شناخت امام راه رهائی از مرگ جاهلی

مشخصات کتاب

سرشناسه : فقیه ایمانی،مهدی، 1308 -

عنوان و نام پدیدآور : شناخت امام راه رهائی از مرگ جاهلی شامل : بحث و بررسی اسناد و محتوی حدیث من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة/ مهدی فقیه ایمانی.

مشخصات نشر : [اصفهان]: عطر عترت، 1386.

مشخصات ظاهری : 535 ص.

شابک : 35000 ریال 964-7941-03-X :

یادداشت : چاپ چهارم.

یادداشت : کتابنامه: ص. [509] - 518 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

یادداشت : نمایه.

موضوع : امامت

موضوع : امامت -- احادیث

رده بندی کنگره : BP223/ف7ش9 1386

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : 1148782

راه رهائی از مرگ جاهلی

بحث و بررسی اسناد و محتوای حدیث

« من مات و لم یعرف إمام زمانه ، مات میتة جاهلیة »

مهدی فقیه ایمانی

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

حدیث یا آیه

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

انگیزه تألیف

بسم اللّه الرحمن الرحیم

هر چند که بزرگان علماء امامیه مانند:

شیخ صدوق با تالیف «اعتقادات »،

شیخ مفید با تالیف «الافصاح » و «الایضاح»،

سید مرتضی با تالیف «الشافی»

شیخ طوسی با تالیف «تلخیص الشافی» و...،

خواجه نصیرالدین طوسی با تالیف «تجریدالکلام »،

عماد الدین طبری با تالیف «کامل بهائی»

علامه حلی با تالیف «نهج الحق » و «الفین » و...،

شیخ ابراهیم قطیفی بحرانی با تالیف «الفرقة الناجیه»(1)

قاضی نوراللّه شوشتری با تالیف «احقاق الحق» ،

علامه مجلسی با تالیف «حق الیقین » و...

و در قرون اخیر امثال:

علامه سید محمد قلی لکهنوی باتالیف «تشیید المطاعن»

علامه میر حامد حسین با تالیف «عبقات الانوار» و «استقصاء الافهام»

سید محسن امین عاملی با تالیف «نقض الوشیعه»

علامه سید عبد الحسین شرف الدین با تالیف «المراجعات» و «النص والاجتهاد »،

ص :11


1- 1 _ این کتاب بقلم این جانب تحقیق ودرجریان چاپ است

علامه امینی با تالیف «الغدیر»

آیة اللّه شیخ اسد حیدر نجفی با تالیف «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» ،

آیة اللّه سید شهاب الدین مرعشی نجفی با تالیف «ملحقات احقاق الحق»

و دیگر بزرگان علماء و نویسندگان ، هر کدام به نوبه خود سعی و کوشش بسیار در اثبات حقانیت مکتب اهل بیت علیهم السلام و ردّ شبهات معاندین نموده و در مجموع مطلب ناگفته ای باقی نگذارده و زمینه ای برای ابتکار و نو آوری نمانده.

اما نظر به وظیفه تذکر و اتمام حجت، که در هر عصر و زمانی و هر منطقه و مکانی، بر عهده نویسندگان و گویندگان می باشد، مؤلف این کتاب با اعتراف به ضعف همه جانبه خود، و نیز کمبود امکانات تحقیقی ، تنها به انگیزه انجام وظیفه و چیدن خوشه ای از خرمن ولایت، به بحث و بررسی پیرامون حدیث: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» پرداخته ، و حتی المقدور با نقل بی واسطه از مصادر دست اوّل تاریخی ، حدیثی ، تفسیری ، کلامی اهل تسنن، این اثر مختصر را تنظیم و به خوانندگان و پژوهش گران حقیقت جو تقدیم می دارد.

در پایان با روی سخن به مسلمانان اهل تسنن به ویژه علما ، محققین ، فضلاء ، طلاب علوم دینی، اساتید دانشگاهی و دانشجویان ، و با خواهش مطالعه این کتاب، خصوصا بخش چهارم آن ، انتظار می رود آراء و نظریات منطقی و به دور از تعصب خود را درباره مندرجات آن ، اعلام نمایند ، تا بررسی و در صورت لزوم اصلاح و ترمیم گردد ، و به فرموده قرآن کریم: __ « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ» __ هر کسی با وجود شاهد و دلیل، راه حق یا باطل را پیش گیرد، خود مسئول سرنوشت خویش و برخوردار از پاداش حق طلبی و مکافات بیراهه روی خواهد بود.

«مؤلف»

ص :12

پیشگفتار

مسلمانان بر سر دو راهی حق و باطل

همان طوری که دامنه اختلافات بین مذاهب عقیدتی و کلامی اهل تسنن (اشاعره و معتزله) و نیز مذاهب فقهی آن ها ( حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی ) همزمان با پیدایش آن ها از باء بسم اللّه عقائد و احکام آغاز و تا تاء تمّت به پیش می رود، و کمتر موضوعی را می توان پیدا کرد که مورد اختلاف نباشد ، و متون فقهی و اعتقادی آن ها شاهد بر این مدعا است، نیز اختلاف بین شیعه و سنی هم از مسائل جدید الاحداث و نو ظهور نیست، و منحصر به بعضی از مسائل عقیدتی یا فروع فقهی که بتوان به سادگی نادیده انگاشت، نمی باشد. بلکه در تمام ابواب و فصول مسائل اعتقادی و فقهی ، از سر آغاز پیدایش آنها، جریان داشته و هم چنان ادامه دارد.

ناگفته پیداست که مسئله امامت و خلافت بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، نقطه شروع ، و ریشه همه اختلافات بین شیعه و اهل سنت می باشد، و تمام نزاع های میان این دو گروه، در موضوع امامت و خلافت، و شرایط مربوط به آن خلاصه می گردد.

به این ترتیب اگر فرض کنیم اختلاف پیرامون مسئله امامت و خلافت میان این دو فرقه به شکل معقولی حل گردد، محققاً و بدون شک، دیگر موارد اختلاف و فاصله گیری های ناشی از تکفیر و. . . که منجر به قتل ، غارت و تخریب خانه و کاشانه ، متلاشی شدن خانواده ها وجمعیت ها می گردد، و نیز

ص :13

گفتن و نوشتن آن همه مطالب ضد و نقیض و خصمانه ای که در طول چهارده قرن گذشته برقرار بوده و هم اکنون به شدّت ادامه دارد، هر چه بیشتر جای خودش را به دوستی و اتفاق و هم زیستی مسالمت آمیز و اخوّت اسلامی خواهد داد.

امّا متاسفانه در طول این مدت ، با روی کار آمدن انواع حکومت ها و تالیف صدها و صدها کتاب و رساله استدلالی و نگارش و نشر هزارها مقاله، و تشکیل جلسات فراوان سخنرانی و بحث و مناظره، در مساجد و مدارس و در محضر ائمه معصومین علیهم السلام (1) و یا دربار خلفا وسلاطین(2)، و تاسیس مجمع علمی از علما و نویسندگان مذاهب اسلامی مانند « دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه » ، نه تنها اختلافات پایان نیافته، بلکه تعصب های نژادی و قومی، و تشدید آن با تحریکات دشمنان خارجی، که با نوشتن کتاب و مقاله(3) و روش های دیگر ، هرچه بیشتر به این اختلافات دامن زده و زد و خوردهای خونین فرق سنی با یکدیگر و سنی با شیعه را در پی داشته است، که جنگ های صلیبی و جنگ هائی را که با کشورهای غیر مسلمان است، به دست فراموشی سپرده است.

ص :14


1- 1 _ توضیحا احتجاج طبرسی با چاپهای مکرر در عراق و ایران و بیروت و ترجمه های متعدد آن به قلم سه نفر از دانشمندان «به شرح الذریعه 4/ 75» ومجلد چهارم بحار الانوار چاپ قدیم و نهم ودهم از چاپ جدید والمراجعات و دیگر کتاب های علامه شرف الدین _ و احتجاجات الغدیر «ج 1 ص 159 _ 213» و دیگر نمونه های فراوان از این قبیل بیانگر موضوع بحث و مناظره های مذهبی و مشتی از خروار است.
2- 2 _ همانند مجلس بحث ومناظره مامون الرشید با چهل نفر از علمای سنی وقضات دربار وغیره پیرامون خلافت بلافصل علی علیه السلام و محکوم شدن آنها واعتراف به حقانیت امیرموءمنان به شرحی که در «عقد الفرید»اندلسی 5/92 _101 آمده. وهمانند مجلس بحث و گفتگو پیرامون افضلیت امیرموءمنان علیه السلام درحضور عمربن عبدالعزیز که داستان جالب ومفصل آن را در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 20/222، می خوانید.
3- 3 _ مثل احمد امین موءلف فجر الاسلام وضحی الاسلام و احسان الهی ظهیر وهابی پاکستانی و محبّ الدین خطیب وده ها نفر امثال اینان.

و می بینیم که در کشورهای اسلامی تالیف و نشر کتاب هائی که در آن از هیچ نسبت ناروا و تهمتی نسبت به شیعه فروگذار نکرده، آزاد است . ولی ورود و نشر کتاب های شیعه که در آن ها ازاین تهمت ها و یاوه ها جواب داده، ممنوع می باشد.

برای نمونه در کشور سوریه، با اینکه مقررات حزب حاکم و حکومت غیر دینی آن، بسیاری از قوانین و احکام اسلامی را تحت الشعاع قرار داده و به حال رکود وتعطیل درآورده، و ورود، چاپ ونشر انواع کتب کمونیستی وضد اسلامی آزاد است، اما چاپ ونشر کتب اعتقادی شیعه ممنوع می باشد، و ورود آن ها حتی برای استفاده شخصی، آزاد نیست ومتاسفانه باشدّت باآن برخورد می شود.(1)

جالب آنکه بسیاری از تهمت ها ونسبت های جعلی و دروغین را که دشمنان اهل بیت و شیعه، و یا مزدور بیگانه، به شیعه وارد نموده، هم روش عملی شیعه در کشورهای اسلامی، آنها را تکذیب کرده، و هم علما و محققین از نویسندگان شیعه مانند علامه میر حامد حسین لکهنوی رحمه الله و پدرش و مرحوم شرف الدین و علامه امینی و دیگر بزرگان، هریک با دلائل منطقی و تألیفات متعدد آنها را تکذیب نموده، و مشت خیانت آنها را باز کرده اند.

ولی باز در کتاب ها، مقالات ، سخرانی ها و. . . ، اهل تسنن همان نسبت های دروغین و تهمت ها را مطرح و تکرار می کنند ، و برای دهمین بار و بیشتر تجدید چاپ کرده و با ترجمه و نشر آن به زبان های دیگر، آن را دست آویز ضدّیت و تاخت وتاز بر شیعه و جدائی و فاصله گیری از آن قرار می دهند.

اکنون بر خلاف نظر افراد ساده لوح و بی خبر از واقعیات ، یا اصلاح طلب، که از روی خوش بینی یا مصلحت اندیشی و یا خود فروختگی، پندارند که با شعار، یا فشار بر یکی از طرفین دعوا، یا انعطاف و گذشت از اصول و فروع ،

ص :15


1- 1 _ جالب توجه آنکه در نمایشگاه بین المللی کتاب در ربیع الاول 1411 ه دردمشق، به ناشران و موسسه های علمی شیعه اجازه شرکت نداده بودند، در حالی که نه تنها هر گونه کتب خوارج و مسیحیت آزاد بود، بلکه انواع کتابهای جنجال برانگیز عقیدتی واخلاقی و ضد اسلامی هم بطور آزاد در معرض نمایش قرار گرفته بود . و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

مانند قبولی خلافت خلفاء و ترک شهادت ثالثه ( اشهد أن علیّاً ولیّ اللّه ) در اذان و اقامه، و شرکت در جماعت اهل تسنن، یا خود داری از مطرح کردن بحث های تاریخی و علمی در رابطه با حقانیت اهل بیت علیهم السلام و تقدم ایشان بر دیگران و...، می توان اختلافات بین شیعه وسنی را حل کرد، و وحدت بین این دو فرقه اسلامی که دست به گریبان صدها عامل افتراق اند را جامه عمل پوشانید .

نویسنده امیدوار است با طرح این بحث و بررسی پیرامون این حدیث شریف، گامی در حل اختلافات برداشته، و در جهت شناساندان وظیفه بزرگ و سرنوشت ساز اسلامی به نام «امام شناسی» کمکی کرده باشد، شاید هم خوانندگان علاقه مند به سعادت ابدی و بیمناک از سوء عاقبت، به دور از هر گونه تعصب ، به فکر تجدید نظر در عقائد خود و تحقیق از حق بر آیند.

توضیحاً با توجه به اینکه شیعه در مسئله خلافت و امامت قائل به نص و تعیین خلیفه از ناحیه خداست،(1) واهل سنت معتقد به شورا و انتخاب اند، و متصدیان خلافت همه با تمهیداتی بر مسند قدرت نشستند و خبری از شورا و انتخاب واقعی و دمکراسی(2) نبوده و اگر هم بوده از قرنها پیش رشته اش قطع شده، هدف نویسنده از طرح وتنظیم این کتاب، شناختن امامی است به نص حدیث، معرفت او واجب و لازم است.

والسلام علی من اتبع الهدی

مهدی فقیه ایمانی

ص :16


1- 1 _ علامه حلی در کتاب «الفین» حدود یکهزار دلیل بر لزوم عملی تعیین امام از جانب خدا و معرفی آن از جانب پیامبر اقامه کرده است که لازم است مراجعه شود.
2- 2 _ امام امیرموءمنان علیه السلام «در نهج البلاغه ، ذیل کلمه 190 » دراین باره فرمود: فان کنت بالشوری ملکت امورهم ، فکیف بهذاوالمشیرون غیّب؟

بخش اوّل

اشاره

اسناد و مدارک حدیث « من مات ولم یعرف....»

جاهلیت و مرگ جاهلی

مقصود از امامی که نشناختن او به مرگ جاهلی می انجامد

ائمه معصومین ، مصادیق حدیث

چگونگی انتقال خلافت به هریک از زمامداران

پایه گذاری حکومت بنی امیه

ص :17

ص :18

اسناد و مصادر حدیث

« من مات ولم یعرف....» و احادیث مشابه

حافظان حدیث ، حدیث شناسان ، تاریخ نگاران و دانشمندان فن کلام و عقیده شناسی اهل تسنن حدیث فوق را عینا و یا به عبارات دیگر بطور متواتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند، آن چنان که هیچ گونه شک و تردیدی در صدور آن از ناحیه آن حضرت وجود نداشته و ندارد.

اکنون قبل از پرداختن به ذکر اسناد و مدارک آن یاد آور می شویم که این حدیث با فراوانی متون واختلاف در بعض کلمات اکثرا با جمله «مات میتة جاهلیة » و گاهی با جمله « مات یهودیاً أو نصرانیاً » یا با تعبیری که بیانگر سوء عاقبت امام ناشناس است به پایان می رسد.

اما هر دسته ای از متون با فرازی غیر از دیگر فرازها آغاز می گردد، ولی شکی نیست که با وجود اختلاف ظاهری این فرازها، مصداق همه آنها یک گروه بوده، و هدف اصلی از ایراد آنها، همه در موضوع امام شناسی و پیروی از امام زمان خلاصه می گردد.

به عبارت دیگر؛ دسته ای از متون مربوط به آنهائی است که نشناختن امام زمان، ایشان را تهدید به مرگ جاهلی می کند، و دسته ای دیگر آن هائی می باشد که تمرّد و نافرمانی از خط و فرمان امامی را که با او بیعت نموده، یا فاصله گیری با جماعتی را که بدان پیوسته به مرگ جاهلی منتهی می داند.

و دسته سوّم روایاتی است که مرگ همراه بابغض امیرالمؤمنین علیه السلام را به

ص :19

مرگ جاهلی یامرگ یهود و نصاری یامرگ به دور ازبهره ور شدن ازاسلام معرفی و اعلام میکند و...

بدین ترتیب نخست فهرستی از متون دسته اوّل و دوّم این احادیث را به نظر خوانندگان می رسانیم، و آن گاه می پردازیم به ذکر اسناد آنها، و سپس به بحث و بررسی پیرامون منظور از آنها، و لوازم اختصاصی هردسته ای از آن متون.

دسته اوّل

1 _ من لم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة.

2 _ من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة.

3 _ من مات لیلة ولیس فی عنقه بیعة إمام، مات میتة جاهلیة.

4 _ من مات و لا إمام له، مات میتة جاهلیة.

5 _ من مات و لا بیعة علیه، مات میتة جاهلیة.

6 _ من مات و لا طاعة علیه، مات میتة جاهلیة.

7 _ من مات و لم یعرف إمام زمانه، فلیمت إن شاء یهودیّاً وإن شاء نصرانیّاً.

8 _ من مات ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة.

9 _ من مات ولیس علیه إمام جامع، فقد مات میتة جاهلیة.

10 _ من مات ولیس علیه إمام ، فمیتته میتة جاهلیة.

11 _ من مات ولیس علیه إمام، مات میتة جاهلیة.

12 _ من مات و لیس (لیست) علیه طاعة، مات میتة جاهلیة.

13 _ من مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.

14 _ من مات و لیس لإمام جماعة علیه طاعة، مات میتة جاهلیة.

15 _ من مات ولیس له إمام، فمیتته میتة جاهلیه.

ص :20

دسته دوّم

1 _ لیس أحد یفارق الجماعة شبرا فیموت ، إلاّ مات میتة جاهلیة.

2 _ من خالف المسلمین قید شبر ثمّ مات، مات میتة جاهلیة.

3 _ من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیة.

4 _ من خرج من الجماعة قید شبر، فقد خلع ربقة الاسلام من رأسه.

5 _ من خرج من السلطان شبرا، مات میتة جاهلیة.

6 _ من خرج من الطاعة أو فارق الجماعة فمات، فمیتته جاهلیة.

7 _ من خرج من الطاعة و فارق الجماعة. . . فلیس منّی و لست منه.

8 _ من خلعها بعد عهدها، لقی اللّه و لا حجة له.

9 _ من خلع یدا من طاعة ، لقی اللّه یوم القیامة لا حجة له.

10 _ من خلع یدا من طاعة، مات میتة جاهلیة.

11 _ من فارق الجماعة أو خلع یدا من طاعة، مات میتة جاهلیة.

12 _ من فارق الجماعة شبرا فمات، فمیتته جاهلیة.

13 _ من قتل تحت رأیة عمیة تدعوا عصبیة أو ینصر عصبیة فقتله ( قتلة ) جاهلیة.

14 _ من مات تحت رأیة عصبیة ، فقتلته قتلة جاهلیة.

15 _ من مات علی غیر طاعة مات لا حجة له.

16 _ من مات و هو مفارق للجماعة ، مات میتة جاهلیة.

17 _ من نزع یدا من طاعة اللّه و فارق الجماعة ثمّ مات، مات میتة جاهلیة.

18 _ من نزع یدا من طاعة، جاء یوم القیامة لا حجة له.

ص :21

متون تفصیلی احادیث به همراه مصادر نقل و راویان

از آن جهت که روی سخن ما در بحث و بررسی این حدیث، بیشتر و قبل از همه با اهل تسنن است، تنها به ذکر ناقلان از این فرقه و مصادر اختصاصی و معتبر آنها بسنده می کنیم ، و کافی است بدانیم تنها علامه مجلسی رحمه الله از بزرگان علما و محدثین شیعه، این حدیث را با چهل سند از طرق اختصاصی شیعه آورده است.(1)

و اینک می پردازیم به ذکر اسناد حدیث و راویان و ناقلان از اهل تسنن.

1 _ «مسند» ابوداود سلیمان بن داود طیالسی « م 204» از عبد اللّه بن عمر به لفظ: «من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة، و من نزع یدا من طاعة جاء یوم القیامة لاحجة له.» نیز رجوع شود به کنزالعمال.

2 _ «مصنف» یا «جامع الکبیر فی حدیث» حافظ عبد الرزاق بن همام صنعانی یمنی « م 211» چاپ مجلس علمی پاکستان، ج 11 ص 330 به شماره 19005 به لفظ: «من فارق الجماعة شبرا ، فمات مات میتة جاهلیة».

3 _ «سنن» سعید بن منصور خراسانی« م 227» از عامربن ربیعه صحابی به لفظ: «من مات و لیست علیه طاعة، مات میتة جاهلیة»(2) به نقل کنزالعمال.

4 _ «مسند» حافظ ابوالحسن علی بن جعد جوهری « م 230» 2/850 شماره 2375

ص :22


1- 1 _ «بحارالانوار» 23/76 _ 95 چاپ دوم .
2- 2 _ جزء اول و دوم از جلد سوم این کتاب در سال 1403 به تحقیق حبیب الرحمان اعظمی و به وسیله دار السلفیه هند به چاپ رسیده، ولی موقع تنظیم این رساله دردسترس نگارنده نبود.

چاپ کویت، از عبد اللّه بن عامر از پدرش عامربن ربیعه، به لفظ: «من مات و لیست علیه طاعة مات میتة جاهلیة، ومن خلعها بعدعقدها إیاها لقی اللّه ولاحجة له»

5 _ «طبقات الکبری» محمّد بن سعد کاتب واقدی « م 230» ج 5 ص 107 چاپ لیدن و ص 144 چاپ بیروت، ذیل شرح حال عبداللّه بن مطیع به لفظ: «من مات و لابیعة علیه، مات میتة جاهلیة » به روایت از عبد اللّه بن عمر. نیز مراجعه شود به کنزالعمال 1/103 شماره 463 .

6 _ «مصنّف» حافظ ابن أبی شیبه، أبوبکر عبداللّه بن محمّد « م 234» ج15 ص24 شماره19005 به لفظ: «من فارق الجماعة شبرافمات، مات میتة جاهلیة»

وص 38 شماره 19047 از عبد اللّه بن عامر از پدرش به لفظ: «من مات ولا طاعة علیه مات میتة جاهلیة، ومن خلعها بعد عقده ایاها فلاحجة له» ونیز به لفظ: «من مات و لیست علیه طاعة، مات میتة جاهلیة ».

و ص 52 شماره19090 به لفظ : «من ترک الطاعة وفارق الجماعة فمات، فمیتته جاهلیة، و من خرج تحت رایةٍ عمیة یغضب لعصبته او ینصر عصبته او یدعوا إلی عصبته، فقتل فقتلته جاهلیة» نیزمراجعه شود به کنزالعمال6/65 شماره 14861.

7 _ «المعیار والموازنة» علامه متکلم ابو جعفر اسکافی « م 240» ص 24 به لفظ: «من مات و لا إمام له، مات میتة جاهلیة» از عبد اللّه بن عامر.

8 _ «نقض العثمانیة» نیز از اسکافی ص 11 _ 12 وبه نقل ابن ابی الحدید13/242 به لفظ فوق.

9 _ «مسند» احمد بن حنبل « م 241» ج 2 ص 83 و 154 به لفظ: «من مات و هو مفارق للجماعة، مات میتة جاهلیة » و ص 111 به لفظ: «من مات و قد نزع یده من بیعة، کانت میتته میتة ضلال» از ابن عمر، وص 296 به لفظ: «من خرج من طاعة وفارق الجماعة، مات میتة جاهلیة» از ابو هریره.

و ج 3 ص 446 بخش مسند عامر بن ربیعه به لفظ: «من مات و لیست علیه طاعة مات میتة جاهلیة» به روایت از نامبرده.

ص :23

و ج 4 ص 96 به لفظ: «من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة» از معاویة بن ابی سفیان.

10_ «الاموال» حمید بن زنجویه « م 251» ج1 ص81 به شماره 40 چاپ ریاض از ابوهریره به لفظ: «من خرج من الطاعة او فارق الجماعة فمات، فمیتتة جاهلیة».

وص 82 به شماره 42 به لفظ: «من مات ولیست علیه طاعة مات میتة جاهلیة، و إن خلعها بعد عقدها فی عنقه، لقی اللّه و لیست له حجة» از عبداللّه بن عامربن ربیعه از پدرش و شماره43 ازابن عمر (درحالی که روی سخنش به ابن مطیع _ والی مدینه از طرف عبد اللّه بن زبیر به هنگام قتل عام مردم آن به دست بُسر ابن ارتاط از جانب یزید _ بود گفت: آمده ام آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ام به تو خبر دهم که فرمود): «من مات علی غیر طاعة مات لاحجة له ومن مات قد نزع یدا من بیعة کان علی الضلال ».

نا گفته پیداست که عبداللّه بن عمر با انجام این ملاقات می خواست از این حدیث به نفع یزید (که مردم مدینه و از جمله بعضی از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را از خلافت خلع کرده بودند) سوء استفاده کند، فحشره اللّه مع یزید بن معاویه و جده و ابیه.

11 _ «سنن» امام عبد اللّه بن عبدالرحمن تمیمی سمرقندی دارمی « م 255» ج 2 ص 241 به لفظ: «لیس من أحد یفارق الجماعة شبرا فیموت، إلاّ مات میتة جاهلیة» از ابن عباس.

12 _ «صحیح» محمد بن اسماعیل بخاری « م 256 » ج2 ص13 و در چاپ دیگر مصر ج 9 ص 59 باب فتن از ابن عباس به لفظ: «من خرج من السلطان شبرا مات میتة جاهلیة» و به لفظ: «من فارق الجماعة شبرا فمات (إلاّ مات خ) میتة جاهلیة ».

13 _ نیز «تاریخ الکبری» بخاری 6/445 شماره 2943 از عامر بن ربیعه از پدرش به لفظ: «من مات ولیست علیه طاعة مات میتة جاهلیة» و در ج 4 ص 54 شماره

ص :24

1938 به لفظ: «من فارق الجماعة قید شبر فقد فارق الاسلام».

14 _ «صحیح » مسلم « م 261» ج 6 ص 21 _ 22 شماره 1489 به لفظ:

«من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة» از عبد اللّه بن عمر و به لفظ:

«من خرج من الطاعة و فارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیة » و نیز:

«من فارق الجماعة شبرا فمات، فمیتته جاهلیة ».

و در ج 8 ص 107 به لفظ: « من لم یعرف إمام زمانه، فمات میتة جاهلیة » ملحقات الاحقاق 13/85 .

15 _ «العلل الوارده فی الاحادیث» ابوالحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی بغدادی دارقطنی شافعی (305/306) ج 7 ص 63 به لفظ: «من مات لغیر إمام ، مات میتة جاهلیة» به سه سند از معاویه و دوسند از ابوهریره

16 _ «زوائد » احمد بن عمر بزار « م 320» ج 1 ص 144 و ج 2 ص 143 به لفظ: «من مات و لیس علیه إمام فمیتته میتة جاهلیة، و من مات تحت رایة عصبیة، فقتلته قتلة جاهلیة».

17 _ «الکنی والاسماء» حافظ دولابی « م 320» ج2 ص3 چاپ دائرة المعارف حیدرآباد دکن به لفظ: «من مات ولیس علیه إمام جامع فقد مات میتة جاهلیة، و من خرج من الجماعة فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه » ازابن عمر.

18 _ «عقد الفرید» ابوعمر، احمدبن محمّد بن عبد ربه اندلسی « م 327» ج 1 ص 9 سطر 12 به لفظ: «من فارق الجماعة أو خلع یدا من طاعة، مات میتة جاهلیة.»

19 _ « صحیح ابن حبان»، ابو حاتم محمد بن حبان تمیمی، بستی شافعی « م 354» به شرح «الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان» شماره 44 به لفظ: «من مات ولیس له إمام مات میتة جاهلیة».

20 _ «کتاب المجروحین » نیز از ابو حاتم ج1 ص 280 به لفظ:

«من فارق جماعة المسلمین قید شبر، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه.

و من مات و لیس علیه إمام، فمیتته میتة جاهلیة.

ص :25

ومن مات تحت رایة عمیة یدعوا إلی عصبیة أو ینصر، فقتله جاهلیة» به روایت ازابن عباس.

21 _ «معجم الکبیر » حافظ ابوالقاسم طبرانی « م 360» ج 10 ص 289 حدیث 10687 (شماره مسلسل) به لفظ: « من فارق جماعة المسلمین قید شبر فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه.

ومن مات ولیس علیه إمام فمیتته جاهلیة ومن مات تحت رأیة عمیةٍ یدعوا إلی عصبة أو ینصر عصبة فقتله جاهلیة» به روایت از ابن عباس.

و ج 19 ص 388 شماره910 چاپ قاهره به لفظ: «من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة» به روایت معاویه، و به لفظ «من مات و لیست علیه طاعة، مات میتة جاهلیة » از عامربن ربیعه(نیز رجوع شود به کنزالعمال ج6 ص 65 شماره14861 ).

22 _ «معجم اوسط» نیزازطبرانی ج 1 ص 175 شماره 227 به لفظ: «من مات و لابیعة علیه مات میتة جاهلیة» و با دیگر الفاظ مختلف ذیل کتاب «مجمع الزوائد» بیاید.

23 _ «الکامل فی ضعفاء الرجال» ابو احمد عبد اللّه بن محمد، معروف به ابن عدی جرجانی « م 365» ج 5 ص 1869 به لفظ: «من مات ولیس علیه طاعة، مات میتة جاهلیة» به روایت عامربن ربیعه.

24 _ «مستدرک الصحیحین » حاکم نیشابوری « م 405» ج1 ص77 و 117 ازابن عمربه لفظ: «من مات ولیس علیه إمام جماعة فان موتته موتة جاهلیة»

25 _ «المغنی» قاضی القضاة معتزلی، عبد الجبار بن احمد همدانی اسدآبادی « م 415» جزء متمم عشرین ج 1 ص 116 به لفظ: «من مات و لم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة».

26 _ «ندیم الفرید » علامه محقق ابوعلی، احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه _ که اصلش ازری و مقیم و متوفی در اصفهان به سال «421» بوده است به لفظ:

ص :26

«من مات لیلة و لیس فی عنقه بیعة إمام، فقد مات میتة جاهلیة»(1).

27 _«حلیة الاولیاء» حافظ ابونعیم اصفهانی « م 430» ج 3 ص 224 به لفظ:«من مات بغیر إمام فقد مات میتة جاهلیة ومن نزع یده من طاعة (یدا من طاعة اللّه) جاء یوم القیامة لاحجة له». به روایت از طیالسی.

و اضافه کرده است : این حدیث ثابت و مسلّم بوده، مسلم در حدیث خود آن را از زید روایت نموده و گفته است: تابعین و اعلام آن را از زید نقل کرده اند. سپس هشت نفر از تابعین را نام برده که این حدیث را روایت نموده اند.

28 _ «المنتقی فی الاخبار» مکی بن ابی طالب حموش بن محمد بن مختار اندلسی « م 437» به شرحی که در «نیل الاوطار فی شرح منتقی الاخبار»تحت شماره 66 بیاید.

29 _ «سنن بیهقی» « م 458» ج 8 ص 156 _ 157 به لفظ: «من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة ».

وبه لفظ:«من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات میتة جاهلیة» ونقل ازبخاری ومسلم.

30 _ «شعب الایمان» نیزازبیهقی، به شرح مختصر آنکه تحت شماره 45 بیاید.

31 _ « المتفق و المفترق» ابو بکر احمد بن علی خطیب بغدادی « م 463» به لفظ: «من نزع یدا من طاعة اللّه و فارق الجماعة ثم مات، مات میتة جاهلیة، ومن خلعها بعد عهدها لقی اللّه ولا حجة له» ازابن عمر (کنزالعمال 6/66 شماره 14865 ).

32 _ «الجمع بین الصحیحین _ بخاری ومسلم _» محمد بن فتوح حمیدی « م 488» به لفظ: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة».

ص :27


1- 1 _ به نقل سید بن طاووس در «طرائف» ص 210 ضمن شماره 305 ، و «ندیم الفرید» به عنوان «ندیم الأحباب و جلیس الأصحاب» نسخه خطی آن در کتابخانه مغنیسا از بلاد ترکیه به شماره «1210» موجود است. اعلام زرکلی 1/212.

(به نقل احقاق الحق قاضی نوراللّه شوشتری در اوائل بحث امامت، نیز آیت اللّه مرعشی در پاورقی احقاق ج 2 ص 306 به واسطه کنز العمال (1/186 چاپ حیدر آباد) آن رانقل نموده، اما روایت باکمی اختلاف درعبارت بدون نام حمیدی ذکر شده ).

33 _ « شرح المبسوط فی الفقه» شمس الدین سرخسی « م 490 ».

34 _ « شرح السیر الکبیر شیبانی» نیز از سرخسی ج 1 ص 113 چاپ حیدرآباد 6_ 1335 .

نیز ج 1 ص 167 چاپ 1971 م قاهره به لفظ: « من اتاه من امیره ما یکرهه فلیصبر، فانّ من خالف المسلمین قید شبر، ثم مات ، مات میتة جاهلیة ».

35 _ «ربیع الابرار» محمود بن عمر زمخشری « م 538» ج 4 ص 221 باب الملک و السطان به لفظ: «من مات ولیس فی عنقه لإمام المسلمین بیعة فمیتته میتة جاهلیة ».

36 _ «ملل و نحل» محمد بن عبد الکریم شهرستانی شافعی « م 548» ج 1 چاپ قاهره ص 172 ذیل «الاسماعیلیه» به لفظ: « إن من مات و لم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة» ونیز: «من مات ولم یکن فی عنقه بیعة إمام، مات میتة جاهلیة».

37 _ « مصباح المضیئ فی خلافة المستضیئ» ابوالفرج، عبد الرحمن بن علی بن محمد الجوزی « م 597» ج 1 ص 140 _ 147 چاپ اوقاف عراق بسال 1397 شامل احادیث کلیات خلافت از جمله حدیث « من فارق الجماعة شبرًا فمات، فمیتته جاهلیة».

38 _ «جامع الاصول» ابن اثیرجزری « م 606» ج4 ص456 به لفظ: «من خرج من السلطان شبرا مات میتة جاهلیة » از ابن عباس از طریق بخاری و مسلم.

وبه لفظ: « من خرج من الطاعة وفارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیة، ومن قتل تحت رایة عمیة یغضب لعصبیة أو یدعوا إلی عصبیة فقتل ، فقتلته جاهلیة» به روایت از ابو هریره، از طریق مسلم و نسائی .

ص :28

39 _ «مسائل الخمسون» محمّد بن فخر رازی « م 606» مسئله 47 ص 384 چاپ _ ضمیمه مجموعه رسائل _ مصر مطبعه علمی کردستان سال 1328 به لفظ: «من مات ولم یعرف إمام زمانه فلیمت إن شاء یهودیاً وإن شاء نصرانیاً» کتاب «پیرامون معرفت امام» از علامه صافی گلپایگانی ص 8 .

40 _ «المغنی فی شرح الخرقی» ابن قدامه، عبداللّه بن احمد مقدسی جماعیلی دمشقی حنبلی « م 620» ج 10 ص 46 چاپ بیروت، تحت عنوان «قتال اهل البغی» به روایت انس وبه لفظ: «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة فمات، فمیتته جاهلیة ».

41 _ «فتح العزیز علی کتاب الوجیز» ابوالقاسم، عبدالکریم بن محمد قزوینی رافعی « م 623» به تفصیلی که در تلخیص الحبیر شماره 56 بیاید.

42 _ «شرح نهج البلاغه » ابن ابی الحدید معتزلی « م 656» ج 9 ص 155 به لفظ: «من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة» بااضافه جمله «واصحاب ما همه قائل به صحت ودرستی این قضیه هستند که جز با شناخت امامان کسی به بهشت نخواهد رفت.»

وج 13 ص 242 به لفظ: «من مات ولا إمام له ، مات میتة جاهلیة» به نقل عبد اللّه بن عمر.

43 _ «شرح صحیح مسلم» حافظ نووی « م 676» ج 12 ص 240.

44 _ «ریاض الصالحین» نیز از نووی ج 1 ص 437 شماره 662 و در چاپ دمشق ص 284 _285 شماره 663 به لفظ: «من خلع یدًا من طاعة لقی اللّه یوم القیامة ولا حجة له، ومن مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة» رواه مسلم.

وفی روایه له: «من مات وهومفارق للجماعة فانّه یموت میتة جاهلیة ».

وبه شماره 670 بدین عبارت آمده: «من کره من أمیره شیئا فلیصبر، فإنّه من خرج من السطان شبرا مات میتة جاهلیة» متفق علیه.

45 _ «مختصرشعب الایمان _ بیهقی _» از ابو جعفر عمر قزوینی « م 699» ص 106

ص :29

چاپ مصر به لفظ: «من خرج من الطاعة و فارق الجماعة ثم مات، مات میتة جاهلیة» به روایت از ابو هریره ونقل از مسلم.

46 _ « الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان » امیر علاء الدین، علی بن بلبان فارسی حنفی « م 739» ج 7 ص 49 چاپ بیروت، به لفظ: «من مات ولیس له إمام مات میتة جاهلیة» از طریق ابو یعلی به روایت از معاویه.

47 _ «تلخیص المستدرک» حافظ ذهبی « م 748» ج 1 ص 77 و 117 نقل واقرار به عین آنچه از مستدرک حاکم گذشت نموده.

48 _ «تفسیر ابن کثیر» دمشقی « م 774» ج 1 ص 517 به لفظ: «من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة».

49 _ نیز «تاریخ ابن کثیر» ج 7 ص 232 بدین شرح که چون مردم _ به خاطر کشتار عمومی اهل مدینه ، یزید را از خلافت خلع و ساقط کردند ، عبداللّه عمر فرزندان و خاندان خود را جمع نمود و پس از تشهد گفت: ما به حساب بیعت با خدا و رسولش با این مرد ( یزید بن معاویه ) بیعت کردیم و شنیدم رسول خدا می گفت: «من نزع یدًا من طاعة ، فانه یأتی یوم القیامة لاحجة له، ومن مات مفارق الجماعة فانه یموت موتة جاهلیة ».

پس مبادا کسی از شما یزید را خلع نماید و مبادا در این باره اسراف و تندروی از خود نشان دهد که مایه جدائی بین من و او خواهد شد.

50 _ «شرح المقاصد » سعد الدین تفتازانی (792) ج2 ص275 به لفظ: «من مات ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة» واضافه کرده است این حدیث همانند «اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم» می باشد.

51 _ «شرح _ عقائد نسفی _ » نیز از محقق تفتازانی چاپ 1302، لکن چاپ 1313 که هفت صفحه آن به دست خیانتکاران حذف و ساقط گردیده فاقد این حدیث می باشد. (الغدیر 10/360 ).

52 _ «مجمع الزوائد » نور الدین هیثمی « م 807» ج 5 ص 218 به لفظ: «من مات بغیر

ص :30

إمام مات میتة جاهلیة» به روایت از معاویه وبه لفظ: «من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة ».

و ص 219 به لفظ: « ومن خرج من الجماعة قید شبر متعمدا فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه، ومن مات ولیس لإمام جماعة علیه طاعة مات میتة جاهلیة » از معاذ بن جبل به روایت طبرانی وبه لفظ: «... من أصبح لیس لأمیر جماعة علیه طاعة بعثه اللّه یوم القیامة من میتة جاهلیة» از ابودرداء از طریق طبرانی.

وص 223 به لفظ: «من مات ولیس علیه طاعة مات میتة جاهلیة» به نقل از عامربن ربیعه وطریق احمد بن حنبل، ابویعلی، بزار وطبرانی .

و ص 224 به لفظ: «من مات ولیس علیه إمام، فمیتته جاهلیة» به روایت از ابن عباس و طریق بزار و طبرانی در معجم اوسط.

وص 225 به لفظ: «من مات و لیس علیه إمام، مات میتة جاهلیة» به روایت از معاویه بن ابی سفیان از طریق طبرانی در معجم اوسط.

53 _ «کشف الاستار عن زوائد البزار علی الکتب الستة» نیز از هیثمی ج2 ص 252 حدیث 1635 چاپ موءسسؤ رسالت، به لفظ: « من فارق الجماعة قیاس (او قید) شبر فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه، ومن مات ولیس علیه إمام فمیتته میتة جاهلیة، ومن مات تحت رأیة عصبیة أو ینصر عصبیة فقتلته قتلة جاهلیة».

54 _ «فتح الباری شرح صحیح بخاری» احمد بن محمد بن حجر عسقلانی « م 852» ج 16 ص 112 به لفظ: «من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة» به روایت از ابن عمر.

55 _ «مطالب العالیة» نیز از ابن حجر عسقلانی ج2ص 228 تحت شماره 2088 به لفظ: «من مات ولا طاعة علیه مات میتة جاهلیة.»

56 _ «تلخیص الحبیر فی تخریج احادیث الرافعی الکبیر» نیز از ابن حجر عسقلانی ج 4 ص 41 به لفظ: « من خرج عن الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام...» به روایت از ابن عمر.

ص :31

وص 42 به لفظ: «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمیتته جاهلیة» به روایت از ابو هریره (فهارس کتاب فوق ص 289 چاپ دار المعرفه بیروت)

57 _ « جمع الجوامع » یا «جامع الاحادیث» عبدالرحمن سیوطی « م 911 » به شرح مندرج در کنز العمال.

58 _ «تیسیر الاصول» ابن دبیع شیبانی « م 944» ج3 ص 39 به روایت از ابو هریره به لفظ: « من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات میتة جاهلیة» از طریق دو صحیح بخاری ومسلم.

59 _ «کنزالعمال » حسام الدین متقی هندی « م 975» ج1 ص 103 شماره 463 چاپ حلب به لفظ: «من مات ولا بیعة علیه مات میتة جاهلیة» به روایت از ابن عمر به نقل از مسند احمد وابن سعد.

وشماره 464 به لفظ: «من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة» به روایت معاویه واز طریق احمد حنبل وطبرانی.

وص 207 شماره 1035 به لفظ: «من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه حتی یراجعه، ومن مات ولیس علیه إمام جماعة فان موتته موتة جاهلیة» از ابن عمر واز طریق مستدرک حاکم.

وشماره 1037 به لفظ: «من فارق المسلمین قید شبر فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه، ومن مات لیس علیه إمام فمیتته میتة جاهلیة، ومن مات تحت رایة عُمَیة یدعوا إلی عصبیة أو ینصر عصبیة فقتله جاهلیة» ازطریق طبرانی در (معجم کبیر) به روایت ابن عباس.

وص 208 شماره 1038 به لفظ: « من فارق جماعة المسلمین شبرا، أخرج من عنقه ربقة الإسلام ... و من مات من غیر إمام جماعة مات میتة جاهلیة» به روایت ابن عمر از طریق حاکم در مستدرک.

وص 379 شماره 1649 به لفظ: «من فارق الجماعة شبرا فقد نزع ربقة الإسلام من عنقه» از علی به روایت از بیهقی.

ص :32

وج6 ص52 شماره14809 به لفظ: «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة فمات مات میتة جاهلیة...» به روایت از ابو هریره از طریق احمد، نسائی ومسلم.

وشماره 14810 به لفظ: «من مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة» به روایت از ابن عمر از طریق مسلم.

وص 65 شماره 14861 به لفظ: « ومن مات و لیست علیه طاعة ،مات میتة جاهلیة» به روایت از عامربن ربیعه از طریق ابن ابی شیبه (در مصنف) و احمد حنبل (در مسند) و طبرانی «در معجم کبیر» وسعید بن منصور (درسنن) وشماره 14863 به لفظ: «من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة، ومن نزع یدا من طاعة جاء یوم القیامة لاحجة له» .به روایت از عبد اللّه بن عمر و نقل از «معجم کبیر» طبرانی و «حلیه الاولیاء» ابو نعیم.

وص 66 شماره 14865 به لفظ: «من نزع یدا من طاعة اللّه وفارق الجماعة ثمّ مات،مات میتة جاهلیة، ومن خلعها بعد عهدها لقی اللّه ولاحجة له» به روایت ابن عمر از طریق خطیب بغدادی در «المتفق والمفترق».

60 _ «جواهرالمضیئه» ملاعلی قاری حنفی « م 1014» درخاتمه کتاب ج2 ص 509 به لفظ: «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة » ودر ص 457 گوید: و فرموده او (پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) در صحیح مسلم «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» معنایش این است که: هرکس نشناسد آن کس را (که اقتدا به او و رهنمون شدن بدو واجب باشد) مرگش مرگ جاهلی خواهد بود.

61 _ «مجمع الفوائد» محمد بن سلیمان مغربی « م 1094» ج 2 ص 259 چاپ بیروت شماره 6048 ، به لفظ: «من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة» ودر روایت دیگر تحت شماره 6049 به لفظ: «من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة » از معاویه بن ابی سفیان.

62 _ «بریقة المحمودیه» شیخ ابوسعید خادمی حنفی « م 1168» ج 1 ص 116 چاپ مصطفی حلبی قاهره، به لفظ: «من مات ولم یعرف إمام زمانه فقد مات میتة

ص :33

جاهلیة» ( ملحقات احقاق الحق ج 19 پاورقی ص 651) .

63 _ «ازالة الخفاء فی مناقب الخلفاء» شاه ولی اللّه دهلوی « م 1176» ج1 ص 3 به لفظ: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة» آن را ذکر نموده و برای اثبات وجوب کفائی نصب خلیفه برمسلمین تاروزقیامت، بدان استدلال کرده است.

64 _ «ازالة الغین» علامه مولی حیدر علی بن محمد فیض آبادی هندی « م 1205» دربحث از بی اعتباری بعضی از احادیث بخاری ، چاپ دهلی 1295 به لفظ: «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» (المدخل حدیث غدیر از عبقات ص61 )

65 _ «فواتح الرحموت » _ شرح «مسلم الثبوت» شیخ محب اللّه بهاری هندی حنفی « م 1119» _ از عبد العلی محمد بن نظام الدین محمد انصاری هندی « م 1225» ج 2 ص 223 _ 224 چاپ لکهنو 1878م به لفظ: «لم یفارق الجماعة احد و مات إلا مات میتة جاهلیة» به روایت از بخاری و نیز در چاپ بولاق در حاشیه مستصفی غزالی ج 2 ص 224.

66 _ «نیل الاوطار_ بشرح «المنتقی فی الاخبار» _ » قاضی محمدبن علی شو کانی یمنی « م 1255» ج7 ص356 چاپ بیروت 1973 به لفظ: « من رای من أمیره شیئا یکرهه فلیصبر، فانه من فارق الجماعة شبرا فمات، فمیتته جاهلیة » ازابن عباس.

وبه لفظ: «من کره من أمیره شیئا فلیصبر علیه، فإنّه لیس أحد من الناس خرج من السلطان شبرا فمات علیه إلاّ مات میتة جاهلیة» از ابن عباس.

وبه لفظ: «ومن خلع یدا من طاعة لقی اللّه و لا حجة له، ومن مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة» از ابن عمر به نقل از مسلم.

وص 357 به لفظ: «من فارق الجماعة شبرا فکأنّما خلع ربقة الإسلام من عنقه» به روایت از حرث بن حرث اشعری و نقل از ترمذی و ابن خزیمه وابن حبان و روایت از ابن عباس به نقل از بزار وطبرانی در اوسط.

67 _ «ینابیع الموده» شیخ سلیمان بلخی قندوزی« م 1294» باب39 ص137 چاپ

ص :34

حیدریه نجف و ص117 چاپ اسلامبول به لفظ: «وفی المناقب بالسند عن عیسی بن السری قال : قلت لجعفر بن محمد الصادق علیه السلام حدثنی عما ثبت علیه دعائم الإسلام، إذا أخذتُ بها زکّا عملی و لم یضرنی جهل ما جهلت.

قال: شهادة أن لااله الاّ اللّه وأنَّ محمدا رسول اللّه، والاقرار بما جاء به من عند اللّه وحق فی الأموال من الزکاة والاقرار بالولایة التی أمراللّه بها ولایة آل محمّد علیهم السلام قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : « من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة، قال اللّه عزوجل : «اَطیعُوا اللّه َ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَْمْرِ مِنْکُم».

فکان علیّ صلوات اللّه علیه ثم صار من بعده حسن ثم حسین ثم من بعده علیّ بن الحسین ثم من بعده محمّد بن علیّ و هکذا یکون الأمر، إن الأرض لاتصلح إلاّ بالإمام، ومن مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة»

68_ « صیانة الإنسان عن وسوسة الشیخ دحلان» دردفاع از عقائد وهابی حجاز، تألیف محمدبن بشیر سهسوانی هندی وهابی « م 1326» چاپ مصر ص 149 به لفظ: «لیس أحد یفارق الجماعة شبرا فیموت إلاّ مات میتة جاهلیة»ازابن عباس.

وبه لفظ: «من خرج من الطاعة و فارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیة» از ابوهریره به نقل از مسلم.

وص 307 تا 315 با الفاظ مختلف واسناد متعدد و ذکر مصادر، حدیث موضوع بحث را نقل وبدان استدلال کرده است.

ودرپایان باب مکمل مئه (صدم) ص 625 به نقل از شیخ بهاء الدین عاملی در «اربعین» بعنوان حدیث متّفق علیه بین عامه وخاصه، وبه لفظ: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» ونیز به نقل از ملل ونحل شهرستانی.

69 _ «تاریخ آل محمد» علامه قاضی بهلول بهجت افندی، از اهالی قفقاز (آذربایجان شوروی) وساکن زنگنه زور ترکیه «م1350» که از زبان ترکی به فارسی ترجمه شده ودر آخر آن به لفظ: «من مات ولم یعرف إمام زمانه فقد مات میتة جاهلیة»

ص :35

وبه عنوان متفق علیه علمای خاصه و عامه این حدیث راذکر کرده است.

70 _ «الامام جعفرالصادق» علامه محقق مستشار عبد الحلیم جندی مصری معاصر چاپ مجلس اعلای شئون اسلامی جمهوری مصر قاهره 1397 درپاورقی ص 174 به لفظ: «من مات ولیس له إمام، فمیتته جاهلیة » بطور ارسال مسلم.

ص :36

راویان حدیث « من مات ولم یعرف...» واحادیث مشابه

توضیح این مطلب لازم است که مجموع راویان احادیث دسته اول (یعنی حدیث من مات ولم یعرف...) عبارت از هفت نفر از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و راویان مورد قبول اهل تسنن بوده اند که به نوشته ذهبی در «الکاشف» صاحبان صحاح سته، از یک یک این هفت نفر روایات بسیاری نقل کرده اند، و عملا صدق گفتار و صحت روایات آنها را تایید و اعلام نموده اند، که اسامی آن ها به این قرار است:

1 _ زید بن ارقم « م 68» الکاشف 1/ 336 شماره 1738.

2 _ عامربن ربیعه عنزی « م قبل ازعثمان» الکاشف 2/54 شماره 2549.

3 _ عبد اللّه بن عباس « م 68» الکاشف 2/100 شماره 2829.

4 _ عبداللّه بن عمربن خطاب « م 74» الکاشف 2/112 شماره 2901.

5 _ عویمر بن مالک معروف به ابوالدّرداء « م 32» الکاشف 2/358 شماره4388.

6 _ معاذ بن جبل « م 18» الکاشف 3/153 شماره 5511 .

7 _ معاویه بن ابی سفیان « م 60» الکاشف 3/157 شماره 5617 .

واما راویان احادیث دسته دوّم (که با «من خرج» ، «من فارق» ، «من خلع» و امثال این کلمات آغاز شده است) عبارتند از نامبردگان فوق به اضافه:

1 _ ابوهریره دوسی « م 57/59 ».

2 _ انس بن مالک « م 93» که به نوشته ذهبی در «الکاشف» _ 3/385 تحت شماره 433 بخش کنی و 1/140 بشماره 483 _ از این دو نیز در تمام صحاح سته بطور فراوان نقل حدیث شده است.

ص :37

نظریه یک فیلسوف مصری یا اسلام شناس غرب زده

اکنون که اسناد حدیث «من مات ولم یعرف ...» و دیگر احادیث مشابه به نظر خوانندگان از اهل تحقیق رسید، توجّه شما را به گفتار یک شخصیت علمی، به نام دکتر علی سامی النشّار مصری (استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه اسکندریه وموءلف کتاب «نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام _ در 2200 صفحه » ) پیرامون این حدیث جلب می کنم، و آن گاه می پردازیم به بحث و بررسی پیرامون اصل حدیث و لوازم آن.

نامبرده در ج 2 ص 217 نوشته است:

إنّ حدیث: « من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة»، هو حدیث شیعیٌ لیصحّحوا به مذهبهم فی الامامة»

حدیث «من مات ...» حدیث شیعی است ، یعنی ساخته شده شیعه (که در مصادر مربوطه اهل تسنن خبری و نشانی از آن وجود ندارد) تا به وسیله آن درستی مذهب خود را در امر امامت ثابت کنند.

ما قضاوت پیرامون ارزش این گفتار و راست و دروغ بودن آن رابه عهده خوانندگان اوراق قبلی این کتاب محوّل می کنیم، اما می گوئیم این سخن بهترین دلیل و نشانگر آن است که: نشّار از هرکسی نسبت به علم حدیث جاهل تر و از مصادر حدیثی نا آگاه تر بوده است، یا حداقل می خواسته است با فلسفه بافی و سفسطه بازی یک چنین حدیث مسلّمی را تکذیب و چنین وانمود کند که پایه واساس مذهب امامتی شیعه بر اساس یک حدیث، آن هم حدیث خود ساخته می باشد، و اینکه عالم و استاد فلسفه است، پس دیگر چه توقعی از دیگر اسلام شناسان غربی و جیره خواران دستگاه ها و عوام و جاهلان ایشان؟.

ص :38

آری اسلامی که امثال نشّار مصری یا بعضی اسلام شناسان ایران خودمان از قلم و زبان کفّار یهودی و مسیحی بشناسند، نتیجه اش همین گونه اظهار نظرهاست، و اگر چنین برخوردی را با آیات قرآن هم بنمایند، بعید نیست و امری است عادی.

جالب توجه اینکه گاهی افرادی با عنوان محقق و حدیث شناس بعضی ازاحادیث مسلم و غیر قابل انکار را با دلائل واهی تخطئه می کنند، و صریحا مدعی از بی اعتباری آن می گردند، خصوصا احادیث و روایاتی که در جهت امام شناسی مورد استفاده و استناد شیعه قرار گرفته باشد، که نمونه اش فراوان است.

اما خوشبختانه با مراجعه به برخی از کتاب های جرح و تعدیل و حدیث شناسی که در اختیار بود،(1) معلوم شد هیچ گونه شک و تردیدی در سند یا متن حدیث « من مات و لم یعرف...» وجود نداشته و عموم حدیث آوران و حدیث شناسان آن را تلقّی به قبول نموده، و بسیاری از آنها هم خود از ناقلان و استدلال کنندگان بدین حدیث اند، که دیگر نیازی به توضیح ندارد.

ص :39


1- 1 _ «تأویل مختلف الحدیث»، ابن قتیبه دینوری چاپ قاهره . «کتاب المجروحین» ابو حاتم تمیمی بستی چاپ حیدرآباد هند که تحت شماره های 18 و 19 حدیث را از وی آوردیم. «الموضوعات» ابن جوزی 1 _ 3 چاپ قاهره. «المنار المنیف فی الصحیح والضعیف» ابن قیم جوزیه، چاپ حلب. «میزان الاعتدال» شمس الدین ذهبی چاپ مصر «لسان المیزان» ابن حجر عسقلانی «اسرار المرفوعة فی أخبار الموضوعة» ملاعلی قاری چاپ مصر. «کشف الخفاء» عجلونی چاپ مصر. «أسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب»ابن حوت بیروتی چاپ حیدرآباد. «کشف الحثیث » برهان الدین حلبی چاپ بیروت. «تمییز الطیب من الخبیث» عبدالرحمن شیبانی چاپ بیروت. «العلل الوارده فی الاحادیث» دارقطنی که تحت شماره 15 حدیث راازاونقل کردیم

نظری بر جاهلیت و مرگ جاهلی

نظر به اینکه در احادیث مربوطه ، موضوع بحث «مرگ جاهلی» هر کسی است که امام زمان خود را نشناسد و یا از فرمان او سرپیچی کند و یا از جماعت تحت لوایش جدا گردد، نخست می پردازیم به توضیح مختصری در باره دوران جاهلیت از دیدگاه قرآن و تاریخ، تا معلوم شود مرگ جاهلی از چه قرار است؟ و آن گاه می پردازیم به بحث امامت و آنچه از این حدیث به دست می آید.

بنابر شرحی که در قرآن مجید و مصادر تاریخی آمده، زندگی شرک آمیز مردم عرب پیش از طلوع خورشید درخشان اسلام و بعثت پیامبر انسان ساز، با انواع کجروی های اعتقادی، نابسامانی های اجتماعی، هرج ومرج های اخلاقی، ناامنی های جانی، مالی ، ناموسی ، و فاصله طبقاتی، تعصب ها و تبعیض های نژادی و غیر نژادی دست به گریبان بود . که این وضعیت به دوران جاهلیت شناخته گردیده است.

در این دوران هیچ خبری از علم و دانش ، عدالت و عواطف انسانی، امنیت و آرامش خاطر، نظم و قانون، و حیا و شرم در جامعه عرب نبود.

دختران با زنده به گور شدن از صحنه حیات خارج می شدند، و پسران با نفی ولد از طرف پدران و پسر خوانده شدن از طرف افراد بیگانه از صحنه زندگی خانوادگی بدر می رفتند.

اگر دخترها بطور مخفی و به دور از چشم پدران زنده می ماندند، آن چنان دست به گریبان انواع ذلت ها و ظلم و محرومیت از حقوق انسانی می شدند ، که اگر بدتر از زنده به گوری نبود، دست کمی هم از آن نداشت.

یگانه هنر آن ها سرودن اشعار و قصائد بود که آن هم معمولاً درباره خصوصیات شتران و یا توصیف اعمال غیر اخلاقی و... خلاصه می شد.

ص :40

کشتارهای دسته جمعی بود که با یک یا چند بیت شعر در باره نقص بدنی شخصی یا شتری از قبیله دیگر به راه می افتاد، و با روی خاک افتادن ده ها کشته انسان و غارت شتران و گوسفندان طرفین پایان می یافت.

انواع قمار، برد و باخت و بخت آزمائی،

برهنه و عریان طواف کردن زن و مرد به دور کعبه مقدسه،

نصب پرچم فاحشه گی بر بام خانه ها،

خوردن شراب، خون، گوشت مردار، خوک و...

نرفتن زیر بار حقّ و منطق انسانی و افتخار به انساب و خود پسندی بود که در سراسر منطقه عربستان بخصوص در مکه معظمه معمول و رائج بود.

هم چنان که روش اخلاقی آنها نمایش گر کینه توزی ، تفاخر، تکبّر و دیگر رذائل و صفات نفرت انگیز عمومی بود.

قرآن مجید در آیات متعددی به گوشه هائی از زندگی نکبت بار مردم جاهلیت اشاره فرموده که با دقت در آنها، به سرنوشت شوم جاهلیت و مرگ جاهلی ، پی خواهیم برد.

و اینک به برخی از آن آیات پیرامون روش عقیدتی، عملی و اخلاقی مردم آن روز اشاره خواهیم کرد:

1 _ «... یَظُنُّونَ بِاللّه ِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ. . . »(1)

« ... گمانهای نادرستی (همچون گمان های جاهلیت) در باره خدا داشتند»

شأن نزول آیه درباره مسلمانان جنگ احد است که بعضی دچار وسوسه شده می گفتند: «هَلْ لَنا مِنَ الاَْمْرِ مِنْ شَیْ ءٍ»(2)

آیا بااین وضع ناهنجار که مشاهد می کنیم ممکن است پیروزی نصیب ما شود؟

و چنان بود که وعده های خداوند را به وسیله پیامبر، دروغ و بی پایه می پنداشتند، پس آیه نازل شد که آن ها همانند دوران جاهلیت و قبل از اسلام،

ص :41


1- 1 ، 2_ سوره آل عمران: 3/154.

درباره خدا، گمان های نادرست به خود راه داده و ابراز می کنند.

2 _ «قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الاُْولی»(1)

« و شما (همسران پیامبر) در خانه های خود بمانید و همچون دوران جاهلیت نخستین (قبل از اسلام) _ که زنان در میان مردم با خودنمائی و بی بند وباری در لباس بیرون می آمدند _ ظاهر نشوید.»

و از این آیه معلوم می شود زنان عهد جاهلیت ( همچون برخی زنان مسلمان کنونی که به تقلید از زنان غیر مسلمان پرداخته اند ) با انواع آرایش ها و لباس های هوس انگیز و به دور از عفت، یا برهنه و عریان، در برابر مردان بیگانه رفت و آمد و خودنمائی می کردند، که سرنوشت این گونه زنان همان سرنوشت اهل جاهلیت است.

3 _ «أفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَن اَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ»(2)

« (ای پیامبر) آیا آنها حکم جاهلیت (داوری بیجا و ظالمانه) را از تو می خواهند، و چه کسی برای افراد با ایمان بهتر از خدا حکم می کند.»

به نوشته بعضی مفسران ابن عباس نقل کرده که: گروهی از بزرگان یهود طبق توطئه قبلی از پیامبر خواستند در نزاعی به نفع آنان رأی دهد، تا به او ایمان آورند، و از این رهگذر حضرتش را از آئین خود منحرف سازند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از چنین قضاوت ناحقّی خودداری کرد، پس آیه فوق نازل گردید و بدین وسیله توطئه آنها را فاش و پیامبر را آگاه نمود.(3)

در این جا توضیح این مطلب لازم است که قبل ازاسلام انواع تبعیض های نژادی، فامیلی، طبقاتی و حتی جنسی (بین زن و مرد) در رابطه با تقسیم ارث، داوری، نکاح، اجراء حدود، قصاص و دیات، و دیگر شئون حیاتی و قضایا از قبیل الحاق زنا زاده به یکی از افرادی که با مادر بچه زنا کرده، و قلمداد نمودن

ص :42


1- 1 _ سوره احزاب: 33/33.
2- 2_ سوره مائده: 5/50.
3- 3 _ «تفسیر المنار» 6/431، به نقل از تفسیر نمونه 4 /404.

اورا درردیف فرزندان نکاح، برقرار بود که به حکم آیه فوق همه آنها محکوم به حکم جاهلی گردیده و از نظر اسلام مردود به حساب آمده است.

و یک نمونه از موضوع اخیر این بود: معاویه ، زیاد فاحشه زاده را به پدرش ابوسفیان ملحق کرد ، تا به این وسیله او را به همکاری با خود بر علیه اهل بیت و کشتار شیعیان امیرموءمنان علیه السلام تشویق و ترغیب کند ، که مشروح این قضیه را عموم مورخین ، در شرح حال آن دو نفر آورده اند.(1)

در حالی که به اتفاق شیعه و سنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« الولد للفراش و للعاهر الحجر » (2)

« فرزند قانونی ومشروع مربوط به هم بستری بر اساس نکاح است، و زناکار محکوم به سنگسار باشد.»

و امام امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:

«الحُکْمُ حُکْمان ، حُکْمُ اللّه و حُکمُ الجاهلیة، فَمَن أخطاء حکمَ اللّه حَکَمَ بحکم الجاهلیة.»(3)

ص :43


1- 1 _ «تاریخ یعقوبی»2/194. «مروج الذهب» 2/56. «ابن عساکر» 5/409. «کامل ابن اثیر» 3/192. «ابن ابی الحدید» 16/179. و دنباله آن، «تاریخ الخلفاء سیوطی» ص 131. «نصایح الکافیه» ابن عقیل حضرمی ص 78 _ 82 به نقل از ابن اثیر و دیگران. «الغدیر» 10/225 _ 227.
2- 2 _ «صحیح بخاری» 2/ 199 بخش فرائض. «صحیح مسلم» 1/471 بخش رضاع. «صحیح ترمذی» 1/150 و 2/ 34 . «سنن نسائی» 2/ 110. «سنن ابی داوود» 1/ 310. «سنن بیهقی» 7/ 402، 412 ودیگر مصادر مربوطه و مذکور در «الغدیر» 10/ 216.
3- 3 _ «تفسیر نور الثقلین» 1/640، به نقل از «کافی».

« حکم دوگونه باشد ، حکم خدا و حکم جاهلیت ، بنابراین هرکس درمورد حکم خدا به خطا رود به حکم جاهلیت تن درداده است.»

و بدین ترتیب ملحق کردن زیاد به ابوسفیان توسط معاویه ، یک کار صد در صد جاهلی و بر خلاف اسلام بوده است.

4 _ «اِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ، فَاَنْزَلَ اللّه ُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِه وَ عَلَی الْمُوءْمِنینَ وَاَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوی وَ کانُوا اَحَقَّ بِها وَ اَهْلَها وَ کانَ اللّه ُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیماً»(1)

« (به خاطربیاورید) هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیت داشتند پس (در مقابل)، خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و موءمنان نازل فرمود و تقوی را همراه و مصاحب انفکاک ناپذیر آن ها ساخت که از هرکس شایسته تر واهل ومحل آن بودند، وخداوند به هر چیز عالم است.»

شأن نزول آیه مربوط به قضایای حدیبیّه است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با جمعی از مسلمانان می خواستند به مکه مشرف شوند و مراسم عمره و قربانی را انجام دهد ، اما کفار و مشرکین از روی عصبیت و خشمی که از پیامبر و همراهانش در دل داشتند، مانع ورود آن حضرت و موءمنان به خانه خدا و انجام مراسم گردیده و گفتند: اگر اینها که در میدان جنگ پدران و برادران ما را کشته اند وارد سرزمین و خانه های ما شوند و سالم باز گردند عرب درباره ما چه خواهد گفت و چه اعتبار و حیثیتی برای ما باقی خواهد ماند ؟!

5 _ « وحُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما اُهِّلَ لِغَیْرِ اللّه ِ... وما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَاَنْ تَسْتَقسِمُوا بِالاَْزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ...»(2)

ص :44


1- 1 _ سوره فتح: 48/26.
2- 2 _ سوره مائده: 5/3.

6 _ «اِنَّمَا الخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الاَْنْصابُ وَ الاَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوه...»(1)

خداوند با ایراد این دو آیه، گوشت های میته، خوک، خون و آنچه با نام غیر خدا ذبح شده باشد و آنچه طبق معمول جاهلیت به طریق قمار (انصاب) و بخت آزمائی (ازلام) به دست می آید ، و شراب و قمار و... را تحریم فرموده، در حالی که همه آن ها در میان اهل جاهلیت جاری و مورد استفاده بوده است.

7 _ «وَ اِذَا الْمَوُوءدَةُ سُئِلَتْ بِاَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(2)

«آن گاه که دخترزنده بگور شده مورد سؤال واقع شود که به چه گناهی کشته شده است»(3)

یکی از روشهای ظالمانه و احمقانه بعضی ازقبائل عرب در عصر جاهلیت ، زنده به گور نمودن دختران، هنگام ولادت بود، که خداوند بانزول آیه فوق، خاطر نشان فرموده که از این گناه بازپرسی می شوید و مرتکبان این جنایت باید پاسخگوی آن باشند.

ناگفته پیداست که افراد جاهلیت در نتیجه این گونه عقائد و اعمال دست به گریبان سخت ترین نوع مرگها بوده و سرنوشتی جز جهنم نداشته اند. که انواع عذاب ها و کیفرهائی که ضمن آیات:

1 _ «اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُم کُفّارٌ اُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللّه ِ وَ الْمَلائِکَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعینَ»(4)

2 _ «اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَماتُوا وَهُم کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ اَحَدِهِمْ مِلءُ الاَْرْضِ ذَهَباً

ص :45


1- 1 _ سوره مائده: 5/90 .
2- 2 _ سوره تکویر: 81/9.
3- 3 _ «در المنثور سیوطی» 6/320.
4- 4 _ ترجمه: محققا کسانی که به کفر گرائیدند و در حالی مردند که کافر بودند بر ایشان است لعنت خدا و ملائکه و مردم همه و همه. سوره بقره: 2/161.

وَلَوْ افْتَدی بِه اُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ وَ مالَهُمْ مِنْ ناصِرینَ»(1)

3 _ «اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللّه ِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یَغْ_فِرَ اللّه ُ لَ_هُم»(2)

و دیگر آیاتی از این قبیل که در باره کافران و مشرکان وارد شده، برای آنها جاری و مهیا خواهد بود.

بنابراین کسانی هم که رسما کافر نباشند ولی به علتی همچون نشناختن امام راستین و رهنمود کننده به حق محکوم به مرگ جاهلی شوند سرنوشتشان همانند کافران و بت پرستان جاهلی بوده و خواهد بود.

زیرا به شرحی که از این پس می آید تنها در پرتو شناخت امام بر حق هرزمانی و علم آموزی وپیروی از وی می توان از اصل کفر و شرک و بیراهه روی در اسلام و لوازم شوم آن در دنیا ، واز کیفر عقیده و عمل به کفر و شرک در عالم پس از مرگ و قیامت رهائی جست و دیگر هیچ.

مگر نه این است که فرقه حنبلی وهابی ، که تنها خود را مسلمان واقعی دانسته و حتی دیگر فرق سنی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی های غیر وهابی ) را تکفیر نموده و گمراه و مشرک می داند، خود پایبند به انواع عقائد شرک آمیز و انحرافی از قبیل تجسّم خدا و روءیت عینی او در خواب و قیامت، یا انکار مسئله شفاعت، و بیکاره دانستن پیامبر در قیامت وامثال این خرافات و کجرویهای عقیدتی شدند، که متقابلاً علما و دانشمندان دیگر فرق و مذاهب اهل تسنن به

ص :46


1- 1 _ ترجمه: کسانی که کافر شدند ودر حال کفر از دنیا رفتند اگر روی زمین پر از طلا باشد و آن را به عنوان فدیه (کفاره کافر ازدنیا رفتن و روش کفرآمیز خویش) بپردازند هرگز از آنها قبول نخواهد شد و برای آنها مجازات دردناک هست ویاوری ندارند. سوره آل عمران: 3/91.
2- 2 _ ترجمه: کسانی که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، سپس در حال کفر از دنیا رفتند خدا هرگز آنان را نخواهد آمرزید. سوره محمّد: 47/34. واین گروه ممکن است همان مشرکان مکه یا یهود مدینه یا هردو باشند که از آنها به کافر و باز دارنده از راه خدا تعبیر گردیده.

رویاروئی و رد نویسی و تکفیر ابن تیمیه (مبتکر و بنیانگزار اصلی این عقائد) و محمّد بن عبد الوهاب ( که مروج و مجری و پایه گذارفرقه وهابی سعودی بود) اقدام کردند(1) و همه اش ناشی از نشناختن ائمه بر حق بعد از پیامبر یا شناختن توأم با ترک پیروی و بالاخره کوتاه شدن دست آنها از آثار علمی اهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام بوده و می باشد.

البته با مراجعه به کتابهای کلامی و مصادر عقیده شناسی مخالفان و منحرفان از اهل بیت ، بدین حقیقت پی خواهیم برد که فرق عقیدتی و فقهی اهل سنت هر یک دچار انواع انحرافات و اختلافات بین خودشان بوده و هستند که متاسفانه تعصب های قومی و نژادی و وابستگی همه جانبه علمای دینی و روحانیون آنها در هر عصر و زمانی به دستگاههای حکومتی و ترس از حق گوئی ، مانع از گرایش آنها به حق و مانع از بیان حقیقت برای مردم عوام و گمراهان بوده و هست.

ص :47


1- 1 _ لازم به ذکر است یکی از معاریف اهل سنت به نام احسان عبد اللطیف بکری، جزوه ای نوشته شامل معرفی دهها کتاب و رساله به قلم علما و دانشمندان مذاهب اربعه اهل سنت در ردّ ابن تیمیه و محمّدبن عبدالوهاب، وایراد نقاط ضعف کتاب های آن دو و ابطال عقاید وهابیگری، که در پایان کتاب «هذی هی الوهابیة» علامه محمد جواد مغنیه از علمای لبنان درج و برای سوّمین بار وسیله سازمان تبلیغات بسال 1408 ه چاپ و منتشر شده. نیز صدیق گرامی علامه سید مرتضی رضوی را کتابی است در تاریخ سیاسی این فرقه به نام «صفحة عن آل سعودالوهابیین» بسیار جالب و روشنگر نسب یهودی آل سعود، که درپایان آن هفتادو سه کتاب به قلم علما ونویسندگان اهل تسنن در ردّ وهابیها وسعودیها معرفی می شود. این کتاب و نیز ترجمه آن، توسط سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است. و از همه مفصل تر مقاله ارزنده دانشمند محترم سید عبداللّه محمد علی است تحت عنوان «معجم ما ألّفه علماء الأمة الاسلامیة ، للردّ علی خرافات الدعوة الوهابیة» شامل معرفی 213 جلد کتاب و رساله علمای شیعه و سنی به زبانهای مختلف، در ردّ جنایات وهابیها، و خرافات ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب، که با تحریک عوامل انگلیس و تکیه بر گفته های ابن تیمیه و تبانی با خاندان سعودی، وهابیگری راابداع و به راه انداخت.(این مقاله در مجله وزین و پر ارزش «تراثنا _ موسسه آل البیت قم _» به شماره 17 ص 146 _ 178 به چاپ رسیده، مراجعه شود.

نقش امام بر حق و شرائط اصلی آن

اکنون که تا حدودی معنای جاهلیت و مرگ جاهلی روشن شد، می گوئیم: باتوجه به اینکه کلمه «امام» به معنای پیشوا و رهبر است و در قرآن مجید بطور مکرر هم موضوع امامان کفر صفت و دعوت کننده به آتش مطرح شده(1) وهم از امامانی که رهنمود به امر خدا می کنند سخن به میان آمده است ،(2) شکی نیست که افراد تحت عنوان کلمه «امام» می توانند در هریک از دو جبهه حق و باطل نقش داشته باشند و مردم را به راه خیر یا شرّ، خدا یا شیطان ، سعادت یا شقاوت، و در پایان به بهشت یا جهنم گرایش دهند.

اما باید بدانیم امامی که طبق احادیث وارده نشناختن او مرگ جاهلی را در پی دارد و سرپیچی از اطاعت و پیرویش جهنم را ، آن امام بر حق واجد شرایط و دعوت کننده به امر الهی است، نه امام کفر صفت و دعوت کننده به آتش و آلوده به انواع فسق و فجور.

بنا براین چنین امامی قبل از هر چیز باید دو شرط را دارا باشد:

1 _ برخوردار از بالاترین مقام علمی و عالی ترین روش اخلاقی و لیاقت همه جانبه ای باشد که بتواند مسئولیت مطلقه امامت و پیشوائی را در جهت آموزش و پرورش مردم در قلمرو وسیع و پهناور امامت و رهبری اسلامی به عهده گیرد و بدون هیچ گونه قصور یا تقصیری ، از عهده پاسخگوئی به

ص :48


1- 1_ مثل «فقاتلوا أئمةَ الکفر انّهم لا ایمان لهم لعلّهم ینتهون » سوره توبه: 9/12. «وجعلنا هم أئمةً یدعون الی النار و یوم القیامة لاینصرون» سوره قصص: 28/41.
2- 2 _ مانند «وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا...» انبیاء 21/73 «وجعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا لمّا صبروا...» سجده 32/24

سؤال های مربوطه برآید، همچنین در جهت رفع نیازهای مادی و معنوی جامعه مسلمان از ارائه طرحهای اصلاحی و رهنمودهای عقیدتی، علمی، اخلاقی، اجتماعی، و سیاسی نسبت به هر شخص یا گروه یا پیشامدی عاجز و ناتوان نباشد، تا پیروان خویش را از مرگ جاهلی رهانیده و به سعادت ابدی برساند.

2 _ آن چنان برخوردار از پاکی همه جانبه و مصونیت از هوی و خطا باشد که نه تنها خود دچار کجرویهای عقیدتی، علمی وعملی نگردد، بلکه یکایک گروهها و افراد مردم را از هر طبقه به حق رهنمود نماید و گرایش به اسلام واقعی و به دور از هر انحرافی دهد.

ناگفته پیداست چنین امامی که شناختن یا نشناختنش بدین گونه سرنوشت ساز است و کار بهشت یا جهنم آدمی را یکسره می کند، حتی با یک نمونه سوء سابقه یا خطای علمی و عملی و آلودگی اخلاقی یا سیاسی، دیگر نمی تواند آن چنان مورد اعتماد مردم باشد که سرنوشت ابدی خود را با کمک او تعیین و یکسره نمایند، و همان یک لغزش نشان گر آسیب پذیری او است و امکان تکرار اشتباه و لغزش، سبب سلب اعتماد افراد از او می شود.

آری اگر پیامبران الهی یا امامان مورد قبول شیعه اثنی عشری همگی حتی از کوچکترین خطا و گناه پاک و منزه و از حالت آسیب پذیری به دور بوده اند، به خاطر آن است که همانند ابراهیم که با کلمه «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً»(1) منصب امامت حقّه به او اعطا شد و نیز داود که با کلمه «اِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»(2) مفتخر و منصوب به مقام خلافت حقه الهی گردید، همگی از طرف خدا تعیین و معرفی و مأمور انجام وظیفه شده اند و خداوند هم خود مراقب آنها بوده است.

ص :49


1- 1 _ سوره بقره: 2/124 .
2- 2 _ سوره ص: 38/26.

اما پیشوایان و زمامداران انتخابی توأم با دسیسه ، زور و تهدید (مثل ابوبکر) یا انتصابی (مثل عمر) یا نقشه و زور (مثل عثمان) یا زور و کشتار (مثل معاویه) یا ارثی و زوری (مثل یزید وخلفای مروانی و عباسی)(1) هیچ یک از چنین مصونیت و مراقبتی برخوردار نبوده و تاریخ های دست نویس پیروان خود این عده، بیان گر زندگی سراسر آلوده به خطا و گناه وانواع تجاوزهای جانی، اخلاقی و مالی، ولغزش و فراموشی، تند روی و سهل انگاری و تبعیض در اعطاء حقوق و اجراء حدود، وغرض ورزیهای یکایک آنها بوده و هست، که بالاخره یا ظالم به نفس بوده اند یا ظالم به دیگران و یا هر دو، و خداوند ذیل آیه ای که گذشت در پاسخ ابراهیم خلیل اش که پرسید: «از ذریه من هم کسی به مقام امامت ورهبری خواهد رسید؟»، فرمود: «عهد من _ یعنی مقام امامت و رهبری از جانب من _ به ظالمان نخواهد رسید» و ظالم در این جا شامل هر دو نوع ظالم به نفس و ظالم به غیر می باشد، و تو خود (ای برادر و خواهری که از مرگ جاهلی می ترسی) حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

ص :50


1- 1 _ یک نمونه آن، گرفتن بیعت توسط سلیمان بن عبدالملک برای عمر بن عبد العزیز بود، که به هنگام مردن چون فرزندانش یکی غائب و دیگری صغیر بود، براساس پیشنهاد یکی از درباریانش به نام رجاء بن حَیوَه، به خاطر ترس از نارضایتی برادران خود نامه سربسته ای مبنی برجانشینی عمربن عبدالعزیز و پس از آن برادرش یزید بن عبدالملک نوشت و مهر بر آن زد و به دست رجاء بن حیوة داد تا طبق محتوای مجهول آن مردم را وادار به بیعت نمایند و چون مردم از شخص مورد نظر بی خبر و ناآگاه بودند ازبیعت با خلیفه این چنینی امتناع کردند، پس سلیمان به فرمانده پلیس دستور داد مردم را جمع و وادار به بیعت کن پس هرکس امتناع کرد او را گردن بزن، و چون مردم این چنین دیدند بیعت کردند ، (به شرح سیوطی درتاریخ الخلفاء ص 226).

کلام امیرمؤمنان علیه السلام پیرامون نقش امام زمان هر زمانی و شناختن

یا انکار طرفینی امام و مردم یکدیگر را.

امام امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن خطبه ای که بعد از قتل عثمان و به هنگام بیعت مردم با آن حضرت ایراد کرد، فرمود:

«و انّماالأئمةُ قَوّام اللّه علی خَلقِه و عُرفاوءه عَلی عِباده ولایَدخُلُ الجَنّة الا مَن عَرَفَهُم وعَرَفوه، ولا یَدخُلُ النّارَ الا مَن أنکرهُم وأنکرُوه...»(1)

« محققا امامان ( بر حق ) دست اندرکاران الهی بر خلق خدا هستند و آگاهان مراقب از طرف او بر بندگانش، کسی به بهشت نخواهد رفت مگر اینکه آنان را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند _ و هیچکس به دوزخ نخواهد رفت جز آنکه پیشوایان (بر حق) را انکار نماید و آنان وی را جزء پیروان خود ندانند.»

همان طوری که می بینیم این سخن امیر موءمنان علیه السلام _ با تعبیراتی که در آن آمده و سبب بهشت رفتن و نیل به سعادت ابدی را ، شناختن طرفینی امام و مردم قرار داده و باعث جهنم رفتن را انکار هر یک از مردم و امام، دیگری را _ بهترین توضیح و تفسیر کلمه امام در حدیث «من مات ولم یعرف إمام زمانه...» و بیانگر مقصود از فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است که امامی که شناختن او و اعتراف به او وسیله رفتن به بهشت است و نشناختن او مایه جهنم، امام انتخابی مردم یا امام تحمیلی و دروغین نیست، بلکه امامی می باشد که از طرف خداوند قائم به امر شده و سمت مراقبت و تولیت بر آفریدگانش به او واگذار گردیده.

ص :51


1- 1 _ «نهج البلاغه» خطبه 152. «شرح ابن ابی الحدید» 9/152 _ 155. «غررالحکم» حرف الالف ص 235.

نیز از فرموده امیر موءمنان علیه السلام : «الأئمة قُوّام اللّه علی خَلقه» بدین واقعیت پی خواهیم برد که باید در هر عصر و دوره ای از اعصار و دورانهای اسلامی کسی وجود داشته باشد که تحت عنوان «امام » و « پیشوا» قائم بر خلق خدا و مراقب بر بندگان او باشد تا مردم در سایه رهبری او به حقیقت اسلام دست یافته و به احکام و عقاید بی قلب و غش و به دور از انحراف و اشتباه آن عمل نمایند.

و در صورتی که چنین امامی وجود نداشته باشد، دیگر موضوع شناخت او که مایه بهشت و انکارش که مایه جهنم است منتفی و امری نا معقول است.

چگونگی تعیین امام

به موجب اضافه کلمه «امام» به کلمه «زمان» و کلمه «زمان » به ضمیری که مرجعش کلمه «مَن » است، یک یک مردان و زنان از ده ها و صدها ملیون مسلمان در هر زمان، و به عبارت دیگر از روز درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا هم اکنون که قرن چهاردهم از دوران حضرتش را پشت سر نهاده ، میلیاردها مسلمان آمده و رفته اند، همه و همه بدون استثنا موظف به شناختن امام زمانی بوده و هستند که هم زمان با آنها و در دوران زندگی هر یک از افراد و گروه ها، متصدی مقام امامت و رهبری بوده و در حال حاضر و از این پس نیز امام زمان واجب الاطاعه می باشند، وگرنه به حکم این حدیث و صراحتی که دارد مرگش، مرگ جاهلی و بیگانه از اسلام بوده و خواهد بود.

طبق نوشته مورخان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از آغاز امر نبوت و نخستین روزهای بعثت این حقیقت را خاطر نشان فرمود که هیچ فرد یا گروهی و حتی حضرتش خود مختار در تعیین زمامدار و خلیفه بعد از خود نیست، بلکه اختیار و انتخاب آن به دست خداست.

به عنوان نمونه هنگامی که دین اسلام را به قبائل عرب عرضه می داشت و

ص :52

آنها را به اسلام دعوت می کرد، به قبیله «بنی عامر بن صعصعه» برخورد کرد، و چون آنها را به اسلام دعوت نمود، آنها پاسخ دادند: اگر به پیروی تو در آئیم و تو بر مخالفان خود پیروز شوی، زمام امر بعد از خود را به دست ما می دهی؟».

فرمود: « زمام امر به دست خداست، و هر طوری که او بخواهد عمل خواهد کرد» ودر نتیجه آنها از پذیرفتن اسلام و همکاری با حضرتش سرباز زدند.(1)

نظریه شیعه در تعیین امام

شیعه بر این عقیده است که شناختن چنین امامی که انتخابش همانند پیامبر از طرف خداست ، با ویژگی هائی که دارد، از قدرت افراد و گروهها و هیئت هابیرون بوده، و تنها پیامبر از جانب خدا و نیز امامان پیشین از طرف پیامبر می توانند او را تعیین و معرفی نمایند ، تا مردم از او پیروی کرده و رهنمودهای او را اطاعت کنند.

نیز شیعه می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ضمن احادیث فراوانی که از حیث سند و راوی و مصادر حدیثی و تاریخی غیر قابل انکار است، جانشینان پس از خود و امامان راستین اسلامی را که از طرف خدا معیّن و در عدد دوازده محدود گردیده بطور صریح و قاطعانه معرفی و اعلام فرمود.

ص :53


1- 1 _ «سیره ابن هشام» 2/66 و در چاپ دیگر 2/32. «روض الأنف» سهیلی 1/ 264. «تاریخ طبری» 2/84 . «اعلام النبوة ماوردی» _ بنقل مناقب ابن شهرآشوب 1/257 _ «بهجة المحافل » عماد الدین عامری حرضی 1/ 18 چاپ 1330. «سیره حلبی» 2/3. «حیات» دکتر هیکل مصری ص 152. «سیره زینی دحلان » _ 1/148 ودر چاپ حاشیه سیره حلبی _ 1/302 .

هم چنان که در دیگر احادیث، این دوازده امام و خلیفه را با اسم و رسم و مشخصات معرفی نموده، و با پیشگوئی، بسیاری از حوادثی که در زمان آنها _ خصوصا امام اوّل و امام دوازدهم _ اتفاق خواهد افتاد را خبر داده ، و نیز از سوء استفاده امامان دروغین و جاه طلب و دشمن اسلام، پیشگوئی فرمود، که با ظرفیت محدود این رساله، این دو دسته احادیث را ضمن بخش احادیث ویژه کلمه «امام» و «ائمه» فهرست وار به نظر خوانندگان می رسانیم.

بنابراین حتی با نادیده انگاشتن و چشم پوشی از احادیث شیعه، تنها احادیث اختصاصی اهل تسنن هم می تواند معرّف و بیانگر اسامی و مشخصات این دوازده امام باشد، و همان طوری که می دانیم به شرحی که گفته شد این عده از «امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام » آغاز و به « بقیة اللّه الاعظم، حجة بن الحسن العسکری علیه السلام » که زنده، ولی غائب از انظار مردم می باشند، پایان یافته.

بدین ترتیب شیعه به خود اجازه نمی دهد که با کنار گذاردن و یا نادیده انگاشتن احادیث وارده از ناحیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم که در مصادر معتبر و دست نخورده سنی و شیعه پیرامون امام شناسی موجود است، موضوع «امام شناسی» که سرنوشت ساز ابدی و روشنگر خط سیر هر مسلمانی است را به بازی بگیرد، و همچون انتخابات پست های دولتی، وقانون گذاری که هیچ گاه حتی در عصر کامپیوتر و برقراری نظامهای دمکراسی، خالی از خطا وبه دور از خیانت و حق کشی نبوده و نمی تواند باشد ،(1) اختیار آن را به دست مردم دهد تا هر روز به

ص :54


1- 1 _ در سال 1974 میلادی ، با گذشتن دو سال از انتخاب ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا، با وجود انواع قوانین و مقررات، و استفاده از کامپیوتر ، برای جلوگیری از سوء استفاده های احتمالی، جریانی اتفاق افتاد که به «رسوائی واترگیت» معروف شد، که در آن تقلبات گسترده انتخاباتی افشاء گردید ، و رئیس جمهوری را که با آراء غیر واقعی بر سر کار آمده بود ، دو سال پیش از پایان یافتن دوره چهار ساله اش ، برکنار نمودند. همان گونه که مشاهده می کنیم: کار رهبری و زعامت مسلمانان، خصوصا در دهه های اخیر قرن چهاردهم و درکشورهای عربی به کجا انجامید، و چه کسانی با چه نقشه هائی و بر اساس چه بند و بست هائی با شرق یا غرب مسند حکومت را اشغال نموده اند ، و نه تنها اعمال و کردار آن ها مطابق احکام اسلام و قرآن نیست ، بلکه به رویاروئی و ضدیّت علنی با اسلام پرداخته اند، با این وجود، مردم قرن بیستم، ایشان را اولی الامر و واجب الاطاعة می دانند. بدین ترتیب دیگر تکلیف مردم بی سواد و عقب افتاده چهارده قرن پیش معلوم می گردد،

شکلی اسلام و مسلمانان را به بازی بگیرند، و جانشینی پیامبر جای خودش را به افرادی جاهل، شرابخوار، شهوت ران، آدم کش، و مخالف رسمی اسلام و دشمن علنی قرآن و بدعت گذار در دین بدهد.

چند سؤال در رابطه با تعیین امام

اکنون روی سخن نویسنده _ به عنوان یک فرد مسلمانی که می خواهد تکلیفش را در برابر حدیث «قطعیّ الصدور» «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» بداند _ با اهل تسنن این است که: اگر قرار نبود شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم افرادی شایسته و واجد شرائط را به عنوان خلیفه خود و امام واجب الاطاعه بر مردم معین و معرفی کند، و طبق عقیده اهل تسنن اختیار این کار را به خود امت و اهل حل و عقد آن واگذارد، این حدیث چه معنای معقول و ممکن العملی خواهد داشت که در هر عصر و زمانی یک یک افراد و گروه های مردم مسلمان بتوانند امام زمان خود را بشناسند تا مبادا بر اثر نشناختن او گرفتار مرگ جاهلی شوند و سرنوشت آنها به جهنم منتهی گردد.

در صورتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با عهده داری مقام نبوت و دخالت در سمت بنیان گذاری اسلام ذی حق یا مکلف به تعیین خلیفه پس از خود نباشد، و بالاخره لزوم معرفی و دخالت و تصدی امامان معصوم (طبق عقیده شیعه) مطرح نباشد، ناگزیر این سؤال ها مطرح خواهد شد که اهل سنت باید پاسخگوی منطقی آن باشند.

ص :55

1 _ آیا مقصود از حدیث «من مات ...» شناختن خلفای قبل از امیر موءمنان علی علیه السلام بود که قطع نظر از چگونگی نشستن بر مسند خلافت، دائما دست نیاز علمی و نظر خواهی های قضائی و سیاسی آنها به سوی آن حضرت دراز بود، و جز مشکل گشائی حضرتش راه حلی برای آنها نبود؟!.(1)

2 _ آیا مقصود، شناختن مثل عثمان بود، که مسلمانان با رهبری و همکاری صحابه بزرگ از اهل حل و عقد، مانند طلحه و زبیر _ اعضای شورای خلافتی که عثمان را برای خلافت برگزیدند _ بر اثر نا رضایتی و نا بسامانی ها و تبعیض های غیر قابل تحمّل که در واگذاری منصب ها ، اعطاء حقوق و اجراء حدود، به نفع بنی امیه به وجود آورده بود، اقدام به کشتن وی نمودند و از دفنش در قبرستان مسلمین جلوگیری کردند!؟(2)

3 _ آیا مقصود شناختن امثال معاویه(3) ،یزید(4) مروان(5) عبد الملک،(6)

ص :56


1- 1 _ علامه محقق شیخ نجم الدین عسکری کتابی تألیف نموده بنام «علی والخلفاء» در 324 صفحه «چاپ نجف 1380» که از آغاز تا انجام بیانگر موارد استمدادهای علمی، شرعی وسیاسی ابوبکر، عمر، عثمان ومعاویه از امام امیر موءمنان علیه السلام است و نقلیات آن همه از مصادر معتبر اهل سنت می باشد ، نیز کتاب «امام امیرالمؤمنین از دیدگاه خلفاء» اثر نویسنده ، از آغاز تا انجام بیان گر نقلیات حدیثی در فضائل حضرت علی علیه السلام و اعترافات و مراجعات و ارجاعات نامبردگان به آن حضرت است.
2- 2_ «الامامة والسیاسة» 1/46.
3- 3 _ یکی از جنایات معاویه، بدعت سبّ و لعن بر امیرموءمنان (امام اول شیعه و خلیفه چهارم اهل تسنن بود) و بر ریحانه های رسول اللّه حسن و حسین علیهم السلام ، آن هم بر فراز منابر سراسر ممالک اسلامی در طول شصت سال.
4- 4 _ او امام حسین و خاندان و اصحابش را به شهادت رسانید و با گفتن : «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل» کفر خود را اعلام کرد.
5- 5 _ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را لعن نمود و شیطنت ها و فسادهای او و فرزندش را به عنوان جست و خیز میمون ها بر فراز منبرش و... پیشگوئی کرد، واز جمله کارهایش دستور به تیر باران کردن جنازه سبط اکبر امام حسن علیه السلام بود.
6- 6 _ هنگامی که خبر مرگ پدرش و رسیدنش به خلافت را به او دادند، او مشغول قرائت قرآن بود، پس قرآن را بر هم نهاد و گفت: این آخرین عهد و دیدار من با تو است، یعنی از هم اکنون با تو وداع می کنم. تاریخ الخلفاء سیوطی 1 / 217، تاریخ ابن کثیر 9 / 63.

ولید بن عبدالملک، ولید بن یزید ، هشام بن عبدالملک ، منصور دوانیقی ، هارون و متوکّل عباسی بود، که هریک به شرح و شهادت مصادر تاریخی اهل تسنن، با قتل عام های مردم مکه و مدینه، تخریب کعبه، وبدعت ها وبالاخره با انواع جنایات کفرآمیز، روشهای حکومتی، شدّاد، نمرود و فرعون را به دست فراموشی سپردند و روی آنها را سفید کردند؟!.

4 _ و آیا پس از بر چیده شدن بساط خلافت با کشته شدن مستعصم عباسی به دست مغول در سال 656، چه کسی خلیفه واجب المعرفه پیامبر و امام واجب طاعة مسلمانان بوده است که فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در باره او قابل قبول و ممکن العمل باشد!؟

5 _ و اگر ما بحث از موضوع امامت و رهبری بر حقّ و اسلامی چهارده قرن گذشته را به گذشته واگذاریم، می پرسیم: اکنون با وجود بیش از یک میلیارد مسلمان، امام و رهبری که معرفتش لازم است چه کسی می باشد؟

6 _ و آیا تمرّد و سر پیچی از فرمان کدام یک از زمامداران مناطق مسلمان نشین، یا جدائی از چه گروهی از گروه های مختلف هر کشور می تواند مصداق «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیة» باشد؟

مثلا از بین حاکمان وهابی مذهب عربستان سعودی _ با وابستگی همه جانبه به دشمنان اسلام یعنی آمریکا و...، و بی بند و باری های دینی و اخلاقی خود و خانواده شان در انظار عموم، در تفریحگاه های اروپا و آمریکا و ریاض، و جنایاتی که مرتکب شده، مانند کشتار بیش از پانصد مرد و زن از حجاج ایرانی در سال 1407 ه در حرم امن الهی مکه، و نیز انحراف اعتقادی و مذهبی، که نه تنها شیعیان را متهم به شرک و انحراف می کنند، بلکه همه مذاهب سنّی از حنفی، مالکی و شافعی و حتی حنبلیان غیر وهابی را هم گمراه و منحرف از اسلام

ص :57

می دانند، و هرکس هم در درگاه خدا از پیامبر عظیم الشان او و اوصیاء معصومش استشفاع و استمداد نماید او را متهم به شرک نموده(1) و اجازه نمی دهند در صحنه اسلام و پیروی از قرآن جز خودشان کسی مطرح باشد _ کدام یک می توانند امام زمان واجب الاطاعه و سرنوشت ساز سعادت و رهائی بخش از مرگ جاهلی باشند!؟

آیا از روءسای حکومتی خوارج عمان، لیبی و الجزائر، کسی را می توان به عنوان امام زمان معرفی کرد؟

آیا از بین دیگر روءسای جمهوری کشورها و شیخ نشین های عربی __ که در سایه سازش با شرق و غرب، و گرایشهای ضد اسلامی، بطور ارثی، یا به نحو کودتا، یا از ره گذر خطوط حزبی، یا سر سپردگی مسند حکومت را اشغال و از موضع قدرت مربوطه، تا حدّ رویاروئی با اسلام، و کشتار مسلمانان و غارت بیت المال مسلمین، مجری سیاستهای استعماری و ضد اسلامی اربابان شرقی و غربی خود بوده، مانند هیئت حاکمه عراق که دست آن به خون هزاران مسلمان از ایران، عراق، کویت و...آلوده است، __ ممکن است کسی را امام زمان لازم المعرفه و واجب الاطاعه دانست؟

7 _ و آیا شعاع اعتبار حدیث «من مات ولم یعرف...» و امثال آن، فراگیر همه قرن ها و نسل های پس از پیامبر، و همه مناطق مسلمان نشین جهان است، و تا عصر حاضر محکوم بدین حکم می باشد، یا شعاع آن محدود به دوران های مخصوص و کشورها و مناطق خاصی بوده است، و دیگر مسلمانان عصر کنونی، وظیفه امام شناسی ندارند، و از اطاعت و پیروی او یا جماعت مورد نظر معافند؟

در فرض اوّل همان سؤال پیشین تکرار و مطرح می گردد که امام واجب المعرفه و واجب الاطاعه امروز که جهل به او یا کمترین قصور و روگردانی از

ص :58


1- 1 _ رجوع شود به «هذی هی الوهابیه» مرحوم علامه مغنیه وپاورقی 2/382 ، 387 ، احقاق الحق ودیگر مصادر مربوطه.

دستوراتش مایه خروج از اسلام و رفتن به جهنم است کیست؟

آیا یک یک زمامداران مناطق مسلمان نشین با همه گرایشات مذهبی، عنوان حکومتی، تضاد سیاسی و گرایشهای شرقی و غربی که دارند، شخصا و مستقلاً مصداق و منظور از این احادیث اند؟ یا منحصر به یک شخصیت واحدی می باشد که مقام امامت و رهبریش بر همه کشورها و همه مسلمانان، طنین انداز و نافذ است؟

و بالاخره باید مشخص شود، یا نشانی از او ارائه شود، تا اقدام به شناخت او و رهروی راهش گردد، و مردم متحیر، در اثر جهل به گمراهی دچار نشوند!

و در فرض دوّم که حدیث ناظر به دوران مخصوص یا مناطق محدود باشد باز این سؤال ها مطرح می شود که:

آغاز و انجام آن دوران چه زمانی است؟

محدوده آن منطقه از چه قرار است؟

این محدودیت ها از کجای این حدیث و یا دیگر احادیث استفاده شده؟

امامان مورد نظر این احادیث، در آن منطقه محدود و مدت محدود، چه کسانی بوده و مشخصات آنان از چه قرار است؟

8 _ بطور خلاصه این سؤال مطرح است که: با توجه به قطعی الصدور بودن حدیث «من مات و لم یعرف ...» و احادیث به این مضمون از دیدگاه اهل سنت، و صراحت و قاطعیتی که در آن به کار رفته، و با مشخص بودن معنای امام که در این حدیث، جز به مقام رهبری دینی و برقرار کننده نظام عدل اسلامی و مجری دقیق حدود الهی و بیان کننده حلال و حرام اسلام و حامی و مدافع آن ، به چیز دیگری تفسیر نمی شود، در چهارده قرن گذشته، مصداق چنین امامی چه کسانی بوده و در حال حاضر چه کسی است؟

آری متاسفانه از بین همه فرق و مذاهب گذشته و حاضر سنی و شیعه _ به

ص :59

غیر از شیعه اثنی عشری _ همه و همه، حتی دیگر فرق شیعه از قبیل زیدیه(1) و اسماعیلیه در برابر این سؤال ها ساکت و عاجز از پاسخ گوئی و نهایتا به حکم صریح و قاطعانه پیامبر معصوم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم محکوم به مرگ جاهلی بوده، و با تهی دستی از حقایق اسلام به سر خواهند برد.

علامه متکلم همدانی(2) را دراین باره گفتاری است که بطور خلاصه چنین می نویسد:

چون عامّه نتوانستند وجوب معرفت این چنانی را منطبق بر سلاطین نمایند بعضی ساکت از تاویل آن شده و برخی امام را به معنای قرآن گرفته و استدلال به آیه مبارکه «وَکُلُّ شَیْ ءٍ اَحْصَیْناهُ فی اِمامٍ مُبینٍ»(3) کرده و گفته اند: مراد از امام در حدیث قرآن است، که فساد این قول واضح است، زیرا اگر مراد از معرفت قرآن ، دانستن الفاظ آن باشد، پس بسیاری از خلق هستند که نمی توانند قرآن بخوانند و احدی قائل به وجوب معرفت قرآن عینا _ که قرائت الفاظ آن باشد _ نشده، خاصه بعضی مذاهب اهل تسنن که وجوب قرائت حمد را هم قائل نیستند، و اکتفا به معنی فارسی و ترکی یک آیه از قرآن در نماز مثل «مدهامّتان»(4) می کنند.(5)

ص :60


1- 1 _ به نوشته خواجه نصیر الدین طوسی در قوائد العقاید ص 40 و شریف جرجانی در شرح مواقف 8/391، زیدیه تنها معترف به امامت امیرموءمنان و امام حسن و امام حسین بوده، و از آن پس معتقند به امامت زید فرزند امام سجاد علیه السلام . جهت آگاهی بیشتر رجوع شود به اعیان الشیعه (القسم الثانی من الجزءالاول ص13) والشیعه فی المیزان علامه مغنیه ص 35 _36.
2- 2 _ علامه همدانی ، حاج آقا رضا ابن علی نقی بن علامه حاج ملا رضا همدانی، نزیل تهران « م 1321» در فقه، اصول، حدیث، تفسیر، حکمت وکلام یدی طولا داشته و از وعاظ معروف ایران بوده و او را تالیفاتی است در رشته های نامبرده، جهت آگاهی بر احوالش مراجعه شود به مقدمه کتاب أنوار القدسیه، و المآثر والاثار، فرهاد میرزا، و الذریعه 2/437 و نقباء البشر 2/764 _ 766
3- 3 _ سوره یس: 36/11 .
4- 4 _ سوره الرحمان: 55/64 .
5- 5 _ این مطلب فتوای ابو حنیفه است که شرح آن در «صلوة قفّال» آمده، و آن را در مقدمه کتاب «حق با علی است» به نقل از مصادر تاریخی و رجالی اهل سنت ذکر کرده ایم، مراجعه شود.

و اگر مراد معانی قرآن باشد به طریق اولی غیر عملی است، چه اگر معرفت به کل معانی و بطون است برای احدی جز ائمه حاصل نیست و جز آنها کسی ادعای آن را نکرده است، و در مورد بعض، پس اگر بعض معین باشد احدی قائل نیست، و غیر معین هم ، (علاوه بر آنکه قائل ندارد) ، معنی ندارد که کسی معنای یک آیه غیر معینه از قرآن را نداند و مردن او مردن کفر ونفاق باشد.(1)

حشر در قیامت به همراه امام خویش

در پایان این مقال توجه خوانندگان را بدین موضوع معطوف می دارد که آیه شریفه: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»(2) بیانگر این حقیقت است که چون در دنیا هرکس خواه و ناخواه پیرو امامی می شود که در اعمال و گفتار و رفتار او را سرمشق قرار می دهد، و بالاخره در تصمیم گیریهای اساسی عقیدتی و عملی، رهروی راه او را انتخاب و اختیار می کند، روز قیامت هم همراه او محشور و احضار به محاکمه خواهد شد ، و در آخر به بهشت یا جهنم خواهد رفت.

اکنون با قطع نظر از حدیث «من مات و لم یعرف ...» از جهت اعتبار و یا محدوده آن، چون به حکم آیه شریفه فوق نه تنها مسلمانان شیعه یا سنی، بلکه تمام افراد بشر از هر دین و آئینی، مانند: بودائی ها، زرتشتی ها، بت پرستان و منکران اصل خدا، همه و همه در قیامت سرنوشت شان تابع امامی است که در دنیا انتخاب کرده اند، و بطور خلاصه هر کس را به هر اسم و رسمی و به هر دلیل و منطقی مقتدای خود قرار داده، این انتخاب ، سرانجامِ او را از سعادت یا

ص :61


1- 1 _ انوار القدسیه فی الحکمة الالهیه: ص 154.
2- 2 - سوره اسراء: 17/71 .

شقاوت رقم زده و یک سره خواهد کرد، این سؤال مطرح می شود که مسلمانان معتقد به قرآن چه کسی را به عنوان امام می توانند معرفی کنند که قبل ازهمه خودش از رفتن به جهنم و حشر و نشر با کفار و دشمنان خدا ودین در امان باشد؟.

مفسر معروف ثعلبی(1) و حافظ ابن مردویه اصفهانی، به نقل سیوطی(2) و آلوسی(3) از امیرمؤمنان علیه السلام روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ذیل آیه شریفه: «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ» فرمود: «روزی که هر دسته ای و گروهی به امام زمانشان و کتاب پروردگارشان خوانده می شوند.»

بنابراین باید فهمید امام زمان مردم این عصر که در قیامت با او محشور خواهیم شد کیست، و او را شناسائی کنیم.

آیا اهل تسنن _ با همه آنچه خود از نخستین ساعات روی کار آمدن زمامداران بعد از پیامبر تا لحظه سقوط بنی عباس و از بین رفتن بساط خلافت، درباره یک یک این عده از متصدیان امر نوشته اند و بلاهائی که آنان بر سر اسلام و اهل بیت پیامبر و مسلمانان آورده اند، و این همه اختلافات عقیدتی، فقهی، سیاسی، و غیره که همیشه در بین آنها وجود داشته و دارد _ نباید حداقل شک کنند که به خطا و اشتباه رفته اند؟

و آیا نباید با کنار نهادن تعصب و حمیّت جاهلی درصدد تحقیق و کشف حقیقت برآیند، و همان طوری که انواع کتابها و مقالات ضد خدا و ضد اسلام و کمونیستی و داستان سرائی های وقت گیر، بدآموز، انحرافی و اختلاف برانگیز را می خوانند، بلکه تالیف، ترجمه، و منتشر می نمایند، نیز کتابهای عقیدتی و مخصوصا امام شناسی را بخوانند، و از آن پس نسبت به خط مشی مذهبی و

ص :62


1- 1 _ «الکشف و البیان» .
2- 2 _ «درّ المنثور» 4/194.
3- 3 _ «تفسیر روح المعانی» 15/112.

اختیار امام و پیشوائی که آنان را به جهنم گسیل ندارند، تصمیم بگیرند!؟

وابن حجر هیثمی نویسد:

فی أحادیث الحثّ علی التمسّک بأهل البیت إشارة علی عدم انقطاع متأهّل منهم للتمسّک به إلی یوم القیامة کما أنّ الکتاب العزیز کذلک، ولهذا کانوا إماما لأهل الأرض کما یأتی ویشهدلذلک الخبرالسابق: «فی کلّ خلف من اُمتی عدول من أهل بیتی...»(1)

یعنی: در احادیثی که مثل «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی...» تحریص و تاکید بر تمسّک و پیوستن به اهل بیت گردیده، اشاره به ناگسستن و استمرار وجودی افرادی با صلاحیت از اهل بیت است تا روز قیامت ، همانند کتاب عزیز قرآن، که رشته ای است تا قیامت باقی و ناگسستنی ، و به همین دلیل _ چنانچه از این پس بیاید _ اهل بیت برای همیشه امام و پیشوای اهل زمین بوده و خواهند بود، و گواه بر این مدعا خبر سابق است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«در هر گروهی از آیندگان امّت من افرادی عادل از اهل بیت من وجود خواهند داشت، که تحریف های گمراهان و تغییرات اهل باطل و تاویل های جاهلان را برطرف سازند، آگاه باشید که امامان شما قافله سالار شما به سوی خدا هستند ، پس نظر کنید ، چه کسی را قافله سالار نموده و به همراهش می روید.»

نیز ابن حجر در بحث از حدیث ثقلین نویسد:

وفی روایة : «کتاب اللّه و سنّتی» و هی المراد من الأحادیث المقتصرة علی الکتاب، لأنّ السنّة مبنیة له، فأغنی ذکره عن ذکرها.

ص :63


1- 1 _ «صواعق المحرقه» ص 90، واین حدیث را اسکافی در المعیار والموازنه ص 204 ذکر نموده و محب طبری در ذخائر العقبی ص 17 نیز ابن حجر در صواعق المحرقه صفحه فوق وقندوزی در ینابیع المودّه ص 226 و 326 و 327 چاپ حیدریه و ص 271و 273 و 297 چاپ اسلامبول، هرسه بنقل از سیرة المتعبدین عمر ملا آورده اند.

والحاصل أنّ الحث وقع علی التمسک بالکتاب و بالسنة و بالعلماء بهما من أهل البیت، و یستفاد من مجموع ذلک بقاء الأمور الثلاثة الی قیام الساعة.(1)

در روایتی «کتاب خدا» و «سنت من» آمده و همین مطلب (یعنی کتاب خدا و سنت من ) مراد از احادیثی باشد که در آنها تنها به ذکر «کتاب» پرداخته شده، زیرا سنّت هم مبتنی بر کتاب خداست، پس ذکر کتاب، حضرتش را از ذکر سنت بی نیاز کرده. و حاصل مطلب آنکه در این احادیث تحریص و تاکید بر تمسک به کتاب و سنت و عالمان به آن دو از اهل بیت شده، و این احادیث مجموعا بیان گر بقاء و استمرار امور سه گانه (کتاب، سنت، اهل بیت) تا قیام ساعت است.

بنابراین امامانی که برای تعلیم و تفسیر قرآن و اجراء سنت دست نخورده پیامبر تا قیامت باقی و مورد سفارش پیامبرند، جز با ائمه دوازده گانه شیعه، با هیچ کس منطبق نمی شود، و تنها آنها هستند که نشناختن و دوری از آن ها، هلاکت در پی خواهد داشت، و شاهد این سخن دنباله «حدیث ثقلین» به روایت طبرانی است که فرمود:

«ولا تقدّموا هما فتهلکوا ولا تقصروا عنهما فتهلکوا»(2)

«مبادا بر آنان (قرآن و اهل بیت ) پیشی گیرید، که به هلاکت افتید، و مبادا از آنها فاصله گرفته عقب بیفتید، که سرانجامش هلاکت و تباهی است».

ونیز جمله «ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی» است که در عموم روایات حدیث ثقلین دیده می شود، و بیان گر آن است که شرط قطعی رهائی از گمراهی، تمسک و دست آویز شدن به قرآن و اهل بیت علیهم السلام می باشد.

ص :64


1- 1 _ «صواعق المحرقه» ص 148 و در چاپ میمنیه مصر ص 89.
2- 2 _ به نقل سخاوی در«استجلاب ارتقاء الغرف » وسمهودی در«جواهرالعقدین» که عکسهای نسخه مخطوط هریک در کتابخانه شخصی این جانب موجود است وابن حجر در صواعق المحرقه ص 89 و در تلخیص استجلاب... مندرج در پایان صواعق المحرقه ص 136، با اعتراف به صحت آن.

گفتنی است که شیعه صرف نظر از منابع غنی حدیثی، کلامی و تاریخی خود ، می تواند با مراجعه به مصادر حدیثی کلامی و تاریخی درجه یک اهل تسنن و با ضمیمه کردن سخنان علمای بزرگ ایشان ، حقانیت تشیع و پیروی از خاندان رسالت را اثبات کند.

اما اهل تسنن متاسفانه با تمام احترام و قداستی که برای کتب خویش قائل اند ، حاضر نیستند که محتویات این کتابها را با صراحتی که دارد ، مورد مطالعه و بررسی و حقیقت شناسی قرار دهند، بلکه بیشتر در صدد تطبیق بی جا و تحمیلی اخبار و روایات، بر بافته ها و باورهای غلط خویش می باشند.

بنابراین شیعه در التزامات عقیدتی و فقهی به حقیقت تابع و پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می باشد، که به موجب « أهل البیت ادری بما فی البیت » سنت را از طریق اهل بیت پیامبر به دست آورده است ، در صورتی که عامه از اهل بیت روی گردانیده و مخالفت نموده اند ، و از پیروی سنت واقعی نیز به دور اند ، و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

ضوابط و حدود شناخت امام بر حق، در هر زمان

با توجه به اینکه مسئله شناخت امام زمان هر زمانی، هدف اصلی از ایراد حدیث « من مات . . .» و احادیث فراوان دیگر است، این سؤال مطرح است که مقصود از شناختن امام چیست و حدّ و مرز شناسائی امام از چه قرار است؟

در پاسخ گوئیم: ناگفته پیداست که شناختن امام به دانستن نام، لقب، نام پدر و مادر، فامیل و محل ولادت و سکونت و ویژگی های او، در مسئله امام شناسی کافی نیست، همچنان که آشنائی با امام در حدّ همسایگی، خویشاوندی، ملاقات

ص :65

و مبادله سلام و تحیّت، و دید و بازدید و حتی فراگیری علمی و پرس و سؤال هم نمی تواند پاسخگوی وظیفه امام شناسی باشد.

زیرا بسیاری از اهل تسنن یا دشمنان سر سخت ائمه معصومین علیهم السلام اعم از معاصرین با آنها یا کسانی که در سالها و قرن های بعد از ایشان به دنیا آمدند، در این جهات حتی از بعض افراد شیعه برتری داشته، و گاهی اضافه بر این، جزئیّات زندگی یکایک آنها را در کتب اختصاصی یا ضمن کتابهای حدیث، تاریخ و عقیده شناسی شرح داده اند، که برای علما و محققین، مستند و مایه استدلال و مناظره با آنهاست، ولی نه از خود این افراد و نه از دیگران، کسی این گونه شناخت را به حساب امام شناسی موضوع بحث نمی گذارد، و این مقدار شناسائی هم نمی تواند آن نقش را داشته باشد، که قصور یا تقصیر درآن به مرگ جاهلی بیانجامد.

درست همان طوری که از باب مثال در جهت درمان فلان بیماری خطرناک یا جراحی مغز و قلب، صرف آشنائی با اسم و رسم و آدرس پزشک کافی نیست ، بلکه باید در مرحله اوّل آگاهی و اطمینان به تخصص او پیدا کرد.

در مرحله دوّم به او مراجعه و تقاضای تشخیص و درمان بیماری و یا انجام جراحی نماید.

و در مرحله سوّم به دستورات او عمل نماید، که در این صورت برای مراجعه کننده، امید و امکان بهبودی از مرض و یا تخفیف بیماری خواهد بود، و گرنه با کوتاهی در هر یک از مراحل فوق ، نتیجه ای حاصل نخواهد شد.

نیز معرفت و شناخت امام همچنان که از خود حدیث استفاده می شود و فرموده امام امیرموءمنان علیه السلام بیانگر آن باشد، این است که امامی را که برگزیده و منصوب از طرف خدا و معرفی شده به وسیله پیامبر است بشناسد، و بداند که او داناترین مردم ، پرهیزکارترین آنان و مصون از هر خطا و لغزش است. و با چنین پشتوانه فکری و عقیدتی، به او تأسی نموده و دستوراتش را پیروی نماید، تا به

ص :66

سعادت دست یابد.

و گرنه با جهل به چنین امامی که دارای این ویژگی ها باشد، و یا صرف شناخت بدون التزام عملی و پیروی از دستوراتش، هیچ گاه به اسلام راستین دست نیافته، و سرنوشت بدی در انتظارش خواهد بود.

لوازم حدیث من مات... و احادیث مشابه

با دقت در بحث و بررسیِ کوتاهی که پیرامون حدیث شریف «من مات... »و دیگر احادیث مشابه به عمل آمد، به این نتیجه دست می یابیم که این احادیث دارای لوازم فراوانی می باشند که اجمالش بدین شرح است:

1 _ ضرورت اصل مقام امامت و رهبری واجد شرایط در نظام عقیدتی و فقهی و سیاسی اسلام.

2 _ نفی حکومتهای غاصبانه شخصی یا شورائی و یا برقراری هرج و مرج.

3 _ ضرورت استمرار مقام امامت و وجود امام واجد شرایط در هر زمانی، هر چند قرنها از تاریخ پیدایش اسلام گذشته باشد.

4 _ تعدّد امام بر حسب زمانهای مختلف نه به حسب کشورها یا نژادها و طبقات متعدد و گوناگون.

5 _ نشناختن امام واجد شرائط هر زمانی به مرگ جاهلی می انجامد.

6 _ متصدی امامت و خلافت باید آگاه ترین و پرهیزکارترین مردم بوده باشد و مقام امامت واقعی را داشته باشد.

7 _ نفی امامت عموم متصدیان خلافت اعم از تیره اموی و عباسی و غیره به خاطر عدم انطباق راه و رسم آنها با امام زمان مطرح شده در حدیث فوق ، و اینکه هیچ کس نگفته است که نشناختن اینها به مرگ جاهلی می انجامد.

ص :67

8 _ خلفای اموی و عباسی خود محکوم به مرگ جاهلی می باشند، زیرا امامت امامان برحق واجد شرایط را نپذیرفتند و رفتارشان بویژه در دوران خلافت مقرون به کفر و زندقه یا توأم با فسق و فجور بود.

9 _ راههای شناخت امام، در معرفی از ناحیه پیامبر یا امام پیشین، یا اظهار معجزه و انجام کار خارج از قدرت بشر خلاصه می شود.

10 _ موضوع امامت همان طوری که شیعه معتقد است، از اصول دین می باشد نه از فروع دین(1) چنان که اهل تسنن گویند، زیرا بدون شک مرگ شخص جاهل به مسئله ای، از مسائل فروع دین ، اعم از واجب یا حرام نمی تواند محکوم و منتهی به مرگ جاهلی باشد، زیرا جهل به یک حکم فرعی قادح و مضر به اسلام نیست.

11 _ هدف اصلی از شناخت امام پایبندی عقیدتی به مقام امامت امامان بر حق و پیروی عملی از گفتار و رفتار آنان می باشد.

12 _ با توجه به قطعی بودن حدیث «من مات و...» به شرحی که گذشت، تنها شیعه اثنا عشری در پرتو عقیده به امامت أئمه دوازده گانه، که آخرین آنها حضرت مهدی حجة بن الحسن ، که زنده و غائب است، توانسته و می تواند از مرگ جاهلی رهائی یافته ومصداق بی چون وچرای این حدیث باشد.

13 _ به همین دلیل ، اهل سنت و حتّی دیگر فرق شیعه مانند زیدیه و

ص :68


1- 1 _ میر سید شریف در شرح مواقف «م 8/344» نوشته است: لیست الامامة من اصول الدیانات والعقائد، خلافاً للشیعة، بل هی عندنا من الفروع. امامت برخلاف آنچه شیعه می گوید، از اصول دیانات و عقائد نیست، بلکه نزد ما (اهل سنت) از فروع دین است. ولی قاضی بیضاوی، عبداللّه بن عمر بن محمد شافعی « م 685 یا691» در منهاج الوصول الی علم الاصول _ چاپ 1326 مطبعه علمیه کردستان مصر _ در بحث امامت گوید: مسئله امامت از اعظم مسائل اصول دین باشد که مخالفت باآن موجب کفر و بدعت است. نیز مراجعه شود به شرح آن «نهایة السئول شرح...» از جمال الدین اسنوی شافعی « م 769 »، چاپ در حاشیه «التقریر و التحبیر ابن امیر حاج» حلبی 1316 بولاق مصر.

اسماعیلیه و حتی شیعیانی که از روی گرایشهای صوفیانه بعد از امام هشتم، دیگران را، رهبر معنوی و باطنی می دانند ، و چهار امام بعد را امام ظاهری و سطحی دانسته ، در برابر سؤال از امام زمان خود پاسخی ندارند ، و بی شک در معرض مرگ جاهلی قرار دارند.

احادیث « من فارق الجماعة...» و مقصود از آنها

نظر به اینکه بخشی از احادیث مبنی بر تهدید به مرگ جاهلی مشتمل بر فرازهائی امثال «من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة» و جملاتی از این قبیل می باشد، این سؤال مطرح است که: سر پیچی از فرمان چه کسی و جدائی از چه جماعتی محکوم و منتهی به مرگ جاهلی خواهد بود، و اصلا این فراز از روایات چه ارتباطی با احادیث «من مات و لم یعرف...» دارد؟ در پاسخ گوئیم:

اوّل اینکه: معلوم نیست این فراز از احادیث از دیدگاه حدیث شناسی برخوردار از صحت و دارای اصالت باشد، و بعید نیست از جمله احادیث سفارشی و ساختگی حدیث سازان دستگاه اموی و مخالفان اهل بیت بوده که به خاطر تثبیت حکومت غاصبانه و پیش گیری از اعتراض و مخالفت مردم، از این گونه کلمات در قالب حدیث، بهره برداری می کردند، و به همین مناسبت فرقه مقابل شیعه را که پیروان خلفا بودند به عنوان اهل سنت و جماعت شهرت داده و معرفی کرده اند.

دوّم اینکه: بر فرض صحت این فرازها و احادیث مشتمل بر آن ها، می گوئیم چون هر فرمانی فرماندهی دارد و هر جماعتی امام و رهبری، ما با روی سخن به علمای اهل تسنن همان سؤال هائی را که در باره امام زمان های بعد از پیامبر بدان اشاره کردیم و نیز بخش چهارم این کتاب را به آنها اختصاص دادیم، عینا تکرار نموده و بطور خلاصه می پرسیم:

ص :69

رهبر جماعتی که جدائی از آن به مرگ جاهلی تهدید گردیده، باید از چه گروه و خانواده ای انتخاب گردد که پیوستن به او و اطاعتش مایه نجات باشد و جدائی از او و تمرد از فرمانش مایه مرگ جاهلی!؟

و بالاخره در صورت تسلم و مقرون به حقیقت بودن امثال حدیث « من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة » شکی نیست که مقصود از آن؛ توعید و تخطئه نسبت به روگردانی از اطاعت امام بر حق و معصوم از خطا و هوا و جدائی از جماعت پیرو چنین امامی است .

نه روگردانی و فاصله گیری از زمامداران و امراء اموی و عباسی آن عصر و یا زمامداران و سلاطین پیشین ترکیه (عثمانی)، یا حاکمان فعلی آنکه به ضدیّت با اسلام پرداخته، یا زمامداران کنونی کشورها ، مانند سعودی های وهابی، و شیوخ خود فروخته خلیج و. . . . که عموما به رویاروئی با اسلام و قرآن و پیامبران و امامان معصوم برخواسته، و احکام و قوانین کفر آمیز شرقی یا غربی را جایگزین احکام و آداب قرآن و اسلام نموده ، و بر مسلمانان تحمیل کرده اند.

در مرحله سوم توجه خوانندگان را به بخشی از خطبه مفصل امیرموءمنان علیه السلام جلب می کنیم ، تا معلوم شود مقصود از جماعت چیست و اهل جماعت چه کسانی اند، و بالاخره سرنوشت کدام یک از فرق اسلامی به مرگ جاهلی پایان یافته و می یابد؟

بطور خلاصه در خطبه مورد اشاره آمده است، در حالی که آن حضرت مشغول سخنرانی بودند، مردی برخواست و گفت:

ای امیرموءمنان مرا خبر ده از اهل جماعت و از اهل فرقت و از اهل سنت و از اهل بدعت؟ امام علیه السلام فرمود:

ای وای، هم اکنون که این سؤال را کردی گوش فرا ده و آنچه را می گویم بفهم و باکی بر تو نباشد از دیگری هم سؤال کنی.

امّا اهل جماعت پس من هستم و کسانی که مرا پیروی نمایند هر چند کم باشند، و همانا که این موضوع حق است و ناشی از امر خدا و دستور

ص :70

پیامبرش صلی الله علیه و آله وسلم می باشد.

امّا اهل فرقت پس مخالفان نسبت به من و پیروان من هستند هر چند زیاد باشند.

امّا اهل سنت پس آنهائی هستند که متمسک و دستاویز به چیزی شوند که خدا و رسولش آن را برای آنان سنت قرارداده است، هر چند کم باشند.

وامّا اهل بدعت ، پس مخالفان نسبت به امر خدا و کتاب خدا و پیامبرش هستند که به رأی خود و از روی هوای نفس عمل می کنند، هر چند فراوان باشند.

بدون شک گروه نخستین آن ها در گذشتد و گروههای دیگری از آن ها باقی مانده اند که بر خداست آنان را از صفحه زمین ریشه کن ونابود سازد.(1)

به این ترتیب مقصود از «فارق الجماعه» مفارقت و جدائی از علی علیه السلام است که نیز تحت عنوان «من فارق علیّاً فارق اللّه، و فارق رسول اللّه و...» احادیث فراوانی در مصادر اهل تسنن وارد شده.(2)

همچنین با توجّه و دقت در مقاله بخش چهارم شکی نخواهد بود که اهل سنت واقعی، علی و پیروان آن حضرت می باشند ، که بعد از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم نه تنها با نقل و نشر سنت به مبارزه بر نخواستند ، بلکه بیش از هر کس طرفدار و مروج و ناشر سنّت و عامل به آن بودند، بر خلاف پیشوایان درجه اوّل اهل تسنن که نقل و نشر سنّت را ممنوع و عاملین آن را بازداشت و زندانی و مجازات

ص :71


1- 1 - «کنزالعمال» 16/183 _ 184 و منتخب کنزالعمال _ حاشیه مسند احمد 6/ 315 به روایت از وکیع از یحیی بن عبداللّه بن الحسن از پدرش. نیز کنزالعمال 1/378 و منتخب آن _ حاشیه مسند _ 1/109 به نقل از مواعظ عسکری و به روایت از سلیم بن قیس عامری و تصریح به اینکه سائل ابن کوا بوده است که بعدا از فرقه خوارج سر در آورد. جهت آگاهی بر مصادر فرازهای مختلف این خطبه رجوع شود به نهج السعادة علامه محمودی: 1/358 _ 389
2- 2 _ فهرست ملحقات احقاق الحق: ص 437.

می کردند، و حدود یکصد و سی سال مسلمانان را از هر گونه آشنائی و ارتباط با سنت ممنوع و محروم نمودند. و در نتیجه مزدوران حدیث تراش دستگاه معاویه از این خلأ حدیثی، نهایت سوء استفاده را در جعل احادیث دروغین، و تحریف احادیث نبوی مرتکب شدند.

نیز طبق فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم :

« ألا و من مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنة و الجماعة »(1)

تنها دوستاران علی که حضرتش را شناخته و ولایتش را اختیار نموده، و پیرو راه اویند، مصداق اهل سنت و جماعت بوده و هستند.

آری این دوستی علی و دیگر افراد اهل بیت است که مورد تاکید سنت پیامبر واقع شده، و دوستان علی بوده اند که به سنت نبوی ارج نهاده و از آن پیروی کرده و می کنند، نه دیگران که فقط ادعای پیروی از سنت پیامبر را دارند، و رسما و عملا، نصب و دشمنی خود با حضرت علی علیه السلام را نشان می دهند، و به دشمنان آن حضرت و قاتلان اهل بیت علیهم السلام ابراز علاقه و دوستی می کنند.

اکنون علمای اهل تسنن و آنهائی که بیش از همه آشنا با احادیث پیامبر و بیمناک از مرگ جاهلی هستند، باید بدین گونه سؤال ها پاسخ منطقی و خدا پسندانه دهند، که جدا از بحث امامت و اختلاف بین سنی و شیعه، آیا برای دانستن منظور این احادیث _ «من خرج عن الطاعه...» _ به چه کسی مراجعه کنیم؟ آیا از گفته امیر موءمنان استفاده و استمداد کنیم؟ زیرا ایشان یکی از امامان بر حق و مورد اتفاق سنی (به عنوان امام و خلیفه چهارم) و شیعه (به عنوان امام اوّل و خلیفه بلافصل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) می باشند ، یا هر فرد و گروهی هر سخنی را گفتند باید پذیرفت؟ چه حقّ باشد وچه باطل!

به هر حال حتی با صرف نظر از مدارک و منابع حدیثی شیعی ، و مراجعه به

ص :72


1- 1 _ این فراز از حدیث مفصلی است که با جمله «ألا من مات علی حب آل محمد مات شهیدًا» آغاز گردیده و ثعلبی در «الکشف و البیان» ذیل آیه مودت آورده و زمخشری در «کشاف» و فخر رازی در «مفاتیح الغیب» و واحدی در تفسیرش آن را نقل کرده اند.

مدارک حدیث اهل تسنن ، خصوصا آنچه درباره امیرمؤمنان علیه السلام وارد شده است ، گریزی برای نجات از مرگ جاهلی نیست مگر اعتقاد و التزام به اینکه مراد از اهل جماعت؛ علی علیه السلام می باشد ، و خروج از اطاعت آن حضرت بعد از پیامبر و جدائی از حضرتش مایه مرگ جاهلی می باشد.

دسته سوّم احادیث

بغض علی علیه السلام ، در پی دارنده مرگ جاهلی

هرچند به شرحی که به نظر خوانندگان ارجمند رسید، ثابت شد که مقصود از کلمه «امام» در حدیث «من مات...» امام واجد شرایطی است که تنها بر «ائمه اثنا عشر» شیعه صدق می کند ، و ایشان؛ امیرموءمنان علی علیه السلام و یازده فرزند معصومش یکی پس از دیگری می باشند ، که آخرین آن ها، حضرت مهدی است که زنده و از انظار غائب می باشد. و جز این عدّه بر هیچ کس نمی تواند منطبق شود ، اکنون می گوئیم موءید این مطلب که نشناختن امیرموءمنان و سرپیچی از فرمان او و جانشینان معصومش، مرگ جاهلی را در پی دارد، و فقط آنها مصداق حقیقی دسته اوّل و دوّم احادیث اند، بیش از نود روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است که با اسناد و راویان معتبر، مورد قبول حدیث شناسان اهل تسنن قرار گرفته و در مصادر حدیثی و غیر حدیثی آن ها نقل گردیده است.

این احادیث مجموعاً بیان گر موضوع بغض و کینه توزی و فاصله گیری از حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام است، و باذکر پیامدهای شوم دنیوی واخروی آن، سرنوشت دشمنی با آن حضرت را، به مرگ در حال بت پرستی، یهودیت، نصرانیت و جدائی از اسلام، و کوری در صحنه قیامت ، محکوم و اعلام فرموده.

به دیگر عبارت همان طوری که در احادیث و روایات قبلی مرگ جاهلی را

ص :73

ناشی از نشناختن امام برحق هر زمانی یا تمرّد و سرپیچی از فرمان او خاطر نشان کرده، در این احادیث نیز، مرگ جاهلی و دیگر مرگ های غیر اسلامی را ناشی از بغض علی و سایر اهل بیت پیامبر، و منافرت نسبت به آنها معرفی و اعلام می کند.

بدین ترتیب ما نخست فرازهائی از متون این احادیث را که شامل تهدید مبغضان علی به مرگ جاهلی و غیر اسلامی است به نظر خوانندگان می رسانیم، و آن گاه می پردازیم به ذکر متن کامل چند نمونه از روایات مورد بحث.

1 _ لایبالی من مات و هو یبغضک، مات یهودیّاً أو نصرانیّاً.

2 _ من أبغض علیّاً محیاه و مماته، فمیتته میتة جاهلیّة.

3 _ من أبغض علیّاً من بعدی، حشره اللّه یوم القیامة أعمی، لیس له حجة.

4 _ من أبغضک أماته اللّه میتة جاهلیة.

5 _ من مات و فی قلبه (بطنه) بغض لعلیّ، فلیمت یهودیّاً أو نصرانیّاً.

6 _ من مات و هو یبغضک، ففی سنّة جاهلیة.

7 _ من مات و هو یبغضک، لم یکن له نصیب فی الإسلام.

8 _ من مات و هو یبغضک، مات میتة جاهلیة.

9 _ من مات و هو یبغضک، مات یهودیّاً أو نصرانیّاً.

10 _ من مات یبغضک، فلایبالی مات یهودیّاً أو نصرانیّاً.

11 _ من مات یبغضک یا علی، مات میتة جاهلیة.

12 _ یا علیّ ماکنت اُبالی من مات من امّتی و هو یبغضک، مات یهودیّاً أو نصرانیّاً.

اما متن کامل چند نمونه از احادیث ، به این قرار است:

1 _ ابن عباس روایت کرده است که:

«لمّا آخی النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم بین أصحابه من المهاجرین و الأنصار ، فلم یواخ بین علیّ بن أبیطالب و بین أحد منهم، خرج علیٌّ مغضباً حتّی أتی جدولاً، فتوسّد ذراعه فسفت علیه الریح، فطلبه النبیّ حتّی وجده فوکزه برجله، فقال له: قم فما صلحت أن تکون إلاّ أبا تراب، أغضبت عَلَیّ حین آخیت بین المهاجرین والأنصار، ولم اُواخ بینک و بین أحد منهم، أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی، إلاّ أنّه لیس بعدی نبیّ؟ ألا

ص :74

من أحبّک حفّ بالأمن و الإیمان، و من أبغضک أماته اللّه میتة جاهلیة و حوسب بعمله فی الإسلام.»(1)

2 _ حافظ ابو یعلی در مسندش نقل کرده که حضرت علی علیه السلام فرمود:

«طلبنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فوجدنی فی جدول نائماً، فقال: ماألوم الناس یسمّونک أبا تراب. قال: فرآنی کأنّی وجدت فی نفسی من ذلک. فقال: قم واللّه لأرضینّک أنت أخی وأبو ولدی ، تقاتل عن سنّتی، وتبرئ عن ذمّتی ، من مات فی عهدی فهو کنز اللّه ، من مات فی عهدک فقد قضی نحبه، و من مات یحبّک بعد موتک، ختم اللّه له بالأمن و الإیمان، ما طلعت شمس او غربت، و من مات یبغضک مات میتة جاهلیة و حوسب بما عمل فی الاسلام.»(2)

3_ نیز فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است به نقل حافظ طبرانی از فرزند عمربن خطاب:

«... ألا أرضیک یا علیّ؟ قال: بلی یا رسول اللّه . قال: أنت أخی و وزیری، تقضی دینی و تنجز موعدی، وتبرئ ذمّتی، فمن أحبّک فی حیاة منّی فقد قضی نحبه، و من أحبّک فی حیاة منک بعدی ختم اللّه له بالأمن و الإیمان، و من أحبّک بعدی ولم یرک ختم اللّه له بالأمن والإیمان و آمنه یوم الفزع الأکبر ومن مات و هو یبغضک (یاعلیّ) مات

ص :75


1- 1 _ «معجم کبیر» طبرانی ، 11/75. «مناقب خوارزمی» فصل اول ص 7 نقل از طبرانی. «فصول المهمّه» ابن صباغ مالکی ص 22. «مجمع الزوائد» هیتمی 9/111به نقل از دو معجم کبیر و اوسط طبرانی. «جامع الاحادیث» سیوطی 8/768. «کنزالعمال» 11/607 شماره 32935، نقل از طبرانی. «منتخب کنزالعمال» _ حاشیه مسند احمد _ 5/32.
2- 2 _ «تاریخ دمشق» ابن عساکر _ بخش امام علی _ 1/127 به شماره152. «مجمع الزوائد» هیثمی 9 /121، «جامع الاحادیث» سیوطی به شرح ترتیب آن، کنز العمال 13/159 به شماره 36491، «مسند علی بن ابی طالب» از سیوطی 1/230، چ حیدرآباد

میتة جاهلیة، یحاسبه اللّه بما عمل فی الإسلام»(1)

4 _ هم فرمایش آن حضرت است به نقل مورخ شهیر ابن عساکر دمشقی:

«عن علیّ قال: إنّ محمّدا صلی الله علیه و آله وسلم أخذ بیدی ذات یوم، فقال: من مات و هو یبغضک ففی سنّة جاهلیة، یحاسب بما عمل فی الإسلام، و من عاش بعدک و هو یحبّک ختم اللّه له بالأمن والایمان، کلما طلعت شمس و غربت حتی یرد علیّ الحوض»(2)

5 _ ابن اثیر جزری به روایت از یحیی بن عبد الرحمن انصاری آورده است که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود:

«من أحبّ علیّاً محیاه و مماته، کتب اللّه تعالی له الأمن والإیمان ما طلعت الشمس و ما غربت، و من أبغض علیّاً محیاه و مماته فمیتته جاهلیة، وحوسب بما أحدث فی الإسلام.»(3)

این پنج حدیث با برخورداری از عالی ترین اسناد حدیثی، گذشته از اینکه هر یک مشتمل بر فضائل متعددی درباره امیرموءمنان علیه السلام می باشد، بیان گر آن است که هرکس با دوستی و محبت علی به سر برد، پایان کارش توأم با امن و امان خواهد بود، و هرکس بابغض و دشمنی او بمیرد، به مرگ جاهلی یا مرگ یهود ونصاری مرده است.

اما راویان این عدّه از احادیث شش نفر از صحابه بزرگ و سر شناس بوده اند، که به شرح «الکاشف» ذهبی چهار نفر از آنان بنامهای: امیر موءمنان علی بن ابی طالب علیه السلام ، ابوذر غفاری ، عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن عمر ، از راویان صحاح ست بوده اند، و یک نفر به نام معاویه بن حیده از راویان سنن اربعه

ص :76


1- 1 _ «معجم کبیر» 12/420. «مجمع الزوائد» 9/121، «کنزالعمال» 11/610 بشماره 32955، منتخب آن _ حاشیه مسند احمد_ 5/ 31. «مناقب عینی» ص 51.
2- 2 _ «تاریخ دمشق» _ بخش امام علی _ 2/ 233 _ 234 شماره 746، مختصر تاریخ دمشق 7/122 و 149 ودیگر مصادر مندرج در پاورقی تاریخ دمشق.
3- 3 _ «اسد الغابه» 5/101.

می باشد، و ششمین آنها یحیی بن عبد الرحمان انصاری است، که ابن حجر در «اصابه» شماره 9223، وی را جزء صحابه شمرده، و هم چنان که ملاحظه شد ابن اثیر جزری روایت: «... من أبغض علیّاً محیاه و مماته ...» را از وی نقل کرده است.

ص :77

دسته چهارم احادیث

نوید نجات و رستگاری برای دوستان و پیروان امیرمؤمنان و اهل بیت علیهم السلام

به شرح منابع حدیثی و مصادر تاریخی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با ایراد بیش از دویست روایت، _ شامل ده ها نوع وعده قاطعانه و نوید و پیشگوئی _ رستگاری ابدی و سرانجام نیک دوستان اهل بیت علیهم السلام را عموما و و دوستان و پیروان امیرموءمنان علی بن ابی طالب علیه السلام را خصوصا اعلام و خاطر نشان فرمود است.

این روایات با اسناد مختلف و راویان متعدد و برخورداری از اعتبار حدیث شناسی، دارای عالی ترین درجه تواتر در مصادر مربوطه اهل تسنن می باشد.

همچنان که بطور خلاصه بیان گر نجات از مرگ جاهلی ، رهائی از گرفتاری های پس از مرگ ، عبور از پل صراط ، آرامش از هول مطلّع ، برائت از آتش جهنم ، ایمنی از حساب و میزان ، سعادت ابدی قیامت ، حشر با پیامبران الهی و هم درجه شدن با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت گرامیش، همه و همه برای دوستان علی علیه السلام و دیگر افراد اهل بیت علیهم السلام می باشد

این احادیث مجموعا بهترین رهنمون و محکم ترین دلیل بر مراد حقیقی از حدیث «من مات ولم یعرف...» است، که به طور خلاصه بعد ازپیامبر تنهاعلی و از آن پس فرزندانش از اهل بیت، مصداق حقیقی و بی چون و چرای این حدیث بوده ، و اکنون یگانه مصداق قطعی آن، حضرت بقیة اللّه حجة بن الحسن العسکری علیه السلام می باشد، که از انظار خلق غایب است.

اکنون ما به خاطر اختصار، به ذکر تعدادی از عناوین احادیث مزبور اکتفا

ص :78

نموده، خواستاران آگاهی تفصیلی را به مصادر مربوطه ارجاع می دهیم.(1)

1 _ أثبتکم علی الصراط، أشدکم حبّاً لأهل بیتی .

2 _ أثبتکم علی الصراط، أشدکم حبّاً لعلیّ.

3 _ أساس الإسلام حبّی و حبّ أهل بیتی.

4 _ إنّ اللّه یغفر له و لذریّته و شیعته ومحبّیه.

5 _ حبّ آل محمّد جواز علی الصراط.

6 _ حبّ علیّ إیمان و بغضه نفاق، لایحبّه إلاّ موءمن ولایبغضه إلاّ منافق.

7 _ حبّ علیّ برائة من النّار.

8 _ حبّ علیّ جواز علی الصراط.

9 _ حبّ علیّ حسنة لا تضرّ معها سیئة.

10 _ حبّه آیة إیمان، و بغضه آیة النفاق.

11 _ حبّه جواز علی النّار.

12 _ حبّه یأکل الذنوب (یحرق الذنوب).

13 _ حبّی و حبّ أهل بیتی نافع فی سبعة مواطن، أهوالهنّ عظیم.

14 _ عنوان صحیفة الموءمن، حبّ علیّ بن أبیطالب.

15 _ لن یقبل اللّه فرضاً إلاّ بحبّ علیّ بن أبی طالب.

16 _ من أحبّ آل محمّد، أمن من الحساب و المیزان والصراط.

17 _ من أحبّ أن یحیی حیاتی و یموت مماتی ویدخل الجنّة التی وعدنی ربّی ، فلیتولّ علیّ بن ابی طالب و ذرّیته.

18 _ من أحبّ علیّاً أمن من الحساب و المیزان.

19 _ من أحبّ علیّاً ، لایموت إلاّ ولیّاً.

20 _ من أحبّ علیّاً محیاه و مماته، کتب اللّه له الأمن و الإیمان.

ص :79


1- 1 _ «فهرست ملحقات احقاق» ص 146 تا 161.

21 _ من أحبّک یا علیّ، کان مع النبیّین فی ¨درجتهم.

22 _ من أحبّنی وأحبّ هذین (الحسنین) وأباهما واُمّهما کان معی فیدرجتی

23 _ من صافح محبّاً لعلیّ غفر اللّه له الذنوب.

24 _ من مات علی حبّ آل محمّد ، جعل اللّه زوار قبره ملائکة الرحمة.

25 _ من مات علی حبّ آل محمّد ، فأنا کفیله بالجنَّة.

26 _ من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیدا.(1)

27 _ من مات علی حبّک، ختم اللّه له بالأمن و الإیمان.

28 _ من مات علی دینک بعد موتک، ختم اللّه له بالأمن والإیمان ما طلعت شمس أو غربت.

29 _ من مات بحبّک بعد موتک، ختم اللّه له بالأمن و الإیمان.

30 _ واللّه ما أحبّکم أحد إلاّ ربح الدنیا والآخره.

31 _ یا أحمد أبشر علیّاً بأنّ أحبّاءک _ مطیعهم وعاصیهم _ من أهل الجنّة.

32 _ (یا علیّ) أنت تقرع باب الجنّة و تدخلها أحباءک بغیر حساب.

33 _ یرد الحوض أهل بیتی و من أحبّهم من اُمّتی کهاتین السبّابتین.

خلاصه آنکه این احادیث با عناوین ویژه، هریک مجموعاً دوستی و پیوند با علی و دیگر افراد اهل بیت، خصوصا امامان معصوم از فرزندان او را مایه نجات از مرگ جاهلی، و با ایمان از دنیا رفتن، و انواع کامیابی های بعد از موت، و به آسانی طی نمودن مراحل روز قیامت، دانسته، و بالاخره بهشت جاودانی و سعادت ابدی را سرنوشت قطعی آن اعلام نموده است.

براین اساس شکی نیست که مصداق حقیقی امام زمان در زمان های بعد از

ص :80


1- 1_ جهت آگاهی بر متن کامل این حدیث رجوع شود به بخش سوم کتاب _ احادیث مربوط به اینکه ائمه احدی عشر از نسل علی می باشند.

درگذشت پیامبر، که در حدیث «من مات و...» به آن اشاره شده ، علی و فرزندان معصومش بوده اند، که شناخت آنها _ با شرایط مربوطه _ سبب نجات، و نشناختنشان، موجب مرگ جاهلی و دیگر پیامدهای آن خواهد بود.

درصورتی که افراد و گروههای مقابل ائمه اثنا عشر شیعه، نه نمونه ای از این گونه احادیث درباره آن ها وارد شده، و نه دوستی آنها به هیچ دلیلی چنین نقش سرنوشت سازی در بر داشته، بلکه هرچه بوده و هست به عکس بوده نه غیر آن.

نقش عبداللّه بن عمر در رابطه با حدیث «من مات و . ..»

نظربه اینکه موضوع این رساله، بحث وبررسی پیرامون حدیث «من مات و...» و احادیث مشابه و هم مضمون است ، و یکی از راویان این گونه احادیث عبداللّه بن عمر است، مناسب دانستیم، عنایت و اهمیتی را که نامبرده در رابطه با حدیث مزبور یا همانند آن، نسبت به امر خلافت و بیعت با امام و خلیفه نشان داده، به آگاهی خوانندگان ارجمند برسانیم.

ابن ابی الحدید نوشته است: عبد اللّه بن عمر، امام راشد و رهنمود کننده به حق را، از امام گمراه امتیاز نداد، چون او از بیعت علی علیه السلام امتناع کرد، ولی شبانه به در خانه حجاج بن یوسف رفت، تا به وسیله وی با عبدالملک بیعت کند، مبادا شب را بدون امام و پیوند با وی بگذراند، چون از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده بود: «من مات و لا إمام له ، مات میتة جاهلیة»

سپس می نویسد: تا آن جا مورد تحقیر و ذلت حجاج واقع شد که چون دست خود را به سوی او دراز کرد تا با وی بیعت نماید، حجاج _ هم چنان که گویا به حالت خواب در بستر لمیده بود یا روی تخت دراز کشیده بود _ پای خود

ص :81

را به سوی او دراز کرد، تا به جای دست، به وسیله پای او بیعت نماید.(1)

و بخاری و دیگران از نافع روایت کرده اند: هنگامی که اهل مدینه خلع بیعت از یزید کردند، ابن عمر در برابر آنها به دفاع از یزید برخواست، و به منظور سرپوش نهادن بر جرائم یزید و موجّه جلوه دادن کارهای او، فرزندان و اطرافیان خود را جمع کرد و گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گفت: در روز قیامت برای هر غادری (تخلف کننده از بیعت) پرچمی بر افراشته خواهد شد.

و ابو الربیع زهرانی اضافه کرده است که ابن عمر گفت:

ما به حساب بیعت با خدا و رسولش با این مرد (یزید) بیعت کردیم، و من هیچ گونه غَدر و کار شکنی را از این بزرگتر نمی دانم که با مردی به حساب خدا و رسولش بیعت شود، آن گاه به قتال و کشتار در برابر او برخیزند، و من درباره هرکس که یزید را خلع و از بیعتش سرباز زند ، جز جدائی و فاصله بین خود و او چیزی نمی شناسم ، یعنی تخلف شما نزدیکان من ازیزید، موجب تفرقه وجدائی بین من وشما می باشد.(2)

نیز مسلم از نافع روایت نموده: هنگامی که قضیه حرّه به دستور یزید و به دست بسر بن ارطاط واقع شد ، عبداللّه بن عمر به دیدار عبداللّه بن مطیع رفت(3)

ص :82


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه » ابن ابی الحدید: 13/242 . وابن حجر در فتح الباری «5/19 و 13/ 165» خودداری ابن عمر ازبیعت با علی را به بهانه عدم تحقق اجماع بر بیعت نگاشته، درحالی که خلافت پدرش تنها براساس وصیت ودستور ابی بکر بود، و بیعت با عثمان هم بر اساس نقشه از پیش حساب شده عمر بود که به دست ابن عوف انجام گرفت، اما بیعت باعلی نه براساس زور وسازش بود، نه براساس نقشه وتوطئه.
2- 2 _ «مسند احمد» 2/96 . «صحیح بخاری» 1/166. «سنن بیهقی» 8/159 _ 160 نقل از صحیح بخاری و مسلم.
3- 3 _ عبد اللّه بن مطیع بن اسود قرشی به هنگام وقعه حرّه از طرف عبداللّه بن زبیر امیر مدینه بود که فرار کرد و بمکه رفت و نخست وزارت نامبرده را در موقع اعلام خلافت بعهده داشت و بعدا به امارت کوفه منصوب و پس از قیام مختار بمکه برگشت و با ابن زبیر به قتل رسید،«اصابه این حجر بشماره 6178، تهذیب التهذیب 6/36، اعلام زرکلی 4/ 139 »

و چون وارد شد عبداللّه گفت: فرشی برای ابی عبدالرحمان بگسترانید، ابن عمر گفت: من به نزد تو نیامده ام که بنشینم، آمده ام حدیثی را که خود از رسول خدا شنیدم برای تو بازگو کنم، که گفت: کسی که از اطاعت شخصی (که با وی بیعت نموده یا سمت زمامداری بر دوش نهاده) خلع ید و سر پیچی نماید، روز قیامت در حالی خدای را دیدار و ملاقات کند که حجت و مدرکی نداشته باشد، و کسی که بمیرد و گردن به بیعت ننهاده باشد، مرگش؛ مرگ جاهلی است.(1)

و طبری نویسد: عبد اللّه بن عمر به هنگام خودداری امام حسین از بیعت با یزید گفت: اتّق اللّه و لاتفرق جماعة المسلمین.(2)

تقوای الهی را رعایت کن و جماعت مسلمین را متفرق مساز.

عجبا از پسر عمر که با کمال بی شرمی سبط پیامبر اکرم، امام حسین را به خاطر امتناع از بیعت با یزید شراب خوار و سگ و میمون باز و گوینده:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل

تفرقه افکن به حساب می آورد ، و با آنکه امام حسین و فرزندان و اصحابش به فرمان یزید کشته شدند و زنان و کودکان آن ها، به دست عمال یزید اسیر شهرهای شام و عراق گردیدند ، بیعت خود با یزید را برای خدا می داند و شکستن آن را گناهی بزرگ و نابخشودنی می داند.

در داستان جنایت بار حرّه و آزادی لشکر یزید در قتل عام مرد و زن و کودک مسلمان مدینه و تجاوز به زنان و دختران، و غارت و مصادره اموال به

ص :83


1- 1 _ «صحیح مسلم» 6/22.
2- 2 _ «تاریخ طبری» 6/191. «معالم المدرستین» 3/302 .

مدت سه روز، که حاصلش کشتار بیش از ده هزار زن و مرد و کودک و قتل هفتصد صحابی پیامبر و حافظ قرآن، و پیدایش هزار کودک نامشروع از دختران بی شوهر، که هر یک از این جنایات، بزرگترین نمونه فساد و بهترین سند مفسد فی الارض بودن آمران و عاملان آن بود.

و نیز در قتل عام مردم مکه در داخل مسجد الحرام و تیرباران خانه خدا، که همه و همه به امر یزید به وقوع پیوست، پسر عمر با سوء استفاده از این حدیث، طرفداری و تایید از خلافت وی نمود.

و باز عجبا که پسر عمر که از بیعت با امیر موءمنان علیه السلام امتناع می ورزد و نیمه شب با پای مثل حجاج به حساب عبدالملک مروان بیعت می کند، و اطرافیان خود را در صورت تمرّد از حکم یزید و خلع بیعت، تهدید به جدائی و فاصله گیری می کند.

و این بیعت آن چنانی نمایش گر تمیز و شناختن چوب از عود است و اختیار امام (از بین امامان حق و باطل).(1)

ولی با همه این حرفها نمی توان موضوع بیعت مثل ابن عمر را با یزید و بعد از آن با حجاج _ به نمایندگی از عبدالملک _ را امر ساده ای پنداشت، زیرا به روایت بیهقی و دیگر اعلام حدیث، معاویه یکصد هزار دینار به عبد اللّه بن عمر رشوه داد(2) و چون وی فردی حق شناس بود! به بیعت با یزید و حمایت از وی اکتفا نکرد، که نسبت به آل امیه و دیگر هم فکران از فامیل وی نیز بی تفاوت نگذشت و از آنها هم حمایت نمود و با بیعت به وسیله پای حجاج، تاییدشان

ص :84


1- 1 _ رجوع شود به «شرح نهج البلاغه» 13/242 . «المعیار والموازنه» علامه اسکافی ص 24.
2- 2 _ « سنن بیهقی» 8/159 . «تاریخ ابن کثیر» 8/137 . «فتح الباری» ابن حجر 13/59.

نمود، و در دین فروشی معامله را به پایان رسانید.

آری در عین حالی که عبداللّه بن عمر، علی را بهتر از همه می شناخت ، و از فضائلش آگاه تر از دیگران بود، و حتی به پدرش اعتراض کرد: « چرا علی را به عنوان خلیفه بعد از خود معرفی نمی کنی؟!»

اما یک صد هزار دینار هم کم نبود که ابن عمر خود را به معاویه نفروشد، و آن رقم پول را نادیده انگارد ، پولی که در آن روزها یک هزار دینارش( هزار مثقال طلا ) ، عالی ترین رقم دیه و خون بهای یک انسان مسلمان بود، و با ده دینارش یک شتر معمولی خریداری می شد.

چگونگی انتقال خلافت از ابوبکر به عمر

عموما هرکس از حفاظ حدیث و تاریخ نگاران اهل تسنن، جریان مرگ ابوبکر را در قالب احادیث یا فرازهای تاریخی نگاشته، به این موضوع هم تصریح کرده که ابوبکر به هنگام مردن دستور داد عثمان عهد نامه اش را که مبنی بر استخلاف و تعیین خلیفه بعد از اوست بنویسد، آن گاه به وی گفت بنویس : «بسم اللّه الرحمن الرحیم، هذا ما عهد ابوبکر بن ابی قحافه الی المسلمین، اما بعد...»

پس حالت غشوه و بیهوشی به او دست داد، ولی عثمان خود بدین گونه عهدنامه را ادامه داد:

«اما بعد ؛ پس من خلیفه قرار دادم بر شما مسلمانان عمربن خطاب را...»

در این موقع ابوبکر به هوش آمد، (که نمی دانیم حقیقتا به هوش آمد یا نه) و گفت: آنچه را نوشتی بخوان.

عثمان نوشته خود، که وصیت به خلافت عمر شده بود را عینا قرائت کرد.

ص :85

ابوبکر تکبیر گفت و اضافه نمود: چنین احساس کردم ترسیدی من به هوش نیایم و (بر اثر عدم تعیین خلیفه) مردم به اختلاف درافتند!.

عثمان گفت: آری.

ابوبکر گفت: خداوند تورا از اسلام و اهلش جزای خیر دهد، وآن گاه به نوشته عثمان اقرار و آن را تایید نمود.

سپس قرار شد عمر و به قولی عثمان نامه سربسته و مهر خورده را به مردم ارائه و اعلام نمایند، و مردم بدون آنکه خلیفه مورد وصیّت را بشناسند، رأی موافق دهند و به عنوان خلیفه ناشناس بیعت کنند، و این کار هم بدون سر و صدا عملی و انجام شد.(1)

به راستی چرا عمر که هنگام نوشتن وصیت پیامبر گفت: «إنّ الرجل لیهجر» و نگذاشت پیامبر وصیت نموده و خلیفه بعد از خویش را معین نماید ، در این جا چیزی نگفت ، آیا پیامبری که به نص آیه قرآن __ «مایَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی»__ سخن او، وحی الهی است، _ العیاذ باللّه _ هذیان می گوید ، ولی شخصی عادی مانند ابوبکر مصون از هذیان گوئی است.

آری به نوشته ابن عبد ربّه ، هنگامی که عثمان با مردی از انصار مامور ابلاغ و اعلام عهدنامه در جمع مردم شدند، گفتند: این عهدنامه ابوبکر ( درباره

ص :86


1- 1 _ «طبقات ابن سعد» 4/200 _ 274. «واقدی» _ بنقل تاریخ الخلفاء سیوطی ص 82. «السیاسة والامامة» ابن قتیبه دینوری 1/24 _ 25. «تاریخ مدینه» ابن شبّه 1/667. «تاریخ طبری» 3/1238 چ اروپا ص 429 چ مصر. «عقد الفرید» ابن عبد ربه 2/208، چ ازهریه مصر. «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 1/3، 16 و165. «کنز العمال» حسام الدین هندی 5/674 _ 681 به روایت از ابن سعد، احمد حنبل، سیف بن عمر، لالکائی ، ابن جبیر طبری، حسن بن عرفة ، ابن عساکر وابن کثیر.

خلافت) است، اگر به آن اقرار می کنید و رأی موافق می دهید، آن را می خوانیم، و گرنه بر می گردانیم.

طلحه بن عبیداللّه گفت: بخوان هرچند کار خلافت به عمر واگذار شده باشد.

عمر گفت: از کجا دانستی که نام من به میان آمده؟

طلحه گفت: دیروز تو او را به خلافت منصوب کردی و امروز او تو را به این سمت برگزید.

سید بن طاووس گوید: پس نه عمر و نه هیچیک از صحابه گفته طلحه را تخطئه نکردند، و عملا همه اجماع نمودند بر اینکه عامل اصلی برگزیده شدن عمر توسط ابوبکر، برگزیدن ابوبکر توسط عمر در سقیفه بود.(1)

بطور خلاصه در این جا دست اندکاران خلافت، عملا نشان دادند که تنها پیامبر بنیان گذار و همه کاره اسلام و مسلمانان بود که حق نداشت برای بعد از خود خلیفه معین و معرفی کند، و یا از روی بی تفاوتی نسبت به ضرورت استخلاف همچنان درگذشت، بدون آنکه از اختلاف امت بر سر تعیین خلیفه نگران باشد، یا وحشتی به خود راه دهد و یا احساس وظیفه و تکلیف نماید، یا مصلحت اندیشی از خود ابراز کند.

اما خلیفه اول _ در دم واپسین حیات و در حال غشوؤ دمِ مرگ ، و بیهوشی منتهی به جان دادن _ از روی دلسوزی برای اسلام و پیشگیری از اختلاف!!

و عثمان در حد یک نامه نویس و از موضع تنظیم عهدنامه، درحال بیهوشی خلیفه، وعمر هم از موضع...، به خود اجازه دادند __ بدون انتخاب مردمی و مشورت با اهل حل و عقد، و بدون رعایت انواع امتیازاتی که دیگران داشتند، و بدون در نظر گرفتن ضوابط قرآنی، اقدام به تعیین خلیفه و گرفتن بیعت آن

ص :87


1- 1 - پاورقی «طرائف» ص 402 به نقل از عبدربه 2/208 ولی در چ لجنه تالیف مصر 2/467 این فراز از متن عقد الفرید حذف و ساقط شده.

چنانی، و عهده دار مقام خلافت و رهبری بر مسلمانان شوند.

بنیانگذار حکومت بنی امیه و چگونگی انتقال خلافت در آن

هر چند که علامه امینی، زیر عنوان «الحکومة الامویة الموءسسة بید عثمان» بنیانگذار حکومت خاندان اموی را عثمان دانسته،(1) اما اگر بخواهیم پایه گذار اصلی و بنیانگذار خشت اول را بشناسیم ، که به قول شاعر:

خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج

باید قبل از همه به سراغ ابوبکر و عمر برویم، و بدون شک آن دو در این جهت بر عثمان مقدم اند، اما عثمان از آن بهره برداری کامل نمود و آن را در نهایت درجه گسترش داد و اینک توضیحی در این باره:

به نوشته قرطبی ابوبکر پس از تکیه زدن بر مسند خلافت برای اولین بار خالدبن سعید بن عاص را به عمارت منطقه ای از مناطق شام منصوب کرد، پس عمر _ به خاطر حرفی که خالد از روی اعتراض به خلافت ابوبکر زده بود _ نظر او را از وی برگردانید تا آن جا که ابوبکر وی را عزل و یزید بن ابی سفیان را به جای او مقرر نمود.(2)

نیز قرطبی نویسد: یزید بن ابی سفیان به همراهی دیگران از طرف ابوبکر به شام اعزام گردید، وچون بخشی از شام فتح شد به ولایت فلسطین منصوب گردید، و هنگامی که ابوعبیده و از آن پس معاذ بن جبل از دنیا رفتند ، یزیدبن ابی

ص :88


1- 1 - «الغدیر» 8/289.
2- 2 _ «استیعاب» پایان شرح حال ابوبکر: 6/406، شماره 1633 .

سفیان جایگزین آنها شد، و چون یزید درگذشت برادرش معاویه به جانشینی او منصوب گردید.(1)

ابن حجر عسقلانی و دیگران می نویسند: چون در سال دوازدهم هجری ابوبکر از حج برگشت، یزید را به عنوان یکی از فرماندهان نیروهای اعزامی به شام گسیل داشت، و عمر او را به امارت فلسطین و بعد از فوت معاذبن جبل به امارت دمشق منصوب نمود.

آن گاه گوید: ابوبکر یزید را برای امارت شام جانشین کرد، پس عمر (با درگذشت ابوبکر) این را ادامه داد.(2)

واما سهم اختصاصی عمر در تثبیت حکومت بنی امیه و ادامه و استمرار آن به دست معاویه، پس اجمالش بدین قرار است:

قرطبی می نویسد: موقعی که نامه ای مبنی بر خبر فوت یزید بن ابی سفیان از شام به عمر رسید، ابوسفیان در مجلس او حاضر بود، پس عمر مرگ یزید را به پدرش ابوسفیان تعزیت گفت، ابوسفیان پرسید: یا امیر الموءمنین، چه کسی را جایگزین یزید کردی؟

عمر گفت: برادرش معاویه را، پس ابوسفیان با کلمه «وصلتک رحم یا امیر الموءمنین». از وی تشکر نمود.

نیز قرطبی نویسد: روزی نزد عمر، از معاویه مذمت و انتقاد شد، عمر گفت: از بدگوئی و نکوهش جوانی از قریش، که به هنگام غضب می خندد، و کارها از ناحیه او به خوشنودی منتهی می گردد، و آنچه را باید از بالای سر او به دست آورند از زیر پایش به دست می آید، خودداری نموده دست از سر ما بردارید.

ص :89


1- 1 _ «استیعاب» : 11/70، شماره 2772.
2- 2 _ «دول الاسلام» ذهبی 1/16. «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 95. «اصابه» 9/232، 10/ 348 شماره 9266.

و موقعی که عمر وارد شام گردید و معاویه با موکبی هر چه سنگین تر به دیدار او رفت، به وی گفت: در حالی که به من خبر رسیده است که مراجعان در دربار تو به انتظار دیدارت معطل می شوند، با موکبی این چنین به راه افتاده ای؟!

معاویه گفت با آنچه در این باره به تو رسیده، من چنین هستم که می بینی.

عمر گفت: از چه رو بدین گونه تشریفاتی زندگی می کنی؟

معاویه گفت: ما در سرزمینی هستیم که جاسوس های دشمن در آن فراوانند پس بر ما واجب است آن چنان عزت و عظمت سلطنت را نشان دهیم که از ما ترس و وحشت پیدا نمایند، اکنون امر امر تو باشد و نهی نهی تو.

دراین موقع عمروعاص گفت: یا امیرالموءمنین دربرابر ایراد تو به این جوان، او پاسخ مناسبی داد و چه برخورد خوبی از وی سر زد.

عمر گفت: من هم به همین دلیل با چشم پوشی از رفتار آن چنانی او، با وی برخورد کردم، وحتی از وی به «هذا کسری العرب» این (همانند پادشاه عجم) کسری و پادشاه عرب است، تعبیر نمود.(1)

و چون طرح شورای خلافت بعد از خود را اعلام کرد گفت: ... ان تحاسدتم و تقاعدتم و تدابرتم و تباغضتم، غلبکم علی هذا الامر معاویة بن ابی سفیان.(2)

وبه روایت ابن حجر گفت: ایاکم و الفرقة بعدی، فان فعلتم فاعلموا ان معاویة بالشام.(3)

و بطور خلاصه خاطر نشان نمود که اگر هر چه زودتر کار انتخاب خلیفه بعد از مرا یکسره نکنید، معاویه گوی سبقت را برباید، و زمام خلافت را به دست

ص :90


1- 1 _ «استیعاب» _ چاپ پاورقی اصابه ذیل نام معاویه _ 10/137 _ 139. «اصابه» ابن حجر 9/231 _ 234. «النزاع و التخاصم» مقریزی ص 56.
2- 2 - «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 1/187.
3- 3 _ «اصابه» ابن حجر 9/234.

گیرد. و بالاخره با این جمله معاویه را تلقین و تحریک به تکیه زدن بر مسند خلافت کرد، و به فکر دستیابی به خلافت انداخت، تا با انواع نقشه و نیرنگ و شیطنت و اعمال زور، به امر خلافت دست یابد، هر چند که به فرموده آیت اللّه شرف الدین، نقشه روی کار آمدن عثمان که از این پس بیاید بهترین زمینه سازی و باز شدن راه برای خلافت معاویه بود.(1)

و در حالی که گزارشهای فراوانی درباره بد رفتاری و تجاوزهای مالی و غیر مالی معاویه به وی داده شده بود _ و در این رابطه اموال شخصی بیش از ده نفر از عمّال خود را همانند ابوموسی اشعری، ابوهریره، عمروعاص، حارث بن وهب، عتبه بن ابی سفیان که هریک در یکی از بلاد و مناطق اسلامی سمت فرماندهی و غیره داشتند، به عنوان تجاوز و خیانت به بیت المال یا عدم احتیاج به حقوق دریافتی یا اقدام به تجارت و سودجوئی مصادره و تقسیم نمود_ هیچ گونه متعرض معاویه نشد، و از مطالبه گزارش اوضاع حکومتی و بیلان بیت المال مناطق تحت نفوذ او (سوریه، فلسطین، اردن، لبنان) با درآمد فراوان و بی شماری که داشت خودداری کرد.(2)

و بالاخره عمر با نادیده انگاشتن تند روی ها و انحراف گرائی ها و بی بند و باری های فراوان معاویه از قبیل پوشیدن لباس دیباج و ابریشمین و استعمال زینت و ظرف طلا وصرف اموال بیت المال و حقوق فقرای مسلمان در تشریفات حکومتی و عیاشی و تجملات زندگی شاهانه خود و پسرش یزید و جایزه به شعرا و مداحان متملق و چاپلوس دربار، بیش از هر چیز پایه های حکومت او را استوار و بدان استحکام بخشید، و یک حکومت خود مختار مستبد، گستاخ و ضد اسلامی رادر بخش مهمی از قلمرو حکومت اسلامی و

ص :91


1- 1 _ «النص والاجتهاد» مورد 70 پاورقی ص 394 چ دارالاسلامیه بیروت.1 _ «شرح نهج البلاغة »ابن ابی الحدید 12/42 _ 43 و 97.

مناطق مسلمان نشین به وجود آورد.

نیز عمر برادر دیگر معاویه ، عتبه بن ابی سفیان را (که به نوشته ابن ابی الحدید او هم مثل معاویه از صبّاح به وجود آمده بود نه از ابوسفیان(1)) به ولایت طائف منصوب کرد، و وی در حادثه قتل عثمان در خانه او و از اطرافیانش بود، و در جنگ جمل به همراهی عایشه شرکت نمود و چشمش آسیب دید و در سال 43 معاویه او را به ولایت مصر گماشت .

جالب آنکه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم عتبه و پدرش ابوسفیان و برادرش معاویه را در موقعی که ابوسفیان سوار بر مرکب بود و این دو یکی راننده ودیگری افسار به دست در حال حرکت بودند، با کلمه «لعن اللّه _ یا اللهم العن _ الراکب و القائد و السائق» وی را لعن فرمود.(2)

بدین ترتیب بنیانگذار هسته مرکزی حکومت بنی امیه (درمحدوده استانداری) ابوبکر بود، که آن را به وسیله یزید بن ابی سفیان تحقق بخشید، سپس عمر بود که آن را بوسیله معاویه ادامه داد، و پس از خود به وسیله عثمان آن را تقویت و استمرار و گسترش داد.

همچنان که آغاز گر خلافت بنی امیه عثمان بود که _ به شرحی که از این پس می خوانید _ بانقشه عمر، و اجراء ظاهری آن بوسیله عبدالرحمان بن عوف تحقق پیدا کرد، و این بنیانگذاری ها درحالی بود که ابوبکر و عمر تمام لعن و نفرین ها و برخوردهای معنی دار وهشدار دهنده و پیشگوئی های وحشتناک پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم

ص :92


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» 1/336.
2- 2 _ «اصابه» ابن حجر 5/79. «النجوم الزاهره» 1/122، «سیره حلبی» 2/138 «ربیع الابرار» زمخشری: 1/523 پاورقی، نیزدر بخش سؤال های این کتاب تحت عنوان «گروه لعن یا گروه صلوات» آن را می خوانید.

را درباره بنی امیه بطور عام و درباره ابوسفیان و پسرانش بطور خاص با چشم و گوش خود دیده و شنیده بودند.

و نیز درحالی بود که ابو بکر و عمر روش های جنائی و کفر آمیز جنگی و غیر جنگی بنی امیه را بر علیه پیامبر عظیم الشأن آن _ چه قبل از فتح مکه و چه بعد از فتح مکه و اسلام آوری ظاهری و منافقانه آنها همه را به خوبی دیده و خود شاهد آن بودند ، پس با بی اعتنائی آن دو به این فرمایشات پیامبر:

«اللّهم العن القائد (یزیدبن ابی سفیان _ عتبة ابی سفیان خ _) والسائق (معاویة بن ابی سفیان) والراکب (ابوسفیان بن حرب).»

«لاتزال الخلافة فی بنی اُمیة یتلقفونها تلقُف الکرة...»

«وإن لکلّ اُمّة آفة و آفة هذه الاُمّة بنو اُمیة.»

«و شرُّ العرب بنو اُمیّة و بنو حنفیة و ثقیف.»

و نیز بی اعتنائی به دیگر فرمایشات آن حضرت که ذیل عنوان «پیشگوئیهای پیامبر درباره بنی امیه» خواهد آمد،

ونیز با پشت نمودن عمر به فرمایشات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

«وإذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاضربوا عنقه.»

«وإذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه.»

«وإذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فارجموه.»

که هرگاه دیدید معاویه بر فراز منبر من خطبه می خواند گردنش را بزنید، او رابکشید، او را سنگسار نمائید.

«و اللّهم العنه _ یعنی معاویه _ ولا تشبعه إلاّ بالتراب.»

خداوندا معاویه را لعنت کن و شکمش را سیر مکن مگر با خاک.

و یطلع علیکم من هذا الفج رجل یموت حین یموت و هو علی غیر

ص :93

سنّتی» فطلع معاویة.(1)

هم اکنون مردی ازسوی این وادی بر شما ظاهر گردد که به هنگام فرارسیدن مرگش بر غیر سنت من باشد، پس معاویه ظاهر گردید.

وبطور خلاصه با بی اعتنائی به روایتی که خود از پیامبر نقل کرده بودند، که فرموده بود:

«من ولّی من امور المسلمین شیئا فأمرّ علیهم أحدا محاباة فعلیه لعنة اللّه، لا یقبل اللّه منه صرفا و لاعدلا حتی یدخله جهنم»(2)

کسی که زمامدار امور مسلمانان شود، پس یک نفر را از روی رفیق بازی _ و تبعیض بدون آنکه واجد شرائط مربوطه باشد _ سمت امارت و حکومت بر مردم بخشد، بر اوست لعنت خداوند، نه توبه اش را بپذیرد و نه فدیه اش را ، تا او را به جهنم داخل کند.

وعلی رغم اهل بیت پیامبر و شخصیت های واجد شرایط امارت و فرمانداری از صحابه، پایه های حکومت و خلافت بنی امیه را برقرار و محکم و رسمی نمودند.

اکنون گذشته از آنچه درباره بنی امیه از دیدگاه قرآن و فرموده های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به نظر رسید، توجه خوانندگان محترم رابه دو داستان کوتاه جلب و آن گاه می پردازیم به توضیح کوتاهی پیرامون سهم عمر درپایه گذاری خلافت عثمان.

1 _ زبیر بن بکار در«موفقیات» روایت کرده: مغیرة بن شعبه (که یک چشمش آسیب دیده و از کار افتاده بود ) گوید: روزی عمر به من گفت: ای مغیره

ص :94


1- 1 _ جهت آگاهی بر مصادر این روایت رجوع شود به «پیشگوئیهای پیامبر درباره معاویه»
2- 2 _ «مسند احمد» 1/6 به روایت از ابوبکر. «مستدرک حاکم» 4/93 وتلخیص آن از ذهبی. «تاریخ الخلفاء» سیوطی 1/16 نیز به نقل از ابوبکر. «ازالة الخفاء» دهلوی 1/16.

آیا از روزی که چشمت آسیب دیده با آن دیده ای؟

گفتم: نه

گفت: به خدا قسم بنی امیه دیدگان اسلام را از کار بیندازند، همانند از کار افتادن دیده تو، سپس آن را کور و نابینا نمایند، آن گونه که نداند کجا می رود و کجا می آید...(1)

خلاصه آنکه عمر خاطر نشان نمود: اسلامی که باید جامعه بشری را از گمراهی و بیراهه روی رهائی بخشد ، آن چنان به دست بنی امیه دچار انحراف و بیراهه روی شود که خود نداند به کجا می رود ، تا چه رسد به آنکه مردم را راهنمائی و رهبری کند!

2 _ مورخ شهیر محمد بن حبیب بن امیه « م 245» ذیل حدیث مفصلی در «امالی» آورده است: عمر بن خطاب از کعب الاخبار پرسید:

در اخبار شما (مردم یهود) آمده است که امر خلافت به چه کسی خواه_د رسی_د ؟

کعب گفت: همانا امر خلافت بعد از پیامبر و دو نفر از صحابه، به دشمنانش محوّل شود که با ایشان جنگ کرد و ایشان با او جنگ کردند.

عمر گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون» آن گاه روی سخن به ابن عباس نمود و گفت: من خود شبیه این سخن را از پیامبر شنیدم، و شنیدم که می گفت:

«لیصعدن بنو امیّه علی منبری، و لقد رایتهم فی منامی ینزون علیه نزو القردة، و فیهم انزل «وماجعلناک الروءیا الّتی اریناک...(2)»

بدون شک بنی امیه بر فراز منبر من بالا روند و من خود آنها را در خواب

ص :95


1- 1_ «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید: 12/82.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغة» 12/81 و 15 /175 ضمن بخشنامه معتضد عباسی علیه معاویه و...

دیدم همانند میمون بر فراز منبرم جست و خیز می کنند، و آیه «وماجعلنا الروءیا...» در باره ایشان نازل گردید.

و این روایت که به نقل عمر، در تایید گفته کعب الاخبار از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آمده بیانگر دو چیز است:

او ل اینکه: عثمان به شرحی که می آید تحت عنوان خلافت آغازگر زمامداری بنی امیه بود، و تمام آنچه از هشدارها و پیشگوئیهای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مبنی بر فساد بنی امیه و دشمنی و انحراف آنها نسبت به قرآن و اهل بیت وارد شده، قبل ازهمه به دست معاویه در محدوده حکومتش و به دست عثمان در قلمرو خلافتش تحقق پیدا کرد، و سپس معاویه بعد از عثمان تحت عنوان خلافت، نمایشگر حد اعلای جنایات وارده از ناحیه خاندان اموی بود.

دوّم اینکه: عمر با آنچه خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شنیده و نقل کرده و نیز پیش گوئی درباره کور نمودن بنی امیه بینائی اسلام را، معلوم می شود بیش از هرکس از آینده شوم بنی امیه و روی کار آمدن کسانی که در صدد درهم پیچیدن بساط اسلام و نابودی همه جانبه آثار پیامبر بر می آیند، آگاه و باخبر بود.

همچنان که در طول دوران نبوت پیامبر، خود بیش از همه شاهد و ناظر شیطنت ها و جنایات و کارشکنی های این دار و دسته بر علیه اسلام و آورنده آن بود. و با این وصف عمر با چه مجوزی و بر اساس چه انگیزه ای این گونه معاویه را در جهت حاکمیت بر مسلمانان و بلاد اسلامی رشد و پرورش می داد و تشویق و تقویت و حمایت می کرد؟!

ما نمی دانیم و این علمای سنی هستند که باید پاسخگوی منطقی این گونه سؤال ها باشند.

ص :96

نقش عمر در بنیان گذاری حکومت بنی امیه و خلافت عثمان

قبل از توضیح سرمقاله فوق توجه خوانندگان را به این موضوع معطوف می دارد که عمر در واپسین دم حیات، شورائی مرکب از شش نفر (علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص) طرح و پایه ریزی نمود تا نامبردگان با توجه به اختیارات سرنوشت ساز ابن عوف یکی از این عدّه را انتخاب و به مقام خلافتش رای دهند.

وبه روایت طبری طلحه به هنگام طرح شوری از طرف عمر، در مدینه نبود و جزو شوری هم به حساب نیامد.(1)

و این موضوع مورد اتفاق روایات و نقلیات تاریخی است که عمر در موقع احضار نامبرده گان یا ضمن مذاکره با ابن عباس یا دیگری و ایراد نقطه ضعف های واقعی هریک ، و ذکر نقطه ضعف دروغین برای حضرت علی علیه السلام مثل شوخ طبعی ، هریک را مورد تخطئه قرار داد.

اما آنچه را از روی واقع و حقیقت گوئی به عنوان نقطه ضعف عثمان مطرح و وی را بدان متصف و معرفی نمود، تمایل و علاقمندی او به بنی امیه و سوار کردن بنی مُعَیط بر گردن مردم بود، که به جهت اختصار به ذکر فرازهای روایتی و تاریخی مربوط به عثمان بسنده کرده و با پوزش خواهی از ذکر متون روایات علاقمندان را به مصادر زیر(2) احاله می کنیم.

ص :97


1- 1 _ «تاریخ طبری» 4/227 و دنباله آن چاپ دار المعارف.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغة»ابن ابی الحدید 1/185 _ 194 و 12/256 _ 281. «الغدیر» علامه امینی 5/360 _ 375. «معالم المدرستین» 1/135 - 141. «النص والاجتهاد» مورد 70 ص 383 _ 398.

به روایت ابن ابی الحدید، عمر به هنگام تشکیل شورای خلافت و احضار اعضای شش نفره شوری در حالی که روی سخنش به عثمان بود گفت:

چنان می بینم که قریش به خاطر دوستی با تو امر حکومت و خلافت را به عهده تو قرار دهند، پس تو بنی امیه و بنی مُعَیط را بر گردن مردم سوار کنی و دست آوردهای جنگی را به آنها ببخشی، پس گروهی از سر جنبان های عرب به رویاروئی تو برخیزند، و تو را در بستر خوابت ذبح کنند، به خدا سوگند اگر آنها چنین کاری انجام دهند (یعنی تورا عهده دار خلافت نمایند) توهم آنچه را گفتم عملی خواهی کرد، واگر چنین کردی آنها هم چنان که گفتم تورا خواهند کشت، پس هنگامی که بدان دست یافتی سخن مرا به یادآور که کاری است شدنی.(1)

و به روایت بلاذری و دیگران عمر به هنگام گفتگو و مشاوره پیرامون انتخاب خلیفه بعد از خود با ابن عباس _ ونام بردن یک یک اعضای ششگانه شوری _ چون نوبت به عثمان رسید گفت:

لو ولیها لحمل بنی ابی معیط علی رقاب الناس، ولو فعلها لقتلوه(2)

اگر عثمان متصدی امر خلافت شود بنی ابی مُعَیط را بر گردن مردم سوار کند و اگر چنین کند او را به قتل آورند.

وبه دیگر روایت بلاذری، وی گفت:

فاتق اللّه و لاتحمل آل ابی معیط علی رقاب الناس.(3)

تقوای الهی را پیشه کن و آل ابی معیط را سوار بر گردن مردم مکن.

اما چگونگی تشکیل شورا و برگذاری آن، به گونه ای بود که به برکناری علی

ص :98


1- 1_ «شرح نهج البلاغه» 1/186 به نقل از کتاب «السفیانیه» ابو عثمان.
2- 2 _ «انساب الاشراف» 5/16. «الفائق زمخشری» 2/425 _ 426. «ابن ابی الحدید» 12/258 _ 259 به نقل از ابن سعد در طبقات.
3- 3 _ «انساب الاشراف» 5/16 و 17 قریب بدینمضمون .

و بر سر کار آمدن عثمان منجر می شد، بدین قرار که شش نفر نامبردگانِ عضو شوری، تحت سیطره نیروی مسلح پنجاه نفری به فرماندهی ابوطلحه انصاری ، به مدت سه روز تجمع و گرد هم آیند، و قاطعانه یک نفر را از بین خود انتخاب کنند.

و اگر یک نفر در برابر تصمیم گیری پنج نفر مخالفت کند، یا دو نفر در برابر چهار نفر به مخالفت برخیزند، باید گردن آنها زده شود، واگر سه نفر با تصمیم گیری سه نفری که ابن عوف در آن است مخالفت کنند، گردن آن سه نفر نیز باید زده شود، و بدین ترتیب تصمیم گیری سرنوشت ساز شوری به نظر ابن عوف محول گردید.(1)

اکنون برای آگاهی تفصیلی بر اینکه باید هدف شورا، در جلوگیری از خلافت حضرت علی علیه السلام و به خلافت رسیدن عثمان، خلاصه گردید و به پایان رسد، نظر خواننده محترم را به چند فراز تاریخی جلب و خواستار دقت هرچه بیشتر خوانندگان در آنها می باشیم:

1 _ ابن ابی الحدید نقل کرده(2) که عمر هریک از اعضاء شوری را به عبارتی مخاطب قرارداد واز جمله به عثمان گفت: وأماأنت یاعثمان فواللّه لروثة خیرمنک(3)

وحضرت علی را بدین عبارت: وأما أنت یا علی! فواللّه لو وزن إیمانک بإیمان

ص :99


1- 1 _ «تاریخ طبری» حوادث سال 23، 5 /33. «کامل» ابن اثیر حوادث سال 23، 3/43. «طبقات» ابن سعد 3/338. «عقد الفرید» افست دار الکتاب بیروت 4/275 ببعد. «انساب الاشراف» بلاذری 5/16 و دنباله آن. «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید ذیل خطبه شقشقیه 1/191.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغه» 9/50 سطر 8 و 9، و 12/259 _ 260.
3- 3 _ واما تو ای عثمان، پس بخدا سوگند سرگین اسب از تو بهتر است.

أهل الأرض لرجّحهم(1)

در این موقع علی علیه السلام از مجلس خارج شد، و عمر ادامه داد:

به خدا قسم؛ من نسبت به مقام و موقعیت مردی که اگر او را به رهبری خود انتخاب کنید شما را وادار به محجّه بیضاء و راه روشن کند، آگاهتر از دیگرانم.

و چون حاضران مجلس پرسیدند آن مرد کیست؟ پاسخ داد: همین کسی که از میان شما بیرون رفت.

گفتند: پس چه چیز مانع تو از نصب او به مقام خلافت و رهبری باشد؟!

گفت : راهی برای انجام این کار نیست.

و براساس این روایت، عمر در عین حالی که با قسم جلاله سرگین اسب را بهتر از عثمان اعلام می کند، و نیز با قسم جلاله ایمان علی را بر ایمان اهل زمین ترجیح داده و سنگین تر اعلام می کند، مع الاسف با انکار عملی تمام آنچه قرآن و پیامبر در فضیلت و تقدم همه جانبه علی ایراد کرده اند و عمر خود اقرار داشت، می گوید: «راهی برای خلافت علی نیست» و خلاصه آنکه عضویت حضرت علی علیه السلام در شورای خلافت صحنه سازی است.

2 _ بلاذری و دیگران روایت کرده اند که: حضرت علی علیه السلام از اینکه عمر، سرنوشت شورای خلافت را به عبدالرحمان بن عوف واگذار نمود، به عموی خود ابن عباس شکایت کرد و فرمود: واللّه امر خلافت از دست ما بیرون رفت.

عباس گفت: چطور ای پسر برادر؟

فرمود: بدان جهت که سعد با پسر عمش عبدالرحمان مخالفت نخواهد کرد و عبدالرحمان هم شوهر خواهر عثمان و داماد این خانواده باشد، و هیچ یک با دیگری مخالفت نمی کنند. پس اگر طلحه و زبیرهم به من پیوندند سودی برای

ص :100


1- 1 _ واما تو ای علی به خدا سوگند اگر ایمان تو را با ایمان اهل زمین موازنه و برابری کنند ایمان تو بر ایمان آنها سنگینی نماید و بر آن بچربد.

من نخواهد داشت، زیرا ابن عوف جزو گروه مقابل ما است، و عمر اختیار شورا را به وی محول و واگذار نموده(1) واین سخن علی هم _ با اضافه پیوستن طلحه به ابن عوف _ به حقیقت پیوست، و نقشه عمر قاطعانه به اجراء در آمد.

3 _ ابن ابی الحدید می نویسد: چون علی بن ابی طالب از مجلس شورا به محل تجمعش با وابستگان به خود وارد گردید، روی سخن بدانها نموده گفت:

ای بنی عبد المطلب قوم و قبیله شما پس از درگذشت پیامبر با شما دشمنی کردند، همانند دشمنی آنها با حضرتش در ایام حیات، واگر قوم شما (یعنی بنی امیه) مورد اطاعت واقع شوند، دیگر شما هیچ گاه سمت امارت نخواهید یافت، به خدا سوگند آنها رجوع به حق نکنند مگر با زور شمشیر.

شقیق بن مسلمه _ راوی خبر _ گوید: در این موقع عبداللّه بن عمر در حال داخل شدن در مجلس بود که سخن امام به گوشش رسید و گفت: ای ابوالحسن می خواهی بعضی را با بعضی گلاویز و به جان هم اندازی!!

علی فرمود: وای بر تو ساکت باش ، به خدا سوگند اگر نبود که پدرت (عمر) نسبت به من در گذشته و حال مرتکب شد آنچه را که مرتکب شد، نه (عثمان) بن عفان به رویاروئی با من می پرداخت و نه (عبد الرحمان) ابن عوف، پس عبد اللّه از جا برخواست و خارج شد.(2)

آری امیر موءمنان که خود از نزدیک شاهد و ناظر نقشه ها و توطئه ها بود، از همه بهتر می دانست که اگر طرح و نقشه عمر نبود، عثمان و دار و دسته اش با آن

ص :101


1- 1 - «انساب الاشراف »بلاذری 5/19. «تاریخ طبری» 4/227 چ دارالمعارف. «عقد الفرید» ابن عبد ربه 3/74، و در چ دار الکتاب بیروت 4/276. «شرح نهج البلاغة» 1/ 191 و 9/ 50 _ 51. «کامل» ابن اثیر سال 23.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغه» 9/54.

همه گفته های پیامبر در مذمّت بنی امیه و هشدارهای فراوان پیرامون بر سرکار آمدن آنها، دیگر نه آبروئی داشتند که در صحنه خلافت خودنمائی کنند، نه مردم تن به خلافت آنها می دادند، و این طرح عمر با کمک ابن عوف بود که زمام خلافت را به دست بنی امیه داد، و منهای حکومت معاویه در سرزمین شام و مناطق تابعه، از تاریخ خلافت عثمان به مدّت 109 سال بنی امیه با همه اعمال کفر آمیز و جنایات فراموش نشدنی بر کشورهای اسلامی حکومت کردند.

4 _ ابن سعد می نویسد: سعید بن عاص به نزد عمر رفت و از وی خواست به زمین خانه اش بیفزاید. پس عمر به وی وعده داد که فردا صبح بعد از نماز او را یادآوری نماید تا خواسته اش را عملی سازد، وبالاخره با سعید به در خانه اش رفت و با پای خود بر زمین خط کشید و مقداری از زمین وسیع مجاور خانه سعید را به خانه وی افزود.

سعید با مطرح کردن بچه دارشدن و نیاز به خانه وسیع تر طلب زیاده نمود.

عمر گفت: هم اکنون مقداری را که بدان اضافه کردم تورا بس است، ولی این موضوع را پیش خود مخفی نگهدار که پس از من کسی بر سر کار آید که با تو صله رحم نماید و حاجتت را برآورده کند.

سعید گوید: ایام خلافت عمر را گذراندم تا عثمان کاندیدای خلافت شد و از رهگذر شورا بدین مقام دست یافت، پس نسبت به من صله رحم و احسان کرد و خواسته مرا عملی و در امانت واگذار شده به او (یعنی مقام خلافت و امکانات مربوطه) مراهم شریک نمود.(1)

آیا عمر بر اساس غیب گوئی، این چنین پیشگوئی قاطعانه از روی کار آمدن عثمان نمود؟ یا از روی ساخت و سازش و قرار سری و نقشه از پیش تهیه شده خبر از مقام خلافت عثمان داد؟

ص :102


1- 1 _ «طبقات الکبیر» 5/20 _ 21.

البته طرح شوری با ویژگی هایی که داشت خود به تنهائی بیانگر فرض دوم قضیه است، تا چه رسد به مرحله اجرائی آن به دست ابن عوف، وبالاخره خلاصه شدن همه چیز در دستیابی عثمان به مسند خلافت.

ولی آنچه بهتر از همه بیانگر واقع و پرده برداری از حقایق باشد، دو روایت ذیل است که نقش عمر را در واگذاری خلافت به عثمان روشن و صحنه نمایشی بودن شوری را بر ملا می سازد.

1 _ حافظ خیثمه بن سلیمان طرابلسی در «فضائل الصحابه» _ به نقل متقی هندی _ از حذیفه نقل روایت کرده که به عمر بن خطاب (در حالی که در مدینه بود) گفته شد: ای امیرالموءمنین خلیفه بعد از تو کیست؟

گفت: عثمان بن عفان.(1)

ودر روایت طرابلسی _ به نقل محب طبری _ آمده: در حالی که عمر در موقف (یعنی در مکه و موقع حج) بود از او سؤال شد که خلیفه بعد از تو کیست؟

پس پاسخ داد: عثمان بن عفان.(2)

2 _ وحافظ ابوزرعه دمشقی درکتاب «التاریخ والعلل»_ به نقل محب طبری(3)_ وابن عساکر دمشقی در «تاریخ دمشق» _ به نقل متقی هندی _ آورده اند که عمر ضمن مذاکره و گفت و گو با پسرش عبداللّه ، پیرامون خلیفه بعد از خود گفت: نه، سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست، خلافت بعد از خود را به همان کسی رد و تحویل نمایم، که او نخستین بار آن را به من تحویل و واگذار کرد.(4)

و این کلام عمر اشاره به عثمان بود که در موقع نوشتن وصیت نامه ابوبکر

ص :103


1- 1 _ «کنزالعمال» 5/ 736 شماره 14259.
2- 2 _ «ریاض النضره» 2/12 و در چ بیروت 2/46.
3- 3 _ «ریاض النضره» 2/74 و در چ بیروت 1/354.
4- 4 _ «کنزالعمال» 5/739 _ 740.

درباره خلیفه بعد، و حالت اغما و بیهوشی که به ابوبکر دست داد، پس عثمان با عجله نام عمر را به عنوان خلیفه بعدی نوشت، وچون ابوبکر (به ادعای بعض راویان) به هوش آمد و پرسید چه نوشتی؟ و معلوم شد چه نوشته است، گفت: ترسیدی من بمیرم و خلیفه تعیین نشده باشد؟ عثمان گفت: آری. پس ابوبکر از روی خوشحالی او را تحسین و نوشته اش را تایید نمود.

ضمنا ناگفته پیداست که موضوع شورای خلافت اضافه بر دو مرحله طرح و اجراء آن، مراحل دیگری هم به دنبال داشت که بسیار سؤال برانگیز و دارای پیامدهای زیان باری بود که قبل از همه دامن گیر امام امیر موءمنان شد و بعدا دامن گیر اسلام و مسلمانان.

اما سؤالاتی که در زمینه اصل شورا پیش می آید: با روی سخن به علما و دانشمندان اهل تسنن به خصوص حقوقدانان و قانون شناسان این فرقه ، می پرسیم:

1 _ طرح شورای عمر بر اساس کدام یک از آیات قرآنی یا احادیث و فرموده های پیامبر بود؟(1)

2 _ گذشته از اصل شوری _ که نه با ترک تعیین خلیفه از ناحیه پیامبر (به ادعای خود عمر(2) و همفکرانش) سازگار بود، و نه با اقدام به تعیین خلیفه از ناحیه ابوبکر _ موضوع محدودیت اعضاءآن درشش نفر تحت چه ضابطه ای بود؟

ص :104


1- 1 _ جهت آگاهی تفصیلی بر حدود شورای مذکور در قرآن و بی اعتباری شورای خلافت رجوع شود به «معالم المدرستین» 1/168 _ 175.
2- 2 _ «صحیح مسلم» کتاب الاماره باب الاستخلاف و ترکه تحت شماره 1823. «صحیح ترمذی» کتاب الفتن باب ما جاء فی الخلافة شماره 2225. «مسند احمد حنبل» 1/43 ، 46 و 47. «تاریخ بغداد» 1/258. «تیسیرالوصول» شیبانی 2/49 به نقل از پنج نفر صاحبان صحاح ست غیرازنسائی. «کنز العمال» 5/716 _ به نقل از یازده مصدر حدیثی.

3 _ مدت برگذاری آن در ظرف سه روز نه کم و نه زیاد ، به چه علت و دلیلی تعیین شد؟

4 _ اختصاص عضویت آن به نامبردگان _ با وجود ده ها بلکه صدها نفر از صحابه که به مراتب بیش از اعضای شوری (منهای امیر موءمنان علیه السلام ) دارای صلاحیت علمی و تقوائی و سابقه خدمت مصلحت اندیش برای اسلام و مسلمانان بودند چگونه بود؟

5 _ با اینکه عمر خود قبل از همه انگشت روی پاره ای از نقاط ضعف اخلاقی، سیاسی و بالاخره بی کفایتی و عدم صلاحیت یک یک اعضای شوری (به جز علی علیه السلام ) نهاد و به آنها اعتراف نمود، و بدین وسیله زمینه صلاحیت آن ها را برای انتخاب لغو یا تضعیف کرد، دیگر چه مجوز و مصلحتی در اختصاص یافتن عضویت شوری به آنها بود؟

6 _ حکم جدا کردن سر هر یک از اعضای شوری که در برابر توافق و تصمیم گیری پنج نفر دیگر دم از مخالفت زند .

7 _ و حکم جدا کردن سرهای دو نفر از اعضای شوری که با نظریه چهار نفر دیگر مخالفت نمایند.

8 _ و حکم جدا کردن سرهای نیمی از اعضای شوری که در برابر تصمیم گیری نیم مشتمل بر ابن عوف مخالفت ورزند و به تعبیر دیگر حکم قطع گردن کسانی که از بیعت با کسی که ابن عوف باوی بیعت نموده خودداری کنند.(1)

9 _ و حکم قتل هر شش نفر اعضای خلافت در صورت عدم توافق بر سر تعیین خلیفه به مدت سه روز، چگونه وبر اساس چه دلیلی صادر شد؟

با اینکه به گفته خود عمر پیامبر از همه آنها راضی و خوشنود بود، و عمر با استناد بدین موضوع آنها را صالح و به عنوان عضو شوری معرفی کرد.

ص :105


1- 1 _ به روایت اسلم ازطریق ابن عساکر _ به نقل کنزالعمال 5/743 شماره 14273.

10 _ واگذاری اختیارات قاطع و سرنوشت ساز شوری به عبدالرحمان بن عوف و بی کاره بودن دیگران، براساس چه مزیت و حق تقدمی نسبت به دیگران بود؟

11 _ اعطاء ماموریت به پنجاه مرد مسلح، تحت فرماندهی ابوطلحه برای محاصره و تحت نظر قرار دادن اعضای شوری، جهت به اجراء درآوردن هر چه زودتر و دقیق تر دستور عمر، مبنی برقتل متخلفین و دیگر موضوعات، بر اساس چه ضابطه ای از ضوابط و مقررات کتاب و سنت از ناحیه عمر طراحی و صادر گردید؟

در مرحله اجراء طرح بوسیله عبدالرحمان بن عوف هم این گونه سؤال ها مطرح است:

1 _ سیره ابوبکر و عمر از چگونه اعتباری برخوردار بود که در ردیف کتاب وسنت، عمل به آن شرط تصدی امر خلافت گردید، وعملا بهانه و دستاویز برکناری علی و بر سر کار آمدن عثمان از آب درآمد؟

2 _ جمع بین کتاب و سنت و سیره ابوبکر وعمر با انواع تضادها و موارد فراوان تخالف، چگونه قابل عمل و امکان پیاده کردن داشت؟

3 _ آیا بین سیره ابوبکر و سیره عمر (با نمونه های فراوان تخالف) امکان هم آهنگی و توافق کامل وجود داشت که بتوان هر دو را با هم در ردیف کتاب وسنت مطرح نمود؟

4 _ در صورت توافق و هم آهنگی سیره آن دو نفر با کتاب و سنت پیامبر، دیگر چه جائی برای مطرح نمودن آن بطور مستقل در ردیف کتاب و سنت وجود داشت، و چه نیازی به مطرح کردن آن بود؟

5 _ بر فرض صحت ادعای دست اندرکاران خلافت و پیروانشان مبنی بر عدم تعیین و معرفی علی علیه السلام به مقام خلافت از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، به چه دلیل و با چه مجوزی، آن همه مایه های تقدم علمی و عملی واخلاقی علی بر

ص :106

دیگران _ که آیات شریفه قرآن و فرموده های پیامبر بیانگر آن است و در مصادر حدیثی و تفسیری و تاریخی و کلامی دست اول اهل تسنن ثبت و ضبط شده _ بر خلاف معیارهای قرآنی به دست فراموشی سپرده شد، و عثمان با همه نقاط ضعف و منفی و زمینه ساز تسلط بنی امیه و بنی معیط بر مردم، انتخاب گردید؟.

همه می دانند و نوشته اند و قبلا هم خواندیم که عثمان با تصدّی مقام خلافت چگونه پیشگوئی عمر را عملی کرد، و بنی امیه و بنی معیط را مسلط و سوار بر مردم نمود، و بنی امیه هم با استیلاء بر حکومت اسلامی مهر بردگی بر دست و گردن مسلمانان زدند، و عملا زبان اعتراض مسلمانان را در طول قرون گذشته بر علیه عمر به صدا درآوردند.

درحالی که اگر عمر _ با آنچه در باره عثمان از همه بهتر می دانست و به گوشه ای از آن خبر داد _ خود مایل و مصمم به حکومت بنی امیه و دست یابی عثمان به خلافت نبود، با استناد به هشدارهای پیامبر درباره بنی امیه، از عضویت عثمان در شورای خلافت صرف نظر می نمود، یا بطور ساده و بدون نقشه به عضویت او اکتفا می کرد، و قبل از هر چیز وی را به صحنه خلافت راه نمی داد.

اما نمی توان انکار کرد که طرح شوری و دستور اجراء آن به دست ابن عوف و مطرح نمودن سیره شیخین، از اوّل تا آخر، در تصدی عثمان و خلافت او خلاصه می شد و دیگر هیچ. و روایات هم گواه بر این بود که خلافت عثمان کاری از پیش حساب شده بود.

اکنون این علما و دانشمندان سرنوشت ساز دینی اهل تسنن هستند که باید در راستای گرایش های مذهبی خود و افراد تحت نفوذشان با کنار نهادن تعصب و سر فرودآوردن در مقابل حقائق و رویدادهای غیر قابل انکار تاریخی، خود را از مشکلات پاسخگوئی روز حساب و در پیش گاه خدا رهائی بخشند، و بدانند

ص :107

آنچه را که به عنوان حقانیت متصدیان خلافت و غاصبان حق اهل بیت به رخ عوام می کشند و بدان تمسک می جویند، جوابگوی آنچه را خود در حق تقدم علی و سایر اهل بیت نوشته اند و بدان محاکمه و احتجاج می شوند، نخواهد بود.

و اما مرحله پیامدهای ناگوار و زیانبار تشکیل شورای خلافت، پس به خاطر اختصار و محدودیت این کتاب، خوانندگان را به کتاب «عقد الفرید» ابن عبد ربه 4/281 و «طرائف » سید بزرگوار ابن طاوس ص 482 به بعد و کتاب شریف «النص والاجتهاد» آیت اللّه شرف الدین ص 383 _ 398 ارجاع می دهیم.

و اما معاویه پس به دنبال حکومت شام از طرف عمر و بعدا عثمان، با دسیسه وسوء استفاده از عنوان قتل عثمان و زور و کشتار مردم (در جنگ صفین ) و به شهادت رسانیدن امام مجتبی علیه السلام به وسیله زوجه آن حضرت، و بالاخره ضعف مسلمانان، خود را خلیفه پیامبر خواند، و سپس یزید را کاندیدای خلافت و به مردم ابلاغ و از آنها خواست تا با او بیعت کنند.(1)

یزید هم فرزندش معاویه را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد و رسما آن را اعلام کرد.

و مروان بن حکم خود با زور و سوء استفاده از کناره گیری معاویه بن یزید، به مدت شش ماه تا ده ماه به زمامداری شام و مصر رسید، و پسرش عبدالملک را به ولیعهدی و خلافت بعد از خود منصوب و معرفی کرد.(2)

و به گفته ابن قتیبه و ابن حجر نیز عبد العزیز را به ولایت عهدی و خلافت بعد از برادرش عبدالملک تعیین نمود.(3)

عبدالملک در سال 86 فرزندش ولید وپس از وی فرزند دیگرش سلیمان

ص :108


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 206.
2- 2 _ «تاریخ الخلفاء» ص 211 .
3- 3 _ «السیاسة و الامامة» 2/14 ، «الاصابة» 9/320.

رابه خلافت بعد از خود تعیین نمود.(1)

سلیمان بن عبدالملک شوهر خواهر خود عمر بن عبدالعزیز را (که با ولیدبن عبدالملک در انتقال خلافت از سلیمان به فرزندان خود مخالفت کرد) و از آن پس یزیدبن عبدالملک رابه شرح زیر(2) ولیعهد وخلیفه بعداز خود اعلام نمود.(3)

نیز «ماوردی» این قضیه را بدون شرح زیر آورده است:(4)

یزید بن عبد الملک به خاطر کوتاهی سن فرزندش ولید (که در حدود پانزده ساله بود) نخست برادر خود هشام بن عبد الملک و بعد از وی ولید را به ولایت عهدی وخلافت تعیین واعلام کرد.(5)

ابو خالد یزید بن ولید بن عبد الملک باکشتن پسر عموی خود ولید بن یزید و اشغال کرسی خلافت، به روایتی برادر خود ابراهیم بن ولید را به ولیعهدی خویش برگزید.

ابراهیم هم پس از گذشتن هفتاد شب از مدت زمامداریش _ براثر خروج مروان حمار (ابن محمّد بن مروان) علیه او _ فرار کرد و سپس خود را از عنوان خلافت خلع و زمام امر را به دست مروان سپرد و با وی بیعت نمود.(6)

ص :109


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء»ص 224 و 225.
2- 2 _ به نوشته سیوطی سلیمان بخاطر غائب بودن فرزند بزرگش و کم سنّی فرزند بعدیش در نامه سربسته، نخست عمر بن عبدالعزیز و پی از وی برادر خود یزید بن عبدالملک را به خلافت برگزید و از مردم خواست طبق شرح مندرج در آن نامه سربسته بیعت نمایند و چون مردم از بیعت این چنانی امتناع ورزیدند دستور داد رئیس پلیس و ماموران مربوطه آنان را به زور راضی و وادار به بیعت کنند و بدین ترتیب مردم بی خبر از واقع امر، اجبارًا بیعت کردند.
3- 3 _ «تاریخ الخلفاء» ص 227.
4- 4 - «احکام السلطانیه» ص 13.
5- 5 _ «تاریخ الخلفاء» ص 250.
6- 6 _ «تاریخ الخلفاء» ص 254.

خلفاء بنی عباس و ادامه روش سوء بنی امیه درباره اهل بیت علیهم السلام

به شرحی که عموم تاریخ نویسان اسلامی نوشته اند، با قیام سرسختانه سادات و علویان و در کنار آنها عباسیان، علیه بنی امیه، حکومت اموی ساقط و از هم پاشیده شد، ودوران زمامداری این خاندان در عراق، حجاز، شام وایران با کشته شده مروان حمار پایان یافت.

متأسفانه بنی عباس با پیشدستی مزورانه و ترفند سوء استفاده از شعارها و عناوین اسلامی مربوط به اهل بیت مثل: «یا للثّارات، الطلب بثار القتلی من أهل البیت، الرضا من آل محمّد» زمام حکومت و خلافت را به دست گرفتند و بطور خلاصه با جنایات فراوان و کشتارهای بی حساب و زنده در میان دیوار نهادن سادات و علویین و پرکردن زندانها و قطع حقوق اهل بیت و دیگر کارهای ظالمانه در حق آنها و شیعیانشان، و از همه بدتر و جنایت آمیزتر، کشتن شش نفر از امامان بر حق و معصوم شیعه از امام صادق تا امام عسکری علیهم السلام ، آن همه ننگ و عار و فجایع حکومت بنی امیه را به دست فراموشی سپردند.

نخستین کسی که از این خاندان برمسند حکومت نشست ابوالعباس _ عبداللّه بن محمد بن علی بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب _ معروف به سفّاح بود که در سال 136 هجری درگذشت و دوسال پیش از مرگش برادر خود ابوجعفر منصور و پس از وی عمویش عیسی بن علی را به ولایت عهدی بعد از خود تعیین و معرفی کرد.(1)

در سال 147 منصور عمویش عیسی بن علی را از ولایت عهدی خلع و

ص :110


1- 1 _ «احکام السلطانیه» ماوردی ص 14، «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 258.

فرزند خود ابو عبداللّه مهدی رابه سمت ولایت عهدی برگزید.(1)

در سال 159 مهدی عباسی به ولایت عهدی فرزندانش موسی هادی و هارون الرشید یکی پس از دیگری به ترتیب مراسم بیعت با آنها را انجام داد.(2)

ودر سال 169 پس از مرگ مهدی مردم بر اساس ولایت عهدی هادی از طرف پدرش با وی بیعت بر خلافت کردند.(3)

ودر سال 170 پس از مرگ هادی مردم بر اثر ولایت عهدی هارون از طرف پدرش با او بیعت نمودند.(4)

و در سال 175 هارون الرشید پسر پنج ساله اش محمد را _ براثر حرص واصرار مادرش زبیده _ با لقب «امین» به ولیعهدی خود برگزید و بااو بیعت نمود.

ودر سال 182 با پسر دیگرش عبد اللّه «مأمون» به ولیعهدی بعد از برادرش بیعت کرد، سپس در سال 186 پسر سومش قاسم را با لقب موءتمن به ولیعهدی بعد از دو برادرش منصوب و با او بیعت کرد، و بالاخره تمامی کشورهای اسلامی آن موقع و مناطق تحت نفوذ رابر سه بخش نمود و هر بخشی را به یکی از سه نفر پسرانش واگذار کرد و نسخه مشروح بیعت را در کعبه بیاویخت.(5)

ودر سال 218 پیش از مرگ مأمون بخشنامه ای از طرف او به بلاد اسلامی فرستاده شد که بیانگر اعلام خلافت معتصم عباسی از طرف برادرش مامون بود.(6)

و در سال 219 مردم بر خلافت الواثق باللّه عباسی پسر معتصم بر اساس ولایت عهدی او از جانب پدرش بیعت نمودند.(7)

ص :111


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» ص 261.
2- 2 _ «تاریخ الخلفاء» ص 273.
3- 3 _ «تاریخ الخلفاء» ص 279.
4- 4 _ «تاریخ الخلفاء» ص 283.
5- 5 _ «تاریخ الخلفاء» ص 290.
6- 6 _ «تاریخ الخلفاء» ص 313 و «احکام السلطانیه» ماوردی ص 13.
7- 7 _ «تاریخ الخلفاء» ص 340.

و پیش از سال 247 متوکل عباسی با پسران خود منتصر، معتز وموءید به عنوان ولایتعهدی _ به ترتیب یکی پس ازدیگری بیعت کرد ، تا به ترتیب دست اندرکار خلافت شوند.(1)

و در سال 247 پس از قتل متوکل و وزیرش، پسرش منتصر بر اساس ولایت عهدی قبلی بر مسند خلافت نشست.

و متوکل همان بود که وقتی نصربن علی جهضمی بصری، در بغداد روایت کرد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با گرفتن دست حسن و حسین فرمود:

«من أحبّنی وأحبّ هذین وأباهما وأُمهما کان معی فی درجتی یوم القیامة»(2)

دستورداد هزار تازیانه به او بزنند، اما باشفاعت یکی از درباریان به نام جعفر بن عبد الواحد مبنی بر اینکه نصر از اهل سنت است ، متوکل از وی درگذشت.(3)

هم او بود که عمربن فرج راجحی را به حکومت مدینه گماشت و دستور داد هرچه بیشتر نسبت به علویان سختگیری و اذیت کند.

و هم او تا آن جا علویان را تحت شکنجه و فشار قرار داد که مقرر نمود، نه آنها از کسی سؤال کنند و نه کسی به آنها کمک و احسان نماید، و چنانچه گزارش شود که کسی به علوی یا طالبی احسان کرده، به سخت ترین وجهی او را کیفر خواهم داد، تا مایه عبرت دیگران شود.

به دنبال سخت گیری ها کار سادات به آنجا رسید که زنان آنها لباس مورد احتیاج ضروری را نداشتند، و بایک قطعه لباس یکی پس از دیگری نماز

ص :112


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» ص 350.
2- 2 _ کسی که مرا و این دو (حسن و حسین) را و پدرشان و مادرشان را دوست بدارد روز قیامت با من در درجه من خواهد بود.
3- 3_ «مسند احمد حنبل» 1/76 _ 77 . «تاریخ بغداد» 13/287 _ 288.

می خواندند ، و شبانه روز همچنان برهنه و بدون پوشش به سر می بردند.

و چون دوران متوکل سپری شد و نوبت به پسرش منتصر رسید، به والی خود در مصر دستور داد علویان را از سوار شدن بر اسب و تهیه غلام و کنیز منع کن، و هرگاه بین کسی و یکی از آنها نزاعی واقع شد، پس گفته او را بدون شاهد بپذیر و گوش به حرف طالبی و شاهدش مده، و این موضوع را در مناطق مختلف تحت نفوذش بخشنامه کرد.(1)

ودر سال 261 معتمد عباسی به ولایتعهدی پسرش المفوّض الی اللّه ، جعفر، وبعد از او پسر دیگرش الموفّق طلحه بیعت کرد.(2)

ودرسال 289 به هنگامی که معتضد عباسی در مرض موت بود، مردم بر اساس ولایتعهدی پسرش مکتفی باللّه علیّ با وی بر امر خلافت بیعت نمودند.(3)

ودر سال 295 مکتفی باللّه بخاطر شدت بیماری، برادر خود مقتدر را پس از پی بردن بر بلوغ او به ولایت عهدی برگزید.(4)

و به این ترتیب بیست نفر دیگر از بقیه خاندان عباسی همه (به جز چند نفر از آنان که با زور روی کار آمدند) با ولیعهد قراردادن فرزند، نبیره، برادرزاده خود ، دوران خلافت راهمچنان ادامه داده و سپری کردند، بدون آنکه از رهگذر شورای خلافت و نظر خواهی از مسلمانان کسی به این سمت منصوب گردد، یا اجازه دهند از خاندان پیامبر و علویین کسی بر سر کار آید، تا آخرین خلیفه عباسی «مستعصم باللّه» که با قتل او به دست مغول دوران زمامداری آنها در عراق

ص :113


1- 1 - «خطط» مقریزی 4/153. «انتفاضات» الشیعیه... سید هاشم معروف حسینی ص 105 _ 106.
2- 2 _ «تاریخ الخلفاء» ص 364.
3- 3 _ «تاریخ الخلفاء» ص 376.
4- 4 _ تاریخ الخلفاء ص 378 .

پایان یافت.(1)

نیز زمامداران عباسی مصر هم که به هنگام برچیده شدن بساط خلافت از عراق به مصر رفتند، تعداد پانزده نفر یکی پس از دیگری، با ولیعهدی از طرف خلیفه پیشین یا مصلحت اندیشی اطرافیان، و ساخت و سازش بادرباریان به مقام خلافت ظاهری نائل شدند، که البته خلافت آنها بی محتوی تر از خلفای عباسی عراق بود، و بیش از هر چیز جنبه تشریفاتی داشت و اختیارات همه جانبه در دست سلاطین معاصر و حاکم بر منطقه بود.(2)

عبد اللّه بن زبیر «1 _ 73 » جزو چه گروهی است

نظر به اینکه برخی از علمای اهل سنت(3) برای توجیه حدیث «...اثنا عشر خلیفه کلّهم من قریش» و دیگر احادیث هم مضمون به دست و پا افتاده و خواسته اند حدیث مزبور را با خلفای _ باصطلاح _ راشدین و چند نفر دیگر از جمله عبداللّه بن زبیر منطبق نمایند، نگارنده بطور کوتاه توجه فضلا و علاقمندان را به مراتب زیر پیرامون چگونگی روحیه و روش عبداللّه بن زبیر جلب و تفصیل بیشتر را واگذار به مصادر مربوطه می نماید.

عبداللّه بن زبیر، خواهر زاده عایشه و پدرش پسر عمه امام امیرمؤمنان علیه السلام بود، و آن قدر مورد علاقه خاله اش عایشه بود که پس از شکست در جنگ جمل ، به کسی که وی را بشارت به سلامتی عبداللّه داد، ده هزار درهم مژدگانی عطا کرد و سجده شکر به جای آورد.

او آن چنان باکراهت از بنی هاشم و کینه توزی نسبت به خصوص امیرموءمنان علیه السلام رشد کرده بود، که توانست پدرش را بر علیه آن حضرت وادار به

ص :114


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» ص 386 _464.
2- 2 _ «تاریخ الخلفاء» ص 447 _ 514.
3- 3 _ مثل سیوطی وابن حجر به شرحی که در بخش سوّم این کتاب ضمن بررسی ائمه اثناعشر بیاید.

تغییر مسیر کند، و امام فرمود:

«زبیر پیوسته مردی از ما اهل بیت به حساب می آمد تا وقتی که پسر نامیمونش عبداللّه رشد کرد و به خود نمائی (یعنی توانائی بر شیطنت و تفتین) رسید»(1)

او خود به عبداللّه بن عباس گفت : من چهل سال بغض و کینه شما اهل بیت را در دل پنهان داشته ام،(2) اما بیش از همه بغض علی بن ابی طالب علیه السلام را اظهار و حضرتش را هدف بدگوئی و مذمت قرار می داد.(3)

همچنین او محمد بن حنفیه ، عبداللّه بن عباس و هفده نفر از بنی هاشم از جمله حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب را در «شعب عارم» مکه زندانی کرد و با ریختن مقداری فراوان چوب و هیزم در مدخل شعب، می خواست آنهارا با آتش بسوزاند، که مختار آگاه شد و فورا چهار هزار نیرو فرستاد و غافل گیرانه نامبردگان را از شعب نجات داد و آزاد کرد.(4)

عبداللّه پس از مرگ یزید بن معاویه به سال 64 ه بر مسند زعامت نشست و ازمردم بیعت برخلافت گرفت، و مصر، حجاز، یمن، خراسان، عراق و

ص :115


1- 1 _ «الاستیعاب» ابن عبد البر شماره 1518 . «تهذیب تاریخ ابن عساکر» 7/363. «شرح نهج البلاغه»ابن ابی الحدید: 2/167 و 4/ 480.
2- 2_ «مروج الذهب» مسعودی 5/163 _ 164. «شرح نهج البلاغة» ابن ابی الحدید 1/357.
3- 3 - «مروج الذهب» مسعودی 5/163 ، 164. «تاریخ یعقوبی» 3/7 _ 8. «شرح نهج البلاغة»ابن ابی الحدید 1/358.
4- 4 _ «مروج الذهب مسعودی» 5/158 _ 160. «شرح نهج البلاغة» 1/358. «تهذیب تاریخ ابن عساکر» بطور اشاره 7/408. «الکامل» ابن اثیر 4/98.

بخش هائی از سرزمین شام جزو قلمرو حکومتش درآمد، ولی براثر فشار بنی مروان و رو آوردن حجاج از طرف عبدالملک مروان ، در مکه تمرکز یافت ، و بعد از نه سال از دعوی خلافت ، با پراکنده شدن اطرافیان و لشکرش، به دست حجاج، کشته شد.

در ایام حکومتش چهل جمعه نماز جمعه را بدون ذکر صلوات بر پیامبر برگزار نمود، وبدین گونه عذر آورد که چون سادات با بردن نام محمّد باد در بینی می کنند، علی رغم آن ها، آن را ترک کردم، و به تعبیر دیگر: «انّ له اُهَیل سوء» محمّد را خاندان سوئی است، که به خاطر آن ها از صلوات بر وی خودداری می کنم.(1)

در این جا این سؤال مطرح می شود که قرآن مجید چگونه آیه شریفه تطهیر، ذوی القربی، مباهله وده ها آیه مشابه این آیات را در حق «اهیل سوء» پیامبرش نازل فرمود!؟ و آیا چنین تعبیری از کسانی که این آیات در شأنشان نازل شده جز تخطئه قرآن مجید و تکذیب کلام الهی که ناشی از کفر و انکار وحی الهی است، به چیز دیگری تفسیر می شود!؟

هم او در قیام پدرش زبیر به اتفاق عائشه و طلحه و راه اندازی جنگ جمل نقش به سزائی داشت، و اگر مبتکر اصلی پیدایش ناکثین نبود، یکی از عوامل موءثر در تحریک و تشکّل این گروه بود، و آنچه مسلم است وی در صفّ اوّل ناکثین بود، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم مکررا جنگ با آن ها را به دست علی خبر داده و مجاز اعلام فرمود بود، و مصداق: « یا علی حربک حربی»(2) واقع شد، و دشمنی و بغضش نسبت به آن حضرت نشانه نفاق و دشمنی با خدا و رسولش بود.

ص :116


1- 1 _ «تاریخ یعقوبی» 3/7 _ 8، «مروج الذهب مسعودی» _ چاپ حاشیه ابن اثیر 5/163_164، «شرح نهج البلاغة» 1/385 و 4/480 _ 490.
2- 2 _ برای آگاهی تفصیلی بر مصادر این احادیث رجوع گردد به «ملحقات احقاق الحق» به شرح فهرست آن ص 166_ 167 و ص 98 _ 104.

و ابن عبد البر گفته است: در وجود ابن زبیر خلل هائی بود که صلاحیت خلافت نداشت، چون او مردی بود بخیل _ تنگ نظر _ بد اخلاق، حسود، پر اشتباه ، او محمد بن حنفیه را از مدینه بیرون کرد، عبداللّه بن عباس را به طائف تبعید نمود، و حضرت علی علیه السلام درباره اش فرمود: پیوسته زبیر از ما اهل بیت به شمار می آمد تا وقتی که عبداللّه پسرش سر برکشید.(1)

مسلم در باب ذکر «کذاب ثقیف و مبیرها» آورده است: إنَّ إبن عمر لما مرّ علی إبن الزبیر و هو مقتول قال: أما واللّه لاُمّة أنت اشرّها، لاُمّة خیر(2)

به خدا قسم امتی که تو شرورترین آن باشی امت خیر است. واین گواهی ابن عمر است بر اینکه عبداللّه بن زبیر شرور این امت بوده است.

و بخاری از ابی برزه اسلم نقل کرده:

إنّه حلف باللّه أن إبن الزبیر لن یقاتل إلاّ علی الدنیا(3)

ابوبرزه به خدا سوگند یادکرد که ابن زبیر قتال و کشتارنمی کند مگربرای دنیا.

واحمد بن حنبل روایت کرده است: عثمان بن عفان در پاسخ عبداللّه بن زبیر که به او گفت: آیا می خواهی به مکه منتقل شوی (ومکه دار الخلافه شود)؟ گفت شنیدم رسول خدا می فرمود:

«یلحد بمکة کبش من قریش اسمه عبداللّه علیه مثل نصف اوزارالناس»(4)

قوچی از قریش که نامش عبداللّه است در مکه مُلْحِد، و همانند نصف وزر و وبال مردم بر عهده او خواهد بود.

نیز احمد از سعید بن عمرو روایت نموده که عبداللّه بن عمر درحالی که ابن

ص :117


1- 1 _ «استیعاب » تحت نام او: 6/196 «چ ذیل الاصابه ».
2- 2 _ «صحیح مسلم» کتاب الفضائل.
3- 3 _ «صحیح بخاری» کتاب الفتن ، باب اذا قال عند قوم شیئا ثم...
4- 4 _ «مسند احمد حنبل» 1/64.

زبیر در حجر (اسماعیل) نشسته بود به نزد او آمد و گفت: بر تو باد ای پسر زبیر از الحاد در حرم خدا، پس من شهادت می دهم که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«یحلّها ویحلّ به رجل من قریش لو وزنت ذنوبه بذنوب الثقلین لوزنها»(1)

حرمت خانه خدا (و حرم) به دست مردی از قریش از بین می رود، که اگر گناهان او را با گناهان ثَقَلَین (جن و انس) موازنه کنند برابر باشد.

وبخاری در تفسیر سوره برائت از ابن عباس نقل روایت می کند که گفت:

کتب ابن زبیر و بنی امیه مُحِلّین.(2)

نوشته شده است ( جزو رخدادهای آینده ثبت شده ) که ابن زبیر و بنی امیه حرمت شکن خانه خدا هستند.

نیز بخاری از ابن عباس آورده که رسول خدا فرمود:

«إنّ اللّه حرّم مکّه، و لم تحلّ لأحد قبلی ولا لأحد بعدی، و إنّما حلّت لی ساعة من نهار»(3)

خداوند مکه را حرم و قرقگاه قرار داد و نه قبل و نه بعد از من بر احدی آن را حلال نکرد، و تنها ساعتی از روز آن را برای من حلال و آزاد نمود.

گویا فرموده آن حضرت اشاره به ساعت فتح مکه و ورود به مسجد الحرام و بالاخره تعقیب مشرکان داخل مسجد الحرام بوده است.

ص :118


1- 1 - «مسند احمد» 2/219.
2- 2 _ «صحیح بخاری» کتاب التفسیر، باب قوله تعالی :«ثانی اثنین اذهما فی الغار»
3- 3 _ «صحیح بخاری» کتاب البیوع، باب ما اذاقیل فی الصوامع

بخش دوّم

بررسی ریشه خانوادگی بنی امیة

پیش گوئی های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در باره بنی امیة و خلافت آن ها

نقش زمامداران بنی امیة در دوران خلافت

ص :119

ص :120

خاندان های بنی امیه و بنی عباس

از آن رو که موضوع بحث ما در این رساله شناختن امامی است که نشناختنش و سرپیچی از اطاعتش مرگ جاهلی را در پی دارد، و در این رابطه اختلاف شدیدی بین دو گروه مهم از شخصیتهای درجه اول صحابه ، بنی هاشم و شیعه از یک طرف و دیگر صحابه و اهل تسنن از طرف دیگر، بر سر حق یا باطل بودن خاندان بنی عباس و بنی امیه روی داد ، که به خاطر اشغال کرسی خلافت و امامت ، تا مرز شهادت امامان شیعه و زنده به گور کردن سادات و شیعیان پیش رفتند، به نظر رسید نخست به بررسی کوتاهی پیرامون هویت این دو خانواده از دیدگاه قرآن و فرمایشات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پرداخته، آن گاه دورنمائی از چگونگی رفتار و گفتار و حکومت ایشان را از دیدگاه تاریخ، مورد مطالعه قرار دهیم، و در پایان داوری و اظهار نظر پیرامون حقانیت و هدایت گری یک طرف را، و باطل بودن و گمراه کنندگی طرف دیگر را، به عهده خوانندگان ارجمند وا گذاریم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید؟!

امیه چه کسی بود و بنی امیه چه کسانی بوده اند؟

گر چه مشهور بین مورخین، این است که: امیه فرزند عبد شمس بن عبد مناف بن قصی، از قبیله قریش، و جد امویان شام و اندلس (اسپانیا) و پسر عموی حضرت عبدالمطلب بن هاشم بوده، اما به نوشته کامل بهائی، به نقل از «کتاب البدیع» محمد بن عبدالرحمن بن محمد اصفهانی، امیه غلام رومی بود از آنِ

ص :121

عبدشمس بن عبدمناف، که بر اثر حوداث جنگی و امثال آن در اختیار وی قرار گرفته و وی آن غلام را به رسم جاهلی پسر خوانده خود قرار داد وبه امیه بن عبد شمس معروف گشت.

نیز صاحب کامل بهائی گوید: چون ثابت شد که بنی امیه رومی اند مقصود از آنچه حق تعالی فرمود: «الم غلبت الروم...» ایشان بودند ، که در فتح مکه شکست خورده و مغلوب شدند و در ایام حکومت آنها جمله اهل دین و صلاح مغلوب بودند و ایشان غالب، و مراد از غلبه روم این است که، بنی امیه بر مسلمانان تسلط یافتند، چنانچه از ائمه صادقین روایت آمده است.(1)

بنابراین فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم : «الأئمة من قریش یا الأئمة بعدی إثناعشر کلّهم من قریش » _ علاوه بر اینکه در بعضی روایات به شرحی که از این پس بیاید ، تصریح به اسامی ائمه اثنا عشر گردیده ، و مصداقش امامان شیعه بوده و هستند _ شامل عثمان، معاویه، یزید، وعبدالملک و دیگر دست اندرکاران خلافت از این خانواده نمی شود، زیرا ریشه ایشان رومی بوده نه قریش.

وموءیدِ آنکه امیه فرزند واقعی عبد شمس نبود سخن امام امیرموءمنان علیه السلام است در پاسخ نامه معاویه که فرمود: « و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق»(2) و با این عبارت معاویه را چسبیده خوانده نه پیوسته ومتصل.

ومحمد عبده دانشمند معروف مصری گوید:

«صریح» کسی را گویند که صحیح النسب باشد، و «لصیق» کسی که بیگانه بوده و او رابه فامیل و قبیله ای چسبانده باشند.(3)

استاد عباس عقاد ، نویسنده معروف مصری در کتاب «ابو الشهداء» نویسد:

و فی نسل امیة شبهة نشیر إلیها ولانزید، فهی محل الإشاره والمراجعة فی

ص :122


1- 1 _ «کامل بهائی» 1/269، 2/181 _ 182.
2- 2 _ «نهج البلاغه» نامه 17.
3- 3 _ «شرح نهج البلاغه» ذیل نامه 17.

هذا المقام.

در نسب ونژاد امیه شبهه ای است که ما تنها بدان اشاره می کنیم.

آن گاه داستانی را که ابوالفرج (1) وابن ابی الحدید(2) ودیگران(3) آورده اند ذکر نموده و بطور خلاصه داستان بدین شرح است که:

دغفل نسب شناس بر معاویه وارد شد، پس معاویه گفت: از سر سلسه های قریش چه کسی را دیده ای ؟

گفت: عبدالمطلب بن هاشم وامیه بن عبد شمس را دیده ام.

معاویه گفت: آنها را برای من توصیف نما.

دغفل گفت: عبدالمطلب سفید رنگ، بلند قامت، نیکوصورت، واز چهره اش نور نبوت وعزت پادشاهی نمایان بود، اما امیه پیری کوتاه قامت، لاغر اندام ونابینا بود که غلامش ذکوان، او را می کشید.

معاویه گفت : ذکوان فرزندش بود.

دغفل گفت: این حرفی است که شما (بنی امیه) می گویید. اماقریش ذکوان را جز به عنوان غلامی نمی شناسند.(4)

و ابن ابی الحدید به روایت از جماعتی از نسب شناسان قضیه «برده» و غلام بودن ذکوان را برای بنی امیه و پسرخواندگی او را نوشته است.(5)

نیز ابن ابی الحدید روایتی آورده مبنی بر آنکه امیه براساس مسابقه ای با عبدالمطلب ده سال به بندگی و بردگی عبدالمطلب درآمد، که جزء خدم وحشم

ص :123


1- 1 _ «اغانی ابوالفرج» 1/12.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغه» 15/231 _ 232.
3- 3 _ «نصایح الکافیه» حضرمی ص 139 به نقل از سیره حلبی.
4- 4 _ «ابو الشهداء» ص 47.
5- 5 _ «شرح نهج البلاغه» 2/ 216.

او محسوب می شد ، و تنها از سفره غذای عبد المطلب شکم سیر می کرد(1)

آری بدون شک اگر امیه از قریش و پسر عم واقعی عبدالمطلب بود نه خود به چنین ذلتی تن درمی داد نه بزرگواری و بزرگ منشی عبدالمطلب با چنین کاری موافقت می کرد.

شاخه های بنی امیه:

مرکب از شاخه های متعددی بودند که اجمالش بدین قرار است:

1 _ شاخه سفیانی ، زادگان ابوسفیان بن حرب بن امیه که وی از سَرْدَمْداران کفر و دشمنی با اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود.

فرزندش معاویه بن ابی سفیان سرسلسه خلفای اموی سفیانی ونبیره اش یزیدبن معاویه قاتل امام حسین و فرزند وی معاویه بن یزید بود که با گذشتن چهل روز تا سه ماه از مدت خلافت و زمامداریش بدون هیچگونه دخالتی در امر حکومت، خود کرسی خلافت را رها نمود وبعدًا با فاصله کمی از دنیا رفت.

2 _ شاخه ابی العاص که عثمان بن عفان بن ابی العاص (نخستین خلیفه اموی) از یکسو و مروان بن حکم بن ابی العاص _ پسر عموی عثمان _ و سر سلسله خلفای مروانی از سوی دیگر، هر دو به واسطه او به بنی امیه می پیوستند و شاخه ابی العاص را تشکیل می دادند، وحکم بن ابی العاص بن امیه همان بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به خاطر روش نفاق آمیز و شیطنت صفتی و اذیت به حضرتش او و فرزندش مروان را از مدینه بیرون راند و به طائف تبعیدشان کرد، و حتی ابوبکر و عمر هم به درخواست برادر زاده اش عثمان _ مبنی بر اجازه بازگشتن آنها به مدینه _ ترتیب اثر ندادند ، تا آنکه عثمان خود با تکیه زدن بر مسند حکومت، حکم را با پسرش مروان و دیگر افراد عائله به مدینه بازگردانید(2) و

ص :124


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» 15/232 به نقل از کتاب واقدی ضمن داستان مفاخره عبد اللّه بن جعفر با یزید بن معاویه در مجلس معاویه.
2- 2 _ «معارف» ابن قتیبه ص 83. «تاریخ یعقوبی» 2/154، استیعاب قرطبی . «ملل ونحل» شهرستانی 1/26. «اسدالغابه» ابن اثیر 2/33. «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 1/335 و4/71. «اصابه » ابن حجر 1/345. «تاریخ الخمیس» دیاربکری 2/267. «سیره حلبی» 2/76.

دخترش را یکی به زوجیت مروان ودیگری را به زوجیت برادرش حارث بن حکم وسومین را به همسری عبداللّه بن خالد بن اسید بن ابی العیص درآورد.

3 _ شاخه ابومعیط ابان، فرزند ابوعمرو ذکوان بنی امیه (که قبلا بنظر رسید ذکوان غلام وپسر خوانده امیه واصلش رومی بود) پدر عقبه وجد ولید است که از فساق و اشرار و سرسخت ترین دشمنان امیرموءمنان علیه السلام واهل بیت علیهم السلام بود.

اکنون برای آگاهی بیشتر بر افراد خاندان اموی نخست می پردازیم به ذکر هویت آنها از دیدگاه قرآن مجید، و بعد به ذکر پیشگوئی های پیامبر درباره آن ها و سپس با ارائه جدول مشتمل بر اسمای معروفین این خاندان به شرح کوتاهی پیرامون یک یک خلفای این خاندان ودیگر دست اندرکاران امور حکومتی از این سلسله خبیثه خواهیم پرداخت.

بنی امیه از نظر قرآن

بخاری ، زمخشری و دیگر محدّثان و مفسران روایت کرده اند که آیه شریفه:

«الم تر الی الذین بدّلوا نعمت اللّه کفرًا وأحلّوا قومهم دار البوار»(1)

آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را به کفران تبدیل نموده وجمعیت خود را به دارالبوار (آتش جهنم) کشاندند.

ص :125


1- 1 _ سوره ابراهیم: 14/33.

درباره بنی امیه و دیگر خاندان هائی از این قبیل نازل گردیده.(1)

و حافظ حموینی روایتی آورده، شامل سؤال های ابن کوا از امیرموءمنان علیه السلام و پاسخهای آن حضرت که از جمله سؤال از آیه فوق است، وپاسخ امام که: «مقصود از آیه افجران قریش (بنی امیه وبنی مخزوم) اند، که من در روز بدر به حساب آنها رسیدم،(2) نیز بیضاوی و مقریزی موضوع «افجران قریش» بودن بنی امیه راذکر کرده اند،(3) و ثعلبی از عمر بن خطاب آورده که (افجران قریش) بنی مغیره و بنی امیه اند.(4)

نیز مفسران و حدیث آوران نقل کرده اند: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خواب دید تعدادی میمون و خوک بر فراز منبر او جست وخیز می کنند، و چون از خواب بیدار شد وناراحت گردید ، این آیه شریفه:

«وماجعلنا الروءیا التی أریناک الا فتنة للناس والشجرة الملعونة فی القرآن ونخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرًا»(5)

نازل گردید، و خداوند از این دو دسته زمامدار بعد از پیامبر (بنی سفیان وبنی مروان) و اطرافیانشان تعبیر به «شجره ملعونه» فرمود ، و خواب پیامبر در باره میمون ها وخوکها با روی کار آمدن متصدیان خلافت و حکومت از این دو

ص :126


1- 1 _ «تفسیر طبری» ذیل آیه به روایت از عمربن خطاب . «کشاف » زمخشری 2/2 ذیل آیه. «در المنثور » سیوطی 4/84، به نقل از تاریخ بخاری، طبری، ابن منده، معجم اوسط طبرانی، حاکم نیشابوری وابن مردویه. «کنز العمال » متقی هندی 2/ 444 چ حلبی به روایت از عمر و علی .
2- 2 _ «فرائد السمطین» 1/394 _ 395 ، «کنزالعمال» 2/445 به نقل از ابن مردویه. «نهج السعاده » 2/626، مختار 341 _ 443.
3- 3 _ «تفسیر بیضاوی» ذیل آیه فوق، النزع والتخاصم مقریزی ص 43 .
4- 4 _ «تفسیر ثعلبی» مخطوط به نقل در المنثور 4/84.
5- 5 _ سوره بنی اسرائیل: 62.

خانواده نامیمون و خوک صفت، تعبیر عملی گردید.(1)

هر چند که قرطبی «عثمان، معاویه، و عمر بن عبدالعزیز» را ازصحنه روءیای صادقه پیامبر و از شاخه های شجره ملعونه بودن خارج نموده، اما این سؤال مطرح می شود که آیا قرطبی از روی شک در انتساب سه نفر زادگان ابی العاص وابی سفیان ومروان به (بنی امیه) آنها را خارج کرده ؟ یابه گمان آنکه این سه نفر از کارهائی که نشانگر میمون بودن بنی امیه در خواب و مایه شجره ملعونه بودن آنها در قرآن است، منزه و برکنار بوده اند، آنها را استثنا نموده؟!

یا خود همچون خواب پیامبر که به حکم قرآن از روءیاهای صادقه بوده،

ص :127


1- 1 _ «تفسیر طبری» 15/77. «تاریخ طبری» 11،356. «مستدرک حاکم» 4/480. «تاریخ بغداد» خطیب 8/ 280، و 9/44 با ذکر سوره قدر به جای آیه فوق. «درالمنثور» سیوطی 4/191. «خصائص الکبری» 1 و 2 /118 . «دلائل بیهقی» و «مسند» ابویعلی و «تاریخ ابن عساکر» _ به نقل کنزالعمال متقی هندی 6/40 و 90 ودر چ حلب 11/167، 358، _ وابن مردویه و ابن ابی حاتم و دلائل النبوه «بیهقی» وابن عساکر_ نیز به نقل کنزالعمال 14/87 _. مفاتیح الغیب فخررازی ذیل آیه. «اسدالغابه» جزری 3/ 14 از طریق ترمذی. « شرح نهج البلاغه » 9/218 و 12/18 بطور ارسال مسلم از قول مفسرین و 16/16 شرح مختار 30 نقل از مدائنی از امام حسن بن علی، تفسیر نیشابوری _ درحاشیه طبری _ 15/55، «تفسیر قرطبی» 10/283، 286. «النزاع والتخاصم» مقریزی ص 52. «تطهیر الجنان» ابن حجر _ حاشیه صواعق المحرقه: ص 148 از طریق ترمذی وحاکم وبیهقی «سیره حلبی» 1/237. «تفسیر خازن» 3/177. «تفسیر شوکانی» 3/230 _ 231. «تفسیر آلوسی» 15/107 .

خوابی دیده که نامبردگان در جمع میمونهای جست وخیز کننده بر منبر آن حضرت نبودند؟!

یا آنهابه موجب شهادتی که چهل نفر از مشایخ سنی برای معافیت خلفاء از حساب و کتاب در نزد یزید بن عبدالملک دادند(1) زیر نام خلافت از وزر و وبال جنایات و از جمله غصب حق آل محمد واز عکس العمل سوء رفتار خود، معاف از محاسبه وکیفر بودند؟!

یا... و...

ما نمی دانیم و بالاخره با شمول آیه نسبت به یک یک آنها چه راه فراری برای اخراج آنان داشته، برای ما معلوم نیست!؟ وما هم اصراری در این باره نداریم چون فرموده قرآن مجید: « فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ»(2) به قوت خود باقی است، و با حرفهای عوام فریبانه و شبهه افکن و تعصب های کورکورانه، واقعیات تغییر نخواهد یافت.

و ابن ابی الحدید به نقل از «امالی» ابوجعفر محمد بن حبیب در ذیل حدیثی مفصل آورده است که: عمر از کعب الاحبار پرسید در اخبار شما مردم یهود آمده است که امر خلافت به دست چه کسی خواهد رسید؟

گفت: بعد از پیامبر و دو نفر از صحابه او، به دشمنانش رسد که باایشان جنگ کرد وایشان با او جنگ کردند.

عمر گفت: «انّا للّه وانّا الیه راجعون» و روی سخن به ابن عباس نموده گفت: من خود شبیه این سخن را از پیامبر شنیدم، و شنیدم که می فرمود:

«لیصعدنّ بنو اُمیه علی منبری ولقد رأیتهم فی منامی ینزون علیه نزو

ص :128


1- 1 _ رجوع شود به ذیل نام یزید بن عبدالملک.
2- 2 _ سوره زلزال: 99/8 .

القردة، و فیهم أنزل: و ما جعلنا الروءیا التی أریناک...»(1)

بدون شک بنی امیه بر فراز منبر من بالا روند ومن خود آنها را در خواب دیدم همانند میمون بر فراز منبر جست وخیز می کنند وآیه «وما جعلنا...» درباره ایشان نازل گردید.

نیز برخی از حفاظ حدیث و مورخان آورده اند:

چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواب دید میمونها بر فراز منبر او، جست وخیز می کنند و او را خوش نیامد و دل گرفته شد، پس خداوند به او وحی فرستاد که جریان این روءیا ، سلطنت و ملوکیتی است که بنی امیه بدان دست یابند ، و زمام امور را به دست گیرند، و آن گاه با نزول آیات شریفه: «اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ مااَدْریکَ مالَیْلَةُ الْقَدْرِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ»(2)

خاطر افسرده پیامبر گرامیش را ترمیم و بشارت داد که جریان شب قدر و موضوع سرنوشت ساز این شب، و نقش آن حضرت و ائمه معصومین از فرزندان او دراین باره، بهتر از هزارماه دوران حکومت زود گذر بنی امیه است.(3)

نیز خطیب ودیگران این روایت رابا تعبیر به «إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم رأی بنی اُمیة فی صورة القرده والخنازیر یصعدون ...» آورده وبطور خلاصه خاطر نشان گردیده که بنی امیه رابه صورت میمون ها وخوک ها دید که بر فراز منبرش جست و خیز می کنند.(4)

ص :129


1- 1 _ شرح ابن ابی الحدید 12/81 و 15/175 ضمن بخشنامه معتضد عباسی.
2- 2 _ سوره قدر: 97/ 1 _ 2 .
3- 3 _ «تاریخ بغداد» 8/280، تفسیر رازی، ذیل سوره قدر.
4- 4 _ «تاریخ بغداد » 9/44. «تفسیر نیشابوری» _ چ حاشیه تفسیر طبری _ 14/55. «درالمنثور» سیوطی 4/191. «تفسیر بیضاوی» 3/206. «مستدرک حاکم» 4/480. «تلخیص ذهبی 4/480، با اعتراف به صحت روابت طبق شرایط بخاری و مسلم.

و در بعضی روایات آمده است: وقتی امام حسن بر حسب شرایطی که به وجود آمده بود، از روی اجبار و مصلحت اندیشی برای اسلام و شیعیان با معاویه صلح کرد و مورد اعتراض مردی واقع شد، فرمود:

بر من ایراد مگیر، چه پیامبر از دیدن بنی امیه در عالم روءیا بر منبرش دلگیر شد، پس «انّا أعطیناک الکوثر» نازل گردید وخطاب شد: ای محمّد ما نهری در بهشت به تو عطاء کردیم و آیات «انّا انزلناه فی لیلة القدر..» نازل گردید وخداوند خاطر نشان فرمود موضوع شب قدر بهتر از هزار ماه حکومت بنی امیه است.(1)

واحمد بن حنبل و ابن جوزی در این باره روایتی نقل کرده اند که در ذیل نام یزید بن معاویه می خوانید.

وحافظ ابن مردویه اصفهانی روایت کرده است که عایشه به مروان گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به پدرت وجدت (حکم بن ابی العاص) می فرمود:

«انّکم الشجرة الملعونة فی القرآن.»

مسلماً شما شجره ملعونه در قرآن هستید.

ودر عبارت مقریزی وقرطبی آمده: عایشه به مروان گفت: لعن اللّه أباک وأنت فی صلبه، فانت بعض من لعنه اللّه، ثم قالت: والشجرة الملعونة فی القرآن.

عایشه به مروان گفت: خداوند پدرت را لعنت کرد در حالی که تو در پشت

ص :130


1- 1_ سنن ترمذی ابواب تفسیر قرآن سوره قدر، جامع الاصول ابن اثیر 2/511 نقل از ترمذی، مستدرک حاکم 3/171، وقریب بدین مضمون نیز ص 175، تاریخ دمشق _ بخش ویژه امام حسن حدیث 315، شرح ابن ابی الحدید 16/16، شرح مختار 30 از بخش 2 نهج البلاغه، النزاع والتخاصم ص 52، تفسیر رازی ذیل سوره کوثر، کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی 4/166 چ هند، درالمنثور سیوطی 6/371

او بودی پس تو قسمتی از کسی باشی که خداوند او را لعن فرموده.

سپس گفت: تو شجره ملعونه ای که در قرآن ذکر شده.(1)

و سیوطی به نقل از عبد بن حمید، نسائی، ابن منذر، وحاکم _ با اعتراف به صحت روایت _ وابن مردویه آورده است: چون معاویه مراسم بیعت با پسرش یزید راانجام داد، مروان گفت: این کار براساس سنت ابوبکر انجام شد.

عبدالرحمن بن ابی بکر گفت: بر سنت هرقل و قیصر _ پادشاهان روم _

مروان با اشاره به عبدالرحمان گفت: این همانست که خدا آیه «وَالَّذی قالَ لِوالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُما»(2) را در شأنش نازل کرد.

چون خبر به عایشه رسید گفت: مروان دروغ می گوید، لکن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پدر مروان را لعن فرمود، در حالی که مروان در صلب وی بود، پس مروان هم جزئی و خلاصه ای از پدرش بود وسهیم در لعن است.(3)

وحاکم از ابوهریره روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«إنّی اُریت فی منامی کأنّ بنی الحکم بن أبی العاص ینزون علی منبری کما تنزو القرده»

درخواب به من نشان داده شد گویا بنی حکم بن عاص بر فراز منبر من جست و خیز می کنند همانند جست وخیز میمونها.

ص :131


1- 1 _ «النزاع والتخاصم» مقریزی ص 25. «درالمنثور» سیوطی 4/191. «تاریخ الخلفاء» 203. «تفسیر قرطبی» 10/486. «سییره حلبی» 1/337. «تفسیر شوکانی» 3/231. «تفسیر آلوسی» 15/107.
2- 2 _ سوره احقاف 49/ 17.
3- 3 _ «درالمنثور» 6/ 41، 42 .

آن گاه ابوهریره گفت: از آن پس دیگر پیامبر با چهره باز وخندان دیده نشد تا از دنیا رفت.

حاکم اضافه کرده است: این حدیث بر اساس شرائط حدیث شناسی بخاری ومسلم، صحیح می باشد، هرچند آن ها، آن را نیاورده اند.(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک عینا آن راذکر نموده ، ودمیری به نقل از حاکم آن را ذکر کرده است.(2)

و ثعلبی در تفسیر آیه:

«فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ اَنْ تُفْسِدُوا فِی الاَْرْضِ وَتَقَطَّعُوا اَرْحامَکُمْ اُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّه ُ، فَاَصَمَّهُمْ وَاَعْمی اَبْصارَهُمْ»(3)

گوید: این آیه درباره بنی امیه نازل گردیده.(4)

آری مگر نه این بود که بنی امیه به محض دستیابی به قدرت ، چه بلاهائی بر سر اهل بیت پیامبر و مسلمانان آوردند ، و چه فسادهائی برپا نموده ، و با دور و نزدیک قطع رحم نموده ، و خداوند آنها را مورد لعن و دور باش از رحمتش قرار داد، و نعمت گوش و چشم ایشان را تبدیل به کری و کوری نمود.

اعتراف آلوسی به لعن بنی امیه در قرآن مجید

علامه آلوسی ذیل آیه شریفه: «وماجلعنا الروءیا التی ...» بعد از نقل گفته ابن مسیب که مقصود آیه، بنی امیه اند، و فتنه در آیه به معنای ابتلاء و آزمایش

ص :132


1- 1 _ مستدرک 4/ 480
2- 2 _ حیاه الحیوان ذیل «قردة» 2/ 203
3- 3 _ ترجمه : آیا جز این انتظار میرود که اگر روی گردان شوید در زمین فساد به راه اندازید وقطع رحم نمائید، اینها کسانی باشند که خداوند لعنت بر آنان نموده (از رحمت خویش دورشان ساخته) پس گوشهایشان را کر و چشم هایشان را کور نموده است نه حقیقتی را می شنوند و نه واقعیتی را می بینند. سوره محمد 47/22 _ 23 .
4- 4 _ الکشف والبیان مخطوط ، احقاق 3/ 575 ، بحار الانوار 8/382 .

خداوند است ، که آنهارا در جریان آن قرار داد، کلام مفصلی آورده وبطور خلاصه گوید:

این ابتلاء مربوط به خلفای آنها است که کردند آنچه کردند ، و از سنن حق عدول نمودند، و آن همه مبالغه در نکوهش و لعن بر ایشان ، به خاطر مباح دانستن عملی خونهای بی گناهان ، و تجاوزات ناموسی و گرفتن اموال بدون مجوز ، و منع حقوق از اهلش، و تبدیل احکام الهی و حکم به غیر آنچه خدا نازل فرموده، و جز این امور از کارهای زشت و جنایات فراموش نشدنی بود که بطور اختصاصی _ چنانچه شیعه پنداشته _ یا بطور عموم _ چنانچه ما (اهل تسنن) می گوئیم _ درقرآن وارد گردیده و خداوند فرماید:

«إنّ الّذین یوءذون اللّه ورسوله، لعنهم اللّه فی الدنیا والاخرة...»

محققا کسانی که خدا و رسولش را اذیت می کنند خداوند در دنیا و آخرت آنان را مورد لعن و دور باش از رحمت خود قرار دهد.

ونیز فرماید:

«فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض وتقطّعوا أرحامکم اولئک الذین لعنهم اللّه فأصمّهم و أعمی أبصارهم...»

و تحقیقا قبل از همه، بنی امیه مشمول این لعن و نفرین بوده اند.(1)

ص :133


1- 1 _ «تفسیر فتح البیان» 15/107.

پیشگوئی های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره بنی امیه و بنی العاص

1 _ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«إن ّ فساد امتّی علی یدی غلمة سفهاء من قریش»(1)

بدون شک فساد امّت من به دست نوجوانان سفیه از قریش خواهد بود.

2 _ نیز فرمود:

«هلاک هذه الامة علی ید اغیلمة من قریش»(2)

هلاکت ونابودی این امت بدست جوانسالهایی از قریش عملی خواهد شد.

3 _ و در حالی که روی سخنش به کعب بن عجره بود فرمود:

أعاذک اللّه یاکعب من إمارة السفهاء، قال: ماإمارة السفهاء یارسول اللّه؟ قال: اُمراء یکونون بعدی، لایهدون بهدیی ولایستنّون بسنّتی، فمن صدّقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم، فاولئک لیسوا منّی ولست منهم، ولایردون علی حوضی، ومن لم یصدقهم بکذبهم ولم یعنهم علی ظلمهم، فأولئک منّی وأنا منهم وسیردون علیَّ حوضی.»(3)

خداوند تو را پناه دهد ای کعب از امارت سفهاء. کعب گفت: یا رسول اللّه

ص :134


1- 1 _ صحیح بخاری کتاب الفتن 10/ 146، مستدرک حاکم 4/470، تلخیص مستدرک ذهبی با اعتراف هردو به صحت حدیث.
2- 2 _ مستدرک حاکم 4/479 و گفته که این حدیث بر اساس شرائط بخاری ومسلم صحیح است.
3- 3 _ مسند احمد حنبل 4/ 243،، تاریخ بغداد 2/107 و 5/362، مستدرک حاکم 1/79 و 4/ 127 وتلخیص آن از ذهبی.

امارت سفهاء چیست؟ فرمود: بعد از من امرائی بر سر کار آیند که رهرو راه من نباشند و به سنت من عمل نکنند، پس کسی که آنها را به دروغ هایشان تصدیق کند و بر ستم بارگی آنان کمک نماید از من نخواهد بود، و اینان سر حوض بر من وارد نخواهند شد، و کسی که آنها را در دروغ هائی که می گویند تصدیق نکند و بر ظلم هائی که می کنند یاری ندهد پس این گونه افراد از من باشند و من از ایشان و به زودی سر حوض برمن وارد خواهند شد.

نیز به نقل ابوسعید خدری فرموده است:

«إنّ أهل بیتی سیلقون من بعدی من أُمتی قتلاً وتشریدا، وإنّ اشدّ قومنا لنا بغضاً بنواُمیة وبنو المغیرة وبنو مخزوم.»(1)

بدون تردید پس از من بزودی اهل بیت من با کشتار واز هم پاشیدگی روبرو شوند ومحققا سرسخت ترین قوم ما در بغض ودشمنی با ما بنی امیه وبنی مغیره وبنی محزوم خواهند بود.

ونیز بنا به نقل ابوذر فرموده است:

«اذا بلغت بنوامیه اربعین (ثلاثین خ) اتخذوا عباد اللّه خولا ومال اللّه نحلا وکتاب اللّه دغلاً.»(2)

هنگامی که بنی امیه به چهل رسند ( وبه حسب بعضی مصادر به «سی» رسند) بندگان خدا را برده خود بحساب آورند ومال خدارا دست به دست هم دهند وکتاب خدا را به بازی گیرند.

ص :135


1- 1 _ «مستدرک حاکم» 4/ 487. «صواعق المحرقه» ابن حجر ص 142، به عنوان مختصر مناقب سخاوی.
2- 2 _ «مستدرک حاکم» 4/479 و «کنزالعمال» 11/117 و 165 و 359 و 361 به نقل از ابو سعید، ابوذر، ابن عباس، معاویه، ابوهریره، از طریق احمد حنبل، ابن عساکر، ابو یعلی، طبرانی، دارقطنی.

نعیم بن حماد درکتاب «الفتن» از ابن مسعود آورده که گفت:

«إنّ لکلّ دین آفة وآفة هذا الدین بنوامیة.» (1)

برای هر دینی آفتی است و آفت این دین بنی امیه اند.

نیز به روایت نعیم امام امیر موءمنان علیه السلام فرمود:

«لکل امة آفة وآفة هذا الامة بنوامیة.»

برای هر امتی آفتی باشد وآفت این امت بنی امیه اند.

نیز نعیم بن حماد از حضرت علی علیه السلام روایت کرده است:

«ألا إن أخوف الفتن عندی علیکم، فتنة بنی امیة، ألا إنّها فتنة عمیاء مظلمة.»(2)

آگاه باشید ترسناکترین فتنه ها در نزد من بر شما فتنه بنی امیه است، آگاه باشید که آن فتنه ای است کور و تاریک.

نیز ابن حجر باسندی که تحسین نموده آورده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« شرالعرب بنوامیة وبنو حنیفة وثقیف.» (3)

شرورترین عرب بنی امیه اند و بنی حنیفه و ثقیف.

باز روایتی آورده (که گوید: حاکم بر اساس شرائط بخاری ومسلم در نقل حدیث آن را صحیح دانسته) به نقل از ابی برزه به این مضون که: مبغوض ترین قبائل یا مبغوض ترین مردم در نزد رسول خدا، بنی امیه بوده اند.(4)

نیز امام امیر موءمنان علیه السلام ، از پیدایش اختلافاتی که در بین بنی امیه به سقوط حکومتشان به دست ابومسلم خراسانی انجامید پیشگوئی فرمود:

ص :136


1- 1 _ «کنزالعمال» 14/87.
2- 2 _ «کنزالعمال» 11/364 _ 365 به نقل از نعیم بن حماد به شماره های 31755 و 31759 1 و 2. «تطهیر الجنان» ص 134 ، 144.
3- 3 - «تطهیر الجنان» ص 134، 144.
4- 4 - همان مصدر.

«إنّ لبنی اُمیّة مِرودًا یجرون فیه ولو قد اختلفوا فیما بینهم، ثمّ کادتهم الضباع لغلبتهم.»(1)

بنی امیه مدت معینی مهلت دارند تا به تاخت و تاز خود در آن مشغول باشند و همین که بین آنها اختلافت افتاد، دشمنان کفتار صفتشان آنها را فریب داده و بر آنان پیروز خواهند شد.

ابن ابی الحدید پس از تصریح به اینکه این سخن امام غیب گوئی صریحی است، شرحی پیرامون جنگها و درگیریهای بنی امیه با دیگران ایراد نموده، آن گاه می گوید: وقتی که ولیدبن یزید متصدی امر شد وپسر عمویش یزید بن ولید بر او خروج کرد و وی را بقتل رسانید و دو دستگی واختلاف بین بنی امیه پدید آمد، ودر همین موقع دعات و به اصطلاح امروز بلندگوهای بنی عباس در خراسان به پا خواستند و مروان پسر محمّد بن مروان از الجزیره به سراغ خلافت به پیش آمد، پس ابراهیم بن ولید را از خلافت خلع و بر کنار نمود و گروهی از بنی امیه را کشت و امر حکومت به اضطرار گرائید، و سرانجام بنی امیه سقوط نموده و دولت هاشمی بر سر کار آمد، و زوال ملک بنی امیه به دست ابومسلم انجام گرفت ، و او در آغاز کار ضعیف ترین خلق خدا بود. واین ماجری بیانگر فرموده امام بود که فرمود: «ثم (لو) کادتهم الضّباع لغلبتهم.»

ابن حجر باسندی که خود آن را تحسین نموده آورده است که: مروان به خاطر حاجتی وارد بر معاویه شد وگفت: هزینه زندگی من بسیار است، هم اکنون پدر ده فرزند و صاحب ده برادر و ده عمّ هستم ، و آن گاه خارج گردید، پس معاویه روی سخن به ابن عباس که پهلوی وی بر تخت نشسته بود کرد وگفت: تو را به خدا قسم می دهم ای ابن عباس، آیا نمی دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

ص :137


1- 1 _ «نهج البلاغه » ترتیب صبحی، حکمت شماره 464. «شرح نهج البلاغه » ابن ابی الحدید: 20/182 شماره 473.

«إذا بلغ بنو أبی الحکم ثلاثین رجلا اتخذوا آیات اللّه بینهم دولاً و عباد اللّه خولاً و کتابه دخلاً، فإذا بلغوا سبعة و اربعمائة کان هلاکهم اسرع من کذا؟ قال: اللهم نعم.»(1)

وبلاذری به روایت از عمروبن عثمان آورده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«إذا بلغ ولدا لحکم ثلاثین رجلاً ، إتخذوا مال اللّه دولاً و دین اللّه دخلاً و عباداللّه خولاً.»(2)

ودر روایت طبرانی وبیهقی از معاویه وابن عباس چنین آمده :

«إذا بلغ بنو الحکم ثلاثین رجلاً، إتخذوا مال اللّه بینهم دولاً و عباد اللّه خولاً، وکتاب اللّه دغلاً، فإذا بلغوا تسعة و تسعین و أربعمائة کان هلاکهم أسرع من لوک تمرة.»(3)

ودر روایت دیگر بیهقی در دلائل النبوه، و ابن عساکر این اضافه آمده است که مروان، عبد الملک را برای حاجتی به نزد معاویه فرستاد، و چون از پیش معاویه برگشت معاویه گفت: ای ابن عباس، تو را به خدا سوگند آیا نمی دانی که پیامبر خدا نام این شخص (یعنی عبدالملک) را برد وفرمود:

ابو الجبابره الاربعه؟

همانا پدر جباران چهارگانه است؟

ابن عباس گفت: آری می دانم.(4)

و در روایت مقریزی موضوع سؤال معاویه و پاسخ ابن عباس «مروان» ذکر شده.(5)

ص :138


1- 1 _ «تطهیر الجنان» _ چ حاشیه صواعق المحرقه _ ص 147.
2- 2 _ «انساب الاشراف» جزء اول از بخش چهارم ص 58.
3- 3 _ «کنزالعمال» 11/361.
4- 4 _ «مستدرک» 4/480.
5- 5 _ «کنزالعمال » 11/117، 165، 359، 361.

حاکم نیشابوری به روایت از ابوذر و ابو سعید خدری ، با اعتراف به صحت آن آورده است که پیامبر اکرم فرمود:

«إذا بلغ بنو العاص ثلاثین رجلا اتخذوا مال اللّه دولا وعباد اللّه خولا ودین اللّه دغلا...»(1)

وذهبی در تلخیص مستدرک همانند حاکم آن را نقل وتصحیح نموده.

نیز به نقل متقی هندی: احمد حنبل، ابن عساکر، ابویعلی، طبرانی، ودارقطنی این حدیث را به روایت از ابوذر، ابن عباس، معاویه، ابوسعید، ابوهریره آورده اند.(2)

نیز عده ای از اعلام حدیث و بزرگان مورخین این حدیث را نقل کرده اند.(3)

و بطور خلاصه حدیث بیان گر آن است که هنگامی که فرزندان ابی العاص یا فرزندان حکم بن ابی العاص به سی نفر برسند، مال خدا را دست به دست بگردانند، وبندگان خدا را برده خود قرار دهند، و دین خدا را به دغل و بازی گیرند، و آن گاه که تعدادشان به چهار صد و نود و نه رسید ، نابودی آنها سریع تر از جویدن دانه خرمائی است.

ابوالفرج اصفهانی در اغانی ، پس از نقل ماجرای برکناری مروان حکم از حکومت مدینه توسط معاویه ، و رفتن مروان به دربار معاویه، و گفت و گوئی که بین آن دو به وقوع پیوسته، و از جمله تهدید مروان معاویه را به رسیدن عدد

ص :139


1- 1 _ جاحظ در کتاب السفیانیه _ بنقل ابن ابی الحدید 8 _ 258، واقدی _ بنقل ابن ابی الحدید 3/56، مسعودی در مروج الذهب 1/438، مقریزی در النزاع والتخاصم ص 54، ابن اثیر در نهایه 2/88
2- 2 _ «کنزالعمال» 11/117، 165،359،361.
3- 3 _ جاحظ در کتاب السفیانیه _ بنقل ابن ابی الحدید 8 _ 255، واقدی بنقل ابن ابی الحدید3/56 ، مسعودی در مروج الدهب 1/438، مقریزی در النزاع و التخاصم ص 54 ، ابن اثیر در نهایه 2/88

بنی حکم بن عاص در آینده نزدیک به چهل نفر، گوید: این کلام مروان اشاره به فرموده رسول اللّه است که فرمود:

« إذا بلغ بنو أبی العاص أربعین رجلاً ، إتخذوا مال اللّه دولاً و عب_اد اللّه خ_ولاً »

هرگاه فرزندان ابوالعاص به چهل نفر رسند مال خدا را غنیمت و در بین خود دست به دست کنند و بندگان خدا را برده وغلام خود به حساب آورند.

پس بر اساس این فرمایش ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، به خاطر داشتند که هرگاه بدین تعداد رسیدند ، حکومت را به دست خواهند گرفت...، تا آخر گفت وگوی بین معاویه و مروان که همدیگر را هدف تهدید وتوهین قرار دادند ، و معاویه مروان را (طبق فرموده پیامبر) به یابن الوزغ مخاطب قرار داد.(1)

و حاکم به نقل از ابوهریره روایت نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« إنّی رأیت فیمنامی کان بنیالحکم بن أبیالعاص ینزون علی منبری کما تنزو القردة» فما روءی النّبی صلی الله علیه و آله وسلم مستجمعاً ضاحکاً حتی توفی.

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.(2)

من درخواب دیدم بنی حکم بن ابی العاص را بر منبرم جست وخیز می کنند، همانند جست وخیز میمونها.

سپس ابوهریره گفت: از آن پس دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با چهره خندان دیده نشد تا از دنیا رفت.

و حاکم اضافه کرده است این حدیث براساس ضوابط بخاری ومسلم در نقل حدیث صحیح است ولی آنها آن را نیاورده اند.

نیز ذهبی در تلخیص مستدرک(3) عینا بدون رد و ایراد آن را روایت

ص :140


1- 1 _ «اغانی» 13/ 259 ودنباله آن، «ابن ابی الحدید» 6/154 _ 155
2- 2 _ «مستدرک» 4/ 480.
3- 3 _ همان مصدر.

کرده است.

وابن ابی حاتم وابن مردویه وابن عساکر به روایت از سعید بن المسیب آورده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بنی امیه را در خواب بر فراز منابر دید ، و چون بیدار شد ناراحت گردید، پس خداوند به حضرتش وحی فرستاد که: این دنیا باشد که به آنها عطا شده. دراین موقع پیامبر خوشحال گردید و این همان فرموده الهی است که فرمود: «وماجعلنا الروءیا التی أریناک الا فتنة للناس»(1)

پیشگوئی پیامبر از روش خلافتی بنی امیه

حافظ طبرانی در «معجم اوسط» وابن عساکر در «تاریخ دمشق» با ذکر سند از طریق ثوبان روایت کرده اند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« لاتزال الخلافة فی بنی اُمیة یتلقّفونها تلقّف الکرة، فإذا نزعت منهم فلا خیر فی عیش.»(2)

پیوسته امر خلافت در میان بنی امیه همانند گوی بازی باشد که به یکدیگر پاس دهند تا هنگامی که از آنها خلع شود، پس دیگر (براثر جنایات آنها و زمینه سازیهای فساد بیشتر) خیری در زندگی نباشد.

راستی جان ما و عزیزانمان فدای پیامبر راستگوی اسلام باد که چندان طولی نکشید ، پیشگوئی صریح حضرتش با گفته ابو سفیان از یک سو ، و با رفتار و روش حکومتی بنی امیه از سوی دیگر تحقق یافت و جامه عمل پوشید.

آری به روایت مسعودی هنگامی که با عثمان بیعت آن چنانی بر خلافت

ص :141


1- 1 _ «کنزالعمال» 14/ 87 .
2- 2_ «کنزالعمال» 11/ 168.

انجام یافت، ابوسفیان به همراهی بنی امیه وارد خانه عثمان شد و چون نابینا بود و کسی را نمی دید گفت: آیا غیر از شما کسی دراین جا هست؟ سپس گفت:

یا بنی امیه تلقّفوها تلقّف الکرة، فوالذی یحلف به ابوسفیان مازلت ارجوها لکم ولتصیرنّ الی صبیانکم وراثة.(1)

ای بنی امیه همانند گوی بازی خلافت را به یکدیگر پاس دهید (که مبادا از دست شما بیرون رود) پس قسم بدان کسی که ابوسفیان بدان قسم می خورد (یعنی لات و هبل یا أُساف ونائله)(2) پیوسته دست اندرکاری خلافت را برای شما امیدوار بوده ام و باید آن را به عنوان ارث به بچه های خود انتقال دهید...

و به روایت دیگر گفت:

تلقّفواها یابنی عبد شمس تلقّف الکرة، فواللّه ما من جنة ولا نار.(3)

ای فرزندان عبد شمس دریابید خلافت وحکومت را، همانند گوی بازی به یکدیگر تحویل دهید، پس بخدا سوگند نه بهشتی باشد نه آتشی.

وبه نقل قرطبی از حسن بصری هنگامی که کار خلافت عثمان مستقر شد ابوسفیان روی سخن به او کرد و گفت:

قد صارت إلیکم بعد تیم وعدی، فأدرها کالکرة، واجعل أُوتادها بنی امیه، فإنّما هو الملک، ولا أدری ما جنة ولا نار.(4)

بعد از تیم و عدی (یعنی ابوبکر وعمر) امر خلافت در اختیار شما بنی امیه قرار گرفت، پس همانند گوی بازی آن را بگردان و بنی امیه را میخ و مایه ادامه و

ص :142


1- 1 _ «مروج الذهب» _ چ حاشیه کامل ابن اثیر_ 5/165.
2- 2 _ جهت توضیح این موضوع رجوع شود به شرح ابن ابی الحدید 17/264.
3- 3 _ «شرح نهج البلاغة» ابن ابی الحدید 15/ 175.
4- 4 _ استیعاب ذیل ترجمه ابوسفیان 11/301

استمرار آن قرار ده، که این پادشاهی است، ومن نه بهشتی سراغ دارم نه دوزخی.

حکم بن ابی العاص بن امیه ، عموی عثمان و پدر مروان

به نوشته ابن هشام و بلاذری وی از عهد جاهلیت و تا ایام هجرت از همسایگان پیامبر اکرم در مکه معظمه بود، و همانند ابولهب از دشمنان سرسخت و مایه آزار واذیت آن حضرت بود، و در موقع فتح مکه از روی ترس تظاهر به اسلام آوری کرد.

به نقل طبری و دیگران در نزدیک یا پشت سر رسول خدا می نشست و هنگامی که مشغول صحبت می شد از روی سخریه و استهزاء سر و کله یا بدن خود را به لرزه و ارتعاش درمی آورد، پس یک بار که حضرتش متوجه او شد و چشمش به منظره آن چنانی او افتاد فرمود: «همچنان باش» و او تا آخر عمر به حالت لرزه غیر اختیاری بسر می برد.

وبه روایت مالک بن دینار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از جلو روی حکم عبور می کرد که حکم با اشاره انگشت حضرتش را مورد استهزاء قرار داد، پس پیامبر فرمود:

«اللّهم اجعل به وزغاً»

خداوندا او را (همانند وزغ که دائما درحال لرزه وارتعاش است) به لرزه اندام مبتلا ساز.

پس فورا آن چنان دچار لرزه واضطراب گردید ، که به روایت حلبی به مدت یک ماه و به نقل ابن اثیر به مدت دوماه به حالت صرع و بی هوشی بر زمین

ص :143

افتاده بود، و آن گاه که بهبودی یافت ، برای همیشه تا دم مرگ مبتلا به رعشه و بدن لرزه بود.(1)

بلاذری و دیگران با ذکر سند از عمرو بن مرّه آورده اند: حکم بن ابی العاص برای ورود به خدمت رسول اللّه اجازه خواست، پس حضرت صدای وی را شناخت و فرمود:

«ائذنوا له لعنة اللّه علیه وعلی من یخرج من صلبه الا الموءمنین وقلیلٌ ماهم، ذومکر وخدیعة یُعطون الدنیا ومالهم فی الاخرة من خلاق»(2)

جهت آگاهی بر دیگر احادیث جالب و خواندنی در این زمینه مراجعه شود به پایان مقاله «گروه لعن یا صلوات ».

نیز به نوشته بلاذری یک روز در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در حجره یکی از زنان خود به سر می برد ، متوجه شد حکم از لای درز دیوار به داخل حجره می نگرد.

پس درحالی که نیزه یا چیز دیگری در دست داشت ، از حجره بیرون آمد

ص :144


1- 1 _ «سیره ابن هشام» 2/57. «انساب الاشراف» بلاذری 5/27. «اصابه» ابن حجر 2/ 271 _ بنقل از طبرانی و دلائل بیهقی. «خصائص الکبری» سیوطی 2/ 79 _ بنقل از طبرانی و بیهقی و حاکم با اعتراف به صحت آن «فائق زمخشری» 2/ 305. «نهایه ابن اثیر» لغت خلج 2/60 چ بیروت «تاج العروس» 6/35. «سیره حلبی» 1/337. «النزاع والتخاصم» مقریزی ص 24.
2- 2 _ «انسساب الاشراف» 5/126. «مستدرک حاکم» 4/ 481. «حیاة الحیوان» دمیری 2/299 «صواعق» ابن حجر ص 108 و دیگر مصادر مندرج در پاورقی مقاله گروه لعن یا صلوات.

وفرمود: «کیست مرا از این وزغ لعین راحت سازد؟»

وهم او با استراق سمع از گفته های پیامبر در مجمع اصحاب ، درباره آن حضرت به نزد دشمنان و مشرکین افشاگری و شایعه پراکنی می کرد ، و این روش شیطنت آمیز نیز یکی از عوامل طرد و تبعید او به طائف گردید.

سپس فرمود: دیگر نباید خود و فرزندش (مروان) با من یک جا سکونت نمایند، و او و عائله اش را بطور دسته جمعی از مدینه طرد و به طائف تبعید نمود.

و چون پیامبر خدا رحلت فرمود، عثمان از حکم و عائله اش به نزد ابوبکر شفاعت کرد، تا آنها به مدینه برگردند، و او نپذیرفت، بعدا از عمر درخواست آزادی و پناهندگی برای آنها نمود، عمر هم با شدّت پاسخ منفی داد، و همین که خود به خلافت دست یافت ، به آنها پناهندگی داد ، و شاید نخستین مورد بود که بر خلاف تعهد به عمل بر سیره شیخین در شورای خلافت ، مرتکب خلاف شد، پس حَکم و دار و دسته اش بر خلاف حُکم پیامبر ، و علی رغم مخالفت ابوبکر و عمر به مدینه بازگشتند ، و حتی حَکم با لباس کهنه و فرسوده وارد بر عثمان گردید ، و با لباس نو و خلعت نشان که عثمان به او پوشانیده بود ، از نزد وی خارج شد، اما با مخالفت و اعتراض مسلمانان به ویژه با اعتراض امام امیرموءمنان و جمعی از صحابه و بنی هاشم روبرو گردید.(1)

ص :145


1- 1 _ «تاریخ یعقوبی» 2/154. «انساب الاشراف» 5/27 و 125. «استیعاب» ابن عبدالبر 118 _ 119 و در چ حاشیه اصابه 3/47 _ 48. «سیره حلبی» 1/ 337 . «اسدالغابة» ابن اثیر 2/ 34. «شرح نهج البلاغة»ابن ابی الحدید 1/198و 335 و 339، 3/ 29 _ 31 و 15/ 175 _ 176. «النزاع والتخاصم »مقریزی ص 24 _ 25. «تاریخ خمیس» 2/367.

مروان حکم

حاکم نیشابوری به روایت از عبدالرحمان بن عوف _ واعتراف به صحت آن _ آورده است که هیچ نوزادی در مدینه متولد نمی شد مگر آنکه او را به نزد پیامبر می بردند پس هنگامی که مروان بن حکم را به خدمتش وارد نمودند ، فرمود:

«هو الوزغ بن الوزغ ، ملعون بن ملعون»(1)

همانا او وزغ پسر وزغ است و ملعون فرزند ملعون.

نیز دمیری و ابن حجر و حلبی این روایت را نقل کرده اند.(2)

و به همین دلیل معاویه، مروان را به کلمه «یاابن الوزغ لست هناک» مخاطب قرارداد.(3)

وابن اثیر و دیگران به روایت از جبیر بن مطعم آورده اند که گفت: ما با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودیم که حکم بن ابی العاص از نزدیک ما عبور نمود پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«ویل لأُمتّی مما فی صلب هذا»(4)

ص :146


1- 1 _ «مستدرک» 4/479.
2- 2 _ حیاة الحیوان 2/399، صواعق المحرقه ص 108، سیره حلبی 1/337
3- 3 _ «شرح نهج البلاغة» ابن ابی الحدید 2/56 ، 6/ 155.
4- 4 _ «اسدالغابة» 2/34. «اصابه» ابن حجر 1/ 346 م. «سیره حلبی» 1/337. «کنزالعمال» 11/167 به نقل از جزء ابن نجیب و ابن عساکر.

وای برامت من ازآن چه درپشت اوست یعنی فرزندانی که ازاو به وجود آیند.

معاویة بن ابی سفیان

نصربن مزاحم با ذکر سند از عبداله بن مسعود آورده است که پیامبر فرمود:

«إذارأیتم معاویة بن أبی سفیان یخطب علی منبری فاضربوا عنقه»

هرگاه دیدید معاویه پسرابوسفیان برمنبرمن خطبه می خواندگردنش رابزنید.

نیز این حدیث را باذکر سند دیگر از حسن نقل کرده واضافه می کند که گفت: پس مردم (با دیدن معاویه بر فراز منبر پیامبر) به دستور حضرتش عمل نکردند و روی رستگاری ندیدند.

و در روایت دیگر این اضافه را از ابو سعید خدری آورده که گفت: ما عمل به دستور آن حضرت نکردیم و رستگار نشدیم.(1)

این روایت را به این عبارات نیز آمده است:

«اذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه، واذا رایتم معاویة یخطب علی الأعواد فاقتلوه»(2)

ص :147


1- 1 _ وقعه صفین ص 216
2- 2 _ «وقعه صفین» 221. «تاریخ طبری» 11/357. «انساب الاشراف» بلاذری بخش 4 جزء اول ص 128 شماره 369 و 370. «کتاب المجروحین» ابن ابی حاتم بستی 2/162 _ 163 و پاورقی آن. «تاریخ بغداد » خطیب، 12/ 181. «الکامل» ابن عدی ص 627 و 1751 و 1754 و 1756 و 1951 و 2416. «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 15/176. «سیر اعلام النبلاء» ذهبی 3/149و 1056. «میزان الاعتدال» ذهبی 2/17، 129 به سند دیگر. «کنوز الدقائق » مناوی ص 9 . «لئالی المصنوعه » سیوطی 1/ 424 و 425. «تهذیب التهذیب» ابن حجر چ حیدر آباد 2/428 و 5/110 و 7/56، 324 و 8/74.

هرگاه معاویه را بر فراز منبر من (یابر فراز چوبها) دیدید او را بکشید.

و به روایت ابن عدی از ابن عیینه:

«اذا رأیتم معاویة علی منبری فارجموه.»(1)

هرگاه معاویه را بر بالای منبر من مشاهده کردید سنگسارش کنید.

ونصربن مزاحم با ذکر سند از مردی از اهل شام روایت کرده است که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود:

بدترین بندگان خدا پنج نفرند:

پسر آدم که قاتل برادرش بود.

فرعون ذوالأوتاد که مردم را میخ کوب وشکنجه می نمود.

مردی از بنی اسرائیل (یعنی سامری) که آنان رااز دین خود برگردانید.

و مردی از این امّت که در باب «لُدّ»(2)بر کفر خود بیعت گیرد.

آن مرد شامی اضافه کرده است که چون خود معاویه را در باب لُدّ مشاهده کردم، بیعت می گیرد، به یاد فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم افتاده و به علی پیوستم و با او همراه شدم.(3)

ص :148


1- 1 _ تهذیب التهذیب: 7/324.
2- 2_ «لُد» قریه ای بوده است در نزدیکی بیت المقدس از نواحی فلسطین.
3- 3 _ «وقعة صفین» 217.

و ابن ابی الحدید به نقل از علاء بن حریز قشیری روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به معاویه فرمود:

تو بدعت راسنت قرار می دهی و زشتی را زیبا، و خوراک ات فراوان باشد و ظلمت عظیم.(1)

نیز با ذکر سند از عبداللّه بن عمر روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«یموت معاویه علی غیر الإسلام»(2)

معاویه بر غیر (شریعت) اسلام می میرد.

همچنین از جابر بن عبداللّه آورده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

یموت معاویة علی غیر ملتی(3)

معاویه بر غیر ملت من از دنیا می رود.

نیز از عبداللّه بن عمر با دو سند روایت کرده است که گفت: تابوت معاویه در جهنم یک درجه بالای تابوت فرعون است، بدان جهت که فرعون گفت: انا ربّکم الاعلی(4) یعنی: من پروردگار اعلای شما هستم.

ودر بخشنامه معتضد عباسی آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

معاویه در تابوتی از آتش در ته جهنم فریاد می زند: یاحنان یا منّان پس __ همانند فرعون که در موقع غرق شدن نام خدا را برزبان جاری کرد و به او گفته شد: «آلان وقد عصیت من قبل وکنت من المفسدین»(5) __ به معاویه نیز ، همین پاسخ داده می شود.

ص :149


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» 4/ 79.
2- 2 _ وقعه صفین 217
3- 3 _ همان مصدر
4- 4 _ وقعة صفین ص 218 و 129
5- 5 _ یونس 10/ 91

ودر روایتی مفصل از عمروبن حمق خزاعی، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ضمن پیشگوئی از ماجرای قتل آن صحابی جلیل القدر و اقدام معاویه به قتل او، از معاویه به عنوان «آیة النار» تعبیر فرمود ، و از علی به «آیة الجنّة ».(1)

بطور خلاصه نصربن مزاحم پانزده حدیث که هر یک را با ذکر سند و اکثر آنهارا به روایت عبداللّه بن عمر، نقل کرده است. که مجموعا بیان گر لعن صریح و علنی آن حضرت است بر معاویه و پدر و برادرش، و پیشگوئی از مردن او به غیر دین اسلام و بر خلاف شریعت و سنت پیامبراست، و نیز نفرین به اینکه خداوند هیچ گاه شکمش را سیر نکند ، __ به خاطر آنکه حضرتش او را برای نوشتن چیزی احضار فرمود، وچون مشغول خوردن غذا بود اعتنا نکرد و حاضر نشد __ و عملی شدن این نفرین درباره او.(2)

ونیز به روایت زید بن ارقم فرمود:

«اذا رأیتم معاویة وعمروبن عاص مجتمعین، ففرّقوا بینهما، فإنّهما لن یجتمعا علی خیرٍ»

هرگاه معاویه و عمر وعاص را با هم دیدید ، آنها را از یکدیگر جدا کنید، که ایشان برای عمل خیر اجتماع نخواهند کرد.

نیز درخواست حضرتش از خداوند، که هر دوی آنها را ، به فتنه و گرفتاری در اندازد.(3)

و به روایت ذهبی فرمود:

ص :150


1- 1 _ «معجم اوسط طبرانی» به نقل مجمع الزوائد هیثمی 9/405. ابن عساکر دمشقی، به نقل کنزالعمال 13/498.
2- 2 _ «صفین» 216 _ 231.
3- 3 _ «وقعه صفین» 218 _ 219 و در چ دیگرص 112 نیز 247. «عقد الفرید» 2/290 و در چ دیگر 4/346.

«إن وجدتم فلاناً وفلاناً (معاویه و ابن العاص) فاحرقوهما بالنّار.»

و در روایت دیگر «فاقتلوهما» آمده.(1)

ولید بن عبدالملک یا ولید بن یزید بن عبدالملک

احمدبن حنبل (2) وذهبی (3) روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«لیکونن فی هذا الاُمّة رجل یقال له الولید ، هو أشد لهذه الاُمّة من فرعون لقومه».

بدون شک در این امت مردی باشد به نام ولید که برای این امت از فرعون بر قومش سختگیرتر وبدتر است.

ناگفته پیداست که هریک از دو ولید (ولید بن عبدالملک، و ولید بن یزید بن عبدالملک) می توانستند مصداق این روایت باشند، اما ویژه گیهائی که ولید بن یزید داشت بیشتر می توانست مصداق و منظور از روایت مبنی بر پیشگوئی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم باشد.

و ابن حجر _ با سند به اصطلاح حسن _ از عمر روایت نموده که گفت : برادر ام سلمه زوجه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، نوزاد پسری پیدا کرد و نامش را ولید گذارد، پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

او را به نامهای فرعون های خود نام نهادید، در این امت مردی بر سرکار

ص :151


1- 1 _ «سیر اعلام النبلاء» 2/ 247.
2- 2 _ مسند 1/ 18، تاریخ الخلفاء سیوطی ص 251
3- 3_ به نقل تاریخ الخمیس دیار بکری 2/ 320 چ بیروت

آید به نام ولید ، که شرورتر از فرعون بر قوم خود باشد.

ودر روایت دیگری که بدین مضمون از طریق سعید بن مسیب آمده از وی پرسیده شد: کدام ولید مقصود است؟

گفت: اگر ولید بن یزید به خلافت تعیین شد که همان است ، والا ولید بن عبدالملک مراد از حدیث باشد.(1)

عمرو بن سعید بن عاص أشدق

احمد حنبل ودیگران به روایت از ابوهریره نقل کرده اند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«لیرعفّن علی منبری هذا جبّار من جبابرة بنی امیة، فیسیل رعافه.»

قال: فحدثنی من رای عمروبن سعید رعف علی منبر رسول اللّه _9_ حتی سال رعافه.(2)

جباری از جباران بنی امیه بر فراز منبر من دچار خون دماغ گردد، آن چنان که خون از دماغ وی جاری شود.

آن گاه اضافه می کند از قول راوی حدیث از کسی که خود دیده بود، عمرو بن سعید بن عاص بر بالای منبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم مبتلا به خون دماغ شد، و خون از دماغ وی بر پله های منبر سرازیر گردید.

و عمر بن سعید بن عاص از طرف معاویه والی مدینه بود ، و در ایام یزید از طرف یزید، پس عبیداللّه بن زیاد طی نامه ای او را به قتل امام حسین بشارت داد ،

ص :152


1- 1 _ «تطهیر الجنان» ص 140 _ 141.
2- 2 _ «مسند احمد» 2/ 385 و 522. «تاریخ ابن کثیر» 8/311. «تطهیر الجنان» _ در حاشیه صواعق المحرقه موءلف _ ص 141.

و چون بنی هاشم باخبر شدند به نحو بی سابقه صدای فریاد و شیون ازخانه های آنها بلند شد، پس عمرو بن سعید نامه را بر فراز منبر خواند و سپس گفت:

این ضجه و شیون به تلافی ضجه و شیون عثمان بن عفان.(1)

در مثالب ابوعبید آمده: عمرو بن سعید اشاره به قبر شریف پیامبر کرد و گفت: یا محمد یوم بیوم بدر. یعنی این خبر وحشت اثر امروز برای بنی هاشم، در برابر جنگ بدر است که سران قریش ومشرکان مکه به دست تو و اصحابت کشته شدند. پس گروهی از انصار گفته او را مورد اعتراض و تخطئه قرار دادند.(2)

و به نقل قسطلانی و انصاری، چون بر فراز منبر شدت عمل در دشنام به علی علیه السلام از خود نشان داد، دچار لغوه در صورت شد و به «أشدق» شهرت یافت.(3)

و در «کامل مبرد» و غیر آن آمده است که : ابو رافع غلام ابواحیحه سعید بن عاص بن امیه بود، پس بعداز مرگ سعید ، فرزندانش هریک سهم خود را از وی بخشیدند تا او آزاد شود، مگر خالد بن سعید که سهم خود را به پیامبر واگذارد، و پیامبر هم نسبت به آن سهم او را آزاد فرمود، واز این رو ابورافع در مناسبت های مختلف می گفت: من غلام آزاد شده پیامبرم.

اما چون عمرو بن سعید بن عاص از طرف معاویه والی مدینه شد ، به دنبال (عبیداللّه بن) ابی رافع فرستاد و از وی پرسید: تو غلام آزاد شده که هستی؟

گفت : غلام آزاد شده رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، پس عمر یکصد ضربه شلاق به او زد و او را رها کرد، سپس مجددا او را احضار نمود واز وی پرسید: تو غلام آزاد شده چه کسی باشی؟ ابو رافع گفت: غلام آزاد شده رسول اللّه. این بار نیز صد ضربه

ص :153


1- 1 _ «تاریخ طبری» 6/268. «کامل ابن اثیر» 4/ 39.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید 4/72.
3- 3 _ «ارشاد الساری» 4/ 368، و تحفة الباری نیز شرح صحیح بخاری ذیل آن.

شلاق به او زد و این کار را تا پنج مرتبه تکرار نمود، تا آنکه ابورافع از ترس جانش گفت: من غلام آزاد شده شما (فرزندان سعید) هستم(1) ودیگر مجازات به شلاق پایان یافت.

ص :154


1- 1 _ «کامل مبرد» 2/75. «اصابه» ابن حجر 4/ 68، جهت تفصیل موضوع و اختلافی که در شخص آزاد شده است رجوع شود به اصابه ذیل «ابورافع ».

نقش بنی امیه در دوران خلافت، و ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی

هرچند که دنیای امروز بلکه دنیای قرن چهارم به بعد ، بنی امیه را به دست فراموشی سپرده ، و از نظر جهات ظاهری زمینه مطرح کردن نام این خاندان و بررسی تاریخ پر ننگ و عار آنها جای خودش را به منفوریت هر چه بیشتر در نظر مسلمانان بیدار دل، و به شرمندگی و خجلت زدگی هواخواهان و رهروان آنان داده است.

و از سوی دیگر مسلمانان امروز آن قدر دست به گریبان اختلافات عقیدتی و اخلاقی و سیاسی زمامداران کشورهای اسلامی و عمال آنها و پیامدهای سوء مادی و معنوی آن هستند ، که دیگر فرصت و زمینه بحث و سخن گفتن از خاندان بنی امیه برای آنها نمانده ، و به حسب ظاهر هم ارتباطی بین صدها رقم اختلافات سیاسی و دینی و مایه های خرابکاری استعمار گران در کشورها و مناطق مسلمان نشین و بین خاندان اموی و راه و روش آنها به چشم نمی خورد تا کسی در صدد پی گیری و بحث و بررسی پیرامون آن برآید.

اما با مراجعه به تاریخ بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و نقش شوم بنی امیه که در فاصله اندازی بین مردم و اهل بیت از خود نشان دادند، و بعدا بنی عباس با وسعت و شدت بیشتر آن را تعقیب و ادامه دادند، بدین حقیقت پی خواهیم برد که سهم مهمی از سر نخ اختلافات فعلی بین مسلمانان به ویژه سنی و شیعه ، و پی آمدها و قتل عام ها و حتی جایگزین شدن قوانین و مقررات الحادی و ضد اسلامی در کشورهای مسلمان، به جای احکام و قوانین اسلامی ، و بالاخره سوء

ص :155

استفاده استعمار گران خارجی و عُمال داخلی آنها از تفرقه و اختلاف مذهبی مسلمانان ، و ضعف همه جانبه که دامنگیر آنان شده، همانا به دست بنی امیه بود که با جدا کردن مردم از اهل بیت عصمت ، قبل از هر چیز آنها را از اسلام واقعی و قرآن جدا نمودند.

و هم بنی امیه بودند که با استخدام علمای دین به دنیا فروش و جیره خوار و جاه طلب _ برای حلال کردن خون مسلمانان و شرب خمر و نادیده انگاشتن تعهدات شرعی وقانونی وغارت و مصادره اموال مسلمانان و به دست فراموشی سپردن ضوابط اسلامی _ یا بکار گیری و استخدام حدیث سازان و قصه گویان _ برای تحریف وتغییر احادیث صحیح و جعل و اشاعه احادیث ساختگی و داستان سرائی ضد اهل بیت و شیعیانشان _ تا مرز برچیدن سفره اسلام و نابودی مسلمانان پیش رفتند ، و هرچه بیشتر به فرقه گرائی و اختلاف آراء و دشمن تراشی برای خاندان معصوم پیامبر ، و قتل و کشتار خود و شیعیانشان اقدام و کوشش نمودند.

علامه زرقانی در شرح حدیث ثقلین نویسد:

«قرطبی گوید: این وصیت و این تاکید با عظمت وجوب هرچه بیشتر احترام و نیکی و بزرگداشت و محبت را نسبت به اهل بیت اقتضا می کند، همانند وجوب فرائضی که هیچکس برای تخلف از آنها عذری نخواهد داشت.

واین موضوع با علم به خصوصیت به هم پیوستگی ایشان است نسبت به پیامبر واینکه آنان جزئی از او هستند، چنان که حضرتش خود فرمود: «فاطمة بضعة منّی» ، و با این وصف بنی امیه در برابر عظمت این حقوق ، به درگیری و مخالفت برخاستند، پس خون اهل بیت را ریختند، زنان و کودکانشان را اسیر کردند، خانه هایشان را خراب نموده ، و فضل و شرف آنها را نسبت به دیگران انکار و نادیده گرفتند ، و سب و لعن بر آنان را مباح شمردند ، و بالاخره با وصیت پیامبر مخالفت کردند ، و با آن به رویاروئی و کار شکنی برخاستند.»

ص :156

پس چه خجالت بار است آن گاه که در پیشگاهش حاضر شوند و چه رسوائی را باشد روزی که بر حضرتش عرضه شوند.(1)

ابن حجر عسقلانی نویسد: کان بنوامیة اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه.(2)

بنی امیه چنان بودند که وقتی می شنیدند نوزادی را به «علی» نامگذاری کرده اند او را می کشتند.

اکنون این سؤال مطرح است که:

آیا علی و فرزندان همانند خودش (باخلاصه شدن هزاران حدیث از ناحیه پیامبر در فضیلت وبرتری و تقدم همه جانبه آنها بر همه صحابه و مسلمانان) شایسته امامت و رهبری بعداز پیامبر بودند که شناختنشان مایه سعادت باشد و نشناختنشان مایه مرگ جاهلی.

یا بنی امیه و متصدیان امر خلافت از این تیره، که از روی بغض و دشمنی با علی بچه های هم نام او را می کشتند ، تا همه گونه آثارش را از عرصه وجود خارج و به دست فراموشی سپرند

عثمان بن عفان یا نخستین خلیفه اموی

مورخ شهیر ابن ابی الحدید زیر عنوان «پاره ای از اخبار عثمان بن عفان» می نویسد: سومین نفر از خلفاء ، عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه بود ، که پس از برگزاری شورا ، مردم با وی بیعت کردند و امر خلافت او مستقر و پا برجا گردید ، و فراست و تیز بینی عمر درباره او که گفت: چنانست که می بینم چون به خلافت دستیابی، بنی امیه و بنی ابی مُعیط را بر گردن مردم سوار کنی ، به صحت

ص :157


1- 1 _ «شرح مواهب اللدنیه» 7/4 _ 8 بنقل عبقات جلد ثقلین 3/74.
2- 2 _ «تهذیب التهذیب» 7/319.

پیوست و طبق گفته او ، بنی امیه پا بر گردن مردم نهادند، پس حکومت بلاد و شهرها را به آنها واگذار نمود ، و زمین ها را به آنها بخشید، وبخشی از مناطق آفریقا را که در دوران او فتح شد همه خمس و غنائم جنگی آن را که مسلمانان به دست آورده بودند به مروان هبه کرد، وچون داماد دیگرش(1) عبداللّه بن خالد بن اسید ( که از عموزاده های باواسطه او و از نواده های ابوالعیص بود) درخواست صله نمود ، چهار صد هزار درهم به وی عطا نمود.

و ( عمویش ) حکم بن ابی العاص را که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از مدینه رانده و به طائف اخراج کرده بود و ابوبکر و عمر هم اجازه بازگشتش را به مدینه ندادند و شفاعت وی را در حق او رد کردند، به مدینه بازگردانید و یک صدهزار درهم (از بیت المال) به او بخشید. و قطعه زمین صدقه رسول اللّه و موقوفه آن حضرت بر مردم را _ که به نام «سوق المدینه» و در حقیقت عام المنفعه و همانند میادین بار فروشی کنونی بود _ به پسر عمو و دامادش حارث بن حکم برادر مروان واگذار کرد.(2)

و فدک زهرا را به مروان بخشید! همان فدکی که فاطمه علیهاالسلام بعد از وفات پدرش یک بار به عنوان ارث و بار دیگر به عنوان سهم خمسی که پیامبر به او انتقال داده بود، مطالبه کرد ، و از تحویل آن به دختر پیامبر امتناع و او را رد کردند.

چراگاه های اطراف مدینه را برای حیوانات مسلمانان ممنوع ، و برای بنی امیه آزاد اعلام نمود.

تمامی دست آوردها و غنائم جنگی فتح آفریقای غربی را که از طرابلس تا طنجه گسترش داشت ، همه را به عبداللّه بن ابی سرح برادر رضاعی اش بخشید، بدون آنکه دیگری را در آن سهیم نماید.

ص :158


1- 1 _ موضوع داماد عثمان بودن عبداللّه بن خالد را زمخشری در «ربیع الابرار» 4/469 آورده.
2- 2 _ نیز ابن قتیبه در «معارف» ص 84، ابن عبد ربه در «عقد الفرید» 2/ 261، راغب در «محاضرات» 2/ 213 قضیه واگذاری زمین را نوشته اند.

نیز یک صد هزار درهم به مروان و در همان روز دویست هزار درهم به (پسر عموی پدرش) ابوسفیان از بیت المال بخشید ، و دختر خود اُم ابان را به زوجیت مروان درآورد.

در این موقع زید بن ارقم که متصدی بیت المال بود ، کلیدهای آن را در پیش عثمان نهاد و گریه آغاز کرد، پس عثمان گفت: به خاطر آنکه من صله رحم کرده ام تو گریه می کنی؟ زید گفت: نه، گریه من بدان جهت بود که پنداشتم تو عوض آنچه در ایام حیات رسول خدا انفاق نمودی این اموال را برداشتی، به خدا قسم اگر یک صد درهم به مروان می دادی بسیار بود _ تاچه رسد به یک صد هزار و... _ عثمان گفت: کلیدها را بینداز و برو که ما دیگری را (برای تصدی بیت المال) پیدا خواهیم کرد. و آنچه را که ابوموسی از اموال فراوان عراق به دست آورده بود (به عنوان خمس، زکات و خراج) همه را به بنی امیه بخشید.

و بعد از آنکه زید بن ارقم کلیدها را تحویل داد ، حارث بن حکم برادر مروان را به دامادی خود برگزید ، پس دختر دیگر خود عایشه را به زوجیت حارث درآورد ، و یک صدهزار درهم از بیت المال به او عطا کرد.(1) و بنوشته بلاذری سیصدهزار درهم به او داد.(2)

نیز ابن ابی الحدید _ تحت عنوان «ذکرالمطاعن التی طعن بهاعلی عثمان » و همچنین دیگران ، یک سلسله اموری را درباره عثمان آورده و نقل کرده اند که هر یک دلیل بر عدم صلاحیت او بر تصدی مقام خلافت و رهبری مسلمانان و نشانه بزرگترین نقطه ضعف عامل آن در جهت اداره حکومت اسلامی است.

اکنون با توجه به ظرفیت محدود این رساله تنها به ذکر تعدادی از آن موارد بطور فهرست اکتفا نموده ، و علاقه مندان به بحث تفصیلی آن را به مصادر مربوطه ارجاع می دهیم.

ص :159


1- 1 _ «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 1/198 _ 199 نیز مراجعه شود به 3/33 _ 39.
2- 2 _ «انساب الاشراف» 5/52.

1 _ واگذاری حکومت کوفه به ولید بن عقبه، عمو زاده با واسطه و برادر مادریش و کسی که زناکار و شارب الخمر بود و نیز کسی که آیه:«یا ایّها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنباءٍ فتبیّنوا»(1) درباره او(2) و آیه «افمن کان موءمنا کمن کان فاسقا لایستون»(3) درباره امیر موءمنان علیه السلام و او وارد گردید ،(4) و چنان مصرّ و معتاد و معروف به شرابخواری بود ، که در حال رکوع و سجود نماز جماعت ، از روی مستی می گفت: اسقنی و اشرب، به من شراب ده و خود هم بیاشام . پس ابن مسعود و دیگر نماز گزاران حاضر در مسجد ، با کتک و سنگ او را از محراب خارج و از مسجد هم بیرونش راندند تا به سمت قصر رفت(5) ویک روز نماز صبح را چهار رکعت خواند ، آن گاه رو به سوی مردم نموده گفت: بس است یا باز هم نماز بخوانم؟(6)

به نوشته ابوالفرج و دیگران ، گروهی از مردم کوفه به مدینه رفتند تا از ولید به عثمان شکایت کنند، ولی عثمان آنها را تهدید نمود که چون شب رابه صبح آورد ایشان را مجازات خواهد کرد.

ص :160


1- 1 _ سوره حجرات 49/6.
2- 2 _ به شرح مصادر تاریخی و تفسیری از جمله اسباب النزول واحدی ص 291، استیعاب در حاشیه اصابه _ 11/23 و در اصابه: 10/312، و شرح ابن ابی الحدید 4/81.
3- 3 _ سوره سجده 32/18.
4- 4 _ نیز به شرح مصادر تفسیری و حدیثی و تاریخی از جمله شرح ابن ابی الحدید 3/ 18 و 4/80 رجوع گردد.
5- 5 _ «انسان العیون» یا سیره حلبی 3/299.
6- 6 _ «الامامة والسیاسة» 1/ 32. «مروج الذهب» 4/334. «استیعاب» قرطبی 11/26 _ 29. «الکامل» ابن اثیر 3/ 52. «اسد الغابة» 5/90 «شرح نهج البلاغة» 17/229.

پس مردم کوفه به خانه عایشه پناهنده شدند ، و چون عثمان حرف های خشونت بار عایشه را در این زمینه شنید، گفت: آیا فساق و خوارج پناهگاهی جز خانه عایشه نیافتند؟! و چون عایشه این حرف را شنید کفش پیامبر را برداشت و گفت: تو (با تعطیل حد شرابخوار) سنت صاحب این کفش را تعطیل کردی!

پس بین طرفداران عایشه و عثمان درگیری و سر و صدا به راه افتاد ، و همه به مسجد هجوم برده و مسجد از آنها پر گردید ، و کار به زد و خورد و حمله به همدیگر با کفش انجامید.

در این موقع بعضی می گفتند: عایشه کار درستی کرد که از کوفیان جانبداری نمود، وبعضی می گفتند زنان را چه به این کارها که دخالت کنند! و بالاخره چون به گواهی شهود شرابخواری او بر عثمان ثابت گردید، عثمان که شهود را تهدید و به روایتی شلاق زد ، و از اجراء حد طفره می رفت _ براثر هشدار و فشار امیرموءمنان و طلحه و زبیر و عایشه و دیگران ناگزیر دستور اجراء حد ولید را صادر کرد ، که به گفته بعضی به وسیله امیرموءمنان علیه السلام و به نقل دیگری، توسط شخصی دیگر انجام گرفت.(1) و آن گاه عثمان ولید را از حکومت کوفه برکنار نمود و سعید بن عاص را که پسر عموی خود بود به جای وی نصب کرد ، و سعید هم گفت: منبر جای نشستن ولید بوده و نجس شده، باید تطهیر شود و تا آن را تطهیر نکردند بر بالای آن نرفت.(2)

و هم او (ولید) از دشمنان سرسخت امام امیرموءمنان علیه السلام بود که علنا حضرتش را سب و دشنام می داد.(3)

ص :161


1- 1 _ اغانی ابوالفرج اصفهانی 4/ 176، استیعاب _ حاشیه اصابه _ 11/ 29 _ 30، و در چ دیگر ص 1552، شرح ابن ابی الحدید 3/ 19، نیز برای آگاهی بیشتر بنگرید به 4/80 _ 82 و 17 _ 227 _ 247
2- 2 _ شرح ابن ابی الحدید 17/242
3- 3 _ ابن ابی الحدید 4/ 80 و 6/ 283 _ 293

و در ضمن احتجاج و مفاخره امام حسن مجتبی علیه السلام با ولید در مجلس معاویه آمده که حضرت به او فرمود: تو را با قریش چکار است؟ همانا تو کافری هستی از اهل صفوریه (یکی از دهات شمال غربی فلسطین ) ، به خدا سوگند می خورم تو از نظر تاریخ ولادت ، بزرگتر از کسی هستی که به عنوان فرزندیش خوانده می شوی.(1)

2 _ همان طوری که گذشت عثمان پس از عزل ولید، سعید بن عاص عمو زاده خود را به جای او نصب کرد، اما طولی نکشید مردم براثر ظلم و خشونت و تند روی های او به تنگ آمده، پس بر وی شوریدند و او را از کوفه اخراج کردند ، و به عثمان نوشتند نه ولیدات را می خواهیم نه سعیدات را.(2)

3 _ عثمان ، عبداللّه بن سعد ابن ابی سرح ، برادر رضاعی خود را که در عهد عمر حاکم سرزمین صعید بود ، ثابت گذارد و بقیه مصر را هم به قلمرو حکومتش اضافه کرد ،(3) و چون مردم را تحت فشار ظلم و انواع فسق و فجور قرار داد، دسته جمعی از وی شکایت به نزد عثمان بردند، پس دستور عزل عبداللّه و بر سرکار آمدن محمد بن ابی بکر را صادر نمود ، اما افرادی که این حکم را از عثمان در دست داشتند در بین راه به شتر سواری برخوردند که پس از تفتیش او به نامه ای از عثمان دست یافتند مبنی بر اینکه ابن ابی سرح، محمد بن ابی بکر و اصحابش را بکشد و محکم بر جای خود بنشیند، پس آن ها، از جمله خود محمد بن ابی بکر، به مدینه بازگشتند و بالاخره غائله قتل عثمان به دست آنها و دیگر ناراضیان و حتی بعضی از صحابه مثل طلحه و زبیر جامه عمل پوشید.(4)

ص :162


1- 1 _ ابن ابی الحدید 6/293
2- 2 _ «استیعاب » ابن عبدالبر (حاشیه اصابه) 4/199.
3- 3 _ «الاصابه» 6/102 .
4- 4 _ «الامامة والسیاسة» 1/ 36. «تاریخ یعقوبی» 2/ 163 _ 164. «عقد الفرید» 2/ 77 _ 79 و در چ افست بیروت 4/ 288 _ 289. «کامل» ابن اثیر 3/45، 83. «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 3/12 و 22. «تاریخ الخلفاء» ص 157 _ 158 . «تاریخ الخمیس» 2/259.

و عبداللّه بن ابی سرح برادر رضاعی عثمان همان بود که همیشه اسلام را به مسخره می گرفت و پس از گرایش ظاهری به اسلام مرتد شد و به مشرکین مکه پیوست پس آیه شریفه: «ولکن من شرح بالکفر صدرًا فعلیهم غضب من اللّه و له عذاب عظیم»(1) در حق وی نازل گردید.(2)

خداوند خاطر نشان فرمود: کسانی که سینه خود رابرای پذیرش کفر گشوده اند غضب خدا برآنهاست ، و عذاب عظیمی در انتظارشان است.

و پیامبر خدا خون او را هدر اعلام کرد،(3) پس ایام فتح مکه در پناه ابوبکر و عمر و عثمان جان به سلامت برد ، تا در ایام عثمان والی صعید و مصر شد.(4)

و نیز همان بود که به عثمان گفت: بیم آن می رود با این گونه انفاق و تصدق برای تو چیزی نماند. عثمان جواب داد: من گناهان فراوان دارم و خطاهای بسیاری از من سرزده که می خواهم این عمل کفاره گناهان من شود و خدا از من بگذرد.

ابن ابی سرح گفت: هم اکنون این ناقه خود را با ساز و برگش به من واگذار،

ص :163


1- 1 _ سوره نحل 16/106 .
2- 2 _ « عقد الفرید » ابن عبد ربه 6/269 سطر 8. «در المنثور» سیوطی 4/133. «تاریخ المذاهب الاسلامیه» ابن زهره پاورقی ص 29.
3- 3 _ همان مصدر
4- 4 _ « استیعاب » قرطبی _ ذیل اصابه _ 6/220. «اصابه» ابن حجر 6/100. «نقض المنطق» ابن تیمیه ص 46 (هذی هی الوهابیة، مغنیه 62).

من تمام گناهان تو را به عهده می گیرم، عثمان هم ناقه را به او بخشید و اقامه شهود هم کرد و دست از عطا و بخشش کشید، پس آیه شریفه : «أفرأیت الّذی تولّی ، و أعطی قلیلاً وأکدی ، أ عنده علم الغیب فهو یری»(1) نازل و این داد و ستد را نکوهش وتخطئه نمود، وخاطر نشان کرد که هیچ کس نمی تواند بار گناه دیگری را به دوش بکشد ، و نتیجه سعی و کوشش هرکس اعم از ثواب یا گناه به خود او می رسد.(2)

جهت آگاهی بیشتر به راه و روش عثمان به مصادر زیر رجوع شود.(3)

عایشه و حکم او به کفر وقتل عثمان

طبری وابن اثیر نوشته اند: عایشه با تعبیر از عثمان به «نعثل» می گفت: اقتلوا نعثلا فقد کفر. پس ابن ام کلاب وی را بدین دو بیت مخاطب قرار داد:

فمنک البداء و منک الغیر ومنک الریاح و منک المطر

و انت امرت بقتل الامام وقلت لنا انه قد کفر

وخاطر نشان کرد: تو خود امر به قتل عثمان نمودی و به ما گفتی او کافر شده است. بعد از قتلش هم به خون خواهی وی برخواستی.

پس آغاز و انجام ماجرای قتل عثمان و خون خواهی وی همه از ناحیه تو

ص :164


1- 1 _ یعنی: آیا آن کسی که از اسلام (یا انفاق) روی گردان شد مشاهده کردی؟ وهم او کمی عطا کرد و از بیشتر امساک نمود، آیا نزد او علم غیب است و می بیند که دیگران بار گناهانش را بر دوش می نهند...، سوره والنجم 53/34 .
2- 2 _ تفسیرهای «اسباب النزول» واحدی ص 298، «قرطبی» 17/111، «کشاف» زمخشری 3/146، «نیشابوری» _ در حاشیه تفسیر طبری _ 27/50، «شربینی» 4/128 به نقل از ابن عباس و سدی وکلبی و مسیب بن شریک ودیگر مصادر مربوطه دیده شود. نیز جهت آگاهی بر آیاتی دیگر از این قبیل که گویا عثمان همه را فراموش کرده یانادیده انگاشته بود رجوع شود به الغدیر 9/64.
3- 3 _ الغدیر: 8/97 تا آخر کتاب ج9 از آغاز تا انجام، «کشف البیان درعجائب اعمال و مظالم جناب عثمان» تالیف مرحوم شیخ ذبیح اللّه محلاتی (چ 1382 تهران) نیز از آغاز تا انجام.

بوده است ،(1) و ابن قتیبه نویسد: عایشه می گفت: اقتلوا نعثلا فقد فجر.(2)

نعثل را بکشید که فاجر و متجاوز شده است.

و ابن ابی الحدید نوشته است : هرکس پیرامون سیره واخبار تصنیف نموده گوید: عایشه سرسخت ترین مردم بر علیه عثمان بود، تا آن جا که یکی از لباسهای پیامبر را در خانه اش آویخته بود و هرکس داخل خانه او می شد، می گفت: این لباس پیامبر خداست که هنوز کهنه نشده اما عثمان سنت اش را کهنه و فرسوده کرد.(3)

و فیروزآبادی گوید: نعثل پیرمرد احمق و ریش بلندی بود در مدینه (که عایشه و دیگران) عثمان را به او تشبیه می کردند.(4)

و ابن اثیر نویسد: دشمنان عثمان وی را نعثل می نامیدند و از جمله دشمنان او عایشه بود که می گفت: بکشید نعثل را خدا بکشد او را و مقصودش از این سخن عثمان بود.(5)

بدین ترتیب _ اضافه بر روش حکومتی خود عثمان که مایه و عامل اصلی فراهم شدن زمینه قتلش به دست صحابه و دیگر مسلمانان مصر و مدینه بود _ یکی از عوامل موءثر در تحریک شدن مردم به کشتن عثمان گفته های تحریک آمیز و دستور صریح عایشه بدین موضوع بود، اما بزرگترین بهانه عایشه و طلحه و زبیر در راه اندازی جنگ جمل و رویاروئی با امیرموءمنان ، و همچنین بهانه معاویه با کمک عمروعاص در راه اندازی جنگ صفین، مسئله قتل عثمان و تهمت دخالت آن حضرت بود ، که اعلام کردند و بر سر زبانها افتاد.

ص :165


1- 1 _ تاریخ طبری 4/407، 459، 465، کامل ابن اثیر 3/ 80، ذکر وقعة الجمل سنة 36
2- 2 _ الامامة والسیاسة 1/52 و در چ دیگر 43، 46، 57، وشرح ابن ابی الحدید 6/215 3 _ شرح ابن ابی الحدید 6/215
3- 3 _ «قاموس اللغة» 4/60.
4- 4 _ «نهایة اللغة» 5/79 _ 80 ، «لسان العرب» 14/ 193. جهت آگاهی بر دیگر مصادر مربوطه رجوع شود به النص والاجتهاد ص 418 چ بیروت.
5- 5 _ «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 1/ 336.

معاویة بن ابی سفیان

ابن ابی الحدید می نویسد: از هند مادر معاویه به عنوان فاحشه و زناکار در مکه یاد می شد.(1)

و علامه محقق زمخشری نوشته است: معاویه به چهار نفر نسبت داده می شد ، و آنها عبارت بودند از مسافر بن ابی عمرو، عُمارة بن ولید بن مغیره، عباس بن عبدالمطلب، و صبّاح که خواننده ای سیاه بود برای عماره بن ولید، و چون ابوسفیان، مردی بود زشت رو و کوتاه قامت. و صباح مردی بود جوان و خوش قیافه، که در اجاره ابوسفیان بود ، پس هند او را به خود دعوت نمود و او با وی در آمیخت و معاویه به وجود آمد.(2)

نیز ابوالفرج نقل کرده است که: هند عاشق مسافر بن ابی عمرو شد ، و از وی به معاویه آبستن گردید ، و پس از وضع حمل از بیم رسوائی او را به حیره برد(3) و حسان بن ثابت در باره اوگفته است:

ونسیت فاحشه أتیت بها یاهند ویحک سبَّة الدهر

زعم القوابل انّها ولدت ابنا صغیرا کان من عمر

و بالاخره چون هند یک فاحشه رسمی بود و با نامبردگان رابطه داشت معاویه از یکی از این چهار نفر به وجود آمد ، اما به خاطر اینکه هند زن رسمی ابوسفیان بود به او منتسب گردید.

ص :166


1- 1 _ شرح ابن ابی الحدید 1/336
2- 2 _ «ربیع الابرار» زمخشری 4/447 ، نیز ابن ابی الحدید 1/336به نقل از زمخشری.
3- 3 _ «نصایح الکافیه» حضرمی پاورقی ص 138.

معاویه یکی از راویان صحاح سته اهل تسنن بود ،(1) و پس از وفات برادرش یزید بن ابی سفیان در ایام حکومت شام از طرف عمر، بجای برادر نشست و حدود بیست سال به عنوان امارت و استانداری شام وشامات از طرف عمر و عثمان دست اندرکار حکومت بود ، و حدود بیست سال هم به عنوان خلافت زمامدار مناطق مسلمان نشین بود ، به استثنای دوران (حدود پنج سال) خلافت ظاهری امام امیر موءمنان بر کشورهای اسلامی غیر از شام و شامات.

اکنون با توجه به شرح حال مفصل معاویه در کتابهای اختصاصی(2) و غیره(3) تنها به ذکر اجمالی چند نمونه از جنایات ضد اسلامی او بسنده می کنیم و علاقمندان به تفصیل بیشتر را به مصادر مربوطه ارجاع می دهیم.

دشمنی معاویه با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

ابن ابی الحدید به نقل از زبیر بن بکار نوشته است: مطرف بن مغیره بن شعبه روایت کرده است که به همراهی پدرم نزد معاویه رفتیم، پدرم هرگاه از نزد معاویه بازمی گشت از عقل و هوش معاویه سخن می گفت و از کارهای شگفت آوری که از وی دیده بود، گفتگو می کرد.

در یکی از شبها پدرم در حالی به خانه آمد که بسیار اندوهگین به نظر می رسید ، و حتی از خوردن غذا خودداری نمود، من مدتی در انتظار ماندم تا پدرم حرفی بزند و پنداشتم درباره خاندان ما حادثه ای رخ داده است.

بالاخره از پدرم پرسیدم: چرا اندوهگین هستی ؟ وی گفت: امشب از نزد

ص :167


1- 1 _ «الکاشف» ذهبی 3/157.
2- 2 _ «نصایح الکافیه، لمن یتولی معاویة» محمد بن عقیل علوی حضرمی چ بیروت و ترجمه فارسی آن بقلم آقای عطاردی.
3- 3 _ «الغدیر » : 10/138 _ تاآخرکتاب _ ص 384 و 11/3 تا 102.

ناپاکترین مردم که از همه کافرتر است بیرون شدم، گفتم: جریان از چه قرار است؟ پدرم گفت: امشب با معاویه خلوت داشتم و به او گفتم: یا امیرالموءمنین تو دیگر پیر شده ای و اکنون لازم است راه عدل و داد پیش گیری و به مردم نیکی کنی ، چه بهتر نسبت به بنی هاشم عاطفه نشان دهی و از آنان دلجوئی کنی ، به خدا سوگند دیگر در دست آنان چیزی باقی نمانده است که تو از آنها خوف داشته باشی ، و چنانچه تو نسبت به آنها محبت کنی ، ذکر خیری از خود به جای خواهی گذاشت.

معاویه گفت: تو بسیار از حقیقت امر به دور افتاده ای، من به کدام ذکر خیر امیدوار باشم که پس از من باقی بماند، یک نفر از «تیم» (یعنی ابوبکر) به خلافت رسید و با مردم هم به خوبی رفتار کرد ، و چون از دنیا رفت به دست فراموشی سپرده شد ، و تنها نامی از او باقی مانده. و پس از آن مردی از«عدی» (یعنی عمر) به حکومت دست یافت او هم کوششی کرد و خود را به مشقت انداخت، و اکنون پس از ده سال حکومت تنها نامی ازاو باقی مانده است. هم چنین برادرمان عثمان.

اما نام «ابن ابی کبشه»(1) را هر روز و شب پنج مرتبه با فریاد بلند «اشهد أنّ محمّدًا رسول اللّه» اعلام می کنند، آیا دیگر من چه عملی انجام دهم که ذکر من بماند و از من یاد شود، نه من هرگز به آنها (یعنی بنی هاشم) احسان نخواهم کرد.

با زنده بودن نام پیامبر هیچ یادی باقی نخواهد ماند، به خدا سوگند چاره ای نیست مگر آنکه نام پیامبر دفن شود تا هرگز نامی از او برده نشود.(2)

ص :168


1- 1 _ ابی کبشه مردی بود از قبیله خزاعه که با قریش بر سر بت پرستی و پیروی از شعرا مخالفت می کرد، و چون پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با مشرکان در امر بت پرستی مخالفت می فرمود حضرتش را با تشبیه به «ابی کبشه» به این لقب می خواندند. و بنا بر قولی: «ابی کبشه» جدّ مادری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است و بدین رو او را منسوب به آن مرد می دانستند، مجمع البحرین طریحی واژه «کبش» .
2- 2 _ «مروج الذهب» 2/ 341. ابن ابی الحدید 5/192. نصایح الکافیه حضرمی ص 124.

جنگ صفین

یکی از جنایات بزرگ و فراموش نشدنی معاویه ، راه اندازی جنگ صفین بود ، که درخروج از فرمان امام زمان واجب الاطاعه عصر خود و رویاروئی با خلیفه برحق پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم یعنی امیرموءمنان علی علیه السلام خلاصه می شد، و پیامبر گرامی اسلام بطور مکرر به عنوان مقاتله و کشتار علی با قاسطین و تجاوزگران از آن پیشگوئی فرمود.

بااینکه _ گذشته از نصوص قاطعانه و تصریحات فراوان پیامبر اکرم درباره خلافت بلافصل علی ، اگر قرار بود خلیفه پیامبر از طریق رای گیری عمومی یا اعلام نظر اهل حل و عقد انتخاب و تعیین گردد، تا به رسمیت شناخته شود ، طبق گزارشهای تاریخی و دست اول خود اهل تسنن _ تنها خلافت امیر موءمنان علی علیه السلام از چنین ضابطه ای برخوردار بود و دیگر هیچکس.

زیرا انتخاب امیرموءمنان نه از طریق زور و تهدید __ مانند غائله آتش سوزی خانه حضرت زهرا ، که با تهدید و قسم به آتش زدن خانه آن حضرت ، و بالاخره هجوم به داخل خانه او و سقط جنینش (محسن شش ماهه ) __ که برای بیعت با خلیفه اوّل انجام شد ،(1) ونه از رهگذر نصب خلیفه قبلی و رأی گیری تحمیلی از مردم، بدون آنکه شخص منصوب (عمربن خطاب) یا کاندیدای خلافت را بشناسند.

ص :169


1- 1 _ این موضوع با ارائه حدود سی مدرک حدیثی و تاریخی وکلامی اهل تسنن در کتاب «حق با علی است» ص 146 _ 149 مورد بحث و بررسی قرار گرفته مراجعه شود.

و نه از طریق شورائی که به گونه ای شالوده آن ریخته شده بودکه عثمان به خلافت برسد. بلکه انتخاب علی از راه بیعت و رای گیری عمومی آن هم بطور آزاد و از روی میل و اختیار و بر اساس پیشنهاد و استقبال بی سابقه خود مسلمانان بود _ که حضرتش در چگونگی آن فرمود:

«فما راعنی إلاّ والناس کعرف الضّبع إلی ینثالون عَلی من کل جانب حتّی لقد وُطی الحسنان و شُقّ عِطفای، مجتمعین حولی کَرُبَیضَة الغنم»(1)

انبوه جمعیتی که همچون یالهای کفتار بود ، مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزی نمانده بود که (ریحانه های پیامبر) حسن و حسین زیر پا له شوند ، آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت ، و ردایم از دو طرف پاره شد! مردم همانند گوسفندانی (گرگ زده که دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفتند... و با من بیعت بر خلافت کردند _

وتنها تعدادی کمتر از عدد انگشتان، از بیعت با حضرتش سر برتافتند(2) که آنها هم از منافقان یا تیره اموی یا عمال صدقه بگیر عثمان بودند ، و فاقد هرگونه شخصیت تقوائی، علمی و...

با این وصف معاویه از روی جاه طلبی و دشمنی با علی و بی اعتنائی به مقررات اسلامی دم از مخالفت و کوس استقلال طلبی زد ، و به دنبال نامه هائی که بین او و امام رد و بدل شد ، اعلام جنگ داد و با همکاری و نقشه های مزورانه عمروعاص اقدام به خروج و شمشیر کشیدن به روی حجت خدا و صحابه پیامبر و دیگر مسلمانان نمود ، و بالاخره به نوشته ابن عبدربّه و روایت ابن ابی شیبه(3)

ص :170


1- 1 _ نهج البلاغه خطبه سوم معروف به شقشقیه، شرح ابن ابی الحدید 1/ 200
2- 2 _ جهت آگاهی بر تعداد واسامی افراد متخلف یا متعذر از بیعت رجوع شود به تاریخ ابن وردی 1/207 و دیگر مصادر مربوطه
3- 3 _ «عقد الفرید» 4 / 343.

در این جنگ پنجاه هزار تن از مردم شام (طرفداران معاویه) و بیست هزار عراقی (از طرفداران علی) کشته شدند، که به نوشته ابن ابی الحدید تعداد صدها نفر از صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم در لشکر علی بودند و معاویه باید پاسخگوی آن باشد.

بدعت معاویه در سبّ و لعن امیرموءمنان علیه السلام و ادامه آن در شصت سال

بر فراز هفتاد هزار منبر

قبل از پرداختن به اصل مطلب توجه خوانندگان ارجمند را بدین موضوع جلب می کنیم که به موجب روایات متواتر و قطعیّ الصدور منقول در مصادر حدیثی اهل تسنن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با کلمه « من سبّ علیا فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ اللّه» و دیگر تعبیراتی از این قبیل سب و دشنام به علی را سب و دشنام به خود، و سب و دشنام به خود را سب و دشنام به خدا اعلام فرموده، و در بعض روایات سب به خدا را محکوم به جهنم و به رو درافتادن در آتش دوزخ دانسته.(1)

ص :171


1- 1 _ «مسند احمد حنبل» 6/ 323. «خصائص نسائی» ص 24 ، چ تقدم مصر و ص 39 چ بیروت. «مستدرک حاکم» 3/121 و تلخیض آن از ذهبی. «فردوس دیلمی» 4/شماره 5689 . «مناقب خوارزمی» ص 82 و 91 چ نجف . «مناقب ابن مغازلی» ص 394 شماره 447. «تاریخ ابن عساکر» _ بخش ویژه امام امیرالموءمنین 2/184 شماره 660 . «فرائد السمطین» حموینی 1/302 شماره 240 . «کفایة الطالب» ص 83 . «ذخائر العقبی» ص 66 ، نیز ریاض النضره 2/219 . «فصول المهمه» ابن صباغ ص 111. «صواعق المحرقه» ابن حجر ص 74. «اخبار شعراء» الشیعه مرزبانی ص 30 چ حیدریه . «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 73 و تعداد فراوانی دیگر مصادر مربوطه که به خاطر اختصار بدین مقدار اکتفا شد.

و شکی نیست که سب و دشنام به خدا و رسولش بزرگترین گناه است ، و جنایتی است کفرآمیز که بحث فقهی آن موکول به فرصت دیگری است، و سرنوشت اش _ طبق فراز آخر حدیث _ با خواری به روافتادن در آتش جهنم باشد.

اکنون می گوئیم: به نوشته مورخین معاویه از روی بغض و دشمنی با امام امیرموءمنان علیه السلام هم خود برفراز منبر مرتکب بدعت کفر آمیز سب ولعن بر آن حضرت می شد، و هم به تمام بلاد و کشورهای اسلامی تحت نفوذش بخشنامه صادر کرد، تا خطبا و ائمه جمعه و دیگر مردم بطور علنی و برفراز منابر اسلامی آن بزرگوار و حتی دو ریحانه پیامبر حسن و حسین علیهم السلام را سب ولعن نمایند.(1)

و در این زمینه حتی عده ای از صحابه وشخصیت های بزرگ اسلامی امثال

ص :172


1- 1 _ «تاریخ یعقوبی» 3/48. «مروج الذهب» 2/167 چ لیدن «آداب السلطانیه» فخری ص 129 «العقد الفرید» 2/300 و در چ لجنه تالیف مصر 4/366 «مستدرک» حاکم 2/358 و تلخیص ذهبی «معجم البلدان» 5/ 58 چ بیروت «الکامل» ابن اثیر 7/17 «شرح نهج البلاغة» 4/54 _ 128 و5/131 باتصریح به نام حسنین علیهماالسلام و 11/ 44 _ 46 و 13/222 «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 243 ، ضمن شرح حال عمر بن عبدالعزیز «تاریخ الخمیس» دیاربکری 2/317 «نصایح الکافیه» لمن یتولی معاویه ص 97

حجربن عدی را به جرم امتناع و خودداری از ارتکاب این جنایت به قتل رسانید(1). یا دستور داد زنده بگور نمایند(2)

بطور خلاصه بدعت سب و لعن به امام امیر موءمنان علیه السلام طبق نوشته علما و مورخین اهل تسنن از جمله زمخشری در ربیع الابرار(3) وسیوطی _ به نقل «ذخیرة المآل عجیلی»(4) در طول شصت سال برفراز هفتاد هزار منبر در کشورها ومناطق شرق وغرب اسلامی به پیروی از معاویه و به دستور خلفای دروغین بنی امیه و عمال دست نشانده آنها دائر و برقرار بود ، و مسلمانان سنی مذهب خواه وناخواه به رهروی راه معاویه روش کفرآمیز و دشمنی با خدا و رسولش را ادامه می دادند.

آری متأسفانه نه تنها خطباء و ائمه جمعه و جماعت سنی و جیره خوار دربار ، مجری خواسته های شوم بنی امیه بودند، بلکه دیگر علما وقضات هم با شرکت در تجمعات مربوطه و سکوت در مقابل عمل کفر آمیز سب ولعن به

ص :173


1- 1 _ رجوع شود به مقتل حجربن عدی اوائل جزء 16 اغانی ابوالفرج الامامة والسیاسة 1/131 و در چ دیگر 148. «تاریخ طبری» حوادث سال پنجاه و یک ، 5/95 و 253 _ 280. «کامل »ابن اثیر 3/352 _ 357 و 472 _ 488 «جمهرة رسائل العرب » احمد زکی صفوت 2/67
2- 2 _ معاویه، عبدالرحمان بن حسان عنزی را به خاطر امتناع از لعن بر امیرمؤمنان ، تحویل زیاد داد، تا او را چنان بکشد که در اسلام کسی را نکشته باشند، پس زیاد او را زنده دفن نمود. الغدیر11/ 52.
3- 3 _ ربیع الابرار به نقل الغدیر 2/102
4- 4 _ ذخیرة المال در شرح ارجوزه «عقد جواهر اللئال» هردو از احمد بن عبدالقادر حفظی عجیلی شافعی « م حدود 1228» نیو به نقل الغدیر و به نوشته اعلام زرکلی 1/154 ، نسخه خطی آن 250 ورق در کتابخانه حبشی غرفه یمن موجود است در. نیز در کتابخانه ناصریه لکهنو _ به نقل صاحب عبقات الانوار _ و شاید نیز در کتابخانه امام امیرالموءمنین نجف ، برحسب نقل علامه امینی از آن درخلال الغدیر.

علی، بالاترین درجه همکاری را با دستگاه های آن چنانی از خود نشان می دادند تا وقتی که عمر بن عبدالعزیز به شرحی که ذیل نام او می خوانید دستور ممنوعیت لعن بر فراز منابر را صادر و آن را موقوف کرد.

و اما کفر آمیز بودن سب و لعن به علی، پس مراجعه شود به شرح ابن ابی الحدید ج 4 ص 62 ، داستان تکفیر توأم با قسم محمد بن حنفیه سب کننده به علی را در مجلس عبداللّه بن زبیر _ که بر فراز منبر حضرتش را مورد اهانت قرار داد_ و هیچکس حتی ابن زبیر محمد حنفیه را تکذیب و تخطئه نکرد، نیز درپایان صواعق المحرقه ابن حجر _ بخش تلخیص مناقب اهل البیت _ که مشتمل بر آراء فقهاء در کفر سب کننده به پیامبر و خلفا است.

قتل ریحانه رسول اللّه امام حسن مجتبی به وسیله زوجه اش

یکی از جنایات کفر آمیز وغیر قابل انکار معاویه ، توطئه واقدام به قتل سبط اکبر پیامبر و امام زمان برحق بعد از امیرموءمنان حضرت امام حسن بن علی علیه السلام بود.

ابوالفرج اصفهانی پیرامون سبب وفات امام حسن علیه السلام نوشته است: معاویه در صدد برآمد برای پسرش یزید بیعت بگیرد، پس هیچ چیزی برای وی سنگین تر از امر حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نبود، از این رو هر دو را با نقشه مسوم کرد ، و هر دو بر اثر مسموم شدن درگذشتند.

نیز ابوالفرج و دیگر مورخان نوشته اند: معاویه سمّی برای جعده بنت اشعث بن قیس، زوجه امام حسن علیه السلام فرستاد و پیغام داد: اگر حسن را کشتی صد هزار درهم به تو جایزه دهم ، و تو را به همسری فرزندم یزید در آورم.

چون جعده تن به این جنایت داد معاویه مبلغ مورد قرارداد را برای وی فرستاد، و درباره ازدواج او با یزید گفت: می ترسم کاری که با پسر رسول خدا کردی ، در حق پسرم یزید انجام دهی ، و به روایت دیگر گفت: چون فرزندم را

ص :174

دوست دارم نمی توانم ترا به زوجیت او درآورم.(1)

قتل عام شیعیان و جعل حدیث بر علیه حضرت علی علیه السلام و...

مورخ شهیر ابوالحسن مدائنی ( م 225) در کتاب «الاحداث» نوشته است : معاویه بعداز « عام الجماعه » به عمال خود در مناطق تحت نفوذش بخشنامه ای صادر کرد مبنی براینکه:

من اعلام بیزاری می کنم از کسی که چیزی از فضائل ابوتراب (علی بن ابیطالب) و خاندانش را روایت کند.

پس خطبا در هر محلی و بر فراز هر منبری علی را لعن می کردند ، و از او تبری می جستند ، و به او و اهل بیتش ناسزا می گفتند، و بدتر از همه مردم کوفه بخاطر فراوانی شیعیان علی علیه السلام در آن، دست بگریبان شدیدترین بلا و محنت بودند.

ص :175


1- 1 _ «مقاتل الطالبین» ص 50 و 73. «مروج الذهب» 2/50. «استیعاب» قرطبی 1/141. «تاریخ ابن عساکر» _ بخش امام حسن _ ص 216. «انساب الاشراف» بلاذری 3/47 ذیل حدیث 56. «ربیع الابرار » زمخشری باب 81 5/208. «تذکرة الخواص» ص 211 چ نجف ، به نقل از شعبی. «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 16/11 ،29. «نصایح الکافیه» عقیلی ص 80. «اهل بیت» توفیق ابوعلم ص 402. نیز «الغدیر» علامه امینی این موضوع را از طبقات ابن سعد و تهذیب الکمال و مراة العجائب محمد بن عمر زین الدین، و حسن السیره عبدالقادر طبری نبیره محب طبری صاحب ریاض النظره نقل نموده.

معاویه زیاد بن سمیّه رابه حکومت کوفه گماشت و بصره را هم بدان ضمیمه کرد، زیاد که در دوران امیرموءمنان علیه السلام خود جزو شیعیان بود ، و ایشان را به خوبی می شناخت، شیعیان را در زیر هر سنگی که پنهان بودند ، ردیابی می کرد، دست وپاهایشان را بریده و چشم هایشان را کور، و ایشان را به درخت نخل می آویخت و به قتل می رساند ، و یا طرد و از عراق تبعید می کرد ، آن چنان که دیگر افراد سرشناسی از شیعه در عراق پیدا نمی شد.

نیز معاویه به عمال خود در هرکجا که بودند نوشت: به هیچ عنوانی اجازه شهادت دادن به شیعه علی داده نشود ، و شهادت شیعه علی مردود قلمداد گردد، ودر هرکجا برخورد به شیعیان عثمان و دوستاران و راویان فضائل و مناقبش کردید در مجالس آن ها شرکت کنید ، و آنان را به خود نزدیک نموده و گرامی دارید و آنچه را هرکس از این گروه روایت کند ، عینا با نام خود و پدر و عشیره اش ، جهت تشویق و کمک های مختلف به من گزارش دهید.

و چون به خاطر پاداشها و بخشش ها و لباس ها و زمین های واگذاری به عرب وعجم این کار عملی شد، هرچه بیشتر فضائل و مناقب دروغین عثمان فراوان و شایع گردید ، و مسلمانان فریب خورده از این رهگذر در توسعه بیشتر مالی و خانه های قیمتی با یکدگر به رقابت و فخر فروشی برخاستند ، و کار به جائی رسید که هر شخص مردود و رانده شده از مردم ، که مراجعه به عاملی از عمال معاویه می کرد و درباره فضائل عثمان فضل و منقبتی روایت می نمود ، فورا نام او را ثبت و وی را مورد تقرب و شفقت قرار می دادند.

پس مدتی بدین منوال گذشت تا اینکه معاویه به عمال خود نوشت:

اکنون در هر شهر و دیار و محل و ناحیه ای حدیث درباره عثمان شایع و فراوان گردیده، پس با رسیدن نامه من مردم را دعوت به نقل حدیث درباره صحابه و خلفای نخستین کنید ، و مبادا احدی از مسلمین خبری را درباره ابوتراب (علی بن ابیطالب) روایت کند ، و شما آن را ترک نمائید، مگر آنکه نقض

ص :176

آن (یعنی همانندش) را درباره صحابه بیاورید، که این کار مایه روشنائی دیدگان من و از هر چیزی نزد من محبوب تر است، و برای احتجاج و دلیل تراشی بر علیه ابوتراب و شیعه او ، کوبنده تر ، سخت تر وناگوارتر از ذکر فضائل و مناقب عثمان خواهد بود.

پس نامه های او بر مردم خوانده شد و اخبار فراوانی که حقیقتی برای آن نبود ساخته و منتشر گردید..(1)

دیگر چه مقدار نیروهای انسانی و مالی صرف انجام این بخشنامه و اجراء عملی آن شد ، و چه افرادی با دین فروشی این دستور را تعقیب و انجام دادند و از همه بدتر ، چه عکس العمل های زیان بار عقیدتی و عملی و سیاسی و اخلاقی در جامعه اسلامی به بارآمد، خدا می داند و بس.

اما یک نمونه آن تشدید اختلافات مذهبی و کشتارها و تفرقه بین مسلمانان و خلط حق به باطل بود ، که با گذشتن حدود چهارده قرن هنوز مردم مسلمان دست به گریبان پیامدهای آن هستند.

آری با اینکه گروه زیادی از محققان حدیث شناس و مورخان ، کتاب های مفصل و مستقلی پیرامون جمع آوری و بررسی و معرفی احادیث ساختگی تالیف کردند که اکثر آنها در قرنهای اخیر چاپ ومنتشر گردید ، مع الوصف نتوانستند آن طوری که باید و شاید منابع حدیثی، فقهی ، تاریخی و تفسیری را از آن همه احادیث جعلی و ساختگی تصفیه نمایند ، بلکه همین عمل در بسیاری از موارد توأم با کینه توزی مذهبی و تعصب جاهلی انجام شد ، و نتیجه اش معکوس یا دست کم منفی بود ، و جهت توضیح بیشتر، خوانندگان ارجمند را به کتاب «فتح الملک العلی» ابن صدیق غماری چ مصر خصوصا ص98 به بعد ارجاع می دهیم.

ص :177


1- 1 _ « شرح نهج البلاغه » ابن ابی الحدید 11/44 _ 50.

الحاق زیاد فاحشه زاده ، به ابوسفیان

معاویه _ بر خلاف دستور صریح قرآن مجید که با آیه شریفه:

«أُدعوهم لابائهم هو أقسط عنداللّه»(1)

مقرر فرموده است : فرزندان به نام پدرانشان خوانده شوند ونیز بر خلاف فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «الولد للفراش و للعاهر الحجر»(2) که فرزند فراش و همبستری شرعی را فرزند رسمی اعلام نموده ، و زنا کار را محکوم به سنگباران و طرد نموده ، زیاد را که از زن فاحشه ای به وجود آمده بود ، به پدرش ابوسفیان ملحق کرد، تا از یک چنین عنصر پلید و خون خواری بر علیه خاندان پیامبر و شیعیانشان (که یک یک ایشان را به خوبی می شناخت) سوء استفاده نماید.(3)

و این نخستین بدعت جاهلی بود که معاویه آن را در اسلام تجدید و به اجرا درآورد، و با اینکه هرکس از مردم می فهمید این عمل را تخطئه و معاویه را

ص :178


1- 1 _ سوره احزاب 33/ 5 .
2- 2 _ «صحیح بخاری» کتاب الفرائض 2/199. «صحیح مسلم» کتاب الرضا 1/471. «سنن ترمذی» 1/150 و 2/34. «سنن نسائی» 2/110. «سنن ابی داود 3101. «سنن بیهقی 7/402 و 412 . سبل الاسلام شرح بلوغ المرام 3/277، باعبارت متفق علیه من حدیثه (ای حدیث ابی هریره) واینکه ابن عبدالبرگفته است این روایت از بیست و چند نفر صحابه روایت شده آمده است.
3- 3 _ «عقد الفرید» 3/2. «تاریخ ابن عساکر» 5/409. «کامل ابن اثیر 3/220. «الغدیر» بطور مشروح 10/223.

سرزنش می کرد، امامعاویه اعتنائی نمی کرد و ترتیب اثری بدانها نمی داد ، و بالاخره هزاران نفر از سادات و شیعیان اهل بیت را به دست زیاد زنازاده به دیار نیستی فرستاد.

اعتراف معاویه به حق امیرموءمنان علیه السلام و بیعت گیری برای یزید

درآخرین لحظات عمر

مورخ شهیر اعثم کوفی نویسد: روزی معاویه در اواخر عمرش نظر به چاهی انداخت، در همان موقع بخاری از آن به رویش متصاعد گردید که رویش درهم و دچار لغوه شد، و آن چنان قیافه اش مشوّه و متغیر گردید که از ناراحتی می گریست.

مروان پرسید از چه رو گریه می کنی؟

گفت: از زشتی اعمال خود می گریم ، واز این می ترسم که حق علی را بردم و اصحاب او را کشتم.

پس آن عارضه شدت یافت و پیوسته هذیان می گفت و تشنگی بر او چیره می شد که هرچقدر آب می خورد تشنگی او زیاده می گشت، و بالاخره آن چنان حالت غشوه و بی هوشی بروی مستولی گردید که یک روز و دو روز همچنان به حالت اغماء و بیهوشی می گذشت، و هر دم که به هوش می آمد می گفت: ای پسر ابوطالب چرا با تو مرتکب خلاف شدم و شیعیان آن حضرت را که کشته بود یک یک نام می برد و می گفت: مرا با تو چه کار بود و از چه رو من تو را کشتم؟!

معاویه با دست به گریبان شدن با این حال و ملاحظه عاقبت اعمالش حب جاه و مقام و علاقه به دنیا از دلش بیرون نرفته بود، پس امرا و اکابر و رجال دربار و دیگر مردم را جمع و احضار نمود و از ایشان برای یزید بیعت بر خلافت گرفت ، و از آنها خواست که بعد از خود این روش کفر آمیز را ادامه دهند.

ص :179

آن گاه از یزید پرسید: پس از من چگونه برنامه خلافت و حکومت را اجراء خواهی کرد؟ به روش ابوبکر عمل می کنی که او روشش نیکو و پسندیده بود؟

یزید گفت: نه، من به روش او نتوانم عمل نمود.

معاویه گفت: به روش عمر عمل می کنی که جهادگر در راه خدا بود؟

یزید گفت: همانند عمر هم نتوانم!

معاویه گفت: همچون عثمان رفتار کن که رعایت قوم وقبیله خود کرد.

یزید برای سومین بارپاسخ منفی داد ، و بالاخره از قبول پیروی راه خلفای نامبرده سرباز زد.

در این موقع معاویه آهی سرد از دل پر درد برکشید وگفت: ای پسرم! من به خاطر محبت تو ، حق علی بن ابیطالب را بردم ، و آخرت را به دنیا فروختم ، و بار گناه بر دوش گرفتم، می ترسم نصیحت مرا نشنوی و «خسرالدنیا والاخرة» شوی.

و این خلاصه ای بود از تفصیل داستان بیماری معاویه و بیعت گیری اش برای یزید در واپسین دم حیات ،(1) تذکر این مطلب هم به جاست که یزید با گفتن شعر:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل

عقیده خود را در باره کتاب و سنت اعلام کرد ، و مقصودش از پاسخ به معاویه ، بهانه شانه خالی کردن از التزام عملی به وظائف خلافت بود.

عمرو بن عاص

کلبی در کتاب نسب شناسی خود «مثالب» آورده است که : نابغه مادر عمروعاص از فاحشه های معروف ، رسمی و پرچمدار بود.

ص :180


1- 1 _ «فتوحات» اعثم 4/249 _ 258 چ حیدآباد.

پس عاص بن وائل با گروهی از قریش همچون ابولهب ،امیه بن ابی خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان بن حرب در طهر واحد با وی درآمیختند، و او به عمرو حامله گردید ، و چون وضع حمل نمود، هریک از پنج نفر نامبردگان مدعی پیدایش عمرو از خود شدند ، و با هم به کشمکش در افتادند، اما بیش از همه عاص بن وائل و ابوسفیان در این باره اصرار می ورزیدند، وبالاخره نابغه را حکم قرار دادند.

نابغه هم عاص را اختیار و نوزاد را به او نسبت داد، و چون به وی گفته شد: از چه رو عاص را مقدم داشتی، درحالی که ابوسفیان اشرف از عاص است؟

گفت: مطلب از قراری است که شما می گوئید ، ولی ابوسفیان مردی باشد تنگ نظر، بخیل و بی خاصیت برای دخترانم، اما عاص بن وائل مردی است گشاده نظر و بخشنده ، و به دختران من کمک می کند.(1)

وسبط ابن جوزی نویسد: به همین دلیل امام حسن _ در مجلسی که معاویه تشکیل داد و تعدادی از اطرافیان خود را به حمله کلامی بر علیه آن حضرت وا داشت _ به عمرو عاص فرمود: «ولدت علی فراش مشترک.»

و به روایت ابن ابی الحدید فرمود:

«فإن أمرک مشترک، وضعتک اُمّک مجهولاً، من عُهر و سِفاح، فیک اربعة من قریش ، فغلب علیک جزّارها...»

تو از زن فاحشه ای به وجود آمدی که عده ای مشارکت در هم بستری با او داشتند ، و چهار نفر از قریش مدعی پدری تو بودند که پست ترین آنها از حیث نسب و خبیث ترین آنها در جهت دشمنی پیامبر ، به عنوان پدر بر تو

ص :181


1- 1 _ «ربیع الابرار» 4/444. «تذکرة الخواص» ص 204 _ 205. دنباله شرح حال امام حسن علیه السلام . «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 6/281 _ 285.

غالب و پیروز شد.(1)

و باید دانست یکی از جنایات عمروعاص همکاری او با معاویه در ضدیت با امیرموءمنان و قیام بر علیه آن حضرت بود که مشروح آن در تمام مصادر تاریخی دوران خلافت زیر عنوان جنگ صفین آمده است.

و در راستای جنگ صفین بود که برای پیشگیری از شکست قطعی معاویه، با ابتکار طرح قرآن بر سر نیزه قرار دادن مردم شام و فریب تفرقه آمیز بین لشکر امیرموءمنان علیه السلام ، فرقه خوارج هسته گذاری و تشکل یافت.(2)

آری به اجرا درآوردن این طرح بود که منتهی به قضیه حکمین و پیدایش فرقه ضاله خوارج شد ، و مقاتله و رویاروئی آنها را با امیرموءمنان به دنبال داشت ، و اضافه بر کشته شدن حدود چهار هزار نفر از آنها و بالاخره شهادت آن حضرت به دست آنان انجامید، و ادامه و استمرار یک فرقه انحراف گرای خون خوار، جنگجو، بدعت گذار و مخالف با دیگر فرق اسلامی _ اعم از شیعه وسنی _ را در درازای قرون گذشته اسلام تحقق بخشید، که کتب تاریخی بیانگر مشروح جنگها و خون ریزی هاو فسادهای آنها در کشورها ومناطق اسلامی می باشد ، و بدین ترتیب و بدون شک عمروعاص بیشترین سهم جنایات ناشی از این فرقه را بعد از معاویه به خود اختصاص داد.

و از جمله کسانی که شخصا مورد لعن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم واقع شد ، عمروبن عاص بود.

به روایت واقدی و دیگران ، عمروعاص بسیار پیامبر خدا را هجو و ناسزاگوئی می کرد ، و بچه های مکه را برای آزار و اذیت پیامبر آموزش می داد، و تحریک می کرد ، پس هنگامی که حضرتش به آنها برخورد می کرد ، دسته جمعی

ص :182


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید 6/291.
2- 2 _ «تاریخ ابن وردی» 1 /13 و دهها مصدر تاریخی دیگر.

با فریاد بلند او را هجو می نمودند، و چون گویا یک بار در وقتی که پیامبر در حجر اسماعیل مشغول نماز بود و داد و فریاد بچه ها به هجو گوئی بلند شد، عرض کرد:

اللّهم ان عمروبن العاص هجانی و لست بشاعر، فالعنه بعدد ما هجانی(1)

خدایا عمروبن عاص مرا هجو نمود و من شاعر نیستم (که همانند اوشعر بگویم و با شعر پاسخش دهم) پس به عدد آنچه (باحروف وکلمات) مرا هجو نموده او را لعن فرما.

و در ماجرای احتجاج و مفاخره امام حسن با معاویه واطرافیانش از جمله عمروبن عاص _ که قبلا یادآور شدیم _ به او فرمود:

تو درجاهلیت واسلام دشمن بنی هاشم بودی و تو خود می دانی واین عده همفکرانت هم می دانند که پیامبر خدا را با ایراد هفتاد بیت از شعر، هجو نمودی، پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«اللهم انی لااقول الشعر ولاینبغی لی، اللهم العنه بکل حرف ألف لعنة»

پس بر تو باد لعن الهی به اندازه ای که به شمار درنیاید.(2)

سعید بن عاص

ابو احیحه ، سعید بن عاص بن سعید بن عاص بن امیه به هنگام درگذشت

ص :183


1- 1 _ ابن ابی الحدید 6/282
2- 2 _ «شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 6/291، توضیحا اگر هر مصرعی بطور متوسط با 15 حرف تنظیم شده باشد هر بیتی شامل 30 حرف میشود و با ضرب آن در 70 دو هزار و صد حرف خواهد شد و چون ضرب در هزار شود حاصل آن بیش از دوملیون می شود که به این عدد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عمروعاص را لعنت فرمود. و این غیر از دیگر اسباب و عوامل لعن بر عمروعاص است (مثل من آذی عترتی علیه لعنة اللّه) که دیگر حسابش از محدوده قدرت و آگاهی ما خارج است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حدود نه سال داشت ، و پدرش عاص بن سعید در غزوه بدر به دست امیرموءمنان کشته شد. براین اساس بود که روزی عمر به سعید گفت: از چه رو می بینم رو بر می گردانی؟ گویا پنداری من قاتل پدر تو هستم، نه من او را نکشتم، بلکه علی او را کشت، ولی من خالوی خود عاص بن هشام بن مغیره را بدست خود کشتم.

سعید بن عاص گفت: ای امیرموءمنان اگر تو اورا کشته بودی تو برحق بودی واو برباطل، پس عمر از گفته او اظهار خرسندی نمود،(1) اما بالاخره سعید را به کینه توزی پدرکشی ، در برابر علی تحریک نمود.

و در ایام خلافت عثمان بر اثر شکایات مردم کوفه از ولید و بیرون راندن او از مسجد و از شهر کوفه با سنگ و چوب، به خاطر آمدن به مسجد و نماز خواندن در حال مستی و ارتکاب دیگر جنایات، عثمان ناگزیر سعید را به جای او، به حکومت کوفه منصوب کرد.

سعید هم در حالی که جوانی به خود مغرور و تندرو بود ، به منبر رفت و با تندی و تحقیر و نسبت تفرقه و خلافکاری ، مردم کوفه را مورد خطاب قرار داد و گفت: زمین های سبزه زار اطراف کوفه، باغ و بستان فرزندان قریش است ، و نباید کسی در آن دخالت وتصرف نماید.

پس مردم از وی به عثمان شکایت کردند، و عثمان گفت: هرکس از تندروی امیر و فرمانده خود شکایت دارد ، می خواهد ما او را عزل و برکنار نمائیم.

ودرپایان ترتیب اثری به شکایات نداد و سعید به مدت پنج سال ظالمانه بر مردم کوفه حکومت کرد.

آن گاه مالک اشتر با جمعی از شخصیت های کوفه به شکایت از وی نزد عثمان رفتند ، و در همان موقع سعید هم به مدینه نزد عثمان وارد شد و این بار

ص :184


1- 1 _ «طبقات» ابن سعد 5/20.

نیز عثمان به شکایات مردم کوفه اعتنا نکرد و دستور داد سعید به کوفه بازگردد و به حاکمیت خود ادامه دهد.

پس مالک اشتر و همراهان زودتر از سعید به کوفه آمدند و با تشکیل نیروئی مانع از ورود سعید به کوفه و ادامه کار وی شدند ، و او را بیرون راندند و ابوموسی اشعری را به جای او منصوب کردند...(1)

و این اولین ضربه ای بود که به دستگاه خلافت عثمان وارد شد ، و از جمله جنایات سعید آن بود که یکبار در آخر ماه رمضان پرسید کسی ماه را روءیت نموده؟ مردم گفتند: نه ، اما هاشم بن عتبه بن ابی وقاص که یک چشمش را در جنگ یرموک از دست داده گفته است من ماه را دیده ام.

سعید روی سخن به هاشم که در مجلس حاضر بود نمود وگفت: تو با این چشم کورت ماه را دیده ای؟

هاشم گفت: تو به خاطر چشمم که در راه خدا آسیب دیده است مرا تحقیر و تخطئه می کنی؟ وبالاخره هاشم فردای آن شب در خانه خود صبحانه افطار کرد و مردم که به خاطر اعتمادی که به او داشتند به خانه اش رفته و افطار کردند.

در این موقع سعید، هاشم را احضار و او را کتک زد و خانه اش را هم به آتش کشید.(2)

نیز هنگامی که معاویه دست اندرکار خلافت شد سعید بن عاص را به ولایت مدینه منصوب کرد.(3)

عبدالملک مروان

ص :185


1- 1 _ «طبقات» ابن سعد 5/31 _ 32.
2- 2 _ «طبقات» ابن سعد 5/21.
3- 3 _ پاورقی دکتر سلیم نعیمی بر ربیع الابرار 1/477

سیوطی نوشته است با عبدالملک در ایام خلافت ابن زبیر به ولایت عهدی از طرف پدرش مروان بیعت شد، اما خلافتش به صحت نپیوست ، همچنان بر مصر و از آن پس بر عراق و اطراف آن دست انداخته و حکومت می کرد تا وقتی که ابن زبیر در سال 73 کشته شد، پس عنوان خلافت عبدالملک تثبیت و به صحت پیوست،(1) و در همین سال بود که حجاج (در غائله ابن زبیر و پناهندگیش به کعبه، با نصب منجنیق) کعبه را درهم کوبید ، و بعدا به شکل فعلی درآورد.

سپس می نویسد: ابن ابی عائشه گوید: به هنگامی که امر خلافت (با مرگ پدرش مروان) به او منتهی شد و خبر مرگ پدرش به وی رسید، قرآن در برابر وی بود، پس آن را بر هم نهاد وگفت: هذا آخرالعهد بک ، این آخرین دیدار و برخورد من با تو بود و دیگر خداحافظ.(2)

واین موضوع را قبل از سیوطی، خطیب بغدادی و صفدی و بعد از سیوطی زرکلی هم نوشته اند.(3)

راستی باید گفت: اگر عبدالملک در دوران عمرش یک مرتبه حرفی راست و از روی حقیقت گفته است ، کلمه وداع و خداحافظی همیشگی او با قرآن بوده که با تحویل حکومت عراق به حجاج اقدام به برچیدن بساط اسلام و قیام عملی علیه قرآن نمود.

نیز به نقل از «اوّلیات» عسکری نویسد: نخستین کسی که در اسلام غَدْر و حیله کرد عبدالملک بود ، و هم نخستین کسی که نهی از سخن گفتن در محضر

ص :186


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» 214 و 217.
2- 2 _ همان مصدر .
3- 3 _ «تاریخ بغداد» 10/390 به دوسند . «فوات الوفیات» 2/14. «اعلام زرکلی» 4/پاورقی ص 165.

خلفا نمود ، و نخستین کسی که نهی از «امر به معروف» کرد. وگفت: به خدا قسم احدی مرا _ بعد از مقام خلافت _ امر به تقوی نکند مگر آنکه گردنش را بزنم و از منبر بزیر آمد.(1)

همچنین از قول مدائنی نویسد: عبدالملک به هنگام مرگ روی سخن به ولیعهدش ولید کرد و گفت: در آنچه تو را در آن وا می گذارم تقوای خدا را پیش گیر... آن گاه (در توضیح تقوی) گفت: حجاج را بنگر و گرامی دار، چه او بود که _ منابر خلافت را برای شماها آماده و راهش را هموار نمود، ای ولید، حجاج شمشیر توست و دست تو علیه کسی که با تو رقابت نماید، پس درباره وی به حرف هیچکس گوش مده ، و تو به او محتاج تری تا او به تو، وچون من مُردم، مردم را به بیعت دعوت کن، پس کسی که سرش را در برابر تو تکان داد تو شمشیرت را در مقابل او تکان ده.

و به نقل از دیگری نویسد: چون عبدالملک به حال جاندادن درآمد و ولید داخل حجره شد، شعری خواند که ولید به گریه افتاد، عبدالملک گفت: همانند ناله زنان ناله می کنی ، وقتی من مُردم پاچه ات را بالا بزن و پوست پلنگ بپوش و شمشیرت را بردوش نِه و هرکس در صدد خودنمائی برآمد گردنش را بزن و هرکس سکوت کرد به درد خودش خواهد مرد.

سپس سیوطی گوید: اگر عبدالملک هیچ گونه سوء رفتاری نداشت مگر حجاج و مسلط ساختن او را بر مسلمین و بر صحابه (که آنها را خوار و ذلیل کند و مورد قتل و ضرب وشکنجه و فحش و زندان قرار دهد تا آن جا که تعداد بی شماری از صحابه و بزرگان تابعین را کشت، تا چه رسد به دیگران، و گردن انس بن مالک و دیگر صحابه را مهر رقیت و بندگی زد) و او را همین بس که خدای

ص :187


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» 219.

رحمتش نکند ووی رانبخشاید.(1)

حجاج بن یوسف ثقفی «40 _ 95» یا سیئه ای از سیئات بنی مروان

وی اصلش از طائف بود پس منتقل به شام گردید و به روح بن زنباغ، نایب عبدالملک مروان پیوست ، و در پلیس او وارد شد و همچنان خودنمائی می کرد تا آن جا که عبدالملک او را به فرماندهی سپاه منصوب کرد ، و دستور داد علیه عبداللّه بن زبیر به پاخیزد.

حجاج با لشکر فراوانی به حجاز رفت و ابن زبیر را که بر اثر احساس خطر به کعبه پناهنده شده بود ، با نصب منجنیق و تخریب کعبه مقدسه کشت و اطرافیانش را متفرق نمود، پس از طرف عبدالملک عهده دار ولایت مکه، مدینه و طائف شد ، و ازآن پس عراق را نیز درحالی که دچار آشوب بود به عهده اش گذارد ، و او هم آشوب را با کشتار و خفقان سرکوب و به آرامش تبدیل نمود و به مدت بیست سال بر مسند امارت نشست و شهر واسط را در بین کوفه و بصره بنا نهاد ، و او به اتفاق مورخان مردی بود خون ریز و خون آشام و کتاب هائی درباره او نوشته شده از جمله «سیف بنی مروان، الحجاج» که تألیف عبدالرزاق حمیده و به چاپ رسیده است.(2)

ابن ابی الحدید نوشته است: حجاج در کوفه خطبه می خواند ، پس سخن از زائران قبر رسول خدا به میان آورد و گفت: نیستی و نابودی بر آنها باد که به دور یک مشت چوب و سنگ پوسیده می گردند ، چرا به دور کاخ امیرالموءمنین

ص :188


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» ص 220.
2- 2_ «اعلام زرکلی» 2/168.

عبدالملک طواف نمی کنند، آیانمی دانند خلیفه شخص بهتر، از رسول و فرستاده اوست.(1)

هم او سعیدبن جبیر اسدی کوفی را که ازائمه حدیث و علمای اسلام و روات صحاح سته(2) و زهاد معروف بود و هریک از رجال حدیث شناسی او را با عالیترین تعبیرات ستوده اند، به جرم تشیع دستور قتلش رادر حضور خود صادر و او را شهید کردند.(3)

و عطیه بن سعد بن جناده را به جرم امتناع از دشنام به امیرموءمنان چهارصد ضربه شلاق زد ، و بالأخره عطیه زیر بار ننگ جسارت به آن حضرت نرفت.(4)

و عبدالرحمان بن ابی لیلی انصاری را ( که از خواص امیرموءمنان و پرچمدار آن حضرت در جنگ جمل و از راویان صحاح سته بود ) برای دشنام به امیرموءمنان علیه السلام آن قدر با شلاق یا چوب زد ، که کتفش سیاه شد و او تن بدین جنایت نداد.(5)

و کمیل بن زیاد نخعی _ راوی دعای کمیل _ را به جرم تشیع و دوستی امیرموءمنان کشت.(6)

نیز به بهانه دخالت در قتل عثمان یا خودداری از یاری اش ، دست جابر بن عبداللّه انصاری و گروهی دیگر از صحابه را همانند اهل ذمه با خالکوبی و گردن

ص :189


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» 15/242 نصایح الکافیه ص 81.
2- 2 _ «الکاشف ذهبی » 1/56 شماره 1880.
3- 3 _ «وفیات الاعیان» 1/204. «طبقات » ابن سعد6/178 و دیگر مصادر مندرج در «اعلام زرکلی» 3/93.
4- 4 _ «مراه الجنان» یافعی 1/242. «تهذیب التهذیب» ابن حجر 7/226.
5- 5_ «تذکره الحفاظ» ذهبی ص 58 شماره 42 الغدیر2/97.
6- 6 _ « شرح نهج البلاغة » ابن ابی الحدید 17/149.

انس بن مالک و سهل ساعدی را با داغ کردن علامتگذاری نمود.(1)

ابوسهل از اعمش روایت نموده که گفت: واللّه شنیدم حجاج بن یوسف می گوید: شگفتا از عبدهذیل (عبداللّه بن مسعود) که می پنداشت قرآنی را قرائت می کند که از نزد خدا آمده ، واللّه اینها جز الفاظ بهم بافته اعراب چیز دیگری نیست ، به خدا سوگند اگر او را درک نموده بودم گردنش را می زدم.(2)

نیز ضمن خطبه ای گفت: به اندازه ای که می توانید تقوای الهی را پیشه کنید، (یعنی چندان به خود زحمت ندهید) که در آن ثوابی نباشد، و اطاعت کنید امیرالموءمنین عبدالملک را که عین ثواب است، واللّه اگر دستور دهم مردم از فلان درب مسجد وارد شوند و از دربی دیگر خارج شوند و تخلف کنند خونهای آنهاو اموالشان برمن حلال خواهد بود.(3)

و دو نفر مرد درباره حجاج کارشان به اختلاف کشیده شد یکی می گفت: حجاج کافر است و دیگری می گفت: موءمن گمراه، پس از شعبی سؤال کردند، شعبی گفت: او موءمن به جبت و طاغوت باشد و کافر به خدای عظیم.

و از واصل بن عبدالأعلی درباره حجاج سؤال شد، گفت: درباره پیرکافر از من پرسش می کنید؟

و قاسم بن مخیمره گفت: حجاج مقررات اسلام را از هم گسیخته و پاره کرد.

و عاصم بن ابی النجود گفت: هیچ حدیث و حرمتی برای خداوند نبود مگر آنکه حجاج آن را درهم شکست.

ص :190


1- 1 _ «انساب الاشراف» بلاذری 5/373. «تاریخ طبری» 7 /2068. «کامل» ابن اثیر 7/149 ، (الغدیر 9/29 _ 130).
2- 2 _ «مستدرک» حاکم 3/556. «تاریخ ابن عساکر» 4/69 با اضافه «ولأخلیّن منها المصحف ولوبضلع خنزیر ».
3- 3 _ «تاریخ ابن عساکر» 4/369 _ 81. «الغدیر» 10/51 ».

طاوس گفت: تعجب کردم از برادرانم از اهل عراق که حجاج را موءمن می نامند.

و اجهوری گفت: امام محمد بن عُرفه و محققان از اتباعش کفر حجاج را اختیار کردند(1) وبه نقل ترمذی و ابن عساکر از هشام بن حسّان آمار کشته شده گان به دست حجاج یا به دستور او یکصدوبیست هزار نفر بود،(2) و افراد زندانی او ، که (گویا پس از مرگش) آمارگیری شد ، به هفتاد هزار نفر رسید ، که سی هزار نفر زن و بقیه مرد بودند ،(3) دیگر چه تعدادی از آنها براثر خفقان زندان و کمبود غذا و آب و هوای آزاد، شکنجه و ناراحتی روحی و روانی نابود شدند و چه تعدادی جان سالم و نیمه سالم به در بردند، خدا می داند.

هم او امام امیرموءمنان علی علیه السلام را لعن می کرد و دیگران را هم وادار به لعن می نمود و چون مردی به او گفت: کسان من مرا عاق نموده و نامم را علی گذارده اند، پس نام مرا تغییر ده و صله ای به من ده که من فقیرم، حجاج گفت: به خاطر لطف آنچه بدان متوسل شدی نامت را فلان قرار دادم و تو را متصدی فلان پُست کردم و او را برای تصدی آن پُست فرستاد.(4)

ولید بن عبدالمک «45_96»

ص :191


1- 1 _ «تاریخ ابن عساکر» 4/81. «الغدیر» 10/51.
2- 2 _ «صحیح ترمذی» 9/64. «تاریخ ابن عساکر» 4/80. «تیسیر الوصول» 364.
3- 3_ «تاریخ ابن عساکر» 4/80. «المستطرف» ابشیهی 1/66.
4- 4 _ «شرح نهج البلاغة» ابن ابی الحدید 4/58.

پس از مرگ عبدالملک نخستین فرزندش ولید بنا به ولایت عهدی از طرف پدرش بر مسند خلافت نشست.

سیوطی نویسد: شعبی گفته است چون پدر و مادرش او را به حال خوشگذرانی تربیت کردند ، به سن جوانی رسید اما بدون ادب.

و روح بن زنباع گوید: روزی بر عبدالملک وارد شدم و درحالی که او را مهموم دیدم گفت: فکر کردم درباره کسی که او را زمامدار امر عرب نمایم، چنین کسی را نیافتم.

گفتم: نظرت درباره ولید چگونه است؟

گفت: او نحو و قواعد زبان عرب را نمی داند ، و چون ولید این سخن را شنید در ساعت از جابر خواست و اصحاب خود را جمع کرد و به مدت شش ماه در خانه ای با آنها به یادگیری نحو نشست ، سپس از آن خانه بیرون آمد در صورتی که نسبت به گذشته جاهل تر بود، پس عبدالملک گفت: اما او معذورتر از آن است که بتواند نحو را بیاموزد.

و ابو الزناد گوید: ولید بسیار غلط گو بود آن چنان که بر فراز منبر نبوی گفت: «یا اهلُ المدینه» بضم اهل نه به فتح.

و ابوعکرمه نقل کرد: ولید برفراز منبر آیه «یا لَیْتَها کانَت القاضِیَة» را به غلط یا لیتُها خواند.

نیز سیوطی نویسد: ولید جبّار ظالم یعنی زور گوی ستمگر بود.

و ابونعیم در حلیه از عمر بن عبدالعزیز آورده که (درحالی که ولید در شام بود و حجاج در عراق و عثمان بن حباره در حجاز و قرة بن شریک در مصر) گفت: واللّه ظلم زمین را فرا گرفته است.

نیز از قول عمر بن عبدالعزیز نویسد: هنگامی که ولید را در قبر نهادند

ص :192

همچنان پاهای خود را بر زمین می زد.(1)

و مسعودی نویسد: ولید جباری سرکش و ستمگری گستاخ بود، پدرش وصیت کرده بود که حجاج را گرامی بدار و از پوست پلنگ لباس بپوشد و پیوسته شمشیر بر دوش نهد ، تا اگر کسی در برابر او خود نمائی کند فورا گردنش را بزند.

ولید هم به وصیت پدر عمل کرد، پس هرچه بیشتر دست حجاج را برای کشتن و شکنجه دادن باز و آزاد گذارد ، و در ایام ولید بود که حجاج ، سعید بن جبیر را به قتل رسانید.(2)

در دوران ولید ، عمر بن عبدالعزیز از طرف وی والی مدینه و پناهگاه هر ستمدیده ای بود، آن چنان که فراریان از ظلم حجاج در عراق به او پناهنده می شدند. پس عمر نامه ای مبنی بر تندروی و شدت ظلم حجاج به ولید نوشت.

ولید هم بخاطر خوشامد حجاج، عمر بن عبدالعزیز رااز ولایت مدینه برکنار نمود و بدین مقدار هم اکتفا نکرد، بلکه از حجاج خواست تا کسی را که خود مایل است برای ولایت حجاز معرفی نماید، پس حجاج، خالدبن عبداللّه قسری جلاد خونخوار (که خود متهم و مادرش نصرانی و برای او کنیسه ای ساخته بود) را معرفی کرد ، و ولید وی را به جای عمر در مکه منصوب نمود.(3)

و ابن اثیر ضمن رویداهای سال 89 نویسد: دراین سال خالد بن عبداللّه قسری والی مکه شد ، پس به ایراد خطبه پرداخت و گفت: ای مردم کدام یک اعظم و بالاترند، خلیفه مرد بر اهلش (یعنی ولید بن عبدالملک) یا فرستاده او به سوی آنها (یعنی حضرت ابراهیم ) ؟ به خدا سوگند شما فضل خلیفه را

ص :193


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» ص 223، 225.
2- 2 _ «طبقات ابن سعد» 6/178. «تاریخ طبری» 8/293.
3- 3_ الشیعه و الحاکمون ص 102

نمی دانید.

حضرت ابراهیم از خدا آب طلبید ، پس به آب شور نیمه تلخ زمزم سیرابش کرد ، و خلیفه (ولید) آب طلبید، پس به آب گوارای خوشمزه چاهی که حفر نمود ، وی را سیراب کرد. و خالد آب آن چاه را در حوضی که در کنار چاه زمزم ساخته بود می ریخت تا بهتر بودن آن آب را بر آب زمزم ثابت نماید، اما خداوند آب آن چاه رافرونشاند و خشکانید.(1)

و ابوالفرج اصفهانی گوید: خالد از آب زمزم به ام جعلان تعبیر می کرد و هم او بر فراز منبر رفت و _ در حالی که روی سخنش به مردم بود _ گفت: تا چه اندازه باطل ما بر حق شما پیروز خواهد شد؟ آیا وقت آن نرسیده که پروردگار شما برای شما غضب کند (یعنی ما را سرکوب نماید) بدون شک اگر امیرالموءمنین به من دستور دهد من کعبه را به صورت پاره سنگ در آورم و به شام انتقال دهم، واللّه امیرالموءمنین (ولید) از پیامبران خدا در نزد او گرامی تر است.

سپس نویسد: خالد زندیق و مادرش نصرانی بود و او نصاری و مجوس را فرمانده و متولی امر مسلمانان قرار می داد ، و آنها را وادار به خفت دادن و مضروب ساختن مسلمانان می کرد ، و ازدواج کنیزان مسلمان را بر نصاری مباح و اجازه می داد آنها را بخرند ، و با آنها به زناشوئی پردازند.(2)

عمر بن عبد العزیز «61/63 _ 101»

او نخست از سال 86 تا 93 از طرف ولید بن عبدالملک والی مدینه بود و به نوشته سیوطی به خاطر افراط در تنعّم و خوشگذرانی و تکبر و خودنمائی در راه رفتن ، مورد انتقاد و عیب جوئی واقع شده، و سپس در صفر سال 99 به ولایت

ص :194


1- 1_ «کامل ابن اثیر» حوادث سال 89.
2- 2 _ «اغانی ابوالفرج» 19/59 و دنباله آن . «وفیات الاعیان» 7/2 برقم 202.

عهدی از طرف سلیمان بن عبدالملک با وی بیعت کردند ، و دوسال و پنج ماه خلافتش به طول انجامید.

اگر چه امثال سیوطی فضائل اخلاقی و عقیدتی فراوانی برای او برشمرده اند که هم از نظر سند و هم از نظر فضیلت به معنای واقعی و منطبق با قرآن و سنت محل تامل و ناباوری است، لکن آنچه از نظر تاریخ مسلم و مستند است ، مسئله منع لعن و تعطیل بدعت دشنام بر امام امیرالموءمنین است ، که معاویه آن را برقرار نمود و زمامداران بنی امیه آن را تثبیت و ادامه دادند.

ولی مطلب بدین شرح بود که عمر بن عبدالعزیز احساس کرد بنی امیه به خاطر ارتکاب این بدعت کفرآمیز از نظر مسلمانان ساقط و مورد نفرت واقع شده اند، پس اقدام به منع آن نمود، اما متأسفانه؛ اوّلا منع سب ، مختص لعن خطباء و ائمه جمعه بر فراز منبرها بود ، نه بطور عموم و کلّی،(1) لذا حتی در ایام منصور عباسی حدود نیم قرن بعد از فوت عمر بن عبدالعزیز « م 101» بدعت کفرآمیز معاویه و بنی امیه همچنان ادامه داشت ، و روات ثقات!؟ مجلس خود را با سب و ناسزا گوئی به علی برگزار می کردند ، و چون مثل ابوخالد کلاعی ثور بن یزید حمصی، که از حفاظ حدیث و اوثق اهل شام ( م 153) در جمع آنها بود و سب نمی کرد، پاهای او را می گرفتند و وی را برزمین می کشیدند.(2)

ثانیاً: چون مسلمانان به خاطر جنایات معاویه گاهی او و اتباعش را لعن می کردند ، از لعن و دشنام به معاویه هم جلوگیری شدید به عمل آورد و ابراهیم بن میسره گوید: من ندیدم عمر بن عبدالعزیز کسی را در دوران خلافتش بزند

ص :195


1- 1 _ «مروج الذهب »مسعودی 29/167. «تاریخ یعقوبی» 3/48. « کامل ابن اثیر» 7/17. «تاریخ الخلفاء » سیوطی 243.
2- 2 _ «تهذیب الکمال» ابن حجر 4/427.

مگر مردی را که متعرض معاویه شد، پس او را سه ضربه شلاق زد.(1)

نیز ابن تیمیه نویسد :عمر بن عبدالعزیز کسی را که لعن بر عثمان و معاویه می کرد با شلاق مجازات می نمود.(2)

و به یاد دارم هنگامی که مرحوم علامه امینی با پیشنهاد و وساطت این جانب در دعوت از ایشان به اصفهان تشریف آورد، در مسجد جامع بر فراز منبر داستانی ایراد فرمود که متأسفانه غفلت شد از سند آن سؤال شود ولی آنچه مسلم است معظم له حرفی بدون سند ایراد نمی فرمود، آن هم در مجلسی که مشحون به هزاران مستمع بود و صدها نفر از علما و فضلاء و وعاظ و اساتید وافراد دانشگاهی و نویسنده در آن شرکت داشتند، و داستان بدین قرار بود که:

عمر بن عبدالعزیز دستور داد هرکس لعن بر معاویه کند باید با پنجاه ضربه تازیانه مجازات گردد، و هرکس عمروعاص را لعن کند با سی ضربه تازیانه و هرکس علی بن ابی طالب را لعن کند ، تنها او را موعظه نمایند که مثلا شایسته نیست موءمن زبانش را بر لعن به دیگری آلوده کند، اما تازیانه نه.

و زمخشری نوشته است: عمر بن عبدالعزیز به عامل خود نوشت: به من خبر رسیده که پیش از تو گروهی به ابوبکر و عمر دشنام می دادند پس هرکس را که در این باره شاهدی علیه او شهادت داد ، بزن همانند زدن کسی که ظالمانه برادرش را مضروب نموده ، یا آبرویش را ریخته و او (درحال کتک خوردن) همچنان ساکت مانده است.(3)

اما کسی از عمر بن عبدالعزیز نپرسید: به چه دلیل دشنام به ابوبکر و عمر و

ص :196


1- 1 _ «استیعاب » قرطبی چ پاورقی اصابه ابن حجر 10/149 _ 150. «تاریخ الخلفاء» ص 237. «صواعق» ابن حجر ص 132 سطر 10.
2- 2 _ «الصارم المسلول» ص 272. الغدیر 10/226
3- 3 _ «ربیع الابرار» 1/504.

عثمان و معاویه محکوم به جریمه و شلاق است، اما لعن ودشنام به علی که برگشتش به خدا و رسول خد است، و کاری باشد کفرآمیز، به دور از ممنوعیت و معاف از جریمه شلاق است؟

و از همین قرار بود رد فدک که به خاطر کاهش دادن نفرت مسلمانان به ویژه شیعه و علویین از دستگاه بنی امیه، آن را به امام باقر علیه السلام تحویل داد ، در صورتی که عنوان خلافت را که سرنوشت ساز اسلام و مسلمانان و حق مسلم اهل بیت و مختص به حضرت باقرالعلوم علیه السلام بود غصب و از تحویل آن امتناع کرد، وفدک کجا و موضوع خلافت کجا؟

در این زمینه کافی است برخورد عمر بن عبدالعزیز را نسبت به صحابی جلیل القدر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ابوطفیل عامر بن واثله، مورد دقت قرار دهیم تا معلوم شود عمر بن عبدالعزیز در بغض و کینه توزی درباره اهل بیت و طرفدارانشان و مقدم داشتن شامیان _ به خاطر هواخواهی بنی امیه _ بر کوفیان _ به خاطر دوستی علی _ دست کمی از دیگر زمامداران بنی امیه نداشت ، و بالاخره او خود نبیره مروان بن حکم (یعنی زاده وزغ بن وزغ) بود ومادرش ام عاصم ، نبیره عمربن خطاب _ ولن تلد الحیّة الا الحیّة.

آری عمر بن عبدالعزیز دستور داد حقوق ابوالطفیل را از بیت المال قطع کنند ، و بهانه اش این بود که او می خواسته است علیه عمر با امام بر حق بپاخیزد ، و به او گفت: به من رسیده است که تو شمشیرت را تند و نیزه ات را تیز و تیرت را تراشیده و کمانت را در غلاف کرده ای به انتظار امام قائم، تا خروج کند، پس هرگاه خروج نماید حقوق تورا پرداخت خواهد کرد.

ابوالطفیل گفت: خدای تعالی در این باره از تو بازخواست خواهد نمود. پس عمر شرم زده شد و مقرری او را به وی عطا کرد.(1)

ص :197


1- 1 _ «تاریخ یعقوبی» 3/51 _ 52.

و جالب آنکه وقتی احساس می کند جوانی از بنی امیه از اولاد عثمان بن عفان عاشق و دلباخته کنیزی شده ، آن کنیز را به ده رقبه باغ خریداری و در اختیار جوان اموی می گذارد ، در حالی که صدها نفر دختران و پسران جوان بنی هاشم و ذریّه های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر اثر شدت فقر از ارزانترین نوع ازدواج و اختیار همسر عاجز و محروم بودند(1) و او اعتنا نمی کرد.

و نیز دستور داد پرداختی اهل شام را هریک ده دینار بر آن بیفزایند به خاطر اینکه از طرفداران بنی امیه بودند ، اما اهل عراق را به خاطر دوستی آنها با علی از پرداخت اضافی ممنوع کرد.(2)

آری این است معنای عدل در حکومت اموی و مصداق اعدل بنی مروان بودن عمر بن عبدالعزیز .

در پایان توجه خوانندگان ارجمند را به یک حدیث از امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام جلب و تفصیل بیشتر را به مصادر مربوطه واگذار می کنیم.

محمد بن جریر بن رستم طبرانی و دیگران از عبداللّه بن عطاء تیمی روایت کرده اند که او گفت: در مسجد همراه علی بن الحسین بودم، ناگهان عمر بن عبد العزیز عبورنمود ، در حالی که پشت پاشنه های کفشش نقره بود ، و از همه مردم متکبرتر می نمود، پس گفتم: «انّا للّه» این فاسق ولیّ مردم می شود.

امام علی بن الحسین فرمود: آری اما طولی نمی کشد که بمیرد ، پس اهل آسمان او را لعنت کنند ، و اهل زمین بر وی گریه نمایند ، و به تعبیر بحارالانوار: بر وی استغفار کنند.

در این موقع امام به او نگاه کرد و فرمود: ای عبداللّه بن عطا این ناز پرورده خود باخته را می بینی؟ او نمیرد تا متصدی ولایت بر مردم شود.(3)

ص :198


1- 1_ «مروج الذهب »2/171، و در چ حاشیه کامل ابن اثیر 7/125.
2- 2 _ «تاریخ یعقوبی» 3/48.
3- 3 _ «دلائل الامامة» طبری ص 88. «بصائر الدرجات» ابوجعفر صفار ص 45. «بحارالانوار» 46/327.

یزید بن عبدالملک «71 _ 105»

ابوخالد یزید، پدرش عبدالملک مروان ومادرش عاتکه دختر یزید بن معاویه و متولد دمشق بود که در سال 101 هجری بعد از عمر بن عبدالعزیز به ولایت عهدی از طرف برادرش سلیمان بر مسند خلافت نشست.

یافعی نویسد: به هنگام روی کار آمدن گفت: سِیْر کنید به سیره عمربن عبدالعزیز، پس چهل نفر از شیوخ (حدیث اهل تسنن) را به نزد وی بردند و آنها همه شهادت دادند که: «خلفاء را حساب و عذابی نباشد».(1)

ظاهرا بعد از این قضیه بود که به نوشته ابن عبدربه با صدور بخشنامه ای _ به شرح زیر _ به عمال و دست اندرکاران حکومتی خود، کار خلافت را آغاز نمود.

«اما بعد، بدون شک عمر بن عبدالعزیز شخص مغروری بود، شما و اصحابتان وی را مغرور ساختید، من خود نامه های شما را به او مبنی بر کسر خراج و برهم زدن ضریب و ضابطؤ آن روءیت کردم، اکنون به محض رسیدن نامه من به شما، آنچه را که در دوران او معمول بوده رها کنید و مردم را به حال پیشین برگردانید ( یعنی به همان میزان قبل مالیات بگیرید) در رفاه باشند یا در تنگنا، راضی باشند یا ناراضی، زنده بمانند یا بمیرند. والسلام.»(2)

ویاقوت و ابن ابی الحدید نوشته اند: یزید بن عاتکه بعد از عمر بن عبد العزیز فدک را که او به بنی فاطمه تحویل داده بود، از آنها گرفت و در اختیار

ص :199


1- 1 _ «مراة الجنان» 1/224. «تاریخ الخلفاء» سیوطی 1/246. «دول الاسلام» ذهبی 1/74.
2- 2 _ «عقد الفرید» 5/176 چ 1953.

بنی مروان قرار داد و همچنان در تصرف آنان بود تا وقتی که از خلافت برکنار شدند.(1)

یزید درست همانند جد مادری اش (یزید بن معاویه) به سرگرمی در لهو و لعب و فسق و فجور و می گساری و عشقبازی با زنان مشغول و شناخته شده بود.

به نوشته ابن اثیر: وی را دو کنیز به نامهای حبابه و سلامه القس بود ، که اولین آن دو را چهار هزار دینار خریداری کرده، پس بین آنها می نشست آن گاه یکی از آنها به او شراب می داد و دیگری غنا و آوازه خوانی می کرد، و آن چنان دلباخته و فریفته حبابه شده بود که زمام تولیت والیان بلاد و حکام کشورهای بلاد اسلامی و دیگر کارها را به عهده وی گذارده و حبابه خود مستقیما دخالت می کرد.

روزی براثر معاشقه با حبابه و آواز خوانی او، چنان به وجد و طرب آمد که گفت: مرا رها کنید و بگذارید من پرواز نمایم، حبابه گفت: امر امت را به که می سپاری؟

یزید گفت: واللّه به تو. و دستش را بوسید ، آن گاه برای خوشگذرانی به بعضی نواحی اردن رفتند، پس دانه انگوری در دهن حبابه انداخت که همان راه گلویش را به بست و در دم جان داد، یزید خود را به روی وی انداخت و او را می بوئید و می بوسید و با نگاه بر وی گریه می کرد، و تا سه روز از اجازه دفنش امتناع می کرد، تا بر اثر تعفن جنازه و اصرار اطرافیان با آن موافقت نمود.

یزید پس از چند روز و به قولی بعد چهل روز بر اثر عشق و علاقه به حبابه از شدت غصه درگذشت، و جز او خلیفه دیگری شناخته نشد که از روی عشق از دست رفتن معشوقه اش مرده باشد.(2)

ص :200


1- 1 _ «معجم البلدان» ذیل کلمه «فدک ». « شرح نهج البلاغه » ابن ابی الحدید 16/216.
2- 2 _ «کامل ابن اثیر» 6/90 _ 93 حوادث سال 105. «تاریخ الخمیس» 2/318. «اعلام النساء» 1/195. «اعلام زرکلی» 2/163 . «اغانی ابوالفرج» .

و به نقل ابن عبد ربه، یک روز از ابولهب ثناگوئی کرد، پس به او گفته شد: وی کافر از دنیا رفته است. و پیامبر خدا را آزرده می کرد.

گفت: می دانم، لکن رقّتی از او در دلم داخل شد ، چه خوب غنا خوانی می کرد.(1)

ولید بن یزید بن عبدالملک «90 _ 126»

پس از هلاکت هشام بن عبدالملک و پایان یافتن حکومت بیست ساله او در سال 125، برادرزاده اش ولید بن یزید بن عبدالملک که نواده دختری محمد بن یوسف ثقفی (برادر حجاج بن یوسف ثقفی) بود متصدی مقام خلافت گردید.

تاریخ نگاران اسلامی عموما او را به عنوان فاسق و به سرگرمی به لهو ولعب و عیاشی و شکار و عشقبازی با زنان معرفی نموده و هم به عنوان نخستین کسی که مغنیان و آوازه خوانان را از دیگر بلاد به محل خود دعوت وانتقال داد از وی نام برده اند.

ابن ابی الحدید می نویسد: ولید بن یزید هنگامی که از مستی به هوش می آمد به غیر قبله نماز می خواند و چون دراین باره به وی اعتراض شد آیه «اینما تولّوا فثمّ وجه اللّه»(2) را خواند.(3)

ص :201


1- 1_ «عقد الفرید» 4/202.
2- 2 _ بقره 2/11
3- 3 _ «شرح نهج البلاغه» 15/242.

و سیوطی گوید: ولید فاسق شرابخوار و گستاخ در هتک حرمات الهی بود، پس خواست به حج رود و بر بالای کعبه شراب بنوشد ، که مردم وی را مورد خشم و بدگوئی قرار داده و به قتلش رسانیدند ، و سرش را به نزد یزید بن ولید بردند.

نیز سیوطی نوشته است: وی با مادران بچه های پدرش (یعنی بانامادری های خود) زنا می کرد.(1)

و احمد بن حنبل(2) و ذهبی(3) روایت کرده اند: که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«لیکونن فی هذه الامة رجل یقال له: الولید. هو اشد لهذه الامة من فرعون لقومه».

بدون شک در این امت مردی باشد به نام ولید که برای این امت از فرعون بر قومش سختگیرتر و بدتر است.

مسعودی نویسد: ابن عایشه مغنی، با غنا و نوعی آواز ، چنان ولید را به طرب آورد که به او گفت: احسنت ای امیر من، تو را به حق عبد شمس دیگر بار این اشعار را بخوان. و چون تکرار کرد ولید گفت: تو را به حق امیه اعاده کن. و همین که بار سوم آن اشعار را خواند، خود را بر روی ابن عائشه انداخت و هیچ عضوی از و نبود مگر آنکه آن را ببوسید ، و چون خواست آلت رجولیتش را ببوسد و ابن عائشه امتناع کرد و پاهای خود را جمع نمود، و آن را مستور داشت، ولید گفت: نه بخدا قسم، من از تو دست بردار نخواهم بود تا مگر آن را ببوسم و بالاخره با اصرار زیاد، آن را هم بوسید.

آن گاه مستانه فریاد واطربا بلند نمود و لباس خود را یکسره از برگرفت و بر ابن عایشه افکند، و هزار دینار به وی داد و او را سوار بر اسب خود کرد و گفت:

ص :202


1- 1 _ «تاریخ الخلفاء» ص 250.
2- 2 _ «مسند احمد حنبل» 1/18 و به نقل تاریخ الخلفاء ص 251.
3- 3 _ به نقل «تاریخ خمیس» 2/320 چ بیروت.

از روی بساط من عبور کن، و او هم عبور نمود.

و مسعودی اضافه می کند: که ابن عایشه همین اشعار را بر یزید پدر ولید هم خواند و وی را به طرب آورد و گویند: او در حال طرب به الحاد و کفر گوئی درآمد، و به ساقی گفت: ما را در آسمان چهارم شراب بنوشان. و ولید این طرب را از پدر به ارث برده.

نیز حوضی را که در باغش ساخته بود که پر از شراب می کرد، و با یک عده زنان فاحشه در آن به شنا مشغول می شد ، و آن قدر از آن شراب می نوشید که آثار نقص از آن نمایان می گردید.

سپس مسعودی گوید: روزی ولید آیه:«واستفتحوا و خاب کلّ جبارٍ عنید من ورائه جهنّم و یُسقی من ماءٍ صدید» (1) را خواند، آن گاه قرآن را طلبید و چون آوردند آن را هدف تیر قرار داد ، و در حا ل تیر اندازی با روی سخن به قرآن گفت:

اتوعد کلّ جبّار عنید فها أنا ذاک جبّار عنید

اذا ما جئت ربّک یوم حشر فقل یا ربّ خرقنی الولید

ای قرآن تو هر جبار عنیدی را وعده عذاب می دهی، پس آگاه باش من همان جبار عنید هستم.

آن گاه که در روز قیامت به پیشگاه خدایت رسیدی، بگو خدایا ولید مرا با تیر پاره پاره کرد.

راستی آفرین بر علمای سنی که این گونه افراد را خلیفه پیامبر دانسته و عمری از آنها در برابر امامان معصوم شیعه دفاع کرده و می کنند ، و در قیامت چشمشان به مقام و منزلت چنین خلفائی روشن باد.

ص :203


1- 1 _ ترجمه: آنها (پیامبران راستین) از خدا تقاضای فتح و پیروزی کردند و هر گردنکش کجروی نومید و نابود گردید، به دنبال او جهنم خواهد بود و از آب بد بوی متعفن نوشانده می شود. سوره ابراهیم 14/15.

نیز او در شعرش یاد از پیامبر نمود و منکر وحی الهی به او شد.

اینها زمامداران اموی بودند که شرب خمر و زنا می کردند و به شکار ، میمون بازی، بوسیدن عورت خواننده گان، و دشنام به پیامبر اعظم، علی ، فاطمه، حسن و حسین می پرداختند ، و صلحا و اولیاء را می کشتند ، خانه ها را بر سر اهلش خراب می کردند ، دست ها و پاها را می بریدند ، با نبش قبر مرده ها را بیرون آورده به دار می آویختند و قرآن را تیر باران و متلاشی می نمودند.

همانا زنا و می گساری و بازیگری و غنا و دیگر جنایات مانع ولید از ظلم و تعقیب فرزندان پیامبر نمی شد، پس دستور داد بدن زید بن علی بن الحسین علیه السلام را که به دستور هشام به دار آویخته بودند با چوبه دار آتش زنند و خاکسترش را بر باد دهند. در ایام حکومت ولید یحیی بن زید در جوزجان ازمناطق خراسان به انکار ظلم و رویاروئی علیه ستمگری بر مردم، قیام کرد، نصر بن سیّار عامل ولید در خراسان مردی به نام سلم بن احود مازنی را مأمور سرکوبی او نمود ، و در این ماجری تیری بر پیشانی یحیی اصابت نمود و او را از پای درآورد، پس سرش را برای ولید فرستادند و بدنش را در جوزجان به دار آویختند ، تا وقتی که ابو مسلم خراسانی قیام کرد، سلم بن احوذ مازنی را به کیفر قتل یحیی کشت و جنازه یحیی را به زیر آورد و بر آن نماز خواند و دفنش نمود ، و به مدت هفت روز مراسم عزایش را در سراسر خراسان به پاداشت.

و دراین سال هیچ نوزادی در خراسان به دنیا نمی آمد مگر آنکه نامش را یحیی یا زید می گذاردند ، و تا هم اکنون (ایام مسعودی و تالیف مروج الذهب) قبرش مشهور وزیارتگاه است.(1)

ص :204


1- 1 _ «مروج الذهب» 3/225 چ 1948 نیز جهت آگاهی به «مقاتل الطالبیین» 153 _158، «مشاهد العترة الطاهرة» سید عبدالرزاق کمونه حسینی نجفی ص 68 _ 69 مراجعه شود.

تفاخر و احتجاج بنی امیه و هاشم علیه یکدیگر

ابن ابی الحدید از قول جاحظ گوید: هاشم بر بنی امیه افتخار می کرد: کعبه را خراب نکرده و قبله را تغییر نداده و رسول خدا را پایین تر از خلیفه به شمار نیاورده و به گردن صحابه مهر ذلت و بردگی نزده و اوقات نماز را تغییر نداده و کف دست مسلمانان را به عنوان برده و غلام زرخرید علامت گذاری نکرده و بر فراز منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم غذا نخورده و آب نیاشامیده و به حرام اموال مردم را غارت و مصادره نکرده و زنان مسلمانان (درایام حکومت آنها) به عنوان اسیری نبرده ، و در خانه ای پا ننهاده.(1)

و این افتخار به خاطر آن بود که بنی امیه همه این جنایات و انحرافات را مرتکب شده و آشکارا بدان تظاهر می کردند. حالا دیگر قضاوت با طرفداران بنی امیه و توجیه کننده گان جنایات آنها و «رضی اللّه عنه» گویان بعد از بردن نام ایشان است ، که باید عبدالملک مراوان را با مسلط کردن حجاج بر مسلمانان ، خلیفه واجب الاطاعه پیامبر و امام زمان دانست، یا امام چهارم علی بن الحسین زین العابدین را که عمرش به عبادت و موءمن سازی و رهنمود به اسلام و پرهیز از هرگونه عمل مکروهی تا چه رسد به حرام، سپری گردید و با ایراد فرازهای مختلف راز و نیاز در قالب دعا عالی ترین درس توحید و اخلاق انسانی و اسلام را به مردم می آموخت.

ص :205


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» 15/240.

شجره ملعونه صفحه1

ص :206

شجره ملعونه صفحه2

ص :207

شجره ملعونه صفحه 3

ص :208

بخش سوّم

انحصار خلفاء و جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در دوازده نفر

و ظهور آن در ائمه دوازده گانه شیعه

پیشگوئی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از امامت ائمه دروغین

حدیث « من مات و... » و امام زمان عصر کنونی

ص :209

ص :210

خلفاء و جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وانحصار آن ها در دوازده نفر

در راستای بحث و بررسی پیرامون حدیث «من مات. . .» به نظر رسید که:

در مرحله اول؛ احادیثی را که قاطعانه تعداد جانشینان پیامبر گرامی اسلام را با تعبیرات مختلف در عدد «اثنا عشر» خلاصه ومحدود می کند فهرست وار به نظر خوانندگان برسانیم.

و در مرحله بعد؛ روایاتی راکه مشتمل بر واژه های امام، امامان، ائمه، و از این قبیل است مورد بررسی قرار دهیم، تا از این رهگذر مراد و منظور اصلی و واقعی از ائمه اثناعشر و امام زمانِ هر زمانی که در حدیث فوق مطرح شده، مشخص گردد، و آن گاه در پرتو شناسائی امام زمان عصر کنونی و از آن پس در سایه پیرویش از مرگ جاهلی و حشر با کافران رهائی یابیم.

اینک به ذکر احادیث مشتمل بر کلمه «اثنا عشر» که تعداد آن فراوان ، و با عبارات مختلف ، مجموعاً در حد تواتر است ، می پردازیم:

1 _ الأئمة بعدی إثناعشر، عدد نقباء بنی إسرائیل وحواری عیسی.

2 _ الأئمة بعدی إثنا عشر، من أهل بیتی.(1)

3 _ إنّ عدة الخلفاء بعدی عدة نقباء موسی.

4 _ إنّ هذا الأمر عزیزا منیعاً حتی یمضی فیهم إثنا عشر خلیفة.

ص :211


1- 1 _ فردوس دیلمی _ به نقل عبقات الانوار بخش حدیث ثقلین 3/246 فارسی و 2/360 عربی

5 _ إنّ هذا الأمر لاینقضی حتی یمضی فیهم إثنا عشر خلیفة.

6 _ بعدی إثنا عشر خلیفة، کلّهم من بنی هاشم.(1)

7 _ الخلفاء بعدی إثنا عشر، کعدد نقباء بنی اسرائیل.

8 _ لا تهلک هذه الاُمّة حتّی یکون منها إثنا عشر خلیفة ، کلّهم یعمل بالهدی و دین الحقّ(2)

9 _ لا یزال الإسلام عزیزا إلی إثنا عشر خلیفة.

10 _ لا یزال اُمتی علی الحقّ ظاهرین، حتی یکون علیهم إثنا عشر أمیرا کلّهم من قریش.

11 _ لایزال أمر الناس ماضیاً إلی إثنا عشر خلیفة.

12 _ لایزال أمر الناس ماضیاً حتی یکون علیکم إثنا عشر خلیفة.

13 _ لایزال أمر الناس ماضیاً، ما ولّیهم إثنا عشر رجلاً.

14 _ لایزال أمر هذه الاُمة هادیاً علی من ناواها، حتی یکون علیکم إثنا عشر أمیرا کلهم من قریش.

15 _ لایزال الدین قائماً حتّی تقوم الساعة و یکون علیهم إثنا عشر خلیفة.

16 _ لایزال هذا الأمر عزیزا إلی إثنا عشر خلیفة.

17 _ لایزال هذا الدین ظاهرا حتی تقوم الساعة ویکون علیهم إثناعشر خلیفة.

18 _ لایزال هذا الدین ظاهرا علی من ناواه... حتی یمضی من امتّی إثنا عشر امیرا کلّهم من قریش.

ص :212


1- 1 _ مودة القربی همدانی موده دهم ، ینابیع الموده باب 56 ص 308 و باب 77 ص 533
2- 2 _ «مسند کبیر» مسدد « م 228» به نقل فتح الباری عسقلانی 13/182. «مطالب العالیه» ابن حجر قسطلانی 4/342 چ کویت . «نهایه» ابن کثیر6/ 248 . «صواعق المحرقه» ابن حجر هیثمی ص 12 سطر 20 .

19 _ لایزال هذا الدین عزیزا منیعاً إلی إثنا عشر خلیفة.

20 _ لایزال هذا الدین قائماً إلی إثنا عشر من قریش، فإذا هلکوا ماجت الأرض بأهلها.

21 _ لایزال هذا الدین قائماً حتی یکون علیکم إثنا عشر خلیفة کلّهم مجتمع علیه الاُمّه.

22 _ یکون بعده إثنا عشر خلیفة، بعدد نقباء بنی إسرائیل.

23 _ یکون بعده من الخلفاء إثنا عشر عدد نقباء بنی إسرائیل.

24 _ یکون بعدی إثنا عشر أمیرا.

25 _ یکون بعدی من الخلفاء عدة أصحاب موسی.(1)

26 _ یکون خلفی إثنا عشر خلیفة.

27 _ یکون لهذه الاُمّة إثناعشر قیّماً لایضرهم من خذلهم کلّهم من قریش.

28 _ یملک من ولدی إثنا عشر خلیفة.(2)

29 _ یملک هذه الاُمه إثناعشر خلیفة کعدد نقباء بنی إسرائیل.

31 _ یملک هذه الاُمّه من خلیفة إثناعشر عدة، کعدة نقباء بنی إسرائیل.(3)

ص :213


1- 1 _ ابن کثیر 6/248 ، کنزالعمال.
2- 2 _ فرائد السمطین 2/329 تحت شماره 579 با ذکر سند از ابن عباس .
3- 3 _ این روایت را با دیگر روایات مشابه که تحت شماره های1، 3، 7، 22، 23، 25، 29، به نظر رسید مصادر فراوانی از ابن مسعود روایت کرده اندکه اسامی تعدادی از آنهابدین قرار است: «مسند» احمد حنبل 1/398 و 406. «مسند» بزار _ بنقل فتح الباری ومجمع الزوائدوتاریخ الخلفاءسیوطی وغیره . «معجم کبیر » طبرانی 10/195 شماره 10310 . «الکامل» ابن عدی _ بنقل جامع صغیر سیوطی . «مسند» ابویعلی 8/444 شماره 5031 . «مستدرک حاکم» و تلخیص آن از ذهبی 4/501 . «شرح غایة الاحکام» نجم الدین لبّودی _ به نقل کشف الاستارمحدث نوری ص 107. «تاریخ دمشق» ابن عساکر _ به نقل تهذیب آن 5/118 . «تفسیر ابن کثیر» چ حاشیه فتح البیان بولاق مصر 3/ 309 . «تاریخ ابن کثیر» ، باب ذکر الائمة الاثنی عشر 6/248 _ 250 . «مودة القربی» همدانی موده دهم ص 94 چ لاهور . «فتح الباری» احمد بن حجر عسقلانی 13/181 چ بهیه و در چ دیگر 16/339 . «مطالب العالیه» از قسطلانی 2/197 شماره 2040 . «مجمع الزوائد» هیثمی 5/190 . «صواعق المحرقه» ابن حجر هیثمی ص 12 سطر 4 . «تطهیر الجنان » از همو . «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 7 و در چ دیگر مصر ص 10 . «جامع الاحادیث» نیز از سیوطی 8 /173 چ دمشق . «جامع صغیر» از همو 1/75 . «کنزالعمال» 6/89 شماره 14971 و 12/33 شماره های 33857 و 33859 . «البیان و التعریف» ابن حمزه حنفی 1/239 _ به روایت از کامل ابن عدی و تاریخ ابن عساکر «فیض القدیر» مناوی 2/458 شماره 2297 . «ینابیع الموده» قندوزی باب 56 و 77 ص 258 و 445 چ اسلامبول و ص 207 _ 308 و 532 و 534 چ حیدریه نجف . «مراة الموءمنین» لکهنوی ص 111 . «الأضواء علی السنة» ابوریه مصری ص 234 چ دوم _ به روایت از ابودرداء و احمد و بزار. «عقیدة اهل السنة» عبدالمحسن عبادحجازی ص 22 ضمن مجله دانشگاه مدینه شماره 3 ودیگر مضامین وارده پیرامون اثناعشرو مصادر حدیثی و تاریخی.

و دیگر عبارات و تعبیراتی از این قبیل که مجموعا از هشت نفر ازصحابه و اکثراً از سمرة بن جندب روایت شده و تنها در ملحقات «احقاق الحق» با بیش از چهل سند مختلف و از بیش از یکصد مصدر حدیثی، تاریخی وکلامی نقل گردیده.(1)

خلاصه طبق این احادیث ، پیامبر گرامی اسلام با تعبیرات گوناگون ،

ص :214


1- 1 _ «احقاق الحق و ملحقات آن» 2/352 _ 354 ، 13 /1 _ 49 ، 19 /628 _ 632، نیز مراجعه شود به «عمده» ابن بطریق ص 416 _ 422 و «معالم المدرستین» 1/333 _ 341.

موضوع خلافت و زمامداری و رهبری دوازده نفر بعد از خود را ، با قیود مختلفی همانند: «کلّهم من قریش ، کلّهم من بنی هاشم ، کلّهم یعمل بالهدی و دین الحقّ ، من أهل بیتی، من ولدی» وامثال آن ، از زمان وفات خویش تا پایان عمر دنیا بشارت داد و پیشگوئی نموده، وبا توجه به نقل در حدّ تواتر آن از ناحیه اهل تسنن ، و بحث و گفتگوی مراجع حدیثی و کلامی آنها پیرامون مصادیق ائمه اثناعشر ، شکی نیست که آنها در اصل عقیده به خلاصه شدن مقام رهبری و زعامت و خلافت وامامت یا هر تعبیری از این قبیل در عدد دوازده با شیعه هم رأی و هم آهنگ بوده و هستند، و عقیده به خلفای اثنا عشر و ائمه دوازده گانه از مختصات شیعه نیست.

لکن در اینکه مقصود و مصداق این دوازده نفر چه کسانی بوده و هستند و شرائط مربوط به چنین مسئولیتی خطیر و سرنوشت ساز چیست؟ پس طبق مدارک شیعه و سنی بین نظریه این دو فرقه تفاوت از زمین تا آسمان است.

اما آنچه را بطور صریح و مسلم احادیث بیان گر آن است پس بدین قرار باشد:

1 _ تعداد خلفاء وامامان راستین و دست اندرکاران اصلی و درجه اول بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم منحصر به دوازده نفر است نه کم و نه زیاد.

2 _ به موجب تعداد پنج متن از حدود سی متن مختلف همه این دوازده نفر از قریش اند ، و به حسب روایات دوّم ، ششم ، بیست و هفتم، این عده فقط از تیره و شاخه بنی هاشم و از خاندان رسالت خواهند بود، نه از دیگر تیره ها و قبایل قریش.

3 _ نیز به موجب هفت متن از احادیث اثناعشر (به شماره های 1، 3، 7، 22، 23، 28 و 29) _ که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است جانشینان خود و رهبران امت اسلامی پس از خود را به نقباء بنی اسرائیل تشبیه نموده(1) _ و به موجب متن شماره 25 _

ص :215


1- 1 _ همان طوری که قبلا اشاره شد.

که بیان گر همسان بودن تعداد خلفای آن حضرت با اصحاب موسی می باشد _ ، و با توجه به آیه شریفه «وَلَقَدْ اَخَذَ اللّه ُ میثاقَ بَنی اِسْرائیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمْ اثْنی عَشَرَ نَقیباً»(1) ، که بیانگر تعیین و اعزام دوازده نفر نقباء بنی اسرائیل از طرف خدا می باشد، و طبق شرح آلوسی مفسر معروف مصری، این عده نقباء بنی اسرائیل ، وزرای حضرت موسی بودند ، که بعدا به مقام نبوّت رسیدند ،(2) شکی نخواهد بود که انتخاب و تعیین نقباء و امامان و خلفای اسلامی بعد از پیامبر هم باید از جانب خدا انتخاب و به حضرتش ابلاغ و به وسیله آن بزرگوار معرفی شوند.

چه شریعت مقدس اسلام ، شریعتی است ابدی و جاودانی و نقش سرنوشت سازی آن در طول قرنها و به درازای باقیمانده عمر دنیا، قابل مقایسه با شریعت موسی نبوده ، و به درجات بیشتر باید در جهت خلفای پیامبر و تعیین جانشینان حضرتش دقت و عنایت شود ، و دست کم همان طوری که خداوند خود نقبای بنی اسرائیل و وزرا و جانشینان موسی رامعین فرمود ، باید پیشوایان

ص :216


1- 1 _ سوره مائده: 5/12 .
2- 2 _ تفسیر روح المعانی 6/78 حفاظ حدیث و تاریخ نگاران با ذکر سند آورده اند که مردی اعرابی درمجمعی وارد شد که عبداللّه بن مسعود هم درآن حضور داشت ، پس از ابن مسعود سراغ گرفت و چون او خود را معرفی کرد آن مرد گفت: آیا پیامبر از تعداد خلفای بعد از خود با شما سخن نگفت؟ ابن مسعود گفت: نعم اثنا عشر عدد نقباءبنی اسرائیل(پیامبر فرمود:) آنها دوازده نفر خواهند بود به عدد نقباء و پیشوایان بنی اسرائیل (که از جانب خدا تعیین و وسیله حضرت موسی معرفی و ابلاغ شدند) و درروایت دیگر آمده: که جوانی از وی پرسید: آیاپیامبر شما درباره شمار خلفای بعد ازخود قراری گذارد؟ ابن مسعود گفت: توجوان نورسی هستی، واین چیزی است که قبل از تو کسی از من نپرسیده است، آری پیامبر ما با ما قرارداد کرد که بعداز اوبه عدد نقباءبنی اسرائیل دوازده خلیفه خواهد داشت. جهت آگاهی بر مصادر حدیثی این حدیث و دیگر احادیث مشتمل بر کلمه نقباءبنی اسرائیل رجوع شود به پاورقی ص ... و دنباله اش.

اسلامی و جانشینان پیامبر اسلام را نیز خود تعیین و معرفی فرماید.

آری بر فرض عدم تعیین و اجازه انتخاب آن به امت، پس به موجب روایت مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم :

«إنّ اللّه اصطفی کنانة من إسماعیل، واصطفی قریشاً من کنانة، واصطفی من قریش بنی هاشم، واصطفانی من بنی هاشم »(1)

بنی هاشم افضل و مقدم بر دیگر قبائل قریش بوده و چون امام افضل ناس و دارای سمت رهبری و رهنمود به حق است ، باید از افضل قبائل که بنی هاشم است انتخاب گردد ، و نوبت به دیگران نمی رسد.

و گرنه با کنار نهادن همه این ضوابط و نادیده انگاشتن دستورات مربوطه، امثال معاویه قاتل سبط اکبر پیامبر و زاده سگبازش یزید، قاتل سبط دیگر پیامبر امام حسین، و مروان حکم _ به تعبیر پیامبر وزغ بن وزغ _ و عبدالملک مروان (با روش وداع با قرآن ، و اعطاء حکومت عراق و حجاز به حجاج ) و ولید که قرآن مجید را هدف تیر قرار داد و امثال آن ها، که دست کمی از سلاطین مسیحی آن زمان یا زمامداران زندیق و استعمارگر دنیای امروز یا خود فروختگان به استعمار حتی در بعضی کشورهای اسلامی نداشتند، بلکه فاسدتر و مفسدتر از آنان بودند ، به نام خلیفه پیامبر و قیّم امت و رهبر مسلمانان بر مسند حکومت می نشینند، که متأسفانه با زور و تزویر نشستند و کردند آنچه کردند.

4 _ به موجب حدیث هشتم که پیامبراکرم فرموده است:

« لا تهلک هذه الاُمّة حتّی یکون منها إثنی عشر خلیفة، کلّهم یعمل بالهدی و دین الحقّ...»(2)

ص :217


1- 1 _ «صحیح مسلم» جلد 2 ، ضمن کتاب الفضائل.
2- 2 _ فتح الباری عسقلانی 13/182 چ یهیه ، مطالب العالیه نیز از عسقلانی 4/342 چ کویت «تاریخ خلفاء» سیوطی ص 12 به نقل از مسند کبیر مسدد.

حضرتش هلاکت و پایان یافتن عمر امت خود را مشروط و مبتنی بر خلافت دوازده نفر خلفائی فرموده ، که هر یک به راست روی و دین حق عمل خواهند کرد.

آری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با ایراد این حدیث یک یک زمامداران بعداز خود را _ که با انواع کجروی های عقیدتی وعملی واخلاقی و سیاسی تحت عنوان «خلافت» حکومت کردند و بر خلاف دین حق نه تنها خود را، که امت اسلامی را هم به دین های باطل و اسلام عوضی و فرقه گرائی و رویاروئی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم متمایل و وادار کردند _ همه را نفی و از صحنه خلافت حقّه اسلامی خارج نمود.

5 _ نظر به کلمه « لا یزال الدین قائما حتّی تقوم الساعة » تحت شماره 14 و 16 در حدیث جابر بن سمره(1) _ که استمرار دین در مدت زمامداری و رهبری خلفاء اثناعشر را ، پیوسته و همراه با طول عمر دنیا و قیام ساعت اعلام می کند _ و همچنین کلمه «فإذا هلکوا، ماجت الأرض بأهلها» به شماره 19، درحدیث انس ، که نابودی اهل زمین را بطور مطلق ، همزمان با سر آمدن عمر خلفاء اثناعشر اعلام می کند، شکی نخواهد بود که باید حداقل یکی از خلفا هر چند بطور خارق عادت و غیر معمول، عمرش آن چنان به طول انجامد که بتواند خلافت اسلامی را هم سان با عمر دنیا ادامه دهد ، تا با پایان یافتن عمر دنیا و قیام ساعت، خلافت

ص :218


1- 1 _ «صحیح مسلم» 6/3 _ 4. «صحیح بخاری» 4/165 کتاب الاحکام . «صحیح ترمذی» باب ماجاء فی الخلفاء من ابواب الفتن . «سنن ابی داود» 3/106 کتاب المهدی . «مسند طیالسی» حدیث 767، و 1278 . «مسند احمد» 5/86 _ 90 و 92 _ 101 و 106 _ 108 . «حلیة الأولیاء» 4/333 .

هم پایان پذیرد.

بنابراین تنها مصداق احادیث یاد شده «ائمه اثناعشر شیعه» می باشند که طبق نقل تاریخ و اعتراف بسیاری از علماء و محققین اهل سنت(1) و عقیده شیعه، امام و خلیفه دوازدهم حضرت مهدی «عج» عمر مبارکش از نیمه دوم قرن سوم هجری تاکنون (1423ه ق) به درازا کشیده و همچنان ادامه خواهد داشت تا به امر الهی ظهور فرماید و از آن پس قیام ساعت تحقق یابد.

خوشبختانه با برچیده شدن بساط خلافت خلفای اموی وعباسی و حتی نابودی آنها از صحنه روزگار (در نیمه قرن هفتم هجری) و بقاء امت اسلامی تاکنون (که وارد دهه سوّم قرن پانزدهم هجری شده ایم) معلوم شد آن ها، همه خلفای دروغین بودند، نه امامانی که نشناختن آنان مایه مرگ جاهلی باشد، و بدین ترتیب ، تنها ائمه اثناعشر مورد اعتقاد شیعه ، از جمله حضرت مهدی ( که زنده و غائب از انظار و منتظر اذن الهی برای ظهور و قیام است) مشمول این روایت و مصداق حقیقی آن بوده و خواهند بود ، و دیگر هیچکس.

ص :219


1- 1 _ جهت آگاهی بر متن اعتراف بیش از یکصد نفر از علماء و تاریخ نگاران اهل تسنن بر ولادت حضرت مهدی «عج» در سال 256 هجری و به درازا کشیده شدن عمر مبارکش تاکنون ، رجوع شود به «مهدی منتظر در نهج البلاغه»تالیف نگارنده این کتاب ص 33 تا 39 و دیگر مصادر مربوطه امثال منتخب الاثر آیت اللّه صافی گلپایگانی.

خلفاء و ائمه اثناعشر در نظر اهل سنت

اکنون که رشته بحث وبررسی پیرامون خلفاء و ائمه اثناعشر بدین جا رسید توجه خوانندگان به ویژه فضلا و محققین را نخست به آراء و نظریه های اهل تسنن پیرامون مصداق این احادیث جلب و سپس می پردازیم به شرح چگونگی انطباق آنها با نظریه شیعه ودلائل مربوط به آن.

1 _ ابن عربی گوید: مابعداز پیامبر به بررسی دوازده نفر امیر پرداختیم ، پس این عده را یافتیم که دست اندرکار حکومت بودند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن، معاویه، یزید، معاویه بن یزید، مروان، عبدالملک، مروان بن محمدبن مروان وسفّاح.

آن گاه بیست و هفت خلیفه عباسی را تا آخر عصر خود نام برده و نویسد: اگر ما دوازده نفر را به حسب صورت شماره کنیم، به سلیمان منتهی می شود، و اگر نظر به جهات معنوی ، آنها را ردیف نمائیم، پنج نفر آنان خلفای اربعه و عمر بن عبدالعزیز بوده ، و من دیگر معنائی برای این حدیث سراغ ندارم.(1)

2 _ قاضی عیاض در پاسخ اینکه بیش از این عده (اثناعشر) متصدی امر خلافت شدند گوید: این اعتراض باطل است زیرا پیامبر نگفته است متصدی نمی شوند مگر دوازده نفر، و عبارتی که فرموده مانع از خلافت زیاده براین عده

ص :220


1- 1 _ «عارضة الاحوذی» شرح سنن ترمذی 9/68 _ 69.

نخواهد بود.(1)

3 _ نیز گوید: از این عده (دوازده نفر) چهار نفر خلفای اربعه بودند ، و ناگزیر قبل از قیامت تمام این عده بر سر کار آیند.(2)

4 _ و ابن حجر عسقلانی در این زمینه نویسد: گفته شده است: مراد از حدیث «اثناعشر» وجود دوازده خلیفه در سراسر دوران اسلام است تا قیامت، هر چند عصر و زمان آنها بهم پیوسته نباشد!.(3)

5 _ و سیوطی وابن حجر نوشته اند: ازدوازده نفر خلفاء وائمه این افراد پیدا شدند: خلفای اربعه، حسن، معاویه، ابن زبیر(4)، عمر بن عبدالعزیز، که هشت نفر بوده اند ، و بطور احتمال مهدی عباسی هم به آنها ضمیمه می شود ، چه او در عباسی ها همانند عمربن عبدالعزیز در اموی هابود، نیز ظاهر عباسی هم به خاطر عدل مَنِشی او اضافه می گردد ، و باقی می ماند دو نفر «مُنتظَر» که یکی از آن دو مهدی باشد ، چون او از اهل بیت است.(5) و بدین ترتیب در برابر یک امام منتظر مورد اتفاق شیعه و سنی، به عقیده سیوطی و ابن حجر دو امام منتظر مطرح خواهند بود.!!

6 _ نیز قاضی عیاض گوید: شاید مراد از « اثنا عشرخلیفه » کسانی باشند که در ایام عزّت خلافت و نیرومندی اسلام و استقامت امور آن مسلمانان بر

ص :221


1- 1 _ «شرح نووی» بر صحیح مسلم 12 /201 _ 202. «تاریخ الخلفاء» ص 12.
2- 2 _ «فتح الباری» 16/341.
3- 3 _ «فتح الباری» 16/339 و 341 و در چ بهیه 3_/ 180 و 182 .
4- 4 _ جهت آگاهی بر شرح حال ابن زبیر رجوع شود به آخر بخش اول کتاب.
5- 5 _ «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 12 . «صواعق المحرقه» فصل سوم ص 12 .

خلافتش گردهمائی کردند ، تا هنگامی که امر بنی امیه به اضطراب گرائید...(1)

7 _ وابن جوزی گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حدیث اثنا عشر بدانچه بعد از خود و اصحابش به وقوع می پیوسته اشاره کرده ، و حکم اصحابش مرتبط به حکم خود آن حضرت است، پس از ولایات و حکومت های واقع بعد از ایشان پیش گوئی فرموده ، و چنان است که با این حدیث اشاره کرده است به تعداد خلفا (اثناعشر) از تیره اموی.

و گویا مراد از کلمه « لایزال الدین » موضوع ولایت باشد که با روی کار آمدن دوازده خلیفه (اموی) ادامه خواهد داشت...

و نخستین خلیفه اموی یزید بن معاویه بود و آخرینشان مروان حمار و تعداد آنها سیزده نفر باشد، و عثمان و معاویه و ابن زبیر هم به خاطر صحابی بودن به حساب نیامده، و چون مروان حکم را _ به دلیل اختلاف در صحابی بودنش یا به دلیل آنکه بعد از تجمع مردم بر عبداللّه بن زبیر بر سر کار آمد _ از این عده ساقط کنیم عدد اثناعشر به صحت پیوندد...

سپس ابن جوزی گوید: من بررسی پیرامون این حدیث را به درازا کشاندم و از مظانّش پیگیری و از آن پرس و جو نمودم ، و بالاخره به مقصود از آن دست نیافتم.(2)

8 _ ائمه اثنا عشر هنوز خلق نشده و پس از ظهور مهدی منتظر و در گذشت

ص :222


1- 1 _ «شرح صحیح مسلم» نووی 12/ 202 به نحو اشاره. «فتح الباری» ابن حجر عسقلانی 16/338. «صواعق المحرقه» ص 12 . «تاریخ الخلفاء» ص 10 .
2- 2 _ «کشف المشکل» _ به نقل فتح الباری 13/ 181 به بعد چ بهیه 16/340 چ دیگر _ و اضواء علی السنة المحمدیة ص 235 .

او به وجود آیند.(1)

9 _ ابن حجر (با توجه به نظریه هائی که علی را خلیفه چهارم و چهارمین امام از ائمه اثناعشر می داند) در توضیح کلام قاضی عیاض گوید:

علی چند صباحی بیش خلیفه نبود و با پیشامد ( داستان خائنانه وتحمیلی ) حَکَمَین بر اثر جنگ صفین وی از کار خلافت برکنار و معاویه خلیفه رسمی و شرعی پیامبر وامام زمان امت شد. نیز براثر صلح امام حسن با معاویه باز امام حسن برکنار و معاویه خلیفه مطلق و قانونی گردید. امام حسین هم با بودن یزید کارش به جائی نرسید بلکه کشته شد و به دنبال آن بقیه افراد بنی امیه عدد اثناعشر را تحقق بخشیدند.(2)

10 _ و شیخ عبد اللّه عامر شبراوی نویسد: نخستین امام از ائمه اثناعشر، امام حسین بود و بعدًا زیدبن حسن بن علی بن ابی طالب و سوم برادرش حسن بن حسن بن علی چهارم زین العابدین... تا آخر ائمه اثنا عشر شیعه.

وآن گاه اضافه می کند: مقصود از مهدی آخر الزمان غیر از حجه بن الحسن العسکری متولد 255 هجری است...(3)

اکنون این سؤال مطرح است که این نظریه از چه منبع حدیثی یا کلامی سنی یا شیعه سرچشمه گرفته؟ اما هر چه هست بهترین دلیل است بر بی خبری امثال شبراوی یک عالم معروف سنی از منابع و متون حدیثی، تاریخی و کلامی.

11 _ وگروهی از مفسرین حدیث اثنا عشر گفته اند:

گمان می رود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دراین حدیث از اعاجیبی فتنه انگیز بعد از خود

ص :223


1- 1 _ «صواعق المحرقه» فصل سوم از باب اول ص 12 به نقل ازبعض محدثین .
2- 2 _ «فتح الباری» 16/341 به نقل از ابن جوزی . «صواغق المحرقه» ص 12.
3- 3 _ «الاتحاف بحب الاشراف» ص 130 _ 132 ، 135 ، 179 .

خبر داده ، که مردم با گرایش به دوازده نفر خلیفه معاصر و همزمان به افتراق و جدائی افتند...

آن گاه گفته اند: این قضیه درقرن پنجم به وقوع پیوست که در اندلس به تنهائی شش نفر همزمان به عنوان خلیفه خودنمائی می کردند ، و با اضافه زمامدار مصر و خلیفه عباسی در بغداد بدان شش نفر و آن ها را به دیگر کسانی که در اقطار زمین از علویها و خوارج مدعی خلافت بودند ، عدد دوازده همزمان تحقق یافت(1)

این قبیل اقوال و نظریه های دیگر ارائه شده ، مجموعا بیانگر آن است که حدیث آوران و حدیث شناسان معروف و درجه اول اهل تسنن _ براثر نادیده انگاشتن احادیثی که مشتمل بر اسامی این دوازده خلیفه است، و بی اعتنائی به مقام امامت ائمه معصومین اهل بیت علیهم السلام و هم پشت کردن به تمام ضوابط و معیارهای اسلامی در جهت هدف اصلی از خلافت و رهبری اسلام ومسلمانان _ در توضیح احادیث اثنا عشر به بن بست رسیده و دچار سر درگمی و فرو رفتگی در منجلاب تعصب شده اند.

و متأسفانه یا خوشبختانه تا هم اکنون که قرن چهاردهم از تاریخ صدور این احادیث را پشت سر می نهیم ، علمای سنی با همه کرّ و فرّ وزد و بندی که در توجیه این گونه احادیث و موجّه جلوه دادن روش خلفا از خود نشان داده اند، نتوانسته اند توضیح منطقی برای احادیث مورد بحث و مصداق قابل قبولی برای خلفای اثنا عشر ارائه دهند، تا هم خود در عقیده به متصدیان امر از یک پشتوانه

ص :224


1- 1 _ «فتح الباری» 16/339. «شرح نووی» بر صحیح مسلم 12/202 . «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 12 «معالم المدرستین» 1/339 _ 340 .

حدیثی مورد نقل و قبول خودشان برخوردار شوند ، و هم شیعه دست از احتجاج به احادیث خود آنها علیه آنان بردارد.

و جالب آنکه براساس نقل تاریخی بعضی از علما و مورخین، مبنی بر نفی قریشی بودن بنی امیه ( واینکه امیه غلام رومی و مملوک عبد شمس بود وبراساس رسم جاهلی چون عبد شمس فرزندی از خود نداشت ، امیه را پسر خود خواند ، پس امر بر بسیاری مشتبه گردید وبه غلط امیه فرزند رسمی عبد شمس به حساب آمد(1)) تحت هیچ عنوانی نمی توان بنی امیه را مشمول احادیث «إثنا عشر خلیفه کلّهم من قریش» دانست و ناگزیر باید برای مصادیق حدیث به سراغ دیگران رفت ، و اکنون می رویم به سراغ دیگر احادیث وارده درباره امامان.

ص :225


1- 1 _ «کامل بهائی» 1/269 به نقل از البدیع محمد بن عبدالرحمن اصفهانی .

خلاصه شدن احادیث «الأئمة من قریش» در شاخه بنی هاشم

علامه محدث سید علی بن شهاب همدانی به واسطه عبدالملک بن عمیر ، از جابربن سمره نقل روایت می کند که گفت: به همراه پدرم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودم، پس شنیدم می فرمود:

«بعدی إثنا عشر خلیفة ثمّ أخفی صوته، فقلت لأبی: ما الّذی أخفی صوته ؟ قال: «قال کلّهم من بنی هاشم.»

بعداز من دوازده نفر خلیفه باشند. پس صدای خودرا مخفی وآهسته کرد، من به پدرم گفتم: با آهسته کردن صدای خود چه گفت؟ پدرم گفت: «فرمود: همه آنها (یعنی دوازده نفر خلیفه) از بنی هاشم خواهند بود».

سپس علامه همدانی می نویسد: از سمّاک بن حرب ( همانند عبد الملک بن عمیر که از جابر روایت نمود) مثل این حدیث نقل شده که او هم آن را از جابر بن سمره آورده است.(1)

و این نکته در خور دقت است که کلمه « أخفی صوته » تنها در مورد بنی هاشم مناسب بود ، که به خاطر پیش گیری از شرّ دیگر قبائل نسبت به آنها با احتیاط وبطور مخفی و آهسته گوئی کلمه «کلّهم من بنی هاشم» را ادا فرماید.

ص :226


1- 1 _ «مودة القربی» موده دهم . «ینابیع الموده» قندوزی: ص 308 و ص 533 باب 77.

و اما آنچه دربعضی روایات «کلّهم من قریش» کلمؤ «أخفی صوته» آمده مناسبتی نداشته و وحشتی هم از غیر قریش در برابر قریش نبوده تا مخفیانه بگوید: «کلّهم من قریش» و بدون شک کلمه «کلّهم من قریش» یا تحریف کلمه «کلّهم من بنی هاشم» است ، که همانند دیگر احادیث وارده در زمینه خلافت تحریف شده است، یا مقصود از آن خلفای بنی هاشم و عترت پیامبراند ، نه دیگر خاندانهای قریش ، و این روایت با روایاتی که در آن ها « کلّهم من بین هاشم» است تفسیر شده است.

وامام امیر موءمنان علیه السلام می فرماید:

«إنّ الأئمة من قریش غُرِسوا فی هذا البطن من هاشم، لاتصلح علی سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم »(1)

امامان و پیشوایان از قریش درخت وجودشان در سرزمین وجود این تیره از بنی هاشم کشت شده، و این مقام در خور صلاحیت دیگران نیست و دیگران شایستگی این مقام را ندارند.

وابن ابی الحدید پیرامون این فراز از سخن امام گفته است:

اگر بگوئی: تو این کتاب را براساس قواعد و اصول معتزله شرح نموده ای و نظرت درباره این سخن امام چیست که تصریح می کند به اینکه: امامت جز درخصوص بنی هاشم از قریش نمی تواند تحقق یابد. و این مطلب با اصول مذهب معتزله اعم از متقدمین یا متأخرین آنان سازگار نیست؟.

پاسخ می دهیم که: این موضوع مشکلی است و من خود در آن تأمل دارم ، و اگر چنین سخنی از علی به صحت پیوسته باشد ، من نیز به آن قائل و معترف می باشم، چون نزد من ثابت است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره علی علیه السلام فرموده:

«إنّه مع الحقّ وانّ الحقّ یدور معه حیث دار»

ص :227


1- 1 _ «نهج البلاغه» خطبه 144 به ترتیب صبحی .

علی باحق است وبهرسو بگردد حق بهمراه او می گردد...(1)

و موءید این سخن حدیث مسلم است که قبلا بدان اشاره شد، و در بخش کتاب «الفضائل» با ذکر سند روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«إنّ اللّه اصطفی کنانة من إسماعیل و اصطفی قریشاً من کنانة و اصطفی من قریش بنی هاشم و اصطفانی من بنی هاشم »(2)

خداوند کنانه را از نسل اسماعیل برگزید و قریش را ازکنانه وبنی هاشم رااز قریش و مرا(که پیامبر خاتم اوهستم) از بنی هاشم.

نیز حدیث طبرانی و دیگران از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم :

«انّ اللّه اختار من بنی آدم العرب، و اختار من العرب مضر، ومن المضر قریشاً، ومن قریش بنی هاشم، واختارنی من بنی هاشم»(3)

خداوند اختیار فرمود از بنی آدم «عرب» را واز عرب «مضر» را واز مضر «قریش» را واز قریش «بنی هاشم» را واختیار کرد از بنی هاشم مرا.

و علامه شیخ سلیمان قندوزی به نقل از بعض محققین شرحی در تحقیق از مراد و مصداق احادیث اثناعشر آورده که بطور خلاصه گوید: مراد پیامبر از احادیث «اثنا عشر» که از طرق فراوان اشتهار یافته ائمه اثناعشر از اهل بیت و عترت خود آن حضرت اند.

و ممکن نیست آن را حمل بر خلفای از صحابه نمود، چه آنها عددشان کمتر از اثناعشر است.

و نه حمل بر بنی امیه، زیرا عدد ایشان زیاده بر «اثنا عشر» بوده ، و نیز به

ص :228


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه» 9/87 .
2- 2 _ «صحیح مسلم » ج 2.
3- 3 _ «مستدرک حاکم» 4/73 . «کنزالعمال» 12/43، 45 به روایت از بیهقی ،ابن عدی حکیم ، طبرانی این عساکر .

خاطر ظلم فاحش آنها جز عمر بن عبد العزیز، و در مرحله سوم به خاطر نبودن آنان از تیره بنی هاشم، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در روایتی که عبد الملک از جابر آورده فرمود: کلّهم من بنی هاشم _ همه اثنا عشر از شاخه بنی هاشم باشند _ .

و اخفا و آهسته گوئی پیامبر کلمه «کلّهم من بنی هاشم» را _ درپاسخ کسی که سؤال کرد: ائمه اثنا عشر چه کسانی اند _ مرجّح این نظریه است.

و حمل آن بر بنی عباس به خاطر افزونی عدد آنها بر عدد «اثنا عشر» و نیز به خاطر کمی رعایت آنها آیه شریفه «قل لا أسئلکم علیه أجرا إلاّ المودّة فی القربی » و حدیث «کساء» را ، نا ممکن و غیر عملی است.

پس ناگزیر حمل می شود بر «ائمه اثنا عشر» از خاندان پیامبر و عترت او که همیشه اعلم اهل زمان خود و اجلّ و اورع و اتقی و اعلای در نسب و افضل از حیث حسب و شئون اجتماعی، وگرامی ترین خاندان ها درپیشگاه خدا بوده اند و علوم آنها به وراثت خدا داد از ناحیه پدران شان تا برسد به جدشان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حاصل گردیده، و این چنین اهل علم و تحقیق و اهل کشف و تحقیق آنها را شناخته اند.

آن گاه علامه قندوزی خود گوید: و موءید و هم گواه و مرجّح این نظریه که مراد پیامبر از «اثنا عشر» همان ائمه اثنا عشر از اهل بیتش بوده اند ، حدیث «ثَقَلَیْن» و دیگر احادیث فراوانی است که در این کتاب و دیگر کتابها ذکر شده.

و اما فرموده آن جضرت: «کلّهم تجتمع علیه الاُمّة» در روایت جابر بن سمره (بشماره 21) پس مراد و مقصود او این باشد که: به هنگام ظهور قائمشان حضرت مهدی «رضی اللّه عنه» امت همه هماهنگ براقرار به مقام امامت آنان خواهند شد.(1)

ص :229


1- 1 _ «ینابیع الموده» باب 77 ص 535 .

اولین و آخرین خلیفه پیامبر

حافظ ابراهیم حموینی و دیگر حدیث آوران با ذکر سند از عبداللّه بن عباس روایت کرده :

« إن أولیائی و أوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی إثنا عشر، أوّلهم أخی و آخرهم ولدی.

قیل: یا رسول اللّه من أخوک؟

قال: علیّ بن ابیطالب.

قیل: فمن ولدک؟

قال: المهدیّ الّذی یملأها قسطاً و عدلاً کما ملئت جورا وظلماً...»(1)

خلفاء و اوصیاء من و حجت های خدا بر خلق بعد از من دوازده نفر خواهند بود، نخستین آنان برادرم می باشد و آخرین آنان فرزندم.

سؤال شد: یا رسول اللّه برادر شما کیست؟

فرمود: علی بن ابیطالب.

سؤال شد: فرزند شما کیست؟

فرمود: مهدی، همان کسی که دنیا را از عدل و داد پر نماید، همچنان که از جور ستم پرشده باشد .

ص :230


1- 1 _ «فرائد السمطین» 2 /312 شماره 562. «روضة الاحباب» عطاء للّه بن فضل شیرازی معروف به جمال الدین محدث ، (عبقات بخش ثقلین 3/237 ). «ینابیع الموده» قندوزی آغاز باب 78 ص 536.

و با توجه با کلمه خلفاء و معرفی و نام بردن از علی علیه السلام به عنوان نخستین خلیفه و از حضرت مهدی به عنوان آخرین خلیفه از خلفای اثنا عشر ، شکی نخواهد بود که این حدیث و همانند آن ، بیانگر واقعی و بی چون و چرای احادیث «اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش» است.

احادیث وارده مبنی بر اینکه ائمه از فرزندان پیامبرند

1 _ حافظ ابو منصورشهردار دیلمی با ذکر سند از ابو سعید خدری روایت کرده است : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پس از نماز اول ( یعنی نماز صبح یا ظهر ) صورت مبارکش را به سمت مردم کرد و فرمود:

« یا معاشر أصحابی: إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح و باب حطة بنی إسرائیل، فتمسکوابأهل بیتی، الأئمه الرّاشدین من ذریتی فإنّکم لن تضلوا أبدًا.

فقیل: یا رسول اللّه کم الأئمة بعدک؟

قال: إثنا عشر من أهل بیتی ، أو قال: من عترتی »(1)

ای گروه صحابه من، بدون شک مثل اهل بیت من درمیان شما مثل کشتی نوح است وباب حطه بنی اسرائیل، پس تمسک جوئید بعد از من به اهل بیت من ، ائمه راشدین از ذریه ام ، که هیچگاه گمراه نخواهید شد.

پس گفته شد : یا رسول اللّه تعداد امامان بعد شما از چه قرار است؟

فرمود : دوازده نفر از اهل بیتم یا فرمود : از عترتم.

2 _ و علامه محدث همدانی ازعلی علیه السلام نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«الأئمة من ولدی، فمن أطاعهم فقد أطاع اللّه، و من عصاهم فقد عصی اللّه، هم العروة الوثقی والوسیلة إلی اللّه جل و علا »(2)

امامان از فرزندان من هستند پس کسی که اطاعت آنان کند محققا اطاعت

ص :231


1- 1 _ «مسند الفردوس» به نقل ثقلین عبقات ص 980 چ اصفهان .
2- 2 _ «مودة القربی» پایان موده دهم، ینابیع الموده باب 77 ص 534 .

خدا نموده، وکسی که نافرمانی آنان کند نافرمانی خدا نموده، هم ایشان رشته محکم ووسیله ای بسوی خداوند جلیل هستند.

3 _ حافظ طبرانی ودیگر حفاظ حدیث واعلام اهل تسنن به روایت از ابن عباس آورده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«من سره أن یحیی حیاتی ویموت مماتی ویسکن جنة عدن الّتی غرسها ربّی، فلیوال علیّاً من بعدی ولیوال ولیه، ولیقتد بالائمة [ باهل بیتی خ[ من بعدی، فإنّهم عترتی، خلقوا من طینتی و رزقوا فهماً و علماً، [ فهمی وعلمی] ویل للمکذبین بفضلهم من اُمتی، القاطعین فیهم صلتی، لاأنالهم اللّه شفاعتی»(1)

ص :232


1- 1 _ «معجم کبیر» طبرانی 5/220 ودرموضع دیگر ازمعجم باکمی اختلاف درلفظ _ به نقل کنزالعمال 11/611 شماره 32959 . نیز ذیل المذیل تاریخ ابن جریر طبری _ به نقل منتخب ذیل المذیل نیز از طبری ، چ ضمن ذیول تاریخ تاریخ طبری _ ص 589 با اختلاف در بعضی کلمات. «مستدرک حاکم» نیشابوری 3/128 . «حلیة الأولیاء» ابونعیم 1/ 86 و 4/174 با اسناد متعدد ومختلف، ودر منقبة المطهرین مخطوط _ به نقل عبقات الانوار مجلد ثقلین ص 1153 _ . «مناقب خوارزمی» فصل ششم ص 34 . «تاریخ دمشق» ابن عساکر _ بخش امام علی... _ 2/95 شماره 599 . «التدوین فی تاریخ قزوین» رافعی 2/385 . «تاریخ بغداد» خطیب بغدادی 4/410 . «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید 9/168 و 170، به نقل از احمد حنبل وابونعیم. «کفایة الطالب» باب 56 ص 214 چ حیدریه. «فرائد السمطین» 1/53 . «میزان الاعتدال» ذهبی 1/151 . «مجمع الزوائد» نورالدین هیثمی 9/108 به نقل از طبرانی . «توضیح الدلائل» شهاب الدین احمد شافعی شیرازی ص 190 مخطوط . «اصابه» ابن حجر عسقلانی ذیل معرفی زیاد بن مطرف 1/541 چ مصر . «لسان المیزان» 2/34 . «جامع الاحادیث» سیوطی، بشرح کنزالعمال . «کنزالعمال» متقی هندی 11/611 _ به نقل از معجم طبرانی ومستدرک حاکم وفضائل الصحابة ابونعیم _ وبه لفظ دیگر به نقل از مطیر وباوردی وابن جریر طبری (طبق نقل چ هند قدیم 6/217) وابن شاهین وابن منده _ 12/103 به نقل از طبرانی ورافعی ومنتخب کنزالعمال _ حاشیه مسند احمد _ 5/32 و 94 به شرح کنزالعمال. «مناقب المرتضویه» محمد صالح کشفی ص 98 چ بمبئی. «الکواکب الدّریه» عبدالروءف مناوی 1/44 «تحقیق الاشارة الی تعمیم الاشاره» و «رجال مشکوة» هردو از عبدالحق دهلوی _ به نقل عبقات الانوار، حدیث ثقلین 1153 _ «مفتاح النجا» بدخشانی ص 59 مخطوط _ به روایت از طبرانی، حاکم، وفضائل الصحابة ابی نعیم واین منده وباوردی وابن شاهین _ «ینابیع الموده» سلیمان قندوزی باب 43 ص 149 _ به نقل ازابونعیم وحموینی _ ودر ص 150 از خوارزمی به دوسند وباب 59 ص 377 _ به نقل از شرح ابن ابی الحدید _ چ حیدریه و ص 127 و 313 چ اسلامبول. «اهل البیت» توفیق ابوعلم مصری _ بخش امام علی بن ابی طالب _ ص 67 چ قاهره.

کسی که دوست دارد زندگانیش همانند زندگانی من و مردنش همانند مردن من باشد ودر بهشت جاودانی، که نهال آن را خداوند _ به دست قدرتش _ نشانده، مسکن گزیند، باید بعد از من تن به پیروی علی دهد و دوستی علی ودوستانش راپیشه کند، و به امامان پس از من (به اهل بیت من) اقتدا نماید، که ایشان عترت من و آفریده شده از طینت و سرشت من اند ، و از سرچشمه زلال فهم وعلم سیراب وبهره مند گشته اند.

وای بر گروهی از اُمت من که فضائلشان را تکذیب نمایند، و رشته پیوند من و آنان را قطع کنند، خداوند شفاعت مرا شامل حالشان نفرماید.

این روایت بیانگر اموری است که به خاطر اختصار به چند امر آن اشاره می کنیم.

اوّل: وجوب اقتدا به علی و فرزندان معصومش.

و این در حالی است که مورد بی چون و چرا و قدر مسلم اقتداء عینی تنها

ص :233

نسبت به امام معصوم و واجد شرائط است وبس.

دوّم : نامیدن آنهارا به «ائمه» و تعبیر از آنان بدین کلمه، صریح ترین وگویاترین تعبیر از امامت عامه و خلافت بر امت می باشد، و با توجه به دیگر تعبیرات و ذکر شئونی که (از قبیل عترت بودن وخلق شدن از سرشت پیامبر و سیر و سیراب گردیدن از چشمه زلال فهم و علم) برای آنها به عمل آمده نمی توان مقصود از آن را هرگونه امام و پیشوائی همانند امام جماعت و امیر الحاج و امراء بلاد و سردارهای نیروهای جنگی و یا فقهاو رهبران فقهی دانست.

آری بدون شک چنین امامان و رهبرانی مستثنای از بحث و به دور از مقام امامت به معنای خلافت درامر نبوت ورهبری عموم امت هستند.

سوّم: تعبیر به «خلقوا من فاضل طینتی» دلیل بر ارتباط تام و وابستگی و همانندی و مماثلت آنها با پیامبر خدا باشد ، که مقتضی و مستلزم جانشینی پیامبر است ، و چون مقام نبوت به آن حضرت پایان یافت ، پس آنان قائم مقام پیامبر در امر امامت و بالاخره خلفای بلا فصل و واجد شرایط آن حضرت بر امت اند نه غیر ایشان.

چهارم: تعبیر به «رزقوا فهماً و علماً» یا «رزقوا فهمی وعلمی» شاهد و بیان گر استحقاق و شایستگی آنها نسبت به مقام امامت و رهبری مطلقه است که خداوند آنها را به فهم و علم برتری داده ، و ذی حقّ ترین و سزاوارترین کس در جانشینی پیامبر و تصدّی منصب امامت بوده و هستند، در حالی که دیگران و اشغال کنندگان منصب اختصاصی آن ها ، فاقد چنین پشتوانه ارزنده ای بوده و به همین دلیل هیچ گاه صلاحیت منصب رهبری و امامت را نداشته اند.

نکته قابل توجه آنکه شیعه _ به استناد این گونه روایات و بر اساس انواع مایه های برتری و حق تقدّمی که در علی و فرزندان او بوده و هست و اهل تسنن خود در مصادر معتبرشان آورده اند _ آنها را امامان بر حق و مقدم بر دیگران دانسته ومی داند.

ص :234

اما اهل تسنن به دلیل تصدی زورمندانه دست اندرکاران خلافت ( ابوبکر ، عمر ، عثمان ) آنهارا افضل و شایسته تر از اهل بیت دانسته و حق تقدم در تصدّی خلافت را به آنها عطا می کنند.

پنجم: ایراد کلمه « فویل للمکذبین من اُمتی » به طور صریح گویای این حقیقت است که تکذیب کنندگان قولی و عملی مقام امامت اهل بیت ، مستحق ویل(1) و قطع رابطه با پیامبر و محرومیت از شفاعت آن حضرت بوده و خواهند بود.

ششم: باور کنندگان مقام امامت ائمه اهل بیت و اقتدا کنندگان بدانها ، حیات شان حیات پیامبر و مرگشان مرگ پیامبرگونه (وبا ایمان) و سرنوشت شان بهشت عدنی باشد که خداوند خود نهال درختانش را به ید قدرتش کشت نموده است.

ناگفته نماندکه جمله «القاطعین فیهم صلتی» اشاره به یکی ازچهار چیزاست:

1 _ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خلافت ائمه اطهار و رهبری امت خود را به نبوت خود وصل نمود و فرمود: بعد از من ایشان خلفا و امامان امت هستند. اما دست اندرکاران خلافت گفتند: نبوت و خلافت در یک خانه جمع نشوند ، و پیروان آنها گفتند : بیگانگان میان ایشان فاصله اند. پس قطع چنین پیوند و اتصالی ( که سرنوشت امت را در طول قرنها در خطر انحراف و پیامدهای آن قرارداد ) مورد نفرین و طلب عذاب برای متصدیان امر ، از طرف رسول خدا واقع شد.

2 _ بنی امیه و بنی عباس می گفتند: علویین به ویژه ائمه معصومین را نباید از اولاد رسول قلمداد کرد ، چه ایشان از طرف مادر ( فاطمه زهرا علیهاالسلام ) منسوب به آن حضرت اند ، و اولاد دختر فرزند رسمی نیست، پس نفی فرزندی آنها از پیامبر محکوم به نفرین آن حضرت گردید.

3 _ چون فاطمه زهرا علیهاالسلام ، امیرموءمنان ، حسنین، و دیگر امامان، و علویان

ص :235


1- 1 _ «ویل» وادی پر حرارتی باشد در جهنم که اگر کوههای بزرگ درآن سرازیر شود ، از شدت گرمی متلاشی و به شکل مایع درآید _ مجمع البحرین ذیل واژه «ویل».

همه مورد ظلم وتجاوز دست اندرکاران خلافت وبنی امیه وبنی عباس واقع شدند و مقام رحمیّت بین پیامبر اکرم و عترتش را رعایت نکردند ، حضرت آن ها را مورد نفرین و طلب عذاب قرارداد.

4 _ و بعید نیست که مقصود از این عبارت همه کسانی باشند که به نحوی از انحاء مرتکب نوعی از بی اعتنائی به حقوق اهل بیت علیهم السلام و قطع رحم و جدائی بین پیامبر اکرم و عترت او شدند ، و در این صورت نفرین حضرتش شامل حال هر سه دسته فوق خواهد شد.

احادیث وارده مبنی بر اینکه ائمه احدی عشر

از فرزندان امیرموءمنان علیه السلام می باشند

1 _ خطیب خوارزمی باذکر سند از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت نمود که فرمود:

«من أحب أن یحیی حیاتی و یموت مماتی و یدخل الجنة الّتی وعدنی ربّی، فلیتول علیّ بن أبی طالب و ذریّته الطاهرین ، أئمّة الهدی و مصابیح الدجّی من بعده فإنّهم لن یخرجوکم من باب الهدی إلی باب الضلالة»(1)

کسی که دوست دارد زندگی کند همانند زندگی من وبمیرد همچون مردن من ، وداخل گردد بهشت آن چنانی را که پروردگار من به من وعده داده ، پس باید دوستی و پیروی علی بن ابیطالب وذ ریه طاهرین او _ امامان رهنمون کننده به حق و چراغهای ظلمت وتاریکی بعد از او _ را بر عهده

ص :236


1- 1 _ «مناقب» فصل 6 ص 34. «ینابیع الموده» باب 43 ص 127 چ اسلامبول و ص 150 چ حیدریه و نیز ص 151 با روایت دیگری بهمین مضمون از خوارزمی. «مناقب المرتضویه» ص 98 _ بنقل ملحقات احقاق 5/104 _ . «اهل البیت» توفیق ابوعلم مصری ص 429. جهت آگاهی بر بیش از بیست مصدر حدیثی دیگر مراجعه شود به ذیل عنوان مرگ جاهلی یا مرگ پیامبر گونه در بخش 4 این کتاب.

گیرد ، چه آنها شمارا از دروازه هدایت به دروازه گمراهی نبرند.

2 _ علامه قندوزی با ذکر سند از امیرموءمنان علیه السلام روایت می کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«... یا علیّ أنا و أنت و الأئمّة من ولدک سادات فی الدنیا و ملوک فی الآخرة...»(1)

ای علی من وتو وامامان از فرزندان تو سادات وآقایان در دنیا باشیم وملوک وپادشاهان در آخرت.

3 _ حافظ ابراهیم حموینی روایتی از سعید بن جبیر، و او از ابن عباس آورده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی را به ذکر مناقب متعددی مخاطب قرار داد آن گاه فرمود:

«... مثلک و مثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح ، من رکب فیها نجی ومن تخلف عنها غرق»(2)

یاعلی مثل تو وامامان از فرزندان تو بعداز من مَثَل کشتی نوح باشد، که هر که سوار برآن شد نجات یافت وهرکه تخلف نمود وسوار نشد غرق گردید.

4 _ علامه محدث همدانی ازعلی علیه السلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«من أحبّ أن یرکب سفینة النجاة و یستمسک بالعروة الوثقی ویعتصم بحبل اللّه المتین، فلیوال علیّاً بعدی ولیوال عدوّه ولیأتم بالأئمّة الهداة من ولده، فإنّهم خلفائی و اوصیائی و حجج اللّه علی خلقه بعدی و سادات امّتی.»(3)

کسی که دوست دارد سوار بر کشتی نجات شود وبه دست گیره محکم

ص :237


1- 1 _ ینابیع الموده باب 41و ص 145 چ حیدریه.
2- 2 _ «فرائد السمطین» 2/243 . «ینابیع الموده» باب چهارم ص 31، وباب چهل وچهارم ص 154. «انتهاء الافهام» مولوی ابومحمد بصری ص 206 _ به نقل ملحقات احقاق 4/482 _ .
3- 3 _ «موده القربی» موده دهم ص 96 چ لاهور. «ینابیع الموده» ص 254 و 445 چ اسلامبول و ص 308 و 534 چ حیدریه.

چنگ زندوبه ریسمان ناگسستنی الهی دست آویز شود ، پس باید بعد از من با علی پیوند دوستی برقرار کند وبا دشمنش دشمنی ، وباید به ائمه هدی از فرزندانش اقتدا نماید که ایشان خلفای من واوصیاء من وحجتهای خدا بعد از من بر خلقش ، و سادات امت من باشند.

5 _ علامه فقیه ابن مغازلی و دیگران با ذکر سند از اعمش آورده اند که در مجلس منصور دوانیقی گفت : حدیث نمود مرا صادق، گفت: حدیث نمود مرا باقر، گفت : حدیث نمود مرا سجاد، گفت : حدیث نمود مرا شهید (حسین بن علی)، گفت : حدیث نمود مرا تقیّ وصیّ ، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب ، گفت حدیث نمود مرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، فرمود:

الان جبرئیل به نزد من آمد وگفت:

«تختّموا بالعقیق فإنّه أول حجر شهد للّه بالوحدانیة ولی بالنبوّة ولعلیّ بالوصیّة و لولده بلإمامة و لشیعته بالجنّة...»(1)

انگشتری وخاتم عقیق در دست کنید که اول سنگی که به یکتائی خداوبه پیامبری من وبه وصایت علی و فرزندانش وبه بهشتی بودن شیعیانش گواهی داد عقیق بود.

6 _ علامه محدث سید علی همدانی روایت می کند از علی علیه السلام که فرمود: روزی من در خواب بودم پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم داخل گردید و با پای خود مرا تکان داد و فرمود:

«قم یفدی بک أبی اُمی ، فإنّ جبرئیل أتانی فقال : بشّر هذا بأنّ اللّه تعالی جعل الائمّة من صلبه، وأنّ اللّه تعالی لیغفر له و لذریّته و لشیعته و

ص :238


1- 1 _ «مناقب علی بن ابی طالب» ص 281. «مناقب خوارزمی» فصل 19 ص 234 با کمی اختلاف در لفظ و به نقل از سلمان . «اربعین» ابن ابی فوارس ص 149 حدیث 39 بنقل ملحقات احقاق 4/88 .

لمحبیه، و أنّ من طعن علیه و بخس حقّه فهو فی النّار.»(1)

برخیز پدر و مادرم به فدایت ، هم اکنون جبرئیل به نزد من آمد وگفت این (یعنی علی ) را بشارت ده که خدای تعالی امامان را از صلب وی قرارداده وبدون شک خداوند تعالی او وذریه اش وشیعیان ودوستارانش همه را بیامرزد وکسی که بر او طغیان وسرکشی نماید وحقش را حبس نماید (بر او طعن زندو از اداء حقش بخل ورزد) پس در آتش خواهد بود.

7 _ حموینی با ذکر سند روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«یا علیّ طوبی لمن أحبّک و صدّقک و الویل لمن أبغضک و کذّبک، محبّوک معروفون بین أهل السماوات، و هم أهل الدین والورع والسمت الحسن و التواضع، خاشعة أبصارهم، و جلة قلوبهم، و قد عرفوا حقّ ولایتک، وألسنتهم ناطقة بفضلک وأعینهم ساکبة دموعها تحنّناً علیک و علی الأئمّة من ولدک ، عاملون بما أمرهم اللّه فی کتابه، و بما أمرتهم أنا و بما تأمرهم أنت و بما یأمرهم اُولوا الأمر من الأئمّة من ولدک بالقرآن و سنّتی ، و هم متواصلون متحابّون، وإنّ الملائکة لتصلّی علیهم و تؤمن علی دعائهم و تستغفر للذنب منهم.»(2)

بطور خلاصه این حدیث بیان گر حالات معنوی و صفات اخلاقی شیعه علی است و گویا بودن زبان آنها به فضائلش و اشکبار بودن چشمانشان _ از روی مهر و شفقت نسبت به حضرتش و امامان از فرزندانش ، یا از روی خوف و خشیت الهی _ و عمل کنندگان به امر خدا در کتابش و امر پیامبر و امر علی و امر

ص :239


1- 1 _ «مودة القربی » موده دوّم: ص 33 چاپ لاهور . «ینابیع الموده« ص 244 چ اسلامبول و 291 چ حیدریه . «انتهاء الأفهام» ابو محمد حسینی ص 19 .
2- 2 _ «فرائد السمطین» 1/309 و به نقل ینابیع الموده باب 44 ص157 چ حیدریه و ص133 چ اسلامبول .

اولوا الامر (که امامان از فرزندان او باشند) به کتاب خدا وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ...

8 _ علامه سمهودی درتاریخ مدینه _ پیرامون برشمردن انواع خرماهای مدینه زیر عنوان: (نوع صیحانی) _ به روایت از ابراهیم بن محمود حموی از جابر رضی الله عنه نقل کرده که گفت :

در یکی از باغ های مدینه همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودم ، پس در حالتی که دستش در دست علی بود به درخت خرمائی برخوردیم که فریاد زد:

«هذا محمّد سید الانبیاء و هذا علیّ سیّد الاولیاء أبوالأئمة الطاهرین»

این محمّد آقای پیامبران است واین علی آقای اولیاء، پدر ائمه طاهرین.

پس به درخت خرمای دیگری برخوردیم که صیحه زد:

هذا محمّد رسول اللّه و هذا علی سیف اللّه

این محمد رسول خدا است و این علی شمشیر خدا.

در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نظر به علی کرد و فرمود : ای علی این نخل را صیحانی نام گذار و از آن روز نوع خرمای آن درخت به نوع صیحانی خوانده شد چه دیگر درختها هم از آن نوع درخت به وجود آمد.(1)

9 _ علامه شهاب الدین سید علی همدانی نویسد : زید بن حارثه _ غلام آزاد شده پیامبر _ گفت شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای نخستین بار از انصار بیعت گرفت فرمود:

« أخذت علیکم بما أخذ اللّه علی النبیّین من قبل أن تحفظونی بما تحفظوا أنفسکم ، وتمنعونی فیما تمنعوا أنفسکم ، وتحفظوا علی بن

ص :240


1- 1 _ «وفاء الوفاء» باخبار دارالمصطفی ص 73 . «فرائد السمطین» 1/137شماره 101 . «شرح جامع صغیر» سیوطی از علامه مناوی ص 259 . «فتوحات الوهاب» شیخ سلیمان بن عمر عجیلی شافعی چ مصر 62] ملحقات احقاق 15/42] «الدرر المکنونه فی النسبة الشریفه المصونة » شیخ ابو عبداله محمد المدنی المغربی الفاسی المالکی ص 7 چ مطبعة فاسیة .

أبیطالب بما تحفظوا أنفسکم، فإنّه الصدیق الأکبر یزید اللّه به دینکم.

وإن اللّه أعطی موسی العصا ، وأعطی إبراهیم النّار المطفئه ، وعیسی الکلمات الّتی کان یُحیی بها الموتی ، وأعطانی هذا، ولکلّ نبیّ آیة وهذا آیة ربّی والأئمّة الطاهرون من ولده آیات ربیّ، لن تخلوا الأرض من (أهل) الإیمان ما بقی أحد من ذریته ، وعلیهم تقوم القیامه.»(1)

همان گونه که خداوند قبلا با پیامبران پیمان بست من هم با شما پیمان می بندم که از من و علی همچون جان خودتان حفاظت و حمایت به عمل آورید و محققا او صدیق اکبر است...

و اگر خدا به موسی عصا بخشید ، و به ابراهیم خاموشی آتش ، وبه عیسی کلماتی که با آن مرده ها را زنده می کرد، به من هم (بااشاره به علی) این را بخشید و این آیت پروردگار من باشد ، و برای هر پیامبری آیت و نشانه ای است از جانب خدا، وائمه طاهرین از فرزندان او آیات الهی هستند ، زمین تا وقتی کسی از ذریه من در آن باقی است از (اهل) ایمان خالی نماند و با پایان یافتن دوران حیات ایشان قیامت برپا خواهد شد.

10 _ علامه محدث قندوزی از ابوطفیل عامربن واثله _ آخرین کس که از صحابه درگذشت _ و او از علی نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«یا علیّ أنت وصیّی، حربک حربی وسلمک سلمی، وأنت الإمام أبو الأئمة الإحدی عشر، الّذین هم المطهّرون المعصومون ، و منهم المهدیّ الّذی یملأ الارض قسطا و عدلا فویل لمبغضیهم.

یا علیّ لو أنّ رجل أحبّک و أولادک فی اللّه، لحشره اللّه معک و مع أولادک ،

ص :241


1- 1 _ «مودة القربی» موده دهم ص 97 چ لاهور. «المناقب المرتضویه» ص 130 چ بمبئی. «ینابیع الموده» ص 308 چ حیدریه و 258 چ اسلامبول.

وأنتم معی فی الدرجات العلی وأنت قسیم الجنّة والنّار.»(1)

ای علی تو وصی من هستی ، جنگ با تو جنگ با من است وسلم وسازش با تو سلم وسازش با من باشد . توامام ، وپدر ائمه یازده گانه ای که آنها همه پاک وپاکیزه و معصومند . واز ایشان است مهدی که زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، پس وای بر دشمنان کینه توز آنها.

ای علی اگر مردی تورا وفرزندانت را بخاطر خدا دوست دارد خداوند اورا با تو وفرزندانت محشور فرماید و شما ( تو و فرزندانت و دوستانت ) با من در درجات عالیه بهشت خواهید بود ، وتو تقسیم کننده بهشت و دوزخی (دوستانت را به بهشت داخل کنی و دشمنانت را به آتش).

احادیثی مبنی بر اینکه ائمه یازده گانه فرزندان فاطمه علیهاالسلام می باشد

پیامبر اکرم فرمود صلی الله علیه و آله وسلم:

1 _ « فاطمة بهجة قلبی و أبناؤها ثمرة فوءادی ، و بعلها نور بصری، و الأئمّة من ولدها اُمناء ربّی و حبله ، المدود بینه و بین خلقه ، من اعتصم بهم نجا و من تخلّف عنهم هوی.»(2)

فاطمه سرور قلب من ، ودو پسرش میوه دل من ، وشوهرش نور دیدگان من ، وامامان از فرزندانش امنای پروردگار من ورشته کشیده وراه

ص :242


1- 1 _ «ینابیع الموده» باب 16 ص 97 چ حیدریه و ص 85 چ اسلامبول.
2- 2 _ « مناقب » زمخشری: 213 (احقاق 13 /79 ). « مقتل الحسین » خوارزمی: 1/59 فصل 5. « فرائد السمطین » حموینی در 2 /66 بشماره 390 . « بحرالمعارف » ابن حسنویه موصلی در ص 106 مخطوط (احقاق 13/79 ). « ینابیع الموده » قندوزی باب 15 ص 93 چ نجف وص 82 چ اسلامبول. « اربعین » أبی الفوارس در ص 14 مخطوط از جابربن عبداللّه _ (ملحقات احقاق 4/288 ).

گشوده بین خدا وخلقش هستند، کسی که بدانها چنگ زند نجات یابد وکسی که از آنها تخلف جوید کارش به تباهی انجامد .

2 _ هنگامی که خدیجه به فاطمه باردار شد حضرتش از داخل شکم با مادرش سخن می گفت ... پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«ابشری یا خدیجة، هذه بنت جعلها اللّه أم أحد عشر من خلفائی یخرجون بعدی و بعد أبیهم.»(1)

بشارت باد تورا ای خدیجه ، این بچه (در شکم تو) دختری باشد که خداوند اورا مادر یازده نفر از خلفای من قرار داده و پس از من وپدرشان (علی بن ابیطالب ) متصدی مقام خلافت خواهند شد .

جانشینان امیرمؤمنان؛ امام حسن، امام حسین و نه فرزند او می باشند

1 _ صحابی جلیل القدر سلمان روایت نموده که وقتی در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد شدم دیدم حسین علیه السلام را بر روی زانوهای خود نشانیده ودر حالی که چشمانش را می بوسد ولب بر لبانش می گذارد می فرماید :

«إنّک سیّد ابن سیّد ، أبو السادة ، وأنت إمام إبن إمام ، أبو أئمة ، وأنت حجّة إبن حجّة أبو حجج تسعة من صلبک ، تاسعهم قائمهم.»(2)

ص :243


1- 1 _ شیخ عزالدین عبدالسلام شافعی در مدح الخلفاء الراشدین (ملحقات احقاق 10/12 به واسطه تجهیز الجیش حسن دهلوی _). نیز عبقات الانوار بخش حدیث ثقلین 3/239 _ 240 بدون کلمه احد عشر قریب به این مضمون را نقل کرده.
2- 2 _ «مقتل الحسین» 1 /146 . «مودة القربی» موده دهم . «ینابیع الموده» پایان باب 56 ص 308 بخش مودة القربی، وباب 77 ص 534 از سلیم بن قیس، وباب 94 ص 590 به نقل از مناقب خوازمی . «حبیب السیر» خواند میر 2/103 . «المناقب المرتضویه» ص 129 . «منهاج السنة» ابن تیمیه 4/210 . «الامام جعفر الصادق» مستشار عبدالحلیم جندی پاورقی ص 253 .

تو آقا فرزند آقا پدر آقایان هستی، وتو امام، فرزند امام، پدر امامان باشی، و تو حجت فرزند حجت و پدر نه نفر حجت از تبار خود خواهی بود، که نهمین آنها قائم ایشان است.

و به نقل مصادر زیر _ به جز مقتل الحسین _ جمله «أخو الامام وأخو الحجّة» نیز ضمیمه حدیث است ، یعنی تو برادر امام و برادر حجت می باشی ).

2 _ حافظ حموینی با ذکر سند روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آورده مشتمل بر این جمله:

«...و هو إمام کلّ مسلم و أمیر کلّ موءمن بعدی ...

ثمّ قال صلی الله علیه و آله وسلم : والحسن والحسین إماما اُمّتی بعد أبیهما وسیّدا شباب أهل الجنّة واُمّهما سیّدة نساء العالمین وأبوهما سیّد الوصیّین ، و من ولد الحسین تسعة أئمّة تاسعهم القائم من ولدی.»(1)

3 _ نیز حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده شامل این فراز:

«...ولکن أوصیائی منهم أوّلهم اخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی اُمّتی وولیّ کلّ موءمن بعدی ، هو أولّهم ، ثمّ ابنی الحسن ، ثمّ ابنی الحسین ، ثمّ تسعة من ولد الحسین واحد بعد واحد ، حتّی یردوا علی الحوض...»(2)

4 _ نیز حموینی با ذکر سند روایت کرده است که ابن عباس گفت : شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید:

«أنا وعلیّ والحسن والحسین وتسعة من ولدالحسین، مطهرون

ص :244


1- 1 _ «فرائد السمطین» 1/54 _ 55 .
2- 2 _ «فرائد السمطین» 1/318 ضمن خطبه مناشده امیرموءمنان درشورای خلافت .

معصومون»(1)

من و علی و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین پاکیزه گان ومعصومان هستیم.

بطور خلاصه در این سه حدیث ( 2 تا 4 ) امام امیرموءمنان و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین یکی پس از دیگری به عنوان امام های بعد از پیامبر و همگی پاک از آلودگی و معصوم از خطا و گناه معرفی گردیده، با این اضافه که نهمین فرزند حسین (حضرت مهدی) قائم و خلاصه برپا دارنده حکومت معرفی شده است.

5 _ حافظ ابراهیم جوینی بطور مسند از ابن عباس حدیث مفصلی شامل تشرف نعثل یهودی به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده ، آن گاه می نویسد : نامبرده عرض کرد: به من خبر بده وصیت کیست ؟ چون هیچ پیامبری نبوده مگر آنکه برای او وصیی مقرر شده، و پیامبر ما موسی بن عمران، یوشع بن نون را به مقام وصایت معرفی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

آری وصی وخلیفه بعد از من علی بن ابیطالب علیه السلام وپس از او دو نبیره ام حسن و _ پس از او _ حسین است که نه نفر ائمه ابرار از صلب او دارای مقام وصایت خواهند شد .

نعثل (که یک یهودی عادی نبود ودر صدد پیگیری از موضوع سرنوشت ساز وصایت وامامت بود) گفت: ای محمد اسامی آنهارا برای من بیان کن .

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

آری آن گاه که حسین درگذرد فرزندش علی امام و وصی او باشد، واو که در گذرد فرزندش محمّد، و او که در گذرد فرزندش جعفر و پس از او فرزندش موسی، و بعد از او فرزندش علی، و پس از او فرزندش محمد، و بعد از او فرزندش علی ، و از آن پس فرزندش حسن ، و سپس حجة بن

ص :245


1- 1 _ فرائد السمطین 2/13 .

الحسن، پس این دوازده نفر امامان هم عدد نقباء بنی اسرائیل اند.(1)

6 _ نیز حافظ ابراهیم جوینی با ذکر سند از ابو الطفیل از ابی جعفر علیه السلام نقل روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به امیرموءمنان علی علیه السلام فرمود :

آنچه را برای تو املاء می کنم بنویس .

امیر موءمنان عرض کرد : یا نبی اللّه از فراموشی بر من می ترسی؟!

پیامبر فرمود : نه ، از فراموشی بر تو خوفی ندارم واز خداوند درخواست کرده ام که تو را از فراموشی و نسیان حفظ کند(2) ولکن بنویس برای شرکای خودت.

امیر موءمنان پرسید: شرکای من کیانند یا نبی اللّه ؟

فرمود : امامان از فرزندانت ، همان هائی که امت من به پرتو آنها از آب باران سقایت وسیراب می شوند وبخاطر آنان دعای شان به هدف اجابت می رسد ، وخداوند به برکت آنان بلا را از ایشان می گرداند ورحمت از آسمان فرو می آید . وبا اشاره دست به حسن علیه السلام فرمود : واین نخستین (امام از فرزند تو ) باشد پس اشاره به حسین علیه السلام کرد وفرمود: این دومین امام است ودیگر امامان از فرزندان او هستند.(3)

7 _ حافظ ابراهیم جوینی با ذکر سند از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت کرده است که فرمود:

ص :246


1- 1 _ «فرائدالسمطین» 2/133_ 134 وینابیع الموده باب 76ص 529 به نقل ازجوینی.
2- 2 _ و دلیل بر فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نزول آیه شریفه «وتعیها أُذن واعیة» «سوره الحاقة 69/12» و تفسیر آن به امیرموءمنان است که خداوند حضرتش را به وسعت شنوائی بر دیگران امتیاز داد. جهت تفصیل به «شواهد التنزیل» حسکانی2/272 و «غایة المرام » بحرانی باب 69 ص 366 رجوع گردد.
3- 3 _ «فرائد السمطین» 2/259 به رقم 527. «ینابیع المودة» ص 22 باب سوم. نیز در «امالی شیخ طوسی» 2/56 و «بصائر الدرجات» ص 167 که از مصادر حدیثی شیعه می باشد آمده است.

«من أحبّ أن یتمسک بدینی ویرکب سفینة النجاة بعدی، فلیقتد بعلیّ بن أبیطالب، ولیعاد عدوّه ولیوال ولیّه ، فإنّه وصیّی وخلیفتی علی اُمّتی فی حیاتی و بعد وفاتی، و هو إمام کلّ مسلم و أمیر کلّ مؤمن بعدی، قوله قولی ، ونهیه نهیی ، وتابعه تابعی، وناصره ناصری، وخاذله خاذلی.

ثمّ قال : من فارق علیّاً بعدی لم یرنی ولم أره یوم القیامة، ومن خالف علیّاً حرّم اللّه علیه الجنة و جعل مأواه النّار، ومن خذل علیّاً خذله اللّه یوم یعرض علیه، و من نصر علیّاً نصره اللّه یوم یلقاه و لقنه حجته عند المسألة.

ثمّ قال صلی الله علیه و آله وسلم : والحسن والحسین اماما اُمّتی بعد أبیهما، وسیّدا شباب أهل الجنّة، واُمّهما سیّدة نساء العالمین، وأبوهما سیّد الوصیّین ، ومن ولد الحسین تسعة أئمّة تاسعهم القائم من ولدی ، طاعتهم طاعتی و معصیتهم معصیتی، إلی اللّه أشکو المنکرین لفضلهم والمضیعین لحرمتهم بعدی، وکفی باللّه ولیّاً وناصرا لعترتی وأئمّة اُمّتی، ومنتقماً من الجاحدین حقّهم «وسیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون»(1)»(2)

کسی که دوست دارد به دین من تمسک جوید و بعد از من سوار کشتی نجات گردد، ناگزیر باید به علی بن ابی طالب اقتدا کند ، با دشمنش دشمنی ورزد و با دوستش دوستی کند ، چون او در حال حیات من و پس از وفاتم وصی و خلیفه من خواهد بود.

او بعد از من امام هر مسلمانی و امیر هر موءمنی است، گفتارش گفتار من باشد و امرش امر من و نهیش نهی من و پیرویش پیروی من و یاورش یاور من و خوار کننده اش خوار کننده من است.

آن گاه فرمود: کسی که بعد از من از علی مفارقت جوید ، روز قیامت نه او

ص :247


1- 1 _ سوره شعراء: 26/227.
2- 2 _ «فرائد السمطین» 1/54.

مرا خواهد دید نه من اورا، و کسی که با علی مخالفت کند ، خداوند بهشت را بر او حرام و جایگاهش را جهنم قرار دهد ، و کسی که علی را خوار نماید روزی که در پیشگاه خدا حاضر شود خوارش کند، و کسی که علی را یاری نماید ، روزی که به دیدار خدا شتابد ، یاریش نماید و(در باز جوئی ومحاکمه ) سخنی که مایه نجات و رستگاری او باشد به او تلقین کند.

سپس فرمود : حسن و حسین بعد از پدرشان دو امام امت من و آقای جوانان بهشت اند ، مادرشان سرور زنان عالم و پدرشان سید الوصیین است ، و از تبار حسین نه نفر امام به وجود آیند که نهمین آنها قائم از فرزندان من خواهد بود.

اطاعتشان اطاعت من باشد و سرپیچی از فرمانشان سرپیچی از فرمان من خواهد بود ، من به خدا از منکرین فضلشان وتضییع کنندگان حرمتشان شکایت می کنم، و همین بس که خداوند یار و یاور عترت من و امامان اُمتم و انتقام کشنده از منکرین حق ایشان خواهد بود «وبه فرموده قرآن » آنان که ظلم وستم روا داشتند به زودی خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان از چه قرار است.

8 _ علامه محقق موصلی ضمن حدیث مفصلی از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم چنین آورده:

«إنّ اللّه أطلع إلی الأرض إطلاعا فأختارنی منهم ، ثمّ اطلع إلیهم ثانیة فاختار أخی و ابن عمّی و وزیری و وارثی و خلیفتی فی اُمّتی و مولی کلّ مؤمن و موءمنة بعدی...

...إنّ اللّه عزّوجل نظر إلی الأرض ثالثة فاختار منها أحد عشر إماما من أهل بیتی ، فهم خیار اُمّتی ومنهم أحد عشر إماما ، حتّی أنّه کلّما هلک واحد قام واحد ، کمثل نجوم السما ، کلّما غاب نجم طلع نجم ، أئمّة هادین مهدیین...

ص :248

و هم حجج اللّه فی أرضه و شهدائه علی خلقه، من أطاعهم فقد أطاع اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه، هم مع القرآن والقرآن معهم ، لایفارقهم حتی یردوا الحوض .

أوّلهم إبن عمّی علیّ بن أبی طالب و هو خیرهم وأفضلهم، ثمّ إبنی الحسن ثمّ الحسین و اُمّهم فاطمة إبنتی و تسعة من ذرّیتها ولد الحسین.»(1)

خداوند از بین اهل بیت من دوازده امام برگزید که بهترین افراد امت من هستند و همانند ستارگان آسمان که هریک غروب کند دیگری طلوع نماید، آن ها هم هرکدام درگذرند دیگری به پا خیزد، فرمان بری و سر پیچی از آنان فرمان بری و سر پیچی از فرمان خداست ، آنها با قرآن اند و قرآن با آنها، از هم جدا نشوند تا وارد بر حوض (کوثر) شوند، نخستین آنان پسر عمم علی بن ابیطالب و بهترین آنها وبرترین ایشان است ،آن گاه فرزندم حسن سپس حسین ، و مادر ایشان فاطمه دختر من باشد ، و نه نفر امامان ذریه های او از فرزندم حسین خواهند بود .

9 _ سلیم بن قیس از عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب روایت مفصلی در رابطه با دیدارش با معاویه آورده است که ضمن گفتگو درباره امیرموءمنان و حسنین علیهماالسلام گوید شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در پاسخ از آیه: «وما جعلنا الروءیا التی أریناک إلا فتنةً للناس والشجرة الملعونة فی القرآن» فرمود:

دیدم دوازده نفر از سردمداران گمراهی بر فراز منبر من جست و خیز می نمایند و امت مرا به عقب گرد وادار می کنند، و در بین این عده دو نفر از دو قبیله مختلف از قبائل قریش باشند و سه نفر از بنی امیه و هفت نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص.

و شنیدم که می گوید:

ص :249


1- 1 _ «بحرالمناقب» علامه محدث جمال الدین ابن حسنویه موصلی «ملحقات احقاق 5/40»

«إنّ بنی أبی العاص إذا بلغوا خمسة عشر رجلاً جعلوا کتاب اللّه دخلا و عباد اللّه خولاً ومال اللّه دولاً.»

آن گاه فرمود : آیا من نسبت به موءمنین اولی بر نفوسشان نیستم ؟

ما؛ عبداللّه بن جعفر، عمرو بن ابی سلمه، اسامه بن زید، سعد بن ابی وقاص، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و زبیر بن عوام، همه گفتیم: آری یارسول اللّه.

آن حضرت فرمود:

« من کنت مولاه فعلیّ مولاه _ أولی به من نفسه _ وضرب بیده علی منکب علیّ فقال: اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه.

أیّها النّاس : أنا أولی بالموءمنین من أنفسهم ، لیس لهم معی أمر و علیّ من بعدی أولی بالموءمنین من أنفسهم ، لیس لهم معه أمر ، ثمّ إبنی الحسن أولی بالموءمنین من أنفسهم لیس لهم معه أمر.

ثمّ عاد فقال: أیّها الناس إذا أنا استشهدت فعلیّ أولی بکم من أنفسکم فإذا استشهد علیّ فابنی الحسن أولی بالموءمنین منهم بأنفسهم ، فإذا استشهد الحسن فإبنی الحسین أولی بالموءمنین منهم بأنفسهم ، فإذا استشهد الحسین فإبنی علیّ بن الحسین أولی بالموءمنین منهم بأنفسهم ، لیس لهم معه أمر.

ثم أقبل علیّاً علیه السلام فقال : یا علیّ إنّک ستدرکه فاقرأه منّی السلام .فإذا استشهد فإبنی محمّد أولی بالموءمنین منهم بأنفسهم ، وستدرکه أنت یا حسین فاقراه منی السلام ، ثمّ یکون فی عقب محمّد رجال واحد بعد واحد ولیس منهم إلاّ وهو أولی بالموءمنین منهم بأنفسهم لیس لهم معه أمر ، کلّهم هادون مهتدون...»(1)

بطور خلاصه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم نخست علی علیه السلام را به مقام امامت و اولویت بر

ص :250


1- 1 _ کتاب سلیم بن قیس ص 231 _ 233 چ بیروت ، الغدیر 1/ 199 _ 201 به عنوان احتجاج عبداللّه بن جعفر علیه معاویه بطورکامل وبه نقل از کتاب سلیم.

نفوس موءمنین از خودشان معرفی فرمود ، آن گاه فرمود که بعد از علی، حسن وبعد از او، حسین و بعد از او، فرزندش علی بن الحسین زین العابدین و بعد از او، فرزندش محمد بن علی الباقر، و از آن پس فرزندانش یکی پس از دیگری امام و واجب الاطاعه خواهند بود. و پیش گوئی فرمود که امیرمؤمنان ، حضرت زین العابدین را و امام حسین ، امام باقر را درک خواهند کرد، و از آن دو امام خواست سلام حضرتش را به آنها ابلاغ نمایند.

10 _ نیز سلیم بن قیس ضمن احتجاج امام امیرالموءمنین علی علیه السلام در شورای خلافت همین موضوع را آورده است.(1)

11 _ نیز در روایتی که سلیم بن قیس _ مبنی بر پاسخ امیرموءمنان علیه السلام به نامه معاویه _ آورده، به این موضوع تصریح شده است.(2)

ص :251


1- 1 _ «سلیم بن قیس» ص 124.
2- 2 _ «سلیم بن قیس» ص 187.

احادیث مشتمل بر اسامی أئمه اثنا عشر

1 _ علامه خطیب خوارزمی با ذکر سند از علی بن ابیطالب روایت کرده واو از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که فرمود:

«أنا واردکم علی الحوض ، وأنت یا علیّ السائق ، والحسن الرائد ، والحسین الآمر ، و علیّ بن الحسین الفارط ، ومحمّد بن علیّ الناشر، وجعفر بن محمّد السائق ، و موسی بن جعفر محصی المحبّین و المبغضین و قامع المنافقین ، و علیّ بن موسی مزین الموءمنین ، و محمّد بن علیّ منزل أهل الجنّة درجاتهم ، و علیّ بن محمّد خطیب شیعته و مزوّجهم الحور العین ، و الحسن بن علیّ سراج أهل الجنّة یستضیئون به، و المهدیّ شفیعهم یوم القیامة حیث لا یاذن اللّه إلاّ لمن یشاء ویرضی.»(1)

بطور خلاصه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که روی سخن به علی بن ابی طالب نموده، فرمود من ( در قیامت ) بر سرحوض کوثر وارد بر شما خواهم بود و تو یا علی ساقی هستی و آن گاه اسامی یازده امام دیگر را با ذکر منصب و مقام هر یک در رابطه با شئون قیامت و سپس بهشت و رفتن شیعیان به آنجا ایراد فرمود.

2 _ ونیز خطیب خوارزمی با ذکر سند روایتی از ابو سلیمان راعی _ یکی از صحابه وخدمه پیامبر _ نقل کرده که آن حضرت سخن از معراج بمیان آورد و آن گاه فرمود: خداوند فرمایش نمود:

ص :252


1- 1 _ مقتل الحسین 1/ 94 _ 95 .

«یا محمّد إنّی خلقتک و خلقت علیّاً و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمّة من ولد الحسین، من شبح نور من نوری، و عرضت ولایتکم علی أهل السماوات و الأرضین ، فمن قبلها کان عندی من المومنین، و من جحدها کان عندی من الکافرین...

ثمّ قال: یا محمّد تحبّ أن تراهم؟

قلت: نعم یا ربّ

قال: التفت عن یمین العرش.

فالتفت فإذا بعلیّ و فاطمه و الحسن و الحسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسین بن علیّ والمهدیّ فی ضحضاح من نور قیام.»(1)

ای محمّد من تو را و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان از ولد حسین را از لمحه ای از نور خود آفریدم و ولایت شما را بر اهل آسمانها و زمینها عرضه داشتم ، پس کسی که پذیرفت نزد من از موءمنان به حساب آمد و کسی که انکار نمود در شمار کافران قرار گرفت...

سپس فرمود : ای محمد دوست داری آنهارا ببینی ؟

گفتم: بلی پروردگارا.

فرمود بسمت راست عرش بنگر . پس نگاه کردم دیدم علی ، فاطمه ، حسن ، حسین، علی بن الحسین ، محمد بن علی ، جعفر بن محمد ، موسی بن جعفر، علی بن موسی ، محمد بن علی ، علی بن محمد ، حسن بن علی و

ص :253


1- 1 _ «مقتل خوارزمی» 1/95 _ 96 . «فرائد السمطین» 2/319 . «طرائف» سید بن طاوس ص 172 . «ینابیع الموده»3/160 باب 93 چ بیروت و ص 583 چ نجف.

مهدی _ همچون کوکب دری _ در موجی از نور ایستاده اند.

3 _ علامه مورخ شهیر غیاث الدین خواند میر « م 941 _ 942» از جابر بن یزید جعفی آورده است که گفت: از جابر بن عبد اللّه انصاری خزرجی شنیدم می گفت : هنگامی که خداوند آیه «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُواللّه وَ اَطیعُوا الرَّسُول وَ اُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ»(1) را بر پیامبرش نازل فرمود گفتم یارسول اللّه خدا و رسولش را شناختیم اکنون می خواهیم بدانیم مراد از اولی الامر که خداوند اطاعتشان را به اطاعت شما مقرون فرموده کیانند؟

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

ای جابر! آنها خلفا و جانشینان بعد از من باشند و ائمه هدی پس از من، نخستین آنان علی است ، و پس از او حسن و حسین ، علی بن الحسین، محمّد بن علی ، که در تورات به باقر معرفی شده و از این پس به زودی او را درک خواهی کرد. ای جابر! هنگامی که وی را دیدار کردی ، از من به او سلام برسان ، بعد از او جعفر بن محمّد الصادق ، موسی بن جعفر ، علی بن موسی ، محمد بن علی ، علی بن محمد ، حسن بن علی ، که به ترتیب یکی پس از دیگری امام واجب الاطاعه خواهند بود ، و سپس هم نام و هم کنیه من ، حجت خدا در زمینش و ذخیره الهی در بین بندگانش، محمّد بن الحسن بن علی.

همان کسی که خداوند عزوجل شرق و غرب زمین را به دستش بگشاید و آن چنان ازبین شیعیان خود غائب و پنهان گردد که جز کسانی که خداوند قلب شان را به نور ایمان آزمایش فرموده ، کسی در عقیده به امامتش ثابت نماند.(2)

ص :254


1- 1 _ « سوره نساء» 4/152.
2- 2 _ «تاریخ حبیب السیر» 2/103 _ 104 نیز صاحب روضة الاحباب ذیل نام امام دوازدهم عینا این حدیث رانقل کرده «عبقات الانوار حدیث ثقلین 3/238».

4 _ علامه فاضل الدین محمد حموینی با ذکر سند از ابوذر ومقداد و دیگران روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی فرمود:

«یاعلیّ أنت خلیفتی من بعدی وأمیرالموءمنین و إمام المتقین و حجّة اللّه علی خلقه، و یکون بعدک أحد عشر إماما من أولادک وذرّیتک، واحدا بعد واحد إلی یوم القیامة، هم الّذین قرن اللّه طاعتهم بطاعته و بطاعتی، کما قال: «أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول واُولی الأمر منکم»

قال : یا رسول اللّه بیّن لی إسمهم.

قال : إبنی هذا ، ثمّ وضع یده علی رأس الحسن ، ثمّ إبنی هذا، ثمّ وضع یده علی راس الحسین ، ثم سمیّک یا علیّ، و هو سید الزهاد و زین العابدین ، ثمّ إبنه باقر، سمیّی باقر علمی و خازن وحی اللّه تعالی و سیولد فی زمانک فاقرئه یا أخی منّی السّلام(1) ثمّ یکمل أحد عشر إماما معهم ولدک مهدیّ اُمّتی محمّد ، الّذی یملأ اللّه الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلما وجورا.»(2)

بطور خلاصه این حدیث بیان گر مقام خلافت بلافصل امام امیر موءمنان علیه السلام و از آن پس امامت یازده نفر فرزندان علی علیه السلام یکی پس از دیگری است ، که تا امام پنجم حضرت باقر العلوم علیه السلام و بعد از آن امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام را نام برده و به ظهورش بشارت داده است.

ص :255


1- 1 _ پیشگوئی از ولادت امام باقر مربوط به روایت جابربن عبداللّه انصاری است و شاید همانند روایت قبل پیشگوئی از ولادت امام علی بن الحسین و ابلاغ سلام به آن حضرت بوده.
2- 2 _ «مناهج الفاضلین» ص 239 بنقل ملحقات احقاق 13/68.

تعبیرات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از امیرمؤمنان علیه السلام در رابطه با مقام امامت

حفاظ حدیث و حدیث شناسان اهل تسنن ، روایات فراوانی با اسناد متعدد و مختلف آورده اند مشتمل بر آنکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم با القاب فراوان و گوناگون علی بن ابی طالب را مخاطب قرار داده، یا از حضرتش نام برده و مجموعا بیان گر مقام امامت و رهبری مطلقه امیرموءمنان است در همه شئون اسلامی ، و بر همه افراد و گروه ها و طبقات ، و ما به خاطر ظرفیت محدود این کتاب تنها به ذکر آن القاب بسنده کرده و علاقمندان به تفصیل بیشتر را به مراجع مربوط حواله می دهیم، و آن القاب شریفه بدین قرار است :

امام ، امام اولیاء پروردگار ، امام اولیاء پیامبر ، امام امت پیامبر اسلام ، امام خلق ، امام بعد از خود (پیامبر) ، امام کل مسلم ، امام اولین وآخرین ، امام مسلمین ، امام پیروان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، امام هر موءمن و موءمنه ای ، امام القوم ، امام شیعیان ، امام متقین ، امام اتقیاء ، امام الغر المحجلین (پیشوای پیشانی سفیدان قیامت)، امام البرره (رهبر نیکوکاران)، امام قیامت ، پدر یازده امام ، امام در گهواره ، همانند پیامبری عیسی در گهواره _ ، امام المجاهدین.(1)

با توجه به اینکه امام و رهبر اسلامی هر عصر و زمانی دارای مقام و موقعیتی است که طبق حدیث «من مات ولم یعرف ...» شناختن یا نشناختنش سرنوشت ساز و یک سره کننده کار بهشت یا جهنم میلیاردها مسلمان از هر طبقه

ص :256


1- 1 _ «ملحقات احقاق الحق» آیت اللّه مرعشی ج1 تا 21 مشتمل براحادیث مربوطه وفهرست آن، ص 63 _ 67 بیانگر محل احادیث است.

و نژادی بوده ، و تا قیامت چنین خواهد بود ، این سؤال مطرح است که __ با چشم پوشی از همه نقاط ضعف عقیدتی و اخلاقی و علمی و عملی دست اندر کاران خلافت ، که علما و محققین اهل سنت خود در باره آن ها نوشته اند(1)، و با نادیده انگاشتن انواع امتیازات و برتری های همه جانبه اهل بیت به ویژه امام علی بن ابی طالب علیه السلام که نیز علما و نویسندگان اهل سنت در طول دوازده قرن گذشته سهم مهمی از کتاب ها و مصادر حدیثی، تفسیری، تاریخی کلامی ، ادبی و دیگر رشته های علمی خودرا بطور اختصاصی (مثل فضائل امیرالموءمنین احمد حنبل، خصائص نسائی، مناقب خوارزمی ، مناقب ابن مغازلی ، ذخائر العقبی محب طبری ، تا برسد به عبقریه الامام، عباس عقاد مصری) یا به نحو ضمنی (مثل بخشهائی از صحاح و مسانید و تفاسیر و...) که به نقل فضائل ومناقب وشرح زندگانی وآثار علمی این خاندان اختصاص داده اند ) __ می پرسیم:

با توجه به احادیث زیادی که در مقام امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام و فرزندان او وارد شده است ، که برخی از آنها اشاره کردیم ، چه کسی می تواند بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مصداق واقعی و مقصود حقیقی از امام در حدیث «من مات ولم یعرف...» باشد ؟

آیا حضرت علی علیه السلام و فرزندان می باشند ؟

یا کسانی که در تمام مصادر مربوطه پیروانشان، حتی به یک نمونه صحیح و قابل قبول از این گونه القاب و شئون و تعبیرات برای آنها برخورد نشده است و بطور خلاصه هیچ گونه تضمین معقولی برای پیروی از آنها و سرنوشت ساز بودن شناخت یا عدم شناخت آنان بنظر نرسیده است ؟

بدین ترتیب با تهدید ها وتوعیدهائی از قبیل: « من أنکر إمامتک فقد أنکر

ص :257


1- 1 _ جهت آگاهی تفصیلی و مستند براین موضوع رجوع گردد به «تشیید المطاعن» سید محمد قلی لکهنوی و «الغدیر» علامه امینی به ویژه جلدهای 6 _ 11.

نبوّتی»(1) و «و أما من خفّت موازینه فاُمّه هاویة» لمن أنکر ولایته وإمامته»(2) و دهها نمونه دیگر که به دنبال القاب امامتی آمده هیچ جای شکی نخواهد بود که مقصود از امام بعد از پیامبر در حدیث «من مات ...» امام امیر موءمنان علی بن ابی طالب بوده است ، که انکار امامتش از روی قصور یا تقصیر انکار نبوت پیامبر محسوب ، و مرگش مرگ جاهلی ، و کارش به جهنم پایان خواهد یافت.

و نیز طبق همین احادیث امامان بعد از امیرموءمنان، بقیه ائمه اثنا عشر بوده و هستند که با امام حسن بن علی آغاز و به حضرت بقیه اللّه محمد بن الحسن المهدی امام حیّ و موجود _ اماغائب از انظار _ پایان می یابد.

آری در صورتی که حدیث «من مات و لم یعرف...» راست و قابل قبول باشد ، اما احادیث مربوط به امامت و رهبری ائمه اثناعشر از عترت نبوی فاقد اعتبار و بدون محتوی و تشریفاتی و فقط کتاب پرکن، دیگر شناختن امام برحق و ائمه یا خلفای اثناعشر پیامبر ، امری محال خواهد بود، و قبل از همه حدیث «من مات..» با همه ارزش و برخورداری آن از اعتبارات حدیث شناسی ، حدیثی خواهد بود بی محتوی و بی فائده ، و در حالی که تکلیف به محال و الزام به شناختن امام های نامعلوم و بدون رهنمود از طرف خود پیامبر، نیز امری باشد محال و خارج از محدوده تکلیف و به موجب : «لایکلف اللّه نفساً إلاّ وسعها»(3) به دور از شأن خدا و پیامبرش، ناگزیر باید بگوئیم: همان طوری که خدا و رسولش به اصل شناختن امامان برحق و جانشینان صالح و شایسته پیامبر تذکر و هشدار داده اند ، نیز با دیگر تذکرات و اعلام مشخصات و نشانه های مربوطه ، زمینه شناخت را هم به نحو هرچه گسترده فراهم کرده اند ، تا حجت بر هر دسته و گروهی تمام شود. «ولئلایکون للناس علی اللّه حجة بعد الرسل»(4)

ص :258


1- 1 _ ینایع الموده باب هفتم ص 52 چ اسلامبول و ص 59 چ حیدریه .
2- 2 _ «مناقب» عبداللّه شافعی _ به نقل ملحقات احقاق 9/256.
3- 3 _ سوره بقره: 2/286.
4- 4 _ سوره نساء: 4/165.

پیشگوئی از امامت امامان دروغین ونفی امامت آنها

همان طوری که به شرح گذشته ملاحظه کردیم ، احادیث فراوانی از ناحیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، بیان گر امامت بدون قید و شرط، و خلافت بلافصل امام علی بن ابی طالب علیه السلام بود ، و از آن پس بیان گر امامت یازده نفر از فرزندان معصومش و لزوم پیروی از یک یک آن ها،

نیز احادیث متعددی وارد شده مبنی بر نفی امامت افراد فاسق و فاقد صلاحیت ، که در آن دستور مؤکد به تمرّد و سر پیچی از دستورات آن ها توصیه شده است _ مگر در صورت تقیه و احساس خطر _ که مصداق واقعی و بی چون و چرای آن ها، قبل از همه رقبای ائمه معصومین و متصدیان امر خلافت ، دار و دسته بنی امیه و بنی عباس بوده اند.

اکنون نظر به ظرفیت محدود این رساله ، تنها به ذکر چند نمونه از آن روایات اکتفا نموده ، تفصیل بیشتر را به مصادر مربوطه ارجاع می دهیم.

1_ طبرانی از عبادة بن صامت روایت نموده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

« سیکون علیکم اُمراء من بعدی یأمرونکم بما لاتعرفون و یعملون بماتنکرون، فلیس اُولئک علیکم بأئمّة »(1)

بزودی پس از من امرائی بر شما امارت و حکومت کنند که شمارا به آنچه به عنوان دین نمی شناسید امر نمایند ، و به آنچه منکر می دانید عمل کنند، پس این ها امامان واجب الاطاعه بر شما نخواهند بود.

2 _ نیز طبرانی بواسطه ابو سلامه آورده که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود :

« سیکون علیکم أئمّة یملکون أرزاقکم ، یُحدثونکم فیکذبونکم، یعلون فیسیئون العمل ، لا یرضون منکم حتی تحسنوا قبحهم وتصدقوا کذبهم فاعطوهم الحق مارضوا به فاذا تجاوزوا فمن قتل علی ذلک فهو شهید»(2)

ص :259


1- 1 _ «معجم کبیر» به نقل مجمع الزوائد 5/227 کنزالعمال 9/68 شماره 14883.
2- 2 _ «کنزالعمال» 9/67 به شماره 14876 به نقل از معجم کبیر طبرانی . «مجمع الزوائد» 5/228 نیز از طبرانی .

بزودی امامانی بر شما مسلط شوند که ارزاق و موادغذائی شما را تملک نمایند برای شما حدیث می گویند ولی به دروغ، کار می کنند اما به بدی و خرابکاری، از شما راضی و خوشنود نشوند مگر آنکه زشتی های آنان رانیکو شمرده و دروغ ایشان را تصدیق کنید، پس آن قدر حق را به آنها دهید که به آن راضی شوند، و آن گاه که تجاوز نمایند هرکس کشته شود شهید خواهد بود.

3 _ هم طبرانی به واسطه کعب بن عجره نقل می کندکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« إنّها ستکون علیکم اُمراء بعدی ، یعظون بالحکمة علی منابر ، فإذا نزلوا اختلت منهم ، قلوبهم انتن من الجیف ، فمن صدّقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم فلیس منّی و لست منه، ولا یرد علیّ الحوض ، ومن لم یصدقهم بکذبهم ولم یعنهم علی ظلمهم فهو منّی و أنا منه، و سیرد علی الحوض. »(1)

به زودی امیرانی بر شما امارت نمایند که بر فراز منابر پند وموعظه حکمت آمیز دهند و چون از منبر فرود آیند خود عکس آنچه را گفته اند عمل کنند، دل های آنها نفرت انگیزتر از مردار است، پس کسی که دروغشان را تصدیق نماید و آنها را در ظلم بر مردم یاری دهد، از من نخواهد بود و من هم از وی نخواهم بود ، و بر سر حوض کوثر بر من وارد نشود.

و کسی که گفتار دروغ آنها را باور و تصدیق نکند و با آنها در ظلم به مردم همکاری ننماید، پس او از من است و من از او، و بزودی سر حوض بر من وارد خواهد شد.

ص :260


1- 1 _ «کنزالعمال» 9/74 بشماره 14898 بنقل از معجم کبیر طبرانی .

4 _ مسلم از حذیفه بن یمان آورده است که گفت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« یکون بعدی أئمة لایهدون بهدای ولایستنّون بسنّتی، وسیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان انس»(1)

بعد از من امامانی بر سر کار آیند که به راهنمائی من رهنمون نشده وبه سنت من عمل نخواهند کرد ، وبه زودی رجالی از بین آنان به پا خیزند که دلهای شان دل های شیطان و در قالب انسان باشند.

و اوضاع پس از درگذشت پیامبر و دوران حکومت های بنی امیه و بنی عباس ، خود شاهد بر صدق این مدعاست.

ص :261


1- 1 _ «صحیح مسلم» 2/35 چ عیسی حلبی و 6/20 چ صبیح و 12/238 به شرح نووی و این روایت را با اختلاف اندک اما به همین مضمون دیگر ارباب سنن و مسانید هم آورده اند. رجوع شود به کنزالعمال 9/67 _ 75.

حدیث «من مات و لم یعرف. . .» وامام زمان عصر کنونی

نظر به اینکه حدیث فوق ، با برخورداری از عالی ترین درجه اعتبار از دیدگاه حدیث شناسی سنی و شیعه، فاقد هرگونه قید و شرط زمانی ، محلی و گروهی است، و بالاخره محدود و مختص به زمان و مکان خاص و گروه مخصوصی نیست ، شکی نخواهد بود که هم در طول چهارده قرن گذشته از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، هر مسلمانی بطور مطلق باید پاسخگوی مسئله امام زمان شایسته و واجد شرایط عصر خود و وظائف مربوط به آن باشد. و هم از این پس تا پایان عمر اسلام هر مسلمانی در هر زمان و مکان و از هر فرقه و گروهی که باشد ، ناگزیر از شناخت امام زمان واجب الاطاعه است ، و مکلف به پیروی از گفتار و رفتار او خواهد بود.

و گرنه هر کس در این زمینه از خود کوتاهی نشان داده یا بدهد، محکوم و دست به گریبان مرگ جاهلی بوده ، و سرانجام ، حشرش با مردم عصر جاهلیت خواهد بود.

اکنون می گوئیم: به موجب احادیث وارده در منابع حدیثی اهل تسنن، و نیز کتابها و رسائل اختصاصی فراوان و بخش های ویژه از کتابهای حدیثی و اعتقادی و تاریخی این فرقه درباره حضرت مهدی و حکومت جهانی آن بزرگوار و تحقق بخشیدن به فرموده پیامبر: «یملاء اللّه به الأرض قسطا و عدلاً، بعد ما ملئت ظلماً و جورا».

و با نگرشی در بحثهای گذشته این کتاب پیرامون تعداد خلفای پیامبر و ائمه

ص :262

اثنا عشر ، شکی نخواهد بود که در اصل مسئله مهدویت در اسلام و اینکه آخرین و دوازدهمین امام و خلیفه رسول اللّه حضرت مهدی موعود منتظراست، هیچ گونه اختلافی بین اهل تسنن و شیعه اثناعشری وجود نداشته و ندارد.

اما همان طوری که قبلا اشاره کردیم و ملاحظه شد _ که در مصداق «خلفا و ائمه اثناعشر» بین شیعه و سنی، تفاوت از زمین تا آسمان است _.

نیز در مصداق امام دوازدهم و موجودیت حضرت مهدی، و به دیگر عبارت در حسینی یا حسنی بودن امام زمان و تولد یافتن یا از این پس متولد شدن آن حضرت بین شیعه و بعضی از فرق سنی اختلاف نظرهائی وجود دارد.

بطور خلاصه شیعه امامیه براین عقیده بوده و هستند که مهدی موعود منتظر و امام و خلیفه دوازدهمین پیامبر از اولاد امام حسین، به نام محمد بن الحسن العسکری است که در سال 256 هجری در شهر سامرای عراق بدنیا آمده و به خاطر برخی مصالح الهی از نظرها غائب گردیده و خداوند عمر حضرتش را همانند نوح و خضر و دیگر معمرین جهان طولانی فرموده تا وقتی که مصلحت اقتضا کند، پس اجازه ظهور و قیام جهانیش صادر گردد.

اما اهل تسنن ، پس گروهی کثیری از آنهادر مسئله حسینی بودن حضرت مهدی و ولادت آن بزرگوار موافق با شیعه اثنا عشری و از دیدگاه حدیث و تاریخ معترف به دو موضوع فوق می باشند، هرچند که در مسئله امام زمان بودن آن حضرت به عنوان دوازدهمین خلیفه واجب الاطاعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ساکت و بی تفاوت و بطور خلاصه غیر ملتزم به لوازم شرعی مقام خلافت و امامت و رهبری ایشان بوده و هستند.

و گروهی هم قائل به حسنی بودن و عدم ولادت آن حضرت بوده و می گویند: از این پس نزدیک ظهور و قیام جهانی متولد خواهد شد.

بنابراین موضوع امامت و خلافت پیامبر در مرحله دوازدهم در نظر اهل تسنن پا از محدوده لفظی احادیث «من مات...» و دیگر احادیث مربوطه

ص :263

بیرون ننهاده، همچنان که فرموده قرآن مجید : «یوم ندعوا کل اناس بامامهم»به دست فراموشی سپرده شده و اصلا در شئون دینی و وظائف اسلامی و بحث های عقیدتی این فرقه غیر مطرح و نادیده قلمداد گردیده.

در حالی که هنوز با گذشتن قرن ها از دوران زمامداری دست اندرکاران آن چنانی خلافت بعد از پیامبر ، با تشبث به ضوابط ساختگی و احادیث جعلی یا سوء استفاده از احادیث اسلامی ، کفر و ارتداد و مهدور الدم بودن تخلف کنندگان از خلافت آنها را مطرح و ادعا می کنند، و در این رابطه چه شخصیت های بزرگ و ارزشمندی را ، از طبقه صحابه و تابعین و علماء ، از صحنه روات حدیث خارج و نقلیات حدیثی آنها را مردود و بی اعتبار وانمود می نمایند. که مصادر رجالی و تاریخی و حدیث شناسی خود مفصلا شاهد و بیانگر این موضوع است.

ص :264

مهدی از اولاد حسین است

در این جا بطور کوتاه و مختصر می پردازیم به ذکر دلائل و پشتوانه های حدیثی و تاریخی نظریه های هریک از دو فرقه شیعه و سنی درباره حسینی بودن حضرت مهدی و تولد آن حضرت، یا حسنی بودن و تولد نیافتن آن بزرگوار.

1 _ حذیفة بن یمان یمنی «36»

1 _ حافظ ابونعیم اصفهانی « م 430» و دیگر حدیث آوران اهل تسنن در منابع حدیثی خود از حذیفه روایت کرده اند که گفت:

« خطبنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فذکر لنا بما هو کائن إلی یوم القیامة، ثمّ قال: لو لم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد لطوّل اللّه عزوجل ذلک الیوم حتّی یبعث اللّه رجلاً من ولدی، اسمه اسمی.

فقام سلمان رضی اللّه عنه، فقال: یا رسول اللّه من أی ولدک هو؟

قال: من ولد إبنی هذا، و ضرب بیده علی الحسین.»(1)

حذیفه گوید: پیغمبر بر ما خطبه خواند، پس ما را بدانچه از آن پس به وقوع خواهد پیوست متذکر نمود آن گاه فرمود:

اگر تنها یک روز از عمر دنیا بماند، خداوند آن روز را به درازا کشد تا مردی را از فرزندان من برانگیزد که همنام با من باشد.

در این موقع سلمان رضی الله عنه به پاخواست و گفت: یا رسول اللّه از کدام فرزند

ص :265


1- 1 _ عقد الدرر مقدسی دمشقی آخر باب دوم ص 31 .

شما خواهد بود؟

پیامبر با دست زدن بر حسین علیه السلام فرمود: از این فرزندم.(1)

2 _ نیز حافظ ابوالحسن ربعی مالکی، موءلف «الاعلام بفضائل اهل الشام» « م 444 یا 435» این روایت را از حذیفه بدین گونه نقل کرده است:

« لو لم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد، لبعث اللّه فیه رجلاً إسمه إسمی، و خُلقه خُلقی، (یکنّی ابا عبداللّه خ) یبایع له الناس بین الرکن و المقام، یردّ اللّه به الدین و یفتح له فتوح، فلایبقی علی وجه الأرض إلاّ من یقول: لا اله إلاّ اللّه.

فقام سلمان، فقال: یا رسول اللّه من أیّ ولدک ؟

ص :266


1- 1 _ حدیث ششم از «اربعین» او درباره حضرت مهدی عج. نیز بدین مضمون با کمی اختلاف در بعضی کلمات عده ای از علمای سنی آن را نقل کرده اند: حافظ ابوالحسن ربعی مالکی صاحب «الاعلام بفضائل اهل الشام» مطبوع و « م 444/ 435» به نقل عقدالدرر . حافظ ابوالعلاء عطار همدانی«569 »، به نقل فرائدالسمطین از «اربعین» اودرباره آن حضرت». حافظ ابوعبداللّه گنجی شافعی (658) در «البیان...» حدیث سیزدهم ، به روایت از ابونعیم اما بر طبق عبارت ربعی مالکی . حافظ محب الدین طبری (694) در ذخائر العقبی ص 136 با اعتراف به اینکه روایات مطلق و بدون ذکر نام «حسین» حمل میشود برین روایت که مهدی را با قید «فرزند حسین بودن» معرفی نموده. علامه یوسف مقدسی شافعی « م قرن 7» در عقد الدرر حدیث 29 از باب اول به روایت از «صفة المهدی» ابونعیم اصفهانی و حدیث 64 باب دوم به روایت از ابوالحین ربعی مالکی ، با اعتراف به حسن بودن حدیث از دیدگاه حدیث شناسی . حافظ ابراهیم حموینی (720) در فرائد السمطین 2/325 به نقل از ابونعیم اصفهانی و ابوعلاء عطار همدانی . علامه محدث ابن صباغ مالکی (855) در فصول المهمه ص 277 به نقل از ابونعیم . محمّد کومی تونسی در تیسیر المطالب 1/88 . علامه قندوزی در ینابیع الموده باب 94 ص 585. علامه آمرتسری در ارجح المطالب ص 385.

قال: من ولد إبنی هذا، و ضرب بیده علی الحسین»(1)

2 _ سلمان فارسی «36»

3 _ خطیب خوارزمی و دیگران به روایت از سلیم بن قیس نقل از صحابی جلیل القدر «سلمان» کرده اند که گفت: وقتی در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد شدم، پس دیدم حسین را روی زانوهای خود نشانده و درحالی که چشمانش را می بوسد و لب بر لبانش می نهد فرماید:

«إنّک سیّد، إبن سیّد، أبو السادة، و أنت إمام، إبن إمام، أخو الامام، أبو الأئمة، وأنت حجّة بن حجّة، أخوا الحجّة، أبو حجج تسعة من صلبک، تاسعهم قائمهم.»(2)

تو آقا فرزند آقا پدر آقایان هستی، و تو امام فرزند امام، برادر امام، پدر امامان می باشی، و تو حجت ، فرزند حجت ، برادر حجت ، پدر نه نفر حجّت از تبار خود خواهی بود که نهمین آنها قائم ایشان است.

و ابن تیمیه بنیان گذار مذهب وهابی و مستشار عبدالحلیم جندی مصری این روایت را چنین نقل کرده اند:

هذا إمام إبن إمام أخو إمام أبو أئمة تسعة(3)

ص :267


1- 1 _ «عقد الدرر » مقدسی دمشقی ، باب دوّم ص 31.
2- 2 _ «مقتل الحسن» 1/146 . «مودة القربی» موده دهم . «حبیب السیر» خواند میر 2/103 . «مناقب المرتضویه» ص 129 . «ینابیع المودة» پایان باب 56 ص 308 _ بخش مودة القربی _ و باب 77 ص 534 به روایت از سلیم بن قیس و باب 94 ص 590 به نقل ازمناقب خوارزمی . «ارجح المطالب» امر تسری 488 .
3- 3 _ منهاج السنة 4/210. الامام جعفر الصادق جندی پاورقی ص 253 .

این (حسین) امام، پسر امام، برادر امام، پدر أئمه نه گانه است.

3 _ امام امیرالؤمنین علی علیه السلام «40»

4 _ علامه ابن ابی الحدید به نقل از قاضی القضات (قاضی عبد الجبار صاحب مغنی) از کافی الکفات ابوالقاسم، اسماعیل معروف به صاحب بن عباد، رحمه اللّه با سند متصل به علی علیه السلام آورده است:

امیرموءمنان علیه السلام سخن از مهدی به میان آورد و فرمود:

«إنّه من ولد الحسین علیه السلام وذکر حلیته، فقال: رجل أجلی الجبین، أقنی الأنف، ضخم البطن، أذیل الفخذین، أچبلج الثنایا، بفخذه الیمنی شامة...

محققا او از فرزندان حسین علیه السلام است، آن گاه به بیان نشانه ها و علائم ظاهری او پرداخت و فرمود...

سپس گوید: این حدیث را عینا عبداللّه بن قتیبه در کتاب «غریب الحدیث » با شرح این کلمات آورده است.(1)

نیز ابن ابی الحدید موضوع حسینی بودن حضرت مهدی را از غریب الحدیث ابن قتیبه نقل کرده است.(2)

5 _ علامه مقدسی شافعی روایت مفصلی ازعلی علیه السلام درباره خروج سفیانی و قیام حضرت مهدی آورده است که در ضمن آن فرمود:

«إنّه من ولد فاطمة _ إبنة محمد علیه السلام _ من ولد الحسین ، ألا فمن توالی

ص :268


1- 1 _ «شرح نهج البلاغه »1/281 _ 282. «ینابیع المودة» قندوزی باب 96 ص 597.
2- 2 _ «شرح نهج البلاغه» 19/130 .

غیره لعنه اللّه.»(1)

محققا مهدی از فرزندان فاطمه _ دختر محمد _ از فرزندان حسین می باشد، آگاه باشید هرکس به ولایت غیر او گرایش جوید خداوند لعنتش کند.

6 _ مورخ شهیر ابن قتیبه دینوری با ذکر سند از علی علیه السلام روایت نموده که حضرتش سخن از مهدی به میان آورد و فرمود:

«إنّه من ولد الحسین»(2)

محققاً او از فرزندان حسین است...

و به نوشته ابن ابی الحدید _ چنانچه گذشت _ نیز این موضوع را قاضی القضات (قاضی عبدالجبار صاحب مغنی) از صاحب بن عباد آورده است.(3)

7 _ نیز علامه همدانی در مودة القربی نویسد:

علی به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

« لا تذهب الدنیا حتّی یقوم علی اُمتی رجل من ولد الحسین یملأ الأرض عدلا کما ملئت ظما»(4)

دنیا سپری نخواهد شد تا وقتی که مردی از فرزندان حسین برامّت من به پاخیزد و زمین را مالامال ازعدل کند، چنان که مالامال از ظلم شده باشد.

8 _ حافظ حموینی به روایت از سلیم بن قیس حدیث مفصلی از امیرموءمنان علی علیه السلام آورده، که مشتمل است بر محاکمه غاصبان خلافت و طرفداران آن ها _ در مجلسی که بیش از دویست نفر از صحابه حاضر بودند _ و احتجاج به حدیث غدیر و خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم _ پیرامون امر ولایت و امامت بعد از خود _ از جمله فرموده آن حضرت در پاسخ سؤال ابوبکر و عمر:

ص :269


1- 1 _ «عقد الدرر» باب 4 ص 95 .
2- 2 _ «غریب الحدیث» ص 124.
3- 3 _ «ابن ابی الحدید» 1/281 و 19/130.
4- 4 _ موده دهم: 96، چ لاهور، نیزمراجعه شود به ینابیع المودة باب56 ص308 وباب76 ص534.

« علی أخی و وزیری و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی اُمّتی و ولیّ کلّ مؤمن بعدی، ثمّ إبنی الحسن، ثمّ الحسین، ثمّ تسعة من ولد إبنی الحسین واحد بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن.»

علی برادرم و وزیرم و وارثم و وصیّم و خلیفه ام در بین امتم و رهبر هر موءمنی بعد از من است، و پس از او فرزندم حسن و بعد از او حسین.

سپس نه نفر از فرزندان حسین یکی پس از دیگری خلیفه و جانشین من باشند، قرآن با ایشان است و ایشان با قرآن.

و در پایان اعتراف ابوبکر و عمر و شهادت حضار به فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم .(1)

9 _ علامه محقق جمال الدین ابوالفضل معروف به ابن منظور افریقی از علی علیه السلام نقل کرده است که فرمود:

«المهدیّ من ولد الحسین ، رجل أجلی الجبین ، أقنی الأنف...»(2)

مهدی از فرزندان حسین است ، مردی باشد بلند پیشانی ، کشیده بینی...

10 _ علامه محمد بن محمد جزری دمشقی شافعی با ذکر سند روایت کرده است که: علی علیه السلام درحالی که به فرزندش حسین نظر انداخت فرمود:

«إن إبنی هذا سیّد کما سماه النبیّ صلی الله علیه و آله وسلم و سیخرج من صلبه رجل یسمی بإسم نبیّکم، یشبهه فی الخُلق و لایشبهه فی الخَلق»(3)

بدون شک این فرزندم سید و آقا است هم چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را بدین نام خواند، و از این پس به زودی مردی از نسل او به وجود آید که هم نام با پیامبرتان باشد، و در خلق و خو همانند آن حضرت است ، اما در خلقت نه.

ص :270


1- 1 _ «فرائد السمطین» 1/312 . نیز «کتاب سلیم بن قیس» ص 111 چ بیروت .
2- 2 _ «لسان العرب» ذیل لغت « ز، ی ، ل» .
3- 3 _ «اسنی المطالب» حدیث 61.

4 _ امام حسین بن علی علیه السلام «61»

11 _ علامه قندوزی به نقل ازمناقب باذکر سند به روایت از امام حسین علیه السلام آورده است که فرمود: بر جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم داخل شدم پس مرا بر زانوی خویش نشانید و به من فرمود:

« إنّ اللّه اختار من صلبک یا حسین تسعة أئمّة، تاسعهم قائمهم، و کلّهم من فی الفضل و المنزلة عند اللّه سواء.»(1)

ای حسین! بدون شک خداوند اختیار فرمود از نهاد تو نه نفر امامان را که نهمین آنها قائم ایشان باشد و همه آنها در فضل و منزلت در پیشگاه خداوند یکسانند.

5 _ ابوسعید خدری «64»

12 _ حافظ ابوالحسن دارقطنی از اعلام محدثین اهل تسنن و مشاهیر حدیث شناسان این فرقه در کتاب «الجرح والتعدیل»(2) با ذکر سند حدیث مفصلی به روایت از ابوسعیدخدری آورده است که پیامبر در پایان آن فرمود:

«و منّا مهدیّ (هذه) الاُمّة، الّذی یصلی خلفه عیسی بن مریم. ثمّ ضرب علی منکب الحسین علیه السلام و قال: من هذا مهدیّ (هذه) الاُمّة»(3) از ما است مهدی این امت، همان کسی که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می خواند.

ص :271


1- 1 _ «ینابیع الموده» باب 94 ص 590.
2- 2 _ گویا مقصود ازاین کتاب «العلل الواردة فی الاحادیث النبویة»است که با املاء دارقطنی شاگردش برقانی آن را تنظیم نموده و به نوشته بروکلمان در تاریخ الادب العربی: 3/211 نسخه خطی آن در قاهره و بانگی پور و آصفیه و پتنه موجود است.
3- 3 _ «البیان » گنجی شافعی: باب 9 ص 120. «فصول المهمة » ابن صباغ مالکی: باب 12 ص 277 . «ینابیع المودة» قندوزی: باب 94 ص 590 با اختلاف و اختصار درلفظ. «ارجح المطالب » عبید اللّه امرتسری هندی حنفی ص 385 . «بحارالانوار » علامه مجلسی: 51/91 .

سپس با زدن دست بر شانه حسین علیه السلام فرمود: از این خواهد بود مهدی این امت.

6 _ عبد اللّه بن عمرو عاص «65»

13 _ علامه مقدسی شافعی بواسطه نعیم بن حماد در «الفتن _ باب نسب المهدی»(1) و حافظ ابوالقاسم طبرانی در « معجم...(2)» و حافظ ابونعیم اصفهانی در «صفه المهدی» از عبد اللّه بن عمرو روایت کرده که گفت:

« یخرج رجل من ولد الحسین من قبل المشرق، و لو استقبلته الجبال هدّمها و اتخذ فیها طرقاً.»(3)

مردی از فرزندان حسین از طرف مشرق خروج نماید که اگر با کوهها روبرو شود آنها را متلاشی سازد و راههای عبور قرار دهد.

نیز گنجی شافعی عینا از معجم طبرانی و مناقب المهدی ابونعیم آن را نقل کرده است.(4)

7 _ عبد اللّه بن عباس «68»

14 _ حافظ حموینی با ذکر سند از ابن عباس نقل می کند که گفت شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود:

ص :272


1- 1 _ در نسخه عکسی از نسخه خطی فتن موجود در کتابخانه بریطانیا «عمر » بدون واو ذکر شده و شاید همان صحیح تر باشد و بالاخره اگر با واو باشد ظاهرا مقصود عبداللّه بن عمرو عاص است و اگر بدون واو باشد مراد عبداللّه بن عمر خطاب است و بعید نیست به هر دو عبارت وارد شده باشد که آن هم دلیل بر تعدد حدیث است هرچند معنا و مقصود یکی بیش نیست.
2- 2 _ طبرانی دارای معجم کبیر است (که اخیرا در بغداد چاپ شده) و متوسط و صغیر (که هر دو در مصر به چاپ رسیده) اما چون در حال حاضر در دسترس این جانب نبود از تعیین محل حدیث معذرت میخواهد.
3- 3 _ «عقد الدرر» باب 5 ص 127 و باب 9 ص 223 .
4- 4 _ «البیان» باب 16 ص 134 .

«أنا و علیّ و الحسن الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون. «تاسعهم المهدی» علی ضبط الینابیع.(1)

من و علی و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین پاکیزگان معصوم می باشیم.(بنا به ضبط ینابیع المودة) «نهمین آنها مهدی است»

8 _ ابو وائل شقیق بن سلمه «82»

15 _ علامه مقدسی به روایت از اعمش از ابو وائل نقل کرده است که گفت: حضرت علی علیه السلام نظر به حسین انداخت و گفت:

« إنّ إبنی هذا السیّد، کما سمّاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، سیخرج من صلبه رجل بإسم نبیّکم، یملأ الارض عدلاً کما ملئت ظلماً و جورا»(2)

این فرزند من سیّد و آقا است همچنان که رسول خدا او را بدین عنوان صدا زد. پس به زودی مردی از صلب او بیرون آید، که هم نام پیامبر شما باشد، و زمین را از عدل مالامال کند، چنان که مالامال از ظلم و ستم گردیده باشد.

نیز این روایت را با کمی اختلاف در لفظ سلیلی در «الفتن» به روایت از موسی بن جعفر از پدرش از جدش آورده است.(3)

ص :273


1- 1 _ فرائد السمطین 2/133 بشماره 430 و ص 313 بشماره های 563 _ 564. مودة القربی موده دهم. ینابیع المودة باب 56 ص 308 ، باب 77 ص 534 .
2- 2 _ در «عقد الدرر»باب اول ص 23 و باب سوم ص 38 چ قاهره به لفظ «حسن» ضبط شده ولی در عکس نسخه خطی کتابخانه سوهاج موجود در نزد محقق کتاب استاد عبدالفتاح مصری، و عکس نسخه مخطوط آستان قدس مشهد موجود در کتابخانه شخصی این جانب که فتوکپی آن را در اختیار محقق نامبرده در مصر قرار دادم «حسین» ضبط شده. و استاد عبدالفتاح پنداشته صحیح آن «حسن» است در حالی که احادیث مربوطه و وارد در منابع حدیثی اهل تسنن همه مهدی را از اولاد حسین ذکر کرده اند و شاید ذکر حسن در بعض نسخ «عقدالدرر» از روی سهو و خطای ناسخ بوده.
3- 3 _ «الملاحم و الفتن» سید بن طاوس: 2/103 باب 76 .

9 _ جابربن یزید جعفی «128»

16 _ علامه مقدسی شافعی به روایت از جابر بن یزید جعفی حدیث مفصلی از ابوجعفر «امام باقر علیه السلام » آورده که در پایان آن فرماید:

«والمهدیّ _ یاجابر _ من ولد الحسین یصلح اللّه له امره فیلیلة واحدة»(1)

ای جابر مهدی مردی باشد از اولاد حسین که خداوند یک شبه امر (ظهور) او را عملی سازد و تحقق بخشد.

10 _ امام جعفر صادق علیه السلام «148»

17 _ علامه شهیر و مورخ معروف محمد بن محمود بخاری ، مشهور به خواجه پارسا حنفی نقشبندی « م 822» در «فصل الخطاب(2)» و علامه مولوی محمد مبین دهلوی به نقل از او در وسیله النجات از امام جعفر بن محمد الصادق آورده اند که فرمود:

« منّا إثنا عشر المهدیّ و الهادی، قد مضی منهم ستة و بقی منهم ستة و یصنع اللّه عزّوجلّ فی السادس ما أحبّ.»

از ما (خاندان رسالت) دوازده نفر مهدی و هادی باشند که شش نفر آنها گذشته اند و شش نفر باقی مانده اند و خداوند آن چنان که دوست داشته باشد در باره ششمین آنها رفتار خواهد کرد.

سپس خواجه پارسا گوید: این کلام اشاره به امام مهدی است، پس از ناحیه

ص :274


1- 1 _ عقدالدرر باب چهارم فصل دوم ص 87 _ 9ظ . توضیحا جابر بن یزید همچنان که ذهبی نویسد از اکابر علمای شیعه و مورد وثوق محدثین عامه بوده وترمذی و ابوداود و ابن ماجه هریک در سنن خود از وی روایت کرده اند. «الکاشف 1/177 _ 178»
2- 2 _ فصل الخطاب گویا درهند به چاپ رسیده ولی نویسنده از فتوکپی نسخه خطی کتابخانه مجلس ، تهران، در نقل این روایت استفاده کردم وعلامه قندوزی در ینابیع الموده باب 56 ص 442 _ 466 بخش ویژه ائمه اثناعشر آن را ذکر کرده است.

او دین متین (یعنی اسلام واقعی و منزه از قلب و غش) آن چنان که شایسته آن است به ظهور پیوندد، و بنابراین ائمه اثنا عشر نخستین آنها امیر موءمنان علی مرتضی باشد و دومین آنها امام حسن مجتبی و سومین آنها امام حسین شهید کربلا و چهارمین آنها علی بن الحسین زین العابدین و پنجمین آنها ابوجعفر محمد باقر و ششمین آنها ابوعبداللّه جعفر صادق و هفتمین آنها موسی کاظم و هشتمین آنها ابوالحسن علی بن موسی الرضا ونهمین آنها ابوجعفر محمد بن تقی جواد و دهمین آنها ابوالحسن علی هادی نقی زکی، و یازدهمین آنها ابومحمد حسن بن علی عسکری و دوازدهمین آنها امام زمان و خلیفه الرحمان امام مهدی «صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین».

روایت «...إسمه إسمی و إسم أبیه اسم أبی»

همان طوری که قبلا اشاره شد ، گروه مخالف با شیعه از اهل تسنن در نسب حضرت مهدی، گویند: مهدی حسنی است نه حسینی، و نام پدرش عبداللّه است از اولاد امام حسن مجتبی که هنوز متولد نشده و از این پس در نزدیکی عصر ظهور به وجود آید و بر صحنه دنیا قدم نهد.

دلیل این گروه جمله کوتاه جعلی «واسم ابیه اسم ابی» می باشد که مغرضین یا سهل انگاران در نقل حدیث آن را به فرموده پیامبر اکرم: «المهدی اسمه اسمی» افزوده اند و حدیث آن حضرت را در شکل «المهدی اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی» درآورده اند و لازمه اش «محمد بن عبداللّه» بودن آن حضرت است نه «محمد بن الحسن العسکری _ متولد در سال 256 ه _»

اکنون می گوئیم: روایت مشتمل براین جمله از جهات مختلف مخدوش و فاقد اعتبار است.

ص :275

اوّل آنکه: این حدیث نقلش منحصر به ابی داود(1) و چند کتاب حدیثی در این حدود و نازلتر از آن می باشد، در حالی که ده ها مصدر حدیثی امثال مسند احمد حنبل و همان چند کتاب و حتی سنن ابی داود این روایت را عینا با اسناد مختلف و بدون جمله «واسم ابیه اسم ابی» نقل کرده اند و پیداست که این یک روایت نمی تواند در برابر آن همه روایات خودنمائی کند.

دوّم آنکه : راوی این حدیث زائده است که به نوشته گنجی شافعی در حدیث زیاده می کرده و چنین حدیثی که او واسطه نقل آن است فاقد اعتبار می باشد(2) آن هم در مورد یک موضوع عقیدتی و سرنوشت ساز ابدی.

سوّم آنکه: این روایت با اضافه «واسم ابیه...» از جهات مختلف دارای زمینه جعل و ساختگی است، و ما به منظور توضیح این موضوع توجه خوانندگان اهل تحقیق را به دو ماجرای تاریخی جلب می کنیم تا خود به بی اعتباری این روایت پی برده به داوری بنشینند.

1 _ مورخ شهیر ابن طقطقی نویسد:

محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علی ابی طالب علیه السلام معروف به «نفس زکیه» مدعی مهدویت در اسلام شد و گروههائی از شیعه و حتی بنی العباس مثل منصور دوانیقی قبل از تکیه زدن خود و برادرش سفاح بر مسند خلات برای رویاروئی و قیام علیه بنی امیه با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند و در آغاز امر بین مردم شایع کرده بود مهدی موعود مورد بشارت پیامبر اوست، و پدرش عبداللّه نیز این مطلب را همواره در نفوس گروههائی از مردم ترزیق و تثبیت می نمود و روایت می کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است:

« لو بقی من الدنیا یوم، لطوّل اللّه ذلک الیوم حتی یبعث فیه مهدیاً أو قائماً إسمه

ص :276


1- 1 _ «سنن ابی داود» 4/151 چ سعادت مصر .
2- 2 _ «البیان فی اخبار صاحب الزمان» باب اول ص 93 _ 96.

کاسمی و اسم ابیه کاسم ابی.»(1)

بدین ترتیب بعید نیست که جمله «وإسم أبیه إسم أبی» را این پدر و پسر یا اطرافیان و هواخواهانشان به حدیث افزوده باشند تااز این رهگذر مهدی دروغین (محمد نفس زکیه) را به جای مهدی موعود واقعی معرفی و جایگزین کنند و بالاخره مردم عوام به او گرایش جویند، واین کار هم تاحدی عملی شد اما دیری نپائید که قضیه کشف و دروغ او برملا گردید.

2 _ ابو الفرج اصفهانی نویسد:

« هنگامی که منصور دوانیقی درصدد برآمد برای فرزندش مهدی بیعت گیرد، فرزند دیگرش جعفر دراین باره به وی اعتراض داشت، پس امر به احضار مردم کرد و چون حاضرشدند و خطبا خطبه خواندند و شعرا به مدیحه سرائی و توصیف مهدی و فضائلش پرداختند ، و از جمله آنها مطیع بن ایاس یکی از شعرای عیاش و متهم به زندقه بود که وقتی از شعر و خطبه فارغ شد روی سخن به منصور نمود وگفت:

ای امیر موءمنان حدیث کرد ما را فلان از فلان از پیامبر که گفت:

المهدی منّا محمّد بن عبداللّه و اُمة من غیرنا یملأها عدلاً کما ملئت جورًا.

وابن عباس بن محمّد برادر تو بدین حدیث گواهی می دهد، سپس رو به عباس نمود و گفت: تو را به خدا سوگند آیا این حدیث را شنیده ای؟

عباس گفت: آری.

پس منصور دستور داد با مهدی بر امر خلافت بیعت کنند.

وچون مجلس منقضی شد عباس بن محمد رو به حاضرین گفت: آیا متوجه شدید این زندیق چگونه به خدا و رسولش نسبت دروغ داد و حتی مرا بر دورغش به شهادت طلبید، پس من از ترس منصور به دروغ شهادت دادم و

ص :277


1- 1 _ تاریخ فخری ص 148_ 149 ط قاهره. و ترجمه آن بقلم آقای وحید گلپایگانی ص 224.

هرکس حاضر در مجلس بود شاهد بود بر اینکه من به دروغ شهادت دادم.»

سپس اضافه می کند:

«وبلغ الخبر جعفربن أبی جعفر وکان مطیع منقطعاً إلیه یخدمه، فخافه وطرده عن خدمته، قال: و کان جعفر ماجنًا فلما بلغه قول مطیع هذا غاظه و شقت علیه البیعة لمحمّد فأخرج ایره ثمّ قال: إن کان أخیمحمّد هوالمهدی فهذاالقائم من آل محمّد»(1)

نیز با مراجعه به شرحی که ابوالفرج(2) و دکتر سمیره مختار لیثی(3) هریک در باره محمد بن عبداللّه (نفس زکیه) و دعوای مهدویت و خلافت او و برخوردها و عکس العمل های منصور دوانیقی و دعوای مهدویت او برای فرزند خود نوشته اند، این موضوع به خوبی روشن می شود که هریک از نامبردگان در صدد بودند با عنوان «محمد بن عبداللّه» مسئله مهدویت در اسلام و وعده به ظهور مهدی را در باره خود یا فرزند خود بر مردم تحمیل نمایند و از چنین عبارتی (واسم ابیه اسم ابی) سوء استفاده نموده مردم را فریب دهند.

و بالاخره این جمله ساخته و پرداخته نامبردگان و عوامل و هواخواهان آنها بوده است.

نیز روایت دیگر ابوداود است از ابواسحاق سُبیعی (عمرو بن عبداللّه بن عبید) بدین لفظ:

قال علی علیه السلام و نظر إلی إبنه الحسن فقال: « إنّ إبنی هذا سیّد کما سماه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ، و سیخرج من صلبه رجل یُسمی بإسم نبیّکم فی الخُلق، و لا یشبهه فی

ص :278


1- 1 _ «أغانی» 12/81 چ دی ساسی قاهره سال 1323 ه . «أغانی الاغانی» مختصراغانی از خوری یوسف عون 2/1011 چ دمشق بدون فراز «وبلغ الخبر» تاآخر قضیه. «لسان المیزان» 6/61
2- 2 _ «مقاتل الطالبیین» 232 _ 299 .
3- 3 _ «جهاد الشیعة» ص 111 _ 142 .

الخَلق، یملأ الارض عدلا.»(1)

علی علیه السلام به فرزندش حسن نگاه کرد و گفت: این فرزندم سید و آقا است همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وی رابدین نام خواند، و بزودی مردی از تبارش خارج گردد که به نام پیامبرتان نامیده خواهد شد، در خُلق و خو شبیه آن حضرت باشد اما در خلقت نه، و زمین را مالامال از عدل و میانه روی کند.

واین روایت همانند روایت قبل مخدوش و غیر قابل استناد در یک موضوع عقیدتی و سرنوشت ساز اسلامی است ، زیرا منذری در مختصر سنن ابی داود می نویسد: این روایت منقطع و بین راوی حدیث و گوینده آن فاصله است، زیرا ابواسحاق سبیعی علی علیه السلام را روءیت نموده ولی روایتش از او ثابت نشده، نیز ابن حبان معروف به ابوالشیخ « م 369» در«طبقات المحدثین باصفهان» بدین موضوع تصریح نموده که ابواسحاق علی را روءیت کرده اما جزء راویان از علی به حساب نیامده.(2)

و ابو داود در نقل این روایت تعبیر به «حُدِّ ثت عن هارون بن مغیره» کرده _ و لازمه اش آن باشد که ابوداود با واسطه آن را از هارون بن مغیره نقل نموده، اما واسطه کیست و از چه درجه اعتباری برخوردار بوده، معلوم نیست _(3)

و ذهبی می نویسد: ابو اسحاق نود و پنج سال عمرش به درازا کشید و در سال 127 درگذشت _ بدین ترتیب حدود دوسال از دوران خلافت عثمان باقیمانده بود که متولد شد _(4) بنابراین در پایان حیات امام امیر موءمنان علیه السلام او در حدود شش سال و نه ماهه بود که معمولا نمی توان از دیدگاه علما و دیگر طبقات به نقل روایت چنین کسی دراین گونه مسائل سرنوشت ساز تکیه نمود.

ص :279


1- 1 _ سنن 2/423 _ 424 و در چ دیگر 4/109 و در چ دیگر ص 153 شماره 4290 .
2- 2 _ نسخه عکسی از مخطوط کتابخانه علیگره هند، و اخیرا در بیروت به چاپ رسیده .
3- 3 _ سنن 6/162 ، نیز رجوع شود به 1/101 ذیل صفحه .
4- 4 _ «الکاشف» 2/334 و ذیل آن از محقق کتاب.

وعلامه محمد ناصر الدین آلبانی گوید: اسناد این حدیث ضعیف است(1) و از این ها گذشته بعید نیست در اصل کلمه «حسین» بوده و از روی سهو و خطا یا تعمد و تزویر « حسن » ضبط شده، چنان که ابن بطریق (2) وقندوزی(3) هر دو حسین ضبط کرده اند.(4)

ص :280


1- 1 _ «مشکاة المصابیح» 3/27 ذیل صفحه، شماره حدیث 5462.
2- 2 _ «عمدة» حدیث 912 ص 434 .
3- 3 _ «ینابیع المودة» باب 72 ص 518 .
4- 4 _ در این باره موءلف را خاطره ای باشد که ذکرش بی مناسبت نیست، و آن بدین قرار است که: یکی از اساتید دانشگاه اسلامی مدینه به نام شیخ محسن عباد، ضمن مقاله مفصلی پیرامون حضرت مهدی علیه السلام در مجله دانشگاه «شماره 3، سال اوّل، ذوالقعده 1388» به استناد روایت «المهدی اسمه اسمی و اسم أبیه اسم أبی » و گفته ابن تیمیه و اتباعش، روی موضوع حسنی بودن و محمّد بن عبداللّه بودن امام زمان تکیه نموده و مقاله را به پایان رسانیده بود. این جانب هنگام تشرف به مدینه در سفر حج، به سراغ او در دانشگاه رفته و بعد از پرس و جو، در صحن دانشگاه با وی برخورد نمودم، و بطور خلاصه نوشته او را درباره حسنی بودن حضرت مهدی مطرح و مورد اعتراض قرار دادم. او در پاسخ گفت: «مهدیّنا غیر مهدیّکم». مهدی ما (سنی های وهابی) غیر از مهدی شما (شیعیان امامیه) است. گفتم: «مهدیّنا مهدیّ الاسلام ، فإذا کنت مسلما لابدّ أن تعتنق بمهدی الاسلام.» مهدی ما ، مهدی اسلام است پس درصورتی که شما مسلمان باشید ناگزیر باید به مهدی اسلام اعتراف و در برابر او گردن نهید. در این موقع، سر به زیر انداخته، سکوت کرد و حالت تفکر از خود نشان داد، آن گاه کتاب «منتخب الاثر» آیت اللّه صافی را که به همین منظور همراه برده بودم به وی داده و گفتم: این کتاب براساس احادیث و منابع تاریخی خود شما (اهل تسنن) و هم شیعه، معرّف مهدی واقعی اسلام است، من آن را به تو هدیه می کنم تا بادقت بخوانی ، پس در صورتی که به اشتباه خود پی بردی در مقاله بعدی نوشته خود را ترمیم و جبران کن، و در صورتی که ما اشتباه کرده باشیم کتبا ما را آگاه کن. و با ارائه آدرس و نشانی، با او خداحافظی نموده و برگشتم ، اما نه تنها چیزی ننوشت و نفرستاد، بلکه پس از چندی به عنوان رد بر مقاله رئیس محاکم شرعی قطر شیخ عبداللّه بن زید محمود _ در انکار اصل مهدویت در اسلام _ مقاله ای مفصل و محققانه در همان مجله (شماره 45 ص 297 _ 328 و شماره 56 ص 361 _ 383 سال 1400، به حجم چند برابر ) انتشار داد، و همان حرف قبلی را تکرار کرد، بدون آنکه در رد یا قبول محتویات «منتخب الاثر» چیزی بنویسد. ولی ناگفته پیداست که چیزی دراین باره نداشت بنویسد، جز اعتراف به اشتباه خود و حسینی دانستن حضرت مهدی علیه السلام و ولادت آن بزرگوار در قرن سوم هجری ، که در آن کتاب از قول حدود هفتاد نفر از علما و مورخین سنی به اثبات رسیده. اما متاسفانه تعصب مانع از حق گوئی و اعتراف به خطا و کج روی بوده، آن هم در روش عقیدتی و عملی اهل تسنن به ویژه فرقه وهابی.

حدیث «إنّ منهما (الحسن و الحسین) مهدیّ هذه الاُمّة»

حافظ ابو نعیم و دیگر اعلام محدثین به روایت از علی الهلالی حدیث مفصلی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آورده اند که ضمن آن فرمود:

«...یا فاطمة والّذی بعثنی بالحقّ، إنّ منهما (یعنی الحسن و الحسین) مهدیّ هذه الاُمّة...»(1)

ص :281


1- 1 _ «معجم کبیرطبرانی 3/52 شماره 2675 . «معجم اوسط » طبرانی به نقل مجمع الزوائد صفة المهدی ابونعیم به نقل عقد الدرر. «اربعین» ابونعیم به نقل عقد الدرر . «نعت المهدی» ابونعیم ، به نقل البیان گنجی شافعی . «البیان» گنجی باب اول . «اربعین» ابوالعلاء همدانی به نقل ذخائر العقبی . «ذخائر العقبی» طبری ص 44 نیز ص 135 _ 136 . «عقد الدرر» باب 7 ص 152 و باب 9 ص 217 . «فرائد السمطین» 2/84 رقم 403 . «مجمع الزوائد» 9/165 . «عرف الوردی» سیوطی ضمن الحاوی 2/66 _ 67 . «برهان» متقی باب 2 ص 94 .

ای فاطمه سوگند بدان کسی که به حق مرا برانگیخت از این دو (حسن و حسین) مهدی این امت باشد.

و در روایت ابو ایوب انصاری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به لفظ: «یولد منها _ یعنی الحسن و الحسین _ مهدی هذه الأُمة»(1) آمده.

با توجه به محتوای این روایات می گوئیم در صورتی که از دیدگاه حدیث شناسی صحیح و قابل قبول باشد، توضیح آنها بدین گونه است که حضرت مهدی از طرف پدر به حسین منتهی می گردد و حسینی خواهد بود، و از طرف جده اش مادر امام محمد باقر علیه السلام _ که دختر امام حسن بود _ بدان حضرت منتهی می شود و حسنی است.

و قاضی عیاض هم در کتاب «الشفاء» بدین مطلب اشاره نموده(2) و بالاخره اگر روایت صحیحی پیدا شود که بیانگر حسنی بودن حضرت مهدی باشد جز آن گونه که گفته شد وجه دیگری ندارد.

و امّا موضوع ولادت آن حضرت، پس بیش از یکصد نفر از اعلام محدثین و مشاهیر مورخین و دیگر افراد مورد قبول اهل تسنن و از خود آنها در کتابهای اختصاصی خود در باره امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه) یا ضمن فصول و ابواب کتابهای مختلف حدیثی و تاریخی و عقیدتی که تالیف نموده اند و اکثرا به چاپ رسیده صریحا و مفصلاً به ولادت آن حضرت از امام حسن بن علی عسکری (هشتمین فرزند حسین بن علی ابیطالب علیه السلام و نرجس خاتون شاهزاده

ص :282


1- 1 _ ذخائر العقبی ص 136 .
2- 2 _ به نقل اشاعه برزنجی باب سوم مقام اول.

رومی در سال 255 یا 256 ه ق در شهر سامرای عراق اعتراف نموده اند و ما به خاطر ظرفیت محدود این کتاب از نقل آنها معذور و علاقمندان به تفصیل بیشتر در این زمینه می توانند به کتابهای زیر مراجعه کنند.(1)

ص :283


1- 1 _ «کشف الاستار» محدث عالیقدر مرحوم حاجی نوری چ . «منتخب الاثر» علامه صافی گلپایگانی چ قم . «مهدی منتظر» در نهج البلاغه از موءلف این کتاب شامل معرفی بیش از یکصد نفر از معترفین به ولادت حضرت مهدی حجة بن الحسن العسکری «عج».

ص :284

بخش چهارم

اشاره

شامل بیست و یک سؤال بر مبنای مشخصات و ویژگی های منفی و مثبت هریک ، یا گروهی از امامان و خلفای مورد قبول سنی و شیعه ، و مقایسه بین آنها.

ص :285

ص :286

نظری بر ریشه اختلافات بین شیعه و اهل تسنن

قبل از طرح سؤال هایی که ازاین پس به عنوان بخش چهارم کتاب حاضر به نظر می رسد توجه خوانندگان را ضمن مقدمه کوتاهی به اصل اختلاف شیعه و سنی بر سر مسئله خلافت بعد از پیامبر معطوف داشته و آن گاه می پردازیم به موضوع بحث، و اینک توضیح درباره نظریه هریک از این دو فرقه:

شیعه براین عقیده بوده و هست که همچنان که به موجب آیه کریمه:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی»(1)

پیامبر گرامی اسلام همان طور که یک یک احکام و مقررات اسلامی را اعم از اصول و فروع با استمداد از وحی الهی به امت خویش ابلاغ فرمود، خلیفه و جانشین خویش را نیز باید از روی لطف و با استمداد از وحی ، قبل از رفتن به سرای آخرت ، به مردم معرفی می کرد ، تا مردم بلا تکلیف و دچار گمراهی و انواع فرقه گرائی و پیامدهای سوء آن نشوند ، و این قضیه نه تنها دست کمی از دیگر قوانین و احکام حقه اسلام نداشته، بلکه سرنوشت ساز موجودیت اصل اسلام و ضامن استمرار آن در طول قرن ها ، و نیز رشد و گسترش آن در سراسر جهان بوده و هست .

نیز شیعه براین عقیده بوده و می باشد که _ به شهادت غیر قابل انکار مصادر تاریخی و حدیثی و تفسیری و کلامی اهل تسنن _ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم هم زمان با

ص :287


1- 1 _ سوره نجم: 53/3.

آغاز امر نبوت تا آخرین لحظه های حیات ، بیش از هر چیزی عملاً بر موضوع تعیین خلیفه و معرفی امامان بعد از خود یکی پس از دیگری عنایت و اهتمام از خود نشان داد، تا آنجا که در هر فرصت و مناسبتی که پیش می آمد ، فرصت را مغتنم شمرده، مسئله خلافت و جانشینی خود را مطرح می کرد، که در این زمینه هیچ گونه کمبود و نارسائی و یا بهانه ای برای مغرضین به جای نگذارد ، و بارها دوازده نفر جانشین و مسؤول امر امامت و رهبری امت اسلامی را با تمام مشخصات و شرایط لازمه، معین و معرفی فرمود.

و در مرحله سوم شیعه مدعی است: در تمام آیات شریفه قرآن و احادیث معتبر اسلامی ، هیچ دلیلی بر واگذاری امر خلافت و انتخاب جانشین برای پیامبر به مسلمانان، وجود ندارد ، و این در حالی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نه نا آگاه نسبت به اهمیت و سرنوشت سازی موضوع خلافت و رهبری بعد از خود بود، و نه عاجز و ناتوان از تعیین جانشین و معرفی خلفای شایسته و واجد شرایط ، و نه سهل انگار در انجام یک چنین وظیفه بزرگ و سرنوشت ساز دین.

اما اهل تسنن بر این عقیده اند که پیامبر کاری به کار خلافت نداشته و نصی هم ایراد نفرموده و آنچه درباره اهل بیت خود به ویژه در خصوص امیرموءمنان علیه السلام بیان فرموده ، تنها سفارشی عادی و غیر الزامی، در محدوده فضیلت گوئی و توصیه به دوست داشتن آنها بوده، و اختیار تعیین امام و خلیفه بعد از خود را به امت واگذارده، بدون آنکه حتی ضابطه ای در چگونگی انتخاب یا شرایطی برای رأی دهنده یا شخص منتخب ارائه کرده باشد. و این مطلب را عموماً در کتب کلامی و عقیدتی خود نوشته اند که اهل تحقیق خود بدان آگاهند.

اکنون نویسنده باتوجه به حدیث «من مات و لم یعرف... » که مستلزم وجود امام در هر عصر و زمانی است، و بر مبنای عقیدتی اهل تسنن که اختیار و انتخاب امام و خلیفه اسلامی را موکول به نظر امت می دانند، سئوالاتی چند بر اساس مقایسه بین امامان شیعه و زمامداران مورد قبول اهل سنت طرح می کند، تا کسانی

ص :288

که از مرگ جاهلی و پیامدهای برزخی و قیامتی آن در بیم و هراسند ، به تحقیق و بررسی پیرامون شرایط ضروری امام اقدام کرده ، و ببینند وظیفه آن ها چه چیز است و از چه کسی باید پیروی کنند، نه اینکه بر اثر تعصب و یا بی تفاوتی، سعادت ابدی و نجات همیشگی خود را فدای امامان دروغین مرده یا زنده کنند ، و سعادت را به شقاوت تبدیل نمایند.

در پایان در حالی که روی سخن نویسنده با اهل تسنن ، زیدیه ، اسماعیلیه و صوفی منشان یک امامی و هشت امامی و دیگر شیعیان نیمه راهی بدون امام زمان است، می گوئیم: بانوشتن این کتاب و طرح این سئوالها_

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال

ص :289

آری شاعر گفته است:

کلا الأخوین ضرّاطان أبو عمرو أضرط من أخیه

نیز مقام سلطنت ، ریاست جمهوری، هیئت های مختلف حکومتی ، با مسئولیت سنگینی که هریک به عهده دارند، «طبق عقیده اهل تسنن در باره خلیفه، اولی الامر، وزمامدار» مستلزم شرایط علم و پاکی از خطا و گناه به شرحی که گفته شد نبوده و نیست، بلکه بطوری که ملاحظه می شود در بیشتر کشورهای جهان بُعد تشریفات قانونی زمامداران و هیئت های حاکمه به مراتب بیش از بُعد عملی و دخالت های مستقیم شخص آنها مطرح وموءثر می باشد. ناگفته پیداست که _ با طبقه بندی و ترتیب سلسه مقامهای سلطنتی، ریاست جمهوری، نخست وزیری، معاونت، وزارت، استانداری، فرمانداری، مدیر کلی و معاونت هر یک از این ها و پست های پایین تر _ کارهای اجرائی هر مملکتی یا منطقه ای بدون دخالت و حتی بدون اطلاع آنها جامه عمل می پوشد.

و همچنین بخشهای قانونگذاری و قضائی نیز از قلمرو دخالت مستقیم این گونه زمامداران خارج است مگر در کشورهای استبدادی و حکومتهای دیکتاتورماب، و در این راستا مجموعا چه کمبودها، کج روی ها، ظلم ها، فسادها، تبعیض ها، غرض ورزی ها، سوء استفاده ها و محرومیت های همه جانبه که دامن گیر مردم می شود ، و آنچه البته به جائی نرسد فریاد است.

اما حساب همه این هااز حساب امام مورد بحث جداست.

در این مرحله همچنان که قبلا نیز اشاره شد، شیعه _ کنار نهادن کلیه مدارک و مصادر عقیدتی و فقهی خود از یک سو و مراجعه به مدارک و مصادر اهل تسنن، و آن ها را معیار و میزان تشخیص حق از باطل قرار دادن، از سوی دیگر، و

ص :290

توجه به آنچه علمای درجه اول این فرقه خود درباره اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نوشته اند درمرحله سوم _ جز پیروی ازخاندان رسالت و گرایش به تشیع، و ادامه این خط، راه معقول و قابل قبولی نیافته.

امّا اهل تسنن با عقیده کامل به اصالت و درستی کتابهای حدیثی، تاریخی و عقیدتی خود، و با قداستی که در حق نویسندگان این کتابها قائل اند، متأسفانه حاضر نشده اند محتویات این کتابها را با صراحتی که دارد _ بدون تبعیض و بدون تطبیق بی جا و تحمیلی آنها با عقائد خود _ مورد مطالعه و بررسی و حقیقت شناسی قرار دهند، و به عکس آنچه گذشته است، عقائد خود را با آنها منطبق نمایند.

بنابراین شیعه در التزامات عقیدتی و فقهی به حقیقت سنی و تابع و پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می باشد، که به موجب « أهل البیت ادری بما فی البیت » سنت را از طریق اهل بیت پیامبر به دست آورده است ، در صورتی که دیگران از اهل بیت روی گردانیده و مخالفت نموده اند ، و از پیروی سنت واقعی نیز به دور اند ، و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

و به هر حال شیعه با نادیده انگاشتن احادیث و مدارک حدیثی خود و استناد به احادیث منقول در کتب اهل تسنن، از جمله آنچه از امیرموءمنان به نظر رسید، ناگزیر است برای نجات از مرگ جاهلی به اهل جماعت بودن علی علیه السلام و بر حذر بودن از مفارقت با حضرتش پایبند و ثابت قدم باشد، زیرا خروج از اطاعت علی بعد از پیامبر و جدائی از حضرتش مایه مرگ جاهلی اعلام گردیده نه دیگری.

ص :291

سؤال اوّل

مخاطب به خطاب « یا ایُّها الَّذین آمنوا » یا مخاطب به . . .؟

حافظان حدیث و تاریخ نگاران و دیگر أعلام اهل تسنن با ذکر سند و به نقل از ابن عباس روایت کرده اند که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«ما أنزل اللّه آیة فیها «یاایُّها الَّذین آمنوا» إلاّ و علیٌّ رأسها و أمیرها»

و در بعض مصادر «و علیٌّ قائدها و شریفها» یا «وعلیٌّ شریفها و أمیرها» یا «و علیٌّ أوَّلها و أمیرها و شریفها» یا «و علیٌّ لُبُّها» و دیگر تعبیراتی از این قبیل آمده و در بسیاری از مصادر با اضافه : «و لقد عاتب اللّه أصحاب محمّد فی غیر آیة من القرآن و ما ذکر علیَّاً إلاّ بخیر» یا «و ما من أحدٍ من أصحاب محمد إلاّ و قد عوتب فی القرآن إلاّ علیّ بن أبی طالب فإنّه لم یعاتب فی شیءٍ منه» ضبط شده است(1).

ص :292


1- 1 _ «فضائل الصحابه» احمد حنبل شماره 1114. «مناقب امیرالمؤمنین» احمد حنبل به نقل ریاض النظره شماره 236. «مسند احمد حنبل» به نقل ملحقات احقاق 3/476. «معجم طبرانی» به نقل مجمع الزوائد و تاریخ الخلفاء. «ابن ابی حاتم » به نقل تاره الخلفاء. «حلیة الاولیاء» حافظ ابونعیم. «مناقب خوارزمی فصل 17ص 188. «تاریخ دمشق» ابن عساکر بخش امام امیرالمؤمنین علیه السلام 2/428_ 430 به پتج طریق . «شواهد التنزیل» حسکانی 1/49 تحت شماره های 70_ 85 به شانزده طریق . «کفایة الطالب» باب 31 ص 139 به دو طریق . «تذکرة الخواص» سبط ابن جوزی ص 13 چ نجف . «درر السمطین» زرندی ص 89. «مجمع الزوائد» هیثمی 9/112 به نقل از طبرانی . «ذخائر العقبی» طبری ص 89 ریاض النظره نیز از او 2/206 چ خانجی به نقل ازمناقب احمد. «نهایة العقول» فخر رازی ص 196. «تاریخ الخلفاء» سیوطی ص 66 چ میمنیه و در چ سعادت مصرص 171. «صواعق المحرقه» ابن حجر ص 76 ودرچ محمدیه ص 38 و 125 به دو طریق. «کنزالعمال» 11/604 شماره 32920 منتخب آن حاشیه مسند احمد_ 5/31. «حبیب السیر» خواندمیر 2/13 چ حیدری تهران . «کواکب الدریّه» عبدالرؤف مناوی ص 39 چ ازهر مصر . «نورالابصار» شبلنجی ص 74 چ عامره مصر و درچ دیگر مصر ص 105. «اسعاف الراغبین» محمدصبّان چ حاشیه نورالابصار_ ص108 به نقل از طبرانی وابن ابی حاتم. «تجهیز الجیش» مولوی امان اللّه دهلوی ص 333 مخطوط (احقاق 312/4). «ینابیع الموده» قندوزی باب 59 فصل 3 ص 343 به نقل از طبرانی وابن ابی حاتم. «تفرح الاحباب» مولی محمد عبداللّه قرشی ص 35 چ دهلی . «مفتاح النجا» بدخشی ص 37 مخطوط.

خداوند آیه ای نازل نفرمود که در آن «یا ایُّها الذین آمنوا» باشد مگر آنکه علی در رأس آن و امیر آن و به دیگر تعبیرات مندرجه در حدیث رهبر و پیشوا و شریف و پیش قدم و مخاطب اصلی آن بوده است.

توضیحاً در قرآن شریف، بیش از هشتاد مورد آیات شریفه با «یا ایُّها الذین آمنوا» شروع شده است .

اکنون روی سخن ما با علمای اهل تسنن و مخصوصاً دانشمندان عرب زبان این فرقه است : کسی که درطول بیست وسه سال دوران نبوت پیامبر و نزول قرآن بیش از هشتاد مرتبه مخاطب به عالی ترین و ارزشمندترین خطاب ازخطاب های الهی یعنی کلمه مقدسه «یا أیُّها الّذین آمنوا»واقع شده، آن هم نه به عنوان یک موءمن عادی و معمولی بلکه به عنوان: امیرموءمنان، و پیشوای موءمنان، و نخستین موءمنان (به اسلام)، و پیش قدم موءمنان (در عمل به دستورات

ص :293

قرآن، و انجام دهنده وظائف موءمنین و همکاری و حمایت از پیامبر اکرم ) و لُبّ و مغز و خلاصه موءمنان.

آیا چنین کسی صلاحیت دارد امیرموءمنان و امام زمان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد تا مردم را به ایمان و تقوی و راستی در گفتار و درستی در کردار گرایش دهد،

یا کسانی که گرچه _ به خاطر رفتار و روشی که داشتند _ در قرآن از آنها به عنوان «منافقین» و «ظالمین» و «جاهلین» یاد نشده باشد ؛ لکن مصداق و مخاطب «یا أیها الذین آمنوا» هم قرار نگرفته اند.

برای اطلاع از اینکه هریک از صحابه و دست اندرکاران خلافت چند بار مورد عتاب و ملامت قرآن قرار گرفته اند ، به متون احادیث خصوصا به متن حدیث «فضائل الصحابه» احمد حنبل مراجعه شود ، در صورتی که علی علیه السلام تنها به عنوان خیر و نیکی مخاطب واقع شده و بس.

ص :294

سؤال دوّم

عالم به قرآن یا جاهل به قرآن؟

به شرحی که ضمن سؤال هفتم خواهد آمد ، عمر و همفکران قبل و بعدش (ابوبکر، عثمان و معاویه) به بهانه حمایت از کتاب الهی با شدت عمل هر چه بیشتر ، از نقل و نوشتن احادیث نبوی و سنت آن حضرت جلوگیری نمودند...

اکنون بطور کوتاه می پردازیم به چگونگی حمایت عمر و بعدا علی علیه السلام از مطرح بودن قرآن و پرس و جو از محتویات آن.

طبق روایاتی که حدیث آوران و حدیث شناسان و تاریخ نگاران با اندکی اختلاف در سند و متن آورده اند: مردی به عمر گزارش داد صبیغ تیمی را دیدار کردیم، پس از ما درباره تفسیر حروف قرآن پرس و جو نمود.

عمر گفت : خداوندا مرا بر او مسلط ساز ، پس روزی در حالی که عمر نشسته و مردم صبحانه می خوردند ، صبیغ با لباس و عمامه وارد گردید و به خوردن صبحانه مشغول شد، آنگاه که فارغ شد روی سخن به عمر نمود و گفت: ای امیرمؤمنان! معنای فرموده الهی: «والذاریات ذروا فالحاملات وقرا» چیست؟

عمر باشنیدن این سخن گفت: وای بر تو ، تو همان صبیغ تیمی هستی؟! پس از جای خود بر خاست و آستین ها را بالا زد و با شلاقی که در دست داشت آن قدر بر سر و صورت و بدن او زد که عمامه از سرش افتاد، و چون رشته گیسوان بلند و به هم بافته اش نمودار گردید گفت: سوگند بدان کسی که جان عمر در دست اوست ، اگر تو را با سر تراشیده می دیدم گردنت را می زدم.

سپس وی را در خانه ای زندانی کرد و هر چند روز یک بار او را بیرون

ص :295

می آورد و یک صد ضربه شلاق می زد و همین که جای شلاق ها بهبودی می یافت دگر بار صد ضربه شلاق می زد، تا پس از مدتی وی را درحالی که لباس بر او پوشانید، بر شتری سوار و به سمت بصره که محل او بود روانه اش کرد، و به ابوموسی اشعری والی بصره نوشت: مردم را از نزدیک شدن با صبیغ منع و نشست و برخاست با او را تحریم کن و بدانها بگو صبیغ در صدد فراگرفتن علم برآمد اما بی راهه رفت.

و بدین ترتیب کسی که درمیان قوم و قبیله اش سالار و سرور و با شخصیت بود ، در نظر آنها و دیگر مردم پیوسته خوار و ذلیل گردید تا از دنیا رفت.(1)

و در روایت دیگران از جمله دارمی(2) آمده: که چون صبیغ وارد مصر شد و سئوال از بعضی آیات و کلمات قرآن را مطرح کرد ، عمرو عاص والی مصر وی را با نامه ای مبنی بر گزارش کار او تحت الحفظ به نزد عمر در مدینه فرستاد، و عمر دستور داد تعدادی ترکه تازه درخت خرما بیاورند و آن قدر بر بدن صبیغ زد که پشتش شکاف برداشت، پس اورا رها نمود تا زخم های بدنش بهبودی یافت، سپس بار دوّم و سوّم این کار را تکرار کرد و پس از مرتبه سوّم صبیغ گفت: اگر

ص :296


1- 1 _ «شرح نهج البلاغة» ابن ابی الحدید 12/102 .
2- 2 _ «سنن دارمی» 1/54 55 . «تاریخ ابن عساکر» 6/384 چ دمشق [الغدیر 6/291]. «سیره عمر» از ابن جوزی ص 109 . «تفسیر» ابن کثیر 4/232 . «اتقان» سیوطی 2/5 . «در المنثور» سیوطی 6/111، به نقل از ده نفر نامبردگان در پاورقی آخر این مقاله. «جامع الاحادیث سیوطی» به شرح کنزالعمال 2/333 به نقل ازابن انباری، نصرمقدسی، لالکائی ابن عساکر، دارمی، اصفهانی، و حاکم در الکنی، و نیز ص 510 به نقل از بزار، افراد دارقطنی، ابن مردویه، ابن عساکر، فریابی، و ابن انباری، ودر 14/109 ، ازگروه دیگرازجمله ازرقی. «احیاء العلوم» غزالی 1/30، «فتح الباری» ابن حجر 8/17، «فتوحات اسلامیه» 2/445

می خواهی مرا بکشی به راحتی بکش، و اگر می خواهی مرا (از بیماری سئوال از آیات وکلمات قرآن) درمان کنی، پس به خدا قسم من درمان شده وبهبودی یافتم.

در این موقع عمر اجازه داد او به وطن باز گردد و به ابوموسی نوشت: نباید کسی با صبیغ نشست و برخاست نماید، و چون این ممنوعیت وی را در شدت و ناراحتی فراوان قرار داد ، ابوموسی نامه ای مبنی بر توبه او به عمر نوشت و عمر ممنوعیت مجالست با او را لغو کرد.

و در موقعی که خود بر فراز منبر آیه: «فأنبتنا فیها حبّاً و عنباً و قضباً و زیتوناً و نخلاً وحدائق غُلبا و فاکهة و أباً»(1) را قرائت کرد، گفت: این ها همه را دانستیم اما «أب» چیست؟

آنگاه عصائی را که در دست داشت بر زمین انداخت و گفت: به خدا قسم این تکلف است، پس چه باکی بر تو باشد که ندانی «أب» چیست، آنچه از رهنمون های قرآن برای شما هویدا است بدان عمل کنید و آنچه را نمی شناسید پس به خدایش واگذار نمایید. و در دیگر عبارت گفت: تو را چه باک است ای ابن اُم عمر که ندانی «أب» یعنی چه...؟!

و در عبارت محب طبری آمده که گفت: ...آرام باش ، ما از تکلف نهی شده ایم، ای عمر این (پیگیری از معنای أب) تکلف است و باکی برتو نیست که ندانی أب یعنی چه؟

و در روایتی آمده که مردی از عمر درباره «فاکهه و أباً» سئوال کرد که: «أب» چیست؟ پس عمر پاسخ داد: ما از تعمق و تکلّف نهی شده ایم.

این داستان را ده ها نفر از محدثین ، مفسرین و تاریخ نگاران اهل تسنن از جمله نامبردگان زیر آورده اند.(2)

ص :297


1- 1 _ سوره عبس: 80/31 .
2- 2 _ ابن جریر در تفسیر 30/38. «مستدرک حاکم» 2/514، با اعتراف ذهبی در تلخیص آن. «تاریخ بغداد » خطیب ، 11/468. «کشاف» زمخشری 3/253. «ریاض النظره » محب طبری 2/49 ،به نقل از بخاری و بغوی و مخلص ذهبی. مقدمه «اصول التفسیر» ابن تیمیه ص 30. «تفسیرابن کثیر» 4/473. «فتح الباری» ابن حجر 13/230. «درّالمنثور » سیوطی، 6/317. «کنزالعمال » متقی هندی 2/328 از گروهی از حفاظ آورده است «تفسیر ابو السعود» _ چاپ در حاشیه تفسیر کبیر رازی _ 8/389 با این اضافه که این قضیه درباره ابوبکر بن ابی قحافه هم روایت شده، برای آگاهی بر روایات مربوطه مراجعه شود به کنزالعمال 2/327 و 545، نیز برای تفصیل بیشتر رجوع شود به الغدیر 6/100.

وبه نوشته حدیث آوران و تاریخ نگاران اسلامی ، عمر با ایراد خطبه بطور علنی و رسمی، خود را از دانستن و جواب گوئی از علوم قرآن و حلال و حرام آن تبرئه و به عنوان خزینه دار و مسئول اموال بیت المال معرفی نمود و گفت:

«من أرادأن یسأل عن القرآن فلیأت اُبی بن کعب، ومن أراد أن یسأل عن الحلال و الحرام فلیأت معاذبن جبل، ومن أراد أن یسأل عن الفرائض فلیأت زید بن ثابت، ومن أراد أن یسأل عن المال فلیأتنی، فإنّی له خازن، و فی لفظ: فإنّ اللّه تعالی جعلنی خازناً و قاسماً.»(1)

کسی که می خواهد از قرآن سئوال کند به سراغ اُبی بن کعب برود.

و کسی که می خواهد از حلال وحرام قرآن بپرسد نزد معاذ بن جبل برود.

و کسی که می خواهد از فرائض و سهم الارث طبقات وابسته پرسش کند ،

ص :298


1- 1 _ «الاموال » ابوعبیده ص 223 با ذکر وسائط مورد وثوق. «سنن الکبری » بیهقی 6/210. «مستدرک حاکم» 3/271 272 . « عقدالفرید » ابن عبدربه 2/132 . « سیره عمر » ابن جوزی ص 87. «معجم البلدان » یاقوت حموی 3/33، بطور اشاره در زیر لغت «جابیه» .

به سراغ زید بن ثابت برود.

و کسی که می خواهد در باره مال سئوال نماید بیاید نزد من ، پس من خازن آن هستم. وبه نقل دیگر گفت: خداوند مرا خزینه دار و قسمت کننده مال قرارداده.

هم او برای فهمیدن انواع مسائل علمی و فقهی و حل مشکلات قضائی و سیاسی تا مسائل عادی و پیش پا افتاده ، نه تنها دست نیازش به سوی باب مدینه علم رسول خدا ، یعنی امام امیرموءمنان علیه السلام دراز بود ، بلکه از صحابه فاقد هرگونه آگاهی علمی و فقهی، حتی از غلام سیاه، مرد رهگذر ناشناس، و پیره زن گمنام سؤال می کرد ، و نیاز خود را به پرس و جو نشان می داد .

هر دم که برای حل مشکلی به امیر موءمنان علی علیه السلام مراجعه می کرد و حضرتش مشکلی را که همه در مقابل آن درمانده بودند ، به نحو حیرت انگیزی حل می نمود ، او با کلمات زیر اظهار تعجب و تشکر می کرد.

لولا علیٌ لهلک عمر.

لولا علیٌ لضلّ عمر.

اللّهم لاتبقنی لمعضلة لیس لها إبن أبی طالب.

لا أبقانی اللّه بأرض لست فیها یا أبا الحسن.

اللهم لاتنزل بی شدیدة إلاّ و أبوالحسن إلی جنبی.

کاد یهلک ابن الخطاب، لولا علیّ بن أبی طالب.

أعوذ باللّه من معضلة لا علیٌ بها.

عجزت النساء أن تلدن مثل علیّ بن أبی طالب لولا علیٌّ لهلک عمر.

ردّوا قول عمر إلی علیّ، لولا علیّ لهلک عمر.

لا أبقانی اللّه بعد ابن أبی طالب.

یا أبالحسن أنت لکلّ معضلة و شدة تُدعی.

هل طفحت حرّة بمثله و أبرعته.

هیهات هناک شجنة من بنی هاشم ، وشجنة من الرسول وأثره من علم یوءتی لها و لایأتی، فی بیته یوءتی الحکم.

ص :299

أبا حسین لا أبقانی اللّه لشدّة لست لها و لا فی بلد لست فیه.

یا ابن أبی طالب فما زلت کاشف کلّ شبهة، وموضح کلّ حکم.

لولاک لا فتضحنا.

أعوذ باللّه من معضلة لیس لها أبو حسن.

هذا أعلم بنبیّنا و بکتاب نبیّنا.

بأبی انت و اُمّی بکم هدانا اللّه ، و بکم أخرجنا اللّه من الظلمات إلی النور.

لا عشتُ الی زمان لا أری فیه أبا حسن.(1)

یا وقتی بر فراز منبر از زیاده روی در مقدار مهریه زنان نهی و تهدید به تحویل دادن مهریه زیاده بر 400 درهم یا 40 اوقیه را به بیت المال می کند، پس زنی با آیه شریفه «...و آتیتم احداهن قنطارًا فلا تأخذوا منه شیئا»(2) گفته عمر را تخطئه و تکذیب و خاطرنشان کرد: خداوند فرموده است اگر تصمیم گرفتید همسر دیگری به جای همسر خود اختیار کنید و مال فراوانی(3) به او پرداخته و مهر او قرار داده اید چیزی از آن را نگیرید.

عمر با کلماتی امثال:

کلّ الناس أفقه من عمر.

کلّ أحد أفقه من عمر.

کلّ أحد أعلم من عمر.

کلّ الناس أفقه منک یا عمر.

کلّ الناس أفقه من عمر حتی ربّات الحجال.

کلّ الناس أفقه من عمر حتّی المخدرات فی البیوت.

ص :300


1- 1 _ برای آگاهی تفصیلی بر داستان های هریک از این جملات و مصادر متعدد و فراوان آن ، رجوع شود به «الغدیر» 6/83 328 زیرعنوان «نوادر الاثر فی علم عمر» و «علی و الخلفاء » شیخ نجم الدین عسکری ص 2 8 تا 304 و نیز امام امیرالمؤمنین از دیدگاه خلفاء.
2- 2 _ سوره نساء 4/20.
3- 3 _ و به روایت امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام به مقدار ظرفیت پوست گاو، طلا.

پوزش خواسته و آن گاه با تندی روی سخن به اطرافیان نموده و گفت: چرا شما در برابر اشتباه و خطاگوئی من سکوت می کنید تا زنی به خود اجازه دهد بر من خطا گیرد و گفته مرا رد کند؟!(1)

و عثمان در ایام خلافت کسی را به نزد ابی بن کعب فرستاد تادرباره مردی که زن خود را طلاق داده و در نوبت سوّم از ایام عادت حیض رجوع کرده سئوال نماید.

اُبی گفت: من تا وقتی که این زن غسل بار سوّم را نکرده و نماز برای وی حلال نشده شوهرش را به او احق و شایسته می دانم. و راوی حدیث (ابی عبید) اضافه کرده است: که من عثمان را جز به عنوان عمل کننده به جواب ابی به چیزی نمی شناسم.(2)

و دو امام شافعی و مالک و دیگران با ذکر سند نقل کرده اند که زنی به نام فریعه بنت مالک بن سنان خدمت پیامبر رسید و چون غلامان شوهرش او را کشته بودند و خانه ای از خود نداشت اجازه گرفت به محل اصلی خود بازگردد، پیامبر فرمود: در همین خانه ای که هستی بمان تا مدتی را که مقرر است (چهار ماه و ده روز) به پایان رسانی و آنگاه به خانه خانواده ات برو.

پس وقتی که عثمان بر سر کار آمد به نزد آن زن فرستاد و قضیه را سئوال کرد و طبق آن به مراجعه کننده پاسخ داد و براساس آن قضاوت و داوری نمود.

شافعی از روی استعجاب گوید: عثمان در دوران امامتش و با فضل و علمش بر اساس خبر زنی از بین مهاجر و انصار قضاوت می کند!.

وابن قیم در زاد المعاد گوید: حدیث صحیح است و در حجاز و عراق

ص :301


1- 1 _ جهت تفصیل مطلب وآگاهی بر اسامی حدود چهل مصدر حدیثی ، تاریخی وکلامی این داستان مراجعه شود به الغدیر 6/95 99. نیز حاکم با تالیف رساله ای به شرح مستدرک 2/177 تواتر خطبه عمر را که شامل این داستان است به اثبات رسانیده و ذهبی هم در تلخیصش آن را ثابت دانسته.
2- 2 _ بیهقی 7/417

مشهور و مالک هم آن را در موطاء درج نموده و بدان احتجاج و بر اساس آن مذهب فقهیش را پایه گذاری نموده.(1)

موءلف گوید: عجبا از شافعی و مالک دو امام و دو بنیان گذار مذاهب فقهی شافعیه و مالکیه ، که مثل عثمان را با _ دراز بودن دست نیاز علمی پیش یک زن _ خلیفه بر حقّ پیامبر و امام و رهبر خود و مسلمانان دانسته و براساس این روایت مذهب فقهی خود را پایه گذاری نموده اند!.

اکنون می پرسیم: آیا چنین کسانی شایسته مقام امامت بوده و می توانسته اند مصداق واقعی امام مورد نظر در حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...» باشند تا مسلمانان در پرتو شناخت آنان وفراگیری علوم قرآن و حلال و حرام اسلام و سنن پیامبر از ایشان به سعادت ابدی نائل و از مرگ جاهلی و رفتن به جهنم رهائی یابند؟!

یا کسی که دائما بر فراز منبر و در صحنه جنگ و در جمع صحابه و مسلمانان آشکارا و از روی تشویق خود رادر معرض سئوال از مشکلات علمی و مسائل درهم پیچیده قرآن و دیگر چیزها قرار می داد و با قدرت، بر جواب گوئی اصرار می کرد:

ص :302


1- 1 _ «رساله شافعی» ص 116، و «کتاب الأمّ» نیز از شافعی 5/208، اختلاف الحدیث هم از وی چ حاشیه کتاب الامّ 7/22. «موطا»ء مالک 2/36. «سنن ابی داود» 1/362 . «سنن بیهقی» 7/434 . «احکام القرآن» جصّاص 1/496 . «زاد المعاد» ابن قیم 2/404 . «اصابه» ابن حجر 4/386 . «نیل الاوطار» شوکانی 7/100 به نقل از صحاح خمسه و تصحیح ترمذی، و اکتفاء نسائی و ابن ماجه به ذکر اصل قضیه بدون مراجعه عثمان بدان زن .

1 _ « سلونی قبل أن لاتسألونی، و لن تسألوا بعدی مثلی »(1)

بپرسید از من (هرچه را بخواهید) پیش از آنکه (با فرارسیدن مرگ من) نتوانید بپرسید و هرگز پس از من از مثل من سئوال نتوانید کرد.

2 _ « و لا تسألونی عن آیة فی کتاب اللّه و لاسنّة عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم إلاّ أنبأتکم بذلک »(2)

از هیچ آیه ای در کتاب خدای تعالی و یا سنت رسول اللّه نمی پرسید مگر آنکه به شما ازآن خبر خواهم داد.

3 _ « و سلونی، و اللّه لاتسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ أخبرتکم، و سلونی عن کتاب اللّه، فواللّه ما من آیة إلاّ وأنا أعلم بلیل نزلت أم بنهار، و فی سهل أم فی جبل .»(3)

سئوال کنید از من، به خدا سوگند از هیچ چیزی که تا روز قیامت به وجود آید از من سئوال نکنید مگر آنکه به شما خبر دهم و سئوال کنید ازمن درباره کتاب خدا، پس واللّه آیه ای نباشد مگر آنکه من می دانم آیا در شب نازل شده یا در روز، در بیابان نازل گردیده یا در کوه.

4 _ « و سلونی قبل أن تفقدونی ، سلونی عن کتاب اللّه، و مامن آیة إلاّ وأنا أعلم حیث اُنزلت، بحضیض جبل أو سهل أرض، وسلونی عن الفتن، فما من فتنة إلاّ و قد علمت من کسبها و من یقتل فیها »(4)

ص :303


1- 1 _ حاکم در«مستدرک» 2/466 و ذهبی در «تلخیص» آن را نقل و تصحیح کرده اند.
2- 2 _ ابن کثیر در تفسیرش 4/231 به دوسند ذکر نموده وگوید به دیگر سند نیز وارد شده.
3- 3 _ «جامع بیان العلم » قرطبی ص 114. «ریاض النضره » محب طبری 2/198. «تاریخ الخلفاء » سیوطی ص 124 و در اتقان 2/319 . «تهذیب التهذیب » عسقلانی 7/338 ، نیز در فتح الباری 8/485. « عمدة القاری » بدرالدین عینی 9/167 . «مفتاح السعاده» احمد طاش کبری زاده 1/400.
4- 4 _ احمد حنبل با اضافه این جمله: همانند این روایت را بسیاری ازو نقل کرده اند (ینابیع الموده ص 274)

بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید، بپرسید از من از کتاب خدا، و آیه ای نباشد مگر آنکه بدانم کجا نازل گردیده، در دامنه کوه یادر زمین هموار، و بپرسید ازمن از فتنه ها، پس فتنه ای به وقوع نپیوندد مگر آنکه بدانم چه کسی آنرا به وجود آورد و چه کسی در آن کشته خواهد شد!.

5 _ «وسلونی من کتاب اللّه فواللّه ما من آیة إلاّ وأنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار، أم فی سهل أم فی جبل، ولو شئت أوقرت سبعین بعیرًا من تفسیر فاتحة الکتاب.»(1)

سئوال کنید مرا از کتاب خدا ، پس به خدا قسم آیه ای نباشد مگر آنکه بدانم در شب نازل گردیده یا در روز، در دشت فرود آمده یا در کوه، و اگر بخواهم می توانم هفتاد شتر را از ( نوشته های ) تفسیر فاتحه الکتاب ( سوره حمد ) بار زنم.

و آن حضرت در عمل نیز ادعای خود را جامه عمل می پوشانید.

6 _ روایتی را حاکم و ذهبی با اعتراف به صحت آن و دیگران از ابوطفیل یکی از صحابه عظیم الشأن مورد قبول اهل سنت، نقل کرده اند که گفت:

دیدم امیرموءمنان علی بن ابی طالب علیه السلام بر فراز منبر ایستاده و می فرماید:

بپرسید از من قبل از آنکه نتوانید بپرسید و پس از من هم از کسی هم چون من نخواهید پرسید.

پس ابن کوا (که بعدًا از گروه خوارج سردرآورد) به پا خواست و گفت:

یا امیرالموءمنین: «الذاریات ذروًا»(2) چیست؟

امام فرمود: بادها.

ابن کوا گفت: «فالحاملات وقرا» یعنی چه؟

ص :304


1- 1 _ «الفتوحات الاسلامیه» احمد زینی دحلان 2/337. «اصابه» ابن حجر 59 _ 60 این حدیث را تا کلمه جبل با سه مرتبه کلمه سلونی روایت کرده.
2- 2 _ سوره الذاریات 51/1.

امام فرمود: منظور از آن کشتی ها است.

ابن کوا گفت: «فالمقسمات أمرا » چیست؟

امام فرمود: مقصود فرشتگان می باشند.

ابن کوا گفت: «الذین بدّلوا نعمة اللّه کفرًا وأحلوا قومهم دار البوار جهنم»(1) کیانند؟

امام فرمود: منافقان قریش.(2)

در اینجا عقلا و دانشمندان اهل تسنن و پیروان خلفای سه گانه ، باید توضیح دهند __ گذشته از مسئله قیامت و ضرورت شناخت و پیروی امامانی که بتوانند پاسخگوی علمی و دینی مسلمانان باشند تا مردم در پرتو رهنمودهای آنها به سعادت برسند __ که در دنیای امروز که دنیای علم ، تخصص، صلاحیت و لیاقت است ، چه دلیل منطقی و قابل قبولی برای پیروی از افراد جاهل و نادان دارند ، و در قیامت چه حجتی دارند که مردم عوام و افراد تحت نفوذشان را به این به سوی این اشخاص سوق داده و دعوت کرده اند ؟! که مبادا آبروی خود را در دنیا و آخرت ، فدای عصبیت های ارثی و حالت بی تفاوتی کنند.

ص :305


1- 1 _ سوره ابراهیم 14/28 .
2- 2 _ «مستدرک حاکم» 2/466، و تلخیص آن از ذهبی نیز در ص 352 روایتی دراین زمینه آمده رجوع شود. «نظم درر السمطین» زرندی ص 126 با تفصیل بیشتر. «درالمنثور» سیوطی 6/111 بدون ذکر ابن کوا وبه روایت ازعبدالرزاق، فریابی، سیعید بن منصور ، حارث بن ابی اسامه ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، مصاحف ابن انباری ، حاکم با اعتراف به صحت حدیث ، شعب الایمان بیهقی از طرق مختلف. «فتح الملک» العلی ابن صدیق مغربی ص 45 46 .

سؤال سوّم

فرمان بردار بی چون و چرا یا شخص متخلف و بهانه ؟

با نگاهی به تاریخ دوران نبوت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و بررسی چگونگی برخوردها و عکس العمل های افراد در برابر انواع ماموریت های جنگی و تکالیف دینی از ناحیه آن حضرت ، بدین نتیجه دست می یابیم که بعضی از افراد (با آنکه حجم ماموریتشان از لحاظ کمّ و کیف با همه ماموریت های محوله به دیگران برابری بلکه زیادتی داشته) برای نمونه، یک مورد تخلف و عذر تراشی از آنها سر نزده، بلکه هرگونه مأموریت پر خطر و پر درد سر را با جان و دل می پذیرفتند و حتی بیش از حد انتظار و متعارف در راه انجام آن جان فشانی و مردانگی از خود نشان می دادند.

هم چنان که نسبت به دیگر دستورات و تصمیم گیریهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در هر امر عبادی، مالی ، جنگی، سیاسی و... بدون هیچ گونه تامل و رد و ایراد تسلیم محض و پیش قدم در هم کاری بوده اند.

به عکس افراد مقابل، که پیامبر گرامی اسلام با توجه به موقعیت آن ها ، کمتر ماموریت سرنوشت ساز بدانها محول می کرد، و هم در هر کجا و هر وقت کوچک ترین ماموریتی به آنان احاله می فرمود؛ یا نقش مثبتی از خود نشان نمی دادند، و یا از آغاز امر با بهانه جوئی و عذر تراشی ، شانه خالی کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.

اضافه بر این ، چه بسا در کارهای پیامبر دخالت و چون و چرای بی جا می نمودند که از یک سو قبل از پیامبر سر و صدای دوستان و همفکرانشان علیه

ص :306

آنها بلند می شد و ایشان را ملامت و سرزنش می کردند.

و از سوی دیگر مایه رنجش خاطر آن حضرت می شدند، و طبعا با این چون و چرای بی جا روح جسارت و گستاخی را در دیگران می دمیدند و کار به جبهه گیری مخالفان منتهی می گردید.

اکنون به منظور توضیح کوتاهی جهت روشنگری موضوع بحث، می پردازیم به ذکر نمونه هائی از نقش طرفین فرمانبردار یا متخلف و بهانه جو.

عملکرد امیرموءمنان علیه السلام و خلفاء، در مأموریت های جنگی و غیره

ناگفته پیداست که زمینه بررسی کامل موضوع سر مقاله فوق با هر چقدر رعایت اختصار و کوتاهی در سخن ، به اندازه ای وسیع و پهناور است که از محدوده ظرفیت اصل کتاب خارج و خود به تنهائی مستلزم کتاب مستقل و پر حجمی خواهد بود تا پاسخ گوی علاقمندان و محققینی باشد که شخصا نا آگاه و بی بهره از فراز و نشیبهای تاریخ اسلام به ویژه دوران سرنوشت ساز بیست و سه ساله نبوت نبوده، و کم و بیش می دانند این بخش از تاریخ اسلام چقدر آلوده و مخلوط به دروغ و تحریف و تناقض است و چه سهم عظیمی از قدرت حکومت قرون اولیه اسلام و نیروهای مالی و علمی و انسانی مسلمانان تحت نفوذ، صرف دستبردهای حدیثی، تفسیری، تاریخی و مسخ حقائق و به دیگر اصطلاح تلبیس حق به باطل شده ، که متاسفانه این رشته سر دراز دارد، و به هرحال به خاطر خالی نبودن این کتاب از مقایسه ای که بعدا بر اساس سرمقاله به نظر خواهد رسید. به ذکر بخشی از کتاب «دورنمائی از زندگی امیر موءمنان علیه السلام » که به قلم این جانب تنظیم شده و بیانگر تفصیل خدمات و همکاریهای آن حضرت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است ، اکتفا می نمائیم.(1)

ص :307


1- 1 _ امید است به یاری خدا و عنایت صاحب اصلی کتاب _ مولای متقیان ارواحنا له الفداء _ مشکلات همه جانبه چاپ و نشر کتاب ، جای خود را به امکانات مربوطه دهد، و به زودی اصل کتاب که شاید در نوع خود کم نظیر باشد عینا در اختیار خوانندگان قرار گیرد.

نقش عملی امیرمؤمنان در یاری رسول خدا

1 _ مأموریت برای تشکیل مجمع چهل نفری از سران قریش و اطعام آنها جهت دعوت به اسلام در دو نوبت.

2 _ مأموریت شبانه و سرّی برای شکستن بت بزرگ هبل بر بام کعبه، قبل از هجرت و انجام آن با بالا رفتن از دوش مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم .(1)

3 _ مأموریت همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مهاجرت به طائف بعد از وفات حضرت ابوطالب و فشار مشرکان بر آن حضرت در سال دهم بعثت.

4 _ مأموریت همراهی با پیامبر در پناهندگی به قبیله بنی عامر بن صعصعه.

5 _ مأموریت لیله المبیت و خوابیدن در بستر پیامبر در شب توطئه قتل آن حضرت و زمینه سازی مهاجرت آن بزرگوار به مدینه.

6 _ مأموریت تهیه مرکب سواری و ساز و برگ سفر دور و دراز پیامبر به مدینه، پس ازرفتن به غار ثور.

7 _ مأموریت سه روز ماندن در مکه جهت رد امانات و سپرده های نزد پیامبر و انتقال فواطم (فاطمه زهرا، فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبیر بن عبدالمطلب که گویا دختر عمه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود) و چند نفر از مسلمانان مکه برای پیوستن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم .

8 _ مأموریت های جنگی و همراهی با پیامبر اکرم در همه غزوات(2) جز

ص :308


1- 1 _ در این باره سه رساله مستقل نوشته شده رجوع شود به مجله شریف «تراثنا» 15/77 78.
2- 2 _ مورخ شهیر و سیره نویس معروف اهل تسنن ، ابن هشام به نقل از محمد بن اسحاق بزرگ مورخ اسلامی در «سیره نبوی» 4/256 نویسد غزوات و جنگهائی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شخصا در آن شرکت و هم راهی داشت بیست و هفت غزوه بود. آنگاه یک یک این غزوات را با علل و انگیزه ای که هر یک داشته نام برده، سپس اضافه می کند: از این تعداد کار نُه غزوه (بدر، احد، خندق، قریظه، مصطلق، خیبر، فتح، حنین وطائف) به قتال و کشتار انجامید و تنها در غزوه تبوک علی که در همه غزوات شرکت داشت به دستور پیامبر از مدینه خارج نشد تا از توطئه منافقان درمدینه پیشگیری و به جای پیامبر اکرم مراسم اسلامی را برگذار و انجام دهد.

غزوه تبوک که از این پس بیاید، و عهده دار شدن پرچمداری صحنه های جنگ و رفتن در خط مقدم جبهه و رویاروئی با سران کفر و شرک، و به دست آوردن پیروزی بر آنان با کشتن امثال مرحب خیبری یهودی و عمرو بن عبدود و دیگر شجاعان و یا سردمداران قریش و دفاع از جان شریف پیامبر در غزوه احد و غزوه حنین، در موقعی که همه فرار کردند و تنها علی و چند نفر از بنی هاشم باقی ماندند.

9 _ مأموریت گرفتن کلید کعبه از عثمان بن طلحه ، که در روز فتح مکه از داخل کعبه در را بست و به بام کعبه رفت، پس علی علیه السلام هم به هر وسیله ای که بود به بام کعبه رفت و کلید را گرفت.

10 _ مأموریت های فراوان جهت سرکوبی آشوب گران یهود و بت پرستان اطراف مدینه، مثل فدک و دستیابی به بخشی از سرزمین فدک (که بعداً از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم واگذار به فاطمه علیهاالسلام شد) و بلاد مَذْحَجْ، و وادی الرّمل که تحت عنوان «سریّه ذات السلاسل» مطرح گردیده و...

11 _ مأموریت برای سرکوبی بنی قریظه بعد از اعزام بزرگان صحابه و فرار هریک از آنها از جنگ، موفقیت حضرت علی علیه السلام .

12 _ مأموریت رفتن به طائف به همراهی پیامبر و محاصره آن شهر بعد از فتح مکه.

13 _ دو مرتبه مأموریت رفتن به یمن جهت دعوت به اسلام و فتح منطقه یمن به دست آن حضرت.

14 _ مأموریت رفتن به یمن در مرتبه سوم جهت امور قضائی بین مسلمانان و انجام آن به نحو جالب وحیرت انگیز.

ص :309

15 _ مأموریت جانشینی از پیامبر در مدینه در وقعه تبوک ، جهت حفاظت از مدینه و مردم در مقابل توطئه منافقان و انجام مراسم اسلامی.

16 _ مأموریت برای رفتن به منطقه بنی جذیمه (که به دست خالد بن ولید قتل عام و غارت شده بودند) جهت پرداخت خونبهای مقتولین و تاوان خسارتهای مالی و غیر مالی بدانها و انجام آن به نحو احسن و بیش از حد انتظار.

17 _ مأموریت ابلاغ آیاتی سرنوشت ساز از سوره مبارکه برائت، در جمع حجاج مکه و مردم آن ، پس از عزل ابوبکر.

18 _ مأموریت پر افتخار شرکت در قضیه مباهله و رویاروئی با نصارای نجران در جنگ با سلاح دعا و نفرین.

19 _ مأموریت رفتن به نجران جهت جمع آوری صدقات و دریافت جزیه های اهل کتاب.

20 _ مأموریت برای قتل ذوالثدیه (که بعدًا به عنوان یکی از رهبران خوارج سر از آب در آورد) در موقعی که قبلا ابوبکر و عمر برای این کار مأموریت یافته و از دستور پیامبر تخلف نموده بودند، وچون علی علیه السلام برای انجام آن رفت از محلی که بود خارج گردیده و حضرتش بدو دست نیافت.

و دیگر مأموریتهای جنگی که سیوطی نوشته است(1) در نوزده سریه فرماندهی نیروی اعزامی برای مقابله با مخالفان و دشمنان اسلام را به عهده داشت ، و ارجاعات از قبیل تنظیم و نوشتن قرارداد صلح و متارکه جنگ در حدیبیّه و انجام مراسم غسل و کفن و دفن بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از وفات.

فداکاریهای امیر موءمنان علیه السلام بدون مأموریت قبلی از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

1 _ متفرق کردن و تاراندن بچه های مشرکین که به تحریک مشرکین، پیامبر را با سنگ و کلوخ مورد اذیت قرار می دادند ، و چون حضرتش این موضوع را با

ص :310


1- 1 _ «تاریخ الخلفا» ص 76 ، پایان فصل مبایعه علی .

علی در میان گذارد، علی علیه السلام خود داوطلب همراهی با پیامبر شد و آنان را مرعوب و متفرق می نمود، آن چنان که هر وقت او را می دیدند فرار می کردند و می گفتند: جاء ابوالحسن القضم. و حضرتش خود در بعضی مواقع در برابر دشمنانش می فرمود:

«أنا أبو الحسن القضم»(1)

2 _ در سالهای پناهندگی پیامبر و بنی هاشم به توصیه ابوطالب در محلی (مشهور به شعب ابی طالب) حضرتش طبق نقشه پدرش به منظور جلوگیری از توطئه قتل پیامبر اکرم در تاریکی شب ، به جای پیامبر می خوابید و پیامبر در جای دیگر، تا وقتی که زمینه آزادی آنها (با خوردن موریانه ، قرارداد کتبی و توطئه آمیز قریش را بر علیه پیامبر و بنی هاشم که به دیوار کعبه آویخته بودند) فراهم شد.

3 _ نقش امیرموءمنان علیه السلام در تهیه مواد غذائی و دیگر نیازهای پناهندگان «شعب» در برابر تحریم و ممنوعیت اقتصادی قریش، و جلوگیری شدید از معامله با بنی هاشم در طول بیش از دو سال که بسیار سرنوشت ساز بود، و آنها را از قحطی و مردن از گرسنگی نجات داد.

خلفاء و وظایف و مأموریت های محوله از طرف پیامبر

1 _ فرار از جنگ احد و تنها گذاشتن پیامبر.

به نوشته تاریخ نگاران و زندگی نویسان پیامبر ، موقعی که در جنگ احد پیروزی مسلمانان بر اثر سرگرم شدن محافظین گذرگاه احد به جمع آوری غنائم به شکست تبدیل شد ، و دشمنان فراری همه برگشته و نخستین هدف خویش را پیامبر قرار دادند ، امیر موءمنان که به پیامبر و سلامت او می اندیشید با کمک چند نفر امثال ابودجانه و سهیل بن حنیف ، به دفاع از جان شریف پیامبر برجا ماندند ، و حمزه هم مشغول جنگ و درهم کوبیدن هجوم مشرکین شد ، اما دیگران از

ص :311


1- 1 _ «نهایه» ابن اثیر 4/78 و...

جمله ابوبکر و عمر و عثمان همه فرار کردند. و جالب آنکه عثمان حتی از محدوده احد هم خارج شد تا موقعی که رسول خدا به مدینه برگشتند و کار از کار گذشته بود شرفیاب محضر آن حضرت شد.

آری در حالی که نامبردگان با عده دیگر در پناه سنگی بر بلندی کوه خزیده و می گفتند: «ای کاش کسی به نمایندگی ما نزد عبداللّه بن اُبی می رفت تا برای ما از ابوسفیان امان گیرد، ای مردم محمّد را کشتند و باید همگان به جانب قوم خود برگردید، پیش از آنکه آنها بیایند و شما را بکشند» امیر موءمنان از هر سو حمله و هجوم به پیامبر را دفع و هجوم آوران را تار مار می کرد و در این حال به سان کبد شتر از بدنش خون می ریخت.

و در همین موقع بود که جبرئیل امین کلمه ارزنده « لا فتی إلاّ علی ، لاسیف إلاّ ذوالفقار» را درباره علی به پیامبر عرض کرد.

هم چنان که آیه شریفه: «ان الذین تولوا منکم یوم التقی الجمعان انما استزلّهم الشیطان ببعض ما کسبوا»(1) درباره فراریان از جنگ بدر از جمله عثمان نازل گردید...(2)

ص :312


1- 1 _ سوره آل عمران 3/155.
2- 2 _ «مسند احمد» 1/68. «تفسیر ابن کثیر» 1/419. «تفسیر قرطبی» 4/245 . «ریاض النظره» 2/97 . «تفسیر خازن» 1/307 . «صحیح مسلم » به چند سند 2/119، 5/189، 7/121 122. «خصائص احادیث» نسائی 14 و 15. «مستدرک » حاکم به دو سند 3/38. «اسدالغابه » ابن اثیر 4/21. «تلخیص مستدرک » ذهبی در 3/38. «سنن الکبری » بیهقی 4/53، 6/362، به دو سند 9/131. «محمد رسول الحریّه» عبدالرحمن شرقاوی بدوی چ مصر ص 1332. «اکتفاء فی مغازی رسول اللّه » سلیمان بن موسی کلاعی 2/258. «عیون الاثر » ابن سید الناس در 2/132. «البدایة و النهایة » ابن کثیر در 4/184، 185، 188. «کنز العمال» متقی هندی در 10/462 از ابن شیبه و بزار و ص463 از ابن جریر و ابن ابی شیبه. «ابن ابی الحدید» 15/19_ 25. «حیاة» دکتر محمد هیکل مصری ص 298.

برای آگاهی بر مشروح جنگ احد و اطلاع از لیست فراریان از اطراف پیامبر، از جمله ابوبکر، عمر و عثمان، مراجعه شود به تاریخ طبری سال سوم از هجرت و دیگر مصادر.

2 _ مأموریت برای فتح قلعه های خیبر

به شرحی که تاریخ نگاران آورده اند با برپائی جنگ خیبر و آغاز جنگ بر علیه یهود ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم هر روز فرماندهی نبرد را به یکی از مسلمین می دادند ، اما او شکست خورده باز می گشت.

به نوشته ابن هشام از قول ابی سلمه بن عمرو أکوع: پیامبر نخست پرچم را به ابوبکر داد و او را به فتح برخی از قلعه های خیبر مأمور فرمود ، اما او کاری از پیش نبرد و برگشت.

روز دوم پرچم رابه دست عمر داد ، او نیز همانند دوستش نومیدانه با دست خالی برگشت.(1)

طبری از بریده اسلمی آورده است که چون عمر بن خطاب پرچم به دوش با گروهی از مردم به سوی دشمن رفت ، شکست خورد و او وهمراهانش در حالی که هر یک دیگری را به ترس متهم می کردند به خدمت پیامبر بازگشتند، و بدین ترتیب هر بار که پیامبر پرچم را به کسی می داد بی آنکه کاری از پیش برد باز

ص :313


1- 1 _ «سیرة النبویة» 3/349 به نقل از ابن اسحاق. «حلیة الاولیاء » حافظ ابو نعیم در 1/62.

می گشت ، تا آنکه بالاخره توان مسلمانان رو به کاهش نهاد و بیشتر ساز و برگ آنها پایان گرفت.

در آن موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با فریادی که همه شنیدند فرمود:

به خدا سوگند فردا رأیت جنگ را به کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.

و فردا پرچم را بدست علی داد و او با پیروزی حیرت انگیز برگشت.

در غزوه بدر عثمان پا به فرار نهاد و از صحنه جنگ خارج و به مدینه رفت بعدها عبدالرحمان بن عوف ، که گرداننده شورای خلافت بود و او را انتخاب کرد، بر اثر تندروی های وی در پایان خلافتش او را به عنوان فرار از جنگ بدر هدف ملامت و سرزنش قرار داد ، چون خبر به ولید بن عقبه عموزاده فاجر عثمان رسید، ادعا کرد که رقیّه، دختر خوانده پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و زوجه عثمان بیمار بوده و بدین جهت او از صحنه جنگ فرار کرده، اما از صحابه کسی چنین چیزی را باور نداشت.(1)

3 _ فرار از جنگ حنین و تنها گذاردن پیامبر

سال هشتم هجرت در غزوه حنین ، هنگامی که حمله مزوّرانه و از پیش حساب شده هوازن به مسلمانان شروع شد و از هر سوی بر آنها تاختند ، و باران تیر و نیزه و شمشیر باریدن گرفت و بالاخره هر دو لشکر در هم آمیختند، مسلمانان ترسیدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را تنها گذارده، گریختند. و تنها علی بن علی بن ابیطالب علیه السلام و عباس بن مطلب و ابوسفیان بن حارث و اسامه بن زید در اطراف حضرتش باقی ماندند.

و به روایت «ارشاد» شیخ مفید تنها ده نفر در کنار پیامبر ماندند که نه تن آنان هاشمی و دهمی أیمن فرزند ام ایمن بود که شهید هم شد ، اما دیگران از جمله

ص :314


1- 1 _ رجوع شود به مصادر پاورقی دو صفحه قبل، ذیل آیه (ان الذین تولوا...)

ابوبکر، عمر، عثمان و دیگر دست اندکاران سقیفه و خلافت همه پابه فرار نهادند و هرچه پیامبر فریاد زد: اینک من رسول خدا هستم، محمد بن عبداللّه را تنها نگذارید، کسی اعتنا نکرد.

یعقوبی در تاریخش به روایت مفید تاکید دارد، اما حلبی در سیره اش گوید: آن گاه که در حنین همه از اطراف پیامبر پراکنده شدند فقط چهار نفر بر جای ماندند، سه تن هاشمی علی، عباس و ابوسفیان بن حارث وابن مسعود که از جانب چپ دفاع می کرد و دو نفر اول ازپیش روی پیامبر دفاع می نمودند و ابوسفیان زمام اشتر وی را در دست داشت.

و بالاخره با کشته شدن ابن جرول پرچم دار هوازن به دست امیر موءمنان کار آنها به شکست انجامید و اضافه بر فرار تعدادی از آنها و کشته شدن تعدادی دیگر، نیزتعدادی اسیرباغنائم فراوان جنگی بدست مسلمانان افتاد و درهمین موقع آیه شریفه: «اذ أعجبتکم کثرتکم فلَم تُغن عنکم شیئًا و ضاقت علیکم الأرض بما رَحُبت ثم ولّیتم مدبرین فأنزل اللّه سکینته علی رسوله و علی الموءمنین»(1) نازل گردید وخداوند از سختی جنگ و فرار مسلمانان و آرامش بخشیدن به رسولش و به موءمنین خبرداد.

و شیخ مفید گوید: مقصود از موءمنین علی و همراهان هاشمی او هستند که در هنگامی که از همه جا بر پیامبر سخت تر و دشوارتر بود آنها پا بر جا ماندند...(2)

4 _ تمرد از دستور پیامبر در قتل ذوالثدیه رئیس خوارج

ص :315


1- 1 _ سوره توبه 9/25.
2- 2 _ «تاریخ یعقوبی» 2/51 _53. «ارشاد مفید» ج 1 . «سیره» ابن هشام 4/80_ 92. «سیره حلبی» ، ذیل غزوه حنین.

احمد حنبل و دیگر حدیث آوران و تاریخ نگاران آورده اند که ابوسعید خدری گفت: ابوبکر به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید و گفت: یا رسول اللّه من به محلی چنین و چنان برخوردم، پس مردی را دیدم به حال خشوع و حسن هیئت نماز می خواند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هم اکنون برو او را به قتل برسان. پس ابوبکر رفت ولی چون او را به حالت نماز گذار دید خوش نداشت او را بکشد و مجددا بدون انجام مأمورت به نزد پیامبر برگشت.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به عمر فرمود: برو و او را بکش. عمر هم مثل ابوبکر چون او را به حال نماز دید بدون اقدام به قتلش برگشت، پیامبر این بار به علی دستور داد یا علی برو او را به قتل برسان.

ابو سعید گوید: موقعی که علی بدان محل رفت او را ندید و برگشت و گفت: یا رسول اللّه من او را نیافتم. پس حضرتش فرمود: این شخص خود و اصحابش قرآن را می خوانند اما از گلوی آنها تجاوز نکند (یعنی قرآن تنها بر سر زبان آنهاست و در دل از آن خبری نباشد) از دین خارج می شوند همانند تیر از کمان (به سرعت زیاد) پس بکشید ایشان راکه شرورترین مردمند.(1)

نیز به روایت از ابویعلی در مسندش، انس بن مالک گوید: در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سخن از مردی که جهد و کوشش او در عبادت شگفت آور بود به میان آمد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نه به اسم او را می شناخت نه به وصف، که ناگهان آن مرد پیدا شد و به پیش آمد تا در مقابل حاضرین رسید و بدون آنکه سلام کند هم چنان ایستاد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روی سخن به او نمود و فرمود: تو را به خدا قسم آیا به هنگام ایستادن در اینجا پیش خود نگفتی در بین افراد کسی افضل یا بهتر از من نباشد؟ گفت: آری. آن گاه داخل (مسجد یا محل دیگری که مجاور بود) شد و به نماز ایستاد.

ص :316


1- 1 _ «مسند احمد» 3/15 چ میمنیه. «تاریخ ابن کثیر» 7/298.

دراین موقع پیامبر فرمود: چه کسی حاضر است او را بکشد؟ ابوبکر گفت: من. پس داخل گردید و چون وی را دید نماز می خواند گفت: سبحان اللّه مردی را بکشم که نماز می خواند؟! و برگشت و در پاسخ رسول خدا که فرمود چه گردی؟ گفت: کراهت داشتم در حالی که نماز می خواند او را بکشم و تو خود از کشتن نماز گذار منع کردی.

پیامبر برای دومین بار فرمود: کیست او را بکشد؟ عمر گفت: من. پس او هم داخل محل گردید و چون او را در حال سجده دید گفت: ابوبکر افضل از من است (و وی را نکشت) پس برگشته و در جواب سئوال پیامبر از چگونگی امر گفت: من وی را در حال نهادن پیشانی خود برای خدا بر خاک دیدم و خوش نداشتم