتم اى حق ، برات بخش .

تيغ از نيام بركش ، يعنى كه ذوالفقار

از جاى خيز و گردن بى دولتان بزن

هر ريشه فساد ، تو از بيخ و بن بكن

فرياد رس ، بساط ده و داد در فكن

مظلوم را به دهر نباشد جز اين سخن

تا داد خلق گيرى اى ، دست كردگار

چشم اميد ، سوى تو دارند اهل دين

تا چند در فراق تو باشد دل غمين

دشمن ز چار سو بود اى شيعه در كمين

ز انگشت ما مگر به در آرند اين نگين

غافل كه ما چو شير و به كف تيغ آبدار

خوش آن زمان ، نقاب برطرف زنى

بالشكر خدائى خود ، جمله

صف زنى

بر قلب دوستان ، همه شوق و شعف زنى

چون جند خويش باز به شمشير كف زنى

ابن امين را ، بنوازى به روزگار

314 )زبان حالمحتضر

اميرالمؤ منين امام على عليه السلام فرمود : هنگامى كه آخرين روز دنيا و اولين روز آخرت فرا رسد ، مال و فرزند و عمل انسان تمثل مى يابد .

پس متوجه مال خود مى شود و مى گويد : به خدا سوگند ، من نسبت به تو حريص و بخيل بودم . اكنون براى من نزد تو چيست و از تو چه كمكى برايم ساخته است ؟

مال گويد : من مى توانم كفن ترا تهيه كنم و بيش از اين كارى از من ساخته نيست .

پس به فرزندانش مى گويد : من خيلى شما را دوست داشتم ، برايتان زحمتها كشيده ام و همواره از شما حمايت مى كردم . اكنون چه مى توانيد برايم انجام بدهيد ؟

فرزندانش پاسخ مى دهند : ما تو را داخل قبر مى گذاريم و تو را زير خاك پنهان مى سازيم . بيش از اين كارى از ما برايت ساخته نيست .

سپس خطاب به عمل مى گويد : به خدا سوگند ، من نسبت به تو بى رغبت بودم و انجام هر عمل نيكى بر من بسيار سخت و سنگين بود . اكنون از تو براى من چه ساخته است ؟

عمل به انسان مى گويد : من پيوسته در قبر همراه تو خواهم بود تا اينكه من و تو بر پروردگار عرضه شويم . قيامت بر پا گردد و به حساب تو رسيدگى شود . آرى

:

آنكه وفا مى كند اعمال تو است

مونس تنهائيت افعال تو است

315 )مشاعره و مناظره

ابو على سينا در مجلسى با ابو سعيد ابى الخير ديدار نمود . در باره طاعت و معصيت مباحثه شد . هر كدام نظر خود را ابراز داشتند .

ابو على اعتقاد خود را در قالب اين رباعى مطرح نمود :

ماييم به عفو تو تولا كرده

وز طاعت و معصيت تبرا كرده

آنجا كه عنايت تو باشد ، باشد

ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده

ابو سعيد نيز عقيده خود را چنين اظهار كرد :

اى نيك نكرده و بدى ها كرده

وانگه به خلاص خود تمنا كرده

بر عفو مكن تكيه ، كه هرگز نبود

ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده

316 )خير دنيا

امام صادق عليه السلام : خيرى در دنيا نيست مگر براى دو دسته :

يكى آنكه هر روز بر عمل نيك خود بيفزايد .

ديگرى آنكه گناهش را با توبه جبران كند .

317 )سه چيز با سه چيز

امام رضا عليه السلام : خداوند به سه چيز همراه سه چيز ديگر امر كرده است :

1 - نماز و زكات : پس كسى كه نماز گزارد و زكات نپردازد ، نمازش پذيرفته نشود .

2 - شكر خدا و شكر والدين : پس هر كس خدا را شكر گويد ، اما پدر و مادرش را سپاسگزار نباشد و احترام نكند ، شكر خدا را به جا نياورده است .

3 - تقوى و صله رحم : پس هر كس با اقوام و خويشان قطع رابطه كند ، تقواى الهى را پيشه خود نساخته است .

توضيح اينكه آيات متضمن سه مطلب فوق عبارتست از :

1 - وَاَقيمُوا الصَّلوةَ وَ اتُوا الزَّكاةَ . . . (206)

2 - . . . اَنِ اشكُر لى وَ لِوالِدَيكَ . . . (207)

3 - . . . وَاتَّقُوا اللهَ الَّذى تَسائَلُونَ بِهِ وَالاَرحامَ . . . (208) .

318 )بد حسابى

امام صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خود فرمود : چرا فلانى از تو شاكى است ؟

عرض كرد : چون حقم را تمام و كمال از او گرفتم .

امام با ناراحتى و غضب فرمود : گمان مى كنى اگر حقت را تا به آخر بستانى ، كار زشتى مرتكب نگشته اى ؟ آيا كلام خدا را نديده اى كه مى فرمايد : وَ يَخافُونَ سُوءَ الحِسابِ(209) يعنى گناهكاران از بدى حساب مى ترسند . آيا تصور مى كنى ترس آنها هنگام حسابرسى به خاطر آنست كه خداوند بر آنان ستم كند ؟ نه ، به خدا سوگند آنان نمى ترسند مگر از اينكه خداوند به

طور دقيق به حساب آنان رسيدگى نمايد .

خداوند اينگونه محاسبه دقيق را سوء حساب ناميده است . بنابراين هر كسى در رسيدگى به حساب ديگران بيش از اندازه سختگيرى كند ، بد حسابى كرده است .

319 )دو قطره

قال على عليه السلام : من احب السبل الى الله قطرتان :

دموع فى جوف الليل و قطرة دم فى سبيل الله . (210)

محبوب ترين راهها به سوى خدا دو قطره است :

يكى قطره اشكى كه در دل شب از خوف خدا از ديدگان جارى گردد .

ديگرى قطره خونى كه در راه خدا بر زمين ريخته شود .

320 )عبادت احرار

گروهى به شوق بهشت خدا را عبادت مى كنند ، اين عبادت بازرگانان است .

جمعى از ترس دوزخ او را پرستش مى كنند ، اين عبادت بردگان است .

بعضى به خاطر سپاسگزارى و انجام وظيفه خدا را مى پرستند ، اين عبادت آزادگان ، و بهترين نوع پرستش است (211) .

321 )آداب جهاد

اميرمؤ منان به اصحاب خود فرمود : هر گاه در ميدان نبرد با دشمن روبرو شديد : سخن كم گوئيد و خدا را بسيار ياد كنيد . پشت به دشمن نكنيد كه خدا را به خشم مى آوريد .

هر گاه مجروحى را در ميدان جنگ مشاهده كرديد ، يا يكى از نيروهاى خودى به دام دشمن افتاد ، و دشمن خواست او را به اسارت در آورد ، با فداكارى و با بذل جان ، او را حفظ كنيد و نجات بخشيد .

322 )بنياد شهيد

مولاى متقيان در فرمان حكومتى خود به مالك اشتر فرمود : هر گاه يكى از رزمندگان و لشكريان تو شهيد شد ، بايد جانشين او در خانواده اش باشى . مانند يك وصى مهربان مطمئن،تا خانواده شهيد بى سرپرست نمانند و جاى خالى و فقدان شهيد را احساس نكنند . زيرا اين عمل ، دلهاى ياران را نسبت به تو مهربان مى سازد و باعث اطاعت از تو مى شود . و آنان براى فداكارى در راه حفظ حكومت اظهار آمادگى خواهند كرد .

323 )آئين جنگى

حضرت امير در نامه اى به يكى از فرماندهان ارشد خود به نام زياد بن نضر ، او را به رعايت آئين جنگى سفارش مى كند و مى فرمايد : بدان كه پيشاپيش لشكر بايد ديده بانها باشند و ديده بانها طلايه داران و پيش قراولان لشكر بشمار مى آيند . پس هر گاه از مرز خود خارج ، و به دشمن نزديك شدى ، بايد ديده بانها و نيروهاى گشتى را در هر سو ، و در بعضى دره ها و شيارها ، نيزارها و كمينگاهها گسيل دارى ، تا دشمن شما را غافلگير نكند و در كمين دشمن گرفتار نشويد .

دسته ها ، گروهانها ، گردانها و نيروهاى پياده رزمى را از صبح تا شام حركت مده و باعث خستگى آنها مشو ، مگر براى انجام مانور و ايجاد آمادگى د ر ايشان . تا اگر احتمالاً دشمن قصد تعرض داشت ، شما در آمادگى كامل براى مقابله با او باشيد .

هر گاه با دشمن مواجه شديد و دشمن در برابر شما موضع گرفت ، بايد

شما در برابر تپه ها و پاى كوهها و ميان نهرها مستقر شويد و سنگر بگيريد و راه عقب نشينى را در هنگام ضرورت در نظر داشته باشيد .

بايد ديده بانهاى شما در قله كوهها و بالاترين نقطه تپه ها و سرپيچ نهرها قرار بگيرند تا موقعيت منطقه و وضعيت دشمن را گزارش كنند ، و دشمن فرصت نيابد از يك مكان امن يا هولناك بر شما حمله كند و شما را غافلگير سازد .

اگر مى خواهيد در منطقه نظامى براى مدتى مستقر شويد ، بايد لشكر را با نيزه و سپر (سيم خاردار) حصار بكشيد ، يا منطقه را در طرف دشمن مين گذارى كنيد تا دشمن شما را نفريبد و بطور غافلگيرانه بر شما نتازد .

بايد خودت بطور مستقيم به عنوان فرمانده در همه امور سپاه نظارت داشته و از روند مسائل كاملا مطلع باشى و آئين جنگ را بكار بندى .

در شروع عمليات شتاب مكن تا فرصت مناسب بدست آيد و فرمان آغاز عمليات صادر شود . آنگاه بايد با تمام قوا و با هماهنگى كامل بر سر دشمن بتازيد و خطوط مقدم دشمن را درهم شكنيد و با ضربات پياپى ، نيروهاى دشمن را به خاك هلاكت بنشانيد و تلخى شكست و ذلت را به آنان بچشانيد و در همه حال بر خدا توكل كنيد . (212) وَ مَن يَتَوَكَّل عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ . (213)

324 )قياس مع الفارق

شخصى جمعى را براى صرف شام به ميهمانى دعوت كرد . يكى از ميهمانان صداى خوبى داشت . ميزبان از او خواست تا آوازى بخواند .

ميهمان عذر آورد كه دير

وقت است و همسايه ها خوابيده اند . ممكن است از صداى من بيدار شوند و اعتراض كنند .

ميزبان گفت : غلط مى كنند آقا ، اين چه فرمايشى است ! سگ آنها هر شب وق وق مى كند و ما تا حال هيچ اعتراضى نكرده ايم . امشب هم آنها حق اعتراض ندارند .

325 )زن پنجم

مرد چاقى داراى چهار زن بود . روزى به شدت بيمار شد به طورى كه قدرت حركت نداشت . ناچار اين چهار زن هر يك دست و پاى او را مى گرفتند و جابجا مى كردند .

يك روز كه پيرمرد را از پله ها پائين مى بردند سرش به پله خورد و آسيب ديد ، ناله اش بلند شد و زير لب گفت : انشاءالله وقتى حالم خوب شد ، بايد زن ديگر بگيرم كه اگر دوباره كسالت پيدا كردم ، سرم را بگيرد كه به پله نخورد .

زنها چون اين سخن شنيدند ، گفتند : واى بر تو ! پيرمرد ، تو پايت لب گور است . هنوز آرزوى زن پنجمى دارى ؟

پيرمرد : من كه براى خودم نمى گويم ، دلم براى شما مى سوزد .

زنان : پس پنج زن ديگر بگير تا ما هم آخر عمرى يك نفس راحتى بكشيم .

پير مرد خنديد و گفت : عجله نكنيد ، يكى ، يكى ! !

326 )حكم نماز و گواه فاسق

از اعمش پرسيدند : آيا نماز پشت سر فاسق صحيح است ؟

گفت : بدون وضوء اشكال ندارد .

پرسيدند : شهادتش چطور ؟

گفت : با دو شاهد عادل ديگر ، شهادتش هم قبول است ! !

327 )غلام حرف شنو

ارباب ثروتمندى غلام تنبلى داشت . روزى به او گفت : برو مقدارى انگور و انجير از بازار بخر ، و فورا برگرد .

غلام پس از چند ساعت برگشت ، ولى فقط انجير خريده بود .

ارباب ، او را به شدت تنبيه كرد ، و گفت : از اين پس يادت باشد وقتى كارى به تو گفتم بجاى يكى ، سه كار انجام دهى ، نه به جاى دو كار ، يكى .

غلام گفت : چشم ارباب .

اتفاقا پس از اين ماجرا ، ارباب سخت بيمار شد . به غلامش گفت : برو فورا دكتر بياور . غلام رفت و با خود سه نفر آورد و به اربابش گفت : قربان اين يكى دكتر است و آن يكى هم غسال و سومى قبركن ، امتثال امر شد قربان ؟ !

328 )بدهكار زيرك

گروهى شخصى را نزد قاضى بردند و ادعا كردند : اين شخص صد هزار تومان به ما بدهكار است .

بدهكار گفت : جناب قاضى ، اينها راست مى گويند . لكن من از آنان فرصت مى خواهم تا زمين و گاو و گوسفندانم را بفروشم و دين خود را ادا كنم .

طلبكاران : جناب قاضى ، او دروغ مى گويد . او هيچ چيز ندارد ، به اين بهانه مى خواهد فرار كند .

بدهكار : جناب قاضى ، شما خودتان شنيديد ، آنان به مفلس بودن من گواهى دادند ، پس چگونه از من مالشان را مطالبه مى كنند .

پس قاضى دستور داد بدهكار را آزاد نمايند .

329 )مطالبه اجرت

شخصى بدهى فراوانى داشت ، و قادر بر پرداخت ديون خود نبود . قاضى شهر دستور داد : هيچكس به او چيزى قرض ندهد و هر كس قرض داد بايد صبر كند و از او مطالبه ننمايد .

همچنين امر كرد بدهكار را سوار بر قاطرى كنند و در شهر بگردانند تا مردم او را بشناسند و از معامله با او احتراز كنند .

مردى او را بر قاطر خود سوار كرد و از صبح تا ظهر در شهر گرداند . وقتى او را پياده كرد ، گفت : اجرت مرا بده .

بدهكار گفت : احمق از صبح تاكنون در شهر فرياد مى زنى اين شخص چيزى ندارد و كسى با او معامله نكند ، حالا از من اجرت مى خواهى ؟ !

330 )توبه بهلول نباش

روزى معاذ بن جبل با حالتى گريان خدمت پيامبر آمد و سلام كرد .

حضرت جواب فرمودند و پرسيدند : چرا گريه مى كنى ؟

گفت : يا رسول الله ، جوانى خوش سيما بيرون ايستاده و مانند زن جوان مرده ، اشك مى ريزد و اجازه شرفيابى به محضر شما را دارد .

حضرت اجازه ورود دادند . جوان وارد شد و سلام كرد .

پيامبر جواب دادند و فرمودند : اى جوان ، چرا گريه مى كنى ؟

گفت : چگونه گريه نكنم و حال آنكه مرتكب گناهانى شده ام ، كه اگر خداى عزوجل بخواهد مرا به بعضى از آنها مؤ اخذه كند ، مرا به جهنم خواهد برد ، و يقين دارم خداوند به زودى مرا مؤ اخذه خواهد فرمود و هرگز مرا نخواهد بخشيد .

پيامبر فرمود : آيا به خدا شرك ورزيده اى ؟

گفت : به خدا پناه مى برم از اينكه براى او شريك قائل باشم .

فرمود : آيا كسى را به ناحق كشته اى ؟ عرض كرد : نه .

آنگاه پيامبر فرمود : بنابراين خداوند گناهان تو را مى آمرزد ، اگر چه به بزرگى كوهها باشد .

جوان گفت : گناهان من بزرگتر از كوهها است .

حضرت فرمود : خداوند گناهانت را مى بخشد ، اگر چه به بزرگى زمينها و درياها ، و به اندازه برگهاى درختان و سنگريزه هاى بيابان باشد .

جوان : از اينها هم بزرگتر و بيشتر است .

پيامبر : خداوند گناهان تو را مى آمرزد ، هر چند به اندازه آسمانها و ستارگان ، و مانند عرش و كرسى باشد .

جوان : از اين هم بزرگتر است .

در اينجا پيامبر نگاه غضب آلودى به جوان كردند و فرمودند : خاموش باش ، اى جوان ، آيا گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو ؟

جوان سرش را پائين انداخت و پاسخ داد : هيچ چيز از پروردگارم بزرگتر نيست و او از هر چيزى بزرگتر و عظيمتر است .

آنگاه فرمود : آيا جز آنست كه خداى بزرگ ، گناه بزرگ را مى بخشايد ؟

گفت : نه ، به خدا سوگند ، همينطور است .

پس از اين گفتگو او يكى از گناهانش را براى پيامبر بيان كرد .

جوان عرض كرد : من هفت سال نبش قبر و كفن دزدى مى كردم ، تا اينكه شبى براى دزديدن كفن دخترى از

انصار رفتم و شيطان مرا وسوسه كرد . هنگام مراجعت صدائى از پشت سر شنيدم كه مى گفت : يا شاب ويل لك من ديان يوم الدين واى بر تو ! اى جوان ، از حاكم روز جزا ، روزى كه خداوند بين من و تو حكم كند .

سپس گفت : يا رسول الله ، با اينهمه گناه گمان نمى برم هرگز نسيم بهشت را استشمام كنم .

پيامبر اكرم : اى فاسق از من دور شو ، مى ترسم به آتش تو بسوزم . چقدر تو به آتش دوزخ نزديك هستى .

جوان به بازار شهر رفت ، مقدارى آذوقه تهيه كرد ، و سر به كوه و بيابان گذاشت . و به پرستش خداوند متعال پرداخت . او در حالى كه دستهايش را به گردنش آويخته بود ، با خداى خويش چنين راز و نياز مى كرد : خداى من ، اين بنده تو ، بهلول است كه دستش را به گردن انداخته است . اى خداى من ، تو مرا مى شناسى و گناه مرا مى دانى ، پس از من درگذر كه از كرده خود سخت پشيمانم . خدايا پيش پيامبرت اظهار ندامت و توبه كردم ، مرا نپذيرفت و از خود براند و بر خوف من افزود . پس اى مولاى من ، به عزت و جلالت ، ترا سوگند مى دهم و از تو مى خواهم مرا از رحمت خويش نوميد مفرما و دعايم را رد مكن .

بهلول تا چهل روز اين كلمات را با سوز و گداز مى گفت : و اشك مى ريخت ، به

طورى كه حيوانات وحشى و درندگان بر او مى گريستند .

روز چهلم دستش را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت : پروردگارا ، با حاجت من چه كردى ؟ آيا مرا پذيرفتى ؟ خدايا اگر دعاى مرا مستجاب كرده اى و مرا بخشيده اى ، رسولت را آگاه ساز . و اگر دعايم را اجابت نفرموده اى و مرا نبخشيده اى و مى خواهى مرا كيفر كنى ، پس هر چه سريعتر آتشى بفرست تا مرا بسوزاند ، يا بلائى نازل فرما كه مرا هلاك گرداند و مرا از رسوائى روز قيامت نجات بخشد . در اينجا اين آيات نازل شد :

وَالَّذينَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَو ظَلَمُوا اَنفُسَهُم ذَكَرُوا اللهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن يَغفِرُ الذُّنُوبَ اِلا اللهُ وَ لَم يُصِرُّوا عَلى مافَعَلُوا وَ هُم يَعلَمُونَ * اُولئِكَ جَزاؤُهُم مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم وَ جَناتٌ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعمَ اَجرُ العامِلينَ(214) .

كسانى كه مرتكب عمل زشتى مى شوند يا به خودشان ظلم مى كنند و در آن هنگام ، خدا را و عقوبت او را به ياد مى آورند . پس از گناهانشان پشيمان مى شوند و توبه مى كنند و از خداوند آمرزش و مغفرت مى طلبند . كيست جز خدا كه گناهان را مى بخشد ، آنهم از كسانى كه اصرار بر ارتكاب گناه ندارند و پس از پشيمانى براى هميشه گناه را ترك مى كنند . پاداش آنان ، غفران الهى و باغهاى بهشتى است كه از زير آنها نهرهائى جارى است و آنان در آن باغها مخلد هستند و چه نيكوست پاداش آنان كه

براى رضاى خدا كار مى كنند .

پيامبر پس از نزول آيه كريمه از خانه بيرون آمد . در حالى كه اين آيه را مى خواند و تبسم مى نمود ، از اصحاب سؤ ال كردند : اين جوان كجا است ؟

معاذ گفت : يا رسول الله او به فلان كوه رفته است . حضرت با اصحاب به سوى آن كوه حركت كردند و از كوه بالا رفتند ، مشاهده نمودند اين جوان بين دو سنگ زير آفتاب سوزان ايستاده و دستها را به گردن بسته ، صورتش از شدت حرارت آفتاب سياه گشته ، مژه هاى چشمش از كثرت گريه ريخته ، با اين حال با خداى خود مناجات مى كرد .

سيدى قد احسنت خلقى و احسنت صورتى ، فليت شعرى ماذا تريد بى ؟

اء فى النار تحرقنى او فى جوارك تسكننى ؟ .

خداى من تو خلقت مرا نيكو ساختى ، تو صورت مرا نيكو آفريدى ، اى كاش مى دانستم ، مى خواهى با من گنهكار چه كنى ؟ آيا مرا در آتش غضب مى سوزانى يا در جوار رحمتت جاى مى دهى ؟ خداى من ، احسان بسيار به من كردى ، نعمت فراوان به من ارزانى داشتى ، اى كاش مى دانستم عاقبت كار من چه خواهد شد ؟ آيامرا به سوى بهشت مى برى يا در آتش دوزخ مى افكنى ؟

مولاى من ، گناه من از آسمانها و زمين ، و عرش و كرسى تو بزرگتر است . اما اى كاش مى دانستم خطايم را مى بخشى يا مرا روز قيامت رسوا و مفتضح مى

كنى ؟

آرى بهلول تائب اينگونه با خداى خويش راز و نياز مى كرد و اشك مى ريخت و خاك بر سر خود مى پاشيد . جانداران دور او را گرفته و پرندگان بالاى سرش صف كشيده بودند و با گريه جانسوز بهلول آنها هم گريه مى كردند .

پيامبر به بهلول نزديك شد . دستهايش را از گردنش باز كرد و خاك را از سرش پاك نمود و فرمود : اى بهلول ، خدا توبه ترا قبول كرد . تو از دوزخ آزاد گشتى .

سپس به اصحابش فرمود : هكذا تداركوا الذنوب كما تداركها بهلول .

اين گونه گناهانتان را جبران كنيد ، چنانكه بهلول گناهانش را تدارك كرد . آنگاه اين آيات را تلاوت فرمود و بهلول تائب را به بهشت بشارت داد .

331 )در مذمت دنيا

پيامبر اكرم : كسى كه دنيا را دوست دارد به آخرتش ضرر مى رساند ، و كسى كه آخرت را دوست دارد ، به دنيايش ضرر مى زند . پس آخرت را بر دنيا ، و بقاء را بر فناء ترجيح دهيد .

از حكيمى پرسيدند : دنيا براى كيست ؟ گفت : براى كسى كه آن را ترك كند .

پرسيدند : آخرت براى كيست ؟ گفت : براى كسى كه آن را طلب كند .

حكيمى گفت : دنيا ويرانه اى بيش نيست و ويران تر ، دل كسى است كه آن را آباد كند . و بهشت آبادانى است و آبادتر ، قلب كسى است كه آن را مى طلبد .

عاقل دنيا را ترك كند ، پيش از آنكه دنيا او را ترك

گويد ، و قبرش را بسازد قبل از آنكه داخل آن شود ، و پروردگارش را قبل از ملاقات از خود راضى كند .

امام كاظم عليه السلام فرمود : مثل دنيا ، مثل آب دريا است . انسان تشنه هر اندازه بيشتر بنوشد ، عطش او زياد تر مى شود تا اينكه او را هلاك كند .

مثل الدنيا مثل ماء البحر ، كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله .

همچنين فرمود : كن فى الدنيا كساكن دار ليست له انما ينتظر الرحيل . (215)

332 )خصال مؤ من

امام صادق عليه السلام : مؤ من ، مؤ من نيست مگر اينكه عقلش كامل باشد و عقل ، كامل نيست مگر ده خصلت داشته باشد :

1 - مردم به خير و خوبى او اميدوار باشند .

2 - مردم از شر و بدى او ايمن باشند .

3 - خير كثير خود را قليل ، و خير قليل ديگران را كثير بشمارد .

4 - شر قليل خود را كثير ، و شر كثير ديگران را قليل بشمارد .

5 - دلش به سبب تلاش براى رفع نيازمنديها ملول و افسرده نگردد .

6 - از زحمت براى كسب علم ناراحت و خسته نشود .

7 - ذلت از عزت نزد او محبوبتر باشد .

8 - فقر از ثروت پيش او نيكوتر باشد .

9 - از دنيا به مقدار قوت و نياز خود اكتفاء نمايد .

10 - هر كسى را ملاقات كند او را از خود بهتر و با تقواتر بداند ، زيرا مردم دو دسته اند : يك دسته از او

بهتر ، و دسته ديگر از او بدترند . پس هنگامى كه با بهتر از خود ملاقات مى كند ، به او تواضع نمايد تا اينكه به او ملحق شود . و هنگامى كه با بدتر از خود ملاقات مى كند ، بگويد : شايد بدى او در ظاهر است و در باطن انسان خوبى است .

333 )آرزوى مرگ

پيامبر بر شخص گرفتارى گذشتند كه از شدت ناراحتى آروزى مرگ مى كرد .

فرمود : آروزى مرگ نكن ، زيرا اگر انسان نيكوكارى باشى ، اعمال نيكت را زياد مى كنى . و اگر انسان بدكارى باشى ، با ادامه حيات ، امكان توبه و جبران بديهاى گذشته را پيدا خواهى كرد .

همچنين طبق روايت امام كاظم عليه السلام شنيد : مردى آرزوى مرگ مى كند .

فرمود : آيا بين تو و خدا خويشاوندى هست كه به خاطر آن از تو حمايت كند ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : آيا حسنات فراوان دارى كه از سيئات تو بيشتر باشد ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : در اين صورت تو آرزوى هلاكت ابدى براى خود مى كنى .

334 )قوام دين و دنيا

اميرمؤ منان عليه السلام به جابر ابن عبدالله انصارى فرمود(216) : اى جابر ، قوام دين و دنيا به چهار چيز است .

1 - عالم عامل : عالمى كه علمش را بكار بندد و به مقتضاى علمش عمل كند .

2 - جاهل متعلم : جاهلى كه از فرا گرفتن علم سر باز نزند و در راه كسب علم بكوشد .

3 - ثروتمند سخى : كسى كه نسبت به اموالش بخل نورزد و آن را در راه مصالح جامعه و تاءمين نيازمنديهاى مستمندان صرف نمايد .

4 - فقير متقى : نيازمندى كه آخرتش را به دنيا نفروشد و از راه حلال طلب روزى كند .

پس هرگاه عالم علمش را تضييع كند و مطيع و منقاد احكام دين نباشد ، جاهل از فرا گرفتن علم سر باز

زند . و هرگاه ثروتمند بخل ورزد ، فقير آخرتش را به دنيايش بفروشد .

پس بايد دانست تعلم جاهل به عمل عالم بستگى دارد . هنگامى كه جاهل ببيند عالمى معصيت مى كند و به مقتضاى علم خود عمل نمى نمايد ، مى گويد : چرا كسب علم كنم ؟ زيرا ثمره علم فسق و معصيت است . به همين خاطر جاهل از تعلم استنكاف مى كند .

همچنين تقواى فقير به سخاوت ثروتمند بستگى دارد . هنگامى كه ثروتمند از بذل مال خود در جهت تهيدستان بخل ورزد ، عدم مواسات و احتياج شديد و ضرورت زندگى فقراء را به حرام مى كشاند تا از راه غير مشروع طلب روزى كنند و فقير آخرتش را به دنيايش بفروشد .

335 )روزى انسان

اميرمؤ منان عليه السلام : رزق بر دو قسم است : رزقى كه تو آن را طلب مى كنى . و ديگر رزقى كه آن تو را طلب مى كند . پس اگر تو به سراغ روزى خود نروى ، آن به سراغ تو خواهد آمد . بنابراين حريص مباش و به آنچه هر روز برايت مى رسد ، بسنده كن . (217)

امام صادق عليه السلام : اَلناسُ سَواءٌ كَاءَسنانِ المُشطِ(218)

مردم مانند دندانه هاى شانه با هم برابرند .

336 )اسراف و تبذير

امام صادق عليه السلام فرمود : اميرالمؤ منين براى كارگزاران و فرمانداران خود بخشنامه اى صادر كرد و آنها را به جلوگيرى از اسراف و تبذير فرمان داد و فرمود :

قلمهاى خود را ريز بتراشيد ، سطرها را نزديك به هم و با فاصله كم بنويسيد ، جملات اضافى را حذف كنيد ، الفاظ را براى تفهيم مطلب و افاده معنى به كار گيريد ، از بازى با الفاظ و قلم فرسائى اجتناب ورزيد تا كاغذ و مركب و وقت مردم بيش از اندازه ضايع نگردد و بيت المال مسلمين متحمل ضرر نشود . (219)

در جائى كه در يك امر ساده نامه نگارى بايد چنين نكات دقيقى را رعايت نمود . پس در مورد خوراك و پوشاك ، مسكن و مركب ، و ساير وسائل زندگى شخصى واجتماعى چگونه بايد بود ؟

اسراف و تبذير در زمينه ها و ابعاد مختلف مطرح ، و داراى مراتبى است كه پائين ترين درجه آن شايد عدم رعايت نكات پنجگانه فوق در نامه نگارى و امثال آن باشد . و بالاترين درجه اسراف آن است كه سلاطين

جور و صاحبان سرمايه هاى بزرگ انجام مى دهند . چنانكه قرآن از فرعون به عنوان مسرف ياد مى كند .

وَ اِنَّهُ لَمِنَ المُسرِفينَ(220)

در قرآن 24 آيه درباره اسراف و تبذير وجود دارد .

وَ لاتُبَذِّر تَبذيرا اِنَّ المُبَذِّرينَ كانُوا اِخوانَ الشَّياطينَ وَ كانَ الشَّيطانُ لِرَبِّهِ كَفُورا(221)

اين اندازه اسراف نكنيد ، زيرا اسراف كنندگان برادران شياطين هستند و شيطان براى پروردگارش بسيار ناسپاس است .

2 - كُلُوا وَاشرَبُوا وَ لاتُسرِفُوا اِنَّهُ لايُحِبُّ المُسرِفينَ(222)

بخوريد و بياشاميد . ولى اسراف نكنيد كه خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد .

3 - ثُمَّ اِنَّ كَثيرا مَنهُم بَعدَ ذلِكَ فِى الاَرضِ لَمُسرِفُونَ(223)

بسيارى از مردم در زمين اسراف مى كنند .

4 - كَذلِكَ زُيِّنَ لِلمُسرِفينَ ما كانُوا يَعمَلُونَ(224)

عمل مسرفين برايشان زيبا جلوه مى كند و از اسراف لذت مى برند .

انسان بايد در همه امور راه اعتدال و ميانه روى را بپيمايد . خير الامور اوسطها

چنانكه خداوند عزوجل در دو آيه به اين مطلب اشاره مى فرمايد :

1 - وَ الَّذينَ اِذا اَنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كانَ بَينَ ذلِكَ قَواما(225) .

كسانى كه هنگام انفاق نه افراط و زياده روى كنند و نه تفريط و سختگيرى ، بلكه به اندازه و به جا انفاق كنند ، آنان نزد خدا پاداش اعمال نيك خود را مى برند .

2 - وَ لاتَجعَل يَدَكَ مَغلُولَةً اِلى عُنُقِكَ وَ لاتَبسُطها كُلُّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلُوما مَحسُورا(226)

نه آنچنان دستت به گردنت بسته باشد كه هيچ چيز به هيچ كس ندهى ، و نه آنقدر باز باشد كه بى حد و بى حساب به همه بدهى و سپس

از كرده خود ناراحت و اندوهگين شوى . بلكه همواره حد وسط را اختيار كن و از افراط وتفريط بپرهيز .

امام صادق عليه السلام فرمود : اِتَّقِ اللهَ وَلاتُسرِف وَ لاتَقتُر وَ كُن بَينَ ذلِكَ قَواما

337 )سخن بيهوده

ابو بكر بن عياش گويد : چهار پادشاه در مذمت سخن با هم بحث مى كردند . يكى گفت : من بر آنچه گفته ام پشيمانم ، در حالى كه بر آنچه نگفته ام پشيمان نيستم .

ديگرى گفت : من هنگامى كه سخن مى گويم ، آن سخن مالك من ، و من مملوك آن مى شوم . ولى وقتى سخنى نگفته ام ، من مالك آن ، و آن مملوك من است .

سومى گفت : من بر انكار آنچه نگفته ام ، توانا ترم از آنچه گفته ام .

چهارمى گفت : من تعجب مى كنم از گوينده اى كه اگر سخنش بر او برگردد ، به او ضرر مى رساند ، و اگر سخن او زيان بخش نباشد ، سودى نيز برايش ندارد .

338 )تكبر فقراء

اميرمؤ منان عليه السلام فرمود : ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء لما عند الله

و احسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله سبحانه .

چه نيكو است تواضع ثروتمندان براى درماندگان ، به خاطر ثوابى كه نزد خداوند دارند . و نيكوتر از آن ، تكبر فقيران بر ثروتمندان است به خاطر اعتمادى كه برخداوند سبحان دارند .

از حاتم طائى پرسيدند : بلند همت تر از خود در جهان ديده اى ؟

گفت : آرى ، روزى چهل شتر كشتم و مردم را به مهمانى دعوت كردم . در همان روز پيرمردى را ديدم در بيابان با زحمت خارها را جمع آورى مى كند ، گفتم : امروز همه ميهمان حاتم طائى هستند و بر سر سفره او گرد آمده اند . تو چرا

به ميهمانى او نمى روى ؟ پاسخ داد :

هر كه نان از عمل خويش خورد

منت حاتم طائى نبرد

پس انصاف دادم او از من بلند همت تر و جوانمردتر است .

339 )مثل حريص

امام باقر عليه السلام فرمود : مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القز .

مثل حريص بر دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر به دور خود ابريشم مى تند . خود را محصورتر ، و امكان خلاصى خود را كمتر مى كند ، به طورى كه در ميان حصار ابريشمى كه خود ايجاد كرده است ، هلاك مى شود .

340 )بر خود رحم كنيد

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :

فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا .

اى مردم بر خودتان رحم كنيد ، زيرا شما ناتوانى و بى تابى ، جزع و فزع خود را در مصيبت هاى دنيا تجربه كرديد ، پس چگونه آتش دوزخ را تحمل مى كنيد .

341 )ميزان

حضرت اميرالمؤ منين به فرزندش امام مجتبى سفارش فرمود :

فرزندم ، خودت را بين خود و ديگران ميزان قرار بده .

پس هر چه را براى خودت دوست دارى ، براى ديگران هم دوست بدار .

آنچه را براى خودت نمى خواهى ، براى ديگران نيز مخواه .

به ديگران نيكى كن چنانچه دوست دارى ديگران به تو نيكى كنند .

آنچه را براى ديگران زشت مى شمارى ، براى خودت نيز زشت بشمار .

آنچه را براى خود مى پسندى ، براى مردم بپسند .

آنچه را نمى دانى مگوى ، بلكه هر آنچه مى دانى براى مردم باز گو مكن . زيرا همه مردم قدرت درك تمام مطالب را ندارند .

آنچه را دوست ندارى مردم درباره تو بگويند ، تو درباره مردم مگوى .

342 )گنجينه نيكى

امام باقر عليه السلام فرمود : چهار چيز از گنجينه هاى نيكى است (227) :

1 - كتمان حاجت

2 - كتمان صدقه .

3 - كتمان درد

4 - كتمان مصيبت .

343)مثل دنيا و آخرت

الدنيا و الاخرة عدوان متعاديان و سبيلان مختلفان ، من احب الدنيا و والاها ابغض الاخرة و عاداها ، مثلهما مثل المشرق و المغرب ، و الماشى بينهما لايزداد من احدهما قربا الا ازداد من الاخر بعدا(228) .

اميرالمؤ منين مى فرمايد : دنيا و آخرت دو دشمن ستيزه گر ، و دو راه جدا از يكديگرند . هر كس دنيا را دوست بدارد و به دنبال آن برود ، دشمن آخرت و در ستيز با آن مى باشد . مثل دنيا و آخرت مثل مشرق و مغرب است . كسى كه بين اين دو حركت كند ، به يكى نزديك نمى شود مگر اينكه از ديگرى دور گردد .

344 )سر انجام بخيل

سلمان فارسى : سرانجام بخيل يكى از اين هفت حالت است . (229)

1 - مى ميرد و مالش به وارث مى رسد و او آن را در معصيت خدا مصرف مى كند .

2 - خدا ظالمى را بر او مسلط مى كند و اموالش را با خفت و خوارى مى گيرد .

3 - گرفتار هوى و هوس مى شود و همه اموال خود را تباه مى كند .

4 - به فكر ساختن ويرانه اى مى افتد و ثروتش را در اين راه از دست مى دهد .

5 - به معصيت و نكبتى گرفتار مى شود مانند غرق شدن ، آتش سوزى و سرقت .

6 - به درد بى درمانى مبتلا مى شود و ثروت خود را صرف مداوا مى كند .

7 - ثروتش را در محلى به خاك مى سپارد و بعد فراموش مى كند و آن را

نمى يابد .

345 )فوائد مساجد

اميرالمؤ منين عليه السلام طبق روايت فرمود : رفتن به مسجد هشت فائده دارد : (230)

1 يافتن دوستى كه در راه خدا با او رفاقت كند و از وى بهره مند گردد .

2 تحصيل علم نفيس و جديد .

3 فرا گرفتن آيه اى از محكمات قرآن .

4 رحمتى كه در انتظارش بوده تا شامل حال او گردد .

5 پندى كه او را از هلاكت برهاند .

6 سخنى بشنود كه او را هدايت كند .

7 پيدايش خشيت در قلبش كه او را از ارتكاب معصيت باز دارد .

8 حيائى كه موجب ترك گناه شود .

346 )آثار وضعى گناه

پيامبر اكرم : هرگاه ده خصلت در امت من پديد آيد ، خداوند متعال ايشان را به ده چيز كيفر دهد .

1 - هر گاه دعا كم كنند ، بلاء نازل گردد .

2 - هر گاه صدقه ندهند ، بيمارى فراوان مى شود .

3 - هر گاه زكات نپردازند ، حيوانات تلف مى شود .

4 - هر گاه حكام ستم كنند ، باران نيايد و خشكسالى خواهد شد .

5 - هر گاه زنا شيوع يابد ، مرگ زودرس و نابهنگام فراوان شود .

6 - هر گاه ربا خوارى زياد شود ، زلزله بسيار به وقوع پيوندد .

7 - هر گاه بر خلاف احكام الهى حكومت كنند ، دشمن بر آنها تسلط مى يابد .

8 - هر گاه پيمان خود را نقض كنند ، به قتل و خونريزى گرفتار شوند .

10 - هر گاه كم فروشى و گران فروشى كنند ، به قحطى و كمبود

ارزاق مبتلا گردند .

سپس اين آيه را تلاوت فرمود :

ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى الناسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ(231) .

فساد در خشكى و دريا به سبب اعمال زشت مردم پديد مى آيد ، زيرا خداوند مى خواهد كيفر بعضى از اعمالى را كه مرتكب گشته اند در همين دنيا به آنان بچشاند ، تا شايد عبرت بگيرند وبه راه راست و مسير درست برگردند .

امام باقر عليه السلام مى فرمايد :

ما من نكبة تصيب العبد الا بذنب (232) .

هيچ مصيبتى به انسان نمى رسد مگر به سبب گناهى كه مرتكب شده است .

347 )سخت تر از سخت

محمد بن قيس از امام باقر عليه السلام نقل مى كند : جمعيت زيادى در محضر اميرالمؤ منين عليه السلام بودند . شخصى برخاست و از حضرت سؤ الاتى كرد . و آشكار شد كه او را معاويه فرستاده تا مسائلى را كه پادشاه روم از معاويه كرده و او از جواب عاجز مانده ، از حضرت امير بپرسد . يكى از آن سؤ الات اين بود :

ما عشرة اشياء بعضها اشد من بعض ؟ .

آن ده چيزى كه يكى از ديگرى سختتر است چيست ؟

حضرت امير پاسخ را بر عهده امام مجتبى گذاشت و ايشان در جواب فرمود :

1 - سخت ترين چيزى كه خداوند آن را آفريده ، سنگ است .

2 - سخت تر از سنگ ، آهن است كه به وسيله آن سنگ شكسته مى شود .

3 - سخت تر از آهن ، آتش است كه آهن را ذوب مى

كند .

4 - سخت تر از آتش ، آب است كه آتش را خاموش مى كند .

5 - سخت تر از آب ، ابر است كه آب را با خود در فضا حمل مى كند .

6 - سخت تر از ابر ، باد است كه ابر را به حركت در مى آورد .

7 - سخت تر از باد ، فرشته اى است كه باد را مى فرستد .

8 - سخت تر از فرشته موكل بر باد ، عزرائيل است كه او را مى ميراند .

9 - سخت تر از عزرائيل ، مرگ است كه عزرائيل را مى ميراند .

10 - سخت تر از مرگ ، فرمان پروردگار است كه مرگ را نيز نابود مى سازد .

در اينجا مرد شامى گفت : گواهى مى دهم كه تو به راستى ، فرزند رسول خدائى ، و حضرت على عليه السلام به امر حكومت از معاويه سزاوارتر است .

آنگاه مرد شامى پاسخ سؤ الات را نوشته و براى معاويه برد و معاويه هم براى قيصر روم فرستاد .

پس از چندى از پادشاه روم نامه اى به دست معاويه رسيد كه در آن نوشته شده بود : ما هذا جوابك و ما هو الا من معدن النبوة و موضع الرساله ، اى معاويه چرا با سخن ديگرى با من سخن مى گوئى ، و پاسخى كه از خودت نيست ، به من مى دهى . به مسيح سوگند ، اين جواب از تو نيست و جواب جز از خاندان رسالت نمى باشد .

آگاه باش كه اگر يك درهم

از من بخواهى ، نخواهم داد .

348 )گرفتارى ده طائفه

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود : ده طائفه خود و ديگران را گرفتار مى كنند .

1 - كسى كه بهره اش از علم اندك است و با زحمت مى خواهد به مردم علم فراوان بياموزد .

2 - مرد دانشمند برد بارى كه زيرك و با هوش نيست .

3 - كسى كه دنبال چيزى رود كه به آن نرسد و لياقت احراز آن را ندارد .

4 - كسى كه زحمت بسيار مى كشد ، ولى حوصله و ظرفيت تحمل آن را ندارد .

5 - كسى كه قدرت تحمل سختيها را دارد ، ولى دانش و تخصص لازم را ندارد .

6 - كسى كه تخصص دارد ، اما تعهد ندارد (متخصص غير متعهد)

7 - كسى كه تعهد دارد ، ولى تخصص ندارد (متعهد غير متخصص )

8 - دانشمندى كه دنيا را دوست دارد و همه چيز را براى دنيايش مى خواهد .

9 - كسى كه نسبت به مردم مهربان است ، ولى از انفاق آنچه دارد بخل مى ورزد .

10 - كسى كه با داناتر از خود مجادله كند و سخن حق نپذيرد .

349 )اقسام مستى

اميرالمؤ منين عليه السلام : مستى چهار قسم است :

1 مستى جوانى 2 مستى ثروت . 3 مستى خواب 4 مستى رياست .

350 )زهد زهاد

امام سجاد عليه السلام فرمود :

ان الدنيا قد ارتحلت مدبرة و ان الاخرة قد ترحلت مقبلة

و لكل واحد منهما بنون فكونوا من ابناء الاخرة و لاتكونوا من ابناء الدنيا .

دنيا كوچ كرده و مى رود ، و آخرت كوچ كرده و مى آيد ، و براى هر كدام فرزندانى است . پس شما از فرزندان آخرت باشيد ، نه از فرزندان دنيا ، از كسانى باشيد كه نسبت به دنيا بى رغبت و نسبت به آخرت راغب هستند . و از زاهدان در دنيا و راغبان به آخرت باشيد . زيرا زاهدان ، زمين را مسكن ، خاك را بستر ، كلوخ را بالش وآب را عطر قرار داده اند و به آن اكتفا مى كنند .

بدانيد كسى كه مشتاق بهشت است در انجام اعمال نيك پيشى و سرعت مى گيرد و از لذات و هواهاى نفسانى باز مى ايستد . كسى كه از آتش دوزخ مى ترسد ، به توبه از گناهان مبادرت مى ورزد و از محرمات و ارتكاب معاصى بر مى گردد . كسى كه در دنيا زهد پيشه كند ، مصيبتها و سختيها بر او آسان شود و از آنها ناراحت نشود .

بدانيد خداوند بندگانى با تقوا دارد كه به آخرت و ثواب آن دل بسته اند ، آنان مانند كسانى هستند كه اهل بهشت را در بهشت مى بينند كه چگونه به نعمات الهى متنعم و از حيات ابدى بر خوردارند

و مانند كسانى هستند كه اهل دوزخ را در آتش دوزخ مى بينند كه چگونه عذاب مى شوند .

مردم از شر آنان در امان هستند . زيرا قلوبشان از خوف خدا متوجه مردم نيست ، و چشمهايشان از حرام بسته و نيازهايشان به مردم كم است ، و در زندگى به كم قناعت كرده اند . خلاصه سختى چند روز كوتاه دنيا را به خاطر طولانى بودن حسرت قيامت تحمل مى كنند .

351 )سير صعودى انسان

امام صادق عليه السلام : كسى كه دو روزش از حيث رشد روحانى و كمال معنوى مساوى باشد ، مغبون است .

كسى كه امروزش از ديروزش بهتر باشد ، مورد غبطه مردم است .

كسى كه امروزش نسبت به ديروزش بدتر باشد ، ملعون است .

كسى كه پيوسته معنويت و تعالى روحى بيشترى نسبت به گذشته در خود احساس نكند و سير صعودى در جهت كمالات و نيل به اهداف متعالى انسانى نداشته باشد ، پس او سير نزولى دارد و مرگ براى چنين كسى بهتر از زندگى است .

352 )قناعت و سيادت

روايت شده اميرالمؤ منين از جلو دكان قصابى مى گذشتند . قصاب عرض كرد : يا اميرالمؤ منين اين گوشت پروار خوبى است . از آن بخريد .

حضرت فرمود : الان پول ندارم .

عرض كرد : من به شما نسيه مى دهم .

فرمود : من به شكم خود نسيه مى دهم و به جاى اينكه تو بر دريافت قيمت گوشت صبر كنى ، من بر خوردن گوشت صبر مى كنم .

353 )انتخاب داماد

شخصى خدمت امام مجتبى عليه السلام رسيد و عرض كرد : دخترى دارم به نظر شما او را به تزويج چه كسى در آوردم ؟

حضرت فرمود : او را به نكاح شخص با تقوائى در آور . زيرا اگر متقى ، همسرش را دوست داشته باشد ، او را اكرام و احترام كند ، و اگر دوست نداشته باشد ، به او ستم و جفا نكند .

354 )با سه نفر مشورت مكن

حضرت امير در نامه به مالك اشتر فرمود : با سه نفر مشورت نكن .

1 - بخيل : زيرا تو را از احسان باز مى دارد و از فقر و تنگدستى مى ترساند .

2 - ترسو : زيرا تو را در هر كارى ضعيف و ناتوان جلوه مى دهد .

3 - حريص : زيرا ثروت اندوزى را از هر طريق برايت زيبا مى نماياند .

355 )چهار مسئله

شخصى خدمت امام على عليه السلام عرض كرد : چهار مسئله دارم .

حضرت فرمود : بپرس ، اگر چه چهل مسئله باشد . پرسيد :

واجب چيست و واجب تر كدام است ؟ نزديك چيست و نزديك تر كدام است ؟

شگفت چيست و شگفت تر كدام است ؟ مشكل چيست و مشكل تر كدام است ؟

حضرت فرمودند : واجب اطاعت خدا است و اوجب ترك معصيت .

نزديك قيامت است و نزديك تر مرگ .

عجيب دنيا است و عجيب تر علاقه به دنيا .

مشكل قبر است و مشكل تر بدون زاد و توشه مردن است .

356 )اقسام غيبت

رسول خدا عليه آلاف التحية و الثناء فرمود : غيبت چهار قسم است : يكى به كفر ، ديگرى به نفاق ، سومى به گناه و چهارمى به مباح منجر مى شود .

قسم اول آنست كه هر گاه از غيبت كننده بپرسند : چرا غيبت مى كنى ؟ بگويد : اين غيبت نيست . اين قسم از غيبت كفر است ، زيرا به انكار حكم خدا منتهى مى شود .

دوم آنكه غيبت كننده به نام غيبت شونده تصريح نكند، ولى شنونده بداند مراد او كيست .

سوم آنكه هر گاه غيبت به غيبت كننده برسد ، او را نگران و مضطرب سازد .

چهارم غيبت حاكم فاسق جائر كه مباح مى باشد .

357 )در جستجوى چهار چيز

حكيمى گفت : چهار چيز را در چهار چيز مى جستم ، و در چهار چيز ديگر يافتم .

1 - بى نيازى را در ثروت مى طلبيدم ، ولى آن را در قناعت يافتم .

2 - عزت را در حسب و نسب جويا بودم ، ولى آن را در تقوى پيدا كردم .

3 - راحتى و آسايش را در كثرت مال مى ديدم ، ولى در كمى مال ديدم .

4 - نعمت را در خوراك و پوشاك و نيل به تمنيات نفس مى جستم ، ولى آن را در سلامتى بدن يافتم .

358 )تصرف حلال و حرام

امام صادق عليه السلام به ابان بن تغلب فرمود : آيا تو گمان مى كنى خداوند به كسى كه چيزى عطا فرموده ، به خاطر آن است كه او نزد خدا عزيز و بزرگ است ؟ و كسى را كه از چيزى محروم ساخته ، به خاطر آنست كه او نزد خدا خوار و ذليل است ؟ خير ، چنين نيست ، بلكه مال ، مال خداوند است و خداوند آنرا نزد انسان به امانت گذاشته و به امانت داران اجازه داده تا در راه رفع نيازمنديهاى خود (تاءمين خوراك ، پوشاك ، ازدواج ، وسيله نقليه ) در حد معمول و متعارف و شاءن خويش از مال الله استفاده نمايند و زائد بر آن را به مستمندان (كسانى كه قدرت بر تاءمين هزينه زندگى خود ندارند) برگردانند و از اختلال در نظام اجتماعى پيشگيرى كنند .

پس هر كس اين گونه در مال خداوند تصرف كند ، آنچه مى خورد و مى آشامد و سوار مى

شود و ازدواج مى كند ، برايش حلال است ، و هر كس جز اين در مال خداوند و امانت الهى تصرف نمايد ، استفاده نامشروع نموده و تصرف او حرام است . سپس امام عليه السلام فرمود : لاتُسرِفوُا اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ المُسرِفينَ .

359 )حالات ششگانه جسم و روح

حضرت اميرمؤ منان عليه السلام فرمود :

جسم شش حالت دارد : سلامتى و بيمارى ، مرگ و حيات ، خواب و بيدارى .

همچنين روح آدمى داراى اين شش حالت است :

حيات آن علم و دانش است و مرگ آن جهل و نادانى .

بيمارى آن شك و ترديد است و سلامتى آن قطع و يقين .

خوابش غفلت و فراموشى از خويشتن است و بيداريش حفظ و مراقبت .

360 )اخلاص و سعادت

قال على عليه السلام :

فطوبى لمن اخلص لله عمله و علمه ، و حبه و بغضه ، و اخذه و تركه ، و كلامه و صمته ، و فعله و قوله ، و بخ بخ لعالم عمل فجد و خاف البيات فاءعدواستعد

امير المؤ منين عليه السلام در وصاياى خود به فرزندش امام حسين عليه السلام فرمود :

خوشا به حال كسى كه در ده چيز اخلاص ورزد و آنها را فقط براى رضاى حق تعالى انجام دهد . علم و عمل ، دوستى و دشمنى ، گرفتن و رها كردن ، سخن گفتن و سكوت كردن ، گفتار و كردار .

همچنين فرمود : خو شا به حال آن عالمى كه به مقتضاى علم خود عمل كند و تلاش ورزد و از شبيخون مرگ بترسد . پس براى مرگ آماده باشد و مهيا گردد .

361 )راه نجات

شخصى محضر پيامبر اكرم عرض كرد : يا رسول الله ، عمل اهل بهشت چيست ؟

فرمود : راستگوئى ، زيرا هنگامى كه انسان راستگو باشد ، كار نيك مى كند ، و هنگامى كه كار نيك كند ، ايمان مى آورد ، و هرگاه ايمان آورد ، داخل بهشت مى شود .

عرض كرد : يا رسول الله ، عمل اهل دوزخ چيست ؟

فرمود : دروغگوئى ، زيرا هرگاه انسان دروغ بگويد ، كار زشت مى كند ، هنگامى كه مرتكب كار زشتى شود ، كافر مى شود ، و چون كفر ورزد ، داخل دوزخ گردد .

شخص ديگرى خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد :

يا رَسُولَ الل هِ دُلَّنى عَلى عَمَلٍ اءَتَقَرَّبُ بِهِ

اِلَى اللهِ تَعالى .

مرا به عملى راهنمائى كنيد كه بسبب آن به خدا تقرب بجويم .

فقال صلى الله عليه و آله : و لا تَكذِب . پس حضرت فرمود : دروغ مگو .

362 )رد شمس

گويند شمس الشعراء در مدح سپهسالار ناصر الدين شاه كه قمر السلطنه لقب داشت ، قطعه اى سرود . ولى اجازه نيافت آن را در حضور وى بخواند . بلكه سپهسالار ، شاعر را از دربار خود راند .

آنگاه شمس اين بيت را در هجو قمر انشاد كرد :

گر تو رد شمس كردى در صدارت كار نيست

من به سلك شاعرى شق القمر خواهم نمود

363 )سخن چين

امام صادق عليه السلام فرمود : از دوستى با سه نفر بپرهيز .

1 - خائن : زيرا كسى كه امروز به سود تو به ديگرى خيانت كند ، فردا به سود ديگرى به تو خيانت خواهد كرد .

2 - ظالم : زيرا كسى كه امروز به سود تو بر ديگرى جفا كند ، فردا به نفع ديگران بر تو ستم خواهد كرد .

3 - نمام : زيرا كسى كه امروز از ديگرى نزد تو بدگوئى و سخن چينى كند ، فردا از تو نزد ديگران بدگوئى خواهد كرد . (233)

364 )چهار گروه

الف ) كسى كه مى داند ، ولى نمى داند كه مى داند ، او فراموشكار است و بايد به يادش آورد .

ب )كسى كه نمى داند و مى داند كه نمى داند ، او جاهل است و بايد او را ارشاد نمود .

ج ) كسى كه نمى داند و نمى داند كه نمى داند ، او ابله است . و بايد او را به حال خود واگذاشت .

د) كسى كه مى داند و مى داند كه مى داند ، او عالم است و بايد از او پيروى كرد .

و بدان كه ثمره درخت علم چهار چيز است :

1 خشيت از خدا 2 مهربانى با مردم .

3 صبر در ناملايمات و هواهاى نفسانى 4 زهد نسبت به دنيا و مافيها .

آن كس كه بداند و بداند كه بداند

اسب طرب خويش به منزل برساند

آن كس كه نداند و بداند كه نداند

لنگان خرك خويش به مقصد بجهاند

آن كس كه نداند و نداند كه

نداند

در جهل مركب ابد الدهر بماند

365 )مشترى شيطان

حضرت عيسى عليه السلام شيطان را ديد كه پنج شتر سرخ موى را حركت مى دهد در حالى كه بارهائى بر پشت آن شتران قرار داده بود .

عيسى مسيح از شيطان در باره مشتريان بارها پرسيد ؟

گفت : مال التجاره اى است كه به دنبال مشترى آن مى گردم .

پرسيد : مال التجاره ات چيست و مشترى آنها كيست ؟

گفت : يكى ظلم است كه مشترى آن سلاطين هستند .

ديگرى تكبر است كه مشترى آن ثروتمندان هستند .

سومى حسد است كه مشتريش دانشمندان هستند .

چهارمى خيانت است كه مشتريش بازرگانان هستند .

و پنجمى مكر است كه مشتريش زنان مى باشند . (234)

366 )پنج مسئله

شقيق بن ابراهيم گويد : من پنج مسئله را از هفتصد عالم پرسيدم ، همه يك جواب دادند .

پرسيدم : عاقل كيست ؟ گفتند : كسى كه دنيا را دوست ندارد و به آن دل نبندد .

پرسيدم : زيرك كيست ؟ گفتند : كسى كه دنيا او را فريب ندهد .

پرسيدم بى نياز كيست ؟ گفتند : كسى كه به قسمت و روزى خدا راضى باشد .

پرسيدم : فقير كيست ؟ گفتند : كسى كه همواره در انديشه زياد كردن مال است .

پرسيدم : بخيل كيست ؟ گفتند : كسى كه حق الله را نپردازد .

367 )شگفت انگيز

سلمان فارسى : از سه كس در شگفتم :

از كسى كه به دنبال دنيا مى دود ، و مرگ به دنبال او مى دود .

از كسى كه از خدا غافل است در حالى كه خدا لحظه اى از او غافل نيست .

از كسى كه شادمان است و نمى داند خدا از او راضى است .

368 )مرگ نقد

شخصى از احنف بن قيس پرسيد : بهترين عطاء خدا به بنده چيست ؟

گفت : عقل .

پرسيد : اگر نبود ؟ گفت : خلق نيكو .

پرسيد : اگر نبود ؟ گفت : رفيق موافق .

پرسيد : اگر نبود ؟ گفت : قلبى كه با خدا مرتبط باشد .

پرسيد : اگر نبود ؟ گفت : سكوت طولانى .

پرسيد : اگر نبود ؟ گفت : مرگ نقد .

براستى براى انسانى كه نه عقل دارد و نه خلق نيكو ، نه يار مهربان و نه قلب خاشع ، و نمى تواند سكوت اختيار كند ، مرگ براى او بهترين هديه است .

369 )شرط آزادى

قال على عليه السلام :

مَن قامَ بِشَرائِطِ الحُرِيَّةِ فَاءَهلٌ لِلعِتقِ وَ مَن قَصُرَ عَن اَحكامِها اُعيدَ اِلَى الرِّقِّ .

هر كس به شرائط آزادى قيام كند ، سزاوار آزادى است . و هر كس ازآن كوتاهى كند ، به بردگى واسارت برگردد .

370 )حد متعارف

هر چيز اندازه اى دارد كه نبايد از آن تجاوز نمود .

سخاوت بيش از اندازه ، اسراف ، و احتياط بيش از حد ، ترس است .

صرفه جوئى بيش از مقدار متعارف بخل است .

شجاعت بيش از اندازه تهور و بى باكى ، و نشانه نادانى است .

371 )ديوان زمزم

شاعرى به زيارت خانه خدا رفته بود . وقتى بازگشت دوستانش به ديدارش آمدند و از هر درى سخنى گفتند .

شاعر گفت:چون به كعبه رسيدم ديوان خود را براى تيمن و تبرك در حجرالاسود ماليدم .

ظريفى گفت : شايسته بود در آب زمزم نيز شستشو مى دادى ! !

372 )گناه آشكار

پيامبر خدا فرمود : ضرر گناه پنهانى تنها متوجه شخص گنهكار مى شود ، ولى زيان گناه آشكار متوجه همه مردم مى گردد .

اظهار گناه خود گناه است و بايد از اظهار گناه خود براى ديگران پرهيز نمود .

373 )رفتار

امام صادق 7 : كسى كه به دنيا دل ببندد ، به سه خصلت گرفتار مى شود .

1 هَمُّ لايُنفى : غم و اندوهى كه هرگز از دلش زائل نشود .

2 اَمَلٌ لايُدرَكُ : آرزوئى كه هرگز بر آورده نگردد .

3 رَجاءٌ لايُنالُ : اميدى كه هرگز به آن دست نيابد .

374 )و هشدار

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : با فرا رسيدن دوران پيرى دوصفت درانسان جوان مى شود :

حرص و آرزو .

اميرالمؤ منين عليه السلام : قبل از تصميم مشورت كن ، وپيش از اقدام به عاقبت آن بينديش .

375 )فت معما

1 - سنگين تر از آسمان چيست ؟ تهمت به بيگناه .

2 - پهناورتر از زمين چيست ؟ دامنه حق .

3 - بى نيازتر از دريا چيست ؟ قلب قانع .

4 - سخت تر از سنگ چيست ؟ قلب منافق .

5 - داغ تر از آتش چيست ؟ سلطان جائر .

6 - سردتر از زمهرير چيست ؟ احتياج به بخيل .

7 - تلخ تر از سم چيست ؟ صبر . (235)

376 )انبازى

جان باختن به خاك در دوست كار ماست

در راه دوست كشته شدن افتخار ماست

از جسم و جان گذشتن و ببريدن از منى

دل را به دست دوست سپردن شعار ماست

ما را ديار عشق بود مسكن ابد

جاويد زندگانى ما در ديار ماست

اندر مناى عشق چو قربان مى شويم

با دوست همنشين شدن اين كار كار ماست

چون مرغ خوش نشست به هر شاخه ننگريم

هر شاخه اى نه جاى مقام و گذار ماست

در خاك طاير دل ، ما را نشست نيست

بستان عشق جايگه و مرغزار ماست

377 )نده يا مرده

حكيمى گفت : گروهى مرده اند ، ولى يادشان دل را زنده مى كند .

و گروهى زنده اند ، ولى ديدنشان دل را مى ميراند .

378 )خيل و سخى

امام رضا عليه السلام فرمود : سخى از طعام مردم مى خورد تا مردم از طعام او بخورند . وبخيل از طعام مردم نمى خورد تا مردم از طعام او نخورند . (236)

سخى به خدا و بهشت و مردم نزديك است و بخيل از هر سه دور است .

السخى قريب من الله و قريب من الجنة و قريب من الناس .

و البخيل بعيد من الله و بعيد من الجنة و بعيد من الناس .

امام صادق عليه السلام : سخاوتمند واقعى كسى است كه داراى سه خصلت باشد :

1 - مالش را در فراوانى و تنگدستى ببخشد .

2 - مالش را به مستحق انفاق كند .

3 - بداند آنچه را از خدا در مقابل انفاق خود مى گيرد ، از آنچه در راه او انفاق مى كند ، بزرگتر و بيشتر است .

379 )هار حاكم در جهان

چهار نفر در طول تاريخ بشر بر سراسر جهان حكومت يافته اند . دو نفر از آنان مسلمان بوده اند : سليمان و ذوالقرنين ، و دو نفر كافر : نمرود و شداد . (237)

380 )و انحراف بزرگ

رسول خدا فرمود : بيشتر مردم به خاطر دو چيز داخل دوزخ مى شوند : يكى انحراف زبان ، و ديگرى انحراف جنسى .

381)سخن حق

امام كاظم عليه السلام به يكى از شيعيان خود فرمود :

اتق الله و قل الحق و ان كان فيه هلاكك فان فيه نجاتك .

واتق الله و دع الباطل و ان كان فيه نجاتك فان فيه هلاكك . (238)

از خدا بترس و حق بگو ، اگر چه هلاكت ظاهرى تو در گفتن حق باشد ، زيرا نجات حقيقى تو در كلام حق است . و از خدا بترس و باطل را ترك كن ، اگر چه نجات ظاهرى تو در سخن باطل باشد ، زيرا هلاكت واقعى تو در كلام باطل است .

پيامبر خدا فرمود :

قُولُوا الحَقَّ وَ لَو عَلى اَنفُسِكُم .

سخن حق بگوئيد اگر چه بر زيان خودتان باشد .

382)تبديل تاريخ

روش تبديل تاريخ هجرى شمسى به ميلادى : روز مورد نظر اگر بين اول فروردين تا يازدهم دى ماه باشد ، عدد (621) و اگر بين يازدهم ديماه تا پايان اسفند باشد عدد (622) را به سال شمسى مى افزائيم تا سال ميلادى به دست آيد .

مثال : 22 بهمن 1357 سال پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى ايران مطابق است با 1979ميلادى . 1979 622 + 1357

نكته قابل توجه اينكه روزهاى ماههاى هجرى شمسى و ميلادى در تمام سالها ثابت است و هيچگاه تغيير نمى كند . بنابراين هميشه 22 بهمن با 11 فوريه ، اول فروردين با 21 مارس مطابق است . همچنين اول ماه مى روز جهانى كارگر با 11 ارديبهشت ، و اول ژانويه با 11 دى مصادف است .

براى تبديل تاريخ ميلادى به هجرى شمسى كافى است اگر روز مورد نظر بين اول ژانويه

تا 21 مارس باشد ، عدد 622 ، و اگر بين 22 مارس تا پايان دسامبر باشد ، عدد 621 را از سال ميلادى كسر كنيم . مثلاً ششم آگوست 1945 ميلادى روز بمباران اتمى هيروشيما مطابق با 15 مرداد سال 1324 مى باشد .

1324 621 1945

همچنين 11 نوامبر سال 1918 ميلادى روز پايان جنگاول جهانى با 20 آبان سال 1297 ه ش . مطابقت دارد . 1297 621 - 1918

383)دزد متدين

آقا شما هم اتومبيلتان را قفل و زنجير مى كنيد ؟

راننده : البته ، نبايد احتياط را ترك كرد .

آخر شما كه مالتان حلال است ، مال حلال را كه دزد نمى برد .

راننده : در هر قشرى همه جور آدم پيدا مى شود . احتمال دارد دزد متدينى باشد كه بخواهد مال حلال بخورد ؟ !

384)حل اختلاف

مادر : پسرمان ماشاءالله بزرگ شده ، درسش را هم تمام كرده ، كار هم گرفته ، پس انداز مختصرى هم دارد . خلاصه زمان ازدواجش فرا رسيده است .

پدر : اتفاقا من هم مدتى است به همين فكر هستم . بايد به تدريج مقدمات كار را فراهم كنيم . همين امروز كه از سر كار برگردد ، در اين مورد با او صحبت خواهم كرد و دختر عمويش را برايش پيشنهاد مى دهم و خواستگارى مى كنم .

مادر : نفهميدم ، چطور شد ؟ لازم نكرده ، من خودم دختر خاله اش را برايش در نظر گرفتم . فقط خواهرزاده ام برازنده پسر من است .

مشاجره و گفتگو در اين رابطه بالا مى گيرد ، در اين ميان پسر وارد مى شود و مى گويد : چى شده ، چرا با هم اينطور بحث و دعوى مى كنيد ؟

مادر : پسرم ، من معتقدم هيچكس براى ازدواج با تو بهتر از دختر خاله ات نيست . پدر : خير ، به نظر من ، مناسب ترين فرد ، دختر عمويت مى باشد ، لاغير .

پسر : اينكه دعوا ندارد به خاطر اينكه هم پدر و هم مادر از

من راضى باشيد ، با هر دو ازدواج مى كنم .

385)اسم اعظم

محدث قمى در مفاتيح الجنان گويد : اسم اعظم در يكى از آيات پنجگانه اى است كه با لفظ جلاله الله شروع و به لفظ هو ختم مى گردد .

1 - الله لا اله الا هو الحى القيوم لاتاءخذه سنة و لانوم ، له ما فى السموات و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ماخلفهم و لايحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء وسع كرسيه السموات و الارض و لايؤ ده حفظهما و هو العلى العظيم (239) .

2 - الله لا اله الا هو الحى القيوم نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التورية و الانجيل من قبل هدى للناس و انزل الفرقان (240) .

3 - الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه و من اصدق من الله حديثا(241) .

4 - الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (242) .

5 - الله لا اله الا هو و على الله فليتوكل المؤ منون (243) .

هر كس به تعداد حروف كلمه طيبه الله لا اله الا هو و تعداد معصومين عليهم السلام چهارده مرتبه هر يك را بخواند انشاءالله حاجت روا خواهد شد .

البته با توجه به نكته ياد شده ، بايد آيه ديگرى را بر آن افزود .

6 - الله لا اله الا هو رب العرش العظيم (244) .

386) اندام بدن

روزى عبدالملك بن مروان به جمعى از خواص گفت : هر كس بتواند اعضاء انسان را براساس حروف الفباء ذكر كند ، هر چه بخواهد به او

مى دهم .

سويد بن غفله گفت : من آماده ام . چون همه اعضاء را تمام كرد ، ديگرى گفت : من از هر حرف دو عضو را ذكر مى كنم .

سويد گفت : من از هر حرف سه عضو را نام مى برم و به اين ترتيب ذكر اعضاء را از سر گرفت :

انف ، اسنان ، اذن

بطن ، بِنصِر ، بِزَّه

ترقوه ، تمره ، تينه

ثغر ، ثنايا ، ثدى

جمجمه ، جنب ، جبهه

حلق ، حنك ، حاجب

خد ، خِنصِر ، خاصره

دبر ، دماغ ، درادير

ذقن ، ذكر ، ذراع

رقبة ، راءس ، ركبه

زند ، زَردَمه ، زب

ساق ، سَرَة ، سبابه

شفه ، شارب ، شَفر

صدر ، صُدغ ، صلعه

ضلع ، ضفيره ، ضرس

طحال ، طرة ، طرف

ظهر ، ظفر ، ظَلم

عين ، عنق ، عانق

غبب ، غَلصَمه ، غنه

فم ، فك ، فؤ اد

قلب ، قفا ، قدم

كف ، كتف ، كعب

لسان ، لحيه ، لوح

مَنحَر ، مرفق ، مَنكِب

نغنوع ، ناب ، نن

وجه ، وِجنَه ، وَرِك

هامه ، هيئه ، هيف

يمين ، يسار ، يافوخ

387) ما همه برادريم

درويشى نزد توانگرى رفت و گفت : پدر من و تو آدم و مادرمان حوا است . پس ما با هم برادريم . از تو مى خواهم ثروت خويش را برادرانه تقسيم كنى .

خواجه يك پول سياه به وى داد .

درويش : اى خواجه ، چرا در تقسيم ، مساوات را رعايت نمى كنى

؟

خواجه : خاموش باش ، اگر برادران ديگر خبر شوند ، همين اندازه هم به تو نمى رسد !

388) توريه

حزقيل پسر عمو و وليعهد فرعون مصر بود . او مردم را به يكتاپرستى و توحيد دعوت مى كرد .

روزى درباريان از او نزد فرعون سعايت كردند و گفتند : او تو را پروردگار و روزى رسان خود نمى داند و خداى يگانه را پرستش مى كند .

فرعون به خشم آمد و گفت : اگر چنين باشد او را كيفرى سخت دهم و اگر شما دروغ بگوئيد شما را به سزاى عمل خويش مى رسانم .

آنگاه حزقيل را فراخواند تا حقيقت امر آشكار گردد .

درباريان خطاب به حزقيل اظهار داشتند : تو فرعون را به عنوان پروردگار وروزى رسان خود قبول ندارى .

حزقيل پرسيد : پروردگار و روزى رسان شما كيست ؟

گفتند : فرعون !

حزقيل گفت : اى فرعون ، من تو را گواه مى گيرم كه پروردگار آنها ، پروردگار من است و روزى رسان ايشان روزى رسان من است .

فرعون خشنود شد و سخن چينان را كيفر داد .

389) خدا ترس

امام جواد عليه السلام به بعضى اصحاب فرمود : هر گاه از شما پرسند : از خدا مى ترسيد ؟ پاسخ ندهيد و سكوت اختيار كنيد . زيرا اگر بگوئيد : نمى ترسيم : كافر باشيد . و اگر بگوئيد : مى ترسيم ، دروغ گفته ايد . زيرا اعمال شما عمل اهل خوف و خشيت نيست .

390) طلب فقر

ابراهيم ادهم گويد : ما فقر طلب كرديم ، توانگرى نزدمان آمد . ديگران توانگرى طلب كردند ، فقرشان پيش آمد .

391) ماءموريت لقمان

لقمان حكيم از سوى مولاى خويش ماءمور شد گوسفندى را ذبح كند و دو عضو از پاك ترين اعضاء آن را براى وى بياورد . پس لقمان گوسفندى را ذبح كرد و قلب و زبان او را نزد مولايش برد .

ديگربار دستور يافت تا گوسفندى ذبح نمايد و دو عضو از پليدترين اعضاء را برايش ببرد . لقمان باز هم قلب و زبان گوسفند را نزد وى برد .

مولى با تعجب از او پرسيد : چگونه قلب و زبان ، بهترين و بدترين اعضاء مى شوند ؟

لقمان حكيم گفت : قلب و زبان انسان اگر خوب باشند ، بهترين اعضاء ، و اگر بد باشند ، بدترين اعضاء بشمار مى آيند .

392) راهنمائى پزشك

مريض : آقاى دكتر ، من فرزند خانواده اى هستم كه از يك قرن پيش تاكنون خداوند به هيچكدام از افراد خانواده ما دختر نداده است . حالا مى خواهم ازدواج كنم ، ولى مى ترسم او هم دختر بزايد . چه بايد كرد ؟

دكتر : اين كار ساده اى است جانم ، شما بايد با دخترى ازدواج كنيد كه مادرش فقط پسر زائيده باشد ! !

393) انفاق و امساك

چون تيشه مباش و جمله بر خود متراش

چون رنده ز كار خويش بى بهره مباش

تعليم ز اره گير ، در كار معاش

چيزى سوى خود مى كش و چيزى مى پاش

394) هداياى بزرگ

مردى خدمت رسول اكرم آمد و عرض كرد : اجازه بدهيد مرگ خود را آرزو كنم ؟ حضرت فرمودند : از مرگ گريزى نيست . سفرى طولانى است . كسى كه مى خواهد به اين سفر برود ، بايد قبلاً ده هديه آماده سازد و هر هديه اى از چهار چيز باشد .

1 - هديه عزرائيل : رضايت از خصم ، قضاء ما فات ، شوق به خدا و آرزوى مرگ .

2 - هديه قبر : ترك سخن چينى ، استبراء از بول ، قرائت قرآن و نماز شب .

3 - هديه منكر و نكير : صدق گفتار ، ترك غيبت ، سخن حق گفتن و متواضع بودن .

4 - هديه ميزان : فرو خوردن خشم ، پرهيز از گناه ، شركت در جماعات و طلب مغفرت .

5 - هديه صراط : اخلاص در عمل ، حسن خلق ، كثرت ياد خدا و تحمل سختيها .

6 - هديه مالك : گريستن از خوف خدا ، صدقه پنهانى ، ترك معاصى و نيكى به پدر و مادر .

7 - هديه رضوان : صبر بر مشكلات ، شكر نعمات ، انفاق مال در طاعت و حفظ امانت .

8 - هديه نبى : محبت او ، اقتداء به سنت ، محبت خاندان او و حفظ زبان از زشتى .

9 - هديه جبرئيل : كم خوردن

، كم خوابيدن ، مداومت بر حمد و ثناى الهى .

10 - هديه خدا : امر به معروف ، نهى از منكر ، ارشاد خلق و مهربانى با مردم (245) .

395) دين فروشى

مردى كوفى از شيعيان امام على عليه السلام به شام آمد . معاويه به او احترام و اكرام كرد و هنگام مراجعت صد هزار درهم به او داد . او هم گرفت و تشكر نمود و رفت .

يكى از شاميان به معاويه اعتراض كرد كه تو به ما كه در شام و در بار تو هستيم ، پنجاه هزار درهم داده اى ، ولى به شيعه على صد هزار درهم مى دهى .

معاويه : من دين او را با اين پول خريدم .

گفت : دين مرا هم بخر . معاويه : تو كه دين ندارى .

گفت : چطور ، يا امير ؟ گفت : اگر دين داشتى نزد ما نبودى !

396) سلطان دادگر

حكايت مى كنند روزى سلطانى با جمعى از درباريان به شكار رفت .

چون سلطان در تعقيب شكار از همراهان جدا شد و دور افتاد ، راه را گم كرد . شب تك و تنها با حالتى خسته و گرسنه به خيمه اى رسيد .

گفت : امشب مرا ميهمان كنيد .

گفتند : ميهمان حبيب خدا است . تنها سرمايه آنها بزغاله اى بود كه از شير آن زندگى خود را تاءمين مى كردند . آن را كشتند و براى ميهمان طبخ كردند .

صبح سلطان خود را معرفى كرد و گفت : نزد من به شهر آييد تا جبران كنم .

پس از چندى كه اين مرد بيابانى تحت فشار شديد زندگى قرار گرفت ، سراغ سلطان رفت . از درباريان پرسيد : با او چه معامله كنم ؟

يكى گفت : عوض بزغاله اش را به

او بدهيد .

ديگرى گفت : دو برابر .

سومى گفت : جود و كرم سلطان اقتضا مى كند ده برابر او عوض دهيد .

سلطان گفت : كم است . اگر من همه ثروت خود را به او بدهم ، منتى بر او نخواهم داشت . زيرا او تمام دارائى خويش را به من داد .

397) دوستان و دشمنان ابليس

طبق روايت روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از ابليس پرسيدند : دوستان تو از امت من چند نفرند ؟ ابليس پاسخ داد : ده نفر .

1 - سلطان ستمگر

2 - ثروتمند متكبر .

3 - كسى كه توجه ندارد در آمدش از چه راهى است و آنرا در چه راهى مصرف مى كند .

4 - دانشمندى كه سلطان را بر جور و ستمش تصديق نمايد .

5 - تاجرى كه در تجارت و معاملات خود به مردم خيانت كند .

6 - محتكر .

7 - زانى .

8 - ربا خوار .

9 - بخيل .

10 - كس كه توجه نمى كند كه اموالش از كجا ، و چگونه انباشته شده است ؟

سپس فرمود : دشمنان تو از امت من چند نفر هستند ؟

عرض كرد : پانزده نفر :

1 - خود شما يا رسول الله .

2 - عالمى كه به علم خود عمل كند .

3 - حامل قرآنى كه به دستورات آن عمل نمايد .

4 - كسى كه براى رضاى خدا در پنج نوبت اذان گويد .

5 - دوستدار فقرا و مساكين و ايتام .

6 - كسى كه قلب رئوف و مهربانى

دارد .

7 - خاضع در مقابل حق .

8 - كسى كه در راه طاعت خدا رشد و نمو كند و نماز شب بخواند .

9 - كسى كه خودش را از حرام حفظ نمايد .

10 - ارشاد كننده مردم در راه خدا .

11 - كسى كه همواره وضوء دارد و داراى طهارت است .

12 - سخاوتمند .

13 - خوش اخلاق .

14 - زنان عفيف با حجاب .

15 - كسى كه مهياى مرگ خويش است (246) .

398) درخت گردو

مردى زير سايه درخت گردوئى نشسته بود . از روى تعجب با خود مى گفت : درختى به اين بزرگى ميوه اى چنين كوچك دارد و بوته خربزه و هنداونه ميوه اى آن چنان بزرگ . اين چه سرى است ؟ همه كارهاى خداوند از روى حكمت است ، اما گويا اين بار اشتباهى رخ داده است . و مى بايست ميوه اين درخت بزرگ همچون خربزه و هندوانه بزرگ باشد و ميوه آن بوته كوچك همچون گردو كوچك باشد .

در همين فكر و خيال بود كه ناگهان بادى شديد وزيد و گردوئى با شدت بر سرش فرود آمد . از درد به خود پيچيد و ناليد و به پيشگاه خداوند متعال عرضه داشت : اى خداى حكيم ، تو از هر اشتباهى منزهى و خطا به ساحت مقدس تو راه ندارد . اشتباه از من بود ، زيرا اگر اين دانه گردو با اين سختى به اندازه خربزه يا هندوانه بود ، الان من ديگر زنده نبودم .

جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است

كه هر چيزى به جاى خويش نيكو است

عقل جز از رمز اين آگاه نيست

واقف اين سر به جز الله نيست

399) اصناف علماء دنيا

شيخ صدوق در كتاب خصال به اسناد خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند :

دانشمندان چند دسته هستند :

1 - كسانى كه دوست دارند علوم را فرا بگيرند و جمع آورى كنند ، ولى علم خود را به ديگران انتقال ندهند . اينان در طبقه اول دوزخ جاى دارند .

2 - كسانى كه هر گاه موعظه شوند ، اعراض و استكبار ورزند ، و هر گاه موعظه كنند ، از حد تجاوز نمايند ، اينان در طبقه دوم دوزخ جاى دارند .

3 - كسانى كه علم خود را براى ثروتمندان مى خواهند تا مورد عنايت آنان قرار گيرند و توجهى به مساكين ندارند ، اينان در طبقة سوم دوزخ هستند .

4 - كسانى كه همچون سلاطين و جباران ، علم خود را به مردم عرضه مى كنند به طورى كه اگر كسى سخن آنان را رد كند و يا مورد بى احترامى قرار گيرند ، خشمگين مى شوند ، اينان در طبقه چهارم دوزخ مى باشند .

5 - كسانى كه براى اظهار فضل ، علوم ديگر را به نام دين مطرح كنند ، اينان در طبقه پنجم دوزخ خواهند بود .

6 - كسانى كه خود را در مقام افتاء بر مردم عرضه مى كنند و حال آنكه سطح علمى آنان در آن حد نيست ، اينان در طبقه ششم دوزخ جاى دارند .

7 - كسانى كه علم را فرا مى گيرند تا

مردم ، آنان را از زمره علماء و عقلاء به شمار آورند . اينان در طبقه هفتم دوزخ قرار خواهند داشت .

400) زبان قرآن

عبدالله بن مبارك گويد : به زيارت خانه خدا مى رفتم . در بين راه زنى فرتوت با چادرى يشمين ديدم .

گفتم : السلام عليك .

گفت : سَلامٌ قَولا مِن رَبٍّ رَحيمٍ .

گفتم : در اين مكان چه مى كنى ؟

گفت : وَ مَن يُضلِلِ اللهُ فَلا هادِىَ لَهُ .

دانستم كه را ه را گم كرده است . پرسيدم : به كجا مى روى ؟

گفت : سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصى .

فهميدم به مكه رفته و اكنون عازم بيت المقدس مى باشد .

گفتم : چه مدتى است در اينجا بسر مى برى ؟

گفت : ثَلاثُ لَيالٍ سَوِيا .

گفتم : غذائى با تو نمى بينم ، چه مى خورى ؟

گفت : هُوَ يُطعِمُنى وَ يَسقينِ .

گفتم : چگونه وضوء مى گيرى ؟

گفت : فَاِن لَم تَجِدوُا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدا .

گفتم : مقدارى غذا با من هست ميل مى كنى ؟

گفت : ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّيامَ اِلَى اللَّيلِ .

گفتم : ماه رمضان نيست ، مى توانى افطار كنى .

گفت : وَ مَن تَطَوَّعَ خَيرا فَاِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ .

گفتم : در سفر روزه گرفتن مباح است ؟

گفت : وَ اَن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمُونَ .

گفتم : چرا همچون من سخن نمى گوئى ؟

گفت : ما يَلفَظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ .

گفتم : از

كدام قبيله هستى ؟

گف :وَ لاتَقفُ مالَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اَنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤ ادَ كُلُّ اوُلئِكَ كانَ عَنهُ مَسئُولا .

گفتم : سخن بسيار گفتم ، مرا ببخش .

گفت : لاتَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم .

گفتم : اگر اجازه دهى ترا بر شترم سوار كنم تا به كاروان برسى .

گفت : وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللهُ .

پياده شدم و شتر را خواباندم . چون خواست سوار شود .

گفت : قُل لِلمُؤ مِنينَ يَغُضُّوا اَبصارَكُم .

پس چشم خود بستم . هنگام سوار شدن شتر رم كرد و چادرش پاره شد .

گفت : وَ ما اَصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم .

گفتم : بگذار پاى شتر را ببندم .

گفت : فَفَهَّمناها سُلَيمانَ .

پس پاى شتر را بستم و سوار شد .

گفت : سُبحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنا لَهُ مُقرَنينَ .

آنگاه زمام ناقه را گرفتم و بر او صيحه زدم و به سرعت پيش مى رفتم .

گفت : وَاقصِد فى مَشيِكَ وَ اغضُض مِن صَوتِكَ .

حركت خود را آهسته كردم و زير لب آواز مى خواندم .

گفت : فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ .

گفتم : از سخنانت پند گرفتم .

گفت : وَ ما يَذَّكَرُ اِلا اوُلُوا الاَلبابِ .

گفتم : آيا شوهر دارى ؟

گفت : يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَسئَلُوا عَن اَشياءَ اِن تُبدَ لَكُم تَسُؤ كُم .

ديگر با وى سخن نگفتم تا به قافله رسيديم .

گفتم : چه كسى را در قافله دارى ؟

گفت : اَلمالُ

وَ البَنُونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا .

گفتم : در راه حج به چه كار آمده اند ؟

گفت : وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدوُنَ .

دانستم آنان راهنماى حاجيان هستند .

گفتم : نام فرزندانت چيست ؟

گفت : وَاتَّخَذَ اللهُ اِبراهيمَ خَليلاً وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليما ، يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ .

پس چون نام آنها را دانستم، ايشان را صدا زدم ،سه جوان همچون قرص قمر پيش آمدند .

گفت : فَابعَثُوا اَحَدَكُم بِوَرَقِكُم هذِهِ اِلَى المَدينَةِ فَليَنظُر اَيُّها اَزكى طَعاما فَليَاءتِكُم بِرِز قٍ مِنهُ .

يكى از فرزندانش رفت و خوراكى برايم آورد .

گفت : كُلُوا وَ اشرِبُوا هَنيئا بِما اَسلَفتُم فِى الاَيامِ الخالِيَةِ .

گفتم : از اين طعام نخورم تا مرا از حال مادر خويش آگاه سازيد .

گفتند : مادر ما چهل سال است نيازمنديهاى خود را با آيات قرآن اظهار و بر طرف مى كند، و جز به قرآن سخن نگويد تا مبادا با گفتن سخن بيجا مورد خشم خداوند قرارگيرد . و او كسى جز فضه خادمه ، تربيت يافته مكتب زهراء نبود .

گفتم : ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤ تيهِ مَن يَشاءُ وَاللهُ ذوُالفَضلِ العَظيمِ .

401) منزل جانان

جان منزل جانان عشق ، دل عرصه جولان عشق

تن زخمى چوگان عشق ، سرگوى در ميدان عشق

هم طالب و مطلوب عشق ، هم راغب و مرغوب عشق

خواهنده و محبوب عشق ، عشق است هم خواهان عشق

هم قاصد و مقصود عشق ، هم واجد و موجود عشق

هم عابد و معبود عشق ، عشق است سرگردان عشق

هم شادى و هم غم

بود ، هم سود وهم ماتم بود

عشق است اصل دردها ، عشق است هم درمان عشق

عشق است مايه درد و غم ، عشق است تخم هر الم

هم سينه ها بريان عشق ، هم ديده ها گريان عشق

هم مايه شادى است عشق ، هم خط آزادى است عشق

هم گردن گردنكشان ، در حكم و در فرمان عشق

بس يونس روشن دلى ، كو را نهنگ عشق خورد

بس يوسف گل پيرهن ، در چاه و در زندان عشق

دل را سزا جز عشق نيست ، جان را جزا جز عشق نيست

راحت فزا جز عشق نيست ، من بنده احسان عشق

جنت بود بستان عشق ، دوزخ بود زندان عشق

آن پرتوى از نور عشق ، وين دودى از نيران عشق

بر خوانِ غم مهمان منم ، زان مى خورم خون جگر

خون جگر سازد غذا ، هر كس كه شد ميهمان عشق

بر عشق بستم خويش را ، بر خويش بستم عشق را

تا عشق باشد زان من ، من نيز باشم زان عشق

عشق است او را راهبر ، از عشق كى باشد مفر

عشق است دلها را مقر ، جانها است هم قربان عشق

تاباشدم جان دربدن ، از عشق مى گويم سخن

عشق است جان جان من ، اى من بلا گردان عشق

اى فيض فيض از عشق جوى ، تا مى توان از عشق گوى

از جان و از دل دست شوى ، شو واله وحيران عشق

402) گواه مدعى

دو نفر نزد قاضى آمدند . يكى از آن دو ضمن اشاره به همراه خود ، خطاب به

قاضى گفت : جناب قاضى ! اين شخص بدهى خود را نمى پردازد .

قاضى پرسيد : آيا بر مدعاى خود شاهدى دارى ؟

مدعى پاسخ داد : آرى ، شاهد من خداست .

ظريفى گفت : براى اثبات مدعا بايد كسى را معرفى كنى كه قاضى او را بشناسد !

403) معتاد

سيگارى : كسانى كه مى گويند : هر كس بيست روز سيگار بكشد معتاد مى شود مزخرف مى گويند . چون من بيست سال است هر روز دو بسته سيگار مى كشم و ابدا اعتياد به سيگار ندارم .

404) لغت نامه

دانشجو : استاد ، ممكن است معنى اين لغت را برايم توضيح دهيد .

استاد : داشتن همسر اديب هم نعمت بزرگى است . بنده چون در محل نسيان واقع مى شوم ، هرگاه لغتى را فراموش مى كنم از عيال مربوطه مى پرسم و او معنايش را مى گويد . در حقيقت ، همسر من ، قاموس من است و من به قاموس لغت نياز ندارم .

دانشجو : آيا ممكن است اين قاموس را يكى دو شب در اختيار من بگذاريد ، تا لغت مورد نظر را پيدا كنم ؟

405) معانى قضاء

كلمه قضاء در قرآن به ده معنى آمده است :

1 - علم : ما كان يغنى عنهم من الله من شيئ الا حاجة فى نفس يعقوب قضيها و انه لذو علم لما علمناه . (247)

2 - اعلام : و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب . (248)

3 - حكم : و يقضى ربك بالحق . (249)

4 - قول : و الله يقضى بالحق . (250)

5 - حتم : فلما قضينا عليه الموت . (251)

6 - امر : و قضى ربك ان لاتعبدوا الا اياه . (252)

7 - خلق : فقضيهن سبع سموات فى يومين . (253)

8 - فعل : فاقض ما انت قاض . (254)

9 - اتمام : فلما قضى موسى الاجل . (255)

10 - فراغ : قضى الامر الذى فيه تستفتيان . (256)

406) حساب ابجد

علما علم اعداد حروف 28 گانه الفباء را در هشت كلمه زير مرتب نموده اند :

اَبجَد هَوَّز حُطىّ كَلَمَن سَعفَص قَرَشَت ثَخِّذ ضَظِغ .

و براى هر حرفى عددى تعيين كرده اند كه آن را حساب ابجد گويند . و گفته اند اعداد به منزله ارواح و حروف به منزله قوالب است .

اب ج دهوزح طى

10987654321

ك ل م ن س ع ف ص

9080706050403020

ق رش ت ث خ ذض ظغ

1000900800700600500400300200100

به عنوان نمونه گفته اند على به حساب ابجد 110 مى شود .

ع 70 ، ل = 30 ، ى = 10 .

به اين ترتيب مى توان هر كلمه اى را به ابجد حساب كرد .

بزرگان علماء از حساب ابجد به اسرار و رموزى پى برده اند .

البته بايد دانست حساب ابجد بر سه قسم است

: ابجد كبير ، ابجد صغير ، و ابجد وسيط ، و هر يك نيز بر دو قسم مى باشد : مجمل و مفصل .

ابجد كبير همان است كه بيان شد . با توجه به اينكه حرف مشدد فقط يك حرف بشمار مى آيد ، مگر در لفظ جلاله الله كه لام مشدد دو حرف حساب مى گردد و شصت وشش مى شود .

ابجد صغير آنست كه هر يك از حروف ابجد را نه تا نه تا كسر كرده و مى نويسند . به عبارت روشنتر در حساب ابجد صغير ، عدد حرف به 9 تقسيم مى شود باقيمانده به عنوان عدد در حساب ابجد صغير منظور مى شود . مثلاً عدد حرف ى ، ق و غ يك است ، و عدد ف هشت است و بعضى از حروف مانند ط ، ص و ظ اصلاً عدد ندارند .

بنابراين نام مقدس على به حساب ابجد صغير يازده مى شود .

ابجد وسيط : آنست كه هر يك از حروف ابجد را دوازده تا دوازده تا كسر كرده ، مى نويسند .

يعنى باقيمانده تقسيم عدد حرف بر دوازده را حساب مى كنند . به اين ترتيب على به حساب ابجد وسيط بيست و شش مى شود .

تقسيم ديگر براى حساب ابجد وجود دارد و آن عبارت است از :

1 - حساب مجمل : آنست كه اعداد حروف الفاظ بر حسب كتابت محاسبه مىشود ، مانند آنچه دانسته شد . على ع + ل + ى = 70 + 30 + 10 = 110

2 - حساب مفصل:آنست كه اعداد حروف

الفاظ برحسب تلفظ حروف محاسبه مى شود .

على عين + لام + ياء = (ع + ى + ن ) + (ل + ا + م ) + (ى + ا + ء) = (70+10+ 50) +(30 + 1 + 40) + (10 + 1 + 1) = 130 + 71 + 12 = 213

بنابراين على به حساب ابجد كبير مجمل (110) و به حساب ابجد كبير مفصل 213 مى شود .

407) رهائى متهم

مردى را به جرم ارتداد دستگير كرده ، نزد هارون الرشيد آوردند .

هارون : آيا اعتراف مى كنى مرتد و ملحد شده اى ؟

گفت : هرگز ، تمام مردم مى دانند من اهل نماز و طاعت هستم و در انجام واجبات و مستحبات كوتاهى نمى كنم .

هارون : او را تازيانه بزنيد تا اعتراف كند .

متهم : اگر مرا تازيانه بزنى ، ارتداد خود را ثابت كرده اى ، و بر همگان آشكار خواهد شد كه تو خليفه رسول خدا نيستى .

هارون : چطور ؟

متهم : چون پيامبر براى اقرار به اسلام سختگيرى مى كرد ، و تو براى گرفتن اعتراف به كفر تازيانه مى زنى .

هارون چون اين پاسخ شنيد ، دستور داد او را رها كنند .

408) اشعار اجنه

پس از شهادت امام حسين عليه السلام بر اثر جو خفقان شديد حاكم بر جامعه كسى جرئت نمى كرد نامى از امام و اهل بيت به ميان آورد . زائرين قبر مطهرش ، دست و پايشان قطع مى شد . حتى شعرا جرئت نداشتند در مصيبت اهل بيت بويژه امام حسين مرثيه بسرايند .

از اين رو گاهى شاعرى در اين باره شعر و مرثيه اى مى سرود ، و آن را به جن نسبت مى داد و در ميان مردم شايع و رايج مى ساخت .

از جمله اشعار دعبل خزاعى است كه گويند ابيات آخر را اجنه سروده اند .

زر خير قبرٍ فى العراق يزار

و اعص الحمار فمن نهاك حمار

لم لا ازورك يا حسين لك الفداء

قومى و من عطفت عليه نزاز

و

لك المودة فى قلوب ذوى النهى

و على عدوك مقته و دَمار

يابن الشهيد و يا شهيدا عمُّه

خير العمومة جعفر الطيار

409) اختلاف ابو حنيفه

شخصى وضوء گرفت و پايش را مسح كشيد . ناگهان متوجه شد يكى از ماءموران خليفه او را نظاره مى كند . بلافاصله پايش را شست .

ماءمور نزديك آمد و سبب مسح اول و غسل دوم پا را پرسيد ؟

گفت : اين از مسائل اختلافى بين خدا و ابو حنيفه است .

خداوند مى فرمايد : وَامسَحُوا بِرُؤُسِكُم و اَرجُلِكُم .

ولى ابو حنيفه مى گويد : و اغسلوا ارجلكم .

چون احتياط در جمع است . از ترس خدا مسح كردم و از ترس خليفه شستم .

410) آئين پرخورى

از پرخورى پرسيدند : كدام آيه قرآن را بيشتر دوست دارى ؟

گفت : ما لَكُم اَلا تَاءكُلُوا

پرسيدند : كدام دستور قرآن را بيشتر بكار مى بندى ؟

گفت : كُلُوا وَ اشرَبُوا

پرسيدند : كدام دعا را ورد زبان ساخته اى ؟

گفت : رَبَّنا اَنزِل عَلَينا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ

411) كلاس آمادگى

مردى از عارفى خواست او را شيوه عبادت آموزد .

پرسيد : چگونه خورى ؟

پاسخ داد : آن اندازه كه سير شوم .

گفت : اين كار چهار پايان است . برو پيش از آموختن عبادت ، راه و رسم خوردن را بياموز .

412) سنت و بدعت

هركه او بنهاده ناخوش سنتى

سوى او نفرين رود هر ساعتى

نيكوان رفتند سنتها بماند

وز لئيمان ظلم و بدعتها بماند

413) ديده عبرت بين

در باره ابراهيم بن ادهم بلخى متوفى بسال 161 هجرى قمرى ، و سبب ترك رياست بلخ گفته اند :

روزى فقيرى را ديد در سايه قصر او نشست . قرص نانى از انبان خود بيرون آورد و خورد ، سپس كمى آب نوشيد و خوابيد .

ابراهيم از مشاهده اين صحنه از خواب غفلت بيدار شد ، به فكر فرو رفت و با خود گفت : هر گاه اين مقدار غذا براى انسان كافى باشد و چنين آرام و راحت بدون تشويش خاطر بخوابد ، چرا من اين همه زخارف دنيوى را با زحمت جمع كنم ، وسرانجام با حسرت از دنيا بروم . به همين خاطر يكباره حكومت بلخ را رها كرد وبه سلك دراويش در آمد .

همچنين گويند : روزى در حالى كه لباس كهنه اى برتن داشت ، خواست به حمام برود . صاحب حمام از ورود او جلوگيرى كرد .

ابراهيم با خود گفت : شگفتا ، هنگامى كه انسان به خاطر نداشتن مال ، از دخول در حمام ممنوع شود ، چگونه طمع دارد بدون طاعت داخل بهشت گردد .

414) غريب آشنا

اى موى موى من ، همه محو لقاى تو

عمرى بود كه فانيم اندر بقاى تو

در هر كجا كه چشم گشايم تو حاضرى

گوئى درون ديده من هست جاى تو

در هر نفس اگر كشيم صد هزار بار

حاشا كه بر كشم نفسى بى رضاى تو

مردم كنند دعاى تو ، ليك از براى خويش

من مى كنم دعاى تو ، ليك از براى تو

آن را كه شد شهيد ، بهشت است خونبها

من خونبها

طلب نكنم جز لقاى تو

از بس كه غرق عشق تو بودم به عمر خويش

نشناختم جفاى تو را ، از وفاى تو

قاآنى ار غريب نمايد غريب نيست

بيگانه است با دو جهان ، آشناى تو

415) مختصات شهر

شهرى است نزديك تهران ، با اين خصوصيات .

از حذف حرف اول ، اسم شخصى ،

از حذف حرف اول و دوم ، نام خانوادگى ،

از حذف حرف اول و دوم و سوم وسيله جنگى ،

از حذف حرف اول و دوم و سوم و چهارم واحد پول

و با حذف حرف اول تا حرف پنجم ، يكى از حروف الفباء بدست مى آيد . (257)

416) خوبى و بدى

صد بار بدى كردى و ديدى ثمرش را

خوبى چه بدى داشت كه يكبار نكردى

417) پنج عنايت

حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام پنج حاجت از پروردگار خويش مسئلت داشت ، و خداوند هر پنج حاجت را به او عطا نمود . ولى همان پنج امر را بدون سؤ ال به امت خاتم پيامبران عنايت فرمود . (258) و آن پنج مطلب عبارتست از :

1 مغفرت

ابراهيم از خداوند مى خواهد خطايش را در روز جزا ببخشايد .

وَالَّذى اَطمَعُ اَن يَغفِرَلى خَطيئَتى يَومَ الدّينِ(259)

و خداوند به امت پيامبر خاتم مى فرمايد :

يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسرَفُوا عَلى اَنفُسِهِم لاتَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللهِ ، اِنَّ اللهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا(260)

2 عدم خذلان

ابراهيم عليه السلام : وَ لاتُخزِنى يَومَ يُبعَثُونَ(261)

خداوند به اين امت فرمود : يَومَ لايُخزى اللهُ النَّبِىَّ وَ الَّذينَ امَنُوا مَعَهُ(262)

3 وراثت

ابراهيم عليه السلام : وَاجعَلنى مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ(263)

خطاب به امت رسول اكرم فرمود :

اوُلئِكَ هُمُ الوارِثُونَ الَّذينَ يَرِثُونَ الفِردَوسَ هُم فيها خالِدُونَ(264)

4 قبولى توبه

ابراهيم عليه السلام : رَبَّنا تَقَبَّل مِنا(265)

فرمود : وَ هُوَ الَّذى يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِهِ(266)

5 نسل صالح

ابراهيم عليه السلام : رَبِّ هَب لى مِنَ الصالِحينَ(267)

و فرمود : وَ هُوَ الَّذى جَعَلَكُم خَلائِفَ فِى الاَرضِ(268)

418) همسران پيامبر(269)

1 - خديجة بنت خويلد2 سودة بنت زمعه

3 - عايشة بنت ابى بكر4 ام شريك بنت دودان

5 - حفصة بنت عمر6 ام حبيب بنت ابى سفيان

7 - ام سلمة بنت عبد المطلب 8 زينب بنت جحش اسدى

9 - زينب بنت خزيمه 10 ميمونه بنت حارث

11 - جويرية بنت حارث 12 صفية بنت حى

13 - عالية بنت ظبيان 14 قتيله بنت قيس

15 - فاطمة بنت ضحاك 16 اسماء بنت نعمان

17 - مليكة الليثيه 18 بنت صلت

419) اخذ صفت نيكو

بوذر جمهر حكيم گويد : من از هر چيزى صفت نيك او را فراگرفته ام . حتى از سگ و كلاغ و خوك و گربه . (270)

گفتند : از سگ چه آموختى ؟ گفت : الفت و وفاء با صاحب خود را .

گفتند : از كلاغ چه آموختى ؟ گفت : شدت احتراز و احتياط را .

گفتند : از خوك چه آموختى ؟ گفت : بَكور او را در حوائج .

گفتند : از گربه چه آموختى ؟ گفت : حسن نغمه و كثرت تملق .

420) دعاء ختم قرآن

اللهم ارزقنا بكل حرف من القرآن حلاوة و بكل جزء من القرآن جزاءً .

اللهم ارزقنا بالالف الفة ، و بالباء بركة ، و بالتاء توبه ، و بالثاء ثوابا ،

و بالجيم جمالا ، و بالحاء حكمة ، و بالخاء خيرا ،

و بالدال دليلا ، و بالذال ذكاءً ، و بالراء رحمة ، و بالزاء زكاة ،

و بالسين سعادة ، و بالشين شفاءً ، و بالصاد صدقا ، و بالضاد ضياء ،

و بالطاء طراوة ، و بالظاء ظفرا ، و بالعين علما ، و بالغين غنى ،

و بالفاء فلاحا ، و بالقاف قربة ، و بالكاف كرامة ،

و باللام لطفا ، و بالميم موعظة ، و بالنون نورا ،

و بالواو وصلة ، و بالهاء هداية ، و بالياء يقينا .

421) استدلال كودك

روزى مردى از كودكى احوالپرسى كرد . كودك جواب نداد .

نامش را پرسيد . پاسخ نگفت .

از محل درس و بازى و سكونت وى سؤ ال كرد . جوابى نشنيد .

مرد گفت : پسرم ، مگر زبان ندارى .

كودك زبانش را بيرون آورد و به او نشان داد .

مردم با ناراحتى پرسيد : پس چرا هر چه مى پرسم ، جواب نمى دهى ؟

كودك : چون پدرم گفته : هيچ وقت جواب بزرگتر از خودت را مده .

422) تبديل سال قمرى به شمسى

سال قمرى مورد نظر را در روزهاى سال قمرى ضرب مى كنيم . سپس حاصل ضرب را به روزهاى سال شمسى تقسيم مى نمائيم .

مثال : براى تبديل سال 1400 قمرى به سال شمسى به اين ترتيب محاسبه مى شود . 1358 73 گ99120 = 73 گ 354 * 280 = 365 گ 1400*354

البته باقيمانده ، بيانگر اختلاف روزها درسال شمسى و قمرى است .

423) انواع ثلاثه حروف

1 - حروف مسرورى : حروف دو حرفى است و دوازده حرف مى باشد .

با ، تا ، ثا ، حا ، خا ، را ، زا ، طا ، ظا ، فا ، ها ، يا .

2 - حروف ملفوظى : حروف سه حرفى است كه حرف اول و آخرش با هم مغاير است و سيزده حرف مى باشد .

الف ، جيم ، دال ، ذال ، سين ، شين ، صاد ، ضاد ، عين ، غين ، قاف ، كاف ، لام .

3 - حروف ملبوبى يا حروف مكتوبى : حروف سه حرفى است كه حرف آخرش عين حرف اول است و آن سه حرف مى باشد : ميم نون واو .

424) وصيت اسكندر

اسكندر مقدونى فاتح 36 كشور جهان در 21 سالگى به حكومت رسيد و در 36 سالگى بر اثر بيمارى از دنيا رفت . در هنگام مرگ دو وصيت به مادرش نمود .

الف دستم را از تابوت بيرون بگذار . تا همه بدانند با دست خالى از دنيا رفتم و چيزى با خود نبردم .

ب از تمام مردم دعوت نمائيد تا در تشييع جنازه من شركت كنند ، مشروط بر اينكه مدعوين ، عزيزى را از دست نداده باشند .

مادر طبق وصيت در كنار جنازه به انتظار نشست تا مردم براى مراسم تشييع گرد آيند ، ولى كسى نيامد . به فكر فرو رفت و دانست اسكندر بهترين وسيله تسليت او را فراهم كرده است .

425) جلوه حق

از عارفى پرسيدند : كجا خداى را ديدى ؟

گفت : آنجا كه خود را نديدم .

426) مفاخره سفيد و سياه

حجاج دو غلام ، يكى سفيد ، و ديگرى سياه داشت .

روزى به آنها گفت : در مدح خود و ذم ديگرى سخن بگوئيد .

سياه : آيا نمى بينى مانند مشك چيزى نيست و خروارى شلغم سفيد به يك درهم نيرزد . بدون ترديد بينائى چشم از سياهى چشم است و سفيدى چشم نقشى ندارد .

سفيد : آيا نمى بينى مانند ماه چيزى نيست و خروارى ذغال سياه به يكدرهم نيرزد . صورت مردان خداسفيد و چهره اهل دوزخ سياه است .

حجاج خنديد و به هر دو جايزه داد .

427) دشمن سرسخت

حكيمى را از معناى حديث اَعدى عَدُوِّكَ نَفسُكَ الَّتى بَينَ جَنبَيكَ پرسيدند ؟

گفت : به هر دشمنى احسان كنى دوست گردد ، مگر نفس كه هر اندازه بيشتر با او مدارا و موافقت نمائى ، بر مخالفت و عداوتش افزوده شود .

مراد هر كه بر آرى مطيع امر تو شود

خلاف نفس كه گردن كشد چو يافت مراد

428) حساب رسى

خدا شناسى نزد خود قلم و دواتى گذاشته بود و تمام گفته ها و كرده هاى خود را از صبح تا شام مى نوشت . آنگاه در آن مى نگريست ، و بر طاعات خود سپاس ، و بر معاصى خود استغفار مى كرد .

429) مناظره باكره وثيبه

خواجه اى خواست كنيزى بخرد . دو جاريه جميله نزد وى بردند ، يكى باكره و ديگرى ثيبه . ثيبه از باكره زيباتر بود ، ولى خواجه تصميم گرفت باكره را ابتياع كند .

ثيبه گفت : اى خواجه ، مابينى و بينها الا ليلة واحدة و يبقى قبحها و جمالى .

باكره گفت : راست مى گوئى ، لكن ليلة القدر خير من الف شهر .

خواجه را از اين مناظره خوش آمد و هر دو را خريد .

430) ابو سعيد ابى الخير

حال عالم سر به سر پرسيدم از فرزانه اى

گفت : ياخاكى است يا بادى است يا افسانه اى

گفتمش : آن كس كه او اندر طلب پويان بود ؟

گفت : يا كورى است يا كرى است يا ديوانه اى

گفتمش : احوال عمر ما چه باشد ؟ عمر چيست ؟

گفت : يا برفى است يا شمعى است يا پروانه اى

بر مثال قطره برف است در فصل تموز

هيچ عاقل در چنين جا ، گاه سازد خانه اى ؟

431) مطبخ محقر

وزيرى قصرى با شكوه ساخت ، و سلطان را براى وليمه دعوت كرد .

سلطان عمارت را بازديد نمود و جابجا تحسين فرمود تا به مطبخ رسيد . كوچكى مطبخ را با وسعت خانه مناسب نديد . به وزير گفت : مطبخ بدين كوچكى و تنگى ، خانه اى به اين وسعت و بزرگى را نشايد .

وزير اظهار داشت : آن كوچكى سبب اين بزرگى شده است .

432) خواجه بخيل

شاعرى قصيده اى در مدح خواجه اى بخيل سرود تا وى را صله دهد . ليكن هفته اى گذشت و خواجه چيزى به او نداد . قصيده اى ديگر در مدح وى گفت . اثرى ظاهر نگشت . براى بار سوم قطعه اى انشاد كرد . خواجه التفات ننمود .

سپس به عنوان انتقام ، خواجه را مورد ذم قرار داد ، و به هجو وى پرداخت .

خواجه به روى خود نياورد وعكس العملى از خود نشان نداد .

آنگاه شاعر چهار زانو در سراى خواجه نشست .

خواجه بيرون آمد و گفت : مدح گفتى ، هيچت ندادم . قطعه تقاضائى آوردى ، پروا نكردم . هجو كردى ، به روى خود نياوردم . اكنون به چه اميد اينجا نشسته اى ؟

شاعر : به آن اميد كه مرثيه ات نيز بگويم ، شايد ورثه چيزى بدهند .

خواجه : پس به همين اميد بمان و بنشين و به همين خيال باش . و بدان كه آرزويت را به گور خواهى برد .

433) اثر خلوص

در بنى اسرائيل عابدى بود . وى را گفتند در فلان موضع درختى است كه گروهى آن را مى پرستند . خشمگين شد . تبر بردوش گرفت تا آن درخت را از ريشه قطع كند .

ابليس در لباس پير ناصحى ظاهر شد وگفت : كجا ؟

عابد : مى روم تا درخت را از ريشه بركنم تا خداى يگانه را بپرستند .

شيطان : اگر قطع درخت لازم بود . خداوند به پيغمبر خود ماءموريت مى داد .

عابد : امكان ندارد ، بايد بروم و درخت را

از ريشه بيرون آورم .

شيطان مانع شد و راه بر عابد بست . عابد او را برزمين انداخت و خواست تا جانش را بگيرد .

شيطان : مرا رها كن تا تو را نصيحتى كنم ، شايد بكار آيد .

عابد از روى سينه او برخاست و پرسيد : چه نصيحتى دارى ؟

شيطان : انفاق بر مستمندان از قطع درخت برايت بهتر است .

عابد : من پولى ندارم كه در راه خدا انفاق كنم .

شيطان : من متعهد مى شوم هر روز دو دينار به تو بدهم .

عابد پنداشت راه خوبى است . يكى را صدقه مى دهم و ديگرى را صرف هزينه خود مى كنم . دو روز شيطان به وعده خود وفا كرد . ولى روز سوم عابد ديد از درهم و دينار خبرى نيست .

بار ديگر تبر را به دست گرفت و به قصد قطع درخت به راه افتاد .

شيطان مانع شد . با هم به ستيز برخاستند .

اين بار شيطان ، عابد را بر زمين كوفت . عابد تعجب كرد . چگونه بار اول به آن راحتى او را نقش بر زمين ساختم واكنون مقهور او گشتم ! ؟

شيطان : بار اول خشم تو براى خدا بود ، و اين بار براى درهم و دينار .

434) فعل و عمل

عمل اخص از فعل است . زيرا در تحقق عمل دو خصوصيت وجود دارد : علم و آگاهى ، قصد و تصميم ، پس اگر كارى با علم و قصد از انسان صادر شود آن را عمل گويند . ولى فعل اعم از عمل است

، خواه اين دو ويژگى باشد يا نباشد .

435) اهتمام شيعه به كتاب

شيخ حر عاملى در جلد بيستم وسائل الشيعه صفحه 49 تصريح دارد : شيعه واصحاب ائمه معصومين عليهم السلام بيش از شش هزار و ششصد كتاب در عصر حضور وغيبت صغرى تاءليف و تدوين كرده اند . و اين بيانگر اهتمام شيعه به حفظ آثار ونشر معارف است .

436) ابجد شيعه

امام صادق عليه السلام طبق روايت فرمود : (271)

من لم يكن عنده من شيعتنا و محبينا كتاب سليم بن قيس الهلالى فليس عنده من امرنا شى ء و لايعلم من اسبابنا شيئا و هو ابجد الشيعه و هو سر من اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم .

هر كس از شيعيان و دوستداران ما كتاب سليم را نداشته باشد ، از ولايت ما بهره اى ندارد ، و چيزى از اسرار ما نمى داند . كتاب سليم الفباى شيعه و يكى از اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله است .

437) علم زده

از شخصى كه در دانستن علوم خيلى ادعا مى كرد ، سؤ ال شد : سبب طولانى بودن روز در تابستان ، و كوتاهى آن در زمستان از نظر علمى چيست ؟

گفت : يك اصل علمى داريم كه گرما موجب انبساط ، و سرما موجب انقباض اشياء مى شود . بنابراين چون تابستان هوا گرم است ، روز طولانى مى شود ، ولى در زمستان هوا سرد است و روز كوتاه مى شود ! ! !

438) جهت يابى صحيح

از فقيهى پرسيدند : چون در صحرائى بر سر چشمه اى رسيم ، و خواهيم غسلى بجا آوريم ، روى به كدام سوى بنهيم ؟

گفت : به سمت جامه هاى خود .

439) حسن يوسف

كاروان گر حسن يوسف را به ارزانى خريد

عشق را نازم ، زليخايش ، به نرخ جان خريد

440) اى واى برمن

الهى من آن بنده نافرمانى هستم كه فرمانش دادى ، فرمانت نبرد .

پس اى واى برمن ، اگر زمين از گناهان من خبر داشت ، دهان باز مى كرد و مرا در خود فرو مى برد .

اى واى بر من ، اگر كوهها از گناهان من آگاه مى شدند ، بر سر من فرو مى ريختند .

اى واى بر من ، اگر درياها مى دانستند ، مرا مى بلعيدند و غرق مى كردند .

اى واى بر من ، اگر آسمانها اطلاع مى يافتند ، از هم مى گسيختند و سنگها بر فرق من فرود مى آمد .

اى واى بر من ، اگر باكوله بار سنگينى از معصيت در پيشگاه او حاضر شوم . با دل و روئى سياه ، دست و پائى ستمكار ، چشم و گوشى گنهكار ، و زبانى نافرمان .

اى واى بر من ، اگر از من پرسند :

چگونه به دنيا نگريستى ، و در آخرت نينديشيدى ؟

اى واى بر من ، اگر از من پرسند :

چگونه به مخلوق زيباى من دل باختى ، و خالق زيبائى را نيافتى ؟

اى واى بر من ، اگر از من پرسند :

چگونه به غير من پيوستى ، و از من بريدى ؟

اى واى بر من ، اگر از من پرسند :

آيا اين همه نعمتها بس نبود كه بر فرمان من گردن نهى ؟

اى واى بر من ، واى ، واى ، چه

بگويم ؟ چه عذر آورم ؟ همه ذرات وجود بر من گواه آورند .

اى واى بر من ، مى ترسم ، مى هراسم ، بيم دارم ، وحشت زده ام .

چه كنم ، چه بگويم ، كه نتوانم . اما از فضل و كرم تو نوميد نيستم .

اى خداى عادل ، با من عدل مكن كه بيچاره خواهم شد ، به من فضل كن تا گره از كارم گشائى .

گرچه مى دانم كه مستوجب عقوبتم ، اما اگر تو خواهى ، مرا بخشى .

پس دستم بگير و مرا رها نكن . توفيقم ده تا چنان باشم كه تو خواهى ، نه چنين كه من ، دوستت باشم نه دشمن .

الهى كفى بى فخرا ان تكون لى ربا ، و كفى بى عزا ان اكون لك عبدا

الهى انت كما اريد فاجعلنى كما تريد

441) بوى عمل

امام كاظم عليه السلام طبق حديثى در اصول كافى فرمود :

شخصى از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيد : هنگامى كه انسان قصد كند طاعت يا معصيتى بجا آورد ، آيا ملائكه موكل بر اعمال انسان مى دانند او چه قصدى دارد ؟

فرمود : آيا بوى خوش و طيب ، و بوى ناخوش و خبيث ، باهم مساوى است ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : وقتى انسان قصد مى كند كار نيكى را انجام دهد ، از نفس او بوى خوشى خارج مى شود . و هرگاه قصد انجام كار زشتى را دارد ، بوى بدى از او بيرون مى آيد .

به اين ترتيب ، فرشتگان از طريق استشمام بوى خوش و

ناخوش پى مى برند كه قصد انسان چيست . اگر قصد خير داشته باشد هر چند عمل خير از او صادر نشود ، ثواب آن را در پرونده اش ثبت مى كنند . و اگر قصد شر داشته باشد تا زمانى كه عمل از او سر نزد ، عقاب برايش منظور نمى شود .

442) موعظه بهلول و هارون

هارون در بازگشت از مكه مدتى در كوفه اقامت كرد . روزى با بهلول مواجه شد كه با صداى بلند او را مى خواند .

هارون به خشم آمد و گفت : آيا مرا مى شناسى ؟

بهلول : آرى ! تو را خوب مى شناسم .

پرسيد : من كيستم ؟

پاسخ داد : تو كسى هستى كه اگر در شرق عالم به كسى ستم شود و تو در غرب عالم باشى ، خداوند روز قيامت از آن ستم از تو باز خواست مى كند .

هارون گريست و گفت : حال مرا چگونه مى بينى ؟

بهلول : بر قرآن عرضه كن . خداوند مى فرمايد :

اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيمٍ وَ اِنَّ الفُجارَ لَفى جَحيمٍ

هارون : اعمال ما چگونه است ؟

بهلول : اِنَّما يَتَقبَّلُ مِنَ المُتَّقينَ

هارون : آيا خويشاوندى ما با رسول خدا كارساز نيست ؟

بهلول : فَإِذا نُفِخَ فىِالصُّورِ فَلا اَنسابَ بَينَهُم

هارون : آيا شفاعت شامل حال ما نمى شود ؟

بهلول : يَومَئذٍ لاتَنفَعُ الشَّفاعَةُ اِلا مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمانُ وَرِضىَ لَهُ قَولا

هارون : حاجتى دارى برايت رواكنم ؟

بهلول : آرى ، گناهانم را ببخشى و مرا داخل بهشت گردانى .

هارون : اين در اختيار من نيست . لكن مى دانم

قرضى دارى مى توانم قرضت را اداء كنم .

بهلول : الدين لايقضى بدين اد اموال الناس اليهم .

يعنى دين با دين ادا نمى شود . تو اموال مردم را به صاحبانش برگردان .

هارون : آيا دوست دارى دستور بدهم تا آخر عمر به تو مستمرى بدهند .

بهلول : آيا مى پندارى خداوند ترا به ياد دارد و مرا فراموش كرده است ! ؟

443) بى انصاف

رئيس دادگاه : جلسه رسمى است .

شاكى : جناب قاضى ، اين آقا مدتها است موعد وامش سر آمده و هنوز بدهى خود را نپرداخته است .

قاضى : آقا ، شما چرا دين خود را ادا نمى كنيد ؟

متشاكى : جناب قاضى ، اين آقا خيلى بى انصاف است . چون دوسال است از او تقاضا كرده ام ، دو روز به من فرصت بدهد و نداده است .

444) آزادى از اسارت

نخستين جنگ مسلمانان با مشركان جنگ بدر بود كه درسال دوم هجرى رخ داد . مسلمانان هفتاد نفر را به هلاكت رساندند ، و هفتاد نفر را به اسارت گرفتند ، شهداء اسلام نه يا يازده نفر بود و هيچ مسلمانى به اسارت دشمن در نيامد .

يكى از اسراء مشركين ، عباس عموى پيامبر بود كه پس از اخذ فداء آزاد شد و اسلام آورد . او بنابر مشهور به مكه بازگشت واخبار را بطور سرى براى پيامبر مى فرستاد و پيش از فتح مكه به مدينه آمد و به سپاه اسلام پيوست .

بقيه اسراء نيز در ازاء اخذ فديه از يك هزار درهم تا چهار هزار درهم به تناسب وضع مالى آنان آزاد شدند .

445) خاصيت سكنجبين

سكنجبين دفع صفرا كند .

صفراى سالك ، نسيان است . نَسوُا اللهَ فَنَسِيَهُم .

ذكر لا اله الا الله كه از سركه نفى و انگبين اثبات تركيب شده ، صفراى نسيان را دفع مى كند . چنانچه فرمود : اُذكُروُنى اَذكُركُم

446) ناكرده گنه كيست ؟

ناكرده گنه در اين جهان كيست ، بگو

آنكس كه گنه نكرده و زيست ، بگو

من بد كنم و تو بد مكافات دهى

پس فرق ميان من و تو چيست ، بگو

447) چشم دل

حكيمى از تلميذ خود پرسيد : اگر ديده سر ، عالم ملك را نبيند چه مى كنى ؟

پاسخ داد : معالجه خواهم كرد تا بينائى خود را بازيابد .

فرمود : پس چون چشم دل عالم ملكوت را نبيند ، در انديشه علاج باش .

448) مراتب نفس

هرگاه نفس مسخر دو قوه شهويه و غضبيه باشد ، آن رانفس اماره گويند . اثر آن بروز اخلاق رذيله واعمال سيئه ، و نتيجه آن سقوط بهاسفل السافلين است اِنَّ النَّفسَ لاََمارَةٌ بِالسُّوءِ اِلا ما رَحِمَرَب ى .

هرگاه نفس مسخر دو نيروى عقل و شرع باشد ، آن را نفس مطمئنه نامند . اثر آن ظهور اخلاق فاضله و اعمال حسنه و نتيجه آن صعود به اعلى عليين است .

يا اَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ اِرجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرضِيَةً .

فَادخُلى فى عِبادى وَ ادخُلى جَنَّتى

و هرگاه نفس مسخر هيچيك نباشد بلكه قواى اربعه با يكديگر در ستيز باشند و گاهى شرع و عقل غلبه يابد وگاهى شهوت و غضب ، در اين صورت آن را نفس لوامه گويند .

اثر آن در هنگام غلبه شرع و عقل ، ظهور حسن خلق و عمل صالح ، و در هنگام غلبه شهوت و غضب ، بروز سوء خلق و عمل قبيح مى باشد . و چون در هر حال نور عقل و شرع در وجود او بكلى خاموش نگشته ، در وقت بروز خلق سوء و ارتكاب فعل قبيح خود را ملامت مى كند . و در غالب موارد همين حالت ملامت و ندامت ، منشاء توبه و انابه مى شود .

لا اُقسِمُ بِيَومِ القِيامَةِ وَ

لا اُقسِمُ بِالنَّفسِ اللَّوامَةِ

در هر حال وى گاهى سير صعودى و گاهى سير نزولى دارد .

449) ابن الوقت

ابن الوقت آنست كه بر گذشته حسرت و تاءسف نخورد و بر آينده طمع نورزد .

450) معشوق ناديده

تو عاشق ديده و من عاشق معشوق ناديده

مرا آغاز كار است و ترا انجام پركارى

451) انبساط خاطر

حكيمى گفت : هرچه تكرار شود سبب ملال باشد جز هشت چيز كه تكرارش موجب نشاط و انبساط خاطر است : نان گندم ، گوشت گوسفند ، آب خنك ، جامه لطيف ، بستر نرم ، بوى خوش ، ديدن محبوب ، سخن با دوستان .

452) مشورت

در كارهاى بزرگ با اهل خبره و افراد مجرب مشورت كن كه تجارب گران خويش را برايگان در اختيار تو قرار دهند .

453) مالك غير مملوك

با يزيد بسطامى : زاهد آن نيست كه مالك چيزى نبود ، زاهد آنست كه چيزى مالك او نبود .

454) قساوت قلب

عارفى گفت : سه چيز قساوت قلب آورد : خنديدن بدون شگفتى ، خوردن بدون گرسنگى ، سخن گفتن بدون ضرورت .

455) مناجات ابليس

ابليس : خداوندا ، بندگان ، ترا دوست دارند و عصيانت كنند ، و مرا دشمن دارند و اطاعتم كنند . (ربيع الابرار)

456) شاهكار

سلطان و وزيرش به شكار رفتند . سلطان پرنده اى را هدف قرار داد و خطا كرد .

وزير گفت : نيكو كردى .

سلطان : مرا ريشخند مى كنى ؟

وزير : به آن پرنده نيكى كردى .

457) معما

مخرج مشترك كسرهاى نه گانه به دو طريق به دست مى آيد :

1 حاصل ضرب روزهاى سال در روزهاى هفته .

12520 1360*7 = 19 * . . . * 14 * 13 * 12 2 حاصل ضرب مخرج كسرهائى كه در آنها حرف عين باشد .

(ربع 14 ، سبع = 17 ، تسع = 19 ، عشر = 110) 12520 = 110 * 19 * 17 * 14

458) فهرست خلفاء راشدين

نام خليفه دوران خلافت سال فوت

1 - ابوبكر بن ابى قحافه 2 سال و 4 ماه 13 ه ق

2 - عمر بن الخطاب 10 سال و 6 ماه 23 ه ق

3 - عثمان بن عفان 12 سال 35 ه ق

4 - على بن ابيطالب 4 سال و 8 ماه 40 ه ق

5 - حسن بن على 6 ماه 50 ه ق

459) فهرست خلفاء اموى

نام خليفه مدت خلافت مرگ عمر امام معاصر

1 - معاوية بن ابى سفيان 20 سال 60 هق 77امام حسن و امام حسين

2 - يزيد بن معاويه 4 سال 64 هق 39امام حسين و امام سجاد

3 - معاوية بن يزيد 2 ماه 64 ه ق 23 امام سجاد

4 - مروان بن حكم 6 ماه 65 ه ق 64 امام سجاد

5 - عبد الملك بن مروان 21 سال 86 ه ق 63 امام سجاد

6 - وليد بن عبدالملك 10 سال 96 ه ق 51امام سجاد و امام باقر

7 - سليمان بن عبدالملك 2سال و8ماه 99 ه ق 45 امام باقر

8 - عمربن عبدالعزيز بن عبدالملك 2سال و6ماه 101ه ق 39امام باقر

9 - يزيد ثانى بن عبدالملك 4 سال 105 ه ق 33امام باقر

10 - هشام بن عبدالملك 20سال 125 54امام باقر و امام صادق

11 - وليد بن يزيد ثانى يكسال 126 42امام صادق

12 - يزيد ثالث بن وليد اول 6 ماه 52126 امام صادق

13 - ابراهيم بن وليد 2 ماه 127 40 امام صادق

14 - مروان بن محمد5سال وسه ماه 57132امام صادق

مروان بن محمد كه به مروان حمار شهرت دارد در جنگ معروف زاب يكى از شعب دجله ، از ابو مسلم خراسانى شكست خورد و

گريخت . يكى از سرداران سپاه ابو مسلم به نام عبدالله بن على مروان را تعقيب كرد و در بوصير در محرم سال 132 هق او را به هلاكت رساند . و با مرگ وى ، خلافت امويان منقرض شد .

460) ايثار ابوذر

در گرماى شديد تابستان پيامبر اكرم كه از ناحيه روميان ، مدينه را مورد تهديد مى ديد ، اعلام بسيج عمومى نمود . با وجود كارشكنى منافقين و بهانه جوئى گروهى مبنى بر فرا رسيدن وقت چيدن خرما و جمع محصول ، بالغ بر 000/30 نفر آماده حركت شدند . بعضى از عناصر متزلزل همچون كعب بن مالك ، مرارة بن ربيع ، هلال بن اميه از ميانه راه برگشتند .

در اين ميان شتر ابوذر از رفتن بازماند . هرچه كوشيد نتوانست خود را به سپاه برساند . اصحاب گفتند : اى رسول خدا ، ابوذر هم برگشت .

پيامبر فرمود : اگر در او خيرى باشد ، خواهد آمد و به شما ملحق خواهد شد .

سر انجام ابوذر با همه تلاش خود براى بحركت در آوردن شتر نوميد شد . لذا شتر را رها كرد ، بارها را به دوش گرفت ، و در آن گرماى طاقت فرسا با پاى پياده و با شتاب به راه افتاد تا خود را هر چه سريعتر به لشكر برساند .

عطش بر او غلبه كرد . ناگهان ابرى ديد . پنداشت در آن نقطه بارانى آمده ، به آنسوى رفت مقدارى آب باران در كنار سنگى جمع شده بود . اندكى چشيد ، ولى خود را سيراب نكرد . چون تشنگى رسول خدا

را به خاطر آورد ، آب را در مشكى ريخت و همراه برداشت ، و با جگرى سوزان ، پستى و بلنديها را پشت سر گذاشت ، تا از دور چشمش به لشكر افتاد . خوشحال شد و بر سرعت خود افزود .

سپاه متوجه او شدند . به پيغمبر عرض كردند : مردى مى آيد .

حضرت رسول : چه خوب است ابوذر باشد .

چون نزديك شد گفتند : ابوذر است .

فرمود : خدا او را بيامرزد . تنها زندگى مى كند ، تنها مى ميرد ، و تنها محشور مى شود . آنگاه به استقبال ابوذر رفتند ، بار و بنه را از پشت اوگرفتند و بر زمين گذاشتند . ابوذر از شدت عطش بر زمين افتاد .

پيامبر فرمود : آب بياوريد . ابوذر : آب دارم .

فرمود : آب داشتى و نياشاميدى ؟

عرض كرد : پدر ومادرم به قربانت . در بين راه آب گوارائى ديدم . اندكى چشيدم با خود گفتم : از آن نياشامم تا حبيبم رسول خدا از آن بياشامد .

461) قارى نكته سنج

ظريفى در خانه بخيلى آمد . از سوراخ در مشاهده كرد خواجه طبقى انجير در پيش دارد و مى خورد . ظريف حلقه بر در زد .

بخيل دستار روى طبق انداخت ، و در را باز كرد و پرسيد : كيستى ؟

گفت : حافظ و قارى قرآن كريم .

خواجه : داخل شو و آياتى چند از قرآن بخوان .

ظريف : وَ الزَّيتُونِ وَ طُورِ سينينَ وَ هذَا البَلَدِالاَمينِ . . .

خواجه : وَالتينِ كجا رفت ؟ ظريف

: زير دستار خواجه .

462) سر آمد مردم

شخصى از بخيلى پرسيد : كى در حلم و صبر سر آمد مردم باشم ؟

گفت : وقتى كسى نان تو بشكند وتو سرش نشكنى .

463) پاسخ دندان شكن

سعدى گويد : پادشاهى به چشم حقارت در طائفه درويشان نظر كردى .

يكى از ايشان به فراست دريافت و گفت : اى ملك ، ما در اين دنيا به جيش از تو كمتريم ، و به عيش از تو خوشتر . به مرگ باتو برابر ، وبه قيامت از تو بهتر .

464) شيرينى سلطنت

سلطانى با خود مى گفت : سلطنت چقدر شيرين است ، اگر دائم باشد .

پيرى سخن وى را شنيد و گفت : اگر دائم بود ، به تو نمى رسيد .

465) مرد زشت و همسر زيبا

مردى زشت روى به همسر زيبايش گفت : من و تو هر دو قطعا به بهشت مى رويم .

زن با تعجب پرسيد : چطور ؟

شوهر : چون تو صورت زشت مرا مى بينى و صبر مى كنى ، و من نيز رخسار زيباى ترا مى بينم و شكر مى كنم . و جايگاه شاكران و صابران بهشت است .

466) كرامت بزرگ

از درويشى كرامتى خواستند .

گفت : از بزرگترين كرامات ما اينست كه با چندين خروار گناه بردوش ، هنوز سالم هستيم و ستون فقراتمان نشكسته ، و به كار خود مشغوليم و راه مى رويم .

467) شكر بخيل

بخيلى كفش نو خريد وبه سفر رفت . به آرامى قدم بر مى داشت تا به منطقه سنگلاخى رسيد . كفش از پاى در آورد و زير بغل گرفت .

اتفاقا پايش بر اثر اصابت به سنگى تيز به شدت مجروح شد . ناليد و گفت : شكر مى گويم خداى را كه كفش در پا نداشتم وگرنه پاره مى شد .

468) غلام نمام

روزى شخصى به بازار برده فروشان رفت . برده اى زيبا و قوى كه به انواع هنرها آراسته بود ، نظر وى را به خود جلب كرد . نزديك رفت و قيمت او را پرسيد .

صاحب برده اعلام آمادگى كرد ، او را به نصف قيمت متعارف بفروشد .

مشترى : سبب ارزانى او را پرسيد .

گفت : او هيچ عيبى ندارد مگر يك عيب كوچك كه چندان مهم نيست .

مشترى : عيب او چيست ؟

برده فروش : تنها عيب او سخن چينى است ، ولى در مقابل زيبائى و توانائى او اين موضوع قابل توجه نمى باشد .

مشترى : در دستگاه ما كارى از او ساخته نيست . او را خريد وبه منزل آورد .

مدتى گذشت ، يكروز غلام به همسر ارباب خود گفت : تو به من احسان و انعام فراوان كرده اى ، و حق بزرگى بر عهده من دارى . من اخيرا متوجه مطلبى شده ام كه بر خود لازم مى دانم آن را به اطلاع شما برسانم .

خانم ارباب باكنجكاوى پرسيد : قضيه چيست ؟

غلام : ارباب عاشق دختر جوان زيبائى شده و تصميم گرفته تو را طلاق دهد

و با او ازدواج كند . و من بارها ارباب را با آن دختر ديده ام .

خانم ارباب : اى واى برمن ، راست مى گوئى ؟

غلام سوگند ياد كرد كه جز حقيقت بر زبان جارى نكرده است .

خانم ارباب : راه چاره چيست ؟ چه بايد كرد ! ؟

غلام : نمى دانم . مدتى به فكر فرو رفت . آنگاه گفت : يافتم ، راه علاج آنست كه وقتى ارباب خوابيده ، مقدار از موى زير گلويش را به تيغ بچينى ، و آن را نزد ساحر ببرى تا او افسونى بخواند و دل ارباب را مسخر تو گرداند ، و محبت آن دختر از دلش بيرون رود .

خانم ارباب پذيرفت و تصميم گرفت پيشنهاد غلام را بكار بندد .

غلام نزد ارباب رفت و گفت : اين لطف و محبتى كه تو به من دارى ، هيچ كس در حق فرزند خويش ندارد . به همين خاطر بر خود لازم دانستم آنچه را برايم معلوم گشته ، برايتان بازگو كنم . شايد ذره اى از الطاف و مراحم شما جبران شود .

ارباب پرسيد : داستان چيست ؟

غلام گفت : خانم با مرد ديگرى طرح دوستى ريخته و رابطه دارد ، و چون شما مانع ازدواج آن دو هستيد . تصميم گرفته اند شما را در خواب بقتل برسانند .

ارباب : چگونه سخن تو را باور كنم . ساليان دراز با صفا و صميميت و صداقت بايكديگر زندگى كرده ايم .

غلام : وقتى به منزل رفتى ، تظاهر به بيمارى كن و در بستر دراز

بكش و وانمود كن كه در خوابى عميق هستى . آنگاه به صدق گفتار من پى خواهى برد .

ارباب پيشنهاد غلام را بكار بست . در حالى كه در بستر على الظاهر خوابيده بود ، ناگهان همسرش را بالاى سر خود ديد كه تيغى بدست گرفته و قصد جان وى دارد . بلافاصله از جاى برخاست و زن را كشت .

غلام بدون فوت وقت ، خود را به قبيله زن رساند و آنان را از وقوع قتل توسط شوهر مطلع ساخت . آنان بدون تفحص شوهر را كشتند .

سپس اقوام مرد از ماجرا آگاهى يافتند ، در نتيجه شمشيرها كشيده شد ، و دو قبيله زن و شوهر به جان هم افتادند ، و افرادى به خاطر يك سخن نادرست و سعايت يك نفر ، خونشان بناحق برزمين ريخت . و بذر كينه و عداوت در دل دو گروه براى سالها پاشيده شد .

پس از چندى حقيقت امر آشكار گشت . هر دو قبيله از عمل خود پشيمان شدند ، دست اتحاد واتفاق به يكديگر دادند ، و غلام نمام را يافتند و به سزاى خويش رساندند .

امام صادق عليه السلام فرمود : الساعى قاتِلُ ثَلاثَةٍ : قاتِلُ نَفسِهِ وَ قاتِلُ مَن يَسعى بِهِ وَ قاتِلُ من يَسعَى اِلَيهِ(272)

سخن چين قاتل سه نفر است :

1 - قاتل خويش .

2 - قاتل كسى كه از او نمامى كرده است .

3 - قاتل كسى كه نزد او سعايت كرده است .

469) سختى كيفر زبان

پيامبر اكرم : خداوند زبان را چنان شديد عذاب دهد كه هيچ يك از اعضاء ديگر را

آنچنان عذاب نكند .

پس زبان به عنوان اعتراض مى گويد : پروردگارا ، تو مرا به كيفرى مبتلا ساختى كه هيچ چيز را به آن عقوبت نكردى .

خطاب مى رسد : از تو كلمه اى خارج شد ، و به شرق و غرب عالم رسيد . و بر اثر همان يك كلمه خون بى گناهى ريخته شد ، مال محترمى از بين رفت و ناموسى مورد تجاوز قرار گرفت .

سوگند به عزت و جلالم ، تو (زبان ) را به عذاب دردناك و كيفر سختى عذاب مى كنم كه هيچ يك از اعضاء و جوارح را آنگونه عذاب نخواهم كرد . (273)

470) حماقت شاميان

مسعودى مى نويسد : پس از جنگ صفين مردى كوفى سوار بر شترى به شام آمد . مردى شامى ادعا كرد اين شتر من است كه در صفين از من گرفته اى . دعواى طرفين نزد معاويه مطرح شد .

مرد شامى پنجاه نفر حاضر كرد كه گواهى دادند شتر از آن او است .

معاويه فرمان داد تا شتر را به مرد شامى تسليم كند .

مرد كوفى خطاب به معاويه گفت : اصلحك الله انه جمل و ليس بناقة .

خدا تو را اصلاح كند ، اين شتر نر است ، و او ادعا دارد شترش ماده بوده است .

معاويه گفت : اين حكمى است كه صادر شده ، و ديگر اعتراض فايده اى ندارد .

پس از اينكه مدعى و شهود رفتند . معاويه مرد كوفى را به حضور طلبيد ، و از او پرسيد : قيمت شترت چقدر است ؟ دو برابر قيمت را به

او داد ، و گفت : وقتى به كوفه رفتى ، اين پيام را از من به على ابن ابيطالب برسان :

انى اقاتله بماءة الف ، مافيهم من يفرق بين الناقة و الجمل

يعنى من باصد هزار نفر با تو مى جنگم در حالى كه بين آنان حتى يك نفر نيست كه بين شتر ماده و شتر نر تمييز بدهد . (274)

471) پرواز انسان

هر پرنده اى دو بال محاذى و مساوى دارد كه تعادل او را حفظ مى كند ، وامكان پرواز و اوج گرفتن او را در آسمان فراهم مى سازد . اگر يك بال باشد نه تنها پرواز نمى تواند بكند ، بلكه و بال او نيز مى شود ، و حتى در زمين قادر نخواهد بود بخوبى راه برود . هر پرنده اى بُردى محدود در پرواز دارد .

ولى انسان پرنده اى است كه بطور نامحدود مى تواند اوج بگيرد . دو بال انسان ، خوف و رجاء است . و با يك بال پرواز نتوان كرد .

امام صادق عليه السلام فرمود :

الخوف رقيب القلب و الرجاء شفيع النفس

و من كان بالله عارفا كان من الله خائفا و اليه راجيا

و هما جناحا الايمان يطير بهما العبد المحقق الى رضوان الله (275)

472) حيوان با معرفت

امام سجاد عليه السلام 25 سفر به حج رفت . گاهى با پاى پياده و گاهى سوار بر شتر . به فرزندش امام باقر عليه السلام وصيت نمود : من چند مرتبه با اين شتر به حج رفته ام ، مبادا او را نحر كنى .

پس از وفات امام سجاد ، شتر غذا نخورد . كنار قبر امام آمد و ناله اى زد ، و چند بار سر به زمين كوفت . به امام باقر خبر دادند . فرمود او را بر گردانيد ، بر گرداندند ولى بار ديگر كنار قبر امام سجاد عليه السلام رفت .

امام باقر عليه السلام فرمود : او به پدرم علاقه دارد ، او را رها كنيد .

شتر آنقدر ناله زد و

سر به زمين كوفت تا از دنيا رفت .

473) بند دل

جمعى از وزيرى نزد سلطان سعايت كردند . و پيشنهاد دادند او را به جرم خيانت به بند كشد .

سلطان مجلسى آراست ، و وزير را در صدر مجلس جاى داد ، و اشياء نفيسى به وى اعطاء نمود . چون مجلس به پايان رسيد ، به سلطان اعتراض كردند چرا به جاى حبس او را احسان نمودى .

سلطان گفت : شما خواستيد دست و پاى او را به بند كشيد ، ولى من دل او را در بند احسان خويش در آوردم .

474) آب گوارا

ابراهيم بن ادهم گويد : در بيابان چوپانى را ديدم . به او گفتم : آيا نزد تو مقدارى شير يا جرعه اى آب هست ؟

گفت : كدام يك را دوست دارى ؟

گفتم : اگر آب باشد بهتر است .

چوپان چوبدستى خود را بر سنگى زد ، آبى گوارا جارى شد . تعجب كردم .

گفت : شگفت نيست . فان العبد اذا اطاع مولاه اطاعه كل شى ء .

هرگاه بنده ، خدايش را اطاعت كند ، همه چيز مطيع او باشد .

475) چاق و لاغر

دو نفر يكى چاق وپرخور و قوى هيكل ، و ديگر لاغر وكم خور وضعيف همسفر بودند . در شهرى به اتهام قتل دستگير و زندانى شدند .

پس از هفته اى آشكار گشت كه آن دو ، بى گناه هستند . چون در زندان گشودند ، قوى را مرده ، و ضعيف را زنده يافتند . تعجب كردند .

حكيمى گفت : اگر غير از اين بود ، تعجب داشت .

476) ذبح اسماعيل

حضرت ابراهيم عليه السلام از ساره صاحب فرزند نمى شد . ساره كنيزش هاجر را به او بخشيد تا شايد فرزندى بياورد . اتفاقا اسماعيل از هاجر بدنيا آمد . براى ساره بسيار سخت بود . زيرا احساس مى كرد ابراهيم به هاجر و فرزندش بيشتر از او توجه دارد . پس از ابراهيم خواست تا هاجر و اسماعيل را به نقطه دورى ببرد كه آنها را نبيند ، شايد آرامش پيدا كند .

ابراهيم خليل الرحمن به فرمان خداوند سبحان خواهش ساره را پذيرفت . و آن دور را به مكه برد و در سرزمين بى آب و علفى منزل داد .

هنگام بازگشت ابراهيم ، هاجر گفت : اى ابراهيم ، ما را در اين بيابان به كه مى سپارى و كجا مى روى ؟

گفت : اين فرمان خدا است . پس او تسليم شد .

ابراهيم در حالى كه از يكسو نگران حال زن و فرزند بود ، و از سوى ديگر به خدا ايمان و اطمينان داشت ، برگشت ، و گفت :

رَبَّنا اِنّى اَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيرِ ذى زَرعٍ عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ ، رَبَّنا

لِيُقيمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل اءَفئِدَةً مِنَ الناسِ تَهوى اِلَيهِم وَارزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ ، لَعَلَّهُم يَشكُروُنَ(276)

حضرت ابراهيم همسر و فرزند خويش را فراموش نكرد . و گهگاهى به ديدن آنها مى آمد . مدتى گذشت . اسماعيل جوان برومندى شد . ابراهيم در عالم رؤ يا ماءموريت ذبح اسماعيل را پيدا مى كند .

چه امتحان بزرگى ، ذبح فرزند ، تنها فرزندى كه پس از سالها انتظار نصيب او شده است .

ابراهيم به قصد اجراء فرمان الهى به سوى اسماعيل حركت كرد و اين فرمان را به او ابلاغ نمود :

فَلَما بَلَغَ مَعَهُ السَعىَ قالَ يابُنَىَّ اِنّى اءَرى فِى المَنامِ اءَنّى اءَذبَحُكَ فَانظُرماذاتَرى ، قالَ يا اَبَتِ افعَل ماتُؤ مَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللهُ مِنَ الصابِرينَ(277)

آرى اسماعيل گفت : پدر جان ريسمان را محكم ببند تا دست وپا نزنم ، و در اجراء فرمان سست نشوى و از پاداش من نيز كاسته نشود . پيراهنم را بيرون آر تاخون آلود نشود . زيرا مى ترسم اگرمادرم پيراهن آغشته به خون مرا ببيند ، عنان صبر از كف بدهد .

پدر جان لبه كارد را تيزكن تاسريع ببرد و تحملش برايم آسان گردد .

پدر جان : پيراهنم را براى تسلى دل مادرم ببر .

پدر جان : صورت مرا برخاك نه ، تا زمانى كه چشمت به چشمم مى افتد رحم و شفقت تو سبب نشود در امتثال فرمان الهى ترديد به خود راه دهى .

ابراهيم كارد را تيز كرد ، و فرزند را روى زمين خواباند . نگاهى به كارد تيز ، ونگاهى به گلوى لطيف اسماعيل ، اشكش بى اختيار جارى

شد ، با همه سختى وتوان ، كارد را بر گلوى فرزند گذاشت . ولى كارد نمى بريد . بار دوم وسوم تيغ كارگر نشد و رگهاى گلوى اسماعيل را قطع نمى كرد . تا اينكه خطاب رسيد :

فَلَما اَسلَما وَ تَلَّهُ لِلجَبينِ * وَ نادَيناهُ اَن يا اِبراهيمُ * قَد صَدَّقتَ الرُّءيا اِناكَذلِكَ نَجزِى المُحسِنينَ * اِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبينُ * وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ * وَتَرَكنا عَلَيهِ فى الآخَرينَ * سلامٌ عَلى اِبراهيمَ * كَذلِكَ نجزى المُحسِنينَ . (278)

477) عيادت بيمار

دوستى از دوستش عيادت كرد و حالش را پرسيد .

گفت : چند روزى است تب دارم و گردنم نيز درد بسيار مى كند . ولى خداى را شكر مى گويم بحمداللّه ، تبم شكسته ، ولى گردنم هنوز درد مى كند .

گفت : انشاء الله آن هم به زودى خواهد شكست .

478) مال كثير

متوكل عباسى سخت بيمار شد ، نذر كرد اگر بهبود يابد ، مال كثيرى صدقه بدهد . چون سلامت خود را باز يافت ، از علماء پرسيد : مال كثير چه مقدار است تا به نذر خود وفا كنم . جوابهاى مختلفى مطرح شد ، و متوكل متحير ماند .

سر انجام از امام هادى عليه السلام پرسيد .

حضرت فرمود : هشتاد درهم تصدق دهد .

متوكل از سبب حكم سؤ ال كرد .

امام فرمود : خداوند متعال به پيامبرش فرمود : لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ مواطن را شمرديم ، هشتاد مورد شد . و خداوند آنرا كثيرة ناميد .

پس متوكل خوشحال گشت و هشتاد درهم صدقه داد .

479) موعظه مسيح

حضرت عيسى بن مريم : خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد :

بنده با ايمان من وقتى دنيا را از او برگردانم و در زندگى دچار تنگدستى و مشقت گردد ، غمگين و محزون مى شود ، در حالى كه اين محبوبترين و نيكوترين حال او نسبت به من است ودر اين حال او بسيار به من نزديك است .

و هرگاه در دنيا به او وسعت دهم و روزى او را فراخ نمايم ، شادمان و مسرور مى گردد ، در حالى كه آن مبغوض ترين و بدترين حال او نسبت به من است ، و در آن حال او از من بسيار دور است . (279)

480) پسند جانان

يكى وصل و يكى هجران پسندد

يكى درد و يكى درمان پسندد

من از درمان ودرد و ، وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

گر آزرده گر ، مبتلا مى پسندد

چه خوشتر از اين ، كوبه ما مى پسندد

چه دانيم ناخوش كدام است ياخوش

خوش است آنچه برما ، خدا مى پسندد

چرا پاى كوبم ، چرا دست يازم

مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد

طبيبا به درمان دردم چه كوشى ؟

مرا درد ، او بى دوا مى پسندد

481) جريان برق

نكته سنجى گفت : همانطور كه دو سيم جريان مثبت و منفى برق ، اگر لخت باشد و با يكديگر اتصال پيدا كند ، موجب آتش سوزى و انفجار ، و ضرر و زيان بسيار مى شود ، لذا براى پيشگيرى ، سيمها را با عايق مى پوشانند .

مردان و زنان نيز اگر بدون حجاب و پوشش لازم باشند ، موجب فساد اجتماعى و انحراف اخلاقى مى گردد و آحاد جامعه در آتش اين فتنه خواهد سوخت .

482) معما

س : حاصل جمع اعداد يك رقمى از كوچك به بزرگ و از بزرگ به كوچك چيست ؟

+ 9 + 8 + 7 + 6 + 5 + 4 + 3 + 2 + 1

? 1 + 2 + 3 + 4 + 5 + 6 + 7 + 8 + 9

ج : حاصل ضرب عدد بزرگتر در عدد ده . 90= 10 * 9

483) معما

س : حاصل جمع اعداد يك تا ده و بالعكس چيست ؟

ج : حاصل ضرب مجموع كوچكترين عدد و بزرگترين عدد در ده .

110= 10 * (10 + 1)

484) عارف از ديدگاه امام على

امير المؤ مين عليه السلام در تعريف عارف مى فرمايد :

اَلعارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاءعتَقَها وَ نَزَّهَها عَن كُلِّ مايُبعِدُها

عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد و آن را آزاد نمايد ، و از هر چه انسان را از حق دور مى كند ، پاك سازد .

485) كتب اربعه اماميه

1 - كافى تاءليف ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى متوفى 329 هجرى قمرى .

2 - من لايحضره الفقيه تاءليف ابو جعفر محمد بن بابوبه قمى معروف به شيخ صدوق متوفى 381 هق .

3 - تهذيب الاحكام تاءليف ابوجعفر محمد بن حسن طوسى متوفى 460 هق .

4 - استبصار تاءليف ابو جعفر محمد بن حسن طوسى متوفى 460 هق .

مجموع احاديث كتب اربعه 344/44 حديث مى باشد .

چون اسامى مؤ لفين كتب اربعه محمد بود به محمدون ثلاث شهرت يافتند .

486) صحاح سته اهل سنت

1 - صحيح بخارى : متوفى 256 ه ق مشتمل بر 9200 حديث .

2 - صحيح مسلم : متوفى 261 ه ق مشتمل بر 7275 حديث .

3 - سنن ابن ماجه : متوفى 273 هق مشتمل بر 4341 حديث .

4 - سنن ابى دواد : متوفى 275 ه ق مشتمل بر 4800 حديث .

5 - سنن ترمذى : متوفى 279 ه ق مشتمل بر 5000 حديث .

6 - سنن نسائى متوفى 303 ه ق مشتمل بر 5000 حديث .

487) نخستين كتاب

نخستين كتاب روائى اهل سنت مُوَطَّاء مالك بن انس متولد 93 هق و متوفى به سال 169 هق مى باشد .

ولى نخستين جامع روائى شيعه پس از كتب خمسه اميرالمؤ منين به نامهاى آداب و سنن ، الفرائض ، جامعه ، جفر ، و مصحف فاطمه زهرا ، كتاب السنن و الاحكام والقضايا تاءليف ابو رافع شيعى از خواص اصحاب امام على عليه السلام متوفى به سال 40 هق است .

488) بس

اولين حرف قرآن باء ، و آخرين حرف سين مى باشد كه از تركيب وترتيب آن كلمه بس بدست مى آيد و اين كلمه درعربى ، فارسى و تركى به معنى كفايت مى باشد .

حكيم سنائى گويد :

اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سين

يعنى اندر ره دين ، رهبر تو قرآن بس

489) عارف واصل

اعراض از دنيا و اقبال به آخرت هنر نيست .

بلكه هنر اهل معرفت ، اغماض از دنيا و آخرت است .

پيامبر اكرم طبق نقل ابن عباس فرمود :

الدنيا حرام على اهل الاخرة ، و الاخرة حرام على اهل الدنيا .

و الدنيا و الاخرة حرام على اهل الله .

دو عالم را به يكبار از دل تنگ

برون كرديم تا جاى تو باشد

آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى

ديوانه تو ، هر دو جهان را چه كند

490) انواع نفس

امير المؤ منين عليه السلام به كميل بن زياد نخعى فرمود : نفس چهار نوع است :

1 ناميه نباتيه 2 حسيه حيوانيه 3 ناطقه قدسيه 4 كليه الهيه

هر يك پنج قوه و دو خاصيت دارد .

الف ناميه نباتيه :

قوا : ماسكه ، جاذبه ، هاضمه ، دافعه ، مربيه ، و دو اثر آن زيادتى و نقصان است .

ب حسيه حيوانيه :

قوا : سامعه ، باصره ، شامه ، ذائقه ، ولامسه ، و دو خاصيت آن ، شهوت و غضب است .

ج ناطقه قدسيه :

قوا : فكر ، ذكر ، علم ، حلم ، نباهة . و اثر آن نزاهت و حكمت است .

د كليه الهيه :

قوا : بقاء در فناء ، نعيم در شقاء ، عزت در ذلت ، فقر در غناء ، صبر در بلاء .

و نتيجه آن رسيدن به مقام رضا و تسليم است .

491) طاغوت يا طاعون

طاغوتى گفت : شما مردم بايد شكر خداى را بجا آوريد كه در زمان حكومت من ، طاعون را از ميان شما برطرف ساخت .

ظريفى گفت : خداوند عادلتر از آن است كه در يك زمان دو بلاء بزرگ بر مردم نازل كند . و بلاء طاغوت از طاعون شديدتر است .

492) حماقت دزد

كسى شنيد هركس چيزى سرقت كند ، خداوند همان چيز را در روز قيامت به گردن وى خواهد آويخت .

پس نافه مشكى ربود ، و گفت : فرداى قيامت بار سبك معطرى همراه خواهم داشت .

493) موعظه عارف

سلطانى از عارفى تقاضا نمود او را موعظه كند به چيزى كه خالق و مخلوق از وى راضى باشند .

گفت : داد فقراء ده در روز تا مخلوق از تو راضى شود ، و داد فقيرى ده در شب تا آنكه خالق از تو راضى گردد .

494) اثبات صانع

حكيمى را پرسيدند : چه دليلى بر وجود خدا دارى ؟

گفت : دليل هستى خداوند ، دليل هستى من است . زيرا اگر هستى من از من باشد ، از دو حال بيرون نيست . يا من خود را ايجاد كرده ام وقتى بوده ام ، كه اين تحصيل حاصل و محال است . يا من خود را بوجود آورده ام زمانى كه نبوده ام ، اين نيز ممكن نيست ، چون از نيست ، هست كردن ممتنع باشد . پس بى شك مرا كسى آفريده و هستى بخشيده كه عدم و نيستى بر او محال است .

495) گردن شكسته

گويند : كسى از بام افتاد و برگردن رهگذرى فرود آمد ، و مهره گردنش شكست . جمعى از دوستان به عيادتش آمدند و از حال وى پرسيدند .

گفت : بدتر از اين چه باشد كه ديگرى از بام افتد و گردن من بشكند .

496) طالع بين

طالع بينى به جرم كلاهبردارى محكوم به اعدام شد . هنگامى كه او را براى به دار آويختن مى بردند ، كسى از وى پرسيد : آيا سر انجام خويش ديده بودى ؟

گفت : رفعتى مى ديدم ، ليكن نمى دانستم در اينجا خواهد بود .

497) توجيه رياكارى

رياكارى روز عيد قربان شترى نحر كرد . در چندين مجلس براى مردم ياد آور شد كه من شترى قربانى كردم .

شخصى از او پرسيد : تا كى مى خواهى اين قضيه را براى ما نقل كنى ؟

گفت : سبحان الله ، خداوند متعال يك گوسفند به عنوان فديه اسماعيل ذبح كرد ، و در چند جاى قرآن آن را ذكر فرمود . چگونه من كه شترى قربانى كرده ام در مجالس متعدد آن را يادآور نشوم .

498) نخستين تحريف

پيامبر اكرم در باره عمار ياسر مكرر فرمود :

ان عمارا تقتله الفئة الباغية

اى مردم بدانيد ، عمار را ، گروه ستمگر مى كشند .

اين حديث در اذهان مردم جاى گرفت . در جنگ صفين عمار توسط معاويه و لشكر وى به شهادت رسيد . همه مردم متوجه شدند امير المؤ منين على بن ابيطالب بر حق و عدل است ومعاويه باطل و ظالم است . لكن عمروعاص براى گمراه ساختن و انحراف افكار لشكر معاويه اظهار داشت : على و اصحاب او ستمگر هستند ، زيرا آنان عمار را به ميدان جنگ آوردند و به كشتن دادند . و مردم نادان شام اين سخن پوچ را پذيرفتند .

499) صوفيه

در كتاب حديقة الشيعة تاءليف مولى احمد مقدس اردبيلى اين حديث از شيخ مفيد نقل شده است .

راوى گويد : محضر امام هادى عليه السلام در مسجد النبى بودم . جماعتى از اصحاب خدمت امام شرفياب شدند . پس از چندى گروهى ازصوفيه به مسجد آمدند و در گوشه اى حلقه زدند و به ذكر گفتن مشغول شدند .

امام عليه السلام به اصحاب خود فرمودند :

لا تلتفتوا الى هؤ لاء الخدا عين فانهم خلفاء الشياطين ومخربوا قواعد الدين

به اين گروه حيله گر توجه نكنيد ، زيرا آنان جانشينان شياطين ، و ويرانگران پايه هاى دين هستند .

سپس فرمود : تزهد و تهجد وتذكر آنان فريبى بيش نيست . غرض آنست كه مردم را صيد كنند و به دام بيندازند .

آنگاه افزود : اورادهم الرقص و التصدية ، و اذكارهم الترنم و التغنية ، فلايتبعهم الاالسفهاء و لا يعتقدهم الا

الحمقاء ، فمن ذهب الى زيارة احدهم فكاءنما اعان معاوية و ابا سفيان .

يكى از اصحاب پرسيد : هر چند معترف به حق شما باشند ؟

امام نظرى غضبناك به او كردند و فرمودند :

دع ذا عنك فمن اعترف بحقوقنا لم يذهب الى عقوقنا

اين پندار را از خود دوركن ، زيرا كسى كه به حقوق ما عارف و معترف باشد به سوى عقوق ما نمى رود .

يعنى عارف و معترف به حقوق اهل بيت كارى نمى كند كه آنان را به خشم آورد و از خود ناراضى و ناراحت سازد .

سپس فرمود : آيا نمى دانى آنها گروهى از متصوفه هستند و صوفيه همگى مخالف ما مى باشند و روش آنان با مشى ما مغايرت تام دارد . آنان مجوس امت پيامبر اسلام به شمار مى آيند .

اولئك الذين يجتهدون فى اطفاء نور الله و الله متم نوره و لوكره الكافرون

500) عمليات رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس

نام عمليات رمز منطقه تاريخ

1 - بدر يا فاطمة الزهرا شرق دجله 19/12/63

2 - بيت المقدس 1 يا على بن ابيطالب غرب كارون 10/2/61

3 - بيت المقدس 2 يا زهرا شمال سليمانيه 25/10/66

4 - بيت المقدس 3 يا موسى بن جعفر سليمانيه 24/12/66

5 - بيت المقدس 4 يا ابا عبدالله دربند يخان 6/1/67

6 - بيت المقدس 5 يا ابا عبدالله الحسين پنجوين 22/1/67

7 - بيت المقدس 6 يا اميرالمؤ منين سليمانيه 27/2/67

8 - بيت المقدس 7 يا ابا عبدالله الحسين شلمچه 23/3/67

9 - تحرير القدس دربند يخان عراق 21/11/62

10 - ثار الله قصر شيرين 15/5/61

11 - ثامن الائمه نصر من الله و فتح قريب شمال آبادان 5/7/60

12 - حسين

بن على يا جواد الائمه ميمك 26/6/61

13 - خيبريارسول الله هور الهويزه و جزاير مجنون 3/12/62

14 - رمضان ياصاحب الزمان ادركنى شرق بصره 23/4/61

15 - طريق القدس يا حسين غرب سوسنگرد و بستان 8/9/60

16 - ظفر 7يا محمد رسول الله شرق سليمانيه 23/12/66

17 - عاشورايا سيد الشهداءشمال فكه 25/5/64

18 - فتح 7يا فاطمة الزهراءحلبچه 7/4/66

19 - فتح 10يا ابا عبدالله الحسين شمال اربيل عراق 13/6/66

20 - فتح المبين يا زهراغرب دزفول وشوش 1/1/61

21 - قدس 1يا محمد رسول الله شرق دجله 24/3/64

22 - قدس 2يا محمد رسول الله هور الهويزه 4/4/64

23 - قدس 3يا امام جعفر صادق جنوب دهلران 19/4/64

24 - قدس 4محمد رسول الله هور الهويزه 1/5/64

25 - قدس 5يا على بن ابيطالب غرب الهويزه 16/5/64

26 - كربلاى 1يا ابالفضل العباس ادركنى مهران 10/4/65

27 - كربلاى 2يا ابا عبدالله الحسين حاج عمران 10/6/65

28 - كربلاى 3حسبنا الله ونعم الوكيل اسكله نفتى الاميه والبكر11/6/65

29 - كربلاى 4محمد رسول الله غرب اروند رود3/10/65

30 - كربلاى 5يا زهراشلمچه و شرق بصره 19/10/65

31 - كربلاى 6يا فاطمة الزهراءشمال سومار23/10/65

32 - كربلاى 7حاج عمران 12/12/65

33 - كربلاى 8يا صاحب الزمان شرق بصره 18/1/66

34 - كربلاى 9يا مهدى ادركنى قصر شيرين 20/1/66

35 - كربلاى 10يا صاحب الزمان ادركنى ماروت عراق 30/1/66

36 - محرم يازينب شرهانى و زبيدات 10/8/61

37 - محمد رسول الله لا اله الا الله محمد رسول الله غرب نوسود12/10/61

38 - مسلم بن عقيل يا ابالفضل العباس غرب سومار9/7/61

39 - مطلع الفجريا مهدى ادركنى گيلانغرب ، سرپل ذهاب 10/9/60

40 - مولاى متقيان يا على ادركنى چزابه 1/12/60

41 - نصر 1يا صاحب الزمان غرب بانه درعراق 25/1/66

42 - نصر 2يا

حسين مظلوم ميمك 13/3/66

43 - نصر 3جنوب دهلران 27/3/66

44 - نصر 4سليمانيه 31/3/66

45 - نصر 5يا زهراجنوب غربى سردشت 3/4/66

46 - نصر 6يا ابا عبدالله ميمك 10/5/66

47 - نصر 7يا فاطمة الزهراءغرب سردشت 14/5/66

48 - نصر 8يا محمد بن عبدالله ماروت عراق 29/8/66

49 - نصر 9 يا مولاى متقيان حاج عمران 1/9/66

50 - و الفجر مقدماتى يا الله يا الله يا الله فكه چزابه 18/11/61

51 - و الفجر 1يا الله يا الله يا الله شمال غرب فكه 20/1/62

52 - و الفجر 2يا الله يا الله يا الله حاج عمران 29/4/62

53 - و الفجر 3يا الله يا الله يا الله مهران 7/5/62

54 - و الفجر 4يا الله يا الله يا الله پنجوين 27/7/62

55 - و الفجر 5يا زهراچنگوله 27/11/62

56 - و الفجر 6يا زهراچزابه و چيلات 2/12/62

57 - و الفجر 7يا زهراچزابه و چيلات

58 - و الفجر 8يا زهرافاو20/11/64

59 - و الفجر 9يا الله يا الله يا الله شرق چوارته عراق 5/12/64

60 - و الفجر 10يا الله يا الله يا الله حلبچه 25/12/66

1 - آغاز جنگ و تجاوز عراق به ميهن اسلامى ايران 31 شهريور 1359

2 - سرنگونى هواپيماى مسافربرى ايران توسط آمريكا 12/4/1367

3 - پذيرش قطعنامه سازمان ملل توسط ايران 5/5/1367

4 - عمليات مرصاد در غرب كشور و سركوبى منافقين 27/4/1367

5 - پايان يافتن جنگ 29/5/67

اللهم وفقنا لما تحب و ترضى

تهران سيد محمد امين

پی نوشتها

پی نوشتها 1

1- امالى صدوق مجلس 33 عيون اخبار الرضا باب 28 بحار الانوار 82/60/47،89/226/3.

2 - سوره عبس / آيات 34 36

3 - فرار موسى از مادر به خاطر ترس از ناتوانى بر اداء حق مادر است .

4 - مراد از

پدر ابراهيم شخصى است كه او را تربيت كرده است .

5 - خصال صدوق / باب 5/ ص 102 بحارالانوار/ ج 10/ ص 80.

6 - انوار النعمانيه / ص 421.

7 - اثنى عشريه / ص 260.

8 - اثنى عشريه / ص 98.

9 - انوار نعمانيه / ص 193 بحار الانوار، 17/29/8.

10 - انوار نعمانيه / ص 193 بحار الانوار، 17/29/8.

11 - كشكول / ص 282.

12 - اثنى عشريه / ص 232.

13 - مجالس المؤ منين / ج 2/ ص 14 انوار نعمانى / ص 216.

14 - سوره نساء/ آيه 17

15 - سوره يوسف / آيه 28.

16 - خصال / ص 707.

17 - بندهاى 3 تا 6 مربوط به مواردى است كه غالبا شركت آنان ملازم با معصيت باشد و موازين شرع رعايت نشود وگرنه با مراعات حدود هيچ كراهتى ندارد بويژه در شرائط كنونى كه حضور زنان در نماز جمعه و جماعات وتشييع جنازه مخصوصاً شهيدان و عيادت بيماران و معلولين و جانبازان مصلحت دارد و شركت آنان در صحنه هاى اجتماعى ضرورى است . چنانكه حضرت امام امت در پاسخ به استفتائى فرموده اند شركت بانوان در نمازهاى جماعت يوميه و نماز جمعه كراهت ندارد، بلكه در بعضى موارد مطلوب است .

18 - سوره اسراء/ آيه 84.

19 - اصول كافى ج 2/ ص 85 بحارالانوار 8/347/5.

20 - سوره طارق / آيات 6 8.

21 - سوره آل عمران / آيه 6.

22 - سوره حج / آيه 5.

23 - سوره مؤ منون / آيه 15.

24 - سوره كهف / آيه 47 48.

25 - سوره شورى / آيه 7.

26 - روضه كافى ج 2/ ص 87 بحار

الانوار ج 14/ ص 94.

27 - - انوار نعمانيه / ص 197 بحارالانوار ج 2/ ص 320.

28 - عيون اخبار الرضا/ ص 87.

29 - خصال ج 1/ ص 370 بحارالانوار ج 2/ ص 317.

30 - مجالس المؤ منين ج 1/ ص 83.

31 - مجالس المؤ منين ج 1/ ص 83 و84.

32 - خصال ج 1/ باب 4/ ص 36.

33 - مجمع البيان ، ج 10/ ص 423.

34 - سوره نباء/ آيه 19.

35 - در اثنى عشريه 10/3 دارد كه اينان غيبت كنندگان هستند.

36 - بحار الانوار، ج 15/ ص 105.

37 - سفينة البحار، ج 1 / ص 8.

38 - روضه كافى / ج 2/ ص 353 بحارالانوار/ ج 14/ ص 495.

39 - فروع كافى / ج 5/ ص 289.

40 - فروع كافى / ج 5 / ص 423.

41 - الغدير/ ج 6 / ص 104.

42 - سوره مائده / آيه 54.

43 - مجمع البيان ج 2/ ص 208.

44 - بحارالانوار ج 52 / ص 243.

45 - كنزالعمال ج 14 / ح 38657.

46 - سنن ابن ماجه ج 2/ ص 1366 بنقل از ولايت فقيه .

47 - بحارالانوار ج 57 / ص 216.

48 - همان مدرك .

49 - سوره اسراء / آيه 5.

50 - احتجاج طبرسى ج 2/ ص 51.

51 - اصول كافى ج 2/ ص 69 بحارالانوار ج 14/ ص 507 منازل الا خرة / ص 243.

52 - احتجاج طبرسى ج 2/ ص 244 بحارالانوار ج 10/ ص 385.

53 - ظهار آنست كه شوهر به همسر خود بگويد: انت على كظهر امى يا ظهرك كظهر امى يعنى تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى

، يا پشت تو مثل مادرم است اين سخن باعث حرمت زن بر شوهر مى شود.

54 - انوار نعمانى / ص 405.

55 - تحف العقول / ص 89.

56 - ارشاد القلوب / باب 52.

57 - سوره نازعات / آيات 41 40.

58 - سوره حديد / آيه 11.

59 - سوره زخرف / آيه 32.

60 - سوره فاطر/ آيه 6.

61 - سوره ذاريات / آيات 56 58.

62 - سوره طلاق / آيه 3 4.

63 - ارشاد القلوب /باب 48 / ص 220.

64 - ارشاد القلوب باب 13 ص 65 باب 18 / ص 92.

65 - امالى صدوق / ص 509.

66 - مختار الجوامع / ص 101.

67 - مادر امام كاظم و امامان بعدى همه كنيز بوده اند. تنها امام باقر عليه السلام از طرف پدر و مادر منتهى به معصوم مى باشد. زيرا پدرش پسر امام حسين و مادرش دختر امام حسن است . البته اين خصوصيت براى امام حسن و امام حسين وجود دارد كه پدر و مادرشان هر دو معصوم بوده اند.

68 - بنابر مشهور، شهادت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها در 13 جمادى الاولى ، هفتاد و پنج روز پس از رحلت پيامبر اكرم است ، ولى طبق نظر بعضى محققين ، شهادت ايشان در سوم جمادى الثانى همان سال است .

69 - دوران امامت حضرت ولى عصر تا زمان باز بينى كتاب (1373 هجرى شمسى مطابق با 1415 ه ق ) 1155 سال مى باشد.

70 - اصول كافى ج 2 / ص 639.

71 - تحف العقول / ص 286.

72 - سوره محمد / آيه 23.

73 - سوره رعد / آيه 25.

74

- سوره بقره / آيه 27.

75 - ناسخ التواريخ / ج 1 / ص 174 / چاپ قديم بحارالانوار/ ج 20 / ص 130.

76 - ماه .

77 - دريا.

78 - عمر.

79 - طور سينا.

80 - والصبح اذا تنفس بحارالانوار / ج 10 / ص 61 و ص 156.

81 - اثنى عشريه / باب 10 / صفحه 232.

82 - منتخب التواريخ / ص 340.

83 - سوره بقره / آيه 189.

84 - سوره نور / آيه 27.

85 - مجالس المؤ منين ج 1/ ص 114، روضة الجنات / ص 255.

86 - بحار الانوار ج 74/ ص 236 مكاسب محرمه شيخ انصارى / ص 47

87 - سوره نجم / آيه 49.

88 - خصال / ص 526.

89 - خصال / ص 249 و ص 325.

90 - خصال / ص 598.

91 - خصال / ص 318.

92 - منتخب التواريخ / ص 23.

93 - سوره انفال / آيه 15.

94 - منتخب التواريخ / ص 24.

95 - سوره حشر / آيه 9.

96 - تفسير صافى / ص 242.

97 - منازل الاخرة / ص 273 كليله و دمنه / ص 43.

98 - ارشادالقلوب / ص 77.

99 - اصول كافى .

100 - سوره احزاب / آيه 42 41.

101 - مختار الجوامع / ص 52.

102 - امالى صدوق / ص 578.

103 - وسائل الشيعة ، ج 11 / ص 5.

104 - بحارالانوار / ج 14 / ص 488.

105 - سوره مطففين / آيه 29.

106 - سوره يونس / آيه 25.

107 - سوره شورى / آيه 26.

108 - محجة البيضاء / ج 5 / ص 69.

109 - سوره مؤ من / آيه 60.

110 - سوره اعراف

/ آيه 21.

111 - سوره ص / آيه 82.

112 - سوره اسراء / آيه 44.

113 - سوره نور / آيه 41.

114 - تحف العقول / ص 165.

115 - تحف العقول / ص 304.

116 - اصول كافى / ج 1 / ص 44.

117 - اصول كافى / ج 1 / ص 43.

118 - حديث مناهى امالى صدوق / مجلس 66 مكارم الاخلاق

119 - بحار الانوار كتاب الفتن و المحن باب 55 وسائل الشيعة 11/ 104 فروع كافى 5 / 46.

120 - اشاره به آيه و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون .

121 - تحف العقول / ص 333.

122 - سوره يوسف / آيه 55.

123 - تحف العقول / ص 152 نهج البلاغة / حكمت 142.

124 - منتخب التواريخ / ص 775.

125 - سوره حشر/ آيه 16.

126 - مجمع البيان ج 9 / ص 265 بحارالانوار ج 14/ ص 486.

127 - اثنى عشريه / ص 108.

128 - ارشاد القلوب / ص 245.

129 - سوره مريم / آيه 15.

پی نوشتها 2

130 - سوره مريم / آيه 33.

131 - سوره توبه / آيه 118.

132 - سوره نور/ آيه 62.

133 - امالى صدوق /مجلس 70/ حديث 8.

134 - سوره آل عمران / آيه 170.

135 - سوره نساء/ آيه 100.

136 - سوره نساء/ آيه 74.

137 - بحارالانوار ج 19/ ص 163.

138 - سوره توبه / آيه 52.

139 - سوره مريم / آيه 30.

140 - سوره طه / آيه 28.

141 - سوره قصص / آيه 81.

142 - شبهاى پيشاور/ ص 200.

143 - المحجة البيضاء/ ج 3/ ص 446 عيون اخبار الرضا/ باب 30.

144 - سوره توبه /

آيات 76 75.

145 - سوره فتح / آيه 10.

146 - سوره فاطر/ آيه 44.

147 - سوره يونس / آيه 23.

148 - سوره بقره / آيه 9.

149 - سوره اعراف / آيه 160.

150 - بحارالانوار ج 8 / ص 290.

151 - سوره مائده / آيه 10.

152 - سوره معارج / آيات 15 18.

153 - سوره مدثر / آيات 26 30.

154 - سوره همزه / آيات 4 9.

155 - سوره قارعه / آيات 8 11.

156 - سوره كهف / آيه 29.

157 - سوره انسان / آيه 4.

158 - سوره آل عمران / آيه 12.

159 - بحارالانوار / ج 13 / ص 434.

160 - سوره بقره / آيه 29.

161 - سوره بقره / آيه 261.

162 - سوره يوسف / آيه 43.

163 - يوسف / آيه 48 46.

164 - سوره بنى اسرائيل / آيه 44.

165 - سوره مؤ منون / آيه 17.

166 - سوره مؤ منون / آيه 86.

167 - سوره فصلت / آيه 12.

168 - سوره طلاق / آيه 12.

169 - سوره ملك / آيه 3.

170 - سوره حاقة / آيه 7.

171 - سوره نوح / آيه 15.

172 - سوره نباء / آيه 12.

173 - سوره حجر / آيه 87.

174 - سوره بقره / آيه 196.

175 - سوره حجر / آيه 44.

176 - سوره كهف / آيه 22.

177 - سوره لقمان / آيه 27.

178 - سوره بقره / آيه 30.

179 - سوره يس / آيه 27.

180 - مجمع البيان ج 2 / ص 538.

181 - خصال صدوق / ص 317.

182 - سوره مائده / آيه 42.

183 - سوره مائده / آيه 6.

184 - سوره مائده / آيه 6.

185

- سوره جن / آيه 18.

186 - سوره ذاريات / آيه 19.

187 - وسائل الشيعه ، ج 11 / ص 521.

188 - همان سند / ص 530.

189 - سوره انفال / آيه 27.

190 - سوره توبه / آيه 102.

191 - سوره ق / آيه 16.

192 - احتجاج طبرسى / ص 130.

193 - سوره انعام / آيه 160.

194 - سوره مائده / آيه 27.

195 - احتجاج / ص 130.

196 - سوره معارج / آيه 4 .

197 - سوره ابراهيم / آيه 48.

198 - بحار الانوار ج 14/ ص 445.

199 - وسائل الشيعه ، ج 11 / ص 151.

200 - سوره انبياء / آيه 47.

201 - بحار الانوار ج 7 / ص 126.

202 - تحف العقول / ص 417.

203 - سوره مؤ منون / آيه 100 99.

204 - مكارم الاخلاق .

205 - بمناسبت فرا رسيدن عيد نوروز پس از كودتاى ننگين 28 مرداد 1332 هجرى شمسى .

206 - سوره بقره / آيه 110.

207 - سوره لقمان / آيه 14.

208 - سوره نساء / آيه 1.

209 - سوره رعد / آيه 21.

210 - تحف العقول / ص 220 .

211 - تحف العقول / ص 250.

212 - تحف العقول / ص 101.

213 - سوره طلاق / آيه 3.

214 - سوره آل عمران / آيات 136 135.

215 - تحف العقول / ص 417 و 419.

216 - شرح ابن ابى الحديد / ج 19 / ح 378 تحف العقول / ص 224.

217 - شرح نهج البلاغه / ج 19 / ح 385.

218 - تحف العقول / ص 387.

219 - خصال صدوق / ص 345.

220 - سوره يونس / آيه 83.

221 -

سوره بنى اسرائيل / آيه 27.

222 - سوره اعراف /آيه 31.

223 - سوره مائده / آيه 32 .

224 - سوره يونس / آيه 12.

225 - سوره فرقان / آيه 67.

226 - سوره بنى اسرائيل / آيه 29.

227 - تحف العقول / ص 305.

228 - تحف العقول / ص 212.

229 - اثنى عشريه / ص 189.

230 - اثنى عشريه / ص 195.

231 - سوره روم / آيه 41.

232 - اصول كافى ج 2 / ص 269.

233 - تحف العقول / ص 329 / ح 11.

234 - اثنى عشريه / ص 141.

235 - اثنى عشريه / صفحه 164.

236 - عيون اخبار الرضا / باب 29 تحف العقول / ص 470 / ح 33.

237 - بحار الانوار / ج 12 / ص 36 / ح 13.

238 - تحف العقول / ص 431 / ح 5 بحار الانوار ج 2 / ص 79.

239 - سوره بقره / آيه 255.

240 - سوره آل عمران / آيه 3 .

241 - سوره نساء / آيه 87.

242 - سوره طه / آيه 8.

243 - سوره تغابن / آيه 13.

244 - سوره نمل / آيه 26.

245 - اثنى عشريه / ص 213 .

246 - اثنى عشريه باب 10 / فصل 2 / ص 215.

247 - سوره يوسف / آيه 68.

248 - سوره اسراء / آيه 4.

249 - سوره حج / آيه 66.

250 - سوره مؤ من / آيه 20.

251 - سوره سباء / آيه 34.

252 - سوره اسرى / آيه 23.

253 - سوره فصلت / آيه 12.

254 - سوره طه / 72.

255 - سوره قصص / آيه 28.

256 - سوره يوسف / آيه 41.

257

- ورامين

258 - بحار الانوار ج 22/ ص 444/ ح 5.

259 - سوره شعراء / آيه 82.

260 - سوره زمر / آيه 53.

261 - سوره شعراء / آيه 87.

262 - سوره تحريم / آيه 8.

263 - سوره شعراء / آيه 85.

264 - سوره مؤ منون / آيه 10.

265 - سوره بقره / آيه 127.

266 - سوره شورى / آيه 25.

267 - سوره صافات / آيه 100.

268 - سوره انعام / آيه 165.

269 - بحار الانوار ج 22 / ص 202 / ح 20.

270 - تتمة المنتهى / ص 230.

271 - وسائل الشيعه ج 20/ ص 42.

272 - خصال صدوق / ص 122.

273 - اصول كافى / ج 2 / ص 115.

274 - مروج الذهب ج 3 / ص 31.

275 - مصباح الشريعه / باب 88.

276 - سوره ابراهيم / آيه 37.

277 - سوره صافات / آيه 102.

278 - سوره صافات / آيات 110 103.

279 - تحف العقول / ص 552.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109